بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | شنبه – 27 آذر ۱۴۰۰

دختر خاله ستاره هواواقعاگرم بودبادوچرخه ازسالن برمیگشتم.رسیدم خونه دیدم کسی خونه نیس زنگ زدم مامان گف ماوآبجی رفتیم مشد.بعدکلی دعواباهاش گف بروخونه خاله.منم چون حالم ازهمه خونواده خالم بهم میخوردبااعصاب خوردرفتم اونجا.خالم ی پسره ده ساله داره ی دختر۱۶ساله که هم سن منه.اسمشون محمدوستارس.ستاره خرمذهبیه وهمیشه مسابقاته قرآنو اینامیره.مادوتا۲ساله ک رابطمون اصن خوب نیس.سلامم حتی بهم نمیکنیم.خلاصه رفتم اونجاو دیدم همشون هستن.ستاره مث همیشه رف تواتاق دروبس.خالم خونه بودومحمد.محمدکلاس کاراته داشتوپاشد رف.خاله من مشاوره زنگ زدن بش گفتن مورداضطراری داری ی دخه میخاسته خودکشی کنه.اما موند ک چ کنه گفتم خب خاله من میرم خونه یکی ازعمه هاگف ن من میرم زودبرمیگردم.گفتم اکی برین.اون رف من اصن بفکرستاره نبودم ک تواتاقه باخودم آهنگ میخوندم بعدشم ی رپ خارجی گذاشتمودرازکشیدم توحال.خوابم برد.ی دفه ی صدایی بیدارم کرد.دیدم ستاره میخادآهنگه گوشی روقط کنه گفتم چیکارمیکنی گف هیچی هرچی صدات کردم ک صدای اونوکم کنی پانشدی خودم اومدم.کخ من گل کرد گفتم ببخشیدآبجی جون.بعدم خودم قطش کردم.فهمیدم ک ازکلمه جون ناراحت شده.فوری پاشدورف تواتاق.ناگفته نمونه ک اون جلومن همیشه باچادروجورابو ایناس.خلاصه پاشدم رفتم توآشپزخونه آب بخورم دادزدم گفتم شربتتون کجاس؟گف توهمون کابینت بغل یخچال.بازم کخ کردم گفتم نیس یهوباعصبانیت دراومدازاتاقواومدشربتوازهمونجابرداشتومحکم زدب میزگف بیا.گفتم دست طلا اما چرامیزنی خو؟؟گف همینجاجلوچشته نمیبینی.گفتم ن ندیدم.ی دقه واسا ی سوال چراتوانقدبامن لجی؟گف توبامن لجی.گفتم ن من نیسم(ب دروغ)گف پ چراانقدحرس منو درمیاری گفتم شماچون جنبت بالاس من باهات شوخی میکنم.یدفه تلفن زنگ زد.رف ج دادمامانش بودگف این دختره موردش طولانی شده ی ۵ ۶ساعتی طول میکشه.قط کردوهمونجانشس رومبل چادرش ا سرش افتادنزدیکه کمرش.من خاسم اونروزهمه کخامودیگه خالی کنم رفتم نشسم نیم متریش.گفتم دخترخاله چراتوهمیشه جلومن چادرمیپوشی؟گف چون باهات لجم.گفتم من بگم غلط کردم دیگه اذیتت نمیکنم خوبه؟بابا سره لج بازی بامن چراخودتواذیت میکنی بخداهواگرمه گرمازده میشی.بعدچادرشودراوردگف بشرطی ک بیجنبه نباشی.بااینکه همیشه آرزوی دیدن اندامش اززیره چادرو داشتم اماگفتم حالاچی هستی ک بخام نگات کنم.تلوزیونوروشن کردشبکه ۳بودبرنامه گلبرگ یهومرده گف زن تورابطه شبانه بایدخوب مردوارضاکنه زنم همینطور.بدبخ گرمش شدشبکه روعوض کرد.گفتم میخام یادبگیرم واس آیندم.بعداعصابش خوردشدپاشدگف باشه.توببین من میرم.رف تواتاق.گفتم بیاهرچی نقشه ریخته بودیم روش پر!یدفه دیدم اومدبیرون رف حموم.حمومه اونابادسشویی شون تو ی اتاق بزرگه.باخودم گفتم شانس پریدتوگلوت ممد حال کن دیگه.ی دودقه گذاشتم لباساشودرآره.بعدرفتم تو.شیشه حموم طوریه ک ی چیزی ازاینوردیده میشه امااصن واضح نی.خلاصه تاصدای دروشنید توحموم نشس ک حتی من رنگه اون بدن نازشو نبینم.من رفتم دسشویی واومدم بعددیگه واقعاحشری شده بودم.الکی دره سرویسوبازکردموبستم ک فک کنه من رفتم.بعدش پاشدشروکرددوش گرفتن.لباساش همه بیرون بودبغیره شرتش.سوتینشوبرداشتموخوب نگاکردم بعدبوسش کردموب کیره راس شدم مالیدموگذاشتم توسبدلباساش.خواسم برم بیرون گفتم الان اگه دربازبشه ک تابلوس.پس همونجاموندم.یهوزدم بخط بی حیابودن.دره حموموزدم دیدم ساکت شدحموم.گف چی میخای؟بازشربت میخوای؟گفتم ن.همونجابشین میخام درباره ی واقعیت باهات صبت کنم.(من تومدرسه بهم میگن ممدمخ زن)گف چیه؟گفتم اول نبایدعصبانی باشی باشه؟گف بگومحمددیگه میخام بیام بیرون.گفتم من دوساله دوست دارم.گف دروغ نگومن زودخرنمیشم.گفتم واس این حرفم واست مدرک دارم گف چی؟گفتم تو قسمته نوتای گوشیم 300نامه برای تونوشتم.گف خب افرین واسه چی عاشق من شدی حالا؟گفتم چون واقعاگلی گف ازچه لحاظ گفتم ا همه لحاظ.گف مثلا؟گفتم اخلاقت.گف واسه من چرتوپرت نگوتوازاندامم خوشت اومده.خشکم زد.آخه دختر بااون تریپ مذهبی واینااین حرف ازش بعیدبود.گفتم اندامت ک بین دخترای هم سنت تکه.گف محمدورداسوتینمو بده بهم.درو یکم بازکردمنم ا لادرواسش انداختم.با ی لحن مهربون گف توروخدامحمدتومنودوس داری؟گفتم بجون خودموخودت اره.بعدبلندشدواستاد توحموم لباشوچسبوندبه شیشه حموم منم ا این طرف چسبوندم.گفتم میشه بیام تو گف خجالت میکشم.گفتم چشامومیبندم.خندیدگف پسرخاله توهمیشه عالی بودی درسته من همیشه باهات لج بودم اماهمیشم ی حس دوس داشتن داشتم ومیخواسم ک توبامن باشی.گفتم ستاره اذیت نکن من چشاموبستم توام دروواکن.باورنمیکنید ک صدای در مث وختی بودکه توی چاه گیرمیفتی وهرچی صدامیزنی کسی جواب نمیده ویدفه صدای ی نفرمیادومیادتاکمکت کنه.صدای درکه اومد ی پارچ آب سرد ریختن روبدنم.دیگه ازخوشالی داشتم بال درمیووردم.چشاموکه بازکردم هوش ازسرم رفتو بیهوش شدم.وختی چشاموبازکردم دیدم توحموم سرموگذاشته روپاشودستشوهی ازتوموهام ردمیکنه و ی لبخندقشنگ رولباش بود.تادیدچشام بازشدگف بیدارشدی محمدجان؟گفتم اره عزیزم انگارتواون لحظه همه دنیاروبهم داده بود.روپای لخت کسی ک همیشه خودشوازمن میپوشوند خوابیده بودم.پاشدم نشستم کنارش.یهودیدم لباسامودراورده همروبغیرشرتم.گف دراوردمشون ک خیس نشن.دوش حموموبازکردپاشدرف زیره دوش کیرم دیگه داش منفجرمیشد.خیلی تابلوبودامااون بخودش نمیورد.گف پاشوبیاازپش بغلم کن.سریع پاشدم رفتم پشتش.دستموازکمرش تابغله سوتینش بالاپایین میکشیدم.کیرم ازپش هی ب کون قشنگش میخورد.گفتم اجازه هس یکم بشمام لذت بدم گف چطور؟اره میتونی.دوتادستاموازجلواوردمویواش یواش بردم توشرتش.وای عجب کس قشنگ وگرمی.شروکردم بمالیدنش.چشاشوبسته بودهنو صدای آه آهش نمیومدامادهنش بازمونده بودوداش خفن حال میکرد.دستام محکم داش بکسش فشارمیداد.سرشوب پش گذاش روشونم وگردنموبوس میکرد.برگردوندمش بندای سوتینشوبازکردم.شروکردم بخوردن سینه هاش.دستاموازپش بردمو ازروی شرت بردم لایه کپلاش.شرتشودراوردم فهمیدم ک خفن خجالت کشیده.گفتم بهش ک ستاره اگه حتی ی ذره دلت راضی ب این کارنی بیخیال میشم.اونم داش مث خرحال میکردوگف عشقمی محمد.شرتمودراوردم.ی دفه روشو برگردوندگفتم چیشد؟گف تاحالاازنزدیک ندیده بودمش.گفتم برگردبابابزا ازدواج کنی هرروزمیبینیش خندیدوگف کثافت.برگش.دستشوگذاش روکیرم مث کیرندیده هافقط فشارش میداد.یکم باکلاهکش کارکردگفتم ستاره نمیدونی چقدفاز داره.گفتم میشه تودهنت کنیش.گف اح کثیفه ک.گفتم ن تودسشویی باصابون شستمش.گف آبتونریزی تودهنم خوشم نمیاد.گفتم چشم.خیلی قشنگ ازفیلمایادگرفته بودخوب حال میداد.بعد ده دقه گفتم پاشونوبت منه .درازکشیدمنم سرموگذاشتم روکسشوشروکردم ب لیس زدن ی هف هش باری ک زبونموکردم توش دیدم داره قرمزمیشه فهمیدم داره ارضامیشه.یدفه کلموفشارداد ب کسش وآبش با ی سرعت عجیب زدبیرون.ی آهه بلندکشیدوبعدش لبخنداومدرولبش.پاشدم ی لب توپ ازش باخنده گرفتم.رفتم پایین ازسره پستوناش ی گازکوچیک گرفتم باقه قهه گف جون محمد قشنگ بخور.گفتم إ؟؟پاشدم بغلش کردم کیرمو هی بادستش میمالوندبه کوسش ک بکنم تو.اماحواسم بودکه ایشون هنودختره.توبغلم خودشوولوکرددیگه بیحال شده بود.ی ۳ ۴باری ارضاشده بود.فهمیدم ک دیگه کم کم داره ازحال میره همونجاتوبغلم بردمش بردمش زیرشیروخوب شستم خودمم شستم وبردمش تواتاق یواش گذاشتمش روتخت ک بیدارنشه.رفتم لباساشواوردمو تنش کردم وآروم ازخونشون اومدم بیرون.وختی ازخواب بیدارشد بعده ۶ماه بهم اس داد ک عاشقتم.درسته واس من هیچ سودی نداش چون ن توکونش کردم ن توکسش اماهمین ک ب اون خوشگذشته بودواسم بس بود.اینم خاطره همین ی ماهه پیش من محمدبا 175سانت قدو63کیلووزن.

سكس زنم با دوست پولدارممن 30 سالمه و زنم 28سالشه و خيلي تپل مپل و خواستنيه و هروقت ميره بيرون ده تا شماره تلفن زوركي بهش ميدن و اونم مياد و اونا رو برام ميخونه و كلي با هم ميخنديم و بعدشم يه سكس جانانه ميكنيم و ميخوابيم . من مهندس عمرانم و براي يك پرو‍ژه 2 سال 89 از تهران به بندرعباس رفتم . بندرخيلي شرجيه و مرداشون خيلي دوست دارن با زنهاي ساير شهرها يا به قول خودشون سرحدي سكس كنن . يه روز زنم رفته بود بانك و منم خارج شهر بودم و موبايلم از دسترس خارج بود و زنم توبانك يه خورده پول كم آورده بود و با موبايلش از توبانك به خواهرش زنگ زده بود كه بره و به حسابش پول بريزه كه يه آقاي باشخصيت كه شنيده بود خانومم پول كم داره همونجا دويست هزار تومن بهش داده بود و شمارشه موبايلشو رو هم بهش داده بود تا بعدا بهش برگردونه . شب كه من رفتم خونه ديدم خانومم حسابي به خودش رسيده و خيلي خوشحاله و كل موضوع رو برام گفت و من همون اول بهش گفتم كه اين يارو ميخواد بكنت ولي اون گفت تو به همه بدبيني . ولي من ميدونستم كه اون آقا دنبال گاييدن عزيزمه . خلاصه به يارو از تلفن خونه زنگ زديم و گفتم كه خانومم صحبت كنه . آدم بسيار با شخصيت و پولداري بود و از خانومم در مورد شغل و شرايط كاري من پرسيد و قرار شد كه منو ببينه .روز ملاقات كه توي دفتر كارش بود اولين فكري كه بسرم زد اين بود كه اين آقا فقط دنبال گاييدنه . با هم آشنا شديم تو كار ساخت وساز بود و تقريبا يه درصد بالايي از برجهاي بندر رو اون ساخته بود و ماشينش هم لكسوس بود كه خودش نزديك 100 تومن ميارزيد . ازش خوشم اومد و راستشو بخواين دلم خواست كه زنم رو بكنه . ضمنا بهم وعده داد كه برامون يه آپارتمان كوچيك تو بندر بخره تا اجاره نديم . شب كه اومدم خونه به زنم گفتم كه يارو خيلي كله گندست و معلوم بود كه زنم ازش خوشش اومده بود ولي حياي زنانش نميذاشت بروز بده . خلاصه يه روز آخربرج پول كم آوردم و قرار شد خانومم بره و ازش يه مقداري قرضي بگيره .عصر كه به خونه اومدم ديدم خانومم ناراحته بهش گفتم چي شده گفت كه اون بهش پيشنهاد سكس و دوستي داده و گفته كه هرچي بخواد بهش ميده فقط باهاش رابطه ذاشته باشه . من كلي حال كردم و يه خورده مالوندمش تا حشري بشه و بهش گفتم خوب باهاش باش تا يه خورده از لحاظ مالي كمكمون كنه . خلاصه با بدبختي راضيش كردم كه بهش نه نگه .قرار بود روز چهارشنبه بياد خونه ما و منم از رئيسم مرخصي گرفتم تا خونه بمونم . خلاصه رفتم تو حموم و كلي خرت و پرت اضافه گذاشتم تو حموم تا يه وقت نياد تو . سرساعت به موبايل زنم زنگ زد و گفت تو كوچه است منم سريع در حموم رو بستم و قرار شد روي تخت سكس كنن تا بتونم از لاي كليد در ببينمشون . زنم يه لباس خواب خوشكل پوشيده بود و كلي به سر و وضعش رسيده بود و حسابي كردني شده بود . اول كه اومد تو كلي مودبانه با زنم برخورد كردو حسابي حال كردم . زنم براش آبميوه آورد و حدود ده دقيقه رو مبل تو پذيرايي بودن و صداشونو ميشنيدم كه دارن در مورد مسائل كاريش صحبت ميكنه و موبايشم تند تند زنگ ميخورد . به زنم گفت بايد زودتر برم دفتر كارم . كلي كارام مونده و زنم بهش گفت بريم تو اطاق خواب و . يهو ديدم زنم محكم پرت شد رو تخت و يارو مثل وحشيها خوابيد روش و شروع كرد به لب گرفتن و خوردن زير گلوش و لاله گوشش . خيلي لحظه خوبي بود كيرم داشت ميتركيد واقعا لذت بخش بود كه اون يارو با اونهمه اعتبار اينجوري محتاج كس عزيزمه راستش به خودم باليدم از داشتن همچين زني . خلاصه كيرشو در آورد و رو تخت يه ذره با چوچول زنم وررفت بعدشم بي مقدمه كرد تو كسش زنمو مميديدم كه داره زير يارو دست و 1ا ميزنه و كلي حال ميكنه . راستش كير من زياد بزرگ نيست حدود 13 سانته و يارو دوبرابر كيرمن كيرداشت و تو چند حالت مختلف گاييدش . اول وايستاده كردش بعدش بغلش كرد و گذاشت تو كسش و خلاصه رو تخت خوابوندشو لنگهاشو هوا كرد و گذاشت تو كس زنم و حدود 30 ثانيه كوبيد و آبش رو ريخت رو ناف زنم . و حدود ده دقيقه هم تو بغل هم رو تخت خوابيدن و بعدشم بلند شد و يك ميليون تومن به زنم چك داد و گفت خيلي ازش خوشش اومده و رفت منم بلافاصه اومدم بيرون و با همون خيسي آب يارو گاييدمش راستش كس زنم مثل هميشه نبود و گشاد شده بود ولي حسابي حال كردم و بهترين سكس عمرم همون بود . بعداز اون برامون يه خونه كوچيك تو بندر خريد و ماهي دو سه بار زنمو مبيرد قشم و براش كلي خريد ميكرد و براي دفتر فروش جديدش زنمو به عنوان منشي استخدام كرده و واقعا بهمون ميرسه و من هميشه ازش بخاطر كمكهايي كه به ما كرده ممنونم و زنم هر وقت يارو بخواد بهش نه نميگه . ولي تا حالا سر كار حتي يه بار هم بهش دست نزده .خلاصه همه جوري باشخصيته و منم از صميم قلب دوستش دارم و احساس ميكنم كه زنم وقتهايي كه با اون سكس كرده تو خونه خيلي بيشتراز قبل بهم حال ميده . اين رابطه شون هنوز ادامه داره و يارو هنوز نميدونه كه من از كل ماجرا خبر دارم و وقتي من و زنم با هم هستيم اصلا تو صورت زنم نگاه نميكنه و منم كلي حال ميكنم . اين داستان كاملا واقعيه وبه شما هم توصيه ميكنم اگه آدم باشخصيتي دوروبرتون هست اين كارو بكنين خيلي خيلي حال ميده و زندگيتون رو از يكنواختي در مياره .

همه دنیای من پونزده سالم بود که تو مهمونی تولدم با شهراد آشنا شدم,پسر شریک بابام بود و یکی یدونه!منم یکی یدونه م ولی خوب اون پسر بود و خیلی عزیز بود,آدم شیطونی بودم و دلم میخواست همه رو اسکول کنم!تو مهمونی با پسرا زیاد میگفتمو میخندیدم.تا این که متوجه شدم شهراد رو من خیلی حساسه,مثلا این که شریک رقص کسی به جز خودش نشم یا موقع عکس انداختن دست پسرارو نگیرم!واسه من که دختر آزادی بودم قبول کردن این موضوع یه ذره سخت بود,خصوصا که خودمم به شهراد بی علاقه نبودم!دو سال از آشنایی ما میگذ شت و تقریبا با هم صمیمی شده بودیم ! سوم دبیرستانمو تموم کرد بودم که حس کردم شهراد سعی داره یه جور دیگه به من نزدیک بشه!بیش تر از دوسته معمولی!خوب اونم واسه من یه دوسته معمولی نبود و همیشه یه جور خاص دوسش داشتم!یادم میاد دوم اردیبهشت شبه تولد خودش رفتیم دربند,انتظار داشتم بهم بگه دوسم داره ولی خیلی معمولی شام خوردیمو سوار ماشین شدیم,یه آهنگه خیلی آروم گذاشت و عینه بز ساکت موند,نیم ساعت الکی دور دور کرد و هیچی نگفت,تا این که یه دفه گفت,نیلا!نمیخوای چیزی بگی؟؟؟؟؟؟ساکت موندم چون میدونستم اگه دهنمو باز کنم سر این گریه لعنتی باز میشه و پته من میوفته رو آب! -نیلا؟چرا جوابمو نمیدی! + -مگه با تو نیستم! + شهراد ولم کن تو رو خدا! -در ماشینو باز کردمو زدم بیرون!حالا اون یکی نصفه شب کجا میرفتم؟؟؟ماشینم کجا بود!خدا خدا کردم دنبالم بیاد!صدای پاشو میشنیدم که نزدیکو نزدیک تر میشد!گریه م میومد!صدای ماشینا صاف رو اعصاب بود!زدم زیره گریه و شروع کردم به دوییدن!شهرادم پشت سرم میدویید!میدونستم نمیتونم از دستش در برم!یهو از پشت بازومو کشید و برم گردوند! -نیلا!چه مرگته!؟؟؟دیوونه م کردی دختر! بغلم کرد و سرمو چسبوند به سینه ش!آخ که چه قد دلم میخواست بغلم کنه!دلم میخواست تمامو عمرمو شب تا صب بغلش باشم! به خودش فشارم داد!دیگه بدتر گریه م میومد!تمام بدنم درد گرفته بود!نمیتونستم نفس بکشم! تو اتوبان تهران- کرج بودیم,یهو ولم کرد و راه افتاد سمته ماشین!دستمو گرفت و با هم سوار شدیم!شیشه ها رو کشید بالا و حتی موزیک هم نذاشت!عصبانی بود!رگ گردنش داشت میزد بیرون!شبه تولدشو زهر کرده بودم!راه افتاد سمت کرج!یه رب هنگ کرده بودم که این وقته شب کرج چی کار داره!ولی وقتی یادم اومد حالم بدتر شد!داشتیم میرفتیم خونه خودش که همین طوری گرفته بود!رسیدیم به عظیمیه و جلو یه آپارتمان شیک پارک کرد,یواش درو باز کرد و گفت بیا پایین!منم رفتم دیگه!سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه پنجم!خدا رو شکر اون وقته شب کسی ما رو ندید!کلید انداخت و هلم داد تو!خیلی خسته بودم!کیفمو انداختم رو کاناپه و رفتم تو دست شویی به صورتم آب زدم. خدایا خواب بودم یا بیدار؟؟؟؟من!این وقته شب!تک و تنها!با یه پسر تو این خونه چی کار میکردم!؟؟؟تمام چهار ستون بدنم لرزید!ینی قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟؟؟ از دستشویی اومدم بیرونو رفتم رو کاناپه نشستم!شهراد اومد کنارم نشست و چونه مو گرفت رومو برگردوند سمته خودش!چشام از خستگی خمار بود!تو چشام نگا کرد و گفت -نیلا!یه سوال ازت میپرسم راستشو بگو! +بپرس -دوسم داری؟؟ +به نظرت اگه نداشتم تا این جا باهات میومدم!؟؟؟ دیگه نوبت من بود!دستامو حلقه کردم دور گردنشو لبامو گذاشتم رو لباش!چشامو بستم و به هیچی فک نکردم!به این که کجام!کیم!میخوام چی کار کنم!فقط تنها چیزی که واسم مهم بود این پسری بود که لبام تو دهنش بود!این که دو سال تموم عینه دیوونه ها به امید همچین شبی عینه دیوونه ها نصفه شب تا صب گریه کردم!به این که میخوام فقط ماله من باشه! دستاشو حلقه کرد دوره کمرمو دارزم کرد رو کاناپه! تنه نحیفم داشت زیرش له میشد!داغ بودیم!داغ!عین وحشی ها لب همدیگرو میخوردیم! وسط پاش افتاد وسط پام و یهو حشرم زد بالا!گیج بودم!دکمه های پیرهنشو یکی یکی باز کردم و از تنش در آوردم!اونم مانتو و تاپ منو در آورد!اولین باری بود که جلو یه پسر لخت میشدم و خیلی خجالت میکشیدم!دوباره افتاد رومو همون طور که لب میگرفت دستشو بر پشتمو سوتینمو باز کرد!سوتینمو در آورد!به کاناپه فشارم داد!کوسم باد کرده بود!سینه ش که رو سینه م بود حسه خوبی داشتم!ضربان قلبشو حس میکردم!هون طوری که لب میگرفت یه دستشو انداخت زیره گردنم و یه دستشو زیر زانوهام!رفتیم تو اتاق خواب!آباژورو روشن کرد که نور کمی داشت!استرس داشتم!قلبم داشت از تو سینه م میزد بیرون!شلوار جینمو از پام در آورد و خودش شلواره خودشو در آورد!عین مرده ها رو تخت دراز کشیده بودم!اومد کنارمو دراز کشید!دستشو آروم از رو شورت مالید به کوسم!لاله گوشمو کشید تو دهنش!واضح بود که دارم جلو خودمو میگیرم آه و اووووه نکنم!دست داغشو کشید بالا و خط شورتمو زد کنار!دستشو کرد تو شرتمو یواش یوااااااش بردش پایین تر!با چوچولم بازی میکرد!دیگه خیس شده بودم!لباشو گذاشت رو گردنمو میک زد!حال خودمو نمیفهمیدم!دیگه صدام اومد بیرون!آآآآآآآآآآآییییییییییی!وووووواااااااایییییییییی!شهراااااااااد! -هنوز اوله کاریم نیلا خانوم!یه جوری میکنمت که نتونی بلند شی! وقتی گفت میکنمت ته دلم لرزید و اومدم!گونه مو بوسیدو دستشو با دستمال تمیز کرد!نا نداشتم جم بخورم!خودش بازم شورت منو در آورد!کسم که دی گفت:پددددسسسسسگ با آدم حرف میزنه اصلا! کیرش از تو شورت زده بود بیرون!با دستای لرزون شورتشو کشیدم پایینو درش آوردم!حالا دیگه لخت لخت بودیم!با این که ارضا شده بودم ولی باز داشتم حشری میشدم!خودشو کشیدروم!کیرش دقیقا رو کوسم بود!گردنمو میخورد و من آه و ناله میکردم! +واااااااااااااااییییییییییییی شهرااااااااااااااااااااد!دارم میییییییییمیییییییییییررررررررررمممم! حرف نمیزد!فقط میخورد و لیس میزد!به سینه م که رسید یه دستشو گذاشت رو کسمو مالوندش!یه سینه مو میخورد!تو عمرم همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم!اون سینه مو هم خورد و شکممو لیس زد!به کسم که رسید! لیس نزد!پاهامو باز کرد و کشاله رونمو یواش یواش لیس میزد که حشری ترم کنه!هی دور میشد!هی نزدیک!کوشم عین لبو شده بود از حشر!لباشو گذاشت دور چوچولمو میک زد!پاهامو قفل کردم دور گردنشو موهاشو میکشیدم! شهرااااااد!محکم تر!بخوووووورش!واااای میخوامت شهراد! با زبونش سوراخمو میگایید!یه لپ کوسمو کشید تو دهنش و سینه مو میمالوند!داشتم دوباره ارگاسم میشدم که یه دفه وایساد!کوسمو بوس کرد و روم دراز کشید!کیرشو گذاشت دمه کوسم!با یه لحن حشری و سکسی ترین صدایی که تو عمرم شنیده بودم در گوشم گفت: میخوای بکنم تووووووووو؟؟؟؟ جواب ندادم! دوباره پرسید:بببببکنننمممم؟؟ باز جواب ندادم!یعنی نا نداشتم که جواب بدم! د لامصب جواب بده! با یه صدای یواش گفتم آره شهراد!میخوامت!بکن تو!هر کاری میخوای بکن! گفت خودت خواستی! باز رفت سراغ گردنم!نقطه ضعفمو یاد گرفته بود!کیرشو یواش یواش هل داد تو کوسم!اولاش درد نداشت!یه دفه تا نصفه کرد تو!سوووووختم!پاره شدم!خواستم داد بزنم که لبامو کشید تو دهنش!نباید جلو همسایه ها تابلو میشد!تا نصفه میکرد تو و میکشید بیرون!دردم همراه با لذت شده بود!لذت از این که دیگه زن شده بودم!زن پسری که عاشقش بودم!پسری که اونم با من مرد شده بود!مرده من! تا نیمه کرد تو و کشید بیرون و یه دفه تا ته هل داد!ججججججججججججرررررررر خوردم رسما!کیرشو ته دلم حس میکردم!سینه هام صفت شده بود!در گوشم گفت!فدات شم خوب میشه!صب کن!فقط یه کم!آب منو و خون قاطی شده بود!لب میگرفتو کمر میزد!کی فکرشو میکرد اون بغل توی اتوبان به این جا بکشه!ولی دوس داشتم!دوس داشتم جرم بده!تند تر کمر میزد! -چه قد تنگی تو دختر!فدای کوسه داغت بشم الهی!تو سکس هم بلد بودی من خبر نداشتم!؟؟؟ با حرفاش حشری ترم میکرد!دیگه داشتم دوباره ارگاسم میشدم! -نیییییییییلللللااا!اووووووممممدمممم!کیرشو کشید بیرونو آبشو رو شکمم خالی کرد!عین جنازه افتاد روم!در گوشم زمزمه کرد! همه زندگیم تویی نیلا!

من و مژده و استرس شبانه خیلی نگران بودم!ازیه طرف نگران خالم که تنهامانع بینمون بود ازیه طرف نگران پسر خالم که بغل دستم خوابیده بود! اون روزبابا و مامانم باهم وبدون من رفتن شیراز و میدونستم شبش بازم میتونم بامژده دخترخالم لاس بزنم! کاری که موقع پیش اومدن چنین فرصتی شده بودعادت همیشگیمون! نمیدونستم امشب باشبای دیگه فرق میکنه به همون لب و دستمالی شبانه راضی بودم بعدشم که جلق و لالا… ازمژده بگم یه دختر باقد حدودصدوشصت و لاغرباسینه های درشت و چشای سبز..ازکسش نمیگم چون هیچوقت ندیدم چجوریه!!! ساعت سه نصف شب بود بهم اس داد بیابالاتر.. منظورشو میفهمیدم یعنی بالاترازمامانش وبین حدفاصل کاناپه ها.. قلبم داشت تاپ تاپ میزد وتوی اون سکوت میترسیدم صدای قلبم خالمو بیدارکنه!!!رفتم بالای سرخالم که همش فکرمیکردم خودشو به خواب زده مژده هم خودشورسونده بوداونجا.! بدون مقدمه شروع کردم لبشو خوردم مزه ی پیتزای دیشب میداد..خیلی حال کردم لبای توپر و نرمی داره که فوراکیرمو ازخواب بیدار میکنن! حدودنیم ساعت خوردن لب ودستمالیه پستونای سفتو حشریش باعلامت, پایان داستانو بهش نشون دادم و بعد رفتیم خوابییم پنج دقیقه بعد به بهونه ی دستشویی پاشدم برم جلق بزنم رفتمو کارمو کردمو وقتی برگشتم تواون تاریکی متوجه نبودن مژده توی تشکش شدم خوب که دوروبرمو براندازکردم دیدم توآشپزخونه بادست داره علامت میده قلبم اومد تو دهنم کیرم انگار نه انگارهمین الان باهاش جلق زدم باز عین گرز رستم بلندشد میدونستم که اگه نرم هم مژده ناراحت میشه هم خودم یه عمر به خودم لعنت میفرستم!پس رفتمو همون اول در شروع کردیم به لب گرفتن وبرای اولین بارتموم بدن داغ وسکسیشو بغل کردم سینه هاشو که به بدنم چسبیده بودهنوزیادم‎ ‎ میاد آخخخخخ… اونجامیشد خیلی آهسته حرف بزنیم آروم توگوشم گفت چکارکنیم منم تیریپ خجالت برداشتم گفتم نمیدونم ولی یه لحظه متوجه شدم شلوارشو کشید پایین دست به رونش زدم دیدم بعععله درسته .. داشتم دیوونه میشدم ازلمس پاهاش میشد فهمید یه تارمو هم هچ جاش نیست ..پر روشدم اومدم شرتشو بکشم پایین گفت نه!!ومنم که یه لاپایی واسم کافی بوداصراری نکردم!! خوابوندمش و کیرمو دراورم وگذاشتم بین پاهاش و باچندبار جلو عقب کردن آبم بافشارپاشیدم روشرتش ..هیچوقت اینقدر بیحال نشده بودم چندتا لب گرفتمو نوک سینه هاشو خوردم!بعدآروم یکی یکی رفتیم تو تشکمون وخالم هم که حالت خوابش تغییر نکرده بود دقیقامثل پسر خالم.. بامژده هنوزم رابطه دارم وهمین الآنم یه اس سکسی بهش دادم راستی بابای مژده هم که اونروزسفرمشهد بودالبته کاری نه زیارتی!

کردن خواهر زنسلام من آرش هستم و 28 سالمه این داستان حدود 3ماه پیش اتفاق افتاد که در اون زمان ما حدود 4ماهی بود که ازدواج کرده بودیم و همسرم از اینکه از خانوادش جدا شده کمی ناراحت بود و به همین دلیل خواهرش هر چند روز یه بار یه سری به ما میزد. خواهر زن من اسمش میناست و23 سالشه زیاد خشگل نیست ولی چهره جذاب وهیکل خوبی داره . راستشو بخواید زیاد ازش خوشم نمیاد یعنی از اول ازش بدم میومد ولی اون خیلی دوست داره با من راحت باشه ولی من هیچ وقت بهش اجازه ندادم. بخدا هر وقت از سرکار میام بهش میگم خیلی خسته ام خودش سریع میگه میخوای ماساژت بدم منم با بی میلی میگم اکه حوصله داری بیا.یه چند باری اون اوایل از رو پیرهن اینکارو میکرد بعد که رومون باز شد دیگه پیرهنو میده بالا و این کارو میکنه خوب منم بدم نمیادو راستش خیلی زود کیرم راست میشهو همیشه مجبورم بعد از ماساژ یه چند دقیقه ای تو همون حالت بمونم تا کیرم بخوابه.داستانه اصلی ما از اونجا شروع شد که من یه چندتا داستان راجع به سکس با خواهر زن تو این سایت خوندم وگرنه اصلا تو این فکر نبودم که بخوام واقعا بکنمش فقط در حد یه فکر کردن و یه کیرم راست شدن بود. بعداز خوندن اون چندتا داستان تصمیم گرفتم اول ببینم اون نظرش چیه و آیا اونم میخواد یا نه. از اینجا شروع کردم که یروز رفتم خونه ودیدم اومده منم خودمو زدم به خستگی و بعد از اینکه لباسامو عوض کردمو یه احوالپرسی کردیم به خانومم گفتم اگه میشه بیا یه کم پشت منو بمال که گفت عزیزم دارم شام آماده میکنم بعد از شام مینا که اینو شنید گفت من میدم برگرد منم برگشتمو اون شروع کرد به ماساژ دادن که بعد از چند دقیقه کیر ما بلند شد یه چند دقیقه که گذشت دیدم الان بهترین فرصت که یه جوری بهش بفهمونم بهش گفتم مرسی دیگه بسه و بلند شدم که برم بدون اینکه بهش توجه کنم دست کردم توی شلوارم و کیر راست شدمو که خیلی تابلو بود توی شرتم جابه جا کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم ولی حواسم بود که مینا کاملا داره این صحنه رو میبینه. پیش خودم گفتم اگه اون با دیدن این صحنه دوباره دلش بخواد که منو ماساژ بده معلومه که دلش میخواد اگر دیگه این کارو نکرد یعنی باید قیدشو بزنم.از این ماجرا یه چند روزی گذشت تااینکه من یه روز که رفتم خونه دیدم مینا هم اومده و طبق معمول خانومم هم در حال آماده کردن شام بود. منم رفتم و یه ابی به دستو صورتم زدمو لباسامو عوض کردم اومدم یه بالش برداشتمو دراز کشیدم کنار تلوزیون که مینا گفت معلومه خیلی خسته ای منم سریع گفتم آره که خودش گفت میخوای ماساژت بدم منم از خدا خواسته سریع گفتم آره اونم گفت پیرهنتو بده بالا و منم سریع این کاروکردم .مینا شروع کرد به ماساژ دادن من یه چند دقیقه که گذشت دیدم به جای ماساژ دادن داره منو ناز میکنه و کاملا مشخص بود که میخواد منو تحریک کنه منم اصلا بروی خودم نیاوردم وگذاشتم کارشو بکنه یه ده دقیقه ای این کارو کرد تا اینکه واقعا ابم می خواست بیاد که گفتم مینا جان کافیه دیگه وبلند شدم و رفتم سمت دستشویی. خوب دیگه معلوم شد که مینا خانم بدش نمیاد که یه حالی به ما بده فقط باید یه نقشه بی عیب بکشم که هیچ کس بویی نبره که وگرنه زندگیم از هم میپاشه. بعد از چند روز فکر کردن یه نقشه بی نقص به ذهنم رسیدو اونم این بود که اگر یه یک ماهی صبر میکردم یه موقعیت عالی گیرم میومد . یک ماه بعد……فردا تولد همسرمه و من یه سوپرایزه عالی براش دارم و اونم اینه که تمام فامیلو دعوت کنم و بدونه اینکه خودش بدونه یه جشن تولد عالی واسش بگیرم. شب وقتی قرار بود برم خونه اول رفتم خونه پذر زنم تا با اونا هماهنگ کنم که برنامه فردا رو ردیف کنیم. تقریبا همه کارهارو از چند روز قبل کرده بودیم و مهممونارو دعوت کرده بودیمو فقط یه سری خرده کاری مثل تزیینات و شستن میوه و از این کارا مونده بود که اونم جز نقشه شیطانی من بودکه قرار شد فردا مادر زنم به یه بهونه ای خانومم رو بکشه خونه خودشون تا مینا بیاد کمک من که بقیه کارهارو انجام بدیم. فردای اون روز من ساعت 2 بود که رفتم سمت خونه ولی قبلش رفتم یه کم میوه خریدم و شام رو هم سفارش دادم و به سمت خونه حرکت کردم.چیزی از اومدن من نگذشته بود که زنگ خونه به صدا در اومد. بله مینا بود درو واسش وا کردم و اومد بالا بعد از سلامو احوال پرسی رفت لباساشو در آورد یه شلوار لی پاش بودو یه تیشرت آستین کوتاه منم لباسم رو عوض کردم یه رکابی آستین حلقه ای و یه شلوارک لی تنم بود. از شستن میوه ها شروع کردیم مینا میشست و من با دستمال خشک میکردمشون و آماده میکردم برای چیدن تو ظرف در حین همین کارا یه چند باری دست همو لمس کردی ولی این لمس کردن با بقیه وقتا فرق داشتت و یه حسی به من میداد که تمام بدنم و به لرزه مینداخت میوه ها تموم شد و رفتیم سر وقت تزیینات. همه چی عالی بود خیالم از همه نظر راحت بود و هیچ استرسی نداشتم چون همه بجز زنم میدونستن که من با مینا تنهام و هیچ مشکلی قرار نیست اتفاق بیوفته و همه چی آمادست برای کردن مینا باید از یه جا شروع میکردم. منتظر یه فرصت بودم که اتفاق بیفته. مینا میخاست دیوارهارو با کاغذ رنگی تزیین کنه که به من گفت من نگه میدارم بیا با میخ محکمش کن . مینا با دو دستش کاغذو رو به دیوار و پشت به من نگه داشته بود که من رفتم یه میخ بهش بزنم نزدیک مینا شدم و داشتم با چکش ضربه میزدم که احساس کردم یه توده نرم چسبیده به کیرم بله کون مینا برای یه لحظه با کیر من تماس پیدا کرده بود. وای که چه کونه نرمی که از زیر شلوار لی هم میشد نرمی شو حس کرد یه طرف کاغذ رنگی رو وصل کردیم. مینا رفت و طرف دیگرو نگه داشت و گفت بیا اینم بزن که من یه میخه دیگه بردلشتمو رفتم سمتش اینبار مینا کمی به عقب مایل شده بود و اون کون خوش فرمش بیرون زده بود معلوم بود که خیلی دلش میخواد ولی هنوز هیچکدوم نمیتونستیم بری خودمون بیاریم. میخو برداشتمو شروع کردم به تنظیم کردن که دیگه کاملا کیرم با کون مینا برخورد داشت اصلا دلم نمیخواست که ضربه به میخ بزنم آروم داشتم با میخ ور میرفتم که مثلا دارم تنظیمش میکنم ولی هنوز جرات نداشتم که کاری کنم. مینا جراتش از من بیشتر بود شروع کرد خودشو به عقب هل دادن و من دیگه کاملا داشتم اون کون نرمش و احساس میکردم که دلو زدم به دریا و چکشو انداختمو از پشت سینه هاشو چسبیدم و شروع کردم به خوردن گردنش. دیگه کار تموم بود ودیگه هیچ مانعی سر راهم نبود بدون اینکه به صورتش نگاه کنم دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق خوابمون قبل از هر کاری پیرهنو شلوارشو در آوردم وای خدایا یه سوتین وشرت ست به رنگ قرمز تنش بود که منو بیشتر حشری میکرد شروع کردم به خردن اون سینه هاش از روی سوتین وای که چقدر نرمو سفید هستن مینا چشماشو بسته بودو فقط ناله میکرد. سوتین شو باز کردم و نوک سینه هاشو که مثل خون قرمز بود و با ولع تمام میخوردم مینا هم دستشو انداخته بود رو کیر من و داشت اونو میمالید. بلند شدمو تمام لباسامو در آوردم. مینا فقط یه شرت پاش بود و یه لکه بزرگ روی شرتش افتاده بود که معلوم بود کسش خیس خیس شده منم از روی همون شرت شروع کردم به خوردن کسش وای که چه بویی میداد. بوی شهوت و سکس کاملا به مشام میرسید دیگه نمیتونستم طاقت بیارم شرتشو در آوردمو کیرمو مالیدم به کسش انگار که هر چی اب تو بدن این دختر بود داشت از کسش میزد بیرون نمیدونستم باید چیکار کنم مینا دختره و نمیشه این کسه نازو با کیرم یه حالی بدم .همینطور داشتم کیرمو رو کس مینا بازی میدادم که مینا دستشو آوورد وکیرم و با دستش گرفت همینطور که رو کمر خوابیده بود پاهاشو برد بالا و گذاشت روی شونه های من و کیرمو که با اب خودش خیس خیس شده بود گذاشت روی سوراخ کونش و با صدای خیلی یواش به من گفت آروم آروم بکن تو منم خیلی آروم و یواش سر کیرمو کردم تو کونش هر چند لحظه یه هل کوچیک میدادم تا جایی که تقریبا کیر 17 سانتی من تا ته رفته بود تو کون مینا حالا دیگه وقتشه و باید خودمو خالی کنم شروع کردم به تلمبه زدن ومینا هم با تمام وجود فریاد میزد که آره بکن تا ته بکن جرم بده. همین حرفا باعث میشد که من بیشتر تحریک بشم بعد از تقریبا 5 دقیقه تلمبه زدن احساس کردم که تمام مایعات درون بدنم با فشار خیلی زیاد داره خارج میشه نمی خواستم که این حسو خراب کنم به همین دلیل کیرمو در نیاوردم و با فشار تمام آبمو خالی کردم تو کون مینا ویه 10 دقیقه بی حال روی هم افتاده بودیم. بله بالاخره موفق شدم که مینارو بکنم. کارمون تموم شدو من رفتم حمام و مینا هم بقیه کارهارو ردیف کردو شب یه مهمونی خیلی عالی برگذار کردیم وهیچ کس هم از این ماجرا هیچ بویی نبرد. از اون روز به بعد من 4 دفعه دیگه مینارو کردم. ومنتظرم که ازدواج کنه تا بتونم کسشم بکنم……امیدوارم حالشو برده باشین

حشری شدن تو استخرسلام اسم من تیناست 21سالمه و تو تهران زندگی میکنم از بچگی داییم سرپرستم بوده چون پدر و مادرم فوت کردن! میخوام داستان اولین سکسمو با پسر داییم براتون تعریف کنم. زن داییم و پسر داییم خارج از کشور زندگی میکردن و من تا اون موقع ندیده بودمشون چون وقتی 3سالم بود داییم از زنش جدا شده بود. وقتی اولین بار پسر داییم دانیال رو تو فرودگاه دیدم خیلی ازش خوشم اومد به نظرم خیلی جذاب و سکسی بود! قرار بود 3ماه پیش ما باشه و بعد برگرده نروژ…. دو ماه گذشت و من به هر طریقی شده بود سعی کردم نظر دانیال رو به خودم جلب کنم ولی اون اصلا بهم محل نمیداد باهام کم حرف میزد و بیشتر سرش تو کار خودش بود… تا این که یه روز تصمیم گرفتیم با داییم و دانیال بری باغمون.نزدیکای شب دور هم نشسته بودیم که گوشیه داییم زنگ خورد که کاری پیش اومده باید بره شرکت. من و دانیال حدود 1ساعت ساکت کنار استخر نشسته بودیم من به اون فکر میکردم ولی نمیدونم اون به چی فکر میکرد!؟ هوا تاریک شده بود و من ناجور تو کف دانیال بودم. بالاخره سکوتو شکستم و گفتم تو نروژ دوست دختر داری؟؟! گفت بهم زدم چطور؟ خندیدم گفتم میخوای تو ایران یه کیو پیدا کنی؟؟ گفت شاید….! به بهونه ی برداشتن گوشیم که کنارش بود رفتم پیشش نشستم گفتم تا الان کسیو انتخاب نکردی؟ گفت اره! نزدیک تر شدم گفتم کیه؟ گفت به تو چه! به شوخی هلش دادم…افتاد تو استخر اول عصبی شد بعد خندید! گفت دستمو بگیر بیام بالا! تا دستشو گرفتم منم کشید تو استخر داشتیم باهم اب بازی میکردیم مثه بچه ها… یهو دانیال در گوشم گفت بازی دوست داری؟ خندیدم گفتم اره! اصلا منظورشو نفهمیده بودم! اونم گفت پس بیا باهات بازی کنم… یه جورایی هل کرده بودم قلبم تند میزد نزدیکش شدم دستشو گذاشت دور کمرم شروع کرد با لبام بازی کردن با زبونش لبامو لیس میزد بعد شرو کرد خوردن گردنمو لیس زدنش همزمان کسمو میمالید هنوز توی استخر بودیم… دانیال گفت بریم بیرون اب بد جوری راست کردم گفتم باشه! با لباساو بدن خیس رفتیم تو اتاق دانیال اروم تاپمو در اورد بعد من تی شرت اونو در اوردم از رو سوتین سینه هامو گاز گرفت بعد اروم بازش کرد وقتی به سینه هام دست زد همه جتم مور مور شد ناجور حشری شده بودم نوک سینه هام سیخ شده بود شروم کرد خوردن سینه هامو مک زدن تو همون حتات کسمو میمالید… شلوارکمو در اورد از رو شرت کسمو لیس میزد داشتم دیوونه میشدم اه میکشیدم شلوار دانیال رو در اوردم اروم شرتشو پایین کشیدمو شروع کردم ساک زدن! دانیال دیگه طاقتش تموم شد منو دمر خوابوند با وازلین کیرشو چرب کرد و اروم کر تو کونم…خیلی درد داشت کلی جیق زدم تنگ بود ولی بهم حال میداد روی کمر خوابیدم پاهامو بردم بالا گفتم این پوزیشنو دوست دارم یکم تلمبه زد بعد گفت کس میخوام… منم گفتم تو جون بخواه! اولین بارم بود و دانیال میخواست پردمو بزنه وقتی شروع کرد از درد جیغ میزدم بعد چند دقیقه به زور تو کردن و اه کشیدنو جیغ زدن من یهو دیدم پتوی زیرم خونیه فهمیدم دانیال پردمو زده دوباره کرد تو و شروع کرد تند تند تلمبه زدن کم کم من به ارگاسم رسیدم دانیال ابشو تو کسم ریخت بعد چند داقه منو خوابوندو کسمو خورد! دیگه واقعا جون نداشتم تکون بخورم کیرشو گذاست لای پام و تا صبح کنار هم خوابیدیم! بهترین سکسم اون شب بعد از اون منو دانیال زیاد باهم سکس داشتیم ولی هیچی شب اول نمیشه 2ماه پیش باز اومد تیران و یه سکس باحال کردیم اما بدون پیشگیری…. الان من حامله ام و منتظرم دانیال برگرده ایران دعا کنید زود تر بیاد…… ممنون از همتون دوستان که داستانمو خوندین

عجب سکسیسلام به همه ی دوستان.من عاشق دختر عمم بودم و هی دیدش میزدم البته اون یه بوهایی برده بود .خیلی رون های خوشگلی داشت من بعضی وقتا به یادش همین الان هم جلق میزنم. خود دخترعمم دندش می خارید و فکر کنم اون موقع میدونست که بهش نظر دارم چون با تاپ و شلوار تنگ میومد جلوم من که از ترس 4 داداشش اصلا ادم حسابش نمی کردم مگه اینکه یه وقتایی تنها بودیم و با هم حرف میزدیم. من همینطور تو فکرش بودم تا موقعیتی پیش اومد.پدر بزرگم به رحمت خدا رفت(پدر پدرم)و(پدر مادر دختر عمم) ما هم برای مراسم خاکسپاری راهی دهاتمون شدیم دختر عمم خب اومده بود .اوایل فوت پدربزرگم همه در غم بودیم تا هفتش رسید از غممون کاسته شد به طوری که یادمون رفت. ما که بعد از مراسم و فاتحه فرستادن میبایستی شربت پرتغال و البالو تعارف میکردیم.از شانس خوب ما شربتها تموم شد پسر عمم(داداشش)به من گفت برو خونه شربت سن ایچ رو بیار.پدر بزرگم خرداد88 فوت کرد اون موقع دختر عمم چون کنکور داشت برای مراسم پدر بزرگش نیومد.خلاصه اون تنها بود و داشت درساش رو میخوند. من رفتم خونه بدون اینکه بخام سکسی داشته باشم یعنی اصلا تو فکرم نبود. اومد گفت چی میخوای،گفتم شربت ها روکه تو آشپزخونهاست رو میخوام برداشتم و رفتم سر مراسم دوباره کم اومد. اینبار دیگه مردم دهاتمون داشتند کم کم مراسم رو ترک میکردند منم دوباره به بهونه شربت از مراسم جیم زدم(چون هی ازم کار میکشیدند) و رفتم خونه عمم(بدون اینکه سکسی تو فکرم باشه). شربت های تو اشپزخونه تموم شد و بقیه شربت ها تو انبار بود رفتم به دختر عمم گفتم کلید انبار کجاست گفت برا چی میخوای گفتم شربت باز کم اومده باید ببرم گفت صبر کن کلید رو اورد رفتیم تو انبار شربت ها رو زمین بود یه دفعه دیدم با اون شلوار تنگش دولا شد و هی قر داد من که اب دهنم خشک شده بود چیزی نگفتم بعد اون گفت مگه شربت نمیخوای بیا بگیر دیگه فهمیدم دلش میخواد چسبیدم بهش و حسابی حال کردم شلوارشو در اوردمو کسشو که انگار ابر بود مالوندم شروع کردم به لب گرفتن 5 دقیقه ای طول کشید یه دفعه یادم افتاد باید شربتا رو ببرم. تو حال و هوای سکس بودم که بهش گفتم ممکنه داداشت بیاد اینجا و بگه چرا شربت ها رو نیوردی اصلا متوجه نشد که چی گفتم یه بار دیگه گفتم سر عقل اومد و گفت باشد بهش گفتم شماره ی منو که داری هر وقت اومدی اصفهان(گه گداهی یه سر به برادرشون که اصفهان بود میزدند)بهم زنگ بزن تا یه قراری بزاریم بعد از چهلم پدر بزرگم برگشتیم اصفهان و من همش اون صحنه ی دولا شدنش توی ذهنم بود کیرم هی شق میشد دوستان میدونند چه حسی داره اونم برا اولین بار.بعد از کنکورش اومد اصفهانو زنگم زد گفت که من به بهونه ی کتاب خریدن میام بیرون و بریم و گفت ما که جا برای سکس نداریم گفتم میریم زیر زمین 20 متری مغازه ی بابام. شب به هزار بدبختی کلید رو از بابام زدم و فردا صبح قرار گذاشتیم بریم رفتیم تو مغازه و شروع کردیم اول بهم گفت رو تا بکن اونطرف میخوام غافلگیرت کنم بعد از چند ثانیه گفت حالا برگرد برگشتم دیدم لخت شده و عین فیلم سوپر چکمه های مشکی که تو کیفش قایم کرده بود رو پوشیده بود نمیدونم تا حالا با دختری که چکمه بپوشه سکس کردید یا نه؟همون لحظه کیرم بلند شد و بعد از مقدمات(لب گرفتن-خوردن-لاس زدن و …)گذاشتم کونش وای که چقدر نرم بود ابم ریختم رو پستوناش و بعد از تشکر کردن چند دقیقه بوسیدن و لب گرفتن رفتیم من از جزییات سکس چیزی براتون نگفتم که چه طوری کردمشو شرت و کرستشو در اوردم میدونم که براتون تکراریه از اون لحظه به بعد هر وقت میاد اصفهان یه سکسی با هم داریم امید وارم خوشتون اومده باشه.

رویاهای یک دختر که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد پیشنهاد میکنم دخترها بخوانند؛ این داستان قسمتهای سکسی زیادی ندارد… فحش ندهید حسین دوست دوران دبیرستان برادرم, پدرام بود. بعدها داداشم و حسین با هم تو یه دانشگاه قبول شدند. من حسین رو خوب می شناختم. حسین به خونه ی ما رفت و آمد داشت. داداشم مدام تو خونه از حسین صحبت میکرد و من و بابا و مامانم حسین رو خیلی دوست داشتیم. راستش من بخاطر علاقه ای که پدرام به حسین داشت از حسین خوشم میومد و از اینکه دوستی این دوتا رو میدیم لذت می بردم. حسین 6 سال از من کوچیکتر بود. پسر خنده‌رو و مودبی بود. وقتی به خونه ی ما میومد باید هزار بار بهش تعارف میکردیم تا میومد تو. همش میگفت همینجا دم در خوبه. من همیشه حسین رو مثه برادر کوچیکه خودم دوست داشتم. یه جوری ازش خوشم میومد. قیافه سفید و خوشگلی داشت. دماغ خوشگلش و چشمان و لب و سرش همه چیزش قشنگ بود, قدش هم مثه دادشم متوسط بود فک کنم 178 یا 180. موهای بورش همیشه کوتاه بود و من از دیدن مدل موهای پسرونه و دم خط و پشت گردنش که همیشه تیغ شده بود لذت می بردم.اون زمان که کوچیکتر بود همیشه به شوخی بهش میگفتم که اگه یه روسری سرش بکنه نمیشه تشخیص داد دختره یا پسره اونم قرمز میشد و میخندید. بعد از اینکه پدرام و حسین دانشگاه قبول شدند ارتباط حسین و پدرام کمتر شد و واسه همین رفت و آمد حسین به خونه ما کم و کمتر شد و دو سه سالی ازش خبری نشد. تا اینکه در سالهای آخر دانشگاه حسین و پدرام برای انجام پروژه دانشگاهیشون به خونه ی ما میومدن. وقتی بعد از 4 سال حسین رو دوباره دیدم تعجب کردم هم اخلاقش و هم قیافش بهتر شده بود. باید بگم تو نگاه اول واقعا ازش خوشم اومد و عاشقش شدم. احساس من به حسین بشدتی بود که برای دیدنش لحظه شماری میکردم. وقتی پسرا برای حل پروژه دانشگاهشون به خونمون میومدن سریع براشون میوه و چای و بیسکوییت می بردم تا واسه لحظات کوتاهی هم که شده حسین رو ببینم. شبها توی ذهنم مراسم ازدواج خودم و حسین رو تصور میکردم !!! و همیشه اونو تو تصوراتم نوازش میکردم و می بوسیدم. تمام فکر و ذکرم حسین شده بود. موهای روشن و پوست سفید و صورت 3تیغ شده و دندونهای تمیزش با اون اخلاق مهندسیش روح و روانم رو تسخیر کرده بود. وقتی حسین از خونه ی ما میرفت بوی افترشیو صورتش روحم رو نوازش میداد. مشکل بزرگی که مانع از رسیدن من به حسین عزیزم میشد سن بالای من بود. من 28 سالم بود و حسین 22 ساله. من از همون کوچیکی دختری درسخون بودم, اصلا اهل بیرون رفتن و رفیق بازی نبودم. سرگرمی من نواختن سنتور و خوندن کتاب بود. قیافه‌ی معمولی ولی بی‌نقصی داشتم. تا اون سن هیچ خواستگاری نداشتم. فقط تو دانشگاه یه پسری عاشقم شده بود و برام نامه های عاشقانه می نوشت که آخرش خودش از خنگ بودن من خسته شد و نمیدونم کجا غیبش زد. من مدرک فوق لیسانس مهندسی کشاورزی داشتم و در سن 28 سالگی بیکار در منزل پدری روزم رو شب میکردم. خیلی دوست داشتم ازدواج کنم اما کو خواستگار؟!!! اون روزا از زندگی آروم و بی‌حادثه‌ی خودم حوصله ام سر رفته بود, دوست داشتم یه خرده هیجان و جوشش رو به زندگی خودم وارد کنم و از محافظه کار بودنِ خودم حالم بهم میخورد. واسه همین وقتی حسین رو دیدم تصیمیم خودم رو گرفتم. تصمیم گرفتم باهاش حداقل دوست بشم. راستش حرفای دوستم سمیرا هم تو این تصمیمم بی مورد نبود. سمیرا میگفت “چه عیبی داره دو نفر که همدیگه رو دوست دارند همدیگه رو ببوسند یا با هم مغازله و عشقبازی کنند؟” سمیرا میگفت “تو همه جای دنیا دخترا و پسرا از هم کامگیری می کنند و با هم اوقات خوشی دارند فقط تو ایران خراب شده هست که جوونها لذتها رو برای خودشون قدغن کردن.” خلاصه ی ماجرا اینکه روزها میگذشت و من بودم و رویاهای حسین. یک روز گرم تابستانی بود؛ ولی سرمای کولر اجازه احساس گرما رو نمیداد. من و پدرام و حسین تنها در خانه بودیم. حسین و پدرام در اتاق پدرام مشغول صحبت و حل پروژه بودند و من در اتاق خودم به صدای حسین گوش میدادم و لذت می بردم. کم کم حوصله ام سر رفت و تصمیم گرفتم به اونا ملحق بشم. خودم رو جلوی آینه مرتب کردم و بعدش در زدم و وارد اتاق پدرام شدم. حسین مبهوت به من نگاه میکرد چون من سرلخت وارد اتاق شده بودم. باخنده گفتم حوصله‌ام سر رفت گفتم بیام ببینم شما دوتا چیکار میکنین. حدود دو ساعت 3 نفری با هم صحبت کردیم و حسین با خوشرویی و خوش سرزبانی و جوکهای باحالش کلی خندوندمون. این صحبتها چندبار تکرار شد و تو این جلسات و گفت و گوها من شرم تماس بدنی رو با ضربه زدن به بدن حسین بعنوان شوخی شکستم. داستان رو کوتاه میکنم… لازمه بگم در جلسات آخر من احساس کردم حسین هم از من خوشش اومده. از اینکه فهمیده بودم حسین از من خوشش اومده بسیار شهوتی شده بودم و مدام با رویای سکس با حسین عزیزم خودارضایی میکردم. یادم نمیره یه روز غروب اواخر شهریور ماه بود که درخانه تنها بودم و بشدت دلم برای حسین تنگ شده بود چون مدتی بود ندیده بودمش. بشدت احساس ناراحتی بهم دست داده بود. غم و اندوهم از ندیدن حسین به حدی بود که احساس حالت تهوع بهم دست داده بود. میدونستم پروژه حسین و پدرام حل شده و ممکنه دیگه هیچوقت حسین رو نبینم. با ترس و دستانی لرزان گوشیم رو برداشتم. شماره حسین رو داشتم و نفس عمیقی کشیدم و شماره‌ی اون رو گرفتم. صدای نازنینش جواب داد “الو” من سریع خودمو معرفی کردم و گفتم ” حسین میتونی الان بیای خونمون؟ کارت دارم” حسین تعجب کرد و من و مونی کرد پرسید “الان؟” گفتم “آره” اونم بدون اینکه سواله دیگه ای بپرسه گفت ” چشم الان میام”. گوشی رو گذاشتم و چند لحظه به همون حالت سنگ شدم. همش مکالمه ای رو که انجام داده بودیم رو مرور میکردم. بعد از چند لحظه به حال خودم اومدم. تصمیم خودم رو گرفته بودم. میخواستم حسین رو ببوسم. مطمئن بودم چون حسین از من کوچیکتره هیچ وقت اون پیش قدم نمیشه و من و اون نمیتونیم با هم دوست باشیم پس این من بودم که باید شروع میکردم. نیم ساعت نشده بود که زنگ زده شد و حسین وارد شد. سریع براش چای آماده کردم. سکوت عجیب و شهوتناکی در خانه حکم فرما شده بود. حسین مثه همیشه خوشتیپ شده بود. چای رو برای حسین آوردم و کنارش روی صندلی نشستم. حسین از رفتار من تعجب نکرد. چون از این قبیل کارها رو قبلا از من دیده بود و میدونست به اون علاقه دارم. پرسیدم “چه خبر حسین آقا؟” گفت ” خبرهای خیر, شما چه خبر؟ چی شد با من تماس گرفتید؟ ” گفتم ” خیلی بی معرفتی, رفتی که رفتی؟ یه زنگی , تماسی , چیزی, نمیگی ما دلمون تنگ میشه …؟! ” خندید و با پرویی گفت ” منم دلم براتون تنگ میشه اما خب نمیخواستم مزاحم بشم ” با جوابی که داد دلم غنج رفت و کلی حال کردم… بعد از چند دقیقه صحبتهای بیخود ناگهان ازش پرسیدم “تو با این تیپت چطور تا حالا دوست دختر نداشتی؟ ” با خنده گفت ” چیکار کنیم دیگه, سرنوشت مام اینه” بعد گفتم ” یعنی هیچ دختری تاحالا نبوسیدت ؟” اونم بدون اینکه تعجب بکنه گفت ” نه !! ” گفتم ” عیب نداره, اصلا میخوای من ببوسمت !؟! ” فقط خندید ! گفتم ” هان چیه؟ خجالت میکشی؟ من میخوام ببوسمت, بوس دوست ندارم و اینا هم حالیم نیست, زوریه, من میخوام ببوسمت ” بعد نزدیکش شدم و بوسیدمش … هر دومون داغ و قرمز شده بودیم… بازم بوسیدمش.. آروم گفتم “میشه تو هم منو ببوسی؟” سرش تکون داد که یعنی باشه و شروع کرد به بوسیدن من. موهام, لبم, گردنم, دماغم, گوشهام, پیشونیم و همه جای سر و صورت و گردنم رو می بوسید و من بدون هیچ حرفی فقط لذت میبردم. جفتمون نمیدونستیم داریم چه غلطی میکنیم. فقط بوسه بود که رد و بدل میشد. تا اینکه حسین دستش رو برد سمت سینه ام و شروع کرد به مالش اونا. من نمیخواستم ماجرا به اینجاها کشیده بشه اما خب اونقدر حشری شده بودم که هیچ مقاومتی نکردم. حسین با یه حرکت تیشرتم رو در آورد. منم تلافی کردم و تیشرت حسین رو درآوردم!!! وای ! بدن حسین عزیزم در آغوش من بود. گرم و داغ. با دستام پشت بدنش رو نوازش میکردم و از سفتی بدنش لذت میبردم. حسین هم سوتینم رو باز کرد و وسط سینه ام رو بوسید. راستش من پستون های بزرگی ندارم, در حقیقت اصلا پستون ندارم و پستونهام مثه پستون پسر بچه ها صاف صاف هست و الکی واسه خالی نبودن عریضه پستان بند می پوشم! من همیشه بابت پستون نداشتنم غصه میخورم! اما حسین اون روز هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد و بعدها به من گفت من عاشق هیکلهای اینجوری هست. اما در پایین تنه بدنم سفتی کیرش رو حس میکردم, دست بردم به سمت کیرش و چنگ زدم گرفتمش. خندیدیم ولی هیچکدوم حرفی نزدیم. سریع کمربندش رو باز کرد منم کمکش کردم و شلوارش رو در آوردم. یه کیر کوچولوی صورتی و لاغر. سریع به دهن گرفتمش با عشق و علاقه برای حسین عزیزم ساک زدم و ساک زدم … مکیدم و مکیدم …

من و دخترعمه شيرين سلام خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم كاملا واقعيه و لطف كنيد اكه خوشتون نيومد فحش نديد اين خاطره مربوط ميشه به سال 86 اونموقع من تو دانشكاه ترم جهارمم بود_البته ببخشيد جون من با موبايل مينويسم وجون موبايلم حروف فارسي نداره كجبز ببخشيد خلاصه_ ازاتفاق دخترعمم شيرين تودانشكاهي كه من درس ميخوندم قبول شد و جون شهري كه توش زندكي ميكردن با مركزاستان كه دانشكاهم اونجا بود وخونمون هم اونجا بود120 كيلومترفاصله داشت (استان ما خوزستانه وما ساكن اهوازيم) عمم با بابام قراركذاشتن كه دخترعمم بمونه خونمون و آخرهفته كه كلاس نداره بره خونشون جون خونه ي ما به اندازه كافي بزرك بود و منو داداشم كه 12 سالش بود وبدرومادرم موافق بوديم كه شيرين جون بياد بيشمون بمونه منم كه ازخدا همجين فرصتي ميخواستم كه تودانشكاه نصيبم كنه كه حالا توخونه نصيبم كرده بود اون موقع من 22 سالم بود و دخترعمم 20 ساله بود_ شيرين خانم يه دختر سفيد خوشكل و خوشهيكل بود كه من عاشق ديد زدن هيكل خوشكل وسكسي بودم و شبا موقع خواب همش با فكره هيكل ناز وسينه هاي خوش فرمش خوابم ميبرد دلم ميخواست سينه هاشو اونقد بخورم كه ازجا درشون بيارم بكذريم البته اون تو خونمون لباسهاي خيلي راحت و باز نميبوشيد برعكس خونه خودشون آبادان_مدتي ازحضورش توخونمون ميكذشت كه يه روز كه بشت كامبيوتر داشتم به سايتهاي سكسي سرميزدم شيرين صدام زد منم كه دلم ميخواست مخشو بزنم كفتم و باهاش سكس بكنم كفتم كه من تواتاقم آخه خيلي وقت بود سكس نداشتم ازآخرين سكسم با دوست دخترم 3 ماه ميكذشت كه باهم بهم زديم اومد تواتاقم كفت كه داييم داره با كنتورآب ورميره كمك نياز داره كفت كه صدات كنم. تو يه لحظه يه فكرشيطاني زد به سرم بنجره ي مروركر اينترنت رو مينيمايز كردم و بلند شدم كه برم بيرون وبعد از ده دقيقه ازبيرون شيرين رو صدازدم كه بيزحمت كامبيوترروخاموش كن مطمئن بودم كه صفحه رو اول بازميكنه وبعد كامبيوترروخاموش ميكنه ،بعدازحدود نيم ساعت رفتم تو ومستقيم رفتم سروقت كامبيوتر ديدم خاموشه ازاتاق اومدم بيرون كه ببينم عكس العمل شيرين جيه كه هيجي به روم نيورد البته بعدها بهم كفت كه خيلي خوشش اومده بود وباعث شد به فكرسكس با من بيفته. جندروزكذشت داشتم شك ميكردم كه نقشم عملي شده باشه كه يه روز كه تو خونه تنها بودم رفتم سراغ كامبيوتر درحال خودم بودم كه صداي در اومد كه شيرين بود كه ازدانشكاه بركشته بود وقتي اومد سراغه مامانمو كرفت كه ازتواتاق جواب دادم رفته بازار خريدكنه انكارخوشحال بود كه باهم توخونه تنها بوديم رفت تواتاقش ويه لباس باز خيلي راحت بوشيد يه تاب نازك خوشكل كه سينه هاش توش كاملا نمايان بود ويه دامن كوتاه كه اولين باربود توخونمون اينطوري راحت ميكشت ديدم داره مياد تو اتاقم اومد تواتاق ونشست روتختم وشروع كرد به تعريف اينكه امروز تودانشكاه جه خبره بعدش كفت كه داري جكارميكني كفتم كه دارم تواينترنت برسه ميزنم كه يدفعه اومد بشت سرم وبشتم قراركرفت طوري كه كرماي نفسش روبشت كردنم احساس ميكردم كفت سعيد: كفتم جانم كفت كه ازت يه جيزببرسم ناراحت نميشي كفتم نه ببرس كفت كه تو دوست دخترداري؟ منم كه مدتي بود كه با دوست دخترم بهم زده بودم بهش كفتم داشتم كفت يعني حالا نداري با ناراحتي جواب دادم نه كفت جرا؟ كفتم جرانداره باهم بهم زديم كفت كه حتما الان خيلي تنهايي كفتم آره مكه نميبيني كه وقتي درس ندارم همش تواينترنت سرمم روكرم ميكنم كفت كه جرا بهم زديد مونده بودم جي جواب بدم كفتم كه بهم خيانت كرد كفت جطور: كفتم كه يكي ازرفقام كه ماروباهم ديده بود بعدش بهم كفت كه اين دختره جندس و جندتا ازبجه هاي باسازشون روحسابي تيغ زده بود منم كه باورم نميشد خواستم امتحانش كنم كه به همون رفيقم سبردم كه طرح دوستي باش بريزه _خوب جي شد بعدش: _راست كفته بود يه روز بهم زنك زد كفت كه معشوقت حاضرشده با80تومن واسه 1ساعت خودفروشي كنه منم كه باورم نميشد رفتم خونه دوستم ووقتي با جشماي خودم ديدمش ازش متنفرشدم وتف كردم توصورتش كفت مكه نميدونستي جندس كفتم نه بهم كفته بود كه يك سال قبل شوهرش توتصادف مرده منم ازبابت دلسوزي باهاش دوست شده بودم وباهم رفت وآمد ميكرديم البته اون طلاق كرفته بود ومي كفت كه منو واقعا دوست داره نه بخاطره بولم شايد راست ميكفت آخه ازمن بول نكرفته بود ولي بيرون كه ميرفتيم من من خرج ميكردم جون وضع ماليش خوب نبود شيرين دستاي نازشوكذاشت رو شونم وبا حالتي كه داشت ماساز ميداد سعي كرد دلداريم بده منم بي اختيار سرم روكذاشتم رودستش و كف دستش رو بوسيدم ازش خاستم كه اين موضوعو به كسي نكه اونم قول داد بهش كفتم نميدونم جرا يدفعه هرجي تودلم بودروبي بروا بهت كفتم كفت بيخيال: ميخوام دوستت بشم بجاي اون دوستت كه بفهمي همه مثل هم نيستن با تعجب كفتم تو الانم دوست مني كفت ميخوام كاملا مثل اون باشم ولي بهت خيانت نميكنم ازصحبتهاش شهوت رو ميشد كرفت بهش كفتم نميتوني مثل اون باشي كفت جرا؟ كفتم آخه نميدونم جطوربكم! _باهم روابط عاشقانه داشتيد؟ _آره جداي از اين اون غريبه بود و مطلقه _خوب با من هم ميتوني داشته باشي بعدش يدفعه نشست روباهام وصورتش رو روبرو صورتم قرار داد داشتم شوكه مي شدم كه جقدر خدا منو دوست داره و يه تيكه ناز روبدون زحمت برام مهيا كرده خدايا شكرت لبامون رفت تو هم مشخص بود كه تازه كاره و زياد وارد نبود صورتشو بوسيدم و بلندش كردم بردم روتخت وجون كسي خونه نبود يه دي وي دي سكسي رومانتيك كذاشتم تودستكاه و مشغول لب كرفتن شديم همه جاي كردنشو ميبوسيدم ولاله كوششو ميخوردم حسابي حشري شده بود رفتم بايين تر تابشو كه خيلي جسبون نبود زدم بالا واي جي ميديدم يه بدن سفيد بدون حتي يدونه مو شروع كردم به بوسيدن شكم وناف وبهلوش ورفتم بالا سوتينش روزدم بالا جه سينه هايي داشت ازبس حشري شده بود سينه هاش داغ وسفت شده بودن شروع كردن به مكيدن سينه هاش كه صداي آه و اوفش دراومد حسابي حشرم زده بود بالا وكيرم داشت ميتركيد رفتم سمته دامنش كه مخالفت كرد كفت جلوترنرو كفتم خيالت راحت باشه حواسم هست كه مطلقه نيستي و خنديديم دامنشو زدم بالا (جون اهوازكرمه اغلب ازدامن بدون شلوارزيراستفاده ميكنن)كه رونهاش به جشم خوردن واي جه رونهايي سفيدي جه باسن خوشدستي جه شرت سكسي قشنكي شرتش روكشيدم بايين شرتش كاملا خيس شده بود وترشحات كسش همون طور بيرون ميزد جه كسي خوشكلي داشت بدون حتي يدونه مو وسفيد كه وسطش صورتي دهنم آب افتاد افتادم به جون كسش هنوز5دقيقه نبود كه شروع كردم ديدم داره ميلرزه وآه واوفش زده بالا ودستام روداره جنك ميزنه وبعد ازيخورده با يه آه بلند ويه لرزش تند احساس كردم كه ارضا شده سرم روبلند كردم و ازش لب كرفتم مثل ديونه ها لبم روميخورد داشت لبم روميكند كه بهش كفتم حالا نوبت منه رفت بايين وشروع كرد برام ساك زدن زياد وارد نبود وبا دندون كيرم رو ميكرفت ولي جون 3ماه بود توعزابودم خودش كلي رحمت بود بلند شدم وكفتم كه بخواب روتخت همين كارو كرد ولي مشخص بود كه ميترسيد كفت سعيد من دخترم كفتم حواسم هست ازبشت ميكنم كفت درد داره وقبول نكرد كفتم مكه قرارنبود برام بشي جاي دوست دخترم جيه جازدي؟ كفت آخه ميكن خيلي درد داره كفتم خيالت راحت يه كاري ميكنم كه درد نداشته باشه براش توضيح دادم كه جكار كنه اونم قبول كرد ورفت دستشويي منم سريع يه بماد وازلين وليدوكائين دراوردم وكيرموجرب كردم بعد از5دقيقه رفتم دنبالش تودستشويي بهش كفتم كه سوراخ مقعدتو برآب كن وبعدش خاليش كن كه ديكه اصلا درد حس نميكني كفت جطوري بهش كفتم سوراخ شيلنك آب رودقيقا بزار روسوراخت ومحكم بكيرش و بعدآب وبازكن كه همين كاركرد وبعد ازاينكه احساس كردي آب رفت داخل بعد از3الي 5 ثانيه آبوببند وبافشارآب روازداخل مقعدت خارج كن كه 2باركه اين كاروكرد سوراخش حسابي باز شده بود اومد بيرون ورفتيم روتخت وسوراخشو جرب كردم وكفتم خودتوشل كن وبا يه فشار سره كيرم رفت تووبافشاردوم همه ي كيرم رفت توسوراخه كونش واي جقدر داغ بود ازش برسيدم درد داري كفت اصلا دارم لذت ميبرم كه شروع كردم تند تند كيرم رو بدم تو وبيرون10 دقيقه بود كه تواون وضعيت بودم دوباره شيرين داشت ارضا ميشد برشكردوندم به كمر وشروع به خوردن كسش كردم كفت اينجوري ارضا نميشه بهتره مثل اول ازكون بكنمش ولي من داشتم ارضا ميشدم وحيفم ميومد دوباره شيرين جون روارضا نكنم دوباره كيرم روكردم توكونش داشت لذت ميبرد منم مدام كيرمو درمياوردم كه ارضا نشم ديكه داشتم ارضاميشدم كه شروع كردم به تند تند كردن كه آبم بافشار ريختم توكونش كه يدفعه شروع به لرزيدن كرد كه دوباره ارضا شد كيرم روكشيدم بيرون جه صحنه ي قشنكي بود كونش حسابي كشاد شده بود وآبم داشت ازتو كونش سرازير ميشد كه بهش كفتم بهتره تامامانم نيومده بري حموم كه بعدش من برم آخه نميشد باهم بريم ريسك بود_ ازون به بعد هروقت شيرين هوس عشقبازي ميكرد اول ميرفت دستشويي بعد ميومد اتاق من احتمالا بعدازازدواجش هم فقط ازكون ميده _دوستون دارم خوش باشيد.

خاطرات یک روسپی بلند بلند با اهنگ می خوند و وقتی نگاهش به سمت من برمیگشت , می خواست من هم همراهیش کنم… لبخند زدم و من هم با صدای بلند شروع کردم به خوندن… صدای خواننده , بین صدای من و نیما غرق شد.. . اون قدر بلند می خوندم که حس می کردم خودم خواننده ی اصلی این اهنگم . شیشه رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون . داد می زدم و می خوندم و سرخوشیم رو جشن می گرفتم . به خاطر بودنم با کسی که مدت ها بود عاشقش بودم . و این لحظه های عاشقانه , ارزوم بود .. حتا دلم می خواست تا اخر عمر بین بازوهای مردونه و ورزشکاریش جا خوش کنم و هرگز بیرون نیام . و امروز , روز من بود ! چقدر بارون لحظه های اون روزم رو قشنگ تر کرده بود . وقتی فکر می کنم می بینم , شاید حتا بی نظیر کرده بود.. صورتم خیس خیس شد .. می دونستم که الان ریمل و خط چشم ماسیده روی صورتم ولی قهقهه و سرخوشی من بیشتر از این حرفا بود . نیما هم سرش رو از شیشه اورد بیرون و داد زد : می خوامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت قهقهه زدم و گفتم: دیوووووووونه ! الان می ریم توو باقالیااااااااا – شده به خاطرت توی باقالی ها هم می رییییییییییییم و خنده سر داد . خنده هایی که ملودیش , برای من گوش نوازترین ملودی دنیاست. سرم و اوردم داخل و کشیدمش داخل … نیما: چیه؟ ترسیدی ؟ ای جون دوست ! -من جون دوست نیستم خره. عاشقم … – عششششششششششق ! عششششششششق… و دوباره قهقهه… بی هدف کنار جاده پارک کرد و با لبخند برگشت سمتم .. نگاهم غرق چشماش شد … چشمای مشکی درشتی که با حالت مردونه ی ابروهاش , رویای شب و روز من شده بود.. , لبخند روی لباش کم کم محو شد و صورتش به صورتم نزدیک تر … سایه ی سرش رو روی صورتم حس می کردم و گرمای نفسش , عطشم رو برای گرفتن لب هاش بیشتر و بیشتر می کرد . چشم هام رو بستم … لب هام بی اختیار به سمت لب های قلوه ایش جذب شدند . مزه لب هاش رو با همه وجودم حس می کردم و دلم می خواست ببلعمشون. نفسهاش تندتر شده بود و داغی مطبوعی رو به گونه هام می زد . با ولع زیادی از هم لب می گرفتیم . انگاراون لحظه اخر دنیا بود و لب گرفتن ما تموم نشدنی … روسریم از سرم افتاده بود و موهای نیمه خشکم به خاطر بارون , با حالت پریشونی بیرون اومده بود . خودش رو به زور از روی لب هام کند … روسریم رو سرم کرد و گفت: طاقت ندارم ! – منم – دوستت دارم . تو همه زندگی منی! – می خوام ببینم -نشونت می دممممممممم دوباره لبخند زد و گفت : تو گویا بی تاب تری … سرم و برگدوندم سمت پنجره و گفتم: نه خیر… البته شایدم . خوب چیه مگه؟ قهقهه سر داد و ماشین روشن کرد : شیطووووووووووون. به زور افشین و لیلا خونه رو پیچونده بودم . لیلا دوست صمیمی م بود که خیلی زود ازدواج کرده بود . البته شوهرش که افشین باشه خیلی پسر خوب و پایه ای بود . به مامانم گفته بودم که با افشین و لیلا داریم می ریم شمال . مامانم اون روز همه چی رو توی چشمام خوند ولی شاید خواست خودش رو گول بزنه و یا خوش بین باشه که اشتباه کرده . ازم پرسید: نیما هم هست؟ – مهمه؟ -معلومه که مهمه. شب رو که قرار نیست با لیلا بخوابی . اون شوهر داره . تو می مونه و نیما . نه؟ – مامان بس کن دیگه . چقدر بدبینی. می ذاری برم یا نه ؟ – مراقب باش! – مامان من عااااااااااااااااااااااشقتم – اگر نمی ذاشتم بری هم عاشقم بودی؟ -ماماااااااااااااان و اما نیما .. زمانیکه با مامانم و خاله م رفته بودیم ترکیه , لیدرمون بود .. اونجا داشت درس می خوند و لیدری هم می کرد . روز اولی که فهمیدم نیما لیدرمونه , کلی قند توی دلم اب شد . یه پسر قد بلند با هیکل ورزشکاری . رنگ پوستش برنز بود و حالت موهاش نامنظم. چشمای مشکی و درشتی که بیشتر از هر چیزی توی صورتش خودنمایی می کرد و ابروهای خشن و مردونه ش جذابیت بی نظیری بهش داده بود . لب هاش قلوه ای بود و دماغش استخوونی و فوق العاده زبون باز و تووو دل برو . جوری به دلم نشسته بود که حس می کردم باید مال من بشه . زیر زیرکی کرم می ریختم و به صورت نامحسوس آمار سگی می دادم . دست خودم نبود ولی همه توجه م به نیما بود . وقتی که حرف می زد غرق می شدم توی قیافه و نگاه و حرکات دستش و تنِ صداش و … در عرض یک هفته ازش برای خودم یک بت ساختم و خیلی احمقانه امیدوار بودم که اون هم همین حس رو داشته باشه . اون قدر توی فکرش بودم که مامان و خاله م همه چی رو فهمیده بودند . خاله م اذیتم می کرد و مامانم معتقد بود که الکی دل بستم و اصلا این یاور به من توجهی نداره . وقتی مامان این قدر ناامیدم می کرد دلم می خواست سرش داد بزنم . روز اخر که دیگه قرار بود برگردیم ایران , داشتم دق می کردم . نیما اومد و کارهای هتل روانجام داد و تسویه حساب کرد . من توی لابی ایستاده بودم و با غم بزرگی داشتم نگاهش می کردم . نگاهم به سمتی که ایستاده بود خشک شده بود و دلم می خواست قبل از رفتن بقلش کنم . واسه خودم رویا پردازی می کردم و گاهن یه لبخند تلخ هم می نشست روی لبام . یک لحظه حس کردم کسی داره بازوم رو ناز می کنه . برگشتم و با نیما رو در رو شدم . یه لحظه هنگ کردم و تقریبا نمی تونستم تشخیص بدم که این رویاست یا حقیقت؟؟ یه لبخند با مزه تحویلم داد و گفت : این کارتمه . پیشت باشه . این شماره ایرانسلم توی ایرانه و این هم شماره ی اینجا. دلم نمی خواد اینجا و امروز اخرین دیدار باشه . البته اگر افتخار بدید! با نگاهم دنبال مامان و خاله گشتم . خاله که رفته بود نشسته بود توی بار تا استفاده بهینه بکنه و مامان هم داشت با حرص نگاهش می کرد . دوباره به نیما نگاه کردم و گفتم: من افتخار بدم؟ دست پاچه شده بودم و نمی دونستم دارم چی می گم ! دوباره نیما همون لبخند بامزه رو تحویلم داد و سرش رو اورد نزدیک گوشم و گفت: منتظرتم! و رفت به سمت ماشینی که قرار بود ما رو تا فرودگاه ببره.. خشک شده بودم . شادی عمیقی توی قلبم داشت رشد می کرد و رد نفس هاش رو کنار گوشم حس می کردم . دستم و بردم سمت گوشم که مامانم به حالت مشکوکی نگاهم کرد و گفت: نه مثل اینکه این یارو هم گلوش گیر کرده ! خنده م گرفته بود و به جای دادن هر پاسخی یا زدن هر حرفی فقط می خندیدم . انگار که مغزم یخ زده بود ! تو راه فرودگاه با خط مامانم بهش اس دادم و شماره موبایل و خونمون رو براش فرستادم … جواب داد: می دونستم همین حالا جوابم رو می دی و منتظرم نمی ذاری . دلم می خواست بلند بلند بخندم و بگم : اون قدر که من نگاهت کردم و امار دادم دیگه هر خنگی بود می دونست که من همین الان جوابت رو میدم Smile))) ولی همه این حرفا و خنده ها رو با یه لبخند عوض کردم … نیما: اووووووووووووووی. کجای خانومی؟؟ رسیدیییییییم. -وای چه زود . – زوده؟؟ من دیگه طاقت ندارم خره خدای من ! کجا بودیم ؟ یه کلبه ی چوبی کوچولو که بین مه فرو رفته و دورش با حصار های چوبی کچ معوج حفاظت شده بود. یه جایی وسط جنگل . دور از هر جنبده ای به اسم آدم ! من بودم و نیما … با ذوق به سمتش دوییدم و پریدم توی بقلش… – اینجا بی نظیرههههههههههههه – تقدیم به شیوای عزیزم ! از بقلش پریدم بیرون و به سمت حصار چوبی دوییدم و داد زدم : بیا بازش کن. می خوام توی کلبه رو ببینم .. -الساعه بانووووووو – بانووو؟؟؟؟ دیوووونه Smile) وارد کلبه کوچولوی چوبی شدم … به نظرم چنین جایی رو فقط می تونستم توی فیلم های خارجی یا رویاهای خودم پیدا کنم . تمام وسایل کلبه و چیدمانش روستیک بود . گوشه روبه رو سمت چپ شومینه بود و یه سبد کنارش پر از هیزم . یه شومینه قدیمی و سنتی . مبل های چوبی و روستیک که به صورت گرد به سمت پنجره و پشت به در چیده شده بود و میز چوبی و صندلی هایی که از کنده درست شد بود . با کوسن هایی با بافت گونی وار که برای نرم شدن کنده ها روشون قرار داده شده بود . و یه سکوی چوبی نزدیک شومینه که همراه تشک بزرگی که با بافت گونی وارش خودنمایی می کرد و نشون دهنده تخت خواب بودنش بود همه چی رو فوق العاده عالی کرده بود … به سمت نیما برگشتم و گفتم : نیما؟ اینجا هیچی نداره؟؟؟ برق! اب! تلفن! – هیچی . شب رو که باید با اتیش روشن کنیم Smile) برق نداره . داخل رو ببین و مشعل داره . یاد قدیما نمی افتی؟؟ – وای فک کن؟ نور شمع و اتیش . عالی نیست؟ – عالی نبود که نمی اوردمت اینجا! به سمتم اومد و روی بازوهای مردونه ش بلندم کرد . یه بوسه از لب هام گرفت و من و انداخت روی تخت… نیما: بذار اول شومینه رو روشن کنم عزیز دلم تا سردمون نشه . می گن شبا سرد می شه . – می گم اینجا حیوون اینا نداره؟ – می ترسی؟ – اره ! – نترس بابا . اینجا جز مناطق حفاظت شده ست . – پس امکان داره ادم ببینیم؟ – هه هه . نه نداره . جز حسین علی که هر روز می اد یه سری به اینجا می زنه . امروز بهش می گم تا یه هفته نیاد . – اره . خوبه . چی بکشیم رومون؟ – پتو اوردم توی ماشینه و کیسه خوابم هست . حالا خیلی سردت شد ازش استفاده می کنیم . – اره . وای من چقدر نگرانم – نباش! همه چی عاااالیه. – با تو حتمن همین طوره – وای نیما گوشیم انتن نداره! – اره دیگه . – مامانم؟؟؟؟ – اون خودش می دونه که تو الان پیش منی . نگران نباش. یه بار دیگه سوالات نگران کننده بپرسی , می گم لولو بیاد بخورتت خنده م گرفت از این تهدید های بچه گونه ش… لبخند می زدم و غرق بودم در خوشی هایی که در اون لحظه نصیبم شده بود .. اومد و کنارم دراز کشید . توی چشمام خیره شده بود و اروم موهامو نوازش می کرد . نگاهش پر از حرف بود و یا شایدم التماس . می تونستم بفهمم که دلش می خواد چیزی بگه ولی خودش رو نگه داشته ولی التماسی که توی چشماش بود رو نمی تونست مخفی کنه . لبخند زد و دوباره لب هاشو روی لب هام فشار داد . اروم شروع کرد و ادامه داد . یه دستم روی گردنش بود و دست دیگه م توی موهاش . با ولع تمام شروع به خوردن لب هاش کردم . نفس هاش تندتر شده بود و نفس های من تند و تند و تندترررر…همین طور که داشت ازم لب می گرفت , با سرعت یا حتا شاید وحشیانه شروع به باز کردن دکمه های مانتوم کرد… من هم از فرصت استفاده کردم و دکمه های پیرهنش رو تند و تند باز کردم . در کسری از ثانیه جفتمون لخت شده بودیم ! تنم داغ بود و خودم بی تاب . نیما از شدت کارهاش کم شده و اروم دست کشید به کل بدنم . تمام بدنم با حرکت دستش پیچ و تاب می خورد و بالا و پایین می رفت . وقتی رسید به پام , مکس کرد و از انگشت های پاهام شروع کرد به بوسیدن … عطش و حرارتم هر لحظه بیشتر می شد و حس اینکه کنترل حرکات و حتا مردمک چشمم دست خودم نیست , من رو به خنده های دیوونه وار می کشوند … نیما به رونم رسیده بود و من در حال ذوب شدن بودم . اون قدر بی تاب که می تونستم التش رو یک دفعه درونم خودم فرو کنم . و اولین بوسه ش به التم , نفسم رو قطع کرد و جیغ کوتاهی از بین لب هام بیرون اومد . شهوت از چشماش می بارید و لبخندش دیوونه م می کرد. با زبونش با التم بازی می کرد و من گاهی به مرز جنون می رسیدم و سرش رو محکم فشارمی دادم . ناله هام اوج گرفته و حتا صدای جیغ هم بیشنشون شینده می شد . تمام بدنم پیچ و تاب می خورد و بالا و پایین می رفت .. یه دستم به سینه م بود و یه دستم بین موهام … بلند بلند ناله می کردم و وول می خوردم .. در مدت کوتاهی تمام بدنم به لرز در اومد و با چند تکون شدید , به ارگاسم رسیدم.. نیما شروع کرد به بوسیدن و به سینه هام رسید . وای خدای من ! گر گرفته بودم و هرگز اینچنین براش بی تاب نبودم. سرش رو گفتم توی دستام و لب هاش رو گذاشتم روی لب هام و نیما شروع کرد به بوس های ریز و خوردن لب های من . توی همین حالت برگشتیم و این سری من , روی نیما بودم . التم روی التش بود و سفتی و داغیش برام قابل تشخیص… شروع کردم به مالیدن الت خودم به التش . هر چقدر که بیشتر اینکار و می کردم , طاقت نیما برای صبر کردن طاق تر می شد و بی تابی از همه حرکاتش موج می زد . صدای ناله های مردونه ش هر کسی رو تحریک می کرد .. سر خوردم پایین و التش رو بین دستام گرفتم و نوکش رو توی دهنم فرو کردم و با زبونم شروع کردم به لیس زدن… بعدش نصف التش رو کردم توی دهنم و تا می تونستم توی حلقم فرو دادم . لرزش پاهاش از شدت لذت , این اطمینان رو بهم می داد که داره حال می کنه … خودش, من و از التش جدا کرد و دوباره به سمت لب هاش برد … زبونش و در اورد و با زبون من شروع کرد به بازی کردن و یک دفه حمله کرد به سمت لب هام و دوتایی از حالت نشسته به حالت خوابیده در اومدیم و این سری نیما روی من بود … هم گاز می گرفت . هم می بوسید و التش رو روی التم فشار می داد … خودش رو از لب هام رها کرد و گفت : آماده ای؟؟ گفتم: بیشتر از همیشه – تحمل کن … و من با همه وجودم بی تاب ِ حس کردن نیما در درون خودم بودم … با لبخند نگاهش کردم و گفتم: تا درونم نباشی , یکی بودنمون رو حس نمی کنم . زود باش پسر خوب Sexy و نیما نوک التش رو در دهانه التم گذاشت … اروم فشار می داد و من هر لحظه درد بیشتری رو در همه وجودم حس می کردم . به پشت نیما چنگ می زدم و داد می زدم … حس عجیبی داشتم … حسی امیخته با درد و شهوت .. عشق و شهوت یا عشق و درد و شهوت … هر چی که بود هم درد بود هم عشق … تصور در اغوش نیما بودن و جریان پیدا کردنش در وجودم , همه ی دردها رو خنثا می کرد و دلم می خواست همه زندگیم با این درد و حس امیخته بشه . موجی که روی بدن نیما به وجود می اومد , هم عاشقم می کرد هم سرشار از شهوت … بوس های ریزش روی گردنم , هم حرارتم رو بیشتر می کرد , هم تحمل درد رو برام اسون تر می کرد .. همه تنم خیس عرق بود و نیما بد تر از من گر گرفته بود … کم کم قطره های اشک از سوزش و درد زیاد از گوشه چشمام سر خورد پایین … ولی من دلم نمی خواست حسی رو که اون لحظه با اولین و تنها عشقم توی زندگیم داشتم تجربه می کردم رو با چیزی عوض کنم حتا اگر با درد امیخته باشه . حرارت عشقش در میان شهوتش برام قابل تحسین بود و تمام حرکات و کارهاش رو توی ذهنم هزار بار تکرار می کردم و تند تند روی گردنش بوسه می کاشتم …تمام جزییات برام پررنگ شده بود . رد نگاهش . نفسش.. داغی بازدمش که روی گردنم سر می خورد و …. دیگه التش کاملا فرو رفته بود و حرکت جلو و عقبش برای رسیدنش به اوج بود . حالت نیم خیز گرفت و زل زد توی چشمام .. این زل زدن هاش رو عاشقانه دوست داشتم . می تونستم از توی نگاهش دوستت دارم های پی درپی ش رو بخونم …. به لب هام هجوم اورد و سرعت حرکتش بیشتر و بیشتر شد … حرکت مایع داخل التش و با فشار زیاد پاشیدنش توی التم رو به راحتی حس کردم . شادی زیاد داشتم .. انگاری که جوهره ی کسی که دوستش داری رو در درونت حس کنی , هر چقدر هم که دردناک باشه ولی لذت بخشه … قبلن قرص خورده بودم و خیالم راحت بود … خود نیما روی من ولو شده بود و تکون نمی خورد . حس سوزش و درد زیادی داشتم و حس می کردم کمر به پایین مال من نیست و احساس کردن پاهام به سختی ممکن بود … در همون حالت نیما از توی جیب شلوارش دستمال در اورد و اروم التش رو خارج کرد و شروع کرد به پاک کردن و تمیز کاری … بی حال بودم و حتا نای حرف زدن نداشتم … نیما بعد تموم شدن کارش کنارم دراز کشید و شروع کرد به ناز کردنم … با یه حالت مظلوم که ترس توش موج می زد گفت: خیلی دردت اومد؟ -بیشتر حال کردم .. حس خوبی بود .. درد و عشق.. عشقی که بیشتر از همه ی دنیا دوستش دارم – ببخشید گلم . -چرا داری معذرت خواهی می کنی دیووونه؟ -می دونم درد کشیدی.. رد اشکی که تا موهات کشیده شده یا خونی که از التت اومده , داره همه چی رو می گه … – نگران نباش . اون قدر ها هم بد نبود . من برای خودم بدتر از این رو تصور کرده بودم -دوستت دارم . خیلی محکم من رو توی اغوشش کشید … شاید باید اعتراف کنم که هیچ وقت چنین ارامشی رو دیگه تجربه نکردم و اغوشش توی اون لحظه پناه همه غصه ها و دردهام بود… و من بزرگترین تجربه زندگیم , ینی زن شدنم رو با نیما رقم زدم … دامه دارد

سکس با پری رویاها سلام دوستان اميدوارم نه چندان لذت ببريد. راستش من حالا 20 سال دارم.داستان به دوران 16-17 سالگيم بر مى گرده من اون موقع تو اوج شهوت بودم و خيلى حشرى و يكمش به خاطر ارثى بود كه از بابام گرفته بودم ولى در كل آدم سكسى هستم. چون خانواده پولدار و بزرگى داشتيم و نمى خواستم مايه شرمسارى بشم دوست دختر نمىگرفتم.ولى خواهرم مشكل بزرگ بود چون اون خيلى دوست پسر داشت من هم هميشه مجبور بودم يواشكى دنبالش برم كه به پسرا نده و سرش كلاه نذارن.يه روز آيدا(خواهرم) گفت كه مىره بيرون خونه رفيقش(دوست دختر) و چند ساعتى بر نمىگرده و مامانم هم باهاش رفت كه مراقبش باشه.چون مامانم باهاش بود خيالم جمع بود.و از طرفى مشكلى واسه لپ تاپ پسر داييم پيش اومده بود و گفته بود هر وقت تونستم برم خونشون من هم موقعيت رو مناسب دونستم رفتم خونشون.از اتفاق داييم چون معلم بود رفته بود كلاس خصوصى پسر دايي هم رفته بود تعميرات موبايل چون خراب بود.(((من هميش نيم نگاه سوپر سكسى به زنداييم داشتم چون بىنظير بود در عوض اون هم همين احساسات رو نسبت به من و پسر خاله خوش هيكلم مازیار داشت فرق من و مازیار در اين بود كه من خوش قيافه ولى لاغر و مازیار احساساتى هيكل دار خوش اخلاق ولى بى ريخت)))وقتى رفتم تو خونه اون با نگاه هميشگى بهم گفت منتظر پسردايى بمونم.بعد نشستم و از من پذيرايى كرد.در واقع هميشه تو كفشش اين دفعه بيشتر! يكم استرس داشتم با خودم گفتم ديگه وقتشه…رفتم تو آشپزخونه پيشش داشت ناهار حاضر مىكرد.گفتم:معلومه غذات هم مثل خودت خوشگله! گفت:يعنى من اينقدر خوشگلم؟ (حالا چونم گرم شده بود)گفتم:حرف نداره… بعد رفتم پيشش دستم رو گذاشتم رو شونشو كشوندم تا كمرش كه يك دفعه كفگير ازدستش افتاد خم شد بگيره كه متوجه كير دازم شد در واقع خورد بهش.گفت:چى مى خواى از جونم؟(پريشان و شادان و اندك خجل) گفتم:عاشقتم عزيزم(خودم نبودم) گفت:يعنى چه من فقط چند سال از مادرت كوچكترم و جاى مادرتم!(زندايى=34 سال=ماندانا)گفتم:ماندانا جون امتناع نكن خودتم من رو مى خواى! گفت:اگه بفهمن…؟ گفتم:موقعيت مناسبه به كسى نمى گم عزيزم! گفت:پس باشه بريم عشقم!!!(اون لحظه تركيدم!) رفتيم تو اتاق خواب سريعا (من شديدا احساساتى مثل يه دختر كوچولوى ناز) رفتم تو بغلش خيلى تو شوك بودم چون اولين بارم بود تنم مىلرزيد فكر كردنش دندونام رو به هم مىكوبيد خندش گرفت و گفت تا حالا دختر نديدى صبر كن درستت مى كنم؟ آروم از رو لباس بغلم كرد(آخ يادم رفت! زندايى ماندانا=رنگ پوستش سفيد خوشگل مو هاى بور و بلند و لخت چشماى عسلى صورت ناز هيكل تو پر زياد بلند نيست پستون هاى نه چندان بزرگ ولى باد اومده باسن درشت و اندام هاى دلربا ) من هم لبامو گذاشتم روگونه هاش داغ كرديم.مىگفت:فدات شم عشقم…! صورت نازش رو بوسه باران كردم لباش رو شروع كردم به خوردن چقدر حال مىداد! وقتى لباى داغ و سرخش رو مىخوردم اينگار دنيارو بهم دادن.يواش يواش تاب چسبون و كوتاه خودش رو در آورد و من هم تشرتم رو در آوردم بدنش مثل پنبه نرم و مثل بلور زيبا بود شروع كردم به خوردنش چون قبلا تو اينترنت خونده بودم روش هاى سكس رو بلد بودم ولى شوكه بودم.ازش خواستم دستاش رو بذاره رو بدنم و ماساژم بده خيلى گرم و لطيف بود لذت دستاش رو با هيچ چيز عوض نمىكنم.كرستش رو در آورد پستوناش با چنگو دندون گرفتم پوست نرم و تميز و او جوجو هاش تو دهنم لاى دندونام ديوونه كننده بود رفتم پايين تر شلواركشو كندم رون سفيد و بلند و پرى داشت حيف بود با دست و زبون ازش پذيرايى نكنم خلاصه شرتشو كند يه كس قرمز قهوه اى تميز نمدار و يه كون صورتى گرد جلوم بود.گفت: نمى ليسى؟ با ناراحتى گفتم:حالم بد مىشه! گفت: پس كيرتو بيار! (برعكس هيكلم من يه كير دراز و كلفت شديدا رگ دار و سفيد دارم)كيرم رو تو دهنش گذاشت اون لحظه من مردم و اون كيرم رو هى مىليسيد و مى بوسيد با اون لباى رويايى بعد گفت: منو بكن! به حالت سگى گذاشتم تو كسش بعد دادمون رفت آسمون. كسشو مىكردم كيرم مىسوخت و بيشتر از اون داد مىزدم داشت آبم ميومد كه گفت:نريزى تو!بريزش تو كونم من وقتى از كسش كشيدم بيرون كيرم ليز و خيس بود گذاشتم تو كونش نمىدونم چرا ولى تنگ نبود و من و اون راحتتر بوديم ولى كيرم داشت ذوب مىشد من هم زمان با كون كردن انگشت تو كسش مىذاشتم كه يك دفعه آبمون اومد و من بحال افتادم روش همه چيز تمام شد.كنارش بودم بهم گفت:عشقم بازم مىآيى؟ گفتم:با تمام قوا بانوى من! و خنديديم و رفتيم خودمونرو شستيم ولى با كمال تاسف غذا سوخت! و منم با يك آغوش و لب از خونه رفتم بيرون

چرا زن داداشم سینه هاش بزرگ بود؟ من امیر هستم.23 سالمه و ساکن یکی از شهرهای شرقی کشورم.اما خب دانشجوی یه شهر دیگه ام.نکته مهمی که باید بگم اینه که دوستان من و خانوادم آدمای مذهبی هستیم و البته من به دلیل دانشجو بودن و…..یه ذره بگی نگی فاصله گرفتم از اونا.فکر بد نکنید که مثلا مثل خیلی از کاربرای این سایت n تا دوست دختر دارم و n تا زن رو کردم.نه باور کنید تا حالا دوست دختر نداشتم و از نزدیک بدن زنی رو لخت ندیدم.تنها کارمم فقط هر دوسه ماهی مخصوصا تابستونا که میام شهر خودمون و تو خونه تنها میشم دیدن همین سایت شماست که البته خودمم زود پشیمون میشم. در باب خانوادمون بگم که دو تا داداش و دو تا خواهر دارم که همه ازم بزرگترند.داداش بزرگم که32 سالشه و 2تا بچه هم داره سوم راهنمایی که بودم ازدواج کرد.زن داداشم هم 3 سال از من بزرگتره.زن داداش دیگم هم 1 سال بزرگتره.گفتم که خانوادمون مذهبی اند در این حد که خیلی با شما تهرانی ها فرق دارن.یعنی مثلا زن داداشام جلو من با حجاب کامل اند و دامن و شلوار و روسری……قبول کنید که مردمان شهرستانی و کویری همه اینجوری اند دیگه.زن داداش بزرگم که گفتم 3 سال ازم بزرگتره تا 3 سال پیش طبقه پایین خونمون زندگی می کردن و بعد رفتن خونه خودشون.باور کنید نمیدونم چرا همش نگام به سینه های زن داداشم بود.از خودمم خجالت میکشم. اینم بگم که زن داداشم کلا خوش استیله و البته سینه هاش شاید معمولی باشه اما گاهی اوقات که لباسش یه کم تنگ تر بود قشنگ برآمده بود و این منو دیوونه میکرد. زمان در گذر بود تا اینکه یه شب که خونه اون داداشم شام دعوت بودیم موقع خداحافظی پسر داداش بزرگم(پسر همین زن داداشم که قصه شو واستون میگم) که 9 سالشه گفت که عمو بیا واسم بازی نصب کن.من چون میدونستم داداشم فردا شیفته صبحه و تا ساعت 4 هم خونه نمیاد گفتم نه عمو جان.اونم گریه کرد و بالاخره رفتم با هاش ولی از همون لحظه با این که میدونستم نه من اهل کاری هستم و نه زن داداشم ولی تو دلم آشوب بود.آخرین فکر خلافم دیگه این بود که لااقل فردا تا عصر که داداشم بیاد و بعد بریم خونه ما میتونم از روی همون پیراهن هم یواشکی سینه هاشو نگاه کنم.البته اینم شانسی بود چون بعضی وقتا شالی که میپوشید و بلند بود رو روی سینه هاش می انداخت و گاهی هم هموم پیراهن و روسری داشت.اون شب تا ساعت 3 خوابم نبرد و همش فکرای شیطانی به سراغم می اومد ولی همش میگفم دیوونه اونی که تو داری دربارش فکر میکنی و نگاه هوس آلود بهش میکنی زن برادرته یعنی ناموس خودت اما خب چیکار کنم وقتی ایمان ضعیف باشه نمیشه کاری کرد.بالاخره صبح شد.ساعتای 8.5 بیدار شدم به غیر داداشم که صبح ساعت 7.5 میره سر کار که خونه نبود زن داداشم و دو تا بچه هاش بیدار بودن و داشتن صبحانه میخوردند.رفتم دستشویی و نشستم پای سفره.زن داداشم هم یه پیراهن نسبتا تنگ تنش بود و روسری و دامن.زیر دامنش باور کنید اون موقع نمیدونستم چی بود چون دامنش هم بلند بود هم یه ذره تنگ و خودشم جوری بلند نمیشد که……سر صبحانه که نمیتونستم نگاه کنم به سینه هاش تا اینکه صبحانه تموم شد و رفتم با پسر بزرگ داداشم پای کامپیوتر و بازی رو واسش نصب کردم و هموم کنارش رو زمین نشستم.کامپیوتر تو هال بود آخه یه اتاق بیشتر ندارن. زن داداشم داشت ظرفا و استکان های صبحانه رو میشست و حالا از بغل میشد یه کم نگاه سینه هاش کرد.کیرم کم کم داشت بلند میشد که صدای ترکیدن بادکنک منو به خودم آورد.پسر کوچیک داداشم که داشت توی همون حال با بادکنکش بازی میکرد ترکوندش.و ان ترکوندن بادکنک آغاز بزرگترین گناه من و زن داداشم شد….. گریه میکرد که بادکنک دیگه میخوام،آخه 3،4 سال بیشتر نداره.مامانش به داداشش گفت برو واسش یه دونه دیگه از سر کوچه بخر که بهانه می آورد و می گفت من دارم بازی میکنم.و بالاخره خودم رفتم از بیرون یکی واسش گرفتم که کاش نمی گرفتم. وقتی داخل خونه شدم دادمش به زن داداشم و رفتم نشستم.زن داداشم که داشت بادکنک را باد میکرد میخواست با خود بادکنک واسش تهش رو گره بزنه که بچه داداشم گفت نه نخ ببند. زن داداشم هم که کنار اوپن آشپزخونه وایستاده بود گفت امیر بیا ته بادکنک رو بگیر ا من نخ رو ببندم. رفتم جاش یعنی روبروش واستادم و ته بادکنک رو کشیدم تا نخ رو ببنده.حالا فرصت خوبی بود تا خوب نگاه سینه هایی کنم که بارها تو ذهنم لخت تجسمشون کرده بودم همینجوری که داشت روبروم نخ رو به دور بادکنک میپیچید نمیدونم که چی شد که یه لحظه خم شدم و از روی هموم لباسش از سینه سمت چپش بوس خوردم ناخودآگاه خودشو نیم متری عقب کشید و گفت نمیخواد خودم می بندم.به خدا کم مونده بود هر دو نفرمون گریه کنیم اون از کاری که انتظار نداشت و من که تازه فهمیده بودم چه غلطی کردم از کاری که کردم.همونجوری که باد کنک تو دستش بود رفت تو اتاق و در رو بست. داشتم دیوونه میشدم.خدایا باید چیکار میکردم.تازه شانس آوردم که پسر بزرگ داداشم منو ندید و سرگرم بازی بود.با خودم گفتم برم داخل اتاق و گریه کنم و بگم منو ببخشه.اما گفتم الان عصبانیه و ممکنه یه بلای بزرگی سر کل خوانوادمون بیاد.این شد که رفتم دست پسر کوچیک داداشم رو گرفتم و رفتم بیرون پارک تا حواسمو پرت کنم.یه یه ساعتی گذشت که گفتم الان دیگه درسته ناراحته اما لااقل مثل اون موقع عصبانی نیست و میرم ازش معذرت خواهی میکنم و میگم دست خودم نبود و واقعا هم دست خودم نبود که اون کارو کردم.قلبم رو هزار میزد که داخل خونه شدم و دیدم تو هال نشسته.منم رفتم اینور هال نشستم و خودمو آماده میکردم که بهش بگم که دیدم رفت تو اتاق و درو بست.یه دو سه دقیقه بعد رفتم دم در اتاق و در زدم و جواب نداد.یواش درو باز کردم و دیدم کنار دیوار نشسته.رفتم تو اتاق و خواستم چیزی بگم گفت چرا اون کارو کردی.گفتم که دست خودم نبود و…..گفت یعنی من این همه شده زن داداشتم تو همش تو فکر سینه هام بودی؟گفتم خب چیکار کنم من یه جوون مجرد که نه امکانش هست ازدواج کنه و …….باید چیکار کنم.؟..گفت برو از خودت بپرس..بلند شد که بره به گریه افتادم که من این همه وقت دوستت دارم. نمیدونم چرا این حرفا رو میزدم ولی وقتی که آدم شهوتی بشه دیگه خدا فقط باید به دادش برسه…حداقل فقط بهم نشون بده.گفت امیر به خدا تو دیگه چه کثافتی هستی.به طرف در که رفت از پشت بازوشو گرفتم و گفتم زهرا خواهش میکنم.گفت نه و دستشو جدا کرد و رفت. منم همونجا تو اتاق نشستم و گریه کردم هم به خاطر زهرا هم به خاطر عاقبت کارام.توان بلند شدن از جام رو نداشتم.سرم لای پاهام بود.فک کنم یه ده دقیقه ای گذشته بود که دیدم یکی گفت امیر نگاه کردم دیدم زن داداشمه.گفتم الان میگه برو از خونه بیرون..دیدم گفت برو تو حموم و تا وقتی که من میام صبر کن.باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده بود.شاید شیطان کار خودشو کرده بود.رفتم حموم و بدون این که لباسام رو در بیارم و آب رو باز کنم نشستم یه گوشه ای.دیدم بعد از 40 دقیقه ای اومد گفت وایستاده بود تا نونوایی باز بشه تا حسام رو سعید (دو تا پسراش) بفرسته نونوایی.اومد تو.هنوز همون لباساش تنش بود. گفتم امیر به خدا فقط برای اینکه دیگه قول بدی به من نگاه هیز نداشته باشی از این به بعد و دیگه حرمت رو حفظ کنی بیا پیراهنم رو در بیار و فقط نگاه کن.باورم نمیشد.و همینجوری که داشتم بهش قول میدادم و تشکر میکردم دکمه های پیراهنش رو باز کرد. زیرش یه تاپ راه راه داشت.تاپش رو در آورد و یه سوتین مشکی تنش داشت.باور کنید داشت فقط با دیدن آبم می اومد.وقتی سوتین رو باز کرد وای خدا به آرزویی که چندین سال داشم رسیدم.حتی با این که 2 متری ازم فاصله داشت ولی داشتم دیوونه میشدم.فقط نگاش میکردم.یه 2 دقیقه ای که شد سوتینش رو برداشت که بپوشه و بره که گفتم بزار فقط یه دقیقه دیگه نگاه کنم.گفت زود باش.با خودم گفتم ان آخرین فرصته.از روی شلوارم کیرم رو مالش دادم تا شاید اونم عکس العملی نشون بده.دور کیرم رو با دستم گرفته بودم تا کلفتیش رو ببینه.بالاخره اونم یه زنه و دارای شهوته.داشتم کیرم رو از روی شلوار مالش میدادم و داشت آبم میوامد که گفت میتونی شلوارتو در بیاری.شاید دلش میخواست کیرم رو ببینه. شلوارم رو تا نصفه درآوردم و شروع به مالش کیرم کردم.دل به دریا زدم و نزدیکش شدم و قبل از این که کاری کنه لبم رو روی نوک سینه هاش گذاشتم و می مکیدمشون.گفت نکن امیر برو عقب اما ولشون نکردم تا این که دیدم داره از روی شهوت التماس میکنه که ولش کنم.مثل حیوون شده بودم.لبم رو روی لبش گذاشتم و اول لباش بسته بود اما کم کمک شهوت بهش غلبه کرد و اونم آروم آروم لبامو میخورد.پیراهنمو در اوردم و شلوارش رو خودش پایین کشید.هنوز که هنوزه باورم نمیشه داشتیم با هم چیکار میکردیم.شرتشم مشکی بود که اونم در آورد.بهش گفتم کف حموم بخوابه.خوابید.میدونستم که هر لحظه امکان داره پسرای داداشم بیان و منم تجربه نداشتم و سریع رفتم سراغ کسش.اولین و آخرین باری بود که نا حالا کس میدیدم.همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی با کسی سکس کنم اول میدم واسم ساک بزنه و بعد من کسشو بخورم و هزار کار دیگه.اما از بس هول بودم شلوارمو کلا در آوردم و کیرم رو لبه کسش گذاشتم .کیرم 20 سانتی میشه و واقعا کلفته اما مشکلی که داره اینه که خمیدگی داره یعنی به پایین قوس داره.با اولین فشاری که دادم تا نصفه رفت و زن داداشم جیغ کشید شاید از درد بود که کیرم خمیده بود و شایدم از شهوت.اما هیچی حالیم نبود با تموم نیرو و وزنم تلمبه میزدم که فکر کنم بعد از 10 بار عقب و جلو احساس کردم داره آبم میاد.سریع کیرمو بیرون کشیدم و کف حموم ابم رو خالی کردم.دیدم زن داداشم میگه امیر تو رو خدا بیا یه کاریم کن.فهمیدم ارضا نشده .حالا یه کم به خودم مسلط شده بودم و دستم رو روی کسش میکشیدم که بعد از 2 تا 3 دقیقه یه آخ بلند گفت.هر دو مون باورمون نمیشه چیکار کرده بودیم.زن داداشم بلند شد و لباساش رو برداشت و گفت سریع دوش بگیر و بیا بیرون تا منم برم حموم.نفس اماره کاره خودش رو کرد.از روی صداش میشد فهمید که بغض کرده.خود منم دست کمی ازون نداشتم.خودمو شستم و اومدو بیرون که دیدم داره میره حموم و چشاش قرمز بود.موقع رفتن گفت قولت یادت نره. از اوم ماجرا 2 ماه میگذره و هنوز تو چشای هم خجالت میکشیم نگاه کنیم و چه برسه که من قولم رو بشکنم. از خدا میخوام که حالا منو نه ولی اونو ببخشه.

من و فاطی نازسلام این داستان مال 4 سال پیشهدوستم یه دوست خانوم داشت که وقتی واسه اولین بار اون خانومه منو دید گفت واست یه دوست خوب سراغ دارم و بعد از 2 روز آشنایی من و فاطی شروع شد.از رفتن بیرونها و گشتن هامون کمی لب و … تو ماشین نمینویسم ولی یه 3 هفته ای طول کشید تا باهم راحت شدیم و بعد با دوستم تصمیم گرفتیم هر کی واسه خودش باشه و الان اولین سکسمون:یه باغی بود که یکی از دوستای بابام داشت و هر وقت برنامه مشروب بود میرفتیم اونجا در ضمن بگم فقط مشروب بود چون من از دود و … متنفرم و اولین سکسی بود که میخواستم داشته باشم هم میترسیدم هم زوق داشتم ببینم چطوریه یکم چیز میز خریدم + کاندوم ، اسپری و رفتم سراغ فاطی جون و با هم رفتیم باغ ی که گفتم ( از شهر 4 کیلومتر فاصله داشت و جای دنجی بود خوبیش به این بود که کسی کلید نداشت و (دوست بابام) صاحب باغ فقط جمعه ها اونجا بود.رفتیم توی ویلای وسط باغ که امکاناتش کامل بود و ماهواره را روشن کردم کمی برنامه ها رو که دیدیم فاطی گفت میزنی یه شبکه باحال منم گفتم میخوای بزنم شبکه سکس که دیدم با کمی من من کردن گفت باشه ولی زیاد نبینیم منم از خدا خواسته زدم و رفتم کنارش نشستم مبلی که روش نشسته بودم کمی واسه دو نفر تنگ بود و این خودش باعث شد حسابی بهش بچسبم وای که عجب بدنی داشت قدش 170 بود و کمی توپل بود و سبزه و رون هاش دلاور بودن کمی که فیلم دید دیدم هم شل شده هم صورتش خیس اونقت بود که بهش گفتم گرمه و لباساتو در بیار که اونم قبول کرد بعدش من هم با شلوارک و زیرپوش شدم از خودم تعریف نباشه چون ورزشکارم بدنم تو پر و کمی ماهیچه ای هست که وقتی بدنمو دید دیگه طاقت نیاورد و خودشو چسبوند به بدنم و گفت تو خیلی نازی و میخوام باهات باشم منم از خداخواسته قبول کردم و بردمش روی تخت اما کمی ترس داشتم که واسه اولین بار سوتی ندم که بد میشد البته فیلمها رو کامل بررسی کرده بودم ولی خوب…وقتی روی تخت ولو شدیم شروع کردم به خوردن لباش که واقعا نرم بودن و همینطور بدنشو از سر تا پا نوازش میکردم دیگه کیرم داشت شرتو پاره میکرد وقتی لاله گوششو خوردم یدم با دستش کیرمو ار زوی شلوارک گرفته و میگه بدش به من دیگه تاب نیاوردم ولباسامو در آوردم که وقتی کیر شق و تمیز شده منو دید محکم تو دستش گرفت و شروع کرد به مالیدن بعدشم تخمامو میمالید انگار دیگه تو این دنیا نبودم تو همین حال لختش کردم و وقتی سینه هاشو دیدم هوش از سرم پرید یه سینه های سبزه اما تپل و سفت تو اندازه 75 اصلا بهش نمیامد که 1 بچه شیر داده باشه دیگه رفتم روی سینه هاش دوست داشتم تا تهش بخورمشون که حس کردم رو سینه هاش خیلی حساسه و شدید حشری میشه منم بیشتر خوردمشون تو همین حال بودم که منو هول داد اون طرف و رفت روی کیرم وای که چه طوری میخوردش دیگه داشت آبم میومد که بهش گفتم داره میاد اونم دست کشید رفتم کمی اسپری زدم نمیخواستم این حالو از دست بدم و دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش کمی که گذشت فاطی میگفت کسمو بخور تا اون موقع کسشو درست ندیده بودم وقتی رفتم طرف کسش وای عجب مالی بود دو تا لب ناز و تپل که یه قرمزی خاصی وسطش بود و چوچوله ای که اون بالا مشخص بود منم شروع کردم به خوردن این کس ناز که آب نازی هم داشت دیگه فاطی تو هوا بود و داشت اه و ناله میکرد و همش میگفت بکن توش درد دارم وقتی رفتم که کاندوم بیارم ناراحت شد و گفت نمیخواد ولی من از مریض شدن میترسیدم و یه نگاه معناداری میکردم که جیگرم گفت نترس من حتی شوهرم هم ماهی یک بار خونه نیست که بکنه منم همش به خودم از نظر پزشکی میرسم با اینکه بار اولم بود و بهش اعتماد نداشتم یکدفعه گفتم جهنم برو جلو که بعدها فهمیدم جز شوهرش و من با کس دیگه ای نیست دلو به دریا زدم و رفتم طرفش واقعا مثل تو فیلما که این کس های توپو میارن فاطی هم توپ بود منو خابوند روی تخت و خودش آروم نشست روی کیرم و آروم آروم تا ته کردش تو کسش وای اگر اسپری نزده بودم درجا آبم میریخت یه کس داغ و لیز انگار به اندازه کیرم ساخته بودنش که وقتی تا ته رفت آهش در آمد و گفت کیرم از کیر شوهرش کمی کلفت تره و بهش حال میده و شروع کرد به تلمبه زدن به آرومی یه کم که زد روی تخت تابوندمش گذاشتمش دم تخت پاهاشو دادم بالای سرم و شروع کردم تلمبه زدن یه وضعی بود سینه هاش تکون میخورد و از طرفی کیرم تو کسش یه حالی داشت که نگو یه مدت که گذشت خوابید رو تخت و منم افتادم روش از پایین کسشو و از بالا سینه هاشو میگاییدم احساس کردم بدنش داره سفت میشه و صدای ناله هاش بلند شده آره داشت ارضا میشد و منم همینطور میخواستم آبمو بریزم روی بدنش که پاهاشو قفل کرد دور کمرم و سفت منو گرفت با اینکارش انگار اون چند میلیمتر از کیرم که بیرون از کسش بود رفت تو و و تخمام یهو داغ شد و با فشار آبم ریخت تو کسش و یه جیغی کشید که اگه تو باغ نبود یکی متوجه میشد منم گفتم ای خاک عالم ریختم توش حالا بدبخت میشم که خودش گفت من لوله هامو بستم اشکال نداره وقتی یکم خوابیدیم رفتیم دوش گرفتیم و شروع کردیم به جمع کردن وسیله ها که بریم خونه آخه پسرش از مهد میامد ولی اون روز و اون حال باعث یه رفاقتی شد که تا الان هم ادامه داره و من نمیتونم ازش دل بکنم و اون هم همینطور بعد از یه مدتی فهمیدم که شوهرش معتاد تریاک هست و نمیتونه ارضاش کنه و همش بیرون از شهره و اونهم با کیر مصنوعی ارضا میشده تا اون فامیلش منو بهش معرفی کرده و اونم چون از من خوشش آمده بود بهم حال داد من چند بار امتحانش کردم دیدم جز خودم با کسی نیست تا الان هم هر موقع من یا اون میخوایم میریم همون باغ

ماجرای من و خالهبنـــــام خدامن تقریباً همهی داستاناتونو خوب خوندم.این یه داستان واقعیه،برام مهم نیست چه فحشی بدین!سال اول راهنمایی بودم که توسط دوستام به انحراف جنسی کشیده شدم.اون موقع ها فقط جلق میزدم و اصلاً نمیدونستم که گناهه و به من ضرر میرسونه.من وقتی سال سوم راهنمایی می خوندم فهمیدم که چی کار کردم!!!من خیلی ناراحت بودم و از خدا شکایت میکردم و تصمیم گرفتم که اینکارو اینکارو ترک کنم.یا علی گفتم و شروع کردم تو اینترنت search کردن که چجوری ترک کنم؟بعد دیدم که کارم تمومه و دیگه راه بازگشت خیلی سخته!من نا امید نشدم و شروع کردم به کم کردن استمنائم (از روزی 1.25بار رسوندم به 3 روز یک بار)همون سال با اینکه اصلاً به آزمون تیزهوشان فکر نمیکردم از 60 نفر 30ام شدم (به اصراره مامانم در آزمون ثبت نام کردم.)وتا اینکه دوباره شروع کردم هفته ای 2-3 بار جلق میزدم.تا اینکه ماه رمضون شروع شد و منم همشو روضه گرفتم.(تو کل ماه رمضون فقط 3 بار جلق زدم.)خلاصه من به خدا قول دادم که کمتر جلق بزنم.به جای نگاه کردن به فیلم پورنو داستانهای سکسی می خوندم؛همون موقع بود که نظرم به خالم افتاد(8 سال از من بزرگتر بود.) ولی واقعاً خیلی … بود!درست مثل همون چیزایی که در داستانهای خیالی میگید ولی خیلی لاغرتر.اون یه زن بود(یه سال بود که طلاق گرفته بود.) و این منو بیشتر تحریک میکرد. اون با من خیلی صمیمی بود طوری که فقط رابطه جنسی نداشتیم.من هم بهش عشق (از نوع محبت آمیز و هوسی) میورزیدم.چند بار تو خیابون بخاطرش درگیر شده بودم!آخه با هم شبهای رمضون به پارک میرفتیم.ولی احساس میکردم اون هیچ حسی به من نداره دوسم داشت ولی مثل داداشش!وقتی میومد خونمون یا من میرفتم خونشون(پیش مامان بزرگم زندگی میکرد) پیش من یه تاپ و یه شلوار تنگ کوتاه میپوشید به ندرت هم شلوارک.وقتی میرفتیم تو اتاقم یا اتاقش انقدر سر وصدا میکردیم که بهمون میگفتم در رو ببندیم.چند بار مساژش داده بودم و وقتی این کارو میکردم صدای آخخخخخخخخخ واوخخخخخخخخ میداد و من حشری میشدم.من یه 10 روز باهاش تو خونه تنها بودم چون همه رفته بودند مسافرت و اونم امتحانات دانشگاشو میداد.(چون همه میدونستند که من اونو زیاد دوست دارم و این سفر فقط به خاطر نظر مامانبزرگم بود که برن مشهد.)من شب اول که اونجا بودم طبق معمول همون جوری لباس پوشیده بود.شبها موقع خواب دو تایی روی تخته مامانبزرگم و بابابزرگم میخوابیدیم. من به سرم زده بود که حسّ خودم رو نسبت بهش بگم ولی اصلاً نمی شد.مثل داستانها هم نبود که تو خواب انگولکش کونم و از این کوسشعرها… . من بعد از 5-6 روز حالت جنون بهم داده بود چون همش پیشش بودم و باهاش میخوابیدم ولی یه قطره اب هم از من بیرون نیومده بود. من تو لپتابش در قسمته recent Item چیزایی پیدا کرده بودم ولی همشو پاک کرده بود. تااینمکه یه شب ساعت 10-11 نشستیم جلو ماهواره فیلم ببینیم (نمیدونم کدوم شبکه بود؛آخه ما ماهواره نداریم!)که یه فیلم صحنه دار بود من قبلاً اون فیلم رو دیده بودم؛ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی داشتیم میدیدیم اون رو کاناپه دراز کشیده بود و منم دید میزدمش،که یهو فیلم به جای سکسی رسید دیدم قرمز شد و ازم خواست تا کنترل رو بهش بدم.منم کنترل رو نمیدونستم که کجاس و همینطور ادامه میدادم و پیداش کردم و دادم به خالم.زد به یک کاناله دیگه.پرسیدم اون چی بود چرا اینجوری بود؟یه نگاه بهم کرد و گفت وقتی بزرگ شی میفهمی.(من 16 ساله بودم.)شب رفتیم خوابیدیم و صبح روز بعد هم من مثل همیشه زودتر بیدار شدم و صبحونه رو حاضر کردم.با هم خوردیم و رفت حموم.من داشتم از کنجکاوی میمردم . منتظر بودم که به من بگه کاری براش بکنم(شامپو بدم،لیف بکشمو…)ولی نشد اون وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و در رو بست منم رفتم تا از کلید در دیدش بزنم ولی حیف کم دیده میشد. من شب آخر رفتم پیشش و خودم رو به طور نزدیکی بهش نزدیک کردم و قضیه لپتابش رو یه جوری که شک نکنه بهش گفتم و تعجب کرد بعد هم من رفتم رو کاناپه نشستم و اونم رو کاناپه دراز کشیده بود و فیلم میدید.(البته طوری که من ساق پاهایه مثل برف و نازش تو دست و روی رونم بود.)فیلمو که نگاه میکردم پسره چند بار از دختره لب می گرفت ولی سکسی در کارنبود. از جام بلند شدم و از خالم خواستم که از لپش یه بوس کنم(اون منو یه پسر چشم و گوش بسته میدونست).برا همین قبول کرد منم از جایی که نزدیک لبش بود یه بوس گرفتم.اون بعد از فیلم هول ساعت 12 ازخواست تا ماساژش بدم(بخاطر درس خوندن ،زیاد می نشست) منم گفتم که بریم رو تخت واسه همین رفتیم مسواک زدیم و رفتیم برا ماساژ من گفتم که یکم ماساژه سکسی بدم و بعد تو آخرین روز بکنمش.(جوِ داستانهای سکسی منو گرفته بود)من بعد از ماساژه بالا تنش ازش پرسیدم که پاهاشم ماساژ بدم اون خجالت کشید و رفت زیر پتو منم اجازه گرفتم تا دوباره بوسش کنم که گفت جو فیلم نگیرتت!(با حالت خنده)منم چون زیاد داستان خونده بودم فکر کردم حشری شده چون حدود یک سال بود که سکس نداشته!واسه همین هم لبش رو به صورت کاملن حرفه ای بوسیدم(همیشه ملایم آرایشی رو صورتش بود).اون بعد از بوس ناراحت شد و بهم گفت که این کارا در حد و اندازه ما نیست.من کسشعر گفتم بهش، و خودم در حالت دراز کشون بهش مالیدم؛لا مصب فهمیده بود چی میخوام بکنم باهاش،به همین جهت بلند شد ونشست وچپ چپ نگام کرد!منم گفتم که ما هر دومون به این کار نیاز داریم و از این حرفها… . بعد دیدم یه چک خوابوند زیر گوشم( که بابام هم بهم اینجوری نزده بود)و محکم پاشد و رفت تو اتاقش.منم که تازه میفمیدم چه خبره گرفتم و خوابیدم!اون سکس دوست داشت ولی نه با من!من کل شب رو فکر کردم .صبح قرار بود مامانم اینا برسن خونه!من صبح زود با اعصاب داغون زدم بیرون و رفتم خونه خودموووون.خدا خدا میکردم که بهشون نگه.ما حدود یه 6 ماهی همدیگرو ندیدیم(من خجالت میکشیدم ببینمش).بعد تویه یه مهمونی بزرگ همدیگرو دیدیم. اون دستم رو گرفت و منو برد تویه یه اتاق.بهم گفت(من همه چی رو از یاد بردم و این کارتو میزارم رو حسابه جو گیر شدنت به خاطر اون فیلم.))بعد لوپم رو بوسید و رفت بیرون. من تازه فهمیدم که چقدر کوس خول بودم که فکر میکردم اون میاد و با کسی که از بچگی بزرگش کرده سکس میکنه!!؟!! واقعاًخوندن داستان هاتون منو دیوونه میکنه چون فقط اون شب یادمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بهترین و آخرین سکس با همسرم این اولین داستان سکسی منه. امیدوارم بدی‌هاشو به خوبی خودتون ببخشید. این داستان را با اسامی مستعار میگم. من سارا هستم و میخوام از بهترین و آخرین سکسم با همسرم براتون بگم. صبح ساعت حدود ده بود که به موبایلم زنگ زد. من نمیتونستم جواب بدم چون تو ماشین بابام بودم و داشتم میرفتم دادگاه. براش رد تماس زدم. چند دقیقه بعد اس ام اس داد که کجایی عزیزم؟ منم جواب دادم بیرونم کارتو بگو. گفت: سارا میذاری برای آخرین بار از نزدیک ببینمت؟ قبل از اینکه همه چی تموم بشه؟ گفتم واسه چی منو ببینی؟ گفت میخوام حرفای آخرمو بزنم. تو دلم گفتم همچین میگه حرف آخر انگار قراره اعدامش کنن. بهش گفتم یک ساعت دیگه زنگ بزن بهت میگم. بابا منو جلوی دادگاه پیاده کرد و رفت. بهش تک زدم که یعنی زنگ بزن. فوری زنگ زد. جواب دادم: سلام کاری داشتی؟ سلام عسلم، خانمم، خوشگلم، الهی قربون اون چشمای خوشگلت برم. گفتم اینا دیگه تکراری شده حرف اصلی بگو. گفت: سارا جان دلم برات تنگ شده، اجازه میدی امشب بیام پیشت؟ میدونم که تا چند روز دیگه میری محضر و همه چی تموم میشه، بذار برای آخرین بار تلاش خودمو بکنم شاید منصرف شدی. گفتم تو اگه واقعا منو میخواستی نمیرفتی. میموندی و میجنگیدی منم اون قدر زنیت داشتم که پشتت باشم. خودت بگو نبودم؟ کمکت نکردم؟ چهار سال تموم سختی کشیدم ولی صدام در نیومد، انصاف داشته باش دیگه راهی برام گذاشتی؟ چند ماهه دارم التماست میکنم برگرد. تمام مدت که گله میکردم به سختی نفس میکشدم که گریه‌ام نگیره ولی آخرشم اشکم دراومد. گفت میدونم گلم تو خیلی خانمی ولی بهم فرصت بده. گفتم نه دیگه بسه دیگه خسته شدم. گفت یعنی نمیذاری بیام واسه آخرین بار ببینمت؟ یعنی اینقدر از من بیزاری؟ هرچی خواستم بگم آره بیزارم، دیدم نه، قلبم میگه هنوز دوسش دارم. با همه بدی‌هاش گفتم باشه بیا. گفت مطمئنی؟ گفتم آره اگه میتونی مرخصی بگیر بیا. بعد از اینکه کلی قربون صدقه‌ام رفت خدافظی کرد و من رفتم تو دادگاه. ظهر که اومدم خونه زنگ زد که مرخصی گرفتم، عصر میام خونه، مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟ گفتم نه فقط سعی کن جوری بیای که ساعت دوازده شب به بعد برسی. گفت باشه . اما دلشوره و اضطراب داشتم که مبادا کسی زاغشو بزنه و بفهمه اینجاست. واسه اینکه خودمو آروم کنم شروع کردم به نظافت خونه تا غروب بعدش هم رفتم شام درست کردم. غذای مورد علاقه‌اش ماکارونیه. ساعت یازده زنگ زد که تو راه هستم، حواست باشه. گفتم باشه، فقط اینقدر نگو حواست باشه الکی به جونم دلهره انداختی. قلبم مثل قلب گنجشک میزد و از استرس بدنم یخ کرده بود. رفتم دوش گرفتم. ساعت دوازده و نیم بود، زنگ زد که رسیدم و الان هم نزدیک خونه هستم. گفتم سر کوچه پیاده بشو و آروم بیا، من الان میام دم در. سر شب به مامانم گفته بودم در ورودی رو ببندین که سرو صداتون نمیذاره بخوابم، سردرد دارم. رفتم دیدم در بسته هست. من طبقه پایین خونه پدرم زندگی میکنم و خونه نبش کوچه و دو تا در داره. چادرم رو سرم کردم و رفتم با احتیاط در پارکینگ رو باز کردم و سرک کشیدم تو کوچه. تا منو دید سریع اومد داخل. فقط خدا میدونه از ترس داشتم سنگ کوب میکردم. در پارکینگ رو بستم که یکدفعه صدای در بالا اومد. از ترس نزدیک بود غش کنم. اگه بابام میدید که من اجازه دادم بیاد تو خونه وامصیبتا میشد. پشت ماشین قایم شدیم. برادرم بود که اومد دم در و برگشت. دوباره در بالا بسته شد ولی تا این چند دقیقه گذشت جون به لب شدم. صورتم خیس عرق شده بود و دستام میلرزید. به هر جون کندنی بود از جام بلند شدم. رفتم نگاه کردم که در بالا بسته‌است یا نه. وقتی خیالم راهت شد به سعید اشاره کردم که بیا. سریع رد شدیم و رفتیم پایین. وقتی درو قفل کردم یه نفس راحت کشیدم و نشستم زمین. دیگه پاهام حس نداشت. انگار که یه کوه جابجا کرده باشم. از خستگی نا نداشتم. اومد بغلم کرد و محکم منو تو بغلش فشار داد. تازه اون موقع بود که فهمیدم چقدر لاغر شده. بوی تنش رو با ولع میکشیدم و دلم نمیخواست ازش جدا بشم. نفهمیدم کی اشکم دراومد ولی محکم سرم رو تو سینش فشار میدادم که صدام در نیاد و اشک میریختم، اشک‌هایی که هزار تا گله داشتن. از دردی که یک سال تحمل کرده بودم، درد تنهایی. آروم منو از خودش جدا کرد و خوب تو صورتم خیره شده بود. انگار که تا حالا منو ندیده. با دقت نگاهم میکرد. رفتم نشستم روی تخت بهش گفتم شام خوردی؟ گفت الان میل ندارم. پیرهن و شلوارشو در آورد و اومد کنارم نشست. گفتم ببین با خودت چه کردی؟ چقدر لاغر شدی! گفت غذا میخورم ولی از غصه و فکر و خیال اثری نداره بهم. بعد هم بغلم کرد تو گوشم گفت از غصه از دست دادنت خواب و خوراک ندارم. گفتم اگه راست میگی برگرد. گفت نمیتونم تو چشم خیلیا نگاه کنم، تو بیا با من بریم. گفتم حرفشم نزن من هیچ جا با تو نمیام، تو خودتو به من نشون دادی. گفت پس یعنی دیگه دوستم نداری؟ گفتم دوست دارم ولی نمیتونم بهت اعتماد کنم واسه زندگی، و حس میکنم روز به روز پیرتر میشم تو تلخی های زندگی. خسته‌ام، دیگه نمیخوام با کسی زندگی کنم. اگه واقعا دوستم داری بذار به حال خودم باشم. از جام بلند شدم و آباژور رو خاموش کردم و دراز کشیدم رو تخت. اونم یکم نگاهم کرد و اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش موهام. یه لباس خواب حریر زرشکی پوشیده بودم که تا بالای رونم میرسید. کاملا بدنم معلوم بود. آروم به بدنم دست میکشید. دلم برای ناز کشیدنش تنگ شده بود. آروم بغلم کرد. سرم رو سینش بود. گفت دلم برای عطر تنت تنگ شده بود. سرشو کرد تو موهام و نفس میکشید. همیشه از بوی موهام خوشش میومد و نرمی و لخت بودنشو دوست داشت. دستم رو از رو لباس به بدنش میکشیدم. یه دفعه منو کشید کنارشو نیم خیز شد روم. حس میکردم نفس نفس میزنه و با چشماش تو تاریک روشن اتاق صورتمو میکاوید. گفتم چیه؟ پیداش کردی؟ گفت چه شبهایی که تا صبح از خواب میپریدم و دنبالت میگشتم. وقتی یادم میومد که تو پیشم نیستی گریه‌ام میگرفت. لباشو گذاشت رو لبامو بوسید. کل صورتم رو میبوسید، بوسه‌هاش داغ بود ولی میفهمیدم از شهوت نیست، از عشق بود من اینو حس میکردم. تا میتونست منو بوسید. تمام صورتم و گوشم و گردنم، تا پایین میرفت. دیگه داشتم دیوونه میشدم. آروم منو بوسید و رفت پایین. بعد لباس خواب رو از تنم در آورد. زیرش فقط یه شورت داشتم. دوباره اومد رو لبام. این بار لبمو گرفت و محکم میمکید و زبونش تو دهنم میچرخوند. منم زبونشو میمکیدم و با دستم پشتشو نوازش میکردم. آروم لباسش رو درآوردم. گردنمو محکم میخورد، جوری که درد و لذت قاطی شده بود و بدجوری مستم کرده بود. همون جور که میخورد رفت پایین‌تر رو سینه‌هام و دوباره بر میگشت ازم لب میگرفت. سینه‌هام تو حالت عادی سفت هست وقتی که حشری بشم سفت تر میشه که خیلی دوسشون داره. هم سایزش هم گردی و سفتیشو. با دو تا دستش سینه‎هام رو میمالوند. یکیشو میکرد تو دهنش با اون دستش اون یکی رو میمالوند و هر چند دقیقه جاشونو عوض میکرد. دیگه حسابی مستم کرده بود. داشتم التماسش میکردم که منو بکن دلم کیرتو میخواد ولی اون فقط میخورد. تا لباشو گذاشت به پهلوهام دیگه کنترلی رو نفس‌هام نداشتم و داشتم مثل مار به خودم میپیچیدم. رفت پایین هنوز شورتم در نیاورده بود. گفتم تو رو خدا بکن دارم میمیرم براش. کیرتو بکن تو کوسم زود باش. گفت نه عزیزم صبر کن برات یه سورپرایز دارم. لباشو گذاشت از روی شورت رو کوسم و با نوک بینیش میکشید به کوسم. گفتم میخوای چکار کنی؟ چند بار زبونش روکشید رو شورتم. از دیدنشم داشتم دیوونه میشدم. یه دفعه شورتمو کشید پایین و پاهامو باز کرد. با انگشت میکشید وسط شیار کوسم. خیس خیس بودم. یه دفعه داغی لباشو رو کسم حس کردم. اولین بار بود این کار رو میکرد. با زبونش میکشید وسط کوسم بعد با لباش شروع میکرد به مکیدن. دیگه داشتم میمردم، بدنم سِر شده بود. باور نمیکردم داره کسمو میخوره، آخه همیشه از این کار بدش میومد، ولی اون لحظه خیلی قشنگ درست همون جوری که دلم میخواست کوسمو میلیسید و زبونشو تو کوسم میچرخوند. بدنم میلرزید. از شدت لذت دیگه اختیاری رو خودم نداشتم آهم در اومده بود و با انگشتام تو موهاش میکشیدم و محکم سرشو فشار میدادم. تا اینکه حس کردم از درون خالی شدم و آروم گرفتم. من که تا اون روز طعم ارضا شدن درست و حسابی رو نچشیده بودم و همیشه آرزوم بود فقط سعید منو ارضا کنه تمام تنم لرزید و ارضا شدم. بی حس شدم. وقتی دست و پام شل شد، بلند شد و صورتشو پاک کرد و اومد کنارم دراز کشید. پیشونیم رو بوسید. گفتم مرسی گلم. گفت حال کردی؟ گفتم تو که بدت میومد! چی شد نظرت عوض شد؟ گفت تا حالا اشتباه میکردم ولی الان فهمیدم چقدر از لذت بردنت لذت میبرم. همیشه تو منو ارضا میکردی ولی من هیچ تلاشی نمیکردم، خودخواه بودم ولی خیلی پشیمونم و تو این مدت که ازت دور بودم خیلی فکر کردم، به تمام لحظه‌هامون و فهمیدم که واقعا تو صبور بودی که منو با تمام خودخواهیم تحمل کردی. دوباره لبامو بوسید ده دقیقه تو بغلش بودم وقتی آروم شدم از روی سینه‌اش بلند شدم. حالا نوبت من بود که بهش حال بدم. با انگشتام رو بدنش میکشیدم. روی صورتش، چشماش بسته بود و داشت لذت میبرد لب‌ها و صورتشو بوسیدم تا لاله گوشش، به این قسمت خیلی حساس بود، با همه قدرتم لاله گوشش رو مکیدم. رفتم رو گردنش حسابی خوردمش. همه تنشو میخوردم، از سینش گاز کوچولو میگرفتمو با زبونم باهاش بازی میکردم. میدونستم اگه به شکمش کاری داشته باشم مثل فنر میپره هوا. رفتم پایین شورتشو در اوردم و کیرشو گرفتم تو دستم، یکم سفت شده بود، کردمش تا آخر تو دهنم. هیچ وقت یاد نگرفتم سایز کیر چطوریه فقط میدونم که کلفتی و قدشو همیشه دوست داشتم و تو تمام عکس‌هایی که دیده بودم به نظرم کیر سعید خیلی خوش تراش بود. نه اون قدر بلند که وقتی تو کوسم میکنه از جیگرم بزنه بیرون و نه اون قدر کلفت که تو دهنم جا نشه وقتی حسابی شق کرد دیگه تو دهنم جانمیشد. با لذت میخوردمش و هم زمان با تخماش بازی میکردم . حسابی آه و ناله‌اش در اومده بود. به نفس نفس افتاده بود، تند تند تو دهنم میکردم و سرشو میمکیدم تا اینکه گفت بسه سارا دارم ارضا میشم. ولی من تازه افتاده بودم تو سرعت، دیگه نمیخواستم ولش کنم. اونقدر خوردمش که گفت آلان آبم میاد گفتم بذار بیاد، میخورمش، تا اینکه آبشو ریخت تو دهنم و من با ولع میخوردمش. هیچ وقت اجازه نمیداد این کارو بکنم اما اون شب فرق داشت، شبی بود که من هر کاری میخواستم میکردم. آبشو خوردم و تا وقتی کیرش خوابید میلیسیدمش. اومدم کنارش دراز کشیدم. بغلم کرد ومحکم منو بوسید. اونقدر محکم منو تو سینش فشار میداد که حس کردم الانه که استخونام بشکنه. دوباره بی‌حال شدیم. یه ربع کنارش خوابیدم. بعد دوباره شروع کردم به بازی کردن با کیرش، با دستام باهاش بازی میکردم. اونم با سینه‌هام بازی میکرد و لبامو میخورد. دوباره داغ کرده بودم ولی اینبار دیگه طاقت نداشتم. کشیدمش روی خودم و گفتم بکن سعید دیگه تحمل ندارم. کیرشو میکشید رو کوسم که خیس شده بود و هم زمان نوک زبونش به سینه‌هام میکشید. کیرش رو گذاشت رو سوراخ کوسم، هر چی فشار میداد نمیرفت تو، خیلی تنگ شده بودم. چند بار سر کیرشو کرد تو و در آورد، دوباره کرد و گفت آماده‌ای؟ گفتم بکن سعید، زود بکن تو کوسم، جرش بده. محکم فرو کرد تو کوسم. درد تو تمام عضلات پام پیچید ولی از شدت لذتش، دردش یادم رفت با همه توانش کرد تو کسم. به بازوهاش چنگ میزدم. گفت بلند شو میخوام کون خوشگلتو ببینم. به حالت داگ استایل خوابیدم. وقتی کرد تو کوسم از درد نفسم گرفت، قبلا هم این مدل داشتم ولی چون یک سال بود سکس نداشتم، کوسم خیلی تنگ شده بود و بدجوری درد میکرد. بهش گفتم کوسم داره آتیش میگیره تو رو خدا ارضا شو. گفت تو که نمیدونی چی جلوی چشمامه! یه کون سفید تپل که بدجوری بهم چشمک میزنه. گفتم الان نمیتونم تحمل کنم، خیلی وقته سکس نداشتم دیگه حس ندارم، تمومش کن، دارم جر میخورم. گفت چشم عزیزم و چند تا تلمبه تند زد و آبشو ریخت تو کوسم. من که دیگه زانوهام درد گرفته بود بی حال افتادم. اونم روی کمرم دراز کشید. یک دقیقه تو این حالت بودیم، بعد بلند شد دستمو گرفت و رفتیم حموم. تو حموم بغلم کرده بود سرم رو سینش بود و تمام خاطرات خوبمون ازجلوی چشمام میگذشت. تمام خاطرات تلخ و شیرینم. نمیدونم چه مدت زیر دوش تو بغل سعید بودم. وقتی سرمو بلند کردم دیدم صورتش گر گرفته. آب که اونقدر گرم نبود ولی سوز نگاهش منو میسوزوند. هنوزم دوسش داشتم و برام سخت بود ازش جدا بشم، ولی دیگه به عنوان مرد زندگیم بهش اعتمادی نداشتم یا شایدم خسته بودم از تنهایی و میخواستم از این وضعیت نجات پیدا کنم. میترسیدم باهاش برم و دوباره پشیمون بشم. اون موقع دیگه راه برگشتی نبود و پشتیبانی خانواده‌ام را از دست میدادم. گفتم بسه اینجوری نگام نکن. هیچی نگفت. خودشم میدونست چقدر صبور بودم. دوباره لبامو بوسید. آب تو دهنم میرفت. محکم بغلم کرد تمام تنمو بوسید. یه عشق بازی شیرین نمیخواست تحریکم کنه، فقط میخواست بهم بفهمونه چقدر تشنه منه و براش مثل روز اول عزیزم. شایدم خیلی بیشتر از اون موقع. وقتی اومدم بیرون دیگه حس تو تنم نبود. خودمون رو خشک کردیم و لخت تو بغلش خوابیدم تا صبح. دو الی سه ساعت خوابیدیم و بعدش بیدار شدیم و آخرین بار با هم صبحانه خوردیم .کنارم نشسته بود و زل زده بود تو صورتم. نگاهش غمگین بود و التماس تو نگاهش موج میزد. هنوز با نگاهش دنبال یه جواب بود. بهش گفتم جدا میشم ولی منتظر میمونم تا همه چیزو دوباره درست کنی و دوباره بیای دنبالم، قبول؟ لبامو بوسید و گفت: قبولت دارم خانمی… تابستان 1391

سورپرایز داغ هوا گرم بود پشته در ویلا وایساده بودم و آفتاب مستقیم رو صورتم بود. -کیه؟ -الناز جان منم عزیزم در که باز شد یه نفس تا پله ها که سایبون روشون سایه انداخته بود دویدم.50 متری میشد. پوستم شدیدا به آفتاب حساس بود. چشام از نور آفتاب کور شده بود و وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم نزدیک بود بخورم زمین. از شدت خستگی چند دقیقه رو ایوان ویلا دراز کشیدم. انتظار داشتم الناز بیاد حداقل یه خوشامد بهم بگه. اما انگار نه انگار.یه دفعه نگران شدم،با اینکه خودش جوابه آیفونو داد. پا شدم،آروم در ویلا رو باز کردم و رفتم تو. خبری نبود. النااااز؟ صدام پیچید تو ویلا -تو اتاقم آرمین.بیا رفتم سمته اتاقش،در زدم و رفتم تو النازه خودم بود،خوشکل تر از همیشه،با یه تاپه نیم تنه ی سبز کمرنگ و شلوارکه سفید چسبونی که خودم واسش خریدم و تا بالای زانو هاش بود،نشسته بود رو تخت و با اون چشای خوشکله مشکیش داشت نگام میکرد. -الناز چی شده؟ نگرانیو از صدام خوندو با لبخند جوابمو داد -میخوای همونجا وایستی؟ خیلی دوسش داشتم،اونم همینطور. رفتم رو تخت نشستم کنارش.با ناز و عشوه ی دخترونش که فقط مخصوص خودش بود اومد رو پاهام. نفسم بند اومد. هول شدم،همینطور که نگاش میکردم با نفسه بند اومدم گفتم:گرمه….کولر و روشن نمیکنی؟ خندش گرفت و رفت کولر و روشن کرد پرید رو تخت و ایندفعه امونش ندادم و خودم آوردمش رو پاهام اصلا انتظار نداشتم اما لباشو گذاشت رو لبام. منم بی اراده شروع کردم به خوردن. دیگه واقعا بی اراده کار میکردم. سینشو گرفتم پشتشو چسبوندم به تخت و افتادم روش و به خوردن لباشو مالیدنه سینه هاش ادامه دادم. سینه هاش سفت شده بودن.نفس نفس میزد.دستم رو شکمش بود.بردم زیر تاپو آروم زدمش بالا.تاپو از تنش دراوردم. بدنش کاملا سفید بود.از لباس زیره زنونه سر در نمیارم اما یه سوتین ناز و مشکی جلوی دوتا سینه سفیدش بسته بود که یه تناقضه چشم نواز بود. کیرم زیره شلوار جین داشت میشکست. آروم دستشو آورد رو سینم،هلم داد تا از روش بلند شم.چهار زانو نشستم رو تخت و الناز هم نشست،تی شرته قرمزه آستین کوتاهمو درآوردم. گردنبده نقره ای که الناز بهم هدیه داده بود انداخته بودم گردنم.کمربندو باز کردم و در همین حین الناز داشت زیپمو باز میکرد.دراز کشیدمو دو تای شلوارمو در آوردیم.کیرم سیخ وایساده بود.سریع شرتمو کشید پایین و کیرمو گذاشت رو لباش.تا اونموقع کسی واسم ساک نزده بود،کیرمو بوس کردو با یه حرکت تمومه 16سانتشو یه جا کرد تو دهنش.نذاشتم ادامه بده و خواستم کاملا لخت شه.اونم اول سوتینو بعد شلوارکو شرتشو دراورد اومد خوابید روم.دوباره شروع کردیم به لب گرفتن. -النازم؟ -جونم -سینتو بزار تو دهنم. واقعا استایلش حرف نداشت سینه هاش 75-80 بود.البته اونطور که خودش میگفت.انصافا هم کف دستم پر میکرد. سینشو گذاشت تو دهنم،چشامو بستم انگشتمو گذاشتم رو سوراخ کونش و آروم تو بیرون میکردم. کیرم روی کسش بود و الناز خودشو عقب جلو میکرد.سینش تو دهنم بود،صدای الناز تمومه فضای ویلارو پر کرده بود،گاهی اوغات از لذته شهوت جیغ میزدو میخندید. -آرمین؟ -جونم؟ -میخوام دوباره بخورمش. من که از خدام بود اما وقتی التماس چشاشو میدیدم هیچ مقاومتی نشون نمیدادم. دوباره کیرمو گذاشت تو دهنش. دندوناش که میخورد به کیرم دردم میومد اما کسی که دوسش داشتم داشت واسم میخورد و مطمئنا لذتش به دردش میارزید. البته ازش خواستم که حواسش باشه اما انقدر از خود بی خود بود که نمیشنید چی میگم. -آرمین؟ -آآآآآه.بله -منو بکن -ای جونم عزیزم.برگرد. -نه،کسمو بکن. . یه جورایی داشت التماسم میکرد. -پردت چی؟ -اشکالی نداره.آرمین بکن خواهش میکنم فقط بکن . نمیدونستم چیکار کنم واقعا مونده بودم از شدت حشر داشتم میمردم -باشه،ولی من بلد نیستم چیکار کنم -فقط بکن خوابوندمش رو تخت پاهاشو باز کردم و کسشو نگاه کردم.خم شدمو بوسش کردم.مایع کسش لبامو تر کرد.بدون ترس و تردید کیرمو گذاشتم رو سوراخش.یکم فشار دادم.یکم از کیرم رفت تو.اما تنگ بود،خواستم پاهاشو بیشتر باز کنه.فقط داشت آه میکشید.باز کردو منم یه فشاره محکم دادمو کیرم کاملا رفت تو.جیغه الناز ترسوندم.اما نگاش کردمو دیدم چشاشو بسته و داره لذت میبره،دیگه به دلم شک راه ندادم و شروع کردم به تلمبه زدن.چشامو بستمو افتادم روش و فقط میکردم.چه لذته وصف نشدنی. لبام رو لباش بود؛دیگه صدامون از کنترل خارج بود.سینه هاش تو دستام بود و سینه به سینه بودیم.شدت حرکاتمو بیشتر کردمو شاید سه دقیقه طول کشید تا آبم بیاد.نتونستم خودمو جمع و جور کنم و تمومه آبم خالی کردم تو کسش. وقتی کیرمو دراوردم خونی شده بود و یکم خون رو تخت ریخته بود. سریع رفتیم تو حموم و بدنه همدیگرو شستیم.تو حموم یکم با هم ور رفتیم. من و الناز الان 20 سالمونه و این سکس واسه مرداده 90 تو شهره شمالیه نمک آبروده.2بار دیگه هم سکس داشتیم بعد از باره اول و الان کار بلد تریم.البته این رو هم بگم که ویلا برای خانواده ی النازه و اکثره اوقات خالیه

سکس یواشکی با دوست داداشمسلام اسم من ساراست 19 سالمه اولین بار داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد دوستای عزیزم! داستانم بر میگرده به 1سال پیش و ازادی بعد از کنکور… مامان بابام تصمیم گرفته بودن بعد کنکور به دختر عزیزشون یه حالی بدن تا از جو درس بیاد بیرون! واسه همینم برای من تو باغمون یه تولد توپ گرفتن که تمام دوستای من و داداشم دعوت بودن! از اول مهمونی یه پسره روبروم نشسته بود و نگام میکرد منم با این که حسابی از قیافه و تیریپش خوشم اومده بود به روی خودم نمیووردم و سعی میکردم نگاش نکنم اخرای شب که دیگه مهمونی تموم شد بیشتر مهمونا رفتن فقط چند تا از دوستای من موندن و 2تا از دوستای داداشم سامان! یکیشون همون پسره بود.. ساکتو مرموزو خوشتیب با یه نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم… سامان اومد بهم گفت این دوستم اسمش بهراده تازه باهاش رفیق شدم بچه باحالیه با دوستات اشناش کن! منم با خودم گفتم مگه خودم مردم که این جیگرو به دوستام معرفی کنم! سامان و اون یکی دوستش با یه شیشه رد لابل و سیگار رفتن تو اتاق ولی بهراد گفت من حالم خوب نیس میخوام استراحت کنم و باهاشون نرفت! منم با دوستام چند دست حکم زدم بعدش اونا خوابیدن منم تو کف بهراد بودم رفتم لب استخر نشستم پاهامو کردم تو اب تکو تنها واسه خودم اروم اهنگ میخوندم یهو از پشت سرم یکی گفت عاشق شدی؟؟؟؟؟ برگشتم دیدم بهراده به جون خودم انقدر هل کردم پاهام تو اب ویبره میرفت نشست کنارم گفت چرا تنهایی گفتم بقیه خوابیدن من خوابم نمیبره. یکم نزدیک شد جوری که لبش با گوشم یه ذره فاصله داشت اروم گفت چرا عزیزم؟ گفتم نمیدونم… دستمو گرفت گفت منم خوابم نمیبره چیکار کنیم؟فقط نگاش کردم لا مصب چشای خاکستریش حشریم کرده بود… خیلی باحال نگاه میکرد صورتشو اورد جلو کنار لبمو بوس کرد منم چشامو بستمو لبمو گذاشتم رو لبش خیلی داغ بود… اروم اروم با زبونش گردنمو لیس زدم لبمو مکید دیگه کم کم داشت کامل میومد روم که سامان داد زد کدوم گوری ای سارا؟ از صداش معلوم بود بدجور مسته منم سریع دست بهرادو گرفتم بردمش تو اتاقک کنار استخر که توش حوله و از این جور چیزاست نفس نفس میزدم ترسیدم یه وقت سامان بفهمه که یهو بهراد دستشو برد زیر لباسم سینه هامو میمالیدو با نوکشون بازی میکرد قلبم داشت منفجر میشد از ترس و شهوت! کامل لباسمو در اورد و شروع کرد مک زدن سینه هام بعد لباس خودشم در اورد بدنمو میمالید و لیس میزد منم اروم کمر بندشو باز کردمو شلوار و شرتشو در اوردم کیرشو میمالیدم اروم رفتم پایین و اول با زبونم کیرشو لیس زدم بعد چند مین هم براش ساک زدم که گفت بسه شلوارکمو دراورد اول یکم کسمو لیس زدو مالید بعد پرسید جلو یا عقب منم گفتم معلومه که عقب!لوسیون بدن منو از کمد بر داشت و زد به کیرش بعد با انگشت یه کم با سوراخ کونم بازی کرد بعدش اروم اروم کرد داخل من اولین بارم بود تا خواستم جیغ بزنم جلو دهنمو گرفت گفت از جونت سیر شدی؟؟؟؟ تو پوزیشن سگی دستش تو دهنم بودو کیرش تو کونم بود داشت تلمبه میزد شلق شلق میخورد به دم کونم با صداش حال میکردم داد زدم سریع تر بهراد تا ته بکن تو اوووففف اه که میکشیدم وحشی تر میشد که گفت داره میاد برگرد…. منم برگشتم کیرشو گذاشت دم دهنم میمالید و ابشو میریخت تو دهنم داد گفت قورت بده منم کیرشو کردم تو دهنو ابشو تا ته خوردم بعدش دیدیم هوا روشن شده ترجیح دادیم همونجا بمونیم… کیرشو گذاشت لای پام و خوا بیدیم تا ظهر که وقتی بیدار شدیم به همه گفتیم تو باغ داشتیم قدم میزدیم کسی باور نکرد همه فهمیدن ولی شانس اوردیم که سامان مست بود… بعد از اون سکس با دوستای سامان عادی شد حتی سکس گروهی اگه دوست داشته باشین باحالاشو براتون مینویسم مرسی که داستانمو خوندین بوس بوس

سكس زوري پسر عمم با منسلام من ستاره 17ساله ام و اهل شمالم ماه قبل اتفاقي برام افتاد كه اميدوارم براي هيچ دختري نيفته .ماه قبل قرار بود براي تفريح بريم بيرون اما از شانس گند من معلم فيزيك مي خواست ازمون امتحان بگيره خلاصه من با كلي ناراحتي موندم خونه تا درس بخونم عمم اينا يه خيابون اونور تر از ما ميشينن مادرمم كه ديد من تنها ام بهشون گفت كه حواسشون به من باشه خلاصه دو سه روزي گذشت و من امتحانمم خوب داده بودم و خوشحال داشتم تلوزيون نگاه ميكردم كه يه هو صداي زنگ اومد آيفونو برداشتم پسر عمم جواب داد منم برات غذا ْوردم منم بي خبر درو باز كردم و رفتم تو اتاقم روي تخت دراز گشيدم و مشغول تلوزيون نگاه كردن شدم صداي بسته شدن در كه اومد داد زدم بزارش تو آشپز خونه ميام ميخورم فكر كردم پسر خالم رفته چون دوباره صداي در اومد بي خيال نشسته بودم كه يه دفعه در اوتاقم باز شد پسر عمم بود برگشتم گفتم مگه تو نرفتي گفت نه هنوز يه كار مونده كه بايد بكنم درو بستو قفل كرد يه دفعه شلوارشو در آورد به كل ماجراپي بردم رفتم پشت تخت و گفتم به خدا اگه بياي جلو …بهم امان نداد اومد جلو پستونمو گرفتو تا ميتونست فشار داد گفت خفه شو انقدر درد داشت كه دوست داشتم فرياد بزنم به حالت التماس گفتم نكن ديگه باشه به خدا درد داره گفت مگه نگفتم خفه شو بعد دستشو انداخت دور كمرم بلندم كردو خوابوندم رو ي تخت بهش ميگفتم تورو خدا نكن جون هركيو دوست داريولم كن همين طور داشتم التماس ميكردم كه دستشو برد رو شلوارم و خواست بكشتش پايين اما من نميزاشتم عصباني شد بلند شد كابل هاي كامژيوترم باز كردو اول دوستا منو زد و بعد هم با اونا دستو پامو بست ديگه كاري جز التماسو گريه از دستم بر نميومداومد جلو و دونه دونه لباسامو در آورد ديگه لخت لخت بودم بعد شروع كرد به لخت كردن خودش كيرشو كه ديدم درد احساس مي كردم من بر گردوند سوراخ كونم باز كرد يه توف حسابي انداخت توش تا حال كسي به سوراخم دست نزده بو د ديگه داشتم زجه ميزدم و التماس ميكردم ام انگار اين كار فقط شهوتشو زياد ميكردبعد يه توف هم كرد رو كيرشو و اونو گذاشت دم سوراخم داد زدم گفتم نه نكن جون مادرت اما انگار نه انگاربا يه فشار كيرشو تا ته كرد تو كونم يه جور جيغ كشيدم كه وحيد داد زد خفه شو كونيكوشم رفت بعد شروع كرد تلمبه زدن با هر تلمبه جونم ميرفتو ميومد يه وايساد كيرشو در آورد خوشحال شدم پاهامو بازكرد گفتم ديگه تموم شده كه يه دفعه برم گردوند پاهامو داد بالا و باز كرددستشو گذاشت رو كسم اونو باز كرد به كيرش تف زد و گذاشت لب كسم با التماس گفتم وحيد جون بكن تو همون كونم من تحمل ميكنم تو رو خدا پردمو نزن منو بد بخت نكن گفت نه نميشه من از كس خوشم مياد كيرشوكمي فشار داد تو هنوز به پرده نرسيده بودمن داشتم ازترس ميمردم كه يه دفعه كيرشو كرد تو بد جوري در داشت از كسم خون ميومد منم درد ميكشيدمو گريه مي كردم ديگه كار از التماس گذشته بود و من مجبور بودم تحمل كنمچندتا تلمبه زد و بعد كيرشو در آورد گذاشت رو صورتم بهم گفت دهنتو باز كن اما من باز نكردم گفت اگه باز نكني ازت فيلم ميگيرم و پخش مي كنم منم از ترس باز كردم كيرشو گذاشت تو دهنم چند بار بالا پايين كرد يه دفعه صداي آهش درومد و آبشم اومد همه ي آبشو ريخت تو دهنم خيلي گرم بودو خيليم شور و بد مزهكيرشو در آورد خواستم تف كنم بيرون كه نزاشت و مجبو رم كرد كهآبشو بخورم منم از ترس فيلم خوردم واي كه چه بد مزه بود بهتون توسيه ميكنم اولا خونه تنها نمونيين يا اگرم مونديدن هيچ پسري رو راندين راستي من الان پردمو دوختم.

تجربه بی نظیر با هانیه جونسلام .اسم من حامد متولد تهرانم و از لحاظ ظاهری ام بگیم معمولیم قدمم بد نیست و از خیلی از پسرا بلند تره.برین سراغ ماجرا که شما یقین بدونید که راسته ،اونایی که این تجربه را دارند حتما این احساس و درک می کنند.راستی سن من هم 23 سال هستم که حدود 2 سال قبل بر می گرده که مشکلاتی بوجود آمد که به واسطه ی اون تا سر حد از دست دادن شغلم رفتم ولی راه حل اون رفتن به کلاس زبان اونم درجات بالا بود ،درسته که اولش برام سخت بود ولی الان دیگه راحتم و خداروشکر کارمم از دست ندادم.دوباره برگردیم عقب و از شروع شدن ماجرای رفتن به کلاس زبان داستان و از سر بگیریم.دقیقا یادم نیست هفته ی دوم یا سوم بود که با دختری در کلاس زبان آشنا شدم که 2 سال از من کوچکتر بود ولی دختری جا افتاده ، هات و خیلی سکسی بود .بار ها شده بود که وقتی که تو کلاس می خواستم حرف بزن یه لحظه حواسم می رفت سمتش به پت و پت می افتادم ان قدر این دختر هات بود .(راستی اسمش هانیییییه است). یه روز که تو خونه بودم و داشتم کارای اداره رو انجام می دادم بعد از حدود 2 ساعت خسته شدم و تصمیم گرفتم استراحتی کنم.همین طوری سرم و گذاشته بود رو کاناپه که رفتم یهو یادم افتاد که موبایلمو چک کنم ،رفتم اونو از جیب شلوارم بردارم ،گوشیو برداشتم تا قفلشو باز کردم و تعداد میسکالا رو دیدم تعجب کردم (17 تماس بی پاسخ و چند تا مسیج)اول فکر کردم بعضی از دوستامن که شمارشونو سیو نکردم ولی هر کاری کردم اون شماره به آشنا نبود.تو یکی از اس ام اس ها نوشته بود به من زنگ بزن .گوشیرو برداشتم بهش زنگ زدم بعد از خوردن 2 ،3 تا بوق گوشیرو برداشت قبل از این که حرفی بزن گفت سلام که پشت تلفن دلم هرررری ریخت ،صداش آشنا بود ولی خیلی هات تعجب کرده بودم!!ولی گفتم سلام سعی کردم خودمو عادی نشون بدم ولی قلبم تند تند می زد ،گفت با من کاری داشتید ،گفتم شما بودید که بهم زنگ زده بودید اونم 17 بار ،گفت آخ شمایی آقا حامد گفتم بله،گفتم:شما!گفت من هانیه ام همکلاسی زبان شما .ازش پرسیدم شماره ی منو از کجا اوردی ،گفت جریانش طولانیه. بعدش ،من می خواستم بدونم که از کامپیوتر سر درمی آرید ،منم گفتم خب آره،گفت چه خوب شد ،افتخار می دید که کامپیوتر خونمونو درست کنید گفتم که البته شما الان کجایدو …قرارو گذاشتیمو من رفتم خونشون زنگ خونو رو زدم ،بعد از 10 ثانیه در خودش باز شد بدون جواب دادن آیفون در و باز کردم رفتم داخل یه خونه ی قشنگ با دیوارای سنگی و رو به خیابون اصلی،رفتم تو راهرو به خاطر آوردم که هانیه گفته طبق ی 2 رفتم طبقه ی 2 زنگ و زدم که ناگهان ،یکی گفت بیا تو در بازه ،ان قدر هل کرده بودم که نفهمیدم زنه ،مرده ،حالا هر چی کفشمو بیرون درآوردمو رفتم داخل ،چه خونه ی شیکو بزرگی ،یهو دیدم هانیه تو آشپز خون با یه روسری سفید خیلی نازک که ،به راحتی می شد تو نور آفتاب موهاشو دید،داشت شیرموز درست می کرد .نمی دونم لحظه یه حسی منو گرفت شهوت ،ترس و یا یه حس دوستانه ی عادی .رفتم جلو ،سلام داد اومد جلو دست بده ،منم دست دادم.گفتش برو تو اون اتاق زرد ه منم الان میام ،رفتم نشستم رو تخت که شیرموزورا اورد.گفت ویندوز کامپیوترم خرابه درستش می کنید ،گفتم البته ،شروع کردم به کارکردن به ویندوز ،هانیه گفت صندلی کامپیوتر خراب مراقب باش .گفتم :مشکلی نیست.موقع نصب ویندوز بودم که خسته شده بودم که چشمامو بستم و یه خورده فشارمو رو صندلی زیاد کردم که ناگهان با کله از پشت صندلی افتادم .هانیه سریع نشست منو اورد بالا که یه لحظه به خودم فشار آوردم که هانیه خسته نشه و سریع این کارو کردم که به اصطلاح face to face شدیم.که اون دستشو دور گردنم حلقه کردم منم دو طرف شکمشو گرفتم .خیلی می ترسیدم ولی می رفتم جلو ،لبامو تو لباش حلقه کردم و شروع کردم به مکیدن ،اونم مثل من همراهی می کرد که من لباس تنگشو زدم بالا ،لب بازیمون تموم شد هانیه رو کامل لخت کردم به جز شرت و کرستش بعد اونم منو لخت کرد ،به طوریکه فقط یه شرت پام بود .شروع کردم به لیسیدنن شکمش که اونم کیف می کرد ،بعد آروم شرتشو در آوردم و افتادم رو کسش و انو می خوردم ،هانیه فقط جیغ می زد و کیییییف می کرد،منم خوشم می اومد.شروع کردم دو باره لب گرفتن ازش که تو این حین کرستش در اوردم .چه سینه هایی بزرگ و خوش فرم ،یه خورده ام سفت بود.نوکشونو می خوردم خیلی حال می داد.بعد هانیه نشست زمین و شرت منو داد پایین و کیر شق شده ی منو گرفت دستش،تا دست داغش، خورد به کیرم دلم هرررری ریخت.خیلی احساس خوبی بود .بعد اونو کرد تو دهنشو عقب جلو می کرد.احساس کردم آب می خواد بیاد سریع هلش دادم رو تخت و خودمم انداختم روش اول فکر کرد می خوام بکنم تو کسش که گفت حامد نه،گفتم می بزارمش لا یه پستونات جیگرم ،گفت :اووووف ،چه حالی می ده ،شروع کردم به عقب جلو کردن که احساس کردم آبم می خواد بیاد گفتم کجا بریزم گفت رو شیکمم ،منم آبمو خالی کرد _م رو شکمش و حسابی خسته شدم .نگاهم به شیرموزا افتاد ،2 تاشو برداشتم یکی و خورم ،یکی دادم بهش بعدشم دراز کشیدم رو تخت کنار هانیه،هانیه ام اومد خودشو انداخت رو منو با تن لخت همو بغل کردیم.(هانیه شمارمو از تو لیست ثبت نام آموزشگاه کش رفته بود )ممنون از توجهتون.

عمه فریباداستانی رو که براتون مینویسم کاملا واقعی هست که تشخیصش به عهده ی شماست.من یه عمه دارم که اسمش فریبا هست و38سال سنش هست.درست 20ساله که ازدواج کرده وبچه دار نمیشه.ومنم 19سالم هست ورشته ی عمران میخونم. وبه خاطرهمین هم شوهر عمه فریبا یه زن دیگه نیاورد اما خیلیا میگن که میره دنبال دخترها.خلاصه داستان منم ازجایی شروع میشه که من تو خواب میدیدم که من و عمه فریبا با هم سکس داشتیم.منم میخواستم که بهش بگم که اونم همچین خوابایی میبینه.چون که اون یه خیاط ماهری هست سرش همیشه شلوغ هست.من خیلی دوستش دارم وبه خاطر همین اصلا به اندام وهیکلش نگاه نکردم چون که اصلا اهل این کارا نیست درست 6ماه بود که من این خوابا رو میدیدمدیگه منم انقدر رفتم خونشون تا یه بار سرش خلوت بود.میخواستم بهش بگم که خودش شروع کرد بهم گفت که تو این چند وقته خیلی میام میرم حتما یه چیز مهمی هست منم گفتم که هست ولی نمیتونم چطوری شروع کنم گفت هرجور راحتی منم با خجالت تمام داستان رو بهش گفتم اونم خیلی جا خورده بود ولی قبول کرد که راست میگم.گفت دیگه چی منم گفتم هیچی باعصبانیت بهم گفت که دیگه نیام خونشون ودرباره ی این چیزای پوچ حرف بزنم.یه هفته ای ازاین موضوع گذشت وخبری ازعمه فریبا نبودتا این که یه بار دیدم عمه فریبا بهم زنگ زد اصلا عادی نبود چون فقط توی موقعیت های ضروری زنگ میزدکه جواب دادم بهم گفت که دیگه نمیام نمیرم منم گفتم که خودت گفتی نیام دیگه گغت اون وقت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر بهم گفت که فردا نهار برم خونشون چون که شوهرش تو تاکسی تلغنی کارمیکرد زیاد خونه نبود.منم قبول کردم که برم وقتی رسیدم یکم زود بود وبهم گفت که الان شوهرش میاد داد وبیداد میزنه که چرا نهار حاضر نیستمنم رفتم تو اشبز خونه که کمکش کنم وقتی میومدم تو اصلا به لباساش نگاه نکردم وقتی که رفتم تو اشپزخونه دیدم اینبار لباساش غیر عادی بود چون هیچ وقت پیش من اینجور لباس نمی پوشید.خلاصه وقتی که رفتم کمکش کنم خیلی بهم نزدیک میشد یا جلوی من خم وراست میشدلباسش یه جوری بود که ممه های بزرگش یه جوری خود نمایی میکرد که اصلا باور نمی کردم که اینجورممه های داشته باشه کونش که اصلا قابل توصیف نبود.خلاصه یه جوری شده بود که بالباس ادم رو حشری میکرد منم که اصلا کمکش نمیکردم غقط تو کف ممه هاش بودم که بهم نگاه کرد گفت چیکار میکنی شیطون به کجا نگاه میکنی منم که به خودم اومدم سرخ شدموقتی که شوهرش اومد گفت که میره لباساش رو عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه جور لباس پوشیده بود که اصلا فکر نمیکردی که صاحب اون ممه و کون این باشه.خلاصه نهار رو جمعی خوردیم شوهرعمه فریبا هم گفت کارداره باید زود بره منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون دیگه موقعیت محیا بود که خوابم رو به حقیقت تبدیل کنم وقتی نهار تموم شد و شوهر عمه فریبا رفت.عمه فریبا بهم گفت که کمکش کنم جون کمرش درد میکنه وقتی کمکش کردم دیدم باز رفت همون لباسای چسبون رو پوشید منم که دیگه از حال میرفتم.از اون به بعد عمه فریبا پیش من لباسای چسپون می پوشید تا اینکه یه شب به خونمون زنگ زد گفت که شوهرش مسافر داره و نمیتونه تنها بمونه خونه به مامانم گفت که شب رو برم خونشون.منم که دیگه سرازپا نمیشناختم وقتی توراه میرفتم باخودم فکر میکردم امشب چی میشه که وقتی رسیدم خونه بازم دیدم همون لبا سها روپوشید هبا رنگ های متفاوت تا وقت خواب چیز مهمی اتفاق نیفتاد وقت خواب جای من روپهن کرد تو حال خودش تو اتاق خوابید دیگه مطمئن شدم که چیزی نمیشه.ساعت نزدیکای 2شب بود که دیدم فریبا بالای سرم ایستاده ترسیده بود ازم خواهش کرد که برم پیشش بخوابم اول جاخوردم اونم گفت که اشکالی نداره من عمه ی توهستم خلاصه وقتی رفتم پیشش دیدم همه ی لبساش به جز شورت وسینه بند که رنگش سیاه بود.وتمام موهای بدنش رو زده بود کم موند هبود همون جا ارضا بشم که دیدم چراغ رو خاموش کرد واومد تر رخت خواب بهم گفت اگه میخوام راحت باشم لباسام رو دربیارم منم از خدا خواسته تموم لباسام رو دراوردم فقط شورت مونده بود خلاصه وقت عملیات فرا رسیده بوداولش اصلا بهم نزدیک نشد منم کیرم راست شده بود که تو تموم عمرم یه همچین کیری ندیده بودم چون هوا گرم بود مجبور بودم که پتوی روی خودم رو بزارم کنار که دیدم یهو فریبا چشمش به کیرم خورد گفت ای چیه منم دیگه طاقت نیاوردم گفتم دسته بیل هست اونم خندش گرفت گفت میتونی دربیاری بهش نگاه کنم منم گفتم به روی چشم تو یه چشم به هم زدن شورتم رو دراوردم کیرم رو گرفت تو دستش و هی بالا پایین میکرد که بهش گفتم می تونی بذاری تو دهنت قبول نکرد گفتم تمیزه بعداز چند بار اصرار قبول کرد خیلی خوب ساک میزداصلا باورم نمیشد یه زن 38ساله کیرم روبخوره ازش پرسیدم که چطور انقدر حرفیه ساک میزنی حتما برای شوهرت هم ساک میزنی گفت نه اصلا شوهرش بهش حال نمیده گفت که تو فیلمای سوپر که ازماهواره پخش میکنه یاد گرفته.خلاصه دیگه داشت ابم میومد که بهش گفتم بسه نوبته منه که گفتمن در اختیار توهستم هرکاری میخوای بکن اول شروع کردم ازممه هاش که سینه بندش روباز کردم که مثل دو تا توپ پریدن بیرون خیلی نرم بودن اولین بار بود که دست به ممه میزدم ومیخوردم اروم اومدم پایین تر بهم گفت که خودم شورتش روبیارم پایین وقتی شورتش رو دراوردم به زور اومد بیرون چون کونش به قدری بزرگ بود که تو شورت جانمیشد دیگه نوبت اون اصلیه بود که دیدم مپل اینه تمیز وسفید بود یکم لیسیدم خیلی حال میداد ولی زیاد دوست نداشتم که بهم گفت که پاشم وقتی پاشدم لبم رو گرفت وکرد تو دهنش یه جوری میخورد درست مثل افریقایی های گرسنهمنم همراهی میکردم که خیلی حال میداد که بهم گفتانگشتم رو بکنم تو کسش وقتی انگشتم رو کردم تو کسش خیلی گرم بود ونرمدیگه ابش میومد وانگشتم راحت میرفت تو که یهو دیدم دستم رو گرفت وتا ته انگشتم روکرد توش وگفت بذار اینطوری بمونه فهمیدم ارضا شده بعده چند دقیقه گفتم الان نوبت منه اونم گفت چطوری میخای منم که عاشق این بودم از پشت بکنمش اونم قبول کرداول یکم ساک زد بعد دستاش رو گذاشت روی میز ارایش و گفت که بیام اصلا باورم نمیشد که یه زن بهم میگه بیا منو بکن رفتم نزدیک شروع کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش وچند بار بالا پایین کردم که گفت تو رو خدازود باش منو بکن که دیدم خودش کیرم رو گرفتو تا اخرش کرد تو کسش وای که چقدر حال میداددیگه داشتم روون تلمبه میزدم که احساس کردم که شیلنگ اب اتش نشانی بازشده وبهش گفتم واونم گفت که همش رو بریزم تو کسش وقتی برای اولین بار ریختم تو کسش خیلی حال میداد تااینکه ازحال رفتم ووقتی حالم خوب شد دیدم عمه فریبا با کیرم بازی میکنه و قربون صدقه ی کیرم میرفت.بهش گفتم اینبار میخوام کونت رو پاره کنم اول قبول نکرد ولی بعدش راضی شدتو همون حالت کیرم رو گذاشتم رو کونش که بهم التماس میکرد اروم بکنمش واقعا هم کی بود میترسید چون کیرم خیلی بزرگ بود اروم اروم سر کیرم رو کردم توش والتماساش بیشتر شد منم اروم تاته کردم توش واونم فریاد میزد میگفت تو رو خدا دربیار منو پاره کردی خلاصه تا وقتی که دیگه فریاد نمیزد واه وناله میکرد ومیگفت زود باش منو پاره کن زود باش منو جر بده منم نامردی نکردم و تند تر تلمبه میزدم که داشت ابم میومد بهش گفتم بذار خالی کنم تو کونت قبول نکرد و گفت میخام تمام ابت رو بخورم منم کیرم رو در اوردم وتمام ابم رو ریختم تو دهنش اونم همش رو خورد.ساعت تقریبا 3/5شب بود که رفتیم تو حموم هردوتا سرمون رو شستیم اومدیم که بخوابیم .صبح که بیدار شدم دیدم یه صبحونه ی مقوی گذاشته وگفت که این رو برای شوهرش درست کرده منم گفتم که کو شوهرت گفت احمق با توم دیگه.ازاون وقت به بعد هفته ای یه بار دوبار میرمخونشون و سکس با حال میکنم و میام.

ملودی سلام اسم من فرشيد هست، ٢٥ سالمه و ميخوام براتون داستان ‘ملودی’ رو تعريف كنم. والا تاريخچه آشنايي من و ملودی تقريباً خانوادگيه؛ شايدم از نوع آشناييِ دورادور؛ دليل اينكه خودمم دقيق نميدونم اسم اين رابطه رو چي بزارم اينه كه ما و خانواده ملودی از طريق پدرم آشنا شديم و موضوع و محوريت اين آشنايي بين خانواده ها كاملاً كاري بوده. پدرم شركت واردكننده كالاي تجاري و درواقع لوازم منزل رو داره و خودش مدير و مؤسس بحساب مياد و منم كه خب از قضا محتاج پول بودم تصميم گرفتم توي شركت بابا مشغول بشم. خداروشكري وضع مالي خوبه و منم از طرف بابا ساپورت ميشم؛ كاردانيِ كامپيوتر سخت افزار داشتم و حالا با اصرار بابا شروع كردم به خوندن واسه كارشناسي و در گرايش حسابداري، اونم توي دانشگاه آزاد. خب تا اينجا كمي راجع به من ميدونين. ملودی هم همكلاسيِ منه توي دانشگاه و از قضا پدرش بوده كه به پدر من پيشنهاد كرد تا منم مثل دخترش ملودی بيام و حسابداري بخونم و كمك بابا هم باشم در عين حال. ملودی تك فرزند خانواده است ولي من يه خواهر كوچيك تر هم دارم، بهار. بهار كه هميشه با دوس پسرش ميچرخه و تازه رفته پيش دانشگاهي و تازه به منم همش گير ميده كه چرا يه دوس دختر خوب واسه خودت دست و پا نميكني! دنيا برعكس شده! دوست پسرش سام هم از أون دختر بازهاي حسابيه كه خودشو چسبونده به بهار و پُزِ ماشينِ پُرشه اش رو ميده و تازه از بهارم كوچيك تره يك سال! از همه كس و همه چيز گفتم جز ملودی! ملودی در يك كلام خداي هيكل و قيافه است! قد اش ١٧٠ و منم ١٨٥، هم سن منم هست؛ صورت مليح و بانمك، گونه هاي برجسته و خوش فرم، از اونايي كه وقتي ميخنده يه چالِ كوچولو هم روي لپ أش ميفته، لب هاي متوسط و خوش فرم كه هميشه رژ هاي براق داره، پوست أش هم سبزه است، اما خيلي تيره نيست، خيلي صورت أش خوش تركيبه و فاصله پيشوني تا چشماي نازش و بيني اش تا چونه اش يكسانه و همين تعادل صورت أش رو خيلي جذاب كرده، موهاي لَختِ قهوه اي داره تا كمرش و اون وقتايي كه موهاشو چتري ميزنه خيييلي شيطون ميشه قيافه اش… چطور اينقدر توجه كردم؟ چون همونطور كه گفتم بواسطه پدرش كه دوست و همكار بابامه آشنا شديم و يادمه اولين باري كه ديدمش بهترين و بدترين موقعي بود كه ميشد! چون باباش به مناسبت سالگرد ازدواج با همسرش توي باغشون توي همون لواسان يه جشنِ برپا كرده بودن و ما رو هم دعوت كرده بودن.. و من هيچوقت صحنه رفتنم به پشت باغ رو يادم نميره، استخر بزرگ و حدود ٧ يا ٨ نفري با مايو كه از فك و فاميل بودن و فقط ما ها غريبه تر! فكرشم نميكردم كه ملودی رو ريلكش اونجا لب استخر با بيكيني ببينم! تا ديدمش كيرم شق كرده بود توي شُرتم و إز روي شلوار جينم هم يه كم معلوم بود.. ملودی روي صندلي دراز كشيده بود و داشت حموم آفتاب ميگرفت؛ با اينكه بيكيني تنش بود، من تنها كاري كه ميتونستم أون لحظه بكنم تجسم بدن لختش بود؛ پوست برنزه، پاهاي كشيده و خوش فرم و بلند كه معلوم بود بهشون ورزشم داده، ناف اش يه پيِرسينگ (گوشواره مانند) داشت كه توي نور برق ميزد و سينه هايي كه مثل ٢ تا پرتغال درشتِ تامسون پشتِ بيكيني اش جا خوش كرده بودن و حجم بدن أش عاليه، كاملاً بغل كردني و مالش دادني.. با يه لبخند از دور دست تكون داد و اشاره كرد بيا.. منم خيلي ريلكس و انگار نه انگار كه دختر به اين توپي ديده باشم بدون لبخند و عبوس رفتم كنارش (إز نزديك هيكل اش خيلي خواستني و درشت بود، مخصوصاً سينه ها و پاهاي كشيده اش)، اهل ناز كردن و عشوه كردنم نبود كه بخواد خودشو لوس كنه.. نميتونستم مقاومت بكنم و به شورتش نگاه نكنم، بيكيني سفيد تنش كرده بود و شرت سفيد كه از حاشيه باسن سفيد و گرد أش هم يه كم معلوم بود؛ فهميد دارم يه نيم نگاهي ميندازم، همونطور كه نزديك شدم گفت: – سلام فرشيد! خوبي؟ قشنگه، نه؟ و چون دختر ساده و ريلكسي بود خودش بيكيني أش رو لمس كرد و يه كمي همراهش سينه هاشو فشار داد و بالا پايين كرد كه ميزون أش كنه و بعدش پاهاشو كه دراز بود جمع كرد و يه كم پاهاشو باز كرد و همراهش با دو تا انگشت اشاره دو دست اش انداختش لبه شورتش و كمي بالا آوردش؛ قشنگ خط هاي لاي پاش معلوم بود و خط بين سينه هاش هم همينطور.. و ادامه داد: – ..خيلي هم تنگه! + سلام ملودی، مرسي خوبم، آره قشنگه.. و سريع سرمو برگردوندم سمت استخر.. در تعجب بودم اين ملودی كه روزي ٢٠ دفعه شماره بهش ميدن دانشگاه و رو به روي دانشگاه و اين همه مورد خوب هست واسش، چرا هنوز تك پَر مونده و با دوس دختراش ميچرخه و ميره و مياد.. – پس بالاخره اومدي، فكر نميكردم بياي. + راستش بابا خيلي إصرار كرد. باغ قشنگي دارين (توي ذهنم ميگفتم درست عين خودت).. – آره، خوبه، فقط بدي اش اينه كه بابا هروقت خودش مياد ما هم ميتونيم بيايم. همچنان نگاهمو ازش ميدزديدم.. حس عجيبي بود.. بعد از بهم خوردن رابطه ٢ ساله ام با آزاده كه شايدم ميشد منجر به ازدواج بشه، خيلي بهم ريخته بودم.. و از طرفي ميدونستم حوصله يه گند زدن ديگه احساسي رو ندارم و بخاطر همين توي اين ٣ ماه از گذشت قطع رابطه ان مايل به برقراري ارتباط با كسي ديگه نبودم.. ملودی رو خيلي دوس داشتم، خييييلي، شايد قبل از آشناييم با آزاده! اما ملودی عشق نبود، هوس بود، اما آزاده صرفاً دوس داشتنِ خالي نبود.. بگذريم. همينه كه نميفهمم بايد دنبال اوني باشم كه دوسته و دوس داشتن اش منو جذب كرده يا اوني كه عشقه! ملودی حس كرده بود توي فكر رفتم گفت: – تو چرا همش اين چند وقته توي فكري؟ توي كلاسم همينطور. تعجب كرده بودم كه ملودی توي كلاسم حواسش به من بوده! اصلاً انتظارشو نداشتم! + چي؟ نه، چيزي نيست، ياد كارام افتادم.. من برم اونور پيش بابا اينا.. فعلا.. – يعني چي؟ معلومه كه حواسم بهت بوده..! ميخوايبري اونور كه چي؟ بده اينجا؟ – نه ملودی جان، كار دارم، ببخشيد حس ميكردم تحمل اونجا با نبود آزاده و در عوض ملودی كه عينك آفتابيشو برداشته بود و نگاه مظلومي به من انداخته بود، همه و همه با هم تركيب شده بودن و يه گولّه شده بودن توي گلوم… + وايسا فرشيد.. اما من رفتم.. چند روزي گذشت و منم إز كلاس ها جيم ميشدم تا حواس خودمم يه كم پرت كنم.. تا يه روز كه ملودی موقع بيرون رفتن إز دانشگاه بهم گفت: – فرشيد، چه عجب.. ببين من حالم زياد خوب نيست، اگه اشكالي نداره بيا اين سوئيچ و منم برسون، مرسي.. و منو توي عمل انجام شده قرار داد. منم گفتم خب أوكي.. سوار شديم و قرار شد رسوندمش خودم با يه تاكسي برگردم ماشين ام رو بردارم. توب ماشين ساكت نشسته بوديم و فقط ضبط روشن بود. ملودی دستش رو برد و خاموشش كرد. نميدونم از كجا اما يكدفعه دست اش رو گذاشت روي شلوار من و روي كيرم.. – داري چيكا ميكني ملودی؟! + هيچي، بنظرت دارم چيكار ميكنم؟ نگاش كردم و ديدم از زير چتري هاش زل زده به من.. شروع كرد به مالش دادن كير من.. – ملودی مگه حالت بد نبود؟! اين كارا چيه؟ + خب حالم بد بود، الان داره بهتر ميشه.. و مالش هاشو محكم و محكم تر ميكرد، حسابي حشري شده بود، معلوم بود إز مدل نگاهش.. + ببين، ميدونم خودتو داري مجازات ميكني! من تو اين ٣ سال، ١ سال اش رو دوس پسر داشتم، تو هم ٢ سال إش رو دوس دختر! پس الان نوبت مائه! كيرم حسابي شق كرده بود و ملودی هم دست بردار نبود و حسابي با حال و محكم مالش ميداد كيرمو إز روي شلوار.. + چقــدم سفت شده لامصّب.. – ملودی.. + هيس! حرف نزن، برو باغ ما.. كليد دارم. تا وارد شديم، ملودی كه إز ماشين پياده شد در قسمت منو اومد سريع باز كرد و منو كشيد پايين و شروع كرد به لب گرفتن إز من.. + فرشيد اينقدر سنگ نباش، كير ات كه شق كرده، چيو ميخواي ثابت كني؟ نكنه ميخواي بگي كنار استخرم به من فكر نميكردي؟! اونجام كيرت راست كرده بود! من تو رو ميخوام و تو هم دليلي نداري الان كه نخواي! – آره؟! + آره!! و منم حس كردم باشه ديگه! حالا كه اينطوريه لازم نيست امروز رو تنبيه كنم خودمو.. – ملودی، يه تنبيهي بكنمت! + چرا؟!؟؟! دلت مياد؟ تا گفت يه لب محكم ازش گرفتم و شروع كرديم حسابي به خوردن لباي همديگه.. لباش نرم بود، خيلي نرم، و گرماي زبون أش توي دهن خودم حس عالي بود.. با يه دست أش پشت گردن منو گرفته بود و با دست ديگه أش كيرمو مالش ميداد.. ديگه توي شرت ام نميشد نگهش دارم.. دويديم سمت استخر، من انداخت روي همون صندلي كه دراز كشيده بود اون روزي و خودشم نشست روي من و دراز كشيد روي من و فقط لب ميگرفتيم، تا اينكه يهو رفت پايين، دستاشو برد زير لباسم و سينه هامو لمس كرد، بعدش رفت پايين تر و شروع كرد به باز كردن كمربندم، دكمه اش رو هم باز كرد و منم يكم پامو بردم بالا تا بتونه شلوارمو تا نصفه پايين بكشه، شرتمو در نياورد اما كيرم زده بود بالا، حدود ٢٠ سانتي ميشه، گفت: + واي خدا، چي داري اون زير؟!! و از روي شرتم يه گاز با لبش از زير كيرم گرفت و با دندونش از همون رو تا بالاش كشيد، + با اين كير گنده ات! حيف نيست؟! منم واقعاً از خود بيخود شده بودم بعد ٣ ماه.. شرتمو كشيد پايين و كيرم يهو زد بيرون، ملودی ذوق زده بود و حشري.. + كُنده درخته كه، عجب رگ و ريشه اي روش گذاشتي و با دست أش كيرمو گرفت و سرشو كرد توي دهنش و كلاهشو مثل آبنبات شروع كرد به مكيدن.. وأي كه عجب حسي بود، دقيقاً ميدونست انگار كجاش حس داره و زير كلاهك كيرمو و إز كناره هاش شروع كرد به ليس زدن.. من كيرم داشت منفجر ميشد، دستمو بردم پشت موهاش و موهاشو و چتري هاشو كنار زدم تا اين صحنه خوب توي خاطرم بمونه كه الان خواب نيست و ملودیست كه داره واسم ساك ميزنه و چقدرم عالي، با دستم سرشو يه كم حول دادم تو، قبول كرد و سعي كرد تا حلق اش بكنه تو، آبمم از اينكه كيرم قشنگ توي دهنش رفته بود يه كم اومد و اونم تف اش كرد روي كيرم دوباره.. رفت پايين و با تخمام ور رفت و بادكش ميكردشون توي دهنش، بعد يه ربعي پيراهنو اومد در بياره، هم لب ميگرفتيم و هم كيرمو واسم كف دستي تند ميزد..منم اونوري أش كردم و خوابوندمش و شروع كردم از لب و گوشش به خوردن و اومدم پايين، مانتوي عبايي اش رو در آوردم از تنش و سريع دكمه هاي لباس تنگ آلبالويي زيرشو باز كردم و سوتين أش زيرش معلوم شد، لبه هاي سينه اش رو كه معلوم بود ليسيدم و آه أش بلند شد.. با اون يكي دستم دكمه شلوارشو باز كردم، لباس اش رو درآوردم و من بودم و سوتين و پرتغال هاش، كه حالا مال خودم بود، سوتين أش رو إز پشت سريعاً باز كردم و محكم كشيدم كنار، همچين تكوني خورد و دو تا سينه أش با يه لرزش و تالاپي افتاد بيرون، وأي، پوست اش سبزه و نوك سينه هاش مايل به صورتي و برجسته، عالي بود، من إز نوك اش مستقيم شروع نكردم، دورشو خوردم و رفتم سمت ناف اش و اونجا رو بوسيدم، و يهو شلوارشم كشيدم پايين، شرت مشكي توري داشت و كس أش هم زيرش معلوم بود! پاهاشو دادم بالا و رو و زير رون اش رو شروع كردم به ليسيدن و بوسيدن، هنوز به نوك سينه هاش و كس أش هيچ دستي نزده بودم، كنار كس اش رو ميبوسيدم و آه ميكشيد، خودش دستشو كرد توي دهنش و ميخواست با نوك سينه خودش بازي كنه كه دستاشو گرفتم، گفت: + لطفاً… با دهنم در واقع يكباره بخش بزرگي از روي سينه اش رو كردم توي دهنم و با اون يكي دستم آروم رفتم روي كس اش إز روي شرت اش، با نوك زبون حسابي با نوك برجسته سينه هاش بازي كردم و با ولع و ملچ مولوچ خوردمشون، شرتشو دادم كنار، منظره كس أش عالي بود، سبزه، لبه هاي بيرون اش تيره و داخلش صورتي، + پرده ندارم.. بكن.. قرصم دارم، كاندوم توي كيفمه.. فهميدم قشنگ واسم برنامه چيده بوده! صداي أه و آهش توي باغ رو بنظرم برداشته بود.. رفتم سراغ كيفش، برگشتم و آماده شدم، كس اش لبه هاي توش از شدت تحريك مثل گُل شكفته بود و زده بود يه ذره بيرون، منم شروع كردم با زبون چوچولشو مكيدن و كس خيسشو يه كم مالش دادم و تف مالي كردمش و آروم با نوك انگشتام كردم توش.. حسابي روي آسمونا بود ملودی و منم رفتم سراغ انگشت دوم، كس اش حسابي تنگ بود و با دست ديگه ام قشنگ سينه هاي پرتغاليِ گرد أش رو ميمالوندم و ميچلوندم، منو ملودی يهو چرخوند و كيرمو دوباره شروع كرد به ساك زدن، با دهنش كاندومو روي كيرم نگه داشت و با دو تا دست اش روي كيرم كشيد و بازش كرد، بغل اش كردم نشسته و انگشتمو تا ته فرو كردم توي كسش، آهش حسابي بلند شد، نقطي جيِ توي كسشو محكم ماساژ دوراني ميدادم كه آهش بلند تر شد، توي همون حالت نشستهه چسبوندم كل بدنشو به بدنم و حس كردن سينه هاش و بدن داغ أش عالي بود؛ با دو تا دستم، لبه هاي كس اش رو گيره كردم و بلندش كردم كيرمو خودش با دست اش تنظيم كرد و آروم كسشو نشوندم روي كيرم، وارد شدن كيرم توي كس اش و گرماش خيلي لذت بخش بود و يه ناله قشنگ ازش بلند شد، زير سينه هاشو گرفتم و يه كوچولو انداختمش بالا كه دوباره بياد روي كيرم، فهميد و خودش هم پاهاشو پشت باسن من گيره كرد و منم با دو دست بالا مينداختمش تا شروع كرد به تلمبه زدن، بالا پايين رفتن سينه هاش و قرمز شدن صورت اش، عرقي كه كرده بود، همش به لذت سكس كردن باهاش اضافه ميكرد.. + فرشيد سگي بكن.. – گفتم تنبيه ات ميكنم.. حالت سگي نشوندمش و إز عقب كسشو اينبار با فشار ميكردم تا دسته تو و ضربه هايي كه ميخورد كل بدنشو تكون تكون ميداد، داد ميزد كه: + فرشيد، بكن تا ته، بكن بكن، آبم داره مياد.. ااااااااااااه و يكدفعه بدنش شروع كرد به لرزيدن و چشاش رفته بود، چند لحظه اي گذاشتم وقتي بهتر شد، برگردوندمش و نشوندمش برام تلمبه بزنه، و بعدش خوابوندمش و پاهاشو گذاشتم روي شونه هام و خوابيدم روش و كاندومم رو درآوردم، يه كاندوم ديگه گذاشتم و كردم آروم توي كونش، جيغ كوتاهي زد: + فرشيد يواش! گُشادم نكني! – هنوز تنبيه ات تموم نشده! منم آرومه آروم ادامه دادم تا اينكه اينقدر ور رفتيم و حين اش تخمامو خورد و تلمبه زد كه من توي يه تصميم يكدفعه كاندوممو درآوردم و تا ته كردم توي كونش، تقلا كرد رها بشه اما من سماجت كردم، حس ميكنم يهو عصباني شدم از دست خودمو اون، آبمو خالي كردم توي كونش.. يهو بدنش شل شد + ااااااااي، اااااااه، فرشيد.. جفتمون نفس نفس ميزديم.. + چرا آبتو ريختي توي من؟ هان؟! بايد برم دستشويي.. مرسي عزيزم.. اما ديگه خر نشو، خب؟! – خودت خواستي، باشه، ببخشيد.. قرص ات هم يادت نره به هر حال.. + به همين خيال باش، بچه كه گذاشتم روي دستت ميفهمي.. چقدر محكم ميكني.. بخدا بخواي گُشادم كني خودت ميدونيا.. يه لب إز هم گرفتيم و لبخندي زد و رفت توي خونه..

شبی که زنداییم دوست دخترم شدداستانی که میخوام براتون بگم عین واقعیته که برام 2 ماه پیش اتفاق افتاد.من از 2 سال پیش که زنداییم با داییم ازدواج کردو با هم رفتن مشهد با زنداییم رابطه خوبی داشتم چون زنداییم میگفت تو منو یاد داداشم که فوت شده میندازی. در ضمن بگم که من یه پسر قد بلند(182)با وزن74 و سن 18 هستم و زندایی منم یه خانوم 28 ساله است و بسیار فشن و خوشتیپ با هیکل بسیار سکسی که واقعا باید به عنوان مدل پورن استار ببرنش شبکه های سکسی از اون دسته زناست که کل هیکلشو عمل کرده و یک اندام فوق العاده سکسی درست کرده. رابطه من با زنداییم با اس ام اس ادامه داشت و زنداییم از همه کارای من با خبر بود و میدونست با دوست دخترام سکس میکنم و داییم کاملا از رابطه من با زنداییم با خبر بود ون چون روشن فکر بود چیزی نمیگفت که حتی اینقدر من باهاش راحت بودم که با دوست دخترم می رفتم مشهد خونشون تا دوست دخترم با من تموم کردو چون بهش خیلی وابسته بودم ضربه روحی بدی خوردم و افسرده شدم که زنداییم خیلی خودشو به اب و اتیش زد که از طریق زنگ و اس ام اس منو از این وضع نجات بده که نتونست و تصمیم گرفت از اول تابستون من برم مشهد پیشش تا شاید خوب بشم. خلاصه امتحانارو دادمو بیشترشم تجدید شدم کنکورم بیخیال شدم و رفتم مشهد یک هفته اول هیچ تاثیری تو حالم نکرد که هیچ بدترم شدم چون زنداییم باهام راحت بود جلو من لباسای سکسی میپوشید و جلو من داییمو میبوسید و هروقتم که سکس میکردن کاملا مشخص بود منم که تقریبا با دوست دخترم هر 2 روز یه بار سکس داشتم عادت کرده بودم و الان 1 ماهی میشد سکس نکرده بودم و حسابی تو کف بودم. یه روز دایی اومد خونه گفت که برا یک هفته باید برا کارش بره شهرستان منم بی تفاوت بودم و تو حال خودم بودم. داییم رفتو زندایی یکم بیشتر به من توجه کرد 2 شب بعد رفتنش بعد شام زنداییم اومد پیشمو بغلم کرد و گفت مهدی جان چی شده چرا اینقد تو خودتی که نتونستم خودمو کنترل کنمو زدم زیره گریه که نمیتونم و تنهام که گفت من که کنارتم چرا فکر میکنی تنهایی و از لپم بوسی کرد که باعث شد کیرم حرکت کنه و از رو شلوارم کاملا معلوم بشه چون کیر منم یه مقدار از حد نرمال بزرگ تر بود که دیدم نگاه زنداییم روش رفت و خیره شده بود که من گفتم که تو که همش با دایی هستی و الان که دایی رفته داری به من توجه میکنی که تو صورتم نگاه کرد و گفت الان درد تو چیه؟! گفتم تنهام عشقم رفته و بهم نامردی کرده و از بس که تو این چند هفته بهم فشار اومده بود از لحاظ جنسی یهو از دهنم پرید بیرون و گفتم تو هرشب سکس داری من بد بخت چی که الان یه ماه تو کفم که دیدم تعجب کردو گفت اها پس بگو دردت چیه!!!خلاصه بلند شدم یه قلیون درست کردمو کشیدیم و موقع خواب که شد دیدم رفت تو اتاق خواب و صدام زد مهدی امشب بیا اینجا بخواب من میترسم تعجب کردمو گفتم باشه بالشتمو با پتومو ورداشتم رفتم که دیدم خانوم داره ارایش میکنه و یه سارافون تا زیر باسنش پوشیده که فوالعاده سکسیش کرده بود و از همون لباسایی که من دوست داشتم. من هنوز داشتم نگاهش میکردم که رفت رو تخت دراز کشید من تا بالشتمو گزاشتم رو زمین خندیدو گفت دیوونه پایین که نگفتم بخواب گفتم بیا کنارم که بیشتر تعجب کردمو گفتم باشه اخه اصلا فکر سکس با زنداییم تو سرم نبود. رفتم کنارش که بغلم کردو منو چسبوند به خودشو شروع کرد به ناز کردن صورتم و گفت من که نمردم عزیزم که تو اینقدر زجر بکشی که من یه نیش خند زدمو گفتم هه مثلا الان میخوای چیکار کنی دوست دخترم بشی؟گفت تو چی دوست داری که پشتمو کردم بهشو گفتم اصلا حوصله ندارم زندایی که بزور برگردوندمو گفت اره میخوام دوست دخترت بشم و سریع لباشو گزاشت رولبام و شروع کرد به خوردن لبای من که هنوز شوکه بودم و هیچ کاری نمیکردم یهو بهم گفت میخوای تا اخر همینجوری واستی منو نگاه کنی که بخوابم اصلا فکر کن دوست دخترتم میخوام ببینم چیکار میکردی با دوست دخترات که منم خوشحال شدمو شروع کردم به لب گرفتن بیشرف اینقدر حرفه ای میخورد که تاحالا با لب اینقدر حال نکرده بودم که یک هو نگاهم رفت رو سینه های گرد و سفت عمل کردش که خودمو اندختم روشو بعد از اینکه سارافونشو تا کمرش دادم پایین که یک سوتین قرمز جلو روم ظاهر شد که رنگش منو دیوونه کرد و با کمک خودش درش اوردم و شروع کردم به خوردن اون 2 تا هلو…واقعا خوش فرم بودن و سفت و سر بالا با نوک های قهوه ای کمرنگ که منو داشتن دیوونه میکردن اینقدر خوردم و گاز گرفتم که زنداییمم رفت تو حس و با یه حرکت منو برگردوند و خودش اومد روم و شروع کرد به خوردن گردنم و لاله گوشم که با این کارش خیلی حشری شدم. لباسمو در اورد و رفت سراغ شلوارم اونم در اوردو و شروع کرد از نوک پام لیسیدنو و اومد تا به کیرم رسید و به شرتم امون نداد اونم از پام در اورد و مثل این قحطی زده ها افتاد به جون کیرم و تا ته کرد تو دهنش و در اورد و گفت واییی چی کیری داری مهدی جون از داییت بزرگ تره اگه میدونستم همچین کیری داری از روزی که اومدی همش با تو سکس میکردم و منم گفتم مال خودته عزیزم که دوباره کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن اینقدر این کارو خوب انجام میداد و همزمان با تخمام بازی میکرد و کل کیرمو میکرد تو دهنش و بالا پایین میکرد که داشت ابم میومد که از رو خودم بلندش کردمو گفتم اسپری ندارین که از زیر تخت اوردو زد و دوباره شروع کرد به ساک زدن یه ده دقیقه رد شد و بلندش کردمو خابوندمش و بقیه سارافونشو در اوردم که دیدم شورت قرمز رنگ لامبادا تمام توری که کس نازش از زیر دیده میشد که ست بود با سوتینش پاش بود یکم از رو شورت کسشو لیس زدمو بعد اروم لبه شورتو زدم کنارو پاهاشو دادم بالا و شروع کردم به خوردن کسش این قدر بوی خوبی میداد کسش که از بوش مست شدم و با شدت بیشتر میخوردم زبونمو گرد میکردم و تا ته میکردم تو کسش دیگه ناله های زنداییم به جیغ های اروم تبدیل شده بود میکفت اهههههه ارهههه بخورششششش همش مال خودتووو…..بخور من دوست دختر خودتممم من جنده خودتمم….با این حرفش خیلی حال کردمو بلند شدمو شورتشو دراوردمو کیرمو گزاشتم دم کسش یکم با ابای دور کسش خیسش کردمو اروم هل دادم داخل که باعث شد یه جیغ اروم از ته دلی زنداییم بکشه و با یه فشار ناگهانی دیگه تا ته فرستادم داخل که یک جیغ بلند کیشدو گفت اخخخخخخخخ جر خوردم و گفت کثافت مگه نگفتم کیر تو از داییت بزرگ تره که من خندیدمو شروع کردم به تلمبه زدن و زنداییمم داشت اون زیر حال میکرد و از دردم ناله و میگفت ارهههههه جرممممممم بده محکم بکن بکن عشقم تو سکسی منی بکن کسمو جر بده همش مال خودته پارش کن کیرتو بکن تو کسم…منو بکن محکم بکن محکم تر تا تهش بکن داخل جرش بده که من با این حرفاش سرعتمو بیشتر کردمو محکم تر تلمبه زدم که احساس کردم ابم داره میاد ولی نباید کم میاوردم چون هنوز زنداییم ارضا نشده بود بلند شدم گفتم تو بیا روم و دراز کشیدمو اومد کیرمو کرد تو دهش تا یکم خیسش کنه و شروع کردن به خوردن کیرم و منم از موهای شرابی رنگش گرفتم سرشو تند عقب جلو میکردم از این کار خیلی خوشم میومد تا خودم اوردمش بالا و اومد رو کیرم نشست اروم نشست روش و اول یکم قر داد بعدم شروع کرد به بالا پایین پریدن و ریتمشو تند تر کرد که جیغای ارومش تبدیل شده بود به جیغای بلند دیگه و بلند اه اه میکرد میگفت جون کیر خودمه کیر دوست پسر خودمه از امشب مال خودمو داره کسمو جر میده اهههههههه اوفففففففف…..وقتی بالا پایین میپرید سینهاش یه حرکت قشنگی میکردن و مثل توپ شیطونکی بالا و پایین میرفتن که خیلی حال میکردم من و دیدم که داره سرعتشو بیشتر میکنه که فهمیدم داره ارضا میشه و ناگهان با یه اه بلند افتاد رومو تمام بدنش لرزید کیر منم تو کسش داغ داغ شد من که تو استانه اومدن ابم بوم سریع از زیرش خودمو کشیدم بیرونو گفتم سگی یخواب که تا سگی شد چشم افتاد به سوراخ کونش و گفتم اگه از کون نکنمش خیلی دیوانم و کیرمو یه تف زدمو گزاشتم در کونش و گفتم زندایی میخوام از کون بکنمت که دستشو گزاشتو گفت نه اصلا این همه پول به عمل ندادم که تو بیای خرابش کنی و که گفتم ببین مگه نمیخوای حالم خوب بشه و یک شب که هزار شب نمیشه خلاصه رازیش کردم که اگر درد داشت بکشم بیرون اروم گزاشتم دم کونش با یک هول سرش رفت داخل که باعث شد یک جیغ خیلی خیلی بلند بکشه و میخواست دربره از زیرم که نزاشتمو محکم کمرشو گرفتم و گفت مهدی تورو خدا دربیار و منم که گوشم بدهکار نبود با یه فشار محکم دیگه تا ته فرستادم داخل که یهو جیغ کشید جررررررررر خوردممممممم و شروع کرد به اه و ناله کردن و جیغ کشیدن انچنان جیغ میکشید که یکم دلم به حالش سوخت ولی باید عادت میکرد و اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن چند دقیقه که گزشت کم کم دیگه داشت جیغاش به ناله تبدیل میشد سوراخ کونش اینقدر تنگ و داغ بود که کم کم داشت ابم میومد که دیدم زندایی شروع کرد به اه و ناله کردن و میگفت اره مال خودته کونمم مال خودته جرش بده اره همش مال خودته جرش بده کیرتو تا ته بکن داخل اهههههه جوننننننننن من جنده خودتم من دوست دختر خودتم تا ته بکنش داخل جرم بده محکم تر بکن محکم تر که باعث شد منم تا جایی که میتونستم سرعتمو افزایش بدمو برای این کار نیاز به یه دستگیره داشتم و چه دستگیره بهتر از موهای بلند و سینهای مامانیش یه دستم به سینش بودو یه دستمم موهاشو چنگ زده بودم با حداکثر سرعت تلمبه میزدمو تو اسمونا بودم که احساس کردم ابم داره میاد که زنداییم گفت جان جان جان ادامه بده فهمیدم اونم دوباره داره ارضا میشه و همزمان با من که ارضا شدم اونم ارضا شد و من همه ابمو ریختم تو کونش که اهی کشید و گفتم سوختمممممم….و بی حال دراز کشید و منم بغلش افتادم… بغلم کردو از گوشه لبام بوسه گرفت و گفت از این به بعد خودم دوست دخترتم و بغل همدیگه تا صبح خوابیدیم…تو اون چند روزی که داییم نبود من 4 بار دیگه با زنداییم سکس کردم و بعدم که داییم اومد از هر موقعیتی استفاده میکردم که دوست دختر جدیدمو بکنم و الان که 2 ماه از اون قضیه رد میشه من حدود 20 باری زنداییمو کردم….

اولین سکس با آرزواین داستانی که میخوام بگم مربوط میشه به 3 سال پیش خوب بزارید کمی از خودم بگماسمم امیده و الان که دارم اینو مینویسم 20 سالمه نمیگم هیکله آرنولدی دارمو از این حرفا فقط میگم که بد نیست هیکلم وزنم 65 قد 176 جریان از اون زمانی شروع شد که من اصلا تا حالا توی عمرم دوست دختر نداشتم و فقط میخواستم که یک دوست دختر داشته باشم و برام فرقی نمیکرد که از فامیل باشه یا غریبه برای همین به خودم گفتم “بزار اول از دخترای فامیل شروع کنم بعد اگه دیدم میتونم میرم سره غریبه ها” پس دیدم تو فامیل کی از دختر عمه بهتر و خوشگل تر رفتم سراغش اما یه مشکل بود اونم این که خونشون یکم از ما دور بود و ما دیر به دیر میرفتیم خونشون واسه همین یکم مشکل بوداما خلاصه یه روز قرار شد بریم بعد از این که رفتیم و پس از سلام و احوال پرسی با یک حالت خجالت آمیزی گفتم بیا بریم توی اون اتاق پیشه کامپیوتر تا برات چند تا بازی بیارم حال کنی. گفت” باشه بریم” بعد از این که رفتیم توی اتاق کامپیوتر رو روشن کردم میدونید که یکم طول میکشه تا ویندوز بالا بیاد واسه همین توی اون مدت بهش گفتم که خوب چه خبر؟ گفت “خبری نیست سلامتی” گفتم بازی جدید چیزی نگرفتی گفت ” فک نکنم بازی جدید چیزی داشته باشم ولی میخوای یکم بگرد توی درایو ها ببین چیزی هست” منم گفتم باشه و رفتم یکم گشتم توی فایل هاش دیدم چند تا بازی داره اما از این بازی تخمی ها مثله باربی و از این حرفا براش اوردم گفتم من بلد نیستم بشین بازی کن اونم شروع کرد بازی کردن منم داشتم به بدنش نگاه میکردم بعد از چند دقیقه پرسیدم تاحالا به پسرای محلتون فکر کردی ؟ یکم خجالت کشید و گفت ” واسه چی می پرسی؟ ” گفتم زیاد به من مربوط نمیشه ولی همین طوری گفتش که ” آره شده بعضی وقتا در مورد یکیشون فکر کنم ” گفتم ای شیطون تاحالا کاری هم کردی ؟ گفت “نه ول کن این چیزا شخصیه” منم زیاد اصرار نکردم و نشستم بازی رو دیدم. اون روز گذشت اما شمارشو داشتم بهش اس ام اس دادم که در مورد کدوم پسر فکر کردی ؟ گفت به کسی نمیگی ؟گفتم نه بابا به کی بگم . گفتش در مورد حسین شده بعضی وقتا فکر کردم. بهش گفتم به نظرت من چطورم ؟ گفت یعنی چی ؟ گفتم یعنی به نظرت طوری هستم که یه دختر خوشش بیاد ؟ گفت بد نیستی گفتم دوست داری راه های جذب پسر هارو بهت یاد بدم که بتونی حسین رو تور کنی؟ . گفت بدم نمیاد گفتم اوکی یه روز میام خونتون واست تعریف میکنم. خلاصه یه روز که رفتیم خونشون دوباره بردمش تو اتاق و بهش گفتم که تو اول با من دوست بشو بعدش من یه راه هایی رو یادت میدم که بتونی حسین رو جذب خودت کنی . اونم گفت باشه . از اون روز به بعد خیلی خیلی با هم صمیمی شدیم و باهم شب ها اس ام اس بازی میکردیم . کم کم اس ام اس های سکسی هم میدادیم. یه روز بهم گفت من حس میکنم به تو بیشتر از حسین علاقه دارم . منم گفتم عالیه عزیزم. بعدش شروع کردم اس ام اس های سکسی دادن که اون هم جواب میداد. یه روز دیگه که رفتیم خونشون نشستم پیشش و گفتم که گفتی منو بیشتر دوست داری آره ؟ گفت آره گفتم حاضری کاری که میگم رو انجام بدی ؟ گفت چه کاری ؟ گفتم میدونی چه کاری رو میگم . گفت اگه منظورت سکسه که نه من هنوز دخترم و نمیخوام بد بخت بشممن گفتم عزیزم منم نمیخوام بد بخت بشم ببین هر دختر 3 تا سوراخ داره حالا 1 دونش بسته شده بقیه که بازه گفت نمیدونم ولی آخه چه طوری تو که خونتون دوره خیلی دیر به دیر هم میاین اینجا ما هم همین طور پس جا چه طوری جور کنیم ؟ گفتم نمیدونم حالا صبر کن فعلا. همون موقع داداش دختر عمم اومد تو خونه و سلام احوال پرسی کرد و گفت که یه ماشین جدید گرفته و این که میخواد همرو ببره بگردونه با ماشینش من به آرزو (اسم دختر عمم) گفتم بیا اینم مکان گفت یعنی چی ؟ گفتم یعنی نمیفهمی ؟ خوب اونا الان میرن بیرون ماهم یه بهونه میاریم دیگه گفت اوکی . من به فرزاد (داداش آرزو) گفتم که آرزو یکم مشکل درسی داره بهم گفت به من یاد بده . بعدش واسه همین فکر کنم بهتر باشه ما نیایم و بشینیم با هم درس هامون رو تمرین کنیم. گفت باشه مشکلی نیست من با مامان بابام و مامان بابات میریم بیرون میگردیم و بعدش هم میریم پارک و بیرون غذا میخوریم شما هم غذا توی قابلمه هست بریزین و بخورین گفتم چشماونم گفت که خوب دیگه بریم همه رفتن آماده شدن و رفتنبعد به آرزو گفتم دیدی گفتم مکان جور میشه گفت آره دمت گرمگفتم بریم تو اتاق رفتیم خوابیدیم روی تخت و من بهش گفتم آماده ای ؟ گفت چرت و پرت نگو مگه میخوای بمب بزنی که میگی آماده ای ؟ گفتم شاید از بمبم بد تر باشه گفت باشه آمادم تا اینو گفت شروع کردیم به لخت شدن بعدش سریع لبم رو گذاشتم روی لبش و شروع کردیم به لب بازی بعدش آروم آروم اومدم پایین گوشش رو کردم توی دهنم گردنش رو کامل براش لیس زدم زبونم روی شکمش حرکت دادم اومدم پایین شرتش رو در آوردم و زبونم رو کشیدم روی کسش آروم آروم زبونم رو روی کسش حرکت میدادم بعد از کس لیسی حسابی بهش گفتم بیا برام ساک بزن گفت تاحالا ساک نزدم نمیدونم چه طوریه گفتم کاری نداره که بکنش توی دهنت و جلو عقب برو ولی مواظب باش دندون هات نخوره بهش گفت باشه و این کارو به نحو احسن انجام داد. بعدش زبونم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و سعی میکردم بکنم توش . حسابی خیسش کردم کونش رو و بعدش بدون این که چیزی بگم کیرم رو تا ته کردم تـــــــــــــوش . که یهو بلند جــــــــیغ زد : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخ گفتم چته بابا گفت راست میگفتی از بمب هم بد تر بود گفتم چیزی نیست یواش یواش عادت میکنی آروم آروم حرکت میدادم که دیدم دیگه کاملا دردش از بین رفته و داره حال میکنه تند تند شروع کردم به تلمبه زدن که احساس کردم داره میاد آبم بهش گفتم کجا بریزم گفت بریز بیرون منم تند تند زدم و سریع در آوردم ریختم روی کمرش و افتادم کنارش روی تخت . خــــــــیلی حال کردم دیگه جون نداشتم تکون بخورم اونم بلند شد رفت حموم که منم بلند شدم رفتم توی حمام هم یکم لب بازی کردیم ولی سکس نداشتیم . اومدیم بیرون و خلاصه لباس هامون رو پوشیدیم و همه جا هایی که امکان داشت اثری بمونه رو هم پاک کردیم و کاملا مطمئن شدیم که دیگه هیچ اثری نیست و همون موقع بود که زنگ به صدا در اومد و همه برگشتن توی خونه .بعد از اون ماجرا بازم سکس داشتیم ولی همش از عقب بوده یه چند بار هم برام ساک زد تا آبم اومد . چند وقت دیگه قراره برم خواستگاریش و باهم ازدواج کنیم که اون موقع به آرزوم میرسم و میتونم کسش رو هم فتح کنم

كردن كون كپل يك كونده پررو باخواندن اين داستان من را متهم به جنده سازي نكنيد روي يك كونده پررو را كم كردم پدرزن ومادرزن برادربزرگم ازهم جداشدند و ناهيد دخترشان بعداز ازدواج مجدد پدرش ، بااصرار خودش يك عقد ناموفق داشت تصميم به ادامه تحصيل گرفت و هفته اي 5روز به خانه برادرم ميامد (منزل همگي نزديك هم اهستيم) باآنكه زنداداشم ديپلمه بود براي جبران افت تحصيلي ناهيد توفيقي نيافت و بناچار ازمن كه داراي چندين تجربه موفق مفتكي تدريس بودم كمك خواست اولش ميلي نداشتم و با اكراه قبول كردم امااولين جلسه وقتي ناهيد نيم متري من نشست تازه متوجه شدم عجب تيكه اي و من هيچوقت دقت نكرده بودم ناهيد دختر تپلي بود و بهمين خاطر سينه ها و ران و كون بسيار تپلي داشت و از آنجا كه اولين بار با بلوز و شلوار ديدمش بدجور رفت تو ذهنم وقتي راه ميرفت لپ هاي كونش به شلوارش ميچسبيد و همانند ژله تكان ميخورد و رانهايش موقع راه رفتن به هم گير ميكرد كون تپل ناهيدشديدا من را كه كون را به كس ترجيج ميدهم اما چندمشكل وجودداشت موقع تدريس هميشه همسر يا زنداداشم حضور داشت دوم اصلا با ناهيد جور نبودم سوم بچه داداشم ساعت تدريس را موقعي كه زنداداش به باشگاه ميرفت انتخاب كردم به بهانه سروصدا وتلويزيون و … در اتاق را ميبستم تا بچه 8 ساله داداشم يهو داخل اتاق نشود يواش يواش موقع تدريس با تنبيهات درسي مسخره و هدف دار سر شوخي را باهاش باز كردم يكبار كه دراز كشيده بودم اومد روي شكم من و دقيقا كير شق شده من نشست و متوجه كير شق من شد كون نرمش افتاده بودروي كيرم فشار و سختي كيرم را حتي از روي شلوار حس ميكرد نگاهي به در اتاق انداخت و نگاهي به من كرد و كونش را همانطور نشسته روي كيرم چرخاند وبا لبي جمع كرده و با حالتي خاص گفت: چشمات چرا قيژ رفت؟ گفتم: آخه مغزم قفل كردانقدر روي كيرم وول خورد تا صداي آه و اوه من را درآورد از شانه هاش گرفتم و او را روي خودم خواباندم وخيلي آهسته در گوشش گفتم دختر ديوانه م كردي! پاهاش را جفت كردم و كسش راروي كيرم گذاشتم آنقدر تكانش دادم و من كه آمادگي سكس نداشتم از روي شلوار ارضا شدم چند جلسه بعدي نيز همين جوري گذشت و آرام آرام هر جلسه رابطه را شديدتر ميكردم چندي بعد موفق شدم لاپاش بذارم اما خيلي بدقلق بود ساك نميزد! لخت نميشد! زير نميخوابيد! همش روي من ميخوابيد! شرت و شلوار را يك كم پايين ميداد اونهم فقط زير پتو نميذاشت سينه هاش را دستمالي كنم چه برسد به اينكه ببينم يا بخورم! چندباري نيمه كاره من را رها كرد تا يكم گيرميدادم بچه داداشم را به بهانه اي صدا ميزد ومن هم مجبور بودم ولش كنم ولي نميدانم چرا حتي اگرتا دسته هم تو كس يك زن ميذاشتي اينقدر حال نميدادتا اينكه يكروز بامن تماس گرفت و باصدايي لرزان گفت آقاجلال توروخدا ميايي اينجا؟ وسپس يك مرد گوشي را گرفت و گفت شما خانواده شي؟ :بله چيزي شده؟ :بيا ميفهمي فقط فوري بيا اينجا و سپس آدرس دكه روزنامه فروشي محل را داد… نميدانم چرا ولي ناهيدخانم چندتايي مجله دودره كرده بود تازگي دست ناهيد مجله زياد ميديدم و به همه فضل و بخشش ميكرد دكه دار ميگفت: ببين آقا اين خانم چندبار است اين كار را ميكند ولي امروز مچش را گرفتم هنوز 110 زنگ نزدم (اشاره به مامور) اين مامورها هم آشنا هستند٠٠٠ (خلاصه داستان بافتم كه اين دختر دچار ناراحتي روحي است و تحت درمان قراردارد و يك تراول ناقابل آب خورد) اما از مامورها يواشكي خواستم كه حسابي ناهيد را از دفعه بعد و زندان و سابقه بترسانند با اخم و تخم ناهيد را سوار ماشين كردم و تو راه فقط غرغر ميكردم و از اينكه به دادش رسيدم و همه به چشم دزد او را خواهند ديد و يك دزد هيچ كس نميخواهد و ٠٠٠٠ يكراست آوردمش خونه خودم زنم صبح با خانواده اش رفته بود سمنان دستش را گرفتم و آوردم تو خانه خودش فهميد كه بايد بدون حرف لخت شود به روش خاصي كه از گفتنش معذورم مشغول سفت كردن كمرم شدم وقتي وارد هال شدم ديدم با پيراهن و شرت نشسته با اخم اشاره كردم شرتت را هم دربيار روي لبه تخت به حالت قنبل خواباندمش و پتويي زير زانو هاش گذاشتم حالا چي ميديدم؟ قبلا موقع حال كردن هميشه او تعيين كننده بود و من بايد التماس ميكردم كه موقع لاپايي پاهايش را روي هم جفت كند! تقريبا كل زمان تمام سكسها خواهش و التماس ميكردم و حالا انگار جاي شكار و شكارچي عوض شده بود! يك جور حالت پيروزي و انتقام داشتم حالا چي را شكست دادم؟ تو كدام مبارزه؟ و انتقام چي را بايد ميگرفتم! بماند واي عجب صحنه اي يك كون تپل گرد كه روي طاقچه كونش ميشد 2 تا گلدان بذاري شامپو بچه را آوردم و كيرم را حسابي ليز كردم چندقطره اي روي سوراخ كون ناهيد ريختم كه يهو جا خورد و برگشت و با چشماني مضطرب گفت: از كون؟ با لحني تند و گزنده گفتم: اگرميرفتي زندان، هرروز از كون بايد ميدادي! بغضي كرد و برگشت و دستانش را زير سرش گذاشت قبلا با كلي منت كشي چندباري دم سوراخ كونش درمالي كرده بودم و حالا حس انتقام داشتم كيرم را دم سوراخش گذاشتم وآرام آرام كمي فشاردادم اما مگر تو ميرفت؟ گفتم: سوراخت را جمع نكن و سپس كمي فشار را شديدتر كردم دريك لحظه فشار شديدي به سوراخش دادم و و درجا تنه خودم را روي بدنش انداختم تا مانع حركتش شوم تا كيرم از تو سوراخش درنيايد دادش تو خونه پيچيد: ا ا ا ا اييي و كمي تقلا كرد اما محكم بغلش كرده بودم بعداز چندلحظه هيكلم را از بدنش بلند كردم كله كيرم داخل سوراخش شده بود كون خيلي تنگي بود چنددقيقه اي خيلي آرام همان يك مقداري كه توش رفته بود، تلمبه زدم يك كم فشار ميدادم داد ناهيد بالا ميرفت به خاطر لبه تخت موقع فشار نميتونست جلو برود دوباره بدنم را روي كمرش انداختم تا يك فشار شديد ديگه بدم كه نيتم را فهميد و گفت: آقا جلال توروخ…. . . آآآي يي فريادي زوزه اي كشيد و با صداي بسيار بلندي شروع به گريه و ناله كرد دستم را سفت گذاشتم جلوي دهانش تا صداش درنياد چندلحظه بعد با تكان دادن سر اشاره كرد كه ديگر داد نميزند دستم را برداشتم كمرش عرق سردي كرده بود كيرم ثابت بود و تكانش نميدادم و كل هيكل ناهيد را سفت چسبيده بودمش و تكان نميتونست بخورد با صدايي بم و خفه ناله ميكرد ناهيد يك دستش را عقب آورد و روي كيرم گذاشت تا بفهمد چقدر تو كونش رفته : پاره م كردي كونم را جر دادي گفتم: نترس ريزتر از هيكل تو خيلي راحت كون ميدن جر كه نخورند هيچ، تازه چه حالي هم ميكنند بعد از سه چهار دقيقه اي ثابت بودن، شروع به تمبه زدن كردم كيرم از تنگي سوراخ كونش، داشت له ميشد بدون اينكه هيكلم را از روي بدنش بردارم شروع به تلمبه زدن كردم سوراخش چه حرارتي داشت! انگار كونش از حرارت و تنگي ميخواست كيرم را ذوب كند بطور يكنواخت و با سرعتي پايين تلمبه ميزدم كيرم همانند مته اي كه در سنگ سوراخ درست كرده باشد و حالا بخواهد كمي سوراخ را گشادتر كند ناهيد هم بطور هماهنگ با تلمبه كيرم ناله ميكرد هر تلمبه م يكجور ناله ميكرد : آآخ اوخ اييي آآه اووي .. يواش يواش شكمم را از روي كمرش برداشتم سوراخ كونش كل درازي كيرم را ميفشرد و هنگام تلمبه سوراخش هم مقداري عقب و جلو ميرفت با دوتا دستام ناهيد را از پهلو گرفته بودم و حالا باقدرت تلمبه ميزدم با هر تلمبه اي يك موج روي كونش مي افتاد احساس پيروزي ميكردم تا ديروز بعداز كلي التماس به زور بيشتر از 3دقيقه لاپايي نميداد اكثر وقتها فقط شلوارش را كمي ميداد و شرتش را پايين نميداد! فوري هم نصفه كاره سكس را نيمه تمام رها ميكرد و ميرفت پيش بچه خواهرش حالا لبه تخت قنبل كرده بود و كيرم تو كونش تا دسته ميرفت و جز ناله حرف ديگري نميزد كيرم را در آوردم كمي شامپو بزنم كه ناهيد گفت: بايدبرم توالت ان دارم راست ميگفت كير خودم هم كمي بو گرفته بود به قول معروف در درياي كون، كيرم به ان نشسته بود منم رفتم حمام داخل اتاق و كيرم را تميز كردم سپس دوتا متكا گذاشتم لبه تخت كه قشنگ قنبل كون ناهيد بالاتر بيايد بعداز 5دقيقه ناهيدآمد نگاهي به متكاها انداخت و گفت: خيلي ديگه مونده؟ در جوابش گفتم: ديگر اذيت نميشي وقتي ناهيد خوابيد كونش به خاطر متكا قشنگ بالا آمده بود اولش كمي كونش را ورز دادم بعد شروع كردم به كونش سيلي زدن جوري كه قرمز شد ناهيد داد زد آخه خودت طاقت داري اينجوري ميزني؟ كونش خيس بود و سيلي صداي بلندي ميداد روي لوپ سمت راست كونش جاي 4تا انگشتم افتاده بود مقداري شامپو به كونش زدم كيرم را گذاشتم دم سوراخش و تا دسته فرو كردم صداي ضجه بلند كه با جيغ همراه بود فضاي اتاق را پر كرد : آي آي نامرد.. كون… سوخت… پار… شدم گريه بلندش نميذاشت حرف بزند در عرض 5 دقيقه كونش فوري تنگ شده بود كمي كيرم را عقب كشيده بودم ولي دلم نمي آمد درش بيارم كمي ترسيدم گفتم الان تمامش ميكنم و سپس تندتند تلمبه زدم اولش تا ته فشار نميدادم ولي اين بار سوراخش خيلي زود باز شد و بنده هم تا دسته تلمبه ميزدم ناهيدچندبار با گريه ي آرام گفت: تمامش كن بسه ديگه نميتونم عليرغم ميلم بايد تمامش ميكردم دستهايم را روي شانه هاش گذاشتم و بدن ناهيد را به سمت خودم هل ميدادم ميدادم و با كيرم تندتند تا اونجايي كه زورم ميرسيد تو كونش فشار ميدادم تا زودتر آبم بياد وقتي با دستام ناهيد را به سمت خودم ميكشيدم خيلي تحريك كننده بود صداي آي آي ناهيد بيشتر تحريكم ميكرد تا فشار و سرعت بيشتري به كيرم بدم موقع آب آمدن فريادي كشيدم و تا آخرين حد كه ميتونستم فشار دادم و آبم را تو كونش خالي كردم خيس عرق شده بودم نگاهي به سوراخش انداختم سوراخ كونش مثل چاه همانطور باز مانده بود و قالب كيرم تو سوراخش جا مانده بود اين جريان مال 2روز پيش بود و نميدانم آيا باز هم ناهيد را ميشه كرد يا نه؟

دختردایی خجالتی و دایی عصبانیسلام من 18 سالمه و یکم چهار شونه بودم ولی بعد از اینکه رفتم باشگاه کمی شونه هام به تو جمع شد.قدم بد نیست ولی یه 6 ماهی میشه میرم باشگاه و بدنم تا حدودی ورزش کاری شده.بگذریم بریم سر اصل مطلبمن یه دختر دایی دارم 15 سالشه هیکلش بد نیست و مهم تر از همه اینکه بلوغ زود رس داشت و به خاطر همین سینه هاش خوب بود و یه چیز دیگه که داشت این بود که لمبراش بزرگ تر از حد معمول بود فیسش مثل دخترا دیگه بود ولی خوش آرایش بود به نرمه کرم از این رو به این رو میکردش من از زمانی که به سن بلوغ رسیدم روش نظر داشتم و بد بختانه به خاطر اینکه راحت تونستم فیلم و عکس و داستان سکسی پیدا کنم از همون اول جلق میزدم و کمرم زیاد سفت نبود (البته بگم تمام خلاف من این بود که عکس نگا کنم یا یه پسر از همسایه بلند کنم و کنشو بزارم ). اولا من تو نخش بودم و فکر می کردم که اونم پایه هست ولی اینا فکر بود چون که اون بچه بود و از این چیزا سر در نمی آورد .به هر حال من از اول تو نخش بودم و به یادش جلق می زدم .از وقتی به سن بلوغ رسید جلو من با حجاب می گشت و اگر هم نمی گشت باباش کارش رو ساخته بود .کار به جایی رسید که من فکر کردم دلش می خواست البته بگم فقط حدس بود و هرگز من نمی تونستم اینا رو به وضوح در حرکتش بفهمم .خلاصه سال پیش بود که مهمونی داده بودیم و تمام فامیل رو دعوت کردیم .(تمام فامیل منظور خاله ها ودایی ها و مامان بزرگ و بابا بزرگ )داشتیم سفره رو می چیدیم که من دیس رو برداشتم و دم در باهم می خواستیم رد شیم من دیس رو بالا گرفتم چسبیدم به دیوار که نمالونم اونم پشتش به من بود و چسبید به دیوار رو به رو که کیر ما مالیده شد به کون خانم من رو می گفتی از خجالت لبو شده بودم اونم سریع خودشو انداخت تو آشپز خونه که چشم تو چشم نشیم .عصر بود و همه مردا گرفتن خوابیدن و زنا همه رفتن تو اتاق و تعریف می کردن .منم با بچه ها تو اتاق خودم بودم دیدم می خواد بره دست شویی منم دل رو زدم به دریا گفتم به کسی که چیزی نمی تونه بگه می رم به خاطر امروز ازش معذرت می خوام و عکس العملش می سنجمش .با هر زحمتی بود عزم خودمو جزم کردم و رفتم پیشش دم در دست شویی بهش گفتم :ببخشید که امروز دم در بهتون خوردم .یکم سرخ شد .(اسمش هانیه هست) هانیه :خواهش می کنم اشکالی نداره ..منم خوش حال که چیزی نگفت و خیلی خراب نشد سریع دور شدم که خراب کاری نکنم.شب شد و قرار شد داییم اینا خونه ما باشن و مامان بزرگ و بابا بزرگم برن خونه خالم .شب رو خوابیدیم .صبح با دوستام رفتیم بیرون جاتون خالی رفتیم یه سری وسایل سکسی خردیم از قبیل کاندم اسپره ،تاخیری،و چند تا دارو برای سرد مزاج ها منم خوشحال کاندم ها رو با اسپره ور داشتم رفتم خونه رفتم تو اتاق که صبح تا ظهر مال من بود و تا شب داییم اینا توش بودن لباسامو عوض کردم و وسایلمو رو تخت گذاشتم وراحت اومدم بیرون .نگاه کردم دختر داییم داشت می رفت تو اتاق اول اصلا یادم نبود به دم در که رسید خشک شدم یاد کاندمها افتادم که رو تخت انداختم حالا چه جوری جلو داییم بدوم به سمت اتاق که دختر داییم داشت می رفت به سمتش مثل الاغ نشستم سر جام و منتظر موندم ببینم چه کار می تونم بکنم.بعد از 5 دقیقه دختر داییم داییم رو صدا کرد که داییم بیاد و کمکش کنه .داشت زبان انگلیسی کار می کرد و گیر کرده بود ولی خودمونیم ها زبان ش واقعا خوب بود .داییم گفت الان کیانوش میاد بهت کمک کنه .رو به من کرد گفت کیانوش جان لطف کن برو کمکش .رفتم تو اتاق دیدم کف اتاق نشسته و داره رو ش فکر می کنه تو یه قاعده تخمی گیر کرده بود .ولی من اولین کاری که کردم کاندما رو ور داشتم که یهو پرسید آقا کیانوش اونا چیه من یکم رنگم پرید و گفتم چیز مهمی نیست گفت اگه مهم نیست می تونم ببینمش من موندم چی بگم که دستش رو دراز کرد منم بسته رو گذاشتم رو دستش درش رو باز کرد یکم بو کرد درش رو بست و سوال کرد اینا چیه گفتم هیچی ولش کن حالا جا مشکل داری .داشت برام تو ضیح می داد که از لای لباس یه نگا به سینه های کوچیکش کردم خیلی سفید بود و من رو مثل چی مست کرد.مشکلش روبراش حل کردم و رفتم تو کامپیوتر تا از دیکشنری یه کلمه رو پیدا کنم که دیدم پسر خاله خرم کخش رو ریخته بود ورو صفحه دسک تاپ عکس سکسی گذاشته بود منم زرد کردم و نفهمیدم چه جوری صفحه مانیتور رو خوابوندم بعد نگاش کردم دیدم سرخ شده رفتم جاش نشستم رفتم تریپ خایه مالی که نگه چی دیده که اگه می گفت کلام پس معرکه بود گفتم هانیه خانم می دونی اون چی بود دیدم سرش رو انداخته پایین و هیچی نمی گه من دستم رو بردم زیر چونش و دادم بالا که سرش رو کشید عقب و با یه حالت ترس و خجالت نیگام کرد منم با گچ دیوار یکی شده بودم .به زور و با یه حالت التماس بهش گفتم : میشه درباره این موضوع به کسی چیزی نگی دوباره سرش رو انداخت پایین وبلند شد بره که من دستش رو گرفتم کشیدم و گفتم خواهش می کنم دستشو کشید منم نمی دونم از کجا به ذهنم رسید که گفتم : اگه نگی بهت می گم اونا چیه .بسته کاندم دستم بود و درش رو باز کردم و گفتم ببین تکون نخورد و فقط به اونا نگاه می کرد رفتمجلو تر که ببینه بهش گفتم اینا مال آلت مرداست. رفتم صفحه ی مانیتور رو دادم بالا و بهش گفتم نیگا این آقا هه هم داره با تردید اومد جلو و یه نگا انداخت .نمی دونم شاید وقتی دید که که حیا از بین ما رفته اینو گفت یا چیز دیگه ولی گفت که چه جوری می زارنش اونجا منم خشکم زد یه لحظه، بهش گفتم چه جوری بهت نشون بدم.دیدم ساکته بشه گفتم تو اول نشون بده تا من برات نصبش کنم .دیدم زیر لبی گفت اول تو منم یکی از کاندم ها رو در آوردم و دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو دادم بیرون و یکم دست مالی کردم و کاندم رو کشیدم روش دیدم رنگش کاملا پریده دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم می خواست دستش رو بکشه که محکم گرفتم یه بوس کردمش که خودش رو میکشید کنار منم گرفته بودمش ذستمو گذاشتم رو سینش و کشیدمش تو بغلم تو داستانا خونده بودم باید زیر گردنو بخوری منم شروع کردم به لیسیدن بدش میومد دستامو بردم سمت شلوارش و زیپش رو کشیدم پایین و بهش گفتم شلوارتو در بیار بلندش کردم دیدم داره با اکراه در میاره کم کم داشت در میاورد به زانو هاش که رسید دیگه خودم کشیدم پایین گذاشتمش رو تخت و شرتشو در اوردم پاهاشو دادم بالا و شروع کردم کسشو خوردن یکم که خوردم دیدم داره قلقلکش میاد .نگه داشتم نفس گرفتم دوباره شروع به خوردن کردم که کمکم حال اومد یه لیس به کونش زدم کاندمو در آوردم جلو دهنش گرفتم و به زور تو دهنش کردم گفتم توف کن روش تف کرد منم کیرمو گذاشتم در سوراخش و فشار دادم تو یکم از سرش رفت تو منم دهنشو گرفتم پاهاشو گرفتم و به زور تومی کردم تا اینکه سرش رفت تو یکم جلو عقب کردم دوباره فشار دادم تا دسته رفت تو شروع کردم کمر زدن دوباره فشار دادم تا ته رفت تو یکم کمر زدم دیدم دارم میام در آوردم بردم تو دهنش کردم یکم تلمبه زدم بعد در آوردم همون موقع که داشتم در می آوردم در باز شد و داییم اومد تو یکی زد تو گوش من همون موقع آبم اومد دوباره زد و شروع کرد زدن اینقدر زد تا بیهوش شدم تو بیمارستان بودم که دیدم بابام و داییم بالا سرم عصبانی واستادن به هوش که اومدم بابام دو تا زد تو گوشم داییم بابامو گرفت و من زدم زیر گریه و تریپ خایه مالی بابام و داییم از اتاق رفتن بیرون و الان یه ساله از اون موضوع میگذره و من حتی نمی تونم تو چشای بابام نگا کنم راستس دختر داییم هم اینقدر خورده بود که بیمارستانی شده بود.رایطمون با داییم اینا خیلی سرد شده و من از کارم پشیمونم .

مانی و عطش کون دخترخاله سلام . من مانیم …! از وقتی 11 سالم همیشه با یاد دختر خالم جغ میزنم و کردنش برام آرزوی محال بود. وقتی 13 سالم بود یه بار داشت تو خونمون راه میرفت و در کونش از رو شلوار آشغال چشبیده بود گفتم پاکش کن کونشو کرد بهم گفت برش دار از اونجا به کون نرمش پی بردم هنوزم دلیل این کارشو نفهمیدم …! اخه اون 6 سال از من بزرگتر بود و خیلی هم دختر خوبی بود . اسمش پردیس بود قدش 152 و موهای فر تا شونه هاش ولی کون خیلی بزرگی داشت سایز کمرش کوچیک بود ولی کونش پر از چربی و دنبه بود رنگ تنشم سفید . تا 17 سالگی به یادش جغ میزدم که دیگه یه روز خیلی زدم بالا و رفتم خونشون تا از دانشگاه بیاد چون هر وقت از دانشگاه میومد میرفت حموم . خلاصه 5 ساعتی خونشون بودم و خالم ازم پذیرایی کرد تا این که اومد. دختر خالم اومد و خیلی خسته بود و رفت حموم وقتی رفت حموم دوربین موبایلمو گزاشتم تو اتاقش و گزاشتم فیلم بگیره . خلاصه 20 دقیقه الکی فیلم گرفت تا این که دختر خالم از حموم اومد تو اوتاقش تا لباساشو عوض کنه…! همش میترسیدم نکنه بفهمه دارم فیلم میگیرم که خوشبختانه نفهمید و اومد بیرون. سریع رفتم تو اوتاق و دوربینو برداشتم . دلم خیلی میلرزید و استرس داشتم. رفتم توالت خونه خالم و فیلمو نیگاه کردم. زدم جلو تا وقتی فیلم دختر خالم بیاد وقتی اومد کیرم یهو سیخ شد . دبدم به به چه کونی داره تمام بدنش اپیلاسیون شده وقتی راه میرف کونش میلرزید یادمه یه جایی از کیپ لای کونشو خارون و دستشو برده بود لای کونش من با اونجا خیلی جغ زدم وقتی برگشت یه کس خیلی قلمبه داشت و بی مو چه کسی بود و سینه هاش آویزون بود سایز سینش فکر کنم 85 اینا باشه خیلی سفیده و نوکش قرمز پر رنگ بود. کلیپ رو ریختم تو کامپیوتر و از موبایم پاکش کردم خلاصه چی کلیپی گرفتیم یه سالی باهاش جغ زدم خسته هم نمیشدم کلا عاشق کونش بودم شبا به فکر کونش بودم آخه همیشه هم شلوار تنگ میپوشید چون قدش کوتاه بود و شلواراش سایز بچه بود. یه روز کامپوترمون هنگ کرد و همه چی پاک شد حتی فیلمی که گرفته بودم و هر کاری کردم ریکاوری نشد . دیگه داشتم میمردم مثل قدیم به یادش جغ میزدم. کامپوترم شده منبع فیلم سوپر برای پر کردن جای خالیه کونش تا این که یه شب اومد خونمون و پشت کامپوترم نشست و شروع کرد به گشتن. تا صدام کرد گفت مانییییییییی!!!!!! ترسیدم گفتم حتما سوپرارو پیدا کرده …! گفتم بله؟ گفت اینا چیه تو کامپوترت بی ادب؟ رفتم دیدم بله تو فولدر فیلم سوپراست . گفتم پردیس تو فایلای خصوصی من نرو دیگه .! بهم چپ چپ نیگاه کرد دیدم من تو اوتاقم و اون . من پشت صندلی کامپوتر وایساده بودم و اون روش نشسته بود . سینه هاش از بالا معلوم بود داشتم به سینش نیگاه میکردم گفت خیلی کثافتی مانی گفتم چرا ؟ گفت به چی نیگاه میکنی؟ گفتم هیچی تو چه قد گیری …! گفتم این فیلما چی هست حالا ؟ گفت یعنی تو نمیدونی؟ حتما کاره باباته آره؟ گفتم واقعا نمیدونم و ماس رو گرفتم یکشیو باز کردم…! پردیس جلوی چشماشو گرفت گفت ببندش پر رو…! گفتم چیزی نیست که این لذتو خدا برای ما گزاشته مگه بده؟؟؟؟؟؟ گفت پر رو بزرگ شدی زبون در آوردی…! گفتم پردیس ولمون کن راست میگم دیگه …! از صندلی پاشد و رفت از پشت به کودنش نیگاه کردم یا تشرت تنگ ویسکوز تنش بود خیلی سکسی شده بود . گفتم پردیس بیا کارت دارم…! گفت بگو ؟ گفتم میخوام واسه دوست دخترم کادو بخرم از لاک تو خوشم اومده میتونم ببینم؟ گفت راست میگی قشنگه ؟ گفتم آره صاف جلوش وایسادم دستشو گرفتم و فشار دادم. گفتم الاله من خودم اندازه این لاکا دوست دارم …! خندید گفت چی؟ تو همون مانی جوجوی خودمونی؟ گفتم الان دیگه مانی جوجو تو شرتمه …! دستشو ول کردم و تو لباش نیگاه کردم خیلی برق میزد. قدش از من 20 سانت کوتاه تر بود تو بغلم راحت جا میشد. گفتم یه چیزی بگم به کسی نمیگی؟ گفت نه؟ گفتم 7 ساله دوست دارم باهات رابطه داشته باشم!!!! گفت چیییی؟ گفتم شب بهت اس ام اس میدم و رفتم بیرون اوتاق…! پردیس رفت خونشون و ساعت 11 شب بهم اس ام اس داد…! گفت منظورت چی بود عصر؟ گفتم منصورم سکس بود…! جواب داد سکس ‌؟ با تو؟ گفتم آره! گفت من تاحالا سکس نکردم حالا بیام با تو؟ گفتم اما من قدر تورو میدونم…! گفت فردا بیا خونمون ببینم چرا اینجوری شدی؟ گفتم باشه شب بخیر..! خیلی استرش داشتم و فردا تا خوابم برد . ساعت 11 پا شدم . رفتم حموم و موهای تنمو زدم. گفتم شاید تونستم بکنمش خلاصه رسیدم به خونشون و زنگو زدم. درو باز کرد و رفتم بالا دیدم من و اون تنهاییم. گفتم خاله کجاست؟ گفت رفته میوه بگیره..! رفتم از پشت بغلش کردم و از رو شلوار بهش خوب چسبیدم خیلی استرس داشتم یادمه میخواستم بیوفتم زمین. با دستم سینشو گرفتم و از رو لباس مالوندم . هیچی نگفت فهمیدم به رویای 7 ساله ی خودم رسیدم. یقه ی تیشترتشو دادم پایین تا سیته هاش بیوفته روش. زیر سینش داغ و خیس بود. گردنشو بوس کردم . و اومدم جلوش نمیدونم چرا نتونستم ازش لب بگیرم ولی سینه های از دو طرف به هم چسبوندم و شرو ع کردم خوردنشون. از سینه هاش شروع کردم بوس کردم اومئم رو به پایین. دستم میلرزید شلوارکشو دادم پایین و پاهاشو بغل کردم. در همون حالت کونشو از پشت میچلوندم و فشار میدادم. مثل یه بادکنک پر از آب بود. پردیس برگشت و دیدم لای کونش جولوی سرمه . سرشمو کردم لای کونش و شروع کردم لیس زدن لای کونش. سرمو فشار دادم رو به سوراخش و شروع کردم لیس زدم. پردیس رفت جلو و نشت روی کاناپه گفت مانی جوجو رو مییشه نشونم بدی؟ شلوارم با لرز در آوردم مثل یه خواب بود فکر کردم اینم مثل خوابای همیشگی هست. مانی رو درآوردم زیاد کلفت نبود ولی میشد باهاش اون کونو گایید. پردیس از روی مبل خابید رو زمین و من کرمو کردم لای رون پاش عقب جبو کردم الاله گفت برو آز آشپزخونه روغن لادن رو بیار. رفتم آوردم گفت بریز لای رونم ریختم . و کیرمو کردم لای رونش . خیلی لیز شده بود و در عرض 30 ثانیه آبم اومد. گفت هنوز که کاری نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این بود‌ آرزوش 7 سالت؟ داشتم میلرزیدم گفتم باید بکنم توش باید بکنم…! کیرمو گرفتم تو دستم و کردم لای کونش . لای کونش کیرمو بالا پایین کردم تا سوراخشو پیدا کنم . از روغن لادش رختم روش و سرشو فر کردم داشتم میلرزیدم و طاقت هیچ چی نداشتم. گفت بکن ترسو پردیس مانو جوجورو میخواد…! کیرمو تا ته کردم به یه صدای نازک و آروم گفت آی درد داره. بکش بیرون گفتم پردیس خیلی نرمی خیلیییییییی…! اینو که گفتم استشو گزاشت رو کونش شروع کرد واسم بمالونه…! دیوونه کننده بود کونشو میمالوند و کیر من تو سوراخش بود. گفت حالا نظرت چیه؟ اینجوری دوست داری؟ کیرمو در آوردم شروع کردم کونشو لیس زدن. برش گردوندم و از لب گرفتم یه لب حسابی رژ لب انگور زده بود . بلندش کردم گفتم پاهاتو بچسبون به هم این کارو کرد. از جلو کیرمو کردم لای رون پاش و تو چشماش نیگاه کردم . در همون حالت لباشو خوردم. بهم گفت از پشت این کارو بکن. از پشت کردم لای رونش پاش و کرم تا وسطای رونش میرفت. از جلو دستشو کرد لای پاش و کیرمو بالا پپایی کرد . گفتم آبم داره میاد الاله…! گفت بریز لای پام مانیییییییییی…! ابم اومد و ریخت لای پاش…! پردیس گفت اخی دلم برات سوخت…! گفتم تو خیلی حرفه ای بودی همه فکر میکنن تو خیلی پاکی..! گفت از کجا میدونم نیستم؟ گفتم ازت معلومه قبلا سکس داشتی…! گفت شایدم نداشتم و اولین بارم بوده…! از اون به بعد دیگه نتونستم باهاش سکس کنم و باز به یادش اون سکس جغ میزنم…!

کون دادن به زندایی با کیر مصنوعی سلام.من سینا هستم22سالمه.اول از هر چیز بگم من عاشق بردگی و تحقیر شدن توسط زنام تقریبا 2.3سالی هست که من با این نوع سکس آشنا شدم و خیلی علاقه مند شدم.و الان هر فیلمی مه راجع به این نو سکس باشه رو دارم.سال 88بود که واسه دیدن داداشم با خانواده رفتیم آمریکا.تو دنور زندگی میکنه.با خودم گفتم هرطوره من باید این نو سکسو تجربه کنم.تو ایران که نمیشه از اینکارا کرد.از طریق یه سایت مخصوص یکیو پیدا کردمو پولشو واریز کردم.قرار بودفردا برم اونجا که با زنه حال کنیم.یه زنه35.6ساله اومد تو اتاق.واقعا زن زیبای بود.قد بلند.سفید.اصلیتش آلمانی بود.بهم گفت من زیاد این سکسو انجام دادم ولی من گفتم دفه اولمه ونمیدونم چجوریه.بدون هیچ مقدمه ای لباسامو در اورد.همزمان لبامو میک میزدو گاز میگرفت.شلاقو برداشتو محکم بدون هیچ فاصله ای میزد رو کونم.از شدت درد دادم بلند شده بود هوا.گفت دهنتو میبندم که تاثیری رو کارم نداشته یاشی.با یه دستمال دهنمو بست.محکو با شلاقش منو میزد.کونم قرمز قرمز شده بود.خوابوند منو رو مبل و دستکشاشو دستش کرد.آروم آروم انگشتاشو میکرد تو کونم.کم کم کامل یه دستش رفت تو..داشتم جر میخوردم.صدامم که در نمیومد.پیش خودم گفتم چه گهی خوردم که اومدم.تو همین حال دیدم یه کیر مصنوعی از تو کیفش اورد بیرون.وایییییییی.خدا چی میدیدم.یعنی این قرار بود بره تو کونم!!!!!کیر مصنوعیرو وصل کرد به خودش و با فشار کرد تو کونم.خلاصه سرتونو درد نیارم نزدیک45دقیقه داشت منو با فشار تمام میکرد.دیگه داشت گریم در میومد.ازم یه لب گرفتو لباساشو پوشید و گفت ببخشید که دردت اومد.بلخره حال کزدن دردم داره.تا فردای اونروز کونم به شدت میسوخت.ولی واقعا بهم حال داده بود.هفته دیگش برگشتیم تهران.هنوز تو کف اونروز بودمو حسرت اینکه چرا برگشتیم ایران.اونور این کارا خیلی رایجه ولی تیران بفهمن همچین حسی داری معلوم نیست با آدم چکار میکنن.روزا همینطور میگزشتو منم دیگه فراموش کرده بودم این حسمو تا اینکه داییم زنگ زدو گفت داریم میایم ایران .من تو کونم عروسی بود که دارن میان.یه زندایی دارم به اسم سمیه.من از بچگی عاشقش بودم و سعی میکردم دوس دخترامو بر اساس اون انتخاب کنم.قیافش .هیکلش.این زندایه من فدش خیلی بلنده بال اندامه ترکه ای.سفید.چشمایه زاغ.مثل دخترای روسی بود و از نظر قیافه به ایرانیا نمیخورد.روز موعود رسیدو من به اتفاقه خونواده رفتیم فرودگاه.با هم سلام . احوالپرشی کردیمو هر چی نگا کردم زنداییمو ندیدم.به داییم گفتم:دایی پس زندایی کم؟گفت میادش.یه کاری واسش پیش اومده.گفتش؟سینا جان ما میریم بیرون فرودگاه تو مننتظر زنداییت وایسا وسایلشو بیار.یه 10دقیقه های منتظر بودم که یهو یه دست اومد رو شونم.سرمو برگردوندم دیدم سمیست.تو کونم عروسی شد.گفتم رسیدن به خیر زندایی.چطوری منو شناختی از پشت؟گفت موهای طلاییتو هیکلت تابلویه عزیزم.یکم با هم احوالپرسی کردیمو رفتیم خونه.قرار بود یه هفته ایران بمونن.وسایلشو بردم گذاشتم تو اتاقم.داییم با مادرم رفتن بیرون که به کارایی که داییم بخاطرش اومده بود ایران برسن.من موندمو زنداییم.خیلی راحت جلوم راه میرفت.منم چون از این صحنه ها زیاد دیدم عین خیالم نبود. گفت:سینا راستی خونه نت داری؟ گفتم:اره.الان لپتاپمو میارم گفت:دستت درد نکنه.باید ایمیلامو چک کنم لپ تاپمو دادم بهش رفتم حموم یه دوش بگیرمو تو حموم حسابی به یادش جق زدم.خودمو خشک کردمو اومدم بیرون رفتم تو اتاق دیدم زنداییم به یه چیزی تو لپتاپ خیره شده که اصلا متوجه اومدن منم نشده رفتم ببینم چی نگا میکنه مه یهویی قلبم اومد تو دهنم.فیلمایی که گفتم ازش زیاد دارمو داشت نگاه میکردزبونم بند اومد به پته پته افتادم.که گفت:سینا این چیه تو نگاه میکنی؟ گفتم:زندایی به خدا نگاه نمیکنم.فقط بعضی وقتا.تو رو خدا به خونوادم چیزی نگو.اگه بگی دیگه نمیتونم تو چشاشون نگاه کنم گفت:چرا؟ گفتم: اخه میدونین که این نو سکس تو ایران رایج نیست .هیچکی خوشش نمیاد گفت:از کجا میدونی تو همین ایرانم خیلیا این کارو میکنن گفتش:دوس داری یه دختر با کیر مصنوعی بکنتت؟ سرمو انداختم پایینو تکون دادم که یعنی آره گفت اه زن باشه چی؟بهش نمیدی؟ گفتم:اصلا کسی نیست که اینکارو کنهومن به پیرزنشم راضیم!!!!! یه خنده ی معنا داری بهم کردو گفت؟نه دیگه از پیرزن بهترم عزیزم باو.رم نمیشد این حرفو بزنه.گفتم چی؟ گفت مگه نمی خواستی به یکی بدی کی از من بهتر از خوشحالی دالشتم بال در میووردم.گفتم:آخه کیر مصنوعی ندارم من گفتش:اون با من .فردا میرم از یکی از دوستایه قدیمیم که تو کاره همجنس بازیه میگیرم.چند دقیقه حرف زدیم که یدفه داییمینا اومدن. فرداش رفت که کیر مصنوعیرو از دوستش بگیره بهم زنگ زد گفت که حله گرفتم حالا مونده بود ی مکان.باورم نمی شد به این زودی به خواستم برسم اونم با کسی که اصلا فکرشم نمیکردم.بهد چند ساعت فکر کردن قرار شد بریم باغمون.ظهر سر ناهار رفتم کلیدئ باغو از جیب بابام پیچوندم.بهد از ظهر من از خونه زدم بیرون . قرار شد که سمیه هم به بهانه دیدار دوستایه قدیمیش بیاد باغ.تو باغ منتطر بودم که دیدم اومد.سر حال به نظر میرسید.رفتیم با هم تو خونه ای که وسط باغ بود.لباساشو در آوردم.واییی .اصلا فکر نمیکردم که یه روزی بتونم لخت ببینمش.از رو شلوار لی کسشو میمالوندم و لبلاشو تو دهنم میمکیدم.دستمو بردم رو سینه های سفیدش که مثل دو تا ژله بود و نوک سینشو گذاشتم تو دهنمو میلیسیدم.اونم دستشو برده بود لایه موهام.خیلی حشر شده بود.با همون حالت دستمو بردم زیر کونشو بلندش کردم گذاشتم رو تخت و شروع کردم شلوترشو در آوردن.یه شرت سکسی مارک دار پوشیده بود .چوچولشو کردم دهنمو مثل وحشیا میخوردم البته بیشتر گاز میگرفتم که اونم هی جیغ می زد.گفت سینا مگه قرار نبود من بکنمت؟اینجور که داره پیش میره فک نکنم نوبت به من برسه؟گفتو آخه تو خوابم نمی دیدم یه روز باهات اینجوری باشم.گفت خب حالا.بیا سریع کارو انجام بدیم تا کسی نیومده.منو خوابوند رو تخت خودش خوابید روم.از لبام شروع کرد به لیسیدن.گردنمو گوشمو همه جامو داشت میلیسید.تفشو مینداخت تو دهنم.از اینکارش خیلی خوشم میومد.اونم تا فهمید همینجوری تف مینداخت تودهنم.ناخوناشو میکشید رو تنم.دردم میومد ولی هیچی نمی گفتم.گفت سینا شاش دارم.دهنتو وا کن.هنوز دهنمو وا نکرده کسشو جا کرد تو دهنمو شاشیددددددددد.سعی میکردم شاششو نخورم و لی نمی تونستم کسشو از دهنم بکشم بیرونو همشو قورت دادم.گفت کسمو بلیسو تمیزش کن.زبونمو میکشیدم رو کسشو هر بار که میکشیدم یه آههههههههههههههههههبلند میکشید.رسید به کونم.اول رونامو میمالید.من بدنم بی موست.با انگشتاس کونمو میمالید محکم میزد رو کونم.حسابی حشر شده بودم.تلفشو انداخت تو سوراخمو با انگشت شستش کرد تو سوراخم.دردم میومو اونمن بیشتر میکرد تو انگشتشو.سه تا انگشتو با هم کرد تو کونم.یه دفه انگار یه چیزی ته کونم شروع به سوزش کرد. سمیه: چی شد عزیزم؟ من:هیچی.تو ادامه بده.کونم میسوزه.عیبی نداره سمیه:این که تازه اولشه.هنوز کیر نرفته توت. زبونشو کرد تو سوراخمو لیس مسزد.سوراخم هی داشت گشادتر میشد.کیر مصنوعبرو به خودش وصل کرد.گفتش سینا جون حالا وقتشه که کیر زنداییتو بخوری.ببینم چیکار میکنیا کیرشو فرو کرد تو دهنم .تا بیام مزشو بفهمم تا ته رفته بود تو حلقم و سمیه هم هی بیشتر فشار میداد.دستمو فشار دادم رو رونش که دارم خفه میشم ولی اون هیچ توجهی نمیکرد.کم کم عادت کردم.سر کیرو با زبونم میک میزدم.چشامو بسته بودمو حسابی حال میکردم.سمیه هم موهامو تو دستش گرفته بود و چنگ میزد که من دردم بیاد.هرچی تف داشتم تو دهنمو میمالیدم به کیرش.آخ اوخش بلند شده بود.کیرشو از دهنم در اوردم منو برگردونو.کرم مالید به در کونم.کیرشو با فشار داد تو.سوزش کونم داشت بیشتر میشد.اومدم داد بزنم که دستشو گذاشت جلو دهنم.قمبل کرده بودم واسش.سرعت تلمبشو بیشتر میکرد.دیگه داشتم جر میخوردم.دستمو محکم گذاشتم رو متکا از شدت درد. سمیه:جوووووووووووووووووووون.دردت میاد؟آره؟جرت میدم.مگه نمیخواستی جرت بدمجیغ بکش.جیغ بکش. کیرش از تو کونم در اومو خوابید رو من و دوباره تا آخر کرد تو.چسبیده بود بهم.داغیه تنشو حس میکردم.تا ته رفته بود تو کونم.گفتم زندایی تورو خدا بسه.به خدا دارم جر میخورم.یواشتر.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااا.تورو قرآن سمیه:خفه شو .تازه دارم حال میکنم.جیغ بکش.هر چی بیشتر جیغ بکشی منم تندتر میکنم.هر لحظه تلمبشو سریعتر میکرد جوری که تخت داشت صدا میداد منو برگردنود گفت سینه هامو بمال.سینه هاش تو دستام بود.ا.نم خودشو چسبونده بود به منو تلمبه میزد.پاهاش تو پاهام قفل بود.خیلی حال میداد.گفتم:تندتر .جرم بده.کونم مال توئه.جر بده.اخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.اونم نامردی نمیکردو تندتر میکرد.دیگه دو.تامون بدجوری خیس عرق بودیم.کیرمو که بدجور سیخ شده بود رو میمالید.کرد تو دهنش و حسابی واسم میخورد.تا ته میکرد تو دهنش.خایه هامو حسابی لیس میزد.نشیت رو کیرم.بالا پایین میکرد .سینه هاش تو دستم بود.کیر مصنوعیرو کرد دهنم .من کیر اونو میخوردم اونم داشت بالا پایین میشد رو کیرم.آبم داشت میومد.بش گفتو آبم داره میاد .کیرمو کرد تو دهنشو کل آبمو خورد.به جفتمون خیلی حال داد.نیم ساعت تو بغل هم بودیم که با صدای بوق ماشین بابام بلند شدیم.لباسامو پوشیدمو با سمیه از ته باغ زدیم بیرون

صیغه محرمیت داستانی که براتون تعریف میکنم برگرفته از واقعیت هست. داستانم رو به دو بخش مقدمه و روز حادثه تقسیم میکنم که در قسمت مقدمه داستان نیمه سکس هست و در قسمت روز حادثه اولین سکس واقعی زندگیم رو براتون تعریف می کنم … قسمت اول : مقدمه همه چیز از یه کنجکاوی بچگانه شروع شد . شماره تلفنی که بهش داده بود بالاخره وسوسه اش کرد و باعث دوستی اون و برادرم شد . در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود ، چادری و با قد 160 و وزن 42 کیلو گرم و سایز سینه 70 و سبزه رو بود . اولین بار که دیدمش از نجابت و متانتش خیلی خوشم اومد . برادرم که هوسباز بود اصلا با اون جور نبود . بعد از گذشت مدتی برادرم متوجه شده بود که دختری نیست که بگذاره حتی دستش رو بگیره واسه همین کم کم رابطشون سرد و سردتر میشد . در این حین اون به من زنگ میزد و درد دل میکرد و ازم راهنمایی میخواست . با گذر زمان رابطه عاطفی و صمیمانه ای بین ما در گرفت . حتی دیگه محرم اسرارش شده بودم و مشکلات خانوادگیش رو با من در میان میگذاشت و اختلاف نظرش با پدرش رو با حرفهای من تحمل می کرد . سرتون درد نیارم چند ماهی که به همین روال گذشت و دیگه با برادرم هیچ رابطه ای نداشت اما تلفنی با هم در ارتباط بودیم ولی هرگز صحبت از دوستی مطرح نشد . هردومون به هم علاقمند شده بودیم ولی به زبان نمی آوردیم. با هم بر سر خیلی از موضوعات تفاهم داشتیم و در نهایت بهش گفتم و مسیر حرفهامون عوض شد و تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم . با توجه به شرایط خانواده اش روزی به من گفت از اینکه با من تلفنی صحبت میکنه احساس گناه میکنه و برای اینکه گناه نکنیم بهتره صیغه محرمیتی بینمون خونده بشه تا من برم سربازی و رسما خواستگاری کنم . اولش قبول نکردم و گفتم رضایت پدر میخواد اما گفت تحقیق کرده و به سن قانونی رسیده و از نظر شرعی مشکلی نداره ! منم حرفش رو قبول کردم خودمون بینمون صیغه جاری کردیم ! ( اما فکر کنم اشتباه کردیم و درست نبوده !!!) از اون به بعد بیرون رفتنمون زیاد شده بود . من اون رو زن شرعی خودم میدونستم . یکی از روزهای تابستان که بمناسبت تولدم بیرون رفته بودیم تا هدیه ام رو بده برای اولین بار ازش خواستم که دستاش رو تو دستام بگیرم با اکراه قبول کرد و به محض اینکه دستاش رو تو دستام گذاشت بر پشت دستاش بوسه زدم . مثل لبو قرمز شد . از اون روز به بعد اجازه میداد دستاش رو بگیرم و ببوسم . دیگه بصورت تلفنی حرفهای عاشقانه و سکسی میزدیم و پشت تلفن از هم لب میگرفتیم . اون هم من رو شوهر شرعی خودش می دونست ! مدتی به همین روال گذشت تا یک روز رفتیم کنار دریا تو یه جای دنج ازش درخواست کردم که لباش رو ببوسم و برخلاف تصورم راحت قبول کرد و وقتی لبهام رو لبهاش گذاشتم زیباترین لذت زندگیم رو تجربه کردم ازش خواستم که اندازه سینش رو میخوام لمس کنم با مکافات راضی شد . وقتی آروم آروم دکمه های مانتوش رو باز میکردم نفسهاش به شماره افتاد دلهره ای وجود من رو هم گرفت . گفتم میخوای باشه برای بعد گفت مرگ یک بار شیون یک بار . چشم هاش رو بست و گفت من آماده ام دستم از لای مانتوش به بدنش نزدیک کردم گرمای خاصی داشت از روی لباسش سینه هاش رو لمس کردم دیگه نفسش بالا نمیومد اما از بزرگ شدن سینه هاش فهمیدم تحریک شده دلم رو به دریا زدم و لباسش رو آروم بالا زدم با دستش ممانعت کرد اما وقتی دوباره لبم رو بین لباش حس کرد شل شد و گفتم فقط همین یه بار از زیر دست بزنم هیچی جوابم نداد و من سکوت رو علامت رضا دانستم و دست به کار شدم وقتی اولین بار سینه های کوچکش رو تو دستام حس کردم گویی تمام خوشی های دنیا تو دستام بود کمی سینه هاش رو مالیدم خیس عرق شده بود با نوک سینه هاش ور میرفتم سرش رو شونه هام گذاشته بود و اصلا به چشمام نگاه نمیکرد . چشمانش هنوز بسته بود . کم کم دستم به سمت شلوارش بردم و از روی شورتش با کس کوچولوش بازی کردم . با انگشتاش شونه هام رو فشار میداد معلوم بود که کاملا حشری شده بود خواستم دستم زیر شرتش ببرم اما نگذاشت دوباره به لب گرفتن متوسل شدم آنچنان با فشار لبم رو میک میزد که هر آن ممکن بود لبم خون بیاد . در حین لب گرفتن با سینه هاش ور رفتم که حالا کاملاً سفت شده بود آروم دستم رو کسش بردم و می مالیدم . دستم بردم زیر شلوارشش و از روی شرتش شروع کردم به مالوندن . بهش گفتم دوست داری میمالمش؟ هیچی نمیگفت سرم و بردم زیر مانتوش و آروم نوک سینه هاش رو به لبام گرفتم آه کوچکی کشید و چادرش رو روم انداخت و سرم رو به سینش فشار داد و گفت بخورشون مال خودتن ! در همین حین خواستم دستم از زیر شورتش به کسش که کاملا خیس شده بود و نسبت به قبل کمی باد کرده بود برسونم اما نگذاشت و هرچه تقلا کردم اجازه نداد که نداد دستش رو گذاشتم رو کیرم اما خجالت کشید و نگرفت و قول داد تو یه موقعیت دیگه حتما میگیردش و اجازه میده منم از زیر کس نازش رو حس کنم . خواستم کیرم رو دربیارم و نشونش بدم که یک نفر از دور به سمتمون میومد از هم فاصله گرفتیم … قسمت دوم : روز حادثه از اون روز به بعد دیگه لب گرفتن و با سینه اش بازی کردن و خوردنشون برامون عادی شده بود اما هنوز نمیگذاشت به کسش از زیر شورت دست بزنم . ما عاشق واقعی هم شده بودیم . شبانه روز به هم فکر میکردیم . دائما به هم حرفهای عاشقانه میزدیم و کسانی که از رابطه ما باخبر بودن به ما غبطه میخوردن و همیشه ما رو الگو خودشون میدونستن تا اینکه یک روز خونه تنها بودم بهش زنگ زدم گفتم بیا موقعش که به قولت عمل کنی ، کیرم رو ببینی و دست بزنی قبول کرد برای اولین به خونمون بیاد . دل تو دلم نبود قلبم هر لحظه تند تر میزد انگار که اولین بار بود که میدیدمش قرارمون ساعت 10 صبح بود . بالاخره اومد ، از همیشه خوشگل تر شده بود چادرش رو درآورد و با اصرار من مانتوش رو هم در آوردم برای اولین بار بود که با بلیز و شلوار میدیدمش با یک لیوان شربت ازش پذیرایی کردم حالش که کمی جا اومد ازش خواستم مغنعه اش رو هم در بیاره تا موهاش رو ببینم خجالت میکشید اما بهش گفتم ما زن و شوهریم و اشکالی نداره گفت خودت درش بیار ! در یک چشم بهم زدن مغنعش رو در آوردم . وای چقدر چهره اش بدون حجاب زیبا و دلنشین تر بود . موهای بلندی تا روی باسنش داشت . همینطور که موهاش رو نوازش میکردم سرش رو گذاشتم روی پاهام و پاهاش رو روی مبل دراز کردم و شروع کردم به بوسیدنش . از موهای نازش تعریف میکردم صورتش قرمز شده بود خیلی خجالتی بود! دستام رو گذاشتم روی سینه هاش و شروع به مالوندش کردم . گفت لبات رو میخوام و مثل همیشه محکم لبام رو میمکید . دستم رو از زیر بلیزش به سینه هاش رسوندم و با نوک سینش بازی کردم و بلیزش رو بالا زدم و سینه هاش رو به لبم گرفتم ( توضیح بدم که هیچ وقت سوتین نمی بست ) شروع کردم به خوردنش و لباس خودم رو درآوردم و نوبت توست که سینه هام رو بخوری و اونهم قبول کرد و سینه هام رو خورد . گفتم بلیزت رو دربیار اولش قبول نمیکرد اما با اصرار من گفت خودت در بیار . بلندش کردم و بردمش تو اتاق خوابم و روی تختم خوابوندمش و بلیزش رو درآوردم و زیر لاله گوشش رو خوردم و با دستام سینه های نازش رو نوازش کردم با زبونم گردنش رو لیس می زدم و به سمت سینه اش رفتم . نوک سینه اش رو به دندونم گرفتم با دستم کس نازش رو از روشلوار می مالوندم و کم کم دستم رو بردم زیر شلوارش و از رو شورتش کس نازش رو که کمی تپل شده بود مالوندم خواستم دستم ببرم زیر شورتش اما نگذاشت گفتم قول دادی بهم اجازه بدی گفت فعلا نه گفت پس تو کیرم رو بگیر از رو شلوارکم کیرم که دیگه داشت میترکید مالید گفتم اینجوری حال نمیده از زیر بگیر قبول کرد و خواست دستش رو بکنه تو شورتم که گفتم اینجوری نه ! شلوارکم رو درآورد و من بلافاصله شورتم رو کشیدم درآوردم همینجوری هاج و واج داشت کیرم رو میدید و من لخت لخت جلوش وایساده بودم گفتم چیه؟چرا شروع نمیکنی گفت قرار نبود لخت بشیم! دستش گذاشتم رو کیرم گفتم لوس نشو دیگه و خوابوندمش به کمرش و شروع به لب گرفتن کردم و سینه هاش رو مالوندم محکم کیرم تو دستاش بود و میگفت فکر نمیکردم اینقدر بزرگ باشه این بخواهد تو کسم بره که پاره میشم ! گفتم خودم همچین بکنمت که دردی نفهمی عشقم ! گفتم موقعش که کس نازت رو ببینم هیچی نگفت و شلوارش رو کشیدم پائین چشماش رو بست منم شلوارش رو از پاش درآوردم و خواستم شورتشم دربیارم که نگذاشت گفت فقط بکش پائین شورتش کشیدم پائیین و لبه تخت نشوندمش و شروع کردم به مالیدن کسش بازوهام رو محکم چنگ میزد و کم کم آه می کشید کسش کاملا خیس شده بود گفتم میخوام کست رو بخورم هیچی نگفت زبونم رو گذاشتم روی نافش و با سینه هاش ور رفتم که خودش رو کمرش خوابید و پاهاش رو رو لبه تخت گذاشت شورتش رو درآوردم هیچ مقاومتی نکرد سرم رو گذاشتم لای پاش و شروع کردم با چوچولش بازی کردن و حسابی کسش رو خوردم و میک زدم دیگه آخ و اوخش دراومده بود رو وسط تخت بردمش و روش خوابیدم حالا جفتمون لخت لخت تو بغل هم بودیم . باورم نمیشد این صحنه بارها تو خواب دیده بودم کیرم گذاشتم لای پاش و دائما ازش لب می گرفتم و سینه هاش رو می خوردم . گفتم نوبت تو کیرم بخوری و برام ساک بزنی گفت نه بدم میاد گفتم مگه تاحالا خوردی که بدت بیاد؟ناراحت شد گفت بشعور مگه جنده ام ؟ گفتم پس بخور شاید خوشت بیاد کیرم جلو دهنش گرفتم یک کم با کیرم ور رفت یه نگاه خاصی بهم میکرد که احساس شرمندگی میکردم عرق سردی رو پیشونیم نشسته بود بیکباره با صدای بلند گفتم بخور دیگه لعنتی ! بیکباره کیرم تو دهنش کرد و دائما دندونشاش به کیرم میخورد گفتم دندون نزن یک فشار کوچک دادم کیرم داشت میرفت تو حلقش نزدیک بود خفه بشه ! کیرم از دهنش درآورد و هی سرفه میکرد ترسیدم فقط فحشم می داد بغلش کردم و موهاش رو نوازش کردم آروم شده بود و گریه میکرد و گفت دیگه با من از این کارا نکن ! گفتم باشه عشقم نمیخواستم اذیتت کنم . حالا اون گریه کن من گریه کن ! نمیدونم چرا گریه میکردیم!!! با زبونم اشکاش رو پاک کردم دیگه آروم آروم شده بود لبام رو لباش گذاشتم و دوباره سینه هاش رو تو دستام گرفته بودم که دستش رو برد رو کیرم که دیگه از ترس کوچک شده بود بیکباره خنده بلندی کرد و گفت اون اژدها حالا شده کرم خاکی و دوتایی کلی خندیدیم و گفتم حالا تو اژدها دوست داری یا کرم خاکی ؟ گفت معلومه اژدها گفتم ای شیطون دوباره لب گرفتیم و سینه هاش رو مالوندم و رفتم سراغ کسش و پاهاش رو باز کردم و لبم رو چوچولش گذاشتم و شروع کردم به خوردن دیگه هیچی نمیگفت کیرم که گنده شده بود گذاشتم رو کسش و گفتم این اژدها میخواد بره تو غار بخوابه و هی به کسش میمالیدم گفتم یک کم بدم تو گفت نه و از جاش پرید دوباره خوابوندمش و گفتم باشه فقط میمالم بهش کمی که با کیرم رو کسش شلاقی میزدم کسش باد کرد و دوباره تحریک شده بود رو شکم خوابوندمش و کیرم گذاشتم لای کونش و روش خوابیدم و گردنش خوردم با اینکه لاغر بود اما کون نرم و تپلی داشت خودشم دیگه کونش عقب و جلو میکرد و همکاری میکرد گفتم بکنم تو کونت گفت میگن خیلی درد داره گفتم حالا امتحان میکنیم یک بالش زیر شکمش گذاشتم و با انگشتم با سوراخ کونش ور رفتم تا جا باز کنه کیرم خیس کردم و گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم اونم کونش رو تنگ میکرد نمیگذاشت بره تو گفم شل کن تا شلل کرد با یک فشار سر کیرم رو کردم تو کونش جیغ بلندی کشید خواست فرار کنه اما نگذاشتم افتادم روش و هی تلمبه زدم داد میکشید و درد میکشید گفتم اصلا بهت حال نمیده گفت میده ولی خیلی درد داره گفتم تحمل کن داره آبم میاد دوباره شل کرد و با چند تا تلمبه آبم اومد و گفت بریز رو سینه هام و آبم و به همه سینه هاش مالید . کمی همدیگه رو بغل کردیم و لب گرفتیم بهم گفت خیلی نامردی من بهت اعتماد کردم فکر نمیکردم بهم تجاوز کنی ! فکر کردم نهایتن میخوای بمالی و دائما سرزنش کرد و هر چی حال کرده بودم از دماغم در آورد . با هم دیگه رفتیم حموم و اولین حموم مشترکمون برگزار کردیم …

کس تپل دوست مامانم سمیهما ی دوست خانوادگی داریم که سال های زیادیه باهم درارتباطیم.این اشنامون یه زن داره به اسم سمیه که رفیق فاب مامانمه.شوهر درستی نداره.امارشو گرفتم هرشب به یه بهونه میزنه بیرون و میره پیش زن صیقه ایش.سمیه هم همیشه تنهاست و بعضی شبا میاد خونه ما میخابه.من از بچگی سمیه خانمو دوست داشتم.راستی باید بگم که این سمیه جون یه زن سبزه 30 ساله با قد 160 سانت هیکل کپل و سکسی با سینه های خبلی زیاد بزرگ و ژله ای با چشمای گاوی و درشت لبای پفکی و پوسته نرمه که فقط کافیه یبار ببینیش.داشتم میگغتم.من عاشق سمیه جونم.اونم از بچگی.خیلی از وقتا من با سمیه تنها بودم و این باعث شدماباهم راحت باشیم.همیشه دلم میخاست سمیه جونمو بغل کنم.همیشه توی فکرم بود.همیشه دلم هواشو میکرد.خیلی سعی کردم که احساسمو بهش بگم ولی با اینکه باهم خحیلی راحت بودیم ولی میترسیدم که ازم ناراحت بشه و ازدست بدمش.یروز ظهر بود.توی پذیرایی دراز کشیده بودم و به دوست دخترم اس میدادم که زد به سرم که دلمو به دریا بزنمو بهش همچیو بگم.بهش یه اس ام اس دادم که میخام یچیزی بگم که میترسم.اونم که انگار میدونست من چی میخام جواب داد که هرچی که دلت میخاد بگو.اشکال نداره.منم همه چیو گفتمو ازش خاستم تا برم خونه پیشش.اول فبول نکرد اما بعد از 2-3روز راضی شد که برم خونه.نفهمیدم تا خونشونو چجور رفتم.اما همین که رسیدم و زنگ در زدم و در باز شد پریدم توی بغلشو اول روی سینم فشارش دادم اما بعدش مثل وحشی ها به لباش حمله کردم و با تونستم خوردمشون.این ماجرا گذشت تا یشب سمیه جون اومد خونمون و شب موندنی شد.وقت خاب که رسید سمیه پیش مامانم خابید. من اصابم تخمی شده بود داشتم از شق درد میمردم.همه که خابشون برد به گوشی سمیه یه اس دادم که اگه بیداره بیاد توی اتاقم.انتظار نداشتم که جواب بده.یهو گفت که میترسه مامانم بیدار بشه.خلاصه با هزار بدبختی راضیش کردمو اومد.همین که کنارم نشست دستشو برد واسه اقا تیمور که دیگه داشت میترکید.منم سریع خابوندمشو شرو کردم به خوردن سینه هاش.وااااای خدا.چه سینه های شیرینو پفکیو درشتی.سمیه دیگه صداش درومده بود.از شهوت به خودش میپیچیدو همبن منو حشری تر میکرد.من تازه خودمو حاضرکرده بودم که کس نازنین و تپلشو که اصلا بو نمیداد بخورم که با یه صدای شهوانی ناز گفت که پاشو منو بکن طاقت ندارم.با گفتن این حرفش انگار که تمام انرژی دنیا توی بدنم جمع شد.سریع بلند شدم کامل لخت شدم که دیدم سمیه جون جفت پاهاشو بالا گرفته و کسش یه کیر داغ و درازو میطلبه.نمیخاستم یجور بکنمش که زده بشه واسه همین تصمیم گرفتم که بیشتر تشنش کنم.کیرمو تف زدمو گذاشتم در کسش.یذره فرستادمش توی نازنین کسش تا راه باز بشه.واااااای که چقد تنگ و داااااغ بود.2-3بار تلنبه زدمو بیرون کشیدم و خابیدم روشو شروع کردم به خوردن لباش.یهو با یه بغض گفت که مگه نمیخای منو جر بدی؟/جوابشو ندادمو ب کارم ادامه دادم.کم کم به کسش انگوشت کردم.سمیه داشت میمرد.نامنظم نفس میکشید.سیاهی چشماش رفته بودو همش زمزمه میکرد که نامرد کیر میخام.دیگه از حال رفته بود و توی حال خودش نبود.انگار که 2لیتر مشروبو خودش تنهایی خورده.الان دیگه وقتش بود که تیمورخان کارشو شروع کنه.یکم سرشو با اب کس سمیه جوون خیس کردمو خیلی اروم فرستادمش توی اون تونل گرما.وقتی که شرو کردم به تلنبه زدن یهو تمام بدن و تختم خیس شد.اب سمیه خانوم اومده بود.منم خوشحال ازینکه کامل ارضاش کرده بودم اب خودمو ریختم توی کسشو یکم توی همون حالت خابیدیم.به فردش بهم گفت که تا حالا ابش کامل نیومده بوده و 1 ماهی میشده که شوهر بیلیاقتش نکرده بودتش.ازون موقع تا الان من و سمیه جون هنوزم هرفرصتی که پیدا کنیم به هم خبر میدیم و با هم میریم فضاااااااااااااااااااا.

سکس با خواهر زنم فهیمهبا سلام امروز می خوام براتون یه خاطره از سکس خودم با خواهر زنم براتون تعریف کنمتازه نامزد کرده بودم . خانواده نامزدم در یکی از روستاهای اراک زندگی می کردند و یک خونه هم در اراک داشتن که هر وقت می رفتن اراک به خونه خودشون می رفتند. خانه نامزدم در روستا با جاده تقریبا 2 کیلومتر فاصله است که باید از یک رودخانه هم عبور میکردی و واسه رفتن به شهر(اراک)باید از میان درختها و رودخونه عبور می کردی و خودت و به لب جاده می رسوندی و با مینی بوس به شهر میرفتی من 2 تا خواهر زن مجرد دارم که یکی از نامزدم کوچکتر و دیگری فهیمه که سن زیادی داشت و 38 سال سن داشت و هنوز هم مجرد مونده بود . سرتون درد نیارم یه روز عصر به روستا رفته بودم که به نامزدم سر بزنم از شانس ما وقتی رسیدم که فهیمه (خواهر زنم) می خواست بره اراک . منم مجبور شدم با ماشین تا لب جاده ببرمش وقتی از بین دختها عبور می کردیم صحنه با حالی دیدیم . دختر و پسری در حال سکس بودن منو فهیمه چند لحظه ای نگاهشون کردیم اونها ما رو نمی دیدن . وقتی رسیدیم لب جاده هر چقدر منتظر موندیم ماشین پیدا نشد و هوا هم کم کم تاریک می شد مجبور شدم خودم ببرمش اراک با نامزدم تماس گرفتم و گفتم که هوا تاریک شده و خودم فهیمه رو میبرمش. در مسیر فهیمه سر صحبت باز کرد و در مورد مسائل سکسی که توی باغشون دیده و اتفاق می افته حرف می زد و یا خاطره از سکس دختر و پسری که تو باغشون بوده صحبت کرد . هی می گفت حالم بده میشه . گاهی هم می خندید اما نه یه خنده معمولی خنده ای که شهوت توش بود وقتی از سکس توی باغشون حرف می زد کیرم بلند میشد و شق وایساده بود متوجه شدم که فهیمه زیر چشمی به شلوار سیخ شده من نگاه میکنه منم انگار نه انگار که اتفاثی افتاده . نمی دونم چی شد که یک دفعه فهیمه گقت از دیدن این صحنه های شما پسرها چه حالی بهتون دست میده . من گفتم نمی دونم . چی بگم!!! فهیمه هم گفت از شلوارت معلومه . منم گفتم شلوارم!!! چیه؟ آروم فهیمه دستش. گذاشت رو کیرم و ماساژش داد وای کیرم داشت از ریشه در می امد. منم پشت فرمون کمربندم و باز کردم و فهیمه کیرم و از توی شلوارم بیرون کشید و محکم گرفتش تو دستاش . خم شد و همون جور شروع کرد به ساک زدن . منم رانندگی می کردم. وای چه ساکی می زد . هی می گفت قربون کیرت.منم دستم و از پشت کردم توی شلوارش و دست به کونش می کشیدم . هیچوقت رانندگی اندازه اون روز به من حال نداد نزدیک اراک که شدیم بهش گفتم پاشو تا بریم خونه. وقتی رسیدیم خونه فهیمه جلوی من لخت شد منم لباسامو درآوردم یه تشک پهن کردیمو فهیمه بازم شروع کرد بازم به ساک زدن بعدش هم نوبت من شد و منم با انگشت با کس و کونش حسابی بازی کردم . چه کس سفیدی . چه کون تپلی. فهیمه گفتم کسم نمیشه بکنی . ولی بکن تو کونم. منم فهیمه و به پشت خوابوندم و یه متکا گذاشتم زیر شکمش طوری که کونش امده بود بالا و خودش باز مونده بود. کیرم و گذاشتم در سورخ کونش و یواش یواش فشار دادم داخل . وای چی بگم کیرم از حرارت داشت می سوخت . تا ته فشار دادم داخل فهیمه هم با دستاش کونش و باز مکرد و هی می گفنتم منو داری چه کار می کنی؟ از کونم چی می خواهی؟ جر خوردم. کونم و پاره کردی. بکن ، بکن .منم در جواب بهش می گفتم فهیمه کیرم توی کس تپلت . می خوای کس پاره کنم . فهیمه هی نفس نفس می زد . متوجه شدم که داره ارضا میشه . گفتم فهیمه ابم داره میاد چکار کنم . فهیمه هم گفت کیرت و فشار بده و بریز تو کونم. منم نامردی نکردم همه ابمو ریختم تو کونش. یه ده دقیقه ای رو تو همون حالت موندیم و بعدش رفتیم حموم . توی حموم موهای کیرم و برام تراشید. بعدش هم بازم گاییدن کون فهیمه. بهم قول دادیم این یه راز بینمون باشه و به کسی هم نگیم و هر وقت خواستیم هر طوری شده بریم پیش هم وبا هم حال کنیم.بعد منم به نامزدم زنگ زدم و گفتم که فهیمه و رسوندم اراک و چون دیر وقته میرم خونه خودمون . شب موندم پیش فهیمه . اخر شب هم فهیمه زنگ زند به دوستش که قبلا ازدواج کرده بود و الان بیوه بود تا شب بیاد اونجا. خواستم که برم که فهیمه جلوی منو گرفت و گفت نرو تا یه کس بدم بکنی که دیگه توی عمرت نخواهی دید منم گفتم یعنی از کس خواهرت(نامزدم) بهتره . خندید و گفت میگه کار کردید؟ بهش گفتم همون شبی که عقد کردیم کس خواهرت گذاشتم پاره اش کردم.

دخترعمه خوشگل.من مجید هستم 18 سالمه حدود 50 ،60 کلیو و180 قدمه قیافه ی جذابی هم دارم و در کل همه چیزخوبه.اول یکم از خودم بگم که من یکم تو راه رفتن یه مشکل خیلی کوچیک دارم نه اینکه معلولم یا روی بیلچر می شینم ویا موقعه ی راه رفتن لنگ می زنم نه نه.اینارو می گم چون می خوام همه ی همه چیزو راست بگم.آدم خوش برخورد و خوش رویم و با این که زیاد بیرون نمی رم ولی خیلی تو اجتماع راحتم و برعکس خیلی از دوستام که همیشه بیروننو یه دختر می بینن خودشونو گم می کنن من خیلی ریلکس باهاشون برخورد می کنم و دوست ندارم دوست دختر داشته باشم .زیاد درس خوندنو دوست ندارم اهل نت این جور چیزام.بهتره بریم سراغ داستان .داستان من بر می گرده به2 سال پیش.من یه دختر عمه دارم اسمش شبنمه یه دختر پایه (با ریملو مدادو سایه)جذاب خوش هیکل و خوش رو خوشگل. .من از بچه گی دختر دورو ورم زیاد بود به همین خاطر زیاد تو کف با دختر بودنو این حرفا نبودم از دخترای فامیل گرفته تا کسایه دیگه.ولی این دختر عمه ی ما یه چیزه دیگس که دل هر یکیو آب میندازه.یکم از شبنم بگم اون تو رشته ی نقشه کشی درس می خونه(منم تجربی)10 ماه از من بزرگ تره و همیشه این موضوع منو اذیت می کنه.من از موقعی که خودمو شناختم تو کف ندا بودم ولی هیچ موقع موقییعتش جور نمی شد.همیشه یه جور سغی می کردم که موقعه ی حرف زدنامون حرفو به مصاعله سکسی بکشونم ولی شد .منو ندا باهام ناراحت بودیم حتی یه بار یکی از دوستاشو بهم معرفی کرد ولی من فقط ندارو دوست داشتمو بس.همیشه از این موضوع می ترسیدم که ندا ازدجواج کنه همین ترس من یه روزی به حقیقت پیوست خونه بودم که دیدم تلفن زنگ زد مامانم گوشیو برداشت عمه م بود پس از این که حرف هاشون تموم شد مامانم گفت که برای ندا خواستگار امده با این حرفش انگار دنیارو رو سرم خراب کردن ولی کاری نمی تونستم بکنم فقط این که تو غم خودم بسوزم .اینم بگم که ما تویه تهران زندگی می کنیم و شبنم تویه قزوین.خلاصه اینکه شبنم ازدواج منم سعی کردن که شبنمو فراموش کنم و تویه این مدت یه دوست دختر پیدا کردما با ولی فکرم همش پیش شبنم بود تا اینکه دیپلممو گرفتم.ما تویه یه مجتمع زندگی می کنیم که همسایه ی بقیلمون از اون جا رفتن.یه یه ماهی خونه خالی بود که فهمیدم شبنم تو دانشگاه اونم تویه تهران قبول شده.الان باید خونه پیدا می کردن یه یه ماهی که دنبال خونه بودن هنوز جایی مناسب پیدا نکرده بودن .من بالاخره به مامانم گفتم خوب بیان این جا الان دو ماهه که واحد بقلی خالیه مامانم گفت آره فکره بدی نیست بزار بهشون بگم شاید امدن.بالاخره که پس از یه ماهه دیگه شبنم و شوهرش اسبابو اساسی یشونو آوردن ساکن شدن وقتی شبنمو دیدم خیلی خوشگل تر خوش استیلتر شده بود .یه مانتوی کوتاه وتنگ با شلوار لی که چسبیده بود به پاهای نازش یه شالم انداخته بود روی سرش که نصفه موهاش بیرون بود .من همین جور نگاش می کردم که گفت سلام منم که تازه به خودم امدم گفتم سلام خوبی شبنم ؟گفت خوبم ممنون.یکم همین جور حرف زدیمو خلاصه اون روز گذشت.شبنم زیاد خونه ی ما می اومد .شبنم جلوی من راحت بود همیشه بدون روسری با یه پیراهن تنگ که می شد سینه های خوش فرمشو دید زد .یه روز وقتی از مدرسه(من پیش می خونم) اومدم خونه در زدم دیدم که کسی درو باز نمی کنه منم کلید نداشتم دیدم شبنم امد بیرون گفت مامانت رفته بیرون تا ساعت 5 هم نمی اد گفتم حالا کجا برم گفت بیا خونه ی ما منم تنهام منم که از خدام بود قبول کردم رفتم تو.گفت سره میز بشین تا برات ناهار بیارم منم که دل تو دلم نبود و از این که با اون تو خونه تنها بودم حال میکردم.بعد از ناهار من روی مبل نشته بودم که اونم امد نشت کنارم شروع به صحبت کردن کردیم یه دفعه ازم پرسید دوست دختر داری که من به ت ت پته افتادم خودمو جمع کردمو گفتم چی ؟؟؟گفت همونی که شنیدی؟؟؟گفتم الان نه.(آخه با اون دوست دخرم هم بهم زده بودم)گفت تا حالا سکسم نداشتی اینو که گفت سرخ شدم گفتم من دیگه باید برم گفت کجا بری مگه یادن نیست ممامانت نیست تو هم کلید نداری منم که مثلا اصلا چیزی یادم نیود گفتم آره نشستم.گفت به سئوالم جواب ندادی منم که دیدم ول کن نیست با خودم گفتم بزار باهاش راحت باشم شاید تونستیم با هم یه حالی کردیم گفتم نه .بعد گفت یعنی حتی تا حالا فیلم سکسی هم ندیدی ؟منم یه یه آرشیو بزرگ از فیلمو عکس و داستان تو کامپیوترم داشتم گفتم اوه تا دلت بخواد اینو که گفتم یکم راحتر شودو اومد کنارم نشست چسبید بهم منم که دیگه کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد سعی می کردم که نبینه گفت درش بیار خفه می شیا گفتم چیو می گی گفت کیرتو می گم با این حرفش خیلی تعجب کردم دید که من کاری نمی کنم خودش دستشو اورد جلو گفتم چیکار می کنی گفت می خوام درش بیارم بیچار رو منم چیزی نگفتم کیر شق شده ی من که واقعا داشت خفه می شدو در اورد گرفت تو دستشو بالا پایین کرد منم که حسابی حشری شده بودم دستمو انداختم دور گردنش لبو بردم نزدیک شروع به خوردن لب های هم کردیم من که اولین بارم بود این کارو می کردم ولی او خیلی حرفه ی این کارو می کرد من عین لب گرفتم دستمو از روی تاپی که پوشیده بود رو سینه هاش می کشیدم بعد با هماکری خودش لباساشو در اوردم وای خدایا چی می دیدم دوتا سینه ی سفت سربالا کون شبنم زیاد بزرگ نبود ولی خیلی خوش فرم بود پوستشم سفید بود مثل وحشیا پریدم روشو شروع کردم به خوردن بدنش این قدر سینه هاشو خوردم که به نفس نفس افتاد وقتی داستان می خوندم خیلیا می گفتن که طرفشون به نفس نفس می افته باور نمی کردم می گفتم مگه با خوردن سینه هاش یا جایه دیگه بدن آدم به نفس زدن می افته حالا این بار خودم داشتم اینو تجربه می کردم رسیدم به کوسش که همیشه به یاد اون کوس کف دستی می زدم حالا جلو روم بود کسش اصلا مو نداشت سرمو بردم جلو خلیل خوش بو بود شبنم که داشت ناله می کرد گفت بخور منم شروع به خوردن کردم وای ی ی ی خدایه من خوشمزه ترین چیز دنیا رو داشتم می خوردم الان که دارم این داستانو می نویسم دو بار جق زدم یه چند دقیقه ی خوردم دیدم که رمیم لرزید اینقدر که داستان خونده بودم فهمیدم که ارضا شده دیگه طاقت نداشتم کیرم که خیلی برزگ شده بودو می خواست کوس شبنمو جر بدرو گرفتم تو دستم با الن که چیز زیادی نمی دونستن کیرمو گرفتم تو دستم مالیدم به کوس شبنم یکم مالیدم دیدم شبنم دوباره حشری شده ناله می کنه کیرمو گذاشتم دمه کوسش فشار دادم تو تا نصفه رفت تو بعد با یه فشار دیگه کیرمو تا ته فرستادم تو حس خیلی خوبی بود گفتن اون لحظه خیلی سخته چند دقیقه ی عقب و جلو کردم داشت آبم می یومد سریع کشیدم بیرون کیرم که داشت منفجر می شد با فشار تمام آبمو ریختم رو سینه ی شبنم من عاشق این کارم شبنمم همزمان با ارضا شدن من اونم ارضا شد برخلاف کسایه دیگه که می گن بعد سکس هیچ جونی براشون نمی مونه ولی من هنوز هات هات بودم دوست داشتم بازم بکنم که شبنم گفت دیگه بسه الان مامانت می آد خودمونو تمیز کردیم لباسامونو پوشییدیم شبنم گفت ممنون خیلی خوب بود منم گفتم ممنون از تو که بهم حال دادی رفتم دمه خونه دیدم هنوز ممامانم نیومده بر گشتم تو ماهواره رو روشن کردم زدم تو کانال پی جی شبنمم کنارم بود و هر از چند وقتی یه لبی از هم می گرفتیم و هم دیگرو می مالیدیم که یک دفعه زنگ خونه به صدا ضدا در اومد فهمیدم مامانمه کانالو عوض کردمو آخرین لبو از شبنم جونم گرفتم ازش قول گرفتم که بازم باهم سکس داشته باشیم.

سکس با دخترعمه ی جیگرطلااسم من فرهادِ 24 سالمه؛ یه دختر عمه به نام گلسا دارم که 23 سالسشه، من هرچقدر که ازش تعریف کنم کم گفتم موهای قهوه ای روشن داره که به اونا رنگ بلوند میزنه صورت خوشتراش چشمای بادومی سیاه، لبایی داره که بدون اینکه خط لب بندازه سکسیه و جلوه خاصی به صورتش میده، قدشم یه کم از من کوتاهتره.من همیشه تو فکر دختر عمه ام بودم اما جرأت نکرده بودم که کاری بکنم، فقط رابطم باهاش در حد دوستی و پیامکای دوستانه و عاشقانه بود، خلاصه خیلی با هم رفیق بودیم اما چون برخوردش در ظاهر سرد بود من هم جرأت نمیکردم….اما دیگه این اواخر از بس به یادش جلق زده بودم خسته شده بودم و تصمیم گرفتم هر طور شده بکنمش؛ به خاطر همین جکهای سکسی و حرفای عاشقانه بیشتری براش میفرستادم تا اینکه عید نوروز 91 از راه رسید(بهترین عید نوروز عمرم).خانواده عمم برا عید دیدنی اومدن خونمون و منم حسابی تیپ زدمو هی خودمو به دختر عمم که خیلی خوشگل کرده بود نشون میدادم؛ یه پیرن جین چسبون پوشیده بود که اونقدر سینه هاش زده بود بیرون که نزدیک بود جلو همه سیخ کنم؛ عمم اینا و خونواده خودم میخواستن برن خونه عموم که گلسا جونم گفت که با خواهر کوچیکش میخوان فیلم ببینن و تا برسن اونجا فیلم تموم شده و نمیره خونه عموم و گفت برگشتنه بیاین دنبالمون (هرسال عمم میاد خونه ما و با هم میریم خونه عموم) ؛ منم که موقعیتو مناسب دیدم، با هزار دوز و کلک به بهونه سردرد نرفتم رفتم تو اتاقم دراز کشیدم تا همه برن(دو روز قبل از عید تو فوتبال وقتی هد زدم افتادمو دروازه بان زانوش خورد تو سرم توضیحات زیاد داره ولی نمیخوام حاشیه برم).وقتی همه رفتن لب تابمو روشن کردمو چند تا سایت سکسیو داستان سکسیو … لود کردمو لبتابمو SLEEP کردمو رفتم تو پذیرایی-دخترعمه هام داشتن فیلم میدیدن- که به گلسا گفتم فیلم رو بیخیال بیا یه کم بگیم وبخندیم قبول نمیکرد ولی بالاخره راضیش کردم و رفتیم تو اتاقم وقتی درلبتابم وباز کردمو لود شد سایتای سکسی رو دید یهو الکی گفتم اِاِاِ اینا چیه تا اومدم ببندم گلسا گفت حالا بذار ببینیم چی داره، دیگه فهمیدم که داره پا میده.گذاشتم تا داستانای سکسیو بخونه میدیدم که حشری شده ولی اصلا بروی خودش نمیاورد؛ دستم راستمو آروم بردم پشتشو گذاشتم رو کمرش یه کم که کمرشو مالیدم گفت فرهاد اگه میخوای این کارتو ادامه بدی من برم گفتم من که کاری نکردم بیا اصلا دستمو بر میدارم این همه دوست دخترام له له میزنن که من دست بمالم بهشون ندید بدید که نیستم خواستم از داستانی که میخونی لذت ببری گفت حالا چرا ناراحت میشی؛ معذرت میخوام؛ دوباره شروع به خوندن کرد و منم حرفای سکسی میزدم : عجب چیزی بوده¬ها، عجب سینه هایی داشته، چه کُسی داشته، خوش به حال پسره؛ فرهاد مؤدب باش گفتم چشمدیگه طاقت نداشتم دست چپمو گذاشتم رو رونشو آروم میمالیدم یه چند باری هم دستمو زدم به کسش که گفت فرهاد!؟ گفتم جونم و با دستم رونشو فشار دادم که نفسشو محکم و ادامه دار بیرون داد و منم دوزاریم افتاد که خانوم حسابی حشری شده بهش گفتم گلسا جونم گفت جونم گفتم دوس داری کستو بخورم و همزمان دستمو گذاشتم رو کسشو فشار دادم که گفت اوووووففف!!! دستتو بردار منم دیگه گوش ندادمو خوابوندمشو با دستام پستوناشو میمالیدمو ازش لب میگرفتم صدای نکن نکنش با لب گرفتنم خفه میشد اونقدر ادامه دادم تا با دستش کیرمو گرفت من پاشدم لباسامو در آوردم به جز شرتم و پیرنشو در آوردم زیرش فقط یه سوتین توری قرمز پوشیده بود سوتینشو که باز کردم اوف دوتا لیمو که چه عرض کنم دو تا هلو اونم چه هلوهایی افتاد بیرون، شروع کردم به خوردنشون وای چه حالی میداد تقریبا شیپوری شکل بودن همینطور که میخوردم دستم رو برده بودم تو شلوارشو از رو شرت کسشو میمالیدم شرتش دیگه خیس شده بود نوک پستوناشم از بس خورده بودمشون سرخ شده بود آروم عین فیلمای سکسی رفتم پایین و شلوارو در آوردم، شرتشم توریو قرمز رنگ بود، ولی سراغ کسش نرفتم میخواستم حسابی حشری بشه رونشو از کنار کسش تا بالای زانوش میلسیدم و برمیگشتم هی آه میکشیدومیگفت کسمو بخور آخرش دیگه طاقت نیاورد و شورتشو خودش درآورد و سرم رو کشید بالا رو کسش وایییییییییییییییییی هیچوقت این صحنه رو تو زندگیم فراموش نمیکنم تا اون روز من که این قدر فیلم و عکس سکسی دیده بودم چنین کُسی ندیده بودم اوفففففف محشر بود لبای کسش طوری رو هم بودن که میشد تشخیص بدی دست نخوردس آروم لبه¬های کسشو باز کردمو چوچولشو میخوردم هیچی نمیگفت فقط خیلی آروم آآآآه میکشید، حسابی با کسش بازی کردم و زبونمو گذاشتم دم سوراخشو یه کم توش کردم یه آآآآآآه بلند کشید و گفت ادامه بده منم با زبونم براش تلمبه میزدم البته زیاد نمیکردم تو؛ سر و صداش در اومده بود معلوم بود داره ارگاسم میشم منم با یه دستم چوچولشو وبا یه دستم به زور نوک پستونشو گرفتم و فشار دادم که یهو با پاهاش محکم سرم رو گرفت و بعد شل شد که فهمیدم ارگاسم شده.حالا دیگه نوبت اون بود شرتمو درآوردم که دیگه داشتم از کیر درد میمردم گفت وایییی چه کیر گنده¬ای داری گفتم قابلتو نداره گلسا جونم و شروع به ساک زدن کرد معلوم بود فیلمای سکسی زیاد دیده کم کم داشت خوشم میمومد به حالت 69 خوابیدیم رو تختم همونطور که برام میخورد منم کونشو چنگ مینداختم -یه کون نقلی البته استخونی هم نبود جون میداد برا سکس از پشت- تمام عضلاتم داشت قفل میکرد نفسام به سختی بالا پایین میشد که یهو درونم منفجر شد و آبم پاشید تو صورتش؛ کمکم همه بدنم شل شد.بعد از چند دقیقه اومد سراغم و به کیرم ور رفت تا دوباره سیخ شد کیرمو به پستوناش و به کسش میمالیدم خیلی حال میکرد همینطور قربون صدقه کیرم میرفت، با انگشتام سوراخ کونشو آماده کردمو یه کم کرم هم زدم و به شکم خوابوندمشو کیرمو خیلی آروم کردم تو گفت آخخخ درش بیار گفتم تازه این سرشه رفته تو کونت صبر کن خوب میشه؛ منم دیدم اینجوری نمیزاره تا ته بکنم تو کونش پوزیشنو به حالت سگی تغییر دادمو با دستام پستونا و چوچولشو میمالیدم تا اونم حال کنه و نزنه تو حال من؛ آروم کردم تو کونشو یهو یه فشار دادم که کیرم تا نصفه رفت تو یه جیغ آرومم زد ولی دیگه غر نمیزد چون داشت حال میکرد همونجا یه کم تلمبه زدمو با یه حرکت کیرمو تا ته کردم تو کونش که یه آخخخخ بلند گفت که من گفتم الان خواهر کوچیکش میاد پشت در؛ ولی خبری نشد و من شروع کردم به تلمبه زدنو با یه دستم کسشو میمالیدمو با یه دستمم محکم کمرشو گرفته بودم اینبارم اون زودتر از من ارگاسم شد بلافاصله بعد از اونم من آبم اومد و همه آبمو ریختم تو کونش یه کم رو هم خوابیدیمو لباسشو پوشید و وقتی رفت بره بیرون یه لب محکم هم ازش گرفتمو ازش تشکر کردم اونم گفت من فکر نمیکردم انقدر تو سکس خوب باشی و بهم قول داد چند وقت یه بار یه سری به پسر داییش که من باشم بزنه. رفتیم بیرون هنوز فیلم تموم نشده بود با زم خوب بود که خواهر کوچیکش از این چیزا سر در نمیاورد.

مینی سکس با دخترخالهسلام من آيريکم و 20 سالمه.از همين الان ميگم اين داستان يه ميني سکسه اونايي که توقع دارن واسشون سکس وحشي و کس و کون و جر دادن و آه و اوه تعريف کنم نخونن که بعد بيان فحش بدن مرسي..من يه دختر خاله دارم که خيلي با هم پايه هستيم تا چند وقت پيش هم خيلي ميرفتم خونه خالم.آخه پسر خالم هميشه دوست داشت برم خونشون هنوزم بهم ميگه بيا خونمون..داستان ازونجا شرو شد که ما در جوار پسر خاله محترم مشغول اذيت کردن با دختر خاله جان بوديم و هي از سر و کول همه بالا ميرفتيم.پسر خاله هم نشسته بود پاي کامپيوتر داشت وب گردي ميکرد و اصلا به پشت سرش توجه نداشت که من در حين اذيت کردن يه چند باري سينه هاي دختر خالمو گرفتم..کاملا مطمئن بودم که اگرم بهم پا نده لااقل به کسي نميگه.اونم هيچي نميگفت.فقط يه لحظه ساکت ميشد و نگه ميکرد به پسر خالم که پشتش به ما بود و با زبون بي زبوني ميگفت نکن..همون روز هم خود دختر خالم نشست پاي کامپيوتر و من چند بار در غياب پسر خاله سينشو از پشت گرفتم که خودشو جمع ميکرد و دستشو ميگرفت رو سينشو يواش با لحني که داشت دلهره و ترس و خجالت ازش ميچکيد ميگفت نکن..البته ميشد از حالت صورتش شهوتشو فهميد چون ميدونستم تاحالا نه با کسي دوست بوده نه حرف سکسي زده.خلاصه امروزمون تموم شد و ما رفتيم خونه.شب قبل از خواب بهش اس دادم اول جواب نداد..بعد خيلي شاکيانه جوابمو داد که از کارم ناراحت شده.بلاخره رفتم رو مخشو يکم جذبش کردم و کشوندمش تو حرفاي سکسي لايت و اين حرفا.اونم فرصتو غنيمت شمرد و چنتا سوال پرسيد که کاندوم چيه ساک چيه و اين حرفا..معلوم بود تو مدرسه دخترا ميگفتن اينم شنيده بوده اما نميدونسته چيه(مث خودم که در دوران بچگي نميدونستم جغ چيه اما همه ازين واژه استفاده ميکردن)خلاصه آوردمش تو خط و هر شب اس بازي و سکس تلو سکس چتو اين حرفا تا اين تابستون قرار شد بره خونه بابا بزرگم اينا.بابا بزرگم و مامان بزرگم با خالم زندگي ميکنن که خالم صبحا سر کاره ..بعد يه 1 هفته اي که اونجا بود به منم زنگ زد گفت بيا يه مطلب ديگه هم اينکه يکي از خاله هام که بچه کوچيک داره بچشو مياورد ميزاشت پيش دختر خالم خلاصه تنهاي تنها نبود…من رفتم خونه بابا بزرگم اينا يه شب خوابيدم فردا صبحش که خالم رفت سر کار پا شدم رفتم اتاق دخر خالم.دختر خاله کوچيکم بيدار بود منم گوشيمو دادم مشغولش کردم بازي کنه…دختر خاله بزرگمم بيدار شد و يکم همديگرو مالونديم.قبلا تجربه سکس تل داشتيم..خلاصه دستمو ميکردم زير لباسش و سينشو ميماليدم هر وقتم دختر خاله کوچيکه يه تکون ميخورد دستمو ميکشيدم بيرون.خلاصه يکم که مالونديم مامان و بابا بزرگ بيدار شدن و ما تمومش کرديم..چند ساعت بعد اين بابا بزرگ ما که خودش جونور خانوم بازيه ميخواست بره بيرون(پيره ولي دلش و تيپش جوونه)خلاصه مامان بزرگمم که ميدونه اين چه جونوريه پاشد همراهش رفت..البته اصلا خر کيف نشدم که بگم هورا ايول چون از قبل برا همين برنامه ريزي کرده بودمو کاملاا انتظارشو داشتم.خلاصه رفتن و من موندم و دخمل خاله تنها مانع دختر خاله کوچيکه بود که مث دم دنبال ما بود…خلاصه لپتاپمو که هميشه با خودم ميبرمش گذاشتم جلوش بازي کنه.دختر خالمم که شوکه شده بود اصلا انتظار سکسو نداشت اصلا از اتاق بيرون نميومد من فقط دستمو ميکردم زير لباسش سينشو ميماليدم حواسمم به بچه بود که روشو نکنه اينور..نوک سينشو ميماليدم که سيخ ميشد بعد انگشتمو خيسش ميکردم نوک سينشو تند تند ميماليدم يه دفه انگار حشرش ميزد بالا ميخواست جلوشو بگيره دستمو ميگرفت نميزاشت بمالم.منم ميرفتم سراغ کونش و دست ميکردم تو شورتش از عقب لاي کونشو ميماليدم و تا به سوراخ کونش ميرسيدم دستمو ميکشيد بيرون و منم نميخواستم به زور کاري کنم.کسشم که اصلا نزاشت دست بزنم فقط وقتي يه دفه به کسش دست ميزدم از حرارت و رطوبتش معلوم بود خيسه..خلاصه نزاشت حال کنيم مامان و بابا بزرگم اومدن و ديگه کاري نکرديم.منم کلي از دستش ناراحت بودمو شاکي بودم و هي سرش غر زدم که چرا اونجوري کردي..بعدشم که خالم اومد خونه اصلا ديگه شبو با هم حرفم نزديم تا فردا دوباره صبح شد و رفتم بالا سرش دوباره رفتم تو سينه هاشو ماماليدم و اونم حال ميکرد اما ميترسيد بچه هم سرش تو گوشي من بود اصلا حاليش نبود اما ريسک بود.منم بهش گفتم بره برام آب بياره و اين فرصتي شد تا لبامو بزارم رو لباي ناناز دختر خالم که لب گرفتنم بلد نبود..امروزم کاملا مث ديروز پيش رفت و طبق جريانات گفته شده مامان و بابا بزرگ رفتن بيرون و من لپتاپو دادم بچه بازي کنه و خودم مشغول شدم..سينه هاشو ميماليدم فشار ميدادم اونم يه حرکتايي به بدنش ميداد معلوم بود حشريه بازم نوک سينشو ميماليدم و اون بعد از يه مدت دستمو ميگرفت دست ميکردم لاي کونش دستمو ميکشيد بيرون.خلاصه ضد حال ضد حال ضد حال…اعصابمو خورد کرد بهش گفتم بياد بيرون اومد باهاش حرف زدم گفت بچه ميفهمه ميره به مامانش ميگه بعد خواست برگرده تو اتاق که گرفتمش هي دست و پا ميزد ميگفت ولم کن. منم گرفتم آرومش کردم و گفتم ميخوام فقط بغلت کنم خلاصه گرفتمش تو بغلم و آروم آروم تو گوشش با لحن سکسي حرف زدم و اونم مث يه بچه تو بغلم آروم بود..چند بار لبشو بوس کردم خودشم خوشش اومد بعد دوباره خواست بره که يه وقت ببچه نفهمه..منم رفتم به بچه گفتم بشينن بازي کن تنها ياد بگيري اگه پا شدي يا صدا زدي ديگه بازي بي بازي…منم دست دختر خاله گراميو گرفتم بردمش طبقه پايينن تکيش دادم به ديوار باهاش حرف زدم(با لحن سکسي) لبامو گذاشتم رو لباش ديگه خيالش راحت بود و چشماشو بسته بود و لبمو ميخورد آخه بد جوري مخشو زده بودم همونجور که رو پروفايلمه هيولاي سکسکم..دکمه هاي پيرهنشو باز کردم يه تاپ صورتي زيرش بود..نشستم رو لبه شومينه نشوندمش رو پام سننشو بوس کردم و خواستم لباسشو در بيارم که مقاومت کرد اما با يکم کوشش،تلاش و پشتکار درش آوردمو سوتينشو کشيدم پايين نوک سينشو کردم تو دهن تند تند نوکشو ليس زدم تا يه راهي واسه کسش پيدا کنم.دوباره همونجوري حشري شد و ديدم داره خودشو رو پام فشار ميده..دستمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم به ماليدن که دوباره دستمو گرفت..ايندفه دستمو نکشيدم و اون زور ميزد که دستمو برداره اما من فقط سينشو ميخوردم و کسشو ميماليدم ديگه کم کم دستش ول شد.گرفتم گذاشتم رو کيرم..ازش لب ميگرفتم سينشو ميخوردم و کسشو ميماليدم..همونجور که تو فضا سير ميکرد دستمو کردم تو شورتش کسش خيس خيس بود انگار ارضا شده بود و حاليش نبود شلوارشو دراوردم شورتش خيس خيس بود.دراوردم گذاشتم کنار و. خوبيدم روش و لب گرفتن.لباشو مث توت فرنگي ميخوردم که احساس کردم کيرم داره اونجا داد ميرنه آهاااااي منو يادت رفته…شلوارو شورتمو دراوردم وکيرمو گذاشتم لاي کسش با سرعت ميماليدم اون وسط..نه من کسشو خوردم نه اون کير منو چون قبلاباهاش حرف زده بودم ميدونستم اذيتش ميکنه…به پشت خوابوندمش کيرمو گذاشتم لاي کونش يکم عقب جلو کردم تا حشر کون دادن بگيردش بعد آروم سر کيرو کردم توجا خورد دردش اومده بود و هي بلند بلند ميگفت درش بيار.منم با ماليدن کس و سينه هاش آرومش کردم کيرمو تا نصفه کردم تو. داغون شد اومدم بکشم بيرون تلنبه بزنم ديدم باز جيغ ميزنه گفتم بزار اذيت نشه درش آوردم..ميخواستم ارضا شه.خوابيدم اونم به پشت خوابوندم رو خودم کيرم رفت لاي کونش..دست چپمو بردم جلو کسشو بمالم دست راستمم گذاشتم رو سينش ماليدم.اين کارو تو همه سکسام ميکنم اما ايندفه داخل نبود فقط لاي پايي..يعني لاي کوني.خلاصه عقب جلو کردمو کس خيسشو ماليدم و با اون دستم سينشو تا اينکه ارضا شد..ميخواست پاشه گفتم من ارضا نشم؟..دوباره همونجوري خوابيد و من باز عقب جلو کردم تا آبم اومد..به خودم اومدم ديدم به پهلو خوابيديم اونم باز حشري شده بود و من کسشو اونقد خوردم و يه جوري خوردم تا باز آبش اومد بعد تا چند دقيقه فقط لبش همو خورديم و رفتيم خودمونو تميز کرديم و رفتيم بالا تا ننه بابا بزرگه اومدن..قصه ي ما به سر رسيد و من کونشو نکردم……..بچه هايي که خوندن دمتون گرم شرمنده اگه بد بود سکس حوي هم زياد داشتم اما چون اين يکي تفاوت داشت و با دختر خاله بود گذاشتم اونايي که خوششون نيومد شرمنده من اول داستان گفتم که چجور سکسيه که آخرش کسي ناراحت نشه

منو ببخش میناسلام اسم من محمد.اين داستان برا 5 سال بيشه من اون موقع 19سالم بود.من يك دختر خاله دارم به اسم مينا كه نميشه كفت خيلي منحصر به فرده ولي براي من كه با هيج دختري رابطه نداشته ,بهترين و سكسي ترين دختر دنياست.ولي مينا درست مخالف من بود و اصلا از من خوشش نميومد و با بهترين دوسته من يعني رضا رفيق بود و اونو خيلي دوست داشت.يك روز داشتم با رضا صحبت ميكردم كه از دهنش بريد كه مينا دعوتش كرده خونشون _مثل اين كه خالم خونه نبود _منم به روي خودم نياوردم .وقتي اومدم خونه بيش خودم كفتم حتما اين 2تا فردا يه شيطوني ميكنن تصميم كرفتم برم شايد بتونم مينا رو لخت ببينم. چون نميدونستم قرارشون ساعت چنده از ساعت 9صبح رفتم دم در خالمينا طوري كه تو ديد نباشم نشستم.تقريبا ساعت 11بود كه خالم رفت بيرون و نيم ساعت بعد رضا كه كلي به خودش رسيده بود اومد ,دم در كه رسيد من منتظر بودم در بزنه ولي در باز بود ,مينا اينقدر با احتياط در و باز كرده بود كه حتي منم نفهميدم كي اومده درو باز كرده. رضا كه رفت تو تقريبا 20دقيقه بعد رفتم جلوي در و جون كوجه ي خلوتي بود و اكثر خانه ها مثل خانه خالمينا ويلايي و 1طبقه بود تو يه فرصت خوب رفتم رو ديوارو بريدم تو حياط ,باترس و لرز رفتم بشت بنجره و ديدم كسي توي بذيرايي نيست فهميدم توي اتاقند,اروم در ورودي و باز كردم وجون خونشون 1 خواب بود ميدونستم بايد كجا برم .رفتم سمت اتاق ديدم صداي ناله مياد خيلي عصباني شدم به خودم كفتم بايد حال اينارو بكيرم ازطرفيم داشتم به خودم ميكفتم 2تا مرغ عشق دارن عشق بازي ميكنن به من جه مكه من كلانترم ولي به خودم كفتم بزار يه كأري كنم كه نه سيخ بسوزه نه كباب.رفتم بشت مبل نشستم و كوشيمو در اوردمو اماده ي فيلم برداري كردم.جند دقيقه بعد در باز شدو منم سريع شروع كردم فيلم كرفتن ,رضا مينا رو بغل كرده بودو همينجوري كه لب ميكرفتن رفتن سمت درو خداحافظي كردن وقتي رضا رفت بلند شدم از بشت مبلو زل زدم تو جشاي مينا اونم رنكش مثل كج سفيد شد جند لحظه به هم خيره شديم بعد بهش كفتم بيا بشن رو مبل كارت دارم_اونم با اكراح اومد بعد فيلميو كه كرفته بودم نشونش دادم اونم كفت :از جونم جي ميخاي كفتم بايد هر كاري با رضا كردي با منم بكني_بغض كردو كفت به خدا من همجين دختري نيستم و قراره با رضا ازدواج كنه و از اين حرفا منم همينجور كه داشت حرف ميزد دستمو انداختم لاي موهاش و لبمو كذاشتم رو لبش 2_3 دقيقه اي جيزي نكفت ولي بعد رفت عقبو نذاشت بهش دست بزنم منم كه واقعه حالم دست خودم نبود كلي تهديدش كردم كه ابرو شو ميبرمو از اين حرفا كه اونم كفت باشه و رو شكم خابيدو سرشو كذاشت لاي 2تا دستاش كه جشمش به جشمم نيفته منم شلوارشو در اوردم و جشمم كه به كونش افتاد جشام 4تاشد سريع شرتشو در اوردمو يه تف به كيرم زدمو كذاشتم لاي باش جون تازه اقا رضا ترتيبشو داده بود راه باز بودجون مينا برده داشت و از جلو نميداد .با يه فشار ساده كيرم تا وسطا رفت تو و بعد از 3_4بار عقب جلو تا ته جا شد بعد از 10_15دقيقه تلنبه زدن ابم اومد و بدون هيج حرفي ريختم تو كون مينا اونم كه فهميد سريع بلند شد هنوز شلوارشو كامل نبوشيده بود كه كوشيمو كرفت و فيلمو باك كرد بعدم خيلي محترمانه برتم كرد بيرون الان 5 سال از اون ماجرا ميكذره و بجه ي مينا و رضا الان 7 ماهشه_ميدونم اون موقع خيلي رزل بودم ولي حالا خيلي وقته از مينا عذر خاهي كردم و با هم واقعا خوب شديم

دختر خاله تنهای منسلام دوستان من براي بار اول دارم داستان مينويسم و اميدوارم خوشتون بياد@راستش داستانى كه ميخوام براتون بگم بر ميگرده به يك سال پيش من تو هنرستان درس ميخوندم و براي اين كه زياد به خونه نميرفتم خيلي كم از اتفاقهايى كه ميافتاد خبردار ميشدم مثل اينكه بعد از 5 ماه فهميدم پسر داييم بايكي از دختر خاله هام ازدواج كرده و . . .خب از خودم بگم بعدهم بريم سراغ داستان من پوستم تيره است ولي صورتم كج كوله نيست قيافه قابل قبولي دارم چشام قهوه اي روشن قدم 175وزنم 70و چون از موقعى كه ميتونستم كار كنم ميرفتم سر كار بدن نسبتا خوش فرمي دارم.حالا داستان من.خانواده ما توى شهرستانى كه به دنيا اومده بودم زندگي نميكردند يك شهرستانى نزديك همون شهرستان بوديم و من براي درس رفته بودم يه جاي ديگه ولى فاميلاي ما توى شهرستان محل تولدم بودن من تقريبا هفته در ميون ميرفتم شهرستان محل تولدم سر خاك مادربزرگم چون من خيلى دوستش داشتم ميرفتم شهرستان ولى خونه كسى نميرفتم بعد از يك ساعت باز برميگشتم محل تحصيلم بعد از ازدواج دخترخالم بامن بيشتر رابطه داشت يه مدت كه گذشت ديدم ازم شارژ ميخواد و ميگفت بعد بهت ميدم منم دو سه بار بهش دادم كم كم وقتى ميرفتم شهرستان خونه اونا يه سر ميزدم وهيچ وقت پسر داييم خونه نبود تااينكه يك شب بااسرار دختر خالم ايستادم خونشون تازه اون موقع بود فهميدم دختر خالم به زور پدر مادرش ازدواج كرده و هيچ علاقه اي به شوهرش نداره شوهرشم به بهانه كار ميره تهران و تايك ماه اصلا بهش سر نميزنه خلاصه اون شب تاصبح بامن درد دل ميكرد چون من مورد اعتمادش شده بودم بين حرفاش بهم گفت براي اينكه كمبود محبت رو كه از طرف شوهرش بود رو جبران بكنه بايه پسر ديگه رابطه تلفنى داره انگاراتيشم زده باشن داغ كردم بااينكه ميدونستم شوهرش به هيچ عنوان ارضاش نميكنه ازهيچ لحاظ نه عاطفى نه جنسى ولى بهش حق چنين كاري رو نميدادم داشتم سرش داد ميزدم كه يه هو جاي كبودى يادگاريهاي شوهرش رو بهم نشون داد واين كارش مثل اب روى اتيش بود نميدونم چى شد يه هو بغلش كردم سرش رو گذاشتم رو سينم اونم شروع كرد گريه كردن بعد از اينكه سبك شد بهش فهموندم اين كارش اشتتباه و ممكن ابرو ريزى بشه واسه همين با پسره بهم زد واز اونجا رابطه تنگاتنگ ما شروع شدهرموقع ميرفتم شهرستان خونه اونا بودم و تبق معمول شوهرش نبود يه شب بهم گفت ارشگفتم چيه مينا گفت تو خيلى خوبى اكثر نيازهام رو برطرف ميكنى ولى يك چيز هست كه روم نميشه بگم گفتم من باتو كه اين حرفارو ندارم هرچى دلت ميخواد بگو گفت قول ميدى منطقى برخورد كنى گفتم اره گفت من از لحاظ جنسى اصلا ارضاء نميشم انگار برق سه فاز گرفت منو از جا پريدم گفتم چى؟دوباره تكرار كرد و ياد اورى كرد كه قولم يادم نره سعى كردم كه خونسرد باشم اون گفت اگه نتونم خودم رو خالي كنم باز شايد برم طرف دوست پسر من كه تحريك شده بودم بدون اينكه حدفي بزنم نگاهش ميكردم وقتى به خودم اومدم ديدم زل زده به كيرم كه داشت شلوار راحتيم رو پاره ميكرد اروم اومد بغلم كرد لباش رو گذاشت رو لبام كه گر گرفتم داشتم ديوونه ميشدم منم حشرى شده بودم بردمش اتاق خواب و بى مقدمه شروع كردم لباساش رو كندن حالا فقط شرت داشت واى چه بدن نرمى بااينكه اولين سكس من بود ولى خوب ياد داشتم چيكار كنم چون فيلم زياد نگاه ميكردم.شروع كردم خوردن سينه هاش كه سايزشون75بود تو اسمونا سير ميكردم كم كم ميرفتم پايين ديگه اماده بود براى كردن ولى خواستم با زبون ارگاسم بشه رفتم سمت كسش از روى شرت زبون كشيدم يه اهى كشيد كه فكر كردم ارضاء شد وقتى اون رو لخت كردم از خودم يادم اومد كه هنوز لباسام تنم بود سه سوت درشون اوردم كيرم مثل فنر افتاد بيرون تا ديد چشاش چارتاشد گفت اين رو ميخواي كجام بكنى منم گفتم همه جات بعد رفتم پايين شروع كردم كس خوردن راستى كير من 18سانت اما كلفت اون ديگه نفسش داشت بند ميومد هى مگفت بخور همش رو بخور تااينكه ارضاء شد واروم گرفت حالا نوبت اون بود كه هنرش رو نشون بده شروع كرد ساك زدن ولى همش رو نميتونست بكنه دهنش حالت69بوديم گفت ارش من كير ميخوام منم خوابوندمش روى تخت كيرم رو ميمالوندم دم كسش ولى نميكردم تو ولى اون طاقت نداشت پاهاش رو دور كمرم قلاب كر و به سمت خودش فشار داد به علت خيسى كسش كيرم تا ته رفت تو كه جيغ كشيد پاره شدم ميخواستم درش بيارم نذاشت گفت ارش محكم بكن من كه ديوونه شده بودم تند تند تلمبه ميزدم اون بار دومش بود كه ارگاسم ميشد منم داشتم ارضاميشدم گفتم كجا بريزم گفت بريز تو كسم قرص ميخورم شدتم روزياد كردم وابم رو خالى كردم تو كسش داد ميزد كه سوختم وقتى كيرم رو در اوردم ابم از كسش ريخت بيرون از بس كه زياد بود هردو بي حال تو بغل هم بوديم بعد يك ربع پاشديم رفتيم حموم خواستم تو حموم بزارم كونش ولى گفت واسه بار اول بس بعد از اين قضيه ازش قول گرفتم همه مشكلاتش رو به من بگه. . دليل اين كارم هم شوهر بي لياقتش بود. اميدوارم خوشتون اومده باشه

زویا دوستت دارمسلام دوستان من سعیدم میخوام واستون خاطره سکس کردنمو بگم خاطره من برمیگرده ب چندوقت قبل ک نتایج کنکور اومد رتبم عالی شد و حسابی دخترای فامیل کف کردن؛یکی ازدخترای فامیلمون اسمش زویا است و واقعأ خوشگله از هرنظر که بگم مامان زویا زنگ زد به من تبریک گفت بعدش زویا گوشی رو گرفت واونم تبریک گفت من مونده بودم چی بگم آخه تاحالا همش سرمون تودرس و مشق بود و از دنیا عقب مونده بودیم و با چند تاجمله کیری تموم شد و ما موندیم تو کف.آقا حالا به هزاربدبختی ازاین ور واون ور شمارشو پیداکردم اما مونده بودم به چه بهونه ای بش زنگ بزنم تا یه فکری زد به سرم گفتم زنگ میزنم بش واسه انتخاب رشته شماره خالشو میگیرم آخه خالش مشاوره درسیه بش زنگ زدم نشناختم خودمو معرفی کردم اصلا فک نمیکردم بام انقدر راحت حرف بزنه بم گفت باشه سعید جان شماره خالمو بت میدم اماهروقت خواستی زنگ بزنی قبلش بم بگو که به خالم زنگ بزنم تاجوابتو بده آخه این چندروز سرش شلوغه شماره ناشناس جواب نمیده منم گفتم باشه خیلی ممنون وبعدشم خدافظی کردیم؛شب خواب نمیرفتم همش به سعیدجان گفتنش فک میکردم آقاسرتونو دردنیارم به هزاربدبختی شبمون صبح شد وصبحونه رو زدیم من بعد امتحان کنکور همیشه دیر بیدار میشم نزدیکای 11بود که صبحونه خوردم و بعدش به زویا زنگ زدم شمارمو سیو کرده بود همون بوق اول جواب داد گفت خوبی سعید گفتم قربونت ممنون زویا میشه به خالت زنگ بزنی ؟ اونم گفت نمیخوادعزیز خاله الآن خونه ماست اگه بخوای میتونی بیای خونه ماهمینجا مشورت کنی باش و رشته هاتو انتخاب کنی منم بعدکلی من من کردن گفتم باشه میام البته اگه مزاحم نباشم اونم گفت شمامراحمی عزیزخونه خودتونه پس منتظریم زودبیا منم تشکرکردم وگفتم باشه میام بعدش خدافظی کردیم_رفتم حموم و سروصورتو اصلاح کردم و به مامان اینام گفتم میخوام برم خونه خاله(به مامان زویامیگم خاله)پیش آبجیش واسه مشورت آخه مشاوره اونام قبول کردن زیادخونشون رفته بودم اما اینبار یه حس به خصوصی داشتم_رسیدم درخونشون درزدم زویا اومد درو باز کرد وای چقدر خوشگل شده بود یه تاپ مشکی تنگ که همینطور درو بازکرد سینه هاش توچشم میزد با یه شلوار اسپرت آبی رنگ خیلی خوشگل شده بود رفتم داخل سلام کردم به خاله اینا و نشستم زویاشربت آورد واسم خوردم خالش ی کاری واسش پیش اومده بود رفته بود بیرون اماخداروشکر بعد نیم ساعت که من اونجابودم رسید باهم سلام کردیم خالش خیلی نازبودامابه زویا نمیرسید هرچی نباشه دوتابچه داشت دیگه(اینوبعدأ فهمیدم)رفتیم سرانتخاب رشته بعدکلی حرف زدن و چه رشته هایی رودوس داری …تصمیم گرفتم ک اول دندون پزشکی کرمان بزنم بعدشم پزشکیش وبعدشم شهرای دیگه آخه من بچه جیرفتم و زیاد دوس ندارم که ازشهرم دور شم واسه همین انتخابای اولمو کرمان زدم تموم شدحرفای انتخاب رشتمون و که زویا گفت سعید میشه فیزیک کمکم کنی آخه ضعیفم زویا سال سومش تموم شده میره پیش یاهمون سال چهارم جدید که تابستونم خیلی میخوندآخه گام اول ثبت نام کرده بود منم گفتم باشه چشم هرموقع بگی من هستم کمکت میکنم که دیدم گفت خب همین الآن بیایادم بده آخه چندروز دیگه آزمون گام اوله میترسم عقب بمونم بعدش خاله گفت آره سعیدالآن که کارنداری خونه همین الآن خوبه منم زنگ میزنم به مامانت میگم سعید دیرمیاد منم گفتم چشم آخه مجبوربودم دیگه تو رودربایستی گیرکرده بودم زویاگفت بریم اتاق من پس یادم بده منم رفتم اتاقش که درسو شروع کنیم بعدکلی فرمول فیزیک و حل کردن زویا خسته شدگفت آقامعلم اجازه هست چنددقیقه استراحت کنیم خندم گرفت بااین حرفش گفتم اجازه ماهم دست شماست_اصلأحواسم نبود که بابا توکنار ی دختری دیربجنبی پریده ها ک بلندشد بره آبی میوه ای چیزی بیاره بخوریم که وای همینطور بلند شد شکاف کونش تواون شلوار آبی دیوونه ام کرد همون لحظه کیرم مثه فنر پریدبالا_بعداینکه میوه خوردیم ودوباره درسو شروع کردیم دیگه دست ودلم به درس نمیرفت اونم متوجه شد گفت ی هو چت شد سعید گفتم چیزیم نیس گفت هست با یه لحنی گفت که فهمیدم همه چیز دستشه فک کنم کلک خودش به دستی وقت بیرون رفتن کون نازشو دادطرف من؛مونده بودم چی بگم که اون گفت سعیدتودوس داری زنت چ جوری باشی ؟گفتم ها اصلأهنگ کردم توقع شنیدن همچین سوالی رونداشتم گفتم نمیدونم ی دخترپاک گفت حالاپاک نباشه چی نمیگیریش گفتم بستگی داره دوستش داشته باشم یانه؟گفت مثلأمن میگیریم گفتم آره چون دوست دارم.هنو نگفته بودم اومد رولبام ی خرده لب گرفتیم اماداشتم ازترس میمردم گفتم زویا الآن وقتش نیس ی هو یکی میادتو گفت نترس وقت درس خوندنم هیشکی نمیادداخل خیالت تخت امابازمن میترسیدم که دیدم اون شلوارمو میخواد دربیاره منم کمکش کردم شلوارمو تازانوهام کشیدپایین بعدشم شرتم همچین نگاه کیرم کرد که ترسیدم گفتم نکنه کیرم زشته که دیدم گفت چقد نازه این؛ کیرم متوسطه دربهترین حالت13تا14سانته کلفتیشم زیادنیس اماسفیده که عاشقش شده بود کلی باش بازی کرد اماساک نمیزدمنم خجالت میکشیدم بش بگم ساک بزن همش جلق میزد واسم بابیضه هام بازی میکرد که منم حوصله ام سررفت گفتم حالانوبت منه دیگه اونم گفت باشه که خودش لباساشو درآورد حتی سوتینشو فقط شرتشو گذاشت عجب سینه هایی داشت کوچولو بودن امانوکشون همچین برجسته بود که حال میکردی بخوریشون منم خوابوندمش وسینه هاشوتامیتونستم خوردم بعدش اومدم روشرت مشکیش درش آوردم وای تاحالا کس ندیده بودم بجز توفیلم های سکسی خیلی نازبود ی کس سفید که یه موهم روش نبود بایه خط ناز وای که چقد مزه میدادلیسیدنش اما ی هو خاله صداش کرد که زودپاشد ولباساشو پوشید مثه برق که چی بگم والا تندتر بود رفت و خاله بش چای داد آوردامادیگه کاری نکردیم آخه ترسیدیم دوباره لخت شیم فقط لب گرفتیم ومنم بعداینکه چایمو خوردم رفتم تموم اون اتفاقا تو یه ربع اتفاق افتاد اما نه من ارضاشدم نه اون وقتی میخواستم بیام ازخونشون بیرون جلو خاله ازم قول گرفت که دوباره برم یادش بدم منم قبول کردم_توراه خونه بودم که دیدم اس دادسعید خیلی دوستت دارم؛منم جواب دادم منم دوست دارم عزیزم از اون روز به بعد فقط کارمون شده زنگ زدن و اس دادن دیگه هم فرصت نشدبرم خونشون یادش بدم

اون دنیا شرمنده کیرت نباشی.نزدیک دوسال از ازدواجم میگذشت که متوجه توجه بیش از اندازه فرناز خواهر خانومم شدم فرناز دوسال از زنم کوچیکتره ولی هیکلش از خانومم زده بود جلو . من 26 سالمه و خانومم 24 وفرناز22 قضیه برمیگرده به 2 سال پیش من تو خانواده به شوخ طبعی معروفم معمولا با همه شوخی میکنم حتی پدر و مادر خانمم .قبلش گفتم که متوجه رفتار عجیب فرناز شده بودم ولی با خودم میگفتم فکر میکنی به قول یکی از بچه ها این از خار کوسه بازی خودته ولی روز به روز نگاهش بهم بیشترو بیشتر میشد شوخی دستی میکرد اس ام اس خفن میفرستاد و یه روز به همکارم حاج حسین قضیه رو گفتم تااز تجربش استفاده کنم گفت علی هرکسی که سر راهت اومد و خودش ومی خاریدبکن فردا روز قیامت شرمنده کیرت نشی یه شب خاله ها و دختر خاله های خانمم با فرناز اومده بودن واسه شام خونمونتا شام خوردیمو قلیون چاق کردیم کشیدیمو گفتیم و خندیدیم شد ساعت 1 شب چون دیر وقت بود تصمیم گرفتن شب بمونن خونه کلا یه حال داره با یه خواب منو خانومم و فرناز تو یه اتاق خاله هاش ودختراشون توحالساعت دو یا سه بود نمیدونم من گیج خواب بودم دستمم از زیر سر خانمم رد کرده بودم احساس کردمدستمو یکی گرفته داره اروم میمالونه خانومم روش بطرف من بود مطمعن شدم فرنازه منم همکاری کردم وجواب مالشششو دادم ولی چون دستم زیر سر خانمم بود نتونستم کار دیگه ای بکنم راستش یکمی از وجود خانومم میترسیدم خلاصه اون شب با کلی فکر ونقشه هوا و هوس تموم شد حدود یه هفته ای بعد از اون ماجرا گذشتبعد از ظهر پنج شنبه قرار شد منو خانومم بریم پارک که صدای زنگ خونه اومد درو باز کردم پدر و مادر خانمم با فرناز بودن میخواستن برن بهشت رضا اومده بودن باهم بریم گفتم شرمنده ما داریم میریم پارک فرنازم قرار شد با ما بیاد گفتم قلیون رو بردار بیار بزارمش تو پلاستیک که هرچی گشتیم پیدا نشد فرناز گفت بریم خونه ما قلیون بابامو برداریم قرار شد منو فرناز بریم قلیونو برداریم بیاریم خانمم هم فلاکس و دمودستگاهو جمع وجور کنهرسیدیم در خونشون کلید انداخت درو باز کرد رفتیم داخل رفت وخمشد داخل کابینت هارو نگاه میکردیهو چشمم به کون گوشتالوش خورد واقعا ایول داشت مردد بودم برم یا نرم که یاد حرف حاج حسین افتادم دلو زدم به دریا رفتم اروم از پشت چسبیدم بهش هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد سرش تو کابینت بود حدود دو سه دقیقه ای کیرمو که اون داخل داشت میترکیدرو به کونش مالوندم باور کنید نرمی کونشو از روی شلوار ش احساس میکردم مثل ماهی بود اصلا تودست نمیشد بگیری از بس نرم بود دلم میخواست از روی شلوار دندون بگیرم و این منو بیشتر داغ میکرد دیگه صبرم داشت تموم میشد هنوز تو همون حالت بود فکر کنم روش نمیشد یا خجالت میکشیدشلوارشو تا روی زانوش کشیدم پایین سرمو بردم جلو شرورتشو بوکشیدم بوی خوبی میداد دهنمو بردم جلو از روی شرت شروع کردم اروم گاز گرفتمکم کم داشت پاهاش میلرزید با خودم گفتم طفلی گناه داره تو این وضعیت بکنم تو کونش از کمرش گرفتم کشیدمش بیرون از پشت سر چسبوندم بهش و از پشت گلوش چندتا بوس اروم کردم وشلوارشو کشیدم بالا و بردمش داخل اتاق خواب دمر خوابوندمش یکم حول شده بود دست و پاش میلرزید یکم کرم از جلوی اینه برداشتم مالیدم به سوراخ کونش با انگشت شروع کردم اروم عقب جلو کردن طفلی خیلی ترسیده بود درد میکشید اما فقط مو مو میکرد شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گذاشتم در سوراخش اومدم لای کپل های کونشو باز کنم اونقدر نرمو لطیف بود درمیرفت از دستم کیرمو گذاشتم روی سوراخش فشار دادم کلاهکش که رفت داخل طفلی انگار راه گلوش باز شد شروع کردعلی علی تورو خدا دریار درد میکنه علی توروخدامن که حشرم روی صد بود دیگههیچ توجهی نکردم شروع کردم تلمبه زدن حدود 5 دقیقه اخ اخ میکرد ولی ارمو تر وقتی تلمبه میزدم یه موج نازی روی کونش ایجاد میشد که این موج حشرمو دو برابر کرد دیدم ابم داره میاد حول شدم کشیدم بیرون شرتشو برداشتم گذاشتم لاش ابمو توش خالی کردم شورتو شلوارشو پاش کرد قلیونو برداشتیم رفتیم خانومم رو برداشتیم رفتیم پارک توی پارک هی تکون میخورد اب هایی که داخل شورتش ریخته بودم اذیتش میکرد منم هی نیشخند میزدم دیگه از اون به بعد موقعیتش جور نشده که کون سفیدشو یه بار دیگه ببینم و گاز بگیرم .

نامزدبازی در روستاسلاممن حدود 12-13 سالم بود يه باغ بزرگ داشتيم تابستون كه مي شد بيشتر وقتا اگه شمال نمي رفتيم بابام مرخصي ميگرفت مي رفتيم باغ اونجا يه روستا بودو چند تاخانواده واسه ماكار ميكردن ولي يكي ازاونا توخونه اصلي كه خيلي بزرگ بودو هروقت خودمون مي رفتيم اونجا مستقرمي شديم انجا زندگي ميكردن .بگذريم يه سري كه رفته بوديم ده چند تا ازفاميلامون باما اومده بودن خيلي خونه شلوغ بود بخاطر همين بجه ها را بعداز شام مفرستادن پائین كه ازشر سروصداي ماها راحت باشن خوانواده ما تقريبا مومن بودن اهل مشروب اين مسائل نبودن ولي بابام كاري باكسي نداشت هميشه مي گفت هركي هرجور راحته خالاصه بعضي اززنهاي فاميل روسري مي پوشيدن بعضي ايم نمي پوشيدن كار نداريم ازمرحله نمي خوام پرت بشم يه شب پائين بوديم البته هفت هشتا بچه بوديم كه فقط من و رضا پسربوديم رضا پسردائيم بود و 10 سالش بود ساعت حدود 11 بود من مي خواستم برم دستشويي ولي جرات نمي كردم آخه دسشويي ته حياط بود و تازه اون روستا برق هم نداشت و فقط نور مهتاب يا چراغهاي زنبوري كه تو اتاقها بود يه خورده روشن مي شد بعدشم من از تاريكي نمي ترسيدم از گاو و سگ و گوسفنداي كه توي حياط بودن مي ترسيدم خلاصه داشتم پيچ وتاب مي خوردم كه خواهرم كه دوسال ازمن بزرگتره فهميده بود در گوشم گفت چيه جيش داري منم باسرم حرفشو تائيد كردم وگفتم مياي بريم گفت منم ميترسم ولي بذار به گلی بگم (گلی دختر امان آقابود و به اصطلاح قديميا خانه زاد خانواده بابام بود بعني از بچگي توي خانواده بابام بزرگ شده بود ولي بابام خيلي دوستش داشتو حتي بيشتراز همه فاميل به اون اعتماد داشت تمام زندگيش تو ده دست اون بود) گفتم روم نمي شه گفت رونداره خودمم با اون ميرم تازه باهم كه نمي رين تودستشويي اون بيرون واميسه تا بياي من كه ديگه چشام هيچكس ونمي ديد چاره اي نداشتم قبول كردم وپا شدم خواهرم به گلی گفت گلی با پدرام مي ري توحياط گفت اره عزيزم زود بلند شدو راه افتاد مي خواي بري توالت منم خجالت كشيدم باسرم گفتم اره بقيه هم مشغول بازي كردن بودن و فقط اين مسئله ظاهرا براي من مهم بود خونه مثل خونه هاي شهر نبود ازاتاق كه ميومدي بيرون يه سالن بود كه به قسمت انور تر تنور نون پزي بودو بعدش اشپزخانه كه هميشه بوي نون وغذا و دود و آتيش هيزم و تاپاله قاطي بود خيلي باحال بود يه صندوق خانه انورتر بود و يه راه پله گلي كه با چندتا پله مي رفت تو اطاق امان آقا از يه طرفم با نرده اي چوبي به حياط وصل ميشد كه بايد چند تاپله مي رفتي پائين گلی يه دونه فانوس كه به اون ميگفتن چراغ اينگليسي ورداشتو جلو تر از من رافتاد اينو بگم گلی همسن خواهرم بود خيلي باهم خوب بودن ، تارفتيم تو حياط سگه يه هو بلند شد وپارس كرد منم ازترس جيشم يادم رفتو نفهميدم چطوري و كي رفته بودم توي بغل گلی گفتم مي خواد گازم بگيره گفت نه بابا اون كسي رو گازنمي گيره نترس منم كه ترسم كمتر شده بو د تازه متوجه شدم كه گلیو بغل كردم دستام دور كمرش و سرمم چسپيده بود به سينه هاش البته من هيچ منظوري نداشتم اونم اينو مي دونست من تا اون موقع هيچوقت بابدن يه دختراينجوري تماس نداشتم و اين چيزا حاليم نبودوقتي به خودم امدم خواستم ازش جداشم كه ديدم گلیه كه منو فشار ميداد توي بغل خودش هي داره مگه نترس ولول مخوره گفتم باشه نمترسم بريم خلاصه باترسو لرز رفتم دستشوئي گلی چراغ ر وبه من داد و خودش توي حياط وايساد من چون بلد نبودم روي اين توالت كه نه شير داشتو نه شيلنگ خودمو با آفتابه بشورم هروقت ميرفتم دسشوئي شلوارو شرتمو درمياوردم اويزن مكردم به يه ميخي كه اونجابود چراغ گذاشتم زمين كارم كه تمام شد شلوارم پوشيدم اومدم بيرون ميخواستم دستمو به شورم كه گلی گفت بذار آب بريزم دستت اخه هروقت كسي مي خواست دستشو بشوره زود ميومد اين كارو مي كرد البته از روي محبت اين كارو ميكرد والا وظيفش اين نبود چون ذاتا دختر خوب با تربيتي بود منم خيلي ازش خوشم ميومد ولي منظوري نداشتم وقتي داشتم دستمو مي شوستم ديدم يه گوسفندي دنبال يكي ديگه است و هي اينورو انور ميرن گفتم اينا چرانمي خوابن گفت دارن نامزد بازي ميكنن. گفتم اين چه جور نامزد بزي كه هي باسر ميزنه توكونش يا مي خواد با پا از روش ردشه؟ با خنده گفت نه نمي خواد رد شه مي خواد بپره روش بعدش باسر نمي زن تو كونش داره نازشو بوس ميكنه كه راضي بشه باشنيدن حرف كون و ناز نامزدبازي خيلي كنجكاو شدم ديكه دستاممو شسته بودم وايساده بودم كنار گلی هي سوال ميپرسيدم آخه تاحالا اين سوالها پيش نيامده بودو منم روم نمي شد ازكسي بپرسم گفتم خوب بعدش چيكار مكنه . گفت اگه بگم به كسي نميگي ازمن پرسيدي گفتم به كي بگم گفت به هيچكي نبايد بگي چون اگه بزرگترها بفهمن ناراحت ميشنو ممكنه هردومونو كتك بزنن گفتم چرا؟ گفت چون ميگن اين حرفها بده وبچه ها نبايد به اين چيزا نگاه كنن منم قبول كردم ديدم راست ميگه گفتم خوب بگو ديگه گفت چي بگم ، گفتم همين چيزارو گفت خوب توسوال كن تا من بگم ، من كه نميدونم خودت بگو ديگه ،گفت باشه ولي نميشه اينجا بگم .چرا چون ممكنه يكي بياد بره گفتم حالا كه كسي نيومده يه ذرشو بگو گفت اول بگو ببينم چرا وقتي ميري دسشويي شلوارو شرتتو درمياري برق ازچشام پريدو با خجالت گفتم تواز كجا ميدوني گفت وقتي رفتي دسشويي از زير در ديدم تازه فهميدم كه راست ميگه چون زير در يه خورده پوسيده بودو اگه كسي خم ميشد راحت منو اون پايين ميديد چون من چراغو برده بودم تو بيرونم تاريك بود اونم راحت منوديده بود منم توضيح دادم اخه من آفتابه سختم ….گفتم خوب اين چه ربطي داره گفت حالا ميگم اونجائي كه باهاش جيش مي كني دودولت روميگم (بازم خجالت كشيدمو ولي چيزي نگفتم چون تاريك هم بود وتازه داشت خوشم ميومد) كه داره يواش يواش هرچه خودت بزرگتر بشي اونم بزرگتر ميشه با اين حرفاش نميدونم چرا هي كيرم بزرگتر مي شد داشت قدعلم ميكرد ، راست میگفت كيرم ازدوسه سال پيش شروع كرده بود به رشد كردن گفتم اينو ميدونم بعضي وقتا يا صبحا كه جيشم ميگيره بزرگترو سفت ميشه گفت وقتي جيش نداري چرا بزرگ ميشه گفتم نميدونم گفت اها حالا برات ميگم تو داري يواش يواش بزرگ ميشي بعد مثل اون گوسفنده بايد بري نامزدبازي كني گفتم مگه من گوسفندم گفت يه جورائي اين حرف كمي باخنده در گوشم زدو گفت البته هنوز بره اي گفتم چرا ؟ گفت بايد ببينم . گفتم چيو بايد ببيني گفت دودولت روبازم خجالت كشيدم گفتم اخه ،گفت اخه نداره ،من نميدونستم اون سرتاپا شهوت شده ، تازه مامانم گفته بود اين قسمت ها جاهاي خصوصي ادم و نبايد كسي ببينه ، گفت اگه تو بزاري منم ميزارم نازمو ببيني نميدونم چي شد كه من گفتم قول مي دي گفت اره درضمن نبايد به كسي بگي گفتم باشه گفت خوب اينجا نمي شه نكنه يكي بياد دستشو انداخت رو شونمو توري كه منو بغل كرده بودوموقع راه رفتن سينه هاشو ميماليد به كتفم منم كه خوشم اومده بود ديگه خجالت هم نمي كشيدم خودومو بيشتر فشارميدادم توبغلشرفتيم بالا توي اطاق هركسي مشغول كار خودش بود خواهرم پرسيد چقدر طولش دادي خواستم جواب بدم گلی به دادم رسيدو گفت از سگه مترسيد خواهرم گفت تورو خدا مرد مارو ببين گفتم نكه خودت نمي ترسي گفت اخه مردي گفتن زني گفتن زدن زيرخنده منم خنديدم گفتم منكه هنوز مردنشدم گلی باخنده گفت عيب نداره ايشلا مردهم مي شي پدرام آقا غصه نخور من نفهميدم اون منظورش چي ولي گفتم خوب معلومه كه مرد ميشم خلاصه چون بقيه مخواستن بخوابن بايد چراغها روخاموش ميكردن هركي يه متكا ويه پتو ورداشتو يه گوشه اي درازكشيد چون چمعيت زياد بود زنونه مردونش کرده بودن مردا بالا یعنی اتاق بابام که درواقع مهمونخونه بود ازداخل حیاط با یه راه پله فلزی می رفتن بالا میخوابیدن و زنهام اتاق گلی اینا بودن فقط مامان گلی و زندایی من وبقیه بچه ها پایین خوابیده بودیم بعداز اینکه چراغها خاموش شد من کنار خواهرم دراز کشیده بودم اونطرف خواهرم زندایی واین طرف من گلی با یه فاصله یه متری دراز کشیده بودو با اینکه چراغ ها خواموش بود ولی بچه ها هنوز بازی گوشی میکردن شلوغ بازی در می اوردن منم که تازه داشتم حرفهای مریم رو مرور می کردم باخودم فکر میکردم خواهرم گفت چیه خیلی ساکتی الکی گفتم اخه خوابم میاد گفت چه عجب نکنه ترسیدی دادشی راست میگفت اخه من خیلی شلوغ بودم توفامیل ازهمه هم سن وسالهام زرنگ تر بودم چون منو از 7 سالگی ژیمناستیک گذاشته بودن بعد از دو سال دیگه مرفتم باشگاه کشتی سه سال هم بود که داشتم کشتی میگرفتم به همین دلیل تو اون سن خیلی تروفرز بودم ازدیوار راست بالامی رفتم ولی خوب مودب بودم فقط بعضی وقتا که بزرگترها اجازه می دادن منم جوگیر می شدم چند تا حرکت نمایشی انجام میدادم و ازاین کارا .خلاصه نفهمیدم کی خوابم برد دیدم یکی داره منو تکونم میده وقتی دقت کردم دیدم گلی کنارم درازکشیده وانگشتشوگذاشت رولبم واروم گفت هیس منم صدام درنیامد تازه کامل یادم اومد که به هم یه قولهایی داده بودیم وقتی مطمئن شدخیلی اروم خودش رسوند زیر پتوی من بغلم کرد بدونه اینکه حرفی به زنه دستش روانداخت روبازوم وپاشم انداخ روی بای منو وقتی خودش رو توی بغلم جاداد یه اهی کشیدو محکم منو توبغل خودش فشار میداد منم تازه فهمیدم باید یه کاری بکنم چون صورتم چسپیده بود به صورت داغش اونو بوسیدم لبام از حرارت گونه های خوشگلش داغ شدو تا این کار منو دید شروع کردبه بوسیدنم تندتند بی سرو صدا ازم لب میگرفت با یه دستش سرم را نوازش می کرد یه دستشم از روی شلوارگذاشت روی کیرم که یه دفعه پاهم جمع کردم اخه تاحالا کسی دستش به کیرم نخورده بود ازطرفی کیرم داشت بزرگ میشدو با اینکه تاریک بودبازم خجالت میکشیدم اروم درگوشم گفت نترس منم دیدم کیرم تو دستش دیگه خودمو شل کردم شروع کرد به مالیدن کیرم حسابی کرم را میمالد حالادیگه کیرم تااانجاکه ممکن بود بزرگ شده بود حس خوبی داشتم بدنم داشت داغ می شدهرچی منو میبوسید و کیرم رافشار میداد بیشتر خوشم می اومد منم داشتم اونو میبوسیدم اول که لبم رومیبوسیدو میکشیدتو دهنش بدم میامد و سعی میکردم خودمو عقب بکشم ولی وقتی کیرمو میمالید دیگه بدم که نمیومد تازه من شروع کرده بودم لبشرو مک میزدم داشتم لبهاشو می خوردم محکم به خودم فشارش میدادم داشتم راه می افتادم دستشرو ازروکیرم ورداشتو یه لحظه محکم بغلم کردو دست منو گرفت گذاشت روسینشو درگوشم گفت اروم بمال الان که دارم اینارو مینویسم و یاد اون لحطه ها می افتم می فهمم چه هولوئی بود من گوسفند بودم سرم نمی شد . تادستم به سینش خورد دوباره کیرم روگرفتو شروکرد به مالیدن صدای نفسهاش تندترشده بود منم مشغول مالیدن سینش بودم در گوشم گفت خوبه گفتم اره-میخوای ممه بخوری.-اره اروم دستش رو کیرم ورداشتو یقه پیرهنش رو کشید پائین و اروم درگوشم گفت فقط حواست باشه گازم نگیری جیغ بزنم گفتم باشه دیدم سینه کوچیک وسفیدش توی اون تاریکی که فقط نور مهتابی بود که ازپنجره داخل اتاق میتابید برق میزنه ذل زده بودم به سینش که باز درگوشم گفت بفرما مثل موقعه ای که شیرمی خوردی میک بزن نوک سینش کوچیک سفت بود یه جوری شده بودم انگار توی این دنیا نبودم تمام حرفای بزرگتر ها رو تو یه شب گلی خانوم ریخت دور تااون شب حتی به سنیه کسی نگاه نمی کرم چون میگفتن گناه داره خدا غضب میکنه…. بگذریم تالبم را گداشتم روی سینش شروع کردم میک زدن شروع کرد مثل مار خودشرو دورم مپیچیدومنم سینشو میخوردم یه دفعه دیدم کیرم داغ شد این بار دستش روکرده بود تو شورتمو داشت کیرمو میمالیددیگه صدای گلی دراومده بودواروم ولی با سوزدلش میگفت جججججججججوووووووون اااااااااااااااخخخخخخخخخ بخور منم که حالم از اون بدتر بود کیرم داشت منفحر میشد وقتی فشارش میداد ودستش روبالاپائین میکرد دیگه داشتم میمردم صدام درنمی امد سرعت مکیدنم بیشتروشدیدتر شده بودونفسم رو بریده بریده میدادم بیرون که کسی بیدار نشه با دستش سرم رو چسپوند توسینش در گوشم گفت اروم گاز نگیرصبر کن اون یکیوبدم بخوری این دردمیکنه دستشرو ازتوی شورتم دراورد اون یکی سینشو دراوردومنم که کیرم داشت پوستشرومترکوند چسپوندم به رونش فشارمیدادم ونمیدونتسم باید چکار کنم یه کم خودموعقب جلو کردم حال دیگه نصف بدنم روی بدنش افتاده بودو سرمم توسینه هاش بود دوباره شروع کردم به خوردن سینش که دیدم دوباره داره آه ونالش درمیادوسروبلند کردم ویواش گفتم درد داره اونم اروم گفت نه قربونت برم بخور وبازبانت نوک سینمو لیس بزن منم هرکاری میگفت بادقت انجام می دادم کیرم از پائین فشارمی دادم روی رونش واونم کاملا همراهی مکردو تنش توبغلم داشت می لرزید سرموبلند کردم ببینم چی شده دیدم داره لبشو گازمی گیره سریع دستمو گرفت برد زیر پتوگذاشت روی کسش من که تا حالادستم به کس نخورده بود نمی دونستم چیکار کنم دیدم بادستش دست منو می ماله روی کسش تازه فهمیدم باید چکار کنم وشروع کردم به مالیدن تازه فهمیدم که دامنش روقبلا زده بالا یه کم شورتش روکشیده بود پائین قبلا کسش رو مالیده بودمن تواین مدت اصلا هواسم به کسش نبود اگه خودش دستمو نمی برد پائین من نمی دونستم باید اینکارم بکنم البته من داشتم بالای کسش رومی مالیدم که دستم هول داد پائین تر دستم به یه چیز نرم وداغ ولیز خورد شروع کردم به مالیدن کسی که تاحالا ندیده بودم یه خورده که کسشومالیدم ریتم نفساش تند تر شد داشت اروم یه چیزائی مگفت اهههههههمممم ججججججججووووووون…..اااااااااااااهههههه بخخخخخخخوووووور منم ادامه میدادم که یدفعه کمرشو داد بالا بایه دستش دستم فشار داد توکسش بادست دیگش سرمو فشار دادتوسینشویه ااااااااااخیییییششششش جووون گفتو بدنش توی بغلم یه لرزش کردوشل شد ویه نفس عمیق کشید و دستم روکه هنوز روی کسش بود بالا اوردو بی حرکت وایساد منم که نمی دوستم چه اتفاقی افتاده مات مبهوت داشتم تو صورت خوشگلش نگاه میکردم ازترس داشتم میمردم وکاری ازدستم برنمیومد فکر کردم بیهوش شده اروم تکونش دادم خیلی اروم بغلم کردو یه لب ازم گرفتو اروم پاشد رفت بیرون چند لحظه بعدمثل گربه پشت سرش رفتم بیرون دیدم داره میره دسشوئی منو ندید منم که حسابی ترسیده بودم صبر کردم تا اومد فورا” پرسیدم چی شد ؟ ؟ گفت هیچی گفتم پس چرا بیهوش شدی دستمو گرفت برد توی اشپزخانه و گفت من حالم خوبه نترس تو چطوری دودولت چی اون چطوره منم که تازه بااشاره اون یاد کیرم افتادم که اصلا نفهمیده بودم کی خوابیده بود تا اومدم حرف بزنم دستشو برد کیرموگرفت گفت خوبه اونم خوابیده بعد بغلم کردو منو بوسیدو گفت مرسی پدرام جون وسرش رو اورد درگوشم گفت خودمونیم عجب کیری داری من که ابم اومد تو بزرگ بشی چی میشی گفتم اب کجاد اومد دوباره منوبوسید و گفت اب نازم امد آب کسم آمد و تو آبشو آوردی دستمو کشیدو گفت از بریم باقیش باشه برا بعدا برای امشب تاهمین جابسه قول میدم همه چیزو یادت بدم .رفتیم سرجامونو بعدازکمی فکر کردن خوابم برد.

سکس من با زن پسر عموسلاممن اسمم محمده الان23سالمه میخوام داستان سکسه من با زن بسر عمومو براتون تعریف کنم یادمه تقریبا 19ساله بودم که خیلی با خونه ی عموم اینا رفتو امد داشتم چون بسر عموم اون موقع با من خیلی خوب بود و چون همسایه هم بودیم با هم رفتو امد داشتیم البته این بسر عموم زن نداشت داداشش زن داشت که صافکار بودو ظهرها هم خونه نمیومدخلاصه چون بیشتر رفیق بودیم همیشه بیش هم بودیم که یادمه بعضی وقتا هم به همدیگه فیلم سکسی میدادیم و گوشیه موبایلمونم بر بود از این چیزا یادمه یه روز تو اتاق بسر عموم نشسته بودیم و داشتیم یه فیلم سکسی که بسر عموم اورده بود با هم نگاه میکردیم که یهو گوشیم زنگ زد و نمیدونم چی شد که باید میرفتم دقیق یادم نیست ولی یکی کارم داشت منم که اصلا نمیدونستم که سیخ کردم چون حواسم بهش نبود از تو اتاق زدم بیرون که یهو زن بسر عموم جلوم ظاهر شد وقتی دید که سیخ کردم (چون همسایه بودیم من یه شلوار راحتی بوشیده بودم)یهو نفسش گرفت و بعدش یه نیش خند زدو از کنارم رد شد منم خجالت زده از خونشون زدم بیرونو رفتم(البته ناگفته نماند من اون موقع موهای بلوند و نسبتا بلندی داشتم و قیافمم به نظر خودم عالی بود طوری که اگه دختری بهم با میداد زیاد تعجب نمیکردم)راستی یادم رفت اسم زن بسر عمومو بگم اسمش سارا اون موقع 24 سال داشت الان که بزرگ شده و دوتا بچه دارهداشتم میگفتم چند روز از اون قضیه گذشت تا اینکه یه روز رفتم در خونشون دنبال همون بسر عموم جعفر که سارا درو باز کرد و بعد از سلام کردن وقتی رفتم تو دیدم که جعفر نیست خلاصه اومدم که از خونه بزنم بیرون که سارا صدام زد محمد وایسا کارت دارم البته ناگفته نماند سارا هم یکیی از ان دخترا بودش که فقط دوست داشت از اینو اون بکنهدیدم نزدیک شد گفت محمد میخوام یه موضوعی رو بهت بگم ولی خب نمیدونم چجوری بگم.گفتم نه اشکال نداره بگو گفتش که مریم(مریم دختر همسایمون بود که بیشتر بیش سارا بود)ازت خوشش اومده و گفته به محمد بگو بینم نظرش چیه منم چون یه کم تعجب کرده بودم واقعا مغزم داشت میبوکیداخه مریم 6سال از من بزرگتر بود.خلاصه گفتم نه بهش بگو محمد اهل دوستیو این حرفا نیست اون روز از خونشون زدم بیرون بعد دوسه روز تو یه مهمونی دوباره سارارو دیدم که اومد بیشمو گفت که محمد مریم گفته خیلی دوست دارم و گفته به محمد بگو برام ادکلن بخره من که بو برده بودم داره دروغ میگه و خودش دوست داره براش ادکلن بگیری گفتم بگو اصلا این حرفا نیست مریم از من بزرگتره و خوشمم ازش نمیاد خلاصه اون شب هم گذشت تا اینکه یه روز خونشون بودیم که دیدم داره صدام میزنه رفتم بیشش گفتم چیه سارا جان گفت که والله من خیلی خجالت میکشم اینو بگم ولی خب مجبورم چون مریم گفته حتما بگو خلاصه چند دیقه گفت که نه بزار خودت میفهمیو از این حرفا که گفتم بگو دیدم سرشو انداخت بایین گفتش مریم گفته به محمد بگو بینم خوشش از حال کردن میاد درست همین جمله یادمه که هیچوقت فراموش نمیکنم وقی اینو گفت دیگه نمیدونستم باید چی بگم من که میدونستم اصلا مریم نظری به من نداره و اینا همش حرفای خودشه ادکلن هم برا خودشه نمیدونستم باید چی بگم از یه ور خیلی دوست داشتم برا اولین بار یه حالی بکنم از اینور هم میدونستم که همش کشکه و سارا خانوم داره دروغ میگه خلاصه گفتم بهش بگو مریم خانوم خجالت بکش تو از من بزرگتری و من هننو بچه ام راستش این حرفا اومد به ذهنم اون موقع نمیتونستم فکر کنم جواب بدم گفتم سارا اصلا ولش کن خودم دیدمش بهش میگم با کلی التماسو قسم دادن گفت که نه بهش نگو من که میدونستم کرم از خود درخته اون روز رفتم خونهخیلی فکر کردم راستش قبلشم با هیچ دختری سکس نداشتم این فیلمها هم روم خیلی تاثیر گذاشته بودم با خودم گفتم بزار یه طورایی بفهمونم که اره منم خوشم میاد از این کارا اخه سارا دیگه از من یه کم نا امید شده بودتا اینکه چند هفته از این قضیه گذشت و موقعیتش بیش اومد راستش ما خانوادمون 4نفرهستیم که یادمه مامانم برایه هفته با کاروان رفت زیارت میموندیم منو داداشمو بابام که تو این یه هفته بابام به سارا گفته بود بیاد براش صبحونه درست کنه که بخوره و بره سر کار خلاصه یکی دو رو ز از این قضیه گذشت و سارا هر روز صبح ساعت7 میومد و برا بابام و داداشم صبحونه درست میکرد و ظرفا و جارو زدنو این کارا تا10 تقریبا میموند کارای خونه رو میکرد(نا گفته نماند بدرم شغلش ازاده و داداشمم شاگردش بود)شب قبلش با خودم فکر کردم که سارا هر روز داره میاد اینجا و کارای خونه رو انجام میده ویه کم هم دیر میره بس من میتونم صبح زودتر از خواب بیدار شم شاید ای تونستم کاری بکنم خلاصه فردا من ساعت8 بیدار شدم که دیدم سارا تنهاست و داره خونه رو جارو میزنه منم رفتم اشبزخونه از صبحونه ی خوشمزه ای که سارا جونم درست کرده بود داشتم میخوردمو از مریم میگفتیم خلاصه من صبحونم تموم شده یه چایی گذاشتم تا سرد شه و سارا هم جاروش تموم شد و اومد ظرفایی که صبحونه توش خورده بودیمو بشوره رفتش دستاشو زد بالا و شروع کرد به شستن منم که تو اشبزخونه سر صندلی نشسته بودم وقتی این کونشو میدیدم کیرم شق تر میشد همینجوری زل زده بودم به کونش تا اینکه دیگه گفتم بزا دلو بزنم به دریا رفتم جلو به بهونه ی اب خوردن گفتم یه کم بزن کنار میخوام اب بخورم خلاصه بعد اینکه مثلاا اب خوردم اومدم اینور ولی یه یه متری ازش فاصله گرفتم که بازم سیخ شدن کیرمو دید باز یه نیش خنده زدو مثلا خودشو مشغول کرددیگه نمیدونستم چیکار کنم چون میز غذا خوری تو اشبز خونه نزدیک ظرفشویی بودو تقریبا کمتر از یه متر از ظرفشویی فاصله داشت منم مثلا به بهونه ی اوردن نخ دندونو این چیزا میرفتم اونور میز میومدم اینور که حداقل برا یه ثانیه هم که شده کیرمو به در کونش بمالم خلاصه یکی دوبار اینجوری کردم که دیدم چیزی نمیگه ولی باز میترسیدم با خودم گفتم بزار وقتی از بشتش رد میشم یه خورده بیشتر بمونم خلاصه دلو زدم به دریا و از بشتش رد شدم که کیر شق شدمو گذاشتم در کونش و یه چند ثانی ای صبر کردم دیدم نه خانوم مثل اینکه بدش نمیاد دیگه ترسی نداشتم همونجوری بشتش موندم طوریکه کیرم در کونش بود ولی خب زیاد فشار نمیدادم به سمت جلو همینجوری داشتم در موردتمیز بودن ظرفا باهاش صحبت میکردم که خودمو یه کم دادم جلو که دیگه واقا کونشو رو کیرم حس میکردم تقریبا چند لحظه ای همینجوری موندم. از بشت وقتی به سینهاش نگاه میکردن حشرم بیشتر بالا میزد تا اینکه قصد کردم که سینهاشو بگیرم اروم دستمو گذاشتم رو سینهاش دیدم یه خنده ای کردو گفتش نکن بچه اینا صاحب دارن الان خودتو خراب میکنی همینو که شنیدم دیگه چنگ زدم به سینهاش دهنموو گذاشتم تو گردنشه که یهو یه جیغ کوتاه زد که گفت یواش از جا کندیشون وحشی خلاصه وقتی گردنشو میخوردم دیگه سارا خانوم اروم اروم داشت شل میشد و صدای نفساش بیشتر. اروم دستمو بردم زیر شلوارش و انگشتمو گذاشتم رو کسش دیدم نه خودشو داره خیس میکنه طوری بود که خودشو بی حال انداخته بود بغل من چند لحظه ای دستم تو شرتش بود بایه دستمم سینهاشو میمالیدم و داشتم گردنشو هم میخوردم که اونم سرشو کرده بود رو به سقف اشبزخونه و چشاشو بسته بودو تند تند نفس میزد اروم شلوارشو گشیدم بایین ولی بیرهنشو در نیاوردم سینهاشو از تو سوتین انداخته بودم بیرون وقتی که کسشو میدیم با خودم گفتم که هیچوقت تو عمرت همچین کسی نمیکنی خلاصه دستشو همونجا زدم به سینی ظرفشویی یه کم خمش کردمو باهاشو هم یه خورده باز کردم اروم کیرمو گرفتم و از عقب گذاشتم در کسش که لیز لیز شده بود یه کم فشار دادم تو که دیدم واااااااااااااای عجب حالی میده اخه هنوز 19سالم بود و این کارارو نکرده بودم بعدش دستمو گذاشتم رو کمرش و اروم اروم تلمبه میزدم که اونم بی صدا نمونده بود و همش صداهای عجیب غریب در میارد که من نمیفهمیدم دردش داره یا داره حال میکنه(البته اون موقع)دیگه زیادی کیرم تو کسش سیخ شده بود طوری بود که گفتم الانه که از شدت حال کردن از حال برمو بیفتم رو زمین اروم دستمو بردم گذاشتم رو شکمش و یه کم راستش کردم دستمو بردم بایینتر گذاشتم یه کم بایین نافش و با اون دست اونوریمم سینهاشو میمالیدماز بشت هم داشتم کسشو میگاییدم کردنشو هم میخوردم وای چه حالی داشتم میکردم اونم که انگار یه مرده بود بغل من افتاده بود همینجوری داشتم تلمبه میزدم که دیدم داره ابم میاد نمیدونستم باید چیکار کنم حیفم میومد بریزمش بیرون که یهو همشو تخلیه کردم تو کسش دیگه بدنم جون نداشت همونجا نشستم رو صندلی و سارا هم خسته شده بود طوری که به کمک همون ظرفشویی سربا وایساده و یه کم دولا شده بود من که خیلی خسته شده بودم بدنه هر دومونم عرق کرده بود وقتی از بشت به کس سارا نگاه میکردم همینجوری اب ازش میچکید خلاصه نمیدونستیم اون موقع باید چیکار کنیم بعد چند دیقه دیدم سارا گفت من باید برم من باید برم چند بار اینو تکرار کرد همونجا یه دستمال برداشت و با این حال خرابش داشت خودشو باک میکرد که من رفتم حمومو یه دوش گرفتم وقتی اومد سارا هم رفته بود خلاصه اون روز گذشت تا فرداش که دوباره میومد و بعد از خوردنه صبحانه ما عملیات داشتیم تا دوسه روز ما همینجوری بودیم اون چند روز بهترین روزای عمرم بود اخه تیکه ای بود که هیچوقت تو فیلما هم نمیبینم مثلشوخلاصه بعد از مدتی ما برای همیشه به شهرستان رفتیم و دیگه سارا خانومو نمیدیدم که اخرین بار تقریا چند ماه بیش عید دیدنی رفتیم شهر خودمون که سارارو دیدم که دوتا بچه بغلشه و دیگه حاظر نبود حتی نگام کنه

عروس کون تپل خالهعلی (اسم مستعار) هستم 17 سالمه با قدی بلند و هیکل متوسط نه چاق نه لاغر این قضیه مال یه هفته پیشه داستان من از اونجایی شروع میشه که من یه پسر خاله داشتم که تو سن 24 سالگی زن گرفت و خونه خالمم نزدیک خونه ما بود و از روز اول که نامزد پسرخالم اومد تو خونه ی خاله من رفتم تو کفش اخه مریم (عروس خاله)(اسم مستعار) دختری بود سفید یه کم چاق اما نه زیاد خوشگل با باسنی بسیار بزرگ و برجسته و سینه های خیره کننده .بعد از مدتی قرار شد که خانواده ی خالم برای کار شوهرش به شهری که حدودا 40 کیلومتر با شهر ما فاصله داره برن اما قبلش میخواستن پسرشونو داماد کنن خلاصه عروسیو برگزار کردن و قرار شد شا دوماد بیادو تو خونه خاله زندگی کنن خلاصه بعد از یه مدت چون مریم از یه شهر دیگه بودو اون اطراف اشنایی نداشت پاش به خونه ی ما باز شد و با خانواده ی ما صمیمی شد من سه تا خواهر دارم که یکیشون همسن مریم بود و چون خونه ما با اونا 2 3 تا در فاصله داشت دیگه مردم حداقل روزی یکبار خونه ی ما میومد اما یه روز حدودا ساعت های 4 بعدازظهر اومد و چون ما میخواستیم بریم بیرون اون وایساد دم در اما با تعارفو اینا اومد داخل اومده بود باتریه گوشیشو شارژ کنه چون شارژرشونو پسر خاله به محل کارش برده بود منم رفتم تو فکرو خیال که به خانواده گفتم من یک ساعت دیگه میام کار دارم مریمم که تازه اومد باتریشو شارژ کنه نشست و میخواست تا موقع رفتن من باتریشو شارژ کنه دیگه خانواده که راهی شدن برن و کسی اصلا با این موضوع مخالف نبود که من و اون تنها باشیم چون همه منو پسری چشمو گوش بسته و درس خون میدونستن اما ظاهرم اینطور بود و تو فکر هزار بار مریمو کرده بودم خلاصه رفتنو منم رفتم تلویزیونو روشن کردم نشستم رو مبل مریمم رو اون یکی مبل داشتم فیلم نگاه میکردم که یه دفعه تو فارسی وان تو فیلم یه صحنه لب گرفتن بود که تا مرده از زنه لب گرفت من یه نیش خند زدم مریم گفت چیه تا بحال از اینا ندیدی( یادم رفت بگم رابطه من با مریم خوب بود و باهم زیاد کلکل و شوخی میکردیم) بعد من گفتم دیدم زیادم دیدم اون گفت پس چرا میخندی منم چیزی نگفتمو بعد از چند ثانیه با یه لحن مرموز گفتم اما خیلی دوست دارم تجربش کنم ( من تا اون موقع با هیچ دختری سکس نکرده بودم فقط با یه پسر خوشگل که تو کوچمون زندگی میکنن حال میکنم نه تنها من بلکه همه ی بچه ها ) که برگشتم و باهاش چشم تو چشم شدم گفتم میتونم با تو …دیگه ادامه ندادم و منتظره جواب موندم اما جوابی نشنیدم اروم رفتم رو اون یکی مبل نشستم و اروم دستشو گرفتم سرمو بردم جلو و ازش لب گرفتم فکر نمیکردم اینقد اسون باهام اخت بشه چون اونم از خودش عکس العمل نشون میداد البته از همون اول که با پسر خالم نامزد شد قبل از اون باهاش دوست بود و کلا دختره پایی بود و با پسرا راحت بود اما من تو رویاهام از اون انتظار همچینکاری رو نداشتم من خودم هم چیزی نمیفهمیدم و فقط تو تون لحظه دوست داشتم بهش نزدیک شم بگذریم بعد از حدود 30 ثانیه لب گرفتن اروم دستمو بردم رو سینه هاش اخه قبلا تو ی مقاله خونده بودم زنا رو اعضای بدنشون خیلی حساسن منم با احتیاط کار میکردم بهش گفتم میشه لباستو در بیارم به نشانه ی رضایت سر شو تکون داد منم تاپشو در اوردم و دراز انداختمش روی مبل که گفت اینجوری راحت نیست و من گفتم بریم تویه اتاق بلند شد رفت منم پشت سرش رفتم درو بستم دراز کشید رو تخت و من شلوارشو شو که شلواره راحتی بود (خونگی) اروم در اوردم با سوتینش و شروع کردم به خوردن سینه هاش که گفت علی گفتم جونم گفت خیلی دوست دارم منم گفتم منم همینطور و با لحن شوخی گفتم تو شوهر داری شیطون چه جوری منو دوست داری گفت از همون روز اول که دیدم یه جورایی دوست داشتم اما نه برای سکس و اینا میگفت یه علاقه ی خاصی بهت داشتم اینطور که میگفت با شوهرش زیاد حال نمیکردو میگفت اکثرا با هم قهرنو … منم دوباره ازش یه لب گرفتم و شروع کردم به مالیدن و خوردنه سینه هاش که واقعان محشر بودن و بزرگ زیر گردنشو یکم خوردم که کم کم داشت حشر میومد بالا و خودش یه دفعه شورتشو کشید پایین و گفت دوست دارم منو بکنی که من مو به تنم سیخ شد همونطور بود که فکر میکردم کس قلمبه و بسیار زیبا که گفتم عجله نکن شروع کردم مثله تو فیلما به خوردنه کسه زیباش که یه شاهکار بود و تا جایی که تونستم زبونمو تویه کسش میکردم وای داشتم از لذت میمردم من هنوز لباس تنم بود از رو خودش بلندم کردو گفت میخوام لباساتو در بیارم منم خودمو شل گرفتم تا براش راحت بشه اینکار تیشرتم و شلوار گرمکن رو از پام در اورد و شرتمو یکم کشید پایین که کیر من افتاد بیرون و با دستش گرفت و شروع کرد خوردن که من بلندش کردم چون کلا از ساک گرفتن خوشم نمیومد و معتقدم این یه کار کثیفیه گفتم حالت سگی بخواب میخوام بکنم تو کونت اون گفت پس کسم چی گفتم بعدا از خجالتش در میام اخه ی ترسی داشتم با داستان هایی که خونده بودم تو همین سایت چون نه کاندوم و نه اسپری دمه دست نبود میترسیدم نتونم کنترل کنم و یه وقت کار دسته خودم بدم و از طرفی از کون با همون پسره که گفتم حال کرده بودمو اشنا بودم با اینکار و نمیخواستم تو کردن کسه مریم ضایع بازی در بیارم که فک کنه تازه کارم که البته بودم رو تخت به حالت سگی قرار گرفت و از پشت چسبوندم بهش و چون چیزی دمه دست نبود تف انداختم وانگشتمو فرو کردم تو زیاد تنگ نبود گفتم چرا اینجوریه گفت دوران نامزدی پسر خاله از کون زیاد حال میکرده من انگشت دومم کردم داخل و چند بار دور دادم که یکم گشاد شد سر کیرمو تف زدمو گذاشتم رو سوراخ کونش و اروم یکم جلو عقب کردم و یه دفه با یه فشار کوچیک سرشو بردم داخل یه اوووووووفه کوچیک گفت و من تو همون حالت چند ثانیه مکث کردمو و شروع کردم به عقب جلو کردن من کیرم نسبت به سنم بزرگه و 18 19 سانتی هس و هر دور 5 6 سانتشو میکردم داخل که یکم تند کردم و بدنم گرم شد و ابم اومدو ریخت تو کونش اخه من یکم زود انزالی دارم بلند شد بره دستشویه که نگهش داشتم و شروع کردم به خوردنه کسش تا بعد از چن دقیقه اونم ارضا شد و یکم کنار هم خوابیدیم بلند شد رفت خودشو تمیز کرد که زنگ در به صدا اومد بله پسر خاله بودباتریو برداشتو لباساشو پوشید با یه لبخند خداحافظی کردو رفت منم نیم ساعت استراحت کردم و به سمت محلی که قرار بود بریم مهمونی حرکت کردم فردای اونروز مریمو دم در دیدم سلام کردم و بهم گفت خیلی دوست دارم و منم گفتم من بیشتر و گفت دفعه بعد باید از خجالتم در بیای چون قول دادی منم گفتم چشم و خداحافظی کردم و رفتم حالا من وسایل مورد نیاز مثل کاندوم و اسپری و ژل رو تهیه کردم برای سکس از کس و اونم هر روز خونه ما میاد و الان از اون موضوع یه هفته گذشته و من در انتظار خونه خالیه ما و یه فرصت مناسب برای گاییدم مریم جونم هستم .به امید روزی که کیرم توکس مریم جون باشه.

خواهرزن ورزشکارکیوانم 28ساله7ساله ازدواج کردم از خانومم خیلی راضیم وزندگی خوبی داریم یه خواهر زن دارم 16 ساله بچه آخره بنام الناز که الی صداش میکنیم دختر خوشگل و خوش تیپ و ورزشکاریه همه ورزشا رو سرک کشیده ومدتیه بصورت حرفه ای کاراته رو دنبال میکنه قد 160 حدود 57 الی 60 کیلو وزنشه اندام درست وحسابی داره که همه لذتشو میبرن حدود یک سال قبل مسابقه کاراته داشتن و کسی نبود باهاش تمرین کنه و کیسه بکسش بشه و دیوار از دوماد کوتاه تر پیدا نکردن ومنوانداختن جلوی الی منم ورزشی که دنبال کرده بودم کشتی بود اما قبل از ازدواج یه بالش برداشتم تو سینم گرفتم و همه داشتن میخندیدن و اونم داشت تمرین میکرد ودر حین تمرین با رقص پا و اینور اونور کردن کون خوش تراشش احساسات پاک منو دچار هیجان میکرد وکیر بی ادبو هیچی نفهم من قیام میکرد خوب بود بالش دسم بود وگرنه کاملا ضایع میکردم میرفت جلوی همه اونروز گذشت ونگاه ما قفل شد رو کون و بدن وسینه الی از هر موقعیتی واسه دید زدنش استفاده میکردم تا اینکه یه روز به اتفاق خونواده خانومم رفتیم تو پارک حدود سه کیلومتر فاصله داشت همه وسایلو برداشتیم ورفتیم تو پارک بساطمونو پیاده کردیم یه بازی وسطی راه انداختیم وو به خانومم گفتم واسه نهار چی میخورین که دستور پیزا صادر کرد منم گفتم می رم بگیرم وبیام تا اومدم را بیفتم الی هم دوید گفت کیو منم میام خیلی حال کردم سوار شدیم و رفتیم به سمت یکی از دوستام که پیترای خوبی میزد الی هم یکم کنجکاویش گل کرده بودو هی در مورد رانندگی سوال میکرد که یباره یه فکری از سرم گذشت که یه حالی باهاش بکنم به دوستم زنگ زدم خوشبختانه مغازه بود سفارشا رو دادم و گفتم خواستم حرکت کنم بهت میگم بزاری که مونده نشه و گفتم الی میخوای رانندگی کنی اونم از خدا خواسته کلی ذوق کردو اون سینه های کوچیک ونازشو که تازه لغزیدنشون میشد با بالا پایین پریدن زیر مانتو نخیس به لرزه انداخت که کیرم مث فنر شق کرد داشتیم به سمت خونشون حرکت میکردیم که پرسیدم کلید داری لباس راحتی بر دارم واسه تو پارک که خوشبختانه همراش بود و رفتیم به سمت خونه نزدیکای خونه ی لرزه زشتی تو بدنم افتاده بود وضربان قلبم بد جوری ریخته بود بهم کف دستام عرق کرده بود .پیاده شدم دستمو کردم توجیبم کیر مو که مث خروس بی محل داشت می خوندو پنهون کنم خلاصه نمیدونستم چی آخرش پیش میاد ولی یه افکاری که از مغز م میگذشت .حال به حالم میشد شاید روز عروسیم این حالو نداشتم ی کم که رانندگی کرد دو دستامو هی میزاشتم رو دستاشو اونم میخندید بدتر تو دلمو خالی میکرد نزدیک خونه خودم ماشینو پارک کردم وگفتم درو باز کن از مانتو کلیدشو دراورد ورفتیم داخل اون به هوای رانندگی زودی شلوار ورزشی داداششو واسم اورد و اماده رفتن شد همه چی داشت از نطفه خراب میشد کهی تیر انداختم گفتم الی تشنمه یه آبی شربتی چیزی نمیدی بمون خندید و به شوخی گفت تعارف نکن راحت باش .و یکم خندید و رفت سراغ اشپزخونه همینجور رفتنشو مشایعت میکردم و دیگه دل تو دلم نبود ازش پرسیدم الی چی شد کاراته مقام نیوردی ؟ همینجور داشت شربت درست میکرد یه عالمه به داوری و اینچیزا فش داد و گفت حقشو ضایع کردن ازش پرسیدم میتونی 180 بزنی که واسه نشون دادن مهارت و توجیه شکستش گفت آره اینکه ماله کلاس اولیاس و اومد شربتو بهم داد مانتوشو بیرون اورد ویکم خودشو به حالت گرم کردن اماده کرد وبلاخره یه 180 رو زمین زد دشتم از شق درد به خودم میپیچیدم که بهش گفتم کشتی خیلی بهتر از کاراتس و اونم کلی طرفداری از کاراته کرد و بهش گفتم میخوای یه فن کشتی رو ببینی نظرت برگرده قبول کرد کنار اپن اشپزخونه فن بز کشو که ابتدایی ترین فن کشتی هستو روش زدم اسمشو شنید روده بر شده بود از خنده بهش گفتم حالا تو یه فن اجرا کن گفت برو میزنم بدبختت میکنم گفتم شدم بابا بیا ببینم چیکار بلدی یکم اینور اونور کرد و اومد ضربه بزنه خودمو عقب کشیدم که کمرم خورد به سنگ اپن چیز خاصی نشد ولی بدجور خودمو انداختم اومد گفت چی شده کمرمو نشون دادم گفتم دیگه کمر نمیشه باید ماساژش بدم یا یکم پا بزاری رو کمرم قبول کرد نمیدونست اروم اروم داره چی میشه یکم پا کذاشت رو کمرم یکم اخ واوخ تحویل دادم و گفتم اینجوری نمیشه بزار بهت بگم ازش خواستم بخوابه از همه جا بیخبر خوابید یه پیرهن استین بلند با یه شلوار ورزشی کرم تنش بود اون کون قلبمش داشت بدجوری خرابم میکرد یکم از بالا دست کشیدم رو کمرش و همونجور که کنارش نشسته بودم اروم یه زانومو گذاشتم اونور کونش و سوار کونش شدم با تعجب برگشت نگاه کرد نفسم خیلی شدید شده بود بهش گفتم باید مسلط باشم صاف بخواب شاید باورش نمیشد هدفی دارم خوابید و منم افتادم به ماساژ دادن وکیرمو که شق درد داشت میکشتشو میمالوندم به کونش با هربار که بالا و پایین کمرشو میکشیدم کیرم رو کونش بالا پایین میشد کم کم رفتم سراغ پهلو هاش نفسش تغییر کرده بود دیگه میدونست یه ماساژ معمولی نیست چشماشو بسته بود و هروقت دستم از کنار پستوناش رد میشد یکم خودشو جمع میکرد بهش گفتم چه لباس ضخیمی داری بریده بریده گفت کجاش ضخیمه کیو گفتم واسه ماساژ ضخیمه میخوای از زیر لباس برم ؟ هیچی نگفت دستمو از کنار باسنش بردم زیز پیرهنش و دیدم خیس خیس شده اونو تا بالا جمع کردم گفت کیو چیکار میکنی دستتو ببر زیر پیرهن نیار بالا گفتم عرق کردی یکم خشگ بشه بدنت چه هیکلی داشت دختر یه سوتین صورتی زیرش بود بعد یکم مالیدن (دیگه ماساژنبود)دکمشو باز کردم دستاشو جمع کرد گذاشت زیر بدنش رو سینه هاش هیچی نمیگفت شروع کردم از بالای کمرش دست کشیدم تا پاین رو باسنش دیگه شلوترشم هربار یکم میوردم پایین فقط چشماشو بسته بود صدای نفسهاش بدتر تحریکم میکرد بهش گفتم میخوای ادامه ماساژو بریمتو اطاق خواب گفت نه باید زود بریم یه جوری گفت که دیگه اختار دس خودم نبود شروع کردم به مالیدن کونش بهش گفتم اینجوری ماساژ میدن گفت اخه تو کمرمو میخواستی ماساژ بدی گفتم اونجا تموم شد اینجا مونده دستمو بردم زیر شلوارش رو قنبل کونش گرماش که به دستم خورد از صدتا سکسم حالش بیشتر بودهیچی نگفت یه آه اروم کشید خوابیدم روش وشلوارشو شورتو باهم بیرون اوردم یکم تقلا کرد پاشه ولی 80 کیلو وزنه روش بود اونم زیاد زور نمیزد ادامه شلوارو شرتشو با پا پایین کشیدم لاله گوششو شروع به خوردن کردم دستمو بردم گذاشتم زیر دستش و اون سینه های نازنینشو که فک کنم سایز 55 بود شروع به مالیدن کردم پیرهن وسوتینشو میخواستم در بیارم گفت درشون نیار اینجور راحتم که دیگه حالیم نبود همه رو از تنش بیرون آوردم و برش گردوندم چشمم افتاد به کوس خوشگلش که موهای بور و نرمی داشت زودی دستشو رو کوسش گرفت بغلش کردم رفتیم تو اطاق خواب روتخت خوابوندمش و زودی لباسامو بیرون اوردم و برگشتم چشمش به کیرم افتاد شوکه شد یکم خجالت کشید رفتم خوابیدم روش ضربان قلبم اونقدر شدید شده بود که داشت از جا میکند دستاشو گرفتم از رو کوسش برداشتم برد رو بالش سینه های نازش داد میزد منو بخور کیرمو کذاشتم رو کسش و سر دادم رفت لای پاهاش خیس خیس بود دستامو بردم دور کمرش محکم فشارش دادم تو بغلم خیس عرق شده بود و قلبش مث گنجیشک میزدیکم قربون صدقش رفتم هیچی نمیگفت غیر منتظره خوابیده بود زیرم شروع به خوردن لباش کردم زبونمو میچرخوندم تو دهنش و زبونشو میخوردم لاله گوششو هردو رو خوردم زیز گوشش وکردن و وای وسط سینه هاشو با موهای ریز دخترونش یه عالمه لیسیدم دستام داشت تو ستون فقراتش کمرشو میمالید نوک سینه هاش بالا زده بود اب از لب ولوچه کیرم داشت میرخت لای پاش دیگه صداش دراومده بود و آخ واوخش خونه رو برداشته بودنوک سینه هاشو بوسیدم و کوچولودندون میگرفتم خودشو اینو اونور میکرد زیر کیرم داشتم میمردم از خوشی همه جای سینه هاشو خوردم مخصوصا کناره ها سمت بازوشو که خیلی مور مورش میشد رفیتم پایین همه دلشو نافشو زبون زدم دستاشو رو سرم فشار میداد با سر میخواست بکنتم تو کوسش یکم شور بود عرق کرده بود بوی عرق وسکس با هم قاطی شده بود پاهاشو جمع کردم و زبونمو به حالت ضربدری تو کوسش میچرخوندم که دیدم داره موهامو میکنه دیگه داشت جیغ میزد منم دوتا پاهاشو تو بازوام بالا گرفته بودمو میخوردم کوسشو یه لرزش شدیدی کرد و ارضا شدرهاش نکردم چشماش رو به سقف دوخته بود و بد داشت حال میومد اب همه کوسشو برداشته بود چندتا ماچ ابدار از کوسش گرفتم و خوابیدم روش دستاشو دور گردنم انداخت یکم بوسیدم و منم بوسیدمش نمیدونست چیکار باید بکنه اروم برش گردوندم اون دوتا قنبل نازشو کیرمو گزاشتم بینشون و دستامو بردم زیرش سینه های نازشو گرفتم شروع به مالیئن کردم از حال رفته بود کمرشو از بالا تا پایین همه جوره لیسیدم اودم رو کونش یه چند تا دندون گرفتم از دنبلش و تو روناشو مالیدم اروم وسط قنبلشو باز کردم دستشو میورد جلو نبینم پاشدم یه کرم دست وصورت از میز توالت برداشتم یه عالمشو خالی کردم در کونشو رو کیرم سوراخ کونش خیلی کوچیک بود نمیدونستم میشه خلیفه رو فرستاد تو بغدادش یا نه ولی حشرم زده بود بالا انگشت کرمیمو یکیشو کردم تو کونش یکم بازی کردم و اینور اونورش کردم در اوردم دوتا بکنم تو خودشو سفت میگرفت بهش گفتم شل کن خیلی حال میده منم دوس دارم بلاخره دوتا انگشتو کردم داخل شروع به عقب جلوکردن انگشتام کردم تا اینجا از کون حال نمیکرد ولی لرزش مونش منو دیونه میکرد در اوردمانگشتاموکیرمو گذاشتم دم کونشیکم مالیدمش به کونش و نوکشو اروم فشار میدادم نمیرفت داخل بهش گفتم یکم قنبل کن کمرشو داد داخل کونشو اورد بالا داشت ابم میزد بیرون اروم اروم تا کله کیرمو دادم داخل نفسش بند اومده بود همینجور کونشو تو هوانگه داشته بود دلم میخواست میشد تا ته بکنم توش اما میدونستم اذیت میشه یکم پهلوهاشو مالوندم و ریز ریز حس کردم داره کیرم میره داخل کونش افتادم با دس به جون کونش حسابی میمالوندم کونشو شاید 4 سانتی رفته بود داخل حسابی چرب و کرمی شده بود همه کون او با کیرم اروم خوابیدم رو ش دستمو بردم زیر کوسشو گرفتمو همونجور که میمالوندم کونشو بالا اوردم یواش یواش بیشتر فرو میکردم هی میگفت کیو ارومتر منم قربون صدقش میرفتمو میگفتم باشه خوشگلم باشه الی جونم و دیگه حس میکردم بیشترش رفته توکونش یه کون تنگ تنک داشت کیرمو قورت میداد اروم اروم شروع به تلمبه زدن کردم بیشتر خودش بالا و پایین میرفت دیگه محکم بغلش کردم و تا ته میکردم تو کونش خیلی به خودش فشار میورد بچه ورزشکار بود منم یکم کوچیک عقب جلو میکردم ولی تا ته رفته بود تو کونش دیگه نمیشد خودمو نگه دارم ابم با فشار زیاد خالی شد تو کون نازش خوابیدم روش و گوششو یکم خوردم بهش گفتم خوشت اومد ؟ چشماشو بسته بود گفت تو پشتم کردی داشتم میمردم مخصوصا اولش اخراش خوب شد ابتم ریختی داخل توش داغ شد اروم کیرمو کشیدم بیرون کونشو بوسیدم رفتم دسشویی تا اومدم بیرون اونم تو دسشویی فرنگی تمیز کرده بود چشمش بهم افتاد یه خنده کرد یکم خجالت می کشید بغلش کردم بوسیدمش ازش تشکر کردم وحرکت کردیم به دوستم زنگ زدم و تا پیتزا ها رو گرفتیم و به پارک رسیدیم حدود 2ساعتی شده بود اونا هم یر گرم بازی وسطی بودن خانمم جلو اومد گفت چقدر دیر کردی گفتم الی داشت رانندگی تمرین میکرد این اولین وآخرین سکسم باهاش بوده

سکس و ترس22 سالم بود دانشجوی رشته IT، مثل خیلی ها تو اوج هیجان و تو کف سکس، خالم همسایه روبرویی بود و خونه ی ما خیلی رفت و آمد داشت، یه روز با یکی از فامیلاشون ناهار اومده بودند خونه ما، نازنین 19-20 ساله، اهل یک شهرستان مرکزی و دانشجو تهران بود. انگار زیاد خونه ی خالم اینا رفت و آمد داشت، ، بدنش ترکه ای خوش فرم، صورتش کشیده و سفید ، چشمای قهوه ای براق، موهاش لخت، بور و کوتاه، تو همون لحظه اول نازنین رفت تو مخم، مثل همیشه ترس مانعی بزرگ بود که بخوام به کسی برای سکس نزدیک شم ، ولی با خودم گفتم سوژه جق امشب جور شد.موقع ناهار که شد مامانم صدام کرد، سر میز نازنین تقریبا روبروم نشسته بود، زیر چشمی حواسم بهش بود، دختر خوش مشربی بود از هر دری می گفت، از دربون دانشگاه گرفته تا استاد دانشگاه از زری تا پری. لابه لای صحبت های جمع فهمیدم که فردا خالم میره بیمارستان برای عمل کیست، یعنی فرداشب بستری میشد، مادرم به نازنین تعارف کرد که چون بچه های خالم فردا اینجان تو هم بمون و خوابگاه نرو،اول گفت نه ولی بعد با اصرار مادر و خالم قبول کرد.خیلی سر کیف اومدم، نمی دونستم باید چی کار کنم فقط به اینکه چجوری به نازنین نزدیک شم و مخش رو بزنم فکر میکردم، فردا حول و حوش ساعت 10 اومدن خونه ما، مادرم با خالم رفت بیمارستان، من با نازنین و دو تا دخترخاله های 5-6 ساله ام تنها شدیم، دختر خاله هام طبق معمول مشغول خاله بازیشون بودند و نازنین هم مشغول تماشای تلویزیون شد.نشستم کنارش سر صحبت رو باز کردم و مشغول صحبت شدیم، حرفای معمولی در مورد دانشگاه ، دوستان ، همونطور که داشتیم صحبت میکردیم گفتم یه شیطنتی بکنم، یادم اومد تو لیست کانالهای هاتبرد یه چند تا کانال بود که عکس لختی و سکسی میذاشت و چند تا شماره تلفن زیرش، رفتم رو اون کانالها، یهویی دیدم صحبتشو قطع کرد و یک لبخندی زد و سرشو آورد پایین و زیر چشمی نگاه میکرد، منم برای اینکه نشون بدم خجالت کشیدم وانمود کردم که هول شدم و سریع کانال رو عوض کردم، تغییری تو رفتارش ندیدم همین برای من یه نشونه خوب بود ، ناهار که خوردیم دختر خاله هام تو اتاق مشغول بودند و من به نازنین گفتم اگه میخوای استراحت کنی برو تو اتاق خواب مامان بابام، گفت نه میرم پیش بچه ها با اونا میخوابم. من رفتم اتاقم و سرگرم اینترنت شدم ولی همش تو فکرش بودم مخصوصا اون لبخند و اون نگاه معنا دارش خیلی تو مخم رفته بود.بعد از دو سه ساعت که از اتاق بیرون اومدم صدایی از اتاق اونا شنیده نمیشد، فهمیدم که خوابیدن، یواشکی در اتاق رو باز کردم، دختر خاله هام یه گوشه و نازنین هم یه گوشه خوابیده بود، چقدر تو خواب جذاب تر شده بود، به بغل خوابیده بود طوری که خط سینه هاش از زیر تیشرتش پیدا بود، تیشرتش از پشت کمی بالا رفته بود و قسمتی از پوست سفید کمرش پیدا شده بود، دیگه داشتم راست میکردم، انگار هیپنوتیزم شده بودم، رفتم تو اتاق و درو بستم، نزدیکش نشستم، ضربان قلبم بیشتر و بیشتر میشد، صدای نفسهامو میشنیدم، دستمو به آرومی رسوندم به کمرش و رفتم پایین تر تا نزدیک کش شلوارکش، هیچ عکس العملی ازش ندیدم بازم رفتم پایین این دفعه نرمی کونشو حس کردم، این دفعه سریعتر از قبل رفتم پایین طوری که دستم روی خط کونش بود، یهو تکونی خورد، خیلی ترسیدم، دستمو سریع آوردم بیرون، صورتشو نگاه کردم خواب خواب بود، بازم تمام مراحلو برای رسیدن به کونش تکرار کردم، حواسم به دختر خاله ها هم بود، اونا روشون به سمت من نبود، همونطور که دستم روی خط کونش بود با دست دیگم شلوارشو کشیدم پایین، انگار دیونه شده بودم، برای اولین بار بود کون یه دختر تو این سن و سال رو می دیدم چه گرمایی داشت، دستم عرق کرده بود. نمیدونستم الان باید چی کار کنم، خیلی دوست داشتم کیرمو بزارم لای کونش و حسابی تلمبه بزنم، ولی خیلی ریسک بزرگی بود، هر آن ممکن بود بیدار بشه و آبروریزی کنه، شلوارشو کشیدم بالا، انگار ترس بر حشرم غلبه کرده بود، بلند شدم که برم صورتشو نگاه کردم که ببینم در چه حاله دیدم چشاش بستس، ولی انگار بطور طبیعی بسته نبود، دقیقا مثل کسی بود که خودش رو به خواب زده، اول خیلی ترسیدم، فهمیدم موقعی که باهاش ور میرفتم بیدار شده ولی به روش نیاورده، ولی بعد به این فکر کردم که اگه بدش میومد اینجوری عکس العمل نشون نمی داد، شاید بدش هم نیومده، دوباره پشتش نشستم، انگار حسی به من میگفت خودش راضیه ، آروم کنارش دراز کشیدم، شلوارشو دادم پایین اما این دفعه بیشتر، طوری که رون سفیدش پیدا شد، کیرمو در آوردم اینقدر ترشح کرده بود که شرتم خیس شده بود، آروم گذاشتم رو خط کونش و کمی فشار دادم، انگار تمام گرمی کونش به کیرم منتقل میشد، ناخودآگاه یه فشار دیگه دادم که باعث شد یه تکونی بخوره، برای مدتی تو همون حالت موندم، نگاهی به پشت سرم به بچه ها انداختم هنوز خوابیده بودن، ولی یهو فشاری به سمت خودم از کونش حس کردم، قلبم داشت از جا می ایستاد عرق سرد رو پیشونیم نشست، دوباره تکرار شد، اونم داشت حال میکرد، خیلی خر کیف شدم، منم شروع کردم به تلمبه زدن، خودم رو بیشتر بهش چسبوندم، لای پاش اینقدر خیس شده بود که کیرم قشنگ سر میخورد، تو اوج بودم، دیگه نزدیک بود که ارضا بشم، دستمو از زیر تی شرتش بردم سمت سینه هاش، از روی سوتین گرفتمشون و تو همین گیرو دار بود که آب اومد، خیلی شل شده بودم و بدنم عرق کرده بود، ازش بیرون کشیدم و تازه فهمیدم که چه گندی به لباساش زدم، نگاهی به صورتش انداختم بازهم خودش رو زده بود به خواب، ولی لبخند کمرنگی رو لباش بود که داشت می گفت از اینکارت بدم نیومد.

من و دختر دوست بابامداستان از اینجا شروع میشه که من در تابستون متوجه شدم که میخوایم بریم شمال منم خیلی خوشحال شدم از بابام پرسیدم بابا تنها میریم بابام گفت اره منم از این قضیه یک خورده ناراحت شدم چون خودتون میدونین اگه همسفر داشته باشین بیشتر خوش میگذره منم زیاد به بابام اصرار نکردم که با کسی بریم روز بعدش بابام اومد خونه گفت که دوستشم میخواد بره شمال با خانوادش بابامم به ما گفت ما میخایم با اونا بریم منم از بابا م پرسیدم این دوست شما فامیلش چیه وقتی فامیلشو گفت من از خوشحالی بال در اوردم چون این اقا همون کسیه که ما با اونا چهار سال پیش رفته بودیم چابهار این دوست بابام یک دختری داشتن که همسن من بود و هر دو مون متولد 1374 بودیم و من دختر ایشونو بعد مسافرت 3 بار دیدمش فقط من در مسافرت چابهار اینقدر با این دوست بودم که تو بازار کنار هم راه میرفتیم ولی این قضیش مال 4 یا 5 سال پیشه و کسی زیاد بهمون گیر نمیداد اقا سر تونو درد نیارم روز موعود فرا رسید من نفر اول دم در منتظر دوست بابام بودم تا بیاد اقا چشتون روز بد نبینه وقتی اینا رسیدن (دوست بابام)دخترش که پیاده شد به من سلام کرد میخواستم همونجا یک لب ازش بگیرم و همونجا میخواستم غش کنم اقا بگزریم ما راه افتادیم سمت شمال تو راه ما چند جا نگهر داشتیم و تو طول مسیر بود که میخواستم مخشو بزنم من اول شروع کردم بهش گفتم چه رشته ای میخونی؟گفت ریاضی منم گفتم بایک بچه درس خون طرفیم اون از من پرسید گفت تو چی میخونی منم گفتم انسانی گفت موفق باشی من گفتم ممنون بعد راه افتادیم که حدود ساعتای 12 ظهر رسیدیم شمال بابام گفت الان حوصله غذا درست کردنو ندارم اخه تو مسافرت مامانم دست به سیاه و سفید نمیزنه بابام به دوستش گفت اونام قبول کردن رفتیم یک رستوران تو رامسر که وقتی رسیدیم اونجا من نشستم رو بروی دختر دوست بابام اون ماهی سفارش داد منم ماهی اون نوشابه سیاه خواست منم سیاه خواستم در حقیقت من از هر دو اینا متنفرم ولی به عشق اون خوردم بعد رفتیم تو ویلامون ساعت 2 رسیدیم ویلامون یک چرت زدیم میخواستیم عصر بریم دریا دریا که رفتیم من همش چشم به اون بود هم نگام که میکرد رومو میکردم اونور چون خجالت میکشیدم از دریا که اومدیم رفتیم خرید یاد زمانی افتادم که تو چابهار کنارش راه میرفتم حالا که به کونش نگاه میکردم چه کونی داشت فکر کنم هر کپلش اندازه ی یک هندوانه بود منم اونجا حشری شدم وقتی از خرید برگشتیم منو اون با داداشم که از من کوچکتره رفتیم تو اتاق بازی کردیم من چند تا فیلم سوپر نشونش دادم بهم گفت تو ام واردی گفتم کیه که تو این دوره و زمونه به این کارا وارد نباشه شب شد ما ام که نمیتونستیم کنار این بخوابیم عصبانی شدم کلافه بودم اونشب همش به فکر کونش بودم روز بعذد فرا رسید ما صبح میخواستیم بریم دریا بابای من نیومد چون با دوستش داشتن فیلم نگاه میکردن مامنمم با زن دوست بابام داشتن برای ظهر نهار درست میکردن برای اولین بار بود مامانم تو مسافرت غذا درست میکرد منو دختر دوست بابام مجبورم اسمشو بگم اسمش شیوا بود اصرار پشت اصرار که بریم اونا گفتن شما سه تا یعنی منو داداشمو شیوا بریم دریا ما برای رفتن به دریا باید از بین چند تا درخت میگذشتیم که من تصمیم گرفتم اونجا ترتیبشو بدم داداشمو فرستادم پی نخود سیاه بره تو دریا منم با شیوا رفتیم تو جنگل دوری زدیم اونجا یک دیواری بود و داشتن اونجا کلبه میزدن من اونجا یک نایلون دیدم اونو پهن کردم و همونجا نشستیم بعد گفتم تو ام فیلم سکسی داری گفت نه گفتم میخوای برات بریزم اون گفت ممنون منم چند تا نشونش دادم اونم کم کم داشت حشری میشد بعد دستمو گذاشتم رو پاش بدش نیومد ولی خودشو به اون راه زد من گفتم تا حالا به کسی دادی گفت تا کی باشه گفتم من خندش گرفت میخواست بلندشه دستشو گرفتم نشست گفتم جواب سوالمو ندادی به من میدی یا نه اول گفت نه بعد بهش 5 هزار تومن دادم گفت باشه گفت به شرطی که کسی نفهمه منم گفتم باشه بعد اول زیر گلوشو میخوردم کم کم رسید به سینه هاش عجب سینه هایی داشت کیف کردم به کسش که رسیدم کیرم داشت میترکید بعد کیرمو گرفت همینجوری میخورد بعد کیرمو گرفت کرد تو کسش چه گرمایی داشت کسش بعد کیرمو کردم تو کونش ابم داشت میریخت که کشیدم بیرون ریختم رو کمرش اقا چه حالبی داد تو جنگل دختر کردنم حال میده امتحان کنید ضرر نداره بعد دو دقیقه همدیگرو بغل کردیک و من بهش گفتم امیدوارم یکبار دیگه بتونم بکنمت بعد رفتیم تو دریا همونجا ام یک غسلی گرفتم

دختر دایی عاشق من پارسا27 ساله قد181 وزن 83كيلو پوست سفيد و چشم قهوه اي شغل آزاد و ورزشكار حرفه اي رزمي بودم بدليل مصدوميت الان باشگاه دارم برم سراصل مطلب داستانم طولانی ببخشيد:من5تادايي دارم كه2تاشون ازمامانم بزرگترن وتهران زندگي ميكردن وما…دايي بزرگهام هر٢كلي دختردارن ومن بخاطرشرايطم مورد علاقه2تاازدخترداييهام بودم كه منم براشون كلاس ميذاشتم و تو اين مورد بهشون محل نميذاشتم كه دايي كوچكه براي زندگي برگشت شهرمون و من بادختربزرگش بيشترصميمي شدم كه4سال ازمن كوچكتره منزيادتوفكرسكس باهاش نبودم ولي گاهي ديدش ميزدم قد168وزن60كيلو وسفيد لباي گوشتي سينه معمولي ولي كون قلمبه(كه فداش بشم)1روزتوي تعطيلات خرداد كه دايي دیگمم ازتهران برگشته بودن رفتيم باغ دايي كوچيكه همگي اونجابخاطردرآوردن حرص ماندانا(دختردايي بزرگه)همشن با رزیتا بيشترشوخي ميكردم توباغ ميگشتم ازقضا فصل توت فرنگي بودكه كه همه مشغول چيدن وخوردن بوديم كه من1توت بزرگ پيداكردم كه نصفش گازگرفتم نصف ديگشوبراي شوخي بردم سمت دهن رزیتاكه خوردولباشوماليدبه انگشتم كه جرقه سكس باهاش روشن شدحشرم زدبالاوبخاطرشلوخي نميشدكاري كنم وروم نميشدبهش بگم شبوقتي همه برگشتيم بااس جك سرحرف بازكردم كه قرارشدباهم باشيم شب بعدشدكه همه خونه مابودن شام بهش اس دادم تك زدم بياWCخونه ماويلاي وWCتوراه روورودي كه بعد تك من اومدهمينكه صداي بستن درراه روشنيدم ازWCاومدم بيرون گفت چيه بغلش كردم ماتش برده بودكه چند تا لب قشنگ ازش گرفتم كه ديدم پايه هست ولي اونشب ديگه نميشد بيشتر كاري كرد بهش اس دادم كه فردامغازه منتظرتم راجب دوستيمون بحرفيم كه قبول كرد(پوشاك زنانه دارم)روز بعد كه همه جاتعطيل بودبه بهانه نظافت مغازرو بازكردم كه نيم ساعت بعد رزیتا خانم تشريف اوردن حرف زدن شروع شدكه گفتن عاشقتم براي هميشه ميخوامتو…فقط گفتم من فعلانميتونم زن بگيرم وبهت هيچ قولي نميدم شايد شد زنم بشي شايدنشد بعدحرفهامون گفتم بروتواطاق پروكه بيام كمي لب بگيريم كه بااسرارمن قبول كردورفت منم دره مغازه ازداخل بستم ورفتم توديدم ازخجالت سرغ شده چنداتابوسش كردم وشروع كردم به لب گرفتن كه ديدم اه اه اه بلندشده منم دست اندارختم سينهاي سايز65(بعدابهم گفت)ماليدم كه چيزي نگفت ديدم چراغ سبزه دكمه مانتوش بازكرد خواست حرف بزنه بازلباموگذاشتم رولبهاي قرمزوگوشتيش واقعاعالي بودولي چون اون سكس اولش بود زياد بلد نبود مانتوشو كه درآوردم تاپه صورتي كه تنش بوددادم بالاخداجون چي ميديدم2تاهلوقشنگ توسوتين صورتي كه ديوانم كرددست اندختم گرفتمشون تودستام كه ميگفت بسته ولي منكه حاليم نبودشروع كردم به خوردن چه خوش مزه بودن وخوش بو5دقيقه خوردمشون كه دست بردسمت شلوارش كه نزاشت گفت ميترسمواينجاجاش نيست ايناروميگفت كهمن بيخيال بشم كه نشدم شروع كردم به لب گرفتن وبادستهام سينهاشوماليدن كه ديدم الان باز اه اوهش دراومده تو1چشم بهم زدن دست بردم وشلواردامني كه پاش بودكشيدم پايين كه1لحظه خشك شدم كه ديدم چه كوسي جلومه كه بادستي كه روش گذاشت به خودم اومدم هركاري كردم نزاشت بخورمش داشتم ديوانه ميشدم كيرم توشلوارم داشت ميتركيدكه پاشد دستشوگذاشتم روكيرم كه گفت روم نميشه خودم كيرمودرآوردم دادم دستش ديگه هر٢توي1اطاق1متري لخت بوديمتوبغل هم اون به عشقش رسيده بودومن به هوسم بعدكمي بغل لب بهش گفتم برام ساك بزن كه قبول نكرد بهش گفتم بچرخ كه لاپاي بزنم كه چرخيدوقتي چرخيدتوآيه روبه روديدم كه چه گنجي داشتم وچندساله استفاده نكردم كونش جلوم بودكيرم ازپشت گذاشتم لايپاش وروكوسش بادست سينهاشوگرفتم تودستم وكيرموعقب جلوموكردم كه بازصداي اه إه اه بالا زد ولي چون جا تنگ بود و قداون كوتاه منم زانوهامو خم كرده بودم زودخسته ميشدم كه ميبایست چندلحظه پامو راست ميكردم كه گفت توكه تاجاي حوبش ميرسي ميستي فهميدم نزديك ارضاشدنش بودكه باز شروع كردم وقتي كيرموازپشت گذاشته بودم لاي پاش وروي كوسش باعقب جلوكردن كيرم باسنش كه مثل پنبه بودو انگارآب ريختي تو نايلون تكون ميخورد بدجور حالموبدترميكرد به سرم ژازپشت بكنمش كمي انگشتموماليدم به كوسش كه باآبش خيش بشه بزم سمت كونش كه گفت نميذاذارم دوستام ميگن بدي عادت ميشه و خيلي درد داره و…گفتم كيرآره ولي انگشت ايطورنيست خلاصه كردم توانگاردستم رفته توسوراخ بطري نوشابه ازبس تنگ بودكه هرچي گفت اخ دارم ميميرم دربيارنياوردم گفتم كجاشوديدي تازه كيره22سانتي باقطره6سانت بايدبره توش بعدچنددقيقه كه إروم شدشروع كردم عقب جلوكردن وبادسته ديگم كوسشوميماليدم ديدم جابازكرده سوراخ كونش كردم 2انگشت كه بعدچنددقيقه كه ديدم داره ميلرزه و نفسش تندترشده ديدم خانم شل شدوكوسش پره آب شدپاشدم بغلش گردم گفتم خوب بودگفت كمي دردداشت ولي عالي گفتم حالانوبت منه گفت چيرو نوبت توگفتم حال كردن وخوش گذراني گفت مگه تاحالابدبوده؟گفتم نه ولي ارضانشدم پشت كن لاپاي برنم كه ارضابشم گفت چشم پشت كرد2توف كردم روكيرم وازپشت كيرموكردم توكون تنكش انگار نه انگارتا2دقيقه پيش2نگشت توش بوده ديدم جيغ ميكشه اخ توروخدادرش بيار اييييي آخخخخخخخخ ولي باصداي اون بيشترحشرم ميزدبالا اينقدرتلمبه زدم كه آبم اومدهمشوريختم توكونش كه بعددرآوردم كيرمو وبرش گردوندمش رزیتا جونمو و اشكهاشو پاك كردم بعداون زيادسكس كرديم وبقول دوستاش عادت كرده به كون دادن به من حتي الان كه شوهركرده سكس هربارش بهتراز بار قبلشه وساك زدنم ياد گرفته٠ببخشيدطولاني بود ولي بخدا راست بود

سکس با نوه دختری عمه بزرگهتوسفری که من با دختر عمه و دخترشون با من همراه شدن و از نظر همه چی بین من مجرد و دختر عمه تفاوت بسیار داشت فاصله بین دختر و پسر گاهی چند چیز هست و تو بعضی چیزا مشترک هستن ولی اون روز من فهمیدم اگر حالا آنها بامن همسفر هستند تنها برای این است که چاره ای جزاین نبوده است چون شما منو این سوی مسیر و در مقابل اون در خلاف من در آنسوی مسیر ببینید من طالب موزیک های شاد که بودم او میگفت الان متد من غمگین است رفته رفته من موزیک آرام تر و غمگین گذاشتم متدشون شاد شد و من برای خستگی از ماشین برای دقایقی پیاده شدم ولی او نشد و که اینجا برهوت است و جایی که جاده دوطرفه و مطلقا ممنوع بود ایشون هوای راه رفتن رو داشتند و تخمه میخوردم آدامس تعارف میزدخلاصه موقع آدامس آلوچه داد و من با وجود دوست داشتن نمیتونستم بخورم و موقع بحث سیاست درست نقطه مقابل من حرف میزد و فقط این رو بگویم موقع کشیدن سیگار چند بار زهرمار شد خلاصه رسیدیم و من به آرامش رسیدم و هنگام که هرکس داخل خانه خود شد من تازه به خانواده پرسروصدای خودم وارد شدم و از سرم بالا میرفتن و دوه روز رو ساعتی با آرامش نگذشت و شب قبل از حرکت بود که هوس جمعی براینبود که دم غروب به بالای تپه ایخاکی بروند و آتیشی روشن کنند و اندکی برقصند و برگردیم و دوساعت بعد هنگام بازگشت من آتش رو داشتم سعی میکردم خاموش کنم که دیدم همه رفتن و من با آبی که تو دبه ای آب معدنی بود آتش رو خاموش و در لحظاتی مجبور شدم با خاک و سنگ و کف دست این کار را انجام بدهم که احساس کردم کسی منو داره نگاه میکنه ابتدا در دلم بسم ا… گفتم و نگاه کردم و نوه عمه جانم دستش آب بود و آمد و گفت از این کارت خوشم آمد و نظرم نسبت بتو تغیر کرد و آب را بر روی دستانم در قسمت روشن ذغالها میریخت و هم دستانم شسته شد و هم آنها خاموش شد و دبه های خالی را برداشتم و درکنار همراه برگشت رو گرفتیم و بازگشتیم کم کم نزدیکتر به هم ودر جای دستانمون دوسه بار به هم کشیده شد و من وقتی دیدم او دلش میخواد دستش رو گرفتم و دستش سرد بود و من داغ و من گفتم عزیزم چرا تو اینهمه سرد هتی و ناخود آگاه کاپشن خودم رو در آوردم و چ.ن زیرش تنها رکابی داشتم او خنده ای کرد و گفت سرما میخوری ها گفتم من موتور دارم کار میکنه تو نداری سردت میشه نمیخوام بعد بگن با فلانی رفتن مسافرت سرماخورد و اگر میخوای من سرما نخورم من از بغل میچسبم بتو که گرمای منم سرد نشه هردومون گرم بریم پایین و من و اونم یک طوری بهم چبیده بودیم که یک جایی من احساس کردم اگر الان کاری انجام ندم ممکنه منفجر بشم و انگار اونم مثل من بود وایچی براتون بگم که صدا کرد اسمم رو گفت دیگه داریم میرسیم اونا اونجان ومن گفتم ولشون کن خودت رو عشقه گفت جدی و دستش رو به روی شلوار برد و از روی شلوار اسپرت ورزشی مشکی با خط های سفید کیرمو که درحال ترکیدن بود دست زد وگفت میتونم ببینمش و منگفتم چرا که نه ولی توهم واونم گفت شما که دیدی خودتون زن داشتین حالا دوباره مجرد شدین ولی من گفتم آره ولی هر گلی یه بویی داره گفت آخه کجا گفتم همینجا گفت کجا اینجا گفتم ببین اینجا تو دره است و پایین رو نشون دادم وگفتم کسی میبینی خوب از بالا هم همین جور هست گفت اینجا نه ولی جایی کنار رودخونه که درخت ان توت داره اونجا ومنم دیگه تحمل نداشتم و گفتم نمیخوای ازدواج کنی گفت راستش خیلی خواستگار دارم و من دنبال مردی هستم که جوانیشو کرده باشه و فکر زندگی باشه حتی اگر قبلا ازدواج هم کرده باشه ولی سن تو و من فاصله ای زیادی داره 14 سال زیاد نیست گفتم اگر تفاهم باشه 100 سال هم چیزی نیست و گفت تو چی میخوای گفتم سکسگفت الان رو نمیگم ومنم گفتم تا بتونم سکس و بعدش هرچی عیال بگه گفت عیال میگه سکس باشه واسه بعد ازدواج منم گفتم اولین سکس حرامیش بیشتر از سکس حلال پا میده شرطشم اینه که واقعا منو بخوای که فردا دردسر نشه گفت نترسمن کسم اگر زیاد نکنی توش پرده اش باز نمیشه و لای درختانصدای رودخانه آرامش خاصی داده بود عینکم رو برداشتم از صورتم دکمه ای لباسش از شدت بادسینه هاش داشت پاره میشد دستش رو انداخت دور گردنم و منم لبهامو آرام روی لبانش چسبوندم چه بوی خوبی داشت و آرام ولی طولانی و بعد رو علف ها دراز کشیدم و اونم آمد رویم و لب تو لب نفهمیدم یکی دوبار غلط میزدیم و لبای هم دیگرو میخوردیم و از خودمون درآمده بودیم و من لباسشو باز کردم و سوتینشو درآوردم وای چه سینه هایی سرشون رو بالبانم که میخوردم آبش آمد چون صدای نفس هاش تند بود آرامتر شده بود و موهایسرمو بازی داد با دستش دوباره لب تو لب شدیم و گفتم تو مثل اینکه راضی شدی آره و خنده ای زیبایی که تو نور کم ماه تو لابلای شاخه برگها کمی از صورتش دیده میشد و آرووم با صدایی لرزونی گفت تو که هنوز نشدی که گفتم نه من اینجوری نمیشوم وگفت هرجور که میشی اون کارو بکن گفتم پس پاشو زود بریم تا خونه گفت خونه گفتم آره به هوای عمه میریم و تو کلیدداری که گفت آفرین یادم نبود تا رسیدن و کمی هم مالوندن هم ودوسه بار لب گرفتن توکوچه های تاریک ده حالی کردیم و دم خونه همسایه گفت عمه خانم الان رفت خونه ای برادرش و چون اونو میشناخت چیزی نگفت و ماهم بهونمون بردن چیزی بود که داخل شدیم درو بستیم و داخل انباری سریع و تند مانتوش رو درآورد و لباسشو باز بود سوتینش هم باز کرد و زیر نور کم راهرو چیزی که من دیدم زیبایی بدنش بود که من رکابی رو درآوردم و اون نشست خودش و ازروشلوار کمی بازی داد و نگاهی کرد بمن لبخندی داشت که من به محض کشیدن شلوار ورزشی اسپرت که در پایم بود کیرم تکون فنری خورد و جلوی صورتش بود با دستش گرفت و بوسش کرد و داخل دهانش برد خیلی لذت میبردم و نمیخواستم آبماون موقع بیاد و اون حسابی دیوونه کرده بود گفتم ممکنه ادامه بدی منم کارم تموم بشه و گفت نه ما کار دیگه ای داریم کمی به ده شب بود که شلوار و که از پایش درآورد من با دیدن شورتش و بدن سکسیش گفتم ودستش رو گرفتم رو صندوق قدیمی گفتم بشینه و نشستم جلوی اون وکسشو از روشورت با دستم مالوندم تا کمی بیشتر حشری بشه و کمی موروی کسش بود و من شورتشو درآوردم احساس میکردم آبم داره میاد شروع کردم چوچولشو خوردن و کسش خیس بود و از شدت هیجان میخواست جیغ بکشه و سرکیرمو لای کسش بالا و پایین میبردم و آرام تا کلاهک تو میدادم و حواسم بود بیشتر نره گفت میخوام بزنی تا ته تو اگر واقعا منو میخوایی بگیری و من نگاهش کردم و کمی بیشتر فشار دادم دردش آمد و سرش به سمت عقب رفت و من تا نصف تو کرده بودم و آخی گفت کیرم رکشیدم بیرون خونی بود وبا دستمال که تو اتاق بود تمیز کردم و گفتم بهش تفی بندازه روش خودم دهانم خشک بود باهم دیگه نتونستیم خیسش کنیم اما بازی بازی تو کسش دادم و تا تهش کردم توش و تلمبه زدم و دستم رو گرفتم زیر کمرش و بلندش کردم اونم دستاشو دور گردنم گرفته بود و من تکون تکون داشتم میکردم و خوابوندمش روفرش روزمین و لبتولب شدم و آرام آرام تلمبه زدم وای چه لذتی داشتیم و باردومش بود ارضا شده بود و من که دیوونه تر بودم کیرمو تو کسش بود آبم داشت می آمد و کشیدم بیرون روی شکمش و آبمو با تکان اندکی تو دستم آبداغ و سوزان و انگار که تمام شدنی نبود یک بار دوبار سه بارو باز همین جور از سرش میریخت وای خیلی زیاد بود روزمین دراز کشیدم کنارش لب گرفت و رفت وبرگشت لباسش عوض کرده بودو خودش رو شسته بود باورم نمیشد کس تر شده بود بسختی بلند شدم و گفت کی میای خواستگاریم گفتم فردا گفت کی جواب بدم گفتم اون باتو هست گفت پنجشنبه کجایی گفتم بغل تو و ……..

سکس خیلی بد با زن عمومسلام داستان از زمانی شروع شد که من چند تا از دوستای عموم که از اهواز آمده بودند بردم خونشون چون عموم زنگ زد گفت من بیرون شهرم نمیام تا 1ساعت دیگه شما مهمانها را ببر خونه تا من بیام .من هم خدا خواسته بردمشون چون از قبل تو کف زن عموم بودم بد جوری.خلاصه رفتیم خونه مهمانها مهندس راه سازی بودن که آمدن در رابطه با یک کار قرارداد ببندند من هم رفتم تو آشپز خونه که چای ببرم برای مهمانها .وای چه میدیدم کون ریف زن عموم اما نمیدونستم چه جوری بکنمش خلاصه بد جوری فکرم درگیر بود هر موقع که به هر بهانه می رفتم تو آشپزخونه الکی دستمو می زدم به کون زن عموم .یکی دوبار متوجه نشد ولی با سوم گفت چته این همه جا از اینور برو من هم بدون توجه از حرفش رفتم بیرون دیدم دارم خراب می شم.گذشت تا شب موقع شام جاتون خالی مرغ سوخاری درست کرده بود من هم برای اذیتش کنم ران مرغ گرفتم دستم و بدونی که دیگران متوجه بشند روبه زن عموم زبونمو می چرخوندم دور استخوان اونم با تعجب نگاه من می کرد .شام که تموم شد عموم گفت شما شب بخواب اینجا چون ما ساعت4صبح می خواهیم بریم مرکز استان تا صبحساعت 8کار اداری انجام بدیم زنم تنها نباشه من هم از خدا خواسته گفتم باشه تا ساعت 4 صبح خواب به چشم نرفت تا عموم و مهندسا رفتند من هم دست بکار شدم اولش خیلی میترسدم ولی بعدعادی شد رفتم در اطاق خوابی که زن عموم توش خوابیده بود یواش در باز کردم وای خدا چی میدیدم زن عموم با یک لباس خواب که شرت صورتیش از زیر اون پیدا بود بدون سوتین خوابیده بود چون زن عموم قد بلنده و سینه های درشدی داره به خاطر همین هم سوتین وا کرده بود.من نزدیکش شدم دستمو گذاشتم رو سینش ناگهان تکون خورد من که از ترس داشتممی مردم ولی گفتم بزار هر چی می خواد بشه دباره دستم بردم سمت روناش که چشتون روز بد نبینه که زن عموم بیدار شد گفتعلی اینجا چی میخوای خجالت نمی کشی اون از سر شام اینم از الان گفتم من عاشقتم می خوام بکنمت گفت خیلی عوضی اگر به عموت نگفتم .می دونستم نمیگه ولی دیگه دل زدم به دریا افتادم روش اونم هی دست پا میزد ولی زورش نمی رسید با دندونام لبش گرفتم گز زدم سینه هاشو میمالوندم با یک دستم انگشت کردم تو کسش که دیدم آروم شد وچشاشو بست گفتم این شد با یک نگاه ناراضی به من برگشت شرتش در آوردم جون چی میدیدم داگی استایلش کردم می خوستم از کون بکنم که گفت نه جر میخورم از جلو بکن گفتم نه من فقط به عشق کونت اومدم سراغت گفت پس کرم بزن گفتم باشه کرم با انگشت زدم داخل بعد کیرمو که حدود25 سانته تا ته کردم یهو داخل وای دیدم که زن عموم یک جغ شدیدی زد ار حال رفت من هم دست پاچه شدم تو اون حالت چند تا تلمبه زدمو آبم خالی کردم تو کونش موقعی که کیرمو در آوردم دیدم که یکمی خون داره از تو کون زن عموم با آبم میادبیرون جمع جورش کردم یکم از آب کنار تخت پاشیدم توصورتش یکم به حال آمد با دست محکم زد به سینم لنگان لنگان به سمت دست شویی رفت من هم چیزی نگفتم رفتم بیرون از خونه از آن ماجرا تقریبا 1ماه می گذرد اما تا به حال جرأت نکردم از مسیر خونه عموم بگذرم .

سکس با دختر عمه ی خوشگلسلام خدمت تمامی عزیزان من محمد هستم 28ساله که فعلا در ماهشهر زندگی میکنم این خاطره رو که تعریف میکنم مال 8ماه پیش هست از اونجا شروع میشه که من واسه دانشگاه یک چند ماه از خونمون دور بودم و تابستون بود که اومدم خونه بدون این که به کسی خبر بدم اومدم چون میدونستم که اگه خبر بدم تا یک هفته هم فک و فامیل میان خونه برای لاشخوری شب بود ساعت 12اومدم به هواپیما فرودگاه اهواز خونه ای عمه ام اهواز بود رفتم خونه عمه اما هرچی در زدم هیچکی در رو باز نکرد واسه همین رفتم ماشین گرفتم برای ماهشهر حدودا یک ساعت و نیم تو راه بودیم که رسیدم خونه وقتی اومدم خونه اونجا هم هرچی زنگ زدم کسی در رو باز نکرد دیگه مجبور شدم به بابام زنگ بزنم زنگ زدم بهش و جریان رو براش تعریف کردم اونم گفت که ما خونه ای عمه ای کوچیکت هستیم عمه کوچیکم 39سال داره و بزرگیشون 65سال خلاصه من رفتم خونه ای عمه ام در رو که زدم دختر عمه ام راحله در رو باز کرد باورم نمیشد که راحله باشه اصلا نشناختمش از راحله بگم (راحله یک دختر کاملا جذاب که 25 سال داره وزنش حدودا 60قدش هم حدودا 170هست با چشم های ابی و سینه ای لیمویی خلاصه تو دل برو بود) بهش گفتم بابای من اینجاست گفت بله من نمیشناختمش بهش گفتم ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم کی با خنده گفت عجب چند ماه هست از ما دور شدی ما رو نمیشناسی من راحله هستم فورا جا خوردم سرم رو انداختم پاین و رفتم و وقتی بقیه من رو دیدمن شکه شدن خلاصه بعد از کلی احوال پرسی من به بابام گفتم میرم خونه که بخوابم بابام گفت که نمیشه بری خونه داریم ساخت وساز میکنیم منم که خسته بودم بهش گفتم باشه همینجا یک گوشه میگیرم میخوابم که عمه ام گفت کن نه برو تو اتاق راحله راحله میاد با من میخوابه منم قبول کردم و رفتم بخوابم من چون عادت دارم با شلوارک و بدون پیرهن میخوابم رفتم لباسهام رو در اوردم و رفتم بخوابم ساعت حدودا 6بود که بیدار شدم حوصله نداشتم برم بیرون رفتم سراغ کامپیوتر راحله تا یکم خودم رو سرگرم کنم خلاصه داشتم که تو فایلهاش میگشتم که به یک پوشه ای هیدن بر خوردم که همش عکس از خوش داشت که با شلوارک و لباس زیر بود منم که با این عکسها تحریک شدمخلاصه رفتم صبحانه خوردم و رفتم پیش دوستام ساعت حدودا 6بود که بابام زنگ زد که میخوایم با مامانت و عمه ات بریم اهواز پیش عمه ات میای منم گفتم نه حوصله ندارم گفت باشه کلید خونه زیر گلدون هست منم ساعت 7بود که رفتم خونه هیچکس نبو منم فکر میکردم که راحله رفته خلاصه رفتم یک دوش گرفتم و به خودم که رسیدم یک نیم ساعتی شد لباسهام رو نیاوردم همینجوری با شرت رفتم که لباسم رو از اتاق راحله بردارم همینجور که رفتم تو اتاق راحله داشت لباسش رو عوض میکرد وای چی دیدم یک باسن قلمبه که هر امی رو حشری میکرد منم که حسابی سیخ کرده بودم داشتم نگاه میکردم که راحله من رو دید منم زود رفتم بیرون وقتی که لباسش رو پوشید اومد بیرون منم رفتم لباسم رو پوشیدم و اومدم که ازش عذرخواهی کنم که با یک لحن شهوتی گفت اشکال نداره منم که حشری بودم خودم رو بشتر بهش نزدیک میکردم با هم شوخی میکردیم ساعت حدودا 11بود که به بابام زنگ زدم گفتم کی میاین گفت که ما امشب رو همینجا میمونیم همین ر که گفت قند تو دلم اب شد رفتم به راحله هم گفتم اونم بیشتر از من خوشش اومد من رفتم که توی اتق راحله بخوابم بهش گفتم که تنهای نمیترسی با خنده گفت نه منم گفتم اگه بخوای میتونی تو اتاقت بخوای اونم با یک لحجه ای حشری گفت شب بخیر ساعت یک بود که من هرکاری میکردم خوابم نمیبرد مجبور شدم برم سر کامپیوتر داشتم با کامپیوتر ور میرفتم که روییک فیلم کلیک کردم صداش زیاد بود فک کنم دختر عمه ام متوجه شده بود خلاصه داشتم عکسها رو دید میزدم و حسابی هم شق کرده بودم که دیدم دختر عمه ام لامپ رو روشن کرد اومد تو اتاق وقتی من رو اینجوری دید یک نیشخندی زد و گفت که میترسم میخوام باهات بخوابم منم که از خدا خواسته بودم گفتم منم میخواستم بخوابم بخوابیم خلاصه با هم خوابدیم داشم راحله رو دید میزدم که یک دفه حشرم زد بالا و بهش گفتم راحله بیداری گفت بله گفتم تا حالا با کسی سکس داشتی که بلند شد و گهت نه فک کنم منتظر همین بود منم گفتم اگه یکی به درخواست سکس بده بهش چی میگی گفت بستگی داره کی باشه اگه تو باشی که نمیشه رو حرف شما حری زد منم که متوجه حشرییتش بودم دستم رو اروم بردم روی پاش کف فورا اونم پرید و لبش رو گذاشت روی لبم داشتیم با هم حال میکردیم که بلند شد و لباسش رو در اورد و منم لباسم رو در اوردم و داشتم که سینه های لیمویش رو میخوردم که گفت منم میخوای چیزت رو بخورم منم گفتم پس مدل 69بخوابیم که هر دو راحت باشیم خلاصه خوابیدیم و اونم داشت برام ساک میزد خیلی باحال ساک میزد منم که داشتم کوسش رو میخوردم خلاصه بعد از 20دیقه یک اه بلندی کشید و ارضا شد منم که ارضا نشده بودم گفتم میذاری از کون بکنمت که فورا پرید و گفت که نه درد داره ولی میتونی از کس بگنی منم گفتم اخه اپه پردت زده بشه چی گفت فدای سرت منم که از خدا خواسته به کیرم کرم مالیدم و گذاشتم در کوسش یکم مالیدم و کم کم کردو تو در حینی که داشتم میکردم از کسش خون فوران شد منم رفتم دسمال اوردم و پاکش کردم و دوباره کردم تو ایندفه که کردم تو جیق بلندی زد که برق از سرم پرید گفتم چی شد گفت که خیلی در داره منم گفتم گه این اولشه دردش کم کم تمام میشه خلاصه داشتم همین جور که تلمبه میزدم یک لرزشی کرد که فکر کنم ارضا شد منم کم کم ابم داشت میومد گفتم بهش کجا ابم رو بریزم که گفت بریز تو کوسم منم ریختم خلاصه یک ربع ساعتی روی تخت ولو بودیم منم که از کونش نگذشته بودم بهش گفتم بگذازر یک بار هم ار کون بکنمت اولش قبول نکرد اما بعدش قبول کرد وقتی که کیرم رو کردم تو کونش اولش تنگ بود و راحله هم زیاد جیغ میزد ولی بعدش هم گشاد شد و هم ساکت شد منم تا یک 10دیقه ای تلمبه زدم و ابم اومد کیرم رو کردم تو دهنش و کیرم رو حسابی خورد و منم کلا ارضا شدم دیگه حال نداشتم با هم رفتیم حموم تو حموم هم با چیزهای هم ور رفتیم و یک ساکی هم برام زد و خلاصه اون شب به حر خوشبختی بود تمام شد و قرار شد حداقل توی یک ماه چند بار با بم سکس داشته باشیم

اولین کس: مامانِِ بهاره قبل از این ماجرا من روابط جنسی زیاد داشتم. ولی اولین بار بود که کس میکردم و با این حال که خیلی بهم حال نداد، چون یک دقیقه هم طول نکشید و نتونستم طرف رو حتی تحریک کنم، چه رسد به ارضا و کلی هم فحش خوردم تو دلم مونده. راستش من هیکل درشتی دارم و از بچگی همین جوری بودم. طوری که همیشه 3-4 سال بزرگتر نشون میدادم. وقتی 12 سالم بود و کلاس دوم راهنمایی بودم اندازه یه جوون 17-18 ساله به نظر میومدم. طبیعتا کیرم هم بزرگتر و قویتر از سنم بود. البته ادعای کیر کلفتی یا کیر گندگی ندارم. ولی اون زمان با توجه به رشدم، کیرم توفیری با الان که 30 سالمه نداشت. یه دوست صمیمی داشتم که اسمش بهمن بود و خیلی میرفتیم خونه همدیگه. طوری که خونه یکی بودیم و وقتی میرفتم دم در خونشون، همینجوری میرفتم تو خونه. بابای بهمن شغلش جوری بود که چندماه چندماه ماموریت بود و کمتر خونه بود. این هم بگم که اون زمان دوست پسر یا دختر داشتن خیلی سخت بود چون وسایل ارتباطی نبود. حتی تلفن هم توی همه خونه‌ها نبود. اونجایی که ما زندگی میکردیم اوضاع بدتر بود چون یک منطقه کوچیک بود که همه همدیگه رو میشناختن. با این تفاسیر سکس ممنوعه خیلی سخت بود. حتی خونه‌های ما جوری بود که اگه میخواستی یک غریبه رو ببری خونه همه همسایه‌ها میفهمیدن. خلاصه ما که از همه جا بیخبر بودیم به خونه بهمن اینا زیاد رفت‌وآمد داشتیم و رفتنمون به خونشون طبیعی بود. البته اینکه چرا اصلا من با بهمن این قدر صمیمی شدم هم خودش داستانی داره که شاید بعدا بگم. القصه، یک روز رفتم درخونه بهمن. مادرش در رو باز کرد. مادر بهمن زود ازدواج کرده بود و اصلا بهش نمیومد بچه اینقدری داشته باشه. پرسیدم خاله بهمن خونه است. گفت آره بیا تو. من هم خیلی عادی رفتم تو مستقیم رفتم توی اتاق. ولی بهمن نبود. یک کمی صبر کردم، خبری نشد. صداش کردم، جوابی نیومد. برگشتم سمت هال که دیدم مادر بهمن با یک سینی و دوتا لیوان شربت آبلیمو که تنها شربت اون زمان بود اومد جلوم. گفتم خاله بهمن نیست. مکثی کرد و گفت آره راستی. فرستادمش نون بخره. بشین الان میاد. من که موندنم تو خونه دلیلی نداشت گفتم نه بیرون منتظرش میشم تا بیاد. خاله هم اصرار که شربت درست کردم و بشین شربت رو باهم بخوریم، بهمن هم میاد. اگه نیومد اونوقت برو. من هم قانع شدم و نشستم. اون موقعها مبل خیلی متعارف نبود و ما روی زمین نشستیم. تو همین حین: خاله: هادی چند سالته؟ من:12 خاله: پس از بهمن بزرگتری؟ من: چندماهی. ….. خاله: دوست دختر هم داری؟ من که دوست دختر داشتم، هم ترسیدم که نکنه فهمیده باشه چون دوست دخترم بهاره خواهر بهمن بود و اصلا دلیل رفت و آمد من به اون خونه هم بهاره بود. هم اینکه خجالت کشیدم. تقریبا ریده بودم تو خودم. با سر جواب دادم نه. خاله: خوب الان زود هم هست برات. من یک نفس راحت کشیدم که از ماجرای من و بهاره خبر نداره. خاله: پس تا حالا یک دختر لخت هم ندیدی؟ من کاملا هنگ بودم و سرمو نمیتونستم بلند کنم. دوباره با حرکت سر جواب منفی دادم. خاله: کس میدونی چیه؟ دیگه از تعجب قاطی کردم. سرمو بلند کردم و فقط با چشمهای از حدقه زده بیرون نگاش کردم. لبخندی زد و گفت بالاخره باید بفهمی دیگه. با عشوه و لبخند سری تکون داد و موهاش رو ریخت یک طرف و آروم دامنش رو بلند کرد. این کار رو خیلی آروم کرد و من تا زانوهاش رو بیشتر نمیدیدم که کیرم زد زیر حلقم. خنده‌ای کرد و گفت مثل اینکه بدت نمیاد. من هیچ حرکتی نکردم و فقط به پاهاش نگاه میکردم. همین جوری که دامنشو میبرد بالا وضعیت پاهاش رو هم تغییر داد. طوری که کم کم کسش پیدا شد. جالب بود که شورت پاش نبود و انگار کاملا برنامه‌ریزی شده بود. کسش اصلا قششنگ نبود. کس بهاره خیلی قشنگ تر بود. من کس بهاره رو دیده بودم ولی نکرده بودم. قسم میخورم داشت حالم به هم میخورد. یه چیز آش و لاش و آشفته که مو هم داشت. کس بهاره مو نداشت و مرتب یود. ولی با این وجود حشری شده بودم و نفسهام داشت تند میشد. اون هم حال منو فهمیده بود و ودامنش رو کامل بالا زد و دستش رو گذاشت روش و آروم مالوندش و گفت کس اینه. من قفل بودم. گفت میخوای بهش دست بزنی. هیچ جوابی ندادم و فقط خودمو انداختم جلو و شروع کردم دستمالی کردن. این کار رو بلد بودم چون بهاره کاملا بالغ بود و م هر چند وقت یکبار با این کار ارضاش میکردم. یهو به خودم اومدم و خودم رو زدم به ناشی بازی. ولی توجه کردم دیدم براش فرقی نمیکنه. تماس دست من با کسش براش لذتبخش بود.تو همین حال و هوا بودم که دیدم شل شده و نفسش هم تند شده و یهو خوابید رو زمین و پاهاش رو کامل باز کرد. من هم که فهمیدم داره لذت میبره و فضا هم برام ادی شده بود ادامه دادم. یکی دو دقیقه که گذشت خسته شدم، چون من لذتی نمیبردم. فقط تو فکرم بود که میتونم بکنمش یا نه. بخاطر همین مالیدن کسش رو شل کردم ولی قطع نکردم چون میخواستم تو همین حال نگهش دارم که بتونم بکنمش. یهو دستش رو اورد و دست من رو گرفت و کشید سمت خودش. من که حالش رو میفهمیدم، خودم رو به دستش سپردم و رفتم روش. ولی دستامو اهرم کردم که وزنم روش نیفته. صورتم که رسید به صورتش کلمو گرفت و لبامو بوسید، پاهاش رو هم حلقه کرد دور کمرم. فقط یه بوس کوچولو. ولی من که حشری بودم و فکر میکردم دیگه میخواد بده که بکنم توش یه لب ازش گرفتم. تو همین لب گرفتن بود که ناغافل دستش رو برد توی شورتم و کیرم رو گرفت. تا گرفتش احساس کردم دارم ارضا میشم و برای اینکه این اتفاق نیفته لباش رو ول کردم. لبخند ملیحی زد و آروم زمزمه کرد همونطور که فکر میکردم بزرگه. بلدی بکنی؟ دوباره خودمو زدم به خنگی و با سر تکون دادن گفتم چی؟ خندید و گفت کس. میخوام کسمو بکنی. بلدی یا نه؟ گفتم نه؟ یعنی چیکارش بکنم؟ گفت شلوارتو بکش پایین. با عجله شلوارم و شورتم رو درآوردم و دوباره خوابیدم روش. گفت بکنش تو. گفتم توچی؟ گفت تو کسم دیگه. خودم رو زدم به گیجی. راستش ترسیده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. یهو عصبی شد و دوباره کیرمو گرفت و با تکون دادن خودش و کیر من، سرش رو در سوراخ تنظیم کرد و گفت فشار بده. من هم که دیدم دیگه خنگ بازی بسه محکم فشار دادم که تا دسته رفت جا. خاله هم آهی کشید و زیر هیکل گنده من مچاله شد و چند ثانیه همینجوری موند. عجب لذتی داشت. کلا از کس بهاره که با انگشت تستش کرده بودم گشادتر بود ولی نمیدونستم که برای یک زن بچه‌دار تنگ حساب میشه یا گشاد. اما داغ داغ بود و خیس. لذت عجیبی داشت و من همه چیز رو فراموش کردم. انگار کسش داشت کیرم رو چنگ مینداخت.ولی درد نداشت. دلم میخواست اینقدر فشار بدم که خودم برم توی کسش. ماهیچه‌های کسش هی منقبض و منبسط میشد و یه حس خوبی به آدم میداد. ولی بیشتر از همه حرارت و رطوبتش بهم حال میداد. تمام حواسم رو جمع کرده بودم که تجربیات کیرم داخل کس رو به حافظم بسپرم. بعد چند لحظه کوتاه، یهو گفت بکن دیگه. دیدم باید بکنم و دیگه نباید خودم رو بزنم به اون راه. شروع کردم تلمبه زدن. برام سخت بود و نمیتونستم راحت بکنم و دربیارم. اولین بار بود میکردم خوب.چند باری کیرم کامل در اومد و دوباره با دست کردمش تو کسش. ولی راحت میرفت جا. کافی بود در سوراخ تنظیمش کن. وقتی میخواستم بکنم تو خیلی بافشار میکردم و انگار از این ضربه محکم لذت بیشتری میبرد. خاله هم چشاش و بسته بود و آروم ناله میکرد. شاید یک دقیقه تلمبه زدم که دیدم دارم ارضا میشم. برام مهم نبود که اون هم ارضا بشه. فشارم رو هزار بود و هیچی نمی فهمیدم جز این که ارضا بشم. دیگه لذت کس رو چشیده بودم. دو سه تا تلمبه دیگه با بدبختی زدم و ارضا شدم. وقتی که ارضا شدم همچنان به تلمبه زدن ادامه دادم، ولی دیدم نمیشه کیرم در اومد و فقط تپ و تپ میخورد در کسش که الان تا پایین خیس شده بود. خودم رو ول کردم روش. وای، چشمتون روز بد نبینه. وقتی فهمید من کارم تمومه هلم داد از روی خودش پایین و شروع کرد غر زدن که فکر میکردم جوونی، میتونی یه حالی بدی. تو از رضا هم بدتری(رضا شوهرش بود). خروس هم بیشتر از تو دووم میاره. پاشو خودتو جمع کن و از این حرفها. من که سرمست بودم و نمیفهمیدم چی میگه. یهو دیدم داره با دست کسشو میماله. از بس با دست بهاره رو ارضا کرده بودم، تو این کار حرفه‌ای بودم. مطمئن بودم میتونم با دست ارضاش کنم. اما از بس لیچار بارم کرد ترجیح دادم این کار رو نکنم. به هر حال من حالم رو کرده بودم. همینجوری ولو بودم و نگاش میکردم که یهو ارضا شد. ارضا شدنش هم از بهاره زشت تر بود. بهاره توی بغلم میلرزید و با ناله‌های خفیف ارضا میشد و آروم لای پای خودش و دست منو خیس میکرد. اما خاله وحشیانه پاهاشو تو هوا تکون میداد و کمرش رو بلند میکرد میکوبید زمین و تقریبا به زور جلوی جیغ زدنش رو میگرفت.ارضا که شد، چند دقیقه‌ای همونجوری طاق باز خوابید و دستش روی کسش بود و خیلی آروم نوازشش میکرد. منم نگاش میکردم. راستش دوباره حشر اومد سراغم و کیرم راست شده بود. داشتم فکر میکردم دوباره برم روش یانه؟ این هم مثل بهاره میتونه چندبار ارضا بشه یا نه؟ تقریبا به این نتیجه رسیدم که برم روش که یهو به خودش اومد و دامنش رو داد پایین و بلند شد و گفت پاشو برو خونتون. تو این لحظه نگاش به کیرم افتاد. مکثی کرد و گفت پاشو شلوارتو بپوش و برو. احساس کردم از دیدن کیرم بدش نیومده. پررو بازی درآوردم و گفتم میشه دوباره….حرفم رو قطع کرد و گفت بچه پرروی کس ندیده. تا دو دقیقه پیش نمیدونست کس چیه حالا میخواد دوبار دوبار بکنه. پاشو برو. حالا اگه بکن هم بودی دلم نمیسوخت. پاشو برو خونتون. درباره امروز جیکت دربیاد من میدونم و تو. پاشو. ترسیدم و پاشدم شلوارمو پوشیدم و گفتم پس باشه برای بعد. گفت بروگمشو تا نزدمت. دیگه هم به روت نمیاری همچین اتفاقی افتاده. و رفتم…..

کون ملیحه با اعمال شاقه سلام ماجرایی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به اولین سکس من با دخترعموم که الان شده زن پسر یکی دیگه از عموهام .من 19 سالم بود و اونم 18 سالش راستی اسمش هم ملیحه هست . پدرم داشت ساختمون نیمه کاریو که نزدیک خونه عموم خریده بود و میساخت برای همین من بیشتراوقات خونه عموم بودم و شبا هم هونجا میخوابیدم . خونه عموم 2 تا اتاق خواب داشت که تو یکیش منو یکی از پسرعموهام که خیلی باهم عیاق بودیم میخوابیدیم تو هال هم عموم و زن عموم میخوابیدن بایکی دیگه از پسرعموهام که از بدشانسی درست دم در اون یکی اتاق که دخترعموم میخوابید جاشو مینداخت . دختر عموم هیکل خیلی توپی داشت خیلی هم حشری بود و از قضا بدش هم از من نمیومد خیلی اوقات خودشو بمن میمالوند یا اگه کسی خونه نبود لباسای تنگ و بدن نما میپوشید اما من ازش دوری میکردم نمیدونم شاید میترسیدم اما لاس خشکه باهاش میزدم بعدها بهم گفت که اون رفتارم عوض اینکه بهش حال بده بدتر اعصابشو خورد میکرد . موضوع گذشت تا اینکه من و پسرعموم یه شب تو همون اتاقی که میخوابیدیم فیلم سکسی دیدیم وچون میترسیدیم کسی متوجه نشه نصف شب دیدیم تا فیلم تموم شد ساعت شده بود 2 نصفه شب . پسر عموم که وسط فیلم خوابش برد . من مونده بودم و یه کیر شق و اعصاب داغون . حال و حوصله جلق زدنو نداشتم گفتم بگیرم بخوابم اما مگه خوابم میومد یه دفعه پیش خودم گفتم اگه بتونم به جوری یواشکی برم پیش جمبله یواشکی پاهاشو لمس میکنم تا آبم بیاد و راحت شم . سینه خیز طوری که تو تاریکیه هال کسی متوجه نشه و با اعمال شاقه و ترس فراوون خودمو رسوندم تو اتاقش که دیدم به شکم خوابیده و یه چادر انداخته روش .با هزار زحمت دراتاقو پیش کردمو خوابیدم زیر پاش . یواش یواش دستمو گذاشتم پشت مچ پاشو آهسته لمسش میکردم . دیدم تکونی نخورد گفتم پس حتما خوابه برای همین از پشت پاش تا پشت زانوهاشو یواش مالوندم دیدم از حرکت خبری نیست آهسته و با دلهره پشت روناشم مالوندم خوشبختانه یه زیر شلواری پاش بود عین حریر .من تا همینجاشم راضی بودم که دیدم صدای نفس کشیدنش همراه با لذت و شهوته اما همونطور به شکم خوابیده بود یعنی من خوابم و هیچی حالیم نیست . خب منم همینو میخواستم . یواشکی سرمو نزدیک صورتش کردم و شنیدم که چطور با شهوت نفس میکشه . همونطور که پشت روناشو میمالیدم دستمو آوردم روی کون نرمشو شروع کردم مالیدن اما اون هیچ حرکتی نمیکرد . دستمو بردم زیر شلوارش و شورتش و شروع کردم با انگشت وسطئ لای کونشو مالوندن . یواش یواش خودشو بعضی جاها نکون خفیفی میداد . انگشتموبه لبه های کوسش مالوندم که غلتی زد و به رو خوابید اما همچنان که مثلا خوابه . وقتی که برگشت فرصتو غنیمت دونستمو شروع کردم به مالوندن سینه هاش . وقتی دیدم داغبه شلوارمو کشیدم یه ذره پایینو کیرمو درآوردمو دستشو گرفتمو گذاشتم رو کیرم . دستش رو کیرم بود اما بیحرکت . منم همونجور که سینه هاشو ازروی لباسش میمالدم رفتم سمت کوسشو شروع کردم مالیدن اولش خودشو جمع میکرد اما یواش یواش خودشو ول کرد و بعضی جاها آروم کیرمو فشار میداد و ول میکرد. دیگه دووم نیاوردمو خوابیدم روش از روی لباس کیرمو میمالوندم به کوسشو گردنشو میخوردم . اون یواش یواش آه و اوه میکرد ولی مثلا هنوز خواب بود . دهنمو بردم نزدیک گوششو گفتم ملیحه من میدونم بیداری پس بغلم کن . اما اون بااینکه شهوت داشت دیوونش میکرد همونطور خودشو بخواب زده بود . ایندفعه بهش گفتم ملیحه اگه بغلم نکنی میذارم میرم . اما بازم حرکتی نکرد . اومدم نیم خیز شم که دستاشو انداخت پشت کمرمو منم خوابیدم روشو با چشمای بسته گفت میلاد نرو . آهسته گفتم بمونم . با یه لحن شهوتیه همراه با خجالت گفت آره . گفتم دوست داری ؟ گفت آره میخوام . گفتم الان نمیشه همش باترس ولرزه باشه بعد . گفت یه ذره دیگه منو بمال بعد برو . گفتم نه باشه برای فردا . باوحشت و نیم خیز برگشتم اتاق خودمونو خوابیدم . صبح بلند شدم دیدم ملیحه تو آشپزخونه داره کار میکنه و زن عموم هم داره آماده میشه بره خونه دخترعموبزرگم. سلام کردم زنعموم جوابمو داد اما ملیحه همچنان داشت ظرف میشست . زنعموم بعداز یه ربعی رفت . من رفتم تو آشپزخونه و همونطور که ملیحه داشت ظرف میشست خودمو از پشت چسبوندم بهشوگفتم ملیحه بیا بریم تواتاق. هیچی نمیگفت . شیر ظرفشوییو بست و درحالیکه دستاش تو دستم بود کشوندمش سمت اتاقش که دیدم جاشم هنوز پهنه خوابیدم توجاشو اونم کشدم سمت خودم . اونم زانوزدو آروم کنارم خوابید سریع شروع کردم لب گرفتن . تا لبم به لبش خورد شل شد و منم شروع کردم سینه هاشو مالوندن . یه ذره که گذشت سریع لخت شدمو گفتم لخت شو .اون گفت میلاد لخت نشیم همینجوری خوبه . گفتم نترس . پیرهنشو درآوردو منم دامنشو کشیدم پایین که گفت همین بسه دیگه در نمیارم . منم اصرار نکردم خوابیدم به سمت کوسشو شروع کردم ازروشورت مالوندن . اولش خودشو جمع کرد اما یواش یواش شل شد و پاشو باز کرد . سرمو بردم لای کوسشو لبه های شورتشو زدم کنارو شروع کردم کوسشو لیس زدن . دیگه آه و اوهش دراومد . منم از فرصت استفاده کردمو شورتشو یواش یواش از پاش درآوردم دیگه مقاومت نمیکرد فقط میگفت میلاد مراقب باش پرده ام چیزیش نشه . همینجور که کوسشو میخوردم دیدم کیرمو گرفت دستشو شروع کرد مالوندن . گفتم ساک بزن . دیدم سرکیرمو گذاشت رو لباشو شروع کرد زبون زدن . معلوم بود بلد نیست اما گرمای لباش داشت کلاهک کیرمو آتیش میزد منم یواش یواش کیرمو تو دهنش میکردمو در میاوردم . بحالت 69 برش گردوندم رو خودمو کوسشو با چه حرصی لیس میزدمو امنم با آه و اوه کیرمو میخورد که بعداز 5 ، 6 دقیقه دیدم روم نیمخیز شدو کوسشو با شدت رو دهنم میمالوندو با چندتا آه بلند ارضا شدو همینجور روم افتاد . هنوز کوسش رو دهنم بود و میلیسیدم اونم همونجور که با صورت رو کیرم افتاده بود آه و اوه خفیف میکرد . گفتم عزیزم خوب بود؟ گفت خیلی . گفتم آبت اومد؟ با شرم سرشو بعلامت تصدیق تکون داد . همونجور که روم بود سرشو به طرفم برگردوند و گفت تو پس چی ؟ گفتم نمیدونم . گفت برات میخورمش تا ارضا شی . و شروع کرد همونطور که روم بود کیرمو ساک زدن منم کوسشو میخوردم . بازم حشری شد و هی میگفت میلاد بازم آبمو بیار دوست دارم ،بخورش … آخخخخخخخخ دارم میمیرم کوسمو بخور جووووووووون …. منم فهمیده بودم داره حال میکنه با استادی کوسشو مخصوصا چوچولشو میمیکیدم . دیگه باهام راحت شده بود میگفت وای میلاد چه کیری داری . مال منه ، جون میخورمش … و هی ساک میزد . یه دفعه بلند شدمو گفتم ملیحه بهم میدی ؟ خودشو جمع و جور کرد و یه چادری که بغلش بود و روش کشید و گفت نه میلاد من دخترم . گفتم از جلو که نه از پشت بده . گفت میترسم . گفتم ازچی ؟ گفت شنیدم درد داره . گفتم نترس اگه دردت اومد نمیکنم . گفت کیرتو میخورم تا آبت بیاد دیگه ازپشت نکن . گفتم نه بیا یه بار امتحان کنیم . باز دستشو گرفتمو به شکم خوابوندمش و اونم هی میگفت میلاد تورو خدا بیخیال شو قول میدم دفعه بعد بدم . منم درحالیکه سر کیرمو لای کون گرمش بالا و پایین میکردم هی میگفتم نترس اگه دردت اومد درش میارم . دستمو دراز کردمو از روی میز توالتش کرم مرطوب کننده رو برداشتمو یه ذره مالیدم به کیرمو یه ذره هم با انگشتم مالیدم تو سوراخ کونش . ملیحه هی آخ و اوخ میکردو میگفت درد داره . منم میگفتم الان عادت میکنیو دردش کم میشه . کیرمو گذاشتم لای کونش . خودشو جمع کرد . گفتم ملیحه شل کن خودتو . گفت میترسم . گفتم منودوست نداری ؟ گفت دیوونه اگه دوستت نداشتم اینجا چیکار میکردم . گفتم پس تو که بالاخره یه روز باید از کون بدی بذار من کسی باشم که اولین بار میکنه اگه واقعا دوستم داری . گفت پس توروخدا اگه دردم اومد دیگه نکن ، باشه ؟ گفتم باشه عزیزم خیالت راحت . گفت خب چیکارکنم ؟ گفتم خودتو شل کن . اونم با ترس خودشو شل کرد . سر کیرمو گذاشتم دم سوراخشو یه ذره هل دادم تو . تا کلاهک کیرم رفت توش که ملیحه هی میگفت میلاد درش بیار بخدا درد داره جون من درش بیار …… گفتم عزیزم صبر کن الان عادت میکنی . گفت پس همین قدر بسه ، خب ، باشه ؟ منم گفتم باشه اما یواش یواش داشتم فشار میدادم دیگه نصفه کیرم تو کونش بود که اونم با درد التماس میکرد که تمومش کنم . یواش روش خوابیدمو یه دفعه کیرمو تاته کردم تو کونش که جیغش بلند شد و میخواست از زیرم هرجور شده در بیاد که منم محکم گرفته بودمشو تلمبه میزدم . با اشک و ناله میگفت میلاد تورو خدا گوه خوردم بسه دارم میمیرم … اما من گوشم بدهکار نبودو تلمبمو میزدم . یواش یواش جیغاش کم شد و فقط میگفت میلادجون تمومش کن ، آبتو بیار دیگه درد دارم ….. منم که حس کردم دردش کم شده با یه دستم کوسشو وبا دست دیگم سینه هاشو میمالیدم و کیرمو تاته تو اون کون نازو سفید عقب و جلو میکردم دیگه آخ واوخش همراه با لذت شده بود . بهش میگفتم خوبه عزیزم اونم باسر میگفت اوووووووووم . لبامو گذاشتم رو گردنشو چند تا تلمبه محکم زدمو یه دفعه درحالیکه داشتم میلرزیدم آبمو تو کونش خالی کردمو همونجور روش افتادم . اونم بدون هیچ حرکتی با 2،3تا آه زیرم بیحرکت ولو شد . نمیدونم چقدر همینجور روش بودم که یه دفعه ملیحه گفت میلاد بلند شو ازروم الان یکی میاد . منم درحالیکه داشتم از روش بلند میشدم بوسیدمشو گفتم عزیزم اذیتت کردم ؟ خندید و گفت نه . گفتم یعنی بازم میای حال کنیم ؟ یه خنده معنی داری کرد و گفت حالا تا بعد ببینیم چی میشه . من و ملیحه 4 بار دیگه باهم سکس کردیم تا اینکه با پسر عموم ازدواج کرد و رابطمون به خاطره تبدیل شد.

فاصله كير من تا كون رويايي شيدا امير هستم از كرمان 23 سالمه قد 180 وزن 70.اگه كسي بهم دقت كنه متوجه ميشه كه كيرم واقعا بزرگ و مردونست. داستاني كه ميخوام بگم مربوط ميشه به 2 سال پيش كه تازه واسه كنكور يكي از دانشگاههاي تبريز قبول شده بودم.واسه ثبت نام بايد يه روز صبح ساعت 8 دانشگاه ميومدم و برا همين تصميم گرفتم كه شب قبلش بايد اونجا باشم با يكي از آشناهامون كه خونشون اطراف تبريز بود هماهنگ كرديم كه من برم اونجا.خلاصه وقتي رفتم تبريز پسر آشنامون دانشجو بود و خودش يه خونه مجردي كه تو خود تبريز بود داشت كه قرار شد من برم اونجا. با پسره كه رسيديم خونش ديدم يك زن و شوهر هم تو خونش زندگي ميكنن.بعد فهميدم زن و شوهر از فاميلاي نزديك پسره هستن كه اونجا ساكن هستند و هر ماه به پسره اجاره ميدن و پسره خرج دانشگاشو از اين طريق بدست مياورد.وقتي رفتم اونجا خيلي راحت بودن.زن و مرد سنشون تقريبا30 يا كمتر ميشد زنه كه اسمش شيدا بود خيلي خوشگل بود هم صورتش قشنگ بود و هم اندامش هيچ ايرادي نداشت كونش كه اصلا حرفي نداشت و حسابي هم به خودش ميرسيد چون قرار شد 3 روز بعد ثبت نام كلاسا شروع بشه به مدت 3 روز اونجا موندم تا بعدش برم خوابگاه.اصلا قصد بدي نداشتم شوهر شيدا خانم كه صبح ميرفت سركار تا شب فقط واسه ناهار ميومد خونه.شيدا هم خيلي راحت تو خونه ميگشت با ي تي شرت و شلوار يه دختر كوچيك تقريبا6 يا 7 ماهه به اسم ليدا داشتن.خلاصه شب اول كه گذشت صبحش كاراي ثبت نام تموم شد و برگشتم خونه در رو شيدا خانم باز كرد و رفتم تو متوجه شدم كه نه پسره هست و نه آقا رضا.سراغشون رو از شيدا خانم گرفتم گفت كه آقا رضا واسه ناهار مياد فقط.يه چند دقيقه اي گذشت كه دخترش ليدا لج كرد و شروع به گريه كردن كرد و شيدا خانم كه تو آشپز خونه بود اومد آرومش كنه تا بغلش ميكرد آروم ميشد ولي نميتونست ديگه آشپزي كنه.واسه همين گفتم بچه رو بدين من شما به آشپزيتون برسين.قبول كرد و همين كه ميخواستم بچه رو ازش بگيرم هم بچه رو و هم دستاش كه بچه رو نگه داشته بود رو گرفتم و پشت دست راستم به سينه شيدا خانم چسبيد اينقد شرمنده شدم كه نگو.شيدا خانم هم چون ميدونست از عمد نبود به رو خودش نياورد و رفت تو آشپزخونه.تو اين نيم ساعتي كه بچه تو بغلم بود شيدا خانم 2 بار اومد بچه كه تو بغل من بود رو بوسيد ولي باز اصلا فكر بد نكردم صورتشو مياورد نزديك صورتم و بچه رو ميبوسيد.نزديكاي ناهار بود كه پسره و آقا رضا تو ي فاصله 10 دقيقه اي جدا جدا اومدن.خلاصه اونروز گذشت و روز بعد آقا رضا كه رفت سركارش.من موندم و پسره و شيدا و ليدا كوچولو.همينجور كه گذشت شيدا خانم كه ميخواست ناهار درست كنه پسره كه اسمش فردين بود(شيدا دخترخاله فردين بود) رو فرستاد واسه ناهار بره بازار روز خرت و پرت بخره.منم به فردين گفتم كه منم ميام باهات با هم ميريم ولي فردين گفت دير ميشه تا آماده شي و قبول نكرد خلاصه منو شيدا دوباره تنها شديم منم كه حوصلم سر رفته بود رفتم با ليدا كوچولو كه تو حال خونه گذاشته بودنش سرگرم شم شيدا هم با ي شلوار مشكي و چسبون و ي تي شرت مشكي(تقريبا آدماي راحتي بودن) داشت با جارو دستي خونه رو جارو ميكشيد يه جوري خم شده بود كه كون قشنگش زده بود بيرون و ي خورده از كمرش و خط كونش پيدا بود دوست داشتم همونجا برم به كون شيدا بچسبم.كيرم عمود شده بود.ولي شيدا چشمش بهم نيفتاد كه سيخ شدن كيرم رو ببينه.همين لحظه بود كه ليدا شروع كرد به گريه من كه كنارش نشسته بودم كيرم تابلو نبود اگه ايستاده بودم تابلو بود همين موقع بود كه شيدا خانم گفت كولش كن ليدا رو كه آروم ميشه.منم گفتم ميترسم بيفته.بعدش شيدا ازم خواست كه ليدا رو بذارم رو كول خودش تا آروم شه.اومد نزديكم و پشتش به من تا بذارم رو كولش.واسه همين موقع بلند شدنم متوجه كيرم نشد بلند شدم كه بذارم رو كولش ديگه طاقت نياوردم با كون خوشگلش 5 سانت بيشتر فاصله نداشتم يهو تصميم گرفتم جوري كه برداشت بد نكنه كونشو لمس كنم تو اين موقعيت.همين كه ليدا رو ميذاشتم رو كولش كيرمو با كونش به مدت 2 ثانيه مالوندم كه ي دفعه شيدا بيشتر ازم فاصله گرفت و از فاصله گرفتنش حدس زدم كه اين كاره نيست و فكراي بد رو درموردش كلا خارج كردم و از ترس و شرمندگی كيرم خوابيد از طرف ديگه ميدونستم كه با كونش كيرسفت و بزرگمو حس كرده. بعد 5 دقيقه ديگه ازم خواست كه ليدا رو از كولش بردارم اين دفعه كيرم خوابيده بود همين كه خواستم ليدا رو بيارمش پايين شيدا خانم كونشو ميداد عقب كه به كيرم بخوره ديدم هي لفتش ميده كه بچه رو بهم بده.كيرم داشت سيخ ميشد كه منم چسبوندمش.داشتم لذت ميبردم اونم هي ميگفت اينجوري بچه رو بگير تا نيفته بعدش ميگفت اونجوري تا مدت بيشتري بچسبم بهش.تا ميگفت اينجوري منم با كيرم يك فشار به كونش ميدادم و ازش ميپرسيدم اينجوري اونم با خنده ميگفت نه اونجوري.فهميدم كه همون دفعه اول كيرم ديوونش كرده. به مدت دو دقيقه كيرمو چسبوندم كه بعدش بهش گفتم بچه رو بذاريم پايين. و گفتم بريم تو اتاقت رو تخت، كه گفت ديگه كافيه.بدبخت ميشم و اين حرفا اشكش هم در اومد. منم قبول كردم و اصرار نكردم.كه چند لحظه بعد فردين اومد. منو شيدا هم مثل سابق برخورد ميكرديم كه شك نكنه يه وقت.بقيه اونروز هم بدون اتفاق خاصي گذشت.روز سوم كه روز آخر بود مثل روزهاي قبل آقا رضا رفت سركار.منم كه ميخواستم برم حموم فردين هم تلوبزیون تماشا ميكرد تو حموم كه بودم از اينكه روز قبلش اصرار نكردم احساس رضايت داشتم از خودم.چند دقيقه كه تو حموم بودم ديدم يكي داره در حموم رو ميزنه.بله شيدا خانم بود كه ميگفت برات شامپو آوردم ازاونا استفاده نكن كه شامپو بچست. درو كه باز كردم دستمو دادم بيرون كه شامپو رو بذاره تو دستم در رو كامل هل داد و من لخت جلوش.فردين رو فرستاده بود دنبال نخود سيا.اومد تو حموم فورا زانو زد و كيرمو كه هنوز كامل سيخ نشده بود كامل كرد دهنش.با حرص ميخورد كيرمو.اينقد كيرم بزرگ شد كه هر چي بيشتر ميخورد سفت تر و بزرگتر ميشد تا جايي كه فقط يك چهارم كيرم بيشتر جا نميشد تو دهنش.ديگه طاقت نياورد از جاش بلند شد بهم گفت خودتو خشك كن بريم رو تخت و خودش زودتر رفت تو اتاق.بعد يك ذقيقه كه رفتم اتاقش ديدم فقط با ي شورت قرمز و سوتين قرمزه.اصلا حرف نميزد رفت رو تختش منم رفتم. كرم داو هم كنارش بود اصلا حرف نميزد به حالت سگي.(سجده) قرار گرفته بود منم كه لخت بودم فهميدم كه چيكار بايد بكنم كيرمو با كرم چرب كردم كيرمو از رو شورتش چسبوندم به كون زيباي شيدا.يهو متوجه شدم كه داره گريه ميكنه.ولي هم من عاشق كون رويايي شيدا بودم و هم اون عاشق كيري شده بود كه قبلا با كونش عظمتشو درك كرده بود.فاصله كيرم با كون شيدا فقط يك شرت سرخ و جيگري رنگ بود كه خود شيدا شورتشو كشيد پايين و در حالي كه گريه ميكرد گفت ديگه معطل چي هستي امير.منم امان ندادم و شروع كردم فشار دادن كيرم داخل شيدا. وقتي 15 سانت از كيرم رفت به شيدا گفتم كافيه عزيزم؟دوباره با حالت ضجه گفت همشو امير بكن تو. منم انجام دادم و تا جايي كه كون قشنگش جا داشت كردم تو گفتم آبم داره ميادميخوام بكشم بيرون گفت جون عزيزت آبتو خالي كن تو كونم منم همشو ريختم تو كون شيدا.بعد از سكس هردو از هم راضي بوديم. رابطه كير بزرگ من و كون رويايي شيدا بعد اون روز تموم شد كل سكس 15يا 20 دقيقه بيشتر طول نكشيد.