بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | شنبه – ۸ آبان ۱۴۰۰

سکس آخوند با مامانم سلام اسم من اشکان و الان حدود 19 سال سن دارم داستانی که می خوام براتون بگم مربوط میشه به 3سال پیش وقتی که تازه مامانم میخواست از بابام جدا بشه مامانم به خاطر اختلافهای زیاد از بابام طلاق گرفت و تغریبا پول زیادی هم از بابام گرفتداستان از اونجا شروع شد که اونا برای طلاقشون به یه دفتر خونه ازدواج و طلاق رفتند و منم باهاشون رفتم بلکه با گریه و زاری منصرفشون کنم که متاسفانه نتونستنم اما بیشتر از همه رفتار آخوندی که تو دفترخونه بود توجه منو به خودش جلب کرد رفتار مشکوکی داشت و به طرز خیلی تابلوی با مامانم حرف می زد وقتی که کارای طلاق انجام شد بابام که تا چند ساعت دیگه پرواز داشت از من کلی خداحافظی کردو رفتاما مامانم تو دفترخونه موند یعنی تو اون اطاق که امضا کردند چند دقیقه موند و اومده بود کنار صندلی مامانم نشسته بود و باهاش حرف می زد من رفتارشون رو بیرون از اطاق کاملا زیر نظر داشتم و حتی یه لحظه هم دیدم که دست آخونده رویه رونایه مامانم کشیده شد و با هم چیزای می گفتند و لبخند های مشکوکبالاخره بعد از یه ربع مامانم از اون اطاق اومد بیرون من هیچ حرفی نزدم و به حالت قهر از جلوتر از مامانم از دفترخونه دراومدم تا اینکه چند روز بعد پنج شنبه عصر بود و من زودتر از همیشه از مدرسه تعطیل شدم رفتم سمت خونه یه ماشین سمند در خونمون دیدم و شک کردم که این مال کی میتونه باشه با کیلد در خونه رو باز کردم پشت در هم یک جفت کفش مردونه دیدم که شکمو بیشتر کرد آروم درو باز کرد و بدون هیچ صدای رفتم تو خونه از اطاق مامانم صدای خنده میومد و صدای یه مرد که داشت با مامانم بازی می کرد منم رفتم تو اطاقم که یه پنجره کوچیک به اطاق مامانم داشت و نگاه کردم دیدم بعله مامانم با یه تاپ و شلوارک جلویه همون آخونده داره میرقصه و هردو می خندیدند بعد مامانم آخونده رو گرفت بغل و انداخت رویه تختش و شروع کرد درآوردن لباسای اون تغریبا لختش کرده بود و فقط یه شورت پاش بود که مامانم با کلی عشو و ناز اونو از پاش درآورد وقتی کیره آخونده رو دیدم کلی جا خوردم که خیلی خیلی کلفت بود مامانم بهش گفت جوون عجب کیری داری حاج آقا و شروع کرد براش ساک زدن نمیدونید با چه ولعی براش ساک میزد آخونده هم انگار هیچ اتفاقی نافتاده و زیاد تحریک نشده بود بعد چند دقیقه دیگه ساک زدن مامانم تموم شده بود و آخونده بلند شد و لباسای مامانمو یکی یکی درآورد اول از سینه مامانم شروع کرد به خوردن و هر از گاهی هم لب ازش می گرفت و دوباره شروع می کرد خوردن سینه هاش بعد مامانمو اورد لبه تخت و خودش به زانو جلویه کس مامانم نشست و شروع کرد لیس زدنش که مامانم آه اوه بلندی به پا کرد آخونده هم بعضی وقتا با دستاش سینه های مامانمو می مالید و باهاشون بازی می کرد به مامانم گفت حالا دیگه نوبت جر دادن اون کس خوشگلته مامانم با یه لبخند تائید کرد و یکم خودشو جمع و جور کرد و پاهاشو داد بالا آخونده که جلویه کس مامانم واساده بود و کیرشو میمالید به لبه های کس مامانم گفت شروع کنم مامانم گفت آره زود باش یهو کیرشو محکم فشار داد و فروع کرد تو کس مامانم که خیلی هم دردش اومد و آخ آخ می کرد ولی آخونده توجهی نکرد و شروع کرد به تلمبه زدن بیشتر تغریبا 10-15 دقیقه ی تو کس مامانم تلمبه زود و دیگه مامانم درد نمی کشید بعد یه لحظه از تلمبه زدن دست نگه داشت و بهش گفت دیگه کس بسه من اون کون هلویتو میخوام مامانم بهش گفت عزیزم فقط آروم که خیلی دردم میگیره و بر عکس شد و به حالت سجده خوابید آخونده اول یکم صورتشو بهش مالید و بعد با زبون شروع کرد به لیس زدنش کیرشو گرفت گذاشت دم کون مامانم گفت می خوام طوری بکنمت که هیچ وقت منو یادت نره و یه تف زد به کیرشو محکم فشار داد تو کون مامانم که اونقدر درد کشید و آخ آخ کرد و هرچقدر هم می خواست از دستش فرار کنه آخونده سفت گرفته بودش و نمی زاشت در بره بعد چند دقیقه دیگه درد کشیدنای مامانم تبدیل شده بود به آه آه و لذت می برد آخونده هم خیلی راحت کیرش عقب و جلو میکرد تغریبا 40 دقیقه ی از سکس شون میگذشت و هنوز هم آب آخونده نیومده بود من کلی تعجب کردم این چقدر کمر سفتی داره که یهو کیرشو کشید بیرون و به مامانم تند تند میگفت برگرد برگرد مامانم زود برگشت و کیره آخونده رو تو دهنش کرد یکم ساک زدن مامانم باعث شد آخونده ارضا بشه و آبش بیاد کیرشو درآورد بیرون و می پاشید تو دهن و صورتو همه جای مامانم و جالب اینجا بود که آب خیلی خیلی زیادی هم داشت و انگار تموم نمیشد بعد از ریختن آبش به دهن مامانم چند دقیقه پیش مامانم نشست و بعد لباساشو پوشید و خداحافظی کرد و رفت

عمه جان من مسلم هستم 27 ساله شاغل و متاهل که ظاهری نسبتا خوبی دارم … عمه ای که راجبش می خوام بگم در اصل عمه من نیست چون در واقع من عمه ندارم… اون عمه زن برادر زنم هست که دقیقا از همون روز که مراسم عقد اونا یعنی رضا و مریم (رضا برادرزنمه)تمام شد احساس کردم که کمی با منظور گاهی بهم خیره میشه تا اینکه یه روز مریم بهم گفت که یکی تو فامیل ما از تو خیلی خوشش اومده منم که دوست داشتم بدونم اون کیه و البته شک هم به فرزانه داشتم که عمه خانم باشه .. اون علیرغم زیبایی و قد بلند و باسنی توپ وضعیت مالی بسیار عالی هم داشت که همینا با هم باعث که منم بهش چشم طمع بدوزم … خلاصه مدتی بعد مریم بهم زنگ زد و گفت که می خوام شمارتو بدم به همون طرف تا واست زنگ بزنه بدم شمارتو گفت بده کیه آخه گفت خودش الان بهت میزنگه.. همینو گفت و قطع کرد … خلاصه دو سه دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد و گوشی رو جواب دادم با لحنی بسیار زیبا سلام کرد و از اینکه مزاحم شده عذر خواهی کرد منم که دوست داشتم باهاش باشم شروع کردم به تعارفات بی خودی و بخاطر اینکه خوشش بیاد سریع یه متلک پروندم که بدونه من و اون متاهلیم و واسه فقط هم صحبت شدن وقت بی خودی نمیزاریم و وارد مسائل سکسیش کردم اونم که اول زیاد وا نداده بود خودشو آخرش چراغ سبز رو واسم روشن کرد… یه مدت تلفنی باهاش صحبت کردم تا اینکه ی روز بهم گفت می تونی بیای دفترم سر کار(اون یه دفتر مسافرتی بسیار بزرگ داشت)پیشم منم موافقت کردم و واسه فردا برنامه چیدم و به خانمم گفتم که سر کار میمونم و جای همکارم هستم … بعد کار حرکت کردم و رفتم و زنگ زدم گفتم که دارم میرسم گفت خوبه دفترم تعطیله و ماشینتو دم در پارک کن و بیا تو منم همین کارو کردم رفتم تو اونم در دفترش رو وا کرد تو دفترش تک تنها بود یکم واسه هر دومون صحنه خجالت باری بود روبرو شدن با هم اما خیلی زود بعد مهمان نوازی اونو کمی صحبت کردن با هم همه چی خیلی عادی شد تا اینکه اون که روبرم رو صندلی نشسته بود اومد رو زمین کنار من تکیه داد به دیوار و یه نگاهی به من کرد و بهم گفت میشه ببوسمت منم گفتم بفرمایید .. اونم لباشو گذاشت رو لبام و بعد با زبونش موقعه جدا شدن لباش از لبام لبهام رو خیس کرد … هیچی دیگه من که کمر و طبق عادت همیشه قبل نزدیکی صفت کرده بودم و کیرم هم تو شلوار نیم رک شده بود بعد 5 دقیقه بعد لب دادن اون دست انداختم دور گردنش و با دستم که دور گردنش بود صورتش رو چرخندم به به طرف خودم و به خودم گفتم این نیاز به کسی داره که باش ی سکس اساسی بکنه والا مریض نیست بیاد شوهر داره با کسی دیگه دوست بشه این فکرم تمام شده بود که خیلی محکم و با اراده فولادی رفتم تو لباشو با سرعت فوتی و فوری لباشو گوشاشو زیر گردنش رو خوردم تا از خود بیخودش کردم… دستشو گرفتم و با خودم که بلند میشدم بلندش کردم بدون گفتن حتی یه کلمه تکیش دادم به دیوارو تاپی رو که تنش بود رو از تنش در آوردم و دست انداختم دو کمرشو سوتینش رو هم باز کردم و در آوردم پسون های نسبتا بزرگ و خوشکلی داشت که به محض دیدنشون با زبون لبام شر وع به مک زدن و لیسیدنشون کردم طوری که صدای عمه خانم رو در آوردم . دستش رو هی میکشید رو کیرم و آه و اوه میکرد … رفتم پایین و دکمه شلوارشو وا کردم و شرت و شلوارشو با هم کشیدم پایین که اون لحظه انگار یکم خجالت کشیده باشه دستشو آورد که مانع بشه اما من با سرعت عملی که داشتم اجازه این کارو بهش ندادم و تا اومد بگه مسلم نه من سرم رو کردم بین پاهاشو زبونم رو انداختم لای کسش که واقعا خوشکل و خوش تراش بود دیدید بعضی از کسا زود خیس میشن و وا میدن خودشون و اما این کس هر چی بیشتر لیس میزدی کمتر خیس میشد و عمه خانم دیگه از فرط شهوت از کمر تاشده بود و آه و اوهش هی بیشتر و بیشتر میشد منم که دیدم دیگه هم لخت لخت شده و هم حشری همون رو زانو که بودم پیراهنم رو در آوردم و دراز کشیدم رو زمین (رو زمین اتاقش قالی پهن شده بود) کمربند و دکمه شلوار و زیپ شلوارم رو وا کردم و اونو تا نصفه کشیدم پایین که اون هم نشست کنارم شلوارم رو کامل در آورد و منم از دست کشیدمش سمت کیرم و با دست دیگم کیرم رو گرفتم با اشاره بهش فهموندم که کیرم رو بخور که اونم شروع به ساک زدن کرد هی خورد و لیس میزد و پاهام رو دادم بالا و کیرم رو گرفتم رو تخمام رو انداختم جلو دهنش اونم اول لیشون زد بعد هر تخمم رو دو سه بار کرد تو دهنش و زیر سوراخ کونم هم زبون زد کیرم حسابی شق شده بود … اونو از کمر خوابندم و خودم اومدم بالا سرشو کیرم رو آروم کردم تو کسش و کم کم تلمبه زدن رو تند وتند کردم که یهو آروم بهم گفت بزار تا ته توش بمونه منم با یه تلمبه محکم کردمش تو تا ته و 6یا 7 ثانیه گذاشتم تو موند و بعد با آروم تاب دادن کیرم داخل کسش و آوردن کیرم تا نصفه بیرون دوباره شروع به تلمبه زدن کردم و خودم هم دراز کشیدم روش و بعد یکم لب گرفتن شروع کردم به خوردن پستونهاش 20 دقیقه بعد چون خیلی اذیت شده بود و دو باری هم ارضا شده بود و خودم هم دوست داشتم از کون بکنمش برش گردوندم و باز کیرم رو کردم تو کسش و دو تا پاهام رو گذاشتم اینورو اونور باسنش و با شدت زیاد تلمبه میزدم تو همین هین هم با انگشت میکردم تو سوراخ کونش و میدیدمش بیشتر حشری میشدم (من عاشق از کون کردنم)عمه خانم که 31 ساله بود یه باسن بسیار بزرگ داشت که سوراخ صورتی توش مث مروارید تو صدف میموند … از آب دهنم تف کردم تو هین کردن تو کف دستم و با دو تا انگشتم مالندم به سوراخ کون عمه خانم بعد بدون اینکه بهش چیزی بگم و درخواست ازش بکنم کیرم رد از تو کسش در آوردم و سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و اولین فشارو دادم که یهو برگشت و با یه آخ بلند و ناله کنان گفت نه مسلم از پشت نه نمیتونم منم که داشتم ضدحال میخوردم خیلی جدی بهش گفتم درد داره پس می خواستی کس عمه منو داشته باشه یالا بیا خم شو بینم و خودم کمرشو برگردوندم دوباره تف کردم اینبار به خود سوراخ کونش و با دست سر کیرم هم خیس کردم و میدیم که داره خودشو چطوری واسه خاطر درد کون دادن هی میخوره اما چون منو جدی دیده بود روش نشد شدید مانع کارم بشه … سر کیرم رو محکم فشار دادم تو و یهو کیرم رفت تا نصفه تو کونش که اون خودش رو شید جلوهو منم خودم رو انداختم روش تا اینکه دراز کشیده روش و سر کیرم هنوز تو بود که بخاطر اینکه داد زد و یهو خودشو کشید جلو که کیرم در بیاد منم خیلی وحشیانه کیرم رو هول دادم تو کونش با فشار شدید که خودم احساس کردم که تخمام به لمبه های عمه جان چسبیده و اونم با آخ همراه با ناله و اشک گفت پارم کردی .. پاشو تو رو جان من پاشو الان پاره میشم منم که شهوتم بالا زده بود احتنایی به اشک و ناه و حرفاش نکردم و اول یکم آروم و بعد1 دقیقه از آروم تلمبه زدن و جا وا کردن کیرم تو کونش تلمبه زدن شدید و شدیدتر کردم تا اینکه اونم از کون بی حس و دیگه هیچی نمیگفت منم دیدم دیگه حرفی نمیزنه بعد 10 دقیقه از کون کردن بلند شدم و کیرم و کردم تو دهنش و اونم که بلند شده بود زانو زده بود بی خیال از جریان کردن از کون زوریش با میل زیاد شروع به ساک زدن کرد و تخمام رو هم لیس زد و منم رو کمر خوابندمش و رفتم رو سینشو پستونهاشو جفت کردم و تف کردم دو یا سه بار لای دو تا پستوناش کیرم رو گذاشتم لای دو تا شون دوتاشون رو با دستای خودش محکم بهم گرفتم خم شدم و شروع به عقب و جلو شدن کردم 3 دقیقه بعد هم آبم اومد و همین طور که عقب و جلو میشودم آبم هم ریختم هم رو صورتش هم تو گردنش و هم لای پستوناش … اون روز روز اول سکس منو عمه خانم بود اما تا به الان آخرین سکس نبود تا حالا هم این رابطه ادامه داره.

عمو صمد فوت پدر ضربه بزرگی بر سر خانواده بود که تنها با دلداری و همراهی اطرافيان سنگينی آن قابل تحمل مينمود. هر چند همواره پدربزرگ و مادر بزرگ پدری ما را از لحاظ مالی کمک نمودند تا سروسامانی داشته باشيم اما وجود خالی پدر در خانه هميشه حس ميشد و تنها اميد ما قاب عکس پدر بود .عمو صمد شريک پدرم که او را از صميم قلبم می پرستيدم حق را ناحق نکرد و سرمايه پدر در شرکت را مايه دلگرمی و کمک زندگی ما نمود بطوری که واقعاٌ در اين سالها فقط ما در رنج دوری پدر بسر برديم من تنها پسر خانواده بودم و عزم کردم تا مطابق خواسته قلبی و هميشگی پدر مرحومم تحصيل کنم و با جديت تمام وارد دانشگاه شدم عمو صمد با پذيرفته شدن من در يکي ازدانشگاههای تهران اين دلگرمی را داد که حتماً شرايط راحتی برای استقرارم در آنجا بوجود خواهدآورد و آپارتمانی خريد به نام وراث که من و دو خواهرم آسوده در غربت درس بخوانيم . کار شرکت نيز توسعه و رونق بيشتری گرفته بود و عمو صمد بيشتر به تهران تردد داشت و سرکشی مدام او خيال مادر را راحت کرده بود .يک عصر که از دانشکده به منزل برمی گشتم يک خودروی شخصی مقابل پای من ايستاد راننده مسن با رويي خندان گفت که اگر مستقيم ميروم مرا تا مقداری از مسير راه مرا خواهد رساند من سوار شدم و پس از کمی طی راه نگاهی به من انداخت و پرسيد دانشجو هستيد ؟ کوتاه پاسخ دادم بله مجدد سو.ال کرد حتماً هم مجرد !! گفتم بله به نظر قصد داشت تمام راه را برايم صحبت کند با لحنی معنادار گفت دلم به حالتان ميسوزد گفتم چرا ؟-آخه ما متأهل ها که هر هفته دو سه مرتبه شبها خودمون را شارژ ميکنيم باز هم دلمون ميخواد يکی رو پيدا کنيم وای به حال شما . منظورش رو فهميدم اما شايد هول شدم که جواب دادم چه کنيم که مجبوريم بزنيم تو سر اين طفلکی و به جلوی خودم اشاره کردم خنديد و با دست به روی پای من که کنار دستش بودم زد طوری که به نزديکهای بالای رانم دستش کشيده شد و گفت چرا بزنی به سرش گناه دارد و بدون مقدمه دستش رو گذاشت جلوم من گفت زود راست ميشه ؟!حسابی ترسيده بودم گفتم مرسی پياده ميشم گفت مگه نميخوای با هم بريم خانه جواب دادم نه من سر راه کار دارم هاج و واج من را نگاه کرد و دورشد رفت وقتی اومدم خونه رنگ به رو نداشتم و داشتم از ترس ميمردم ولی فهميدم عمو صمد اومده و چون کليد داشته رفته بود حمام گرفته بود اما فکر ميکرده من ديرتر خواهم آمد با حوله دور کمرش وسط نشيمن ايستاده بود سلام کردم و عذر خواستم بدون در زدن اومدم اما البته از آنچه که شده بود ناراضی هم نبودم چون برای اولين بار ميديدم که عمو صمد چقدر بدن ورزيده ای دارد بازوهای ستبر و سينه پهنش واقعاً ديدنی بود با اين سن هنوز ماهيچه های شکمش منثل يک ورزشکار بنظر ميرسيد ولی يک تفاوت مهم بدن عمو صمد اين بود که تقريبا هيچ جايي از بدنش نبود که بدون مو نباشه . تمام اين هيکل ورزيده و زيبا از پشم سياه پوشيده شده بود و کمتر ميشد فهميد که لباس دارد يا اين بدن برهنه اش هست حتی وقتی پشتش رو به من کرد شونه ها و کتفش مثل سينه اش سياه از پشم بود. خلاصم من مبهوت بدن پشمالوش بودم و سر جا خشکم زده بود اما انگار عمو صمد متوجه چيز ديگه شده باشه سوال کرد عمو جان چرا رنگت پريده و با اصرار زيادش مجبور شدم ماجرای راه دانشگاه رو براش تعريف کنم.وقتی تمام شد کلی به من خنديد و گفت همين ! تو برای همين اينقدر ترسيدی ؟! تو که نبايد از اينچنين مطلب ساده ای بترسی . من گفتم آخه روزانه ماجراهای زيادی در روزنامه ها مينويسن که به اين شيوه کسی رو کشته اند دوباره خنديد و گفت نه بنده خدا قصد بدی نداشته ميخواسته کمی لطف در حقت کنه و سرگرمت داشته باشه . و بازوشو دور کمر من گذاشت و منو برای آرامش کشوند سمت کاناپه . کنارم نشست و پرسيد حالا بگو عمو برای اين حسی که داری چه ميکنی ؟ منو مثل يک دوست صميمی بدان و راحت بگو بهرحال شما جوانی و غريزه جنسی در همه وجود دارد چون هميشه سرم گرم درس و دانشگاه بوده اعتراف کردم که راستش از اين جهت عقب مانده از دنيا و همسن و سالان هستم منو تو بغلش محکم گرفت و به سينه برهنش چسبوند و سرم و بوسيد و کلی قربون صدقه من شد که چقدر من پسر نجيبي هستم و گفت نگران نباش عمو ميخوام امروز چيزی بهت نشون بدم که راه غلبه به ترس از اين موارد رو آموزش ببينی .بوی عطری که به سينش زده بود دلچسب بود و دوست نداشم اين کار تمام بشه و لابلای موهای سينه عمو رو بو ميکشيدم آرام آرام نوازش های عمو صمد از طرف سرم به صورت کشيده شد و سينه های منو ملايم نوازش کرد و به طرف شکمم دستش رفت از جانبی نگران شرايط بودم و از طرفی هم به اين دليل که از کودکی هميشه عمو صمد را دوست داشتم از اين کارش خوشم اومد لبش رو گذاشت روی پيشانيم و بوسيد و گونه ام رو هم بوسيد و برای اينکه وضعيت منو محک بزنه آروم با زبونش ليسيد . و به طرف لبام رفت من هم لبش رو بوسيدم و عمو صمد زبانش رو با فشار داخل دهانم کرد حسابی داغ شده بودم و احساس ميکردم قلبم دارد تاپ تاپ صدا ميکنه همين موقع عمو صمد حوله دور کمرش را باز کرد و دست منو گرفت گذاشت روی کيرش . هنوز کير عمو صمد سفت و راست نشده بود ولی حسابی کلفت و دراز بود و سر قرمزی داشت معلوم بود که يک هفته قبل کيرش رو اصلاح کرده باشد چون پشم کوتاه و زبری داشت اما الباقی بدن همچنان سياه و پشمالو بود هيچ وقت فکر نميکردم عمو صمد که سفيد پوست و تر و تميز و اصلاح کرده ديده بودمش اينقدر پشمآلو باشه با دستم کمی با کيرش ور رفتم اون هم زيپ شلوارم را پائين کشيد و بدنبال کيرم دستش رو برد لای شورتم . اين کار عمو صمد آرامشی به من داد که فقط قصدش از اين کار پاره کردن کونم نيست.خلاصه با دستم بيشتر کير و خايه هاش رو که هر کدوم اندازه يک گلابی بزرگ بودند ماليدم. حسابی کيرش بلند شده بود. کير سفيد با سر قرمزش که کلفت و گوشتی بود ديدنی بود عمو منو بلند کرد و لباسهام رو از تنم درآورد . کيرم رو که از شورت درآورد با دستش گرفت و گفت به به ! عجب خوشگله و بدون هر توضيح ديگه تمام کيرم رو برد داخل دهانش و شروع به مکيدن کرد واقعاً نميدونم اين کار چقدر من را سست کرد ولی ناخودآگاه من هم روی عمو صمد دراز کشيدم و کيرش رو به دهانم نزديک کردم تمام کيرش داخل دهانم جا نشد سرم را نگه داشت و با فشار سر کيرش رو به دهانم فرو کرد طوری که به حلقم خورد و نزديک بود بالا بيارم با زبون خايه ها و لای پاهام رو ليسيد و با حرکت سر و چشم فهموند که من هم همين کار را بکنم سرش را بيشتر لای پاهای من برد بطوری که زبانش را گذاشت روی سوراخ کونم و شروع کرد به ليسيدن سوراخم اينقدر اين کار شيرين و دلچسب بود که پاهام را بازتر گذاشتم و البته من هم همين کار را کردم زمان زيادی طول کشيد و ما ادامه داديم عمو صمد بلند شد و اين دفعه نشست روی سينه من و کيرش رو روی کيرم گذاشت در قبال کير کلفت و دراز اون من چيز قابلی نداشتم هر چند که هر از گاهی عمو صمد قربون همه چيز من ميشد از اندازه کيرم تا رنگ نسبتاً تيره خايه هام . چند بار بالا و پائين رفت و من زير فشار کيرش داشتم لذت ميبردم سرش رو گذاشت روی نوک سينه ام و با زبونش ليسيد و با دست هم نوک سينه ديگم رو ميماليد من هم همينکار رو کردم تازه فهميدم که ليسيدن نوک سينه های پشمالوی عمو صمد واقعا لذت وصف ناشدنی داره و اصلاً دوست نداشتم اين کار تمام بشه دوباره کيرش رو اورد جلوی صورتم آب شفاف و بی رنگ فراوانی از سر کيرش سرازير بود با شهوت تمام کيرش را محکم با دست گرفتم و شروع کردم با قدرت مکيدن سر کيرش و با دست ديگه هم زير خايه هاشو ميماليدم . عقب رفت و کيرش رو از دهانم بيرون کشيد پاهام را داد بالا و گذاشت روی شونه هاش اول با انگشت حسابی سوراخم را ماساژ داد و انگشتش رو داخل کونم فرو کرد و چرخوند حس خوبی بود و درد نداشتم اما انگشت دومی را هم که فرو کرد دردم اومد خنديد و گفت قسمت سختش همين جاست الباقی راحت انجام ميشه با چند بار چرخاندن انگشتاش اين درد تمام شد سر کيرش را با چند بار تف زدن به تمام کيرش و سر گندش خيس کرد و به آرومی کمی فشار داد سر کيرش که داخل شد ميشد تمام داغی اون رو حس کرد صبر کرد به اين کار عادت کنم و اين دفعه کمرم را هم کمی بالا داد و يک کوسن گذاشت زير کمرم بعد هم روی سينه من دراز کشيد و سر کيرش که به بهترين وضعيت داخل شده بود با فشار بيشتر هل داد تا ته رفته بود و با هر ضربه تلمبه که به من ميزد برخورد خايه هاش به زير سوراخ کونم را کامل حس ميکردم . داغ داغ شده بود و از همه بدنش عرق روان بود زير بغلم را داد بالا و با زبان ليسيد قلقلک و شهوت زيادی داشت من هم زير بغل های عمو صمد را که پشمالو بود ليسيدم و اين کار را براش عاشقانه انجام دادم احساس ميکردم دوست دارم همه کاری براش بکنم برای همين همديگر را ليسيديم و ماليديم قبل از اينکه آبش بريزد کيرش را از کونم بيرون کشيد و به پشت خوابيد و گفت حالا نوبت توست که منو بکنی سوار به پشت پر پشم عمو حتی اگر نمی کردمش هم برای من جالب بود اما مطابق کاری که ياد داده بود اونو آماده کردم و کيرم را گذاشتم تو سوراخش کمی کونش را بالا داد و من از زير کير و خايه هاش رو ماليدم خوشش آمده بود گفت هر وقت خواست آبت بياد بگو . داشتم ديگه به اوج ميرسيم که عمو فهميد برگشت و کير منو گرفت دوباره شروع کرد به مکيدن کيرم ديگه طاقت نياوردم و از سر کيرم مثل يک آتش فشان خروشان آب شروع به فوران کرد عمو صمد هم کير منو گذاشت تو دهنش و آب از کنار دهنش بيرون ميريخت وقتی تمام شد دوباره محکم کيرم را مکيد و تا آخرين قطرات آب کيرم را بيرون آورد حالا دوباره نوبت من بود کير عمو صمد را دستم گرفتم و براش مکيدم فريادش به هوا بلند شد و مثل فواره آب از کير کلفت و گوشتی عمو بيرون زد مزه خوبی داشت داغ و کمی شيرين و دهانم رو پر کرد و از صورتم ميچکيد . تمام اتاق پر شده بود از بوی آب کير عمو صمد .به نفس نفس افتاده بود و عرق فراوان از تمام بدنش سرازير بود بلند شدم و تمام بدنش رو ماليدم و ليسيدم و بعد کنارش دراز کشيدم . اون شب عمو صمد تمام ترس من از سکس و مردان غريبه ای که ممکن هست به فکر شکار پسران خوشگلی مثل من باشند را ريخت ولی شروع يک رابطه صميمی بين ما شده و الآن پس از يازده سال من هنوز ازدواج نکرده ام و هميشه عمو به بهانه های زيادی به ديدن من مياد و شب را با من ميگذراند .

سکس خشن در غیاب همسرسلاماسمم هومنه و 27 سالمه ، تهران زندگی می کنم ، قبلِ ماجرای اصلی از خودم می گم که تا حدی اوضاع دستتون بیاد، چون شاید خیلی ها با مشکلی که من داشتم روبرو شدن و یا به زودی میشن ، من چند ماهیه نامزد کردم و همسرم فوق العاده دختر خوب و مهربونیه و اوضاع بین ما خیلی خوب پیش میره و تنها مشکلی که من دارم اینه که همیشه طرفدار سکس های خاص و فانتزی بودم و شاید دلیلش این بود که چون با دختر هایی که دوست می شدم رابطه هام فقط در حد دوستی بود و آزاد بودم خودم رو بدون محدودیت ارضاء کنم بدون فکر کردن به خواسته های طرف مقابلم ولی در کنار همه این ها همسرم مثل درصد زیادی از دختر های دیگه فقط به یه سکس رمانتیک و عاشقانه و کلاسیک فکر می کنه و اصلأ به سکس های فانتزی علاقه ای نداره و چون من واقعأ دوستش دارم، به خاطرش مدت ها امیالم رو ریختم تو خودم و با خواسته هاش کنار اومدم و هیچ وقت آدمی هم نبودم که بهش خیانت کنم و با شخص دیگه ای بریزم رو هم تا ایــــــــــنکـــــــــه شد دی ماه همین امسال یعنی 2 ماه پیش و دیگه احساس می کردم ممکنه این تحولی که تو دنیای سکسی من اتفاق افتاده بود می تونه رابطه من و همسرم رو تحت الشعاع قرار بده برای همین تصمیم گرفتم یه کاری کنم که از این حس بد نجات پیدا کنم ، موقعیت خوبی پا داده بود ، همسرم برای 4 روز با دوستاش برای عکاسی از مناظر برای یه پروژه تبلیغاتی رفت شمال . می دونستم در هر صورت اسم کاری که می کنم خیانته ولی ته دلم خودم رو قانع میکردم که اگه به کسی غیر از اون احساس داشته باشم اسمش خیانته نه اینکه با یکی بخوابم که فقط ارضاء شم و اونم فقط واسه نجات رابطه ام با کسی که دوسش دارم. در هر حال شدیدأ طلبه یه سکس خشن و فانتزی بودم یه سکسی که کاملأ ارضام کنه و کسی که هر کاری بگم بکنه و اون حس قدرتی که تو سن 20 سالگی موقع سکس با دوست دختر هام داشتم رو بهم برگردونه.با اینکه وضع مالی خوبی دارم و قیافه و تیپم هم بد نیست ولی می دونستم امکان نداره تو 2-3 روز کسی رو پیدا کنم که سرش به تنش بیارزه و قبول کنه این سبک سکسی که من می خوام رو تمام و کمال بهم بده ، حتی جنده هم می آوردم راضی نمیشد موقع سکس بخوابونم تو گوشش و اون یه کلمه حرف نزنه حالا هر چقدر هم که بهش پول میدادم ، برای همین تصمیم گرفتم برم سراغ کسی که چیزی واسه از دست دادن نداشته باشه و واسه پول هر کاری بکنه ، ساعت 3-4 بود 11 دی 90 رقتم یکم با ماشین دور زدم ، می دونستم سر چهار راه ها از این دختر های فال فروش و اینا زیادن ولی بعد یکی دو ساعت تو هیچ چهار راهی اون چیزی که می خواستم رو پیدا نکردم تا اینکه تو یه خیابون یه دختر حدود 19-20 ساله نظرم رو جلب کرد ، داشت راه می رفت و یه جورایی از آدم هایی که رد می شدن گدایی می کرد ، ظاهر کثیفی داشت ولی لاغر مردنی و بد هیکل نبود و چون منم فقط اونو واسه یه سکس کثیف می خواستم سکسی که توش مادر طرف رو بیارم جلوی چشمش واسه همین به اینم راضی شدم ، ماشینم رو عمدأ جلوش پارک کردم که ببینه، بهم نگاه کرد با دست بهش اشاره کردم گفتم بیا جلو ، اومد شروع کرد به ناله و زر زر کردن و چون می دونستم اگه بهش رو بدم دیگه نمیشه جلوشو گرفت بهش گفتم خفه شو فقط بگو پول درست حسابی می خوای یا نه ؟؟؟ دیدم بازم داره همون شر رو ور های قبلی رو می گه گفتم جنده خفه شو جوابه منو بده که دیدم یهو ساکت شد ، گفتم پول خوب می خوای ؟ گفت آره ، گفتم می برمت واسه یکی دو ساعت فقط خودم یه نفرم ، بهت 50 تومن میدم ، اینو که گفتم چشماش یه برقی زد ، یه قیمتی بهش گفتم که دیگه زر نزنه البته واسه لاشیه چرکی مثل اون هزار تومن هم زیاد بود ، گفت باشه و اومد سوار شد ، در رو که بست بهش گفتم ببین دارم بهت 50 تومن می دم اگه بهم حال بدی بهت بیشترم میدم فقــــــــط …. فقط اینکه هــــر کاری که گفتم بدون مکس انجام میدی ، فهمیدی ؟ گفت آره ، گفتم من حال حوصله زر زر شنیدم ندارم می آی مثل یه جنده هر کاری گفتم میکنی ، هـــــــــــر کاری ، اگه وسط کارت یه کلمه زر بزنی تو یکی از کارایی که بهت میگم نه بیاری پرتت میکنم بیرون 1 تومن هم بهت نمیدم ، فهمیدی جنده ؟؟ یه جوری آروم گفت چشم ، یکم دلم هم سوخت واسش هرچند کار خوبی نبود و داشتم از موقعیت بد اون سوء استفاده میکردم ولی اون لحظه واقعأ شهوت داشت منو کنترل می کرد . راه افتادم سمت خونه و سعی کردم یکم از مسیر های اضافی و پر پیچ و خم تر برم که نتونه مسیر رو یاد بگیره تا اینکه رسیدیم خونه و بردمش بالا ، بهش گفتم صاف برو تو حموم لباساتو در بیار تو رختکن ، خودتو خوب مثل آدم بشور یه تیغ هم بهش دادم گفتم هر چی مو رو تنته با این بگیر تا من بیام و فرستادمش حموم ، یکم استرس داشتم، لباسمو عوض کردم در خونه رو قفل کردم و از این جور کارا تا بعد 20 دقیقه در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم کارش رو تموم کرده ، رنگ پوستش تیره بود ولی بدن خوبی داشت سینه های درشت، کون تپل و قد کوتاه ،موهای کسشو زده بود و به نظر تمیز میرسید ، وقتی رفتم تو زیاد خجالت نکشید که جلوم لخت ایستاده واسه همین فهمیدم که بر عکس قیافه معصومش اینکارست ، لخت شدم رفتم زیر دوش که دوش بگیرم اونم داشت موهای بلندشو که روی سینه هاش ریخته بود رو میمالید بهش گفتم اسمت چیه گفت چگینه یا یه همین چیزی که من اصلأ نفهمیدم چی گفت ، برام هم مهم نبود ، دیگه باید سکس شروع میشد ، از وقتی اومده بودم تو حموم با دیدن بدن لختش کم کم داشتم راست می کردم مخصوصأ زیر دوش که یکم با کیرم ور رفتم ، بهش گفتم بیا اینجا اومد موهاشو گرفتم تو دستم به سمت پایین فشار دادم و اونم به زور من جلوی پام زانو زد کیرم دیگه کاملأ سیخ شده بود ، دهنش هنوز بسته بود واسه همین یکی زدم تو گوشش گفتم جنده جلو من میشینی با دهن باز میشینی دهن تو واسه گاییدن مثل کس و کونت ، دهنشو باز کرد و منم سرشو با فشار موهاش که هنوز تو چنگم بود فشار دادم رو کیرم ، اولش یکم اوق زد ولی کم کم دیدم نه کارشو بلده ، اصلأ نمیخواستم اجازه بدم اون سر سوزن حال کنه چون فقط می خواستم اون یه وسیله باشه واسه ارضاء کردن من ، کیرم رو تو دهنش فشار میدادم یکم سرشو فشار می دادم رو کیرم یکم خودم تو دهنش تلمبه می زدم بعد چند دقیقه یه قدم کشیدمش عقب تقریبأ زیر دوش، یه دستم لای موهاش با یه دست دیگم کیرمو گرفتم دستم سرشو فشار دادم سمت تخم هام گفتم بلیس جنده ، دیدم داره آروم آروم زبون میزنه ، سرش داد زدم گفتم مثل سگ بلیس جنده ،تو سگ منی امروز یکم موهاشو کشیدم که دردش بیاد دوباره فرستادمش سمت تخمم که دیدم زبون زور جواب میده ، آب دوش میزد به پشتم و اون داشت از جلو تخمامو لیس میزد ، بعد چند دقیقه که حسابی بهم حال داد یه لیف که تو جاش آویزون بود رو انداختم رو شوفاژ کنارم چون داغ بود و یه پامو گذاشتم رو شوفاژ سرشو هل دادم پایین تر از تخمم، خودش فهمید که باید کم کم بره لای پامو لیس بزنه و نم نم فرستادمش سمت لای کونم ، کاملأ دیگه پاهام باز بود و سر اون لایه پاهام و داشت لای کونمو لیس میزد واسم ، به یاد روزای سکس با دوست دخترهام افتاده بودم که مجبورشون می کردم همه این کار هارو برام انجام بدن ، رو زانو نشوندمش اومدم یه سمت دیگه پشت بهش خم شدم کونمو گرفتم جلو دهنش خودش شروع کرد سوراخ کونمو لیس زدن و از بین پاهام با یه دستش کیرمو میمالید ، من روانیه این حرکت بودم داشتم واقعأ حال می کردم شاید یه 15 دقیقه یه بند داشت همین جوری لایه کونمو لیس میزد واسم تا اینکه دیدم تو حموم دیگه بیشتر از این جواب نمیده دوباره رفتم زیر دوش که برم بیرون که یاد یه چیزی افتادم ، فکر می کنم بقیه پسر ها هم مثل هم زیر دوش فاز میگیرن جیش کنن به سمت سوراخ چاه حموم ; ) چون من که همیشه این کارو زیر دوش می کنم ولی این سری دیگه هدف سوراخ چاه نبود ، میخواستم بشاشم تو دهن اون، آدمی جلوم بود که برام هیچ ارزشی نداشت که بخوام احترامشو نگه دارم و با تهدید هایی که کرده بودم و رفتار خشنم مطمئن بودم جرأت گفتن نه نداره ، گفتم بشین جلوم ، نشت و یادش بود با دهن باز بشینه ، گفتم جیش دارم ، میریزمش تو دهنت خواستی بخور نخواستی نگه دار بعدش بریز بیرون ولی اگه وقتی دارم جیش میکنم دهنتو ببندی مادرت گاییدست ، منتظر جواب نشدم و شروع کردم یه 1 دقیقه ای طول کشید تا جیشم بیاد اولش یکم ریختم رو سینه هاش و کم کم رفتم بالاتر تا تو دهنش یه لحظه سرشو آورد پایین ولی زود دوباره سرشو آورد بالا و گذاشت رو صورتشو دهنش و همه جاش بشاشم ، خالیه خالیه شدم و حتی تصورش رو هم نمی تونین بکنین که تو دهن یه دختر شاشیدن چقدر میتونه ارضاتون بکنه ، بهش گفتم مثل آدم خودتو خوب بشور با اون حوله خودتو خشک کن بیا بیرون ، و اون لباسای چرکت رو هم نپوش با همون حوله بیا بیرون ، و رفتم بیرون . خودم رو خشک کردم واسه خودم یه آبجو باز کردم و فقط با یه شرت رو راحتی جلو تلویزیون لم دادم ، بعد 10 دقیقه اومد بیرون و همون جلوی در حموم ایستاد ، گفتم گشنته ؟ گفت آره . گفتم یکم دیگه باهات کار دارم بعدش یه غذای خوب واست می گیرم اگه دختر خوبی باشی حالا بیا اینجا جلوم بشین ، خودم رو راحتی بودم و پامو دراز کردم گذاشتم رو میز جلوم ، اومد نشست گفتم انگشتای پامو مثل سگ لیس میزنی ، یکی یکی رو میزاری دهنت میک میزنی کل پامم لیس میزنی ، بعد اینکه گفتم سگ یادم اومد که هنوز قلّاده سگم رو که به اجبار داده بودم به یکی از دوستام تو خونه دارم پا شدم رفتم آوردمش گفتم بیا میخوام واقعأ سگم شی ، قلاده رو براش بستم و اون مثل همیشه یک کلمه حرف نمیزد از ترس اینکه پولشو ندم یا غذا ندم بهش ولی خدا وکیلی اعتراف میکنم کار قشنگی نکردم ، بگذریم تصور کنین من ایستادم یه دختر جلو پام رو زانو هاش عین سگ قلادشم دست منه یکم مجبورش کردم دورم مثل سگ را بره و بعدش شروع کرد به لیسیدن انگشتای پا هام منم نگاش میکردم و با دیدن این صحنه کیرم رو که داشت میترکید میمالیدم ، خوب کل انگشت های پامو میک زد و لیسید همه جای پامو خوب زبون زد و دوباره آوردمش بالا تا برام ساک بزنه ولی باورتون نمیشه اینکه زنجیر قلادشو دستم گرفته بودم و به زور مجبورش میکردم کیرمو هر دفعه از دفعه قبل بیشتر بخوره چه حالی میداد ، بعد 15 دقیقه خوب برام ساک زد دیگه گفتم بکنمش ولی اطاق خواب و تختم برام جای مقدسی بود چون اونجا فقط مال عشقم بود واسه همین سگم رو کشیدم بردم سمت یه راحتی دیگه که اون سمت حال بود اون هم مجبور بود برام عین سگ راه بیاد ، بردمش سگی نشوندمش رو راحتی کونشو دادم بالا ، کونش گوشتی و تپل بود و معلوم بود زیاد گاییده شده ، یکی از کاندم هام رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم ( که سر همین قضیه نزدیک بود به گا برم چون آخرین باری که با همسرم سکس داشتم اون کاندوم رو برام آورد و چون 3 تا مونده بود تعدادش یادش بود و وقتی برگشت متوجه نبود یکیشون شد که به زور قضیه رو جمع کردم ) بگذریم ، حال کردن یا نکردن اون یا حتی درد کشیدن اون واسم اصلأ مهم نبود ، یکی دو تا محکم زدم رو کونش جوری که قرمز شد و یه تف انداختم رو سوراخ کونش و کیرمو بی مقدمه بردم دم سوراخش و فشار دادم ، از درد کوسن روی راحتی رو چنگ میزد ولی صداش در نمی اومد ، منم که هیچ اصراری رو کونش نداشتم وقتی دیدم راحت نمیره بیخیال شدم و صاف تا دسته کردم تو کسش که بازم نفسش واسه یه لحظه بند اومد ، شروع کردم به شدت تلمبه زدن و میدونستم داره درد میکشه و این قضیه اون لحظه واقعأ بهم حال میداد ، گفتم بعدش نوبت کونته ، اگه میخوای جرش ندم خودت با انگشت بازش کن اگه نه که فقط آخ و اوخ کن چون دوست دارم ازت صدا در بیاد لاشی ، گفتم چون خیلی دیگه ساکت بود ، بعدش شروع کرد با انگشت با سوراخش ور رفتن و منم همچنان مشغول گاییدن کس تپلش با تمام قدرتم بودم ، هر چند لحظه محکم میزدم رو کونش یا موهاشو از پشت می کشیدم و میگفتم تو سگ منی جنده منی تـــــــــــــو یه لاشی که فقط واسه گاییدنــــــی ، دیگه هر چی دوست داشتم بارش کردم و اون فقط با سر تأیید میکرد و به خواسته من آخ و اوخ میکرد ، بعد 10-15دقیقه دوباره زنجیر قلادشو گرفتم و کشیدم که سرش برگرده طرف من که فهمیدم خیلی دردش گرفت و دلم براش سوخت ولی بازم صداش در نمی اومد ، مجبورش کردم ترشحات کسشو که رو کاندوم مونده بود رو لیس بزنه و یکم دیگه دادم کونمو سوراخ کونمو خوب برام تا جا داره لیس بزنه، بلندش کردم خودم نشستم رو راحتی و لم دادم مجبورش کردم رو کیرم بشینه و خودش بالا پایین کنه ، اولش پشت به من رو کیرم بود و بالا پایین میپرید و بعدش رو به من کیرمو تا دسته کرده بود تو کسش و روش ورجه وورجه میکرد ، منم سینه هاشو محکم فشار میدادم که دردش بیاد و تحت هیچ شرایطی نمیذاشتم صورتش به صورتم نزدیک بشه چون اصلأ نمیخواستم تو چشمام نگاه کنه و ببینم که داره حال میکنه واسه همین موهاشو از پشت میکشیدم که صورتش بره بالا و درد بکشه وفقط رو کیر من بالا پایین کنه ، کسش حال داده بود و با اینکه کونش هم دیگه آماده بود ولی دیگه حس گاییدنش نبود ، دیگه میخواستم آبم بیاد ، خوابوندمش رو همون راحتی و نشستم رو صورتش و خم شدم جوری که کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و کونم جلوی دهنش بود و مجبورش کردم وقتی کیرمو لای سینه هاش عقب جلو میکنم اون هم با همون ریتم کونمو لیس بزنه ، فوق العاده بود مخصوصأ اینکه دیگه اینجا کاندوم رو در آورده بودم و لای سینش رو هم حسابی با تف خیس کرده بودم اونم از اون ور دیگه داشت سوراخمو قشنگ میک میزد و سرشو لای کونم فشار میداد ، اینقدر حال داد که بعد 3-4 دقیقه دیدم آبم داره میآد ، تو همون حالت یکم نیم خیز شدم و کیرم رو از لای سینش کشیدم و تا جا داشت کردم دهنش و آبمو خالی کردم تو حلقش، انتظار این کارو نداشت و اوق زد و آبم رو ریخت بیرون و سرشو به زور کج کرد منم که ابم اومده بود دیگه حال و حوصله اعتراض نداشتم فقط با یه دستمال سریع آبمو که یکم رو راحتی ریخته بود جمع کردم و همون جا کنار طرف نشستم ، گفت ببخشید فکر میکرد الان قاطی میکنم که گفتم مهم نیست خمش کردم رو کیرم که ته مونده آب سر کیرمو میک بزنه بخوره و یکم هم انگشتای دستمو برام میک زد و لیسید و دیگه کارم باهاش تموم شد ، زنگ زدم پیتزا آوردن چون بهش قول یه غذای خوب داده بودم و در تمام این مدت لخت یه گوشه نشسته بود ، رقتم پیشش و 100 تومن بهش دادم ، از خوشحالی نمیدونست چی بگه،حداقل دلم خوش بود که راضی از پیشم میره ،وقتی موقع رفتن دوباره همون لباسای چرکش رو پوشید باورم نمیشد این همون آدمه چون واقعأ بدن خوبی داشت ولی با اون لباس حتی ارزش نگاه کردن هم نداشت ، بردم تا یه مسیری نزدیک همونجایی که سوارش کرده بودم پیادش کردم ومیدونستم حداقل واسه یه زمان زیادی از نظر فانتزی های سکسی ذهنم ارضاء میمونم و با حال خوب بعد از یه” سکس خوب ” منتظر برگشتن خانومم موندم . در کل اسم این کار خیانتِ ولی امیدوارم همسرم منو ببخشه و امیدوارم کسایی که شرایط شون مثل منه یه جوری بتونن با این تفاوت سلیقه هاشون تو سکس با شریک زندگیشون کنار بیان و این باعث بهم خوردن رابطشون نشه.مرسی که ماجرای 11 دی بیادموندنی منو خوندین

صمیمی ترین دوست مامان من کسری هستم و اصلا هم از جماعت جغیه پای نت نیستم. 25 سالمه 179 قد دارم و چشام رنگیو پوستم برنزس و شواهد میگن که خوشتیپم. من تو دوستان و اقوام مظهر شیطنت و دختر بازی شناخته میشم. کولی سال بود که از خانواده بخاطر درس و بعدش هم کار دور بودم که مجبور شدم برگردم به اصفهان . چند ماهی بخاطر محدودیت های زندگی با خانواده افسرده شده بودم. تنها تفریح من مهمونیهای چند هفته یک بار با دوستای خانوادگیمون و لاس زدن یواشکی با دختر های اونا بود. بعد از چند وقت با یه دختر آشنا شدم و را به را میاوردمش خونه میکردمش. پدر و مادر من هر دو شغلشون آزاد هستش و صبح و عصر در مغازشونن و من خونه خالی دارم. یه خونه که تو محلهء ما معروفه. یه خونهء دوبلکس با جکوزی و سنا. این بنده خدارو به هر مدلی که شما فکر کنی من میکردم. چون بهش سر بودم و مثلا با کلاس تر محسوب میشدم سعی میکرد شهرستانی بازی در نیاره و خوش سکس باشه و واقعا هم بود . از کونش در میوردم میدادم ساک بزنه . ازش فیلم میگرفتم موقهء سکس. از دانشگاه ازاد میومد کامل لباساشو در میوردم بجز چادر مشکیه دانشگاه همون جوری میکردمش . سرتون رو درد نیارم کولاکی میکردیم تو خونه … حالا اینارو داشته باشید تا بگم… یه روز شب تو یکی از مهمونیمون من حوصلم از بحثای کیریه بزرگترها سر مسایل کلان اقتصادی سر رفت اومدم بالا برم تو اتاقم (اتاقای خوابها بالا هستن و سالن و آشپزخونه پایین) که دیدم دوست صمیمیه مامان که چند سال پیش شوهرش رو روی یه زن گرفته بود و طلاق گرفته بالا تو اتاق مامان با دخترش که نیومده بود با موبایلش دعوا میکنه. اسمش لیداست که من خاله لیدا صداش مکنم. این خانوم شریک مامان تو مغازهء مامان هم هست. لب میز توالت که به در خیلی نزدیکه نشسته بود و پشتش به در بود تاپپش کمی از کمرش بالا رفته بود. من که داشتم رد میشدم کمی از بالای کونش و کمرش رو که معلوم بود یه شرت لاکونیه آبی که پوشیده بود دیدم که همین جوری که با تلفنش حرف میزد متوجه من شد آروم تاپش رو کشید پایین تر و در رو بست. اولین چیزی که فکر منو به خودش جلب کرد این بود که آدمی که به همچین لباس زیری اهمیت میده اونم تو اونم به این سن (چهل و دو سالگی) حتما ازش یه جایی استفاده میکنه . این داستان گذشت و من که بیشتر تو کاره دخترش بودم فقط به این فکر کردم که این که مامانشه دختره حتما را داره. چند هفتهء بعد من مست در حال کردن دوست دخترم بودم و داد و هواری را انداخته بودیم که بیا و ببین که احساس کردم صدای در اومد یه لحظه گفتم مریم ساکت … دیدم نه آرومه و خبری نیست مریم هم دوباره شروع کرد بلند بلند که کثافته کیر کلفت وا نیسا بکن منو آبت چرا نمیاد و جونور کسمو زخم کردی دیگه و کلی حرفای سکسی . همین جوری که داشتم میکردیم یهو خیلی محکم صدای بسته شدن در رو شنیدم و از ترس کیرم خوابید. دوییدم رفتم دم پنجره از بالا خاله لیدا رو دیدم که از حیاط رد شد و رفت. داشتم میمردم از خجالت . زشت شده بود با اینکه مامان بابای من میدونن من چجوریم . اگه تعریف کنه واسه مامان حتما یه دعوای خفن خواهم داشت… شب سر میز شام بودیم که دیدم همه چی نرماله. همین جوری که داشتم شام میخوردم گفتم امروز صدای بسته شدن در شنیدم شماها بودید؟؟؟ مامان گفت : جدی؟؟؟ لیدا گفت خونه نبودی که. خوابه چه وقته ساعت 7 عصر؟؟؟ مگه دوشنبه ها نمیری فوتبال؟؟؟ من: دیشب دیر خوابیدم عصری یه چرت خوابیدم دیگه حسش نبود. خودش تنها اومده بود چیکار؟؟؟ چرا زنگ نزد؟؟؟ مامان : من به کلید دادم بیاد از اتاقم جواز کسب رو بیاره. امروز از امکن اومده بودن گیر دادن که اصل جواز کسبتون کو؟ لیدا هم که خنگه ترسیدم تنهاش بزارم با اینا سوتی بده جریممون کنن. واااای … خدای من از در اتاق رد شده بود پس حتما خیلی چیزارو شنیده . یه حس قریبی داشتم. هم خجالت هم ترس از رو برو شدن باهش هم یه لذت عجیبی که مثل اولین باری بود که از زن داروخانه ای کاندوم خریدم … همش سعی میکردم خاله لیدا رو نبینمش تا اینکه مهمونیه تولد دخترش چند هفته بعد بود . تا آخرین لحظه پیچیده بودم که دخترش زنگ زد که اگه نیای فلان و بهمان که یهو خاله لیدا تلفن رو گرفت و با یه لحنی که داشت جونور گفتن اونروز مریم رو یاداوری میکرد گفت : جونور تا یه ربع دیگه اینجا نباشی من میدونمو تو … آقا مارو میگی ما گوشامون سرخ شد ولی انگار چاره ای نبود. بلاخره که باید میدیدمش. سری رفتم آماده شدم. رفتم و مشروب و رقص و کلی هم خوش گذشت وسط کلی دختر .خلاصه مهمونی با تیکه های خاله لیدا که چند بار با یه پورخند همراه بود گذشت. آخر مهمونی که همه داشتن میرفتن خاله لیدا در حالی که داشت مانتو میپوشید اومد بمن گفت ماشینت بیرونه بیا بریم این دوست منو برسونیم و برگردیم تنهاست. من یه گل دارم. گفتم من خودم میبرمشون گفت نه مستی تصادف میکنی شر میشه. من که میدونستم برگشتنی حتما یه حرفایی میزنه از سر اجبار رفتم. دوستشو رسوندیمو بر گشتنی یهو نوار و بست و گفت میدونی این همه کاره بد میکنی آخرش زود پروستات میگیری میمیری؟؟؟ این دخترا شیرهء وجودتو میکشن آخر تو ضررشو میکنی. من: بابا بیخیال . میخوام چیزیو که دارم ازش استفاده کنم . من منظورم جوونیم بود بخدا که یهو دستشو گذاشت رو رونم و گفت : ادم از هر چیزی که داره نباید به هر قیمتی استفاده کنه . به صدم ثانیه نرسید که کیرم بلند شد و اونم که هنوز دستش رو رونم بود متوجه حرکت کیرم شد وبا یه لبخندی گفت جونور واسه خالتم سیخ میشه؟؟؟ و اروم دستشو اورد بالا تر و دستشو گذاشت رو کیرم و اروم گرفتش و از رو شلوار میمالیدش. من که دهنم خشک شده بود و ریده بودم به خودم چند ثانیه یه بار نگاهی بهش میکردم و لال شده بودم. خاله لیدا : آره انگار کلفتم هست حق داشت بیچاره دختره اما میدونی سن من و تو بیشترین هماهنگیه سکسی رو دارن باهم؟؟؟ من که یکم خودم رو جم و جور کرده بودم : آره خیلی اینو شنیدم . زنای میانسال رو جوونا خوب ارضا میکنن. یه نگاه به کیفش انداخت و یه کم گشت و یه صدای کلید اومد و گفت برو خیابون امام خمینی . وای قلبم داشت میومد تو دهنم . داشتیم میرفتیم یه نیمچه خونه باغ که مال داداشش بود که کاناداس. گازشو گرفتم هفت هشت دقیقه نشد که در باغ بودم سریع رفت در و باز کرد تا من اومدم پایین در بست و زود رفت تو خونه که همسایه ها احیانا نبینن وارد که شدم یقمو گرفت و پیچیدیم به هم . از بالا لبا و زبون همو میخوردیم و از پایین همینجوری که دکمه های شلوارم رو باز میکرد دنبالهکیرم میگشت. نمیدونم از ولع بود که داره با یکی که سن بچشه سکس میکنه یا از مستی یا اینکه زیاد زمان نداریم اما خیلی وحشی بود. کیرم رو در اورد و هولم داد رو یه کاناپهء 3 نفرهء داغون که اون وسط بود شلوارمو تا زانو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. کیرمو . تخمامو . لایه پاهاو تخممو که کلی عرق کرده بود و کثیف بود. همرو داشت میلیسید و منم فقط موهاشو محکم گرفته بودم. تنها خوشحالیم این بود که از سرمای اونجا و مشروبه زیادی که خورده بودم سر کیرم یخ زده بود آبم دیر میومد. یهو پاشد یه لنگه کفششو یه لنگه شلوارشو در اورد و مانتوشو زد بالا پاهاشو باز کرد شرت لا کونتشو زد بغل و با یه حرکت سریع نشست روم همچین که تمام کیرم رفت تو کسش. وااای … یه اهی کشید و گفت آخیششش که هنوز تو گوشمه و شروع کرد به بالا و پایین کردن. من از زیر دستمو به سینه های گندش رسوندمو میمالیدمشون. اونم هی تلمبه میزد و هر چند باری که تلمبه میزد یه بار میچرخوند رو کیرم کسشو. میگفت : این دخترای مردنی قدر کیریو که داره میکنتشون نمیفهمن … تا من میومدم حرف بزنم یدونه میزد تو گوشمو جلوی دهنمو میگرفت و میگفت تو خفه شو فقط کارتو بکن. شرتش که زد بودش کنار کیرمو اذیت میکرد و کنار کیرمو زخم کرده بود. تو اون لحظه همه جور احساسی داشتم درد ترس لذت هیجان … دستمو چند بار بردم دره کونش که انگشتمو بکنم تو کونش شاید بهم کونم بده که نمیذاشت و فهموند بهم که بدش میاد ازین کار. 15 تا 20 دقیقه کردمش که البته اون بمن داد یهو دستاش یخ کرد و صداش عوض شد فهمیدم ارضاش کردم که گفت تو به کی رفتی مامان و بابات که دو تا یخ بی بخارن واااای تا اینو گفت داشت میترکید خایه هام و آبم که داشت میومد خودمو کج کردم انداختمش کنارم رو کاناپه زوار در رفته هه با دستش کیرمو گرفت هی بالا پایین کرد و من التماسش میکردم که ول کنه ولی نیمکرد و هی میگفت : اووووفففف اووووفففف تا آبم ریخت بیرون رو دستشو رونمو شیکمم . دیوانه شدم از خوشی همش ناله میکردم وقتی آبم میومد. یکی دو دقیقه آروم همون جوری ولو شدیم و خیلی جدی پاشد گفت جونور پاشو که الان آبرومون میره. بهم یه نگاه خیلی جدی کرد و گفت این ماجرا همین جا چال میشه و دیگه هم تکرار نیمشه و چند تا قسم خفن خورد که اگه لو بره فلان میکنم و بهمان میکنم. فراموشش کن چون دیگه تکرار هم نمیشه ازین در که میریم بیرون من بازم خاله لیداتم. و واقعا همین شد. فقط تو ماشین ازش پرسیدم چرا همیشه شرت لا کونی میپوشی؟؟ که خندید جواب داد واسه اینکه بندش از زیر شلوار تنگ ملوم نیست. ما اون شب یه داستان دروغی ساختیم برای دیر اومدنمون به خونه که نیروی انتظامی جلومون رو گرفته و با رشوهء خاله آذر نجات پیدا کردیم . الان خیلی وقته ازون شب میگذره و واقعا انگار یه جنون آنی بود برای خاله آذر و فراموش شد. تمام

سكس دوباره با اكرم زن پسر خاله ام ( كيوان ) تو عيد رفتيم مسافرت شمال اونجا شوهر خاله ام يه ويلا داره كه معمولا عيد و تابستون همه ميرن اونجا ما هم رفته بوديم با خانواده خودم پدر مادرم و خواهرم با شوهرو بچه هاش روز ششم عيد بود كه از اداره به من زنگ زدن و مجبور بودم براي انجام كاري بيام تهران و قرارشد شب بيام صبح برم اداره و عصري بازم برگردم شمال براي همين تنها اومدم ظهر كارم تو اداره تموم شده بود داشتم ميرفتم خونه كه يه دوش بگيرم و برگردم شمال كه موبايلم زنگ خورد خاله ام بود كه مي گفت كيوان با دوستاش رفته مسافرت براي انجام كاري و اكررم خونه تنهاسا اونم با خودت بيار ما باهاش هماهنگ كرديم گفتم باشه بي خيال حموم شدم و مسيرم رو عوض كردم سمت خونه اكرم رفتم بالا ديدم تازه از حموم اومده و تنهاست گفتم كامران ( بچه شونه اونا تو اين ده سال يه پسر پنج ساله درست كردن )كجاست گفت خونه مادرم ايناس سر راه ميريم اونم بر ميداريم نشسته بودم تا اكرم كارش رو بكنه اكرم برام يه چاي آورد با خنده گفت ببين خاله ات گوشت رو سپرده دست گربه بعد زد زير خنده دوباره ياد ده سال پيش افتادم گفتم منظورت از گربه من كه نيستم گفت نه بابا تو بره اي من گرگم گفتم پس نمي دوني تو اين چند سال من چه گرگي شدم خنديد گفت پس منم بره بيا من رو جر بده و نشست رو پام شروع كرد لب گرفتن منم لباش رو مي خوردم و با دستم پستوناش رو مي ماليدم بلندش كردم لخت شديم خوابوندمش رو مبل افتادم به جون كسش چنان كسش رو خوردم كه كمتر از پنج دقيقه دادش رفت هوا لرزيد و اورگاسم شد بلند شد شروع كرد ساك زدن بهش گفتم من چون چند شبه برنامه نداشتم آبم زود مياد ميخوام بكنم تو كست اونم گفت آخ ججججججججججججججججججججججججججووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننننننننن نننننننننننن منم چند روزه كس ندادم هوس كير كردم و پاهاش رو داد بالا كسش قشنگ زد بيرون كيرم رو گذاشتم جلوي كسش راحت رفت تو شروع كردم عقب جلو كردن بهش گفتم اكرم بازم بهم كون ميدي گفت اون كه جزء واجبات حتما بايد بكني گفتم پس برگرد از روي مبل اومد پائين دستش رو گذاشت روي مبل و كونش رو داد سمت من منم كيرم با آب كسش خيس بود گذاشتم دم كونش و يه فشار دادم تا ته رفت تو چند بار خلو عقب كردم بعد اكرم خودش شروع كرد تكون خوردن ومن ثابت مونده بودم گفتم اكرم آبم داره مياد كجا بريزم گفت تو كسم منم از خداخواسته در آوردم خوابوندمش رو زمين كيرم رو كردم تو كسش با چند تا حركت تموم آبم رو ريختم تو كسش اونم شروع كرد قربون صدقه كيرم رفت و بعد ازش پرسيدم حامله نشي گفت سيزده روزه كه پريودش تموم شده و قرص استفاده ميكنه بعد با هم رفتيم حموم و بعد رفتيم دنبال كامران و راهي شديم شمال اين بارم اكرم گفت شتر ديدي نديدي تو راه جلوي كامران هم خيلي معمولي برخورد كرديم گفتيم بچ يه موقع ميره از رو بچه گي يه چيزي ميگه ما رو به گائيدن ميده .

داستان های سکسی و دردناک مامانم سلام خدمت دوستان.میخوام داستانهای واقعی و دردناک سکس مامانم با بقیه رو برای شما بنویسم.سری اوله که داستان مینویسم پس دوستان اگه غلط املایی بود یا بد توضیح داده بودم ببخشن. بریم سراغ قسمت اول داستان…………… البته اینو بگم که مامانم مث مامانای دیگه جنیفر لوپز نیستش یه زن معمولی 40 سالشه قدش 165 نزدیک 75 کیلو وزن یه نمه شکم داره ولی کونش بزرگه که اونم هیچ وقت شلوار تنگ نمیپوشه که بزنه بیرون. خونمونم آپارتمانیه با دوتا اتاق خواب یه پذیرایی. راستش همه چی از سر دو اتفاق به نظر من پیش اومد 1-قبولی من در دانشگاه 2- آشنا شدن با یک خانواده که نمیگم کجائین ولی بچه دار نمیشدن مشکل از یارو بود. بگذریم دانشگاه قبول شدیم و رفتیم……همه خوشحال بودن که با رتبه خوب بهترین جا قبول شدم…….دو سه روزی رفتیم…..مامانم معمولا ظهرا میرفت نون وایی نون بگیره بخاطر همین بم کلید داه بود بد که اگه زود رسیدم پشت در نمونم…….یه روز کلیدو جا گذاشتم تو اتاقم و قرار نبود تا 7 غروب بیام خونه. کلاس داشتیم .اما استاد نیومد و تعطیل شدیم.طرفای 2 بود رسیم نزدیکای خونه .روبه روی خونمون به طول تقریبا 700 متر درخت کاشتن از قدیم و العان همشون تنومند شدن. داشتم پشت درختا را میرفتم که دیدم یه مرد32یا 33 ساله از ساختمونمون اومد بیرون سوار پرشیاش شد و رفت ….با خودم گفتم این دیگه کی بود ما همچین کسی تو ساختمون نداشتیم…..به هر حال اومدم جلو در. زنگو زدیم و مامانم برداشت دید منم گفت بیا بالا.رسیدم دم در واحدمون 5 دقیقه علاف شدم…..مامانم درو وا نمیکرد.بعد از قرنی در وا شد گفتم درو چرا وانمیکنی گفت خاله اینجاست(منظور از خاله اون زنس که گفتم )راس میگفت.اون همیشه میومد خونه ما میدید کسی نیس لباساشو در میآورد و راحت میگشت.بعد سلام و احوال پرسی بلند شد و رفت.منم ناهارو خوردم یه مقداری خوابیم.گذشت تا دوهفته ی بعدش دوباره دیدم اون یارو از ساختمونمون اومد بیرن اما ایندفعه سر نخ گیرم اومد بببببببببببله اون زنه که اسمش کبراست همراهش با غش غش و خنده اومد بیرون……..دو هزاریم افتاد اینا خونه ما بودن………آخه چرا؟خونه ما چیکار داشتن.؟پشت درختا موندم تا رفتن…خوشبختانه کلید همرام بود.به طور خیلی خیلی آروم رفتم بالا و در و بازکردم رفتم تو دیدم خبری نیس پس مامان کجاس/؟؟؟/یه دفعه متوجه آبگرمکن شدم که روشن بود.مامان رفته حموم.اومدم تو هال دیدیم به به به به بلوز و دامن مامان رو زمینه.سوتینش رو میز بود شرتشم رو مبل.با خود گفتم چه خبر بوده اینجا نکنه؟؟؟؟؟؟بله شکم به یقین تبدیل شد سه چار تا دسمال کاغذی مچاله شده اونجا بود. واش کردم دیدم آب کیر توشه…….یعنی مامان من سکس داشته؟؟؟دونفری با این یارو؟؟؟؟چرا آخه؟؟مامانم اهل این کارا نبود…..مامانم حتی مانتو تنگ نمیپوشید العان جنده شده؟؟؟؟/زدم تو سر خودم و اومدم بیرون /…………گشتم تو کوچه خیابونا تا شب شد رفتم خونه……حالم داشت از خودم و زندگی بهم میخورد دنیا انگار برام تاریک شده بود……….با خودم گفتم باید ببینم که چی میگذره اینجا…..یه فکری زد به سرم………………… ادامه داستانمو مینویسم و میذارم.داستان بعدیم سکس مامانم و کبرا و این یاروئه……..برای اول کار نظر بدید…………مرسی قسمت دوم؛ سلام. خب رسیدیم به اونجایی که گفتم باید سر در بیارم ببینم چه خبره.من قبلنا یه دستگاه ام پی 4 خریده بودم که قابلیت ظبط صدارو داشت.راحت 10 یا 12 ساعت شارژ نگه میداشت.بفکرم زد که صداشونو ظبط کنم.من اینکارو کردم.یه روز رفتم دانشگاه و شب اومد گوش دادم دیدم خبری نبود.سه چهار بار این دستگاه رو کار گذاشتم اما هیچ خبری نبود.یه روز صبح بلند شدم دیدم مامانم تو حمومه و صبحانه رو برام آماده کرده.صبحانه رو زدیم به بدن و میخواستم از در برم بیرون گفتم بذار امروزم این ام پی رو راه بندازیم شاید ظبط شد.زدیم رو ظبطو زدیم به چاک دانشگاه.تمام روز اعصابم خورد بود گفتم چرا 4 باره میخوام صداشو ظبط کنم نمیشه و حسابی به شانسمون فحش دادیم.شب شد و اومدیم خونه.اصلا یادم نبودام پی رو بردارم.تو خونه بی حوصله داشتم آهنگ گوش میدادم که تازه یادم افتاد.رفتم سر وقتش.بیچاره شارژش تموم شده بود.زدم تو شارژو و یه یک ساعتی شارژ شد و شروع به گوش دادن کردیم.نیم ساعت اولش خبری نبود بازم فحشو کشیدیم به شانسمون داشتم خاموشش میکردم که صدای زنگ در از هدفون ام پی اومد.گوش دادم دیدم این زنیکه جندس.اومد تو.بقیشو. خودتون گوش کنید.شماره 1 کبرا و2 مامانمه. 1-سلام. 2-سلام چرا دیر کردی؟ 1-خب چیکار کنم داشتم حاضر میشدم دیگه.تو چرا حاضر نشدی؟ 2-تازه از حموم اومدم.این لباسه خوبه؟ 1-این چیه میخوای بپوشی؟بیا یه دست لباس آوردم هم خودت حال کنی هم رامین.معطل چی هستی برو بپوش دیگه. 2-باشه. بعد از دو سه دقیقه………. 1-اومدی بدو العان میادا 2- اومدم.خوبه ؟ 1-اووووووف.ماه شدی چجوری تو رو بکنه امروز. 2- توئم مانتو تو در بیار ببینم چی پوشیدی؟ 1-بیا.خوبه؟ 2-لباس توئم قشنگه ها. صدای زنگ در اومد. 1-تو بشین من در وا میکنم. 2-باشه. کبرا رفت سمت در…… 1-سلام رامین جوووون چطوری؟ سلام.صدای بوس اومد.اون یکیتون کو؟ 1-بیا ببینش تا کیف کنی. اوه اوه اوه.سلام خانومی چطوری؟به به به عجب کسی شدی؟ 2- سلام رامین جون. خوشکله؟رامین؛ماه شدی. 1-بسه بشینین حالا فرار نمیکنین که. 2- اره رامین جون بشین برات چایی بیارم. نه چایی نمیخوام دیرمه دارم میرم.بیا بشین رو پام. تو خودت چاییئی. 1-هووووووی حواست باشه منم هستما. باشه توئم بیا بشن رو این پام. اومد نشستن رو پای رامین………. رامین؛جووووووون دو تا کس ناز، آدم کیف میکنه. بعد صدای بوس و لب اومد که نفهمیدم کی به کی بوس و لب میده….. دو سه دقیقه گذشت. رامین؛ وای کیرم داره میترکه.بیاین بخورینش. 1-قربون کیرت بریم ما.درش بیار. رامین؛ اول تو بخور بعد کبرا….. رامین؛ جوووون بخور تندتر بخور…… خوشمزس؟ بخور….آه آه آه….. بسه کبرا بیا. جووووووون. مث جنده ها ساک بزن…….آخخخخخخخخخ…….آه آه……وای بسه العان آبمو میاریا….. .بسه بخواب رو مبل.تازه فهمیدم تو اون دو سه دقیقه اینا لباساشونو درآوردن و سینه بازی و خوردنو انجام دادن. 1- آروم رامین آروم……آخ………آیییییی….آخ……. رامین؛جوووون کست تنگ شده چیکارش میکنی…….جوووووون تا ته کردم تو کست. صدای برخورد رون رامین با کون کبرا میومد. رامین؛ برگرد میخوام جرت بدم جوووون……. 1-آخ رامین یواش ش ش ش …….آیییییییییییی آه آه آه……..اووووف یواش رامین……. دو سه دقیقه اینجوری گذشت. رامین ؛بیا تو بخواب ببینم توام تنگ شدی؟ اووووه رفت سراغ مامان من…… رامین؛جوووون کسشو ببین…….پاتو واکن………. اووووف.جون مث سگ میکنمت. 2- آی آی آروم. دیونه چرا اینجوری میکنی…..جر خوردم آه……. آییییییییی…. اوووووووف……. آی. دو سه دقیقه بعد مامانم لحنش عوض شد….. 2-آی بکن رامین جون……نگردار توش تا ته فشار بده……آخخخخخخخخ…….. جوووون بکن محکم بزن….. رامین جوووووون چه کسی آه کبرا داشت آه و اوه میکرد چیکار میکرد معلوم نیس ولی فکر کنم داشت کسشو میمالید……. رامین؛ آبم داره میاد کبرا بیا……بلند شو… 1-بریز رو سینمون رامین جوووون رامین؛ آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه…….ه ه ه ه ه 1-جووووون لیزه 2- آخ سینم سوخت داغه…… رامین؛ بقیشو تو بخور…… 1-خیلی نامردی چرا به من ندادی؟ رامین یه سری میام خونت فقط تورو میکنم قربون کس خوشکلت کبرا جوووون بببببببببلللللللللله؟؟؟ کیر پر آبشو داد مامانم بخوره؟ رامین؛بسه جنده های من.دیرمه من باید برم.رفت سمت لباساش دو سه دقیقه بعدم خدافظی کرد و رفت……. مامانم؛ آخی امروز خیلی بم حال داد 1-بایدم حال کرده باشی.منم اگه نیم ساعت کس میدادم بش حال میکردم.کس کش جنده…..بعد صدای ضربه به بدن میومد مامانم؛نکن کبرا کونم کبود شد…..آییییییییییییی .بعد یه مقداری شر و برگفتن و کبرا رفت و مامانمم رفت حوم صدای در حموم اومد……….ام پی رو خاموش کردم. کیرم راس شده بود…بد جور حشری شده بودم.ورفتم دستشویی خودمو خلاص کردم……مامانم صدام زد بیا شام بخور……واقعا این همون مامان بود چرا آخه اینکارو میکرد؟؟؟؟بابام که تو سکس آدم داغی بود……چندباری تو سکساشون سرک کشیده بودم فهمیده بودم……. اینم قسمت دوم. قسمت بعدی در مورد سکس یواشکی مامانم با پسرعمومه وقتی من خونه بودم……….نظر یادتون نره……فعلا.

سکس کارگرم با زنمسلام ،اسم من علی هستش و خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعی واقعیه..من حدود دو ساله که ازدواج کردم و رابطه سکسی نسبتا خوبی با همسرم داشتم،اسم همسرم ساراهست،بهتره از اینجا شروع کنم که من موقع سکس با ساراهمیشه بخاطر اینکه خودم بیشتر تحریک بشم اسم مردایی دیگه رو وسط میکشیدم و اوایل سارا خیلی واسش سخت بود و عکس العملهای تندی نشون میداد،البته کارای منم با عقل جور در نمی اومد،از یه طرف در مواقع عادی خیلی روش حساس بودم و خیلی روی حجاب و نحوه برخورد با جنس مخالف حساسیت نشون میدادم و از طرف دیگه این حرفها رو میزدم،همونطور که گفتم اوایل حساسیت نشون میدادویه کم که گذشت فکر میکرد من دارم امتحانش میکنم ولی وقتی بهش اطمینان دادم که راست میگم یه خورده باهام راه میومد وموقع سکس وقتی اسم مردایی دیگه میومد با من همراهی میکرد و بعضی وقتا میگفت که دوست داره با کی سکس بکنه ،سارا یه زن خوش چهره و جذاب با قد 170 و وزن 65 کیلو و اندام خیلی جذاب و تحریک کننده است،بعد مدتی که این حرفها بین ما زیاد تر شد یه روز توی فکر افتادم تا بتونم تخیلم رو واقعی کنم آخه خیلی دوست داشتم یه چنین موردی پیش بیاد بتونم این حالت رو تجربه بکنم و بتونم سکس همسرم رو با یه مرد دیگه ببینم واسه همین موضوع رو باهاش مطرح کردم ،خلاصه خیلی طول کشید تا تونستم راضیش بکنم ،البته خودم هم ترسم از این بود که اگه همچین اتفاقی بیفته ازم سرد بشه ،خیلی راجع بهش فکر کردم تا بتونم نقشمو عملی کنم ،من یه کارگر داشتم که افغانی بود و اسمش شربت بودوحدود 33سال داشت و کاملا مطیع من بودچون از زن و بچه اش ماهها دور بود خودش یه دوبار بهم گفته بود که خیلی توی کفه و من فکر کردم که بهترین گزینه همین باشه،خیلی دو دل بودم و استرس داشتم ولی آخرش بهش تلفن زدم و بهش گفتم همسرم برای خرید رفته طهران چون نمیخواستم بفهمه مورد سکس همسرمه و بهش گفتم اگه دوست داری من یه دختر دانشجو اوردم و اگه میخوای حال کنی بگو تا بیام دنبالت اونم به شدت موافقت کرد و از خوشحالی داشت میمرد،بهش گفتم اول برو حمام و حسابی ترو تمیز بشو تا بیام دنبالت،با هزار التماس از زنم خواستم بره خودشو آماده بکنه تا من اونو بیارم ،بنده خدا خیلی ترسیده بود ولی موافقت کرد،قرار بر این بود که اونو شب که هوا تاریک میشه بیارمش و برقها رو هم خاموش کنیم تا چهره سارا رو نبینه ، قبل از اینکه برم دنبالش یه پتو روی فرش پهن کردم تا کارشو روی اون انجام بده،خلاصه کارگرم رو سوار ماشین کردم وقتی به خونه نزدیک شدیم واسه اینکه آدرس رو یاد نگیره بهش گفتم سرش رو بگیره پایین و بره بچسبه به کف ماشین،خلاصه با ماشین رفتم داخل ،باور کنید قلبم به شدت میزد و دهنم حسابی خشک شده بود،دلم به حال سارای خوبم هم میسوخت که اینچنین مجبورش کردم به خواسته شیطانی من تن بده ولی هیجان نمیذاشت منصرف بشم،رفتیم توخونه همه جا تاریک بود و سارا با یه لباس توری سکس نشسته بود روی تخت اتاق خواب بهم گفت فکر نمیکردم اینقدر پست باشی و یه روز دست به چنین کاری بزنی… خلاصه شربت همون دم درب ورودی ایستاده بود و سرش از خجالت پایین بود یه لامپ خواب قرمز ملایم روشن کردم و به شربت یواشکی گفتم خیلی با احتیاط برخورد کنه و وحشی بازی و…از خودش در نیاره ،دست سارا رو گرفتم و اوردم روی پتویی که از قبل پهن کرده بودم ،چشماش خیس بود معلوم بود گریه کرده و واسه اینکه اونو نبینه به پشت خوابید،باور کنید هیجان استرس و شهوت و بیقراری به شدت اومده بود سراغم وقلبم از سینم میخواست بزنه بیرون،به شربت گفتم من میرم تو اتاق و تو برو سراغش ٰ، شربت شروع کرد به در اوردن لباساش و رفت سراغ سارا،سارا خیلی شهوت انگیز شده بود اول شروع کرد به مالیدن پاهاش خیلی قشنگ بدنشو میمالید منم از فاصله 3 متری داشتم نگاه میکردم شربت چند بار با لهجه افغانیش ازم خواست برم و تنهاشون بذارم ولی بهش گفتم اگه میخوای این دختره دانشجو رو بکنی باید من بمونم و به ناچار قبول کرد،تو خونه فقط یه نور قرمز خیلی ملایم بود و فضا خیلی تحریک امیز شده بود،بدن سارا خیلی سکسی و جذابه و واقعا هوس انگیزه… بعد شربت شروع کرد به خوردن همه بدن سارا ،سارا تا چند دقیقه به پشت خوابیده بود و تکون نمیخورد بعد شربت خواست لباس توری سارا رو در بیاره که یه کم مقاومت کرد ولی اون زورش بیشتر بود و لباسشو در اورد و سارا لخت لخت شد ،شربت هم بقیه لباساشو در اورد و اونم لخت شد ،کیرش بزرگ بود و راست راست شده بود،بدن جالبی داشت ،صورتش رو برده بود لای پاهای سارا و کونش رو میخورد ،بعد از پایین پاهای صاف و نازش رو لیس میزد و میرفت بالا تمام پهلوها و پشتشو با لباش میخورد ،فکر نمیکردم یه کارگر افغانی اینقدر جالب باشه تصورم این بود که وحشی بازی در میاره ولی خیلی حرفه ای با لباش بدن فوق سکسی زنم رو میخورد، بعد سارا رو به زور برگردوند و شروع کرد به خوردن سینه هاش، معلوم بود سارا تحریک شده بود ولی بازم یه کم مقاومت میکرد،رفت سراغ گردنش و چند بار رفت لبای سارا رو بخوره که نذاشت ،بعد از گردن خورد و رفت پایین تا رسید به کسش و با لبای کلفتش با شدت شروع کرد به ساک زدن اینقدر با انرژی و با قدرت ساک میزد که سارا از شهوت به خودش میپیچید،من رفته بودم بالا سرشون و از نزدیک همه چی رو میدیدم ٰاونم حواسش اصلا به من نبود،زبونش رو میبرد توی کس سارا و تا ته فرو میکرد،کونش رو با زبونش لیس میزد و زبونش رو میبرد داخل،سارا خیلی بدجور تحریک شده بودو من اونو تا حالا اینجوری ندیده بودم ،یدفعه سارا با دستش کیر نسبتا بزرگ شربت رو گرفت و میمالیدبعد ده دقیقه که شربت کس و کون زنمو میخورد سارا ازش خواست شربت بخوابه و اونم خوابید سارا هم بدون توجه به من کیر شربت رو برد داخل دهنش و شروع کرد با حرص و ولع ساک زدن ،حدود دو دقیقه که داشت برای شربت ساک میزد دیدم دهنش پر شده از آب شربت و یه دستمال گرفت وآبشو از توی دهنش خالی کرد توی دستمال ٰ،بعد با دستاش بدن شربت رو نوازش میکرد،شربت دوباره اونو خوابوند و شروع کرد به خوردن بدن سارا وبعد خوابید روی سارا و کیرش رو گذاشت لای پاش و از هم لب میگرفتن و دو نفری حسابی مست همدیگه شده بودن، (نه به گریه سارا خانوم نه به این شد ت مست شدنش)بعد چند دقیقه کیرش دوباره راست راست شده بود و کوس زنم رو حسابی با اب دهنش خیس کردو کیرشو فرستاد داخل و سارا رو بغل گرفته بود و حسابی میکردٰ، سارا بی توجه به همسایه ها داشت آه و اوه میکرد که بهش تذکر دادم …سینه هاشو میخورد و کس سارا رو میگایید ،چند مرتبه میخواست ابش بیاد که کشید بیرون وتوی این فاصله کونش رو میخورد و صورتش رو میبرد لای کون سارا و همه جاشو لیس میزدوبعد اومد نشت رو شکمش و کیرشو برد لای سینه هاش و ساراهم با دستاش سینه هاشو جمع کرده بود همکاری میکرد،دوباره رفت سراغ کس زنم وسارا خودش به حالت سجده شدو شروع کرد به گاییدن کسش و سارا بهش تذکر داد که خودشو بیرون خالی کنه ،بعد چند دقیقه کیرشو از توی کسش کشید بیرون و آبش رو برای با دوم ریخت روی کونش ،حدود دو دقیقه توی بغل هم بودن و داشتن با هم یواش صحبت میکردن و همدیگه رو بوس میکردن منم هم خیلی حشری شده بودم هم اعصابم به خاطر بعضی حر کات سارا بهم ریخته بود ،توقع نداشتم ببینم اینقدر به این سکس دل میده خلاصه بگذریم ،به شربت گفتم لباس بپوش منم سارا رو بردم تو اتاق خواب و ازش خواستم برام ساک بزنه اونم برام شروع کرد به ساک زدن و به از مدتی آبم با جهش خیلی زیاد خالی شد توی دهنش و صورتشازش پرسیدم شربت خیلی بهت حال داد،گفت آره خیلی..ازش پرسیدم یواشکی چی به هم میگفتین؟ گفت داشته ازم میپرسده منو دوست داری منم جواب دادم آره خیلی… به سارا گفتم واقعا دوسش داری ؟گفت فقط برای سکس …فکر نمیکردم آدمی به باکلاسی اون از یه کارگر افغانی خوشش بیاد البته شربت ظاهرش و اندامش خوب بود…….وقتی شهوتم وهیجانم خوابید خیلی حس بدی داشتم ،احساس میکردم زنم دیگه مال خودم نیست و ..بگذریم شربت رو سوار ماشین کردم ازش خواستم سرش رو ببره پایین و بردم چندتا خیابون اونطرف تر پیادش کردم و اومدم خونه،با سارا سرسنگین بودم احساس میکنم پرده های حرمت بینمون دریده شده بعد از اون جریان مسائل عاطفی بینمون کمرنگ و مصنوعی شده و اون بعد این جریان خیلی پررو شده، متاسفانه موقع روابط سکسمون بخاطر شهوتی شدن صحنه های اونروز رو مرور میکنیم و من خیلی تحریک میشم وبعد از سکس مث سگ پشیمون میشم ،شایدم این یه نوع مریضی باشه…ولی دوستان خوب بدونید وفای زن مث گربه است…خداحافظ

من ، مامانم و عشقش به فرشاد سلام داستانی که می خوام براتون بگم شروعش از 1سال و نیم پیش بوده و اینکه اسم های برده شده اسم حقیقی اشخاص نیست و من خودم رو امیرعلی معرفی میکنم و22سالمه. قبل ازاینکه داستانم رو شروع کنم میخواستم اینو بگم که ممکنه خیلی از قسمت های داستان سکسی نباشه اما لازم بود که توضیح بدم تا به قسمت های سکسی برسیم. من کلا تو نخ سکس با مامانم و از اینجور چیزا نبودم و مامانم هم از اونایی نبود که سکسی باشه و کارش راست کردن کیر این و اون باشه. قضیه از اونجایی شروع میشه که من متوجه تغییر رفتارهای مشکوک بین مادرم(هانیه) و پدرم شدم. کم کم دیگه با هم حرف نمیزدن و مامانم شب ها تو پذیرایی میخوابید چند بار از مامانم پرسیدم که چی شده ولی هربار جواب سربالا میشنیدم. چند وقت بعد مامانم به خونه ی مادرم بزرگم نقل مکان کرد و من دائم از بابام میپرسدم که چی شده ولی باز هم جواب سربالا و اینکه دعوای زن و شوهریه و از اینجور کوس و شعرها. بالاخره با هر بدبختی و اعصاب خوردی بود امتحانات پایان ترم رو دادم. اواخرتیربود که ازمادربزرگم خواستم وساطت کنه ولی اونم میگفت که مادرم چیزی بهش نگفته. خلاصه یه روز عصر بابام (48 سالشه)با عصبانیت اومد خونه ازش پرسیدم چته؟ چی شده؟ گفت امروز مجبور شدم مادرت رو طلاق بدم. شوک شدم. نمیدونستم چی باد بگم رفت سر وسایل و لباساش همه رو جمع کرد و انداخت تو ماشینش و رفت.شروع کردم به گریه کردن. باورم نمیشد. حتی نتونستم 4 تا سوال بپرسم ازش. یه خورده فکر کردم که چرا اون خونه رو گذاشت و رفت که به ذهنم اومد خونه به نام مامانه. به موبایل بابام تلفن کردم گفت بعدا راجع به همه چی با هم حرف میزنیم. ازش پرسیدم جایی داره بره؟ گفت آره خیالت راهت. می خواستم به مامانم تلفن کنم که دیدم با مامان بزرگم اومد. بهش گفتم چی شده و دلیلش رو پرسیدم و بازم . . . داشتم دیوونه می شدم. چند شب مادربزرگم پیش ما موند و بعدش رفت. چند بار به بابام زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود. تو همین ایام متوجه شدم که مامانم مهریه اش رو هم بخشیده. چند روز بعد بابام بهم تلفن زد و با هم قرار گذاشتیم. از جایی که بود چیزی نگفت و شماره جدیدش رو بهم داد. اون موقع واسم طبیعی بود چون بابام را به را خط عوض میکرد و میگفت مزاحم داره. این ماجرا میگذشت و شد 4 ماه. یه روز که مثل جسد از دانشگاه اومدم مامانم گفت که میخواد راجع به مسئله مهمی باهام حرف بزنه. ازش خواستم بزار واسه فردا ولی اصرار داشت که امروز اون قضیه رو مطرح کنه. و اینو بگم که من تو اون 4 ماه خیلی کم حرف ، عصبی و بی حوصله شده بودم واولین و تنها دوست دخترم رو که تازه پیدا کرده بودم پروندم و سر هر چیز پیش پا افتاده ای با همه دعوا میکردم. خلاصه مامانم شروع کرد به شر و ور گفتن تا رسید به جایی که گفت می خواد دوباره ازدواج کنه.( مامان بنده 45 سالشه و مثل مامانای بقیه دوستان که ماماناشون رو وصف کردن عین دختر 24 ساله نیست و رونای گوشتی هم نداره. بلکه مثل یه زن 45 ساله معمولیه و لاغر که سایز سینه اش 75 و کمرش 32. و از موقعی که یادم میاد همیشه رنگ موهاش شرابی بوده.) خلاصه واسه چند لحظه شوک شدم و اون گفت با مردی آشنا شده و امشب هم اون یارو که اسمش فرشاده من و مامانم رو برای شام دعوت کرده بیرون. خیلی غیرتی شده بودم ولی تو اون موقع چیزی به فکرم نمی رسید که بگم. خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم به اون رستوران. رفتیم تو همینجوری که مات دنبال یه مرده تنها میگشتم مامانم گفت بریم طبقه بالا. بالا که رفتیم شادوماد رو دیدم. خلاصه بعد از سلاملیک و احوال پرسی نشستیم و در حین صرف غذا خودش رو معرفی کرد و گفت که فوق دیپلم نقشه کشی داره و یه آژانس داره و از زن قبلیش به خاطر بد دهن بودن و اینکه بچه دار هم نمیشه مزید علت شده و جدا شده و از آشناییش با مامانم گفت که یه روز مامانم خونه دوستش بوده که آژانس میگیره بیاد خونه و چون آژانس ماشین نداشته خود فرشاد میاد و تو راه که بودن سر صحبت باز میشه و مامانم میگه که طلاق گرفته و … تو نگاه اول فرشاد آدم خوبی بود اما من دوست نداشتم مامانم زیر مرد دیگه ای بخوابه. خلاصه آمار فرشاد رو در اوردم و همه حرفاش نتنها راست بود بلکه دستی هم تو کار خیر داشت و نگفته بود. یه 2 ماهی بود که چند بار فرشاد و مادرش اومدن خونه ما وچند بار هم من و مامانم و بابابزرگ گیجم و مامان بزرگم رفتیم خونه شون. واقعا نمیشد روی فرشاد عیب گذاشت اما من دوست نداشتم مامانم کیر دوم رو تجربه کنه. واسه همین به بابام همه ماجرا رو گفتم و اون گفت که مامانت بخاطر فرشاد از من جدا شده و اون فرشاد رو میخواسته وگرنه چه دلیلی داشت که زندگیش رو ول کنه. از بابام خواستم دخالت کنه اما پیچوند و گفت که نزارم اونا با هم ازدواج کنن. به مامانم گفتم که از فرشاد خوشم نیومده و نمیخوام که باهاش ازدواج کنه. هرچی دلیلش رو پرسید شر و ور جواب دادم بعد از چند روز جر و بحث جواب آخر رو داد که مهم اون و فرشاد هستن که همدیگرو میخوان و اگه من نمی خوام میتونم برم پیش بابام یا ننه بزرگم. میخواستم بلند شم و تا اونجایی که میخوره بزنمش ولی نمیشد دیگه کار از کار گذشته بود. قرار شد یه مراسم ساده برگزار کنن و فقط خیلی خودی ها باشن. به بابام گفتم و بعد از کلی فحش و پس گردنی گفت حالا که نتونستم باید زندگیشون رو براشون زهر کنم. خلاصه مراسم تو خونه ی ما برگزار شد و آقای دوماد سر خونه که خودش خونه هم داشت و داده بود اجاره. بعد از صرف شام مهمونا رفتن و ننه بزرگ من کلید کرد که بیا امشب بریم خونه ما اما من قبول نکردم و در نهایت فرشاد گفت ایراد نداره امیرعلی که بچه نیست ما هم سن و سالی ازمون گذشته.(فرشاد 41 سالش بود و از مامانم کوچکتر و همین بود که حرص من رو در می اورد) خلاصه مامانم با فرشاد رفتن تو اتاقشون و من هم رفتم تو اتاقم که بخوابم. اما خوابم نمی برد چون امشب فرشاد با مامانم حسابی قرار بود حال کنن. چشمام بسته بود که متوجه شدم در اتاقشون باز شد. از خودم صدای خور خور در اوردم نمی دونم کدومشون بود اما اومد در اتاقمو باز کرد و مطمئن شد که من خوابم. درو بست و رفت. نمی دونم چند دقیقه گذشت ولی بلند شدم وآروم در اتاقمو باز کردم و رفتم پشت در اتاق اونا کیرم حسابی راست شده بود. گوشم و چسبوندم به در صدای آه و ناله مامانم بلند شده بود و فرشاد که همش از هیکل مامانم تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت. فرشاد حسابی داشت مامانم و میکرد و مامانم فقط میگفت فرشاد جون بکن. خیلی دوست دارم و بعد هم گویا می رفتن تو فاز لب و لوچه. صبح شد اونا شاد وسرحال و من کیری. فرشاد گفت امیرعلی جان بیا تا یه مسیری برسونمت و من باهاش تا یه مسیری رفتم. نمیدونم چرا دوست داشتم بهش اعتماد کنم ولی خوب پروژه زهر و اینکه اون دیشب یه دل سیر مامانمو کرده بود نمیذاشت. کم کم بدرفتاری هام رو که غیرارادی بود و ناشی از مشکلات روانی بود که تو اون مدت برام پیش اومده بود شروع کرده بودم. دائم فرشاد رو کیر میکردم و نمیذاشتم آب خوش از گلوشون پایین بره. فرشاد واسم یه پراید خرید همون چیزی که بارها از بابام خواسته بودم و اون با اون همه پولی که داشت نکرد. اما بجای اینکه از فرشاد فقط یه تشکر کنم بهش گفتم همه زورت همین بود نکنه توقع داری باهاش بیام تو آژانست کار کنم. اون شب مامانم و فرشاد خیلی بهشون بر خورد و مامانم تا چند روز با من حرف نمیزد. تو این مدت دائم از بابام خط میگرفتم. امتحانای ترم شروع شد و من ریدم و از 19 واحد فقط 10 واحد پاس کردم. مامانم خیلی شاکی بود ولی فرشاد میگفت که شرایط امیرعلی بد بوده. چند بار میخواستن منو ببرن پیش روانشناس که موفق نشدن. 5 ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره اسیدی آرایش میکنه درست قبل از رسیدن فرشاد. بهش گفتم قراره جایی برین و اون گفت نه. لباسای خوبی هم پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود. فرشاد که اومد خونه یه دوش گرفت و یه چایی خورد و با مامانم رفتن تو اتاق و شروع کرد مامانم رو جر دادن صدای ناله های مامانم خونه رو ورداشته بود و بعضی وقتا فرشاد میگفت هیس یواش اما مامانم خیلی حشری بود و به فرشاد میگفت محکم بکن. بعد چند دقیقه آروم شده بود و دیگه اون صداش نمیومد. بعد یک ساعت که اومدن بیرون اول مامانم اومد بیرون دیدم فرشاد همه ماتیکا رو خورده و حسابی مامانم رو کرده. فرشاد اون شب از خجالتش بیرون نیومد و به بهونه خستگی شام نخورده خوابید. با مامانم که سر شام بودیم خیلی کفری بودم که یهو از دهنم در رفت و گفتم یه خورده ملاحظه کنید منم دارم تو این خونه زندگی میکنم. فکر نکنم همه زن و شوهر ها این جوری باشن. مامانم هیچی نگفت و از خجالت سرخ شد. رفتم که بخوابم گفتم بزار یه کیر اساسی به فرشاد بزنم.رفتم تو اتاقشون و بلند گفتم فرشاد جون شب بخیر خوابای خوب ببینی. فرشاد که حول کرده بود گفت قوربونت امیرعلی جون تو هم همینطور. خودش فهمید بود که چه سوتی داده. یه چند وقت یه خط درمیون همین داستان بود اما بدون صدای بلند و خجالت بعدش. به بابام که گفتم محکم زد تو گوشم و گفت خاک بر سرت داره با مامانت کیف میکنه تو هیچ گهی نخوردی. خلاصه یه بار که مامانم شروع کرد به آرایش کردن و حسابی خودش رو برای فرشاد ساخته بود رفتم تو اتاقش داشت خودش رو تو آینه ورانداز میکرد با عصبانیت بهش گفتم نمیشه این گه بازیتون رو شب ها بکنین. آقا از راه میاد حتما باید بخوابه روت. مامانم که شوک شده بود و باورش نمیشد که من یه همچین حرفی بهش بزن گفت: اولا که مودب باش بعدشم من زنشم و خلاف شرع نمیکنیم اگه ناراحتی مثل آدم بخودش بگو فرشاد آدم منطقیه. کم کم از کوره در رفتم گفتم الان دارم به تو میگم تو بهش بگو. گفت من روم نمیشه بهش بگم پسرم اومده بهم میگه به شوهرت بگو از راه میاد روت نخوابه. خوب دلش میخواد بعضی وقتا که از سر کار میاد خستگی شو در کنه دیگه داد و بیداد نداره که مودب حرف بزن. این حرفا رو که زد دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم رفتم طرفش و محکم حولش دادم طرف دیوار. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم همین که اومد به خودش بجنبه رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم رو زمینا. اول میخواستم همونجوری از خونه پرتش کنم بیرون اما چشمم که به سینه ی سفیدش افتاد نمیدونم چی شد که کشیدمش طرف تخت. اونم داد و بیداد میکرد و با مشت به پاهام میزد. بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت. اومد دربره که پاشو گرفتم. محکم کشیدم و خودمو انداختم روش. شروع کرده بود به فحش دادن دو زانو نشستم رو دستاش و تی شرتم رو در اوردم. یهو داد زد چیکار میخوای بکنی مامانم شروع کرد به تقلا کردن که محکم سه چهارتا زدم تو گوش و تلافی این چند وقت رو سرش در اوردم خیلی محکم زدم برای چند ثانیه گیج شده بود لباسی که تنش بود رو در اوردم و اون داشت التماس میکرد و گریه دیگه برام فرقی نمی کرد اون کیه فقط میخواستم بکنمش یه کرست مشکی تنش بود خوابیدم روش و تا اونجایی که میتونستم گردنش و سینه اش رو لیس زدم دیگه اینقدرگریه کرده بود و داد زده بود که جون نداشت شلوار تنگ پاش رو که در اوردم دوبار شروع به گریه کرد و همش میگفت من مامانتم نکن تو روخدا ولی من دیگه حالیم نبود. فکر نمیکردم روناش اینقدر برام جالب باشه بهش گفتم یادته اون شب چقدر اینجا آخ و اوخ کردی گفت غلط کردم گوه خوردم. اما دیگه فایده ای نداشت شورت سفیدش رو اومدم دربیارم که با پاش زد تو صورتم اومد در بره با مشت محکم زدم پشتش. یهو وایساد. خیلی ترسیدم ولو شد رو زمین و فقط ناله میکرد و گریه. بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت دیگه مقاومت نمی کرد شرتش رو که در اوردم کوسش رو دیدم وااااااای یه کوس خوشگل با لبه های صورتی. یه ذره با دست مالیدمش. بعد کرستش رو در اوردم سینه هاش عالی بودن واسه من. شروع کردم به لیس زدن سینه هاش مثل سگ لیس میزدم. مامانم زیر لب میگفت فرشاد کجایی بیا بیا … محکم فکش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم اگه اسم اون حرومزاده رو بیاری همین جا خفت میکنم. حسابی ترسیده بود و من هم چون اولین سکسم بود ترسیده بودم و دست و پام رو گم کرده یودم. بعد از اینکه سینه هاش رو حسابی خوردم بدون اینکه کوسش رو بخورم و از اینجور کارا با دستم لای کوسش رو باز کردم و کیرم رو آروم کردم تو سوراخش خیلی لحظه خوبی بود خوابیدم روی مامانم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن. همینطوری که میکردمش محکم بغلش میکردم و بوسش میکردم. هر بار که میخواستم ازش لب بگیرم صورتش رو برمیگروند و نمی گذاشت که ازش لب بگیرم. سعی میکردم جوری بغلش کنم که تمام بدنش تو بغلم باشه واقعا لذتش غیرقابل وصفه. تو همین گیر و دار دیدم آبم داره میاد میاد کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم رو سینه هاش. بعدشم ولو شدم روش. یه 4 ، 5 دقیقه ای روش خوابیدم که یهو یاد فرشاد افتادم. سریع بلند شدم هم من خیلی عرق کرده بودم و هم مامانم و تازه آب کیری هم بودیم. بهش گفتم پاشو برو حموم الان فرشاد میاد. گفت برو گمشو وقتی بیاد مطمئن باش میکشتت. گفتم باشه پس وقتی اومد منم میگم بابام بخاطر جنده بودن مامانم طلاقش داد و اون وقت تو میمونی و فرشاد. بعدشم میگم که برای اینکه از شرمن راحت بشی خودت این نقشه رو کشیدی و بهم گفتی بکنمت که تابلوم کنی. مامانم شروع کرد به گریه. دیدم اینجوری نمیشه وقت زیادی نمونده. بهش گفتم بلند میشی یا به زور ببرمت. اومدم که دستشو بگیرم و به زور ببرمش خودش بلند شد لباساشو ورداشت که بره دوش بگیره منم هم لباسامو ورداشتم که برم اما من و راه نداد تو حموم. یه چند دقیقه ای گذشت یهو فکر کردم که نکنه خودکشی کنه یا حالش بد شده باشه. چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده. در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم گوشه حموم داره گریه میکنه. منو که دید داد زد واسه چی اومدی تو برو بیرون. گفتم ترسیدم خودت رو بکشی. چشمش به جعبه تیغ ها افتاد. اینو که دیدم لباسامو در اوردم. ترسید و گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام دوش بگیرم نمی تونم تنهات بزارم میترسم شر درست کنی. رفتم تو گفتم بلند شو خودت رو بشور الان فرشاد میاد. بلند شد دیدم دستاش خیلی می لرزه. شامپو رو برداشتم و سرش رو شستم. خیلی کوس شده بود دلم میخواست یه بار دیگه تو حموم هم بکنمش. خلاصه لیفش رو برداشتم و تمام بدنش رو لیف زدم و حسابی سینه هاش و کوس و کونش رو مالیدم. وقتی داشتم پشتش رو لیف میزدم دیدم جای مشتم رو پشتش کبود شده. از خودم خجالت کشیدم. زیر دوش شستمش بعد همینطور که داشتم پشتش رو میشستم روی کبودی رو بوس کردم که یهو خودش رو کشید جلو و فهمیدم که خیلی درد داره. از پشت بغلش کردم و گردنش رو چند بار بوس کردم. بازم کیرم راست شده بود. کم کم صورتش رو با دستم برگردوندم طرف صورت خودم. آروم لبامو گذاشتم رو لباش. دیگه صورتش رو برنگردوند. کیرم رو میمالیدم بهش اومدم سینه هاش رو بمالم که گفت بسه دیگه الان فرشاد میاد. سریع خودش رو خشک کرد و منم کمکش کردم لباساش رو پوشید و رفت بیرون. لای درحموم رو باز گذاشتم تا بفهمم کی فرشاد میاد. گه گاه از لای در به بیرون نگاه می انداختم. حموم تو اتاق منه و دقیقا رو به روی در اتاقم. از جلو در اتاقم که رد شد دیدم یه دست لباس قشنگ پوشیده و دوباره آرایش کرده. انگار فرشاد اومده بود. بله فرشاد اومد. ترسیدم نکنه بهش بگه. خلاصه اونا رقتن یه حالی با هم کردن و اون شب گذشت. فردا صبح که بیدار شدم دیدم مامانم هنوز خوابه و فرشاد داشت می رفت. رفتم دست به آب. اومدم بیرون فرشاد گفت میشه تا مامانت خوابه چند دقیقه با هم حرف بزنیم. تخمام گره خورد. گفتم راجع به چی؟ گفت من معذرت میخوام بابت اینکه از راه که میومدم با مامانت می رفتیم تو اتاق دیشب هانیه بهم گفت که از این قضیه ناراحت شدی ولی روت نشده به خوده من بگی. چیزی نگفتم و حسابی عرق کرده بودم. گفت خوب ما اشتباه کردیم ولی فکر میکردم تو این روابط زناشوئی رو درک کنی. اما من قول میدم که دیگه از این اتفاقا پیش نیاد. خلاصه فرشاد خداحافظی کرد و رفت. منم رفتم تو اتاق مامانم دیدم هنوز خوابه. رفتم رو تخت کنارش خوابیدم. یه رکابی تقریبا نازک تنش بود با یه شلوارک جوری خوابیده بود که پشتش به من بود. کیرم راست شده بود. آروم کونش رو مالیدم کیرم داشت میترکید. آروم از روی تخت بلند شدم لباسام رو در اوردم. راستش سکس دیشب خیلی بهم حال داده بود و فکرم رو یه جورایی سبک کرده بود. لخت شدم و دوباره خوابیدم کنارش. خیلی آروم رکابیش رو از پشت زدم بالا باز چشمم به جای کبودی خورد. یه خورده شلوارکش رو که اومدم بدم پایین بیدار شد یهو برگشت تا دید منم گفت بلایی که دیشب سرم اوردی بس نبود بازم میخوای با زور کتک باهام سکس کنی. گفتم نه بخدا الان چشمم به کبودیه خورد خیلی ناراحت شدم دست خودم نبود اون موقع. پرید وسط حرفم و گفت الان که دست خودته. برو بیرون. با این که کیرم داشت میترکید لباسامو ورداشتمو رفتم بیرون. بعد از صبحونه مامانم رفت تو اتاق 1 دقیقه بعد بلند شدم برم که ازش بازم معذرت بخوام. دیدم جلو آینه وایساده و داره سعی میکنه رو جای کبودی رو چرب کنه ولی دستش خوب نمیرسید. گفتم اگه بذاری من بیام چرب کنم. چیزی نگفت رفتم و پشتش رو کرم زدم. ازش پرسیدم دیشب به فرشاد چی گفتی راجع به کبودیه. گفتش بهش گفتم خورده به تیزی در کابینت. کرم رو که زدم رفت و کرستش رو برداشت که تنش کنه. رفتم و کمکش کردم و تی شرتش رو پوشید. بهش گفتم میشه بغلت کنم؟ گفت تو که هر کاری بخوای میکنی اون از دیشبت امروز صبح هم که لخت شده بودی میخواستی بکنیم. حتما اگه بگم نه کتک میزنی. گفتم فقط میخواستم ازت معذرت بخوام گفتم که دست خودم نبود مگه نمی بینی چند وقته عین دیوونه ها شدم. بس که تو این مدت بهم بی توجهی کردی این جوری گه شدم. دیدم اشک تو چشماش جمع شده بغلش کردم تا اونجایی که میشد فشارش میدادم کیرم داشت راست میشد. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. دو سه تا ماچ آبدار ازش کردم. شروع کردم گردنش رو بوس کردن. کیرم هی می خورد بهش و اون چیزی نمیگفت. گفتش بس دیگه میترسم دوباره از دستت در بره باز وحشی بشی. قضیه صبح و فرشاد رو به مامانم گفتم. ساعت طرفای 11 بود که گفت میخواد بره شهروند خرید. گفتم باهاش میام. به نظرم میومد که هنوز شاکی باشه. با اون قضیه دیشب حق هم داشت. خلاصه یه مانتو کرم تخمی داره اون و پوشید و یه روسری تخمی تر از مانتوش هم سرش کرد منم تو اتاقم شال و کلاه کردم. بهش گفتم مامان میشه امروز یه لباس دیگه بپوشی. گفت لباس دیگه ای ندارم همش کثیفه. بهش گفتم اون مانتو مشکیه رو بپوش با اون روسری آبیه. این مانتو مشکیه خیلی تنگه و هر بار که میپوشتش تمام بدنش میزنه بیرون انگار که لخت باشه. گفت اون مال مهمونیه. گفتم بپوش دیگه بزار روحیت عوض بشه. خلاصه با اصرار من قبول کرد. اومد که بپوشتش گفتم یه خورده ام آرایش کن اینجوری بری تو خیابون همه فکر میکنن پسرت مرده. خلاصه یه آرایش ملایم کرد اما خیلی خوشم نیومد. رفتم جلو آینه و بهش گفتم خیلی تغییر نکردی آخه صورتت خیلی خستس. یه نگاه غضبناک بهم کرد و شروع کرد به آرایش. دیدم خیلی عصبانیه اومدم بیرون و تو پله ها منتظرش شدم. بالاخره اومد. واااااااااای عجب کوسی شده بود. اگه تو اتاق بودیم درجا میکردمش. خیلی آرایشش سنگین بود خلاصه پریدیم تو ماشین من و رفتیم. تو فروشگاه یه کله حواسم به مامانم بود و از شق درد داشتم میمردم. بعضی وقتا هم خودمو میمالیدم بهش اما اون مدام میرفت کنار. یه جا دولا شد که گوشت برداره رفتم چسبیدم در کونش که یهو برگشت با عصبانیت گفت جلو مردم اینجوری میکنی فکر میکنن جنده ام بفهم اینو. خلاصه تو راه برگشت. بودیم که مجدد من خایه مالی کردم و تمام حواسم فقط به بدن مامانم بود. خلاصه اومدیم و خریدارو گذاشتیم تو آشپزخونه مامانم وقتی دولا شد که کیسه ها رو بزار زمین چشمم خورد به سینه هاش که تو اون مانتو تنگ رو به پاین افتاده بودن. دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم. مامانم رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه. دنبالش رفتم همین که روسریش رو برداشت بهش گفتم بزار کمکت کنم. تابلو بود که هدفم چیه. بهم گفت اگه بزارم کمکم کنی دست از سرم بر میداری. میزاری بعد از اون زندگیه گهیم با بابات حالا که فرشاد رو پیدا کردم باهاش زندگی کنم. اگه فرشاد از کارات شاکی بشه ول میکنه میره ها. پریدم وسط حرفش گفتم من دیگه اون آدم قبلی نیستم و هم تو و هم فرشاد رو دوست دارم. من فقط به فرشاد حسودیم میشه که اونو بیشتر از من دوست داری. گفت اصلا اینجوری نیست برای اینکه اگه اینجوری بود قضیه دیشب رو بهش میگفتم. گفتم حالا کمکت کنم؟ چیزی نگفت رفتم جلو گفتم بزار یه ماچت کنم از دلت در بیارم. یه بوس از لوپش کردم و بغلش کردم. تا اونجایی که میشد فشارش دادم شروع کردم به گرنش رو لیس زدن. همینجوری که گردنش رو لیس میزدم سینه هاش رو هم میمالوندم. کم کم اومدم طرف لباش و ازش اساسی لب میگرفتم. هیچوقت فکر نمیکردم که لبای مامانم اینقدر خوردنی باشه. دیگه داشتم لباش رو درسته می کندم. بعد لباسام رو سریع در اوردم. کیرم داشت خودش رو میکشت. مامانم همینجوری وایساده بود و داشت منو نگاه میکرد. چشمش که به کیرم خورد گفت همش بخاطره اینه لامصبه. گفتم دیشب که معرف حضور شده. گفت دیشب اگه میتونستم میکندمش که تا آخر عمرت حصرتش به دلت بمونه. گفتم الان نکنیش. گفت بعید نیست. رفتم طرفش و گفتم بعید نیست هان؟ میخواستم زودتر لختش کنم اما دیدم حیفه از رو مانتو نمالمش. آخه اون مانتو خیلی سمسیش کرده بود. بردمش رو تخت بهش گفتم دولا بشه رو تخت. وااای سکسی ترین لحظه عمرم رو داشتم می گذروندم. رفتم و از پشت شروع کردم سینه هاش رو مالیدن. اساسی می مالیدم و گردنش رو هم گه گاه یه لیسی میزدم. مامانم هم کم کم داشت صدای نفس هاش بیشتر میشد. همینجوری دستم رو انداختام و دکمه های شلوارش رو باز کردم شلوارش رو آروم در اوردم ولی هنوز مانتوش رو در نیورده بودم. از روی شرتش یخورده سوراخ کون و کوسش رو خوردم. اما اصلا حال نکردم. تو همون حالت دولا شرتش رو در اوردم اومدم کیرم رو بکنم تو سوراخ کوسش که یادم افتاد برام ساک بزنه. آروم در گوشش گفتم برگرده و برگشت کیرم رو بردم جلو گفت چیکارش کنم؟ گفتم بکنش. دوزاریش افتاد. اول قبول نکرد اما بالاخره کیرم رفت تو دهنه هانیه جون. برای من که اولین باری بود که یکی کیرم میخورد خیلی عالی بود خیلی خوشم اومده بود. پشت سرش رو گرفتم و محکم کیرم حول دادم تو دهنش. یهو اوق زد و گفت اگه بخوای اینجوری کنی معاملمون نمیشه. گفتم ببخشید فقط تو ادامه بده و اون ساک می زد. چند بار که حس کردم داره آبم میاد کیرم رو از دهنش در اوردم و بعد دوباره میکردم توش بعد کیرم رو اوردم بیرون. خوابوندمش رو تخت و پاهاش رو باز کردم شروع کردم به لیس زدن ک

ماساژ همشیرهسلام ،اين داستان مال يك ماه پيش من شهابم و ١٨ سالم و خواهرم ليلاست كه ٢٥ سالشه و هنوز ازدواج نكرده .بزارين از خودم براتون بگم من يكم سبزم و قدم ١٧٦ و تيپمم معموليه و پيش دانشگاهيم و خواهرمم يكم درشت و سكسيه و ميره سر كار و من چند وقته كه تو فكره اونم. هر موقعيتي كه پيش مياد اون رو ديد ميزنم .تا همون موقع ها بود كه چند تا تعطيلي پشت سر هم خورد و مامان و باباي من تصميم گرفتن برن شهرستان، ولي من و خواهرم مونديم چون هم من درس داشتم هم خواهرم كاراي عقب افتاده شركتي كه توش كار ميكرد رو ميخواست انجام بده، راستشو بخواين موندن من، بيشتر واسه اين بود كه ميخواستم با خواهرم تنها باشم . دو روز گذشت و همه چيز عادي بود مثل يك خواهر و برادر خوب با هم سر ميكرديم ،ولي از روز سوم من خيلي تو كف ليلا رفته بودم ، و دنبال يك بهانه بودم تا بتونم هر جور شده بهش نزديك بشم .روز سوم بود و رفتيم با هم سر ميز، ناهار بخوريم بعد از ناهار دوتامون نشستيم پاي ماهواره و ليلا يك شبكه ي فيلم رو زد ،همينجوري داشتيم نگاه ميكرديم تا رسيد به يك صحنه كه داشتن از هم لب ميگرفتن و همديگرو ميمالوندن ،به ليلا گفتم نميخواي كانال رو عوض كني ؟گفت:نه بابا تو ديگه بزرگ شدي و اين چيزارو ميفهمي .من يكم جا خوردم ،گفتم :آره ميفهمم ولي جلو ي تو ؟؟؟اونم گفت ولش كن بابا الان تموم ميشه .بعد از دو دقيقه تموم شد و همينجوري تا آخر فيلم و نيگاه كرديم تا وقتي كه تموم شد .منم هي با خودم ميگفتم آخه چه جوري شهوتيش كنم تا به من پا بده ! فيلم كه تموم شد گفتم من از اون صحنش كه با هم حال كردن از همه بيشتر خوشم اومد .ليلا هم سريع با خنده جواب داد:حالا زياد خوشت نياد چون واست زود.بعدشم پا شد و گفت خيلي خستم ميرم دراز بكشم منم گفتم :اي بابا اين همه زحمت ميكشي من واست چيكار كنم؟ ميخواي ماساژت بدم ؟ يك دفه اخم كرد گفت نه تو بي جنبه اي گفتم نه بخدا ميخوام زحمتاي اين چند روز تو جبران كنم و خودم رو ناراحت گرفتم . يكم فكر كرد گفت ولي بي جنبه بازي در نياري ها منم گفتم من و اين كارا ؟ ليلا گفت پس بيا همينجا تو سالن ماساژم بده ،رفت باليشتشو آورد گذاشت زير سرش و به شكم خوابيد ،گفت حواست باشه كجارو ماساژ ميدي منم گفتم باشه .شروع كردم از شونه هاش آروم ميماليدم اونم هيچي نميگفت .همينجوري تا پايين واسش ميماليدم تا رسيدم نزديك كونش هيچ كاري نكردم و رفتم از روي روناش شروع كردم ،واي كه چه روناي سكسيو گوشتي داشت !باخودم گفتم الان ميگه اون جارو ماساژ نده ولي هيچي نگفت منم همينجوري رفتم پايين تا رسيدم به كف پاش .ميدونستم كه كفه پاي دخترا خيلي حساس منم خيلي اروم و سكسي واسش پاشو ميمالوندم اونم تمام اين مدت هيچي نميگفت و فقط چشمامش رو بسته بود تا ديدم داره يكم نفس نفس ميزنه.با خودم گفتم شهاب ماساژت كار كرد ،همينجوري واسش پاشو ميمالوندم تا نفساش تند تر شد منم كيرم راست شده بود و شهوتي بودم.سرم رو آوردم پايين و يكم با زبونم كف شست پاشو قلقلك دادم.ليلا گفت آره داداشي خيلي دوست دارم ادامه بده .منم شروع كردم به خوردن پاش ،خيلي داشت حال ميكرد دائم آه آه ميكرد منم با صداش خيلي حال ميكردم ،گفتم ميخواي از زير تيشرت بمالونمت گفت آره سريع خودش تيشرتشو در آورد و همونجوري به شكم خوابيد منم اول بند سوتين آبيش رو باز كردم و شروع كردم به بوس كردن كمرش از وسط تا گردنش .خيلي شهوتي بوديم ليلا هم از من بيشتر شهوتي بود ،به گردنش كه رسيدم روش خوابيدم ،گفت پاشو بابا له شدم منم زانو هامو خم كردم تا يكم ازش فاصله گرفتم ولي همينجوري كيرم رو به كون گندش ميمالوندم .واي كه چه كون گنده و سفتي داشت .گفت اون چيه به كونم ميماليش منم گفتم كيرمه ،گفت پاشو ميخوام ببينمش تا بلند شد چشمم به سينه هاي گندش افتاد واااي گوشتي و شل .از رو شلوار داشت كيرم رو ميماليد و منم با ولع سينه هاي سفيدش رو ميخوردم ،حس كردم داره آبمياد ! گفتم ليلا ديگه نمال داره آبم مياد.گفت هنوز كه كاري نكرديم! منم گفتم آثار جلق زدن ،بعدش گفتم برو رو تخت مامان بابا تا منم يه فاصله اي بشه بيام اونم گفت باشه و سريع رفت خيلي شهوتي شده بود منم رفتم تو اتاق،ديدم دراز كشيده بود گفتم شلوارتو در بيار منم در آوردم خوابيدم گفتم واسم ميخوريش گفت با كمال ميل.سرشو اروم ميخورد گفتم تا ته بخورش اونم كرد تو دهنش ،يكم كه ساك زد گفتم ليلا داره آبم مياد گفت بهتر سريع تر ساك زد و آبم با فشار اومد ريخت رو پاهام اونم همش رو از رو پاهام خورد ،گفت پس من چي گفتم الان شروع ميكنم شرتش رو در آوردم كسش خيس خيس بود خيليم قرمز بود شروع كردم به خوردن كسش، زبونم رو ميماليدم به سرش يكمم ميبردم تو ميچرخوندم .خيلي آه آه ميكرد حسابي شهوتي شده بود هي ميگفت بكن توش شهاب بكن توش ديگه، منم حواسم بود بهش اهميت نميدادم. گفتم باشه چهار دست پا شو ميخوام كونتو بخورم اونم هنونجوري شد .يك كون سفيد و گنده ،كونش رو ميخوردم ولي ديگه طاقت نياوردم گفتم برو يك كرم ليز بيار اونم رفت آورد گفت من ميترسم خيلي درد بگيره گفتم نترس كارم رو بلدم منم يكم ماليدم رو كيرم يكمم با سر انگشتم كردم همون اول كونش گفت اووووف درد گرفت گفتم هنوز اينكه انگشتمه ،محكم كونشو گرفتم و كيرم رو آروم كردم توش يك جيغ كشيد گفت واي ي ي ي آتيش گرفتم منم محكم گرفتم ،آروم عقب جلو ميكردم تا عادت كنه ،كم كم ناله كردنش تبديل به آه آه كردن شد يكمم كونش گشاد تر شد اولش خيلي تنگ بودمنم تند تر واسش تلمبه ميزدم هر دومون خيلي حال ميكرديم تا ديدم آبم دوباره داره مياداونم صداش آروم تر شد فهميدم داره ارضا ميشه منم تند تر كردمش تا آبم با فشار پاشيد تو كونش كم بود ولي با فشار بود ليلا گفت واي سوختم چقد داغ بود ،اونم ارضا شد.بعدش ميخنديد ميگفت واي چقد حال داد .منم گفتم ديدي جنبه دارم !و به آرزوم رسيدم فرداشم مامان بابامون آمدن و اين يك ماه توي هر موقعيتي يك لب مشتي از هم ميگيريم ولي براي بار دوم هنوز نكردمش

سکس با برادر شوهراز خيلي وقت پيش دلم ميخواست که من رو بکنه ولي هيچ وقت جرات نمي کردم که بهش بگم که بيا يه حالي با هم بکنيم. هر دفعه که ميرفت حموم من ميرفتم و از سوراخ در نگاهش ميکردم، ولي خوب ديگه درست و حسابي معلوم نبود. ولي تا يه لحظه کيرش رو ميديم آن قدر حشري ميشدم که ميرفتم و با بالا و پايين کردن دستم رو کسم خودم رو ارگاسم ميکردم. پيش خودم گفتم که چي؟ من بايد يه کاري کنم که بياد و من رو به بگا بده. ولي هر چي فکر ميکردم، کمتر به نتيجه ميرسيدم. تصميم گرفتم که يه بار يه دوربين بذارم تو حموم که حداقل يه کم بتونم درست و حسابي ببينمش. براي همين رفتم و يه وبکم از يکي از دوستام گرفتم و يه جوري آن رو تو حموم گذاشتم که وقتي زير آب وايسه من بتونم کيرش رو ببينم، سيمش رو هم از بالاي در رد کردم و آوردم تو اتاقم و وصلش کردم به کامپيوترم. حميد آمد خونه. جلو رفتم و يه بوسش کردم و گفتم تا تو يه سر بري دوش بگيري و بياي من هم غذا رو برات گرم ميکنم. اون هم رفت حموممن هم با کس پريدم پشت کامپيوترم و روشنش کردم. واي، باورم نمیشد که اين قد کيرش کوچيک باشه ولي البته کيرش خواب بودانميدونم که چي شد که يه دفعه کيرش شرو کرد به بزرگ شدن. معلوم نبود برا چي، ولي کيرش شق شده بود. من هم کم کم داشتم حشري ميشدم. کيرش رو که کاملا شق شده بود گرفته بود تو دستش. يه کم شامپو برداشت و ريخت رو کيرش، ميخواست جلق بزنه. من هم که اين قدر حشري شده بودم که ديگه نميتونستم خودم رو کنترل کنمپيش خودم گفتم که الان خيلي حشريه، من ميتونم از اين حشري بودنش استفاده کنم و برم تو حموم و کارم رو انجام بدم. براي همين رفتم پشت در و در زدم. لاي در رو باز کرد و کلش رو از لاي در آورد بيرون و گفت چي ميگي بابا؟ گفتم ميتونم بيام تو؟ اولش خيلي تعجب کرده بود ولي بعد از ۳-۴ ثانيه، گفت بفرماييد. من هم که از خدا خواسته لباسم رو در آوردم و با شرت و کرست وارد حموم شدم. تا کيرش رو ديدم با دهنم پريدم روش. کيري که همیشه آرزوش رو داشتم الان تو دهنمه. بردمش زير آب، آخه دوربين اونجا بود و من هم ميخواستم يه فيلم يادگاري از اين ماجرا داشته باشيم. کيرش رو خيلي سريع تو دهنم جلو و عقب ميکردم. اون هم از خدا خواسته داشت آه آه ميکرد. من هم از آه آه کردن اون خيلي حشري شده بودم. براي همين کيرش رو از تو دهنم درآوردم و سرش رو هل دادم رو کسم. اون هم رفت پايين و شروع کرد به ليسيدن کسم.آه که چه حالي ميداد. تا اون موقع هيچ کسي اين کار رو برام نکرده بود. خيلي حال ميداد. داشتم ارگاسم ميشدم براي همين سرش رو گرفتم و از رو کسم کشيدم کنار و خوابيدم رو زمين. اون هم بدون مقدمه خودش رو پرت کرد رو من کيره کوچيکش رو گذاشت رو کسم. و چند با کشيد روش. من هم که خيلي حشري شده بودم کيرش رو با دستم گرفتم و کردم تو سوراخم. اولش يه داد بلند کشيدم. آخه خيلي درد گرفت ولي بعد فريادم به آه آه تبديل شده بود. تا اون موقع اين قد حال نکرده بودم. بعد از چند دقيقه که ديگه سرعتش رو خيلي زياد کرده بود، احساس کردم دارم ارگاسم ميشم. با يه آه بلند کيرش رو از تو کسم کشيد بيرون و آب کيرش رو ريخت رو پستونام. من هم که هنوز ارگاسم نشده بودم با دستام آبکيرش رو کشيدم رو پستونام و صورتم.و سرش رو با دستم بردم نزديک کسم.اون هم فهميد که من هنوز ارگاسم نشدم، برای همين شروع کرد به خوردن کسم. بعد از چند دقيقه لاس زدن و آه آه من ارگاسم شدم. بعد بلند شدیم خودمون رو شستيم و رفتيم بيرون.

يك شبانه روز سكس با زن عمو آزيتامثل همشه اول از خودم شروع میکنم . اسم من حامد هستش ساکن تهرانم ، پسری کاملا Hot و با قد 171 سانتی متر . مهربان ، مودب هستم با کیری 20 سانتی (کوتاهه ، مگه نه ؟ ) اما کلفت . آزیتا خانوم که زن عموی من باشن که معرف حضورتون هستند . آزیتا زنی مهربون و سکسی هستش که واقعا من از اون خوشگل تر ندیدم . این خانوم کوچولو بدن لاغر ( استخوانی نیست ) و کمر باریک و کون گرد و گس تپل و لب های خوشگلی داره که آدم دوست داره موقع گرسنگی فقط اونا رو بخوره .برطبق داستان دوم من بعد از این که آزیتا و دوستش رو کردم ، از آزیتا قول گرفتم که فردای اون روز از صبح در خدمتش باشم تا یک 24 ساعت با هم حال کنیم . لازم به ذکره که دوباره بگم که عموی من برای مدت یک هفته رفته بود امارات و زن عموی من که بچه نداره ، خونه تنها بود . خانواده من هم برای مدت چند روز رفته بودند شمال و من هم تنها بودم . ( اینو گفتم که تو نظراتون نگید عموت کجا بود . ) حالا که شما دوستان عزیز یک ذهنیتی پیدا کردید میرم سر اصل مطب …شب قبل من ساعت 15 دقیقه بامداد رسیدم خونه با وجود این که همین چند ساعت پیش سکس کرده بودم ولی خسته نبودم . ولی چون میخواستم که فردا صبح زود بیدار بشم رفتم تو تختخواب و گوشیم رو رو زنگ تنظیم کردم و بالاخره خوابیدم . ساعت 6:30 با صدای زنگ گوشی از خواب بلند شدم . اون روز صبح خیلی حس خوبی داشتم . با این که کمتر از 6 ساعت خوابیده بودم ولی سرحال بودم . سریع کارهامو شروع کردم . بعد از شستن دست و صورت رفتم گوشیمو زدم به شارژ و یک آهنگ ملایم و بی کلام گذاشتم تو DVD و رفتم حموم ( باید بگم که چون یکی از اسپیکر های تلویزیون ما نزدیک در حموم هستش ، صدا راحت تو حموم میاد ) وقتی از حموم اومدم ساعت 7:15 دقیقه بود . سریع رفتم تو آشپز خونه و با کمی نون و یک کم مخلفات سر و ته قضیه رو هم آورم . ( زندگیه مجردیه دیگه ) ساعت 7:30 بود و هنوز وقت داشتم . کم کم رفتم برای لباس پوشیدن . یک پیرهن نارنجی و یک شلوار لی مشکی تنم کردم و با تافت و ژل و … یک مدل باحال به موهام دادم و حدود 150 تومن پول از تو کمد برداشتم و اومدم بیرون از واحدمون و یک کفش واکسی نوک تیز پوشیدم و رفتم پارکینگ . اول یک دستی به سر و روی ماشین کشیدم و ماشین رو روشن کردم . یک دفیه یادم اومد که گوشیمو بر نداشتم ، سریع رفتم و گوشیمو و اینک آفتابیمو برداشتم و زدم بیرون از خونه . رفتم حدود 30 لیتر بنزین آزاد زدم ( زیاد نمیخواستم بزنم ) و حرکت کردم به سوی خانه عمو .ساعت 8 بود و خیابون ها خلوت . در عرض یک ربع رسیدم دم در خونه عموم . باز هم جای پارک تو کوچشون نبود و مجبور شدم زنگ در خونه عموم رو بزنم تا آزیتا خانوم در پارکینگ رو برام باز کنه . وقتی زنگ زدم کسی جواب نداد . 5 یا 6 دفعه زنگ زدم که آزیتا خانوم با حالتی خواب آلود از پشت آیفون تصوری گفت : چته بچه جون . مگه اومدی به مرغ ها آب دون بدی که کله سحر پاشدی اومدی اینجا ؟ گفتم : تقریبا یک چیز تو این مایه ها حالا اگه زحمتی نیست اون ریموت در پارکینگ رو از پنجره بنداز پایین . بالاخره بعد از یک ربع ماشینو با هزار بدبختی تو پارکینگ گذاشتم و به سمت واحد عموم حرکت کردم . دم در واحدشون که رسیدم زنگ زدم تا آزیتا خانوم در رو باز کنن . وقتی در رو باز کرد با یک لباس خواب توری مانند که تمام بدنش به جز کسش که زیر شرت بود از روش پیدا بود بهم سلام کرد و دست داد و رفت سمت آشپز خونه . از قیافش پیدا بود که تازه از خواب بیدار شده . من هم رفتم و رو کاناپه نشستم .بوی حموم تو خونه پیچیده بود و معلوم بود که دیشب حموم بوده . هوا خیلی گرم بود (معمولا تابستون همینجوریه دیگه .) بلند شدم و داشتم دنبال کنترل کولر میگشتم که آزیتا اومد و گفت چیزی گم کردی ؟ گفتم : نه دنبال کنترل کولرم . گفت: دیشب که دست خودت بود . با گمی گشتن کنترل و پیدا کردم و کولر رو روشن کردم . روی کاناپه نشسته بودم و داشتم با گوشم ور میرفتم که آزیتا اومد و گفت : صبحونه میخوری ؟ گفتم : نه خانومی من ساعت 7 و خوردی صبحونه خوردم . گفت پس چی میخوری ؟ گفتم با اجازه شما لباتونو میخوام . گفت نه الان زوده فعلا علی الحساب برات یک آب پرتقال میارم تا خنک شی . بعد از چند دقیقه با یک لیوان آب پرتقال اومد و گفت این هم سفارش شما ، اگه صبحونه میخوای بیا پیش من با هم بخوریم . من هم گفتم نه نوش جان . بعد از یک 20 دقیقه ای اومد طرف من و گفت کولر رو خاموش کن یخ زدم . بهش گفتم بیا بغلم گرم شی . اومد کنارم نشست و گفت : داشتی به ( ب ) دوست دخترت SMS میدادی ؟ ( ؟؟؟؟؟ (ب) اسم دوست دخترمه که زن عموم چون دفترچه تلفن گوشیمو دیده بود اونو میشناخت ) گفتم نه خانومی اون الان تو خواب نازه و در ضمن من وقتی با تو هستم دیگه به جز تو به کسی فکر نمیکنم .با گفتن این جمله کم کم لبامون به هم گره خورد . داشتم لبش رو با تمام قدرت میمکیدم . چه لذتی داشت . واقعا خوشمزه بود . حدود یک ربع از هم لب گرفتیم و هم دیگه رو ول کردیم . به آزیتا گفتم برو لبس بپوش بریم بیرون . بعد از ده دقیقه دیدم خبری نیست ، رفتم تو اتاقش و دیدم هنوز گیجه که کدوم لباس رو بپوشه . با دیدن من جا خورد و گفت بیا خودت برام یک لباس پیدا کن . من هم اول یک تی شرت ناز قرمز رنگ انتخاب کردم و بعد یک مانتو و شلوار سفید بهش دادم . همونجا جلوی من لباساش رو عوض کرد و بعد من یک شال قرمز آتیشی بهش دادم و اون هم سرش کرد . واقعا جیگر شداه بود . یک ماتیک قرمز ، هم رنگ شالش بهش دادم و اون هم شروع کرد به آرایش کردن . بعد از آرایش کامل صورتش واقعا خوشگلتر از همیشه شده بود . دستش رو گرفتم و با هم رفتیم سمت در خروجی . آزیتا اول از راه پله ها رفت پایین و از در راه پله رفت بیرون و منتظر من بود تا ماشین رو از تو پارکینگ در بیارم .ماشین رو از تو پارکینگ آوردم بیرون و آزیتا سوار ماشین شد به محض ورود آزیتا به ماشین ، واقعا مشین نورانی شد . دیگه راه افتاده بودیم . اول راه شیشه ها رو کشیدم بالا و کولر گرفتم و یک سی دی شاد گذاشتم تو پخش .رفتم تو اتوبان مدرس . واقعا عجب اتوبانیه . خیلی قشنگه . من و آزیتا تو مسیر از هر دری با هم صحبت میکردیم . کم کم از اتوبان خارج شدیم و با این که از مقصدم دور شده بودم ولی بالاخره رفتیم سمت دربند . تا رسیدیم اونجا ساعت 11:30 شده بود . یک کمی با هم تریپLOVE برداشته بودیم . من که خیلی داشتم حال میکردم . حدود یک ساعت قدم زنان حرکت میکردیم . دیگه گرسنمون شده بود به آزیتا گفتم بیا دیگه بریم تا ناهار بخوریم . گفتش : تو این رستوران های اینجا میخوای بخوریم ؟ گفتم : نه من از اینجا خاطره خوبی ندارم . بیا میخوام ببرمت یک جای خوب . سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت مرکز شهر . اون روز برای نهار من و آزیتا رفتیم به رستوران البرز . رستوران عالیه و بهتون توصیه میکنم برید اونجا . نهار رو که خوردیم موقع پرداخت صورت حساب آزیتا رو به من کرد و گفت : حامد جون پول داری ؟ رو کردم بهش و با یک حالت نیمه اخمو بهش گفتم : دیگه این حرف رو نزنی ها . تو مثل این که منو دست کم گرفتی .از رستوران اومدیم بیرون و حرکت کردیم سمت خونه . ساعت 15:30 بود که رسیدیم خونه . وقتی رسیدیم خونه اونقدر خسته بودیم که با هم رفتیم تو تخت و حدودا 1 ساعت و نیم تو آغوش هم خوابیدیم .من که بیدار شدم ، آزیتا هنوز سرش رو بازوم بود و تو خواب ناز بود . یواش سرش رو بلند کردم و خودم رو از زیرش کشیدم کنار . بعد از شستن دست و صورت رفتم سمت آشپز خونه یک عصرونه خوشگل درست کردم . با تمام وجود میز عصرونه رو چیدم . خیلی قشنگ شده بود . از همه چیز فقط یک دونه روی میز گذاشته بودم . حتی پیش دستی هم یک دونه گذاشتم .رفتم سمت اتاق خواب و یک دست روی کون و رونش کشیدم کشیدم که یک دفعه از خواب پرید و گفت : آخ حامد ، خیلی لوسی ، ترسیدم . گفتم : نمیخوای بیدار شی ؟ ساعت 5 و نیمه . دستش رو گرفتم و فرستادمش تو دستشویی تا دست و صورتش رو بشوره و خواب از سرش بپره . وقتی از دست شویی اومد بیرون رفت تو اتاق خواب تا یک لباس جدید بپوشه . بعد از یک ربع اوم بیرون . وای چی میدیدم ؟ یک دامن صورتی پوشیده بود که هم خیلی چسبون بود و هم خیلی کوتاه (چون قد دامنش دو وجب بیشتر نمیشد . ) پیرهن که چه عرض کنم ، نمپوشید بهتر بود . پیرهنش طوری بود که تقریبا از وسط سینه هاش شروع میشد تا بالا نافش . کیرم داشت سیخ میشد . آزیتا اومد طرفم و بوسه رو پیشونیم کرد و روی صندلی کنارین نشست و شروع کرد به گذاشتن لقمه های کوچیک تو اون دهن خوشگلش ، ولی من هنوز محو در وجود آزیتا بودم . یک دفعه آزیتا رو کرد به من و گفت عزیزم نمیخوری ؟ گفتم : دارم میخورم دیگه . آزیتا گفت : هنوز وقت زیاده منو بخوری ، فعلا بیا این لقمه رو بخور . بعد یک لقمه خوشگل و مرتب رو گذاشت روی لباش و یک گاز زد و بعد آورد طرف دهن من و اون رو کرد تو دهنم . خیلی خوشمزه بود .کم کم عصرونه تموم شد و بعد از جمع کردن میز با هم رفتیم رو کاناپه نشستیم . آزیتا اول کنارم نشسته بود اما کم کم اومد تو بغلم . اصلا تو حال خودم نبودم ، وقتی به خودم اومدم دیدم آزیتا رو پام نشسته و لبامون به هم گره خورده . همین طور که داشتم از لب میگرفتم ، دستم رو بردم زیر پیرهنش و اونو ادم بالا . سینه های آزیتا چون سوتین نبسته بود مثل هلو افتاد بیرود . هم زمان با لب گیری سینه هاشو میمالیدم . کم کم دستم رو بردم پایین تر و اون دامن مامانیشو همراه شورتش کشیدم پایین . حالا دیگه داشتم کردن آزیتا رو میخوردم . رفتم پایین تر و شروع به خوردن سینه هاش کردم . مثل سنگ سفت بودند . یک کم رفتم پایین تر و با نافش بازی کردم و بعد رفتم روی کسش .پاهاشو تو سینش جمع کردم و شروع کردم به خوردن کس آزیتا . آزیتا به شدت داشت آه و ناله میکرد . من هم با شنیدن صدای اون بیشتر حشری میشدم و سریع تر کسشتو میخوردم .دیدم نه این طوری نمیشه ، سرم رو از روی کسش بلند کردم و دیدم آزیتا با چشمان بسته داره تو آسمونا سیر میکه . یواش یواش دستم رو گذاشتم رو کس آزیتا شروع به مالوندن کردم . بعد از کمی مالوندن تو تا از انگشتامو هم زمان کردم تو کس آزیتا . آروم عقب جلوش کردم . تعداد انگشتامو کم کم به 3 و 4 هم رسوندم اما دیدم که سرعتم کم شده ، بنابراین با دو انگشت دوباره تو کس آزیتا عقب و جلو کردم . آزیتا داشت با تمام وجود لذت میبرد . سرعت حرکتم رو بالا بردم . آزیتا دیگه داشت به ارگاسم میرسید . یک دفعه بعد از چند ثانیه آزیتا کمرش رو از کاناپه بلند کرد و با یک جیغ بلند ، آبش مثل یک فواره زد بیرون آن چنان آبش با شتاب زد بیرون که از محوطه کاناپه زد بیرون و آخرین قطرش افتاد روی میز جلوی کاناپه که به خاطر این که من قبلا جابه جاش کرده بودم حدودا یک تا 5/1 متری با کاناپه فاصله داشت . موقع ارضا آنچنان جیغی زد که گفتم الانه که همه همسایه ها بریزند اینجا . اما خوش بختانه هیچ خبری نشد ! بعد از این که آزیتا به ارگاسم رسید چند دقیقه ای ولش کردم تا دوباره بتونه به حالت اولیش برگرده . بعد از این حالش سر جاش اومد ، حرکت کرد به سمت من و سریع زیپ شلوارم رو کشید پایین و کیرم که داشت از شق درد میترکید از تو شرتم آورد بیرم . اول یک کم قربون صدقه رفت و بعد به یک باره همشو کرد تو دهنش . یک کم برام ساک زد که من بلندش کردم و گفتم : من که الان نمیخوام ارضا بشم . باشه برای امشب . تازشم برو اول یک چیز بیار تا اینا رو ( ابش رو میگفتم ) از اینجا پاک کنیم و بعد برو لباس بپوش بریم بیرون . موقع رفتن یک بوس به یک طرف کونش زدم و گفتم : این کون امشب مال منه . آزیتا هم یک لبخند زد و رفت سمت دست شویی تا خودش رو بشوره و بعد بره لباس بپوشه .بالاخره آزیتا خانوم بعد از یک ربع با همون لباس جیگر صبح اومد بیرون از اتاق . مثل صبح دستش رو گرفتم و حرکت کردیم به سمت ماشین . این بار ماشین رو بیرون پارک کرده بودم . وقتی من و آزیتا اومدیم بیرون از خونه ، سه تا مزدا3 سفید کنار هم پارک کرده بودن . واقعا جالب بود ، این ماشین توی شهر به ندرت دو تاش با رنگ های مختلف کنار هم دیده میشن ولی حالا سه تاشون با یک رنگ کنار هم بودند . اول خودم هم گیج شده بودم که کدومشون ماشین منه . خلاصه دزدگیر ماشین رو زدم و دیدم که اونی که از همه جلوتر بود مال منه . من و آزیتا با هم سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم . تو راه که بودیم کم کم صحبت کشیده شد به دوست دختر و این چیزا . اون از من درباره ( ب ) دوست دخترم سوال میکرد و من جواب میدادم . یهو وسط حرفهاش گفت : دوست داری با اون حال كني ؟ من مات مونده بودم ، بعد از چند لحظه دوباره پرسید و این دفعه جواب دادم : نه من فعلا میخوام رابطمون در حد دوستی بمونه . گفت : میترسی ؟ گفتم : آره ، هم میترسم خانوادم با خبر بشن و هم میترسم که اون ازم دور بشه . بهم گفت نترس و اگه یک موقع خودت روت نشد به من بگو تا من برات ردیفش کنم .من هم از خدا خواسته قبول کردم و به راهم ادامه دادم . ( البته اینو بگم که بعدا میره رابطمو با ( ب ) دوست دخترم برای مامانم میگه و مخ مامانم رو میزنه که این دختر خوبیه و … که ماجرا ها داره بعدا براتون میگم . )کم کم رسیدیم به فشم . وقتی رسیدیم اونجا اول من پیاده شدم و دو تا بستنی توپ گرفتم تا بخوریم . بعد از خوردن بستنی تقریبا به یک جای خلوتی رسیده بودیم که پر از دار و درخت بود . مثل صبح پیاده شدیم و در حالی که دستامون به هم گره خورده بود ، با هم راه میرفتیم . وقتی به یک جای خوشگل که رسیدیم ، شال آزیتا رو از سرش کشیدم و یک دونه با دست زدم تو کونش و گفتم : برو اونجا وایسا تا ازت عکس بگیرم . اون روز من حدود 60 تا عکس از آزیتا گرفتم . تا ساعت 20 با هم داشتیم قدم میزدیم . خیلی حال داد . دیگه هوا تاریک بود و ما سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت طهرون قدیم خودمون .با این که چند جا تو راه وایسادیم ، اما ساعت 21:30 تو تهران بودیم. حالا نوبت به چرخیدن تو شهر بود . همینطوری داشتیم تو شهر دور میزدیم که به آزیتا گفتم : بیا چند تا جنده رو سر کار بزاریم . تو وسط راه چشمم به دو تا از اون میمونها خورد که انقدر به صورتشون چیزای آرایشی زده بودند که فکر کنم وزنشون 2 کیلویی بیشتر شده بود . رفتم سمتشون . اول چند تا بوق زدم ولی نگاه نکردند . ولشون کردم و رفتم . چند قدم جلوتر دو نفر دیگه رو دیدم که اینها واقعا شاه کس بودند . با یک آرایش کم ، قیافه های جیگری داشتند . رفتم کنارشون و دو تا بوق زدم که یکیشون روشو کرد طرفم . اومد کنار شیشه ماشین ، من هم شیشه رو حدودا 10 سانت کشیدم پایین که بتونم باهاش حرف بزنم . این کم کشیدن پایین باعث شد که اون آزیتا رو نبینه . اون جنده که اول اومد شیشه ، اول چند ثانیه چیزی نگفت ، بعد یک دفعه گفت : آقا خوشگله به ماشینت میاد که پول ما رو داشته باشی ، درسته ؟ گفتم : بله که دارم ، حالا چند هستش ؟ گفت : الان ساعت 10 هستش ( منظورش 22 بود ) ، ما تا ساعت 2 باهاتیم و رو هم 50 میگیریم تازه اون دوستم پرده داره و شب اولشه ولی اگه بخوای پردشو برداری باید 150 تا فقط به خاطر اون بدی .( تو دلم گفتم : آره جون عمت ، جنده و پرده ؟ مهاله ، ولی اینا در آمدشون خیلی بالاه ، فکر کنم هفته ای راحت 700 تا یک میلیون در بیارن ) . گفتم باشه ، سوار شید که میخوام پرده اونو هم بردارم . وقتی اینو گفتم ، یک برقی رو تو چشم جندهه احساس کردم . وقتی خواستن سوار بشن گفتم برید عقب سوار شید . وقتی سوار ماشین شدن با دیدن آزیتا خشکشون زد ، یک چند لحظه ای ساکت بودند ، بعد یک دفعه اون جنده دومیه که یرده داشت سرش رو از عقب آورد جلو و با نوک ناخنش یه سیخ به بازوم داد و گفت ببینم سه تا سه تا میکنی ؟برگشتم و در حال که یک چک 50 هزاری دستم بود گفتم : نه خانوم ها. ببینید ، این خانوم میخواد به من بده ولی برای جلب توجه من به خودش این سری نمیخواد پول بگیره . اگه شما این کار رو میکنید ، بریم وگر نه …. یهو جنده دومهی میخواست چیزی بگه که جنده اولیه با آرنج زد تو پهلوش و گفت : پاشو بریم که سر کاریم . نمیدونم چرا ولی هر دوشون با خنده از ماشین پیاده شدن . موقعی که اونا پیاده شدن و در رو بستن ، آزیتا که تو این چند دقیقه اخیر چیزی نگفته بود ، یهو زد زیر خنده ، باورتون نمیشه فقط 3 تا 4 دقیقه داشت میخندید . همینطوری وسط خنده هاش گفتم که بریم شام بخوریم که هنوز خیلی کار داریم . برداشتمش بردمش سوپر استار ولیعصر (بهتون توصیه میکنم نرید اونجا چون غذاهاش خیلی جالب نیست ) . شام رو اونجا خوردیم و بعد حرکت کردیم به سمت منزل .وقتی رسیدیم خونه ساعت تقریبا 23:30 بود . ماشین رو گزاشتم تو پارکینگ و با هم رفتیم تو واحد عموم . آزیتا سریع رفت تو اتاق خواب و لباسش رو عوض کرد و من هم رفتم تو اون یکی اتاق خواب خونشون و یک شلوار و تیشرت راحتی پوشیدم و اومدم بیرون . وقتی اومدم از اتاق بیرون ، آزیتا هنوز داشت تو اتاق لباس عوض میکرد . من رفتم رو کاناپه نشستم و تلویزیون روشن کردم و دست چپم رو گذاشتم رو پیشونیم و چشمام رو بستم . هنوز چند دقیقه نگذشته بود که احساس کردم یک دست لطیف و نرم داره روی صورتم حرکت میکنه . وقتی چشمام رو باز کردم دیدم آزیتا داره با یک نگاه مظلومانه منو نگاه مکنه و میگه : حامد جون خسته ای ؟ من هم یک بوس رو لبش کردم و گفتم اگر هم خسته بودم با دیدن تو و این بدن سکسیت خستگی از تنم بیرون رفت . ( آخه آزیتا با همون لباسی که موقع عصرونه پوشیده بود ، اومده بود کنارم . ) بعد آزیتا گفت : پس آماده ای ؟ گفتم : اگه یک لحظه صبر کنی الان آماده میشم . رفتم تو اتاقی که لباسمو عوض کرده بودم و اسپری ای که همراهم بود رو زدم به همه جای کیرم . وقتی اومدم بیرون دیدم آزیتا رفته تو اتاق خواب خودشون و رو تخت دراز کشیده و داره میخنده . معلوم بود که صدای اسپری رو شنیده بود .رفتم کنار آزیتا دراز کشیدم و دست راستش رو گرفتم تو دستم و شروع کردم به بوسیدن . همین طور از دستش بالا زفتم و رسیدم به صورتش . اول یک کم لبش رو با بوسه های ریز پر کردم و بعد کم کم شروع کردم به لب گرفتن از آزیتا . عجب لب خوشمزه بود . هنوز مزش زیر زبونمه . من به شدت لب آزیتا رو میمکیدم . یک کم لب بالایی و یک کم لب پاییینی . تا میتونستم لب های آزیتا رو خوردم . دیگه کم مونده بود کبود بشن . کم کم لبهای آزیتا رو ول کردم و اومدم روی گردنش و شروع کردم به بوسیدم و لیسیدن و خوردن گردن آزیتا . اومدم پایین تر بایک دست آزیتا رو از کمر بلند کردم و با دست دیگم زیپ پشت پیراهن آزیتا رو باز کردم . اونا رو در آوردم و پرت کردم پشت سرم و شروع کردم به خوردن سینه های آزیتا از دورش زبون میزدم تا برسم به نوک سینش با یک دستم هم کس آزیتا رو آروم میمالیدم . موقعی که میرسیدم به نوک سینش ، یک کم زبون میزدم و یک کم میمکیدم . بعد این که یک دل سیر سینه هاشو خوردم اومدم پایین تر. دوباره دست بردم زیر کمر آزیتا تا بتونم زیپ دامنش رو باز کنم . دامن آزیتا رو هم در آوردم و پرت کردم پشت سرم . حالا مونده بود شرتش . شورتش از بغل تو تا قلاب داشت که اونا رو باز کردم و چون کس آزیتا خیس بود و شرت هم خیس شده بود به تنش چسبیده بود . اول شرت آزیتا رو از روی کسش برداشتم و بهد اونو از زیرش کشیدم بیرون و انداختم کنار لباسای دیگش. اول یک کم روی کس آزیتا رو لیسیدم و بعد با دستام کس آزیتا رو باز کردم شروع کردم به لیسیدم . آزیتا فقط اوم اوم میکرد و لبش رو گاز میگرفت . نمیدونید چه کسی بود . شفاف و صاف . آدم دوست داشت فقط اونو بخوره .بعد آزیتا سرم رو از روی کسش بلند کرد و خودش اومد سمتم و به طور وحشیانه ای لباسامو دونه دونه در آورد . حالا دیگه جفتمون لخت بودیم . اومد روی لبام و ما دو تا در حالی که روی زانو هامون روی تخت ایستاده بودیم از هم لب میگرفتیم . کیرم دقیقا بین پاهای آزتا و روی کسش بود . بعد از کمی لب گیری رفت سمت کیرم و کیر و خایه هامو غرق در بوسه های ریز کرد . کم کم اومد روی سر کیرم و یواش یواش اونو کرد تو دهنش . چه لذتی داشت . خیلی حرفه ای ساک میزد ( خیلی برام جالبه که بدونم چه جوری این زنا میتونن کیری مثل کیر 20 سانتی منو یا حتی خیلی بزرگ تر از مال منو تا ته بکنن تو دهنشون ) بگذریم . حدودا آزیتا 10 دقیقه ای ساک زد و من هم دیدم داره خیلی زحمت میکشه به آرومی رو تخت دراز کشیدم . کیرم هنوز تو دهن آزیتا بود . اون تقریبا پشت به صورتم بود . ساق پای راست آزیتا رو گرفتم و گذاشتم سمت راست خودم . خیلی زود منظور منو فهمید و تقریبا با یک حالت قنبل کرده کسش رو آورد سمت دهن من . حالا دیگه تو حالت69 داشتیم هر دوتامون حال میکردیم . آزیتا داشت کیر میخورد و من کس . ولی من تنها همین کارو انجام نمیدادم . چون همزمان با خوردن کس داشتم با انگشتام کون آزیتا رو هم گشاد میکردم . تقریبا با سه تا انگشت میگردم تو کونش .دیگه از این حالت خسته شده بودم . آزیتا رو بلند کردم و گفتم بریم سر اصل مطلب . آزیتا هم خیلی سریع روشو سمت من کرد و روم دراز کشید و خودشو رو بدنم سر داد و کیرم رو کرد تو کسش . یواش یواش بلند شد و در حالت نشسته روی کیرم شروع به بالا و پایین کردن کرد . چون یک کولر گازی تو پذیرایی داشتن بنابراین باد خنک کم میومد تو اتاق و آزیتا هم به خاطر تحرک زیاد عرق کرده بود . من دیدم این بیچاره داره خیلی زحمت میکشه بنابراین بهش گفتم وایسا تا من تلنبه بزنم . آزیتا هم تو یک ارتفاعی وایساد و من به سرعت تلنبه زدن رو شروع کردم . آزیتا خیلی داشت حال میکرد و همش میگفت : بکن بکن . تند تر بکن . من مال توم .بعد از کمی تلنبه زدن کیرمو از تو کس آزیتا در آوردم و اونو از رو خودم بلند کردم و رفتم لبه تخت و پاهای آزیتا رو گذاشتم رو شونه هام و کردم تو کسش . آزیتا تو آسمونا بود و خیلی داشت حال میکرد . موهاش دور تا دور سرش پخش شده بود و صورتش با اون آه گفتن قشنگش مثل خورشید شده بود . اون شب من میخواستم همه مدل هایی رو که بلد بودم روی آزیتا پیاده کنم برای همین در حالی که کیرم هنوز تو کس آزیتا بود پاهاشو از رو شونم برداشتم و اونو به پهلو خوابوندم و پاهاشو رو هم گذاشتم . البته در حین انجام این کار خیلی سعی کردم کیرم از تو کسش بیرون نیاد ولی نشد بنابراین دوباره کیرمو کردم تو کس آزیتا و به سرعت شروع به تلنبه زدن کردم . بعد از حدودا 10 دقیقه آزیتا خانوم با چشمانی شهلا که شهوت تو چشماش موج میزد منو نگاه کرد و گفت : بسه حامد جون ، بیا به همون حالت اول برگردیم . من هم چون دیگه خسته شده بودم سریع دراز کشیدم و آزیتا اومد نشست رو کیرم . سزیع شروع به حرکت کرد . توی همه جهات میرفت . بالا و پایین . چپ و راست . خیلی حرکت جالبی بود . من که خیلی حال کرده بودم .بعد از حدودا 5 دقیقه آزیتا گفت : حامد جون خودتو خالی کن . بریز همه رو تو کسم . با حالتب ملتمسانه بهش گفتم : پس کونت چی ؟ من اونو میخوام . به محض گفتن کلمه کون ، بزقی رو توی چشمای آزیتا حس کردم . آزیتا با حالتی نفس نفس زنان گفت : کون هم بهت میدم . گفتم : میدونم میدی ولی من اگه ارضا بشم دیگه کیرم طول میکشه بلند بشه ها !؟ گفت ، باشه اشکال نداره ، تو هم مثل عموتی ، چشمم کور انقدر ساک میزنم تا بلند شه . من هم با دل و جون ق

زن عموي مذهبي من من بيژن هستم و دانشجوي مهندسي نفت 20سال دارم اولين خاطره ي سکسي من مربوط ميشه به ماجراي من و زن عموخوشکلم من از بچه گي زن عموم رو دوست داشتم و اندامش رو ديد ميزدم آخه اون خيلي خوشکله سنش 30ساله قد بلند با سينه هاي گرد و ورزيده ماجراي ما برميگرده به همين چند وقت پيش راستش من همه ي اين تجربه رو مديون اين تاپيک هستم چون زن عموم که اسمش هاله باشه يه لب تاپ داره که گاه گداري براي نصب ويندوز يا تعمير کردن به من ميدادش زن عموم تقريبا مذهبي هستش خيلي دوست داشتم که بکنمش و هرشب بيادش جق ميزدم خلاصه من با اين لپ تاپه به اين سايت اومده بودم وچندتا داستان سکسي در کامپيوترش ذخيره کرده بودم براي اينکه بعدا بخونم و بعد از اينکه خوندم يادم رفت که پاکشون کنم اومد و کامپيوترش رو برد خلاصه بعد از رفتنش يادم افتاد که چه گند بزرگي زدم چند روزي گذشت و تا يه اس ام اس به من زد که امشب برم خونشون تا کامپيوتر خانگي پسرش که 14 سالشه شونه رو درست کنم وبهش هم درس رياضي بدم از اتفاق همون شب عموي من که پزشکه در بيمارستان کشيک داشت من هم هر موقع ميرم خونشون توي اتاق پسرعموم ميخابم خلاصه ما رفتيم خونشون در رو زن عموم برام باز کرد ديدم که خيلي خودش رو گرفته بود منم اون شب خيلي خجالت کشيدم و هي خودمو کيرمو لعنت ميکردم خلاصه کامپيوتر شهاب درست شد درسش هم بهش دادم تا اينکه شهاب ساعت 12.5 شب گفت من ميرم پيش مامان بزرگم ميخابم امشب تنهاس فاصله ي خونه ي عموم تا مامان بزرگ شهاب تقريبا 4 يا 5 تا خونه بود مامانش اول يه کم ممانعت کرد که بمون اشکالي نداره و شهاب گفت نه من بايد برم منم که خيلي خجالت کشيده بودم گفتم که هاله جان شما بزارين شهاب بره من ميرم خونمون ماشين دارم سريع ميرسم زن عمومکه فهميده بود به من بر خورده گفت اختيار دارين اين چه حرفيه من اگه بميرم هم نميذارم تو الان بري خلاصه اصرار کرد من موندم وشهاب رفت ولي خودمو همچنان لعنت ميکردم تا اينکه شب ساعت 1.5 بود که بيخابي زده بود به سرم بخاطر همون ماجرا زن عموم من فکرکردم که الان خوابيده بزار برم دستشويي وبعد برم خونه من پاشدم رفتم دستشويي اصلا حواسم نبود انگار که هيچي نفهمم دديم چراغ دستشويي روشنه ولي اعتنايي نکردم در روباز کردم ديدم که هاله جوووووووون داشت نوار بهداشتي ميگذاشت روي کسش واااااااااااااااي که چه صحنه اي بود من يه لحظه ماتشده بودم اصلا هنگ کرده بودم خلاصه با يه معذرت خواهي اومدم بيرون وقتي که اومد بيرون گفتم که بذار لباسامو بپوشمو در برم تا اوضاع بدتر نشوده خيلي ناراحت بودم ديدم که زن عموم اومد بيرون من داشتم که دنبال جوراب هام ميگشتم ديدم که زن عموم خيلي مهربون شده بود مثل يه معجزه شده بود گفت که بيژن عزيزم دنبال چي ميگردي من گفتم دنبال بجاي اينکه بگم دنبال جوراب از بسکه هول شده بودم گفتم دنبال نوار بهداشتي زن عموم مطلب رو گرفت که من هول شده بودم گفت مگه نوار بهداشتي به درد پسرا هم ميخوره من ديگه نميدونستم چي بگم از فرصت استفاده کردم مو گفتم هاله جون ببخشيد بخدا نميدونم چي بگم حواسم نبود اونم گفت نه اشکال نداره بيا باهم بريم تو اينترنت چندتا سايت ببينيم منم گفتم باشه خلاصه آن شديم و هاله رفت شربت آورد و نشست پيشم منم اومدم تو ياهو هاله گفت اين سايت ها چي هستن تو ميري بريم رو سايت آويزون يا جلوي من نمي خاي بري ديگه اينو که گفت قلبم تند تند ميزد خلاصه من سايت براش باز کردمو داستان سکسي خونديم بعد من ديدم که زن عموم پاشد و رفت من فکر کردم که رفت بخابه منم داشتم ديگه ديز کانکت ميشدم خونه خيلي ساکت بود رفتم که بخوابم يه لحظه با خودم فکر کردم حتما زن عموم حشري شره مخصوصا که هي نگاه به کير من ميکرد ومنم سينه اش رو ديد ميزدم خلاصه رفتم توي اتاقش در زدم و رفتم نشستم رو تخت گفتم زن عمو من خيلي معذرت ميخام خيلي دوست دارم اگه عموم با تو ازدواج نمي کرد حتما من با تو ازدواج ميکرد ديگه نمي فهميدم چي دارم ميگم فقط ميخاستم بکنمش که يه دفه گفتم درازبکشم پيشت اون گفت من هيچ وقت زنا نمي کنم سعي کن درک کني خلاصه اينو که گفتو خودشو به من چسبوند منم گرفتم وشروع کردم به لب گرفتن ازش واي که اصلا نفهميدم چطوري لخت شدم ووواااااااااااي که چه لبايي داشت کيرم داغ داغ شده بود دستش رو دراز کرد و کيرم رو گرفت و گفت خيلي داغه مثل اوايل ازدواج منو عموت منم بهش گفتم بخورش اونم شروع کرد به ساک زدم خيلي عالي ساک ميزد زن عموم تاپش رو در آورد وگفت نمي خاي شرتمو نوار بهداشيتيمو در بياري منم کفتم بذار اول پستوناتو بخورم وايييييييييييييييي وقتي که دستم به پستوناش ميخورد چه حالي کرد دامنشو دادم پايين و مثل وحشي ها با دندون شرتشو کشيدم پايين واي يه کون تپل که يه عمر باش جق ميزدم شروع کردم به ماليدن کونش و ليسيدن سوراخش اون ميگفت برس به داد کسم منم که نمي دونستم دارارم چکار ميکنم شروع کردم به ليسيدن کسش و بعد پشتمو کردم بهش طوري که کيرم ميرفت تو دهنش کسش هم من ميليسيدم بهم گفت پاشو يه کم اسپره ي بي حسي بزن به کيرت من همين کار رو کردم شيطون نمي دونم از کجا فهميد که الان آبم مياد خلاصه اسپره رو زدم وگفت بکن توش منم اول سر کيرم رو گذاشتم دم کسش هي ميگفت آروم و آه و ناله ميکرد که يه هو من وحشي شدم وبايه حرکت کيرمو تا ته فرستادم تو کسش کس خيلي خيلي تنگي داشت خيلي حال کردم داخلش نرم وگرم بود هي تند تر ميکردم حالا ديگه جيغ ميزد و آه وناله ميکرد و من جررررش دادم وواهي تند تر ميکرم که بهش گفتم زن عمو الان آبم مياد چکار کنم بهم گفت کيرت رو در بيار حوصله ي دردسر ندارم هميش شهاب هم از سرم زياده بريزش تو کونم منم سريع در آ وردم کيرم گذاشتم تو کونش و اونجا خالي کردم ديگه ناي حرف زدم هم نداشتم فقط سرمو گذاشته بودم وي گردن ظريفش و يه دستم هم با پستون و کسش بازي ميکردم تا صبح 2بار ديگه هم کردمش از اون روز به بعد هفته اي سه چهار بار ميکنمش روزايي که عموم کشيکه وشهاب هم خونه نيست بچه هاي عمه من ماني هستم و اين قصه مربوط به حدود 7 سال پيش منه. يعني اين قصه از 7 سال پيش شروع شده و هنوز هم ادامه داره. اون وقتها من فقط 13سالم بود و هم خيلي خوشگل بودم و هم خيلي چشم دنبال من بود. من سه تا پسر عمه دارم اسم بزرگه صادقه که از من 6 سال بزرگ تره. وسطيه سعيده که فقط سه سال از من بزرگ تره و آخري سامان که يک سال از من کوچيک تره. يه دختر عمه دارم به اسم مينا که اون هم سه سال از من کوچيک تره. اون وقتا دوتا پسر عمه بزرگ من هر دوتا شون چشمشون دنبال من بود و هر وقت فرصتي پيش مي اومد به هر بهانه اي شده توي بازي يا خودشون رو به من مي چسبوندن يا منو دستمالي مي کردن. ولي اين کار رو طوري انجام مي دادن که اون يکي متوجه نشه. راستش اون وقتها من از اين موضوع ناراحت مي شدم و هر وقت مي خواستيم بريم به شهر اون ها هزار تا بهانه مي آوردم ولي هيچ وقت بهانه هام نمي گرفت و هميشه اون چند وقتي رو که اونجا بودم گوشه گير مي شدم. تا اين که صادق رفت سربازي و اون هم افتاد تهران. هر وقت مرخصي آخر هفته مي گرفت مي اومد خونه ما و شب توي اطاق من مي خوابيد. من هم ازش مي ترسيدم. چون مي ترسيدم که ترتيب من رو بده. ولي اون وقتي مي اومد خونه ما کاري به من نداشت و وقتي هم که مي خوابيديم با اين که توي يه اطاق مي خوابيديم و کنار هم روي تخت من به من دست نمي زد. فقط بعضي وقتها منو بغل مي کرد و يه ماچم مي کرد. تقريبا سه ماه از سربازيش مي گذشت و هفته اي يک بار اومده بود و من که ديده بودم کاري به من نداره ديگه اعتمادم بهش جلب شده بود و ازش نمي ترسيدم و بيشتر باهاش حرف مي زدم. يک شب که داشتيم با هم حرف مي زديم ديدم سر حرف رو کشيد به اين که ازدواج چيز خوبيه و آدم بايد ازدواج کنه و در نهايت به دوست دختر و از دوست دختر من پرسيد. منم که دوست دختر نداشتم کم آوردم ولي اون همين طور حرف زد و از ارتباط دختر و پسر و خيلي چيزا که من خيلي خوشم اومده بود و يه کم هم راست کرده بودم. اون شب وقت خواب دستش رو انداخت دور گردنم من هم به روي خودم نياوردم و براي اين که کم نيارم منم دستم رو انداختم دور گردنش. اون يواش دستش رو به کير من زد و من اولش گفتم نکن بابا اين چه کاريه. ولي چون خيلي هوسي بودم و اون هم به کيرم دست مي زد خوشم اومده بود. تا اين که يواش يواش شورتامون اومد پايين و کيرامون رو گذاشتيم روي هم. البته مال من در مقابل مال اون فقط يه دودول بود. چون مال اون واقعا خيلي کلفت و بلند بود. بعد هم از هم لب گرفتيم. بعد اون پشتش رو به من کرد و گفت کيرم رو بزارم لاي کونش. من هم که خيلي خوشم اومده بود اين کار رو کردم. بعد هم نوبت اون شد و اون شب چند بار جاهامون رو عوض کرديم. تا اين که اون آبش اومد و ديگه خوابيديم. از ماجراي اون شب خيلي خوشم اومده بود. از فردا که رفت تا هفته ديگه همش منتظر بودم که بياد. تا اين که باز پنج شنبه شد و صادق اومد و باز همون کارها ولي اين بار من بيشتر پشتم به اون بود. يه حسي داشتم که وقتي کيرش لاي پام بود بيشتر خوشم مي اومد. ديگه کارمون همين بود. اون دو سال توي تهران سرباز بود و توي اين دوسال هر هفته مي اومد خونه ما و با هم بوديم. اواخر ديگه وقتي مي خوابيديم من پشتم رو بهش مي کردم و اون مي چسبيد به من و کيرش رو مي انداخت لاي پام و کير من رو مي گرفت توي دستش و با من حال مي کرد. چند بار خواست که داخلم کنه. وقتي به کونم فشار مي آورد خيلي خوشم مي اومد. اما تا يه کم مي خواست داخلم بشه چون کيرش خيلي بزرگ بود طاقت نمي آوردم و هميشه بعد از يه کم فشار آخر آب صادق لاي کون من مي ريخت و آب من روي دست اون. تا اين که سه ماه آخر سربازيش به شهر خودشون منتقل شد و دو ماه بعد از اين که منتقل شد ازدواج کرد. من خيلي توي کف بودم. آخه تازه توي اون دو سال که با صادق بودم فقط چند بار آخر آبم اومده بود و مزه حال رو چشيده بودم. تا اين که براي عروسي دعوتمون کردن. وقتي که رفتيم اونجا همش توي کف بودم. دلم خوش بود به اين که سعيد هم چشمش دنبال من بوده و البته توي اين مدت که من با صادق بودم چند باري پيش اومده بود که با سعيد تنها شده بوديم يا وسط بازي منو دستمالي کرده بود. ولي من برعکس قبل بهش خنديده بودم ولي بيشتر از اين فرصت پيش نيومده بود. توي عروسي هم حسابي سرش شلوغ بود تا اين که آخر شب چند تا خونه رو گرفته بودن که مهمونا اون جا بخوابن. همه مهمونا رو که فرستاد ، يکي از خونه ها که مال خودشون بود خالي موند و کسي رو اونجا نفرستاد و به من گفت: جايي نرو شب مي خوايم بريم با بچه ها صفا کنيم. منظورش مشروب خوري و اين حرفا بود. ولي من که تا اون موقع اصلا مشروب نخورده بودم و فقط خالي بسته بودم مي ترسيدم که با دوستاي اون بريم مشروب خوري و دلم هم بيشتر از مشروب خوردن چيز ديگه اي مي خواست. بهش گفتم: حال اين حرفا رو ندارم بابا. من دلم مي خواد يه جا که کسي نباشه راحت بخوابيم… و بخوابيم رو طوري گفتم که فهميد منظورم خودم و خودشه. اون هم يه نگاهي به من انداخت و گفت: پس صبر کن. وقتي همه رفتن ما هم رفتيم توي خونه. هيچ کس نبود. من رفتم دستشويي و اومدم ديدم که روي زمين جا براي خوابيدن انداخته. ازش پرسيدم: کسي ديگه هم مياد اينجا؟ گفت: نه چطور مگه؟ گفتم: آخه من عادت دارم با شورت بخوابم. اون هم گفت: اتفاقا من هم اگه لباس تنم باشه خوابم نمي بره. واسه همين هم اومدم اين جا که راحت بخوابيم و خودش رفت دستشويي. من زود چراغ رو خاموش کردم و لخت شدم و با يه شورت رفتم زير لحاف و پشتم رو کردم به سمت جايي که اون قرار بود بخوابه. سعيد وقتي اومد لخت شد و رفت زير لحاف. من همش منتظر بودم که بياد به سمتم. دلم آشوب بود. دلم مي خواست زودتر کيرش رو لاي پاهام حس کنم. آخه مي دونستم که کير سعيد هم مثل صادق بزرگه. کيراشون واقعا افسانه اي بود. ولي هر چي منتظر شدم نيومد. يه کم خودم رو تکون دادم ولي انگار روش نمي شد. شايد هم فکر مي کرد ممکنه مثلا ناراحت بشم. واسه همين هم پرسيد: ماني خوابيدي؟ من توي همون حالت که پشتم به سعيد بود يه کم رفتم به سمتش. فاصلمون خيلي کم شده بود و گفتم: نه خوابم نمي بره. گفت: چرا؟ گفتم: خيلي خسته ام. باز کاري نکرد. گفتم: سعيد اون دختره که جلوي عروس مي رقصيد کي بود؟ گفت: کدوم؟ گفتم: همون که دامن کوتاه پوشيده بود. دامنش مي رفت بالا شورتش معلوم مي شد. يه دفعه از حالت طاق باز به پهلو شد و گفت: دختره فلانيه. گفتم: چه هيکلي داشت. گفت: آره و آروم يه کم به من نزديک شد. تقريبا کيرش به باسنم مي خورد. من خودم رو تکون دادم و با اين تکون اون قدر رفتم به سمتش که سفتي کيرش رو روي کپلم حس کردم و گفتم: واي چه هيکلي داشت. سعيد هم فهميده بود که من هم دلم مي خواد. دستش رو انداخت دور کمرم و گفت: آره. ولي باز هم هيچ کاري نکرد. نمي دونم اون همه شيطنت وقت بازي کجا رفته بود. من باسنم رو به کيرش چسبوندم و يه کم باسنم رو تکون دادم و آروم گفتم: تو فکر دختره اي؟ گفت: براي چي؟ گفتم: آخه کيرت سفت شده. چه خوبه و دستم رو بردم پشت خودم و کيرش رو گرفتم. اون هم دستش رو گذاشت روي باسنم و گفت: دوست داري؟ من باسنم رو تکون دادم و گفتم: آره… اون شب تا صبح سه يا شايد هم چهار بار با من حال کرد و آخرين بار سر کيرش داخلم شد. با اين که کيرش چيزي از کير صادق کم نداشت ولي همون شب اول داخلم شد. اين اولين باري بود که کير داخلم مي شد. اون هم يه چنين کيري اون قدر هم با مهارت داخلم کرد که انگار داره لذت دنيا رو داخلم مي کنه ولي سرش که داخلم شد ديگه طاقت نياوردم و نتونستم همش رو تحمل کنم. اما دلم نمي خواست که بيرون بياره. به خاطر همين هم فقط همون اندازه سر کيرش رو عقب و جلو مي برد تا اين که آبش براي بار سوم يا چهارم اومد و آب من هم براي بار دوم ريخت توي دستش و همون طوري خوابيديم. يک هفته اون جا بوديم و توي اون يه هفته هر شب کارمون همين بود که مي رفتيم ولي با اين فرق که وقتي من پشتم رو به سعيد مي کردم ديگه اين قدر خجالت نمي کشيد. زود بغلم مي کرد. چند دقيقه کيرش رو لاي پام ميذاشت. وقتي خوب شهوتي مي شدم سوراخم رو با زبونش ليز مي کرد و آروم آروم داخلم مي کرد ولي بيشتر از نصف کيرش داخلم نمي شد و با اين که توي اون هفته هر شب چند بار داخلم مي کرد ولي با اين حال فقط نصف کيرش داخلم مي شد. حدود دو سال هم با سعيد بودم و ازش خيلي لذت مي بردم. ديگه من شده بودم 17 ساله و يکي دو تا هم دوست دختر داشتم که گاهي با اونا حال مي کردم. اما وقتي با سعيد بودم يه چيز ديگه بود. سعيد سربازيش رو توي شهر خودشون بود و ما توي اين دو سال تقريبا ماهي يک يا دو بار هم رو مي ديديم و براي اين که خيلي دير هم رو مي ديديم هر وقت با هم بوديم دو سه بار منو حسابي مي کرد. ديگه اواخر دلم مي خواست همه کيرش داخلم بشه و هميشه وقتي زيرش بودم فقط ازش مي خواستم بيشتر فشارم بده. ولي با اين حال هيچ وقت همه کيرش داخلم نشد. تا اين که يه روز شنيديم سعيد هم ازدواج کرد. توي عروسيش خيلي به من بد گذشت. وقتي عروسيش تموم شد اومديم خونه. همش دلم مي خواست با يکي دوست بشم. چون ديگه کسي نبود تا اين که دانشگاه قبول شدم. توي دانشگاه با يکي آشنا شدم و با اون طرح رفاقت ريختم. اولين باري که با هم تنها شديم فهميدم که اون هم بيشتر دلش مي خواد بده تا اين که بکنه. ولي خوب از هيچ بهتر بود. با اون يه شش ماهي با هم بوديم ولي ازش لذت حسابي نمي بردم. تا اين که يه روز عمه ام با دخترش و پسرش اومدن خونه ما. مينا يه دختر تپل و سفيد و با اين که تپل بود حتي يه ذره شکم نداشت. پسر عمه ام بيرون کار داشت و رفت. من هم اومده بودم بيرون. سر محل بودم که ديدم عمه ام با مادرم دارن ميرن. گفتم: کجا؟ گفت که مي خوان برن که به چند تا از فاميل ها که نزديک بودن سر بزنن. منم سريع اومدم خونه تا به دختر عمه ام يه سر بزنم. وقتي اومدم خونه ديدم دختر عمه ام خوابه و دامنش رفته بالا و همه پاهاش و حتي شورتش افتاده بيرون. بد جوري هوس کردم که که حالا که همه بدنش رو مي تونم ببينم کسش رو هم ببينم. آروم خوابيدم کنارش و دستم رو گذاشتم روي کسش. واي اون قدر گرم بود که کيف کردم. يواش دستم رو بردم به سمت کش شورتش و يواش شورتش رو يه کم آوردم پايين. ديدم اصلا متوجه نشده. بيشتر آوردم پايين. ديگه تقريبا کسش کاملا معلوم بود. دستم رو گذاشتم روش و انگشت دوميم رو گذاشت لاي کسش. يه کم تر بود. ديگه داشتم مي مردم. اصلا حواسم نبود. دلم آتيش شده بود. بد جوري هوس کردم کسش رو ببوسم. تا بلند شدم چشمم افتاد توي چشم مينا که با حالت خواب آلوده داره چشماي منو نگاه مي کنه. فکر کردم خوابه. زود برگشتم و چشام رو بستم. يه دقيقه گذشت. ديدم صدايي نيومد. گفتم برم اما تا چشمم به شورت پايين اومده مينا افتاد باز دلم آشوب شد. دوباره دستم رو گذاشتم روي کسش. کيرم داشت منفجر مي شد. با اين که من با دخترها قبلا هم تنها بودم و چند بار با دوست دخترام حال کرده بودم و کسشون رو هم ديده بودم و هم بوسيده بودم و هم ليسيده بودم ولي اين کس به نظرم خيلي زيبا بود. دوباره خيز برداشتم که ببوسمش. يه نگاه به مينا کردم. چشماش بسته بود. لبم رو گذاشتم وسط کسش و بوسيدم. واي چه لذتي داشت. دلم خواست زبونم رو به وسطش بزنم. سريع زبونم رو به وسط کسش کشيدم و زود برگشتم سر جام. ديدم مينا داره تکون مي خوره. چشام رو بستم. يه دفعه حس کردم انگار يه چيزي بالاي سرمه. اولش ترسيدم. چشام رو باز کنم ولي ديم صدايي نمياد. آروم يه چشمم رو باز کردم. يه چيزي جلوي چشمم بود. اون چشمم رو هم باز کردم. نه واقعا يه کس جلوي چشمم بود. ديدم مينا دوتا زانوهاش دو طرف سر منه و کسش با صورت من فقط چند سانت فاصله داره. حسابي کف کرده بودم. دوباره که نگاه کردم ديدم مينا با دو تا دستاش دو طرف صورت من رو گرفت و آروم نشست روي دهنم. حسابي کسش رو خوردم. بعد بلند شدم و خوابوندمش. همه بدنش رو ليسيدم و کيرم رو گذاشتم دم کسش. فقط به اندازه سر کيرم داخل کسش کردم چون قبلا هم اين کار رو کرده بودم و مي دونستم با فقط سر کير پرده بکارت پاره نمي شه. (البته از خواننده ها مي خوام اگه خواستن اين کار رو تجربه کنن خيلي احتياط کنن) و بعد هم مينا ترسيد که کنترلم رو از دست بدم و همه کيرم رو داخلش کنم و به من فهموند که ادامه ندم و آروم برگشت و من افتادم به جون کونش و بدون کوچکترين ملاحظه تا آخر داخل کونش کردم. خيلي با هم حال کرديم. وقتي که آبم داشت مي اومد ازم خواست که همه آبم رو داخل کونش بريزم و من هم براي قدرداني از اين حالي که به من داده بود اطاعت کردم. بعد هم دو باره کس و کونش رو بوسيدم و سريع قبل از اين که کسي بياد اومدم بيرون. راستش وقتي اومدم بيرون به اين فکر مي کردم که تو نيکي مي کن و در دجله انداز… اصلا فکرش رو هم نمي کردم که يه روز مينا رو بکنم. يعني وقتي داشتم کسش رو دستمالي مي کردم فکر مي کردم اگه بيدار بشه پدرم در مياد. اما اين طوري نشد. تا اين که همه اومدن و بعد از خوردن شام من وسامان رفتيم توي اطاق من. همون اطاقي که صادق توي اون دو سالي که باهاش بودم توي اون اطاق من رو مي کرد و بعد از اون سعيد چندين بار توي اون دو سالي که باهاش بودم من رو توي همون اطاق کرده بود. وقتي رفتيم توي تخت من حس کردم که بوي سعيد و صادق از تن سامان هم بلند مي شه. سامان برعکس دو تا داشاش هم خنده رو بود و هم پررو و هم بذله گو و معلوم بود که آتيشش خيلي تنده. چون به محض اين که بدن لخت من رو ديد کيرش راست شد و بدون مقدمه اومد و دستش رو گذاشت رو باسنم و گفت: لامصب تو که از خوش بدني دست هر چي دختره از پشت بستي. مي خواستم بگم اگه بدن مينا رو ديده بودي اين حرف رو نمي زدي. ولي چيزي نگفتم و پشتم رو بهش کردم و

رابطه با خواهر زنمسلام داستانی را که میخوانید مربوط است به سال 75من در حال حاضر 48 سالم است دارای زن ودو بچه وزندگی خوبی دارم و از آنجا که همیشه فکرو ذهنم سکس است سالهای اول زندگی عاشق دخترهای زیر 18 بودم و چون خواهرزنم همان سنی بود که دوست داشتم توجهم را جلب کرد بارها وبارها به طرق مختلف دستم را به بدنش میزدم (لازماست که بدانید خانواده زن من خیلی مذهبی هستند)تا یک روز دل به دریا زدم وشب رفتم بالای سرش ویواش یواش با دستم بدنش را لمس کردم بعد ازچند لحظه بیدار شد ومانع شد و من هم چون ترسیده بودم فورا برگشتم وچون میدانستم کهراز غلبه بر دختران بی محلی کردن است تا سه ماه به او هیچ اهمیتی نمی دادم(درضمن مریم 16 سال داشت) تا اینکه یک روز مرا تنها دید وگفت چرا از من دوری میکنی همان موقع بفکر افتادم و به او گفتم چونکه فکر می تو از من نا راحتی که او گفت مثل گذشته با من رفتار کن من هم به او گفتم حرفی نیست ولی شرطی دارد و ان اینکه من در مقابل خواستهای زیادی دارم که او گفت هر چه بخواهی .از ان روز به بعد هر روز به محل کارم زنگ میزد و روز به روز با هم صمیمیتر می شدیم تا اینکه عید سال 75 به او گفتم که من عیدی مخصوص می خواهم و او هم قبول کرد فردای ان روز صبح زود بیدار شدم و تمام وجودم از شهوت پر شده بود بی اختیار به طرف اطاق خواب او رفتم (راستی فراموش کردم که از اندام مریم برایتان بگم او قدی بلندبا موهای مشکی بلند و سینهای به اندازه یک پرتقال داشت که همیشه ارزو داشتم که ان سینهای بلوری را ببینم )آهسته او را صدا زدم واو در حالی که فکر میکرد که من فقط بوسه ای برای عیدی میخواهم لبانش را در حالی که خواب آلود بود به طرفم هدیه کرد ولی بنده خدا خبر نداشت که من در حال انفجارم که به او گفتم مریم یک سالی است که منتظر چنین لحظه ای بودم وخلاسه با لمس کردن بدنش به او فهماندم که خواسته من سکس است اول قبول نمی کرد ولی کم کم رام شد .وای که هیچ وقت فراموش نمیکنم سینهای سفید با توک ریز وچون وقت بیدار شدن بقیه بود ازاو خواستم که برگردد و با اسرار من کمی شلوارش را پائین کشیدم ووبعد از در اوردن کیرم روی او خوابیدم وبرای اولین بار خودم را راحت کردم .فردای ان روز خیلی دلواپس بودم که چه می شود و با اولین بر خورد متوجه شدم نه تنها از دستم ناراحت نیست بلکه راضی هم هست وبعدها به من گفت که گاهی از شبها که بازنم سکس میکردم اویه جورائی ما را دید مزده ودلیل کنجکاوی او به خاطر تعریفهای زنم بود که به گوشاو رسیده واو رامست کرده وبا دیدن سکس من بازنم تصمیم به سکس با من شده بود آخه لازم به تعریف نیست همینقدر کافیست که کمترین سکس ما یک ساعت طول میکشید و به من گفت هر وقت که شماها را دید میزدم دلم می خواست که جای خواهرم بودم .خلاصه بعد از ان روز یکی دو بار دیگر کارم را با مریم بصورت حول حولکی انجام دادیم تا اینکه یکی از روزها که خانه پدر زن بودیم و قرار بود که شب هم آنجا بمانیم تلفنی با او قرار گذاشتم که فردا صبح او به بهانه کلاس از خانه بیرون وبه خانه ما بیاد وفردای ان روز من مثل همیشه برای رفتن به سر کار از خانه بیرون رفتم وخودم را سریعا به خانه رساندم ومنتظر بودم که زنگ بصدا در امد وقتی که داخل شد ودر را بستم پریدم مثل جوانهای کس ندیده و اورا بغل کردم ویک لب فراموش نشدنی ازاو گرفتمو در یک چشم بهم زدن تمام لباسهای او را در اوردم و بعد هم لباس های خودم رااولین بار بود که بدون مزاحم وبا خیال راحت شروع کردم . از انجائی که عاشق ترشح کوس دختر هستم دستم را روی کوس سفید وبدون پشم او گذاشتم و انگشت وسط را به ارامی لای کوس مریم بردم تا کاملا از حشری شدن او مطمن شوم که با لیز خوردن انگشتم به من گفت دست خودم نیست خیلی خوشم میاد که همان موقع او را به روی کمر خاباندم و بدون معتلی شروع به خوردن کوسش کردمم مریمدر حالی که داشت نفسش از لذت بند میامد گفت یک بار که کوس مینا را می خوردی ومن شما را دزدکی نگاه میکردم انقدر با کوسم بازی کردم که یکدفعه حال عجیبی بهم دست داد ومن حرفش را قطع کردم و گفتم الان کاری میکنم که برای اولین بار ارزا شوی مریم هم باصدای گرفته میگفت هر کاری که دوست داری بکن و من بعد از خوردن کوس کیرم را از پشت لای پای او گذاشتم وبعداز چن بار بردن واوردن راستش خیلی ترسیدم چرا که مریم از زور لذت داشت می مرد تازه ان لحظه بود که فهمیدم خیلی خیلی حشریه خلاصه بعداز اینکه سه مرتبه آبش اومد من هم آبمرا ریختم روی کمرش.از ان روز به بعد کوچکترین فرصت که پیدا میشد منو مریم در حال کردن بودیمتا اینکه رفته رفته به هم خیلی عادت کردم ویکی از روزها که من زیر خابیده بودم ومریم روی من در حال بالا وپائین کردن بود نزدیک به ارزا شدنش بود که دستهایش را درون دستهای من قفل کرد ولبانش را هم بر روی لبانم گذاشته بود یکدفعه متوجه شدم که اتفاقی افتاد که دیگر کاری از دست من ساخته نبود بله مریم خانم با نقشه قبلی جلوی خودش را باز کرد اولش خیلی ناراحت شدم ولی بعد به خواطر اینکه به من گفت که خودش می خواسته ودر ضمن طبق گفته مریم از هر ده دختر در مدرسه شان حد عقل هفت نفر بکارت ندارند وگفت آرزویم این بود که بدست تو باز شوم تا بتوانم لذت واقعی سکسرا باتوش کردن احساسکنم . از ان روز به بعد خیلی از کردن مریم لذت می بردمتا اینکه سال 79 مریم ازدواج کرد. بعداز از دواج چندین بار ازمن خواست ولی من قبول نکردم

جر دادن خواهرم از عقب ساعت 6 عصر بود تازه از باشگاه برگشته بودم ودر خونه را زدم خواهرم تنها تو خونه بود تا اومدم تو گفتم کسی نیست؟؟؟؟؟!!!!اونم جواب داد مامان الان میاد. پرسیدم مگه کجاس؟؟ جواب داد خون همسایه. گفتم کی رفته که می گی میاد و یه لبخند بهش زدم ودستشو گرفتم. دستشو کشید و گفت : گیر نده من امروز اعصاب ندارم اگه گیر دادی داد می زنم.منم دیدم خیر امروز آبجی هستی نمی خواد یه حالی به داداشش بده. ولش کردم و رفتم .فرداش یه فیلم تارزان گرفتم و تا خونه خلوت شد گذاشتم . خواهرمم داشت تو حیاط کنار حوض برا خودش ور می رفت که نیاد تو اطاق که من بخوام گیر بدم.ولی بعد 10 دقیقه من که دیدم خبری نشد صداشو زیاد کردم و از پنجره داشتم نگاه می کردم که خواهرم بر گشته داره نگاه می کنه . 5 دقیقه بعد رفتم ازش خواهش کردم بیاد تو و به هزار خایمالی آوردمش و گذاشتمش تو خونه و خودمم نشستم و هیچی نگفتم 10 دقیقه که مبهوت به فیلم نگاه کرد یهو برگشت و بهم گفت : من کار دارم و نمی خوامم اینجور فیلمارو ببینم اگه می خوای کاری بکنی زود باش!!!!!!!!!! فهمیدم که داره میسوزه از حشر. سریع اومدم بغلش وگرفتمش . هیچی نمیگفت تصمیمشو گرفته بود که بهم بده. یه شلوار ورزشی قرمز پاش بود و یه پیرهن منم زیر شلوار داشتم . طاق باز خوابوندمش و همونجوری مثل همیشه از رو شلوار کیرمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم حال کردن . امروز خیلی بی سر وصدا بود فهمیدم فیلمه کار خودشو کرده تو یه لحظه فکری زد به سرم بهش گفتم شلوارتو می کشی پائین ؟؟؟ جوابش دیونم کرد واااااااای یعنی می شه من رونای خواهرمو بعد 1 سال انتظار ببینم؟! جواب داد: فقط شلوارمو در میارم و اگه گفتی شورتتم در بیار جون بابا شلوارمو می پوشم . منم مثل این چیز ندیده ها گفتم قبوله. باشه. خواهرم شلوار قرمزشو کشید پائین . واااااااای خدای من . داشتم شاخ در میاوردم چقدر پوستش سفید و صافه یه شورت مشکی هم پاش بود که وسطش یعنی قسمت کسش خیس شده بود. اینو می شد کاملا فهمید. بهش گفتم می شه به شکم می خوابی؟؟ وقتی چرخید با دیدن اون کون خوش فرم و تقریبا گنده کیرم سیخ سیخ شد و نفسم تند تند میومدو می رفت شروع کردم کونشو از رو شورت ماچ کردن و روناشو لیسیدن . دیونش داشتم می کردم چون بر خلاف بقیه حال کردن هامون که هی می گفت زود باش و تموم کن و ول کن دیگه اینبار هیچی نمی گفت و فقط 1 بار گفت آخ داری چیکار می کنی زود باش پس. ولی اینبار کاملا معنیش این بود که داداشی کیر می خوام منم سریع شلوارمو کشیدم پائین و کیر داغمو گذاشتم لا پای خواهرم . خواهرم سکسی می گفت ووووووووووویییییییی وووووووووییییی این چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!وای چرا اینقد داغه؟؟؟؟؟!! در گوشش گفتم آبجی جون این کیییییییره. و شروع کردم از رو شورتش رو کسش کشیدن آب کسش شورتشو خیس کرده بود همینجوری که داشتم می کردم مواظب بودم که هی شل کنم و سفت کنم که ارضا نشه چون هر وقت ارضا می شد کلافه می شد . امروز تصمیم گرفته بودم کسشو با کیرم تماس بدم که یه دفعه فکر شیطانی به سرم زد بلند شدم نشستم رو باسنش و کناره های شورتش که جمع شده بودو باز کردم که اعتمادش جلب بشه که نمی خوام شورتشو در بیارم ولی نمی دونست چه نقشه ای دارم . خیلی آروم و با ظرافت کامل یه کناره از شورتشو یعنی اون تیکه از شورتش که دقیقا از پشت لای کسش بود و یه کم آوردم بالا و کیرمو آروم کردم تو و تا رفت تو خوابیدم رو خواهرم . فکر می کنم فهمیده بود . منم شروع کردم آروم عقب جلو کردن وااایییی چه فازی می داد کاملا معلوم بود کسش خیسه چون صدای لچ لچ در اومده بود خواهرم سه سوته ارضا شد و شروع کرد بی معرفت بازی که احمق گذاشتی کجام؟؟؟؟؟ زود باش دیگه . خسته شدم.و دیگه نذاشت کیرمو رو کسش بزارم منم بهش گفتم پس لااقل بزار بزارم رو باسنت که زود بیام اونم دستشو گرفت به شورتش و گفت فقط تا اینجا می کشم و نصفه باسنشو انداخت بیرون . جووووون جای همتون خالی خیلی کونش سکسی بود من نمی تونستم از کنارش بگذرم بهش گفتم ای چیه می خوای اصلا پاشیم بریم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! لااقل بیشتر بکش پائین و چون منو اینجوری اینقدر شکمسیر ندیده بود بیشتر کشید پائین منم سر کیرمو تف زدم و گذاشتم رو باسنش و گفتم بابا شلش کن دیگه اه.و وقتی شلش کرد کیرمو کشیدم سمت سوراخش که دوباره خودشو جمع و جور کرد و سفت و گفت چیکار می کنی؟؟؟ بهش گفتم فقط میمالم روش شلش کن دارم میام. خواهرم دوباره لاشو باز کرد چند لحظه بعد نفهمیدم چیکار کردم فقط تا به خودم اومدم دیدم هستی جون داره داد میزنه بی شعور پارم کردی ………………………ومنم سر کیرمو کردم تو کونش و اونم داشت زار می زد و می خواست خودشو نجات بده منم داشتم ارضا می شدم که نا خود آگاه یه فشار دیگه دادم به خدا حس می کردم که داره پاره می شه دلم براش می سوخت شاید اگه حالت عادی بود می کشیدم بیرون ولی آبم داشت خالی می شد و نمی تونستم کنترل کنم 30 ثانیه بعد وقتی از رو خواهرم بلند شدم رنگ پریده خواهرم و لبای زرد شدش و حالت صورتش داشت بهم می گفت احمق خواهر خودتو جر دادی. فرداش هستی بهم گفت از پشت دیروز کلی خون اومد و دیگه توی سکس نزاشت از عقب کاری بکنم و تا حالا فقط 5 بار شده که من آبمو از کردن کونش آورده باشم ولی تا دلتو ن بخواد لا پائی و الانم 4 ساله آبجیم اجازه داده که منم براش مثل شوهرش باشم . درست حدس زدین من الان 4 ساله کس خواهرم می زارم و 1 بارم که اشتباهی فکر می کردم تو کونش کردم ابمو ریختم تو کوسش و به بد بختی نزاشتم بچم تو رحم خواهرم بمونه . البته اون روزا سکسمون خیلی مبتدی بود ولی بعد ازدواجش دیگه کردن خواهرم و دوست دخترام و حتی سکس با خواهرم و یه جنده فرق آنچنانی نداشت برام به خصوص اینکه بعد 2 سال راه افتاد که ساکم بزنه هر چند روزای اول با اکراه اینکارو می کرد

دلستر اختصاصی برای زن عمو,سلاممن یه جوون 21 ساله (حمل بر خود ستایی نباشه) نسبتا خوشگل و مخ گیرم.من از این آدمای زبون دارم که همه ی فامیل عاشقشن.من یه عموی خیلی خوب دارم فقط از این جهت که با بهترین زن عموی دنیا ازدواج کرده.زن عموی من بسیار جوون میزنه .چهره ی زیبایی داره و با بدن دیوونه کننده ش باعث شد که من 6 سال تمام یعنی درست از وقتی با عموم ازدواج کرد برم تو کفش.این داستان رو برای این میگم که با اینکه1 سال از اون موضوع میگذره هر وقت بهش فکر می کنم دیوونم میکنه.زن عموی من با شوهرش اختلاف داره و شوهرش مدام باهاش دعوا میکنه همین امر باعث شد که من به فکری بیوفتم . من پیش خودم گفتم احتمالا فرشته من(من از اون قضیه به بعد هروقت تنها میشیم بهش میگم فرشته من)کمبود محبت داره و درست هم درومد هر چی بیشتر بهش محل میزاشتم بیشتر باهام قاطی میشد به جایی رسید که در خلوت بهم دست میداد.سرتون رو درد نیارم خلاصه این موضوع ادامه داشت ومن انقدرتو کفش بودم بعضی وقتها به یادش جق میزدم . تا اینکه تو دانشگاه با یکی آشنا شدم که این موضوع رو براش گفتم و بعد فهمیدم تو داروخانه کار میکنه.بهش گفتم برام یه داروی افزایش قوای جنسی بیاره و طرز استفاده ش رو ازش پرسیدم.چند هفته ای گذشت و بالاخره زمان موعود فرا رسید فرشته من میخواست بره عروسی و لباس نداشت به مامانم زنگید و گفت اگه زحمتی نیست یه لباس بده (..)بیاره خونمون منم زرنگی کردم به مامانم گفتم از اونور میرم جزوه از دوستم بگیرم که اگه کارم طول کشید شک نکنه .دارو رو برداشتم ورفتم و یه دلستر شیشه ای و یه دلسترقوطی ای خریدم وبا سرنگی که قبلا تهیه کرده بودم دارو رو تو دلستر قوطی ای تزریق کردم و موتورم رو هم دو تا کوچه پایین تر پارک کردم.زنگ در رو زدم تمام وجودم لرزش گرفته بود.منو که دید به گرمی به حالت دوستداشتنی بهم دست داد.از اون حتی یه حرکت غیرعادی هم سر نمیزد. رفتم دلستر شیشه ای رو خودم برداشتم و اون یکی رو دادم به زن عموم اونم بی توجه گفت دستت درد نکنه و خورد.دستم میلرزید گفت ح… جون حالت خوبه .گفتم آره فقط نزدیک بود تصادف کنم ترسیدم اونم ناراحت شد.بعد از 5 6دقیقه نگاهاش عجیب شد انگار سر جاش بند نمیشد هی پاشو اروم به هم میمالید و حریصانه میخندید خیلی عادی .(تو دلم گفتم محمد خیلی مردی عجب دارویی بهمون دادی یه دست افتادیم)بعد دیدم داره زجر میکشه گفتم می خواستم یه چیزی بگم ولی اصلا جراتشو ندارم با صدای لرزان گفت ما که با هم این حرفا رو نداریم بگو .گفتم میشه بیام پیشت بشینم ولی اون کاری کرد که فکر نمیکردم بکنه.بلا مکث بلند شد و محکم نشست بغل من و پاهاشو کاملا به من چسبوند ولی بگم به هیچوجه ضایع کار نمیکرد. گفت عزیزم حالا راحتی گفتم نه .گفت دیگه چته .دستمو انداختم گردنش و محکم فشار دادم گفتم حالا راحتم و اون خندید وهمینطور که حرف میزدیم میفهمیدم که داره پاشو بهم میمالونه .و گفتم تنها زنی که تو زندگیم ازش خوشم اومده و شب و روز به زندگی کردن باهاش فکر می کردم و بعضی وقتها به خاطرش گریه میکردم تو بودی و میدونم که از دستم ناراحت میشی و منو الان از خونت میندازی بیرون یهو با صدای بلند گفت پاشو ریدم به خودم گفتم به گا رفتم و اونم بلند شد و عاشقانه منو بغل کرد و خودشو محکم فشار داد به من .کیرم شق شده بود و وقتی کیرم به جلوی بدنش خورد دستشو ناگهانی برد سمت کیرم و من ترسیدم و خودمو کشیدم عقب .اون گفت نترس نمیخورمت.گفتم یه لحظه وایسا موبایلمو خاموش کنم موبایلمو رو حالت فیلمبرداری گذاشتم وطوری که اون نفهمه اونو رو به خودمون رو مبل گذاشتم ورفتم طرفش گفتم خیلی دوست دارم ازت لب بگیرم گفت این یه مورد رو متاسفم .گفتم باشه کاری نداری من می خوام برم .گفت باشه فقط تو رو خدا نرو منم سریع رفتم تو لباش و هر جوری که بلد بودم لباشو می خوردم و هم زمان بدنشو می مالیدم.دیگه کیرم تا نزدیکای یخه پیراهنم اومده بود(با شوخی) داشتم به گا میرفتم.زیپمو باز کردمو شلوارمو کشیدم پایین .بهش گفتم بقیه اش با تو کیرمو دستش گرفت و یه خورده مالید و بهش گفتم گشنه ات نیست. اول یه کمی مکث کرد و بعد دو زانو افتاد زمین و کیرمو با ولع خورد .دیگه سگ شده بودم کیرمو از دهنش درآوردم و لباسشو درآوردم شاید باورتون نشه ولی تی شرتشو پاره کردم.وقتی چشمم به بدن سفیدش افتاد تازه فهمیدم واقعا فرشته اس .پشمای کسش رو تازه زده بود و حتی یه مو رو بدنش نبود.دستشو گرفتم بردمش تو اتاق خواب هلش دادم رو تخت .وقتی بهم نگاه کرد تازه به خودم اومدم گفتم این همونیه که به یادش جق میزدم و حالا… و دیگه تحمل نداشتم پریدم روش و کیرم رو بدون اینکه بهش بگم چنان گذاشتم تو کسش که یه جیغ بلند زد من دهنشو گرفتم.گفتم الان همسایه ها میریزن هیسسس.به شدت کیرمو عقب جلو میکردم اونم حرفهای سکسی میزد و میگفت وای ح… جون بکن بکن محکمتر محکمتر .داشت ابم میومد که کیرمو درآوردم و گرفتم رو صورتش گفتم دهنتو وا کن و ریختم تو دهن و صورتش گفت داری چی کار می کنی. گفتم راحت باش رفتم دستمال کاغذی آوردم و صورتشو پاک کردم بعد بهش گفتم من که سیر نشدم و رفتم پایین و چنان لیسی از کسش میزدم که دیگه داشت میمرد و آه آه میکرد .پاهاشو بردم بالا و خواستم کیرمو بزارم تو کونش که بلند شد نشست و گفت عزیزم هر کاری غیر از این گفتم چشم جیگرم و دوباه انداختم تو دهنش و چنان میخورد که من ولو شدم رو تخت انقدر خورد که آبم ریخت تو دهنش و حالش بد شد .انقدر حشری شده بودم که اصلا سینه هاش رو ندیده بودم یهو پریدم به سینه های خوش تراش وتو دستش و 10 دقیقه لیس زدم وبعد گذاشتم لا سینه هاش و بالا و پایین کردم انگار دیگه آب نداشتم .انقدر رو سینه کار کردم که خسته شدم ولی آبم نیومد.بلند شدم و گفتم تا گندش در نیومده من میرم. رفتم لباسامو پوشیدم و اونم لباساشو پوشید و تی شرت پاره شده اش رو عوض کرد .خواستم برم بیرون که زنگ در خورد.از شانس کیری من عموم بود (آپارتمان عموم آسانسور داشت)آسانسور طبقه 5 بود .من صبر کردم ببینم عموم چی کار میکنه.دیدم آسانسور رفت پایین منم از پله ها پیچوندم.از در خونه که رفتم بیرون دستمو کردم تو جیبم یهو تمام دنیا رو سرم خراب شد فهمیدم که موبایلمو رو مبل جا گذاشتم و در حالی که داشت فیلم میگرفت.تا خونه که می رفتم هزار فکر به سرم زد داشتم دیوونه میشدم .هر لحظه منتظر بودم خبری بشه وهر زنگی که به خونمون میزدن من میریدم به خودم .تا آخر هفته خبری نشد (ما همیشه آخر هفته میریم خونه مادر بزرگم)وقتی رفتیم اونجا عموم اینا اونجا بودن من که به خودم ریده بودم نگاه آروم عشقمو که دیدم خیالم راحت شد.حالا نگو اونم مثل من زرنگ بوده و وقتی چشمش به موبایل من می خوره سریع باتری شو در میاره و اونو غایم میکنه .وقتی موبایلمو گرفتم دیدم فیلمه که از خودمون گرفتم هنوز تو گوشیمه بخاطر همین از اون به بعد هر وقت اراده کنم یه نفر رو دارم برم سراغش.

گربه صفت … فقط 14 سالش بود که به دختر خالش علاقه پیدا کرد ولی چون می ترسید جواب منفی باشه این حس رو بروز نمی داد با خودش می گفت اگه جواب منفی باشه حتی دیگه اون رو توی خیالم هم نخواهم داشت،و حتی همین خیال اون رو راضی نگه میداشت.حتی خود ارضایی نمی کرد میگفت شاید اون نمی تونه خودش رو خالی کنه.کم کم داشت عادت میکرد تا توی اون روز تابستون که به اصرار یکی از دوستاش قرار بود به پارک شهید رجایی(اصفهان)برن تا حال و هواش عوض بشه کمی زود تر رفت دوست نداشت بد قول باشه داشت تو پارک راه میرفت که یک پیام براش رسید.یه جک که باعث شد یه لبخند بزنه ولی توی یک لحظه انگار دنیا سیاه شد قلبش ایستاد و یک قطره اشک از چشمش جدا شد و روی صورتش لرزید و افتاد… درست جلوی اون باران(دختر خاله ی آرش)سرشو روی سینه ی یه پسر قریبه گزاشته بود. آرش تا چند ثانیه قدرت حرکت نداشت یه چیزه گلوش رو می فشورد وقتی به خودش امد باران اون رو دیده بود روش رو بر گردون وسعی کرد دور بشه چند قدم بیشتر نرفته بود که باران صداش کرد و خودش رو به آرش رسوند جلوی اون ایستاد انگار منتظر یه اتفاق بود تا بالا خره بغض ارش شکست و به گریه افتاد سعی کرد به حرف بیاد و گفت: اگه برا ترس از ابروت امدی برگرد و برو… ولی اگه حتی یه کمی از حسی که من به تو دارم رو تو به من داری و به هر دلیلی اون جا بودی زود به خونه بر گرد و به من از خونه زنگ بزن.روش رو بر گردوند دو قدم رفت باز برگشت و گفت:منتظرم… سریع به خونه برگشت و به LCDگوشیش خیره شد… __________________________________________________________ تا بالاخره گوشی زنگ خورد باران بود که پشت تلفت گریه میکرد و از ارش معظرت می خواست و در پایان از ارش خواست که بره پیش اون و کم تر از 15دقیقه ی بعد دم در خونه ی خالش بود زنگ زد و بدون گذر حتی چند ثانیه در باز شد وقتی جلوی حال رسید باران رو دید که با همون لباس تی پارک روی جلوی مبل بود وبا دیدن آرش به سمت اون دوید و در حالی که گریه می کرد ارش رو بغل کرد،ارش اون رو محکم توی بغل فشار میداد و میگفت همین که الان این جا هستی برام یک دنیا ارزش داره و چند دقیقه بعد بود که باران توی بغل ارش روی تخت بود و تازه انگار ارش داشت یادش میامد که الان کجاست و برای چی این جاست به باران گفت:راستی خاله کجاست؟ _رفتن باغ رضوان _وسط هفته؟ _سال گرد بابا بزرگم بود _یه سوال میکنم اگه نمی خواهی جواب نده ولی اگه جواب دادی باید راستشو بگی…_… _چرا این کارو کردی؟ _من…راستش…میخواستم…م… _اگه میگی راحت بگو تورو خدا ازارم نده راحت بگو به من نگاه کن من آرشم ما10سال هم بازی بودیم من درک میکنم قول میدم که درک کنم… _اون پسره…دوست دوست پسره عاطفه(عاطفه دوست چند ساله ی باران و هم کلاسیش بود)بود…را را…راستش عاطفه گفته بود خیلی لذت داره… _چندمین بار بود میدیدیش؟ باران در حالت کریه:پنجمین بار و دوباره به گریه افتاد و صورتش رو روی سینه ی آرش مخفی کرد،ارش سر باران رو بوسید و گفت شیطون حالا به لذت هاش هم رسیدی؟ نمیدونست چرا این حرف رو زد انگار دوست نداشت گریه ی عشقش رو ببینه،باران سرش رو بلند کرد با استین اشکاش رو پاک کرد گفت نه ولی امروز قراره برسم با عششقم… این جمله اخر یه لرزش توی بدن آرش انداخت که باران متوجه شد،خندید و گفت نترس نمی خوام بخورمت و بعد توی چشمای ارش نگاه کرد چشماش پر از هوس بود انگار خیلی تحریک شده بود و آرش این رو توی چشمای باران خوند دوست نداشت اولین بار کارش به سکس بکشه اما از طرفی هم می ترسید با رفتنش باران دباره به خونه قبل برگرده…بالا خره انتخاب کرد باران رو بغل کرد و در گوشش گفت:حالت خوب نیست…یا تا من این جام برو یه دوش اب سرد بگیر یا…یا… _یا چی؟ _یا امروز مال من باش… و حالا این باران بود که سر دوراهی بود با خودش می گفت شاید با آرش بودن به قیمت بکارتم تموم بشه و اخر با خودش گفت آرش ارزشش رو داره. در گوش ارش گفت امروز همه چیزم ماله توه از امروز تا ابد…ارش باران رو روی تخت خوابوند لبش رو روی لب باران گذاشت و دکمه های مانتوی باران رو باز کرد زیر مانتو باران یک تاب سبز پوشیده بود و بدن سفیدش خود نمای میکرد آرش دستش رو زیر گلوی باران گذاشت و درحالی که توی چشمای باران خیره بود از بالای یقه ی گرده باران دستش رو به سینه های نو رسیده باران رسود و اولین اه هوس باران با نشکون نوک سینه اون در امد و با همین اه آرش به اوج لذت روحی رسید دوباره لب های باران رو بوسید و تابش رو در اورد باران سوتین نداشت آرش سینه باران رو توی دهن گرفته بود و دستش رو بالای کمر بند روی شکم باران می کشید نفسهای باران نا منظم شده بود آرش چند دقیقه به این کار ادامه داد و بعد کمر بند باران رو باز کرد و شلوار و شورتش رو با هم در اورد بدون هیچ کار اضافه زبونش رو روی کوس باران گذاشت و با ولع تمام از سوراخ مقعد تا زیر ناف باران می کشید بعد از چند بار انجام این کار باران قدرت کنترل بدنش رو کاملا از دست داده بود مدام جیغ میزد سر ارش رو به خودش فشار میداد کمرش رو از روی تخت بلند میکرد و به ارسگام نزدیک بود که با گاز گرفتن قسمتی از کوس باران متوجه ارسگام شریک زندگی خود شد… بلند شد و صورتش رو توی دست شویی تمیز کرد وقتی برگشت باران خوابش برده بود لباس های اون رو درست کرد کلید باران رو برداشت و به سمت در خروجی رفت… چند دقیقه بعد با چند تا شکلات و یک لیوان اب میوه بالای سر باران بود بوسش کرد و صداش کرد وحالا نوبت باران بود که آرش رو ارضا کنه ولی هنوز عشق بازی اون ها شروع نشده بود که پدر ارش باهاش تماس گرفت و اون مجبور شد بره __________________________________________ بعد اون ماجرا دیگه فرصت خوبی پیش نیومد و فقط چند باری اونا عشق بازی کردن ولی باران هم یک گربه صفت بود مثل بقیه دختر ها مثل خیلی از پسرها درست یک سال بعد دوباره توی همون پارک باران به ارش خیانت کرد… ارش دیگه هرگز زندگی خوبی نداشت و الان هم زندگی خوبی نداره

تنها در خانه با زنداییسلام میخوام براتون خاطره سکس با زن دایی ام رو تعریف کنم.اول براتون بگم که داییم یه 4سالی میشه که عروسی کرده و یه زن کاملا خوشگل داره مثل این سوپر استارهای فیلم های سکسی هس حدودا 25 سالشه و من هم 20 سالمه خلاصه از موقعی که داییم زن گرفته بود من بدجوری به این زن داییم علاقه پیدا کرده بودم تا اینکه یه روز رفته بودم خونشون آخه من خیلی باهاشون راحتم حتی زن داییم جلوی من خیلی راحته و کاملا راحت میگرده اون روز که رفته بودم خونشون زن داییم یه تاپ و شلوارک تنش بود که چون تاپه خیلی تنگ بود سینه هاش کامل افتاده بود توش و من هم خیلی حشری شده بودم ام خوب دیگه زن داییم بود فقط باید نگاه میکردم دیگه کاری نمیتونستم بکنم البته داییمم خونه بود یه یک ساعتی که اونجا بودم یهو گوشی داییم زنگ خورد و اون گفت که یه کار واجب براش پیش اومده و باید بره(اینو بگم که من کلا آدم خجالتی هستم)بعد منم گفتم خوب پس منم دیگه رفع زحمت کنم و پاشدم که برم که یهو زن داییم گفت نه نرو بمون پیش من منم تنهام داییتم که معلوم نیس کی بیاد منم گفتم نه میخوام برم که داییمم گفت خوب بمون دیگه سارا هم تنهاست(سارا اسم زن داییم هس)من که دیدم دارن اصرار میکنن قبول کردم بعد نیم ساعت که داییم رفت زن داییم اومد و نشست پهلوی من من داشتم از ماهواره تنیس نگاه میکردم که اومد وزد یه کانال که فیلمای خارجی زبون اصلی نشون میده داشتیم نگاه میکردیم که یهو زن و مرد تو فیلمه شروع کردن به لب گرفتن از همدیگه و بعدشم سکس من به زن داییم گفتم این چیه بزن یه کانال دیگه که اون که منتظر چنین فرصتی بود گفت نه مگه چشه داریم نگاه میکنیم منم که اون صحنه های فیلم از یک طرف و سینه های زیبای زن داییم از طرف دیگه که در فاصله چند سانتی متریم قرار داشت داشتم دیوونه میشدم حسابی حشری شده بودم برای اینکه از شهوتم کمی کم بشه پاشدم رفتم دست شویی و اومدم روی اون یکی مبل نشستم تا از اون فاصله داشته باشم اما مثل اینکه اونم از قبل به من علاقه داشت و نمیخواست این فرصتو از دست بده و رفت یه چیزی بیاره بخوریم وقتی اومد خوردنی هارو گذاشت رو میز و دوباره اومد کنارم نشست من دیگه خیلی حشری شده بودم همین موقع ها بود که فیلمه هم تموم شد بعد یه اس ام اس برام اومد دوستم بود بعدم یه چند تا اس ام اس ردوبدل کردیم یهو زن داییم به من گفت ای ناقلا دوست دخترت بود منم گفتم نه دوستم بود اونم گفت باشه تو راست میگی همین موقع بود که تلفن زنگ خورد داییم بود زن داییم که گوشیو گذاشت گفت داییت بود گفت من تا دیر وقت نمیام به سهیل بگو پیشت بمونه تا من بیام من دوست نداشتم اونجا بمونم چون داشتم از شهوت میمردم(البته بگما چون تنها بودیم اینجور شده بودم وگرنه وقتایی که داییم خونه س یا با مامانم اینا میریم اونجا اینقدر شهوتی نمیشم)ولی دیگه چاره ای نبود همینجور که داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم یهو زن داییم زد رو پام و گفت تو ازسکس بدت میاد؟من یک لحظه کپ کردم سرخ شدم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم آخه اولین باری بود که زن داییم بامن از این حرفا میزد اون نگام کردو زد زیر خنده گفت چرا سرخ شدی بعد گفت حالا بدت میاد نمیدونستم چی بگم گفتم نه واسه چی؟گفت آخه وقتی صحنه های اون فیلمه شروع شد گفتی بزن یه چیز دیگه گفتم خوب خجالت میکشیدم بعد گفت تا حالا با کسی سکس داشتی من که دیگه داشتم از تعجب شاخ در میاوردم گفتم نه بعد بدون مقدمه گفت من دوست دارم با تو سکس داشته باشم من دیگه داشتم از خجالت آب میشدم که یهو دستشو گذاشت رو کیرم منم که کامل پاشده بود ومن به هزار بدبختی قایمش کرده بودم که معلوم نشه بعد بهم گفت ای ناقلا این که پاشده نکنه تو نخ من بودی؟منم گفتم نه به خاطر فیلمه هس بعدم گفتم من میخوام برم اون که هنوز دستش رو کیرم گفت اگه بری هم من ناراحت میشم هم داییت منم که از خدا میخواستم فقط داشتم ناز میکرم بعد اون دکمه های شلوارمو باز کرد و کیرمو کرد تو دهنش وای چه حالی میداد من یکم مقاومت کردم گفتم پس داییم؟گفت اون که تا آخر شب نمیاد خیالت راحت منم دیگه بی خیال شدم گفتم حالا که خودت میخوای باشه داشت حسابی برام ساک میزد منم داشم حسابی حال میکردم بعد من گفتم دیگه بسه حالا نوبت منه من رفتم سمتش و یه لب حسابی ازش گرفتم و از همون بالا شروع کردم به خوردن اونم که داشت لذت میبرد گفت ناقلا خوب بلدیا منم به خوردن ادامه دادم تا رسیدم به سینه هاش سفت نسبتا بزرگ سفید عالی بود تاپشو که در آورده بودم سوتینشو در آوردم و شروع کردم به خوردن بعدم کم کم رفتم پایین تا رسیدم به کسش شلوارکشو در آوردم ویکم از رو شورت کسشو مالیدم خیلی داشت حال میکرد آه اوخش خونه رو برداشته بود منم شورتشو در آوردم شروع کردم به لیسیدن کسش آخ چه حالی میکرد آخخخخخخخخ آهههههههه میزد وسرمو چسبونده بود به کسش و میگفت سریع تر ذیگه خیلی حشری شده بود گفت دیگه طاقت ندارم منو بکن جرم بده منم کیرمو گذاشتم رو کسش چند تا ضربه زدم بعد یواش هل دادم تو وااااااااااااای چه کسی برا همینه که داییم روز به روز جوون تر میشه و شروع کردم به تلمبه زدن صدای اون که خونه رو برداشته بود بعد گفتم میتونم از کونم بکنمت گفت من الان تسلیم توام هر کاری میخوای بکن منم اونو که از کمر رو مبل بود بلند کردم و گفتم زانو هاتو بذار رو زمین و کونتو بده بالا(داگی استیل)اونم این کارو کرد منم رفتم یه تف بزرگ انداختم رو سوراخ کونش و کیرمو روش مالیدم تا کمی نرم شه بعد یواش فشار دادم مثل اینکه دردش گرفت یه داد زد ولی هیچی نگفت منم کیرمو آوردم بیرون یه ذره روش مالیدم یه کمم مالیدم رو کسش بعد یه تف دیگه انداختم واین بار کمی راحت تر فشار دادم تو اونم این فقط یه داد کوچیک زد اونم خوشش اومده بود تا ته کردم داخل و شروع کردم به تلمبه زدن اونم خوشش اومده بود خیلی داشت حال میکرد آهههههههه اوههه میکرد بعد کیرمو در آوردم گفتم دیگه میخوام بهت آب بدم اونو به کمر خوابوندم رو زمین و کیرمو کردم تو کسش چند بار که تلمبه زدم یه جیغ بلند کشید کیر منم حسابی داغ شد اون ارضاشد منم چند تا تلمبه دیگه زدم گفتم داره آبم میاد گفت بریز داخل کسم منم آبمو با یه داد ریختم تو کسش و افتادم روش و شروع کردم به بوسیدنش تمام صورتشو بوس میکردم بعد بهش گفتم از قرص ضد حاملگی استفاده میکنی؟گفت خیالت راحت اتفاقی نمی افته بعد با هم رفتیم حموم تو حمومم برام ساک زد و آبمو ریخت رو صورتش و یکمیشم خورد بعد با هم اومدیم بیرون بهم گفت خوش گذشت؟گفتم خیلی از اون روز به بعد هر وقت خونه یکیمون خالی بشه یه حال حسابی به هم میدیم

بذار همه ببینن بیست و یک سالم بود و تازه از سر بازی بر گشته بودم . بابام دوسه ماهی قبل از این که من از خدمت بر گردم مرد و منم ترجیح دادم بقیه خدمتو تموم کنم و بر گردم وضعش بد نبود دو سه تا آپارتمان و یه مغازه فروش لوازم یدکی ماشین داشت که وقتی اومدم چسبیدم به کار . خواهرام با این که ازم کوچیکتر بودند همون اول جوونی ازدواج کرده و رفته بودند راه دور و من و مامان تنها بودیم . مامان هم خیلی حشری بود و فکر کنم از بس شیره جون بابارو کشید اونو ضعیف کرد .. البته اینا در واقع دلیل نمیشه و شاید سیگار زیاد هم اونو از پا انداخته باشه .. بگذریم این مامان حشری ما واسه این که تو خونه حوصله اش سر نیاد واسش سیستم کامپیوتری و از این جور بند و بساطها ردیف کردیم که سرش یه جوری با مطالعه گرم باشه .. مامان ویدای اهل عشق و حال ما که هنوز چهل سالش نشده خیلی اکشن بود . روز دومی که با کامپیوتر ور می رفت بهم گفت مانی جون این که اصلا حال نمیده .. هر چی می خوام برم تو سایت های ترانه و از ستار و شکیلا و نوال الزغبی وشکیرا وگونل و… موزیک ویدیو ضبط کنم جواب نمیده . یه فیلتر شکنی چیزی واسه ما نصب کن . وی پی ان یا پروکسی .. -مامان تو تا دیروز ماوس نمی تونستی دستت بگیری نمی دونستی چطور وارد بر نامه ها شی این چیزا چیه دیگه ؟/؟ هرچی می کشیدم از دست این دوستای هم سنش بود . چند تا دوست بیوه داشت که دور هم می نشستند چونه شون گرم می شد و از یمین و یسار می گفتند . این بر نامه رو هم واسش جور کردم . دو سه روز نشد که دیدم داره تو خونه نیمه لخت می کرده . طوری هم لباس می پوشید که من که پسرش بودم شرمم میومد . تابستون هم بود و هوا هم گرم و بهانه کرده بود که کولر باعث کمر درد میشه و در عوض خودشو نیمه لخت کرده بود . روز بعدش که با شورت و سوتین می گشت . وقتی اون اندام یه دست و خوش نقشو می دیدم اولش سعی می کردم رومو بر گردونم ولی بعدش بی خیال شده بودم . –مانی اگه تو هم گرمته می تونی لباستو کم کنی منم و تو کس دیگه ای اینجا نیست . -مامان من که فقط یه شلوارک پامه . چیز دیگه ای که تنم نیست . همینو در آرم که میشم مادر زاد تازه به دنیا اومده -خب بشو . مگه چه اشکالی داره . خلاف که نمی کنی می خوای خنک شی . تازه این جوری عرق هم نمی کنی و کمر درد نمی گیری . -بر شیطان لعنت این چی میگه . کار به جایی رسید که سوتینشو هم روز بعدش در آورد وسینه های خوشگل و درشتشو انداخت بیرون . دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم . این که هیچوقت تا این حد بی پر وا عمل نمی کرد . شبا تا دیر وقت بود کنار کامپیوترش . یه شب که رفته بود حموم رفتم سر وقت هیستوری کامپیوترش … وااااااییییییی پسر هرچی اثر باقی گذاشته بود همه سایت امیر سکسی و تقریبا همه شون هم داستانهای سکس با مامان .. برای اولین بار بود که اسم امیر سکسی و همچین سایتی رو می شنیدم . با استرس از این که مامان سر برسه رفتم یکی دو تا از این داستانها رو خوندم . بیخود نبود که یه خورده مغزش تکون خورده .. ولی راستش منم که این چند تا داستان رو خونده بودم مغز منم تکون خورده بود . نویسنده بعضی از این داستانها زیر بعضی از نظرات همش می نوشت هدف ما هیجان در سکسه و ما نمی خواهیم که مادرا و پسرا سکس داشته باشند و به هم گرایش پیدا کنند . ما این سکس خانوادگی را که در خیال هم به زور می گنجد محکوم می کنیم سه تا نقطه ایرانی . این امیر و ایرانی هم بد جوری ما رو گیر آورده بودند . شیطون رو لعنت کرده و گفتم اگه من زن داشتم دیگه به همچین روز و روز گاری نمی رسیدم . شایداین ایرانی بیچاره راست بگه کرم از خودمونه . تا خودمون نخواهیم که نمی تونیم بریم رو مادر و خواهرمون سوار شیم . مامان از حموم بر گشت و منم تو حال و هوای خودم بودم . داشتم به این فکر می کردم که راستی راستی پسر میره تو حموم پشت مادرشو لیف می زنه و بعد اونو میگاد ؟/؟ اصلا با عقل جور در میاد ؟/؟ در همین حال و هوا بودم که دیدم مامان لخت مامان زاد اومد تو اتاقم . وایییییی این بار دیگه نمی دونستم چیکار کنم . آخه منم شلوارکمو در آوردم و لخت لخت بودم وعادت داشتم که راحت بخوابم . سرمو انداختم پایین ولی حس کردم که اون داره به من نگاه می کنه . سابقه نداشت بدون در زدن وارد اتاق من بشه . اما این دفعه این کارو انجام داده بود .-مامان چرا در نزدی . خجالت می کشم منو با این وضعیت ببینی ؟/؟ -مگه وقتی که تو بی اجازه من وارد بر نامه های کامپیوترم شدی و داستان سکس با مادرو خوندی از این فکرا تو کله ات نبود که زشته ؟/؟ وای وای برمن که این ننه ما این چند روزه چه پیشرفتی که نکرده بود و دست هر چی شیطونو از پشت بسته بود . دستمو گذاشتم جلو کیرم و گفتم مامان من زن میخوام باید واسم جورش کنی . زن که گرفتم میرم اون آپارتمانی که بابا به اسم من کرده تا تو راحت زندگی کنی -برو پسر تو دهنت بوی شیر میده . حالا میخوای این زن , چندر غاز سر مایه ای رو که از پدرت به ارث بردیم از دستمون در بیاره و تو رو به خاک سیاه بنشوندت .. من خودم هر موقع یه دختر خوب برات گیر آوردم واست ردیفش می کنم و بایدم تو این خونه پیش من باشین . من تنهام . دوست داری مادرت بره شوهر کنه اون وقت اون شوهره اموالو از چنگ ما در آره ؟/؟ -من فردا از این خونه میرم . نمی تونم تحمل کنم . اومد نزدیک تر و خودشو بهم چسبوند . من رو لبه تختم نشسته بودم و پاهام رو زمین قرار داشت و سرمو انداخته بودم پایین ومامان اومد کنار من وایستاد . بوی خوش صابون و عطر تن اون در فضا پیچیده بود و تا حدود زیادی وسوسه ام می کرد . سرمو در میان دستاش قرار داد و و به خودش نزدیک کرد . این تخت بلند من و سر به زیری من کار دستم داد و سبب شد که این حرکت و فن مامان سرمو مماس با کوس لختش قرار بده .. اوخ چقدر خوشبو بود . من فقط کوس چند تا جنده رو تا حالا بو کرده بودم که داشت حالمو بهم می زد . نوک بینی ام به کوس مامان چسبیده بود . حس کردم یه خیسی خاصی داره ولی کوس جندهه از این تری ها نداشت . یه شور و حال دیگه ای پیدا کرده بودم -مانی جون ناراحت نباش . من حالا فقط تو رو دارم . یه دستشو گذاشت دور دستم و گفت نمی خوای مامانتو بغل بزنی دیگه دوستم نداری ؟/؟ خودم برات هرچی بخوای ردیف می کنم تنهام نذار . خواستم دو دستی بغلش بزنم و اینکارو کردم ولی به جای کمرش یهو دیدم که دو تا دستام رو دو تا قاچای سفت و درشت و بر جسته کونش قرار گرفته . تا خواستم بجنبم دیدم ویدا جونم با دستاش سر منو محکم تر به کوسش فشار داد می خواستم دهنمو باز کنم و یه چیزی بگم که دیدم لبام به طرف بالا و پایین ولی روی کوس ویدا جون در حال حرکتن .. هر چند پیش وجدانم عذاب می کشیدم ولی ته دلم لذت می بردم . در همین افکار و احوال بودم که متوجه شدم کف دست مامان دور کیرم لوله شده .. -پسر چی درست کردی . یعنی مامانت این قدر تحریکت کرده .. دهنم به کوسش چسبیده بود و نمی تونستم حرف بزنم . -پسر گوشت گوشته دیگه .. اینو می خوای بفرستی تو کوس یه غریبه و معلوم نیست بعدش چه شر و شور و دردسری به پا شه . فرق کوس با کوس و کیر با کیر چیه ؟/؟ همون لذت و همون هیجان و همون عشق و حاله دیگه . مگه اون وقت که بشر تازه چشم به این جهان خاکی باز کرد و جمعیت زیاد نبود برادر خواهرو نمی گایید و پسر مادرو ؟/؟ آهههههه مانی حالا هم همونه . نگو تو این تنو نمی خوای . نگو عاشق گاییدن مامانت نیستی ؟/؟ با کیرم بازی کرد و دیگه نتونستم تحمل کنم . تو دستش خالی کردم و اون کف دست آب کیری شده اش رو ظاهرا برد طرف دهنش . چون ملچ ملوچ دادنش و این که از خوردنش حال کرده گویای همه چیز بود . کمرم سبک شده بود . نمی دونستم مامانم دیگه تا این حد حشری شده که راضی به آمیزش با پسرش شده باشه .. لحظه به لحظه خیسی کوسش بیشتر می شد -مانی چقدر تو بی احساسی نمی خوای کاری کنی ؟/؟ من که همه چیز خودمو در اختیارت گذاشتم . من که با منطق برات ثابت کردم که اگه یه چیزی در صدها هزار سال قبل می تونست به عنوان یه اصل منطقی یه تابویی باشه حالا می تونه به عنوان یه فرهنگ یه تابو دیگه رو بشکنه .. با کون مامان بازی کرده و محکم تر بهش چنگ انداختم . تصمیممو گرفته بودم . با این که هیکلش درشت تر از من بود ولی با یه فن از جام بلند شده و با همون دست رو کونش , اونو بردم اتاق خودش رو همون تختی که بابا روی اون سالها اونو می گایید . بدون این که چیزی بگم افتادم رو کوسش البته با دهن و زبونم -همینه مانی پسرم همینه .. اوخ بخورش .. منو به آرزوم برسون عزیزم . تصمیم گرفته بودم تا می تونم بهش حال بدم که هوس مردای غریبه به سرش نزنه . چون این مامان حشری که من دیده بودم ازش هیچی بعید نبود . مامان دمر کرد و گفت عزیزم مانی من با کونم ور برو بکن تو کوسم .. -من دیوونه کونتم مامان . خودشم می کنم . کون مامان تک تک بود . یه وجب بالاتر از کمرش بود وکمرش در اتصال به کونش یه گودی خاصی داشت که به نظرم این جذابیت و هوس انگیزی رو کمتر زنی داره . کون ویدا رو تو دستام گرفته و پس از این که با مکیدن و گاز های آروم حالی به حالی ترش کردم از وسط بازش کرده گذاشتم که کیرم بره تو کوسش . حرفای منطقی مامان در من تاثیر زیادی کرده بود . چه اشکالی داره که ما هم فرض کنیم جزو انسانهای اولیه ایم . انسانهایی که فقط از نظر علمی پیشرفت کردیم -مانی مانی اوخ کوسسسسسم هر لحظه بیشتر تشنه کیر کلفتت میشششششه بزززززن کیییییییررررررر داغتو فرو کن تو کوس مادرت . دیگه نگو زن می خوام . بزنش . حال بده . شونه هاشو داشته و خودمو به طرف بالای تخت می کشوندم تا ضربات هم زهر و شدت بیشتری داشته باشه و اونم پی در پی جیغ می زد . خوب کاری کرده بود این مامان که آبمو تو دستاش خالی کرده بود که من حالا راحت تر بگامش . تمام بدنشو زیر ماساژ و مالش خودم قرار دادم . به سینه هاش رحم نکردم . همه جاشو غرق بوسه کرده بودم -مامان مامان حشری من بازم می خوای ؟/؟ سیر نشدی ؟/؟ -نه نهههههه ارگاسمم کن . منو بکن .. داشتم فکر می کردم که جنده ها همچین چیزی ازم نمی خواستن که یادم اومد اونا بیشتر فکر کاسبی خودشون هستند . مامانو این بار طاقبازش کرده و از روبرو گذاشتم تو کوسش و دوباره با سرعت خودمو به بالا می کشوندم این بار لبهای داغشو با یه بوسه داغ به لبام چسبوندم و در یه حرکت یکنواخت به راهم ادامه دادم -مانی نزدیکه نزدیکه بریز خالی کن تو کوسم داره میاد آبم ریخت ولم نکن .. منم که آبم دوباره جمع شده بود امونش نداده و گذاشتم که بریزه تو کوس ویدا جونم .. -اوخ مامان چقدر دارم حال می کنم . جوووووون زن کی میخواد ؟/؟ دردسر کی میخواد ؟/؟ من فقط میخوام تو رو داشته باشم . کیرم تو کوس ویدا قرار داشت و تو بغل هم آروم گرفتیم و خوابیدیم . دیگه نمی دونم چطور شد که کیر در اومد خبر ندارم . از اون به بعد من و مامان تو خونه کنار هم لخت بودیم . مگر این که یه مهمونی میومد که واسه رفتنش ثانیه شماری می کردیم تا بازم کنار هم راحت باشیم . سایت امیر سکسی رو هم هر روز با هم می خوندیم و این ایرانی نویسنده جدید سایت هم که اکثرا به داستانهای سکس با مامان هم توجه داشت و داستانهای جدیدی هم میذاشت حسابی خوش به حالمون کرده بود هر چند می دونستیم اگه یه وقتی بفهمه که ما همچین کاری داریم می کنیم ازمون انتقاد می کنه . تقریبا تمام لینکهای فیلمهای امیر سکسی دچار یه اشکال خاصی شده بود . یه روز مامان حشری من بهم گفت میای از این صحنه سکس و هیجاناتی که داریم یه فیلم تهیه کنیم و بذاریم داخل اینترنت ؟/؟ -مامان عجب فکری ! چه هیجانی ! -آره مانی جون بذار دنیا ما رو ببینه . بذار ببینن که ویدا چه جوری داره به پسرش کوس میده -وپسر چه جوری مادرشو با تمام وجود و عشقش میگاد . -خب چند تا مسئله پیش میاد مامان . یکی این که اگه یه موقع ما رو بشناسن چی ؟/؟ اعدام رو شاخشه -عزیزم کاریت نباشه همه چی رو درست می کنم . می تونیم یه چشم بند بذاریم . صدامونو یه خورده تغییر بدیم . حتی میشه زیر نویس هم گذاشت . -مادر من فیلمبرداری بلدم ولی نمیشه که هم دوربین دستم بگیرم هم با تو سکس کنم .حداقل یه فیلمبردار میخواد که کارگردانی هم بکنه . من که حاضر نیستم یه مرد همچین کاری بکنه . -تو مامانتو داری چه غم داری . فکر اونجا شو هم کردم . یکی از دوستام که اسمش لادنه و اونم از شوهرش جدا شده و ازم جوونتر هم هست تو این کارا وارده . اصلا خودش فیلمبرداره و در مراسم جشن و عروسی فیلمبرداری می کنه . با این که زیاد هیکلی نیست ولی یه دوربین گنده رو خیلی راحت تو دستش می گیره و می گردونه -مامان زشت نیست بدونه که من و تو… -اوههههههه عزیزم اگه بدونی وقتی واسش تعریف کردم چقدر خوشحال شد . من سه چهار تا از این دوستا دارم که همه شون بیوه هستند . یکیشون با برادرزاده اش و یکی هم با خواهر زاده اش ویکی با دامادش رابطه داره . لادن هم فکر کنم خواهر زاده شوهرسابقش اونو میگاد . من همیشه پیششون کم میاوردم . البته هرچند بابات که بود تو این فکرا نبودم . وقتی موضوع تو رو واسشون تعریف کردم کلی کیف کردن . حالا من می تونم سرمو پیششون بالا بگیرم . از همه شون بالاترم .کاری کردم کارستون . -امان از شما زنا .. پاشدیم رفتیم مغازه عکاسی و فیلمبرداری لادن .. خیلی خوشحال شد و گفت افتخار می کنه که همچین کاری انجام بده و خودش لینکشو ردیف می کنه و در یکی از پر طرفدار ترین سایتها قرارمیده . ما ازش خواهش کردیم که این لینکو برای وبلاگ امیر سکسی در نظر بگیره چون خود امیر که این روزا سرش شلوغه و وقت نمی کنه داستان بنویسه و ادیت و منتشر کنه چه برسه دنبال لینک بازی و این چیزا باشه از طرفی ایرانی هم که سرش به داستان نویسی و ادیت و انتشار گرمه و تازه از این لینک درست کردن و این چیزا هم چیزی سر در نمیاره . -خب شما میخواین این کارو کنین شاید خیلی ها باور نکنن -اشکالی نداره . حقیقت که عوض نمیشه . ما صادقانه می گیم که جریان اینه و مامادر و پسریم و .. -باشه هرچی شما بگین .. لادن یه جور مخصوصی نگام می کرد و یه لحظه که مامان سرش اون طرف بود یه دستی رو سینه هاش کشید و گفت کاش منم یه پسر داشتم . -لادن خانوم ما هم جای پسرت .. یه چشمکی بهم زد و گفت امید وارم .. برنامه ها رو جور کردیم قرار شد برای یکی از شبها لادن بیاد و ترتیب کارو بده . دوسه ساعت قبل از این که بر نامه شروع شه مادر بهم گفت که لادن همین الان زنگ زد و گفت یه اشکالی پیش اومده و باید بری خونه شون . یه قسمتیه که اون خودش سر در نمیاره چه جوری تعمیرش کنه اگه نشد تو باید بری سریع یه قطعه بخری جایگزینش کنی و هر جایی هم ندارن . مادر اعصابش خرد بود و بر شانس بد خویش لعنت می فرستاد . رفتم خونه لادن . تنها زندگی می کرد . از همون اول که درو به روم باز کرد خودم اشکال کارو حدس زدم ولی چون یه خورده شک داشتم می خواستم از خودش بشنوم . وای پسر این شلوار جین داشت کونشو می ترکوند و منم نمی تونستم نگاهمو از روش بر دارم . نگاهمو به سینه های نیمه لختش دوخته بودم که ببینم سوتین بسته یا نه -ببینم لادن خانوم کدوم قطعه اشکال پیدا کرده .. ظاهرا می دونست که من اهل حالم . جین کشی خودشو پایین کشید و کوس بدون محافظ و شورتشو نشون داد و گفت این یکی . تا درست نشه دوربین کار نمی کنه .. -لادن جان باشه سر فرصت . تو هم خیلی ناز و خوشگلی . هوس انگیزی ولی الان نمیشه -خودت گفتی که منم می تونم مث مادرت باشم پس از همون کارا که با مامانت می کنی باید با منم بکنی تا دور بینم راه بیفته -اولا تو جوون تر و خوشگل تر از مامانی و میشه گفت جای خواهرمی .. اینو که گفتم گل از گلش شکافت …. در ثانی من بعد ش دیگه نایی ندارم باشه برای فردا -ببین تو اگه این کارو انجام بدی به نفعته . می تونی بدون این که شل بشی راحت با مامانت عشقبازی کنی . در هر حال اگه نمی خوای منم نمیام برو به مامانت بگو دوربینش خرابه .-حالا که تو منو بیرون می کنی و خودت دوست نداری , میرم باشه -نه صبر کن بینم این که آرزومه .. خیلی ناز بود .-دوستت دارم عزیزم عشق من لادن خوشگله -خوب شد این کارو کردی امید اگه انجامش نمی دادی باید دستام می لرزید من چه جوری می تونستم کیر ناز و کلفت تو رو ببینم و فیلمبر داری کنم .. منو بکن مانی دوستت دارم . -لادن اگه ایرادی نداره امروز فقط می خوام یه بار خالی کنم -پس تو کوسم بریز ولی باید قول بدی دفعه دیگه که میای پیشم بیشتر بهم حال بدی . بقیه شلوارشو از پاش کشیدم بیرون و کوسشو گرفتم تو دهنم . اوخ که چقدر ناز تر از کوس مادرم بود . هم تنگ تر و هم کوتاه تر . کونشم خوب بود ولی به کون مامان نمی رسید . لادن از هوس زیاد خودشو به گوشه های پذیرایی رسوند پایه های کاناپه رو محکم نگه داشته بود تا هوس خودشو کنترل کنه به شدت فریاد می زد . نمی دونست چیکار کنه . با سینه هاش با یه مالش خاصی بازی می کردم . فقط یه انگشت کوچیکه امو تونستم از بغل کیرم بفرستم تو کوسش … -مانی مانی داره میاد داره میاد جوووووون دودستی پایه کاناپه رو گرفته بود و از هوس به شدت به خودش می پیچید جوووووون ارضا شدم ریخت .. -مال منم حالا می ریزه -نههههه عزیزم زوده عجله نکن .. -حالا که دیگه باید دور بینت کار کنه . لرزشات که تموم شد . دیرمون میشه .. یه خورده بوسیدمش و با عطش و هوس و هیجان زیاد چند بار دیگه کیرمو تا ته کوسش فرستادم و خالی کردم . رفتیم پیش مامان منتظر. خیلی خوشحال شد که قطعه دوربین ردیف شده . دیگه نمی دونست که قطعه کوس دوستش ردیف شده وگرنه همون دوربینو می زد تو سرم … لادن ما رو راهنمایی کرد و بعدشم طوری چهره ما رو گریم کرد که نه تنها همون جذابیت رو داشته باشیم بلکه شناسایی هم نشیم بهمون گفت که نقاب لازم نیست . دکور بندی ها رو عوض کرد . طوری که فضا قابل شناسایی نباشه . و بهمون گفت با این حالت اگه حرف هم بزنین مهم نیست ولی کمتر و آروم تر صحبت کنین . چون در فیلمهای ایرونی که خیلی هم کمه همه دوست دارن صدای هنر پیشه هایی رو که دارن سکس می کنن بشنون . من واسه این که این فیلمو زیباتر و حساس ترش کنم با جملات کوتاه در هر صحنه یه زیر نویس فارسی و انگلیسی هم براش در نظر می گیرم که خیلی جالب میشه .. حاضرین ؟/؟ اعلام آمادگی کردیم . چون بعدا صحنه های فیلمو دیدم می تونم اون زیر نویسهاشو بگم .. کارگردان دستور داد که مامان رو تخت دراز بکشه کاملا برهنه و طاقباز . یه موز بگیره و اونو به کوسش بماله .. منم قرار شد که مثلا برم از لای در نیمه باز اتاق خواب یا اتاق مامان شاهد همه چی باشم .. اینم زیر نویس اندیشه های مامان در اون لحظه های تب و هوس .. نمی دونم باید چیکار کنم . دست به دامن کی بشم دارم می سوزم . مانی درکم نمی کنه . کاش پسرم می تونست متوجه شه که چقدر نیاز دارم اگه اونم داستانهای امیر سکسی رو می خوند شاید مث من امروز اون آمادگی رو داشت که باهام سکس کنه … در اینجا موزرو تا ته فرو کرد تو کوسش .. یه آهی کشید و بعد فیلم رفت رو پسره که من باشم .. واییی مامان مامان آخه چرا .. چرا احترام بابا رو نگه نمی داری . ولی خب حق داری این که بی احترامی نمیشه . تو جوونی و نیاز داری . من چطور می تونم تو رو زیر کیر یه مرد غریبه احساس کنم . منم پسرتم . درست نیست که عشق خالصانه من و تو رنگ هوس به خودش بگیره . نه مامان این جوری با خودت ور نرو . من کیرم شق میشه .. ناگهان مادر متوجه پسرش میشه . پسر دست و پاشو گم می کنه و مادر با اشاره دست پسرو فرا می خونه .. زیر نویس اندیشه مامان اینه .. چه خوب می شد الان مانی شلوارشو پایین می کشید و کیرشو به جای این فرو می کرد تو کوسم .. دیگه هیچی نمی خواستم .. و زیر نویس پسر این بود که اگه به جای این موز یا کیر یه مرد غریبه کیر من تو کوس مامان بره چه عکس العملی نشون میده یعنی قبولش می کنه ؟/؟ ..آن دو با کشمکشهای درونی خود دست به گریبان بودند تا این پسر که من باشم میره یا میرم طرف اون . موز فرو رفته تو کوس اونو می گیرم و رو پوست خیسش زبون می کشم و بعد اون موزو پوست نکنده روفرو می کنم تو دهنم و خیسی کوس مامانو می خورم . موزو پوست می کنم . یه تیکه خودم می خورمش و یه تیکه می دم به مامان . چند صحنه ای بدون زیر نویس بود وبعدش در اینجا این اندیشه اش نوشته میشه که از نگا ه و حرکات پسرم معلومه که راضیه که باهام سکس داشته باشه . نگاه باباش هم همین طوری بود . اومد طرف من و شلوارک منو پایین کشید . کیرم پرید بیرون . مامان اونو گذاشت تو دهنش و ساک زدنو شروع کرد . پس از چند دقیقه کیرو از دهنش در آورده و رفتم رو تخت روویداجون دراز کشیدم . چند تا صحنه دیگه زیر نویس نداشت اینجا رو دیگه بیننده خودش باید حدس می زد که به چی فکر می کنیم . یه خورده از حرف زدنهامونو هم نگه داشته بودیم برای زمان اوج سکس . البته نیازی نبود که کارگردان همیشه بهمون دستور بده ولی در ابتدای کار همون کارایی رو که می خواستم انجام بدم بهم دیکته کرد . همدیگه رو می بوسیدیم . سینه ها و زیر گلو و تن لختشو غرق بوسه کرده بودم . از خوبی این نمایش این بود که یک نمایش واقعی بود ما با تمام وجود و هوس با هم عشقبازی می کردیم . وقتی که داشتم کوسشو می خوردم لادن دور بین قدرتمندشو آورد جلو . طوری از کوس مامان فیلمبرداری کرده بود که نظیرشو در هیچیک از فیلمهای سکسی ندیده بودم . زبون منم خیلی پهن تر و دراز تر از چیزی شده بود که تصورشو می کردم . زاوایای کوس مامان به خوبی مشخص بود . حتی خیسی کوس اون … لادن چند لحظه ای صحنه رو قطع کرد . حالمون گرفته شد داشتیم از سکسمون لذت می بردیم فراموش کرده بودیم که سر صحنه فیلمبرداری هستیم و باید به حرفای تنها فیلمبردار و کارگردان توجه کنیم . یک فیلمبرداری که چیزی نمونده بود که خودش از حال بره ولی واسه این که درست فیلم بگیره خودشو کنترل می کرد . اگه من اونو نمی گاییدم دیگه چه جوری می شد ؟/؟ -ببینید بچه ها الان که به گاییدن اصلی می رسیم علاوه بر کلمات فارسی لابلا چند تا کلمه انگلیسی هم می تونین بر زبون بیارین خیلی جالب میشه . چون فیلمو اونور آبی ها و هموطنان ما در خارج از کشور و تو امریکا هم می بینند وایرانیهایی که فقط انگلیسی بلدند .. مثلا می تونین بگین دوستت دارم و پشت بندش بگین آی لاویو .. یا این که منو بکن بذار تو کوسم و بلافاصله بگین یعنی همون مادره بگه فک می .. یعنی بکن منو .. همون مادره می تونه بگه انگشتتو بذار تو کوسم و بعدشم بگه تو فینگر یعنی دو تا انگشتو بذار تو کوسم و چند تا دیگه از این حرفا بهمون گفت که تو کله مامان به زور جا می رفت .. البته کفتگوی فی البداهه هم می تونستیم بکنیم . چند تا چشمه از این کارا رو انجام دادیم . وقتی کیر رو فرو کردم تو کوس مامان , لادن سعی کرد صحنه رو درشت تر بگیره تا اون خیسی هوس مامان که رو کیرم نشسته بود بیشتر مشخص شه . من دیگه خودکارشده بودم می خواستم فیلمو هیجان انگیزش کنم -مامان مامان .. دیگه نمی خوام زجر بکشی .. تا کیر پسرت هست نباید منت کیر هر کس و ناکثی رو بکشی . پسرت مرد شده و می تونه تامینت کنه .. -عزیزم فدای کیرت . بکن منو فک می .. با کیر کلفتت .. تا کیر حلال

عاقبت گول زدن خواهرزنسلام من یه روز تو خونه تنها بودم که خواهر زنم اومد دنبال خواهرش که زن من باشه. من خیلی داستان سازی نمیکنم همون که بوده میگم/ خواهر زنم اون موقع 15ساله بود. بهش گفتم که زنم رفته آرایشگاه و باید منتظر باشه اونم گفت باشه. همینطور که منتظر آمدن زنم بودم دیدم که چه قد این نازگله بزرگ شده تا حالا به چشم بد نگاش نکرده بودم ولی از اونجاییکه اون روز واقعاً شهوتی بودم (داشتم تنهایی فیلم سوپر میدیدم) خلاصه رفتم تو کارش و گفتم نازگل چه قده خوشگل شدی/ اینم بگم که نازگل هیچوقت جلو من حجاب نداشت. خلاصه خندید منم سریع چرب زبونی رو شروع کردم تا اونجایی پیش رفتم که خب این جوشها رو صورتت تا کجا رفته ؟ رو سینت هم زده؟ که داشت تیشرتشو میداد پایین که یهو زنم سر رسید و گفت نازگل بیشعور چه کار میکنی؟ آقا منم سریع طبیعی کردم و گفتم بابا داریم حرف میزنیم. خلاصه زنم رفت تو اتاق از حق نگذریم حسابی جنده شده بود قیافش. آرایشگاه که میره بد جور درستش میکنن . رفتم تو اتاق و جلو نازگل بوسیدمش تو همون هوا دستمو بردم لای پاش و کسشو مالوندم دم گوشم گفت خیلی کسکشی اگه دیرتر میامدم چی می شد؟ منم طبیعیش کردم گفتم هیچی خواهرت کونشو بای میداد. خلاصه خندید و رفت روتخت دراز کشید منم درو قفل کردم و قبلش به نازگله چشمک زدم که بعله…. زیاد طولش نمی دم چون گاییدن زنم مث همیشه بود من اول کسشو میخورم بعد سینه هاشو و بعد اون کیرمو میخوره و منم حسابی با کیر کلفتم (حدود 6سانتی متر قطرشه) میزنم رو صورتش و بعد یا علی بکن تا دم مرگ . اینم بگم که به خدا زنم رو مث کسهای فاحشه خونه می کنم چون دوست دارم پاره پوره بشه! خب اگه من مردم به درد کیر مرد دیگه ای نخوره….خلاصه ما همیشه جلوی نازگل می رفتیم تو اتاق اما اون بار یه فرقی داشت اونم اینکه من با صدای بلند هر کاری مشد می گفتم مثلاً می گفتم فدای سینه های قشنگت بشم یا میگفتم عجب کس تنگی داری و با بیشترین صدا ارضا شدم. زنم هم اصلاً ملاحظه نازگل نمیکرد شاید چون اونم شهوتی شده بود و یا فک میکرد نازگل هنوز بچه است …. بعد که کارم تموم شد زنم رفت حمام و بهترین وقت برای معاینه نازگل بود … سریع با یه شرت که اونم بوی منی میداد آمدم و گفتم نازگل جون ببخشید ما سر و صدا کردیم تو که ناراحت نشدی… دیدم داره میلرزه و بهم گفت نه منم دیگه طاقت نیاوردم بهش گفتم دوس داری بدونی ما چیکار می کردیم که گفت آره گفتم بیا تو اطاق… دختره طفل معصوم با ترس آمد و منم بهش گفتم یعنی تو اصلاً تا حالا ندیدی …. گفت چی رو ؟ گفتم خیلی خب تیشرت تو درآر. اونم گفت باشه و خدا یا چی میدیدم بدن سفید و مرمری یه کس 15ساله که بی نهایت بکر بود… اینم بگم زن من بعداز ازدواج اعتراف کرد که با دوست پسرش همه کاری کرده اما از جلو نداده که منم چون واقعاً تا اون لحظه پسر بودم نفهمیدم داده یا دوخته؟ بگذریم رفتم جلو و به هوای دیدن جوشهاش سوتینشو باز کردم وای یا مولا 2تا سینه گرد و سفت و کوچولو باورم نمیشد این خواهره این قد پاک باشه بهش گفتم میذاری بهت یاد بدم اونم گفت باشه ومن دیگه مشغول شدم به خوردن سینه هاش !!! با یک دستم کسشو از رو شلوار می مالیدم و با دست دیگه سینشو می مالوندم و با زبونم سینه دیگشو میلیسیدم……و جالب اینکه واقعاً هر کاری می خواستم گذاشت باهاش بکنم و فهمیدم که این کاره نیست. خلاصه دیدم زنم داره میاد بیرون از حمام و نازگلم ارضا نشده گفتم نازگل بگو که میخای بری خونه و سریع رفتم لباسامو پوشیدم و نازگلم لباساشو پوشید…. وقتی زنم آمد بیرون گفتم نازگل میخاد بره خونه و زنم با تعجب گفت وا چرا آمدی پس؟ نازگلم تته پته کرد که درس دارم… خلاصه به هوای رسوندن خواهرزن نازم آمدم بیرون و تو ماشین تو پارکینگ تنها شدیم با هم … خلاصه بعد از کلی لب و ماچ ازش خواستم برام ساک بزنه که گفت بلد نیست و من کیر کلفتمو دادم بیرون با خایه هام و گفتم مث بستی خوردن بخور اونم قبول کرد و چند باری حالش بد شد/ من دیگه عصبی شدم و به یکی از بچه ها که خونه خالی داره زنگ زدم و بردمش اونجا … به رفیقم گفتم این زید شخصه و فقط میتونه ازمون یواشکی فیلم بگیره و جلق بزنه. اونم قبول کرد در کل پسر با معرفتیه…نازگلو بردم تو اتاق خواب رفیقم و تک تک لباساشو در آوردم تفلکی قرمز شده بود بعد تمام لباسامو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش بعد از 5 دقیقه دیگه داشت از نفس میافتاد که من رفتم سراغ کسش و شروع کردم به خوردن کسش طوری جبغ میزدکه بعداً رفیقم گفت فکر کردم به کونش خشک گذاشتی منم تا دیدم آماده است کیرمو تف زدم و گذاشتم رو کسش بیچاره چه قد التماس کرد که از جلو نه و من می گفتم بابا با یه عمل سرپایی میشی مث اول من میدوزمت و اون میگفت دوست پسر رفیقش از عقب میکنه دوستشو و من میگفتم خره درد میگیره به خدا میدوزمت میشی مث اول تازه از عقب که بدی بواسیرم میگیری تازه من خواهرتو همین الان از جلو کردم نمی خوای تو هم تجربشو داشته باشی؟… خلاصه رضایت داد و من یواش یواش کیرمو هل دادم تو کس 15 ساله تمیز و پاکش … اعتراف میکنم وقتی پردشو زدم با تمام وجودش لذت می برد و جیغ میزد و نمیذاشت کیرمو عقب جلو کنم بعد از چند ثانیه تمام کیرمو خون بکارتش فرا گرفت و من مث وحشیها خوشحال از فتح کس خواهر زنم تلمبه زدنو شروع کردم و جالب اینکه نازگل با اینکه درد داشت همش ناله میکرد ولی می گفت الهی فدات بشم الهی بمیرم برا کیر چاقت و خونهای بکارتش رو ی تخت هم ریخت و ….. بعد از چند دقیقه گفتم برگرد و برگشت حالا وقت کون دادنش بود ژل لوبریکانت که همیشه تو این اتاق یافت میشد رو برداشتم و مالیدم به سوراخ کونش بعد کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش .گفت مگه نگفتی … حالا که منو پاره کردی خب از جلو بکن گفتم دوست داری حامله شی ؟ بابا من دوست دارم لعنتی بزار آبمو بریزم تو کونت تموم شه همه چی. با دلخوری قبول کرد اما با بدبختی رفت تو کونش حالا بماند چند بار ازحال رفت آخه شوخی که نیست یه کیر کلفت 6سانتی … بعد که کیرم تا نصفه رفت تو کونش می گفت جان عزیزترین کست زود ارضا شو ولی خب من نیم ساعت قبل ارضا شده بودم و به این زودیها آبم نمیاومد اونقدر تو کونش تلمبه زدم که خودم دلم به حالش سوخت ولی وجداناً از زن خودم بهتر بود کسش واقعاً معرکه و تنگ و کونش هم که طبیعتاً داغ و گرم ولی زنم از کون تا حالا نداده بود … خلاصه مث ابر بهار گریه میکرد و من مث رگبار تو کونش تلمبه میزدم تا اینکه احساس کردم دارم ارضا میشم. کیرمو کشیدم بیرون و با روتختی پاکش کردم و بهش گفتم بیا تو هم ارضا شو گفت ب خدا نمیخام و میخاست لخت بره تو اتاق بغلی که من نذاشتم به زور خوابوندمش و کیرمو کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن تا جاییکه واقعا دیگه خوشش آمد و مدمد کردن کسشو احساس کردم و با صدای بلند داد میزد کامبیز به خدا دوست دارم و منم همینطوری با زبونم سینه هاشو و لباشو میخوردم تا اینکه از ته دلش آهی کشید و شروع کرد به لرزیدن و منم تا دیدم ارضا شده کیرمو در آوردم و آبامو ریختم رو شکمش / نمیتونین احساس کنین دختریکه مث خواهرت بوده و وقتی من شوهر خواهرش شدم فقط 8سالش بوده و حالا تو اونو از جلو و عقب جرروندی و خون تمام کون و کوسشو فرا گرفته وای چه جنایتی …بعد ازش خواستم بره تو دستشویی و خودشو بشوره و بعدم بردمش خونشون و ازش خواهش کردم به کسی چیزی نگه و از اون موقع تا حالا هروقت آمده تو خونمون و موقعیت بوده من اونو گاییدم .واقعا از ته قلبم عاشقش شدم ولی چه کار میشه کرد… نمیتونم از زنم جدا شم بعد اونو بگیرم میشه؟ اونم همش از ازدواج حرف میزنه و راضی نمیشه برای پردش بریم دکتر تا بدوزه براش…میگه تو که بلاخره منو میگیری .الان 1ساله از زندگی ساقط شدم ..خواهشاً تو قسمت نظرات کمکم کنین من چه کار کنم… مرسی

سعید و زن عموسلام به دوستای خوب شهوانی.من خیلی وقته اینجا داستان میخونم.اما این اولین داستانیه که میخوام براتون تعریف کنم.اسمم سعید.20 سالمه،از رشت!الانم دانشجوأم.اما داستانم واسه 2سال پیشه.نمیدونم از کجا شروع کنم.آخه اتفاقات زندگیم زیاده.من خیلی شوخو مهربونم.تو خونواده همه دوسم دارن خدایی.مخصوصأ زن عموم.من هر سال تابستونا میرم تهران خونه ی فامیل.عمه،عمو،خاله!عموم تو یه کارخونه کار میکنه که کارش شیفتیه و ساعت کاریش عوض میشه.زن عموم که اسمش راحله س یه زن لاغر با سینه های 65،موهای قهوه ای روشن.اونا یه بچه هم دارن که کلاس اوله.داستان ازینجا شروع شد که منو زن عموم همیشه اس بازی میکردیمو اسامون کم کم سکسی شد.دیدم پایس و اونم میفرسته.خلاصه به سرم زد که رو مخش کار کنم.اما همش میترسیدم که به عمو بگه.اما با احتیاط جلو میرفتم.بهش گفتم دوس دخترم اصلأ پایه نیستو هوا نداره و ازین حرفا.خلاصه بهش گفتم دوست دارمو کاش میشد فقط یبار بوس یا بغلت کنم.اما اون میگفت نه.به عموت خیانت نمیکنم.خلاصه اینقد زور زدم تا واسه یه بوس راضی شد.اما من هنوز نرفته بودم تهران.2ماه مونده بود به تابستون.تو این مدت بازم رو مخش کار کردم.به حدی که بیتابی میکردو میگفت پس کی میای؟خلاصه این 2ماه هم گذشتو پام رسید به تهران.تو کونم عروسی بود.خلاصه رفتم خونشون.از شانس کیری من عمو خونه بود.اما فهمیدم عمو شب کاره.وای خدا.داشتم بال در میاوردم.شام خوردیم عمو رفت سر کار.علی هم که 5سالش بود خوابش برد.خلاصه زن عمو جامو تو اتاق انداختو خودش کنار علی تو هال خوابید.من که روم نشد برم سمتش.داشتم منفجر میشدم.2،3ساعت گذشت.دیدم نمیشه.آروم بلند شدم.رفتم دیدم خوابه.آروم خوابیدم کنارش.خواستم بچسبم بهش یهو تکون خورد جفت کردم.پاشدم اومد سر جام.قلبم تند تند میزد.به زور خوابیدم.صبحش پاشدم دیدم عمو اومده.سرتونو درد نیارم.هیچ غلطی نکردم.دوباره شب شد و عمو رفت.گفتم دیگه باید کارو یکسره کنم.همچین که عمو رفت رفتم نزدیکش.گفتم اجازه هست؟بغلم کرد.بوسیدمش.تو آسمونا بودم.گفت عاشقتم سعید.لباشو گذاشت رو لبام.بوسیدمشو لباشو خوردم.پاهاش شل شده بود.داشت میفتاد.گفتم بریم تو اتاق.گفت علی بخوابه بعد.خلاصه به هر زوری بود بچه رو خوابوند.حالا نوبت من بود که بخوابونمش.رفتیم تو اتاق.بغلش کردم.بوسش میکردم همش.اونم بوسم میکرد.رفتم سمت سینه هاش دیدم صداش داره در میاد.بلوزشو در آوردم.یه سینه ی کوچولو داشت.سوتینشم در آوردم.شروع کردم به خوردن با ولع تمام.آخه اولین بارم بود.شهوت هردوتامونو گرفته بود.رفتم پایین تر.شکمشو لیس میزدم.اومدم شلوارشو در بیارم گفت نه.توروخدا نه.منم حالیم نبود اصلأ.شلوارشو محکم گرفته بود.مگه ول میکرد؟به زور درش آوردم.حالا فقط یه شرت پاش بود.باز مسخره بازی در آورد و نمیذاشت.اما زورش که به من نمیرسید.شرتشم به زور کندم.دیدم داره گریه میاد.دسش رو کسش بود.نمیذاشت به کسش دس بزنم.سریع لباسامو کندم.افتادم روش.لباشو خوردم.دسشو به زور آوردم کنار.همش میگفت نه.توروخدا نه!کیرمو گذاشتم لای پاش.یکم جلو عقب کردم.دیدم آروم شده.اومدم پاهاشو باز کنم بازم نذاشت.لا مصب قفل کرده بود.برگردوندمش.افتادم روش کیرمو گذاشتم جلو کسش.فقط میگفت نه.ریده بود به اعصابم.منم تا ته کردم تو کسش.یه داد زد گفت آخخخخخ.سوختم!حس عجیبی داشتم.کیرم واسه اولین بار رفته بود تو کس.داغ بود و لیز.خیلی حال میداد!از پشت سینه هاشو گرفتم.گردنشو میخوردم.دیگه آهو ناله میکرد.منم داشتم ارضا میشدم.تند تند تلمبه میزدم.آبم داشت میومد.سریع درش آوردم.اما احساس کردم در حین بیرون آوردن آبم اومده.اما گفتم نه بابا.من که درش آوردم.همشو خالی کردم رو کمرش.عضله های پام گرفته بود عجیب.زن عمو هم نتونستم ارضا کنم.پاشدم رفتم دسمال کاغذی آوردم.کمرشو پاکیدم کیرمم پاک کردمهر 2تامون بیحال افتاده بودیم کف اتاق.یه ربع گذشت.جفتمون ناراحت بودیم.اما به روی هم نیاوردیم.اون شب منو فرستاد حموم.اومدم بیرون دیدم لباساشو پوشیده و جامو انداخته.اومدم بغلش کردمو بوسیدمش.ازش تشکر کردم.یادمه بهش گفتم مرسی که منو به آرزوم رسوندی.خب اولین سکس بود دیگه.بهم دیگه قول دادیم که بین خودمون بمونه.او شبم گذشت.یه هفته رفتم خونه ی بقیه فامیلا.برگشتم رشت،زن عمو دیگه واقعأ عاشقم شده بود.نمیدونم چرا.ولی همش میگفت دیوونتم.عاشقتمو ازین حرفا.یه روز اس داد گفت سعید پریود نشد.2روز گذشته از وقتش.اما خبری نیست.گفت مطمئنی آبتو توش نریختی گفتم نمیدونم بخدا.یهو یادم اومد گفتم شک دارم.گفت وای بدبختمون کردی سعید.من داشتم به گوه خوردن میفتادم.گریم داشت در میومد.اینقد نذر و نیاز کردم و خدا خدا کردم که حامله نشده باشه.بهش گفتم برو آزمایش توروخدا.بعد از یه هفته اس داد گفت تبریک میگم.داری بابا میشی.چشام داشت در میومد از کاسه.سریع زنگ زدم گفتم توروخدا راستشو بگو.گفت شوخی کردم بابا.بخیر گذشت!فقط یه نوع مریضیه که تاریخ عادت رو بهم میزنه.از خوشحالی اشکم در اومد.2تا فحش هم بهش دادم گفتم کیرم تو کونت.گفت ای جونم!گفتم زهر مار.گفت دوست دارم و خدافظی کردیم.ببخشید سرتونو درد آوردم.خدایی ماجرا واقعی بود.حالا هرجور راحتین.اگه دوس دارید فحش بدید اگرهم خوشتون اومد بگید بقیه خاطراتمو بنویسم.با زن عمو یه 6.7بار دیگه هم سکس داشتم.اما اونا دیگه مث آدم و با ضریب امنیتی بالا بود(کاندوم).کوچیک شما سعید

در حسرت دخترخاله آزیتا دوربر شما دوستان خوب من زیاد اهل تشریح وتفسیر نیستم من الان 32 سالمه ومتاهل شدم زمانی که مجرد بودم زیاد آدم حشری ودنبال کس بازی بودم الانم هستم اما دیگه خلاف نمیکنم واین موضوعی که میگم تقریبا بریمگرده به 8 یا 9 ساله پیش من یک دختر خاله دارم به نام شما فرض کنید آزیتا که از من 10 سال بزرگتره جسه ای ریزی داره بگم حالا زیاد خوش استیل یا خیلی سکسی نبود اما نمیدونم چرا من رفته بودم تو کف کردن اون .اولین باری که احساس کردم میتونم سکس با اون داشته باشم زمانی بود که برای اولین بار ماساژش دادم البته همه بودن خواهرم مادرم اما خوب چون من خوب بلد هستم ماساژ بدم همیشه اکثر فامیل دوست دارن من ماساژ بدم جون کلاسم رفتم به خاطر این موضوع /در هر صورت من برای اولین بار اون رو ماساژ دادم پیرهن شو رو دادم بالا وشروه کردم به ماساژ زمانی مالش میدادم به خودم گفتم یه امتحانی بکنم ببینم میشه جواب میده یا نه زمانی که مامانم رفت تو آشپز خونه من از فرصت استفاده کردم با دست راستم همین طور که میمالیدم یواش رفتم زیر و از ازیر سینه ای اون رو گرفتم یکم با نوکش بازی کردم دیدم چیزی نگفت چشماش رو بسته بود یکم که گذشت خیلی آرم گفت بسه دیگه همین من هم در حسرت مونده اطاعت امر کردم .این موضوع گذشت تا اینکه من رفتم خونه خالم تهران دختر خاله جون هم که ساکن شهر ما بود اونموقع اونجا بود جون بشدت با همسرش اختلاف داشت الانم جدا شدن من میخواستم برگردم از تهران شوهر خالم گفت که دختر خالم رو ببرم با خودم منم از خدا خواسته گفتم اشکالی نداره من در خدمتم دربست یه کوپه دربست گرفتم من ودختر خاله ام ودختر کوچیکش راهی شدیم زیاد اهل صحبت نبود کلا آدم تو داری بود اما بیشتر راجع شوهر ومشکلات عدیده که داشت صحبت میکرد شب شد و دخترش خوابش گرفت منهم سفارش شام دادم اودرن توی کوپه میل کردیم حدو ساعت یازده بود گفتم دوست نداری ماساژت بدم گفت حوصله داری گقتم چرا که نه ؟بعد اروم روی تخت داز کشید و من آرم تاپ شو در آرودم یواش سوتین رو باز کردم مقاومتی نکرد آرم شروع کردم به ماساژ و خیلی آروم ماساژ که نه داشتم نوازشش میکردم کیرم هم بعد جوری داشت فشار میاورد یکم از نوع معمولی بزرگتره وسیاه هستش بعد شروع کردم با کمال پرویی دسنم بردم لای روناش شلوار لی پاش بود دیدم یکم داره مقاومت میکنه اروم خوابیدم روش از زیر دست م رو بردم زیره سینه اش و شروع کردم به مالیدن اونهم چشماش رو بسته بود چیزی نمیگفت فقط صدای نفس هاش رو مشینیدم یواش برشگردوندم خواشتم ازش لب بگیرم نذاشت نمیدونم چرا از خجالت بود رفتم روی سینه هاش کوچیک بودن جوری که تو دست جا میشد فکر 65 بود اروم نوازش کردم یکی رو میمالیدم اون یکی رو داشتم میخوردم و هر از گاهی یا گاز کوچیک میگرفتم آروم آومدم پایین تا رسیدم به روی نافش آروم زبون میزدم وسعی میکردم به همه جای بدنش دستم برسه یواش سعی کردم دکمه شلوار رو باز کنم نذاشت یکم مقاومت کرد یکم خودش رو جمع کرد اما من با تلاش باز کزدم وآروم آوردم پایین گفت نه سیا خواهش مکنم دارم غذاب میشکم گفتم اگه یکم آروم باشی جوری بهت حال میدم کهدیگه عذاب نکشی آروم کشیدم پایین اما دست به شورت نزدم آروم از گوشه شورت دیواره شو لمس کردم آرم آومدم پایین لای رونش رو میخوردم وزبون میزدم تا شصتش همین کار کردم شصتش رو که خوردم اصلا نمیدونم چی شد از خود بیخود شد نمیدونم جای حساسش بود یا هر چی خیلی به وجد اومد منم دیدم الان موقعاش هستش شورت شو آروم کشیدم پایین بد جوری داشت موقعه نفس کشیدن میلرزید منهم یواش یه زبون کلی زدم به کوسش از پایین به بالا بعد یکی هم از سوراخ کونش تا بالای کسش کونش بوی خوبی میداد شروع کردم به خوردنش یواش لبهای ماژرش بعد مینور آروم چوچولش رو خوردم وگاز گرفتم یه 10 دقیقه همین کارم بود بلند شدم گفتم سالک بزن گفت نه خوشم نیماد من اصرای نکردم آرم سر کیرم رو خیلی دیگه وحشی شده بود گذاشتم روی دهانه و آروم فرستادمش داخل نیمرفت نه اینکه خیلی تنگ باشه اما یک سه ماهی میشد نزدیکی نکرده بود فکر کنم به خاطر این بود اروم شروع کردم به جلو وعقب خیلی داشت حال میکرد منهم همین طور اما حدسم بر این بود که اون داره بیشتر از من حال میکنه .خواستم موقعیت رو عوض کنم پاها رو دادم بالا روی شونه هام وسریعتر شروع کردم به تلمبه زدن سریع تا ختنه گاه اونم لبهاش رو حسابی بهم میمیالید ته جیغ نزنه یکم هم جسه اش کوچیک بود داشت دیگه ضغف میکرد گقت بسه تر خدا بسه دارم میمیرم منهم زانو هاش رو جمع کردم تو سینه اش و با تمام هیکل افتاد روش با چن تا جلو وعقب سریع آبم داشت میومد منم در آرودم و ریختم روی سینه اش و افتادم بغلش آروم نوازش کردم بعد پاکش کردم لباسش رو تنش کردم فقط یک جمله به من گفت کفت خیلی خوب بود من زیاد اهل سکس نیستم وسکم سر مزاجم اونم به خاطر اینکه شوهرم خوب نمیتونه حال بده اما امشب خیلی حال داد تازه مزه سکس رو فهمیدم از اون موقعه به بعد دیگه نتونسیم کاری بکنیم چون موقعیتش نبود بعدش که کلن جدا شد رفت تهران منم به خاطر اینکه با پسر خاله ام به یک مشکل خوردیم رابطه ام قطع شد .دیگه یک چند سالی میشه از شون خبر ندارم اما خبر میرسه خیلی سر حال شده اگه دوباره به پستم بخوره نمیدونم کاری میتونم بکنم یا نه نظره شما چیه؟

دخترخاله عزیزسلام.امیر هستم الان 26 سالمه .اولین سکس من با دختر خاله بر میگرده به چند سال پیش.همیشه نگاش تنمو به لرزه در می اورد.ولی هر 2مون خجالت میکشیدیم چیزی در مورد سکس بهم بگیم.تا اینکه یه روز که عروسی دختر عمه من بود.از اونجایی که دختر خالم تنبل بود مجبور بود تابستون واسه امتحانات درسهای افتادش بره مدرسه.نمیدونم چی شد که بهم گفت داری میری منو تا مدرسم برسون.منم که از خدا خواسته.همه سرشون گرم عروسی بود که منم با ماشین خواستم برسونمش.گفتم دلو بزنم به دریا بهش بگم که…………ولی تو ذهنم نبود که چطوری شروع کنم.فقط مطمین بودم که اونم دلش با منه.با اینکه میترسیدم سر صحبتو وا کردم.اول در مورد دختر همسایمون که کلی امار داره صحبت کردم.همه از رابطه اون با پسرهای همسایه با خبر بودن.داشتم در موردش صحبت میکردم که دختر خاله گفت با اینکه بهتون حال میده پس چرا ابروشو همه جا میبرین و اسمش تو دهن همه هستش.منم حقیقتو گفتم تا بتونه بهم اعتماد کنه.گفتم اون خودش دهن لقه ودوست داره همه بدونن و واسه همین من دیگه باهاش کاری ندارم.گرم صحبت بودیم که بهش گفتم از این به بعد میخوام با تو باشم.البته با 1000ترس و دلهره گفتم.از تو اینه نگاش کردم دیدم اونم از خجالت سرخ شده.یه مکث کردم گفتم نظرت چیه؟برگشت گفت میخوای میخای منم مثل دختر همسایتون تو دهن همه بیفتم.صحبتشو قطع کردم گفتم این چه حرفیه.دیوونه شدی.ارزشتو واسم بیشتر از این حرفاست.در ضمن تو دختر خالم هستی واسه چی باید این کارو بکنم.بعدشم اون دختره خودش بی ابرو بود.بعد یکمی جدی شدم گفتم بازم هرطور دوست داری.بعد با خنده یه جوری بهم فهموند که اونم ok داده.بهش گفتم اگه دوست داری میتونیم از همین حالا شروع کنیم.گفت نه من کلاسم دیر شده .منم که تو دلم اون سینه هاشو که تقریبا بزرگ بود تصور میکردم اصرار زیاد کردم تا اینکه قبول کرد ولی به شرط اینکه زودتر تموم شه و به کلاس دومش برسه.منم کلید خونه ابجیم همیشه دستم بود رفتم اونجا.تعجب کردم چرا ازم نپرسید چرا خونه خالی؟چرا اونجا؟فهمیدم اونم پایه هر کاری هست.رفتیم تو خونه .نگاش کردم اینقدر خجالت کشیده بود همرنگ لبو شده بود.منم واسه اینکه رو قولم باشم زودی دست بکار شدم.از روبرو که خجالت میکشیدم.از پشت بغلش کردم با دستم محکم سینهاشو که خیلی دوست داشتم محکم گرفتم.کلی از روی مانتوش مالشش دادم دیدم داره شهوتی میشه منم خوشم اومد بکارم ادامه دادم.با این شرایط بازم خجالت میکشیدم باهاش چشم تو چشم بشم..از پشت اروم اروم دکمه های مانتوشو باز کردم از تنش در اوردم.دوباره سینهاشو گرفتم.کلی مالش دادم یادم نیست که تی شرتش چه رنگی بود اونم از تنش در اوردم.دیگه کیرم شق شق بود داشت شلوارمو پاره میکرد.گفتم میشه دراز بکشی .اونم دراز کشید ولی با دستش جلوی چشماشو گرفت گفت سرم داره گیج میره……….. فکر کنم واسه اولین بارش بود و از شهوت زیاد اینطوری شده بود. سوتینشو در اوردم .منم که عاشق سینه و سینه خوردن هستم .اینقدر خوردم که نگو نپرس.جدی جدی سینه هاشم واقعا خودنی بود.سینه هاش نسبت به سنش که 14 سالش بود درشت بود.دیگه اخ و واخش در اومده بود .محکم سرمو گرفته بود و موهامو میکشید.دیدم داره داغ میکنه گفتم برگرد به پشت. سریع برگشت.منم زودی شلوار و شرتشو دراوردم.چون منم کم تجربه بودم اونم که اولین بارش بود.بساط ساک زنی در کار نبود.منم که از کس لیسی بدم میاد.فقط از روی شرط مالش دادم.خودم یه تفی به کیره زدمو. انداخم لاپاش.یکمی لاپایی زدم.این دفعه کیرمو انداختم تو کونش یه اخ اخ راه انداختو محکم فرش خونه رو چنگ زده بود ولی از خجالت دیگه نگفت درش بیار.منم که پرو شدم تا ته میکردم توش.داشتم تلمبه میزدم که متوجه شدم که ابم داره میاد.ریختم تو کونش.همینطوری چند دقیقه ای روش خوابیدم.بلان که شدم تا کیرمو تمیزش کنم.خیلی جدی بهم گفت خیلی نامردی عوضی.منم شوکه شدم پرسیدم چرا؟چیزی نگفت.فکر کنم از سکس با من عذاب وجدان داشت که چرا این کارو کرده.منم دیگه کشش ندادم و چیزی نگفتم.بلند شد لباساشو پوشید رفتیم تو ماشین که برسونمش.فقط گفت فکر کنم دیرم شده منم گفتم سایعتر میرم که برسونمت.خلاصه رسیدیم مدرسش بهم گفت خداحافظ.منم ازش تشکر کردم و بای کردم تا بعد از ظهر اون روز تو فکر حرفش بودم که چرا بهم گفت نامرد.راستش بخوای ناراحت شده بودم.از کلاسش که اومد میخواست بره عروسی .تو راه همو دیدیم.با خنده اومد جلو گفت.چطوری بچه خوشکل.من تعجب کردم این چرا هی مدل حرف زدنش عوض میشه.خلاصه به هم خیلی خیلی نزدیک شدیم .دوباره همون شب عروسی پشت حیاط خلوت خونمون یه دست دیگه کردمش.ولی این دفعه دیگه حرف از نامردو نامردی نداشت.این سکسامون اینقدر ادمه داشت.تا6ماه پیش که نامزد کرد.تو این مدت که تقریبا 5سال طول کشید تو خونه ما.خونه اونا.تو ماشین.تو جنگل و…………….هر جایی که موقعیتش بود سکس کردیم ولی حرفه ای تر .دوران خوبی بود ولی حیف که تموم شد.درسته داستانم زیاد شهوت انگیز نبود ولی راست راست بود.من عاشق دوستیهای بلند مدتم.قربون همتون بای

خاله پریمن سیاوش هستمو 25 سالمه و خاله پری الان 45 سالشه.داستان بر میگرده به 3 ساله پیش.از بچگی با پسرخالم همیشه باهم بودیم واسه همین از همون موقع تو نخ خالم بودم.یادمه اون موقع ها با دیدن خالم همیشه دودولم سیخ بودوزیاد دلیلشو درک نمیکردم.یکم که بزرگتر شدم با تصور کردن خالم جلق میزدمو عیداو تابستونا که میرفتیم شمال بعد حمومش میرفتم با شورتو سوتین خیسش که گذاشته بود خشک شه حال میکردمو ابمو میریختم توش.ازخالم بگم که یه زنه سفید با صورت استخونی و خوشگلوچشم ابرو مشکی و بالاتنه لاغر و سینه های 70 و رونا و ساق پاهای توپر و کون برجسته.قدشم تقریبا 1.65. 3 سال پیش عید رفتیم شمال مثه هر سال.ولی من از هر سال حشری تر بودم چون مد ت زیادی از اخرین سکسم گذشته بود.2 3 روز اول مثه همیشه با دید زدنشو مالوندن بهشو جلق زدن گذشت.روز چهارم از حشر داشتم میمردمو حس میکردم دیگه با جلقم ارضا نمیشم.حالم خیلی بد بودو خاله پریم با یه تاپ مشکی و یه شلوارک مشکی چسبون جلوم رژه میرفتو حالمو بدتر میکرد.راستی اون سال پسر خالم با دوستامون رفته بودن ترکیه و من چون سرباز بودم نتونستم باهاشون برم و تنهایی بیشتر اعصابمو خورد میکرد تا فکرای احمقانه ولم نکنه.تصمیم گرفتم گوشیمو تو حموم جاساز کنم و از خالم فیلم بگیرمو با دیدنش خودمو اروم کنم.تو همین فکرا بودم که خالم رفت حمومو من به خودم فحش میدادم که چرا معطل کردمو گوشیمو جاساز نکردم.تو همین فکرا بودم که شوهر خالم واسه جلسه اعضای شهرک رفت.دختر خالمم گیر داد به من که باهاش برم قدم بزنم که یهو یه فکری به سرم زد.اگه تنها میشدم میتونستم بدن لخت خالموکه ارزوی دیدنشو داشتم از سوراخ در حموم ببینمو حال کنم.به مامانم گفتم تو باهاش برو که تنها نباشه و مامانم که حوصله نداشت به زور قبول کرد. رفتنو من موندم و خالم که تو حموم بود.خیلی وقت نداشتم تندی دویدم سمته در حموم.خالم تو وان بودو پردرو کشیده بودو هیچی معلوم نبود ولی کیر من داشت میترکید و حال عجیبی داشتم .یهو خالم پردرو کشیدو از وان اومد بیرون تا شورت و سوتینش که شسته بودو اویزون کنه.با دیدن بدنش قلبم داشت وایمیساد.چه کس قلمبه یی! چه سینه های خوش فرمی!قطره های اب که رو بدنش سر میخوردنو میریختن پایین حشری ترم میکردن.دیوونه شده بودم.میدونستم خالم ادمی نیست که بذاره من بکنمش.پس اگه وکردنشو میخاستم باید بزور میکردم.ولی میترسیدم از عاقبتش.شهرک نیمه کاره بودو ویلایی کنارما نبود و خیالم راحت بود که صدای خالمو کسی نمیشنوه ولی ا ینکه خالم به همه بگه یا مامانم یهو سر برسه چی. سر 2 راهی بودم.شهوت یا ابروم!خالم کف حمومو شستو رفت تو وان که پاهاشو اب بکشه.دوباره پشت پرده بودو نمیدیدمش و این دیوونه ترم میکرد.میدونستم تا چند لحظه دیگه میاد بیرونو لباساشو میپوشوو همه چی تموم میشه.شهوت دیوونم کرده بودوخودمم نفهمیدم چطوره لخت شدمو در حمومو باز کردمو رفتم تو و پردرو کنار زدمو به خالم زل زدم.موقعی به خودم اومدم که خاله پری جیغ زدو در حالیکه با دستش جلوی کسشو گرفته بود گفت سیاوش چی شده؟چرا اومدی تو مگه نمیبینی من لختم!اومده بودم تو و راه دیگه یی نمونده بود.خالم همینطور که منتظر جواب بود خودشو پشت پرده حموم قایم کرد.قلبم تن تن میزدو تو یه لحظه با تموم وجودم اومدم تو وانو خاله پریرو بغلش کردمو به زور خوابوندمش کف وان.زبونش از تعجب بند اومده بودو حتی نمیتونست جیغ بزنه.لبامو چسبوندم به گردنشو شروع کردم به خوردن و با دست چپم سینشو میمالیدمو 2 تا انگشت دست راستمو کردم تو کسش.خالمم فقط قسمم میدادو با تمام وجود تقلا میکرد که خودشو ازم جدا کنه.ولی من انگار کر شده بودمو صدای التماسشو نمیشنیدم.خودمم هیچی نمیگفتم.بعد کمی مالوندنو با انگشت تو کس قلمبش بالاو پایین کردن دیدم اونم ساکت شده و دیگه چیزی نمیگه و فقط اروم ناله میکنه.چشاشو بسته بودو بخاطر شهوت بدش شل شده بودو دیگه تقلام نمیکرد.شروع کردم به خوردن پهلواشو شکم سفید و نازش.کیرمو نزدیک دهنش کردم تا به زور بکنم تو دهنش ولی اون کیرمو گاز گرفتو من از شدت درد بی اختیار خابوندم تو صورتش.اشک از چشاش سرازیر شدو شروع کرد به نفرین کردن.عاشق رونا وساق پاهای توپر و سفیدش بودم واسه همین شروع کردم به لیس زدن و خوردنشون.دستامم فقط سینه هاشو میمالوند و بدجوری نوکش سیخ شده بود.دستشو بزور تو دستام گرفتمو گذاشتم رو کیرم که داشت منفجر میشد و شروع کردم به مالوندن کیرم.بعدش پاهاشو باز کردمو با زبونم افتادم به جون کسشو خوردنش.اب از کسش را افتاده بود و مزه دهنمو شور میکرد.داشتم با کسش حال میکردمو کون قلمبشو لای انگشتام فشار میدادم که یهو داد زد بسه دیگه تمومش کنو برو گمشو!صداش بدجوری میلرزید.یادم اومد الانس که مامانم اینا بیان و سریع کیرمو چپوندم تو کسشو خیلی محکمو وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن.خاله پریم فقط جیغ میزدو نفرین میکرد.دیدم داره ابم میاد بلندش کردمو نشوندم رو کیرمو دوباره محکم تلمبه زدم و با دستام سینه هاشو که بالاو پایین میشدو میمالوندم.دلم نمیخاست هیچوقت تموم شه!چشامو بستمو با تمومه زورم کیرمو تو کسش حرکت میدادمو با لبام گردن و گوششو میخوردم نفسای داغمو به گوشش نزدیکتر کردمو با اینکار حس کردم بدنش داغتر شدو یهو یه تکونی خوردو شروع کرد به لرزیدنو بیحال خودشو از پشت ول کرد تو بغلم.گرمای ابشو رو کیرم که تو کسش بود حس میکردمو اب ازکسش میچکید.گرما و لزجی اب تو کسش کیرمو داغ داغ کردو ابم با فشار پاشید بیرون.حتی فرصت نکردم کیرمو بکشم بیرونو همش ریخت اون تو.بلند شدمو اونم ولو شده بود کف وان و چشاشو بسته بودو لباشو گاز میگرفت.تو تمومه این مدت کلمه یی حرف نزده بودمو بزور با صدایی که از ته گلوم به سختی اومد بیرون پرسیدم خاله حالت خوبه؟با صدایی لرزونو ضعیف گفت فقط برو گمشو کثافت!اومدم بیرونو لباسامو پوشیدمو خودمو تو اینه دیدم.واااای!تمومه صورتم زخم شده بود از چنگای خالم!باید میزدم بیرونتا مامانم نیمده.رفتم دم حموم صدای اب میومد با صدای ضعیف گریه های خالم!زدم بیرون و رفتم لب دریا و تا 1 2 ساعت به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم.خیالم راحت بود که خاله پری انقد ابرودار هست که به کسی چیزی نگه.ولی دیگه چطوری میتونستم تو چشاش نگا کنم؟!برگشتم ویلا و بعد از حال و احوال با همه سراغ خالمو گرفتم.مامانم گفت سرش درد میکرد رفته خوابیده.فردا صبح از خواب بلند شدم که برم دسشویی.یهو چشام افتاد به خالم که تنهایی تو اشپزخونه نشسته بود.تنم لرزیدو سرعتمو بیشتر کردم تا از زیر نگاه سنگینش خارج شم که صدام کرد.رفتم پیششو سرمو انداختم پایین.از رو صندلی بلند شدو محکم زد تو گوشمو با بغض گفت واگذارت کردم به خدا!به کسیم چیزی نمیگم تا مشکلی تو خونواده بوجود نیاد.ولی بدون یجای زندگی تاوانشو پس میدی.رفتم تو اتاقم ولی حرفای خالم ازارم ندادو از تاوانش نمیترسم چون میدونم اگه 100 بار دیگه ام تو اون موقعیت قرار بگیرم بازم همینکارو میکنم.از این ماجرا 3 سال میگذره و همه چی مثه سابقه فقط سردی نگاه خالمه که همیشه و همه جا که میبینمش حسش میکنم…

خواهر خوب و رفیق بد اسم من مهرداده و بیست و سه سالمه یه خواهر هم دارمبه اسم مینا مینا 1 سال از خودم بزرگتره و اندام خیلی خوبی داره باسن و سینه های بزرگ ولی دختر خیلی خوبی هست(البته من اینطور فکر میکردم) و من خیلی رو خواهرم تعصب داشتم و اون هم به هیچ پسری حال نمیداد یه رفیق هم به اسم میلاد داشتم که تازه باهاش رفیق شده بودم ما دو تا با هم مثل برادر بودیم البته خیلی وقت هم نبود باهم رفیق شده بودیم حدودا 3الی 4 ماه که تو این مدت خیلی باهم رفیق شده بودیم و میلاد خانواده من رو نمیشناخت و قرار شد یه مهمونی ترتیب بدیم که خانواده هامون هم همدیگرو بشناسن ولی قبل از این اتفاقها یه روز میلاد من رو با ماشین تا سر کوچمون رسوند و همینطور که تو ماشین نشسته بودیم مینا رو دیدیم که داشت میرفت دانشگاه تا اومدم مینا رو به میلاد نشون بدم و معرفی کنم یهو میلاد گفت: اون دخترو رو میبینی داره از اونجا رد میشه این دختر محلتونه؟ -چه طور مگه؟ -چند روز پیش که رسوندمت سرکوچتون دیدمش خیلی بدجور بهم فاز میداد من که شوکه شده بودم و روم نشد بگم خواهرمه و چیزی نگفتم و مینا هم بدون اینکه ما رو ببینه از جلومون رد شد و رفت و این رو هم بگم که مینا هم میلاد رو نمیشناخت(دنیا داشت رو سرم خراب میشد یعنی مینا واقعا به یه پسر فاز داده اصل باورم نمیشد ) تو همین فکر بودم که میلاد گفت: حواست کجاست رفیق یه خنده زورکی زدم میلاد:بدجور تو کفش رفتم عجب سینه و باسنی داشت بریم تورش کنیم؟ من هول شده بودم -نه نه من کار دارم باید برم خونه -پس پیاده شو خودم میرم تورش میکنم هرطور میپریدم وسط حرفهای میلاد تا هم بحث عوض بشه و هم خواهرم دور بشه تا میلاد نتونه بره دنبالش و میلاد اصرار کرد تا من زودتر پیاده بشم و اون بره دنبال خواهرم بالاخره من پیاده شدم و میلاد رفت دنبال مینا اون روز گذشت و من تا شب داغون شدم اصلا برام قابل حضم نبود این داستان ,دیدم نسبت به مینا عوض شده بود و با خودم میگفتم شاید میلاد اشتباه کرده و بعد از یه مدت خودمو گول زدم که میلاد اشتباه میکرده و خواهر من اهل این کارها نیست و به طوری که کلا این قضیه رو فراموش کردم یه روز تو خونه نشسته بودم که میلاد بهم زنگ زد بیا بریم یه دور بزنیم و من از خونه زدم بیرون و رفتم پیش میلاد بعد از یه احوالپرسی و خوش و بش و حدودا یه نیم ساعتی تعریف کردیم و یهو میلاد گفت:راستی یادته دختر محلتون که تو کفش بودم ؟ و من با تعجب گفتم: آره میلاد: بالاخره چند روز پیش مخشو زدم و شمارشو گرفتم و دیروز هم یه قرار باهاش گذاشتم و بردمش سینما, من کم کم داشتم سکته میکردم وای چه لحظه سختی بود اون لحظه رو پیشونیم عرق سردی نشسته بود و دعا میکردم تموم حرفهای میلاد دروغ باشه و اومدم زرنگ بازی در آوردم و گفتم شمارشو الان داری ؟ میخواستم ببینم شماره مینا هست یا نه میلاد : آره میخوای بهت بدم ؟ -آره -شیطون هنوز زوده بذار من کارشو بسازم بعد شمارشو بهت میدم -نترس الان زنگ نمیزنم هروقت خودت گفتی بهش زنگ میزنم -یاد داشت کن 0917… وای شماره مینا بود دلم میخواست سریعتر برم خونه و مینا رو بکشم میلاد: گفت اسمش مینا هست و خیلی هم حشری بود سینما خلوت بود و بهم پیشنهاد داد جایی بشینیم که تو دید نباشیم به محض اینکه چراغها خاموش شد دستش رو انداخت دور گردنم و بازوهام رو میمالید ناکس عجب جنسی بود من هم دستم رو گذاشتم رو رونهاش و شروع کردم به مالیدن و بعد آروم آروم سینه هاش رو مالیدم (باورم نمیشد یه نفر داره از حال کردن با خواهرم برام میگه ) میلاد دوباره با حرص و لع شروع کرد به تعریف: خیلی تو کف بود تو سنما آروم لباش رو گذاشت رو لبهام شروع کرد لبهام و صورتم رو لیس زدن و من هم کامل تو بغل گرفته بودمش و میمالیدمش میلاد که متوجه حال بد من شد خندید و به من گفت: تو چته؟ -هیچی من دیگه باید برم خونه مثل اینکه حالم خیلی بده -داداش میخوای ببرمت بیمارستان ؟ -نه خودم میرم خونه اونقدرها هم حالم بد نیست (دوست داشتم تا آخر عمرم مینا و میلاد رو نبینم نظرم راخع به مینا عوض شده حالم ازش به هم میخورد نمیخواستم میلاد بدونه مینا خواهرمه و میلاد هر کار میکرد یه قرار خانوادگی بذاره که ما همدیگرو بشناسیم من مانع میشدم, کم کم نظرم راجع به همه داشت تغییر میکرد به همچی بدبین شده بودم و یه روز کنجکاو شدم بیشتر از خواهرم بدونم و یه روز که خونه نبود کلید اتاقش رو پیدا کردم و رفتم تو اتاقش دیدم که گوشیش یادش رفته ببره تو گوشیش نگاه کردم و مسیج هاش رو چک کردم بی وجدان شماره میلاد رو بااسم پریسا ذخیره کرده بود و مسج هایی که میلاد و چندتا از دوس پسرهای دیگش براش فرستاده بود رو دیدم که چه پیام های سکسی بود همش از کوس کون و کردن مینا و قرار گذاشتن براش مسیج رستاده بودن و من یهو یه جوری شدم انگار دلم میخواست بیشتر مسیج های سکسی از خواهرم بخونم هر چی پیامهای سکسی تر از خواهرم میدیدم کیرم راست تر میشد کنجکاوتر شدم و زنگ زدم به میلاد و گفتم که با دختر محله ما چیکار کردی؟ -من دیگه کارم باهاش تمومه چند بار کردمش حالا دیگه اگه میخوای بهش زنگ بزن و باهاش دوست بشو -مالی هست ؟میسرفه کردنش؟ -آره عجب چیزی هست؟بهترین کونی بوده که من تا حالا کردم اه راستی ازش فیلم گرفتم هر کار کرد ازش فیلم نگیرم ولی من ازش فیلم گرفتم و آخرش هم دروغ بهش گفتم که پاک کردم ولی پاکش نکردم میخوای ببینی؟ -آره حتما -تیز پاشو بیا خونه ما کسی نیست میلاد بهم آدرس خونشون داد و من هم رفتم خونشون وقتی رسیدم فورا از میلاد خواستم فیلم رو بهم نشون بده و میلاد ناکس هم با دوربین کیفیت بالا فیلم گرفته بود و گذاشت رو ال ای دی 40 اینچ خونشون و شرو کردیم به دیدن اولش میترسیدم ببینم و تو راه که میومدم یه کم درجه حشرم اومد پایین فیلم شروع شد میلاد رفت و مینا رو در حالی که لباس کامل تنشون بود تو بغل رفت و لبهای هم رو ماچ میکردن اولش که دیدم خواهرم تو بغل یه پسره ی کم بدم اومد ولی بعد از چند دقیقه داشت کیرم میترکید میلاد مینا رو میمالید و مینا هم داشت لذت میبرد و کیر میلاد رو میمالید و میلاد آروم آروم لباسهای مینا و خودش رو در آورد و مینا از دیدن کیر میلاد یه کم شوکه شد چون خیلی کلفت و بلند بود مینا کیر میلاد رو گرفت و شروع کرد به مالیدن بعد از چند دقیقه آروم شروع کرد به سساک زدن و من با دیدن این صحنه ها واقعا حشری شده بودم و طاقت نیاوردم و جلوی میلاد شروع کردم به مالیدن کیرم و آخو اوف کردن و میلاد هم با تعجب به من نگاه میکرد بگذریم ادامه فیلم مینا رو یه تخت که الان من روش نشسته بودم خوابید و میلاد یه کاندوم سر کیرش زد و گذاشت رو سوراخ کس مینا و آروم آروم کرد تو وشروع کرد به تلمبه زدن من با دیدن این صحنه که خواهرم داره جلوم میده خیلی حشری شدم و از میلاد خواستم که من رو بکنه میلاد تعجب کرد و گفت نه من نمیتونم رفیقم رو بکنم من گفتم اشکال نداره اونی رو هم که تو فیلم داری میکنی خواهر منه میلاد از تعجب دهنش وا موند و من گفتم حالا که خواهرمو کردی باید من رو هم بکنی توفیلم :میلاد مشغول مالیدن سینه مینا و تلمبه زدن و کردن کس مینا بود بالاخره میلاد قانع شد و من خوابیدم رو همون تختی که تو فیلم خواهرم داره روش میده و یه تف سر کیرش انداخت و آروم با اینکه درد زیادی داشت کیرش کرد تو کونم وشروع کرد به تلمبه زدن و من از درد داشتم میترکیدم و جیغ میکشیدم ولی حال خوبی بود تو فیلم: میلاد کیرش رو در آورد مینا رو برگردوند و آروم کیرشرو کرد تو کون مینا ولی مینا میخندید و لذت میبرد انگار یه میر خیلی نازک تو کونش هست معلوم بود خیلی کون داده و گشاده من در حال کون دادن رو تخت به میلاد بودم و خواهرم هم تو فیل رو همون تخت داشت به میلاد کون میداد آخ و اوف تو فیلم و ما با هم قاتی شده بود میلاد آبش اومد و همه آبش رو ریخت رو کمرم دقیقا مثل که همزمان آبش اومد و همه رو خالی مرد رو کمر مینا

زیباترین زن داداش دنیاداستان من مربوط میشه به بهترین سکس عمرم با زن داداشم راحله . این راحله خانم زن داداشه بزرگمه هرچی هم بگم از زیباییش کم گفتم از اونایی هست که تو خیابون ببینی حاضری یه میلیون بدی یه بار بکنیش داستان من و راحله از دو ماه بعد عروسیش شروع شد چون تازه وارد بود تو خانواده ما و از یه شهر دیگه اومده بود همه دور و ورش بودیم بهش محبت میکردیم گهگاهی لبخندهای کوتاهی میزد به من ولی فکر نمیکردم بهم علاقه داشته باشه چون هم ازش کوچیکتر بودم هم از همه سر بود دوتا سینه کفتری کمر باریک کون قلمبه قد کشیدش اونو بسیار زیبا میکرد یه روز میوه گرفته بودم بردم طبقه بالا بهش بدم بعد تشکر گفت که منو از همه بیشتر دوست داره حتی از سعید شوهرش من خیال کردم داره منو گول میزنه تا کاراشو براش انجام بدم بعد گفتم باورم نمیشه مگه من چی دارم گفت کلا ازت خوشم میاد حاضرم بهت ثابت کنم از اون روز نظرم بهش عوض شد بعد فکر کردم گناه داره ولی ارزششو داشت یه حال توپ در عوض یه گناه از اون روز به بعد بیشتر بهش نزدیک شدم کاراشو براش انجام میدادم اعتمادش بهم بیشترشد تا یه روز گفت برو برام ژیلت بگیر گرفتم دادم دستش تو ذهنم گفتم بهترین موقعیته بهش گفتم تو که ریش نداری ژیلت میخوای چکار گفت واسه یه جای دیگست تو نمتونی ببینی گفتم مگه چیه گفت شاید یه روز نشونت دادم من خرم راست کرده بودم ولی ادامه ندادم گذشت تا دانشگاه قبول شدم با دخترا و سکس اشنا شدم حرفه ای شدم ولی همیشه ذهنم پیش راحله عزیزم بود ترم تابستون بود خونه مجردی داشتم یه روز داداشم زنگ زد گفت راحله مریضه یکی دو شب میایم پیشت گفتم قدمتون سر چشم اومدن ساعت 6 نوبت داشتیم داداشم کفت من کار دارم میرم ساعت 5 میام من ازش خبر داشتم یه زن رفیقش بود رفت اونو ببینه منم خوشحال بودم خلاصه رفت من موندم و سلار اندام و زیبایی چای اوردم بهش گفتم بلا دوره چت شده گفت مشکلات زنونست ولی من میدونستم واسه بچه دار شدن اومدن خودمو به اون راه زدم گفتم چی هست گفت نمیشه به تو بگه گفتم هنوز منو در اون حد نمیبینی بهم بگی گفت نه وقت زیاده زن میگیری میفهمی تازه خیلی هم بهت اطمینان دارم هر چی از زنها میخوای تا بهت بگم منم سریع گفتم از رابطه با داداش راضی هستی گفت از چه لحاظ کفتم ارضات میکنه سرشو انداخت پایین گفت زود ارضا میشه نمیتونه منو ارضا کنه گفتم بر عکس من گفت مگه امتحان کردی گفتم اره دوست دختر دارم نیم ساعت طول میکشه گفت خوش بحالش پس حسابی میکنیش منم دیدم اوضاع خوب پیش میره گفتم تا داداش بیاد وقت زیادی مونده گفت که چی گفتم من که مجردم نیاز دارم تو هم که خیلی وقته ارضا نشدی خوب شرایط جوره کمی تماشام کرد یه لبخند کوچیک زد دیگه اشتباه قبلو نکردم نزدیک شدم یه لب ازش گرفتم که با همکاری خودش لبامون قفل شد بعد احستس کردم تو بهشتم تمام حال دنیارو یکجا داشتم تو ثانیه اول کیرم بلنش شد خندید گفت معلومه چند نفرو حریفه شروع کرم لباساشو در اوردن مانتوشو که در اوردم دیدم یه تاپ زیبا بود در اوردم یه سوتین مشکی که خیلی بهش میومد با سینه هاش بازی کردم سوتینشو دراوردم حسابی سینه هاشو خوردم شلوارشو نشونم داد با علامت دستش دراوردم شرتش ست سوتین بود هنوز اینقدر زیبایی ندیده بودم شاید بخاطر ای بود که عاشقش بودم خلاصه شرتو که کشیدم پایین انگار اولین بار بود که میخوا گاییده بشه اصلاح شده سفید کمی تپل خیلی تنگ که بعدا فهمیدم چون کیر داداشم کوچیک بود کسشو که خوردم تاقت نیاورد ارضا شد کمی شل شد گفت جواب زحماتتو میدم بعد لباسامو سریع دراورد و کیرمو کرد تو دهنش تا جا داشت کر تو یه حالی بهم داد عجیب بعد گفت دیگه تحمل ندارم پام کن در اختیارتم منم معطل نکردم یواش کردم تو کسش تا اخر واسش جادادم خدا میدونه هردومون چه حالی کردیم تلمبه هام شروع شد سرعتمو زیا کردم دیگه جیغ میزد و به داداشم فوش میداد یدفه دیدم یه جیغ بلند زد دوباره ارضا شد خبر نداشت من قرص ترامادول خوردم قربن صدقم میرفت که عجب کمری دارم چهل دقیقه به روشهای مختلف کردمش گفت دارم میسوزم اخه سه بار ارضا شده بود گفتم پس من چی گفت پشتم که هست تا پشتشو کرد به من نزدیک بود از خوشحالی سکته کنم خیلی تنگ بود همین باعث شد بعد چار پنج دقیقه ارضا بشم گفتم دارم ارضا میشم گفت بریز تو کسم منم ریختم اینقدر بهم خوش گذشت نزدیک بود از حال برم بعد چند دقیقه جمع و جور کردیم .

شاه بازیباسلام خدمت همه دوستان راستش اولش خودم اعتراف میکنم ازاون موقع که یادمه یه محصل کودن وخرفت بودم مثل خرس پانداکه تنهاخصوصیت بارزم کتک خورم بودکه خداییش زبانزدخاص وعام ومایه فخرومباهات خانواده امااین مقدمه برمتن ضعیفم نوشتم که برادرای عزیزبعدازمطالعه کیراشون عین مسلسل نگیرن سمت ننه خواهرماورگبار،رگبارحواله کنن وخدایی درمقابل خاطرم کاملأ واقعییهمن تک پسرولی دارای ۶ تاخواهرم بنده خدا پدر به نیت پسر میزد دختر درمیومد ولی خداییش یکی از یکی خوشگلتر و همین زیبایی باعث خوشبخت شدنشون شدچون پدر دستش به دهنش نمیرسه و زندیگیمون با کمک خواهرام می چرخید. همه ازمن بزرگتربودن جز یکیشون که 2‎ ‎ سال ازم کوچیکترکه فوق العاده باهم مشکل داشتیم و دعوا. 2‎ ‎ سال پیش خواهرم زایمان کرد و مادرم برای پرستاریش رفت خونه اونا شهرستان. دوستی دارم به اسم علی که از بچگی باهم بودیم و تنها رفیقیه که اجازه داشتم خونه ببرمش من وعلی هرکاری میکردیم. باهم بودیم حتی اکثرا جق هم باهم میزدیم و چون خونه ما خلوت بود اون میومدخونه ماعلی آقا یه کیری داشت به اندازه کیرخرکه 2‎ ‎برابرکیر من بود و حقیقت دلیل من برای با هم جق زدن این بودکه من بادیدن کیراون مخصوصأ زمانیکه جق میزدحسابی حشری میشدم وزمانیکه درازمیشدیم فیلم نگاه کنیم من دستم میکردم توشرتش وباکیرش بازی میکردم اون روزم اومدیم نشستیم ولی خواهرمو هرطور زور زدم دکش کنم نشد. من مثل سگ شده بودم ولی دیدم علی آقاخیلی ناراحت نیست دقت کردم دیدم آقارفته تو نخ خواهرکوچیکه و علیرغم حجاب کاملش چون شلوارپاش نبودخم که میشددامنش کمی بالا میرفت به اندازه یک سانت بالای جورابش نمایان میشدهمین برای راست کردن علی آقا کافی بوداون موقع خواهرم 16 سالش بودمنم فکری کردم گفتم علی میای شاه بازی؟ گفت خره آخه 2 نفری؟ گفتم 3 نفره چی؟ گفت میشه. سریع آبجیموصدا کردم ولی نمیخواست زیاد با دوست من نزدیک بشه و قبول نمیکرد. علی هم گفت راست میگه گناه داره دختره بازی سخته براش همین حرف نرمش کردو با اصرار آوردم نشوندمش. اولم گفتم شاه هردستوری دادقبوله وشروع کردیم اولش دستورایه پیش پاافتاده ولی کم کم سخت ترمیشدتااینکه چندمرتبه من دزد شدم. دستورایه عجیبشون رو انجام دادم وافتاد بمن. به علی گفتم شلوارتودرار.شرتتم درار و۳ دورآهسته دوراتاق بزن. اول انجام نمیدادولی مجبورشد. حالاخواهرمم تااونموقع دودول بچه کوچولوهاییروکه جاشونوعوض میکردن دزدکی دیدمیزده و بنده خدا اونم داشت میمرد. علی شلوار و شرتشو که خواست درآره ازخواهرم پرسیدم تا حالا آلت مردو دیدی؟ گفت نه اصلأ علی که درآوردخواهرم سرشو پایین گرفت و هرچی بهش گفتم عیب نداره نگاه کن ولی روش نشد.دور بعد آبجیم دزد شدگفتم حالاتو باید دامنتوتو درآری. اول که انجام نمیدادولی وقتی وادارش کردیم درآورد. دور بعد که دزدشد گفتم باید دامنتو درآری شلوار علی رو هم درآری بعدبشینی روپای علی. البته خواهرمم خیلی مقاومت نمیکرددورآخربهش گفتم بایدلخت مادرزاد بچسبید بهم. البته خواهرم پرده نداشت چون بچگیش از بالا بام خونه افتادپایین وخیلی خسارت دید. خلاصه خواهرم شرتشوکه درآوردازهیجان داشتم میمردم تنهامشکل موهاش بودکه خیلی بلند بود.خلاصه کیرعلی داشت لای پای خواهربازی میکردم منم رفتم سرشوگرفتم وکردم توکسش. یهوخواهرم یه آخ گفت وکیرعلی تاته رفت وبعدیه مکث فروکردتوطوری که خایهاش به کونش میزدمنم خوابیدم کنارشو کیرمو دادم دست خواهرموازش خواستم توهمون حالت که علی روش بودبرامنم جق بزنه چنددقیقه که گذشت خواهرم گفت علی آقادیگه نمیتونم داره حالم بهم میخوره داخل شکم ریش میشه وقتی فشارمیدی من دوبارارضاشدم داداشم تازه بادست جق زدم آبش اومدچراداری اذیتم میکنی که توهمین حین که توش بودکه آبش اومدولی درنیاوردوهمه آبش ریخت توبعدهابااینکه خواهرم قرص خورده بودولی بازنگران بودم حامله نشه که خوشبختانه هیچی نشدودیگه هم خواهرم اجازه ندادحتی حرفشم مطرح کنم.چون بچه کوچیک دوست داره چند روز پیش که باخواهرزادمون بازی میکرد آهسته گفتم اگه اونروزقرص نخورده بودی الان بچه خودت یک سال ونیمش بود

من و زن داداش دل شکستهسلام.من فرهادم و 24 سال دارم.این ماجرا بر میگرده به چندماه پیش که هنوزم ادامه داره.با خودم گفتم شماهم بخونید بلکه یه حالی به خودتون بدینمن یه داداش دارم که 3 سال ازم بزرگتره و چندساله ازدواج کرده.از اونجایی که زن داداشم زیاد سنو سالی نداره هنوز تصمیم به بچه دار شدن نگرفتن.ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز زن داداشم با چشم گریه اومد خونمون.جریانو که برامون تعریف کرد فهمیدیم که بله.آقا داداش دوست دختر داره و زنش مچشو گرفته.داداشم چون پسر خوش تیپو خوش چهره اییه دخترا و زنای زیادی میرن طرفش.ماهم که رگ غیرتمون گل کرده بود رفتیم زن داداش جونو کشیدیم کناریو باهاش صحبت کردن که اله و بله و از این چیزا پیش میادو خودتو ناراحت نکن و دنیا خرابه و از این کسو شعرا. زن داداشم 2سال از من کوچیکتر و چون سنمون به هم نزدیکه حرف همو بهتر میفهمیم.شده بودیم رفیق شفیق زن داداش.گذشت و گذشتو ما به هم نزدیکتر شدیم تا جایی که با هم از سکس حرف میزدیم و راجع به سکسشون با داداشم برام تعریف میکردو من حسابی کف میکردم.تو این جریانا متوجه شدم که داداشم زیاد به زنش حال نمیده و همیشه سکسشو خشکه و زن داداش دلش یه سکس آتیشی میخواد.منم که تو این کار استاد بودم از جریان سکسم با دوست دخترام تعریف میکردمو او حسرت یه همچین چیزیو میخورد و میگفت خوش به حال دوست دخترات.منم با آبو تاب خاصی براش تعریف میکردم و اون کف میکرد.کارمون شده بود همین.بیشتر شبها که داداشم با دوستاش میرفتن خوش گذرونی مریلا رو میزاشت خونه ما و خودش میرفت.ماهم میرفتیم رو پشت بوم حرف زدن با هم.بعد چند وقت بود که میومد پیشم.فهمیدم تو این مدت که اصلا سکس نداشته و حسابی تو کفه.ازم پرسید تو کاری کردی این هفته.منم جریان آخرین سکس با دوست دخترمو که چندروز پیشش بادوسا دخترم داشتمو براش تعریف کردم.با چه آبو تابی.و بهش گفتم که با اون دختره به هم زدیمو چندروزه تو کفم.از برق چشمهاش حس کردم با این حرفم خوشحال شده.منم خودمو زدم به اون راهو یه جور وانمود کردم که مثلا ناراحتمو تو کفم.مریلا یه دختر بغل پره به بدنی سفید عین برف.همیشه ترو تمیز.سینه های گردو باحالی دارهوکمر باریک و باسن که دیگه نگو.روناش گوشتیه.خیلی محشره.دستشو تو دستم گرفتمو داشتیم باهم حرف میزدیم و من در این حین داشتم نوازششم میکردم.بهم میگفت تو خیلی واردی و زیر لب یه ای کاش میگفت.من روم نمیشد زیادی بهش نزدیک بشم ولی اون خودش ازم میخواست که نست بکشم به کمرشو روی پاهاش.منم همینطور که میحرفیدیم همینکارو میکردم و کردنشو گوششو هم ناز میکردم.خیلی خوشش میومد منم با تمام وجودم اینکارو میکردم براش.آخه خداییش دوستش داشتم.یه شب داشتیم حرف میزدیم.نزدیک 10روز بودم که هیچ سکسی نداشتم.اونم عین هم.داشتیم لح لح میزدیم واسه سکس.اما راهی نداشتیم.من دراز کشیده بودمو اون کنارم زانوش تو بغلش بودو نشسته بود.من دستم رو رونش بود و داشتم نازش میکردم.بهش گفتم اشکال نداره از زیر دامن دست بکشم به بدنت.اونم گفت اشکال نداره ولی شیطون نشو.منم گفتم چشم.زیر دامن هیچی نمیپوشید حتی شرت.داشتم رونشو میمالیدم.وااااای که عجب پوستی دارهونرم.سفییید.یه تار مو هم روش نیست.کیرم بلند شده بود.قلبم داشت میومد تو دهنم.دستمو به همه جاش میکشیدم غیر کسو کونش.خیلی دلم میخواست بهش دست بکشم.چندبار تا نزدیک کوسش بردم اما اجازه نداد.بدجور خورد توحالم.منم از فرصت استفاده کردمو رفتم رو مخش و خودمو ناراحت جلوه دادم.اونم دلش به حالم سوخت و اجازه داد.نمیدونم از خداش بودو ناز میکرد یا چیز دیگه.خلاسه داشتم به آرزوم میرسیدم.داشتم کس زن داداشمو با چه احساسی میمالیدم.اونم کم کم داشت صداش در میومد.پاهاشو از هم باز کردو دراش کشد.کیرم داشت میترکید.گفتم درد دارم.اشکال نداره کیرمو از تو شرت در بیارم.گفته بیار.بزار هوا بخوره.با یه عشوه ای اینو گفت که نزدیک بود آبم بیاد.درش اوردم.اونم یه خورده سرشو بلندکرد.خجالت میکشیدم.گفت دستتو بردار ببینمش.گفتم منم میخوام مال تورو ببینم.گفت باشه.توکه همه کار کردی اینم روش.وااااااای که چه کسی بود.تپلو گوشتی.آروم دستمو کشیدم تو چاک کوسش.تا اون موقع توش نکرده بودم.انگشتمو آروم دادم تو سوراخ کوسش.وای که چه گرم بود.خیس شده بود.یه آهی کفت که جیگرم حال اومد.منم به کارم ادامه دادم.آب عشقم اومده بود.بهش گفتم تو نمیخوای کاری بکنی.گفت مثلا چیکار؟گفتم دو دستی که نمیتونم کارکنم.تو هم دستت بیکاره.گفت باشه.دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم.یه آهی از ته دل کشید.گفت چه گرمه کیرت.داری میسوزی فدات بشم.گفتم آره .از عشق تو داره جزقاله میشه.حالا کنار هم دراز کشیده بودیم.اون دستش روکیرم بودومن دستم روکسش.خیلی حال میداد ولی به اوج نمیرسیدیم.یه چرخ خوردم بعلش کردم.لپشو یه بوس دادم گفتم باشه؟اونم فهمید.هیچی نگفت یعنی اینکه اره.نفس نفس میزد.خوشم میومد.بهش قول دادم بیشترین لذتو بهش بدم.خوابیدم روش.لبموگذاشتم رو لبش.وای که چه تعمی داشت.پراز شهوت.زبونمو مک میزد.دست میکشید به کمرم.دیدم خوب نمیتونم روشمو اجرا کنم.بهش گفتم بریم تو اتاق من.گفت نه.حال ندارم پاشم.گفتم باشه پس بروبریم.شروع کردم به لیسیدن بدنش.تاپشم در آوردم و سینه هاشو میمالیدم.سینه هاش سفت شده بود.خیلی خوش فرمو خوش تراش.آروم زیرگردنشو میخوردم میومدم پایین.توچاک سینشو زبون میزدم یواش یواش رفتم سمت نوکش.نوک زبونمو دور نوک سینش میکشیدم آرو کردم تو دهنم.صداش در اومده بود.نفسهاش به شماره افتاده بود.منم بیشتر گرم میشدم.بدنم داغ شده بو.خودمو رو تنش بازی میدادمو نوک سینشو محکم مک میزدم.با یه دستمم داشتم میمالیدمش.آرو روفتم پایین.تو نافشو زبون زدم رفتم پایین.پاهاشواز هم باز کردم و بغل رونشو زبون زدم.داشت به خودش میپیچید.آروم رفتم سمت کوسش و بو کردم.وااااااای عجب کوسی بود.آروم نوک زبونمو کردم تو چاک کوسش و دهنمو گذاشتم روش.کوسشو حسابی میخوردم با ولع.دیدم داره جیغ های کوچیک میکشه و یه چیزی زمزمه میکنه.یهو آب کوسش با فشار ریخ تو صورتم.عاشق اینکار بودم.خیلی دوست دارم آب کوس بخورم.همشو لیسیدمو خوردم و خوابیدم روش ازش لب گرفتن.محکم بغلم کرده بود و لبمو مبخورد.کم کم به حال خودش برگشت.دیوونش کرده بودم.تا چشمش به کیر شقم افتاد شروع کرد به خوردنش.انقد باحال ساک میزد که نگو.با ناز.خیلی خوشم میومد.داشت آبم میومد سرشو بلندکردم کفتم بسه.کوس میخوام.اونم قبول کرد.با کمر دراز کشید.بالشتشو گذاشت زیر کمرش تا کوسش بیاد بالا.با کیرم چندتا ضربه زدم رو کوسش آرو سرکیرمو گذاشتم رو سوراخو فرستادم تو.چون خیس بود زیاد زحمتی نداشت.آروم شروع کردم عقب جلو کردن.اون دوباره صداش در اومده بود.خوابیدم روش و سینه هاشو خوردن و تلنبه زدن.کم کم سرعتمو بیشتر کردم.یه حال عجیبی داشتم.کیرم داغ شده بود.صدای مریلا بیشتر دیوونم میکرد.کیرم تاته تو کوسش جلو عقب میشد.برش گردوندم چهار دستو پا بشه.از پشت کیرمو برستادم تو کوسش.ایندفع با فشار بیشتر.داشت ناله میکرد.منم سرعتمو بیشتر کردم.یهو آبم با فشار ریخت تو کوسش.اونم همزمان با من خوابید رو زمین.منم روش.کیرم هنوز تو کوسش بود و آب کیرم از کوسش داشت میریخت.لاله گوششو شروع کردم به خوردن.و قربون صدقش رفتم.محشر بود.برش گردوندم خوابیدم روش.لبشو خوردم.خیلی محشر بود.همینطور تو بغل هم ساکت بودیم.بعد چند دیقه که به حالت خودمون برگشتیم.لباسهامونو درست کردیم.از او به بعد هر وقت بکاریم کارمون سکس.بهم میگه خدای سکس.ازم خواسته دیگه با کسی نخوابم .منم بهش قول دادم.مرسی

اصلا به این فکر نمی کرد که ممکنه یه روزی یه نظر خاصی نسبت بهش داشته باشه . یعنی یه رابطه ای باهاش بر قرار کنه که نه عرف قبولش داشته باشه و نه شرع . ولی چیکار می شد کرد وقتی دل آدم بخواد و نیاز های سرکش جوونی تمام باور های آدمو زیر سوال ببره دیگه شخص مجبور میشه تمام اون تابوها رو بشکنه . شاید چیزی به اسم معرفت ارزشی نداشته باشه و ممکنه این یه چیز قرار دادی باشه که انسانها بین خودشون وضع کردن . اسمش فرخ بود وجریان مال همین چند وقت پیش . حدود 20 سالش بود و دانشجو ی سال دوم رشته کامپیوتر . یه داداش داشت به اسم فیروز که حدود دوازده سالی ازش بزرگتربود و زن داداش خوشگل و نازو تپلی که اسمشم تبسمه و کمترمی دید که لبخند از لباش دور شه و بیست و پنج شش سال بیشتر نداشت .. با پدرش تو طبقه دوم خونه ای زندگی می کرد که طبقه سومشو داداش بزرگه و زن و بچه اش توش بودن … فیروز یه هشت سالی می شد که از دواج کرده بود و یه دختر ناز و مامانی داشت به اسم ترانه که تازه رفته بود کلاس اول . در این مدتی که از ازدواجشون می گذشت و فرخ چند سالی رو در مدرسه درس می خوند مورد خاصی از تبسم لب خندان ندیده بود که تحریک بشه تا این که چند وقت پیش یه شب که بابا مامانش رفته بودن شهرستان , رفته بود رو تراس طبقه خودشون و می خواست یه هوایی تازه کنه که یه لحظه به نظرش اومد یه خنده ها و صحبتهایی سکوت نیمه شبو در هم شکسته .. خوب که دقت کرد دید زن داداش ناز ش و داداش فیروز چه جور مشغول سکس با همند . اولش یه خورده پیش خودش خجالت کشید می خواست مثلا یه رعایتی کرده باشه سرشو بر گردوند ولی حسابی تحریک شده بود . فاصله زیادی با اونا نداشت . فقط خیلی مراقب بود که متوجهش نشن . فیروز کیرشو از چپ و راست نثار تبسم می کرد . راستش قبلا در این ساعت اصلا به این اتاق خیره نمی شد و اکثرا برقش خاموش بود . اواخر اردیبهشت بود بود و هوا هم گرم بود . کولرو خاموش کرده بودند تا از هوای سالم و بادی که از باز کردن پنجره ها ایجاد می شد استفاده کنن . فیروز کیرشو فرو می کرد تو دهن تبسم و اون واسش ساک می زد . وقتی که زن داداش واسش قمبل کرد و از پشت کرد تو کوسش بیش از هر لحظه دیگه ای اونو حشری کرد .. رفته بودتو عالم خودش .. یه لحظه حواسش پرت شد و کیرشو از شلوارش کشید بیرون تا باهاش بازی کنه و یه خورده عطش خودشو این جوری بخوابونه . کاش یکی رو داشت و خودشو باهاش ار ضا می کرد . دلش نمی خواست زود خودشو خالی کنه . اون وقت شاید تماشای این صحنه های مهیج واسش لطف و هیجان کمتری پیدا می کرد .. واسه یه لحظه رنگ از چهره اش پرید . تبسم سرشو بر گردونده متوجه اش شده بود . هر لحظه منتظر یه فاجعه ای بود .دلش می خواست زمین دهن باز کنه اونو ببلعه . ولی به جای این کار به کارش ادامه داد .زن که این صحنه رو دید صداشو بالاتر برد طوری که فرخ آه گفتن هاشو می شنید.. -آههههه فیروز فیروز بده بده من میخوام .. .تبسم که دید یکی هست که اونو زیر نظر داره اولش یکه خورد اصلا نمی تونست فکرشو بکنه که یه روزی برادر شوهر مودب و سر به زیرش بخواد آدم هیزی باشه . نمی دونست چه عکس العملی نشون بده . ولی واسه یه لحظه از این که یه جوون دیگه یکی جوون تر از شوهرش به اون اهمیت میده و اندامش وسوسه اش کرده لذت می برد . دلش می خواست که قدرت خودشو به رخش بکشه و اینجور باهاش حال کنه . می دونست که یه پسر جوون چقدر از دید زدن تن یه زن لخت حالا هر کی که میخواد باشه کیف می کنه . با این که شوهرش فیروز اون جور که باید و شاید اونو ارضاش نمی کرد ولی دوست داشت خودشو بزنه به بی خیالی و با افزودن پیاز داغ حال کردن به نوعی بیشتر حال کنه .. می دونم چیکارت کنم فرخ . بهت نشون میدم که کوس زن چه کار ها که نمی تونه بکنه . حتی می تونه فر مان بده که اسکندر تخت جمشیدو به آتیش بکشه . دوست داشت تن لخت و هوس ها و هیجاناتش بیشتر تو دید بیفته .. هر چند از عشقبازی با فیروز به اوج لذت نمی رسید ولی در اون لحظات حس کرد که حال عجیبی بهش دست داده یه حالی که هوسشو زیاد می کرد . انگاری که دو تا مرد در آن واحد با او در حال سکسند . می دونم چیکارت کنم برادر شوهر کوس دزدم . تو باید همیشه تشنه کوسم باشی . تشنه من . اون جوری منم همیشه سر حالم و می دونم و می فهمم که حال کردن چقدر حال میده .. ببین ببین این کوس منو ببین . کون منو ببین . تن لخت منو حال کردن منو ببین . ببین چطور دارم به داداشت کوس میدم و تو داری حسرت می کشی .. نه ..نه .. این یه بازی خطر ناکیه . اگه من یه موقع هوس کیر اونو بکنم . اگه خودم بیفتم تو دام .. اگه هوس شیطانی گولم بزنه . .نه نه . من نمی تونم ریسک کنم .. ولی در همین حد می تونم حال کنم بذار واسه خودم ثابت شه که می تونم بسوزونم و آتیش بدم . هنوز کوسم همه کاره هست و تازه ها واسش سر و دست می شکنند . یه لحظه سرشو بر گردوند و از فاصله چند متری فرخ رو دید .. ای چشم چرون هنوز که اینجایی .. -فیروز فیروز کوسسسسسمو تند تر بکن .. بیشتر باهام ور برو .. حرکات عجیب و غریبی از خودش نشون می داد . -تبسم چقدر امشب حشری شدی تو همونجوری که دوست دارم همیشه باشی هستی .. کوسشو محکم به کیر فیروز می کوبید .. دوستت دارم عزیزم واه کیرت هلاکتم .. کنیزتم .. از اون طرف فرخ با خودش می گفت : یعنی منو آدم حساب نکرده بود .. یا این که باهام خیلی احساس صمیمیت می کردیا شایدم فرداییش به روم می آورد و از این که به فیروز چیزی نگفته می خواست منت هم رو سرم بذاره ؟/؟ می خواستم همین جا قید دید زدنو بزنه و بره پی کارش ولی هیجان نذاشت . دیگه براش اهمیتی نداشت که اونی که داره کوس میده کیه . فقط دلش می خواست و واسش یه آرزو شد که اونو بکنه . کیرشو فرو کنه تو کوسش . باهاش حال کنه و ازش لذت ببره . .بد جوری لو رفته بود . کوبنده ترین صحنه ای که وادارش کرد جلق بزنه آخرین صحنه ای بود که اون شب دید . داداش رو کون قمبل کرده تبسم سوار بود و پس از این که چند تا ضربه به ته کوسش زد کیرشو بیرون کشید . تبسم یه حرکتی کرد که تونست این حالت اونو بیشتر و بهتر تو دید داشته باشه آب از کوس تبسم ریخت بیرون و یه خورده از کون بر جسته اشو هم خیس کرد . تماشای این حالت یه لذت خاصی بهش می داد که نمی تونست وصفش کنه . فقط یه وقتی متوجه وضعیت خودش شد که دیدم دستاش پرشده از آب کیر . از اون طرف وقتی که فیروز آب کیرشو ریخت تو کوس تبسم و کیرشو بیرون کشید آب از کوس و اطراف کون زن به روی رون پاش پخش شد و تبسم با یه حرکتای چرخشی و استریپ تیزی که به کونش می داد دل فرخو بیشتر می برد .. ببین حال کن فرخ ببین حال کن ببین این بیشتر حال میده یا کون اون دخترای جوون ودوشیزه ای که دستت بهشون نمی رسه ؟/؟ فرخ اون شب در عالم خودش از فکر اونچه که دیده بود خوابش نمی برد .. آبروش پیش تبسم رفته بود . اون حالا در مورد من چی فکر می کنه ؟/؟ این چند سالی همیشه از من به عنوان یه پسر مودب و نجیب و سر به زیر و با کلاس یاد کرده بود . منو جای داداشش می دونست . حالا این داداش اومده تن لختشو دید زده هیچ , شاهد سکسش هم بوده . هفته ای سه روز کلاس فشرده داشت . اونم در روزهای دو شنبه و سه شنبه و چهار شنبه .. و در اون شرایط این سه روز رو پشت سر گذاشته بود. چها رروز پشت سر همو می تونست تو خونه باشه ولی باید می زد به چاک که این تبسم نصیحتش نکنه . صبح پنجشنبه هم رسید و داداش در راه رفتن به سر کارش یعنی کتاب و روز نامه فروشی ترانه رو هم که در کلاس اول درس میخوند رسوند مدرسه . فرخ یه چیزی خورد و خواست از خونه بزنه به چاک . پدر و مادرش هم رفته بودند مشهد و تا چند روز دیگه بر نمی گشتند . اگه این یکی دوروزه به خیر می گذشت می تونست مطمئن شه که زن داداش به روش نمیاره . اصلا شایدم صحنه رو ندیده باشه و اون بی خودی داره حرص و جوش می زنه . رفت در اتاقو باز کنه و بزنه به چاک که دید رودست خورده و تبسم با اون تبسم همیشگیش جلوش وایساده . هر چی بود اون یه پنج شش سالی ازش بزرگتر بود زن داداشش بود و احترامش واجب . هر چند که چند سال کمتر از سنش نشون می داد . صورت پسر عین گچ سفید شده بود قلبش به شدت می زد . جرات نداشت سرشو بالا بگیره . هر چی هوس داشت داشت می پرید که دیدتبسم با همون لبخند همیشگی خودش بهم گفت فرخ جان تنهایی ناهار بیا پیشم . با خودش می گفت فکر کردی به همین آسونیها می تونی از چنگم در ری ؟/؟ یه آشی واست بپزم که گوشت تنت داخلش آب شه . .. فرخ از ترس گفت ممنونم . غذا آماده هست -دست پخت زن داداشتو دوست نداری ؟/؟ هر چی صبر کرد که ترانه بیاد و یه بهونه ای داشته باشه که با یکی حرف بزنه نشد که نشد تا این که رفت تو خونه شون یعنی ساختمون اونا . هیچوقت اونو این جور جلوی خودش آراسته و میکاپ کرده ندیده بود . یه بلوز یقه باز پوشیده بود که اگه خودشو خم می کرد نصف بیشتر سینه های غلتونش تو دید قرار می گرفت . وقتی مشغول پاک کردن سبزی شد و سر و کمرشو تا حدی خم کرد دوباره سینه ها ش تو دید قرار گرفته تحریکش می کرد و وقتی بیشتر آتیشش می زد که هر چند لحظه در میون دستشو میذاشت زیر سینه هاش و اونو بالاتر می آورد تا تنظیمش کنه … -فرخ جون کتاباتو می آوردی همین جا درساتو می خوندی . ظاهرا امتحانات آخر ترم هم نزدیکه . یه وقت نگی من باعث شدم درساتو نخوندی ها .. طوری این جمله رو بر زبون آورد که فهمیدم یه کنایه ای تو حرفش نهفته . -نه این طور نیست من همه درسامو مرور کردم و هیچ مشکلی هم ندارم . -خب حالا چرا این قدر چوب می زنی امروز یه خورده احساساتی و عصبی به نظر می رسی . مگه دوست دخترت قالت گذاشته ؟/؟ پسر حواست باشه ها . این روزا دخترا منتظرن یه جوون ساده و پاکدل و چشم پاکی مثل تو رو گیر بیارن بقاپن بگیرن .. بهش گفته بود چشم پاک .بعنی داشت مسخره اش می کرد ؟/؟ یا این که چیزی از جریان دیشبو ندیده بود . چرا این جور داشت باهاش بازی می کرد . -زن داداش تو از دخترای امروزی چی می دونی که داری منو ازشون می ترسونی -کی گفته من می ترسونمت . دارم بهت هشدار میدم . اگه این طور باشه که همه باید از هم بترسن .. سرشو بلند کرد و طوری باهاش حرف زد که فرخ مجبور شد یه نگاهی تو چشاش بندازه -پسر ! تو که این روزا خیلی شجاع شدی . بازم جای شکرش باقیه . دیگه فهمید که اون همه چی رو فهمیده . شده بود اون کار آگاه در کتاب جنایت و مکافات داستایوسکی واونم شده بود اون جنایتکاره . خدا به داد برسه . داداش محل کارش دور بود و دور و برش هم چند تا دبیرستان و مدرسه راهنمایی بود و معمولا ناهار خونه نمیومد و ترانه هم وقت برگشتن سرویس داشت . -زن داداش دور از جون این روزا نمی دونم چرا مد شده که زنا ی شوهر دار واسه کیف و تفریح خودشون میرن دنبال دوست پسر . خیلی از دوستام با این زنا دوستن . یکی دو تا از این زنا بهم چراغ سبز نشون میدن ولی من بهشون اعتنایی نمی کنم -به به فرخ جان تو که اصلا از این حرفا نمی زدی چی شد ؟/؟ – خب من که نمی تونم دروغ بگم . واقعیته دیگه . به نظرت زن داداش این زنا اگه دلشون بخواد منم باهاشون راه بیام ؟/؟ تبسم تبسمی کرد و با خودش گفت من که می دونم کرمت چیه می خوای منو داغم کنی ؟/؟ من خودم صد تا مث تو رو داغت می کنم . تا لب چشمه می برمت و تشنه بر می گردونمت .. -ببین فرخ جان هر آدمی روحیات خاص خودشو داره . باید یه مدتی باهاش حرف بزنی ببینی خواسته هاش چیه نیازش چیه . وقتی که حرف حسابشو فهمیدی بقیه به تشخیص و عملکرد خودت .. -راستی ترانه درسش چطوره کلاس اول باید پایه هاشو محکم کنی ؟/؟ -درساش خوبه ولی من زیاد وقت رسیدگی به اونو ندارم باباش هم همینطور -اگه موافق باشی عمو جونش می تونه جور شما رو بکشه مگه من یه داداش و یه برادرزاده خوشگل بیشتر دارم ؟/؟ -ویه زن داداش -اون که جای خود داره تبسم جون . فقط اون جوری بیشتر باعث زحمتتون میشم . -چه زحمتی اتفاقا بیشتر خوشحالم می کنین . فقط از درساتون نمونین -اتفاقا گیرایی ام قویه ..ترانه اومد و فرخ باهاش خیلی بازی می کرد . پس از خوردن ناهار فرخ و ترانه کنار هم خوابیدند و وقتی عمو جون از خواب پاشد هنوز ترانه خواب بود . وقتی سرشو بلند کرد زن داداششو دید که خودشو خیلی سکسی تر و فانتزی تر از قبل کرده . یه دامنی پوشیده که چاک وسط کونشو به خوبی نشون میده و یه تاپ چسبونی که سینه هاشو سفت و کیپ کرده طوری که انگار می خواد بترکه و بتر کونه .هر چند فرخو ترکونده بود . زیر چشمی نگاههایی به زن داداشش مینداخت ..تبسم پشت به فرخ کرده بود تا اون راحت بتونه اونو زیر نظر داشته باشه .حال کن فرخ ببین .تن و اندامو ببین . هر چی دهنت آب بیفته حقته .خودت می خواستی .. خودت می خواستی .. حس کرد که خودشم داره از این بازی خوشش میاد .. تبسم حواست باشه باید حال بگیری نه این که حال بدی . حواست باشه که زندگیتو خراب نکنی . فرخ داشت به این فکر می کرد که زن داداشش اون زیر شورت پوشیده یا نه . کونش در حال ترکوندن دامن کوتاهش بود . پاهاش از یه وجب زیر کوسش تا پایین لخت لخت بود . فرخ نمی دونست با هوسش چیکار کنه . کیرش داشت از شلوارش می زد بیرون . -عمو جون .. عمو جون این چیه گذاشتی تو شلوارت . یه خیلی اومده جلو .. تبسم داشت کیف می کرد . فهمیده بود که کیر برادر شوهرش شق کرده .. فرخ صورتش سرخ شده بود . دستپاچه شده بود . دستشو گذاشت تو شلوارش و کیرشو مثل دنده ماشین جابجا کرد و گذاشتش رو خلاص که که کمتر افتضاح نشون بده . -عمو جون چی اون تو قایم کردی . یکی من ببینم . فرخ خیس عرق شده بود . -ترانه جون برو کتابتو بیار با هم درس کار کنیم .. -بیا با هم بازی کنیم عمو من خسته ام .. اون شب با این که تبسم حال و حوصله و تمایلی واسه سکس نداشت ولی بعد از رفتن فرخ و خوابوندن ترانه شوهرشو وسوسه کرد که اونو بکنه -عزیزم چی شده آتیشت تند شده . کم سابقه داره که دو شب پشت سر هم حالشو داشته باشی . آخه تو خیلی بیحالی . -حالا که حالشو دارم . پس بریم تو رختخواب -عزیزم برقارو خاموش کنیم -فیروز جون نمی دونی تو روشنایی چقدر حال میده . دوست دارم تمام زوایای کیرتو ببینم . ببینم چطور میذاری تو کوسم و می کشی بیرون . می خوام این جوری حال کنم . این روبرو که دید نداره و تازه کسی هم که پشت پنجره ما وای نمی ایسته تا ما رو ببینه .. بیا قربونت . فیروز به وجد اومده بود . دوست داشت که تبسم همیشه این طور واسش عشوه گری کنه . فرخ از رو تراس همه چی رو به خوبی می دید . اون حدود یه ساعتی می شد که اونجا سنگر گرفته بود . شاید شب قبل همچین احساسی نداشته بود ولی حالا حس می کرد که داره به داداشش حسادت می کنه . برادرشو یه رقیب جدی واسه خودش می دید . خیلی خنده دار بود مردی می خواست کوس و کون زنشو بکنه ولی اون طوری رفتار می کرد که انگار ارث پدر طلبکار باشه .. تبسم سرشو بر گردوند به مسیر فرخ وقتی اونو دید خاطرش جمع شد . فتنه گری رو شروع کرد و جیغ و داد کشیدنو . گوششم بدهکار به حرفای شوهرش نبود که ممکنه صدا به بیرون درز کنه . فیروز هم به وجد اومده بود و از خودش سنگ تموم گذاشت . -بیا تبسم بیا با این کیر من بخند . حالا که خودت می خوای بخند . فرخ دست رو کیرش می کشید و می گفت بازم خوبه که مال من کلفت تر و دراز تر از مال داداشمه . تبسم با خودش می گفت چه کیفی داره . چه لذتی داره آدم زیر کیر یکی باشه و واسه یکی دیگه داره دلبری می کنه . خودشم گیج شده بود و نمی دونست واسه کدومشون داره این همه دست و پا می زنه . نمی دونم چمه .نمی دونم چرا دوست ندارم دست از این بازی بکشم . نمیدونم اسمشو بذارم بازی هوس یا قدرت .. اون شبم گذشت و فرخ خشمگین و عصبانی از این که داداش چرا داره زنشو می کنه بازم با یه جلق زدن خودشو ار ضا کرد . خیلی ناراحت بود . روز بعد که رفت پیش تبسم , زن داداش متوجه گرفتگی اون شد ..می دونم دردت چیه منم میخوام همین جوری بکشی ..تا بفهمی که کوس زن همه کاری می کنه . فکر کردی زیر کیر یه مرد خوابید و همه چی تموم شد و رفت ؟/؟ می تونم با اون دنیا رو بسوزونم . می تونم تو رو هم بسوزونم فرخ . خیال کردی . شب سوم هم بازم از این حرکات انجام می داد . بیشترم فتنه گری می کرد . دستشو به کوسش می مالید . با سینه هاش ور می رفت . فرخ هم که دید این جوریه در یه صحنه کیرشو همین جور تو دستش نگه داشت و از زن داداش سکسی خودش پنهون نکرد و باهاش ور می رفت .. پسره پررو حالا بهم کیر نشون میده فکر کرده این کا را رو بکنه من به روش میارم و خودمو در اختیارش قرار میدم . ببین . زیبایی رو ببین . آتیشپاره رو ببین وواسش آه بکش . خیال کردی به همین سادگیه ؟/؟ حالا بهمون کیر نشون میدی .؟/؟ فکر کردی ما کیر ندیده ایم . خونش به جوش اومده بود ولی حس کرد که یه جورایی بدش نیومده .. می دونم چیکارت کنم فرخ می دونم .. تبسم یه خواهری داشت به اسم تارا که دوازده سیزده سالش بود . اونم دختر خوشگلی بود ولی زیاد رقص وارد نبود و هرچی از خواهربزرگش می خواست که بهش آموزش بده قبول نمی کرد ولی این بار به خاطر این که دل فرخو ببره بهش گفت که بعد از ظهرا بیاد تا بهش آموزش بده . اونم در یه ساعتی که معمولا فرخ واسه درس دادن به ترانه و دیدنش میومد اونجا . دیگه حال و دل و دماغی واسه داداش کوچیک تره نمونده بود . – فرخ جون مزاحم درستون که نمیشم -نه ولی این ترانه جون هم وسوسه میشه و میگه به منم رقاص بازی یاد بدین . -برادر شوهر عزیزم رقص یه هنره . طوری بهش میگی رقاص بازی که انگاری داری بهش تو هین می کنی تو هین به رقص یعنی تو هین به من . ترانه رفت پیش خاله تارا . هوای رقص تو کله اش افتاده بود -فرخ جون اگه ایراد نداره یه نیمساعتی رو اینجا بشین کارمون که تموم شد می تونی به ترانه جون درس بدی . اگرم سختته و سلیقه ات نمی گیره که رقص منو ببینی یا قبولش نداری می تونی بری و دوباره بیای . شاید دیدن این صحنه ها واست سخت باشه .. اوخ اوخ عجب متلکی بهش انداخته بود . یه نیشی به اون زده بود که گزندگی اونو از چند زاویه می شد بر رسی کرد . فعلا که زبون فرخ بسته بود -نه زن داداش همین جا می شینم و از رقص شما خوشگلا لذت می برم . تبسم لباسشو عوض کرد . رفت یه دامن مینی مینی چسبون با یه بلوز کیپ یقه چاک پوشید و بر گشت . این بار دیگه فرخ یقین داشت که کون زن داداش اون زیر لخت لخته .. اون دیگه حتی از دختر و خواهرش خجالت نمی کشید . -اول می پردازیم به رقص ایرونی .. هر رقصی با ریتم آهنگ یه تغییراتی داره اول باید حرکات پا و دستو به خوبی تنظیم کنین . یه آهنگ زیبای ایرونی گذاشت و با اون شروع کرد به رقصیدن . می دونم چطور دلتو ببرم فرخ . با یه حالت بابا کرمی وقتی که کونشو نزدیک زمین می گرفت طوری می گردوند که قسمتی از قاچای کون بر جسته اش تو دید فرخ بیفته .. امید وارم فهمیده باشی کونم لخت لخته .. حال می کنم واسم داری آتیش می گیری . نههههه نههههه منم دارم گر می گیرم .نه نمی خوام خودم آتیش بگیرم . مگه آتیش باید خودشم بسوزه ؟/؟ آتیش فقط باید بسوزونه . از این که بخواد لذت ببره و هوسش به دیدن فرخ زیاد شه هراس داشت . -ببینید بچه ها وقتی در همچین حالتی نزدیک زمین که رسیدین باسنتونو دو دور می گردونین . موهاتونو افشون می کنین و با یه دلبری و عشوه گری خاصی رقصتونو زیبا تر می کنین . فقط تنظیم حرکت دست با پا خیلی مهمه . فرخ جون نظرت چیه ؟/؟ -عالیه عالی . -حالا با اجازه میرم خودمو واسه رقص عربی آماده کنم . خودشو از هر رقاصه عربی فتان تر کرده و بر گشته بود . چقدرم قشنگ می رقصید . با همون تن و بدن نیمه سکس و فانتزی و حالت عربی . فرخ چشم ازش بر نمی داشت . فرخ و تبسم داشتند با هم موش و گربه بازی می کردند . با این که خیلی از جاهای نادیدنی رو به رخ هم کشیده بودند بازم فرخ سختش بود ولی با همه اینها با لذت به زن داداشش نگاه می کرد . .-فرخ جون می دونم که تو هم رقص بلدی ولی خب شاید یه وقتی خواستی با دوست دخترت همراه با یه آهنگ ملایم و رمانتیک برقصی .. رفت و دوباره با همون لباس اولیه که نه سوتینی زیرش بود و نه شورتی بر گشت . یه آهنگ رقص آروم گذاشت و دو تایی دست توکمر هم مثل عاشقا و معشوقا مشغول شدند . تبسم حس کرد صورتش داغ شده . فرخ هوس رو تو چشای زن داداشش می دید . زن داداشه داشت با خودش کلنجار می رفت . نه نه من باید جلوی این آشوبی رو که داره منو نابودم می کنه بگیرم . نباید حس کنه که منم دارم حشری میشم . اصلا نمی خوام که بشم چرا که بشم .. نههههه نهههههه . ولی دستای فرخ دور کمرش حلقه شده بود و اونم دستاشو دور کمر برادر شوهره قرار داده بود . یک آن فراموش کرده بودند که دو تا دختر هم اونجا بوده و حرکاتشونو زیر نظر دارن . فرخ بیشتر یادش رفته بود . لباشون به هم نزدیک شده بود . فرخ می رفت تا با یه بوسه شیرین از لبای تبسم داغ خوشی خودشو تکمیل کنه . یک آن تبسم جفت کف دستاشو گذاشت رو سینه فرخ و اونو به عقب هل داد و گفت نه نه .. -چی شده تبسم -هیچی دیگه واسه امروز کافیه . تو برو به درس ترانه برس .. فرخ لجش گرفته بود . حالش گرفته شده و از این که زن داداشه اونو خیطش کرده کلی عصبانی بود . از اون طرف تبسم رفت دستشویی . زیپ دامنشو که باز کرد و دستشو گذاشت رو کوسش .. نه واسه چی خوشم اومده ؟/؟ چرا باید هوس داشته باشم . چرا .. پسره پررو هیز . فکر کرده من از اوناشم . من خودم شوهر دارم . اون تامینم می کنه . حقته که همین جوری بسوزونمت . ابله احمق ! دیوونه ! ولی می دونم از دستم دلخوری و ناراحت . اومد تو میون جمع و تارا داشت واسه خودش می رقصید و فرخ هم با چهره ای بر افروخته و صدایی گرفته داشت به ترانه درس می داد ..حتی از ناراحتی واسه شام هم پیش اونا نموند و رفت . فیروز دیگه حسابی شیره اش کشیده شده بود .تعجب می کرد که برای چهارمین شب متوالی زنش از اون میخواد که باهاش سکس داشته باشه . فرخ دیگه نمی خواست بره رو بالکن و همه چی رو زیر نظر بگیره .. تبسم هر چه به پشت سرش نگاه کرد اونو ندید ولی مقاومت مرد در هم شکسته شد و به محض این که زن داداشه دید که برادر شوهره دوباره داره دیدش می زنه قوت قلب گرفت وشروع کرد .دستشو دور کمر شوهرش حلقه زد و لبهاشو به لبای فیروز چسبوند . بهت نشون میدم فرخ که من بوسه هامو به کی میدم ولی یه لحظه احساس کرد که داره فرخو می بوسه و با اون حال می کنه .. نه نه من نباید این جوری شم . نباید حس کنم که فرخ جای فیروز قرار گرفته ..نههههه …من نمی خواستم این جوری شه .. من می ترسم .. می ترسم .. زندگیمو دوست دارم ولی نهههه .. -فیروز کوسمو بخور بخور .. فیروز با هیجان زیاد افتاد رو کوس زنش و طوری اونو میک می زد و لیسش می زد که تا به حال سابقه نداشت . نهههه نههههه حس می کنم که این لب و دهن اونه که رو کوسمه .. نه من نباید اونو بخوام . نباید این قدر ضعیف یاشم .. پاشد و کیر شوهرشو گذاشت تو دهنش و واسش ساک زد .. فرخ سرشو انداخت پایین .. خیلی دلش می خواست که جای کیر داداش کیر اون بود که تو دهن تبسم قرار می داشت .. از این می ترسید که فیروز آبشو تو دهن زنش خالی کنه و دلش بشکنه .. دیگه حتی جلق هم نزد و دلشکسته بر گشت اتاقش .. فرداییش رفت دانشگاه و یکی دوروز بعد مامان و باباش هم از سفر مشهد بر گشتند . موش و گربه بازیهای اونا ادامه داشت . فصل امتحانات مدارس و دانشگاهها به پایان رسید . ابر و باد و مه و خورشید و فلک به کار افتادند تا فرخ و ترانه و تبسم یه دوازد

از دوران بچگی فقط دعواهای با با مامان یادمه .. زندگی بدی نداشتیم . بابام خیلی دوستم داشت . اون پزشک بود و سهامدار اصلی یه بیمارستان .. هفته ای یکی دوشب هم شبا تو بیمارستان می موند و کشیکش بود . اون سی سالش بود که با مامان بیست ساله من که هنوز اون موقع مامانم نشده بود از دواج کرد .. مامانم خونه داره و اسمشم بهنازه . یه زن خیلی جذاب و فانتزی و امروزی که خیلی هم ادا و اصول داشت و هر چی هم که به بابا می گفت و ازش می خواست بابا تیمور من بهش نه نمی گفت . من خیلی بچه بودم . با مامانم می رفتم حموم . از اون حموم رفتنا فقط لاپای مامان یادم مونده که وقتی فکرشو می کنم اون روزا هیج احساسی نسبت بهش نداشتم و تازه فکر می کردم که خیلی هم زشته .. یادم میاد شبایی که بابا خونه نمیومد مامان ساعتها می رفت جلوآینه می نشست و با خودش ور می رفت . شب تر که می شد پسر همسایه فرامرز که فکر کنم اون موقع هفده هیجده سالش می شد میومد خونه مون . خیلی باهام مهربون بود . وقتی اون میومد مامان منو که سه چهار سالم بیشتر نبود پایین تخت می خوابوند و خودش و فرامرز لخت کنار هم قرار می گرفتند . فرامرز کیرشو که اون موقع از دیدنش وحشت می کردم و می ترسیدم می آورد طرف کون مامان یه سوراخی داشت که اونو فرو می کرد داخلش . مامان جیغ می کشید و می گفت محکمتر . بزن کوسم کیرتو میخواد . از این شبا زیاد داشتیم . مامان خیلی هوامو داشت و فرامرز هم همین طور . ازم می خواستند که از این بابت چیزی به کسی نگم . منم پسر حرف گوش کنی بودم ولی نمی دونستم چرا نباید حرفی بزنم . یه مدت بعد که با مامان حموم می رفتم به خوبی می دیدم که دور کوسش کلی مو جمع شده و اون محوطه رو سیاه کرده . وقتی که باهاش می رفتم حموم و چشمم به اون محوطه سیاه می خورد ترس برم می داشت . ولی نمی دونم فرامرز پسر همسایه چرا از این فضای سیاه مودار خوشش میومد . موهای کوس مامانو که روز به روز بلند تر می شد میذاشت تو دهنش و اونو مث یه پشمک می خورد . البته تو دهنش می جوید . مامانم همش بهش می گفت بخورش میکش بزن مال توست . من واسه تو بلندش کردم . تیمور این جوری خوشش نمیاد . دوستت دارم عاشقتم … حتی اینو هم یادمه که یه شب مامان به فرامرز گفت از این به بعد باید یه فکری بکنیم که بهنام داره هوشیار میشه و من نمیخوام اون چیزی بفهمه .. این روزا رو خب یادش میره ولی از این به بعدشو می ترسم . من به تر بیت اون اهمیت میدم . ولی اون اشتباه می کرد و نمی دونست که این روزا رو هم فراموش نمی کنم . یه شب پدر اونا رو غافلگیر کرد . من نمی فهمیدم واسه چی دعوا دارن . فقط از این همه صحبتا همینو به یاد دارم که بابا داشت می گفت پس پشم کوستو بلند کردی واسه این جوجه فوکلی بود ؟/؟ پسر مردم گناهی نداره . کرم از درخته . خود من مقصرم که با یه جنده عروسی کردم .. مامان به غلط کردن افتاده بود . از پدر خواست که اونو ببخشه ولی بابا قبول نکرد و دیگه بابا مامانو زیر یه سقف ندیدم .. بچه بودم و برام اهمیتی نداشت . من فقط می خواستم شکمم سیر باشه و اسباب بازیهام ردیف . بااین حال بابای دلسوز من خونه رو با همه امکاناتش گذاشت واسه مامان و هر ماه هم یه خرجی و مقرری بهمون می داد . می تونست نده ولی به خاطر من این کارو می کرد . می خواست بچه رو یعنی منو از مادر بگیره ولی نمی دونم چرا پشیمون شد و گفت که اگه همیشه کنارش باشم اونو به یاد بهناز بیوفا میندازم و با این حال نمی دونم چرا واسم پرستارهم نگرفت … من و مامان دیگه با هم تنها شدیم . دیگه از فرامرز خبری نبود . ندیدم که بهناز جون دنبال مرد دیگه ای بره ولی هنوزم هیچی نمی فهمیدم .. مامان از همون روزا که بابا رفت خیلی راحت تو خونه می گشت . تابستون وحتی زمستون تا اونجا که می تونست سعی می کرد که لخت تو خونه بگرده . معمولا منو هم لخت می کرد و کنار خودش می خوابوند . کونشو به سرم می چسبوند و لای پاشو باز می کرد . وقتی اون موهای سیاه دور کوس و کونشو می دیدم چندشم می شد می ترسیدم . یه بار دیدم مامان بد جوری داره خودشو و کوسشو به سر و صورت من می ماله . عکس العمل من طوری بود که صداش در اومد و گفت مثل این که تو هم مثل بابات از کس پشمالو خوشت نمیاد . ولی من از هر مدل کیری خوشم میاد . فقط باید اون محیط تمیز باشه . من اون موقع هنوز ده سالم نشده بود . شاید اگه مادر از بچگی منو به این جور خوابیدن عادت نمی داد فکر می کردم خیلی زشته که چسبیده به کون مامان بخوابم . با کیرم بازی می کرد و همش بهم می گفت پسر تو کی می خوای مرد شی .. حالا که فکرشو می کنم می بینم اون می خواست که هر چه زودتر فاصله منو با کوس کم کنه . منو به مردونگی برسونه و به اصطلاح یه آشتی ملی بین من و کوس خودش بر قرار کنه . به من یاد داد که موهای زیر بغلشو چه طور تیغ بندازم . یه روز ژیلتو داد دستم و گفت بهنام حالا دیگه اوسا شدی می دونم کوسمو زخمی نمی کنی . میخوام براق براقش کنی . اوخ که چقدر از این کوس مخصوصا مودار اون بدم میومد . با هزار بد بختی و تحمل شکنجه این کارو براش انجام دادم . دست منو گرفت و رو کوسش کشید . -خب چطوره -خیلی عالی شد -ممنونم بهنام جون مگه میشه کاری انجام بدی و عالی نباشه ؟/؟ -مامان جیش زدی ؟/؟ خیلی خیسه دور و برش . من که دوباره آب مالی نکردمش . این چیه .. خندید و گفت تا چند وقت دیگه می فهمی . قدر این گنجو بیشتر می فهمی . کیر منو تو دستش گرفت و اونو گذاشت تو دهنش و گفت همونطور که من قدر این گنجو می دونم .. از این کارش تعجب نکردم چون همیشه از این کارا می کرد . این بار موقع خواب وقتی که کونشو به سرم مالید اون فضا پر بود از خیسی کوس بهناز . تقریبا دوازده سالم بود و هنوز حس مردونگی نداشتم . مامان حرکاتش عجیب و غریب شده بود . خودشو تو خواب به من می مالوند . سینه های بلورین خودشو میزد به دهنم و وادارم می کرد که نوکشونو میک بزنم . با کیرم بیشتر بازی می کرد . وقتی هم که می دید من خیلی بیحالم خسته و عصبی می شد و می گرفت می خوابید . مدتی بود وقتی که کون قمبل کرده مامانو می دیدم و اون کوس و سوراخ کونشو یه احساس دیگه ای در من زنده می شد . فکر می کردم که این یه عادته که دارم لذت می برم . وقتی که اونو می دیدم داغ می شدم . از بس بهنازرو عصبی و خسته کرده بودم دوسه شبی می شد که دیگه حال نمی داد یعنی خودشو بهم نمی چسبوند ولی من دیگه داشتم از تماشای تن لختش لذت می بردم . بهناز به خواب عمیقی فرو رفته بود . لذت بی سابقه ای که از تماشای تن لخت مامان می بردم منو شگفت زده کرده بود . دلم می خواست کیرمو به سوراخ کون یا کوسش بمالم . از بس در مورد این چیزا تو ضیح داده بود تفکیک اون برام کار دشواری نبود . کیرمو به کپل تپل و کون بر جسته مامان مالیدم . داغ شدم . یه حرکت شدید و پرشی خاصی رو درش حس کردم و یهو دیدم بیشتر از ده جهش خروج آب داشتم که از کیرم ریخت رو کون مامان . یه آب شیری یا سفید رنگ بود . دونستم که تکلیف شدم . سریع کون مامانو پاک کردم ولی در این مورد چیزی بهش نگفتم . دفعه قبل که فیلم سکسی قایم کرده توسط مامانو پیدا کرده گذاشتم تو دستگاه هیچ حسی نداشتم ولی این بار وقتی که واسه خرید رفت بیرون و من فیلمو گذاشتم تو دستگاه یه هیجان خاصی بهم دست داد که دوست داشتم کیرمو فرو کنم به یه جایی .. بهناز از بازار بر گشت . کمی بوی عرق می داد . دوست داشتم با همون شرایط بغلش کنم و ببوسمش . اونو بغل زدم و بلوزشو دادم بالا و با هیجان زیر بغل عرقی اونو می بوسیدم و لیس می زدم . بد جوری نفس نفس می زدم دیگه شرم و حیا و خجالت رو کنار گذاشته بودم . بهناز خودشو به قسمت کیرم مالید . اون لحظه کیر به نهایت شقی خودش رسیده بود . یه لبخندی رو تو صورتش دیدم . هیچوقت بعد از جدایی از بابا اونو تا این حد خوشحال ندیده بودم . خودشو کاملا لخت کرد و به منم گفت بهنام لخت شو بریم حموم باید پشتمو لیف بزنی که به یه حموم حسابی نیاز دارم . تنمونو زیر دوش یه آبی زدیم و اون یه استرس و عجله خاصی داشت . صبر نکرد تا اول من اونو لیف مالی کنم . مثل این که دوست داشت یه چیزی رو برا خودش ثابت کنه .. قبل از این که کیرمو بذاره تو دهنش گفت اگه مال بابات به این اندازه بود دیگه چی می خواستم . آره مدتی بود که فهمیده بودم مامان با کوس دادن به پسر همسایه به بابا خیانت کرده و همین باعث جدایی اونا شده . دیگه تاسف نمی خوردم که چرا دارم بهنازو می گام یا این که بهش نظر خاصی دارم . حالا می دونستم که اون از این که خودشو تسلیم پسرش کنه ابایی نداره . چون یکی یکی حرکات ماهها و روز های اخیر اون در ذهنم تداعی می شد . هزاران چراغ سبز بهم نشون داده بود ولی کلید چراغ من کار نمی کرد و در واقع این روزای اولی بود که می تونستم چراغ خودمو روشن کنم . مامان دهنشو گذاشت رو سر کیرم . چند ثانیه طول نکشید که به همون سرعت شب قبل آب کیرم خالی شد اما این بار تو دهن بهناز جون . سختم بود خواستم خودمو کنار بکشم که دیدم نذاشت و محکم منو نگه داشت .. تا قطره آخر آب کیر منو خورد . -حالا داری ازم دریغ می کنی ؟/؟ دارم حال می کنم دیگه . تبریک میگم بهنام جون تو مرد شدی . من به تو افتخار می کنم . برام تو همیشه یه مرد بودی و حالا به طور رسمی مرد شدی . -خب مامان من باید بهت شیرینی بدم یا تو میدی -چی میخوای ؟/؟ نگاهی به کوس و اون کون خوشگلش انداخته و اونم نگاه منو با یه نگاهی که به کیر موقتا شل شده ام انداخت جواب داد و گفت یه کار می کنیم که به دو تا شیرینی بیارزه و هردومون نسبت به هم بی حساب شیم البته عزیزم از این به بعد همیشه با هم از این حساب و کتاب ها داریم . این باحال ترین روز زندگیمه . حتی باحال تر از شب زفاف با پدرت -وحتی با حال تر از وقتی که با بودن تو بغل فرامرز به بابا خیانت می کردی ؟/؟ -ازت انتظار نداشتم که این حرفو بزنی -مامان حقیقت تلخه ؟/؟ -پسرم تو اگه زن بودی می فهمیدی من چی میگم . یه زن یه نیاز هایی داره که بعضی وقتا تامین نمیشه . نیاز هایی جنسی که مرد هم داره . حالا بعضی ها می تونن خودشو نو کنترل کنن ولی من سختم بود . البته این چند ساله به عشق تو و رسیدن به این روزا تحمل کردم . خیلی تلاش کردم تا جسم و روح تو رو آماده کنم . من در بدترین شرایطی که نیاز داشتم پدرت بهم برسه اون توجه زیادی بهم نداشت . هفته دو شب که خونه نبود و روزای دیگه از بس تو مطب مریض می دید و یا این که تو اتاق عمل سرگرم جراحی بود خستگی نمیذاشت فعالیت جنسی داشته باشه یا اگرم می داشت با بیحالی بود . منم دیدم که این بهترین راهه . بهنام منو ببخش تا کی می خوای واسه این مسئله رو من منت بذاری … طوری اشک از چشای مادر سرازیر شده بود که دلم به حالش سوخت -مطمئن باشم که در این ده سالی یک کیر هم نخوردی ؟/؟ -به تو پسر گلم که از همه دنیا واسم عزیز تری قسم که راستشو می گم . فقط با کیر تو ور رفتم و یه سری کیر هایی مصنوعی ویبره داشتم که هر وقت خونه نبودی دور از چشم تو با اون خودمو ار گاسم می کردم ولی کیر گوشتی و طبیعی چیز دیگه ایه .. -منو داری دیگه غم نداری . اونو خوابوندم گوشه دیوار و حالا دیگه بهناز جونمو خیلی خوشگل و وسوسه انگیز می دیدم . از تماشای کوس و کونش لذت می بردم . کونش به طرف من بود . سرمو خم کردم و زبونمو گذاشتم رو کوسش . همون کوسی رو که خودم براقش کرده بودم شروع کردم به لیسیدنش . -اوووووههههه بهنام بهنام جون فدای زبونت . فدای گردنت گردنت درد می گیره پسرم .. -نه مامان خوشگلم .. تو دلت درد نگیره گردن من ایرادی نداره . کوس خوشمزه مامان زیر دهن و حملات چپ و راست زبون و دندونام قرار داشت .. مادر کف حموم طاقباز دراز کشید و پاهاشو به دو طرف باز کرد و گفت حالا این طوری لیس بزنی هم تو راحت تری و هم من بیشتر حال می کنم . راست می گفت دیگه گردنم درد نمی گرفت . حالا دیگه می دونستم چرا سینه های مامان گاه تیز میشه و گاه نرم . اون هر وقت حشری می شد نوک سینه هاش سیخ وای می ایستاد . کیرمو جای زبونم قرار داده و لب و زبونمو رسوندم به سینه هاش … پس اون چیزی رو که مامان می گفت یه روزی می فهمی همین خیسی هوسش بود . در حال بوسیدن سینه هاش و مکیدن نوک اون کیر م یواش یواش رفت داخل کوسش …. -جاااااااان ده ساله که با یه کیر زنده ار گاسم نشدم .. بهناز بهناز حشری تو چه صبری داشتی که تونستی تحمل کنی .. -مامان صبر تلخ نتیجه شیرینی داره و تو داری جواب این همه استقامت و تحملو ریاضت رو می گیری .. -آخ بهنام پسرم می میرم واسه کیرت اگه این صبر به اندازه یک جنگ بیست ساله هم طول می کشید من همچنان ایستاده بودم . بهنازو با تمام وجود در آغوش کشیده کمرشو از زیر گرفتم و اونو بالاتر آورده لبامو رو لباش قرار داده و کیرمو از همون زیر تند تند می کردم تو کوسش و درش می آوردم . -بهنام بهنام عزیزم خشکم کن . زیادی خیسم . دستمال کاغذی رو تا یه عمقی از کوسش فرو کردم . چند تا دستمال خشک در جا خیس شد و بازم هوس بهناز در حال پخش شدن بود . برای چندمین بار کیرمو کردم تو کوس بهناز . دیگه با این فضا به خوبی آشنا بودم . مردمک چشای مامان رو به بالا بود و سفیدی اون کاملا مشخص شده و یه درشت نمایی خاصی پیدا کرده بود . کوسش به محاصره کیر من در اومده و دیگه نمی تونست که در ره . کمر بهنازو به دیواره حموم فشار داده و کف جفت دستامو گذاشتم رو سینه هاش وپاهامو به دو طرف باز کرده و کوسشو می گاییدم که این حرکت در اون شرایط کمی واسم سخت بود . -بهنام خواهش می کنم ولم نکن . این بار صاف و دراز کش و طاقباز قرار گرفت و من روش قرار گرفتم . این جوری راحت تر می گاییدمش . مامان با دو تا دستش دو طرف صورت منو فشرد . لباشو غنچه کرد . منم دیگه بهش رحم نکردم . خیلی راحت تر از پوزیشن قبلی اونو می گاییدم . -مامان هنوز سیر نشدی . کیرم وقتی تو کوسته از داغی صد تا جلق زدن هم بیشتره . خیلی بیشتر حال میده . بهناز حرفی نمی زد .. -یه خورده صبر کن عزیزم بذار تو حال خودم باشم … چند لحظه بعد گفت اگه دوست داری خالی کن تو کوسم . منم با هر ضربه ای که تا ته کوسش فرو می کردم با یه داغی و لذتی خاص آبو تو کوسش می ریختم . سر تاپاشو لیس می زدم . شستمش و اونم منو شست و دوتایی مون رفتیم رو تخت . این بار نوبت گاییدن کون بهناز جون بود . از هر چه که بگوییم سخن کون خوشترست . مامان خیلی کیف می کرد از این که دارم با کونش حال می کنم . کیف می کرد از این که اونو غرق بوسه اش کردم . کون آبدار و تازه از حموم بر گشته مامانو . ملچ ملوج حسابی راه انداخته بودم . سوراخ کون بهناز بوی عطر یه صابون خوشبو رو می داد . قوطی کرمو بر داشته و سوراخشو با کرم آغشته کردم . سوراخ کونش اونقدر واسم ناز کرد تا بالاخره دهنشو واسه سر کیرم باز کرد و کیرم خودشو واسش دراز کرد . وقتی کیر رفت تو کونش حس کردم دیگه رفته تو یه باز داشتگاهی که نمی تونه حرکت کنه . دوبار آبم خالی شده بود و با همه لذتی که می بردم می تونستم آبو تو کمرم داشته باشم ولی تو گاییدن کون بهناز یه دلی از عزا در آوردم . -بهنام دیگه واسه این سری بسه . ضعیف میشی . شب و روزو که از دست ما نگرفتن . -مامان خیلی از کون و کپلت خوشم میاد . تازه دارم حال می کنم . -عزیزم حرفمو گوش کن . دوبار خالی کردی . اخلاق سکسی تو, تو همین یکی دوساعته اومد دستم . اگه چند دقیقه دیگه همی جوری به گاییدن کونم ادامه بدی بازم هوس خیس کردن به سرت می زنه … در هر حال من و مامان بازم شبو پیش هم خوابیدیم این بار با هیجان و هوسی بیشتر و روز بعدش یعنی بعد از ظهر روز بعدش وقتی که از بیرون بر گشتم مامان واویلا شده بود . یه بلوز توری شبیه به لباس خواب و یه شورت کون نما تنش کرده پاهش لخت بود شورت و سوتین هم نداشت . بااین که روز قبل اونو چند بار گاییده بودم ولی یه خورده سختم بود که بگم هوسشو کردم -چیه بهنام . مثل غریبه ها بهم نگاه می کنی . چی شد تا چند روز پیش که منو لخت مادر زاد می دیدی و خیالت نبود . حالا وضع فرق کرده ؟/؟ -خیلی خواستنی و تو دل برو شدی . دستمو گذاشتم لای شلوارم و اونم دستشو از پشت فرو کرد تو شورتش و به کونش دست می مالید . کمرشو گرفته و این بار انداختمش رو تخت -حریص دیوونه حشری ! بهنام خوشگله من ..همش مال خودته . تموم نمیشه . دیروز گاییدن کون من سیرت نکرد امروز می خوام حسابی سیرابت کنم . -مامان اگه دیروز بیشتر می گاییدمت بازم جا داشتم ولی امروز نمی دونم .. -کون نمیخوای ؟/؟ هنوز این حرف تموم شده و نشده دیگه نتونستم تحمل کنم شورتشو در آورده کیرمو گذاشتم تو کونش . بدون این که چیزی به سوراخش بمالم . کونش انگار تپل تر و خوشگل تر از روز قبل شده بود . هیجان دست و بدنمو می لرزوند . بهناز خودشو به من می مالید .کونشو دور کیر من می گردوند . کیرمن توی کون در حال حرکت وضعی و انتقالی بود که یهو دیدم کیر خودشو ول کرد و آب از دور و بر سوراخ کون مامان ریخت پایین . چفدر هم زیاد بود . حالا این مامان بود که سیر نشده بود و سنگ خودشو به سینه می زد و من خودمو کشتم تا تونستم اونو به ار گاسم برسونم …. چند روز گذشت و من به در خواست پدر یه شب رفتم که پیش اون بمونم . سراغ مامانو می گرفت . ازم پرسید آیا بازم با یه غریبه ای رابطه داره و منم به اون پاسخ منفی دادم . -پسرم در عفو لذتی هست که در انتقام نیست . اگه حس می کنی مادرت تنبیه شده و سرش تو لاک خودشه بهم بگو تا یه فرصت دیگه بهش بدم . جریانو با مامان در میون گذاشتم . -من دلم میخواد تو رو خوشحال کنم پسرم . دو تا اشکال وجود داره اولا پدرت نمی تونه منو ارضام کنه در ثانی من و تو تازه با هم حال کردنو شروع کردیم . چطور می تونیم از هم دست بکشیم ؟/؟ بهنام به یه شرط این بخشش بابای تو رو قبول می کنم که من و تو رابطه مون قطع نشه . چون می دونم پدرت ارضام بکن نیست و دوباره همون آش میشه و همون کاسه . داشتم فکر می کردم که باید واقعا چیکار کنم . -باشه مامان قبوله .. مامان و بابا با خوشحا لی هر چه تمامتر با هم آشتی کردند . منم به بابا دروغ نگفتم . گفته بود آیا مامان باغریبه ای ارتباط داره منم جواب دادم نه . اولین شبی که قرار بود بابا مامانم کنار هم بخوابن یه کاری پیش اومد که پدر مجبور شد شبو در بیمارستان بمونه و من و مامان بهناز این توفیق نصیبمون شد که با هم سکس داشته باشیم . وقتی کار تموم شد و پس از ارگاسم تو کوسش آب ریختم قبل از بوسیدن لباش گفتم مامان جون اینم از شیرینی پیمان مجدد تو و بابا .. به نظر تو اسمش خیانته یا ایثار گری ؟/؟ !.. پایان

زنداییسلام اسم من پویاست من 26 سالمه و تو شهر اصفهان زندگی میکنممیخوام از داستان خودم با زن دایی هما بگم این زن دایی ما یه زن بسیار خوشگل داغ و پرا حساس بود اون از موقعی که وارد خانواده ما شد خیلی دوسش داشتم خیلی خوشگل و ناز بود و من از همون موقعی که 13 سالم بود عاشقش بودم همیشه پیشش بودم دوس داشتم همش دستشو بگیرم و با هاش راه برم و یه مدتم اینطوری بود که کم کم داییم به این رابطه خیلی صمیمی ما حسودیش شد و جلوی این رابطه را به نوعی گرفت یعنی هیچوقت نمی ذاشت که ما باهم باشیم همیشه اگرم قرار بود ما کنار هم باشیم داییم هم اونجا حاضر بود و هیچوقت دیگه نذاشت که من دستهمای نازم رو بگیرم و منم که حساسیت دایی رو دیدم دیگه خودمو از هما دور کردم این جریانات گذشت تا اینکه رسیدیم به عید سال91 و من 26 سالم شده بود داشتم دوباره به هما نازم نزدیک میشدم . جریانش از اینجا شروع شد که وقتی برای عید رفتم خونشون گفت پویا چرا دیگه بهم زنگ نمیزنی دیگه اس نمیدی گفتم منکه شمارتو ندارم گفت راس میگی یعنی فقط به خاطر همین زنگ نمیزنی گفتم اره گفت باشه بیا بعد یه تک زد به گوشیم گفتم تو شماره منو داشتی گفت اره گفتم تو چرا نمیزدی گفت فک کردم شاید از دستم ناراحتی گفتم نه خلاصه شمارشو سیو کردمو اها اینم بگم اون روزی که خونشون بودیم 12 فروردین بود بعد ما که از خونشون رفتیم به سمت خونمون تو راه یه اس به مناسبت سیزده به در دادم بهش و این اغاز ماجرها بود دیگه شروع شد بعد اون جواب اس منو داد بعد من یکی دیگه فرستادم همینجوری ادامه داشت دیگه دوباره باهم صمیمی شدیم و از روز بعد از سیزده به در که زنگ زد از همه چی صحبت کردیم یه چند روزم اینطوری گذشت تا اینکه یه روز ازم پرسید دوس دختر داری گفتم یه دونه داشتم ولی بعد یه سال از اینجا به خاطر شغل باباش رفتن یهو یه چیزی پرسید که انتظار نداشتم گفت تا حالا باهاش کاری کردی منکه پشت تلفن سرخ و سفید می شدم گفت راستشو بگو منم با من من گفتم راستش فقط یه بار گفت چیکارش کردی گفتم به خاطر اینکه دختر بود نتونستم کاره زیادی کنم ((بعد راستی بگم دایی من راننده اتوبوسه و بعضی شبا خیلی دیر میاد خونه یا اصلا نمیاد)) بعد ما داشتیم 3 نصفه شب حرف میزدیم که یهو گفت دوس داشتم پیشم بودی که یهو کیرم مثه برق از خواب پرید گفتم چی بعد دوباره تکرار کرد خلاصه گفت دوست دارم پیشم بودی خیلی دوست دارم منم از علاقه بچگیم گفتم که همیشه عاشقش بودم دیگه باهم راحت شده بودیم دیگه از همه چی باهم صحبت میکردیم اون از کیرم میپرسید و من از سکسش با داییم که مثلا اخرین بار کی باهم بودید یا اینکه درهفته چند بار سکس دارید یا چه جوری باهم سکس میکنید یه مدتم اینطوری گذشت تا اینکه یه شب داییم رفت سرکار و قراربود تا صبح اونجا باشه و زن دایی هما زنگ زد گفت پویا میخوام بیایی پیشم دایی رفته و تا صبحم نمیاد منم که همیشه منتظر این لحظه بودم بلند شدم و سریع لباس پوشیدم به سمت خونشون حرکت کردم و بعد یه نیم ساعتی رسیدم خونشون زنگ زدم و تا در بازکرد داشتم غش میکردم خیلی خوشگل شده بود همونجا شروع کردم به خوردن لباش همش درحین خوردن ازعلاقه سیزده ساله ام بهش میگفتم میگفتم که چقد عاشقشم و همینطوری لباساشو در میاوردم خیلی خوشگل شده بود به خاطر من رفته بود کل بدنشو ایپلاسیون کرده بود بدون حتی یه ذره مووقتی لختش کردم همه بدنشو خوردم بعد لیس زدم براش و با ناخن اروم میکشیدم روی روناش و چون قلقلکش میداد و در اوج شهوت بود داشت دیونه اش میکرد و میگفت پویا بکن دارم میمیرم بعد یهو بلند شد منو از رو خودش کنار زد و شروع به درآوردن لباسهام کردم و شلوار و شرتمو باهم کشید پایین و شروع به ساک زدن کرد چقدر ماهرانه میخورد یه دو سه دقیقه که خورد زدمش کنار و افتادم به جون سینه های خوشگلش بعد اومدم کس نازشو خوردم بعد بلند شدم این کیرم که تشنه کس بود رو هل دادم تو کسش و شروع به تلمبه زدن شدم یه چند دقیقه که کردم برگردوندمش و یه بالش گذاشتم زیرش و با بدبختی کردم تو کونش اخه خیلی تنگ بود هم کونش هم کسش خیلی داشتم حال میکردم خلاصه باز شروع به تلمبه زدن کردم تا اینکه آبم اومد و خالی شد تو کونش و همونطوری بی حال افتادم روش و یه دو ساعتی همینطوری خوابیدم که بعد بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم و همیدیگرو شستیم و تو حموم یکم همو مالیدیم و همدیگر و بغل میکردیم و ازعلاقه مون به هم میگفتیم بعد اومدیم بیرون من ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبحه سریع رفتم لباس پوشیدم و از زندایی همام یه لب خوشگل گرفتم و تشکر کردم که منو به آرزوم رسوند و سریعا قبل از اینکه داییم بیاد زدم بیرون و تا الانم هر وقت همو میبینیم با یه لبخند به یاد اونروز می افتیم راستی بچه ها باور کنید حتی یک کلمه اش دروغ نبود غیر از اسم ها حالا اونایی که هم میخوام فحش بدن اشکالی نداره مهم اینه که برای من این اتفاق افتاده ….. مرسی موفق و شاد باشید

آخر شب با خواهر زن٤سال از ازدواج من و پریا ميگذشت، همه چيز خوب و آروم بود. زویا خواهر پریا سال آخر دانشگاه بود و مشغول تكميل تز دانشگاهش. زویا يه دختر خيلي خوشگله. چند باري كه ساقاي خوشگلش ديدم فهميدم كه بدن خيلي سفيدي داره. ساقاي خوشگله پاهاش و بازوهاي نازش گوشتي و سفيده. كاملاً فكرمو مشغول كرده بود و دنباله راهي بودم كه بتونم يه جوري بهش نزديك بشم. با من خيلي خوب بود و منم هر كاري از دستم بر ميومد براش انجام ميدادم تا دلشو بدست بيارم. شبا تا ساعت ١و٢بيدار ميموند و رو تزش كار ميكرد، ما هم هفته اي ٢ تا ٣ شب خونشون ميمونديم شبا. همه زود ميخوابيدن ولي من بيدار ميموندم و فوتبال نگاه ميكردم. يه شب كه همه خواب بودن و زویا مطابق معمول داشت با كامپيوتر كار ميكرد و منم فوتبال تماشا ميكردم، جوري نشسته بود كه پشتش به من بود و منم بدنه نازشو برانداز ميكردم ، يه بلوز صورتي خوشگل و يه شلوارك كه تا پايين زانوهاش بود پوشيده بود. موهاشو ريخته بود رو شونه هاش، لاكه قرمزه خوشرنگي به ناخناي دست و پاش زده بود. دلو زدم به دريا و رفتم كنارش نشستم. بهش گفتم كاري داري كمكت كنم؟ اگه كاره تايپ يا چيزي هست كه بتونم انجام بدم داري بگو؟ چشماش كاملاً خسته بود. لبخند قشنگي زد و گفت : نه مرسي. ولي من اصرار كردم كه اجازه بده كمك كنم. با اصرار من قبول كرد و قرار شد اون متنو بخونه و منم تايپ كنم. چند صفحه اي من تايپ كردم كه زویا گفت اينبار من بخونم و اون تايپ كنه ولي من قبول نكردم و اونم اصرار ميكرد، وقتي ديد كه من قبول نميكنم دستشو آورد كه موسو بگيره ولي من نگذاشتم اونم دستشو گذاشت رو دسته منو خواست موسو بگيره ولي من با دست چپم دستشو گرفتم. دستاش خيلي نرم و ناز بود همونجوري كه دستشو گرفته بودم و اون اصرار ميكرد نگام به گردنه سفيدش افتاد، بلوزش يقش يه كم باز بود و سفيدي گردنش مشخص بود.نميدونستم چي كار كنم. ميترسيدم بغلش كنم و يهو جيغي بزنه و آبروريزي بشه، ولي موقعيت خوبي بود و كمتر پيش ميومد اين موقعيت. ديگه دلو زدم به دويا و موسو بهش دادم و اون شروع به تايپ كرد. دستمو گذاشتم روي لبه صندليش. فقط چند سانت تا بدنش فاصله داشتم. آروم دستمو بردم جلو و شونشو گرفتم، يه تكوني خورد و روشو كرد به طرف منو و گفت چي شده. گفتم هيچي، مگه اشكال داره آدم خواهر زنشو بگيره تو بغلش. سرخ شد و هيچي نگفت، منم از كنار همونجور كه شونشو گرفته بودم كشيدمش سمته خودم، خنده اي كرد و گفت : چرا اينجوري ميكني؟ من هيچي نگفتم فقط چسبوندمش به خودم. دست از كار كشيد. من دستمو از پشتش برداشتم و بردم طرف رونش و گذاشتم رو رونش، يه كم رونشو ماليدمو همونجوري بردم به طرف داخل رونش. كم كم حالش عوض شد ولي هم اون ميترسيد هم من، چونشو گرفتم آوردم بالا سرشو انداخت پايين سرمو بردم طرفش لبامو نزديك كردم به لباش، خواستم بذارم روي لباش كه سرشو چرخوند لبام روي گونش نشست. بلند شد گفت : بسه ديگه من ميرم بخوابم. و رفت توي اتاقش و درو بست. البته اين كار طبيعي بود و براي شروع خوب بود. منم بعده نيم ساعت خوابم رفت

سکس با رانندهاسمم یاسر بچه اهواز البته از دهات اهواز این یک داستان دروغ نیست بخدا عین حقیقته چند سال بیش که سرباز بودم رفتم مرخصی خونه بعد از چند روز باید به هندیجان که محل خدمتم بود بر میگشتم اون روزا وضع مالی خرابی داشتیم بدرم موقع رفتن فقط شش تومان بهم داد برای کرایه .خلاصه از اهواز حرکت کردم تا رسیدم ماهشهر وچون ساعت 9 شب رسیدم اتوبوس برا هندیجان نبود رفتم دنبال سواری همه راننده ها گفتند دربس تا هندیجان 8 تومنه خاستم تو ترمینال بخابم فرداش برم چون بول نداشتم اما چندتا از این بچه قرطی ها رو دیدم گفتم حتما نمیذارن بخام یا ساکم میدوزن یا تا صبح باید بیدار بمونم رفتم دنبال تاکسی دربسی گفتم شاید کسی دلش برحم بیاد ومن برسونه خلاصه یه راننده میان سال گفت بیا سوارت کنم تا جاده اصلی بعد با ماشین سنگین که رد میشن حتما میرسوننت گفتم باشه سوار شدم یه براید بود تا جاده که رسیدیم دیدم برهوت بود وتاریک گفتم ولک تو بیا من برسون هندیجان بخدا کرای ات از دوستام میگیرم بهت میدم اونم قبول کرد به سوی هندیجان حرکت کردیم یک ساعت راه بود یکم که رفتیم دیدم راننده حرفای عجیب قریبی میزنه فهمیدم منظورش چی بود گفتمش ببین من عربم بچه کونی نیستم اگه منظورت که من کونی ام اشتباه میکنی اگر هم دیگه از این حرفا بزنی دعوامون میشه گفت بابا من یه چیز دیگه میخام تو این حرفا صدای ظبت بالا برد و دستش اروم اروم اورد روی کی کیرم گذاشت من دهاتی که کیفی اینجوری ندیده بودم گفتم بذار کیرو بماله منکه عمرا کس بکنم بذار تو این قحطی کون بکنم چه اشکالی داره بعد کمی که کیرم عین دندن ماشین سفت شد و عین برنج محسن قد کشید گفتمش باشه میکنمت اما باید کرایه ازم نگیری گفت باشه گفت حال برو صندلی ععقب بشین یکم با بستونام بازی کن من که از خدام بود رفتم بعد ابنیه ای خیلی حشری شد یه جاده خاکی بود من اونجا برد یه بتو کهنه یه دب اب از صندوق ماشین اورد بیرون من که تا ان زمان باکسی سکس نکردم گذاشتمش هر چی بگه انجام می دادم خلاصه گفت ممهمه هام بخور خوردم بعد گفت روی بتو دراز بگش رو بشت خابیدم زیب باز کرد شروع به ساک زدن. این قدر ساک زد که یهو خاستم ابم تو دهنش بریزم گفتم بیا کونم لیس بزن سرم نزدیک کونش بردم حالم بد شد خاستم بالا بیارم گفتم نمی تونم بعد یواش کیرم گذاشتم کونش شروع به کردن کردم اما دیدم عوضی من از بشت میکردم اونم جلق میزد سر در نیاوردم ابم ریختم توش دوباره شروع کردم این بار طول کشید تا ابم بریزم بعد یه دستمال داد کیرم که پر عن شده بود پاک کردم من بدون کرایه هندیجان رسیدم البته این داستان نوشتم چون اولین سکسم بود از یادم نمیره یه خاطره بیاد ماندنی بودالبته داستان برا مسلم بچه بستک بیگلری بچه تهران حسام: دزفول وحمید وفواد هم گفتم خیلی خندیدیم

آروین و دختر عموسلام دوستان من آروین هستم 20سالمه و این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به پارسال تابستانه که عمه ام مریض شده بود اول بگم که پدرم با برادرش دو با دو تا خواهر ازدواج کردن عموم زمان جنگ شهید شد و پدرم سرپرستی هر دو خانواده رو بر عهده گرفت هر دو خانواده هر کدام سه دختر و یک پسر داریم پسر عموم دانشگاه درس میخونه و هر سه تا دختر عموم هم ازدواج کردن به همین خاطر خواهرم با عمه ام رفت بیمارستان که وقتی بستریش کردن پیشش بمونه که همین جوری هم شد یکی از دختر عموهام که اسمش مریمه خیلی خوشگله و با این که سه سال از من بزرگتر بود همیشه دلم میخواست باهاش ازدواج کنم ولی اون دو سال پیش ازدواج کرد حالا از موضوع دور نشیم.خلاصه بعد از اینکه عمه ام بستری شد چون کسی خونه شون نبود من مجبور شدم شبا برم اونجا بخوابم که صبح روز دوم بود زنگ درو زدن وقتی باز کردم دیدم مریمه اومد تو و بعد از احوال پرسی گفت بریم بیمارستان میخوام مادرمو ببینم وقتی رفتیم برای ملاقات فهمیدم که داره به مادرش میگه که علی شوهرشو به خاطر بار قاچاق یک هفته ای میشه که گرفتن و به خاطر این که تنها نباشه و حوصله اش از تنهایی سر رفته بوده اومده بود پیش مادرش خلاصه وقت رفتن از بیمارستان به عمه ام گفتم که دیگه مریم اومده و لازم نیست من شب برم خونه ی اونا بخوابم ولی عمه ام اصرار کرد که نباید مریمو تنها بذارم و شبا باید پیشش بخوابم مریم هم گفت آره من از تنهایی فرار کردم پس نباید تنهام بذاری وقتی مریم اینو گفت توی کونم عروسی شد راستشو بخواید منم دلم میخواست باهاش تنها باشم هر طوری که شد از بیمارستان برگشتیم و من شب رفتم پیشش چون کلید داشتم خودم درو باز کردم وقتی رفتم تو مریم خندید و گفت میخواستم بهت زنگ بزنم خوب شد پیدات شد فکر کردم نمیای منم که اینو گفت یه کم پر رو شدم و گفتم مگه دلم میاد تنهات بذارم البته یادم رفت که بگم مریم یه لباس نازک راحتی پوشیده بود که شرت و سوتینش کاملأ مشخص و واضح بود یکی دو ساعتی نشستیم یه فیلم هندی عشقولانه دیدیم ولی من فقط حواسم به بدن سفید و مانکنیه مریم بود واقعأ خوش هیکل بود گهگاهی اونم بهم نگاه میکرد و متوجه نگاه های من شده بود بعد تموم شدن فیلم گفت خوابم میاد و چون خونه ی عمه ام چندان بزرگ نبود مجبور شدیم با هم توی هال بخوابیم من روی زمین خوابیدم و اون روی کاناپه هنوز نیم ساعت نگذشته بود که مریم گفت دوست داره بیاد روی زمین بخوابه و با کمی فاصله از من خوابید ولی بعدش متوجه شدم که داره خودشو بهم نزدیک میکنه اولش ترسیدم که هدفش چیه شاید میخواد امتحانم کنه من عکس العملی نشون ندادم و اونم وقتی دید بهش بی توجهی میکنم بلند شد و گفت پاشو میخوام باهات حرف بزنم منم از تعجب داشتم سکته می کردم که اون شروع کرد و گفت که یک هفته است سکس نکرده و نمیتونه جلوی خودشو بگیره(به خاطر زندان رفتن شوهرش)و گفت که به من اعتماد داره.خلاصه بعد از این حرفا یه خورده من من کردم اگرچه خودم بیشتر مشتاق بودم!با خواهش قبول کردم اول دلم براش سوخت که بیچاره خیلی سختی کشیده اومد جلو و لبامو بوسید گرمی لباشو احساس کردم من شهوتی شدم ازش لب گرفتم بعد دو سه دقیقه ای که از هم لب گرفتیم لباسهامونو در آوردیم من لباسای مریمو در آوردم و اونم لباسای منو که من فقط شرت پام مونده بود و اونم یه سوتین کرم رنگ و شرتش وقتی بدن تراشیده ی لختشو دیدم به قدری شهوتی شدم که کیرم داشت شرتمو پاره میکرد آخه قدش 175و وزنش 50کیلویی میشد اندامش خیلی خوش فرم بود رفتم سراغ سینه هاش وقتی سوتینو باز کردم سینه هاش افتاد بیرون واقعأ زیبا و سفت و کاملأ سفید بودن سینه هاش متوسط و خوش دست بود از بالای گردنش تا شکمشو لیس زدم مخصوصأ سینه هاشو قشنگ خوردم که آه و ناله اش در اومده بود بعدش با دست اول کسشو از روی شرتش مالیدم که خیلی حال کرد بعد شرتشو در آوردم وای عجب کوسی بود سفید و بی مو مشخص بود تازه تراشیده گرم گرم بود سرمو بردم بین پاهاش و کوسشو با ملایمت تمام لیسیدم مخصوصأ چوچولشو بعد چند دقیقه فهمیدم داره بدنش می لرزه و سرمو فشار میده به خودش که دیدم آبش اومد راستش بر خلاف بیشتر دوستان من دلم نخواست آبشو بخورم وقتی آبش اومد یه آه بلندی کشید و بی حال شد فهمیدم خوشش اومده خواستم دوباره بدنشو لیس بزنم که گفت نوبت منه شرتمو در آورد و کیرمو که دیگه کاملأ شق شده بود و حدود 16سانتی میشد گذاشت توی دهنش خیلی استادانه ساک میزد باورم نمیشد کسی که همیشه دوست داشتم باهاش ازدواج کنم و مخصوصأ سکس داره برام ساک میزنه بعد چند دقیقه که برام ساک زد بهش گفتم بسه الان آبم میاد گفت پس زود باش منو بکن که دارم میمیرم واسه کیرت.منم بردمش روی کاناپه و پاهاشو باز کردم یه خورده روغن زدم به کیرم و سرشو گذاشتم سوراخ کسش و با یه کمی فشار نصفشو بردم تو که مریم یه آه شهوتی کرد و گفت آخ جون بیشتر فرو کن بعدش من نامردی نکردم و تا دسته فرو کردم دو سه بار عقب جلو کردم دیگه کیرم جا شده بود شروع کردم تلمبه زدن و لب گرفتن از مریم و بوسیدن سینه هاش آه و ناله هر دومون بلند شده بود بعد چند دقیقه آوردمش به حالت سگی و از عقب گذاشتم توی کسش این جوری بیشتر حال میداد و وقتی تلمبه میزدم با برخورد بدنم به کونش لرزش قشنگی به لپای کونش میداد که باعث شد یه کمی هم به کونش فکر کنم که بهش گفتم میخوام کونتو هم بکنم اولش مخالفت کرد که تا حالا از کون نداده به شوهرش و گفت شوهرش یه بار خواسته این کارو بکنه ولی دردش زیاد بوده و بی خیال شده ولی من بی خیال نبودم هر جوری بود راضیش کردم که با روغن مایع راحت میره و اگه دردش اومد درش میارم قبول کرد و منم یواش کیرمو گذاشتم سوراخش و فشار دادم که جیغ زد و گفت درد میکنه منم هر جوری بود نصفشو جا دادم و یه کم عقب جلو کردم دیدم خیلی درد میکشه گفتم گناه داره و به خودم گفتم ریدم تو شانست بعد دوباره رفتم سراغ کوسش که داشت با دست می مالوند برش گردوندم و پاهاشو گذاشتم روی شونه هام و دوباره تا ته کیرمو توی کسش کردم که لیز شده بود بعد شروع کردم تلمبه زدن که احساس کردم داره آبم میاد به مریم گفتم داره میاد گفت بیار بیرون میخوام بخورمش آوردمش بیرون گذاشت توی دهنش و چنان میک میزد که فکر کردم الان بیضه هامو میکشه بیرون! بعد از چند بار میک زدن آبم اومد ریختم توی دهنش و اونم همشو خورد بعدش از هم لب گرفتیم و بی حال افتادیم روی هم و خوابمون برد صبح ازم تشکر کرد و منم بهش گفتم هر وقت نیاز داشت بهم بگه که البته چون عمه ام یک هفته ای بیمارستان بود خیلی از فرصت استفاده کردیم اگه خوشتون امده بگید تا ادامشو بنویسم که خیلی جالبه و تجربه ی زیادی به دست آوردم.

بابا گلی به جمالتمن تنها بچه بابام بودم . یه دختری با قیافه ای معمولی . خوشگل نبودم ولی جذاب و با نمک بودم .. یعنی اینایی رو که دارم میگم الان هم هستما . اسمم گلی و اسم بابام جماله . مامانمم گلچره اسمشه . قیافه ام به بابام نرفته . بابام خیلی خوشگله به اصطلاح زن کش که چه عرض کنم دختر کشه .من حدود هیجده سالمه و بابام هنوز چهل نشده . خیلی دوستش دارم و اونم خیلی باهام خوبه . ما تو شمال زندگی می کنیم . بابام یه کارمند معمولی بود و مامانم هم پدرش از اون ارباب زاده هایی که حساب و کتاب ملک و املاکشون از دستشون در رفته بود و بیشتر از بیست هکتار زمین کشاورزی و باغی و از این چیزا بهش به ارث رسیده بود . ما خودمون تو شهر زندگی میکنیم ولی آخر هفته ها و خیلی از روزای تابستونو میریم تو ویلا و خونه های اطراف شهرمون . بزرگترین یا تنها ناراحتی من اینه که دوست پسر ندارم و نتونستم پیدا کنم . با چند نفری سلام علیک کردم و یه حرفایی رد و بدل کردیم همشونو از طریق چت و تلفن باهاشون دوست شده بودم . وقتی از نزدیک منو می دیدند دیگه پیداشون نمی شد . من بد قیافه نبودم و نیستم . تازه اندام خوش نقشی هم دارم با کون بر جسته ای که هر مردی آرزوشه تو بغلش داشته باشه . با لبایی غنچه ای و صورتی گرد وچشم و ابرو و موهایی مشکی ونگاهی که همه ازش خوششون میاد . خیلی دوست داشتم یکی منو بغل بزنه . یعنی یه پسر باهام از عشق بگه .. وقتی که نومید شدم دوست داشتم حالا یکی بیاد و باهام حال کنه . چه دوره زمونه ای شده انگار پسرا از درد سر فرار می کنن .. وقتی شنیدم که یه خواستگار میخواد برام بیاد از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . یعنی پسره کی می تونه باشه ؟/؟ کجا منو دیده که عاشقم شده ؟/؟ حتما از اون بد قیافه هاست . عیبی نداره هر چی هست باشه فقط اخلاقش خوب باشه . معتاد نباشه . تربیت داشته باشه . دلم واسه شوهر لک زده بود . هنوز هیچی نشده هر روز با هوس به کوسم دست می کشیدم . خدا کنه بابا مامان موقع مهر سخت نگیرن . من هیچی نمی خوام . من فقط شوهر میخوام . تا چند شب از خوشحالی به زورمی خوابیدم .. هیچی خلاصه کلام این که اونا به طمع ثروت خونواده ام اومده بودن خواستگاری و خیلی زود فهمیدیم و همه چی به هم خورد . هر چند من با این شرایط راضی بودم ولی دیگه نمی دونستم چیکار کنم . رفتم تو خودم . داشتم افسردگی می گرفتم . واسه یه چند روزی رو رفتیم ده . بابام منو دلداری داد اون بهترین دوستم بود . راستش اونو خیلی بیشتر از مامانم دوست داشتم .می دونستم این که شوهرم یه آدمی شبیه اون باشه یه رویاست ولی مامانی با استفاده از این حربه بود که بابا رو تور کرده بود . حالا دقیقا نمی دونم بابا زیر آبی میره یا نه راستش زیاد دقت نداشتم ولی حس می کردم باید یه نموره ای سر و گوشش بجنبه . تازگیها که مامان خیلی هواشو داشت و نمیذاشت دیر بیاد خونه . اونا که روحیه منو دیدند تصمیم گرفتند که سه تاییمون بریم چند روزی رو تو خونه ویلایی مون تو اطراف شهر خوش باشیم . جای با صفایی بود . چند هکتار زمین دربست . اطراف خونه درخت مرکبات و هلو و سیب داشتیم و در یه سطح بالاتر هم شالیزار وسیعی بود . تا چشم کار می کرد مال مامان بود . و بعدش همش مال من می شد . وسط شالیزارو درختای مرکبات رود خونه ای طویل قرار داشت که حتی تابستونا هم پر آب بود با این که از آبش واسه زمینا استفاده می کردند ولی چون بیشترا چاه داشتندو پمب آب و اون موقعها بارندگی هم بیشتر از حالا بود با کم آبی روبرو نبودیم و ما هم اول و آخر این محوطه رو محصور کرده بودیم و کسی نمی تونست به حریم ما نفوذ پیدا کنه . شایدم کار ما درست نبود ولی خب دوست داشتیم راحت باشیم . در یکی از این بعد از ظهر ها هوس شنا به سرم زد . مامان که رفته بود خونه دایی ام و بابام که خواب بود . منم رفتم تو رود خونه حریم خونه مون که تنی به آب بزنم . بابام همیشه بهم سفارش می کرد که با لباس شنا کنم . درسته تا حالا کسی این طرفا پیداش نشده ولی معلوم نیست جوونا رو چه دیدی . البته ای کاش پیداشون می شد ما که از این شانسا نداشتیم . با لباس رفتم تو آب حس کردم خیلی آروم شدم . رفتم یه جایی که آب تا سینه هام می رسید . لباسای خیسم رو تنم سنگینی می کرد . لاک پشت و مار آبی دیگه منو نمی ترسوند . عادت کرده بودم . چقدر شنا تو یک روز گرم تابستون بهم آرامش می بخشید . انگار توی آب دیگه شرجی بودن هوا رو احساس نمی کردم . رفتم یه گوشه ای که چند تا درخت و صخره های سنگی یه سایه ای ایجاد کرده باشن . دور و برمو دیدم . کسیکه جراتشو نداره بیاد تو زمین ما . تازه همه راها بسته هست و بعضی جا هاهم سیم خار دار داره . اگرم کسی بخواد منو دید بزنه منم که از خدامه . این جوری شنا بهم حال نمیده . بلوزمو در آورده و سوتین هم که از اول نداشتم . شلوار ک جینمو دیگه از پام در نیاوردم . .یعنی الان فقط از زانو تا سر کونم پوشیده بود . بیخیال در حال شنا کردن بودم که یه صدایی شنیدم .-نههههه این کجا بود . بابا جمال اومده بود . می دونستم حالا دیگه دعوام می کنه . حرفشو زیر پا گذاشته بودم . خجالت می کشیدم . اون سالها بود که منو این جوری ندیده بود . دستمو گرفتم جلو سینه هام که مثلا بگم خجالت کشیدم . ولی خجالت کجا بود . چه اشکالی داشت بابای خوش تیپم سینه های دخترشو ببینه . ببینه که بزرگ شده و یه خورده بجنبه بلکه یه شوهری واسش پیدا کنه . از همون فاصله سرم داد کشید . ازش دلخور نشدم می دونستم حق با اونه -چند بار بهت بگم گلی . زشته اگه یکی بیاد..-بابا کسی نمیاد . مگر این که با هلی کوپتر بخوان تو زمین ما بشینن کهاونم باید از ما اجازه بگیرن .. لباسمو بپوشم ؟/؟ .-نه حالا که درش آوردی من چی می تونم بگم . اومدم بیرون و خودمو انداختم تو بغلش و بوسیدمش . بابا جونم بابای گلم می دونستم که زیاد گیر نمیدی -ولی برای اولین و آخرین بار باشه . دوباره بوسیدمش و گفتم می دونم دفعه دیگه هم همین حرفو می زنی . بابا با شورت و پیراهنش اومده بود کنار آب ومی دونستم میخواد خودشو بندازه تو آب . خفه شده بود . هوا خیلی گرم بود . خودم پیر هنشو در آوردم . یه نگاه هم به شورتش انداختم . دلم می خواست خیره بهش نگاه کنم و ببینم مال مردا چطوره . چند تا کیر رو از نوار سکسی دیده بودم ولی از نزدیک و یه دونه رسیده شو ندیده بودم . رو شورت ورم کرده بابا زوم نمی کردم که مشکوک شه . پدر اومد داخل آب وبا هم مشغول شدیم . شیطنتم گل کرده بود . سر به سرش میذاشتم . قلقلکش می دادم . -گلی نکن چرا اذیت می کنی -بابا تو امروز چقدر بی ذوق شدی . خوشحال نیستی که دخترت داره از افسردگی در میاد ؟/؟ -چرا عزیزم .. راستش از این که با پدرم تنها بودم حس می کردم که خلا من پر شده ویواش یواش یه حس عجیب دیگه ای هم داشت بهم دست می داد . دلم می خواست دستمو بذارم داخل شورت بابا جمال و با کیرش بازی کنم . یه حس و رویای عجیبی بود . مسخره هم به نظر می رسید .می دونستم میذاره زیرگوشم . چند تا داستان سکسی تو سایت امیر سکسی در مورد سکس پدربا دختر خونده بودم راستش اون موقع مو بر تنم سیخ شد وقتی خودمو بابامو جای قهرمانای داستان تصور کردم از خجالت داشتم آب می شدم ولی الان نمی دونم چرا یه حال دیگه ای بهم دست داده بود . خودمو به اون چسبوندم . ولش نمی کردم . از روبرو پاهامو به پاهاش قفل کردم . کیرش به کوسم چسبیده بود . با یه فاصله پار چه ای . پدر خودشو ازم جدا کرد . بیشتر طالبش شدم . شیطون وسوسه ام کرده بود .دوست داشتم که اونم وسوسه شه و بهم حال بده . صورتم و تنم با این که توآب سردقرار داشت یه حرارت خاصی پیدا کرده بود . حرارت داغ هوس . هوسی که هر گز تسکینم نداده بود و همش منو می سوزوند . پدر از آب رفت بیرون -بابا کجا بیا توی آب دیگه اذیتت نمی کنم . -برمی گردم . برم بغل کار کوچیک دارم نمی خوام آبو آلوده کنم . حس کنجکاویم گل کرد . یه گوشه پنهون شدم کیرشو که از شورتش در آورده داشت اون کار کوچیکشو انجام می داد دیدم . چقدر درشت و محکم نشون می داد از همونایی که تو فیلمای سکسی امریکایی دیده بودم . سریع شلوارکو در آوردم و رفتم توی آب . یه جایی که آبش کدر تر بود و باید یه خورده بالاتر میومدم تا معلوم شه که فقط یه شورت خیلی نازک پامه . وقتی بابا داخل آب بر گشت من از ترس تکون نمی خوردم -چیه گلی دیگه شارژنیستی . باطریت تموم شد ؟/؟انگاراون حالا ردیف شده بود . اومد جلوتر و زد کمر منو گرفت و دستش فکر کنمبی اراده رفت پایین تر و رو کون لختم قرار گرفت . -گلی شلوارت زیپ نداره ؟/؟ انگار اومده پایین .. ساکت شدم و قبل از این که سوالشو تکرار کنه یا بفهمه و به من بتوپه گفتم بابا درش آوردم . -کار ای زشت زیاد می کنی دختر . تو بزرگ شدی زشته احترام خودتو منو نگه داشته باش . برو بپوشش . لباستم بپوش . داری پررو میشی ها . -بابا ازت انتظار نداشتم . من اگه مثل دخترای مردم هر روز برم یه دوست پسر بگیرم اون وقت دختر خوبی میشم ؟/؟ حالا تو نگو هیشکی نبود که باهام دوست شه و شاید منم اون قلقشو نداشتم . از آب اومدم بیرون رفتم که بلوز و شلوارکمو بپوشم دیدم که بابام میگه قهر نکن حالا همین جوری بر گرد . بازم رفتم طرفش و اونو بغل کردم . این بار با تماس لذت بخش تری بهش چسبیدم . -گلی خیلی بزرگ شدی . اندام زنونه ات خیلی رشد کرده . -کجا بابا اسم نداره .. -خیلی شلوغ شدی . سینه هات و باسنت . دوباره با هم تو آب ور می رفتیم . بیشتر من کرم می ریختم . -بابا دیگه پیر شدی . بچه بودم میومدم رو دوشت رو سرت -حالا هم قوتتو دارم . -کمرت خم میشه مثل پیر مردا -می خوای امتحان کن . اگه قوت تو رو داشتم دیگه این جوری نیا تو آب . رفتم رو دوش بابا . بابام ورزشکار بود و زیبایی اندام کار می کرد و هالتر می زد . من که سهل بود مامان گنده رو هم روسرش می ذاشت . اول کونمو به سرش چسبوندم و خواستم که یه مزه ای زیر زبونش باشه . روی گردنش قرار گرفت م و پاهامو به دو طرف دراز کردم کوسم به گردنش چسبیده بود . یه وری تو آب پرت شدم -گلی تقصیر خودت بود -بابا تو باختی . -نه من بردم . از دستش فرار کردم . -اگه راست میگی بیا منو بگیر . می خواستم از آب بیام بیرون و گولش بزنم . اون به دنبالم می دوید . از آب بیرون بودیم و روی قسمتی از خاک و چمن در حال دویدن عمدا سرعتمو کم کردم که از پشت به من برسه . اون بغلم کرد حالا کون تقریبا لختم به کیر داخل شوارش چسبیده بود . لحظه به لحظه حس می کردم که کیرداره بزرگتر میشه . دستاش دچار لرزش خاصی شده بود . -بابا از آب اومدی بیرون سردت شده ؟/؟ -نه چیزیم نیست .-بیا بغلم بزن گرم بیفتی . نمی خوام سر ما بخوری. از روبرو همدیگه رو بغل زدیم . سینه های ما به هم چسبیده بود و شورت باد کرده اش کوسمو قلقلک می داد . شورتم طوری بود که انگار هیچی پام نبود فقط به اندازه یه برگ کوچولوی یه نونهال روکوسم پوشیده بود . با دستام سینه های بابا رو می مالیدم . با موهاش بازی می کردم . نفسش بند اومده بود . تو چشای خوشگلش نگاه می کردم . همون حالتایی رو داشت که وقتی من هوس داشتم و تو آینه نگاه می کردم پیدا می کرد . لبای بابا رو بوسیدم . بوسیدم و ولش نکردم . اونم اعتراضی نکرد . دیدم دستاش دور کمر من حلقه شده و بعدش داره با کمرم ور میره . صدای ضربان شدید قلب دو نفری مون با هم قاطی شده بود . کیرپدر هر لحظه انگار سفت تر می شد . یکی باید شروع می کرد . من دوست نداشتم خیطم کنه ولی باید ریسک می کردم . اگه بابا منو نمی گایید سر به خیابون میذاشتم . دستمو از رو سینه اش یواش یواش بردم پایین تر و رسوندم به سر شورتش . از اونجا هم دستمو گذاشتم داخل . اولین تماس دستم با کیرش یه هیجان خاصی رو در من به وجود آورد . حس کردم برق دستمو گرفته منتظر بودم بذاره زیر گوشم ولی دیدم خودش شورتشو کشید پایین تر و کارو راحت کرد . منم که مثل آدمای بخت آزمایی برده از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . با دستم کیر بابا جونمو مالش می دادم تا پشیمون نشه . تو فیلما دیده بودم که خانوما کیر رو ساک می زنند . کیرشو گذاشتم تو دهنم . بابا از حال رفته چشمشو اول به آسمون دوخت و بعدش بست و ساکت همین جوری داشت حال می کرد . من کیرشو زبون می زدم ومیک می زدم . یه چند دقیقه ای به همین نحو گذشت و کوسم اونقدر خیس کرده بود که نمی دونستم چیکار کنم . سینه هام داغ شده بودند از بس با یه دستم باهاشون ور می رفتم . یه لحظه دیدم پدر از جاش بلند شد و تا دیدم پاشده بی اراده دراز کش شدم و خودم شورتمو پایین کشیدم و خواستم بهش بگم که منم نیاز دارم. اونم کوس کوچولو و آک بند منو گذاشت تو دهنش و با اون لبای خوشگلش میکشون زد و با اون زبونش همه جای کوسو لیس می زد . دیگه خجالتی در کار نبود و احساسات خودمو بروز می دادم . -بابا کوسسسسسم کوسسسسمو بخورش . یه خیلی بخورش . بابا استاد بود . چونه های تازه تیغ انداخته اش رو هم به کوسم می مالید تا من بی نهایت حال کنم . یه جوری شده بودم . دلم می خواست برسم به یه قله ای و از اونجا پرت شم. با آخرین زورم جیغ می کشیدم و می دونستم کسی نیست که گندش در بیاد. باباهم گذاشت که من خودمو خالی کنم . یه لحظه دیدم به اون اوجی که می خوام رسیدم و در نهایت آرامش دارم میام پایین . مثل این که از پله های یه سرسره بری بالا و دوباره بیایی پایین . بابا منو دمر کرد . با لذت به رود خونه و تخته سنگها و آسمون آبی نگاه می کردم .-گلی این کونت خیلیگولم زد اصلا همه جات تکه . خودت تکی . -بابا تو از همه تک تری تو بیستی . دوستت دارم . کونمو گرفت زیر دندوناش طوری با لذت گازشون می زد که دوباره هوسی شدم . . کیرشو به سوراخ کونم می مالید و یه خورده رو کوس خیسم می کشید . چقدر حال می کردم . حس کردم که دوست داره بذاره تو کونم . کیر داغشو وسط درز کونم احساس می کردم . چند بار اونو از این طرف به اون طرف حرکت داد و آب کیرشو بالای درز کون خالی کرد و با دستش اون آبو فرستاد طرف سوراخ کونم تا نرمترش کنه . از کیرش هم کمک کرفت و حرکت آب کیر خودشو به طرف داخل سوراخ کونم تنظیم کرد کیرشو یواش یواش به طرف داخل کونم فرستاد -بااااا باااااا مردم از درد کون . بابایی دارم آتیش می گیرم . -گلی صبر کن تحمل داشته باش . یه خورده درد می کشی ولی این درد دوای همه درد هاته . -بابا درد کون دارم کونم ..نهههههه نههههه اشک از چشام در اومده بود و بابا بیرحم شده بود . یه خورده از کیرش که رفت تو کونم دست نگه داشت یعنی کیر نگه داشت کمی احساس آرامش می کردم -بابا خوشت میاد ؟/؟ حال می کنی ؟/؟ -تو چطور دخترم -منم همین طور خیلی حال می کنم . فقط یه خورده درد داره-یواش یواش عادت می کنی برای دفعات دیگه بهتر و روونتر میشی -پس بابا سعی کن هر روز بهم تمرین بدی تا دیگه سفت نشه و نرم تر شه -با کمال میل عزیزم . خوشحالی و خوشبختی تو بزرگترین آرزومه . -چند بار دیگه این بار آروم کیرشو تو کون من حرکت داد و یک آن آبشو این دفعه مستقیما تو کون من خالی کرد . حس کردم که دارم خیلی کیف می کنم . کیر حیات بخش بابا به من حیات و نشاطی دوباره داده بود . بابا گرم افتاده بود .این بار نوک سینه های منو می مکید . دستشو گذاشته بود رو کوس من. خلاصه کاری رو که پسرا باهام نکرده بودن اون با من انجام داد . از اونجا رفتیم خونه . مامان که نبود و یه بار دیگه اونجا منو گایید . -بابا چی شد که دلت به حال من سوخت ؟/؟ -عزیزم دلم واسه هر دو تامون سوخت چون چراغی که بر خانه رواست بر مسجد حرامه . پس بابا بیا یه بار دیگه هم منو بکن . بابا گلی به جمالت … پایان .. نویسنده .. ایرانی

بابا برگردروز پدربود . ولی برای من یه روز غم انگیز بود . یه روزی که دوست داشتم بمیرم . بمیرم و درد بی پدری رو احساس نکنم . اون عزیز ترین کس زندگیم بود و منو از هرکسی تو دنیا بیشتر دوست داشت . یادش بخیر پارسال توهمین لحظات بود که من دوتا کراوات خوشگل با یه پیرهن و یه ادکلن خوشبو و ملایم بهش هدیه داده بودم ولی حالا دیگه پیشم نبود . دیگه صدای منو نمی شنید . بابام دخترشو منو ریحانه 18 ساله شو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست داشت . از وقتی که بچه بودم و خودمودنیای اطراف خودمو شناختم اونو بیشتر از هرکس دیگه ای تودنیا دوست داشتم . وقتی درباز می شد واونو می دیدم خودمومینداختم تو بغلش . شبا تا سرمورو سینه اش نمیذاشتم خوابم نمی برد . وقتی که یواش یواش بزرگتر شدم بازم همین کارومی کردم . مامانم عصبانی می شد و من توجهی به اونمی کردم . بابا هم ازمن طرفداری می کرد . حتی وقتی داداشم رضا که هفت سال کوچیک تر از منه به دنیا اومد نه تنها محبتش کم نشد بلکه علاقه شو بیشتر نشون می داد . چقدر از بوی صورت بابا جونم خوشم میومد . ازریشی که تازه میخواست دربیاد و صورتمو سیخ می داد . بابام خیلی خوشگل بود . چشایی سبز و صورتی سفید و هیکلی درشت داشت . زنا و دخترا همه دوستش داشتند و عاشقش بودند ولی اون فقط مال من و مامانم بود وداداشم . به هیشکی ازاون زنا توجه نداشت . بابارحیم ناز من اصلا اذیتم نمی کرد . وقتی که خانوم ترشدم و روسریمو می دادم عقب و لباسای چسبونمی پوشیدم گیر نمی داد . یادم میاد اولین باری که به لبام روژزدم و از ریمل استفاده کردم مامان تا می تونست دعوام کرد -دختر اون زمان ما پد ردخترودر می آوردن اگه می خواست تو این سن هنوز ازدواج نکرده از این غلطا بکنه. بااین که مامان امروزی بود ولی از این حرفا بهم می زد .. بازم این بابای خوشگلم بود که ازم حمایت می کرد . مامانو هم دوست داشتم ولی اون عشقی رو که بابا می داد یه چیز دیگه ای بود . اون بهم گیر نمی داد .. -بابایی تو چقدر خوبی . اصلا بهم نمیگی این کاری که می کنم بده یا خوبه-دخترم آدم بعضی چیزارودر عرصه زندگی خودش متوجه شه بهتره .تو بزرگ شدی . چشم وگوش و عقل وهوش داری . راه را از چاه تشخیص میدی . فقط حواست باشه که گرگهای سرراهتو خوب بشناسی . زرنگ باش .. بازم شبا قبل از خواب می رفتم سر وقت بابام . اصلا به این کاری نداشتم که زن وشوهر میخوان با هم خلوت کنن . سرمو میذاشتم رو سینه بابا همونجا خوابممی برد . گاهی خودم پامی شدم می رفتم سر جام و گاهی هم همونجا تا صبح می خوابیدم . پدر دلش نمیومد سرمو از روسینه اش برداره .. عاشقش بودم . واسش می مردم . وقتی باماشین میخواستیم بریم جایی و اون که رانندگی می کرد صندلی کنارش مال من بود . تو همه کارا باهاش مشورتمی کردم . به وقت ثبت نام تو مدرسه اکثرا اون کارامو دنبال می کرد . وقتی با دوستام قهر می کردم یا یه مسائلی بین ما پیش میومد بابابام حرف می زدم . اون دوست من بود . عزیزدل من . وقتی که روز پدر یا مادر نزدیک می شد پول بیشتری بهم می داد . درکم می کرد . حتی یه بار که مزاحم خیابونی داشتم که بهم اظهار عشق کرده بود باهاش درمیون گذاشتم . وقتی که اون جوونه رودید گفت دخترم این از اون لاتای عوضیه و من هرچی بابام می گفت قبول می کردم . بابای خوشگل و منطقی من .. فقط عیبش این بود که زیاد سیگار می کشید . من که تو عمرم حتی یه نخ سیگار هم تا حالا نکشیدم ولی از بچگی به این بو عادت کردم . از بوی سیگار تنش هم لذت می بردم . خیلی سیگار می کشید . یه روز قلبش درد گرفت و افتاد . دکترا از کشیدن سیگار منعش کردند ولی گوشش بدهکار نبود . جراحی کرد ولی بازم می کشید . این اواخر باید ماهی یه آمپول می زد تا سر پا باشه و بتونه فعالیت کنه . حالا من سر قبرش بودم . هیچوقت بهم حرف بد نزد .هیچوقت منو نزد . هیچوقت دلمو درد نیاورد . می دونم از خیلی کارای من دلخور می شد ولی به روش نمی آورد . اون بهترین بابای دنیا بود .. دخترا و پدرایی رومی دیدم که دست تو دست هم با هم میرن سر خاک عزیزانشون . کاش بابام الان پیشم بود . اون وقت بهش می گفتم بابایی دوست داری نازگلت چطورباشه . چیکار کنه . چی بپوشه . هرچی توبخوای همون میشم . به خدا همون میشم . زندونی تو میشم . فقط پیشم بمون و تنهام نذار . وقتی فردا برم مدرسه و بقیه دخترا بفهمن که بابا ندارم اون وقت من به کی و به چی بنازم ؟/؟ نمی خوام کسی دلش به حالم بسوزه . بابا تودلت واسم نسوخت ؟/؟ نگفتی که نازگلت ریحانه تو بی تو چیکار کنه ؟/؟ بابا یادت هست که همش می گفتی من چطور می تونم تو رو بدم دست یه مرد دیگه ؟/؟ ولی این رسم روز گاره که دخترا یه روز عروس بشن . بابا توکه اینقدر بیرحم نبودی . توکه خیلی دوستم داشتی. پس چی شد . برگرد بابا . بابا برگرد . برگرد . دلت درد می کرد ولی می گفتی که سرمو بذارم رو سینه ات . عیبی نداره . بهت فشار نمیاد . بابا برگرد . من نوازش دستای گرم تو رو م ی خوام . میخوام دوباره بوی تن تو رو حس کنم . چشام پر اشک شده بود و گونه هام خیس خیس . هرچی به مغزم فشار می آوردم که یه کار بد در حق من کرده باشه چیزی به یادم نمیومد که دلم خنک شه .. بابام خیلی به نیازمندا کمک می کرد . یادم میاد یه روز به وقت ناهار درزدند یه فقیری بود پول نمی خواست .غذامی خواست .. .. اون از غذای خودش به فقیر داد و خودش یه چیز دیگه ای خورد . بابام وضعش بد نبود . درآمدش هم خوب بود . لوازم یدکی ماشین می فروخت . امروز همه تو خونه مون جمع شده بودند و از خوبیهاش می گفتند . چهره هایی رو برای اولین بار می دیدم که همه شون می گفتند بابا بهشونکمک می کرده و می خواسته به کسی چیزی نگن . ولی بابا من روز قیامت دامنتو می گیرم و میگم که نبرنت بهشت تو دخترتو اذیت کردی واسه این که اصلا اذیتش نکردی . آره بابا بزرگترین آزارت این بود که اصلا اذیتم نکردی . خدایا من که بهت گفتم بنده خوب تو میشم . نمازمو میخونم . دیگه تنبلی نمی کنم . من دوستت دارم . خدای عشق و عاشقا من که بهت گفتم . گفتم بابای منو نجاتش بده .. موبایلم زنگ خورد دلم هری ریخت پایین . دستم می لرزید . حدس می زدم که باید چی شده باشه . بابام پس از آمپولی که آخرین بار زده بود تو همون درمانگاه رفته بود تو کما . حالا اونوبرده بودن بیمارستان و دکترا گفته بودند که آخرین لحظات زندگیشه -رضا چی شده نگو که .. -نه بابا هنوز نمرده . نزدیکه -خفه شو کثافت بیشعور زبونتو گاز بگیر این چه طرز حرف زدنه -ولی همه میگن دیگه مرده .. گوشی رو قطع کردم .. دست به دامان علی شدم یا مولا امروز روز توهه . می دونم تو یاور یتیمایی . می دونم که اگه بابام بمیره من تنها دختر بی پدر این دنیا نیستم و نمیشم . یا مولا تو اگه از خدا بخوای بابامو نجات میده .امروز روز توهه یا علی . یا مولا . نذار که من در روز پدر بی پدر بشم . ببین همه چقدر خوشحالن ؟/؟ ببین بچه ها همه دارن به باباشون کادو میدن . علی جان قول میدم که به همون یتیمایی که تو می رسیدی برسم . قول میدم آدما رو نیاز مندارو دوست داشته باشم هرچی از دستم بر میاد کمکشون کنم . من نمی تونم غروب فردا رو از همین حالا حس کنم که دارم حسرت غروب امروزو می خورم . بابامو به من بر گردون . تو اگه از خدا بخوای نه نمیگه . یا مولا تو آقایی تو سروری . من کنیزتم . من کنیزتم. کمکم کن . به خدا بگو . اون صدامو نمی شنوه . صدای تو رو می شنوه .. چند نفر اومده بودن دور و بر من و یکیشون تعجب کرده بود . چون می دید من دارم رو سنگ قبری که هنوز مرده ای داخلش نیست گریه می کنم . بابا قبرشو آماده کرده بود و هر شب جمعه می رفت داخلش دراز می کشید و چند دقیقه ای تمرین می کرد . مشتمو به قبر سنگی می کوبیدم .. -نهههههه خاک بیرحم من نمی تونم ببینم که بابامو تو دل خودت جا دادی هنوز زوده . من چه طور می تونم اون خاطره ها رو فراموش کنم … یک بار دیگه موبایل به صدا در اومد . -خدا می دونم صدامو نشنیدی و به من میگی مگه تو تنها دختر بی بابای دنیا میشی ؟/؟ اگه من این کارو بکنم یکی دیگه اعتراض می کنه میگه در حق ریحانه پارتی بازی کردم . خدا بهت نیاز دارم یا علی ناامیدم نکن .. رضا بود -ریحانه اون کادویی که قرار بود روز پدر برای بابا بخری برا من بخر .. -رضا بابا مرد ؟/؟ -نه باید به من مژدگونی بدی . بابا چشاشو باز کرد همه میگن معجزه شده . فعلا نمی میره -خفه شو دیوونه .. هرچی بخوای واست می گیرم .. هرچی بخوای .. باهاش خداحافظی هم نکردم . مثل دیوونه ها افتادم رو سنگ قبر بابا و بازم بامشت به این طرف و اون طرف می کوبیدم . دوباره دور و برم جمع شدند .. فریاد می زدم بابا من شوهر نمی کنم . همیشه پیشت می مونم و هر کاری بگی انجام میدم . خدایا من نمازمو میخونم الکی نمیگم . از امشب شروع میکنم . علی جان ممنونم ممنونم . هر عهدی رو که بستم بهش وفادار می مونم . بابام نمرده . دیگه نمیذارم سیگار بکشه . دیگه سرمو رو دلش نمیذارم تا دل پر محبتش درد بگیره . تمام راهو تا بیمارستان می دویدم . می دویدم و اشک می ریختم . می دویدم و خدارو شکر می کردم . این بهترین روز پدری بود که من تا حالا داشتم . علی و خدای علی صدای منو شنیده بودند . همه عالم و آدم یه جور خاصی نگام می کردند . بابام زنده بود . بابامزنده بود . این بهترین روز زندگیم بود . می دونستم دیگه بهتر از این روزی تو زندگیم نخواهم داشت . اگه بابام می رفت که خدا دیگه برش نمی گردوند . الان که زمان عیسی مسیح نبود که بگیم مرده ها رو به یه بهونه ای زنده می کنه . خدایا متشکرم . خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زار گریه می کردم . ساعتها کنار اتاق بابا نشستم و چشم رو چشم نذاشتم تا بتونم اونو ببینم و باهاش حرف بزنم . اجازه ملاقات نمی دادند . بعد از یه روز گذاشتند که واسه دو سه دقیقه برم پیشش . اونم وقتی که اونو آوردند یه قسمت دیگه . صورت و پیشونیشو بوسیدم .. یه خورده می تونست حرف بزنه -بابا دیروز روز پدر بود ولی خونه نبودی پیشم نبودی تا واست کادو بگیرم .. -دیدم چشای بابا پر اشک شده -بابا گریه نکن واسه دلت خوب نیست . ریحانه پیش مرگت شه . من بدون بابام نمی تونم زندگی کنم . واسه چی گریه می کنی فقط اگه میخوای ازت دلخور نشم باید یه قولی بهم بدی -چی دخترم هرچی بگی گوش می کنم -دیگه سیگار نکش -همین ؟/؟ -آره همین .. -دخترم در مقابل چیزی که تو به من دادی این که چیزی نیست-من بهت چی دادم بابا ؟/؟ من که همش واست مایه دردسر بودم و می دونم خیلی حرصت دادم و به روی خودت نمی آوردی و تحملم می کردی -عزیزم ریحانه پاک و نجیب من تو دلت پاکه و خوبی . خداست که می دونه تو دل بنده اش چی میگذره . راستش تو این دو سه روزه وتو عالم خواب تنها چیزی که به یادم میاد اینه که یهو دیدم در یه جای تاریک و سیاهی قرار دارم ناگهان همه جا نورانی شده و چهره سفید و نورانی و زیبای تو مثل مهتاب همه جا رو روشن کرده و داره میاد طرف من . مثل یه عقابی که ازآسمون میخواد بیاد زمین و شکارشو با خودش ببره . وقتی که با اون نور تماس گرفتم چشامو باز کردم … گریه امونم نداد . نمی خواستم واسه بابا تعریف کنم ولی دیگه نباید بین پدر و دختر چیزی مخفی بمونه . وقتی موضوع رو براش گفتم بهم گفت عزیزم تو نظر کرده خدا و مولای خدا شدی . پس سعی کن از این فرصت و نعمتی که خدا در اختیارت گذاشته نهایت استفاده رو ببری . راستی ریحانه گفتی روز پدر واسم چیزی نگرفتی -نه بابا منو ببخش حالت که خوب شد بر گشتی خونه واست می گیرم -دختره دیوونه خودت بزرگترین هدیه واسه منی . هیچ اینو می دونی که اگه دعاهای تو و نیاز و خواسته قلبی و ضجه های تو نبود خدا منو به زندگی بر نمی گردوند ؟/؟ دخترم تو بزرگترین هدیه ای رو که یه دختر می شد به پدرش بده بهم دادی . شاید هیشکی دیگه نتونه همچین هدیه ای به پدرش بده . تو به اذن خدا زندگیمو بهم دادی . تو به من زندگی دادی . زندگیمو بهم بر گردوندی . باعث شدی که خدا وند بهم فرصتی دوباره بده تا اشتباهات گذشته مو جبران کنم . واین بزرگترین هدیه ای بود که تا حالا گرفتم … پایان.. نویسنده .. ایرانی

غریب نوازی بسه مامانمن و داداش و مامانم با هم زندگی می کردیم . من که از سربازی اومدم داداش کوچیکه ام رفت خدمت . من اسمم فرشید و مامان اسمش فرشیده هست . من 21 سالمه و مامان 47 سالشه . داداش فرید منم که تازه رفته خدمت حدود 19 سالشه . بابام مرده و مامانم دبیر باز نشسته دبیرستانه . از اون زنای خشن و استواره . روحرفش نمیشه حرف آورد . خیلی هم راحت تو خونه پیش ما می گرده . ما دیگه عادت کردیم . جرات نداریم بهش بگیم بالای چشمت ابروست . از اون زنای شوخ و شنگ و اهل حاله . وقتی عروسی و جشنی میشه اوه بیا و ببین از یه دختر جوون هم سکسی تر میشه . چه رقصایی می کنه . چه چکمه ها و جورابایی می پوشه . همش با خودم فکر می کردم اون با این اوضاع و احوال یعنی می تونه دوست مرد یا پسر نداشته باشه ؟/؟ من که به دیدن اون گاهی وقتا به هوس میفتادم . یه نکته دیگه این که اون خونه کاملا لخت پیشم می گرده و پیش داداش منم همین طور . از منم می خواست واسه این که یه دست باشیم منم مثل اون لخت بگردم . اولش سختم بود و اعتراض می کردم ولی بعدش مجبورم کرد . ولی من سعی می کردم زیاد نگاش نکنم که یه وقتی کیرم شق نکنه . چون مامان اگه می فهمید من به دیدنش به هیجان میام شاید از دستم خیلی عصبانی می شد . اونخیلی زور می گفت و می گفت حرف حرف منه . وقتی ازش خواستم که به مناسبت تموم شدن خدمتمون از دو تا از دوستام که از روز اول تا آخر خدمتبا هم بودیم دعوت کنم خونه مون و یه شب شام دور هم باشیم و اونم زحمت پذیرایی شو بکشه بهم گفت به یه شرط تمام این بساطو جور می کنه که اخم نکنم و ناراحت نشم از این که مادرو می بینم که سکسی و فانتزی می گرده . .. البته من که جرات اعتراض و نهی از منکر کردن رو نداشتم ولی اون حتی دوست نداشت که ناراحت شم . یادم میاد تو یکی از این عروسی ها که مامان کاملا از کمر لخت بود و نصف سینه اش بیرون زده بود و کل پاهاش تا یه وجب بالای زانو لخت بود و با یه پسره که یک سوم خودش سن داشت می رقصید من از ناراحتی یه گوشه کز کرده بودم و اون توقع اینو هم نداشت . در هر حال اون روز که شبش دعوتی داشتم یه روز پنجشنبه بود . مامان بیشتر از اون که بخواد در فکر بند و بساط مهمونی باشه بیشتر به خودش توجه داشت که چه جوری خودشو خوشگل کنه . مرتب می رفت جلو آینه و سکسی ترین لباساشو می پوشید و ازم نظر می خواست . مگه من جرات داشتم اعتراض کنم . هر لباسی که می پوشید ازش تعریف می کردم ولی داشتم حرص می خوردم چون این دوستایی که من داشتم از اون هیز های چشم چرون بودند . بالاخره مامان یه لباسی انتخاب کرد که فکر کنم جنده های رژیم گذشته تو جنده خونه ها این جور لباس نمی پوشیدند . یه پیرهن خیلی خوشرنگ یک سره ای تنش کرده بود که پشتشکاملا لخت بود و اون پارچه فقط کونشو تا اون قسمت زیر پوشش می داد . از جلو هم که نیمی از سینه هاشو انداخته بود بیرون و از گردن تا خط سینه اش لخت بود . آستین هم که نداشت . با این حساب یه تیکه لباس قرمز خوش رنگ به علامت ال انگلیسی تنش کرده بودکه این در حالت نشسته اش بود . دندون رو جیگر گذاشتم . همونجوری که سهیل و سامان دندون رو جیگر گذاشته بودند و از همون لحظه اول داشتن به کون بر جستهمامان نگاه می کردن تا ببین چیزی رو میشه دید یا نه . من اونا رو می شناختم . ناسلامتی چند سال همکلاس بودیم و تو خدمت هم با هم بودیم و درددل می کردیم . وقتی پای کوس در میون باشه و عشق و حال , کیر که دیگه رفاقت نمی شناسه . میخواد بره جایی که عشق و حالشو بکنه . لباس مامان طوری بود که خیلی راحت می شد اونو گایید . یعنی کافی بود اون دامنه چسبون پیر هنشو از خط زیر کون بدی بالا . نیاز به پایین کشیدن شورتش هم نبود از کناره ها می تونستی خیلی راحت فرو کنی تو کوسش . این سهیل و سامان هم آفت این کارها . کوس خلی من این بود که می خواستم پیش دوستام افه بیام و گفتم که من و مامانم خونه کنار هم لخت لخت می گردیم . انگاری انتظار داشتند که مامان من کنار اونا هم لخت بگرده .من و سهیل و سامان کنار هم نشسته و از خاطرات دوران سربازی می گفتیم. اون دو تا هم تا می تونستند پیش مامان خالی بندی می کردند . دگمه هایبلوزشونو تا ناف باز کرده و سینه چاک شده بودند . می خواستند دل مامانو ببرن . مامان هم خیلی به اونا حال می داد . زیاد خالی بندی می کردند و از دلاوریهای خود تو خدمت می گفتند و از این که چقدر سر فرماندهان خودشونکلاه می ذاشتند . مامان هم با دقت به حرفشون گوش می داد . نمی دونم چرا فرشیده جون به اونا رو می داد و با حرفاشون می خندید . طوری دولا راست می شد که اونا رو به هوس بیاره . وضعیت طوری شد که مامان کنار اونا نشسته بود و گرم صحبت شده بودند و مادرم ازم خواست که برم چایی و شیرینی بیارم . اولش میوه آورده بود . قبل از این که دستورشو انجام بدم از داخل همون آشپز خونه یه خورده گوش وایسادم که ببینم چی دارن میگن . داشتن از صفا و صمیمیت مادرا و پسرا می گفتند البته اولش سهیل گفت شما خیلی خوشگلین . بزنم به تخته هنوز جوون موندین . این روزا پسرا و مادرا رابطه ای خیلی صمیمانه دارن . هم من و هم سامان طوری با مادرمون صمیمی هستیم که هر وقت بابا خونه نیست لخت لخت می گردیم و وقتی اون میاد یه شورت پامون می کنیم چون یه خورده فر هنگش باهامون فرق می کنه . مامان هم از اونجایی که می خواست خودی نشون بده با این که بهم سفارش کرد در مورد لخت گشتنمون تو خونه چیزی به دوستام نگم خودش زود تر موضوع رو پیش کشید و واسه این که کلاس بذاره گفت چه جالب اتفاقا من و فرشید هم با هم تفاهم داریم و فر هنگمون بالاست .. سامان هم ادامه داد که دست بر قضا ما در خیلی از مهمونیهای خونوادگی همه با هم لخت میشیم و این مسائل واسه مون حل شده . از اون دور می دیدم که چه جوری به اندام مامان خیره شده و با نگاهشون داشتن اونو می خوردند . سامان : حیفه اندام به این خوشگلی و بدن کشیده و موزونی که دارین تو پرده و حجاب باشه .. -یعنی شما از این حالت من خوشتون نمیاد ؟/؟ سهیل : چرا ولی به نظر شما اگه نصف ماه یا خورشیدو یه ابری جلوشو بگیره بهتره یا تمام و کامل مشخص باشه ؟/؟ .. مامان فرشیده :خب معلومه دیگه اون جوری که کاملا توی دید باشه زیبایی بیشتری داره -شما نمی خواین زیباتر به نظر بیاین ؟/؟ واقعا حیفه . . سریع با وسایل پذیرایی رفتم پیش مامان . یه نگاهی بهش انداختم که دوزاریش افتاد واونم یه اخمی بهم کرد که پنج زاریم افتاد . حس کردم که هیچ کاره ای نیستم و هیچ غلطی نمی تونم بکنم و هر کاری که بخواد انجام میده . مامان خودشو بهشون نزدیک کرد . طوری رفتار می کرد که انگار داره خودشونو میندازه تو بغل اونا .. ای ای ای اونا واسه کوس داشتند هلاک می شدند و مامان این قدر راحت داشت خودشو تسلیم اونا می کرد . مامان رفت وسط اون دو نفر نشست رو ساق پای دوتایی شون . من در یک متری اونا بودم . -ماه به یه شرطی حاضره تمام و کمال خودشو نشون بده که اونایی که اونو می بینن و از نورش استفاده می کنند هم کاملا نپوشیده باشن . سهیل و سامان مثل خر داشتند کیف می کردند . اونا به خوابشون هم نمی دیدند که اینقدر راحت بتونن با یه زن حال کنن . فرشیده فتنه گری رو شروع کرده بود . رفت رو دسته مبل نشست و کمر لختشو و قمبل باسنشو نشون دوستام داد . آب از لب و لوچه پسرا آویزون شده بود . کارد بهم می زدی خونم در نمیومد . سهیل دستشو گذاشت رو کون مامان -ببین می تونی از زیر, این دامنه چسبونو بزنی بالا ماه بیشتر نمایون میشه . سهیل دامنه کوتاه پیرهن مامانو زد بالا . کون سفت و سفید و بر جسته مامان یه سره مشخص شد . سامان اومد جلو و قاچای کون مامان رو به دو طرف باز کرد. -چه جالب و هیجان انگیز اون زیر شورت هم ندارین . -لزومی نداشت شورت پام کنم . تازه پیرهنمو هم می تونین بدین بالا و ببینین که این جنسی که در اختیار شماست چه جنسیه . پیرهن مادرو دادن بالا از کمر که لخت بود و از طرف شکم هم که تا سر سینه هاش بود وقتی که اونو از سرش در آوردند و چشموشون به سینه های درشت سایز 75 مامان افتاد و این سینه های درشتشو بدون سوتین خیلی قرص و محکم و شکیل دیدند دهنشون از تعجبوامونده بود . -فرشیده خانوم یه اسپند واسه خودتون دود کنین شما واقعا محشرین . این ننه ای که مدام بهم سر کوفت می زد و حالمو می گرفت معلوم نبود چرا این قدر خودشو در مقابل این دو تا شل نشون میداد . نکنه یه وقتی بخوان یه پیشرفتهایی داشته باشن . من می دونستم مامان هر جوری شده یه جایی بالاخره سیاست و بر خورد تندشو نسبت به همین دو تا جوونهم که خیلی بهشون علاقه نشون میده نشون میده .. ولی کاشکی کارشون به سکس نرسه . و من اونجا شاهد اون خشونتش نباشم . زمانی که دیگه کار از کار گذشته . مادرمو کاملا لخت کرده بودند . من فقط همین طور داشتم تماشا می کردم . -فرشید برو از رو میز توالت اون خوشبو کننده زیر بغل و عطر بدن و اون یه عطر دیگه ای که آقایون خوششون میاد بیار -مااااماااااان -مامان و زهر مار . باید لذت ببری که مایه سربلندی پیش مهموناتم . باید خوشحال باشی .. وقتی برگشتم دیدم مامان داره اونارو لخت می کنه . حالا دیگه سه تایی شون لخت بودن -فرشید اگه دوست داری می تونی تو هم لخت شی . از دست این مامان خانومی کفری شده بودم . اولش اختیاری با آدم بر خورد می کرد ولی اگه انجامش نمی دادم اجباری می شد . وقتی گفت می تونی لخت شی یعنی باید لخت شی . راستش حوصله شو نداشتم . ولی چند لحظه بعد با تشر بهم گفت بهت میگم لخت شو . سه سوته خودمو لخت کردم . راستش وقتی می دیدم دوستا ی هیزم چه جوری به کوس و کون مامان خیره شدن نمی تونستم نزدیک اونا بشینم و این شاید همون چیزی بود که اون سه تا می خواستند . رو یه کاناپه یا مبل سه نفره نشسته بودند و مامان وسطشون بود . بد جوری ناراحت بودم و حسادت هم می کردم . حالا که مادرمو وسط اونا می دیدم بیشتر قدر لحظه هایی رو که با هم و در کنار هم لخت بودیم و سر خری نداشتم می دونستم . سهیل و سامان طوری روی مبل لمیده بودند که انگاری قهوه خونه مش قنبره . کیرشون سر به هوا و خیلی شق شده بود. نگاه فرشیده به کیرشون بود . سهیل و سامان و مامان سه تایی داشتند در مورد جوانان اقتصاد و مشکلات اجتماعی و زیر ساختهای جامعه برای رفع این مشکلات حرف می زدند . یه سری حرفای بی سر و تهی می زدن و در حین حرف زدن فقط نگاهشون به وسط بدن طرف بود . از اونجا بحثو کشوندن به از دواج و روابط پسر و دختر . -فرشیده خانوم یه جوون براش سخته با این مشکلات روز و مسائل اقتصادی بره زن بگیره -اینجا یه سری ازافراد جامعه یعنی خانوما وظیفه خطیری رو دوششونه . کف یه دستشو دور کیر سامان و یکی دیگه رو دور کیر سهیل حلقه زد . واییییییی باورم نمی شد . واسه چی مامان . تو این قدر عشق کیر داشتی و من نمی دونستم ؟/؟ -دست گلتون درد می گیره فرشیده خانوم -پس شما چیکاره این ؟/؟می تونین بهم انرژی بدین . سهیل دستاشو گذاشت رو سینه های مامان و لبشو بوسید و سامان هم کف دستشو گذاشت رو کوس مامان . صحنه خیلی هیجان انگیزی شده بود با این که خیلی کفری شده بودم ولی دستم رفت رو کیرم .همه مون لخت و لخت بوده و من با حسرت به اونا نگاه می کردم . چی می شد که منم جای یکی از مهمونها بودم . یهو مامان رفت وسط پذیرایی و یه چرخشی به اون کون و کپلش داد پاها و دستاشو ستون کرد و یه هشتی از خودش درست کرد و مثل فرماندهان جنگ شروع کرد به امر و نهی کردن . -سهیل و سامان بیایین جلو زودباشین کوس و کونمو لیس بزنین .. با این که دوست نداشتم مامانو زیر کیر دوستام ببینم ولی از این بر خورد خشنش که داشت روی دوستامو کم می کرد خوشم میومد . راستش هیچوقت گاییده شدن مامانو ندیده بودم و اصلا فکر نمی کردم تو این خطها باشه ولی سهیل رفت زیر دراز کشید و سامان هم رفت پشتش و زبونشو گذاشتن رو کوس و کون مامان . فرشیده جون با اون سنش هیکلی مثل رخش داشت و انگار مثل ژیمناست کارا فعالیت می کرد . دستشو گذاشته بود رو سینه هاش و چه جورم باهاشون ور می رفت . دهنم آب افتاده بود . مامان نامرد یه تعارف به این پسرت نمی کنی . اگه می دونستم این قدر عاشق کیری که خودم زود تر از اینا حالتو جا می آوردم . من شده بودم پادویاونا . -فرشید برو از رومیز توالت کرم جوانه گندمو بیار . همون که رنگش صورتیه .. طوری امر و نهی می کرد که حرف دیگه ای نمی تونستم بزنم . -سامان بمال به کونم .. خیلی از این سیاست مامان جون خوشم میومد . حالمی کردم . سهیل زیر دراز کشید و سامان هم پشت مامان . سهیل کوس مامانو می گایید و سامان هم کونشو . نزدیک ترین جایی که می تونستم قرار گرفتم تا بتونم صحنه رو از نزدیک ببینم . کیر کلفت سهیل که خیلی راحت تو کوس گشاد مامان جا شد و سامان هم پس از این که سوراخ کونمامان و سر کیر خودشو به کرم آغشته کرد نوک کیرشو به سوراخ کون مامان فشار آورد و همون اول نصف کیرش خیلی راحت رفت تو کون مامان.. یعنی مامان من از اون حرفه ایها بود و من خبر نداشتم ؟/؟ یا این که اون وقتا که بابا بود حالشو جا آورده و اونو این جور گشادش کرده . ولی به کیر خودم که نگاه می کردم اونو خیلی دراز و کلفت و قبراق تر از کیر دوستام می دیدم . صورت فرشیده جون نشون می داد که داره حال می کنه . ولی غرورش اجازه نمی داد که هوسشو بریزه بیرون . -جاااااان عجب کون مشتی داری فرشیده خانوم -سامان از کوسش بگو نمی دونی چقدر داغه . نیمساعتی که مامانو گاییدن تازه خانوم هوس کرد که پسرا بر عکس شن. انگار خودش از یه حالت قرار داشتن خسته نشده بود . کیر با یه سرعتی

می رفت تو کوس و کون مادر جونم و بر گشت می کرد که من اصلا نفهمیدم کی آب کیرمو تو دستام خالی کردم . یه خورده سبک شده بودم ولی دوستام طوری حال می کردن که انگار مامانی تنها کوس و کون روی زمینه . با کمال پررویی از اون دور فریاد می زدند فرشید عجب مامانی داری قدرشو بدون . کاش که به وقت سربازی هر موقع میومدیم مرخصی اول یه سری به مامانت می زدیم . عجب چیزیه . فرشید جون دستت درد نکنه .. مامانووسط هال رو هوا نگهش داشته و سامان کوسشو و سهیل هم کونشو می کرد . دو تا کیر با هم می رفت تو سوراخ و میومد بیرون . نمی دونم چرا پس از این همه مدت مامان به ناگهان تصمیم گرفته بود این دیوار حیا بین من و خودشو تخریب کنه . صورت و چهره اش به یه حالتی در اومده بود که حس کردم به حداکثر لذت و کیف رسیده . پسرا دیگه نتونستن تحمل کنن . مامان اینوبه خوبی حس می کرد . -بچه ها می تونین خالی کنین . سخت نگیرین به خودتون . مغزتون به فرمان کیرتون . زود باشین تا پشیمون نشدم . چشای قر مز مامان نشون می داد که خیلی حریصه وداره به سهیل و سامان منت میذاره . خوشم اومد و لذت بردم . دوست نداشتم که دوستام فکر کنن که مامان از اون زنای هرجایی و بی بند و باره که هر جوری دوست دارن روش سوار شن . سهیل : آخخخخخخخخ که این کون تنگ فر شیده جون کارشو کرد . جاااااااااااااان دیگه داره می ریزه . اومد بگیر . سامان : مثل این که من عقب موندم ولی اگه بدونی کوس فرشیده جون چه جوری کیرمو داغش کرده داره حلش می کنه .. نهههههه -بهت گفتم خالی کن زودباش . معطل چی هستی …. با خودم گفتم اوهو وووووو آفرین به تو مامان زن باید این جوری باشه . زیر کیر یکی دیگه که هست تسلط خودشو نشون بده . یعنی در مورد مامان خودم و رابطه اون با دوستام که این طور دوست داشتم . چشای فرشیده سرخ شده بود . معلوم نبود که سامان این همه آبو کجا جمع کرده بود . کمر مامانو رو هوا داشت و با هر جهش کیر و تخلیه یه تکونی به مامان می داد و تعداد این تکون خوردنها دیگه از حد گذشته بود . وقتی مادرمو گذاشتن زمین و کیرشو نو از کوس و کونش بیرون کشیدن این سیل آب بود که از جفت سوراخای مامان فوران کرده بود ومنظره آب شدن برف روی کوهها رو نشون می داد . دیگه داشت حرصم می گرفت . هرچی می خواستم خودمو قانع کنم که پیروزی با مادرمه بازم نمی تونستم خودمو گول بزنم درهر حال فرشیده دو تا کیر خورده بود و حال کرده بود . -واااایییییی بچه ها چه بد شد . اصلا یادم رفت پاشم برم آشپز خونه فکر شام باشم . سرمون طوری گرم شد که نفهمیدیم کی گذشت-فرشیده خانوم کی الان به فکر شکمه زیر شکمو عشق است -حق با سامانه فرشیده جون .-مامان مهمون داریم زشته اگه چیزی درست نکنیم . می خواستم با این ترفند مامانو از رو کیر اونا بلند کنم که بدترش کردم . -فرشید ! حالا نمی خوای این قدر دلسوز مهمونات شی . یه ساعت داشتی گاییده شدن ننه تو می دیدی حال می کردی صدات در نیومد که گرسنه ایم.. پاشو برو سوئیچو از توکیفم بردار و برو از اکبر جوجه شرق که ماهیچه گوسفندی هم داره یه چهار پنج پرس از این چلو ماهیچه بگیر که هم خوشمزه هست و هم واسه کمر و جبران این آبهای از دست داده خیلی مفیده . فقط از اون می گیری -مامان من بخوام برم و برگردم سه ساعت می کشه -حرف نباشه . یه چیزی که حالا می خوریم باید درست و حسابی بخوریم.-فرشید جون ما هنوز گرسنه مون نیست . غصه ما رو نخور . من و سامان و مامان یعنی مامان تو که جای مامان ما هم هست یه جوری سرمونو گرم می کنیم تا تو بر گردی … خوشبختانه ترافیک سنگین نبود و بعد از دو ساعت و نیم بر گشتم . هنوز مشغول بودند . دیگه آخرای کار بود . -رسیدی فرشید جون . پسر گلم . خوب موقعی اومدی . خیلی حال کردیم . من یه بار دیگه ارضا شدم . حالا دیگه نوبت اوناست . این بار سهیل ریخت تو کون مامان و سامان هم خالی کرد تو کوس فرشیده جون .. -بچه ها بریم شام بخوریم بقیه کارا باشه بعد از شام .. این ننه مون می خواست شامو هم بهمون زهر ماری کنه . مدام ادا در می آوردند و کیرشونو به تن مامان می مالیدند .. وقتی که من و فرشیده تو آشپز خونه داشتیم شامو ردیف می کردیم یه خورده شجاع تر شده و خودمو به مادرنزدیک تر کرده و گفتم مامان غریب نوازی دیگه بس نیست ؟/؟ .. دندوناشو به هم فشرد و خیلی عصبانی و در هم به من نگاه کرد و در جا گذاشت زیر گوش من . -بچه پررو .حیف که این جوونای مودب و با کلاس اینجا هستند . تو خجالت نمی کشی ؟/؟ من نباید این حرفای زشت رو بزنم . بسیار بیجا فکر می کنی که ننه ات جنده هست -مامان به جون تو به روح پاک بابا قسم همچین فکری نکردم . غلط کردم منو ببخش . دیگه از اون به بعد کاری به کارش نداشتم. شام که تموم شد دیگه هم کاری نکردند . به این دوستای مفت خور منم اون قدر خوش گذشته بود که قاطی کرده بودند و همین جوری داشتند می رفتن بیرون . لخت لخت .. شاید منم اگه ننه اون خالی بند ها رو می گاییدم همچین شوکی بهم دست می داد . پس از رفتن اونا تصمیم گرفتم دیگه بامامانم حرف نزنم . رفتم لباسامو بپوشم که سرم داد کشید حق نداری حتی یه جفت جوراب هم پات کنی . چیه مثل مادر مرده ها سگر مه هات تو همه ؟/؟ اومد جلو و یه اشاره به کیرم کرد و گفت این چیه که تو داری . حالا دوست داری پیش دوستات سر بلند هم باشی ؟/؟ راستش کیرم شل شده بود و اعصابم چون خرد بود تکون نمی خورد ولی می دونستم که اگه به حالت آماده باش در بیاد به کیر های سهیل و سامان میگه زکی . کیر شل منو گرفت تو دستش و باهاش ور رفت یه تکون خفیفی خورد . -همین قدر جا داره؟/؟ ظرفیتش همینه ؟/؟ .. حالا دیگه دلم می خواست شق شه تا روی اون و اون دو تا معشوقش کم شه و بفهمن که منم کیر کلفت دارم . هر چند دوستام رفته بودند . دوست داشتم به فرشیده بگم کیرمو بذاره تو دهنش روم نمی شد . خودش این کارو برام انجام داد و کیرم شق شد و طوری هم دراز شد که دیگه تو دهنش جا نمی شد و نزدیک بود لپشو پاره کنه و سر حلقشو زخم که اونو از دهنش بیرون کشید و گفت عجب چیزیه . از مال دوستات بلند تر و کلفت تره . -مامان تو که هوش از سرت پریده بود همون موقع که داشتی با سهیل و سامان حال می کردی به همین اندازه رسیده بود . سرمو انداختم پایین و می خواستم سیاست برم ازش فاصله گرفتم .. همچین دادی سرم کشید که فکر کردم اسرافیل در صورش دمیده ودنیا به آخر رسیده . -برگرد . زود باش دراز بکش بینم . راست گفتی ولی خودتو نگیر . تا حالا غریب نوازی کرده بودم حالا میخوام آشنا نوازی کنم . بازم بگو مامان ! بد .. مامان ! خودخواه . مامان هوامونو نداره . جرات نداشتم بهش نه بگم . روزمین دراز کشیده وفرشیده با اون کون درشتش اومد رو کیر من نشست . خیلی هیجان زده بودم . مادرم می خواست به من کوس بده . شاید اگه قبل از عشقبازی با سهیل و سامان این کا رو باهم می کرد یه سور پرایز به تمام معنی برای من می شد ولی حالا دیگه یه نیم سور پرایز بود . فکر می کردم اون از سر سیری پریده رو کیر من .. -هوس دارم هوس دارم فرشید . نمی دونم واسه چیه .. واسه این ماهیچه گوسفندی که خوردم اشتهام باز شده یا چیز دیگه ایه -نه مامان واسه اون دوتا ماهیچه انسانی که خوردیه .. -حوصله یکی به دو کردن با تو رو فعلا ندارم . باشه بعدا خدمتت می رسم . حالا تو خدمت من برس . حمله کن . بکوب کوس منو . این یه دستوره -مامان می میرم واسه این جور دستورات . -اطاعت کن -نوکرتم تا ابد . کون مامانو داشته و به دو طرف بازشون کرده و اونو یه جوری می گاییدم که دو تا کیر باهم نتونسته بودند این جوری فریادیش کنن . سخت بهش حال می دادم . یه حالی که می دونم دوستام نتونسته بودن بهش بدن . اراده کرده بودم که کاری کنم که اون فقط از من بخواد . مامان دوبار به اوج رسیده بود و یک ساعت تمام گاییدمش تا تونستم اونو به ار گاسم برسونم . تو این یه ساعت یه بار تو کوسش خالی کرده بودم تا محکمتربه گاییدنم ادامه بدم . ولش نکردم . وقتی که حس کردم تونستم یه بار دیگه اونو به ار گاسم برسونم و یه کاری بکنم کارستون کمرشو گرفتم و از زمین بلندش کرده و پاهشو به دو طرفپهلوهام انداختم و کردم تو کوسش . -اووووههههه فرشید فرشید خیلی باحالی . خیلی قوی هستی . این یه دستوره که از این به بعد باید روزی یه بار منو بکنی -به شرطی که رو نزنی به بقیه نگی و ازشون طلب نکنی -حالا تو بهم دستور میدی ؟/؟ -اسمشو هر چی میخوای بذاری بذار . -من از تهدید خوشم نمیاد ولی این یه بارو قبول می کنم . چون آدما همش به دنبالکیفیت بهتر و جنس استاندارد شده هستند و اگه قرار باشه یه جنسو قبول کنن اون جنس بهتره رو قبول می کنند . در حالی که از زمین به هوا کوس مامان فرشیده رو می گاییدم و حس می کردم که یه بار دیگه آبم داره تویکوسش خالی میشه فریاد زدم قربون تو و تشخیص تو مامان خوشگله من!… پایان .. نویسنده .. ایرانی

داداش ! فقط با من باش !داداشم حامی سیزده سالش بود و من ده سالم . اون خیلی خوش تیپ و خوش اندام بود و در میون دخترا طرفدارای زیادی داشت . دخترا همه دم منو می دیدن که با داداشم باشن و منم از این که به من اهمیت میدن خیلی خوشحال بودم و از این که داداشم هم خیلی هوامو داشته باشه و به خواهرش افتخار کنه راضی بودم . من و داداش صبحها بودیم مدرسه . بابا یه مغازه لوکس فروشی داشت که مامان غروبا می رفت کمکش . و چند ساعتی رو با هم بودند . در نتیجه من و داداش می تونستیم خونه تنها باشیم و اون در این چند ساعت دوست دختراشو می آورد و خونه و باهاشون حال می کرد و منم شده بودم منشی اون که واسه مریضاش وقت تعیین می کردم . من کوس خلو باش اولا حالیم نمی شد فکر می کردم داداشی فقط با دوست دختراش حرفمی زنه و دل میده و قلوه می گیره و می خواد با اونا عروسی کنه . یه روز حس کنجکاویم گل کرد و از سوراخ کلید یه نیم نگاهی به درون اتاق انداختم که دیدم حامی کیرشو کرده تو کون یکی از این دخترا و اون دختره چه جور داره خودشو واسش می کشه .. از این حرکت و حالتش بدم اومد . اصلا از اون دختره هم بدم اومد . چه معنی داره چه مزه ای میده . کثافت بازیه . شلوارو بکش پایین و بکن تو سوراخ کون . اون دفعه روده ام درد می کرد یه شلنگ کوچیکو می خواستند تو کونم فرو کنند از درد داشتم می مردم . بااین حال واسه این که داداش خوشگله رو از خودم نرنجونم بازم به این کارم ادامه می دادم . هر وقت هم ازش می پرسیدم که با دخترا چیکار داری گفت باهاشون حرف می زنم درددل می کنم دو جنس مخالف نسبت به هم یه جاذبه هایی دارن -داداش خب با من حرف بزن .-تو فرق می کنی . من همیشه می تونم باهات حرف بزنم .. تا این که دری به تخته خورد و پریود شدنم شروع شد یواش یواش یه تغییراتی رو در خودم حس کردم یه تمایلاتی رو. دوست داشتم بیشتر برم این چیزا رو دید بزنم دیگه اون حس سال گذشته رونداشتم . شاید از تماشای سکس لذت می بردم . یه روز به هر دختری که باهام تماس می گرفت به دروغ یه بهونه ای می آوردم . جالب اینجا بود کهبعضی هاشون هم می دونستن تنها دوست دختر داداش خوشگله ام نیستن . داداشی که از منم خوشگل تر و سر حال تر بود . دلم می خواست حامی با من باشه من زیر کیر اون باشم . هر چند خیلی درد داشت و تحملش سخت ولی من اون روز یه جوراب شلواری تنگ و سفید پام کردم که کون کوچولومو بزرگتر نشون بده چون فهمیده بودم داداش از کون مخصوصا کونهای تپلی و هیکلای گوشتی خیلی خوشش میاد . اون از دخترایی که موهاشونو افشون می کردن هم خیلی خوشش میومد . من که هنوز سینه ای به اون صورت نداشتم . باید یه خورده دست می خورد تا درشت تر می شد . ولی خودمو خیلی فانتزی کرده و اون روز رفتم کنار داداشم . رفتم طرفش و یه دستی به سر و گوشش کشیدم -چیه حمیده خیلی خوشگل کردی امروز -چیه داداش خوشگل نیستم ؟/؟ چشمت فقط غریبه ها رو می بینه .؟/؟ -خب اون دیدمن به تو با دیدم نسبت به بقیه فرق می کنه .-یعنی نمی تونی عاشق من باشی ؟/؟ -خب عشق به اون معنای دو تا غریبه به هم .. نه -ببینمامروز کی قراره بیاد چرا دیر کرده . -یک خبر بد مهشید مریض شده نمی تونه بیاد . رفتم روبروش و خم شدم و خواستم که مثلا از داخل میز تلویزیون یه چیزی بر دارم . این جوری دامن بسیار کوتاه فانتزی من بالاتر می رفت و جوراب شلواری کون نمای من هم به خوبی مشخص می شد . حامی دستشو گذاشت رو کونم و گفت آبجی کوچولوی من چیکار کردی . یه وقتی با همین وضع نری خیابون دوست ندارم پسرای مردم تو رو با یه دید دیگه ای نگاه کنن . -چطور تو خودت دخترای مردمو که این طوری باشن دید می زنی ؟/؟ اون روز هی این پا و اون پا می کرد . دست به کیرش می مالید مثل معتادا شده بود . -داداش اگه دوست داری حرف بزنی خب من و تو میریم تو اون اتاق با هم حرف می زنیم -نه حمیده فقط حرف زدن نیست -پس چیه داداش بگو شاید کمکت کنم . تنهاش نذاشتم صاف تو چشای خوشگلش نگاه کردم . -خب حامی همون کاری رو که با بقیه دخترا می کردی با منم بکن . تو که میگی ترس داره بری خونه اونا و اونا دهم نمی تونن تو خونه خودشون تو رو قبول کنن . پس فقط همین جا میشه . یه فکرایی تو سرم داشتم که همه چی بستگی به این داشت که امروز منو بگاد و مزه بگیره اون وقت من می دونستم و اون . مگه ول کنش بودم ؟/؟ دم همه دخترارو قیچی می کردم . داداش دارم مال بقیه باشه ؟/؟ تا خالا بچه بودم و نمی فهمیدم و عقلم نمی رسید ولی ازحالا به بعد نباید سرم کلاه بره . روزمین خم می شدم فقط کونمو نشونش می دادم . -بازم گیر داد به جوراب شلواری من .-داداش دست بزن به این قسمت باسن ببین نازکه ؟/؟دست گذاشت روش و گفت این که از پشت سوراخاش کونت همه رو نشون میده . جورابو کشیدم پایین تا زیر کون گفتم حالا داداش پوست این قسمت زیر جورابو با این قسمت لخت کون مقایسه کن ببین زیاد فرق ندارن ؟/؟ کف دستشو گذاشت روکونم . حس کردم که میخوام دراز شم . دیدم دوباره داره دستشومی گردونه منم کونمو می گردوندم . -داداش اگه متوجه نشدی پایین تر بکشم -حمیده خیلی بزرگ شدی .-چشم بزرگون تنگ بود .حالا کجاشو دیدی -فعلا که دارم می بینم . -داداش به نظر تو من چقدر بزرگ شدم . با کمال پررویی بلوزمو در آورده گفتم یه نگاهی به شکمم بنداز .اسم سینه رو نبردم .-اوخ کوچولو سینه هات اندازه یه گردوست.-داداش دوست دارم اندازه یه هلو شن . یه دستشو گذاشت رو یه سینه ام و لباشو حلقه کرد دور یکی دیگه . سست سست شده بودم و در جا بیحال شده و کمرم خم شد . حامی شروع کرد به مکیدن سینه هام .. نمی تونستم خودمو کنترل کنم . -حمیده اگه دوست داشته باشی من این سینه هاتودوسه ماهه اندازه یه هلو می کنم فقط به بابا مامان چیزی نگی . -داداش آخرش نگفتی جوراب شلواری من چشه . دستشو گذاشت رو کونم و یه خوردهرفت اون وسط تر و رو کوسمم دست کشید . حس کردم یه بخار ها و خیسی هایی رو کوسم نشسته . -حمیده خانوم شدی ها . امکان نداره بذارم با این جورابا جایی بری . -داداش تو حسودیت میشه من حسودیم نشه ؟/؟-منظورت چیه ؟/؟ فوری موضوع رو عوض کردم . قبل از این که سردشه دستمو گذاشتم روکیرش و گفتم حامی این چرا باد کرده . ببینم تو هم بزرگ شدی ؟/؟ خیلی بیحال تر از اونی شده بود که من فکرشو می کردم . از پشت در دیده بودم که دخترا چه جوری کیرشو میذارن تو دهنش . یکی دوبار داداش میخواست آب کیرشو بده اونا بخورن ولی دخترا چندششون می شد . شاید منم یه همچین حالتی داشتم ولی کیر حامی رو گذاشتم تو دهنم و واسش ساک زدم . اونم چیزی نگفت و اونقدر ساک زدم که آبش ریخت تو دهنم بااین که یه مزه تند و یه خورده شور می داد ولی همشو خوردم . -حمیده تو آب کیر داداشتو خوردی؟/؟ -چون دوستت دارم داداش عاشقتم . -ببینم از کون دادن که نمی ترسی .. نه .. نه .. اگه کیرتو بکنی تو کونم قول میدم که این جوراب شلواری رو بندازمش دور هر جور که تو بخوای بگردم . گل از گل حامی شکفت . یه قوطی کرم بر داشت و با اون کون منو چرب کرد و سوراخشو حسابی نرم کرد . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام -داداش یواشتر یواشتر اولین بارمه می ترسم . ولی اون با مهربونی کیر کلفتشو طوری کرد تو کونم که با این که اول خیلی دردم گرفت و به خودم می پیچیدم ولی به هر مکافاتی بود عادت کردم طوری که هر بار که کیرشو ازکونم می کشید بیرون ازش می خواستم که دوباره فرو کنه توش . -حمیده چقدر کون داغی داری . چقدر باحالی . باحال تر از بقیه دخترا . -داداش پس با من باش -آخه اونا نمیذارن عادت کردن . -منودوست نداری ؟/؟-چرا حمیده -باشه هر طور تو بخوای حامی . ولی تودلم گفتم یه جوری خوارتو بگام که خودت نفهمی از کجا خوردی . اون روز برای اولین بار آب کیر یه مرد رو تو کونم احساس کردم . داداش تو کونم آب ریخت . بعدش کوس منو هم لیس زد که این بیشتر از هر چیز دیگه ای به من مزه داد . اون روز بعدش می خواست با یکی دیگه باشه و من باید سماق می مکیدم . خودخواه وقتی خودشو خالی می کرد دیگه نمی تونست به فکر من باشه . دوسه روزی رو گذاشتم وضع به همین صورت پیش بره . یه روز صدامو عوض کرده و به مامان تو مغازه زنگ زده و از طرف یه دختری مثلا اعتراض کردم و این که خونه بعد از ظهر ها همچین جریانی بر قرارهجلو پسرتونو بگیرین . دختر نوجوون دارین از راه به در میشه . مادر که علاقه شدیدی به حامی داشت و اونم پسر خوشگلی بود و می ترسید که دخترا گولش بزنن سراسیمه اومد خونه . اگه بی خیال میومد دختره خودشو می رسوند پیش من و حامی خودشو مرتب می کرد یا اصلا مامان فوری نمی رفت اتاق اون ولی اون روز مامان غافلگیرشون کرد . چه الم شنگه ای چه سر کوفتی و منتی ! تا چند روز باهاش حرف نزد . منم رفتم داداشو دلداری داده و گفتم ناراحت نباش این دخترا همشون کلاه بردارن هر وقت باشه باید خواهرتوداشته باشی . روز اولی که دیگه این جریاناتو تعطیل کرده بود با ساک زدن کیرش حالشو جا آوردم و بعد بهم گفت که ته دلش خوشحاله که از شر همه اونا خلاص شده .. فقط ازم خواست که همیشه مال اون باشم و دوست پسر نگیرم . ما به هم قول دادیم تا زمانی که ازدواج نکرده باشیم همدیگهرو تامین کنیم و بعد از اون هم حق خواهر برادری رو ادا کنیم . به نظر شما شیطون هم گول زنو خورده که از بهشت رونده شده ؟/؟ .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

سکس با عمه 63 ساله من شهرام هستم و امروز یک داستان نسبتا عجیب و غیر معمول رو براتون میذارم که امیدوارم خوشتون بیاد. من یک عمه 63 ساله دارم که خدا بهشون بچه نداده این عمه خانوم چون تا به حال زایمان نداشته همچنان یک هیکل ترکه ای و مناسب رو حفظ کرده و چون شوهرش هم وضع مالی خوبی داره خیلی به خودشون میرسن این عمه من که اسمش طوبی هست در بین برادرزاده هاش علاقه زیادی به من داره و مدام سعی میکنه خودشو به من بچسبونه و من رو از خود کنه واسه همین هر هفته چند بار من شام و ناهار پیشش میرم و با هم صمیمی هستیم….. دو سال پیش شوهر عمم برای دیدن برادرش که سکته کرده بود به شهرستان رفت و من هم که حکم پسر اونها رو داشتم شبها پیش عمه طوبی میرفتم که تنها نباشه. از چند وقت پیش تو این فکر بودم که عمه رو بکونم تا ببینم کردن یک زن مسن چه حالی میده. خوب حالا فرصت خوبی پیش اومده بود تا این تجربه خاص رو بدست بیارم. شب دومی که اونجا بودم عمه برام حسابی غذاهای خوشمزه درست کرده بود و مثل همیشه شیک و با ظرافت خودشو آراسته بود بعد از غذا خوردن با هم نشستیم تا فیلم ببینیم عمه کنارم نشسته بود و برام میوه پوست میکند و آجیل بهم میداد و خلاصه داشت بهم سرویس غیر سکسی میداد منم اصلا فیلم رو نگاه نمیکردم و فقط در فکر کردن عمه بودم تو همین اثنا کیرم هم با این افکار سکسی داشت بلند میشد که مایه آبروریزی بود سریع بالشت مبل رو برداشتم و رو پام گذاشتم خلاصه تو دلهره بودم که اگر کاری کنم و عمه ناراحت بشه چی از اون طرف به خودم میگفتم بابا من یه پسر جوونم که دخترا مدام دور و برم هستن مگه میشه این زن مسن نخواد مزه یک کیر جوون رو بچشه خلاصه مصمم شدم آروم آروم تست کنم ببینم واکنشش چیه دستم رو دور گردن عمه انداختم و بهش گفتم عمه من خیلی دوستت دارم میدونی یا نه؟ اونم گفت عمه جون تو پسر خودمی واست میمیرم منم سریع عمه رو به خودم فشار دادم و صورتشو محکم بوسیدم اونم صورت منو بوسید دیگه کیرم داشت بالشو سوراخ میکرد نمیدونستم حرکت بعدی باید چی باشه عمه یه پرتقال برام پوست کند بهش گفتم یکی یکی بده بخورم اونم مثل یه مامان تمام عیار که به بچه دو سالش غذا میده یکی یکی پرتقالا رو تو دهنم میذاشت یکی از پرتقالا رو که گذاشت انگشتاشو تو دهنم گرفتم و لیسیدم و به شوخی بهش گفتم این دستا از پرتقال خوشمزه تره میخوام بخورمشون اونم یک لبخند زد و گفت بخور نوش جونت منم خیلی سکسی انگشتاشو خوردم تو چشماش خوندم که فهمیده من دنبال چی هستم گفت خوب شهرام جان پاشو بخوابیم دیگه دیر وقته میخوای جاتو کجا بندازم؟ گفتم عمه من کمرم درد میکنه باید رو تخت بخوابم گفت باشه تو برو رو تخت بخواب منم تو اتاق دیگه رو زمین میخوابم گفتم آخه اینجوری که بد میشه تو هم رو تخت بخواب با هم محرمیم دیگه تازه مگه نمیگی مامان منی شاید من نصفه شب شیر بخوام اونوقت چیکار کنم اونم گفت مگه مامانت هنوز بهت شیر میده خلاصه بعد از یکم شوخی و خنده رفتیم رو تخت من تی شرت و زیر پوشم رو درآوردم چون عمه هم میدونست من شبا لخت میخوابم زیاد براش عجیب نبود راستش کیر من نیمه بیدار بود و هر زنی میتونست با نگاه به شلوار من بفهمه اوضاع از چه قراره و چند با هم نگاههای دزدکی عمه به شلوارم رو دیدم و معلوم بود اون هم در حالت شک وتردید و هوس قرار داره. رفتم کنارش خوابیدم دست دور گردنش انداختم و بوسیدمش اونم منو بوسید و گفت شب بخیر ناگهان فکری به ذهنم رسید بعد از چند دقیقه یک آخ گفتم عمه گفت چی شد گفتم کمرم گرفت اون دستپاچه شد گفت چکار کنم بهش گفتم یکم کمرم رو ماساژ بده خوب میشه به شکم خوابیدم و اون شروع به مالوندن کمرم با ظرافت کرد. لمس کمر لختم توسط یه زن سرد و گرم چشیده داشت دیوونم میکرد درصد شهوت تو وجودم به صد در صد رسیده بود افکار شهوانی در ذهنم زبانه میکشید و بهم نهیب میزد که برگرد بغلش کن و کیرتو بی مقدمه تو کسش فرو کن اما حالا زود بود باید احتیاط بیشتری میکردم ، بهم گفت عمه بهتری بهش گفتم آره گفت بزار برم تشک برقی رو بیارم من خودمم بعضی شبا میذارم رفت و آورد به برق زد و گذاشت رو کمرم بهش گفتم عمه مگه تو هم کمردرد داری؟ گفت بعضی شبا یخورده کمرم میگیره در همین حال با مهربونی به پشت و موهام دست میکشید و نازم میکرد بهش گفتم شیکمم درد گرفته میخوام به پهلو بخوابم چرخ زدم و اومدم روپهلوی چپم بع عمه گفتم تو هم دراز بکش اینجوری خسته میشی اینقدر بهش تعارف کردم که راضی شد به پهلو کنارم بخابه و تشک برقی رو رو پشتم نگه داره حالت شهوت انگیزی شده بود روبروی هم به پهلو خوابیده بودیم صورتهامون تو یک وجبی هم بود عمه دستش رو رو پهلوی من حایل کرده بود و تشک برقی رو به پشتم فشار میدادکیر من تو فاصله 5 سانتی کس عمه در حالت آماده باش بود معلوم بود عمه از این حالت معذبه ولی چاره ای نداشت بهش گفتم عمه تورو خدا ببخش امشب برات دردسر درست کردم ، گفت نه عزیزم من فقط نگران کمرتم که خوب بشه تو چشای عمه نگاه کردم نگاهمون تو چشم هم ثابت موند هردومون میدونستیم چی میخوایم خودم رو به عمه نزدیکتر کردم کیرم از بقیه بدنم جلوتر بود و به رون عمه خورد نفسهاش گرمتر شده بود و تو صورتم میخورد بهش گفتم سردم شده پتو رو روی جفتمون کشیدم بهم گفت اگه بهتر شدی تشکو خاموش کنم گفتم نه بابا درد دارم معلوم بود که از تماس کیر من با پاهاش و خوابیدن زیر یک پتو با من ناراحته مونده بود چیکار کنه من کیرمو با فشار بیشتری به پاهاش فشار میدادم دستمد دورش انداختم و پشتشو از رو لباس میمالوندم گفت شهرام چکار میکنی گفتم هیچی دارم کمرتو ماساژ میدم کمردرد نگیری هیکل لاغر عمه رو محکم به خودم فشار دادم کیرم کاملا لای پاهاش بود و سینه هاش به سینم چسبیده بود چند بار سعی کرد خودشو عقب بکشه ولی نتونست انگار ترسیده بود شروع کردم به بوسیدن صورتش دستمو از زیر پیرهنش تو بردم و شروع به مالیدن کمرش کردم یه دفعه از کوره در رفت گفت کثافت من عمتم چیکار میکنی بهش گفتم هیچی بابا دارم ماساژت میدم چیه مگه گفت ولم کن میخوام برم بهش گفتم نمیشه باید تشکو رو کمرم نگه داری شروع کردم به بوسیدن سر و صورتش تلاش و تقلای اونم هیچ فایده ای نداشت چون هیکلش یک چهارم منم نمیشد . شهوت همه وجودمو گرفته بود و هیچی نمیفهمیدم دلمو به دریا زدم و دستمو از پشت کردم تو شرتش انگار یه لحظه قلبش واستاد صورتش از عصبانیت کبود شده بود و چشماش از حدقه بیرون زده بود انگشتامو لای چاک کونش کرده بودم تقلا میکرد از زیر دست و پام بیرون بیاد ولی بی فایده بود گفت الان جیغ میزنم و آبروریزی راه میندازم بهش گفتم اول از همه آبروی خودت میره بعدم شوهرت دیگه نمیذاره با برادرات رفت و آمد کنی به ضرر خودت تموم میشه تهدیداش حالت التماس گرفت گفت تو رو خدا اینکارو نکن بهش گفتم نمیتونم بد جوری تحریک شدم باید ارضا بشم به پشت خوابوندمش دستمو از تو کردم تو شرتش و کسشو گرفتم اونم زده بود زیر گریه و سعی میکرد در بره انگشتمو به زور تو کسش کردم گفت هر کاری بخوای میکنم فقط دستتو در بیار بهش گفتم عمه دست خودم نیست شهوتم زده بالا گفت من ارضات میکنم تو کاری نداشته باش دستتو در بیار منم دستمو در آوردم شلوار و شورتمو در آوردم و بهش گفتم خوب بیا ارضام کن. گفت باشه بگیر بخواب خوابیدم اونم با دستش شروع به مالیدن کیرم کرد و اصلا بهم نگاه نمیکرد بهش گفتم طوبی جون این کارو که خودمم بلدم نمیخوام جلق بزنی گفت پس چکار کنم بهش گفتم لااقل یکم بخورش گفت نمیتونم بهش گفتم پس باید بکنمت و از جام بلند شدم گفت خیلی خوب بخواب میخورم شروع کرد کیرمو تو دهنش مالوندن باز از جام بلند شدم بهش گفتم میخام سینه هاتو بخورم خلاصه بعد ار کلی جر وبحث سینه هاشو لخت کرد و منم افتادم به جون سینه هاش دوباره دستمو کردم تو شرتش اونم هی غر میزد که دستتو در بیار ولی بیچاره هیچ کاری نمیتونست بکنه از طرفی کسش نمناک شده بود و معلوم بود تحریک شده دیگه داشت همراهی میکرد و با خوردن سینه هاش نفسهای عمیقی میکشید دو تا انگشتمو همزمان تو کسش کردم که یک آخ ناز گفت سینه هاشو ول کردم شرت و شلوارو از پاش در آوردم گفت قول بده فقط باهاش بازی کنی کیرتو نباید اون تو بکنی گفتم خیلی فیلمی عمه الان تو دلت داری واسه این کیر جوون و سرحال قند آب میکنی با عشوه و لبخند گفت نه به خدا آخه گناه داره بهش گفتم گناهش با من نترس . با انگشتام کسشو میمالیدم برام جالب بود که زنی تو این سن و سال هم کس نسبتا تنگ و شادابی داشت و هم حسابی شهوتی شده بود دولا شدم بوسیدمش و گفتم عمه میخوام کیرمو بفرستم تو کست اجازه هست گفت فقط همین یه باره اونم چون مجبورم بهش گفتم بزار یه بار بکنم خودت مشتری میشی. کیرمو به آرامی هل دادم تو آره کسش تنگ بود و به تنگی کس یه زن 30 ساله بود دلیلش هم این بود که تا حالا زایمان نکرده بود ، سرعت حرکتمو بیشتر کردم و با شدت بهش ضربه میزدم اون زیر کیرم هی غر وغمیش میومد چند بار با حالالت مختلف کسشو کردم بهش گفتم میخام از عقب بکنمت با کلی ادا اطوار راضی شد از کون بده با تف کیرمو به زور کردم تو کونش تنگ بود و اونم حسابی دردش میومد نه انگار که 50 ساله داره میده جاتون خالی بی توجه به التماساش تا تونستم کونشو کردم، کمرشو بلند کردم و از عقب تو کسش کردم با چند بار تلمبه دیدم آبم داره میاد خودمو محکم به بدنش قفل کردم و همه وجودمو تو کسش خالی کردم روش افتادم و کلی بوسیدمش و ازش تشکر کردم اونم که حالا بعد از ارضا شدن انگار حسابی پشیمون شده بود ازم قول گرفت که دیگه باهاش کاری نداشته باشم بعد پاشد و رفت حموم منم خوابیدم . نیمه های شب از خواب پا شدم دیدم کنارم نیست بیرون رفتم دیدم تو حال رو زمین خوابیده دوباره کیرم راست شده بود و هوس عمه طوبی رو کرده بود رفتم کنارش خوانیدم و از پشت بغلش کردم از خواب بیدار شد میگفت تو قول دادی و از این حرفا ولی کو گوش شنوا جاتون خالی دوباره کردمش و دیگه مثل جنازه بی حال شده بود و زیر کیرم عین جنازه بود وقتی کارم تموم شد سحر شده بود و هوا یه حال رمانتیک داشت عمه پاشد رفت حموم غسل کنه که بیاد نماز بخونه منم پاشدم صبحونه درست کنم تصمیم گرفته بودم امروز سر کار نرم و تا 24 ساعت آینده عمه رو چند بار دیگه بکنم. عمه اومد و واستاد به نماز موقع سجده هی انگشتش میکردم بعد از نماز گفت شهرام من الان به خدا قول دادم دیگه با هم این کارارو نکنیم بهش گفتم ولی من به خدا قول دادم امروز اینقدر بکنمت که 30 سال جوون بشی. خلاصه دوستان اون روز سر کار نرفتم و تا فرداش 3 بار دیگه کردمش اونم دیگه خجالتش ریخته بود و حسابی همراهی میکرد. بعد از اون ما همچنان به این کار خیر مشغولیم و عمه خانم مدام زنگ میزنه که بیا پیشم و من واقعا از جواب دادن به شهوتش درموندم. دوستان عزیز تنوع یکی از جاذبه های سکس هست و باید بگم سکس با زنهای مختلف در سنین مختلف لذایذ خاص خودشو داره . این دومین داستان من در این سایت هست داستان دیگر من با نام ” سکس با زن کارگرم” رو در لیست داستانهای همین سایت میتونید پیدا کنید . امیدوارم همتون لذت برده باشید و لطفا جهت بهتر شدن داستانها و دلگرم کردن نویسندگان این داستانها حتما نظر بدید. مرسی

نویسنده امیرسکسی.دوقلوهامن و بهنام دو قلو بودیم . اون فقط چند دقیقه ای بزرگتر از من بود ولی همش می خواست قدرت نمایی کنه . خب پسر بود و زورشم می چربید . منم یه دختر نازک نارنجی مامانی و ترسو بودم . با این که تو خونه مون کلی اتاق داشتیم ولی دوست نداشتم تنها بخوابم . تا چند سال اول که کنار مامان جونم می خوابیدم . بزرگتر هم که شدم دوست داشتم پیش اون بخوابم چون از تنهایی می ترسیدم . نمی دونم چرا . از بس قدیمی ها از جن و ال صحبت کرده بودند دلم نمیومد تنها بخوابم . همین دو تا بچه بودیم و منم دیگه رفتم تو اتاق داداشی . اون اوایل حرصش می گرفت ولی بعدا دلش سوخت و گفت به شرطی که کاری به کارم نداشته باشی عیبی نداره همین جا بخواب . خیلی هم با هم اختلاف داشتیم . یعنی تو بر نامه هامون . اون می خواست تا نصفه شب بیدار باشه و با کامپیوتر ور بره و منم می خواستم زود بخوابم . موقع بلوغ هم تو یه اتاق می خوابیدیم وتا الان هم همین وضع بر قراره . وقتی اون به مرحله تکلیف رسید صداش گاهی مثل جیر جیرک می شد و گاهی هم کلفت و خیلی اونو دست مینداختم . هر چند قبلش منم به مراحل بلوغ و دوران پریودی خودم رسیده بودم . احترامهمو نگه می داشتیم . هر دومون رفتیم رشته تجربی و درسمون هم خوب بود و دو تاییهم تو رشته پزشکی دانشگاه شهرمون قبول شدیم و واحد هامونو هم طوری انتخاب کردیم که همه کلاسها رو با هم داشته باشیم . دیگه از اون لج و لجبازیهای دوران کودکی و بچگی کمتر آثاری می شد دید . دگر گونیهای ما از همین روزا شروع شد . تو کلاس ما یه دختر بود که بد جوری به داداش بهنام پیله کرد . چون می دونست من خواهرشم اول باهام طرح دوستی ریخت و داداش منم که خجالتی بود از این طرف منو واسطه گرفت .-بهنام تو که اهل این بر نامه ها نبودی . کتی دختر بدی نیست . درسته یه خورده سبزه روست و مثل تو سفید رو و خوشگل نیست ولی یه جذابیت خاصی داره که خیلی ها رو به طرف خودش می کشونه . با این حال از درسات عقب می مونی . این کارا چیه داداش از من خجالت بکش اگه مامان بفهمه ناراحت میشه -بهنوش جون ما دیگه بزرگ شدیم . از خواهرم می خوام یه خورده تو استارت کار کمک کنه تا خجالتم بریزه . با یکی دو تا بر خورد با کتی فهمیدم که اون بیشتر با داداش می خواد حال کنه وبعدشم یه جوری بیفته گردنش ولی این بهنام که این چیزارو نمی دونست . درسته من و بهنام اهل دوست پسر و دختر بازی نبودیم وحداقل در مورد اون چیزی ندیده بودم وگرنه فقط سرم تو لاک درسام بود با این حال می دونستم که بیشتر دخترا این روزا دنبال عشق و تفریح خودشون هستن . در هر حال بهنام و کتی با هم اخت شدن و من از این وضع ناراحت بودم . نمی خواستم که داداش من سرش کلاه بره . اون خیلی سر تر و خوش تیپ تر و فهمیده تر از کتی بود . تازه داداش گل منم بود و کتی ارزششو نداشت . ولی چاره چه بود . داداش یه دلبستگی خاصی بهش پیدا کرده بود . یه روز جمعه که مامان و بابا رفته بودند کرج یه سری به مادر بزرگ بزنن کتی اومد خونه مون . سه تایی با هم نشسته بودیم و از درسهای این ترممون حرف می زدیم . (اگه)کله داداشو می کندم خنک نمی شدم . میدونستم کرم از اونه که واسه کتی زنگ زده .. با کمال پررویی ازم خواست که برم یه اتاق دیگه .. جوش آورده بودم . میمون بد جوری خودشو مالونده بود تا بعدش داداشیمن اونو بمالونه . ترس برم داشته بود که نکنه این برادر ابله ما یعنی همون کوس خل کار دست خودش بده و دختری اونو بگیره تازه اگه دختر باشه … نمی دونستم چیکار کنم . منو از اتاق بیرون کرده بودند . چقدر این دختره گستاخ بود . دلم نمی خواست هیشکی بهنامو اذیتش کنه . یه دوساعتی می شد که مامان و بابا رفته بودند . زنگ زدم به مامان و جریانو واسش تعریف کردم و فقط ازش خواستم که سر زده بیاد خونه و آبرومو پیش داداش نبرن . مامان ! منم به این چیزا حساس . یکساعت نشد که خودشوبابابا رسوند تهرون . من که دل تو دلم نبود و نمی دونستم اونا کجای کارن به محض این که صدای درو شنیدم در اتاق رو باز کردم و اون چیزی رو که نبایست می دیدم دیدم هر چند به مرحله فینال نرسیده بودند ولی هر دوشون لخت بودند و کیر داداشی تو دهن کتی بود که به محض دیدن من از هم فاصله گرفتند -بیشعور در چرا نزدی . مثل گاو سرتو انداختی پایین اومدی تو … راستش خیلی بهم بر خورده بود که اون مقابل یه دختر غریبه این جوری خیطم کرده بود . بدون این که دلم بخواد یه عذر خواهی کرده و گفتم ببخشید خودتونو جمع و جور کنین مامان اینا اومدن -سرمو اونور کردم و خودشونو در حالی که می پوشوندن و لباساشونو می پوشیدن بهنام گفت این از شانس ما . مامان اینا هر وقت می رفتن کرج تا شب بر نمی گشتن.. کتی رفت و مامان هم چیزی به روی بهنام نیاورد . بابا هم که تابع مامان بود . من مونده بودم و بهنام . اصلا باهاش حرف نمی زدم . وقتی که بچه بودیم تو بد ترین دعواها یادم نمیاد به من گفته باشه گاو بی شعور . پزشک آینده مملکت . جلو یه دختر غریبه .. مامان اینا شام خوردن و خوابیدن و من و بهنام تنها موندیم . اصلا تحویلش نمی گرفتم . رفته بودم رو تخت خودم و سرمو میون زانوهام گرفته بودم و آروم گریه می کردم . اون همش می خواست به نوعی پاچه خواری کنی و از دلم در بیاره -میگم بهنوش خوب کاری کردی ها بهمون گفتی ما خودمونو جمع و جور کردیم . اگه مامان سر زده میومد اتاق ما چی می شد ؟/؟ببینم لامپو خاموش کنم . می خوای بخوابی ؟/؟چیه ازم دلخور شدی ؟/؟آخه یهو در اون وضعیت آدم خجالت می کشه یکی دیگه آدمو ببینه .. یه خورده آروم گرفته بودم و تونستم یکی دو جمله ای رو تحویلش بدم -خیلی کثیفی بهنام . خجالت می کشم خواهر تو باشم . اومد روی تخت و پیش من نشست . دوست داشتم یکی بذارم زیر گوشش ولی نمی دونم چرا نتونستم . اومد پشت سر من دستشو گذاشت رو موهای سرم و نوازشم کرد . گریه ام گرفته بود و هق هق گریه امونم نمی داد -چیه بهنوش خواهر نازک نارنجی من .. بهنام کمی گستاخ شده بود . موهای کنار صورتمو کنار داده لبشو گذاشت رو صورتم -عزیزم بگو که منو بخشیدی -بهنام مگه اون زنت بود ؟/؟تو خجالت نکشیدی آبرو خواهرتو پیش یه غریبه بردی ؟/؟خوشت میومد که من همونجا خیطت کنم ؟/؟-حالا چرا این قدر چوب می زنی ؟/؟-حق داری آبرو تو که نرفته . باید میذاشتم و مامان میومد و تو رو غافلگیر می کرد . داداش خیلی پررو شده بود . حالا دیگه لبشو گذاشته بود رو گوشم -می دونی که چقدر دوستت دارم -اگه دوستم داشتی این کارو با هام نمی کردی. تازه این کارای زشت چیه تو خونه انجام میدی . حساب اینو نمی کنی که یه خواهر دمبخت داری ؟/؟غیرتت کجا رفته ؟/؟مگه تو خودت ناموس نداری ؟/؟-حالا ازت یه معذرتیخواستیم دیگه این قدر وکیل وصی ما نشو دیگه -برو سر جات بگیر بخواب این قدر بهم نزدیک نشو . بهنام رفت سر جای خودش و منم رفتم رو تخت خودم . لباسای رومو در آوردم با یه لباس زیر و دامن بدون سوتین و با یه شورتی که راستش از هوس خیس شده بود گرفتم خوابیدم . از اون لحظه ای که این صحنه رو دیده بودم تا حالا همین جور دگر گون بودم . وقتی هم که بهنام اومد سراغ من بیشتر آتیشم داد . شیطونو لعنت می کردم که فکرای بد به سرم نیفته . کتی یه بار منو برده بود داخل اینترنت و این قدر گفت و گفت تا راضی شدم چند تا داستان از وبلاگ امیر سکسی رو با هم بخونیم . برای دقایقی بی پروا شده بودم . حالا هم نمی دونستم چیکار کنم . نمی دونم شاید به کتی حسادت می کردم که داداش منو ازم گرفته . آخه یه عمری بود که من تنها دختر زندگی داداش بودم . هر چند این دختره آشغال عوضی بهم قول داده بود که منو با یکی از دانشجوهای همکلاسمون جور کنه . حتما اونم مثل خودش عوضی بود ولی هیشکدومشون مثل داداش من خوش تیپ و با کلاس و با فر هنگ نبودند . نمی دونستم چیکار کنم . خیلی نیاز داشتم . نیاز به این که یه دستای مردونه ای بیاد و با بدنم ور بره . به من کیف بده . بتونم با هاش حال کنم . ولی سختگیریهای خونواده , من و بهنامو از روز اول انداخته بود تو منگنه . طوری که به خاطر یه دختر اونم از خودش پایین تر به جای این که احترام منو نگه داشته باشه آبروی منو برد . به خودم گفتم بهنوش تو دانشجوی رشته پزشکی هستی نذار این افکار سبب شه نتونی به درسات برسی . تو یه خانوم شدی . این مسائلو باید حل کنی .. دیدی داداش خجالتی تو چقدر پررو شده ؟/؟مگه تو چت از کتی کمتره . خوشگل تر که نیستی هستی . خوش پوست تر که نیستی هستی . تپل تر و سفید تر که نیستی هستی . حس کردم که بهنام هم باید آمادگیشو داشته باشه .. این افکار که به سراغم اومد و هوس رو که جایگزین قهر و لجبازی کردم حالا گریه ام نمیومد تا این که بالاخره تونستم یه های هایی بکنم و با این اسلحه زنونه ام بهنامو دوباره بکشونمش طرف خودم . اتفاقا اونم خودشو واسه خواب آماده کرده بود . با یه شلوارکو لباس زیرش بود . البته ما پیش هم خیلی راحت بودیم . اومد دوباره بغلم زد . این بار از روبرو منو به خودش فشرد . هنوز صورتش بوی خوش عطری رو می داد که صبح واسه حال کردن با کتی زده بود . از اون عطر های هوس انگیز واسه زنا که هوس منو هم زیاد می کرد . صدام در نمیومد خوشم میومد و بیشتر خوشم اومد وقتی که کیر شق شده بهنامو می دیدم که از پشت شلوارکش در تماس با لباس زیر و شکممه . دیگه حساب همه چی دستم افتاد . پس اونم به هوس افتاده -بهنوش من که تا حالا صددفعه ازت عذر خواهی کردم چرا نمیگی چته . نکنه حسودیت شده ؟/؟-به چی بهنام ؟/؟مگه من دوست دخترتم ؟/؟من خواهرتم و دلم واست می سوزه . مگه یه خواهر می تونه دوست دختر داداشش باشه -به نظر تو اشکالی داره ؟/؟ که اونا سنگ صبور هم باشن . مشکلات همو درک کنن و به موقعش دست همو بگیرن ؟/؟-نه بهنام اگه از حد و مرز خودشون خارج نشن هیچ اشکالی نداره -حالا اگه

؟/؟-نه بهنام اگه از حد و مرز خودشون خارج نشن هیچ اشکالی نداره -حالا اگه خواستن پاشونو یه خورده از دایره خودشون بیرون بذارن چی میشه -من نمی دونم چیمیگی بهنام .. یه لحظه دیدم مث دیوونه ها ش د و یدفعه بغلم زد و لباشو گذاشت رو لبام .. از ترس این که پشیمون نشه مقاومت نکردم . گذاشتم منو ببوسه و هر کاری دلش میخواد باهام انجام بده فقط یه خورده عشوه می رفتم که حشری ترش کنم . خسته شده بودم از بس خودم با خودم وررفته و به سینه ها و کوسم دست زده بودم .دستاشو از زیر پیر هنم گذاشت داخل و سینه های منو گرفت تو دستش . همون لحظه اول بیحال شده ناله رو سر داده بود م -داداش نکن گناهه . من ولت نمی کنم ها -دارم این کارو می کنم که ولم نکنی .. دوستت دارم بهنوش عاشقتم . خواهر خوشگله من . من و تو حالا 19 ساله که لخت کنار هم نبودیم . تو شکم مامان کنار هم بودیم. حالا هم باید کنار هم باشیم . عاشقتم بهنوش -پس لختم کن لختم کن . بهم حال بده بهنام داداش خوشگل من . فقط مال من باش . دوستت دارم . دوستم داشته باش .عاشقم باش .-هستم هستم هستم .. پیر هنمو داد بالا از سرم در آورد . شورتمم از پام خارج کرد و زیر پیر هنم خودشو در آورد . یه سینه امو گرفت تو دستش یکی رو گذاشت تو دهنش . دستم بی اختیار رفت رو کوسم . تمام لذتهای تنم از رو سینه ها و وجودم رفت طرف کوس . دستمو روی کوسم می مالیدم . از خودم هراس داشتم . می ترسیدم که کار دست خودم بدم -آهههههه بهنام بهنام . کوسسسسسسم کوسسسسسسسم کوسسسسسسم . اون دستی رو که رو سینه ام بود ور داشت دست منو از روی کوسم به کناری داد و کف دستشو گذاشت لا پام . منم پاهامو با آخرین توان به دو طرف فشار می دادم وشلش می کردم . مرتب این کارو انجام می دادم تا بهکوسم لذت بدم لباشو دوباره گذاشت رو لبم . مثل تشنه هایی بودیم که به یه چشمه پر آب رسیده و نمی دونستیم از کجا شروع کرده و چه جوری ادامه اش بدیم . شورتشو از پاش در آورد وقتی کیرشو دیدم هم خوشم اومد و هم هول کردم از این که اینچه جوری میره یا میخواد بره تو کوس و کون تنگ یه زن . خودمو در نظر گرفته بودم که در نهایت تنگی هستم . بهنام از لبام شروع کرد به آرام آرام بوسیدنم تا به کوسم رسید . دهنشو از روش ور نمی داشت . کوسم از اون کوسای کم موبود . فقط دو بار اونا رو برق انداخته بودم -بهنام عزیزم داداش گلم بگو چه جوریشو بیشتردوست داری ؟/؟برقش بندازم ؟/؟-بهنوش من ! نوشی خوشگله من الآنشم واسم براق و ناز و تازه و خوش دسته . اجازه هست کوس نوشی جونمو نوش کنم ؟//؟-اگه غیر این کنی پدرتو در میارم . بخورششششششش حال بده دارم می سوزم تو تب تو-دوستت دارم آبجی گلم می میرم برات -دیگه واسه کتی نمی میری ؟/؟-بره گمشه خوشگلم . وقتی تو رو دارم اونو میخوام چیکار کنم . عاشقتم .فداتم … نمی دونم چرا یه جوری شده بودم . یه بند انگشتشو می فرستاد تو کوسم و با لب و دهن و زبون و دندونشم کوسمو به مرز جنون و حشریت رسونده بود . خودمو بهش چسبوندم ناخنای نیمه بلندمو از هوس زیاد تو پهلو هاش فرو کردم اون به جای این که وایسه عقب نشینی کنه به سرعت کارش اضافه کرد و منم حس کردم داغ شدم و یه چیز داغی از تنم از کوسم ریخت بیرون . بهنام خودشو انداخت رو من و شروع کرد به بوسیدن لبام . اونو بغلش کرده و حالیش کردم که حالا فقط ازش بوسه می خوام همینو بس . بعد که آروم شدم کیرشو واسش ساک زدم و آخر کار رسیدیم به یه مرحله با حال ولی با استارتی طاقت فر سا . با این حال خودمو آماده هر گونه جانفشانی کرده بودم . بهنام کونمو می خواست و منم با تمام وجود در اختیارش بودم . واسش قمبل کرده پس از این که یه لیس درست و حسابی به سوراخ کونم زد و با انگشتشهم یه خورده راهشو باز کرد کرم روون کننده رو ریخت دور سوراخ کونم یه خورده هم یه سر و تنه کیرش آغشته کرد و حمله رو شروع کرد -داداش آروم آروم اوووووففففف دارم جرررررمی خورم . خواهش می کنم -صبر کن خواهر گلم تحمل کن. الان میره . وقتی روون بشه وقتی کیرم رو غلتک بیفته حسابی حال می کنی . راست می گفت خیلی کیف داشت . داشتم به بهنام جونم کون می دادم . از این که اونو هم به هوس آورده و داره با کون آبجیش حال می کنه خیلی خوشحال بودم و هوسمم وقتی بیشتر می شد از این که می دونستم سالهای زیادی خواهد بود که من و اون تو همین اتاق با هم سکس داشته باشیم و این بیشتر هیجان زده ام می کرد -بهنوش فدای کونت . کون باحال و نازت که داداش واسش می میره -داداش بپاد که واسه کتی جونش نمیره -یه تار موی تو رو به صد تا مث اون نمیدم -نگو بهنام که یهو دیدی کوسم از کیرت تقاضا کرد که تشریف بیاره منزلش -باعث افتخار کیر ماست کهدر منزل کوست نزول اجلاس کنه -داداشی من آرزومه ولی شرایطش جور نیست . دو طرف کونمو به پهلو ها باز می کرد هر چند یه خورده سوراخ کونم می سوخت ولی وقتی کیرش می رفت تو کونم و بر می گشت یه لذت مخصوصی بهم می داد که قسمتی از اون هوس منتقل می شد به کوسم و دوباره دلم می خواست که با کوسم وربره . تو همین افکار بودم که دیدم بهنام خیلی آروم داره میگه جاااااان داره میاد دیگه نمی تونم جلو خودمو داشته باشم . کونت دیگه کیرمو شکارش کرده . داره میاد میاد -بریز داداش . جلو خودتو نگیر . با کون بهنوشت حال کن که دیگه دنبال غریبه ها نری . با هر جهشی که تو کونم خالی می کرد چشام یه بار باز و بسته می شد . خیلی حال کرده بودم . شاید به اندازه داداش جونم که بعد از خالی کردن خودشو آروم و سبک انداخت رو تنم . هردومون احساس آرامش می کردیم . رابطه مون روز به روز صمیمی تر می شد . دست تو دست هم می رفتیم تو کلاس درس .. نه اون به دخترای دانشگاه توجهی داشت و نه من خودمو مچل پسرای دیگه می کردم . خودمون نیاز های خودمونو بر آورده می کردیم و خیلی راحت و آسوده هم درس می خوندیم . عشقبازیبه هر دوی ما می ساخت . جالب اینجاست که من و داداش رو شاگرد اول شدن رقابت داشتیم . یه ترم اون یه ترم من و در هر حال با هم کنار میومدیم دوسه سالی گذشت -بهنوش جون می خواستم یه چیزی ازت بخوام دلم یه چیزی میخواد به شرطی که تو هم بخوای و موافق باشی -نکنه همون چیزیه که من می خوام . تو که می دونی ما با هم تله پاتی داریم و فکر همو می خونیم -پس بیا یواشکی در گوش هم بگیم . اون دستشو گذاشت رو کوس من و منم دستمو گذاشتم رو کیرش و آروم و همزمان زیر گوش هم گفتیم میخوام کیر بره تا ته کوس … پایان .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده امیر سکسی.دیگه خارش نداری ؟من و مامان و بابام رفته بودیم تهرون خونه پسر خاله بابا که سرهنگ سپاه بود . جناب سرهنگ بود ماموریت و خانمش که زن خوشگل وجوونی بود ازمون پذیرایی می کرد . ما سرزده رفته بودیم اونجا و بابا با جناب سرهنگ کار داشت که موفق به دیدنش نشد . انگار یه اختلاسی کرده بود و افتاده بود زندون . ازاونجا خواستن برن قم یه زیارتی کنن و برگردن تهرون. که هم فالی بشه وهم تماشا . بابا اکبر خیلی واسه پسر خاله اش ناراحت بود می گفت واسش پاپوش درست کردند . من که ده سال بیشتر نداشتم نمی فهمیدم در مورد چی دارن حرف می زنن . قرار شد واسه یه شب برن و منو هم گذاشتن پیش بنفشه خانوم زن سرهنگ که اون موقع 25 سالش بود و پو نزده سال از شوهرش کوچیک تر بود . اونا یه دختر 4 ساله هم داشتند به اسم بهاره . از اونجایی که آب و هوای قم به مزاجم نمی ساخت و هر بار که می رفتم اونجا و آب و غذایی می خوردم حالم بد می شد منو گذاشتن شبو پیش بنفشه خانوم بمونم . دختر نق نقوش بهاره گرفت خوابید و منم داشتم تلویزیون می دیدم که یهو دیدم یکی از تو حموم صدامکرد .-افشین جون اگه میشه در کابینت رو باز کن یه صابون بهم بده . من هم صابونو واسه بنفشه خانوم بردم . درحمومو کاملا باز کرده بود . تنش کاملا لخت بود . سینه های درشت و موهای خیسش که رو صورتش ریخته بود و اون چاک لاپاش که بعدا فهمیدم بهش میگن کس یا کوس مشخص بود . اون موقع هنوز بالغ نشده بودم و فقط از صورت زیبا و سرخ و سفید بنفشه خیلی خوشم اومده بود . یکی دوسالی بزرگتر از سنم نشون می دادم و اندامم درشت بود ولی هنوز به سنی نرسیده بودم که هوس چیزی رو بکنم . -افشین جان دستم به پشتم نمی رسه . می تونی بیای داخل پشتمو لیف بزنی ؟ /؟ حالا کیسه رو یه کاریش کردم . می دونستم چی میگه . واسه مامانم هم از این کارا می کردم . چون من هنوز همراه مامانم می رفتم حموم . لیف زدن از پشت همان و لحظه به لحظه دستورات جدید صادر کردن همان .. -خاله قربونت یه خورده پایین تر هم می تونی بکشی رو کونم . کف حموم دراز کشید و کون چاقالوشو گذاشت تو دیدمن . پاهاشو به دوطرف بازکرد تا چاک کونش مشخص شه . ببین اون وسط یهشکاف می بینی می تونی لیفو روی اونم بکشی . دستوراتشومو به مو اطاعت می کردم . -آههههههه آههههههه … چقدر حال میده .. دندوناشو به هم می زد . چشاشو باز و بسته می کرد و تکونای عجیب و غریبی می خورد . -افشین لخت شو بشورمت ! خجالت می کشیدم . ولی لختم کرد . حالا اون بود که تنمو لیف می زد وبیشتر از جاهای دیگه با کیرم بازی می کرد . احساس خاصی نداشتم . فقط سختم بود روم نمی شد آخه بهم یاد داده بودن که اونجا رو نشون دادن بده . حتی با مامان که می رفتم حموم وقرار بود تا مدتی دیگه با بابام برم خودم کیرمو می شستم . فقط همینو می دونستم که با توجه به سنم کیر درشت و درازی دارم . -چیه افشین خجالت میکشی ؟/؟ تمیز میشی .اگه سختته بگو . تازه قرار نیست این چیزا رو واسه مامان بابات تعریف کنی که دعوات کنن .. دست از سر کیر من ور نمی داشت . ولی من احساس خوبی نسبت به اون چاک لاپاش نداشتم . به نظرم یه چیز بد قیافه میومد . حالا که فکرشو می کنم می بینم کیرم اون موقع با یه کلفتی قابل قبول یه چیزی حدود ده دوازده سانتی می شد . بنفشه همین جور داشت با کیر من ور می رفت و حالی به حالی شده بود .. کیرمو تو دستش می گردوند -وایییییی چقدر کلفته . انگاری یه کیر مردونه هس . افشین جون این صاف وای نمی ایسته ؟/؟ دراز نمیشه ؟/؟ فکر کنم هنوز تکلیف نشدی . یه دستش رو کوسش بود و یه دستش رو کیر من . خفه شده بودم . دوست داشتم زودتر بریم بیرون . از حموم بدم میومد.-آههههههه افشین جون کمکم کن .میخاره . اونجام خارش داره . کوسسسسسم .. برام میخارونیش افشین ؟/؟ با این که از ریخت و قیافه کوس بدم میومد بالاشو خاروندم -پایین تر یه خورده پایین ترشم بخارون! دستم سر خورد و دو سه تا از انگشتام رفت تو یه سوراخی خیس و لغزنده. بنفشه خودشو جلوتر کشید -بخارون بخارون اون داخل می خاره . نمی دونم چرا خوب نمی شم . مدام خودشو به طرف من حرکت می داد و ناله می کرد.-وایییییی اگه نمی ترسیدم بهاره بیدار شه اینجا رو می لرزوندم . -خاله دیگه نمی خاره ؟/؟ -چرا هرچی می خارونی بیشتر خارشش می گیره . باید با یه چیز کلفت تر بخارونیش . کیرمو گرفت به طرف کوسش نزدیک کرد وبا دستش کیرموبالای کوسش کشید .. چندشم می شد از تماشای کوس و وررفتن با اون . ولی اون ازم می خواست که خودم این کارو انجام بدم . -افشن جون انگشتتو که تازه کردی اون داخل کیرتم همونجوری بفرست . کاش شقمی شد . بیشتر صاف وای می ایستاد .. کیرمو کردم تو همون سوراخی که می گفت . جیغش بیشتر شد . -نهههههه نهههههه این جوری نمیشه . نمیشه . من دارم می میرم می سوزم . هیشکی نیست منو بکنه ؟/؟ چقدر بیحالی افشین . کاشکی تکلیف می شدی ؟/؟ کیرم توکوس بنفشه بود و اونم هی این و ر و اونور می کرد ولی اون جوری که دوست داشت نمی تونستازم کام بگیره فقط هر لحظه تشنه تر و حریص تر می شد . نیمساعت تمام داشت کیرمو می خورد . دوباره گذاشتش تو کوسش . -افشین جون دارم حال می کنم ولی کاشکی شق می کردی . کاشکی تو هم حال می کردی .. فقط به کسی چیزی نگی ها . مامان عصبانی میشه ازت .. توچون پسر خوبی بودی گفتم خارش منو بگیری . -خاله جون من برم بیرون خفه شدم .. ازم خواست که پنج دقیقه دیگه هم پیشش باشم . دو تا دستشو گذاشت پشت سرم و اونو به کوسش چسبونده بود و لبامو رو کوسش حرکت می داد . چقدر از طعم نمکی کوس بدم میومد . بالاخره رضایت داد که ولم کنه . موقع خواب لخت اومد کنارم دراز کشید .. -اومدم کنارت تا نترسی و خودشو بهم چسبوند و تا صبح هر وقت از خواب بیدار می شدم می دیدم که یه جوری داره با کیرم ور میره . یا اونو گذاشته دهنش یا این که کوسشو به کیرم می ماله . صبح زود از خواب پاشد و خیلی هم هوامو داشت و بهم سفارش می کرد از این بابت به کسی چیزی نگم . منم که شیفته خوشگلی اون شده بودم و به چیز دیگه ای فکر نمی کردم و می دونستم شاید مامان و بابا دعوام کنن چیزی نگفتم . بعد از اون چند بار دیگه پیش اومد که بریم خونه شون ولی چنین بر نامه ای دیگه پیش نیومد تا که این دوازده ساله بودم که به سن بلوغ رسیدم . حس کردم یه دگرگونی هایی در من به وجود اومده . از دیدن دخترا و زنا یه جور دیگه ای لذت می برم . آهنگ صداشون منو به هیجان میاره . کیرمو داغ می کنه . کیرم دراز تر شده بود ووقتی فکرمی کردم اونو تو سوراخ کون یه زن فروکردم درازترم می شد. هرروز به اتفاقی که بین من و بنفشه زن پسرخاله بابا افتاده بود فکر می کردم . تازه داشتم متوجه بعضی زشتیهاوزیباییها در این زمینه می شدم . یه سال تابستون بود . بازم با بابا مامان رفتم تهرون و این بارم داداش بزرگه من به عنوان خونه دار تو شهرستان موند . شب قبلش از هیجان تا صبح خوابم نبرد . تازه متوجه شده بودم که اگه اون یه همچین روزی بهم می گفت خارششو بگیرم با سر می رفتم تو کوس و کونش . تجربه ای نداشتم فقط می دونستم حالا قدر اون تن و بدن خوشگلو بیشتر می فهمم

. اون حالتی که اون روکونش دست می کشید و دستشو میذاشت رو سینه هاشو کوسشو می خاروند و… فکرش داشت دیوونه ام می کرد . با فکر تن لختش می رفتم دستشویی و آب کیرمو خالی می کردم . سیزده ساله بودم که واسه اولین بار بعد از بلوغ رفتم خونه بنفشه جون . این بار جناب سر هنگ رفته بود ماموریت . بعد از ناهار من گرفتم خوابیدم ولی بهاره و مامانش و مامانم بیدار بودند و از بس حرف می زدند نمی تونستم خوب بخوابم ولی گوشمو تیز کرده بودم که دارن چی میگن . بنفشه در مورد این که من تکلیف شدم یا نه از مامان یه چیزایی می پرسید ومامان هم اظهار بی اطلاعی می کرد و می گفت که یکی دوبار ازم پرسیده ولی من نتونستم خوب جوابشو بدم . راست می گفت اصلا دوست نداشتم در این مورد حرف بزنیم و اونم ول کرد . -ولی بنفشه خانوم صداش هنوز تغییر نکرده و ریش درنیاورده -درهر حال مواظب باشین عاطفه خانوم که دخترای این دوره و زمونه از اون حقه بازان و پسرت خیلی صاف و ساده و چشم پاکه . طوری شده بود که وقتی حرف می زد شورتم داشت می ترکید . هرکاری کردند باهاشون برم قم قبول نکردم و گفتم حالم بهم می خوره . دوباره من و بنفشه و بهاره تنها شدیم . اون که گرفت همون جلو تلویزیون خوابید و منم یه گوشه ای دراز کشیدم . به محض این که مامان و بابا رفتند اون یه تغییراتی در خودش به وجود آورد . روسریشو بر داشت . لباساشو کم کرد .. نیم ساعتبعدش هم رفت حموم . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . دوست داشتم برم تو حموم سر تا پاشو بلیسم . همه جاشو بخورم . بگم حالا قدر این نعمتو می دونم . حالا می فهمم که سه سال پیش چه نعمتی نصیبم شده بود و من در سنی نبودم که لیاقت استفاده از اونو داشته باشم . صدای شرشر آباز حموم میومد . بااین که بعضی از حرفای سه سال پیش بنفشه زیبا تو خاطرم بود ولی بازم می ترسیدم که پیش قدم شم . مثلا می گفت چرا این شق نمیشه . هنوز تکلیف نشدی ؟/؟ شاید می خواست کیر من دراز تر شه با نیروی بیشتری خارششو بگیره . یعنی اون ازم خوشش میومده ؟/؟ یه چنددقیقه ای گذشت . صدام نزد . چاره ای نداشتم جز این که خودم دست به کار شم . درزدم -بله -ببخشید بنفشه خانوم اگه می خواین پشتتونو لیف بزنین در خدمتم . -اگه زحمتی نمیشه ممنون میشم . می خواستم صداتون بزنم گفتم شاید بزرگ شدین دیگه روتون نمیشه .. رفتم داخل اون کاملا لخت بودو من یه شورت پام بود . کیرم می خواست بزنه بیرون . بازم خوب بود که بنفشه پشتش به من بود . این بار با هیجان و قدرت بیشتری واسش لیف می زدم . حتی از پهلوهاش سینه هاشو هم واسش صابون مالی می کردم . -بنفشه خانوم دیگه خارش نداری ؟/؟ یه دور ی زد و درست روبروم قرار گرفت … وای عجب غلطی کردم . حالا کیرمو می بینه . اتفاقا به همون نقطه حساس زل زده بود . -امید جون شورتت و در آر راحت باش ما که غریبه نیستیم . الان هم که با سه سال پیش وضعیت زیاد فرقی نکرده . شورتو که در آوردم کیرم یه پرش کرد و یه تماس محکمی با زیر نافم گرفت کهصدای عجیبی داد وبنفشه چشاش داشت گرد می شد . -می خواستم یه چیزی ازتبپرسم که جوابمو گرفتم . واما از جواب پرسش تو .. چرا امید جان .. این خارش من نه تنها شدید شده بلکه به همه جا سرایت کرده الان تمام تنم میخاره . هر وقت میرم حموم این جوری میشم . نمی دونستم چه فکری بکنم. بااین که اون حالات سه سال پیششو مجسم می کردم و حس می کردم که شاید دلش بخواد ولی پیش خودمم می گفتم بیچاره شاید حرف راستو بزنه و تنش بخاره . داشتم ناخن مالی می کردمش که بهم گفت آروم تر پوست بدن رو با ملایمت بمالون .. این بار دستم پس از این که کمرشو می مالید بی اراده می رفت رو کوسش کف دستمو می کشیدم رو اون . انگشتامومی ذاشتم داخل کوسش . حالا دیگه اون چیزی رو که به خربزه دراز از وسط برش داده شده و یا توت فرنگی از وسط گاز زده تشبیهش می کردم برایمن یه چیز خیلی خوشگل و با ارزش شده بود . دیگه نه تنها از تماشای اون بدم نمیومد بلکه خیلی هم کیف می کردم و دوست داشتم بخورمش -امید امید آهههههههه اینجا بیشتر از هر جای دیگه ای می خاره .. بااین که من با کس دیگه ای نبودم و تا به حال جز همون مورد بچگی که احساسی هم نداشتم با کس دیگه ای سکس نداشتم ولی شاید به طور غریزی دوست داشتم کوسشو بلیسم . دیگه منم به خیال خودم می خواستم اونو رنگ کنم -خاله بنفشه می تونم با جفت لبام میکش بزنم خارششو بگیرم -اوخ این بهترین راهشه می خواستم بهت بگم ولی گفتم شاید بدت بیاد . کونش گنده تر از قبل شده بود . خیلی پوزیشن مناسبی داشت . دوطرفشو باز کردم . اینجوری یه خورده سخت بود میک زدن یا لبه های کوس رو وسط دو تا لب قرار دادن ..هر چند ناله های هوس انگیز و ناشی از هوس بنفشه شروع شده بود -اوووووفففففف خوشم میاد خارشمو می گیری . امید وایییییی کوسسسسسم کوسسسسسم .. حالا دیگه می دونستم کوس به کجا میگه . -عزیزم گردنت درد می گیره .. چقدر لذت می بردم و احساس بزرگی می کردم . آخه اون فقط به شوهرش می گفت عزیزم . روکرد طرف من . وقتی دوباره چشاش به کیرم افتاد آهی کشید و چشاش یه برقی زد و نتونست که احساسات خودشو بروز نده -این که از مال جناب سر هنگ هم خیلی دراز تر و قطور تره . اگه چند دفعه خارش منو با این بگیری هنوزم جا داره که رشد کنه و اینجوری زود گنده تر میشه .. پاهاشو باز کرد و منم شروع کردم به میک زدن کوسش .. -جوووووون امییییید واییییییی خوشم میاد خوشششششم میاد هوسسسس می کنم که با کیررررررتم منو بخارونی . دستات بیکار نباشه . سینه هام نوک سینه هام هم میخاره . بااین که خیسی کوسش یه نمک خاصی داشت ولی با لذت اونو می چشیدم . کف دستاموهم گذاشته بودم رو سینه هاش . گاه نوک سینه ها رو بین دو تا انگشتام بازیش می دادم . -امید امید جان زود باش زود باش من کیر میخوام .. تمام تنم داغ کرده بود صورتم سرخ شده بود هیجان زده شده بودم . باورم نمی شد که دارم کوس می کنم . دهنمو از رو کوس خوشمزه بنفشه بر داشتم . سرم رفت روسینه اش . تپش ضربان قلب هر دو تامون اوج گرفته بود و من هر دو تپش رو به وضوح می شنیدم . دستشو گذاشت روکیرم و اونو به وسط کوسش مالوند . -امید بفرستش داخل بفرست داخل .. خودتو بکش جلو بنداز رو من . سینه هاتو بنداز رو سینه ام منو ببوس .. چقدر تشنه لبای داغش بودم . صورت قشنگشو که همیشه دوست داشتم . کیرم رفت تو کوس بنفشه . نرم و آروم . با لذتی زیاد . هرچند برای دومین باربود که کیرم فرو می رفت تو کوسش ولی درواقع برای اولین بار بود که با هوس می گاییدمش . یه لذتی می بردم که نمی دونستم چه جوری احساس خودمو نشون بودم . شلشده وارفتم . حتی دیگه حسی نداشتم که لبای اونو ببوسم . تمام فکر و ذهنم متوجه کیری بود که تو کوس فرو کرده بودم . فقط متوجه بودم که خیلی راحت تر و شیرین تر از هر جلقی آبم داره خالی میشه و تمومی نداره یکی دوبار چشامو باز و بسته کرده و بنفشه که این حالت منو دید گفتقربون اون چشای خمار و وسوسه انگیزت . نباید این قدر زود خیس می کردی ولی اول جوونیه و نمی تونی جلو هوستو بگیری . بعد به شوخی گفت پدرتو در میارم اگه کیرت شل شه و بخوای شل بازی در بیاری . هر چند کیرم هنوز اون درازی رو داشت که از کوسش بیرون نیاد ولی شل شده بود. بنفشه خودشو ازم جدا کرد . کیرمو گرفت تو دستاش و واسم ساک زد . دوباره شق و سفتش کرد و این بار وقتی فرو کردم تو کوسش حس کردم راحت تر می تونم اونو بگام . یه سری صحبتایی در مورد ار گاسم زنان و لذت دو طرفه سکس گفت و ازم خواست که ارضاش کنم . -بذار من بیام روت من بیام روت . کمرمو به دیوار حموم تکیه دادم و پاهامو دراز کردم یه زاویه نود درجه درست شده بود . اومد رو کیرم نشست و دو تا دستشو گذاشت رو لوله دوش حموم که با قدرت بیشتری کوسشو رو کیر من بالا و پایین کنه . لذت می بردم از این که هر دو تامون لذت می بریم . حس می کردم واسه خودم مردی شدم . مردی که یه زن خودشو محتاج من می دونه . یه بار خالی کرده بودم و این دفعه اون هر جوری که می تونست باهام حال می کرد .-جوووووون اگه بدونی اصطکاک از پهلوها چه حالی میده و چه خارشی می گیره وووووووویییی وووووویییییی امید امید یه چیزی زیر سینه هام بالای کوسم میخواد بترکه .. میخواد سر باز کنه . خیلی داغه از آب جوش هم داغ تره .. ووووویییییی با چند تا ضربه دیگه یه فریادی زد و گفت اومد اومد آبم ریخت .. دیوونه وار منو می بوسید .. -جون سرهنگ نمی تونه نمی تونه ولی تو سردار منی آبمو آوردی .. من که نمی فهمیدم چی داره میگه هرچی به دور و بر کوسش نگاه می کردم همون خیسی کوسش بودکه از همون اول گاییده شدن خودشو نشون داده بود . فقط چند دقیقه تمام داشت منو می بوسید . حالا اون بود که داشت خارش تمام تن یه نوجوون تقریبا سیزده ساله پر هوس رو می گرفت .. وقتی از حموم بر گشتیم و دیدیم بهاره هنوز جلوی تلویزیون خوابیده . من و اون رفتیم به اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدیم . خیلی خسته بودم . هردوتامون لخت لخت کنار هم دراز کشیدیم .دیگه هیچ تمایلی واسه سکس نداشتم . چون وقتی بنفشه ارگاسم شده بود ازم خواسته بود واسه این که لذتشو تکمیل کنم خالی کنم تو کوسش.. هرچی خودشو به من می مالید من چرتی به حال خودم بودم . تا این که دیدم نیمه های شب داره همین جوری خودشو بهم می ماله . این بار کونشو بهم می چسبوند . -بیداری امید ؟/؟! سوراخ کونم خارش داره نمی خوای اونجا رو هم شفا بدی ؟/؟ خیلی خسته ات کردم اونجا رو هم بخارون دیگه کاریت ندارم . کیرم خودش با تماشای کون و کمرش شق کرده بود . بوی بدنش که تازگی برگشت از حمومو داشت مستم کرده بود . سوراخ کونشو لیس می زدم . کیرمو پس از این که یه خورده رو دو تا قاچ بنفشه بازی داده باهاش حال کردم چسبوندم به سوراخش و یه گردشی اونجا کرده و با یه فشار و بدون هیچ روغن مالی کیر راهشو پیدا کرد . خیلی چسبون تراز کوس عمل می کرد . خیلی حال می کردم .-وایییییی بنفشه زودتر نگفتی که کون کردن هم این قدر مزه میده -من باید بگم ؟/؟ تو خودت باید بعضی چیزا رو در عمل تشخیص بدی . هیچ عیبی نمی شد در این زن پیدا کرد.. -امید اگه دوست داری می تونی خالی کنی تو کونم . از اون پماد های ضد خارش لازم داره . می دونستم که آب کیرمو می گه و منم امونش ندادم . این بار خیلی کمتر از اون دو دفعه خالی کردم ولی با همون لذت . دوست نداشتم کیرمو بیرون بکشم . دوست داشتم همچنان در غلاف کونش باقی بمونه …داستان من و بنفشه سالی یکی دوبار ادامه داشت . کار به جایی رسیده بود که با هم تماس تلفنی داشتیم و هر بار که سرهنگه نبود به بهونه های مختلف مثلا می گفتم می خوام شبو برم خونه دوستم باهم درس بخونیم میرفتم تهرون و واسه دوساعت هم که شده با بنفشه سکس می کردم . مادرمتوجه شده بود که خونه دوستم نمیرم . شرایط طوری شد که تا یه سال نتونستم به بنفشه سر بزنم . ودفعه بعد که رفتیم خونه شون دیدم نهتنها شوهرش خونه هست بلکه یه نوزاد پسر هم تو بغلش داره .. یه لحظه که دور و برش خلوت شد بهم گفت نمی خوای پسرتو ببوسی ؟/؟ -ای من بابا شده بودم .-چرا زودتر به من اطلاع ندادی ؟/؟ -می خواستم واستسورپرایز شه . هم می ترسیدم هم خوشحال بودم . خیلی خودمو کشتم و جونم در اومد تا تونستم در یه رشته معمولی تو یکی از دانشگاههای تهرون قبول شم . اونقدر خودمو غلام حلقه به گوش نشون دادم و پا به پای جناب سر هنگ در مراسم مذهبی شرکت کرده و خودمو متدین معرفی کردم که قبول کرد که من یکی از اتاقهای خونه ویلایی بزرگشونو در اختیارم بگیرم . این خونه شون سازمانی بود که بعدش به اونا وا گذار کرده بودند . دلش خوش بود که هر وقت میره ماموریت من حافظ ناموسشم

. منم امانت دار بدی نبودم و اجازه نمی دادم کسی به زن و بچه اش نگاه چپ کنه . البته خودم استثنا بودم و حق آبچک داشتم . حالا من 18 سالمه و بهاره12 و مامانش 33 سالشه . پسر کوچولومن هم اسمش بهداده و سه سال و نیمشه . تازگیها هر وقت سر این بنفشه رو دور می بینم بهاره رو هم از کون می کنم . بار اول آن چنان فریادیش کردم که تا چند روز از درد کون نمی تونست بخوابه ولی الان دیگه براش عادی شده . بنفشه بهم میگه که تو باید دامادم بشی تا این جوری رابطه ما تداوم داشته باشه .. هرچند بهاره کوچیکه ولی تا درسام تموم شه میشه 16 ساله . جناب سرهنگ هم از اوناییه که خرش میره هم واسم معافی جور می کنه هم کار . در اون جریان اختلاس هم تبرئه شد . پول داشته باشی راحت می تونی بیگناهی خودتو بخری یعنی ثابت کنی . من وبنفشه بیکار که می شیم یه سرکی هم به وبلاگ امیرسکسی می زنیم و داستانهای قشنگشو می خونیم وخودمونو آب بندی می کنیم . بااین که یه جایی خونده بودم کسی که یه مادری رو میگاد از نظر شرعی حرامه که دختره رو هم بگاد یا باهاش ازدواجکنه ولی رضایت خودمو در این خصوص که بشم داماد بنفشه به مادرزن جانآینده ومادر پسرم اعلام کردم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

داداش ! مرگ من یواش 1من اسمم مهرانه بوده 23 سالمه دو ساله ازدواج کردم و تا تکلیف کار شوهرم مشخص نشده نمی خواهیم که بچه دار شیم . اون اسمش شهرامه . هفت سال ازم بزرگتره و فرمانده یکی از این پلیس راههای جادههرازه و هر وقت هم که شبا کشیکشه و نمی تونه بیاد شبا داداش مهران میاد خونه مون تا من تنها نباشم . آخه خونه مون خیلی بزرگه و من تنهایی می ترسم . قرار شده که تا اخر امسال این شهرام خان ما یه کار ثابت تو تهرون پیدا کنه . قبل از ازدواج همش به این فکر می کردم که حتما یه شوهری نصیبم میشه که یه کیر درشت و حسابی داره و با اون می تونه حسابی منو سر حالم بیاره . راستش وقتی که مجرد بودم تو خونه مون واسه خودم جدا یه کامپیوتر داشتم که حالا هم دارم . همون روزایی که می خواستم ازدواج کنم تازه سایت امیر سکسی راه افتاده بود و منم دور از چشم بقیه داستانهاشو می خوندم . من خواهر ندارم ولی یه داداش دارم که هشت سال ازم کوچیکتره . خیلی خوش تیپ و خوش اندامه . منم خیلی خوش اندام و دارای سینه هایی درشت و کونی بر جسته ام ولی اون سفیده و بچه خوشگله و من یه خورده پوستم معمولی تره . به اون بیشتر میومد دختر شه . از بس تیپش ناز بود گاهی پسرای بی تر بیت کوچه به کونش نظر داشتند و میخواستند اونو بکنن ولی این من بودم که بیشتر وقتا اونو از چنگ بقیه نجات می دادم . بگذریم مامان مهوش خیلی دلواپسش بود . همش از آخر و عاقبت اون می ترسید و غصه می خورد تا این که یکی از روزای تابستون که شهرام خونه نبود و منم تنها بودم دست داداشو می گیره و میاد آپارتمانمون که تو یکی از نقاط بالای شهرم بود و کلی امکانات جدید داشت .. منو کشید یه گوشه خلوتی و گفت من تو زندگیم همین شما دو تا رو دارم این داداشت خیلی کوس خله و هیچی حالیش نیست . می ترسم سرش کلاه بذارن و آخرش یه بیوه بیفته گردنش . در هر حال قبول کردم که اونو یه مدت به طور کامل حداقل این یه تابستونو پیش خودم نگهش داشته باشم و بهشدرس زندگی بدم .. ولی از یه نظر حالم گرفته بود . هرچند خیلی از شبا که شهرام نبود مهران پیشم می موند ولی اگه قرار بود بیشتر باهاش سر و کله بزنم اون وقت چه جوری می تونستم وقت کنم و داستانهای وبلاگ امیر سکسی رو بخونم . تازگیها هم متوجه شده بودم با این کیر شغالی که شوهرم داره که تا حالا ار گاسم هم نمی شدم یکی دوبار فقط تا نزدیکایاون پیش رفتم . اینو یه سری از دوستام بهم گفته بودند . -مهرانه اگه ارگاسم شی و آبت بیاد حداقل قضیه اینه که حس می کنی یه چیز گرم و یه مایع داغ ازت می ریزه بیرون و بعدش احساس سبکی و آرامش خاصی می کنی .. این از اون حسهایی بود که هیچوقت بهم دست نداده بود و شایدم یکی از دلایل عصبی بودن منم همین بود . از بیکاری گاهی که می رفتم تو چت یه سری به اسم کیر کلفت و کیر دراز اعلام آمادگی کرده بودند که به طور تضمینی هر زنی رو می تونن به ارگاسم برسونن . بعضی هاشون هم شماره تلفن داده بودند . وسوسه شده بودم . حالا که شهرام نیست و هفته ای یکی دوبارم بیشتر نمیاد خونه چه موقعیتی بهتر از این . هرچند تصمیم جدی نداشتم ولی همیشه این امید و دلخوشی رو داشتم که یه روزی این کارو انجام بدم . یه بار با یکی از این شماره ها تماس گرفته که فوری قطع کردم . راستش یه خورده ترسیدم که ممکنه خوش شانس نباشم و لو برمو زندگی من از هم بپاشه . خیلی بده آدم شوهر داشته باشه و چشش به دنبال مردای دیگه باشه و خود ار ضایی کنه . هر چند خیلی از دوستام با این که شوهر خوب و کیر درست و درشت هم داشتند بازم دوست پسرمی گرفتند .. بگذریم . تصمیم گرفتم که یه خورده رو این مهران خودمون کار کنم . ببینم میشه اونو آورد تو خط یا نه . یک تیر دو نشون خوبی میشه و شاید سه نشون . هم خودمو راضی می کنم هم اونو هم دعای خیر مامان همیشه همراهمه . البته اگه یه زمانی به داداشی کوس می دادم قصدم این نبود که به مامان مهوش چیزی بگم چون مامان هرگز دوست نداشت من این جوری مهرانو آموزشش بدم ولی خب هیچ بعید نبود این داداش کوش خل ما بره همه چی رو لو بده . مامان همش می گفت مهرانه جان این داداشت اصلا تو باغ نیست و انگار هیچ حس و هوس نداره -مگه میشه مامان جان شاید خجالتی و دست و پا چلفتی باشه ولی این هوس درش هست . منم این جوری بودم . چی بیاد بگه . روش نمیشه . تربیتش از اول این جوری بوده . از بس در منگنه قرار داشته و خوشگل بوده و تو ترشی نگهش داشتی این جوری بار اومده -دستم به دامنت مهرانه خودت یه جوری ردیفش کن . باهاش حرف بزن . راهنماییش کن .. بگذریم مامان رفت و من و مهران تنها موندیم . شامو که خوردیم رفتم تو اتاق خودم و رویکی از داستانهای سکس برادر با خواهر در سایت امیر سکسی . همونجا دست نگه داشتم . به یه بهونه ای مهران رو صداش کردم بعدش به بهونه دستشویی از اتاق خارج شدم . راستی راستی کوس خل بود . وقتی بر گشتم همین جور داشت داستانو می خوند و انگار نه انگار ما هم آدمیم و یه احترامی و یه بزر گی کوچیکی .. -مهرانه عجب داستانهای باحالی داره میشه بشینم بخونم .. یعنی ممکنه احساسات مردونه نداشته باشه ؟/؟ خیلی زود جوابمو گرفتم . کیرش مثل یه تیری که از کمون میخواد رها شه تو پیژامه اش ول شده بود و می خواستبپره بیرون . مامان یه چیزایی در مورد گندگی کیرش می کفت حالا نمی دونم چی شده بود که حرف ما به اونجا کشید و چطور این توفیق نصیب مامان شد که کیر داداشو تصادفی زیارت کنه , اون بماند ولی فکر کنم تا دوسال پیش اونو حموم می کرد . داشتم می گفتم مامان یه چیزی می گفت ولی فکر نمی کردم تا این حد دراز و شایدم کلفت باشه و اونم این قدر بیخیال باشه که اصلا پیش من خجالت نکشه .. رفته رفته مطمئن می شدم که یه فازش کمه . اگه من بخوام به این کوس بدم به خونواده که میگه هیچ منو پیش دوستان و فامیلا و در و همسایه ها رسوا می کنه .. ولی کلفتی کیر داداش و اون خوش تیپی اون و هوس شدید منو بر آن داشت که هرکاری که از دستم بر بیاد برای سکس با اون انجام بدم . رفتم یه اتاق دیگهشورتمو در آوردم . یه دامن خبلی کوتاه فانتزی و چین دار که فقط قسمت کونمو پوشش می داد و اگه کسی یه خورده خم می شد می تونست تمامزوایای کس و کونمو ببینه پام کردم . یه بلوز مجلسی هم تنم کردم که پشتش لخت و قسمت سینه اش چاک داشت . پس مهران حس مردونگی و هوس داره و اون جورام که فکر می کردم کوس خل نیست هر چند در بعضی زمینه ها هست و هنوز فرق بین زن و مرد و تابو ها و شرم و حیاهایی رو که بین اونا وجود داره و باید داشته باشه تشخیص نمیده . رفتم آشپز خونهرو صندلی اپن روبروی کابینت و مهرانو صداش کردم . وقتی داشت میومد متوجه بودم کیرش خوابیده . -مهران جان صندلی رو داشته باش من یه خورده این ظرفای طبقه بالا رو جا به جاش کنم . زیر چشمی یه نگاهی به داخل شلوارش مینداختم و می دیدم که کیرش دوباره سر به هوا شده . پس کون لخت خواهرش درش اثر گذاشته .. من که کوسم خیس کرده بود و هر لحظه منتظر بودم که این نمایش تموم شه و یه واقعیتی بیاد رو کار . وقتی که اومدم پایین بهش گفتم مهران جان راحت باش می تونی پیژامه اتو در آری و لباس زیرتم همین با شورت باش .اشکالی نداره . غریبه که اینجا نیست .. -بد نباشه آبجی .. تو دلم گفتم آبجی و زهر مار! تو با این کیرت دل ما رو بردی بد نبوده حالا میخوای با شورت باشی دیگه . همه جور کند ذهندیده بودیم این مدلیشو تا حالا ندیده بودیم . دلم میخواست یه بهونه ای پیدا شه و کوسمو بهش نشون بدم تا عکس العملشو ببینم . نمی دونستم چطور باید این کارو انجام بدم . رفتم رو پیشخون سنگی آشپز خونه اپن نشستم و یه صندلی هم اون روبرو در فاصله دو سه متری قرار دادم که مهران روش بشینه و از این فاصله وقتی لاپامو باز می کنم قشنگ کوسمو ببینه و با نگاش بهش تسلط داشته باشه و منم بر حرکاتش مسلط باشم . -داداش می خوام چند کلمه باهات حرف بزنم .. و اونم قبول کرد اصلا ازم نپرسید چرا این جوری نشستیم و در هم بر هم . -مهران جان می دونی که خیلی دوستت دارم و خاطرتو خیلی می خوام تو همین یه داداشمی و خواهر م ندارم . خیلی ساده ای و می ترسم که دخترا سرت کلاه بذارن .. نگام به کیرش بود که حالا پیژامه اش رو هم در آورده بود و چیزی نمونده بود که کش شلوارش در بره و کیره بپره بیرون که اگه این طور می شد خیلی خوش به حالم می شد . این داداش بی غل و غش ما انگار اصلا تو باغ نبود زل زده بود به لاپای من و هی کوسمو دید می زد -حواست کجاست مهران من برای کی دارم روضه می خونم .. -داشتم گوش می دادم مهرانه جون .. همه حرفاتو شنیدم -داداش تو که دروغگو نبودی اگه راست میگی بگو من چی می گفتم . ببینم شیطون تو کجا رو نگاه می کردی .. -خندید و گفت مهرانه جون یادت رفت شورت بپوشی . -ای چش چرون ناقلا . تو اونجا رو چیکار داری . هواگرمه و من دوست داشتم این جوری باشم عیبی داره ؟/؟ -خب آخه با مامان که می رفتم حموم هیچوقت شورتشو در نمیاورد می گفت زشته . یه بارم که من شورتمو در آوردم بهم گفت بده خوب نیست . -هرچی مامان گفته راست گفته عزیزم . اگه بده تو حالا چرا نگاه می کنی . -خوشم میاد مهرانه جون . از اینا تو کامپیوترت زیاد دیدم . ولی داشتم نگاه میکردم مال تو از همه شون بهتر و قشنگتره . یه خورده کوچولو هم هست . از بلندی پریدم پایین و اونو در آغوشش گرفته و گفتم قربون داداشی صاف وصادق و ساده ام برم . دوست دارم همیشه همین جور حقیقتو بگی . پس توفیلم هم نگاه می کنی کلک . ببینم پس باید اسم اونجایی رو که دید زدی خوب بدونی .. -فکر کردی چی داداشت کس خله . بهش میگن کوس . هم کوس رو با واو می نویسن هم بدون واو . راستش من از بدون واو اون بیشتر خوشم میاد هیجانش زیاد تره و قشنگتره و این جوری متداول تره . این نویسنده سایت امیر سکسی که به خودش میگه ایرانی اونم از بدون واو بیشتر خوشش میاد و دوست داره بگه کس و میگه این جوری صحیح تره ولی واسه این که بعضی وقتا با کس به معنای شخص اشتباه نشه همش میگه کوس . البته اونو هم آدم ممکنه با طبل اشتباه بگیرن -مهران بهت نگفتم واسه ما ادبیات فارسی درس بدی . پس تو کوس خواهرتو با اون کوسایی که تو کامپیوتر دیدی مقایسه کردی واز مال من بیشتر خوشت اومد . حالا بگو مال من از کدوم مدلشه با واو یا بدون واو … -مال تو همونیه که ایرونی بیشتر دوست داره همونجوری بنویسه ولی نمی نویسه . -پس از نوعکس و هیجانی اونه . -ببینم حالا خواهرت اگه بخواد کیرتو بررسی کنه ببینه با این کیر هایی که تو کامپیوترش هست چه تفاوتی داره باید چیکار کنه . شورتشو کشیدم پایین وایییییی دهنم وا مونده بود . این از هرچی که تو کامپیوتر دیده بود م و یا از فیلمهای ماهواره گنده تر بود . حریف این کیر شدن کار حضرت فیل بود .-مهرانه چیکار می کنی اگه مامان بفهمه پدرمو در میاره . بهش نگو شورتمو کشیدی پایین دعوام می کنه .. اوخ که چقدر از شنیدن این حرفش خوشحال شدم . بعضی جاهایی رو که باید زرنگی داشته باشه داشت . اون کوس خلی هاش یا سادگیهاش هم در واقع نوعی زرنگی بود نمی شد گفت که داره فیلم بازی می کنه …ادامه دارد..نویسنده ..ایرانی

داداش ! مرگ من یواش 2به یک شرطی به مامان نمیگم که تو هم به شهرام جون نگی حله داداش ؟/؟ -حله -حالا یه خورده بده من حلش کنم -مهرانه خوب نیست آخه .. پس بذار من برم کیرمو بشورم بر گردم . یه خواهش هم من ازت دارم وقتی تو کیرمو واسم ساک زدی .. ساک زدی .. -بگو نترس حرفتو بزن . -می ترسم ناراحت شی -من داداش شجاع و نترسمو بیشتر دوست دارم . با دوست دخترتم میخوای همین بر خوردو داشته باشی ؟/؟ فردا پس فردا باید تو اجتماع سر بلند کنی . -مهرانه نمی دونم چرا منم دلم میخواد مال تو رو بخورم .. یه نگاهی بهش انداخته و به زحمت بر خودم مسلط شدم که خوشحالی و هیجان خودمو پنهون کنم . بااین حال سیاست خودمو حفظ کرده و گفتم داداش حواست باشه که من بزرگترم و اول نوبت گرفتم برو زود برگرد . کیرشو شست و بر گشت . هر کاری کردم خود نگه دار باشم نتونستم . یه دستم رفته بود زیر دامن فانتزی و داخل لاپای بدون شورتم و باکوسم حال می کردم و یه دست دیگه امو هم گذاشته بودم دور کیر مهران و اونو یواش یواش فرو بردم تو دهن خودم و ساک می زدم . -جووووون مهرانه مهرانه من خیلی خوشم میاد . اوخ اگه بریزه تو دهنت چیکار کنم . -داداش حالا یه خورده صبر و تحمل داشته باش . ولی به خوبی می دونستم که کمتر زنی هست که در این مورد مردا رو در ک کنه . چون ساختمون و سیستم بدنی مرد با زن فرق می کنه . زن این جوری نیست تا روش دست بکشی آبش بخواد بریزه . شاید اگه خیلی خوشش بیاد چند دقیقه ای طول بکشه ولی مرد اگه در نهایت لذت و آرامش عصبی باشه در ظرف کمتر از پونزده ثانیه از شروع سکس و حتی دست مالی شدن کیرش می تونه آبشو خالی کنه و مقاومت اولیه اش خیلی ضعیفه … کیر ناز داداش نازمو گذاشتمش تو دهنم و طوری از خود بیخودش کردم که نتونست وایسه و درازکشید . هر بار که حس می کردم ممکنه آبش بریزه سرعت و فشار مکیدنو کم می کردم یا با زبون خیلی آروم رو کیرش می کشیدم . چقدر دلم می خواست کوسمو بخوره و کیرشم فرو کنه تو کوسم . وقتی به این چیزا فکر می کردم نمی دونم چی شد که یهو سرعت ساک زدنم رفت بالا . من در فکر کوس دادن و رویای گاییده شدن توسط کیر کلفت مهران بودم و حالیم نبود که هر لحظه اون ممکنه ول کنه و همین طورم شد . وقتی دهنم پر از آب کیر داداش مهران شد تازه فهمیدم که باید از خواب بیدار شم . یعنی راستش بیدار شده بودم . یه بوی عجیبی می داد .. یه مقدارشو بی اراده خوردم و بقیه شوهم از دهن خالی کردم تو دستم و رو سینه هام مالیدم . -داداش میگن آب کیر برای پوست خیلی مفیده . دامنو و بلوزمو در آورد تا راحت تر کوسمو بلیسه -مهران مهران یه زن از لیس زده شدن کوس خیلی لذت می بره . هیچوقت اونو از این نعمت دریغش نکن .. حالا بیا کوس آبجی خودتو میک بزن و هر جا اشکال داشتی بهت میگم .. -مهرانه جون واسه همین دلسوزیهاست که دوستت دارم و دلم میخواد همیشه پیشت بمونم-اگه دوست داری همیشه بهت از این درسا بدم پسر خوبی باش . به مامان نشون بده که مرد شدی و کسی نمی تونه سرت کلاه بذاره این چیزارو کهبراش ثابت کنی اونم تو رو بیشتر می فرسته پیش من .. -عزیزم یه زن بیشترین حالتی که از لیسیده شدن کوسش لذت می بره اینه که طاقباز قرار داشته باشه و از روبرو کوسشو در اختیار طرفش قرار بده الان من و تو در همچین وضعیتی قرار نداریم . -بگو من چیکار کنم مهرانه .. پوزیشن یا حالت خودمو اون جوری که دوست داشتم در آوردم . مهران طوری کوسمو گذاشت تو دهنش و می خوردش که انگار داره پلو می خوره .. البته احساس و هوس که داشت -مهران جان یه خورده اکشن باش . ببین من یه مرد نیستم ولی می دونم کیر یه مرد زیر کله شو که میک بزنم حساس تر از جاهای دیگه هست و لیس زدن روی اونم مرد رو می بره تو یه عالم دیگه ای تو هم این دور و بر کوس و بر جستگی های اونو با اشتها و هوس بذار تو دهنت و با یه حالت مکش و سرعتی که خودت باید دستت بیاد میکش بزن و خودت می دونی به هر حال باید قلق کارو بگیری .. مهران گیرایی خوبی داشت .. یه دستشو گرفتم و گذاشتم رو سینه ام -داداش با اینجام بازی کن بازی کن . حال بده به یه زن این جوری حال میدن .. -آبجی از من راضی هستی ؟/؟ تو فقط به من نمره خوب بده دیگه هیچی نمی خوام … تو دلم گفتم آره جون خودت این کوس ناب رو که دیدی همه هوش و حواست دیگه رفته . تواز اون مار مولکایی هستی که فقط می تونه سر مامانش کلاه بذاره . من کوس خلو باش که نزدیک بود منو هم رنگ کنی .. حالا چیکار دارم به این کارا . من فقط کیر میخوام کیر تو رو داداش . میخوام حال کنم . لذت ببرم دستامو گذاشته بودم دو طرف صورتش و نوازشش می کردم . صورتش خیلی داغ شده بود . لباش حالا طوری کوسمو می خورد که انگاری داره گیلاس سرخ و ناب و یاقوتی مشهد رو می خوره . آخه داداش گیلاس گوشتی مشهد رو خیلی دوست داشت . دلم نمی خواست لباشو از رو کوسم ور داره . ولی هوس کیر کرده بودم و باید کوسمو از کیر مهران هم بی نصیب نمیذاشتم . -مهران جان حالا کوس خوری خوبه میخوام بهت آموزش گاییدن بدم که حواست باشه اگه یه موقع با دوست دخترت عشقبازی می کنی خوب حواستو جفت کنی که تا کجا بذاری تو کوسش .. کیرشو گرفتم تو دستم و رفتم یه خودکار آوردم و چهار پنج سانتیمتر از سر کیرش به اونور رو علامتگذاشتم و گفتم خب این یه آزمایشیه که تو باید انجام بدی . یه موقع اگه کیرتو فرو کردی تو کوس دوست دخترت از این مقدار نباید بیشتر بره تو .. یه نیمسانتی دوباره کمش کردم تا خطر کمتر باشه .. اینا همه کوس شر بازی بود و مثلا می خواستم بهش بگم که من زیاد در پی این مسائل نیستم و فقط می خوام بهت یاد بدم که چطور بر خودت مسلط باشی . داداش اراده داشته باش از این خط مرزی جلوتر نرو وگرنه پرده دختره رومی زنی پاره می کنی ها … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

داداش ! مرگ من یواش 3 (قسمت آخر)همون اول که کیرشو فرو کرد تو کوسم و می خواست که امتحانشو خوب پس بده پشیمون شدم که چرا همچین امتحانی ازش گرفتم . کاش در این قسمت از آموزش به تئوری اون اکتفا می کردم و می پریدم به قسمت زنان و آموزش فرو کردن تا ته کیر رو بهش یاد می دادم . این جوری هم اون بد بخت بیچاره رو به آتیش می کشیدم و هم خودم در تب هوس داشتم می سوختم . کفرم داشت در میومد از این که کیر مهران تا سه چهار سانت می رفت تو کوسم و هر چند لحظه در میون بهم می گفت مهرانه سرتو بالاکن ببین همین قدر خوبه من بیشتر نرفتم جلو . -مهرانه جون شاید هر وقت دوست دختر گرفتم این قسمتو انجام ندم -واسه چی داداشی . مگه حال نمی کنی -چرا مهرانه چی بگم من . مثل این می مونه که تو از یه کویر گرم و تشنه اومدی بیرون حداقل اینه که باید آب پر شده تو یک لیوانو بخوری ولی این جوری فقط یک پنجم لیوان پره و عطش آدم بر طرف نمیشه -حالا داداشی من عطش داره -خب من میخوام پیش تو سر بلند باشم . حس می کردم که گاهی دو سانتیمتر بیشتر از حد مجاز فرو می کنه تو کوسم . سرمو که بالا می آوردم دوباره سعی می کرد بر گرده به وضعیت عادی . خودمم خنده ام گرفته بود . نمی دونست که من از اون حشری ترم و بیشتر با هاش حال می کنم . بازم خوب شده بود که یه بار آبشو خالی کرده بود وتا یه مدتی جون داشت که منو بگاد و نریزه . -حالا داداشی کیرتو بکش بیرون منو ببوس . بوسیدن هم جزیی از کاره . سگرمه هاش رفت تو هم . -مهرانه کاش در این قسمت تجدیدم می کردی و دوباره ازم امتحان می گرفتی. -اوه عزیزم تو که کارتو خوب انجام دادی من چی بگم . اگه بخوام بهت نمره قبولی ندم در حقت ظلم کردم . -کاش امتحانمو خوب نمی دادم -ناقلا مثل اینکه کیر تو از فرو رفتن تو کوس من خیلی لذت برده . ببین این جنبه امتحان داشته . قربون داداش خوشگله ام برم . سرتو بالا بگیر . حس کردم چشاش قرمز شده و با التماس ازم میخواد که خودمو در اختیارش بذارم . من که نمی خواستم ازش دل بکنم ولی اون که در جریان نبود . -عزیزم منو ببوس یه امتحان قوی تری برات در نظر دارم . -دیگه سعی می کنم تو این یکی قبول نشم -ببین بازم مثل بچگی هات داری لجبازی می کنی ها . پس مامان هر چی در مورد تو میگه حق داره . می دونی امتحان بعدی چیه .. اینه کهاین بار من نقش یک زن رو بازی می کنم و تو باید کیرتو تا ته بفرستی تو کوسم و بعدشم این قدر منو بکنی تا آبمو بیاری . این امتحان فرقش با بقیه امتحانا در اینه که اگه قبول شی باید همیشه از این امتحانا بدی ولی اگه رفوزه شی دیگه ازت هیچ امتحانی نمی گیرم . رفوزه رفوزه میشی … اینو که گفتم یعنی این که دنیارو بهش دادم . -مهرانه تو بهترین خواهر دنیایی . منو طوری بوسید که خیس شدن کوسمو از همون پایین احساس می کردم . مهران کیرشو تا ته فرو کرد تو کوسم . کونمو هم از پایین تو چنگش گرفت . بر حرارت بوسه و بوسه هاش اضافه کرد و هر لحظه بیشتر از لحظهقبل بر فراز ابر های هوس در دل آسمان لذت و سکس پر وازم می داد . -بزززززن داداششششش کوسسسسمو بکن . یه زن ازت می خواد که کوسسسسششششو بکنی . اونو بگایی بهش حال بدی . انگشتتو دور سوراخ کونم بگردون . با سینه هام ور برو . هوسو تو تمام تنم پخش کن .. دوست داری داداش ؟/؟ دلت میخواد همیشه و همین جوری و به همین حالت ازت امتحان بگیرم ؟/؟ اگه قبول شی این کارو می کنم . بزن کیرتو . بزن کییییییییررررررررر داداششش به خودت مسلط باش . این قدر شل نباش منو ارگاسمم کن .. جوووووون . مهران منو یه پهلو کرد انگشتاشو جمع کرد و فرو کرد تو کوسم و میذاشت داخل و می کشید بیرون -اووووووفففففف عزیزم از کجا از کجا اینا رو یاد گرفتی -هر کاری که تو می کنی درسته -مهرانه ارفاقم می کنی ؟/؟ -تو بدون ارفاق نمره ات بیست بیسته ..بکن بکن مهران من داداش کوچولوی تپل خوشگل من . اوخ من فدای اون کیر کلفت تازه شکفته ات برم . -داداش هم واسه اون کوس غنچه ای مهرانه خوشگله اش بمیره . پس حالا فهمیدی که چطور باید با یک زنکنار بیایی و اونو بگایی -اینو باید خواهر جونم بگه -البته من که هنوز آبم نیومده .. اینو که گفتم مهران کف دو تا دستشو گذاشت رو کونم چاکشو از وسط باز کرد و کیرشو فرو کرد تو کوسم که بره طوری ضرباتشو برق آسا به من و کوسم وارد می کرد که از لذت زیاد دچار سر گیجه شده بودم . تو هر یک از این ضربات بالای کیرش می خورد به استخون بالای سوراخ کونیا ته لگنم اوخ که چقدر کیفمو زیاد می کرد . وقتی بهش گفتم همه بدنم سست شده و اگه سریعتر منو بگایی واسه امروز قبولی اون دوباره رو گوشتای کون بر جسته ام چنگ انداخت واین بار طوری کیرشو فرو کرد تو کون من و سرعت گاییدنشم جوری زیاد کرد که جز این که از فشار هوس فریاد بزنم چاره ای نداشتم .. -داداش داداش داری چیکار می کنی دارم می سوزم وای وای مهران به دادم برس .. چه خبرته دنبالت کردند ؟/؟ ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود . -داداش مرگ من یواش .. نه به اون شلی و نه به این تیزی .. ولی راستش با این سرعت اون حال می کردم . زیر سینه هام و مر کز کوسم به همه جای تنم هوس پخش می کرد و در یک لحظه فریاد زدم داداش بیست گرفتی . ارگاسمم کردی .. اوخ من فدای کیرتشم یهو دیدم کیرش عین هفت تیر آب پاش تو کوسم آب پاشوند .. به این آبش نیاز داشتم اونم طوری حال کرده بود و خسته هم شده بود که همونجا پشتم دراز کشید .. دیدم انگشتشو کرده تو سوراخ کونم و میگه مهرانه این روزا بیشتر دوستام دوست دختراشونو از کون می کنن . این موردونمی خوای بهم آموزش بدی ؟/؟ خودمو بر گردوندم و تو چشاش نگاه کردم و گفتم به یه شرط بهت آموزش میدم که دنبال هیچ دختری نری .. -پس این آموزش واسه چیه -ببین آدم اگه اطلاعاتش زیاد باشه اشکالی نداره بالاخره یه روزی یه جایی به دردش می خوره حواست باشه گول دخترا رو نخوری . راستش از اینکه صحبت دخترا رو پیش بکشه ناراحت بودم . کون منم طوری گایید که اصلا فکر نمی کردم این قدر بهم مزه بده . پس از یکی دو هفته پسر زرنگ و سر به راه و هوشیاری شد . مامان مهوش خیلی ازش راضی بود . ازش خواستم که بازم بیشتر از اینا اونو پیش من بفرسته که اگه تحت نظر نباشه ممکنه برگرده به کوس خلی گذشته اش . این قدر به هم عادت کردیم که حتی وقتی شهرام شوهرمم خونه باشه اونم بیشتر وقتا پیشمه و هر وقت شوهره میره به خواب سنگین من میرم اتاقش و درو از داخل قفل می کنیم و با هم سکس می کنیم وبعدش میشینیم با هم داستانهای سکسخواهر با برادر رو از وبلاگ امیر سکسی می خونیم . الان هم یه دو هفته ای میشه که پریودم عقب افتاده.. من که فکر می کنم این گلو اگه گلی در کار باشه داداش تو شکمم کاشته … پایان .. نویسنده .. ایرانی.

نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسیداداش نامردی نکنچهارده سالم بود . یه دوسالی می شد که به سن بلوغ رسیده بودم . خواهرم 16 ساله بود . از اون زبون درازا بود که به هر کاری کار داشت . میومد به بر نامه های کامپیوتر من سرک می کشید . می خواست ببینه دوست دختر دارم یا نه . همش نصیحتم می کرد . پاک کلافه ام کرده بود ولی تن و بدن خوشگلی داشت . این شیطنتها و فضولیهاش سبب شده بود که یه خورده با دید دیگه ای بهش نگاه کنم . واسه همین هر لباسی که می پوشید اول به اون کون گاهش یعنی لباس محل کونش نگاه می کردم تا ببینم چه جوره . گاهی وقتا ازم می پرسید این دامن بیشتر بهم میاد یا اون یکی . منم اونی رو که بیشتر به کون خوشگلش می چسبید انتخاب می کردم . گاهی اوقات هم که از دستم عصبانی بود برعکس کار می کرد . واسه همین تازگیها سعی می کردم کمتر سر به سرش بذارم . یه بار از دستم عصبانی بود وبا این حال باهام مشورت کرد . گفتم این دفعه رو برعکس بگم که اگه بر عکس عمل کرد اونی که میخوام در آد . ولی دستمنو خوند حرف منو گوش کرد . -فکرکردی فرخ . فکرکردی هنوز حالیم نیست تو از چی خوشت میاد ؟/؟ یه بارنصفه شبی که همه خواب بودند کامپیوترمو روشن کردم و رفتم رو فیلمهای سکسی و یه جایی رو که بیشتر خوشم اومد روش زوم کرده شروع کردم به جق زدن . در اتاقم قفل نبود وسابقه نداشت کسی سرشو بندازه پایین بیاد تو . ولی اون لحظه فاخته همیچین کاری رو انجام داد . غافلگیر شده بودم . نمی دونستم شلوارمو زودتر بالا بکشم یا کامپیوترو خاموش کنم . چند لحظه نگام کرد سری تکون داد و رفت . اولش خجالت کشیدم ولی بعدش با خودم حساب کتاب کردم دیدم بد چیزی هم نشد . با خودم گفتم دهنتو میگام فاخته . ازاون به بعد سعی می کرد بیشتر تو کارام فضولی کنه . ازدست اون هرچی فیلم سکسی تو لپ تابم داشتم ریختم تو چند تا فلش و همه رو از هارد پاک کردم . ومحض امتحان یه بار اونو آزاد گذاشتم که ببینم چیکار می کنه . یه نصفه شبی که بابا مامان خواب بودن و خواهرم بیدار و می دونستم کهاز سوراخ در میخواد همه چی رو دید بزنه اومدم بیرون و رفتم سراغ اتاق فاخته -خواهر من میخوام برم واسه نیمساعت دیگه سشوار رو لازم دارم پیشته ؟/؟ -نه فرخ توی هال ببین . خودت انداختیش رو کاناپه .از بس شلخته ای .. خب حالیش کردم که می تونه بره تو اتاق من . از لای در حموم شاهد بودم که رفت تو اتاقم و با اون نشونه گذاریهایی که کرده بودم فهمیدم که رفته سر لپ تابم ولی می دونستم دماغ سوخته شده چون چیزی گیر نیاورده . چند روز بعد دسته جمعی رفتیم پیک نیک . علاوه برخونواده ما عموم اینا و عمه اینا که اونا همشون از بابا بزرگتر بودند و بچه هاشون همه ازدواج کرده باهامون بودند . تازه بابا بزرگ مامانم بزرگ رو هم با خودمون برده بودیم . حوصله ام داشت سر می رفت . پیک نیک شده بود تفریح پیرمردا و پیر زنا . من لپ تابمو گرفته و یه طرف در رفتم . فاخته معلوم نبود کجاست . بهترین موقع بود که از دستش در برم . با همه فضولیهاش این جا رو بهش رودست زده بودم . باید خوب زمان و وقت استفاده ازباطری لپ تابو تنظیم می کردم تا شارژش زود تموم نشه . تا تونستم خودمو دور کردم . رفتم تو یه علفهای بلندی که دور و بر کلی درخت بود . یه جای صاف تر ی رو که دید نداشت انتخاب کردم . آخیش سیر سیر داشتم صحنه های سکسی ناب و گلچین شده رو می دیدم . فقط ضبط می کردم و دانلود . اصلا فرصت نمی شد بشینم اینا رو دوباره ببینم. بعضی از این زنایی رو که در حال گاییده شدن بودند منو به یاد فاخته می انداختند . کیرم دوباره سر به هوا شد . با خاطری آسوده از شلوار درش آورده و شروع کردم به جلق زدن که حس کردم چمنهای پشت سرم دارن می لرزن . اولش فکر کردم باد می زنه ولی ظاهرا گردباد بود . گردباد فاخته . خواهر دیوونه من که شلوارشو پایین کشیده بود و با کوس و کون لخت روبروم وایساده بود . ظاهرا سرشو خمو کرده بود از اون زیر سر خورده بود . فکرنمی کرد لوبره . لعنتی کی خودشو بهم رسونده بود -حیف که ازم بزرگتری ولی خیلی فضولی فاخته -تو هم خیلی پررویی داداش این چیزا چیه داری می بینی . گناه داره -از تو پررو تر و دریده تر من دختر ندیدم . تو از اینایی هم که دارن این داخل فیلم بازی می کنن بدتری -آفرین داداش . دست ننه ام درد نکنه با این پسر آوردنش . حالا هر چی از دهنت درمیاد به خواهرت یه دونه خواهر و خواهر بزرگت میگی . این جوری احترام منو نگه می داری ؟/؟ اگه به مامان نگفتم . -مثل این که زبون حالیت نمیشه فاخته . انگار دوست داری زبونتو یه جور دیگه ببندم . رفتم طرفش و شونه هاشو گرفتم تو دستام . ترس برش داشته بود اونو همونجا رو چمنا خوابوندم . با این که ازم بزرگتر بود هیکل ریزه میزه ای داشت . خیلی زود تسلیمش کردم . یعنی دیگه نمی تونست از دستم در بره . کیرمو چسبوندم به لبش . بازش کن دهنتو .. اولش باز نمی کرد ولی بعد این کارو هم انجام داد و من فرو کردم تو دهنش . -بخور فاخته ساک بزن که داداش خیلی وقته تو کفته و تو خماریه . اولش کیرمو تو دهن فاخته فقط عقب جلوش می کردم تا این که یواش یواش با حرکت لب و زبونش بهم حال داد . چه حالی .دیگه بی خیال دنیا شده بودم . یه خورده قد چمنا رو آوردم پایین تا دور نماهای قشنگو بهتر ببینم و بیشتر حال کنم . تو این حس و حالها بودم که حس کردم کیرم داغ شده و آبم داره همین جوری می ریزه تو دهن فاخته . اون می خواست دهنشو از کیرم دور نگه داشته باشه که من نذاشتم . اجازه دادم تمام و کمال آب بریزه تو دهنش . واسه اولین بارش بود و عادت نداشت سختش بود . یه خورده رو هم بدون این که بخواد خورد . چون نفسش داشت بند میومد و منم کیرمو اون داخل فشار داده داشتم ونوش جون کرد . یه خورده سبک شده بودم . آروم گرفته بودم . -حالا پاشو فاخته هر غلطی دلت میخواد بکن -داداش خیلی نامردی -حقت بود . تا دیگه هست فضولی نکن .-داداش نامرد نشو . نامردی نکن . خودت کیرتو خالی کردی تموم شد رفت ؟/؟ تازه دوزاریم افتاد که میگه نامردی نکن یعنی چه . -داداش می خوریش ؟/؟ بخورش . من هوس دارم . کنیزتم . دیگه فضولی نمی کنم . فاخته افتاده بود رو زمین یه نیم پهلو که کرد و کونشو نیم رخ دیدم دلم رفت -به یه شرط می خورمش که کون بدی .. -داداش دردداره . سخته . اینجا هیچی همراهمون نیست که بمالیم . از روزمین یه خورده از اون آب کیر ها رو خواستم که جمع کنم دیدم که نمیشه -ولی داداش تو کوسمو میک بزن یه خیسی هایی داره که میارمش طرف سوراخ کون تا بتونی راحت تر بکنی -قول دادی ها -قول مردونه . اولین باری بودکه می خواستم کوس یه دخترو بخورم . همون جوری که اولین باری بود که کیرمو تو دهن یه دختر فرو کرده بودم و اولین باری که می خواستم کون بکنم . بااین که داشتم حال می کردم ولی واسه اولین بار سختم بود که کوس میک بزنم . شاید انتظار داشتم یه طعم شکلاتی داشته باشه ولی وقتی که صدای ناله های هوس فاخته رو شنیدم که می گفت داداش چقدر خوب میکش می زنی .. بخور دارم واسه کیرت آماده میشم به هیجان اومده و با لذت و شور و اشتیاق بیشتری کوسشو میک می زدم . دستشو به چمنهای اطرافش گیر داده بود و از هوس اونا رو می کند . منم دستمو گذاشته بودم رو دهنش تا از نیم کیلومتر اون ور تر آدما رو به این طرف نکشونه . هرچی می خواست کف دستمو گاز بگیره نتونست . آخرش سست و بیحال شد و فهمیدم که خیلی خوشش اومده . اونو دمرش کردم . خودش با دستش خیسی کوسشو رسوند به سوراخ کونش . از هیچی بهتر بود . دوتا دستاشو چنگ انداخته بود به زمین وقتی که کیرمو به سوراخ کونش فشار میدادم طوری از درد به خودش می پیچید که حس می کردم زورش چند برابر شده واسه همین تمرکز منو به هم زده بود -فاخته تحمل کن . بالاخره که باید کون بدی . باید منو دعا کنی که دارم راهتو باز می کنم . نترس تو فردا پس فرداباید زایمان کنی . از درد زایمان که بد تر نیست .. هرچند این روزا مد شده که زشت و زیبا و تر و خشک همه سزارین می کنند . گفتم و گفتم تا یه خورده از کیرم رفت تو کون تنگش . بیشتر از سه چهار سانت دیگه نذاشتم بره . شروع کردم به نوازش و مالش تنش . قلقلکش میومد . کیرمو تا همون چند سانت اولیه گذاشتم بمونه تا سوراخش عادت کنه . و چند بار که خیلی آروم حرکتش دادم دوباره خالی کردم . آب کیرم که رفت تو کونش سوراخ تنگ و ریزش نرم تر و روونتر شد و با این که کیرم شل شده بود ولی از ترس این که در آوردن و دوباره فرو کردن سخت نشه درش نیاوردم. چقدر حال می داد . به همون حالت کیرمو با سرعت بیشتری حرکت می دادم . تماشای کون گرد و دخترونه و هوس انگیز خواهر خوشگله ام فاخته بیشتر هیجان زده ام می کرد . حالا خواهرم بود که سیر نمی شد . دلی از عزا در آوردم و یعنی درآوردیم و با اعصابی آروم بر گشتیم . دیگه از اون به بعد کی گفت که فاخته فضولی کنه . یعنی اصلا چیزی به نام فضولی بین ما مفهومی نداشت . هر وقت دوست داشت میومد تو بغلم و زیر کیرم و منم می گاییدمش . واسم ساک می زد ومنم کوسشو می خوردم . گاهی وقتا هردومون به هوس میفتیم که راه کوسو باز کنیم ولی دلمون رضا نمیده . کاش این یه مسئله رو هم تو جامعه خودمون حل می کردیم . ولی خب من داداش نامردی نیستم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی مامان بد بو یا خوشبو ؟ 1مامان سودابه من یه زن خیلی خوشگل و ناز و خوش اندام و تر و تمیز و خوش لباس بودو خیلی هم زحمتکش . از صبح که بابا می رفت سر کار تا دو سه ساعت بعد از اذان شب که بر می گشت مامان تو خونه مشغول بود . همش می خواست کاری کنه که بابا ازش راضی باشه . همه جای خونه رو تمیز می کرد . غذاهای متنوع واسش درست می کرد . خودشو واسش خوشگل می کرد . یه عطرهای هوس انگیزی هم به خودش می زد . رخت های چرک هنوز به زمین نرسیده می رفتن تو ماشین رختشویی .. کارش حرف نداشت . با این همهدقت در نظافت و رسیدگی به امورات خانه و شوهر داری و همچنین پسر 15 ساله اش فرهوش که من باشم یه عیب کوچیک یا بزرگ داشت که تو حموم رفتن تنبل بود . تنشهمیشه بوی بد می داد . با این همه فعالیتی هم که می کرد کلی عرق می کرد و عطر و ادکلن هم موقتا چاره کار بود . شب که بابا می خواست پیشش بخوابه اکثرا صدای دعواشونو می شنیدم . مامان تابستون یا زمستون براش فرقی نمی کرد . هفته ای یه بارحموم می کرد یا هروقت که غسل میفتاد گردنش می رفت حموم . هر و.قت هم که می رفت حموم یه سه ساعتی رو اون داخل میموند . یک ساعت کیسه و نیم ساعت لیف و نیم ساعت خیس خوردن بدن و چند دور آبکشی و… شده بود کار این مامان جون تر و تمیز ما . بچه که بودم همراش می رفتم حموم و سیستم کاریشو می دونستم . در هر حال می دونستم مدتیه که بابا بر سر این بد حموم رفتن بامامان جنگ و دعوا داره . هر وقت یا هرروز مامان می رفت حموم بابا اون شب زودتر میومد خونه که از عشقبازی با مامان حالش کمتر بهم بخوره . تازگیها هم که با هم دعوا افتاده بودند و ظاهرا مامان در تحریم بود ولی هنوز تنبلیش میومد که هرروزحموم کنه . شایدم زورش میومد هردفعه که میره باید سه ساعت بمونه . یک بار حموم رفتن مامان مساوی بود با بیست بار استحمام من . یه مدت بابا یه فنی رو به کار برد که هر روز مامانو می گایید تا اونو همیشه خوشبو داشته باشه ولی چند وقت بعدش مریض شد و دکتر بهش توصیه کرد حداقل یه شب بین عملیاتش فاصله بندازه . از شما چه پنهون منم که یکی دوسالی از تکلیف شدنم می گذشت و با خوندن داستانهای سکسی سکس بامامان و .. کلی حشری می شدم یه خورده از تماشایپرو پاچه مامان لذت می بردم و گاهی هم با این تصور که دارم اونو میگام جلق می زدم . هر وقت مامان با محبت باهام حرف می زد خودم از این فکری که نسبت به او داشتم شرمنده می شدم . بابا یه سوپری بزرگ در کنار شهر داشت که سر گذر ورود و خروج مسافرین تابستونی به شهر ما بود . منم تنها بچه خونواده بودم . نتیجه امتحانات دوم دبرستانو گرفته بودم و قبول شده بودم نشستم وردل مامان . بهونه درس سال دیگه رو کردم و از خونه بیرون نرفتم . فقط عاشق این بودم کی بعد از ظهر میشه مامان نیمه لخت دراز بکشه تا من اونو خوب دید بزنم . خیلی با من راحت بود با این که اهل دعا و عبادت بود ولی اصلا پیش من ملاحظه نمی کرد . دیر حموم رفتنش و پرهیز از سرمای کولرکه منم مجبور بودم به آتیشش بسوزم سبب شده بود که بعد از ظهرها رو با یه شورت و سوتین بخوابه . اونم بدون این که چیزی روش بکشه . وای این مامانم عجب چیزی بود نمیدونم چرا این قدر به من اعتماد داشت . عادت داشت دمرو بخوابه . اون روز که من داشتم دیدش می زدم یه شورت و سوتین مشکی تنش بود . وسط هال دراز کشیده بود وسرش هم در جهت مخالف من قرار داشت . از گردن تا نوک پاش فقط یه شورت و سوتین خودنمایی می کرد . وووووییییی بیشتر کون مامان زده بود بیرون . سینه هاش رو به پایین قرار داشت و زیاد مشخص نبود . کیرم دراز شده بود . هوس داشت دیوونه ام می کرد . کنار در اتاقم وایستادم . از اونجا چشمامو به مامان که وسط هال دراز کشیده بود دوختم . دوسه تا روزنامه رو از وسط بازش کردم و در اطراف زیر پام قرار دادم . یه کرم و خمیری رو که واسه تقویت موی سر بود به کیرم آغشته کردم و با هوس شروع کردم بهمالیدنش . دوست داشتم در اوج هوس با حداکثر پتانسیل آبمو خالی کنم تا کمرم سبک شهو کیرمم راضی . کرمو رو پوست کیرم می کشیدم و به این فکر می کردم که شورت مامانو کشیدم پایین مامان داره میگه فرهوش پسرم بذار تو کوسسسسسم کییییییررررتو بفرستش توی کوسسسسسم می خوام حال کنم . فقط کیرتو به من حال میده . منم کیر شق کرده خودمو می کنم تو کوس مامانم اونم میگه جااااان جااااان باید همیشه منو بکنی . منم تند تند مامانو میگام واسه یه لحظه بی تحمل میشم …. توهمین بی تحمل شدنها ی خیالی و اصلی بود که دیدم صدای تق تق تق میاد . صدای ریزش آبهای کیری بود که می افتاد روی روزنامه . بی حس و بیحال شده بودم با این که خیلی خطرناک بود ولی دو دقیقه ای رو در اون حالت به دیوار تکیه دادم تا لذتم پخش شه . روزنامه های نجسو جمع کرده انداختمش تو سطل آشغال . مادر از جاش بلند شد . شانس آوردم که در وضعیت مرتبی بودم رفت سر سطل آشغال و روزنامه رو باز کرد . بعدشم اومدیکی گذاشت زیر گوشم که هنوزم به فکرش میفتم سر و گوشم تیر میکشه -فقط آخرشو دیدم کثافت .. بد جوری ناشی گری کرده بودم . سوتی بدی داده بودم . مامان درست روبروی ویترین شیشه ای و میز شیشه ای دردار تلویزیون که در انتهای هال قرار داشتدراز کشیده بود آخرای صحنه رو از توی شیشه دیده بود . جالب اینجاست که ته ویترین شیشه ای مخصوص ظرف ,آینه کاری شده بود و نورعلی نور شد . چند وقت از خجالت به مامان نگاه نمی کردم تا این که بابا مامان سر همین کم حموم رفتن مامان دعوا میفتن وبابا قهر می کنه و میره خونه باباش … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

مامان بد بو یا خوشبو ؟ 2مامان اون شب توی اتاقش تنها بود . اینم بگم که من تنها بچه خونواده ام بودم و مامان جونم بیست سالی ازم بزرگتر بود مامان دوست نداشت شبو تنها بخوابه . قرار شد من برم پایین تختش بخوابم . یه خورده با حجاب تر شده بود . یه جوراب توری نازک به رنگ پا با یه دامن کوتاه پاش کرده بود و یه تاپ آستین حلقه ای هم تنش بودولی بازم شمدی رو تنش نکشید . لامپ مهتابی هال به داخل اتاق یه نور ضعیفی مینداخت که می تونستم به خوبی مامان سودابه رو دید بزنم . بعد از جوراب توری مامان یه وجب از پاش لخت بود و بعدش می رسید به دامن . اوووووف بوی بد عرق از فاصله چند متری میومد ولی حاضر بودم تمام اون تن و بدن عرقی رو لیسش بزنم و همه جاشو بخورم . جلق زدن دیگه دردمو دوا نمی کرد . من ماده قویتری می خواستم بعد از نیم ساعت رفتم نزدیک تختش . از صدای نفسهاش فهمیدم که خوابیده . نوک زیر دامنشو گرفته یواش دادمش بالا . اووووووف کیرم داشت می ترکید . کون مامان ,کون برجسته و سفید مامان داشت بهم چشمک می زد . از بوی عرق و چربی تنش لذت می بردم . اگه به من اجازه می داد هم اونو هم خودمو سر حال می آوردم . به این بوی ترش مامان عادت کرده بودم دوست داشتم با هوس همه جاشو بلیسمو بعد بذارم تو کوس و کونش . حتی بوی کونشم واسم لذت بخش بود . نه نه جق زدن کافی نیست . حتما کار به جایی می رسه که منم باید از خونه برم بیرون . هر چه باداباد . من اگه بخوام رو زن و دختر مردم بیفتم باید هم جواب اونا رو بدم هم جواب مامانمو . این جوری فقط با مامانم در گیر میشم . بینی خودمو گذاشتم رو جوراب مامان . زبونمو کشیدم روش حتی تماشای پای جوراب پوشیده مامان هم منو به هوس می آورد . جوراب مامانو طوری می لیسیدم که انگاری دارم کوسشولیس می زنم . دیگه از خود بیخود شده بودم . کمی بی احتیاط تر رفتار می کردم . از جوراب سودابه جون رد شدم . زبونم رسید به وسط پای مامان و رون پاش اول با نوک زبون و بعدبا تمامی اون پای لخت مامانو لیس می زدم . بوی عرق و مزه ترشی می داد ولی باهاشحال می کردم هوسمو زیاد می کرد . هنوز خواب بود دامنشو دادم بالا . سرمو به طرف جاهای ممنوعه هدایت کردم . هر چی بالاتر می رفتم بوی بدش بیشتر می شد ولی بهم حالمی داد . دوست داشتم وسط شورتشو گاز بگیرم و مثل آدامس بجوم ولی تنها کاری که ازدستم بر میومد این بود که با دماغم بوش کنم . زبونمو کشیدم رو کونش . همون بوی عرق و مزه ترشیدگی رو داشت . کونش توپ توپ بود و طعمش واسم شیرین بود و لذتیه هوس فوق العاده رو برام به همراه داشت . به خودم گفتم فرهوش دیگه بسه بسه . بیشتر از این دیگه نباید آبروی خودتو ببری . داشتم به این چیزا فکر می کردم که دیدم شورتسودابه جونو دارم می کشم پایین . بینی امو گذاشتم وسط سوراخ کونش جااااااان چه کیف و حالی !بوی شاش از کوسش و بوی خروجی کونش اونقدر مستم کرده بود که فکر می کردم بینی امو فرو کردم تو یه باغ پر از گلای خوشبو . حیف که نمی تونستم با یه نفس عمیق سینه امو پر از این هوای لطیف بکنم . یه خورده ترس برم داشته بود همه چی رو به سر جای اولش برگردوندم و رفتم جای خودم پایین تخت ولی دلم طاقت نمی آورد. دوباره رفتم کنار مامان اون دفعه رو شانس آوردم که بیدار نشد . واییییی زیر بغل لخت مامان هم منو به هوس می آورد . نصف سینه هاش بیرون افتاده بود . دلم می خواست لباشو ببوسم ولی نمی تونستم . خیلی ترس داشت . لبمو گذاشتم زیر بغلش . جاااااان فدای خیسی عرقت مامان . عرق زیر بغلت مشتی تره بیشتر بهم حال میده مامانی تو روی خوش نشون بده حاضرم دهنمو بگیرم طرف کوست شاشتم بخورم . زیر بغل مامانو. آروم میکش می زدم و کیف می کردم . چه عرق با حالی داشت . تر و تازه و بیرون زده . یه خورده دلیر شدم . دستمو از زیر دامن مامان گذاشتم رو کونش . یهو یه تکونی خورد و منم از ترس خودمو انداختم پایین تخت و رفتم برقو روشن کردم . چون حس کردم مامان داره از جاش بلند میشه . دیدم با خشم داره بهم نگاه می کنه .-باید دفعه پیش دستتو قطع می کردم تا جسارتت بیشتر نشه . حیوون تو خجالت نمی کشی با مادرت میخوای طرف شی ؟/؟-چی شده مامان یهو بیدار شدی داری جیغ می زنی خیال برت داشته ؟/؟-دستتو کجا گذاشته بودی ؟/؟-چی میگی سر در نمیارم . بازم یکی خوابوند زیر گوشم -چرا بامن مث بچه ها رفتار می کنی ؟/؟به جای این که هوامو داشته باشی می زنی زیر گوشم ؟/؟-پسره عوضی . دستشو گذاشت زیر تخت و کوس و کون مصنوعی رو که توی اتاقم و کمد مخصوصم قایم کرده بودم نشونم داد وگفت اگه اینو به پدرت نشون بدم چی میشه ؟/؟حالا بازم بگو هواتو ندارم . من خجالت می کشم بگم مادرتم . یه بار دیگه ازاین حرکات ازت سر بزنه میندازمت بیرون -من خودم میرم بیرون و دیگه بر نمی گردم -خوبه حالا خودتو این نصفه شبی لوس نکن برو بیرون اتاق بخواب داری خطرناک میشی . زبون دراز شده بودم -مامان همون حقته که بابا باهات این طور بر خورد کنه . من از بوی تن تو هر جوری که باشه لذت می برم ولی اون تو رو از خودش میرونه .-حرفای گنده تر از دهنت نزن . من مادرتم -ولی می بینم بابا هواتو نداره بهت نمی رسه . من می تونم جبران کنم .-بچه تو دهنت بوی شیر میده . این قدر گوه خوری نکن -مامان شاید دهنم بوی شیر بده ولی شورت تو بوی کوس میده و شورت من بوی کیر . اینو که گفتم افتادمرومامان . دست و پا میزد ولگد مینداخت . منم ول کنش نبودم .-مامان حرامزاده باشم اگه امشب کیرمو تو کوست فرو نکنم . شیرت نجس بوده باشه و بر من حرام اگه امشب دوباره سینه هاتو نخورم …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

مامان بد بو یا خوشبو ؟3از بس رو پوست تنم ناخن کشید تمام تنم زخمی شده بود -اوووووفففففف مامان می میرم واسه این تن عرقیت . اگه بدونی پسرت چقدر هوس تو رو داره . من قدرتو می دونم . مثل بابانامرد نیستم . الان معلوم نیست سرش کجا گرمه . وگرنه هواتو داشت . زن به این خانومی زحمتکشی و تازه هر وقت میری حموم خیلی به خودت می رسی و خوشگل و خوشبو و خوش لباس هم میشی . حالا تابستون یه خورده بدن آدم زود بو می گیره . آدم این قدر بی ملاحظه که نمیشه دستمو می رسوندم به جاهای ممنوعه . مامان همچنان مقاومت می کرد و من دست بردار نبودم . مجبورم کرد که با خشونت باهاش رفتار کنم . چاره دیگه ای هم نداشتم . دستمو گذاشتم لای شورت مامان . هر چی پاهاشو به هم فشار می داد تاثیری نداشت . بالاخره دستمو گذاشتم رو کوسش -مامان جبغ نکش آبروی خودت میره . کوستو بدی سنگین تری وآبروت محفوظ تره.. حالا لبامو میذارم رو لبات که یه وقتی شیطون گولت نزنه داد نکشی . نمیذاشت یه ماچ درست و حسابی از لباش بگیرم . لبای بالاو پایینشو به هم می چسبوند و به هم کیپ می کرد ولی من از اون کنه تر بودم . رفتم رو سینه هاش و مکیدن نوکش . از این دیگه نمی تونست در بره . سنگینی بدنمو انداختمروش که پاهاش از کار بیفته . تاپشو با خشونت در آورده انداختم یه گوشه ای و سوتینشوهم وحشیانه باز کردم . یه تفی انداخت رو صورتم . دستمو به تف رسونده و با انگشت اونو از رو صورتم پاک کرده انگشتمو لیسیدم -مامان یکی دیگه خیلی مزه میده . شلوارکمو از پام درآوردم . هنوز چند تیکه دیگه از پوشش من و مامان باقی بود که بایستی در می آوردم -سودابه جون بیا کمک پسرت خسته میشه . حرصشو در می آوردم . دامنش کشی بود و خیلی راحت تر از پاش در آوردم . هر چند آخراش که به پایین پاش رسیده بودم داشت لگد میزد . کیرم شق و عمود شده بود . اونو چسبوندم به شکم مامان -حالا بگو مال من بهتره یا مال بابا که اصلا بهت توجهی نداره ؟/؟با یه دستم خودمو از شر زیر پیرهن خلاص کردم تا مامان هیکل لخت و ورزشکاری منو ببینه شاید بههوس بیفته . نمیدونم چرا تو بیشتر داستانها مامانا زود تر از این راضی میشن . از تن پوشای مامان فقط یه شورت باقی مونده بود که اونم پای سودابه خوشگلم بود فقط یه دستش آزاد بود . با همون دستش یکی زد زیر گوشم . همون دستشو گرفته و پنجه هاشوبوسیدم -یکی دیگه مامان خوشم میاد هوسم زیاد میشه . دوبند انگشت وسطی دست راستمو گذاشتم تو کون مامان -آخخخخخخ کثافت بی شعور انگشتمو کشیدم بیرون و اونو به بینی ام چسبونده و بوش کردم . بوی داخل کونو می داد . انگشتمو به بینی مامان نزدیک کردم . بدش اومد -مامان ببین این بورو خودتم نمی تونی تحمل کنی . ولی من دوستش دارم . باهاش حال می کنم . هوسمو زیاد می کنه . لیسش می زدم . چون دوستت دارم عاشقتم . مث بابا بیرحم نیستم قدر زحماتتو میدونم عاشقتم مامان . بیا بیا با هم حال کنیم ضرر نمی کنی سبک میشی دیگه این قدرواسه دعوا بابابا حرص نمی خوری . کیرمو از زیر شورت مادر جونم گذاشتم رو کوسش . کوسشو نمی دیدم ولی کیرم به بدنه اش چسبیده بود . واییی داشت می سوخت . یه کوره آتیش بود . حس کردم دنیایی از خیسی دور و بر کوس مامان داره کیر منو غرق می کنه . یعنی خوشش اومده ؟/؟تونستم تحریکش کنم ؟/؟یه نگاهی به چشاش انداختم . هم هوسو می شد خوند هم التماس به این که بگامش و هم این که ولش کنم -مامان هم داری خودتو اذیت می کنی هم منو . من به هر قیمتی که شده اگه امروز جنازم از این در بیرون بره باید تو رو بگام . پس مقاومت فایده ای نداره.یه کاری کن که هر دوتامون حال کنیم . منم که می دونم چقدر داری کیف می کنی . فرض کنیم بابام بهت خیانت کرده تو هم دوست پسر گرفتی داری باهاش حال می کنی . با فکر این که هنوز ازدواج نکردی داری باعاشقت حال می کنی -اگه می دونستم تو فاسد در میای تو یکی رو هم به دنیا نمی آوردم . این حرفو که زد شورتشو با سرعت و خشونت از پاش در آوردم و کیرمو چسبوندم به اول ورودی کوسش . واسه اولین بار بود که می خواستم یه کوسی رو بگام . سودابه چون خیلی خیس کرده بود . خیلی هوس داشت ولی غرورش اجازه نمی داد که چیزی بگه . دیدم نمی تونم جلوگیری کنم و اول کارهم درست نبود بریزم تو کوسش .-مامان کیف نمی کنی پسر کیر کلفتت داره با کوس تو افتتاح می کنه ؟/؟کیرمو گذاشتم وسط جفت سینه هاش . دو تا سینه های گنده اشو چسبوندم بهکیرم . هم کیرمو حرکت می دادم هم سینه هامو -واییییی مامان . منو جادو کردی دارم بی حس میشم جاااااااااان . آب کیرم مث یه آب روون خیلی نرم از کیرم ریخت بیرون وسط سینه های مامان -مامان خوشگله من خیلی حال داد . دلم پیش توهه که تو هم امشبه رو باید حالشو ببری تا سر حال بیای . یه مشت آب سفید و شیری وسط سینه های مامان جمع شده بود . اونو تو ناحیه شکمش و روی سینه هاش پخش کردم . با عرق تنش مخلوط شد ومعلوم نبود چی در اومده . اوخ اوخ اوخ اوخ چه غوغایی بود دورو بر ناحیه کوس مامان . یه کشتی اگه از اون طرف می رفت غرق میشد . دیگه می دونستم که اگه حالا منم ولش کنم اونه که یه جوری گردنم میفته . جواب کوسشو باید می داد .. بعضی وقتا خواسته های آدم به یه حدی می رسه که راحت می تونه تابو شکنی کنه . اونو به حال خودش رها کردم تا برم دستمال کاغذی بردارم . هر چند لحظه درمیون سرمو به طرفش بر می گردوندم ببینم چیکار می کنه . ساکت چشاشو به سقف دوخته بود در یه حالتی بین خجالت و انتظار بود دوست داشت که من اقدام کنم .. برگشتم و با دستمال خیسی کوسشو پاک کردم . یه خورده تماشای فیلمها و یه کمی وررفتن با کوس و کون مصنوعی واسم تمرین شده بود . حس نمی کردم که کوس مامان واسم بیگانه هست ولی یه خورده اضطراب هم داشتم دهنمو گذاشتم رو کوس گنده مامان . کشاله های رون تپلش خیس عرق شده بود . به وجد اومده بودم . عرقشو بو می کردم و می لیسیدم -اوووووففففف جان چقدر خوشبوهه حال میده . هوسمو زیاد می کنه بابابابا!حیف که قدر این مامانو ندونستی . عیبی نداره به نفع من شد . خوب که عرقای روی پای مامانو لیس زدم و بابوی ترشیدگی تنش مست شدم سرمو گذاشتم لای پاش و کوس لیسی رو شروع کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

مامان بد بو یا خوشبو ؟4-خیلی پستی خیلی بی شرمی خیلی بی حیا و بی چشم و رو و هیزی -مامان همه اینا رو از ته دلت میگی ؟/؟-خفه شو پس از کجا میگم -بگو مامان بگو مامان من گوش می کنم وهمین جورم کوستو می خورم . ولی کوسسست دوست داره من بی حیا باشم . پررو باشم کنه باشم . مثل یه زالو بهش بچسبم و آبشو میک بزنم . یه لحظه کیرمو بهش نشونداده گفتم ببین زالوی این قدری دیدی ؟/؟دیگه حرفی نزدم و رفتم رو حشری ترکردن مامان.-آههههه خیلی پستی . خیلی بدی اون دنیا باس جواب پس بدم . حالا چیکار کنم . دست خودم نیست دارم گناه می کنم . گردن تو . تو مجبورم کردی . داشتم کوس می لیسیدم و حوصله جواب دادن مامانو حرفای الکی زدن رو نداشتم . به من چه مامانی تو داری کیفتو می کنی در اوج لذت و هوسی گناهش گردن من ؟/؟ولی خب اگه ازم می خواست گناهشو گردن بگیرم می گرفتم . به جهنم یه طبقه پایین تر جهنم . حالا میخواد یه میلیون درجه حرارت داشته باشه یا دومیلیون هر دو تاش می سوزونه . چوچوله های مامانو میک می زدم و می کشیدمش . زبونمو فرو می کردم تو کوسش .. دیگه به دستمال نیازی نبود . خیسی های کوسشو می خوردم . آروم آروم ناله می کرد و یواش یواش صداش رفت بالاتر و فریاد هاش شروع شد . همونجوری که من می خواستم و آرزوشو داشتم .-آههههههه فرهوشفرهوش . پسره بدجنس گناهکار . پسره جهنمی بخورررررر ادامه بده . کوسسسسسمو بخور . روی کوسسسسسمو چنگش بگیر . یه خورده بالاتر نه حالا برو یه خورده پایین تر و میکش بزن . وایییییی جووووووون من دارم بی حس میشم . بخور بخور . هوسسسسسسس دارم . آخرش کار خودتو کردی . مثل بابات سمجی . منم لجبازم . یه بلایی سرت بیارم که از گاییدنم پشیمون شی . مگه حالا حالاها دست از سرت ور می دارم . حرفی نمی زدم . نمی خواستم تو ار گاسمش وقفه ای بیفته . تازه از این جور حرف زدن مامان لذت هم می بردم و کیف می کردم . این که تونستم اونو حشری کنم تا دیگه باهام همراهی کنه یه هیجان خاصی در من به وجود آورده بود که نیروی منو چند برابر می کرد . دوست داشتم قدرت خودمو به مادرم نشون بدم و پیش اون کم نیارم و همیشه به من حال بده . دوست داشتم به من افتخار کنه و منم تونسته باشم یه خورده از زحماتی رو که برام کشیده جبران کنم . میذاشتم که فقط اون حرف بزنه تا من مجبور نباشم لب و دهنمو از رو کوسش وردارم . با سینه هاشم بازی می کردم . بغلای پاشو می لیسیدم.عرقای جدیدشو می خوردم -فرهوش فرهوش عزیزم دارم ارگاسم میشم زودتر زودتر باید کیرتم تو کوسم احساس کنم . حالا که داری با مکیدن کوسسسسسم ارضام می کنی بکن .کیییییییییررررررتم می خوام دیگه حس ندارم . بکن منو ارضام کن . حال بده . دوستت دارم . پسر خوشگلم . بد جنس حالا مامانتو می زنی ؟/؟بزن بزن هر جور می زنی بزن . حق داری . خوب کردی منو زدی . خوب کردی حالا هر جوری دوست داری و بهت حال میده باهام رفتار کن . هوسسسسسسسم زیاده . آخ آخ آخ آخخخخخخخخخخخ اگه می خوای جررررررررررم بده . کونشو از انگشتام بی نصیب نذاشتم و باهاش ور می رفتم . وررفتن با سوراخ کونش هوسشو خیلی زیاد تر می کرد -بیار آبمو بیار سبکم کن . خیلی سنگینم زودباش دارم ارضامیشم . کیییییررررررمی خوام . آهههههههههههه آییییییی آیییییی هوووووووووفففففففففف ولم نکن ولللللللم نککککن ولم نکن . عقب نکش ادامه بده اووووفففف محکم دو تا دستاشو به سینه هاش زد و پس از چند فریاد بلند آروم گرفت چشاشو بست و زیر لب گفتآبم اومد . گذاشتم که دو سه دقیقه ای تو حال خودش بمونه . با این که می دونستم اگه کیرمو تو کوسش فرو کنم کیف می کنه و از خداشه خواستم از زبون خودش بشنوم که کیر می خواد تا این جوری حس کنم که اون وابسته به منه و با غرور کوس مامان جونمو بگام همین طورم شد -فرهوش عزیزم هوست تموم شد ؟/؟من که تازه انگاری میخوام شروع کنم . کیرتو میخوام . نشونش میدی ؟/؟حالا قایمش می کنی ؟/؟-نوکرتم مامان تو دستور بده . تو که میدونی من کشته مردتم . کیر منو کوس مامان زبون همو خوب می فهمیدن . یه بار خیس کرده بودم و حالا راحت تر می تونستم جلوگیری کنم . کیرم با یه اشاره رفت تا ته کوس مامان سودابه . اونجوری هام که فکر می کردم جلوگیری راحت نبود . اون لذتی که کوس مامان به من می داد دوباره داغم کرده بود . داشت آتیشم می زد . نمی دونستم چیکار کنم . افتاده بودم رو مامان -دوستت دارم سودابه . همه جاتو می لیسم . جوووووووون زیر بغلش خیس عرق شده بود . قطرات عرق روپیشونیشو لیس می زدم . این همه قبلا عرقاشو می خوردم صداش در نیومده بود تازه هوش اومده بود و می گفت پسرم عزیزم دلبندم بدت نمیاد ؟/؟تمیز نیست .-مامان سودابه جون . همه جات برام تمیز و خوشبوهه . بریز تو دهنم بشاش اونم می خورم . دارم از هوس دیوونه میشم -فرهوش اگه تحمل نداری آبتو بریز تو کوسسسسسسم . پس از این همه سال بار دار بشو نیستم -مامان تو که 35 نشدی -آره ولی بعد از تو دیگه بار دار نشدم . یعنی خودمون بچه نخواستیم -حالا اگه شکمت بالا اومد چی ؟/؟ به درک می بندم سر بابات .. با این حال حیفم اومد که آب کیرموزود تو کوس مامان خالی کنم . دوست داشتم بیشتر بهش کیف بدم . دو تا کف دستامو گذاشته بودم رو سینه های مامان و البته سعی می کردم بهش فشار نیارم و از بالا کیرمو می ذاشتم تو کوسش و در می آوردم -فرهوش پسرم خوشگلم بکن مامانتو بکن . هوسم دوباره برگشت . یه بار دیگه باید سبکم کنی . تقصیر خودته . من حال خودمو می دونم این دفعه باید یه ساعت منو با کیرت بکنی تا ارضا شم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی مامان بد بو یا خوشبو ؟ 5 (قسمت آخر)بلندی کیرمن بود و بلندی جیغ مامان -مامان چه خبرته داری زایما ن می کنی ؟/؟-دست خودم نیست بذار خودمو خالی کنم . نمی تونم . نمی تونم -سودابه جون مامان خوشگلم چقدر ترشح هوست زیاده -کیر تو رو که دید چند برابر شد . مامان سرشو یه کمی بالا می آورد تا کیرمو موقع بیرون کشیده شدن ببینه و کوس دادن و گاییده شدن بیشتر بهش بچسبه . دستامو گذاشتم پشت کمرش اونو به طرف خودم کشوندم و تنمون از وسط با هم یکی شد . بوسه لب رو لبو شروع کردم . پوست تنش گر گرفته بود . هر دومون داشتیم لبای طرفو میک می زدیم .. تو بغل هم خوابمون گرفته بود . یه دستمو رو شونه های مامان گذاشتم و دست دیگه امو گذاشتم رو کونش و اونو به خودم چسبونده و در حال گاییدنش تو دهن هم ناله می کردیم . هیچکدوممون دوست نداشتیم تمومش کنیم . به هر حال پس از چند دقیقه واسه تنوع هم که شده اونو دمرش کردم وسرمو گذاشتم رو کونش . چاک وسط کونشو باز کردم . دوباره بو گرفته بود . بوی عرق بوی ترشیدگی و هوس لذت تصور یک کیر کلفت در کوس و کون مامان . یک هیجان فوق العاده . اووووووففففففف جووووووون . زبونمو کشیدم رو سوراخ کون خوشگل مامان تا روی کوس کشیدمش و از طرف کوس هم رفتم به طرف کون . مست مست شدم .-جااااااان چه صفایی. چه حالی !چه عشقی !-مامان مست شدم . مامان عاشقتم . جاااااااان کون قمبل شده مامانوبا لاکشیدمش و گذاشتم تو بغلم و همه جاشو بو می کشیدم . لای کون و لای پاش منوبه آتیش کشیده بود . زبونمو از سوراخ کون می کشیدم رو کون مامان . گیج شده بودم . کون مامانو تو دستام حبسش کرده بودم . من مرید بودم و مامان و کونش مرشد . آخر ش دیگه از عشق و هوس مامان و از بوی هوس کوس و کون مامان بیحال و بیهوش روی کون سودابه جون سر خم کردم . مامان گذاشت که یه خورده به حال خودم بمونم -فرهوش سالمی ؟/؟-مامان از هر سالمی سالم ترم . من خوشبخت ترین مرد دنیام و کیرم خوشحال ترین کیر دنیاست .-پس بذارش تو کوسسسسم تا کوسسسس منم با کیر تو خوشبخت ترین و خوشحال ترین کوس دنیا بشه . از پشت کردم تو کوسش . تختیه حالت نیمه فنری داشت و این بالا پایین رفتن هامون هر چند یه خورده کمرمونو خسته میکرد ولی خیلی باحال بود .. این مامان سودابه راست می گفت ها . از اون موقعی که به من گفته بود باید یه ساعت حداقل یکسره منو بکنی من نیمساعت داشتم می کردمش . اصلا از این حرفا که الان داره میاد نزدیکه بیاد دارم ارضا میشم خبری نبود . گرم افتاده بود . بهم می گفت رو زمین دراز بکشم . بعدش خودش اومد رو من . دستشو قفل کرد به پایه فلزی تخت که خیلی هم محکم بود . راحت داشت حال می کرد و جیغ می کشید -فرهوش جونم قلقلکم میاد خوشم میاد . تو اصلا خودتو تکون نده من میدونم چیکار کنم . اووووووفففف عزیزم پسر گلم . کیرمو داشت از ریشه در می آورد . پایه تختو داشت خودشو می کشید جلو و با فشار می رفت عقب . هم کیف می کردم و هم دردم میومد . با این کارشکیرم تمامی کوسشو ماساژمی داد -سودابه جون دست خودم نیست . خیلی حال میدی . خیلی باحالی . داره میزنه بیرون . دست من نیست .-بریزش بذار بیاد . این قدر سخت نگیر پسرم .آبت می زنه بیرون کیرت که دیگه بیرون نمی زنه .-آخ مامان آخ مامان .-جان مامان جان مامان . فریاد بلندی کشیده آبمو سر بالایی خالی کردم . چشامو بستم تو همون حالت کیف و خوشی در یه حالت نیمه چرت بودم . کیرم یه خورده بفهمی نفهمی شل شده بود ولی هنوز قرص و استوار در حال حال دادن به مامانی بود . سودابه هر جوری که دوست داشت هم منو گایید هم خودشو . با این که خیلی لذت می بردم ولی حس تخلیه نداشتم . گذاشتم هر جوری که دوست داره باهام انجام بده . هم کیف می کردم هم استراحت . دستامو از پشت تنش گذاشتم رو کونش و با سوراخ تنگ کونش بازی می کردم . بعدشم به دستمو گذاشتم رو کوسش و فشار نیروهای هوسو زیاد کردم . گیج شده بودم . اون لحظهآرزو می کردم ده تا دست داشتم و قسمتهای مختلف تن مامان حشری خودمو که اول گاییده شدن ناز داشت می مالیدم . شدت ضربه ها رو زیاد کرده بود . عرق از سر و صورت و تمام بدنش جاری بود -جووووووون جوووووووون داره میاد آهههههههه افتاد رو من . درست یکساعت کیر من و کوس اون در حال روبوسی بودند تا به ارگاسم دوم برسه . بازهم تنشو غرق بوسه کردم و عرقاشو لیسیدم -جوووووووون ماما ن دارم با عرقای تنتم حال می کنم . دستمو می ذاشتم زیر سینه اش . یه دور حلقه ای می زدم و میکش می زدم . نوک سینه هاش که جای خود داشت . دوست داشتم که من و مامان کنار هم دراز بکشیم و بخوابیم یه خورده خسته و کوفته بودم …-عزیزم حالا بیا بریم حموم . دوست دارم واست خوشبو کنم . تر و تمیز باشم . مردا بیشتر عاشق سوراخ کون زنان تو هم باید این جوری باشی . ول کن دیگه اون کوس و کون مصنوعی رو . اول یه لیف و کیسه مشتی واسه مامان جونت می کشی بعد کیرتو فرو می کنی تو کونم .. وای خدا خیلی خسته بودم . این مامانی تازه گرم افتاده بود . واسه این که تو ذوقش نزنم و هدیه اشو رد نکنم خودمو خوشحال نشون دادم و همراهیش کردم من که دیگه خودمو بیمه شده می دونستم گاییدن کونشو گذاشته بودم برای جلسه بعدی ولی خب بنا به دستور ملکه مادر مجبور شدیم بریم حموم . بازم خدا پدر مادرمو بیامرزه که از کیسه کشیدن که چه عرض کنم کیسه کشیده شدن انصراف داد . کف حموم دراز کشید و واسش لیف زدم . خواب از سرم پرید . کیرم تیز شد . خستگی از تنم در رفت .. هیجان گاییدن یک سوراخ جدید منو بر سر شوق و ذوق آورده بود . کون مامان پس از لیف مالی یه حالت ژله ای پیدا کرده و بر جسته تر نشون می داد این بار با هوس و دیوانه وار زبونمو می کشیدم رو کونش و سرمو فرو می کردم لاپاش و تن و سوراخ صابون مالی شده اشو لیس می زدم .-چقدر حریص و عجولی فرهوش! صابون اذیتت می کنه . صبر کن خودمو آب مالی کنم . خودشو زیر دوش شست و دوباره تسلیم من شد . مامان یه خورده ازم کوتاه تر بود . شیر آبو بستم . وسط حموم ایستادیم . دستامو گذاشتم رو کون و کپل مامانی چنگش می گرفتم و به دو طرف بازش می کردم یه بار دیگه لباشو به لبام چسبوندم . پس از یه حال مشتی اونو به حالت سگی قرار داده و کیرمو نرم نرم فرو کردم تو سوراخ کونش .-جاااااان مامانی . خیلی میچسبه -مث یه چسب قطره ای ؟/؟-سخت تر از اون -قربون کییییرررت حرکتش بده که گیر نکنه -اوووووفففففف نگو مامان خوشگله من که دارم از خوشی می میرم . کیرمو واسه چند لحظه بیرون کشیدم وبا لبو دهنم افتادم به جون کون مامان . حیف بود که بدون یه حال درست و حسابی ولش کنم . درز وسط و کپل و بر جستگیهاشو تا می تونستم لیسیدم و آروم گازشون گرفتم -فرهوش کونم کییییییررررررتو میخواد . میخوام با کییییییییررررررررت حال کنم . دوباره کیرمو گذاشتم تو کونش . اونو چسبوندم به دیواره حموم و با ضربات کیرم سوراخ کونشو پی در پی هدف می گرفتم . چند دقیقه ای با هم مشغول بودیم و هردومون حس کردیم که دیگه وقت استراحته . رفتیم تو اتاق خواب و می دونستیم که باباییدیگه نمیاد با این حال در اتاقو از داخل قفل کردیم و پرده هارو هم کشیدیم و تن برهنه همو در آغوش کشیدیم . مامان دیگه خوشبو شده بود . بوی عرق و ترشیدگی نمی داد -فرهوش مامان بدبوتو بیشتر دوست داری یا خوشبوتو ؟/؟-این چه حرفیه که می زنی !در هر دو حالت تو گلی . می خوام بگم که هر گلی یه بویی داره ولی واسه من تو همون گلی . همون گل همیشه خوشبو . بهترین خوشبو ترین و سکسی ترین مامان دنیا واسه پسرش.. پایان .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی مامان جندهسيزدهم عيد بود يعني همون سيزده بدر خودمون رفته بوديم شمال اطراف شهسوار اونجا يه خونه داريم که از پدر بزرگم به پدرم ارث رسيده خونه بزرگي و با باغ بزرگي هست خلاصه رفتيم اونجا پسر داييم که سربازه اومده بود تهران خونه ما که روز سيزدهمبا هم بريم شمال و مي خواست روز چهاردهم برگرده پادگان.خونه داييم اينا رامسر هستش.خلاصه رفتيم شمال. شب دوازدهم بود رسيديم و گرفتيم خوابيديم.صبح من زود پا شدم رفتمبيرون چند تا حلقه فيلم عکاسي گرفتم که بيام با پسر داييم عکس بگيرم چون اون مي خواست فرداش بر گرده پادگان.اومدم خونه ديدم بابام مي گه پويا آماده شو بريم رامسر دنبال داييت.گفتم باشه دو تا خواهرام هم پيش بابام بودن خواهر کوچيک 14 سالشه بزرگه 22 يادم اومد که اين پسر داييه يکم شيطونه اگه خواهرم تنها بمونه يه موقه جو مي گيرتش ميره سروقت خواهرم.چون از خواهرمم يه تيکه قبلا ديده بودم بيشتر شک کردم به پدرم گفتم پس اين دوتا هم بيان با ما.پدرم گفت آخه داييت اينا تو ماشين جا نميشن يکي نبايد بياد من گفتم خوب من نمیام شما سه تا برين پدرم قبولکرد خواهرم بلند داد زد به مامانم گفت منم دارم مي رم پدرم اينا رفتن منم رفتم تو اطاق بالا که دوربين و بردارم بيام با پسر داييم عکس بگيرم رفتم دوربین و آماده کردم رفتم دنبال پسر داييم ديدم نيستش رفتم تو باغ دنبالش داشتم باغ و مي گشتم که ديدم مامانم با پسر داييم دارن با هم شوخي ميکنن مامانم پسر داييم رو حول ميداد پسر داييم مي افتاد مامانم که می خواست بره پسر داييم پاهاشو ميگرفت مامانم زمين مي خورد.منم ديدم دارن با هم شوخي مي کنن گفتم جو نرم چون اون مامانمه پسر داييم خجالت مي کشه و نشستم رو چمن و داشتم نگاشون ميکردم پسر داييم هي به مامانم ميگفت عمه جون فرحناز خانم زود باش دير ميشه ها من طاقت ندارم صبر کنم مامانمم مي گفت باشه حالا وقت هست من فکر ميکردم پسر داييم گرسنه هست داره ميگه که مامانم غذا رو زود درست کنه آخه بابام گفته بود که مامانم غذا زود درست کنه که تا اومدن نهار بخوريم.مامانم پسر داييم رو هول داد پسر داييم خورد زمين مامانم خواست فرار منه پسر داييم پاهاشو گرفمامانم بد جوری زمين خورد که کمرشو گرفت و گفت آخ کمرم قلنج کرد.پسر داييم گفت پاشو وايسا دستاتو بگير پشت سرت تا قلنجشو بگيري!مامانم بلند شد و اون کارا رو کردپسر داييم دستشو قلاب کرد زير دستاي مامانم بلندش کرد و قلنجشو گرف و گذاشتش زمين ولي همون طوري دستشو نگه داشته بود ديدم داره از لپ مامانم تند تند بوس ميکنه هي ميگفت عمه جون خودمي بعد يهو لبشو گذاشت رو لب مامانم با مکس زياد بوس کرد که حتا صداشو منم شنيدم يکم بهم بر خورد ولي گفتم خوب عمشه اونم پسر داداششه اگه چيزي بود حتما مامانم گير ميداد بهش دو سه بار همين طوري بوس کرد و گفت عمه بخدا من ديگه طاقت ندارم الآن همه ميان هنوز کاري نکرديم مامانم گفت خب باشه فقط زود منم که با خياله راحت داشتم تماشا ميکردم و به حرفاشون گوش ميدادم فکر ميکردم دارن در باره غذا حرف ميزنن مامانم با يه شلوار بود و يه کت زنانه سفيد يهم ديدم مامانم شلوارشو درآورد جا خوردم برگشت دستاشو گذاشت رو ديوار باغ دولا شد پسر داييم هم شورت مامانمو داد کنار شروع کرد به ليس زدن کوسش باورم نمي شد حسابيجا خوردم بعد چند دقيقه به مامانم گفت بيا کيرمو بخور مامانم گفت خوشم نمياد پسر داييم!گفت حالا بخور خوشت مياد مامانم گفت من کير شوهرمو نخوردم واسه تورو بخورم پسر داييم گفت فقط بکن تو دهنت ميخوام خيس بشه مامانم خوابيد رو زمين پسر داييم نشست رو سينش کيرشو کرد تو دهنش من يهو چشمم به دوربين افتاد گفتم بذار چندتا عکس بگيرم ازشون بعدا بدرد مي خوره يه عکس گرفتم دوربين کامرا ديجيتال ال جي بود راحت مي تونستم از نزديکتر هم بگيرم مامانم بلند شد و دولا شد دستاشو گذاشت رو ديوارپسر داييم لخت شد کيرشو کرد تو کوسش و صداي آخ و اوخ مامانم بلند شد.منم عکس مي گرفتم بعد چند دقيقه مامانم دراز کشيد رو زمين و پاهاشو بالا برد و پسر داييم کت مامانمو از تنش در اورد و سر پستوناشو ميک ميزد اونا کار خودشونو ميکردنو منم عکس مي گرفتم که پسر داييم بلند شد کيرشو گذاشت لاي پستوناي مامانم و آبش اومد و ريخترو پستونا و سرو صورت مامانم بعد با کت مامانم صورت مامانمو پاک کرد و دوباره کيرشو کرد تو کسش و مي کرد و لب مي گرفت به مامانم گفت مي خواي آبمو بريزم توکوست حامله بشي مامانم گفت نه نميخوام گفت کسي که نميفهمه تو شوهر داري اگر شوهرت گفت کي حامله شدي بگو خودت اون شب ريختي آبتو.مامانم گفت نه نميخوام ديگه بچه دار بشم.منم داغ کرده بودم به خودم ميگفتم برم نرم چه خاکي تو سرم بريزم که صداي ماشين بابام رو شنيدم مامانمو پسر داييم زود بلند شندن و لباساشونو پوشيدن و رفتن تو ساختمان منم دوربين و بر داشتم رفتم تو اطاق خوابيدم.پسر داييم اومد تو اطاق گفت پويا تو نرفتي باهاشون.گفتم نه.گفت از کي اينجايي.گفتم يک ساعت خوابيدم اگه بذاري بازم ميخوام بخوابم.گفت نمياي عکس بگيريم.گفتم عکاسي بسته بود من فيلم ندارم برو بيرون مي خوام بخوابم رفتشو اون روز گذشت تا تابستون خواهرم دانشگاه ميرفت خواهر کوچيکم ميرفت مدرسه منم رفته بودم پيش يکي از دوستام اومدم خونه رفتم دنبال مامانم گشتم ديدم نيست رفتم بالا ديدم از تو حموم صدا مياد ديدم مامانم باز با پسر داييم ميخوان حال کنن زود رفتم از پايين هنديکم رو بر داشتم اومدم از تو دستشويي پنجره رو باز کردم ازشون فيلم گرفتم يهم تلفن زنگ زد رفتم اونو جواب بدم رفتم بالا دوباره فيلم بگيرم ديدم پسر داييم و مامانم دارن ميان پايين بدون اينکه به اونا توجه کنم رفتم تو اطاقم درو بستم و عکسها و فيلم رو ريختم تو کامپيوتر اين داستانو نوشتم که بگم به هر کسي اعتماد نکنين بعد از جريان مامانم و پسر داييم مامانمو با يکي دو نفر ديگه هم ديدم با يکي از ماموراي برق که اومده بود قبض برق و بده و سوپر مارکت محلهمون که پدرم خونه نبود اومده بود پيش مامانم که حال کنن از همشون عکس گرفتم و يه روز تمام عکسا رو به پدرم نشون دادم و پدرم حسابي جا خورد و از مامانم شکايت کرد و عکسا رو نشون قاضي داد.آخر شهریور بود که پدرم مامانمو طلاق داد من به بابام گفتم من مادر جنده نميخوام.پدرم تو دادگاه به قاضي گفت من زن جنده نميخوام که بخاطر همين حرفش يه هفته باز داشت شد و مادرم و پسر داييم 2 سال حبس براشون بريدن 70 ضربه شلاق و صد هزار تومان جريمه نقدي.پایان

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی مامان دزدیمامان خوشگله ام معلم ریاضی دبیرستان بود . اوایل بعد از ظهر بابام زنگ زد که کاری براش پیش اومده و نمی تونه از تهرون بر گرده . ظاهرا با داداشا و خواهراش سر تقسیم ارث پدری جلسه داشتن . مامان اول اومد سر وقت منو یه خورده باهام ریاضی کار کرد . خیلی از این درس بدم میومد و خیلی هم دقش می دادم تا یه چیزی یاد بگیرم . مجبورمکرده بود برم رشته ریاضی فیزیک . گفت برو هواتو دارم چند روز دیگه هم که تابستون تموم می شد باید می رفتم سال سوم . خواهرم که تازه رفته جزو گروه پریودیها تازه می خواست بره اول راهنمایی . خونه مون تو لواسونه . یه خونه ویلایی قشنگ با یه حیاط سنگفرش شده ته یه خیابونی که همش باغه و فضای سبز . و یه باغ بزرگ گیلاس هم پشت خونه مون داریم . دوسه تا سگ گردن کلفت هم داریم که بیشتر شبا بازشون می کنیم تا یه خوره هوای دزدای میوه رو داشته باشن . آخه گیلاس خیلی گرونه . و لواسان هم گیلاسهاش دست کمی از گیلاس مشهد نداره . سر و صدای سگها گوش فلکو کر کرده بود -میلاد برو ببین چه خبره مگه این سگارو باز نکردی یه خورده هم بهشون غذا بده -مامان الان که شب نیست . رفتم طرف سگای زنجیر شده چشمتون روز بد نبینه دیدم یه مردی یقه منو گرفت و بعدشم با دست جلو دهنمو گرفت و یه چاقو گذاشت زیر گردنمو گفت اگه جیغ بکشی خرخره اتو می برم . اونا سه نفر بودن با کلی گیلاسای بسته بندی شده نایلون فریز های بزرگ … مامان از این که دیر کردم دلواپس شده بود اومد رو تراس صدام کرد میلاد میلاد کجایی ؟/؟سگها همچنان پارس می کردند . مامان مینای خوشگل و خوش اندامم با موهای افشون و تا سر باسن ریخته اش و با دامنچسبون کیپ و سفید و تاپ لیمویی رنگش اومد بیرون . مث یه ماه می درخشید . کاشکی بیرون نمیومد . ما توی بوته ها و زیر طنابای رخت طوری قایم شده بودیم که اگه کسی نمیومد جلو ما رو نمی دید . مامان نگران شد . با پای خودش اومد طرف دام . اون سه نفر به هم اشاره ای زدند و افتادن رو مامان مینا . در همین وقت خواهرم مهسا هم اومد بیرون. اونو هم گرفتن . هرکدوم از ما اسیر یه نفر شدیم و ما رو بردن طرف وسط باغ جایی که درختان انبوه تر به نظر می رسیدند و خونه های بلندی هم که اون دو رو برا ساخته بودندنسبت به ما دیدی نداشتن . دست و پای منو بستند و چون طناب و پارچه کم داشتن فقط یه چیزی فرو کردن تو دهن خواهرم و دست و پای اونو دیگه نبستند . مادرمو نو هم تهدید کرده بودن که اگه داد بکشه هر دو تامونو یعنی من و مهسا رو می کشن . اونم به خاطر حفظ جون خودش و ما جیک نمی زد .دو نفر افتاده بودن رو مامان و یکی دیگه مراقب من و مهسا بود . لباسای مامان کثیف شده بود و چند قسمت از بازوهای لختش خراش بر داشته بود .-آشغالا دست از سرم وردارین من یه زن نجیبم . پول می خواهین طلا می خواهین . اصلا همه گیلاسها مال شما -اینایی که گفتی همه مال خودت ما تو رو می خواهیم . پول و پله رو میشه از جای دیگه گیر آورد تیکه ای مث تو رو باید از کجا پیدا کنیم ؟/؟معلوم نبود اینا از کجا اومدن که سر و صورت خودشونو نپوشونده بودن . قیافه اشون بیشتر به کار گرا می خورد . جوون بودن و خوش تیپ ولی لباسای تنشون کهنه و سر کاری بود . فکر کنم دیگه باید از لواسون در می رفتند تا دستگیر نشن . مامانو دمرو انداخته بودن رو زمین . یکی از اونا که اسمش جاوید بود افتاده بود رو مامان و دستشو از زیر پاها و داخل دامنش به کونش رسونده بود . تن و بدن مامان هم خیلی خوشگل و سفید بود . من در اون لحظه از این که نمی تونستم کاری بکنم در عذاب بودم . رنج می کشیدم نمی تونستم این صحنه ها رو ببینم ولی راستش از مردن بیشتر می تر سیدم.-صمد تو از بالا لختش کن منم از پایین . صمد تاپ مامانو در آورد. جاوید هم دامنشو . وایییییی چی می دیدم -کثافتو سزاتونو می گیرین . منو پیش بچه هام خجل نکنین چی میخواین ؟/؟بگین تا بهتون بدم .-کوس سینه کون لب رون .-خواهش می کنم من از بچه هام خجالت می کشم یک آن بلند شد در ره انگاری یادش رفته بود که ما گروگانیم بازم خدارو شکر که کاری به کار ما نداشتن . چند متر آن طرف تر مامان مینا رو انداختن زمین . من بمیرم تن و بدنش همه می سوخت . چپ و راست بهش سیلی می زدند . صورتش همه سرخ شده بود . بیحال شده و نایی برای حرف زدن نداشت .-خانوم بذار کارمو نو بکنیم . بذار حالمونو بکنیم . ما آدمای بد جنسی نیستیم . ما کار گر مردمیم . ما هم دل داریم . کیر ما هم غذا میخواد . این که نمیشه هر شب شوهر جونت بیاد ور دلت . خون از لب و لوچه مامان سرازیر بود . بمیرم براش دست و پامو باز کرده بودند . رفتم خونو از رو لبش پاک کردم . . خدا پدرشونو بیامرزه که این اجازه رو به من داده بودند . مامان پاهاشو به هم جفت کرده بود . اجازه نمی داد شورتشو در بیارن . صمد اومد رو شکمش . اول سوتینشو به زور باز کرد بعد دو تا دستاشو محکم رو زمین داشت . مامان چند تا لگد زد و دیگه حتی جون لگد پروندن هم نداشت جاوید شورت خوشگل و سفید مامانو از پاش در آورد و من برای اولین بار در سن بلوغم یک کوس ناب سفید بلوری برق انداخته کوچولو ی خوش دستو از نزدیک دیدم . خیلی قشنگ تر از کوسایی بود که تو خونه دوستام از ماهواره اونا دیده بودم . ماهواره خونه ما این چیزارو نشون نمی داد یعنی این کانالا رو نداشتیم . اشک از چشام سرازیر شده بود خواهرم فقط گریه می کرد . راستش دیگه فرصتی نداشتیم که به این فکر کنیم که حالا که مامان لخت افتاده رو زمین باید خجالت بکشیم تنها چیزی که واسمون اهمیت داشت سلامت هر سه نفرمون بود . یه لحظه مامان دلاور من که حالش کمی جا اومده بود یه پاشو بالا آورد و از پشت شلوار جاوید یه لگد محکم به کیرش زد که دادش به آسمون رفت فوری رفت یه گوشه ای شاشید و دیگه خون جلو چشاشو گرفته بود .-اسد تو مواظب این دو تا بچه باش من و صمد کار داریم با این جنده . حالا واسه ما شاخ و شونه می کشی ؟/؟به این کوس خوشگلو نازت نشون میدم که کیر جاوید یعنی چه . جاوید شورت و شلوارشو کشید پایین و از پا خودشو لخت کرد . یک کیر گوشتی کلفت که اگه شق هم نمی شد کافی بود که کوس مامانو پاره کنه . خواستم بپرم رو جاوید ولی اسد نذاشت حرکت کنم . عصبی بودم که خواهرم این کیر کلفتو می بینه . صمد خودشو کنار کشید جاوید رفت رو صورت مامان کیرشو به لبای خوشگل و کوچولوش چسبوند . مامان یه تف انداخت تو صورتش .-هر کاری دوست داری انجام بده ما امروز جرررررت میدیم . هر چی بیشتر دست و پا بزنی خواستنی تر میشی و ماهم حریص تر و وحشی تر میشیم . جاوید کیرشو به کوس خشک مامان چسبوند و محکم فشارش داد . مامان از درد به خودش می پیچید . درست به یه درختگیلاس چسبیده بود . دو تا دستهاشو از پشت به درخت حلقه زده بود . صحنه کشنده و درد ناکی بود . می خواستم خودمو از دست اسد خلاص کنم نمی ذاشت .-آیییییییی دردم اومد بی انصاف -جااااااااااان -نه نه نه پیش پسرم پیش دخترم -ناز نکن خانوم . اونا بزرگ شدن . دیگه باید یواش یواش همه چی رو یاد بگیرن . خانوم اگه خوب حال بدی خیلی زود دست ازسرت ور می داریم . کیرشو از کوس مامانم بیرون کشید و دستشو به طرف درخت گیلاس دراز کرد و یه دونه چید . کمر مامانو بالا آورد مقاومت مینا جون فایده ای نداشت . کوس مامانو به دو طرف باز کرد و به من اشاره کرد آق پسر اینجا رو ببین سوراخ ننه اتو ببینو حالشو ببر . یه دونه گیلاشو گذاشت روی یه قسمت از کوس مینا جون و گفت آق میلاد خواهرت خوب وارده . کوچولوهه ولی کوس و جا سوراخو خوب می شناسه . اون بچه هست و ما کاریش نداریم هر چند الان باید تکلیف شده باشه . نامردی تو ذات ما نیست یه جور دیگه آموزشش می دیم . آشنایی با کیر . فقط ببینه و متوجه اندازه های مختلفش باشه . ببین میلاد جون اینجا که گیلاسه جا سوراخیه که کیر میره توش . یه خورده از گیلاس رو فرو کرد توکوس مامان و واسه این که از دسته نازکش جدا نشه زود کشیدش بیرون و گذاشت تو دهنش .-اوخخخخخخخ خانوم خوشگله اگه بدونی این شیرین ترین گیلاسی بود که تو تمام عمرم خوردم . یه بار دیگه کیرشو فرستاد طرف کوس مامان و دوباره گاییدنو شروع کرد . مامان به خاطر ما دردشو می خورد و فریاد نمی زد . کیر جاویدو می دیدم که میره تو کوس مامانو بر گشت می کنه . ووقتی که روی مینا جون خوابید و لبای کلفتشو رو لب مامان گذاشت و روش دراز کشید دیگه نه می تونستم کیر جاویدو ببینم نه کوس مامانو -اسد من فعلا وقت ندارم حواست به اونا باشه . به این دختره هم یه آموزشکیر بده . قسمتهای مختلفشو فقط نشونش بده . باهاش حال نکن . بگو نترسه . این آموزشا همه تئوریه عملی نداره . عملی رو ما با ننه اش انجام میدیم . بگیر کیرو ای جنده خانوم . این کوس و این تن و این بدن آبدار همش باید مال پولدارا باشه و ما فقیر بیچاره ها دل نداریم ؟/؟مامانی عیش جاویدو کور کرده بود . اونم عصبانی شد و تفنگ ساچمه ایشو گرفت و گذاشت رو دهن مینا جون . بازش کن جنده . با من نپیچ حالتو می گیرم . گفتم که فقط می خواهیم باهات حال کنیم و یه دو ساعتی هم با اون کوس و کونت بهمون حال بدی . فکر کن حالا یا نازک تر یا کلفت تر این کیر شوهرته که رفته تو کوست یعنی این قدر رو تحمل نداری ؟/؟تکون بخوری یک گلوله حروم می کنم تو دهنت . دوستنداری که بچه هات یتیم بشن ؟/؟مامانو با یه دست بلندش کرد و به حالت سگی و زانو زده پشت به ما قرار داد -حیف که کونت بیسته و گرنه حالیت می کردم . راست می گفت عجب کون بیستی داشت این مامان دوباره لوله تفنگو گذاشت رو دهن مامانو گفت دهنتو باز کن کیرمو بخور وگرنه اول تو رو می کشم بعدشم بچه هاتو نفله می کنم . یه ماشینقراضه هم همین دو رو براست که باهاش فرار می کنیم . مامان دهنشو باز کرد حالش داشت بهم می خورد . مهسا خیلی ناراحت و داغون بود . کیر جاوید توپ شده بود .-صمد بیکار نشین . اسدم بعد از تو باید باهاش حال کنه . برو رو دهنش . جاوید این بار شروع کرد به کوس مامانو لیسیدن . صمد هم کیرشو توی دهن مامان فرو کرد . سینه های متوسط ولی خوش دست و نوک خوشگل مامان از اون زیر تکون تکون می خورد ند به خودم و اسد فشار می آوردم تا در برم و به مامان کمک کنم ولی کاری از دستم ساخته نبود .-جووووووون چه کووووس خوشمزززززه و کوچیکیه . سوراخشم که گاییدم خیلی تنگ بود . کوس مامانو تو دهنش می گردوند و مزه مزه می کرد . مینا چشاشو بسته بود و انگار خوابش برده بود . بیچاره واسه این که تجاوز گرا کاری به کار بچه هاش نداشته باشن دیگه صداش در نمیومد -وای چه کون گرد و تپلی . اووووووووفففففففف گاییدن داره وجاوید داشت از پشت کوس مامانو می خورد . صمد هم که کیرشو فرو کرده بود تو دهنمامان . جاوید این بار کیرشو از پشت فرو کرد تو کوس مامان -آههههههههه کییییییییرررررررررررم واییییییییی توی کوسسسسسسسسسس تنگ و خوشگله تا حالا همچینکوسی ندیده و نگاییده بودم . دو دستی کمر مامانو گرفته بود و کیرشو تا ته میفرستاد داخل و محکم تنشو به کون مامان می زد . شاید شرایط دیگه ای بود من در اون وضعیت تحریک آمیز کلی حشری می شدم ولی جاش نبود به این چیزا فکر کنم . حرصم می گرفت نهنه یعنی واقعا دارن مامانمو میگان و من بیکار نشسته ام . یک لحظه دستاشو شل کرده بود و من خودمو ول کرده رفتم طرف مامان . جاوید تفنگو بر داشت و با قنداقش محکم بهشکمم کوبید از درد به خودم می پیچیدم این بار اسد منو پرس کرد که در نرم .-چه بلایی سر بچه ام آوردی عوضی ؟/؟-خفه شو تو کوس و کو نتو بده و کار دیگه ای نکن .-جاوید جون چه حالی میده آدم تو باغ و تو این فضا کوس بکنه -الان یه تیکه تریاک می خواست تا چند ساعت آبت نیاد و بتونی کلی حال کنی جاوید چند تا ضربه دیگه به کون مامان زد .-آهههههه جوووووووونم بگگگگگیررررر با فشار و شدت مامانو می گایید تا کیرش بره ته کوس و برگرده . تو یکی از این ضربات مامان محکم با سر خورد به درخت ولی جاوید با بیرحمی سینه هاشو گرفت تو دستاش و در حال بازی کردن با اونا آبشو خالی کرد تو کوس مامان .-صمد صمد سوختم عجب کوسسسسسسیه من حاضرم واسش اعدام بشم بمیرم تازه و سر حال شدم حالا نوبت توست یه موقع نگو رفیقم نامرده و فکر خودشه .یه چیزی داریم که باید باهم قسمت کنیم ما باهم شریکیم . کیرشو از کوس مینا جون که کشید بیرون آب کیرش بر گشت کرد . اسد که کیرشو جلو صورت مهسا گرفته بود به اتفاق خود مهسا محو این صحنه شده بودند . در حالت بعدی بازم جاوید همونجا بود و صمد رفت زیر مامان دراز کشید و کوسشو هدف گرفت وکیرشو فرو کردتو کوس ولی مشکل اصلی این بود که کیر جاوید به این راحتی تو کون مامان نمی رفت

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی یه ساچمه میندازیم تو کله اش . ما رحم نداریم . اگه هم نکشه . اگه هم زیاد تو کله اش نره دیگه این ننه ننه بشو نیست یه جوری اونو بکن که ما ببینیم و حالشو ببریم منم از خدا خواسته ترس و خجالتو کنار گذاشته بهونه خوبی داشتم . بعدا اگه مامان اعتراض می کرد می گفتم به خاطر حفظ جونت مجبور شدم همچین ایثار گری رو بکنم . دو طرف کون مامانو گرفتم و کیرمو فرو کردم تو کوس به اندازه کافی کار کرده بود..این یه ساعتی خوب راه سوراخو یاد گرفته بودم . کیر من تازه کار بود هنوز جا واسه رشد داشت ولی خیلیزود داغ می کرد . جوووووون چه مزه ای می داد نمی تونستم احساس حال کردنمو پیش مامانی بر زبون بیارم . اون وقت ارزش ایثار من پایین میومد . مامان و من هر دو داغ کرده بودیم . لذت و هیجان شدیدی داشتم . کیرم تو کون مامان قفل شده بود . احساس شیرین و لذت بخشی بود . حس می کردم با همون یه بار گاییدن دارم معتاد میشم اون وقت باید هر روز یه جوری بایه کسی و یه کوسی خودمو راضی کنم . کیرم خیس شده بود . یه چیزای چربی هم روش نشسته بود . من و مامان سکوت کرده بودیم و هیچکدوممون حرفی نمی زدیم . امیدوارم متوجه شده باشه که من به خاطر حفظ جونشه که دارم اونو میگام . ولی خودم که می دونستم در اصل یک تیر و دو نشونه کاشکی جریان من و مامان طبیعی تر بود و می تونستم به سینه هاش چنگ بندازم . لباشو ببوسم . موهاشو نوازش کنم . کمرشو بمالم . خودمو صدای هوسمو خفه کردم . دیگه نتونستم خودمو نگه داشته باشم. اوف اوف هم نکردم که مامان ناراحت نشه . تا اون آخرین جهش کیر کیرمو تو کوس مامان نگه داشتم . چقدم آب داشتم . بیشتر از صد تا جق بهم حال داد . جاوید :ثوابی هم کردیم که یه جوونی رو به یه نوایی رسوندیم . دسته جمعی لباسای خودمونو پوشیده تا دم در و حتی تا کنار ماشین مارو با خودشون کشونده و گفتند اگه جیغ بکشین ما رحم نداریم و هر سه تاتونو در جا خلاص می کنیم . ماشینو که یه رنو قراضه سفید رنگ بود روشن کرده در رفتند . از ما دیگه کاری ساخته نبود . گیلاسها رو هم با خودشون نبردند . غروب بود . رفتیم سگا رو باز کردیم . از خجالت نمی تونستم به مامان نگاه کنم . تو خونه همدیگه رو بر وبر نگاه می کردیم . مامان به شدت می گریست . ازمون خواست در مورد این مسئله چیزی به بابا نگیم . بهش قول دادیم مامان رفت حموم تا خودشو تمیز کنه و از شر این آلودگیها و کثافات نجات بده . منو مهسا هم رفتیم تو یه اتاق دیگه . خواهر کوچولوم تازه بلبل زبون شده بود -بیچاره مامانی چه کار زشتی باهاش کردن . داداشی من خیلی خجالت کشیدم .توهم خیلی خجالت کشیدی من بمیرم خیلی سختت بود اون کار بدو مجبوری با مامان کردی .-حرفشم نزن مهسا دلم می گیره . اگه اون کارو نمی کردم مامانو می کشتن . دیدم یهو خودشو انداخت تو بغل من چه جور اشک می ریزه . دامن کوچولوی دخترونه اشو بالا زد و نصف کون کوچیکشو که مشخص شده بود نشونم داد . منم سرمو اونورکردم .این نیم وجبی هم دم در آورده بود . جریان امروز اونو حسابی حشری کرده بود . آخه من با کجای تن و بدن این دختره حال کنم .؟/؟چهل کیلو هم وزنش نمی شد . کونش کوچیک سینه هاشو نمی دونم . اونم حتما باید به اندازه یه خرما باشه . دیگه از این بزرگتر نمی تونست باشه . دیدم اومد کنارم و تو چشام زل زد و با یه زار و التماسی بهم نگاه می کرد که دلم واسش می سوخت . هر چی باشه آبجی خودم بود و غیرتم اجازه نمی داد که این جور زار زار آه بکشه . اگه می رفت دنبال پسر مردم تا خارششو بگیرن من یکی خودمو نمی بخشیدم . حالا که خودش می خواد یه خورده بهش حال بدم بد نیست . ولی میدونستم شرایط طوریه که نمیشه کیرو توی سوراخ کونش فرو کرد . این کون آکی که او ن داشت و با اون تن لاغرش یک هفته ای باید کونشو خیس و آماده می کردم تا واسه گاییده شدن آماده شه . اول در اتاقو قفل کردم . دیگه متوجه شد که منم می خوام . اخماش باز شد و لبخند رو لباش نشست . لبامو گذاشتم رو لباش . دستمو از زیر بلوزش که به رنگ سفبد بود و یه حالت مجلسی داشت به سینه هاش رسونده و با اونا که خیلی کوچولو بود بازی می کردم . حدسم درست بود فقط یه خورده از دونه خرما بزرگتر بود .-آهههههههه داداشی داداشی من میخواااااام -چی میخوای . من که نمی تونم زنت کنم . خطرناکه باشه بهت حال میدم . صورتش داغ شده بود . دلش مث یه گنجشک اسیر تند تند می زد . از تب 50 درجه هم اون ور تر رفته بود . همه تنش می سوخت .-ببین من نمی تونم الان لخت لختت کنم یهمو ممکنه مامان بیاد درو که قفل کردیم . حالا یهنیمچه حالی با هم می کنیم تا بعد . کف دست پهنمو باز کرده دو تا سینه کوچولوشو گرفتم و می گردوندمش . اون کف اتاق دراز کش شده بود . خودشو به من سپرده بود . طوری شده بود که اگه اون موقع کوسشو پاره هم می کردم عین خیالش نبود . دستمو از لای شورتش به کوسش رسوندم . نیم وجبی چه جورم خیس کرده بود . منم که زیاد توی این مایه ها نبودم ولی می دونستم از هوس زیاده . هر چی با دستمال پاکش می کردم بازم خیس می شد . کوس خوری رو از اون مردا و فیلمای سکسی که تو خونه دوستان می دیدم یاد گرفته بودم . زبونمو کشیدم رو کوس مهسا -داداش شورتمو پایین تر بکش بیشتر حال کنی . منم بیشتر حا ل می کنم .-عزیزم این جوری خطر ناکه نمی خوام مامان سر برسه ما دستپاچه شیم . کوس کوچولوشو طوری میک می زدم که شهوتی شهوتی شه گرمای تنش از پنجاه هم بزنه بالا . یه دستم رو سینه هاش بود و یه دستم رو دهنش .. وای با اون تن و بدن کوچولوش چه اعجوبه ای بود چه تحرکی داشت . مدام از این پهلو به اون پهلو می غلتید . یک آن ساکت شد .ارضا شده بود . این تمرین خوبی بود واسه من که بتونم یه سری هم به مامان جونم بزنم . فکر کنم مهسا سبک شده بود ولی من سنگین بودم . با این حال آب کیرمو داشته بودم واسه مامانی اگه می تونستم قلقشو بگیرم . شاید اون بهم راه نمی داد. حس کردم اون جوری که من گاییدمش و با من حال کرده با اون سه تا دزد حال نکرده . دزدا وقتی کیرشونو از کوس مامان می کشیدن بیرون به اون صورت خیس نبود ولی من وقتی کیرمو تو کوس مامان فرو کرده بودم خیلی چرب و لغزنده و خیس بود . پس مامان خوشش اومده . ولی چه طوری می تونم دوباره اون صحنه رو اون لحظات شیرینو باز سازیش کنم . تازه سر شب شده بود -مهسا من یه سری به مامان می زنم تا از دلش در بیارم . یه عذر خواهی هم ازش بکنم -حتما خودش میدونه که مجبوری بوده و دیگه این کارای بد بین تو و اون انجام نمیشه -آره هر چی باشه مادره و…این مهسا با این که 11 سالش بود ولی عقلش ده سال بیشتر از سنش کار می کرد . اینو تازه فهمیده بودم . زده بود به خال . غیر مستقیم داشت بهمحالی می کردکه نباید به مامان نظر داشته باشم . بیشتر حسودیش میشد . یعنی ازم بر میاد که قلق مامانو بگیرم ؟/؟مامان که خیلی زن نجیبی بود و هست و تمام جریان امروز به جز اجبار چیزی نبوده . از حموم بر گشته بود . منم یه دوش سر پایی گرفتم و خودمو خوشبو کردم . در اتاقشو زدم -بیاتو -اومدم واسه جریان امروز ازت عذر خواهی کنم -ممنونم پسرم .مگه من تو رو نمی شناسم . خودم بزرگت کردم . شیر منو خوردی . تو به خاطر من و این که منو نکشن خودتو عذاب دادی . من بمیرم واست -مامان جاییت زخمی نیست درد نمی کنه ؟/؟-یه جام زخمیه خودم دوا مالیش می کنم . تنم کوفته هس . -بگو من ماساژت بدم خیلی سردته ؟/؟پتو رو از تنش کنار دادم تا کارمو شروع کنم . واییییییییی لخت لخت بود -ببخشید مامان نمی دونستم -عیبی نداره تو پسرمی من و تو که همه چیزمون واسه هم رو شنه . اون لخت لخت بود و من با یه تی شرت و شلوارک . در اتاقو قفل کردم -چرا قفلش کردی ؟/؟-بده یه وقتی مهسا بی هوا بیاد داخل تو رو لخت ببینه . شونه هایمامانو آروم آروم با دستام مالشش می دادم بعد گوشتای کمرشو با ملایمت بین انگشتام جمع کرده یدفعه ولش می کردم . کف دستامو میذاشتم رو کمرشو یه ماساژگرم بهش می دادم کونش دیوونه ام کرده بود -میلاد جون پاهام یادت نره . از کمر یه پرشی زدم و رفتم رو ی رون پاش . با دو تا دستام چسبیدم به یه رون . دو طرفشو گرفتم بین دو کف دستم و با یه مالش تند اونو سر حالش می کردم . کیف می کرد . خونو توی تمام تنش به جریان در آورده بودم . رفتم از رونش بپرم به کمر که از پشت دستمو گرفت و گذاشت روکونش .-عزیزم ماساژ اینجا یادت رفته میخوای تنم سنگین بمونه ؟/؟اینجا هم مث یه قسمت دیگه تنم . قربون مامان خوشگلم برم انگار فکر و خواسته منو می خوند . دستمو گذاشتم رو کون تپلش . دو تا کف دستمو گذاشتم رو وسط هر کدوم از قاچای کونش و فرم ماساژو طوری کردم که هر چند لحظه یه بار اون وسط طوری باز شه که بتونم سوراخاشو خوب دید بزنم . اون وسط خیس خیس بود .-می تونی یه کاری واسم انجام بدی .-من باید هر جوری شده فرو کنم تو سوراخت کونتو بگام . نامرد باشم اگه کیرمو توی کونت فرو نکنم منی خودشو که روی کوس مینا جون و اطرافش در حال حل شدن بود روی سوراخ کون مامان مالید هر چند برای چرب شدن کافی نبود . مامان دلش داشت از جا در میومد . من زجر می کشیدم . شکمم از قنداقی که خورده بودم درد گرفته بود . حالا دو تا کیر توی تن مامان بود . مامان ناز و پاک و نجیبم دامنش لکه دار شده بود . اگه بابا بفهمه خودشو می کشه . خیلی مامانو دوست داشت . همیشه از این که یکی با نگاه خریداری بهش نگاه کنه حرصش می گرفت . پیشونی مامان در اثر ضربه سرش به درخت خراش گرفته بود .دو تا کیر داشتن مامانو می گاییدن . بیچاره مهسا !ترس از این واقعه یه طرف و هول کردن از تماشای کیر کلفت یه طرف دیگه . جاوید فقط سر کیرشو فرستاده بود توی کون مامان . بیشتر از این نمی رفت داخل . مامان جون درختو بغل زده داشت تا روبه جلو و به زمین نیفته .. بازم مثل قبل آروم جیغ می کشید و گایندگانشو لعنت می کرد. از این که سه تا دزد داشتند مامانو می کردن و کاری از دستم بر نمیومد آرزوی مرگ می کردم . جاوید کیرشو با فشار بیشتری رو به جلو و توی کون مامان حرکت می داد . اشک درد و غم توی چشای مامان جمع شده بود .-بیرحما ولم کنین بذارین برم . جاوید کیرشو بیرون کشید . یه خون کمی روی کیرش مشخص بود . دورو بر سوراخ کون مامان هم یه خون قرمز بود . مثل این که کون مامان پاره شده بود . ولی شدت پارگی و جراحت زیاد نبود . حالا دیگه جاوید خودشو کنار کشید و جاشو داد به اسد . با همون کیر لختش کنار ما وایساده بود . این بار نوبت اسد بود که کون مامانو بکنه . کوفتتون بشه چقدر این زن بیچاره رو عذابش میدین شما کشتینش . کیر اسد با این که تحملش راحت تر بود ولی بازممامانو عذاب می داد . صمد از زیر کمر مینا جونو داشت و من بودم و تماشای دو کیری که می رفتن تو کوس و کون مامان و بر می گشتن . نمی دونستم چرا این قدر بی غیرت شدم که دارم این صحنه ها رو می بینم . جاوید که کنار ما ایستاده بود گفت چیه هر دوتون زلزدین به مامان . دارین می بینین چه جوری گاییده شدنشو ؟/؟بیچاره مهسا نمی دونست گاییده شدن یعنی چه شایدم می دونست و نشون نمی داد . خوب حال کن آقا میلاد . اومد در گوشم و طوری که مهسا نشنوه گفت ببین وقتی رفتی خونه یه سرویس تو هم با مامانت حال می کنی بد نیست چیز درستیه . حالا که هم اون روش باز شده و هم تو می تونی امشب مامان جونتو دلداری بدی . آشغال عوضی معلوم نبود چی داره میگه . حس کردم بد چیزی هم نمیگه . کیرم تیز شده بود .. نه نه نه لعنت بر شیطان دلم واسه مامانم می سوخت . بازم خیلی با مرام بودن از این که آبجی منو لخت نکردن و جلو چشام اونو نگاییدن . جاوید دستشو از رو شلوارم گذاشت رو کیرم -پسر این قد واسه ما فیلم نیا این کهسیخ سیخه . اگه با دیدن مامان جونت حال نمی کنی پس این چرا این جوریه ؟/؟دیگه همه ما سکوت کرده بودیم شاهد نفس زدنها و آه کشیدنهای اسد و صمد بودیم.-اوووووووووففففففف جاوید جاوید ممنونم کونشو زود ول کردی . این چیه . یه دست گاییدنش یعنی یه عمر لذت .-چرا کوسسسسسسشششششششو نمی گی همین جوررررر داره منو میسوزونه دلم نمیاد حالا حالا ها آب کیرمو بریزم داخلش . دست خودم که نیست اوخ جوووووووون داره میاد داره میاد . کاشکی این زن مال من بود واییییییییی اومد آخخخخخخخ . کیییییییففففففففف داره . می ریزززززززه تو کوسسسسششششش . آب خالص کیییییییررررررررمه . سفارشیه خانوم !همش مال خودت . از اون طرفم اسد که دیگه به مرز جنون رسیده بود دستشو گذاشت وسط کون مامان درزشو به دو طرف کشید تا لای کون مامان بیشتر باز شه . مامان زخمی که با این حرکت کونش بیشتر سوخت جیغی کشید و چند لحظه بعد دوباره ساکت شد و اسد نصف کیرشو کرده بود تو کون مامان . موهای سر مینا جونو می کشید و محکم می زد به درخت وحشی شده بود . آخه خودش یه ساعت فقط تماشاچی بود و جنون زده بود به سرش . مامان خوبم مامان نازم . چرا این جوری می کنین ؟/؟چند لحظه بعد هم صمد و هم اسد کیرشونو از سوراخای مامان کشیدن بیرون . آبکیر هر دوتاشون از دو تا سوراخ مامان زده بود بیرون . به این هم رحم نکردند اونو طاقباز انداختند رو زمین و یکی افتاد رو سینه هاش و یکی هم کیرشو مالید به دهن مامان . این بارمامانی خودش دهنشو باز کرد تا کیر اسدو ساک بزنه . حس کردم خسته شده و می خواد زودتر از دستشون خلاص شه . ولی اسد خیلی کیف می کرد -جااااااااان میک بزن میک بزن میکبزن ..جاوید :خانوم خانوما تازه داری آدم میشی . تو خودت از اول مهربون می شدی دیگه . حالا که حال کردن ما تموم شد ؟/؟ظاهرا کارشون تموم شده بود جاوید رفت در گوش اون دونفر یه چیزی گفت که سه تاییشون خندیدند .-ما کارمون داره تموم میشه ولی میخواهیم یه ثوابی بکنیم و این جا رو ترک کنیم . صمد و اسد اومدن منو گرفتن و به زور شلوارو از پام کشیدن پایین -با پسرم کاری نداشته باشین . .من داشتم از ترس سکته می کردم . نه نمی تونستم کیر کلفتو تحمل کنم .-آقایون ننه امو که کردین با کون منکاری نداشته باشین . من تا حالا کون ندادم … اومدن جلو. جاوید اومد در گوش من گفت به نفعته ساکت شی . مامانو دوباره به حالت سگی و کون قمبل شده در آوردند و کمر و پامو گرفته و به زور کیرمو از پشت به کوس مامان چسبوندن . هم خجالت می کشیدم هم استرس داشتم .-نه این کارو نکنین . احترام بین من و پسرمو حفظ کنین . بیایین دوباره با من حال کنین . من خودمو می کشم .-خانوم ما حالمونو کردیم . این کمر سبک شده . این پسرم دل داره . فردا پس فردا بره خیابون منحرف شه دلتون میاد ؟/؟-خیلی پستین . تفنگ ساچمه ای رو گذاشتن رو کله مامان -آق میلاد خوب خوبی ننه اتو میگایی اگه این کارو نکنی

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی -بگو مامان جونم . .یه پمادی از روبروش ورداشت و داد دستم و گفت بمالش به سوراخ کونم . یه خورده هم اگه فرستادیش داخل ایرادی نداره اگه بدت نمیاد این کارو بکن . تو دلم گفتم مامان تو صد دفعه هزار دفعه از این کارا ازم بخواه . یه خورده از پماد و رو انگشتم گذاشته و مالیدمش به سوراخ کونش . مخصوصا دستمو یه خورده پایین تر می کشیدم که با کوسش هم در تماس باشه . باخودم گفتم بهترین موقعیته که سر صحبتوباز کنم .-مامان منو به خاطر اون کاری که امروز کردم می بخشی ؟/؟-این چه حرفیه که میزنی ؟/؟تازه من یه تشکر هم بهت بدهکارم . تو جونمو نجات دادی . حالا میشه یه چیزیازت بپرسم ؟/؟راستشو بگو تو وقتی که داشتی با من اون کارو می کردی لذت هم می بردی ؟/؟حالا میگیم خالی کردن آب در اثر تماس یه لذت طبیعی و اجتناب نا پذیره . نگو خوشت نیومده . حالت ضربه هات و سفتی اونجات و داغی تنت وقتی که بهم می خورد .. سرخ شده بودم این چه سوالی بود که ازم می کرد . فوری یه فکری به ذهنم رسید -منازت یه چیزی بپرسم ؟/؟-بپرس عزیزم .-مامان تو که این قدر زرنگی و احساس منو درک می کنی خودتم خوشت اومد ؟/؟-تو چی فکر می کنی ؟/؟همونجوری که داشتم سوراخ کونشو به بهونه دوا زدن می مالیدم دستمو بردم پایین تر و یه چنگ به کوسش انداختم و گفتم مامانی من جوابمو از این گرفتم . نمی خوای چیزی بگی ؟/؟-آههههههه نههههههههه عزیزم نههههههههه . واسسسسست میگم . راستشو میگم من امروز کمرم سنگین شده بود اون نامردا حالمو گرفته بودن نمی خواستم تسلیم شم . ازت خجالت می کشیدم . دوست نداشتم با کیر اوناراضی شم . وقتی تو کیرتو فرو کردی تو کوسسسسسم فهمیدم دارم به خواسته ام می رسم حالا که آلوده شده بودم بذار آلوده تو می شدم . دوست داشتم اونقدر منو بگایی که ارضا شم . از بد شانسی تو هم منو زود ول کردی تا حالا . ولی از این که بهم تجاوز شده خیلی ناراحتم . یه زن هرچی از کیر مرد فرار کنه بازم یه چیزایی تو وجودش بیدار میشه .. دیگه مامان نفهمید من کی خودمو لخت کردم و کی کیرمو فرو کردم توی کوسش .-نوکرتم مامانی غلومتم . عبدتم . عبیدتم خاک زیر پاتم . خودم سبکت می کنم . خودم راضیت می کنم . روی مامان سوار شده و کیرمو میذاشتم توی کوسش و درش می آوردم . مامان در اختیار من بود . آروم آروم ناله می کرد .منم آروم آروم باهاش حال می کردم .. دنیا مال من و اون بود .-بززززززززن کوسسسسسسمو بزززززززن کییییییرررررررتو می خوام همین جوررررررررربکنم . تا صبح بایدپیشم بمونی -از خدامه ولی مهسا چی -اووووووففففف راس میگی اون مزاحمو چیکارش کنم باشه از فردا یه چند روزی می فرستمش تهرون پیش خالش این روزای آخر تابستونو اونجا بمونه . من و تو تنهای تنها .. جوووووون . میلاد اصلا فکرشو نکن که اون نامردا بامنچیکار کردن من فقط از تو لذت می برم این تویی که داری به من حال میدی . بکن منو . منو بکن . دوستم داشته باش . به مامانت حال بده . با مامانت حال کن . از کوسش لذتببر . دیگه هر روز واست خوشگل می کنم . تو دل برو تر میشم .-مامان تو خودت خوشگلی. خوشگل ترین زن دنیایی . من دوستت دارم عاشقتم .-صبر کن رو کنم . مامان طاقباز کرد و خودش با دست خودش کیر مو گرفت و فرستاد داخل کوس . بغلش کرده روش دراز کشیدم .مامانو مث یه معشوقه بوسیدم . غیر از اینم نبود اون حالا شده بود معشوقه ام . فشار زیادی به خودم می آوردم که آبم خالی نشه . هر چند جای شکرش باقی بود که مامان قرص ضد بار داری می خوره ولی نمی خواستم کیرم شل شه . کمر مامانو با دستام قفلکرده و لباشو هم به لبام چسبونده و با میک زدن اونا و با گاییدن سریع کوس مامان از پایین اونو حشری حشریش کرده بودم .دیگه نمی دونست باید چیکار کنه . تحمل نداشت . دهنشو محکم گرفته بود و با چند تا تکون شدیدی که خورد و آروم گرفت فهمیدم که دیگه آب پاکی رو تو کوس خودش خالی کرده وحالا نوبت من بود . فرصت فکر کردنم به من نداد . چسبید کمرمو گرفت و نگهش داشت . کیرم نه می تونست جلوبره نه عقب بیاد . داغ داغ شده بود . فقط با ریختن آب داغ خودش می تونست خنک شه .-آههههههه مامان مینا جونم وای وایییییییییییی اویییییییییی داره میاد -بذار بیاد مادرت منتظرشه -چشاتو بخورم مامانی -همه جامو بخور عزیزم چقدر داغی میلاد جون .جاااااااااااااااان بریزش تو کوسسسسسسسسم آب کییییییییییییرررررررررررتو بریزش تو کوسسسسسسسسمممممم.-مامان جووووون داره میاد اومد اومد ساکت شدم تا هوس و خلسه به من لذت بیشتری بده بعد از آخرین ریزش یه آه بلندی کشیدم و مامانو بغل کردم . نیمساعت تمام تو بغل هم فقط داشتیم به موها و صورت هم دست می کشیدیم و همو می بوسیدیم . مثل عاشقو معشوقای واقعی . پشت پنجره بزرگی که مشرف به تراس بود و پرده بزرگی هم روش کشیده شده بود یه سایه هایی می دیدم . بوی مهسارو حس می کردم . خدا کنه بوبردار نشده باشه. من و مامان خودمونو مرتب کردیم . آروم قفل درو باز کردم و قبلشم به مامان گفتم که خودشو بزنه به خواب . این وروجک خیلی فضول بود . نمی ذاشت راحت حالمونو بکنیم . من و مامان تازه گرم افتاده بودیم . خیلی مزاحمه این دختره .وایییییی چی می دیدم . مهسا رو تخت یه نفره اش دراز کشیده بود و با انگشتاش و کرم سفید رنگی که کنارش قرار داشت سوراخ کونشو چرب و شلش می کرد . می خواست واسه کیر من میزونش کنه .-کارت با مامان تموم شد ؟/؟-آره با هم درددل کردیم و ازش عذر خواهی کردم -واسه کار الانت کی ازش عذر خواهی می کنی ؟/؟دوزاریم افتاده بود ولی خودمو زدم به کوچه علی چپ ..-متوجه منظورت نشدم -تو گفتی و منم باور کردم . آدمی که درددل می کنه این قدر که سر و صورت و دستاش و زیر گردنش سرخ و داغ نمیشه . راست می گفت من و مامان موقع نوازش کردن هم خیلی همدیگه رو می لیسیدیم .-خفه میشی یا نه . چی میخوای بگی دختره فضول .! من از خجالت کار بعد از ظهرم سرخ شدم .تازه به تو چه مربوطه من چیکار می کنم . می خواستم دوباره دررم برم اتاق مامان که یه لقمه درست و حسابی تر بودش که دیدم مهسا به گریه افتاد و خودشو انداخت به دست و پامو ازم عذر خواهی کرد . منم گربه رو دم حجله کشتم و گفتم میخوای بخواه نمی خوای نخواه از این به بعد همینه . خوشت نمیاد بگو کارت نداشته باشم . ولی کون نقلی مهسا هم بد چیزی نبود. می تونستم از این به بعد رو خواهر کوچولوی خودمم تسلط داشته باشم . از من کوتاه تر بود نمی تونست راحت منو ببوسه . دلم واسش سوخت . بیشتر از اون که بخواد حسادت کنه دوست داشت تنها کسی باشه که به داداشش حال میده . رفتم طرفش و نازش کردم و دستی به موهاش کشیدم . خیلی دل نازک بود .-مهسا واسه امروز اعصابم خردبود .. دیدم بغضش ترکید و زار زار گریه و خودشو انداخت تو بغلم . مامانشو داشتن جلو چشاش می گاییدن و هر لحظه خطر کشته شدن ما بود این جور گریه نمی کرد -چرا همش میخوای خیطم کنی ؟/؟چرا با من این جوری حرف می زنی ؟/؟چرا دلمومی شکنی ؟/؟من که خیلی دوستت دارم . مگه یه خواهر بیشتر داری ؟/؟-تو رو خدا این جوری گریه نکن مامان همه چی رو می فهمه -بذار بفهمه دیگه هیچی برام مهم نیست شاید این جوری کمتر بهت بچسبه … خدا بگم این تلویزیون های وطنی خودمونو چیکار کنه . فیلمای لوس آنجلسی و فارسی وانو مسخره می کنن !بابا مامان واسه منحرف نشدن ما ماهواره غیر ایرونی نذاشتن ولی این دختره از بس فیلمای خودمونو دیده بلبل زبون شده و حرفای گنده تر از دهنش می زنه . اونو بغلش کردم و بردم رو تختش گذاشتم . خودمم کیپ کیپ کنارشدراز کشیدم -داداش یه چیزی یادت نرفته ؟/؟-چی رو ؟/؟-مثل این که این دفعه حرارت اون دفعهرو نداری . ای بابا این دیگه چقدر حساس بود . خودش پاشد رفت درو آروم قفل کرد . یه خرده رو فرمش آوردم . راستش با گاییدن مامان سبک شده بودم و کمی زمان می برد تا هوسم بیشتر از این شه . مقدمه چینی هارو شروع کردم و خودمو انداختم رو تن مهسا وبلوزشم در آوردم وایییییی چه ناز و لقمه ای بود . شورت کوچولو و دخترونه اشو هم از پاشبیرون کشیدم . این بار واسش کوس لیسی کردم و اونو به اوج هوس رسوندم -داداش میلاد جون کییییییییرررررمیخخخخوام . کیییییییییییییرررررررررررتو بهم نشون بده . امروز که گذاشتیتو کوس مامان دوست داشتم تو هم یه روزی منو بکنی. خیلی هوس کیییییییییرررررررررررتو کردم . کیر تو بده ببینم . بده دارم دیوونه میشم . منو بیشتر نسوزون . خواهر کوچولوت داره می میره آه آهههههه میخوام یالله . منم بیش از این منتظرش نذاشتم . کیرم دیگه تیز شده بود و بر گشته بود به همون نقطه و اندازه وقتی که می خواست بره تو کوسمامان .-مهسا جون کونت کوچولوست . سوراخشم خیلی ریزه یه وقتی اگه تحمل نکنی.-کون من بهت حال نمیده ؟/؟دوسش نداری ؟/؟خیلی لاغرم زشتم ؟/؟دوستم نداری ؟/؟چیکار کنم دست خودم نیست . هر چی می خورم چاق نمیشم دیدم دوباره داره گریه اش میگیره این آبجی ناز نازوی ما .-تو دلت میاد دل آبجیتو بشکنی و اشک به چشاش بیاری ؟/؟من اگه با درد و فشار کیر تو اشک بریزم بهتره تا از بی توجهی تو گریه کنم . اونجوری حداقل دلم نمی شکنه . باورم نمی شد این خود مهسا کوچولو باشه این حرفا رو داره می زنه . مهسای زبون بسته خودمون . شاید همه این چیزارو می دونست ولی یه تلنگری لازم بود تا استعداد های بالقوه اش بالفعل بشه .-حالا که خودت می خوای باشه.-جررررررررم بدی ناراحت نمی شم . به شوخی بهش گفتم یه جوری جرت بدم که زبونتاز دهنت بیفته که نتونی این قدر بلبل زبونی کنی .-مهسا کیر داداشی رو که می بینه آواز می خونه . کیرمو یه خورده رو کوسش مالیده و بعدش به طرف کونش کشیدم بالا . نمی دونستم چیکار کنم . کیرمو با سر سوراخ کونش مماس کردم . حتی یک میل هم باز نمی شد . این دیگه چه کونی بود . داشتم فکر می کردم پس هر وقت میره دستشویی چطور باز میشه که با خودم حساب کردم اون در اثر تحریکات داخلیه و ربطی به فشار های مکانیکی خارجی و این طرف نداره . دوباره پماد مالی رو شروع کردم . اون قدر جون من جون تو پدرت خوب مادرت خوب کردم که سه چهار سانتی رو تونستم فرو کنم تو سوراخ کون آبجی مهسا . با این که از درد کون به خودش می پیچید و فشارش داشت میومد پایین ولی از خوشحالی می خندید از این که داره یک مفعول مفید واقع میشه . کیرمو چهار پنج سانت دیگه هم فرستادم جلوتر . دیگه بیشتر از این جایز نبود .-اوووووووووفففففف مهسا چه کون ناز و چه سوراخ تنگ و با حالی داری -خوشحالم که خوشت میاد داداشی لذت ببر چشم و دلت سیر باشه دیگه دنبال هیشکی دیگه راه نیفتی -تو چی مهسا اگه یه پسر بخواد باهات دوست شه چی ؟/؟-من فقط مال توام داداشی فقط تو . تا موقعی که تو خونه بابام مال توام بعدشم یه کاریش می کنیم . جل الخالق !این که بازم داره حرفای گنده تر از دهنش می زنه .. هیچی نشده واسه چند سال بر نامه ریزی کرده . فقط نصف کیرم تو کون مهسا بود . همونشم واسه اولین بارش خیلی زیاد بود . اون پشت به من قمبل کرده و در یه حالت سگی داشت کون می داد . سینه های کوچولوشو دوباره گرفتم تو دستام . مست مستش کرده بودم . داشت خودشو واسه داداشش می کشت . سوراخ کونش همچین تنگ بود که انگار یکی کیرمو با نهایت زور و توانش تو دستاش فشار داده . با این که این بار آب کمتری پشت کیرم جمع شده بود نتونستم جلو گیری کنم.-جاااااااااننننننن قربون کون کوچولو و داغ و هوس انگیز مهسا جون . قربون سوراخ کون تنگت و قربون کوس داغ و حشریت . خودشو ازم جدا کرد و کیرمو گذاشت تو دهنش و یکی دو قطره آبی رو که تنش چسبیده بود میک زد و ساک زدنو شروع کرد . مثل هنر پیشه زن فیلمای سکسی واسم ساک می زد . این دیگه کی بود . نصف کیرم تو دهنش بود . به همون اندازه ای که فرو کرده بودم تو کونش -آهههههه مهسا تو که همش داری بهمن حال میدی . خودتم حال می کنی ؟/؟-مگه میشه داداش منو بگاد حال نکنم ؟/؟مگه میشه داداشم راضی باشه من خوشم نیاد ؟/؟دفعه قبل ارضا شدم حالا دارم حال می کنم …..در هر حال اون شب شده بود این که تا صبح از این اتاق برم به اون اتاق و فقط یه نیمساعتی ما سه نفر نشستیم دو رهم شام خوردیم .هر دفعه هم بر می گشتم طرف مهسا نمی گفتم که مامانو گاییدم می گفتم بالاسرش بودم که افسردگی نگیره . می دونم حرفمو باور نمی کرد . اون زرنگ تر از این حرفا بود . دیگه هم خالی نکردم . درجه مقاومت منم بالا رفته بود . نزدیکای صبح بازم هوس کرده بودم که آبمو خالی کنم ولی گذاشتمش واسه فردا خیلی خسته شده بودم . مامانو منصرفش کردم از این که مهسارو بفرسته تهرون تا چندروز پیش خالش بمونه . آخه وقتی بابا بر می گشت من شبا تنهاییچیکار می کردم . دستم از هردو تاشون کوتاه می موند . فقط گفتم بعد از ظهرها بفرستش کلاس تقویتی زبان . ین جوری بهتر بود . در هر حال ادامه کلام این که تصمیم گرفتم که یه چرتی بزنم و دیگه به هیچکدوم از این اتاقا سر نزنم چون هیشکدومشون سیر بشو نبودن . حالا من دو تا آماده ور دستم دارم که هر وقت بخوام می تونم اونا رو بگام . چه نعمتی از این بالا تر باید قدر این لحظه ها رو بدونم سردم شده بود . می ترسیدم برم تو اتاق پتو بگیرم باز داشتم کنن . هر کدومشون فکر می کردن من اون طرفم . از گوشه و کنار چند تا رو انداز و هر چی پارچه و ملافه و از این آت و آشغالا گیر آوردم پس از دراز کشیدن رو کاناپه کشیدم رو تنم تا یه خورده گرم بیفتم . داشتم واسه سلامتی و بهروزی اون سه تا دزد دعا می کردم که همونجا خوابم برد .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

به منم درس بدهپیام , عموی فرشیده که دانشجوی رشته ریاضی بود گاهی میومد خونه مون و به فرشیده درس ریاضی می داد . دخترم فرشیده 15 سالشه و سال دوم ریاضی فیزیک درس می خونه . شوهرم پرویز هم یه پاش ایرانه و یه پاش کشورهای اطرافه و معمولا یه سری جنس لوکس و پارچه و این جور آت و آشغالا میاره وکلی هم کار و بارش گرفته . روزایی هم که نیست گاهی وقتا برادر شوهرم خوابیدن میاد پیش ما و به فرشیده درس میده وعمو برادر زاده میگن و می خندن و تو یه اتاق می خوابن . ماجرا از اونجا آغاز شد که یه شب نیمه شب از جام پاشدم رفتم آب بخورم دیدم یه صداهای عجیب و غریبی میاد دلم رفت . حال و هوای سکس و عشقبازی با پرویزو داشت . صدا از پشت در اتاق فرشیده میومد . صدای پیامو می شنیدم که انگاری کیرشو کرده تو سوراخ کوسی یا کونی و داره حال می کنه -آههههه کیرم سوخت .. بذار خالی کنم .. بذار بریزم .. پس این دختر ه ذلیل مرده فرشیده کجاست که این پیام جنده یا دوست دخترشو آورده .. جوابمو خیلی زود گرفتم -عمو جون عمو پیام . نه نه اجازه نداری تا ارضام نکردی حق نداری آبتو بریزی تو کونم . مثل اون دفعه نشه که خالی کردی شل شدی دیگه بهم حال ندادی -فرشیده نمی تونم تحملشو ندارم . قول میدم تا هر وقت بخوای کوستو بخورم -یواشتر مامان بیدار میشه . پس کاندوم بذار کثافتکاری نشه -نه کاندوم حال نمیده خودم تمیزت می کنم . شرمم میومد برم وسطشون -فرشیده بگیر اومد آخخخخخخ آخخخخخخ فکر کنم دیگه تو کون یکی یدونه دخترم , یکی یدونه بچه ام آبشو خالی کرده باشه . نامرد پست فطرت . خیلی آروم شدند وفکر کنم عمو پیام کون برادر زاده فرشیده اشو با دستمال کاغذی پاک کرده ومیک زدن کوسشو شروع کرد . رفتم و پس از چند دقیقه بر گشتم . ظاهرا کارشون تموم شده بود داشتند با هم درددل می کردند -فرشیده اگه یه خواستگار خوب بیارم ازدواج می کنی ؟/؟ راه کوست باز میشه می تونی بهم حال بدی -عمو جون تو ناراحت نمیشی که شوهرم منو بگاد و بعد تو بیای پیشم ؟/؟ -نه چه اشکالی داره . وقتی خودت بخوای منم راضیم تازه گاییدن کوس یه صفای دیگه ای داره . وقتی خودت کیر بخوری می فهمی چه حالی داره . نمی دونی چقدر هوس کوستو دارم . کوس یه حال و هوا و گرمای خاصی داره . درسته سوراخ کون کیپ و تنگه وکیر آدمو درسته می بلعه ولی وقتی حس کنی زن و کوس زن با کیرت حال می کنه کیف و صفای خودت هم بیشتر میشه . وقتی پیام این حرفا رو می زد فراموشم می شد که دخترم زیر کیر عموش قرار داره . یه حسی در من بیدارشد .صبح روز بعد فرشیده رفت مدرسه ومن و پیام که اون روز کلاس نداشت تنها موندیم . قبل از این که از خواب بیدارشه زودی رفتم حموم و یه تیغ به کوسم انداختم و یه شامپو بدن به خودم زدم تا پوستم یه لطافت خاصی بگیره . موهامو به یه حالت چتری در آوردم تا چهره مو جوونتر نشون بده وکلی رو صورتم کار کردم . پرویز تا چند روز دیگه نمیومد وفرشیده هم تا چند ساعت دیگه بر نمی گشت . پیام خیلی خوش تیپ تر از شوهرم بود ومنم می تونستم همونجوری که خودش می خواست بهش کوس بدم و خودمم حال کنم . رفتم بالا سرش و دست گذاشتم روسرش -پاشو پسر یه خورده به درسات برس -بذار بخوابم فرشیده خسته ام -من فروغم زن داداشت . الان نزدیک ظهره . مثل این که دیشب خیلی به فرشیده درس دادی . یه خورده خودمو بیشتر بهش چسبوندم . سرش تو دامنم قرار گرفت . پاهام لخت بود یه دامن چین دار آزاد پوشیده بودم که بتونم یا اونو بیهوشش کنم یا به هوشش بیارم و شاید م هردو . سرپیام رو پاهام قرار داشت قصد داشتم سریع برم رو اصل مطلب می دونستم که اون اهلشه و اهل تعارف کردن هم نیست وواسه منم موقعیت بهتر از این گیر نمیومد واسه همین کاری کردم که سرش رو پاهام قرار بگیره . یه خورده خودمو جلوتر کشیدم . سرش جلوتر اومد ولبه دامنم رو سرش قرار گرفت هر چند فضای کوس و لاپام خوشبو بود ولی اکسیژن کافی به برادر شوهر نازنینم نمی رسید و خواست سرشو بیاره بالا که به دامنم گیر کرد ومنم همونجا سرشو به پاهام فشار دادم زن داداش چیکار می کنی زشته -پیام عزیزم میخوام به منم درس بدی از اون درسایی که شبا به فرشیده میدی . تازه می تونی فوق العاده هم بهم درس بدی بیا ناز نکن می دونم اهلشی . یه خورده سرشو این طرف و اون طرف می کرد و واسه ما فیلم میومد . دامنمو دادم بالا تا چشاش به پاهای لخت و تپلم بیفته به اون شورت خیلی نازکی که پام کرده بودم ولبه های کوسمو از دو طرف انداخته بود بیرون -بیا عزیز دلم مگه تو کوس نمی خواستی بیا بیا .. اونو بیدار و بیهوشش کرده بودم . حالی به حالی شده بود . شورت و کوس رو باهم گذاشته بود تو دهنش -پیام تو چقدر حریصی . این جوری که منو بیشتر آتیشم می زنی . شورت و کوسو طوری با هم می جوید که از حال رفته بودم . یه انگشتشم فرستاده بود تو کوسم . خودش فقط شورت پاش بود ولی می شد کیرشو حس کرد که در حال بیرون پریدنه دیگه حس و اراده اش تسلیم سکس شده بود . مثل وحشی ها لختم کرد -زن داداش زن داداش .. کفتم خیلی وقته کشته مرده اندامتم -پسره بی حیا هوسی .. زن داداش یعنی زن تو مال خودتم مال تو . شما داداشا شریک همین -نگو فروغ نگو اون وقت من پررو میشم ومیگم همیشه باید بهم برسی -خب اگه من همیشه بخوام چی .. افتاد رو شکمم و سینه هام و سر تاپامو می لیسید . هیجان گاییده شدن توسط برادر شوهر جوونی که سیزده چهارده سال ازم کم سن تر بود پوست تمام تنمو به لرزه در آورده بود . نوک سینه های پیامو میک می زدم ورفتم سراغ کیرش و گذاشتمش تو دهنم تا تشنه ترش کنم . حس کردم که شاید فرشیده واسش ساک نزده باشه . این جوری بهتر می تونم اونو جذب خودم کنم . هیکل لختش اونو جذاب تر و خواستنی تر کرده بود . حتی کیرشم از کیر داداشش با حال تر بود . اونو قرار داد رو کوسم . همون بیرون سفتی رو حس می کردم -بفرمایید در بازه . صاحب خونه آماده پذیرایی از صاحب قلبشه .. از همون اولی که سر کیرشو وارد کوسم کرد آتیش لذت وجودمو سوزوند -اووووفففففف عزیززززم بیشتر فرو کن . بفرستش بره آخخخخخ بده منو از این دله تر نکن . آروم آروم کیرشو کرد تو کوسم -حالا تند تر تند تر کوسسسسم میخواد درد بکشه میخواد کیییییرررررت اونو شلاقش بزنه . زودباش زودباش عزیزم . نترس محکم تر نترس . شونه هامو تو دستش داشت وبا ضرباتی سرسام آور منو می گایید . طوری که سرم از پهلوی تخت آویزون شد . پاهامو به دو طرف بیشتر باز کردم تا کناره های پا ودو طرف کیر پیام بیشتر به پام بخوره ومنو سر حالم کنه -راستشو بگو چند وقته دوست داشتی که منو بگایی -راستش از همون روزی که شعله های هوس در وجودم زبونه کشید . دلم می خواست زن داداشمو بکنم . گاهی که لباسای تنگ و چسبون می پوشیدی بهت خیره می شدم وهوستو می کردم . حالا تو از کی دوست داشتی که زیر کیر من آروم بگیری ؟/؟-از همین دیشب وقتی که متوجه شدم فرشیده رو گاییدی . کردی تو کونش و هوس کوسشو داشتی . راستش هوس و هیجان روزای اول جوونی در من زنده شد -تو که خیلی جوونی -ولی خیلی ازت بزرگترم . منو ببوس ببوس حس می کنم بر گشتم به روزای اول ازدواجم -می تونی تصور کنی که رابطه من و هم یه نوع ازدواجه دیگه . من و تو هم زن و شوهریم دیگه منتها قایمکی . یک دور منو رو تخت برگردوند تا کونمو ببینه -بخورر همه رو جووووون گازززززششششش بگیر -می دونم نباید کبودش کنم . چون داداشم کون دوست داره ومی فهمه یکی سر زنش بلا آورده -چقدر ماساژت کیف میده ! با دو تا انگشت شستش قاچای کون درشتمو به دو طرف بازش کرد -فروغ عجب سوراخای باحالی داری . هردوتاشو میخوام -اول کوسو بکن سر حالم کن بعد به اون یکی برس . اونو که فرشیده سیرت کرده . طوری منو می گایید که تخت با حرکات فنری خودش لذت منو شدید تر می کرد . با هر ضربه گاییدنی کیرش داخل کوسم قسمت بیرون کوس می چسبید به تشک تخت -پیام ادامه بده این جوری حال کردنو تا حالا نداشتم حس می کنم داره می ریزه داغ شدم . خواهش می کنم تند تر تند تر زیر کوس من روی تشک خیس خیس شده بود . حس می کردم یه چیز گرم دیگه هم داره می ریزه . پس این تشک باید خیس تر شه -واییییی پیام پیام کیرتو گرفتم دارم پرواز می کنم دارم بال بال می زنم . چه خوب داری بهم درس میدی حالا باید مهر تایید و قبولی منو بزنی -اوه زن داداش من باید خیلی بیشتر از اینها بهت درس بدم -اون که روی شاخشه .. دوزاریش افتاد پهلوهای منو گرفت . جهشهای کیر پیام مثل یه قلقلک آبهای کیرشو ریخت توی کوسم . چشامو بستم تا کیفم تکمیل شه .متوجه بودم که یه خورده از آبای کیرش داره رو تشک می ریزه . در حال و هوای خودم بودم که دیدم کیر پیام رفت تو کونم -جوووووون زن داداش . کالیبر کونت گشاد تر از کون فرشیده جونه . حال میده پدر ما رو در آورد دخترت از بس درد درد کرد -یعنی سوراخ من این قدر گشاده -نه فروغ جون باحاله باحاله با کیر من سازگاری داره . درهمین حال صدای درو شنیدیم و تا بیاییم به خود بیاییم و فرار کنیم فرشیده سر رسید -مامان عمو .. شرم آوره .. به همون حالت که رو تخت دمر کرده بودم و کیر پیام توکون من بود و وقت بیرون کشیدنشو هم پیدا نکرده بودیم و منم این قدر پررو شده بودم که پیش دخترم از کوس وکون دادن ابایی نداشتم گفتم دختر گلم عزیزم نمیشه که همش به تو درس بده حالا رو نبین که عمو جونت اومده یه کلاس پایین تر و کرده تو کونم . تاحالا داشتیم درس تکمیلی کیر به کوسو انجام می دادیم . عزیزم آروم باش شتر دیدی ندیدی . من و عمو جونت با هم نامحرمیم ایرادی نداره با هم حال کنیم ولی تو که محرم عموتی چی ؟/؟ چرا ؟/؟ پس با من نپیچ . چند لحظه بعد دیدم که فرشیده خودشو لخت کرد و رو تخت کنارم دمر کرد و پاهاشو از پشت به دو طرف باز کرد وتوی نوبت قرار گرفت که هر وقت عمو جونش از کون من سیر شد فرو کنه تو کون اون .. پایان

به یه شرط نمیگماز روزی که اونو دیدم اگه نگم عاشقش شدم اینو می تونم بگم که دوست داشتم خودمو در اختیارش بذارم . من 45 سالم بود و بیست سالی ازش بزرگتر بودم . با این که هنوز شوهر داشتم ولی یه حس خاصی نسبت به اون پیدا کرده بودم . برای همین زیاد نسبت بهش سخت نگرفتم . آخه اون خواستگار دخترم سودابه بود . من اسمم سیمینه و از دخترم خیلی خوشگل ترم . حالا چی شد که اون اومد خواستگاری سودابه نمی دونم . شاید چون تنها بچه ام بود و وضع مالی مون هم عالی . و این دو واحده ای رو هم که مال ما بود یک واحدشو هم به اسم دخترم کرده بودم که با شوهرش همین جا زندگی کنه . تازه بهنام کار درست و حسابی هم نداشت و محمود شوهرم اونو کرد حسابدار مخصوص مغازه خودش که فروش سخت افزار و وسایل کامپیوتری و لپ تاب و..در حد گسترده بود و اونم تازه روزی دو ساعت می رفت مغازه و ورودی خروجی ها رو ثبت می کرد و بر می گشت . من خیلی دلم می خواست که این داماد خوش تیپمو یه جوری جورش کنم . همش تو عالم رویا می دیدم که داره باهام عشقبازی می کنه . یکی از این روزا که می دونستم سودابه رفته استخر و تا دو سه ساعت دیگه بر نمی گرده گفتم بهتره که به یه بهونه ای برم سراغ بهنام . صدای پایی رو تو راه پله شنیدم . صدای جرینگ جرینگ کفش پاشنه بلند زنونه میومد . شاید یکی از دوستای سودابه بوده باشه . ولی تا اونجایی که خاطرم میومد هیچیک از دوستاش این موقع سراغش نمیومدن . اصلا کسی باهاش کار آنچنانی نداشت . شایدم خواهر بهنام بوده باشه ولی اون که اصلا خواهری نداشت . شاید مادرش بوده ولی مادرش که همش اسپورت پاش می کرد . دیگه مشکوک شده بودم . واحد دخترم یه طبقه بالاتر بود و در ورودی ما یکی . .. از پشت که اون زنه رو دیدم خیلی به خودش رسیده بود . کونش داشت می ترکید . مانتوشو همون راه پله در آورده گذاشته بود تو دستاش . این باید خودش با کلید درو باز کرده باشه . یه یک ربعی گذشت . دیگه مطمئن شده بودم که اون دوست دختر دامادمه . باید خودمو به صحنه جنایت می رسوندم . بیچاره سودابه . چقدر شوهرشو دوست داشت . اگه من می خواستم به دامادم کوس بدم خب من مادر دخترم بودم و به گردنش حق داشتم ولی یه غریبه چرا . . اون چرا به خودش همچین اجازه ای داده که بیاد و کنار دامادم بخوابه . چرا آخه . کلید در رو داشتم . خیلی آروم بازش کردم و رفتم داخل . در اتاق خواب نیم باز بود . اون چیزایی رو که نباس می دیدم دیدم . کاری نداشتم که صحنه به فینال رسیده یا تو خط هیجده قدم و شش قدم هستند . دارن کر نر می زنن یا پنالتی می کشن . موبایل آخرین سیستم خودمو در آورده و با ترس و لرز فیلم گرفتم . همون دو سه دقیقه کافی بود . سریع چکش کرده و اونو بردم تو خونه خودم قایم کرده و برگشتم . این بار با اعتماد به نفس هر چه تمام تر چند تا ضربه به در زدم . بهنام کوس خل که کیرش تو کوس اون زنه بود و مخش از کار افتاده بود اولش گفت بفرمایید بعد یهویی هر دو تاشون دستپاچه از رو تخت اومدن پایین و اون زنه جلو کوسشو داشت تا برم بگیرمش زیر مشت و لگد , سه سوته لباساشو پوشید و رفت . من در اصل با داماد نامردم کار داشتم -تو خجالت نمی کشی . کار مفت , خونه مفت , زن و ماشین مفت دیگه چه کوفتت بود ؟/؟ حالا همه اینا رو از دست میدی .- مامان یه اشتباهی شده .. غلط کردم . من نمی خواستم این جوری بشه -چه اشتباهی شده حتما این کوس از آسمون افتاده تو رختخواب تو و کیر تو هم آماده بوده و رفته اون داخل .. وقتی دید که دارم با قدرت حرف می زنم گفت میزنم زیرش تو واسه این که حرفتو ثابت کنی اونم در این گونه موارد چهار تا شاهد مرد و هشت تا شاهد زن لازمه . -من این چیزا رو نمی دونم فیلمشو گرفتم و خیلی شفافه .. یک ربع فیلم گرفتم . از همون اول تعقیبش داشتم . حالا ببینم سودابه و داد گاه و پدر سودابه به دیدن این فیلم چی میگن . سودابه من نمی تونست نیازتو تامین کنه که تو رفتی دنبال یه جنده عوضی که معلوم نیست چه مرضی داشته باشه ؟/؟ شما مردا همه تون کثیفین . مگه کیرتونو می شورین ؟/؟ همون کیرو می خواستی دوباره فرو کنی تو کوس دخترم ؟/؟ اصلا تو کت من یکی نمیره که نمیره . -مامان گوه خوردم غلط کردم . منو ببخش .. بگو من چیکار کنم . -هیچی بهنام . منو بکنی حالت جا میاد ؟/؟ دلت رضا میده که دنبال هیشکی دیگه نری ؟/؟ تعجب می کرد که دارم این جوری باهاش حرف می زنم . -مامان ! سیمین جون من غلط از این جسارتا بکنم . -من با کسی شوخی ندارم . دارم جدی باهات حرف می زنم . این همون کاریه که باید بکنی . خودمو خیلی ردیف کرده بودم . کوسمو هر روز برق مینداختم به این امید که یکی از این روزا زیر کیر بهنام قرار بگیره . بد جوری زرد کرده بود . طوری که اون لحظه حاضر بود ننه شیطونمو هم بگاد تا از این مخمصه رهایی پیدا کنه . .-شما جدی میگی مامان ؟/؟ -شوخیم کجا بود . مگه من از اون زن روغن مالیده چی کم دارم . زودباش برو کیرتو بشور که اثر اون کوس کثیف از روش محو شه . -صبر کن اصلا من خودم باهات میام حموم . خودمو لخت کرده و همراه دامادم رفتم حموم . البته تا اینجاش که با هم محرم بودیم . بقیه شو دیگه از حق آبچک استفاده کردم . خودم لیف و صابون گرفته و اول تمام تنشو خوب شستم و بعد کیرشو یه آب مالی درست و حسابی کردم . یواش یواش اونم راه افتاد و یه حالی بهم داد . یه جوری به سینه هام و کمرم دست می کشید که منو به التماس وا داشته بود . -مامان خیلی خوشگل و خوش بدنی . خیلی خواستنی هستی . نازتو بخورم . اولش حس کردم که داره هندونه زیر بغلم میذاره که من لوش ندم . ولی وقتی که بدن داغ و کیر شق شده و سفتشو دیدم که اون نوکش به طرف کوسم نشونه رفته فهمیدم که داره راست میگه .. مامان می دونم که دیگه منو به عنوان داماد خودت قبول نداری و این آخرین روزیه اینجام ولی دوست دارم از این آخرین لحظات به نحو احسن استفاده کنم –بیا پویا بیا عزیز دلم بیا این قدر صحبت نومیدی نکن . بیا بیا جلو تر . دوست داشتم کوسمو بخوره ولی روم نمی شد بهش بگم رفتم طرف کیرش تا اونو بذارم دهنم که دیدم خودش اومد طرف کوسم و منو کف حموم خوابوند و زبونشو گذاشت روش . چقدر باحال لیس می زد . هر وقت شوهرم می خواست کوسمو بلیسه می گفتم حال نمیده میک بزن . حالا دامادم داشت با لیسیدن حال می داد . وقتی از لیس زدن به مکیدن رسید که اینجاشو دیگه نتونستم تحمل کنم گردنشو محکم داشتم و اونم خودشو به زمین فشار می داد تا یه جوری درد ناشی از حرکت منو کنترل کنه . -اووووهههههه بهنام عزیزم . به جنب و جوش افتاده بودم . حس می کردم که نیروی جوونی دوباره بر گشته طرف من . حس می کردم بیست سال جوونتر شدم . اصلا به کثافتکاریهای بهنام فکر نمی کردم ولی باید اونو میون بیم و امید نگه می داشتم تا به بهترین وجهی بهم حال بده . با چند دقیقه خوردن کوسم سر حالم کرد . . منو دمرو کف حموم خوابوند . دو تا دستمو از کتف گرفت و به عقب کشوند و از همون طرف کیر کلفتشو کرد تو کوسم -اوووخخخخخ جووووون کوسسسسم ببین چقدر واسه داماد خوشگلش جا باز کرده . بذار تو کیر کلفتتو . بذار .. هرچی می خوای باهاش حال کن . هر چی کم داری مامان بهت میده . کوس میدم .. پنج تا انگشتشو یکی یکی می کرد تو سوراخ کونم . -نهههه نهههه چقدر تو باحالی پسر -تو چی مامان تو به کی میگی . سیمین جون یه چیزی بگم ناراحت نمیشی . بهت بر نمیخوره ؟/؟ -هرچی میخوای بگو . حتما یه عیبی در من دیدی . چیکار کنیم سن که از چهل بگذره زن دیگه یواش یواش از فرم خارج میشه -اتفاقا درمورد تو بر عکسه . اینو می خواستم بگم که تو از سودابه جون خیلی تازه تر و اکشن تر و باحال تری و خوشگل و لطیف تر . -نههههه نهههههه بهنام تو با این حرفات امیدوار و خوشحالم می کنی . با این حرفاش حس کردم لذتی رو که از گاییده شدن و حرکات کیرش تو کوسم حس می کنم چند برابر شده . بهنام داره میاد آبم داره میاد . بریز تو کوسم خواهش می کنم تو همین الان بریز که دو تا آب بچسبن بهم -مامان داشته باش بگیر که اومد . نمی تونم اون حالتی رو که در اون لحظه داشتم وصفش کنم من در حال ارگاسم بودم و اونم داشت آبشو تو کوس من خالی می کرد . شونه هامو داشت و رو من خم شده و یه طرف صورتمو می بوسید .. بااین که دلم می خواست پاشم و همون لحظه کیرشو بذارم تو دهنم ولی اون احساس لذت و خماری بعد از سکسو که باهاش خیلی حال می کردم بهم اجازه نداد که تکون بخورم . . دقایقی بعد از جامون بلند شده و رفتیم تو اتاق خواب و بهنام دیگه سنگ تموم گذاشته بود . .فرصت نداده بود که من کیرشو بخورم . فقط داشت منو می گایید . من سیر نشده بودم بازم می خواستم . از ترس این که دخترم سر نرسه اونو بردم به آپارتمان خودم و کلیدو از داخل انداختم رو در . هر چند می دونستم که سودابه زنگ می زنه . دیگه اینجا رو نذاشتم که بهنام شروع کنه . بد بود دیگه . همش اون داشت فعالیت می کرد . کیرشو گذاشتم تو دهنم و یه ساک جانانه بهش زدم . خیلی خوشم میومد که می دیدم اون بدن خوش فرم و هیکل رعنا و داماد خوش قیافه من با این حال دادن من از حال رفته . تکون نمی خورد اگه تا صبح هم ساک می زدم بازم سر جاش وایساده بود . گفتم بهتره حاشو ببره . منم طوری بهش حال بدم که دیگه هوس زنای خیابونی و دوست دختر نکنه . حس کردم که آبش داره می ریزه تو دهنم . واسه اولین بار تو عمرم آب کیر و فرستادم تو دهن و حلق و شکمم و نوشش کردم . شوهرم به خوابش هم نمی دید که همچین کاری واسش انجام بدم . -بهنام آروم شدی ؟/؟ خوشت اومد ؟/؟ -تو چی مامان ؟/؟ -خیلی زیاد .-مامان . من دیگه تو این خونه جایی ندارم ؟/؟ وقتی سودابه بیاد بهش میگی ؟/؟ میدونستم داره واسه من ناز می کنه . میخواستم بهش بگم آخه کوس خل جان منی که خودم بهت کوس دادم چه طور جراتشو دارم بگم که دامادم داشته کوس یه غریبه رو می کرده ؟/؟ ! بااین حال به خاطر حفظ سیاست و امتیاز گیری گفتم : بهنام جان به یه شرط چیزی نمیگم و اون این که از الان باید فکر کنی که دو تا زن داری . خودت یه مسلمونی و می دونی در دین ما باید که عدالت بین زنها رعایت شه … پایان …

ننه و انفجار شب (طنز)یه روز از روزهای خدا رفتم خونه ننم کسی نبود ننم 134 سالشه بدنشو ببینی انگار دختر 20 ساله ای سینه هاش سایز 125 هست قد 199 وزن هم که تراتزو باهام نبود(متر فقط بورده بودم)موهای شرابی و چشمای آبی آدم روانی می شه می بینش(هر کی دیدش کس خول شده جز من که خودم کس خولم)اون روز یه 400 تا سی دی فیلم سوپر بورده بودم گفتم یه 10 دقیقه ای یه نگاه بندازم 400 تا رو حالا شانش کیری من 5 دقیقه اول 260 سی دی ها رو دیدم 261 رو گذاشتم ننمخفتم کرد(راستی از خودم نگفتم قدم 145 وزنم 102 کیرم تقریبا 3 متری هست مثل کمر بند دور کمرم می بندمش کم پیش می یاد راست شه اما اگهشد دیگه کاره حضرته فیله خوابوندنش حدودا 90 کیلو از وزنم رو کیرمه اینم از مشخصاته خودم)ننم گفت اینا چیه بچه می بینی من هم نگاه تو چشماش کردم از خجالت 50 تا گوز کندم ننم دید ناراحتم زد زیره گریه گفت ببخشید مزاحمت شدم و رفت بد از رفتنش یه 5 تا گوز دیگه کندم از خجالت ولی فهمیدم این 5 تا گوز یعنی روم دیگه باز شده گذشت 2 ساعتی ننم خوابش برد من هم کیرم حوس کرده بود گفتم یه نقشه درست بکشم ننه رو به فاک عزما ببرم اول رفتم حمام موزر هم بورم موهای کیرمو بزنم دیدم موزر گیرمی کنه رفتم پشم چین رو آوردم 5 ساعتی طول کشید زدن موهای کیرم ولی ارزشداشت رفتم بیرون از حمام دیدم شب شده اول گفتم ننه خفت کنم بد ترسیدم سکته کنه بذد رفتم 3 کیلوقرص خواب آور ریختم تو یهلیوان آب اصلا معلوم نبود چیزی تو آب ریختم دادم ننهخورد یه ساعتی گذشت اثرکرد ننه خوابش بر اما 5 ثانیه بد پا شد(زدم تو سر خودم گفتم باید 10 کیلو می رختم اما دیگه وقتی نبود)پاشدم باز فیلما رو گذاشتم این دفعه باصدای بلند ننم دیدم داره چپ چپ نگاه می کنه یه گوز دیگه کندم گفتم به تخمه 40 کیلویم اصلا ننم یهو یه پارچ آب از کسش زد بیرون فک کنم داشت تحریک می شد البته فک کنم شک داشتم ننم گفت برو چمن زنو بیار امدم دیدمحمامه صدام کرد گفت بدش کار دارم فهمیدم میخواد موهای کسشو بتراشه3 ساعت بد امد بیرن من هنوز فیلم می دیدم امد گفت اینا وااسه چیته می بینی گفتم ننه جوز جق زدنمگه ما جونا سرگرمی داریم ننم ناراحت گفت نمی زارم عقده ای شی یهدفعه مثل تایتانیک لباسشو کند چشمت روزه بد نبینه 3 متر کیر ناجور از خواب پاشد زد به سقتف ننم گفت کیرت یه هوا از پدر بزرگت بزرگتره من که دیگه حاله خودم نبودم زبونمو کردم تو دهنش از کسش درامد بخاطره سینههاش 2 متری فصله داشتیماما فاصله ها واسه یه آدمه حشری هیچ گهی نیست(بپه های حشری میفهمن چی می گم)رفتم کسشو لیس بزنم یهو یه پارچ آب امد تو صورتم دیگه عصبی شدم با سر رفتم تا گردن تو کسش(نگید دروغه کلیپ یارو کچله تا گرن رفت تو کس زنه رو اگه دیده باشیدمی فهمید راس می گم)یکم عقب جلو کردم امدم بیرون نفس بگیرم ننم ناراحت بود گفتم چته گفت منو با اون زنه کلیپ که تا گرن رفتن تو کسش مقایسه می کنی گفتم من غلط بکنم من همنامردی نکردم تا کمر رفتم تو اینقدر گرم بود دوس داشتم همیشه بمونم اما نفس نمی شود بکشی امدم بیرون ننم افتان به جونه کیرم یه ساکی می زد 2 متر از کیرمو کردم تو حلقش خواست اوق بزنه کشیدم بیرون خی می گفت تو ماله منی من ماله تو(من تو دلم می گفتم کس نگو)الان که دارم داستانو می نویسم کیرم به سقف چسبیده خیلی ساک زد دیگه جونم داشت از کیرمدر می یومد دیگه تاقت نیاوردم کیرو تا ته کردم تو کسش یه جیغ کشید گفت جون من هم که بیشتر تحریک شدم گفتم وایسا امدم رفتم یه کفگیر آوردم کیرو کردم تو کسش تخمامم با کفکیرکرم تو ننه داغ کرده بود کس خر بود نه آدم تند تند تلمبه زدم یهو همه آبم ریخت تو کسش گفتم حامله نشی گفت ننه من دیگه تخمکی ندارم با اینکه آبم امده بود 2 تا تلمبه دیگه زدم ننم جیغ زد مثل توپی پرت شدم آبشامد تا کمر امد تو خونه امد بالا…………ممنون که خونندید اگر خواستین داستانه کون کردنهم بگم و کردنه ننه جلو پدر بزرگ ادب رو هم راعیت کنید داستان که کس شعره فحش هم ندیننوشته:‌ کس مغغغغغغغززززززززز

سکس با اولین عشقمبعد از ازدواج با سلام دوستان خاطره ای از عشقم رابراتون میگم:سالها پیش با پسر دانشجویی دوست شدم،…عاشق هم شدیم و بلاخره ما با هم عاشقانه سکس کردیم ،…متاسفانه تحت فشار خانواده مجبور بهازدواج اجباری شدم …و مادر عشقم مخالف ازدواج من با پسرش بود !به ناچار برایفرار از عشق نا فرجام ازدواجکردم و بدترین قسمت اینکه شب زفاف اسم عشقمو صدا زدم ،همسرم فهمید من قبلا سکس داشتم منهم گفتم من به تو گفته بودم من عشقی داشتم و خواهم داشت!و اون شب بدترین شب زندگیم شد…ما بچه دار شدیم ولی منلحظه های شیرین عشق اولم را هیچگاه فراموش نکردم …سالها گذشت من با همسرم به شدت اختلاف داشتم چندین بار تصمیم به جدایی گرفتم اما هر بار به خاطر بچه …میگذشتم!!!تابستان گذشته یک شب تو فیس بوک بودم دیدم آقایی پیشنهاد دوستیداده ،توی صندوق غیره هماز طرف همون شخص پیام داشتم !(سریال همسان همون موقع پخش می شد و همون داستان برای من اتفاق افتاد)…متن پیام:سلام عشقم منم(دکتر… )میدونی بعد از چند سال پیدات کردم قربونت برم این شماره ی من با من تماس بگیر منتظر شنیدن صداتم…شما باشین چه حالی میشین؟ با هزاران شک و تردید اول پیام دادم ،پیام داد … و تا صبح به عشق کهنه خودم فکر کردم تماس گرفتم با هم حرف زدیم اشک ریختیم و قول و قرار دیدار بعد از سالها را گذاشتیم !چند ساعتی با هم تو خیابان گشتیم !عازمسفر بودم… وقتی برگشتمبرای دیدن عشقم لحظه شماری میکردم، ساعت 7 صبح سر کوجه شون بودمتا زنش بره سر کار!ساعت7:15 رسیدم دم خونش ضربان قلبم 1000!وقتی در رابرام باز کرد نمی تونم بگم چه حالی بودم همدیگرو بغل کردیم ومی بوسیدیمو بو می کردیم و اشک می ریختیم!تا چند ساعت شوک دیدار بودیم بعد از سالها …عشقممنو به اتاق خوابش دعوت کرد من گفتم نه!حریم زنت هست نمیام!تو اتاق بچه اش برام جا انداخت هر دو خوابیدیم وای که چه هیجانی داشت شور وحال جوانی!عشق و شهوت !کم کم لباس هام در آورد و مشغول لیسیدن بدن من شد من هم تنش را غرق بوسه کردم !شاید یک ساعت منو می بوسید می لیسید و اشک می ریخت که چرا منو ترک کردی !؟من هم شوک بودم هم حشری فقطمیخواستم اون لحظه مال اون باشم نمی خواستم فکر کنم دارم به شوهرم خیانت می کنم!سکس مون به اوج داشت می رسید شروع کردم به خوردن کیرش!وای خوشمزه ترین چیز دنیا! یاد اولین سکس ضربدری افتادیم برگشتم تا من کیرش را بخورم اون کس منو !کاش اون روز تموم نمیشد دیگه هر دومون حسابی شهوتی شده بودیم کیرشرا بااحتیاط کرد تو کسم! انگار دختر18سالم! وقتی میکرد توش میگفت جون چه کسی داری مگه تا حالا ندادی این قدر تنگه!منم گفتم نه گذاشته بودم تو بازش کنی!بهترین لحظه عمرم بود اونقدر با ملاحظه منو کرد بهش گفتم :قربون کیر کلفت پنبه ایت بشم ،شاید دو ساعت با هم عشق کردیم آبش و کنترل میکرد تا این که تموم تنم با آبش داغ شد وای که تنم چه بوی عطری گرفته بود !نیم ساعتی بغل هم خوابیدیم بهترین سکس زندگیمو تجربه کرده بودم قبلا با عشقم لاپایی سکس میکردیم!تا ساعت 3 چند بار دیگه هم سکس داشتیم !خیلی بهم چسبید و البته که عشقم هم احساس رضایت داشت چون با زنش خیلی حال نمی کرد!دفعات بعدی به اصرار اون تو تخت خوابش سکس داشتیم حتی چند باری هم جاهای دیگه …از اونتاریخ تا 19آذر ما با هم چندین بار سکس داشتیم وخیلی بهمون خوش میگذشت الان چند ماه گذشته رابطه مون یه خوردهسرد شده هر از گاهی تلفنی در ارتباطیم!و حتی چند بار تلفنی آبشو آوردم!دارم میمیرم واسه سکس با عشقم با اون کیر پنبه ایشخیلی دوسش دارم بیشتر از هر کس تو دنیا!الان بیش از حد حشری شدم فقط دلمکیر عشقمو میخواد تن داغشو ! آرزو میکنم تو همین چند روز آینده تو بغلش باشم یه سکس خوب بکنیم و براتون بنویسم همیشه خندان باشین نوشته: آتش

سکس با عمه کتیيادم مياد هشت سالم بود اون موقع عمه كتي در حدود نوزده سال داشت. يك شب كه اومد خونمون، شب كه همه خوابيدن عمه كتي اومد پيشم خوابيد. يه چند دقيقه اي كه گذشت دستم رو گرفت و از زير تي شرتش گذاشت رو شكمش و يكم بالا پايين كرد كه يعني منم به تبعيت از اون بدنش رو نوازش كنم. اولش روم نمشد ولي بعد… . ولي بعد يكم كنجكاو شدم و دستم رو بردم بالاتر (زير سينه هاش) يهو دست گذاشت رو دستم و دستم رو كشيد پايين. اما باز دوباره دستم رو بردم بالا… و زير سينه هاش دست كشيدم . حس كردم خوشش اومده. چيزي نميگفت … فقط آروم دراز كشيده بود و نفس مي كشيد. چند دقيقه بعد دكمه و زيپ شلوارش رو باز كرد . حس كردم كه بااين كارش ميگه بايد دستم رو بيارم پايين، اما همين كه دستم رو گذاشتم رو شرتش دستم رو كشيد منم ناراحت شدمو پشتم رو كردم بهش و مثلا قهر كردم. يه چند سالي از اين ماجرا ميگذشت. (چهارده سالم بود) _هر بار كه هم ديگه رو مي ديديم عمه شوخيهايزيادي باهام ميكرد. تعدادش زياده ولي مثلا مي خوابيد رو پاهايم و سينه هاش رو از روي شلوار ميماليد به كيرم. با كيرم ور ميرفت، بعضي وقتا خم ميشد جلوم و كونش رو مي مالوند به كيرم. يكدفعه هم خونه مادربزرگم بوديم سر ظهر همه خوابيده بودند و من داشتم تلويزيون مي ديدم كه عمه اومد نشست.دكمه شلوارش رو باز كرد،دست منو گرقت كرد داخل شلوارش و دستم و از رو شرتش مي ماليد روي كُسش. يكبار هم دراز كشيده بود با هم مارپله بازيميكرديم هي تاس ها رو يه جوري مينداخت كه ميرفت زير سينه هاش و منبراي برداشتن تاسها دستم ميخورد به سينه اش و … . يه چند وقتي همديگه رو نديديم تا .اينكه عمه اينا يه خونه خريدند و واسه اسباب كشي از من خواستن تا برم كمكشون. منم ديدم هيچ كي خونه نيست(همه رفته بودند مسافرت) رفتم خونشون مشغول اسباب كشي شديم. نصف وسايل رو كه بار ماشين كرديم همه سوار ماشين شدن برن خونه جديد ولي عمه كتي برگشت به اميد (شوهرش) گفت من مي مونم اينجا با محمد وسايل رو جمع و جور مي كنيم شما بريد وسايل رو خالي كنيد و برگرديد. دو سه تا وسيله جابه جا كردم تا اينكه عمه گفت بسه محمد چقدر كار ميكني بزار بچه ها ميان خودشون همه چي رو جمع مي كنند. برو بشين اون گوشه تا من دو تا ليوان شربت آلبالو بيارم بخوريم. عمه شربت رو آورد و اومد نشست پيشم . يه جوري نگام ميكرد. گفتم عمه چرا اينجوري نگام ميكني؟! كه يهو پريد روي من و گفت مي خوام باهات كشتي بگيرم. ده دقيقهاي بود كه با عمه كتي تو سر و كله هم ميزديم كه يهو صداي در اومد عمه سريع بلند شد رفت جلوي در.صاحبخونه شون بود آمده بود ببينده چيزي لازم نداريم كه اينقدر ور … ور … كرد كه بچه ها برگشتند. هيچي، باقي وسايل رو جمع كرديم رفتيم خونه جديد ديگه وسايل رو چيده بوديم و همه يكي يكي رفتند خونشون. اميد (شوهر عمه ام) هم يكساعت پيش رفته بود سر كار آخه شيفت شب بود. مي خواستم خداحافظي كنم برم كه عمه سريع در رو قفل كرد و گفت كجا؟! گفتمعمه كارا كه ديگه تموم شد من برم خونه. گفت آخه خونه چه خبره؟ تنهايي! شب بمون همينجا، اميد نيست من و كيميا(دختر عمه ام) هم تنهاييم. صبح ميري خونتون. گفتم ولي … . گفت ولي نداره، بشين پاي تلويزيون تا من برمكيميا رو بخوابونم و يه لباس راحت بپوشم و بيام. يه شلوار هم پرت كرد واسم و گفت بيا اينو بپوش مال اميده تا به حال نپوشيدش. بعد از سه چهار دقيقه برگشت، يه دونه تاپ پوشيده بود با يه دامن بلند نازك كه تا زير سينه هاش كشيده بودش بالا. تا اومد داخل من زدم زير خنده. گفت دامنه خيلي خنكه، ولي حيف بلنده مجبورم تا اينجا بكشمش بالا. گفتم عيب نداره كيميا كجاست گفت خوابه! و رفت تو آشپزخونه دو تا ساندويچ درست كرد خورديم! بعد هم نشستيم پاي تلويزيون. برنامه جالبي نداشت واسه همين عمه كتي تلويزيون رو خاموش كرد و بهم گفت محمد كشتي بعدازظهر نيمه كاره موند ادامش بديم؟! من گفتم نميدونم بديم! هيچي دوباره افتاديم رو همديگه! يه نيم ساعتي با هم ديگه ور رفتيم. دامن عمه كتي ميرفت بالا و اون رونهاي سفيدش ميزد بيرون … اون كون گنده اش … لاي پاهاش و … يهو عمه كيرم و سفت گرفت گفت آي نامرد خوب واسه عمه ات چوب علم ميكني منم دردم گرفت به تلافي اش جفت سينه هاش رو فشار دادم كه دادش رفت رو هوا و همزمان صداي گريه كيميا بود كه بلند شد. عمه سريع رفت كيميا رو خوابوند و بعد هم گفت محمد ديگه بسه من بايد برم يه دوش بگيرم بخوابم آخه فردا خيلي كار دارم. اين ماجرا هم گذاشت تا اينكه سيزده بدر پارسال كه من بيست سالم بود با عمه اينا و مادر بزرگ و باقي فامبل رفتيم باغ يكي از آشناهامون . سيزده خوبي بود چون اينقدر بازي كرديم كه از فرت خستگي داشتم ميمردم. نزديكاي ظهر بود يه چرخ و فلك كوجولو يه جاي خلوت پيدا كرده بودم و نشسته بودم روش، يك پايم روي زمين بود و پاي ديگه رو از زانو خم كرده بودم و تكيه گاه خودم قرار داده بودم. داشتم منظرهاطراف رو نگاه ميكردم كه يكهو عمه كتي اومد گفت ها … چرا تنهايي؟ گفتم هيچي همينجوري! اومد نزديكتر و جلوش(كُس اش) رو چسبند به زانوي من، يكمكُسش رو مالون به زانوم يكم ديگه اومد جلو ، پا بلندي كرد و نشست روي ران من. يكم دست كشيد روي رونم و بعد گفت محمد اومدم دنبالت بلند شو بريم ناهار الان يكي ديگه رو مي فرستند دنبالمون. ساعت شش بود كه سيزده مون رو به در كرديم و وسايل رو جمع كرديم بريم خونه مادربزرگ. اميد (شوهر عمه كتي) طبق معمول شيفت شب بود و از همان طرف رفت سر كار. ما هم همگي رفتيم خونه مادربزرگ. همه تا شام رفتند دنبال كار و بارشون . منم ميخواستم از خونه برم بيرون يه دوري با ماشين بزنم كه ديدم عمه كتي گوشهاتاق پاهاش رو انداخته رو هم و واسه منتكون ميده يه چشمك بهم زد و گفت محمد كجا ميري؟! گفتم هيچي حوصله ام سر رفته ميرم يه دوري بزنم! گفت محمد بريم كامپيوترم رو درست كني يه دفعه كيميا با بقيه بچه ها گفتن ما هم مياييم ما هم مياييم. عمه يه چشمك زد گفت محمد تا آماده شي منم اومدم. رفتم بيرون يك دقيقه منتظر موندم ديدمعمه قايمكي اومد بيرون گفت بريم. باهم راه افتاديم رفتيم. داخل كه شديم پشت سرمون در و قفل كرد و گفت محمد كامپيوتر تو اون _اتاق برو روشنكن من الان ميام . كامپيوتر كه روشن شد عمه اومد داخل روسري اش رو در آورد پرت كرد يه طرف، مانتوش رو انداخت رو ميز و رفت رو تخت دارز كشيد،يه تي شرت قرمز خوش رنگ با يه شلوار لي پاش بود. گفتم عمه كتي مشكلش چيه و گفت عكس پشت صفحهاش رو عوض كن. يك ضبط خوب هم واسم نصب كن . اون فيلمه رو هم كپي كن (آخه تازه كامپيوتر خريده بود). كارها رو كه انجام دادم گفتم ديگه… ؟! گفت هيچي يه آهنگ باحال بزار بلند شو بياد اينجا “و دستاش رو باز نگه داشت كه برم تو بغلش” منم رفتم تو بغلش خوابيدم. يكم با گوشم بازي كردبعد من برگردون رو خودش. يكم گونه هاش رو ناز كردم و بعد شروع كردم به خوردن گونه هاش و لباش . از روي تي شرتش مشغول مالوندن سينه هاش شدم بعد دستم رو بردم زير تي شرتشو از زير كمرش چسب سوتي انش رو باز كردم و سوتي انش رو همون طور كشيدم بيرون و دوباره از روي تي شرت اش مشغول مالوندن سينه هاش شدم عجب سينه هاي بزرگ و سفتي داشت تي شرتش رو زدم بالا، از زيرش دو تا سينه بزرگ و ژله اي زد مثل فنر زد بيرون شروع كردم به خوردن سينه هاش، تي شرتش رو از سرش بيرون آوردم و با تي شرتش سينه هاش رو كه با آب دهن خيس كرده بودم خشك كردم و پرت كردم يه طرفديگه. دكمه هاي شلوارش رو باز كردم و ميخواستم بكشم پايين كه دستش و گذاشت رو شلوارش و اجازه اين كار رو بهم نداد. منم دوباره رفتم بالا و مشغول مالوندن سينه هاش شدم هر چي مي ماليدم سفت تر ميشد. خيلي حال مي داد سينه هاش رو خشك بمالي. اينقدر اين كار رو ادامه دادم كه مچ دستم درد گرفتخيلي خوشش اومده بود صداي آه و ناله اش در اومد . به نفس نفس افتاده بود … او … هـ … م … اوهم ميكرد. دوباره رفتم پايين و شلوارش رو از پاش در آوردم شلوارش اينقدر تنگ بود كه شرت و شلوار همراه با هم از پاش در اومد. عجب كُسي داشت يكم دست مالي اش كردم و رفتم از مچ پاش شروع كردم به خوردن و يواش يواش اومدم بالا پشت زانوهاش خيلي حساس بود چون دوباره صداي آه و ناله اش بلند شد رفتم بالا تا رسيدم نزديك كُسش همين كه خواستم شروع كنم به خوردن كُسش دست گذاشت روش و.گفت نه … اينجا كثيفه … من. به اميد اجازه ندادم اينكار بكنه. اونوقت تو … . شروع كردم به درآوردن لباسهاي خودماول پيرهنم و در آوردم بعد شلوارم و بعد هم شرتم و كشيدم پايين و كير راست شده ام رو گذاشتم وسط سينه هاش يكم با سينه هاش بازي كردم . بعد ازش پرسيدم عمه كتي اجازه است؟! گفت چي؟! به كُس اش اشاره كردم و… جوابي نداد . دو تا بالش گذاشتم زير كمرش تا كُس اش بياد بالاتر . كيرم رو گذاشتم جلوي كُس اش كه بكنم داخل ، كه گفت محمد مواظب باش! آبتو نريز داخل … منم فرصت ندادم و سريع كردم داخل فكر نميكردم كُس كردن يه همچين حالي بده چقدر داخلش گرم بود، مغزم داشت ميتركيد. انگار تاز خون تو رگام جريان پيدا كرده بود آروم شروع كردم به عقب جلو كردن عمه كتي هم خوشش اومد . گفتم عمه كتي ازعقب اجازه ميدي گفت نه … منم لج كردم دست .گذاشتم رو سينه هاش و فشار دادم و شروع كردم به تلبمه زدنصداي جيغ و داد عمه كتي بلند شده بود يه دستش رو گرفته بود جلوي من كه از شدت ضربه كم كنه يه دستش رو هم چنگ زده بود تو موهاش ، يهو آبم اومد و نتونستم خودم رو كنترل كنم چند قطره ريخت داخل كُس اش سريع كشيدم بيرون يكم پاشيد به آينه و بقيه رو ريختم رو كُس اش . بدجور اعصابم بهم ريخت! .ترسيده بودم … افتادم رو عمه كتي و فقط گفتم شرمنده نتونستم خودم رو كنترل كنم! گفت عيب نداره !!! گفتم ولي آخه … گفتببين محمد، من و اميد ديشب تصميم گرفتيم دوباره بچه دار بشيم فكر كنم تا چند هفته ديگه جوابش رو هم بگيريم پس اصلا خودت رو ناراحت نكن! اگه ديدي اين بار هم كاري بهت نداشتم و اجازه دادم هر كاري كه دوست داري انجامبدي به خاطر اين بود كه ديشب اميد حامله ام كرده بود و بهونه اي براي حامله شدن داشتم اما اگه دفعه هاي قبل اجازه همچين كاري بهت ميدادم تو ميخواستي اينكار رو بكني … يه بوس ازلباي عمه كتي كردم و بلند شدم . يه نگاه به ساعت كردم ديدم ساعت نه. گفتم عمه بدو كه الان يكي رو ميفرستند دنبالمون. گفت موافقم سريع بريم يه دوش بگيريم لباس بپوشيم بريم. با هم رفتم تو حموم عمه سريع رفت زير دوش و شروع كردن به شستن موهاش منم رفتم زير دوش ولي نتونستم خودم و كنترل كنم و دوباره شروع كردم به مالوندن سينه هاش. عمه كتي رو تكيه دادم به دوش آب و آب رو داغ تر كردم داغ… داغ… و شروع كردم به مالوندن سينه هاش جيغ ميزد ولي واسم مهم نبود چون كسي صداش و نمي شنيد حدود پنج دقيقه سينه اش رو ميماليدم كه يهو _يه تكون خورد و وا رفت و نشست رو زمين از كُس اش يه مايع لزج شيري رنگ بيرون آمد يه لب ازش گرفتم و آب رو يكم سرد كردم تا سرحال بياد گفتم بازم شرمنده و سريع خودم و شستم و كمك كردم عمه كتي هم خودش رو تميز شست و اومديم بيرون . خودمون رو خشك كرديم و سريع لباس پوشيديماتاق رو جمع و جور كرديم . مي خواستيم بريم كه من ياد آينه افتادم چيزي .پيدا نكرديم كه باهاش آينه رو پاك كنيم عمه سريع رفت سراغ كمد يكي از شرتهاش رو آورد با خنده آينه رو پاك كرد و ساعت يك ربع ده از خونه زديم بيرون. الان كه نزديك يك سال از اون ماجرا ميگذره كيميا صاحب يك خواهر ناز و خوشگل به نام كيانا شده كه همه فاميل معتقدند كيانا خيلي شبيه پسر دايي اش “محمد” است

مادرزن مهربون منسلام یه مادرزن دارم سفید مثل برف تپل مثل گلابی. خیلی دوست داشتم یه حال مشتی باهاش بکنم. وای الان که دارم مینویسم کیرم داره سیخ میشه. چندباری چاک پستوناشو دید زدم. بعضی وقتا میرفتم سر کمد لباساشون حسابی با شورت و کرستاش ور میرفتم اگه کسی هم خونشون نبود یه جق مشتی با شورتش میزدم . یه روز اومده بود خونمون کمک زنم خونه تکونی بعد از تموم شدن کاره رفت یه دوش بگیره آخه خیلی عرق کرده بود. منم هر از گاهی که هواس زنم نبود از سوراخ درحموم دید میزدم اون و. وای لخت بدون شورت و کرست چه بدن سفیدی پستوناش گرد و قلمبه. همینجور کف شامپو از رو کمر و کونش میمود پایین. یبار دیگه رفته بودیم خونشون بازنم رفتن لباس خریدن وقتی اومدن به زنم گفتم برو بپوش ببینم لباستو به مامانتم بگو بپوشه قبل ازینکه برن تو اتاق رفتم گوشی زنم رو گذاشتم رو فیلمبرداری و اومدم تو هال نشستم. اونا بعد چند دقیقه رفتن پوشیدن و اومدن مادرزنم دوتا لباس خریده بود و دوبار رفت پوشی. بعد چند دقیقه رفتم یواشکی دوربینو برداشتم و فیلمو دیدم. وای مادرزنم با کرست مشکی بود. با اون فیلمه هم یه جق زدم. چند روز گذشت یبار تو خونه تو هال نشسته بودیم گفت یه سوال بپرسم راست میگی جوابمو؟ گفتم آره. گفت من اون شب گوشیو دیدم جاساز کرده بودی فیلم لخت شدن منو بگیری برای چی؟گفتم اشتباه میکنی گفت دروغ نگو چرا / گفتم ناراحت نمیشی گفت نه بگو .گفتم ازتون خوشم اومده بدن جالبی دارید. سفید تپل گوشتی. گفت دوست داری ببینیش دوباره گفتم آره اگه ممکنه. گفت پاشو بیا تو اتاق . رفتیم دیدم یواش بلوزشو زد بالا در آورد یهو پستونای تپلش با یه کرست کرمی افتاد بیرون. گفت بیا اینم پستونام دیگه گفتم رونای گوشتیتون چی؟ گفت بیا اینم شلوارم بکش پایین. منم شلوارشو جوری دراوردم که دستمو کشیدم رو روناش. بعد آروم شورتشو در اوردم همونچور که در میاوردم انگشتم گذاشتم لای کسش البته از پشت.سریع پستوناشو از پشت گرفتم شروع کردم به مالیدن. کیرمم شق شده بود میمالیدم لای پاش. دیدم دست انداخته شلوارمو دربیاره کمکش کردم کشیدم پایین کیرمو دادم دستش. منم کرستشو دراوردم برگردوندمش شروع کردم به خوردن بعد آروم شورتشو دادم پایین دست انداختم لای کسش. ناله میکرد. گفتم اجازه هست کیرمو بذارم رو کستون؟گفت بمال تا خیس بشه منم هی مالیدم رو چاک کسش تا قشنگ خیس شد بعد آروم داادم توش. همونجور که روش خوابیده بودم پستوناشم میخوردم. شروع کردم به کردن و تلمبه زدن بهش گفتم جنده خانم میذاری از پشت بکنمت. گفت درد داره گفتم این کونی که تو داری حتکا 50 بار کیر توش رفته. آخه کون مادرزنم خیلی گنده نشون میده دوست دارم تمومشو بخورم. بالاخره راضی شد برگردوندمش تف زدم و کیرمو آروم کردم تو کونش. وای چه حالی میداد. بدن سفیدشو لیس مسزدم بهش گفتم معصوم جون کیرم تو کونخودتو اون دخترات. چه کسی داری جنده خانم. میخام پستوناتو بخورم. از کونش درآوردم از جلو کردم تو دهنش حسابی کیرمو خورد بعد منم پستوناشو خوردمکیرمو گرفتم و جق میزدم روش تا ابم خواست بیاد گذاشتم رو لباش تمام آبمخالی شد رو صورتش. گفت سیر شدی گفتم الان آره اگه دوباره خواستم قبول میکنی . گفت نه خیر . دیگه نتونستم بکنمش فقط یه چندباری پستوناشو میمالیدم اونم کیرمو میگرفت برام جق میزد ولی میدونه هر وقت میرم خونشون پستون و کونشو دید میزنم به خاطر همین لباس راحت میپوشه که حداقل لذت ببرم. باتشکر.

مادرزن هات منسالها پیش از این با همسرم آشنا شدم وازدواج کردیم ؛ چند سالی گذشت تا آنکه خاله همسرم بیمارشد و میبایست بصورت شبانه روز سرم دریافت کند ؛ بنابراین اورا به منزلش منتقل کرده و سرم اورا درمنزل وصل کردم و طبیعتا همانجا هم ماندیم ؛ شبها در اتاق پذیرائی درکنار هم ردیفی رختخواب می انداختیم و میخوابیدیم و معمولا همسرم دریک طرف من ومادرش درطرف دیگر من میخوابیدیم ؛ تا آنکه یک شب طرفای ساعت 3 صبح متوجه شدم که کسی با سینه های من بازی میکند ؛ ازخواب بیدارشدم ؛ ابتدا فکر کردم که همسرم است ؛ بعد متوجه شدم ، خیر مادرشه ؛ دستش را گرفتم و بردم پائین و وارد شورتم کردم و کیرم را که راست شده بود گذاشتم توی دستش و اوهم ، شروع کرد به مالیدن اون ؛ خیلی دلم میخواستبرم روش و بکنمش ؛ اما موقعیت اونحا اصلا مناسب این کار نبود ؛ چون دوتا خاله دیگه همسرم و سه تا دختر خاله هاش و مادربزرگشون هم توهمون ردیف خوابیده بودن و ممکن بود کسی متوجه بشه ؛ بعد از حدود ده دقیقه دست اونو گرفتم و از شورتم درآوردم و خودم رو هم کشیدم طرف همسرم وحدود نیم متری بینمان فاصله افتاد و کمی بعد هم هردو خوابمان برد .
فردای آن روز مادر خانمم گفت باید برود منزل خودشان و چیزی را بردارد و بیاید و آنوقتها انقلاب فرهنگی شده بود و دانشگاه ما تعطیل بود و خلاصه بنده بیکار بودم ودر منزل ، این بود که با ماشین به اتفاق او به طرف منزلشان حرکت کردیم ؛ دربین راه گفت: دیشب میخواستم آبت رو بیارم ؛ چرا نذاشتی ادامه بدم ؛ گفتم حالا چکار به آب من داشتی ؟ گفت آخه الان چهار شبه که خونه خاله جونیم و تو با خانمت برنامه ای نداشتی ؛ گفتم : قربون آدم چیز فهم و خلاصه به منزلشان رسیدیم ؛ قفل در را باز کردیمو وارد هال شدیم و بلافاصله من دست بردم طرف کسش و اونو گرفتم ؛ با خنده گفت نکن و با خم کردن خودش ؛خودش رو ( کسش رو ) از دستم کشید بیرون ؛ بغلش کردم و لباموگذاشتم رولباش و با یکدست اونو که نفس نفس میزد به خودم چسباندم و با یک دست دیگه دامن اونو کشیدم بالا و دست کردم توشورتش ؛ کسش کاملا خیس بود و انگشتم به داخلش لیز میخورد ؛ کمی با انگشت ودست اونو مالیدم و بعد دستم و درآوردم و کمربندم رو باز کردم و کیرم رو از داخل شلوار جین و شورتم نجات دادم ؛ چون از راست شدن زیاد داشت میترکید . دست اونو گرفتم وبردم پائین وکیرم رو دادم دستش و شروع کرد به مالیدناون ؛ ومن هم داشتم کس اونو میمالیدم ؛ بعد کیرم را از دستش کشیدم بیرون و میخواستم بذارم توکسش که گفت :نه ، نکن ؛ گناه داره ؛ گفتم باشه ؛ فقط میمالم به کست ؛ کیرم رو گذاشتم وسط کسش و به قول معروف شروع کردم به درمالی کردن. وهمه این کارها را درحالی که ایستاده بودیم انجام میدادیم و طبیعیه که تو این وضعیت کیرم هم نمیرفت تو کسش ؛ چند دقیقه ای تکون دادم که یک مرتبه مادرزنم یکی از پاهاشو از یک طرف آورد بالا و کیرم تا دسته چپید توکسش و شروع کرد به گفتن وای….وای …. وای …. وای …….. و نفسش هم نگو ونپرس .
یکی دودقیقه ای به همین منوال گذشت؛ کیرم و کشیدم بیرون و بدن اینکه حرفی بزنیم از هال رفتیم تو اتاق پذیرائی و خوابید رو فرش ؛ دوطرف شورتش رو گرفتم و اونم کمر خودش رو از زمین بلند کرد تا شورتش از پاش دربیاد ؛ شورت رو که درآوردم سرکیرم رو گذاشتم لای کسش و فشار دادم ؛ خیلی راحت ومثل آب خوردن تا انتها رفت تو ؛ افتادم روش وشروع کردم به کردن و دراین بین ؛ آرام آرام لخت شدم و بلوز اونو هم درآوردم و سوتینش رو بازکردم و پستوناشو که تا حالا ندیده بودم کشیدم بیرون و شروع کردم به خوردن اونا و همینطوری هم تکون میدادم ؛ تا یکبار دیگه با وای وای گفتن آبش اومد ؛بعد ازاون پرسید تو چرا آبت نمیاد ؛ گفتم من کس باز حرفه ای ام تا خودم نخوام آبم نمیاد ؛ گفت خوش به حال فلانی ( اسم دخترش رو گفت ) و خاک برسر فلانی ( و اسم شوهرش رو گفت) ؛ گفتم حالا توچی آبت اومد یانه ؛ گفتیه بار توهال یه بارهم الان که زیرت بودم ؛ گفتم میخوای بیشتر لذت ببری ؟گفت آره ؛ گفتم پس بیا روم ؛ خوابیدم و اون اومد روی من و کیرم رو اول بوسید و بعد گذاشت وسط کسش و شروع کرد به تکون دادن و منم کمر و کون اونو میمالیدم و دوسه دقیقه ای گذشت که یک مرتبه شروع کردبه وایوای گفتن ونفس نفس زدن و نمیدونم گریه یاخنده ؛ چون هم اشک میریخت و هم میخندید ؛ بعد کمی آروم گرفت و یکبار دیگه البته خیلی زودتر آبش به همان ترتیب قبلی اومد ؛ بعد افتاد رومن وگفتم چرا تکون نمیدی ؛ گفت دیگه توان ندارم ؛ گفتم خب بخواب و خوابید افتادم روش و شروع کردم به تکون دادن ؛ چند دقیقه ای گذشت ؛ گفت آبتو بده ؛ گفتم نمیاد ؛ گفت : چرا ؟ گفتم کست خیلی خیس شده و به نظر میاد خیلی گشاده ؛ کیرم به جائی گیر نمیکنه که آبم بیاد ؛ گفت میخوای بادستمال خشکش کنم ؛ گفتم بکن با دستمال کاغذی خشکش کرد ؛ اما تو کسش همچنان خیس خیس بود ؛ بازم آبم نیومد ؛ گفت چکار کنم که آبت بیاد؛ گفتم حرفای سکسی بزن ؛ شروع کرد به گفتن جملاتی مثل این که : قربون کیرت برم ؛ کیرت توکسمه ؛ داری منو میکنی ؛ داری کس منو میکنی؛ کیرت تو دهنم ؛ کیرت تو کونم ؛ گفتم : چی گفتی ؟ گفت کیرت تو کونم؛ گفتم : اگه راست میگی بده بکنم ؛ گفت تا حالا ندادم ؛ میگن درد داره ؛ گفتم اگه درد داشت میکشم بیرون و خلاصه برگشت ؛ انگشتم رو کردم توکسش و آب کسش رو برداشتم ومالیدم به سوراخ کونش و انگشتم رو آرام آرام کردم تو کونش ؛ و هردفعهدوباره انگشتم رو درمی آوردم ومیکردمتوکسش و آب کسش رو میکشیدم بیرون و کونش رو خیس میکردم ؛ وقتی احساس کردم که کاملا خیس شده سرکیرم رو آروم کردم تو کونش ؛ یه کم تکون خورد و یه آخ کوتاه کشید ؛ چیزی حدود یک دقیقه طول کشید تا خیلی آروم همه کیرمو کردم تو کونشو گفتم : بیبینم ؛ دردت اومد ؛ گفت : نه ؛ گفتم حال تکون بدم ؛ گفت : بده ؛ شروع کردم به آروم آروم تکون دادن ؛ اولش یه کم آخ واوخ میکرد ولی یواش یواش ؛ آخ واوخ تموم شد و بجاش شروع کرد به نفس نفس زدن و با هربار عقب جلو کردن من اونم کونشو میداد عقب تا بیشتر بره توکونش ؛ بازهم یکی دودقیقه ای گذشت ؛ گفت : من فکر میکردم کون دادن درد داره ؛ ولی درد که نداره ، هیچ داره خوشم هم میاد ؛ وبعد خودش پیشنهاد داد که بذار بصورت سجده ایبشم که همه کیرت بره تو کونم ؛ کیرم رو کشیدم بیرون و بلند شد و بجالت سجده دراومد و منم تا دسته چپوندم توش ؛ و بعد گفتم حرفای سکسی بزن و اونم شروع کرد به گفتن : عجب کونی میکنی ؛ کیرت تو کونم ؛ آبت تو کونم ؛ کیرت تو هیکلم ؛ کیرت تو کسم ؛ گفتم عزیزم چکار میکنی ؛ گفت : کون میدم ؛ گفتم اگر همین حرف رو مرتب تکرار کنی آبم میاد ؛ نمیدونم چند بار این حرف رو تکرار کرد تا بالاخره آبم میخواست بیاد؛ گفتم حالا کونت رو تنگ کن ؛ اونم کونش رو تنگ کرد و چند تا تکون آخر رو دادم و بعد آبم میخواست بیاد که چون کونش وتنگ کرده بود ؛ آبم نمیومد ؛ گفتم گشادش کن تا آبم بریزه توکونت ؛ اونم خودش رو ول داد وبا لرزشی خاص تموم آبم رو ریختم تو کونش ؛ لباس پوشیدیم و برگشتیم خونه خاله جان ؛ درحالیکه هردو قرمز شده بودیم ؛ گفت برو یه دوری توخیابونا بزن تا یه کم حال وروزمون بهتر بشه ؛ و توی راه میگفت ؛ عجب کس وکونی کردی ؛ میدونی امروز منو کونی کردی ؛ گفتم بیخیال ؛ گفت : حقیقتش نمیتونم راحت بشینم ؛ هم کسم وهم کونم درد میکنه ؛ ولی خب به لذتش می ارزید . از اون روز هفته ای یکی دوبار مرتب اونو میکنم و اونم درمقابل خانواده اش شدیدا ازمن طرفداری میکنه و با نظر من لباس زیراشو میخره و با نظر من کسش رو میتراشه و ….

خواهرحشری:چند سال پیش زمانی که چند وقتی با مادر و پدرم سر یک موضوعی کنتاکت پیدا کرده بودیم ، تقریباً رفت و آمدم قطع شده بود و ازشون کمتر خبر داشتم.موضوع اینطوری بود که خواهرم که دانشجو بود با پسری آشنا شده بود و قرار ازدواج گذاشته شده بود و دست برقضا هم بدلیلی که گفتم بدون هیچ تحقیقی عقد کردند و ما هم که فقط برای عقد دعوت شده بودیم (اونجا بود که با پسره آشنا شدم ) ظاهر پسره چیزی نشون نمیداد ولی من که تو شناخت آدمها کمی تجربه پیدا کرده ام تو همون ملاقات اول بهش مشکوک شده بودم.خوب شاید اگه بدونین که برای عقد هیچ یک از فامیلهای پسره نیومده بودند ، شما هم مثل من مشکوک میشدید ، فقط یکی از دوستاش به این مراسم اومده بود. اونروز خواهرم رو کشیدم کنار و ازش سوال کردم : از کجا میشناسیش و چطوری شد با هم آشنا شدید ؟؟؟و اونهم که خیلی با من صمیمی هستش گفت : تو کلاس زبان باهاش آشنا شده و برای خواستگاری هم مادرش و خواهراش از کرمانشاه اومدن ولی باباش که میخواسته دختر عموش رو براش عقد کنه ، نیومده و حالا هم برای عقد هیچکدوم نیومدند.من خیلی بهش مشکوک شده بودم ولی خوب تقصیر خودمون بود که ندونسته و نشناخته اون رو بعنوان دامادمون قبول کرده بودیم. ( اونهم بخاطر اون قهر کردن لعنتی اینطور شد ) از کار و شغلش پرسیدم ،که خواهرم گفت : تو نیروی هوائی کار میکنه و تو قسمت رادار هستش و یک شب شیفته و دو شب شیفت نداره و موقعی که شیفت نداره برای پخش دارو ویزیتوری می کنه.چند وقتی گذشت و بدون گرفتن مراسم عروسی با یک مراسم ساده که اونرو هم خرجش رو بابام داده بود و آپارتمانی که پدرم براشون اجاره کرد ، رفتند سر خونه و زندگیشون.من هم دیگه شکم کمتر شده بود ، تو چند ماهی که رفت و آمد داشتیم ، متوجه شدم شبهائی که میره شیفت گاهی دوستش میاد و خونه اونها میمونه. از خواهرم پرسیدم موضوع چیه ؟؟گفت : شوهرش خودش برای اینکه تنها نباشه دوستش رو میفرسته خونه.من که حالا دوباره شک و شُبَهاتم بیشتر شده بود سعی میکردم چند روز یک بار با خواهرم تماس بگیرم و احوالش رو بپرسم ، و ازش میخواستم که اگه موضوعی هست به من بگه ، چون چند وقتی بود که دیگه مثل قدیمها سرحال نبود.دیگه تقریباً مطمئن بودم که کاسه ای زیر نیمکاسه دامادمون هستش. چند وقتی که فهمید من دارم زیاد به خواهرم گیر میدم ، اونهم از محل کارش یک انتقالی برای اصفهان گرفت. تازه یک سال از ازدواجشون گذشته بود و خواهر ناز و خوشگلم که هر مردی رو میتونست با ناز و عشوه هاش تحریک کنه ( از جمله خود منرو خیلی تحریک می کرد و ما همیشه قبل از ازدواجش با هم شوخی میکردیم و همیشه با هم راحت بودیم و من خیلی دوستش داشتم و حتی دوست داشتم که باهاش سکس داشته باشم ) دیگه حال و حوصله این شوخیها رو نداشت و وقتی موضوع انتقالی رو با من مطرح کرد و باهاش صحبت کردم متوجه شدم از اینکه اونجا برند و رفت و آمدهای دوست شوهرش قطع بشه ،خوشحال میشه ، من هم تشویقش کردم که موافقت کنه و بره اصفهان و کارهای انتقالی به اصفهان رو انجام میداد که قرار شد یک ترم اونجا مهمان بشه تا انتقالیش درست بشه.چند ماهی تو اصفهان بودند که وقتی باهاش تماس گرفتم خیلی ناراحت بود و پشت تلفن بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن ، بعد از کلی که باهاش صحبت کردم یک کم آروم شد و می گفت شوهرش خیلی کثیفه و معتاد هم شده و دیگه تحمل ندارم و…بهش گفتم : وسایلش رو جمع کنه و بیاد تهرون تا تکلیفش رو معلوم کنم.نیومد ولی بعد خبر داد که بالاخره تو همون اصفهان رفتن دادگاه و بعد هم طلاق توافقی گرفتند و خواهرم برگشت به خونه بابام.هنوز از نظر من مشکوک بود چون که به بابام گفته بود بخاطر معتاد بودن شوهرش ازش جدا شده حدود یکسال هم از دانشگاه مرخصی گرفت. حالا دوباره برگشته بود به اون حالت اولش و دوباره خوشحال و سرحال شده بود.

تو این مدت به کلاس موسیقی می رفت و داشت سه تار یاد می گرفت و دیگه با گروه برای نوازندگی سفر می رفت. من هنوز میخواستم بدونم که واقع امر برای جدائیشون چی بوده ولی موقعیتی دست نداده بود که به راحتی در این مورد بپرسم ، البته شک کرده بودم که شاید این موضوع به سکس ربط داشته باشه و خوب حس کنجکاوی من برای اینکه اصل ماجرا رو بدونم خیلی تحریک شده بود.چند وقت پیش از عید که خونه بابا اینا رفته بودم ، صحبت از موسیقی شده بود که به خواهرم گفتم : فیلم سنتوری که خیلی هم قشنگه رو دارم…..خواهرم گفت : فرصت شد بده من هم ببینم.گذشت و برای عید امسال (1387) ما رفتیم عید دیدنی و خواهرم هم با یک لباس خیلی باز سکسی که پوشیده بود ، و همش هم خودشرو به من میمالید و من هم خیلی تحریک شده بودم و چند باری به قصد با شوخی به پشت باسنش دست زدم که دیدم عکس العمل بدی نداره ، دیگه تقریباً مطمئن بودم که خواهرم هم مثل من عاشق سکس هستش و از سکس بدش نمیاد. بعد از چند روزی که شمال بودیم (اونهم با سپیده و آذر که بعداً در مورد اونهم حتماً باید بنویسم ) برگشتیم و به خاطر مراسمی که خواهر خانمم برای دخترش داشت تهرون بودیم و من هم که باید سر کار میرفتم ، از هفتم سر کار بودم و مادر و پدرم هم گفتند میخواهند برای بازدید عید بیان خونه ما که پس از هماهنگی روز دهم فروردین اومدن و بازهم خواهرم با یک لباس سکسی اومده بود و بعد یکدفعه گفت : راستی فیلم سنتوری رو بده ببرم خونه ببینم.من هم کمی گشتم ولی CD هایی که زده بودم رو پیدا نکردم ، بعد گفتم : احتمالاً دادم به کسی ببینه ، میگیرم بهت میدم.اون شب گذشت و اونها رفتند و شب من گشتم و CD ها رو پیدا کردم و گذاشتم کنار. فردای اون روز رفتم سرکار و تو شرکت موبایلم زنگ خورد ، خانمم بود گفت برای مراسمی که خواهرش روز 12 فروردین داره میخواهد بره خونه اونها از امشب برای کمک به خواهرش ( خوب مراسم بعله برون خواهرزاده اش بود ، اونهم برای خودش ماجرائی داره که در اولین فرصت مینویسم ) گفت تو هم موقعی که کارت تموم شد مستقیم بیا ، ولی من گفتم : لباسهام برای اومدن مناسب نیست و باید حتماً برم خونه در ضمن چون دیر میشه و خونه هم کلی کار دارم ( کارهای یک شرکت دیگه رو هم میبرم خونه انجام میدم و کارهای وبلاگها هم هست ) باشه همون فردا برای مراسم میام.آذر هم گفت : هرجور خودت راحتی.آذر آژانس گرفت و رفت خونه خواهرش. من کارم که تو شرکت تموم شد ، راه افتادم به سمت خونه و تو راه یکهو یک فکر به ذهنم رسید که برای فیلم سنتوری خواهرم رو بکشونم خونه و حس کنجکاویم که هنوز هم میخواستم اصل ماجرا رو بدونم رو با فهمیدن موضوع ارضاء کنم.خلاصه خونه رسیدم و به محض ورود به خونه به منزل بابام زنگ زدم و مادرم گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی سراغ خواهرم رو گرفتم و با خواهرم که صحبت کردم بدون اینکه بهش بگم من تنها هستم ، گفتم فیلم سنتوری رو پیدا کردم تو خونه بود اگه میخواهی ببینی بیا و بگیر.خوب خونه های ما زیاد از هم دور نبود و پیاده فقط 15 دقیقه فاصله بود.خواهرم (مژده )هم گفت : الان میام.من هم رفتم سراغ عوض کردن لباسهام و لباسهای راحت تو خونه ام رو پوشیدم (مثل همیشه با یک شلوارک و رکابی ) و مشغول کارهائی که خونه آورده بودم شدم ، کارهام رو باید با کامپیوتر انجام بدهم برای همین هم تو اتاق کارم پشت کامپیوتر نشسته بودم و داشتم کار میکردم. نمیدونستم که خواهرم کی میرسه ، حدود نیم ساعتی گذشته بود که زنگ در به صدا در اومد ، خواهرم بود که اومده بود. دعوتش کردم بیاد داخل ، اومد و نشست و مانتو و روسریش رو در آورد ، خدائیش با اون تاپی که از روی سینه هاش تا شونش رو فقط با بندینک به پشت وصل کرده بود ، خیلی هوسناک شده بود سوتینش کاملاً مشخص بود و برجستگی بالای سینه های قشنگش از سوتینش بیرون زده بود و خیلی تحریک کننده بود.گفتم : خواهر کوچولوی من ، چقدر خوشگل شدی ؟؟؟مژده با خنده گفت : چشات قبلاً خوشگلیم رو ندیده بود ؟؟گفتم : چرا ولی الان یک تیکه هلو شدی !!!!گفت : مرسی ، خوشحالم که خوشت اومده…گفتم : ببین من یک کم کار دارم که نصفه کاره است اگه دیرت نمیشه کمی صبر کن تا تموم شه بیام پیشت…گفت : تو به کارت برس من یک صندلی میارم پیشت میشینم و رفت از آشپزخونه یک صندلی از کنار میز آورد و گذاشت کنار صندلی من پشت کامپیوتر.گفتم : پس چند دقیقه صبر کن الان میام ، رفتم و از یخچال چند تا میوه و شیرینی آوردم و کنار دستم رو میز کامپیوتر جلو خواهرم گذاشتم ، بعد مشغول کارم شدم. داشتم به حسابهای شرکت دوستم رسیدگی می کردم و مژده هم داشت نگاه میکرد که چه کار می کنم. کارم داشت تموم می شد.گفتم :خوب چه خبر ؟؟؟؟ چی کارا می کنی ؟؟؟گفت : هیچی ، این عید رو بیکار تو خونه بودم و حوصله ام هم سر رفت.گفتم : خوب هر وقت حوصله ات سر رفت بیا اینجا.مژده گفت : آخه……آذر که هست راحت نیستم.گفتم : الان که نیست راحت تری.گفت : خیلی خوبه ، چون فقط خودمون دوتا هستیم (چنان با عشوه این رو گفت که اگه بی تجربه بودم خودمرو خراب کرده بودم ).گفتم : ببین مژده خیلی وقته که میخواهم یک چیزی ازت بپرسم ولی موقعیتش جور نبوده.گفت : چی ؟؟گفتم : نمیخواهم ناراحتت کنم ولی من هنوز هم برای دلیل جدا شدنت از…. قانع نشدم که فقط بخاطر اعتیاد بوده ، همینطور رابطه ای که دوستش داشت و خونه شما میومد ، خوب بعضی وقتها تنها هم بودید ؟؟ موضوع چی بود ؟کمی چشمهاش رو اشک گرفت و گفت : ولش کن اصلاً آدم جالبی نبود ، توقعات بیجا داشت و….دیگه ادامه نداد ، من که تا آخرش رو خونده بودم سر مژده رو به سمت خودم کشیدم و دستم رو از پشت شونش طوری فشار میدادم که صورتش به سینه من چسبیده بود و موهاش رو می بوسیدم و گفتم : معذرت میخواهم ، نمیخواستم ناراحتت کنم…بعد برای اینکه حال و هوای مژده رو عوض کنم و از ناراحتی درش بیارم ، گفتم : چه فیلمهائی دوست داری ؟ من چند تا فیلم لختی هم دارم که دوست داری اینجا با هم ببینیم ؟ گفت : آره بدم نمیاد خودم هم از این فیلمها از دوستام می گیرم و با کامپیوتر نگاه می کنم. با خنده برای اینکه حال و هواش عوض بشه گفتم : ناقلا از این کارا هم بلدی نکنه فیلم سوپر هم نیگاه میکنی ؟ گفت : اونهم گاهی نگاه می کنم. گفتم : دوست داری یک جدیدش رو با هم ببینیم ؟با لبخندی که به صورتش نشسته بود گفت : آره ، آره بگذار ببینیم.من هم یک DVD سکسی که تازه به دستم رسیده بود و میخواستم به CD تبدیل کنم رو تو درایور گذاشتم و شروع شد. داستانی بود و ایتالیائی و با کیفیت. شروع شد و دختره تو فیلم با یک مینی ژوپ خیلی کوتاه تو خیابون را می رفت و بعد وارد یک خونه ای شد و بعد به طبقه بالا ی اون ساختمون رفت و با عشوه و ناز شروع به لخت شدن کرد و بعد از اینکه لخت شد ، داشت با خودش ور می رفت و….. ، که دستم که روی شونه های مژده بود و دست مژده روی رون پای من بود با دستم لحظه به لحظه به خودم نزدیکترش میکردم و صورتش به صورتم چشبیده بود ، هیچ مقاومتی نمیکرد ، بهش گفتم : تحریکت می کنه ، گفت : خیلی زیاد ..ادامه دارد

من ومامانم وخاله میترا این داستان من ومامانم وخاله میترا یه ادامه داره که میرن کیش اگه می تونی بزارش با اجازه سکسی بوی عزیز ادامه ی داستان را من پیدا کردم ( از توی آرشیو قدیمیم ) بخاطر همین نمیدونم نویسنده و منبعش از کجاست .[b]مامان و خاله میترا در کیش [/b]سلام من آریا هستم من رو باید یادتون باشه قبلا داستان اولین سکس خودم با خاله میترا اونم جلو مامانم رو براتون تعریف کرده بودم و گفته بودم که در یک فرصت دیگه داستان سکسم با مامان جونمم براتون تعریف می کنم. بعد ازاولین سکس من و خاله میترا یه چند بار دیگه جورشد که یه کارایی بکنیم ولی همیشه با ترس و لرز. آخه مامان مخالف بود و می گفت یه وقت آبروریزی می شه. شایدم از حسودیش بود ونمی خواست که من مال خاله میترا باشم. حدود یک سال بعد از اون ماجرا مامان و خاله میترا تصمیم گرفتن که برای گردش وخرید برن کیش. اونم دونفری. ولی هم بابام و هم شوهر خالم قبول نکردن که مامان وخاله رو تنها بفرستن پیشه عربای حشری ولی بالاخره به شرط اینکه منم باهاشون برم قبول کردن که یه مرد بالا سرشون باشه. منم که از خدا خواسته قبول کردم و مشکل مامان اینا حل شد. قرار بود سه روز دیگه راهی بشیم. منم همش به دلم صابون میزدم که تواین یک هفته هر شب با خاله میترا برنامه دارم وبرای همین لحظه شماری میکردم. بالاخره اون روز رسید وسوار هواپیما شدیم ورسیدیم کیش. هواش خیلی عالی بود. رفتیم به هتلی که بابام برامون جا رزرو کرده بود ویه اتاق سه نفره گرفتیم. تا رسیدیم تواتاق خاله میترا لباساشو درآورد وگفت: من و آریا می ریم یه دوش بگیریم تا خستگی راه از تنمون دربیاد. بعدشم زد زیر خنده. خوب هر سه می دونستیم منظورش چیه. منو میگی با شنیدن این حرف داغ شدم. انگار تو سونام. خیلی هیجان داشتم. قلبم تندتند میزد که طبق معمول مامان حالمونو گرفت گفت: نه لازم نکرده خرخودتی منم میام که یه وقت شیطونی نکنین. بعد باهم رفتیم حموم. منم که مثل همیشه کیرم داشت پوستشو پاره می کرد. خاله میترا هم همش خودشومی مالید به من که منم شروع کنم ولی این دفعه مامان همش بهم چشم غره می رفت واجازه نمی داد. منم هیچی نمی تونستم بگم وکاری کنم. تا اینکه خاله میترا کیرمنو گرفت وگفت: من دیگه طاقت ندارم. آریا خودتو آماده کن که مامان منو کشید کنار و گفت: نخیرم. هیچم از این خبرا نیست. بیخودی خودتو لوس نکن. خاله میترا گفت: برای چی نکنه؟ اینجام می ترسی آبروریزی بشه؟ اذیت نکن دیگه. توبه ما چیکار داری؟ خودت که قدر یه همچین کیریو نمی دونی بزار خوب ما استفاده کنیم. مامان در جواب خاله میترا چیزی گفت که من کلی شاد شدم. گفت: اتفاقا از این به بعد خواهیم دید. من همش فکر می کردم که منظور مامان چی بوده ولی ته دلم خیلی از این حرف مامان خوشحال بودم. بعد از حموم اومدیم بیرون و رفتیم که یه گشتی اطراف هتل بزنیم. واقعا مردای اونجا طوری به ما نگاه می کردن که انگار خاله ومامانو میخوان همون جا بکنن! این از نگاه شهوتی شون معلوم بود. البته با مانتو تنگ و کوتاهی که خاله میترا پوشیده بود اونم با یه هیکل گوشتی وسکسی یه کم حق داشتن. بازم تیپ مامان بهتر بود ولی اونم خیلی جلب توجه می کرد. خلاصه شب شد و برگشتیم هتل. خاله میترا با مامان خیلی سرد صحبت می کرد. معلوم بود که خیلی از دست مامان ناراحت شده. منم همینطور. اونم بعدازاین همه وعده که به کیرم داده بودم. برای همین از بی حوصلگی زود رفتم که بخوابم. اتاقمون دوتا تخت داشت یه دونفره و یه تک نفره که من روش خوابیدم. وسطای شب بود که شنیدم صدای آخ اوخ میاد. وقتی بلند شدم دیدم بله مامان با خاله میترا دارن با هم حال می کنن. منم که فوری کیرم شق شد وقلبم با شدت می زد خیلی هیجان زده بودم. آخه تاحالا مامانو تواین حالت ندیده بودم. خیلی سکسی وخوشکلتر شده بود. مامان پاهاشو باز کرده بود وخاله داشت کسشو می خورد. مامانم سینه هاشوچنگ می زد و می کرد تو دهنش و نوکشو گاز می گرفت. بعد خاله میترا انگشتشو کرد تو کس مامان. اونم همش می گفت: بیشتر بیشتر… خاله میترا اون یکی انگشتشو کرم زد و کرد تو کون مامان(می دونستم مامان برعکس خاله عاشق سکس از کونه) وبا شدت تکون می داد. دیگه جیغ مامان دراومده بود. همش می گفت: من کیر می خوام کیر کیر… خاله میترا سرشو برگردوند که یه چیز درست و حسابی برای حال کردن پیدا کنه. تا اومد برس رو از جلو آینه برداره منو دید و فهمید که بیدارم ولی چیزی نگفت. یه چشمک بهم زد که یعنی ببین و لذت ببر. بعد برس رو برداشت و چرب کرد و دستشو کرد تو کون مامان. اونم یه جیغ زد و شروع کرد به آخ اخ کردن وهمش می گفت: بیشتر بیشتر. آخه دسته برس هم کوچیک بود هم نازک. ولی معلوم بود بدجوری حشری شده بود. منم از اون بدتر. همش داد میزد من کیر میخوام. کیر… بعد خاله میترا گفت: میخوای آریا رو بیدار کنم که بیاد بکنتت؟ وقتی اینو شنیدم چشمام چهارتا شد! ولی مامان گفت: نه. خاله گفت: مگه امروز نگفتی که ازامروز قدرکیر آریا رو میدونی؟ مامان گفت: خوب آره. گفتم ولی نمیشه که. اون پسرمه. من تاجایی که تونستم سعی کردم باهاش راحت باشم ولی سکس نمی شه. یه احساسی دارم که نمی تونم این کارو بکنم. خاله گفت: بالاخره دوست داری بکنتت یا نه؟ مامان گفت: خوب آره. خیلی دوست دارم ولی … خاله گفت: دیگه ولی نداره. مامان گفت: یعنی چی؟ چیکار میخوای بکنی؟ خاله با خنده گفت: هیچی ، آریا خودش بیداره. کارا رو می کنه. مامان مثل اینکه برق گرفته باشدش از جاش پرید و منو دید که بیدارم. من لال شده بودم. مامان یه نگاه به خاله میترا کرد و گفت تلافیشو سرت در میارم میترا. نمی تونست منو نگاه کنه. از حرفایی که دربارم زده بود خجالت می کشید. بعد خاله میترا اومد منو بلند کرد و کشید روتختشون. من نمی دونستم باید چیکارکنم. هرکاری که خاله میترا می گفت می کردم. مامانم هیچی نمی گفت. خاله منو خوابوند رو مامان. تا چشممون به هم خورد خندمون گرفت. آخه دیگه معلوم شده بود که هردومون یه چیز میخواستیم ولی ازهم مخفی می کردیم. بعد شروع کردیم به لب گرفتن. منم همش خودمو می مالیدم به مامانم و کیرمو ازجلومی کردم لای پاش. خاله میتراهم تخمامو می مالید. بعد ازچند دقیقه خاله منوخوابوند و کیرمو تا جایی که می شد کرد تودهنش و می مکید. هربار که این کارو می کرد انگار یه چیزی تو دلم خالی می شد. خیلی ازاین کارخوشم میومد. خاله میترا به مامان گفت: بیا دیگه. مگه تو نبودی الان همش می گفتی کیرمیخوام کیرمیخوام؟ بیا دیگه اینم کیر.عجب کیریم هست. مامانم بلند شد. کیرموگرفت دستش و شروع کرد به خوردن. ازخاله بهترمی خورد. بیشترحال می داد. خوب هرچی باشه باسابقه تربود. بعد مامان به پشت خوابید و به من گفت: بیا مامانی ببینم. منم زود رفتم روش. خاله میترا داشت خودشو می مالید. مامان کیرمو گرفت ومی مالید به کسش که دیگه من طاقت نیاوردم و کیرمو تاجایی که می شد کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن. عجب کسی داشت مامانم ( کوفتت بشه بابا). مامان دستاشوگذاشته بود رو باسنم و منوفشار می داد رو کسش وهمش ناله می کرد. خیلی نرم و لیزبود. با یه فشارکوچیک تا ته می رفت تو.مامان می گفت: بکن. بکن. منم می کردم وسینه هاشو می لیسیدم. از گاز گرفتن لباش معلوم بود که داره خیلی حال می کنه. بعد حس کردم که داره آبم میاد. به مامان گفتم که داره آبم میاد. چیکارش کنم؟ گفت: صبرکن هنوز کارت دارم. منو بلند کرد و گفت: برو دستشویی وکیرتو با آب سرد بشور بیا تا بریم سر اصل کاری!(چون آبم دیرتر بیاد) منم رفتم. وقتی برگشتم دیدم مامان به حالت سجده خوابیده و خاله داره دوانگشتی کون مامانو گشاد می کنه برای یه چیز بزرگتر. وقتی اومدم روتخت خاله یه کم کیرمو خورد تا دوباره سرحال بشه. مامان همش می گفت: زودباش. زودباش دیگه. بعد خاله کیرمو چرب کرد و فرستاد پشت مامان. منم می دونستم که باید چیکارکنم. وقتی کون مامانو دیدم که منتظره تا من بکنمش داشتم دیوونه می شدم. آخه باسن خیلی بزرگ و گوشتی ای داره. وقتیم که قمبل کرده بود خیلی بزرگتر به نظرمیومد. واقعا خیلی سکسی وتحریک کنندس. کیرمو خیلی آروم گذاشتم دم کونش و با یه فشار کوچیک سر کیرم رفت توش. معلوم بود بابا مامانو زیاد از کون کرده و به سکس ازکون عادت داره. بعد با کمی مکث کل کیرمو کردم تو مامان. یه آه از ته دل کشید و سرش رو گذاشت روی بالش. منم کیرمو می کشیدم بیرون و تا جایی که می شد می کردم تو. تا اون موقع سکس از کون رو تجربه نکرده بودم ولی به نظر من ازکس بهتر بود. هم تنگ تر وهم گرمتربود. مامان دیگه آخ اخ نمی کرد. داد می زد: بیشتر. تندتر. تا ته بکن تو. و منو حشری تر می کرد. خاله میترا دیگه صداش دراومد که: یه کم یواشتر. مثل اینکه یادت رفته اینجا هتله. الانه که همه از سر و صدای شما بریزن اینجا. ولی مامان اصلا حالیش نبود. انقدرجیغ و داد کرد تا چند تا تکون شدید خورد و کمرش شل شد. منم دیگه داشت آبم میومد گفتم: مامان داره آبم میاد چیکارکنم؟ مامان گفت: هر کاری دوست داری بکن. منم کیرمو از کون مامان درآوردم و گذاشتم لای سینه هاش. اینکارهمیشه آرزوم بود. فقط تو فیلما دیده بودم. البته قبلشم می تونستم با سینه های مامان ور برم ولی هیچ وقت اجازه نداشتم لای سینه هاش آبمو بیارم. بعد چند بارجلو عقب کردم. مامانم سینه هاشو به هم فشار می داد تا مسیر رفت و برگشت کیرم تنگ بشه که یک دفعه آبم با فشارپاشید تو صورت مامانم. بعد منم بی حال افتادم روش. همش منومی بوسید ومی گفت: دستت درد نکنه پسرم. خیلی وقت بود اینجوری حال نکرده بودم. ولی خالم شروع کرد به غر زدن که: پس من چی؟ منم کیر میخام. من حاضر بودم اونم بکنم. ولی مامان نذاشت و گفت: برای امشب کافیه. پسرم ضعیف میشه! حالا وقت زیاده. بعد خودش شروع کرد به وررفتن با خاله تا اونم ارضا بشه. منم نگاه می کردم. دیگه نزدیکای صبح بود که هر سه کنارهم دراز کشیدیم. مامان به پهلوخوابیده بود و سینه های بزرگ و قشنگش افتاده بودن روی هم و بوی آب کیر منومی داد. منم طبق عادت سرم رو فشار دادم لای سینه هاش و می بوسیدمشون. مامانم می گفت: جون… قربون پسرم برم که دیگه برا خودش مردی شده ولی هنوزازمامانش شیر میخواد. بعد خودش سینه هاشو فشار داد تو دهنم. فردا صبح قبل ازاینکه مامان از خواب بیدار بشه خاله میترا منو از خواب بیدارکرد و باهم رفتیم حموم و یه حال درست وحسابی با هم کردیم. وقتی اومدیم بیرون مامان بیدار شده بود ولی دیگه چیزی نمی تونست بگه. حالا دیگه هروقت که می خواستم می تونستم ازمامانم لذت ببرم. اونم همیشه آمادس و ازمن حشری تر. توی همون چند روزی که تو کیش بودیم یه اتفاقات جالب دیگه هم افتاد که اگه شد بعدا براتون میگم. خوش باشید

منبع شهوانی احمدآقا شوهر ماما 15سال داشتم بابا ومامنم ازهم جدا شدن مامان خوش فرمی داشتم خیلی جون ترازسنش نشون می داد خیلی هم زود خاستگار پیداکرد ولی چون من باهاش زندگی میکردم احمد اقا یه پسر بزرگتر ازمن داشت که اواخر خدمت سربازیش قبول نمیکرد احمد اسم خواستگار مادرمه پس ازچند ماه بروبیا مامانم قبول کرد ولی شرط گذاشت که پسرش نباید با ما زندگی کنه اونم بعداز یه مدت کوتاه بعدازخدمت دامادش کرد ازدستش راحت شد شد بابای من روزای اول از احمد اقا خجات میکشیدم جلوش با حجاب بودم ولی کمکم راحت تر شدم اونم منظوری روی من نداشت دوسال گذشت که مامانم در اثر تصادف درحال رد شدن از خیابون در گذشت احمد اقا مامانم روخیلی دوست داشت براش خیلی سخت بود شبها تو اتاق خوابشون نمیخوابد رو اورده بود به مشروب وسایل خونه رومیشکست منمیه روز به خالم جریانو گفتم اونم گفت درست نیست تو دیگه اونجا زندگی کنی قرار شد با بابام تماس بگیره که بیاد منو ببره ولی دوباره که تماس گرفت بابام چون با یه زن دیگه ازدواج کرده بود زنشم به هیچ عنوان حاضر به قبول من نشده بود فهمیدم جای بجز خونه احمد اقا ندارم دوماهی گذشت احمد اقا اروم شده بود با من هم مهربونی میکرد هیچ کم بودی هم برام نمیذاشت منم بعداز مدرس غذادرست میکرد وکارهای خونه رو مثل مادرم انجام میدادم بعضی شبا احمد اقادیر میومد خونه ومست هم بود مینشست روی مبل تاصبح تلویزیون میدید منم دورش نمرفتم میرفتم اتاقم میخوابیدم پنج ماهی گذشت نیمه شب از خواب بیدار شدم برم دست شوی از اتاقم اومدم بیرون دیدم تلوزیون روشنه ولی کسی نیست رفتم ترف اتاق احمد اقا یه صدای شنیدم رفتم جلوتر گوشم گذاشتم روی در خشکم زد صدای اخ اوخ احمد اقا در حال کردن یه زن بو د خیلی ناراحت شدم نمیدونستم چکار باید بکنم یه گوشه قایم شدم تا بیان بیرون میخواستم ببینم زنه کیه یک ساعتی طول کشید اومدن دوتای توی راهرو زنه نه خوشکل بود نه خوش هیکل یه جنده پولی بود که کل کیسه احمد اقا رو خالی کردو رفت تازه راضی هم نبود اون شب گذشت 18 ساله شدم احمد اقا چند شبی در ماه این برنامه رو داشت تا این که یشب متوجه شدم دوباره دار با یکی قرار اخرشب میذاره پیش خودم گفتم امشب بهش ضد حال میزنم نشستم کنارش تلوزیون نگاه کردم بد جوری مست بود گفت دیر وقته نمیخوای بخوابی گفتم فردا که جمعه است هسابی میخوابم کلافه شده بود تلفونشم تند تند زنگ میخورد پچ پچ میکرد بعدشم خاموشش کرد فهمیدم ضد حالو خورده رفت توی اتاقش منم شروع کردم شبک عوض کردن با ماهواره ساعت دو شب فکر میکردم خوابیده رفتم روی شبکه های سکسی داشتم دید میزدم دستم رفت روی سینم میمالوندم نفهمیدم کی اومده پشت سرم حسابی بادیدن فیلم من شوتی شدبود اومد کنارم نشست اومدم بلند شم دستمو گرف کشید طرف خودش نمی دونستم چی بگم یا چکار کنم بدون مقدمه شرو کرد گردنمو خوردن چند بار اومدم خودمو بکشم کنار نتونستم محکم منوگرفته بود تو بغلش ترسیده بودم گریه شدم اخه تا اون موقه سکس نداشتم اونم گوشش به این حرفا بدهکار نبو به زور لباسامو در اورد شرو کرد سینه هامومکیدن هیکل گندشو انداخته بود روم لباساشو دراورد چشمم به کیرش که افتاد دیگه فهمیدم چه گوهی خوردم یه مرد درشت هیکل مست شهوتی کیر گنده راست کرده بود راه فراری نبود شر تم رو در اورد شرو کرد کسم رو لیس زدن یه جورم شد چشمامو بستم مقاومتی نکردم دیگه گریه نمیکردم کیرشو گذاشت روی لبام گفت بخور وقتی دید نمیخورم فکم روبادست گرفت دهنممو باز کرد به زور کیر گندشو کرد تو دهنم پرشده بود به سختی نفس میکشیدم شرو کرد به جلو عقب کردن خودش دیگه داشتم میمردم کیرشو از دهنم کشید گذاشت لای پام شرو کرد مالوندن روی کسم کسم با اینکه ترسیده بودم خیس شده بود داشتم پیش خودم فکر میکردم که همین جوری ابش میاد ولم میکنه که بلدم کرد منو مثل یه بچه گرفت تو بغلش برد تو اتاق خوابش گذاشت روی تختی که کلی مادرم رو روش کرده بود تازه فهمیدم اولشه سینهای کوچیکم رو شرو کرد به خوردن با دستشم روی کسم میکشید حسابی داشت حال میکرد یه دختر 18 ساله خوشکل که تا اون موقه کیر ندیده بود زیر حیکلش داشت دستو پا میزد بعد چند دقیقه خوردن لیسدن من از سر تاپا از تخت رفت پایین منو کشید لبه تخت چرخوند به پشت کونم داد بالا یه کم کرم مالید رو کیر گندش گذاشت لای پام شروع کرد جلو عقب کردن خودش انگشت کرم زد روی سوراخ کونم شرو به مالودن کرد یک دفعه انگشتش تا اخر کرد تو کونم بد جوری دردم اومد ناله میکردم که درش اورد راحت شدم که احساس کردم کیرش در کونمه تااومدم کاری بکنم با دستای گندش دو طرف کمرم رو گرفت کیر گندشو با زور فشار داد تو کون تنگ من دیگه ازته سرم جیغ کشیدم گریه میکردم ولی دست بردار نبود انچنان تلمبه میزد انگار نه انگار کونم پاره شده داره خون میاد دیگه بیحال شده بودم نمیدونم چقدر زمان گذشت که باتمام وجود کیرشو کرد تو کونم فهمیدم ابش اومده توی کونم داغ شد خودشو انداخت روم نمیدونستم چکار باید بکنم روی تخت خو ن مالی شده بود ترسیده بودم از درد داشتم میمردم به زور خودمو از زیر تنش کشیدم بیرون روز بعد احمد اقا فهمید چه کار کرده اومد بغلم کرد کلی بوسید که ببخشمش بعد اون جریان ا رفتم با خالم زنگی کردم دوسال بعدش هم ازدواج کردم تلخ ترین سکس زندگی رو تجربه کردم

منبع شهوانی سکس من و عمه شهلا سلام دوستان . میخوام اولین ماجرای سکسیمو از چندین ماجراهای سکسی مختلف دیگم اینجا براتون بنویسم و دوست دارم با نظراتتون منو تو ادامه این کار یاری کنید من 25 سالمه و کارم طراحیه . طوری که تو خونم همش .. یه عمه دارم 38 ساله که دو بار شوهر کرده هر 2 بارم طلاق گرفته و الان نزدیکه 3-4 ساله که تنها با بچشه . خونشون 4 تا کوچه پایین تر از ما … یه شب جمعه با خانواده رفتیم خونشون شام ، خیلی خوش گذشت ولی جدیدن عمه شهلام خیلی با من آمار بازی میکرد .. اخلاقش کلا مثله یه عمه و برادرزاده نبود .. اون شب گفت که کامپیوترم آنتی ویروسش مشکل داره و برام درست کن . چون خیلی خوش گذشت یادم رفت دیگه سَرِ کامپیوترش برم و شب تموم شد و رفتیم خونه .. ساعت 1 شب بود رفتم تو نت تا فیس بوکمـو چک کنم دیدم روشنه و تا من دیدمش زوود گفت : جیگر آنتی ویروسمو که درست نکردی من : آخ عــمـــه ببخشید انقدر خوش گذشت امشب که یادم رفت کلا عمه : عیبی نداره یه روز جریمته بیای اینجا درستش کنی من : چشم حتما نوکرتم هستم یه خورده لاس بازی کردیمو رفتم خوابیدم .. که خواب دیدم دارم با عمه شهلا انگولک بازی میکنم تا داشتم کیرمو میکردم تو کسه نازش یهو از خواب پردیم …. 2 روز بعد بهم زنگ زد گفت کار داری !؟ گفتم نه … گفت بیا اینجا این آنتی ویروسمو آپدیت کن . اصابمو بهم ریخته گفتم باشه . به مامانم گفتم من میرم خونه عمه کامپیوترشو ردیف کنم زوود بیام. رفتم دمه خونشون زنگ زدم بدونه اینکه بگه بله درو زد .. یجوری شده بودم . اون خوابه 2 شب پیشش همش تو ذهنم بود .. رفتم بالا دیدم در بازه . کفشمو درآوردم رفتم تو . صدا زدم عمــه نگـــــــار .. جواب نداد . دوباره صدا زدم .. صدای شستن دست تو دستشویی میومد . که بعدش گفت جانم عزیزم بیا تو . درو بستم رفتم تـو قسمت حاله خونه . تا از دستشویی اومد بیرون رفت در خونرو قفل کرد . تعجب کردم که چرا این کارو کرد ، ولی هیچی نگفتم خودمو زدم به اون راه …. گفتم عمه حالا منو جریمه میکنی ؟؟؟ گفت آره … تورو باید جریمه کردن تا وقتی عمت میگه این کارو بکنی بگی چشم عمه جــون منم زوود گفتم چشم عمــه جــووون .. که اونم برگشت گفت جــــوون میخواستم بگم بادمجون که دیدم یخورده زیاده رویه .. رفتم سره کامپیوترش .. گفتم بهت یاد میدم چطوری آپدیت کنی که همیشه خودت این کارو بکنی .. گفت یعنی تو نمیخوای بکنی !؟ گفتم چرا من میکنم .. ولی خودتم باید یاد بگیری از دفعه بعد خودت بکنی . گفت من که نمیتونم بکنم .. (میدونستم داره کرم میریزه با حرف زدنش .. منم ادامه میدادم) گفتم حالا من میکنم فعلا تا بعد گفت پس شروع کن … (واااای گوشام داشت از شدت این حرفا داغ میکرد) نشستم رو صندلی اونم رو تخت پشتم نشسته بود . من انجام میدادم . اونم نگاه میکرد که وسط کار پاشد رفت بیرون که مثلا چیزی بیاره .. از تو آشپزخونه صدا زد که چی میخوری منم یواش گفتم خودتو .. گفت هـــآآآآآ گفتم هیچی عمه من اومدم زود ردیف کنم اینو بعد برم گفت مگه میزارم بری .. (فضا جوری شده بود که احساس میکردم تنش میخواره واسه یه سکس توپل .. ولی نمیتونه بیاد جولو که اینطور نبود) اومد تو اتاق گفت مشروب میخوری !؟ گفتم مشروب ؟؟ مگه مشروب داری عمه !؟ گفت آره واسه مهمونای خاص گفتم اووه لالا .. بیار بخوریم ….. گفت یه شرطی داره فقط !!!! گفتم چه شرطی ؟؟ گفت : منم باهاش بخوری ……….!!! (فک کنم اینجارو گوشام اشتباهی شنید !!!! ولی واقعا اینو گفت) منم فقط گفتم چشم . رفت با دوتا گیلاس خوری اومد … تا اومدم شروع کنم گفت شرط یادت رفت …!؟ گفتم نه … ولی نمیدونم چطوری باید بخورم . . گفت با نافم … گفتم جـــــان ؟!؟ نــــاف .. مثل این فیلما !؟ گفت آره دقیقا مثل اونا … بعد خوابید رو تخت تاپشـو زد تا زیره سینش بالا … شکمه صافو سفیدش معلوم شد . جــــــــوووون باورم نمی شد .. واقعا تو اون جـو نبودم .. انگار یجای دیگه … گفت پس چرا واستادی بریز تو نافم مشروبو دیگه . میخوام خنک بشم .. گفتم باشه .. میریزم ….. یخوردشو ریختم یهو گفت وااااااااااااییی … جــــوووون .. چه حالی داد حالا بخورش تا نریخته منم زود کشیدم بالا … گفت عجله نکن .. یواش بخور .. دوباره ریختم این دفعه با زبونم دوره نافشو یه دایره کشیدم بعد لیسش زدم …. عمه شهلام چشاشو بسته بود داشت ناله های شهوتی ریزیی میکرد .. منم داشتم تحریک میشدم از بس صداش نـاز بود .. هی به سینه هاش نگاه میکردم .. وااااای سینه های نسبتا بزرگی داره .. همینطوری به کارم ادامه میدادم که خودم دیگه داشتم دیوونه تر میشدم … دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش …….. واااااااااااااای نمیدونی چه سینه ی گردو نرمی داشت .. راحت تو دستم قالب شد …. منم تا تونستم با دستم فشارش میدادم … اونم کم نمیاوردو با ناله های شهوتیش داشت منو دیونه تر میکرد . واااای خیلی ضربانه قلبم شدت گرفت . .. دیگه داشتم قلبمو کامل حس میکردم که میپره بیرون .. منم که داشتم رو شکمشو لیس میزدم کم کم اومدم سمته سینه هاش .. خیلی خــــوب بود .. تا اومدم بالاتر خودش تاپو کشید بالا .. اون توپای گردو نرمش از لایه سوتینش زده بود بیروون .. واااااایییی . خوردنیو سفید ….. داغه داغ بـــود … زود آوردمشون بیرون شروع کردم به لیسیدنش … جوری میخوردم که انگار گشنم بوود . میخواستم تمومش کنم .. نوکه سینشو با دندونام یواش میکشیدم …. عمه نگـــار : وااااااااای نکن این کارووو بدنم مور مور شد .. جیغ میزنمااااا منم که این حرفا داشت روانیم میکرد .. بیشتر ادامه میدادم .. یهو بلند شد گفت من کــییـــــــــر میخوااااام. خودش با زووور کمربندمو باز کرد شلوارمو کشید پایین .. از رو شورت شروع کرد به لیسیدن کیرم …. کیــــرم از شدت این همه حوس داشت میترکید … منتظر دهنه نـــازه عمــه نگـــار بوود . داشت دیووونم میکرد . کیرمو از تو شرتم در نیاورد … هی از رو با لباش لمسش میکرد .. جـــووووووون … با دندوناش از بغل مثل بلال گاز گاز میکرد ….. منو خوابوند رو تخت … خودشم اومد روم . پاش یه دامن بـــود .. عاشق دامنم ..دامنشو داد بالا .. شورت پــاش نبود .. نشست رو شرتم … کیرم داشت خفه میشد اونجا ، اونم دامنشو پهن کرده بود دورَم …. واااای داشتم تو چشاش نگاه میکردم .. میگفتم وااااای این عممه . دارم میکنم ….. واااااااای یعنی بیدارم !؟!؟؟! هی کوسه گرمشو میمالید رو شرتم دیگه شرتم هم از ترشح کیرم و هم ترشح کوسه اون خیس شده بوود …. گفت این کیرت داره دیوونم میکنه …. میخـــوامش … گفتم ماله توعه … هر کاری میخوای باهاش بکــــــــُــــن عمه نگــــــــــــار … گفت من 4 ساله کیر نداشتم واسه خودم …. میخوااااامش . میخوام این کیـــر منو جـــر بدهِ … کیرمو بدونه مکس درآورد نوکشو کرد تو دهنش . مثل سنجاب که فندوق میخوره … اونم کیرمو دو دستی گرفته بود داشت نوکشو میخورد .. با اون دستشم داشت تخمامو میمالوند ….. واااااای داشتم بیهوش میشدم …. لامصب کــُـس میخــوااااام .. بکن تــووووووووش دیگــــه … کیرم دیگه جایی واسه شق کردن نداشت … داشت منفجر می شد که بالاخره تصمیمشونو گرفتن عمه خانم و کـــُــسو دادن به مــن … انقدر کسش خیس شده بود تا کیرمو گذاشت دَرِش مثل مــاهی سُرخورد رفت تــوش ….. وااااای . تا تـــــــه رفت … داشت آتیش میگرفت کیرم از بس داغ بود کوسش …. 10 -11 بار بالا پایین کرد … اون سینه های جیگــرش بالا پایین می افتــــاد پاشد … گفتم عمه .. من عاشقه کونم … بهم کــووون میدی ؟؟؟ اونم که انگار از خدا خواسته بوووود گفت به تو ندم به کیی بدم عشقم …. وااااااااااای … منم تا تونستم کونشو مالوندم …. اونم برام انقدر ناله میکرد که دیگه به نفس نفس افتاده بوود … میگفت بکن .. منو بکــــــــــن دیگــه . من کیــر میخوآآآآآم . کیره تورو میخوااام . جرم بده … منو بـگــاآآآآآ وااای کونش انقدر شُل بوود که تا یه دست میزدی روش مثل ژله میلرزید … … واآآآی . تا سره کیرمو گذاشتم نوکه کونش .. یه جیغ ریز زد گفت نـــــــه …. نکـــــــن . درد داره ….. روغن بزن …. یه روغن داشت رو میز که نفهمیدم چی بوود . برداشتم مالیدم رو کــُــله باسنو نوکه کونش …… با 2 تا از انگشتام میکردم تو کونش ……… دیگه گشاد شده بود .. آماده ی گاییدن … جـــــوووووووووووون … سر کیرمو هول دادم توش .. تا کلاه کیرم رفت توووش .. نفسشو حبس کرده بوووود .. دیر به دیر نفس عمیق میکشید … انگار خیلی درد داشت ….. تا ته کم کم رفت تووش . تا 30-40 ثانیه ایی اصلا تلمبه نزدمو تووووش نگه داشتم تا کیرم جا باز کنه … بعد شروع کردم …. آرووم آرووووم . تلمبه میزدم …. واااااااای . چه میلرزید کووونش … انگار داری میکنی تو ژله … جووووووووووووون . داغو نرم …. همینطوری که میزدم … کم کم آبم داشت میومد .. گفتم عمه آبم .. گفت بریز تووووش … آبش بده کونمــــوو …. من آب میخوااااااااااام…. همینطوری انقدر تحریکم کرد که آبم با فشار ریخت تــووووش …. وااای .. احساس کردم قلبمم با آب کیرم زده بیرون از بس ضربانم شدید شده بوود … گفت واااای …. آبتو ریختی تووووش …. وقتی داشت میریخت من نوکه کیرتو که نبضش میزد احساس کردم ….. عاشقه این احساس تو کونمو کوسم هستم … وااااااااای بچه ها … واقعا باورم نمیشد که عممو اینطوری کردم …. خوابم تعبیر شده بوود . و چندبار تا الان با هم سکس داشتیم .. و جدیدا خیلی بیشتر بهم حال میده …. چون این اولین بار بود براتون نوشتم .. و بقیش چون تکراری میشه .. نمیگم ….

منبع شهوانی سکس من و دختر خواهرمسلام من 32 سالمه و این ماجرا برمیگرده به زمانی که مریم دختر خواهرم 17سالش بود .اون موقع ما با هم خیلی شوخی میکردیم و گاهی اوقات با اون یکی خواهرش که 16 سالش بود و داداشش 14 ساله بود سه تایی با هم کشتی میگرفتیم .منم به این بهونه به دختر خواهرام خودمو میمالوندم.اونا هم خوششون میومد .دادششونم با ولع این صحنه ها رو نیگاه میکرد و خوشش میومد .یه بار که میخواستیم بازیمون تموم بشه خواهرشو که خیلی هم خوشگل و تپل بود ،دراز کشیدم و رو خودم کشیدمش طوری که روناش رو رونام و پستوناشم به سینه هام چسبیده بودن منم محکم بغلش کرده بودم و اونم که از حال رفته بود(فک کنم حشری شده بود) بی حرکت تو بغلم روم دراز کشیده بود و داداشش با مریم خواهرش داشتند نیگاه میکردن.منم حسابی مثل اینکه خواهرش زنم باشه هی تو بغلم میمالوندمش تا آبم اومد و شل شدم .تو اون لحظه از تو چشای داداشش که خوشگلم بود و مریم میفهمیدم که دوست دارن اونا رو هم بکنم.بعد از اون ماجرا داداشش میومد میگفت دایی بیا منو ابم کن و منم میگفتم چجوری،میگفت میام تو بغلت میشینم تو هم منو فشار بده .خلاصه اینکه کارم شده بود همیشه کردن پسر خواهرم .دیگه شلوارشو در میووردم میخوابیدم رو کون خوشگلش و میکردمش و ابمم لای کون خوشگلش میریختم.یه بار رضا داداشش گفت دایی میخوام آبتو ببینم جلوم دربیاری منم کیرمو درووردم گفتم خودت درش بیار برام. اونم اونقد برام مالید تا آبم زد بیرون خیلی خوشش اومده بود.مریم هم که با هم خیلی راحت بودیم شبا که میرفتم خونشون و همونجا میخوابیدم میومد پیش خودم میخوابید(هممون با خواهرم و شوهر خواهرم یه جا میخوابیدم)بعضی وقتا که باباش شیفت شب بود حسابی با مریم ور میرفتم .قبل از خواب مامانش میگفت مریم بیا این ور بخواب داییت رو اذیت نکن. اونم گوش نمیکرد میومد جاشو مینداخت جفت خودم. آخر شب که همه میخوابیدن من دستمو میبردم زیر بدنش (رو شیکم میخوابید مریم)اونم خودشو میداد بالا منم دستمو میبردم تو پستونای دختر خواهرم و میمالوندم براش .پستوناشو خیلی میخوام عاشق پستونای دختر خواهرمم.همیشه کار من شده بود با پستونای مریم حال کردن موقع خواب.بعد ها که مریم قبول شد دانشگاه رفته بود یه شهر دیگه خوابگاه داشت منم همون شهر بودم .یه شب بش زنگ زدم گفتم میام دنبالت اونم قبول کرد .منم تنها بودم وقتی تو راه که داشتیم میومدیم نیگاش میکردم همش استرس همرا با شهوت داشت میدونست که چه شبی رو میخواد داشته باشه.در خوابگاشونم که بودم دوستاش هی میگفتن مریم خوش به حالت خوش به حالت . مثل اینکه اونا هم از سکس با داییشون خوششون میومد.وقتی رسیدیم خونه زود مریم گفت خوابم میاد منم گفتم تو برو بخواب منم بعدا میخوابم .چند دقیقه ای به بهونه اینکه بخوابه دیر رفتم پیشش .وقتی رفتم کنارش دیدم خودشو زده به خواب. معلوم بود بیدار بوده.منم ارووم دکمه های پیرهنشو باز کردم .اووووف پستونای خوشگل دختر خواهرم جلوم بودن شروع کردم به خوردن اونم هی نفس نفس میزد .خلاصه بگم رفتم شلوارشو کامل دراووردم شورت سفید گلی پاش بود . رو شیکم خوابوندمش شورتشو دراووردم کیرمو گذاشتم لای باسناش و خوابیدم رو باسنای مریم خوشگلم . مثل اینکه زنم شده باشه زیر من هیچ مقاومتی نمیکرد .خیل کونش نرم بود .اینقد مالوندم به کونش تا آبم با فشار خالی شد لای باسنای دختر خواهرم مریم . تا صبح من سه بار آبمو لای کون مریم ریختم . صبح منم بلند شدم رفتم سر کار بعد که بهش زنگ زدم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشه هی دوباره قربون صدقم میرفت.الان ازدواج کرده و دوست دارم یه بار مریمو از کس بکنمش .خواهرشم همینطور.

سکس با زن و مادرزنم من و همسرم حدود دو سال است كه با هم ازدواج كرده ايم. از ابتداي شروع ازدواج مان سكس بسيار داغي داشتيم . هر دوتايمون بسيارحشري و پراز هيجان و شور بوديم.از همان آغاز طوري برنامه هايمان را تنظيم كرده بوديم. كه هر لحظه و در هركجا بوديم برايمان فرقي نداشت با ولع خاصي به هم مي چسبيديم و به همديگر لذت مي داديم .از اولين روز قرار گذاشتيم هركداممان كه دلمان خواست به نوعي خواسته اش را بيان كند. مثلاُ او وقتي دلش مي خواست. يكي از سينه هايش رو بيرون مي گذاشت يا يواش مي اومد و يواشكي كيرم را مي گرفت. يا دامنش كوتاهش رو در مي آورد و با شورت پيشم مي اومد. و من هم همينطور يواشكي در آشپزخانه يا در هرجاي خانه از پشت بغلش مي كردم. و گردنش را مي بوسيدم.ما به هيچ وقت به همديگر نه نمي گفتيم چون اين خواستن ها غير مترقبه بيشتر حال مي داد . يادم مياد يه روز در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود كه من آمدم خانه ديدم با يه پيرهن نازك مشغول كاره. سريع لخت شدم و كيرم كه داشت راست مي شد به سراغش رفتم. يواش بغلش كردم آروم كيرم را وسط كونش ماليدم ابتدا متوجه لختيم نشد. چون پشتش به من بود وقتي سرش را برگردوند و ديد كه من لخت و آماده هستم. گفت: اوف عزيزم داشتم تو ذهنم باهات حال مي كردم. آروم كونشو عقب داد و گفت عزيزم خيلي دوستت دارم, درست اون زماني كه مي خوامت پيشمي. دامنشو بالا زدم ديدم وسط شورت قرمزش خيس خيسه. شورتو كه كنار زدم ديدم كس خوشگلش خيس و نمناك آماده است. بهش گفتم اجازه هست؟ با يه حالت شهوتناكي گفت زود باش دارم مي ميرم و من هم از همان پشت آروم سر كيرم را گذاشتم روي كسش. آروم خودشو به من چسبوند.كم كم شروع كردم به عقب و جلو كردن. سينه هاشو از پشت گرفته بودم و داشتم خوب با دستام مي مالوندم.اونم دستاشو گذاشته بود رو ديوار اجاق گاز و بيشتر از من حال مي كرد.بعد كه از اين حالت خسته شديم روي فرش آشپزخونه دراز كشيديم. اون اومد روم. خوب مي دونست چيكار كنه! ديگه داشتيم به اورگاسم مي رسيديم. بهم گفت حيف كه تو اين حالت اون تو نريزي… نمي دونيد وقتي آبم با فشار داخل كسش شد يه حالي به هردوتايمون داد که تا يه ربع جون بلند شدن رو نداشتيم.ناهار آن روز را دو ساعت ديرترخورديم. كه اين باعث شد كه جريان اصلي كه ميخوام برايتان بگم شروع بشه…ساعت 3 بعدازظهر بود. تازه شروع كرديم به كمك هم ناهار رو آماده كردن. يه ساعت بعد تازه ناهار رو تمام كرده بوديم كه زنگ در به صدا در اومد. معمولا” بعداز اتمام سكس ما ديگه لباس كاملي نمي پوشيم شايد يه شورت بپوشيم. آن هم به خاطر ترشحاتي كه ممكنه بيرون بياد آن لحظه هم من و همسرم فقط يه شورت تنمون داشتيم. وقتي زنگ خونه رو شنيديم دستپاچه شديم. از پشت آيفون صداي مادرشو شنيديم . مادر همسرم با من اختلاف سني كمي داشت. زني ميانسال بسيار خوش اندام و خوشگل بود البته زنم هم خيلي خيلي خوشگله عين مادرش.تا با آسانسور بالا بياد ، زنم يك شورت توري و يه پيرهن بسيار نازك پوشيد. و فقط يكي از دگمه هاش رو بست. من هم از يه طرف دنبال شلواركم و پيرهنم بودم و از يه طرف از ديدن اين حالت زنم كيرم داشت راست مي شد.بهش گفتم يكي طلب من تلافي مي كنم.!!!! خنده هوسناكي كرد و با چشم خمارش به شلواركم اشاره كرد كه باد كرده بود. و گفت: بابا مامانم داره مي ياد يه كم مواظب باش زشته. گفتم اگه خودتو ببيني به من حق مي دي. اگه بچه كوچكي هم ما رو تو اين وضعيت مي ديد متوجه مي شد كه چه خبره!!! در خونه زده شد مادرش به دم در خونه رسيده بود. به هر ترتيب بود سعي كردم خودم را عادي نشون بدم. مادرش همين كه اومد تو دخترش رو ديد و با چشمهاي گردشده بهش نگاه كرد! يه نگاهي هم به من كه كيرم تازه داشت آروم مي شد انداخت. سلام و احوالپرسي كرديم اومد و روي مبل کنار دخترش نشست. سرخي رانهاي سفيد زنم و خيسي شورت سفيدش و نوك پستانهاش كه از زير پيراهن نازكش بيرون اومده بود مي گفت كه اينجاچه خبره!!!از هواي اتاق هم بوي شهوت و سكس و هوس مي باريد. مادرش با لبخند معني داري گفت انگاري بد موقعي مزاحم شدم. اگه اجازه بدين برم بعدا ميام. همسرم با لحن هوس آلود و با ناز تحريك كننده اي گفت نه مامان جون تازه داشتيم گرم مي شديم در ثاني شما كه غريبه نيستيد. من و شما كه هميشه با هم بوديم الانم عزيز دلم (به من اشاره كرد) به جمعمون اضافه شده. ما بايستي از شما كمك بگيريم تا بتونيم بهتر از هم لذت ببريم. مادرش در حالي كه مي خنديد به من گفت دخترم واقعاُ قوي هستش ولي مي بينيم شما از پسش براومدي. رو به زنم كردم و گفتم: به به عجب حرفهاي جالبي مي شنوم.!!! يعني چي كه هميشه باهم بوديم؟ مادر زنم گفت: راستش مي دونيد وقتي دخترم با شما ازدواج نكرده بود و در خانه خودمان بود هميشه به همين وضع بود.! آخه من و اون كمي با هم شيطنت مي كرديم! البته دور از چشم باباش. با هم حموم مي رفتيم با هم لخت مي خوابيديم و از سكس با هم لذت ميبرديم! گفتم: خوب منهم تو بازيتون هستم! وضعيت منو مريم كه معلومه.! مي مونه شما كه اونم با اين توصيفات دلم مي خواد شما هم با ما باشيد.!بعد رو به زنم كردم و گفتم نميخواي از مادرت پذيرايي كني؟ در حالي كه داشت بلند مي شد كه به آشپزخونه بره گفت تا من ميام شما شلوغ نكنيد ها!!!من راست راست كرده بودم. و هر دو تايشان متوجه اين موضوع شده بودند. دلم مي خواست حسابي دلي از عزا دربيارم!!!مادر زنم شروع كرد حرف زدن. دستاش داشت روي رونها و پاهاش حركت مي كردند و من از خجالت نمي توانستم نگاه مستقيم كنم.!هم داشتم از شدت شهوت مي مردم و هم از خجالت نمي دانستم چه كنم. كه يهو زنم از آشپزخانه صدام كرد و گفت: يه لحظه مي توني بيايي؟ من هم از خدا خواسته بلند شدم. يادم رفته بود كه كيرم راست شده به خاطر همين وقتي بلند شدم انگاري در شلواركم يه خيمه زده شده.! درست در همين لحظه مادرزنم داشت به من نگاه مي كرد و يه لبخند هوسناكي كرد و گفت برو ببين چه كارت داره، زود بيايين منتظرتون هستم. سريع خودم رو به آشپزخانه رسوندم ديدم زنم بالاي صندلي رفته و تنها دگمه بسته پيرهنش رو باز كرده, شورتش رو در آورده و با پاهاي باز آماده نشسته. بهم گفت: يالا زود باش كه جيگرم داره آتش مي گيره. سريع زيپ شلواركم رو بازكردم! كيرم از كنار شورتم افتاد بيرون. آهسته گذاشتمش روي كسش و يواش به تو هل دادم. به آرومي تو رفت.يهو زنم با يه صداي نازكي و دوست داشتني شروع به آه و اوه کرد من شروع كردم به تلمبه زدن. و در اين حين بهش گفتم مادرت گفته زود برگردين!.زنم گفت: يكم ديگه مي خوام!!ديدم داره ميلرزه. احساس كردم داره ارضا ميشه ولي من آبم نيومده بود. خوشحال بودم و تو دلم نقشه هاي ديگه اي رو مي كشيدم. زنم گفت اگه نمي خواي آبت بياد مسئله اي نيست! نيروت رو نگه دار بعدآ به دردمون مي خوره…زود خودمونو جمع كرديم. اول من بعد همسرم سيني شربت و شيريني به دست وارد پذيرايي شديم. مادرزنم انگار كه در كنار ما بوده گفت ببينم با اين عجله كه آدم نمي تونه كاري بكنه مگه نه؟ سرم را انداختم پايين.!زنم گفت راست مي گي مامان.! از كجا فهميدين؟مادرش خنده اي كرد و گفت از گردن قرمز شده ات!!!زنم در حين حرف زدن مادرش اومد و كنارم نشست منهم فرصت رو از دست ندادم و دستم را دور گردنش انداختم و خودمو بهش چسبوندم. يه نگاه به سينه هاش كردم و يه نگاه به مادرش متوجه شدم يكي از دگمه هاي پيرهن مادرش از بالا باز شده و سينه سفيدش اومده بيرون. ديگه كيرم حسابي شق شده بود يواش يواش دستم رو بردم روي سينه هاي زنم گذاشتم و اون هم دستم رو گرفت و محكم روي پستونهاش فشارداد. مادرش گفت بچه ها انگار من تو خونه نيستم برين راحت باشين منهم اينجا ميشينم و تماشا مي کنم. منو ميگي از اين فرصت استفاده كردم و دگمه پيرهن زنم را باز كردم دو تا پستون سفيد خوشگل مثل هلو بيرون افتاد. مادرش داشت حسابي از اين موضوع لذت مي برد و با سينه هاش ور مي رفت.من هم صورت زنم رو به خودم چسباندم و شروع كرديم به لب گرفتن. لباشو با ولع خاصي مي خوردم. يكي از دستهامو رو بردم داخل شورتش و كس خيس و نمناك و شهوت ناكش رو لمس كردم و آروم بازيش مي دادم. در همان حالي كه بوديم زنم شلواركم و پايين كشيد از رو شورتم شروع به ماليدن كيرم کرد. پستونهاش سفت سفت شده بودند. درحالي كه داشتم گوشش رو مي خوردم به آرامي بهش گفتم مادرت رو نگاه كن.!مادرش داشت با دستاش كسشو مي مالوند و با چشماش كاملاً شهوت ناكش عشق بازي ما رو تماشا مي كرد. با يك حركت پيرهن همسرم رو در آوردم!!!بلند شد و شورتش را درآورد. لخت لخت جلوي من و مادرش وايستاد. همان جوري كه ايستاده بود گرفتمش و دهنمو بردم جلوي كس ناز و خوشگلش شروع كردم به ليس زدن و خوردن. عجب طعمي داشت! كاملاُ‌ مادرشو از ياد برده بوديم. داشتم زبانم رو در داخل كسش مي چرخوندم. از شدت هيجان مي لرزيد. طاقت ايستادن رو نداشت يواش بر روي مبل نشست. رفت به سمت مادرش كه پاهاي لختش رو بروي مبل انداخته بود و داشت با دستاش حال مي كرد. مادرشو بوسيد و گفت اجازه مي دين كار رو تموم كنيم من ديگه تحمل شو ندارم. مادرش با حالت شهوتناكي گفت عزيزم آخه بايد اول شوهرت رو لخت كني بعدا.ً !!!زنم انگاري تازه متوجه شده بود كه من هنوز لباس بر تن دارم اول پيرهن سپس شلوارکم رو درآورد. با يه شورت جلوي اونا ايستاده بودم. يهويي گفت يك دو سه و شورتم را پايين كشيد! انگار كيرم از زندان در آمده باشه راست و سيخ وايستاد.!! هر دو تاشون انگار كير نديده بودند.انگار زنم همين نيم ساعت قبل همان كير را نخورده بود! شروع كرد كير منو بوسيدن و آروم داخل دهنش برد. شروع كرد خوردن و ساك زدن من داشتم ديوانه مي شدم. ناگهان مادرش بلند شد و اومد جلو و گفت عزيزم اينجوري نه صبركنيد بهتون نشون مي دم.!!!!منو بغل كرد و آروم روي مبل نشوند و سرش رو آورد زير و شروع كرد ليس زدن واي چقدر ماهرانه داشت ليس مي زد داشتم خالي مي كردم كه زنم گفت: ياد گرفتم اجازه بده حال نوبت منه.!ولي مادرش نذاشت تنها بمونه و دو تايي افتادن به جون کيرم!!!من که داشتم ديوانه مي شدم. گفتم: آخه مادر جون اينجوري كه نمي شه يه لحظه اجازه بدين. رو به زنم كردم و گفتم كمكم كن تا لباسهاي مادرخوشگلت رو در بياوريم.!!!زنم از پشت مادرشو بغل كرد و شروع كرد به مالوندن پستوناش.!من هم دو تا لب خوشگل ازش گرفتم و شروع كردم دگمه هاي پيرهنشو در‌آوردن.! كرست كرم رنگ خوش دوختي پوشيده بود.سينه هاش بزرگ و ديوانه كننده بودند. زنم از پشت بند كرست رو باز كرد و منم كرست رو در آوردم. بعدش بند دامنشو باز كرد و زيپشو پايين كشيد. دامنش خودبخود پايين افتاد.!!واي چقدر شهوتناك بود اين صحنه مادرش با يه شورت در وسط و من و اون روي دو زانو نشسته بوديم. دستم رو روي يكي از پستوناش گذاشتم. از شدت هوس ميلرزيد! زنم ديگه تحمل ديدن اين صحنه ها رو نداشت خودشو از پشت به مادرش چسبوند. دستاش كس مادرش و كير منو گرفته بودند. منهم نميدانستم از كجاي بدنش شروع كنم. زنم سرشو آورد جلو و لبامون رفت روي هم. با دستاش من ومادرشو مالش مي داد و دستهاي من كس و پستونهاي مادرزنم رو. مادرزنم گفت بچه ها من ديگه طاقت ندارم!!دخترم اجازه مي دي شوهرت منو بكنه؟ دخترش گفت البته كه اجازه هست دراز بكش. نمي دوني شوهرم چقدر قوي و زيبا آدم رو مي كنه!!! من از کردن اون سير نمي شم!!!!با اين حرفها مادرشو به پشت رو زمين خوابوند. بعد كنارش به پهلو دراز كشيد و شروع كرد ماليدن کسش. ديگه كيرم داشت منفجر مي شد. آروم به پهلو كنار مادرش خوابيدم دستمو گذاشتم روي كسش. خيس و نمناك و لزج بود!خيلي نرم بوسيدمش سرم رو بالا آوردم ديدم زنم صورتش رو نزديك آورده لباشو بوسيدم. بهش گفتم اجازه هست برم روش؟ لبخندي زد و گفت آره عزيزم برو. ولي بعدش منم هستم!!بعد رو به مادرزنم كردم و گفتم دوست داريد يا نه اجازه هست؟ با يك آه و ناله حشري جواب منو داد.!!! يواش يواش رفتم روش!زنم از عقب كيرم رو روي كس مادرش داد.به چشماي مادرزنم زل زده بودم. احساس كردم زنم داره كير من و كس مادرش رو با هم ليس مي زنه!!!كمي فشار دادم كيرم آروم توي كسش رفت. آخ و اوخش در اومد. كم كم شروع كردم بالا پايين كردن. زنم داشت پستانهاي مادرش رو مي خورد كم كم حركاتم تند و تندتر شد. مادر زنم ديگه داشت ديوونه مي شد. ميگفت: بكن تا ته بكن! جرم بده! اين كس مال تو هستش.! بكنش بكنش!با تمام وجود احساس لذت مي كردم. مادرزنم هم حسابي لذت مي برد و زنم كير منو و كس مادرش رو باهم ليس مي زد.!كم كم داشت آبم مي آمد گفتم من دارم تمام مي كنم! زنم گفت نه تورو خدا من هنوز موندم.!بعد به مادرش گفت: بسه حالا نوبته منه! اومد و روي شکم مادرش دراز كشيد و من از عقب يواش كيرم رو داخل كسش جاي دادم. دو تا كس روي هم افتاده بودند بعداز مدتي كيرم رو درآوردم و توي كس مادرزنم كردم.! و دوبار از اون درآوردم و توي كس زنم كردم، ديگر داشتم تمام مي كردم. بهشون گفتم من دارم تمام مي كنم.! اونا ناي حرف زدن رو نداشتن!من بلند شدم و كيرم رو جلوي صورت آنها گرفتم هر دوتاشون كيرم رو گرفتن.!با دوتا حركت كوچك تمام صورتشون رو با آبم مني شستم!ديگه داشتم پس مي افتادم از هر دوتاشون لب گرفتم و روي مبل پهن شدم اونا هم داشتن همديگر و بوس مي كردن. با اينكه كاملاُ تخليه شده بودم ولي از ديدن عشق بازي اونا باز هم داشتم تحريك مي شدم. مادرزنم گفت بچه ها بلندشيد بريم حموم.آب گرم حمام که بهمون خورد دوباره حالمون تغيير كرد.!مادرزنم كيرم رو گرفت شروع كرد به ساك زدن!زنم هم كس مادرش رو مي خورد و من هم از زير كس زنم رو مي خوردم. دوباره آبم داشت ميومد!بهش نگفتم يهو تمام آبم رو توي دهنش خالي كردم مادر زنم همه اش رو خورد. و با خنده گفت: ناقلا اين كار رو بايستي تو كس زنت بكني!با اين حرفش زنم جيغي از شهوت كشيد و گفت من كير مي خوام همين الان.!!!مادرش سريع از پشت گرفتش و من پاهاشو دادم بالا، مادرش پستونهاي زنم را از پشت گرفت و شروع كرد به ماليدن.!!! آروم كيرم رو گذاشتم روي كسش. به مادر زنم گفتم نگاه كن چطور كيرم رو تو کس دخترت مي کنم! وحشيانه زنم رو مي کردم و مادر زنم با خودش ور مي رفت. تا هرسه با هم به ارگاسم رسيديم. تمام آبم رو توي كس زنم ريختم. كيرم رو كه كشيدم بيرون آب مني ام با فشار اومد بيرون مادرش با انگشتاش داشت اون رو مزمزه مي كرد و با چوچوله دخترش بازي مي کرد… هر سه خسته از حمام اومديم بيرون . تا ساعت 7 عصر خوابيديم . عجب روزي بود آنروز . من و زنم و مادرم هرچند وقت يكبار با هم هستيم. البته قرارگذاشتيم كه هيچ وقت من و مادرش بدون دخترش با هم نباشيم.! ولي يكبار نتونستيم جلوي خودمونو بگيريم. آن هم وقتي بود كه زنم براي بدنيا آوردن بچه. بچه اي كه در مقابل مادربزرگش نطفه اش بسته شده بود در بيمارستان بود

خواهرم هنگامهحدود سه سال بود که در سن پترز بورگ مشغول تحصیل بودم و در این سه سال تنها دو بار به دیدن خوانواده ام در ایران رفته بودم امروز 10 نوامبر بود و هفته بعد فرصتی یک هفته ای داشتم تا به ایران برگردم و لااقل یک هفته از سرمای استخوان سوز روسیه دور باشم تصمیمم را گرفته بودم به خصوص که تمام تابستان را در اینجا به تحقیق راجع به پایان نامه ام گذشته بود ومن سخت دلتنگ خوانواده ام بودم مادرم ، پدرم و خواهرم هنگامه ی دوستداشتنی من همینطور نگران هنگامه بودم که گویا در تابستان از شوهرش جدا شده بود و وضعیت روحی خوبی نداشت و من تنها یک بار تلفنی با او صحبت کرده بودم باید میرفتم ساعت 7 بود و کم کم تمام شهر به جز بعضی بارها و کلوپ هاس شبانه تعطیل می شد و قرار بود امشب در آپارتمانم با دوست دخترم کاتیا شام بخورم آپارتمانم کمی شلخته بود این روزها حوصله هیچ چیز و هیچ کسی را نداشتم سرمای اینجا گذشته از اینکه تا استخوانت نفوذ میکند روحت را هم افسرده و سرد میکند نمی دانم اگر گرمی آغوش کاتیا نبود چگونه غربت سنگین اینجا را تاب می آوردم ، کاتیا دختر خونگرمی بود با قدی بلند و موی بلوندی که به استخوانی میزد اندام باریک و خوش فرم لبهای نازک و چشم کم و بیش ریز و دماغ کوچک سر بالا به طور کلی از لحاظ فیزیکی یک روس اصیل بود ساعت 9 کاتیا آمد کمی بابت شلخته بودنم غرغر کرد دستی به سر رو روی خانه کشید و غذا را آماده کرد سر میز شام به من گفت : +که باید برای مدتی به کشورت برگردی هرچند کوتاه به نظر افسرده میرسی – هفته آینده میروم وبعد احوال هنگامه را پرسید قبلا در مورد هنگامه و جدایی اش به کاتیا گفته بودم کاتیا می گفت تا همین حالا هم که به دیدنش نرفته ای اشتباه کرده ای خواهر به محبت برادرش نیاز دارد کاتیا ساعت 12 رفت چون شبها باید از مادر بزرگش مراقبت میکرد قبل از رفتن لبهای نازکش را بوسیدم و چند دقیقه سرم را روی سینه اش گذاشتم امروز 18 نوامبر بود و من برای پرواز به تهران به مسکو آمده بودم تا 4 ساعت دیگر در تهران دوست داشتنی بودم یعنی حدود ساعت 10 شب به تهران میرسیدمبعد از یک سال و نیم از آخرین باری که شب تهران را میدیدم باز چشمانم تهران را میدیدند که در شب سیاهی فرو رفته وای چه احساسی داشتم حس میکردم وجب به وجبش متعلق به من است در فرودگاه پدر و مادرم ، هنگامه و احسان دوست بسیار نزدیکم منتظرم بودند بعد از سلام و احوالپرسی و در آغوش گرفتنهای سفت و سخت به سمت خانه رفتیم حدود 11:30 به خانه رسیدیم چون حوصله دید و بازدید نداشتم فقط به خوانواده و احسان گفته بودم که می آیم احسان ساعت 1 رفت و پدر و مادرم هم برای خواب به اتاقشان رفتند هنگامه بیدار بود من هم خوابم نمی آمد به اتاق من رفتیم هنگامه کمی افسرده بود و زیاد حرف نمیزد جلو رفتم و بغلش کردم و سرش را روی شانه ام گذاشتم گفتم متاسفم که نتوانستم زودتر به دیدنت بیایم هنگامه دختر زیبایی بود با قد حدود 170 و بدن توپر و هیکل متناسب چشمانی بزرگ ، مورب و سیاه گونه های برجسته و لبهای غنچه ، سینه های متوسط و انحنای زیبای کمرو باسنش از او یک فرشته ساخته بود از همان روزهای بلوغش زمزمه زیبایی فوق العاده اش در تمام فامیل بود شاید همین زیبایی فوق العاده اش باعث میشد همیشه محتاط تر و تنهاتر باشد حال که 27 سالش بود این زیبایی اش جا افتاده تر و پخته تر به نظر میرسید هنگامه گفت تابستان از شوهرش بعد از 3 سال جدا شده زیرا با وجود وضعیت خوب مالی افشین معتاد بوده و نمیتوانست نیازهایش را برطرف کند هنگامه دختر راحتی بود و چون اختلاف سنی کمی داشتیم از بچگی همه ی مسائلمان را به هم میگفتیم (فراموش کردم که بگویم مهران 29 ساله هستم) مثلا معمولا دوست دختر هایم را میشناخت و در این موارد راهنمایی ام میکرد و من نیز در مواردی که میتوانستم کمکش میکردم آن شب گذشت و فردا هنگامه به خانه خودش رفت و من به دیدار دوستانم که مدتها ندیده بودمشان رفتم و به مادرم گفتم که شب به خانه هنگامه میروم بعد از دیدار دوستان ساعت 8 شب به خانه هنگامه رسیدم وارد خانه شدم هنگامه با لبخند مهربان همیشگی اش پذیرای من بود حس کردم از همیشه زیباتر شده موهای سیاهش را بسته بود یک تاپ سبز خوش رنگ و دامن قهوه ای کوتاهی پوشیده بود که تا بالای زانویش میرسیددر آغوش گرفتمش و سینه هایش را به سینه ام چسباندم و گونه هایش را بوسیدم هنگامه برای من یک فرشته بود که درد دلهایم را از کودکی با او در میان می گذاشتم کنار هم روی کاناپه نشستیم و از او خواستم از ناگفته های سالهای قبل بگوید مثل گذشته ها از این گفت که افشین خواسته های جنسی اش را براورده نمیکرده تنهایش میگذاشته و تنها به اعتیادش میپرداخته و اینکه در این مدت چقدر تنها بوده در میان صحبتهایش احساس کردم بغض گلویش را گرفته به آشپزخانه رفتم تا برایش نوشیدنی بیاورم و نیز فکر کردم به کاتیا تلفن بزنم تا از او برای آرام کردن و کمک به هنگامه مشورت بگیرم به اتاق رفتم و به کاتیا تلفن زدم و کل جریان را به او گفتم کاتیا گفت خواهرت از لحاظ جنسی ارضا نیست و باید بتوانی ارضائش کنی با حالت تمسخر گفتم منظورت چیست که من ارضائش کنم گفت خواهرت الان نمیتواند به غریبه اعتماد کند و آمادگی ارتباط با یک غریبه را ندارد و تو باید کمکش کنی ممنوعیت ارتباط با محارم تابویی است که خود انسانها به وجود آورده اند نباید اعتقادات پوچ سد راهت شوند و… .با کاتیا خداحافظی کردم و به حرفهایش فکر کردم من انسان مذهبی نبودم به چیزی هم اعتقاد نداشتم اما این مسئله کمی برایم عجیب بود اما حق با کاتیا بود این حصاری بود که انسان به دور خودش کشیده بود و تابویی بود که اصالت نداشت تصمیم گرفتم به حرف کاتیا عمل کنم بعد از یک ربع از اتاق بیرون آمدم و سر صحبت را با هنگامه باز کردم گفتم از مشکلات جنسی ات بگو آیا تا این حد جدی بود که باعث طلاق شود؟ هنگامه گفت تا روز جدایی اش حدود 6 ماه میشده که هیچ همخوابگی با افشین نداشته از او پرسیدم بعد از جدایی ات با کسی رابطه داشتی ؟ هنگامه گفت نه ، کنارش نشستم گفتم من نیازهایت را میفهمم حق داشتی دست چپم را دور گردنش انداختم و دست راستم را روی رانهای لختش گذاشتم لرزش خفیفی در بدنش احساس کردم و در همین حال به صورتش زل زدم که آرام بود و با لبخندی محو به من نگاه میکرد همینطور نگاهش میکردم دستم را بیشتر بین رانهای توپرش یردم و آرام نوازش کردم چشمهایش را بست و به کاناپه تکیه داد بلند شدم لبهای غنچه اش را بوسیدم گرم بود و شیرین آنقدر لذت میبردم که نمیخواستم لبهایم از لبهایش جدا شود گویی یک فرشته را میبوسیدم نمیدانم چقدر گذشته بود لبهایم را جدا کردم سینه هایش را از روی لباسش نوازش کردم و کم کم تاپش را در آوردم ، سوتین مشکی اش در تضاد با پوست سفید بدنش یک دختر اثیری را تداعی میکرد سینه های گرد و خوش فرمش را مالیدم و سعی کردم تمام بدنش را با دستم لمس کنم سینه ها ، شکم ، کمرباریک وگردنش را غرق در بوسه کردم ، لباسسم را درآوردم و در آغوش کشیدمش گرمای تنش داشت آتشم میزد بغلش کردم و رو تخت خواباندمش تنها لباسش همان دامن کوتاه و شورت توری مشکی زیر آن بود در حالی که رانهای سفید و نرمش را میمالیدم دامنش را بالا میزدم آرام دستم را روی شرتش می کشیدم و هر از چندی رانها و شکمش را میبوسیدم گویی گرمای تنش دوچندان شده بود هنگامه گه گاهی ناله هایی از سر شوق میکرد اما کلا آرام بود دامنش را کاملا بالا زدم و کنارش خوابیدم و در حالی که لب پایینش را کاملا در دهانم کرده بودم با دست راستم کس هنگامه را از روی شرتش که کاملا خیس شده بود میمالیدم و حدود 10 دقیقه این کا را همراه با مالش سینه های سفتش ادامه دادم حس کردم کاملا آماده ی سکس است همانطور که خوابیده بود بلند شدم سرم را نزدیک شرتش بردم و دهانم را روی کس هنگامه گذاشتم بوی عطر تنش را میداد همان بوی مست کننده ای که وقتی سرم را لای پستانهایش کرده بودم از بدنش متساعد میشد دوست داشتم که این حالت تا ابد ادامه داشته باشد . شرتش را تا بالای زانو پایین آوردم کسش نه لاغر و نه خیلی تپل بود و چچوله صورتی اش کمی از لای لبه های کسش بیرون آمده بود ، کاملا تمیز بود داغ ، ملتهب و خیس از عشق بازی نیم ساعته مان دهانم را کاملا روی کس هنگامه گذاشتم و آرام شروع به لیس زدن همه جایش کردم زبانم را بین لبه های کسش بالا و پایین میکردم و هنگامه آرام و قرار نداشت تخت را چنگ میزد و ملایم ناله میکرد و بدنش میلرزید در این هنگام انگشت میانی ام را داخل کسش میچرخاندم و کم کم دو انگشتم را و کماکان مابین کسش را با زبانم لمس میکردم گاهی چوچوله اش را با دندانهایم آرام میگرفتم و بعد با زبانم میک میزدم هنگامه در اوج بود حال لرزش بدنش بیشتر شده بود دوباره بلند شدم و کنارش خوابیدم و همانطور که کسش را میمالیدم با سینه اش بازی میکردم حس کردم که به ارگاسم نزدیک میشود اشاره کردم که بلند شود و روی کاناپه کنار تخت برود پشتش به من بود خم شد و دستش را روی کاناپه گذاشت از پشت نزدیکش شدم و کیرم را آرام داخل کسش کردم همینطور که کیرم بیشتر داخل میشد گردنش را می بوسیدم و همینطور پشتش را و سوراخ عقبش را که کپلهای سفید و شهوت انگیز و نرمش احاطه کرده بود مالیدم و انگشت کوچکم را کمی داخلش کردم حس کردم با این کار به شدت تحریک شد بعد درحالی که با دستانم پستانهایش را میمالیدم عقب و جلومیکردم از کس هنگامه آب میچکید چیزی نمانده بود ارگاسم شود چون نمیتوانست روی پایش بایستد ، از پشت با دو دستم محکم بغلش کردم به طوری که دست راستم روی سینه ها و دست چپم روی کسش بود در همان حال عقب عقب رفتم و ری تخت گذاشتمش و شدت تلمبه هایم را بیشتر کردم 1 دقیقه بعد آبی با شدت از کس هنگامه خارج شد و در حالی بدنش به شدت میلرزید و کمرش تاب میخورد و چشمان درشتش را بسته بود بی حال در بغلم آرام گرفت . تمام تلاشم را کرده بودم که زود ارضا نشوم ، در حالی که روی هنگامه خوابیده بودم و کیرم را روی کس و شکمش می مالیدم و لبهایش را در دهانم حس میکردم آبم با فشار خارج شد و روی شکم هنگامه ریخت… دستش را گرفتم و کنارش خوابیدم و به چشمهای خمار ولبهای زیبایش خیره شدم

راستی تو داستان اسم ها عوض شدن ..اوکی من جهنمی الان 24 سالمه وخاله خوشکلم که اسمش شیرین الان 24 سالشه وازدواج کرده 2تابچه هم داره …این خاطره مال 4 سال پیشه که من 20 سالم بود ویه مغازه کوچلو بوتیک داشتم که باهاش زندگیمو میچرخوندم .راستی من سردشت زندگی میکنم واصلیتم کرد.. داستان ازاینجا شروع شد که شوهر خالم معامله مشروب میکنه قاچاقی اينجا لب مرز واز این کارای قاچاق عادیه اینجا خلاصه تو خونه خالم همیشه مشروب بود و خالم سفارش منو کرده بود اگه دوستان واشنایان مشروب خواستن براش بفروشم یه چیزی هم به من بده خونواده من هم رقته بودن مسافرت به عراق شهر اربیل من هم باید خونه تنها میموندم البته شبها من یه دوست داشتم که خیلی هواموداشت و دعوتی های زیادی میکرد منم به سرم زد که دعوتش کنم 2تای بریم مشروب بخوریم …زنگ زدم خاله گفتم مشروب داری یه شیشه فروختم براش بیام گفت اره سر راهت که میای باخودت یه ال کارت برام بخر بیار گفتم باشه و با دوستم رفتیم اونجا در زدم رفتم تو همیشه هم دیگرو میبوسیدیم ولی اون روز نذاشت ببوسمش وگفت الان نه اخه دوستم پشت سرم بود و اشارشو کرد که بد یه فکری میکنه رفتم تو که حالشو بپرسم و گفتم شوهرت کو گفت که رفته مهاباد و گفته امشبو نمیاد ال کارتو بهش دادم گفتم برو مشروب رو بیار راستش هواسم نبود اون روز یه دامن با یه تیشرت زرد رنگ تنش بود که توش شده بود ماه ماه تا گفتم چه خوشکل کردی که یوهو گفت چه زود فهمیدی با طعنه گفت… گفتم همیشه اینطوری خوشکلی ولی امروز زیادی خوشکلی تا اینو گفتم لبشو گاز گرفت گفتم چیه چی شده که گفت هیچی گفتم برا شوهرت که هر روز خوشکل میکنی گفت به خدا یه ماه فقط واسه نهار اومده همین اندازه دیدمش گفتم پس حالت خوب نیست سرشو تکون داد و گفت باهام بیا زیر زمین ببینم اونجا کارتن باز شده هست یه شیشه ماگریگور بدم خلاصه رفتیم نبود گفت بالا یکی تو کشو کابینت هست بیا اونو بدم رفتیم اشپزخونه دولا شد از تو کشو برش داره که توجه من به کونش جلب شد و همونجا شق کردم دنیام زیرو رو شد بعد تا بلند شد دیدمن ماتم گفت چیه چی شده گفتم هیچی ولی خرابم کرد به خدا شلوار کردی تنم بود ندید ولی من همه اندامشودیدم زیر دامن چیزی به جزیه شورت زرد تنش نبود وبالا هم همینطور خلاصه هرجور بودخودمو کنترل کردم وازش گرفتم وتا دیدم بچه اش پسرش که ناشنوا بود بهم زول زده بود نزدیک به 2سالی عمر داشت خیلی ناز خواستم خدا حافظی کنم که برم خالم گفت شام بیا اینجا شب هم یش ما بمون شوهرمم اینجا نیست وتو هم خونه تنهای که گفتم خبر میدم پولو دادم و رفتم .. رفتیم با دوستم تو یه باغ بیرون از شهر خوردیم یادش بخیر چاوشی هم واسمون میخوند خالصه حالمون خراب بود بعد رفتیم و من رفتم مغازه که یوهو یاد کون خالم افتادمو حالم بد شد تو کفش رفتم گفتم خوب موقعیتیه که سکس کنم با خاله خوشگلم فکری به سرم زد زنگیدم خونه شون بعد الکی گفتم چرا اشغال بود شمارت که گفت نمیدونم که الکی گفتم ای خاله شیتون داشتی با الکارت به کی زنگ میزدی که گفت بیخیال میای یا نه گفتم صبرکن که گفت مستی از صدام معلوم بود خلاصه گفت پس خودت هم خوردی که گفتم اره بعد گفتم خاله میخوام یه چیری بهت بگم که اگه قول بدی و قصم بخوری به کسی نگی میگم بهت که گفت باشه! منم گفتم اگه کسی بفهمه سرم بریده میشه خودت که میدونی گفت صبر کن نگو بیا خونه بهم بگو زودباش,بیا بعد 30 دقیقه مغازع رو بستم و رفتم به طرف خونه اونها تا رسیدم درو باز کرد پریدم تو گفت اوه اوه چه بوی گندی برو تو حموم دوش بگیر منم حرفشو گوش دادم و تموم که کردم سرم یه کم سبک شد خواستم بیام بیرون که خودمو خشک کنم که داد زدم من که حوله ندارم گفت صبرکن حوله احمد رو بیارم که گفتم نه نمیخواد اون که کل بدنش خارش داره منم خارش میگیرم که گفت پس صبرکن مال خودمو بیارم که هیچی نگفتم و ازخدا تشکر کردم …حوله رو داد وگفت بیا بیرون زود باش بچه جیش داره خلاصه با حوله رفتم بیروت از حموم که دید هیکلمو از کمر به پایین وپوشونده بود منم اندام ورزشی دارم پرورش اندام میرم خلاصه لباس پوشیدم ونشستم جلوtv بعد 5 دقیقه خاله اومد کنارم نشست و الکی زدتو سرم و گفت که مشروب میخوری بذار مادرت بیاد بهش بگم منم خندیدم و گفتم من که بچه نیستم و خلاصه بعد یوهوی گفت حالابگو اون چیزی که میخواستی بگی چی بود که مرگ و زندگی توش هست گفتم هیچی بی خیال خالصه ول کن نبود گفتم خاله من میخوام به یکی پیشنهاد بدم که رسیدن بهش غیر ممکنه که گفت هیچم اینطور نیست گفتم تو نمیدونی من چی میگم پس بی خیال دو باره گفت نه بگو زود باش گفت تو بگو من میگم به اون شخص که گفتم نه نمیگم گفتم میری یه لیوان اب بیاری که گفت چشم تا بلند شد دوباره چشمم به کونش افتاد به خدا هرکی میدید سکته میکرد تو اون لحظه منم دنبالش راه افتادم اشپزخانه که از پشت محکم بغلش کردم و گفتم خاله مرگ من چیزی نگو وساکت موند گفتم حرفی که میخواستم به اون شخص بگم این بود که به تو بگم عاشقتم ومیخوامت که یوهو برگشت وگفت مگه من میذارم تورو کسی بکشه تازشم من از خدامه که با تو باشم من همیشه با تو هستم تو خیالتم که تحجب کردم و خواست منو ببوسه که گفتم لطفا صبر کن برگرد میخوام اولین بوسه رو از کونت باشه که برکشت ودامنشو دادم بالا و پهنای باسنشو بوسیدو و بعد بلند شدم و تا جون داشتم لب گرفتم ازش راستش اولین بارم بود دندونام همش به دندون شیرین جون میخورد همه بدنشو لمس میکردم تا دستمو ازروکمر بردم پایین تا انگشت کنم تو کسش که خودش دامنشو کشیدو شورتشو از بغل زد کنار و دستشو برد رو کیرم که نزدیک بود از خوشحالی بیهوش بشه منم همینطور که میمالیدم انگشتمو کردم تو کسش اولین بار بود مثل تنور داغ بود انگشتمو خیس خیس کرد که گفت توروخدا ببر بالا منم بیشتر میبردم گفت جون ای چقد صبر کردم مردم ایی چه بدنی چه کیری جون شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد تا دید گفت اخ جون قوربون اون کیرت بشم خیلی وقت میخوامش که گفتم مال خودته (18 سانت درازی وکلفتیش هم 6 ) همش کیرمو مالش میداد که تیشرتشو دادم بالا تا چشمم به سینه هاش افتاد دهنم وا موند سفت سفت 85 سایزش نوک قهوه ای بایه سوتین توری زرد کاملا سکسی با یه دستم سینشو گرفتم تو دستم زبونمو رو نوک سینه هاش میکشیدم که کف کرد واه بلندی کشید دیدم داره کیف میکنه گفتم پس من چی که گفت من مال تو تو امر کن که گفتم بخور برام زانو زد جلوم اول یه بوس کرد که تواون لحظه دنیارو بهم داد بعد با نوک زبونش سر کیرمو بازی میداد وارد بود که دیدم همشو تا نصفه کرد تو وبه من نگاه کرد اشک تو چشماش پر شد اورد بیرون گفت اشک خوشحالی بود! دوباره کرد تو دهنش که اینبار بیشترشو خورد و تلمبه زد منم مثل این فیلما سرش رو گرفته بودمو عقب جلو میکردم بعد 5 دقیقه بلندش کردم گفتم من گشنمه کس میخوام گفت بیا بریمم تو اتاق رفتیم تو اینبار لباساشو اروم در اورد که گفتم سوتین و شورتتو در نیار عزیزم … رفتم دراز کشیدم گفتم بیا بشین رو دهن میخوام سیر سیر بشم اومدنشست وفقط چشمام معلوم بود چه کیفی داشت دادش اتاقو پر کرده بود رابی بچه تو هال بود و بازی میکرد خلاصه داشتم میخوردم که یوهو بدنش لرزید که خیلی ترسیدم وگفتم چی شد که گفت هیچی اورگاسم شدم گفتم پس من چی که یوهو همون حالت که دراز کشیده بودم برگشت خیس کرد کیرمورو به بوس کرد و رو.کیرم نشست راستش اولین بارم بود ترس تو وجودم اومد که یک دفعه مثل این که بیوفتم تواتشفشان کیرم رفت تو کس ناز شیرین دو بار بلند شد درش اورد و بعد شروع کرد به تلمبه زدن سرعتشو بیشتر کرد اسممو صدا میزد سین هاشو محکم گرفته بود و نوک زبونشو میزد بهشون داد و جیغ پر از شهوت میزد نفس میزد اهش بلند و بلند تر میشدن منم اه و اوه و دست زدن به اندامشو ادامه میدادم که بلند شد و گفت نوبت توست عزیزم منم همیشه تو فبلما حالت فنبل رو دوست داشتم که برگشت قنبل کرد و کردم تو کسش و شروع کردم به عقب جلو کردن دوباره اه اه ایی جون اخ قوربون کیرت بشم جرم بده اخ اوه خیلی حال میداد بعدچند دقیقه همونطور که داشتیم حال میکردم برش گردوندم رو به پشت و دوباره کردم تو کس داغش و بغلش کردم و بلند شدم پاهاش دادم بالا دستام وگردنمو محکم چسبید و ایستاده شروع کردم تلنبه زدن یواش یواش داشت دوباره ارضا میشد از صداش معلوم بود داشت اورگاسم میشد حرکاتمو تند ترکردم و خودمم همین حسو داشتم همین که دوباره لرزید ادامه داد به بوسیدن و ناز کردن واسه من بعد گذاشتمش زمین و کیرمو کردم لا پستوناش و عقب جلو کردم نزدیک 3 دقیقه که گفتم ابم داره میا که همشو رو صورت و.سینه هاش ریختم و با دست ابمو میمالید به خودش و ازم تشکر کرد بعد من بهم همچنین گفت از این به بعد مال خودمی ولی بذار بریم یه دوش بگیریم بریم حمام که گفتم من حمام میرم خلاصه 2 نفر رفتیم حمام واونجا هم یه کم حال کردیم و اومدیم بیرون و رفتیم شام بخوریم به اون شب با هم بودیم شب تا صبح این بهترین و قشنگترین خاطره زندگیم بود امیدوارم لذت برده باشید …

خواهرم و دوستشسلام اسمم فرشید این داستان که میخوام بگم مربوط میشه به سکس من وخواهرم و دوست خواهرم که کاملا واقعی هست.از خودم بگم که 22 سالمه و درشت هیکلم و یه خواهر دارم که دانشجوی اصفهان.اونجا با یه دختری که اونم مثل ما اهل تهران با خواهرم یه خونه گرفتن و دو نفری زندگی میکنن.پدر منم چون آدم بسیار حساسیه هر چند وقت میرفت اصفهان یه سری به خواهرم میزد و میومد اینبار به من گفت من از راه اصفهان خسته شدم یه بلیط بگیر برو هم به خواهرت یه سری بزن و هم خودت حال و هوات عوض بشه.منم برناممو چیدم و براه افتادم یه اتوبوس شب رو سوار شدم و ساعت 5 صبح رسیدم اصفهان.خواهرم از قبل در جریان بود که کی میرسم بهم زنگ زد راهنماییم کرد که از کجا برم رفتم بالاخره رسیدم دم خونه ساعت دیگه داشت 6 میشد.زنگ زدم بهش درو باز کرد رفتم بالا ماچو بوسه کردیم دیدم حاضر و آمادس گفتم مگه کلاس داری گفت اره تو برو بخواب منم 7 میرم.یه خونه نقلی کوچیک بود با یه اتاق کوچیک خواهرم گفت برو تو اتاق سر جای من بخواب.خواهرم اومد تو تاریکی اتاق منو برد سر جاش گرفتم خوابیدم.یه دو ساعتی خواب بودم که از خواب پاشدم یه خورده چشمامو مالیدم که نگامو چرخوندم دیدم یه خانومیدرشت هیکل اونطرف اتاق خوابیده .پشتش به منه قمبل کرده و یه کون مشتی هم داره.حشری شدم ولی هیچ فکری به جز اینکه بعدا یه جغ به عشق این خانوم بزنم به ذهنم نرسید. گرفتم خوابیدم دوباره و اینبار که از خواب پاشدم خبری از این خانوم نبود.پا شدم از اتاق بیرون رفتم که برم دستشویی چشمم به یه زن حدود 32 الی 35 سال افتاد سلام کردم گفت سلام آقا فرشید برادر شیلا جون خودمون.گفتم شما هم هم خونه خواهرمید دیگه؟گفت آره اسمم شبنم.البته یه چیز یادم رفت بگم خواهر منم سنش بالاس از بس که شوهر نکرد دیر رفت دانشگاه.حدود 30 سالشه.رفته بود یکی لنگه خودش ترشیده پیدا کرده بود هم خونه شده بودن.گفتم دستشوییتون کجاس دارم میترکم.یه نیشخند زد نشونم داد رفتم اومدم بیرون تازه متوجه تیپ شبنم خانوم شدم که یه شلوار تنگ چسبون پوشیده بود با یه پیرهن مردونه که کرست هم نبسته بود قشنگ معلوم بود.شلوارشم از بس تنگ بود اگه پیرهنش بلند نبود میتونستم خط کس و کونشو ببینم.یه مکثی به هیکلش کردم داشتم براندازش میکردم که صدام کرد فرشید جون بیا صبحانه بخور.یه سفره کوچیک پهن کرد رو زمین رفت وسایل صبحانه رو بیاره هر بار که میرفت یه چیزی میاورد جلوی من خم میشد که اونو بذاره زمین.منم یه جوری میشدم ولی اصلا فکر خاصی به ذهنم نمیرسید با خودم فکر میکردم اتفاقیه.داشتیم با هم صبحانه میخوردیم که من زود تموم کردم گفت وا فرشید جون چیزی نخوردی که چرا تعارف میکنی.یه خورده هم مربا میخوردی.تشکر کردم یه لقمه کوچیک درست کرد گفت دهنتو باز کن پسر خوب .باز کردم لقمه رو گذاشت تو دهنم.خیلی سعی میکرد با من راحت باشه.پرسیدم شما کلاس ندارید گفت نه امروزو فردا کلاس ندارم.گفتم شبنم خانوم چی میخونید گفت من کارشناسی ارشد مامایی میخونم.گفت تو چی درس نمیخونی گفتم منم کارشناسی بابایی میخونم.خندید گفت بابایی دیگه چیه گفتم بر عکس ماماییه.با خنده گفت بی شوخی چی میخونی گفتم برق میخونم دانشگاه آزاد کرج.گفت حالا این بابایی دیگه چیه ؟گفتم به شما مامان شدنو یاد میدن به ما بابا شدنو.گفت الان بلدی بابا بشی گفتم چه جورم.خیلی میخندید کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم فهمیدم از اون دختر پاچه ورمالیده های پر رو و حاضر جواب.هر چی من میگفتم حیا نمیکرد با من همراهی میکرد.پرسیدم خواهرم چیکار میکنه تا کی کلاس داره گفت تاعصر دانشگاه.گفتم من خستم میرم بخوابم گفت برو بخواب منم یه چیزی واسه ناهار درست میکنم میام منم یه چرتی بزنم.خواب بودم که با اومدن اون بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم تا اونم بیاد بخوابه.اومد نزدیک من یه متکا انداخت رو زمین ولو شد بگیره بخوابه.چند وجب بیشتر با من فاصله نداشت اتاق کلا 8 متر بیشتر نمیشد.پشتشو کرد به من و هیچی رو خودش نکشید گرفت خوابید.از قمبلی که کرده بود با شلوار تنگی که داشت معلوم بود حتی شرت هم نپوشیده هیچ خط شرتی از لباسش معلوم نبود.به کونش که نگاه میکردم بد حشری میشدم.از یه طرفم خیلی خوابم میومد گفتم بگیرم بخوابم بهتره.ولی قبلش سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم تا تو خواب بدنمون به هم بخوره.از پشت بهش نزدیک شدم طوری که یک وجب بیشتر فاصله نداشتیم ولی جلوتر نرفتم.خوابم برد.توی خواب چند بار احساس کردم بدنش به من میخورد ولی خستگی نگذاشت از خواب پابشم.آخرای خوابم بود که خوابم داشت سبک میشد یه تکونی به خودم دادم اصلا حواسم به اون نبود ولی کیرم چسبید به کون اون.خودم از خواب پریدم.خودمو تو اون وضعیت دیدم کیرم راسته راست شد.اونم یه تکونی به خودش داد ولی یا خودشو به خواب زده بود یاطبیعی بود نمیدونم به هر حال از خواب بیدار نشد.خیلی حشری شده بودم تصمیم گرفته بودم بکنمش با اون اخلاقی هم که ازش دیده بودم فکر میکردم اونم بدش نیاد.خودمو زدم به خواب ولی هی کیرمو میمالیدم به کونش.کیرم داشت منفجر میشد زیپ شلوارمو باز کردم کیرمو در اوردم تو دستم با دستم میمالیدم بهش.هیچ تکونی نمیخورد حدس زدم بیدار شده باشه سرمو یواش آوردم بالا دیدم چشماش بازه.سریع رفتم پایین که اون نفهمه من میدونم که بیداره.یه خورده فکر کردم دیدم اوضاع مناسب خانوم راضی مثل اینکه.دست انداختم از تو شلوارش انگشتش کردم دستمو کشیدم به کسش خیس بود.شلوارشو کشیدم پایین از پشت کیرمو تنظیم کردم رو سوراخ کونش.اون هیچ حرکتی نمیکرد مثله اینکه اونجوری راخت تر بود.ولی گفتم بذار از خجالت درش بیارم.دست انداختم پستوناشو گرفتم.بلند شدم رفتم جلوش چشماشو بست لبمو گذاشتم رو لبش یه لب ازش بگیرم شروع کرد همراهیم کرد.دستم انداختم از جلو شلوارشو در آوردم گفتم شبنم جون پا شو قربون اون کونت برم.بلند شد گفت خواهر و برادر مثل همید جفتتون حشری هستید.منم قربون کیر نقلی تو بشم.خیلی بهم بر خورد گفت نقلی.گفتم یه جوری میکنمت تا دیگه اینو نگی.رفتم سراغ کسش لیسیدمش میخواستم از جلو بکنمش گفت نه اوپن نیستم از عقب بکن.دوباره رفتم پشتش کیرم به راحتی رفت تو کونش فهمیدم خانوم کونده تشریف دارن.گفتم چه گشاده گفت کار صاحبخونس.در حاله کردنش بودم جفتمون نفس نفس میزدیم پرسیدم منظورت از اینکه گفتی خواهر و برادر جفتتون مثل همید یعنی چی.گفت از من نشنیده بگیر ولی خواهرتم به صاحبخونه میده.گفتم اوپنه؟گفت نه از پشت میده.صاحبخونه به جای کرایش هر ماه میاد مارو میکنه میره.ما هم پوله کرایه رو خرج خودمون میکنیم.شاخ در آورده بودم به شبنم میخورد ولی به خواهر من نمیخورد کون بده.گفتم یه چیزی ازت بخوام نه نمیگی گفت چی ؟گفتم کمکم کن خواهرمو بکنم.گفت عجب پر رویی هستی تو.گفتم به غریبه میدین شما پر رو نیستین من پر رو هستم.گفت شب جای خواهرتو میندازیم وسط تو از پشت بهش نزدیک بشی خواهرت بس که حشریه پشه از کنار کونش رد بشه حشرش میزنه بالا.گفتم ناراحت نشه دعوام کنه گفت نه.ولی جلوی من شاید روش نشه.گفتم چی کار کنیم پس.گفت فعلا منو درست بکن راضی بودم یه کاریش میکنم.تلمبه زدنمو بیشتر کردم دست انداختم پستوناشو فشار میدادم.جون کون شبنمو میگام جون.کونش چنان میلرزید که منو دیوونه میکرد.آبم اومد ریختم تو کونش.برش گردوندم گفتم چطور بود گفت بد نبود.گفتم قول میدی خواهرمو جور کنی؟ گفت تو کیرتو بچسبونی دم سوراخش بکن توش منتظر هیچی نمون.یه بار بره توش سگ حشر میشه خواهرت.صاحبخونه هم اولین بار منو کرد خواهرتو تو خواب میکنه همیشه.خواهرت لحافو میکشه سرش پشتشو میده بیرون اونم میکنتشو میذاره میره.تو هم همینجوری بکنش.شب شد خواهرم اومده بود از ظهر اعصابم بهم ریخته بود در مورد خواهرم طور دیگه فکر میکردم.خواهرم رفت دستشویی به شبنم گفتم بخوابیم.خندید گفت بخوابیم.خواهرم گفت شبنم جای فرشید بنداز تو حا.گفت نمیخواد هممون میریم تو اتاق میخوابیم.خواهرمم قیافشو کج و کوله کرد زورکی گفت باشه.رفتیم تو اتاق گرفتیم بخوابیم من سریع خودمو زدم به خواب ولی خواهرمو شبنم بیدار بودن.خواهرم وسط بود من یه طرفش و شبنم طرف دیگه خوابیده بود.شبنم به خواهرم گفت صاحبخونه زنگ زد.گفت فردا میاد.گفت وای خاک بر سرم فرشید اینجاس.میگفتی یه روز دیگه بیاد.گفت خره اون ماهی یه بار تعطیل میکنه فقط واسه اینجا اومدن چی بهش بگم.تازه اون روز عمم بود حشرش زده بود بالا کونشو میمالوند.خواهرم گفت یواش فرشید بیدار میشه.گفت بیدار شه مگه چیه.شبنم اینقدر از سکس حرف زد گه هم منو حشری کرد هم خواهرمو.آخرش گفت حالا بخواب فردا یه کاریش میکنیم.خواهرم گفت مرده شورتو ببرن باز منو هوایی کردی میخوابی.یه نیم ساعتی گذشت من کم کم آماده شدم که دست به کار بشم خواهرم نخوابیده بود میدونستم شبنم هم بیداره از سر کنجکاوی.خواهرم دامنشو زده بود بالا داشت خودشو میمالید.شبنم راست میگفت حشریه. خواهرم خودشو میمالیدو اه و ناله میکرد.شلوارمو در آوردم کیرمو گرفتم دستم بلند شدم رفتم دستشویی.ولی شلوار پام نبود.خواهرم فهمید که دارم بیدار میشم خودشو جمع و جور کرد.از دستشویی اومدم یه نور مهتاب تو اتاق بود.خواهرم داشت زیر چشمی منو میپایید.شبنم هم حواسش بود.رفتم سر بدون معطلی کیرمو در آوردم دستمو بردم زیر لحاف رسوندمش به کون خواهرم.یکم شرتشو کشیدم برگشت دستمو گرفت زیر گوشم گفت چه غلطی میکنی میخوای جلوی شبنم آبروریزی کنی کثافت خاک بر سرت کنم.الاغ بیام تهران بگم چه گوهی میخوردی اینجا.گفتم اومدم کرایه این ماهو بگیرم.گوهم خودت میخوری بر گرد با زبون خوش کونتم بده سمت من ادای آدم خوبارو در نیار.گفت گوه خوردم غلط کردم به کسی نگی یه وقت گفتم با منم باشی راز میشه دو طرفه.الانم به جای گوه خوردن کیرمو بخور.یالا.کیرمو بردم سمت دهنش دیدم شبنم داره نگاه میکنه.داشت با حالت تهوع کیرمو میخورد نزدیک بود بالا بیاره.گفتم بسه.کیرمو گرفتم گذاشتم رو سوراخش فشار دادم تو.چنان میگاییدمش ولی جرات نمیکرد جیک بزنه.منم از قصد با سرعت تمام حتی بدتر از شبنم میگاییدمش 5 دقیقه بیشتر طول نکشید که آبم اومد ریختم تو کونش.دم گوشش گفتم از این به بعد تهران اومدی یه راست میای پیش خودم.گفت جون من به کسی نگو گفتم به عشق کونت به کسی نمیگم.صبح که از خواب پا شدم خواهرم رفته بود دانشگاه شبنمو بیدار کردم گفتم کونده تو که گفتی خواهرم کیر بره سمتش حشری میشه نزدیک بود برام دردسر بشه.گفت خاک بر سرت هنوز خواهرتو نشناختی چقدر ترسو اینو براش آتو کنی از جلو هم بهت میده بدبخت از بابات خیلی میترسه.بکنش نوش جونت حالا هم بذار برو که صاحبخونه امروز میاد.گفتم تو رو چه جوری از جلو بکنم.گفت برینم بخور بعد از جلو منو بکن.بچه کونی روت زیاد شده برو گمشو.گفتم میگیرم زورکی میکنمت هیچ گوهی هم نمیتونی بخوری.ولی برای اینکه سری بعد بیشتر بهمون خوش بگذره این کارو نمیکنم.بوسش کردم و از خونه زدم بیرون.

منبع شهوانیحسن کنار مادرزن خوابیسلاممن مردی هستم 28ساله معمولی ولی مادرزنی دارم دوست داشتنی وجگر ازخصوصیات بدنی بگم موارد توی چشم مردان باسن xxxLو رون های خوش فرم 48ساله که هرکی میبینه فکر میکنه خواهر زنمه من سه سالی هست ازدواج کردم میرم سرمطلب تقریبا هشت ماه پیش رفته بودیم خونه مادرزن که شب مثل بیشتر وقتها موندیم دائی و خاله خانومم اونجا موندن چون جا کم بودہ(خونه 3اتاق تودرتو) خیلی مهربون خوابیدیم بگم مادرزن من چند ماهی میشد طلاق گرفته بودولی من تااون شب هیچ نظربدی بهش نداشتم وقت خواب من وسط زن ومادرزنم که یک ساعتی خواب بود بودم هرچی بهشون میگفتم اینجا خوب نیست توی کتشون نرفت یک ساعت گذشت ومنم بیدار از ترس آبروم با موبایل داشتم بازی میکردم دیدیم دایی دودفعه ای بلندشد منو نگاه کرد خیالاش راحت شد که خبری ازشیطنت نیست ولی بوی بدن مادرزنه بدجوری حوسیم کرده بود میخواستم یه دستی به کس وکونش بکشم ولی میترسم که بیداربشه نمیدونم چقدری گذشته بود که چرخید واز کون چسبید منم از موقیت استفاده کردم یه پتو انداختم رومون کیرمم که داشت میترکید گذاشتم لای پاش بعد دیدم حال نمیده چون شلوار پارچه ای بودخیلی یواش به قول طغرل کسی شک نکنه دست انداختم ودکمه روبازکردم وازپشت یواش شلوارشو کشیدم تا زیر کونش دیدم مثل اینکه طرف نمیخواد بیدار بشه منم جراتم زیاد شده بود چراق قوه موبایلم روشن کردم ورفتم زیرپتوجاتون خالی منظره ای دیدم که نگووووووو یه کون نه یه سوپر کون توی یه شرت تمام توری سبز مغزپسته ای بسیار چسبون درجا داشت ابم میومد یه نگاه انداختم دیدمم شهر درامن وامان ساعت 3:10 هرکاری کردم شرت پایین نیومد انگارباکون یکی شده بود دباره کیرم از شرتم دراوردم اب دهن جانانه ای زدم لبه شرتشو گرفتم کیرم گذاشتم لای کونش انقدر امق کونشششششششش زیاد بود انگار لاپای دختر 14ساله است کیرم بالا پایین میکردم بادستم پستونش میمالیدم که بعد از پنج شش دقیقه ابم اومدو خالی کردم لای کونش بعد بادستم سوراخ کونش میمالیدم لیز شده بود یواش یواش فروکنم توکنش که دیدم یه تکونی خورد نگو ناکس بیدار بوده به روی نمی اورده من خیلی ترسیدام که فردا به زنم چیزی نگه چرخید اززیر پتو دراومد من خودمو زده بودم به خواب یه نگاهی کردو شلوارش کشید بالا وزیپو بست دوبار همونجا پشت به من خوابید اون شب باتمام لذت وترس از فرداکه چی میشه گذشت

سکس من وخاله جونمسلام من رامین ۲۲ساله ازکرج هستم.این داستان حدود یک ماه پیش اتفاق افتاد.من یه خاله دارم که ۲۵سالشه لیسانس منابع طبیعی.اماخدایش همه چیزیش توپه توپه.حدود ۱سالی بودکه اکثر شبها با یادش جق میزدم.یه روز رفته بودم خونه ی پدربزرگم(خاله مم بااونا زندگی میکنه)که خاله بزرگم اومدوبه مادربزرگم گفت ما چند روزی میزیم شمال.این کلید خونه مون پیش شماباشه و هرزگاهی یه سری بهش بزنید(آخه خونشون دوکوچه پایینتراز خونه شونه).همون شب اول خاله م گفت میای بریم خونه ی مریم(خاله بزرگم)چند تاتحقیق دارم واسم چاپ کنی.منم باکمال میل قبول کردم.کلیدهارو برداشت ورفتیم.گفت تو برو تو گوگل سرچ کن ببین چی میتونی دربیاری منم میرم شام درست کنم.من رفتم ویه شلوارک بایه تی شرت سفید پوشیدم و رفتم پشت کامپیوتر وشروع کردم به کارم.که خاله مو دیدم که یه تاب صورتی بایه شروالکه سفید چسپی پوشیدو اومد کنارم نشست وچند کلمه درمورد تحقیق حرف زد که باورکنید یک کلمه حالی نشدم همش داشتم پاهای سفید وبی موشو نگاه میکردم.انگار خودشم بوبرده بود چون هی پاهاشو تکون میداد.وگفت صبرکن بریم غذا بخوریم بعد میای درستش میکنی.بعد رفتیم باهم سفره رو پهن کردیم و شروع کردیم به غذا خوردن اما من زیرچشمی هی سینه های سفید وتوپولشو نگاه میکردم.این بار خودشم فهمید چون هی به بهانه ای خم میشد تامن بهتر سینه شو ببینم.بعد غذا رفتم تو اتاق خواب و خودمو انداختم روتخت و چشمامو بستمو شروع کردم به جلق زدن به فکر سینه های خاله م.که یهو دیدم که در اتاق باز شد.وای خاله بود.اول قلبم افتاد بعد دیدم که خاله جونمم داره میخنده وگفت میخوای منم بیام؟وای داشتم خواب میدیدم گفتم اره خاله جون.وفورن رفتم بغلش کردم و انداختمش رو تخت.اول داشتم مثل قطحی زدها لباشو می خوردم و دستامو میمالیدم به سینه هاش.اون زیرمن شل شده بود وفقط با نفسش یه آه آه کوچک میکرد و یوهو دستشو برد به طرف کیرم که مثل تیربرق سفت شده بود و با دستاش کیرمو میمالید.منم که داشتم دیونه میشدم با سرعت طابشو درآوردم و سینه هاشو مثل بچه میمکیدم که هی میگفت رامین یواش رامین یواش.بعد تموم لباسهای خودمو در آوردم وکیرمو گذاشتم بین سینه هاش وای داشتم دیونه میشدم.که شروالکه اونم در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش.ناکس عجب کسی داشت توپول,سفید,بی مو هی داشتم میخوردمش که گفتم منم کیرتو میخورم.من خوابیدم روتخت و اومد رو پاهام وشروع کرد به ساک زدن داشتم میمردم.که گفتم خاله جون بخواب میخوام بکنمت.اول نمیذاشت اما بعد کمی قربونه صدقش که رفتم اجازه داد.اما گفت من تاحالا این کارو نکردم خیلی میترسم.من گفتم درد زیاد نداره فقط خودتو شل کن.بعدمن گفتم خاله جون اولش یه کم درد داره اما بعدش دیگه خیلی حال داره.حالا بخواب که باسنت روش به من شه.بعد یواش داستاشو بردم به طرف بالای تخت وبا روسری خودش دستاشو به تخت بستم گفت چرا؟گفتم خب اولش یکم درد داره و با یه تکه پارچه ی دیگه چشماشو هم بستم.بعد روی میزتوالت یه کرم نیوا آوردم و مالیدمش به اطراف کونش و به کیرخودم.گفت رامین صبرکن نمی خوام.نه.منم که تموم عمرمنتظر همچین لحظه ای بودم یواش یواش کیرم نزدیک کردم به سوراخ کونش.اونم داشت مقاومت میکرد که باسناشو میداد طرف هم منم چن ضربه زدم به روناش وگفتم شلش کن و اول سرشو کردم تو کنش بعد در آوردم ودوباره فرستادم توش.داشت هی آه آه میکرد ومیگفتم دردم میاد منم این دفعه تا نصفه بردمش تو که یه جیغ بلند کشید منم گفتم آروم خاله جون الان تموم میشه.بعد دوباره درآوردم و این بار تا ته بردم توش یه جیغ خیلی بلندی کشید وگفت در بیار دارم میمرم من شروع کردم به تلمبه زدن.و خاله مم از جیغ زدن داشت شروع میکرد به آه واوه کشیدن من دیگه داشت آبم میمود که گفتم خاله داره آبم میاد اون هم که تو اوج حالش بود گفت بریز توم زود باش آه ه ه ه.من یه فریاد بلندی کشیدم و احساس کردم یک لیتر آب خالی کردم توکونش.وای احساسی بهم دست داد که نمی تونم به هیچ زبونی بیانش کنم.وهمیطور ولو شدم رو خاله م و دستاشو باز کردم.همون جوری خوابنمون برد.وحدود یک ساعت هموجوری روتخت خوابیدم بعد هردومون رفتیم یه دوش گرفتیم و دوباره رفتیم بغل هم خوابیدم.تا صبح چند بار دیگه هم سکس کردیم.از اون روزهم بازم تاحالا چند باردیگه باهم بودیم اما هیچ کدومش مزه ی اون سکس اول رو نمی داد.این بود داستان سکس من وخاله خوشکلم.نوشته: رامین

سكس از كس با پسرخواهرمويسيه منه البته تو زمينه ي سكس! اكه با دادستان من حال كرديد كه تشويقم كنيد كه دوباره بنويسم. اكه حال نكرديد هم لطفأ فحش نديد! اين قضيه مال 5سال بيشه!از اونجا يي شروع ميكنم كه بعده یه پياده روي تو گرماي تابستون وقتي رسيدم خونه و پشت سرم كلي كير شق شده تو كف گذاشتم ميچسبيد كه برم ي دوش حسابي بكيرم. كسي خونه نبود واااااي چه حالي ميكردم من تنهايي تو خونه. موبايلمو برداشتم و رفتم تو حموم. لخت شدم. ازحق نكذريم هيكلم خوبه(كمر باريك,قدبلند,سينه هاي خوشفرم,كون برجسته), هركي ببينه هوش از سرش ميره,وقتي تو خيابون راه ميرم متوجه ميشم كه پسرا و مردايي كه نگام ميكنن با خودشون ميگن(كاش ميشد بكنيمش!). توآينه داشتم به خودم نكاه ميكردم و لذت ميبردم,باخودمم ور ميرفتم,تو گوشيم گشتم دنبال ي فيلم سكسي توپ تا خودمو ارضا كنم,كسي هم خونه نبود و با خيال راحت ميتونستم آه وناله كنم. فيلمو كه گذاشتم شروع كردم سينه هاي سفتو خوشفرممو ماليدن. بعد رفتم پايين مشغول بازي با جوجولم شدم. آآآآخ كه چه حالي ميداد,بازيكر مرد فيلم عجب كيري داشت. حس ميكردم الانه كه بياد بيافته رو منو حسابي از خجالت كسم(كه حسابي داغ كرده بود) دربياد. داشتم از شهوت ميمردم و بلند ناله ميكردم. آآآآآي! داشتم ناله ميكردم كه يهو يكي زد به در حموم. ساكت شدم فكركردم اشتباه كردم و دوباره شروع كردم به ناله كردم. دوباره صدا تكرار شد. ديگه مطمئن شدم كسي اومده تو خونه. از خجالت ديگه روم نميشد برم ببينم كيه. بالاخره دلو زدم به دريا و رفتم جلوي در, گفتم كيه. ديدم بسرخواهرمه!واي بر من!! ديدم چشاش خماره! كفت خاله داري چكار ميكني صدات تا 7تاخونه اونطرف تر داره مياد! بسرخواهرم 1سال از من بزرگتره(خونشون شهرستان بود ولي تو تهران سرباز بود واسه همين گاهي به ما سرميزد). سرخ شدم حسابي! شهوتم بريد! نميدونستم جي بكم! سرمو انداختم بايين كه ديدم واااااااااي الانه كه كيرش شلوارشو جر بده! سرمو آوردم بالا ديدم خماره خماره. من همونطوري پشت در لخت لخت خشكم زده بود!نميدونستم جكاركنم. اونم با برويي تمام داشت نگاه ميكرد!يهو درو هول داد واومد تو,ي لحظه به تنم خيره شد و محكم جسبيد به لبام و شروع كرد به خوردن لبام. وااااي كه شوكه شده بودم. همونطوري داشت لبامو ميخورد ول نميكرد لبو!داشتم دوباره داغ ميكردم,حتي بهش اعتراضم نكردم!كيرش داشت از رو شلوار ميخورد به كسم و ديوونم ميكرد. آروم دستشو كذاشت روسينم و فشارش داد صداي جيغم با لباش تبديل به ناله شد! هيج وقت فكر اين لحظه رو هم نميكردم!حالا نوبت سينه هام بود! اوففففف. آآآههههههه. آآآآآي. جقدر حرفه اي داشت ميخورد. كسم خيس خيس شد بود. آروم لخت شد و با تنه داغش جسبيد بهم,ديكه طاقت نداشتم. از جشماش ميخوندم جي ميخواد. جلو باش نشستم و كيرشو آروم ماليدم به لبام, ي آآآي كش دار كشيد كه بيشتر تحريك شدم. شروع كردم به ليس زدن كيرش. واي كه جقدر كنده بود! ليس ميزدمو به صورتش نكاه ميكردم,داشت لذت ميبرد. سر كيرشو كردم تو دهنمو شروع كردم به ميك زدن. آآآى. داشت داد ميزد و لذت ميبرد!همينطور كه داشتم آروم آروم ميك ميزدم ديدم سرم محكم فشار داد رو كيرشو داره محكم و مثل ديوونه ها تلنبه ميزنه, داشت آبش ميومد, واي چه لذتي داشتم ميبردم وقتي داشت داد ميزد. كيرشو كه كشي بيرون آبش باشيد به صورتم. ااافففف. اما من ارضا نشده بودم,شروع كرد به خوردن كسم(الانم كه ياد خوردنش ميافتم كسم آب انداخته),جوجولمو زبون ميزد,با زبونش با سوراخ كسم بازي ميكرد,آآآآآي. جنددقيقه كه خورد ديدم كيرش دوباره بلند شد!عجب جوني داشت وامونده! حسابي كه كسمو خورد كه بزارمش تو كست? با جيغ كفتم نه من برده بكارت دارم! داشت التماس ميكرد و ميكفت فقط درش ميزارم! منم كه حشرم زده بود بالا و اصلأ تو حال خودم نبودم! نميدونم جي شد قبول كردم. آروم سر كيرشو به درز كسم ميماليد ديكه داشتم ميمردم! آروم سرشو ي كوجولو فشار ميداد تو و زود ميكشيد بيرون. واااااي كه چه لذتي داشت. حالا تند تند انجامش ميداد. سركيرشو ميكرد تو كسمو درمياورد. داشتم ميتركيدم! اونم كه ديوووونه ي ديووونه شده بود. نميتونست خودشو نكه داره. كامل خوابيد روم,لبشو كذاشت رو لبام و شروع كرد لبامو خوردن. ديكه طاقت نداشتم. بهش كفتم بكنم! حرف از دهنم درنيومده بود كه ديدم فشار داد تو. نفسم بند اومد زيرش. (اما خوني نيومد)آروم كشيد بيرون دوباره كرد تو ايندفعه با شدت بيشتر!داشت قربون صدقم ميرفت(كست چه داغه. چه كس تنكي. دارم ميكنمت خاله جونم) هرجي بيشتر تلنبه ميزد بيشتر حال ميكردم. سينه هامو جنك ميزد! يهو ي جيغ زدمو ارضا شدم زيرش. اونم داشت داد ميزد و محكم تلنبه ميزد! آآآخ! تندتر داشت تلنبه ميزد فهميدم داره ارضا ميشه. كشيد بيرون و باشيد رو سينه هام! خيلي حال كردم اون روز. وقتي رفتم بيش متخصص زنان و كفت كه برده من ارتجاعيه(حلقوي) خيالم راحت شد. بكس اميدوارم حال كرده باشيد و خسته نشده باشيد. ميبوسمتون! رهانوشته: raha25

سکس با دختر خوانده ام منبع:شهوانی من مهران هستم۳۵ ساله ساکن تهران۱۰ ساله ازدواج کردم و اسم خانمم الهام است.اون از من ۵ سال بزرگتره و الان صاحب ۲ تا بچه هستیم پسر مشترکمون و دختر الهام. موقع ازدواج الهام با من ۳۰ سالش بود و بسیار زیبا جذاب و همچی‌ تموم بود.البته الان هم فوق‌العاده است و از هر زنی‌ که سراغ دارین تاپ تره.شبیه مونیکا بلوچی و بهمون اندازه سکسی.من هم نمی‌خوام تعریف کنم ولی‌ تو ۲۵ سالگیم که باهاش آشنا شدم تو تهران کمتر مردی از لحاظ قیافه و جذابیت به گردم میرسید چون منو اون در واقع یه ازدواج عاشقانه داشتیم که اون بیشتر از من عاشقم بود. از شوهرش طلاق گرفته بود و با دخترش که اون موقع 10 ساله بود زندگی‌ میکرد.الان ۳۵ سالم است هر چند هیکلم از اون سایز مانکنی و کمر باریکی در اومده هرچی‌ باشه ۱۰ ساله متأهلم و خوب آقایون میدونن یه مرد هیکلش جا میافته ولی‌ با این حال همین الان هم فقط کافیه اراده کنم فکر نکنم دختری باشه که بتونه به من نه بگه. بگذریم همش دارم تعریف می‌کنم بریم سر اصل مطلب. چند ماه پیش یه شب داشتیم با الهام عشق بازی‌ میکردیم و تو حال خودمون بودیم که حس کردم از تو بالکن داریم کنترل میشیم شک کردم و برای اینکه مطمئن شم به الهام گفتم به پشت بخوابه که مشت و مالش بدم آخه شبهایی که حال می‌کنیم اولش کلی‌ عشقبازی می‌کنیم و با همدیگه ور میریم شاید ۱ ساعت برا همین برشگردوندم که مشت و مالش بدم که اونم کلی‌ کیف کرد و آخ جون آخ جون میگفت اون که منو نمیدید بالکنو نگاه کردم و داشتم کمرو و کونشو ماساژ میدادم که دیدم دختر خوندم سپیده داره منو مامانشو دید می‌زنه.اون منو نمیدید یعنی‌ نمیتونست تشخیص بده که دارم میبینمش در واقع منو مامانشو سایه هامون و میدید بخاطر پرده که پشت اون مخفی‌ بود ولی‌ چون تابستون بود و پنجره باز مطمئنم صدامون واضح شنیده میشد. نمیدونستم چی‌ کار کنم نه می‌تونستم بی‌خیال حال کردن بشم چون الهام خیلی‌ حشری است و نمی‌شد نمیتونستم به اون بگم که سپیده داره دیدمون می‌زنه چون نمیدونستم چه کاری ممکن بکنه و نمیتونستم به سپیده بفهمونم که من دیدمت گفتم ممکن خجالت بکشه. رابطمون با دختر خوندم خیلی‌ خوبه و منو خیلی‌ دوست داره(مثل پدر)فکر کنید از 10 سالگی با من بزرگ شده و بخاطر فاصله سنی‌ کم مثل ۲تا دوست هستیم منم چون سنمو چهرم نشون نمیده بیرون که میریم مثلا پیش دوستش وقتی‌ میگه بابام باید توضیح هم بده که چجور بابایی که اینقدر جوان و خوشگل است. خلاصه بگذریم مونده بودم چی‌ کار کنم که یهو الهام گفت عشقم امشب نمیخوای زنتو بگای زود باش دیگه یا می‌خوای من شروع کنم .من دیگه کاملاً لال مونی گرفته بودم که الهام خودش منو برگردوند و اومد روم شروع کرد کیرمو خوردن. ما چون حال کردنامون همیشه با صحبت کردن زیاده و قربون صدقه هیکل همدیگه میریم و الهام همیشه بهم میگه چطوری بکنمش فکرشو بکنید دیگه سپیده چه حرفایی داشت میشنید. کونمو بکن جرم بده کسمو بگا آخ جون جون و کیرتو می‌خوام و …خلاصه همه چی‌ الهام ارضا شده بود و من چون هنوز شوک بودم ارضا نشده بودم که شروع کرد کیرمو خوردن و میگفت مهران یالا آب می‌خوام ساک میزدو و میگفت و قربون صدقه کیرم میرفت که آخ جون چه کیری دارم من و همین حرفا.آبم که داشت میومد فهمید و نزاشت ازش دور شم منو گرفته بود و میگفت بپاش تو صورتم ؛خلاصه منم ارضا شدم و رو تخت ولو شدیم و من هنوز حس می‌کردم که سپیده آنجاست و نرفته. خیلی‌ بی‌ مقدمه گفتم منو تو موقع حال بهم اینجوری حرف می‌زنیم زشت نیست آخه تا حالا به این مساله فکر نکرده بودم.گفت نه همه عشقبازی مون مزش به همینه گفتم آخه یه جوری حرف می‌زنیم مثل جنده و جنده باز می‌شه گفت خوب آره معلومه من جندم عزیزم ولی‌ جنده توام حشری توام برای تو جندگی نکنم برا کی‌ بکنم گفتم خوب بسه. البته بین من و الهام اعتماد بالای بود و هر دومون عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و تو این ۱۰ سال به هم دیگه خیانت نکردیم. من می‌خواستم حرفارو تموم کنم که بخوابم ،پس به الهام گفتم عشقم تو برو دوش بگیر که من دیگه پنچر شم فردا صبح هم باید زود برم شرکت که شریکمون میاد زشته استقبالش نکنم . می‌خواستم بخوابم که الهام که پاشده بود بره حموم گفت نکنه قربون کیرت میرم و میگم جون چقدر گندست یه فکرایی کردی گفتم دیوانه ، چه حرفیه می‌خوام بخوابم شب بخیر یهو گفت: آخه با چند تا از دوستام که میشینیم حرفای زنونه میدونی که برا هم تعریف می‌کنیم اندازه کیرای شوهرامون و داستانهای رختخواب میدونیکه گفتم خوب .گفت اینجور که من فهمیدم مال تو حرف نداره گفتم عجب.این چه حرفای که میزنین آخه.با کدوم دوستات؟ گفت همون مریم و مژگان و سمیرا لاشی که هر وقت میومدن میخواستن بخورنتا.گفتم پس برا همینه چند وقتیه نمیزاری بیان آره؟گفت آره از حسودی از همون اولش هم میترکیدن که از من کوچیک تری.گفتم خوب بی‌خیال من میخوابم خواستم بخوابم که زودتر این حرفا تموم شه و سپید بره هرچند کاری که نباید میشد شده بود. ساعت ۷ بود که از شرکت برگشتم الهام نبود آخه باشگاه میره.منم انگار نه انگار که از ماجرای دیشب سپید خبر دارم گفتم شام خوردی یا باهم بخوریم،گفت مهران (آخه تو خودمون همیشه از اولش مهران صدام میکرد خودم می‌خواستم) بریم بیرون شام بخوریم چون میدونستم الهام تا ۹ نمیاد گفتم باشه برا مامان هم میاریم هرچند رژیم میگیره.رفتیم بیرون . نرسیده به پل رومی رفتیم پیتزا بزنیم.خلاصه داشتیم شام میخوردیم که دیدم یکی‌ از میزا خیلی‌ تو نخ ما هستن البته چون ۳تا دختر جوان بودن خوب من هم چیزی نگفتم اما خیلی‌ مشکوک شدم.بگذریم برگشتیم خونه.البته سر راه رفتیم دنبال الهام و پسرم که ۵ سالشه و مامانش باشگاه میبره او رو هم آوردیم. من داشتم آبجو میخوردم و فیلم میدیدم و الهام هم داشت دوش می‌گرفت که صدای پچ پچ شنیدم از تو اتاق سپید راستشو بخواید تا اون روز به هیچ چیز شک نمیکردم چون سپید یه دوست پسر داشت که خوب ماهم خبر داشتیم و میشناختیمش یعنی‌ دلیل برای پچ پچ تلفنی نبود بی‌ اختیار رفتم پشت در و گوش کردم چیزایی که شنیدم باورم نمی‌شد:دیدی چقدر جیگره آره خیلی‌ باحاله خیلی هم سکسیه دیدی لباشو یذره است پیتزارو چجوری میخورد . دو زاریم افتاد اونا که مارو تو رستوران دید میزدن دوستش بودن که من نمیشناختمشون پس سپید داره منو جای دوستش به اونا جا می‌زنه.حالم بد شد نمیدونستم چی‌ کار کنم.به الهام نمیتونستم بگم با خودش هم آخه چجوری حرف بزنم؟مونده بودم که چی‌ کار کنم چند روز گذشت و من دیگه حواسم بود تو اتاق خواب پنجره را ببندم و پرده هارو کامل بکشم.یه پنجشنبه شب بود الهام و پسرم رفته بودن خونه مادرش اینا (چون بعد ازدواج منو الهام تقریبا فامیل من منو ترد کرده بودن بچه‌ام فقط خونه یه مامان بزرگش میرفت)برا همین وقتی‌ میرفتن حسابی‌ میموندن من هم نمی‌رفتم به همون دلیل که مادرش اینا هم راجع به من فکر خوب نمیکردن البته من از خانواده کمی‌ نبودام ولی‌ الهام و خانوادش خیلی‌ پولدارو و بزرگ و….آره و فکر میکردن من برای پول اون بود که باهاش هستم و اینو همه جز خودش قبول دارن.بماند. سر شب بود بهم زنگ زد و که حسابی‌ مشروب بخور امشب می‌خوام یه حال حسابی‌ کنیم وقتی‌ اومدم خونه آخه هر دومون از سکس تو مستی خوشمون میومد منم که فکر اتفاقی‌ رو که امشب قراره بیفته رو نمیکردم حسابی‌ ویسکی‌ خوردم که ساعت ۱۱ اینا بود باز زنگ زد که فرهاد(پسرم) لج کرده نمیاد و مامانم هم نمیذاره بیام فردا میام و از این حرفا گفتم باشه و رفتم سراغ ماهواره که خودمو سرگرم کنم.سپید اومد و از اتاقش بیرون و روی کاناپه ولو شد و باهم داشتیم فیلم میدیدم. سراغ مادرش رو گرفت گفتم خونه مامانی ایناست و فردا میاد.منم که معلوم بود مستم گفت با منم مشروب می‌خوری؟ گفتم آره عشقم(البته همیشه می‌گفتم و عادی بود مشروب رو هم ی ۱ سالی‌ بود که میخورد و مام میدوستیم)فردام که جمعه بود و خونه بود پس مهم نبود بخوره. برا اونم ریختم و میخورد منم چون خیلی‌ جلو بودم چند تا در میون خودم هم یکی‌ میخوردم. کلش داغ شده بود چون هر وقت داشت مست میشد سرخ میشد لپاش و چشماش از درشتی می‌خواست از صورتش بیاد بیرون.من داشتم سیگار می‌کشیدم که یهو و بی‌ مقدمه گفت خالی‌ که حال نمیده بذار یه‌چیزی بدم پرش کنی‌ .من که خوب مجردیم همه جور غلطی کرده بودم فهمیدم و با تعجب به سپید نگاه می‌کردم و زبونم بند اومده بود.چون تاحالا تو این ۱۰ سال نه تنبیه کرده بودمش نه نصیحت کلا اینجور کارا با مادرش بود . دید من چیزی نمیگم رفت و تقریبا چیزی نزدیک به ۳گرم حشیش آورد و داد بمن و گفت حدس می‌‌زنم خودت واردی.یه لحظه فکر احمقانه‌ای از سرم گذشت.گفتم خوب اگر باهاش بکشم رومون باز می‌شه و می‌تونم باهاش صحبت کنم و بیشتر خیر سرم نقش تربیتی‌ از خودم نشون بدم. منم که تو این ۱۰ سال گذری خلاف کرده بودم چون الهام از تجربه زندگی قبلیش شدیدا ضربه روحی‌ خورده بود و تنها چیزی که نمیتونست قبول کنه این مساله بود و تنها دروغ تو زندگیمون که به اون گفته بودم همین بود که این گذری رو مخفی‌ می‌کردم. بگذریم خوب خیلی‌ وقت بود از آخرین بار میگذشت خیلی‌ سریع ۲تا موشک حاضر کردم و یکی‌ دادم به سپید یکی‌ هم خودم روشن کردم.که سپید اومد پیشم و گفت نه مثل همه باهم بکشیم خوب من هم بعد از چند تا پک چرخوندمش و خلاصه با یه لذتی وصف نشدنی‌ داشت با من حشیش می‌کشید. تموم شد و خلاصه هر دومون رو ابر بودیم و حسابی‌ می‌خندیدیم و به اصطلاح بنگ و باده کرده بودیم.من البته هوشیاریمو می‌خواستم حفظ کنم ولی‌ صحبت و نصیحت رو بی‌خیال شدم برای بعدن گذشتم. اما از همه جا بیخبر که یه الف دختر بچه 20 ساله چه خوابی‌ برام دیده.سپید رفت کنترل رو برداشت و رفت رو شبکه‌های سکسی که قفل بود با تعجب نگاش کردم و گفتم چطور تونستی‌ بازش کنی‌ با یه شیطنت خاصی‌ گفت خوب دیگه. خیلی‌ جدی گفتم بزن بره اما گفت منو تو که دیگه باهم این حرفارو نداریم دیدم مثل اینکه نمی‌شه برای بعدن بمونه صحبت کردن و باید همین امشب حرف بزنم باهاش چون دیگه داره خیلی‌ جلو میره . گفتم عزیزم من می‌خوام تو آزاد باشی‌ و با من رابطه خوبی‌ داشته باشی‌ ولی‌ تو حریم خانواده یه مرز هائی هست که نباید برداشته بشه یه حرمتهای هست که نباید شکسته بشه و درست نیست منو تو باهم این صحنه‌ها رو ببینیم وقتی‌ تنها بودی ببین مساله نداره خوب یه امر طبیعه و تو هم مثل همه بالاخره یه‌روز خانوم میشی‌ و با عشقت آره دیگه و در این بار هر سؤالی داشتی از مادرت می‌پرسی‌.خلاصه من که داشتم مثلا نصیحت می‌کردم اومد نشست روی پاهام و گفت من سعید و نمی‌خوام نه هیچ کس دیگه‌ای رو تو رو می‌خوام خیلی‌ وقت که خانوم شدم و همه چیزو می‌دونم ولی‌ من تورو دوست دارم. از جام بلند شدم و گفتم خوب بسه دیگه برو بخواب بعدن حرف می‌زنیم که با پروی هرچه تمام تر اومد طرفم و شروع کرد به لب گرفتن از من و میگفت امشب بی‌ تو نمی‌خوابم مگه من چی‌ می‌خوام فقط می‌خوام دوستم داشته باشی‌.ازش دور شدم و گفتم خوب معلومه دوستت دارم واگر نه الان استوخونات رو شکسته بودم .که یهو لباساشو کند گفت دلت میاد منو بزنی‌ تازشم این دوست داشتن نه همون جور که مامان ودوست داری میدونم خیلی‌ همدیگرو دوست دارین منم که نمی‌خوام مامانمو ناراحت کنم شوهر اون باش ولی‌ یذرم من هم حق دارم دیگه دوستت دارم می‌فهمی دست خودم نیست. من که دیدم نه نمی‌شه و خوب هم مست بود هم چت رفتم طرفش و بردمش طرف اتاقش ملافه تختشو برداشتم کشیدم دورش و خوابوندمش رو تخت و گفتم باشه بخواب اینجا میشینم پیشت بعدن حرف می‌زنیم خوب.ملافه رو زد کنار و گفت نه بغلم کن منو بکن میخوامت واگر نه به مامان میگم حشیش میکشی.برق از کلم پرید و یکی گذاشتم زیر گوشش که چند ثانیه بعد فهمیدم چی‌ کار کردم تاحالا نزده بودمش.بغض جمع شد تو چشماش رفتم از اتاق بیرون یه سیگار روشن کردم داشتم می‌کشیدم که بازم اومد دوباره ولی‌ ملافه رو دورش پیچیده بود شروع کرد معذرت خواهی‌ ببخشید غلط کردم فراموش کن اصلا همچین حرفی‌ نزدم و داشت حق حق گریه میکرد و اون چهره قشنگش خیس اشک بود و با اون چشمای درشت که حالا پر اشک بود و میدرخشید نگام میکرد و گریه میکرد.منم که دیدم خودشو پوشونده اومده گفتم حتما مستیش پریده و فهمید چه غلطی کرده خوب منم خیلی‌ سنگ دلی‌ نکردم و رفتم طرفش بغلش کردم پیشنیشو میبوسیدم و گفتم ببخشید عزیزم قشنگم دخترم )برا اولین بار بود می‌گفتم) گفت نه دخترم نه همون عزیزم قشنگم دخترم نه من دوستت دارم می‌فهمی مگه چی‌ می‌شه هم منو دوست داشته باشی‌ هم مامان من که نمی‌خوام جداتون کنم دوستم داشته باش و…..من که یواش یواش دیگه کیرم سیخ شده بود و سپید هم هی‌ هیکل نازشو میمالند بهم برا اولین بار تنم داغ شد و تو دلم لرزید و یه لرزش خیلی‌ خفیف موقع عشق بازی خلاف که همه تجربه کردین تو وجودم بود و هنوز سپیده تو بغلم بود. وقتی‌ کیر شق شدم رو رو بدنش احساس کرد بدون اینکه از بغلم در بیاد صورتش رو دور کرد از من و تو چشمم نگاه کرد و با لبخند زیبائی شروع کرد به دوست دارم گفتن هی‌ میگفت و از صورتم لبم گلوم می‌بوسید و یواش یواش ملافه از روش افتاد و من حالا داشتم به اندامش به چشم دیگه نگاه می‌کردم که خوب فهمیده بود و هی‌ به اون بدن مثل مرمرش پیچ‌و تاب میداد و وای که چه اندامی داشت به خوش فرمی یه مانکن و به تو پری یه زن خوش کس و کون سینه‌های درشت تر از مادرش وبدنی مثل مار کون کاملاً فرم دار و باسنی گرد و تو پر که میگن طاقچه و یه کس که به رنگ گٔل محمدی صورتی‌ بود و الحق که چه کسی‌ بود تپل و درشت که به شلی کس مادرش نبود من که داشتم نگاش می‌کردم از دوست دارم گفتن دست کشید و لبمو گرفت تو دهانش و من هم مقاومت نکردم و لبشو میمکیدم که زبونشو داد تو دهنم و من هم خوردم و متقابلأ زبونم رو دادم دهانش که با چه ولع و تشنگی میخورد با باسنش بازی می‌کردم و تو مشتم میچروندم و میکشیدمش رو به بالا و به طرف خودم فشارش میدادم و کیرم از رو شلوار تو خونم که خیلی‌ هم نازک بود به کس او مالیده میشد و از همین الان اه و اوهش در اومده بود و شروع کرد به در آوردن لباسم و لختم کرد و حالا لخت جلوش ایستاده بودم و با دستای مثل حریرش داشت بدنمو از بالا تا پاین نوازش میکرد و سینه من که از آدمای معمولی‌ پهن تره البته نه مثل ورزش کارا هم می‌بوسید هم میلیسید و همین جور با من ور میرفت که نشست و کیرمو گرفت دهانش که ساک بزنه و من که انتظار همچین زیاده رویو نداشتم صورتشو گرفتم و کشیدم بالا و لبشو خوردم و گفت نه می‌خوام کیرتو بخورم نگاش کردم و گفتم بعدن چون من به عشق بازی طولانی‌ عادت کرده بودم یهو رفتن سر هارد سکس اونهم با سپید سخت بود و هنوز فکر می‌کردم با همین یه عشق بازی بتونم سرو تهشو هم بیارم بردمش طرف اتاق خواب خودمون که گفت نه عشق من تو اتاق من عشق مامان تو اتاق مامان.رفتیم تو اتاقش و رو تخت ۱نفرش تو بغل هم خوابیدیم و هنوز داشتیم بدن همدیگرو میخوردیم که بغل به بغل هم بودیم خودشو کشید بالا و سینهاشو داد دهانم و من هم خوردم براش حسابی‌ سفت شده بود و داشت سپید از شهوت میسوخت ۱۰ بار از مادرش داغتر شده بود منم با کوسش بازی می‌کردم که چند ثانیه هم طول نکشید که تو بغلم شروع به لرزیدن کرد و با‌ اه و اوه زیاد ارضا شد تو بغلم گرفتمش و داشتم لبخند میزدم که گفت نخند دیگه دست خودم که نبود گفتم باشه مهم نیست حالا دیگه لالا ،گفت نه تازه اولشه منم آب می‌خوام و هنوز ندادم بهت ،که یهو رفت پاین و کیرمو گذاشت دهانش و چه ساکی میزد نفسش مثل آتیش بود و وقتی‌ با زبونش کیرمو از خایه تا بالا لیس میزد و با اون چشمای حشری و خمارش نگام میکرد کمرم تیر می‌کشید و تنم سوزن سوزن میشد از زور شهوت دیدم اگه بخواد اینجوری ادامه بده الانه که آبم بیاد و بریزه تو دهانش که پاشدم و رفتم تو حموم تو اتاقش و رفتم زیر دوش و آب سرد و باز کردم روم چند ثانیه نگذاشته بود که چسبید بهم و گفت سردت نشه عشقم و واقعا زیر دوش آب سرد تن داغش داغم کرد و داشت بهم حال میداد و لبمو میخورد دستشو انداخت دور گردنمو خودشو کشید بالا و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت بس نیست عزیزم بریم منو بکنی‌ دیگه.دوش رو بستمو تو بغلم بردمش رو تخت و انداختمش رو تختشو گفتم من همیشه اول کون میکنما گفت میدونم مامان کونیه خوب منم اول کون میدم بهت نگران نباش آماده است تمیزم فقط جاکون توم منم نشوندمش زمین و شکمشو خوابوندم رو تخت طوری که زانوهاش زمین بود و قمبول کرده بود طرفم ولی‌ با شکم خوابیده بود رو تخت واییییی که چه کونی‌ جلوم باز شد یه سوراخ صورتی‌ با یه کون خوش تراش و گوشتی که معلوم بود کردنیه گرد از اون چیزایی که بهش تاقچه میگن وقتی‌ راه میره آدامس میجو ه شروع کردم به لیسیدنش از بالا تا پایین و توف مینداختم درش و با انگوشتم با سوراخش ور میرفتم و چه آخ و اوخی میکرد انگشتمو کردم توش اول یکی‌ بعد ۲تا بعد ۳تا و حسابی‌ بازش کردم که کیرم میره توش دردش نگیره دندونشو به هم فشار میداد وکسشو میمالید گفت بکن دیگه گفتم دارم می‌کنم خوب گفت نه با کیرت با اون کیر کلفت بکن گفتم کیر می‌خوای گفت چه جورم میخام بیای توم .سر کیرمو یه توف حسابی‌ زدمو دستامو گذشتم رو باسنش فهمید که می‌خوام بکنم دستشو آورد پشتش و چاک کونشو حسابی‌ برام باز کرد منم سر کیرمو گذاشتم دم سوراخشو یواش هل دادم تو وای اون در اومد و جیغ‌های ریز میزد کشیدم بیرون افتادم رو کمرش بغلش کردم گفتم عزیزم چیزی شد؟حشری و آهسته گفت نه تو بکن بازم جا کردم تو و هل دادم یواش یواش هنوز تا ته جا نکرده بودم می‌کشیدم بیرون بازم هل میدادم تو صداش اتاقو برداشته بود آره جون بکن وای چه کونی‌ میدم چقدر رفته تو ؟ همشو می‌خوام بکن تا ته.یواش یواش همین جور که می‌کردم و وقتی‌ می‌کشیدم عقب توف مینداختم رو کیرم دیدم تا ته کردم تو کونش. گفتم خوب اینم همش قربون کونت برم که چه کونی‌ داری گفت آخ جون خوبه؟ کون خوبی‌ دارم خوشت اومده آره فدات شم.تا ته کردی توش؟گفتم آره تا ته توشه زدم رو رونش و باسنش داد زدم کون بده یالا کون بده و اون شروع کرد به عقب جلو شدن و جیغ میزد وایییییییییی ایییییییییییییییی بکن جرم بده آخ جون کیر ،مامان خوش بحالت،بکن مهران بکن پاره کن واییییی من هم مثل کون ندیده‌ها داشتم تلمبه میزدم و مثل یه شیر غرش می‌کردم اخهههههههههههههههه کون بده واییییییییییی یالا میزدم رو باسنش موج می‌افتد رو تن مثل حریر سپیده سرشو چرخوند و نگام کرد گفت بسه بذار برگردم وقتی‌ میگای تو چشات نگاه کنم.برگشت و رو تخت ولو شد و لنگشو گرفت تو دستش و جم کرد تو شکمش کس و کونش جلوم هوا شد میزد رو کوسش و می‌خندید تو صورتم سوراخ کونش بود بود میکرد و هنوز باز بود درش توف انداختم تو کونش و خوابیدم روش توری که پاهاش افتاد رو گردنم و دستامو گذشتم این ور و انور سرش و داشتم تلاش می‌کردم که کیرمو جا کنم تو کونش که با دستش کیرمو گرفت و گذاشت دم سوراخ کونش منم براش حول دادم تو چشماش یهو درشت شد دست انداخت دو طرف صورتم گفت وایییییییی جون قربونت برم وحشی من بکن منو بکن دندونامونو هر دومن به هم فشار میدادیم و و صداهای وحشی از ما در میومد پشتمو چنگ مینداخت منم حسابی‌ داشتم تلمبه میزدم سرعتم که زیاد شد گفتم آبم داره میاد برات میریزم تو کونت که بسوزی خوب، جیغ زد بریز بریز قربون خایه‌هات که میخوره به درم.یهو چبوندم بهش تا ته و حس کردم کیرم رفت تو حلقش دهانش باز شد چشاش از کاسه‌ در میومد که آبم با فشار ریخت تو کونش آخ و اوووخ هر دمون بلند بود و سپید کچولم داد میزد وایییییی داغ ابکیرت داغ جون کونم من هم که داشتم تکونای آخر میخوردم که مثل پس لرزه‌های بعد زلزله بود سپید قربون صدقم میرفت که جون دلم خوب باشه آروم عشقم منو کردی دیگه آره بریز همشو بریز توم. آخ که چه حالی‌ داد گایئدن سپید یه چیز دیگه بود آخه من تو مجردیم کم زن بازی و دختر بازی نکرده بودم.بگذریم کیرمو در آوردم بیرون از کونش و رفتم دوباره زیر دوش و کیرمو شستم اومدم بیرون دیدم رو تخت ولو مونده و داره با سینه‌های مثل هلوش بازی می‌کنه رفتم طرفش و خوابیدم بغل دستش چششو باز کرد و گفت شستیش کیرتو عسل جون .منو خوابوند و رفت شروع کرد کیرمو خوردن و با چشمای خوشگلش نگام میکرد منم دستمو چنگ انداختم تو موهاش و بیشتر می‌کردم تو دهانش می‌گفتم بخور همشو بخور جون .بستت نیست آبمو می‌خوای بخوری.کیرمو از دهانش کشید بیرون یه جوری که از نوک لبای مثل البالوش تفش به نوک کیرم چسبید و کش اومد گفت نه دارم برا کسم آمادش می‌کنم کسم میخا ره تا نگای خوب نمی‌شه غصه چیزیم نخور باز شده ۶ ماهیه. گفتم عجب پس سعید ترکوند.گفت آره بچه قرتی ولی‌ این کسو تو باید بکنی‌ فقط تو.الحق که راست میگفت چه کسی‌ بود تپل و گوشتی . کیرمو که حسابی‌ شق کرد گفت بشینم روت عشقم یا می‌خوای تو بیفتی روم.گفتم چی‌ دوست داری؟گفت بدم نمیاد اول من سوارت شم خوشت میاد مثل جندت باهات حرف می‌‌زنم آره.گفتم سوار شو جنده کچولم بشین رو کیر بابا گفت جون قربون کیر بابام اومد روم و با دستش کیرمو گذاشت دم کوسش و سعی‌ کرد بشینه حیوونی دردش می‌گرفت آخه کوس خیلی‌ تنگ بود و منم که سالها بود به کس الهام عادت کرده بودم کیرم داشت میترکید جیغ میزد وقت یواش یواش بالا پاین میکرد و هنوز ببیشتر از نصف کیرم بیرون بود و سپید رو هوا بود و هنوز نمیتونست کامل بشینه روم.داد میزد واییییییییی چه کیری آیییییییییی کلفته داره جرم میده منم که درد داشتم رو کیرم گفتم بسه پاشو گفت نه من اینو تو خودم باید جا بدم کشید بیرون و سر کیرمو حسابی‌ توف زد و رو دستش توف ریخت مالید در کوسش یکم بازی کرد با کوس و باز نشست رو کیرم چند بر فشار آورد و با دهان باز جیغ میزد چشمش بسته بود و آخ اوخ میکرد.من که می‌ترسیدم چیزیش بشه گذاشته بودم هر کاری دوست داره بکنه .داد میزد کونمو بگیر لاشو باز کن جون آره بتپون تو کسم کیرتو منم براش بالا پاین کردم خودمو, که دیدم نه دیگه کاملا نشست رو کیرم و هی

کس مالی خواهر زاده لووووس سلام من جواد هستم و 21 سالمه این داستان بر میگرده به 6 7 سال پیش وقتی من تازه چشم و گوشم باز شده بود… من یه خواهر زاده دارم که اسمش یلداست و 1 سال از خودم بزرگتره قیافه زیاد جذابی نداره ولی از اون دخترای لوس و به قولی بازه و با همه راحته … وقتی بچه بودیم من خیلی سربه سرش میگزاشتم یادم نرفته وقتی 7 سالم بود از این لوس بازیاش عصبانی شدم و یه کنده چوب ورداشتم زدم تو سرش!!! لامصب هیچیش نشد!!! خلاصه وقتی داشتم برای دیپلم میخوندم اون داشت برای کنکور میخوند و کاپیوترم نداشتند میومد خونه ما منم از هر فرصتی استفاده میکردم تا چند تا فیلم نشونش بدم ولی کار سختی بود … این داستانیی که توشون پسره راحت به دختره فیلم نشون میده یا بر عکس رو خوندم بهتون بگم همشون دروغه چون وقتی پای عمل برسه میفهمین چقدر کار سختیه و ریسکییه… یکی دو ماه گذشت و به روزهای کنکور نزدیک شدیم … توی اون روزها کمتر به درسهاش میرسید و بیشتر میرفت با بابا نه نه ش باغ رضوانی باغ پرندگانی جایی خوش گزرونی … یه روز اومدند خونه ما و منم فرصت رو غنیمت دونستم و یه آمریکن پای 3 که از قبل آماده کرده بودم روبهش نشون بدم فیلم بسیار داغ و سکسی!(که لختکی تو خیابونا میدویدند) خلاصه اولش خیلی میترسیدم … نه خیلی لوس بود میترسیدم بره به مامانش بگه آبروم بره … ولی گفتم بزار یه نقشه بکشم … هنوز نیومده بود توی اتاقم منم ورداشم همون فیلمو گزاشتم و مانیتور رو طوری چرخوندم که هرکس وارد اتاقم بشه بالافاصله ببینه(الان که فکرشو میکنم میبینم چه حماقتی کردم!) شانس ما خودش اولین کسی بود که اومد توی اتاقم … من یه آیینه خیلی بزرگ روبه روی در ورودی دارم که هر کس میاد توی اتاقم اول خودشو توی آیینه یه براندازی میکنه و میره اونم اومده همین کار رو بکنه که چشمش افتاد به مانیتور منم مثلا حواسم بهش نبود و سریع فیلمو قطع کردم اونم یه تبسمی کرد و گفت: چی بود؟! چی بود؟! منم گفتم به توچه برو بیرون… اونم با صدای کمی گفت: از اون فیلما داری؟!!!! … قلبم داشت میترکید … گفتم به کسی نمیگی؟ – نه نمیگم … -آره کلی فیلم دارم …. یه خورده ش رو همون موقع براش گزاشتم همون صحنه ای که پسره از تو پنجره میره تو اتاق دختره و با هم حال میکنند ولی نامرد یه خورده که دید از اتاقم رفت بیرون …. خیلی ترسیدم گفتم حالاست که میره میگه. سریع تمام فیلمها رو با یه نرم افزار مخفیشون کردم محض احتیاط اقا ساعت 11.30 دقیقه شب شد و خبری نشد دیگه خواهرم داشت میرفت که یلدا گفت من شب و اینجا میمونم!!! اونام اول مخالفت کردند ولی کلی ناله و التماس که آخرش خواهرم راضی شد و گذاشت یلدا بمونه هنوز لباساش رو در نیاوارده بود با یه مانتو کوتاه و شلوار جین تنگ اومد توی اتاقم گفت بزار منم خواستم یه خورده سربه سرش بزارم گفتم شرط داره! گفت چی!! چه شرطی؟! … گفتم باید بهم لب بدی؟!!(بچه بودم دیگه) کلی براش توضیح دادم که بابا لب دادن چیه و چجوری باید انجامش داد!! اونم از من بچه تر و نفهم تر فرق من با اون این بود که یلدا هنوز چشمو گوش بسته بود… خلاصه ازش لبو گرفتم وااای چه لبای ناز و نرم و گرم بود… چه حالی داد خودمو مخصوصا همونطوری که نشسته بود روی صندلی پهن کردم روش و دستم رو گزاشتم رو سینه اش رو لب رو محکم ازش گرفتم اونم ناراحت شد و گفت چه خبره؟! اروم تر له شدم!! فیلمو بزار اقا فیلمو گزاشتم باید قیافه ش رو میدیدن … تعجب و شهوت از چشماش میبارید … وقتی دیدم اون کاملا غرق در فیلمه منم دستمو آروم گزاشتم روی رونش و رسوندم تا بالای رون نزدیک کسش …. نامرد پاهاشو گزاشته بود رو هم نمیشد راحت دست رو به بهشتش رسوند … دیدم فهمید که من میخوام چیکار کنم گفت نکن و رفت از اتاقم بیرون گرفت خوابید..!!نمیگم که خودتون بفهمید من چه حسی داشتم اون موقع خلاصه رفت تا فردا صبح که من منتظر بودم بیاد توی اتاقم و چند تا فیلم سوپر براش بگزارم حال کنه … ساعت 11 صبح زیبای خفته از خاب بیدار شدند و امد توی اتاقم !!! لباساش!!!! یه شلوارک تقریبا با یه پیراهن آستین کوتاه تنگتر که بدن نما بود تنش بود اومد توی اتاقم … اومد با صدای کمی گفت: فیلمو بگزار ببینیم… منم نامردی نکردم و گفتم شرط داره!!!! گفت چه شرطی باز؟!! گفتم دراز بکش روی تختم تا بهت بگم!! اونم گفت: اگه بخوای زیاده روی کنی میرما!! دختره لوووس ننر … گفتم شرطش اینه که سینه هات رو بمالم … اونم دید چاره ای نداره گفت : همینجور که نشستم 5 ثانیه بمال اگه بیشتر شد میرم به همه میگم چی رو کامپیوترت داری… گفتم باشه بابا ولی بعدش باید لبم بهم بدیا وگرنه فیلم بی فیلم برو به هرکی میخوای بگو 16 17 سالش بود ولی سینه هاش بزرگ و تپل بودند وقتی از زیر پیرهن دستم خورد به نوک پستونش حس کردم خیلی بزرگ شده فهمیدم حشری شده بود … لب رو گرفتم ولی این دفعه محکم طوری که پهن شد روی تختم عصبانیت از چشماش شده بود بیرون خندیدم و سریع رفتم پای سیستم فیلمو گزاشتم یه فیلم سوپر مشتی آقا حشرش زده بود بالا طوری که اومد نشست رو صندلی بقل دستم زل زد به مانیتور منم همینطور که میرسید به جاهای حساسش دستمو آروم میرسوندم به کس نازش یه خورده نگاه کردم دیدم شلوار تنگش کمی رنگ عوض کرده نگو لامصب کسش خیس شده بود … یلدا غرق در فیلم بود که منم آروم شروع به مالیدن کسش کردم من یه خورده صندلیم رو کشوندم اونورتر که یلدا بیشتر به مانیتور نزدیک بشه و حواسش بره توی فیلم و منم کارمو بکنم … واااااااای چه حسی بهم دست داده بود شما باید جای من میبودید توی سن 15 16 سالگی دستم به کس یه دختره ناز و ملوس خورده بود و حال میکردم صدای بلند گوها کمی زیاد بود و منم کمشون کردم و صدای آه و اوهشو شنیدم که بسیار آروم و بیصدا ناله میکرد … وقتی فیلم به جاهای باریکش رسید در عین ناباوری دستشو گزارشت روی دستم و محکمتر دستمو به کسش دااااااااااغ و خیییییسش ملید اولش حالم بهم خورد ولی بعد صدای ناله ش رو که شنیدم بیشتر تحریک شدم … بعد از چند ثانیه آه ناله دیدم دستمو کشید و گفت بسه دیگه!! بهش گفتم الان کسی خونه نیست مامنم رفته بیرون میخوای کستو برات بلیسم تا بیشتر حال بیای؟ گفت نه دیگه لوس نشو . فقط چندتا از این فیلمهاتو بریز روی فلشم تا ببرم خونمون گفتم : زرشک بیا تا بریزم حالتو کردی حالا میخوای مارو به گا بدی؟! گفتم باید بزاری بلیسم کستو گفت : نه فقط بمال اگه میخوای!!! خیییلی تعجب کردم و از خدا خواسته چندتا فیلم سوپر گزاتشم و هدفون رو گزاشتم تو گوشش که بیشتر حال کنه منم پررو پررو از زیر شلوارش شروع به مالیدن کسش کردم اولش نمیزاشت ولی من سماجت کردم و به زور دستمو کردم تو شرتش!!!واااااای چه قدر کسش داغ و پر مو بود نرم و احتمالا لزیز تو کمتر از 15 ثانیه ارضا شد و دستم خیس از مایع لزج کسش … دیدم خودشو همینطوری که روی صندلی بود ول کرد روم بدن گرم و نرمش منو بد جوری شق کرده بود بعد از 10 ثانیه بلند شد و رفت بیرون ولی شلوارش ضایع بود … بهش گفتم کجا میخوای بری با این شلوار خیس؟!! که اونم گفت وای حالا چیکار کنم … منم زرنگ بوودم بهش گفتم یه راه حل 3 سوته برای خشک کردن شلوارت بلدم ولی شرط داره!!!!! دیگه سرخ کرده بود گفت : بسه دیگه لوس شدی گفتم میل خودته برو بیرون ولی مادرم تا 5 دقیقه دیگه میادش … اونم با بی میلی گفت: چه شرطی گفتم اگه نه گفتی دیگه راهت نمیدم توی اتاقما؟!!! اونم گفت باشه فقط دست مالی لب اینا توش نباشه هرچی دیگه باشه قبول … هه هه هه فکر کرده خیلی زرنگه بهش گفتم: همینجا همین الان شرت و شلوارت رو در بیار و بده به من نه نگیا! اونم یه خورده بهم زل زد گفت: هاااا برو بیرون .. گفت: میخوای چیکار کنی؟ گفتم نترس کاریت ندارم مگه نمیخوای شلوارت خشک بشه سریع ها اونم مونده من میخوام چیار کنم سریع شرت و شلوارش رو در آورد وااااااای چه کوووون چه کسی لامصب کون خییییییلی گنده ای داشت ولی حیف که دست نیافتنی بود کسش پر مو و تپل منم شلوار رو شورطش رو رو بخاری اتاقم آویزون کردم و گفتم بفرما تا دو دقیقه دیگه خشک و تمیز تحویل بگیر اونم خیلی عصبانی شد گفت نامرد اینو که خودمم بلد بودم .!!!خلاصه تمبونش خشک شد و رفت خونه داداشم شب که خواهرم اومد خونمون چند تا فیلم بهش دادم و دیگه ندیدمش که بیاد توی اتاقم و بهم بی محلی میکرد ولی من یکی دلم خنک شده بود دختر لووووس و ننری مثل اون رو تا این حد اذیت کردم ببخشید که طولانی شد

مامانی که مذهبی بود اما… سلام. داستان من 2 تا بخش داره که باید یک خورده حوصله داشته باشین. خواهشا اون هایی که از این داستان ها خوششون نمیاد فحش ندن ، نخونن وقت خودشون رو هم تلف نکن-مرسی بخش اول : دوران کودکی زمانی که من بچه بودم خیلی شر و کنجکاو بودم و دست به هر کاری می زدم و اصلا 1 ثانیه هم در موردش فکر نمی کردم. خونه ای که ما داریم یک خونه 2 طبقه قدیمی هست که البته کوچیک. موقعی که من بچه بودم مامان بزرگ و بابابزرگم طبقه پایین زندگی می کردن که طبقه پایین خیلی بزرگتر بود و طبقه بالا ما بودیم. طبقه دوم 2 تا اتاق بود که یک آشپزخونه کوچیک هم داشت. اما ماجرا از جایی شروع میشه که من و مامان و بابام رختخواب هامون رو کنار هم می انداختیم و می خوابیدیم. من کنار مامانم و مامانم کنارش بابام. (یعنی مامانم وسط میخوابید.) خوب یک خورده هم راجع به خانواده ام واستون توضیح بدم. من تو خانواده ای مذهبی هستم که مامان و مامان بزرگم هم چادری هستند. اما اصل داستان از جایی شروع میشه که من نسبت به سینه های مامانم خیلی کنجکاو بود و هی می پرسیدم چرا ممه های زن ها اینقدر بزرگه اما مال مردا نیست؟ جواب این سوال چند بار اول این بود که خدا این جوری آفریده و از این حرف ها. اما چند بار دیگه با نگاه های چپ چپ مامانم و پس گردنی بابام همراه بود که چند بار این سوال مسخره رو می پرسی. اما کم کم قضیه پیش رفت یعنی چون من خیلی فضول بودم می رفتم سر کشو لباس ها. یک بار یکی از کرست های مامانم رو برداشتم و تو سبد اسباب بازی هام قایم کردم. وقتی بابام اومد خونه برداشتمش و بردمش جلو بابام و گفتم بابا این رو چجوری می پوشن؟ آقا چشمتون روز بد نبینه چنان کتکی خوردم که نگو. اما قضیه به همین جا ختم نشد. فرداش که من و مامانم خونه بودیم دوباره رفتم کرست رو برداشتم و گفتم چرا وقتی من می گم چجوری این رو می پوشن من رو کتک می زنین؟ مامانم یک خورده فکر کرد و گفت بچه جون این مال زناست ممه هاشون رو با این می پوشونن. گفتم یعنی الان تو هم از اینا تنته گفت برو دیگه پرو نشو. خلاصه کلاس دوم دبستان بودم که یک شب مریض بودم و از شدت تب نصفه شب از خواب بیدار شدم. روم به مامانم و بابام بود که دیدم مامانم خوابیده رو بابام و لخت هم هست و بابام داره سینه های مامانم رو می خوره. چون نمی دونستم قضیه از چه قرار گفتم مامانم تب رفته بالا که یهو اوضاع ریخت بهم و مامانم یه پتو پیچید دورش و اومد طرف من در همین هین هم بابام سریع لباس هاش رو پوشید خلاصه قضیه ماست مالی شد. یک چند روزی که گذشت به مامانم گفتم مامان اون شب چرا تو و بابا لخت شده بودین بابا داشت ممه های تو رو می خورد؟ که یهو مامانم قرمز شد و انگار که اومد من رو بزنه که خودش رو کنترل کرد و گفت عزیزم اون شب تو تبت بالا بود داشتی هزیون می گفتی شاید کابوس دیدی. ولی من که می دونستم کابوس نبوده. از اون موقع به بعد دیگه با مامانم حموم نمی رفتم یعنی اون موقعی هم که می رفتم لباس هاش تنش بود که من رو می شست و می فرستادم بیرون. یک مدتی گذشت و کنجکاوی های من همین طور ادامه داشت تا اینکه یک بار نصفه شب بود که بیدار شدم متوجه شدم مامانم و بابام مشغولند اما نه دیگه اونجایی که می خوابیم. تو اون یکی اتاق یه پتو انداختند زیرشون و مامانم دولا شده بود و بابام داشت می کرد و سینه های مامانم رو هم می مالید. خیلی دلم می خواست برم منم سینه های مامانم رو بمالم فکر می کردم خیلی باید نرم باشه. کیرم هم راست شده بود اما دلیلش رو نمی دونستم. چند روز بعد مامانم دولا شده بود و داشت سفره نهار رو تمیز می کرد که یهو یاد اون شب افتادم و بازم بدون فکر رفتم و از پشت سینه های مامانم رو گرفتم و فشار دادم که یهو مامانم برگشت و چنان زد درگوشم که نعره ام تا آسمون هفتم رفت. خلاصه مامان بزرگم دوید بالا که آی چی شده؟ و مامانم گفت بهش مامان بزرگم هم گفت بابا بچه اس حالا از رو بچگی یکاری کرده به من هم گفت خیلی کار زشتی بوده و از این حرف ها. اما عصرش که بابام اومد مامانم قضیه رو گذاشت کف دستش اول بابام با نرمی از پرسید این کار رو واسه چی کردی منم بهش گفتم اون شب تو هم با مامان همین کار رو کردی تازه شما لخت هم شده بودین. که جاتون خالی چنان کتکی خوردم که تا دو سه روز نمی تونستم درست راه برم. از اون به بعد بابام بین دو تا اتاقا یک در چوبی گذاشت و با اون کتکی که من خوردم تا سال ها بعد این جور قضایا از سرم پرید. بخش دوم: این قسمت از اونجایی شروع میشه که من کلاس دوم راهنمایی بودم و وارد بلوغ شده بودم. با اینکه تو یک مدرسه مذهبی بودم اما 70 درصد بچه های اونجا اهل حال بودن و خلاصه اونجا من سر و گوشم باز شد و تازه فهمیدم اون چیزایی که تو بچگی می دیدم چی بوده. دیگه پامون که به سال سوم باز شد. شدیم کلکسیون فیلم های سوپر. ولی خوب چون اون موقع اطلاعاتمون کم بود جلق زیاد نمی زدیم چون بچه می گفتن جلق بزنی کمرت خم میشه و کور میشی و از این حرفا واسه همین خیلی می ترسیدم از جلق زدن. اما از طرفی دوباره چشم به مامانم هم افتاده بود. تو این مدت مادربزرگ و پدربزرگ من فوت کردن و ما تو خونه تغییراتی دادیم و خلاصه شده بودیم صاحب دوتا طبقه. من از اون موقع که وارد بلوغ شده بودم زیاد سراغ شرت و کرست مامانم می رفتم اما دیگه مثل قبلا ها تابلو نمی کردم که هیچ 6 دنگ حواسم هم بود چیزی لو نره. همینجوری گذشت تا اینکه رسیدم کلاس اول دبیرستان و یک مدرسه مذهبی دیگه. اونجا هم دیگه بدتر از راهنمایی. تازه ترسم از جلق هم ریخته بود و واسه مامانم کلی جلق می زدم. تا اینکه یک روز بالاخره قضیه لو رفت. طبقه دوم یکی از اتاق ها شده بود اتاق من. من داشتم جلق می زدم که یهو مامانم خیلی خیلی بی سر و صدا در و باز کرد و اومد تو. چشمش که به من خورد یهو در و بست و گفت شلوارت رو بکش بالا زود باش. هیچی دیگه گیر داد این چه کاریه….. فقط بهش التماس کردم که به بابام نگه. بعد از کلی روزه خونی قبول کرد که نگه. راستی مامان من اون موقع 37 سالش بود مامانم به بابام نگفت ولی من ادامه دادم. تا اینکه دوباره و باز به همون طریق قبلی لو رفتم. اما این بار هرچی گفتم نگو به بابام ، مامانم صاف گذاشت کف دست بابام. بابام اول اومد باهام حرف زد که ضرر داره و نکن و از این حرفا… منم قول دادم که دیگه این کار رو نکنم. اما بازم کردم بار سوم یک جور دیگه لو رفتم و بابام مچم رو گرفت. سر شب اومدم بیام پایین که شنیدم یک صداهایی داره از اتاق پذیرایی میاد. رفتم گوشم رو چسبوندم به در. بله مامانم داشت آروم آه آه می کرد. من آروم شروع کردم به مالیدم کیرم. تو خیال خودم داشت بدن لخت مامانم رو تصور می کردم که یهو بابام در رو باز کرد نگو کارشون تموم شده بود و من تو عالم خودم نفهمیده بودم آقا کتکی ما خوردیم که تا عمر دارم یادم نمیره. تا صبح کتک خوردم. فردا صبح از شدت جراحات وارده مدرسه نتونستم برم. مامانم اومد بالاسرم و یک دستی به سرم کشید و گفت آخه چرا این کار رو می کنی؟ بچگیت هم یادته یک بار اینجوری سر همین چیزا کتک خوردی؟ بی اختیار یاد بچگیم افتادم دیدم. گفتم اشتباه کردم ببخشید. مامانم گفت اخه این که نشد جواب بگو دردت چیه؟ گفتم عادت کردم گفت باید ترک کنی عادت بدیه. اگه جلو بابات رو نمی گرفتم که می کشتت. گفت من کمکت می کنم که ترک کنی گفتم چجوری؟ گفت هر جا رفتی منم دنبالت میام که حواسم بهت باشه. منم از رو کتکی که خورده بودم قبول کردم. چند ساعت بعدش اومدم برم دستشویی که مامانم گفت در و نبند. گفتم می می خوام دستشویی کنم آخه گفت باشه در رو نبند. گفت زشته آخه. گفت من مادرتم همه جات رو دیدم دیگه با من که رو درواسی نداری که. هیچی از اون به بعد دستشویی که می رفتم وقتی بابام خونه نبود در رو باز می گذاشتم. واسه حموم رفتنم هم مامانم می اومد تو حموم البته با لباس کامل! یک بار مامانم داشت لباسش رو عوض می کرد که من یهو رفتم تو اتاق و تا چشممون بهم افتاد من سریع عذر خواهی کردم و اومدم بیرون. ولی دیگه کار از کار گذشته بود و بدن مامان جلو چشمم بود. مخصوصا اون ممه های آویزونش با سایز 80. فقط دنبال سوراخ می گشتم که جلق بزنم داشتم می ترکیدم. رفتم توالت طبق قرار در رو باز گذاشتم با خودم گفتم مامانم که نمیاد بزار من یک جلق اساسی بزنم. همین که مشغول شدم یهو مامانم گفت زدی زیر قولت که. دیگه اعصابم خورد شده بود. به مامانم گفتم من نمی تونم مامانم گفت تا یک ثانیه چشمت به بدن من خورد اینجوری شدی؟ به همین زودی؟ گفتم آخه تو خیلی خوش هیکلی که یهو مامانم گفت بسه دیگه و 4 تا فحش بارم کرد. گفتم حالا می خوای به بابا بگی؟ گفت اگه بگم که… دیگه هیچی نگفت. فرداش که از مدرسه اومدم و نهار خوردیم مامانم خوابید و از اونجایی که من هم اعصاب نداشنم یک آهنگ گذاشتم و صداش رو یک خورده بلند کرم. مامانم رفت پایین تو پذیرایی بخوابه. بعد نیم ساعت رفتم پایین دیدم پتو از رو مامانم رفته کنار و یک خورده از چاک کونش معلوم. دیدم خوابه خوابه رفتم پشتش و خوابیدم و شروع کردم با کیرم ور رفتن که یهو برگشت. انگار منتظر بود بهم گفت اون از دیروزت اینم از امروز. دیگه از دستت خسته شدم. یهو از کوره در رفت و گفت چی می خوای از جون من برو همون فیلم لختی هات رو ببین و جلق بزن اصلا دیگه کاریت ندارم به بابات هم نمی گم. سریع بلند شدم و بر گشتم تو اتاقم. دیگه خودم هم از اینکه این همه بد میاوردم اعصابم خورد بود. مامانم اومد بالا و دوباره شروع کرد ببین پسرم این کار ضرر داره ….. دیگه مغزم سوت کشید. دلم رو زدم به دریا و گفتم مامان بزار یک بار فقط لختت رو کامل و راحت ببینم تموم حرف دلم همینه. انتظار داشتم مامانم از کوره در بره اما گفت این جوری که بدتر میشه اون وقت هی یادت می افته و جلق می زنی. در ضمن این خیلی حرف زشتی بود که زدی اصلا می فهمی داری چی می گی؟ گفتم من همونی که تو دلم بود رو بهت گفتم. اومد بلند بشه که بره گفتم مامان اگه نشونم بدی قول می دم دیگه جلق نزنم. خندید و گفت خجالت بکش گفتم خوب لخت لخت نشو. شورتت رو در نیار. بدون اینکه به حرف من اهمیتی بده رفت پایین. بدو بدو دنبالش رفتم. گفتم مامان خواهش می کنم گفت اون وقت هی یادت می افته و باز اون کار رو تکرار می کنی. گفتم نه مامان ببین من جلق نمی زنم قول میدم شب که خوابم جنوب میشم اونجوری شهوتم هم خالی میشه قول میدم. خلاصه کلی التماس کردم اما قبول نکرد. کلی التماس کردم تا اینکه رازی شد فقط شلوار و پیرهنش رو دربیاره یعنی شرت و کرستش تنش باشه. همینش هم خیلی خوب بود. رفتیم بالا تو اتاق من. من نشستم رو صندلی و مامانم گفت اگه جلو بیای و بخوای دست بزنی به بابات می گم که من رو به زور لخت کردی. این رو که گفت دیگه حساب کار دستم اومد می دونستم که اگه دست از پا خطا کنم بابا دیگه کتکم نمیزنه بلکه می کشتم. شلوارش رو در اورد و پیرهنش رو هم در اورد. وای باورم نمی شد. دوتا سینه های بزرگش رفته بودنن تو یک کرست سیاه. یعتی قبلش اگه تهدید نمی کرد می رفتم و کل ممه هاش رو گاز گاز می کردم. یه 2-3 دقیقه ای نگاه کردم. که مامانم لباس هاش رو پوشید و گفت دیگه بسه. اون روز برای این که ثابت کنم به مامانم سر قولم هستم و جلق نمی زنم تا شب جلو چشمش بودم که خیالش راحت باشه. شبش هم همین که رفتم تو تخت اینقدر که بدن مامانم جلو چشمم بود نفهمیدم چجوری خوابم برد یعنی می خواستم جلق بزنم اما خودم رو نگه داشتم. خلاصه هر چند روز یکبار من مامانم رو همینجوری دید می زدم تا اینکه یک روز ازش خواستم بهم سینه هاش رو هم نشون بده. گفتم ببین مامان من بهت قول دادم دیگه جلق نزنم نزدم حالا تو هم بهم یک جایزه بده دیگه قبول نکرد. اما داستان همون جوری پیش می رفت. بابای من لباس فروشی داره که تصمیم گرفت خودش بره چین هم لباس واسه خودش بیاره هم واسه پخش جنس بیاره. تا این که با یکی از هم صنف هاش قرار شد برن چین. موقع رفتنه بابام در گوش مامانم تو فرودگاه یک چیزی گفت. وقتی داشتیم بر می گشتیم به مامانم گفتم بابا در گوشت چی گفت؟ مامانم گفت بهم گفت شب ها در اتاق خواب رو قفل کنم. و بعدش مامانم گفت خبر نداره من واسه آقازادش چند روز یکبار لخت میشم. گفتم لخت که نمی شی بابا. گفت حالا همونش هم از سرت زیاده. خلاصه رسیدم خونه شب شد و موقع خواب مامانم رفت تو اتاقش گفتم می خوای در رو قفل کنی؟ مامانم گفت برو پدرسوخته. و رفت خوابید. پس فرداش دیدم فرصت خوبیه الان می تونم مامانم رو راضی کنم که لخت بشه و من سر فرصت سینه هاش رو بیبینم. گیر دادم بهش ولی بازم راضی نشد که نشد اما بازم با شرت و کرست دیدن عالمی داشت. هیچی رفتم حموم از حموم که اومدم یک شلوار کشی داشتم که خیلی تنگ بود و چون برف هم اومده بود و شلوار گرم بود اون رو پوشیدم. موقع خواب شد و رفتیم بخوابیم. مامانم رفت تو اتاقش و من تو اتاقم. چند دقیقه ای گذشت دوباره مامانم رو صدا زدم: مامان ، ماماااان. مامانم جواب داد بله. گفتم چرا نمی گذاری ممه هات رو ببینم مگه من سر قول نیستم خوب بزار یک ذره اش رو ببینم دیگه و دوباره شروع کردم به اصرار ، نیم ساعتی اصرار و التماس کرم که یهو مامانم با یک لحن عصبانی گفت اگه نشونت بدم میگذاری بخوابم؟ انگار دنیا رو بهم داده بودن مثل فشنگ بلند شدم رفتم تو اتاقش. مامانم با عصبانیت پتو رو زدن کنار و لباسش رو در اورد. که یهو ممه هاش زد بیرون (شب ها کرست نمی پوشید) دویدم برق رو روشن کردم . به آرزوم رسیده بودم زانو زدم کنار تخت و به سینه های مامانم خیره شده بودم و مامانم به من. اومدم بلند شم برم سمتش که یهو مامان گفت جلو بیای کلاهمون میره توهم. همونجا وایسا. کیرم داشت می ترکید مامانم یک نگاهی به کیرم کرد که از زیر شلوار هویدا بود. که گفت بسه دیگه برو. بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد. شاید تا 1 ساعت همین طوری بیدار بودم. فردا از مدرسه که اومدم خاله ام اینا اومده بودن خونه ما و بعد شام رفتن. باز موقع خواب شد صبر کردم تا مامان از دستشویی بیاد. اومد بالا جلو در اتاقش وایساده بود. گفت دیگه منتظر چی؟ گفتم یک بار دیگه بهم نشون بده. مامانم رفت تو اتاق و لباسش رو در اورد و کرستش رو در اورد من باز محو سینه های مامانم شده بودم حتی پلک هم نمی زدم. که مامانم لباسش خوابش رو پوشید. کیرم داشت شلوار رو سورخ می کرد. مامانم گفت ببین بچه جون شلوارت داره پاره میشه دیگه برو بخواب. رفتم تو تختم. باز دوباره بیداری. این نوک قهوه ای سینه ای مامانم از کلم بیرون نمی رفت. یخورده گذشت مامانم رو صدا کردم گفتم مامان میشه شب بیام پیش تو بخوابم مامان گفت دیگه چی؟ در رو قفل می کنما. گفتم نه میام رو زمین می خوابم. یه چند دقیقه بعد گفت اگه میخوای بیا. بالش و پتوم رو برداشتم و رفتم تو اتاق انداختم کف زمین و خوابیدم. چند دقیقه بعد مامانم گقت رو زمین سرد بیا بالا بخواب. رفتم بالا. تو نور کم چراغ خواب دیدم مامانم یه کرست سبز و سفید تنش کرده. دیگه خوابم نمی برد. مامانم پشتش به من بود. کم کم بهش نزدیک شدم طوری بود که کیرم رو می مالیدم به کونش. اول فکر می کردم مامانم خوابه اما بعد با خودم گفتم اگه خواب هم بود تا الان دیگه باید بیدار میشد.یک شرتک کوتاه هم پاش بود. تا صبح نخوابیدم و خودم رو مالیدم بهش. فقط جرات نمی کردم دستم رو به سینه هاش بزنم. می ترسیدم همه چیز خراب بشه. دم صبح بود که یخورده ای خوابم برد. پنجشنبه بود و رفتم مدرسه. تو مدرسه ام که حواسم همه اش به دیشب بود. امدم خونه دیدم مامانم نیست به موبایلش زنگ زدم گفت رفتم میوه بخرم تو راهم دارم میام. اومد خونه اما نه من نه اون از دیشب هیچی به روی خودمون نیوردیم. بعد از ظهر که مامانم خواب بود نشستم هرچی فیلم سوپر داشتم دیدم اما دلم نیومد جلق بزنم آخه من به عشقم قول داده بودم. تا اینکه دوباره شب شد و من باز رفتم تو رختخواب مامان. این بارمامانم یک کرست مشکی تنش بود با یک شرت که ست کرستش بود. و قتی رفتم تو دیدم مامانم رو به من خوابیده پتو رو زدم کنار و خوابیدم کنارش. آروم آروم شلوار رو با شرتم از پام در اوردم. و کیر سیخ شده ام رو شروع کردم به مالیدن به پاهای مامانم. بازم چیزی نمی گفت همین طور که داشتم کیرم رو میمالیدم به پاهای مامانم پاهاش رو از هم باز کرد ، کیرم رفت لای دو تا پاش. دیگه مطمئن مطمئن بودم که از عمد این کار رو کرده. کیرم رو تا کوسش اوردم بالا. اول آروم آروم میمالیدم اما دیگه حشرم زده بود بالا و تند تر ادامه دادم دیگه چشمام رو هم باز کزده بودم و ذول زده بودم به مامانم. اینقدر حشرم زده بود بالا که نگو. دستم رو گذاشتم پشت مامانم و خودم رو بهش چشسبوندم خیلی آروم لبم رو گذاشتم رو سینه اش. بهترین لحظه عمرم رو داشتم می گذروندم. همنطور که کیرم رو عقب و جلو می کردم آبم داشت میومد. کیرم رو اوردم بیرون و آبم رو ریختم رو رون های مامانم. خیلی بهم چسبید. یه چند دقیقه ای رو تخت ولو شدم که دیدم مامانم بلند شد و رفت تو دستشویی و آب من رو از رو پاهاش پاک کرد و اومد. منم خودم رو زدم به خواب. اما همه اش تواین فکر بودم که آخه چرا ادای خواب ها رو در میاره بیدار و بیدار نمیشه که بزاره راحت لاپایی بکنمش و این که آخه مامان من که این همه مذهبی هم بود مثلا ، چرا اصلا اجازه میده من باهاش حال کنم. کم کم با همین فکرا خوابم برد. صبح که بیدار شدم مامانم زودتر از من بیدار شده بود. رفتم پایین و بازم هیچکدوم به روی خودمون نیوردیم چیزی رو. صبحونه رو که خوردیم مامانم مشغول جارو کردن خونه شد. منم نشسته بودم یک گوشه و داشتم مشق می نوشتم اما فکر دیشب هم از سرم بیرون نمی رفت. مامانم کارهاش رو که کرد 2 تا لیوان شیر با بیسکویت اورد. شیر رو بیسکویت رو که خوردیم. مامانم رفت تو آشپزخونه چند دقیقه بعد من هم بلند شدم رفتم دیدم مامانم سر گاز وایساده و داره غذا می پزه. از پشت رفتم بغلش کردم گفت آی خودت رو اینقدر نچسبون به من. گفتم مامان اذیت نکن دیگه اون از دیشبت اینم از الان که میگی خودت رو به من نچسبون. که یهو گفت مگه دیشب چی کار کردم؟ گفتم دیشب چرا خودت رو زدی به خواب؟ گفت خوب خواب بودم مگه چی شده بود؟ گفتم اِ مامان بسه دیگه چرا می خوای بپیچونی؟ دیشب خیلی کیف کردم باهات ولی چرا خودت رو میزنی به خواب. همینطور که داشتم این حرف ها رو بهش می زدم کم کم کیرم هم راست شده بود. مامانم جوابی نداد گفتم بگو دیگه مامان چرا اصلا حاضر شدی به من اجازه بدی این کار رو باهات بکنم که یهو مامانم برگشت گفت بخاطر اینکه جلقی نشی بیشعور. گفتم باشه خوب چرا حالا عصبانی میشی؟ گفت واسه اینکه نفهمی. همینطور که بهش چسبیده بودم گفتم مامان به ممه هات دست بزنم؟ چیزی نگفت منم شروع کردم سینه هاش رو فشار دادن و مالیدن از رو لباس کم کم صورتم رو چسبوندم به صورتش و آروم لبام رو گذاشتم رو لباش. مامانم هم که انگار خوشش اومده بود صورت من رو گرفت و شروع کردیم به لب گرفتن. یه 10 دقیقه ای مشغول بودیم که تلفن زنگ زد. مامانم رفت گوشی رو برداشت و شروع کرد به حرف زدن بابام بود. اعصاب خورد شد گفتم عجب موقع مسخره ای زنگ زده ها. رفتم بالا سر کشو مامانم و که یک دست شرت و کرست توپ پیدا کنم بدم بپوشه که مامانم صدام زد گوشی رو بردار بابات می خواد باهات حرف بزنه رفتم تو اتاقم و گوشی رو برداشتم و با بابام حرف زدن. وقتی گوشی رو گذاشتم اومدم دیدم مامانم اومده تو اتاقش و گفت چرا اینا رو بهم ریختی آخه. گفتم داشتم دنبال یک لباس خوب واست می گشتم. گفت برو پایین زیر گاز رو خاموش کن غذا سوخت دو تا سیب زمینی هم بردار پوست بکن من اینجا رو جمع کنم. من که موضوع رو نگرفته بودم گفتم حالا بعدن سیب زمینی پوست می کنم مامان گفت نه همین الان این کارو بکن. منم شاکی رفتم پایین زیر گاز رو خاموش کردم و سیب زمینی ها رو هم پوست کندم داشتم دست هام رو می شستم که مامانم صدام کرد کجایی پس؟ بیا بالا ببینم. رفتم بالا دیدم وای مامانم با یک شرت و کرست گل دار داره آرایش می کنه. باورم نمیشد. مامانم وسایل آرایشش رو جمع کرد و وقتی کامل روش رو برگردوند دیدم وای عجب حوری شده. هیچ وقت مامانم رو با اون همه آرایش و به این خوشگلی ندیده بودم. مامانم گفت خوشگل شدم؟ گفتم بابا عالی شدی. رفتم جلو و شروع کردم به لب گرفتن ازش. کم کم رفتیم طرف تخت و خوابوندمش رو تخت و خوابیدم روش. که یهو مامانم گفت تو هنوز لباسات تنته که. لخت شدم و دوباره خوابیدم روش. پستون های گنده اش رو زیر بدن حس می کردم. بهش گفتم اجازه میدی به ممه هات دست بزنم گفت بله که اجازه میدم. پستون هاش رو گرفت و از کرست در اوردم مثل سگ شروع کردم به لیس زدن. اونقدر لیس زده بودم که زبون خشک شده بود. همین طور که من داشتم پستون هاش رو لیس می زدم مامانم گفت حالا شما اجازه می دی من دودول شما رو بگیرم؟ گفت بله بفرمایید. مامانم کیرم رو گرفت و شروع کرد به مالیدن. یک خورده بعد منم رفتم سراغ کوسش اول که اومدم شرتش رو بکشم پایین فکر می کردم نگذاره اما دیدم چیزی نگفت من شرتش رو کشیدم پایین و شروع کردم به لیس زدن کوسش عین یک تیکه گوشت تکون می خورد. خلاصه بلند شدم و کیرم رو بردم نزدیک دهنش گفت چیکار کنم؟ گفت ساک بزن دیگه. اول یکم نه و اینا گفت اما بعد شروع کرد به ساک زدن. وای چه ساکی می زد کم کم آبم داشت در میومد می خواستم کیرم رو در بیارم اما گفتم بزار ساک بزنه تا آبم در بیاد همین که آبم داشت درمیومد کیرم رو در اوردم و آبم رو ریختم رو گردن و سینه اش و خوابیدم کنارش بلند شد و با دستمال کاغذی گردن و سینه اش رو پاک کرد همین که اومد کنارم خوابید دوباره خوابیدم روش. اومدم سوراخ کوسش رو پیدا کنم و کیرم رو بکنم تو که گفت می خوای بکنی تو؟ گفتم آره دیگه. گفت نه همون لاپایی بکن. گفتم مامان اذیت نکن دیگه ببین داری ساز مخالف می زنی. با یکم نازش رو کشیدن راضی شد و بلند شد از کشو یک کاندوم در اورد و کشید رو کیرم. گفتم نمی خواد بابا. گفت تو بار اولته یهو از دستت در می ره. کاندوم رو که کشید رو کیرم خوابیدم روش و خودش کیرم رو کرد تو کوسش. کوسش گرم بود کم کم شروع کردم کیرم رو عقب جلو کردن پستون هاش حسابی تکون می خورد و خودش هم چشم هاش رو بسته بود و و آه می کشید. هم ازش لب می گرفتم هم پستون هاش رو لیس می زدم. واقعا بهترین لحظات عمرم بود. اصلا فکر نمی کردم بتونم مامانم رو لخت ببینم چه برسه به اینکه بخوام بکنم.

اشتباه دوباره خواهرزاده سلام دوستان از نظرها و فهشاتون بابت داستان اشتباه محض با خواهرزاده ممونونم ولى من كار به كسى ندارم و فقط حقيقت مينويسم اما بريم سر اصل داستان خواهر زادم رضا كه معرف حضورتون هست ايشون بعد از او سكس زورى با بنده خيلى روش باز شده بود و هميشه به بهونه بازى با ايدا ميومد خونمون و بعضى اوقات به من متلك مينداخت ولى بعضى اوقات سعى ميكرد به من ابراز علاقه كنه ولى من محلش نميزاشتم و بهش تذكر ميدادم تا يه روز دوباره از روى شلوار كونمو فشار ميداد من سعى كردم خودمو از دستش خلاص كنم ولى خيلى زورش زياد بود ومنم مجبور شدم فقط بهش اجازه بدم اينكارو از روى شلوار بكنه اخه هم دلم واسش ميسوخت هم ممكن بود ماجرا قبلىيمون لو بره اونم موافقت كرد فقط از رو شلوار حال كنه.اكثر روزها كارمون همين بود و رضا هم به قولش وفادار بود كيرشم بعضى اوقات در ميوورد و خوشو ميمالوند به من و منم بهش لب ميدام و اونم از رو لباسم سينهامو فشار ميداد و ابشم داخل دستمال خالى ميكرد . يه روز شوهرم ميلاد مجبور شد بخاطر كار تحقيقاتى شركتشون به مالزى بره قبل رفتنش بم دستور داد كه خونه خواهرم برم يا رضا يا سلما دوستم بيان خونمون خلاصه ميلاد به مدت دو هفته رفت من كه دوست نداشتم رضا رو در اين مدت ببينم بخاطر همين به سلما تلفن زدم بيات خنومون اونم قبول كرد سلما هم مثل من بيكاره ولى مجرده ولى خونه مستقل داره و بعضى اوقاتم تو خونش مهمونياى خفن راه ميندازه كه اون شبها خودشم بد جور حال ميكنه خلاصه بريم سر داستان همون شب كه قرار بود سلما بيات قبلش رضا اومد ايدا بهش خبر داد كه باباش رفته مالزى رضا هم خيلى خوشحال شد دور از ديد ايدا اومد داخل اتاقم و داد زد خاله خاله زودتر خبر ميدادى سريع شلوار و شورتشو باهم در اورد افتاد ره من و تختم منم له شدم اخه رضا قدش بلند و هيكليه و كيرشم متوسطه من كه داشتم له ميشدم اونم مثل احمقها خودشو ميمالوند به من و اه اه ميكرد تازه ارضا هم ميشد ولى من اصلا حال نميردم بازم ابش امد اين بار با كمال بى ادبى ابشو ريخت رو صورتم منم ازش ناراحت شدم و داد زدو برو بيرون اشغال عوضى اونم با ناراحتى رفت خونشون .من رفتم حموم وقتى از حموم اومدم بيرون حوله دورم بود كه ديدم سلما اومده امد طرفم بوسم كرد دقيقا نزديك لبم بوسم ميكرد منم بهش لقب سكسى داده بودم رفتيم داخل اتاق سلما موهامه سشوار و شونه ميكشيد بعد حولمو باز كرد يه كم باد سشوارو به بدنم زد و وقتى كون و كسم ديد از تميزى و طراوتش جا خورد و تكه انداخت خيلى نو مونده ها منم خنديدم بهش.خلاصه سه روز بود كه از رضا خبرى نبود منم خيلى راحت بودم شبها تو بغل سلما لختى ميخابيدم و اونم واسم كس و كونمو ميمالوند و كلا با هم حال ميكرديم با هم حموم ميرفتيم ايدا هم ميبرديم كه از كارهاى ما تعجب كرده بود ولى عقلش به اين مواد قد ميداد خلاصه شب سوم خواهرم تلفن زد و تعارف زد كه شب بريم خونشون ولى من راضى نشدم اونم مجبورمون كرد كه حداقل شامو دست رضا بفرسته ماهم قبول كرديم رضا اومد و قابلمه دستش بود دم در حال قابلمه دستم دادميخاست رفت كه به تعارف الكى من و سلما جون امد داخل ومن سريع سفره انداختم سلما و ايدا نشستن رضا اومد كك من بكنه ولى اومد ازم بخاطر دفعه قبل عذر خواهى بكنه ولى من زيا محلش ننادم ولى ازش قبول كردم اونم منو نشوند روى كابينت و يه لب مشتى از ما دزديد منم بهش كفتم كه جلو دوستم زشته و امشب كار خرابى نكنه اونم قبول كرد شام خورديم و ايدا هم خوابوندم و سلما م رضا سريال ميديدن منم ظرفها رو ميشستم كه ديدم رضا خيلى نزديك سلما نشسته و دستس رو رونهاى سلماست و سلماهم كه از رضا بدش نميومد داره نفس عميقى ميكشه من كلا زياد اهميتى ددم و كار خودمو داشتم ميكردم كه ديدم سلما داره لباسهاى رضا رو در مياره و رضا هم همين كرو واسه سلما ميكنه ديدم كه دوتاشون لخت شدن يكم ترسيدم بعدش سلما انوم داشت با كيره اقا رضا ور ميرفت كه به غيرتم بر خورد و رفتم رو مبل كنارشون سلما به من كفت بيكار نشين بيا كس و كون منو بليس و واسه اقا رضا امادش كنمنم خيلى شهوتى شده بودم قبول كردم شروع به كس ليسى كردم رضا اومد كيرشو نهاد تو كون سلما كه امادش كرده بودم رضا تلمبه زدن شروع كرد منم رفتم سراغ سينه و لبهاى سلما جون كه اه اهش تمام خونه رو برداشته بود ميترسيم ايدا بيدار بشه سلما داد ميزد رضا محكمتر ميخام جرم بدى رضا هم واسش كم نزاشت وجورى كردش كه اب از كنار كس سلما جارى شده بود منم خيلى تو كف كير رضا بودم ولى به روشون نمياوردم بعدشم رضا دو سه بار تو كس سلما زد كه ابش اومد كه از دستش در رفت و يكميشو تو كس سلما و بقيه روى رم و شكمش ريخت بعدشم تا صبح كنار هم خوابيديم البته شب رضا بيجنبه بازى در اورد باز كيرشو تا ته تو كونم كرد البته باز سلما رو صبح زود كه بيدار شده بود كرده بود كه من خواب بودم .اين بود داستان من اميدوارم منو بخاطر غلطهام ببخشيد و كلا كمتر فحشم بديد دوستون دارم!

خاله منسلام به همگی…من خیلی داستان هارو خوندم.واااقعا نمیدونم چقد حقیقت دارن,اما مال من 100%واقعیه.من شاهینم اصفهان زندگی میکنم.اول همه بگم که خیلی حشری بودم از همون بچگی.توی فامیل ما هم اکثرا خوشگلن.مخصوصا خاله هام.یکی از خاله هام قد تقریبا کوتاه اما سینه ها و کون توپی داره و سفیدم هست.خیلی خوشگله.وقتی که میومد اصفهان همیشه خونه ما میخوابیدو به بقیه فامیل زیاد سر نمیزد.من 14 15 سالم بود که اومده بود خونمونو من جلغ زدنو تازه یاد گرفته بودم.خونمون دوخوابه بود و بخاطر رودربایستی که با بابام داشت تو اطاق من میخوابید.شبا که تاریک بودو من هیچ چیزی نمیدیدم.اما دم دمایه صبح که روشن میشد هوا من رسما خوابو تعطیل میکردمو فقط منتظر یه تکون از خالم بودم.خالم کلا راحته مثلا شده بود جلوی من و در حضور مادرم پیرهنشو عوض کنه و با سوتین وایسه جلویه من…یا شلوارشو عوض کنه جلوم.اصلا همین صحنه ها منو حشری کرده بود که جرات پیدا کرده بودم.اون شب از بخت خوش من دامن پوشیده بود.هی میخوابیدمو بیدار میشدم که ببینم هوا روشن شده یا نه؛اما خیلی دیر میگذشت زمان.یهو بلند شدم فهمیدم که دو س ساعتی خواب بودم اما بموقع پاشده بودم.ساعت 6 7 صبح بود.اون پایین تخت من خوابیده بود.وقتی نگاش کردم چشمام 4تا شد…پتوش که کنار رفته بود هیچ,دامنشم بالا رفته بود…من درجا شق کردم.چه کونی داشت..پشتش بمن بود و یه پاش صاف بودو یه پاشو خم کرده بود برده بود بالا.شرتش صورتی و تنگ بود.میشد حالته کسشو دید اما معلوم نبود.من سریع رفتم پاینو یوواش سرمو بردم سمت کونش.بچه ها نمیدونم بو کردید یا نه اما بوی کون خانوما واقعا منو حشری میکنه.خلاصه سرمو بردم جلو از بالا شروع کردم زیاد بو نمیومد .همینطور که رفتم پایین بو اومد.دقیقا بینیم دم سوراخ کونش بود.عقل از سرم پریده بود.قبلا شرتشو بو کرده بودم اما این بو از خود کونش مستقیما بمشامم میخوردو کیرمو داشت از جا میکند.رفتم پایین تر که یهو بوی کسش بم خورد.واااااای محشر بود.واقعا نمیدونم چرا انقد بوی سکسی میداد کونش.من جرات کردمو زبونمو یواش مالیدم بشرتش که یکم نم ورداشت.بعدم دستمو آروم گذاشتم رو شیار کونو کسش.حتی یکذره فشار ندادم.داشتم حال میکردم که دیدم یه صدایی شنیدم.یه بوق آرومی شنیدم.فهمیدم صدای آلارم گوشیشه که داشت رفته رفته صداش زیاد میشد…نمیدونستم چکار کنم.یا باید میخوابیدم که خالم بیدار بشه و دیگه حال کردنم تموم بشه یکی هم اینکه بپرمو گوشیشو خفه کنم.که توی کیفش بود.تازه ممکن بود تا برسم بش صداش بیشتر بشه و بپره از خواب.من حشری بودم احتیاط حالیم نبود.سریع کیفشو ورداشتمو از اطاق زدم بیرون…اونجا سر فرصت هم خفش کردم هم تایمشو رویه رب ساعت دیگه تنظیم کردمو اومدم.دوباره رفتم پاینو نگاش کردم اون کونو.خیلی خیلی اسمی بود.شورتش بیشتر رفت بود لای پاشو بیشتر باسنش معلوم بود.سفیده سفید.بدون موو.دوباره بوکردنو شروع کردم.توی فضا بودم.گفتم من باید کسو کونشو ببینم.یه فکری به سرم زد.با زبونم اروم تا تونستم شرتشو خیس کرم.خیلی خیلی سمت کسش خیس شده بود.بعدم رفتم رو تختمو خودمو زدم بخواب.ساعت زنگ خورد خالم پاشدو اصلا عجله نکرد که دامنشو درست کنه.وقتی بلند شد خود بخود افتاد دامنش.رفت دستشویی وقتی اومد دیدم تو فکره.چشمامو خیلی زیرکانه باز گذاشته بودم.همه جای اطاقم میدیدم.دامنشو که بالاش زیپ داشتو باز کردو از پاش دراورد.که یهو احساس کرد جلوش خیسه.با شرت دقیقا جلوم بود.خم شد نگاه کرد دید خیسه..رفت سر ساکش یه شرت دراورد.من داشتم میمردمو دهنم پر از آب دهن شده بود که نمیتونستم قورتش بدم.میفهمید که بیدارم.یه نگاه بمن کرد دید خوابم,شرتو دراورد…وااای یک باسنی داااشت که نگو.خم که شد کسشم دیدم از پشت.واقعا توی اون سن این واسم عین کس کردن بود…خالم رفت صبحانه بخوره.من سریع خشک خشک جلغ زدم.آبم غلیظ نبود اما بد جوری پاشید…سبک سبک شدم…اما زود از کارم پشیمون شدم.ولی این پشیمونی ضعیف تر از اونی بود که شهوت منو بخوابونه.

” سمفونی من “_ دو سه قدم آن طرف تر، زیر نور شدید خورشید وسط روز، نشسته ام، به دور دست خیره شده ام. چهره ام در دود محو می شود و ته سیگار روشن، پس از عبور از هزاران جهان بر روی علف هایخشک جلوی سکو می افتد، دارد جان می دهد. به ساعت ام نگاه می کنم. ساعت مثل همیشه، ده و ده دقیقه است. من دارم به چه چیزی فکر می کنم و نمی دانم که در فکر من چه می گذرد. سعی می کنم با خودم فکر می کنم که الان در ذهن من چه می گذرد؟. نگاهی به ساعت ام می اندازم.ساعت ده و ده دقیقه است. سیگاری از جیب بغل کتم بیرون می آورم. می خواهم سیگارم را روشن می کنم که می بینم کبریت ندارم. نگاه می کنم و می بینم که ته سیگاری را که چند لحظه ی پیش به درون علف ها می اندازم هنوز روشن است. به سمت ته سیگار می دوم و ازهزاران دنیا می گذرم. از بین یک سری مکعب و دایره رد می شوم. یک جا یکدفعه پایم به سرم می خورد. یک قدم دیگر حرکت می کنم در همین حین کبریتی را که در دستم هست روشن می کنم و خودم هم نمی فهمم که این کبریت از کجا می آید؟ سیگارم را روشن می کنم و منتظر هستم تا کارگاه داستان بر گزار می شود.خب دود اول…… را می گیرم. خیلی فاز می دهد. ریه هایم پر دود می شود، بعدش دود دوم را می گیرم. نه… هیچ کامی همان کام اول نمی شود. تصمیم می گیرم که همان کام اول را تکرار می کنم و بعدش هم بدون اینکه به عواقب این کار فکر می کنم دوباره دود اول را می گیرم و تا آخراینکه سیگارم تمام می شود باز هم دود اول را می گیرم. همین طوری سیگار را تا آخر می کشم و هر دفعه بار اول کام می گیرم. سیگارم تمام می شود. ساعت را نگاه می کنم می بینم که ده و ده دقیقه است. اه… سیگار آخری را اشتباه می کشم… همه ی کام های سیگار را هر کام، بار اول می کشم و نتیجه اش هم این می شود که زمان نمی گذرد . تا شروع کارگاه داستان هنوز باید صبر می کنم. مثل اینکه مجبور می شوم این بار یک سیگار دیگر روشن می کنم و تا آخرش سیگار رو هر کام، کام اول نمی کشم. روشن می کنم، کام اول… کام دوم… کام سوم… چهارم… پنجم… ششم… هفتم… هشتم… نهم… باز فکر می کنم که دوسه قدم آن طرف تر در ذهن من چهمی گذرد… دهم… شاید دارم به من فکر می کنم… یازدهم…احتمالا الان دارم فکر می کنم که من چرا اینجا می ایستم، من منتظر چه چیزی هستم… دوازدهم… اصلا من آن جا چه کار می کنم؟ اوه دارم ساعت ام را نگاه می کنم… سیزدهم… یعنی ساعت من هم مثل ساعت من ده و ده دقیقه است؟ اه این چندمیش هست که سیگارم تمام می شود؟… به ساعت نگاه می کنم، می بینم ده و ده دقیقه است. خب زمان به من می گوید که الان وقت کارگاه داستان است. وارد کارگاه می شوم. یک دانه صندلی درست وسط کلاس است. روی صندلی می نشینم و منتظر، فکر می کنم، یک دیوار سفید روبه روی من هست و دو دیوار هم که از دو طرفم می گذرند. به این می توانم می گویم یک سه دیواری خوب… راستی، چرا نمی گویم بد؟… خب چرا می گویم بد؟ چرا نمی گویم خوب؟… خب چرا می گویم خوب؟ چرا نمی گویم بد؟… خب چرا می گویم بد؟ چرا نمی گویم خوب؟… خب چرا می گویم خوب؟ چرا نمی گویم بد؟…_ صدای کبریت کشیدن کسی آمد. زنجیر درست در همان جهتی حرکت کرد که من خلاف آن جهت، زنجیر را به سوی خود کشیدم، اما زنجیر از گوشه ی کادر چارگوش تاریکی وارد و از گوشه ای دیگر خارج شد و من را دیدم؛ که همچون بوزینه ای که به دور شاخه ای نازک پیچیدم و رقصیدم… با صدای انفجار مهیبی، زنجیر نبود و طبق قانون عمل و عکس العمل من در خلاف جهت زنجیر پرت شدم. سرم را چرخاندم، من دو سه قدم آن طرف تر ایستاد و با آتش کبریتم توانستم صورتم را در گرگ و میش غروب بهتر دیدم، سیگارم روشن شد و صورتم در دود، محو شد و ته سیگارم که بر روی علف های خشک جانی تازه یافت. ساعت ام را نگاه کردم. یعنی ساعت ام چند بود؟ شاید ساعت من هم مثل ساعت من ده و ده دقیقه را نشان داد. من سرم به کار خودم بند بود. و متوجه من نشدم که داشتم ساعتم را نگاه کردم. سیگارم را کشیدم و ساعتم را نگاه کردم، یک چیزی چهره ام را برافروخت که نفهمیدم چه بود؟ فقط فهمیدم که بعد از دیدن ساعتم پریشان شدم. دوباره سیگاری از جیب بغل کتم درآوردم و کشیدم. نگاهی به افق های دور دست انداختم. یک چیزی پرده ی ذهنم را درید. به این فکر کردم که دیروز و حتی فردا و پس فردا چه شد؟ این بهترین راه بود برای اینکه زمان بگذرد. هر وقت خواستم زمان گذشت به زمان فکر کردم و زمان واقعا حضور داشت. به این فکر کردم که برای اینکه همیشه بودم باید زمان متوقف بود. وقتی زمان حرکت کرد، یعنی وقتی که من به زمان فکر کردم اون موقع من دچار یک دیلکتیک شدم. در آن لحظه ای که به زمان فکر کردم از آن جهت که فکر کردم، بودم و از آن جهت که هر لحظه گذشت، من دیگر نبودم. زمان درست مثل چراغ روشنی بود که پشت سرم به من با یک فاصله ی ثابت جوش شد و من همان سایه ی خودم بودم وقتی که چراغ زمان، پشت سر من روشن بود و درست آن جایی که پا گذاشتم دیگر سایه ام نبود و به محض اینکه خواستم پایم را بر روی سایه ام گذاشتم سایه ام گریخت و من همان سایه بودم. به ساعتم نگاه کردم ساعت درست ده و ده دقیقه است. این بار نیز زمان برای من نگذشت و دقیقا همین حالا که این جمله را گفتم زمان برای من گذشت. می خواهم زمان بگذرد. خب کاری ندارد. کافی است فکر کنم که باید فردا و دیروز و آن سال چه کردم؟ همین مرا تبدیل به سایه ای جلوی پای خودم کرد. همین که این جمله را گفتم زمان نبود. فردا باید به کارگاه داستان رفتم. داستانی را آماده کردم که وقتی فردا آن جا خواندم من انگشت به دهن ماند. خب، اینطوری برای گذر زمان و سایه بودن خوب بود. باز زمان نگذشت. نباید به چیزی جز ساعت فکر کرد برای اینکه زمان گذشت، باز اشتباه کردم… زمان اینگونه نگذشت. ساعتم را نگاه کردم و درست ده و ده دقیقه بود و من دیگر آن جا نبودم._ چشم از ابدیت برداشتم و افقی بودم در مکعبی دو در و افقی، بودم در مکعبی دو در. فضای اینجا اکسیژن ندارد. نفسی عمیق کشیدم… وقتی در فضای مکعبی من اکسیژن پخش نمی شود آن وقت با تمام وجود، خود را به بیرون اق می زنم. من احتمالا اینجا حضور ندارم. من، پیوسته ام تا از مکعب خارج می شوم و مکعب، پیوسته ام تا از من می گذرم. فضای اینجا اکسیژن ندارد و من در نقطه ی کور خط سیر رهگذران پوچ از لذت نادیده بودن، آه گریه می کنم. کامپیوتر روشن شد و جت را باز کردم و با فشاری که بر روی space آوردم، اکسیژن در فضا پخش شد.وقتی اکسیژن در فضا پخش می شود با خودم گفتم که همه چیز برایند من پیوسته با من گسسته است. خب زندگی چه لزومی دارد؟ درسته که این سوال اصلا هیچ ربطی به فکر قبلیم درمورد برایند پیوستگی و گسستگی من نداره، ولی خب چه لزومی داره که ربط داشته باشه… آخه باید بگم که من باید اکسیژن استفاده کنم تا بتونم زندگی کنم و بعدش باید زندگی کنم تا چی بشه؟ احتمالا برای اینکه باز بتونم اکسیژن استفاده کنم که بتونم زندگی کنم که بتونم اکسیژن استفاده کنم که بتونم زندگی کنم که اکسیژن استفاده کنم که بتونم زندگی کنم که بتونم اکسیژن استفاده کنم که بتونم زندگی کنم که بتونم اکسیژن استفاده کنم … بعدش من که دیگه کلافه شده به جای اینکه که قبول کنه این دور وجود داره… میره چی کار می کنه… استدلال می کنه که باید به چیز دیگه ای خارج از این دور، وجود داشته باشه… بعدش یه من بزرگتر می سازه… اما غافل از اینکه این من گنده تره رو هم، همین توهمات من، تو همین دور ساخته… مسئله این جاست که… ول لش. من میام فرض کردم که توی یک ویلای بزرگ زندگی خواهم کرد و اونجا می میرم بعدش میام فرض می کنم که توی کثافت دارم می میرم. خب چه فرقی می کنه که من کجا بمیرم… جواب میدم هر طور که راحتترم… و باز می پرسم کی کفته که چه جوری راحتترم… بعدش اصلا چرا باید زندگی کنم که بخوام راحتترهم زندگی کنم؟؟؟… نکنه فقط این منم که می میرم؟ وشاید هم من مثل یک ماشینم که یه زمانی فرسوده می شه… یه ماشین که فکر می کنه که می تونه فکر کنه… در حالی که فقط حمالی بیشتر نیست که تازه حمال هم به وجود میاره برای اینکه بعد از، از بین رفتنش بتونه حمالی کنه؟ و قراره فکر کنه تا بتونه ایده هایی برای حمالی ارائه بده… پس من می تونم یه کسی باشم که نمی میرم و یه عالمه حمال دارم که فکر می کنن می میرن… این جوری چه اتفاقی می افته؟… مسئله اینجاست که اگه من قرار باشه برای همیشه زنده بمونه، اونوقت تکلیف خواسته هاش فرق می کنه… خب وقتی زندگی پایان داشته باشه دیگه داشتن خواسته، یه چیز مسخرس… یه تلقینه برای بهتر حمالی کردن… برای بهتر ابزار بودن… چرا باید زندگی کنم؟… چرا باید بمیرم؟ اصلا چرا ب اید بپرسم؟ زندگی راحت یعنی چی؟ مرگ راحت یعنی چی؟ اصلا بودن، یعنی چی؟ هیچ چیز لزومی نداره… یه حالت دیگه هم وجود داره… اینکه من یه عمر، حمالی کنم به این امید که یه روز دیگه حمالی نکنمو بتونم بدون حمالی زندگی کنم… اما تا زمانی که هدف وجود داره، حمالی هم وجود داره و اونوقت باز می پرسم، چه لزومی داره تا زندگی کنم؟ و البته جواب نمیدم که چه لزومی داره تا زندگی کنم، فقط می گم لزومی برای زندگی وجود نداره… یعنی برای هیچ چیزی لزومی نیست… یک سوال مسخره ی دیگه که باید از خودم می پرسم اینه که چرا باید انتخاب کنم؟…_ خودم را دار زده ام. من بی شک مرده ام. پس دیگر حرفی برای گفتن ندارم. اگر هم الان دارم حرف می زنم به خاطر این است که قبل از مرگم، یک سری اراجیف نوشته ام، وگرنه این که من بتوانم بعد از مردنم حرف بزنم یک سری شر و ور هست که توی داستان ها و فیلم های سینمایی به آن برخورد می کنم که تحت یک سری تلقینات و دروغ ها توی اون ها چپونده شده… آخه کی تا حالا تونسته بعد از مردنش، شروع کنه به حرف زدن که من هم بتونم… البته این چیزهایی که من دار

دهقانی سالخورده شکوه می برد … به مالیات های گزاف می اندیشد و به پول زیادی که بدهی دارد … اشک در چشمان ام حلقه می زند، وقتی می گوید جهنم اینجاست … و پوزخند ام را هنگامی که نام خدا را می آورد با نگاهی دنبال می کند. بهشت عقده ی فروخورده ی رنج کشیده گان و جهنم انتقام مبهم ستمدیده گان و خدا… مادر بزرگ پیر ام را دوست دارم… زمان بسیاری با او زیستم و حال، او بیمار است و من تنها به خود ام (که شاید هم نه…) ایمان دارم. من قانون را می شناسم دروغی که هزاران سال بر انسان حکم راند، حماسه ای که تنها از ضعف برخاست… من به آن چه که افتاد گرفتار گردن ام… دیوانه گان! زنده گی را به بهشت می فروشند؟! و انسانیت را به عدل دروغین خداوند موهوم؟! کجاست یاری دهنده ای که مرا یاری رساند؟ آزادی تان را دزدیده اند و خردتان را خموش… زندانی در ذهن ات … این عفریته های پست فطرت… فریاد می کشم، زنده گی می دهم و رسانه ها تاب مقاومت ندارند… می گویند خدایی دوباره زاده شد!!! خداوند بر زمین هبوط کرد!!! دهان هاشان را گِل بگیرند! (این دزدان سودجو… این پادشهان پنهان…) من از خداوند صحبت نمی کنم… من زندگی می دهم تا بگویم من انسان ام … اگر چه ندانم ، اما خریت را ادامه نمی دهم، می کوشم بدانم لیک خرافه پرست نیستم. من انسان ام و تو بیدار شو… که خواب و بیداری دروغ است… “آرام باش و آرامش ده.” حال از زمین انسانی به آسمان هبوط می کند. دیگر هنگامه ی دولت دروغین تو به پایان آمده است. من را بکش… که نمی توانی… من انسان ام… نمی میرم، حیوان نی ام که خون ام در قربان گاه افزون طلبی تو پایان راه ام شود. من انسان ام… من جاویدم. و خدا، بهانه ی دروغ قدرت خواهی و ستمگری تو پست فطرت است… اما دیگر وقت بیگاری انسان به پایان رسید… زنجیر ذهن را انسان می درد… زمان ستم تا کی؟… گرسنگی و فقر و دستان خداخواه تا کی؟… فلاکت و تقدس تا کی؟… آیین (و دین) و حکومت ظلم تا کی؟… زجر تا کی؟… پستی تا کی؟… گریه تا کی؟… بندگی تا کی؟… بیدارشو… بیدار شو، ای خواب زده…. ای خواب زده…ای به خواب ات زجر را پسندیده بیدار شو… تاکی؟… در تهوع گناه و ثواب ام و در سخره ی خطا و صواب… ثروت خواهی تا کی؟…. فزون طلبی تا کی؟…. بهانه ای به نام انگیزه تا کی؟… و دروغی به نام هدف تا کی؟… هدف این جااست… زیر پاهای ات لگد مال اش کردی… و انگیزه حتی به تو نزدیک هم نیست… حماقت است… هی! انگیزه تویی و هدف انسانیت است… “آرام باش و آرامش ده.” “آرام باش و آرامش ده.” “آرام باش و آرامش ده.” “آرام باش و آرامش ده.”

گاییدن خواهرم به صورت سگیسلام اسم من آرش ۲۶ساله از یزد. یک خواهر دارم ۲۲ساله که ازدواج کرده.من خیلی میخواستم با خواهرم یک حالی داشته باشم واقعا یکی از آرزوهام بود.خوب داستان ما بر میگرده تو تابستون سال ۸۶که دامادمون میخواست واسه مأموریت بره سوییس.و منم مأمور شدم شبا واسه این که خواهرم نترسه برم اونجا. انگار خدا داشت منو به آرزوم میرسوند.شب اول که رفتم اونجا همراه کامپیوترش رفتم تو این سایت و داستان های بچه ها رو خوندم که چجوری خواهراشونو واسه خودشون کردن.ما هم هی داشتیم فکر میکردیم چیکار کنیم که خواهرم این کوس رو بده ما تا ما هم فیض ببریم.بالاخره شب اول گذشت و من با هزار تا فکر و نقشه خوابم برد.روز دوم که شد دیدم خواهرم نیست.رفتم نگاه کردم دیدم خانوم خوشگله رفته حمام.ما هم سریع از فرصت سوء استفاده کردیم و کامپیوتر را روشن کردیم و فیلم هایی رو که آورده بودم تا باهاشون جق بزنم رو گذاشتم داخل سیستم.و کیرمو درآوردم و داشتم جق میزدم صدای آه و ناله این دختر تو فیلم سوپر حواسم و پرت کرده بود که داشت آبم میومد منم همینطور داشتم جق میزدم که یکدفعه میخواستم پشت سرمو ببینم تا مطمئن بشم هنوز خواهرم نیومده که یکدفعه دیدم پشتم وایساده و بهم زل زده و تعجب کرده.ما هم که داشتیم جق میزدیم یکدفعه آبم اومد.و خواهرم همینطور داشت به من نگاه میکرد.ما هم سریع شال و کلاه کردیم و سریع رفتم خونمون و هی میگفتم گوه خوردم.و هی دعا میکردم خدای خواهرمونو که ندادی بکنیم حداقل آبروی ما رو حفظ کن.هی میترسیدم خواهرم زنگ بزنه خونمونو به مامانم بگه. مامانم هی میپرسید چرا از خونه خواهرتاومدی بیرون گفتم با کامپیوتر کار دارم.ساعت حدودای ۶ بود که یکدفعه دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیدم خواهرم هستش. اول کار که برنداشتم.اس ام اسم زد و گفت گوشیتو بردار.ما هم که ریده بودیم تو خودمون یکدفعه دیدم دوباره داره زنگ میزنه.تو دلم گفتم تو هم ما رو گاییدی اگه میخوای به مامان بگی سریع بگو دیگه.گوشی رو برداشتم گفت سلام.ما هم گفتیم سلام.گفت یکدفعه کجا رفتی؟منم گفتم اومدم خونه.گفت چرا؟گفتم به خاطر کار بدی که کردم.اونم گفت پاشو پاشو بیا اینجا کارت دارم.گفتم چیکار؟گفتش خودت میفهمی.بعدش تلفونو قطع کرد.ما هم شک کردیم و گفتم نکنه بابام الآن اونجاست جفتشون میخوان کونم بزارن.با هزار تا ترس و لرز عازم خونه خواهرم شدم.با ترس زنگ زدم اونم بدون این که آیفونو برداره درو باز کرد.ریده بودم تو خودم.رفتم بالا و درو باز کردم.دیدم کسی نیست که.گفتم الوووووو.کسی خونه نیست؟صدایی اومد و صدای آه و ناله خواهرم از اتاق بود.ترسیدم نکنه حالش بد شده باشه سریع رفتم تو اتاق.اومدم که برم تو اتاق یکدفعه انگار برق۳۰۰۰ولت بهم وصل کردن.دهن باز مونده بود.بله خواهرم لخت مادر زاد تو تخت خوابیده و داره خودشو میمالونه.وای شکه شده بودم.ولی خیلی خوشحال بودم و خودم و زدم به اون راه.سریع رفتم بیرون که خواهرم گفت آرش جان کجا میری؟گفتم حواسم نبود ببخشید نفهمیدم که تو اتاقی اونم بلند گفت نمیخوای خواهرتو جر بدی.منم مات و مبهوت نیشم را باز کردم و گفتم چرا خواهرم الآن میام دوباره رفتم تو اتق خودش بلند شد و امد جلوم.ولبای داغشو گذاشت تو لبام.وای داشتم میسخوتم تنش داغ بود.کیرم از رو شلوار میخورد تو کسش و داشت کیرم میترکید.همینطوری که در حال لب گرفتن بودم لباسام و شلوارمو داشت در میاورد.که منم با یک شرت جلوش وایسادم بعد از لب گرفتن یک کاندوم با طعم توت فرنگی واسم آورد و شرتم را کشید پایین.و کاندومو گذاشت تو کیرم.یک اسپری تأخیری هم بهم زد.و شروع کرد به خوردن کیرم.وای سر کیرم را لیس میزد خوایه هام رو میخورد.منم بهش گفتم تو کاری نکن میخوام تو دهنت تلمبه بزنم.و شروع کردم به تلمبه زدن وای چه حالی میداد.سر کیرم میخورد تو لبای داغش.بعد کیرم رو از دهنش درآوردم و گذاشتم لای پستوناش و هی بالا پایین میکردمو تلمبه میزدم اونم سینه هاشو محکم گرفته بود.چه سینه نرمی داشت وای الآن که دارم مینویسم کیرم داره منفجر میشه شما رو نمیدونم.گفتم مگه میشه سینه به این نرمیو نخورم و شروع کردم به مکیدن سینش و سر پوستوناشو گاز میگرفتم.اونم به جاش داد و فریاد میزد و میگفت کسمو بخور منم رفتم سراغ کویش یک ذره مو نداشت شروع کردم به لیس زدن کوسش چچولشو پیدا کردم و میمکیدم اونم داشت فقط آه ون اله میکرد.بعدش گفت نمیخوای منو جر بدی.منم کیرمو گذاشتم تو کسش و هی میکردمش دیدم فاز نمیده گفتم بیا بشین رو کیرم اونم کیرمو تو کسش جاسازی کرد و فرو کرد چه کس داغی.دیگه منم صدام در اومد و آه آه میکردم.اونم که داشت میمرد.یکدفعه نگام افتاد به کونش گفتم میخوام کونتو بکنم اونم با کمال میل قبول کرد.کرم برداشتم و مالیدم به کونش و چندتا سیلی محکم به کونش زدم که کونش قرمز شد.قمبلاش قشنگ در زده بود.منم کیرمو به حالت سگی کمی فرو کردم تو کونش وای چقدر داغ بود یک آخ بلند کشید.منم یک ذره صبر کردم و یکدفعه کیرمو تا ته کونش گذاشتم و داشتم تلمبه میزدم اونم میگفت جرم بده جرم بده داداشی….وای کونش داغ داغ بود و سینه هاشم داشت مثل ژله میلرزید.داشت دیگه آبم میومد کیرمو در آوردم و کاندوم را هن در آوردم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و شروع کردم به تلمبه زدن بعذ از یک دقیقه آبم اومد و ریختم تو دهنش اونم همشو جار کرد و کیرمو میمکید.بعد باهم رفتیم حمام اونجا هم هی برام ساک میزد و میخورد که بازم آبم اومد.امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه دیدم راضی هستید داستان های بعدیمم برای این سایت مینویسم.

روابط حسنه من و مادر زنمبا شروع رابطه من و مادرزنم ، بين من و زنم يك حالت سكس عجيبی شروع شده كه باعث شده ما دو تا هميشه در حالت حشری باشيم. طرز نگاهها و رفتارها يك گرمی مخصوص بخود گرفته. در اولين شبی كه زنم برای زايمان در بيمارستان بستری شده بود من به همراه مادرزنم و يكی از خواهرای زنم در بيمارستان بوديم. ساعت 8 شب ديگه اجازه ندادند كه در بيمارستان بمونيم. فقط با پرداخت هزينه ، يك نفر می تونست پيش زنم بمونه. اول مادرزنم می خواست بمونه كه خواهرزنم اجازه نداد. بهش گفت تو از صبح تا حالا اينجا بودی خسته ای. با اشاره به من گفت شما دوتا برين خونه. تا فردا صبح من اینجا می مونم. برای خداحافظی رفتيم پيش زنم. داشتيم خداحافظی می كرديم. يواشكی به مادرش گفت مامان جون ، عزيز دلم رو با خودت ببر خونه. مواظبش باش تا لحافش از روش كنار نره. شلوغ هم نكنيد. من زود می فهمم ، باشه؟. مادرزنم گفت: ببينم مگه تو يك لحظه می تونی كنارش باشی و شلوغ نكنی؟ مگه ممكنه؟ هان! از من يكی توقع نداشته باش.زنم با يه حالت تحريك كننده ای گفت: باشه ولی يادتون باشه. عوضش رو در می آرم. بعد گفت: مادرجون می خوام يه لطف بكنی. عزيز دلم از وقتی كه من حامله شدم درست وحسابی سكس نداشته. ازت خواهش می كنم امشب رو باهم باشين و تا صبح از هم لذت ببرين و منو در كنارتون حاضر بدونيد. باشه؟ مادرزنم خم شد و از صورتش بوسيد. منهم يه دو دقيقه جلو مادرش ازش لب گرفتم. تا سرمو بلند كردم ديدم خواهرزنم اومده تو و داره ما رو تماشا می كنه. لبخند معنی داری كرد گفت: بابا همش يه شبه. نمی تونيد تحمل بكنيد؟ خلاصه خداحافظی كرديم اومديم. من و مادرزنم دوتايی سوار ماشين شديم و رفتيم به طرف خونه. تو راه تصميم گرفتيم بريم بيرون غذا بخوريم. نمی دونيد شام چقدر لذت بخش بود. خلاصه رسيديم به خونه. من تا لباس هامو در بياورم مادرزنم گفت من میرم حموم. از صبح تا حالا بدنم داغ شده. خنديدم و گفتم داغ شهوت يا… با ناز گفت: هردوتاش. نمی دونی از موقعی كه قرار شد امشب با هم باشيم چه كشيدم! رفت حموم و من هم كتری آب رو گذاشتم روی اجاق تا يه نسكافه داغ با هم بخوريم. بعد از ده دقيقه مادرزنم اومد بيرون. حوله زنم رو پيچيده بود به خودش. با يه نازی اومد و روی مبل نشست و گفت عجب حالی داد حموم. تو نمیری. گفتم من عصری كه بيام بيمارستان دوش گرفتم. نشستم بغلش. آروم دستم رو بردم با گوشه حوله شروع كردم موهای خيسشو خشك كردن. آروم گردنشو ماليدم اومدم روی شونه هاش. سرم رو بردم جلو و با لبام شروع كردن قطره های آب روی گردنش رو ليسيدن. كم كم ليسيدنم تبديل شد به بوسيدن. گردن و روی شونه هاش رو بوسيدم. آروم لباشو گرفتم و اونم با ولع زيادی شروع كرد به لبهامو خوردن. آروم بغلش كردم. كشيدم به طرف خودم. اونم خودشو ول كرد تو بغلم. كم كم حوله داشت ازش باز می شد. اول وسط سينه ش اومد بيرون. داشتم به وسط سينه اش نگاه می كردم كه خودش هم متوجه اون شد. آروم حوله رو با دستش كشيد پايين. گفتم من می خوام آروم لختت كنم. اجازه هست؟ فقط تونست با تكون دادن سرش موافقت کنه. چون سريع لباشو گرفته بودم. دستامو آروم بردم و پستون سمت چپشو گرفتم. يك آهی كشيد كه فكركردم چی شده! بهم گفت: هوس كردم تو رو لخت كنم. دکمه های پيراهنمو باز كرد. كمربند و زيپ شلوارم رو باز كرد. شلوارم رو درآورد. من بودم با يه شورت. كيرم توی شورتم خيمه زده بود. تا شورتم رو درآورد چنان سيخ وايستاده بود كه من هم تعجب كردم. منو كشيد بطرف خودش و كيرمو گرفت و شروع كرد به مالش دادن. براثر تكونهايی كه خورده بود حوله كاملاُ از روش كنار رفته بود. نگاهی به خودمون كرديم. همديگر رو بغل كرديم و لب تولب هم نشستيم. بهش گفتم بيا بريم رو تخت راحت باشيم. قبول كرد. بلندش كردم. حوله افتاد زمين. تا بلند شد ديدم از كسش يه قطره آب آويزون شد. بهم گفت می دونی از موقعی كه باهم شام خورديم تا الان دو بار ارضا شده ام. و اين آب اوناس كه ازمن راه افتاده. دستشو گرفتم. رفتيم تو اتاق خواب. هردوتامون افتاديم رو تخت. همديگر رو چنان بغل كرديم و فشار داديم كه انگار تا حالا سكس نداشتيم. من كيرم رو روناش و كسش فشار می دادم. چون چهار ماه بود اينكار رو نكرده بودم آبم سريع اومد. نگاهی به مادرزنم كردم و گفتم اجازه می دی آبم بياد؟ تا صبح بهت قول می دم نذارم بخوابی!. يواش و با حالت شهوتناكی گفت هرجور راحتی. دخترم بهم گفته بود كه خيلی وقته كه نتونستی روش دراز بكشی و هميشه اون با دستاش برات جلق می زده و آبتو مي‌اورده. حالا راحت باش و هرجوری كه دلت می خوات بذار آبت بياد. ولی قول بده كه تا صبح بايد منو بكنی. اون كه داشت اين حرفها رو می زد منهم با شدت خودم روش تكون می دادم. كيرم خود به خود داخل كسش شده بود. بهش گفتم اجازه می دی توش خالی كنم؟ با آه و اوخ بلندی گفت: آره. راحت باش عزيزم. خودت رو خالی كن. بذار تمام اين مدت كه از كس محروم بودی عوضش دربياد. اون اين حرفهای تحريك كننده رو می زد و من با تمام قوا داشتم خودم رو توی كسش خالی می كردم. فكر ميكنم كه اون لحظه تمام آب منی دنيا رو در من جمع كرده بودن. هر چی داشتم توش خالی كردم. محكم گرفته بودمش. نمی ذاشتم تكون بخوره. پاهاشو بالا گرفت و از پشت قفل كرد و منو محكم به خودش فشار داد. باحالت حشريش بهم می گفت: می دونی خترم بهم چی گفت. گفته كه خوب بهش برس. نذار امشب احساس تنهايی بكنه. بذار حسرت چهار ماه رو از دلش بيرون كنه. اون اين حرفهارو می زد و من هم بهش فشار می دادم. كم كم داشتم از پا می افتادم. در حاليكه كيرم توی كس مادرزنم بود آروم چرخيدم و به پهلو خوابيدم. تازه به فكر پستونهای بزرگ و نرمش افتاده بودم. با ولع بسيار داشتم پستوناش رو می خوردم. ( زنم بعد از دو روز كه از بيمارستان اومده بود بهم گفت كه اين چه بلايی بود كه به سر پستونهای مادرم آوردی؟ بيچاره مادرم تا يك هفته نمی تونست جلوی من و خواهرم سينه هاش رو بذاره بيرون و از دست من نارحت بود. بهم گفت: حالا كه نمی تونستی با شوهرت سكس داشته باشی وكيرش كستو نمی ديد!لااقل پستوناتو كه می تونستی بهش بدی بخوره. نمی دونی چه كار كرده با پستونام. بعد بهش نشون داده بود و زنم بهش گفته بود كه اين كار رو تا حالا از من نديده بود. دلش به حال من سوخته بود.) ( می دونيد مادرزنم و دختراش با همديگر رودر واسی ندارن و جلوی همديگه به راحتی لخت می شن. حتی با هم شلوغ كاری هم می كنن.) خلاصه چنان بلايی سر پستونهای مادرزنم آوردم كه تا يك هفته كبود كبود بودند. تازه بعداز خوردن پستوناش كيرم تازه داشت بلند می شد. مادر زنم خوشحال شد و كيرم رو به دهنش گرفت شروع كرد به خوردن. همين كه بلند شد تا كيرم رو بخوره ديدم كه تمام قسمتی زير كسش بوده خيس آبی بوده كه من توی كسش خالی كرده بودم. دستمو روی كسش كشيدم گرم گرم و نمناك بود. كيرم رو گرفت و خورد و خورد. بعد بهم گفت: می خوام طوری منو بكنی كه تا چند روز هوس كير نكنم. منهم نامردی نكردم و چنان روش پريدم و كيرم را تا ته بهش فرو كردم. دوساعت تمام داماد و مادرزن بهم ديگه لذت فراوان دادند. بعد با هم رفتيم حموم و تا صبح تو آغوش هم خوابيديم. فردا صبح توی بيمارستان همه از بدنيا اومدن فرزندم خوشحال بودن. ولی تو اين وسط سه نفرفقط ته دلشون بيشتر از همه خوشحال بودن. من و زنم و مادرزنم.

سکس با دخترعمو توی پارکینگسلام مي خواهم يكي از خاطرات سكسي خودم را تعريف كنم من يكراست مي روم سراغ خاطره خودم من ١٧سالم ودختر عموم ١٥سالش يكروز ما ميهماني داشتيم كه دختر عموم سحر جان امدبود براي كمك به مادرم سحر هيكل فوق سكسي داره . ٣.٢ ساعتي بود كه سحر امدبود به من گفت على من مي خواهم دچرخه بخرم گفتم حالا كچي گفت تو كه دوچرخه ي٢٦ داري بده بمن تا امتحان كنم گفتم إشكالي نداره رفتيم پايين سوار دچرخه كه شد افتاد كفتم بيا پايين بينم كفت ايدفعه تو كمكم كن من از خدا خواسته چون مي تونستم دست بهش بزنم گفتم باشه سوار شد من وايسادم كنارش دستم از پشتش بردم گذاشتم روسينه هاي جانش تكون خورد ولي هـيچي نگفت راافتاد منم از قصد كه سنگينيش منع كرد زدمش زمين روي كير شق شده خودم نگاهي من كر د ومن يك چشمك دادم وبغلش كردم مقامت كرد ولي با اصرار بسيار من مواجه شد و از مقاومت دست برداشت.پاركينگ ما شخصي بود وكسي جز ما حق ورود نداشت بابا م هم توي يك كارخانه كار مي كرد وتاساعت ٦سركاربود مادرم هم با پاركينگ كاري نداشت .من شروع كردم دراوردن لباس ها سحر وا واواواواواوي چه سينه اي داشت شروع كردم لب گرفتن از سحر امدم پايين تر سينه هاشو خور دن شلوارش دراوردم شرتش همين طور واواواواواواواواواواواواواواييييييييييييييييييكسش جاي يك تار مو نبود بهش گفتم با چي مو هاتو زدي؟ گفت خواهرم از ٨سالگي برام كرم موبر زد تا مو درنياد. گفتم واقعاًً اره شروع كردم به خوردن كسش حدوديربع كسش خوردم كير دراوردم كه برا م ساك بزنه ٥دقيقه اي گذشت ابم داشت ميامد كه كشيدم بيرن ٣،٢ دقيقه اي بگذره تا اب بره پايين كيرم گذاشتم لاش واواواواواوي چه گرماي داشت جلو عقب كردم وگذاشتم در كونش یه توفي كردم سر كير م كردم تو كونش ي آهي كشيد بزور رد کردم توش جيغي مي كشيد كه حد نداش دسم گذاشتم دم دهنش كه صدا نره بالا أروم تلمبه مي زدم ديگه كير جاباز كرده بود تلمبه هارو تند تر كر دم داشت ابم مي امد كه همش خالي كردم تو كونش يدفع ديدم دسم خيس شد ديدم كه اره بدبخت گريه كرده بود من سريع اشكاش پاك كردم وسريع يه لب مامان ازش گرفتم بهش گفتم ببخشيد گفت اشكالي نداره گفت هر چقدر دوست داري بكن بازم. بهش گفتم دفعه ي بعد حتماً.لباسامون پوشيديم ورفتيم بالا مادرم گفت شما ها كجا بودين گفتم داشتم به سحر دوچرخه یاد مى دادم اين بود يكي از خاطرات سكسي من. من و سحر تاحالا چندين بار ديگه سكس داشتيم. اميدوارم خوشتون بياد نظر ياد تون نره

ماساژ همشیره سلام ،اين داستان مال يك ماه پيش من شهابم و ١٨ سالم و خواهرم ليلاست كه ٢٥ سالشه و هنوز ازدواج نكرده .بزارين از خودم براتون بگم من يكم سبزم و قدم ١٧٦ و تيپمم معموليه و پيش دانشگاهيم و خواهرمم يكم درشت و سكسيه و ميره سر كار و من چند وقته كه تو فكره اونم. هر موقعيتي كه پيش مياد اون رو ديد ميزنم .تا همون موقع ها بود كه چند تا تعطيلي پشت سر هم خورد و مامان و باباي من تصميم گرفتن برن شهرستان، ولي من و خواهرم مونديم چون هم من درس داشتم هم خواهرم كاراي عقب افتاده شركتي كه توش كار ميكرد رو ميخواست انجام بده، راستشو بخواين موندن من، بيشتر واسه اين بود كه ميخواستم با خواهرم تنها باشم . دو روز گذشت و همه چيز عادي بود مثل يك خواهر و برادر خوب با هم سر ميكرديم ،ولي از روز سوم من خيلي تو كف ليلا رفته بودم ، و دنبال يك بهانه بودم تا بتونم هر جور شده بهش نزديك بشم .روز سوم بود و رفتيم با هم سر ميز، ناهار بخوريم بعد از ناهار دوتامون نشستيم پاي ماهواره و ليلا يك شبكه ي فيلم رو زد ،همينجوري داشتيم نگاه ميكرديم تا رسيد به يك صحنه كه داشتن از هم لب ميگرفتن و همديگرو ميمالوندن ،به ليلا گفتم نميخواي كانال رو عوض كني ؟گفت:نه بابا تو ديگه بزرگ شدي و اين چيزارو ميفهمي .من يكم جا خوردم ،گفتم :آره ميفهمم ولي جلو ي تو ؟؟؟اونم گفت ولش كن بابا الان تموم ميشه .بعد از دو دقيقه تموم شد و همينجوري تا آخر فيلم و نيگاه كرديم تا وقتي كه تموم شد .منم هي با خودم ميگفتم آخه چه جوري شهوتيش كنم تا به من پا بده ! فيلم كه تموم شد گفتم من از اون صحنش كه با هم حال كردن از همه بيشتر خوشم اومد .ليلا هم سريع با خنده جواب داد:حالا زياد خوشت نياد چون واست زود.بعدشم پا شد و گفت خيلي خستم ميرم دراز بكشم منم گفتم :اي بابا اين همه زحمت ميكشي من واست چيكار كنم؟ ميخواي ماساژت بدم ؟ يك دفه اخم كرد گفت نه تو بي جنبه اي گفتم نه بخدا ميخوام زحمتاي اين چند روز تو جبران كنم و خودم رو ناراحت گرفتم . يكم فكر كرد گفت ولي بي جنبه بازي در نياري ها منم گفتم من و اين كارا ؟ ليلا گفت پس بيا همينجا تو سالن ماساژم بده ،رفت باليشتشو آورد گذاشت زير سرش و به شكم خوابيد ،گفت حواست باشه كجارو ماساژ ميدي منم گفتم باشه .شروع كردم از شونه هاش آروم ميماليدم اونم هيچي نميگفت .همينجوري تا پايين واسش ميماليدم تا رسيدم نزديك كونش هيچ كاري نكردم و رفتم از روي روناش شروع كردم ،واي كه چه روناي سكسيو گوشتي داشت !باخودم گفتم الان ميگه اون جارو ماساژ نده ولي هيچي نگفت منم همينجوري رفتم پايين تا رسيدم به كف پاش .ميدونستم كه كفه پاي دخترا خيلي حساس منم خيلي اروم و سكسي واسش پاشو ميمالوندم اونم تمام اين مدت هيچي نميگفت و فقط چشمامش رو بسته بود تا ديدم داره يكم نفس نفس ميزنه.با خودم گفتم شهاب ماساژت كار كرد ،همينجوري واسش پاشو ميمالوندم تا نفساش تند تر شد منم كيرم راست شده بود و شهوتي بودم.سرم رو آوردم پايين و يكم با زبونم كف شست پاشو قلقلك دادم.ليلا گفت آره داداشي خيلي دوست دارم ادامه بده .منم شروع كردم به خوردن پاش ،خيلي داشت حال ميكرد دائم آه آه ميكرد منم با صداش خيلي حال ميكردم ،گفتم ميخواي از زير تيشرت بمالونمت گفت آره سريع خودش تيشرتشو در آورد و همونجوري به شكم خوابيد منم اول بند سوتين آبيش رو باز كردم و شروع كردم به بوس كردن كمرش از وسط تا گردنش .خيلي شهوتي بوديم ليلا هم از من بيشتر شهوتي بود ،به گردنش كه رسيدم روش خوابيدم ،گفت پاشو بابا له شدم منم زانو هامو خم كردم تا يكم ازش فاصله گرفتم ولي همينجوري كيرم رو به كون گندش ميمالوندم .واي كه چه كون گنده و سفتي داشت .گفت اون چيه به كونم ميماليش منم گفتم كيرمه ،گفت پاشو ميخوام ببينمش تا بلند شد چشمم به سينه هاي گندش افتاد واااي گوشتي و شل .از رو شلوار داشت كيرم رو ميماليد و منم با ولع سينه هاي سفيدش رو ميخوردم ،حس كردم داره آبمياد ! گفتم ليلا ديگه نمال داره آبم مياد.گفت هنوز كه كاري نكرديم! منم گفتم آثار جلق زدن ،بعدش گفتم برو رو تخت مامان بابا تا منم يه فاصله اي بشه بيام اونم گفت باشه و سريع رفت خيلي شهوتي شده بود منم رفتم تو اتاق،ديدم دراز كشيده بود گفتم شلوارتو در بيار منم در آوردم خوابيدم گفتم واسم ميخوريش گفت با كمال ميل.سرشو اروم ميخورد گفتم تا ته بخورش اونم كرد تو دهنش ،يكم كه ساك زد گفتم ليلا داره آبم مياد گفت بهتر سريع تر ساك زد و آبم با فشار اومد ريخت رو پاهام اونم همش رو از رو پاهام خورد ،گفت پس من چي گفتم الان شروع ميكنم شرتش رو در آوردم كسش خيس خيس بود خيليم قرمز بود شروع كردم به خوردن كسش، زبونم رو ميماليدم به سرش يكمم ميبردم تو ميچرخوندم .خيلي آه آه ميكرد حسابي شهوتي شده بود هي ميگفت بكن توش شهاب بكن توش ديگه، منم حواسم بود بهش اهميت نميدادم. گفتم باشه چهار دست پا شو ميخوام كونتو بخورم اونم هنونجوري شد .يك كون سفيد و گنده ،كونش رو ميخوردم ولي ديگه طاقت نياوردم گفتم برو يك كرم ليز بيار اونم رفت آورد گفت من ميترسم خيلي درد بگيره گفتم نترس كارم رو بلدم منم يكم ماليدم رو كيرم يكمم با سر انگشتم كردم همون اول كونش گفت اووووف درد گرفت گفتم هنوز اينكه انگشتمه ،محكم كونشو گرفتم و كيرم رو آروم كردم توش يك جيغ كشيد گفت واي ي ي ي آتيش گرفتم منم محكم گرفتم ،آروم عقب جلو ميكردم تا عادت كنه ،كم كم ناله كردنش تبديل به آه آه كردن شد يكمم كونش گشاد تر شد اولش خيلي تنگ بودمنم تند تر واسش تلمبه ميزدم هر دومون خيلي حال ميكرديم تا ديدم آبم دوباره داره مياداونم صداش آروم تر شد فهميدم داره ارضا ميشه منم تند تر كردمش تا آبم با فشار پاشيد تو كونش كم بود ولي با فشار بود ليلا گفت واي سوختم چقد داغ بود ،اونم ارضا شد.بعدش ميخنديد ميگفت واي چقد حال داد .منم گفتم ديدي جنبه دارم !و به آرزوم رسيدم فرداشم مامان بابامون آمدن و اين يك ماه توي هر موقعيتي يك لب مشتي از هم ميگيريم ولي براي بار دوم هنوز نكردمش .

من و آبجی ستاره سلام این خاطره کاملا واقعیه و مربوط به 8 سال پیشه اون موقع من 15 سالم بود و آبجی ستاره 17 سال از اونجا که من و ستاره پدر بزرگ رو خیلی دوست داشتیم توی یه اتاق پیشش میخوابیدیم پدر بزرگ گوشاش ضعیف بود و چشماش تو شب وقتی چراغ خاموش میشد نمدید . از آبجیم براتون بگم ستاره تو 17 سالگی صورت بچه گونه ای داشت با اندام سکسی که قدش حدودا 5 سانتی از من بلندتر بود سینه های گرد و باسن نسبتا گونده ای داشت اینم بگم که عاشق پسر خاله(سامان) ام بود و وقتی پسر خالم ام میومد خونه ما یا ما میرفتیم خونه اونا ستاره رو میبرد یه گوشه و حسابی باهاش حال میکرد شاید از کون گاییده باشه ستاره رو چون وقتی یه بار از خونه خاله اومدیم سری رفت حموم حالا که فکر میکنم میبینم هرکی بعد از سکس میره حموم دیگه آبجی ستاره هم حتما داده که با عجله رفت زیر دوش . از بابا و مامانم بگم بابام شغل آزاد داره مامان هم خونه داره و همیشه برای خرید میره بازار خلاصه وضعیت مالی خوبی داشتیم که الان خدا رو شکر بهتر هم شده . از موضوع داستان خارج نشیم راستش بازی کردن با آلت رو تو بچگی خود ستاره یادم داد وسط حال خونه ی ما یه ستون هست یه روز ستاره ستون رو دو دستی بغل کرده بود و پاهاشو دور ستون قلاب کرده بود هی بالا پایین میکرد یه بار به منم گفت بیا اینکا رو بکن منم هرچی اون میگفت همون کارو میکردم که خیلی حال داد . خلاصه ما دوتا شبا همیشه تو اتاق پدر بزرگ پیش هم میخوابیدیم مثل همیشه اون خودشو به خواب میزد منم دست مالیش میکردم از پشت سینه هاشو فشار میدادم با کونش بازی میکردم وقتی دستمو میبردم رو کسش خودشو جمع میکرد ولی بالای کسشو میمالوندم که مو داشت اینقدر با مو های کسش بازی میکردم که آخر دو سه تار توی دستم میموند و اون موهای زرد کسشو میزاشتم تو دهنم دوباره شروع میکردم به بازی کردن با کونش . خلاصه یه شب بابا و مامانم خونه ی خاله دعوت بودن از اونجا که تو اون سن من خیلی فضول بودم و همیشه با پسر خاله کوچیکم دعوا میکردم مامانم گفت تو نیا به ستاره هم گفت پیش داداشت بمون تنها نباشه که ستاره به ناچار قبول کرد چون میدونست اگه بره یه حال اساسی با پسر خاله میکنه . حالا من موندم و ستاره و پدر بزرگ که همیشه تو تختش خواب بود . یک ساعتی از رفتن بابا مامان گذشته بود که یه نفر زنگ درخونه رو زد من رفتم درو باز کردم دیدم بعععععله پسر خاله سامانه اومد تو سلام کرد گفت مهرداد خاله خونه اس گفتم نه مگه خونه شما نبودن گفت نمیدونم من از صبح تا حالا بیرون بودم حالا کی خونه اس گفتم میخاستی کی باشه من و ستاره و پدر بزرگ . خلاصه اومد تو ستاره تا سامانو دید خندید و گفت اییی سامان بیا تو چتوری بعد دوتایی رفتن یه گوشه پچ پچ میکردن که منو چطور بفرستن دنبال نخد سیاه ستاره صدام کرد گفت داداشی میری واسه شام چیزی بخری هیچی نداریم از اون سوپری بزرگه بگیر جنساش مرغوبتره ( چون سوپری بزرگه دورتر بود میخاست دیر بیام تا اونا کارشونو انجام بدن ) گفتم باشه چ بگیرم گفت هرچی دوست داشتی بگیر . اینو گفت و زود رفت تو منم نمیخاستم فرصت کون دادن آبجی ستاره رو از دست بدم الکی درو باز کردم دوباره محکم بستم که اونا فکر کنن رفتم بیرون . یه پنجره داشتیم که رو به حیات بود که پرده داخل اتاق یه زره کج بود طوری که میشد همه چیزو از بیرون دید. آره طولی نکشید که ستاره سامان رو بغل کرد و یه لب آبدار گرفت از سامان سامان هم ستاره رو خوابوند روی مبل و با یه دست سینه هاشو میمالید و او یکی دستشو برد زیر دامن آبجی ستاره و کسشو میمالید ستاره داشت آه و ناله میکرد که سامان بولیز آبجی ستاره رو در آورد و به ستاره گفت زود باش الان مهرداد میاد ستاره هم سری لباسشو درآورد و دستاشو گذاشت رو مبل و باهاش پایین بود طوری که میشد هم از کون بکنتش هم از کس .آبجی ستاره هی اسرار میکرد از کس بکنتش اما سامان میگفت الا نه عزیزم بزار بعد عروسی ستاره باز اسرار کرد چی میشه الان بزاری تو کسم اون کیر نازتو اوففففففففففف دارم میمیرم بکن دیگه بکن .. اما سامان گذاشت تو کونش و هی عقب جلو کرد کخ ستاره آه بلندی کشید سامان گفت یواش الان پدر بزرگ بیدار میشهاما ستاره همچنان آه و ناله میکرد … کیر سامان خیلی ناز بود سفید گونده خدودا 17 -18 سانتی بود … ستاره داشت زیر کیر پسر خاله سامان آه وناله میکرد و من داشتم از پشت پنجره بی اختیار نگاه میکردم … من دیگه طاقت نیاوردم در حیات رو یواشکی باز کردم رفتم بیرون بعد زنگ در خونه رو زدم که پسر خاله سامان در رو باز کرد گفتم کجا گفت میرم کار دارم شامت کو ؟ گفتم سوپری بزرگه بسته بود گفت خداحافظ گفتم بای . اومدم تو حال ستاره گفت چه زود برگشتی گفتم سوپری بزرگه بسته بود شام بی شام. گفت حالا چی بخوریم گفتم تو که خوردی تا ته هم خوردی گفت یعنی چی ؟؟!! گفتم کیر سامانو گفت چرت و پرت نگو دیوونه حمله کردم طرفش با اینکه زورم بهش نمیرسید چون درشت هیکل بود اما خوابودمش روی مبل همون جا که سامان خوابونده بودش دامنوشو درآوردم کیرمو گذاشتم تو کونش یه کم واسه کیرم گشاد بود چون تازه کیر سامان اونجا بود . ستاره هم تا دید من همه چیزو فهمیدم گفت جووووون بکن داداشم تو هم بکن مگه تو از سامان چی کم داری تندتر بکن بکن… برای اولین بار داشتم کون میکردم اونم کون آبجیمو ستاره حیلی حشری بود و همش میگفت آخ جووووون بکن داداشی حلال حلاله … کیرمو از کونش درآوردم گفت میای کسمو بخوری گفتم تو شبا نیمیزاشتی من دست بزنم به کست گفت میترسیدم انگشتتو بکنی اونتو پرده مو بزنی اما حالا بهت اعتماد دارم بیا بخور . کسش گوشتی بود یکو سیاه بود اما خوردنش حال میداد که یهو دیدم یه آب شفاف داره میاد بیرون گفتم این چیه خندید و گفت آب کسه دیگه دیوونه مگه تو نداری.. حلاصه آبشو تا آخر خوردم گفتم آب منم داره میاد آبجی چیکار کنم گفت صبر کن بریز تو کونم منم آبمو ریختم تو کون آبجی ستاره بعد گفت بریم حموم زود باش الان بابا ماما میاد .. پایان

آغاز ماجرای من با زن عموسلام به همه دوستان عزیز من یاشار هستم و برا اولین بار هست که داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد این داستان 100% واقعی هست و سعی میکنم همرو مو به مو بگم خوب من 25 سال سن دارم قدم 175 و وزنم 75 از نظر چهره جذاب هستم و به گفته بسیاری از دوستان شباهت خاصی به آتیلا پسر ناصر خان حجازی دارم خوب بریم سر اصل مطلب که آغاز دوران سکسی من با زن عمو النازم شدمن از بچگی علاقه خاصی به زن عموم داشتم همیشه دوست داشتم ببوسمش اما هیچ وقت فکر نمیکردم که 1 روز بکنمش داستان ما از اونجا شروع شد که ماه رمضون سال 90 کل خاندان پدریم خونه ما برا افطار جمع شدن بعد از خوردن افطار این الناز خانم ما گفت که یکم حالش بده میره یکم استراحت کنه بعد از من اجازه گرفت که تو اتاق من رو تختم دراز بکشه منم که از خدام بود اون کون بزرگ خوش فرم رو تخت من قلت بخوره با کمال میل قبول کردم الناز رفت دراز کشید درم بست تا این که بعد از 30 دقیقه گوشیم زنگ زد که رفتم از اتاقم گوشی رو بردارم دیدم زن عمو ناز من پشتش به اتاق بود رو تختی از روش رفته کنار اون کون نازش قشنگ قنبل شده بود سمت من خلاصه فکر کردن الناز رفت تو مخم البته نا گفته نماند که بعد از دیدن اون صحنه 1 دستی هم آروم به کونش زدم به هوا این که می خوام رو تختی روش بکشم خلاصه اون شب تموم شد اما اس ام اس دادن های من به الناز جونم بیشتر شد البته اینم بگم که الناز منو خیلی دوست داشت با من خیلی راحت بود بعدا خودش گفت که خیلی دوست داشته با من سکس داشته باشه خلاصه اس ام اس دادنا بیشتر شد تا این که جک های سکسی براش فرستادم دیدم اونم چند تا جک سکسی فرستاد فهمیدم که چراغ سبز نشون داده دیگه رابطمون خیلی نزدیک شده بود بهم و من فهمیده بودم که اصلا از زندگی با عموم راضی نیست و فقط بخاطره 2 تا دختره کوچیکش هست که با عموم زندگی میکنه اما جلو فامیل 1 طور رفتار میکرد که همه چیز خوبه حتی 1 شب گفت که شاید ماهی 1 بار هم سکس ندارن بهش گفتم نیاز نداری اونوقت گفت چرا اما کاریش نمیشه کرد بخدا اون لحظه دلم براش خیلی سوخت چون واقعا دوستش داشتم گفتم من میتونم کمکت کنم خندید گفت تو برادر زاده شوهرم هستی بعدا چطور تو صورتت نگاه کنم بهش گفتم فکر کن یه آدم غریبه هستم که بهش اعتماد داری خلاصه مخشو زدم تا قبول کرد تا این که خانواده من رفتن سفر و من بخاطر این که مرخصی نداشتم تهران موندم به الناز جونم اس ام اس دادم که تا 4 روز تنها هستم 1 روز بیا پیشم و قبول کرد که فردا از 8 صبح میام به عموتم میگم که وقت دکتر دارم بعد خونه یکی از دوستانم هستم خلاصه اون روز من کلی به به خودم رسیدم تا 1 سکس رویائی براش پیاده کنم تا این که روز موعود فرا رسید راس ساعت 8 صبح الناز جون اومد حالا این زن عمو الناز من 34 سال سن داره قدش 165 وزنش 65 سایز سینه 85 و 1 کونی داره که هر مردی آرزوی کردنش داره خلاصه بعد از این که از در وارد شد برا اولین بار بغلش کردم و لباشو بوسیدم رفتیم رو مبل نشستیم و بعد از یک پذیرایی مفصل نشستم بغل دستش آروم گرفتمش بغلم تو چشماش خیره شدم دیگه خیره شدن همانا قفل شدن لبامون به هم همانا بعد از 10 دقیقه لب خوردن بغلش کردم بردمش رو تخت آروم لباشو میخوردم با ا دستم هم کسش از رو لباس میمالیدم الناز چشماشو بسته بود و فقط داشت لذت میبرد بعد خیلی آروم تاپش از تنش در آوردم وای بهترین صحنه عمرم دیدم 2تا سینه عین هلو سفید خوشگل تو یه سوتین مشکی که واقعا جذاب ترش میکرد پنهون شده بود خیلی آروم سوتینش باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش الناز واقعا داشت لذت میبرد سرم فشار می داد به سینش آروم میگفت بخور بخور همشو بکن تو دهنت البته ناگفته نماند که دستم بیکار نبود داشتم کسش میمالیدم که کاملا مشخص بود حسابی تحریک شده خیس خیس بود بعد از این که حسابی سینش رو خوردم آروم بازبونم از رو سینش اومدم پائین تا به اطراف نافش رسیدم با زبونم افتادم به جونه نافش حسابی براش خوردم که دیگه آه نالش سر به فلک رسیده بود از روش بلند شدم اومدم سراغ لباش حسابی لباش براش خوردم زبونم با زبونش بازی میکرد واقعا هر جفتمون حشری شده بودیم الناز من عین یه بره که یه گرگ گرسنه روش باشه شده بود نفساش به شمارش افتاده بود کیرم رو که دیگه مثل سنگ شده بود از رو شلوار گرفت با یه حالت شهوت ناکی که خیلی سعی خودم کردم آبم نیاد التماس میکرد کیر میخوام کس تنگم کیر میخواد منم دیگه دیوونه شده بودم شلوار و شرتش از با هم از پاش در آوردم واییییییییییییی یه کس بدون مو مثل کس دختر 18 ساله انگار نه انگار گه 34 سال سن داشته باشه این زن عمو من یه کس کوچولو با لبه های صورتی که واقعا حیفت میاد بکنیش فقط جون میده برا لیس زدن اول یه لیس محکم روش کشیدم تا آبش که حسابی کسش خیس کرده بود رو بخورم بعد کسش رو باز کردم چوچولش رو براش با نوک زبونم لیس زدم دیگه الناز از خود بی خود شده بود ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود یک آن سرم بین پاهاش فشار داد یه نله بلند کشید بعد بی حس شد فهمیدم ارضا شده سرم بزور از لای پاش جدا کردم صورتم خیس خیس شده بود دوباره رفتم رو لباش حسابی لباش رو خوردم الناز گفت حالا نوبته منه منو خوابوند رو تخت شلوارم از پام در آورد شروع کرد برام خوردن واییییییییییی فقط پسرا میفهمن که چه حالی میده یه زن براشون حرفه ای ساک بزنه تو عرش خدا بودم زبونش از خایه هام میکشید بالا تا سر کیرم دیگه داشتم ارضا میشدم که دستشو گرفتم گفتم بسته قنبل کن میخوام بکنمت انگار که منتظر حرف من باشه سریع برگشت قنبل کرد منم آروم کیرم فرستادم تو کس تنگش واقعا تنگ بود معلوم بود مدت ها هست که سکس نداشته دوباره الناز تحریک شده بود آه نالش بلند شده بود منم با آه نالش بیشتر تحریک شده بودم سریع تر تلنبه میزدم دوباره آه و نالش به جبغ تبدیل شده بود که یه ناله بلند کشید ارضا شد منم با آبی که از کسش یه کیرم رسیده بود ارضا شدم همه آبم تو کسش خالی کردم آخه الناز لوله هاش بسته بعد همونطوری تو بغل هم 2 ساعت خوابیدیم بعد من با نوازش الناز از خواب بیدار شدم الناز منو تو بغلش گرفت آروم در گوشم گفت بهترین سکس زندگیم بود منم ازش قول گرفتم بعد از ناهار از کون بکنمش که اونم قبول کرد اما گفت تا حالا به عموت هم از کون ندادم اما به تو که عشقمی میدم

بهترین آهنگ زندگیمسلام به همه دوستای عزیزم . اسم من نوید هستش و 25 سال دارم . خانواده ما یه خانواده نسبتا مذهبی هستش و نسبت به بعضی مسایل حساس هستن . البته من خودم با عقایدشون مخالفم و همیشه میگم که آدم یکبار به دنیا میاد و باید از موقعیت هاش خوب استفاده کنه . خاطره ای که می خوام براتون بگم مربوط میشه به دوسه ماه قبل که روز معلم هم بود. البته این خاطره یک روز قبل روز معلم اتفاق افتاد . من تو کار موسیقی و آهنگسازی هستم و چندین قطعه رو تا حالا نوشتم . (البته از مخاطبان اهل موسیقی عذرخواهی می کنم که اینقدر راحت حرف میزنم) . دو روز مونده به روز معلم ، مامانم اومد اتاقم و بهم گفت که دخترخالم عضو گروه سرود تو هنرستانشون شده و میخوان که من واسشونآهنگ بنویسم . منم چیزی نگفتم و همینجوری سرم رو تکون دادم . بعدا متوجه شدم که خالم اجازه نداده بهاره (اسم دختر خالمه) مستقیما به من زنگ بزنه و ازم آهنگ درخواست بکنه . فردای اون روز که از بیرون برمیگشتم خونه دیدم خالم با بهاره اومدن خونمون و منتظر من بودن که از راه برسم و درباره آهنگ باهام صحبت بکنن . از بهاره بهتون بگم که دختری متین و ساکت . بدون آرایش و ابرو برداشتن و رنگ مو و … هستش و همیشه با احترام با همه صحبت میکنه . لحن صحبتش و صداش آدم رو احساسی میکنه و یه جورای خاصی به آدم آرامش میده . خلاصه نشستیم و یه چایی دور هم خوردیم و خالم گفت که فردا صبح تو مدرسه بهاره میخوان جشن روز معلم بگیرن و توی یه جایی از برنامه بهاره قراره تک خوانی بکنه . شعرش آماده بود و فقط آهنگش مونده بود . منم یه نگاهی به مامانم انداختم و خیلی جدی گفتم که : آخه خاله جون یک روزه که آهنگ نمیشه نوشت که … حداقل یک ماهی وقت میبره … مامانم به معنیه اینکه از خالم زشته , چشماشو تا آخر باز کرد و بهم گفت : حالا بعد سالها خالت ازت یه چیزی خواست ها… منم یکم فکر کردم و گفتم : باشه چندتا آهنگ آماده دارم . شاید بتونیم با اونا یه کاری بکنیم فقط باید بهاره هم پیشم باشه تا دقیقا اونی که میخواد رو بهم بگه چون زمان خیلی کمه … خالمم سرش رو تکون داد و گفت باشه من و مامانت میشینیم اینجا صحبت میکنیم و شما هم برید تو اتاقت و به کاراتون برسید . ما هم پاشدیم و رفتیم تو اتاق من که درست روبروی پذیرایی بود ، نشستیم پشت کامپیوتر و چند تا آهنگ که از قبل حاضر بودن رو براش پخش کردم . تو اون مدت اصلا مستقیما به هم نگاه نمی کردیم و حرفامون رو خیلی کتابی و محترمانه به همدیگه می گفتیم. تا اینکه بهاره با همون متانتش بهم گفت : من اینجوری راحت نیستم و نمی تونم حواسم رو خوب جمع کنم . پرسیدم چرا آخه؟ این قطعه ها به دردت نمی خورن؟ مکث کوتاهی کرد وگفت: نه ! و زیر چشمی مامانش رو نشون داد که مستقیما داشت به ما نگاه می کرد . منم بهش حق دادم و با صدای بلند مامانمو صداش کردم و گفتم که یکم بیشتر وقت لازمه تا کارامون دقیق پیش بره . پس اگه خاله کار داره بره , کارمون که تموم شد زنگ میزنم بیاد دنبالش . مامانمم آدم واقعا منطقی هستش و حرفم رو قبول کرد و خالم رو قانع کرد که با هم برن پاساژ سره خیابون رو نگاه بکنن . چند لحظه بعد خالم و مامانم با هم بیرون رفتن و ما رو تنها گذاشتن . بهاره یه نفس عمیقی کشید و گفت : آخیش … خب الان از اول باز کن تا بشنویم … از جام بلند شدمو گفتم بیا جاهامون رو عوض کنیم تو هر کدوم رو میخوای خودت انتخاب کن . اونم گفت که نمی خواد . از اینجا هم میتونم انتخابشون کنم . بهاره دقیقا سمت چپ من نشسته بود و موس در سمت راست من بود . دستش رو دراز کرد که موس رو بگیره که ناخواسته دستم خورد به سینش … یه لحظه ترسیدم که الان فکر میکنه عمدی بوده ولی دیدم به روش نیاورد و به کارش ادامه داد . همین جور که داشت آهنگ ها رو عوض میکرد دیدم که یواش یواش داره خودش رو بهم میچسبونه و سینه هاشو روی بازوم میکشیه . قسم می خورم که تا اون لحظه اصلا به سکس و حال کردن و اینجور چیزا فکر نمی کردم . زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم داره به مانیتور نگاه میکنه و از این طرف هی خودش رو به من نزدیک تر و نزدیکتر می کنه . تو دلم گفتم : خدایا … میبینی؟ من که با این کاری ندارم که … این خودش میخواد … پس لطفا منو ببخش …!!!دقیقا در حالتی بودیم که نصف بهاره روی من بود و دست چپش رو روی پای من گذاشته بود . منم یکم خودم رو شل تر کردم که راحت بتونه کارش رو بکنه . دستم رو آروم انداختم دور گردنش و سمت خودم کشیدمش. بعدش آروم آروم دستم رو پایین تر آوردم و از پشت گذاشتم رو باسنش . انگشتامو توی گوشت رون هاش کرده بودم و داشتم یواش یواش ماساژشون می دادم . اونم خودش رو به نفهمی زده بود و داشت آهنگ هارو عوض می کرد . بهش گفتم : گرمت نیست؟ چون روسری سرش بود . بدون کوچکترین حرفی روسریش رو باز کرد . بوی ادکلنی که به گردنش زده بود آدم رو واقعا حشری می کرد . دستم رو از پشتش بیرون کشیدم و از جلو آوردم و گذاشتم نزدیک کسش . داشتم همین طور مالشش می دادم که اونم دستش رو آورد نزدیک تر و خواست از کیر من بگیره . شلوار منم لی بود و نمیشد راحت تو دست گرفت . اونقدر استرس داشتم که نمی دونستم از کجا باید شروع کنم . چون وقت هم زیاد نداشتیم و هر لحظه امکان داشت مامانم اینا برگردن . آروم دره گوشش گفتم که شرمنده ها , ولی اینجوری اگه بخوایم ادامه بدیم بجایی نمیرسیم و بیخود وقتمون رو تلف می کنیم . بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت که : خب … چیکار کنیم؟؟؟ گفتم : بیا به کتاب های روی قفسه یه نگاهی بکنیم شاید به دردت بخوره … بلافاصله پاشد و سمت قفسه کتابها رفتیم . گفتم تو خوب وایستا نگاه کن منم راهنماییت می کنم . همین جور که داشت به کتاب ها نگاه می کرد ، از پشت بغلش کردمو یکم گردنش رو خوردم . اونم خودش رو جمع می کرد و نفس هاش به شماره افتاده بود . آروم دگمه های مانتوش رو باز کردم و دستم رو از زیر بلوزش انداختم تو و سینه هاش رو تو دستم گرفتم . سینه های بهاره تازه در اومده بود و هنوز دست آدم رو پر نمی کرد ولی خیلی نرم و لطیف بود . یکم باهاشون بازی کردم و تصمیم گرفتم شلوارش رو هم باز کنم . تا دستم رو بردم سمت دگمه شلوارش گفت که : نه دیگه … قرار نبود بریم سراغ جاهای دیگه … گفتم : خب تا اینجا که اومدیم . حیف نیست دست خالی از خونمون بری؟ اوم اصلا به روی خودش نمی آورد و مثل اینکه همه چی آروم و روبراهه … شونه هاش رو بالا انداخت و لبهاشو به همدیگه فشار داد . اصلا یه کلمه هم حرف سکسی بینمون رد و بدل نمی شد . از کیر بدبخت منم اونقدر آب خالی اومده بود که تخم هام داشت می ترکید . دگمه شلوارش رو باز کردم و همراه با شرتش کشیدم پایین . هر دومونم نمی خواستیم رو در روی هم باشیم و یه جورایی از همدیگه خجالت می کشیدیم . کون بهاره خیلی گوشتی و نرم بود . دو دستی داشتم گوشت کون خوشگلش رو مالش می دادم . بدون اینکه برگرده گفت که : نوید توروخدا فقط زود باش که نمی خوام به دردسر بیفتیم . منم شلوارمو ، خودم پایین کشیدم و با آبی که از کیرم بیرون اومده بود ، سرش رو خیس کردم و بهش گفتم : می تونی به کتاب های پایین هم یه نگاهی بندازی ؟ اونم فهمید و تا آخر خم شد . مانتوش رو بالا زدم و خیلی اروم و با حوصله سره کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کون بهاره . می دونستم که اولش خیلی براش درد داره برا همین اولش دلم نمی اومد ولی بعدا دیدم که علاجی نیست و باید کارو زود تموم می کردم . اونقدر حشری شده بودم که آب از سره کیرم مثل آتشفشان میزد بیرون . یکم بهش فشار آوردم و دیدم چیزی نمی گه . یکم دیگه کیرم رو داخل کونش فشار دادم که دیدم داره خودش رو جمع می کنه و ماهیچه های کونش رو به همدیگه فشار میده . گفتم یکم راحت تر باشی منم کارم رو خوب میتونم انجام بدم . آروم آروم کیرم رو کردم توش و درش آوردم . چند بار این کارو تکرار کردم که جا باز کنه . بعد با دست هام پاهاش رو گرفتم و این دفعه با سرعت زیادتری این کارو می کردم . اونم خیلی کم صدا میداد و بعضی وقت ها نفس عمیقی می کشید . انگار نمیخواست اینجوری پیش بره . دو سه دقیقه ای میشد که از پشت باهاش حال می کردم که احساس کردم داره آبم میاد . گفتم داره میاد . هیچی نگفت . منم فوری درش آوردم و دستم رو جلوش گرفتم که روش نریزه . چند لحظه ای همین جوری وایستاده بودیم . من دستم رو با کاغذ دستمالی پاکش کردم ولی بهاره همینجوری وایستاده بود و تکون نمی خورد . بهش گفتم : کتاب رو پیداش کردی؟ گفت : نمی دونم . شایدم پیداش نکنم . اولش از حرفش تعجب کردم ولی بعدا متوجه شدم که منظورش این بود که اون هنوز ارضاء نشده . گفتم : همینجور بمون الان برات پیداش می کنم .جلوتر رفتم و نشستم رو زمین . زبونم رو تا آخر بیرون آوردم و نوکش رو گذاشتم روی لبه کسش .با دستهام کمرش رو گرفته بودم و کسش رو از پشت براش لیس میزدم که اونم زانوهاش رو باز و بسته میکرد و دستهاش رو روی سینه هاش گذاشته بود . می خواستم کاملا برم تو بحرش که صدای در حیاط اومد . مامان و خالم برگشته بودن . مامان چون پاهاش درد میکرد یواش یواش از پله ها بالا می اومد و خاله هم بهش کمک می کرد . بهاره هم حیونکی داشت از تو حرص میخورد و بدون اینکه حرفی بزنه ، شلوارش رو بالا کشید و مستقیم رفت سمت دستشویی . منم اوضاع رو مرتب کردم و نشستم پشت کامپیوتر . مامان و خالم هم اومدن نشستن و شروع کردن به حرف زدن درباره لباس های داخل پاساژ . خالم پرسید که بهاره کجاست و منم گفتم که رفته دستشویی . ده دقیقه اینا میشد که بهاره داخل دستشویی بود . یکم بعد دراومد و اومد نشست صندل بغلی من. آروم پرسیدم که چی شده؟ با همون ملایمت صداش گفت : تو که نتونستی کاری برام بکنی . منم خودم مجبور شدم یه کارایی برا خودم بکنم . منم خندیدم و یکی از آهنگ های آماده رو بهش تو فلش دادم و از اتاق بیرون اومدیم . خالم ازم خیلی تشکر کرد و من هم موقع رفتن براشون آرزوی موفقیت کردم . مامانم پرسید : آهنگی رو که می خواست براش پیدا کردی؟ با حالتی خوش بهش گفتم: “من بهترین آهنگ زندگیم رو بهش دادم “.

اولین و بهترین سکسم با خواهرم خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به سال 89 زمانی که اولین و به مراتب بهترین سکس رو با خواهرم سارا تجربه کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و در پایان نظر یادتون نره.در ضمن فقط اسامی مستعار هستند و بقیه داستان به طور کامل و بدون شاخ و برگ تحریر شده. اسم من سینا ست و با خواهرم سارا در یک خونواده 4 نفری زندگی میکنیم . نزدیک امتحانهای پایانی سال تحصیلی بود.اون زمان من 20 سالم و خواهرم 17 سالش بود. سارا با اینکه سنش کم به نظر میرسی اما ذهن عالی و نابغه ای داشت؟همیشه نمره اول کلاس بود.دختری با قد 168 و وزن حدود 51 کیلو. من به طور کلی تا قبل از اون اتفاق علاقه زیادی به سکس نداشتم اما بعد از اون اتفاق تمام زندگی من عوض شد.نه اینکه از سکس چیزی نمیدونستم اما به کل علاقه ای نداشتم. طبق معمول جلوی مدرسه با بچه ها نشسته بودیم که یکی از بچه ها گفت که توی آمریکا یه دختری از برادرش حامله شده. این موضوع برای من خیلی سخت و غیر قابل قبول بود . آخه مگه میشه آدم از خواهرش بچه دار بشه؟ اصلا مگه میشه که یه برادر با بی رحمی کامل با خواهر خودش سکس داشته باشه؟؟ توی حال و هوای این حرفها بودم که نفهمیدم چجوری رسیدم خونه. به طور ناخود آگاه بعد از اینکه رسیدم خواهرم سارا رو صدا زدم و در پی جست و جوی اون بودم که یک دفعه با صدای مادرم به خودم اومدم. سارا رفته بیرون. گفتم مامان کجا رفته؟ گفت : با دوستاش رفته خرید؟ یکم جا خوردم اما به روی خودم نیاوردم. بدون اینکه چیزی بگم رفتم توی اتاق و یک راست رفتم روی تخت سارا دراز کشیدم.آخه من و سارا توی یه اتاق هستیم. توی این هنگام داشتم با خودم حس سکس با سارا رو تجسم میکردم. یعنی میشه من با سارا سکس داشته باشم؟ یعنی میشه بدون اینکه از کسی بترسم تا صبح توی بغلش بخوابم؟ یعنی میشه سارا برای همیشه مال خودم بشه؟ توی این افکار بودم که نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای زنگ در از خواب پریدم.صدای سارا رو که داشت با مامانم احوال پرسی میکرد رو به وضوح میشنیدم. احوالپرسی تموم شد و سارا طبق معمول وارد اتاق شد. وقتی دید که من رو تختش خوابیدم خشکش زد. با صدای نسبتا بلند گفت که سینا چرا رو تخت من خوابیدی؟ به نشانه سکوت دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم هیسسسسسسسسسسسس؟ چرا صداتو بلند میکنی؟ دلم خواست یه بار هم که شده رو تخت سارا جونم بخوابم. اگه ناراحتی بلند میشم میرم رو تخت خودم. نمیدونم چرا ولی با این حرفم انگار یه پارچ آب یخ خالی کردم روش. با یه لحن ملایم و لبخندی دلنواز در جوابم گفت: بخواب ولی فقط چون داداشمی. این حرفو زد و رفت که لباساشو عوض کنه. توی دلم بلوایی به پا بود. ناخود آگاه در حالی که داشت لباس عوض میکرد نگاهم افتاد بهش. در حالی داشتم نگاهش میکردم که تمام لباساش رو به جز شرت و سوتینش در آورده بود. تا حالا با این دقت به اندام خواهرم نگاه نکرده بودم. خیلی زیبا بود. اندامی ظریف و مانکنی با باسن و سینه های یه دختر 17 ساله. در همون حال بودم که دوباره سکس با سارا رو مجسم کردم.وای خدای من؟ چه باسنی؟ چه سینه های زیبایی؟ داشتم کم کم با دیدن اندامش دیوونه میشدم.کیرم نیمه بیدار شده بود. اصلا توی این دنیا نبودم. وقتی به خودم اومدم دیدم سارا برگشته و با بدن نیمه عریان داره نگاهم میکنه.فکر کنم متوجه شده بود که کیرم بلند شده. چند لحظه مکث کرد و بدون اینکه چیزی بگه ادامه لباساشو پوشید و برگشت و توی چشمام نگاه کرد و از اتاق رفت بیرون. این حرکاتش داشت دیوونم میکرد.خلاصه چند روز به همین منوال گذشت و من خیلی تو کف سارا بودم فکر کنم خودشم اینو فهمیده بو. آخه توی هر موقعیتی سعی میکردم اندامشو دید بزنم. خلاصه بگذریم چون زیاد نمیخوام به هاشیه هاش توجه کنم. حدود 15 روز کار من فقط شده بود دید زدن خواهرم. حتی یه بار ازم پرسید: سینا من خر نیستم چرا اینقدر سعی داری بدن لخت منو نگاه کنی؟ من با پرسیدن این سوال کرک و پرم ریخت اما با پرویی تمام جواب دادم چون که عاشقتم. فکر نمیکنم که منظورم رو به طور کامل فهمیده باشه اما حد اقل یه کمی از موضوع رو بهش رسوندم. یادمه به خاطر این جواب که بهش دادم فقط لبخند زیبایی زد و از اتاق رفت بیرون. 2 روز بعد از این ماجرا داییم زنگ زد و گفت مادر بزرگم فوت کرده. مامان و بابام برای مراسم به شهرستان رفتند و من موندم و سارا و یه خونه خالی و 1000 تا آرزو. شب بعد از اینکه با سارا یه مقدار در مورد خاطرات گذشته و مادر بزرگ صحبت کردیم سارا گفت:سینا من خوابم میاد و میرم بخوابم. اینو گفت و از جاش بلند شد. منم در جواب گفتم باشه تو برو تو اتاق تا من برم در حیاطو قفل کنم و بیام. وقتی برگشتم توی اتاق از تعجب خشکم زد. وای خدا یعنی داشتم درست میدیدم؟ یعنی این سارا بود؟ اصلا باورم نمیشد؟ آخه تا حالا فرشتا ای به این زیبایی ندیده بودم. تنها چیزی که تن خواهرم بود یه تاپ سفید با سوتین قرمزی که از زیرش کاملا معلوم بود و یه شلوارک تنگ که به وضوح زیبایی کس و کونش از زیرش معلوم بود.دوباره کیرم بلند شد. وای خدا داشتم خواب میدیدم. متوجه شدم که سارا داره با دقت به کیر بلند شده من نگاه میکنه. یک آن عرق سردی روی بدنم حس کردم و با گفتن یک شب بخیر چراغ رو خاموش کردم و رفتم رو تخت. خدایا؟ یعنی داشتم درست میدیدم؟ من این خواهرو داشتم و تا حالا ازش کوتاهی میکردم؟ اونقدر با خودم کلنجار رفتم تا تونستم سر صحبت رو باز کنم؟ سارا؟ بله. خوابی یا بیدار؟ بیدارم داداشی چطور مگه؟ سارا اگه یه سوالی ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟ آره داداشی جونم هر چی باشه. قول میدی؟ قول میدم. تا حالا شده دوست داشته باشی کاری رو انجام بدی اما نتونی؟ مثلا چه کاری؟ مثلا اینکه بخوای به یه نفر ابراز علاقه کنی؟ آره؟ به کی؟ به تو داداش سینا. با این جوابش کم مونده بود سکته کنم. بهش گفتم : منظورم غیر از خواهر و برادریه؟ گفت:آره دیگه منم که خواهر و برادری رو نمیگم؟ دیگه واقعا داشتم سکته میکردم. بعد از چند لحظه سکوت گفتم: من که همیشه کنارتم پس چرا حالا میگی؟ گفت آخه میترسیدم؟ گفتم : از چی؟ گفت از اینکه از دستم ناراحت بشی. آخه من میدیدم که همه دوستهام دوست پسر دارن اما من اصلا از دوست پسر خوشم نمیاد. من از تو خوشم میاد سینا جونم؟ با گفتن این جواب هم کلم داشت از فشار میترکید و هم کیرم بلند شده بود. در جواب بهش گفتم سارا من عاشقتم من فقط تورو از خدا میخوام. در جواب بهم گفت سینا یه کاری برام میکنی؟ پرسیدم چه کاری؟ گفت بیا تو بغلم. منم از خدا خواسته بدون اینکه جوابی بدم بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم. یه دفعه گرمای وجودشو روی تن و لبهام حس کردم. داشت با تمام وجود لبهام رو میخورد. انگار صد سال بود که لب نخورده بود.اما اصلا وارد نبود چون اولین بارش بود منم داشتم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالیدم.من دیوونه سینه هاش هستم .بعد بهش گفتم سارا جنم؟ گفت : بله؟ گفتم : لباسامونو در بیاریم؟ گفت چشم هرچی تو بگی و بعد اون لباسای من و من لبلسای اونو در اوردم این دفعه کاملا لخت بودیم. لخت لخت. داشتم سینه هاشو میخوردم که دیدم آه و نالش بلند شد با نوک سینه هاش بازی کردم و یواش انگشتمو با آب دهنم خیس کردم و گذاشتم رو کسش. توی همین لحظه بود که از شدت لذت ارضا شدم ولی به روی خودم نیاوردم همینجور داشتم با کسش و سینه هاش بازی میکردم که بهش گفتم اجازه هست بخورمش؟ گفت سینا تو داداشمی تو عشقمی اصلا نیاز به اجازه نداری. بعد یواش اومدم پایین و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. حدود 10 دقیقه داشتم این کارو میکردم که دیدم با دست سرمو فشار داد به کسش و گفت تندش کن دارا میاد و منم تند خوردمش و با یه آه بلند که کل اتاق رو فرا گرفت و یه لرزش خفیف ارضا شد و منم با تمام وجود تمام آبی که از کسش خارج شد رو خوردم. بیحال افتاد رو من. بعد از چند لحظه بهش گفتم عشقم حالا نوبت منه گفت چشم داداشی جونم. بلند شد و بی اراده کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. بلد نبود و همش گازش میگرفت اما من از شدت بی حالی متوجه نبودم.داشتم با کسش بازی میکردم که یادم افتاد به کونش. بهش گفتم سارا میخوام از کون بکنم گفت هر طور دوست داری. منم کیرمو از تو دهنش در آوردم و یه کم کرم نرم کننده مالیدم به سر کیرم و با انگشت یه کم هم مالیدم به کون سارا بعد به بغل خوابوندمش و با سوراخش بازی کردم تا آماده بشه بعد از چند دقیقه آروم سر کیرمو گذاشتم در کونش و یواش هل دادم تو دیدم از درد یه جیغ کوتاه زد بهش گفتم نترس عشقم الان آروم میشه بعد از یه مکث کوتاه دوباره شروع کردم به فشار دادن اما این دفعه دیدگه دردش نمیگرفت تا جایی که تا آخر کردم توش دوباره بعد یه مکث کوتاه شروع کردم به عقب و جلو کردن.چون یه بار آبم اومده بود و بار دومم بود حدود 10 دقیقه داشتم میکردم که دیدم داره گرمم میشه بهش گفتم سارا جونم داره میاد چیکارش کنم؟ گفت تو مال منو خوردی منم میخوام مال تورو بوخورم بعدش بلند شد و کیرمو کرد تو دهن و شروع کرد به ساک زدن که یه دفعه تمام آبم اومد و خالی شد تو دهنش. با ولع تمام آبمو خورذ و گفت این اولین ابیه که میخورم خیلی خوشمزه بود. اومد تو بغلم و شروع کردیم لب گرفتن. خلاصه اونشب ما 4 بار دیگه این کارو تکرار کردیم تا حدی که بار آخر از هیچکدوممون آبی خارج نمیشد. حدود 10 روز طول کشید تا بابا و مامان برگشتن. توی این 10 روز هر روز یک بار و هر شب یک بار باهم دیگه سکس داشتیم. از اون به بعد من به خواهرم به چشم زنم نگاه میکنم. خیلی دوسش دارم و آرزومه که بتونم یه روز باهاش ازدواج کنم اما حیف که این آرزو دست نیافتنیه. امیدوارم از سرگذشت من و خواهرم خوشتون اومده باشه اگه عمری باقی باشه و شما دوستان عزیز اشتیاق به خواندن ادامه داستاهای سکس من و سارا بودید میخوام داستان سکس در کوهستان رو براتون به رشته تحریر در بیارم. با نظراتتون مارو خوشحال کنید. امیدوارم همتون از سکستون لذت کافی ببرید

وقتی خواهرم رو شناختم همیشه منتظر یه فرصت بودم تا بتونم باهاش رابطه داشته باشم.همیشه راه های مختلف رو توی ذهنم مرور میکردم و برای خودم نقشه میکشیدم ولی دست آخر قضیه طور دیگه ای پیش رفت. یادم رفت خودمو معرفی کنم.من امین هستم و توی یه خانواده ی چهار نفره زندگی میکنم.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به اوایل تابستون امسال.اولین سکسم که همون سکس با خواهرم مهتاب بود. راستش وقتی پارسال وارد دانشگاه شدم کاملا روال متفاوتی توی زندگیم به وجود اومد.نگاهم به دخترا و مخصوصا به خواهرم عوض شد و همیشه وقتی از دانشگاه بر میگشتم خونه به سکس با مهتاب فکر میکردم.مهتاب یه دختر17 ساله ی خوشکل با یه هیکل معمولی.نه چاق و نه لاغر.در واقع مهتاب زیاد موجود سکسی و شهوت برانگیزی نبود ولی هر چیزی که بود منو بدجوری محو خودش کرده بود.همیشه وقتی توی خونه راه میرفت نگاهم به کون و سینه هاش بود. یکی از چیزایی که راجب مهتاب میدونستم و ازش مطمئن بودم این بود که مهتاب تا اون روز با هیچ پسری رابطه ی جنسی نداشت و دوست پسر هم نداشت و به خاطر همین هم میخواستم اولین نفری باشم که خواهرمو میکنه و نمیخواستم قبل از من کسی دست بهش بزنه البته در نهایت حقیقت چیز دیگه ای بود که من حتی فکرشم نمیکردم . داستان از اونجایی شروع شد که تیر ماه پسر عموی پدرم از دبی اومد ایران.تنها جایی که فک و فامیل پدرم برای موندن توی ایران داشتن خونه ی ما بود.این شد که من به درخواست بابام اتاقم رو برای یه مدتی که پسر عموش خونه ی ما بود خالی کردم و تنها مقصدم اتاق مهتاب بود.آخرین اتاق طبقه ی بالا.مهتاب هم با این موضوع مخالفتی نداشت. شب اول حدود ساعت 11 رفتیم که بخوابیم.مهتاب روی تخت خوابید و منم یه ملافه کنار تختش پهن کردم و خوابیدم. تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که چطوری باید شروع کنم و بهش پیشنهاد سکس بدم.به هم شب بخیر گفتیم و خوابیدیم. توی همین افکار بودم تا اینکه خوابم برد.ساعت حدود 4 صبح بود که از خواب پریدم.من معمولا وقتی میخوابیدم این ساعت خود به خود بیدار میشدم ولی دوباره خوابم میبرد اما این بار نتونستم از فکر مهتاب بیام بیرون.توی همین فکرا بودم که یهو فکر احمقانه ی سکس توی خواب به ذهنم رسید.توی فکرم میدونستم که جواب نمیده ولی اونقدر حشری شده بودم که میخواستم امتحان کنم. دلمو زدم به دریا و نشستم کنار تخت مهتاب.واقعا صحنه ی تحریک کننده ای بود.ملافه ی مهتاب از روش کنار رفته بود و کونش به سمت من بود. میتونستم صدای قلبم رو بشنوم.دستم رو خیلی آروم سمت کون خواهرم بردم و انگشتم رو روی کونش گذاشتم.دستام کاملا یخ کرده بود.یواش یواش انگشت دومم رو هم روی کونش گذاشتم و بالاخره کل کف دستم رو روی کونش گذاشتم.جرات نداشتم دستم رو روی کون خواهرم تکون بدم.ممکن بود بیدار بشه و در این صورت آبروم میرفت.همون طوری برای شاید چند دقیقه دستم رو روی کونش نگه داشته بودم و تکون نمیخوردم.بی نهایت حشری شده بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم. بالاخره به خودم جرات دادم و دستم رو تکون داد.خیلی آروم شروع کردم دستم رو روی لمبر کونش تکون دادن.واقعا کون نرمی داشت.یه شلوار نخی خیلی نازک پاش بود به خاطر همین وقتی دستم رو روی کونش تکون میدادم کاملا نرمی کونش رو حس میکردم و احساس میکردم دستم داره روی پوستش تکون میخوره.مهتاب نسبت به سنش واقعا جا افتاده بود.کم کم حشرم بیشتر شد و دستم رو از این لمبر کونش تا اون طرف میکشیدم. شرتی که پاش بود نمیذاشتم دستم چاک کونش رو لمس کنه ولی باز هم نرمی کونش تحریکم میکرد.خیلی آروم با دست دیگم شلوار و شرتم رو کشیدم پایین.دستم رو با تف خیس کردم و شروع کردم به مالیدن کیرم. با یه دستم داشتم پهنای کون خواهرم رو میمالیدم و با دست دیگم هم داشتم جلق میزدم.اونقدر حشری بودم که فکر بیدار شدن مهتاب هم از سرم پریده بود.بیشتر به خودم جرئت دادم و دستم رو به رونای مهتاب رسوندم و شروع کردم به نواش کردن کون و رونهای نرمش.دستم رو آروم بین رون پاهاش میکشیدم و بالا و پایین میبردم.چون پاهاش نزدیک به هم بود نمیتونستم کسش رو لمس کنم به خاطر همین فقط به مالیدن کون و رون پاهاش بسنده کرده بودم.یه کم بیشتر به خودم جرات دادم.میخواستم حتما امشب پوست لطیف بدن خواهرم رو هم لمس کنم.یه کم از تی شرت صورتی رنگی که مهتاب اون شب تنش کرده بود بالا رفته بود و یه ذره از کمرش معلوم بود.انگشتم رو خیلی آروم به اون قسمت نزدیک کردم و آهسته شروع کردم به بالا بردن تی شرتش. آروم آروم تی شرتش رو بالا بردم تا به اندازه ی یه کف دست برای لمس کردن کمرش جا باز شد.آروم آروم دستم رو روی کمرش گذاشتم و شروع کردم به نوازش کمرش.یه حسی بهم میگفت مطمئنا با این حرکتم مهتاب رو بیدار میکنم ولی اونقدر حشری بودم که برام اهمیت نداشت.همینطوری با دستم داشتم پوست لطیف کمر مهتاب رو میمالوندم و دستم رو بالا و پایین میبردم. یه لحظه دستم رو روی کونش میذاشتم بعد سراغ کمرش میرفتم و دوباره از رونش شروع میکردم به بالا اومدن تا اینکه بالاخره آبم اومد و روی روتختی مهتاب ریخت.مثل اکثر مواقعی که بعد از جلق زدن کرخت میشدم این بار هم همون اتفاق افتاد.دوباره ترس اومد سراغم و منی که تا همین چند لحظه پیش داشتم مهتاب رو به سرعت میمالوندم حالا از اینکه صدای پاک کردن آبکیرم از روی روتختی ممکنه بیدارش کنه میترسیدم.خلاصه اون شب بالاخره همه جا رو تر و تمیز کردم و خوابیدم.بالاخره باید مهتاب رو میکردم و منتظر بودم تا اون اتفاق بالاخره بیفته. فردای اون روز مهتاب هیچ واکنش خاصی از خودش نشون نداد.یعنی کاملا عادی بود.مثل روزهای قبل ولی من کاملا فرق کرده بودم.میخواستم از این فرصتی که پسرعموی بابام ایران بود استفاده کنم و تا وقتی توی اتاق مهتاب هستم بالاخره کارو تموم کنم. پسرعموی بابام یه جوون حدود 30 ساله بود به اسم سامان که توی دبی ظاهرا یه شرکت تجاری داشت و برای یه مساله ای حدود یه ماهی تهران می موند.به خاطر همین من وقت زیادی داشتم و باید یه فکر اساسی میکردم. چند روز گذشت تا اینکه من و سامان یه روز توی خونه تنها شدیم.مادر پدرم خونه ی داییم بودن و مهتاب هم خونه ی دوستش بود.من و سامان روبروی تلوزیون داشتیم فیلم میدیدیم که سامان بهم گفت:«امین الان میدونی مهتاب کجاست؟»سرم رو تکون دادم و گفتم:«خونه ی دوستش.چطور مگه؟»سامان یه کم من من کرد بعد بلند شد رفت سمت آشپزخونه.از همونجا گفت:«امین پاشو بیا اینجا. کارت دارم.»منم رفتم پیشش توی آشپزخونه.کنجکاو شده بودم که سامان امروز چشه.سامان یه کم صبر کرد بعد شروع کرد به حرف زدن:«راستش امین من نمیخوام به زندگی خصوصیت کاری داشته باشم ولی دیشب تصادفا یه چیزی توی کامپیوترت به چشمم خورد که هر کاری میکنم نمیتونم از ذهنم خارجش کنم.»یه کم فکر کردم.یعنی سامان چی دیده بود؟من تمام اطلاعات خصوصی و فیلم های سکسی رو با یه نرم افزار مخصوص هاید کرده بودم و کسی بهشون دسترسی نداشت.بقیه هاردم هم چیزی توش نبود.خودمو زدم به اون راهو و گفتم:«جدا؟چی بوده حالا؟»سامان در جواب من چیزی گفت که سر جام میخکوب شدم.یهو عرق سردی روی پیشونیم نشست و زبونم بند اومد.سامان فقط یک کلمه گفت:«ویدئوی 666» بذارید جریان این ویدئو رو براتون تعریف کنم.اواخر پارسال بود و من تازه یه دوربین خوب خریده بودم.یه روز نزدیکای عید درست موقعی که مهتاب از مدرسه امده بود خونه من رفته بودم توی اتاقش و دوربین رو کنار کامپیوترش جوری که دیده نشه گذاشته بودم تا فیلم بگیره و شانسم هم خوب بود.توی اون روز مهتاب وقتی از مدرسه اومد تمام لباس هاش رو در آورد و یه کم هم جلوی آینه توی اتاقش به صورتش ور رفت و بعد حولش رو تنش کرد و رفت حموم. دست آخر به همین راحتی یه فیلم کاملا لختی 10 دقیقه ای از خواهرم گیرم اومده بود که اسمش 666 بود و حالا نمیدونم چطوری ولی سامان این ویدئو رو دیده بود. بگذریم.من بعد از اون حرف سامان همونطوری میخکوب بودم.نمیدونستم چی بگم.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:«اون فیلمو چطوری دیدی؟»سامان سرش رو پایین انداخت و گفت:«باز کردن اون نرم افزار کار زیاد سختی نیست مخصوصا وقتی هیستوری فایل هایی که با کامپیوترت باز میکنی رو پاک نکنی.» نمیدونستم چی بگم.خواستم مقابل سامان جبهه بگیرم:«اما تو حق نداشتی اونو نگاه کنی.اونا اطلاعات خصوصی من بودن»سامان نیشخند زد و گفت:«فیلم لختی خواهرت جزو اطلاعات خصوصی توئه؟خیلی معرکه ای پسر!»صدام رو بالا بردم و گفتم:«اونش به خودم ربط داره!تو حق نداشتی توی کامپیوتر من فوضولی کنی!» سامان زد زیر خنده و گفت:«آروم باش پسر.نیازی نیست بترسی.من از اون فیلم چیزی به کسی نمیگم.کاملا هم درکت میکنم.منم وقتی همسن تو بودم همیشه میخواستم با خواهرم سکس کنم.همین الان که یه بچه هم داره هنوز هم وقتی میرم پیشش حشری میشم ولی هیچوقت نتونستم این کارو بکنم.»سامان یه کم مکث کرد.منم به فکر فرو رفتم.راستش من همیشه فکر میکردم من تنها پسری هستم که با دیدن خواهرش حشری میشه و تمام این داستانای سکسی خواهربرداری که تو اینترنت هست رو کسایی نوشتن که اصلا خواهر ندارن و همش مذخرفه ولی حالا سامان میگفت که خودش هم اینطوری بود.سامان ادامه داد:«من از وقتی اومدم خونتون فهمیدم مهتاب سر و گوشش میجنبه.شاید حرفمو باور نکنی ولی من فکر کنم اونم بدش نمیاد تو یه کم باهاش حال کنی!»یهو از جام پریدم و گفتم:«تو از کجا میدونی؟»سامان خندید و گفت:«خب باید یه کم گوشات تیز باشه تا بتونی صحبت تلفنی خواهرت با دوستش رو از پشت در اتاقش بشنوی که داره از اینکه شب قبل وقتی داداشش داشته دستمالیش میکرده چقدر بهش حال داده واسه دوستش تعریف میکنه.»نمیدونستم چی بگم.واقعا سامان همه اینا رو چطور متوجه شده بود ولی من متوجه نشده بودم.سامان یه کم دیگه مکث کرد و آخر سر گفت:«خب.میخوای با مهتاب سکس داشته باشی؟»به سامان نگاه کردم.نمیدونستم چی جوابشو بدم.سامان خندید و گفت:«خب جوابت معلومه.فردا شب مامان و بابات دعوت شدن مهمونی یکی از فامیلای مامانت.من باهاشون نمیرم.تو و مهتاب هم مثل اینکه دعوت نیستید.» یه کم فکر کردم و گفتم:«خب چطوری میخوای این کارو انجام بدم؟وقتی مامانمینا نیستن برم سراغ مهتاب؟»سامان گفت:«تو نمیتونی امین.ولی من میتونم.رگ خواب مهتاب دست منه و تنها کاری که باید انجام بدی اینه که با مامانتینا از خونه بری بیرون و دو ساعت بعد آروم برگردی توی خونه و مطمئن باش من مهتاب رو حاضر آماده تحویلت میدم.»راجب حرفای سامان توافق کردیم.اون شب رو به هر زحمتی بود خوابیدم دست آخر ساعت 6 بعد از ظهر وقتی مادر و پدرم از خونه رفتن بیرون منم به بهونه ی رفتن خونه ی دوستم زدم بیرون.موقع بیرون رفتن سامان یه چشمک بهم زد و به ساعتش اشاره کرد که سر ساعت بیام.منم رفتم بیرون و یه مدت سر کوچه الاف بودم تا ساعت 8 شب.مدام پیش خودم فکر میکردم الان توی خونه چه خبره و سامان داره چیکار میکنه.رسیدم پشت در خونمون و کلید انداختم و رفتم تو.از پله ها رفتم بالا و در خونه رو باز کردم.طبقه پایین هیچ صدایی نمی اومد.کنجکاو شدم.رفتم سمت پله های طبقه بالا و همونجا بود که فهمیدم سامان کار خودش رو کرده.صدا از اتاق من بود.صدای آه آه مهتاب که هر از گاهی با جیغ همراه میشد و دوباره شروع میکرد به آه و اوه کردن.میخواستم برم توی اتاق که یه اس ام اس برام اومد.بازش کردم.از طرف سامان بود:«کاملا لخت شو بعد بیا تو»این از کجا فهمیده بود من میخوام برم تو.همون کارو کردم.تمام لباسام رو در آوردم و با یه کیر که کاملا شق شده بود در اتاق رو باز کردم و از دیدن صحنه ای که جلوم داشت اتفاق میافتاد سر جام میخکوب شدم.مهتاب به حالت سگی رو تخت من بود و سامان داشت از پشت کیر کلفتش رو میکرد توی کس خواهرم و در میاورد.اونقدر این کارو با سرعت انجام میداد که مهتاب حتی نمیتونست درست نفس بکشه و فقط صدای آه و اوهش کل اتاق رو برداشته بود. نمیدونستم چیکار کنم.مهتاب اصلا تو حال خودش نبود و منو ندید ولی سامان برگشت و منو نگاه کرد.یه چشمک بهم زد و به اشاره کرد که برم طرفش.منم جلو رفتم.میخواست سریع جامونو با هم عوض کنیم.کیر من و سامان زیاد فرقی با هم نداشت فقط مال اون یکم دراز تر بود.رفتم روی تخت.سامان توی یه لحظه کشید بیرون و من سریع کیرم رو توی کس خواهرم که کاملا خیس بود جا دادم.دیگه متوجه نمیشدم.با سرعت داشتم تلمبه میزدم و دستم رو روی کمرش میکشیدم.توی همین حین سامان رفت جلوی مهتاب نشست و کیرش رو سمت مهتاب گرفت و مهتاب به محض دیدن سامان یهو از حرکت ایستاد.از یه طرف یه کیر رو توی کسش حس میکرد و از طرف دیگه سامان رو جلوی خودش میدید.به خاطر همین یهو خودش رو جلو کشید و پشت سرش رو نگاه کرد.وقتی همدیگه رو دیدیم هیچی نمیتونستیم بگیم. هر دو مون قفل کرده بودیم تا اینکه سامان با خنده گفت:«مگه جفتتون نمیخواستید همدیگه رو بکنید.از چی تعجب میکنید؟»این حرف سامان به حدی منو حشری و عصبانی که با کون مهتاب رو محکم گرفتم و دوباره تو حالت سگی جلوی خودم قرار دادم و کیرم رو با شدت تا ته توی کس خواهرم فرو کردم.این بار اونقدر وحشیانه تلمبه میزدم که مهتاب با هر تلمبه ی من به جای آه داشت جیغ میکشید و یه کم هم کیر سامان رو میخورد.همینطور ادامه دادم تا اینکه بالاخره آبم داشت میومد.توی یه لحظه مهتاب رو به جلو هل دادم و آبم روی کمرش فروان کرد و حتی روی موهای سرش هم پاشیده شد.خود مهتاب هم ارضا شده بود.سر جام نشستم و فکر کردم.اصلا متوجه نشده بودم که دارم خواهرم رو از کس میکنم و تازه برام سوال ایجاد شد که چرا مهتاب پرده نداشت.به سامان نگاه کردم.مهتاب هنوز داشت کیرش رو با ولع خاصی میخورد.سامان انگار فکرمو خونده باشه سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و با لباش حرفی رو هجی کرد که کاملا توجیه شدم:«با دوستای دختر لز داشتن»اتفاقی که برای خیلی از دخترا میفتاد واسه مهتاب هم افتاده بود.مثل اینکه وقتی خیلی حشری بودن با دوستاش پرده ی همدیگه رو زده بودن و امروز با اولین کسایی بودیم که کسش رو میکردیم. توی همین لحظه وقتی پشتش به من بود و داشت برای سامان ساک میزد چشمم به سوراخ کون تنگش افتاد.همون شب قبل از رسیدن مامان و بابام سامان سوراخ کونش رو هم کرد و بعد هم یه سکس دو نفره داشتیم و موقع خواب وقتی من و مهتاب با هم توی اتاقش بودم هم من تونستم کونش خواهرمو بکنم. اون شب آخرین سکس سامان و مهتاب بود ولی تازه شروع رابطه ی جنسی من و خواهرم بود.سامان چند هفته بعد ایران رو ترک کرد و من و مهتاب دوباره اتاق های خودمون رو داشتیم ولی سکس هیچ مرزی رو نمیشناسه.اون اوایل هر شب رابطه داشتیم و به مرور متعادل تر شدیم تا اینکه چند هفته قبل از اینکه این داستان رو براتون بنویسم اتفاقی افتاد و رابطه ی جنس منو خواهرم وارد مرحله ی تازه ای شد…ادامه دارد. ادامه …

وقتی خواهرم رو شناختم (۲) قسمت قبل من و خواهرم مهتاب دیگه از این بیشتر نمیتونستیم به هم نزدیک بشیم.بعضی شبا اون میومد اتاق من و بعضی شبا من میرفتم توی اتاقش. دیگه این قضیه برامون مثل یه بازی شده بود و اونقدر موقع سکس مسخره بازی در میاوردیم که صدای خندمون از اتاق میرفت بیرون و یه دفه حتی صدای بابام از طبقه پایین اومد که داشت ازمون میپرسید چیکار داریم میکنیم. نه من و نه مهتاب نمیدونستیم این رابطه به کجا میخواد بکشه و فقط از داشتن سکس با هم لذت میبردیم.رفتار های جنسی مهتاب واقعا همون چیزایی بود که من آرزو داشتم زنم داشته باشه.عاشق هارد سکس بود،خیلی راحت میشد از کون باهاش سکس کرد و خودش هم مخالفتی نداشت،زود آماده ی داشتن سکس از کس میشد و در نهایت خیلی هم خوب ساک میزد.من از لحاظ جنسی از همسرم فقط همین چیزا رو میخواستم و حالا خواهرم تمام این خصوصیات رو داشت و منم ازشون بهره مند بودم.منم کمابیش نیازهای جنسی مهتاب رو تامین میکردم و مهمتر از همه دیگه دچار زودارضایی نمیشدم و تا وقتی که مهتاب رو راضی نمیدیدیم خودم ارضا نمی شدم. تمام اینها دست به دست هم داده بودن تا ما دو نفر رو کاملا مشغول کنن.البته این اواخر هر دومون توافق کرده بودیم که کمتر با هم سکس داشته باشیم و هفته ای یکی دو دفعه بیشتر پیش هم نمیرفتیم تا اینکه سه هفته قبل از تاریخ نوشتن این داستان مهتاب حرفی که برای چند ماه توی دلش نگه داشته بود رو بهم زد. حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود و تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه و مهتاب هم یه کم قبل تر از من از مدرسه اومده بود و با لباس مدرسه داشت توی حال راه میرفت.رفتم توی آشپزخونه تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنم. راستش مادر من معلم دوره ی ابتدایی بود و دو شیفت کار میکرد به خاطر همین از اول مهر من و مهتاب هر روز توی خونه تنها بودیم و ظهر ها وقتی مهتاب از مدرسه میومد زیاد پیش میومد که با هم سکس کنیم ولی روزایی که من از دانشگاه میومدم به خاطر مسیر دور دانشگاه خیلی خسته بودم و معمولا میخوابیدم و اگر اون روز قرار بود با هم سکس داشته باشیم شب این کارو میکردیم اما اون روز مهتاب سریع اومد توی آشپزخونه دنبال من و از پشت خودشو بهم چسبوند و گفت:«چه خوب که اومدی خونه امین.دیگه داشتم از حشریت میمردم داداشی»همینطور که داشتم توی یخچال رو نگاه میکردم گفتم:«مهتاب عزیزم خداییش خسته ام.امروز امتحان تربیت بدنی داشتیم پوستم کنده شده.میشه تا شب موقع خواب صبر کنی آبجی جونم؟»مهتاب از زیر دستم رد شد و اومد جلوم وایساد و سریع لباشو گذاشت و یه لب کوچولو بهم داد و گفت:«باشه ولی قبل اینکه بری بخوابی میخوام یه چیزی بهت بگم.» دستمو گرفت و پشت میز ناهارخوری نشوند و خودش هم جلوم نشست.خندیدم و گفت:«خب حالا چی شده که اینقدر عجله داری؟» مهتاب سرشو پایین انداخت و گفت:«راستش چطوری بگم.امروز داشتم با دوستم راجب رابطه خواهر برادرا صحبت میکردم و اون چیزی بهم گفت که منو واقعا گیج کرده.»ابروهام رو تو هم کشیدم و گفتم:«به دوستت راجب رابطه ی ما گفتی؟»مهتاب سریع گفت:«نه نه نه به خدا.هیچ کس چیزی از رابطه ی ما نمیدونه.راستش موضوع چیز دیگه ایه.شبنم به من گفت که اونم با داداشش چند وقتیه که رابطه داره.»تعجب کردم.مثل اینکه این پدیده ای که فکر میکردم فقط من دچارشم حالا داشت فراگیر میشد.واقعا باورم نمیشد.با تعجب به مهتاب گفتم:«یعنی شبنم و شایان هم؟»مهتاب گفت:«اره.اونا حدودا از اوایل امسال شروع کردن و یه دو سه ماهی از ما جلوترن.»نمیدونستم چی بگم.یه کم فکر کردم و گفتم:«خب حالا چی شده که گیج شدی؟قضیه چیه مهتاب؟»مهتاب یه کم من من کرد و گفت:«خب من قبلا بهت گفتم امین. من و شبنم پارسال زیاد با هم سکس میکردیم و اواخر پارسال بود که یه روز خیلی حشری شدیم و پرده ی همدیگه رو زدیم.»سریع گفتم:«خب اینو که میدونم.درسته قبلا بهم گفتی.ربطش به قضیه ی امروز چیه؟»مهتاب سرشو پایین انداخت و گفت:«خب همینطوری که من قضیه ی رابطه هام با شبنم و اینکه چطوری بکارتم رو از دست دادم رو برات تعریف کردم اونم تمام داستانایی که با من داشته رو برای داداشش گفته.»یه لحظه سر جام خشکم زد.نمیدونستم چی بگم.راستش اینکه شایان میدونست مهتاب پرده نداره خیلی بد بود.مهتاب تا چهره ی منو دید گفت:«عصبانی نشیا امین.خودتو بذار جای داداش شبنم.وقتی میبینی پرده نداره کنجکاو میشی بدونی چرا.همونطوری که از من پرسیدی اونم از شبنم پرسیده و شبنم هم نمیتونسته بهش دروغ بگه.»یه کم مکث کردم و گفتم:«زود تر اصل قضیه رو میگی یا نه مهتاب؟»مهتاب سریع گفت:«میگم ولی باید قول بدی که عصبانی نشی.»سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم.واقعا کنجکاو بودم ببینم مهتاب چی میخواد بگه.مهتاب یه کم این دست اون دست کرد تا اینکه بالاخره گفت:«خب راستش من تا امروز از قضیه ی رابطه ی شبنم و داداشش شایان خبر نداشتم و امروز تازه فهمیدم.به خاطر همین…به خاطر همین…. منم راجب رابطمون بهش گفتم.»یهو انگار برق گرفته باشدم از جام پریدم و گفتم:«ولی ما به هم قول داده بودیم این یه راز بینمون میمونه.»شبنم سرش رو پایین انداخت و گفت:«اما مجبور شدم بگم امین.آخه…آخه شبنم ازم خواست یه روز برم خونشون و بعد این همه مدت با هم یه کم حال کنیم و خب خودت میدونی که من الان خیلی وقته که سکس رو شروع کردم و شبنم هم بالاخره میفهمید.این شد که گفتم اگه الان بفهمه بهتره.»سر جام نشستم و یه کم فکر کردم.دوباره به مهتاب نگاه کردم و گفتم:«اشکالی نداره عزیزم.حالا که فکر میکنم میبینم حق با توئه.مساله ای نیست ولی دیگه قول بده این مساله رو به کس دیگه ای نگی.»مهتاب سریع از جاش بلند شد و اومد سمت من و یه لب بهم داد و گفت:«قول میدم داداشی گلم.»خندیدم و گفتم:«همین قضیه گیجت کرده بود؟»مهتاب انگار که میخواست سریع بحثو عوض کنه گفت:«ولش کن امین.کاندوم نداریم واسه امشبا.یادت باشه شب بری بخری»من مهتاب رو میشناختم.مطمئن بودم یه چیزی رو نمیخواد بهم بگه یا اینکه از گفتنش پشیمون شده.چشمام رو ریز کردم و گفتم:«مهتاب میدونم یه چی میخوای بگی.نمیخواد بحثو عوض کنی.ضمنا کاندوم هم داریم لا اقل میخوای بحثو بپیچونی یه چی بگو که تابلو نشه»یه کم خندیدم و دوباره رفتم سر یخچال.مهتاب همونطوری سر جاش وایساده بود و منم میخواستم غذا گرم کنم تا اینکه مهتاب بالاخره حرفش رو زد:«امین یادته اون شبی که من و تو و سامان با هم سکس کردیم؟»یه اوهوم گفتم.مهتاب گفت:«خب چطوری بهت بگم داداشی.یه جورایی دلم واسه اون شب تنگ شده»یه فکر مثل برق از توی ذهنم گذشت.همینطور که میخندیدم برگشتم سمت مهتاب و گفتم:«حالا فهمیدم چی تو فکرته دختره ی پر رو!» مهتاب هنوز سرش پایین بود.رفتم سمتش و گفتم:«اگه درست فکرتو خونده باشم احیانا نمیخوای یه شب من و تو،شبنم و داداشش رو ببینیم و احیانا توی اون شب یه اتفاقایی بیفته؟»مهتاب که تعجب کرده بود گفت:«اگه اینو بخوام از دستم عصبانی میشی؟» برگشتم و زیر قابلمه ای که روی گاز گذاشته بودمو روشن کردمو گفتم:«عصبانی نمیشم ولی باید فکرامو بکنم.» پیش خودم فکر کردم.مهتاب دختری بود که عاشق هارد سکس بود و هر وقت من و اون داشتیم با هم سکس میکردیم همیشه دوست داشت موقع سکس از یه شمع استفاده کنم تا هم کسش و هم سوراخ کونش رو با هم بکنم.حالا به این نتیجه رسیده بودم که مهتاب توی تمام این مدت داشت با اشاره بهم میفهموند که یه سکس سه نفره میخواد و منم متوجه نشده بودم و حالا با فهمیدن قضیه ی شبنم و داداشش این فرصت رو داشت که یه پارتنر جنسی دیگه برای خودش پیدا کنه و با تعریفایی که احتمالا از شبنم شنیده بود کی میتونست بهتر از داداش شبنم باشه و در ازاش هم میخواست شبنم رو دو دستی بهم تقدیم کنه.یه کم شرایط رو بالا پایین کردم. رابطه ی من و مهتاب توی بالاترین سطح خودش بود و هر دومون برای هم شریکای جنسی خوبی بودیم ولی حرفای مهتاب باعث شد یه کم به شبنم فکر کنم.همکلاسی و قدیمی ترین دوست مهتاب.شاید هشت نه سالی بود که با هم دوست بودن و مثل خواهر بودن.من تا قبل از اینکه سکس با مهتاب رو شروع کنم نمیدونستم که شبنم و مهتاب با هم رابطه جنسی داشتن و بعد از فهمیدن این قضیه یه کم هم نسبت به شبنم تمایل پیدا کردم. حالا با این تفاصیر منم تحریک شده بودم که یه پارتنر جنسی دیگه پیدا کنم و شبنم بهترین گزینه و دم دست ترین گزینه بود. یه دختر با اندامی شبیه مهتاب فقط یه کم قد بلند تر بود و صورت نازی هم داشت.من و شایان هم با هم دوست بودیم البته نه مثل مهتاب و شبنم.شایان یه سال از من کوچیک تر بود و دانشجوی دانشگاه تهران بود.معمولا آخر هفته ها با هم میرفتیم استریت بال.پسر تقریبا لاغر و قدبلندی بود و قیافشم بدک نبود.فکر اینکه با اون و خواهرش یه سکس ضربدری داشته باشم اونقدرا هم بد نبود. بالاخره به نتیجه رسیدم.سکس ضربدری با شبنم و برادرش ارزش امتحان کردن رو داشت.نهایتا اگه از این کارمون راضی نبودیم دیگه انجامش نمیدادیم.همین شد که اون شب اوکی رو به مهتاب دادم و قرار شد اون این پیشنهاد رو به شبنم بده و بگه من خبر ندارم و خلاصه اینکه هر دوشون سعی کنن داداشاشون رو راضی کنن تا این کارو انجام بدن.مهتاب هم همین کارو کرد و بعد از سه روز خبر رو بهم داد.من طبق معمول توی خونه تنها بودم.مامان و بابام هر جفتشون سر کار بودن و مهتاب هم مدرسه بود.حدود ساعت 2 بالاخره اومد خونه و واقعا از قیافش معلوم بود که داره از خوشحالی بال در میاره.وقتی اومد تو خونه من توی حال داشتم تلوزیون میدیدم. دویید اومد سمت من و با همون لباسای مدرسه روی پام نشست و طبق عادتش یه لب کوچیک و شیرین بهم داد و گفت:«بگو چی شده؟»یه لب دیگه ازش گرفتم و گفتم:«تو بگو آبجی کوچولو»مهتاب خودشو لوس کرد و با یه صدای بچه گونه گفت:«شبنم اوکی رو بهم داد.پس فردا خونشون خالی میشه و قرار شد ما بریم اونجا»باورم نمیشد شایان هم راضی بشه ولی حالا شده بود.نمیدونستم حالا وقتی میدیدمش باید چی بهش میگفتم.امروز پنج شنبه بود و ما هر هفته جمعه ها ساعت هشت صبح با هم قرار داشتیم تا بریم واسه بازی.نمیدونستم فردا باید چیکار میکردم.اون روز یه سکس کوچیک روی مبل با مهتاب داشتیم و بعد مهتاب رفت که بخوابه.چند دفعه گوشیمو برداشتم تا به شایان زنگ بزنم ولی نمیدونستم چی بگم.واقعا گیج شده بودم.از یه طرف فکر سکس ضربدری با شایان و شبنم حشریم میکرد از یه طرف دیگه روم نمیشد با شایان روبرو بشم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود.یه اس ام اس دادم:«ساعت 5.روبروی فروشگاه سر کوچه»باید من و اون با هم حرف میزدیم.واقعا خیلی عجیب بود که من و شایان با اینکه خیلی به هم نزدیک بودیم حالا نمیتونستم برم بیرون و ببینمش.هر طوری بود حدود ساعت 5 زدم بیرون و با هزار زور خودم رو تا سر کوچه کشوندم و شایان همونجا روبروی سوپرمارکت وایساده بود.رفتم سمتش و اونم منو دید.میتونستم ترس رو توی چشمای اونم ببینم.همون ترس و اضطرابی که خودم داشتم.به هم رسیدیم و جلوی هم وایسادیم.شاید حدود دو دقیقه روبروی هم بودیم و هیچ حرفی به هم نمیزدیم.بالاخره تصمیم گرفتم حرف بزنم.سرمو بالا آوردم و گفتم:«مطمئنی شایان؟»شایان یهو زد زیر خنده.نمیدونم چرا ولی به محض اینکه شایان خندید منم شروع کردم به خندیدن.هر دومون عین دیوونه ها داشتیم سر کوچه بلند میخندیدیم و نمیدونستیم به چی.دست شایان رو گرفتم و با هم رفتیم سمت پارک پایین خیابون و شایان شروع به صحبت کرد: «باورت میشه امین.فکر میکردم دیگه نمیتونم ببینمت.»یه کم فکر کردم و گفتم:«منم همینطو پسر.پس شنبه خونتون خالیه»شایان گفت:«اره.مامان بابام دارن میرن کرج.تا صبح نیستن.همه چیز اوکی شده.»خندیدم و گفتم:«خوبه.من و مهتاب یه بهونه جور میکنیم تا شبو بپیچونیم.»اون روز هر دومون داستان شروع رابطه ی جنسی با خواهرامون رو تعریف کردیم.خنده دار ترینش داستان شبنم و شایان بود.بر عکس اتفاقی که برای من و مهتاب افتاد این دفعه شبنم توی خواب رفته بوده شراغ شایان و شایانم بیدار شده بوده و از ترس شبنم رو هل داده بوده سمت دیوار و شبنم بیچاره هم بدجور به سرش ضربه خورده بوده. به هر حال اون روز برای من و شایان گذشت و هر دومون تونستیم با این قضیه کنار بیایم تا اینکه بالاخره شنبه شب شد.شبنم اوکی نهایی رو به مهتاب داده بود و گفته بود که مادر پدرش خونه رو ترک کردن.حالا من و مهتاب هم باید یه بهونه پیدا میکردیم تا شب رو تا صبح بتونیم بیرون از خونه باشیم.مهتاب بهونه ی خوبی داشت.اینکه شبنم امشب خونشون تنهاست و باید بره پیشش.منم یه کم فکر کردم و بهترین بهونه سر زدن به دو تا از دوستام بود که خونه ی مجردی داشتن. مهتاب اول شب خونه رو ترک کرد و منم نیم ساعت بعد رفتم بیرون.سریع خودمو به ساختمون شایان اینا رسوندم.یه ساختمون 6 طبقه که اونا طبقه ی سوم بودن.زنگ زدم و رفتم بالا.وقتی پشت در اپارتمانشون رسیدم خیلی راحت میتونستم تپش قلبم رو حس کنم.یه کم معطل شدم تا اینکه بالاخره در باز شد و شبنم پشت در بود.وقتی دیدمش نمیدونستم باید چی بگم.یه شلوار جین آبی و یه تی شرت چسبون سفید تنش بود.هیکل سکسی و تمیزی داشت و خب از لحاظ چهره هم خوشکل بود.نمیدونستم باید چیکار میکردم.اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که دستمو ببرم جلو و بخندم.شبنم بهم دست داد و سلام کرد.جواب سلامشو دادم و رفتیم تو.شایان و مهتاب روی مبل نشسته بودن و داشتن ماهواره میدیدن.هنوز گیج بودم که شبنم ازم خواست بشینم. نشستم و با شایان سلام علیک کردیم.هممون معذب بودیم و نمیدونستیم چطوری باید شروع میکردیم.تا ساعت 9 همینطوری گذشت و از بیرون پیتزا گرفتیم و خوردیم.من که دیگه پیش خودم فکر میکردم امشب قرار نیست اتفاقی بیفته و فردا دست از پا دراز تر بر میگردیم خونه.گذشت و گذشت تا اینکه شبنم بالاخره اولین جرقه رو زد:«مهتاب یه لحظه بیا بریم تو اتاق من کارت دارم.»مهتاب بلند شد و رفت توی اتاق.حدود 10 دقیقه اون تو بودن و تو این مدت هیچ حرفی بین و شایان رد و بدل نشد تا اینکه صدای مهتاب از توی اتاق اومد:«امین بیا اینجا کارت دارم.»یه نگاه به شایان کردم و رفتم توی اتاق.نمیدونستم اون تو چی در انتظارمه.در اتاق شبنم رو آروم باز کردم و صحنه ای دیدم که سر جام میخکوبم کرد.شبنم و مهتاب روی تخت و لخت.از دیدن ای صحنه اونقدر تعجب کردم که حتی نتونستم از چهارچوب در برم تو.مهتاب تا منو دید سریع بلند شد اومد سمتم و لبش رو گذاشت روی لبام.تنها کاری که میتونستم بکنم همراهی کردن بود.مهتاب آروم آروم داشت دکمه های پیرهنم رو باز میکرد و بعد از در آوردن پیرهنم سراغ شلوارم رفت و خیلی سریع تمام لباسام رو در اورد.نگاهم به شبنم افتاد که روی تخت خوابیده بود و داشت کسش رو میمالید. شبنم بالاخره بلند شد و اومد سمتم و مهتاب رو کنار زد و خودش شروع کرد به خوردن لبای من.منم حشری تر از قبل شده بودم و اصلا متوجه خروج مهتاب از اتاق نشدم.فقط شبنم رو میدیدم که داشت منو سمت تختش میکشوند و وقتی منو روی تخت پرت کرد تازه متوجه شدم مهتاب توی اتاق نیست.تا اومدم حرفی بزنم شبنم خودشو انداخت روی من و لبشو گذاشت رو لبام و منم لباش رو با ولع بیشتری خوردم.مطمئنا مهتاب الان پیش شایان بود و اونام احتمالا شرایط مشابهی داشتن.شبنم همینطور که روی من خوابیده بود پاهاش رو دو طرف بدن من گذاشته بود و کس خیسش رو روی کیرم میکشید و منم لحظه به لحظه بیشتر حشری میشدم و فکر به اینکه خواهرم مهتاب و شایان الان داشتن یه جا توی این خونه با هم سکس میکردن هم حشری ترم میکرد.آروم دستمو به کیرم رسوندم و روی کس شبنم تنظیمش کردم.شبنم هم روی کیرم نشست و خیلی راحت کیرم تا ته توی کسش فرو رفت.مثل اینکه شبنم و شایان بیشتر از ما زیاده روی میکردن.شبنم همینطور داشت روی کیر من تلمبه میزد و شهوتش رو با ناله های یکنواخت و بلندش بیرون میریخت و توی همین لحظات بود که صدای ناله های مهتاب هم از توی حال بلند شد.بله مثل اینکه اونا هم کارشون اوج گرفته بود.با شنیدن صدای مهتاب حشرم چند برابر شد طوری که شبنم رو محکم گرفتم و سریع چرخوندمش و حالا شبنم زیر من بود و من با تمام سرعتم توی کسش تلمبه میزدم.یه کم دیگه تلمبه زدم و کیرم رو از کس شبنم آوردم بیرون.نمیخواستم بدون کردن کونش ارضا بشم.پاهای شبنمو جمع کردمو و اوردم بالا و کیرم رو دم سوراخ کونش گذاشتم.شبنم که فهمیده بود میخوام چیکار کنم با یه ناله ی شهوتی ازم خواست اروم شروع کنم.منم همین قصدو داشتم.با آب کسش سوراخ کونش رو خیس کردم و خیلی آروم کیرمو فشار دادم.کلاهک کیرم خیلی راحت رفت تو و شبنم یه آخ کوچیک و آروم گفت.کم کم فشارو بیشتر کردم و خیلی راحت کیرم رو تا ته توی کون شبنم فرو کردم.مثل اینکه شایان خیلی خوب روی این قسمت شبنم کار کرده بود.کم کم شروع کردم به تلمبه زدن.اونایی که کون کردن میدونن که این حالت از سکس خیلی دخترا رو اذیت میکنه و دردناک ترین حالتش هست.(اینکه تاق باز بخوابونیشون و پاهاشون رو بچسبونی به هم و بدی بالا و همونطوری از کون بکنیشون)اما شبنم حتی زیر تلمبه های سنگین من هم چیزی نمیگفت و فقط آه میکشید.کم کم اونقدر سرعتم بالا رفته بود که شبنم حتی نمیتونست نفس بکشه و فقط هق هق میکرد و چشماش رو بسته بود.یواش یواش به ارضا شدن نزدیک میشدم و بالاخره با یه آه بلند تمام آب کیرم رو توی کون شبنم خالی کردم و روش افتادم.شبنم تقریبا از حال رفته بود و منم وضع بهتری نداشتم.کنار شبنم روی تخت افتاده بودم و داشتم نفس نفس میزدم و عرق زیادی روی صورتم جمع شده بود.حواسمو جمع کردم.صدای آه و اوه مهتاب هنوز داشت از توی حال میومد. کنجکاو شده بودم که اونجا چه خبره.از روی تخت بلند شدم و یه نگاه دیگه به شبنم انداختم.پشتش به من بود و نیمه هوشیار بود و معلوم بود خیلی ضعیف شده.سوراخ کونش کاملا باز بود و آب کیر من از گوشش داشت میریخت بیرون. به سمت در اتاق رفتم و وارد حال شدم.با این که تازه ارضا شده بودم اما صحنه ای که جلوم داشت اتفاق میفتاد بیشتر حشریم کرد. وقتی میدیدم شایان روی مبل نشسته و خواهرم مهتاب داره روی کیرش تلمبه میزنه.سریع رفتم سمت اونا.میخواستم چیزی که مهتاب مدتها منتظرش بود رو بهش بدم.مهتاب پشتش به من بود.مهتاب برگشت و منو دید.شهوت از توی چشماش میبارید.سریع از روی کیر شایان بلند شد و دوید سمت من.اونقدر سریع لبشو به لبام چسبوند که فکم درد گرفت.منو پرت کرد روی مبل و سریع روی کیرم نشست و شروع کرد به تلمبه زدن.شایان که از چهرش معلوم بود هنوز ارضا نشده داشت مات و مبهوت منو مهتاب رو نگاه میکرد.مهتاب همینطوری داشت با سرعت روی کیرم بالا و پایین میرفت.یه نگاه به شایان کردم و یه چشمک بهش زدم و انگشت دستم رو روی سوراخ کون مهتاب گذاشتم.شایان سریع متوجه منظورم شد و اومد پشت مهتاب.با دستام مهتاب رو روی خودم هم کردم و در حالی که کیرم تا ته توی کس خواهرم بود،شایان هم سریع از پشت کیرش روی توی کون مهتاب کرد طوری که مهتاب با یه آه و یه لرزش خفیف با همون فشار اول شایان ارضا شد.دستام رو دور کمر مهتاب حلقه کردم و محکم نگهش داشتم و شایان شروع کرد با سرعت توی کون مهتاب تلمبه زدن.اونقدر با سرعت این کارو میکرد که منم از شدت ضربه ی تلمبه های شایان عقب جلو میرفتم.به خاطر اینکه کیر شایان توی کون مهتاب بود من نمیتونستم تلمبه بزنم و کیرم انگار توی کس مهتاب گیر افتاده بود.شایان محکم و محکم تر تلمبه میزد تا اینکه بالاخره با یه داد بلند ارضا شد و چند لحظه مهتاب رو از پشت بقل کرد و محکم نگه داشت و یواش یواش کیرشو از کون مهتاب کشید بیرون.مهتاب که چشماش خمار خمار بود شروع کرد به خوردن لبای من.جونی نداشت که بخواد روی کیر من تلمبه بزنه واسه همین از روی کیرم بلندش کردم و روی مبل خوابوندمش.یکی از پاهاشو دادم بالا و کیرمو فرستادم توی کسش و خیلی آروم و لایت شروع کردم به تلمبه زدن.با اولین تلمبه آه های آروم و شهوتناک مهتاب شروع شد.هر دفه که کیرم روی میفرستادم تو لباشو گاز میگرفت و وقتی کیرمو عقب میکشیدم یه آه ملایم میکشید.شایان غیبش زده بود و معلوم بود الان کجاست چون صدای شبنم هم چند دقیقه بعد بلند شد.کار من و مهتاب چند دقیقه بیشتر طول نکشید و هر دو مون با هم ارضا شدیم.با دستمال آبکیرمو از روی شکم خواهرم پاک کردمو بقلش کردم.تنها کلمه ای که مهتاب تونست بهم بگه این بود:«خیلی ممنون امین.:» اون روز تا صبح من یه بار دیگه ارضا شدم و اونم وقتی بود که با شایان داشتیم دو نفری شبنم رو میکردیم.مهتاب هم یه سکس تکی دیگه با شایان داشت و بعد همگی از شدت ضعف خوابمون برد.از اون هفته به بعد شبنم و شایان یه دفعه اومدن خونه ی ما و یه دفعه هم شبنم تنها اومد.من از این رابطه ی جدیدی که شروع کرده بودیم راضی بودم و مهتاب هم همینطور و فکر میکنم حالا حالا ها این رابطه ادامه پیدا کنه. جالب ترین بخش ماجرا ایمیلی بود که دو هفته پیش به دستم رسید.یه ایمیل از طرف سامان،پسر عموی بابام.نوشته بود بالاخره اونم تونسته بود به خواستش برسه و خیلی هم از این کار راضی بود.وقتی این ایمیل رو میخوندم نا خودآگاه خندم گرفت.از این میخندیدم که چیزی که فکر میکردم فقط من درگیرش هستم یه جور اپیدمی بود و خیلی ها درگیر این موضوع بودن و خیلی ها اونو تجربه کرده بودن.سکس با خواهر و برادر…. پایان

سکس با دختر دایی کون گندهمن یک دایی دارم که 2 بچه داره یک دختر و یک پسر من با پسرداییم که اسمش نیما است با اینکه از من کوچیکتره ولی خیلی با هم رفقییم شهر زندگی ما با شهر اونا فاصله زیادی داشت ولی من معمولا تابستان میرفتم 1ماه خونشون و اونا معمولا عیدا می اومدن خونه ما . من تا سوم دبیرستان اصلا اهل سکس نبودم ولی از اون به بعد من خیلی تو کف دختر داییم بودم و هر وقت اونا خونه ما می اومدن یا من میرفتم اونجا حسابی دیدش میزدم چون خیلی توپ بود قد حدود 175 وزن حدودا 65 ولی کون بزرگی داشت و سفید بود و همیشه آرایش میکرد و هر وقت میدیدمش میخواستم بخورمش.یه تابستان که من رفته بودم خونه اونا قرار شد یه صبح بریم شمال و صبح فرداش برگردیم دخترداییم به بهونه اینکه درس داره(دانشگاهی بود) با ما نیومد ما رفتیم شمال که طرفای عصر بود که از اداره زنگ زدن و گفتن باید خودت رو سریع برسونی به همین دلیل ما سریع راه افتادیم به طرف خونه حدود ساعت8رسیدیم من یه مقدار ازوسایل رو برداشتم و اومدم بالا(اپارتمان بود)و زنداییم کلید رو داد تادر نزم شاید دختر داییم خواب باشه و زن داییم چون بیرون کاری داشت با پسر داییم رفتن من در رو آروم باز کردم اومدم تو دیدم داره یه صداهایی میاد از اتاق دختر داییم رفتم آروم سرک بکشم که دیدم بله یه پسره داره بصورت سگی دختر دایی ناز کون گنده ام رو میکنه و همین طور که تلنبه میزنه کونش مثل ژله تکون میخورد من به سرعت موبایلم رو در اوردم و یه عکس بعنوان مدرک جرم گرفتم و بعد پریدم تو یکهو دوتاییشون بهت زده به من خیره شدن و پریدم یارو رو گرفتم انداختمش اونور و گفتم گمشو نمیخوام ریختت رو ببینم اونم تته پته کنون پا گذاشت به فرار من رفتم کنار دختر داییم نشستم و گفتم از کی همدیگه رو میشناسین؟گفت این پسر طبقه بالایی و من چند بار اونو تو آسانسور دیدم و یک بار هم بهم شماره داد و این هم اولین باری بود که داشتیم سکس میکردیم .بعد گفتم لباسات رو بپوش تا مامانت نیومده بعدا در بارش صحبت میکنیم.لباسشرو وقتی داشت میپوشید میخواستم همون جا بپرم رو کون سفیدش و جرش بدم ولی نمیشد چون مامانش می آمد .شب که رفتم بخوابم اصلا تا صبح خوابم نبرد چون اون صحنه سکس سگی و کون سفید و تپل و بی موی داخترداییم رو یادت نمیرفت و هی به اون عکسی که ازشون گرفتم نگاه میکردم و کیرم رو میمالیدم .فردا صبح داییم و زن داییم رفتن سرکار و نیما هم کلاس داشت و رفت دخترداییم هم رفت امتحان بده منم پریدم پشت ماهواره و کارت داشتم زدم فیلم سکسی بعد از دیدن 6،7 فیلم دیدم صدای در میاد اومدم که خاموشش کنم که دیدم دختر داییمه دوباره اومدم نشستم سر جام و گفتم که این بهترین فرصته که کونش رو جر بدم.دخترداییم رفت تو اتاقش و داشت شلوارش رو در می اورد که عوضش کنه که من رفتم و چسبیدم پشتش و کیر سیخ کردم رو کردم لای پاش مقاومت کرد و نگذاشت ولی با اصرار های زیاد من بالاخره قبول کرد تی شرتش رو در اوردم و شروع کردم به خوردن پستونای سفید و نسبتا بزرگش بعد اومدم پایین و همینکه شورتش روکشیدم پایین ماتم از کوس بی موی قلبمش لاش رو بازکردم صورتی بود و شروع کردم به لیس زدن اونم حال میکرد و میگفت آه…بخورش همش مال تو منم هی حشری میشدم بعد به سینه خوابوندمش رو تخت و یک بالش گذاشتم زیرش و کونش قلمبه زد بالا لای کونش رو باز کردم و سوراخ سفیدصورتیش رو دیدم وشروع کردم به خوردن وگاز گرفتن کونش و انگشتم رو میکردم تو کونش بعد از اون یک اسپری تاخیری زدم و کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و یک توف زدم و آروم کیرم رو فشار دادم تا سرش رفت تو آه آهش شروع شد و منو حشری تر میکرد آروم شروع کردم به تلنبه زدن و آه آه دختر داییم زیاد شد تا اینکه یهو ساکت شد و من هنوز ولش نکردم بعد به کمر خوابوندمش و پاهاش روگذاشتم رو شونه هام و یکهو کردم توکونش و هی میگفت کافیه دیگه خیلی درد داره تا اینکه داشت آبم می اومد و درش اوردم و ریختم رو پستوناش وقتی نگام به سوراخ کونش افتاد دیدم قرمز کرده و خیلی باز شده دیگه حال نداشتم و همون جا افتادم بعد از ربع ساعت 2تایی رفتیم حموم اونجا هم برام یه ساک زد که خیلی حال کردم بعد از اون دیگه من رفتم خونمون و حدود 4 ماه بعد شنیدم که واسش خواستگار اومده و میخوان که عروسی کنن

من و برادرم شایانوقتی برای اولین بار تونستم شایان رو لخت ببینم از چیزی که میدیدم تا چند روز توی شوک بود.ماجرا مال چهار سال پیش بود که شایان از حموم اومده بود و داشت توی اتاقش لباساش رو عوض میکرد و منم بی خبر از همه جا به هوای برداشتن یکی از سی دی های شایان رفتم توی اتاق و اون صحنه رو دیدم.راستش خودمو معرفی نکردم.من مریم هستم و 22 سالمه.اولین رابطه ی جنسی که داشتم خوب پیش نرفت.اون موقع من18 سالم بود و تازه با یه پسر دوست شده بودم و اونم سر دو هفته منو برد خونشون ولی وقتی میخواست شروع کنه من ترسیدم و فرار کردم و دیگه با هیچ پسری دوست نشدم تا وقتی که اون اتفاق افتاد.شایان برادر کوچیکم هست و 19 سالشه ولی چهار سال پیش و وقتی هنوز 15 سالش بود اولین تاثیر رو روی من گذاشت و اونم دیدن بدن لختش و از همه مهمتر آلت یا به قول شما پسرا کیرش بود.باورم نمیشد که یه پسر پونزده ساله کیر به این بزرگی داشته باشه.وقتی با هم روبرو شدیم هم من و هم اون غافلگیر شدیم به خاطر همین چند ثانیه فرصت پیدا کردم براندازش کنم.اویزون و شل بود و فکر کنم 10-15 سانتی میشد.با تعریفایی که از شیدا شنیده بودم اندام تناسلی پسرا موقع سکس به دو برابر حالت معمولی میرسید و نمیتونستم تصور کنم که کیر آقا شایان موقع اون کار چقدر میتونست بشه.بعد از چند لحظه شایان سریع دوید پشت میز کامپیوترش و داد زد:«حواست کجاست مریم.»من که هنوز گیج و منگ بودم سریع از اتاق شایان اومدم بیرون و رفتم توی اتاقم و شروع کردم به فکر کردن.اون موقع من یه دختر 18 ساله ی بی تجربه بودم و فکر میکردم من و برادرم شایان هیچ موقع نمیتونیم با هم رابطه ی جنسی داشته باشیم ولی اشتباه میکردم و چند سال بعد بالاخره این اتفاق افتاد.این اواخر متوجه نگاه های سنگین شایان روی خودم شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.من از 15 سالگی کلاس ایروبیک میرفتم و حالا دیگه خودم مربی بودم و به خاطر همین هیکل خوبی داشتم و فکر کنم همین هم باعث جذب شایان شده بود.خیلی راحت میتونستم متوجه بشم که وقتی خم میشدم نگاهاش توی سینه هام بود و وقتی راه میرفتم مدام از پشت بهم نگاه میکرد و خب منم زیاد بدم نمیومد.این اتفاق ها گذشت تا اینکه یه شب اون اتفاق افتاد.من و شایان توی خونه تنها بودیم.نمیدونم چرا ولی اون شب لباس بازی پوشیده بودم.یه تاپ تنگ صورتی بندی که خیلی راحت خط سینه هام روی نشون میداد و یه دامن چین دار تا زیر زانو هام.اون شب شایان دیگه با نگاه هاش داشت منو میخورد تا اینکه حوالی ساعت 10 شب بالاخره کارش رو کرد.من توی آشپزخونه بودم و داشتم غذا میخوردم که شایان اومد و بی هوا از پشت خودشو چسبوند بهم.کاملا غافلگیر شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.سریع گفتم:«چیکار میکنی دیوونه؟»دستمو بردم عقب تا شایان هل بدم که فهمیدم شایان هیچی تنش نیست.سریع برگشتم سمتش و دوباره خاطره ی اولین باری که کیر شایان رو دیدم برام زنده شد ولی این بار کاملا روی هوا سیخ بود و واقعا برای یه لحظه ترسیدیم.قطرش اندازه ی سه چهار سانتی بود و حدودا بیشتر از 20 سانت طول داشت.هنوز دقیقا نمیدونستم که چه اتفاقی قراره بیفته ولی با دیدن کیر بزرگ شایان یه دلهره ی خاصی توی دلم افتاد.شایان که متوجه شده بود من محو کیرش شدم دوباره اومد سمتم و این بار سریع تاپم رو داد بالا و شروع کرد با دو تا دستاش از روی سوتین سینه هام رو می مالوند.احساس میکردم قلقلکم میاد ولی اونقدر دلچسب بود که نمیخواستم تموم بشه.دیگه کامل خودمو تسلیم شایان کرده بودم.اونم کارشو خوب بلد بود.خیلی سریع تاپمو از تنم در اورد و بعد هم بند سوتینم رو باز کرد و انداختش یه گوشه و یهو شروع کرد به مکیدن سینه هام. اونقدر حس خوبی بهم دست داده بود که خودم ناخوآگاه دستم روی توی دامنم بردم و از زیر شرت شروع کردم به مالیدن کسم.شایان منو به دیوار چسبونده بود و با سرعت داشت سینه هام رو میخورد و منم هر لحظه بیشتر تحریک میشدم طوری که همینطور که شایان داشت سینه هام رو میخورد،خودم دامنم رو از پام در اوردم و انداختم گوشه ی آشپزخونه.شایان که متوجه کارم شد سریع دستش انداخت دور کمرم و بلندم کرد و بردم توی اتاق و گذاشتم روی مبل و خودش جلو نشست و دستاش رو برد که شرتمو در بیاره ولی نمیدونم چرا ناخوآگاه دستامو گذاشتم روی دستاش تا مانعش بشم.شایان تا این حرکتم رو دید دستاش رو برداشت و این دفعه زانوهام رو گرفت و پاهام رو از هم باز کرد.کسم کاملا خیس بود و شرت سفید رنگم کامل چسبیده بود بهش و شایان هم سریع از روی شرت زبونش رو گذاشت روی کسم.نمیدونستم جیغ بزنم یا ناله کنم.اونقدر به این کارش ادامه داد که وقتی میخواست شرتمو در بیاره اصلا متوجه نشدم و وقتی فهمیدم شرت پام نیست که زبونش رو روی چوچولم حس کردم.خیلی ظریف و آروم زبونش رو روی چاک کسم بالا و پایین میبرد و منم همزمان باهاش روی مبل خودمو بالا و پایین میکشیدم و غرق شهوت بودم. مطمئنا میدونست که من دختر بودم و هنوز نمیدونستم امشب قرار بود چه اتفاقی بیفته.چند دقیقه به خوردن کسم ادامه داد تا اینکه یهو از روی مبل بلندم کرد و گذاشتم روی زمین.به حدی شهوتی شده بودم که نمیدونستم داره چیکار میکنه.شایان سریع دو تا کوسن از روی مبل برداشت و منو دمر خوابوند و اون دو تا کوسن و گذاشت زیر شکمم طوری که کونم کاملا بالا اومد.اونقدری میدونم که همونطوری که دمر خوابیده بودم پاهام رو باز کرده بودم و خودم داشتم کسمو میمالوندم و منتظر بودم تا شایان دوباره بیاد.برای چند لحظه حواسم به خودم بود که احساس کردم یه چیز سرد با سوراخ کونم برخورد کرد.چشمام رو باز کردم و قوطی لوسیون بدن رو کنارم دیدم.به سختی گردنمو برگردوندم و دیدم شایان داره با لوسیون سوراخ کونم رو چرب میکنه. تازه یاد حرف دوستم شیدا افتادم که میگفت پسرا عاشق کون دخترا هستن.درسته شایان میخواست از سوراخ کون باهام سکس کنه.تصمیم گرفتم حرفای شیدا رو نادیده بگیرم و به این کار تن بدم.برای چند لحظه شایان خودشو روی من انداخته بود و کیرشو روی چاک کونم میکشید تا اینکه بلند شد و پاهام رو همونطوری باز کرد و بین پاهام نشست.سر کیرشو احساس کردم که روی سوراخ کونم گذاشته. اونقدر داغ بود که سردی لوسیونی که به سوراخ کونم مالیده بود رو حس نمیکردم.یه کم کیرشو روی سوراخ کونم تکون داد و چند تا ضربه با کف دستش به لمبرای کونم زد و آروم کیرشو فشار داد.برای یه لحظه احساس کردم میخوام منفجر بشم.نفسم بند اومد. نمی دونستم باید جیغ بزنم یا داد.اونقدر به خودم پیچیدم که به اولین ارگاسمم رسیدم.شاید دو سه سانتی کیر شایان توی کونم بود. همونطوری نگه داشته بود تا اینکه فشارو بیشتر کرد.میتونستم کیر بزرگ شایان رو حس کنم که داشت توی سوراخ کونم جلو و جلوتر میرفت و من فقط داشتم لبامو گاز میگرفتم و منتظر بودم متوقف بشه ولی اون کیر بزرگ تا کاملا توی کونم جا بشه خیلی مونده بود.شایان همینطور که جلوتر میومد بعضی موقع ها متوقف میشد و بعضی موقع ها یه کم عقب میکشید و دوباره جلو میرفت تا اینکه احساس کردم کاملا بدنش چسبیده به کونم و این یعنی کیرش رو تا انتها توی کونم کرده بود.اونقدر ها هم که شیدا میگفت سخت نبود و فقط وقتی میخواست شروع کرد درد عجیبی داشت.شاید برای دو دقیقه شایان توی همون حالت روی من خوابیده بود تا اینکه همونطوری که کیرش توی کونم بود کمرمو گرفت و کشید عقب و بلندم کرد طوری که توی حالت چهاردست و پا جلوش بودم و اونم پشتم بود.یه کم دیگه صبر کرد تا اینکه احساس کردم کیرشو داره میکشه عقب. فکر کردم میخواد در بیاره ولی وقتی کیرشو تا حدودا نصفه کشیده بود عقب دوباره با سرعت و قدرت بیشتر فرو کرد.یهو دوباره نفسم بند اومد.بازم این حرکتو تکرار کرد و یواش یواش سریع تر شد.فقط میتونستم حس کنم کیر بزرگش رو تا آخر میکشه بیرون و دوباره با شدت میفرسته تو.منم بیکار نبودم و دستم رو از زیر روی کسم گذاشته بودم و غرق شهوت بودم.دیگه دردی نداشتم و تازه داشتم اوج هم میگرفتم.شایان خیلی سریع کیرشو توی کونم جلو و عقب میکرد و صدای شالاپ شالاپ برخورد بدنش با بدن من بیشتر تحریکم میکرد.اونقدر به مالیدن کسم ادامه دادم تا به ارگاسم دوم رسیدم ولی شایان کارش تمومی نداشت.همینطوری سرمو گذاشته بودم زمین و از لای پاهام داشتم به کیر شایان نگاه میکردم که توی کونم عقب جلو میرفت.یه کم سوزش داشتم ولی به لذت نگاه کردنش می ارزید.کم کم احساس کردم سرعت شایان خیلی بیشتر شده تا اینکه یه آن شایان کیرشو تا ته کرد توی کونمو و منو محکم نگه داشت و احساس کردم برای چند لحظه کیرش کلفت تر شد و بعد شروع کرد به نرم شدن.شایان هلم داد و من دوباره افتادم روی کوسن ها و اونم روم افتاد و کیرش خیلی آروم از کونم خزید بیرون.یه کم همینطوری روم بود تا اینکه بلند شد و کنارم نشست و با دست شروع کرد به نوازش سوراخ کونم.احساس میکردم وقی انگشت شایان میره توش همینطوری باز میمونه.کوسن ها رو از زیرم برداشتم و نشستم و به شایان نگاه کردم.اونقدر غرق در لذت بودم که یه لبخند زدم و لبمو بردم جلو و شایان هم سریع لبمو بوس کرد.اون شب یه بار دیگه هم چند ساعت بعد با هم سکس کردیم و اون اتفاق اولین رابطه ی جنسی من با برادرم و کلا اولین رابطه ی جنسیم بود و حالا که دو سه ماهی میگذره شاید هفته ای یه بار یا دو هفته ای یه بار وقتی موقعیتش پیش میاد بازم به قول خود شایان بهش کون میدم.تازه متوج شده بودم که چه لذتی رو تو تمام این سالها توی خودم خفه کرده بودم و حالا برادرم داشت اون رو بهم تقدیم میکرد.لذت سکس بدون ترس.بدون واهمه از اینکه بکارتت رو ازت بگیرن و بدون ترس از اینکه بعدا بخوان ازت سو استفاده کنن.کاملا امن و مطمئن و لذت بخش.به تمام دخترایی که وبسایت شهوانی رو میخونن توصیه میکنم اگر برادری دارید و میخواید سکس رو شروع کنین بهترین کار همینه و سعی کنید یه جوری به طرف بفهمونید که راضی هستید.چمیدونم مثلا لباسای باز جلوش بپوشید یا اتفاقی بدن لختتون رو بهش نشون بدید یا هر کاری که به ذهنتون میرسه ولی این کارو بکنید و مطمئن باشید پشیمون نمی شید….پایان

عشق شیرین. نه ببخشید تلخسلام دوستان عزیز من پرستو هستم 29ساله ساکن تهران. کارمند بانک. میخوام داستان زندگی فوق العاده شیرین منو همسرمو که به یه کابوس مبدل شد رو واستون تعریف کنم.این داستان برای من قسمت هاییش بسیار دردآوره و با گریه احتمالا همراه میشه. همه چی از اونجایی شروع شد که ما بعد از 9سال از محله ای که توش بودیم (صادقیه) رفتیم یه محله جدید. تازه درسم تموم شده بود بعد از یه سال با کلی پارتی بازیو مکافات استخدام بانک شدم. هر روز ساعت از خونه میزدم بیرون. یادمه درست روز اولی که داشتم میرفتم سر کار یه پسر خوشتیپ سوار یه (آزرا) جگری رنگ شده بود. من منتظر تاکسی بودم که دیدم آروم با ماشین از کنارم رد شد. منم هیچ اعتنایی نکردم. خلاصه اون روز تموم شدو روز بعد دوباره همون پسره اومد. پیش خودم گفتم لابد مزاحمه ( اینم بگم که من کلا حوصله ی اینجور کارا رو که بخوام شماره بگیرمو زنگ بزنمو اینجور چیزارو اصلا نداشتم. مخصوصا اینکه دیگه استخدام هم شده بودم) بازم با ماشین ازجلوم رد شدو یه نگاه خاصی بهم کرد. از جلوم که رد شد چند متر بعد از من وایساد. از ماشین پیاده شد. منم پشتم به اون بود. دیدم صدا زد: خانوم خیلی ببخشید. برگشتم دیدم ماشالا یه پسر قد بلندو خوش استیل خیلی خوش قیافه جلوم واساده. (خدایی قصد تعریف از خودمو ندارم ولی اینم بگم که منم خیلی قیافم به گفته دوستانو فامیل خوشگله که متاسفانه بعضی مواقع برام دردسر ساز میشد.) نگاش کردم اصلا بهش نمیومد از این بچه پر رو های مزاحم باشه اگه حتی 1درصد فکر میکردم مزاحمه عمرا محلش نمیذاشتم. گفتم: بله امرتون؟ گفتش دیروز که دیدمتون نمیدونم چی شد که انگار مهرتون به دلم نشسته. خیلی بهتون دلبستم. گفتم: آقای محترم خواهش میکنم بفرمایید درست نیست تو محل واسه دختر مردم مزاحمت درست کنین. گفت باور کنید من آدم بی ادبی نیستم(خدایی راست میگفت) فقط ازتون خوشم اومده من نمایشگاه اتومبیل دارم توی نیاورون اینم کارت نمایشگاس. خواهش میکنم این کارتو بگیرید من خیلی دوست دارم باهاتون آشنا بشم. وااقعا دیشبو خوابم نبرد…. من همینطور محو حرف زدنش بودم. گفتم آقای محترم دارم باهاتون محترمانه صحبت میکنم. زشته بخدا شما اومدی جلوی من میگی این کارتو بگیر. خواست دوباره شروع کنه حرف زدن که یه تاکسی رد شد. گفتم فلکه؟ تاکسی وایساد سوار شدم. تو راه همش به حرفاش فک میکردم. شب هم اومدم خونه همش تو فکر این پسره بودم. روز بعد خواستم برم سرکار داییم خونمون بود و با ماشینش منو تا یه جایی رسوند و قتی داشتم از سر خیابونمون رد میشدم دیدم باز پسره اونجا وایساده و تکیه زده بود به ماشینش. به خودم گفتم نه این پسره دست بر دار نیست.باید یه کاریش بکنم. یخورده اعصابم بهم ریخت. اینجا بود که پیش خودم گفتم ای کاش من قیافم یه خورده زشت تر بود. روز بعد باز قبل از من سر خیابون حاضر بود. من که رسیدم اونجا دیدم یخورده ذوق کرد اومد طرفم گفت سلام. دیرئزم خیلی منتظرتون موندم ولی نیومدین گفتم آقای محترم بازم شما؟؟؟؟ احساس کردم دلش شکست خیلی مظلومانه گفت بببخشید توروخدا ولی اگه این کارتو از من بگیرین بخدا خیلی لطف میکنین. دلم براش سوخت گفتم گیریم که کارتو گرفتم. ولی خوب نیست ادم با کسی به زور دوست بشه ها؟؟؟ گفت من آزارم به یه مورچه هم نمیرسه. چه برسه به اینکه بخوام به یه خانوم محترمی مثله شما زور بگم. کارتو گرفت جلوم گفت: خواهش میکنم؟ بعد کلی مکث کارتشو گرفتم. خیلی خوشحال شد گفت هر موقع از روز یا هر موقع از شب تماس بگیرین من جواب میدم. بی صبرانه منتظر تماستونم. گفتم چشم. حالا دیگه شما بفرمایید. مسرانه سوار ماشین با کلاسش شدو رفت. شب بهش زنگ زدمو خلاصه دوستیمون از اون روز شروع شد. اسمش پویا بود. منم که اسممو بهش گفتم دیدم گفت چقدر بهم میان: پویا و پرستو. خلاصه دوستی ما روز به روز بیشتر میشد خونشون درست کوچه پشت ما بود. ببخشید این جزییاتو مو به مو گفتم آخه دلم نمیومد ازش کم کنم. خلاصه بعد از 3ماه رفتو آمد که تقریبا هرروز منو تا نزدیکای محل کارم میرسوند. جالبه شعبه ای که من توش بودم تا نمایشگاه پویا اگه پیاده میرفتی 5 دقیقه راه بود. هر روز غروبا با هم بیرون میرفتیم. و واقعا مهر جفتمون به دل هر دوتامون نشسته بود. با خونوادم صحبت کردم. یه خواستگار دارم که ایندفعه دیگه جوابم مثبته. خونوادم خیلی ازین تصمیم من خوشحال شدم چون دیگه داشت سنم بالا میرفت آخه من خیلی از خواستگارامو رد کردم.. خلاصه ما بعد از خواستگاریو تحقیقاتو اینا…. بالاخره جواب مثبت دادم. برج 9 بود که منو پویا عقد کردیم. یه خونوادیه خیلی ثروتمند و محترم بودن. پدرشون هم متاسفانه تویه تصادف سال 86فوت شده بود. پویا بودو مادرشو 2تا دیگه از خواهراش. نمایشگاهم به ارث رسیده بود به پویا. میخواستن واسه تنها پسر خونوادشون سنک تموم بزارن. تو اون مدت که عقد بودیم سرمون خیلی شلوغ بود. چندتا دیگه هم عمو داشت که پویا رو خیلی تو کاراش کمک میکردن. یه مراسم عروسی خیلی با شکوه در راه بود. واسه ی 4/1/1388 یه تالار بسیار شیکو مجلل رزرو کردیم. روز عروسی فرا رسید همون آزرای جگری رنگی که صبحا سر کوچه مزاحمم میشد حالا شده بود ماشین عروسم. من عاشق پویا و پویا عاشق من. بعد از اینکه از آرایشگاه اومدمو با ماشین خوشگلش اومد جلوم و اون لحظه که وارد تالار شدم و و قتی پویا رو انقدر خوشتیپ و زیبا و خودمو انقدر ماه میدیدم و انقدر مراسمو با شکوه دیدم احساس کردم که منو پویا زیباترین زوج جهان هستیم. اون لحظه که تو عروسی داشتیم رو به روی هم میرقصیدیم روزایی رو یادم میومد که چقدر مظلومانه از من خواهش میکرد که تورو خدا این کارتو ازم قبول کنین. بیشتر بهش عشق میورزیدم. مراسم عروسی به پایان رسید در اوج شکوه. شب که دیگه رفتیم به سمت خونه یه آپارتمان 90 متری تویه نیاوران داشت. رسیدیم خونه اونشب شبی بود که من بالخره بعد از 25 سال باید زن میشدم. به کمک هم لباسامون رو دراوردیم باور کنید فقط 1ساعت پویا گیر های سرمو باز کرد. ساعت حدودای 3 شب بود رفتیم رو تخت. دراز کشیدیم. یه خورده استرس داشتم ولی عشقی که بین ما دوتا بود استرسو از بین میبرد. سرمو گذاشتم رو متکا خیلی خوابم میومد. اونم پشت من دراز شد. یخورده خجالت میکشید بهم نزذیک شه. گفتم پویا. گفت: جانم؟ چرا انقدر دور خوابیدی از من؟ هیچی الان میام. زود باش بیا منو بغل کن. پشتم بهش بود. اومدو از پشت منو بغل کرد. یه دستشو از زیرم گردنم رد کرد دست دیگشم گذاشت رو سینم. گفت: عزیزم بیا اینم بغل. سرش پشت سرم بود داشتیم خاطرات دوران دوستیمونو ورق میزدیم. میگفتش که خیلی بد جنسی که با من اینطوری رفتار میکردی. منم گفتم خوب به سرت آوردم هاهاها. گفتم حالا میشه یه چیز بگم بهت: گفت شما دوچیز بگو. گفتم عاشقتم. اونگفت من بیشتر من میمرم برات. یه بوس از گردنم کرد. سینمو تو دستاش گرفت یه فشار کوچیک داد. رومو برگردوندم و شروع کردیم از هم لب گرفتن عاشقانه لبای همو میخردیم و همدیگرو میبوسیدیم. من یه آستین حلقه ای صورتی با یه شلوارک صورتی که باهم ست بودن تنم بود. پویا هم یه آستین حلقه ای سفید نایک با شلوارک که به زیبایی اندامش می افزود. دستشو کرد تو لباسم و از رو کرست سینمو میمالیدو منم دستمو کرده بودم تو لاسش و نازش میکردم. لباسامون رو با یکم خجالت دراوردیم. دستشو رو کونم میکشید منم کیرشو تو دستم گرفته بودم. انگشتاشو کرد تو دهنم حسلبی خیس که شد کشید رو کوسم. بدن جفتمون کاملا بی مو بود پویا مربی شناست و میگفت ورزشکار نباید بدنش مو داشته باشه. با کوسم بازی کرد انگشتشو میمالید خیلی حشریم کرده بود منم اونو همینطور. با یخورده خجالت پرسید عزیزم حالت خوبه. منم که داشتم آه میکشیدم. گفتم عالی عزیزم… گفت یعنی آماده ای که زن بشی؟ گفتم آره ولی پویا جون آروم من میترسم. خیالت راحت عزیز دلم. کاملا برهنه بودیم بهم گفت پاشو بیا لبه تخت. وایسادم لبه تخت دراز کشیدم یخورده با دست واسش جلق زدم کیرش گنده شده بود. کیر انصافا خوبی داشت. نه خیلی بزرگ که زنشو اذیت کنه نه کوچیک که طرفش حال نکنه. خلاصه کیرش حسابی شق شد از تخت پایین رفت کیرشو مالید به کسم. آروم سر کیرشو گذاشت رو کسم. وای بازم استرس داشتم. نکنه خیلی دردم بیاد نکنه جر بخورم. اولین بار یود که کیر بهم میخورد و اولین سکس در زندگی. پویا اروم کیرشو هل داد تو یه جیغ کوتاه زدم. احساس سوزش میکردم. کیرشو بیشتر کرد تو. درد داشتم اما نه اون چیزی که تصور میکردم. حدود یه دقیقه کیرشو تو کسم نگه داشت تو این مدت همش قربون صدقم میرفت. بعد از یه دقیقه کیرشو دراورد بله من زن شده بودم. باز شروع کرد به کردن. جونم قربون پرستو پونم برم که انقدر نازه. انقدر ماهه. پویا جون فقط تویی کهبیش از حد عاشقشم. شب اول من هم گذشت…. و ایام هم میگذشت. یه روز داشت از سر کار میومد زنگ زد به گوشیم گفت امشب میخوام یه سکس رویایی داشته باشیم با هم پرستو جون تا من میام خودتو لخت کن. گفتم ا ا ا ا بی ادب لخت کن یعنی چی؟ شاید صدات رو پخش باشه یکی خونه باشه. گفت خب اونم یه حرفیه ولی تا میام خونه سریع لخت شده باشی. گفتم حالا منو اذیت میکنی بذار برسی خونه به حسابت میرسم. درو باز کرد من لخت مادر زاد رفتم تو بغلش. سلااااااام پویا جووووون. سلام عزییییییزم. کیفشو انداخت زمین سریع منو انداخت رو مبل شلوارو پیراهنشو از تنش در آورد شرتشو منم کشیدم پایین کیرشو گرفتم کردم تو دهنم براش حسلبی ساک زدم. خیلی حال میکرد. همش دستشو میکرد تو موهام. دستشو میکشید رو پشتم. گفتم بسه دیگه بچه پر رو من اگه خودم نگم تو تا فردا هم کوتاه نمیلی. زود باش حالا نوبته توه. گفت چشم. فقط ایندفعه رو از پنجره پرتم نکن بیرون. خندم گرفت گفتم دیوونه. زودباش دیگه الان گریه میکنم هاااا؟ سرشو گذاشت رو کسم خیلی ماهرانه میخورد. بعد از 2-3 دقیقه سرشو از رو کسم برداشت. گفت کی به کی میگه بچه پر رو. بازم خندیدم. رو مبل نشست کیرش حسابی شق بود نشستم رو پاشو کیرشو تنظیم کردم تو کسم رفت تو. یه اه کشیدم. گفت جون قربون این کس تنگ پرستوی خوشگلم برم. بالا پایین کردم جفتمون حساب حال میکردیم. بعد از چند دقیقه حالتمونو عوض کردیم. زانومو گذاشتم رو مبل و پشت کردم به پویا کیرشو از پشت کرد تو کسم. اه اه عزیزم. بکن منو. جانم چشم. پرستو الان کیرم کجاته؟ تو کسمه عزیزم. قربون شوهر گلم برم. کلی قربون صدقه هم رفتیم بعد منو انداخت کف زمین. پاهامو گذاشت رو شونش دوباره شروع کرد تو کسم تلمبه زدن. اخ آروم. عزیزم اه اه. دستشو گذاشته بود ر سینه هام. پستونامو بعضی وقتا آروم فشار میداد. یهو کیرشو کشید بیرون آبکیرش با فشار پاشید رو شکمو سینم. بعد گفت حالا شما تصمیم ندارین ارضا بشین نه ؟ گفتم : زود باش منو باید ارضا کنی. انگشتشو گذاشت رو کسم انقدر مالید که ارضا شدم. آب کسم رخت رو پارکت کف خونه. بعد از 10 دقیقه بیحالی تو بغل هم رفتیم یه دوش گرفتیمو شام خوردیمو خوابیدیم. زندگی ما فوق العاده شیرین و زیبا بود…. روز به روز من عشقم به پویا بیشتر میشد و اون هم همینطور. حدود 2 سال بعد از ازدواجمون بود پویا گفت من بچه میخام. اتفاقا خودمم موافق بودم. کلی نشستیم فکر کردیم و بالاخره این تصمیمو قطعی کردیم. پویا گفت پرستو جونم پس امشب بچه رو میریزم تو شکمت. گفتم چشم. بچمونو بریز تو شکمم. شب اومد خونه رفتیم تو تخت سکس آغاز شدو و پچمون تو راه بود یعنی تو کمر آقا پویا مگه رضایت میداد طوله سگ که بعد از سماجت پویا بعد از 10 دقیقه پویا گفت داره میاد گفتم OK بده بیاد بچه خوشگلمو. ابکیرشو با فشار تو کسم خالی کرد داغیشو تو کسم حس کردم وا قعا از سکس لذت میبردم. بیشتر از من پویا از سکس با من حال میکرد. خلاصه ما همش منتظر علایم بارداری مثله حالت تهوع و استفراغ و اینجور چیزا پودیم اما اتفاقی رخ نداد به یه مشاور مسایل جنسی مراجعه کردیم گفت دوباره اینکاره تکرار کنین بازم اینکارو چندین بار تکرار کردیم اما باز خبری نشد. کم کم نگران شده بودیم. پیش یه متخصص رفتیم گفتم اگه اینطوری باشه متاسفانه مشکل از یکی تونه. خلاصه گفت باید آزمایش بدین. پویا ناراحت شد و گفت نخیر آزمایش لازم نکرده. ما خودمون مشکلمونو حل میکنیم. واقعا جفتمون فقط دوست داشتیم بچه دار شیم یه ماه گذشت داشتم از فکرش بیرون میومدم. که یه شب پویا بهم گفت عزیزم اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی. گفتم من عاشقتم گور بابای بچه مون. گفت: ا ا ا جدی یعنی گور من دیگه؟ از خنده غش کرده بودیم. گفتم پویا: گفت جانم ؟ اگه مشکل از من باشه چی گفت من عاشقتم. با مشکل بی مشکل. گفتم پس فردا بریم آزمایش بدیم گفت فکره خوبیه فردا صبحش چندساعت مرخصی از بانک گرفتم رفتم پیش دکتر و قت آزمایش گرفتم واسه پس فردا صبح. رفتیم آزمایشو دادیم دکتر گفت هفته بعد جوابش آماده میشه. تو این هفته همش مضطرب بودم مبادا که مشکل از من باشه؟ مبادا پویا نسبت به من دلسرد بشه. اصلا نباید میرفتیم آزمایش شاید این باعث بشه زندگیمون بهم بخوره. دوستان عزیز چشام داره باد میکنه از بس گریه کردم. الانم دارم هق هق میکنمو اینو مینویسم. خلاصه روز موعود رسید به آزمایشگاه رفتمو جوابو گرفتم. ولی اطمینان به عشقمون داشتم. جواب اومد و دکتر گفت که مشکل از کدوممونه. از آزمایشگاه بیرون رفتم. دیدم گوشیم زنگ خورد پویا بود. چیشد؟ جوابو گرفتی؟ آره عزیم گرفتم. مشکل از منه پویا جون. گفت خب اشکال نداره کار نداری مشتری دارم. اینو که گفت یخورده ته دلم لرزید چون هیچ وهمیشه قبل از اینکه قطع کنه حداقل 2بار میگفت دوست دارم. پیش خودم گفتم لابد سرش شلوغه چه اشکال داره. شب اومد خونه رفتارش مثله همیشه نبود من مطمئن شدم که یه چیزیش هست. گفت پرستو جواب آزمایش کجاست ؟ گفتم هیچی انداختم دور. ولی اونو تویه دراور زیر لباسام مخفی کرده بودم. گفت ا ا ا واسه چی انداختی دور؟ گفتم ما میخواستیم ببینیم مشکل از کیه که فهمیدیم دیگه مشکل از منه پویا جون. اگه میخوای بیا منو کتک بزن کتک نمیزنی من تورو کتک میرنم. گفتم یه شوخی باهاش کنم یخورده بخنده. اصلا هیچ اهمیت نداد. من دیگه شک نداشتم که این بخاطر چی منو تحویل نمیگره. گریه ام به اوج رسیده. روز به روز رفتارش به من سرد تر میشد. یه روز دیگه خیلی اعصابم داغون بود گفتم اهههه پویا اصلا معلوم هست که تو چته؟ چرا انقدر اخلاقت عوض شده دیدم اونم بغضش ترکید گفت بله اخلاقم عوض شده چون من بچه میخوام پرستو میفهمی؟ باورم نمیشد این همون پویایی بود که به عشقش انقدر اطمینان داشتم. اونشب خیلی گریه کردم خیلی. صبح که بیدار شدم رفته بود نمایشگاه. من تصمیم خودمو گرفته بودم. وسایل مهممو جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم که به شوهرش زنگ بزنه که یه بیلیط کیش واسم بگیره. من همون روز صبح با شوهر خواهرم که کارمند فرودگاه کیش بود هماهنگ کردم تا من بیام کیش اونم با مهراباد تماس گرفت خلاصه بلیطم جورشد. جواب آزمایشو گذاشتم رو مبل یه نامه واسه عشقم پویا نوشتم گذاشتم رو مبل پیش جواب آزمایش. قسمت هایی از نامه نا اونجایی که یادمه به شرح زیر: سلام عزیز دلم منم پرستو همونی که براش میمردی. هنوزم عاشقم هستی ؟ حالا که جواب آزمایش اومده و مشکل از منه بازم عاشقمی ؟ نه عزیزم تو دیگه عاشقم نیستی. متاسفانه تو از امتحانی که ازت گرفتم بازنده بیرون اومدی. من جواب آزمایشو گرفتم ولی مشکل از من نبود مشکل از تو بود پویا جون. باور نداری جواب آزمایش رو دسته ی مبله میتونی خودت بخونی. مشکلتم با یه دوره 1ساله مصرف دارو برطرف میشد. ولی متاسفانه تو بد کردی… خیلی بد. منی که حاضر بودم جونمو فدات کنم. بد جوابم دادی. عشق ما خیلی زیباتر از این بود که که بخواد به خاطره بچه از هم بپاشه. عجب زندگیه تلخی. عشقمون دو طرفه بود نه ببخشید یه طرفه چون اگه عاشم بودی به این سادگی دلمو نمیشکوندی. حالا هم فرصتی واسه جبران نمونده. با اینکه بعد از اون رفتارت ازت متنفر شدم ولی باز بهت میگم دوست دارم. ارادتمند شما پرستو جهانبخش. الان نزدیکه 3-4 روزه اومدم مرخصی کیش. خونه خواهرم. هرچی زنگ میزنه که تورو خدا تورو به عشق پاکمون به من یه فرصت بده. من بهش میگم امکان نداره برگردم تو خودتو ثابت کردی..

سكس با زن داداش زينب سلام داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميكرده به 6ماه بيش كه من برايه كرفتن يك سري آزمايشات بزشكي مجبور شدم برم تهران و جون تعداد اين آزمايشها زياد بود 1ماهي رو مهمون داداشم بودم. داداشه من كارمند بانکه و هرروز صبح ميره سركار وبعد از ظهر حول حوشه ساعت 4/30برميكرده خونه منم تو اين 1ماهي كه بيششون بودم صبح زود ميرفتم آزمايشكاه و دمه ظهر برميكشتم خونه,{من جند وقتي بود كه كليه هام مشكل بيدا كرده بود و دكترم برايه تشخيص بيماريم كلي آزمايش مرحله ايي برام نوشته بود كه بايد انجامشون مي دادم}. زن داداشه من يك زن خانداره و خيلي هم مومنه جوري كه تو خونه بيش من چادر سرش ميزاره و حتي با من دس هم نميده همين خصوصياتشم باعث شده بود كه من بشتر تشنه لمس كردنش باشم 1هفته اولي كه خونشون بودم زن داداشه بيجارم همش تو خونه با چادر بود اونم تو كرمايه تابستون منم كه ميديدم سختشه ميرفتم تويه ي اتاق ديكه تا اون راحت باشه. من شبها تويه اتاق ميخوابيدم و داداشمو زنش تو نشيمن. منه بد بختم اكه نصفه شب دستشويم ميكرفت نميتونستم برم دسشويي جون اونا وسط نشيمن خوابيده بودن . زن داداشمم هر روز صبح وقتي داداشم ميخواست بره سركار اجبارأ بيدار ميشد و قبل از اين كه من بيدارشم رخته خوابشونو جمع ميكرد بيجاره موقع ايي كه صبحانه منو ميداد خوابش ميومد ي روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم ودر اتاقو باز كردم با ي صحنه عجيب دوس داشتي روبه رو شدم واي زن داداشم با ي تابو شروارك تنك كه به كونه خشكلش جسبيده بود تويه رخت خواب خوابيده بود خشكم زده بود جون تا اون روز بدنه زن داداشمو نديده بودم از جام نميتونستم تكون بخورم اون ي تاب نازك سفيد تنش بود كه تمامه بدنشو نمايان ميكرد از شانس خوبه من ظاهرا زن داداشم خواب مونده بود نميدونستم جيكار كنم كيرم بدجوري سيخ شده بود و منم همش سعي ميكردم كنترلش كنم رفتم نزديكش واي سينه هاش از زير تابش معلوم بود از هوس داشتم ميمردم كوسه خوشكلش بينه باهاش برس شده بود داشتم ديونه ميشدم آروم نفس ميكشيدم و با كيرم ور ميرفتم جرعته اينو كه بهش دس بزنمو نداشتم` واي چه موهايه قشنگي داشت من تا اون روز حتي موهاشم نديده بودم ي بدنه كشيده با موهايه بلند دوتا سينه نك تيز با ي كونه كرد كه از رو شلواركش داشت ديونم ميكرد ميخواستم ببوسمش ولي ميترسيدم نميدونستم جيكار كنم خوب كه از ديدنش سير شدم رفتم سمت دستشويي كه سر صبح ي جق حسابي بزنم سرحال شم وقتي دره دستشويي باز كردم از صدايه در زن داداشم بيدار شد و وقتي منو ديد شوكه شد و سريع ي ملافه انداخت رو خودش منم كه خشكم زده بود رفتم تو دستشوي و درو بستم جند دقيقه ايي تو دستشويي بودم` نميدونستم الان چه واكنشي از خودش نشون ميده از دستشويي كه آمدم بيرون زن داداشم رخت خوابهارو جمع كرده بود وي چادر انداخته بود سرشو رفته بود تو آشبزخونه تا برام صبحانه درست كنه منم به رويه خودم نياوردمو نشستم رو ميزو صبحانمو خوردمو خداحافظي كردمو رفتم به سمت بيمارستان تو مترو همش به صحنه ايي كه امروز صبح ديده بودم فك ميكردم و با خودم ميكفتم كاشكي حداقل 1بار كونشو لمس ميكردم كاشكي ازش فيلم ميكرفتم همش تو اين فكرا بودم كه نفهميدم كي رفتم بيمارستانو كي بركشتم خونه وقتي رسيدم خونه ساعت 11ظهر بود زنك زدم كسي باز نكرد جند بار كه زنك زدم زن داداشم اف افو برداشتو درو باز كرد وقتي در خونه روباز كردم زن داداشم تويه حموم بود برايه همينم درو دير باز كرده بود لباسمو عوض كردم ي فكر اينه برق آمد تو ذهنم كه برمو از لايه دره حموم زينب جونو ديد بزنم قلبم تند تند ميزد رفتم سمت در حموم از بشت شيشه ميشد سفيديه تنشو ديد ولي از بد شانسيه من حمومشو ي روزنه كوجيكم نداشت كه من بتونم عشقمو ببينم بركشتم تو نشيمنو تلوزيونو روشن كردم داشتم شبكه 3 مسابقه كوي و ميدانو ميديدم كه زن داداشم از حموم آمد بيرون سلام كرد منم سرمو كه بركردوندم بهش سلام كنم ديدم كه چادر سرش نذاشته و ي لباس نسبتا راحت بوشيده منم به رويه خودم نياوردم و كاملا عادي برخورد كردم اونم رفت از تويخجال ي ليوان شربت برام آوردو كنارم نشست سر صحبتو باز كردو در مورد همه جيز باهام حرف ميزد تا حالا انقدر باهام راحت نبود حين صحبتهاش دستمو كذاشتم رويه مبل بشت كردنش در مورد همه جيز حرف ميزد منم مثلا دارم كوش ميدم سرمو به علامت تاييد تكون ميدادم ازش برسيدم جرا بجه دار نميشين {اخه داداشمو زن داداشم 2ساله كه ازدواج كردن و هنوز بچه دار نشدن}كفت كه هنوز آمادكي نداره و جون خالش درحين زايمان فوت كرده ميترسه منم مثالا نصيحتش ميكردمو دل داريش ميدادم بين همين حرف ها بود كه زن داداشم يهو كفت صبح جه ساعتي از خواب بيدار شدي منم خيلي عادي كفتم نيم ساعت قبل از اينكه تو بيدار بشي بهم كفت جيكار ميكردي كفتم هيجي آمدم بالا سرت ديدم خوابيدي دلم نيومد بيدارت كنم جند دقيقه ايي بالا سرت وايسادم ديدم بيدار نشدي رفتم دستشوي از صدايه در دستشويي بيدار شدي آروم خنديدو كفت بالا سرم جند دقيقه ايستاده بودي آروم كفتم 20دقيقه كفت جيكار ميكردي كفتم به تو نكاه ميكردم كفت مكه تاحالا نديده بوديم كفتم ديده بودم ولي نه اون طوري كفت جطوري كفتم با تابو شلوارك جند ثانيه مكث كردو كفت اونطوري جذابترم يا الان كفتم وقتي با تابو شلوارك ديدمت انقدر مجذوبت شده بودم كه ميخواستم بي اختيار ببوسمت اين جمله رو كه كفتم تو جشمام خيره شد بدنم خيلي كرم شده بود اون به جشمام و لبام نكاه ميكرد آروم بهش نزديك شدم صورتش سرخ شده بود لبامو كذاشتم رو لباش جشماشو بست شروع كردم به خوردنه لباش دستمو كذاشتم روسينشو فشارش ميدادم جه سينه نرمي داشت صورتش خيلي سرخ شده بود جشماشو باز كرد اونم شروع كرد به خوردنه لبام همونطوري كه سينشو ميمالوندم آروم آروم دستمو بردم سمته كسش با دستم كسشو فشار ميدادم اوف جه كسه نرمي داشت نفس نفس ميزد دستشو كذاشت رو كيرم و باهاش ور ميرفت شلوارمو درآوردم اونم بيراهنشو درآورد اوف جه سينه هايي داشت سرمو كذاشت رو سينه هاشو عينه گرسنه ها ميخوردم اونم آه ميكشيد شلوارشو كشيدم بايين اونم بيراهنمو درآورد ي شرت صورتي باش بود كه جسبيده بود به كسش آروم شروع كردم از سر زانو و رونش به خوردن داشت ديونه ميشد وقتي لبامو كذاشتم رو شرتش از شدت هوس باهاشو جمع كرد آرو باهاشو باز كردم و با بينيم كسشو نوازش ميدادم اونم آه ميكشيد آروم شرتشو از باش درآوردم لبامو كذاشتم رو كسش باهاشو محكم جمع كرده بود و با هر زبوني كه به كوسش ميزدم آه ميكشيد يه خورده كه آروم شد شروع كردم به خوردنه كسش با لبام ججولك كسشو ميك ميزدم از شدت حوس با دستاش سرمو به كسش فشار ميداد بدجوري آه و ناله ميكرد منم عينه وحشي ها كوسشو ميخوردم بعد از جند دقيقه بلند شدمو و شرتمو درآوردم اونم از رو كانابه بلند شودو بشت به من خم شد و با دستش كسشو مي ماليد منم از بشت آروم كيرو فرستادم تو كسش و آروم آروم شروع كردمه به تلمبه زدن دستمو كذاشتم رويه باسنش و فشارش ميدادم به سمت خودم آهو ناله جفتموم سر به فلك كشيده بود بعد از جند دقيقه تلمبه زدن زينب بلند شدو منو خابوند رو كانابه و آمد روم كيرمو آروم كذاشت تو كسش وا بالا و بايين ميكرد موج سينش داشت قرقم ميكرد با دستام سينه هاشو كرفتمو فشار ميدادم اونم بالا بايين ميكردو آه ميكشيد از شدت حوس انكشت هايه باهامو به هم فشار ميدادم آبم به شدت داشت ميومد بهش كفتم زينب آبم داره مي ياد اونم سريع از رو كيرم بلند شودو آبم ريخ رو كانابه هردومون خندمون كرفته بود همونطور لخت بوديم كه رفت دسمال آوردو كانابرو تميز كرد بعدشم باهام رفتيم دوش كرفتيم ساعت حولو حوشه4 بود از حموم آمديم بيرون لباسامونو بوشيديم اون رفت برايه داداشم كه نيم ساعت بعد از سركار مي يومد خونه جايي دم كنه منم از بشت جسبيده بودم بهش و با سينه هاش ور ميرفتم صدايه اف اف آمد زن داداشم رفت درو بزنه داداشم بود درو باز كرد منم رفتم رو كانابه نشستم تلوزيونو روشن كردم اونم ي چادر كذاشت سرش و درو برايه داداشم باز كرد;)