بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | سه شنبه – 7 دی ۱۴۰۰

رامين و باران سلام من رامين هستم 18 ساله. اين داستاني از اولين سكس منه كه با دخترخالم باران (البته اسامي مستعاره) داشتم. باران يه دختر خيلي خوشگل و كس بود و 3 سال از من بزرگتر. چاق نبود ولي خيلي گوشت بود. شايد خيليها دختر يا زن چاق دوست داشته باشند ولي من اينجوري نيستم و دختر گوشتي دوست دارم و باران دقيقا همون چيزي بود كه من ميخواستم. من هميشه به فكر اون بودم و هميشه از فرصت براي ديد زدن اون استفاده ميكردم. كون و سينه هاي گنده اون هيچ وقت از جلو چشمام دور نميشد به علاوه اينكه اون جلو من روسري و مانتو نمي پوشيد. ولي من هم به خاطر رابطه نزديكش با خواهرم نميتونستم چيزي بهش بگم. بايد يك كاري ميكردم كه قبل از اينكه اون با خواهرم يا كس ديگه اي حرف بزنه بكنمش. اين گذشت تا اينكه ما با خاله هام(من 5 تا خاله دارم) رفته بوديم شمال و باران هم بود. يه روز صبح بعد از صبحانه ميخواستيم بريم كنار دريا كه باران گفت من سرم درد ميكنه نميايم منم فرصتو مناسب ديدمو يه بهانه جور كردم و گفتم منم نميام. همه رفتن و توي ويلا فقط من موندم و باران. اون رفت روي كاناپه دراز كشيد و به من گفت كه براش قرص ببرم من هم قرصو پيدا كردم و براش بردم و خودم كنار سرش نشستم. داشتيم صحبت مي كرديم و بحث به خاطرات بچگيمون كشيده شده بود(آخه من و باران تو بچگي همبازي هم بوديم ولي بعد از بزرگ شدنمون رابطه مون كمرنگ شد) كه من ياد يه خاطره افتادم و براش تعريف كردم كه اين خاطره اين بود: ((زماني كه من حدود 6-7 سالم بود يه روز من خونه بارانينا بودم و داشتيم تو اتاقش بازي ميكرديم كه اون يه عكسي كه دوستش براش كشيده بود رو بهم نشون داد. عكس يه مرد بود كه كيرش رو هم كشيده بودن. باران به من گفت: رامين ببين دولش رو هم كشيده. عكس رو به من داد و من هم نگاه كردم و خنديديم و بعد بهم گفت: از كجا معلوم شايد زن باشه؟ من گفتم: يعني چي؟ مگه چه فرقي ميكنه؟(من هنوز نميدونستم كه زن ها كس دارند) اون گفت: مگه نميدوني؟ زن ها با مردا فرق دارن بعد شروع كرد توضيح دادن درباره كس. ولي من نفهميدم و اون گفت ميخواي بكشم پايين ببيني؟ و من اسگل هم گفتم: نه.)) و زماني كه داشتم اين خاطره رو براش تعريف ميكردم جمله آخر رو با تأكيد زياد روي كلمه اسگل گفتم. ديدم خوشش نيومد. گفت: ببين رامين فكراي بد به ذهنت نزنه ها! گفتم: خوبه حالا خودت پيشنهاد داده بودي! تازه من كه اصلا چيزي نگفتم؟ گفت: نه تو رو خدا چيزي هم بگو! گفتم: مگه اشكالي داره؟ دستمو از روي صورتش برداشت (تو حين حرف زدن داشتم صورت خوشگلشو ناز ميكردم و كيرم هم داشت منفجر ميشد و از روي شلوار كاملا معلوم بود)و گفت:چي ميخواي از جون من؟ گفتم: نفهميدي؟؟ و خم شدم و يه لب ازش گرفتم. با اكراه لب داد. پا شدم و اونو نشوندم و شروع كردم دوباره لب گرفتن ازش و ليسيدن صورت و گردنش. ديدم ديگه منو كنار نميزنه رفتم سراغ سينه هاش. بعد از ماليدنشون بليزشو درآوردم و سينه هاشو حسابي مكيدم. رفتم سراغ كونش كه ديگه داشتم مي تركيدم از شهوت. كون و كسشو از رو شلوار لي چسبونش ماليدمو سرمو ميكردم تو كونش و ميليسيدم. خيلي اين حالتو دوست داشتم و هميشه تو روياهام اين حالتو تصور ميكردم. ديگه آه آه اون هم دراومده بود كه يهو يه صدايي از حياط اومد. ترسيديم ولي كسي نبود. بهش گفتم: پاشو بريم تو اتاق كه اينجا خيلي ضايعه. رفتيم توي اتاق طبقه بالاي ويلا كه از اونجا اگه كسي ميومد ميتونستيم بفهميم و خودمون رو جمع و جور كنيم. توي راه برق شهوتو تو چشماي باران ميديدم. خوابوندمش روي تخت و شلوارشو در اوردم. نميدونيد چه حسي داشت. خب اولين بارم بود اون هم با كسي كه آرزوي سكس با اونو داشتم. حسابي براش سنگ تموم گذاشتم حتي كف پا و لاي انگشتاشو هم براش ليسيدم(تازه از حموم در اومده بود) بهش گفتم: باران خانوم! نوبت شماس! گفت چيكار بايد بكنم؟ گفتم: همون كارايي كه من كردم.اون هم كرد و من فقط داشتم لذت ميبردم. بهش گفتم بسه ديگه كه طاقتم تموم شد برگرد ميخوام يه حال اساسي بهت بدم. گفت: يه وقت تو كسم نكنيا؟ گفتم: بچه شدي؟ برگرد ديگه؟ گفت: چه جوري؟ گفتم: به حالت سجده بخواب. خوابيد و كيرم رو كردم تو كونش. تنگ بود نمي رفت. رفتم يه كرم پيدا كردم و به كيرم ماليدم. اين دفعه راحت رفت تو. داغ داغ بود. كيرم داشت ميسوخت. يه آخ بلند گفت و گفت: درش بيار خيييلي درد داره. گفتم: درست ميشه(تو داستان هاي سكسي خونده بودم) چند بار تلمبه زدم و به حالت هاي مختلف هم كردمش.البته دو سه بار آبم اومد كه تو كونش ريختم. ديگه نه جوني براي من مونده بود نه براي اون. كنارش خوابيدم و يه لب 5 دقيقه اي ازش گرفتم. ساعتو نگاه كردم تلفنو برداشتم و به بابام زنگ زدم گفتم كجايين؟ گفت ما ساحليم بعد از ناهار ميايم بعد شروع كرد سوال پيچ كردن من. بعد از قطع كردن تلفن به باران گفنم:حالا حالا ها وقت داريم. تو بغل هم يه چرت نيم ساعته زديم و بلند شديم رفتيم حموم. اونجا هم يه بار ديگه آبم اومد. برگشتيم و لباس پوشيديم كه بريم پيش بقيه. از اون به بعد رابطه من وباران بهتر شد ولي هنوز نتونستم دوباره بكنمش. اون روز بهترين روز زندگي من بود. اميدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه. دوست دارم نظراتتون رو بدونم. لطفا اگر هم فحش ميدين فحش خار و مادر ندين.

سکس با شوهر خواهرم بابکمن شیما هستم.هیجده سال سن دارم.خواهرم چند سالی بود که ازدواج کرده بود بابک شوهرش هم مرد خوبی بنظر میرسید این نظر خودمه و کاری به نظر دیگران ندارم ناگفته نماند مرد لارجیه و برای خواهرم و خونشون من و دیگران خیلی خرج میکنه.من و خواهر دیگم در خونه راحت میگردیم مثلا با تاپ و دامن یا بلوز و شلوار.من راحت تر از خواهر بزرگترم میگردم.جریان از انجا شروع شد که یه روزتو خونه با داداشم حسین تنها بودیم که بابک اومد خونمون من پای فیلم تلوزیون بودم حسین با کامپیوتر بازی میکرد.مدتی گذشت که با خندیدن و وای وای کردن بابک نظرم بهش جلب شد.به من نگاهی کرد و گفت ببین گفتم چی رو.موبایلشو اورد و چند تا عکس لختی بچه که مونتاژ شده بود به من نشون داد.خیلی خنده دار بود آخه برای اون بچه بجای دودولش دودول یه مرد گنده رو گذاشته بودن.اونقدر خنده دار شده بود بعد چند تا عکس دیگه نشونم داد. من تاحالا از این عکسها ندیده بودم واحساس کردم که تنم داره گرم میشه. نگاهی به اون ور اتاق انداختم و خیالم راحت شد که حسین نمیبینه.بابک هم بالای سر من ایستاده بود گفت مواظبم تو نگاه کن نگاهی بهش کردم و با لبخند باز عکسها رو دونه دونه نگاه کردم.من اونروز یه تاپ و دامن تنم بود که بابک با ایستادنش بالای سرم میتونس راحت سینه هامو دید بزنه آخه یقش باز بود.به حسین گفت که میری بررامون بستنی لیتری بگیری حسین هم از خداخواسته با پر رویی پول رو گرفت و رفت از خونه بیرون.من نمیدونستم که برای چی حسین رو بیرون فرستاد بعد گفت فرستادمش دنبال نخود سیاه تا راحت باشی.بعد دوباره برام عکسها رو گذاشت و من نگاه میکردم.عکسهای زنهای لخت و مردها که بعضیهاشون در حال حال کردن بودن.برای من جالب بود که این چیزهارو میدیدم آخه دوستام فقط تعریف میکردن.بعد گفت دوست داری فیلمشونم ببینی گفت فیلم چی گفت بذار تا باست بذارم نگاه کنی بعد نشونم داد. یه مرده تو ماشین شلوارشو در میاره و زنه براش داره میخوره من رفته بودم تو عمق فیلمه و هیجان داشتم به آخرش برسه.بهم گفت با حاله آره هیچی نگفتم احساس کردم اونم همینطور توی تاپم رو نگاه میکنه.من که حال خودمو نداشتم یه نیروی بهم میگفت که ادامه بدم.شل شده بودم. گفت عجب سینه هایی داره و هی دست به کیرش میزد از کنار چشم به شلوارش نگاه کردم معلوم بود که راست کرده باز گفت ببین چه حالی میکنن خوشبحالشون مرده چه کیری داره با حرفاش و مالیدن کیرش منم کنترل خودمو از دست میدادم و احساس کردم که یه چیزی ازم زد بیرون ترسیدم که مبادا پریود شده باشم آخه چهار روز پیش پاک شده بودم بلند شدم رفتم دستشویی شرتم رو کشیدم پایین دستمو وسط کسم کشیدم دیدم نه شهوتم اومده و برگشتم روی مبل نشستم بابک باز اومد سراغم و ادامه فیلم رو برام بذاره که گفتم خسته شدم گفت مگه کاری کردی که خسته شدی و موبایلو گرفت جلوی چشمام و گفت بگیرش.من هم باز خیره به فیلم شدم راست میگفت کیره مرده بزرگ بود و زنه هم سینه ها و اندام قشنگی داشت گفتم حسین نیاد بهم گفت حالا حالاها نمیاد و مشغول دیدن فیلم شدم .داشتم نگاه میکردم که دیدم بابک بدون مقدمه از بالای یقم دستشو گذاشت رو سینه هام وگرفتشون من سوتین نبسته بودم و یک باره یه حال عجیبی تنم رو گرفت گفت شیما جان سینه های تو کجا اون کجا نمدونستم تواون لحظه باید چی بگه و بابک میمالید زبونم بند اومده بود فقط با خجالت گفتم میشه دستتون رو در بیارید یقم گشاد میشه.بهم گفت سینه های سفتی داری شیما.گفتم یکی میاد تو زشته گفت کسی نمیاد.همینطور با سینه هام بازی میکرد ولی وجدانی حال میداد.بعد دستشو از یقم بیرون کشد و جلوی تاپمو یواش یواش داد بالا و سینه هام یکی یکی اوفتادن بیرون و اونم با حرس زیاد شروع کرد به لیسیدن و گاز گرفتن که بهش میگفتم نکن یواشتر اخ گاز نگیر دردم میاد و از این حرفها بعد از خوردن سینه هام بلند شد گفتم که خسته شده و دیگه انجام نمیده ولی نشست کنارم رونمو گرفت انداخت روی رون خودش و من عملا پاهام باز شده بودن با این کارش داشتم دیونه میشدم بعد دامنم رو داد بالا و نگاهی به وسط پام انداخت من اونروز یه شرت مشکی پام بود.دستش رو کشید روی کسم یه حال عجیبی داشت خوب بود برای من که تا بحال تجربه نکردم خوب بود.از روی شرت با کسم بازی میکرد و من بی اختیار نفسام تند تر میشد و داشتم لذت میبردم که یه باره فیلمه تموم شد بهش گوشی رو دادم و خودمو جمعو جور کردم و دامنو کشیدم سر جاش و تاپمم پوشیدم گفتم ببین چکارم کردی بهم گفت بیا اینو ببین و یه فیلمه دیگه نشونم داد و گوشی رو داد دستم منم گوشی رو ازش گرفتم و شروع کردم به نگاه کردن.رفت پایین مبل بین پاهام نشست دستش وگذاشت روی رونم و پاهامو از هم باز کرد من هم چهار روزی میشد که از پریود پاک شده بودم و تا دست بهم میزد از حال میرفتم بهم گفت یه فیلم گذاشتم که حالا حالاها تموم نشه و پاهای منو از هم باز کرد از روی شرتم به کسم زبون میزد و گرمای نفسهاش روی کسم مینشست برام باحال و شهوت آور بود زبونم بند اومده بود و نمیتونستم کاری بکنم همش احساس میکردم که من جای اون زنه توی فیلم هستم و حال میکردم لبه شرتمو کشید کنار و گفت وای ی ی عجت کس خوشکلی باورم نمیشه که همش مال خودته. و شروع کرد به لیسیدن من اولش چندشم شد ولی بعد کم کم به حال کردن تبدیل شد.لبه های کسم رو باز کرد و داخلش رو زبون زد زبونش که به خروسکم برخورد میکرد مثل اینکه توی ابرا میرفتم بی اختیار احساس کردم که شهوتم ازم خارج شد و بابک خوردش بابک خیلی حال کرد از اینکه خوردش بعد بلند شد کیرشو از شلوارش بیرون کشید ومن با تعجب نگاه کردم گفت بزرگه ببخشید دیگه نمیتونم جلو خودمو بگیرم باز اومد بین پاهام.دیگه توی اون لحظه بدم نمی اومد که باهاش سکس کنم برای اینکه شهوت همه وجودمو تسخیر کرده بود کیرشو بین پاهام حس میکردم.کیر نسبتا بزرگی بود و تا به کسم برخورد میکرد زیر دلم یکباره خالی میشد نفسهام بلندتر شد و میگفت حال میکنی خوبه و هی کیرشو به کسم میکشید.سر کیرشو با آب کسم خیس کرد و لای خط کسم میکشید.خودشم خیلی حال میکرد.یکباره کیرشو گذاشت در سوراخ کسم و یکم فشار داد من هم میدونستم ممکنه که پردمو پاره کنه ترسیدم خودمو جمع کردم گفتم چکار میکنی مواظب باش گفت مواظبم نترس و ادامه داد ومن غرق در نگاه فیلم شدم ودیگه به خودم فکر نمیکردم. اونم هی فشار میداد و هی میگفت آخ جون احساس کردم که داره میره تو تا اومدم بگم حواست باشه یه باره تمام تنم سوخت و احساس سوزش میکردم اونم کیرشو تا ته فرو کرد تو کسم و شروع کرد تکون خوردن با صدای اخ اخ گفتن من از روم بلند شد تا بلند شد دیدم سر کیرش خونیه و تازه فهمیدم که پردمو پاره کرده گفتم ببین چه کار کردی اونم ترسیده بود کسم خونی شده بود و من خیلی ترسیده بودم و کار از کار گذشته بود خودشم تا این حالت رو دید دستپاچه شد و گفت که کار از کار گذشته و دیگه نمیشه کاریش کرد و دوباره کردش تو کسم منو از مبل کشید جلو و پاهامو داد بالا موبایلو از دستم گرفت و گفت زندشو ببین من خجالت میکشیدم و گفتم زود باش تمومش کن تا کسی نیومده اونم شروع کرد تند و تند به کردن من.اولین تجربه سکس من بهم خیلی حال داد ولی به قیمت از دست دادن پردم.بهم گفت از عقب بزنم گفتم از پشت گفت آره از کونت گفتم نه دیگه گفت نمیشه آخه کمر من باریک و کون نسبتا بزرگی دارم زود کیرشو از کسم کشید بیرون و با یک تف کیرشو رسوند در کونم دلحوره داشتم برای اینکه از دوستانم شنیده بودم که درد داره.من هم در انتظار درد کشیدن که یباره احساس کردم که از درد سرم داره کیچ میره بی اختیار دادی زدم و گفتم ای از درد بخودم میپیچیدم مگه ول کن بود اونقدر منو از عقب کرد که درد کونم بهتر شد و فقط داخل و خارج شدن کیرش رو احساس میکردم که یه باره احساس کردم که سرعت کارش بیشتر شد و کیرشو تا آخر تو کونم میکنه و با یه فشار بیحرکت وایساد و فهمیدم که کارش تموم شده و ارضا شده.من خسته اونم همینطور روی من دارز کشید و من نمیدونستم توی اون لحظه چکار کنم که یه باره از روم بلند شد و شرتم رو از پام کشید بیرون و شروع کرد به خوردن از کسم خیلی حشری بود بعد شروع کرد به ور رفتن با خروسک کسم بعد از مدتی احساس کردم که یه جوراییم میشه و بی اختیار دستم رو بردم روی سینه هام و فشارشون میدادم که دیدم بابک تاپم رو در اورد و با سینه هام بازی میکرد و هر از گاهی میخودشون.تا اینکه حالت عجیب ولی خیلی باحال رو درون احساس کردم یکباره تنم لرزید و بیحرکت شدم اره آره آبم اومده بود.خیلی حال داد .بابک بلند شد و شروع کرد به پوشیدن لباساش منم لباسامو مرتب کردم ونشستم پای تلوزیون.همش به کاری که با شوهر خواهرم که کردم فکر میکردم اونم بی تفاوت بلند شد و رفت.دیگه کار من این شده بود که با بابک در هفته سکس داشته باشم.

موبایل زن عموسلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه اول از همه می‌خوام چندتا چیز بگم۱-من ۶ ماهه میام تو این سایت راستش منم یه بار با زن عموم سکس داشتم ولی‌ حوصله تعریف کردنشو نداشتم۲-اینکه داستان واقعیه لطفا فوش ندین۳-اینکه من آدم فراموش کاری هستم شاید تو داستان بعضی جاهاش درست یادم نیاد پس در این مورد ازتون معذرت می‌خوام۴-اینکه من بلد نیستم داستانو با ابو تاب بگم اونی که اتفاق افتاده رو میگممن اسمم جلیل الان۲۳ سالمه دانشجوی کامپیوترم.داستان برمیگرد به 2سال پیش من یه زن عمو داشتم که اسمش زهره هست و ۲۲ سالشه عموم هم 31 سالشه،من قبلا موبایل فروشی داشتم اون موقع خط داثمی حدودا قیمتش دورو ور400 تومن بود واقتی‌ عموم با زن عموم نامزد کردن زهره بهش گیر داده بود واسش موبایل بخره بالاخره بد یه مدت عموم رو راضی‌ کرده بود اونم اومد به من گفت منم برداشتم یه خط قسطتی دادم بهش اینم بگم که زهره یه کوسیه واای نگو قد بلند اندامش نجیب پوستشم سفید سفید ماه خلاصه از اون اولشم یه جوری نگام میکرد نگاش خیلی‌ شهوت انگیز بود منم همینطور نگاش می‌کردم راستی‌ من قدم۱۷۸ وزنم هم ۷۰ چشممم سبز تعریف از خود نباشه قیافم در حد تیم ملی‌ نیست ولی‌ خوبه بد اون هر هفته یه بار به یه بهانه بهم اس‌ام‌اس میداد یا زنگ میزد مثلا میگفت بیا خونه ما رم گوشی رو بدم برام آهنگ بریز یا گوشی فلا ن جاش خرابه بیا درستش کن منم میرفتم اما خجالت می‌کشیدم گوشی رو میگرفتمو چون عموم هم خونه نبود سر کار بود جرات نمیکردم داخل خونه بشم آخه عموم از همون اول قلبش مشکی‌ بود بده چن ماه که گذشت یه روز بهم زنگ زد گفت آهنگ یکی‌ از خواننده‌های ترکیه رو می‌خوام بیا رمو بگیر برام پرش کن منم رفتم گرفتم وقتی‌ آوردم خونه دیدم از قصد از خودش چن تا عکس جیگر گرفته تا من ببینم اون فقط می‌خواست من بهش پیشنهاد بدم ولی‌ می‌ترسیدم با اون کارش مطمئ شدم منظورش دوستی هست.ولی‌ بازم بهش چیزی نگفتم.من یه خط دائمی داشتم که به دلایلی فرختمش به دوستم بد ۲ماه دوستم بهم گفت جلیل یه شماره‌ای هست هی‌ بهم اس میده منم اصلا فکرم به اونجا نرفت که این زن عموم زهره باشه آخه اون ۲-۳ماه یکبار اس‌ام‌اس میداد فک کردم از دوس دختری قدیمیم هست با یه ایرانسل زنگ زده! شمارشو از دوستم گرفتم بهش زنگ زدم برنداشت اس دادم من صاحب فلان خطم خودمو معرفی‌ کردم اون منو شناخت ولی‌ من نه خلاصه فقط با اس‌ام‌اس حال میکردیم منم به خیال خودم فک میکردم یه دوس دختر پیدا کردم بد۱۰ روز قرار گذشتیم منم ماشینو برداشتم رفتم سر قرار جلو آپارتمانی که گفت بود وایسادم گفتم بیا ببینمت بد اون گفت نمیاد بد جوری جوش آوردم می‌خواستم فحشش بدم که گفت باشه بیا داخل کوچه رفتم یه دفعه دیدم زن عموم از خجالت سرخ شدم دیگه نمیدونستم چیکار کنم ولی‌ از یه طرف دیگه خوشحال بودم که همین روزاست که بکنمش بد اون روز ۲ بار قرار گذشتیم با ماشین رفتیم بیرون راستش از همون اول زهره از عموم خوشه نمیومد به زور باهاش زندگی‌ میکرد چون از لحاظ قیافه و سنّ خیکی با هم تفاوت داشتند.بده ۴ روز باهاش از سکس و این حرفا گفتم بده هزار کلک راضی‌ شد یه روز که عموم سر کاره من برم خونه حال کنیم اون از خداش بود ولی‌ ناز میکرد که اینم طبیعی بود.فرداش زنگ زد گفت بیا با ۱۰۰۰جور ترس و فکری که تو مغزم میومد رفتم شهوت جلو چشمم رو گرفته بود رفتم ولی‌ نداد فقط یه لب داد اونام به زور من شاکی‌ شدم باهاش قهر کردم بعدا خودش زنگ زد گفت بیا رو که نیست سنگ پای قزوینه پا شدم رفتم با خودم قرصو اسپری نبردم الانم که الانه پشیمونم میگم چرا اون روز حتی یه قرصم نخوردم که جرش بدم.زنگو زدم رفتم بالا نشستم رو مبل نمیشد وقتو هدر داد عجله داشتم اومد جلوم وایساد گفت از جونم چی‌ می‌خوای منم برا این که ضایع نشه نازشو کشیدم گفتم تو زیباترین دختری هستی‌ که تا حالا باهاش دوس بودمو از این حرفا با شدم رفتم همینجور ایستاده بغلش کردم وای لبش چه خوردنی بود همینجور که داشتم ازش لب می‌گرفتم دستمو گذشتم رو کوسش از قبل هماهنگ کرده بودیم یه دامن بپوشه لباس زیرم نپوشه من زود کارمو بکنمو برم بعده این که لب گرفتیم دستمو گرفت برد اتاق خواب قبلا بهش گفته بودم قراره کسشو بلیسم یه کم سینه شو خوردم بد رفتم پایین چه کوسی‌ داشت کوچولو لبش داخل بودن اصلاح کرده بود شروع کردم به خوردم بد ۵دقیقه شروع کرد به خودش پیچیدنو اه اه کردن بلند منم از ترس صاحب خونشون با یه دستم دهنشو گرفته بودم باور نمیکنید اگه بگم انقد آب از کوسش اومد که ملافه خیسه آب شد انگار عموم سالی یه بارم نمیکردش بد گفت جلیل جون بکن منم بلا فاصله جلیل کوچولو(کیرم)دراوردم آروم گذشتم توش کیرم از شدت تنگی و حرارت داخل کوسش داشت میترکید اه آهش بلندتر شد منم که بدبختانه کمرم شلو وله بد ۱ دقیقه آبم اومد ریختم تو کوسدش بعدن هم ازم شاکی‌ شده بود چرا ریختی تو کوسم.یه بوس ازش گرفتمو زدم بیرون معلوم بود بازم تو کف بود سر کوچه که رسیدم زنگ زد گفت بیا بالا کارت دارم می‌دونم می‌خواست بازم سکس کنیم ولی‌ من دیگه از ترس نمیتونستم برم داخل بی‌خیال شدم اومدم خونه.یه هفته دیگه ۱میلیون ازم پول خواست که من مخالفت کردم سر همین قضیه رابطمون سرد شد تا الان که این داستانو نوشتم حتی اس‌ام‌اس‌هم به هم نزدیم.الانم داره از عموم طلاق میگیره،ای‌ کاش بازم باهاش سکس کنم آرزوم اینه.اگه داستانم جالب نبود شرمنده به بزرگی‌ خودتون ببخشید.یه بار دیگه میگم به قرآن حتی یک کلمه از این داستان دروغ نبود.

سکس در باغ پستهسپیده هستم 22 ساله خاطره ای که میخوام بگم برمیگرده به دو سال پیش رفته بودیم رفسنجان.چون خاله هام و مادر بزرگم اونجا زندگی میکنند.3 تا خاله دارم که دیگه همشون داخل یه کوچه هستند. خاله بزرگم دو تا پسر داره امیر و بهنام(امیر17ساله)(بهنام10ساله)من هروقت میرفتم رفسنجان خونه مادر بزرگم میماندم.خیلی کم بیرون میرفتم چون خیلی آفتابش داغه پوستم را میسوزونه.من از امیر خیلی خوشم میاد چون نمک فامیله خیلی شیطونه من یه روز تو اتاق داشتم لباس عوض میکردم که یه دفعه دیدم یه نفر پشت پنجره داره نگاه میکنه زود کشیدم کنار دوباره نگاه کردم دیدم که یکی از پشت شبیه امیره فردای ان روز ازش پرسیدم با خنده گفت من بودم . میخاستم ببینم خالم چی ساخته من خیلی تحریک شده بودم گفتم میخوای بازم ببینی گفت آره گفتم اینجا که نمیشه بریم کجا گفت 1ساعت دیگه میام دنبالت گفتم باشه. یه وانت داشت اومد دنبالم منو برد تو باغشون اخه اینها باغ پسته داشتند. منو برد تو اتاقکی که برای استراحت بود گفت ببینم گفتم خودت انجام بده من تپش قلب گرفته بودم.اومد شلوارم را درآورد و به پاهام بوسه میزد منم رفته بودم تو فضا همبنطور میومد بالا مانتومو درآورد بقلم کرد گفت حالا تو برا منو در بیار منم شلوارشو درآوردم پیرهنشو درآوردم کیرشو براش یه خورده مالوندم منو خوابوند کف اتاق خوابید روم شروع کرد به لب گرفتن پستونم و لیسیدن و بوسیدن بدنم من به آه و ناله افتاده بودم اون روز خیلی سعی کرد منو راضی کنه که از کون منو بکنه منم نذاشتم افتاد به جون کسم آنقدر لیسید لیسید لیسید که من داشتم از حال میرفتم بی اختیار برگشتم گفتم بکن اونم از خدا خواسته توف زد و شروع کرد کیرش زیاد کلفت نبود من درست بود برای اولین بار از کون میدادم ولی خیلی دردم نگرفت حدود 10 دقیقه تلمبه زد آبش اومد که ریخت رو کمرم. الان حدود دو سال از این موضوع میگذره که ما با هم سکس داشتیم بعد اون قضیه 2 بار دیگه با هم سکس داشتیم چون ما سالی یک بار میریم شهرستان . خیلی لذت بخشه من که تصمیم ندارم ازدواج کنم ولی از یه طرف دیگه پرده ی نازنینمو باید یکی بزنه. تو این فکرم که ازدواج کنم بعد یه سال تلاق بگیرم که پرده ام دیگه نداشته باشم بتونم با همجور کیری حال کنم .

سارا و پسرخاله سارا هستم و الان 20 سالمه. قدم 171 و وزنم 52 . قیافمم بد نیست. خوشگلم. 16 سالم بود که پسرخالم(هومن) بهم پیشنهاد دوستی داد. 4 سال ازم بزرگتر بود و دانشجویِ مهندسیِ عمران. منم ازش خوشم میومد. خوش هیکل و خوش قیافه بود. اخلاقشم دوست داشتم. پیشنهادشو قبول کردم و دوستیمون شروع شد. با هم میرفتیم بیرون. تلفنی حرف میزدیم و این کارا. گهگاهی اس ام اسایِ سکسی برام میفرستاد منم چیزی نمیگفتم. چون از سکس بدم نمیومد.قرار شد یه بار ک مامان و بابایِ من خونه نیستن بهش زنگ بزنم که بیاد خونمون. شیش هفت ماه بعدِ دوستیمون بود که پسرخالم تنها اومد خونمون. زورش خیلی زیاد بود و راحت میتونست منو بلند کنه. بغلم کرد برد رو تختِ مامان و بابام و شروع کرد به بوسیدن. گردن و لبامو میخورد و منم خیلی حشری شده بودم اما اجازه ندادم بیشتر پیش بره. بلندم کرد و منو نشوند رو پاهاش و دستشو برد تو شورتم. تندتند نفس میزد و انگشتِ وسطشو محکم میکشید لایِ کسم. دیگه کم کم داشت دردم میومد و همش میگفتم نکن ! مالشش داشت تندتر و محکم تر میشد که با دادوبیدادِ من تمومش کرد. پرسید “میخوای کیرمو ببینی؟” کمی میترسیدم از دیدنش!!! تا اون موقع کیر ندیده بودم. منتظر جواب من نموند و فورن کیرشو درآورد. شوکه شدم. کیرش خیلی خیلی کلفت بود. دراز نبود ولی کلفت بود و تیره رنگ. قیافه یِ منو که دید خندید و دم و دستگاهشو جمع کرد!!! دوباره خوابوندم رو تخت و شروع کرد به بوسیدنم و نوازش موهام. بعد از اتاق رفت بیرون . منم همونجا دراز کشیدم. کمتر از یه دقیقه بعد با یه کادو برگشت و داد بهم. با خوشحالی بازش کردم دیدم یه شورت و سوتینِ خیلی ناز و خوشگل واسم خریده ! گفت باید خودم تنت کنم.-ب شرطی ک شیطونی نکنیخندید و ازم خواست بلند شم. تی شرتمو از تنم دراورد. بدنمو میمالید و قربون صدقم میرفت. من سینه هایِ خیلی کوچیکی داشتم ولی کونم خیلی خوش فرم و معرکه بود! بعد شلوارمو با کمک خودم از پام در آورد. دوباره خوابوندم رو تخت و شروع کرد به خوردنِ کسم. خیلی حشری شده بودم و فقط آه و ناله میکردم! اونم وحشیانه میخورد. انقدر خورد که ارضا شدم و آبم اومد. کلی قربون صدقه یِ آبم رفت بعد شورتی که خودش خریده بودو پام کرد. ازم پرسید کرم مرطوب کننده کجاست؟ جاشو بهش گفتم. رفت اورن و مالید لایِ پام.بعد انقدر لایِ پاهام بالا پایین کرد تا آبش درومد. بعد افتاد روم و کمی همدیگه رو بغل کردیم . سری بعدی من رفتم خونشون. حسابی به خودم رسیده بودم و لباسِ تنگ و سکسی از زیرِ مانتوم پوشیده بودم. رفتم خونشون. درو باز کرد. اون بار کار تا جایی پیش رفت که منو از کون کرد . منم چون خیلی درد کشیدم و اذیت شدم باهاش کات کردم.الانم که حدود 4 سال از اون ماجراها میگذره تو مهمونی هایِ خانوادگی هروقت منو تنها گیر میاره دستشو میبره تو شورتمو کسمو میماله. یه بارم کیرِ گنده ش رو درآورد و برد تو شرتم و مالید به کسم. یه بارم توسطِ داداش کوچیکه ش لو رفتیم و من مجبور شدم یه بار با داداش کوچیکه عشق بازی کنم. 13 سالش بود ولی خیلی خفن تر و با حال تر از داداشش! حسابی بهم حال داد . الان دیگه با هومن هیچ رابطه ای ندارم و براش رو ترش میکنم اما با حامد(داداش کوچیکه) گاهی یه کارایی میکنیم. کیرش معرکه ست و کلی هم فیلم مبتذل داره !!! خیلی حال میده یه پسربچه آدمو بکنه.هروقت فرصت میشه که بتونیم تنها باشیم ، ی فیلم میذاریم. من میشینم بغلش و اون دستشو میکنه تو شلوار لیِ تنگم و …تا تهش منو درست و حسابی از پشت میکنه .سکس با پسرای 13 14 ساله خیلی باحاله . بیشتر کیف میده . لااقل من که اینطوریم.

دستمالی دختر خاله نگین سلام من پارسا هستم و 19 سالمه…..این داستان برمیگرده به محرم پارسال….. من یه دختر خاله دارم به اسم نگین……الان 22 سالشه…خیلی تو کفش بودم و همش سعی میکردم که باهاش رابطه داشته باشم……این دختر خاله ی من یه خورده مذهبی هست….یعنی از من روسری میپوشه…..سینه های 75 داره…….خیلی خوشم میومد ازش…..یادم میاد 2 سال پیش که رفته بودیم مشهد به من گفت بیا پشتم رو بمال…..منم شروع کردم به مالیدنش….از گردن تا نوک پاهاش رو مالیدم…..دقت کردم دیدم این سوتین نبسته….منم از پشت شروع کردم یواش یواش پیرهنشو دادم بالا…. دیدم هیچی نمیگه چون روبه پشت بود چیزی معلوم نبود ولی دستم رو به یه تیکه از سینش.رسوندم که دیدم گفت پارسا من گفتم پشتم رو بمال…… منم بی.خیال شدم….از اون به بعد خیلی تو کفش بودم……یه بار هم تو خواب دستمالیش کردم……..تا محرم پارسال اومدن شهر ما…… من همش تو فکر بودم که اینو نمیشه کرد…..حد اقد دستمالیش کنم… اینم هم بگم که ددختر خالم دانشجوی روانشناسی هست……..شب تاسوعا بود….من دعوا کردم و گفتم خواهر جون و نگین امشب باید اتاق من بخوابن…..مادر و خالم هم هیچی نگفتن و نگین هم قبول کرد….شب خوابیده بود من ساعت 4 بود.بیدار شدم دیدم خوابیده…… یواش از روی.پتو دست به پاهاش زدم……دیدم بدون عکس العمله……پتو رو زدم کنار پاهاش رو گرفتم تو دستم یه بوسه بهشون زدم…….بازم دیدم کاری.نکرد……..کف پاش رو یه زبون زدم دیدم بدون حرکته منم جراتم بیشتر شد…….دستم رو بردم واسه کسش……تا بهش دست زدم دیدم خیسه…..اونم سریع خودشو تکون داد و رفت اون ور…..به طوری که کونش سمت من بود……منم دستامو رسوندم به کونش……..حسابی مالوندمش…… یه خورده شلوارش رو دادم پایین و به سوراخ کونش دست زدم………. دیدم خودشو تکون داد و تخت خوابید……. منم خواستم برم سراغ سینه اش….دیدم دستش رو گذاشته رو پیشونیش به پایین اشاره میکنه نمیدونم منظورش چی بود…… تا دست زدم به سینه اش دیدم یه تکون خورد و گفت اهههههه………منم دیگه تخم نکردم برم سمتش…..صبحش.که پاشد اصلا تو چشمهای من نگاه نکرد…….. و بعد عاشورا هم رفتن………ببخشید اگه قسمت سکسش کم بود………

سکس من و دخترخاله ناتنی سلام من احمد هستم و میخوام اولین خاطره ی خودمو براتون بگم من ی دختر خاله ناتنی دارم که یه کم چاقه البه خیلی کم و این چاقی هیکلشو سکسی کرده من وقتی میرم خونشون فقط به کون و سینه هاش خیره میشم و قتی میبینمش اون روز باید کف دستی بزنم اخه خیلی هیکلش سکسیه ی روز سرکار بودم که دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم خالمه تا خواستم جواب بدم دیدم قعط شد دوباره زنگ زد و قعط کرد دو سه بار هم تک زد من پیشه خودم گفتم شاید کارم داره زنگ زدم به خالم که دیدم دختر خالم گوشی رو برداشت اخه خوده دختر خالم گوشی نداشت بهش گفتم کاری داری هی زنگ میزنی قعط میکنی گفت میخوام آهنگ پیشوازتو گوش کنم گوشی تو جواب نده منم گفتم باشه اون هی زنگ میزد منم هی آهنگ پیشوازمو عوض میکردم تا این که اس داد آهنگ پیشوازت هی عوض میشه منم اس دادم که خودم دارم عوض شون میکنم که تو گوش کنی گفت چندتا کد آهنگ برام بفرست منم چندتا کد آهنگ براش فرستادم این روز تموم شد فرداش چند تا اس عاشقانه فرستاد منم چند تا از این شعرای عاشقانه خفن براش فرستادم دیدم ول کن نیست هی داره شعر میفرسته منم دیدم که از رو نمیره دیگه جوابشو ندادم اونم دیگه اس نداد تا اینکه بیست یا بیستوپنج روزی گذشت که دیدم دوباره اس داد سلام کجایی منم گفتم سلام سر کار دوباره اس داد گفت یه خواهشی ازت دارم گفتم بگو گفت یه کم پول لازم دارم به عنوان قرض بهم بده بعدا بهت پس میدم گفتم چقدر میخوای گفت صدتومن خلاصه صدتومنو بهش دادم از اون روز به بعد دیگه هی اس میداد همشم شعر ومنم جوابشو نمیدادم تا ایکه من با دختر عموم نامزد کردم اونم با پسر داییش هفت ماه گذشت صبح رفتم سرکار مشغول کار بودم که دیدم زنگ زد جواب داد دیدم دختر خالمه این باره دوم بود گه دارم تلفنی باهاش حرف میزنم گفت کجایی گفتم سرکار گفت یه چیزی میخوام بهت بگم اما روم نمیشه گفتم بگو خجالت نکش پول میخوای گفت نه و هی حرفشو عوض میکرد تا اینه گفت من تورو از بچه گی دوست داشتم من تا اینو شنیدم شاخ دروردم و هیچی گفتم بعدش من گفتم باشه حالا من دستم بنده باید برم سرکار شب خدم بهت زنگ میزنم و قط کردم البته اینو بگم که من اصلا دختر خالمو دوس ندارم یا عاشقش نیستم فقط میخواستم واسه ی بارم که شده بکنمش همین خلاصه شب شد خودش اس داد که چی شد قرار بود زنگ بزنی منم اس دادم گفتم تو منو دوس داری اره دوس دارم چند وقته از بچه گی… منم الکی که دلش نشکنه بهش گفتم منم دوستت داشتم ولی بهت نگفم چون روم نمیشد الان هم تو نامزد داری هم من پس بهتره همدیگرو فراموش کنیم ودیگه با هم در ارتباط نباشیم گفت میخوستم تو بدونی که من دوستت دارم و یه کم دیگه هم باهم حرف زدیم خدافظی کردیم دوباره فردا اس داد که سلام خوبی بهش گفتم مگه قرار نشود دیگه بهم اس یا زنگ نزنیم گفت چیکار کنم نمیتونم فراموشت کنم دوباره ازم پرسید که دوسش دارم منم الکی گفتم اره همین طور داشتیم اس بازی میکردیم که یه دفعه من نمیدونم چم شد بهش گفتم که اگه منو دوس داره بیا باهم سکس کنیم اولش قول نکرد بعد دید گیردادم گفت فقط در حد مالش و لب گرفتن من بهش گفتم که اگه واقعا منو دوس داری باید سکس کنیم اونم گفت باشه ولی وقتی امدی خودت منو باید بغل کنی ببری تو اتاق من خودم خجالت میکشم گفتم باشه کی بیام گفت فردا مامانم اینا میرن بیرون ساعت یازده و نیم بیا منم گفتم باشه برو بگیر بخواب فردا اماده باش باهم خدافظی کردیم صبح من رفتم حموم خودمو اصلاح کردم خیلی تمیز و مرتب کردم ساعت شد یازده اس دادم گفتم بیام گفت مامانم هنوز نرفته من گفتم تا بیام اونا میرن گفت باشه من راه افتادم رسیدم سره کوچه شون که دیدم خالم اینا با عروسش داره میرن قایم شدم تا برن وقتی رفتن به دختر خالم اس دادم گفتم درو باز کن درو باز کردو منم رفتم داخل که گفت داداشم تو اتاقش خوابه پدرم هم تو اتاق خودش بیداره دو تایی رفتیم اتاق خودش گفت بشین من الان میام رفت بعد از 40دقیقه بهش اس دادم چرا نمیای گفت خجالت میکشم منم یواشکی رفتم اوردمش تو اتاق یواش یواش ازش لب گرفتم بعداز 15دقیقه لباساشو دراوردم شروع کردم به خردن سینه هاش نمیدونین چه سینه های داشت وای اجب حالی میداد اصلا فکرشوهم نمیکردم که همچین سینه های داره بعد رفتم پایین تر کوسش خیلی ناز بود شروع کردم به خوردن یه 10دقیقه ای کوسشو خوردن بعدش گفتم نوبت تو کیرمو دادم دستش گفتم بخور گفت بدم میاد منم به زور کردم تو دهتش تا ته میکردم تو هلقشو مکشیدم بیرون انقدر داشت بهم حال میداد که اصلا باورم نمیشد دیگه کم کم رفتم سراغ کوسش به پشت خوابوندمش با کوسش یه کم بازی کردم که گفتم مواظب باش بد بختم نکنی پردمو پاره کنی گفتم نترس رو برگردوندمش و به شکم خوابوندمش و کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کونش از بس کیرم لیز بود که یه کم فشار دادم نصف کیرم کمتر رفت تو کونش یه دفعه ی جیغ بلند کشید که من دستمو گذاشتم جلو دهنش که دیدم داره گریه میکنه گفت احمد تورو خدا دردم میاد ولم کن تورو خدا جون هر کس دوس داری ولم کن منم که خیلی حشری بودن گفتم نه باید بکنمت دیگه به هزار بد بختی کیرمو تا ته کردم تو یه کم که جا باز کرد دیگه شروع کردم به تلمبه کردن 7یا8 بار عقب و جلو کردم دیدم ابم امد رختم رو کمرش از اون به بعد 3باره دیگه هم کردمش تا اینه عروسی کرد رفت پیشه شوهرش دوبی بعد از دوسال برگشته برا عروسی برادرش امد الان یه دختره6ماهه داره 5ماهه که امده ایران تو این 5 ماه 11باره دیگه هم از جلو کردمش گفتم که خالم ناتنی پدر بزرگم با یه بیوه عروسی کرده و خالم دختر پدر بزرگم نیست شرمنده که خیلی سکسی نبود بار اولم هست که مینویسم

دخترعمه خجالتی سلام به دوستان عزیزم من مجید 30ساله از شهر بابل شهر بهارنارنج هستم چون پدرم اهل همدان هست تمام فامیلهای پدریم همدان زندگی میکنن. من از 7سالگی دیگه به همدان نرفته بودم بیشتر فامیلهامون میومدن شمال. وقتی 20سالم بود تصمیم گرفتم تعطیلات بهارو برم همدان و شهر پدریمو ببینم. وقتی رسیدم همدان 2روز مونده بود به سال تحویل منم رفته بودم خونه مادربزرگم که تنها زندگی میکرد. یه عمه دارم که کرمانشاه زندگی میکنه و واسه تحویل سال آمد پیش مادرش و دخترش بهار یعنی دخترعمه ام هم همراهش بود که یکسال ازمن بزرگتر بود و ازنظر فامیل خجالتی ترین دختر فامیل بود که حتی وقتی سلام کردم باورکنید حتی جواب سلام منو نداد ولی من وقتی دیدمش ازهمون نگاه اول ازش خوشم آمده بود چون هم خوش هیکل بود هم خیلی سبزه بود اینم بگم که من تا اون روز از بعد 7سالگی عمه و دخترعمه خودمو ندیده بودم و باعمه ام فقط تلفنی حرف زده بودم چون وضع مالی ضعیفی داشتن هیچوقت به شمال نیومده بودن. شب اول همه یعنی یکی ازعموهام زن عمو عمه دخترعمه من و مادربزرگم زیر کرسی نشسته بودیم اونشب هوا برف سنگینی میزد. بزرگترها مشغول حرف بودن و من مشغول تخمه خوردن که متوجه شدم یکی داره با شصت پام بازی میکنه اول فکرکردم عمومه بعد دیدم نه عموم سخت مشغول حرف زدن با عمه ام هست. خلاصه سرتون رو درد نیارم فهمیدم دخترعمه عزیزمه.پامو بردم طرفش که سمت راست من نشسته بود و نزدیکم بود دیدم دستش رو از زیرآورد پامو گرفت جورابمو درآورد و برد گذاشت روی کسش که فقط یه دامن و شرت پاش بود بعد یذره مالوندن شرتش رو دادکنار و شصت پامو گذاشت توکسش وااای صورتم شده بود کوره آتیش. آخه من تا اونروزسوراخ هیچ کسی رو افتتاح نکرده بودم خونه مادربزرگم فقط یک اتاق و یه پذیرائی و یه آشپز خونه داشت شب که شد مادربزرگم جای همگمون رو تو پذیرائی انداخت جای من و دخترعمه من به فاصله چند وجب ازهم فاصله داشت دل تو دلم نبود تا همه بخوابن انقدر منتظر موندم که نفهمیدم کی خوابم برد که نصف شد دیدم یکی داره دستمو تکون میده چشمم رو که بازکردم دیگه اون چندوجب فاصله وجود نداشت با تعجب دیدم دخترعمه ام تشکش رو چسبونده به تشک من و میگه بیا زیر لحافم باورکنید صدای قلب خودمو میشنیدم وقتی رفتم زیرلحافش با کمال تعجب دیدم بهار خانم مثلأ خجالتی لخت لخت. منم ندید بدید افتادم به جون سینه اش حالا نخور کی بخور بعد پشت کرد و گفت یواش بکن منم کیرمو خیس کردمو گذاشتم روسوراخ کونش که دیدم دستش رو از لای پاش آورد کیرمو گرفت گذاشت لای کسش گفت بذار اینجا. تازه فهمیدم خانم حرفه ای تشریف داره بایه فشار کوچولو رفت تو کس خیسش ده تا تلنبه نزدم که دیدم آبم آمد سریع کشیدم بیرون و سرش رو محکم گرفتم دیدم بهار میگه خاک توسرت توکه عرضه کردنم نداری.پس من چی! خیلی بهم برخورد اونشب گذشت و صبح شد وقتی بیدار شدم دیدم مادربزرگ و عمه ام واسه خرید وسایل عید میخوان برن بازار من گفتم من حوصله ندارم نمیام دخترعمه منم گفت من میرم پیش آرایشگاه که 2تاکوچه پائینتر بود و بعد همه باهم رفتن منکه غرق تو فکر اتفاق دیشب بود که ده دقیقه نشده بود که صدای زنگ درآمد وقتی در باز کردم دیدم بهار خانم تازه دوزاریم افتاده بود که خانم مامانش رو پیچوند. وقتی دروباز کردم گفت چطوری بیجنبه.دیگه کفری شده بودم و گفتم چکارکنم دست منکه نبود دیدم رفت توآشبسخونه یه لیوان چای و یذره سوخته تریاک آورد گفت مادرجون همیشه واسه شکم پیچه یذره سوخته داره بیا بخورش کارت دارم.منم معطل نکردم خوردمش نیمساعت که گذشت چشمام و گوشم داغ و قرمز شدن بعد بهار گفت الان درسته.تا نیومدن شروع کن دیگه معطلش نکردم رفتیم کنار تشک کرسی و لخت شدیم شب قبل از ترس و تاریکی چیزی ندیدم ولی حالا داشتم دوتا سینه توپول و یه کس پوف کرده رو میدیدم که میگفت معطلش نکن لخت شدیدم و افتادیم به بخور بخور بعد لنگشو دادم بالا و حسابی کوبوندم تو کسش.دیگه صداش خونه رو پرکرده بود.جون فدای کیرت بشم بکن مجید جون بکن جرم بده منم مثل برق تلمبه میزدم و عشق میکردم که آبم نمیاد بعد گفت بذار من بیام روت تا ارضا بشم بعد آمد روم و شروع کرد به بالا و پائن کردن و بعد کیرمو چندبارکشید به شیار کسش که دیدم افتاد روم و عین مرغ سرکنده داره میپره.آره خانم ارضا شده بود بعد چند دقیقه که حالش سرجا آمد پشت کرد و منم کیرمو ازپشت کردم توکسش ولی هرچی میزدم آبم نمیومد پدرش درآمده بود ومیگفت نه به دیشب نه به الان.لامصب بیار آبت رو ولی دست من نبود نمیومد و من راضی بودم از این وضعیت کیرمو کشید بیرون شروع کرد به ساک زدن بعد گفتم بذار ازپشت بکنمت چون تنگه آبم میاد ولی قبول نکرد آمد روم ولی اینبار برعکس شده بود وقتی بالا و پائین میکرد دیدن لمبرهای کونش واقعأ لذت داشت و بعد چند دقیقه دیدن این صحنه شهوتناک گفتم داره میاد و کیرمو کشیدم بیرون و تمام آبمو ریختم روسینه اش. بعد بهار گفت پدرمو درآوردی پسردائی . بعد اون روز تا بعد 13به در ما 4بار دیگه باهم سکس داشتیم این سفر یکی ازبهترین سفرهای زندگیم بود خاطره سکس با خواهر شوهر یه روز خواهرم خونه نبود و من هم رفته بودم خونه اونا تا مراقب خواهرزادم باشم، ظهر بود و یهو در باز شد و شوهر خواهرم اومد تو، بعد از سلام و… رفت تا دوش بگیره، ولی بعد چند دقیقه منو صدا کرد و خواست حوله رو بدم بهش، رفتم حوله رو اوردم بدم بهش که دیدم لخت وایساده جلوی در حموم و روی سابقه قبلی دستم رو گرفت و جلوی در حموم شروع کرد به بازی با سینه هام که میدونست نقطه ضعفمه، بعدش شلوارمو دراورد و گفت برم تو حموم، یه جورایی دیگه خودمم میخواستم، رفتم تو حموم و منو نشوند جلوی خودش و گفت بخور، کیرش گنده بود، شروع کردم به لیس زدن که دیدم سف شد، بعد اون نشست جلوی من شروع کرد به لیس زدن کسم، کس یه دختر …. ساله، بعد انگشتش رو یواش میکرد تو کونم منم رو هوا بودم، کسم خیس شده بود بعدش بهم گفت دراز بکش روی زمین و کونت رو بده بالا، خوابیدم جلوش و اونم خوابید روم انگار که تریلی از روم رد شده، بعد کیرش و گذاشت لای پاهام و تلمبه میزد،دراز بود از جلوم میومد بیرون، قشنگ میخوردبه کسم و حال میکردم، بعدش کونم شامپو زد و گفت میزاری بکنم تو، منم چون لذت دفعه قبل رو دیده بودم هیچی نگفتم و اونم سرش رو اروم اروم کرد تو، درد داشت، مخصوصا که لیز لیز بود و بدون فشار داشت میرفت تو که جیغ زدم و تکون دادم خودمو که کیرش دربیاد بیرون، ولی محکم بغلم کرد و با دستش کسم رو بازی می داد و دوباره کیرش رو گذاشت سر سوراخم و اینبار با فشار تا نصفه کرد تو، یعنی 10 سانتش رفت تو، حالم خوب نبود چون کونم درد میکرد ولی وقتی با کسم بازی میکر د دردش کم میشد، بعد باز فشار داد و فهمیدم همش رفت تو، چون خایه هاش میخورد به کسم. بعد دیگه داغ شده بود، یه کون سفید و کوچولو جلوش بود هی میکرد و درمیاورد،بعدش منو بلند کرد و گفت بشین روش، نشستم روی کیرش و از جلو سینه هامو میخورد و منم خودمو بالا و پایین می کردم تا اینکه کمرم رو گرفت محکم میزد به کیرش که کونم درد گرفته بود، بعد یهو محکم بغلم کرد و کیرشو فشار داد که جیغ زدم و یه چیز داغی ریخت تو کونم. کونم داشت میسوخت و اونم چندبار کیرشو کرد تو کونم دراورد و بعد سریع خودمو شستم و اومدم بیرون، ولی کونم درد می کرد.

ماجرای امير…!امشب مي خوام اولين ماجراي سكسم رو بگم كه مربوط ميشه به زماني كه دوم دبيرستان بودم … راستش من يه پسر عمه دارم كه خيلي كونده است من هم در اون سن كه بودم يه جورايي بدم نمي يومد تجربه كنم … خلاصه مي خوام زودتر برم سر روز اصلي همه چيز دست به دست هم داد تا من با پسر عمه ام بريزم رو هم؛ اين امير آقاي ما خيلي منو دوست داشت ( هنوز هم اظهار علاقه مي كنه و به قول خودش تا حالا ازدواج نكرده فقط به خاطر من ) من هم تا اون روز با هيچ پسري هيچ گونه رابطه اي نداشتم تا اين كه يه روز همة اعضاي محترم خانواده تصميم گرفتند تشريف ببرند ميهماني من هم فرصت رو غنيمت شمردم و زنگ زدم به امير طبق معمول پشت تلفن يه كم با هم لاسيديم و من هم بهش گفتم فردا من خونه تنها هستم و قرار شد همه كه 5 صبح رفتن من هم منتظر اومدنش همون ساعت بشم (چون يكي از عموهاي من تو كوچة ما ساكن هست اينم از شانس منه كه تو كون خر گير كرده ) خلاصه به انتظار فردا نشستم… همون شب رفتم حموم و يه دوش گرفتم و خلاصه همه جا رو صفا دادم از پائين تا بالا و وسط و همه جا … صبح به محض اين كه همه خارج شدن من بلند شدم و دست به كار شدم يه چايي دم كردم و كلي صافكاري كردم رو پوستم و خلاصه يه نيم تنه آبي پوشيدم و آرايش آبي هم كردم و به انتظار نشستم حدود 6 صبح زنگ زد و من هم در رو براش باز كردم خلاصه از در كه اومد تو ديگه هيچ كدوم نمي تونستيم تحمل كنيم به جاي سلام يه لب درست و حسابي و مشتي از هم گرفتيم… به جاي سلام اِه و اُه ما راه افتاده بود… با هم يه چايي با كيك خورديم من رفتم تو اتاق كه با خودم سي دي يه فيلم توپ رو بيارم امير هم اومد تو اتاق و از پشت منو بغل كرد (نمي دونيد خاطره اولين سكس چه حالي به آدم مي ده) خلاصه من هم بعد از كلي لوس بازي و ناز كردن شروع كردم چه ماچ و بوسه اي راه انداختيم ( بعد از اون روز مجبور بودم تا 3 روز روژ قهوه اي تيره استفاده كنم.) بعد از اين كه منو خوابوند رو تخت كلي نازم كرد و برام حرفهاي عاشقونه زد و كلي ماچ و ماچ بازي اينقدر لاله گوشم رو خورده بود كه قرمز قرمز شده بود … اينقدر جفتمون حشري شده بوديم كه ديگه حاليمون نبود داريم چي كار ميكنيم؛ من ازش خواستم تا پيراهنش رو در بياره اونم بعد از در اوردن لباسش من رو لخت لخت كرد و خوابوند روي تخت از نوك پام شروع كرد به خوردن و ليسيدن تا اومد بالا تا جلوي درب ورودي من هم چون مي دونستم چقدر حساسه حسابي بهش رسيده بودم . خلاصه اومد بالا تا نوك سينه هام ديگه داشتم از حال مي رفتم من هم بيكار نموندم و شروع كردم به مالوندن كيرش خلاصه حسابي داشت بيهوش مي شد؛ من هم كه از اون بدتر بودم ديگه نمي تونستم تكون بخورم … امير هم يواش يواش رفت پائين و حين اين كه تمام بدنم رو با زبونش و لباش لمس مي كرد رفت سر اصل موضوع و زبونش رو گذاشت به قول بچه ها روي چوچوله ام من هم حسابي آه و نالم در اومده بود و كم كم داشت به جيغ تبديل مي شد من هم با كير اون ور مي رفتم حسابي شق شده بود و محكم و سفت … از اونجايي كه من هنوز باكره بودم و هستم نمي تونست بزاره تو كسم و براي موارد ديگه راحت بود يه كاندوم در آورد و كشيد رو كيرش و بعد منو چرخوند و به پشتم كرد بعد با كرم منو حسابي چرب كرد چون خيلي كوچولو بود و مي دونست كه دردم مي ياد و كير امير خيلي بزرگ بود. چون خيلي چرب بودم و خيلي هم خيس كرده بودم بعد از يه كمي فشار رفت تو امير هم كمر منو گرفت و شروع كرد به عقب و جلو كردن من با هر عقب و جلويي من آه و ناله مي كردم اونم ديگه صداش بلند شده بود مخصوصاً وقتي صداي من رو شنيد خلاصه فكر كنم 10 دقيقه اي به اين كارش ادامه داد و بعد قبل از اين كه امير شيره وجودش خالي بشه ازم پرسيد كه كجا بريزم من هم گفتم بريز وسط سينم و بعد برگشتم اونم خودشو خالي كرد و خلاصه از داغي شيرة وجود امير كه روي سينه هام بود و مدت زمان طولاني كه من براي اولين بار سكس كردم ديگه داشتم بيهوش مي شدم بگذريم كه تا زماني كه امير بره دوبار ديگه هم همه چيز تكرار شد … بعد امير خوابيد كنارم و منو محكم بغل كرد من هم كه از كمر درد ديگه داشتم جيغ مي زدم سرمو گذاشتم روي سينه اش و به پشت خوابيدم اونم كمر منو ماساژ داد بعد هم با هم رفتيم يه دوش درست و حسابي گرفتيم و كلي لب و بوسه زير دوش حموم به اضافه كلي شيطوني هاي ديگه … ماجراهاي بعدي منو و امير رو تو قسمت هاي بعدي بخونيد. فعلا بايد برم يه فكري براي ارضاي خودم بكنم كه دارم مي ميرم .خلاصه بعد از اولين روزي كه من و امير تنها بوديم من واقعا دلم ميخواست باز هم باهاش خلوت كنم (نكته 1 : هر خانمي بلا استثنا بعد از هر سكسي قبل از اين كه از خستگيش در بياد به سكس بعدي فكر ميكنه) خلاصه انتظار مي كشيدم كه باز هم موقعيتش رو بدست بيارم تا اين كه طبق معمول خونه خالي شد و من هم امير رو خبر كردم. ولي اين بار احساس مي كردم اصلا هيچ چيزي برام تازگي نداره همه چيز تكراري به نظرم مي يومد تصميم گرفتم به امير بگم كه خوصيات اخلاقي خانم ها تا حدوددي چه طوريه راستش من در موقع حرف زدن با طرف مقابلم خيلي خجالتي هستم و معمولا نمي تونم راحت رو در رو صحبت كنم. هر چي فكر كردم خدايا چه طوري بهش بگم ياد يه كتاب افتادم كه اگه گيرش بياريد و بخونيدش خيلي كمكتون مي كنه اسم كتاب از عقد تا زفاف هست كه نوشته دكتر علي نژاد هست كتاب خيلي مفيدي من خيلي از مطالبي كه بعدا براتون مي گم رو تو اين كتاب خوندم… خلاصه رفتم كتاب رو آوردم و يه قسمت هايي كه مربوط به نقاط حساس بدن زن علاوه بر نقاط متداول بود رو براش خوندم و همين طور طرز خوابيدن موقع سكس و خيلي چيزهاي ديگه كه به ترتيب براي شما هم مي گم…. اون روز امير كه همه اين چيز ها رو خونده بود خيلي بر خوردش فرق كرد اول اين كه بعد از كمي صحبت كردن نزديك به 1 ساعت فقط منو ناز و نوازش مي كرد و منو نشوند تو بغلش و بعد هم موهاي منو مي بوسيد و بو مي كرد خيلي برام جالب بود چون سري قبل همون طور كه گفتم بدون هيچ مقدمه اي منو خوابوند رو تخت و بعد از 1 ساعت با خواست خودم رفتيم دراز كشيديم كنار همديگه اون روز امير لباس هاي من رو يكي يكي و با طمانينه در آورد و هر تيكش رو كه در مي آورد و يه قسمتي از بدنم معلوم مي شد شروع مي كرد به ليسيدن و بوئيدن و وسطاش هم گازهاي كوچولو ازم مي گرفت كه خيلي بهم مي چسبيد (نكته 2: خانم ها از گازهاي كوچيكي كه از هر قسمت از بدنشون گرفته مي شه خيلي خوششون مي ياد) البته من هم بيكار نشستم و بعد كنار هم به پهلو خوابيديم تمام بدن همديگرو لمس مي كرديم امير خيلي داغ شده بود من هم همين طور بعد امير ران پاشو گذاشت وسط پاياي من روي كسم و محكم فشارش داد و در همون حين نوك سينه هاي منم مي خورد من هم پام لاي پاهاش بود نمي خوام زياد روي اين قسمت باقي بمنونم كه به من خيلي چسبيد كم كم امير هم داشت به تحريك مي شد چون حسابي به نفس نفس افاده بود بعد سرش رو آورد پائين و گذاشت روي كوسم و زبونشو تيز كرد و كردش تو كسم واييييي من كه حسابي تحريك شده بودم يه جيغ بلند زدم تمام بدنم مي لرزيد و ناخودآگاه نمي تونستم پاهامو باز نگه دارم اونم محكم پاهاي منو گرفته بود و به كارش ادامه مي داد وقتي ديد كه از حال رفتم آروم آروم اومد بالا و رفت سراغ سينه هام و لبام من هم دستم رو بردم گذاشتم رو كيرش حسابي شق شده بود باهاش يواش يواش بازي كردم همين طور با بيضه هاش همين اونم سابي آه و ناله اش در اومده بود … من خوابيدم زير و اونم كيرش رو گذاشت روي كسم من هم پاهام بستم واييييييييي خيلي داغ بود و همين طور به لب گرفتن ادامه داديم من كه حسابي خيس كرده بودم … مثل دفعه پيش مجبور بوديم از پشت ادامه بديم من هم روي لب تخت دراز كشيدم و پاهام رو روي زمين گذاشتم تقريبا خيلي راحت مي تونست انجام بده اول خواست كاندوم بكشه روش كه من نذاشتم و همون طور كه پشتم بود يواش يواش كيرش رو از پشت كرد تو من من كه حسابي داشتم درد مي كشيدم محكم لحاف رو مشت كرده بودم … فكر كنم امير فهميد چون بهم گفت خانمي مي خواي تمومش كنيم من هم در همون حالت گفتم نه !!!!! امير هم او يواش يواش حركت مي كرد ولي بعد ريتم گرفت من هم از شدت درد ناخودآگاه خودم رو سفت كرده بودم امير هم مي زد روي باسنم حسابي باسنم مي سوخت بعد كيرش رو كشيد بيرون چنان آبي ازش پاشيد بيرون كه كمر منو حسابي داغ كرد داغ داغ…… اونم برم تميزش كرد من كه از حال رفته بودم چون اون جور كه مي خواستم سكس كرده بودم باهاش و حسابي ارضا شده بودم ولي طبق معمول كمر درد ولم نمي كرد (نكته 3: اكثر خانم ها بعد از سكس دچار كمر درد وحشتناكي مي شن كه خيلي دردناكه و تنها چيزي كه اونو خوب مي كنه يه كم توجه آقايون و بعد هم يه حموم هست حتي اگه اين خلوت و نزديك هم بودن در حد يه بوسيدن باشه) … امير كه ديد حال من چه جوريه من رو بغل كرد و همون طوري كه تو بغلش بودم همش منو مي بوسيد و نازم مي كرد بعدش با هم رفتيم حموم وان حموم رو پر كرديم و من نشستم توي وان و سرم رو گذاشتم رو پاي امير اونم برام كلي حرفهاي عاشقونه زد و از خاطرات سكسش برام تعريف كرد كه شايد بعدا براتون بنويسمشون…. بعد دوش گرفتيم و همون طور كه زير دوش آب بوديم و چسبيده بوديم به هم امير كيرش رو بهم فشار مي داد من هم اون شرايط رو كه ديدم حسابي باهاش ور رفتم و يه كمي هم اذيتش كردم (توصيه: خانم هاي محترم آقايون روي اين قسمت از بدنشون خيلي حساسند و خيلي دردناكه تو رو خدا اينقدر خشن باهاش برخورد نكنيد گناه دارن آخه). وقتي وامديم بيرون دو تامون دوباره سرحال بوديم همون طور لخت نشستيم روي كاناپه البته من تو بغل امير بودم و با هم شوخي هاي سكسي مي كرديم و جك مي گفتيم من هم بعد سرم رو گذاشتم رو سينه امير و با موهاش بازي كردم ( نكته 4: خانم ها اكثرا خوابيدن روي سينه طرفشون و بازي كردن با مهاي سينه آقايون مخصوصا بوسيدن سينه آقايون خيلي بهشون آرامش ميده ولي معمولا روشون نمي شه اين رو بيان كنن) اون هم دوباره حشري شد و آمپرش زد بالا و شروع كرد با چوچولة من بازي كردن حسابي مالوندش من هم كه اصلا نا نداشتم چيزي بگم فقط ناله مي كردم و همين ناله هاي من باعث مي شد اون بيشتر تحريك بشه خلاصه همه چيز دوباره تكرار شد امير شروع كرد به ليسيدن كس من و با چوچولة من بازي كردن و بعضي اوقات هم چنان گازي ازم مي گرفت كه من جيغ مي زدم خلاصه اون روز خيلي همديگر رو چلونديم احساس مي كردم تمام بدنم مي لرزه و نمي تونستم تعادلم رو حفظ كنم ….. البته من هم وقتي بيضه هاش تو دستم بود فشرش دادم تا بفهمه من چه دردي رو دارم تحمل مي كنم اون روز خيلي به ما خوش گذشت خيلي و حسابي حال داديم و حال گرفتيم وقتي امير رفت من يه مسكن قوي خوردم و خوابيدم تا ساعت 10 شب. آخ جوني كجايي كه يادت بخير …. امير كجايي ؟؟؟ دلم براي اون روزا خيلي تنگ شده خيلي

رضا و خواهر زن ما جرا از انجا شروع شد که……. خواهر خانمم تازه عقد کرده بود و هنوز خیلی داغ و درگیر کارهای خفن اول ازدواجش بود طبق معمول هر چند هفته یکبار منزل مادر زنم می رفتیم ومن چون رابطه خوبی با نر گس خواهر زنم داشتم بهش گفتم :خوش میگذره… گفت :خیلی خوبه ولی یه سوال برام پیش اومده که بعدا ازت میپرسم!!! گفتم: باشه و تمام شد … فردای اونروز خانمم برای دیدن دوستاش بیرون رفت ولی هر چی به نر گس اصرار کرد اون نرفت. مادر زنم هم طبق معمول رفت خرید کرد و بعد گفت میرم خونه همسایه . بعد نرگس اومد و گفت آقا رضا میشه یه سوالی بکنم؟! گفتم: باشه! گفت من و شوهرم کارمون را کردیم و من دیگه دختر نیستم ولی میترسیم که مشکلی پیش بیاد من تعجب کردم که نرگس یه همچین چیزی را از من بپرسه ولی به روی خودم نیاوردم و پرسیدم مثلا چه مشکلی؟ گفت: میترسم بچه دار بشم! من هم بهش گفتم ببخشید که رک جواب میدم خوب شما میتونید از کاندوم استفاده بکنید یا به شوهرت بگی موقع اومدن آبش در بیاره!!! اینم شد سوال ما خودمون هم همین کار را میکردیم!! بعد من چون خجالت میکشیدم رفتم و طبقه با لا دراز کشیدم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم نرگس اومد بالا البته فقط یه تاپ و شورت تنش بود سرم داد کشید و گفت : همون اول که داماد خانواده ی ما شدی چشم دنبالت بود (چون من از لحاظ چهره فوق العاده بودم و نرگس هم اولین نفری نبود که این را بگه) حالا باید منو بکنی! منم از خدا خواسته گفتم: باشه بلا فاصله لباسم را در آورد و شروع کرد به ساک زدن! با حرص و ولع کیرم را میخورد بعد از چند دقیقه خودش شور تش را در اورد و نشست روی کیرم اصلا نذاشت من باهاش ور برم آروم با دستش کیرم را هل داد تو کسش بعد من هم شروع کردم به تلمبه زدن . بعد کیرم را درآوردم و انداختم تو کونش جیغ بلندی زد ولی توجه نکردم وحشیانه از پشت میکردمش تا آبم اومد و همش را خالی کردم تو کونش … بعد از این ماجرا مرتب با هم سکس داریم و جوری شده که به نامزدش نمیده! ولی هفته ای 4 الی 5 بار با هم سکس داریم

من هميشه عاشق فيلم غارتگر 1 هستم و خود را مديون آرنولد ميدانم داستان من را بخوانيد تا بفهميد چرا؟ برادر و پدرم به خاطر سرمايه گذاري كه تو بابلسر انجام داده بودند هفته اي 2يا 3روز به شمال ميرفتند و برادرم همان جا با دختري ازدواج كرد كه البته 12سال از خودش كوچكتر است و همسن من ميباشد معمولا مادرم نيز با آنان به شمال ميرفت خونه داداشم فقط 10 خانه با ما فاصله داشت و زنداداشم به همراه دختر8ساله شان بخاطر تنهايي و غريبي 24 ساعت خونه ما بودوشام و نهار مارا در نبود پدر ومادر تدارك ميديد و بالعكس من 24 ساعت خونه آنها بودم بخاطر مكان خالي و كشيدن ترياك! ترياك كشيدن من را فقط زنداداشم ميدانست و بس! تا اينكه يكشب كه زنداداشم خونه ما خوابيده بود، نصفه شب بلند شدم بروم دستشوئی كه زنداداشم را كه خواب بود ديدم شب با دامن خوابيده بود و در هنگام خواب دامنش تا بالاي شرتش رفته بود و تمامي ران و شرتش كاملا معلوم بود يك نيم ساعتي فقط و فقط مشغول تماشا كردن بودم بعدش تو رختخواب تا صبح هزار فكرو خيال و نقشه براي زنداداشم بودم دخترشان مدرسه ميرفت هميشه وقتي زنداداش ميآمد خونه ما كليدشان را ميگرفتم و ميرفتم اونجا اما از فرداي آن شب قبل از اينكه زنداداش بياد خونه مون رفتم خونه شون و در نبود دخترشان كه مدرسه بود شروع به خوش و بش كردن و اين حرفها كه خيلي سرتري و خيلي خوشگلي …. دو سه دفعه سي دي فيلم گرفتم و دو تايي تماشا كرديم ( معمولا زنداداش موقع تماشاي تلوبزیون دراز ميكشيد و از مبل استفاده نميكرد) روز سوم نقشه وقتي سي دي را گذاشتم براي خودم عمدا متكا براي زير سر گذاشتن نياوردم زنداداش چند بار هي گفت براي خودت متكا بيار ولي گفتم نميخواد راحتم ولي در وسط فيلم و هنگام هيجان فيلم ، غلتي روي زمين زدم و سرم را روي متكاي زنداداش گذاشتم (فيلم غارتگر1) تو يك صحنه مثلا ترسناك فيلم ناگهان مثلا خيلي ترسيده بودم يكهو چرخيدم و مثلا از ترس زنداداش را سفت بغل كردم، بيچاره اون هم ترسيده بود و سفت منو بغل كرد در حاليكه بقيه فيلم را بغل كرده ميديديم، شروع كردم با نيم تنه پايين بدنم باهاش ور رفتن زنداداش اولش خودش را به اون راه زد اما يواش يواش من را جدي تر ديد و بخصوص كه سفتي و فشار معامله را بر روي ران هاش حس ميكرد هي شروع كرد به گفتن برو عقب، اه كنه نشو … تا اينكه دستم را كه پشت شانه اش بود، آهسته آهسته پايين آوردم و ابتدا روي كمر و سپس روي كونش گذاشتم و با تمام قوا بدنش را به سمت كيرم فشار دادم چشم غره اي كرد و يك سيلي الكي بهم زد بجاي اينكه بترسم كاملا خودم را روش انداختم و زير گردن و گوشش را شروع به خوردن كردم با اينكه آخ و اوخش را به زور كنترل ميكرد الكي هي ميگفت پاشو. .. نكن … بسه يواش شلوارش را خودم پايين كشيدم و سرش را گذاشتم توش كه يهو گفت:آبت را توش نريزي من كه اين جمله را چراغ سبز دانستم آرام شروع به تلمبه زدن كردم اولش صورتش را با دست پوشانده بود ولي هي آمپرش بالاتر ميرفت كه يهو ازم پرسيد: چرا آبت نمياد؟ گفتم ارضا شدي؟ آبم بياد؟ گفت: نه نه بكن فقط چرا آبت نمياد؟ گفتم : چطور مگه؟ گفت: آخه داداشت 10 ثانيه اي آبش مياد فهميدم نميداند بخاطر نشئگي آبم دير مياد همش ميگفت آبت نياد آبت زود نياد، تمامش نكني! آقا خلاصه بعد از يك ساعت تلمبه زدن، گفتم :سميرا آبم دارد مياد و الان دخترت هم تعطیل ميشود و بايد تمامش كنيم قبول كرد من هميشه سكس كون را به كس ترجيح ميدم گفتم برميگردي؟ گفت براي چي برگردم؟ گفتم مگر نگفتي آب توش نريزم ، خب برگرد بريزم تو كونت ديگه گفت: يكبار به داداشت كون دادم براي هفت پشتم بسه گفتم: اوستا نبوده ، اگر اذيت شدي نميكنم سوراخ كونش را با روغن مارگارين چرب كردم و خيلي آرام سرش را گذاشتم تو كون داغش و حدود نيم ساعت طول كشيد تا كاملا دخول كنم و روي كمرش دراز بكشم كه ديدم كل بدنش غرق در عرق بسيار سردي است! نگاهي به صورتش انداختم ديدم لحاف را گاز گرفته! باديدن اين صحنه آبم درجا آمد و اين سكس طولانی مدت شديدا زير زبان زنداداش مزه داد و هفته اي دو الي سه بار تا هفت سال به همين حالت كس و كون تداوم پيدا كند و باعث عملي ماندن من شود! هيچ وقت هم برايم قبول نكرد كه ساك بزند تا اينكه دو سه سال آخر چون ازدواج كردم رفت و آمدم كمتر شد و از طرفي داداش هم ديگه شمال نرفت و دو دختر داداش هم بزرگ شده بودند و هميشه يكيشون تو خونه بود و باعث شد يواش يواش رابطه مون كمرنگ تر و نهايتا كلا تمام بشود هميشه وقتي دري بسته شود در ديگري باز ميشود بهمين خاطر متوجه كيس جديد و استثنايي و دست نخورده اي شدم كه بايد روش كار ميكردم كه در غارتگر2 برايتان خواهم گفت كي بود و چطور رابطه را برقرار كردم و چطور رابطه تمام شد

تجاوز پسرداییم به من من اولین بار که سکس داشتم ۱۰ سالم بود. اصلاْ از سکس چیزی نمیدونستم. یه دختر توپول بودم که کونم هم یه کمی گنده بود. یه روز پسرداییم که اون موقع ۱۷ سالش بود اومد خونمون. بعد شب ما بچه ها تویه اتاق خوابیدیم و منم کنار دخترداییم خوابیدم و پسرداییم هم کنار من البته با فاصله. شب بود که دیدم اون شلوارمو داره درمیاره. اول خیلی ترسیدم چون نمیدونستم میخواد چیکار بکنه. بعد شرتم رو داد پایین. بعد از چند دقیقه احساس کردم یه چیزی رو چسبوند به کونم. از ترسم نمیدونستم چیکار کنم. بعد از چند دقیقه بازی با کونم یهو کونم رو خیس کرد تا اومدم خودم رو بکشم جلو کمرم رو گرفت و نذاشت. دستش رو گذاشت رو شکمم می خواستم گریه کنم که بهم گفت اگه گریه کنی می زنمت. منم ترسیده بودم. هیچی نگفتم تا اینکه کیرش رو گذاشت سر سوراخ کونم و بهم گفت اگه سر و صدا کنم منو میزنه. بعد سر کیرش رو هی فشار داد به کونم. خیلی دردم گرفته بود. خیلی زیاد. نمیدونستم چیکار کنم که یهو بایه فشار محکم سر کیرش رفت تو. نفسم بند اومد و کونم داشت از درد میترکید. و منم گریه می کردم. بعد هی فشار داد من که تا حالا یه همچین حالتی رو تجربه نکرد هبودم تو ده سالگی داشتم می مردم. تا یه چیزی از کیرش ریخت تو کونم. بعد سریع کونم رو پاک کرد و ولم کرد. فرداش هم منو تو پارکینگ گرفت و با کتک برد تو انباری . کیرش از زیر شلوار باد کرده بود. تو انباری شلوارش رو دراورد و بهم گفت کیرش رو بخورم ،خیلی بدم میومد جایی که اون جیش می کرد من باید میزاشتم دهنم. اول قبول نکردم، شلوارم رو دراورد. کس یه دختر بچه 10 ساله جلوش بود سفیو و بی مو ، گفتم که کونمسفید بود و گنده بود. نشست جلوم و با دستش با کسم بازی کرد.بعد با زبونش کسم رو لیس زد، یه جوری شدم . بعدبا گوشیش ازم عکس گرفت و گفت اگه حرفشو گوش نکنم عکسم رو به همه نشون میده، مجبور شدم کیرشو بزارم دهنم، سرش رو گزاشتم دهنم ولی اون همشو کرد تو دهنم،داشتم بالا می اوردم ،کیرش خداییش خوش فرم بود، منو بغل کرد و کیرشو گذاشت لای پاهام.بعد از رو لباس سینم رو که تازه دراومده بود میخورد.حالم دست خودم نبود. بعد باز کسم رو لیسید و منم کسم خیس شده بود. نفس نفس میزد، بعدش منو برگردوند و از پشت کونم رو لیس زد. همه جاشو.دو طرف کونمو باز میکردو سوراخم رو میخورد. دیگه منم شل شده بودم، بعدش انگشتشو کرد تو کونم. دردم اومده بود. التماس می کردم ولم کنه ولی بدتر می کرد. بعدش منو گذاشت روی چهارپایه تو انباری و کیرش رو گذاشت لای پاهام. چون کسم خیس شده بود راحت کیرش عقب و جلو می شد واز جلو میومد بیرون، به کسم که میخورد بیشتر حال میکردم. بعد کیرش رو برد سر سوراخم و مالید به سوراخم. میدونستم میخواد بکنه تو، کیرش و گرفتم که نکنه ولی منو محکم گرفت و فشار داد. هی فشار داد. دید نمیره تف زد، کیرش سفت شده بود. بعد منو کج کرد و سر کیرش رو بادست گرفت فشار داد تو کونم. سرش که رفت تو بدنم شل شد یعنی داشتم از حال میرفتم. باز فشار داد که کلفتی کیرشو تو کونم حس کردم. کون یه دختر بچه مگه چقدر تحمل داره. نصفشو کرد تو و درمیاورد و میکرد تو و منم کج مونده بودم. کونم وا شده بود و صدای رفتن و اومدن کیرش میومد. دلم درد گرفته بود گریه می کردم و اونم از جلو کسم رو میمالید و از عقب میکرد و درمیاورد.خواست بقیه کیرشو هم بکنه تو ولی نرفت کونم بی حس شده بود. تو همین حالت اینقد کسم رو مالید که ارضا شدم و بدنم میلرزید. تا اینکه نشست رو چارپایه و منو نشوند رو کیرش و پاهام رو وا کرد و با دستاش منو بالا و پایین می کرد. کیرشش کلفت و سفت شده بود، بعد از چند دقیقه با یه فشار محکم ابش اومد و ریخت تو کونم.بازم ول نکرد و منو رو کیرش نگه داشت. بعد وقتی کونم رو تمیز میکرد چند تاعکس از کونم گرفت. بیشرف بعدا عکسا رو به اون یکی پسرداییم هم داده بود. که اونم بعدا میگم

زن داداش الهام خانواده ما نه مذهبيه نه اوپن. ولي به محرم نامحرم خيلي مقيدن. داستان برا سال 88 و اولين تجربه سكسي كه چه عرض كنم، اولين تجربه دست دادن و بوسيدن و لخت شدن و لخت ديدن و … من بود. چندسالي بود كه الهام وارد خونه ما شده بود. چند سالي ازم بزرگتر بود. اندام فوق العاده سكسي داشت و لباسهاي تحريك كننده مي پوشيد. از همه جالبتر وقتي راه ميرفت انگار داشت شوي لباس اجرا ميكرد. من هميشه ديدش مي زدم، ولي هيچ وقت به چشم كردن نبود. روزها گذشتن تا اينكه داداشم براي يه سفر كاري يه ماه رفت يه كشور خارجي. تقريبا ده روزي از رفتنش گذشته بود كه ديدم زن داداشم اسمس داده. اسمش راجع به دوست داشتن و … بود. ج دادم تو همين مايه ها. دوباره فرستاد. و منم همينطور… اين قضيه تا آخر شب ادامه داشت. ولي مدام شدت اين ابراز علاقه ها بالا ميرفت. (آخراش هات هات بود.) من تعجحب كرده بودم، ولي گفتم حتما بيكاره همينجوري ميفرسته. اومدم بخوابم ديدم اسمس داد: نيما (اسم الكيم) اسمسات و دوست داشتنات واقعي بود يا فقط اسمس بود. نوشتم: توچي؟ نوشت: واقعي واقعي. نوشتم: منم همينطور. اونم نگو چراغ سبز ما رو ديده، شروع كرد به اينكه چقدر دوسم داره و هميشه از ديدنم كيف ميكرده و … آخرشم نوشت: دوست دارم يه شب پيشت بخوابم … باورتون نميشه. داشتم شاخ درمي آوردم. از طرفي ميترسيدم، آخه من اصلا دوست دختري نداشتم و ندارم. يه جورايي امل املم. ولي اونقدر دوست داشتم امتحان كنم اين قضيه رو كه نگو و نپرس. گفتم: منم همينطور. اينو كه فرستادم ديدم برا فردا شبش گفت بيا خونه مون. تا فردا شبش دل تو دلم نبود. عصرش رفتم دوش گرفتم و صفايي دادم و به بهانه مدرك دانشگاهم كه تو يه شهر ديگه ست از خونه زدم بيرون. تا برسم اونجا همه اش داشتم تصور الهامو ميكردم. رسيدم. ز زدم. درو باز كرد. رسيدم ددم واحد. ز زدم. با عشوه خاصي جواب داد: بله؟ گفتم نيمام. در باز شد. باورم نميشد الهام باشه. شبيه آيشواريا شده بود. موهاي بلند. آرايش حرفه اي. يه تاپ نارنجي با يه دامن يه وجبي. رفتم تو . همديگه رو بغل كرديم. يه لب جانانه و اومديم نشستيم. يه يه ساعتي حرف زديم. تو اين مدت پذيرايي هم كرد ازم. تواين يه ساعت به بهانه هاي مختلف سينه شو لمس ميكردم و دستمو رو رونهاش حركت ميدادم. دامنشم كه چه عرض كنم، نميپوشيد سنگينتر بود. تقريبا چهار انگشت بود نه يه وجبي كه گفتم. بعد مدتي ديدم چشماش كم كم خمار شده. از صحبتهاش هم فهميدم خيلي تو كف كير مونده و از زمان رفتن داداشم ريخته بهم. گفت بريم اتاق خواب. رفتيم رو تخت. گفت من كه گرممه. تاپشو درآورد.سينه هاي ناز و سربالا جمع و جوري داشت. دامنشم درآورد. يه شرت و كرست سورمه اي توري آس تنش بود. اومد با شرت و كرست نشست روم. گفت نيما نميخواي لباستو دربياري؟ پيراهنمو خودم درآوردم. شلوارمو خودش كشيد پايين. از رو شرت كيرمو ميماليد. خيلي مست كير بود. اينو از چشاش ميشد واضح خوند. بعد چند ديقه شورتمم درآورد. ديدم داره با كيرم حرف ميزنه – عزيزززززم، ميدوني چندوقته دنبالتم. از اين به بعد مال مني. واي چقدر نازي و …. تا حالا احدي به كيرم دست نزده بود. اولين بار بود تو اين شرايط بودم. بعد سرش رو نزديك برد و كيرمو تا ته كرد تو دهنش. داغ داغ داغ بود. تجربه نداشتم. ولي لذت بخش ترين لحظه زندگيم بود. چند ثانيه بيشتر نخورده بود كه ديدم داره آبم مياد. اومدم خبرش كنم، ديدم وحشي شده، دستمو پس زد. نصف آبم ريخت تو دهنش. سريع كيرمو گرفت اونور بقيه اشم پاشيد رو شكمم و … اونقدر خجالت كشيدم كه نگو. اومد كنارم دراز كشيد . گفت چه زوووود؟؟؟ هيچي نداشتم بگم. با خودم گفتم الان ميگه چه بي جنبه ست. گفتم بخوابيم فردا ادامه ميديم. خوابيديم. صبح صبحونه رو خورديم و يه دوش باهم گرفتيم. اومديم بيرون ديدم يه فيلم سوپر گذاشته. نشستيم باهم ديدن كه كيرم راست شد. سريع منو برد تو اتاق. دراز كشيدم اومد روم. دم كوسش يه كم بازي بازي داد و هل داد تا ته رفت تو. باورتون نميشه چقدر داغ بود اين الهام. يه كم بالا پايين كرد ديدم داره ميلرزه. فهمميدم ارضا شده. ديدم رفت خم شد، پشتش بهم بود. تا حالا چندتا كليپ سكسي ديده بودم. اين روش برام عجيب بود. بهم گفت بيا. منم نميدونستم چي به چيه. رفتم نزديك. كيرمو گرفت هدايت كرد تو كسش. چه حالي ميداد. از تو آينه جفتمون همديگه رو ميديدم. ياد فيلمها افتاده بودم. برعكس ديروز يه 5 دقيقه اي حسابي تلمبه زدم. تا نوبت من شه سه بار ارضا شده بود. من ديگه وقت ارضا شدنم بود. فهميده بود. واسه همين نذاشت ادامه بديم. دوباره بهم گفت بخواب و اومد روم. يه چند دقيقه اي به لب و سينه خوردن و … گذشت. آماده شد. كيرم كه مثل سنگ بود رو گرفت گذاشت دم كسش و نشست. واااااي. هنوزم كه حتي يادش ميافتم كيرم راس ميشه. شرع كرد بالا پايين شدن. بالا پايين كه ميشد آه و اوهش همه جا رو پر كرده بود. صداي تلمبه زدنمون مثل اين بود كه انگار سه نفر يدفعه كف بزنن. گمونم همه تون تجربه شو داشتين. ولي براي من كه اولين بارم بود و با يه حرفه اي كيرنديده داشتم امتحانش ميكردم، خيلي عاااالي بود. بعد چند دقيقه گفتم نزديكه. وقتش كه شد با اشاره ام پا شد و برام جق زد. يادم نمياد تا اونروز انقدر ازم يه جا آب رفته باشه. يه كم استراحت كرديم. ديرم شده بود. اونقدر قربون صدقه ام ميرفت كه داشتم منصرف ميشدم از رفتن. ولي بايد ميرفتم. با يه لب جانانه راهيم كرد اومدم خونه. بعد از اون ماجرا رومون به م باز شد. هرجا ميشد لبو سينه رو داشتيم. ولي حال كردنها خونه شون بود. يه بار هم خونه بابام اينا. كلا 16 بار باهم حال كرديم. خيلياش خنده داره. اگه نظرتون خوب باشه داستانهاي واقعي بعديش رو هم مينويسم.

باوقار کوچولوی من سلام..من اسمم امیر حسینه…تازه وارد 26 سالگی شدم . اول از همه باید یه سری توضیح راجع به خونوادم بدم..وقتی 3_4 سالم بود مامان بابام تو سفر کشته میشن و من از اون به بعد من پیش عموی بزرگم زندگی میکردم…عموم اون موقع ها بچه نداشت و همیشه مثه بچه ی خودش منو دوس داشت و مراقبم بود..تا زمانی که من 8 سالم شد و زن عموم هانیه رو به دنیا اورد همه چیز برای من تغییر کرد و شدم یه غریبه توی این خونه…همیشه از هانیه بدم میومد فک میکردم اون زندگی شیرین منو ازم گرفته..همیشه اذیتش میکردم وقتی بچه بود تو غذاش فلفل میریختم و کارش و به بیمارستان میکشوندم وقتی مدرسه میرفت مشقاشو پاره میکردم و تحدیدش میکردم به کسی نگه وگرنه میزنمش..خب خودم میدونم کارم اشتباه بوده ولی من یه پسر بچه بودم که شدیدا احتیاج به توجه داشت…ولی هانیه همیشه منو دوست داشت..وقتایی که اذیتش میکردم بازم تا کاریش نداشتم میومد خودشو میچسبوند بهم و با لحن لوس مخصوص خودش میگفت_داداشی میخوای برات چایی درست کنم؟؟ همیشه سعی داشت خودشو بهم نزدیک کنه ولی من فقط به فکر این بودم که انتقام روزای خوبی که میتونستم داشته باشم و ازم گرفتو ازش بگیرم… قضیه اصلی برمیگرده به سه ماه پیش که هانیه وارد 18 سالگی میشد…تازه چشمم تونست هانیه رو به شکل یه دختر ببینه که فوق العاده شهوت انگیز بود..صورتش معمولی بود ولی چشاش فوق العاده حالت قشنگی داشتن به رنگ قهوه ای روشن موهاشم لخت بود تا روی کمرش ولی هیکلش..معرکه بود! به جرئت میتونم بگم هانیه از خوش استایل ترین دخترای 18′سالس و همین باعث لوندی وهات بودن بیش از حدش بود که باعث شد فکر جدیدی توی سرم شکل بگیره… انتقام گرفتن از هانیه به وسیله ی بدنش..و زدن تیر خلاص! تصمیم گرفتم خودمو بهش نزدیک کنم و گولش بزنم تا بتونم بدون اینکه مخالف باشه باهاش باشم…گفتم که هانیه خیلی دوسم داشت و همیشه سعی میکرد بهم نزدیک بشه منم از همین اخلاقش استفاده کردم و در مدت دو ماه اونقد باهاش سر و کله زدم تا فهمیدم اونم انچنان دختر چشم و گوش بسته ای نیست و فقط کافیه یه فرصت جور کنم… و دوروز پیش…عمو و زن عمو برای بله برون پسر خواهر زن عمو رفته بودن و هانیه چون بچه بود باید میموند و منم که دیگه شدم کلفتشون باید مراقب پرنسس میبودم تو خونه…ولی میدونستم فرصت خوبیه واسه انتقام گرفتن..البته نمیدونستم چی در انتظارمه! ساعت 8′شب بود یه ساعتی بود که عمو اینا رفته بودن هانیه هم از همون موقع تو اتاقش بود منم پایین جلوی تلویزیون نشسته بودم که تصمیم گرفتم برم سراغش..رفتم بالا و بدون اینکه در بزنم وارد شدم…هانیه رو دیدم که گوشه تختش با یه شرت سفید و یه تاپ که روش عکس کیتی داشت مچاله شده بود تو خودش…چون تا حالا اینطوری ندیده بودمش شکه شد و در حالی که پتوشو رو پاش میکشید گفت_تو اینجا چیکار میکنی داداشی؟؟؟ به سمتش رفتم و رو تخت کنارش نشستم تصمیم داشتم اول با ملایمت وارد بشم..اروم نازش کردم و پرسیدم_از چیزی ناراحتی پرنسس؟؟(همیشه پرنسس صداش میکردم البته درواقع پیش خودم به مسخره میگفتم چون به نظرم اون پرنسس بود و منم کلفتش ولی اون خیلی خوشش می اومد!) لبخند زد و اروم گفت_نه مهم نیس…یکم میترسم.. اونموقع فقط چون بهم اعتماد کنه و ارومش کنم دستشو گرفتم و گفتم_چرا عزیزم؟؟ ولی یهو دیدم هانیه سرشو بلند کرد و با اون چشای اشکیش که قشنگی چشاشو هزار برابر کرد زل زد تو چشام…یه لحظه مات قشنگی چشاش شدم که سرشو گذاشت رو شونمو خیسی اشکشو از رو تیشرت نازکم حس کردم…ناخود اگاه دستم بلند شد و موهاشو نوازش کردم..با صدای بغض دارش گفت_امیر دیشب خواب دیدم چند تا پسر تو کوچه افتادن دنبالم و به زور میخوان بهم تجاوز کنن…خیلی قیافه های چندشی داشتن…در حد مرگ ازشون ترسیدم..خیلی بد بود..خیلی.. هنوز چهره هاشون تو ذهنمه..خیلی میترسم.. بازم نا خوداگاه سرشو بوسیدم و اروم گفتم_نترس…تا من پیشتم کسی نمیتونه اذیتت کنه.. هنوز درگیر این بودم که این حرفو محض گول زدن هانیه زدم یا از ته قلبم که سرشو از رو شونم برداشت و اروم و طولانی گونمو بوسید و بغض دار گفت_مرسی داداشی..خیلی دوست دارم… اولین بار بود که این حرفو اینطور واضح میگفت تو چشاش خیره شدم..خیلی قشنگن چشاش خیلی حتی تصورشم نمیتونین بکنین…ادمو مسخ میکنه…همونجور که بهش خیره بودم گفتم_چرا بهم میگی داداشی؟؟؟منکه داداشت نیستم… با همون صورت اشکی خندید و گفت_ببخشید..اخه خیلی دوست دارم..دوست دارم باهات احساس صمیمیت کنم.. بازم ناخوداگاه سرم بهش نزدیک شد..حالم بد شده بود داغ کرده بودم و کنترل حرفا و حرکاتمو نداشتم…گفتم_چرا جور دیگه نمیخوای صمیمی بشی؟؟؟ انگار برای اولین بار داشتم هانیه رو میدیدم..حرکاتش لوند بود…فرم چشاش معرکه بود..پوستش یه دونه جوشم نداشت..صداش یکم خش داشت ولی قشنگ بود..بدن گندمیش حرف نداشت…تازه اونشب بود که حس کردم هانیه چقد جذابه!’ چشای خوشگلشو میدیدم که از دیدن حرکاتم و شنیدن حرفام گرد شده..بدون اینکه فرصت عکس العمل دیگه ای بهش بدم لبامو گذاشتم رو لباش و برای چند ثانیه نگه داشتم که شیرینی رژ لبی که هنوز یه کوچولوش رو لبش بود وادارم کرد با نهایت شهوت لباشو بخورم…اولش واقعا شکه بودنشو حس میکردم ولی حتی یه بارم سعی نکرد خودشو عقب بکشه…کم کم دستاشو برد پشت سرم و دور گردنم حلقه کرد…از بوسیدنش میشد فهمید که انچنان به بودن با من بی میل نیست..ولی بوسیدنش واقعا حس خوبی داشت..کم کم دست راستم دور گردنش حلقه شد و دست چپم رفت زیر تاپش..سوتین نداشت!’دستم که به نرمی سینه های کوچولوش خورد انگار همه ی حس های بد دنیا فرار کردن و رفتن..دست دیگمو ازاد کردمو تاپشو دراوردم..وقتی لبامون از هم جدا شد سرشو بلند کرد و با چشای خوشگل خمارش جوری نگام کرد که فقط میخواستم درجا بکنمش! سرم رفت سمت گردنشو شروع کردم لیسیدن تا به قفسه ی سینش رسیدم صدای نفسای تند تندش در اومد…حس خوبی بهم میداد..یه هل کوچیک دادمش که پرت شد رو تخت و منم نیمه بدنمو انداختم روش..رسیدم به سینه هاش..سینه هاش تقریبا کوچولو بودن با یه هاله کرم کاراملی و نوک قهوه ای که یه نیم سانتی زده بود بیرون..اول زبونمو دور نوکش چرخوندم و بعد کل سینه ی کوچولوشو کردم تو دهنم..صدای تند تند نفساش تبدیل شد به یه اه طولانی که اینقد صداش قشنگ بود یه لحظه حس کردم ابم الان میاد.. سینه ی راستشو هی میکردم دهنمو بیرون می اوردم لیس میزدمو دوباره میخوردمو با دستم سینه ی چپشو میمالیدم و گاهیم فشار میدادم چند دقیقه میخوردم که هانیه هم حشری شد و دستشو میزاشت رو سرمو فشار میداد و مدام اسممو میگفت..شروع کردم به خوردن سینه ی چپش و لیسش میزدم و اونم با صدای خش دارش که وحشتناک حالت هاتی بهش میداد صدام میکرد و منم دیگه درحالت مرگ بودم..! یواش سرمو اوردم پایینو دور نافشو شکم دو تیکه ی خوشگلشو لیس زدم..دستشو که سرمو گرفته بود برداشت و دستمو گرفت گذاشت رو سینش و فشار داد..با دستام سینشو فشار دادم و اینقد لیسش زدم تا رسیدم به شرتش..شرتش خیس خیس بود و چسبیده بود به کسش و خط کسش قشنگ معلوم بود و حالمو بد تر کرد..چون دستامو گرفته بود و به سینش فشار میداد اروم دندونمو گرفتم به شرتش و شرتشو از پاش در اوردم با دیدن کس تمیز و خوش بوش دیگه حالتم طبیعی نبود..با صدای بلند گفتم_جووووووون..هانی تو تا الان این جیگرو چجوری از من قایم کردی نامرد! هانیه خیلی لوند خندید و در حالی که تند تند،نفس نفس میزد گفت_حالا دیگه مال خودتههه داداشی…همش مال توئه امیررررررر… دیگه وحشی شده بودم..شرتشو گرفتم کشیدم که پاره شد رونای خوش فرمشو گرفتم و باز کردم و سرمو بردم وسط پاش و نوک زبونمو زدم به کسش…خیس خیس بود..یه ذره ابشو که ریخته بود خوردم و بعد یواش زبونمو کردم داخل کسش..صدای ریز خندش اومد که یه حس خیلی خوب و باحالی بهم داد..زبونمو بیشتر کردم تو کسش که صدای خنده شهوتناکش دوباره بلند شد..شروع کردم با زبونم تو کسش تلمبه زدن ..کم کم خنده هاش با اه و ناله مخلوط شد و زیر لب میگفت_امیررررر…اه ه ه ه ه..بکن..بکن توش…واااااااای…امییییییییر…خیلی خوبه..اه ه ه ه… میخوااااااااام…بکنش وااااااااای…امیرررررر…اه ه ه ه. دستمو از زیر کمرش رد کردم و انگشت فاکمو گذاشتم دم سوراخ کونش…خیلی خیلی تنگ بود..انگشتمو اوردم و مالیدم به آب کسش و دوباره کردم تو سوراخش..یه بند انگشت رفت تو..همونطور که با انگشتم تو کونش تلمبه میزدم کسشو میخوردم..چوچولشو کامل کردم تو دهنم و مک زدم که یه اه جیغ مانند کشید و با دستش به سرم فشار اورد..همونطور که تو دهنم بود یه گاز خیلی کوچولو از چوچولش گرفتم که ایندفعه قشنگ جیغ کشید..دوباره کسشو کامل کردم دهنمو چوچولشو مکیدم..از دهنم دراوردم و دورشو لیس زدم و بعدم یه بوس محکم روی کسش زدم و پاشدم..اب دهنم که به کسش چسبیده بود کش اومد..در حالی که با لب و دهن تفی چش تو چشای خوشگل خمارش بودم تیشرتمو در اوردم..پاهاش باز بود و دور کمرم قفلشون کرده بود و در حالی که خیره نگام میکرد با انگشتاش با کسش ور میرفت..تیشرتمو پرت کردم رو زمین و دوباره افتادم رو صورتش و لباشو خوردم..دستشو اورد بالا و سینمو میمالید..انگشتشم خیس شده بود و بدن منم خیس میکرد و حس خوبی بم میداد…دستمو بردم تو کسشو و با چوچولش بازی کردم..اون یکی دستشم اومد روی دستم..کم کم سرعت دستامون بیشتر شد و من تند تند براش جق میزدمو اونم همونطور که لیامو میخورد با ناله میگفت_اه ه ه ه ه…امیرم میخوامت…خیلی دوست دارم…عاشقتم…منو بکن امیرم..خیلی خوبه…اوممممم…اه ه ه ه …. حرفاش خیلی تحریکم میکرد و حس خوبی بهم میداد…چند دقیقه داشتم میمالیدمش که یهو حس کردم زیرم داره شروع میکنه به لرزیدن…دستشو گرفت به سینه هاشو محکم مالیدشون منم بیشتر با کسش ور رفتم که یهو یه لرزش خفیف خورد و بعد بدنش مثل مار پیچید به هم و ول شد..از روی شلوار گرمکنم خیسی و داغی ابشو به خوبی حس کردم…یکم گردنشو لیس زدم یکم که حالش جا اومد روی پیشونیشو بوسیدم و دستشو گذاشتم رو شلوارم..اونم اروم برام کشید پایین..تو چشام خیره بودو هنوز کیرمو ندیده بود..شلوار و شرتمو با هم دراورد و اروم کیرمو گرفت تو دستش دوباره چشای خوشگلش گرد شد و گفت_امییییییر؟؟؟؟؟این چیه؟؟؟ با صدای دورگم خندیدم و خش دار گفتم_کیر خر…! دوباره لوند خندید کیرمو فشار داد و لباشو نزدیک لبام کرد و گفت_هانی به فدای کیر خر!!! و شروع کرد ازم لب گرفتن..جفتمون خیلی حشری بودیم و بدنامون مثه کوره داغ شده بود و بهم چسبیده بودیم..باورم نمیشد کسی که داره اینطور با ولع لبامو میخوره و با کیرم بازی میکنه و کمرمو میماله همون هانیه ای باشه که همیشه به فکر اذیت کردنش بودم! یه لحظه از خودم متنفر شدم که چطور میخواستم از این دختر خوشگل و لوند انتقام بگیرم…چشام اشکی شد و بیشتر به خودم فشارش دادم…چشاشو باز کرد دستشو نوازش مانند کشید رو گونم و گفت_امیر…از اینکه با منی ناراحتی نه؟!…من نمیتونم راضیت کنم.. و یه قطره اشک از چشاش اومد ..روی اشکشو بوسیدم و اروم گفتم_این چه حرفیه عروسکم…من الان بهترین حس دنیا رو دارم هانی.. لباشو محکم گذاشت رو لبمو بوسم کرد و در همون حالت چرخید و حالا من زیر بودم و اون روم دراز کشیده بود و میبوسیدم..چند ثانیه بعد ازم فاصله گرفت و یه لبخند لوند و ملوس بهم زد و سرش پایین رفت..کیرم کاملا راست شده بود و چسبیده بود به شکمم! اروم گرفتش دستش و با تعجب بهش نگاه میکرد..سرشو بلند کرد یه نگاه به من کرد که از دیدن صورت شیطونش خندم گرفت و سرشو ناز کردم..دوباره ناز خندید کیرمو برد نزدیک لبش و یه بوس کوچولو از سرش کرد..با همون بوسه صدای اه مردونم بلند شد..با ذوق نگام کرد و محکم تر و ابدار تر کیرمو بوسید منم دوباره اه کشیدم..اروم زبونشو در اورد و از سرش لیس زد..منم نازش میکردم..سرشو اورد بالا و از سر کیرم تا زیر خایه هامو لیس زد که از شدت شهوت یه اه بلند کشیدم که صدام تو کل اتاقش پیچید..کم کم شروع کرد به لیس زدن کیرم..کاملا میشد فهمید که چقد صفر کیلومتره..یکم که لیس زد سرشو به کیرم فشار دادم که سر کیرم رفت تو دهنش..فهمید باید چیکار کنه..کم کم سر کیرمو میکرد دهنش و در میاورد.. خیلی نا وارد بود چند بار دندوناش به کیرم کشیده شد که خیلی درد داشت ولی هیچی نگفتم و در عوض به چشای نازش که بسته بودشون نگاه میکردم و براش اه میکشیدم و اونم با لذت بیشتری ادامه میداد..کم کم داشت یاد میگرفت! بعد چند دقیقه کیر 18′سانتیمو کامل میکرد دهنشو در میاورد و بعدش سر کیرمو لیس میزد..دیگه قشنگ داشتم حال میکردم و از ته دل ناله میکردم اونم هر از گاهی چشاشو باز میکرد و خمار و حشری نگام میکرد و زیر لب میگفت_جونم عشقم..دوست داری؟؟!.. موهای بلندش تو دستم بود و نازشون میکردم و هی سرشو به کیرم فشار میدادم و اونم تند تر میخورد…اینقد کارشو خوب ادامه داد که حس کردم ابم داره میاد..سرشو گرفتم و بلندش کردم..دوست نداشتم ابمو بریزم تو دهنش..اونم فهمید..اومد خوابید روم سرشو گذاشت رو سینمو با دستش تند تند برام جق زد که بعد چند ثانیه ابم اومد و با فشار خالی شد رو شکم و سینه های هانیه نیم تنشو از روم بلند کرد و دستاشو دو طرف بدنم به تشک تکیه داد و مست و خمار نگام کرد..دهنش نیمه باز بود و اب دهنش دو سه قطره میریخت رو شکمم..چشای نازش روشن تر از همیشه بودن و به عسلی میزدن…موهاش پریشون و شلخته دور صورت گندمی خوشگلشو قاب گرفته بود و بی صدا بهم خیره بود…سرشو ناز کردم و اروم گفتم_ممنونم عشقم..تو فوق العاده ای… چیزی نگفت ولی جوری نگام کرد که تا ته حرف نگاهشو خوندم… دستمو انداختم دور کمرش و به خودم فشارش دادم…بدنای خیس و داغمون چسبید به هم..دم گوشش اروم گفتم_میخوای خانوم خودم بشی؟؟!… صورتشو اورد جلوی صورتم و با ترس نگام کرد ولی چیزی نگفت…کوتاه لباشو بوسیدم و گفتم_نترس عروسک…قول میدم اذیتت نکنم…فقط میخوام واسه همیشه مال خودم بشی…دوست داری خانوم من شی؟؟؟هوم؟؟؟ یه لبخند ناز زد که حس کردم دنیا مال منه…اروم گفت_تا وقتی تو باشی هیچی نمیخوام…میخوام فقط مال تو باشم… فک کنم اون حرف قشنگ ترین و لذت بخش ترین حرفی بود که به عمرم شنیدم..لبامو گذاشتم رو لباش و با ولع شروع کردم به خوردن لبای شیرینش..دستامو دور کمرش حلقه کردم و دوباره چرخیدیم و من اومدم روش..همونطور که لباشو میخوردم یکی از پاهاشو بلند کردم و بردم پشت کمرم..اونم رونشو به پهلوم فشار میداد…کس خیس و داغش به خایه هام میخورد و بدنم از شهوت میسوخت..کیرمو گرفتم و اروم گذاشتم رو کسش یکم مالیدم به کسش تا سوراخشو پیدا کردم..سر کیرمو اروم کردم توش که یه اه بلند جیغ مانند دیگه کشید..یه دستمو بردم زیر کمرش و شکمشو چسبوندم به شکم خودم..لبامو محکم رو لباش نگه داشتم و با تمام توانم کیرمو فشار دادم تو کس تنگش…محکم لبمو گاز گرفت و یه جیغ بلند کشید و چند قطره اشک تند تند و پشت سر هم از چشای خوشگلش ریختن پایین…لبم به شدت میسوخت دست کشیدم روش که دستم پر خون شد..چشاشو باز کرد و در نهایت درد با دیدن صورت و لبای من چشاش گرد شد و نالید_الهی بمیرم..من چه غلطی کردم؟!..از کنار تختش دستمال برداشتم و در همون حال لبامو پاک کردم و گفتم_فدای سرت خانومم…این به اون در…و به کس و کیر خونیمون اشاره کردم.. با دیدن خونی که کل روتختیشو گرفته بود شدت اشکاش بیشتر شد و با ترس نگام کرد و گفت_امیر……. خودم تا تهش رفتم..هنوز از لبم خون می اومد ولی دوباره بوسیدمشو نازش کردم و گفتم_مطمئن باش هیچوقت ولت نمیکنم پرنسس(این پرنسسو از ته قلبم گفتم نه از روی مسخره کردنش!) محکم بغلش کردم و اونم چونشو گذاشت رو شونم و دو تا پاهاشو دور کمرم قفل کرد..چند تا دستمال برداشتم و همونجوری که بهم چسبیده بود کیرمو و کسشو یکم پاک کردم و دوباره کیرمو گذاشتم دم سوراخش…هنوزم تنگ تنگ بود..اروم سر کیرمو توش کردم و براش تلمبه زدم…تند تند نفس میکشید و اروم ناله میکرد..نصف کیرم که رفت تو کسش ناله هاش با اه و اوخ همراه شد …سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم..سرمو بلند کردم و چشم تو چشمش شدم…تو چشای هم نگاه میکردیم و قربون صدقه ی هم میرفتیم و منم هی سرعت تلمبه هامو بیشتر میکردم…دستمو گرفتم به سینه هاشو فشار دادم و سرمو بردم سمت گردنشو لیس زدم…دستش رو کونم بود و به خودش فشارم میداد و قربون صدقم میرفت…چند دقیقه بعد دقیقا همزمان ارضا شدیم…بدنش شروع کرد به لرزیدن…من کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم رو شکمش…دستشو گرفت به کیرم منم کسشو مالیدم…مثله مار پیچ خورد و بعد هر دومون اه بلندی گفتیم و ابمون اومد…ابم رو شکمش ریخت و اب اونم ریخت رو دست من..کنارش بیحال روی تخت افتادم..چند ثانیه بعد به پهلو چرخید…پاشو گذاشت رو شکمم و سرشو گذاشت رو سینمو با دستش نوک سینمو نواش کرد و بعدم اروم بوسید و زیر لب گفت_دوستت دارم امیر حسین دستمو روی بازوی لختش کشیدم…روی سرشو بوسیدم و به این فک کردم که من چطور میخواستم این موجود کوچولوی دوست داشتنی رو اذیت کنم؟؟…کسی که تا چند ساعت پیش فقط به این فک میکردم که ازش انتقام بگیرم ولی حالا حس میکنم همه ی زندگیم شده و حتی بدون اون نمیتونم نفس بکشم…کسی که میخواستم با گرفتن بکارتش نابودش کنم و حالا کردمش همه ی زندگیم و خانوم قلبم… سرمو اوردم پایین تو چشای نازش خیره شدم و گفتم_منم دوستت دارم پرنسس کوچولوی من!

من و زن دایی سمانه اسم من صادق هستش و21 سالمه. .. من یه زندایی دارم اسمش سمانه است . خیلی آدم مذهبی و معتقدیه و جلو نا محرم خیلی خودشو میگیره. دایی من تو کار تجارته و قطعات کامپیوترو موبایلو اینا وارد میکنه و هر چند وقت یه بار میره مالزی و سنگاپور و دبی تا جنس بیاره . مادر بزرگ من پیش داییم زندگی میکنه چون خونه اونا بزرگه خود داییم و مادر بزرگم قبول کردن پیش هم زندگی کنن . داییم خونشون دو طبقه و یه جورایی دوبلکسه. طبقه پایینش یه اتاق واسه مادربزرگم و حال پذیرایی و آشپز خونس و طبقه بالا دو تا اتاق بزرگ و حموم و توالت فرنگیه . اینا رو گفتم چون در ادامه داستان به دردتون میخوره.بذارید از زندااییم بگم با این که خیلی خودشو میگیره ولی من دو سه باری دید زدمش و چند وقتی بود تو نخش بودم..صورتش بدون آرایش خیلی خوشگله .یه کمی تو پر و سینه های متوسطی داره و کونش خیلی بزرکه و تنگه فک کنم تا حالا از کون نکردنش بدنش هم سفیده. خلاصه یه ماه شد داییم میخواست بره مالزی واسه کارش وزنداییم هم خیلی دوست داشت باهاش بره ولی چون اون از مادر بزرگم نگه داری میکرد نمیتونست بره چون مادر بزرگم پاهشو عمل کرده و گوشاش خیلی سنگینه. . واسه همین ما رفتیم خونه اونا تا تو این چند وقت از مادر بزرگم نگه داری کنیم. قبل از رفتن زنداییم دوست داشت زود برگرده ولی داییم مجبور بود دو سه هفته ای اونجا بمونه که داییم گفت اشکال نداره شما زود تر برگرد.خلاصه ما تو این یه هفته که دایینام نبودن من تو اون اتاق بالا اتاق بغلی اتاق داییم میخوابیدم ومامان بابام پایین تو پذیرایی میخوابیدن تا اگه شب مامان بزرگم چیزی خواست بهش بدن . منم از این فرصت سوء استفاده کردم و شبا که مامان بابام میخوابیدن یواشکی میرفتم تو اتاق داییم و از تو کشو لباساشون شرت و کرست زنداییم رو ور میداشتم باهاش جق میزدم . تو اون یه هفته هر شب کارم همین بود تا این که دیدم فردا پس فردا زنداییم برمیگرده و دیکه نمیتونم با اینا حال کنم واسه همین یکی از شرتاشو با خودم یواشکی بردم خونه . دو روز بعد سمانه اومد و ما برگشتیم خونمون و من خیلی حشری شده بودم و همش تو فکرش بودم . تا این که بالاخره یه نقشه به ذهنم رسید و به بهونه ی این که یکی از کتابامو گم کردم وشاید خونه دایینا باشه رفتم خونشون .رفتم خونه دایی ودیدم زندایی منتظرم بود تا بیام دیدم این دفعه خیلی خودشو نگرفته و مثل دفعه های پیش چادر و مانتو و روسری نپوشیده جلو من . بعد از سلام و احوال پرسی یه چایی برام اورد و گفت ببخشید من خیلی خسته ام دارم میرم حموم شمام کتابتو پیدا کردی اگه من نیومده بودم در و ببند و برو .گفتم باشه ویواشکی رفتم سمت اتاق مادر بزرگم تا ببینم بیداره یا خواب که خدا رو شکر خواب بود بعد رفتم بالا سمت اتاق داییم و شرتی رو که ور داشته بودم گذاشتم سر جاش. منتظرشدم تا زندایی از حموم بیاد تا دیدش بزنم رفتم رو پله ها نشستم و جوری دید داشتم که حموم معلوم بود. منتظر شدم تا بعد از یه ربع صدا ی شیر آب قطع شد و خیلی دلهره داشتم و این یه ربع یه ساعت شده بود برام . دیدم در و باز کرد و منم چشمم رو دوخته بودم به در تا بدنش رو ببینم در اومد بیرون و اون بدن خوشگل و خوش تراششو دیدم وای چه پستونای درشتی داشت من همه ی اینا رو تو دو سه ثانیه دیدم پشتشو کرد روبه من تا در حموم روببنده و من داشتم از دیدن اون کونش لذت میبردم .در رو بست و برگشت که بره سمت اتاق منو دید ویه جیغ کشید و سریع برگشت و حموم و با صدای لرزون و لحنی عصبانی میگفت مگه شما نرفین آقا صادق . منم باکمی مکث گفتم منتظربودم تا مادر بزرگ بیدار شن باهاشون حال و احوال کنم . گفت خوب اتاق مادر بزرگ پایینه تو چرا اینجا نشستی. یه خورده به تتت پته افتادم و گفتم نمیدونم . گفت خوب حالا پاشو برو پایین تا من برم بالا لباسامو بپوشم . رفتم پایین رو مبل نشستم. تا بیاد بعد ده دیقه اومد گفت خوب چرا نشستی برو مادر بزرگو ببین دیگه . گفتم نه دیگه باید برم دیرم میشه از قول من سلام برسونید و در ضمن عذر خواهی میکنم از بابت اون قضیه .گفت کدوم قضیه گفتم همون بالا دیگه از حموم اومدید بیرون. گفت اهان اشکال نداره حواست که نبوده. گفت راستی کتابتو پیدا کردی؟ و گفتم نه گفت چرا گفتم آخه من اون موقع که نبودید تو اتاق بالا میخوابیدم واسه همین الان خواستم برم تو اون اتاق درش قفل بود.گفت مگه میشه من تا حالا در اونجا رو قفل نکردم . منم دیدم دارم گند میزنم گفتم خوب حالا الان میرم دو باره نگاه میکنم ببینم بازه یا نه . رفتم تو اتاق و نشستم یه خورده فکر کردم که چه جوری بکشونمش بالا تا حسابشو برسم چون اگه پاین کاری میکردیم مادر بزرگم بیدار میشد.تا این که یه فکری به ذهنم رسید . رفتم تو اتاق خودشون و لخت شدم رفتم سراغ کشو لباساش و کلی کشتم تا یه بسته کاندوم پیدا کردم . بازش کردمو یه دونه از توش برداشتم و گرفتم دستم رفتم پشت در قایم شدم و پیش خودم گفتم اگه لفتش بدم بهم شک میکنه و میاد بالا و من اینجا خفتش میکنم. یه سه چهار دیقه ای گذشت تا این که صدام کرد و من جواب ندادم و اومد بالا قلبم تو دهنم بود کاندوم تو دستم عرق گرده بود یه لحظه پشیمون شدم و ترسیدم و میخواستم لباسامو بپوشم و رفت تو اتاق بغلی و دید نیستم اومد تو اتاق خودشون ومدام منو صدا میکرد بازم منو ندید تا این که یواشکی اومدم بیرون و از پشت گرفتمش دستم بردم سمت سینه هاش و یه جیغ بلند زد بهش گفتم خفه نشی میزنمت و همین جور داشت بهم فحش میداد و هی تقلا میکرد تا خودشو بتونه از تو چنگم در بیاره جلو دهنشو گرفتم و گفتم ساکت باش وگرنه میزنمت .. خودمم ترسیده بودم و نه میخواستم ولش کنم و نه میخواستم بکنمش . دهنشو ول کردم با لحن ملتمسانه ای گفت ولم کنی به هیشکی نمیگم .گفتم اتفاقا اگه بکنمت نمیتونی به کسی بگی چون پای خودتم گیره. ولی اگه ولت کنم میری میگی. و گریش گرفته بود و بدنش شل شد و میلرزید. دیدم از حال رفت و ولش کردم افتاد زمین سریع رقتم آب اوردم ریختم رو صورتش و تابهوش بیاد رفتم آب قند درست کردن برگشتم دیدم هنوز بیهوشه سریع دکمه های پیرهنشو باز کردم که دیدم داره ناله میکنه تو سه تا زدم تو صورتش و سرشو آوردم بالا وآب قند وبهش دادم وحالش جا اومد و دوباره سعی کردم لباساشو در بیارم که دیدم مقاومت نمیکنه لبامو چسبوندم رو لباش ودستم رو بردم روکسش و هی میمالوندم یکی دو دیقه ای لباشو خوردم و با کسش ور رفتم تا این که صدای آه واوهش در اومد رفتم سمت شلوارشو شلوارشو کشیدم پایین و با زبونم چچولشو میخوردم که دیدم دستش اومد سمتم و کیرمو گرفت تو دستاش خودمو اوردم بالا تر کیرمو بردم سمت دهنش و دیدم داره میکنه تودهنش و خیلی قشنگ برام ساک میزد . اروم بهش گفتم دید خودتم میخوای و گفت اهوم چه کیره خوش مزه ای و برگشتم حالت 69 خوابیدیم منم کسشو لیس میزدم و گفتم شما هم کس لذیذی داری .یه دو سه دیقه ای براهم دیگرو خوردیم و من یاد کاندوم افتادم دیدم افتاده دم در اتاق بلند شدم رفتم کاندومم ورداشتم و باز کردم و دادم بهش گفتم لباسای کیرمو تنش کن و کاندومو گرفت و برام کرد توش .بلند شدم هی اروم اروم سر کیرمو میمالوندم رو چوچولاش بعد یواش یواش سر کیرم و کردم تو اروم فشار میدادم تا این که تا ته رفت تو در اوردم و دوباره فشار دادم این کارو چند بار انجام دادم تا این که کامل کرم تو تلمبه زدم و صدای اه اوهش در اومد همین طور تلمبه زدم تا این که ابش بعد 6 7 دیقه اومد. منم چون کاندومم تاخیری بود ابم دیر اومد و برگردوندمش کیرممو اروم کردم تو کونش و گفت از کون نکون گفتم چرا گفت اخه تا حالا از کون ندادم میترسم .منم گفتم همونه خیلی تنگه . نترس هبچی نمیشه. و یه دو دیقه ای از کون کردمشو تا ابم اومد. دوباره لب گرفتیم و بردمش حموم دوباره اونجا یه کم بدون کاندوم کردمش ولی قبل از این که ابم بیاد کیرمو اوردمش بیرون ابمو ریختم رو صورتو سینه هاش. و موقع خداحافظی هم دیگه رو بوس کردیمو رفتم.

عروس عموم همیشه تویه ذهنم دوست داشتم با یکی از افراد فامیل نزدیکی بکنم ! نمی دونم چی شد اولا تو نخ دختر عموم بودم ، یه دختر سبزه یکم شکم داشت ، سینه هایه قابل توجه و یه کون در حال ترکیدن!!!! اما….. نشد! تا این که پسر عموم ازدواج کرد ، اونم چه ازدواجی کرد ، نه بهتر بگم چه دختری رو شب زفاف کرد ، فکر کنم همه پسر های فامیل شب عروسی تو نخ عروس بودن !!! آخ بگم براتون از زهرا خانوم “یادم رفت بگم اسمه عروس خانوووم ما زهرا بود”: سفید به تمام معنا ، این قد سفید بود که دیگه داشت تو ذوق می زد!! سینه اندازه یه هندونه 2 کیلویی (هر کدوم) باسن : فکر کنم الانم 5 تا گلدون بشه روش گذاشت.لبای غنچه از اون غنچه ها که آدم حشری می کنه. خوب از داستان دور نشم آقا این خانم توی فامیل جا افتاده بود که خیلی محجبه است؛ یعنی چادری به تمام معنا. اما نمیدونم چرا پیش فامیل های نزدیک خانوم خانوما راحت می گشت. پیش من (اون موقه 18 سالم بود) پیش بابام ، عموهای دیگم با یه پیرهن استرج تنگ و یه سلوار استرج تنگ (اوه اوه با عضلات ) می گشت ! چشمتون روز بد نبینه هر وقت خونه عموه می رفتیم باید تو دستشویی یه صفایی به طفلم (کیرم) می دادم! قشنگ یادمه 18 سالم بود عید رفته بودیم خونه عموم (12 فروردین) ساعت 5 بود. می با اسرار زیاد عموم و زن عموم اونجا موندیم که فردا همه با هم بریم 13 به در! این عروس گل ما ( عروس که می گم 5 ساله که صفرش پریده ها ) تازه گوشی خریده بود. ساعت 9.30 بود که چایی اورد ، وقتی دولا شد آقا لایه اون دوتا چاک سینه هاش رو که دیدم داشتم دیوونه می شدم با خودم گفتم چه عیبی داره کیره من لایه این دوتا هلو پایین و بالا بشه ! از این پسر عمو بی بخار ما که جوجه در نمی یاد! (بچه دار نمی شد نمی دونم چرا) شاید ما تونستیم. دیگه نتونستم تحمل کنم راه دستشویی رو پیش گرفتم ، از دستشویی که اومدم بیرون با صورت خوردم تو یه چیزی نمی دونم چی بود (خیلی نرم بود ) صورتم رو که اوردم بالا زهرا جولویه چشام بود ، گفت: چته ! گفتم: چه خبرته گیرکرده این قد عجله داری ! گفت: نه تو اونجا این همه وقت چیکار می کردی ! گفتم : کاره بدی نمی کردم ( آره جونه خودم) گفت: بیا کنار عجله دارم ! گفتم : بدو تا پوشک نخوای عوض کنی! اینو که گفتم یه جوری نگام کرد !!! ( ما با هم زیاد شوخی می کردیم ) قند تو دلم آب شد ! با خودم گفتم من بچه آقام نیستم این کوس نکنم ! آقا ساعت حدود 11.30 شب بود که حوس چایی کردم حمید ( پسر عموم ) جلویه تلوزیون دراز کشیده بود ! زهرا تویه اتاقاش بود بقیه هم خواب بودند (طبقه بالا) آخه می خواستیم ساعت 4 صبح بریم، جاده 3000 شمال! من رفتم تویه آشپزخونه یه چایی بریزم ، دادزدم حمید چایی می خوری! جواب نداد ، دوباره داد زدم ! یدفعه زهرا رو تو درگاه آشپزخونه دیدم گفت: داد نزن خوابه !!!!! یه جوری تویه درگاه یهوری تکیه داده بود که گفتم این یه عمر جنده بوده! گفتم: گلم تو چی می خوری ! گفت : نه می برم! اینو که گفت جا خوردم! اومد جلو چایی منو برداشت رفت گذاشت رو میز آشپزخونه و نشست ! منم یه چایی ریختم و رفتم رویروش نشستم. داشتم هیکل نازشو دید میزدم که یهو نظرم جلب شد به یغه پیرهنش دیدم یه وری وسط یکی از پسون هاشم دوتیکه شده! با خودم گفتم این پستون از تو جاش در اومده!( احتمالاً با خودش ور می رفته ) گفتم یقش یوری بود برای این نظرمو جلب کرد چون چاک سینه هاشو از روبرو هم می شد دید ! این قد که برای اولین بار خال گوشه سینشو دیدم! یدفه بخودم اومدم دیدم زهرا زل زده به من ! گفت چته ، چت کردی آدم ندیدی یا زن خوشگل ندیدی ! گفتم دیدم اما….. ! گفت اما چی گفتم هی چی ! گفت : یکاری برام می کنی ! گفتم: بگو. گفت : کار کردن با این گوشی رو به من بگو (p990) گفتم: بده ببینم! چی شو می خوای بدونی ؟ گفت : هرچی…! نمیدونم عوض کردن عکس، آهنگ و و و ! گرفتم رفتم تو رم گوشی یه 30 ، 40 تا عکس بد نیمه سکسی از دختر داشت ! گفت: چیه خوشگل تر از من دیدی ! گفتم: از تو خوشگل تر ! عمراً. یدفه جا خورد گفت : بچه پورو ! پا شو دیگه بورو بخواب. گفتم: خوابم نمی یاد ! گفت: منم می خوام بخوابم ، تنهایی می خوای چیکار کنی ؟ گفتم : حالا! گفت کار بد نکنی ها! اینو که گفت با هم زدیم زیره خنده! زهرا رفت تو اتاق ، من هم رفتم دستشویی برای بار سوم تو اون روز!( یعنی کمر خالی خالی) از در که اومدم بیرون (دستشویی خونه عموم اینا را دو تیکه ساختن یه قسمت بزرگ نور گیر داره ) دیدم زهرا دوباره به دیوار همون جوری تکیه داده و بد داره منو نگاه می کنه ! گفتم : چته ! گفت : من چیزیم نیست تو چته ! مشکل داری گفتم :نه ! گفت یا مشکل داری یا داشتی کار بد می کردی این همه وقت ! منو میگی بهم برخورد گفتم هر دوش حالا که چی؟ گفت: اگه هردوشه که هیچی اما اگه… ! گفتم : اگه چی! گفت : کمکت کنم ! گفتم چی ؟ گفت راحتت کنم ! گفتم یعنی چی ؟ گفت: هیچی ! من میرم بخوابم ! دویدم جلو گرفتمش اولین بارم بود بش دست می زنم یدفه تو دلم هوررررررری ریخت! مکث کردم هیچی نگفتم ! گفت : می خوام برم بخوابم صبح زود پاشم ! بازم هیچی نگفتم ، مات و مبهوت مونده بودم! یدفه صورتش رو اورد جلو بینیش چسبید به بینی من ، صورتشو کج کرد لباشو گذاشت رو لبام ، داشت میک می زد ! رفت عقب ! گفت: زبونت فکر کنم حالا باز شد!!!!!!!!!!!! یهو بخودم اومدم ! با پته پته اومدم حرف بزنم ! که گیدفه گفت: می خوام برم بخوابم ، تو نمی خوابی ! هیچی نگفتم ! دستمو گرفت برد تو اتاق ! تو راه حمید هنوز جلویه تلوزیون خواب بود ! تو اتاق که رفتیم گفت : تا حالا با کسی از این کارا کردی ، گفتم نه ! گفت خوب اشکال نداره ! دستمو گرفت هی می مالوند ، با اون یکی دستش زیپ شلوارشو باز کرد و دستم کرد تو شلوار استرجش هی می مالید و اوه اوه می کرد ! ! ! ! انگوشتمو از کنار لبه های شورتش به کوسش رسوندم که یهو یه آه خفیف کشید گفت حرفه ای هستی ها! دکمه شلوارشم باز کرد من داشتم می مالیدم ! گفت: پس من چی از ظهر تا حالا تو نخ ملهتم ! اینو گفتو و گمرم رو باز کرد دکمه های شلوارمو باز کرد کیر شق شده ما رو گرفت تو دستش گفت: جانم تا حالا کجا بودی گفتم : تو دستشویی به تنهایی ! خندید و گفت اشکال نداره الآن براش جبران می کنم ! نشست جلو پاهام تا ته کرد تو دهنش نمی دونم میک می زد، می خورد ، لسی می زد ! اما داشت دیونم می کرد ! 15 دقیه که خورد گفت کمرتو شل کن بزار بیاد گفتم این حالا حالا ها نمی یاد از ظهر تا حالا 3 بار خالی شده ! گفت خو ب باشه! گفت: نمی خوای کاری بکنی ؟ گفتم اجازه هست ! گفت: کاملاً در اختیارتم ! دستامو گزاشتم رو سینه هاش داشتم دیونه می شدم ! پیرهنشو گرفتم کشیدم بالا خودشو از زیرش آزاد کرد ! وای ی ی ی ی ی چی می دیدم ! یه سوتین سفید بایه بدن سفید تر از اون سوتین خوابوندمش رو تخت جوری که پاهاش لبه تخت آویزون بود شلوارمو کامل در اوردم ! نشستم رو سینه هاش با خودم گفتم : نه مردیم و کیرمو نو کردیم لایه این دو تا هلو ! از پایین سوتینش کردم تو هی سینه هاشو از رو یوتین می مالید و آه خفیف می کشید ! بلندش کردم سوتینشو باز کردم شورو کردم به خوردن! باید گفت سینه هاشو داشتم ساک می زدم! دیگه این قد آه آه کرد که گفتم همه بیدار شدن ! رفتم پایین هنوز شلوارش پاش بود شلوارشو در اوردم گفت بدو دارم می میرم گفتم وایسا !!!!!! کیرمو گزاشتم رو شرت صورتیش هی جولو عقب کردم گفت : دیونه بزن توش دارم می میرم ! دیگه شورتشو در نیاوردم ! پاهاشو باز کردم لایه شورتشو زدم کنار کردم توش!!!! آه آه اوووووه ، وای ی ی ، جان بکون ! تا ته پاره کون بودو ! جونم وای! هی می گفت و منو بیشتر حشری می کرد هر چی می گفت آروم تر می کردم تا بیشتر آه و اوه کنه چون خیلی دوست دارم ! ( زجرش می دادم!) دیدم نه این جوریها آبم نمیاد گفتم پاشو دمرش کردم زیره شکمش یه بالشت گذاشتم ! شورتشم در اوردم ! دوبار ه کردم تو کسش این دفه خیلی حال داد ! تندش کردم این داد زد که گفتم الآن همه پشته دروایسادن ! ساعت 1.45 بود! نمی دونم کی ارضا شد ! اما دیگه بی حال شده بود ! منم که یه سوراخ قهوه ای جولوم دیده بودم ! مگه می شد تو کار آبم نیاد! سرشو گزاشتم دم سوراخ کونش ! جداً خیلی تمیز بود ! یه هول دادم یه آه کشید گفت نه جانه من بکش بیرون گفتم ضر نزن من آبم هنوز نیومده! گفت می خورمش تا بیاد اما اونجا نه ! گفتم نوچ! تا ته هلش دادم تو اومد جیق بزنه که خودش جلو دهنش گرفت هی آه آه میکرد پاهاشو باز کردم شوروع کردم تلمبه زدن فکرکنم داشت می یوخت اما حالم می کرد ! آخه کیرم کلفته اما کوتاهه! داشت آبم می یومد ! فهمید گفت بکش بیرون از جولو بکن گفتم نه دیگه داره میاد ! گفت اشکال نداره بزار جلو! برشگردوندم ، دیگه حال نداشت! کردم تو دوتا تلمبه زدم گفت در نیاری ها همشو بریز اون تو ! گفتم : برو گمشو دیوونه که نیستم ! گفت بریز اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمر قلاب کرد هرکاریش کردم نتونستم بکشم بیرون همش ریخت اون تو!!!!!!! پاهاشو که باز کرد می خواستم بکشمش که گفت ناراحت نباش لولمو بستم ! خیالم راحت شد افتادم! زهرا پاشد رفت حموم من هم تو تراس دستشویی خودمو تمیز کردم ساعت 2.25 دقیقه بود که خوابیدم

سکس با خاله خانومرفته بودیم خونه خاله خانمم. شوهرش نبود. شب که شد، رختخواب من و خانمم رو تو اتاق جداگانه ای انداخت و خانمم از خستگی راه خیلی زود خوابش برد. من درازکشیده بودم و چشمام داشت گرم می شد. بعد از ربع ساعتی متوجه شدم در اتاق کمی رو هم رفت ، مثل این که کسی بخواد نور ما رو اذیت نکنه. کمی کنجکاو شدم. از لای باز مانده در یه نگاهی کردم دیدم خاله رفت تو حموم. منم دوباره درازکشیدم. یه کمی دست به کیرم زدم و باهاش ور رفتم. سفت تو دستم بود. تکون تکونش می دادم تا اینکه حسابی اومد بالا. یه نگاهی به زنم کردم دیدم خوابه و پاهاش رو جمع کرده تو شکمش و رون و شورتش پیداست. سفید ونرم. آروم بلند شدم رفتم طرف رونش. داغ داغ بود. دلم می خواست کسش پاره کنم. اما خواب بود. کیرم همین طور بالا بود و تکون که می خوردم بیشترحشری می شدم. دیدم خاله ازحموم اومد بیرون. فقط تنشو شسته بود. خیلی سریع با یه حوله کوچیک که دورکونش بسته بود رفت تو اتاق خودش. مثل یه نور بود. سفید و سفید و کمی هم چاق. آروم از اتاق رفتم بیرون. رخت خوابمو طوری درست کردم انگاری زیرش کسی خوابه. خانمم خوابش سبک بود. آروم در اتاق خاله رو بازکردم. دیدم یه آهی از ترس کشید و رفت کنارکمد که بدنش کمتر پیدا باشه و دستش گرفت رو پستوناش. گفت: تویی؟ و تندتند نفس می کشید. چراغ اتاقش رو خاموش کردم و رفتم طرفش. گفت: می خوای چکارکنی؟ گفتم: هیچی. و بهش نزدیکتر شدم، فقط یه خواهش دارم. گفت: نرگس (زنم) بیدار می شه. گفتم: زود برمی گردم. دیگه نزدیکش بودم. خنکی و طراوت تنشو حس می کردم. حوله دورکس و کونش صورتی بود و رون های تپل و سفیدش چسبیده بود به هم. گفتم: فقط می خوام ببوسمت. البته اگه اجازه بدی. چشماش آروم شد و نفسش بهتر می اومد. یه کمی لبخند زد و ساکت بود. یه لحظه مثل این که ازش درخواست ازدواج کردم و منتظرجوابش بودم. یادم افتاد که سکوت علامت رضاست. آروم با دو تا دستم صورتشوگرفتم. با شستم گونه هاشو نوازش می کردم. می دونستم هرچقدر بیشتر طولش بدم ، بیشترحشری میشه ولی نه به این زودی. صورتم رو بهش نزدیک کردم. به چشماش که بسته بود نگاه کردم. بهش گفتم: فوق العاده زیبایی ، لطیفی ، خوشگلی. و فقط لبخند رضایت مندی می زد. آروم گونه هام رو به صورتش مالوندم. نرم و نرم. می دونستم به این زودی و سادگی نباید بوسه را بگیرم و برگردم. همین که صورتم به صورتش چسبیده بود. گفتم: دوستت دارم. عشق منی ، خیلی دلم می خواست یه روز ، یه شب تنهایی با هم حرف بزنیم. و او فقط ساکت بود و چشماشو بسته بود. دو تا دستم رو پایین تر به سمت پهلوهاش آوردم. هیچی نگفت. آروم پهلوهاش می مالوندم. چیزی نمونده بودکه بغلش کنم و هنوز زود بود. عزیزدلم. عشق من. دوباره ازش فاصله گرفتم. بهش نگاه کردم. اون هم نگاه کرد. گفتم: چشماتو ببند. و بست. بعدگفتم: بازکن. و اونم بازکرد. گفتم: وقتی چشماتو می بندی چقدر زیبا میشی وقتی بازشون می کنی دیوونم می کنی. هیچی نمی گفت. یه لحظه گفت: نرگس بیدارمی شه ها. دو تا دستم دوکمرش بردم و دوباره بهش نزدیک شدم. آروم لب هامو به صورتش نزدیک کردم. دهنم باز و با ولع تمام شروع کردم به خوردن گونه هاش. دستامو قفل کردم. و گردنشو می خوردم. فقط چشماش بسته بود و کمی نفسش تند شد. شروع به خوردن گونه دیگش کردم. نفس های من هم تندشده بود. محکم فشارش دادم. و با صورتم نوازشش می کردم. دستامو از پشت پایین تر آوردم و باهاش حرف می زدم: خیلی می خوامت. دوستت دارم. عشق منی. عزیزدلم. تا این که دقیقا دستام رو کونش بود. دوباره شروع کردم به خوردن صورتش. و با دو دست هم زمان کونشو مالش می دادم. و برای اولین بار لبامو گذاشتم رو لباش. مثل دیوونه ها لباشو می خوردم و اون فقط تندتند نفس می کشید. سرش روکمی به عقب و سینه رو به جلو داده بود و نفس های تند می کشید. یه مرتبه با دو تا دستش از پشت منو بغل کرد و چنگ زد تو موهام. من تمام گردنش رو می خوردم. اومدم پایین تر و تندتند کونشو می مالوندم. لبام رسید به پستوناش. دهنم رو با همه قدرت بازکردم و پستونشو تا جا داشت تو دهن کردم و شروع کردم به خوردن. داشت می لرزید. گفت: بهتره بشینیم ، نمی تونم سرپا بایستم. خوابوندمش کف اتاق. حولش کامل باز شد و زیرکونش قرارگرفت. دستاشو از هم باز کردم و پاهش رو کمی از زانو آورد بالا و من خود به خود وسط پاهاش قرارگرفتم. کیرم داشت منفجر می شد. متورم و سیاه شده بود. سر کیرم ورم سختی کرده بود و تمام مویرگ هاش رو می شد دید. باز حمله کردم به لباش. خوردم و خوردم. بعد پستوناش رو خوردم. دستمو گرفت و برد سمت کسش. شروع کردم به مالوندن کسش. می مالوندم. فشار می دادم. تندتند کسش می لرزوندم. پاهاشو به پهلوهام فشار می داد و باز هم شلشون می کرد. من فقط پستون می خوردم. وآه بلند می کشید. دست زدم پایین کسش دیدم خیس خیسه. دستم کامل خیس شده بود. روی پهلو برش گردوندم. یه پاش زیر و یه پاش انداخت رو پهلوی من. شروع کردم به مالوندن روناش و ازش لب می گرفتم. بهش گفتم: همیشه دلم می خواست بکنمت. تشنه کست بودم. تشنه کس خیست. وکونشو می مالوندم و لب می گرفتم. انگشت بردم رو سوراخ کونش. خودشوکامل جمع کرد. بعد که خوب مالوندم شلش کرد. آروم انگشتمو کردم توکونش. همین که پستوناشو مک می زدم کونش شل تر می شد که دیدم انگشتم کامل رفت توکونش. ضمن آه وناله کردن ، صداش با نفس زیاد دم گوشم بود. گفت: کیر می خوام ، کیر. و تندتند نفس می کشید. فقط منو بکن. خواهش می کنم زودتر منو بکن. و پاهاشو کامل بازکرد. بلند شدم رو زانو و نگاهش کردم. به حالت التماس نگاه می کردم. سرمو بردم طرف کس خیسش و مثل آدم تشنه گرمای تابستون رسیده باشه به یه چشمه خنک می خوردم. و تمام دهنمو روی کسش می مالوندم. چنگ می زد تو موهام و سرمو به کسش فشار می داد. می گفت: بخورش. بخورش دارم دیوونه میشم. کسمو بخور. بعد منو کشید بالاتر. شروع کردم به خوردن لباش و پستوناش. – دارم می میرم. کیر می خوام. یه چیزی بکن توکسم. کیر می خوام. کیرکلفت تو رو می خوام. حمله کرد به کیرم. منو یه مرتبه خوابوند و شروع کرد به خوردن کیرم. باورم نمی شد کامل تو دهنش جا بگیره. گفتم الان خفه میشه. ولی مدام درش می آورد و می خوردش و به من نگاه می کرد. تخمامو لیس می زد. و آروم گازشون گرفت. ترسیدم. دوباره خوابوندمش. ولی روی شکم. کامل خوابیدم روش. کیرم لای شکاف کونش افتاده بود. نرم و لطیف. شروع کردم به لرزیدن و مالوندن. احساس می کردم آبم داره میاد. با همه قدرت خودمو بهش می مالوندم. و دستام داشتن کونشو دوتکه می کردن و می مالوندن. به زورخودشو برگردوند. کنارش درازکشیده بودم. پاهاش باز بود. دو زانو. من نگاش می کردم. دهن و زبونم را به صورتش می مالوندم. آروم انگشتموکردم توکسش. چند بارکه داخلش کردم چشماشو بست. بعد دو تا انگشتمو کردم تو. حس می کردم کسش بیشتر خیس شده. تندتند دو انگشتی می کردم توکسش. و فقط هوا رو از لای دندوناش داخل می داد و آه و ناله می کرد. این صدا شهوتم رو صد برابر می کرد. می گفت: کس من مال تو. تیکه پارش کن باکیرت. هیچی ازش نزار. دلم می خواد کیرتو تا ته توکسم حس کنم. دلم می خواد از درد کیرت بمیرم. پاشو دیگه الان آبم میاد. دلم می خ 8;اد وقتی آبم میاد کیرت توکسم باشه. بلند شدم و نشستم بین پاهاش. آروم با کیرم به لبه های کسش زدم. با دست کیرمو گرفتم و به کسش می زدم. چشماش بسته بود و زبونش بیرون می داد و لباشو لیس می زد. آه بلندی کشید. فهمیدم دیگه طاقت نداره. تقریبا یادمون رفته بود کجاییم. اصلا نه انگار کسایی هستند که خوابن. و آروم کیرمو کردم توکسش. لیزِ لیز و خیسِ خیس. تا آخر رفت توکسش. گفت: بزن. تندتند بزن. و من طوری می زدم که تمام هیکلش تکون می خورد. چند بارکه می زدم بعد مکث می کرد. می گفت: زودباش دیگه چکارمی کنی؟ بکن توش. دراز بکش روم. وزنتو بنداز روم. منم افتادم روش پستونانش رو آورد جلوتر. من می خوردم و ازکس می کردمش. چند بار پشت سر هم آه می کشید. آه. آه. داد می زد. و من طوری می زدم توکسش که پستوناش از جا کنده می شد. سرش رو داده بود بالا و من فقط گردنشو رو می دیدم. می زدم و می زدم. داشتم خسته می شدم. یه کمی روی پهلو جابجاش کردم. اصلا نمی فهمید کجاست. گیج نگاهم می کرد. چشماش مثل آهو و التماس آمیز نگاه می کرد. دوبار شروع کردم به کردنش. انگشتم می رسید ، کردم توکونش. چشماش کامل افتادن روی هم. فقط سفیدی چشماشو می دیدم. و سرش برگشت. اومدم پستوناش دوباره بخورم سرمو کامل چسبوند به پستوناش. و شروع به لرزیدن کرد. چنان می لرزید. داد می زد: بکن. بکن. بزن. و من رحم نمی کردم. طوری فشار داده بودم توکسش که بدنش از کمر دولا شده بود. مثل لول کردن قالی. تا یه مرتبه از هم باز شد. شل شد. ارضا شده بود

سکس من با دختر عمم عید بود عمه اینام از همدان اومده بوودن شمال ویلای ما برنامه ریزی این بوود که تا 5 بمونیم خلاصه کلی خوش می گذ شت تا روز 6 یا 7 بوود من رفته بوودم حمام همه هم رفته بوودن دم ساحل منم که فکر میکردم هیچکی نیست راحت با حوله اومدم بیرون یه دفه احساس کردم یه نفر توو حاله ارووم رفتم لای درز در نگاه کردم دیدیم نرگس دختر عممه نرگس یه یه سال از من بزرکتر بوود یه دختر کندمی رووشن با چشای سبز و موهای طلایی زیتونی خیلی خوشگل که کمر باریکش و سینه های تپل رونای خوشتراشش دل هر پسری روو میبرد خصوصا که عادت داشت تنگ ترین کوتاه ترین و باز تریین لباسای تووی مغازه ها روو بخره و بپوشه خلاشه دیدم نرگس جوونم نشسته و داره با دقت توو گوشی من فضوولی میکنه اول میخواستم بپرم بیروون بترسوونمش اما خوب که دقت کردم دیدم بد جووری رفته توو حال خودش گوشی من هم که به قوول بچه ها آرشیو سکس که زنگم میخوره بعضی وقتها خلاصه یه کم که گذشت دیدم دستشو برد توی یقه گشاد تی شرتش و بعد زیر سوتینش باورم نمیشد همیشه حدس میزدم دختر هاتی باشه اما باورم نمیشد اینفدر زیاد نترس باشه بعد دروو برش روو نگاهی کرد رفت دمه پنجره یه نگاهی بندازه به ساحل منم سریع رفتم توو حمام آب روو باز کردم که فک کنه من حمومم میدوونستم میاد نگاه میکنه یه 3 دقیقه وایسادم بعد آرووم اومدم بیروون دیدم در روو بسته منم آرووم بازش کردم دیدیم نرگس جوونم دستش توو سینشه بعد یه کم صدای گوشی روو بلند کرد بعدشم تاپ و سوتینشوو زد یالا من داشتم از حال میرفتم وقتی اوون سینه های خوشگل خوشتراش درشتشوو دیدم دیدن صحنه ور رفتن یه دختر با خودش خیلی حال میده من که داشتم از حال میرفتم از لذت دوستان که تجربه دارن میدونن چی میگم خلاصه بعد از یه کم که با کلیپا ور رفت رسید به کلیپ 8 دقیقه ای میدونستم کدومه از روو صداش بعد از اینکه حسابی تاما از اوونجا که یه کم کرم دارم بعد اینکه یه کم به اووج رسید و داشت به ارضا نزدیک میشد من که دیگه کم کم لباسامم پوشیده بوودم یه سرفه بلند کردموو در اتاق یه هو باز کردم تفلک نرگسم نمیدونست اول دستشوو در بیاره اول لباسهشوو پائین بیاره یا گوشی من روو بزاره سر جاش منم بر بر نگاش میکردم لباسشوو کشید پایین منم که واسه حرف نمیموونم گفتم فضوولی بده بدوون اجازه گوشی ادما مثل دفتر خاطرات میمونه ها آخه نرگس روو دفتر خاطراتش خیلی حساس گریش گرفته بوود عصبی رفت بیرون بعدشم من اصلا به روی خوودم نیاوردم انگار نه انگار فقط روز دهم بوود 4_5 تا کلیپ تووپ براش بدوون اینکه بفهمه ریختم فرداش دیدم خیلی مهربوون نگام میکنه خلاصه گذشت تا رسیدیم به سیزده بدر من روز قبلش خیلی بدمینتون بازی کردم و هوا یه هوو سرد شد و من سرما خوردم بد ججور گفتم واسه سیزده من نمیتوونم بیام تا لاهیجان بقیه برن اوونا ام گفتم صبح زوود میریم ساعت 6 منم تخت خوابیدم تا ساعت 10 بیدار که شدم رفتم دست ورو شستم و رفتم صبحانه درست کردم احساس کردم یه نفر بالا رفت حمام آخه ویلا دوبلکس گفتم اشتباه میکنم همه رفتن بیروون داشتم چای میخوردم که دیدم یه صدای ناز گفت سلام دیدم نرگس منم از خدا خواسته گفتم سلام خانوم خانوما خوبی چرا نرفتی گفت مریض بوودم گفتم خوب شد نرفتی منم تنهایی میپوسیدم بیا بخخور خلاصه صبحانه خوردیم من دیدم از این فرصت بهتر نمیشه گفتم بیا با هم فیلم ببینیم یه فیلم سوپر داشتم توو لبتاپم تووپ تووپ اول یه 20 دقیقه ای معمولی معمولی بود بعد یه هو میرفت سر اصل مطلب پرسید چه فیلمیه شهاب منم که میدوونستم چه جوور فیلمی میخواد گفتم خانوادگی بشین ببین خلاصه دیدیم تا رسیدیم به اصل مطلب یه هوو جا خورد گفت همش اینه گفتم نه اما اینم جزو فیلم دیگه میخوای خاموش کنم گفت نه یه کم که گذشت کفتم ولی دختره خووب بلده ها چکار کنه حیف که این جور دختری تو ایران نیست گفت اره اما خووب اگه پسرای ایرانی به خووبی این پسره حال بدن دخترا واسشوون جوون میدن منم فرصت از دست ندادم گفتم خووب من بهتر از اینا حال میدم اما کو دختر باحال یه لب گرفتم من زد عقب گفتم دیدی حتی تو ام فقط حرف میزنی یه لب بلد نیستی بدی همه دختر ایرانیا همینن بهش بر خورد میدوونستم نرگس سر لج بازی خصوصا با من حاضره حامله ام بشه بازم گفتم دیدی دیدی گفت نخیر لب ندادم چوون اجازه نگرفتی گفتم مثلا اجازه میگرفتم میدادی عمرا گفت حالا منم سریع گفتم اجازه هست هیچی نگفت منم گفتم سکووت علامت رضاست بعد یه کم اوومدم جلوو دستممو انداختم روو شونه هاش و گفتم با اجازه لب گذاشتم روو لبش اونم جواب داد منم جراتم بیشتر شد کم کم لبمو عمیق تر و سکسی تر کردم اوونم جواب میداد منم کم نذاشتم دستمو از روو شونه هاش بردم روو گردنش کم کم روو سینهاش خوب میدوونستم چطوور میشه یه دختر روو حشری کنم کم نذاشتم اوونم پا به پا میوومد حسابی داغ شده بوودیم منم دستم روو بردم زیر وقتی دستم رسید به سینه های بلووریش دیگه طاقت نیاوردم با اون یکی دستم از روو تاپ زرشکیش قزن سوتینشوو باز کردم با یه حرکت تاپ و سوتینشوو با هم بیروون کشیدم او ل خجالت کشید اما خووب من هم قوی تر بوودم هم سکسی تر نذاشتم عقب بزنه با لبام لباشوو بستم که جیغ نزنه با دستامم سینهاشوو حال میدادم حالا ارووم تر شده بوود از چشاش میخوندم اوونم میخواد لباموو بر داشتم و اوون سینه های خوشگلش روو کردم توو دهنم یکی یکی اول چپیه لامسب بد خوشگل گنده بوودن دستامم بیکار نبوودن از روو شلوار داشتن به کسش حال میدادن کم کم بی حال شده بوود منم دگمه شلوار زیپش رو باز کردم تا بیاد بخودش بیاد لخت لخت روو مبل بووود با دهنم افتادم به جوون کسش خیلس داغ و خوش بوو تمیز بوود تازه تراشیده بوود منم کم نزاشتم دیدم داره صداش بلند تر میشه منم بیشتر وتند تر میخوردمش تا حسابی سر حال بیاد با دستامم با سینه هاش ور میرفتم دیدیم ناله هاش داره به جیغ تبدیل میشه فهمیدم داره ارضا میشه سرعتم روو بیشتر کردم تا لرزید یه جیغ بلند زد ارضا شده بوود منم کنارش بی حال افتادم تا دیدم بعد 2 دقیقه گفت نه مثل اینکه یه پسر یلد توو ایران پیدا میشه گفتم اره اگه یه دختر باحال پیدا شه دیدم بلند شد زیپ شلوارم روو باز کرد و مثل کیر ندیده ها افتاد به جون کیرم مالید بوو کرد کرد توو دهنش شرووع کرد ساک زدن واقعا بلد بوود داشتم حال میکردم یه هوو گفت بزرگش نکن میترسما گفتم من نمیکنم توو داری میکنی گفت دیگه توو دهنم جا نمیشه ها منم یه کم توو سکس خشنم بعد اینکه حسابی بزرگش کرد با دستام سرش گرفتم اوون جوری که میخواستم جلوو عقبش کردم به نفس نفس افتاده بوود تفلکم گفتم داره میاد گشیدم بیروون دیدم خودش دووباره کردش توو دهنش تا آبم اوومد همه آبمو خورد گفتم خیلی تشنته با یه لحنی گفت آره آب داغ میخواستم خلاصه بی حال افتادیم رو هم تا من پاشدم نهار درست کردم خوردیم جالب این بوود نه من لباسامو پوشیدم نه اون بعد نهار هم یه سکس تووپ دیگه داشتیم

سكس با پسربرادرشوهرمسلام اسم من مهناز 45 سال دارم 2تا پسر 1 دختر كه د تاشون دانشجو هستند يكيشون كلاس اول راهنمايي شوهرمم شغل ازاد داره و خودمم دبيرم من يك مدتي بود كه زياد پريود ميشدم و تحت نظر دكتر بودم دست اخر دكتر گفت بايستي عمل كني تا رحمتو در بياريم منم چاره اي نداشتم براي اينكه از اين مسئله خلاص شم قبول كرد بعد از عمل زياد درد داشتم بعد از 2 هفته رفتم پيش دكتر تا بخيه هامو بكشه وقتي رفتم اونجا چون كه زير شكمم عمل شده بود اصلا” نمي تونستم دكه شلوارمو ببندم بايستي بازش ميزاشتم اخه خيلي درد داشتم خلاصه بگذريم ا ماهي از اون ماجرا گذشت من ديگه حالمم خوب خوب شده بود و براي اول مهر كه مدرسه ها باز ميشد ديگه مشكلي نداشتم ديگه بچه هامم رفتم سر درس و مشقشون از زماني كه رفته بودم مدرسه چند وقتي نگذشته بود كه بعضي وقته درد كمي زير شكمم احساس ميكردم با دكترم تماس گرفتم گفت نبايد ناراحتي واسه خودت درست كني ديدم درست ميگه وقتي ناراحت ميشم درد دارم خلاصه يكر روز خيلي درد بهم فشار اورد مجبور شدم كلاس تحويل همكارم بدم سريع بيام خونه اون روز هم تا عصري كلاس داشتم روزهايي هم كه تا عصر كلاس داشتم پسرمم تا عصري مدرسه بود براي كلاس تقويتي شوهرمم معمولا” خونه نمي يومد ولي اون روز قرار بود ساعت 10 بيلد خونه ماشينشو بذاره بره با دوستش تو يكي از شهر هاي حومه واسه وصول چك ولي ساعت 11:00 كه من اومدم ديدم هنوز ماشينو نياورده من ديگه اينقدر دردم شديد شده بود برا اينكه راحت بشم سريع شلوارمو دراوردم دراز كشيدم رو تخت ساعت حدودا” 11:30 بود ديدم صداي ماشين اومدم ميدونستم كه علي شو هرم حال نداشتم برم بيرون تو عالم خواب و بيدار بودم گفتم اگه منو ببينه ممكنه از كارش بزنه منم نرفتم بيرون بعد از چند ثانيه حس كردم صداي در اومد چون كه نيمه خواب بودم گفتم شايد خيالاتي شدم بعد از چند ثانيه صدا زدم علي تويي ديدم صدايي نيومد دوباره خوابيدم من علي نسبت به سنمون خيلي جون بوديم كسي باور نمي كرد ما 45 سالمونه چند دقيقه اي گذشت من عادت دارم موقع خواب چشم بند ميزنم حس كردم يك نفر اومد روتخت مطمئن بودم علي اروم دستي رو پام كشيد من طبق معمول اروم خوابيدم رومم برنگردوندم فقط گفتم ديرت نشه بزار برا شب تا منم حالم بهتر بشه يك كلام گفت نه شروع كرد بدنمو مالوندن منم گفتم حق داري اخه 1 ماهي بو دفرصت مناسبي پيش نيومده بود علي عادت داشت نيم ساعتي با كونمو كسم ور ميرفت بعد من شروع ميكردم نشست بود روي پاهام همينجوري ميمالوند منو منم كونمو داده بودم بالا تا حسابي حال كنه معمولا” بعد از علي نوبت من بود كه با اون ور برم تا شهوتيش كنم ولي اون روز تا علي كارش تموم شد دراز كشيد رو من اخه علي هيچ وقت فكر خودش تنها نبو د كيرشو گذاشت بين شكاف باسنم حس كردم كيرش خيلي خيلي بزرگ اخه كير علي 17 سانت با قطر13 بود ولي اين كير خيلي بزرگ بود ديگه چشم بندمو برداشتم يك نيم نگاهي به عقب انداختم ديدم واي چه شده پسر برادر شوهرم با ولع داره نگام ميكنه ديگه از ترس داشتم ميمردم نگو صبح ماشين لازم داشته رفته گرفته علي هم رفته بود شهرستان اينم كارش كه تموم شده بود ماشينو اورده بود خونه زبمونم بند اومده بود ديگه كار از كار گذشته بود ا خواهش كردم ادامه نده همين جا كارو تموم كنه ولي قبول دار نشد كيرشو كه ديدم خيلي ترسيدم حدودا”20سانت با قطر 17 بود من ه چي تقلا كردم كه ادامه نده قبول نكرد منو به زور خوابوند پيرهنمم در اورد شروع كرد سينه هامو خوردن من چراع سبز نشون ندادم ولي يواش يواش شهوتي شدم اب كسم راه افتاد چون 1ماهي بود اين برنامه رو نداشتيم كيرشوو كه كرد تو كسك سوزش عجيبي گرفتم خيلي گنده بود ديگه اهو اوف 2 تانون در اومده بود بهد منو به شكم خوابوند يك بالشتي گذاشت زير شكمم گفتم شايد ميخواد تز عقب يكنه تو كسم ديدم نه رفته سراغ جايي كه نبايد بره از خواهش كردم گفتم نه ترو خداه نه اينكارو نكون قبول نكرد ظاهرا” من هر چي ميگفتم اون بيشتر حشري ميشد همش ميگف جوننننننننننن وايييي چه كوني داري دالت مياد كيرشو اروم گكذاشت دم سوراخم سرشو كرد داخل يهو من با صداي بلند گفته واييييييييييييييييييييييي ييييييييييييييييييييييييي يييييييييييييييييي سوختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتت پاره شدممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممم اهههههههههههههههههههههههه ههههههههه درش بيارررررررررررررر جون خودت درش بيار ولي اون چند ثانيه اي مكث كرد بعد شروع كرد تلمبه زدن منم بلند بلند داشتم گريه ميكردم تا اخر بعد از2دقيقه ديدم دست نگه داشت گفت اگه تونستي تا 2 دقيقه با ساك زدن ابمو بياري ولت ميكنم منم ديدم بهتر از اينه كه اين كونمو بخواد پاره بكنه با حالت گريه قبول كردم ولي چشمتون روز بد نبينه من تونستم اين كارو بكنم با زور بعد از 2 دقيقه منو برگردوند دوباره شروع كرد تلمبه زدن تو كونم منم يك ريز گريه ميكرد گفتم توروخدددددددددددددددددددد ددددددددددددددددددددددددد دا جون مادرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممدارم پاره ميشمممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم نهايتا” بعد از 5 دقيقه ابشو خالي كرد و منو همونجوري ول كرد رفت جوري شد كه علي زبون بسته تا 5 شب ميخواس باهم حال كنه ولي نتونستم

دختر عموی حشری من م هستم 27 ساله ساکن یکی از شهرهای مذهبی، که اصالتا مال اذربایجان شرقی هستم.از اون موقعی که حس میکنم خوب و بد رو تشخیص میدم هر ساله تابستونا از اول تا اخر تابستونا خونوادگی میرفتیم تبریز(البته منظورم یکی از روستاهای نواحی تبریز هست) که یکی از خوش اب و هوا ترین جاهای ایران هم هست. این خاطره ام مال زمان تقریبا اگه اشتباه نکنم مال حدود ده یا یازده سالگیمه، که اون سال تابستون رسیدیم ولایت و رفتیم خونه ی عمو، که البته تمام ولایت همه از فامیلا بودن اما بیشتر خونه ی عمو می موندیم. عمو هم یک پسر هم سن من داره و سه تا دختر که یکیش یکی دو سال از من کوچیکتره و یکیش چهار سال از من کوچیکتر و اون اصله کاری که شخصیت مقابل داستانه منه دختر بزرگه است که اونم حدودا چهار یا پنج سال از من بزرگتره. از کله ی صبح کل خونواده ها توی ولایت از خونه میزدن بیرون و میرفتن سراغ کارهای کشاورزی و خونواده ی منم بیکار نمینشستن و حالا یا به عنوان تفریح یا کمک به خونواده ی عمو، با خونواده میرفتن برای کمک به کشاورزی. منم گاهی اوقات یا میرفتم (البته من با اون سن کمکی از دستم بر نمی اومد فقط دنبال شیطنت بودم) یا می موندم تو خونه پیش دختر عمو بزرگه که می موند توی خونه و کارهای خونه رو میکرد و بچه داری میکرد، که همون خواهر کوچیکش حدودا شش ساله بود که از اون نگهداری میکرد. منم بیشتر اوقات با دختر عمو کوچیکه بازی میکردم.توی یکی از این روزا که توی خونه مونده بودم و با دختر عمو کوچیکه بازی میکردم، خانم دختر بزرگه هم اومد نشست کنارمون و شروع کرد به بازی کردن با من و خواهرش و اسباب بازیهای جلومون، (اینم ناگفته نمونه که به زبون ترکی صحبت میکردیم) که دختر عمو بزرگه شروع کرد به پرسیدن از ابجی کوچیکش که اسم اندام های بدنشو یکی یکی ازش میپرسید، بعدش اومد سراغ من و از من شروع به پرسش کرد و از همه جام پرسید منم جواب دادم تا اینکه دستشو گذاشت جلوم و بهم گفت این چیه ؟ منم اون موقع چیزی جز دودول ازش نمیدونستم که گفتم دودوله، که بهم گفت اینی که تو داری من ندارم. منم تعجب کردم و گفتم چرا؟ گفت خوب نمیدونم ندارم دیگه، اما به جاش منم یه چیزی دارم که تو نداری! همینجور که باهام حرف میزد دستش هم جلوم بود و داشت کیر منو می مالید، تا اینکه میخواست بهم ثابت کنه که اون دودول نداره، با دست دیگش دست منو گرفت و از روی دامن گذاشت جلوش و دستمو محکم چسبوند به کوسش، و همینجور که با کیرم ور میرفت ، گفت که دیدی من دودول ندارم؟ منم گفتم اره. بعد گفت میدونی اسم این چیه؟ گفتم نه نمیدونم، بهم گفت این اسمش آنجیغ( یعنی کوس) هست، که از همینجا هم بود که من با کلمه ی کوس ( البته به ترکی) اشنا شدم. خلاصه خیلی زبون باز بود و باهام حرف میزد که دستمو حین حرف زدن از زیر دامنش رد کرد و رسوند به کوسش، اما من تا دستم خورد اونجا، چون بار اولم بود از داغی کوسش و از خیسی و لزجی اونجا یه لحظه یه جوری شدم و زود دستمو کشیدم بیرون. که برگشتم بهش گقتم: جیش کردی ؟؟؟؟؟؟؟!!!! خخخخخخخ که اونم گفتش نه این جیش نیست، یه چیزه دیگه اس که تو نمیدونی گفتم چیه ؟ گفت بیا بریم بهت بگم. گفتم باشه، اول ابجی کوچیکه رو با اسباب بازی ها حسابی مشغول کرد، بعد از بالکن اطاق (که اون اطاق داخل حیاط بود که از سمت راست حیاط پله میخورد و میرفت به اطاق بالا) رفتیم داخل اطاق و ابجی کوچیکه هم توی بالکن بود، وقتی وارد اطاق شدیم، تکیه داد به دیوار و دامنشو داد بالا و شرتشو کشید پائین و همینجور سر پا پاهاشو باز کرد و با دستش هم کوسشو باز کرد و شروع به نشون دادن کوسش کرد و بهم گفت که این اسمش انجیخ هست!خخخخ منم که بار اولم بود دیده بودم از قرمزی کوسش وحشت کرده بودم و فکر میکردم زخمی شده و خون مالیه!!!!! همینجور که داشت کوسشو نشونم می داد بهم اشاره کرد که کیرتو باید بکنی توی این ( منظورش کوسش بود) منم توی عالم کودکی نه دیده بودم و نه تجربه داشتم چیزی جز ترس تو وجودم نبود، اما بالاخره رفتم جلوتر و یه تف بزرگ انداخت کف دستش و شروع به مالیدن کیرم کرد و بعد کیرمو با دستش کشید سمت کوسش، خودشم قدری زانوهاشو خم کرد تا قدش با من هم اندازه بشه، شروع کرد به مالیدن سر کیرم به کوسش و حسابی کیرمو خلاصه مالید، بعد از چند دقیقه ای چون خیلی بهش نزدیک بودم دو دستی کاملا کوسش رو باز کرد و منم از فاصله ی خیلی نزدیک داشتم کوسشو میدیدم و از اون قرمزی و اون رنگ و روی کوسش دوباره وحشت زده شدم و اینبار گفت کیرتو بکن توش، همین لحظه بود که بود که من از شق بودن کیرم درد گرفت و صبرم سر اومد !!!!!! ( این موضوع رو پسرا میدونن اما برای دخترا میخوام بگم که پسرای کم سن و سال سالهای قبل از بلوغ اگه کیرشون تا چند دقیقه ای راست بمونه کیرشون شروع به درد گرفتن میکنه، که منم بعد از چند دقیقه شق بودن دردم شروع شد ) خلاصه اینجا بود که از درد سریع شلوارمو کشیدم بالا و از در زدم بیرون و فرار کردم.و دختر عمو هم هر چی داد زد که کجا میری و برگرد، اعتنا نکردم و از خونه کلا زدم بیرون، خلاصه اون روز گذشت و فرداش شد و باز با دختر عمو تنها موندم البته اون روز خودم از عمد موندم، چون یه جورائی دلم میخواست باز ماجرای روز قبل تکرار بشه، که دوباره ابجی کوچیکه رو با اسباب بازی ها مشغول کردیم و دست منو گرفت و رفتیم داخل اطاق، و هنوز وارد نشده سر پا شلوار منو کشید پائین و دوباره یه تف بزرگ انداخت کف دستشو هنوز به کیرم دست نزده کیرم دوباره شق شد و سریع خودش دمرو خوابید روی زمین و دامنشو داد بالا و شورتشو کشید پائین، و دو دستی کونشو باز کرد و بهم گفت کیرتو بکن توی کونم، منم گفتم باشه، اما چجوری؟گفت اول بخواب روم، منم خوابیدم روش و خودش با دستش دوباره کیرمو خیس کرد و گذاشت جلوی سوراخ کونش و هی میگفت فشار بده بره توش، خلاصه منم با کلی ناشی بازی و کلی ور رفتن بالاخره تونستم بکنم توش و وقتی کردم توش همینجور بی حرکت مونده بودم و نمیدونستم چکار کنم، خخخخخخ، دختر عمو خودش بود که مشغول شده بود و خودشو تکون میداد و اخه و نالش رفته بود بالا و از یه طرف هم با یه دست دیگش کوسشو میمالید، بازم این موضوع تقریبا یک ربعی شد و دوباره بلند شدم و از شق درد شلوارمو کشیدم بالا و زدم به فرار!!!! و این ماجراها تکرار شد و تکرار شد و برای سال بعد هم اتفاق ها تکرار شد و تقریبا تا شونزده سالگی هر سال تابستونا که اونجا بودیم هر روز میکردمش البته سالهای بعدش که ( من خیلی زود بالغ شدم و اون اواخر اب کیرم کامل شده بود) میرفتم ولایت، این بار من بودم که ازش میخواستم تنها بشیم، اما سالهای بعدش دیه خبر از بچه داری نبود، وقتی که همگی با خونواده میرفتیم برای کارهای کشاورزی با هر بهونه ای بود تنها میشدیم، مثلا به بهونه ی نهار اوردن با هم میرفتیم خونه و تو خونه سریع کارمون رو میکردیم و بعد از برداشتن نهار برمیگشتیم، خلاصه این ماجراها اونقدر تکرار شد و تکرار شد تا اینکه بزرگتر شدیم و دیگه تابستون ولایت رفتنمون تعطیل شد و تا چند سالی نرفتیم، اما بعد از حدود اگه اشتباه نکنم بعد از شش سال که رفتیم اتفاقا برای عروسی همون دختر عمو دعوت بودیم که اون سال اخرین سکس من و دختر عمو بود،از چند روز قبل خونه ی عمو بودیم و همه درگیر کارهای عروسی بودن و و خیلیا هم برای اوردن و خرید جهاز رفته بودن شهره اطراف، که منم تو خونه نشسته بودم و با دستگاه سی دی اهنگ گوش میدادم( که البته خودم عمدی مونده بودم تو خونه تا بعد از این همه سال یه تجدید خاطره با دختر عمو بکنم) همینجور که اهنگ گوش میدادم و دختر عمو هم با من توی خونه تنها بود مشغول جارو برقی کشیدن بود، و به هر بهونه ای بود کونشو سمت من میگرفت و پیرهنش رفته بود بالا و قدری دامنش رو داده بود پائین به حدی که بالای چاک کونش رو راحت میدیدم، وای عجب کونی بود، یه هیکل تو پر و توپولی با کون خوشگل و باسن برجسته، خلاصه خیلی جا افتاده شده بود، وای خدایا اون لحظه که تنها بودیم صدای قلب همدیگه رو میشنیدیم، بعد از شش سال مونده بودیم چجوری رومون رو به هم باز کنیم، خیلی زیر چشمی نگام میکرد و خماری و مستی از وجودش میبارید، تا اینکه همینجور که مشغول جارو برقی کشیدن بود دوباره پشتشو عمدی کرد به من و منم بالاخره دل زدم به دریا سریع بلند شدم رفتم سمتش و از پشت بهش چسبیدم، تا بهش چسبیدم اونم بلند شد و برگشت و همینجور سرپا دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و شروع کرد به لب گرفتن و میگفت عاشقمه و این چند روز خیلی تقلا کرده تا بیاد سمتم اما یا خجالت میکشیده یا موقعیت نبوده، خلاصه کلی از هم لب گرفتیم و دستشو گذاشت رو کیرم و با یه دست و پاچگی خاصی کیرمو میمالید، انگاری که صد سال منتظرم بوده و از طرفی هم استرس داشتیم که هر لحظه کسی از راه برسه، سریع دوتائی به یاد اون روزا رفتیم اطاق بالای حیاط و هنوز وارد نشده جلوم زانو زد و زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو از لای زیپم داد بیرون و شروع کرد به ساک زدن کیرم،وای که چقدر حرفه ای شده بود و با چه ولع خاصی ساک میزد، انگاری که یکی از بهترین های سینمای پورنو بود. با دستام بلندش کردم و این بار من جلوش زانو زدم، زیپ شلوارشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پائین و همونجور سر پا که بود سرمو گذاشتم لای پاش و با زبونم کوسشو لیس میزدم، بعدش گفتش دلش برا کیرم چقدر تنگ شده بوده، منم گفتم کیر منم دلش برا تو تنگ شده بود! دراز کشید و پاهاشو باز کرد و با کوسش شروع به ور رفتن کرد و گفت که کیرتو بکن توش، منم همینجور هاج و واج مونده بودم و گفتم تو که فردا شب عروسیته اخه من چرا بکنم توش؟ جواب شوهرتو چی میدی ؟؟؟؟؟؟ گفت: من خیلی وقته عروسی کردم!، ماه اول عقدم کوسمو شوهرم جر داد. وایییییییییی منو باش که انگار دنیا رو بهم داده بودن. از خدا خواسته زود خوابیدم روش و بدون اینکه کیرمو خیس کنم، البته کوسش اونقدر خیس بود که نیازی به خیس کردن نبود، تا کیرمو گذاشتم لب کوسش، خود بخود کیرم تا ته رفت داخل کوسش، واییییییی چه گرمای عجیبی، چه لذت فوق العاده ای، تا چند لحظه ی اول همینجور بی حرکت تو چشماش زل زده بودم و فقط از دوست داشتن همدیگه میگفتیم، شروع کردم به تلمبه زدن و نزدیک به یه ربع به شدت و ریتم خیلی تند طوری که کل اطاق رو صدای شالاپ شولوپ برخورد شکمم با کونش همه جا رو برداشته بود،توی چشمای همدیگه التماسمون موج میزد که دلمون میخواست تا شب بغل هم باشیم اما نمیشد و موقعیت نبود باید زودتر تموم میکردیم، گفتم ابمو کجات بریزم ؟ گفت هر کجا که دوست داری. گفتم خودت بگو، گفت بریز تو کوسم، گفتم واییییییی اینجوری که نمیشه، حامله میشی! اونوقت وا ویلا میشیم، گفت نه بابا خیالی نیست، تمام مدت عقدم شوهرم کارش همینه منم قرصهای اورژانسی میخورم تا بحال هم هیچی نشده، منم از خدا خواسته لبامو گذاشتم روی لباش و گفتم که اول خودت ارضا شو، قبول کرد و دستشو محکم حلقه کرد دور گردنم و اونقدر صدای اه و نالش زیاد بود که هر لحظه حس میکردم پشت سرم الان صد نفر بخاطر سرو صدا ریختن توی اطاق، یک لحظه اه بلندی سر داد و منم بخاطر اینکه ارضای با ارامشی داشته باشه ریتم رو به اهسته تبدیل کردم و بعدش بی حرکت موندم، دو دقیقه همینجور محکم بغلم کرد و بعدش گفتم نوبت منه که ارضا شم اونم گفت باشه و فقط زود تموم کن، دمرو خوابوندمش و متکا گذاشتم زیر شکمش و یه صحنه ی فوق الععاده قشنگی از باسنش جلوی چشمام ظاهر شد و کوس قلبمه شدش از لای پاش زده بود بیرون، کیرمو کردم توش و دوباره با تلمه زدن های فوق العاده سریع و تند ارضا شدنم نزدیک شد، دوباره در گوشش گفتم مطمئنی که میخوای ابمو بریزم توی کوست، گفت اره ارزومه که از تو چیزی توی وجودم داشته باشم، اگه میشد حتی بچه رو هم نگه میداشتم، گفتم باشه اما قول بده زود بریم پائین و جلوی چشمام باید قرص رو بخوری تا خیالم راحت بشه،قبول کرد و منم اخ بلندی گفتم و همه ی ابمو ریختم توی کوسش، منم دو سه دقیقه ای همینجور دمرو بی حرکت روش موندم و از هم لب گرفتیم و از خوب بودن سکسمون رضایت به هم نشون دادیم و سریع بلند شدیم داشتم پیرهنم رو میپوشیدم که یهو گفت وایییییییی چکار کردم من ؟؟؟؟؟ گفتم چی شده ؟؟؟؟؟ گفت برو جلوی اینه خودتو ببین، رفتم جلوی ائینه دیدم وای خدایا تمام گردنم رو تیکه تیکه خون مردگی زده و اونقدر داغ بودیم که وقتی روش بودم گردنمو گاز میگرفته اما هیچی نفهمیده بودم و حتی کمرم رو هم خودش بهم گفت که چقدر خونی شده و با ناخن هاش حسابی کمرم رو داغون کرده بود، اما کوچکترین دردی موقع ناخن کشیدنش حس نکرده بودم، گفتم فدای سرت و ای کاش میشد که این یادگاریهات تا اخر عمر برام میموند اما حیف که نمیشه، اما حداقلش یه چند روزی این یادگاریتو دارمش. لباسامون رو جمع و جور کردیم و رفتیم پائین، هر لحظه حس میکردم کسی اومده توی خونه اما وقتی رسیدیم پائین هیچ کسی نبود. از توی کمدش قرص اورژانسی رو برداشت و یه لیوان اب دادم دستش و قرص رو خورد و دوباره قولشو ازش گرفتم که قرص بعدیشو هم سر ساعت حتما بخوره. خلاصه گذشت و توی اون چند روز خیلی با هم بودیم و خیلی از گذشته و اینده و از زندگی هم برای هم حرف زدیم اما فرصت و موقعیت سکس دیگه پیش نیومد،. و اون سکس من با دختر عمو شد اخرین سکس عمرم با دختر عمو، چون بعد از عروسیش بخاطر ازدواج رفت کرج و تقریبا چهار پنج سال بعدش با وجود یه بچه دیدمش اما با شوهرش بود و هیچ وقت دیگه موقعیت پیش نیومد که بتونیم با هم رابطه ای بر قرار کنیم.خلاصه این، تقریبا داستان خلاصه شده ای بود از ماجرای اولین سکس عمر من و اخرین سکسم با دختر عموی دوست داشتنی که هنوزم عاشقشم و حاظرم بخاطرش هر کاری بکنم، داستان خیلی مفصل تر از این چیزا بود اما باز اگه کمبود و نواقصی توی نوشته ها بود بازم به بزرگی خودتون ببخشید، تصمیم دارم تمام داستانهای سکس زندگیم رو بنویسم و موندگار کنم، امیدوارم خوشتون اومده باشه. تا خاطرات بعدی موفق باشید.

نقشه من برای کیرش سلام.امیدوارم حاله همگی خوب باشه.شیوا هستم 22ساله اهل یکی از شهرستان های ایران.اول درباره ی خودم بگم که دختر قدکوتاه هستم و اندام کوچیکی دارم.میخوام داستان سکس با پسرداییم رو که عید93 اتفاق افتاد رو تعریف کنیم.من یه پسر دایی دارم که 18 سالشه و اسمش مهدی هست.اونم مثل من قد و هیکلش کوچیکه و من خیلی دوستش دارم و تقریبا قد هردومون یه اندازه هست.داییم اینا روز سوم عید برای ناهار اومدن خونه ی ما.بعد از ناهار مهدی برای تکلیف عید مدرسه میخواست بره اینترنت تحقیق کنه و چون اونا اینترنت پرسرعت ندارن از من اجازه گرفت که بره پای کامپیوترم و از اینترنت استفاده کنه. بعد از 5 دقیقه اومد گفت اینترنت قطعه.من رفتم دیدم که درست میگه.زنگ زدم به یکی از دوستام که متخصص کامپیوترو مخابراته ، گفت امروز تا آخر شب اینترنت یا کلا قطعه یا سرعتش پایینه.البته بگم تو شهرستان ما از این اتفاق ها زیاد میفته.منم به مهدی گفتم موضوعت رو بنویس من برات تحقیق میکنم فردا بیا بگیر.اون گفت زحمت میشه خودم میرم کافی نت انجام میدم.من بهش گفتم زحمت نیست من انجام میدم.خلاصه اون روز داییم اینا رفتند.اون شب قرار شد مامان و بابام برن کرج خونه ی خاله ی مامانم.منم قرار شد بمونم خونه.صبح بلند شدم تحقیق پسرداییم رو انجام دادم.قرار بود پسرداییم تنها بیاد خونمون تحقیق رو بگیره.منم دوست داشتم از فرصت استفاده کنم.مامان بابام ناهار رو که خوردند برای اینکه دیرنشه از خونه زدن بیرون و قرار بود شام برن خونه ی خاله ی مامانم.منم که میدنستم پسر داییم بعداز ظهر میاد،اول رفتم حموم.بعدش یه شلوارک که البته خیلی کوتاه نبود و تا زانوم بود و با یه تی شرت آستین کوتاه و نسبتا تنگ پوشیدم.یه کم رژلب قرمز هم زدم.حدودا ساعت چهارونیم مهدی اومد خونمون.منم در رو باز کردم.اومد جلوی در ورودی گفت که مزاحم نمیشه فقط اگه تحقیقش رو انجام دادم بهش بدم که بره.من گفتم نه میاد داخل وگرنه ناراحت میشم.اومد توی خونه و پرسید عمه کجاست؟منم گفتم که رفتن خونه ی خاله ی مامانم.رفتش روی راحتی دو نفره نشست.براش آجیل عید اوردم و شیرینی و میوه تعارف کردم.نمیدونستم چه جوری شروع کنم.یکم باهم حرف زدیم تا این که بهش گفتم نزدیک خونتون مدرسه ی دخترونه هست.به شوخی پرسیدم که تا حالا به دختری شماره دادی یا نه.اون گفت نه بابا.گفتم یعنی دوست دختر نداری؟گفت نه.بهش گفتم دوست داری با دخترا رابطه داشته باشی و خواستم که راستش رو بگه و خجالت نکشه.گفت راستش آره.ولی از ترس باباش جرئت نداره به کسی شماره بده.منم بهش گفتم که دوست دارم با یه پسر رابطه داشته باشم ولی از بابام میترسم.اون بهم گفت منظورت از رابطه چیه؟منم گفتم یعنی به هم خیلی نزدیک باشیم و دوست دارم یه پسر منو بغل کنه و منو ببوسه به دردودلم گوش کنه.اونم که دستمو خونده بود بعداز کمی مکث گفت خوب ما دو نفر مثل دوستیم دیگه.منم بعد از چند ثانیه مکث گفتم پس میخوای بوسم کنی دیگه؟اونم گفت هم بوس هم بغل.منم گفتم باشه بیا پیشم.منم رفتم یه بالشت اوردم دراز کشیم.اونم اومد کنارم دراز کشید.اول پرسید اجازه هست ؟گفتم آره.اومد چسبید به من و بغل کردم.یواش یواش لبش رو بهم نزدیک کرد و ازم لب کرد.بابا پسرداییم اینکاره بوده هودش نمیدنستم.بعدش خودم گفتم لباسامون رو در بیاریم.از خدا خواسته قبول کرد.دوتاییمون لخت شدیم فقط شورت پامون بود.وای چه پوست سفیدی داشت.اومد سینه هامو یکم خورد و با پاهام بازی کرد.بعد همینطور از سینه هام اومد پایین و شکمم رو لیسید و رفت سراغ شورتم.از رو شورتم کسمو لیس زد.بعد از یکم لیس زدن خودم شورتمو دراوردم و دوباره شروع به لیسیدن کرد.بلند شد دیدم کیرش داره شورتشو پاره میکنه،گفتم بیا شورتت را دربیارم،اندازه ی کیرش معمولی بود.گفت دخترعمه اجازه هست از کون بکنمت؟منم گفتم آزادی عزیزم.اومد اول انگشتم کرد.بعدش کیرش رو گذاشت تو کونم و تلمبه زد.چون کیرش خیلی بزرگ نبود،زیاد به مشکل نخورد.همینطور تلمبه زد تا آبش اومد و خالی کرد تو کونم.دوتاییمون رفتیم حموم.تو حموم چند دقیقه شیرآب رو بستیم و یه بار دیگه بازی کردیم.آخر سر همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون.شربت درست کردم براش.دوتایی شربت خوردیم.اونم ازم تشکر کرد و رفت خونشون.از اون موقع تا حالا فرصت نشده سکس داشته باشیم،ولی حتما در اولین فرصت ممکن بازم میخوام بهش بدم.

سام و خواهرزن سلام دوستان.خاطرهای که براتون میخام بنویسم،واقعیه.من زنی داشتم بنام فاطمه که پس از 1 سال زندگی مشترک فهمیدم که در زمان مجردیش با چندین نفر سکس داشته و زمانیکه ما روز اول برای آزمایش پرده بکارت رفتیم ،چون ترمیم کرده بود،دکتر مامایی بهم این موضوع رو نگفت و من هم مثل ابلهها نفهمیدم که پس از مدتی بالاخره خیانت زنم فاطی به من در زمان زندگی با من هم مشخص شد که این موضوع رو خانوادشم میدونستن ولی به روی من نمیاوردن.من خواهر زنی داشتم بنام ماجده که شوهر داشت و این موضوع خواهرشو خیلی خوب درک میکرد.روزی که فاطی برای اپیلاسیون به آرایشگاه رفته بود و ماجده میدونست که فاطی خونه نیست،دیدم بعد اینکه فاطی رفت،آیفون خونمون زنگ خورد که من وقتی جواب دادم تعجب کردم و دیدم که ماجده هستش که بلافاصله در رو باز کردم و ماجده اومد بالا و بهم گفت فاطی خونه هست که من گفتم نه و بهم گفت میدونم سام .بیا بریم تو باهات کار دارم.که ما تقریبا 5 دقیقه ای باهم داشتیم در مورد خیانت فاطی صحبت میکردیم که یک دفعه دیدم ماجده مانتوشو در آورد و اومد کنار من.من گیج شده بودم و از اینکه ماجده شوهر داشت و خواهر زن من بود خجالت میکشیدم و کمی ازش فاصله گرفتم و رفتم عقب که باز ماجده خودشو بمن نزدیک کرد و من بهش گفتم ماجده داری چیکار میکنی دیوونه شدی؟بهم گفت من عاشق تو هستم و وقتی فاطمه از سکسش با تو و از کیر کلفتو درازت برام که تعریف میکرد،حسرت زندگی فاطی رو میخوردم و بهش میگفتم که سام چی کم داره که داری بهش خیانت میکنی!!!!!در این بین صحبت میکرد که بلند شد و تمام لباسهاشو در آورد فقط یه شورت لامبادایی صورتی با سوتین صورتی خالدار تو تنش بود.من باز بهش گفتم که لباساتو بپوش و برو که منو تهدید کرد که اگه باهام سکس نکنی آبروتو میبرم. بالاخره من راضی شدم تا باهاش سکس کنم.بدن زیبا و تو پری داشت و کونش خیلی گنده بود.از فاطی سفیدتر و خوشگلتر بود که اومدم نزدیکش وتا اومدم منو بغل کرد و فشارم داد.کیرم بدجوری راست شده بود.نشست زمین و زانو زد و شلوارمو درآورد و یه آه بلندی کشید و بهم گفت عجب کیر بزرگ و تنومندی داری!کاش شوهر منم مثل تو بود ولی کیرش کوچیکه ومنو نمیتونه ارضا کنه.شروع کرد به ساک زدن که خیلی دوست داشت تمام کیرمو بکنه دهنش ولی نمیتونست .بلندش کردم خوابوندم رو مبل پاهاشو باز کردم و شروع کردم به خوردن کسش.که بعد چند دقیقه احساس کردم که ارضا شده .بعدش بلند شد و منو خوابوند و کیرمو دوباره خورد که بهم التماس میکرد که بکمش.منم پاهاشو انداختم رو شونه هام و کله کیرم که خیلی توپوله رو آروم گذاشتم روی کسش و نم نمک فشار کوچیکی دادم که آه بلندی کشید و منم نامردی نکردم تمام کیرمو هل دادم تو کسش که یهم جیغ کشید ولی با اینکه دردش میومد ولی داشت حال میکرد و واقعا باجناقم عرضه کردن نداشت که کوس ماجده انقدر تنگ مونده بود.بعد چند دقیق احساس کردم که دارم ارضا میشم که وقتی ارضا شدم،ماجده نزاشت حتی یک قطره از آبم بیرون بریزه که اومد کله کیرمو کرد تو دهنش و تمام آب کیرمو خورد.بعد اون من تقریبا 1 ماه بعد فاطی رو طلاق دادم و پس از اون تقریبا هر هفته یکبار با ماجده قرار میزاریم و میریم خونه من و باهم سکس میکنیم.امیدوارم از این واقعیت تلخ زندگی من لذت برده باشین.

عشق خواهرزن سلام .داستانی که میخوام بگم داستان واقعی سکس من و خواهر زنمه . ولی از اونجایی که این داستان توی خانواده س و ممکنه یه روزی مشکل ساز بشه من از اسمهایی استفاده میکنم که واقعی نیستن. اسم خودمو میزارم امیر ، زنم مینا ، و خواهر زنم مهسا من 29 سالمه و حدود 3 سال که ازدواج کردم ، از ته دل عاشق زنم هستم و حاضر نیستم دنیا رو باهاش عوض کنم اما همیشه تنوع طلبی توی سکس داشتم. البته بعد از ازدواجم غیر از اینکه با خواهر زنم رابطه داشته باشم هیچوقت بهش خیانت نکردم . مهسا 33 سالس و 3 سال پیش از شوهر معتادش جدا شد. از روز اولی که من دیدمش به طرز عجیبی ازش خوشم میومد. هم اخلاقش هم نوع حرف زدنش ، هیکل خیلی سکسی نداره ، اما به شدت چهره زیبایی داره ، چشمای رنگی ، و صداش آدمو دیوونه میکنه . بدن سفید و کم مویی داره اما یکم شکم و پهلو داره . کون خوشکلی داره، تپل و سفید . خانواده زنم اهل حجاب و پوشوندن و این حرفا نیستن . و همیشه خواهر زنامو با تاپ و شلوارک دیدم. اما هیچ کدوم مثل مهسا نبودن ، و بهشون حسی نداشتم. اما مهسا از روز اول تو ذهن و فکرم بود .هرجا قرار بود بریم میومد تو ماشین ما . و تمام سفرهارو دوست داشت کنار ما باشه . ماجرایی که میخوام بگم مربوط میشه به شهریور پارسال که همه رفته بودیم شمال . هوا عالی بودو تقریبا 3-4 بار خونوادگی شنا کردیم . یه روز مونده بود به برگشتنمون ، که من گفتم بریم دریا ، همه مخالفت کردن جز مهسا . مینا هم گفت دیگه روز آخری میخواد بره بازار . خلاصه من و مهسا رفتیم دریا . طبق معمول چادر رو زدیم کنار ماشین و من رفتم توی چادر رو لباس عوض کردم و با یه شلوارک رفتم توی آب . به مهسا چند بار گفتم بیا ، گفت الان حال ندارم. خلاصه من رفتمو بعد از حدود 15 دقیقه ای مهسا هم رفت توی چادر رو شالو مانتوشو عوض کردو اومد توی آب . وقتی نزدیک شد چشمم افتاد به سینه هاش که سوتین نداشت . کامل میشد نوک قهوه ایشو دید. منم که داشتم راست میکردم راهمو گرفتم رفتم و شنا کردم تا از سرم بپره. چند دقیقه ای برای خودمون شنا کردیم تا مهسا گفت بیا قلاب بگیر تا شیرجه برم . هر بار که میومد شیرجه بره نگاهم میوفتاد به سینه هاش و باز داغ میکردم . کم کم داشتم از خود بی خود میشدم .زد به کلم که یکم شیطنت کنم. چند باری میرفتم زیر آب و زیرشو میکشیدم تا بیفته توی آب و توی اون شلوغی یه دستی به بدنش میزدم . اونم که بیشتر از من خوشش اومده بود گفت پاهاتو باز کن تا زیر آبی برم . وقتی میخواست رد بشه دیگه به همه جای من دست میزدو چند باریم دستش خورد به کیرم. دیگه داشتم میپکیدم . تا اینکه گفت میره بالا . منم صبر کردم تا کیرم بخوابه بعد برم بالا . وقتی رفتم بالا مهسا تو چادر بود. از تو چادر گفت از توی صندوق ماشین لباساشو و حولشو بدم. فکر میکردم فقط شالو مانتوه. در ساکو باز کردم دیدم شورتو سوتینو شال و مانتو رو آماده کرده رو هم. منم برداشتمو رفتم دم چادرو خودمو زدم به اون راهو زیپو کشیدمو با سر رفتم تو. سرم که اومد بالا دیدم مانتوشو در آوورده و فقط ساپورت پاشه . تا منو دید پرید یه گوشه و سینه هاشو گرفت . یهو گفت چرا میپری تو؟ گفتم مگه طوری شده حالا. گفت نه . رفتم توو زیپو کشیدمو لباساشو بهش دادم . گفت چرا نمیری پس . گفتم من نگات نمیکنم. سرمو انداختم پایینو جلوش لباسامو در آووردم. خودمو خشک کردم . همینجوری که داشتم خودمو خشک میکردم دودل بودم بهش حرف دلمو بگم یا نگم. اینقدر داغ شده بودم که حرفاو کارام دست خودم نبود. دل زدم به دریاو بهش گفتم مهسا من عاشق مینام خیلیم دوسش دارم اما همیشه ازت خوشم میومده. گفت زشته این حرفا . گفتم مگه دوست داشتنم زشتی داره . خوب خوشم میاد ازت. گفت خوشت میاد ازم که چی؟ گفتم که بعضی وقتا باهم تنها باشیم . برای خودمون خوش بگذرونیم . گفت منم بدم نمیاد ازت اما میترسم مینا بفهمه ، هردومونو میکشه .گفتم اگه حواسمون جمع باشه طوری نمیشه . گفت حالا که تو چادر نمیخوای کاری کنی . گفتم نمیشه که . اما یه لبو که میشه بوسید و بهش نزدیک شدم و لباشو بوسیدم . عجیب حسی داشتم . یکم که لب خوردیم گفت بسه گشت میاد بدبخت میشیم. منم عقب وایسادمو لباس عوض کردنشو نیگا کردم. گفت خوردیم اینقدر نگا کردی . رفت سراغ ساپورتشو ، در آووردش . منم آماده برای دیدن اون چیزی که میخوام . وقتی کشید پایین یه شرت مشکی لامبادا داشتو رونای سفید که داشت میترکید . گفتم شرت برات اووردم. اونم پشتشو کردو شرتشو عوض کرد ، اما چون حوله رو خودش انداخته بود نتونستم کس و کونشو ببینم. خلاصه رفتیم ویلاو منم که داشتم میترکیدم خدا خدا میکردم تو ویلا کسی نباشه . تو راهه برگشت بهش گفتم مهسا اگه ویلا کسی نبود بیا یکم خوش بگذرونیم، گفت نه . وقتی برگشتیم شهرمون. خوشبختانه یا متاسفانه اون روز ویلا خالی نبودو منم نتونستم کاری بکنم. تا اینکه برگشتیم شهرمون. هر روز تو خماری مهسا میگذشت تا اینکه سه ماه بعد شدو کل خونواده زنم میخواستن برن شیراز ، منم به خاطر شغلم نمیتونستم برم . شانسم زدو مهسا هم بهش مرخصی ندادن سه روزو مجبور شد بمونه . منم از خدا خواسته . همون لحظه ای که رفتن شیراز اس ام اس دادم به مهسا که شب خونه تنها نمون. بیا پیش من . فقط بهش گفتم بره خونشون و تلفن خونه رو روی موبایلش دایورت کنه . خلاصه نزدیکای غروب بود که رفتم خونه و حسابی خودمو ترو تمیز کردمو آماده شدم تا بیاد . زنگ خونه که خورد قلبم داشت میترکید . اومد بالاو همین که دیدمش یه لب مشتی ازش گرفتم . رفت مانتوشو در آووردو با تاپو ساپورت اومد نشست . براش چایی درست کردم و نشستیم خوردیم . بهش گفتم برو یه دوش بگیر سر حال بشی . گفت وسیله ندارم . گفتم تو برو همه چی هست . رفت توی حمومو داشت کاراشو میکرد منم زنگیدم پیتزا آووردن. از حموم که اومد شیشه ویسکی رو آووردمو همینجور که با حوله پیشم بود چندتا شات زدیم و پیتزا رو که آووردن رفت تو اتاقو وقتی اومد بیرون فقط شورت سوتین تنش بود. شاممونم خوردیم و کلی حرف زدیم . یکم که گیج شدیم رفتم رو کاناپه چسبیدم بهش. شروع کردیم به لب خوردن. انگار تاحالا لب ندیده باشم. آروم آروم دست کردم توی سوتینشو سینهاشو میمالیدم . سینه های سفید و بزرگی داشت. با اون نوک سینه های قهوه ایش حسابی بازی میکردم. سینشو از سوتینش در آووردمو شروع کردم به لیس زدنش . اولش یکم خجالت داشت تا اینکه دستشو گذاشت روی شلوارمو کیرمو سفت گرفت توی دستشو مالید. منم سوتینشو کامل در آووردمو یه سینشو میمالیدمو یکیشو میخوردم . نوک سینش یه بند انگشت زده بود بیرون . پیراهنمو در آووردو همش تنمو دست میکشید . دست گذاشتم روی رونشو داخل رونشو همش میمالیدم . اونم پاهاشو به هم فشار میداد داشتم گرم و خیس شدن کسشو حس میکردم . بلند شدم وایسادمو دستشو گرفتم بردمش روی تخت . شلوارمو کشید پایینو کیرمو سفت از رو شورت میمالید . بهش گفتم بدت نمیاد بخوریش . گفت نه و شرتمم در آووردم . کیرم مثل سنگ شده بود . آخه زنم هم پریود بودو 4 روزی نکرده بودم . تخمامو گرفت تو دستشو مالیدو کیرمو لیس میزد . جونم داشت از کیرم میومد بیرون .اما خوشبختانه تاحالا با ساک زدنو مالیدن ارضا نشدم . سر کیرمو میکرد دهنشو میاوورد بیرون . خیس که میشد برام میمالید. چند دقیقه که مکید حس کردم دیگه خسته شده . منم خوابوندمشو باز سینه هاشو خوردمو آروم زبون میزدم تا رسیدم به نافشو زبون میکردم توی نافش، شکمش داشت از شهوت میلرزید . منم بیشتر واسش میلیسیدم. رفتم پایینو با دندونام از روی شرتش لبه های کوسشو آروم گاز میگرفتم . اونم سرمو میمالید . اینقدر اینکارو کردم تا لبه شورتشو داد پایین و کسشو مالید به دهنم. یه کس تپل و سفید زیر اون شرت بود. منم امون ندادم و شرتشو کشیدم پایین . حسابی کسشو لیس میزدمو همش سینه هاشو میمالیدم. کسش شده بود خیس آب ، مونده بودم توی اون وضعیت اگه بخوام کاندوم بذارم از شهوت میوفته ، اگرم نذلرم که خطریه . دیگه گفتم جهنم. افتادم روش . کیرمو گذاشتم رو کسشو همینجور که لب میخوردم کیرمو میمالیدم به کسش . با دست کیرمو گرفتو کرد تو خودش . منم آروم کردم توشو تا بیخ که رفت گذاشتم اوجا بمونه . اونم همش خودشو تکون میداد زیرم و منم شروع کردم به تلمبه زدن. پاهاشو مینداخت دورمو منو به خوش فشار میداد . منم با تمام وجود داشتم میکردمش . از یه طرف حیفم میومد به این زودی ارضا بشم از یه طرف لذت زیادی داشتیم میبردیم . خودمو به زور نگه داشته بودم تا آبم نریزه . منو فشار داد حسابیو، داشتم حس میکردم استخونامو داره له میکنه . تمام کمرم و خنج میکشیدو بدنش عین یه کوره داغ بود . نمیخواستم آبم بریزه تو کسش ، اما آخرش پاشید توی کس نازش . منو گرفته بود تو بغلشو لبامو داشت گاز میگرفت که بالاخره تمام شهوتش خالی شد . یه دفعه همه اون فشار و زور تموم شدو بدنش شل شد. منم خیالم راحت شد که تونستم ارضاش کنم. بلند شدیم رفتیم حموم و دوتاییمون از شدت خستگی رو تخت خوابیدیم و صبحش دیر به کارمون رسیدیم. اون شب فوق العاده تموم شدو یه خاطره خیلی شیرین برامون موند. 2 شب بعد رو که همه سفر بودن رو پیش هم خوابیدیم اما دیگه سکس نکردیم و بیشتر عشق بازی میکردیم . بعد از اون بار 3 بار دیگه هم تونستیم باهم باشیم. اما هنوزم که هنوزه ازش سیر نشدم و دوست دارم بعضی وقتا کنارم باشه . توی جمع های خونوادگی خیلی رعایت میکنیم و مواظبیم کسی بویی نبره اما تا گوشه کناری گیرش میارم حداقل یه لب ازش میگیرم . البته همچنان عاشق زنم هستمو اون برام از همه چیز عزیزتره . امیدوارم سرتون درد نیومده باشه و خستتون نکرده باشم.

اولین سکس با زن عمو سلام . مصطفی هستم 17 سالمه و این تجربه اولین سکسم هست و واقعا اتفاق افتاده . خوب من به یه پسری تو خانواده شناخته میشم که همش سرم تو کامپیوتره و منو کل فامیل یه جورایی آدم حساب نمی کنن ولی منم بیشتر وقتا واسم مهم نیست و کارمو میکنم ولی آدمی ام که همیشه حواسم به دوروبرم هست که چه اتفاقایی میوفته ، از اونجایی که تا حالا قبل از این اتفاق سکس نداشتم ، کلن خیلی تو کفم ولی نه تا اون حد که بخواب جلق بزنم و اصلا هم جلقی نیستم ، چیزی که منو بیشتر از همه چیز تحت تاثیر قرار میده کون گندس ، کلا خیلی حال میکنم با کون گنده و تقریبا متاسفانه یا خوشبختانه بیشتر اطرافیانم کون گندن ( اعم از : مامانم ، خاله هام ، دوستای مامانم ، همسایه ها و -زن عموم- ) که رو مورد آخر من خیلی حساس ام ، زن عموم یه خانوم 39 ، 40 ساله هستش و تقریبی که بگم قدش 180 ، وزن 75 کیلو رو داره و خیلی هیکل خوبی داره مخصوصا کونش که خیلی عالیه ، چهره اش ام متوسطه یعنی نه بنده خدا نه زشته نه خیلی خوشگل ، ولی مسلمونه و پایبنده ولی چادر سر نمیکنه و با مانتو میره ولی بی حجاب اونطوری نیستش . من خودم طی این چند باری که خونه عموم اینا رفتم اینو فهمیدم که با شوهرش که عموم بشه زیاد نمی سازه و خیلی با هم گرم نیستم و همین به من این امید رو میداد که امکان داره به یکی که بش اعتماد کنه پا بده .یه شب که کل فامیل پدریم مردا همه مجردی رفته بودن مسافرت 2،3 روزه و من ام موقعی که اینا میخواستن برن اردو بودم و با اینا نبودم . تو اون 2 روز خونه ی ما همش زنونه شده بود و همه ی دوستای مامانم میومدن و می رفتم ولی زن عموم و دختر عموم که 10 سالشه شبا میموندن خونمون . شب اول که شام رو خوردیم سر سفره متوجه گردن سفید و چاک سینه زن عموم که اسمس مریم باشه شدم که این منو به شدت حشری کرد ، زن عموم جلو من تو خونه با یه پیراهن مردونه که زیرش تاب پوشیده و یه شلوار که از مامانم بود و من اغلب با اون شلوار تنهایی حال میکردم رو تنش داشت و همین شهوت منو خیلی تشدید کرده بود و با خودم قول دادم که تو این دو شب مریم رو بکنم ، شب اول چون تابستون بود تو حیاط تو پشه بند میخوابیدیم ، طریقه ی خوابیدنم این طوری بود که من گوشه ی آخر پشه بند بودم ، مامانم کنارم و زن عموم کنار مامانم ، خواهر و دختر عموم زیر پامون میخوابیدن ، شب اول که ساعتای 2 اینا بود دیدم مامانم پشتش به منه و زن عموم ام پشتش به مامانمه ، 2 تا کون گنده جلو چشام بودن ، من خیلی رو مامانم حس غیرت ندارم و بعضی وقتا با شرتاش حال میکنم و اون شب ام که این اوضاع رو دیدم خیلی آهسته خودمو به مامانم میچسبوندم که تو این قصه جاش نیست که توضیح بدم ولی وقتی میچسبیدم به مامانم تو فکر کون مریم بودم که جلوم اینطوری قد عَلم کرده بود ،شب اول رو به به سختی اینکه نشد مریم رو بکنم گذروندم ، ظهر روز بعد که مامانم رفته بود بیرون کار داشت منو زن عموم و خواهر و دختر عموم تو خونه تنها بودیم ، مامانم زنگ زد خونه و گفت که من ظهر پیش دوستم میمونم به زن عموت بگو یه چیزی درست کنه بخورین ، من دیدم فرصت خوبیه و باید خیلی خوب ازش استفاده کرد ، بعد ناهار همه رفتن خوابیدن و زن عموم ام طوری که وسط حال خوابیده بود و دخترش و خواهرم ام کنارش خوابیده بودن و کنارش خالی بود من فک کنم 5 دقیقه همینطوری داشتم نگا میکردم که کی زن عموم روشو کنه اونور یعنی پشت کنه به سمتی که خالیه که من برم دراز بکشم به بهونه ی خواب کنارش … بعد از 5 ، 6 دقیقه همین اتفاق افتاد و زن عموم پشت کرد ، منم خیلی آروم یه بالش کنارش گذاشتم و دقیقا کنارش دراز کشیدم ، می تونستم بوی بدنشو احساس کنم ، همش به کونش نگا میکردم ، یه نگا کردم دیدم هر سه تاشون خیلی عمیق خوابیدن ( میشه از روی حالت چشما و سرعت تنفس فهمید ) من خیلی آروم اومدم رو بالش زن عمو مریمم و سینمو چسبوندم به پشتش ، از شدت شهوت نزدیک بود آبم بیاد ولی به سختی خودمو کنترل می کردم ، داغی بدنش منو خیلی حشری کرده بود همش نگام رو چشماش بود که یه موقع بیدار نشه ، خیلی آروم و کم سر صدا کیرمو چسبوندم دره کونش .یه لحظه یه حسه عجیب بم دست داد ، تا حالا این حس رو تجربه نکرده بودم ، احساس خارق العاده ی شهوت خالص ، به قدری کونش نرم و داغ بود که کیرم بی حس شده بود ، هی میخواستم فشار بدم کیرمو ولی باز میترسیدم ، هر از چند گاهی بیشتر فشار میدادم ، حسابی حشری شده بودم میدونستم که شرت ام خیسه ولی اصلا از حس شهوت ام کم نشده بود ، بعد از 1 دقیقه یهو دیدم تکون خورد و یه کم خودشو انداخت رو من ( تو حالت خواب متوجه حضور من نشده بود و بدنش مثلا به پشت رو زمین خوابیده بود ) ، کاملا کونشو که رو کیرم پخش شده بود رو داشتم احساس میکردم ، خیلی حشری تر شده بودم ، ولی خیلی میترسیدم اگه چشماشو باز میکرد دقیقا بینی ایم روبه روی چشماش بود ، نمیدونستم چیکار کنم ، دستمو آروم گذاشتم رو رونش ، آروم روناشو میمالوندم ، دیدم عکس العملی نداره دستمو خیلی آروم گذاشتم رو سینش ، سینه هاش خیلی بزرگ بودن ، ولی چون سوتین داشت بعد رو سوتین تاب و پیراهن ، خیلی نمیشد سینه هاشو گرفت ، داشتم از شهوت میمردم ، زد به سرم که یه بوس بخورم از لپش ، یه 10 ثانیه ای شد تو این فکر بودم که آخرش تصمیم امو گرفتم و یه بوس آروم خوردم از لبش ، یهو چشماشو باز کرد و خیره شد بم ، خشک شده بودم ، برای 5 ثانیه همو نگاه میکردیم ، انگار داشت هوشیاری شو کم کم بدست می آورد ، یه نگا کرد به کونش که چجوری رو کیرم پهن شده ، تعجب کرده بود ،نشست رو زمین و یه اخم کرد بم و با صدای نه خیلی بلند گفت : داشتی چیکار میکردی اینجا ؛ من خشک شده بودم فقط نگاه میکردم ، یه لحظه نگاه کرد به ساعت دید هنوز 2:30 ـه ، یه کم فکر کرد و یه کم نزدیک شد بم گفت چرا این کارو کردی ، زبونم باز شد ، بش گفتم : خوب من تاحالا تجربه نداشتم و نیاز دارم به سکس . دیدم یه جوری نگام کرد که انگار واقعا درک ام میکنه ، دستشو آروم رو گونم کشید ، یه کم نوازش کرد ، دستشو برداشت . معلوم بود تو دوراهی گیر کرده که پا بده یا نه تصمیمش سخت بود ، بعد از 5و6 ثانیه دراز کشید دوباره و چشماشو بست ، من همینطوری بی حرکت مونده بودمو فقط نگاش میکردم ، دیدم همینطوری چشماش بستس ، دراز کشیدم دوباره کنارش ، بعد از 10 دقیقه دیدم دوباره پشتشو به من کرد ، دیگه این واسه من تاییدیه بود که برم باش بخوابم ، منم خیلی آروم و بی وقفه کنارش دراز کشیدم و دوباره کیرمو به فشار چسبوندم به کونش ، یه آه کشید ، خیلی حال داد بم اون حالش ، دستمو گذاشتم رو سینه هاش و میمالوندم ، سینه هاشو میتونستم حس کنم که دارن سفت میشن خودمو کندم چادرو دادم بالا و رفتم زیر چادر و چسبیدم بش ، خیلی آروم دکمه های پیرهنشو باز کردم و در آوردم واسش ، اون تابش خیلی واسم سکسی بود ، چاک سینه هاش داشت دیوونم می کرد با یه اشاره ی من تابشو خیلی آروم و نسبتا طولانی در آورد ، وای ! بدنش خیلی سفید بود ، تاحالا متوجه نشده بودم ، چادرو زدم کنار از رو جفتمون و شروع کردم به مالوندن سینه هاش ، دستمو میکردم لا سینه هاش از زیر سوتین و میمالوندم ، دیدم داره لباشو میخوره ، خیلی حال میکردم ، نگا کردم به کونش دیدم کیرم از رو شلوار کاملا رفته لا کونش این صحنه خیلی واسم سکسی بود ، در گوشش گفتم بیا بریم تو حموم ، چشاشو باز کرد و تایید کرد ، لباساشو برداشتمو رفتیم تو حموم ، اول یادمه یه کم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالوندم ، بعد از مدتی بردمش وسط حموم و چسبوندمش به دیوار ، نگاش که کردم دیدم استایل بدن 20 ـه قسمت پشت سینه هاش چاق ، کمرش باریک ، به کونش که میرسید دوباره چاق ، به عجله چسبیدم بش و گردنشو میلیسیدم و سینه هاشو میمالوندم یه چند دقیقه ای همین کارو ادامه دادم ، زانو زدم رو زمین ، صورتمو کردم تو کونش ، خیلی نرم بود بینی ایم رفته بود لا کونش ، با دستم کون و رونشو میمالوندم ، یه کم که مالوندم اون شلوار سکسی که من خیلی تاحلا تو پای مامانم باش شق میکردمو آروم کشیدم پایین ، اولین باری بود چنین چیزی میدیدم از نزدیک ، یه بوی کاملا سکسی ـه حشری کننده ، یه شرت زنونه ی صورتی که با سوتین اش ست شده بود یعنی سفید بود ،داشتم میمردم از رو شرت ام یه کم لیسیدم و مالوندم ، شرت و با شلوار با هم کشیدم پایین ، وای کونش یه تار مو هم نداشت ، وسطش ام همینطوری بود با یه سوراخ کون قرمز مایل به صورتی و یه کس خیلی شیک اون پایین ، کونشو باز کردمو با زبونم کسشو میلیسیدم ، خیلی داغ و خوشمزه بود ، دیدم داره از شدت لذت سینه هاشو میماله ، چشماشو بسته بود و لباشو گاز میزد ، به لیسیدنم ادامه دادم ، گفتم بش واسم میخوریش ، دیدم تایید کرد ، ایستادم رو پام ، خیلی مظلومانه و شهوت انگیز جلوم زانو زد ، شرت و شلوارمو داد پایین و کیرم که کاملا راست شده بود و میمالید ، دستاش خیلی گرم بودن ، خیلی خوب واسم میمالید کیرمو ، چشامو بسته بودم که دیدم کیرم بی حس شد ، تا وسط کرد تو دهنش ، خیلی تو دهنش آب بود دیدم همینطوری داره از کیرم آب دهن میچکه ، خیلی خوب میخورد واسم ، داشتم دیوونه میشدم دستمو گذاشتم رو سرش و یه خورده بیشتر فشار می آوردم که کیرمو بخوره ، تقریبا با زور تا ته کیرمو میخورد دیدم داره اذیت میشه ، سرشو رها کردم ، آوردمش قسمت رختکن و نشوندمش رو سنگ به طوری که کاملا پشتش به من بود ، خیلی آروم فشار دادم کیرمو رو کسش ، دیدم یه جیغ آروم کشید ،کیرم از شدت داغی و تنگش داشت میسوخت و فشار می اومد بش ، یه کم تلمبه زدم رو کسش ، داشت میمرد از لذت ، من همش کنترل میکردم خودمو که آبم نیاد ، میدونستم که وقت دارم و کسی نه بیدار میشه نه میاد خونه ، سرعت امو بیشتر کردم ، سوتین اشو باز کردم ، سینه هاش به شکل خیلی سکسی ای عقب جلو میرفت ، داشتم بهترین لحظات عمرمو تجربه میکردم ، کیرمو در آوردم گذاشتم رو سوراخ کونش ، دیدم یه لحظه کشید جلو خودشو به نشانه اعتراض ، بش گفتم نترس نمیذارم دردت بیاد ، رو کیرو یه تف انداختمو خیلی آروم کیرمو فشار میدادم ، داد و بیداد میکرد ، من اهمیت نمیدادم و فشار میدادم ، همینجوری کیرم داشت میرفت تو اون سوراخ تنگ صورتیش ، با یه فشار آخر کیرم کاملا تو کونش بود ، دستمو گذاشتم رو کمرش و خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، هی خودشو میکشید جلو ، ولی من هی اصرار داشتم ، کم کم هر دومون عادت کردیم ، سوراخش گشاد شده بود ، سرعت تلمبه امو زیاد تر کردم ، مثه این فیلمای سکسی که وقتی زنرو میکنه یارو این کونش با هر تلمبه هی میخواره به رونایه پات شده بود ، منو خیلی حشری کرده بود ، دیدم داره آبم میاد بش گفتم : بریزم تو ؟ با سر تایید کرد ، تموم آبمو خالی کردم تو کونش . یه 20 ثانیه روش خودمو انداختم ، کیرمو در آوردم از تو کونش ، با هم یه دوش گرفتیم ، وقتی اومدیم بیرون گفت که این باره اول و آخری بود که بت اجازه دادم که اینطوری کنی . منم گفتم : دستت درد نکنه زن عمو . خیلی حال دادی . از اون به بعد من کلا دیدم عوض شد نسبت به سکس . من فکر کنم چند صد بار این خاطر رو تو یه ذهن ام مرور کردم و تموم جزئیات تو ذهنم مونده واسه همینه که طولانی شد .

سکس من و شوهرخواهرم سلام . من شیدا 21 ساله هستم و میخوام براتون از رازی بگم که تا حالا کسی از اون خبر نداره. من تو یه خانواده ای زندگی میکنم که پدرو مادرم هیچ مسئولیتی نسبت به بچه هاشون ندارن . بخاطر همین من حس کمبود عاطفی و کم بود محبت شدید داشتم. موضوع برمیگرده به 5 سال پیش و وقتیکه تازه موبایل داشت بین همه افراد باب میشد. وقتی موبایلمو گرفتم به همه اونایی که موبایل داشتن اس دادم که شمارمو سیو کنن از جمله شوهر خواهرم سامان. سامان پسری با ادب و با شخصیتی و خوشتیپ بود تو هر جمعی که میرفت اکثر توجه ها بهش بود. همیشه خوب و قشنگ صحبت میکرد و همه جا احترامشو داشتم.وقتی بهش اس دادمو گفتم که این شماره من هست اون جواب داد سلام عزیزم مبارکه و از این حرفا. وقتی بهم گفت عزیزم یه حالی بهم دست دادو آخه تا اون موقع کسی بهم نگفته بود عزیزم.(شاید از نظر شما خنده دار باشه ولی عین واقعیته) از اون روز به بعد اس دادن ما بهم شروع شد دیدم داره کم کم بحثو میکشه سمت اینکه باهم باشیم میخوام کنارت باشم و بهم تکیه کن و اینکه باهم رابطه زن و شوهری داشته باشیم . من تو اون شرایط نمیدونستم چیکار کنم برای یه لحظه تنفر زیادی ازش گرفتم و اینکه من به خواهرم خیانت نمیکنم اما اون برای هر چیزی که میگفتم یه دلیل قانع کننده ای میگفت. سامان برای خواهرم واقعا از هیچ چیزی کم نمیزاشت و همیشه هواشو داشت. اون شب تابستونی من با سامان تا 4 صبح با اس باهم حرف زدیم تا جایی که من راضی شدم که بپذیرمش. بهم گفت که آخره هفته بیا تهران خونمون تا پیش هم باشیم. منم قبول کردم آخره هفته با یکی دیگه از خواهرام که مجرد بود رفتیم خونشون وقتی خواهرمو دیدم حس بدی بهم دست داد ولی از یطرفمخوشحال بودم که کسی رو دارم که میتونم بهش تکیه کنم و حرفامو بهش بگم.وقتی سامان اومد طبق منوال همیشه باهم دست دادیم . وقتی دیدمش حس عجیبی داشتم. شروع کردیم به ناهار خوردن اونم هی زیر چشمی طوریکه کسی متوجه نشه بهم نگاه میکرد بعد از من داشتم ظرفارو میشستم که هی میومد از پشت بهم میچسبیدو در گوشم میگفت دوستت دارم.و پیشنهاد داد که شب بریم بیرون. شب به بهانه خرید رفتیم بیرون .رفتیم یه جای خلوت و تاریک بهم حرفای عاشقونه میزدو دستمو هی بوس میکرد که ازم اجازه هواست تا لبامو بخوره منم سردردو بهانه کردمو گفتم نه!! وقتی رسیدیم خونه تو پارکینگ دوباره ازم خواست که بغلم کنه این بار بهش اجازه دادمو رفتم تو بغلش .خیلی آروم بغلم کردو شروع کرد به لیس زدن و خوردن گردنمو گوشم تا رسید به لبام خیلی آروم و گرم میخوردشون.اون لحظه بهترین حس رو داشتم و نمیخواستم تموم بشه. از پایینم کیرش که بلند شده بود بهم فشار میداد. چند لحظه ای تو اون حالت بودیم اما واسه اینکه کسی شک نکنه رفتیم بالا و شام خوردیم. دیدم اس داد که حالش بده و باید حتما ارضابشه گفت فردامیبرمت خونه یکی از دوستام. صبح که شد بهانه یچیز پیش پا افتاده باهم رفیتم بیرون.تو راه از نگاهش میشد فهمید که چقدر حشریه و داغ هست.وقتی رسیدیم لباسامونو در آوردیم . من از استرس زیاد فشارم افتاده بودسامان اینو فهمید ولی به روی خودش نیاورد.وقتی لخت شدم اومد بغلم کرد و باز از گردن شروع کرد به خوردن . بدنش خیلی داغ بود طوریکه شهوتیم میکرد.منو دودستی از زمین بلند کردو سینه هامو خورد.خیلی نرم و شهوتی میخورد منکه اولین تجربم بود داشتم حسابی حال میکردم .منو آرومک گذاشت رو تخت اومد روم اینقدتو کارش وارد بود واقعا نمیشد بهش ایرادی گرفت واقعا عالی کارشو میکرد و نیازه یه زن رو در حین سکس میشناخت. یکم کسمو که خیس شده بود با دستش مالید و بعدش رفت پایینه و شروع کرد به خوردن کس .داشتم واقعا حال میکردم یکم که خورد آه و نالم رفت بالا فهمید که دارم ارضا میشم( من نمیدونم چیه که تو همه این داستانای شهوانی مینویسن بدن طرف لرزید والا منم دخترم منم ارضا میشم ولی تا حالا بدنم نلرزیده)دیدم داره یواش یواش دستشو میبره طرف کونم فهمیدم که میخواد بکنه من فیلمای سکس یزیاد میدیدم و میدونستم مردا از کردن کون خیلی خوششون میاد.منو به پشت کردو به سواخ کونم کرم بی حسی زد (لیدوکائین) که درد کمتری داشته باشم.سر کیره خودشم چرب کرد و گذاشت سر سوراخ کونم .یکم که سر کیرش رفت تو درد شدیدی رو احساس کردم بهمش گفتم و اونم سریع کشید بیرون اینار کرم بی حسی رو بیشتر زد.خیلی آروم باز سر کیرشو داد تو.اینار دردم کمتربود والحق که کیر کلفتو گوشتی داشت.یکم آروم عقب جلو کرد تا من دردم نگیره وقتی داشت آبش میومد گفتم بریزه رو کونم (رو نه توش) کلی ازش آب اومد همشو ریخت روی کونم بعدشم سریع دستمال کاغذی آوردو همه کیر خودشو پاک کرد هم کونم منو .دیدم خیلی بی حاله و نای تکون خوردن نداره بهش گفتم بیا بخوابیم . من شورتمو پوشیدم اونم شرتشو پوشید همدیگه رو بغل کردیمو خوابیدیم.نیم ساعت بعد برای اینکه کسی شک نکنه رفتیم خونه. بعد از اون دفعات زیادی باهم سکس داشتم چون من دختر بودمو پرده داشتم بنا بود از کون بکنه.بعد از یه مدت دیدم وقتی از پشت میکنه حالش بد میشه وقتی ازش پرسیدم گفت من از کون خوشم نمیاد کار کثیفه برای توهم خیلی ضرر داره.برای اولین بار میدیدم یه مرد از کردن کون خوشش نمیاد برام جای تعجب داشت.منم که نمیخواست اون حالش بد بشه قبول کردم دیگه از کون نکرد.الان حدود 5 ساله که منو سامان رابطه داریم هم سکس هم عاطفی و مثل یه زن و شوهر باهم سکس میکنیم. هردومون داغ و پر احساس هستیم. حالا که ما کردن نداریم توپ همدیگرو میخوریم بیشتر خوردنمون 69 هست.از اینکه سامان رو دارم خیلی خوشحالم .دوستان ممنون که ای داستان رو خوندین اگه دوست داشتین بگید بازم براتون از ماجراهایی این 5 سال بنویسم.

به دوتا از پسر خاله هام کس دادم سلام اسم من عاطفه هستش و این اولین بار هستش که تصمیم گرفتم داستان سکسم رو براتون بنویسم، من الان بیست و چهار سالمه و نزدیک به سه سال میشه که با پسر خالم رسول ازدواج کردم البته ازدواجی که خودم بهش راضی نبودم و صرفا به علت اینکه سر و صدای رابطه ی من و رسول توی فامیل پیچید مجبور شدم تن به این ازدواج بدم. قبل از ازدواجم با یه پسر خاله ی دیگم به اسم مهدی هم رابطه داشتم اون چند ماه ازم کوچیک تر بود و وقتی فهمید که من با رسولم بیخیال من شد و رفت دنبال کارش… خلاصه چند وقت گذشت و من هر روز از ازدواجم پشیمون تر میشدم ولی خب به دلیل اینکه ازدواج فامیلی بود و حرفایی که توش پیش میومد نمیتونستم اصلن به جدایی فکر کنم…. بعد از یه مدتی متوجه شدم که سر و گوش رسول داره میجنبه و با خانوما میگرده و منو میپیچونه و میره با خانوما! خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیخیال این قضیه بشم و به زندگیم ادامه بدم ولی نشد که نشد،شما خودتون رو بذارید جای من، با کسی که راضی نبود ازدواج کردم و حالا همون فرد داره به من خیانت میکنه،هر جور بش فکر میکردم ناراحت میشدم… توی همین دوران بود که مهدی یواش یواش بهم داشت نزدیک میشد نه به عنوان رابطه ولی خب بعد از ازدواجمون یخورده باهام بد شده بود و الان دوباره داشت نرم میشد و میومد نزدیک، منم خداییش مهدی رو خیلی دوس داشتم یعنی بین مهدی و رسول به عنوان شوهر مهدی رو خیلی دوس داشتم ولی خب بتون گفتم که ازدواج من اجباری بود دیگه… خلاصه سرتون رو درد نیارم،منم یواش یواش داشت سر و گوشم میجنبید که هم به عنوان تلافیه کارهای رسول هم برای خنک شدن دلم و یه تجربه ی جدید برم رو مخ مهدی! ولی خب گفتم که مهدی هنوز یخورده سرد بود باهام ،چند باری به رسول گفتم که دعوتش کنه خونمون و باهاش گرم بشه ،به رسول میگفتم مهدی از یچیزی ناراحته دعوتش کن از دلش در بیار رسولم که از نیت من خبر نداشت گوش میداد و چند شب دعوتش کرد که بیان با هم مشروب بخورن منم اوایل خیلی عادی بودم و کاری به کارشون نداشتم ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اینجوری فایده نداره و مهدی اصلا ب من نگاه نمیکرد، بعد از چند سری که حسابی مشروب خورده بودن و مست بودن منم میومدم پیششون و باشون شوخی میکردم قلیون چاق میکردم میوردم پیششون میکشیدم و خلاصه مهدی نرم تر شد..حتی چند سری وقتی حسابی مست میشدن من میرفتم حموم و موقع بیرون،اومدن یا با حوله میومدم که پاهامو ببینه یا اینکه لباس های یخورده باز میپوشیدم که نگاهش جلب بشه،بالاخره جلوی رسولم نمیشد خیلی تابلو کرد. از نگاه های مهدی به من معلوم بود رفتارش عوض شده من برای اینکه نرم ترش کنم بعضی وقتها که مثلا رسول نبود مثلا میرفت دستشویی یا وقتی با تلفن حرف میزد میرفتم پیشش و موقع قلیون کشیدن اشوه میومدم و با لبام بازی میکردم و حتی موقع چرخش قلیون لمسش میکردم که بیشتر بره تو کف! خلاصه این روزا گذشت و گذشت تا چند وقت بعدش دیدم تو وایبر داره بهم مسیج میده و احوال پرسی و اینا! الکی میخواست سر صحبت رو باز بکنه،منم که ورقش رو خونده بودم کاملن مطابق خواسته ی اون پیش میرفتم ، کارمون شده بود هرشب مسیج بازی توی یه گروه توی لاین،توی گروه گفته بودم مهدی شوهرمه و مهدی هم از این حرفم خیلی تعجب کرده بود! پرسید چرا این حرف رو زدی و،منم گفتم حالا چه اشکالی داره یه نصف روز تو لاین شوهر من باشی؟؟؟ خلاصه گوشی اومد دسته آقا مهدی.. رفته رفته داشت تو رابطه داغ تر میشد و وابسته تر میشد،اونم مهدیی که مجرد بود و اصلا اهل دختر بازی نبود و کیرش فابریک فابریک بود! به اصطلاح هنوز باکره بود! دیگه خودمم خیلی کلافه شده بودم همش توهم سکسی با مهدی تو سرم بود،موقع سکس با رسول اصلا به رسول فکر نمیکردم و به جای رسول مهدی رو تصور میکردم…. داشتم میمردم….یبار که رسول نبود زنگ زدم مهدی رو دعوت کردم خونه ،گفت چه خبره و اینا گفتم رسول نیست یه ذره کار دارم بیا کمکم اونم قبول کرد و اومد،منم که خوشحال شده بودم سریع رفتم حموم و یه آرایش خیلی سبک کردم و اومدم با یه لباس بسته ولی تنگ منتظرش شدم،بعد از نیم ساعت مهدی اومد،بنده خدا خبر نداشت از هیچی با همون تیپ همیشگیش اومده بود اومد تو و من همون دم در باش دست دادم و روبوسی کردم،خشکش زده بود! هنگ هنگ بود! اومد رو مبل نشست و منم اومدم پیشش،گفت چکارم داشتی؟ گفتم هیچی بابا دلم برا خودت تنگ شده بود، تو که از ما فراری هستی گفتم دعوتت کنم بیای پیشم. گفت خودت که میدونی چرا فراریم و قضیه رابطه چند سال پیش وسط کشیده شد و فضا هندی شد و اینکه من چقدر دوست داشتم و اینا! منم گفتم عزیزم منم تورو بیشتر از رسول دوس داشتم ولی به اون دلایل مجبور شدم کات کنم! اعصابش خیلی خورد شد وقتی یاد گذشته افتاد،بیچاره گناه داشت خواستم از دلش در بیارم بش گفتم چشماتو ببند برای تلافیش میخوام یه کادو بت بدم که از دلت در بیاد،گفت چی؟ دیوونه شدی؟ چی خریدی؟ من اصن راضی نیستم و این صحبتا ! گفتم حالا تو چشماتو ببند ببین شاید خوشت اومد! به هر بدبختی ای بود چشماشو بست و منم رفتم جلو بین لپ و لبش رو بوس کردم یعنی بیشتر لپش رو ولی یه تیکه از لبشم بوسیدم،یهو یخ زد! دیدم خیلی حرکتم ضایع بود سریع گفت اینم برا پسر خاله ی گلم که از دستم ناراحته این کادورو بت دادم که همیشه بیادم باشی و از پیشم نری! اینارو که گفتم یخورده از شوک در اومد! اونروز گذشت و این بچه هر لحظه بیشتر میرفت تو کف از مسیجاش توی لاین و وایبر معلوم بود! چند بار که تنها بودم دعوتش میکردم خونه و لاس میزدیم با هم هر روزم از خجالتمون کمتر میشد! لباسای من باز تر و زبون اون باز تر! دیگه تابستون بود یبار با یه پیرهن تابستونی کوتاه یعنی تا بالای زانو اومدم جلوش از اونورم سینه هام پیدا بود ،داشت سکته میزد همینطوری که داشتیم لاس میزدیم برگشت گفت چشاتو میبندی؟ گفتم چرا؟ گفت میخوام یه کادو بت بدم! گفتم باشه و چشامو بستم،یهو دیدم لباش رو لبامه! وای ذوق کردم یهو! چشامو باز کردم دیدمش داشت چشاش از حدقه میزد بیرون! ریده بود تو خودش! لباش بیحرکت مونده بود یهو یه زبون تکون دادم و یه لب کوچیک ازش گرفتم و گفتم مرسی! تو شوک بود ! ولی میخواستم بهش رو ندم،میخواستم قدم اول رو اون بیاد جلو! اونشبم گذشت و چند بار دیگه اومد خونمون دیگه لب بازی شده بود کار هرشبمون ده دیقه یه ربع لب بازی میکردیم ،طوری که یبار لبای من کبود شده بود و تابلو! الان پیش خودتون نگین که شوهرش کجا بود و این صوبتا شوهرم با دوستش میوه فروشی دارن و یه هفته رسول شبها میره مغازه و یه هفته دوستش! خلاصه ما وقتی رسول خونه نبود همش شبا با هم بودیم و لب بازی یواش یواش شروع کرده بود سینه هامو میمالوند از رو لباس و از پشت میچسبید بهم ولی خب ما همش ترس داشتیم از اینکه رسول اتفاقی بیاد خونه ، پس زیاد پیش نمیرفتیم! ولی بالاخره روز موعودمون رسید و رسول با دوستاش مجردی سه روز رفتن کوه نوردی! مهدیم از این قضیه خبر داشت و فقط منتظر بود من دعوتش کنم ولی من غرورم خیلی زیاد بود و شب اول دوستام رو دعوت کردم و خوش گذروندیم! فرداش که شد مهدی زنگ زد و گفت اگه شب تنهایی بیا خونه ما و این صحبتا منم گفتم نه مزاحم نمیشم و این حرفا، مهدیم منتظر همین حرف من بود و برگشت گفت اگر نمیای و خجالت میکشی میخوای من بیام! منم که از خدام بود اولش یخورده چسی اومدم که مزاحم نمیشم نمیخواد بیای ولی بالاخره بهش اوکی دادم که بیاد. ساعت پنج عصر از هولش اومده بود وقتی اومد تو کاملا قیافش تابلو بود که ذوق داره! چشاش برق میزد بنده خدا! تابلو بود که رفته حموم و حسابی تر و تمیز کرده! هنوز سر انگشتای دستش چروک بود! نیم ساعت نبود از حموم اومده بود بیرون! خلاصه اومد تو نشست و گفت کسی که قرار نیست بیاد پیشت؟ گفتم نه چطور؟ گفت حالا میفهمی. رفت پایین ،با ماشین باباش اومده بود از صندوق یه پلاستیک مشکی در اورد و اومد بالا،گفتم چیه؟ گفت کاریت نباشه برو دو تا لیوان بیار فقط! خب قاعدتا تابلو بود که مشروب آورده بش گفتم اگه مشروبه من نمیخورما! گفت باید بخوری و ناراحت میشم و این داستانا! خلاصه به زور نشستم مشروب خوردم باهاش،نمیخوام ادا تنگارو در بیارم ولی من قبل از این داستان کلن شاید ده بار مشروب خورده بودم و خیلی دوس نداشتم،خلاصه گفتم حالا که این بیچاره رو زده و رفته مشروب خریده روشو نزنم زمین! من سه تا پیک بیشتر نخوردم ولی پیک خرکی! میخواست منو حسابی مست بکنه که حال کنه برای همین پیک سنگین میریخت،من بعد از پیک سوم کشیدم کنار ولی خودش نشست هفت هشت تا پیک خرکی خورد و شروع کرد سیگار کشیدن گفت سیگار میکشی؟ گفتم بلد نیستم،گفت بیا یادت میدم…. منم رفتم جلو دیدم یه پک زد و با انگشت اشاره کرد بیا جلو رفتم جلو و لباشو چسبوند رو لبام و دود سیگارشو داد تو دهن من….وااای خیلی لباش داغ شده بود حال کردم یه لحظه دود سیگارم ایده ی جالبی بود! منم یه ذره سرم داغ شده بود داشتم حشری میشدم،همونجوری تا آخر سیگاره لب بازی کردیم و حسابی حشری شده بودیم دیگه! سیگار که تموم شد مهدی رفت سراغ همون پلاستیک مشروبا یخورده وسیله برداشت برد تو دستشویی گفتم چین؟ لو نداد ولی! بعدا فهمیدم که هم رفته اسپری زده رو کیرش هم اینکه قرص خورده ! از دست شویی اومد و پنج دیقه نشست و خودش رو زد به خوابالودگی و گفت من میخوام بخوابم توام میای؟ منم ناراحت شدم و گفتم نه تو بخواب،حسابی منتمو کشید تا منم به زور برد تو رختخواب،کثافت نقشش بود رفتیم تو رختخواب گفت پشت کن تو بغلم بخواب گفتم باشه و رفتم پشتمو چسبوندم بهش یخورده مالوندم به کیرش و اذیتش کردم دیدم دست آورد رو سینه هام و شروع کرد به مالیدن ،گرمای تنش که بهم میخورد حسابی داغ میشدم…. حسابی سینه هام رو از لباس مالوند نفسم داشت میگرفت رفت روی گردنم و شروع کرد لیس زدن گردنم با دست راستشم رو سینم بود….وای داغ داغ بودم دست آورد لباسهامو در آورد اولش بخاطر غرورم اجازه نمیدادم تا حسابی منتم رو کشید پیرهنمو رو در آورد هنوز سوتین تنم بود چند دیقه هم از روی سوتین مالوند لامصب رسول اصن با سینه هام کار نداره و اصن سینه نمیخوره برای همین سینه هام شل و ولن سایز شصت و پنج ،خلاصه دست برد پشتم و گره ی سوتینم رو باز کرد و سه سوته کشیدش بیرون از تنم…..وای خل شد یهو آخه اولین بار بود منو لخت میدید…..با حرص نوک سینه هامو لیس میزد میومد بالا از روی گوشم شروع میکرد میرفت روی گردنم و و سینه هام تا نافم….. من دیگه نفسام خیلی نا منظم شده بود داشتم به آرزوم میرسیدم…. .یهو رفت از توی حال بطری مشروب رو اورد و یه چیزی هم اورد انداخت زیر تخت….در شیشه رو باز میکرد میریخت روی سینه هام و لیییییس میزد…..اوووووف با این فکرش خیلی حال کردم حسابی حشری بودیم کیرش داشت شلوارش رو میترکوند همش میگفت جوووون عاطفه فدات شم ….عشقمی…..هی قربون صدقه میرفت یهو دستشو برد رو کسم و شروع کرد مالوندن وااااای دیگه کاملا سست شده بودم اون هنوز لباساش تنش بود….کسم تابلو خیس بود و اونم فهمید قضیه رو برای همین بیشتر مالوندش تا بیشتر تحریک بشم.دامنم رو هم کشید بالا روی نافم تا فقط شورتم معلوم باشه میخواست شورتم رو در بیاره ولی من میترسیدم یکی بیاد،آخه تازه ساعت نزدیک هفت عصر بود برا همین بش پا نمیدادم هرچقدر التماس کرد نذاشتم و اونم بیخیال شد دوباره اومد بالا دو دستی افتاد رو سینه هام و دوباره داغم کرد یه لحظه که من تو فضا بودم سریع دست انداخت شورتمو کشید پایین….وای دیگه هیچی بینمون نبود….با دیدن کسم مهدی یهو وحشی شد …افتاد رو کسم بین پاهام و با کل صورتش رفت رو کسم…..اووف دیگه همچین تجربه ای نکردم تو عمرم…..شاید هفت هشت دیقه کسمو میخورد…. یهو دیووونه شد و بلند شد رو تخت سر پا وایساد و تیشرت و شلوار و شورتش رو پشت سرهم و توی ده ثانیه در اورد سریع پرید زیر تخت همون که گفتم انداخته برش داشت و اومد بالا یه بسته گودلایف دوازده تایی با سه تا کرم تاخیری توش و یه بسته قرص مکس من سریع یه جفت قرص بدون آب انداخت بالا و کرم تاخیری رو مالوند رو کیرش از هولش نصف کرمشم ریخت روی ملحفه تخت….خلاصه وقتی حسابی مجهز شد اومد پایین و دوباره شروع کرد خوردن کسم رو! دست برد روی دامن من و دامنم رو هم از پایین کشید و در آورد! من قفل قفل بودم هیچی نمیتونستم بگم! بعد از چند دیقه لیس زدن و خوردن کسم اومد بالا و یه لب گرفت و یهو کیرش رو کرد تو کسم کیرش خیلی کلفت نبود ولی شدیدا دراز حداقل از کیر رسول کاملا درازتر بود چون بار اولش بود وحشی بازی در آورد و یهو فرو داد توی کسم….جا خوردم و درد کشیدم یه لحظه! ولی اون نمیدونست داره چکار میکنه هم مست مشروب بود هم مست سکس! خلاصه کیرش رو کرد تو و شروع کرد تلمبه زدن وحشیانه!!! اصلا رفتارش دست خودش نبود چشماش یجوری بود با دست راستش خودش رو نگه داشته بود با دست چپشم سینه ی منو چنگ میزد و کیرشم که حسابی داشت تلمبه میزد،شاید ده دیقه تو همین وضعیت بود که دیدم داره شدیدترش میکنه و چشماشو بست……یهو آبش اومد شاید انزالش یک دیقه طول کشید شایدم بیشتر! چون کمرش پر بود گفتم که سکس اولش بود…وقتی کیرش رو کشیدم بیرون به جرات میتونم بگم نصف کاندومش پر از آب کیر بود کاش میریختش تو دهنم ولی از حولش نتونست اینکارو بکنه…. خلاصه رفت تو دسشوویی و خودش رو ترو تمیز کرد و اومد منم خودم رو با دستمال تمیز کردم و اومد نشست پیشم و حسابی تشکر کرد و قربون صدقم رفت تا صبحش چندبار دیگه سکس داشتیم که اگه وقت شد داستانشو براتون میگم اینسری چون بار اولش بود و حسابی عجله داشت نه از پشت سکس کردیم نه من براش ساک زدم ولی اونشب تا صبح ما همه کاری کردیم! خیلی شبه خوبی بود برام حالا امیدوارم بتونم دوباره بقیه قضیه رو براتون بگم…ببخشید طولانی شد داستان…امیدوارم خوشتون بیاد. خداحافظ

داستان با جناق نامرد ظهر پنجشنبه بود بر خلاف همیشه ساعت 12 نزدیک خونه بودم کار اداری داشتم و از صبح که رفته بودم مرخصی گرفته بودم 12:10 بود رسیدم در خونه کلیدو انداختم رو در و رفتم تو طبق معمول همیشه بیخیال از اطرافم رفتم تو راه پله و خواستم مث همیشه بگم هانی آیم هوم که گفتم بزار بترسونمش وارد خونه که شدم پسرم رو ندیدم آروم از لای درب اتاق خواب داخل رو نیگا کردم دیدم ویدا رو تخت اخت خوابده و داره کسشو میماله پیش خودم گفتم عجب شانسی برم حسابی بکنمش که یک دفعه چیزی رو که نباید میدیدم رو دیدم … منو ویدا 5 سالی میشد ازدواج کرده بودیم و یه پسر خوشکل 4 ساله داریم ویدا از اون زنهای سکس و خوش هیکله نمیخوام مث همه بگم سینه اینجوری و … ولی بعد از 5 سال هنوز از کردنش سیر نمیشم خیلی با نمک و جذاب . تا حالا با کسی جز اون نبودم چون نیازی نداشتم ولی یه اتفاق زندگیمو عوض کرد راستی اسم من رامینه من کارم کامپیوتره وضع مالی خوبی هم دارم سنم هم 31 سال ویدا هم 25 سالشه لیسانس کامپیوتر خوب از موضوع اصلی پرت نشیم وقتی ویدا رو لخت دیدم فکر کرد داره خود ارضائی میکنه اما بعد از اینکه بهرام باجناقمو که بخاطر در آوردن لباسش تو میدان دیدم نبود دیدم که داره میاد سمت ویدا شاخ در آوردم یه لحظه کپ کردم و همونجا خشکم زد نمیدونستم باید چکار کنم اونا داشتن کارشونو میکردن جلوی چشم من خواستم زنگ بزنم پلیس اما سکس زنده ایی که جلوی چشم بود تصمیمو عوض کرد . دیدن ویدا در حال سکس خالی از لطف نبود بیشرف چقدر ناله میکرد بهرام از خوردن سینه هاش اومد پائین تر و شروع کرد به خوردن کسش ویدا هم داشت ملحفه تخ رو چنگ میزدو لباشو گاز میگرفت بهرام وقتی که کارش اون پائین تموم شد دور دهنشو پاک کرد با دستش و مالید به کیر شق شدش واقعاً کیر گنده ایی داشت گذاشت دم سوراخ کس ویدا و یجا هل داد تو که ویدا با جیغ گفت آروم حیوووون هیچ وقت فکر نمیکردم از دیدن یه چنین چیزی حشری بشم دستمو روی کری خودم احساس کردم که خیس شده بود بهرام داشت تلمبه چقدر این صحنه از این زاویه قشنگ بود دقیقاً کس ویدا روبروی من بود بعد از چند دیقه تلمبه زدن بهرام گفت برگرد میخام کونت بزارم ویدا گفت نه دفعه قبلی هم پدرم رو در آووردی نمیزارم ولی بهرام اونو برگردوند دستشو گذاشت زیر شکم ویدا و کشیدش بالا که ویدا به حالت داگی در اومد کیرشو کرد تو کس ویدا و با انگشتش سوراخ کونشو نرم میکرد تا جا ئی که دوتا انگشتشو کرد تو کونش ویدا هیچ وقت به من کون نداده بود بع کیرشو در آورد و آروم گذاشت جلوی سوراخ کونش و یواش یواش هل داد داخل این پروسه باز کردن سوراخ کون رو 10 دقیقه ایی طول داد که ویدا اذییت نشه حسابی که کیر بهرام تو کون ویدا جا افتاد شروع کرد به تلمبه زدن و میگفت جنده به من کون نمیدی من جوری میکنمت که اونشوهرت نتونه بکنه ویدا هم فقط ناله میکرد فکر کنم سه بار ارضا شده بود بهرام کیرشو کشید بیرون و همه آبشو خالی کرد روی کمر ویدا بعد هم برش گردوند و بغلش کرد و شروع کرد به لب گرفتن من که دوبار آبمو تو شرتم خالی کرده بودم آروم اومد عقب و از خونه زدم بیرون رفتم تو پارک نشستم یه سیگار روشن کردم و فکر کردم که چرا ویدا به این کار تن داده و فکر انتقام……. ـــــــــــــــــــــــــــ مرجان در حالی که با پیرهن من سینه و بدنشو پوشونده بود رو به بهرام – کثافت هرزه آشغال دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم .. چطور به خودت اجازه دادی که با خواهرم باشی ببین میخواستی منم مث خودت هرزه بشم و از اینکه آبرومون نره تن به این کار بدم حتماً دوست داری جنده بشم …… بهرام : ا ا ا همش ش ات فاقی بود نمیخواستم اینجوری بشه ولی رامین خیلی نامردی حالا ما یه اشتباه کردیم . من، رامین ، راوی :اشتباه کردی بار اول که دیدمتون ویدا داشت از درد کون دادن دور قبل شکایت میکرد و دوروز بعد دوباره تو رفتی و اونو کردی (مرجان دوباره بغضش ترکید و زار زارش رفت هوا ) البته جلوی دوربین من … حالا که تو اونو کردی یا باید میدادمتون پلیس که به جرم زنا ویدا رو سنگسار کنن و تو عوضی رو بندازن هلفدونی پس مطمئن باش که بهترین کار رو کردم (در حالی که دستمو روی رون بلوری مرجان میکشیدم ) که زن خوشکلتو از کسو کون گائیدم . فیلم دوباره شروع شده بود از اول همه فهمیده بودیم این کیری که رفته تو چاک دیگه رفته و کاریش نمیشه کرد … یه سیگار روشن کردم و چشمم رو به تلوزیون دوختم چه قدر صحنه کردن ویدا منو حشری میکرد کیرم زیر پیراهنیمو که روش انداخته بودم دوباره آورد بالا بهرام هنوز تو چهار چوب در ایستاده بود و پک های عمیقی به سیگارش میزد هیچ اری از دستش بر نمیومد همه دیگه داشتیم اون فیلمو مث یه فیلم پورن میدیدیم دیگه کسی از دیدنش ناراحت نمیشد . گفتم : بهرام دیر رسیدی میخوام دوباره مرجانو همینجوری جلوی چشات بکنم که حالت جا بیاد .. مرجان : بسه دیگه رامین بزا همینجا تمومش کنیم / خجالت بکش ….. من : خجالت بکشم ؟ شوهرت هروقت کیرش بلند میشده میرفته و زنمو میکرده من باید خجالت بکشم و پیرهنمو از روی پاش کشیدم ….بهرام لال شده بود نمیدونست چی بگه . بهرام : بسه دیگه رامین اشتباه کردم .رامین : اشتباهی هر روز زنمو میکردی ؟ حالا بزار جلوی چشات زنتو بگام تا بفهمی چه حالی داره … صدای جیغ ویدا و حالت ارضا شدنش بلند شده بود . کیر بهرام داشت شلوار جینشو پاره میکرد از ورم شلوارش مشخص بود . مرجانو با یه حرکت کشوندم رو خودم خیلی ممانعت میکرد .. مرجان : تمومش کن بهرام خیلی بیغیرتی … رامین : جیکت در نیاد مرجان میخوام جلو شوهرت بگامت تا بفهمه چه حالی داشتم و قتی ویدا رو میکرد ببین تو فیلم اصلاً فکرشم نمیکرد دستشون رو بشه . میدونم گناهی نداری ولی بین حرفها م مرجان رو که روی کیرم به حالت نشسته در آورده بودم با یک دست کونشو گرفتم بلند کردم و با دست دیگه کیرمو در سوراخ کسش تراز کردم و یه جا هل دادم تو …. مرجان : آییییییییییییییییییییییی یواش جر خوردم … رامین : میخوام جرت بدم که شوهرت حال کنه … با دستام کون مرجان رو گرفتم و بالا پائین میکردم رامین دیگه فقط هواسش به ما بود و داشت کس دادن زنشو تماشا میکرد . با توجه به تجربه ایی که خودم داشتم میدونستم این فانتزی اونو حشری میکنه نه ناراحت . همینطوری که مرجان روم بود چسبودنمش به خودم و برش گردوندم رو زمین خوابوندمش بصورت طاق باز و با سرعت تلمبه میزدم . رامین نفس نفس زنان : جون چه کس توپی داری مرجان ه ه جرت میدم ه هه ه ببین بهرام چه قشنگ زنتو میکنم ببین رامین هم کمربندشو باز کرده بود و داشت شلوارشو از پاش در میآورد یه لحظه که سرمو برگردوندم دیدم بهرام غیبش زد . یعنی کجا رفت ؟ چون بار دومی بود که داشتم مرجانو میکردم حالا حالاها باش کار داشتم دیدم که بهرام ویدا رو در حال لب گرفتن آورد تو خونه (بعدها اینو فهمیدم که بهرام به ویدا اس ام اس داده که سریع بیاد خونه بهرام کسی نیست تا با هم حال کنن) ویدا هم که با فکر خونه خالی اومده بود نصف و نیمه لخت شده بود .. (((چه کیری زدی بهرام))) مرجان و ویدا که چشمشون به هم خورد مرجان زیر پای من کیرم تو کسش و ویدا تو بغل بهرام لب تو لب دکمه های مانتو باز و یکی از سینه هاش بیرون پخش فیلم سکس بهرام و ویدا . دوباره واسه چند لحظه همه چی به حالت سکون در اومد که با حرف بهرام سکوت شکسته شد : بهرام : مث اینکه اینجوری بهتره و ویدا رو بغل کرد آورد نزدیک مرجان خوابوند و شروع کرد به لخت کردنش . دیگه کاری بود که شده و راه برگشتی نداشت بهرام ویدا رو بغل کرد کنار مرجان خوابوندش ویدا هم با دیدن جو و فیلم سکس خودشون که برای بار سوم داشت اجرا میشد همه چی رو فهمیده بود و صداش در نمیومد صدای خوردن تخمهام یه کس مرجان و شالاپ شالاپ همه رو حشری کرده بود بهرام هم مث قحطی زده ها داشت سینه های زنمو میخورد و با دست دیگش داشت دکمه شلوار جین ویدا رو باز میکرد . صدای ناله های مرجان و ویدا با هم قاطی شده بود کله بهرام وسط لنگ زنم بود و ویدا از فرط شهوت سینه مرجان رو با دستش گرفته بود و فشار میداد مرجان هم که دیگه کاملاً به این کار راضی بود میگفت بکن بکن عزیزم حقته حال میکنم با این کیر خوشکلت وای تو فضا بودم از یه طرف یه شاه کسو داشتم میکردم و از طرف دیگه بهرام زنمو داشت جلوی چشم میکرد بهرام هم کیرشو داده بود ویدا داشت براش ساک میزد با چه ولع خاصی کیرشو میخورد حالت 69 ویدا زیر بهرام کیر بهرام تو حلقش بود و بهرام هم سوراخ کسو کون ویدا رو لیس میزد مرجان رو بلند کرد گذاشتم روی کاناپه و رو شکمش خمش کردم کیرمو کردم تو کس داغ ولیزش با آب کسش خیس بشه کردم تو کونش و تلنبه میزدم بهرام هم ویدا رو با همین حالت گذاشت رو کاناپه کس کش نه گذاشت نه برداشت رفت سراغ کون زنم . نرمش کرد با انگشتش و با شنیدن جیغ بلند ویدا فهمیدم بهرام کیرشو کرده تو کون ویدا دستم به سینه های مرجان بود و کیرم تو کونش . نه مث اینکه آبم نمیخواد بیاد …..رامین :ویدا جنده تو که کون نمیدادی ولی روز قبلش داشتی به بهرام کون میدادی بد جور حوس کردم کونشو بکنم آخه تا حالا نزاشته بود به بهرام گفتم بیا تا این زنت از دهن نیفتاده یه کم بکنش تا من ویدا رو بکنم جاهامون رو عوض کردیم سوراخ کون ویدا اندازه کیر بهرام باز مونده بود کیرمو گذاشتم جاش وایی عجب کونی داشتی و ما نمیدونستیم شرو کردم تلنبه زدن مرجان رو میدیدم که اصلاً روی زمین نبود صروت و بدنش خیس عرق بود و اصلاً روی زمین نبود . چشاشو بسته بود فکر کنم 5 باری ارضا شده بود ویدا هم داشت ارضا میشد که کیرمو در آوردم رفتم بی مقدمه مر جان که کیر بهرام تو کونش بود رو از روی کاناپه بلند کردم و خودم خوابیدم زیرش دوباره به همون حالت درش آوردم بهرام هم کیرشو دوباره تو کون مرجان تنظیم کرد و تلنبه زدنش رو ادامه داد کیرمو گذاشتم تو کس مرجان که انگار تشت آب بود و با ریتم تلنبه زدن بهرام شروع کردم تو کس مرجان تلنبه زدن مرجان جیغ میکشید و لبای منو گاز میگرفت جوری که لب من زخم شد ویدا هم که سرش بی کلاه مونده بود رفت بین پاهای بهرام نشست و تخمهای منو بهرام رو لیس میزد هیچ وقت فکرشم نمیکردم که سکس ضربدری اینقدر بهمون حال بده همه از شرایط راضی بودیم و توی یه دنیای دیگه سیر میکردیم آبم همراه با ارضا شدن و تکونهای مرجان اومد و همهشو تو کسش خالی کردم بهرام هم بعد از من کیرمو که هنوز تو کس مرجان بود رو در آورد و کیر خودشو گذاشت توش و همه آبشو خالی کرد همونجا ویدا هم داشت ته مونده آب منو از کیر آویزوونم مک میزد وای چه لذتی بهرام پاشد و منم مرجان رو که دیگه نای تکون خوردن نداشت از روم بلند کردم و گذاشتمش رو کاناپه خودم و بهرام هم دوطرف مرجان روی کاناپه ولو شدیم ویدا هم که هنوز درست ارضا نشده بود رفت خوابید روی مرجان و شروع کرد آروم ازش لب گرفتن دیدن لز اون دوتا واسه ربع ساعتی خالی از لطف نبود بعد بلند شدیم همه با هم رفتیم تو جکوزی بهرام اینها که یه کم سر حال بیایم بهرام هم رفت با یه شیشه تگری مشروب بلک اند وایت و چند تا پیک و یکم مزه اومد و گذاشت بالای سرمون خودش هم اومد کنار من تو جکوزی نشست . سکوتی بینمون حاکم بود که با حرف من شکسته شد : رامین : بهرام پیکا رو بریز تا بگم … خوب آقا بهرام دیدی تنها تنها حال نمیده فکر کنم حالا دیگه همه به اینکار راضی باشیم و مشکلی نباشه مرجان روشو کرد به من و گفت رامین جون دیوونم کردی اصلاً نمیدونستم سکس اینقدر بهم حال میده و همینطور بهرام که داشت جلوی چشم ویدا رو میکرد حشری تر میشدم به من که خیلی خال داد ….. تقریباً همه یه نظر رو داشتیم و به یه چیز فکر میکردیم … تداوم سکس گروهی پیک اول دوم سوم رو زدیم دیگه گرم صحبتهای سکسی و لذت بیش از حدش شده بودیم . رامین : ویدا چی شد که با بهرام رابطه برقرار کردی ؟ ویدا : که دیگه جرات پیدا کرده بود > شب عروسی مرجان و بهرام همش چشمای بهرام روی لباس نیمه لخت من میچرخید و وقتی که واسه عروس گردون سوار ماشین شدیم بهرام و مرجان جلو نشسته بودن و منم عقب تنها بودم داشتیم راه میافتادیم که به بهونه گذاشتن یه سری وسیله روی صندلی عقب سرش رو برگردوند و منم که یادتون میاد چه لباسی پوشیده بودم دامن چاک دار نازک که چاکش تا روی رونم بود اون موقع تموم پای لختم معلوم بود که واسه یه لحظه دست بهرام رو از روی زانو تا بالای کسم احساس کردم که کشیده شد . بهرام سرش رو پائین انداخته بود و مرجان داشت چپ چپ نیگاش میکرد . منو مرجان همزمان گفتیم شـــــــــــــــــــــب عـــــــــــــــــروســـــــــــــــی ؟ رامین : بهرام تو دیگه کی هستی خو ادامه بده ویدا > ویدا ادامه داد از اون جریان که گذشت برخورد خاصی با هم نداشتیم راستش من از این کار بهرام خوشم نیومد و جریان ما از اونجا شروع شد که بهرام چند ماه پیش یه روز صبح واسه گرفتم چند تا وسیله مرجان اومد در خونه . من تو حموم بودم و حشرم زده بود بالا داشتم خود ارضاعی میکردم که زنگ خونه منو از تو حس آورد بیرون .. اینقدر زنگ درو زد که رودمشامبم رو پوشیدم و رفتم درو باز کردم . بهرام با دیدن من با رودمشامب جا خورد ولی به روی خودش نیورد . تعارفش کردم بیاد تو تا وسیله هائی که مرجان میخواد رو بهش بدم . اومد روی کاناپه نشست و داشت دنبال یهتیکه لخت از بدن من میگشت که دید بزنه من نگاهشو حس کردم که داره روی پاهام که تازه موهاشو زده بودم میگرده . یه چائی واسش آوردم خم شدم گذاشتم جلوش که از تو یخه حوله تموم سینه هامو دید زد . گفتم تا تو چائیتو بخوری منم وسیله های مرجانو آوردم .رفتم تو اتاق حولمو در آوردم که شرت و کرستمو تنم کنم و لباس بپوشم که بهرام بیشتر از این دیدم نزنه داشتم شرتمو پام میکردم که سنگینی حضور یکی رو پشت سر خودم حس کردم . آره بهرام اومده بود تو اتاق و میخ بدن من شده بود جیغ زدم گفتم بهـــــــــــــــرام اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟// بهرام هم شروع کرد به حرف زدن . ویدا بخدا از روز عروسی که دیدمت و پاهاتو دستمالی کردم تا الان تو کفتم و همینطور اومد نزدیکتر و منو از پشت بغل کرد شقی کیرشو قسنگ از روی جینش حس کردم . و گفتم بهرام نکن خیانت خوب نیست دوست داری زنت هم بره بده تو شوهر خواهرمی نمیتونیم با هم باشیم دستهای بهرام رو روی سینهام حس کردم و بهرام هم که چسبیده بود به من نمیتونستم شرتمو کامل پام کنم . من همینطور حرف میزدم و بهرام هم داشت گردن منو میخورد و بدنمو میمالید که دستشو برد سمت کسم و با چوچوله ام بازی کرد …. صحبتای من تبدیل شد به ناله دیگه هیچی نفهمیدم تا بهرام رو روی تخت لخت دیدم که داره کسمو میخوره و انگشت میکنه . راستش بعد از 4 سال که با رامین بودم واسم خیلی تازگی داشت بهرام کیرشو که کرد تو کسم حس کردم تا داخل رحمم جلو رفت و چون کسم ارتجاعی هست درد زیادی کشیدم بعد از کلی تلمبه زدن و ارضا شدن دوسه باره من بهرام ازم پرسید آبمو بریزم تو ؟ گفتم آره جلوگیری میکنم و حس کردم تمام فضای کسم از آب داغ بهرام پر شد . بهرام گفت : دقیقاً 4 روز بود که مرجان پریود شده بود و من خیلی تو کف بودم و با دیدن ویدا تو اون رودمشاب صورتی از خودم بیخود شدم . ویدا گفت تجربه این سکس واسش جالب بود ولی به بهرام گفتم که این اولین و آخرین باره اما حداقل هر هفته یه بار بهرام صبح میومد خونه ما و گیر میداد که منو بکنه بار بعد خیلی ممانعت کردم که این کار درست نیست اما بعد از سکس دیگه واسم مهم نبود تا اینکه خودم هم دوست داشتم بهرام زودتر بیاد و منو بکنه ….. رامین : به به . ولی ما باید از همون اول تدارک یه سکس گروهی رو میدیدیم (مرجان داشت واسه بهرام با نگاهش خط و نشون میکشد) دیگه مشروب تأثیر خودشو گذاشته بود و همه از تعریف خاطره سکس ویدا حشری شده بودن چشمای من به سینهای خیس مرجان بود چقدر خوشکل بودن مث دوتا لیمو کوچوله و رو به بالا چشمای آبی مرجان منو به طرف خودش کشوند و خودمو در حال لب گرفت از مرجان دیدم ویدا هم رفته بود تو بغل بهرام و بهرام داشت باهاش حال میکرد …. مرجان رو بلند کردم و گذاشتم لبه جکوزی و افتادم به بخت کس ترو تازش زبونمو تو دهنه کسش میچرخوندم برگشتم ببینم اونا دارن چی کار میکنن که دیدم محو تماشای لذت مرجان شدن اینقدر کس مرجانو خوردم که آب کسش رو تو دهنم حس کردم چقدر خوشمزه بود این زن هیچ چیز کم نداشت خیلی خوش سکس و ناز بود مرجانو آرودم روی کیرم نشوندم مرجان خودش مث حرفه ایی ها بالا و پائین میرفت من لذت عجیبی رو از حرکت مرجان رو کیرم حس میکردم و محو تماشای تلنبه زدن بهرام تو کس ویدا بودم که اونو خم کرده بود لبه جکوزی و داشت از عقب تو کسش تلمبه میزد ….تا عصر توی پارک سرگردون بودم حدود ساعت 6 بود زنگ زدم به ویدا و قرار گذاشتم که بریم خونه پدرش فکرای شومی داشتم . بعد از ظهر که رفتم خونه طبق معمول همیشه منتظرم بود ماچم کرد کتم از تنم در آوورد و گفت خسته نباشی چائی واسم ریخت و رفت که لباس بپوشه ساعت 8 خونه پدش بودیم که من بصورت نمایشی گوشیمو برداشتم گفتم الو .. مشکلش اینه .. درست نشد ؟ خودمو الان میرسونم . از خانواده ویدا عذر خواهی کردم و گفتم که کار مهمی دارم سرع رفتم پیش دوستم دوتا دوربین کوچیک یه دیوی آر و مقداری کابل خریدم رفتم خونه سه ساعت طول کشید که تونستم دوربینا رو نصب کنم و دیوی آر رو یه جائی بالای سقف کاذب پنهان کنم بعد رفتم سر وقت آبگرم کن گازی و انگولکش کردم که روشن نشه ویدا زنگ زد که کجائی گفتم دارم میام تو راه همش به چیزایی که دیده بودم فکر میکرد و اینکه آیا نقشه ائی که کشیدم درسته یا نه ساعت 1 بود که اومدیم خونه پسرمو خوابوندم تو تختش و رفتم سراغ ویدا که بکنمش شروع کردم به لیسیدنش از قبل واسم جذاب تر بود کیرمو کذاشتم تو کس تنگش راستی ویدا بخاطر ارتجاعی بودن هنوز تنگ تنگ بود و زایمانش هم طبیعی بود اونشب بهش گیر دادم که کون بده و لی کسکش نداد که نداد بعد از کارم پاشدم که برم حموم گفتم ویدا این آبگرمکن چرا روشن نمیشه اه صبح زنگ میزنم بهرام اگه وقت داشته باشه ببره پش دستش یه سرویسش کنه اونم گفت باشه صبح رفتم سر کار ساعت 8 زنگ زدم خونه بهرام مرجان خواهر زنم گوشیو برداشت از اینکه فکر میکردم تا چند روز دیگه مرجان رو که تازه با بهرام ازدواج کرده بود رو میکنم حشری شده بودم سراغ بهرامو گرفتم گوشی رو داد بهش جریان رو گفتم از خدا خواسته قبول کرد و گفتم بیکارم الان میرم درستش میکنم بعد میرم شرکت کار آنچنانی ندارم . . . . . بعد از ظهر شنبه بود ساعت 6 رسیدم خونه ویدا کلاس ایرو بیک میرفت پسرم رو هم گذاشته بود مهد کودک با عجله دیوی آر رو آوردم پائین وصل کردم به مانیتور کامپیوتر نیگا کردم چه صحنه سکسی با دوتا دوربین اه ه این که خودمم برو جلوتر آها بهرام ویدا رو بقل کرد بود انداختش رو تخت و … سریع یه خروجی از فیلمه گرفتم و ریختم رو فلش مموری دیوی آر رو سر جاش گذاشتم و فلش رو روی سی دی رایت کردم ویدا اومد خونه خستگی رو بهونه کردم بعد از شام سریع خوابیدم . فکر کردن مرجان دیوونم کرده بود . صبح ساعت 8 مرخصی ساعتی گرفتم رفتم سمت خونه مرجان نزدیک خونشون که رسیدم زنگ زدم : الو سلام مرجان خوبی .. مرسی رامین توئی .. آره میگم بهرام خونه است یا رفته .. رفته سر کار به موبایلش زنگ بزن .. نمیخواد بیا درو باز کن یه کار مهم دارم .. مگه تو دم دری ؟ … آره بیا دیگه … صب کن الان میام درو باز کرد . کس کش با آرایش میخوابی سلام کرد رفتم جلوی من راه افتاد زاغ سیا ه کونشو حسابی چوب زدم رفتیم تو خونه مرجان : مگه سر کار نیستی / رامین : چرا ولی واسه یه کار مهمی اومدم ببینمت / مرجان : چه کار مهمی اول صبح / رامین : الان بهت میگم باید ببینی / رفتم سمت تلوزیون دستگاه دی وی دی رو روشن کردم . سی دی که رایت کرده بودم رو گذاشتم توش و اجرا کردم / مرجان : این چیه دیگه / رامین : صبر کن الان میبینی شوهر کسکشت رو / مرجان : وا آقا رامین این چه حرفیه یعنی چی ؟ … رامین ویدا رو تو بغل آورد تو اتاق خواب و انداختش رو تخت و فیلم شروع شد ویدا رو که داشت لخت میکرد تازه دوزاری مرجان افتاد که چه خبره رفتم نشستم کنار مرجان اشک تو چشاش حلقه زده بود قبل از اینکه بشینم رفتم سمت تلفن و تلفنو قطع کردم سریع یه اس ام اس دادم به بهرام ( بیا خونه خودتون سریع کارت دارم من اونجام) گوشیو خاموش کردم مرجان تو فیلم غرق شده بود و داشت گریه میکرد دستمو انداختم دورش و کشیدمش تو بغلم سرشو گذاشت رو سینم و گریه میکرد داشت میلرزید طفلکی پیرهنم از اشک مرجان خیس شده بود سرشو آوردم بالا گفتم گریه نکن باید طلافی کنیم . مرجان با گریه : این چه حرفی کار اون حیوون ها رو تکرار کنیم نه هرگز / لبامو گذاشتم رو لباش ممانعت کرد گفتم این سی دی رو بدم پلیس هم شوهرت میره زندان هم ویدا و آبرومون میره پس حرف نزن شروع کردم لب گرفتم با بی میلی خودشو به من سپرده بود و داشت گریه میکرد . سریع پیرهنشو در آوردم یه سوتین قرمز خوشکل تنش بود دستامو بردم پشتش سوتینش رو باز کردم وای چه سینه هائی مث بچه های شری خوره داشتم میخوردمشون رفتم رو نافش شلوارشو آروم کشیدم پائین شرت قرمزشو دیدم اونم گرفتم و از پاش در آوردم کس نبود شاه کس بود صاف صاف فقط یه خط نازک مو بالای کسش بود شروع کردم به خوردن کلیتوریسش انگشتمون آروم میکردم تو کسش با دید ن او ن فیلم سکس و کارای من گریه هاش قطع شده بود و داشت یواش یواش به یه سکس باحال راضی میشد . کیرمو گذاشتم دم کسش کردم تو و شروع کردم تلمبه زدن صدای آه و اوهش خونه رو پر کرده بود یه نیگا به فیلم کردم دیدم بهرام تو فیلم داه ویدا رو از کون میکنه مرجان رو برگردوندم و کیرمو گذاشتم دم کونش یه تف زدم راهت رفت تو مث اینکه بهرام خیلی از کون میکردش دیگه داشت آبم میومد که در آوردم کیرمو در خونه باز شد بهرام که سراسیمه وارد شد آبم هم همزمان پاشید رو کمر مرجان بهرام دم در خشکش زد هنگ هنگ بود اومد حرف بزنه صدای خودشو از تلوزیون شندی آه داره میاد ویدا جنده خانم آه نمیدونست چی بگه مرجان : کثافت هرزه آشغال عوضیمنبع آرشیو

شیرین ترین سکس با دخترعموم سلام دوستای گلم. من امیر 20ساله ازتهران 180قد وزن80هیکلم رو فرمه.یه دخترعمو دارم به اسم یلدا که 23 سالشه ومجرده.خونه ما سمته شریعتیه و خونه اونا سمته نواب.استیل یلدا واقعا کردنیه قد 183 وزن 70 بدن تو پر و عظلات کشیده سینه 70 صورت خوشگل و کون برجسته پوست سفید سفید بدن مثل پنبه. یه روز بابام زود اومد خونه گفت عمو زنگ زده برای شام دعوتمون کرده بریم؟؟؟منو مادرمم مشورت کردیم که فردا کاری نداریمو بریم.شب حدود 8 بود راه افتادیمو حدود 9 رسیدیمو رفتیم تو.(منو یلدا از بچگی چون بزرگ شدیم خیلی با هم راحتیم نسبت به بقیه دخترعموهام)عموم اومد رو بوسی کرد بعدش زن عموم اومد بعد دیدم یلدا با حال خواصی گفت خوش اومدی امیر جون.یکم با تعجب نگاش کردم خودش فهمید منظورم چیه.گفت:سرت گیج نره بابا شوخی میکنم بفرما تو.خونه عموم اینا طوریه که حال و پذیرایی و اتاق خواب کنار همن و آشپزخونه طبقه بالا.منم همیشه عادت داشتم میرفتم بالا تو آشپزخونه چون دخترعموهای دیگم همش اونجا بودن.من نشسته بودم رو راه پله که دیدم دختر عموم اومد پیشمو گفت : به به چه خوشتیپ کردی.گفتم:یلدا حال و حوصله ندارم چیزی نگو گفت:چته؟؟؟ گفتم : البته به دروغا زیدم ولم کرده اعصابم کیریه(برای اولین بار بود اینجوری گفتم) یه دونه اروم زد تو دهنمو گفت : زشته بی ادب حداقل ملاحضه منو بکن اینجام گفتم:ببخشید حالم خوش نیست دست خودمم نیست. گفت : اشکال نداره بریم شام بخوریم؟؟ گفتم:بریم باهم و اون یکی دخترعموم رفتیم پایین البته با کمک من غذاهارو بردیم پایین. غذارو که خوردیم کمکشون کردم بردم بالا ظرفارو بعد دوباره نشستم رو راه پله که دیدم دلارام دخترعمو کوچیکم گفت : چته عاشق همش اینجایی تو بعد یلدا اومد گفت : تو فضولی گمشو برو بینم بعد من خندیدمو دیدم اومد کنارم نشست گفتم:همه رفتن پایین تو هم برو گفت:برم پیش اونا چی بشنوم اخه.خب تعریف کن چیشده. منم 3.4دقیقه کس شعر بهش گفتمو گفت:بیخی بابا درست میشه ولش کن بی لیاقتو بعد بی اختیار دستمو گذاشتم رو پهلوش که گفت:زیدت ولت کرده میخوای تلافیشو سر من دراری؟؟؟؟ گفتم:برو بابا..من رفتم پایین پاشدم که برم دستمو گرفت گفت:خب نازک نارنجی عمو بیا بشین. گفتم:نه بشینم کاردستت میدم خنیدیدو گفت:بسه بیشعور بیا بشین میگم منم نشستمو دستمو دوباره گذاشتم رو پهلوش.دیگه هیچی نگفت فقط نگام کرد.یه تاپ نازک و سفت و یه دامن تا زانو تنش بود با ساپورت.منم تاپشو دادم بالا سینشو گرفتم فقط مالیدم یهو صداش درومد … آه آآآه بسه امیر وااای بسه کثافت آآآخخخ آآآآآآآآآاای البته اروم اینارو میگفتا.که یهو خوابوندمش رو پاهامو سوتین صورتیشو دادم بالا شروع به خوردن کردم که سرم رو سفت رو سینه هاش فشار داد و در گوشم گفت : پدرتو در میارم به کسی بگیا. گفتم:نترس بین خودمون میمونه. گفت:خداکنه منم تند تند براش میک زدمو صدای اون تو گوشم بود و موهامو چنگ میزد آآآه جووون باز بخور ااااه برو اون یکی رو بخور ااایی دهنتو سرویس پسر اروم اااه که یهو صدای باز شدن در اومد ظرف 5 ثانیه بلند شد و تاپشو داد پایین دیدم اتناست که میگه : بابا میگه بیاید میوه بخورید تا از دستتون نرفته ماهم رفتیم پایین و شب رو اونجا خوابیدیم تا فردا ظهرش که عموم با بابام رفتن سرکار عموم اینا زن عموم با مادرمم رفتن بازارچه میوه نواب ببینن چه خبره اتنا هم برای شنبه درس داشت نشسته بود مثل سگ درس میخوند من رفتم بالا تو اشپزخونه اتنا هم تو اتاقش بود متوجه نبود.داشتم با گوشیم اس بازی میکردم با زیدم که یهو دیدم یلدا با شلوار تاب تا زانو و تاب مشکی خطی اومد نشست پیشم گفت چه غلطی میکنی کثافت گفتم :هیچی باو اس بازی که گفت دستتو از رو زانو هات بردار گفتم:چرا؟ گفت:تو بردار منم برداشتم که یهو لم داد رو پامو گفت :شروع کن گفتم:چی ؟ گفت : پسر پیغمبر نشو دیشب تا صبح از زور شهوت به خودم پیچیدم یالا بینم. منم تاپو دادم بالا و سوتین مشکی شو دادم کنارو شروع به خوردن کردم که هی صداش درومد ااااااخ ااااای امیرم اروم عزیزم که یواش کردم زد تو سرم گفت:تو به حرفام توجه نکن فقط بخور.مثل وحشیا منم شروع کردم اااووووووم هوم اوم هووم اوووم هااااااام جوون چه سینه ای یلدا:ااااااااخ جوونم بیشتر بخور ااای میتونی همشو بکنی تو دهنت من:گفتم اخه عوضی چطوری این همه سینه رو بکنم تو دهنم یلدا:باش بابا قیافشو چه جذبه میگیره بخوووور من:اوم هام هام هوم اوم جانم جفتشو چسبوندم به همو سر سینشو گاز میگرفتمو اونم هی موهامو میکشید یلدا:ای دیوث مال چند نفرو خوردی تا حالا من:فقط تو اولیشی یلدا:پانشم بکنمتا راستشو بگوخخخخخ من:آمار ندارم یلدا:حالا شد خوشم میاد راستشو میگی من:اوم اووووووووم اووم هاااااام اااااااااوممممممم چسبوندم به هم لاشو لیس میزدم جاااااااااااانم اااااااااااااه اوووووووم اوووووووووم هوووووووم جونم دستمو بردمتو شرتش و شروع به مالیدن کردم که اونم دستشو مالوند به کیرم یلدا:این چیه لا مصب چند سانته؟؟؟؟؟ من:حدود 23.24سانت یلدا:پس دهنم سرویسه اره؟ من:اره پاشد یه نگاه انداخت دید اتنا در اتاقش هنوز بستس.بعد شلوارشو دراورد اومد جلوم راست وایساد منم تا جایی که تونستم براش لیسیدم اوم هووووم سفت گرفته بودمش نمیزاشتم تکون بخوره اووم هووم زبونمو لای کسش تندتند بالا پایین کردم تند تند میک میزدم لبه های کسشو گرفتم تو دهنمو میکشیدم.که یهو زانو زد افتاد گفت بسه بکن فثط بکن منم بردمش تو اشپزخونه لباشو گرفتم تو دهنم اونم امونم نداد اوم هوووووم اوووووم جووونم اووم هووووووووو هاااااااام اااااخ جون چه لبایی داشت تند تند میخوردمو سفت کیرمو تو دستش میگرفت اونم تند تند زبونمو میکشید تو دهنش منم سینشو تو دستام فشار میدادم صدامون داشت بلند میشد که خودشو انداخت کف آشپزخونه گفت بدو جون سمی دارم میمیرم منم تندتند شلوارشو کشیدم پایین و نشستم رو باسنش واااااااااااااااااای چه باسنی داشت لا مصب تا حالا مثل اون ندیده بودم.سفید و قلمبه گفت پس چرا نمیکنی؟؟؟؟ گفتم:اخه خیس نیست گفت خدا لعنتت کنه بده ببینم بلند شد دراز کشید گفت بیا بکن دهنم اومدم نزدیک دهنش که یهو کل کیرم رو تاته کرد تو دهنشو هی ساک زد منم چشمامو بسته بودمو هی سرشو فشار میدم اونم با دست با تخمام بازی میکرد و از دهنش اب دهنش میزد بیرون بعد دراوردمو گفت وای چه کلفته بازم بکن که خودش همه رو کرد تو دهنشو تند تند ساک زد دورشو لیس میزد و هی میخورد منم سینشو گرفتم محکم فشار دادم که جیغش درومد گفتم الانه که اتنا بیاد بالا دیدم خبری نیست برش گردوندمو گذاشتم رو سوراخش اما معلوم بود تاحالا نداده خیلی سفت و تنگ بود یکم فشار دادم دیدم نمیره نامردی نکردمو کونشو باز کردم با زور نو کشو فشار دادم که جلو دهنشو گرفتو اروم جیغ میزد.منم رحم نکردمو تا نصفه فشار دادمو از بس تند تند عقب جلو کردم که دردش براش عادی شد دیدم چند قطره خون اومد بعد گفت دیگه بکن فقط تندتند منم سفت نگهش داشتمو تندتند کردمش خوابیدم روش پاهاشو چسبوند به همو تندتند کردم توش هی میگفت:اااااااااه بکن بکن امیرم بکن عزیزم اااه جرم بده بکن نفسم ااااه عشق منی بکککککن بعد بلند شدم از روشو سر پا وایساد و خم شد دستشو گذاشت رو سینک ظرف شویی پاهاشو باز کرد منم دوباره کردم توش که چسبیدم بهش و بیشتر حال کرد اونم سفت منو گرفت منم سفت سینشو گرفتمو لب تو لب شدیمو هی کردم توش که ابم اومد و ریختم تو کونش یه اه نازی کشید گفت سوختم کثافت منم خندیدمو بوسش کردم اونم یه لب دیگه گرفتو شلوارشو تنش کرد و باهم رفتیم پایین درو اتاق رو باز کردیم دیدیم اتنا همونجوری رو کتاب خوابش برده اروم به یلدا گفتم:اتنا هم بد چیزی نیست درو بست و چسبوندم به دیوارو گفت:فقط حق داری منو بکنی فهمیدی یا کیرتو ببرم گفتم فهمیدم عزیزم بعد دوباره لب گرفتیمو رفت حموم منم رفتم تو حال پای ماهواره. فداتون

سكس با زن داييزن دایی زهرهسلام. من اسمم حمیده. یک زن دایی دارم که 48 سالشه و خودمم 19سالمه. من از کوچیکی بعد از فوت پدرم خیلی خونه داییم می رفتم چون اونا بچه ای نداشتند. به علاوه اونا منو خیلی دوست داشتند. من 9 سالم بود که پدرم فوت کرد و تقریبا به غیر از روزهایی که مدرسه داشتم بقیه روزها خونه داییم بودم. من با زن داییم خیلی جور بودم و اون منو خیلی دوست داشت. منو می برد حمام، شب ها پیشم می خوابید و…..تا 16 سالگی که رابطه ها کم رنگ تر شده بود چون اون منو مردی می دونست. تا این که یک سال بعد یعنی زمانی که من 17 سالم بود داییم فوت کرد و غم بزرگی به دل زن داییم نشست. قابل ذکره بدونین زن دایی من واقعا زیباست و با اینکه 48سالشه مثل یک زن 30 ساله می مونه و اندام فوق العاده ای داره. بله می گفتم. مراسم روز به روز می گذشت و غم ها کهنه تر می شد. تا این که شب چهلم شد و زن داییمو از عزا درآوردن. مجلس که تمام شد مامانم منو صدا زد و گفت:- زن داییت گفته که حمید امشب اینجا باشه.منم که اصلا تو اون حال و هواها نبودم قبول کردم. وقتی مهمونا رفتن زن داییم شروع کرد باهام حرف زدن که تو مثل پسرمی و من تو رو مثل پسرم دوست دارم و….. ساعت 11 بود که می خواستیم بریم بخوابیم. تختشون دو نفره بود. زن داییم گفت:- چیزی لازم نداری می خوام برقو خاموش کنم؟- نه.- امشبو باید دو تایی رو این تخت بخوابیم تا فردا فکری واسه جای تو کنم. البته به شرطی که مثل بچگی هات شیطونی نکنی.اینو که گفت انگار یک آتشی تو من روشن شد. آخه من تو بچگی هام خیلی عاشق سینه های زن داییم بودم و همیشه اونم اجازه می داد آزادانه با سینه هاش بازی کنم. وقتی اومد رو تخت خوابید یک فاصله ی چند سانتی اما زیادو حفظ کرد. منم رفته بودم تو فکر که چی میشه زن داییمو بکنم.تو همین فکرا بودم که خوابم برد… یه دفعه از خواب با یه صدا بیدار شدم. دیدم زهره (زن داییم) داره خواب می بینه و گریه می کنه. سریع پریدم یه لیوان آب آوردم و از خواب بیدارش کردم. زیر سرشو گرفتم و بلندش کردم و آبو دادم به دستش و اونم خورد. آبو که خورد و آروم شد برگشت و یه نگاه به من کرد و گفت: راحت باش.آخه من کاملا بغلش کرده بودم و چسبیده بودم بهش. اون لبخندو که تو صورتش دیدم ناخودآگاه گفتم:- زهره جون دوست دارمو یه بوس عاشقانه از روی گونش کردم.گفتم: محتاجتم، بیا و یه حالی به من بده.گفت: هنوزم مثل بچگیات پررویی.بعدم خندید و با خندش رضایتشو اعلام کرد. منم شروع کردم به درآوردن لباساش. به کرستش که رسیدم گفت: این باشه واسه آخر.رسیدم به دامن مشکی زیباش، درآوردمش…وای یه شورت سفید توری که اون کس چاقش کاملا دیده می شد. دستمو گرفت و گفت:- حمید آروم بکنی.البته بعدا فهمیدم که سر بچه دار نشدنش با داییم دعواشون شده و حدودا سه سالی داییم بهش دست نزده بوده. منم گفتم: باشه عزیزم.شورتشو درآوردم و اون کس سفیدی که دیدنش آرزوی خیلی ها بود رو دیدم… سریع لباسامو درآوردم و روش خوابیدم و کرستشو درآوردم… وای چه سینه هایی!!!!! 75 یا 80 ولی خیلی زیبا بود.لبهای زیبایی از هم می گرفتیم و اون کاملا ساکت بود. اومدم پایین رو سینه هاش. اینقدر غرق در سینه هاش شده بودم که نفهمیدم چقدر شد و چقدر طول کشید. اومدم نافشو کاملا لیس زدم و نوبت رسید به کس چاق زهره جون. کاملا چوچولشو لیس زدم و کسشو خوردم و آه و اوهای زهره رو می شنیدم که دیگه سکوتشو شکست. پا شد و رو تخت نشست و کیرمو گرفت و کرد تو دهنش… خیلی حرفه ای بود… کاملا که شق شد از کمد کنار تخت یه اسپری درآورد و کاملا کیرمو اسپری زد… کیرم سرد شده بود و اون حالت التهاب از کیرم رفته بود. دوست داشتم تا صبح بکنمش و این قدرت رو هم داشتم. کیرمو گذاشتم دم کسش و فشار دادم رفت تو و آهی از دل زهره برخواست. راستش اولین تجربم بود و گرمای کس زهره رو حس می کردم. تنگ بود و کمی مشکل تلمبه می خورد. ولی کم کم باز شد و به سرعت عقب و جلو می رفت. زهره جیغ می زد و لابه لای این جیغ ها کلماتی رو هم می گفت:جون… جون… بکن… تندتر… ووی جر خوردم………….و…..خیلی گرم بود و من احساس خوبی داشتم ولی اصلا از آب کمر خبری نبود و در کمرم چیزی حس نمی کردم. واقعا کس چاقی بود و واقعا سفید و زیبا و از کردنش خسته نمی شدم. پاهاش لبه شونم بود و به سرعت داخل کسش تلمبه می زدم و آه و اوه می شنیدم که حشرمو بالاتر می برد و بیشتر می کرد.ناگهان فکرم سمت کون زیبای زهره رفت. انگار آب بود که تکون می خورد و وقتی دستم بهش می خورد فکر می کردم دارم به یک کیسه ی آب دست می زنم. شل و سفید و تپل. فکر کنم 20 دقیقه ای بود که داشتم کیرم رو تو کس زن داییم می کردم.کیرمو درآوردم. ازم پرسید: چرا درآوردی؟ گفتم راستش کونت…گفت: درد زیادی داره بعدشم داییت تو این چند سال بهش دست نزده.می دونستم با اصرار راضی میشه. واسه همین چند تا بوسش کردم و راضیش کردم. اونم کاملا رو تخت دراز کشید و کونشو داد بالا. لای کونشو باز کردم و اون سوراخ زیبا رو دیدم. انگار قلبم اومده بود تو کیرم و کیرم شدیدا ضربان می زد. از آب کسش استفاده کردم و سوراخ کونشو خوب آبکی کردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخش. همش می گفت: مواظب باش آروم بکنی ها. گفتم باشه.اول خواستم آروم بکنم که درد کمتر بکشه ولی دیدم نه بابا اینجوری نمیشه. واسه همین با یه فشار جانانه کیرمو کردم تو کونش و از اون لحظه بود که جیغ های جانانه ی زهره بلند شد- وای جر خوردم… دارم از وسط نصف میشم… جون هر کی دوست داری در بیار و…..منم که تازه گرم این محیط فوق العاده شدم محکم تر و دیوانه تر کیرمو عقب و جلو می کردم. وای چقد نرم و گرم بود. نمیشه با هیچ جمله ای توصیفش کرد. خیلی طول کشید… ولی خبری از آب کمر نبود ولی زهره که فکر کنم یه دو باری ارضا شده بود کاملا رو تخت ولو شده بود و من همینجوری تو اون کون زیباش کیرمو عقب و جلو می کردم و البته واسه زهره هم طبیعی تر شده بود و کمتر جیغ و آه و اوه می کرد. من که پس از یک ساعت سکس مداوم با زن دایی زهره احساس کردم دارم کم کم ارضا میشم. کیرمو درآوردم و زهره رو برگردوندم و رفتم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و به سرعت عقب و جلو می کردم تا دیگه کمرم طاقت نیاورد و آبو پاشید روی گردن و صورت زهره جون. هر دوتامون از این سکس طولانی و لذت بخش خسته بودیم و همونجا در آغوش هم خوابمون برد. وقتی بیدار شدم صبح شده بود. دیدم زهره نیست. لباسامو پوشیدم و رفتم طبقه پایین. دیدم واسم یه صبحونه ی توپ درست کرده. رفتم بغلش کردم و یه لب ازش گرفتم و بابت دیشب ازش تشکر کردم.اونم سریع منو بوسید و گفت لذت بخش ترین سکس عمرم بود. و با هم صبحانه خوردیم………الان بعد از گذشت 2 سال سکس های ما ادامه داره و هنوز هم عاشق هم هستیم.واسه ی زهره خواستگارهای زیادی میاد و میره. حتی بعضی از مردهای فامیل خودمون هم هستند ولی اون همه رو رد می کنه و میگه: من نیازی به شوهر ندارم چون شوهرم واسه من زنده س و با من زندگی می کنه!

مهسا دخترخاله.باسلام خدمت دوستان اين اولين رابطه سكس توزندگي منه وبراي شما ارسال ميكنم خواهشا نظرهم يادتون نره..اين داستان نيست بلكه حقيقته ودارم بخدا راستشو مينويسم حالا ميخواي باور كنيد يا نه..اول خودم مو معرفي كنم من رضاهستم 18سالمه باقد175وخوش چهره باكيري21سانت وعاشق سكسم…داستان واقعي من ازاينجا شروع ميشه يه روز رفتم خونه مامان بزرگم واسه كمك بهشون تا پردها روباز كنم اخه اون روز روزه خونه تكوني بود چون 2روز بعدش عيدنوروزبوداتفاقا اون روز دخترخالم مهسا اونجابود كه16سالشه ولي عجب گوشتيه دختري با قد متوسط وهيكل سكسي كه بهش نميخوره 16سالش باشه من هميشه تو كف اين دختربودم خلاصه بگذريم داشتم ميگفتم من رفتم اونجا ديدم اونجا فقط مامان بزرگم بودو مهسا خيلي خوشحال بودم كه مامان مهسا نيست اخه اگربود ومن نزديك مهسا ميشدم يااون بامن حرف ميزد مامانش بهش گيرميداد مامان بزرگم توي اشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بود مهسا جون هم مشغول درس خوندن توپزيرايي بودمنم رفتم پرده هاي پزيرايي رو باز كنم رفتم پيش مهسا نشستم وگرم صحبت بودم وچندتا مسئله هم براش حل كردم بعدرفتم بيرون تاببينم اوضاع چه خبره ديدم مامان بزرگم خوابيده خواب رفته منم ازاين موقعيت استفاده كردمو نشستم كنارمهساجون به بهونه درس يادش بدم اين هم بگم من با يكي از دوستاي مهسا دوست هستم خلاصه درحال درس ياد دادن بودم گفت رضا ميشه بگي چطوري بادوستم دوست شدي منم مكث كردمو گفتم به توچه دوباره پرسيد رضا بگو ديگه منم يه دستي زدم گفتم شرط داره اينم گفت چه شرطي گفتم خودت بهترميدوني اينم گفت نه نميدونم بگوچه شرطي منم گفتم چيزي كه پسرا ازدختراميخوان يهوجاخورد و ساكت شد بعدچنددقيقه گفت نه ميترسم كسي بيادبرام بدبشه منم گفتم باشه فقط در حد ديدن و دست زدن اينم قبول كردو رفتيم توانباري.اول رو شلوار باهم ور رفتيم بعد كمي لب گرفتيمو بعد خودش شلوارشو داد پايين عجب كس سفيدو بي مويي داشت قلبم داشت تندتندميزد اخه اولين بارم بود كس از نزديك ميديدم بازبون باچوچولشوليس ميزدم احساس كردم داره خوشش ميادهي چنددقيقه يه بار اهي ميكشيدبعدترسيدم يهويه نفربيادسريع جمع كرديمو رفتيم سراغ كارامون بهش گفتم كه شب به يه بهونه اي بخواب كه منم مياموباهم سكس كنيم اينم گفت باشه فقط دعا كن مامانم گيرنده كه شب ببردم خونه بعد يه لب گرفتم ازشو رفتمتاشب دل تودلم نبودخداخدا ميكردم كه هرچه زودتر شب بشه خلاصه شب شودو منم دم مغازه بودم كه ديدم دخترخالم بهم پيام داد مامانم رفته خونه منم شب ميخوابم اونجافقط چنددقيقه ديگه بيا تامامان بزرگ قشنگ بخوابه منم دل تودلم نبود اخ كه اين نيم ساعت برم 10ساعت بودخلاصه سرتونو درد نيارم رفتم تو خونه مامان بزرگم ديدم همه خوابن صداي دخترخالم زدم اونم امدتو پزيرايي خوابيدو منم روش خوابيدمو اول كمي لب بازي كرديمو بعدسينه هاشو خوردم بعدهم رفتم روكسش اينقدر ليسيدم تا صداش درامد بهش گفتم اروم باش تاكسي نفهمه دوباره شروع كردم به ليسيدن كسش تا جيغي كشيدو فهميدم ارضا شد حالا نوبت من بود كيرمو گرفت باهاش ور رفت ولي ساك نميزد خوابوندمش روي مبل وكمي كيرمو تف مالي كردمو گذاشتم دم سولاخه كونش خيلي تنگ بود لامسب نميرفت تو كمي بيشترفشاردادم تا راه بازشدو سركيرمبارك رفت تو بازدن چندبار تلمبه كيرمو تا ته جادادم توش يه ده دقيقه اي شد احساس كردم داره ابم مياد منم با تمام فشار ابمو ريختم توكونش بعدچندتا لب ازش گرفتم ورفت خوابيد منم روي تخت خوابم برد.پايان

من و دختر عمه ماندانا .داستانی رو که می خوام براتون تعریف کنم بر میگره به 4 سال پیش از عروسیه پسر عموم، من او موقع 24 سالم بود. حدود 5 سال بود زیبای اندام کار میکردم و هیکلمم خیلی قشنگ شوده بود که پسرعموم از من خواست که بشم ساقدوشش موقعی که رفتیم در خونه داماد(پسرعموم) همونجا که ایستاده بودم وقتی به خودم اومدم دیدم چشمای دختر عمم تو هیکل منه یه نگاهی بهش انداختم دوباره سرمو انداختم پایین-خلاصه از عروسی یه چند هفته ای گذشت اینم بگم که دختر عمه بزرگم زن داداشم میشه و تو طبقه پایینه ما میشینه یه روز صبح که داشتم می رفتم سره کار دیدم که ماندانا اونجاست نمیدونم برای چی اومده بود اونجا (درضمن ماندانا تو یک باشگاه بدنسازی خانوما منشی بود و انصافا هیکل سکسی توپی داشت مخصوصا باسن و سینه های خوش فرمی داشت -اینم بگه ماندانا 4 سال از من بزرگتر بود و مجرد) خلاصه سلام و احوالپرسی دیدم داره میره گفتم کجا داری میری گفت آره اومده بودم یه سری مدارک رو ببرم و.. من یه موتور پالس داشتم خیلی بهش میرسم همینکه اومدم بیرون دیم یه نگاهی به موتورم انداخت و گفت عجب رخشیه گفتم قابله شما رو نداره یه بای گفت و رفت یهو به سرم زد گفتم بهش بگم تا یه جایی برسونمش دیدم خیته الان یکی ببینه میگن چه خبره – موتورو استارت زدم راه افتادم رسیدم سره کوچه دیدم هنوز منتظره ماشینه رفتم جلوش گفتم چرا نرفتی گفت منتظره اتوبوسه دلمو زدم به دریا گفتم میخوای تا جایی برسونمت گفت نه ممنون از این حرفا .. گفتم تعاروف میکنی یه لبخند ژکوند زدو گفت اخه مزاحم نشم گفتم نه بابا تا مسیرم میرسونمت خلاصه سوار شد وقتی نشست خودشه از من دور نگه داشت که یعنی به من نخوره منم که زرنگ با 2 تا تکاف و ترمز هی پشتم می خورد به اون سینه هاش اونم چیزی نمی گفت پرسیدم کجا میری گفت دارم میرم سره کار گفتم کجا ..دیدم مسیرمونم که یکیه رفتیم وسط راه کوسو شعر زیاد گفتیم یهو زد به سرم که ببرمش محله کارم گفتم عجله که نداری گفت چطور گفتم یه سر بریم سره کارم من اونجا یه مدارک بانکی رو بردارم بد میرسونمت سره کارت چون اون طرفا کار دارم. تو رودرباستی موند گفت باشه- وسط راه یهو ازم پورسید تا حالا چند نفروپشتت سوار کردی خندیدم گفتم این افتخار فقط شامل حال شما شده گفت واقعا گفتم دروغم چیه .. رسیدم محل کارم دیدم نمیشه که منتظر باشه گفتم بریم بالا اینجا تنها نباشی مثل اینکه از غیرتم خوشش اومد، اومد بالا وقتی درو باز کردم تعارف کردم بشینه گفتم چیزی می خوری گفت نه ممنون رفتم تو اتاقم که وسایل بانکیمو بر دارم دیدم داره صدای پاش میاد اومدم که از در بیام بیرون یهوخوردم بهش افتادم روش یه طوری که لبام جلوی لباش قرار گرفت وای چه حرارتی داشت میخواستم همونجا گازش بگیرم خودمو سری کشیدم کنار بلندش کردم ازش معزرت خواهی کردم اونم گفت عیبی نداره خدا 2 تا چشمه قشنگ بهت داده که جلو تو ببینی دیگه (با خنده) منم که قند تو دلم آب شد دلمو زدم به دریا گفتم راستی تو دوست پسر داری گفت چطور گفتم همینطوری گفت نه پرسیدم چرا گفت خوشم نمیاد-بعد از چند لحضه یهو پرسید تو دوست دخترات همیشه اینجا دعوت می کنی گفتم نه بابا دوست دختر کجا بود – گفت تو که راست میگی با خنده منم خندیدم گفتم باور کن دیدم رفت تو اتاقم نشست پوشته میزم منم نشست رو کاناپه جلوش گفت تو عروسیه محمد چه خوش تیپ شده بودی گفتم خواهشم میکنم قابله شما رو نداشت-بعد بلند شد اومد سمت من منم بلند شدم گفت بریم دیگه،گفتم چه عجله ایه گفت مگه نمی خوای بری بانک گفتم میرم یکدفعه گفت راستی تو اینجا اینترنت داری گفتم دارم ،می خوام عکسهای ایروبیک دانلود کنم نشستیم پشت کامپیوتر دقیقا کناره هم بعد سرچ کرد ایروبیک یهو هر چی عکسهای توپ خانوما ضاهر شد، گفتم ماشاا.. عجب هیکلایی دارندا گفت نه بابا دخترای ایرانی بهترند خوشکلترن گفتم اون که بله یه نگاهی بهش انداختم جوفتمون زدیم زیره خنده دیگه داشت هشرم میزد بالا پاهام نزدیک رونه پاهاش کردم وای چه گرمایی داشت پاهاش اونم دیگه خودشو عقب نمی کشید همینطور که داشت دنبال عکس می گشت یهو گفتم آخه چه فایده داره این همه خوش هیکل باشی ولی زیره مانتو قایمش کنی گفت آره ه ه ه گفتم بله دیگه گفت راست می گی راستی هیکلت خیلی قشنگ شده می خوای با مسئول باشگاه همون صحبت کنم بیای مسابقات تهران منم میخوام شرکت کنم گفتم مگه تو زیبایی کار میکنی گفت بسچی فکر کردی فقط آقایون…. گفتم راست می گی آخه گفتم که از زیر مانتو که نشون نمیده یه نگاهی به من کرد یه چند لحضه چشم تو چشم شدیم یهو گفت هیکل من خیلی قشنگتره منم داغ کردم نمی دونستم چی بگم یهو گفتم پاشو دو تا فیگور بگیر ببینم اونم کم نیاوورد باورم نمی شود بلند شده مانتوش در آورد پشت به من یه تاپ مشکی تنش بود برگشت دیدم وای چی هیکلی کمر باریک سینه ها توپول ایستاده بازو سرشونه پر وای داشتم دیونه میشدم ازجام بلند شدم گفتم تو مهشری یهو به خودش اومد داشت دنباله مانتوش میگشت گفتم وحید الان وقتشه رفتم از پشت بغلش کردم چسبوندمش به خودم چه حرارتی داشت بدنش دستم انداختم رو شکمش دیدم قش کرد روم برش گردوندم دیدم چشمهاش شهلای شهلاست بی برو برگرد رفتم سراغه لباش یکدفعه دیدم داره لبابمو می کنه منو بغل کرد شروع کردیم به بوسیدن همدیگه وای چه لذتی داشت رفتم سراغه گردنش همینطور اومدم پایین رسیدم به سر سینهاش وای چه هیکلی دو تا بوس از اون بالا کردم دیدم صداش در اومد انداختمش رو کاناپه تابشو در اوردم یه سوتین مشکیم تنش بود که از بینش دو تا هلو سفید زده بود بیرون رفتم سوراغشون از شدت شهوت سوتینشو با دستام کندم خیلی خوشش اومده بود با تمامه فشار منو بغل کرده بود یه دستم رو یه سنش بود یه دستم دوره کمرش داشتم سینه هاشو میمالیدم که صدای اخ اوخش در اومد با اون یکی دستم رفتم سوراغه کونش وای نرم داغ عجب چیزی بود اومدم پایین تر رو شکمش لامسب یه خورده چربی نداشت زبونم انداختم تو نافش داشت به خودش می چرخید دستمو از روی کونش کشیدم بیرون انداختم که دکمشو باز کنم دستشو انداخت گفت نه با پرویی دستشو زدم بغل شلوارشو در اوردم دیدم عجب رونایی سفید وای تراشیده رفتم تو رونه پاش با وله میبوسیدم میخوردم با اون یکی دستمم رو سینه اشو می مالیدم اومدم پایین تر رو ساقه پاش وای انگار نقاشی بود تراشیده سفید با اون یکی دستم رفتم سوراقه بهشتش تا دستمو مالیدم یه جبغه کوچیک زدو بلند شد گفت نه دیگه دارم میمیرم انگشتمون انداختم از زیر یه فشار دادم لای چاکه بهشتش یه آه بلند کشید خیلی با احتاط شورتشو کشیدم پایین وای چی میدیدم عجب کوسی دست نخوده صورتی توپل گوشتی رفتم روش لباسمو در اوردم لبامو بردم سمت بهشتش یه بو کردم وایییی چه بویی یه بوس ریز کردم دیدم لرزید فکر کردم ارزاء شده دیم نه مور مور شده زبونمو انداخت لای چوچولش آروم شروع کردم به مکیدن داشت صداش در میومد زبونم چرخوندم لایه کوسش دیدم داره آه آه آه می کنه با دستم لبیه کوسشو باز کردم دیدم هنوز باکرست گفت خاکبر سرت وحید که عجب هلو دوره ورت بود نمیدیدی- منو کشید سمت خودش رفتم روش شروع کرد به لب گرفتن کیرم داشت می ترکید دستشو برد سمت کیرم از روی شورت شروع کرد به مالیدنش وای داشتم ارزاء می شدم یدفعه دستشو کرد زیر شورتم کیرمو محکم گرفت گفت جون ماله خودمه گفتم آره عزیزم ماله خوده ته بعد گفت وحیدجون رفت سراغه کیرم شورتمو در آورد بعد یه بوس از سرش کرد بعد آروم آروم شروع کرد به خوردنش وای ی یی یی عجب لذتی داشت داشتم منفجر میشدم دیدم داره آبم میاد اونم متوجه شده آبم با تمام قدرت ریخت تو دهنش اونم نخوردش فقط باهاش بازی کرد داد بیرون با خنده گفت خیلی کثیفی من که انگار نه انگار ارزاء شدم کشیدم سمت خودم کیرمو انداختم لایه کوسش شروه کردم با بالا پایین رفتن دیدم خوشش اومد گفتم میزرای از پوشت گفت درد داره آخه گفتم مگه تجربشو داشتی خندید گفت نخیییر خیلی آروم برگردوندمش گفتم قنبل کون اونم کونشو آورد بالا یه توف زدم به دستم بعد با سوراخ کونش بازی کردم تنگه تنگ بود اولش متوجه شدم دردش میاد بعد از یخورده بازی کردن دیدم داره خوشش میاد آروم کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش یه خورده فشار دادم دیدم دادش در اومد گفت درش بیار گفتم صبر کن الان دردش کم میشه یواش یواش باهاش بازی کردم چون میدونستم بدنه قوی داره یخورده فشارمو زیاد کردم دوباره صداش در اومد یدفعه کیرمو تا ته کردم توش که یه جیغ بلند کشید خوابید گفت جر خوردم گفتم هنوز کیفش مونده عزیزم یه خورده آروم شد شروع کردم به تلمبه زدن خیلی آروم یواش یواش دیدم داره صداش در میاد دوبار بلندش کردم همونطوری قومبول تند ترش کردم دیدم داره آه آه می کنه می گه بکن ماله خوده دستمو انداختم جفت سینه هاشو گرفتم وای سفت سفت شده بود بزرگ دو مشتم میمالیدمش دیدم اون داره خودشو تو کیرم تکون می ده یه دفعه دیدم داغ داغ شد منم داشتم ارزاء می شدم که یکدفعه یه جیغی زدو یه لرزه به بدنش افتاد خوابید منم که داشتم ارزاء می شدم یه خورده سرعتم بردم بالا که برای ماندانا یه خورده سخت شد و بعدش با فاشر آبمو ریختم تو کونش عین مرده ها افتادم روش آروم کیرم در آوردم خوابیدم بغلش همدیگرو بغل کردیم و هی بوسه های ریز می کردیم همدیگرو تو همون حالت بهش گفتم تو واقعا خوش هیکل و سکسی هستی اونم گفت تو هم همینطور بعد تشکر کرد و گفت وحید من واقعا تو رو دوست دارم بهش گفتم ماندانا تو از من بزرگتری باشه ولی من دوست دارم با تو یه دوستی خوب داشته باشم و در کنار هم از همدیگه لذت ببریم اونم منو بوسید قبول کرد – این بود از اولین سکسی که با ماندانا جون داشتم که بعدها ما باهم راحتر شدیم و بارها باهمدیگه سکس داشتیم که اگه شد سکسهای دیگرمونم براتون میزارم امیدوارم خوشتون اومده باشه.

کون دادن به شوهرخاله.سلاماسم من سونیا است و در یکی از شهر استان خوزستان زندگی می کنم من در حال حاضر 22 سال دارم و شوهر خاله ای دارم که 33 سال داره داستان من بر می گرده به 5 سال پیش که من 17 سال داشتم و برای اولین طعم سکس از پسر عموی خودم کشیدم …تازه بود رگ کیر وسکس احساس کردم و داشتم به شوهر خاله خودم مجید علاقمند می شدم مجید تویی یه شرکت دولتی کار می کرد و برای خودش برو بیاری داشت و به کامپیوتر و اینترنت وارد بود و جوونی پر انرژی بود و صبح و عصر سرکار بود و کلی اطلاعت داشت خلاصه من کم کم به اون علاقه پیدا کردم اما اون شوهر خاله من بود ونمی شد کاری کردو خلاصه دوست داشتم با اون هم سکس داشته باشم ولی از اینکه چطور جلو برم می ترسیدم هر طور بود با یکی از دوستام به نام صفورا مشورت کردم و بعد از اون قرار شد بابام راضی کنم برای ما کامپیوتر بخره و خرید و مجید (اون برای ما تهیه کرد ) و قرار شد به من کامپیوتر یاد بده خلاصه از اون زمان من جلوی مجید راحت رفت وآمد می کردم من با قدی 167 و وزنی 64 و سینه های بزرگ 85 و کمر باریک چشم و ابری مشکی و موی مشکی کونی دورشت جلوی مجید آمد شد می کردم اون لحظه زیاد مجید من نگاه نمی کرد . ما با گشاد کردن سوتینم که باعث می شد سینه هام بالا و پایین بشن توجه مجید به من جلب شد و پوشیدن شلوار تنگ و تی شرتهای تنگ خلاصه هر جنده بازی که می شد انجام دادم خلاصه دیگه حرف زدن مجید موداب راحتتر د الان موقع اون بود وارد عمل بشم و هر موقع و هر وقت منتظر فرصتی مناسب بودم تا اینکه خالم برای مسافر به تهران خونه ای داییم می ره ، مامانم به من میگه که مجید زنگ بزن و برای شام به گم بیاد خونه ما اون هم میاد شب شام می خوره و دسته کلیدی خونه ما می زاره چون فردا باید می رفت ماموریت فردا اون روز من کلید بلند می کنم و به خونه اون سر می زنم و پشت کامپیوتر مجید که میرم و روشن که می کنم توی داریو که رفتم یه قسمتی بود پر از فیلم سکسی و عکسی ، تمام تنم خیس می شه و کلی حشری می شدم و تازه فکری به ذهنم رسید رفتم یه سری کلید از روی کلید زدم و با خودم نگاه داشتم ظهر بود به مامانم گفتم که خونه نمی یارم و می رم خونه دوستم صفورا درس بخونم خلاصه رفتم خونه خالم خونه مرتب کردم و دوشی گرفتم غذا درست کردم تا آقا مجید بیاد خلاصه آقا مجید اومد خونه وو از دیدن من تویی خونه جا خورد و گفت چی شده ، من هم دست پاچگی گفتم هیچی گفتم خالم نیست خونه مرتب کنم و غذا درست کنم تازه اروم شده بود و براش غذا کشیدم و شروع به خوردن کردیم خیلی تعریف دست پخت من داد بعد بهم گفت این لباس خیلی بهت میاد و لی خیلی تنگ برات گفتم اره چون خالم استوخون بود لاغر من هم گفتم اره این رو پوشیده دلتنگ خالم نشی اره بعد گفت نمی ترسی کاری که با خالت می کم با تو بکنم ، من هم با یه خنده گفتم نه نمی ترسم کی از چی می ترسونی احساس کردم جوابم به دلش نشست (یه تی شرت طوسی با شلوار نازک هم رنگ اون ) که سینه هام داشت بیرون می اومدن خلاصه اومد تویی اشپزخونه کمک کنه من تویی این کمک کردن یه چند باری خودم بهت زدم و با هرشوخی بهش دست می زدم که دیدم کم کم کیرش داره راست میشه و بهش پیشنهاد دادم بره حمام و دوشی بگیره خون شوت و سوتینم اونجا گذاشته بودم وقتی که بیرون امد گفتم حمام بودی گفتم اره _شوت ، سو تینم اونجا بود ببخشید گفت نه اشکال نداره رفت که خودش خشک کنه و لباس عوض کنهتمام کسم خیس بود بعد به مجید کفتم که کامپیوتر یاد بده شروع به یاد دادن من شد اما تمام حواسم به کیرش بود که کی توی کون بره بعد از چند لحظه موهای سرم باز کردم و شروع به بازی با اون شدم جلوی ترشیتم تا خط سینه ام پایین اومده بود چشمام باز نمی شد رفتم تویی بغل مجید اینگار امده بود بغلم کرد گفت سونیا حال خوب نیست گفتم نه خواهش می کنم من بکن برق از چشماش پرید تی شرتم دراوردم و به شکم خوابیدم دیگه گرمای تنش احساس کردم از پشت گردنم شروع به خوردن کرد تا پایین کمر من چشمام بسته بود سوتینم باز تا خط باستنم می خورد شلوار از پام بیرون کشیو تا نوک پامهام خورد من رو به کمر چرخورن و تا بالا شروع به خوردن می کرد تمام تنم خیس بود می لرزیدم لای کسم از پشت شوت می لیسد بعد به سینه های بزرگ رسید و تا (هر دوی ) سینه ام می خورد و لیس می زد همش خیس بود تمام تنم خیس بود شورتماز پام دراورد و شروع به لیسدن کسم کردم . بعد کیرش لای سینه هام گذاشت حرارت کیرش احساس می کردم کیرش لای سینه هام بالا پایین می کرد بعد کیر بزرگش تویی دهنم گذاشت تا براش ساک بزنم (مجید زیر لب می گفت خیلی وقت منتظر این لحظه بودم ) خلاصه با ریختن روغنی روی کیرش کیرش تا دسته تا تخم تویی کون گذاشت درس پارم کرد و تا 45 دقیقه من از کون می کرد هر لحظه بالا پایینم می کرد و با سین هام بازی می کرد تا ابش لای سینه هام ریخت این بار اولی بود که به مجید کون سفتی دادممن برای بار اول داستان می نویسیم تازه مشکل نوشتن دارم چون اطراف من شلوغهامیدوارم لذت برده باشید

دختردایی باحال .سلام امیدوارم که حال شما خوب باشه من محمد هستم 19 سالمه اندام ورزشی دارم و قردت بدنیم خیلی خوبه خاطره ای میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به اسفند 89 من بهمن 89 دانشگاه بوشهر قبول شده بودم و من سریع رفتم که ثبت نام کنم من بهمن رفتم که ثبت نام کنم خلاصه تو 1 روز کارامو تموم کردم.قرار شد که من بوشهر بمونم و بابام بره و تو شهرمون همه ی وسایل منو بر داره و بیاد تو بوشهر من قریب نبودم.من تو بوشهر خونه ی داییم رو داشتم. داییم چون 2 تا دختر داشت من زیاد دوست نداشتم که اونجا باشم یه جورایی خودم راحت نبودم.خلاصه بعد از کلی دعا که بابام زود وسایلمو بیاره بابام زنگ زد بهم که ما وسایلتو جمع کردیم و عصر حرکت میکنیمو میایم به سمت بوشهر.من کلی خوشحال شدم. دایی من یه تقریبا ادم مسنیه و روزا تو 2 شیفت کار میکنه و وقتی میاد خونه نمیدونه که شام رو چطور میخوره و میخوابه 1دختر داره و 1 پسر اسم دخترش (مستعار) میتراه 22 سالشه و دانشگاه خلیج درس میخونه و اسم پسرش مانی هستش راهنماییی درس میخونه.من تو این مدت زیاد راحت نبودم خونه ی داییم. بعد از اینکه بابام اومد من یکم احساس راحتی کردم.ما سریع رفتیمو یه خابگاه پیدا کردیم و من مستقر شدم تو خابگاه چند روزی گذشت تقریبا عادت کردم به خابگاه یه شب که تو خابگاه دراز کشیده بودم گوشیم زنگ خورد گوشیمو برداشتم دیدم که اسم دختر داییم رو گوشیم افتاده من گوشی رو جواب دادم میترا:الو سلام خودم:سلام میترا:خوبی؟چطوری؟چه خبر؟ خودم:ممنون بد نیستم سلامتی .خبر خاصی نیست میترا:عادت کردی به خابگاه ؟چطوریه خوبه؟ خودم:اره عادت کردم.یه کم قدیمیه اما خوبه میترا:دوست پیدا کردی؟ خودم:نه هنوز کسی نیومده.خودم تنهام میترا:برو بیرون دوست پیدا کن خودم:نمیشه که برم جلوی طرفو بگیرم بگم بیا با من دوست شو میترا:نه.حتما که نباید طرفت مرد باشه برو یه دوست خوب پیدا کن من با این حرفش شکه شدم اخه انتظار همچین حرفی رو نداشتم به روی خودم نیاوردمو جوایشو دادم خودم:باشه هر وقت رفتم یه کارایی میکنم میترا:کاری نداری؟ خودم:به سلامت سلام برسون تلفنو من قطع کردم ولی کاملا شکه شده بودم من همین جور تو خایگاه روزا رو سپری میکردم و میترا چند بار دیگه به من زنگ زدو هر دفعه منو شکه میکرد توی اسفند ماه بود حدود 15 اسفتد ساعت 12 ظهر بود که به من خبر دادن که یکی از اقواممون فوت کرد من نه دوست داشتم برو نه وقتشو داشتم برم گفتم که من نمیام بوشهر میمونم ساعت 7 عصر بود که داییم زنگ زد بهم گفت که یکی از اقوام فوت کرده میای؟ بهونه تراشی کردمو گفتم که نه نمیام بم گفت میترام نمیاد دانشگاش کار داره نمیتونه بیاد اگه خوابگاه کار نداری بیا پیشش که تنها نباشه میترسه 7:30 به میترا اس ام اس دادم که من حرکت کردم و تا 20 دقیقه ی دیگه میرسم ساعت 8 رسیدم خونه دایی زنگ درو زدم میترا اومد جلوی در دیدم یه تاپ پوشیده و سرش بازه سلام کردو دویید تو خونه من رفتم تو خونه نشستم خلاصه بعد از شام خوردنو یکم صحبت وقت خواب شده بود چون اون شب هوا شرجی بود من رفتم جلوی کولر خوابیدم من تا نصف شب بیدار بودم چراغ اتاق میترام روشن بود بعد از یه چند دقیقه ای دیدم که میترا بلند شد رفت حموم حموم دقیقا جلوی پزیراییه…اونجایی که من خوابیده بودم تاریک بود اما جلوی در حموم نور اتاق میترا میرفت و جلوی در حموم روشن بود حموم میترا نیم ساعت طول کشید وقتی که میخواست بیاد بیرون فک کرد که من خوابم دیدم که لخت از حموم اومد بیرون دستشو میبرد تو موهاش سینه های خوش فرمی داشت وقتی که چشم افتاد به کسش هنگ کردم خیلی خوشکل بود اروم اومد رفت تو اتاقش من فک کردم که شاید خواب دیدم چند بار سیلی زدم به خودم بلند شدم رفتم تو اشپزخونه که اب بخورم اب که خوردم کنجکاو شدم که بیشتر ببینمش قلبم تند تند میزد وفتم و از لای در داخلو ببینم وقتی که رفتم جلو تر پشتش طرف من بود داشت موهاشو سشوار میگشید کیرم بلند شد نمیدونستم چیکمانی کنم انگار داشت میترکید واسه اینکه راحت تر باشم کیرمو در اوردم که اذیتم نکنه وقتی داشتم درش میاوردم حواسم به میترا نبود وقتی که سرمو بالا اوردم دیدم میترا جای قبلیش نیست کنجکاو شدم که کدوم طرف رفته که یه دفعه در کاملا باز شد واسه یه لحظه قلبم وایساد هنگ کرده بودم اینقدر ترسیدم که کیرم فوری خوابید همین جور چشم تو چشم بودیم میترا بعد از یه مدت کوتاه نگاش افتاد به کیرم دهنش باز موند اخه کیرم خوابیده ام بزرگه ..اونم شکه شده بود و کاملا مشخص بود همین جور که نگاه میکرد یه خنده ی کوچیکی کرد بم گفت محمد این چیه؟ من که هنوز شکه بودم و نگام به بدن خوشگل میترا بود گفتم کدوم؟ میترا با چشم اشاره به کیرم کرد و گفت این… من نگاه پایین کردم تازه فهمیدم که کیرم بیرونه من خجالت کشیدم و کیرمو گرفتم تو دستم یه دفعه میترا خندید گفت خجالت میکشی؟ من چیزی نگفتم بعد دستمو گرفت برد تو اتاق و منو رو تخت نشوند ازم پرسید که چی باعث شد که همچین کاری بکنم منم بش گفتم که بعد از اینکه از حموم اومدی بیرون دیدمت یه خنده ی بلندی زدو گفت پس اونجام منو دیدی؟؟؟؟؟؟ گفتم اره نمیدونم چی شد یهدفعه بش گفتم میتونم دست بزنم بهشون خندیدو تو چشام نگاه میکرد گفت باید یه قولی بم بدی گفتم چه قولی؟گفت لاید قول بدی بم که خانوادم نفهمند منم بش قول دادم و اون اجازه داد که من بهشون دست بزنم واااااااااای وقتی که سینشو گرفتم تو دستم دیونه شدم خیلی نرم بود هیچ چیزی به این نرمی تو عمرم نگرفته بودم تو دستم همینجور که سینشو میمالوندم یدفعه نوک یکیشونو فشار دادم که میترا با یه صدای اروم گفت اه ه ه ه ه ه دیدم خوشش میاد یواش یواش بهش نزدیک تر شدم اروم دستمو گرفو خودش دستوم برد رو کسش وایییییییییی یه کس تمیزو داغ بیشتر منو دیونه میکرد انگشتمو بردم رو چاکش یه مقدار که جلو عقبش کردم دیدم شاناز شل و ول شده و اروم از پشت خوابیید رو تخت من با دستم کسشو میمالونم یه دفعه دیدم کسش خیس خیس شده اومدم بالا سینه هاشو کردم تو دهن شروع کردم مک زدنش هر دو تا سینشو 20 دقیقه میخوردم اومدم پایین دهنمو اوردم پیشه کسش اول یه بوووووویییییههههه حسابی کردم بیشتر حشری شدم کسشو کردم تو دهنم اینقدر کسش خوشمزه بود که اصلا دوست نداشتم ولش کنم با زبونم قلقلکش میدادم و میترا حال میکرد سرمو اورد بالا گفت بسه منو خوابوند رو تخت شروع کرد لباسمو در اوردن اینقدر حشری شد که پیرهن مون پاره کرد انداخت اون طرف شلوارمو در اورد کیرمو گرفت تو دستش باش بازی میکرد من چشامو بستم یه دفعه دیدم گیرم گرم تر شد و خیس شد.نگاش کردم دیدم واحشیانه داره کیره منو میخوره یه 10 دقیقه ای کیرمو میخورد سرشو اوردم بالا بش گفتم عزیزم کیر من سوراخ میخواد یه لبخندی زدو گفت مال خودته کیر من خوابوندمش رو تخت بش گفتم میترا اپن هستی؟ گفت نه نیستم گفتم پس من همینجوری روش میکشمش همینجرو کیرمو رو چاک کسش بالا پایین میکردم اون نالش در اومده بود یه دفعه بلند شد کمر منو گرفتو منو خوانوند رو خودش که احساس کردم کیرم داره ذوب میشه نگاش کردم دیدم کیرم تا ته رفته تو کسش بش گفتم میترا کیرم…حرفمو قطع کردو گفت بکککککککککککنننننننننننننن دیگه بکن منم اینو که شنیدم شروع کردم به تلنبه زدن کیرمو بدن میترا ما متکا کامل خونی شدن من مدام داشتم تلنبه میزدم میترام داشت داد میزد همینجوری که تلنبه میزدم رفتم پاین از لبش لب گرفتم یه چند دقیقه ای اینجوری ادامه میدادیم که من دیدم داره ابم میاد به میترا گفتم ابم داره میاد گفت بپاش رو صورتم منم کیرم بردم بالا با یه صدای بلند گفتم اه ه ههههههههههههههههههههههههههههه ابم کامل خالی شد رو صورتش همونجا تو بقلش تا صبخ خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم تو بقلش خوابیدمو به هم چسبیدیم چون پردش پاره شده بود خونش باعث شد که ما به هم بچسبیم خودمو اروم ازش جدا کردم بلند شدم نگاش کردم کیرم دوباره بلند شد به سرم افتاد تو خواب بکنمش رفتم روش کیرمو اروم کردم تو کسش ارمو تلنبه میزدم که بیدار شد دید تا من دارم تلنبه میزنم منو گرفت تو بقلو به سکس حسابی هم اونجا داشتیم بعد از این ماجرا ما با هم سکس زیاد داشتیم

حسادت زن داداش.با سلام اسم من رضا است می خواهم اولین داستان سکسی خودمو براتون بگم امیدوارم لذت ببرید ماجرا از اونجا شروع میشه که دومین برادر زن من هم ازدواج میکنه و تو یک اتاق گوشه دیگری از حیاطشون با هم زندگیشونو شروع میکنن قبل از اینا اون یکی برادر زنم هم پس از ازدواجشون گوشه دیگری از حیاط برای خودشون یه اتاق ساخته و زندگی میکردند رابطه من و همسرم با زن داداش بزرگش چندان گرم نبود مخصوصا من که همیشه با هم سرد احوالپرسی میکردیم از لحاظ تیپ هم لاغر و نه زیاد خوشگل ولی شدیدا چشمهم چشم و نسبتا حسود و به همین خاطر هم زیاد ازش خوشم نمی اومد ولی زن این یکی برادر زنم راحتتر و نسبتا خوشگلتر هم بود که باعث میشد رابطمون گرمترو بیشتر بشه چشاش کمی بادامی و بزرگتر بودن و من وقتی نگاهم به نگاهش می افتاد نمی تونستم بیشتر از چند ثانیه تو چشاش نگاه کنم البته از طرفی هم از نگاههای بقیه میترسیدم و کاملا متوجه بودم که زن اون یکی برادر زنم کاملا مارو زیر نظر داره و حتی میترسیدم برامون حرف در بیاره 0 یه شب قرار شد همگی باهم بریم شهر بازی و شام روهم اونجا بخوریم خودتون بهتر میدونید که توی پارک و این جور جاها بدلایل نا مشخصی آدم احساساتش گل میکنه خانوما هم به خودشون رسیده بودن و من تازه اونجا متوجه شدم که زن داداش بزرگه خانومم شدیدا به کوچیکه حسادت میکنه تا جائی که تا کوچیکه میخواست به من نگاه کنه اون خودش رو تقریبا بین ما قرار میداد البته من میدونستم که زیاد از من خوشش نمییاد چون مطمئنم که دل به دل راه داره ولی حس حسادتش بر تمامی احساساتش غلبه می کرد واقعا ازش بعید بود خیلی تابلو رفتار میکرد و اگه خانومم مطمئن نبود که من ازش خوشم نمیاد نمیدونستم چه عکس العملی داشت 0 احساس میکردم دیگه تصمیمشو گرفته و می خواد به سیم آخر بزنه از ترس نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم پاک گیج بودمو تو خودم بودم.بالاخره اونشب گذشت و هر روز که میگذشت من مطمئن بودم که زنداداش بزرگه داره کاملا با کوچیکه رقابت میکنه و نمی خواد از هر نظر از زنداداش کوچیکه عقب بمونه سرتونو درد نیارم بالاخره روز موعود فرا رسید و اون روزی بود که من تو خونه پدر زنم با بچه های خودم و چندتا از بچه های کوچیک فامیل نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می کردیم و زنداداش کوچیکه گاهگداری یه چائی و آبی واسه منو بچه ها می اورد ماهم بی هوا داشتیم تلویزیون میدیدیم که زن داداش بزرگه خانومم اومد تو و تا صحنه رو اینجوری دید انگار کلی از قافله عقب مونده باشه یه چرخی زد و وقتی مطمئن شد که کس دیگه ای خونه نیست بدون هیچ مقدمه ای اومدو درست نشست جلو من طوری که من نتونستم تلویزیونو درست ببینم کمی از جام بلند شدم و نشستم یادمه بخاطر مرگ یه نفر از فامیل همه سیاه پوشیده بودند اونم لباس سیاهی تنش بود شروع کرد با من صحبت کردن که اون یکی زن داداش خانومم هم به ما ملحق شد ولی مگه این فرصت میداد اون یکی زن داداشه هم هاج و واج مونده بود حرفاش بی ربط و بی سرو ته بودن و من فقط با بله و نخیر جوابشو میدادم ولی یواش یواش دیدم چادر از سرش داره می افته پائین دست و بالش رو هم زیاد تکون میدا د و می خواست اندام استخوانیش و اون سینه های نرسیدش رو به رخ ما بکشه چند دقیقه ای گذشت و حالا دیگه اون چادر سرش نبود و موهاش رو که با یه دو میله بسته بود کاملا بیرون بودن و یه بلوز مشکی رنگ نیم تنه که یکمی از بالای سینش معلوم بود ولی اثری از سینه هاش بجز یه برجستگی کوچیک دیده نمی شد اون یکی زنداداش خانومم هم اومد و کنار اون نشست و انگار منتظر بود که ببینه چه اتفاقی می خواهد بیفته و جاریش می خواد بالاخره چیکار کنه حرفاش تبدیل به شوخی شد و کم کم دستاش هم شروع به کار کردند هر چند وقت ضربه های کوچیکی به پای من میزد و بعد چادر اون یکی زنداداشه رو هم از رو سرش کشید و با اونم شوخی میکرد بلند شدو چند قدمی رفت تو آشپزخونه و برگشت و دیگه میشد اندامش رو دید البته از رو شلوارو بلوز0 شوخیاش داشت کم کم فرق می کرد دوتا انگشتش رو که شکل یه آدمه داره راه میره روی بدن خودش و بعد روی بدن اون یکی زنداداش خانومم حرکت میداد و بعد اومد روی پاهای من و بعد رفت روی سینه های اون یکی زنداداشه و سینه هاشو گرفت من سرمو انداختم پائین ولی زیر چشمی داشتم اونا رو می پائیدم و خدا خدا میکردم این دوتا با هم اینطوری بازی کنن ومن مخصوصا سینه های اون کوچیکه رو بتونم ببینم همینطور که سینه های اونوتودستش داشت گفت چه سینه های بزرگی داری من زیاد سینه های بزرگ دوست ندارم امیر ( شوهرش) هم میگه سینه بزرگ دوست داشتنی نیست اون یکی هم حرفی نمی زد و من نمیتونستم قیافشرو ببینم بعد دستش رو برد رو سینه های خودش و گفت ببین اندام من مانکنه امیر خیلی خوشش میاد مخصوصا شبا و این جمله رو بطور خاصی ادا کرد من دیگه سرمو آوردم بالا و صورتاشونو دیدم اون کوچیکه که حسابی سرخ شده بود و حرفی نمیزد تن صداش رو آورده بود پائین و دیگه داشت در مورد لباسهای خوابش حرف میزدو هی امیر امیر میکرد باور کنید اصلا به اون فکر نمیکردم فقط ته دلم میخواستم تو این دیوونگی یه کاری کنه من اندام اون یکی زن داداش خانوممو ببینم یه جوری بودم بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه و شاید هم خواستم از اونا دور بشم چون خودمو تو یه جمع زنونه حس می کردم بعدش هم رفتم اون یکی اتاق تا خواستم بشینم دیدم اومد تو اتاق و دوباره شروع به حرف زدن کرد به من گفت اندام مانکن دوست نداری من هم فقط برای اینکه یه چیزی گفته باشم زیر لب گفتم چرا دوست دارم اومد سمت منو من هم دیگه ننشستم خیلی به من نزدیک شد و یه دفعه دستو گذاشت رو شلوار منو یه کم نوازش دادو به من گفت می خوام ببینم مال تو با مال امیر چقدر فرق میکنه کیر لامذهب هم که قریبه و آشنا سرش نمیشه از هرکی یه ذره محبت ببینه فورا واسش بلند میشه یه کم که به اندازه واقعیش رسید رفت بیرونو اون یکی زنداداش خانومم هم صدا کرد با این کار احتمالا می خواست به اون بفهمونه که خیلی از اون سرتره اون که اومد تو اتاق دوباره کیر مارو دستش گرفتو به اون گفت ببین مال شوهر تو بزرگتره یا این من هم فقط داشتم تو چشای زنداداش کوچیه نگاه میکردم و از اینکه اون داره کیر منو میبینه حال میکردم چون قیافش خیلی معصومانه بود بعد نگاهش به نگاه من افتاد و من هم که مثلا مقابل یه عمل انجام شده قرار گرفته بودم یه نیمچه لبخندی بهش زدم اونم اومد نزدیک و داشتن کیر منو اندازه می گرفتن من هم دیگه طاقت نیاوردمو با ترس به سینه هاشون دست زدم ولی بیشتر سعی کردم با زنداداش بزرگه کار کنم چون راستش ته دلم ازش میترسیدم که اگه ناراضی بشه معلوم نبود چه عکس العملی نشون بده کوچیکه رفت در اتاقو ببنده و بزرگه از این فرصت استفاده کردو پشتشو به من کرد من هم کیرمو بهش چسبوندمو سینه هاشو گرفتم و این واسمون بهتر شد چون تا اون یکی برگشت لباشو خواستم اونم لباشو در اختیارم قرار داد من هم حسابی مک زدم هر دوتامون انگار منتظر بودیم اون به ما بگه چه جوری حال کنیم ولی اون خیلی نامرد تر از این حرفا بود سینه های خودشرو با بالا کشیدن بلوزش آورد نزدیک صورت منو خواست که بخورمشون فقط تونسته بودم یه دستمو به اون یکی اختصاص بدم وبا اندامش بازی میکردم ته دلم واسه آینده نقشه میکشیدم که بدون این استخوانی چه جور با اون یکی سکس خواهم داشت اصلا نمی دونستم چیکار دارم میکنم و فکر نمی کردم به این زودی کار به این جور جاها برسه کوچیکه دستمو گرفتو برد روی سینه هاش گذاشت و من حسابی حال کردمو اونا رو مالیدم همینطور که داشتم سینه های بزرگه رو می خوردم نگاهم به اون یکی بود تا خواستم سینه های کوچیکه رو در بیارم بزرگه برگشتو شلوار منو کشید پائین و کیر ما افتاد بیرون اومد نزدیکو گذاشت بین پاهاش و منو بغل کرد تا اینجوری شد کوچیکه از ما جدا شدو رفت سمت در و از لای در داشت بیرونو می پائید و بعد مارو تماشا میکرد من هم ازش نا امید شدمو اونیکی رو گرفتم تو بغلمو دستامو انداختم زیر کونشو از زمین بلندش کردم و پس از کمی لیس زدن کیرموگذاشتم توی کسش انگار تا حالا این مدلی نداده بود چون خیلی حال کرد منم هی مینداختمش بالا و وقتی بر می گشت پائین کیرم تا ته میرفت تو کسش چند دقیقه ای تلمبه زدمو اون یکی هم معصومانه داشت مارو نگاه میکرد نمی خواست بیاد پائین ولی من بهش گفتم ابمو نمی خوام بریزم تو و اونم اومد پائینو برگشت و خم شد منم ابمو ریختم پشتش.الان مدتی از اون ماجرا میگذره ولی نه من بروی خودم آوردم ونه اونا و هر وقت یکم دورو برمون خلوت میشه سعی میکنم اونجارو ترک کنم شاید به خاطر انجام ندادن گناه بیشتر

سینه های زن عمو .سلام من یه جوون 26سالم یه کامپیوتر داشتم که دیگه خیلی قدیمی بود تصمیم داشتم اینو بفروشم یکی دیگه بخرم عموم وقتی فهمید میخام بفروشم گفت بده به ما.منم قبول کردم. اینم بگم که زنش خیلی خیلی خوشکله.سینه های خیلی بزرگی داره که همیشه وقتی میاد خونمون انقد نگاش میکنم که خودش میفهمه .خودشم میدونه که خیلی استیل بدنشو دوس دارم واسه همینم چیزیم نمیگفت و همیشه نگاش میکردم به رو خودش نمی آورد.فقط وقتی دیگه خیلی تابلو میشد چادرشو درست حسابی میکرد. یه مدتی بود دور از چشم عمو با هم اس ام اس می دادیم تا اینکه این آخر ها اس ام اس هامون سکسی شده بود. تا اینکه یروز کامپیوتر رو بردم خونشون. از شانس ید من هم عموم اونجا بود و زیاد نتونسم سینه هاشو دید بزنم. وقتی کامپیوتر رو سرپا کردم زن عموم گفت خب مهران جون ما که زیاد بلد نیستیم باهاش کار کنیم میتونی بیای یادمون بدی؟ منم گفتم اگه وقت داشتم گاهی میام.عموم گفت دیگه برا ما کلاس نذار گاهی بیا یاد زن عمو بده دیگه. من این سیستمو برا اون خریدم که تنها نباشه وقتی بلد نباشه که بازم تنهاس.منم که خیلی تو دلم خوشحالی کردم گفتم صبح میام. صب پاشدم با عجله رفتم خونه عموم عمو که صبح خیلی زود رفته بود سر کار. وقتی در زدم دیدم زن عمو اومد پشت در. وای چقد آرایش کرده بود.تا حالا انقد خوشکل ندیده بودمش.یه تاب پوشیده بود با یه شلوار صورتی که انقد تنگ بود که کسش توش افتاده بود. همون اول کیرم بلند شده بود و بازور نگهش داشته بودم. وقتی وارد اتاق شدیم گفت مهران جون صبونه خوردی؟گفتم آره گفت پس من میرم یه بر گردم گفتم برو. بعد از دوددیدم با یه لیوان شربت برگشت ولی این دفه چادرشو از سرش برداشته بود و با همون تاب اومد پیشم نشست. وای چه بدن خوشکلی داشت انقد خوشکل که باورم نمیشد. وای این سینه هایی بو که من همیشه از پشت مانتو دیده بودم ولی حالا از پشت تاب دیده بودم. یه ده دقیقه ای بود که داشتم یادش میدادم که گفت:مهران جون چرا انقد صدhت میلرزه؟گفتم من؟ من ؟من صدام نمیلرزه -چرا یه کم میلرزه ها. – آره یه کم میلرزه. -برا چیه؟ – هیچی. – بگو دیگه. – راسشو بگم . – آره بگو. -قول میدی پیش خودمون بمونه؟ -این چه حرفیه دیگه؟آره بابا قول میدم -گفتم من روم نمیشه بگم میشه روت رو برگردونی عقب بعدش بگم؟ -واااااااااااااا -جون من.خواهش میکنم. پشتش رو به من کرد و منم نمیدونم چی شد که اختیارمو از دست دادم و رفتم روبه زن عمو و از پشت سینه هاشو گرفتم و شرو کردم به مالوندن آخ که چه حالی میداد که یدفه دیدم جیغ زد انقد ترسیده بودم که تمام بدنم میلرزید داد زد و گفت ای بیشعور این چه کاری بود که کردی؟پاشو پاشو یرو بیرون کثافت.منو بگو که فکر میکردم پسر خوبی هستی که اینجوری اومدم پیشت. منم خودمو زدم به مظلومی و گریه الکی که ببخشید و اینا بعد یه مدت التماس گفتش که پس تا حالام که انقد نگام میکردی یخواستی این کارو بکنی؟ گفتم خب دست خودم نبود خیلی سینه هات قشنگه.ببخشید خب. گفت به یه شرط میبخشمت که قول بدی دفع آخرت باشه.گفتم نمیشه یبار دیگه بهش دست بزنم.با عصبانیت گفن نههههههههههه. -خب پس یبار دیگه فقط نگاهش کنم.خواهش میکنم.دفعه آخرمه -قول میدی دیگه اینکارو نکنی و به عمو هم چیزی نگی -قوله قول دیدم خودش تابشو در آورد.وااااااااااای چه سینه های قشنگی داره.سینه هاش شق کرده بود منم دستم رو تو شلوارم کرده بودم و داشتم خودمو میمالوندم -خب توهم درش بیار منم ببینم کیرت رو -جدی درش بیارم -نمیخوای؟ منم از خدام بود که کیرم رو در آوردم -نمیای بگیریش زن عمو؟ -اجازه میدی؟ -آره بیا بگیرش آخخخخخخخخخخخخخخخخخ اومد جلو و کیرمو گرفت.منم دستمو بردم رو کسش و براش مالوندم که دیدم از ته دلش یه آخ بلند گفت دیگه نمیگفت چیکار میکنی.فقط داشت کیرمو میمالوند دیدم چیزی نمیگه شلوارشو کشیدم پایین.واااااااااااااااای چه کس سفیدی داشت.دستم رو خیس کردمو مالوندمش گفتم میشه بخورمش گفت دیگه هر کاری دوس داری بکن و خندید اونم کیرمو کرد تو دهنشو……………… سکس قشنگی داشتیم. وقتی خواستم برم گفت: -مهران جان بین خودمون میمونه دیگه؟ -گفتم آره زن عمو -دیگم توجمع انقد به سینه هام نگانکن زشته هر وقت خاسی بیا خودم نشونت میدم. منم یه بوسش کردم و رفتم خونه از اون وقت به بعد هفته ای یبار میرم خونشون ولی اجازه نمیده که دیگه بکنمش فقط اجازه میده سینه هاشو بخورمو کسش رو براش بمالم امیدوارم خوب بوده باشه

داستان سكس من و خواهر زنم يه روز سرد زمستاني بود.ميدونيد كه هواي تهران تو اين فصل روزهاتقريبانيمه سرد اما عصرهاوشب استخون سوزه ومعمولا بساط پتو ولحاف توي اين فصل رونق زيادي داره واتفاقات زيادي هم زيرا اون رخ ميده . من هم تو خونه نشسته بودم وداشتم يه فيلم نيمه سكس نگاه ميكردم .ساعت 7 عصربود وهمسرم هم خونه نبود ورفته بود خريد. ما تقريبا يك سالي ميشه كه در تهران زندگي مي كنيم .قبلا تو تبريز بوديم ولي بخاطر بالا بودن قيمت مسكن و مشكل كاري من اومديم تهران تا هم بتونيم آب وهوايي عوض كنيم وهم از دست مشكلات كاري ام در تبريز يه نفس راحت بكشيم . خلاصه تو اين يك سال هم هيچكدوم از فاميل خونمون نيومده بودند. همسر من خيلي به خانواده اش وابسته است .دوتاخواهر ويك برادر ديگه هم داره كه خيلي با هم رفت وآمد ميكنند اما تو اين مدت به خاطر باز شدن مدرسه و سردي هوا نتونسته بودند به تهران بيايند. در بين خواهر زنهام ؛ اون بزرگه زياد ميونش با من خوب نيست وخيلي همديگرو تحويل نمي گيريم و زياد هم با هم رفت وامد نداريم چون خشك مقدسه و به اصطلاح مومن .اما اون آخري كه اسمش آیلین است با من خيلي رابطه اش خوبه .منو دوست داره وخيلي به من احترام ميذاره . در ضمن زيباست وخوش اندام و اكثر مواقع هم با لباسهاي تنگ وكوتاه جلوي من ميگرده وخيلي جلوي من راحته .البته اون 2 ساله كه ازدواج كرده با پسر داييش رضا. ولي هنوز بچه نداره ولي اونطور كه من فهميدم اونقدرها با شوهرش عاشق معشوق نبودن وبيشتر به خاط موقعيت پولي وشغل اون باهاش ازدواج كرده.البته رضا شوهرش هم بچه بدي نيست و زياد از اون تعصبات خشك مقدسي نداره وبه پوشش زنش گير نميده . اينم بگم كه من وآیلین خيلي با هم راحتيم و راحت از سكس حرف ميزنيم .البته بعنوان مشاوره وراهنمايي چون اون خيلي به سكس علاقه داره ومن هم راحت وباز دراين موردبراش حرف ميزنم و ازاين نظر خيلي با هم صميمي هستيم . از شما چه پنهون چندين بار هم خودمونو به هم ماليديم مثلا موقعي كه در آشپزخانه بود و يه شلوار استرج تنگ ويه ميني تاپ كوتاه پوشيده بودطوري كه سينه هاي خوش تراش وبرجسته اش كاملا مشخص بودوبراحتي ميشد نوك سينه هاشو ديد بدون اينكه به روي هم بياريم من از پشتش رد شدم وموقع رد شدن اينطور وانمود كردم كه جا تنگه وپايين تنه ام رو نرم و آروم به با سنش ماليدم و دستانم رو به زير بغلش بردم وبه نوك سينه هاش رسوندم واين صحنه شايد 5 ثانيه طول نكشيد آیلین هم كاملا باسنش را به عقب آورد تا تماس از پايين كامل شود.اين3 ثانيه يه دنيا برايم لذت داشت وديوانه ام كرد ولي اصلا به روي هم نياورديم. يه بار هم كه تو خونمون خوابيده بود وهمسرم هم در آشپزخانه بود .آروم لبم رو روي لباش گذاشتم وفوري يه بوسه ازلبهاي داغش گرفتم. بهرحال اون روز نشسته بودم كه ناگهان تلفن زنگ زد وگوشي روبرداشتم ديدم آیلین ست. خيلي خوشحال شدم و احوالپرسي گرمي با هم كرديم .آیلین گفت كه ميخواد با شوهرش روز چهارشنبه عصر بيان تهران حدود 12 شب ميرسن خونمون وتا شنبه عصر هم ميمونند. اونقدر از شنيدن اين خبر خوشحال شدم كه ميخواستم بال در بياورم. بالاخره آیلین رو ميديدم و ميتونستم چند روزي رو 4 نفري باهم باشيم . اينو هم بگم كه من با زنم اصلا مشكل ندارم و رابطه مون هم خوبه و من وخواهرزنم بيشتر بعنوان دوست با هم رابطه داريم تا اينكه رابطمون داماد خواهر زني باشه واصلا بحث عاشق ومعشوقي دربين نيست .البته همسر من هم اصلا به اين گونه مسايل حساس نيست ومعتقده كه حساسيت در اينگونه موارد مرد رو بيشتر وسوسه ميكنه و به انحراف ميكشونه .من از اين نظر واقعا از همسرم تشكر ميكنم كه به اينگونه مسايل اهميت ميده و هوامو داره امروز دوشنبه بود و من تا روز چهارشنبه لحظه شماري ميكردم . اميدوار بودم تو اين چند روزي كه اونها ميان اينجا موقعيتي پيش بياد كه بتونم با آیلین تنها باشم و با هم حرفهاي سكسي بزنيم .البته همانطور كه گفتم نه بطور مستقيم بلكه به صورت تبادل نظر- داستان واينكه شوهرش چه مدلي با اون حال ميكنه واز اين دست حرفها.در ضمن ميتونستم عكسهاي سكسي هم كه در كامپيوتر دارم رو بهش نشون بدم. خلاصه چهارشنبه شد و ساعت 30/11 شب بود كه زنگ خانه به صدا درآمد و من در حاليكه سعي ميكردم هيجان ام رو پنهان كنم در را برويشان باز كردم . آیلین خيلي اندامش درشت تر و زيباتر شده بود وآرايش نسبتا غليظي هم كرده بود.ويك مانتوي تنگ و كوتاه هم پوشيده بود . شوهرش رضا هم كلي تيپ زده بود. خلاصه احوالپرسي گرمي كرديم ومن آنها را به سمت اتاق راهنمايي كردم . دو تا خواهر وقتي هم ديگرو ديدند كلي با هم احوالپرسي كردند و خوشحال شدند.من هم با خوشحالي آنها را به هال وپذيرايي راهنمايي كردم وكنار هم روي مبل نشستيم . آیلین رفت تو اتاق ديگه كه لباس عوض كنه وهمسر من مینا نيز از قبل يه لباس راحت وتقريبا نيمه باز پوشيده بود بطوري كه قسمت زيادي از سينه هاش براحتي از كنا ر زيربغلش معلوم بود و شلوار تنگي كه تمام اعضاي پايين تنه اش را مشخص ميكرد. من منتظر بودم ببينم كه آیلین با چه پوششي جلوي من مياد و كنار رضا مشغول چاق سلامتي بودم .وقتي آیلین وارد اتاق پذيرايي شد من از شدت هيجان قلبم شروع به تپيدن كرد . اون يه تاپ دو بنده كه فقط روي قسمت باريكي از سينه هاشو پوشونده بود به تن داشت ويه شلوار استرج كوتاه از اون مدلهايي كه فاق كوتاه دارند وكمي از خط باسن بيرون از شلوار ميماند و جنس مخمل نرم دارند ؛ پوشيده بود.موهاشو هم يه رنگ شرابي قشنگ زده بود وروي لبهاشم قشنگترين رنگ قرمز رژي كه تا اون روز نديده بودم زده بود. بنظر من اون تي شرت دوبنده به يه ميني سوتين بيشتر شباهت داشت تا به يك تاپ و اونقدر هم باريك روي پستونهاي آیلین رو پوشونده بود كه هر چند باري كه آیلین رو كاناپه تكون ميخورد حين صحبت كردن؛ ليز مي خورد وپايين مي امد وتا سر نوك پستونش ولو ميشد . رضا شوهرش هم بي خيال نشسته بود وداشت ماهواره نگاه ميكرد واصلا حواسش به آیلین نبود.اينم بگم كه رضا علاقه زيادي به ماهواره وفيلم داره واگه بشينه پاش به اين راحتي ها ول كن نيست .من لحظه اي از ديد زدن به سر وسينه وخط باسن آیلین كه از شلوارش بيرون زده بود غافل نبودم و آیلین هم كاملا متوجه شده بود ودر حين اينكه خواهرش به آشپزخانه براي انجام كار ميرفت خيلي راحتتر خودشو ولو ميكرد وميني سوتينش رو كه پايين آمده بود به حال خودش گذاشته بود.وگاهي مخصوصا آروم با دستاش روي سينه هاشو نوازش ميكردو با دست به رانهايش ميكشيد وبا اينكار بيشتر مرا به وسوسه مي انداخت . بعد از صرف شام در ساعت 30/12 شب دور هم روي فرش جمع شديم ومشغول صحبت وخوردن چاي وتنقلات شديم همسرم مینا نيز حالا راحتتر بود بخصوص كه ميديد خواهرش آیلین خيلي سكسي جلوي من ميگرده اون هم سعي ميكرد كه با رضا راحتتر باشه واز نشون دادن اعضاي بدنش هيچ ابايي نداشت .بخصوص وقتي كه دست رضا رو گرفت وشروع كرد با انگشتاش ور رفتن بعنوان شوخي وخيلي با رضا ورميرفت . ساعت حالا 2 نيمه شب بود و چشمهاي همگي خمار خواب . رضا جلوي ماهواره خوابش برد .آیلین ومینا هم مشغول صحبت بودند.مینا هم از چشماش معلوم بود كه خمار خوابه . كمي بعد اونم همونجايي كه دراز كشيده بود كنار رضا خوابش برد . حالا من مونده بودم وآیلین كه حالا صورتهامون كاملا به نزديك بود وصداي بهم خوردن لبهاي هم رو موقع صحبت كردن ميشنيديم .البته حالا ما آروم تر با هم حرف ميزديم تا مزاحم خواب رضا ومینا نشيم .من هم مثل رضا يه شلوارك تنگ وكوتاه پام بودكه برجستگي كيرم رو كاملا نشون ميداد بنابراين طوري روبروي آیلین دراز كشيدم كه اون بتونه برجستگي كيرم رو از رو شلوارك ببينه و اونم درست همانطوري كه من ميخواستم روبروي من دراز كشيدبا فاصله خيلي كم وفكر ميكنم كه متوجه قضيه هم شده بود.البته من هم گاهي اوقات دستم رو روي شلواركم ميماليدم تا مثلا برجستگي كيرم رو بخوابونم ولي مخصوصا طوري اونو تنظيم ميكردم تا برجستگي بيشتر معلوم بشه . خلاصه از مسايل مختلف با هم صحبت كرديم وبعد ديدم كه چشمهاي آیلین داره خمار خواب ميشه بنابرين اونوبه اتاق خواب راهنمايي كردم ودستش رو گرفتم واونم دستمو خيلي با احساس فشار داد وبا هم بسوي تخت رفتيم .به آیلین گفتم كه لباس راحت براي خواب داره گفت آره ومن از اتاق بيرون رفتم تا آیلین لباسشو عوض كنه.آیلین هم در اتاق رو نبست ومن ازكناردرب براحتي او را ميديدم.ازديدن اين صحنه داشت قلبم از شدت ضربان از جا كنده ميشد.آیلین آروم ميني سوتينش! رو در آورد و بعد هم شلوارشو در آورد وبا يك شورت سكسي ايستاد وحدس زدم ميدونست كه من دارم يواشكي ديدش ميزنم. از ديدن سينه هاي خوش تراش وبرجسته آیلین و اون رانهاي خوش تراش و ناف شكم وكون زيبا و سبزه اش داشتم ديوانه ميشدم . من سرم را بيشتر بداخل اتاق بردم طوري كه آیلین اگر سرش را مي چرخاند؛راحت مرا ميديد ومن در آن لحظه طوري ديوانه شده بودم كه اصلا متوجه حركاتم نبودم و كيرم شق شق شده بود .آیلین كمي جلوي آينه با سينه و بدنش ور رفت و خوب آنها را مالش داد.بعد خيلي سكسي وآرام شورتش را درآورد وبا انگشت شروع كرد به نوازش چوچوله كوسش وخيسي انگشتش نشان ميداد كه كوسش حسابي خيس وتره و بدجوري حشري شده .حالا ديگه ميدونستم كه آیلین متوجه شده كه من دارم از پشت نگاهش ميكنم ولي خودشو به اون راه زده تا منو حشري كنه با اين حركاتش .من ديگه طاقت نياوردم .شلوارك و پيرهنم را درآوردم ولخت لخت كنار در اتاق ايستادم وشروع كردم به ماليدن كير شق شده ام .كيرم قرمز قرمز شده بود وصداي نفسهام از شدت هيجان بلند شده بود . در همين احوال آیلین كه لخت لخت تو اتاق ايستاده بود و داشت اندام خوش تركيب وشهواني ومتناسب خودشو مي ماليد به عقب نگاه كرد و چشمش به بدن لخت من كه كنار در داشتم كيرم رو با دست مي ماليدم افتاد.در جا خشكش زد ومبهوت ماند .حسابي جا خورده بود و لبهاي سرخش بي حركت ونيمه باز مانده بود .فقط اينو بهتون بگم كه در لحظه آروم به طرف هم حركت كرديم وچشم تو چشم شديم ودر يك لحظه لبهاي گرم وداغ و شهوتي آیلین رو رو لبهام احساس كردم دنيا داشت دور سرم مي چرخيد وتو اون لحظه هيچ آرزويي نداشتم الا اينكه لب وزبان آیلین از دهان من بيرون نياد. طوري همديگرو بغل كرده بوديم كه فكر ميكنم هيچ احدي نمي تونست اون لحظه بدنهاي لخت وگرم ما رو ازهم جداكنه وكاملا درهم گره خورده بوديم.من همزمان سينه هاي آیلین رو كاملا به بدن خودم چسبانده بودم وگرمي وشقي نوك سينه هاشو كاملا رو سينه ام حس ميكردم.دستامو هم بدور كون آیلین حلقه كرده بودم و محكم لمبرهايش را مي ماليدم .وگاهي از همونجا با نوك انگشتم سوراخ داغ وتنگ كونش را نوازش ميكردم.حدودايكربع فقط همينطوري بدنهامون به هم قفل شده بود وداشتيم زبون ولب هم رو مي خورديم .بعضي مواقع احساس كردم آیلین داره زبونمو از جا مي كنه وطوري آب دهان لزج خود را وارد دهانم ميكرد كه نمي تونستم نفس بكشم .من هم آب دهانش را بهمراه زبون داغ وشيرينش مي مكيدم وشهد شيرين لبانش حرارت لبانم را دو چندان مي كرد.فكر ميكنم حدود 10 دقيقه ديگر به همين منوال سپري شد كه كمي بدنهايمان را از هم سوا كرديم ودر نگاه هم خيره شديم.آیلین عاشقانه وبا حرارت نگاهم ميكردومن هم در چشمان مستش خيره شدم وشروع به نوازش موهايش كردم ونوك انگشتانم را بروي گردنش كشيدم و آرام آرام به سمت سينه اش حركت دادم و به روي سينه اش رساندم وبعد ازروي سينه هاي زيبا وشهوتي اش با نوازشي آرام به سمت نافش بردم . انگشتم را با آب دهانم خيس كردم وبعد شروع به نوازش نافش كردم وشكم نرم وصافش را با خيسي انگشتم نوازش كردم .آیلین؛ مست مست از شهوت ناله نازي كرد ومجددا پشت سرم را با دستش گرفت وبا شهوت بيشتري مجدد زبان ولبش را توي دهانم فرستاد ومحكم شروع به مكيدن كرد. من هم همزمان شروع به نوازش رانهاي گرم و ترد آیلین كردم اما مثل اينكه لبهاي تشنه ما سير بشو نبود و هر دوي ما ديوانه عشقبازي هم شده بوديم .ذره ذره بدن همديگرو مي ليسيديم و دور دهانمان خيس خيس بود.موهاي سياهش عطر دلنشيني داشت و من مرتب بيني ام را بداخل موهايش ميبردم وزبانم را داخل گوشش ميكردم ولاله گوشش را با نوك زبانم نوازش ميكردم .آیلین هم دستاش بيكار نبود وپشتم را با نوك انگشتانش نوازش ميكرد وگاهي هم محكم مي فشرد وكيرم را كه حالا كلفت كلفت شده بود توي دستش ميگرفت ومي ماليد.بعد آرام در حالي كه نوك زبانم روي نوك پستانهاي آیلین مي لغزيد وآنها را خيس ميكرد آیلین را در بغلم گرفتم و به سمت تخت بردم ودرازكش خواباندم .و كمي خيره به بدن لخت قشنگش نگاه كردم .باورم نمي شد من وآیلین لخت روي هم ديگه هستيم وتمامي لختي بدن وپستانهايش به بدن من چسبيده .حتي يه لحظه فكر به اين مسئله هم مرا از خود بيخود ميكردو به همين خاطر در همون حالتي كه من روي بدن آیلین درازكش بودم به چشمان سياه وقشنگش خيره شدم لبم را به صورتش نزديك كردم و با احساس هر چه تمامتر گفتم آیلین جان دوستت دارم؛ دوست دارم بهت بگم كه عاشقتم؛ عزيز قشنگم و آیلین هم با صداي ناز وعاشقانه اش كه با شهوت همراه بود جواب داد منم عاشقتم دوستت دارم مي خوام امشب عاشقت باشم .منم جواب دادم : خواهر زن زيباي من؛ من براي لبات ميميرم . دوستت دارم ؛ واسه ليسيدن ذره ذره بدنت ميميرم آیلین جانم شايد حدود يكربعي مرتب بهم حرفهاي عاشقانه ميزديم واز گفتن اين حرفها درلذت غرق ميشديم ولي انگار آتش اين عشقبازي خاموش شدني نبود.بعد از حرفهاي عاشقانه ازروي آیلین بلند شدم ونيم خيز كنارش نشستم .مي خواستم اين بدن لخت و اندام زيبا را بيشتر نگاه كنم وآیلین هم تو همون حالت با انگشتش داشت چوچوله كوسش رو مي ماليد .نگاهي به لبهاي قرمز وزيباي آیلین كردم هنوز كمي از روژهاي روي لبش مانده بود پس دست بكارشدم ودوباره روي صورت آیلین خم شدم اما قبل از اينكه لبانم به لبانش برسد خود آیلین پيش دستي كرد و با ولع تمام تمام لب وزبان را وارد دهانش كرد وشروع كرد به مكيدن آنچنان كه كاملا دهانم در دهانش قفل شده بود وداشتم خفه ميشدم .بعد از اينكه تمام قسمتهاي لب آیلین رو مكيدم آروم زبانم را روي بدنش به حركت درآوردم .از زير گردن آیلین شروع كردم وبه طرف پستانهايش رفتم وخيلي نرم شروع كردم به خوردن آنها.سينه هاي آیلین سفت ونوك آنها برجسته شده بود وبا هر مكيدن من از سرسينه هايش ناله شهوت آميزي از گلوي او خارج ميشد وتمام بدنش به حركت آمده بود واز لذت به خود مي پيچيد.هرچقدر بيشترسينه هايش را مي خوردم كمتر سير ميشدم خود آیلین هم گاهي با دست سينه اش را جمع مي كرد وبزور مي چپوند توي دهانم تا بمكم.وچنان با شهوت اينكارو ميكرد كه من فكم خسته شد و براي خوردن سينه هاي آیلین كم آوردم . بعد از اينكار همونطور آروم زبانم را به طرف ناف وشكمش رساندم وكمي هم موهاي ظريف بالاي كوسش رو با آب دهانم خيس كردم وبا لبهام آروم كشيدمشون .خدايا اين ديگه چه لذتي بود . بعدش نوك خيس زبانم را توي سوراخ نافش فرو كردم وكمي توي آن چرخاندم تا آیلین ناله اش بلندتر و حركات شهواني بدنش بيشتر بشه .مي خواستم طعم ذره ذره بدن لخت آیلین رو با زبونم بچشم و مستي ام را دو چندان كنم .مشغول ليسيدن شكم وناف آیلین بودم كه ديدم آیلین داره نيم تنه منو به طرف صورتش نزديك ميكنه راحت ميشد حدس زد كه آیلین چي ميخواد براي همين به حالت 69 روي هم خوابيديم و فقط احساس كردم كه كيرم گرم و لزج شد.آیلین آنچنان با ولع كيرم را ساك ميزد كه كيرم قرمز قرمز شده بود وكلفتي اش دوچندان .احساس ميكردم كه كيرم تا ته حلقش تو ميره وبيرون مياد. آنچنان با ولع كيرم را ميخورد كه انگار دارد يك بستني خامه اي را مي بلعد.من هم مشغول خوردن ومكيدن انگشتان پاي آیلین شدم .از اينكار واقعا لذت ميبردم و دوست داشتم تمام انگشتان پاي آیلین رو يكجا با زبانم بمكم. آیلین هم بشدت از اينكار من خوشش آمده بودو ميگفت بخور بيشتر بخور انگشتامو و من هم محكمتر انگشتاي پاشو مك ميزدم .كمي بعد شهد شيرين كوس آیلین را داشتم مي چشيدم وآنچنان با اشتها چوچوله هاي قرمز و ورم كرده آیلین را مك ميزدم وميخوردم كه آیلین هم كه مشغول مكيدن كيرم بود بشدت ناله مي كرد ونمي تونست به ساك زدن ادامه بده .نوك بيني ام را هم گاهي وارد كوسش ميكردم تا كمي زبانم استراحت كنه وبعد دوباره تمامي كوس وچوچوله آیلین را با تمام وجود وارد دهانم ميكردم وآنچنان ساك مي زدم كه آیلین ناله ميكرد كه ديوونم كردي عزيزم تموم كردي كوسمو. از طرفي اين كار باعث ميشد كه آیلین با شدت بيشتري ساك بزند وحتي يكبار هم احساس كردم كيرم وارد حلقش شد و ناله اي از شدت لذت سردادم .حدود نيم ساعتي به همين وضعيت 69 گذشت ومن همزمان كه كوس آیلین را مي خوردم و گلويم رابا آب شيرين وداغ كوسش تازه وتر مي كردم؛ دستانم هم بيكار نبود وهمزمان پستونهاي آیلین رو مي چلوند وخود آیلین هم گاهي كيرم را لاي سينه هايش ميگذاشت و عقب جلو ميكرد و ناله ميزد.حالا ديگه نوبت اون لحظه رويايي و فراموش نشدني رسيده بود .هر دو ديوانه ومست از بدن هم آماده بوديم تا خودمان را در هم گره بزنيم و به اوج ونهايت اين لذت وصف نشدني برسيم.آیلین روي تخت دراز كشيد و من هم يك عدد كاندوم روي كيرم سوار كردم و بعد خيلي آروم كيرم را وارد كوس داغ وخيس وتنگ آیلین كردم و آیلین يك آه ناز كشيد وگفت جون عزيزم بكن كوس تنگمو جرش بده ومن هم با شدت بيشتري كيرم را داخل كوسش عقب وجلو ميكردم ودر همون حال خودمو روي بدن آیلین انداختم و لبم را روي لب هم گذاشتيم و مشغول شديم .اگر بگويم كه تو اين لحظات ما توي يه دنياي ديگه بوديم وانگار رويا ميديدم دروغ نگفته ام؛ كوس تنگ ووقرمز آیلین بدجوري داشت به كيرم حال ميداد. پستوناي آیلین ديگه سفت ومحكم شده بود وتو دستام جا نمي شد.بعد از مدتي آیلین روي دو دست ودو پا خم شد ومن كيرم رو كردم تو كوسش وهمزمان انگشتمو خيس كردم وشروع كردم به نوازش سوراخ تنگ وواقعا زيباي كون آیلین وبا اينكار شدت شهوت او را دوبرابر ميكردم . خيلي هوس كرده بودم كه كيرم سوراخ تنگ وداغ كون آیلین رو هم مزه كنه ولي روم نمي شد كه اينكارو بكنم .دوست داشتم كه خود آیلین پيشنهاد بده . كمي كه يه انگشتي با كون آیلین ور رفتم اينكارو دو انگشتي شروع كردم وكمي داخل سوراخ كونش فرو بردم وآیلین هم معلوم بود كه خوشش آمده وكونش را بيشتر حركت ميداد تا انگشتم بيشتر توي كونش حركت كنه وبيشتر لذت ببره وكوسش هم ديگه حالا با كير من فيت شده بود وطوري كيرمو عقب جلو ميكردم تو كوسش كه با هر بار تكان كوسش بيشتر خيس ميشد ومعلوم بود كه فوق العاده از اين حركت نرم و متناسب كيرم لذت ميبره .من هم آبهايي را كه از كناره هاي كوسش بيرون ميريخت با انگشت جمع ميكردم و باز زبانم آنها را مي ليسيدم و مي خوردم . واي كه چه لذتي داشت اينكار.بعد از اين كار تصميم گرفتيم مدل حال كردن را عوض كنيم .من روكمر روي تخت خوابيدم وآیلین هم اون بدن نرم وزيباو گرمش را و بخصوص اون لمبرهاي ترد ولطيف كونش را روي بدنم گذاشت وكير كلفت و قرمزم رابا دستش گرفت وكمي با اون دهان خوشگل ولبهاي نازش تف ماليد و كيرمو با ولع داخل كوسش چپاند وشروع كرد با ناله وشهوت روي كيرم بالا وپايين رفتن و هر بار كه لمبرهاي كونش به كير وخايه هام ميخورد انگار كه يه نازبالش مخمل به تنم ماليده .بعد از اين روش آیلین از رو كيرم پياده شد ودوباره لب وزبانش را به كيرم نزديك كرد وايندفعه افتاد به جون خايه هام وتخمامو درسته وارد دهانش كرد وآنها را با آب گرم و لزج دهانش نوازش ميداد و راستش يه كم هم قلقلكم گرفته بود ولي آیلین كاملا با مهارت اينكارو ميكرد وحسابي تخمام وخايه هامو حال آورد. بعد صورتش را نزديك من كرد و خيسي دهانش را با زبانش وارد دهانم كرد و لبهايم را كاملا چلاند ومن هم همزمان مشغول مالش پستوناش شدم .بعد گفت عزيزم سوراخ تنگ كونمو با كيرت باز ميكني ؟كونم داره ازحرارت آتيش ميگيره .كونمو مي كني؟ خواهش ميكنم . من هم مثل نديد بديدها سريع گفتم چرا كه نه عزيزم بدجوري هم ميخوام اصلا اجازه ميدي سوراخ كونتو كامل ليس بزنم و زبونمو توش بكنم ؟ آیلین هم با ناله گفت آره خواهش ميكنم تور رو خدا اينكارو بكن دارم ميميرم .من بسرعت آیلین رو دمر كردم واول نوك بيني ام را به سوراخ كونش ماليدم ونوازش كردم وبعد زبانم را با فشار وارد سوراخ كونش كردم .اينم بگم كه سوراخ كون آیلین فوق العاده تميز بود و واقعا تحريك كننده والبته داغ داغ .وبراي همين من خيلي راحت شروع به ليسيدن كونش كردم .وقتي كاملا از ليسيدن سير شدم كاندوم را آماده كردم تا به كيرم بزنم اما آیلین كاندوم را ازم گرفت وگفت اينوبذار براي حال كردن از كوس. مي خوام سوراخ كونم تمام عضله هاي كيرتو لمس كنه. بعد با زبانش تمام كيرمو ليسيد وچهار دست وپا شد وگفت زود باش بده كيرتو ومن هم كير خيسم رو خيلي آروم وارد كونش كردم .اول نوك كيرمو فرستادم تو ولي چون سوراخش تنگ بود براحتي تو نمي رفت ولي من با آرامش واينكه ميدونستم براي كون كردن بايد نوك كير را ابتدا خيلي نرم تو فرستاد تا طرف دردي احساس نكنه ؛ با حوصله نوك كيرمو به دور سوراخ آیلین مي ماليدم تا هم لذت ببره وهم عضله هاي كونش بازتر بشه .كمي كه اينكارو كردم دوباره سر كيرمو گذاشتم رو سوراخ كون آیلین وآروم فشار دادم تو آیلین ناله آرومي كرد وگفت خوبه خيلي خوبه همينطور آروم بياتو ومن هم با احتياط بيشتر كيرم را فرو ميكردم وكمي صبر ميكردم تا جا بازتر بشه وهمزمان بادست ديگرم چوچوله هاي آیلین رو نوازش ميكردم تا اين درد.آروم رو زياد حس نكنه . كيرم را كامل بيرون آوردم وبعد دوباره با تف خيسش كردم ودوباره آروم فرستادم تو واينبار براحتي داخل سوراخ كونش فرو رفت وآیلین با حرارت گفت مرسي عزيزم .خيلي داره حال ميده فداي اون كير كلفتت ؛ تا ته كيرتو بكن تو؛ كونمو پاره كن؛ به كونم حال بده و..من هم ابتدا يواش كيرمو عقب جلو ميكردم وبعد ديدم كه كونش بازتر شده با سرعت بيشتري اينكارو كردم وهمزمان لمبرهاي كون آیلین رو گرفته بودم و به بدنم ميزدم واونم بشدت داشت لذت ميبرد وناله ميزد بطوري كه ترسيدم نكنه صدامون از در بيرون بره و باعث بشه شوهر آیلین ومینا بيدار شوند.ولي چون فاصله تا هال زياد بود ودرب راهم بسته بودم وميدونستم كه خواب اونهاهم سنگينه با خيال راحت کردمش.

من و مادر دوستم (بدون سوپرمن بازي) سلام من علي هستم اين خاطره اي که مينويسم مال پارساله وقتي که 17 سالم بود بزاريد از خصوصيات خودم بگم يه نوجوون هيکلي که هم بسکتبال ميرم و هم بدنسازي . خوشتيپ شاخ نيستم ولي ظاهر خوبي دارم و زياد تو کف مدل مو و از اينجور چيزا نيستم ولي وقتي تو خيابون راه ميرم بخاطر هيکل ورزشکاريم يه خورده جلب توجه ميکنم دوست دخترم ندارم يعني تا حالا اقدام نکردم شايد چون جنمش رو ندارم من از دبستان بچه درسخوني بودم و بچه ها اگه مشکلي تو درس داشتن از من ميپرسيدن يا ميرفتم خونشون بهشون درس ميدادم يکي از دوستام اسمش پويان بود ( اسم مستعار ) بچه درسخوني نبود و خيلي هم شر بود ( موندم با اون هيکل نحيفش چرا انقدر دعوا ميکنه ) ولي هرچي بود دوستم بود و خونشون هم نزديک و هر موقع مشکلي داشت ميرفتم خونشون و بهش ياد ميدادم درسو . از دبستان با هم بوديم تا الان که دبيرستانيم . پدرش توليدي داشتو وضع ماليشون مثل ما خوب بود ( يه چيزي بين متوسط و خر پول ) و مادرش که داستان در مورد اون هست خيلي به فکرش بود از منم خوشش ميومد و اينو بگم که خيلي خوشپوش بود و هميشه بوي عطر ميداد . با منم ديگه تعارف نداشت و راحت بود جلوم . راستش تا موقعي که به سن بلوغ برسم احساس خاصي بهش نداشتم ولي از موقعي که کيرم کوس کوس کرد چشامو بيشتر باز کردم ديدم عجب هيکل خوش فرم و سکسي داره !!!!!!!!!!!! آخه کلاس ايروبيک ميرفت جوري که يه کمر باريک و يه کون گنده داشت . از راهنمايي که تو کفش بودم تا دبيرستان فقط ديد ميزدم ولي يه خورده که جقي شدم تو دبيرستان ( هر روز جق نميزدما ولي هفته اي يه بار آخه با کمر خالي که نميشه ورزش کرد ) و مصرف موزم بالا رفته بود يه 30 يا 40 باري به يادش زده بودم يه جورايي برام شده بود فيلم سوپر زنده . همينجوري جق ميزدمو نو کفش بودم ولي بايد چيکار ميکردم ؟!؟!؟!؟!؟! اولين باري که فهميد منم تو کار جق و فيلم سوپرم موقعي بود که پويان خاک بر سر يه سي دي پر سوپر از من گرفته بودو رفته بود خونشون مادرش پيله کرده بود و ديده بود فيلما رو و اونم فرتي منو لو داده بود . بازم ميرفتم و به پويان تو درساش کمک ميکردم و اونم به روي خودش نمياورد ولي پويان گفته بود چه گندي زده . به همين روند ادامه دادم تا اينکه بچه ها رو بعد از عيد بردن اردو اصفهان . من نرفتم چون سال سوم بودمو امتحان نهاييو , معدل براي کنکور ولي پويان که کشته مرده اردو و دله بازي بود ثبت نام کرد . پدر پويان هم براي خريد چوب ( براي کارگاه مبل سازي ) رفته بود . دفتر حسابان من دست پويان بود و يادش رفت بهم پسش بده و منم چون نيازش داشتم زنگ دم خونشون و به مادرش گفتم که دفتر رو آماده کنه بيام ببرم ( خودموني بودم ) خلاصه رفتم طرف خونشون فکر هم چي رو ميکردم جز اوني که ميخواست اتفاق بيفته . زنگو که زدم درو باز کرد گفت بيا بالا ( آپارتمان ) . دم در خونه که رسيدم زنگ زدم اومد دم در تعارف کرد که برم تو ولي چون عجله داشتم گفتم ممنون مزاحم نميشم ولي انقدر اصرار کرد تا رفتم تو . وقتي دم در بود فقط سرش رو از اون ور در داده بود بيرونو صحبت ميکرد ولي وقتي رفتم تو ديدم يه تاپ تنگ پوشيده با يه شلوار تنگ که همون کمر نازک و کون گنده بدجوري تو چشم بود . يه لحظه چشمم قفل شد ولي تا منو نگا کرد سريع سرم رو آوردم بالا . گفت برو بشين تو حال الان دفترت رو ميارم منم نشستم . تلويزيون روشن بود و ماهواره بهش نصب بود . حالا بگو چي داشت پخش ميکرد ؟!؟!؟!؟!؟!؟ فيلم سوپر . خشکم زده بود راستش منم که جقي بودم سريع راست کردم ( آخه خيلي با کيفيت بود . از اون فيلم سوپراي برنامه ريزي شده با کيفيت تصوير توپ ) البته قطع صدا بود . تو کف فيلم سوپر بودم که يهو اومد نفهميدم کي اومد . ولي ديد که زل زدم به فيلم سوپر ( خودش چرا داشت فيلم سوپر نگا ميکرد سوالي بود که اون موقع به ذهنم نرسيد ) دفترو بهم داد . خواستم برم که گفت بشين ميخوام در مورد اون فيلمايي که به پويان دادي باهات صحبت کنم . فکر کردم الان ميخواد دعوام کنه ولي گفت ميدونم تو سن بلوغي ولي استمناع راه مناسبي و نيستو يه راه ديگه پيدا کن و از اينجور حرفا . شرايط منو در نظر بگيريد : تو حال نشتم جلوم داره فيلم سوپر پخش ميشه يه خانوم خوش هيکل و سکسي با لباش تنگ نشته جلوم و داره در مورد جق و سکس باهام صحبت ميکنه . خيلي سعي داشتم کير سيخم رو يه جوري بپوشونم تا معلوم نباشه ولي نميشد . اونم هي داشت حرف در مورد سکس ميزد تا اينکه گفت من ميتونم مشکلت رو حل کنم ؟!؟!؟!؟!؟!؟ يه لحظه برق از چشمم پريد . گفتم چجوري ؟ گفت بماند . منم که حشري شده بودم خودمو نزديکتر کردمو گفت چجوري ديگه کيرمم ول داده بودم . با نوک انگشت زد به سر کيرم ( مثل اينکه يه شيشه آبليمو بخوري تمام تنم لرزيد ) اونم اومد نزديکو چسبيد بهم . شلوارم رو باز کرد و شرتمو کشيد پايين و شروع کرد ور رفتن با کيرم تا به خودم اومدم ديدم دارم با دستام سينه هاش رو ميمالم . سريع پا شد و لخت شد معلوم بود خودش از من حشري تره . منم پيرهنم رو درآوردم و شروع کردم به خوردن سينه هاش اونم با دست کيرم رو مالش ميداد . داشتم مثل فيلم سوپراي حرفه اي کار ميکردم . شروع کرد برام ساک زدن بدجوريم حرفه اي بود ( معلمش کي بود ؟ الگوي ساک زنيش کي بود نميدونم ) منم که تا حالا فقط جق زده بودم سريع آبم اومد ولي اين دفعه کيرم نخوابيد و بعد از ثانيه دوباره سيخ شد . همه فيلم سوپرايي که ديده بودم داشت از جلوي چشمم رد ميشد . منو از رو مبل بلند کرد و خودش تکيه داد به مبلو و کونشو داد طرف من . گفتم کدومو گفت کون . منم يه نفس نيمه عميق کشيدمو کيرمو گذاشتم در کونش . يه ذره تنگ بود و يجا تو نميرفت بخاطر همين آروم آروم دادم تو ولي وقتي تا ته رفت تو شروع کردم تلمبه زدن . جيغش رفته بود هوا ولي من ديگه وحشي شده بودم ( انگار صداشو نميشنيدم ) چون قبلش ارضا شده بودم آبم نيومد فهميدم به همين زوديا خبري نيست . وقتي تا ته ميکردم توش و بهش ميخردم کون گندش مثل ژله ميلرزيد و اين منو حشري تر ميکرد . يه دست انداختم پايينو شروع کردم مالوندن کسش . معلوم بود خوشش اومده . هي آه آه ميکرد . بدجوري حشري شده بود و ديگه درد کونش يادش رفته بود و منم داشتم تند تند تلمبه ميزدم .بعد از 2 يا 3 دقيقه بدنش لرزيد و تکون نخورد فهميدم ارضا شده ولي من که نديد پديد بودمو تا حالا کسي رو نکردهخ بودم هنوز داشتم از کون ميکردمش ولي اون ديگه صداش درنميومد ( معلوم بود سوراخ کونش بازتر شده ) بعد از دوباره آبم اومد ولي اين دفعه با فشار بالا و همش رو ريختم تو کونش خودم عاشق اين قسمتم : وقتي داشتم بيرون ميکشيدم از کونش يه حس خاصي بهم دست انگار 100 برابر احساس مردونگي ميکردم . خلاصه تموم شدو من رفتم خونه . سال بعد هم محله ما عوض شد ( همون مدرسه ميم ولي ديگه خونمون به اونا نزديک نيست . آرشیو

زن داداش فرشته سلام من مهرداد هستم از خانواده ای یکم مذهبی که کوچکترین عضو این خانواده ام. یک داداش دارم به نام مهدی که از صبح ساعت 7 تا شب ساعت 8 سره کاره و خونه داداشم طبقه زیر خونه ما بود.این داداش ما یک زن گرفت بنام فرشته که از لحاظ ظاهری چیزی کم نداشت.قدش170 وزنش 69 یا 70 که تناسب خوبی داشت با قدش.وسینه هایی سفید و با اندازه 85 و از کونش هر چی بگم کم گفتم.کونی بزرگ و سفید که حتی یک خال هم روش نیست که از ناحیه کمر قوس جالب و زیبایی داشت.این داداش ما یکم تعصبی بود رو زنش و نمیذاشت لباس های باز بیرون از خونه بپوشه و همیشه هم سر موضوعات مختلف با زنش دعوا میکردن و قهر بودن.من همیشه تو کف این زن داداشم بودم.خیلی زیبا بود.این دعوا های داداش ما با زن داداشم ادامه داشت و عید سال نود و یک شد و باهم مدتی خوب شدن و ما خانوادگی رفتیم شیراز یعنی من و بابام و مامان و داداشم و زنش.توی تخت جمشید بودیم که زن داداشم میخواست زنگ بزنه به خواهرش اماچون داداشم با خواهرزنش مشکل داشت نزاشت زنگ بزنه که فرشته یعنی زن داداشم با داداشم دعواش شد و تو اين دعواها مادر و پدر منم دخالت کردند و طرف داداشم رو گرفتن اما من چیزی نگفتم .دعواشون شد و من با زن داداشم با ماشین داداشم برگشتیم خونه توی راه اصلا حرفی بین ما رد وبدل نشد و داداشم با بابام اینا اومدن خونه.دوباره داداشم با زنش دعواشون شد و اومد تو حیاط تا شب نشست اشک ریخت و من رفنم پیشش و شروع کردم به نصیحت کردن و از اونجایی که من مغازه داشتم و مخ زنیم بد نبود شروع کردم حرف زدن باهاش که وسط حرفامون یکدفعه زن داداشم گفت مهرداد خوش بحال زن تو چون خیلی مهربونی و هر زنی دلس میخواد مال تو باشه حتی من!!!!!منم تو دلم کلی ذوق زدم و گفتم ای کاش میشد چون من زیاد دوستت دارم.!! بعدش زن داداشن گفت که داداشت اصلا به من اهمیت نمیده و خواسته های سکسی منو نادیده میگیره و منو ارضا نمبکنه و هر وقت که بخواد شروع کنه زودی تموم میشه و خسته میخوابه و بیخیال منه. من از حرفاش شاخ دراوردم چون تا حالا ابنجوری صحبت نکرده بود. منم در جوابش گفنم اشکال نداره.اونم گفت من که اصلا بهش دیگه علاقه ای ندارم.گفتمش دیگه این حرفو نزن اون شوهرته درسته بعضی موقع ها حرفتون میشه اما این حرفا و بحث ها شیرینیه زندگی هستش حالا هم بلندشو بیا تو تا اشتیتون بدم.هیچی رفتیکم نو اشتی کردن همه با هم و شب خوابیدیم که دیدم از طرف زن داداشم یک اس اومد که دوستت دارم متنش بود…چون نصفه شب بود زیاد توجه نکردم و فکر کردم از طرف دوست دخترمه که دختر خاله فرشته هستش بود ج ندادم و خوابیدم. صبح زود بلند شدیم و صبحانه خوردیم و رفتم سر وقت گوشیم و نگاه کردم دیدم اس از طرف خوده فرشتس و جواب دادم منم هبیجور . واقعا دوستش داشتم نمیدونم چم شده بود.حرکت کردیم که بیایم توی راه داداشم واستاد و پیاده شد اومد سمت ماشین ما و گفت مهرداد فرشته کارت داره برو تو با ماشین من بیا منن که از خدا خواسته گفتم چشم.اومدم تو ماشین که فرشته گفت چرا پکری؟ گفتم نمیدونم چم شده.گفت شاید عاشق شدی..گفتم شاید.گفت حالا طرف کیه گفتم تو….رنگش زرد شد و هیچی نگفت و بعد از ربع ساعت گفت اولین پمپ بنزین واستا میخوام برم دستشویی.گفتم چشم قربان و اونو رسوندم دم دستویی بعدش خودم رفتم بنزین بزنم و چند لیتر زدم و خودمم اومدم برم دستشویی که دم در دستشویی با فرشته برخورد کردم طوری که کل بدنماون بهم چسبید و منم واسه این که نخوره زمین به خودم بیشتر فشارش دادم و یک لحظه داغ کرده بودم و لبمو گذاشتم رو لبش و یک بوس کوچولو کردم.و بعدش عذر خواستم و گفت اشکال نداره .اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.تو راه گفتم فرشته من واقعا دوست دارم گفت چیزی نگو مهرداد منم دوستت دارم گفتم کاش مال هم بودیم و اونم گفت کاش.دستشو گرفتم و یک بوسهه از دستاش کردم و بهش گفتم مال من میشی؟گفت باید فکر کنم.دیگه چیزی نگفتیمو رسیدیم دم خونه.فرداش من رفتم مغازه که عصر ساعتای 4 بود که بهم زنگ زد و گفت لب ثابم خراب شده بیا درستش کن.گفتم چشم قربان ولی شب ساعت 10 گفت نه همین الان گفتم کار دارم تو بیار ش مغازه .گفت نه نمیتونم .گفتم باش.مغازه رو سپردم دست شاگردم و رفتم سمت خونه. در زدم و گفت بفرما عزیزم…رفتم تو وای خدای من چی میدیدم یک حوری که یک لباس خواب صورتی رنگ که به رنگ پوستش میومد و تا نیم وجب پایین تر از کسش میومد رو پوشیده بود…. دهنم باز مونده بود در رو بستم رفتم تو بهش دست دادم و سلام کردم. ویک بوس کوچولو رو لپش کردم. تا حالا اینجوری ندیده بودمش . پاهای ناز و کشیده جالبی داشت و یکدونه مو هم مثل کف دست رو بدنش نبود… بهش گفتم چرا اینجوری لباس پوشیدی ؟ گفت مگه کن و تو مال هم نیستیم ؟ گفتم بله. گفت دوست دارم واسه عشقم اینجوری لباس بپوشم. تا اینو گفت لبام بی اختیار رفت روی لباش. حدود پنج دقیقه فقط لب میگرفتیم. بعدش رفتم سمت گوشش و حسابی با گردنش لیسیدمشون. دیگه کمکم اه و اوهش بلند شد و خودشو رها کرد تو بغلم .منم بلندش کردم و اونم پاهاشو دور کمرم قفل کرد و من داشتم سینه هاشو از رو لباس میلیسیدم. انداختمش رو تخت و شروع کردیم به لب بازی. خیلی شیرین بودن لباش و یک رژ صورتی هم روشون بود. رفتم سراغ گردنش و لیسیدمش داشت اه و اوه میکرد . طاقت نیاوردم و لباسشرو با هزار ترس از اینکه مبادا ناراحت بشه در اوردم … سوتینشو باز کردم و دیدم یک گوشش کبود کرده. هش گفتم اینجات چی شده ؟ گفت شاهکاره داداشت هست. منم گفت خیلی بیشعوره.با چی زده؟ گفت با مشت. گفتم اشکال نداره امرور تلافیش میکنیم…زد زیره خنده و گفت اخ جون…. یک جور گفت اخ جون که میخواست ابم بپاشه تو شلوارم. حشری شده بودیم افتادم به جون سینش و دستمو زدم به کسش که یک اه کشید ومنم جری تر شروع کردم به مالوندن. اینقده مالوندم که داشت بی حال میشد و میگفت کیر میخوام . منم دستمو برداشتم و گذاشتم رو سینش و اومدم رو نافش. زبونم چندباز زدم توش و بعدش میلیسیدمش و اون همش اه اه میکرد. اومدم رو شرت حسابی بوش کردم.چه خوبی میداد. ترشحاتشم مثل اب چشمه میجوشید و میومد بیرون شورتش چسبیده بود به کسش. چشمامو بستم و شورتشو کشیدم بیرون. یکدفعه چشمامو باز کردم و یک کس تنگ و زیبا که یکدونه مو هم نداشت و با یک چوچول مشت دیدم و نتونستم طاقت بیارم و هجوم بردم بسمت کسش و زبونمو گذاشتم روش و اونم از لذت یک اه بلند کشید و منم اینقد براش لیسدم تا یکدفعه کمرشو گرفت بالا وبدنش شروع کرد به لرزیدن .فهمیدم ارضا شده. اومدم بالا و یک لب ازش گرفتم. خیلی شیرین بود لبش. یک پنج دقیقه ای لب میگرفتیم و منم گردن و گوشش رو میلیسیدم . سرحال شد و کیرمو گرفت به دستش داشت برام جلق میزد و یکدفعه کرد تو دهنش اولش بلد نبود و کیرمو به دندوناش میکشید اخه داداشم از این کار خوشش نمیومده و نمیذاشته واسش ساک بزنه. اما بعد ار دو دقیقه یاد گرفت و لباشو دورش حلقه میکرد میمکیدش . داشتم میومد که اومد از دهنش در بیارم که نذاشت و ابم اومد تو دهنش اول اوق زد اما بعدش تا اخرشو خورد. بعدش 69 شدیم من از اونو میحوردم و اونم از منو تا اینکه دوباره مهرداد کوچولو راست شد. بلندش کردم و گذاشتمس رو تخت و سینشو خوردم و بعدش خوابوندمش رو تخت.خوابیدم روش و کیرمو گذاشنم دم کسش اما ندادم تو یکم بازی کردم باهاش تا دوباره حشری بشه. دیگه داشت دیوونه میشد…. دادمش تو با اینکه سه سال بود ازدواج کرده بود اما کس تنگی داشت. یواش دادم تو تا اینکه تا اخرس رفت تو اون تو اوج لذت بود و من اومدم بالا رفتم سراغ لبش و زبونمو میکردم تو دهنش…یواش یواش شروع کردم تلنبه زدن و تون دیگه تو ارج بود. میگفت جرم بدم عشقم… مهرداد پارم کن… من ازت بچه میخوام…. منم دیگه چیزی حالیم نبود پنج دقیقه ای بود داشتم تلنبه میزدم . بعدش حالت داگی گرفت از پشت گذاشتم تو کسش … داشتم تلنبه میزدم که حواسم رفت پی کونش… عجب کونی داشت. سفید سفید … اک اک.یک تف انداختم رو کونشو اومدم انگشتکو بکنم تو کونش که پرید جلو نذاشت گفت درد داره. منم گفتم باشه نمیکنم دوباره به هموم صورت داگی کردمش و اصلا نمیتونستم از کونش بگزرم دستمو گذاشتم جلوش تا نتونه در بره و انگشت کوچولویی مو تف زدم و کردم تو کوتش جیغ بد جوری زد . اما کنم کمکم انگشتام سه تا کردم و از کسش کشیدم بیرون گذاشتم دم سوراخ کونش که گفت مهرداد واس اخه تا حالا ندادم.گفتم کاریت نباشه . سر کیرمو یکم تف زدمو کردم تو کونش جا باز کرده بود یواش یواش دادک تو اونم لبشو گار میگرفت ار درد.گفتمش یکم صبر کن الان دردش میره .و تبدیل به لذت میشه یواس تا نصف کیرمو دادم تو.و دستمو سردم یمت کسس و براش مالیدم. چند ثانیه صبر کردم و بعدش شروع کردم به تلبنه ردن و چند دقیقه ای کارمو کردم داشت ارضا میشد منم همینجور میگفت بکن تو کسم میخوام ابتو تو کسم حس کنم.منم نو کونش نگه داستم ربخنم همونجا. اونم بلافاصله ارضا شد. چند دقیقه ای کنار هم خواببدیم و لب بازی کذدیم .ساعت رو نگاه کردم دیدم نزدیک7 هست.سریع جمع و جور کردیم چون ممکن بود مامان و بابام هر لحظه بیان. ازش یک لب گرفتمو خداحافظی کردم و رفتم. از اون روز به بعد هر هفته سه یا چهار بار سکس داریم. زندگی اونا هم خوب شده و من نتیجه گرفتم موضوع اصلی این دعوا ها سکس هستش. ببخشید اگه ایراد داشت.

من پریود دختر خالم, داماد شدن من چند سالی میشد که تو کفش بودم از زمانی که بلوغ شده بودم عاشق تیپ و هیکلش بودم اسمش لیاس ۵ سال از من بزرگتره ورزش کاره بین همه دختر خاله هام از همه بیشتر دوسس دارم .. تابستونا که میرفتیم شهرستان همیشه من خونه خالم بودم و یا لیلا بازی میکردم از ۱۴ ۱۵ سالگی که بالغ شده بودم همیشه دلم میخواست باهاش یه سکس درست و حسابی داشته باشم حتی فکر ازدواج باهاش افتادم که با مخالفت شدید خواندم روبرو شدم که از تو بزرگتره و از این حرفا. این کف بودن من ادامه داشت تا زمانی که اونا کلا اومدن تهران و خونشون با ما تو یه اپارتمان بود هر روز به هر بهانه ای که شده میرفتم خونشون تا ببینمش باهم خیلی شوخی میکردیم تا اینکه تازه ای دی اس ال اومده بود و من برا خونه گرفتم یه کابل هم برا اونا کشیدیم و این شد اغاز برنامه سکس من و لیلا . بعد از این من تقریبا همیشه خونه خالم بودم و به هر بهونه که شده خودمو به لیلا میچسبوندم . بوسش میکردم. بدنشو نگاه میکردم تا اینکه یه بار که لیلا رفته بود داشنگاه و من خونه خالم پای کامپبوتر داشتم داستان نوار بهداشتی خواهرم رو میخوندم که رفتم دستشویی وقتی اومدم دیدم لیلا پای کامپیوتره و داره داستانو میخونه و میخنده . ترسیدم و جفت کرده بودم که نگاهش بهم افتاد و گفت از بچگی شیطون بودی بیا ببنم رفتم جلو نشستم رو تختش اومد کنارمو گفت راجبه پریود پی میدیونی منم گفتم چیز زبادی نمیدونم شروع کرد به تعریف کردن کل پریود که تو خالم اومد و گفت محمد من با مامانت دارم میرم بازار تا شبم نمی ایم . لیلات تو هم شام درست کن لیلا گفت باشه و خداحافظی کردیم . لیلا شروع کرد به ادامه گفتن پریود که چه چوری میشه تخمک میشکنه و ۳ تا ۷ روز خونریزی داره نگاه های سکسی جفتمون به هم دیگه بود . که گفت تا حالا اونجای دخترا رو تو پریود دیدی ؟ گفتم نه . گفت دوست داری ببینی ؟ گفتم اره از خدامه . رفت در اتاقشو بست و اومد گفت اگه میخوای ببینی یالا لبسامو در بیا ببین . من دستام از شدت سکس بودم و حشری بودم یخ زده بود . پاشدم وایسادم که دید کیرم حسابی سیخ شده و شربتی شده . گفتم میشه بوست کنم ؟ گفت اره عزیزم منم نامردی نکردم لبامو گذاشتم رو لباش یه لب ازش گرفتم . لباش واقعا داغ بود تا حالا تجربه لب نداشتم بعد از ۳۰ ۴۰ ثانیه لب گرفتن نشیتم رو زونا هم و زیپ شلوارشو باز کردم . شلوارشو در اوردم . یه شرت مشکی پوشیده بود که روش یه طرح داشت بد دستم و گذاشتم رو شورتشو نوار بهداشتیشو حس کردم بد مثل یکی از فیلمایی که دیده بودم با دندونم شورتشو کشیدم پایین . واییییییی یه کس سفید بدون مو که دورش خونی بود . نوار بهداشتیشم کاملا خونی شده بود حتی یه تیکه سفید نداشن. منم مثل دیونه ها افتادم وسط پاش و شروع کردم به خوردن کسی که ۵ ۶ سال بود در انتظارش بودم اونم با خوت . لیلا دستشو اورد جلو صورتمو گفت چی کار میکنی دیوینه . من گفتن لیلا من خیلی وقته عاشقت شده . دوست دارم میخوام که همیشه مال من باشی. گفت باشه عزیزم منم دوست دارم . خیلی دوسا داری بخوریش ؟ گفتم اره . گفت منم دلم میخواد کیر تورو بخورم گفتم خوب . هیچی نگفت و دستم و گرفت و بورد سمت حموم رفتیم تو حموم با نگاهس گفت ک لباس هاشو در بیارم منم تی شرتشو در اوردم یه سوتین ابی نقتی پوشیده بود اول از رو سوتین یه ذره با سینه هاش بازی کردم که گفت محمد اینت مال توان صبر کن گلم منم سوتینشو در اوردم منم یه نگاه بهش کرده که اونم فهمید منظورم چیه لباسمو شروع به در اوردن کرد اول پیراهنمو که موقع در اوردم لباشو گذاشت رو لبام سینه هاشم داشت میخورد بدنم بد کمبر بندمو باز کرد شلوارمو در اورد و شروع کرد به دست زدن به کیرم و همش میگفت منو تو افتتاح میکنی بدم شورتمو در اورد یه هفته بود که تمیز کتری نکرده بودم که گفت باید تمیزش کنم گفتم دست خودتو میبوسه . گفت خوردشم میبوسم که یه بوس از سر کیرم کرد شربت کیرمو یه ذزه خورد و رفتیم زیر دوش باهم بازی میکردمیم . من سینه هام میگرفتم و از پشت کیرمو می چسبوندم به کونش که اونم برمیگشت و با دستاش کنار کشاله های رونمو با دستاش چنگ مینداخت و منو سکسی تر میکرد تو همین موقع ها از کسس حسابی خون میرفت رفت و با ژیلت ونوس خودش اومد با کف حسابی دور کیرمو کف مالی کرد و برام حسابی تراشید موهاشو . موقع تراشیدن حسابی با کیرم بازی میکرد . هم دیگه رو شستمیم و اومدیم بیرون یه نگاه به ساعت کردن دیدم ۵.۵ و ۲ ۳ ساعت حد اقل وقت داریم . رفتیم تو اطاق و اوفتادیم رو هم دیگه من سینه هاشو داشتم می مالوندم که گفت محمد اگه میخوای بخوری الا وقتشه که منم مثل دیونه ها شروع کردم به خوردن کسش کسش تپل بود لبهای بیرونی بزرگی داشت چوچولشم بیرون بود شروع کردم به مک زده و زبون زدن به کسش ۵ ۶ دفیقه داشتم میخوردم که گفت محمدم اتیش گرفتم نکن بذار پریودم تمون شه بد . منم گقتم چشم اومدم کنارش . که دیدیم یه دفه پرید روم و شروع کرد به لب گرفتن های سکسی بد رفت پایین سروقته کیرم خیلی دلش میخواست مثل حرفه ای ها رفتار کنه ولی بلد نبود . کیرمو حسابی خورد و داشت برام حسابی ساک میزد به مرز ارگاسم که میرسیدم و میگفتم ول میکرد و میرفت سر وقت بیضه ها و حسابی اونارو مک میزد منم داشتم دیونه میشدم که گفتم لیلا بخورش تا ابم بیاد اونم گفت چشم شاهزاده من برام حسابی خورد گفتم داره میاد که کامل خورد و گفتم بیا کنارم اومد کنارم یه لب ار هم گرفتیم . من یه ذره با سینه هاش بازی کردم . گفتم میشه من برات لباس بپوشم گفت اره محمدم من رفتم از تو کشوی لباس زیراش براش لباش اوردم. گفتن بهم بگو نوارو چه جوری بدارم که بهم یاد داد . براش نوار گذاشتم شورتشو کردم پاش . یه سوتیینه سبر هم بستم براش اونم شورت منو پام کرد و کنار هم دراز کشیدیدیم تا ساعا ۷ داشتیم باهم در باره سکس و اینکه من از کی عاشقش شدم حرف میزدیم لیلا خندش گرفته بود و میگفت محمد تو واقعا دیونه ای پسر. گفتم تو ماله منی لیلا مگه نه .؟ اومد در گوشم گفت خودم و کوسو همی وجودم مالی تو عشقم پاشیدیم باهم یه ماکارونی درست کردیمِ . همش به هم نگاه میکردیم . از اون روز تا ۴ روز بد همش من براش نوار عوض میکردن تا اینکه پریودش تموم شد . بهم مسیج داد جاده صاف شده اماده بهره برداریه . منم رفتم پایین تا با هم برنامه ریزی کنیم که تا رسیدم پایین یکی از خاله ها زنگ زد که پدر شوهرش فوت کرده . همه تصمیم گرفتن که برن شهرستان من و لیلا گفتیم نمیایم درس داریم و از این حرفا . یک ساعت بعد همه راه افتاد سمت شهرستان تا رفتن پریدم بقل لیلا که امشب عروس من میشی اونم گفت بله . ولی امشب نه امشب میخوام تا صبح کنارت لخت بخوابم منم گفتم باشه گفت محمد ؟ گفتم جونم . گفت واقعا عاشقمی گفتم اره عزیزم گفت قول میدی تا همیشه فقط کنار من بخوابی و با دختر دیگه ای رابطه نداشته باشی ؟ گفتم اره . گفت از الان تا همیشه من در اختیارتم گفتم امشب شام درست نکن زنگ میزنیم از بیرون بیارن امشب عروس منی تو . گفت باشه رفتم فیلم بلو لاگ ان رو اوردم و اونو دیدم تو فیلم صحنه داشت . در حین فیلم کلی لب گرفتیم و با هم بازی کردیم. زنگ زدیم غدا برامون اوردن مثل عروس و داماد های واقعی شاممون رو خوردیم . بعد من دیگه کنترلم دست خودن نبود اومدم بقلش کردم و بردمش رو تخت مامان و باباش چراغ رو هم روشن کردم اوفتادم روش و شروع کردم به لب گرفتن ازش پام لای پاش بود دقیقا روی کش ثپلش . با دستام با سینه هاش بازی میکردم کم کم لباس ها هم دیگه رو در اورده بودیم و عاشقانه هم دیگه رو نوازش میکردیم و لب میگرفتیم و از این ور تخت به اونور تخت میرفتیم . گفتم لیلا ؟ گفت جونم محمدم . گفتن امشب میخوام پردتو بزنم . گفت تا الان نگرش داشتم برای تو عشقم و من رفتم سروقت سینه های بلوریش و شروع کردم به خوردنشون بهترین بوی دنیا بود . حسابی از سینه تا نافشو بیش زدم . اومد سروقت کسش حسابی تمیزش کرده بود . شروع کردم اول از لبه های کسش لب گرفتن بدم شروع کرد م به خوردن کسس و چوجولیش و که لیلا با یه تغییر وضعیت سرشو برد سمت کیرم و حالت ۶۹ از کنار شد . حسابی کس و کیر همو داشتیم میخوردیم جفتیمون ناله میکردیم از شدت حشری بودن گفتن لیلا اماده ای . گفت اره عزیزم پاشدم اوردمش لبه تخت یه بالش گذاشتم زیر کونش و پاشو بار کردم با کیرم شروع کردن بازی کردن با کسش حسابی حشریش کردم که نالش رفت هوا و منم اروم اروم کیرمو کردم تو کسش تا رسید به پردش که همون جلوی جلو بود معلوم بود که خیلی دردش میاد منم اومدم روش و شروع کردم لب گرفتم و اروم بیشتر فشار میدادم تو تا اینکه احساس کردم کیریم خیس شد . نگاه کردم دیدم خونی شده . با قدرت بیشتری کیرمو کردم تو کس لیلا . لیلا گریه میکرد . منم قبل از اینکه شروع به تلمبه زدن بکنم اول حسابی لیلا رو اروم کردم و اونم وفتی اروم شد گفت شا دوماد کس عروس و جر بده . منم که داشتم از شدت سکسی بودن میمردم با تموم وجودم تلمبه میزدم صدای خوردن بیضه های به زیر کسشو میشنیدم . حسابس جفتمون دیگه داشتیم جیغ میزدیم که گفتن لیلا حالتمونو عوض کنبم که اونم گفت چه جوری گفتن داگی . سریع کیرمو در اوردم اونم داگی نشست منم اومدم رو تخت کیرمو گذاشتم دم کسش و با یه فشار کردم خیلی تنگ بود ولی با خیس خیس بود . از پست سینه هاشو گرفته بودم در همین حال بودیم که لیلا ۲ بار ارضا شد . بعد از ارضا شدن بار ۲ لیلا. ابم داشت میود بهش گفتم . گفت داماد بدون اینک ابشو شب اول بریره تو کس عروس که داماد نمیشه . که حرفش تموم نشده بود که تموم ابم ریخنم تو کسس . نای بلند شدن نداشتم ولی رفتم چراغ و خاموش کردم و اومدم کنار لیلا خوابیدم . تا صبح قربون صدقه هم میرفتیم . از فرداش تا ۳ روز که مامان اینا نیومده بودن درس و دانشگاه رو بیخیال بودیم و همش سکس میکردیم.اون شب گذشت و تازه فهمیده بودم که ادم کنار عشقش باشه و کنارش بخوابه چه ارامشی داره صبح ساعت ۱۱ از خواب بدار شدم دیدم لیلا کنارم خوابیده یه دستش رو کمرم بود . منم یه دستم زیر سرش رفتم کنار سرش شروع کردم به بوس کردن صورتش همه صورتش رو بوس کردم تا بیدار شد. کلی با نوع بیدار کردنش حال کرده بود . خودمو پرت کردم تو بغلش و حسابی بوسش کردم . از هم لب گرفتیم . گفتم من صبحونه مخصوص میخوام و به سینه های خوشگلش بود. گفت محمد بیا یه ذره میخوام بوت کنم منم رفتم تو بغلش واقعا بدنش گرم بود دیدم تو چشاش اشک جم شده . گفتم چی شده عزیزم گفت محمد منم از قبل عاشقت بودم ولی میترسیدم بهت بگم و تو به یه نگاه دیگه بهم نگاه کنی . منم گفتم این چه فکریه عزیز دلمو و اشکاشو لیس زم و گونه هاشو بوسیدم . گفتم عروس خانون اجازه هست صبحونه بخورم و گفت بفرمایید عزیز دلم منم رفتم سر وقت سینه هاشو حسابی خوردم . بوی خیلی خوبی میداد . پاشدیم رفتیم یه صبحونه توپ زدیم . گفتم لبلا امروز واقعا مثل عروس و دامادا باهم بریم بیرون خرید و گردش ؟ گفت باشه محمدم. بعد از صبحونه پاشدیم رفتیم با هم حمون تو همون هم من کس لیلا براش خوردم که ارضا شد . هم لیلا برای من ساک زد . همدیگه رو ششتیم و زیر دوش از هم لب میگرفتیم . اومدیم بیرون من رفتم بالا حاضر بشم لیلا هم رفت حاضر شد . جفتمون بهترین تیپمون رو زده بودیم من رفتیم پارکینگ ماشین مامان که تو پارکینگ بودو در اوردم و منتظر لیلا شدم که اومد . وای خدای من چه تیپی زده بود . یه ست قرمز و سفید واقعا مثل عروس ها شده بود . با هم رفتیم خرید اول رفتیم تیراژه بعدش رفتیم سمت شهرک غرب گلستان و.. تا ۳ ۳.۵ داشتیم خرید میکردیم حدود ۷۰۰ ۸۰۰ تومن خرج کردیم . بعد با هم رفتیم فرحزاد ناهار و اونجا خوردیم . بعد از ناهار گفتم لیلا بریم سینما ؟ اونم خوشش اومد گفت بریم رفتیم سینما افریقا سانس ۶-۸ فیلم و دیدیم و وقت شام بود شام هم رفتیم بوف تو همین حالا هوا بودیم که با نگاه هامون کلی حرف بهم میزدیم . و کلی قربون صدقه هم میرفتیم . مامان زنگ زد الوو ؟ محمد ؟ سلام جانم مامان ؟ خوبی کجایی . حالا خبرت نیست . خوبم مامان با لیلا اومدیم بیرون شام. باشه مامان جان مراقب خودتون باشین. خاله هم سلام میرسونه گفتم سلام برسون و قطع کرد . به لیلا نگاه کردم گفتم مادر شوهرت بودا یه لبخندی زد و گفت قربون مادر شوهرم برم که یه همچین پسری تربیت کرده . شامو خوردیمو رفتیم سمت خونه تو راه داشتیم با هم حرف میزدیم محمد: لیلا مامان اینا اومدن میخوام بیام خواستگاریت. جواب مثبت میدی ( یه خنده پر از معنی ) لیلا : تو بیا من با سر میگم بله ( چشمک ) محمد : یه چیزی بهت بگم ؟ لیلا : بگو عزیز دلم محمد: من ۳ سال پیش هم میخواستم ازت خواستگاری کنم . ولی با مخالفت شدید مامان اینا روبرو شدم . به نظرت باید چه بگم بهشون ؟ لیلا : شوخی میکنی محمد ؟ یعنی تو واقعا اینقدر منو دوس داشتیو میخواستی ؟ محمد : اره عزیزم . خیلی بیشتر از این حرفا. فکر میکنی اگه بگم خودم ازت خواستگاری کردم و جواب مثبت شنیدم بهتر نیست ؟ لیلا : اره همین خوبه . محمد ؟ محمد : جانم عزیزم؟ لیلا امشبم با هم عشق بازی کنیم ؟ لیلا : اره عزیزم . میشه بریم تو پارک …. با هم راه بریم ؟ محمد : بریم عزیزم رفتیم تو پارک و با هم کلی نقشه کشیدیم برای خواستگاریو این حرفا ساعت حدود ۱۱ بود که برگشتیم خونه جفتیم داغ داغ بودیم . اول یه ذره مشورب اوردم و خوردیم. نشستیم رو کانابه تو حال خونه خالم اینا و شروع کردیم فیلم دیدن مثا دیشب ولی لیلا خوشش نیومد . اومد نشست رو پام و دستشو حلقه کرد در گردنم . شروع کرد کلی عشوه اومدن برام منم کلی داشتم حال میکردم و داشتم حسابی حشری میشدم . لیلا امروز رفته بود تو یه فروشگاه و لباس زیر خریده بود . اومد با یه روسری چشمامو بست و گفت حق نداری باز کنی چشاتو و روسری رو منم گفتم چشم خیلی حال میکردم با این کاراش خلاصه یه ۵ دقیقه ای گذشت که اومد و چشمامو باز کرد . واییییییییی خدای من چقدر سکسی شده بود . یه لباس خاب سیاه با طرح های قزمز یه شورت قهوه ای با یه سوتین ست که نصف سینش بیرون بود کیرم راست راست شده بود . خشکم زده بود . فکر نمیکردم اینقدر سکسی بشه و پاشدم بغلش کردم کلی قربون صدقش رفتم که چه قدر خوشگل شدی . خیلی بهت میاد و از این حرفا . محکم بغلش کرده بودم و میبوسیدمش . لباشو گذاشتم روی لبام شروع کردم به خوردن لب هاش . دستاشو اورد دور کمرم و شروع کردیم به لب گرفتیم ۱۰ ۱۵ دقیقه فقط داشتیم لب میگرفتیم . ولی من لباس تنم بود. لیلا شروع کرد به در اوردن لباش های من . پیراهن و شلوار لی منو در اورد من بودم به یه شورت و یه کیر بزرگ که توش بود . گقت ووو هنوز تن لخت منو ندیده اینقدر بزرگ شده ؟ منم گفتن ندیدت اینه اگه ببنتت چی میشه . گرفتمش تو بغلم بند لباسش رو باز کردم و لباس خوابشو در اوردم اون مونده بود و یه شورت و سوتین دلم میخواست همون جا با هم سکس کنیم ولی یادم اومد که زنا تو سکس های اولشون اگه خوب ارضا نشن زیاد هات نمیشن . … همون جوری بغلش کردم و لی درحالی داشتم لباشو میبوسیدم بردمش تو اتاق مامان و باباش خوابوندمدش رو تخت مستقیم رفتم سراغ کسش از رو سورت شروع کردم به خوردن و گاز گرفتن که دیدم حسابی داره ناله میکنه فهمدیم که حسابی حشری شده اومدن بالا و سوتینش رو باز کردم اوفتادم به جون سینه هاش و جفتشو کاملا لیس زدم . دیگه داشت کم کم جیغ میزد و من بیشتر حشری میشدم. با یه حرکت سریع رفت سر وقت شورت منو در اوردش شورت خودشم در اورد اوفتاد رو کیرمو مثل اب نبات لیس میزد و میخورد واقعا داشتم میمردم گفتم بسه لیلا نخود دیگه گفت دلم میخوادش دیگه ماله خودمه این به جای ابنات میخوام بخورمش منم خندم گرفته بود اوردم کشیدمش رو خودم و گفتم خیلی شیطونی دیونم میکنی با حرفا و کارات . اونم گفت باید دیونت کنم دیگه چرخیدم اومدم روش که اول دوباره لب کرفتم بد از زیر لبش شروع کردم به لیس زدن تا نافش دور نافشم لیس زدم که خندش گرفته بود. رفتم پایین سروقت کسش که حسابی خیس بود حسابی خوردم کسشو. دیگه داشت ملافه رو چنگ میزد که اومدم بالا گفتم الان چی میخوای ؟ گفت یه کیر کلفت دلم میخواد تا صبح کیر سواری کنم . منم کیرمو میمالیدم به کسش که دیگه داشت منتفجر میشد سینه هاش سفت سفت شده بود . منم دیگه دلم نیومد ازیتش کنم بردم تو کسش کیرمو و ارو شروع کردم تلبنه زدن و دلم میخواست امشب با حالت رمانتیک و اروم با هم سکس کنیم . اروم داشتم تلمبه میزدم و ازش لب میگرفتم اونم واقعا داشت حال میکرد ۱۵ مین که گذشته بود دیدم که اون ارضا شد خواستم بکشم بیرون که گفت ادامه بده بازم میخوام که منم ادامه دادن دفه دوم که داشت ارضا میشد منم داشتم ارضا میشدم که گفتم داره ابم میاد گفت بریز رو سینه هام کشیدم بیروم و ریختم رو سینه هاش . اومدم کنارش خوابیدم . دستمو گذاشتم زیر سرش و یه بوس ابدار ازش کردم داشتم با موهاش بازی میکردم که دیدم خوابش بورد . . واقعا داشتم لذت میبردم از کنارش بودن ۳۰۴۰ مین داشتم نگاش میکردن که چشاشو باز کرد یه نگاه بهم کردم و گفت بیام کنارش لباشو اورد کنار گوشامو گفت تاحالا موقع خواب یه همچین ارامشی نداشتم . منم واقعا کنارش ارامش غیر قابل توصیفی بود منم کنارش خوابم برد .

سکس با خواهر زن میخوام داستان سکس خودمو با خواهر زنم که کاملا واقعی هستش رو تعریف کنم اسم من محمد و سال 80 با زنم ازدواج کردم والانم دو تا بچه داریم کلا از زندگیم راضی هستم ، رفت وآمدم با خانواده خانمم خیلی زیاده وچون داماد اولشون هستم خیلی ازم تحویل می گیرن ، من کارم تو یکی از ادارات دولتی هستش و واسه همین سال 86 واسه ادامه تحصیل تو دانشگاه پیام نور شهرمون مشغول ادامه تحصیل شدم که اتفاقا خواهرزنم که اسمش زهرا هستش تو همون دانشگاه درس می خونه ، تا پارسال اصلا هیچگونه اشنایی با سکس فامیلی واینجور حرفا نداشتم تا اینکه اتفاقی با داستانای سکسی اشنا شدم والانم حسابی بهشون معتاد شدم خب بریم سر اصل مطلب: با خوندن داستانا نظرم نسبت به خواهرزنم عوض شد وهمیشه نگام بهش از روی شهوت بوده وهست، نمیخوام بگم خواهرزنم مانکنه ولی قدش 150 و24 سالشه وزیاد هم چاق نیست وحدودا50 کیلو میشه نمیدونستم چطور باهاش شروع کنم با خودم گفتم بزار از اس ام اس دادن شروع کنم که اوایل زیاد جواب نمیداد ولی وقتی دید من دست بردار نیستم اونم کم کم شروع کرد به جواب دادن وهمین سبب شد کم کم اس عاشقانه وبعد مدتی اس سکسی براش بفرستم که اولش ناراحت شد ولی بعد دو شب اس داد وازم معذرت خواهی کرد وخودشم یکی دوتا اس سکس سند کرد؛ دیگه همو با اسم صدا نمیکردیم وفقط به هم میگفتم خانومی قشنگم جیگر طلا، واین ماجرا ادامه داشت تا اوایل مهر امسال که می خواستیم واسه انتخاب واحد بریم دانشگاه روز سه شنبه بود وبا هم رفتیم تو دانشگاه وانتخاب واحدامون رو کردیم و ساعت 3 خواستیم برگردیم خونه ؛روزای سه شنبه خانومم میره دوره قران وکسی تا شب خونه نیست بچه هام هم خونه مادربزرگشونن وبا هم رفتیم خونمون که نهار بخوریم بهم گفت میخوام کامپیوتر یاد بگیرم بهم یاد میدی گفتم اره جیگر وچون لب تاپ داشتم اوردم گذاشتم رو میز نهار خوری وصندلیشو چسبوندم به صندلی خودم واز اول کار بهش یاد دادم وبعد یه ساعت گفتم من میرم یه دوش بگیرم تو هم یه کم کار کن یاد بگیری تا من برگردم روی صفحه دکستاپ چند کلیپ سکس ونیمه سکس وفایلای ورد بود که توشون اس سکس بود برگشتم دیدم داره فیلمارو نگاه میکنه به روش نیاوردم رفتم پیشش تا منو دید جاخورد گفت نمیدونستم چیه کنجکاو شدم ببینم گفتم اشکال نداره بازم اگه میخوای ببینی هست گفت اگه مثل همینا قشنگ باشه اره میخوام ببینم ولی تو نشستی کنارم من خجالت میکشم بهش گفتم منو تو نداریم که این همه به هم اس سکس دادیم حالا هم فیلم ببینیم کاری نمیشه که با من من کنان قبول کرد وواسش بقیه کلیپارو هم نشون دادم دیدم کم کم داره چشاش گرد میشه وبا خودش ور میره منم تنهاش گذاشتم واومدم تو حال نشستم ولی حواسم بود بهش دیدم دستش لا پاش حرکت میکنه وسینه هاشم میمالونه منم دیگه داشت کیرم خود نمایی میکرد چون از حموم اومدمده بودم بیژامه وزیر پوش داشتم دیدیم داره حسابی خودشو به هم میماله گفتم الان وقتشه رفتم نزدیکش بهش گفتم بزار برنامه های دیگشم برات بیارم واسش چند تا داستان سکس اوردم که بیشترشون سکس با خواهرزن بود موقع خوندن چشاش داشت از کاسه سرش میزد بیرون بهم گفت اینا راسته منم گفتم اره مگه چیه گفت نمیشه که ، گفتم یه جور لذته خیلی هم کیف داره تو حین حرف زدن یه لحظه چشمش افتاد به کیرم که حسابی بلند شده بود بهم گفت نکنه میخوای تو هم از این کارا کنی؟ من گفتم اگه خودت بخوای چرا که نه ،گفت من اصلا نمیتونم قبول کنم اخه من هم میترسم از گناهش وهم تا الان با کسی اینکارو نکردم بعدش تو شوهر خواهرمی ، منم گفتم وقتی دو طرف بخوان گناه نداره که در ثانی یکبار امتحان کن اگه نخواستی دیگه حرفشم نمیزنیم با هزار زحمت قبول کرد که فقط از روی لباس باهاش ور برم منم مجبور شدم قبول کنم لبامو بردم واز لپاش چندتا بوس آبدار گرفتم که بیچاره فقط داشت می لرزید منم اعتنا نکردم ورفتم سروقت لباش وحین خوردن لباش با دستام هم داشتم کونشو بازی می دادم اصلا بلد نبود لب گیری کنه ولی من بعدش اومدم واز رو لباسش سینه هاشو میمالوندم که دیدم داره نفس نفس میزنه گفتم داره اماده میشه از بین دکمه های مانتوش دستمو رسوندم به تاپش واز رو تاپ سینهاشو میمالیدم که دیدم خودش مانتوشو بازکر تا من راحت تر کارمو انجام بدم بهم گفت فقط هرکاری میکنی منو بدبختم نکنی منم چشمی گفتم وبه شکم خوابوندمش رو مبل ودراز کشیدم روش وازگوش وگردن شروع کردم به خوردن وکیرمو انداخته بودم لاپاش وداشتم خودمو تکون میدادم روش ، اونم صداش در نمیومد ومن اومدم پائین تر وبا دستام کمرشو ماساژمیدادم ورسیدم به کونش که ارزوم بود یه 10 دقیقه فقط میمالوندمشون چه باسنای با حالی داشت بلندش کردم وتاپشو دراوردم با یه سوتین قرمز خوشکل جلوم بود اونم دراوردم ولی چه سینه های ملس وتردی بودن واماده خوردن افتادم به جون سینه هاش وتا تونستم خوردمشون اونم داشت با کیرم ور میرفت بهش گفتم پیژاممو در بیاره اولش گفت خجالت میکشه گفتم دیگه تا اینجاشو اومدی خجالت نداره دیگه شورت وپیژاممو با هم درآورد وکیرمو که حسابی قد کشیده بود گرفت تو دستش وبالا پائین می کرد منم با اجازش شلوارشو در آوردم وحالا اون با یه شورت قرمز توری قشنگ جلوم واستاده بود بهش گفتم بریم اتاق خواب راحتریم اومد انداختمش رو تخت وشروع کردم خوردن سینه های قشنگش بعد اومدم پایین تر ویه کم با کس و کونش ور رفتم بهم گفت کافیه تا همینجا منم حسابی حشری گفتم نه دیگه تا اخرش چیزی نمونده گفت اخرش کجاست گفتم اینکه بزارم کیرمو تو کونت وابمو بریزم اونجا اصلا قبول نمی کرد که من میترسم واز این حرفا بهش گفتم ما که همه کار کردیم این یکی هم روش اگه خوشت نیومد دیگه اصلا از اینکارا نمیکنیم با اکراه قبول کرد منم به شکم خوابوندمش وبا کونش ور میرفتم کرم رو از تو کشو میز برداشتم ومالیدم رو سوراخ کونش وبا انگشت سوراخشو باز می کردم بعد چند دقیقه 3تا انگشتم تو کونش بود وکونش کم کم اماده کردن بهش گفتم من میخوام بکنم تو کونت فقط اولش خودتو شل کن بعدش یه حالی میبری که نگو؛ چشمی گفت ومنم کیرمو اروم گذاشتم رو سوراخ کونش وبا فشار کوچیک سرش رفت تو یه جیغی زد که مجبور شدم درش بیارم ومیگفت توروخدا نکن دردم گرفت دارم جر میخورم گفتم اگه صبر کنی درست میشه به زور دوباره سر کیرمو کردم تو کونش ویه کم دیگه فشار دادم تا قسمتی از کیرم تو کونش جا بشه داشت از درد خون از چشاش می زد بیرون کمی صبر کردم دردش که کم شد دوباره بقیه کیرمو فرستادم تو کونش و2 یا سه دقیقه تو همون حالت موندم تا جاشو باز کنه بعدش شروع کردم به تلمبه زدن تو کونش وای داشتم تو فضا سیر می کردم، حتی کون زنم هم اینقدر با حال وکردنی نبود حدودا 10دقیقه از کون کردمش برش گردوندم وبه کمر خوابوندمش وپاهاشو دادم بالا وکیرمو رو کسش تکون میدادم که جیغای شهوتناکی میکشید وقربون کیرم میرفت باز تو همون حالت کیرمو فرستادم تو کونش وهمش داد میزد بکن جرم بده پارم کن من کیر میخوام منم کیرمو تا دسته فرستاده بودم تو کونش وازش لب میگرفتم داشت ابم میومد بهش گفتم کجا بریزم گفت همشوبریز تو کونم منم تموم ابمو خالی کردم توش واز بیحالی افتادم روش یه 20 دقیقه تو همون حالت بودیم بعد بهش گفتم بریم حموم خودمون رو بشوریم با هم رفتیم حموم اونجا هم یه بار دیگه از کون کردمش واومدیم بیرون بهش گفتم چطور بود گفت اولش دردناک بود ولی اخرش حسابی بهم چسبید وکلی ازم تشکر کرد الان حدود 5 ماهه که ما هر هفته سه شنبه ها بعد برگشت از دانشگاه با هم میریم خونه ومنم حسابی می کنمش اونم بهم قول داده که مخ دختر خالشو بزنه واونم واسم ردیف کنه که امیدوارم هرچه زودتر درست بشه

زن عموسلام به همه ی بچه های سایت خودمون. خودم هم نمیدونم چی شد که داستان خودم را نوشتم ولی شد دیگه.اول یه کم از خودم تعریف کنم چون ممکنه داستان هام از یکی بیشتر بشه.اسمم آرشه و 20 سالمه اصفهان هم زندگی میکنیم. قیافه ی خیلی خوبی ندارم ولی اصلا زشت نیستم. بدنم ورزیده است چون ورزشکارم و بوکسر. برم سراغ اصل مطلب، یک کیر دارم که 25 سانتی متر طول و 7 سانتی متر عرض داره و کمرم هم تا حد نیم ساعت کردن دوام میاره، توی سکس هم عاشق کون کردنم و فوق تخصص کس لیسی را دارم که همین دو تا خصوصیت باعث شده که خیلی ها از من خوششون بیاد. بابام سه سال پیش مرد(سرطان گرفت) و فقط من موندم و خواهرم و مامان جون.یک دونه زن عموی نقلی دارم که حدود چهل دو سه سال داره، خیلی هم خوشگل نیست و دوتا دختر داره که هر دو دبستانی اند. عموم اوایل تابستون پارسال(84) توی تصادف مرد .از اون به بعد اکثر کارهای خونه ی عموم افتاد به گردن من چون تنها خانواده ی ما و عموم و یکی از عمه هام اصفهان هستیم، شوهر عمه ام و بچه هاش که اصلا دنبال کمک به دیگران نیستند و نه عموم پسر داشت و نه من بابا و یا برادر. اواخر پاییز بود که یه روز صبح زن عموم زنگ زد خونه ی ما و به مامانم گفت که من را بفرسته برم خونش بهش کمک کنم چون می خواست بخاری ها را از انبار که روی پشت بوم بود پایین بیاره و نصب کنه. منم مثل همیشه با اینکه بیکار بودم ولی صبح زود بیدار شده بودم کم کم آماده شدم و رفتم اونجا. زن عموم مثل همیشه باهام رفتار میکرد ولی اگر دقت می کردی توی حالتش میشد خوند یه چیزیش هست. خلاصه سرتون را درد نیارم رفتیم با هم آوردیم و بخاری ها را به کار انداختیم در میون کار هم تا میتونستم طبق عادتم شوخی کردم که یکی دو بارش مورد دار بود اما زن عمو(اسمش سارا بود) چیزی نگفت. بعدش سارا رفت چایی آور منم خوردم. میخواستم برم خونه یه دوش بگیرم که سارا گفت به وضعت نگاه کن، اگه اینجوری بری بیرون همه بهت میخندند و تازه مامانت میگه من بچه ام را تمیز تحویلت دادم و دیگه تو را قرض نمیده به من. راست میگفت چون سر تا پام پر بود از خاک های توی انباربود. بهم گفت برو توی حموم خودتو بشور ولباس هاتم بذار پشت در تا ببرم بشور.(خونه ی عموم زیاد میرفتم چند باری هم اونجا حموم کرده بودم و بعد از حموم لباس های سارا را میپوشیدم !چون لباس نداشتم.) گفتم باشه ولی قبلش رفتم دستشویی.نشسته بودم به کار خودم که سایه ی یک نفر را روی شیشه دیدم باور نمیکردم سارا باشه پس فکر کردم اشتباه دیدم. اما چند لحظه بعد دوباره اومد و رفت. گفتم حتما دختر عمومه و از مدرسه اومده. با خودم گفتم زود بلند بشم تا بیچاره خودشو خیس نکرده. اما وقتی اومدم بیرون خبری از دختر عموم نبود و معلوم میشد که سارا بوده ولی اگر دستشویی داشت چرا بعد از من نرفت؟؟ وقتی میخواستم برم توی حموم یه لحظه چشمم به چشمش افتاد و مطمئن شدم که شهوتش گل کرده اما نه اون جرئت داشت و نه من. رفتم حموم. حمومشون دو قسمت داره یک رختکن و دوم خود حمام که با یه در شیشه ای تار از هم جدا میشند ولی اگر کسی طرف دیگه باشه میتونی بفهمی که کسی هست!(غیب گفتم) لباس هام را توی رختکن در آوردم و رفتم زیر دوش. چون منم دوست داشتم یه اتفاقی بیفته وقتی رفتم زیر دوش از عمد شرتم را خیس کردم و دارش کردم به دسته ی در که توی رختکن بود. امدن سارا را حس کردم. قند توی کونم آلاسکا شده بود. سریع لباس های منو برداشت و یه فحش هم بهم داد که احمق چرا اینو خیس کردی(آخه بدش اومده بود) و رفت بیرون.بد مدل خورد توی پوزم و حالم گرفته شد. مشغول کار خودم شدم چون اونطور که سارا رفت گفتم بر نمیگرده و بر هم نگشت. کارم تموم شده بود و داشتم میومدم که خودمو خشک کنم که صدای جیغ سارا اومد.سریع یه حوله ی کوچیک دور کمرم گرفتم و پریدم بیرون. دیدم وسط آشپزخونه ولو شده، دویدم طرفش و از اونجایی که کف آشپزخونه لیز بود و دمپایی های منم خیس یهو احساس کردم وسط زمین و آسمونم و با کون مبارک فرود امدم روی زمین. خودمو جمع کردم و رفتم دست سارا را گرفتم و بلندش کردم و گفتم:- خوبی؟ چیزیت که نشد؟- چیزیم نشد ولی انگار حال تو بهتره(با سرش اشاره کرد به کیر و خایه ی ما) خودم که نگاه کردم دیدم به به! همون دو سانت حوله هم وقتی خوردم روی زمین باز شده.اومدم سریع برگردم برم توی حموم که سارا دستم را گرفت و با حالتی که بوی خواهش میداد و با شهوت مخلوط شده بود بهم گفت آرش تو رو جون مامانت اینو از من دریغ نکن. من تو را خیلی دوست دارم و از این کس شعرا.منم دیدم که قسمم داد و ازم خواهش کرد دور از مردونگیه که بهش کمک نکنم!!! بهش گفتم منم خیلی دوستت دارم زن عمو هر کاری هم بتونم برات میکنم.(لوطی بازی را حال کنید)میخواستم بغلش کنم که بلند شد و دستم را گرفت و گفت پاشو بریم توی اتاق. رفتیم توی اتاق و رو به روی هم نشستیم روی تخت. یه کم زل زد توی چشمام ودر همین حال پیرهن گشاد مردونه ای که پوشیده بود را از تنش بیرون انداخت بعد من بهش حمله کردم و شروع کردم به لب بازی.دیگه حالش دست خودش نبود خودش را ول کرد روی تخت و من افتادم به خوردن لب و گونه و گردنش اما حتی یه صدا هم ازش در نمی اومد.به خودم گفتم اینقدر طولش میدم که خودش التماس کنه. رسیده بودم به گردنش و داشتم میلیسیدم، کم کم اومدم پایین و رسیدم به سر بالایی سینه اش که اصلا بلند نبود و شیب زیادی نداشت. اروم آروم اومدم بالا به نوک قله نرسیدم اما دورش یه دور زدم و رفتم سراغ اون یکی سینه و مثل قبلی به قله نرسیدم.یه لحظه احساس کردم که یه ناله کرد و این برام بس بود. کار نکرده می کردم، رفتم سراغ دستش از آرنج به بالا شروع کردم به لیسیدن..، رفتم سراغ دستش از آرنج به بالا شروع کردم به لیسیدن. .دستش که تموم شد رفتم یه راست سراغ قله ی سینه اش و شروع کردم به خورن، دو سه دیقه ای مشغول بودم. و اومدم پایین تر. دو سه دفعه ای روی شکمش رفتم و برگشتم و بعد اومدم پایین اما سراغ کسش نرفتم. رفتم سراغ رون پاش.(شاید بعضی ها بگند مگه اونجا هم برای زن لذت داره؟ باید بگم اگه طرف توی کارش وارد باشه اینجا هم لذت داره) خوب براش از پایین به بالا لیسیدم که آخرش صداش در اومد و گفت کشتیم نامرد زود باش. حالا نوبت کسش بود. رفتم و صورتم را گرفتم جلوش و اول یه کم بر اندازش کردم،خیلی خوب بود برای من که قبلا فقط کس جنده هایی را کرده بودم که بیشتر به آبکش برنج شبیه بود تا کس!. زبونم را گذاشتم روی کسش و از بالا به پایین رفتم. چوچولش را هم توی راه خیلی راحت پیدا کردم. نشون کردم که راحت دوباره پیداش کنم!. شروع کردم به خوردن لبه های کسش. اول فقط باهاش با زبونم بازی میکردم اما بعد شروع کردم به مکیدنش توی دهنم و آروم گاز زدن لبه هاش.رفتم روی چوچولش و زبونم را گذاشتم روش و یه کم باهاش فشار دادم. این دفعه دیگه جیغش بلند شد که امیدوارم کرد. با زبونم چوچولش را تحریک میکردم و با انگشتم اول لبه های کسش را و بعد فرستاد توی کسش. یه کم اون تو بازیش دادم و آوردم بیرون. هنوز داشتم به کسش ور میرفتم که سریع برگشت و به طرف کیرم رفت. کیرم را اول خوب نگاه کرد و یه کم قربون صدقش رفت و بعد کرد توی دهنش.کیرم تازه داشت بلند میشد و هرچی جون میگرفت ساک زدنش براش سخت تر میشد.آخرش صداش در اومد که این چیه؟ چطور بکنمش توی دهنم؟گفتم نمیخوام بکنی توی دهنت بخواب. و هلش دادم روی تخت. صورتش توی صورتم بود و سریع خورم را انداختم روش. چون لاغر بود اذیت شد و منم زود دستام را بالای سرش تکیه گاه کردم و خودم را از روش بلند کردم. کیرم را گذاشتم دم سوراخش و اومدم اذیتش کنم اما با دستش اونو سریع گذاشت دم کسش. منم نامردی نکردم همشو تا ته فرو کردم داخل. خیلی کس توپی بود، خیلی تنگ بود چون بیچاره چند ماهی بود که نداده بود و از بس من تحریکش کردم کسش خیس شده بود، یک لحظه احساس کردم پوست کیرم کنده شد بسکه تنگ بود.گوشم به دهنش نزدیک بود و ازجیغش شاش بند کردم! با دستاش شروع کرد به چنگ زدن روی کمرم اما من بعد از چند ثانیه شروع کردم به تلنبه زدن.اول آروم میزدم و کیرم را هم تا ته فرو نمیکردم. یه کم که جلو تر رفتیم کیرم را تا تخمام میکردم توی کسش.سرعتم را کم کم داشتم زیاد میکردم نه خیلی سریع. چند دقیقه بعد من بودم که با آخرین سرعت و قدرت تلنبه میزدم و سارا که با تمام توانش جیغ میزد.هفت هشت دقیقه ادامه دادم و از خستگی خیس شدم.گفتم پاشو تا حالت را عوض کنیم. وقتی میخواست بلند بشه یه لحظه چشمم افتاد به سوراخ کونش.مطمئن بودم اگه بگم خودش نمیده. پس گفتم روی شکم بخوابه و چند تا بالشت گذاشتم زیر شکمش.تا هم کوسش و هم کونش باز بشه. سریع کیرم را گذاشتم دم سوراخ کسش و کردم داخل و شروع کردم با تمام سرعت تلنبه زدن. بیشتر حواسم به سوراخ اندازه ی یک نخود کونش بود.بعد از حدود ده دقیقه از گرم شدن و جیغاش فهمیدم داره نزدیک میشه به ارضا شدن. دیگه داشت ارضا میشد،منم سرعتم را بالا بردم تا بیشتر لذت ببره. وقتی ارضا شد منم تلنبه زدن را متوقف کردم و افتادم روش. تو فکر بودم چطور کونش را بکنم که یه لحظه چشمم افتاد به کرم مرطوب کننده که روی تاقچه کنار تخت بود. طوری که نفهمه دستم را دراز کردم و برداشت. بازش کردم و یه کمش را برداشتم و دوباره با در باز گذاشتمش سر جاش. کیرم را از کسش کشیدم بیرون،سارا هم هنوز توی حال خودش بود و تکون نمیخورد. یه کمی از کرم را زدم سر کیرم و بقیش را هم گذاشتم نوک انگشت اشاره ام. انگشتم را گذاشتم دم سوراخ کونش و پشتش کیرم را. سریع کرم را مالیدم و کیرم را گذاشتم پشتش و تا اومد تکون بخوره سر کیرم را فشار دادم تو.باورتون نمیشه توی چه حالی بودم. سارا شروع کرد به داد و بیداد ولی من کارخودم را کردم و تا ته هلش دادم تو. خودش دید انگار سر و صدا فایده نداره خودش را شل کرد که اونم لذت ببره و این یعنی پیروزی من. با شور پیروزی تلنبه را آغاز کردم.جیغ های سارا بهم جون میداد و تند تر و محکم تر تلنبه میزدم. بعد از چند دقیقه احساس کردم کم کم دارم نزدیک میشم به اتمام. انگار خودش دست منو خوند. بهم گفت توی کونم نریزی میخوام توی کسش حسش کنم. تا کیرم را در آوردم بلند شد و بالشت ها را پرت کرد اون طورف و گفت بخواب. منم خوابیدم و اون خوابید روی من و کیرم را کرد توی کسش. خودش شروع کرد و منم با اون تلنبه میزدم.وقتی رسیدم به اوج با خیال راحت همه ی آبم را ریختم توی کسش،اونم با دوتا دستش منو گرفته بود و فشار میداد توی بغل خودش و جیغ میزد.اینقدر بی حال بودم که نمیتونستم تکون بخورم. آروم من را ول کرد و گفت مرسی. نای اینکه جوابش را بدم نداشتم. و همونطور رفتم توی حال خوب ولی خوابم نبرد.سارا هم حتی زحمت اینکه از روی من بلند بشه را به خودش نداد. فقط وقتی صدای تلفن را شنید مثل برق پرید و بعد از چند ثانیه اومد و بهم گفت پاشو برو یکی از دوستات زنگ زده خونتون باهات کار واجب داشته. …

من و پسر عمو و… اون شب مامانم با دوستاش دورۀ زنونه داشت و بابام هم با دوستاش مجردي رفته بودن شمال و من تنها بودم. وقتي ديدم همۀ دوستامم درگير کارا و درساشون هستن به پسرعموم علي زنگ زدم و بهش گفتم من تنهام و جاي مشروباي بابام رو هم ميدونم و اگه دوست داري بيا با هم يه عرق خوري دونفره راه بندازيم. علي هم که از خداخواسته بود و بعد از يک ساعت دم در خونه مون بود. منم تو اون يه ساعت يه حمومي رفته بودم و مشروب رو هم آماده کرده بودم و يکي ازفيلم سوپراي جديدم رو هم آماده گذاشته بودم تا با هم ببينيم و يه کف دستي بريم(اون موقع 17 سالم بود). علي اومد و بعد از يه کم حال احوال شروع کرديم به خوردن و فيلم ديدن. علي سه چهار سال از من بزرگ تر بود و همه چيز در مورد سکس رو اون بهم ياد داده بود و موقعي که کوچيک تر بودم يه کمي هم همديگرو دستمالي کرده بوديم ولي بعدش اون شد دختر باز حرفه اي و من شدم فيلم سوپر باز حرفه اي! من عاشق فيلم سوپر ديدن بودم و اونو به 10 بار کس کردن ترجيح ميدادم به خصوص صحنه هاي ساک زدن کير رو خيلي دوست داشتم. خلاصه اون شب بعد از نيم ساعت کلۀ هردومون گرم شده بود و کيرامون هم با ديدن صحنه هاي فيلم سوپر حسابي راست کرده بود. علي همش به خودش فحش ميداد که چرا کسي نيست که ترتيبش رو بديم و همينطور با کيرش بازي ميکرد. از رو شلوار ديدم که کيرش واقعاً بزرگ و کلفته و سفت سفت هم شده. مال خودمم دست کمي نداشت ولي ديدن کير سفت شدۀ علي بيشتر کير منو سفت ميکرد و من نميفهميدم چرا. يه کم که گذشت بهش گفتم “ببينم. بين زنا و دختراي فاميل کيو بيشتر از همه دوست داري بکني؟” علي که نيم نگاهش به تلويزيون و فيلم بود گفت “الان حتي اگر صغري خانوم بقال هم اينجا باشه ميکنمش!” کلي خنديديم. ولي بعدش دوباره جدي سوالم رو پرسيدم. علي رفت تو فکر و بعد از يه کم فکر کردن اسم يکي دو تا از دختراي فاميل رو گفت مثل دختر عمه مون که خيلي ناز بود يا دختر دايي خودش که براي خودش تيکه اي بود. با آوردن اسم هرکدومشون آب از لب و لوچه اش آويزون ميشد و کيرشو محکم تر فشار ميداد. پرسيدم “از بين زنا چي؟” گفت “نميدونم….ول کن!” گفتم “نه.بگو”. يه کم من و من کرد و بعد از يه کم دودلي گفت “بين خودمون باشه. بهت برنخوره ها، ولي هميشه دوست داشتم زن عمو رو بکنم” تو اون حال مستي شنيدن همچين چيزي نه فقط ناراحتم نکرد که کلي هم تحريکم کرد. تصور اينکه علي روي مامانم باشه و کيرش بره تو کس مامانم حسابي حشريم کرد. تو همون لحظه فيلم سوپر داشت صحنه اي رو نشون ميداد که مرده همۀ آبشو ميريزه تو دهن زنه و زنه هم اونو قورت ميده. نميدونم چي شد ولي خيلي حالي به حالي شدم. رفتم نزديک علي و کيرشو از تو شلوارش درآوردم و شروع کردم باهاش بازي کردن. بهش گفتم “حالا چشاتو ببند و فکر کن داري مامانمو ميکني”. علي يه کم با شک و ترديد بهم نگاه کرد ولي وقتي من کيرشو گذاشتم تو دهنم چشاشو بست و يه آهي کشيد. خودمم نميفهميدم چرا دارم اين کارو ميکنم ولي داشتم براي اولين بار تو زندگيم ساک ميزدم. مشروب اثر خودش رو کرده بود و من تو اون حالت عجيب تازه فهميده بودم که تمايل من کلاً به مرداست و نسبت به زنا زياد تمايلي ندارم. هر چي تو فيلما ديده بودم را روی کير علي پياده کردم. اولش آروم با زبونم کيرش رو خيس کردم و بعد وسط کيرشو تو دستم گرفتم و کردمش تو دهنم و شروع کردم به ميک زدن و همزمان با ميک زدن آروم آروم براش جق هم ميزدم. يه کم که گذشت ازش پرسيدم “چي داري تصور ميکني؟” و دوباره کيرشو کردم تو دهنم. علي هم جواب داد “دارم دهن مامانتو تصور ميکنم که کير من توشه…..واي…دارم پستوناشو ميبينم که جلو دهنمن…..وااااي قربونت برم زن عمو چه کسي داري…” و من همينطور مشغول مکيدن و ساک زدن بودم و کلي داشتم از اين اولين تجربه ام لذت ميبردم. به هر حال کير کلفت علي و سفت بودنش منو هم بد جور حال آورده بود و حسابي داشتم ميخوردمش. يه کم که گذشت ديدم علي سرشو برد عقب و حس کردم که کيرش داره بزرگ تر ميشه. فهميدم که داره آبش مياد. از اينکه موقع اومدن آبش کيرش تو دهنم باشه ترسيدم و درش آوردمو شروع کردم براش جلق زدن و بعد از يکي دو بار تکون دادن دستم رو نوک کيرش حس کردم يه آب داغ محکم خورد به چونه ام و بعدش دهنمو باز کردم و فوران آب سفيد علی بود که ميرفت تو دهنم و ميريخت رو صورتم. با اينکه اولين تجربه ام بود ولي اصلاً بدم نيومد. البته شايد به خاطر مستي بود ولي حسابي حال داد و تا قطرۀ آخر آبش رو تو دهنم و رو صورتم خالي کرد و وقتي کاملاً آبش اومد کيرشو گذاشتم دوباره تو دهنم و آروم شروع کردم به بازي کردن و ناز کردن کيرش. بعد بلند شدم و با دستمال صورتمو تميز کردم. يه ليوان مشروب کمکم کرد تا دوباره سرحال بيام. تو همين گيرو دار بود که زنگ زدن. فهميدم مامانم از مهموني برگشته. با عجله لباسامونو پوشيديم و فيلم سوپر رو قايم کرديم. البته مشروب خوردنمون کلاً مشکلي هم نداشت چون مامان و باباي خودمم مشروبخور بودن. مامانم که اومد تو دوباره همون صحنه هايي که از علي رو مامانم تجسم کرده بودم اومد جلو چشمام. به روي خودم نياوردم و سلامي کردم سريع رفتم تو توالت تا دست و روم رو بشورم. مامانم با علي هم سلام و عليکي کرد و رفت تو اتاق که لباسشو عوض کنه. وقتي من اومدم بيرون مامانم با يه تاپ ناز و شلوار معمولي نشسته بود جلو تلويزيون و داشت کانال هاي ماهواره رو اينورو اونور ميکرد. علي رو صدا کردم و کشوندمش تو اتاق. آروم بهش گفتم “ميخواي امشب مامانمو بکني؟” علي چشماش از حدقه دراومده بود “ول کن بابا…مگه ميشه؟ معلومه مستي ها” منم گفتم “نه.خوب گوش کن. کافيه بهش مشروب بديم و يه کم از اون قرصاي خواب آور توش بريزيم تا حسابي بخوابه”. علي زير بار نميرفت و حسابي ميترسيد. بهش گفتم “خلاصه که خودت ميدوني. ولي من بارها با اين روش مامانمو خواب کردم و نشستم به فيلم سوپر ديدن. هميشه هم ميرفتم بالاسرش و تکونش ميدادم و اون نميفهميد” اين ايده به نظر علي هم جالب اومد و قرار شد امتحان کنيم. من قرصاي خواب آور رو از توجاشون درآوردم و گذاشتم تو جيب شلوارم و رفتيم تو هال. نشستيم و براي خودمون دو تا ليوان ريختيم و من به مامانم گفتم “مامان تو هم ميخوري؟” خوشبختانه مخالفت نکرد چون اگر ميگفت نه ديگه نميشد کاري کرد. منم رفتم تو آشپزخونه تا براش ليوان بيارم و همونجا قرصها رو انداختم تو ليوان و اومدمو نشستم و براي يه ليوان ريختم.ولي بايد فکري ميکردم تا قرصها تو ليوان حل بشن. خوشبختانه يخ تموم شده بود و منم ريختن يخ رو بهونه کردم و ليوان رو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه و با قاشق شروع کردم به فشار دادن و له کردن قرصها و حل کردنشون. يخ رو ريختم و برگشتم تو هال. ليوان رو دادم به مامانم و خودمم ليوانمو برداشتم و به سلامتي هم خورديم ولي من همۀ فکرم پيش صحنه اي بود که تجسم کرده بودم و کيرم ديگه داشت منفجر ميشد. اول خواستم برم تو توالت و خودم با يه جلق خلاص کنم ولي منصرف شدم. خلاصه مامانم وقتي ليوانش تموم شد به زور چشاشو باز نگه داشته بود. علي هم از فرصت استفاده کرد و گفت “زن عمو اگر خوابتون مياد برين بخوابين. ما هم الان ميريم ميخوابيم”. مامانمم سري تکون داد و به من گفت”ميدوني جاي رختخوابا کجاست ديگه؟ يه دست براي علي جون بذار،منم گفتم باشه.به من گفت”ميدوني جاي رختخوابا کجاست ديگه؟ يه دست براي علي جون بذار،منم گفتم باشه و تو دلم گفتم “خبر نداری که علي جون الان شخصاً مياد پيشت. مامانم بلند شد و رفت تو اتاق خواب. از صداهايي که ميومد فهميدم که داره لباس خوابشو ميپوشه. به علي گفتم “تا يه ربع بعد ميتونيم کارمونو شروع کنيم” علي گفت “مگه توهم مياي؟” گفتم “معلومه. منم دارم ميترکم از شق درد باز حالا خوبه تو يه بار خودتو خالي کردي”.خنديد و ليوانشو برداشت و سر کشيد. منم يه ذره خوردم تا سرم همونطور گرم بمونه. يه ربع که گذشت آروم رفتيم تو اتاق. اول مامانمو صدا کردم ولي جواب نميداد. بعدش رفتم جلوتر وباز صداش کردم ديدم بازم جواب نميده. اين بار جرأت کردم و رفتم رو تخت نشستم و پتو رو زدم کنار. وااااي چي ميديدم؟ مامانم به پهلو خوابيده بود و پاي راستش رو آورده بود بالا و قسمت پايين لياس خوابش کلاً رفته بود کنار و رون گوشتي و خوش تراشش کاملاً معلوم بود. دستمو گذاشتم رو رونش و تکونش دادم. هيچ عکس العملي نشون نداد. مطمئن شدم قرصه کار خودشو کرده. به علي چشمکي زدم و شروع کرديم به لخت شدن. وقتي کاملاً لخت شديم هردومون رفتيم رو تخت. من پشت مامانم بودم و علي جلوي مامانم. ميتونستم شرت مامانمو ببينم که از لاي پاش بيرون زده بود. قلمبگي کُسش کاملاً معلوم بود و پشماش هم از دورو بر شرت نازکش زده بود بيرون. علي شروع کرد به بازي کردن با پستوناي مامانم و من آروم شرت مامانمو کشيدم پايين و مامانمو برگردوندم و به صورت طاقباز خوابوندمش رو تخت. کيرم ديگه داشت منفجر ميشد ولي ميخواستم اول علي کارشو بکنه. اشاره اي کردم و اونم از خداخواسته بلند شد و لاي پاي مامانمو باز کرد. تازه ميشد کُسش رو ديد که البته پشماي دوروبرش زياد اجازه نميدادن که آدم از ديدنش لذت ببره. ولي قلمبگي و برجستگي عجيبي داشت که تو کُس هاي ديگه نديده بودم. علي دستشو تفي کرد و مالوند به کيرش و گفت “به به. حالا ميخوام کُس زن عمو رو باز کنم. آماده اي زن عمو؟ دوست داري کير به اين کلفتي بره تو کُست؟”شنيدن اين حرفا حسابي حشريم کرده بود. علي هم کيرشو گذاشت دم کس مامانمو آروم آروم هلش داد تو. وقتي تا ته رفت تو ،بهم گفت “جووون. چه کس نرمي داره مامانت” و آروم آروم شروع کرد به تلمبه زدن. من يه کمي رفتم عقب. اتاق تاريک بو ولي نور بيرون يه کم اتاق رو روشن کرده بود و ميتونستم حالا اون صحنه اي رو که تجسم کرده بودم ببينم. گفتم “علي بخواب روش. بخواب رو مامانم” علي هم همونطور که داشت کيرشو درمياورد و ميکرد تو کس نرم مامانم خوابيد روش و همزمان با اين کار پاي راست مامانمو داد عقبتر و شروع کرد به مالوندن رون پاهاي مامانمو مدام قربون صدقه اش ميرفت “آآآآي…چه گوشتي….جوووون چه کُسي…” و همينطور ميکرد و ميکرد. ديگه داشتم کلافه ميشدم. گفتم “علي حالا نوبت منه” اونم فهميد و بلند شد و جاشو داد به من. از هيجان داشتم ميمردم. آخه اين مامان خودمه. يعني ميتونم بکنمش؟ سرم هنوز گرم مشروب بود و کيرم سيخ سيخ.اومدم کنار مامانمو اونو برش گردوندم به پهلو جوري که کونش به من باشه و پاهاشو بستم. از لاي پاش قمبلي کسش زده بود بيرون. کيرمو خيس کردم و گذاشتم لاي پاي مامانم و آروم آروم بردمش تو. وقتي کيرم رفت جلوتر حس کردم به داغترين نقطۀ دنيا برخورد کرده. نميفهميدم چيکار ميکنم. سرم داغ شده بود و قلبم هزار تا ميزد. کيرمو محکم کردم تو کس مامانم . از شدت لذت داشتم بيهوش ميشدم. شروع کردم به تلمبه زدن و از اون طرف هم دستامو بردم جلو و پستوناي مامانمو گرفتم و شروع کردم به فشار دادن و بازي کردن باهاشون. هنوز به يک دقيقه هم نرسيده بودم که حس کردم آبم داره مياد.نميفهميدم دارم چيکار ميکنم و قدرت تصميم گيري هم نداشتم. کس داغ مامانم اين اجازه رو نميداد که آب کيرمو جاي ديگه اي بريزم و قبل از اينکه خودمم بفهمم ديدم آبم با فشار رفت تو کس مامانم و هرچي تو اون چند ساعت فشار به کيرم اومده بود ظرف کمتر از يک دقيقه تو کُس مامانم خالي شد. سرعتم کمتر شده بود و بدنم داشت از خوشي و لذت ميلرزيد. علي گفت “ريختي توش” سرمو تکون دادمو گفتم “آره.الان آبم تو کُسشه!” فکر کنم اين حرفم خيلي علي رو حشري کرد چون بلافاصله منو زد کنار و رفت جايي که من بودم و بدون اينکه مامانمو تکون بده کيرشو از پشت کرد تو کُس مامانمو چندبار تلمبه زد و يه آه بلند گفت و آروم شد. اونم آب کيرش رو ريخته بود تو کُس مامان بيگناه من که آنقدر خواب بود که نميفهميد دو نفر اون شب داشتن ميکردنش. خودش هم نميفهميد که داره به ما دوتا کس ميده و کُس داغش از آب داغتر ما پر شده. وقتي علي کيرشو درآورد من مامانمو برگردوندم و لاي پاهاشو باز کردم تا آب مون بريزه بيرون. ديدن اين صحنه هم خودش خيلي حشري کننده بود. اون شب براي من شب عجيبي بود. اون شب من هم زن بودم و هم مرد. هم آب کيرمو ريخته بودم تو کس مامانم و هم آب کيري رو تو دهن خودم ريخته بودم. از اون شب زندگي من وارد مرحلۀ جديدي شده بود. من نه گي هستم و نه گي نيستم و اين خيلي عاليه چون هم ميتونم نيازهامو با مردا برطرف کنم و هم با زنها. اون شب بعد از اينکه کُس مامانمو تميز کرديم و شرتشو پاش کرديم، رفتيم بيرون و توي هال دوباره نشستيم به فيلم سوپر ديدن. البته اين بار حتي با اصرار علي هم براش ساک نزدم چون تو اون لحظه دوست نداشتم. هرچند بعدها حسابي از خجالتش دراومدم! فرداي اون روز مامانم نزديک به ظهر بيدار شد و تا اونجايي که من ميدونم چيزي نفهميد. خوشبختانه قرصهاي ضدحاملگي اي که ميخورد به دادمون رسيد وگرنه نميدونستم خواهر يا برادر بعديم بچۀ خودمه يا نوۀ عموم!!!!

من و دختر خاله جونمندونستم این رو باید تو کدوم قسمت داستانا بزارم به همین دلیل گذاشتمش اینجا تا لذتش رو ببرید! من یکی از داستانام رو تو انجمن گی گذاشتم که با شوهر خالم گی هستم و بهش میدم الانم هم یه جورایی دختر خالم مخش رو زدم که بکنمش هم اون منو میکنه که در طول این داستان تعریف میکنم براتون. دفه آخر که دختر خالم اسمش پریساس و 23 سالشه که دانشجوی پزشکیه تو تهران اومده بود شهرمون که دیگه نمیگم کجاست!!!که اولین سکسمون شروع شد.اول از دختر خالم شروع میکنم و اون رو واستون توصیف میکنم:یه دختر قد متوسط حدود 160تا165 هست گرد و تپل ولی خداییش خیلی خوشکل و ناز و از برف هم سفید تره هرکی میبینش عاشقش میشه!!!یه دفه هم یواشکی سوتینش که رو زمین بود برداشتم سایزش رو خوندم البته قبلا نه الان که خودم میگائمش!سایز سینه هاش 80کونشم که معلومه دیگه چون چاقه یکم زیبا جادار مطمئن نرم و گنده دلت میخواد بزاری توش!!!!خب از خودمم بگم منم یه پسر 15 ساله قد175 و وزن 90 یکمی منم تپلم هم کونم بزرگه مثل دختر هم سینه هام سایز 30!!!!!!!دیگه فکرش رو بکنین منم نسبت به پسرای دیگه مثل برف میمونم!!!و از اونجا که گی هستم همیشه موهای تن و بدنمم میزنم و صاف صافم به قول شوهر خالم که میکنتم میگه کار یه دختر رو میکنم!!!!!!اون روز پریسا اینا تازه صبحش رسیده بودن من رفتم خونشون که پریسا رو ببینم چون خیلی باهم صمیمی هستیم و من رفتم اونجا که خالم گفت رفته طبقه بالا و خوابیده منم مثل همیشه به قول پریسا سرم رو مثل گاو انداختم رفتم تو ولی بدون سر و صدا رفتم که اگه بیدار بود یه پخخخخخخخخ بهش بکنم یکم جیغ بکشه بخندیم!!!!خلاصه من رفتم تو ولی چیزی نگفتم تا دم در اتاقش که دیدمش لای در بازه و صدای فیلم از تو اتاق میاد ولی از آههههه و اوهش معلوم بود فیلم سکسیه من که تعجب کرده بودم و از لای در داشتم نگاه میکردم طوری که پریسا نفهمه چون پریسا تقریبا دختر محجبه ای بود و تاحالا از دهنش جون سکسی نشنیده بودم!!!که دیدمش هی انگشتش رو میکنه تو دهنش و میکنه تو شلوارش و خلاصه خودش رو انگولک میکنه !!منم دیدم این که حشریه الان برم تو میخوره تو حالش و بد اخلاق میشه ولی از یه طرفم میگفتم شاید برم تو و جور بشه!!از اونجا که من یکم کس خلم رفتم یکم عقب تر که مثلا از بیرون اومدم و نمیدونم رسیدم نزدیک در اتاقش طوری که نتونه خودش رو جمع و جور کنه که من نفهمم داره فیلم میبینه و خود ارضایی میکنه که رسیدم در اتاق رو باز کردم و گفتم سلام خانوم دکترررررررررررر که یه جیغ کشید گفت گم شو برو بیرون بیشعور… منم گفتم آروم باش الان همه میریزن اینجا با این فیلمی که گذاشتی برات بدتر میشه که دید فیلمه داره پخش میشه و فوری پنجرش رو بست و گفت به تو چه اصن من چی میبینم؟گفتم اااااااااا من فیلم میبینم اگه صحنه داشته باشه به تو ربط داره ولی این به من ربط نداره کم من من کرد که من نزاشتم حرف بزنه که گفتم نترس بابا بین خودمون میمونه منم نگاه میکنم تازه اون لحظه که داشتی خودتم میمالیدی زیر میزی برت رد میکنم!! که گفت ای بی شعور و من بحث رو انداختم رو مسائل جنسی وطوری حرف میزدم که اگه یه دختر رو بکنم چیکار میکنم و اگه نخواد نمیکنم حتی تو کونش و خوب بلدم ارضا بکنم و …. یکم خالی بندی دیگه که میدیدم خوشش میاد میگه آره اینجوری خوبه و دوست دارم منم هی دروغام رو بیشتر میکردم تا دیدم باز حشری شده که بهش گفتم پری دوست داری ماهم باهم سکس بکنیم یه لحظه انگار برق سه فاز کرده باشن تو کونش برق گرفتش چشماش گرد شد انگار هرچی حشریش کرده بودم از سرش پریده بود و گفت خیلی بی چشم و رویی وبی حیا آدم به خواهرش بد نگاه میکنه و نظر داره؟گفتم اخه تو که داری خودت میمالی منم خودم میمالم این شد کار؟نه من خوب ارضا میشم نه تو جفتمونم که به یه درد گرفتاریم دیگه نگاه بد و … نداره ما که میتونیم چرا نبیاد هم دیگه رو خوب ارضا کنیم؟به قول معروف خرش کردم اونم چه خری که گفت آخه من روم نمیشه جلوت لخت بشم منم گفتم رو نمیخواد که من خودم لختت میکنم تو راحت باش انگار صد ساله دارم میکنمت خیالتم راحت تا نخوای از کون نمیکنمت نمیکنم کست نمیزارم فقط در حد یه ارضا شدن اونم گفت باشه داداشی و من گفتم پاشو برو در رو قفل بکن و بیا اگه کسی اومد میگیم حواسمون نبوده و… رفت در رو قفل کرد و اومد و با یه خجالتی که سرش پایین بود گفت بیا من در اختیارتم منم گفتم واسا الان میام فدات بشم و خودم با پر رویی تموم جلوش لخت شدم کیرمم تقریبا راست شده بود که یه جیغ کشید گفتم چیه؟تاحالا کیر از نزدیک ندیده بودی؟که گفت نه من کیرم خیلی بزرگ نیست خیلی کوچیکم نیست درازیش 12 سانت گلفتیشم با متر نواری دورش رو اندازه گرفتمشد 11سانت که قطر دایرش یه 3 سانت و خورده ای میشه که کیر بدی نیست خوش دسته!!!بعد رفتم جلو و پریسا جونم رو گرفتم بغل و به زور(به خاطر این که هنوز خجالت میکمشید)ازش شروع کردم لب گرفتن که اولش یکم خجالت میکشید که بعد از چند دقیقه خودشم همکاری کرد باهام و منم شروع کردم آروم دستم رو تو کمرش بالا پایین کردن و دستم رو کردم تو شلوارش و با کونش ور رفتن و چون کیرم راست بود . هی از رو شلوارش میخورد کسش خوشش میومد و بد تر حشری میشد که دیدم دستاش که دور گردنم حلقه بود رو ول کرد و کیرم رو گرفت تو دستش و یه آه از ته دلش کشید که من تا ته کیرم قند آب شد و داشت میمالیدش برام و منم دستم رو از شلوارش کشیدم بیرون و دیگه لبامون از هم جدا شده بود و دونفری فقط آه و ناله میکردیم که من سینه هاش رو با دوتا دستا م گرفتم و از رو لباساش میمالیدم انگار دارم آب پرتقال میگیرم!!! از چشمای خمارش میشد فهمید چقدر حشریه که من با کمک خودش لباسش رو در اوردم وگفتم جووووووووووووووون عجب سینه هایی که خودش با یه صدای ناز و سکسی گفت همش مال خودته آرمانم هرکاری میخوای بکن باهاش منم گفتم چشم و چون یکم وحشی شده بودم گفتم دوست دارم سوتینت رو پاره کنم اجازه هست؟که گفت هر کاری میکنی بکن دیگه طاقت ندارممنم نامردی نکردم در حقش و سوتینش رو اینقدر مثل وحشیا کشیدم تا از وسط پاره شد و سینه هاش مثل ایربگ ماشین زدن بیرون با یه هاله بزرگ و نوک سیخ شده که شاید اندازه تقریبیش اندازه یه بند انگشت نوکش زده بود بیرون منم سینه هاش رو چسبوندم به هم دیگه و خط وسطش رو یه لیس زدم و گفتم جون و درازش کردم رو تخت و افتادم روش و سینه هاش رو تا جایی که میتونستم جا میدادم تو دهنم و و با تمام وجودم میمکیدم که جیغ میزد و میگت یواش تر آروم تر همش مال خودته عشقمییییییییییییییییییییییییی!!!منم از تو دهنم درش آوردم و با نوک سیخ شدش که قهوه ای روشن بود بازی میکردم و با لبام میکشیدمش که خیلی خوشش میومد همون طوری از رو سینه هاش بوس کردم تا دور نافش اومدم یکمم دور نافش رو لیسیدم و با کمک خودش شلوار و شورتشم باهم کشیدم پایین که دیدم جووووووووووووووووووونممممممممممممم چه کس تپلی و همونطوری که همیشه آرزوش رو داشتم یکمم مو داشتت یکمی چوچولش رو با نگشتم مالیدم و سرم رو بردم وسط دوتا پاش از رو سوراخ کونش تا بالای چوچولش یه لیس سراسری زدم گفتم جوووووووووووون کیرم تو کست و افتام جور چوچولش و میلیسیدم و میمکیدمش و زبونم رو میکردم تو چاک کسش که بعد از حدود یه یک ربعی آب کسش اومد بیرون و یکمیش پاشید تو صورتم!!! و منم خوردمش خوشمزه بود یکم ترش مزه بود ولی خوب بود!که دیدم بیحال افتاده گفتم بیحال نباش که نوبته منه گفت باشه گفتم بهت قول بدم بدون درد از کون بکنمت میزاری؟گفت قول مردونه؟گفتم قول گفت باشه منم گفتم برگرد قمبل کن اونم برگشت و قمبل کرد گفت خوبه عزیزم گفتم عالیه نمیدونید چه قمبلی داشت معرکه بود میدم رو کونش موج میزد و میلرزید بد تر تحریکم میکرد و کسش رو یکم از پشت براش لیسیدم تا باز حشری بشه و اینقدر خوردم میگفت زود تر بکنمم پارم بکن منم همیشه یه بسته ژل لیز کننده از این کوچولوها تو جیبم دارم واسه خود ارضایی از تف بهتره که شلوارم رو ور داشتم و در ژل رو باز کردم و یکمش رو مالیدم رو سوراخ کونش و انگشت اشارم رو کردم توش به راحتی انگشتم رو قورت داد و یه اه هم خودش کشید یکم انگشتم رو عقب جلو کردم دیدم کونش نرم شده با یکم زور دوتا انگشتم رو کردم توش حسابی ده دقیقه ای توش چرخوندم تا دیدم حسابی جا باز کرده ولی دیدم کافی نیست و کیرم برا تو دردش میگیره نمیزاره یواش و آروم کردمش سه انگشت که گفت دردم گرفته یکم آروم یه پنج دقیقه ای هم سه انگشتی مالیدمش که افتاد یادم برام ساک نزده ولی کونش دیگه آماده کردن بود گفتی پریسا جونم نمیخوای قبل از کردنت یه ساک برام بزنی؟گفت که بدم میاد و دوست ندارم که من به زور کردمش ت ودهنش و مجبورش کردم برام ساک بزنه که انصافا بد هم ساک نزد خوب و با ولع تمام میخوردش که خودش گفت بسه دیگه پر رو میشی بیشتر از این گفتم باشه برگرد یکم دیگه ژل زدم به کونش و یکمشم کردم توش یکمم مالیدم به کیر خودم و سر کیرم رو فشار دادم تو را حت رفت یکم دیگه فشارش دادمو تا نصفه رفت توش که گفت ااااییییییییییییییی آرمان درد دارم نکن بکشش بیرون منم گفتم آروم باش نمیکنم توش یکم صبر کن و خودت رو شل بگیر الان خوب میشه منم کیرم رو یکم کشیدم عقب دوباره همون اندازه کردم تو چیزی نگفت معلوم بود بهش حال میده بعد از چند دقیقه ای هم کونش جا باز کرد و کیرم رو با یه تکون تا دسته جا کردم تو کونش وایییییییییی که چقدر داغ بود کونش داشت میسوزوندم!که اه کشید گفت زود باش تلمبه بزن محکم بزن پارم کن مثل این زن جنده های تو فیلما من رو بگا منم که حسابی داغ بودم با تموم سرعتی که میتونستم تلمبه میزدم اونم اه میکشید صداش اتاق رو ورداشته بود و تو همون حال میزدم رو کونش بیچاره کونش قرمز شده بود که بعد از بیست دقیقه ای چسبیدم بهش گفتم دراز بکش تو همون حال که میرفت پایین منم باهاش رفتم که کیرم در نیاد وقتی خوابید میپریدم رو کونش و تلمبه میزدم که بعد از دو یا سه دقیقه ای آبم میخواست بیاد که بدون این که بهش بگم همش رو ریختم تو کونش و گفت وایییییییی سوختم چقدر زیاد بود نامرد چرا ریختیش توم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میریختیش رو سینه هام گفتم اشکال نداره دفه بعد و همونطور روش بودم تا سر حال شدم و بهم گفت پاشو گم شو اونور خفه شدم زیرت !!! و زدیم زیر خنده و اومد تو بغلم دراز کشید و گفت مرسی خیلی خوب بود خوب ارضا شدم نا گفته نمونه خانوم در حین گاییده شدنش دو دفه دیگه آبش اومد بلند شد رفت کونش رو تمیز کرد و اومد لباس بپوشه که گفتم واسا نپوش باز کار داریم و گفت وا مگه باز جون داری من رو بکنی من خستم ها دئیگه حال گاییده شدن ندارم گفتم نه و واسش یه ساعت ماجرای گی بودنم و دارم به باباش کون میدم رو تعریف کردم و باورش نمیشد که وقتی سوراخ کونم رو دید باورش شد!!!منم بهش گفتم دوست دارم به دست یه دختر گاییده بشم و من رو بکنه که گفت عجبا!!!!من گفتم همینجا بشین من برم پایین و بیام گفت باشه منم لباسام رو پوشیدم و خودم رو مرتب کردم و رفتم پایین..رفتم پایین دیدم شوهر خالم خوابیده خالم تو آشپزخونه داره غذا درست میکنه پسر خالمم خونه نیست رفته بیرون منم رفتم سر یخچال و یه ظرف برداشتم گفتم داریم با پری فیلم میبینیم اومدم خوراکی ببرم بخوریم گفت برین ببینین خوش بگذره منم کاری داشتم زنگ میزنم تو دلم گفتم خدا رو شکر!از تو یخچال چندتا موز و خیار گنده برداشتم و رفتم بالا پیش پریسا که گفت اینا اسه چته؟گفتم مگه نمیخوای من رو بکنی گفت آها از اون لحاظ رفته واسم کیر مصنوعی گیر اورده!!!!گفتم آره بیا بیفت بجونم دیگه طاقت ندارم!گفت چشم عزیزم و اومد فوری لباش رو گذاشت رو لبام و شروع کرد به لب گرفتن ایندفه دیگه خجالت نداشت و خیلی راحت بود!!!و لباسام رو همه یه جا در اورد منم که حشری بودم اونم داشت سینه هام رو میمالید گفتم درسته پسرم ولی سینه هام سایز 30!!!!!!!!که گفت پسر چه سینه هایی داری تاحالا اینجوری بهشون دقت نکرده بودم چه نوک کوچولوی خخوردنی داره و افتاد به جونشون و منم و آخ و اوخم در اومده بود که گفتم پریسا طاقت ندارم زود باش بکن کونم!!!1گفت برگرد ببینممنم برگشتم گفت به به چه کون ردیفی داری کردنی کردنی بابای بیچارم حق داشته اونجوری ازت اولین بار زور گیری کرده حیف بوده از دستت بده!!!و زدیم زیر خنده یکم دور سوراخ کونم رو لیسید و یکم از ژل لیز کننده زد به کونم و یه خیار از اون گنده هاش برداشت اونم تفی کرد و گذاشت در کونمو با فشار محکم تا تهش کرد که جیغ زدم گفتم یواش پاره شدم گفت پارم بکن ولی نه اینجوری!!!که گفت من تو سکس خشنم خفه شو کثافت منم حرف نمیزدم چون داشت خیار رو تو کونم عقب و جلو میکرد و منم دیگه مثل یه دختر داشتم اه میکشیدم و اونم در حالی که من رو داشت میکرد کس خودشم میمالید که بعد از یه 15دقیقه ای موز رو کشید بیرون و یه موز رو تف زد و بدون توجه کردش تو کونم من که داشتم از دردش پس میفتادم نای حرف زدن نداشتم و فقط آه میکشیدم که بهم میگفت کونیییییی من رو از کون میکنی؟کونت رو پاره میکنم و بعد از این حرفاش آب خودش اومد و اینقدر این موز رو فشار داد تو کونم من از حشر زیاد آبم اومد وولوشدم اونم آبش اومده بود افتاد روم و سینه هام رو گرفت تو دستش گفت آخیش این آخریه چقدر خوبه و همیشه بعد از سکسمون بزارم اونم من رو بکنه!!!و بعداز یکی دوساعت دونفریمون رفتیم پایین الان قرار شده 20 مرداد دوباره بیاد و اومد سکسمون رو واستون تعریف میکنم

دختر خاله مبینا خواستم سکس با دختر خالم رو براتو تعریف کنم . من 26 سالمه قد بلند و یکم هیکلی هستم. در اواخر تابستون بود . ترم تابستونیو گرما .. دیگه خودتون می دونید . من یه دختر خاله دارم مه اسمش میناست . 14 سالشه .توپولو دو با مزه و خوشکل . قدش 155 وزنش 55 فک کنم . سفیدو مو بلونده. از بچه گی چون اخرین نوه بود خیلی تاز داشت . همیشه منو میدید یا باید چیزی براش می خریدم یاباید مرفتم که بگیرم.. تا 10 سالگیش چون خونه ی خالم اینا نزدیکمون بود بیشتر پیش ما میومد . اما وقتی که دانشجو شدو یکی تر زدم کی میدمش چون دانشجو یه شهر دیگه بودم. خلاصه همیشه تو بقلم بود . اخرین باری که دیدمش داشت کم کم خانوم می شد . خوب دیگه می دونین استیل کم کم عوض میشه سینه ها بزرگتر …من خیلی کم میشد که بیام خونه اخه رف امد خیلی سخت بود . بعد اینکه ترم 4 رو گند زدم امدم خونه ترم تابستونی هم امتهاناشو ندادم رفتم خونه دیدم خالم اینا هم هستن تا صدامو مینا شنید دویید طرفم و پرید تو بقلم خلاصه بعد بوس و بغل احوال پرسی دیدم خالم یه چشم غره ی توپ به مینا داد من فکر کردم که شاید قیل من کاری کرده و با دیدم من فرار کرده .. خلاصه 2 3 روزی بود خونه بودم روز 4 دوباره خالم اینا امدو من پشت کامپیوتر نشسته بودم دیدم مینا امد پرید رو پا کونش انقدر گنده شده بود که اصلا دردم نیومد فقط وزنش یه تکون محکم بم داد بغلش کردم که بلند شم دیدم انقر سنگین شده که بیخیال شدم اما خودشو لوس کردو هی می گفت بغل بغّّّّلل. خلاصه بغلش کردمو رو تختم که 1 متریم بود ولش کردم کلی خندیدو گفت چیزی داری بم بدی گفتم میرو برات می خرم . خلاصه خرش کردمو رو تختم دراز کشیدم . انم امد کنارم خوابید . مشخص بود خیلی بزرگ شده که یهو صدا خالم امد دیدم از جاش پرید منم ترسیدم گفتم چی شده گفت هیچی مامانی نمیزاره کنارت باشم .بعد دیدم بلند شدو رفت تازه فهمیده بودم اون چشم غره واسه چی بود . وقتی داشت بلند می شد بوسم کرد استیلش واقعا عوض شده بود . کمر باریک باسن پهن یکیمم سینه که ملوم بود چیزی بش نمیزنه. بلند شد کامل از پشت کونه توپول و گندش ملوم بود خلاصه رفت. بعدش دیدم سروصدا شد رفتم دیدم خاله و مامانم می خوان برن دکتر مینا نمی خواد بره خلاصه موند پیشه خواهرم و رفتن . منم امدم بالا و دوباره داز کشیدم که دیدم ابجیم لیاش پوشیده گفتم کجا . گفت میرم کلاس رضایه فردا امتهان دارم تازه متوجه شدم تجدید شده …بعد اینکه صدا بسته شدن در امد دیدم صدا پله میاد مینا دویید و پرید تو بغلم منم بغلش کردم انقدر نرم بود که یه طوری شدم من که رو به اسمون خوابیده بودم با شیکم امد روم و در اخر نشست رو شکمم. منم داد زدم که له شدم اونم هی بپر بپر میکرد که منو له کنه . زانوهامو جم کردم که پاهام به کونه وپولش خورد . خیلی خوشم امده بود هی تکون می خورد . من کی حشری شده بودم و کیرم یکم گنده شده بود انقدر این کارو کرد که کامل سیخ کردم خسته شد گفت داداشی چرا حرف نمیزنی حالا دیگه مامان نیست بغلم کن دیگه خم شد روم منم بغلش کردم با دستام شونهاشو میمالودم اونم ساکت شده بود صورتشو جابجا کرد نوکه بینیش دقیق زیره گردنم بود اون عادی نفس می کشد اما من حسابی تحریک شده بودم دستمو بردم زیره پیراهنش شونهاشو میمالوندم تو بچگی این کارو میکردم واسه همین مشکلی نداشتپوست سافو ناز 2 3 باز دستو از زیره بغلش خواستم به سینه هاش برسونم که مخکم چسبیده بود یه من حسابی پهلوهاشو مالودنم خیلی اروم شده بود چند بار سدتم به کش شورتش خورد سعی کردم نیم سانتی پایین ترش بیارم با دستم شیکمشو مالونمدو گفتم داداشی خوبه اونم گفت الییه داشم شیکمشو میمالوندم که یکم خودشو جدا کرد که کل شیگمشو بمالم منم چند با دستی به سینه هاش کشیدم یکمی باهاشون بازی کردم دیدم چشماش بسته انگار داره می خوابه اروم کمرمو بلند کردم نوکه کیرمو اروم به باسنش مالودنم . خیلی نرم بود اروم که میمالوندمش کیرمو سعی می کردم لای کونش بزارم داشتم دیورده میشدم واقعا نرمو گوشتی شده بود .دیگه مینا خسته شده بود از روم لیز خوردو کنارم داز کشیدبه پهلو پیراهنش تا قوس کمرش بالا رفته بود واقعا صافو سفید شورتشم تا دقیق بالای لوپاش جوری که فرق کونش ملوم باشه پایین بود داشتم دیونه میشدم کیرم کامل رو بجلو سیخ بود از پشت بغلش کردم انقار خوابو بیدار بود اروم دستمو روی رون پاش گذاشم واقعا نرم بودکیرمو سانت سانت لای پاش کردمهمین طوری بدون حرکت 5 6 دقیقه ای خوابیدم که یهو انگار بیدار شده باشه برگشتو با ترش گفت مامان اینا امدن ؟ منم که هل کرده بودم گفتم نه اصلا متوجه نشده بود کیرم لا پاشه یهو پاشدم رفتم دستشویی کیرمو رو به بالا گذاشتم ضایه نباشه برگشتم رو شکم خوابیده بود رفتم دیدم گفت تنم درد می کنه . گفتم مینا خوردی زمین گفت نه 7 8 ماه جی جی هام میسوزه . من فهمیدم چون تو سن بلوغه سینهاش داره بزرگ می شه درد داره . گفتم دکتر رفتی ؟ گفت به مامان گفتم گفت خوب می شه .گفتم میخوای به مالمش ؟ گفت باشه اما فشار نده داداشی دردم میاد مند که از تپش قلب داشتم بالا میاوردم گفتم مینایی رو به اسمون بخواب سری خوابید اروم پیراهنشو زدم بالا وای صافو سفید بوسش کردمو شورو به مالودم کردم اروم چشماشو بست گفتم مامانه من میشی یهو خندید گفت باشه گفتم بچه شیر می خوادا گفت من که ندارم بد خودشو به ناراحتی زد گفتم الکی مثلا داری خم شدم روش و شروع به خوردن کردم چشماش و کامل بسته بود یهو گفت داداشی خیلی خوبه همیشه باید بچه ی من بشی منم اروم میک مزدمو گفت باشه مامانی چند باری شیکمشو بوسیدم گفت دادشی خیلی خوبه اما نکن سردم میشه بوسش کردم گفتم باشه نکنه سرما خوردی اونم سری خودشو یه مریضی زد گفت اره داداشی شیکمم درد میکنه دارم واست داداشی میارم من یهو به سرفه کردن افتادم گفت چی شد داداشی گفتم هیچی خلاصه باهاش حرف زدم و گفتم یه مامان خوب باید واشه اینکه یچه سالم باشه دکتر بره مینایی تو که نرفتی با مامان اینا با ناز گفت می ترسم امپول میزنن. منم سری گفتم می خوای من دکترت باشم انوم سری گفت اره پس تو دکترمی منم بوسدمشو گفتم باشه حالا باید معاینت کنم که بچت سالم باشه اونم سری گفت باشه داداشیخلاصه خوب مالوندمش و گفت داداشی از سزارین میترسم اخه شیکم رو پاره میکنن منم داشتم دیوونه میشدم گفتم خوب از یراه دیگه بچتو بدنیا میارم . گفت درد نداره گفتم نه گفت باشه . گفتم شرو کنم گفت باشه داداشی . گفتم رو لبیه تخت دراز بکش سری دراز کشید پاهاشو باز کردم گفت از کجا می خوای بدنیا بیاد با دستم اروم کسشو مالوندم گفتم اینجابا این کارم پاهاشو بست گفتم داداشی باید پاهات باز باشه ها اونم باز کرد . گفتم این توری که لباسات نمیزاده باید راحت بدنیا بیاد گفت داداشی یعنی باید شلوارمو در بیارم ؟ گفتم اره مینا یی گفت مامانم منو می کشه منم گفتم مگه اینجاست خندیدو گفت راس می گی ها داداشی دیدم بلند شدو شلوارشو تا رونه پاش کشید پایید وای خداااا رونه صافو سفید گشتیو توپول یه شورت بچه گونه صورتی گفتم مینایی دوبارههمون طوری بخواب خوابید پاهاشو با ز کرد واییی لپ های ک.ن گنده کس کوچولو رونه پاهاش داشتم دیوونه میشدمنشستم جولو تخت گفتم می خوام ماماننو ببوسم که میخواد داداش برام بیاره گفت باشه شروکردم خوردن رونه پاهاش با لیام کسشو از رو شورت گاز میگرفتم دیدم داره بیهوش میشه اما از سکس واقها چیزی نمیدونه با زبونم شورتشو کنار زدم 15 دقیقه ای لیسیدم اونم با ناله می خندید معلوم بود نمیدونه باید چی کار کنه .گفتم بچه داره بدنیا میادائنم کلی ذوق کردو ناز می کردهمون طوری خوابیدم روش پشت هم میبوسیدمش نوکه کیرم از بالای کش شلوارکم زده بود بیرون میمایدم به کسش از روش بلند شدم گفت تموم شد داداشی مونده بودم چی بگم گفتم اره مینا یی اما بعد زایمان باید مامان ها امپول بزنن که خودشون سالم بمونن اونم گفت نه می ترسمو اینا من گفتم اگه من دکترتم درد نداره گفت قول میدی گفتم اره عزیزم بوسیدمش و گفت کجارو امپول می زنی داداشی منم گفتم پشتتو اونم ناز کردو گفت داداش دردم بیاد دیگهدوست ندارما!گفتم باشه . رو شکم خوابوندمش اووفف کونش عالی بود شورتش نمی توسنت لپاشو بپوشونه گفتم رو صورتت ملافه می کشم که نترسی ببین چه دکر خوبی هستم اونم کلی خندیدو گفت خیلی مهریونی . رو صورتش ملافه کشیدم شلوارشو اروم تا زیره زانوش کشیدم پایین گفتم اماده یی گفت اره دادشی گفتم چپ یا راست گفت هرکودم دوستداری گفتم مینایی نمیشه گفت چرا گفتم با شورت که امپول نمی زنن درش بیارم با تردید گفت باشه داداشی شورتشو کشیدم پایید وایی واییی واای واقعا زیبا ..شروع کردم با کونش بازی کردم یازش می کردم کسی ناز نسبت به نسش سوراخش بزرگ بنظر میومد گفتم مینایی اینجارو هم بوس می کنم چون بهترین مامان دنیا هستی اونم زیره ملافه کلی خندید کونشو باز کردم یه توف غلیز روی سوراخ کونش کردمو لوپهای کونشو بهم میمالوندم انقدر لیز بود که صدای جر جره کونش میومد کیرمو بیرون اوردم دیگه داشت میترکید همون طور که کیرم بیرون بود سوراخ کونشو می خوردمزیونم کامل توکونش می چرخیدلپای کونشو باز کردم دیدم کونش بازه باز شده گفنم مینایی امادهی گفت اره دادشی دیگه صورتشو نمیددم انگشتمو کردم تو کونش دیدم اخ اوح می کنه فهمیدم هم دردش امده هم خوشش میا اما هنوز کونش کوچیکه واسه کردن .گفتم میخوام یه امپوله گنده بهد بزنم اما قول میدم درد نداره یهو پرید نزدیک بود ملافرو کنار بزنه که گفتم درد نداره مامانیی گفتم اصلا می خوابم روت که خیالت راحت شه گفت یاشه قول دادیا گفتم باشهه مامانیه من اومدم یکم با کونش بازی کردمو کیرمو لای پاش فرو کردم اوفففففففف مثل کس نرمو گرم یهو گفت داداشی چقدر داغه گفتم اره داداشی الان گرم تر می شه شرو کردم به تلمبه سرو صدا تلمبه بلند شد اولاش بازی میکرد بعدش فکنم چو به کسش می خورد کیرم داشت حال می کرد کونش مثل ژله می لرزید بعد 8 دقیقه ابم امد همشو لای کونش ریختم گفت وای چقدر گرم شد داداشی مرسی خوشم امد همه ایمو با انگشتم کردم تو سراخ کونش و یه بوس رو کمرش گذاشتم و کیرمو جاساز کردم . ملافرو برداشتم دیدم خماره خماره معلوم بود خوب حال کرد لباس هاشو درست کردم گفتم مینایی خوب بوود ؟ دیدم با ناله می گه الیی بود می خوام بخوابم یه بوس از لبش گرفتم که اونم بوسید اما فک کنم متوجه نبود اما عجب لاپایی بود انگار 100 تا کس کرده بودم…اواخر اسفند شده بود دیگه نزدیک عید بودو باید میومدم خونه . شاید باورتون نشه هنوز تو کفه دفه پیش بودم. دلم می خواست مینا رو دوباره ببینم . نمی دونم چطور امدم شهرمون . رفتم خونه بعد سلامو احوال پرسی مشغول خونه تکونی شدم. کمی هیکلم گنده تر شده بود .. پروئین و استروژن مصرف می کردم و خلاصه هیکل توپی درست کرده بودم همه که نزدیک عیدی میشه دوپینگ می کنن دیگه .. :d خدا خدا می کردم مینا بیاد خونمون . خلاصه بعد 3 4 روز کهخونه تکونیه خالم اینا تموم شد مادرم شام دعوتشون کرد و من با فهمیدنه این موضوع داشتم بال در میاوردم . خلاصه روزی که شبش قرار بود خالم اینا بیان رسیدو من رفتم باشگاه که یه دمی به عضله هام بدم فقط دلم می خواست مینا رو ببینم. رسیم خونه بازم با شنیدن صدام مینا دوویید بیرون دیگه بزرگ شده بود اخه چطوری انقدر سری رشد می کرد .بوسیدمش بعد خالم اینا خلاصه یه اخوال پرسیه شهرستانی .. رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم تو جم خانوما اولین کسی که از هیکلم طریف کرد حالم بود و گفت چقدر خوشتیپ شدم خر کیف شده بودم رو کاناپه نشسته بودم مینا از جلوم رد شد وای خداا سینههاش دیگه حالت افتاده به خودش گرفته بود یه قوس کمر مشتی کون گرد اندام پر و گوشتی …. صورت که ماه با اون موهاش . . باور کنین اگه وامیستاد سیح می کردم. .. یه شلوام نرم پوشیده بود خط شورتش معلوم بود به تیشرت میکی مونز باحال که یکم تنگ بودو راه میرفت سینه هاش بالا پایین می رفت . رفت اشپذخونه امد جلوو خم شد که میوه بزاره رو میز وای عجب کونی ساخته بود شانس اوردم کسی دورو ورم نبود ابروم میرفت با چشام میخواستم شلوارشو از پاش در بیارم . . . . تو این چند ماه هزار با به خودم لعنت می فرستادم که چرا از کون نکردمش . دیدم اوضام خیته رفتم تو اتاقم بعد چند دقیقه دیدم صدا پله میاد دیدم مینا امد بالا .باور کنین نگام می کرد …. پی بگم اخه واقعا خوشگل بود . اومد گفت داداشی چه خبر چی کار می کنی عجب خوشتیپی کردی ها داداشه منی دیگهه منم خندیدم گفتم مرسی میناییی اومد رو صندلی کناریم نشست و بغلم کرد گفت دادشیه منی تو مامانی همش بم میگه رژیم بگیر بعد با یه اهن بچه گونی گفت اخه داداشیی من اگه غذا نخورم که میمرم منم سری گفتم خدا نکنه این چه حرفه باید ورزش کنی غذاتم به اندازه بخوری . . دستمو انداختم دور گردنش بخودم چسبوندمش یه بوس رو لوپش گذاشتم . بعد برگشت بم گفت خیلی خوبی . من هیچی نتونستم بگم . اصلا قفل کردم. گفت چیکار کنم مثل تو داداشی خوش هیکل شم گفتم باید تمرینات بدنسازی خانومارو انجام بدی بم گفت تو بلدی ؟ ؟ گفتم بله اما الان می گردم برای تو اینترنت پیدا می کنم . پرید بوسم کرد و گفت مرسی دادشی . در حال سرچ بودم که یه سری پیدا کردم گفتم اینا خوبه . چشاش گرد شدو گفت اینا چطوریه من که بلد نیستم ! بیچاره راست می گفت . گفتم اره راست می گیها اما یاداشت کردم رفتم تو یوتیوب که فیلم اموزشی پیدا کنم که کلی فیلم امد واقعا عجب کس های ترو تمیزی نشون میداد مینام می گفت مخوام مثل اینا شم خیلی نازن . . . . یکی از فیلم های تمرین ماساژ بود 7 8 دقیقه بود کامل نگاش کرد . تو فیلم یه دختر بود که تن یه دختر دیگرو که بدنش کامل با روغن مخصوص لیز بود می مالوند . بعد که فلم تموم شد مینا پرسید داداشی کدوم باشگاه اینطوری می کنن گفتم اینا خارجی هستن . گفتم که باید چند تا دمبل کوچولو بخری واسه تمرین … و بعدش گفتم اگه دختر خوبی باشی من مربیت میشم . داشت از خوشحالی بال درمیاورد و بوسید منو . گفتم هروقت اومدم خونتون باهات تمرین می کنم اما دمبل کوچولوهارو حتما تهیه کن . خلاصه وقت شام من کامل زوم بودم روش نفهمیدم چی کوفت کردمو اون شب تموم شدو رفتن خونه . فردای اون روز دیدم از گوشیه خالم اس ام اس اومد که دادشی دمبل صورتی خریدم .. خندم گرفته بود زنگ زدم بش گفتم اخه خنگول چه فرغی داره رنگش کلی خندید و گفت کی میای گفتم معلوم نیست ناز کردو گفت داداشییی گولم زدی؟؟ منم گفتم نه عزیزم هر وقت اومدم خونتون باشه گفت باشه .2 روز بعد خالم اینا دعوتمون کردن خلاصه رفتیمو بعد احوال پرسی مینا دستو کشید گفت داداشی من مکمل هم خریدماااا گفتم مکمل چرا گفت اخه دیدم تو اون فیلما خانوما یه چیزه سفید می خورن که لاقر شن منم گفتم امان از دست تو کلی خندیدیم گفتم حالا کجاست باشگاه تو گفت تو امباریمونه مامان نزاشت دمبلارو تو اتاق بیارم دستمو گرفت رفتیم انباریشون گفت شرو کینم داداشی گفتم با این لباس که عرق میکنی لباس مهمئنیته برو عوض کن مامانت می کشتت . گفت وااییی راست میگیا گفتم لباس راحت بپوش دیدم رفت با همون لباسی که اومده بود خونمون برگشت اما تو دستش یه ساک دستیه . گفتم این چیه دیدم یه شلوارک استرج ه رفت کنار دیوار پوشید اومد اوووففف چه کونی روونییی ….داشتم دیوونه میشدم گفت شرو کنیم داداشی گفتم باشه اول گرم کن خودتو شرو کرد به بپر بپر کردن تمامه تنش مثل ژله سینههاش اوففف .. چی بگم . خلاصه بعد چند دقیقه خرکات بازو رو گفتمو انجام داد . رسیدم به پاهاش گفتم باید خم شی جلو دستتو به زمین بزنی خودم نشستم پشتش دستم رو کمرش خم شد کونش قمبل شد طرف صورتم اخخ میخواستم گازش بگیرم . .. خلاصه تمرینات تموم شد گفتم می خوای تنم مثل اون خوشکلا شه باید ماساژ داشته باشی و چند دقیقه ای براش حرف زدم و گفتم اونا یه کاری می کنن که تو نمی کنی و کنجکاو شد و گفت ن میخواااااام مثل اونا شم داداشییییییی گفتم خوب چکار کنم برای ماساژ بدم ؟ اومد بقلم کردو گفت اره دادششییی میدی ؟ گفتم باشه اما یه چیزه چرب می خوام گفت تو کمد انبار روغن بچه هست خوبه دادشی؟ گفتم الیهه . رفت و اورد من یه هسیر پیدا کردمو پهن کردم گفتم دراز بکش مینایی . اروم رو به اسمون خوابید گفتم باید لباساتو در بیاری ها گفت باشه پیراهنشو همه چیرو جز شروتو سوتیننشو دراورد اوف عجب کس و کونی . تن سفید ناز گوشتی . . . .شرو کردم به لیز کردن بدنش حسابی دست مالیش کردم سینهاشو از سوتینش دراوردم و حسابی باهاشون بازی کردم مینا هنوز از حال کردم چیزی نمی دونست اما نا خودا گاه اه می کشید معلوم بود داره حال می کنه گفتم شورتتو باید در بیارما گفت داداشی مثل اونا شم فقط همین گفتم باشه . اخ چه کسی گوشتی و کوچولو پاهاشو باز کردم مه شرو به دست کشیدن به کسش کردم ناله می کرد و می گف چرا انقدر خوبه دادشی منم دیوونه تر می شدم کسش حسابی خیس شده بود گفتم برگرد پشتت مونده عجب کونی واقعا تو هیچ فیلم سکسی همچین کونی ندیده بودم حسابی مالوندمش کیرم دیگه قفل کرده بود زیره شکمم درد گفته بود دیگه داشتم می مردم انقدر با کونش بازی کردم که گشاده گشاد شد انگشت اول دوم راحت تو کونش می چر خوندم گفتم خوبه مینایی گفت عالیه داداشی پاهاشو کی باز کردم تا لوپ های گوشتیش از هم واشه گفتم می خوام یکاریو که اونا می کنن و بکنم باشه مینایی ؟ گفت داداشی هر کاری هست انجام بده تو مربیه منی . گفتم یه چیزی هست که باید تو باسنت بریزم تا جذب بدنت شه و مثل ائنا خوشتیپ شی با تعجب گفت ای داداشیه نامرد واسم مکمل اوردی ؟؟؟ گفتم اره مینایی مکمل و از بدن خودم می دم یهو گفت دادشی تو هیکلت بد نشه ها گفتم نه عزیزم نگران نباش در حین حرف زدن انگوشت سومم رو تو کونش کردم گفت دادشی بید بخورمش ؟ گفتم می تونی بخوریش یه اینکه تو باسنم بریزم کدوم انتخاب می کنی گفت خوشمزست ؟ گفتم نمیدوم مخصوص خانوماست گفت بده می خورم گفتم شاید خوشت نبادا گفت نه چون از تنته بده می خورم کجاست برم بیارمش . مونده بودم چی بگم گفتم از یجایی میاد گفت کجا ؟ گفتم به کسی نباید بگی ها گفتم دستتو بده دستشو گذاشتم رو کیرم که داشت می ترکد یهو خجالت کشدو گفد داداشی دودول تو میگی ؟؟ من که از شدت حشری شدن نمی تونستم حرف بزنم سرو تکون دادم گفت داداشیی خوب بریز تو باسنم دیگه داشتم از حال میرفتم گفتم می خوای دودولمو ببینی ؟ با یه حس کنج کاوی گفت ببیینم . کیرمو کشیدم بیرون یه جیغ کوچیک زد گفت وای چرا انقدر ورم کرده تو همون حس خندم گرفت موندم چی بگم با یه دستم کونشو می مالوندم گفتم شرو کنم داداشی گفت باشه .گفتم هرچیزی شد بهم بگو گفت باشه شلوارمو کشیدم پایین پاهاشو باز کردم خوابیدم روش دیگه تحمل نداشتم . به کیرم روغن بچه زدم وای چه تن نرمی داشت 2 3 بار کیر مو لای کونش کشیدم ناز بود ناز نوک کیرمو رو سوراخش گذاشتم گفت دادشی یکم میسوزه گفتم الان خوب می شه کیرمو اروم هول دادم تو 2 بار در رفت از رو سوراخش اما سومین بار نوکه کبرم داشت میرفت تو دیدم داره اشکش در میاد دست نگه داشتم گفتم دادشی اروم باش دیگه هق هق میزد بعد 2 دقیقه کیرمو فشار دادم دیدم داره جیغ میزنه اروم معلو بود درد زیاد داره اما من تمامی کیرمو تو کونش کردم اما هی صورتشو می بوسیدم تمامه صورتش از اشک شور شده بود گفتم داداشی الان خوب می شه کیرمو کشیدم بیرون لیز کردم کردم تو کونش دیگه باز شده بود اروم شروع بلمبه زدم کردم وای وقتی لوپ های کونش به رونه پام مو خورد …. نمیشه توصیف کرد صدای شلپ شلوپ تلمبهام خیلی ناز بود تا می تونستم تند تلمبه میزدم داگه بی حال شده بود داشت ابم میومد کیرو تا ته کردم تو کونش ابمو ریختم انقدر ابم زیاد بود که وقتی کسیدم از کونش بیرون ابم پاشید بیرون منم لوپه کونشو چفت هم کردم که نریزه بیرون و شروع به مالوندم کونش کردم حسابی نازش کردم بوسشکردم گفتم داداشی خوبی گفت اره دادشی خیلی دردم اومد گفتم واسه اولین بار ت بود واسه این بود یه بوس یده اگه دادشو دوست داری یه بوسه ناز دادو گفت ریختی گفتم اره عزیزم همشو ریختم . گفت دستت درد نکنه دادشیه من بوسم کردو بکیرم نگاه می کرد بلندش کردم لباساشو تنش کردم . عجب کونی کرده بودم . واقعا عالی بود تا راه پله ها بقلش کردم . اون شب هر جا می خواست بشینه دستش لای کونش میزاشت بیچاره بد جور دردش اومده بود

سحر و کیر برادر شوهر سلام من سحر هستم از تبریز میخوام یکی از خاطره های سکسمو براتون تعریف کنم من۲۶سالمه و۴ساله ازدواج کردم زندگی خوبی داشتم تا پارسال که یه مشکلی بین ما پیش اومد…. تا اون موقع به سکس با کسی فکرنمیکردم ولی بعد اون ماجرا… یواش یواش احساس کردم اکبر(برادرهمسرم) یطورای دیگه ی بهم توجه میکنه اونم متاهل هس احساس کردم ازم چشم برنمیداره باهام شوخی میکنه بعضی وقتا از هیکلم پیش همه تعریف میکرد که من بدطور تحزیک میشدم کاری با جزییاتش ندارم… چندوقت همینطوری گذشت که شروع کردیم اس فرستادن به هم اس های سکسی ردوبدل میکردیم (من خیلی حشری وداغ هستم) چون یه مدتی بود که با رضا(همسرم)هیچ رابطه ی نداشتم بدطورتوی کف بودم هرلحظه که اکبر اس میداد من فکرای عجیبی به سرم میزد تا اینکه دلمو زدم به دریا … داشتیم باهم حرف میززدیم که گفت بدطور هوس حال زده به سرم منم دیدم خوب موقعیتی هست زودگفتم بیا خونه ما رضا دیرمیاد خونه اکبر تعجب کرده بود فکر میکرد شوخی میکنم باهاش دوباره بهش گفتم زود بیا که دیگه تحمل ندارم اونم از خداخواسته گفت باشه تا یه ساعت اونجا بعد تلفن قطع کردم رفتم یه لباس سکسی پوشیدم یه تاپ ودامن کوتاه صورتی که به قول رضا میگه لخت بگردی بهتراز ایناست هم سینه هام هم باسنم ازش میزنه بیرون…خلاصه آرایش کردم کس وسینه هامو نرم کردم تا برسه خیلی بی قرار بودم داشتم میمردم از خوشحالی داشتم تجسم میکردم که چکارباهاش بکنم گوشیم زنگ خورد نفسم بالا نمیومد جواب دادم گفت پشت درم دروباز کردم رفتم توی اتاق تا بیاد…. اومدتو وصدام زد باصدای لرزون دعوتش کردم بیاد پیشم وقتی منو با اون لباس دید چشاش برق عجیبی زد من که داشتم دیوونه میشدم زود بهش گفتم اکبر تشنمه زود باش اونم که راست کرده بود پرید رومو شروع کرد به خوردن لبام آخ نمیدونستم بایدچکار کنم ازشدت شهوت گیج شده بودم لباش رو لبام بود زود رفتم سراغ کیرش از روی شلوار مالیدم ولی کفاف حال من نبود زود زدمش کنار افتاده بود روی تخت پریدم روش ازروی شلوار کیرش کذاشتم توی دهنم زیپ شلوارو باز کردمو کیر سفیدو کلفتش اومد بیرون با حالت وحشیانه ی شرو کردم براش ساک زدن اکبر که هم تعجب کرده بود هم داشت لذت میبرد آروم آروم صدای ناله هاش بلند شد که بیشتر حشریم کرد.بیشتر از یه ربع براش خوردم که اکبر نذاشت منو خوابوند رو تختو شروکردخوردن گردنمو گوشم وای داشتم میمردم فقط آخ واوخ میکردم نفسای گرمش داشت دیوونه م میکرد دیگه نمیتونستم تحمل کنم ولی اکبر گوش بده نبو داشتم التماسش میکردم که بذار توی کسم ولی اکبر عاشق سینه های هلوییه من بود اونم که به آرزوش رسیده بود ول نمیکرد با یه حال عجیبی بدنمو مک میزد که تا حالا توفیلماهم ندیده بودم وای بعدسینه هام نوبت کسم شد که بخوره فکرمیکردم اینم مثل رضا یه لب ازش میگیره بعدبیخیال میشه ولی وقتی افتاد رو کس دیگه داشتم روابرا پرواز میکردم اونقدر قشنگ میخورد که چند بار ارضاشدم ولی اصلادلم نمیخواست از خوردن دست بکشه ولی کسم کیر میخواستو چاره ی نبود سرش از لای پام جدا کردمو کیرشو گذاشتم روسوراخ گفتم باتمام فشار بزن داخل اونم ارخداخواسته یطوری هل داد که واقعا پاره شدم..با شدت زیادی عقب جلوومیکرد انگارتاحالا کس نکرده باشه وحشیانه میزد ولی منم عاشق اینکارابودم حسابی لذت میبردم لامصب به کیرش اسپری زده بود آبشم نمیومد فقط داشت تلمبه میزد بعدش ازم خواست سرپا بهش کس بدم آخه زن خودش قدش کوتاهه نمیتونه سرپابذاره بلندشدم سرپا از پشت چسبیدبهم کیرکلفتشومالوند روی سوراخو هل داد دیگه کارم از ناله گذشته بود فقط جیغ میزدمو داد داشتم میمردم اونقدر بهم حال میداد که اصلا دوس نداشتم تموم بسو اکبر بدطور داغ کرده بود اصلا به من گوش نمیکرد هرطورکه دلش میخواست میکرد دیگه یواش یواش داشت آبش میومد ازم خواست که بریزه تو دهنم منم که دیوونه اینا قبول کردم آخه گفت سیما(زنش) نمیذاره تودهنش بریزه بدش میاد خلاسه محکمترتلمبه میزد احساس کردم میخواد بریزه زود خودمو کسیدم کناروزانو زدم جلوش کیرشو تا ته کردم تو دهنم همه آبش ریخت تودهنم بازبونم بهش حال دادم باهم روتخت دراز کشیدیم بازشروع کردیم عشق بازی…باید میرفت خونش اصلا دلم نمیخواست بره باهم لب رفتیم بهم گفت اگه میدونستم اینقدر داغ وحشری هستی خیلی وقت پیش میکردمت ازم خدافظی کردو رفت…. بعداون مدت چندبارم باهاش حال کردم حالا بمونه بعد ببخشید اگه خوب ننوشتم …فداتون امیدوارم لذت برده باشین

سكس با زندايي جونم هستی با سلام من اسمم احسانه18 ساله.هيكل درشتي دارم.كيرمم هم18سانته.داستاني را كه مي خوام تعريف كنم مربوط ميشهبه 1سال پيش.من از3 سال پيش يعني15 سالگي تو كف زندايي ام بودم ودوست داشتم با اون سكس داشته باشم.تو اين 3 سال هر وقت جلق ميزدم تو كف زنداييم ميزدم.زنداييماسمش هستيه.يه خانوم همه چي تموم 23 ساله.هيكل بسيار زيبا صورت بسيار ناز وخيلي كردني.يعني فقط مي خواهي بخوريش.هميشه دوست داشتم براي يكبار هم كه شده بكنمش.شده بود برام رويايي و مسمم بودم كه هيچوقت دستم بهش نميرسه.چون ما يه خونواده ي مذهبي هستيم وخيلي به اين چيز ها حساس هستيم.يعني به رعايت حجاب و… .داييم هم يه مرد كاملا غيرتي هست وقبل از اينكه زن بگيره خيلي لات بوده وآدم يه لحظه به اينكه داييم بفهمه كسي با زنش رابطه داره فكر ميكنه كلا شهوت از سرش ميپره.خيلي حساس بود.اگر يه لحظه به هستي نگاه ميكردم ميفهميد و صدام ميكرد و يه سوال الكي ميپرسيد.ما وداييم اينا تو اصفهان زندگي ميكنيم وبقيه ي دايي وخاله هام ومادربزرگ وپدر بزرگم هم توي شهرستان زندگي ميكنن.به خاطر همين حساسيت داييم اونا خيلي كم ميومدن خونه ما.ولي به جاش عيد ها همهي13روزش ميرفتيم شهرستان خونه يدر بزرگم واونا هم اونجا بودن واين 13روزهمش پيش هم بوديم.من چون اونجا كسي را نميشناختم بيشتر تو خونه بودم وداييم هم بيشتر مي رفت بيرون.توي اين13روز خيلي به من خوش ميگذشت وهمش داشتم زير چشميهستي را نگاش ميكردم وتقريبا روزي 2بار جلق ميزدم.عيد كه تموم ميشد چون از هم جدا ميشديم من تا يك هفته افسردگي ميگرفتم.خيلي بهش وابسته مي شدم.هستي يه پسر داره كه الآن 2سال و سه ماهشه وروز اول عيد تولدشه.تولد يك سالگي پسرش يعني عيد پارسال برايش جشن گرفتيم.اون روز مادرش يعني هستي آرايش غليظي كرده بود كه نگو.چند بار بهش خيره شدم كه هر بارش را هستي فهميد وفكر كنم از اون روز بود كه فهميد من بهش نظر دارم.قبل ازاون روز رابطه ي ما فقط در حد سلام وخدافظي بود ولي از اون روز به بعد يعني بقيه ي عيد را احساس ميكردم بيشتر بهم نگاه ميكرد.چندبار چشم تو چشم شديم ولي من سريع نگاهم راقطع ميكردم.چون ميترسيدم هستي بدشبياد وبه داييم بگه.اون عيد به من خيلي خوش گذشت.ازاون روز به بعد كمتر پيش من به حجابش اهميت ميداد.البته وقت هايي كه داييم خونه نبود.اون عيد بود كه من براي اولين بار موهاش رو ديدم.موهاي مشكي و خيلي زيبا.چند بار شد كه با مانتو از جلوم رد شد.من پسرش محسن را خيلي دوست داشتم.خيلي شيرين وناز بود.هميشه وقتي ميومدن خونه ي ما ويا ما مي رفتيم اونجا از اول تا آخر محسن دست من بود وباهاش بازي ميكردم.هر وقت كه محسن بغل مامانش بود وگريه ميكرد من ميرفتم وبچه را از هستي مي گرفتم ولي خيلييي دقت ميكرديم كه هنگامي كه مي خواهيم بچه را رد وبدلكنيم دستمون به هم ديگه نخوره.عيد اون سال كه تموم شد وقتي برگشتيم اصفهان يه روز اومدن خونمون.وقتي اومدن من تو اتاقم بودم.وقتي اومدم تو پذيرايي ديدم مادرم رفته توي آشپزخونه چايي بياره وداييم هم رفته بود سر يخچال و هستي تنها توي پذيرايي وايساده بود وداشت به قاب عكس رو ديوارنگاه ميكرد ومحسنم بغلش بود.وقتي وارد شدم بهش سلام كردم واونم با خنده ي معنا داري جواب سلامم را داد.منم سريع رفتم محسن را كه بغل مامانش بود را بگيرم كه وقتي رسيدم جلوش چشم تو چشم شديم.ديدم يه خنده ي كوچيكي كرد.منم گفتم كه فرصت مناسبه دلو زدم به دريا ووقتي بچه را آورد جلو من محكم دستم را به دست هستي كشيدم.با خودم گفتم كه كسي كه نيست.هستي هم كه نمياد بره بگه به داييم كه احسان دستش خورد به دستم.خلاصه دستم را كشيدم به دستش و وقتي به هم خورد با خنده بهش گفتم اخ ببخشيد اونم كه فهميده بود از عمد دستم را به دستشزدم با خنده ي شيريني گفت خواهش ميكنم.همين كه اينو گفت دلم ريخت پايين.ديگه اطمينان پيدا كردم كه هستي هم به من نظري داره.چند دقيقه بعدش كه داشتم با محسن بازي ميكردم نگاش كردم اونم داشت به من نگاه ميكرد و وقتي من نگاش كردم يهلبخند كوچيكي بهم زد.اينقدر خوشحال بودم كه نگو.با خودم ميگفتم احسانهستي را ديگه كردي..وقتي رفتن منم رفتم از توي گوشي مادرم شمارشو برداشتم.يه پيام عاشقانه با كلي ترس ولرز براي هستي فرستادم.ديدم سي ثانيه بعد جواب داد شما؟منم نوشتم احسان.اون لحظه ديگه داشتم سكته ميكردم.با خودم گفتم يا الآن داييم مياد منو ميگيره زير كتك يا هستي جون يه پيام عاشقونه ميده.ديدم چند لحظه بعد…هستي يه پيام عاشقونه داد.اون لحظه داشتم ديوونه ميشدم.با خودم ميگفتم كه نكنه دارم خواب ميبينم.باورم نمي شد كه هستي به اين خوشگلي داره با من پيام بازي ميكنه.توي روياهام هم نميديدم.تا چند روز بعد هي به هم پيام عاشقونه ميداديم تا كه يه روزبه خودم گفتم كه من كه تا اينجا پيش اومدم اونم چراغ سبز نشون داده پس بذار يه جوك سكسي بفرستم.پيام را با كلي ترس فرستادم ديدم چند دقيقه بعد اونميه جوك سكسي فرستاد.من دوباره فرستادم اينبار اون نوشت ))مثل اينكه تو هم بدت نميادا…((من جواب دادم:معلومه.كيه كه بدش بياد.بعد ديگه جواب نداد.من دوباره بهش پيامدادم كه:هستي مي خوام يه چيزي بهت بگم قول بده بي جنبه نشي.جواب داد بگو.پيامش دادم :هستي جون از ته دل دوست دارم.دل تو دلم نبود.با خودم مي گفتم يعني چي ميشه؟ديدم پيام داد.پيام را با كلي ترس باز كردم ديدم نوشته:خوب منم دوست دارم.اگه نداشتم كه جوابتو نمي دادم… .يعني اينو كه خوندم داشتم از خوشحالي سكته ميكردم.اتفاقا اون روز پنجشنبه بود ومدرسه نرفته بودم وداييم هم رفته بودسركار.داييم كاشي كاره و هروقت كه دلش مي خواست نميرفت سركار چون شغلش آزاد بود.اون روز داييم رفته بود سر كار ولي هستي پيام داد كه احسان بيا اينجا محسن خيلي بهونه ميگيره وگريه ميكنه داييت هم خونس.بيا اينجا باهاش بازي كن شايد آروم شه.من اون روز نميدونستم كه داييم خونه نيستوسركاره.فكر ميكردم هستي راست ميگهو داييم خونس.بعدش فهميدم.گفتم باشه الآن ميام.رفتم با اطمينان در خونشون را زدم هستي آيفونا برداشت.دروباز كرد.ديدم ماشين داييم نه تو حياطهنه تو كوچه.شك كردم.رفتم جلوتر يه يالا گفتم ودر پذيرايي را باز كردم.همين كه درو باز كردم يه لحظهجا خوردم.ديدم هستي با تاپ وشلوارك توآشپزخونه داره چايي دم ميكنه.چون اشپزخونه اپن بود درا كه باز ميكردي توي آشپزخونه پيدا بود.تا كه هستيرا اينجوري ديدم كيرم بلند شد.سريع خودم را كشيدم عقب وبرگشتم بيرون ودوباره گفتم يالا.ديدم هستي گفت بفرماييد تو.اون موقع تازه فهميدم چي شده.فهميدم كه داييم نيست و هستي جون هوس كير كرده…رفتم تو با خنده سلام كردم اونم با خنده جوابمو داد.از اون روزي كه با هم پيام بازي كرديم واين حرفا را بهم زديم اين اولين باري بود كه زنداييم را مي ديدم.خجالت ميكشيدم كه نگاش كنم.رفتم تو ديدم بله از محسنم خبري نيست.گفتم دايي نيس؟محسن كجاس؟گفت كه داييت الآن كاري واسش پيش اومد رفت بيرون.محسن همكه خيلي گريه كرده بود خسته شده بود و خوابش كردم)).حالا از وقتي كه پيام داد كه بيا و من رسيدم شايد ششهفت دقيقه شده بود((.منم گفتم پس ببخشيد من ديگه برم كه مزاحم نباشم.هستي گفت نه.نه حالا اينقدر راه اومدي بشين يه چايي بخور.ديگه كيرم داشت مي پكيد.خيلي از روي شلوار ضايع بود.نشستم روي مبل ديدمهستي چايي آورد.واي باورم نميشد.فكرميكردم دارم خواب ميبينم..كون هستي از شلوارش زده بود بيرون وداشت شلوارو جر ميداد.موهاي مشكيش را بسته بود…واي واي سينه هاي بزرگش زده بود بيرون.وقتي كه خم شد چايي را تعارف كرد نگاش به منبود ومن يه لحظه نگام افتاد به چاك سينه اش.ديگه نمي تونستم نگاهم را ازشون بردارم.يه دفعه هستي گفت حواست به چاييت باشه نريزه روت بسوزي.بعد هردومون خنديدم.بعدش نشست كنار من روي مبل دو نفره.دستش را گذاشت رو دستم.گرماي دستش را حس كردم.دستشرا محكم گرفتم تو دستم.يه نگاهي به هم كرديم.بهش گفتم هستي دوست دارم.گفت من بيشتر احسان.بعدش گفت كه احسان ميدوني چرا گفتم بياي اينجا؟مي خواستم باهات درد ودل كنم.خيلي دلش پر بود.شروع كرد:احسان تو ديگه بزرگ شدي وميفهمي اين چيزارو.دوست دارم دركم كني.من آدم داغي هستم وخيلي گرم مزاجم ولي داييت سرده سرده.نمي تونه منو سير كنه.من واقعا داره بهم فشار مياد.تحملش برام خيلي سخته…هنوز حرفاش را كلمه به كلمه يادمه.انگار همين ديروز بود.گفت من ديگه نتونستم تحمل كنم وبه رابطه با تو دست زدم.تو را انتخاب كردم چون فهميدم كه تو هم به من نظر داري وتو هم به سكس احتياج داري.منم ديدم كه الآن به حمايت نياز داره گفتم آره هستي جون دركت ميكنم.ميفهمم چي ميگي.غصه نخور.من كامل در اختيار تو هستم.درست فهميدي.من 3ساله كه به رابطه به تو فكر ميكردم و دوست داشتم با تو رابطه داشته باشم.دوست دارم.در همين حين پاهام را در پاهش گره زدم.به هم نزديكتر شديم وشروع كرديم آروم از هم لب گرفتيم.واي چه لحظه اي بود.بهش گفتم كه دايي نياد يه موقع.گفت كه نه رفته سركار.ميخواستم تو بياي دروغ گفتم كه نرفته.خيلي بدنش داغ بود.واي چه لبايي داشت.اومدم پايين تر گردنشا ليسيدم.سرشا داده بود عقب وچشماشا بسته بود.همين جور كه گردنش را ميخوردم سينه هاش را از روي تاب مي مالوندم.بعدش تاپش را در آوردم.واي چي ميديدم…سوتين مشكيش آدمو ديوونه ميكرد.سوتينش را باز كردم.خوابوندمش روي مبل ومثل نديده ها شروع كردم به خوردنشون.تمامش را ميخوردم.يه دفعه هستي گفت صبر كن احسان.بلند شد رفت يه شيشه از اسپره هاي بي حس كننده ي دندون را آورد و گفت بشين.دكمه شلوارمو باز كرد و گفت پاشو.وايسادم شلوارمو كشيد پايين و كامل در آورد.در همين حين منم پيراهنم را درآوردم.شرتمو كه كشيد پايين جا خورد.گفت واي باورم نميشه كه تو توي اين سن اين كيرت باشه.كيرت تقريبا اندازه ي داييته.اصلا انتظار نداشتمكيرت اينقدر بزرگ باشه.بعد كيرمو گرفت تو دستش و يخورده باهاش بازي كرد وچون من 3سال تو كف هستي جلق زده بودم تا يكم باهش بازي كرد آبم پاشيد تو صورت وسينه هاش.رفت دستمال كاغذي آورد وپاك كرد.آبروم رفت اون لحظه.بعد كيرم را گرفت واسپره را قشنگ به همهجاش زد.بعد خوابوندمش تا اسپره اثر كنه قشنگ كل بدنش را ليسيدم.از سينه هاش شروع كردم داشت بدنش ميلرزيد.خيلي داغ بود اومدم پايين وتمام شكمش را ليس زدم.زبونم را فرو مي كردم تو نافش.واي چه حالي ميداد…بعدش شلوارشو كشيدم پايين.واي پاهاي سفيد هستي آدمو ديوونه مي كنه.شرتش مشكي بود.درشآوردم.واي كس سفيد هستي با آدم حرفميزد.كسش خيس شده بود.كسش را گذاشتم تو دهنم.واي كه چه قدر خوشمزه بود.زبونم را فرو ميكردم اون تو.ليسش ميزدم…داشت تنش ميلرزيد.آه واوه هستي داشت ديوونم ميكرد وباعث ميشد بيشتر كسشو بخورم.بعدش نشستم رو مبل وگفتم ساك بزن.كيرم را تا نصفه ميخورد.كيرم بي حس شده بود ولي بازم احساس ميكردم كه لب هاي هستيرو كيرم ليز ميخوره.دو سه دقيقه خورد.خيلي حس خوبي داشتم.حال ميكردمولي آبم نميومد.هستي هر چي ميخورد سير نميشد.خيلي قشنگ ساك ميزد.خيلي حرفه اي بود.مثل اينكه داييم از ساك زدن براش خيلي خوشش ميومدهكه زنشو اينطور حرفه اي كرده.بعدش گفتم بسه.به پشت خوابوندمش.واي كه چه كوني داشت.بزرگ وسفيد.تمامكونش را ليسيدم.برش گردوندم.ديگه طاقت نداشتم.مي خواستم طعم كس كردن را براي اولين بار تجربه كنم.اونم كس هستي زندايي خوشگلمو…كيرمو گذاشتم دم كسش ويك دفعه فرو كردم.تا نصف كيرم رفت اون تو ويه دفعه هستي يه جيغ كشيد.گفتمش آروم بچه بيدار ميشه.خنديد.كيرمو فشار دادم تا دسته رفت تو.واي چقدر ليز وداغ بود.چه حس خوبي بود.كيرمو همون تو نگه داشته بودم وتكون نمي خوردم و داشتم لذت مي بردم وبه خودم مي گفتم خوشبحال داييم كه اين كسا ميكنه.تو حس وحال بودم كه هستي گفت بجنب احسان.مي خوام منو جر بدي.تورو خدا زود باش.شروع كردم به تلنبه زدن وهر دفعه كه كيرم ميومدبيرون وميرفت تو هستي يه جيغ آروم ميزد وآه و اوه ميكرد.چون اسپره زده بودم كمرم خيلي سفت شده بود.هرچي تلنبه ميزدم آبم نميومد.در حين كردن بودم كه ديدم نفس هاي هستي جون تند شده ويه دفعه يه جيغ كشيد وبدنش لرزيد.ديگه ارضا شده بود ولي بازم ميگفت بكن.مي خواستم از كون بكنمش ولي گفتم بيخيال.دفعه ي اول از خيرش ميگذرم كه يه وقت ازم زده نشه و حسابي بهش حال بدم كه دفعه هاي بعد هم بگه بيام.حتي ازش درخواست هم نكردم.داشتم تلنبه هاي محكم ميزدم كه فهميدم داره آبم مياد.بهش گفتم سينههاتو بهم بچسبون.گفت چرا؟گفتم سريع باش.چسبوند به هم و كيرمو گذاشتم لاي پستوناي بزرگش وكمي عقب جلو كردم كه يهو آبم پاشيد به صورت وگردنش.ديگه شل شده بودم.جونم داشت از توي كيرم ميومد بيرون.افتادم روش.حال بلندشدن نداشتن.بالاخره بلند شدم وبا دستمال هستي را پاك كردم.خيلي حال كرده بود.معلوم ميشد و بعد سكس همش قربون صدقم ميرفت.بلند شديم ولباس هامونو پوشيديم.بعد هستي خانوم استكان چايي كه قبل سكس آورده بود ويخ كرده بود را برداشت و رفت دوباره چايي ريخت.چايي را خورديم.بهم گفت احسان جون ازت مي خوام هفته اي 3بار بياي خونمون.از مدرسه كه تعطيل شدي تا داييت مياد سه چهار ساعت وقته بيا.منم با كمال ميل قبول كردم.بعد از اون روز ما5بار ديگه توي دو هفته باهم سكس داشتيم.بعد دو هفته يه شب اومدن خونه ما.پريروزش من با هستي سكس كردمو قصد داشتم كه فردا هم برم با هستي جون حال كنم كه آمد خونه ما.وقتي وارد شدن هستي زوركي جواب سلاممو داد.اصلا بهم نگاه نميكرد.تو خودش بود.دليلش را نميدونستم كه يه دفعه داييم گفت كه امروز داشتن اساس هاي خونشونو جمع ميكردن كه برن به همون شهرستاني كه پدربزرگم واينا زندگي ميكنند زندگي كنند.اينو كه گفت اشك تو چشام جمع شد.هستي سرشو آورده بود پايين.نمي تونستم چهره ي هستي را ناراحت ببينم.ما دو تا واقعا عاشق هم بوديم.داشت گريم ميگرفت كه بلند شدم ورفتم تو اتاقمو زدم زير گريه.داييمتصميمشو گرفته بود ومي گفت اين جا تنها هستيم و من ميخوام برم شهر خودمون.فرداش هم نرفت سر كارو شبش هم اساس كشي كردن ورفتن.بعد از اون من تا يه هفته همش عصبي بودم.دلم گرفته بود.بعدش جويا شدمكه هستي هم افسردگي گرفته بود وبردنش پيش روانپزشك وخوب شده بود.بعد از او من هر وقت هستي را ديدماصلا بهم نگاه نميكرد وسلامش هم ميكردم سرش را مينداخت پايين وجواب زوري ميداد.شايد به خاطر اين بود كه…عيد امسال هم رفتيم شهرستان روز اول كه رفتيم خونه ي داييم و هستي اصلا نگام نكرد منم ديگه نرفتم خونه داييم. روزچهارم عيد بود كه همه خونه پدر بزرگم دعوت بوديم.وقتي سر سفره نشستيم تا چشمش به من افتاد منم داشتم نگاش ميكردم.سرش را انداخت پايين وبه زور جلوي گريشو گرفت والكي گفت كه من سرم درد ميكنه و اشتها ندارم و رفت تو اتاق خوابيد.من و هستي دوتا عاشق واقعي بوديم.از اون روزديگه من هستيو نديدم…

عشق کون زندایی سلام به تمام رفقای لوتـــــــــــــی عزیز این داستان رو که می خوام براتون بنویسم واقعیته.بعضیا شاید فکر کنن که خالی بندیه.ولی همش واقعیه. من الان 22 سالمه و این داستان بر می گرده به 2 سال پیش که 20سالم بود.زن دایی من هم حدود 28 سالشه.دایی من سه سال پیش عروسی کرد و این ماجرا بعد از یک سال عروسی اش بود که برای من رخ داد.روزای اول زنداییم خیلی با حجاب لباس می پوشید و کسی نمی تونست اندامش رو دید بزنه.برا همین کسی تو نخش نبود.اما قیافه ای خوشگل داشت.چشاش سبز.صورت سفید.یه عینک هم می زد که خیلی خوشگلترش می کرد.منم هیچ احساس سکسی بهش نداشتم تا اینکه داییم برای 2 روز اومدن خونه ی ما تو تهران.(خونه ی داییم پردیس بود)منم تو حال و هوای خودم بودم که روز دوم چیزی دیدم که باعث شد یه حرکت ویژه رو زنداییم بزنم.اون روز زنذاییم با داییم رفتند بیرون و وقتی اومدن خونه دیدیم که زنداییم لباسش کثیفه.نگو تو راه برگشت یه ماشین از تو آب رد می شه و آب می پاشه رو زنداییم و داییم. خلاصه خونه که اومدن داییم فورن رفت حموم.بعد که اومد بیرون زنداییم رفت.غروب بود و پدرم پیشنهاد داد که شام بریم پارک روبروی خونه.همه قبول کردند و وسایل شام رو بردند اما زندایی هنوز تو حموم بود.مادرم گفت زنداییت که اومد بگو بیاد پارک.(من تو اینترنت بودم و بیرون نرفتم)زنداییم می خواست بیاد بیرون که درخواست حوله کرد.منم گفتم کسی نیست تو خونه.بهش گفتم:برو اتاق بغل حموم.اونجا اتاق بابا و مامانم بود.اونم فکر کرد کسی نمی بینتش سریع دوید از حموم بیرون که بره تو اتاق خواب.وای نمی دونید من چی دیدم.کون سفید زنداییم که مثل ژله بالا و پایین می رفتند(چون دویده بود).دیگه دل تو دلم نبود.زنداییم هم رفت بیرون رفتم شرتش رو گرفتم و یه جق مشتی زدم.از فرداش دیگه ذهنم زنداییم بود.وقتی که می خواستم خود ارضایی کنم فقط ذهنم به اون لحظه بود.دیگه دل تو دلم نبود.بعد از مدتی رفتیم خونه ی داییم.زنداییم هم مثل همیشه لباس های بلند پوشید.من که دل تو دلم نبود،بد ضد حال خوردم.دیگه واسه دید زدن هم چیزی وجود نداشت.تا آخر شب تو کف بودم که یهو یه نقشه به ذهنم رسید.شماره یدوستم رو تو کاغذ نوشتم و توی کفشش که بیرون بود گذاشتم.گفتم سنگ مفت گنجیشک مفت.فرداش رفتم خط رو از دوستم امانی غرض گرفتم.دم دم های ظهر دیدم زنگ زد.گفتم اگه جواب بدم می فهمه.بعد از چند بار زنگ زدن و نداشتن من دیدم پیام داده:مرتیکه غلط کردی شمارتو تو کفشم گذاشتی.می رم ازت شکایت می کنم.منم دیدم اوضاع پسه براش نوشتم:منو نمی شناسی؟بعد از چند دقیقه زنگ زد.دوباره جواب ندادم.پیام دادم:ز…خانم،دیگه ما رو نمی شناسی؟دیگه ما غریبه شدیم؟گفتم شمارمو بذارم تو کفشت که اگه دیدی خجالت بکشی و یادی از ما کنی.باشه دیگه.دیدم نوشت شما؟گفتم چی کار کنم.که زد به سرم و اسم یکی از همسایه هاشون رو نوشتم.گفت ببخشید و معذرت خواهی کرد.حال و احوال پرسی کرد و …فرداش زد به ذهنم که واقعیت رو بهش بگم.برا همین شروع کردم به نوشتن پیامهای سکسی.اون نوشت که چی شده؟چرا پیام ناجور بهش میدم.منم واقعیت رو براش نوشتم که چند وقته تو کفش بودم.ولی دم نیاوردم.اون نوشت که دیگه ادامه نده وگرنه به داییم میگه.ولی من دیگه راحت شده بودم و براش نوشتم که اگه منو لخت می دید چی کار می کرد.اون چیزی ننوشت تا چند روز بعد که دیدم به گوشی خودم پیام داد که بیا داییت کارت داره.من گفتم که به داییم گفته و الانه اگه برم منو کشته و آبروم رفته.ولی مجبور بودم.رفتم دم خونشون و زنگ زدم.درو باز کردند.رفتم بالا اما کسی دم در نبود ولی در باز بود.یه سرفه کردم و رفتم تو.وای چی دیدم.دیدم زنداییم رو مبل نشسته و یه لباس تنگ پوشیده داره منو نگاه می کنه.چشام شده بود چهار تا.گفتم:دایی کو گفت:دایی در کار نیست.امشب داییت شیفته و خونه نمی تونه بیاد.دیگه از اون اظطراب دیگه خبری نبود و تو کونم عروسی بود.بهش گفتم که با من چی کار داری؟گفت:یه پیام داده بودی؟می خوام جوابش رو بدم.خودم و زدم به کوچه ی علی چپ.گفتم:کدوم.گفت:خودتی.تو که نمی دونی چرا کیرت راست شده؟من که اصلا نفهمیدم کی راست شد.بلند شد اومد سمتم.گفت اگه مردی دوباره سئوالت رو بپرس.من جربزه پیدا کردم و خودم کامل لخت کردم.وایستادم.دیدم داره کیرم رو نگاه می کنه(کیر من22سانته.من تا اون روز اندازه نکرده بودم).گفتم حالا چی؟جواب داد من با تو باشم جر می خورم/گفتم:نپیچونش دیگه.منو آوردی که اینو بگی.پریدم تو بغلش.اونم خودش ول کرد تو بغلم.دیگه تو کونم عروسی بود و تا دقاییقی دیگه تو کون زنداییم عزا.لب به لب شدیم.اما از لب گیری زیاد خوشم نمیاد.لباساش رو کامل کندم.واااااااااااااااااای چه سینه ای سایز70 بود.سفیددددددددددددددد سفید.کلی سینه اش رو خوردم و کیرم رو لای پستوناش می زاشتم و بالا پایین می کردم.با این حرکتم خیلی حال می کرد.اومدم پایین تر .اینجاش دیگه ته حس بود.شروع کردم براش لیس زدن.وای چه کس داغی.اونم سرم رو به سمت کسش فشار می داد.دیگه نوبت اون بود برام ساک بزنه.ولی اون اصلا این کار رو نکرده بود و منم اصرار نکردم و یه کم تف زدم و گذاشتم نزدیک کسش.گرمای کسش رو حس می کردم.که کفت بکن تو دیگه طاقت ندارم.منم از خدا خواسته شروع کردم.اول یه خورده جیغ کشید اما بعد دیگه براش عادی شد.نمی تونستم تا آخر تو کسش بکنم.آخه دردش میومد.حالا تلمبه زدنم رو تند کردم.به طوری که اون بد جور حشری شده بود.هی می گفت:محکمتر.جرم بده.منم شدت رو بیشتر کردم.دیدم آبم داره میاد.با خودم گفتم حیفه از این کون بگذری.گفتم حالا از کون.شاکی شد گفت:نهههههههههه گفتم:من تو کف کونتم.گفت:خیلی درد داره.گفتم:من یه جوری می کنمت که دردت نگیره.با التماس قبول کرد.(البته این رو بگم که من تا حالا تجربه ی سکس نداشتم چه برسه از کون کردن)یه خورده کرم زدم و یه دفعه کردم تو کونش.جیغ زد به چه بلندی.من ترسیدم کیرم رو در آوردم.حالا گریه می کرد.نمی ذاشت بکنمش از کون.منم اعصابم داغون شد وبه زور رو تخت خابوندمش و به هزار زور و زحمت کردم تو کونش.اونم گزیه می کرد و هی بهم فوش می داد.ولی من حال می کردم.کیرم تا ته رفته بود تو کونش.حالا براش عادی شده بود.دیگه داشت آبم میومد.گفتم چی کار کنم گفت بریز بیرون.منم گفتم باشه.ولی لحظه ی آخر همه رو کردم تو کونش و بی حال افتادم روش.تا10دقیقه بی حال بودم.بعئش با هم رفتیم حموم و من رفتم خونه.بعد بهم پیام داد که تا حالا داییت جرات نکرده منو به زور بکنه اما تو این کار و کردی.الان هم زنگ میزنه میگه بیا.اما من نمی رم.چون می خوام ازدواج کنم.چون این سکس ها مسخره بازیه.ببخشید اگه خیلی طولانی شد. ممنونم

سکس من با مادر وحید حس……داستا به 5 پیش بر میگرده که من دانشجوی مهندسی کشاورزی بودم بودم تو دانشگاه با یک پسری به اسم وحید اشنا شدم من ازش خوشم نمیومد ولی به زور خودش و دوست داشت با من اشنا کنه ولی بعدا با هم رفیق شدیم بعد از گذشت یک سال اون من رو به خونشون دعوت کردخونشون تو دروازه دولاب بود هیچ وقت اون روز زو یادم نمیره روز جمعه 18 شهریور سال 85 بود من ساعت 10 صبح راه افتادم ساعت 11 رسیدم خونشون خونشون 2 طبقه بود که طبقه دومش فقط خود وحید بود بعد از 2 ساعت که با هم بودیم مادرش وحید رو از پایین صدا زد و وحید رفت بعد از چند دقیقه دیدم وحید با رنگ و روی پریده اومد بالا گفت من یک مشکلی برای خواهرم پیش اومده باید برم خ ازادی و برگردم منم گفتم خوب پس منم میرم خونمون گفتش نه تو بمون من سریع بر میگردم و بعدش رفت منم یه نیم ساعتی در و دیوار رو نگاه کردم تا حوسلم سر رفت دستشوییم هم گرفته بود ولی اینا تو طبقه 2 دستشویی نداشتن مجبور شدم برم طبقه پایین 5 یا 6 بار مادرش را صدا کردم ولی دیدم کسی جواب نمیده دیگه مجبور شدم یااله بگم و برم تو وقتی رفتم تو دیدم انگار هیچ کس نیست ولی صدای اهنگ ضبط میاد دیدم جلوم 3 تا در هست اولی رو باز کردم دیدم اتاق فکر کنم خواهرش بود در دوم رو که باز کردم دیدم بله مادر آقا وحید با صدای اهنگ گیتار شماعی زاده داره چه ساکی برای مرده میزنه شوکه شده بودم نمیدونستم در رو. ببندم یا نبندم اون ها هم کرک و پرشون ریخته بود تا مجبور شدم در رو ببندم و بیام طبقه بالا دیگه شاش بند شده بودم بعد از 20 دقیقه ماره وحید اومد بالا هی صدا میکرد آقا رضا منم با اون شرایطی که پیش اومده بود حتی روم نمیشد جواب بدم اخر در رو باز کرد اومد پهلوی من الحق و انصاف عجب مالیم هست بهم گفت من عزر میخوام باید در رو قفل میکردم منم داشتم از خجالت اب میشدم گفتم شما من رو ببخشید که اومدم پایین بعد گفت میتونم ازتون خواهشی کنم؟گفتم بفرمایید گفت لطفا به وحید از این قضیه چیزی نگید.اون موقع تازه دوزاریم اوفتاد که مامان جون وحید جنده از اب درومد اخه من فکر میکردم که بابس اون پایین بود ولی با این حرفی که زدتازه همچی دستگیرم شد منم بهش گفتم باشه خیالتون راحت 20 دقیقهای پهلوی من بود بد گفت میرم برات چایی بیارم وقتی اومد و دلا شد چایی رو تعارف کن دیدم سینه هاش داره از لباسش داره میزنه بیرون و اون موقع بود که کیرم دیگه آلارم داد چایی رو بر داشتم و بقل من نشست رو تخت جوری راست کرده بودم که تمام خون بدنم تو کیرم جمع شده بود و دیگه خون به مغزم نمیرسید وسط صحبت بودیم که نتونستم طاقت بیارم لبش رو گرفتم همش تو دلم از این میترسیدم که نکنه بدش بیادولی دیدم نه جوری لبه من رو گاز میزنه که انگار 10 ساله کسی نکردتش بعد از 5 دقیقه لب بازی رفت سوراق زیپ شلوارم کیرم رو در اورد و برام حدود 15 دقیقه ساک زد که دیگه احساس مسکردک کسرم بی حس شده وسط ساک زدن هی میگفت من مکیمیرم واسه کیر سفید جوون بعد از 15 دقیقه اب من اومد دیگه نتونستم جلوش رو بگیرم خواستم از دهنش در بیارم که ابم نریزه تو دهنش ولی دستم لامسب چنگ زد و نذاشت.تا قطره آخر ابم رو خورد .دیگه نا نداشتم ولو شدم رو تخت اونم خوابید رو سینم و شروع کرد دوباره ور رفتن با کیرم بعد از 10 دقیقه انقدر ور رفت تا دوباره کیرم بلند شد بهش کفتم بسه دیگه وحید الان سر میرسه گفت خیالت راحت فرستادمش دنبال نخودسیاه با خواهرش هماهنگ کردم یک 2 ساعتی حداقل معتلش کنه تا من سکسم رو تمام کنم من اب تو رو آوردم حالا نوبت تو هست که اب من رو بیاری اون وقت فهمیدم اینا مثل اینکه خانوادگی جندن اقا منم شروع کردم تلمبه زدن به حالات مختلف اول فرقونی کردمش بعد خوابیدم اون رفت بالا و تلمبه زد بعد به حالت داگی استایل کردمش حدود 29 دقیقه طول کشید تا ابش رو آوردم فکر کنم یه 3 کیلویی لاغر کرده بودم بعد موبایلش زنگ خورد خواهر وحید بود که وحید تو راه خونست که مادرش دیگه لباساشو پوشید یه لب مشتیم ازم گرفت گفت شمارت چنده بهش شمارم رو دادم از اون موقع تا حالا هفتهای 2 شب دهنه من رو سرویس میکنه از بس که حشر هست داستانای بعدی سکسم با مادر وحید رو تو شبای دیگه براتون میزارم لطفا درباره من و مادر وحید نظر بدین که ببینم دوباره براتون بنویسم یا نه؟

خاطره کوتاه با خواهر زن خاطره ای كه میخوام براتون تعریف كنم مربوط میشه به سه هفته پیش .یه خواهر زن دارم به اسم سارا كه خیلی خیلی خوشگل و سینه های بزرگی داره چند سالی بود كه توی كف اون بودم از لحاظ خانوادگی خیلی بهش گیر میدن و نمیتونه راحت با تلفن حرف بزنه یا شارژ بخره . بعد از چند روز بهش گفتم میخوای برات شارژ بگیرم اونم گفت آره و بهش گفتم شرط داره . گفت چه شرطی . رفتم 5 تا شارژ دو هزار تومانی براش گرفتم و گفتم اگه بزاری به سینه هات دست بزنم بهت شارژ میدم اول با كمی مخالفت گفت فقط یك لحظه گفتم باشه و سینه اشو گرفتم و اولین شارژ رو بهش دادم . روز بعد كه اومده بود خونمون گفت باز شارژ داری گفتم آره ولی دیروز حال نكردم اگه بزاری از زیر لباست بهش دست بزنم دو تا شارژ بهت میدم كه اونم قبول كرد و دو تا شارژ بهش دادم تا اینكه چند روز بعد دوباره اومد خونمون و باز شارژ خواست و بهش گفتم اگه بزاره بخورم دو تا شارژ بهش میدم كه قبول كرد و سینه هاشو خوردم بعد از مدتی كه خونواده به تلفن زدنهاش مشكوك شدن موبایل رو ازش گرفتن و روز بعد كه به خونه ما اومد خیلی ناراحت بود خانمم رفته بود حمام دوش بگیره كه بره عروسی . گفتم میخوای برات موبایل بخرم گفت آره گفتم شرط داره گفت چه شرطی منم گفتم بخواب تا خواهرش بره عروسی و سریع رفتم فروشگاه موبایل براش خریدم و آوردم خونه و دیدم هیچكی خونه نیست و سارا خوابیده خلاصه بیدارش كردم و گفتم اینم موبایل خیلی خوشحال شد . گفتم حالا من یك چیز ازت بخوام بهم میدی اونم گفت چیه گفتم دوست دارم برام لخت بشی و من همه بدنتو لیس بزنم اولش مخالفت كرد ولی من زیركانه شروع به خوردن گردنش كردم خلاصه كم كم لخت شد و بعد از خوردن گردن و سینه هاش شروع به خوردن كوسش كردم توی اوج لذت بود بهش گفتم دو تا شارژ ده هزارتومانی برات گرفتم اگه بزاری از كون بكنم شارژ ها رو بهت میدم كه اونم قبول كرد و كونش رو با كرمی كه همراه داشت چرب كردم و كیرمو گذاشتم توی سوراخ كونش خیلی درد میكشید خلاصه بعد از چندین بار تلمبه زدن آبم اومد و همه رو توی كونش خالی كردم و بهم قول داده همیشه با هم سكس داشته باشیم .

سکس با دختر خالم سلام . من مهرانم و ۲۴ سالمه . این ماجرا مال همین اواخره و واقعیه . من یه دختر خاله دارم که از همون دوران نوجوانیم باهاش صمیمی بودم ( البته نه سکسی) بگو بخند داشتیم . دختر خالم ۳۴ سالشه و شوهر داره و یدونه هم بچه داره و اسمش سمیه است. . دوران گذشت و زمان سربازی رفتن من شد و من رفتمو ۱۸ ماه بعد تموم شد سربازیم. با خاطر ترخیص من تدارک یه مهمانی رو از خونه ترتیب دادن . مهمانی شام بود و اکثر فامیل دعوت بودن مخصوصا سمیه اینا . وقت اومدن مهمونا شد تا این که سمیه اینا اومدن . بعله سمیه حسابی آرایش کرده بود ( ازدواج کرده بود تازه ) اومدن و سلام و احوال پرسی شد . من از همون نگاه اول سمیه یه احساس دیگه ای بهم دست میداد. واقعا خوشگل شده بود اون روز . از اون شب به بعد فکر سکس کردن با سمیه هر موقع به ذهنم میومد. با هم خیلی رفتو آمد داشتیم . هر موقع میدیدمش واقعاحشری میشدم .دختر خالم یه خانوم حدود ۱۷۰ سانتی یه کم هیکل درشته و رنگش هم یه کم تیره . . کونش که واویلامیکنه . من همیشه سعی میکردمنگاه های شهوتی خودمرو بهش انتقال بدم.. یه روز که خونه ما بودن و میخاستن برن همه کفش هاروپوشیده بودن و تو حیاط منتظر بودن و منم منتظر بودم که سمیه کفش هاش رو بپوشه . وقتی خم شد برای برداشتن کفش هاش من یه آه آروم گفتم چون واقعا دیگه برام سخت بود . فک کنم متوجه شده بود از اون روز هر موقع خونه ما میومد یا ما میرفتیم می دیدم اون بد جوری منو میپاد. تا اینکه یه روز بهم گفت : مهران تلویزیون ما تنظیماتش به هم خورده اگه زحمتی نباشه یه وقت بزار بیا یه نگاهی بهش بنداز. منم گقتم باشه حتما هر موقع که بگی در خدمتم سمیه جان . ناگفته نماند که این اواخر خیلی با هم مهربون شدیم و خیلی راحت با هم حرف میزنیم . یه روز حدود ساعت 2 بود که دیدم تلفن خونه زنگ میزنه برداشتم دیدم سمیه است و با خاهرم کار داره تا خاهرم بیاد گفت مهران جان کی میایی تلویزیون رو درست کنی؟ گفتم: امروز بیکارم میخایی بیام ؟ گفت اگه بشه خیلی خوبه .گوشی رو دادم به خاهرم و رفتم لباس هامو بپوشم. آماده شدم و به خاهرم گفتم نمیایی؟ گفت نه فقط صبر کن یه چیزی هستباید ببری برا سمیه . یه پاکت کوچیک بود . گرفتم و راه افتادم تا رسیدم در خونشون ، زنگ زدم تا سمیه جواب داد درو باز کرد و رفتم داخل . نمیدونستم تنهاست . وقتی رفتم تو خونه یه کم خجالت کشیدم گفتم : سمیه جان میخایی برم بعدن بیام ؟ گفت: نه بابا بیا راحت باش . سمیه یه شلواره تنگ با یه بلوز تقریبا بلند تا باسنش پوشیده بودوروسری هم داشت . از خدا خاسته پاهاشم جوراب نداشت ( آخه من عاشق پاهاشم) . رفتم سراغ تلویزیون و شروع کردم به تنظیماتش تا 15 دقیقه ای طول کشید و درست شد. . نمیدونستم چطوری حرف رو به سکسی بکشم . آخه هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم با سمیه تنها بشم و بخام باهاش سکس کنم. دیدم داره میوه و چایی میاره . گفتم : چرا زحمت میکشی بابا ؟ گفت : این چه حرفیه بابا ؟ یه پسر خاله مهربون داریم دیگه رو زمین . اومد نشست . شروع کردیم به حرف زدن . بلوزش تنگ بود و سینه های بزرگش کاملا مشخص بود . همین طور که صحبت میکردیم نگاهم به پاهاش بود که دیدم گفت : مهران چته ؟ گفتم راستش (با یه کم خجالت) : پاهاتو میبینم یه جوری میشم . گفت چجوری؟ که من سرخ شدم . دیدم لبخند میزنه . گفتم : خیلی نازن . گفت یعنی چی؟ ( تا حالا شوهرش بهش نگفته بود پاهاش نازن) گفتم : خوب خوشگلن. پاهای دختر نصف خوشگلی دختره . اینو که گفتم دیدم یه جوری شد . کیر من نیم خیز شده بود . دیدم چشمش افتاد بهش . پا شد رفتتو اتاق یه کم دیگه اومد دیدم رفته جوراب پوشیده . گفتم : سمیه جان چرا جوراب پوشیدی ؟ گفت : همینطوری تو اذیت نشی . گفتم: باباچه اذیتی . من دوسشون دارم . دیدم خنده معنی داری کرد . از فرصت استفاده کردم و گفتم : بده خودم برات در بیارم . گفت : چی؟ گفتم پاهاتو بده جوراباتو در بیارم . دیدم یه جوری شد . خودم پاهاشو از زمین برداشتم و گذاشتم تورو پاهام . دستمو کشیدم روپاها ش و بعد جوراباشو کندم و باز نازشون کردم . فک کنم فهمیده بود . ولی خودشم یه کم حشری شده بود با ناز کردن من . میخاست پاهاشو بندازه که گرفتم پاهاشو . گفتم : سمیه جان میشه یهبوس کنم ؟ گفت : دیوونه شدی مهران ؟ گفتم : آره . دیوونه تو و پاهات . دیدم یه کم ناراحت شد. میخاست بکشه پاهاشو نزاشتم و یه بوس کردم . دیدم بله بوسم کار خودشو کرده . دیگه کاری نداشت . داشتم پاهاشو میمالیدم و میخوردم . میگفت : مهران تودیوونه ای . آخه پارم میخورن ؟ گفتم : تونمیدونی چهلذتی داره برام . گفت: بسه دیگه حالم داره بد میشه . گفتم: منم میخام حالت بد بشه . هر دو خندیدیم . گفت : مهران میدونستی دوست دارم ؟ گفتم : راستش آره . اگه نمیدونستم که همچین جراتی نداشتم . خندیدو گفت گرمم شده و روسریشو باز کرد. موهاش بلند بود رویخت پشت سرش . گفتم نازتر شدی گلم . کیر من زیر شلوارم سیخ شده بود . دیدم فهمیده وداره پاهاشو میماله بهش . گفتم چی کار میکنی؟ داره میترکه . خندید و گفت بزار بترکه . باورم نمیشد . راهی که انتخاب کرده بودم کاملا جواب داده بود و سمیه کاملا حشری شده بود و شهوت از نگاهش میباریرد. دستمو از رو پاهاش کشیدم بالاتر تا برسه به روناش . رون های بزرگی داره خیلی نرم بود . گفت مهران چی کار میکنی؟ گفتم میخام بیشتر گرمت کنم . یه کم رفتم نزدیکتر تا روناش افتاد رو پاهام و خودشو نزدیکتر شد . دستمو انداختم گردنش و بوسش کردم . گفتم دیدی منم دوست دارم ؟ گفت لباتو میخام . منم بدون هیچ صحبتی رفتم سراغ لباش. لباشو داشتم میخوردم . مزه رژ لبش خوب بود . دیگه دیوونه شده بود .دستش از رو غریزه رفت رو سینه هاش دیدم داره ناله هاش شروع میشه . با خنده گفتم اون کار منه کار تو یه چیز دیگست . با نگاهم کیرمو نشونش دادم . باز شروع کردم به خوردن لب هاش و گردنش . دیدم دستشو برد طرف کیرم و مالیدش . دیگه داشت میترکید . منم دستمو بردم لایه پاهاش . دیدم یه تکونی خورد و گفتآره بمالش . از رو شلوار معلوم بود کسش تپله . شروع کردم به مالیدن . دستمو آروم کردم تو شلوارش . باورم نمیشد . شورت نداشت . چون شلوارش یه کم زخیم بود نفهمیده بودم . همین که دستم خورد به کسش داغی بدنش رو فهمیدن . کیرمبیشتر بزرگ شد . گفتم سمشهجان پاشو شلوارتو در بیارم . گفت : نه دیگه مهران همین خوبه . گفتم : یعنی تو دلت میاد من این طوری بمونم ؟ دیدم راضی شد . گفتم بیا جلوم خم شو خودم در بیارم واست . کونش طرف من بود خودش بلوزش رو در آورد . یهسوتین مشکی داشت . گفتم خم شو . وقتی خم شد بزرگی کئنش بیشتر جلوه کرد . از روی شلوار یدونه بوس کردم که اهی کشید و گفت درش بیار. آروم شلوارشواز بالا گرفتو کشیدم پایین . وای ی ی ی ی ی ی چه کون نازی داشت . خیلی خوشگل بود شلوارش رو تا زیر کونش کشیدم صورتمو گذاشتم لای لپای کونش دیدم اونم داره لذت میبره . خیلی لحظه قشنگی بود . داشتممیمردماز شهوت. شلوارش رو تا ته کشیدم و در آوردم . کونشو باز کردم . وای چه سوراخ نازی . گفتم حبیب تا حالا از کون نکرده ؟ گفت نه . گفتم میگم آخه تنگه . خندید . بیشتر خم شد و کسش از پشت زدبیرون . یه کس خوشگل قهوه ای کم رنگ . تمیز بود . تازه اصلاح شده بود. آر.م زبونم زدمبهش . دیدم رفت جلو . گفت چی کار میکنی؟ گفتم میخام بخورمگلم . گفت دیوونه ای ؟ گفتم مگه چیه ؟ تا حالا نخورده ؟ گفت نه . گفتم حالا میخورم میبینی چه حالی داره . شروع کردم به خوردنه کس تپل و خوشگلش . دیگهنالههاش بلند شده بود . گفتم منم شلوارمو در بیارم ؟ گفت اگه دوس داری در بیار. اومد نشست . پاش شدم و شلوارمو در آوردم . شرتتنگ پام بود . سیخی کیرم چشماشو از حدقه زده بودبیرون . بلوزممدر آوردم . فقط شورتم مونده بود . گفت کیرت بزرگه ها . گفتم قابل شمارو نداره عزیزم. اومدجلومو از رو شورت مالیدش. گفت خیلی سفت شده شیطون . ( با خنده ) گفتم پس چی؟ گفتم دراز بکش روزمین . نشستم روشکمش و شرتمو کشیدم پایین . تا کیرم زد بیرون . گفت وای ی ی ی ی ی ی ی . چه نازه . گفتم قابل شمارو نداره . بادستش گرفت و مالیدش . نمیخاست بخوره منم مجبورش نکردم . فقط آب دهنش رو میزد رو دستش و خیسش میکرد . یه کم باهاش بازی کرد . کیرو گرفتم گذاشتم روسوتینش مو مالیدم . سینههاشو از سوتین در آورد دور کیرم فشار داد . احساس خوبی بود . هم من و هم اون داشتیم لذت میبردیم . شوهرش تا حالااون طوری باهاش بازی نکرده بود . گفتم اجازه هست ؟ گفت چی؟ دراز کشیدم روش و کیرم و گذاشتم دم کسش . مالیدم بهش داشت ناله میکرد . یه کم مالیدم . گفت : مهران جان بازر دیگه . منم داشتم میمالیدم تا حریص تر بشه . دیدم دستشو برد پایینو کیرمو گرفت و فشار داد تو کسش . وایییییییییییییییییی خیلی داغ بود . دیدم داره داد میزنه : آخخخخخخخخخخخ مهران تا ته کن . منم تا ته کردم تو کسش . شروع کردم به تلمبه . . پاهاش رودور کمرم حلقه کرده بود . بهتر از این نمیشد . کیرمو در آوردمو مالیدم سوراخ کونش. گفت نه مهران از کون نه . گفتم فقط سرش عزیزم . نمیزاشت تا دستمو بردم سوراخ کونش یه کم مالیدم . کیرمو گذاشتم تو کسش یه کم تلمبهزدمتاحسابی خیس شد . در آورد و مالید رو سوراخ کونش با انگشتم یه کم گشادش کردم .داشت درد میکشید . ولی با نوازش تسکینش میدادم . دیگه وقتش بود که کون خوشگلش رو بکنم . تو همون حالت کیرمو خیس کردمو گذاشتم دم سوراخش . یهکم مالیدم . میگفت مهران نهههههههه. توجه نکردم . آروم فشارش دادم . نمیرفت تو . خودشو میکشید عقب منم نمیزاشتم. یه کم فشارو بیشتر کردم دیدم داره باز میشه سوراخ. داشت ناله میکرد . آخخخخخخخخ نه مهران . درد داره . سوراخش باز شد و سر کیرم رفت تو کونش. داد زد گفت :آخخخ خ خ خ خ خ پاره شدم در بیار. در آورد کیرمو . بازم فشار دادم .این بار یه کم راحت تر رفت تو . چند بار این کارو کردم . وقتی براش عادی شد و داشت حال مبکرد. منم کیرمو تا نصفه کردم تو کونش دیدم بازم داد زد . گفتم عیب نداره عزیزم خوب میشه . شروع کردم به تلمبه تو کونش یه کم تلمبه زده بودم که دیدم داره آبم میاد . گفتم اگه بریزم تو کونش دردش بیشتر میشه نا راحت میشه. در آوردمو ریختم رو کوسش . دیدم داره حال میکنه دستشو آورد جلو آبمو رو کوسش مالید . . دراز کشیدم روش و خودمو چسبودنم بهش حسابی لباش رو خوردم . گفت مهران جان دستت درد نکنه . مزه یه سکس واقعی رو نچشیده بودم . لبامو خورد . نظر بدین داستان های دیگمو بزارم .