بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | سه شنبه – 23 آذر ۱۴۰۰

خاله های خانمم جریان گاییدن مادر خانمم ازکون رو تعریف کردم وحالا می خوام کردن اونو با خواهراش رو تعریف کنم.مادرزنم دوتا خواهر کوچیکتر از خودش داره اسم وسطی فاطی واسم کوچیکتره سولماز براتون گفته بودم زن های طائفه زنم همشون کوس تشریف دارن و کوس کوساشون این سه تان چون اونای دیگه یا ازتو اینا دراومدند یا راه ورسم کوس دادن از اینا یاد گرفتند.خلاصه بعد ازاینه مادر زنم از کون کردم دیگه باهش راحت شدم وشوخی های سکسی می کردم یه روز تنهایی برا کاری رفته بودم0خونشون. به من گفت دو دولت چطوره منم گفتم دیدی که نفست رو بند اورده بود حالا چه دودول چه کیر کلفت گفت اینقدر به دودولت نناز طوری میدم بکشنش که خودت داد بزنی دیگه بسه گفتم مثلا کی؟ فکر نکنم کسی تاب 5دقیقه کیر منو داشته باشه. اول گفت هرکی ولی دوباره پرسید دوست داری کی باشه ؟چند نفری رو اسم بردم اونا نبودن مادر زنم گفت اینا که گفتی کیر خروسم ریشه شون در میاره چه برسه به دو دول تو خاله فاطی وسولماز . می ارمشون تا رستو بکشند تا دیگه هوس کون مادر زن نکنی باخودم گفتم وای بدبخت شدم سیر کردن اونا مکافاته. ولی کم نیاوردم گفتم باهات شرط می بندم از کونشونم نه از کوسشون جرشان میدم گفت اگه نتونستی سیرشان کنی چی ؟ گفتم اگه خستشون کردم چی؟ اون گفت اگه تونستی یه دفعه بزار تو کون من اگه نتونستی مامانتو بیار من کیر خر رد کنم توش فبول کردم وقرار شد بهم زنگ بزنه. یه روز زنگ زد گفت دودول کوچیک مامانتو بردار بیار خاله ها اینجان منمم یه قرص امریکایی خوردم اسپری رو برداشتم رفتم به زنم زنگ زدم ناهار جایی دعوتم نمی ام وفتی رسیدم دیدم به به چه کوسایی هم قراره بکنم رفتم توخیلی راحت باهاشون رو بوسی کردم پس نگو اونارم سر کیر من با مادر زنم شرط کردن سولماز کمی لاغرتر بود وسفید با یه شلوارک قرمزوتاب بندی صورتی فاطی چاقتر بود وسبزه بایه ساپورت مشکی که کوسشم قشنگ معلوم بود فاطی خیلی حشری تر بود به کیرم گفتم کیرجون خودتو اماده کن قرصه داشت کار خودشو می کرد کیرم طوری سیخ شد که حتی فاطی به مادرزنم گفت ابجی کونتو اماده کن پرسیدم جریان چیه؟ سولماز تعریف کرد گفت یه روز یادته همه مون اینجا مهمون بودیم ؟گفتم خوب و ادامه داد ابجی فاطی خواسته بود بیاد دستشویی تو تو دستشویی بودی ابجی در باز کرده بود کیرت رو دیده بود اومد به من گفت داماد ابجی عجب چیزی داره وجریانو تعریف کرد که چطور دیده اون روز نشد با ابجی حرف بزنیم یه روز خونه اقا بزرگ بودیم که جریانو واسه ابجی تعریف کردیم و کلی خندیدیم ابجی فاطی گفت ادم با کیر داماد ایجی سیر میشه ها نه با کیر شوهرای ما . ابجی گفت شمارو کیر اسبم سیر نمی کنه چه برسه به کیر داماد من.اون دخترمو هم نمی تونه سیر کنه من گفتم اتفاقا از بس دخترت رو کرده اینفدر کون کنده شده خلاصه هی گفتیم گفتیم تا رسیدیم به شر ط بندی که تو اگه یکی ازمارو سیر کردی جلوما ابجی به تو کون بده اگه دوتامو سیر کردی دوبار کون بده اگه نتونستی ابجی کیر خرو بزاره توما با خودم گفتم مادر زن جون برو کونت چرب کن.به اونا گفتم از کجا دونستین من می کنمتون؟ فاطی گفت داماد جون نمی خوای که کیر خر جرمون بده خودت جر می دی دیگه؟فهمیدم مادر زن از جریان خره چیزی نگفته منم دیگه سه نکردم انگار که قبلا هیچ اتفاقی نیفتاده ومن فقط به خاطر دوست داشتن مادر زنم اومدم گفتم شما اماده بشین تا بیام رفتم تمام کیرمو رو اسپری زدم چون قرصه اثر کرده بود همون طور سیخ مانده بود کم کم بی حس بی حس شد اومدم پیش اونا گفتم اماده اید اونا که لخت لخت شده بودن هجوم اوردند رو من وهر کدوم نوبتی کیرمو ساک می زدند منم اصلا انگار نه انگارگفتم اول؟ حرفم نصفه موند فاطی گفت من شمسی گفت من. چون فاطی هم حشرتی تر بود وهم بزرگتر دست گذاشتم رو سرش و هولش دادم عقب خوابید لنگاشو داد بالا گفتم بخورم گفت نه بابا الان سیل راه می افته بفرست جلو اب رو بگیره با این حرفش خیلی حشری شدم کیرمو گذاشتم دم کوسش یه فشار دادم تو نصفش رفت فاطی جیغی کشید تقصیر نداشت کیرم همه کوسشو پر کرده بود مادر زنم تا اون لحظه ساکت بود گفت کوفت الکی جیغ نکش داماد چون وانسا بده تو همشو منم تا ته کرد م تو کوسش فاطی خیلی دردش گرفته بود با دست نمی ذاشت تلمبه بزنم مادر خانمم اومد جلواز پشت منو هول داد رو فاطی اونم گفت ابجی نکن بخدا نفسم بند اومد مادر زنم دستشو ول کرد و امیدش به اب من بود که وقتی اومد دیگه من نتونم سولماز رو بکنم واونم هم شرط با منو ببره هم شرط با اونارویه کم صبر کردم تا فاطی حالش جا اومد گفتم خاله جون می خوام بریزم گفت بریز الهی خاله قربون کیر کلفتت زود باش که از پشتم می زنه بیرون با یه فشار دیگه هوار فاطی رو در اوردم اشکاش در اومده بود وهمش میگفت تورو خدا بسه ابمو توش خالی کردم ولی کیرم هنوز سیخ بود یه کم شل شده بودم ولی ادامه دادم فاطی التماس می کرد بسه سولماز ترسیده بود مادر زنم گفت بسه دیگه خسته شدی بکش بیرون اون می خواست کم نیاره فاطی مثل تیر از زیرم فرار کرد و اونطرف کوسشو می مالید و که نگار سوخته باشه اوف اوف می کرد یه کم که اروم شد گفت هزار رحمت به کیر خر لا اقل اونو ادم نمی ذاره زیاد بره ولی کمر داماد روچی کار کنه؟چشم حسود کور به یه فیل حریفه من هم تو دل خودم به کیرم عشق می کردم که زنی رو که چهل ساله داره کیر می کشه بااون همه شهوت دادشو در اوردم. به سولماز نیگا کردم خیلی ترسیده بود اخه اون بدنش لا غر تر بود و واقعا کیر منم جرش میداد از طرف دیگه من نمی کردمش با ید کیر خر می کشید این بدتر بود مادر خانمم به من گفت اگه دودولت خوابیده عیب نداره مامانت جورتو می کشه با کیر سیخ طرفش برگشتم از تعجب دهنش باز مونده بود ولی به خاطر اینکه کم نیاره گفت سولماز برو جلو سولماز قیافش عین ادمای ترسیده شده بود بوسی ازش کردم گفتم نترس چنان بزارمت که کیف دنیا رو بکنی سولماز گفت اره خاله قربونت یواش بزار جرم ندی گفتم خاله چه جوری بهت حال میده گفت تو بخوابی من بشینم رو کیرت من خوابیدم سولماز کیر منو با کوسش میزون کرد و سرشو داد تو یه بار رفت بالا دوباره نشست یک چهارم کیرم رفت توش دو سه بار تکرار کرد تا اینکه تا ته داد تو . سولمازخوششش اومده بود چون سبک بود راحت بالا پایین می پرید و سینه هاش چرخ می خورد ومنو حشری تر می کرد گفتم خاله خسته شدی بگو گفت الهی قربونت برم بیا عزیرم بپر رو خاله. منم دیگه کیرمو در نیاوردم همون طور که روم بود خوابوندمش زمین لنگاش رفت بالا یه فشاری دادم شمسی یه اویی گفت که همون جا می خواستم ابمو بریزم گفتم خاله جون خوب کشدیا دیدی گفتم نترس گفت اخ خاله قربون اون کیرت دوسه تا بزن که دارم میام چند تایی کیرم تو کوسش کوبوندم اونم با کیف تموم ارضاشد منم همون طور تلمبه میزدم سولماز دستشو اورد جلو که یعنی بسه مادر زنم دهنش باز مونده بود می دونست که شرط رو باخته حرفی نمی زد من تو کوس شمسی تلمبه می زدم فاطی هم ما رو نیگا میکرد چوچوله کوسش رو می مالید باز حشری شده بود اومد جلو کیرمو ازتو شمسی بیرون کشید گفت نوبت منه مادر زنم گفت داماد پر تلاشم بسه دیگه باختی لجم گرفت با چنان حرصی کردم تو کوس فاطی که اون گفت کوست اتیش بگیره ابجی جر خوردم .اب من خیال اومدن نداشت یه کم خسته شده بودم ولی کیرم حسابی سیخ بود گفتم فاطی از کون بکنمت گفت نه قربونت همون کوسم تا یک ماه بزور جمع بشه. به مادر زن گفتم کونتو چرب کردی گفت بزار برسه اونجا تو همون بدون چرب کردن بکن تو کونم گفتم می کنمتا ؟گفت باشه تو حالا فاطی رو سیر کن به فاطی چشمکی زدم یعنی کوبیدم تو یه جیغ بلند بکش اونم پاهاشو کامل باز کرد چنان تو کوسش کوبیدم که خودم شک کردم الکی هوار کشید با واقعا دردش گرفت از زیرم فرار کرد و شروع به مالیدن کوسش کرد سولماز هم دیگه طرف من نیا مد با دست رو باسن مادر زنم زدم تعجب کردم چطور تا الان شورتشو در نیاورده اونم دید که شرطشو باخته گفت بیا کیر خر تو کوس ابجیی هام و مامان تو که زد وبند کردین .منم به شوخی گفتم حالا چیه همش از کیر خر مایه می زاری خیلی خوشت میاد؟ اونم منظورمو فهمید وساکت شد سولماز که حالش بجا بود گفت ابجی قمبل کن باید سه بار داماد جون کونتو جر بده مادر زنم باز کم نیاورد گفت باشه اون همون یه بار تونست من بیست بار بهش میدم فاطی حالش خوب شده بود با دست رو باسن ابجیش زد وگفت کم قپی بیا یه تفی انداخت رو سوراخ کونشو کیر منو گرفت گذاشت توش وبا یه دست منو هول داد روش مادر خانمم گویا اماده بود تمام کیر منو تا ته کشید تو کونش همه مون تعجب کردیم فاطی گفت وا ابجی خدا خفت نکنه چه جور کشیدیش اونم گفت شما الکی نکشیدین که من ببازم کم کم داشت باورم میشد که یه دفعه سولماز یه خیار سالادی پیدا کرد گفت بله خانوم بایدم بتونه ازکییه خودشو با خیار گشاد می کنه همه مون خند ه مون گرفت کیرمو کشیدم بیرون اونا فکر کردن جا زدم خوابیدم زمین به مادر زنم گفتم بیا روش کیرمو از زیر گذاشتم تو کونش به فاطی گفتم خیارو بکن تو کوسش مادر زنم خواست در بره گرفتم از زیر شکمش تا ته کردم تو کونش فاطی خیار رو کرد تو کوسش ماد رزنم داد می زاد نامردا دارم جر می خورم سولماز که با این صحنه خودشو ارضا کرد گفت نا مرد تویی یا ما که می خواستی کلک بزنی حالا خیار رو با کیر داماد باید با هم بکشی .من گفتم من که نامردی نکردم شمارم که مرد نیستین وهمه مون خندیدیم ابم داشت می امد باخودم گفتم با این کون گشاد مادرزن کمر واسم نمی مونه برا همین گفتم خاله های جیگر من یه چیز میگم نه نگین گفتند چیه ؟گفتم بیاین صلح کنیم اونا که فهمیدند جریان از چه قراره گفتند باشه ما کوتاه میایم به مادرزن گفتم قبولی گفت باشه ولی شرط داره . خندیدیم سولماز گفت ابجی خیلی سرتقی باز شرط می ذاری مادر زنم گفت چیزی نیست تو گوش دامادجونم می گم تو گوشم گفت منو از کوس بکن هولش دادم جلو گفتم در نیاری همون طور قمبل کن اونم قمبل کرد کیرمو ازتو کونش گذاشتم تو کوسش ومحکم تلمبه می زدم چنان صدای با حالی میداد که سولماز و فاطی خودشون رو ارضا کردن و جیغ و داد می کردن منم با فشار تمام خالی شدم تو مادر زنم اونم چنان هواری کشید که انگار تا حالا ارضا نشده بود همه مون بی حال افتادیم بعد از کمی چهار نفری رفتیم حموم اونجا باشوخی وخنده همدیگر رو شستیم همگی اومدیم شهر شمسی وفاطی رو خونشون پیاده کردیم اونا ازمون تشکر کردند و قول یه بار دیگرو گرفتند. مادر زن عزیزمو بردم خونمون تا یه هفته ای بمونه.

قطره جندگی[font#DF0101][/font]مهسا و نگار هر دو تاشون زن داداشهای خانمم هستند مهسا همچین مالی نیست لاغر و زشت ولی زیاد اهل حاله با هر کس که بگی شوخی داره بدون رو در وایسی ولی نگار خوشگل تره ولی از اون زنای هفت خطه من خیلی دلم می خواست بزور بکنمش با نگار هم خیلی دوست بودم و شوخی می کردیم و این دوتا خیلی باهم لج بودند.یه روز رفتم خونه مهسا پسرش اومد جلو در رفتیم تو پرسیدم مامان کجاست؟گفت حمومه پسرش گفت اقا داود من بیرون کار دارم الان میام رفت بیرون تنها موندم کنار بخاری نشسته بودم حمومشون هم درش به هال باز میشد وسوسه شدم برم دیدش بزنم گفتم اگه بفهمه ضایع اس منصرف شدم جلو در حموم نیگا کردم دیدم حوله و شورت و لباس تمیزاش جلو در با خودم گفتم حتما می اد بیرون خلاصه دیدش می زنیم تو فکر بودم که پسرشو صدا کرد منم صدا ندادم درو باز کرد اومد بیرون حولوشو برداره منو دید یه جیغی زد و دوید رفت تو حموم در کمی باز کرد گفت اقا داود شرمنده اون لباسامو می دی رفتم لباسشو بدم شورتشم گذاشته بود رو .دستمو گذاشتم رو شورتش دو دستی دادم اونا رو گرفت گفت پس این گل بسر هادی کجا رفته گفتم رفت بیرون الان می اد رفتم نشستم اومد بیرون گفتم به به عافیت باشه حموم مموم که دایره از این که من لخت دیده بودمش یه کم خجالت می کشید با خنده گفت نه اینکه شما اصلا حموم نمی رین ما بعد یه هفته رفتیم یه دوش گرفتیم حالا تو ابرومو ببر الکی گفتم پس دیروزی چی بوده خبرا زود می رسه گفت نه بابا تازه امروز چراغ سبز شده کیرم سیخ شده بود باهم شوخی می کردیم ولی نه تا این حد میوه اورد گفت شما بخور تا من موهامو خشک کنم گفتم اره خشک کن تا نگار حرفمو باور نکنه بهش میگم رفتم مهسا رو تو حموم گرفتم تا اسم نگارو اوردم انگار برق گرفتش گفت ولش کن بیشعور کثافتو گفتم چرا چی شده ؟گفت گفته من مهسا رو با مرد همسایشون شوخی میکرده دیدم خدایش من با فامیل و اشنا شوخی می کنم ولی با همسایه نه دیگه زنگ زد پسرش اونم گفت ناهار می مونم خونه دوستم من گفتم گیرم اصلا شما شوخی هم کردی اون نباید می گفته گفت خدامه یه جیزی ازش داشته باشم منم گفت اون عادتش دوسه مورد هم برا من گفته اتفاقا منم براش دارم بلند شدم که برم گفت تورو خدا نرو یه لقمه باهم حاضری می خوریم بعد میریم زیاد اصرار کرد منم قبول کردم زنگ زدم خونه مادر خانمم گفتم مهسا نمی زاره بیام اونا هم عادت مهسا رو می دونستند چیزی نگفتند رفت ناهار حاضر کنه کم کم حالم عوض می شد و کیرم سیخ بود تو فکر این بودم که چه چوری مهسا رو به راه بیارم پرسیدم پس اقا نمیاد گفت رفته ماموریت گفتم ازکی؟ گفت الان 20روزی میشه 40روز دیگه می اد فهمیدم تو کف کیره گفتم پس حسابی خماری گفت نه بابا ما دیگه عادت کردیم گفتم مهساخانم من از این اخلا قت خوشم می اد با همه راحتی گفت با همه که نه با شما راحتم و شوخی می کنم یه چیزی به ذهنم رسید به خودم گفتم یه چیزی می گم ناراحت شد میگم شوخی بود نشد که چه بهتر گفتم از من نمی ترسی که تنها پیشتم خندید و گفت تو مگه لولویی ازت بترسم توهم مثل شوهرم مگه می خوای چی کنی که از ت بترسم؟رفتم اشپز خونه از پشت بهش چسبیدم حرفی نزد گفتم می خوام باهات حال کنم کونشو عمدا تکونی داد گفت حال کن عزیزم روسریشو دادم بالا گردنش افتاد بیرون یه بوسی از گردنش کردم هر چی تو دستش بود گذاشت رو ظرف شویی برگشت طرف من لباشو اورد جلو لب گرفتن مان شروع شد گفت جیگر منو ببر رو تخت تو بلغم بردمش تو اتاق گفت بزار برم در و ببندم نذاشتم خودم رفتم درو بستم اومدم دیدم کامل رفته زیر پتو گفتم سردتت گفت اره منم رفتم دیدم لخت گفتم مثل اینکه خیلی عجله داری گفت اره الان بیست روزه کیر ندیدم تازه امروزم پریودم تموم شده دست برم رو کوسش خیس شده بود خواستم براش بخورم گفت نه کیرتو بده من منم لخت شدم رفتم رو سینش کیرمو انداخت دهنش خیلی باحال ساک می زد و هر موقع در می اورد می گفت جووووون چه کلفته کیرمو در اورد گفت بسه دیگه برو .بالشو گذاشتم زیر کونش اونم پاهاشو بالا نگه داشت با اب دهنش کیرمو خیس کرد گذاشتم رو کوسش چوچو ل شو با کیرم می مالیدم اونم تو یه عالم دیگه بود گفت بده تو لامذهبو هلاک شدم با تموم زورم تا ته کردم تو کوسش نفسش بند اومد یه کم صبر کردم گفت ویلونت نمونه نفسمو بند اورد گفتم الان خوبی گفت اره یه دو سه تا محکم بکوب منم این کارو کرد دندوناشو بهم فشار می داد با دست ملافه رو گرفته بود و مدام کمرش قر می داد می گفت جووووون کییییییر کییر بده چنان ابشو خالی کرد که بی هوش شد من داشتم تلمبه می زدم که به هوش اومد گفت نریختی گفتم الان گفت درش بیار کیرمو کشیدم بیرون قمبل کرد گفت بزار توش گذاشتم توش موقع در اوردن کوسش باز می مونو صدای فرت فرت میداد که ادمو می برد به اسمونا گفتم مهسا نتونستم بکشم بیرون و تموم خالی شدم توش به کمرش فشار اوردم خوابید منم خوابیدم روش.دوسه دقیقه بعد با نوازشش بیدار شدم گفت داود جون پاشو ناهار بخوریم لباسامونو پوشیدیم گفتم کیف داد گفت تو بیست سال دادنم این طور کیف نکرده بودم با بوسی ازم تشکر کرد گفتم مهسا واسه نگار یه نقشه هایی دارم تا روش کم بشه گفت راست می گی گفتم یه روز بیارش اینجا یه قطره می دم بریز تو چایش من اومدم تو به یه بهونه ای برو بیرون بعد بیا مثلا مارو بگیرگفت می شه گفتم چرا نمی شه بعد ناهار رفتیم خونه مادر زنم دفعه بعد قطره رو بهش دادم گفت یه زمان نمیره گفتم نترس قطره رو گرفت و دیگه وقت نشد بکنمش یه روز صبح زنگ زدگفت نگار قراره بیاد اینجا ظهر بیا گفتم نیم ساعت قبل از ناهار 15قطره بریز تو چایی یا اب ساعت 12 راه افتادم رفتم خونه شون باهم احوال پرسی کردیم مهساگفت ناهار نرو منم با کمی تعارف قبول کردم فقط دوتا شون بودند نگار معلوم بود حالش خرابه رفت دستشویی چند دقیقه ای طول کشید باهم رفتیم در دستشویی نگار داشت خودشو ار ضا می کرد مهسا صدا کرد گفت نگار چته جایت درد می کنه .گفت نه الان میام با حال نصفه اومد بیرون من تو بودم مهسا گفت من میرم تا سوپری محله الان می ام اون رفت نگار اومد تو دیدم حالش خیلی خرابه گفتم نگار خانوم حالت خوب نیست گفت نه تلو تلو امد بلند شدم بگیرمش خودش انداخت بغلم عین وحشی ها گرفت از کیرم گفت بکشش بیرون زود باش گفتم زشت مهسا می اد می بینه بد بخت میشیم گفت اون بامن منم مثلا بزور قبول کردم شلوارم نصفه در اوردم نگار یه کم انداخت دهنش بعد گفت نمی خواد بتپون تو کوسم. کشیدمش رو تخت پاهاشو لبه تخت بردم بالا وخودم پایین تخت زانو زدم کوسشو با کیرم میزون کردم با تموم جونم کردم تو کوسش چنان جیغی زد که مهسا دوید تو ما رو تو اون حال دید من تلمبه می زدم و نگار هم داد میزد می گفت زود باش محکم تر جرم بده تا ته بزار ترو خدا وانسا. مهسا عمدا جلو نمی امد نگار داشت ارضا میشد منم محکم ضربه می زدم دوتایی باهم ارضا شدیم نگار حالش جا اومد تازه متوجه مهسا شده بود مهسا گفت جنده تو خونه من کوس می دی اینجا شده جنده خونه نگار افتاد التماس منم حرفی نمی زدم به من گفت دستت درد نکنه به تو چی بگم می خوای بکنیش ببر خراب شده خودش .من گفتم دیدی که حالش خراب بود ویه چشمکی به مهسا زدم گفت به درک حالش خراب بود می مرد نگار همین طور التماس می کرد می گفت مهسا غلط کردم کنیزتم. مهسا گفت حیف بخاطر داود می دونم تو مجبورش کردی وگرنه ابرو و حیا نمی ذاشتم بمونه پاشو گورتو گم کن نگار بلند شد لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون مهسا خندید گفت خیلی کلکی کیفتو کردی منم گفتم توهم خیلی بد جنسی ادم با جاریش اون طوری می کنه خوب طفلک دلش خواسته بود مهسا گفت کیر خر دلش خواست یه بوسی ازش کردم گفت کی می ای ؟گفتم زنگ می زنم رفتم سوار ماشین شدم نگارکنار خیابان واساده بود سوارش کردم تو راه گفتم شانس اوردیم توهم که ول نکن نیستی گفت شرمنده حالم خیلی خراب بود خدا کنه مهسا جایی نگه گفتم نترس منم گفتم قضیه رو تموم کنه اونم قول داد بردمش خونشون اونجا هم یه سری محکم کردمش سیر بشو نبود بزور یه خیار گذاشتم تو کوسش و خودم در رفتم.

برف خیال وقتی که 6سالم بود مینا با داییم ازدواج کرد. در رویای بچگیم از این متعجب بودم که داییم زن داشت و سرش کچل بود چطور دوباره عروسی کرده بود؟ آخه فکر میکردم کچلا ازدواج نمیکنن! اما بعدها فهمیدم دلیل این ازدواج نازایی زن اولش بود .به هرحال مینا با فاصله ی سنی 20سال با داییم وقتی که 16 سالش بود از دهاتمون اومد تهران با داییه 36سالم ازدواج کردو براش یه دونه بچه آورد. چون زن اول دایی شرط کرده بود فقط یکی.هربار که شک میکرد یکی دیگه تو راهه مینای بدبختو میبست به شربت زعفرون و هر چیزه دیگه که بچه رو میندازه. بیچاره مینا از ترسش جرات نداشت چاق بشه. تا یه کم شکمش میومد جلو خودشو میبست به درازو نشست. اما مینا با اون عفریته خوب بود و بروش نمی آورد که اجاقش کوره. مدام پچ پچ هارو میشنیدم که داییم عجب چیزی گیرش اومده و اگه اینا 1 ماه تو تهران زندگی کرده بودن دختر به این ماهی رو گیره هوو نمینداختن و … وقتی بزرگتر شدیم با پسر خالم از شب های اونا میگفتیم و کلی داستان در این مورد که سه نفری با هم حال میکنن یا دو نفری تعریف میکردیم. بعد ها فهمیدیم که آقایون بزرگترها هم به دایی به خاطره این لعبت حسودی میکنن.حتی یه بار داییم یکی از مردهای فامیل و به قصده کشت زد اما هیچ وقت نگفت چرا؟ اون یارو هم دیگه تو جمع آفتابی نشد. من با دختر داییم خیلی انس گرفتم و دوست داشتم وقتی بزرگ شد باهاش ازدواج کنم . دیگه بالغ شده بودم و مدام سرم تو پرو پای این و اون بود. با پسر خالم شبا تو اتاق من از لنگ و پاچه ی زنا و دخترا میگفتیم و برای هم جلق میزدیم اما هیچ وقت گی نداشتیم. مینا هم دیگه مثله روزای اول بی سروزبون نبود با همه شوخی میکرد و برعکس هووش خیلی فان و خوش رو بود و خیلی هم هوای مارو داشت مخصوصا به من خیلی علاقه نشون میداد. تا اینکه یه شب تو مهمونی پریا منو کشوند زیرزمین خونمون. من 16 سالم بود و اون 9 سالش خیلی خوشگل و هیکلی بود. من که کیرم عینه علم اومده بود جلو پشتمو کرده بودم بهش تا نبینه. اونم مدام میگفت چرا روتو کردی اونور؟.برگشتم سمتش که شلوارمو دید متعجب گفت این چیه؟با پررویی گفت” ببینم” هر کاری کرد نزاشتم کیرم و ببینه.گفت بغلم میکنی من که بغل کردن و جزیی از عشق میدونستم پریای عزیزمو گرفتم تو بغلم و دستامو انداختم لای موهاش. صورت همدیگرو غرقه بوسه کردیم و مدام میگفتم “دوستت دارم” که در باز شد تا به خودمون بجنبیم مینا اومد تو نمیدونستم چیکار کنم. از خجالت داشتم میمردم. بهش گفتم زن دایی بخدا میخوام بگیرمش. مینا گفت حالا کی میدتش به تو؟ با بغض گفتم اگه ندین به زور میگیرمش. با لبخند سرمو گرفت تو سینشو گفت “من که از خدامه تو دامادم بشی”.صورتم یخ شده بودوسینه هاش مثله دو تا گوله آتیش بودن که گذاشته بودن دو طرفه یه گوله برف. از حالم چی بگم؟صورتم رفته بود لای سینه هاش که مثله پر نرم بودن. پریارم گرفت تو بغلش و مارو چسبوند به خودش.از اون روز همه جا و به همه میگفت که من داماده آینده شم.منم دیگه به پسر خالم اجازه نمیدادم یه کلمه در مورده زن داییم حرف بزنه. خلاصه چند سالی گذشت و علاقه ی من به مینا هر روز بیشتر میشد که بالاخره پریا خانم خیانت کرد و با یکی دیگه ریخت رو هم. من 26 سالم شده بودو اون 19 ساله بود.از بچگیش هم خیلی هات بود اما من به خاطره اعتقادات عشقی ام بهش دست نمیزدم. الانم ناراحت نیستم که ممکن بود با ارضا کردنش بهم خیانت نشه. از کجا معلوم اگه از دست و پا می افتادم بهم خیانت نمیکرد. اما اعتراف میکنم که گاهی به خودم فحش میدادم که چرا باهاش سکس نداشتم. من که تا 26 سالگی به خاطره این بی معرفت پسر موندم که خدا عالمه تو دوران من بمیرم تو نمیری چقدر بهم خیانت کرده بود؟ فکرشم دیوونم میکرد.اما مینا مدام دلداریم میداد و ازم معذرت میخواست. داییم چند سال بود از دست و پا افتاده بود زن اولش که هیچ وقت دلش باهاش صاف نشد با قهر رفته بود شهرستان و تو دوران پیری اونو تنها گذاشته بود. میگفت “سوگلیش بهش برسه” که به حق مینا اونو ترو خشک میکردو هر روز خسته تر از قبل به نظر میومد. تو چهره ی مینا زنه خون گرم و پر انرژیی میدیدم که در 36 سالگی گیره مردی افتاده 56ساله بیمار و بیحال عصبی و بی نمک و سگ اخلاق. مینا یه کم چاق شده بود سینه هاش به زور تو لباسش جا میشد باسنش بزرگ شده بودو وقتی راه میرفت از هم جدا میشدن وقتی روبروم مینشست رونای بزرگ و سفیدش و میدیدم که با وجوده چند کیلو اضافه وزن هنوزم عالی بودن صورتشم که همیشه سرخ بود با لبایی گوشت آلو. تو این فکر بودم که مادر دختری مثله پریا الان چطور با داییم دووم میاره. به این خاطر دلم براش میسوخت . داییمم قدرشو نمیدونست و فکر میکرد کلفت آورده .لطف اونو به پای وظیفش میزاشت و مدام سرکوفتش میکرد که اگه میخواد میتونه مثله اون یکی بزاره و بره! منم هر چی نصیحتش میکردم میگفت” به زن نباید رو بدی ببین همین پریای خودم چطور ولت کرد و رفت؟ امروزو فرداس که باید تو عروسیش بیای قر بدی و به داماد شاباش بدی”.اینارو که میگفت اعصابم میریخت به هم. در هر حال به مینا مربوط نبود اون نباید اذیتش میکرد. تا اینکه داییم به خاطره مریضیش رفت بیمارستان و این مینا بود که چند روز بالای سرش بود. یه روز رفتم ملاقاتش دیدم مینا از خستگی روی پاش نیست.پریا با دری وریه من قبول کرد بمونه کناره پدرش تا مادرش یه شب استراحت کنه. مینا رو سواره پرایدم کردم و بردمش خونه. انقدر خسته بود که دستاشو گرفتم تا از پله ها رفت بالاساعت 3ظهر بود.پرده هارو کشیدم چراغارم خاموش کردم .کمک کردم تا مینا لباسای راحتیشو بپوشه.نمیدونم چرا اما احساس نزدیکی که باهاش داشتم یا علاقه ی بیش از حد باعث شد کمدشو باز کنم لباسای راحتیشو آوردم بیرون و رفتم سمتش.صورتشو با یه لبخند کمرنگ که با خستگیه روح و جسمش توام شده بود خم کرد.مات صورتش بودم که انگشتام دکمه های مانتوشو باز کرد و دستام درش آورد.مثله دختر بچه ها دستاشو برد بالا.پیرهنشو که از عرق به تنش چسبیده بود از تنش در آوردم موهاش ریخت روی صورتش همونطور نامرتب و درهم.سینه هاش با اینکه بزرگ شده بودن اما مثله برف سفید و جذبه ی آهن ربارو داشتن. تی شرته آستین کوتاهی که خودم براش خریده بودم و تنش کردم.جلوی پاش زانو زدم دکمه ی شلوارش و باز کردم و از پاش درش آوردم.یه شورته خیلی ساده که از تنهاییش خبر میداد پاش بود.کثیف و عرق کرده.مثله کسی که اختیارشو از دست داده محکم پاهاش و گرفته بودم تو دستام همونطور که رو زانوهام بودم کشوی دراورو باز کردم و یه شرت تمیز برداشتم. شرتشو از پاش درآوردم و اون یکیرو پاش کردم.دامنه کوتاهی رو هم تنش کردم و روبروش ایستادم تو عمق چشماش داشتم غرق می شدم. در ادامه ی سکوتمون دستاشو گرفتم بردمش روی تخت از دو طرفه کمرش گرفتمش تا روی تخت دراز کشید.دستام زیره کمرش موندن. یه دستمو آزاد کردم و کنارش افتادم رو تخت دسته راستم هنوز زیره کمرش بود.بازتابه نوره کم رنگ و وحشیه آباژور از پشت سرم صورتو لبخندش و دو نیم کرد.با دسته چپم موهای سرشو نوازش کردم و معدود تارهای سفیده موهاش تنمولرزوند.پیشونیشو بوسیدم و با انگشتم چشماشو بستم.مینای عزیزم توی دستام خوابید. نمیدونم چقدر ولی ساعت ها به صورتش خیره موندم قلبم به شدت میتپید من عاشقش شدم یه عشقه هولناک و بی سرانجام. از سردیه دستم بیدار شدم. ساعت 4 صبح بود.تابلوی مورده علاقم زیر ساعت دیواری بالای سرمون بود یه منظره ی خاکستری از یه جنگله خیس. دسته راستم مثله یخ شده بود ولی نمیخواستم مینای عزیزم از خواب بیدار شه با دسته چپم صورتش و نوازش میکردم که چشماش تو آینه ی چشمام باز شد . مات و بیصدا. نمیدونم چند بار ولی هزاران بار همدیگرو تو انعکاس چشمامون صدا کردیم.مینای عزیزم دستمو از زیره کمرش بیرون آورد و گرفت تو سینش. سرمای انگشتامو گرفت تو دهنش بینه دستاش. ناخودآگاه اشکم سرازیر شد صورتمونو گذاشتیم روی هم خیسه خیس شدیم.مینا بینه دستام بود محکم همدیگرو بغل کردیم لبای شیرینش تو دهنم آب شد.گفتم” دوستت دارم” انگشته سبابشو گذاشت رو بینیش. در گیرو دار درستی و نادرستی کارم بودم که خواهش چشمای مینای عزیزم کاره خودشو کرد.پیرهنمو از تنم درآورد موهای سینمو با نوکه دندوناش میکشید و نوکه سینه هامو میک میزد.سرشو محکم گرفتم تو بغلم که دکمه شلوارمو باز کرد و آروم درش آورد اما هنوز راست نکرده بودم. من عاشقش بودم. تو چشمام خیره شدو دستشو کرد تو شورتم هر چقدر باهاش بازی کرد راست نشد. ناخودآگاه تیشرتشو از تنش درآوردم.لبای شیرین و گرمشو کاملن انداختم تو دهنم و سوتینشو باز کردم.حالا دیگه سینه هامون روی هم بود. پستونای بزرگشو انداختم تو دهنم و آهسته خوردمشون.از لذته مینای عزیزم لذت میبردم. وقتی دید خودم این کارو نمیکنم دستم و گرفت کرد تو شورتش.با انگشتام چوچولشو تکون میدادم و صدای نازش و کناره گوشام میشنیدم.تو چشماش خیره شدم و شورتش و درآوردم. خیلی وقت بود که پشماش و نزده بود. ولی با این حال سرمو بردم لای پاش و کسشو انداختم تو دهنم مینا ناله ی شیرینی میکرد و من لذت میبردم. احساس کردم باید کارو تموم کنم دامنشو از رو سرم رد کردم واز تن خودم بیرونش آوردم.شورتمو درآوردم. مینا کیرم و گرفت تو دستاش انقدر بزرگ شد که داشت میترکید.رونای توپل و سفیدشو انداختم رو شونم و کیرم و خواستم بکنم تو اما نمیرفت خودش با آّب دهنش خیسش کرد.دوباره گذاشتمش لبه کسش و فشار دادم تا رفت تو آروم آروم و تا آخر کیرم و کردم تو کسش از لذت خودش و تکون میداد منم کیرم و در میاوردم و دوباره میکردم تو.این اولین سکسم بود با کسی که دوستش داشتم.کیرم داشت میسوخت اما مدام عقب و جلوش میکردم.سینه هاشو گرفته بودم تو دستام و فشارشون میدادم.تا اینکه آبم اومدو ریختمش رو سینش.همدیگرو بغل کردیم. یک ساعت دیگه دوباره شروع کردیم با اینکه کمرم درد گرفته بود مینای عزیزم و به پشت خوابوندم. باسنش خیلی بزرگ بود نرم و سفید کیرم لایه کونش گم میشد.یه تف انداختم سره کیرم گذاشتمش لای پاش.یه کم لاپایی کردمش بعد از پشت کیرمو کردم تو کسش.تمام وزنم رو کمرش بود رو کونه داغ و نرم و سوزانش. با سرعت و محکم تلمبه میزدم شکمم که میخورد به کونش تق تق صدا میکرد و کونش میلرزید و با صدای بلند جیغ میکشید . انقدر تلمبه زدم که آبم اومد.ریختمش لای کونش.دوباره رفتیم نو بغله هم.با همه ی وجودم لبو سینشو میخوردم. برای آخرین بار که کردمش دو قطره آب ازم اومد که ریختمش رو سینه هاش و محکم بغلش کردم. بعد با هم رفتیم حموم. من و عشقم مینا

ملیحهملیحه همسایه رو بر.یمون بود و الان رفتند تهرون . اصلیتش شیرازی بود و دانشگاه شهر ما درس می خوند و اینجا هم با پسر همسایه ما دوست می شه با هاش ازدواج می کنه ولی چه ازدواجی پسره ناتوانی جنسی داشت . قبلا زیاد باهاش دوست نبودم و در حد سلام علیک و احوال پرسی با زنم دوست بودند و خانه ما هم می امد موقع حرف زدن با من تو چشمم خیره می شد و منم اینو به حساب صمیمیت وخونگرمیش می ذاشتم ولی کم کم دیدم چیز بدکی نیست یه کم چهره اش سبزه بودو چثه اش بزرگ یه روز ظهر رفتم خونه بعد از ناهار زنم گفت ملیحه می گه کامپیوترم خراب شده اگه اقا داود سر در می اره یه نگا بهش بکنه گفتم باشه غروب. غروب بازنم رفتیم خونشون شوهرش نبود برای کار رفته بود تهرون واو با مادر شوهرش بودند امد جلو احوال پرسی کنه با یه چادر خونگی بود بدون رو سری و دامن جریانو پرسیدم گفت هم کانکت نمی شه هم بعضی وقتها بالا نمی یاد.گفتم زیاد کانکت می شی ؟گفت اره همش الکی. ایراد نرم افزاری نداشت سیم تلفنش قطع بود اونو درست کردم براش تست کردم گفتم حجم برنامه هات زیاد مگه چی داری توش ؟گفت هیچی اهنگ وفیلم ر مادر شوهرش گفت اگه زیاد کار داره ما تو هال می شینیم تا سرت خلوت باشه اونا رفتند ملیحه سر پا ایستاده بود گفتم بشین اون نشست گفتم باید برنامه ها تو سبک کنی گفت من فقط بلدم گوش کنم خودت برام انجام بده با تعجب نگاش کردم گردن سینه هاش قشنگ معلوم بود گفت هرکدوم خواستی دلیت کن بجز این پوشه یه فایلی بود به اسم ملیح به اون حساس شدم فایلها رو چک می کردم اضافی هارو دلیت کردم مشکل سیستمش بهتر شد ولی زیاد نه گفتم احتمالا یکی از برنامه هات ویروسیه گفتم فایل میلح هم برات چک کنم اونم حرفی نزد بلند شد رفت توهال اونو باز کردم یه سری عکس و فیلم عروسیشان بود اونارو بی خیال شدم یه پوسه دیگه باز کردم پر عکس سکسی بود ودوتا هم فیلم سکسی صداش کردم گفتم اینارو هم حذف کنم خودش فهمید گفت حذف شان کن برنامه هاش سبک شد و مشکل سیستمش رفع شد گفتم هر چی اومد تو سیستمت نریز اگر ویروسی بشه باید ویندوزتو دوباره نصب کنی.ازم خیلی تشکر کرد یه فیتلر شکن توپ داشتم الان هم ازش استفاده می کنم اونو رو سیستمش نصب کردم وگفتم با این هرسایتی که می خوای باز می شه بعد از خوردن میوه خدا حافظی کردیم اومدیم خونه خودمون به زنم گفتم دختر خوبی حیف که تو خونواده ایناست زنم گفت اره خیلی خودمونی طفلک دلش خونه ازم پرسید تا حالا اقا داود وسط کردن کشیده کنار ؟ منم خواستم خجالت نکشه گفتم بعضی وقتها گفت علی یه دفعه خودشو می کشه کنار و وسط کار ولش می کنه و چیزش می خوابه گفتم از اقا داود بپرسم ببینم از چی میشه ؟منم به زنم گفتم پسره فکر کنم معتاد البته همین طورم بود زنم گفت طفلک اون اصلا نمی دونه من فهمیدم که حتما هم کمبود سکس داره شمارشو ازتو گوشی زنم برداشتم فردا بهش زنگ زدم اول نشناخت خودمو معرفی کردم گفت بعدا زنگ می زنم زنگ زد وکلی ازم تشکر کرد گفتم زنگ زدم ببینم سیستمت درست شده هرموقع کاری داشتی بگودیگه بامن راحت بود گفتم یه فلش بهت می دم برا خودت ولی کسی نفهمه چند تا فیلم سکس و هزارتایی عکس براش ریختم تو فلش ظهر دادم بهش به شوخی گفت فیلم ترسناک نباشه من می ترسم اخه تنهایی نیگا می کنم گفتم نه خدا حافظی کردم رفتم خونه خودمون دوسه بار باهم تماس داشتیم ولی انگار نه انگار من می دونم فیلم سکسی نیگا می کنه به زنم هم چیزی نگفتم یه روز زنگ زد گفت اقا داود شرمنده کیبوردم خراب شده اگه ممکنه یه کیبورد برام بیاری فقط خانمت نفهمه من اینقدر مزاحمت می شم وبه موبایلت زنگ می زنم کیبورد خریدم رفتم زنگ درشون رو زدم امد جلو در گفت بفرما تو یه نگاهی دور وبر کردم رفتیم توهیچ کس نبود گفتم پس موشک (به مادر شوهرش می گفتم)گفت رفتن باغ من بدبخت باید تا صبح دق کنم دل خوشیم شده این کامپیوتر داشتم کیبورد براش وصل می کردم برام شربت اورد ازش تشکر کردم گفت واقعا شرمندم نمی دونم شمارو نداشتم تو شهر غریب چی می کردم اینا که اصلا هیچ چی بارشان نیست بیرونم بدون اجازه اینا نمی تونم برم براش ناراحت شدم گفتم من همه جوره در خدمتم هر کاری داشتی فقط به خودم بگو گفت مرسی خودم می دونم گفت اقا داود زنگ بزن خونه بگوناهار نمی ری یه لقمه باهم بخوریم منم تنهام بهم مزه بده اول قبول نمی کردم دلم سوخت زنگ زدم به خانمم گفتم ظهر نمی ام ملیحه خوشحال شد گفتم ملیحه خانم یه زمان نفهمند برامون بد بشه اونم گفت خیالت تخت تا فردا نمی ان رفت اشپزخونه ناهار حاضر کنه گفتم بی خیالش شو بیا بشین یه کم حرف بزنیم گفت اخه نمی شه که گرسنه بمونیم شما بیا اینجا رفتم اشپز خونه چادرشو انداخته بود رو شونش رنگ موهاش به ادم حال می داد همینطور بی خیال سیب پوست می کند گفتم علی نمی اد گفت نه بابا من از شوهرم هم شانس نیاوردم منو ول کرده خودش معلوم نیست کجاست گفتم واقعا سخته درک می کنم به شوخی گفتم این دفعه اومد بچسب بهش نذار بره گفت همون نیاد بهتره بود و نبودش برام فرقی نداره گفتم واسه چی ؟گفت بد بختی مشکل داره گفتم مشکل چی ؟ گفت خانمت نگفت گفتم چرا یه چیزایی گفت گفت اقا داود راهی براش نمی دونی گفتم سیگار زیاد می کشه گفت اره هرموقع هم می اد با دوستاش جمع می شن اتاق در قفل می کنند گفتم اگه سیگار بزاره کنار خوب می شه گفت خیلی گفتم یه بارم منو زد گفت به تو ربطی نداره چشماش پر اشک بود برگشت یه نگاهی به من کرد گونه هاش خیس بود بلند شدم رفتم پیشش دست بردم اشکاشو پاک کردم از دستم بوس کرد وکشید به صورتش رفتم جلوتر به خودم چسبوندمش چادرش افتاد سرشو گذاشت رو شونم از گردنش بوس کردم یه تکونی خورد خودشو جمع کرد لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردیم به لب گرفتن از پشت باسناشو گرفتم و مالیدم حسابی حال می کرد خودشو به من می مالید گفتم ملیحه باجون جوابمو داد گفتم اگه دوست نداری ادامه ندیم گرفت از کیرم گفت حال منو خراب نکن رو صندلی نشستیم کونشو تو بغلم جا می دادگفت داود باجون جوابشو دادم گفت بریم تو اتاق تو بغلم بردمش انداختم رو تخت گفت لباسامو در می اری یکی یکی در اوردم تا رسیدم به شورتش لامبادو داشت درش نیاوردم با دستم کوس وکونشو مالیدم تو اسمونا بود افتادم به جون کسش حالش عوض شد گفت چرا اینطوری شدم واییییییییییی چه کیفی میده بخوربخور جیغی زد وبدنش شل شد یه کم صبر کردم نازش کردم تا حالش جا اومد گفتم خوبی با سر گفت اره گفت چه کیفی داشت از عروسیم اینطور نشده بودم گفتم یعنی تا حالا ارگاسم نشده بودی گفت ارگاسم چیه؟ گفتم ابتو نریخته بودی گفت نه شلوارمو کشیدم پایین دست برد کیرمو گرفت گفت واییییی چه بزرگه در اوردم بیرون گفتم ساک بزن گفت ساک ؟گفتم بخورش دیدم معطل می کنه خوابوندمش رو تخت بحال69بخوابیدم روش کوسشو لیس می زدم اونم حال می کرد دیدم کیرمو کرد دهنش وبرام ساک می زنه دوباره جیغاش شروع شد کارمو قطع کردم رفتم رو کوسش گفتم می خوای سرشو تکان داد با کیرم چوچولشو مالیدم گفت بزار تو گذاشتم کوسش تونمی رفت گفت فشار بدن نترس فشار دادم نصف کیرم رفت دیدم اشکش در اومده گفتم ملیح درد داری گفت نه عزیزم از خوش حالیمه تاته فرستادم تو کوسش تلمبه می زدم با کیف تموم اویی اوییی می کردوجون می گفت ابم داشت می اومد گفتم ملیح دادادادارم می اااام ابمو خالی کردم تو کوسش اونم حال کرد ه بود می گفت جون چه داغه بریز الهی قربونت برم بدنم شل شد وافتادم روش اونم منو بو س می کرد وصورتمو نوازش می کرد یادم افتاد چی کردم فوری از روش بلند شدم گفت چی شد؟ گفتم پاشو بریز بیرون دستمو گرفت منو کشید طرف خودش گفت بی خیال عزیرم می خوام ازت یه یادگاری داشته باشم تا همدم تنهایم باشه گفتم اخه خونواده شوهرت گفت خودم درستش می کنم فردا قراره علی بیاد هر طور شده نمی زارم در بره تا ابشو بریزه توکوسم منم می گم از خودشو یه بویی حس کردم گفتم بوی چیه گفت وای غذام سوخت دوید طرف اشپز خونه کون وسینه هاش بالا پایین می پریدند دو باره کیرم سیخ شد از پشت گرفتمش نشستم رو صندلی اون برگشت طرف من پاهاشو انداخت دو طرفم وکیرمو گذاشت تو کوسش طوری بالا پایین می کرد که از لذت وشهوت داد می کشیدیم دوباره با هم خالی شدیم بعد از اینکه حالمون سرجاش اومد همونطور تو بغلم بردمش حموم ورفتیم زیر دوش تو بغلم بود زیر دوش انگشت کردم تو سوراخ کونش گفت باشه دفعه بعد کیرمو کشیدم بیرون کیرمو برام شست اومدیم بیرون گفتم من سر کوچه منتظرم بریم ناهار یواشکی رفتم بیرون اونم اومد رفتیم یه پرس جوجه خوردیم گفت امروز معنی زندگی ر و فهمیدم بعد ناهار گذاشتمش سر کوچه و رفتم مغازه بعد اون زیاد می اومد خونمون دیگه فرصت نشد سکس کنیم بعد یه ماه زنم گفت ملیحه حامله اس من خوشحال شدم که اونو از تنهایی در اوردم بعد از یکی دو بار سکس دیگه یادش دادم که چطور شوهرشو بیاره تو خط و موفق هم شده بود اونا رفتن تهرون یه روز زنگ زد بخاطر همه چی ازم تشکر کرد و گفت دیگه مادر شده اونم مادر دو قلو البته اینو زنم بهم گفته بود.

پاتختی حمیرا خواهر باجناق بزرگمه با چشمان آبی قدی کوتاه بدنی پر از اون کوسهای درجه یک. قبلا زیاد ندیده بودمش یکی دو بار خونه باجناقم ولی از طرز نگاش و شوخی هاش با زنم معلوم بود ازون زنای هاره. گذشت تا اینکه عروسی دختر با جناقم شد. خونه اونا با پدر خانمم توی دهاته ماهم رفتیم زنم با حمیرا تا همدیگر دیدند شروع کردن به شوخی و پچ پچ. شب بعد از حنابندان من رفتم خونه پدر خانمم و اونا اونجا موندن . صبح مادر خانمم داشت صبحانه حاضر میکرد. با اینکه مسنه ولی هیکل تیپش هر کیر خوابیده ای رو بیدار می کنه یه تیشرت تقریبا بلند پوشیده بود تا زیر باسنش میرسید وازبغل چاک داشت ومنم روی صندلی نشسته بودم یک لحظه خم شد از کابینت چیزی برداره تیشرتش رفت بالا من چاک کون باسنای کندشو دیدم تا اون روز بهش دقت نکرده بودم ولی دیدم عجب معرکه ای مخصوصا وقتی که شکم و بند شلوارش وشورت قرمزش که افتاده بود بیرون دیدم با خودم گفتم اینو بکنیا هرچی بارش کنی میکشه میره . بعد از صبحانه رفتم مغازه و ظهر برای ناهار امدم خانمم رو خونه خواهرش پیدا کردم جلو در داشتیم صحبت میکردیم که حمیرا اومد یه حال احوالی کردیم و رفت. زنم گفت خدا خفش کنه نذاشته اصلا بخوابم گفتم براچی؟ زنم گفت بعدا میگم و فهمیدم موضوع ازچه قراره. زنم رفت تو حمیرا اومد و می خندید گفتم چرااذیتش میکنی اونم خنده ای کرد گفت شوخی میکنه .بعداز ظهر موقع بردن رخت داماد حمیرا هم با ما امد نیم ساعتی که تا شهرتو راه بودیم با زنم حرف زدن از تو ایینه حواسم به همشون بود حمیرا دستشو اندخته بود لای پای زنم واونو می مالید خانه داماد هم رقصی کرد که کیرم رو سیخ سیخ کرد و مجبور شدم برم از پشت بچسبم به زنم. موقع برگشتن به حمیرا گفتم ارمین کجا میره ؟ ارمین پسرشه .گفت باباش میره سرویس اونم گلوی منو میاره گفتم ببین اگه دوست داره بفرست بیاد مغازه اونم گفت اخ خدا خیرت بده خودم میخواستم بگم ولی روم نمی شد همون از فردا می فرستم بعد از این صحبت خیلی صمیمی شده بود . بعد از شام عروسو بردند من وزنم سوار ماشین بودیم که راه بیفتیم حمیرا امد جلو گفت اقا داود منم می بری زنم خندید و به شوخی گفت بی تربیت شوهر من مگه می بره. توی راه تو ماشین تاریک بود و اونا باز مشغول بودن بعد از کمی گشتن حمیرا رو پیاده کردیم زنم گفت شب تنها می خوابی ؟گفت اره می خوای بیای. زنم تو گوشش گفت می خوای داود بفرستم نترسی اونم چنگولی از بازوش گرفت گفت بیاین شبو اینجا بخوابین زنم گفت لازم نکرده .حمیرا به من گفت اقا داود ارمینو کجا بیارم؟ گفتم خودم میام دنبالش کمی تعارف کرد خداحافظی کردیم رفتیم خونه خودمون. به زنم گفتم حالتو جا اورد اونم گفت خدا بکشتش. دست انداختم لا پای زنم گذاشتمش رو تخت و باهاش بازی کردم و پاهاشو بلند کردم انداختم زیرم با یه فشاری تا خایه هام رد کردم توش از درد و لذت جیغ بلندی کشید یه کم صبر کردم گفت چیه حمیرا خیلی حشریت کرده گفتم چی بود؟ خیلی می خاریدین گفت جنده دیشب تا صبح باهم ور رفته پرسیدم چطور؟ گفت “عصر داشتیم سالاد درست میکردیم خیار سالادی رو برداشته میگه می تونی بکشیش؟منم گفتم مال من تنگه خودت چی؟گفت اره ولی اگه گذاشتم تو کوست تا ته رفت چی ؟ گفتم من که مثل تو گشاد نیستم گفت معلومه که گشادی هر شب می دی ولی من الان یک ماهه که کیر ندیدم گفتم کیر ندیدی از این چیزا که دیدی گفت نه جون تو ولی با تو شرط می بندم می ذارم تو کوست اگه تا ته رفت چی؟اونموقع می ذارم تو کونتا گفتم اگه تو کوس تو رفت چی؟ گفت تو بزار تو کون من . من فکر کردم فقط حرف می زنه و شوخی میکنه. شب جا نبود دوتایی تو یه جا خوابیدیم دیدم خیاره رو اورده گفتم بابا شوخی کردیم زشته اونای دیگه بیدار می شن گفت نترس همشون خستن کیر خرم بزاری تو کوسشان بیدار نمی شن .منم کم کم حشری شدم قبول کردم فقط شورتو دامن داشتم اونارو کشید پایین یه کم با کوسم بازی کرد یه دفعه دیدم خیار تا ته تو کوسمه اینقدر حشری بودم که یادم رفت خودمو جمع کنم نره تو اون یه کم خیار رو تو کوسم تکون داد ابمو ریختم گفت چی شد نرفت تو؟با مشت تو سینش زدم گفتم نرفت و کیر خر. دیدم داره انگشت می کنه تو کونم نذاشتم گفتم جنده جر می خورم گفت نترس می گفتی تو کوسمم نمی ره پس چه جور رفت خودمم دلم می خواست حرفی نزدم اونم کم کم خیار رو رد کرد تو کونم اون جا هم یه بار خالی شدم . خیار رو داد دست من گفت مشغول شو گفتم حالشو ندارم گفت ولی من خیلی حالشو دار ما. اینو گفت ترسیدم نکنه یه بار دیگه بزاره دیگه فردا نتونم راه برم خیار رو گرفتم تو کوسش نمی رفت به زور گذاشتم ابشو ریخت منم دیگه تو کونش نذاشتم .همون طور خسته خوابیدیم.” با تعریف های زنم من کار خودمو کردم هم اونو ارضا کردم هم خودم ریختم . صبح دیر شده بود رفتم مغازه بعد از دو ساعتی یادم افتاد باید برم دنبال ارمین رفتم در خونه حمیرا زنگ زدم در و باز نکردن. دو سه بار زنگ زدم دیدم حمیرا اومد جلو در درو که باز کرد چشمم افتاد بهش یه لحظه یادم رفت برای چی اومدم حمیرا با چشای پف کرده با یه تاب بندی شلوارک صورتی با چادر نازک خانگی جلوم بود سلام کرد جواب شو دادم گفتم تا الان خواب بودی اون تازه یادش افتاده بود که اونجا چی میکنم . گفت وای ببخشید الان حاضرش میکنم. یک دفعه موبایلم زنگ زد زنم بود گفت بیا منو ببر پاتخت. گفتم باشه الان جلو خونه حمیرام ارمینو بردم میام .اون گفت ببین اگه حمیرا هم حاضره بیارش به حمیرا گفتم زنمه می گه حمیرا رم بیار گفت زحمت نکشین من حاضر نیستم خودم میرم. گفتم حاضر شو می ام دنبالت اونم قبول کرد ارمینو گذاشتم مغازه بعضی چیزا رو یادش دادم وخودم رفتم دنبال حمیرا. زنگ زدم گفت اقا داود بیا بالا یه شربت بخور تا بریم منم کیرم سیخ بود رفتم تو حمیرا خوش امد گفت هنوز اماده نبود فقط دوش گرفته بود رفت تو اتاق خودشو اماده می کرد در و نبست منم دیگه رو رو گذاشتم کنار گفتم شما زنا باشین این قر و فرتان گفت اگه ما بخودمان نرسیم که شما باید بیستا زن بگیرین حمیرا می خواسته دامنشو در بیاره شلوار بپوشه که یک دفعه تلفنشان زنگ زد اونم هول شده بود پاش گیر کرده به شلوارش و افتاده بود با صدای افتادنش بلند شدم گفتم چی شد؟ اونم با درد گفت افتادم دراتاق نصف بیشتر باز بود دیدم که هنوز بلند نشده به بهانه کمک رفتم جلو همدیگر رو دیدیم رفتم تو کیرم سیخ شده بود اونم کیرمو نگاه میکرد گفتم بزار کمکت کنم اونم خدا خواسته گفت مرسی بلندش کردم. موبایلم زنگ زد زنم گفت پس کجایی؟ گفتم حمیرا گفت زود ساعت دوازده بریم منم برگشتم تو مغازه. حمیرا نگام می کرد فهمید دروغکی گفتم ساعت هنوز یازده بود دستشو گرفت از کیرم گفت جون چه گنده اس. کمر بندمو باز کرد شلوار وشورتمو با هم کشید پایین گفتم چیه هولی گفت نه هلاکم انداخت دهنش شروع به ساک زدن کرد بلندش کردم دست تو شورتش بردم ابش راه افتاده بود ولازم نبود کاری بکنم گفتم چه جور دوست داری گفت هر جور زنتو می کنی منم رو تخت خوابوندم اونم پاهاشو حسابی داد بالا. شورتشو که دراوردم کوسی دیدم که تا حالا ندیده بودم چاق وتپل بدون مو گفتم جیگر محکم یا یواش ؟ گفت فقط جرم بده منم پاهاشو انداختم زیرم کوس وکونش حسابی رفت بالا تا جون داشتم تا ته کردم توکوسش اونم که انگار سردش شده اوووه می کرد و دندوناش بهم میخورد فهمیدم دردش اومده کمی صبر کردم پاهاشو از زیرم در اورد و داد بالا فهمیدم که چی می خواد تلمبه می زدم اونم با هر بار که کیرم تو کوسش میرفت جون می گفت حمیرا یه بار ارضا شد این دفعه رفتم پشتش فکر کرد می خوام از کون بکنم گفت الان نه دفعه بعد گفتم میخوام از پشت بزارم تو کوست اونم سگی خوابید ومنم گذاشتم تو کوسش هربا که کیرم رو بیرون می اومد کوسش باز می ماند و صدای قشنگی میداد که ادمو به عرش می برد همانطور که کیرم تو کوسش بود خوابوندم و خودم هم خوابیدم رو باسنش خیلی حال میکرد وگفت الهی قربون کیر کلفتت از کی بود کیر ندیده بودم مال رضا انگار دودول بچس . با حرفاش حال میکردم با هر فشار من کونش بالا میرفت ابم داشت می اومد گفتم بیرون یا تو؟ گفت چرا بیرون بریز تو جیگرم حاملم کن ازت بچه می خوام یادگاری می خوام منم تمام ابمو ریختم تو و روش خوابیدم حمیرا نازم می کرد می گفت جیگر پاشو بریم دیر نشه دیگه دو ش نگرفتیم حمیرا پنبه ای گذاشت رو کوسش گفت بزار اب عزیزم بیرون نریزه تا پرم کنه باهم راه افتادیم و رفتیم توی راه می گفت باید برای منم پا تخت بگیرند زنم رو هم سوار کردیم و رفتیم توی راه به خودم می گفتم که دیگه باید زیاد کار کنم چون دیگه عیال وار شدم بعداز چند باری که رو باسکول حمیرا رفتم یه روز بهم گفت صاحب دختر شدی فکر جهازش باش واین طوری حمیرا از من دختر دار شد.

سوگل زن برادر خانمماون روز بعد از اینکه سودابه رو کردم اومدم خونه خودمون شب شد و موقع گاییدن زنم . بعد از لب گرفتن لب دادن و مقدمات اولیه تا ته کیرم رو کردم تو کوسش و اونم خیلی کیف میکرد من همیشه قرص می خوردم وهم به کیرم اسپری میزدم . این باعث میشد تا یک ساعت ابم نیاد و کیرم همینطور سیخ بمونه.به زنم گفتم اگه بیای ببینی دارم خواهرت میکنم چیکار میکنی؟اونم بی مقدمه گفت منم به شوهر اون میدم گفتم دوست داری دوتایی هم تورو بکنیم هم سودابه رو گفت اره و ارضا شد و من هم همینطور میکردمش کمی که به خودش امد گفتم بزار کونتم باز کنم تا اماده بشی برای دادن به دو نفر اونم قبول کرد اونو از کونشم گاییدم ساعت 10صبح بود که با زنگ تلفن بیدار شدم سودابه بود گفتم تو خواب نداری گفت خسته نباشی جیگر مجبوری کم میکردی زنم بیدار شد پرسید کیه؟ گفتم سودابه کوسو گوشی رو ازم گرفت گوشی گذاشتم رو ایفون سودابه پرسید تا الان میدادی زنم گفت اره جون خودت و کمی سر به سر هم گذاشتند تا اینکه مارو واسه ناهار دعوت کرد با زنم باهم رفتیم حموم اماده شدیم بریم خونشون چون جمعه بود شوهر اونم خونه بود با دست دادن و احوال پرسی رفتیم تو زنامون حسابی به خودشون رسیده بودند و کیرمون حسابی سیخ میشد باجناقم رفت بیرون وسایل بخره زنم هم رفت دستشویی سودابه اومد پیشم یه لب ازم گرفت وگفت فردا کجایی؟ گفتم مغازه گفت فردا ظهر بیا اینجا مهمون داریم منم قبول کردم زنم اومد تو و حرفمون رو قطع کردیم ناهار باهم خوریم همه خوابیدن سودابه رفت بیرون و چشمکی به من زد منم نگاهی به شوهرش کردم خواب خواب بود رفتم جلو در مهتاب کلیدی داد گفت فردا بی سر صدا بیا تو تا من اشاره نکردم کاری نکن بخاطر اینکه سه نشه زود رفتیم تو بعد از خوردن چای و میوه دسته جمعی رفتیم پارک شام هم مهمون فست فود بودیم کنار میز من و محمد هر کدوم روبروی زنامون بودیم یک دفعه دیدم زنم و محمد به هم چشمک رد بدل می کنند به بهانه اینکه کیفم افتاد زیر میز خم شدم دیدم محمد و زنم پای همدیگر رو فشار میدند چیزی نگفتم بعد از شام او نارو رسوندیم و خودمان رفتیم خونه پچه ها خوابیده بودند زنم گیر داد گفت امشب منو می کنی گفتم نه حالشو ندارم باشه فردا شب گفت نه امشب تازه بهت کون هم میدم من قبول نمی کردم گفتم شرط داره اونم بی مقدمه قبول کرد گفتم می خوام جفت کیر بکنمت گفت اخه با چی ؟گفتم اون با من رفتیم اتاق خواب داشت لباساشو در میاورد فقط شورت تنش بود دست برم توی شورتش دیدم کسش خیس خیسه یک دفعه گفتم محمد کار خودشو کرد اونم تعجب کرد و گفت لوس این حرفا چیه؟گفتم هیچ چی شاید تو فست فود یکی دیگه بود پاتو فشار میداد اونم که فهمید کار خرابه گذاشت پله پایین چیزی نگفت رفتم اشپزخونه با یک خیار سالادی گنده امدم زنم لخت خوابیده بو و پاها شو به دیوار تکیه داده بود و داشت کوسشو می مالید تا خیار رو دست من دید گفت او خیلی گنده اس جرم میده گفتم اون با من بخاطر اینکه زنم اماده اماده بوده بی مقدمه شروع کردیم کیرم رو تو کوسش فرستادم بعد از دوسه بار تلمبه زدن اون ارضا شد وبی حال افتاد رو تخت یه کم صبر کرم حالش جا اومد گفتم قمبل کن اونم فوری قمبل کرد و کونشو داد بالایه کاندوم تیغ دار زدم خیار سالادی و اروم رد کردم تو کوسش اونم چون حسابی گشاد شده بود همه خیار رو کشید تو منم کیرم رو اب دهن زدم فرستادم تو کونش دیگه عادت کرده بود شروع به تلمبه زدن کردم با دستم محکم رو باسنش میزدم اونم جیغ میکشید میگفت نزن دردم میاد منم حشری حشری بودم گفتم الان چنند تا کیر توتت گفت دوتا گفتم تو کوست کیر کیه گفت هر دو تاش مال تو گفتم مال محمد اونم گفت نه مال اون یه ذره اس با این اوصاف حسابی کردمش بیحال روش افتادم وقتی بیدار شدم دیدم صبح شده دوشی گرفتم بعد از صبحانه مفصل رفتم مغازه همش یاد سودابه بودم و اینکه کی رو جور کرده نزدیک ظهر به خونه زنگ زدم گفتم ظهر نمی یام ساعت 12به سودابه زنگ زدم گفت منتظرم. گفتم کیه ؟ گفت بیا بدک نیست بعد از تلفن به همه زنایی که میشناختم فکر کردم از مادر زنم گرفته تا خاله ها شون زنای برادر خانمم(اخه 5تا برادر زن دارم که زناشون هرکدوم ازاون یکی تیکه تر )حتی به عمه و خاله خودم هم با زن عمو وزن دایی هام هم فکر کردم با خودم گفتم یکی رو جور کرده دیگه مهم گاییدنش یه قرصی انداختم بالا و اسپری زدم راه افتادم طرف خونه با جناق در رو باز کردم رفتم تو در واحدشون رو یواشکی باز کردم دیدم سرو صدایی نیست اول فکر کردم سر کارم ولی یک دفعه صدای اویی شنیدم از اتاق خواب بود یواشکی درو باز کردم سودابه متوجه شد اون زیر بود اون بکی حالت قمبل رو سودابه بود وسودی یه کبر مصنوعی تو کوس اون کرده بود اونم حال میکرد سودی گفت سوگل دوست داشتی جای این یه کیر وافعی تو کوست بود ؟(من تازه فهمیدم کیه سوگل زن برادر کوچیکه خانمم بود ازاون کسا بودا کوتاه قدو تپ و سفید )سوگل گفت اخ که گفتی یعنی هر کی باشه تا اون خایه هاشم می کشیدم تو کوسم سودی گفت دوست داشتی کی همونطور که قمبل کردی می ذاشت تو کوست ؟سوگل یکی دو نفر را اسم برد و سودی از کوچیکی و کجی کیرشان گفت سوگل اخر سر گفت اقا داود.اخه ….(منظورش زنم بود)میگفت کیرش هم کلفت هم بلند . سودی اشاره ای به من کرد یعنی بیا سوگل متوجه نبود و فقط حال میکردسودی لب تو لبش گذاشت و کیر مصنوعی رو از تو کوس سوگل بیرون کشید کوسش همون طور باز مونده بودسوگل گفت بد جنس حالمو خراب کردی زود باش بزار تو من هم موقعیت رو جور دیدم کیرم رو فرستادم تو کوسش. سوگل گفت سودی جووووون چرا این طوری شد انگار کیر راست راستکیه سودی بخاطر اینکه سوگل نفهمه دو دستی سر اونو گرفته بود از ش لب می گرفت و من هم تلمبه میزدم سوگل متوجه شد که یکی دیگه داره می کندش فکر کرد محمد شوهر سودیه گفت بد جنسا دو نفر به یه نفر به سودی اشاره ای کردم یعنی ولش کن سودی هم سر سوگل رو ول کردسوگل عقبش رو نگاه کرد منو دید نمی دونم از خوش حالی بود یا از ترسش خواست بیفته نگهش داشتم همانطور تلمبه میزدم سوگل این دفعه جیغ بلندی کشید و ارگاسم شد بیحال روی تخت افتاد سودی اونو ول کرد اومد سراغ من کیرمو تو دهنش گرفت برام حسابی ساک زد بعد قمبل کرد و کونشو داد بالا خواستم بزارم تو کوسش کونشو داد پایین یعنی بزار تو کونم منم یواش یواش با سوراخ کونش بازی کردم تا گشاد شد یک دفعه تموم کیرمو فرستادم تو کونش اونم چقدر حال می کرد گفتم از کون به شوهرت میدی کونت اینقدر گشاده. گفت اون از کوسم بزور میکنه چه برسه به کونم بعدا بهت میگم چرا گشاده. سوگل که حالش جا اومده بود از این که می دید با جناق داره خواهر زنش اونم از کون میکنه حسابی حال اومده بود اومد جلو کیر منو از تو کون سودی در اورد گذاشت دهنش دو باره گذاشت تو کون سودی و خودش فمبل کرد یعنی تو کون منم بزار طفلکی نمی وانست چی در انتظار شه کیرم دراوردم کون سوگل رو خیس کردم سوراخ کونش خیلی تنگ بود دونستم که تا حالا کون نداده و بخاطر اینکه سوگل میده اونم میخواد بده با خودم گفتم اگه یه دفعه بزارم کونش جر میخوره کار میده دستمون برای همین دستم گرفتم از کیرم نوکش گذاشتم رو سوراخ کونش کمی فشار دادم 3سانتی از کیرم رفت تو جیغ شیرسوگل در اومد اخ سوختم ایی ایی و خودشو کشید جلو داشت سوراخ کونشو میمالید سودی که تا اون لحظه نیگا میکرد گفت ای بمیری سوگل. سوگل گفت کونی تو باز شدی ماشا ا… اینم که کیر نیست شاه کیره . منم کیرم رو گذاشتم تو کوس سودی هی تلمبه میزدم نزدیک خالی شدنم بود دیدم دوباره سوگل قمبل کرد گفتم دردش رفت گفت بزار تو کوسم کیرم رو ازتو سودی گذاشتم توکوس سوگل دوباره تو سودی تا اینکه گفتم سودی سوگل سودی سوگل اخرش همه ابمو تو کوس سوگل خالی کردم همونطور افتادم رو سوگل. سودی اومد جلو گقت جیگر شکمش رو بالا نیاری سوگل تازه متوجه جریان شده بو د جیغی کشید و چمپاته نشست رو کاشی اتاق اب منو همینطور میریخت بیرون سودی خندید گفت نترس بابا نمی شی سوگل گفت این اب فیل رو حامله می کنه چه برسه به من. سودی گفت من می دونم که نمیشه اخه جیگرم خنثی اس سوگل منظور سودی رو فهمید لجش گرفت با کیر مصنوعی گذاشت دنبال سودی و گفت سودی با این جرت میدم حال منو میگیری سودی هم گفت میگم باز بزاره کونتا. سوگل اومد پیشم بخاطر همه چیز ازم تشکر کرد و گله که چرا نگفتم وازکتومی کردم و ابن خنثی اس منم ازش لب گرفتم قول دفعه بعد رو به اون دادم سه نفری رفتیم حموم دوش گرفتیم من راه افتادم مغازه.

سودابهمن و زنم ده سال پیش ازدواج کردیم یک خواهر زن دارم که اسمش سودابس. سه سال بعد از ما عروسی کرد. زمان مجردیش خیلی می امد خونه ما من هم کم کم دیدم چیز بدکی نیست دوستیمو باهاش بیشتر کردم یه روز که خونه ما بود میبردمش خونه داداشش دوتایی صندلی جلو تاکسی نشستیم توی راه دستمو انداخته بودم گردنش وبا دستم بازوش رو فشار میدادم واونم چیزی نمی گفت.این موضوع گذشت و ازدواج کرد و بچه دار شد وهیکلش هر روز سکسی تر میشد منم نسبت به کردنش حریصتر میشدم تو هر موقعیتی سعی می کردم کیرمو نشونش بدم البته طوری که مثلا خودم نمی دونستم و اون اتفاقی دیده یک شب تابستان که خونه پدر زنم بودیم و اون هم با شوهرش اونجا بودند من و شوهر اون حسابی از خجالت زن همدیگه در اومدیم موقع خواب شوهرش بخاطر کارش رفت من پدر زنم توی هال خوابیدیم و اونا با مادر زنم توی اتاق دیگه. در اتاق رو نبسته بودند من هم کیرم دستم بود و باهاش ور میرفتم تا اینکه دیدم بلند شد و بچشو میخواست ببره دستشویی من هم که با شلوارک خوابیده بودم کیرم رو از پاچه شلوارک بیرون انداختم و غلطی زدم روبرو به در خوابیدم چون جلو در خوابیده بودم قشنگ مشخص بود سودابه که یه شلوارک صورتی و تاب نازک پوشیده بود و تموم بدنش مشخص بود اومد رد بشه یهو چشمش به کیرم افتاد چند لحظه مکثی کرد رفت وقتی اومد رفت اشپز خونه که اب بخوره من دوبار غلطی زدم و رو برو به اشپزخونه خوابیدم و اون دوباره کیرم رو دید که حسابی شق شده بود. بچشو برد خوابوند خودش دوباره برگشت اشپزخونه چون هال کمی تاریک بود اون نمی دید که من بیدارم ولی من اونو قشنگ می دیدم جلو در نشست و داشت شیر میخورد دستشو برد توی شلوارکش و کسشو می مالوند و کیر منو رو نگاه میکرد یکدفعه دیدم زنم بیدار شد و اومد بیرون من هم فرصت نکردم رومو بکشم چون اون موقع می فهمید که عمدا کیرم رو انداختم بیرون و ضایع میشدم خودم رو بخواب زدم زنم اومد رومو کشید رفت توی اشپزخونه پیش خواهرش. سودابه گفت مثل اینکه اقا …. خیلی گرمش شده و زنم فهمید که سودابه کیرم رو دیده باهم نشستند مشغول حرف زدن شدند و از چطور کس دادن به شوهر اشون می گفتند سودابه گفت اقا …. تورو از کون کرده؟زنم گفت وفتی نامزد بودیم همیشه ازکون میکرد ولی الان هر دو شب یک بار که کسمو میکنه یک ساعت بیشتر طول میکشه و من سه چهار بار ابمو می ریزم اخرش هم باهم میریزیم اخه اقا…وازکتومی کرده خیال هر دومون راحته سودابه گفت خوش به حالت منو بدبختو هفته ای بک بار اونم به زور من. زنم پرسید برای چی اقا محمد که بدنش خوبه و اونشم که بد نیست( فهمیدم که زن من هم کیر باجناقم رو دیده )سودابه گفت خوبه ولی مال اقا ….جیگر ادمو حال میاره یه کمی دیگه حرف زدن و رفتند خوابیدند من هم با رویای کردن سودابه و زنم باهم خوابیدم. صبح کنار میز اشپزخونه نشسته بودم و مادر زنم برایم صبحونه حاضر میکرد اونم یه تیشرت پوشیده بود که از پایین چاک داشت خم شد از زمین چیزی ور داره که یک دفعه دیدم که شکمش ازمیان چاک تی تیشرتش معلومه وشورت قرمزش هم ازبند شلوارش زده بود بیرون حسابی حشری شدم چشمم رو از کونش ور نمی داشتم اخه اون با اینکه مسن بود ولی بدن توپی داشت با خودم گفتم هم چی زنی باید اون طور دخترایی داشته باشه.این موضوع گذشت تا اینکه اومدیم خونه خودمون موقع کردن زنم کم کم حرفو به خواهر و مامانش کشوندم و ازاینکه دیشب چی شنیدم امروز صبح چی دیدم زنم گفت پس بیدار بودی همه چیتو ریخته بودی بیرون ؟ گفتم نه ولی حرف زدن شما منو بیدار کرد .بهش گفتم تو کیر محمد رو کی دیدی که به سودابه میگفتی مال محمد که بدک نیست؟گفت از بس شما مردا جلبید اونم مثل تو یه شب خونه مامانم با شورت خوابیده بود . با این حرفم زنم کمی کسشو جمع کرد و منهم فهمیدم زنم هم به باجناقم چشم داره بهش گفتم من ومحمد شما دو تا خواهر پیش هم بکنیم وشمارو عوض کنیم زنم یه کمی ناز می کرد ولی معلوم بود ته دل راضیه به عشق چهار نفری اونو میکردم و گفتم منو باجناق دوتایی مامانتو بکنیم تو وخواهرت دوتایی نگاه کنین؟اونم حشرش زد بالا و گفت چرا که نه شما نکنین کی بکنه؟یک دفعه ابم امد و با زنم باهم ارگاسم شدیم.بعد اون شب که زنم به عشق چهار نفری کردم وفهمیدم سودابه از شوهرش سیر نمی شه و زنم هم به باجناقم چشم داره روز به روز حشری تر میشدم هر روز بعد از تعطیل کردن مغازه در رومی بستم یک ساعتی کیرم رو ماساژ میدادم تا اینکه دیدم کیرم هم کلفت شده وهم بلند نزدیک 25 سانت و زنم دیگه موقع کردن به زور تحمل میکرد. یک روز پنج شنبه سودابه اومد ه بود خونمون ظهر که رفتم خونه اونو دیدم کیرم حسابی زد بالا با اون دست دادم دستشو زیادتر فشار دادم اون هم چیزی نگفت رفتم لباسمو در بیارم جلو ایینه کیرم رو دراورده بودم و به بزرگیش کیف میکردم که یک دفعه دیدم سودابه توی حیاط داره لباس پهن میکنه اونم باز کیرمو دید ولی من خودم به ندیدن زدم وزیر چشمی از تو اینه اونو نگاه میکردم اونم با حشر تمام منو دید میزد و دستش لای پاش بود . دیدم که ممکن زنم بفهمه زود شلوار خونه پوشیدم رفتم اشپزخونه دستی لا پای زنم انداختم با اون کمی حال کردم گفتم تو اتاق با کیرم ور می رفتم سودابه دید یک دفعه شلوارم کشیدم بالا در صورتی که این طوری نبود و سودابه حسابی دیده بود. زنم گفت ای بدبخت به ارزوت رسیدی ؟ سودابه اومد داخل اشپزخونه ولی لپش حسابی گل انداخته بود معلوم بود که حشرش بالا زده پیش اون با زنم شوخی میکردم پشت زنم میزدم میگفتم جیگر چطوره ؟ زنم میگفت بابا پیش سودابه زشته . سودابه گفت زشت چی شوهرت دیگه. ظهر ناهار خوردیم و من حسابی سینه و کون سودابه رو ور انداز کردم قبلا به بزرگی کون زنم نبود ولی الان اونو جا گذاشته بعد از ناهار کمی خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم زنم وسودابه حسابی از گرما ولووند و همه چیزشون رو ریختند بیرون تا منو دیدند خودشون رو جمع و جور کردند زنم رفت چایی بیاره منهم به عمدا کیرم رو توی شلوار جابجا کردم و سودابه فهمید چشم از سودابه ور نمی داشتم سودابه گفت اقا …منو هم میبری ؟منظورش خونه خودشون بود گفتم کجا ببرمت؟اونم گفت خونمون. زنم گفت کجا شب بمون زنگ می زنیم اقا محمد هم بیاد بعد از شام برید سودابه قبول نکرد و گفت شام دعوتیم باشه یه شب دیگه گفتم باشه حاضر شو تا بریم معمولا پنج شنبه ها مغازه نمی رفتم زنم گفت میری مغازه یا بر می گردی خونه؟فکر کردم شاید بشه از خجالت سودی در بیام واسه همین گفتم میرم مغازه .سودابه رو سوار ماشین کردم رفتیم سمت خونشون توی ماشین از شوهرش حرف زدم و از اینکه حموم شون دایر یا نه البته به شوخی اونم که معلوم بود دلش پره گفت نه بابا محمد بیچاره تا میاد خونه خسته و کوفته می افته گوشه ای و خوابش میبره. توی راه دخترش خوابید موقع پیاده شدن مجبور شدم اونو بغلم تا اپارتمون شون ببرم .و سودابه وسایل خودش رو بیاره داخل اپارتمون شدیم سودابه گفت بیا تو یه لیوان شربت بیارم گرمت شده منم تعارف کردم بظاهر قبول نمی کردم ولی به اصرار سودابه رفتم تو اون رفت شربت درست کنه منهم دیدم ماهواره شون روشنه تلویزیون روشن کردم زدم کانال ماهواره اتفاقا روی یک کانال سکسی بود که دو نفر داشتند زنه رو میکردند در همین حین سودابه اومد تو و اون صحنه رو دید منهم مثلا دست پاچه شدم بدتر صداشو زیاد کردم سودابه داشت می خندید کنترل از من گرفت و فقط صداشو کم کرد ولی کانال رو عوض نکرد به من گفت فیلم خوشت می اد ؟گفتم اره گفت میخوای بازی کنیم ؟منم که مثلا راضی نیستم گفتم نه بابا. سودابه گفت نعره علی بابا پس کدوم جلب بود کیرش به من نشون میداد.منم گفتم کی؟گفت اونشب خونه مامانم امروز خونه خودتون جلو اینه منم گفتم جون من دیدی؟گفت پس چی از اون شب به بعد فقط به عشق کیر تو به محمد کس میدم یا روزا هم بادمجان سیاه تو کسم می ذارم تا ارضا بشم. منم که دیدم این جوریه اونو گرفتم بغلم و دستمو بردم توی شورتش دیدم که حسابی چشمه اش اب افتاده فقط پمپ ابکش می خواد بریزه بیرون برای همین کیرمو در اوردم و دادم دستش گفتم چاهت اب افتاده پمپ بزاز توش اونم گفت شما متخصص این کارین منم خوابون دمش و شورت دامنشو باهم در اورم بیرون گفت اخ جون الان مزه کیر رو می چششم پاهاشو داد بالا وگفت زود باش مردم .من هم نامردی نکردم تمام کیرم رو فرستادم تو اونم همش قربون صدقه کیرم میرفت منم بهش گفتم این کیر مال تو بکش تا سیر بشی گفت بس خواهرم چی؟گفتم نترس به همه تون میرسه اونم گفت همه مون؟ گفتم اره تو خواهرت مامانت خاله هات( اخه فامیل های زنم همشون کس تشریف دارن) و هر کی که شما دوست دارین کیر من بره توشون اونم گفت اخ جون چند نفری برات سراغ دارم منم با این حرف حسابی کوبوندم تو کوسش و ابم تا اخرین قطره خالی کردم تو کوسش و سودابه گفت تا امروز این طوری گاییده نشده بودم با بوسه ای ازم تشکر کرد. باهم رفتیم حموم اونجا هم ازم خواست ولی من قبول نکردم گفتم باید عدالت رعایت بشه واسه خواهرت هم بمونه رفت بیرون وبا یه خیار سالادی امد منظورش رو فهمیدم خیار رو گرفتم و مالیدم به کوسش گفت بزار عقب میخوام از این به بعد جفت سوراخه بهت بدم منم خیار یواش یواش توی کونش کردم و کوسش رو مالیدم تا اینکه دوباره ارضا شد منم هم دوش گرفتم و رفتم خانه خودم توی راه فکر میکردم سودابه کی رو برام جور میکنه؟

صبحانه سلام من حمید هستم . داستانی رو که براتون میخوام تعریف کنم مربوط میشه به اولین سکس من. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه. من هم عاشق خاله جووووووووونم شدم. من 1 خاله دارم که هر چی از خوشگلی این حوری بگم کم گفتم. خاله من 35 سال سن داره ولی عین 1 دختر مونده .شما خودتون تجسم کنید: قد بلند , پوست سفید,عضلاتی کشیده, سینه هایی بزرگ ,کون قلمبه, موهایی مشکی ولخت وبلند. شوهر خاله من با خاله ام چیزی حدود 25 سال اختلاف سن دارند یعنی شوهر خالم چیزی حدود 63 سال سن داره(حیف همچین زنی براش ) خلاصه همین موضوع باعث شد که من شیطنتم گل کنه . با خودم گفتم همچین زنی با این خوشگلی رو چه جوری این پیرمرد می تونه ارضا ش کنه . همش تو همین فکر بودم که تصمیم گرفتم خودمو بیشتر به خالم نزدیک کنم شاید یه چیزی نصیبم شد. از اون روز دیگه رفتم تو نخ خالم. هروقت که میشد و موقعیت بود 1 جوری خودمو به بدن خالم میرسوندم. وقتایی که تو ماشین بودیم من عمدا کاری میکردم تا کنار خالم باشم . خلاصه یواش یواش متوجه شدم خالم هم بدش نمیاد و اونم سر و گوشش میخاره ولی جرات اینکه بهش بگم را نداشتم. 1 روز تو خونه تنها بودم تا اینه صدای زنگ اومد . درو که باز کردم دیدم خالمه . بعد از سلام و احوال پرسی خالم گفت مامانت هست؟ گفتم نه رفته خرید ولی زود میاد حالا بیا تو خاله وخستگی در کن. اونم اومد تو. اول مانتوشو درآورد و نشت رو مبل . 1 لباس آستین بلند داشت که آستیناش توری بود و قشنگ میشد زیرشو دید. 1 دامن بلند هم داشت . من هم 1 شربت براش درست کردمو آوردم و عمدا نشستم دقیقا کنارش طوری که پام به پاش چسبیده بود. خالم هیچی نگفت و از جاش تکون نخورد. دستمو گذاشتم روی شونه هاش و با لاله گوشش که گوشواره داشت بازی بازی کردم طوری که تابلو نباشه . هیچی نمیگفت. کم کم دیدم اونم داره خوشش میاد ولی به روی خودش نمیاورد. دست کردم کش موهاشو باز کردم (موهاشو دم اسبی بسته بود). بعد گفتم بزار خودم موهاتو ببندم. خالم هیچی نگفت. چون روی مبل بودم و پشت خالم به طرف من بود مسلط نبودم. خالم خودش فهمید و پشتشو چرخوند به طرف من. من هم پاهامو باز کردم طوری که کون تپلش بین پاهام قرار گرفت . کیرم داشت از شق درد می ترکید. دیدم خیلی ضایعه و کیرم به کون خالم گیر می کنه اونو دادم لای کش شورتم و سرگرم بازی با موهاش شدم نمیدونید چه حالی میداد . یه لحظه موهای خالمو کشیدم که یه دفعه 1 آهی کشید که نزدیک بود همون جا آبم بیاد . تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و از پشت سینه هاشو بگیرم و بچسبونمش به خودم ولی از بد شانسی من یهو صدای زنگ اومد. خالم خیلی حول شده بود و زود از وسط پام پاشد نشست اونور منم رفتم درو باز کردم. مامانم بود .خیلی اعصابم خورد شد . از این جریان 2 , 3 ماهی گذشت و هر روز علاقه من به خالم بیشتر میشد . ولی جرات نمیکردم بهش بگم . تا اینکه اون شب بیاد موندنی رسید . شوهر خالم رفته بود مسافرت و چون خالم تنها بود من رفتم پیشش. موقع خواب که شد خالم رفت رختخوابا رو پهن کرد . جای من و پسر خالمو که 12 سال از من کوچیکتر بود کنار هم پهن کرد و جای خودشو یه ذره اونورتر پهن کرد . وقتی چراغا خاموش شد من همش حواسم به خالم بود . اصلا خوابم نمیبرد . بعد از 1 ساعت دیدم همه خوابیدن . منم خیلی حشری شده بودم طاقت نیاوردم . پاشدم رفتم کنار خالم که پشتش به من بود . یکی , دو بار صداش زدم تا مطمئن بشم خوابیده خوابه خواب بود. دستمو گذاشتم روی کونش. وایییییییییییییییی…… چه کونی بود نرمه نرم. همینطوری کنارش دراز کشیدم و یواش یواش خودمو بهش میمالیدم . پتو رو کنار زدم و کیرمو رو شیار کونش بالا پایین میکردم. نمیدونید چه حالی داشتم. زیر دامنش 1 شلوارک داشت که خیلی نازک بود و از زیرش میشد شورتشو دید .اصلا نمیفهمیدم دارم چی کار میکونم . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم. گذاشتمش لای پاهاش وهی عقب و جلو می کردم .. لای پاش داغ بود . خیلی لذت می بردم. اصلا قابل وصف نیست . دیگه طاقت نیاوردم و همه آبمو ریختم لای پاش. خیلی ترسیدم . گفتم الانه که بیدار بشه ولی بیدار نشد. پاشدم و اومدم سر جام دراز کشیدم ولی هنوز حشری بودم . هر جوری بود خوابیدم . صبح ساعت 6:30 بود که با صدای خداحافظی پسر خالم که داشت میرفت مدرسه از خواب بیدار شدم. ولی چون خیلی خسته بودم باز خوابیدم. داشتم چرت میزدم که یهو 1 چیز جالب دیدم.1 لحظه خالمو دیدم که اومد توی اطاق فقط 1 شرت با 1 کرست داشت . فکرکردم خواب میبینم. ولی بیدار بودم . فکر کردم میخواد لباس عوض کنه خودمو به خواب زدم که یهو دیدم 1 چیزه نرمی بهم چسبید ؟؟؟؟؟ خالم لخت اومد منو از پشت بغل کرد و منو صدا کرد . حمید , حمید جان پاشو خاله برات صبحانه آوردم؟؟؟!!! منم که دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم و رومو بهش کردم . شهوت تو صورتش موج میزد . 1 دفعه لباشو گذاشت رو لبام و منم بوسیدمش . من که چندین سال منتظر همچین صحنه ای بودم ولش نکردم و با تمام توان لباشو می مکیدم. زبونشو تو دهنم می چرخوند. دست کردم تو موهاش و از پشت موهاشو کشیدم عقب تا گلوش بیاد بالا. رفتم رو گلوش و گلوشو خوردم رسیدم به سینه هاش وای ……. باور نمی کردم بعد از این همه انتظار بتونم سینه هاشو ببینم . با دیدن کرستش وحشی شدم و کرستشو کشیدم طوری که پاره شد . خیلی لذت برد رفتم رو سینه هاش و با تمام توان سینه هاشو گاز گاز میکردم و می بوسیدم . خالم که داشت پرواز میکرد .جیغ میکشید. حدود 1 ربع فقط سینه هاشو خوردم که دیدم 1 جیغ بلند کشید , ارضا شده بود. برام جالب بود زنی با این سن نباید به این زودی ارضا بشه ولی بهش حق میدادم چند سالی میشد که 1 حال درست و حسابی نکرده بود آخه شوهرش پیر بود . کم کم به هوش اومد من هنوز داشتم سینه هاشو می خوردم . با اشاره گفت برم رو کسش . شرتش رو در آورد . عجب کسی بود. سفید سفید بدون 1 ذره مو . شروع کردم به لیسیدن . خیس خیس بود . آبه کسش همینجوری میومد مزش خیلی خوب بود. زبونمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم . خالم فقط نفس نفس میزد . 1 دفعه پا شد و اومد جلو و کیرمو گرفت . تمام کیرمو کرد تو دهنش . مثل کیر ندیده ها می خوردش . نمیدونید چه جوری کیرمو میخورد . تخمامو میکرد تو دهنش و لیس می زد. من داشتم پرواز میکردم . خالم ول کن نبود و همینجوری میخورد . گفتم خاله بسه . گفت : خفه شو؟!! تو هم اگه تو این چند سال با 1 کیر خوابیده حال میکردی به من حق میدادی . همش میگفت : جووووون چه کیری , مال خودمه….. دیگه داشت آبم میومد . گفتم خاله داره میاد , دیدم سرشو تکون داد , منم تمام آّبمو تو دهنش خالی کردم , تمامشو تا آخرین قطره خورد . لباشو دور کیرم حلقه زده بود . خالم هنوز داشت با کیرم ور میرفت . کیرم دوباره بلند شد. دیدم خالم پا شد و وسط پا هام نشست و کیرشو گذاشت لای سینه های بزرگش . لای سینه هاش از عرق خیس خیس بود و همین باعث شد که بیشتر لیز باشه . دست کردلای پاش و 1 کم ازآب کسشو لای سینه هاش مالید وکیرمو گذاشت لای سینه هاش(پیشنهاد می کنم حتما امتحان کنید) سینه هاش خیلی نرم بودن . چند دقیقه گذشت . می خواستم کسشو بلیسم . ولی خالم دیگه طاقت نداشت , همش می گفت : حمید کیر میخوام , زود باش … منم دیدم این طوریه درازش کردم و پاهاشو باز کردم , کیرمو گذاشتم دم کسش ولی نمیکردم تو, هی می مالیدم به کسش داشت دیونه میشد , جیغ می کشید التماس می کرد . تا اینکه خودش کیرمو گرفت گذاشت تو کسش . وایییییی ….چقدر لیز و گرم بود . خیلی عالی بود . اوج لذت بود . همین طوری روش دراز کشیدم سینه هاشو می لیسیدم و لباشو می خوردم بعدش خالم بر گشت و به حالت سگی درازکشید کیرمو گذاشتم تو کسش و همینطوری که کسش رو جر میدادم از عقب خم شدم و انگشتمو تو دهنش کردم . اونم خوشش اومد و اونو لیس میزد . انگشتمو از دهنش در آوردم. خیس بود . کردمش تو سوراخ کونش . کونش زیاد تنگ نبود ولی گشاد هم نبود یه کم که بازی کردم باز شد . بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت , گفت هر کار میکونی فقط زود . کیرمو از کسش در آوردم . کیرم خیس خیس بود . گذاشتمش دم سوراخ کونش و با 1 فشار تا آخر رفت تو. 1 آهی از ته دل کشید . شروع کردم به تلمبه زدن . بعد ازچند بار تلمبه زدن این خالم بود که خودشو عقب و جلو می کرد. بعد از حدود 15 دقیقه دیدم داره آبم میاد خالم فقط جیغ میکشید . گفتم خاله داره میاد . زود کیرمو از کونش کشید بیرون و برگشت . گفت بریز تو کسم . تا کردمش تو خالم 1 جیغ بلند کشید .اونم ارضا شد .آبم با شدت ریخت توش . خیلی حال داد. همینطور روش خوابیدم . کیرم هنوز تو بود. تو بغل هم خوابمون برد. من با بوسه های خالم بیدار شدم . وقتی چشامو باز کردم خالم گفت : صبحونه خوش مزه بود خاله؟؟؟؟؟؟؟؟ هر دو زدیم زیر خنده. از اون روز به بعد هر وقت فرصت میشه خالم بهم زنگ میزنه که صبحونه آماده , زود بیا؟؟؟؟!!!!!!!

خاطره واقعی مهتاب.این خاطره واقعی است و سر گذشت منه. حدود ده سال پیش برا خواهرم خواستگار اومد و عروسیشان سر گرفت و با حامد عروسی کرد .منم خوشحال از اینکه راه برا من باز شده و می تونم با دوست پسرم سعید که سخت عاشق من بود ازدواج کنم ولی غافل از اینکه همه اعضای خونواده ام مخالف بودن و دلیلشان هم در یک سطح نبودن خونواده هامون و سیگاری بودن سعید بود حامد هم از دوستی من و سعید خبر داشت. از دست منم کاری برنمی اومد بنابرین خودمو سپردم دست قسمت .دو سالی گذشت حامد و خواهرم به خوشی زندگی می کردن حامد در کل پسر اقایی بود همه جوره ادمو درک می کرد و من خیلی باهاش راحت بودم ولی خیلی شهوتی بود بعضی موقع حرفا و شوخی های سکسی با من می کرد البته نه خیلی تابلو.حامد قبل ازدواجش با پدرم دوست بود دستگاه کشاورزی داشت و زمینهای پدرم و همه دهات رو می کاشت و برداشت می کرد در واقع می شه گفت شرکت کشاورزی داشت سر همین به خوبی شهرت داشت بعد عروسیش کم کم کشاورزی رو سپرد به برادرش و خودش فروشگاه کشاورزی دایر کرد.برادرش مثل خودش زیاد خونه ما می اومد و کم کم احساس کردم عاشقش شده ام و به قول معروف دل دادیم و قلوه گرفتیم به اونجا رسید که عکس و انگشتر رد و بدل کردیم و یه عشق پاکی بینمان بود حمید دقیقا یک سال از من کوچیک تر بود هر دومون متولد یه روز از اذر ماه بودیم .مامانم از جریان عشق من و حمید خبر داشت و همین برا من دلگرمی بود ولی حامد از هیچ چیز خبر نداشت و خواهرم با این اینکه می دونست به اون چیزی نگفته بود. کم کم داشتم سعید رو فراموش می کردم که دوباره سر و کلش پیدا شد وبا خونواده اش اومدند خواستگاری برادرام همه مخالف بودن ولی مامانم دلش به سعید بود پدرم از دوستی من و حمید خبر نداشت اگه می دونست با کله قبول می کرد از لحاظ خونواده و اصلیت خونواده حمید و حامد خیلی سر بودن و برتری سعید فقط تیپش بود و مال و منال پدرش. خلاصه مامانم نشست زیر پای پدرم و اونم قبول کرد. خلاصه عروسی منو سعید سر گرفت .ما خرداد عقد کردیم حامد چشن عقد ما نبود تا اینکه مهر ماه عروسیمان شد تو سه چهار روز عروسی حمید و حامد تو صحرا حرفشان میشه حمید به حامد میگه تو اگه غیرت داشتی نمی ذاشتی خواهر خانومت منو دو سال بازی بده حامد هر چی قسم وایه می خوره که خبر نداشتم حمید باور نمی کنه حامد می اد خونه و جریان از مادرش می پرسه اونم کل جریانو براش تعریف می کنه بعد از ظهر بود دیدیم حامد اومد معلوم بود خیلی نا راحته ولی به ما چیزی نگفت. شب حنا بندان حامد اصلا حوصله نداشت و حتی یه نیگاه به من نکرد چه برسه به تبریک گفتن بعد شام به خواهرم گفت من حالم خوب نیست می رم خونه عزیز(اون یکی خواهرم)بخوابم پسرش هم که دو سالش بود برد بعد دو ساعتی زنگ زد خواهرمو خواست خواهرم چون ناراحت بود اصلا اهمیتی نداد اونم دو سه بار زنگ زد نگو پسرس از خواب بیدار نمی شده و خواهرم بخاطر اینکه تو عروسی راحت باشه بهش شربت خواب اور داده بود سر همین حامد بد تر عصبانی میشه و خلاصه خواهرم رفت خونه عزیز پیش اونا تا میرسه به حامد میگه چیه پاچه می گیری؟حامد هم با پشت دست می زنه دهن خواهرمو پر خون می کنه و می گه جریان حمید و مهتاب چیه که من باید بعد دو سال بفهمم خواهرم میگه مهتاب نمی خواسته حمید به زور خودش انداخته بوده حامد میگه اره عکس و انگشتر یاد گاری هم بزور بوده خواهرم بهش میگه حمید اونا رو دزدیده و این بدتر حامد رو عصبانی می کنه. چون دیر کرد پدرم خودش رفت و خواهرمو اورد به حامد گفته بود اگه ناراضی طلاقش بده حامد به پدرم می گه مسئله دروغ خوانوادت دیگه وقت نمی شه و اونا میان خونه خودمون خواهرم اومد دیدم خیلی ناراحته اونم فرداش همه اتفاقو رو برام تعریف کرد.بلا خره حنا بندان تموم شد و همه رفتن دیدیم حامد با پسرش اومد هیچ کس تحویلش نمی گرفت موقع خواب بود خوابدیم . صبح حامد از پدرم معذرت خواهی کرد گفت ولی می خواهم تنهایی دو کلمه حرف بزنم مامانم فهمید می خواد چی بگه پرید وسط گفت لازم نکرده چند سال خون به دل دخترم کردی و از این حرفا حامد حرفی نزد پدرم می خواست بره وسایل بخره با حامد باهم رفتن توی ماشین همه جریانو برا پدرم تعریف می کنه . پدرم برگشت خونه خیلی عصبانی بود اگه ادم جا افتاده ای نبود عروسی رو بهم می زد گفت کرم از خود شماست بی خود بچه مردمو دزد می کنین خواهرم گفت مگه چی شده ؟پدرم گفت می خواستی چی بشه می برین می دوزین نه مرد نه پدر اخرشم می گین خودش عکس رو برداشته من جای حامد بودم ابرو ریزیی می کردم که اون سرش نا پیدا. پدرم گفت بنده خدا رو بغض گرفته بود گفت حاجی الان چند ساله من با شما دوستم از من بدی دست کجی یا از خونوادم چیزیی دیدین؟ گفتم نه گفت تو صحرا با حمید حرفم شده برگشته به من می گه تو غیرت نداری مهتاب منو دو سال بازی داده اخرشم می گه عکس رو حمید خودش برداشته در ثانی من دیشب زنم صدا می کنم بیاد ببینه بچه چشه مگه پاچه می گیری بعدشم مگه چی تو زندگیم کم گذاشتم که یه خانوم شصت ساله بگه خون به دل دخترم کردی بعد صحبت پدرم همگی حق رو به حمید و حامد دادیم و قرار شد پدرم با حامد صحبت کنه و از دلش در بیاره و البته اینطور هم شد می دونستم که حامد خیلی با مرامه حتی پا تختی هم اومده بود موقع خدا حافظی نمی دونم چه حسی بود دوست داشتم یه حالی بهش بدم برا همین دور از چشم دیگران یه چشمکی براش انداختم اونم با لبخند جوابم رو داد و خداحافظی کرد یه روز خواهرم زنگ زدم حال حامد رو پرسیدم و اینکه فراموش کرده یا نه خواهرم گفت فعلا که حرفی نمی زنه توهم یه معذرت خواهی کن .فکر خوبی بود زنگ زدم مغازه اش خودش بود خیلی تحویلم گرفت میون صحبتاش با من شوخی هم می کرد گفت مهتاب حمومتان داغه؟اولش دو ذاریم نیفتاد گفتم برا چی؟گفت هیچی همین طور پرسیدم گوشی رو که قطع کردم منظورشو فهمیدم گفتم اقا حامد؟با جونی جوابمو داد که نا خود اگاه مور مورم شد گفتم بخاطر همه چی معذرت می خوام گفت مهتاب من بخاطر اینکه با برادرم ازدواج نکردی نا راحت نیستم فقط به خاطر حرف مادرت که هم به من هم به مادرم گفته بود حمید خودش عکست رو برداشته این می دو نی یعنی چی؟من از شما گذشتم ولی از مامانت نمی گذرم من دو باره معذرت خواهی کردم .حتی گریه ام گرفت .گفت مهتاب گریه نکن گفتم به خاطر حمید نا راحتم گفت قسمت این طور بوده تازه از یه طرف هم زندگی هامون به هم ربط پیدا می کرد وهم اینکه تو و حمید باهم جور نبودین تو از حمید بزرگتری این یه عیبش و بعد زندگیتان اختلاف های دیگری هم پیدا می کردین که رو زندگی ما هم تاثیر داشت پس بهتر که نشد دیدم واقعا ادم منطقی وبا درکی به خودم گفتم چه ادم خنگیم که از این دلیل استفاده نکردم و حمید رو قانع نکردم گفتم اقا حامد دیگه دل خور نیستین گفت نه چشمام پر اشک شد با خوش حالی و بغض خدا حافظی و گوشی رو قطع کردم نشستم یه دل سیر گریه کردم طوری که سعید اومد پرسید چرا گریه کردی منم دوری پدرو مادرم رو بهونه کردم با خودم فکر می کردم چه جور برا حامد جبران کنم.تا اینکه خود به خود جور شد.بعد عروسی به قول دوست و اشنا چیز شوهرم به هم ساخته بود و حسابی من لاغر چاق و تپل شده بودم طوری که جلو اینه لباس عوض می کردم و بدن لخت خودم رو می دیدم حشری می شدم دستمو لا پای خودم می بردم و کوسم رو می ما لیدم.سعید هم زیاد داغ نبود من ازش سیر نمی شدم.یه روز جلو اینه داشتم حال می کردم که خواهرم زنگ زد واسه پا گشا باهم کمی حرف زدیم گفتم سعید سر کاره دیر می اد گفت حامد بفرستم دنبالت تا اینو گرفت یاد حامد افتادم گفتم چطوره با اون بریزم رو هم ولی نمی شد بعد از قطع کردن تلفن دوباره مشغول شدم و این بار حامد رو اوردم تو ذهنم که داره منو می کنه و به جای مال حامد دسته برسو کردم تو کوسم .اون قدر حامد جوووون وایییی اوووی کردم تا خالی شدم احساس راحتی کردم. رفتم حموم یه دوش گرفتم تازه داشتم موهامو خشک می کردم که زنگ زدن ایفون برداشتم حامد بود درو باز کردم تا حامد بیاد بالا لباسامو پوشیدم.چون عجله داشتم دامن تنم کردم و دیگه شلوار نپوشیدم .نگو پایین دامن ازپشت زیر کشش مانده و شورت بندیم و تموم کونم بیرونه حامد اومد تو تعارف کردم بشینه تا براش شربت بیارم داشتم می رفتم اشپز خونه که نگاه حامد رو رو خودم حس کردم .وقتی برگشتم حامد رو مبل نشسته بود ناخود اگاه چشمم به وسط پاش افتاد قلمبگی کیرش رو دیدم حامد فهمید و یه کم خودش رو جمع کردو گفتم اقا حامد شما شربتت بخوری من حاضر می شم.رفتم اتاق خواب جلو اینه چشمم به پشتم افتاد چی کرده بودم نصف بیشتر کونم بیرون بود و بند شورتم تو چاک کونم افتاده بود خوب بود پشت به حامد خم نشده بودم و گرنه سوراخ کون وکوسم رو می دید از خودم خجالت کشیدم و سرخ شدم ولی باز اون حس خواستن به سراغم اومد وبا خودم گفتم بهتر یه حالی به حامد داده ام تو این افکار بودم که حامد صدام کرد با جوووونم جوابشو دادم گفت یه کم عجله کن کار دام باید وسایل بگیرم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون مانتوم تو هال بود بدون اینکه خودمو بپو شونم با شلوار سرمه ایم اومدم بیرون تا مانتوم بپوشم کنم نگاه حامد رو رو کونم حس می کردم مانتوم پوشیدم راه افتادیم اسانسور خلوت بود باهم حرفی نمی زدیم ولی دوست داشتم خودمو بغل حامد بندازم و گریه کنم. ولی حیف اسانسور ایستاد به هم تعارف کردیم ولی یه لحظه باهم خواستیم بریم بیرون که به هم خوردیم و کونم به جلو حامد خورد قلمبگی کیرشو احساس کردم و به هم لبخندی زدیم بی خیال سوار ماشین شدیم تو راه اهنگ معین ادمو به عرش می برد یک شب بیا منزل ما ای دلبر خوشگل ما دردت به جان ما شد روح و روان ما شد………..حالم خیلی گرفت نمی دونم حامد چرا از اهنگ های معین و هایده خوشش می اومد حامد حالمو فهمید اونو خاموش کرد یه لحظه تو چشماش نگاه کردم یه غمی تو چشماش بود همیشه این طور بود پرسیدم اقا حامد شما چرا از این اهنگ ها خوشتان می اد اون گفت خوشم می اد عاشق این اهنگ هام .گفتم نکنه عاشق یکی بودی و از دستش دادی وای چی گفتم از حرفم پشیمون شدم ولی سودی نداشت یه لحظه دیدم چشماش پر اشکه و سرش گرفت اون طرف که من نبینم وبا دستش اشک شو پاک کرد گفتم شرمنده نباید این حرفو می زدم یه اه بلندی کشید و گفت اشکال نداره معلوم بود که در گذشتش یه غمی نداره با این حرفا رسیدیم خونه خواهرم درو با ز کرد رفتیم تو حامد رفت وسایل بخره ما هم مشغول کارا شدیم به خواهرم هم در مورد لباس پوشیدنم چیزی نگفتم روم نشد حامد برگشت من رفتم حیاط خونشون که رو طناب چیزی پهن کنم یه لحظه از پنچره اتاق خواب داخل رو نگاه کردم اخه خونشون هم کف حیاط. حامد جلو اینه بود کیرشو در اورده بود داشت نگاش می کرد عجب کیرییم داشت دو برابر کیر سعید می شد هم درازی هم کلفتی .داشتم همین طور نگاش می کردم که حامد فهمید زود شلوارشو کشید بالا و رفت اون طرف. من دست بردم لا ی پام یه کم مالیدم کم مونده بود ارضا بشم خواهرم صدا کرد. و رفتم تو با هم نشستیم چایی بخوریم حامد چشم ازم برنمی داشت خواهرم رفت اشپز خونه منم استکان قندان برداشتم ببرم اشپزخونه موقع رفتن عمدا به کونم قر می دادم رفتم کنار گاز تا سیب زمینی سرخ کنم گازشان جلو راه رو گرفته بود و اگر یک نفر کنار ش می ایستاد به زور یکی دیگه رد می شد حامد اومد تو اشپز خونه رد بشه منم کنار نکشیدم اونم نامردی نکرد طوری رد شد که جلوش طرف من بود قشنگ چسبید به کونم منم یه نگاهی کردم نگار که چیزی نشده دو باره رد شد و بازم چسبوند احساس داغی تو بدنم می کردم حامد اومد کنار اوپن گفت مهتاب خانوم چه خبر خوش می گذره منم با لبخند نگاش کردم گفتم به خوشی شما یه کم باهم خوش و بش کردیم تا مهمونا اومدن دیگه جمع زنانه مرد و نه شد از هم جدا شدیم ولی حامد هنوزم با مامانم زیاد گرم نبود خلاصه مهمونی پا گشا تموم شد و اومدیم خونه خودمون حالم خیلی خوب بود تا رسیدیم همون در جا می خواستم کیر سعید رو بندازم دهنم گرفتم از کیرش اون گفت صبر کن بابا چه خبرته عین وحشیا شده بودم اون شب سعید کا ره ایی نبود اون قدر بالا پایین رفتم که خودم دو سه بار به عشق حامد ارضا شدم و سعید هم دو بار خالی شد دیگه نای بلند شدن نداشت منم لخت کنارش خوابیدم خوابم برد خواب دیدم حامد نشسته رو مبل وبا کیرش بازی می کنه کیرش از اونی امروز دیده بودم بزرگتر شده بود رفتم نشستم روش و گذاشتم تو کوسم تو نمی رفت دردم گرفته بود منم ناله می کردم و ابمو ریختم سعید بیدارم کرد گفت خواب می دیدی گفتم برا چی؟ گفت تو خواب ناله می کردی. صبح از خواب بیدار شدم و سعید رو راهی کردم بعد جور حامد رو می خواستم یه حس درونی بود و دست خودم هم نبود رفتم حموم یاد خواب دیشب افتادم باز کیر حامد رو مجسم کردم بدنم گر گرفت با خود گفتم کاش زنگ بزنم بیاد ولی از طرف دیگه می ترسیدم هم از اون هم از ابرو ریزیش تو این فکرها بودم که دیدم چهار انگشتی کرده ام تو کوسم و فرج فرج دارم کوسمو می مالم یه چیز بلندت می خواستم تا رحمم برسه رفتم اشپزخونه دسته جارو پلاستیکی نظرمو جلب کرد هم کلفت بود هم سرش پیچ پیچی بود اوردم تو حموم با صابون سرشو شستم و زایده هاشو با چاقو گرفتم صاف صاف شد یه کاندوم سرش زدم و با کرم چربش کردم یه کم سرشو به چوچوله ام مالیدم دادم رفت هوا چه کیفی می داد گفتم حامد حامد جون بزار تو سرشو گذاشتم دم دروازه ام خودم نشستم لبه وان تو نمی رفت ابم راه افتاده بود یه کم دیگه بازی کردم کوسم باز تر شد و این دفعه دو سانتی رفت تو دیگه راحت شده بودم دردی نداشتم بیشتر کردم تو فقط جای دستم مونده بود همون طور که تو کوسم بود خوابیدم کف حموم پاهامو دادم بالا و گذاشتم لبه وان شروع کردم به تلمبه زدن اه اه اهام حموم برداشته بود داد می زدم وایییی ایییییی جوووووووون حامممممممد حامددددد محکم تند تد تندتر تا اینکه ارضا شدم و بی حال افتادم کف حموم دسته جارو همون طور تو کوسم بود کشیدم بیرون بیست سانتی تو کوسم بود یه کم می سوخت کمی مالیدم چه ابی ازم اومده بود خودمو شستم اومدم بیرون یه کم به کارای خونه رسیدم سعید هم ظهر ها خونه نمی اومد حوصله ناهار هم نداشتم یه زنگی به خواهرم زدم گفت دیشب خوش گذشت با ای جوابشو دادم گفت ظهر بیا اینجا دلم می خواست ولی دیشب اونجا بودیم روم نمی شد خدا حافظی کردیم دیگه حال هیچ کاری رو نداشتم همش کیر کلفت حامد جلو چشام بود رو تخت دراز کشیدم باز افکار با حامد بودن اومد سراغم نقشه های مختلفی رو می کشیدم که با حامد باشم که حتی بعضی هاش خنده دار بود دست اخر به این نتیجه رسیدم که باید حامد تحریک کنم اما چگونه باز فکر کردم البته نه به خاطر خودم فقط می خواستم خوبی اونو جبران کنم.می دونستم پنج شنبه ها بعد از ظهر مغازه اش نمی رفت موقع خوبی بود امروزم که سه شنبه بود دو روز زیاد بود نمی تونستم طاقت بیارم ولی چاره ای نبود اون قدر خسته بودم که خوابم گرفته بود وقتی بلند شدم دیدم ساعت چهاره نا خود اگاه رفتم سمت تلفن شماره حامد رو گرفتم سرش زیاد شلوغ نبودمی تونستی ه کم با هم صحبت کنه گفت چه عجب مهتاب یاد ما کردی گفتم تنها بودم حوصله ام سر رفته بود با مامان و ابجی اون قدر حرف زدم که دیگه تکراری شده یه دفعه گفت خوب چرا بچه نمی اری گفتم حالا زوده یه کم به این بی پرده حرف زدن خودم خجالت کشیدم گفت زود چی تا بخواد درست بشه و کار خونه بده بیرون حد اقل یک سال طول می کشه تا اینو گفت دستمو رفت لای پام ازین حرفش خندم گرفت گفت چی می خندی؟ گفتم مگه ماشین سازی ؟ دیگه حرفامون بوی شهوت داشت طوری که تا حرف می زد خودمو می مالیدم وتو حرف زدن نفس کم می اوردم گفت مهتاب چته گفتم هیچی می خواستم یه چیز بگم ؟ گفت بگو گفتم اقا حامد من خیلی به شما مدیونم گفت برا چی گفتم می خوام یه روز مفصل بشینم برات درد دل کنم هرموقع با شما حرف می زنم سبک میشم گفت خوب هر موقع خواستی زنگ بزن بیا خونمون گفتم نه دوست دارم تنهایی وپیش هم حرف بزنیم گفت باشه هرموقع خواستی بگو می ام گفتم پنچ شنبه ناهار بیا ولی به ابجی نگو می اینجا شاید چیز بدی برداشت کنه . تا چیز بدگفتم به شوخی گفت چه چیز بد منم خندم گرفت گفتم فکر نکنه چرا شما تنهایی اومدین اینجا گفت مهتاب مشتری دارم باشه تا پس فردا گوشی رو قطع کردیم نیم ساعت حرف زده بودیم ناراحت شدم از یه طرف وقتشو گرفته بودم از طرف دیگه ایا کارم درسته؟ ولی شهوت نذاشت جواب روشنی بگیرم به خودم گفتم من فقط می خوام از دلش در بیارم تازه این یه بارم هست بعدش بازم مثل اولش می شیم داشتم خودمو گول می زدم به خودم اومدم دیدم غروبهبا بی حوصلگی یه کم شام درست کردم هواهم سرد بود کنا بخاری کز کردم نمی دونم کی خوابم برده بود با صدای سعید بیدار شدم سلام کردم گفت غروب چه وقت خوابه؟ گفتم سعید حوصله ام سر می ره گفت شام بخوریم بریم بیرون گفتم سرده حال نمی ده گفت بریم خونه ابجیت یه کم چهره ام باز شد گفتم باشه سعید هم پسر خوبی بود و بادلم خیلی راه می اومدولی عیب اصلیش اتشی نبودنش بود با این که تازه عروس و داماد بودیم هفته ای یک با بار اونم من می خواستم اون بعد کارش می رفت باشگاه بدن ور زیده وتوپی داشت ولی حیف سیخش کوچیک بود کم فشار ولی حامد بدن لاغری داشت ولی به گفته خواهرم ادمو از ریشه در می اورد سعید باشگاه نرفت شاممون رو خوردیم زنگ زدم خونه خواهرم حامد گوشی رو برداشت بعد سلام گفتم اقا حامد خونه ین مزاحم بشیم اونم گفت مزاحم چیه خونه خودتونه بلند شین شام بیاین گفتم نه ما شاممونو خوردیم گوشی رو قطع کردیم شام حاضری چیدم رو میز صندلی کشیدم بغل صندلی سعید و سرمو گذاشتم رو شونش اونم دست تو موهام می کرد برام لقمه می گرفت پیش خودم ناراحت بودم از این که بهش خیانت کنم گذشتم هرچی بود تموم شده بود ولی دو باره گفتم گناه من چیه تازه یه باره سعید صدام کرد از فکرام اومدم بیرون میز رو جمع کردم بلند شدیم تا حاضر شیم به خودم رسیدم یه خورده زیادتر ارایش کردم که سعید گفت عروسی که نمی ری گفتم بده خوشگل بشم اونم جوابی نداد رو سری مو سرم کردموراه افتادیم رسیدیم خونه خواهرم زنگ رو زدیم حامد درو باز کردباهم حال و احوال کردیم دست دادم اونم دستمو گرفت چه دست محکمی داشت حال کردم رفتیم تو انگار نه انگار که عصر بهش تلفن زده بودم رو مبل نشستیم پسرش اومد بغلم چقدر شبیه حامد بود بوسش کردم خواهرم هم اومد دو بدو نشستیم حرف زدن خواهرم یواش گفت مهتاب چته خیلی گرفته ای گفتم نه بابا دل تنگی می کنم حامد و سعید هم مشغول بودن حامد گفت چه خبر مهتاب خانوم با مرسی جوابشو دادم نزدیک هم بودیم من وسعید رو مبل دو نفری بودیم و حامد سمت راست سعید بود طوری که جلو منو می دیدخواهرم یه لحظه رفت فکر کردیم رفت چایی بیاره سعید بلند شد بره دست شویی که زود اومد حامد گفت دستشویی بلد نشدی گفت چرا خواهرم با چایی اومد وسعید دو باره رفت .جورابم پشمی بود وکوتاه تا زیر دامنم نمی رسید یه لحظه دیدم نیگاه حامد پایین رو ساق پامه که بیرون افتاده بود پاهامو عمدا باز کردم صاف صافش کرده بودم طوری که قشنگ برق می زدخواهرم کنارم بود وحامد هم زیاد تابلو نیگاه نمی کرد بعد از خوش وبش و میوه و خدا حافظی رفتیم خونه خودمون موقع در اوردن لباسام سعید دست انداخت لا پام تعجب کردم گفتم چیه اقا سعید چی شده گفت کوس می خوام گفتم تا نگی کوس موس خبری یوخ یه کم باهم شوخی کردیم سعید گفت دیدی خواستم برم دست شویی دوباره برگشتم؟گفتم خوب گفت در دستشویی باز کردم خواهرت نشسته بود زود درو بستم به شوخی گفتم چشم حیض درو بستی یا حسابی دید زدی گفت دروغ نگم یه لحظه کوسشو دیدم به شوخی گفتم ای نامرد. شروع کرد به کردنم تقریبا کردنش فرق کرده بود .یه لحظه گفت خواهرت عجب کوسی داره گفتم مال ما همه مون اون طوریه کوس مامان و خاله هامم همون طور تپل سعید حشری شد ولی تازه می خواستم کیف کنم که ابش اومد کشید بیرون ریخت رو شکمم و بی حال افتاد منم با حالت گرفته رومو کشیدم خوابیدم صبح سعید رفته بود ساعت نه بود بیدار شدم باز روز تکراری یاد دیشب افتادم یه لعنتی به سعید دادم نتونسته بود ارضام کنه یه لقمه صبحانه خوردم یه دستی به خونه کشیدم خواستم برم حموم که تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم سعید بود گفت برا یه کاری تا شنبه می ره شهرستان توهم برو خونه خواهرت گفتم باشه از خونواده سعید خوشم نمی اومد اونم می دونست چون زیاد خودشونو می گرفتند که مثلا ما بالا تر از شماییم تو دل خودم خوشحال شدم رفتم کنار میز توالت ایپی لیدی برداشتم موهای همه بدنم رو گرفتم رفتم حموم تازه داشتم کوسمو می ما لیدم که زنگ زدن ای فون رو برداشتم خواهر شوهرم بود چیز بدکی نبود اونم تازه عروسی کرده بود چون ازهم دور بودیم میانه مون بد نبود اومد بالا من رفتم حموم گفتم الهه جون الان می ام دیگه بی خیال حال کردن شدم بدنمو شامپو زدم داشتم می شستم که الهه اومد گفت مهتاب بزار بیام برات لیف بکشم به اصرار اون قبول کردم اومد تو دامنشو در اورده بود با یه شلوارک بود باهم حال احوال کردیم دیدم چشمش به یه چیزی افتاد نیگاشو دنبال کردم وای چی کرده بودم خیاری که واسه کوسم روش کاندوم کشیده بودم لبه وان بود گفت به به مهتاب خانوم پس سخت مشغول بودی مزاحم شدم من می گم چرا خانوم زود می دوه حموم پس نگو خانوم کارش نصفه مونده منم حرفی نزدم گفتم خوب حالا دیگه توام ابرومانو می بری انگار خودش تا حالا نکرده اونم که انگار حشری شده بود گفت چرا عزیزم وقتی سیر نشی همه کار می کنی گفتم تو هم سیر نمی شی گفت نه بابا ساسان تا ابشه می ریزه به خواب فیل می ره منم گفتم داداشتم همین طور دیدم خیار رو برداشت گفت بد جنس چه جوریشم هم برداشته برد طرف کوسم منم حرفی نمی زدم اونومالید رو کوسم به بدنم یه تکونی دادم.لباشو گذاشت رو لبم خیلی حال می داد نشستم لبه وان مرجان هم نشست زمین لای پام سرش اورد طرف کوسم فکر کردم می خواد تف بندازه ولی زبونش رو کشید رو کوسم جیغ زدم گفت کوفت چته گفتم تورو خدا زبون نزن اون برعکس چوچولمو گرفت دهنشو میک میزد رو ابرا بودم می خواستم ابمو بریزم که کوسمو ول کرد سرش داد کشیدم زود باش اونم خیار رو تپوند تو کوسم موهاشو گرفتم و با حرص می کشیدم اون که انگار لجش گرفته محکم تر خیار رو تو کوسم می کردبا چنان فشاری ار ضا ارضاشدم که انگار جیش کردم رو دست مرجان اون که دید ارضا شدم بلند شد سینشو انداخت دهنم براش لیس می زدم نمی دونم کی لخت شده بود یه حالم جا اومد دست انداختم لای پاش ابش راه افتاده بود نشست زمین و قمبل کرد دونستم از پشت خوشش می اد با دست زدم از باسنش مثل ژله تکون خورد از سوراخ کونش

هما .اسم خواهرزنم هماست خوشگل نيست اما هيكلي لاغر و تو پري داره پنجاه و سه سالشه 25 ساله كه با شوهر و دو تا پسراش ساكن كاناداس هر چند سال يكبار ميان تهران به من خيلي احترام ميزارن چون وضع ماليم خوب نيست هر موقع ميان خونه مون قبلش به تهيه غذاي فارسي غذا سفارش ميدن وآخرشم چند تا اسكناس صد تومني هم كف دست خواهرش كه زن من باشه ميزاره رابطه من با هما و شوهرش خيلي رسميه در طول مدت اقامتشون يه بار ميان پيش ما جرياني رو كه مي خوام تعريف كنم دربعد از ظهر روز سه شنبه ساعت 2 بعد از ظهر6/6/88اتفاق افتاده و هنوز كه هنوزه نه من متوجه شدم چه كاري كردم ونه هما خواهر زنم بعد از اين جريان هما به طو ركامل رابطه شو با ما قطع كرده حتي تلفن ها و ايميل هاي زنمم جواب نميده اينم اصل ماجرا : شب سه شنبه يا دو شنبه شب 5/6/88 هما با شوهرش اومدن خونه ما ساعت چهار همگي خوابيديم منم ساعت شش صبح بلند شدم رفتم اداره چون خسته بودم ساعت 30/11 مرخصي گرفتم اومدم خونه مطئمئن بودم هما و شوهرش رفتن كليد انداختم رفتم تو خونه خالي بود دوش گرفتم رفتم سر جام گرفتم خوابيدم سرم داشت گرم ميشد كه يه دفعه در باز شد فكر كردم زنمه اعتنا نكردم ولي وقتي هما رو ديدم كه با دو تا نايلكس بزرگ ميرفت طرف اشپزخونه خيلي تعجب كردم يه دفعه از جام بلند شدم سلام كردم گفتم چرا زحمت افتادين پس رن ما كوش گفت زنم رفته اموزشگاه بچه ها هم مدرسه رفتن منم حوصله م سر رفته بود رفتم خريد تا يه چيزي براي شام دست كنم گفتم دستتون درد نكنه بزارين منم كمك كنم ماجراي ما هم از همين كمك كرن ساده شروع شد كمك كردن ساده من اين شد كه : دستم به دستش خورد سينه هاش به پهلوم خورد باسنامون به هم خورد نگاهمون به هم پيچيد نفس هامون تو صورت همديگه خالي شد من تو اون لحظات به تنها چيزي كه فكر نمي كردم كمك كردن براي تهيه شام بود ازچيزي كه سخاوتمندانه و بدون هيچ تلاشي داشت طرفم مي اومد كيف ميكردم هيچ وقت در زندگي 46 ساله ام چنين لذت خالص و نابي رو تجربه نكرده بودم نه زمان نوجووني نه زمان جواني نه زمان ازدواج و نه هيچ وقت ديگه هميشه تلاش هاي مذبوجانه من در زمان مجردي براي داشتن دوست دختر يا در زمان متاهلي براي داشتن معشوقه منجر به شكستهاي سخت ميشد ولي اين بار بدون كوچكترين تلاش از سوي من همه چيز هايي كه يك عمر دنبالش بودم بدون دردسر به سمتم سرازير شده بود درسته كه هما جوون نبود اما پير هم نبود يعني پيرزن نبود من به معشوقه پيرزن زيبا هم راضي بودم اما به دست نمي اومد من با هما ابديت و بي زماني را تجربه كردم كلمه ابديتو ساليان سا ل شنيده يا خونده بودم اما هيچ وقت به اين صراحت دركش نكرده بودم در اون لحظات بود كه فهميدم منظور و مراد از بي زماني چيه ؟ فهميدم چه طور در بي زماني بدون هيچ علتي آدم احساس سرخوشي و شادماني ميكنه كمك كردن ساده من برابر شد با خلق زيباترين تابلوي نقاشي زندگي من حين كمك كردن بود كه دستامو دور كمر هما انداختم ، سينه هاشو گرفتم ، آلتمو به دامنش مالوندم لبامو به پشت گردنش چسبوندم ، بوي عرق تنشو با ولع تمام بوييدم نمي دونم چقدر طول كشيد كه دستام زير دامنش ، روي رونهاش و رحم گرمش قرار گرفت چقدر دستامو دور كمرش ، باسنش و رونهاش چرخوندم چقدر با خيسي رحمش بازي كردم چقدر انگشتمو به درون رحم خيسش فرو كردم دستم به نرمي تمام پوست نرم هما رو وجب به وجب لمس ميكرد كشف ميكرد كيف ميكرد واقعا نمي دونم چقدر طول كشيد كه تي شرتشو كرستشو دامنشو در آوردم نمي دونم چقدر طول كشيد كه هما روي سراميك آشپزخونه لخت مادر زاد دراز كشيد ه بود و با چشمهاي خيس منو نگاه ميكرد و به نرمي سينه ها و شكمشو به طرف من تكون مي داد و من مثل ساختماني كه در اثر زلزله فروميريزد بي اراده و منگ روي هما فروريختم يك آن به خود آمدم كه ديدم در حال بلعيدن لبها ي هما ، سينه هاي آويزونش و نوشيدن محتواي رحم خيس و لزجش هستم نمي دونم چقدر طول كشيد كه آلت من داخل رحم گرم و داغ و سوزان هما قرار گرفت نمي دونم چقدر ناله هاي خفيف و نفس هاي سريع همارو شنيدم چقدر بالا پايين رفتن سينه هاشو حس كردم چقدر طول كشيد ابم به درون حفره گود و مارپيچي كه با مو هاي زبر و مجعد پوشونده شده بود سرازير بشه نمي دونم چقدر ريزش من به درون هما به پنهاني ترين بخش هاي وجود اون طول كشيد فقط مي دانم مي ريختم مي ريختم ميريختم و با ولع تمام به درون هما مي رفتم و بر مي گشتم و دستها و پاهاي هما منو به درون خويش فرو ميبرد فرو ميبرد فروميبرد فقط نمي دونم با وجود اينكه سكس بين من و هما بر اساس توافق نانوشته و بر زبان نياورده شروع شد و با عشق و طلب بسيار ادامه پيدا كرد و در اوج به پايان رسيد چرا هما در انتها بي اعتنا و سريع لباساشو تنش كرد بدون اينكه كلمه ايي به زبون بياره بدون خدا حافظي در و پشت سرش بست و رفت و رفت و رفت من موندم و خونه خالي و حس عالي كه به سرعت داشت از وجودم بيرون ميشد

آموزش ماساژ .زن برادر زنم اسمش غزاله و از من حدود 14 سالی کوچکتره هیکل تو پر و یه جفت سینه بزرگ و صورتی زیبا از زمانی که با برادر زنم ازدواج کرده تو این گمانه که اهل خونه رفتار غریبی باهاش دارن و همین طورم بود. من بخاطر بهتر شدن وضعییتش میخواستم کمکش کنم با او در مورد اوضاع خونه گفتم که چیکار کنه تا دل اهل خونه رو بدست بیاره و موفق بود یه روز ازش پرسیدم رابطش با حسن شوهرش چطوره گفت خیلی خوب نیست رابطه جنسیتون چطور البته ببخشید که بی پرده گفتم :اشکالی نداره .میلی بهت نداره؟نه میخوای بهتر بشه؟ آره. کمکم میکنی؟ آره.بهش قول دادم وقتی از سر کار میاد خونه براش چیکار میکنی؟ غذا میزارم بعد چای بعد میره میخوابه وقتی پیشش میخوابی خسته گیشو در میاری؟ چطوری؟یادم میدی؟ چراکه نه یادت میدم بعد از تمامی اون حرفها قرار از این شد که یه روز که کسی خونه نیست برم و یه چیزایی یادش بدم.زدو مادر زنم و بقیه به مسافرت رفتن و کسی خونه نبود من هم طبق قولی که داده بودم برای یاد دادن پاره ای از کارها پیش غزال رفتم.ساعت 9:25 دقیقه صبح بود در زدم. در را که باز کرد تعجب کرد و گفت مگه سر کار نرفتی؟نه رفتم تو یه دامن مشکی بلند پوشیده بود با یه بلوز قرمز که سینه هاش ازش زده بود بیرون.تو فکر چیز دیگه ای بجز یاد دادن نبودم گفتم خیلی خستم ماساژم میدی؟ دراز کشیدم نه زشته بابا کسی که نیست در ثانی مگه میخوام به کسی بگم به هر بدبختی که بود راضیش کردیم بشینه رو کمرمو ماساژم بده. دستهای پر زوری داشت باسن نرمی داشت ولی بلد نبود چکار کنه گفتم معلومه حسن رقبتی نشون نمیده بلد نیستی باهاش ور بری.زمانی که خواست بخوابه باید انقدر لطیف ماساژش بدی که نفهمه کی خوابش برده. بیا دراز بکش تا یادت بدم.برای اولین بار بود که دستام پشتشو لمس میکرد چقدر نرم لطیف بود.شروع به ماساج دادن کردم از بالا تا پایین خیلی بهش خوش میگذشت.گفت خوب ماساژ میدی منم از بالا تا پایین پاهاشو مالیدم.یکباره یه فکری امد توی سرم که یکم پامو از گلیمم دراز تر کنم.شروع کردم به مالیدن این بار به یه شکله دیگه.از نک انگشتای پا شروع کردم امدم روی ساق پاش با ترس دستمو بردم زیر دامنش تا پشته رونشو مالیدم چیزی نمیگفت بخاطر اینکه ناراحت نشه دستمو بیرون کشیدم و رفتم سر وقت کمرش .شروع کردم به مالیدن از کنار پهلواش سینه های بزرگش به چشم میخورد که در اثر خوابیدن و فشار تو اون لحظه پهن شده بودن.کم کم نزدیک سینه هاش شدم و دستی روشون کشیدم چقدر سفت بودن دوباره تکرار کردم ایندفعه با فشار بیشتر و حجم بیشتر خودشم مثل ایکنه بدش نمیومد که دستم به سینه هاش بخوره تا احساس میکرد دستام نزدیک سینه هاش میشه از زمین فاصله می گرفت تا دستم پیشروی بیشتری داشته باشه.یه دفعه از جاش بلند شد گفت دیگه بسه و رفت نشست رو مبل راستی یادم رفت بگم که اون روزو براش فیلم سوپر برده بودم خوشش میومد نگاه کنه قبل اینکه ماساژش بدم با هم کلی فیلمو عکس سکسی نگاه کردیم.شهوت کم کم از چشمهاش میزد بیرون همانطور که کامپیوتر عکس پخش میرد منم رفتم پشت سرش رو مبل نشستم و شونه هاشو ماساژ میدادم. شل شل شده بود کم کم دستمو زیر کتفش بردم واز پایین پهلواش به بالا میومالیدم با هر دو دست گاهی سینه های سفتشو از بغل فشار مدادم تا جایی که فقط سینه هاش تو دستم بود.نمیتونستم هر کدومشو تو گودی دستم جا بدم فقط محکم میمالیدم .اینطوری دیگه حال نمیداد دستمو بردم زیر بلوزش و مقداری زدمش بالا یه سوتین مشکی بسته بود با زیرکی بازش کردم واز پشت دستمو یواش یواش بوردم زیر سینه هاش سنگینی سینه هاشو که توی دستم احساس کردم دیگه همه چیزو فراموش کردم و حالا نوک سینش تو دستم بود باهاشون بازی میکردم خیلی دوست داشتم رنگشونو میدیدم. گفتم فرض کن من حسنم گفت ای کاش حسن هم مثل تو میتونس ماساژ بده رفتم جلوی پاهاش رو زمین نشستم گقتم پس پاهاتو از هم باز کن تا روناتو برات بمالم دستمو بردم زیر دامنش و شروع به مالیدن کردم ولی بخاطر تنگی دامنش نمیتونستم زیاد پیشروی کنم. دامنشو تا بالای زانواش دادم بالا گفت نزاری عکسهارو ببینما گفتم تو نگاه کن منم ماساژ میدم پاهاشو که از هم باز کردم این بار بیشتر باز شد بخاطر بالا رفتن دامنش شرتشو میدیدم سفید بود .داخل روناشو میمالوندم خیلی حال میداد کم کم انگشتمو به کسش زدم هیچی نگفت انگشت اشارم روی کسش بود دو تای دیگه روی رونش.دلمو زدم به دریا دیگه تمامی انگشتام بجز شستم روی کسش بود حالا فقط یه شرت بین من و کسش بود که کم کم اونم زدم کنار وخروسکشو میمالیدم انگشتش تو دهنش بود ونفس نفس میزد شرتش خیس خیس شده بود گفت کسی نیاد گفتم نمییاد پاهاشو رو مبل گذاشت طوری که زانواش تو بغلش بود با صدایی لرزون گفت دیگه بسه خوب گفتم تازه اولشه.دامنش زیر باسنش رفته بود و برای بهتر ماساژ دادن من اماده شده بود. شرتشو زدم کنار کس سفید صافش و دیدم گفتم چقدر صافه یه نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد گفت حمام بودم منم با دستم براش می مالیدم دستم خیس شده بود انگشتمو کردم داخل دستمو گرفت که نکنم. کیرمم بلند شده بود بلند شدم شلوارمو در اوردم گفتم الان ناراحت میشه ولی حرکتی از اون ندیدم فقط یه نگاه کوچیک کرد و روشو کرد به مانیتور شلوارو شرتمو همزمان دراوردم و رفتم بین پاهاش دستامو از زیر زانواش رد کردمو روی رونشو گرفتم و کشندمش جلو .خودشو به بیخیالی زده بود سر کیرم تف زدم وگذاشتمش در کسش یه کم بالا پایینش کردم گذاشتمش در سوراخشو کردمش تو یه اهی کشید که نزدیک بود آبم بیاد وقی خوب جا گرفت شروع کردم به جلو و عقب کردن کیرم عجب کس خوش تراش تپلی داشت بلوزشو از تنش در اوردم چه سینه های درشت خوش فرمی داشت از خوشکلی کوسو سینه هاش نفهمیدم کی آبمو تا قطره آخر تو کسش ریختم بعد کیرمو از کسش بیرون کشیدم وشروع کردم به مالیدن کسش همینطور آبم از کسش بیرون میزد یه دفعه احساس کردم رفتارش یه شکل دیگه شد آره داشت آبش میومد دستمو محکم فشار می داد که یکباره جیقی کشیدو از حرکت ایستاد آبش امده بود .از من بابته ماساج خوبم تشکر کرد گفت تا الان حسن هم اینچنین حال بهم نداده بود و از من خواست که در این مورد با کسی حرفی نزنم و هر وقت که فرصتی پیش امد همدیگرو ماساژ بدیم

کول دیسک سمیرا.یه روز رفتم خونه عموم تازه همگی رفته بودن بیرون بجز سمیرا و امید کسی خونه نبود زنگ زدم سمیرا امد درو باز کرد یه چادر سفید با گلهای آبی رنگ سرش بود گفتم مگه کسی خونه نیست گفت چرا امید هستش بقیه رفتن فروشگاه.رفتم داخل توی اتاق نشیمن سریال نگاه میکرد امید هم لباس پوشیده بود میخواست بره کلاس رفتم یه چای برای خودم ریختم و توی این فاصله امید خداحافظی کرد و رفت یه کولدیسک توی جیبم بود درش اوردم و دادم به سمیرا گفت چیه گفتم برو کامپیوتر رو روشن کن تا بیام یه کارتون خیلی قشنگ بود و یه فیلم سوپر جدید چایمو که خوردم رفتم توی اتاق.سیستمو روشن کرده بود کول دیسکو ازش گرفتم و وصل کردم گفتم یه کادتون قشنگه بعد درایو که باز شد گفت یکی دیگش چیه گفتم بدردت نمی خوره گذاشتم تا فایل کارتون و توی کامپیوتر سیو کنه توی این فاصله رفتم توالت وقی که برگشتم سحر فایل فیلمو باز کرده بود و مقداری از اونو دیده بود تا منو دید با دستپاچگی ازش خارج شد تا نفهمم بهش گفتم ذخیره شد گفت اره فیلمم ذخیره کنم گفتم نه بدردت نمی خوره اگه میخوای یه خوردشو برات میزارم گفت باشه منم فایلشو باز کردم اوردم تقریبا وسطهای فیلم بلند شدم رفتم تا موبایلمو بیارم وقتی برگشتم پیشش توی فیلم قرق شده بود و نشسته بود روی صندلی بهش گفتم بسه یا میخوای هنوز ببینی چیزی نگقت ولی از خجالت صورتش سرخ شده بود از روی صندلی بلند شد بهش گفتم استپش کن تا برات بریزمش روی کامپیوتر همین که خم شد تا کاری رو که ازش خواستم انجام بده نگام افتاد روی کونش که زیر چادر خط و بزرگیش معلوم بود چادرش وسط خط کونش گیر کرده بود منم دستمو گذاشتم روی کونش تا ببینم عکس والعملش چیه گفتم کون قشنگی داری برگشت یه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت تا دیدم حرفی نزد منم دستمو باز گذاشتم روی کونش و لمبه هاشو فشار میدادم گفتم چقدر نرمن میزاری ببینمش نگاهی بهم کردو لبخندی زد مثل اینکه خودشم بدش نمییومد خودشو زده بود به بیخیالی منم کارمو میکردم بهش گفتم عمو اینها کی میان فرصت هست کاری بکنیم گفت تازه رفتن و فکر نکنم حالاحالاها پیداشون بشه منهم همینطور ور میرفتم چادرشو زدم کنار و گفتم فیلمه رو بیار تابا هم ببینیم اونم گوش کردو فیلمو گذاشت منم دستم زیر چادر روی کونش بود و یه دست دیگم توی شلوارم بودوکیر شق شودمو میمالیدم بهش گفتم کیرش بزرگه نه با خجالت گفت اره گفتم تا حالا کیری به این بزرگی دیدی وگرفتی تو دستت گفت نه چه خبره گفتم کیر منم تقریبا اندازه همینه میخوای ببینیش اینو گفتمو از توی شلوارم درش اوردم نگاهی بهش انداخت با خجالت روشو کرد سمت مانیتور گفتم میخوای بگیریش دستت دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم معلوم بود که خجالت میکشه گفتم بزرگه نه گفت اره گفتم چادرتو بزارم کنار گفت باشه منم چادرشو از سرش در اوردم و گذاشتم رو صندلی یه شلوار پارچه ای پاش بود و یه بلوز قرمز سوتیینش از زیر بلوزش پیدا بود و بخاطرنازکی بلوزش چادر سرش کرده بود بهش گفتم چه سینه های باحالی داری سینه هاتم خوشکلن همین طور فیلمشو نگاه میکر خیلی روش اثر گذاشته بود چونکه من هرچی بیشتر کونشو فشار میدادم و باهاش از سکس و اندامش حرف می زدم چیزی نمیگفت بلند شدم که یعنی برم دستشویی رفتم ولی زود برگشتم دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم نشسته بود روی صندلی و فیلمو نگاه میکرد تا اومدم بلند شد که من بشینم تا نگام به درشتی کونش افتاد بی اختیار از پوشت چسبیدم بهش دستمو گذاشتم روی کسش و با نک انگشتام فشارش میدادم چقدر نرم بود چیزی نمیگفت مثل اینکه منتظر بود از یه جایی شروع کنم بعد دستامو اوردم بالا گذاشتم روی سینه هاش فشار دادم بهش گفتم فیلمش حال میده نه بی حرکت ایستاده بود و چیزی نمیگفت و فقط صدای نفسهاشو می شنیدم دستمو بردم زیر بلوزش وسوتیینش رو دادم بالا نک سینه هاشو میمالیدم هیچی نمی گفت و حال میکرد خمش کردم روی میز کامپیوتر و کونش قمبل کرده بود از روی شلوار مثل کون نکرده ها کیر شق شدمو میمالیدم بهش دست انداختم شلوارشو دربیارم که یه باره با دو دست کمر شلوارشو گرفت که درش نیارم بهش گفتم کاریت ندارو شلوارشو کشیدم پایین یه شرت سفید نرم و نازک پاش بود از روی شرتش کیرمو مالوندم رو کونش اصلا انتظارنداشتم به این راحتی لختش کنم از روی شرتش کسشومالیدم صدای نفسهاش بلند شد ومن کارمو تکرار میکردم بعد بدون هیچ مقاومتی شرتشم یواش یواش دراوردم عجب کون باحالی داشت کیرم از شهوت نزدیک بود منفجر بشه زودی منم شلوارمو در اوردم و کیر شق شودمو گذاشتم لای پاش تف انداختم روی کیرم و گذاشتم در سوراخ کونش و یواش یواش فرستادمش تو از درد کونش دستشو گذاشت روی پام که بیشتر نکنم تو منم یه چند ثانیه ای کیرمو داخل نگه داشتم وقتی دستشو از روی رونم برداشت کم کم کردمش داخل تر ولی هنوز درد داشت برای اینکه با دستش همینطور به رونم فشار می اورد خوب که براش عادی شد شروع کردم جلو عقب کردن خیلی کردمش که یه باره فکری به نظرم رسید که یکم از کیرمو بزارم جلوش .کیرمو از کونش بیرون کشیدم و کسشو میمالیدم خیلی شهوتی شده بود دستمو گذاشتم پشت یکی از زانواش و اوردمش بالا روی میز بعد با انگشتم در کسشو میمالیدم صداش هر لحظه بلند ترو بلند تر میشد بعد کیرمو گذاشتم در سوراخ کسش و بازی میدادم کاملا خودشو سپرده بود دست من اصلا باورم نمی شد شاید برای همین یه لحظه بود یا شاید خواب میدیدم تصمیم گرفتم هم خودم حال جانانه ای بکنم هم به اون یه حال خوب بدم اومد م کنار و خم شدمو لیسی در کسش زدم پر از ترشح بود یکم کسشو لیسیدم و بعد بلند شدم باز کیرمو گذاشتم در سوراخ کسش لیز لیز شده بود یه فشارکوچیک دادم سرش رفت داخل یه تکونی خورد ترسیدم اوردمش بیرون نگاهی بهش کردم از پارگی خبری نبود باز دوباره کردم داخل این بار بیشترفرو رفت داخلش تنگ بود باز کشیدمش بیرون دیدم خبری از پاره شدن نیست و هیچی نمیگه به خودم گفتم یا پارن یا ارتجاعییه دلمو زدم به دریا این بار کیرمو کامل کردم تو کسش که یه باره یه اخی گفت احساس کردم یه چیزی سرکیرم صدا داد توجه نکردم بهش گفتم دردت امد سرشو اورد پایین گفت یه کم بهش گفتم تحمل کن بعد بهت حال میده اولش اینطوریه و شروع کردم به کردن خیلی اخو اوخ میکرد گفتم چطوره حال میده گفت اره از پشت خیلی بهتره اونقدر باحال بود که نفهمیدم کی ابم اومد کیرمو که کشیدم بیرون تا ابمو بریزم توی دستمال متوجه خونی که روی کیرم بود شدم توی این فاصله با خودم گفتم شاید بخاطر کلفتی کیرم داخل کسش پاره شده ولی با این حال ابمو ریختم توی دستمال ولی تا نگام به پشتش افتاد دیدم خون اومده تا پشت رونش بهش گفتم اپن بودی یانه گفت اپن نه برای چی از ترس ابم خشک شد گفتم هیچی پاشو پاک کردمو رفتم توالت هی با خودم می گفتم این چه کاری بود که کردم بعد که کارم تموم شد اومدم بیرون نگام نمی کرد و خجالت میکشید رفت توالت وقتی برگشت یه نگاهی بهم کردو هیچی نگفت نمی دونم از پاره شدن احتمالیش چیزی فهمیده یا نه بعد از چند دقیقه ای که گذشت بهم گفت خونی که ازم اومده بود چیه گفتم نمی دونم شاید پریود شدی گفت سه روز پیش تموم شده با ترس گفتم نمیدونم بهش گفتم من اول خیال کردم که اپنی بخاطر همین که چیزی نگفتی از جلو کردم گفت یعنی پاره شده گفتم نمیدونم میخوای ببینم بیا بخواب تا نگاه کنم اونم خوابید با خودم گفتم اب که گذشت چه یک وجب چه صد وجب شلوارشو از پاش دراوردم شرتشو بخاطر خونی که ریخته بود پاش نکرده بود و بخاطر شهوت زیادی که موقع کردنش داشتم اصلا کوسشو ندیده بودم و الان یه کس سفید بدون مو رو میدیدم بهش گفتم باید امتحانش کنم شلوارمو در اوردم کیرم خوابیده بود بهش گفتم با کیرم بازی کن تا بلند بشه بعد اونم کیرمو گرفت توی دستشو یه نگاهی بهش انداخت و کردش تو دهنش از تعجب فنر زدم گفتم شاید بدت بیاد نگفتم ساک بزنی قشنگ می خوردو محکم خوب که بلند شد گفت خوبه گفتم اخرشه پاهاشو از هم باز کردم کسش باز شد یه خروسک صورتی خوشکل لای کسش بود گفتم حالا نوبت منه با لبام گرفتمش و میمکیدم دستشو گذاشت روی سرم وانگشتاشو میکرد بین موهام وسرمو فشار میداد به کسش هی می گفت ببین پارن یا نه منم بلند شدم کیرمو گذاشتم در سوراخ کسش وبا فشار تا اخر کردمش تو این بار دیگه از اون صدا و در خبری نبود و فقط صدای لرزان شهوت بود که می گفت ببین پارن میومد گفتم فعلا بزار حالمونو بکنیم تا بعد حالتو بکون . خودشو فشار میداد بهم و می گفت کی پاره شد چطور پاره شد که نفهمیدم خیلی باحاله خلاصه ابم باز دوباره اومدو ریختمش روی شکمش همینطور نگاه ابم میکرد چجور از کیرم خارج میشد کارم که تموم شد لباسامو پوشیدم که برم بهم گفت ببین باهام چه کار کردی چی نشونم دادی حالا چه کار کنم منم با شرمندگی سرمو انداختم پایین و گفتم نمی دونم فقط به کسی چیزی نگو اخه دست خودم نبود اونم گفت باشه بین خودمون بمونه بهتره.

سکس با دخترهای عمو.یه روز رفتم خونه دایم پسر دایم لباس پوشیده بود بره بازار کسی خونشون نبود گفتم بقیه گفت رفتن خونه عمو رضا و منم که با سمیرا داریم میریم بیرون سمیرا هم دختر دایمه.رفتم داخل تا مشکل کامپیوترشونو حل کنم. وقتی داخل شدم کسی اونجا نبود و بدون معطلی رفتم و پای سیستمشون داشتم با کامپیوتر ور میرفتم که صدای دختر دایم سارا اومد با خودم گفتم مگه نرفته بودن خونه عمو بازم صدا زد سمیرا من رفتم دم در حمام دیدم در حمام بازه رفتم سرکی کشیدم داخل دیدم سارا لباس تنش نبود و لخت لخت بود منم همیشه حشری کیرمو گرفتم توی دستم و بلندش کردم مثل اینکه منتظر بود تا کمرشو بشوره و نمی دونست که رفتن بیرون منم دلمو زدم به دریا لباسامو زود در اوردم رفتم تو داشت سرشو میشست متوجه داخل شدنم شد و خیال کرد که سمیراس اخه سرش پر کف بود گفت پشتمو بشور منم لیفو برداشتم وصابونی کردم و شروع به شستن کردم یه شرت و سوتین سفید تنش بود گفت خره سوتییونو باز کن تا اینو گفت بازش کردم و از فرصت استفاده کردم و یه نگاهی به پستوناش کردم عجب خوشکل بودن می خواستم همون موقع بکنمش ولی نمیشد وقتی کارم تموم شد خواستم برم سر کار خودم بهم گفت شرتمو در بیار و باسنمم بشور چشمام از کاسه زد بیرون خیلی جلوی خودمو گرفتم تا متوجه نشه که سمیرا نیستم.شرتشو از پاش کشیدم پایین وای چه کون سفیدی انامش باریکو قلمی بود و یه کون بزرگ همیشه ارزو میکردم که لختشو ببینم اخه توی خونه همیشه لباسهای ازاد میپوشد بعضی وقتها خط سینههاشو میشد دید و دیدن خط شرتش خیلی حشریم میکرد خلاصه شروع به شستن کردم سرمو میبردم پایین تا کسشم ببینم خیلی لحظه باحالی بود کیرم داشت منفجر میشد پس چرا لاشو نمی شوری پاهاشو از هم باز کرد و منم دستمو بردم لای پاش ای کاش لیف دستم نبود و شروع به شستن کردم گفت یه بار دیگه کمرمو بشور میخوام تمیزمیز باشم دارم میرم پیش مسعود اخه یک هفتس ندیده منمو خیلی تو کفه این دوتا خواهر خیلی با هم جور بودن من که همون جا موندم که یه باره صدای پسر دایم اومد از ترس شاشیدم تو خودم که یه باره گفت سمیرا بدو درو ببند و برگشت طرف من تا منو توی اون وظع خواست جیغ بزنه که در دهنشو محکم گرفتم و گفتم برات توضیح میدم فقط ردش کن اروم دستمو از روی دهنش برداشتم و جواب داد گفت چیه پس سمیرا کجان گفت تموم کردی لباستو بپوش و بیا خونه عمو رضا همه اونجان سمیرا هم اونجان خواست بره گفت راستی بابک رفت یه نگاهی بهم کردو گفت اره دعا میکردم که کفشامو توی جاکفشی نبینه و رفت صدای بسته شدن در که اومد یه نفس راحتی کشیدم سمیرا با اخم گفت خوب رفت حالا برو بیرون گفتم کجا برم تنم تمام صابونیه گفت خوب چرا اومدی توکه تنت صابونی بشه گفتم خودت گفتی گفت من صداسمیرا کردم نه تو اومدم بهت بگم ولی دیدم در بازه و خانم خوشکله میگن پشتمو بشور دور از معرفته که خواستتو انجام ندم گفت انجام دادی خودتو بشور و برو گفتم نه راستی مسعود کیه گفت هم کلاسیمه میخوام ازش کتابامو بگیرم گفتم کتاب چه ارتباطی به تمیزی توو تو کف بودن اون داره ها ناقلا گفت به تو چی گفتم به من چی یه نگاهی به من بکن با این حرفهایی که زذی دارم از شق در میمیرم بعد میخوای بری نسیه رو بچسبی نگاهی به کیرم کرد و گفت من که نمیخوام با اون کاری کنم گفتم همین الان حموم میکنم تا سفید بشم که خیال نکنی سیاهم گفت نه دروغت نمیگم گفتم دروغ نمیگی یا میگی به خودت ربط داره منو میخوای چکارکنی ها من با این حال که بیرون نمیرم گفت نرو پشتشو کرد به من و رفت زیر دوش منم از پشت چسبیدم بهش کیرمو گذاشتم لای پاش گفت ولم کن کثافت من خیلی بهم بر خورد محکم یکی زدم پشت سرش یه باره برگشت با گریه گفت چرا میزنی گفتم میخوای بری کس بدی بهت میگم مارو هم یه نگاهی کن کلاس میزاری کیرمو گرفتم تو دستم نشوندمش جلوی پام گفتم بخور باگریه و ترس شروع کرد به ساک زدن اخ که چه حالی میداد بعد خوابوندمش کف حمام پاشو باز کردم و کسشو برانداز کردم کسش توپولی بود گفتم حیف نیست که اینو قبل از اینکه من بکنم مسعود بکنه جلوش بازو تازه ازدواج کرده بود و به بعلت اختلافاتی که با شوهرش داشت از هم می خواستن جدابشن گفت که با من اینکارو نکن گفتم چرا نکنم اره گفت اخه چیزت خیلی بزرگه میترسم پارش کنی گفتم نترس یه طوری میکنمت که بهت حال بده خلاصه با هزار اخو اوخ کیرمو کردم توی کس تنگش و شروع کردم به کردن به روشهای مختلفی کردمش دیگه دردش تبدیل شد به حال گفت خیلی حرفه ای هستی گفتم کجاشو دیدی باهام راه بیای حال بیشتری بهت میدم و همین طور میکردم میخاست ابم بیاد که یه دفعه صدای سمیرا اومد که میگفت تموم نیستی یه ضد حالی خوردم گفت نه برو منم میام همه خونه عمو رضاهستند گفت میدونم درو باز کن تا بیام داخل گفت نه برو تا بیام مگه میرفت کیرم از ترس پنچر شد گفتم دکش کن تا بره تا ابرومون نرفته که یه باره سمیرا گفت با با در و باز کن تا کسی نیومده یه حالی کنیم دیگهدیدم سارا قیافش رفت تو هم و لبشو گاز گرفت من فنر زدم گفتم چی میگه ها حال کنه بهبه درو باز کن بیاد تو گفت تو که میری پیش مسعود من چکار کنم خوب منم دوست دارم دیگه گفتم درو باز کن کشتیش یه نگاهی بهم کرد گفت مواظب باش هنوز دخترهها گفتم باشه درو باز کرد گفت بیا تو گفت چقدر بد اخلاق من توی ال حمام بودم و منونمیدیداومد تو و گفت میخوای حال کنی برو حال کن سمیرا تا منو دید که لخت هستم جا خورد گفت وای تو اینجا هنوز حرفش تموم نشده بود که سمیرا گفت بعدا برات تعریف میکنم و اومد طرف من و گفت بیا خجالت نکش از خودمونه منم دیگه پیش مسعود نمیرم اخه خیلی بهتراز مسعود حال میده من که تو کونم عروسی شد یه کس و یه کون سفید خوشکل مال خودم شودن.سمیرا اولش باور نمیکرد ولی تا دید کیرم تا اخر تو کس خواهرشه کم کم اومد جلو نگاه میکرد کیرمو از کس سمیرا دراوردم بلند شد و گفت که بیا جلوبیا برای خودت حال کن و بهم گفت مواظب باشم گفتم باشه بابا مواظبم سمیرا با خجالت اومد جلو کیرمو دادم دستش گفتم خجالت نکش سمیرا هم اولش اینطور بود خوشکله شروع کرد به ور رفتن سیمرا هم گوشه حمام نگامون میکرد گفتم بشین روزانوهات تا بکنم پشتت زانو زد و کونش قمبل شد وای چه صحنه ای یه کس دست نخورده کیرمو تفی کردم و گذاشتم در کونش سرش که رفت تو خودشو سفت گرفت دردش اومده بود بعد از چند لحظه خودشو شل کرد تا بیشتر بکنم تو منم کردم تا کیرم توی کونش جا گرفت یه دودقیقه ای طول کشید اخه خیلی درد داشت وسوسه میشدم که بکنم جلوش سمیرا توی حال خودش بود و داشت با کسش ور میرفت کیرمو از کونش کشیدم بیرون در گوشش گفتم میخوای بکنم تو کست گفت پردم چی گفتم بیخیال پرده بابا مگه نمی خوای حال کنی هرموقع بخوای خودم میکنمت و می خوای مثل سمیرا بشی و طلاق بگیری گفت میترسم گفتم نترس کیرمو گرفتم و میمالیدم به کسشوباهاش حرف می زدم خیلی حشری شده بود و صداهاش بیشتر میشد یه باره گفت بکنش تو دیگه کشتیم منم بی معطلی کردمش تو یه جیغی کشید سمیرا گفت چکارش کردی بهت گفتم یواش بکنش منم گفتم خودش گفت سمیرا گفت ولش کن بزار بکنه دارم حال میکنم بعد خوابندمش کف حمام که بکنمش خون از کسش زد بیرون سر کیرم هم خونی شده بود سمیرا یه نگاهی بهم کرد و گفت دیونه پارش کردی گفتم خودش خواست بعد سمیرا گفت بزار بکنه منم کیرمو تا اخر کردم تو و شروع کردم به کردن به سمیرا گفتم داره میاد چکارش کنم بدش به سمیرا.سمیراهم گفت بریزش روی سینه هام منم با فشار ریختمش روی سینه هاش سارا گفت راحت شدی حالا می خوای چکار کنی چرا پارش کردی منم گفتم می خای مثل خودت بشه اگه ساکت باشید کسی چیزی نمیفهمه خوب یه نگاهی به سمیرا کرد و گفت با کسی در مورد امروز حرفی نمیزنی گفت باشه ولی جلو عجب حالی میده ها بعد حمام کردم و رفتم خونه بعد از اون جریان سارا با مسعود بهم زد و سمیراهم پایه خودم شد و هر موقع که پیش میومد یا سه تایی یا تکی باهم حال میکردیم.

سکس با خواهر زن داداشم .سلام. اسم (فرضی) من سیاوشه و من میخوام یخ خاطره از یکی از سکسام بگم که یکی از باحال ترین سکسام بود. با خواهرزن داداشم به اسم شیوا(فرضی).این شیوا خانم 2 سال از من بزرگتره اما باهم خیلی خوبیم حتی تو این چند ساله ام باهم مهمو نی و اینور اونور زیاد میریم. من از همون اول دوست داشتم باش سکس کنم از اونورم اونم میدونستم سر و چشش مجنبه. چون از دوست پسراش واسم میگفتو اینا اما سکس حرفی نشده بود.داستان از اینجا شروع میشه که من یه روز دانشگاه بودم هفته ی 4 یا 5 ترم مهر بود. خسته و کوفته داشتم سیگار میکشیدم که موبایلم زنگ خورد دیدم شیواست و خلاصه اینکه واسه ی شب بعد دعوتم کرد باغشون واسه سالگرد ازدواج داداشش.اون روز گذشت و منم حاضر شدم و رفتم باغشون. خلاصه جاتون خالی مشروب خوردیم و یه 1 ساعتی میشد اونجا بودن. چندیدن پیک زده بودیم خوبه خوب که شیوا طبق معمول کلید کرد که بریک تو محوطه پشت درخت و اینا من سیگار بکشم من میگفتم نه اون میگفت ترسو.(خداییش آدم احتیاط کنی ام ترسو نیستم) خلاصه رفتیم که زود برگردیم بیایم که شک نکنن بقیه بهمون. هوای بیرون خنننننننننک. دیگه رسما داشتیم یخ میزدیم اما حالم میداد. همینجوری صحبت های چرندیات و اینا. هی میگفت سرده سره منم میگفتم گه خوردی تا آخرش باید وایسی. بعد از چند دقیقه 2زاریم افتاد گفتم میخوای گرمت کنم؟ گفت ای بیشرف شیطون شدی و از این حرفا. بعد اینکه سیگاره تموم شد جلوی من داشت راه میرفت به سمت ساختمونه که خونه و اینا بودش. گفت گرمم نکردیا. گفتم نخواستی که. گفت الان میخوام. از همون پشت بغلش کردم. مست مست بودم اصلا حالیم نبود اما خوببب بود. هیچی نمیگفت شروع کردم صورتمو میمالوندم به موهاشو گردنش بعد یواش یواش دستمو بردیم رو سینه هاش هیچی نمیگفت فقط صدای نفساش میومد تندتر میشد هی. بعد برش گردوندم سمت خودم ازشم لب گرفتم دست چپمو انداختم پشتش با دست راستمم با کسش از روی دامنش بازی کردم. داشتم میترکیدم فکر کنم اونم از من بدتر. این حالت بیشتر از 3 یا 4 دقیقه طول نکشید بعدش گفت با تو آلاچیق سریع یه کوچولو بکن تو که هم وقت نیست هم دارم میمیرم. خلاصه رفتیم تو آلاچیق من زیپ شلوارمو کشیدم پایین کیرمو از اونجا در آوردم گفت اینجوری نمیخواممممم فاییده نداره. گفتم نیمیشه الان کامل و بدو بابا و از این حرفا. بعد خوابید روی سکوی آلاچیق دامنشو دادم بالا گفتم برگرد دیگه. گفت چرا؟!!!!! گفتم بکنم تو دیگه. گفت از جلو بکن کس کششششش بدو فقطط. اونجا فهمیدم که جلو بازههههههههه. بعد شرتشو دادم کنار یه لب ازش گرفتم و با انگشتم یه خورده با کوسش بازی کردم که اوکی شه. بعد کیرمو کردم تو تو یواش یواش هی باش بازی کردم دیدم بدجوری صداش میخواد در بیاد دستمو گذاشتم جلو دهنش که گاز بگیره بعد کردم تو بعد از 4 یا 5 دقیقه تلمبه زدن آبم داشت میومد که کشیدم بیرنو آبمو ریختم کف آلاچیق. اونم خیلی قبل تر از من ارضا شده بود.بعد سری جمع و جور کردیم حودمونو یه لب دیگه گرفتم ازش. اوم رفت تو منم 10 دقیقه بعدش رفتم. نمیدونم کسی فهمید یا نه. الانم هر موقع موقعیتش پیش میاد یا اون میاد خونه ی ما یا من میرم باهم سکس میکنیم. سکسامونم عالیههههه

سکس با خواهر زنم شیما .خواهر زنی دارم ترکه ای از اون اندامایی که تا میبینم دیونه میشم. 17 سالشه و پیش دانشگاهی میخونه بخاطر شلوغی خونشون برای درس خوندن میومد خونه ما.چند روز قبل از اینکه این ماجرا برام اتفاق بیافته تو خونشون بودم البته برادر خانومم حسین آنجا بود. حسین که پشت کامپیوتر بود بازی میکرد شیما هم روی مبل تلوزیون نگاه میکرد راستی حسین از شیما چند سالی کوچکتره. من موبایلمو از جیبم در اوردم و یک کلیپ از یک زن سیاه پوست که داشت برای یک مرد کیر گنده ساک میزد اوردم رو صفحه وبا وای وای کردنم و متعجب نشون دادن قیافم نظر شیما رو به خودم جلب کردم البته این حرکات بطوری بود که حسین متوجه نمیشود تا دیدم منو نگاه میکنه منم بی معطلی رفتم طرفش و کلیپو از اول براش گذاشتم من هم روی دسته مبل کنارش نشستم و نگاه میکردم یه نگاه به موبایل میکرد یه زیر چشمی به من بعد به موبایل .کیر مرده فکر کنم 50 سانتی بود بهش گفتم بزرگه نه با خجالت گفت آره خیلی! کلیپه که تموم شد یکی دیگه نشونش دادم در مورد اپن شدن یه دختر بود با ولع نگاه میکرد یکم طول کشید گفت حوصلم سر رفت گفتم نگاه کن الان پارش میکنه گفت چیرو گفتم نگاه کن بعد از چند دقیقه دختره نشست سر کیره پسره و از اطراف کس دختره خون امد و پردش پاره شد یک دفعه احساس کردم قیافش یه طوری شد. گفتم پریود نشده پرده کسش پاره شده نگاهی بهم کردو با خجالت سرشو انداخت پایین. منم کیف کردم که رضایتو تو چشماش میدیدم کیرم داشت منفجر میشد بهش گفتم از اینها زیاد دارم ولی الان موقش نیست بعد باشه نگاهی به انطرف اطاق که حسین نشسته بود کرد و گفت باشه. تا آن روز که بخاطر شلوغی خونه و مهم بودن امتحانات شیما قرار شد برای درس خوندن بیاد خانه ما . عصر شد شیما اومد خونمون تا شب لحظه شماری می کردم تا فرصتی بشه و مقداری فیلم و کلیپ نشونش بدم .شب خانومم رفت که بخوابه بهم گفت میای بخوابی گفتم بعد میام تو این فاصله که رفت توی اتاق زودی یه تکه فیلم سوپر برای شیما گذاشتم گفتم کانالهای دستگامون بازه طرفای ساعت سه میام بعد با هم نگاه میکنیم یه نگاهی به تلوزیون کرد و خندید. منم تلوزیون رو خاموش کردم رفتم اتاق خوابم. ساعت سه و ده دقیقه بلند شدم تلوزیون رو روشن کردم و صداش زدم انتظار نداشتم که ردم کنه آخه با اشتیاق نگاه میکرد و برای اینکه شب صداش نزنم چیزی بهم نگفت. دلمو صابون زده بودم رفتم بالای سرش صداش کردم شیما.شیما.دستمو گذاشتم روی شونش تکونش دادم صداش کردم شیما با چشمای خواب الود نگاهی بهم کردوگفت چیه؟ گفتم فیلم شروع شده بلند شو با هم نگاه کنیم سرشو از روی بالشت بلند کردو چرخید سمت تلوزیون نگاهی کرد و باز خوابید بهش گفتم مگه نمی خوای نگاه کنی گفت نه خوشم نمییاد میخوام بخوابم بهش گفتم اگه میدونستم نمیخوای ببینی منم بیدار نمیشدم بخاطر تو بود که بیدار شدم و خوابید تا ده دقیقه ای بالای سرش نشسته بودم و نگاش میکردم بعد رفتم پای تلوزیون.صبح که از خواب بلند شدم داشت درس میخوند خانومم رفته بود سر کار منهم که معلوم نبود کی عشقم بکشه تا برم سر کارم اخه کاره من آزاده . دیشبش تا دیر موقع سوپر نگاه میکردم و هنوز خسته بودم زنگی به خانومم زدم گفت نرفتی سر کار گفتم نه میخام دوش بگیرم بعد اخه خیلی خستمه و ماساژ میخام میدم شیما ماساژم بده طوری گفتم که شیما بشنوه خانومم گفت زشته. من که گوش نکردم رفتم تو اطاق پیش شیما گفتم صبحانه خوردی گفت آره گفت برات بزارم بخوری گفتم نه فقط خسته ام و ماساژ میخام گفت مگه دیشب خوب نخوابیدی؟ گفتم تا ساعت چهارونیم فیلم نگاه میکردم گفت چی گفتم حالا همون فیلمی که قرار بود با هم ببینیم. لبخندی زد که یعنی فهمیدم.گفتم ماساژم میدی گفت بلد نیستم گفتم یادت میدم پیراهنمو در اوردم وخوابیدم گفتم که بنشینه روی کمرم همین کارو کرد وقتی نشست رو کمرم نرمی باسنشو احساس کردم شروع به مالیدن کمرم کرد مثل اینکه لباس میشست وارد نبود . الان که دارم میگم انگشتای لطیفشو روی کمرم احساس میکنم.خلاصه با کمی مالش دادن نگاهی بهش کردم گفتم بلد نیستی گفت نه گفتم بلند شو بلند شد ایستاد گفت چیکار کنم گفتم بخواب تا یادت بدم چجوری ماساژ بدی.زود خوابید رو زمین یه بلوز آزاد پوشیده بود و یه شلوار نخی با لمس کردن بدنش نرمی بدنشو احساس میکردم شروع به ماساژدادن کردم توی کارم حرفه ایم از کمرش شروع کردم چقدر نرم و خوش تراش بود همینطور که امدم پایین به پایین کمرش رسیدم چه کمر باریکی داشت بهش گفتم چاق نشیا برگشت نگاهی بهم کرد و خندید با دو دست دو ور پهلوشو گرفتم به مالیدن خیلی بهش مزه میداد. با انگشتم یکم از بلوزشو در حین مالیدن دادم بالا لبه شرتش معلوم بود چیزی نگفت بیحس بیحس بود خیلی حال میکرد بعد رفتم سوراغ سر و گردنش دیگه داشت بی هوش میشد امدم پایین تر و دست انداختم بلوزشو در بیارم تا امد بگه چیکار می کنی گفتم همشو در نمی یارم و بیشتر بهت حال میده ندیدی من لباسمو دراوردم اخه با لباس نمیشه بلوزشو تا بالای بند سوتینش بالا بردم سوتینش سفید بود وای که چقدر بدن تمیزی داشت شروع به مالیدن کردم هیچی نمیگفت امدم به باسنش که رسیدم خودشو کشید بالا که بلند شه دستمو گذاشتم رو کمرش گفتم بخواب تا یاد بگیری انم خوابید لمبه های نرمشو مالش میدادم خجالت می کشید بعد روی رانها و ساقهاش رفتم بعد باز لمبه هاش ومالیدم گفتم این چیه پوشیدی تنگ تر از این نداشتی مزاحم کاره دست انداختم و شلوارشو بکشم پایین یکدفعه خواست بلند شه که نزاشتم گفت چکار میکنی گفتم بخواب خجالت نکش الان تموم میشه می ترسی شرتتو ببینم گفت نه خوب خجالت میکشم زشته ماساژ دادن که این طوری نیست گفتم اینطور بهتره حالا میزاری شلوارتو بکشم پایین یا نه یه مکثی کرد و گفت همشو نه باشه گفتم باشه دست انداختم دور کمر شلوارش و شلوارشو یکم یکم کشیدم پایین یه شرت سفید پاش بود چه جنس نرمی داشت و چه حالی میداد گفتم شرتت چه قشنگه هم رنگ شرته منه با این تفاوت که مال تو عکس قلب روشه ولی مال من سادست. شروع به مالیدن پاهاش کردم تا جایی که کم کم و به زور و زحمت شلوارشو از پاش در اوردم بهش گفتم پاتو کمی باز کن تا داخل روناتو بهتر ماساژ بدم مگه باز میکرد میگفت نه زشته من هم بهش گفتم خجالت نکش جاییت که معلوم نیست منهم دو دستمو گذاشتم بین روناش و با زور پاهاشو از هم باز کردم بهم گفت می خاهی یادم بدی همین قدر بسه میخاست بلند بشه نگذاشتم گفتم بخواب الان تموم میشه با بدبختی همانطور نگهش داشتم و میمالوندیم با انگشت تا نزدیکی کسشو مالیدم نفسش بلند تر شد و خودشو جمع کرد گفتم نترس پاتو بازتر کن کاریش ندارم بهش گفتم اینطوری حال میده نه گفت نه منم از موقعییت استفاده کردمو دستمو کشیدم رو کسش گفتم حالا چی بر گشت یه نگاه به من کرد گفت بی شعور مثل اینکه حالیت نیست چی می گم؟ مگه حالیم بود باز رفتم طرف کسش تا جایی که کسشو زیر انگشتام احساس میکردم نفساش بلند تر میشد و هی تکون میخورد گفت نکن بلند شو گفتم حالا تموم میشه در ضمن من که نمیخوام به کسی چیزی بگم با هم چکار کردیم گفت باشه ولی دستتو از اونجام بردار گفتم از کجا؟ مزه اش تو همینه! بعد از چند دقیقه بلند شدم بهش گفتم از من ناراحت نشو دوستت دارم که دادم ماساژم بدی حالا یاد گرفتی نوبت منه شلوارمو دراوردم گفت چرا لخت می شدی گفتم اینطوری بیشتر بهم حال میده میخام انگشتای ظریفتو روی پاهام هم احساس کنم می خاست شلوارشو پاش کنه نگذاشتم به بهانه زبری قالی گذاشتم زیر سینم گفتم تو که شرت پاته و خوبه شرتتو در نیاوردم بشین روی کمرم و ماساژم بده یه نگاهی بهم کردو خندید همینکارو کرد بهش گفتم چقدر ظریفو خوش اندامی حیفه که این اندام چاق بشه فقط گوش می گرفت وای که چه گرم و نرم بود بعد از مقداری ماساژدادن بهش گفتم راستی فیلمه بود که تو موبایلم نشونت دادم یادته ؟ گفت کدومش گفتم همون مرد سیاهه که کیرش گنده بود گفت این حرفها چیه میزنی زشته گفتم چه زشتی داره گفت اره بهش گفتم ترسیدی کیر منم اندازه کیر مرده باشه ها گفت خجالت بکش گفتم مال من کوچیکتره خیلی کوچیکتر میخوای ببینی گفت نه خیر. همینطور ماساژ میداد بهش گفتم هنوز یاد نگرفتی دل ندادی به یادگیری بخواب تا باز یادت بدم حالا من هم با یه شرت بودم یه نگاهی به من و شرتم و کیرشق شده ام کرد و گفت دیگه بسه می خام درسمو بخونم گفتم میخونی حالا بخواب . یه نگاهی به شرتش کردم دیدم کسش تحریک و باد کرده دستمو زدم به کسش خودشو کشید عقب دستشو گذاشت رو کسش بهش گفتم چه قدر باد کرده بهم گفت بی شعور خفه شو گفتم چیزی که نگفتم بیا بخواب تا ماساژت بدم به زور دستشو گرفتمو خوابوندمش رو زمین و نشستم رو باسنش گفت ولم کن تکون میخورد دیگه باهاش ور میرفتم نه ماساژ همش حواسش به کیر شق شدم بود که به شرتش و کونش میمالیدم گفت بلند شو کثافت منم گفتم میخوام یادت بدم نمی خوام یاد بگیرم گفتم درست بخوابی بیشتر یاد میگیری اینو گفتمو رفتم سراغ وسط پاش دستم که به کسش خورد تکونی خورد گفت بهت گفتم به اونجام کاری نداشته باش گفتم باشه مگه میخوام چکارش کنم . داری عصبانیم میکنی گفت یعنی چی هر کاری کردی چیزی نگفتم با داد گفتم آره چیزی نگو. فکر کنم با تشری که بهش رفتم ترسید و گفت باشه فقط زود باش تمومش کن من که می دونم برای یاد دادن نیست و برای چیه گفتم ناراحت نشو میخام یادت بدم گفت باشه یادم بده منم نشستم کنارش و شروع کردم ماساژ دادن با رونش ور رفم شل شل شده بود بعد پاشو باز تر کردم و رفتم بالاتر فشاری به کسش دادم نگاهی بهم کرد و گفت خیلی پررویی ادامه دادم این بار دیگه چیزی نگفت فقط نگام کرد حالا دیگه فقط کسش بود که میمالیدم سرشو گذاشته بود روی دستاش و تو حال خودش بود نفهمید کی شرتمو در اوردم و به مالیدن ادامه دادم گفتم اینطوری نمیشه گفت دیگه می خای چکار کنی؟ بهش گفتم قرار بود که حرفی نزنی دست انداختم و گفتم شرتتو در میارم گفت برای چی؟ ناراحت شد میخاست بلند بشه گفتم بخواب همشو در نمییارم شرتشو تا زیر لمبه هاش کشیدم پایین گفت مثل شلوارم که نمی خواستی در ش بیاری دیگه اینکارو باهام نکن شرتمو در نیار گفتم تا همینقدر بسه و شروع کردم به ادامه کارم چه کون خوشکلی داشت دقیقا دو برابرکمرش بود بهش گفتم عجب کون قشنگی داری دو برابر کمرته بزار ببینم شرتشو تا پشت زانواش اوردم پایین اینارو می گفتمو با ولع لمبه هاشو میمالیدم بهش گفتم حال میده بکونی توش میزاری بکنمت گفت چی رو بزارم نگاه اینو چه فکرایی میکنه بلند شو ببینم شرتشو کشید بالا گفتم ناراحت نشو شوخی کردم چرا کشیدی بالا با یه بدبختی دوباره شرتشو کشیدم پایین این بار روبه روم بود و کسشو میدیدم صاف بدون مو ودست نخورده زود روشو گرفت که نبینمش گفتم حالابخواب نگاهی بهم کرد با زور خوابید همینطور که ماساژ میدادم یواش یواش شرتشوآوردم پایین تر شرتشو تا زیر زانواش کشیدم پایین گفت خیال نکن که نفهمیدم من خجالت کشیدم و گفتم آخه اینطور که نمیشه نگاهی به پشتش انداختم وای چه کون قشنگی همینطور که ماساژش میدادم با دو دست لمبه هاشو از هم باز می کردم سوراخ کونش چه باحال بود باحال تر از آن نمای کوسش بود که با هر بار بازو بسته شدن لمبه هاش میدیدم گفت به اونجام نگاه نکن گفتم کجا دستمو گذاشتم رو کسش و گفتم منظورت اینه ها کستو میگی یه کس سفید تپل انگشتاموکشیدم وسطش خودشو سفت گرفت که دیگه دست نزنم دستم خیس خیس شد گفتم چه ترشحی کرده تحریکش کردم میزاری کیرمو بزارم لاش بهم گفت مگه شرتتم دراوردی گفتم وقتی تو شرت پات نیست من شرت پام باشه خیلی وقته خانمی گفت اصلا تا امد به خودش بجنبه زود کیرمو گذاشتم لای قاش کونش و دستمو گذاشتم روش و وسطش جلو عقب می کردم و همینطور میمالیدم خیلی حال می داد گفت نکن مواظب باش همینطور که تو حال خودش بود منم زود کیرمو از لای کونش در آوردم و سرشو و گذاشتم وسط پاش زود پاشو جمع کرد بهش گفتم نترس کاریت ندارم گفت می خای چکار کنی گفتم دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم گفت یعنی چی گفتم میخوام یه کم باهات هال کنم . همون طور که روی پاهاش نشسته بودم دوسه باری جلو عقب کردم اولش به سختی حرکت میکرد ولی بعد با تماسی که با کسش داشت لیز لیز شد بهتر حرکت میکرد سر کیرم به کسش می خورد و از آب کسش لیز لیز شده بود هی میخواست بره داخل خیلی جلو خودمو گرفتم که بی هوا نره تو بهش گفتم پاتو بیشتر باز کن گفت نمی کنم برای چی بیشتر از این نمیشه گفتم شرتت نمیزاره نه صبر کن بعد شرتشو کامل از پاش در اوردم و گفتم حالا باز کن گفت آخه کار خودتو کردیا خودشو سفت گرفته بود پاشو به زور باز کردم و کسش باز شد چه خروسک باحالی داشت باکیرم دم کسش جلو عقب میشدم گفتم اینطوری حال نمیده یکم باسنتو بیار بالا مگه میاورد دست انداختم دو ور پهلواش و کشیدمش بالا روی زانواش دست گذاشتم پشت کمرش و سینشو دادم پایین حالا یه کوسو کون روبروی کیرم بود. پاشو باز تر کردم لای کسش باز شد رقض آبو تو کسش میشد دید کیرمو مالیدم درکسش خیلی تکون میخورد حال میداد کیرم میذاشتم دم سوراخ کسش در میاوردم آب کسش میچسبید به کیرم کش می امد چه حالی میداد دیگه نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم برش گردندمو خوابیدم روش روشو کرد اونطرف که چشمام تو چشمش نباشه دست انداختم زیر ساقش وپاشو باز کردم از کنار چشم نگاهی کردو روشو برگردوند با یه دست پاشو باز کردم با یه دست دیگم سر کیرمو برسی میمالیدم در کسش بهم گفت فقط مواظب باش نره تو گفتم حالا بره مگه چی میشه.پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم لای کسش زانوهاشو خم کردم تو سینش و خوابیدم روش کیرمو جلو عقب می کردم اصلا به فکر سینه هاش نبودم بلوزشو در اوردم سوتیینشم همینطور عجب سینه های خوشکلی داشت خوب با سینه هاش بازی کردمو خوردم بعد باز رفتم سراغ کسش و جلو عقب کردم بعد بلند شدم گفتم میزاری یه کار دیگه بکنم گفت دیگه چکار خجالت بکش منم زود شروع به لیسیدن کسش کردم چه مزهای میده کس هفده ساله رو خوردن تمامی لب و دهنو فکم خیس خیس شده بود خیلی خوشمزه بود گفت اینکارو نکن ولی من همچنان میخوردم تکون نمیخورد بعد انگشتمو گذاتم دم کسش یکم کردم تو لرزه کوچکی روتنش افتاد و میمالیدم همانطور که بود بلند شدم یه تف سر کیرم زدم زانوشو باز جمع کردم تو سینش و خوابیدم روش کیرمو وسط کسش گذاشتم و جلو عقب میکردم خیلی حال میداد سر کیرم به سوراخ کسش می خوردو میومد بیرون تو حال خودم بودم و حال میکردم که یک باره سرکیرمو زیادی دادم پایین مستقیم دم سوراخ کسش فشار دادم سرش رفت تو یه باره از جام پریدم نگاهی به کیرم کردم نفس راحتی کشیدم که پاره نشده باز خوابیدم روشو باز کردم این بار دلمو زدم به دریا نشستم و کیرمو گذاشتم دم کسش بهش گفتم که خودشو بچسبونه بهم نگاهی به من کرد و گفت چطوری وقتی کیرت اینجان بره تو پردم پاره میشه بهش گفتم یکم یکم بیای جلو طوریت نمیشه اونم دستشو گذاشت رو زمین کونشو از زمین یکم بلند کرد و خودشو یواش یواش اوردجلو همینطور که کم کم میامد جلو همش میگفت پاره نشه پردم پاره نشه تا جایی که کاملاکیرم فرو رفت تو بهم گفت کیرتو داخلم احساس میکنم احساس میکنم آخرشه.ته کسمه و نشست روی پاهام و خودشو بهم فشار داد خودشم فکر نمی کرد به این راحتی کیرم بره تو و داشت حال می کرد آخه دیگه مقاومتی نمی کرد و هر چی میگفتم انجام می داد دیگه هیچی نمیفهمید و نفهمیدم آخه تو اون لحظه فقط فکرحال کردن بودیم نه پرده. بخاطرترشح و لیزی زیاد کسش کیرم یواش یواش فرو میرفت.وقتی کامل کونش بهم چسبید کیر من هم تا ته رفته بود داخل دستاشو گذاشته بود رو زمین و جلو عقب میشد با جلو عقب کردنش فقط آه اوه میکرد مثل اینکه میدونست اینجوری بهش حال میده و اونی که اول مقاومت می کرد نمی خواست بذاره بکنمش الان هی میگفت زود تموم نشه تموم نشه آخه خیلی داشت بهش حال میداد ومنم نمیخواستم لحظه خوش کردنش با دیدن خون پردش از دستم بره همین طور محکم می کردمش و اونم حال می کرد که یه باره گفت احساس میکنم درونم داره یه خبرایی میشه گفتم با تمامی وجود حالتو بکن منم همین رو می خوام و سرعت کردنمو بیشتر کردم و اونم از شدت حال و ارضا شدن فشارش به من بیشتر میشد که یه باره احساس کردم فشارش داره بیشتر میشه و صداش هم بلند تر و بلند تر بهش گفتم خودتو کنترول کن با صدایی که لرزه افتاده بود توش و با بلندی زیاد توام با جیغ گفت نمیتونم نمیتونم و هی صدای نفساش بلند و بلند تر میشد که با زور آخر و از ته وجودش دادی بلند یا بهتر بگم جیغی بلند کشید و ارضا شد این اولین تجربه ارزا شدنش بود دستاشو از روی زمین بر داشت و نشست روی پاهام دستاشو حلقه کرد دورگردنم و بهم گفت با هام چکارکردی ببین فقط میخواستی ماساژم بدی ببین چکار کردی از کنار کیرم که تو کسش بود خون پردش سرازیر شده بود که مردم کیرمو کشیدم بیرون نگاهی بهش کردم دیدم اره پاره شده خیلی ترسیدم ولی کار از کار گذشته بود و حالیم نبود که چکار میکنم شروع کردم به کردن چه حالی میداد وقتی که کارم تموم شد زود آبمو ریختم توی دستمال بعد کیرمو کسشو با دستمال پاک کردم که نبینه پاره شده بعد بلند شدم رفتم حمام گفتم اگه بفهمه چی چکار کنم با ترس حمام کردم. آمدم بیرون لخت بودم رفتم حولمو بر دارم دیدم سرش تو کتابشه و گریه میکنه گفتم گریه نکن گفت خیلی پستی چرا باهام این کارو کردی گفتم نمیدونم نترس به کسی چیزی نمیگم محلم نذاشت بلند شد رفت توالت گفتم وای که الان متوجه میشه بعد از چند دقیقه امد بیرون توی کیفش یه چیزی برداشتو باز رفت سمت توالت وقتی رفت رفتم سراغ کیفش دیدم نوار بهداشتی برده خیالم راحت شد که شاید پریودش نزدیک بوده و خیال کرده که پریود شده وقتی امد بیرون بهش گفتم پریود شدی چیزی نگفت گفتم اگه گفته بودی داری پریود میشی نمیکردم گفت فردا وقتش بود جلو انداختم . دیگه خیالم راحت شد که بخیالش پریود شده از آن روز چند ماهی گذشته و نمیدونه که پرده نداره یه شایدم میدونه خودشو زده به بی خیالی.

دخترعمه سارا .سلام. اسم من آرش.خاطره ای رو که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سکس من و دختر عمم سارا.من از وقتی که به سن بلوغ رسیدم.یعنی از روزی که ابم راه افتاد.دنبال کس وکون و دید زدن بودم سنم وقتی رسید به 15 دختر عمم 13 سال داشت.از همون موقع تو نخ کون و سینه هایی بودم که کم کم داشت شکل می گرفت.بگذریم چند بار دیدش زدم . ولی می خوام خاطره سکسم رو که بعد از 8 سال انتظار نسیبم شد رو براتون تعریف کنم. سکسم بر میگرده به 5 ماه پیش.من و سارا رابطه خوبی با هم داشتیم..من همیشه باهاش شوخی داشتم.بعضی وقتا با حرفام امتحانش می کردم.مثلا یه بار رفته بودم خونشون رسیورشونو اپدیت کنم بستنی واسم اورد.بهم گفت بخور.گفتم چیرو؟ گفت بستنی رو دیگه.گفتم اول باید تو بخوری.که یه خنده ای کرد گفت خیلی بی شعوری.منم تیر دوم رفتم گفتم بستنی رو میگم.بقیه چیزا رو نمیشه اینجا خورد.سرخ شد. از اونروز به بعد منو یه جور دیگه نگاه می کرد. دختر زرنگی بود.ولی من ازش زرنگ تر بودم.بهم می گفت من شبا تا ساعت 2 باید فیلم ببینم.منم تو لیست کانالاش 5 تا مولتیویژن پیدا کردم.می دونستم که شبا مولتیویژن فیلم نیمه میده.بهش گفتم این کانالا رو کی نگاه می کنه گفت روزا بابا اینا شبا من.گفتم بله در جریان فیلماش هستم.سرخ شد زود حرفو پیچوند. عمم از اشپزخونه گفت اگه می خوای سرچ کنی ما بریم تو اتاق.اخه وقتی سرچ می کنی همه باز میشه.سارا گفت واسه چی.گفتم ممکن کانالای -18 باز بشه.اگه شما نباشین من راحت تر کارمو می کنم.عمم اومد گفت عمه سویچ ماشینتو بده ما میریم خرید.منم بهشون دادم.عمم و سارا رفتن.من بودمو خونه خالی .در حال خذف کردن بودم که یهو یه فکری به سرم زد.رفتم تو اتاق سارا کشو لباسشو باز کردم.از زیر لباساش یه شرت سبز روشن گلدار پیدا کردم.رفتم بغل عکسش.عکسشو نگاه می کردم و شرتشو به کیرم می مالیدم.حیف که عوض بوی کس بوی تاید میداد.شرتو گذاشتم سر جاش مشغول کارم شدم. کانالا رو سرچ و طبقه بندی کردم.چند تا کانال سکسی رو باز گذاشتم ولی روشون کد گذاشتم.عمم و سارا اومدن.سارا گفت تموم شد.گفتم اره.گفتم بیا جلو کارت دارم.بهش گفتم کانالایی رو که دوست داشتی رو برات گذاشتم فقط کد گذاشتم روش.کدش 1369تاریخ تولدته.گفت کدوم کانالا.گفتم شبا نگاه کن هر کدوم کد داشت کدشو بزن.عمم اومد.گفتم عمه همه رو طبقه بندی کردم.اشپزی.عرب.ورزش…… گفتم باید برم گفت حالا بودی گفتم مشکلی داشت بهم زنگ بزنین.سارا یه طوری منو نگاه می کرد.می دونست چیکار کردم.بعد از اونجا رفقا رو برداشتم رفتیم کس چرخ زدیم دهکده .شب ساعت 1 اومدم خونه.در کل روز تمام فکرم سارا بود میدونستم داره الان کانالا رو نگاه می کنه بدنشو تصور می کردم که اگه کانالا رو ببینه حتما با خودش ور میره. بزارین از هیکلش بهتون .قد حدود 165 .وزن 62 کیلو والیبال کار میکنه استیل قلمی مانکنی.کمر باریک.کون گرد و خوش فرم.سینه های گرد و لیمویی.سفید عین برف.مو قهوه ای روشن.چشم عسلی. لب کوچیک و باریک که وقتی لبخند می زنه می خوای بخوریش. منم که 188 قدم 95 کیلو وزنمه رشتم شنا.فریبرزم 17 سانتر . (راستی سلام میرسونه) خلاصه برم سر اصل مطلب.کیر مبارک ما اون شب تا صبح شق بود.فردا صبح ساعت 11 عمم زنگ زد گفت دستت درد نکنه .اقا مجید (شوهر عمم میگه) هم ازت تشکر کرد نهار پیش مایی.بعد از پشت گوشی صدا اومد مامان می خوام با ارش حرف بزنم. گوشی رو گرفت گفت یه دقیقه واستا برم تو اتاق. گفت اونا چی بود گذاشتی تو لیست.خودمو زدم به خنگی .گفتم چیا.گفت همون کانالایی که کد داشتن.گفتم دیدم مولتیویژن دوست داری چند تا مثل اونو واست گذاشتم.گفت می دونی اگه بابا می فهمید چیکارت میکرد.گفتم مگه جلوی بابات دیدی.گفت نه.گفتم پس مشکل چیه.تو جوونی منم جوونم.گفت ما جوونیم ولی بابام که زن داره.گفتم کدشو خودت میدونی به کسی نگو.گفت پاکش کن می ترسم.گفتم چرا.گفت میترسم بابا اینا بفهمن.گفتم اخه بین 500 تا کانال کی به 5 تا کانال کد دار دقت میکنه.گفتم یه فکری دارم.که هیچکی نمی فهمه.ظهر میام برات تعریف می کنم .مثل خر داشتم کیف می کردم چون دیدم علاقه داره.نهار رفتم پیشش یه سیم رسیو هم با خودم بردم.گذاشتم پشت کمرم توی شلوارم.رسیدم خونشون.سارا زودتر اومد تو حیاط گفت می خوای چیکار کنی.گفتم من یه سیم از رسیور برای اتاقت میکشم میرم بالای سقف به بهانه اینکه سیم ال ان بی خرابه.رفتم بالا شوهر عمم بود قضیه رو گفتم .یه سر سیمو وصل کردم به رسیور سر دیگرشو از کنار بقیه سیما فرستادم بالا پشت بوم.بعد از کنار سیم انتن اتاق سارا دادم پایین.اومدم پایین بهش گفتم باید چیکار کنه.گفتم سیما رو وصل کن به تلوزیون اتاقت.اینطوری وقتی بابا اینا خوابن بیا رو رسیور بزار رو کانال دلخواه خودت.بعد در اتاقتو ببند راحت بشین نگاه کن.هیچی نگفت.می گفت من که زیاد نگاه نمی کنم.منم گفتم اره جون عمت.خلاصه نهارو که خوردیم من رفتم.فری جونو اماده کردم. شب ساعت 12.30 بهش زنگ زدم.صداش می لرزید گفت می خوام چند تاشونو برام پاک کنی.گفتم چرا گفت حال بهم زنی داره.همه چیزو نشون میدن.گفتم.خوبه دیگه اطلاعاتت بالا میره.ارزو داشتم سارا با من اینطوری حرف بزنه.گفتم کجاش حال بهمزنیه.گفت وقتی واسه همو می خورن.گفت مرداش همه مو دارن من مو رو تو غذام میبینم حالم بهم میخوره چه برسه به این گفتم بستگی داره من که همیشه مو بر میزنم.صداش می لرزید.از اینکه سکسی حرف می زدم خوشش میومد.گفت چرا زنا ابه اونجا مردا رو می خورن. گفتم اینقدر اونجا اونجا نکن اسم الت مرد کیر و واسه زنا که میدونی.گفتم چون مقوی.شما اگه شیر دارین ما هم شیرمون از اونجا در میاد.کیرم داشت می ترکید. گفتم می خوای واسه منو ببینی گفت.خیلی پرو شدی.گفتم من دوستت دارم.می خوام لذت ببری.شهوت رو مغزش تاثیر گذاشته بود.گفتم قول میدم 10 برابر اون فیلما بیشتر حال کنی.گفت من دخترم پرده دارم.گفتم میدونم میخوام واست بمالمش تا ابتو بیارم.نزدیک 20 دقیقه سکس تلفنی داشتیم.اینقدر حال داد که ابم رو تو دستمال خالی کردم.سارا حسابی حشری شده بود.می گفت خیس شده.گفتم اوووووم ابتو بخورم.یه دستش رو کسش بود یه دستش گوشی تلفن.بعد 30 ثانیه حرف نزد.فهمیدم ارضا شده.گفت نمیشه هر شب سکس تلفنی داشته باشیم.گفتم یعنی نمی خوای 10 برابر بیشتر لذت ببری. گفت اخه می ترسم.گفتم نترس. فوقش اگه فهمیدن عقدت می کنم.اینو گفتم مثل خر کیف کرد.تو دلم گفتم اجب گوهی خوردم .گفتم فردا خونتون خالیه؟گفت نمی دونم ولی چون فردا جمعست امکان داره بابا و مامان غروب برن دور بزنن.من باهاشون نمی رم.گوشی رو قطع کردم. یه فکری به سرم زد فردا بعد نهار به مامانم گفتم من میرم خونه یکی از بچه ها که دانشجو و هم رشتمه. شب می مونم.فردا میام.زنگ زدم به سارا گفت مامان اینا غروب می خوان برن پیش بابا بزرگ بخاطر اینکه تابلو نشه و چون ماشین من تابلو(سوزوکی قرمز)واسه همین ماشینو نبردم به مامانم گفتم شب محل رفیقم امنیت نداره.ساعت 5 بود که یه اژانس گرفتم دو تا کوچه پایین تر پیاده شدم.زنگ زدم به سارا گفت در بازه فقط مواظب باش.باورم نمی شد.داشتم به ارزوم می رسیدم.فیلما کار خودشو کرده بود.رفتم تو دیدم با یه بلوز دامن یه سره سفید وصورتی جلوی در.هردو ترسیده بودیم.گفتم تو سالن اعتباری نیست بیا بریم تو اتاق.کیرم از روی شلوار تابلو شده بود.صدام می لرزید.اینقدر کیرم پر خون شده بود که نبز روتو کیرم احساس می کردم.سارا گفت می دونی چه بلایی سرم اوردی.دیونه شده بود.گفتم من فرار نمی کنم همیشه مال توهم.گفتم کانالا چطور بود..نمی خوام درباره چیز دیگه صحبت کنیم.باورم نمی شد این همون سارا هست یا دارم خواب می ببینم.صوزتمو به صورتش نزدیک.لبمو گذاشتم رو لبش گفتم اروم منو لخت کن .اول تیشرتمو کند.تا بدنمو دید یه بوس از شکمم گرفت گفت چقدر بدنت تمیزو رو فرمه.شروع کرد به ماچ کردن شکمم.گفتم حالا پایینو ندیدی.گفت جوون.کمربندمو باز کرد .زیپمو هم باز کرد.چشماشو بست شرتو شلوارو باهم کشید پایین.گفت همه لباساتو در بیار حتی ساعت هم تو دستت نباشه.باورم نمی شد من لخت تمام جلوش واستاده بودم کیرم تو یه وجبی دهنش بود.گفت باز کنم.گفتم باز کن.یهو اینگار برق گرفته باشه پرید عقب.به کیرم زل زده بود گفت چقدر سفیده.سرش قرمز شده بود.گفت اینومی خوای کجام جا بدی .اخه کیر من 4 سانتر کلفتیشه.دستشوگرفتم.بلندش کردم.کیرم تو هوا اویزون بود.دوباره صورتمو بردم جلو اروم لبمو گذاشتم رو لبش.نفساش تند تند شده بود.دستمو گرفت گفت دکمه پشت رو باز کن .لباسش یه سره بود .با یه حرکت لباسش تا زیر شکمش اومد پایین. یه کرست توردار پوشیده بود که وسطش یه گل بزرگ بود که نوک پستانش زیر اون قایم شده بود اومدم نزیک که ازش لب بگیرم کیرم خورد به شکمش.پیش ابم مالید به شکمش.با انگشتش از رو شکمش برداشت و خورد گفت خوشمزست ولی یه خورده شوره.یهو کیرمو گرفت گفت می خوام کیرتو بخورم.گفتم واستا اول بزار لختت کنم.کرستش یه عطر خوبی می داد با کمک خودش گیره کرستش رو باز کردم یهو یه سینه سفید افتاد جلوم.نوکش بزرگ و قهوه ای روشن بود مثل نوک سینه زن شیرده می موند. طاقت نیاوردم.نوکشو کردم تو دهنم محکم میک زدم اهش در اومد.10 دقیقه واسش میک زدم.نوک سینش بزرگ بود.سینش اینقدر سفید بود که رگ های روی سینشو میشد دید.سرشو اورد پایین و تفشو جمع کرد و انداخت رو سینش.بعد با دستش اب دهنشو پخش کرد.نمی دونستم اینقدر حشریه. دست کردم تو لباسش .یهو کشیدم پایین.چشمم به روناش افتاد بلور عین برف.یه شرت سبز خالدار پوشیده بود.یه بوس از کونش گرفتم.دستمو کردم تو شرتش کسش خیس خیس بود.گفت مواظب باش.گفتم حواسم هست.دستم خیس شده بود یکم از ابش چشیدم .شرتشو دادم پایین.شرتش خیس شده بود. کسش قرمز و پر خون بود.لبه کسش برجسته بود.چون تیغ اینداخته بود چند تا دونه اطراف کسش داشت.حالا هردو کاملا لخت شده بودیم.دونفری خوابیدیم رو تختش گفت می خوام واست بخورم.افتاد به جون کیرم گفت ابتو می خوام.محکم ساک میزدمنم چوچولشو می مالیدم.اب دهنش زیاد بود.دیدم داره ابم میاد گفتم داره میاد.گفتم چیکار کنم .یهو نفهمیدم چی شد.من خوابیده بودم رو تخت.سر کیرمو گذاشت تو دهنش سفت دهنشو بست ابم با فشار خالی شد تو دهن گرمش.یه لحظه هم کیرمو از دهنش بیرون نیاورد.تند تند غورت میداد که زیاد تو دهنش جمع نشه.تخمامو همونطوری می مالید.مغزم از کیرم زده بود بیرون.تا بحال اینطوری ابم نیومده بود. کیرمو از دهنش کشید بیرون .کیرمو اروم مالش داد.اضافه ابم زد بیرون اونم سر کیرمو اینداخت تو دهنش و خوردش .ناراحت بودم چون کونشو نکرده بودم. گفتم بابا مامانت کی میان گفت الان زنگ میزنم.هر دو هنوز لخت بودیم.باورم نمی شد با کس کون لخت داشت با عمم حرف می زد.دوباره راست کرده بودم.گفتن تا یه ربه دیگه میایم خونه.گوشی رو تند قطع کرد .گفت ارش برو گفتم کجا گفت بابا اینا نزدیکن تا 10 دقیقه دیگه می رسن تا اومدم شلوارو بپوشم صدای تک بوق در کنترلی خونه اومد.قلبم داشت میومد بیرون.سارا گفت ارش بد بخت شدیم گفتم خون سردیتو حفظ کن.رفتم تو کمد لباسش که بزرگ بود قایم شدم.سارا هم لباس پوشید. خیلی قرمز کرده بود در اتاقو بست صداشون میومد.اقا مجید می گفت سارا همه سراغتو می گرفتن.سارا گفت فردا خودم میرم.سر میزنم .نقششو خوب بازی کرد.عمم گفت چرا صورتت گل اینداخته.گفت پشت کامپیوتر میشینم اینطوری میشه.ساعت 12 شب بود چون شوهر عمم دولتی صبح زود بیدار میشه.می دونستم که می خوابن.موبایلمو خاموش کردم.تیشرتم با شرتم تو دستم بود.داخل کمد گرم بود عرق کرده بودم.یه صدایی اومد .سارا داشت به بابا مامانش شب بخیر می گفت.اومد تو اتاق درو اروم قفل کرد.اومدم بیرون ولی حرف نمی تونستم بزنم .سارا گفت شانس اوردیم.یهو دیدم کرستشو نبسته.گفتم سارا کرستت.یهو برق گرفتش گفت وای نفهمیده باشن.خدارو شکر کفشمو با خودم اورده بودم تو اتاق.رفت بیرون دید بعد از چند دقیقه بر گشت.گفت تلوزیون روشن کن داره فیلم نشون میده.یه فیلم تمام بود.گفتم سارا من بهت بدهکارم.گفتم سارا شرتتو در بیار.چراغ اتاقو خاموش کردم.اباژور بالای تختش رو روشن کردم.شرتشو داد پایین.زیر نور زرد دیدنی شده بود.تمام لباسامو کندم.تازه یادم اومد که لیدوکائین (بی حسی ) با خودم اورده بودم.یکم زدم رو کیرم.افتادم به جون کسش.کسش پر اب بود.حیف که پرده داشت.سوراخ کونش قهوهای بود.گفتم سارا می خوام اینقدر واسط بخورم که اب کست راه بیفته.یه عروسک نرم بهش دادم .اردک بود.کفتم گازش بگیر.صدات در بیاد بد بختیم.من نشستم پایین تخت اونم رو تخت پاهاشو باز کرد.شروع کردم به خوردن.با ولع می خوردم صداش تو کون گاز گرفته اردک خالی میشد.زمان حالیم نمی شد.بعد 10 دقیقه بدنش لرزید و یه خورده اب از کسش اومد بیرونرفته بود رو ویبره.رو زمین خوابیدم. کیرم هنوز بی حس بود.لیدوکائینو زیاد زده بودم.بوی خمیر دندون میداد.سارا گفت ای ول می تونم حسابی واست بساکم.کیرومو گذاشت تو دهنش.کیرم هیچ حسی نداشت .حتی سرشو وقتی به شوخی گاز می گرفت دردم نمی گرفت. کم کم بی حسی کم کم داشت می رفت.گفتم کرم داری.گفت اره.گفت واسه چی می خوای گفتم .می خوام بهت یه حال اساسی بدم.کرم بی بو خیار رو داد .به شکم خوابوندمش رو تخت.یه بالش گذاشتم زیر شکمش گفتم عروسکو گاز بگیر.دستمو کرمی کردم مالیدم به سوراخ کونش.با یه انگشتم عقب جلو کردم.با زبونم کسشو می خوردم.انگشت اولی جا باز کرد .انگشت دوم روداخل کردم .تاثیر کرم کم شد.دوباره کرم رو مالیدم.صداش در نمی اومد.انگشت سوم کردم داشت نالش در میومد.کیرمو کرم زدم ارام گذاشتم روی سوراخ کونش.تفم مالیدم روش.یه فشار اروم دادم دیدم نصفش رفت توش.ارام عقب جلو می کردم.بهش گفتم دو طرف باسنشو بگیره بکشه.چند بار که عقب جلو کردم.جا باز کرد.دیگه راحت عقب جلو میکردم.خوابوندمش رو تخت پاهاشو دادم با لا .دیگه دردش تبدیل به لذت شده بود.چشماش بهم می گفت که راضیه.دستشو گذاشت رو شکمم و ازم خواست دست نگه دارم.برگشت کیرمو کرد تو دهنش.چون یه بار ابم اومده بود دیر تر ابم میومد.گفت ابتو می خوام.گفتم مگه با اوندفعه سیر نشدی.گفت نه.کیرت مال منه.گفتم پس بزار منم بهت حال بدم.حالت 69 خوابیدیم.اون واسه من ساک میزد منم کسشو می خوردم.10 دقیقه واسه همو خوردیم.اب دهنم با اب کسش مخلوط شده بود.کلا 2 بار ارضاش کردم.دیدم داره ابم میاد.نگه داشت تو دهنش .همشوخورد . بعد از هم لب گرفتیم.هر دو لخت خوابیدیم طوری که من کیر خوابیدمو لای کونش گذاشته بودم.پشتش به من بود و گرمای کونش و کمرش به من می خورد.1 بار دیگه راست کردم اینبار چون انرژی نداشتم.همونطوری گذاشتم تو کونش.دیگه دردو حس نمی کرد.از بغل سینشو فشار می دادم و کیرمو اروم عقب جلو می کردم.تا ابم اومد و توی کونش خالی کردم(امیدوارم نصیب شما هم بشه)چون خیلی حال میده.خلاصه. سارا تند تند قربون صدقم میرفت چون حسابی ارضا شده بود. ساعت شد 3 نصف شب. الارم موبایلشو گذاشت که 6صبح بیدار بشیم.صبح که شد بیدارم کرد ملحفه رو زدم کنار دیدم کیرم باز شقه ولی دیگه نمی تونستم کاری بکنم چون عمم با شوهر عمم داشتند صبحانه می خوردند.شوهر عمم که رفت بعد سارا عمشو به بهانه خرید برد بیرون منم زدم به چاک.الان هر چقدر که با دوست دخترام سکس داشتم.هیچ کدوم به پای سارا نمی رسیدن. ولی امیدوارم یه روزی یه کس نصیب ما بشه.چون هر چی گیرمون اومده باکره بودن.

کردن زندایی در حمام.من امیر هستم 20 سالم واین داستانی که دارم واستون تعریف میکونم مربوط میشه به 4 سال پیش.من 17سالم بود وخیلیم تو کف زنداییم بودم که همیشه به یادش کف دستی میزدم تااین که داییم با زنش دوتایی رفتن انگلیس پیش اون یکی داییم خلاصه اونا 2سال اونجا موندن بعدش زنداییم 1ماه زودترازداییم امدایران ولی چون تنها بودهرموقع که میتونستم میرفتم پیشش آخه خونشون به محل کارمن نزدیک بود.یدفه که رفتم خونشون کلی کمکش کردم تا خونشونو مرتب کنیم ولی انقدرکار زیاد بود که کل روزو کارکردیم تا تموم شد.فرداش از خواب بیدارشدم کل بدنم درد میکرد به زن داییم گفتم من میرم حموم…حمومشون تو حیاط به خاطر همین هرکی میرفت حموم درو نمیبست چون داخل حموم هیچ هواکشی نبود به همین خاطرمنم درو نبستم رفتم زیردوش آبو داغ داغ کردم وخودمو کامل شوستم زیر دوش یهو یاد سینه های زن داییم افتادم آخه خیلی خوش فرم بود(سفتو گردو سربالا)وخیلیم جموجور بود همین که داشتو سینه هاشو تصور میکردم کیرم سیخ شدبود…یزر شامپوریختم کف دستم چشامو بستم و شروع کردم به جق زدن بعداز4-5دقیقه که داشت آبم میومدچشمو بازکردم دیدم زن داییم جلوم وایسادو زول زد به منم خیلی خونسردآبمو خالی کردم وخودمو آب کشیدمو حولمم پوشیدمرفتم تو ساختمون.رفتم تو اتاق خواب زندایم چون فقط تو اون اتاق آینه قدی داشتن.داشتم خودمو خشگ میکردم که زندایم امد گفت خجالت نمیکشی لخت جلوم وایسادی.منم گفتم نه شما اون چیزیو که نباید میدیدیو دیدی دیگه فرقی میکونه که لخت جلوت وایسام یا پوشیده….بعدزندایم بهم گفت چراداشتی جق میزدی منم گفتم خیلی وقت بود که سکس نکردم بدجوری زد بود بالا که مجبورشدم اینجوری خودمو خالی کنم همین که حرفم تموم شد بی معطلی گفت تو که پورو هستی به من میگفتی تا خودم ارضات میکردم منم با تعجب گفتم واقعااگه میگفتم ارضام میکردی اونم گفت آره مگه چه عیبی داره کی بهتراز تو آخه من ازروی عادتی که دارم کل موهای بدنمو میزنم …اون روز گذشت .فردا صبح که بیدارشدم طبق معمول رفتم حموم. بعداز اینکه خودمو شستم زندایمو صدا کردم وقتی امد دید من تو حمومم فهمید که چیکارش دارم ولی به روی خودش نیورد منم که دیدم انگار این از حرفی که زد پشیمون شد کفتم میشه لطف کونید کمرمو بشورید اونم گفت آره چرا که نه داشت کمرمو میشوست که کیرم بازسیخ شد ومنم چون شرت پام نبود زن داییم فهمید(ابته من کیرم نه بزرگه و نه کوچیک)زیادم کلفت نیست ولی خیلی گوشتیه. وقتی زندایم کیرمو دیدگفت باز زد بالا؟ منم زود گفتم آره از کجا فهمیدی هیچی نگفت فقط بهم گفت دوست دار کل بدنمو بشور منم مخالفتی نکردم همه جامو شست رسید به کیرم وقتد دستشو گزاشت رو کیرم یهو هری دلم ریخت انگار ازقصدداشت اینجوری میشست.همینجوری که داشت میشست اونقدی طول نکشید آبم ریخت رو دستش منم بی جون شده بودم که کفت دیدی چه راحت ارضات کردم منم گفتم مرسی و حولمو پوشیدم امدم بیرون که زن داییم کفت میخواد بردوش بگیر گفت برم حولشو بیارم رفتم حواشو ورداشتم رفتم سمت حموم پیش خودم گفتم حالا نوبت من حالشو بگیرم رفتم دم در دیدم دار با آب من که ریخته بودم رو دستشو میماله به سینه هاش منم گفتم اگه بخوای بازم هست ولی با خنده جوابمو داد منم باز حولمو در اوردم رفتم تو حموم زندایم گرخیده بود زبونش بند امده بود رفتم سراغ سینه هاش کلی لیس زدمو مالوندم اونم دیگه بی اختیارشده بود وقتی سینه هاشو خوردم مستقیم رفتم سوراغ کسش همونجوری که زیردوش وایسادبود یزره پاهاشو باز کردم وشروع کردم به مالیدن کسش همینجوری که میمالید با زبونم با چوچولش بازی میکردم حسابی کسشو خوردم بعد دوتای باهم ی دوش گرفتیم امدیم بیرون و رفتیم تم اتاقش که ادامه ی کارمونو بدیم وقتی رفتیم تو اتاق خوابیدم روش و شروع کردم به لب گرفتن همینجوری که داشتم لب میگرفتم کیرمو گزاشتم رو کوسش خی تنگ بود ولی با ی بدبختی کردم تو از ی طرف داشتم ازش لب میگرفتمو با سینه هاش بازی میکردم از ی طرفم تو کسش داشتم تلنبه میزدم تا اینکه آبم امد همین که امدم بکشم بیرون یزر از آبم ریخت تو کسش ولی بقیشو ریختم رو چوچولش دیگه هیچی جون نداشتم ولی بخاطراینکه زندایی جونم ارضا بشه از انگوشتم کمک گرفتم یربع داشتم انگوشتش میکردم که یهو ابشو با فشارپاشیدبیرون وقتی آبش ریخ داشت میلرزید سیاهی چشماش معلوم نبود خیلی ترسید بودم وقتی حالش خوب شد انقدرازم تشکرکرد که نگوووووو.این بود داستان من واسه همه بچه ها آرزو میکنم که اگه همچین آرزویی دارن زودتر بهش برسن ….

سکس زنم با دوستمیکروز من به همراه یکی از دوستانم که خیلی هم خر پول بود اومدیم خونه ما تا با هم مشروب بخوریم از غذا من صبح که داشتم از خونه میرفتم بیرون با خانوم خوشگلم قرار گذاشتیم که عصر بیام خونه و با هم یه حاله درست و حسابی بکنیم یادم رفت بگم خانومم راحت میتونه 5 مرد رو ارضا کنه از نظر ساک زدن بی رقیبه آره با هم قرار گذاشته بودیم ولی من یادم رفت که بهش زنگ بزنم دم درب یادم اوفتاد که به دوستم گفتم صبر کن من به خونه اطلاع بدم بعد بریم که دوستم گفت نه بیا ببینیم که خانومت از مهمون بردن تو ناراحت میشه یا نه من هم قبول کردم گفتم پس شما زنگ بزن قبول کرد زنگ زد چشمتان روز بعد نبینه خانومم بدون هیچ قبول کرد و درب رو باز کرد ما رفتیم داخل خانومم آماده شده بود که فقط به من کوس بده ولی از خدا خواسته ما شدیم 2 نفر بعد از احوال پرسی دوستم به من گفت که قدر خانومتو بدون ببین با چه روی بازی ما رو پذیرفت گفتم دکجاشو دیدی حالا صبر کن تا بقیه شو ببینی.خانومم با یک تاپ که تمام سینه های خوشگلش توش جا گرفته بود با یک دامن جین کوتاه تا بالای رونش و یک آرایش نسبتا غلیظ به استقبال اومد. یادم رفت بگم که خانومم استاد میز چیدن ولی یک لیوان کم داشت که رفت آورد و شروع کردیم به خوردن خانومم ساقی شده بود چنان حالی به من دست داده بود که نگو خانوم خوشگلم به هر دوی ما چنان حالی میداد که نگو جای شما هم خالی کیرم داشت میترکید دیگه نمیدونم به دوستم چه حالی دست داده بود تا خانومم به پیشنهاد من اوم وسط منو دوستم روی کاناپه نشست و با هم شروع کردیم به ویسکی خوردن بعد از اینکه کلی سرمون داغ شد شروع کردیم به مالوندن خانومم یک سینه تپول دست من یکی هم دست دوستم صدای خانومم بلند شده بود و به پیشنهاد خانومم رفتیم تو اطاق خواب دوستم گفت که جلوی من روش نمیشه با خانوم سکس کنه که با استقبال من و خانومم روبرو شد و من اومدم بیرن و درب رو بستم همینکه اومدم بیرون صدای خانومم بلند شد که بعدا فهمیدم که کیر دوستم خیلی بزرگ بوده و خانومم از خوشحالی داد زده اونا یک ساعتی طول دادند و من طی این یک ساعت از بالای پنچره اونا رو نگاه میکردم خانوم زیبای من به چه زیبایی ساک میزد و من از پشت پنجره با کیرم ور میرفتم و باقی قضایا رو خودتون بخونید که حالی خانومم و دوستم و من کردیم.

دختردایی حشرییه روز از سر کار که اومدم خونه فقط پدرم خونه بود گفت دارم میرم سر کار اگه خونه ای سیما میاد اینجا جای که نمیخواهی بری؟ گفتم خستمه میخوام بخوابم سیما میشد دختر دایی ام. من و سیما بعضی وقتها یه حال کوچیکی میکردیم چند بار برام جلق زده بود چند بار لا پایی حال کرده بودیم حتی یکبار سر کیرمو گذاشتم در سوراخش نوکش که رفت داخل از درد نگذاشت دیگه بکنم از اون روزها خیلی گذشته بود ولی هنوز شهوت تو چشاش بازی میکرد .خلاصه بابام رفت سر کار من هم رفتم که بخوابم مادرم مسافرت بود و سیما تا بعد از ظهر که بابام میومد خونمون میموند آخه محل کارش نزدیک منزل ما بود سیما نوزده سال سن داشت و هیکلش هم میانه بود .لباسامو دراوردم و با یه شرت روی تخت دراز کشیده بودم تو فکر هیچی جز استراحت نبودم خواب و بیدار بودم که صدای باز شدن قفل درب اومد بابام تو راه سیما رو دیده بود و کلید خونه رو داده بود بهش.خلاصه اومد داخل مثل اینکه میدونست که خوابم خیلی یواش امد داخل که بیدار نشم اومد تو اطاقم خودمو به خواب زدم روی کمر خوابیده بودم بعد رفتم رو دست راستم و پشتم به در بود احساس کردم پنج دقیقه ای توی در بود و به من نگاه میکرد بعد رفت ربع ساعت نشد من کم کم داشت خوابم میبرد که احساس کردم درب اطاق باز شد بعد بسته هنوز پشتم به در بود آره سیما بود امد بالای سرم و صدام میکرد حوصلشو نداشتم جوابش بدم دست گذاشت روی شونه ام و تکونم داد و گفت بیداری منم به حالت خواب برگشتم روی کمرم که خیال کنه که خوابم و بی خیال بشه ولی بعد از چند ثانییه باز صدام زد محلش نزاشتم مگه ول کن بود تکونم داد باز محل نزاشتم ملحفه ای که روم بود کنار رفته بود و بدنمو میدید با خودش می گفت چه خواب سنگینی داره حتما خیلی خستش بوده حالا که وقت خوبی گیرمون امده آقا خوابه چکار کنم؟ باز صدام زد . وقتی دید که بیدار نمیشم بیخیال شد و رفت بیرون منم گرمم شده بودو ملحفه رو از روم پس زده بودم تقریبا داشت خوابم میبرد که دیدم باز درب باز شدو اومد داخل به خودم گفتم باز پیله اومد.بالای سرم ایستاد و صدام کرد دوباره صدام کرد دست گذاشت روی شونم تکونم داد من فقط برگشتم روی دست راستم صورتمو بوسید صدام زد وقتی حرکتی از من ندید لباشو گذاشت رو لبام بوسید رومو کردم اونطرف با خودش گفت خوبه حالا حالاها دایی نیاد و این هم بیدار نشه من خوشکم زد گفتم بعد از اون سالها میخواد با من چیکار کنه دلمو زدم به دریا گفتم خودمو در اختیارش قرار میدم ببینم میخواد چیکار کنه دستشو گذاشت روی کولم همزمان که صدام میکرد من و برگردوند روی کمرم چیزی روم نبود و شرتم هم معلوم بود دستشو گذاشت روی شکمم صدام زد فایده ای که نداشت هی می گفت بیدار نشه منم خوابه خواب اومد پایین تر دستشو گذاشت رو کیرم تکونی داد بیدار نشدم خیالش جمع شد که خوابم دستشو یواش اورد کنار پام که کیرمو لمس کنه یک دفعه فکری به نظرش رسید که یک باره شرتمو از پام در بیاره همین کارو یواش یواش کرد ما هم خودمونو دادیم دست تقدیر تو بیداری که نتونستیم خوب بکونیمش شاید خجالت میکشید ولی حالا خودش اومده جلو پس نا مردی که حالشو بگیرم گذاشتم هر کاری که دوست داشت بکنه.خلاصه بعد از در اوردن شرتم بادستش کیرمو گرفت بهش میگفت شق شو زود باش بلند شو دیگه معلوم بود که خیلی حشرییه گیرمو کرد تو دهنش شروع کرد مکیدن خیلی محکم میمکید داشت از جا کنده میشد خوب که ساک زدو بلندش کرد بلند شد و شلوارشو از پاش دراورد به خودم گفتم می خواد چه اتفاقی بیافته که یک باره دلشو زد به دریا اومد و نشست روی کیرم چشممو مقداری که متوجه نشه باز کردم وای چی میدیدم تمامی لباساشو در اورده بود گرمای کسشو روی کیرم حس میکردم کسش خیس خیس شده بود با خودم گفتم زمانی که بچه تر بودی از درد سوراخت نزاشتی دیگه بکنمت ببنم حالا میخوای چکار کنی با دستش کیرمو گرفت و بلندش کرد گذاشتش دم سوراخش بعد نشست روش وای چه حالی داد انگار که توی کسش بود نه توی کونش همانطور که خوابیده بودم خوب برای خودش حال کرد تا موقه ای که داشت آبم میومد کونشو محکم روی رونام فشار میداد کونش چه عمقی داشت همانطور که کونشو روی کیرم چرخ میداد احساس کردم آبم داره میاد یه دفعه آبم با فشار تمام خالی شد تو چه حال عجیبی بود خیلی با حال بود وقتی فهمید آبم اومد از روم بلند شد با خودش گفت چه حالی داد بعد کیرمو کرد تو دهنش و بقیه ابو کشید تو حلقش وگفت اگه بیدار بود بهتر می شد امد پهلوم دراز کشید بعد از یک ساعت باز دستش رفت سراغ کیرم پشتشو کرده بود به من ومیخواست کیرمو باز بکنه داخل کیرم باز بلند شده بود میخواست خودشو تو اون لحظه از دادن خفه کنه منم دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم یکی از پاهاشو اوردم بالاگفت بیدار شدی ببخشید گفتم بیدار بودم حالا نوبت منه گفت خوب بکن باشه اومدم بکنم تو کونش که یه باره از جاش پرید وگفت اونجا نه من جا خوردم اخه اوپن نبود بهش گفتم پس اولین بار ابمو کجا ریختم گفت توی این عزیزم نزدیک بوداز ترس سکته کنم بهش گفتم تو کست گفت اره خیلی حال داد نه دیگه هیچی جلو دارم نبود تا وقتی که میخواست بره سر کار دو دست دیگه هم کردمش بعد از اون قرار شد که تا وقتی مادرم از مسافرت بیاد و موقعییت جور باشه بیاد خونمون ……………………….

وقتی زن عمو مامانم شد ماجرا از اون جایی شروع شد که یکی از دوستام چنتا کلیپ از زنای چاق و تپل و سن بالا(حدود 40 تا 50 ساله)واسم اورده بود.اول خیلی تمایل نداشتم ببینم چون تا قبل از اون هیچ وقت همچین زنایی رو حتی نمی خواستم یه نگاه بندازم ولی بعد که دیدم خیلی هم خوشم امد.بهتره بگم دیوونشون شدم چون خیلی خوب حسم رو می تونستم توی کس و کون گنده و پستونای اویزونشون خالی کنم. مامانم و زن عموم از اون زنا بودن. مامانم 44 ساله و زن عموم 41 ساله فکر کنم.شبا به یاد مامان جون زن عمو جون کف دستو می زدم. بهتره بگم مجبور بودم چون هر دوشون از اون مذهبی های چادری بودن.بخصوص مامانم که منی که پسرشم هم تا حالا فقط یه بار اونم اتفاقی تونسته بودم لخت ببینمش.یه زن چاق و سبزه با پستونای 90 وکون نقلی ولی رونای بزرگ.شکمشم خیلی بزرگه.زن عمو هم تو همین مایه ها بود ولی چون بدن اونو ندیده بودم زیاد توجه ای هم بهش نداشتم.تا این که یه روز که طبق معمول تو خونه تنها بودم و بابام به خاطر کارش تا دیر وقت سر کار بود و منم مشغول درسام بودم که مامانم امد تو اتاقم و بهم گفت داره میره حمام و اگه زن عمو امد بگو بشینه تا من بیام بیرون.اخه از قبل واسه ارایشگاه هماهنگ کرده بودن.منم که اون روز کیرم بد جور بلند شده بود واسه مامانم و دوست داشت تا مامان میره حمام منم برم سراغ شورتای مامانم و یه حالی به کیرم بدم.شورتاشو معمولا باید از کمدش کش می رفتم و بعضی مواقع می شد که شورتاشو می زاشت تو اتاق و یادش می رفت برداره و بزاره تو کمد.اون روز هم طبق معمول یهترین شورتشو انتخاب کردم و امدم تو اتاق(یه شورت قرمز کشی که گل های زرد ریز داشت)معمولا هم کیرمو تو شورتش اونم جلوی کس چاق و چلش می مالوندم.ولی حواسم بود ابمو نریزم توش.تو حال و هوای خودم بودم که صدای زنگ ایفون امد و مجبور شدم برم درو بازکنم.زن عمو بود که دعوتش کردم بیاد تو.داشت کفرم در میومد که الان امده اخه خیلی مونده بود تا ابم بیاد.بعد که زن عمو امد تو من رفتم که واسش شربت بیارم.همینجور داشتم تو اشپزخونه چرت و پرت می گفتم.به خیال خودم که زن عمو هم نشسته وداره گوش میده.بعد که شربتا رو اوردم تو اتاق دیدم زن عمو نیست.سینی رو گذاشتم رو میز وخودمم نشستم رو مبل و تلویزیون رو نگاه کردم.منتظر بودم زن عمو از دست شویی بیاد ولی دیدم خبری ازش نشد و واسه همین تعجب کردم و زن عمو رو صدا زدم.تو دست شویی و خبری ازش نبود واسه همین هم بیشتر تعجب کردم.یعنی کجا می تونست رفته باشه.یه لحظه به فکرم رسید که نکنه رفته باشه تو اتاقم.اخه قبلا هم یکی دو بار رفته بود(زن عمو منو دوماد خودش می دونست واسه همین از این کارا زیاد می کرد و خودش رو خیلی بهم نزدیک می دونست)سریع دویدم سمت اتاقمو…باورتون نمیشه چی دیدم.زن عمو نشسته بود رو تختم و شورت مامانم تو دستاش بود.داشت خشکم می زد.زود درو بستم و رفتم توحال.هنوزچند قدم از اتاقم دور نشده بودم که از تو اتاقم داد زد حمید بیا تو اتاق کارت دارم.نمی دونستم چه جور باید برم تو اتاق واسه همین خودم رو اماده هر چیزی کردم و رفتم تو اتاقم و پیش زن عمو نشستم.قبل از این که چیزی بگه گفتم ببین زن عمو فکر بد نکن.مامان قبل از اسن که بره حمام گفت لباس زیرامو از رو بند بیار واسم منم میخواستم همین کارو بکنم که شما زنگ خونه رو زدید و من یادم رفت اینو بدم دستش.داشتم همین جور توجیح می کردم کارمو که حرفمو قطع کردو گفت پس این چیه؟گفتم چی؟گفت نکنه مامانت شورت کثیف می پوشه بعدی که از حمام میاد بیرون! داشت اشاره می کرد به توی شورت مامان که منه کس خل با کرم و تف حیسش کرده بودم.دیگه هیچی واسه گفتن نداشتم.پاک ابروم رفته بود اونم جلو زن عمو که رو اسم من قسم می خورد.سرم پایین بود و گفتم زن عمو هر چی بهم بگی حق داری ولی تو رو خدا به مامان چیزی نگو.الانم بیا بریم تو حال که اگه مامان از حمام بیاد بیرون و ما رو این جا ببینه همه چی لو میره.دیدم زن عمو پا شد شورتو پرت کرد تو صورتم و گفت برو اینو بزار سر جاش تا مامانت نیومده.زود پریدم تو اتاق مامان و شورتو همونجایی گذاشتمکه قبلا بود.یه ربع بعد مامان از تو حمام امد بیرون.تو این فاصله هیچ حرفی بین من و زن عمو رد و بدل نشد حتی یه کلمه.بعد هم با هم رفتن ارایشگاه.من مشنگ هم از خونه زدم بیرون.تو خیابونا همین جور داشتم پرسه می زدم و تو فکر این دسته گلی بودم که درست کردم.هیچ جوری نمیتونستم خودمو اروم کنم.باید قید نرگس(دختر عموم)رو هم می زدم.اخه از بچگی نرگس رو دوست داشتم و واسه خاطر عقاید بابا و عمو زیاد نمی تونستیم با هم باشیم.از بد شانسی ما هم مامان و زن عمو هم مذهبی بودن و نمی شد به پا در میونی اونا هم دل خوش کرد.ساعت تقریبا 11 شب شده بود که امدم خونه.یه راست رفتم تو اتاقم.هنوز نمی دونستم زن عمو به مامان گفته یا نه واسه همین از تو اتاقم بیرون نیومدمتا خود مامان امد سراغم که حمید بیا شام بوخور.میلی به غذا نداشتم ولی خدا رو شکر معلوم بود چیزی نگفته.تو افکار خودم بودم که نمی دونم یه هو چی شد و خوابم برد.گیج و منگ رو تختم خواب بودم که با صدای گوشیم از خواب پا شدم.گوشیمونگاه کردم دیدم از طرف زن عمو اس ام اس امده واسم! تا دیدم زن عمو اس ام اس داده به کل خواب از چشمام پرید.اینقدر حل کرده بودم که چند بار رمز گوشیمو اشتباه وارد کردم.اس ام اسو که باز کردم دیدم نوشته حمید فردا ساعت 2 می خوام باهات حرف بزنم از خونه هم برو بیرون!دیگه تا صبح خوابم نبرد.می دونستم این زن عموی ما تا اخر ابروی منو نبره دست بردار نیست.صبحونه نخورده از خونه زدم بیرون.تا ساعت 2 با ماشین تو خیابونا ول چرخ می زدم.دم دمای 2 بود که گوشیم زنگ خورد.دیدم نرگسه واسه همین جواب ندادم .هم می ترسیدم که خاله چیزی بهش گفته باشه هم از این ترس داشتم که خط مشغول باشه و زن عمو نتونه زنگ بزنه.5 دقیقه بعد زن عمو زنگ زد .سلام کردم جواب نداد گفت کجایی گفتم تو خیابون.گفت مامانت چیزی نفهمید؟ گفتم به لطف شما نه.گفت منظورم شورتش بود که ابتو ریختی توش(تا گفت ابتو ریختی توش قلبم داشت از جا در میومد)گفتم نه قبل از این که بزارم سرجاش تمیزش کردم.واسه این که بیشتر ابرومنره گفتمزن عمو اون ابم نبود یه زره کرم زده بودم که این جورش کرد.گفت خوشم باشه هنوز زبون هم داری! گفتم نه به خدا دیگه غلط کنم همچین کاری بکنم.گفت حالا میخوای چیکار کنی؟گفتم چیو؟با خنده گفت نمی خوای حق سکوت منو بدی؟تعجب کردم و گفتم حق سکوت؟گفت اره اگه بخوام واسم بگی از کی تا حالا این کارو با شورتای مامانت می کنی چی میگی؟گفتم ببین زن عمو من هیچی واسه گفتن ندارم اگه هم می خوای باز حرف از دهنم بکشی که اطلاعاتت بیشتر شه و بری به این و اون بگی و اخرشم ابرو واسم نمونه همین الان بگو تا واسه همیشه برم یه جایی گور خودمو گم کنم.گفت نه فکر بد نکن می خوام فقط با هم راحت باشیم همین.گفتم مطمئن باشم؟گفت اره جون نرگس.گفتم باشه ولی باور کن این بار اولو اخر بود که همچین کاری کردم.می دونست دروغ می گم ولی مجبور بود قبول کنه اخه منم کسی نبودم که زود همه چیو لو بدم.بعد قرار شد روز بعد ساعت 9 صبح برم خونشون.اون موقع نرگس دانشگاه بود عمو هم سر کارش.صبح که شد زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت خونه عمو.از شما چه پنهون بعد از حرفای دیروز زن عمو خودمو حتی واسه سکس اماده کرده بودم.ولی بازم باورش واسم سخت بود اون زن مذهبی که چادرو از خودش دور نمیکنه باز بخواد با من رابطه داشته باشه.سر کوچه که رسیدم واسه این که مطمئن شم کسیخونه زن عمو نیست اس ام اس دادم به زن عمو و گفتم بیام؟دیدمزنگزد که اره بیا کسی نیست.زنگ درو زدم و رفتم تو.زن عمو همون لباس های همیشگی خودشو پوشیده بود. یه لحظه بهخودم گفتم اگه منظوری داشته لااقل باید لباسای عادیشو عوض می کرد واسه همین بی خیال سکس رفتم تو.زن عمو یه ماکسی عربی پوشیده بود با روسری.رو مبل نشستم و سرمو پایین گرفته بودم.هنوز خجالت میکشیدم سرمو بالا بگیرم و تو چشمای زن عمو نگاه کنم.گفت چایی میخوری گفتم نه.گفت اینجور که نمیشه باید یه چیزی بوخوری.تو دلم گفتم اگه نوک سینه هاتو بدی حتما میخوردم.داشت چایی می ریخت واسم که از تو اشپزخونه داد زد گفت شروع کن.گفتم چیو گفت این که چرا اون کارو کردی باشورت مامانت؟گفتم زنعمو اذیت نکن من یه غلطی کردم تاوانشم ابرومبود که دادم رفت چیمیخوای دیگه؟گفت اگه بخوام باهام باشی چی؟گفتم چی؟گفت هیچی به جای این که با شورت مامانت این کارو بکنی با من بکن؟گفتم شوخینکن زن عمو من اهل این کارانیستم.گفت خفه شو تا دیروزبا شورت مادرت حال میکردی حالا با غیرت شدی؟گفتم ولی اخه زن عمو تو فکر اینو نمی کنی کسی بفهمه و ابرو واسه هر دومون نمونه؟گفت خنگه نمیخوام که کاری کنم که کسی بفهمه.فقط واسه یه بار.گفتم خب؟گفت فقط قول بده به کسی چیزی نگی.گفتم من باید از شما قول بگیرم نه شما از من.گفت هر دومون مطمئن شیم بهتره.گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟گفت خودتم انگارخیلی دوست داری؟گفتم شوخی نکن زن عمو زود بگو چون کار دارم.می دونستم باید اینجوری پیش برم که تابلو نشه.گفت هیچی وایس الان میام دیدم رفت تو اتاقشون و یه کتاب با خودش اورد.اونجوری که من فهمیدم انگار یه کتاب درمورد مسائل زناشویی بود.گفت هر چیمن می گم تو هم بگو.گفتم مگه چیه؟گفت هیچی فقط می خوام رابطمون شرعی شه.داشتم از خنده می ترکیدم.گفته زن عمو این کارا معنی نداره.گفت من مثل تو نیستم باید شرعی شه(نمی دونم خودشو به خریت زده بود یاواقعا کم داشت که نمی دونست زن شوهر دار نمی تونه بدون این که طلاقبگیره با یکی دیگه رابطه شرعی داشته باشه)منم که از خدا خواسته هیچی بروز ندادم و گفتم باشه شروع کن.بعد از این که چند خط عربی خوند و منم تکرار کردم گفت حالا تمام شد میتونیم با هم راحت باشیم.فتم یعنی زن عمو الان شما زنمی؟گفت اره.گفتم حالا اگه بخوام با زنم سکس داشته باشم چی؟گفت من امادم.گفتم مطمئنی کسی نمیاد اینموقع؟گفت اره نرگس که تا ساعت 5 کلاس داره عمو هم تا دیر وقت نمیاد خونه.گفتم پس بریم تو اتاقتون.گفت نه همین جا بهتره.منمکه هیچی متوجه نمی شدم دیگه زود پریدم رو زن عمو و روسریشو باز کردم.تو خواب هم نمی دیدم با یه زن چاق و سفید مثل زن عمو سکس داشته باشم.بعد که روسریشو در اوردم ماکسیشو از پایین بردم بالا گفتم دستاتو بالا بگیر تا دراد.می خواستم زود لختش کنم و پستونای سفیدشو ببینم.جوری لباسشو در اوردم که فکرکنم پاره شد.همین کارم خیلی ناراحتش کرد گفت چته وحشی ارم .هنوز نمی دونست می خوام چیکار کنم باهاش.یه سوتین سفید معمولی تنش بود با یه شورت کرم رنگ.دوست داشتم سوتینشودر نیارمو.واسه همین یکی از سینه هاشو از تو سوتینش در اوردم و انداختم رو سوتینش و اون یکی سینش توسوتین بود.شورتشو هم در اوردمکونش خیلی بزرگ بود.خودمم زود لخت شدم گفتم حالت سگس بشین.گفت اگه می خوای ازجلو بکنی بزار رو کمر بخوابم.گفتم نه اونجوری بهتره.زود مجبورش کردم که حالت سگس بشینه.بعد یه تف زدم به کیرم دیدم زیاد لیزش نکرد.رفتم جلو زن عمو گفتم بکنش تو دهنت تا لیز شه گفت نه حالم بهم می خوره.گفتملااقل یه زره.گفت نه امکاننداره.گفتم خب یه زره تف بریز رو کیرم .این حرفمو گوش کرد و تف کرد رو سر کیرم .سریع پریدم پشتش و کیرمو لای لمبه های نرمش بالا وپایین مردم.چند بار این کارو کردم تا خوب نرم شه بین لمبه های گندش.گفتم اماده ای گفت اره ولی ارم.معلوم بود خیلی حشریه اخه هی اه و اوه میکرد.منمکه همینو میخواستم زود کیرمو بردم دمه سوراخ کونش.متوجه نشد می خوام بکنم تو کونش واسه همین معطل نکردمو حل دادم رفت تو.خیلی راحت کیرم رفت تو ولی یه هو زن عمو جیغ کشید و گفت درش بیار.حسابی حشری شده بود گفتم خفه شو بزار کارمو بکنم.این قدر کردم تو کونش که گریش گرفت .به شدت داشت گریه می کرد.دلم واسش سوخت وکیرم کشیدم بیرون.دیدم هیچی نمیگه و فقط گریه میکنه.رفتم جلوش و بوسش کردم گفتم ببخشید زنعمو یه لحظه ازخودم بی خود شدم.جوابمو نداد.واسه این که ارومش کنم گفتم زن عمو خیلی دوست داشتم یه زنی مثل شما و مامان رو بکنم واسه همین نتونستمجلو خودمو بگیرم.همین جور که داشتم باهاش حرف می زدم نوک پستوناش رو هم می مالوندم.می دونستم باز تحریکش می کنه و واقعا هم تحریکش کرد.دیگه گریه نمی کرد و داشت به حرفام گوش می کرد.گفتم زن عمو حالا اجازه می دی شروع کنم؟گفت اگه جواب سئوالمو بدی اره.گفتم بفرما.گفت مامانتمکردی؟گفتم نه زن عمو اون خیلی مذهبیه.گفت خب باشه ولی به نظر من اونم خیلی دوست داره تو بکنیش.گفتم اخه پسرشم گفت حالا هر چی… گفتم زن عمو یه چیزی بگم؟گفت اره.گفتم زن عمو می زاری وقتی می کنمت اسم مامانمو بیارم و فکر کنم اونودارم میکنم؟گفت اره اگه به منم حال بدی.گفتم قول می دم.بعد زود زن عمو رو خوابوندم رو کمر و گفتم کستو بازکن.کسشوبا دستاش باز کرد.بالای کسشمو داشتولی اطرافش نه.زود یه کاندوم زدم و کیرمو جا دادمتو کسش.تا کیرم رفت توکس زن عمو دیدم چشاشو بست و یه اوووووف بلند گفت.کیرم تا اخر تو کسش بود هنوز تلمبه نزده بودم که گفتم مامان؟زن عمو حواسش نبود چی می گم واسه همین زدم رو سینش دیدم چشاشوباز کرد گفت چته گفتم چرا جواب نمی دی وقتی می گم مامان؟گفت درد داشتم حواسم نبود.گفتم از حالا حواستوجمع کن جون حمید.کیرمو باز تا اخر کردم تو وگفتم مامان؟گفت جونم گفتم پاهاتو دور کمرمحلقه کن تا کیر پسرت بهتر بره توش.دستامو هم بردم زیر کمرش و کاری کردمکه نوک پستونش بیوفته جلودهنم.داشتم اروم اروم تلمبه می زدم.زن عمو داشت جیغ می زد از شهوت.یه ربع همین جوری داشتم می کردمش.نوک پستونش زده بود بیرون اندازه یه بند انگشت.این قدر نرم بود که باورنمیکنید.از اینحرکت خسته شدم اخه خوب حشریم نمیکرد واسه همین گفتم مامان می زاری بکنم تو کونت؟دیدم زن عمو جواب داد نه دردم میاد(جدی بهم گفت)دیدم گه یه ساعت هم اصرار کنم فایده نداره واسه همین به زور زن عمو رو برگردوندم رو شکم.دو هزاریش افتاد که باز می خوام بکنم تو کونش.واسه همین بهم گفت حمید اگه بازبخوای شروع کنی به خدا نمی زارم دیگه.گفتم اگه می تونی نزار.داشت مرتب تقلا می کرد که از زیرم در بیاد.با اون شکم گنده و سینه های پف کردش اندازه یه بچه هم زور نداشت.منم درست کیرمو گذاشته بودم بین لمبه هاش و داشتم تف می ریختم بین لمبه هاش.دیگه همه چی اماده بود زود کیرمو کردم لای کونش ولی نرفت توسوراخ.دیدم هی میخواد به زور پاشه واسه همین عصبانی شدم و زدم تو صورتش وخوابوندمش و گفتم اگه بازم تکون بخوری بازم می زنمت.داشت گریه می کرد.جوری گریه میکرد که انگار خواستم به زور جرش بدم.فرصتو مناسب دیدم که کیرمو بکنم تو سوراخ.بازم تف زدم و این بار با دستم کیرمو کردم تو سوراخ مامانم! اخه حالی داد که نگو داشتم هی تلمبه هامو تند تر میکردم اصلا هم کاری به زن عمو نداشتم داشت هلاک می شد از گریه.واسه این که زود تر ابم بیاد دستمو بردم زیر رونشو کردم توکسش جوری 3 تا انگشتمو حل می دادم تو کس پرموش که عمو هم با کیرش نکرده بود.زن عمو هم هی داشت به خودش فحش می داد که چرا همچین کاری کرده.اصلا توجهی به حرفاش نداشتم.کیرم تو کونش بود و دستم تو کسش.اب کسش امده بود و واسه تحریک کردن بیشتر من همخوب بود.احساس کردم داره ابم ماد گفتم تکون نخور الان ابممیاد .چند بار عقب جلو کردم کیرمو و ابمو ریختم تو کون مامان چاقم.این قدر بهم حال داد که زود رفتم پایین بین لمبه های زن عمو و بازش کردم و سورخ کونشو که ابم داشت ازش میومد بیرون لیس زدم.داشتم زبونمو می زدم به سوراخ کونش که یه هو زن عمو پا شد ومثل جنده ها شورتشو از رو زمین برداشت و پاهاشو باز کرد و کونشو با شورتش تمیز کرد.بعد رو کرد به من گفت برو گم شو ازجلو چشام.گفتم باشه الان می رم.می دونستم بی رحمانه کردمش و نباید هم غیر از این توقعی داشته باشم ازش.لباسامو پوشیدم و اماده شدم برم دیدم زن عمو داره هنوز خودشو با شورتش تمیز میکنه زود رفتم شورتو ازش گرفتم و گفتم اینممدرکمن که اگه بخوای گه زیادی بخوری به همه نشون بدم.میخواست به زور شورتشو ازم بگیره که چنتا سیلی بهش زدم و یکی از پستوناشو گرفتم که جیغ زد و باز شروع کرد به گریه کردن.منم بی تفاوت بهش زدم تو کونش و از خونشون امدم بیرون.6 ماه از اون ماجرا می گزره هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده.این سکسی بود که هیچوقت از یادم نمیره اخه به یه تیر هم زن عمو رو کردم هم مامان مذهبی و چاقم.خوشحال میشم دوستان نظر کارشناسیشون رو بدن.

منصوره سلام دوستان امروز می خوام درباره درختر دوست مادرم حرف بزنم كه منصوره اسمش بود و یه دختر نمكی با موهای مشكی و فرفری ماجرا برای زمانی هست كه فرجه امتحانات من شرو شد و می خواستم برم خونه ولی بدون خبر كه حسابی اونا رو غافلگیر كنم وقتی و كلی ذوق كنن كه من اومدم همه شب رو هم توی قطار داشتم به این فكر می كردم وقتی كه رسیدم خونه چطوری وارد بشم كه همه جابخورن و سوپرایز بشن . صبح ساعت 10 وقتی رسیدم پشت در و كلید انداختم و برم داخل پاورچین پاورچین قدم برداشتم و یواش در سالن رو باز كردمو مثل دزدا رفتم داخل ساختمون رسیدم به پذیرایی صدای مادرم رو میشنیدم من كسمغز هم به فكرم نرسید شاید مهمون داشته باشه ، مثل احمقا پریدم تو پذیرایی و گفتم ×وااااااااااااااااااااااوووووووووو …. من اومدم سلاااااااااااااااااااااااام × كه یهودیدم مادرم و خواهرم و دوست مادرم و دخترش برگشتن با تعجب به من نگا میكنن و منم كه ضایع شده بودم همونطوری خوشكم زد بعد هر چهار نفرشون باهم زدن زیر خنده بعداز كل اهوال پرسیو خوشو بشو این حرفا منه ضایع رفتم توی اتاقم كه استراحت كنم دیدم در اتاق باز شد و خواهرم و منصوره اومدن توی اتاق و گفتم كه بفرما دم در بده … بابا ادم كه میره دست به آب یه اهمی یه اهومی چیزی از خودش در میاره ، این جا كه ناسلامتی اتاق منه بدبخته كه خواهرم گفت خوبه خوبه توهم انگار چیه اومدیم بشىنیم پای كامپیوتر گفتم مگه خودت نداری كه اومدی سراغ سیستم من گفت خرابه داداشی باید بری درستش كنی خدا رسوندت گفتم حالا تا بعد من خوابم میاد فقط سرو صدا نكنین می خواب بخوابم اینو گفتمو رفتم زیر پتو به منصوره نگاه كردم كه تا اون موقع ساكت بودو داشت منو نگاه میكرد گفتم با اجازه منصوره خانم و یه چشمك زدم و خندید گفت بفرما راحت باش رفتیم توی عالم هپلوت كه با صدای دینگه سیستم از خواب پریسدم چشام رو باز كردم داشتن با هم حرف میزدن خواهرم گفت : هی بهت گفتم بی خیال مسنجر شو ببین چی شد این كی بود چی كرد احسان بفهمه پوست سرمونو میكنه وااااای منصوره : بی خیال الان درستش میكنم خ : بزار احسانو بیدار كنم م : نه خودمون یه فكری میكنیم دیدم كه نه بابا ماجرا داره بیخ پیدا میكنه رفتن سراغ مسنجرو معلوم نیست چی شده سرو اوردم بالا دیدم به به دارن چت میكنن با یه یارویی كه با هم خیلی كل داشتیم و هی زور میز دیم كه هم دیگه رو هك كنیم خار كسه بوت كرده بود و سیستم هنگ كرده بود پریدم و كابل تلفن رو كشیدم و سیستم رو ریستارت كردم گفتم كی به شما ها گفته برین توی ای دی من بلندشین ببینم چی كردین سیستم رو روشن كردم و دیدم به به یا رو یه روجان جدید فرستاده و سیستم منو داشته به گا میداده سریع مك ادرسم رو عوض كردم و تروجان رو ازش یه نمونه گرفتم و پاكش كردم بر گشتم بهشون گفتم كه الكی چرا رفتین چت كنین شما خواهرم گفت من بهش گفتم نریم ولی منصوره گفت می خوام ببینم چندتا دوست دختر داره بعد هر دوشون زدن زیر خنده و منم باحاشون خندیدم و گفتم خوبه بسه دیگه كامپیوتر تعطیله …. خواموش كردمو رفتم استراحت كنم كه منصوره گفت خسیس حالا مگه چی شده با خودم گفت چه رویی داره این دختره ها ولی محلش نزاشتم و خوابیدم اونا هم رفتن بیرون بعداز كمی هنوز چشمام گرم نشده بودن كه خواهرم اومد داخل اتاق و گفت احسان توروخدا بزار روشن كنیم قول میدیم كه دیگه نریم توی اینترنت هركاری خواستی هم برات میكنم گفتم من فقط یه كار می خوام گفت چی بگو … هر چی باشه قبول گفتم منصوره رو باهام دوستش كن گفت برو گم شو لندهور ! گفتم باشه منم نه سیستمت رو درست میكنم نه دیگه كامپیوتر دارم گفت خره خودش دوست پسر داره گفتم به من چه گفت خوب شاید دلش نخواد تازه تو خودت دوست دختر نداری مگه با سمیه همكلاسیم دوست نیستی گفتم هستم كه هستم ژیانم راپاش داره گفت ببینم چی میشه اومدن نشستن پای سیستم و اون روز گذشت فرداش خواهرم اومد گفت شمارت ور بهش دادم و شمارشو گفت كه بهت بدم خیلی هم خوشش اومد دختره جلف از خونه زدم بیرون و بهش زنگ زدم و سلام كردم و گفتم چطوری دختره گفت شماگفتم احسانم گفت بفر ما كاری داشتی -اره راستش میخواستم برم یكمی چیز میز بخرم برا خودم دیدم تنهایی حال نمیده واسه همین گفتم به تو زنگ بزنم – خووووووب ! حالا چی میخوای بخری؟ – تو بیا میریم خرید می فهمی – ببین من خرید مرید نمیام مگر اینكه خودم هم چیزی بخوام بخرم توی دلم گفتم مادر كونی چه دندونی هم تیز كرده گفتم : خوب تو بیا به اونجاش هم میرسیم – خوب الان كجایی ؟ ادرس رو دادم و 20 دقیقه بعد رسید رفتیم بازار كامپیوتر و هر كوفتی كه خواستم خریدم و اونم چندتا فیلم خواست كه براش سفارش دادم كه بزنن طرف هم گفت 20 ساعت دیگه بیا ببر (فیلمها هم بی سانسور بودن یكیش اورجینال سین یكیش هم امریكن پای 6) توی دلم گفتم از اون كسای حشریه این دختره . گفتم : خوب حالا این دوساعت رو كجا بریم – نمیدونم میخوای برین یه چیزی بخوریم -باشه بیا برین … تو جایی رو بلدی ؟ – اره … یه جای خوب رفتیم یه كافی شاپ نشستیم و یه پیتزایی زدیم … یدفعه بدون مقدمه ازم پرسید كه احسان چندتا دوست دختر داری ؟ – الان كه یكی – اه … كیه ؟ – بهش میگن منصوره -برو بابا مسخره نكن – بز من – جون هر كی كه دوست داری ندارم دروغ گو پس سمیه همكلایه خواهرت كیه؟ – اولندش تو از كجا میدونی ؟ – خوب ما توی یه دبیرستانیم – دومندش كی به تو گفت ؟ – خوب معلومه خواهرت – سومندش اون خوانم یه زمانی دوستم بود با هم بهم زدیم – دروغ نكو خودم یه بار پیششون بدوم كه داشت میگفت دفعه قبل كه اومده بودی بردیش خونتون و ترتیبش رو دادی – خوب گه اضافه میل فرموده چون میخواستم كارم رو بكنم كه بد قلقی كرد و منم بهم بر خورد و ولش كردم – ولی می گفت كه دفعه اولتون هم نبوده – اره دیگه دفعه های قبلش خوب بود … فكر كنم كه زیر سرش بلند شده بود این بار – حالا با منم می خوای همونطوری تا كنی – نه جیگر خانم شما رو تا نمی كنم شما رو راست میكنم بعد زد زیر خنده و گفت : من اصلا نمیزارم كه بكنی بهش گفتم ببینیم و تعریف كنیم به قول ایرج میرزا كه می فرماید : × بله كیرست چیزی خوشخواك است ….. از عشق كیر این كس سینه چاك است × با اخم گفت : خیلی داری بی ادب می شی ها خوشم نمیاد – خوب باشه حالا بیا بریم فیلم ها رو بگیریم و بریم خونه دیره راستی تو نمیای خونه ما – برو گم شو بیام خونتون به مامانم بگم رفتم خونه دوست پسرم …. حالا اون هیچ به مامان تاو چی بگیم – تو كه هم دبیرستانی خواهرمی اومدی پیش اون به هر دوشون اینو میگی بعدشم مادر من الان خوه نیست ما میریم خونه وقتی اومد خواهرم هم خونس نمی فهمه ما با هم بودیم اوكی – خوب باشه بریم رفتیم خونه اونم تماس گرفتو به مادرش گفت وقتی رسیدیم مادرم هنوز نیومده بود خواهرم گفت باش تماس داشته گفته خودتون غذا رو حاضر كنید من تا عصر نمیام ( آخه رفته بود كمك خالم برای كارای عروسی دختر خالم) من هم از خدا خواسته پریدم توی اتاق و منصوره رو كشیدم دنبال خودم و در ور قفل كردم انداختمش روی تخت و شرو كردم ازش لب گرفتن . گفت : اهای صبر كن چت شده تو هم زده به كلت – حرف نزن بزار كارمو بكنم خوشگله – الان خواهرت میفهمه خره خجالت بكش – خره فكر می كردی سمیه رو چطوری میوردم خونه میكردمش ؟ ها … اها خوب … پس مشكلی نیشت .. بعد زد زیر خنده منم پریدم روشو شرو كردم به در اوردن لباساش لباسا خودم رو هم در اوردم و شرو كردم به بوسیدن صورتشو لباشو گردنش هر چی بیشتر می بوسیدم بیشتر نفسش بند میومد رفتم طرف پشت گردنش و شونه هاش و خلاصه تمام بدنش رو با لبام یه چرخی زدم دیگه چشماش خمار خمار شده بودن پاهشو باز كردم دستم رو زدم به كسش دیدم خیس خیسه به همون روش ساندویچی (توی داستان سكس درقطار توضیح دادم) پاهاشو بستم و كیرم رو گذاشتم بین دو لپ كسش شرو كردم به جلو عقب وای كه چقدر داغ بود توی هوای سرد كس داغ خیلی میچسبه .. اونم دیگه تو فضا بود و منو محكم بغل كرده بودو داشت كمرم رو چنگ میزد كه یدفعه دیدم شرو كرد به لرزیدن هی ملرزید و تكون میخود وای … وای …… وای نمی استاد منم هم جلو عقب كردم اون بی حال افتاد و چشماش بسته بود منم یكمی دیگه جلو عقبش كردم كیرمو چشماشو باز كرد بهش گفتم منصوره دارم میام چیكار كنم گفت بریزش همونجا میخوام ببینم چه حالی داره بهش گفتم : خره الان همه دشك كسیف میشه -خوب بریزش رو شكمم منم تا اومدم كه كیرم رو بیارم بالا بریزم روی شكمش ابم شرو كرد به اومدن و منم سست شدم و افتادم روش و همه كمرم رو خالی كردم وقتی كه از روش بلند شدم بهش گفتم همونجوری بمون تا دست مال بیارم تمیز كنی نریزه .. كس كش بلد شد و همه آبم ازش شرو كرد به چكه كردن و ریخت روی تشكم . بهش گفتم كیرم تو … تو … هر جات كه دوست نداری بین تخت رو چی كردی ها

آرزوی زندایی با سلام خدمت همه میخوام خاطره سکسمو با زنداییم براتون تعریف کنم. اینو هم بگم که من الان 27 سالمه و تو فامیل به یه پسر مؤدب معروفم و همه دوستم دارن. 13 ساله بودم که داییم ازدواج کرد. تابستون بود. خونواده من به خاطر کار در باغمون رفتن روستا. من هم چون کلاس تابستونی می رفتم موندم خونه. داییم و زنداییم هم اومدن خونه ما بمونن تا هم من تنها نباشم، هم اونا روزای اول زندگیشونو تو خونه ما باشن. روزها داییم می رفت سر کار من و زنداییم تنها می موندیم. یه روز که جلو من دراز کشیده بود و باهم حرف می زدیم، یه لحظه متوجه شدم دامن از کمرش رفته پایین و کون سفید و صافش بیرونه. از اون روز به بعد همش تو فکر زنداییم بودم. از هر فرصتی برای دید زدنش استفاده می کردم. بین پسرای فامیل منو از همه بیشتر دوست داشت بهمین خاطر بیشتر کارهاشو به من می گفت. پسر خاله هام هم به من حسودی می کردن و می گفتن چند بار باهاش سکس کردی!! منم از ترس اینکه اون احترامی که بین همه داشتم از بین نره، هیچ وقت پررویی نکرده بودم. البته فرصتهای زیادی پیش میومد که باهم می شدیم. حتی بطور تصادفی یا عمدی با کونش تماس پیدا می کردم. اما نه اون چیزی می گفت، نه من کاری می کردم. تا اینکه سالها گذشت و من همچنان تو کف زندایی بودم. چند روز پیش بعد از ظهر رو تخت خواب دراز کشیده بودم و تو تخیلاتم با زنداییم حال می کردم. پیش خودم می گفتم ای کاش روزی می شد زندایی میومد تو اتاق من و من هم یه جوری سر صحبت رو باهاش باز می کردم و یه جوری تحریکش می کردم و … . از قضا همون روز داییمینا اومدن شام خونه ما. اتاق من طبقه دوم هستش و همه مشتاق دیدن اتاق من هستن. چون توش پر از وسایلی که همشو خودم می سازم. اعم از ساعت، آباژور و … . بعد از شام، زنداییم رفت طبقه بالا دستشویی. منم از فرصت استفاده کردم و زود اومدم اتاقم. خوشبختانه چون پایین شلوغ بود، کسی متوجه این کار من نشد. تو اتاقم نشسته بودم که دیدم زندایی از WC اومد بیرون. یک راست اومد اتاق من. یه لحظه یاد اون آرزویی که همون روز کرده بودم، افتادم. استرس داشتم. صدام می لرزید. زنداییم اومد کنار میز کامپیوتر. یه لحظه فکر کردم چطور سر صحبتو باز کنم، خواستم فیلمی که مربوط به ارضا شدن خانوما بود و از بعضی هاشون شر شر آب میومد رو نشونش بدم و ازش بپرسم این طبیعیه یا نه؟! که خودش رنگ و روی منو دید ازم پرسید: چته؟ چرا اینجوری شدی؟ با تته پته گفتم نمی دونم تا تو تومدی اینجا، دست و پام لرزید. – مگه من لولو ام که ترسیدی؟ یه لحظه یه حرفی اومد سر زبونم و من هم زود بهش گفتم: آخه امشب خیلی خوشگل شدی، تا نگات می کنم قلبم به تپش می افته! اینو گفتم سرمو انداختم زمین. منتظر شدم یا یه سیلی محکم بزنه گوشم، یا بره پایین آبرومه ببره. آخه یه بار آبروی پسر خالمو برده بود. بیچاره خواسته بود سر صحبتو باهاش باز کنه بهش گفته بود تو ماهواره کانالهای اونجوری رو هم میبینین؟ که زنداییم هم به داییمو خالمو مامانم گفته بود و بیچاره پسر خالم که ضایع شد!! به هر حال، سرم پایین بود و همینطور عرق می ریختم! که زنداییم گفت: پس هر وقت خانوم خوشگل میبینی، اینطور می لرزی؟ یه کمی خیالم راحت شد و با جرأت گفتم نه بابا، تو با بقیه فرق داری! – چه فرقی؟ هیچی نگفتم. بازم پرسید. اما این بار هم آرومتر هم نزدیکتر!! چشمامو بستم و دلمو زدم به دریا، بهش گفتم: ازم بدت میاد یا دوستم داری؟ سرشو انداخت پایین گفت:این چه حرفیه. چرا باید بدم بیاد؟ – پس دوستم داری؟ – پسر خواهر شوهرمی دوستت دارم. – خودت می دونی که هر کاری خواستی برات کردم. حالا من ازت یه کاری می خوام. قبول می کنی؟ – بگو ببینم چیه؟ – چون دوستم داری باید قبول کنی، همونطور که تا حالا هر چی تو گفتی من قبول کردم. – یعنی تو دوستم داری؟ با پررویی گفتم خیییییییلیییییییییییی، تا دلت بخواد. دیدم رنگش عوض شد. گفت بریم پایین! – جوابمو ندادی، قبول می کنی یا نه؟ همین که گفت قبول، زود بهش گفتم چون امشب خیلی خوشگل شدی، میخوام یه بوس کوچولو از اون لبات بکنم. یه لحظه رنگش سفید شد. صداش لرزید و بعد از چند ثانیه آروم گفت: فقط یه بوس کوچولو! من نفهمیدم این جمله ای که گفت “سؤالی” بود یا “خبری”. گفتم آره. یکم ناراحت شد و گفت باشه. از صندلیم بلند شدم. روبروش ایستادم، نمی تونستم سر پا بایستم. اونم نفساش بلند شده بود و چشماشو بسته بود. آروم لبامو گذاشتم رو لباش، یه نفس عمیق کشید که خیلی خوشم اومد. محکم بغلش کردم و لباشو بوسیدم و خوردم. اونم همکاری کرد. یه لحظه لبامو برداشتم همونطور که بغلش کرده بودم، سرمو بردم عقب و نگاش کردم. آروم چشماشو باز کرد. یه حالتی داشت چشماش. تا اون حالتشو دیدم، محکم بغلش کردم و گردنشو بوسیدم. نفساش بلند بلند بود. دستمو بردم رو سینه هاش. چشماشو باز کرد نگام کرد سرشو گذاشت رو سینم. یکم مالشش دادم. خیلی لحظه خوبی بود اما نمی تونستیم زیاد لفتش بدیم. از پایین مشکوک می شدن. بهش گفتم پایه ای با هم یه حالی بکنیم. در حالیکه نفس نفس می زد با چشماش جواب مثبت داد. محکم بوسیدمش و راهی پایین کردم. اون شب گذشت. فرداش زنگ زدم خونشون فهمیدم که تنهاست. رفتم پیشش. خیال کردم با دیدنم ذوق می کنه و می پره بغلم. اما خیلی معمولی رفتار کرد. خیلی بهم برخورد. منم به روی خودم نیاوردم. اومدم بیرون بهش زنگ زدم. وقتی برداشت اولین چیزی که گفت این بود که معذرت می خوام. چون دیشب با داییت سکس داشتم، زیاد تو فاز سکس نبودم الان و نخواستم اینطوری باهات سکس کنم. بموقعش خودم خبرت می کنم. دو روز بعد خودش زنگ زد و دعوتم کرد. رفتم خونشون تا منو دید پرید تو بغلم. لب و لب بازی شروع شد. من خوابیدم زمین و اونم نشست رو شکمم و خودشو به کیرم می مالید. همینطور باهم حرف می زدیم که گفت: نمی دونی از کی دلم می خواست که باهات سکس کنم. اما چون پسر پاکی بودی، نمی خواستم منحرفت کنم. همش منتظر بودم که خودت پیشنهاد بدی. نمی دونی الان که باهاتم، چقدر خوشحالم!! بالاخره مثل خاطرات دوستان دیگه یه سری کارهارو کردیم و لب و سینه و کس بعدشم کیرمو گرفت دهنش و کلی برام ساک زد. آخرشم که ریختم تو کسش و بعدشم کمی لب و لب بازی و تمام. دوستان شاید آخرشو خیلی خلاصه کردم اما به نظر من که مهمترین قسمت سکس تحریک کردن و آماده کردن طرف مقابل هست و بعد از تحریک، یه کار تکراریه! من عاشق زنداییم هستم و دوستش دارم.

سکس با خواهرزنمن اسمم فرهاده، 24 سالمه و الان حدود چهار ماهه که ازدواج کردم، با خانمم (الهه) تو اینترنت آشنا شدم و حدود دو سالی با هم دوست بودیم… الهه دو تا خواهر داره که یکی اش از خودش بزرگتره و متاهل، اون یکی که اسمش المیراست کوچیکتره و مجرد، الهه و خواهر بزرگترش از لحاظ قیافه خیلی بهم شبیه اند، انصافا هم نه از قیافه چیزی کم دارن نه از ظرافت اندام، ولی المیرا اصلا انگار خواهر اینا نیست، رنگ مو و چشم، فرم چهره ، استیل و خلاصه از همه نظر یه سر و گردن بالاتره، از قضیه دوستی ما هم فقط المیرا با خبر بود، بیشتر جاهایی هم که می رفتیم معمولا سه نفری بودیم و به دلیل نزدیکی سنمون ( الهه 22 سالشه و المیرا 21 سال) خیلی با هم خوش می گذروندیم… خلاصه من کم کم یه پول و پله ای جمع کردم و چون از لطف پدر خونه هم داشتم خیلی زود تونستیم بریم خواستگاری… اوایل نامزدی خیلی خوش میگذشت… دیگه نه قرار بود یواشکی بریم بیرون و نه از پلیس و کلان می ترسیدیم… فقط یه چیزی من رو آزار می داد، اونم سر سنگین شدن المیرا با من بود… اولش فکر می کردم شاید چون بعد از الهه تو خونه تنها میشه ناراحته و به زودی درست میشه، ولی مشکل جای دیگه ای بود، یه بار که به طعنه بهش گفتم :” المیرا خانم دیگه با ما نمی پری” با لبخند گفت :”من که گفتم دوست باشید بهتره… این از عواقب ازدواجه…!” راست می گفت، در واقع هر وقت من و الهه حرف از ازدواج و تشکیل زندگی میزدیم المیرا یه جوری مخالفت خودش رو اعلام میکرد، تا حدی که روز خواستگاری هم به الهه گفته بوده یه کم بیشتر فکر کن، ولی من هیچ وقت این قضیه رو جدی نگرفته بودم، حدود یک ماه از نامزدی من و الهه گذشته بود که یه مسافرت کاری چند روزه واسه بابای الهه پیش اومد، باید دو هفته می رفت جنوب کشور و واسه اینکه تنها نباشه میخواست با خانواده بره، این الهه خانم ما هم که عاشق مسافرت و مخصوصا جنوب کشوره پا شو کرد تو یه کفش که ما هم بریم، من اما به دلیل کار و مشغله زیاد نمی تونستم برم، واسه همین یه تعارف زدم که بدون من برو، الهه هم که انگار من براش نقش یک خیار رو داشته باشم اولین تعارف رو گرفت و راهی شد، خیلی حالم گرفته شد، فکر کن ماه اول نامزدی دو هفته از نامزدت دور بمونی اونم اینجوری، ولی از قدیم گفتند در نومیدی بسی امید است، درسته، المیرا امتحاناشو بهونه کرد و گفت من نمیام، هرچی از اونا اصرار از المیرا انکار، من هم خوشحال شدم که اگه المیرا نره اینا کلا قید مسافرتو میزنن، ولی خیلی زود فهمیدم چقدر مزخرف گفتند که در نومیدی بسی امید است!!! ، چون قرار شد المیرا تو این دو هفته هرشب پیش یکی از فک و فامیل بمونه تا تنها نباشه، در هر صورت الهه راهی شد و رفتند، شب اول مثل سگ شده بودم، تو خونه به همه می پریدم، کلا 5 دقیقه با الهه تلفنی صحبت کردم که اونم شام رو بهونه کرد وقطع کرد و بعد از حدود دو ساعت هم اس ام اس داد که خیلی خسته است و نمیتونه صحبت کنه و فردا خودش بهم زنگ میزنه، با یه آیکون بوسه که تابلو بود الکیه و واسه خر کردن منه، خلاصه مثل همیشه با آهنگ “بیا بنویسیم” مهستی خوابم برد و چشم باز کردم دیدم 9 صبحه، سر کار هم فکر و ذکرم پیش الهه بود و اینکه چقدر بی تفاوته، اصلا انتظار چنین برخوردی رو اونم همین اول نامزدی ازش نداشتم، خانم خیلی به خودش فشار آورد ساعت دو بعد از ظهر زنگ زد تو یه ربعی که صحبت کردیم همش از قشنگیهای راه گفت و اینکه چقدر اشتباه کردی نیومدی، دیگه واسم مهم نبود که پیشم نیست، انقدر از دستش عصبانی بودم که حتی به فکر طلاق هم افتادم، ولی خیلی زود پشیمون شدم، خداییش خیلی دوسش داشتم و دارم، ولی اون موقع تو حال خودم نبودم… خلاصه اون روز هم گذشت و ساعت حوالی 11 شب بود، نیم ساعت قبلش با الهه صحبت کرده بودم و یه کم حالم جا اومده بود، داشتم آماده می شدم که بخوابم که یه اس ام اس واسم اومد، فکر کردم الهه است که باز می خواد با جملات عاشقانه اش خرم کنه، ولی گوشی رو که برداشتم با تعجب دیدم المیراست، آخه اصلا یادش نبودم و انتظار اس ام اسشو نداشتم، نوشته بود : “اگه بیداری یه زنگ بهم بزن” دلم خیلی شور افتاد، تا شماره شو بگیرم هزار جور فکر و خیال جور واجور از سرم گذشت، اولین بوق گوشی رو برداشت، صداش گرفته بود و می لرزید، انگار گریه کرده بود، قسمش دادم که بگه چی شده زد زیر گریه، خلاصه بعد از یکی دو دقیقه که واسه من یکی دو سال گذشت یه کم آروم شد و تازه فهمیدم خانم این دوشب رو خونه تنها مونده، شب قبل رو با ترس و لرز گذرونده ولی امشب دیگه طاقت نیاورده، خواستم فحشو بکشم به هوارش که اولا چرا خونه تنها موندی و ثانیا منو نصف عمر کردی، ولی دلم براش سوخت، ولی آخه چی کار میتونستم بکنم نصف شبی… گفتم می خوای بیام پیشت، اونم از خدا خواسته گفت :”آره تو رو خدا زود تر بیا دارم سکته می کنم” اصلا انگار تعارف کردن به این خانواده نیومده، با بد بختی بلند شدم لباس پوشیدم ماشینو برداشتم زدم بیرون، بیچاره مامانم خیلی هول کرد فکر کرد از غم فراق دیوونه شدم ، بهش گفتم شب پیش یکی از دوستام میمونم ، تو راه همش به خودم و این تعارفهای بیجای خودم فحش میدادم، خلاصه بعد از یه ربعی رسیدم در خونه، زنگ زدم یکم طول کشید تا بیاد در رو باز کنه، من هم از فرصت استفاده کردم و تا تونستم به زمین و زمان بد و بیراه گفتم، با صدای المیرا به خودم اومدم که از اونور در گفت کیه، گفتم غریبه نیست باز کن، در رو که باز کرد یه لحظه فکر کردم اشتباه اومدم، خدای من این المیرا بود …؟! چقدر فرق کرده بود! چقدر زیبا تر شده بود! یه تاپ سفید استرچ پوشیده بود با یه دامن سفید تا بالای زانو، بقدری زیبا خودش رو آرایش کرده بود که تو اون نور کم احساس کردم یه فرشته روبروم وایستاده، باورم نمیشد این همون المیرا ست که من دو ساله میشناسمش، هیچ وقت این جوری ندیده بودمش، همیشه به عنوان یه خواهر کوچیکتر بهش نگاه میکردم و تا بحال نشده بود از دید شهوت بهش نگاه کنم، ولی این بار دهنم خشک شده بود، طوری قد و بالا شو نگاه می کردم که خودش به حرف اومد و گفت :”ما رو ببین به کی گفتیم بیاد مواظب ما باشه” یه دفعه خنده ام گرفت، رفتم داخل و باهاش دست دادم، ولی به وضوح دستم می لرزید، اصلا روی اعمال خودم کنترل نداشتم، رفتم داخل هال روی کاناپه ولو شدم، المیرا هم رفت داخل آشپزخانه، همش داشتم به صحنه ای که دیده بودم فکر میکردم و سعی میکردم با یه دلیل منطقی خودم رو توجیه کنم، ولی مگه میشد؟! المیرا به من زنگ بزنه و بگه بیا اینجا، اونم ساعت 11 شب، بعد هم اون آرایش و لباس، تو همین فکرا بودم که المیرا اومد نشست روبروم و یه لیوان آبمیوه گذاشت جلوم، تشکر کردم لیوان و برداشتم تا ته سر کشیدم، خودم از کارم خنده ام گرفته بود ، من جلوی هیچ دختری اینجوری کم نیاورده بوده، چه برسه به المیرا که مثل خواهرم بود، چند دقیقه ای به سکوت گذشت تا اینکه یه کم به خودم اومدم و پرسیدم :”دیگه چطوری؟” گفت :” چه عجب حال منم پرسیدی” گفتم :”ببخشید یه کم خواب آلوده بوده، چرا تنها موندی خونه؟ نمیگی میترسی” خندید و گفت :” الان که تو پیش منی، واسه چی بترسم” اینو که گفت طوری تو چشمام نگاه کرد که باز این دل وامونده ام هری ریخت پایین، سعی کردم صدام نلرزه و گفتم :” بهر حال اشتباه کردی و…..”تا اومدم بقیه جمله مو بگم بلند شد و اومد نشست بغل دستم، جمله ام تو دهنم خشکید، تو دوران دوستی من و الهه بارها و بارها پیش اومده بود من و المیرا دوتایی به جایی بریم و یا اینکه در خلوت با هم صحبت کنیم، ولی هیچ وقت نه روابطمون از حد و اندازه خارج شده بود و نه من همچین حالی پیدا کرده بودم، احساس میکردم گرمای بدنش تمام وجودمو می سوزونه، زیر چشمی نگاهی به بالا تنه اش انداختم، سوتین نبسته بود و برجستگی سینه اش نگاه آدم رو قفل می کرد، در عرض چند ثانیه یه فلاش بک به تمام دو سال گذشته زدم، به تمام مدتی که المیرا در کنارم بود ، دست در دست هم راه رفتیم، با هم گفتیم و خندیدیم، ولی من از وجودش بی اطلاع بودم، انگار فهمید که نگاهم بد جوری به سینه هاش قفل شده چون یه تکونی به خودش داد و پاش رو رو پای دیگرش انداخت، اما بدتر شد، چون حالا میتونستم سفیدی رونشو تا لبه شرتش ببینم، اونقدر سفید و درخشان بود که حتی مجال پلک زدن هم بهم نمی داد، دست چپشو بلند کرد و روی پشتی کاناپه گذاشت ، طوری که فکر کردم می خواد دست دور گردنم بندازه، حالا دیگه رو در روی هم بهم نگاه می کردیم، همون طور که بهم نگاه میکرد دو سه بار لب باز کرد که چیزی بگه، ولی هربار حرفشو خورد، انگار تو دریای تردید بین گفتن و نگفتن گیر افتاده باشه، گفتم “: چیزی می خوای بگی” همونطور که نگاهشو از چشمام بر نمیداشت گفت”: می دونی چرا من همیشه مخالف ازدواج تو و الهه بودم” گفتم :”نمی دونم شاید واسه اینکه بعد الهه تنها میشی و منو مسبب این میدونی” احساس کردم چشماش قرمز شد، آره اشک تو چشماش جمع شد و به سختی بغضشو فرو داد و با صدای لرزون گفت:” نه ، نه من فقط و فقط واسه اینکه تو رو از دست ندم مخالف این ازدواج بودم، دقیقا هم درست فکر میکردم، چون تو این یک ماه نامزدی شما من فقط دو سه بار تو رو دیدم، اونم نه اونجوری که همیشه با هم بودیم، طی اون دو سال من همیشه باید با خودم و احساسم می جنگیدم و چیزی نمیگفتم، فقط و فقط بدلیل اینکه تو قرار بود با خواهر من ازدواج کنی، من نباید به تو می گفتم دوستت دارم چون الهه قبل از من تو رو دوست داشت، من باید به رفت و آمدهای عادی با تو بسنده می کرده چون در حق خواهرم خیانت نکرده باشم، ولی تو این یه ماه فهمیدم نمیتونم به این کار ادامه بدم، من نمی تونم…….” گریه نذاشت بقیه حرفشو بزنه و من که فقط مثل منگل ها داشتم نگاش می کردم تنها کاری که ازم بر اومد این بود که بهش نزدیک شم و سرشو رو شونه خودم بگیرم، خدای من ، من چقدر احمق بودم که متوجه این علاقه نشده بودم، علاقه ای که تازه فهمیده بودم چقدر متقابل و زیباست، من چقدر خر بودم که تا بحال به المیرا به چشم یه دختر کامل و مستقل نگاه نکرده بودم، المیرا همیشه برای من خواهر الهه بود، ولی الان دیگه دیر شده بود، من و الهه رسما زن و شوهر بودیم و واسه تصمیم گیری خیلی دیر بود، همونطور که المیرا گریه میکرد از خودم جدا کردمش و تو صورتش زل زدم، احساس کردم اگه الان حرفی نزنم احساس المیرا رو زیر پام له کردم، واسه همین به سختی گفتم :” ببین المیرا من نمیدونم این احساس از کی و چه جوری در تو بوجود اومده، ولی یه چیزو مطمئن باش، این علاقه ای که تو ازش حرف زدی فقط در تو نیست، یعنی الان می فهمم که چقدر دوستت دارم و چقدر متفاوت از قبل دوستت دارم، من …من قبول دارم که در حق تو بی انصافی کردم، ولی هنوز دیر نشده، من و تو می تونیم زود بزود هم دیگه رو ببینیم، بعد از ازدواج من و الهه هر وقت دوست داشته باشی میتونی بیای خونمون و مثل قدیما با هم بگیم و بخندیم، ما هنوز می تونیم با هم کوه و پارک و سینما و.. بریم، حتی دو نفری، یعنی فقط من و تو، هر وقت که تو بخوای….” همینطور که داشتم این حرفا رو می زدم احساس کردم دیگه لبام از هم باز نمیشه، گرمای لبهای المیرا روی لبم توان گفتن کلمه ای رو از من گرفت، در واقع دیگه نمیخواستم حرف بزنم، نمی خواستم از این حالت خارج بشم، دستمو دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش طرف خودم، اونم دستشو انداخت دور گردنم و طوری لبشو به لبم فشرد که احساس درد کردم، نمی دونم چقدر تو اون حالت بودیم، ولی دیگه زمان برام معنی نداشت، میخواستم کاری که دوسال نکرده بودم یه شبه انجام بدم، در واقع نمی خواستم این حسرت رو دوباره تجربه کنم، واسه همین آروم شروع کردم به مکیدن لبهاش، دوست داشتم با تمام وجودم بوش کنم، لمس و نوازشش کنم، دستمو آروم به سینه اش رسوندم و از روی تاپ شروع به نوازش سینه هاش کردم، ولی هنوز سفت منو چسبیده بود، طوری که انگار اگه ولم کنه در می رم، چیزی که تو اون حالت واسم جالب بود این بود که من به هیچ عنوان احساس عذاب وجدان نداشتم، در واقع اصلا احساس نمی کردم که کارم اشتباهه، من همیشه خودم رو در برابر جنس مخالف خیلی قوی می دونستم و حتی در سخت ترین شرایط هم به فکر خیانت به الهه نمی افتادم، ولی این بار فرق می کرد، الهه رو دوست داشتم ولی احساس می کردم عشق به المیرا با اینکه تازه تو وجودم روشن شده ولی قدیمی تر و داغ تره، در هر حال من در اون لحظات به هیچ چیز فکر نمی کردم جز المیرا، کم کم حس کردم دستاش شل تر منو گرفته، من هم از فرصت استفاده کردم و شروع کردم به خوردن گردن و شونه هاش، الهه عاشق این کار من بود، واسه همین حدس زدم المیرا هم خوشش بیاد، دقیقا همینطور هم شد، چون بلافاصله نفسهاش تند شد و چند تا آه زیبا هم کشید، دیگه اجازه ندادم منو بگیره و آروم تاپشو از تنش بیرون آوردم، چیزی که جلوی چشمای من بود فرا تر از یک انسان و حتی یک فرشته بود، المیرا واقعا یک دختر کامل بود، تناسب اندامش به اثر ماهرانه یک استاد مسلم می موند، خوش تراش و متناسب، سینه های سفت شده اش رو به دندون گرفتم و شروع به مکیدن کردم، با دست چپم هم سینه دیگرش رو به آرومی می نواختم، وقتی با زبونم به نوک سینه هاش می زدم تحریک می شد و واکنش نشون می داد، دیگه همه نفسهاش آه و ناله های زیبا و شهوانی بود، می خواستم اول تمام وجودشو بو کنم و مزه کنم، بعد راجع به ادامه اش تصمیم بگیرم، تو همون حالت روی کاناپه خوابوندمش و شروع به لیس زدن شکمش کردم، هربار که این کار رو می کردم به وضوح می لرزید، ولی لحظه ای آه و ناله اش قطع نمی شد، آروم آروم سرمو پایین بردم و از روی دامن کسشو بو کردم، حرارت دلنشینی به صورتم می خورد، پا شو گرفتم تو دستم و شروع به لیس زدن کردم، از نوک انگشت پا تا بالای رون، احساس می کردم نرم ترین و لطیف ترین شی دنیا تو دستامه، با ولع تمام لیس می زدم و المیرا هم با نگاه پر از شهوت کارمو تماشا می کرد، المیرای من دو سال با من بود و من هیچ وقت به فکر کشف این گنج نیافتاده بودم، شاید چیزی حدود نیم ساعت پا هاشو بو کردم و لیس زدم، دیگه طاقتش تموم شده بود ، چون یکی از دستامو گرفت و گذاشت روی کسش و به همون حالت فشار داد، همون طور که از روی دامن کسشو نوازش می دادم به زور گفت :” تو رو خدا درش بیار، تو رو خدا بخورش” انقدر این جمله رو با التماس گفت که دلم بحالش سوخت، ولی از اینجا به بعدش دیگه واسه خودم هم قابل بخشش نبود، من نمی تونستم همون سکسی که با الهه داشتم با المیرا هم داشته باشم، بلند شدم و نشستم، بهش گفتم :”ببین المیرا اگه می خوای این رابطه ما در ادامه هم تکرار بشه باید به همین حد بسنده کنیم ” ولی انگار برق 220 ولت بهش وصل کرده باشی یهو از جاش پرید و با فریاد گفت :” من این همه واسه همچین شبی انتظار کشیدم اونوقت تو واسه من از حد و حدود صحبت می کنی، اگه فکر می کنی کارت اشتباهه برو، همین الان برو و من هم قول می دم دیگه همچین احساسی رو تو خودم راه ندم” بد جوری گیر افتاده بودم، از یه طرف علاقه شدید به المیرا و از طرف دیگر احساس گناه نسبت به الهه، همون طور که با خشم بهم نگاه می کرد من راه درست از نظر خودم رو انتخاب کردم، بلند شدم و آروم لباسامو در آوردم، همه لباسام به غیر از شرتم رو، رفتم کنارش نشستم و گفتم :” امشب من مال تو ام و تو مال من، من هر کاری که می خوام با تو می کنم و تو هم هر کاری که تو این دوسال راجع بهش فکر کردی” بعد بلندش کردمو آروم دامن کوتاهشو از پاش کشیدم بیرون، خوشحالی بیش از حد رو تو چشماش میشد خوند، انقدر خوشحال بود که بلافاصله خودش شرتش رو کشید پایین، شاید فکر می کرد من دوباره پشیمون می شم، ولی من دیگه تصمیممو گرفته بوده، من بین عذاب وجدان و حسرت اولی رو انتخاب کردم، یه نگاه به کس تازه اصلاح شده و دست نخورده اش انداختم، گفتم :”مثل اینکه از اول هم می دونستی امشب چه خبره ها، خوب خودتو آماده کردی…” خندید و شرت منم از پام در آورد، بهش گفتم :” از اینجا به بعدش دیگه حرفه ایه، بیا بریم رو تخت” بلند شدمو یه دستمو دور گردنش انداختم با دست دیگه ام پا ها شو بلند کردم تو همون حالت بردمش رو تخت و خوابوندمش، جلوش خوابیدم و به چشماش زل زدم، اولین و تنها جمله ای که به ذهنم رسید بهش بگم این بود :” الان چطوری گنج پنهان من؟” ناز خندید و گفت :” به خوبی به دست آوردن زندگی بعد از دو سال”

سپیده خانم زن آقا مرتضی حالا هم ميخوام داستان ديگه ي خودمو كه با سپيده خانوم خوشگلم كه زن اقا مرتضي هستش رو براتون بگم زن عموي من يه روز عصر پنج شنبه زنگ ميزنه ي خونه ما مادرم گوشي رو بر ميداره و بعد از كلي تعارف و احوال پرسي ميگه كه آقا پسرتون خونه هستن (منظورش من بودم) مادرم به زن عموم گفت چيكارش داري اگه ميخواي بهم بگو تا بهش بگم زن عموي من به مادرم گفت كه بهم بگه كه امشب خونه تنها م و بهش بگو امشب بياد خونه ي ما تا من تنها نباشم مادرم هم كه بي خبر از همه جا بهم ميگه كه برم خونشون من هم غروب راه ميفتم به طرف خونشون وقتي من رفتم خونه عموم زن عموم بهم گفت كه امشب بايد بياي تا باهم بريم به يه مهموني گفتم چه جور مهموني گفت هيچي همه افراد كله گنده و پولدارا تويه اين مهموني هستن منم گفتم خب ما رو كي دعوت كرده گفت سپيده رو ميشناسي گفتم كدوم سپيده گفت خره هموني كه زن دوست عموته زن آقا مرتضي كه فروشگاه داره منم گفتم اوه اوه اوه اوه اوه وقتي اين مهموني ميده پس بدون كه تويه اون مهموني پر زن هاي توپ و باحال هستش و همهي زنا چون از اون مايه دارا هستن همه تيپهاي وحشتناك ميزنن بهش گفتم با شوهرت برو منو چرا ميخواي ببري گفت عموت امشب خونه نمياد با دوستاش رفتن ويلا منم گفتم قربون سينه هات برم من مگه طاهره جوونم(زن عموم) از اخلاق بابام خبر نداره كه اگه بفهمه من به اينجور مهموني ها ميخوام برم از سقف منو آويزون ميكنه زن عموم بهم گفت خره براي همين گفتم به مامانت كه من خونه تنهام اونا از كجا ميفهمن من هم با اصرار زياد زن عموم قبول كردم كه برم به اون مهموني وقتي باهم رفتيم تو خونه ي سپيده اينا ديدم همه دستشون مشروب همه ي زنا يا با تاب يا با دامنهاي كوتاه و چسبون و شلواراي يي كه كوناشون ميخواد ازشون بزنه بيرون وقتي اين صحنه ها رو ديدم داشتم ميمردم زن عموم رفت با اكثر خانوا دست داد منم كه قلبم داشت از دهنم ميزد بيرون همون دمه در خشكم زد يه دفعه ديدم يه نفر صدام ميكنه رومو برگردوندم به طرف همون آدما ديدم وايييييييييييييييييي چشمتون روز بد نبينه چي ديدم سپيده بود منو شناخت اومد طرفم تا بهم دست بده وقتي دستشو تو دستم گرفت ميخواستم همون جا آبمو خالي كنم يه شلوار جين تنگ تنگ تنگ تنگ تنگ با يه تاب كوتاه كه نافش معلوم بد و اين تابشم اينقدر چسبون بود و چون سوتين نبسته بود سينه هاي درشتش اويزون شده بودن و چاك سينش معلوم بود و فقط اون تابش با دو تا نخ نازك پشت تاب رو به جلويه تاب كه تا وسط سينه هاش بود وصل كرده بود و سينه هاي بزرگش داشت اون دو تا نخ رو پاره ميكرد خلاصه بهش دست دادمو رفتم يه گوشه نشستم من از بس تو اون مهموني خوردم كه ديگه شكمم درد گرفت بعد از نيم ساعت دست شويي رفتن من شروع شد تا ميومدم از دست شويي دوباه شكمم درد ميگرفت و دوباره ميرفتم تو دست شويي جاتون خالي چه مهمونيي بود زنا و مردا همشون وسط بود و داشتن ميرخصيدن مثل ديونه ها زنا هي خودشونو به مردا مي چسبوندن همشون اكثرا زن و شوهر بودن منم هي به مرداشون ميگفتم اي مرداي بي غيرت چون زناشون با مرداي ديگه رقص ميكردن و خودشونو بهشون ميمالوندن تو دلم ميگفتم اين پارتيه يا جنده بازي ديگه داشتم از شكم درد مي مردم طوري كه اخرين بار رفتم تو دستشويي ديگه بيرون نيومدم بعد اينكه اومدم بيرون ديدم خونه خاليه شلوارمو كشيدم بالا هي اينورو بگرد هي اونورو بگرد ديدم نه مثل اينكه همه آب شدن رفتن تو زمين يه نگاهي به ساعت كردمو ديدم بله من يك ساعت تمام تو دستشويي بودم پوسيدم مهموني هم تموم شد يه دفعه ديدم سپيده جلوم سبز شد گفت تو نرفتي من گفتم من چيزه من تو دستشويي بودم يه خنده ي بلند كردو گفت از بس پرخوري كردي گفتم اگه اجازه ميدين من يه اژانس بگيرم و برم ازش پرسيدم زن عموم كجاست گفت رفت خونه گفتم بدون من بهم گفت كه زن عموت ديده حالت بده خيال كرده كه زود تر از اون رفتي خونه گفتم واااااااااااااااااي گفتم اشكالي نداره پس خودم تنهايي ميرم گفتم اگه بگين اقا مرتضي بياد و من يه تشكر ازشون بكنم و برم گفت آقا مرتضي نيست گفتم اون كه تا يه ساعته پيش داشت ميرقصد گفت اون بايستي براي وارد كردن گوشي تلفن همراه ساعت 4 صبح با پرواز بره دبي گفتم چهار صبح بايد بره الان كجاست گفت رفت فرودگاه ساعتم ديگه دو شده بود سپيده بهم گفت كه ميخواسته الان بره خونه ي مامانش تا در نبود شوهرش تنها نباشه بهم گفت حالا كه تو نرفتي و الانم دير وقته منم نمي رم خونه ي مامانم تو هم بمون تا صبح با هم بريم گفتم نه بهون زحمت ميدم من بايد برم بهم گفت ديگه قرار نشد ناز بكنيا منم گفتم باشه گفتم لباس راحتي ندارين گفت برو تو اتاق شوهرم هر چي مي خواي بردار چون منو شوهرش هم قد بوديم و شوهرشم هم هيكل خودم بود بالا خره با هزار گرفتاري يه شلوار رو پوشيدم و اومدم پايين و رو تخت ولو شدم اونم بعد چند لحظه اومد پيشم و يكي از دكمه هاي شلوار جين تنگشو باز كرد تا راحتر بشينه تا اومد پيشم منم خودمو جمع كردمو مثل بچه مدرسه ايا نشستم بهم گفت راحت باش امشب مواظبت بودم ديدم لب به مشروب نمي زدي گفتم خوشم نمياد بهم گفت خب يه زره از خودت بگو حالا منم گفتم چي بگم دور از جناب شما مثل خر نشستم درس خوندم تا رفتم دانشگاه نوزده سالمه و ديگه هيچي چيز خاصي ندارم از خودم بگم گفت معلومه كه با اين خوشگليت تو دانشگاه همه رو اسير خودت ميكني گفتم نه بابا من و اين حرفا (تو دلم به خودم گفتم آره جوووون عمت) گفت چند تا دوست دختر داري گفتم يه سه چهار تايي دارم گفت باهاشون چيكار ميكني گفتم بيرون ميرم حرف ميزنم بعد بهم گفت فقط همين گفتم مگه بايد چيكار كنم گفت خودتو نزن به اون راه گفتم كدوم راه گفت جاده ي قديم كرج منم تازه دوزاريم افتاد كه داره چي ميگه منم گفتم نه بابا من فقط تو عمرم با يه نفر سكس ميكنم تا اينو گفتم برق 220 ولت منو گرفت تازه متوجه شدم كه چه گندي بالا اوردم با خنده بهم گفت خب ديگه چي با كي سكس كردي منم كه آب دهنم رو نمي تونستم قورت بدم گفتم هيچي بي خيال اونم هي اصرار ميكرد اينقدر ازم پرسيد تا گفتم با زن عمو بهم گفت اوووووووووووووه با كي سكس كردي خب منم اگه سر بودمو زن عموي به اين زيبايي مثل تو داشتم باهاش سكس ميكردم سينه هاي درشت و بدن خوش استيل منم با خنده گفتم شما لطف دارين بعد از اين جمله اي كه گفتم به خودم گفتم ميميري حرف نزني به سپيده گفتم شما چند سالتونه خيلي سريع گفت 33 سالمه گفتم شما نمي خواين مثل بقيه ي خانوما سنتون رو نگين گفت نه چرا نگم مگه آدم سنشو بگه اعدامش ميكنن منم گفتن افرين به شما بهش گفتم ولي من فكر ميكردم 25 يا 26 ساله باشين گفت جدي ميگين گفت از كجا فهميدي گفتم اگه بگم ممكنه ناراحت بشين گفت نه بگو ناراحت نمي شم گفتم از اون بدن فوق العادتون و اون سينه هاي بزرگ و قشنگتو از حق نگزريم واقعا خوشگلين سپيده دات از خجالت ميمرد به خودم گفتم بابا ايول چه كار كردي منم گفتم ناراحت شدين گفت نه اصلا بهش گفتم اگه كاري ندارين من برم بخوابم بهش گفتم شما هم مثل زن عوموم من شما رو هم خيلي دوست دارم اخه خيلي مهربونيد داشتم ميرفتم بخوابم كه ديدم دستمو گرفت و بهم گفت تو منو دوست داري گفتم آره گفت نمبخواي كسي رو كه دوست داري ببوسي گفتم چييييييييييييييييييييي همي نو گفت و منو نشوند رو مبل و اومد كنارم نشست سرمو كشيد به طرف خودشو و شروع كرد به لب گرفتن ازم چه لبايي داشت داشتم ديوونه ميشدم بعد ده دقيقه لب گرفتن از هم جدا شديم و منم بدون اينكه بفهمم چيكار ميكنم تموم لباسامو در آوردم و از من خواست دو تا نخ تابشو بندازم منم انداختم واي حالا دو تا سينه هاي بزرگ و شق شدش جلوي چشمم بود بدوني كه من بخوام سرمو برد به طرف سينه هاش منم شروع كردم به خوردن سينه هاش بعد از مدتي بلند شد و منو انداخت رو زمين و شروع كرد برام ساك زدن واي چه قشنگ ساك ميزد ولي به قشنگيه ساكي كه زن عموم ميزنه نبود منم بعد يه دقيقه ديدم كه آبم داره مياد سريع بلندش كردم و شروع كردم شلوارشو در آوردم بعد از اينكه شلوارشو در آوردم يه شرت ناز سياه رنگ نازك رو ديدم شروع كردم به بوسيدن كونش بالاخره شرتشم در آوردم و بردمش و انداختمش رو تخت و شروع كردم به خوردن كسش واي چقدر نازبود يه كس ناز و كون سفيد مثل اينكه آقا مرتضي (شوهرش) خيلي خوب ازش كار كشيده بود بعد از يه ربع كه ديوونه وار كسشو خوردم بلندش كردمو رو كيرم نشوندمش و بالا و پايين ميكرد داشت از لذت ميمرد منم ديگه هيچي حاليم نبود بعد بلند ش كردم گفتم كه به ديوار تكيه بده بعدكيرمو دوباره كردم تو كسش و دوباره شروع كردم به تلمبه زدن اينقدر زدم كه داشت يمرد هي ميگفت بكن توش تا ته بكنم اين كسم مال خودته قربون كيرت برم سپيده مال توهه منم بعد كردن كوسش بهش گفتم كه ميخوام از كون بكنمت گفت جر ميخورم گفتم آروم آروم گفت عيبي نداره ولي فقط بكن منو منم اروم اروم بعد از اينكه با تف كيرمو خيس كردمو فرو كردم تو كونش اونم هي داد ميكشيد هي بهم مي گفت يواش تر بهش گفتم داره آبم مياد گفت بريز تو كسم منم چون اينقدر آب كيرمو تو كوس زن عموم خاليكردم ديگه ميخواستم يه تنوعي بشه بهش گفتم ميخوام كيرمو بزاري لاي سينه هات انونم اول برام ساك زد و بعدشم سينه هاشو جفت كرد و كيرمو گذاشت لاي سينش بعدش اينقدر اينكارو كرد كه من م با يه آه بلند تموم آب كيرم رو ريختم رو صورتش من رفتم يه آبي به كيرم زدم و چون اينقدر خسته بودم همون طوري لخت رو تخت دراز كشيدم اونم رفت يه دوش گرفت و اودم كنارم دراز كشيد بعداز اينكه اومد كنارم دراز كشيد صدام كرد و منم رو مو كردم به طرفش و بهش گفتم جنده خانوم ببين امشب كلي ازم كار كشيد يادت باشه اونم با خنده لبشو گذاشت رو لبم و سينه هاشو به تنم چسبوند منو بغلم كرد و تا صبح همون طوري تو بغلم هم بوديم صبح هم موقع رفتن يه لب طولاني ازش گرفتم و از اون رو زبه بعد هر وقت كه شوهرش ميره دبي يا يه سر كار بهم ميگه تا برم بكنمش قرار ه تو اين هفته با زن عموم صحبت كنه تا سه نفري با هم سكس كنيم

سکس با زن کارگرمسلام ، اسم من شهرام و صاحب یک مغازه با چند کارگر هستم ، یکی از کارگرام با نام مستعار علی زن خیلی زیبا و خوش اندامی داره که یک پسر 12 ساله هم دارند من از مدتها قبل تو نخ این خانم که اسمشو مریم میذارم بودم ولی موقعیتی پیش نمیومد……….یک روز که علی بیرون مغازه برای کاری رفته بود مریم اومد مغازه که از شوهرش پول بگیره برای خرید لباس خلاصه بعد از اینکه دید علی نیست نشست تو مغازه تا شوهرش بیاد و بعد ار مدتی صحبت شروع به درددل با من و گلایه کردن بابت کم بودن حقوق شوهرش کرد که زندگیشون داره سخت میگذره و ازم خواست اگر میشه حقوق رو زیاد کنم در این مدت من هم فرصت رو مغتنم دیدم تا دریچه ای به سمت نزدیکی به مریم باز کنم باهاش ابراز همدردی کردم و بهش کلی احترام گذاشتم و گفتم به هر حال من دارم حقوق علی رو مطابق عرف و قانون پرداخت میکنم ولی برای شما ارزش ویژه ای قایلم و نمیخام سختی بکشی و هر وقت پول خاستی کافیه به خودم بگی تا به خودت پول بدم اینجوری زیاد به شوهرتم وابسته نمیشی (باید بگم علی از اون خر مذهبیهای دیکتاتوره که خون زن و بچشو تو شیشه کرده و یه قطره آب از دستش نمیچکه) ……..خلاصه اون روز بهش صد هزار تومن پول دادم و گفتم بدون اینکه به علی بگی این پولو واسه خودت خرج کن اونم بعد از کلی تعارف پولو قبول کرد و این واسه من مثل یک چراغ سبز بود بعد از مدتی علی هم اومد و بیست تومن پول بهش داد تا بره خرید.فردای اون روز مریم بهم زنگ زد تا ازم تشکر کنه منم فرصتو مناسب دیدم بهش گفتم میخام تو بانک براش یه عابر بانک باز کنم که هر وقت پول خاست براش بریزم واسه همین باید بیاد با هم بریم بانک و اونم قبول کرد،فردای اون روز رفتم دنبالش و سوار ماشین کردمش بریم بانک که گفت آخ این پولا بابت چیه بهش گفتم ببین من علی رو میشناسم و میدونم پول بهل نمیده واسه همین من به جای اینکه حقوق اونو اضافه کنم به خودت هر ماه یه مبلغی میدم تو هم هرجور میدونی هزینه کن.خلاصه سرتون رو درد نیارم اونم ازم تشکر کرد و رفتیم بانک کارا رو انجام دادیمو رسوندمش خونه و همین شد مقدمهای برای تماسهای تلفنی هرروزمون و یواش یواش حس کردم موقع حرکت نهایی داره میرسه.بعد از چند روز به بانک رفتم و کارت عابر بانک رو گرفتم و به مریم زنگ زدم و گفتم میام کارتو بدم وقتی رفتم خونش درو باز کرد گفت بیا بالا منم با یه دسته گل که خریده بودم بالا رفتم وقتی در رو باز کرد فهمیدم تا لحظاتی دیگه کیرم به آرزوش میرسه چرا که اثری از اون زن نیمه مذهبی نبود و مریم خانم حسابی به خودش رسیده بود.خیلی ناز شده بود میخاستم بی مقدمه بپرم روش ، آقا کیره هم بد جور بیقرار شده بود رفتم نشستم رو مبل و اونم رفت میوه و چایی بیاره وقتی بهم میوه تعارف کرد موقع دولا شدن سفیدی گردنش همراه با بوی عطر زنانش داشت دیوونم میکرد وقتی نشست بهم گفت شهرام تو چرا ازدواج نمیکنی تو که میتونی بهترین زندگی رو داشته باشی، بهش گفتم ای بابا کی به ما زن میده اونم گفت از خداشونم باشه ماشاالله همه چیزت کامله منم به شوخی بهش گفتم مثلا اگه من میومدم خاستگاری تو قبول میکردی؟ گفت حالا که نمیشه ولی اگر قبل از علی اومده بودی بدون شک قبول میکردم آقا ما هم زدیم تو خطوط رمانتیک و بهش گفتم راستش من اگه ناراحت نمیشی باید بگم خیلی بهت علاقه دارم و ای کاش شوهر نداشتی و این حرفا اونم معلوم بود از این تعریفا خیلی حال کرده گفت بابا دختر خوب زیاده منم با یه حالت سرشار از افسوس گفتم ولی مثل تو کسی نیست جفتمون سکوت کردیم از جام بلند شدم و رفتم کنارش نشستم دستشو گرفتم تو دستم و تو چشاش نگاه کردم و گفتم قول بده دوستیمون همیشه برقرار باشه اونم با یه حالتی از شرم تو چشام نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد راستش هنوز باید رمانتیک رفتار میکردم اما از خود بی خود شدم و لبامو چسبوندم به لباش و دستامو حلقه کردم دورش و فشارش میدادم و میبوسیدم ولی اون ممانعت میکرد و لباشو از هم باز نمیکرد صورتشو کنار کشید و گفت تو رو خدا ول کن من شوهر دارم بهش گفتم فقط چند ثانیه تو بغلم بمون بعد کشیدمش رو پام و روسریشو از سرش کشیدم و شروع کردم به بوسیدن صورت و گردنش اونم الکی میگفت ول کن تو رو به خدا ولی تابلو بود که داره تحریک میشه بهش گفتم من ازت هیچی نمیخام فقط لباتو بده و لبامو گذاشتم رو لباش و زبونمو بردم تو و یکی دو دقیقه داشتم از اون لبا لذت میبردم دستمو از زیر پیرهنش بردم رو شکمش که هیچی نگفت شروع کردم به مالش سینه هاش و همزمان لبو زبونشو میخوردم اونم دیگه کامل همکاری میکرد تو بغلم بلندش کردم و بردم تو اتاق گفت میخای چیکار کنی بهش گفتم میخام حسابی نازت کنم و افتادم روش اونم میخندید و شهوت تو چشاش موج میزد دستمو بردم زیر دامنش و خیلی ملایم با سر انگشتام رونای صیقلیشو تحریک میکردم اخه تو این کار متخصص هستم ، چشاشو بسته بود و داشت منفمجر میشد بعد از چند ثانیه دست کردم تو شرتش و کسشو تو دست گرفتم و شروع به مالیدنش کردم اونم که دیگه چشاشو بسته بود و تو حال خودش نبود شرت و دامنو از پاش درآوردم و شروع به خوردن کس نازش که از نظر من دروازه بهشت همین کس خانمهاست،انگار تا حالا شوهر نفهمش کسشو نخورده بود چون با این مساله خیلی کنجکاوانه برخورد میکرد و شدیدا آه و اوه میکرد و شاید در جا دوبار ارضا شد منم از واکنشهای هیجانی مریم به وجد اومده بودم کاملا از کیر خودم یادم رفته بود و شاید حدود 10 یا 15 دقیقه یه بند کسشو میخوردم تا جایی که خودش گفت بسه دیگه ترکیدم پا شدم لباسامو درآوردم و بی مقدمه کیرمو چپوندم تو دهن مریم با اکراه زبونشو به کیرم میزد و اصلا ساک زدن بلد نبود تو دهنش شروع کردم تلمبه زدن ولی چون وارد نبود حال نمیداد کیرم در آوردم و بهش گفتم الان کستو طوری جر میدم که تو تاریخ بنویسن اونم خندید و گفت همش مال خودته به حالت طاق واز خوابوندمو رفتم لای پاهاش دولا شدم و بوسیدم و ازش اجازه گرفتم و خیلی آروم کیرمو فرستادم تو بهشت و نرم شروع به تلمبه زدن کردم اونم خیلی ناز آخ میگفت سرعتمو بیشتر کردم که دیدم دردش شروع شده و با دستش به شکمم فشار میاورد و میگفت تو رو خدا یواشتر ولی من بهش امون نمیدادم کیرمو کشیدم بیرون و بهش گفتم برگرد از پشت نشستم و با انگشت تو کسش کردم و شروع به مالیدن کسش کردم میخواستم بکنم تو کسش که یکدفعه چشمم به سوراخ کونش افتاد و مسیر کیرمو به سمت کونش تغییر دادم و باتمام قدرت کیرمو چپوندم تو کونش بیچاره اصلا انتظارشو نداشت و نفسش بند اومده بود و زد زیر گریه منم بی خیال اون تا جایی که میتونستم فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود و نمیشد توش تلمبه زد کیرمو در آوردمو از عقب کردم تو کسش و وحشیانه عقب جلو میرفتم زیر دست و پام داشت له میشد و بد جوری ناله میکرد از پشت خوابیدم روش و در حالیکه کیرمو بی حرکت تو کسش نگه داشته بودم سینه هاشو میچلوندم و گردنشو میخوردم آروم شده بود و گفت کیرتو تکون بده چند تا تلمبه آروم زدم و کشیدم بیرون اومدم از جلو بغلش کردم و بوسیدمش و ازش بابت فشار زیادی که آورده بودم معذرت خاستم و کلی نازش کردم اونم گفت عیبی نداره ولی خیلی دردم اومد آروم دوباره خوابیدم روش و شروع کردم به کردن جاتون خالی خیلی ناز کس میداد و کس نسبتا روفرمی هم داشت کیرمو درآوردم و بردم جلوی دهنش و گفتم مزه کستو بچش نمیخورد ولی به زور کیرمو کردم تو دهنش و چند تا تلمبه تو دهنش زدم دیدم آبم داره میاد بهش چیزی نگفتم و محکم رو صورتش نشستم و همه آبمو تو دهنش خالی کردم بدبخت داشت خفه میشد کیرمو کشیدم بیرون اونم که انگار تا حالا آب کیر تو دهنش خالی نشده بود دویید دستشویی تا دهنشو بشوره وقتی برگشت گفت خیلی کثیفی که اینکارو کردی بهش گفتم ببخشید و دوباره با بوسیدن ولیسیدن رامش کردم و راضیش کردم با هم بریم حموم جاتون خالی تو حموم مجبورش کردم برام یه بار دیگه ساک بزنه و اینبار آبمو تو صورتش پاشیدم ولی اینبار ناراحت نشد منم یه خرده کسشو خوردم و همه بدنشو شستم و اومدیم بیرون و ازش تشکر کردم و اومدم مغازه.

خواهر نامزدمعمم دوتا دختر داشت اولیش ( سمیرا) یک سال از من بزرگتر بود دومیش یک سال از من کوچیکتر. از همون بچگی رابطه من با سمیرا بهتر بود .در 15 سالگی اولین ارتباطم رو با هاش داشتم. شب عروسی عمه کوچکیم بود منو اون بدون هیچ مزاهمی تا صبح تو بغل هم بودیم هنوز از یادم نرفته چه حالی داد.بعد از اون هم زیاد باهم رابطه داشتیم. ولی جریان اصلی از اونجایی شروع شد که من به خواستگاری خواهرش رفتم (البته به اصرار بابام).بعد از اینکه با خواهرش نامزد شدم تصمیم گرفتم دیگه ازش دور شم و رابطمو با هاش از بین ببرم اما اون برعکس من عمل میکرد.یه روز بهم زنگ زد و گفت بیا خونه دنبالم با هم بریم دنبال ساناز از کلاس زبان بیاریمش.(راستی ببخشید ساناز میشه نامزد من) منم قبول کردم و رفتم دم خونشون در زدم کسی تو خونه نبود رفتم در آزایشگاهش که کنار خونشون بود درزدم اومد دم در گفت ببخشید یه مشتری دارم کلیدو بهم داد گفت کسی خونمون نیست تو برو تو منم الان میام که بریم. کلیدو گرفتم و رفتم تو خونشون ده دقیقه بعد اومد در زد رفتم درو باز کردم دیدم یه چادر مشکی پوشیده و مثل همیشه آرایش کرده اومد تو چادرشو در آورد یه شلوار لی تنگ که کاملا کونش زده بود بیرون با یه بلیز کوتاه قرمز که نافش معلوم بود ( اون یه دختر واقعا سفید با صورت گرد وچشمای بادومی و کشیده که همه میگفتند به ژاپنی ها شباهت میده قد 170 مو های قهوهای بلند با سینه های متوسط و یه کون که از عقب که میدیدی تو کفش میموندی)همینجور داشتم نیگاهش میکردم یه چرخ زد و گفت چطوره هیچی نگفتم فکر قولی که به خودم دادم افتادم گفتم جوابشو ندادم بهش گفتم بپوش بریم دنبال ساناز گفت نمیخواد مامانم رفته دنبالش از اون ور برن دکتر منم تنها بودم گفتم بیای پیشم. واومد نشست کنارم کنترل ماهواررو از دستم گرفت زد کانال اسپیک ( اون روزا هنوز نشون میداد) دیگه کیرم حسابی راست کرده بود و از پشت شلوارم خودنمایی میکرد دستمو گذاشتم رو پاش و فشار دادم هر دو داشتیم تو چشم های هم نگاه میکردیم وبعد…لب تو لب ، شروع کردیم لب گرفتن از هم زبونشو میکرد تو دهنم من دستم رو کونش بود اونم کیر منو گرفته بود. پیراهن من رو داد بالا منم پیراهنمو در آوردم بعد واستوندمش دکمه های شلوارشو باز کردم کشیدمش پایین یه شرت صورتی پاش بود لباسشو درآورد سویتینش هم همرنگ شرتش بود. سویتینشو دادم بالا سینه هاش رو بوسیدم کمرشو گرفتم و بلندش کردم خابوندمش رو زمین و شروع کردم به خوردن سیه هاش سینه هاش سفت بود و نوک تیز بعداز اینکه حسابی سینه هاشو خوردم همینجوری بوسه زدم رو شکمش و رفتم پایین رسیدم به شرتش اونو از پاش در آوردم لای پاهاشو باز کرده بود و دست میکشید رو کسش (راستش من از لیسیدن کس اثلا خوشم نمیاد و تا هالا این کارو نکردم و تو فیلم های سوپر هم که میبینم نیگاه نمیکنم. نمیدونم شاید یه نوع غرورباشه به هر حال دخترایی که بامن حال میکنن از این نعمت محرومن)انگشتمو کردم تو دهنم و بعد شروع کردم به مالیدت روی کسش لای کسش قرمز بود انگشت شصتمو خیس کردم و فروش کردم تو کونش تا یه کم روون تر بشه آخه اون کسش پلم بود و نمیشد از جلو بکنمش یه کم با کسش بازی کردم بعد بلند شدم وایستادم اونم نشست و شلوارمو کندم شرتمو کشید پایین کیرم حسابی راست کرده بود گرفتتش تو مشتس و سرشو آروم کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن یه دفعه دیدم آبم داره میاد هیچی نگفتم یه دفعه آبم با فشار ریخت تو دهنش سرسو کشید کنار و یه دستمال برداشت و دهنشو پاک کرد بهم گفت چرا نگفتی آبت داره میاد یه کمی ناراحت شده بود خندیدم گفتم ببخشید با همون دستمال کیرمو تمیز کرد و اونو که شق شده بود و سرش به پایین افتاده بود رو دباره کرد تو دهنش یه کم دیگه برام ساک زد تا دباره راست شد. حالت چهار دست وپا سرشو گذاشت روی متکا کونش درست مقابل من بود یه تف انداختم دم کونش و کیرمو با دستم گرفتم و فشار دادم تو کونش یه آه ه ه .. کشید سر کیرم تو کونش بود یه کم فشار آوردم کونش تنگ بود به سختی جلو میرفت کیرم از وسط دلا میشد با دستم گرفتمش وفشارش دادم نصف کیرم تو کونش بود شروع کردم به تلنبه زدن آه ونالش شروع شد با دستش کسشو میمالید چشماشو بسته بود منم میکردمش کونش جا باز کرده بود و کیرم تا ته میرفت توش با دستش منو میداد جلو و میگفت تا ته بزن جا بعد حالتو عوض کردیم به پشت خابید منم پاهاشو گرفتم و کشیدم بالا تا جایی که شونهاش و گردنش رو زمین بود کردم تو کونش ناله میکرد در همین حال دیدم آبم داره میاد آوردمش بیرون و آبمو ریختم رو شکمش و کنارش دراز کشیدم و شروع کردیم حرف زدن ازم پرسید که با ساناز سکس داشتم منم بهش گفتم نه بعد بلند شدم لباسامو پوشیدم و زدم بیرون. یه زنگ زدم به ساناز تو مطب بودن بهش گفتم همونجا بمونین میام دنبالتون رفتم و آوردمشون خونشون و باهاش قرار گذاشتم که فردا بریم بیرون و بعد رفتم خونه.فرداش رفتم دنبالش با خودم تصمیم گرفته بودم باهاش یه حال کوچیک بکنم شاید دلیلش حرف های سمیرا بود چندتا جک سکسی براش گفتم تا زمینه رو فراهم کنم بعد رفتم تو یه خیابون خلوت دنده رو عوض کردم و دستمو گذاشتم روپاش بهش گفتم دوستت دارم عزیزم و شروع کردم به مالیدن هیچی نمیگفت فقط نگام میکرد و لبخد میزد دستمو بردم سمت کسش که یه دفعه پاهاشو بست و دست منو گرفت و گفت دیگه بسه بهش گفتم تازه داشتم گرم میشدم گفت نه دیگه بسه حالم گرفته شد به هر حال تا شب بیرون بودیم بعد بردمش دم خونشون از اون شب مدتها گذشت تا اینکه یه روز سمیرا بهم زنگ زد و ازم یه چیزی خواست که برام خیلی غیر منتظره و عجیب بود. اما بعدا که بهش فکر کردم دیدم که واسه من که بد نمیشه پس قبول کردم

كمر درد زن داييداستاني كه ميخوام بگم مال 9 ماه پيشه .قرار بود كه ناهار خانواده دايي ام بيان خونه ما.من يه دختر دايي دارم كه پنج سالشه و يه زن دايي خوشگل كه اونم 28 سالشه.راستش من ميدونستم كه زن دايي ام از رابطه سكسي خودش با دايي ام راضي نيست.چون اولا دايي من از اون 18 سال بزرگتر بود .در ثاني دايي من با اين سنش اهل ورزش بود .خلاصه كنم اون روز ما ناهارو خورديم ساعت 3 دايي ام رفت مغازه .وباباي منم رفت كه به كاراش برسه چون سرش خيلي شلوغه و برا ناهارم خودشو با زور رسونده بود.از زندايي ام بگم .اون زني كمر باريك و قدبلند وتازه هم اون يه كون داره به چه بزرگي.و خيلي هم شيك پوش هست.كمي بعد من تو اتاقم بودم كه شنيدم مامان به زن دايي گفت من ميرم بخوابم و زندايي هم گفت من هم فيلم تموم شد ميام.مي دونستم كه زن دايي دوست داره كه با من سكس داشته باشه چون قبلا بهم نخ داده بود.رفتم حال و نشستم جلوي زن دايي كه يه لحظه دود از سرم بلند شد 0 اون روي مبل بود و پاهاشو طوري باز كرده بود كه شورتش ديده ميشد يه شرت قرمز با يه هلوي قرمز كه كم مونده بود شرتش به هسته هلو برسه .شرتش قشنگ رفته بود تو كسش.بعد زندايي گفت مثل اينكه حالت خوب نيست .گفتم اره يكم سرم درد ميكنه.كه فيلم تموم شد و زن دايي گفت كه ميرم بخوابم.منم گفتم زندايي مامان خوابه درو باز كني بيدار ميشه من دارم تلويزيون مي بينم شما برو اتاق من بخواب.اونم گفت باشه . منم كه خوب مي دونستم دارم چيكار ميكنم بعدنيم ساعت پا شدم تا برم و يه سر بهش بزنم.درو اروم باز كردم واي خدايا چي ميديدم.پشتش به من بود.يه كون بزرگ. باور كنين نميتونين كونشو تصور كنين .عرض كونش دو برابر كمرش بود و گوشتي.رفتم جلو مي خواستم اونو در يه حالت انجام شده قرار بدم . برا همين يواش رفتم رو تخت خودمو از پشت بهش ماليدم.كيرم كه به كونش ميچسبيد انگار تو اين دنيا نبودم.تصميم گرفتم تا اون بيدار نشده نقشمو عوض كنم . برا همين زود از تخت اومدم پايين.نميدونم گفتم يا نه زن دايي امروز كمرش بد جوري درد ميكرد.پس منم با عجله از خواب بيدارش كردمو گفتم زندايي بيدارشو و وقتي كه بيدار شد گفتم انگاري خواب بد ميديدي و اونم گفت نمي دونم چيزي تو ذهنم نيست شايد.بعدشم گفتم زندايي بد جوري اه و ناله ميكردين كه اونم گفت اره كمرم بدجوري درد ميكنه حتما برا اونه.يكم بعد مامانم اومد به زندايي گفت حاظر نشدي بريم بازار .اونم گفت حالم بده شما برو .مامان كمي بعد رفت و من موندمو زن دايي.مي دونستم كه اين بهترين موقعيته بهش گفتم زن دايي من يه كرم موضعي برا درد دارم بيارم پشتتو بمالم.كه اونم استقبال كردو گفت بدو تا كسي نيومده.بيار و پشتمو بمال فقط زود تموم شو كه اگه كسي بياد بده .منم گفتم نه حالا حالا ها كسي نمي ياد .رفتم كرم رو اوردمو به زندايي گفتم برگرد.و اونم پشتشو به بالا كرد.و گفت شروع كن ببينم چي كار مي كني.خدش پيراهنشو زد بالا وگفت بمال من بغلش بودمو ميماليدم .بدنش خيلي گرم بود . زندايي يهو گفت نميتوني خوب بمالي.منم زود گفتم جام بده كه اونم گفت برو بالا.پس رفتمو رو كمرش نشستم وشروع كردم.داشتم حال ميكردم كه يهو زندايي گفت يه كم پايين ترو بمال .منم با پررويي دامنشو كشيدم پايين.ونشستم روش داشتم كونشو ميما ليدم و كيرم كه بهش ميخورد اتيش ميگرفتم.زن دايي سرش به پايين بود منم يكم شلوارمو كشيدم پايين .كرم هي ميرفت وسط كونش عجب كوني بود . كيرم روش گم مي شد.دستمو ميماليدم رو شرتشو گاهي يكم پايين مي كشيدم.يه چند باري هم دستمو محكم زدم به سوراخ كونش طوري كه اتفاقي ميخورد. بعد من گفتم زن دايي يكم خوب شدي اونم كفت نه اگه ميشه يكم سنگينيتو بنداز روم.منم از خدا خواسته گفتم باشه.و بهدش گفتم زن دايي اون موقع لباسام روغني ميشه كه اونم گفت عيبي نداره.كسي كه نيست در بيار.من فقط شور تم تنم بود كه زندايي گفت زود باش ديگه .منم چون اون نميديد شرتمو يكم كشيدم پايين و خوابيدم روش.حالا فشار نده كي فشار بده.هي زور مي زدم.كيرم سيخ سيخ شده بود و رفت وسط كونش .كيرم داشت اتيش ميگرفت .فهميدم كه زن دايي احساس كرده كه من شرتم پايينه.بعدش گفت سامي جون راحتي ميخواي يه دفه فرو كن توش.منم يكي از دستام رفت رو سينش وبا يكيشم شورتشو كشيدم پايين.بعد ازش لب ميگرفتم.گفتم زن دايي الا ن مامان مياد برگردو قمبل كن.اونم كه معلوم بود از خداشه زود قمبل كرد.از پشت يكم با چوچولش بازي كردم. كه ديدم به ارگاسم رسيد.كيرم كه انگاري سه برابر شده بود زود هل دادم تو كسش .يه جيغي كشيد كه كم مونده بود پرده گوشم پاره بشه.زود گفتم زن دايي ما پيش در و همسايه ابرو داريم.شروع كردم به تلمبه زدن خيلي حال ميداد . گفتم زن دايي ميزاري از كون بكنمت كه گفت: راحت باش داييت كه حتي كسمو وقت نميكنه بكنه چه برسه به كونم.اقلا تو يه حال اساسي بكن و بده.كيرمو از كسش كشيدم بيرون معلوم بود كه كونش چقدر تنگه.يه سوراخ تنگ با رنگ صورتي كمرنگ.يه كم وازيلين داشتم كه روغن نرم كنندست اوردمو ماليدم به كونش بعد كيرمو به سوراخش نزديك كردمو يه فشار كوچولو دادم كه دادش رفت هوا.كم كم فشارو بيشتر ميكردم واقعا تنگ بود.كيرم تا ته رفت تو كونش و شروع كردم به عقب و جلو كردن .كم كم داس تابم ميومد كه ريختم تو كونش و زن دتيي گفت سوختم چه خبرته .بعد داشتيم خودمونو جمع و جور ميكرديم.

آرین جون پسرخالهاين يكي از همون ماجراهاي باحال و توپه خودمه كه 2-3 روز پيش با پسر خاله ام داشتم و خيلي بهم حال داد.يكشنبه صبح سر كار نرفتم مرخصي بودم و مي خواسم به كارهاي خونه برسم و آرش با دوستاش مسافرت رفته بود. ساعت نزديك 11 صبح بود كه تلفن زنگ زد و برداشتم و ديدم كه آرين جون (پسر خاله ي عزيزم ) هست. يه كم سلام و احوال پرسي و قربون صدقه ي هم رفتيم و دعوتش كردم براي ناهار بياد خونمون. اونم وقتي فهميد آرش (شوهرم) مسافرته، قبول كرد. منم تا وقتي اون برسه خونمون رفتم توي اتاقم جلوي آينه ايستادم و لباسهامو عوض كردم و خودمو حسابي آرايش كردم. (آخه آرين جون يه كم بيشتر از حد شيطونه) و نيم ساعت بعدش زنگ خونه به صدا در اومد و ديدم كه بـلــــــــــه. آرين جون هست. در و باز كردم و اومد تو خونه. و تا مونو ديد گفت. خوبه ديگه چشم آرش رو دور ديدي كه خودتو جيگر كردي و گفتم بي خيال . و ازش پذيرايي مي كردم، جلوش زياد خم مي شدم تا سينه هام ديده بشه.آخه به رابطه احتاج داشتم. چند روز بود كه حسابي داغ كرده بودم و مي خواسم حسابي حال كنم. و پذيراييم كه تموم شد رفتم روبه روش نشستم و پامو روي پام انداختم و دامنم زيادي بالا رفت. يه كم حرف زديم و توي حرفهام گفتم كه با آرش زياد نميتونم حال كنم. آخه شب كه مياد خونه خيلي خسته هست و تقريبا” ماهي 1-2 بار با هم رابطه داريم و ديدم پاشد اومد كنارم نشست و گفت خوب ديگه چي؟اگر با من ازدواج مي كردي هر شب بهت حال ميدادم. حيف كه خودسرانه رفتي ازدواج كردي.نزاشتم بقيقه ي حرفشو بزنه و گفتم ديوونه مجبور شدم. اون كاري كه منو اون توي مسافرت انجام داديم اگر ازدواج نمي كرديم از دانشگاه اگر مي فهميدن اخراج مي شديم.بعد دستشو انداخت دور گردنم جوري كه انگشتهاش با نوك سينه ي راستم تماس داشت.بعد بهش آروم گفتم آرين مياي بريم توي اتاقم.بيا بريم.بهت احتياج دارم. مي دونم خودتم مي خواي. من راضيم. و لبمو گذاشتم رو لبش. آرين هم گفت باشه عزيزم و اول من از پله ها بالا رفتم و اونم از پشت سر به من مي گفت قربون اين كون تپلت برم. تو داري پيش آرش حروم ميشي………… و رفتيم تو اتاقم و آرين در رو ست و منو هل داد طرف تختم و محكم ازم يه لب گرفت بعد از روي لباس شروع كرد به ماليدن تنم و يه دفعه گفت: بلا ، تو كرست نبسته بودي؟ من ديدم وقتي دستمو دور گردنت انداخته بودم نوك سينه ات كاملا” برجسته شده. از قبل برام نقشه كشيده بودي. و منم گفتم. آره. تازه مي خوام شب هم پيشم بموني.البته بايد ببينم كه كارت خوبه يا نه؟ و گفتم خودم لخت بشم يا لختم مي كني و رفت گوشه ي اتاق ايستاد و گفت من نگات مي كنم تو هم آروم آروم خت بش. از بالا به پايين. و منم بلند شدم و اول از همه پيرهنمو در آوردم و تا پستونامو ديد ديدم دستش رفت رو زيپ شلوارش .بهش گفتم خودتو كنترل كن. جاي بهترش هنوز مونده و يه من جلوي چشماش سينه هامو بالا و پايين مسي كردم و بعد دامنمو در آوردم و بهش شورتمو كه جاي خيس شدنش معلوم شده بودو نشون دادمومي خواسم شورتمو در بيارم كه آرين اومد كنارم و گفت اين ديگه كار خودمه و منو روي تخت خوابوند و شروع كرد به ليسيدن گردنم و بعد سرشو گذاشت روي سينه هام و محكم ميمكيد. منم دردم گرفته بود و جيغ مي زدم كه آرومتر ولي آرين احساس کردم خيلي حشري شده و يه گاز كوچيك از هر 2 پستونم گرفت و شروع كرد با يه دست فشار دادن و ماليدن پستونم و اون دستشو هم كرد توي شورتم . از سرماي دستش تو شورتم يه دفه لرزيدم و مور مور شدم.و رو تختي رو چنگ مي زدم.با انگشتش هم چوچولمو تحريك مي كرد كه اين كار برام خيلي لذت بخش بود و ديوونم مي كرد.بعد ديگه سينه هام و كوسمو ول كرد و سريع لباسهاي خودشو هم در آورد و بهش گفتم پس منم شورت تو رو در ميارم و به من گفت بشينم رو تخت و پامو باز كردم و شورتمو در آورد و شروع كرد به ليسيدن كوسم و منم از لذت زياد هم مي لرزيدم و هم رو تختي رو چنگ ميزدم. بعد از 5 دقيقه ليسيدن گفت بيا اين خوشگلو از تو شورت در بيار و دستمو كردم تو شورتش ديدم واااااااي چقدر گرم شده و تا در آوردم آبش پاشيده شد رو سرو صورتم. منم از اينكه اب كير به صورتم پاشيده بشه بدم مياد و صروع كردم به پاك كردن. آرين خنديد و گفت ديوونه جون حيفه. پاك نكن. بخور و گفتم. حالم به هم مي خوره. و اونم نمي دونم چه مرگش شد كه به دفه خش شد و پامو از هم باز كرد و كير گندشو با يه حركت تا ته محكمكرد تو كوسم. جيغم به هوا رفت و گفت الاغ چته؟ كوسم پاره شد؟ چه مرگته؟آرومتر. و گفت آبمو حدر دادي. گفتم به من چه. مي خواستي به جاي اينكه رو صورتم بپاشي، روي پستونام يا كوسم مي پاشيدي………. آرين گفت خيلي دردت اومد پريسا جون.؟گفتم آره. ولي مهم نيست. خيلي حال داد. و يه لب بهش دادم و با دستاش هر 2 پستونامو كه قرمز شده بود و مي ماليد و فشار ميداد و كيرشو هم تو كوسم جلو عقب مي برد و صداي آب كوسم هم در اومده بود. تمام تنم مي لرزيد. بد جوري به ارگاسم رسيده بودم. ديگه حتي آخ و اوخ هم نمي تونستم بكنم و چون در اتاق بسته بود. هر 2 مون عرق كرده بوديم و نفسهامون به شماره افتاده بود. دقيق 45 دقيقه كيرشو تو كوسم تكون ميداد و با پستوناي من كه ديگه تبديل به 2 تا لبو شده بود بازي مي كرد، مي مكيد. فشار ميداد. ليس ميزد.2 بار هم آبش اومد كه يه بارشو ريخت روي تنم و منم به تمام بدنم ماليدمش. و يه بار هم روي كوسم آبشو خالي كرد..خلاصه حسابي به من حال داد. وقتي كه حسابي با هم حال كرديم ساعت 3 بعد از ظعر بود. و بلند شديم همونجوري هر 2 تامون رفتيم حموم و توي وان هم با هم نيم ساعت ور رفتيم و بعد 1 ساعت بعدش تر و تميز از حموم اومديم بيرون.. شب هم رفتيم بيرون غذا خورديم. و موقع خواب هم با اينكه از كير خبري نبود ولي با انگشتش حسابي چوچوله ي منو تحريك كرد و آبمو در آورد و كوسمو ليس زد و از روي كرست با پستونام ور ميرفت. چون از بس با پستونام ور رفته بود كه حسابي مي سوخت و بهشون پودر زده بودم.خلاصه من اون روز مجبور شدم 3 بار شورتمو عوض كردم چون همش آرين آب كوسمو در مياورد……………امشب هم كه آرش از مسافرت مياد. فكر نمي كنم حال داشته باشه كه با هم مشغول بشيم و فقط من بايد جلوش شورتمو در بيارم و كوسمو بهش نشون بدم.

پریسا خانوم مادر دوستممن سینا یه دوست به نام آرش دارم که چندسالی میشه به محل ما اومدن آرش ازمن سه سال کچکتره منم 23 سالمه از همون اول اومدنشون من با آرش رفیق صمیمی بودیم و بعدها چون یه جا مشغول کار شده بودیم بیشتر با هم صمیمی شده بودیم آرش یه خواهر داره که ازدواج کرده وخودش با مادرش تنها هستند چون مادرش از باباش جدا شده. قضیه از اونجا شروع شد که یه روز آرش به من زنگ زد وگفت شرابایی که گذاشته بودم آماده ست بیا خونمون تا با هم افتتاحشون کنیم منم که باآرش رفیق می باده بودم قبول کردم و رفتم خونشون.آقا من تا رفتم خونشون تعجب کردم چون مادرش هم خونه بود بش گفتم بذار برا یه وقت دیکه که آرش گفت نه بابا من با مادرم ندارم اون باخودم میخوره خلاصه مارفتیم تو اتاق پذیرایی نشستیم با آرش که مادرش از آشپزخونه با شراب و مزه اومد من داشتم شاخ در می آوردم چون مادرشو تاحالا با این وضعیت ندیدم اون با یه تاپ ودامن کوتاه وموهای ریخته شده رو شونش اومد پیش ما من داشتم شاخ در می آوردم آرش از من خواست که من ساقی بشم وبرا مامانشم بریزم مادر آرش تا آخرین پیک پابهپا با ما اومد کمکمگرم صحبت شدیم که مادرش بهمن گفت آقا سینا شما چندتا دوست دختر دارید من تعجب کردم که گفت سینا بم گفته باشون چیکار می کنی من که دیگه لال شده بودم که پریساخانوم هی سین رو نگاه میکرد وبا هم میخندیدند بعد پریسا خانوم بلند شد رفت یه آهنگ بندری گذاشت وشروع به رقصیدن کردمن دیگه یه جوردیگه داشتم نگاش میکردم یه زن 38ساله با یهکون گنده رونای سفید موهای طلایی وسنه هایسایز95 پریسا خانوم ازعمد هی پشتشو می کرد به من وکونشو میلرزوند منم توکف بودم زیر اون دامن چیه یه لحظه به خودم اومدم وحواسم رفت به آرش بش نگاه کردم دیدم اونم مسته وداره حال میکنه که بلند شد رفت طرف مامانش با اون میرقصید کمکم نزدیک به اون میرقصید که یهوپریسا یه چیزی به پسرش گفت و با هم خندیدیند وآرش از جلو مامانشو بقل کرد ولباشو بوس کرد بعد دستشو دور کمر یریساخانوم انداخت وپشته مامانشو کرد رو به من ودرحین رقص دامن مامانشو داد بالا وای خدا چی میدیدم یه کونه تپل با یه شرته صورتی وسطش من یه لحظه به خودم اومدم گفتم من کجام رفتم ضبطو خاموش کردم به آرش گفتم دیوونه مامانته که آرش هم بازم میخندید هردو شون بازم نشستند سر جاشون یه چند دقیقه سکوت بین ما حکم فرما یود که آرش پاشد رفت دستشویی پریسا خانوم سکوتو شکست وگفت که من وآرش بعد از طلاق الان 4 ساله که مثله زن وشوهریم وبا هم سکس داریم ومن یکی دو سالی هست از آرش خواسته بودم که یه تنوعی تو سکسمون بدیم وسکس گروهی کنیم که آرش قبول نمیکرد چون میگفت به کسی اعتماد ندارم تا با تو آشنا شد وگفت آدم مناسبی که نقشه امروزو کشیدیم همینجور که حرف میزد یهو آرش لخت اومد پیش ما که یه دستش به کیرش بود وتو دست دیگش اسپری ویه ژل بود یه لبخند به من زد وبه مامانش گفت همه چیزو گفتی اونم گفت خوب پس معطل چی هستی خودش رفت سمت مامانش وازش لب گرفت شروع به خوردن هم کردند تاپ مامانشو در آورد خدای من چی میدیدم یه بدن سفید بدون شکم که بخاطر ورزش تاحالا اینجوری مونده با سوتیت صورتی که داشت از زور سینه هاش پاره میشد سوتین ودامن مامانشو در آورد ورونای تپلش خودشو نشون داد بعد مامانشو خوابوند وشرتشو درآورد و خوابوندش رو کاناپه وپاشو باز کرد وای چی میدیدم یه بهشت صورتی با یه سوراخ کون کوچیک آرش شروع کردبه خوردن کس وکن مامانش بعد مامانش منو صدا کرد منم رفتم طرفش مامانش شلوار لی منو کشید پایین ناگهان با دیدن برجستگی کیرم از رو شرت چشاش گرد شد وسریع شرتمو کشید پایین که چشاش چار تا شد گفت آرش بم گفته بود بزرگه ولی فکرنمی کردم انقدر بزرگ باشه سره کیرم رو کرد تودهنش وهی قربون صدقش میرفت ولی چون خوابیده بود نمی تونست خوب ساک بزنه آرش اینو فهمید ومامانشو چاردستو پا کرد ورفت پشت مامانش یه ذره اسپری به کیرش زد وکیره کوچیکشو محکم کرد تو کس مامانش انم یه جیغ کوچولوزد و کیر منو تا جا داشت کرد تو دهنش یه حد ود 10 دقیقه بودکه داشت تو کس مامانش تلنبه میزد که مامانش بش گفت بسه بذار یهذره کیر سینا کسمو بگاد آرش کیرشو در آورد منم رفتم پیشش دیدم انگشتشو آغشته به اون ژل مخصوص کرد ومشغول باز کردن کون مامانش شد مامانش صداش در اومد وگفت بزار اول کیرشو تو کسم حس کنم بعدبکنه تو کونم آرش به من چشمک زدو به کارش ادامه داد وگفت می خوام بذاردت تو کف برا دفعات بعدی مامانش دیگه داشت با انگشت آرش حال میکرد قبول کرد وخوشش اومد بعد ازاینکه آرش کون مامانشو سه انگشتی باز کرد به من گفت وقتشه منم اسپری خالی کردم رو کیرم سر کیرمو آروم کردم تو مامانش یه ناله زوزه مانند میکشید و داشت درد اول کارو تحمل میکردیه ذره که کونش شل شد کیرمو تا ختنه گاه کردم توو تلنبه زدم مامان آرش معلوم بود داره حال میکنه معلوم بود از اوناست که از کون خیلی حال می کنه خلاصه من یه 5 دقیقه تلنبه آرشم کیرشو داده بود مامانش میخورد ولی معلوم بود نزدیکه اورگاسمشه پریسا خانومم که یه باراورگاسم شده بود ولی من هنوز مونده بود بیام برا همین در آوردم به پریسا گفتم بره وایسه روبه رو دیوار دسنتشو بذاره رو دیوار و قنبل کنه اونم سریع گوش داد همین کار کرد معلوم بود عاشق کون دادنه منم رفتم پشتش ایستادم وکیرمو تو سوراخه تنگش کردم ومحکتر از قبل تلنبه میزدم آرش هم پیشم ایستاده بو وکیرشو می مالید وکون دادنه مامانشو نگاه میکرد پریسا که معلوم بود تو فضاست وداشت از لذت میمرد هی میگفت محکمتر بکن آرشم شروع کرد به سیلی زدن رو کون مامانش وکون مامانشو سرخ میکرد بعد پاهای مامانشو جفت کردکه باعث شد کونش تنگ تر بشه(قابل توجه خانومای کون گشاد) وگفت حالا کیرتو تا ته بکن تا جر بخوره من اینکارو نکردم ولی مامنش هی داد میزد ترو خدا میخام پاره بشم منم نزدیک اومدن آبم بود دوطرف کون تپله داغشو گرفتم ومحکم کیرمو تا ته کردم توش که بعله پریسایه جیغ بلند کشید وباز ناله کرد که معلوم بود بادر جرخوردن سوراخش داره حال میکنه وهمون موقع لرزید واورگاسم شد منم از گرمای کونش از خودبیخود شدم ومقداری از آبم تو کونش ریخت بقیشم بیرون آوردم ریختم رو سوراخ کونش که دیدم بعله یهشکاف کوچیک کنار سوراخش خورده یه چند قطره خونم اومد آرشم با دیدن سوراخ مامانش آبش در اومد وریخت رولنبر تپل کون مامانش بعد مامانش هی میگفت دیدی آب این کیر کلفتت درآوردم بعد برگشت وکیرمو بوسید به آرش گفت هم ازمال بابات بزرگتره وهم از مال آقا محسن (داماد آرش اینا) من با شنیدن این حرف تعجب کردم که به سر وراز آرش ومامانش وخواهرش ودامادشون هم پی بردم که باعث سکس های بعدی من با این خانواده علاقه مند به سکس خانوادگی شد

سانفرانسیسکو با میناهمه چیز از اونجا شروع شد که یک روز داشتم از مدرسه میومدم خونه مامانم بهم زنگ زد و گفت که مهمان داریم یه چندتا وسایل می خوام منم وسایل ها رو از مغازه گرفتم بردم خونه رفتم توی هال دیدم مهمونامون عمه ی مادرم که با نوه اش همون مینا امده خونه ما مینا رو 14 سالش بود ولی خدایش عجب باسنی داشت سبزه چشم های بادومی پستوناش که خیلی کوچیک بود ولی با اون لباس تنگ ادم دیونه میشد اول که به فکرش نبودم وقتی یکی از رفیقام یه فیلم سوپر برام ریخت تو گوشی بعد گفتم باید مینا رو بکنم اما چجوری تا اینکه عمه ی مادرم میخواست بره من کلی افسرده شده بودم حالم گرفته بود اما خواهرم نذاشت که مینا بره خلاصه توی کونم عروسی بود.شب شد دیگه اماده بودم دست بکار بشوم همه خوابیده بودند منم توی اتلق خودم منو خواهر کوچیکم توی یه اتاق می خوابیدیم اما چون مینا امده بود مجبور شدم امشب تنها بخوابم ساعت 3 شب بود هنوز کیرم سیخ بود بنابراین پا شدم یواشکی به بهانه دستشویی رفتن از هال رد شدم هیشکی بیدار نبود کمرمو کج کردم رفتم به اتاق کناری به به چی میدیدم خواهرم اونور خواب بود مینا هم اینور با هزار ویک ترس و لرز رفتم پیش مینا اول پتو رو کنار زدم دیدم با یه شرت کرست خوابیده اول یه لب گرفتم ازش بعد دست لرزان لرزان تو کرستش کردم یهو خودشو برگردوند من همون جوری خشکم زد عرق سردی روی پیشونیم نشستت ایندفعه باسن مامانیش طرف من بود دیگه کیرم داشت منفجر میشد کرستش بدون روی در وایسی پایین زدم اول کشو خوردم هی لنگاشو اینورو اونور میکرد بعد دستمو تو کونش گذاشتم اخ چه کون تنگی داشت دوباره کرستشو زدم بالا و رفتم توی اتاقم تا فردا صبح خوابم نبرد فردا روزش خودش امدم پیشم توی اتاق گفت سر صحبت چطوری باز کنم گفتم دیشب خوب خوابیدی یه نگاه شیطنت امیز بهم انداختو گفت چرا دوباره کارتو ول کردی فهمیدم دیشب خواب نبود امد نزدیکمو شلوارشو کشید منم پا شدمو سریع ازش لب گرفتم در یک لحظه هم خودمو هم اونو لخت کردم اخ عجب هیکلی داشت سریع ازش لب گرفتمو رفتم پایین تا به کسش رسیدم عجب کسی داشت یه کمی از کسش که خوردم دیدم داره ابش میاد سریع خوابوندمش به زمین یه لنگشو هوا کردم همین که میخواستم تو کونش بکنم گفت نه وایستا اول یه کرم چیزی که سوراخ کونمو چرب کنی بیار منم پاشدم از کشو خودم یه کرم نیوا اوردم اول دستمو توکونش کردم بعد سوراخ کونشو خوب کرم زدم کیر خومم پر از کرم کردم جوری که لیز لیز شده بود لنگشو هوا کردمو کیر خودمو یواش گذاشتم توش یه جیغ نسبتا کوتاه کشید گفتم چیه بریدی گفت نه ابم داره میاد یهو از کوسش ابش ریخت بیرون اتاقم کلا کثیف شد گفت ببخشید گفتم مشکلی نی کیرم یهو تا اخر کونش بردم اخ چه گرمی بود چند تلنبه زدم چقدر تنگ وگرم بود دیدم داره میگه پاره شدم ولی من گوش به این حرفا نبودم تااین که ابم امد کیرمو جوری تا اخر یرده بودم که رونام به باسنش چسیده بود گفت منو از جلو بکن به از جلو روش خوابیدم با پستوناش ور میرفتم داشت برام ساک میزد تا اینکه دوباره کیرم راست شد ایندفعه کردم تو کسش اخ چقدر نرم و گرم بود ولی مثل اینکه قبلا کس داده بود. ایندفعه فهمیدم ابم دیر میاد حدود بیست دقیقه براش تلمبه زدم دیگه اهاهن میکرد تا اینکه ابم باشدت فراوان ریخت توکسش دوباره یه لب دیگه گرفتو لباساشو سریع پوشید و رفت بیرون.

مسعود و زن دايي اين داستان سكس من و زن دايي عزيزمه . اين داستانو از زبونه اون مي نويسم . سلام من مهنازم و 30 سالمه , زن دايي پسر خوشگلي هستم به اسمه مسعود . مسعود از همون زمان بچگيش بسيار زيبا و جذاب بود و روز به روز زيباتر و جذاب تر هم مي شد , بطوريكه تو فاميل بهش مي گفتن صا ايران-هر روز بهتر از ديروز- . مسعود زياد پابند خانوادش نبود و چون بچه اخر خانواده بود زياد بهش گير نمي دادن . اون تو كل فاميل محبوب ترين پسر بود چون تا همين الانم هيچ بدي ازش نديديم . مسعود هميشه تنها به مسافرت ميره و هر وقت به تهران مياد مستقيما به خونه داييش- خونه ما- مياد , چون هم داييش و هم اون خيلي همدي گرو دوست دارن , مسعود از وقتي به سن جواني رسيد ديگه انقدر خوشگل شده بود كه از دختر 14 ساله تا زنه 60 ساله وقتي مي ديدنش ميخكوبش مي شدن , من حدود 2 سالي بود كه تو نخش بودم اخه واقعا داشت منو كشت از بس كه جذاب بود . خلاصه تصميم گرفتم كه مسعود رو وسوسه كنم تا شايد به مراد دلم برسم , از همون اولش من با اون خيلي راحت بودم و جلوش لباساي راحت مي پوشيدم , شوهرم هم مي دونست مسعود به زنا زياد توجه نمي كنه , واسه همين من لباساي كوتاه پيشش مي پوشيدم . يادمه تابستونه پارسال بود كه مسعود اومد خونمون و بعد از خوردن شام خوابيديم . فردا صبح كه داييش رفت سر كار, من بيدار شدم و ديدم كه هنوز خوابه , بعد رفتم براش صبحانه اماده كردم و صداش كردم و گفتم : مسعود جان , صبحانه رو ميز امادس من دارم ميرم حموم . رفتم تو حموم و لباسامو در اورم و لخت شدم و گذاشتمشون تو سبد كنار در حموم , اما حس عجيبي داشتم با تمام وجود مي خواستم براي يك بارم كه شده زيرش بخوابم . حدود يك ربعي بود كه تو حموم بودم و داشتم با كس خيس و داغم كه شر شر ازش اب ميومد بازي مي كردم كه سر و صدا اومد فهميدم كه مسعود بيدار شده , منم كه دل تو دلم نبود و واقعا مغزم كار نمي كرد و نمي دونستم كه چه جوري راضيش كنم , يهو يه فكري به سرم زد , مسعود و صدا كردم و بهش گفتم : مسعود جان ! از كمدم برام لباس و حوله مياري ؟ !! اونم گفت : باشه , و رفت و حوله و لباس اورد و در زد , گفتم : بذارشون تو رختكن روي لباسام . اونم گذاشت تو رختكن و رفت بيرون . وقتي اومدم تو رختكن تا خوىدو خشك كنم و لباس بپوشم ديدم كه لباس زير برام نيورده با خودم فكر كردم كه لابد خجالت كشيده دوباره صداش كردم و گفتم : مسعود جان ! تو كه لباساي اصليمو نيوردي عزيزم ! گفت : كدوم لباسا ؟! گفتم : لباساي زيرم ديگه , شورتو سوتينمو مي گم !!! گفت : معذرت مي خوام ولي جاشون كجاست؟ گفتم : برو از تو دراور بردار و با صداي شيطنت اميزي اضافه كردم : به نظرت هر كدوم قشنگتره بيار!!! مسعود جوابي نداد و بعد 2 دقيقه در حمومو زد و قتي درو باز كردم ديدم حواسش به تلويزيونه و هيچ نگاهي به من نمي كنه , منم كلي حالم گرفته شد , لباس زيرمو ازش گرفتم و درو بستم و لباسامو پوشيدم و اومدم بيرون و ديدم مسعود داره ماهواره نگاه مي كنه كه داشت اهنگ Dido رو پخش مي كرد , منم رفتم تو اتاقم و طبق معمول ژل بدنمو زدم و ارايش كردم اما هنوز تو فكر مسعود بودم , اخه من يا هر زني خوب مي دونه كه چطوري مردها رو تحريك كنه اما مسعود عين خيالش نبود , معطل مونده بودم كه چطوري اين بشر وسوسه نمي شه. بعد اينكه از اتاقم اومدم بيرون رفتم اشپزخونه و قهوه و بيسكويت اماده كردم گذاشتم تو سيني و رفتم سمت مبل دو نفره اي كه مسعود روش نشسته بود و بهش تعارف كردم و بعد نشستم كنارش و بهش گفتم :اين چيه ؟!! نگاه مي كني بزن كانال ديگه ببينيم چي نشون مي ده؟ اونم كانالا رو عوض كرد , يكي از كانالاي فرانسه داشت تايتانيك رو نشون مي داد به مسعود گفتم : همين خوبه بزار بمونه بعد درحين نگاه كردن به فيلم تصميم ررفتم دلمو بزنم به دريا و سر صحبتو باز كنم , بي مقدمه بهش گفتم : مسعود يه سوالي ازت بكنم مرگ من جوابمو ميدي؟ مسعود گفت : اين چه حرفيه مگه ميشه جوابتو ندم ؟ منم گفتم : راستي تو چند تا دوست دختر داري؟ مسعود كه از تعجب چشاش گرد شده بود گفت : من اصلا دوست دختر ندارم . تا اينو گفت زدم زير خنده و گفتم : باشه ا گه نمي خواي بگي اشكال نداره من مجبورت نمي كنم . اما ديدم مسعود ناراحت شد و گفت : به جون مامانم من دوست دختر ندارم . منم گفتم : اخه چرا ؟ تو به اين خوشتيپي و خوشگلي چرا دوست دختر نداري؟ گفت : خوب من نيازي به دوست دختر ندارم گفتم : مگه ميشه ؟ تو حتي هوس سكس هم نمي كني ؟!! مسعود ساكت شد و ديگه جوابمو نداد , منم گفتم : حرف بدي زدم؟ ناراحت شدي؟ گفت : نه ! اما برا من زوده , من هنوز بچم . زدم زير خنده و گفت : نو 2 متر قدته , وقت زن گرفتنته بعد ميگي بچم ؟ واقعا كه , يعني تو تا حالا به سكس حتي فكر هم نكردي؟!! گفت : چرا , ولي اين كلمه بجز بدنام كردن زنا و دخترا معني ديگه اي تو جامعه ما ندازه . ديدم بنده خدا راست ميگه , بهش گفتم : تو تا حال فيلم سكسي نديدي؟ گفت : ديدم ولي فايده اي نداره . وقتي شرايطم جور نيست بهتر به اين چيزا فكر نكنم . گفتم : چه شرايطي؟! گفت هنوز كه ازدواج نكردم , تازه ازدواج برام خيلي زوده . منم گفتم :مگه هر كي بخواد سكس كنه بايد حتما ازدواج كنه ؟ جوابمو نداد . منم كه جونم به لبم رسيده بود گفتم : باشه تو كه تموم جون منو خوردي بيا بزنم شرايطو برات راحت كنم . بعد نذاشتم حرف بزنه , دستشو گرفتمو بلندش كردم و بردمش تو اتاق خواب و نشوندمش روتخت و خودمم دراز كشيدم , نفهميدم چي شد تا بخودم اومدم ديدم دارم گريه ميكنم و به مسعود گفتم : اخه خوشگله چي ميشه منو بكني؟!!!! مسعود كه ديگه نمي تونست حرف بزنه ز زبونش بند اومده بود به سختي گفت: كي ؟!!! من ؟!! منم كه ديدم روش ني شه يواش يواش و با ناز و عشوه شلواركمو در اوردم ,اما بازم عين خيالش نبود , بعد در حاليكه با تكون دادن اروم پاهام داشتم لمبرهاي كونمو مي لرزوندم بهش گفتم : تو كه منو دوست نداري لااقل جون داييت بيا. مسعود گفت : ا گه دايي بفهمه ؟!! گفتم : ا گه تو سوتي ندي نمي فهمه . بعد تاپمو در اوردم و در حاليكه فقط شورت و كرست تنم بود مسعودو كشيدم طرف خودم . مسعود گفت : اخه من بلد نيستم . گفتم : يادت مي دم جيگر!!! اول از گردنم شروع كن و بعد برو طرف سينه هام . مسعود اروم اروم از بوسيدن گردنم شروع كرد و خيلي با حوصله رفت سراغ سينه هام و واقعا مي گم تمام پستونمو خورد حتي يه ذره جا رو هم جا ننداخت , وقتي بين دو پستونمو مي خورد داشتم ديوونه مي شدم و بعد اروم اروم دستشو روي لمبر هاي كونم مي كشيد كه خيلي بهم حال داد , بعدش يه لب درست و حسابي ازم گرفت و منو به پشت خوابوند ومنم گفتم : بايد تمام كسمو بخوري و لنگامو دادم هوا و اونا رو تا جاييكه ممكن بود از هم جدا كردم واونم شروع كرد به خوردن و ليسيدن كسم , ديگه صدام به فرياد تبديل شده بود كه حس كردم يه چيزي رفت تو سوراخ كونم , مسعود انگشتش وسطيشو كرده بود تو كونم و بعد زبونشو لوله كرد و هي مي كرد تو كسم . من ديگه داشتم ار گاسم ميشدم و چشمامو بسته بودم , تو تمام مدت ازدواجم با شوهرم همچين حالي نكرده بودم . مسعود بلند شد و شلواركشو در اورد وقتي كيرشو ديدم كلي حال كردم از كير داييش بزرگتر بود , تو همون حالتيكه پاهام بالا بود اروم كيرشو كرد تو كسم كل بدنم تير كشيد و همون موقع دوباره اور گاسم شدم اما كسم طاقت كيرشو نداشت ولي از شدت لذت تحمل مي كردم وقتي تمام كيرشو كرد تو كسم ديگه واقعا حس كردم دارم جر مي خورم , بعد مسعود شروع كرد به تلمبه زدن من كه از شدت درد تمام بدنم خيسه اب شده بود بعد مدتي كه تلمبه زد كيرشو دراوردم و كردم تو دهنم و 2-3 دقيقه واسش ساك زدم اخه اول كار از زيادي هوس كيرشو نخورده بودم , بعدش مسعودو به پشت خوابوندم و كيرشو ررفتم دستم و اروم اروم روش نشستم و شروع كردم به بالا و پايين رفتن بعد مدتي مسعود يهو خودشو بالا و پايين كرد و با سرعت زيادي تلمبه مي زد بطوري كه واقعا براي 40يه 50 ثانيه نفسم قطع شد و دوباره اورگاسم شدم , بعدش مسعود كيرشو در اورد و منو خوابوند و به من گفت : تا اخرين حد ممكن قمبل كن , من فكر كردم مي خواد منو به روش سري بكنه برا همين با خيال راحت قمبل كردم و اماده كير داغ و كلفتش شدم ولي ديدم كه مسعود داره با دستش سوراخ كونمو مي مالونه و با تف اونو خيسش مي كنه بعدم ديدم كه كيرشو گذاشت دمه سوراخم كه من سريع برگشتم و نشستم رو تخت , مسعود گفت : چي شده ؟ چرا اينطوري مي كني ؟ گفتم : اينو بي خيال شو من تا حالا از كون ندادم داييتم خيلي اصرار كرده ولي تا حالا موفق نشده ميترسم خيلي ميترسم , مسعود گفت: نترس من اروم مي كنم و هر وقت دردت اومد بگو تا در بيارم , با ترس و لرز قبول كردم , برگشتم و حسابي قمبل كردم مسعود دوباره سوراخمو خيس كرد و كيرشم خيس كرد و اروم سر كيرشو وارد كرد يه جيغ بلند كشيدم و مسعودم كه ترسيده بود وايساد و گفت : باشه باشه داد نزن ولي من كه نمي خواستم ناراحتش كنم گفتم : نه نه ادامه بده فقط يواش يواش , مسعودم همين كارو كرد و سانت به سانت كيرشو وارد مي كرد تا اينكه گفت : تموم شد همشو كردم تو كونت , بهش گفتم : حالا صبر كن تا كونم عادت كنه , اونم يه 2-3 دقيقه صبر كرد تا اينكه دردم كم شد بعد بهش گفتم : حالا اروم اروم تلمبه بزن , حس مي كردم دارم از وسط دو تيكه ميشم , بعد 2-3دقيقه احساس كردم داره ابش مياد , زود بهش گفتم : نه صبر كن !! مي خوام اب داغتو توي كسم حس كنم , جونه من ابتو بريز تو كسم . مسعود كيرشو اروم از كونم دراورد و بعد او اينكه چند بار روي چوچولم كشيد و دلمو حسابي برد فروش كرد توي كس داغم و با سرعت زياد شروع كرد به تلمبه زدن , صورتش واقعا ديدني بود اخه عرق كرده بود و موهاش ريخته بود تو صورتش , حس كردم داره ارضا ميشه و بعد يهو ابشو با تمام فشار ريخت تو كسم چقدم داغ بود انگار اتيش ريختن تو كسم , حدود يك دقيقه اي طول كشيد تا تمام ابشو بريزه تو كسم , اينقدر اب ازش اومده بود كه وقتي اروم تلمبه ميزد شلب شلب صدا مي داد و ابش از بغلاي كيرش از توي كسم ميومد بيرون . بعد افتاد توي بغلم و حدود نيم ساعتي به همون شكل كه كيرش تو كسم بود خوابيديم , البته من از درد كسم بيحال شده بودم اما خيلي حال كردم . بعد از نيم ساعت بيدار شد و ازم لب گرفت و تشكر كرد و با هم رفتيم حموم و يه دوش دونفره حسابي گرفتيم . الان يه سالي ميشه كه هر وقت مياد خونه داييش من بعنوان ميزبان با كمال ميل ازش پذيرايي مي كنم!!!

سکس با دوست مامانم سیما جون سلام امیر هستم 23 ساله از ایران(نکته امنیتی )تو این سایت می خوام از سکسای واقعی خودم بگم.من عاشق سکس خانوادگی بخصوص سکس با مامی هستم ولی امروز می خوام از اولین سکس خودم بگم واستون. تقریبا یه چند روزی میشه که با سایت شهوانی آشنا شدم واسه همین بعدی که دیدم کاربراشو ترغیب کرده که داستانای واقعی و سکسیشون رو بفرستن منم تصمیم گرفتم از اولین سکس واستون بگم.اولین سکس من با یه زن 37 ساله بود .از دوستای مامانم بود اکثرا بعدی که کارش تمام میشد سر راهش میومد خونه ما یه سری هم به مامانم بزنه.من سیما جون صداش میزدم و همیشه دوست داشتم یه بار خودمو خودش تنها تو خونه باشیم اخه خیلی اهل شوخی بود بر خلاف مامان من که سعی می کرد سنگین باشه.این سیما حانوم ما دو تا بچه داشت یکی 9 ساله یکی دیگه هم 12ساله.بدنش یه کم چاق بود رونای بزرگی داشت سینه هاش هم بزرگ بود ولی رنگ پوستش سفید بود.تا قبل از سکسمون هیچ وقت تو فکرش نبودم تنها اروزم این بود که فقط با هم تنها باشیم تا بهتر بتونیم شوخی کنیم(کس خل بودم)خلاصه یه روز مامانم اینا رفته بودن خونه خالم و من تنها تو خونه داشتم درس می خوندم صدای ایفون در امد بدو رفتم دروباز کردیم دیدم سیما جونه.همون موقع کیرم شق کرد یه هو .بفرما زدم امد تو وقتی امد تو هال و دید مامانم نیست ازم پرسید کسی خونتون نیست مگه گفتم نه همشون تازه رفتن خونه خاله .به عمد گفتم تازه رفتن که زود پانشه بره.بعد رفتم تو اشپزخونه یه لیوان شربت اوردم واسش و نشستم جفتش.بعدی که شربتشو خورد بهش گفتم سیما جون یه سوال بپرسم.گفت اره بپرش گفتم واسه چی بعضی وقتا دیوونه میشی و اون شوخی های مسخرتو جلو مامان می کنی(اکثرا جوک سکسی تعریف می کرد)دیدم خندید و گفت تو که خوشت میاد منم که از خجالت اب شده بودم و نمی خواستم کم بیارم گفتم اره ولی نه جلو مامانم.دوست دارم وقتی تنهاییم با هم شوخی کنیم.دیدم انگار از این جمله من خوشش امد و دوست داشت ادامه بدم.گفتم خب الان دوست داری با هم شوخی کنیم گفت اره اگه جوک داری بخون واسم گفتم نه دوست دارم واقعیشو با هم تجربه کنیم دیدم خندید و گفت واقعی؟گفتم اره اگه دوست داشته باشی ولی قول می دم زیاد جلو نرم و تو هم راحت باشی.اینو گفتم که خانوم خر شه و پا بده.اونم موافق بود گفتم پس بزار از اول شروع کنیم گفت چه جوری گفتم بیا بوسم کن دیدم یه هو از سر جاش پاشد و امد لبامو بوس کرد منم دستامو دوره کمرش حلقه کردم و کون گنده سیما جونو می مالوندم.زیاد بلد نبود لبامو ببوسه واسه همین گفتم بسه حالا مانتوتو درار .گفت نه نمی خوام زیاد جلو بریم گفتم فقط یه زره دوست دارم بدنتو ببینم.راضی نمیشد ولی هر جوری بود با حرفام خامش کردم و مانتوشو در اوردم.یه تی شرت راه راه صورتی و سفید تنش بود و یه شلوار مشکلی ساده.بعد که مانتوشو دراوردم سریع تاپشو بالا زدم و سینه های بزرگشو اسیماختم بیرون.خواستم نوک سینشو بزارم دهنم که دیدم خیلی ناراحته گفتم چته سیما جون؟ گفت این جوری دارم به مامانت خیانت می کنم.گفتم اگه من خودم راضی باشم و تو هم راضی باشی دیگه به مامانم ربطی سیماره تو راحت باش. بعد که آرومش کردم گفتم می خوام لخت شیم کامل. گفت نه می ترسم یکی بیاد. گفتم مامان اینا تازه رفتن خونه خاله تا امشب هم نمیان وقتی اینو گفتم یه کم آروم شد و گذاشت لختش کنم.سریع تاپشو در آوردم و رفتم سراغ شلوارش اونم کشیدم پایین. یه سوتین قرمز تنش بود ولی اونو در نیاوردم چون خیلی از رنگش خوشم امده بود.رو سوتینه دقیقا جلو هر کدوم از سینه هاش عکس یه لب مشکی بود.خیلی تحریکم کرده بود.شورتشم از اون شورتای معمولی زنونه بود که اکثرا خانوما می پوشن.رنگش سفید بود زود شورتشو در اوردم و سیما رو انداختم رو مبل و گفتم بخواب رو زمین پاهاتو بده بالا. ولی راضی نمیشد که از جلو بکنم واسه همین فقط گذاشت یه بار کیرمو بکنم تو کسش.کسش از اونا بود که هیچ مویی نداشت .وقتی کسشو میدیدم کیرم داشت از شق دردی منفجر می شد بعد که کیرمو از کسش در اوردم بهش گفتم خب بزار فقط از پشت آروم بکنمت. دیدم به راحتی رو شکم خوابید و گفت فقط زود باش می خوام تمامش کنی.وقتی رو شکم خوابید قنبل های کونش امده بود بالا داشتم سکته می کردم بسکه سکسی بود زود یه تف ریختم ته کونش و گفتم سیما جون خودتو شل بیر تا زود کارم تمام شه و بریم لباسامونو بپوشیم. اونم هی می گفت باشه زود تمامش کن .تف که ریختم خودمم زود پریدم روش و کیرمو گذاشتم در کونش گفتم اگه دردت امد تحمل کن فقط چون زود آبم میاد اونم هیچی نگفت وقتی کیرمو با فشار هل دادم تو کونش یه لحظه منتظر این بودم که داد و بی داد راه بندازه ولی مثل این که خانوم این قدر سکس داشته از کون که کیر من واسش هیچی نبود.منم که دیدم این جوریه با فشار هی عقب جلو می کردم و نوک سینه هاشو تو دستام فشار می دادم .حدودا 5 دقیقه از کون می کردم سیما جونو که یه هو حس کردم داره آبم میاد گفتم سیما جون آبمو چیکار کنم؟ گفت بریز رو دستمال که بدم میاد بریزی رو بدنم گفتم باشه .ولی این قدر حشری بودم که یه هو تمامشو بین رونای گندش ریختم وقتی هم دیدم کار از کار گذشته دوباره کیرمو فشار دادم تو کونش که این بار نشونه گیرم درست نبود و کیرم رفت لای پاهاش و چند بار عقب جلو کردم که ابمو خوب بیاد بعد که سیما جون فهمید ابمو کجا ریختم فقط فحش به بابا مامانم نداد و جیغ نزد. زود پریدم از اتاق دستمال اوردم و آبمو از روی پاهاش پاک کردم. بعد که پاشد بره شورتشو بپوشه گفتم سیما جون کیرمو می خوری که یه هو عصبانی شد و گفت برو گمشو اگه میدونستم این قدر ادم نامردی هستی حتی باهات سلام هم نمی کردم. منم که دیدم این جوریه و داره جنده بازی در میاره گفتم دفعه دیگه هم می کنمت اگه بیای خواستی هم نیای خونمون لطف کن وقتی شوهرت و بچه هات نیستن بگو تا خودم بیام تو خونتون جرت بدم ولی این بار از جلو . سیما دیگه عصبانی شده بود زود لباساشو پوشید و گفت حیف اون مامان که تو پسرشی منم گفتم خیف اون شوهر که یه زن جنده مثل تو رو داره.از اون روز به بعد سیما جون هر وقت میاد خونمون خودشو خیلی سنگین می گیره جلو من منم که دیگه کس و کون تکراری واسم معنی نداره.اینم اولین سکس واقعی من بود.تو داستانای دیگه از سکس خودمو و دختر همسایمون واستون می گم.منتظر باشید.

همه سکس های من زنمو خيلي دوست دارمولي حتي فكر سكس با اون حالمو بهم ميزنه گاهي شده با شورت ميرم زير دوش حموم( چون شورت خيس سنگين ميشه و به الت فشار مياره و عمل خود ارضايي بسيار لذت بخش ميشه )به هر حال كيرمو لاي شير و دوش ميزارمو تو خبالم با هر كسي دوست دارم عشق بازي ميكنم تا آبم بياد(بعد از سي و اندي سال كه خود راضايي ميكنم به اين نتيجه رسيدم اين كار با شورت و زير دوش حمام با ماليدن به شير خيلي خيلي لذت بخشه پيشنهاد من اينه كه حتما امتحان بفرماييد)اما با زنم اصلا به يك هزارم اين لذت هم نميرسمشبا كه مي خوابم با هر كي كه شما فكر كنين عشق بازي ميكنمبا خواهر زاده هامبا خواهرامبا مردهاي پيربا پسرمبا همكاراي ادارمبا هر كسي كه بهم لذت بدهتا بتونم با لذت بخوابمو حضورهمسرمو كنارم تحمل كنمديگه خواهر و خواهر زاده م نميان خونه ما بخوابن به خاطر اينكهنصف شب كيرمو ( به قول زنم بيشتر شبيه دودوله تا كير )در ميارم بهشون نشون ميدميه باركيرمو به كف پاي خواهر زادم كه پايين پام خوابيده بود مالوندمكه زود پاشو كشيدنشون دادن كير به ديگري براي من خيلي لذت بخشهالان اين كارو داخل تاكسي و اتو بوس هم انجام ميدمعجيبب اينكه زنها خودشونو ميزنن به هخوابو زير چشمي نگاه ميكننالبته بعضي ها هم روشنو برميگروننكه منهم سريعا خودمو جمع ميكنممطمئنم يه روز با اين كارم ابرو و حيثيت خودموجلوي همه ميبرمشايدم يه كتك مفصلم نوش جان كنمهر چند تا يه كم كيرمو نشون ميدم آبم ميادو تمام شورت و لباسمو كثيف ميكنهواي از اون روزي كه شلوارم سفيد باشهانوقت همه متوجه ميشن كه من چيكاره امبيشتر حجم زندگي من شده لاس زدن با اين و اونحتي گاهي وقتها ميرم پارك دانشجو براين اينكه يكي پيدا بشه منو بلند كنه و ببره بكنهدو بارم دو تا مرد بالاي پنجاه سال رو در عياب زنم بردم خونهاما كاري نتونستند از پيش ببرناونا بدتر از من قبل از اينكه بتونن كيرشونو تو كونم بكنن سريع ابشون اومدفقط 20 سال پيش بود خواهرزاده بزرگمشب اومده بود خونه اون يكي خواهرممنم اونجا بودم صبح از خواب بلند شدم برم سر كاريه نگاهي تو اطاق خواهر زادم كردمديدم خوابيدهمي خواستم ببينم اگه لخته ديد بزنماما لخت نبودنمي دونم چي شد يه دفعه زد به سرمرفتم تو اطاقبغل دست خواهر زادم خوا بيدماونم بيدار شدخودشو كش و قوس داداما چيزي نگفت كه تو اينجا چيكار داريدامن نازكي پوشيده بوددستمو روي دامنش گذاشتمتا شورتش بالا كشيدمزيري شورتش خورد به دستمدو مرتبه دستمو كشيدم پاييناين بار دامنش پايين نيومدفقط دست من بود كه به نرمي رون خواهر زادم مي خورديه آن متوجه كاري كه داشتم مي كردم شدماگه تو خونه تنها بوديم مطمئنم تا اخر ش مي رفتماما ترس خواهرو شوهر خواهر و بقيه كه مبادا يكي مارو ببينه باعث شديه مرتبه بلند بشم و ادامه ندمهنوز كه هنوزه دارم حسرت اون لحظه ها رو ميخورمپشيماني از اينكه چرا ترسيدم و كاري كه اونقدر داشتم ازش لذت مي بردم را ادامه ندادماما خواهر زاده دوممهميشه قربون صدقه م ميرهاما هيچوقت به اندازه خواهر زاده اولي بهم حال ندادههمش حرف ميزنه جوك ها و اس ام اس هاي سكسي برام ميفرسته منم همينطوراما تا حالا نتونستم از ش يه لب بگيرم يا دست بهش بزنمخيلي دوس دارم سكس زنم با ديگري رو ببينمبدون اينكه بفهمه مي خوامتو لحظه ايي كه داره كس ميده من تو خونه باشم و صداشو بشنوميه بار داشت چت سكسي مي كردفكر مي كرد من خوابمباور كنيد اونقدر از كارش تحريك شدمبدون اينكه دست به كيرم بزنم ابم اومدچند وقتيه پسرم مياد با من كشتي مي گيرهمنم مي خوابونمش كيرمو به كيرش مي مالماونقدر سر و صدا ميكنه كه ولش ميكنمالبته هر موقع خودش بياد من اينكار و ميكنمخودم پيش قدم نميشممطمئنم اگه يه روز تو خونه تنها بشيمو بياد پيشماگه خجالت نكشمميكنمشچون فكر ميكنم اونم از سكس با من بدش نمياد اما خجالت ميكشهگاهي وقتها ميره مادرشو بغل ميكنه اينجوري يه كم شايد ارضا ميشهزنمم از بدن پسرم تعريف ميكنه ميگه چقدر نرم و توپريدوست دارم مخفيانه سكس دو نفرشونو ببينمالبته دوست پسر زمان مجردي زنم در طي دوسال ( 77و 78 )بارها كون و كس زنمو كرده و گاييدهوقتي اين موضوع را فهميدم بارها روي اين قضيه خود ارضايي كردمسال 83 هم با دوست پسر فعليش تو چت دوست ميشهكه تا الان ادامه دارهدوست پسر آخري زنم صدها بار در طي اين چند سال اونو كرده از عقب و جلوحتي پرده شو اون پاره كرده ظاهرا من با دودولم نتونستم پرده زنمو در شانزده سال گدشته پاره كنم اما دوست پسر زنم موفق به انجام اين مهم شده است

سکس با زن دوستم رضا مدتي بود كه يه دختر ناز و خوشگل باتفاق مادرش تو محل ما ساكن شده بودند.نميدونم اصلاً پدرش داشت يا پدرش مرده بود چون ما هيچوقت پدر اين دختره رو نديده بوديم.اما از خوشگلي دختره هرچي بگم كم گفتم.صورتي تقريباً گرد ‍‍با پوستي سفيد و روشن دندونهايي سفيد و مرتب لبايي غنچه اي و ظريف و قدي در حدود 168 سانت و وزنش هم حدوداً بايد 60 كيلو ميشد بهش نميومد كه بيشتر از بيست و دو سه سال سن داشته باشه. جالبتر از همه گردي باسنش بود كه با مانتوهاي تنگي كه ميپوشيد گرديش بيشتر نمايان ميشد.به جرات ميشد گفت كه بالاي 42 اينچ قطر باسنش بود.لباسهاش هميشه شيك و مرتب بود و همواره يه جور توازن رنگ تو لباسهاش ديده ميشد.براحتي از روي طرز لباس پوشيدنش ميشد تشخيص داد كه يه دختر امروزيه و به هيچوجه امل نيست.هيچوقت مثل بعضي از دخترها كه انگار از دماغ فيل افتاده اند اخمو نبود و موقع راه رفتن دماغشو بالا نميگرفت گاهي اوقات كه با دوستاش بيرون ميرفت ميتونستي خنده رو رولباش ببيني و غالباً هم بلند مي خنديد و از روي رفتار و حركاتش معلوم بود كه دختر شاد و سرزنده اي هست. هروقت كه تو محل راه ميرفت كپلهاش بطرز قشنگي پائين و بالا ميرفتند و از طرز پائين بالا شدن كپلهاش ميشد تشخيص داد كه چه كپلهاي نرمي داره كه با كوچكترين حركتي بلرزش درميان و اين اون چيزي بود كه نظر بچه هاي محلو بخودش جلب كرده بود.هروقت كه از دور پيداش ميشد ميتونستي چهره بروبچه ها رو ببيني كه چطوري با حسرت دارن بهش نگاه ميكنند.لامروت اونقدر ناز و اطوار داشت كه در كمتر از شش ماه دهها كشته و مرده پيدا كرده بود و بروبچه سر دوست شدن باهاش با همديگه به رقابت بلند شده بودند و اين رقابت برسر اينكه چه كسي زودتر از همه بتونه با آرزو دوست بشه و درنهايت بتونه اولين فاتح اون كون و كپل استثنائيش بشه داشت يواش يواش بشكل يكدوره مسابقه بين المللي درميومد بنحويكه از ساير محلات هم غالباً بدنبالش بودند حتي گاهي اوقات يه درگيريهاي كوچيكي بين بچه هاي محل خودمون با بچه هاي محله هاي ديگه كه دنبال آرزو افتاده بودند رخ ميداد چون بچه هاي محل ما يه جورائي نسبت به آرزو احساس مالكيت تصور ميكردند و حق آب و گل براي خودشون قائل بودند. بگذريم به محله هاي ديگه كاري ندارم اما تو محله خودمون يه چهار پنج نفري بودند كه بيش از سايرين خودشونو داشتن هلاك ميكردن كه درنهايت و در ميون بهت و ناباوري همه بچه ها ديديم كه رفيق شفيق من رضا سكه چون كاروبارش سكه بود اين صفتو بهش داده بوديم تونست از همه سبقت بگيره و قاب دختره رو بدزده چون رضا مغازه طلا فروشي داشت و تونسته بود تو مغازه رگ خواب دختره رو بگيره.اوايل رضا فقط تو نخ كون اين دختره بود و گاهي اوقات با آب و تاب تموم واسم تعريف ميكرد كه چطوري هروقت آرزو رو ميبينه ميره حموم و از خجالت كيررررررررر شق شده اش بيرون مياد.چندين و چندبارم با موبايل از پشت از طرز راه رفتن و كووووووووون و كپل آرزو فيلم گرفته بود و اون فيلمها شده بودن سوژه برای رضا.اما يواش يواش كار رضا با اين دختره داشت بدبجوري بالا ميگرفت آخه اوايل هدف فقط فتح كونش بود اما بعداً ديدم كه رضا عاشق طرف شده و نامه هاي پرسوز و گدازي واسش مينوشت.من يكي دوبار بهش هشدار دادم كه رضا اينكارو نكن اين دختره وصله تن تو نيست.آخه تو چطوري ميتوني دختري رو كه اينهمه بچه هاي محل تو نخ كونش بودند و واسه كردنش جايزه گذاشتند رو بعنوان همسري انتخاب كني؟ اما گويا رضا گوشش به اين حرفا بدهكار نبود و بدجوري طرف تو گلوش گير كرده بود.بگذريم بعداز كلي نامه پروني و حرفاي عاشقونه زدن و كافي شاپ و پارك رفتن و اينجور حرفا بالاخره يه روز كارت دعوت عروسي رضا و آرزو بدستمون رسيد. من دلم واسه رضا ميسوخت اما بچه ها داشتن از حسادت دق ميكردن.روز عروسي رسيد و ماهم كلي تيپ زديم و رفتيم به عروسي.واااااایییییییییییییییي خداي من اين دختره اونشب عجب تيكه اي شده بود حتي تصورشم نميتونيد بكنيد كه چقدر خوشگل شده بود! عجب لباس عروسي سكسي هم تنش بود پشت كمرش تا بالاي باسنش لخت بود و اون سفيدي كمر لختش كير تموم بچه ها رو شق كرده بود.موبايلي نبود كه اونشب كارت حافظه اش با كليپهاي صحنه صحنه خوش آمد گويي آرزو خانوم به مهمونا و رقص قشنگش پر نشده باشه.واقعاً هم كه تو رقص به سبكي پركاه از اينطرف به اونطرف ميرفت و با ديدن اندام موزون آرزو اصلاً انگار خدا هيچ نقصي تو بدن اين بشر نيافريده بود در مقابل هيكل بدريخت رضا تموم بچه ها ميگفتن كه الهي رضا كوفتش بشه آخه چرا هميشه بايست ميوه خوب نصيب شغال بشه؟؟/؟؟.از فرداي روز عروسي رضا تقريباً رابطه شو با تموم بروبچه ها قطع كرد الا من كه رفيق فابريك همديگه بوديم.نه تنها رابطه شو با بچه ها قطع كرده بود بلكه حتي به جنده هايي هم كه قبلاً با همديگه ترتيبشونو ميداديم ديگه علاقه نشون نميداد خوب حقم داشت چون حالا ديگه چيزي نصيبش شده بود كه حتي خوابشم نميديد. كردن كون يه همچين لوبتي واسه يه بارم كافيه كه آدم دلش از هرچي جنده بيريخت و بدهيكله بهم بخوره.خوب رضا تيكه خودشو پيدا كرده بود و ما هم تنهايي با جنده ها حال ميكرديم. مدتها از عروسي اين دوتا گذشت اما درتعجب بودم كه چرا اينا بچه دار نميشن خوب تقريباً مطمئن بودم كه ايراد از رضا نميتونست باشه پس حدس زديم كه دختره مشكل داره واسه همين يواش يواش داشت شايعه طلاق دادن آرزو قوت ميگرفت و ما اميدوار بوديم كه رضا بخاطر اينكه طرف نميتونه بچه بياره طلاقش بده تا ما و بقيه بروبچ به يه نون و نوايي برسيم. اما هرچي بيشتر صبر كرديم كمتر نتيجه حاصل شد.پس بيخيالشون شديم و تو همين عالم بيخيالي بوديم كه ديديم يه روز رضا سكه خودمون اومد به مغازه من فروشگاه لوازم جانبي كامپيوتر و خدمات نرم افزاري و كيس كامپيوترشو گذاشت رو ميزو بهم گفت:مهدي جون قربون دستت ببين اين كامپيوتر ما چشه؟ يه خورده دچار مشكل شده و گير ميكنه و تند تند ري استارت ميكنه و خانمم هم كه تو خونه بيكاره و تنها سرگرميش همينه يه صفايي بهش بدي ممنونت ميشم. ته دلم گفتم الهي كه من قربون اون كووووووووس و كوووووووووون ناز خانمت برم حالا نميشه به خانمت يه صفايي بدم؟ اما خوب اين حرفي بود كه ته دلم گفتم و به رضا گفتم:چشم واست نيگاش ميكنم اما حالا يه كمي سرم شلوغه تا پس فردا واست روبراش ميكنم.رضا گفت: هرگلي زدي به سر خودت زدي ماهم گفتيم: چشم.رضا رفت و منم از روي كنجكاوي كه اين آرزو خانم با اين كامپيوتره چيكار ميكنه شروع كردم به وارسي كامپيوترش و فضولي كردن و سرك كشيدن تو درايوهاي مختلفش.يه چندتا بازي كسل كننده بيشتر نديدم اما تو جستجوهام چندتا فولدر زيپدار نظرمو بخودشون جلب كردند ولی چون كامپيوتر تند و تند ري استارت ميشد نتوستم خوب تو كوكشون برم واسه همين تصميم گرفتم اول مشكل كامپيوترشونو حل كنم.يه كمي وارسي كردم ديدم فن سي پي يوش باطل شده.عوضش كردم و مشكل حل شد.پس رفتم سروقت فضولي هاي خودم و با اون فولدراي زيپدار ور رفتن يه كمي كه ور رفتم تونستم پسوردشونو بشكنم بيچاره رضا كه از دنياي تكنولوژي كامپيوتري بيخبر بود و فكر ميكرد با يه پسورد ساده روي يه فولدر زيپدار ميتونه هرچيزي رو در امنيت نگهداره! فكر ميكنيد كه توي اون فولدر چي ديدم؟باور كنيد هيچ چيزي تو زندگيم نميتونست منو تا اين حد خوشحال و شگفت زده كنه! بله اون فولدر پر بود از عكساي لخت و كليپهاي سكسي رضا و آرزو.وقتي تك تك عكسا و كليپارو ديدم اولاً احسنت گفتم به رضا بخاطر اينهمه سليقه اش كه عكساشو با چه كيفيتي تهيه كرده معلوم بود كه دوربينش ديجيتال با پيكسل بالاست و سوژه فيلمهاشم غالباً از كون كردن بوده كون كه چه عرض بكنم واقعاً بهشت برين بود.آرزو هم كه بايد بهش لقب ملكه كونو داد كه تو تموم دوران خانوم بازيهام هيچوقت كوني به اين زيبايي و خوش تركيبي نديده بودم! چه دردسرتون بدم اونروز تو مغازه با ديدن عكسا و كليپاي آرزو اونقدر شهوتي شده بودم كه بدون اينكه دستي به كيررررررررررم بزنم آبمو ريختم تو شلوارم و حسابي خودمو خيس كردم.ميدونستم كه يه گنجينه گرونبها گيرم افتاده و اگه بخوام اون عكسا و فيلمارو به بروبچه ها بفروشم ميتونستم يكشبه پولدار بشم.بعدش يه فكر ديگه بسرم زد اونم اينكه اونارو به خود رضا سكه بفروشم آخه هرچي باشه كاروبارش سكه بود و ميتونست كاروبار ما رو هم سكه كنه.اما خيلي زود از اين فكر منصرف شدم چون خطرناك بود و … خلاصه چندتا كپي از اون فولدر تهيه كردم و يه كمي فكر كردم و يهو يه فكر بكر به مخم خطور كرد.بله چرا با خود آرزو معامله نكنم؟ موندم فردا صبح كه رضا رفت پي كار خودشو مادر آرزو هم رفت سركارش مادرش معلم بود زتگ زدم خونه شون خود آرزو گوشي رو ورداشت و با صداي ناز و فريبنده اي گفت:بفرمائيد؟ گفتم: سلام مهدي هستم رفيق آقا رضا از مغازه تماس ميگيرم ميخواستم به اطلاعتون برسونم كه كامپيوترتون آمادست ميتونيد تشريف بياريد و ببريدش. گفت: سلام آقا مهدي دستتون درد نكنه به آقا رضا ميگم بعدازظهر بياد بگيردش. گفتم: اما آقا رضا ميگفت كه شما با كامپيوتر كار ميكنيد.چندتا نكته بود كه خواستم بخودتون تذكر بدم تا جلوي خرابيهاي بعديشو بگيره.اگه خودتون تشريف بياريد ممنون ميشم. گفت: باشه پس عصري با آقا رضا ميايم خدمتتون. گفتم: متاسفانه امروز عصر براي خريد بايد برم به شهرستان و تاچندروزي نيستم اگه الان تشريف بياريد ممنون ميشم يا اگه واستون سخته خودم بيارمش خدمتتون؟ گفت: راضي به زحمت نيستم.الان خودم ميام اونجا. منم تو دلم كلي ذوق كردم و رفتم تو فكر كه چطوري مسئله رو مطرحش كنم! يه كمي تفكر كردم و يهو يه فكر بكري به مخ معيوبم خطور كرد. يكي از سكسي ترين عكساي آرزو رو كه صورتشم معلوم بود رو گذاشتم بك گراند كامپيوترش.يه نيمساعتي طول كشيد تا آرزو اومد مغازه.واااي چقدر خوشگل و دلربا شده بود مخصوصاً با اون مانتوي چسبون رنگ روشنش كه تموم زير و بم بدنشو نشون ميداد.چه آرايش لطيفي كرده بود بايد بگم كه هماهنگي بين آرايشش با رنگ مانتوش بهش يه جلوه خاصي داده بود كه وصف كردني نيست.با ديدنش ديگه نميتونستم شق شدن كيرمو پنهون كنم.يه كمي باهاش خوش و بش كردم و يه چندتا تذكر الكي دادم كه فلانكارو نكنيد بهتره و فلانكارو بكنيد بهتره و بعد گفتم حالا تشريف بياريد جلو كامپيوتر و ببينيد چطوري شده؟؟/؟؟ آرزو اومد جلو و منم رفتم به بهونه اينكه كولر روشنه در مغازه رو ببندم.آرزو هم رفت پشت كامپيوتر يه نگاهي به صورتش انداختم بيچاره بدجوري شوكه شده بود و داشت هاج و واج به مونيتور نيگا ميكرد.بآرومي رفتم جلو و گفتم رضا يه كمي ناشي گري كرده! آدم نبايست يه چنين فايلهاي محرمانه اي رو اينطوري تو كامپيوترش نيگه داره.واسه اينكار بايد از نرم افزاراي مخصوص استفاده كنه تا اگه دست كسي افتاد نشه بازشون كرد. آرزو با صدايي گرفته و بريده بريده درحاليكه آب دهنشو قورت ميداد پرسيد: اونارو چيكارشون كرديد؟ گفتم: نگران نباشيد من دهنم قرصه قرصه و مطمئن باشيد كه غيراز خودمون هيچكس ديگه اي ازشون مطلع نميشه.اينم كه ازتون خواستم بيايد اينجا بيشتر بخاطر اين بود كه بهتون روش مخفي كردن فايلاي محرمانه رو ياد بدم. بيچاره با ترس و لرز گفت: شمارو بخدا با آبروي ما بازي نكنيد.هرچي كه بخوايد بهتون ميدم اصلاً بفرمائيد اين دستبندم مال شما و شروع كرد به باز كردن دستبند طلاش. گفتم: اين حرفا كدومه آرزو خانوم دستبند شما به چه دردم میخوره؟و رفتم طرفش و گفتم : حالا اجازه ميديد كه بهتون روش پنهان سازي فايلهاي محرمانه رو ياد بدم؟ گفت: تو رو خدا و بغضش تركيد و يواش و ملايم شروع كرد به گريه كردن.منم خيلي آروم و ملايم اشكاي رو گونه هاشو پاك كردم و گفتم: اصلاً هيچ جاي نگراني نيست.هرچي شما بفرمائيد همون كارو ميكنم شما فقط آروم باشيد.قول ميدم كسي چيزي نفهمه اصلاً براي اثبات حسن نيتم بيا اينم عكساي شما و عكسهاشو كه ازشون پرينت گرفته بودم رو دادم بهش اونها رو تو دستش مچاله كرد و همونطور كه ترسيده بود گفت: حالا ميخوايد چيكار كنيد؟ گفتم: بريم طبقه بالاي مغازه. گفت: تورو بخدا كاري بمن نداشته باشيد.خواهش ميكنم.خواهش ميكنم.گفتم: هيچ جاي نگراني نيست همونطوريكه گفتم كسي از موضوع معطلع نميشه.شما فقط با من بيايد بالا و بعدشم شما ميريد پي كارخودتون منم ديگه شتر ديدي نديدي.یه مدتی سکوت بود و گریه ملایم آرزو.منم سعی میکردم که آرومش کنم و حرفای ملایم بزنم و دائماً بهش میگفتم که کسی از ماجرا مطلع نمیشه و همین یکباره و از اینجور حرفا. آرزو گفت: يعني باور كنم كه فقط همين يه باره؟ گفتم: امتحان كنيد شايد بعداً نظر خودتون چيزي ديگه اي بود.طفلك از دوربينهاي فروشگاه كه روشن بودن خبر نداشت. چه دردسرتون بدم آرزو خانومو راهنماييش كردم به طبقه بالا.وقتيكه داشت جلوي من از پله ها بالا ميرفت با تماشاي زيباييهاي كونش داشتم به شانس و بخت و اقبال خودم احسنت ميگفتم و اصلاً باورم نميشد كه تا چند لحظه ديگه اين كوني كه اينطوري از روي مانتو داره دلبري ميكنه ميخواد لخت تو بغلم باشه همونطوريكه جلوم داشت از پله ها بالا ميرفت و كپلاش بالا و پائين ميرفتند و با هر پله يه قنبل كوچولو هم ناخواسته ميكرد كه ديگه گردي كونش ميخواست اون مانتوي استرچ رو بتركونه دستي به كونش كشيدم از روي مانتو هم معلوم بود چقدر نرم و لطيفه همينكه دستم خورد به كونش آرزو برگشت و با غضب بمن نيگا كرد و منم ناخواسته دستمو كشيدم عقب.وقتيكه رسيديم به اطاق بالا خيلي آروم از پشت دستامو دور بدن باريك آرزو حلقه كردم و سينه هاي سفتشو گرفتم تو دستام و صورتمو از همون پشت به پهلوي صورتش چسبوندم و گونه شو بوسيدم.آرزو چشمشو بسه بود و بدجوري دلهره داشت.چرخوندمش طرف خودم و تو بغل گرفتمش و لبامو گذاشتم رو لباش وااااییییییییییییییي پروردگارا مگه لبم اينقدر شيرين ميشه؟ نميدونيد لباش چقدر شيرين بود بهش گفتم: دختر چشماتو باز كن بذار صورت نازتو ببينم. گفت: خجالت ميكشم چشامو بازكنم. گفتم: اين حرفا كدومه الانه يه حالي بهت بدم كه از اين ببعد هروقت رضا مياد سروقتت چشماتو ببندي حدود ده پونزده دقيقه اي لباشو بوسيدم و بعد بهش گفتم كه ميخوام لختش كنم. گفت: حالا نميشه لختم نكني و فقط يه ذره شلوارمو بكشي پائين و كارتو بكني؟ گفتم: نه باور كن با ديدن اون صحنه ايكه رو دهن رضا نشستي ديگه صبر و قرارمو بردي تا رو دهن منم نشیني و منم مثل رضا کونتو نلیسم ولت نميكنم. گفتش : خوب باشه يه ذره شلوارمو ميدم پائينو شما منو بلیسید. ديدم بيچاره خيلي معذبه منم نخواستم دفعه اولي زياد سيريش بشم واسه همين قبول كردم و گفتم: پس اقلاً قنبلي وایستا تا حسابی کونتو بلیسم. آرزو خودش يكمي مانتوشو كشيد بالا و دگمه هاي شلوارشو باز كرد و شلوارشو يه كمي فقط اونقدري كه كونش بزنه بيرون كشيد پائين و قنبلي وايستاد.وااااااییییییییي هرچقدر واي بگم بازم كم گفتم كه عجب كوووووووووووني داشت به سفيدي برف و به گردي گردو و درزي مثل درز هلو.رفتم طرف كونش و اول يه كمي بو كشيدمش و بعد كپلاشو بوسيدم و لبامو چسبوندم به سوراخ كونش و شروع كردم سوراخشو بوسيدن و ليسيدن.چقدر كونش خوشبو و گرم و لطيف بود.زبونمو قشنگ كردم تو سوراخشو تو سوراخ داغشو حسابي داشتم مي ليسيدم كه ديدم خودشو سفت گرفته گفتم:چرا خودتو سفت گرفتی؟ یه ذره خودتو شل کن بذار کونت نرم بمونه. بعد دوباره زبونم كردم تو سوراخشو شروع کردم با حرص و ولع زیاد لیسیدن سوراخ کونشو.بعدش زبونم درآوردمو و زيپ شلوارمو كشيدم پائين و با هزار زحمت و مكافات تونستم كير شق شدمو از تو شلوار بكشم بيرون.آرزو با ديدن كيرم گفت:وااااایییییییییي ببين اين چي شده؟ پس دوباره قنبليش كردمو كيره رو گذاشتم در سوراخش،تو اينحالت چهره شو ميديدم و تازه متوجه شدم كه چرا اونهمه ديدن فيلمش شهوت انگيزتره.آخه تو فيلم چهره نازشو ميشد ديد.حالا ديگه كاملاً آماده و مهياي كردنش بودم. گفتم: حالا ديگه وقت كردن كونته. گفت: واي نه تورو خدا كونمو نكن بدجوري درد ميگيره. بيا كسمو بكن كه رضاهم خيلي وقته نكردتش. ديدم فرصت غنيمته و با وجوديكه هلاك كونش بودم ولي پا رو دلم گذاشتم و با وجوديكه برام خيلي سخت بود از خير كردن كونش گذشتم و بخاطر اينكه فكر آينده رم كرده باشم گفتم: باشه كوستو ميكنم اما اول بايد حسابي بليسمش تا سرحال بياي.گفت: پس اگه مي ليسيش فقط زبونتو بكن توششششششش.چون اگه انگشت بكني توش يه وقت عفونت ميگيرم. منم از خداخواسته تو همون حالت قنبلي اول زبونمو حسابي كردم تو كووووسش.باور كنيد از آتيش جهنم هم داغتر بود.اون تو يه كمي چوچولشو ليسيدم و با زبونم باهاش حسابی بازی کردم.اونقدر زبونمو روی کس داغش کشیدم و چرخوندم و لیسیدم که دیگه سروصدای آرزو داشت حسابی در میومد و به هن و هن افتاده بود. اول كه فقط زبونم رفته بود اون تو اما بعد كه آرزو خودش حشري شد وقتي سرو كله ام روي كپلش بود و زبونم تو كسش سرمو گرفته بود و فشار ميداد تو كسش بطوريكه ديگه نه تنها زبونم بلكه قسمت پائين چونه ام هم داشت ميرفت اون تو . نميدونيد حسابي سروصداي آخ و اوف آرزو در اومده بود و ديگه داشت التماسم ميكرد كه بكنمش . اصلاً انگار نه انگار كه تا همين نيمساعت قبل از من اونهمه ميترسيد.اونقدر التماس كرد و كرد تا اينكه منم احساس كردم وقت كردنشه.پس صورتمو از روي كونش برداشتمو كيرمو يك ضرب تا ته گذاشتم تو كسش.همينكه كيرم رفت تو آرزو آهي از روي لذت كشيد و گفت: آآآآآآآآآه ،آآآآآآآآه ،يالا زود باش تند تند تلنبه بزن. منم شروع كردم به تند تند تلنبه زدن يه سه چهار دقيقه اي كه تلنبه زدم گفتم: آبم داره مياد چيكارش كنم؟ گفت: يه وقت نريزي توش حامله ميشم بريزش روي كونم. تازه متوجه شدم که چرا تا حالا حامله نشده.منم كيره رو درآوردم و همه آبمو ريختم روي كپلش.چقدر آب ازم رفت بعد ديگه آرزو رو بوسيدم و بهش دستمال دادم كه خودشو پاك كنه و گفتم: خوش گذشت؟ گفت: دستتون درد نكنه خيلي وقت بود كه رضا منو اينطوري نكرده بود. فقط اميدوارم كه آخرينبار باشه. گفتم: مگه نگفتي كه رضا اينطوري نميكنه؟ خوب پس حيف نيست كه رضا لذت خودشو ببره و شما بي نصيب بمونيد؟ اگه يه روزي احساس كرديد كه بمن نياز داريد درخدمتم.اينم شماره موبايلم. آرزو شماره مو گرفت و گفت: اگه احتياجي شد خبرتون ميكنم. اما، واقعاً خيلي بهم خوش گذشت.يه كمي فكر كرد و گفت: شما هميشه اينوقت صبح مغازه تون اينطوري خلوته؟ گفتم: خلوتم نباشه واسه شما خلوتش ميكنم.بعد بهش گفتم: حالا ميخوام يه بار ديگه حسن نيتمو بهتون نشون بدم. گفت: تو و حسن نيت؟ گفتم: بريم پايين تا ببينيد.بعد بردمش پائينو فيلمي رو كه دوربيناي فروشگاه ازمون گرفته بودو نشونش دادم و گفتم اين فيلم هم در خدمت شما و فيلمو دادم بهش.بيچاره با ديدن فيلم بدجوري شوكه شده بود.اما بهش اطمينان دادم كه فيلممون همين يه نسخه است و همين الان تهيه شده و من فرصتي نداشتم كه بخوام تكثيرش كنم.آرزو هم كه ديد اينجوريه خيالش راحت شد و تشكري كرد و گفت: شما خودتون زحمت آوردن كامپيوترمونو به خونه مون ميكشيد؟ گفتم: بروي چشام چرا كه نه؟ گفت: پس حالا نه بذاريد من برم خونه بعد خودم براتون زنگ ميزنم. گفتم : باشه. گفت: بیزحمت زنگ بزنید یه تاکسی تلفنی بیاد برم خونه.گفتم: چشم فقط مواظب راننده آژانس باشید بعضیاشون چشم ناپاکن. آرزو رفت و من مونده بودم هاج و واج.يكي اين حالي رو كه باهاش كرده بودم باورم نميشد يكي ديگه هم اينكه حالا ديگه خودش ميخواد پا بده.منم نشستم يه بار ديگه قشنگ عكسا و كليپاشونو نيگا كردم و ته دل گفتم الهي حرومت بشه رضا چطور ميتوني يه همچين لقمه بزرگي رو تنهايي بخوري؟بعدشم نشستم بك گراندو عوضش كردم كه اگه رضا رفت خونه چيزي نبينه.يه نيمساعتي سپري شد تا اينكه موبايلم زنگ زد.شماره رو چك كردم خودش بود.با اشتياق تمام به موبايل جواب دادم و گفتم: بفرماييد؟ آرزو با صدايي كه يه دنيا طنازي ازش ميباريد و با ناز عشوه گفت: سلام آقا مهدي . ميشه زحمت بكشيد خودتون زحمت آوردن كامپيوترمونو بكشيد؟ باور كنيد اونقدر با عشوه حرف زد كه با وجوديكه همين چند لحظه قبل زيرم خوابيده بود ولي بازم با شنيدن لحن صداش كيرم داشت شلوارمو جر ميداد.باري…گفتم: چرا كه نه بانوي من بروي چشمم همين الانه ميارمش خدمتتون. بعدشم فوراً يه تاكسي تلفني گرفتم و كيسشونو بردم خونه شون.اف افو زدم. پرسيد: كيه؟ گفتم: كيس كامپيوترتونو آوردم. درو باز كرد و گفت: بفرمائيد بالا. منم كرايه تاكسي تلفني رو دادم و جنگي كيسو زدم زير بغلمو پله ها رو چندتا يكي طي كردم و رفت تو هال.فضاي هال خيلي قشنگ و رويايي بود تزئيناتش عالي و هواش خنك.همينطور محو تماشاي اين خونه رويايي بودم كه ديدم آرزو روي راه پله ها پيداش شد.عجب لباسي پوشيده بود درست مثل يه زن متشخص و يا مثل يه پرنسس.موهاشم با حوله پيچيده بود و معلوم بود كه از حموم اومده بود بيرون يه بلوز آستين حلقه اي نازك با يه شلوار اسپرت استرچ فوق العاده نازك آبي روشن كه بخوبي از روي شلوارش ميتونستي رنگ و طرح گلهاي شورتشم ببيني. همونطوريكه محو تماشاي اينهمه زيبايي بودم و اصلاً نميدونستم كجا هستم و براي چي اومدم اونجا صداي آرزو منو بخودم آورد.- تا كي ميخوايد اونجا وايستيد؟- بببببخشيد! كيسو بايد كجا بذارم؟- بياريدش بالا لطفاً،توي اطاق خواب.خيلي آروم و بي سروصدا پشت سر آرزو راه افتادم بطرف بالا.نميدونيد وقتيكه از پله ها بالا ميرفت چقدر گردي كونش قشنگ ميشد.منم اونقدر شگفت زده شده بودم و جو اون خونه منو گرفته بود كه از آرزو خجالت ميكشيدم.خجالت كه چه عرض كنم يه جور حس احترامي نسبت بهش احساس ميكردم و كلاً فراموش كرده بودم كه همين خانومي كه الان اينقدر متشخص بنظر مياد همين يه ساعت قبل بود كه سرمو گرفته بود و تو كسش فشار ميداد يا همين كوني كه داره جلوم اينطور بالا و پائين ميره همين يه ساعت پيش زبونم تو سوراخش بود.بالاخره رسيديم

داستان سکسی من و خواهر زنم خوشگلم:يه روز سرد زمستاني بود.ميدونيد كه هواي تهران تو اين فصل روزهاتقريبانيمه سرد اما عصرهاوشب استخون سوزه ومعمولا بساط پتو ولحاف توي اين فصل رونق زيادي داره واتفاقات زيادي هم زيرا اون رخ ميده . من هم تو خونه نشسته بودم وداشتم يه فيلم نيمه سكس نگاه ميكردم .ساعت 7 عصربود وهمسرم هم خونه نبود ورفته بود خريد. ما تقريبا يك سالي ميشه كه در تهران زندگي مي كنيم .قبلا تو تبريز بوديم ولي بخاطر بالا بودن قيمت مسكن و مشكل كاري من اومديم تهران تا هم بتونيم آب وهوايي عوض كنيم وهم از دست مشكلات كاري ام در تبريز يه نفس راحت بكشيم . خلاصه تو اين يك سال هم هيچكدوم از فاميل خونمون نيومده بودند. همسر من خيلي به خانواده اش وابسته است .دوتاخواهر ويك برادر ديگه هم داره كه خيلي با هم رفت وآمد ميكنند اما تو اين مدت به خاطر باز شدن مدرسه و سردي هوا نتونسته بودند به تهران بيايند. در بين خواهر زنهام ؛ اون بزرگه زيا د ميونش با من خوب نيست وخيلي همديگرو تحويل نمي گيريم و زياد هم با هم رفت وامد نداريم چون خشك مقدسه و به اصطلاح مومن .اما اون آخري كه اسمش مستانه است با من خيلي رابطه اش خوبه .منو دوست داره وخيلي به من احترام ميذاره . در ضمن زيباست وخوش اندام و اكثر مواقع هم با لباسهاي تنگ وكوتاه جلوي من ميگرده وخيلي جلوي من راحته .البته اون 2 ساله كه ازدواج كرده با پسر داييش سعيد. ولي هنوز بچه نداره ولي اونطور كه من فهميدم اونقدرها با شوهرش عاشق معشوق نبودن وبيشتر به خاط موقعيت پولي وشغل اون باهاش ازدواج كرده.البته سعيد شوهرش هم بچه بدي نيست و زياد از اون تعصبات خشك مقدسي نداره وبه پوشش زنش گير نميده . اينم بگم كه من ومستانه خيلي با هم راحتيم و راحت از سكس حرف ميزنيم .البته بعنوان مشاوره وراهنمايي چون اون خيلي به سكس علاقه داره ومن هم راحت وباز دراين موردبراش حرف ميزنم و ازاين نظر خيلي با هم صميمي هستيم . از شما چه پنهون چندين بار هم خودمونو به هم ماليديم مثلا موقعي كه در آشپزخانه بود و يه شلوار استرج تنگ ويه ميني تاپ كوتاه پوشيده بودطوري كه سينه هاي خوش تراش وبرجسته اش كاملا مشخص بودوبراحتي ميشد نوك سينه هاشو ديد بدون اينكه به روي هم بياريم من از پشتش رد شدم وموقع رد شدن اينطور وانمود كردم كه جا تنگه وپايين تنه ام رو نرم و آروم به با سنش ماليدم و دستانم رو به زير بغلش بردم وبه نوك سينه هاش رسوندم واين صحنه شايد 5 ثانيه طول نكشيد مستانه هم كاملا باسنش را به عقب آورد تا تماس از پايين كامل شود.اين3 ثانيه يه دنيا برايم لذت داشت وديوانه ام كرد ولي اصلا به روي هم نياورديم. يه بار هم كه تو خونمون خوابيده بود وهمسرم هم در آشپزخانه بود .آروم لبم رو روي لباش گذاشتم وفوري يه بوسه ازلبهاي داغش گرفتم. بهرحال اون روز نشسته بودم كه ناگهان تلفن زنگ زد وگوشي روبرداشتم ديدم مستانه ست. خيلي خوشحال شدم و احوالپرسي گرمي با هم كرديم .مستانه گفت كه ميخواد با شوهرش روز چهارشنبه عصر بيان تهران حدود 12 شب ميرسن خونمون وتا شنبه عصر هم ميمونند. اونقدر از شنيدن اين خبر خوشحال شدم كه ميخواستم بال در بياورم. بالاخره مستانه رو ميديدم و ميتونستم چند روزي رو 4 نفري باهم باشيم . اينو هم بگم كه من با زنم اصلا مشكل ندارم و رابطه مون هم خوبه و من وخواهرزنم بيشتر بعنوان دوست با هم رابطه داريم تا اينكه رابطمون داماد خواهر زني باشه واصلا بحث عاشق ومعشوقي دربين نيست .البته همسر من هم اصلا به اين گونه مسايل حساس نيست ومعتقده كه حساسيت در اينگونه موارد مرد رو بيشتر وسوسه ميكنه و به انحراف ميكشونه .من از اين نظر واقعا از همسرم تشكر ميكنم كه به اينگونه مسايل اهميت ميده و هوامو دارهامروز دوشنبه بود و من تا روز چهارشنبه لحظه شماري ميكردم . اميدوار بودم تو اين چند روزي كه اونها ميان اينجا موقعيتي پيش بياد كه بتونم با مستانه تنها باشم و با هم حرفهاي سكسي بزنيم .البته همانطور كه گفتم نه بطور مستقيم بلكه به صورت تبادل نظر- داستان واينكه شوهرش چه مدلي با اون حال ميكنه واز اين دست حرفها.در ضمن ميتونستم عكسهاي سكسي هم كه در كامپيوتر دارم رو بهش نشون بدم. خلاصه چهارشنبه شد و ساعت 30/11 شب بود كه زنگ خانه به صدا درآمد و من در حاليكه سعي ميكردم هيجان ام رو پنهان كنم در را برويشان باز كردم . مستانه خيلي اندامش درشت تر و زيباتر شده بود وآرايش نسبتا غليظي هم كرده بود.ويك مانتوي تنگ و كوتاه هم پوشيده بود . شوهرش سعيد هم كلي تيپ زده بود. خلاصه احوالپرسي گرمي كرديم ومن آنها را به سمت اتاق راهنمايي كردم . دو تا خواهر وقتي هم ديگرو ديدند كلي با هم احوالپرسي كردند و خوشحال شدند.من هم با خوشحالي آنها را به هال وپذيرايي راهنمايي كردم وكنار هم روي مبل نشستيم . مستانه رفت تو اتاق ديگه كه لباس عوض كنه وهمسر من سميرا نيز از قبل يه لباس راحت وتقريبا نيمه باز پوشيده بود بطوري كه قسمت زيادي از سينه هاش براحتي از كنا ر زيربغلش معلوم بود و شلوار تنگي كه تمام اعضاي پايين تنه اش را مشخص ميكرد. من منتظر بودم ببينم كه مستانه با چه پوششي جلوي من مياد و كنار سعيد مشغول چاق سلامتي بودم .وقتي مستانه وارد اتاق پذيرايي شد من از شدت هيجان قلبم شروع به تپيدن كرد . اون يه تاپ دو بنده كه فقط روي قسمت باريكي از سينه هاشو پوشونده بود به تن داشت ويه شلوار استرج كوتاه از اون مدلهايي كه فاق كوتاه دارند وكمي از خط باسن بيرون از شلوار ميماند و جنس مخمل نرم دارند ؛ پوشيده بود.موهاشو هم يه رنگ شرابي قشنگ زده بود وروي لبهاشم قشنگترين رنگ قرمز رژي كه تا اون روز نديده بودم زده بود. بنظر من اون تي شرت دوبنده به يه ميني سوتين بيشتر شباهت داشت تا به يك تاپ و اونقدر هم باريك روي پستونهاي مستانه رو پوشونده بود كه هر چند باري كه مستانه رو كاناپه تكون ميخورد حين صحبت كردن؛ ليز مي خورد وپايين مي امد وتا سر نوك پستونش ولو ميشد . سعيد شوهرش هم بي خيال نشسته بود وداشت ماهواره نگاه ميكرد واصلا حواسش به مستانه نبود.اينم بگم كه سعيد علاقه زيادي به ماهواره وفيلم داره واگه بشينه پاش به اين راحتي ها ول كن نيست .من لحظه اي از ديد زدن به سر وسينه وخط باسن مستانه كه از شلوارش بيرون زده بود غافل نبودم و مستانه هم كاملا متوجه شده بود ودر حين اينكه خواهرش به آشپزخانه براي انجام كار ميرفت خيلي راحتتر خودشو ولو ميكرد وميني سوتينش رو كه پايين آمده بود به حال خودش گذاشته بود.وگاهي مخصوصا آروم با دستاش روي سينه هاشو نوازش ميكردو با دست به رانهايش ميكشيد وبا اينكار بيشتر مرا به وسوسه مي انداخت . بعد از صرف شام در ساعت 30/12 شب دور هم روي فرش جمع شديم ومشغول صحبت وخوردن چاي وتنقلات شديم همسرم سميرا نيز حالا راحتتر بود بخصوص كه ميديد خواهرش مستانه خيلي سكسي جلوي من ميگرده اون هم سعي ميكرد كه با سعيد راحتتر باشه واز نشون دادن اعضاي بدنش هيچ ابايي نداشت .بخصوص وقتي كه دست سعيد رو گرفت وشروع كرد با انگشتاش ور رفتن بعنوان شوخي وخيلي با سعيد ورميرفت . ساعت حالا 2 نيمه شب بود و چشمهاي همگي خمار خواب . سعيد جلوي ماهواره خوابش برد .مستانه وسميرا هم مشغول صحبت بودند.سميرا هم از چشماش معلوم بود كه خمار خوابه .كمي بعد اونم همونجايي كه دراز كشيده بود كنار سعيد خوابش برد . حالا من مونده بودم ومستانه كه حالا صورتهامون كاملا به نزديك بود وصداي بهم خوردن لبهاي هم رو موقع صحبت كردن ميشنيديم .البته حالا ما آروم تر با هم حرف ميزديم تا مزاحم خواب سعيد وسميرا نشيم .من هم مثل سعيد يه شلوارك تنگ وكوتاه پام بودكه برجستگي كيرم رو كاملا نشون ميداد بنابراين طوري روبروي مستانه دراز كشيدم كه اون بتونه برجستگي كيرم رو از رو شلوارك ببينه و اونم درست همانطوري كه من ميخواستم روبروي من دراز كشيدبا فاصله خيلي كم وفكر ميكنم كه متوجه قضيه هم شده بود.البته من هم گاهي اوقات دستم رو روي شلواركم ميماليدم تا مثلا برجستگي كيرم رو بخوابونم ولي مخصوصا طوري اونو تنظيم ميكردم تا برجستگي بيشتر معلوم بشه . خلاصه از مسايل مختلف با هم صحبت كرديم وبعد ديدم كه چشمهاي مستانه داره خمار خواب ميشه بنابرين اونوبه اتاق خواب راهنمايي كردم ودستش رو گرفتم واونم دستمو خيلي با احساس فشار داد وبا هم بسوي تخت رفتيم .به مستانه گفتم كه لباس راحت براي خواب داره گفت آره ومن از اتاق بيرون رفتم تا مستانه لباسشو عوض كنه.مستانه هم در اتاق رو نبست ومن ازكناردرب براحتي او را ميديدم.ازديدن اين صحنه داشت قلبم از شدت ضربان از جا كنده ميشد.مستانه آروم ميني سوتينش! رو در آورد و بعد هم شلوارشو در آورد وبا يك شورت سكسي ايستاد وحدس زدم ميدونست كه من دارم يواشكي ديدش ميزنم. از ديدن سينه هاي خوش تراش وبرجسته مستانه و اون رانهاي خوش تراش و ناف شكم وكون زيبا و سبزه اش داشتم ديوانه ميشدم . من سرم را بيشتر بداخل اتاق بردم طوري كه مستانه اگر سرش را مي چرخاند؛راحت مرا ميديد ومن در آن لحظه طوري ديوانه شده بودم كه اصلا متوجه حركاتم نبودم و كيرم شق شق شده بود .مستانه كمي جلوي آينه با سينه و بدنش ور رفت و خوب آنها را مالش داد.بعد خيلي سكسي وآرام شورتش را درآورد وبا انگشت شروع كرد به نوازش چوچوله كوسش وخيسي انگشتش نشان ميداد كه كوسش حسابي خيس وتره و بدجوري حشري شده .حالا ديگه ميدونستم كه مستانه متوجه شده كه من دارم از پشت نگاهش ميكنم ولي خودشو به اون راه زده تا منو حشري كنه با اين حركاتش .من ديگه طاقت نياوردم .شلوارك و پيرهنم را درآوردم ولخت لخت كنار در اتاق ايستادم وشروع كردم به ماليدن كير شق شده ام .كيرم قرمز قرمز شده بود وصداي نفسهام از شدت هيجان بلند شده بود . در همين احوال مستانه كه لخت لخت تو اتاق ايستاده بود و داشت اندام خوش تركيب وشهواني ومتناسب خودشو مي ماليد به عقب نگاه كرد و چشمش به بدن لخت من كه كنار در داشتم كيرم رو با دست مي ماليدم افتاد.در جا خشكش زد ومبهوت ماند .حسابي جا خورده بود و لبهاي سرخش بي حركت ونيمه باز مانده بود .فقط اينو بهتون بگم كه در لحظه آروم به طرف هم حركت كرديم وچشم تو چشم شديم ودر يك لحظه لبهاي گرم وداغ و شهوتي مستانه رو رو لبهام احساس كردمدنيا داشت دور سرم مي چرخيد وتو اون لحظه هيچ آرزويي نداشتم الا اينكه لب وزبان مستانه از دهان من بيرون نياد. طوري همديگرو بغل كرده بوديم كه فكر ميكنم هيچ احدي نمي تونست اون لحظه بدنهاي لخت وگرم ما رو ازهم جداكنه وكاملا درهم گره خورده بوديم.من همزمان سينه هاي مستانه رو كاملا به بدن خودم چسبانده بودم وگرمي وشقي نوك سينه هاشو كاملا رو سينه ام حس ميكردم.دستامو هم بدور كون مستانه حلقه كرده بودم و محكم لمبرهايش را مي ماليدم .وگاهي از همونجا با نوك انگشتم سوراخ داغ وتنگ كونش را نوازش ميكردم.حدودايكربع فقط همينطوري بدنهامون به هم قفل شده بود وداشتيم زبون ولب هم رو مي خورديم .بعضي مواقع احساس كردم مستانه داره زبونمو از جا مي كنه وطوري آب دهان لزج خود را وارد دهانم ميكرد كه نمي تونستم نفس بكشم .من هم آب دهانش را بهمراه زبون داغ وشيرينش مي مكيدم وشهد شيرين لبانش حرارت لبانم را دو چندان مي كرد.فكر ميكنم حدود 10 دقيقه ديگر به همين منوال سپري شد كه كمي بدنهايمان را از هم سوا كرديم ودر نگاه هم خيره شديم.مستانه عاشقانه وبا حرارت نگاهم ميكردومن هم در چشمان مستش خيره شدم وشروع به نوازش موهايش كردم ونوك انگشتانم را بروي گردنش كشيدم و آرام آرام به سمت سينه اش حركت دادم و به روي سينه اش رساندم وبعد ازروي سينه هاي زيبا وشهوتي اش با نوازشي آرام به سمت نافش بردم . انگشتم را با آب دهانم خيس كردم وبعد شروع به نوازش نافش كردم وشكم نرم وصافش را با خيسي انگشتم نوازش كردم .مستانه؛ مست مست از شهوت ناله نازي كرد ومجددا پشت سرم را با دستش گرفت وبا شهوت بيشتري مجدد زبان ولبش را توي دهانم فرستاد ومحكم شروع به مكيدن كرد. من هم همزمان شروع به نوازش رانهاي گرم و ترد مستانه كردم اما مثل اينكه لبهاي تشنه ما سير بشو نبود و هر دوي ما ديوانه عشقبازي هم شده بوديم .ذره ذره بدن همديگرو مي ليسيديم و دور دهانمان خيس خيس بود.موهاي سياهش عطر دلنشيني داشت و من مرتب بيني ام را بداخل موهايش ميبردم وزبانم را داخل گوشش ميكردم ولاله گوشش را با نوك زبانم نوازش ميكردم .مستانه هم دستاش بيكار نبود وپشتم را با نوك انگشتانش نوازش ميكرد وگاهي هم محكم مي فشرد وكيرم را كه حالا كلفت كلفت شده بود توي دستش ميگرفت ومي ماليد.بعد آرام در حالي كه نوك زبانم روي نوك پستانهاي مستانه مي لغزيد وآنها را خيس ميكرد مستانه را در بغلم گرفتم و به سمت تخت بردم ودرازكش خواباندم .و كمي خيره به بدن لخت قشنگش نگاه كردم .باورم نمي شد من ومستانه لخت روي هم ديگه هستيم وتمامي لختي بدن وپستانهايش به بدن من چسبيده .حتي يه لحظه فكر به اين مسئله هم مرا از خود بيخود ميكردو به همين خاطر در همون حالتي كه من روي بدن مستانه درازكش بودم به چشمان سياه وقشنگش خيره شدم لبم را به صورتش نزديك كردم و با احساس هر چه تمامتر گفتم مستانه جان دوستت دارم؛ دوست دارم بهت بگم كه عاشقتم؛ عزيز قشنگم و مستانه هم با صداي ناز وعاشقانه اش كه با شهوت همراه بود جواب داد منم عاشقتم دوستت دارم مي خوام امشب عاشقت باشم .منم جواب دادم : خواهر زن زيباي من؛ من براي لبات ميميرم . دوستت دارم ؛ واسه ليسيدن ذره ذره بدنت ميميرم مستانه جانم .. شايد حدود يكربعي مرتب بهم حرفهاي عاشقانه ميزديم واز گفتن اين حرفها درلذت غرق ميشديم ولي انگار آتش اين عشقبازي خاموش شدني نبود.بعد از حرفهاي عاشقانه ازروي مستانه بلند شدم ونيم خيز كنارش نشستم .مي خواستم اين بدن لخت و اندام زيبا را بيشتر نگاه كنم ومستانه هم تو همون حالت با انگشتش داشت چوچوله كوسش رو مي ماليد .نگاهي به لبهاي قرمز وزيباي مستانه كردم هنوز كمي از روژهاي روي لبش مانده بود پس دست بكارشدم ودوباره روي صورت مستانه خم شدم اما قبل از اينكه لبانم به لبانش برسد خود مستانه پيش دستي كرد و با ولع تمام تمام لب وزبان را وارد دهانش كرد وشروع كرد به مكيدن آنچنان كه كاملا دهانم در دهانش قفل شده بود وداشتم خفه ميشدم .بعد از اينكه تمام قسمتهاي لب مستانه رو مكيدم آروم زبانم را روي بدنش به حركت درآوردم .از زير گردن مستانه شروع كردم وبه طرف پستانهايش رفتم وخيلي نرم شروع كردم به خوردن آنها.سينه هاي مستانه سفت ونوك آنها برجسته شده بود وبا هر مكيدن من از سرسينه هايش ناله شهوت آميزي از گلوي او خارج ميشد وتمام بدنش به حركت آمده بود واز لذت به خود مي پيچيد.هرچقدر بيشترسينه هايش را مي خوردم كمتر سير ميشدم خود مستانه هم گاهي با دست سينه اش را جمع مي كرد وبزور مي چپوند توي دهانم تا بمكم.وچنان با شهوت اينكارو ميكرد كه من فكم خسته شد و براي خوردن سينه هاي مستانه كم آوردم . بعد از اينكار همونطور آروم زبانم را به طرف ناف وشكمش رساندم وكمي هم موهاي ظريف بالاي كوسش رو با آب دهانم خيس كردم وبا لبهام آروم كشيدمشون .خدايا اين ديگه چه لذتي بود . بعدش نوك خيس زبانم را توي سوراخ نافش فرو كردم وكمي توي آن چرخاندم تا مستانه ناله اش بلندتر و حركات شهواني بدنش بيشتر بشه .مي خواستم طعم ذره ذره بدن لخت مستانه رو با زبونم بچشم و مستي ام را دو چندان كنم .مشغول ليسيدن شكم وناف مستانه بودم كه ديدم مستانه داره نيم تنه منو به طرف صورتش نزديك ميكنه راحت ميشد حدس زد كه مستانه چي ميخواد براي همين به حالت 69 روي هم خوابيديم و فقط احساس كردم كه كيرم گرم و لزج شد.مستانه آنچنان با ولع كيرم را ساك ميزد كه كيرم قرمز قرمز شده بود وكلفتي اش دوچندان .احساس ميكردم كه كيرم تا ته حلقش تو ميره وبيرون مياد. آنچنان با ولع كيرم را ميخورد كه انگار دارد يك بستني خامه اي را مي بلعد.من هم مشغول خوردن ومكيدن انگشتان پاي مستانه شدم .از اينكار واقعا لذت ميبردم و دوست داشتم تمام انگشتان پاي مستانه رو يكجا با زبانم بمكم. مستانه هم بشدت از اينكار من خوشش آمده بودو ميگفت بخور بيشتر بخور انگشتامو و من هم محكمتر انگشتاي پاشو مك ميزدم .كمي بعد شهد شيرين كوس مستانه را داشتم مي چشيدم وآنچنان با اشتها چوچوله هاي قرمز و ورم كرده مستانه را مك ميزدم وميخوردم كه مستانه هم كه مشغول مكيدن كيرم بود بشدت ناله مي كرد ونمي تونست به ساك زدن ادامه بده .نوك بيني ام را هم گاهي وارد كوسش ميكردم تا كمي زبانم استراحت كنه وبعد دوباره تمامي كوس وچوچوله مستانه را با تمام وجود وارد دهانم ميكردم وآنچنان ساك مي زدم كه مستانه ناله ميكرد كه ديوونم كردي عزيزم تموم كردي كوسمو. از طرفي اين كار باعث ميشد كه مستانه با شدت بيشتري ساك بزند وحتي يكبار هم احساس كردم كيرم وارد حلقش شد و ناله اي از شدت لذت سردادم .حدود نيم ساعتي به همين وضعيت 69 گذشت ومن همزمان كه كوس مستانه را مي خوردم و گلويم رابا آب شيرين وداغ كوسش تازه وتر مي كردم؛ دستانم هم بيكار نبود وهمزمان پستونهاي مستانه رو مي چلوند وخود مستانه هم گاهي كيرم را لاي سينه هايش ميگذاشت و عقب جلو ميكرد و ناله ميزد. حالا ديگه نوبت اون لحظه رويايي و فراموش نشدني رسيده بود .هر دو ديوانه ومست از بدن هم آماده بوديم تا خودمان را در هم گره بزنيم و به اوج ونهايت اين لذت وصف نشدني برسيم. مستانه روي تخت دراز كشيد و من هم يك عدد كاندوم روي كيرم سوار كردم و بعد خيلي آروم كيرم را وارد كوس داغ وخيس وتنگ مستانه كردم و مستانه يك آه ناز كشيد وگفت جون عزيزم بكن كوس تنگمو جرش بده ومن هم با شدت بيشتري كيرم را داخل كوسش عقب وجلو ميكردم ودر همون حال خودمو روي بدن مستانه انداختم و لبم را روي لب هم گذاشتيم و مشغول شديم .اگر بگويم كه تو اين لحظات ما توي يه دنياي ديگه بوديم وانگار رويا ميديدم دروغ نگفته ام؛ كوس تنگ ووقرمز مستانه بدجوري داشت به كيرم حال ميداد. پستوناي مستانه ديگه سفت ومحكم شده بود وتو دستام جا نمي شد.بعد از مدتي مستانه روي دو دست ودو پا خم شد ومن كيرم رو كردم تو كوسش وهمزمان انگشتمو خيس كردم وشروع كردم به نوازش سوراخ تنگ وواقعا زيباي كون مستانه وبا اينكار شدت شهوت او را دوبرابر ميكردم . خيلي هوس كرده بودم كه كيرم سوراخ تنگ وداغ كون مستانه رو هم مزه كنه ولي روم نمي شد كه اينكارو بكنم .دوست داشتم كه خود مستانه پيشنهاد بده . كمي كه يه انگشتي با كون مستانه ور رفتم اينكارو دو انگشتي شروع كردم وكمي داخل سوراخ كونش فرو بردم ومستانه هم معلوم بود كه خوشش آمده وكونش را بيشتر حركت ميداد تا انگشتم بيشتر توي كونش حركت كنه وبيشتر لذت ببره وكوسش هم ديگه حالا با كير من فيت شده بود وطوري كيرمو عقب جلو ميكردم تو كوسش كه با هر بار تكان كوسش بيشتر خيس ميشد ومعلوم بود كه فوق العاده از اين حركت نرم و متناسب كيرم لذت ميبره .من هم آبهايي را كه از كناره هاي كوسش بيرون ميريخت با انگشت جمع ميكردم و باز زبانم آنها را مي ليسيدم و مي خوردم . واي كه چه لذتي داشت اينكار. بعد از اين كار تصميم گرفتيم مدل حال كردن را عوض كنيم .من روكمر روي تخت خوابيدم ومستانه هم اون بدن نرم وزيباو گرمش را و بخصوص اون لمبرهاي ترد ولطيف كونش را روي بدنم گذاشت وكير كلفت و قرمزم رابا دستش گرفت وكمي با اون دهان خوشگل ولبهاي نازش تف ماليد و كيرمو با ولع داخل كوسش چپاند وشروع كرد با ناله وشهوت روي كيرم بالا وپايين رفتن و هر بار كه لمبرهاي كونش به كير وخايه هام ميخورد انگار كه يه نازبالش مخمل به تنم ماليده .بعد از اين روش مستانه از رو كيرم پياده شد ودوباره لب وزبانش را به كيرم نزديك كرد وايندفعه افتاد به جون خايه هام وتخمامو درسته وارد دهانش كرد وآنها را با آب گرم و لزج دهانش نوازش ميداد و راستش يه كم هم قلقلكم گرفته بود ولي مستانه كاملا با مهارت اينكارو ميكرد وحسابي تخمام وخايه هامو حال آورد. بعد صورتش را نزديك من كرد و خيسي دهانش را با زبانش وارد دهانم كرد و لبهايم را كاملا چلاند ومن هم همزمان مشغول مالش پستوناش شدم .بعد گفت عزيزم سوراخ تنگ كونمو با كيرت باز ميكني ؟كونم داره ازحرارت آتيش ميگيره .كونمو مي كني؟ خواهش ميكنم . من هم مثل نديد بديدها سريع گفتم چرا كه نه عزيزم بدجوري هم ميخوام اصلا اجازه ميدي سوراخ كونتو كامل ليس بزنم و زبونمو توش بكنم ؟ مستانه هم با ناله گفت آره خواهش ميكنم تور رو خدا اينكارو بكن دارم ميميرم .من بسرعت مستانه رو دمر كردم واول نوك بيني ام را به سوراخ كونش ماليدم ونوازش كردم وبعد زبانم را با فشار وارد سوراخ كونش كردم .اينم بگم كه سوراخ كون مستانه فوق العاده تميز بود و واقعا تحريك كننده والبته داغ داغ .وبراي همين من خيلي راحت شروع به ليسيدن كونش كردم . وقتي كاملا از ليسيدن سير شدم كاندوم را آماده كردم تا به كيرم بزنم اما مستانه كاندوم را ازم گرفت وگفت اينوبذار براي حال كردن از كوس. مي خوام سوراخ كونم تمام عضله هاي كيرتو لمس كنه. بعد با زبانش تمام كيرمو ليسيد وچهار دست وپا شد وگفت زود باش بده كيرتو ومن هم كير خيسم رو خيلي آروم وارد كونش كردم .اول نوك كيرمو فرستادم تو ولي چون سوراخش تنگ بود براحتي تو نمي رفت ولي من با آرامش واينكه ميدونستم براي كون كردن بايد نوك كير را ابتدا خيلي نرم تو فرستاد تا طرف دردي احساس نكنه ؛ با حوصله نوك كيرمو به دور سوراخ مستانه مي ماليدم تا هم لذت ببره وهم عضله هاي كونش بازتر بشه .كمي كه اينكارو كردم دوباره سر كيرمو گذاشتم رو سوراخ كون مستانه وآروم فشار دادم تو مستانه ناله آرومي كرد وگفت خوبه خيلي خوبه همينطور آروم بياتو ومن هم با احتياط بيشتر كيرم را فرو ميكردم وكمي صبر ميكردم تا جا بازتر بشه وهمزمان بادست ديگرم چوچوله هاي مستانه رو نوازش ميكردم تا اين درد آروم رو زياد حس نكنه . كيرم را كامل بيرون آوردم وبعد دوباره با تف خيسش كردم ودوباره آروم فرستادم تو واينبار براحتي داخل سوراخ كونش فرو رفت ومستانه با حرارت گفت مرسي عزيزم .خيلي داره حال ميده فداي اون كير كلفتت ؛ تا ته كيرتو بكن تو؛ كونمو پاره كن؛ به كونم حال بده و..من هم ابتدا يواش كيرمو عقب جلو ميكردم وبعد ديدم كه كونش بازتر شده با سرعت بيشتري اينكارو كردم وهمزمان لمبرهاي كون مستانه رو گرفته بودم و به بدنم ميزدم واونم بشدت داشت لذت ميبرد وناله ميزد بطوري كه ترسيد

سكس با خانوم دكتر سلام دوستان اين داستان كه مي خواهم براتون تعريف كنم حكايت خودم هست با دختر همسايه كه خواندنش خالي از لطف نيست در ان موقع كه اين اتفاق رخ داد من 18 سال داشتم و مستاجري داشتيم كه دخترشان حدود 30 سالي داشت و خانوم دكتر بود( شما اين خانوم دكتر را از لحاظ شباهت مثل انجلينا جولي حساب كنيدهمون لبها همون هيكل و همون قد) هميشه جلوي من با شلوار لي وتاپ ميگشت كه باعث ميشد هميشه كيرم راست باشه پدر ومادر خانوم دكتر تابستانها به شمال ميرفتند وخانوم دكتر يا افسانه جون تنها ميموند اين را اول بگم كه خانه ما شمالي بود وحياط دار و افسانه جون طبقه اول بودند وحمامشان هم داخل حمام. همينكه ميرفت حمام من هم پشت سر ميرفتم تو حياط واز سوراخي كه تهويه كردم حسابي به پستونهاي سر به بالاش نگاه ميكردم ويك جق حسابي ميزدم وآشپزخانشان هم زير راپله بود كه شورت و كرستهايش داخل جعبه داخل اشپزخانه ميگذاشت! كه بعدا” فهميدم مي خواسته دهن منو سرويس كنه كه هميشه من ميرفتم و به شرت وكرستهاش زحمت ميدادم تا اينكه يك شب به سرم زد كه برم بالاي سرش تو خواب و حسابي نگاهش كنم و يا اگه تونستم بهش تجاوز كنم خلاصه درب اتاق كه به حياط هم باز ميشد را باز ميذاشت كه كس خوشگلش گرمش نشه رفتم داخل اتاق كه ديدم هيچي روش نيست وبا دامن خوابيده دامنش دادم بالا و اون رونهاي خوشگلشو تا شورتش نيگاه كردم از يك طرف ترس و از يك طرف شهوت داشت خفه ام ميكرد نمي دونستم چيكار كنم از اتاق زدم بيرون باز رفتم تو اين بار دل را زدم به دريا و شروع كردم اروم رونهاشو مالوندن كه تا دست رو كسش گذاشتم از خواب پريد ريده بودم به خودم و اون هم با ديدن من زد زير گريه و بهم گفت اينجا چيكار مي كني؟ گفتم اومدم بهم درس ياد بديد(هههههه هههههه) و سريع فرار كردم و از خونه زدم بيرون و اون هم نامردي نكرده و همه چيز را واسه ننم تعريف كرد بابام هم ازم جريان را پرسيد من كه هاج و واج مونده بودم چي بگم الكي گفتم رفته بودم دزدي و…. چند روزي از اين جريان گذشته بود كه درب مغازه بودم كه ديدم افسانه خانوم با عصبانيت اومد كه شروع كرد داد و بيداد كردن كه گفت بريم خونه كه اين كارها چيه كردي؟ من هم كه هاج و واج مونده بودم پشت سرش راه افتادم به سمت خونه رسيديم به خونه كه ديدم رفت تو اشپزخونه و به من گفت بيا تو رفتم تو كه ديدم تموم اشپزخونه با شرت و سوتين افسانه خانوم تزيين شده و خيليشون هم آب كير روش ريخته شده(همون جا فهميدم كار داداش كوچيكه خودم كه 2 سال كوچيكتر از خودمه هست) درجا گردن گرفتم گفتم دوست داشتم اگه جرات داري برو به مامانم بگو كه گفت تو بي عرضه زورت فقط به پارچه ميرسه بايد تموم شرت و سوتينها را بشوري تا ديدم اينو گفت نگاهشم فرق كرده گفتم اخه ميترسم موقع شستن نتونم خودمو كنترل كنم كه هنوز حرفم تموم نشده بود كه دستشو گذاشت جلو دهنمو منو كشيد تو بغلش كه انصافا” قفل كرده بودم بعد رفتيم تو اتاق…يگه به من فرصت عكس العمل نداد سريعا” لباشو گذاشت رو لبهامو بهم گفت بلايي سرت ميارم كه ديگه هوس منو نكني همين حين دستشو گذاشت رو كيرم كه داشت منفجر ميشد خبر نداشت كه من چقدر حشري هستم و اون هست كه دخلش اومده همينطور كه لب رو لب بديم به سمت تخت هدايتش كردم و افتادم روش واز رو شلوار كيرمو ميمالوندم رو كسش منو تو يك ان انداخت كنار و بلند شد ومن بحت زده نگاهش كردم بلند شد و رفت 2تا روسري اورد و گفت مي خوام به تخت ببندمت من هم نخواستم كم بيارم ولي توي خودم ميترسيدم كه نكنه بخواد منو لخت به مامانم نشون بده يا بابامو بياره خلاصه دلو زدم به دريا و لخت شدم و مثل بره در اختيار خانوم دكتر قرار گرفتم اونم جفت دستهامو بست به بالاي تخت و همينطور جفت پاهامو بست كه ديدم راحت دستهامو مي تونم باز كنم اما به روي خانوم دكتر نياوردم بازي شروع شد و شروع كرد تيكه تيكه لباسشو در آوردن وديگه داشتم منفجر مي شدم اروم لبهاشو گذاشت رو پيشونيم كه احساس كردم دارم ميسوزم اومد روي لبهام دوباره شروع كردم مكيدن الحق كه لبهاشو مي تونستي بگي لبهاي انجلينا جولي من كه تو كف نوك بالا رفته پستونهاش بودم سرمو ميبردم سمتش اما نيذاشت و نمي خواست كه من امر كنم مثل بره مطيع كارهاش بودم كه كم كم رسيد به روي سينه من و شروع كرد مكيدن كه خيلي بدم ميومد و چندشم ميشد و رفت پايينتر و رسيد به منطقه اژدرخان كه اژدرخان قلبش مثل قلب گنجشك ميزد همين كه لبهاشو رسوند به روي اژدرخان اون هم نامردي نكرد و شروع كرد تف كردن ديدم مهلت نداد وشروع كرد به ميك زدن و همشو نوش جان كرد و با عصبانيت بهم گفت تو چرا خودتو زود خراب كردي؟ گفتم همش تقصير خودته و اين بدبخت تو كف تو هستش كه با انگشتش كه اب كيري بود ماليد به لبم كه خيلي بدم اومد وتف كردم تو صورتش وتو يه چشم بهم زدن دستهام باز شد و كشيدم زير خودم حالا نوبت اون بود كه سوپرايز بشه منم رحم نكردم با اولين حركت كيرمو محكم كردم تو كسش كه اه از نهادش بلند شد وخواست كه از زيرم در بره كه بدجور حريف تو خاكم بود وشروع كردم به تلنبه زدن كه همه چيز عادي شد و برگردوندمش واز عقب گذاشتم تو كسش و شروع كردم به تلمبه زدن وپستوناشو واسه تعادل محكم تو دستم گرفته بودم و با تموم قوا به كون مباركش ضربه ميزدم همين كه ابم داشت ميومد بهش گقتم چيكار كنم كه گفت بريز توش و من به قدرتم اضافه كردم با تموم قدرتم بهش ضربه ميزدم باور كنيد كه فكر كنم اب كيرم از دهنش ميزد بيرون ابم كه اومد بي حال افتادم روش و اون هم ديگه نمي تونست كاري بكنه افتاده بود زيرم يه نيم ساعتي همينطوري بوديم و من بلند شدم و اژدرخان را تميز كردم ولباسهامو پوشيدم و كلي ازش تشكر كردم وقول دادم كه هيچي به هيچكس نگم و هرچند وقت يكبار منو به داخل خونه ميكشيد و حالي با هم ميكرديم كه اونها هم تو مدل خودش وحشيانه بود

از بچگی تا حالا با سلام به همی بروبچه های (پائین) اولا این را باید بگم که این خاطرها را به اسرار دوشیزه اول این خاطره که به گفته خودش اسم او را میزاریم شادی خانم خواستم این را اولش بگم که بعدآ ……… حالا هیچ میریم به اصل خاطره من اصلیتم برای اردبیله که بابام موقعی که جوان بوده اومده تهران ما توی یکی از محله های پایین شهر زندگی میکردیم دقیق یادم نیست چند سال بود اما حدودآ هشت یا نه سالم باید میشد حالا شایدم کمتر ولی فکر کنم کمتر از هشت سالم میشد ما با بچه های همسایه اینوری و اونوری خونمون که چند تا بچه همسال خودم بود توی بالا پشتبون خونه های خودمون خونه برای خاله بازی و اینجور بازیها درست میکردیم این رو هم بگم که پشتبان همه ی خونه ها به همدیگه راه داشتن از اونجای که مش خلخالی بابای ما رو انداخته بود قزل حصار و مادر من هم معلم بود و برای خرج ما دوشیفته کار میکردو از طرفه دیگه من چون توی یکی از مدرسه های مادر خودم درس میخوندم شیفت مدرسه من با بچه های همسایها فرق میکرد یعنی من اگر صبحی بودم همسن سالای خودم توی کوچه اونها بعد اظهری بودن. بخاطر این مسئله موقعی که من توی شیفت خونه تنها بودم مادرم من را به همسایه دیوار به دیوار می سپرد تا تنها نباشم توی این خونه همسایمون دوتا پسر داشت که یکی شون از من دو یا سه سال بزرگتر بود و اون یکی همسن من بود و دوتا هم خواهر داشتن که هردوی انها حداقل پنچ شش سال از من بزرگتر بودن و از قضا این دوتا خواهر باما هم شیفت مدرسه بودن و برادراشون برعکس ما و موقعی که من خونه بودم این دوتا خواهر هم خونه بودن اونا اولش زیاد من را تحویل نمی گرفتن چون انصافا از من بزرگتر بودن ولی قضیه از اونجایی شروع شد که راستی خیلی وقتا هم مادرشون خونه نبود حال این دوتا خواهر تمام وقت که تا داداشها نیومده بودن به بهانه درس خوندن میرفتن توی یک اتاق تا کسی میومد میومدن بیرون از قضا یک روز که اینها توی اتاق بودن مادرشون وارد اتاق میشه میبینه اون دوتا دارن فیلم سوپر نگاه میکنند بخاطر همین مادرش از اون روز به بعد هر موقع میرفت بیرون سیم رابط ویدیو را باخودش میبرد تا اونها نتوانند فیلم نگاه کنند.هرموقع یکی از این دوستهای این دخترها میومدن من میدونستم این دوستشون براشون اون فیلمها رو میاره و من هم تا اون موقع فقط اسم فیلم سوپر را شنیده بو.دم و تا آن موقع ندیده بودم و خیلی دوست داشتم که ببینم. بعد از فهمیدن مادر اونه فهمیدم که اونا فیلم سوپر میبینند هر جوری شده میخواستم راضیشون کنم تا به من هم نشون بدن وقتی دوستشون براشون فیلم را اورد اونا هر کاری کردن که با دوتا سیم درست کنند که کار فیش را انجام بده نشد و من دیدم خیلی اعصابشون خورده رفتم جلو بهشون گفتم میخواهید کاری کنم که بتونید فیلم راببینید به شرط این که باید بذارید من هم ببینم که با خنده ومسخره کردن اونها مواجه شدم. یکیشون گفت اصلا میدونی ویدیو چی است و میخندیدن که من بهشون گفتم خود ما توی خونمون داریم میخواستم برم فیش خودمون را براتون بیارم حالا نمیخواهید پس هیچ. این جمله تمام نشده بود که دیدم توی بغل دوتاشونم با التماس خواستن تا برم فیش را بیاورم و من قول گرفتم که من هم ببینم که اونها هم قبول کردن.بعد از اوردن فیش شروع کردیم به دیدن فیلم سوپر. برای اولین بار بود که دیدم کیر من بیش از اندازه داره بزرگ میشه بعد از ده بیست دقیقه خواهر بزرگه به کوچیکه داشت علامت میداد که جلوی سام رو نگاه کن اون چیه توی شلوارت گذاشتی و من با خجالت گفتم هیچی بابا چیزی نیست ولی اونها اولش فکر کردن من چیزی از خونشون دزدیدم و گذاشتم توی شلوارم که با اصرار و زور شلوار من رو کشیدن پایین و هر دوتاشون رنگشون پرید اینهو گچ ساختمون شده بودن. من یه چیزهایی یادم بود که بچه که بودم خاله بزرگم میگفت وای چه حاله زن اینو ببین چی میخواد بکشه. ای کاش من کوچک بودم و این هم خواهر زاده من نبود از الان ماله خودم میکردمش. من اون موقع ها ناراحت میشدم که چرا خاله میگه وای به حال زن سام ببین از دست سام چی خواهد کشید که من میگفتم مگه من چمه که خاله این را میگه و خالم برمیگشت میگفت چت نیست حالا حالا مونده تو بفهمی چته و من بیشتر فکر میکردم بخاطر اعتیاد بابام میگه.بگذریم اون دوتا خواهر تا مال مارو دیدن خشکشون زده بود یکی میگفت مصنوعی اون یکی یجوری کشید که کم مودهبود کنده بشه وبعد از دیدن این دوتا خواهر جریان ما نیز شروع شد واونها نه اینکه از من بزرگتر بودن مارو ترسوندن که هر روز باید برم پیششون اونها هم رس مارو میکشیدن اونا دیگه او.نقدر تابلو کرده بودن که خاله کوچیکه خودشون که تازه طلاق گرفته بود و دوسه سالی با اینها فاصله سنی داشت و باورش نشده بود که یک پسر نه ساله چنین چیزی داشته باشه اون رو اورده بودن پیشه من و میدونستن من هم میترسم که کس دیگری بجز خودشان بیارند پیشه من به من گفتن چشمهای تو را میبندیم و بعد حال میکنیم اون رو هم توی یکی از سوپرها دیده بودیم من نیز قبول کردم وبعد از بستن چشمهای من خالشون میاد تا اینکه مال مارو میبینه میگه مال شوهر سی ساله من یک سوم این بود و اون لحظه میفهمه که نباید صداش در میومد من گفتم اون کی بود که حرف زد دوتا خواهرها گفتن ما بودیم که صدای یکی دیگر در میاوردیم و من هر کاری کردم که چشمبند را بردارم نزاشتن وتوی یک لحظهاحساس کردم کیرم رفت توی یه چیزی که تاحالا چنین حالی به من دست نداده بود نگو خاله شون کیر مارو گذاشته توی دهنش که برای اولین باری بود که کسی برای من ساک میزد و من فهمیدم که کس دیگری اینجاست ولی انقدر حال میداد که بعد از برداشتن چشمبند من فقط میگفتم باید خاله برای من رو بخوره خاله ام که تاحالا چنین چیزی ندیده بود و به گفته خودش مال شوهر ش یک سوم این بوده وبهش حال میداده و میگفت حالا این من رو جر میده و از خاله التماس که بکن توی کسم ولی ساک زدن به من اونقدر حال داده بود که میگفتم فقط بخور.توی این چند وقتی که خواهرها با من حال میکردن من نه توی کس کرده بودم نه توی کون هم میترسیدن و حالا خاله میگفت بکن توی کسم من هم میگفتم حتما کوس حال نمیده فقط بخور که تا اخرش به گریه افتاد که چند ماهی که طلاق گرفته و میخواد توی کس بکنم و من نیز قبول کردم و وقتی که روی زمین خوابید و لای پاشو باز کرد و من توی لای پاش رفتم بلد نبودم چی کارکنم و اون سر کیر من رو گرفت وبا زور کرد توی کسش و انقدر هول بود که متوجه کوچک بودن جثه من نشد همین که من رو بطرف خودش میکشید و من چون دستم کوچک بود وبه زمین نمیرسید همین باعث شد همی کیرم بره توی کسش و بایک جیغ وحشتناک که همسایه ها اومدن جلوی در خونه اونا و من نیز ترسیده بودم هم از جیغ هم از این که خاله بی هوش شده بوه نه تکون میخورد نه نفس میکشید از طرفه دیگه همسایه ها در را میزنن که ببینن چی شده و دوتا خواهرهم ترسیدن شدید حالا حالاها ادامه دارد برای امشب خسته اجازه شادی خانم

دردسرسلام به دوستاناين يه خاطره از خودمه و چندان هم سكسي نيست و قسم ميخورم عينه حقيقتهمن يه دختر خاله دارم يه سال از من بزرگتره و خوشگله اما نه زياد و الان ترم دو حسابداريه . خالم سه تا دختر داره كه اين يكي از همه كوچيكتره .7 ماه پيش بود من يه واسه سه چهار روز خونه اونا بودم . واسه كنكور مي خوندم اونم كمي كمكم مي كرد . معمولا پيش من روسري نمي بست ولي وقتي باباش خونه بود جلوي من روسري سرش ميكرد . يه روز بعد از ظهر ساعت 6 بود از دانشگاه اومد خسته بود كمي بهم رياضي ياد داد شامو كه خورديم رفت خوابيد . منم رو كاناپه دراز كشيدم . خوابم نمي برد يهو با خودم گفتم برم نگاش كنم . رفتم درو باز كردم خوابيده بود . جلوتر رفتم و به پاهاش دست زدم . قلبم داشت از جاش كنده ميشد . كنار تختش نشستم و زبونمو زدم به انگشته پاش بيدار نشد . يه كم به خودم جرات دادم و پاشو ليسيدم خيلي آروم دستمو گذاشتم رو ران پاش خيلي مي ترسيدم ولي خب با اين حال بازم ادامه دادم و لحاف رو از روش خيلي آروم كنار زدم دستام مي لرزيد دقت كردم ديدم كش شلوارش كمي شله آروم يكم شلوارو با دسته چپم دادم بالا و دسته راستمو فرستادم تو . بد جوري عرق كرده بودم شرتشو كمي بالا دادم و دستمو كردم زير شرتش . مو داشت دستمو كه يه كم تكون دادم يهو تكون خورد و لحافو كامل كشيد رو سرش منم از ترس زير تخت قايم شده بودم . فكر كردم نفهميده اينبار پشتش به من بود دستمو زدم به كونش تكون خورد منه احمق هم نفهميدم كه بيداره يه بار ديگه سعي كردم بازم كمي تكون خورد . يهو ديدم خالم از بيرون اتاقش داره صداش مي كنه : الهام چي شده الهام …دستو پامو گم كردم تا اومدم بجنبم ديدم خالم تو اتاقه چراغ رو روشن كرد تازه فهميدم كه الهام خانوم زير لحاف چند بار با گوشيه خودش به خالم تك زنگ زده اونم نگران شده اومده بالا ببينه چي شده .داشتم از خجالت آب مي شدم رفتم پايين رو كاناپه دراز كشيدم صبح كه شد رفتم خونه خودمون . خالم و دخترش اين موضوع رو جز به مامانم تا حالا به هيچكس نگفتن ولي من ديگه نمي تونم تو روشون نگاه كنم و حالا مثله سگ پشيمونم . ( پايان )

سکس احساسی با دخترخاله این اولین داستان من هست ، تجربه ی شخصیمه و فکر کنم دیگه چیزی ننویسم و آخریش هم باشه. من علی یه پسر 23 ساله خوش اندام و خوش قیافه ام. تا الان فقط هفت هشت تا دوست دختر داشتم ، کلا اهل نوسازی و دختر عوض کردن نیستم و معمولا تک پر هستم اما از همشون به راحتی پا گرفتم. 7 سال تئاتر کار کردم ،با کلاسم و وضع مالیمون هم خوبه ، تو این داستان زیاد تیکه می پرونم که خودمونی باشه ، یه موقع نگید این چقد ندید بدیده. خاطره ای که می خوام بگم مال همین یه هفته پیشه و داغ و تازه است ، اونقدر که کیرم هنوز از شیو اون روز ، کچل مونده. آهان راستی ساکن تهرانم داستان از اینجا شروع شد که این پسر خاله من یه شرکت خفن حسابداری داره (منم مخ حسابداریم اما دانشگام تموم نشده) زنگ زد بهم و گفت پاشو بیا اینجا در مورد کار با هم صحبت کنیم، منم که عاشق اصفهان گردی ، (پسر خالم و دختر خالم و خالم اصفهانن ، همشون هم تشکیل خوننواده دادن) ، امتحانا هم که تموم شده بود ، قبول کردم و رفتم اصفهان خونشون، زنش و بچه هاش رفته بودن مسافرت شیراز ، من و پسر خالم بودیم. ساعت 11 شب رسیدم خونشون و در بدو ورود یه شرت قرمز روی تختشون توجهم رو جلب کرد، خلاسه شب شد و رفتم این شرت و وارسی کنم ببینم سایز کون زن پسر خالم چنده، یه دستی هم به سرو روش کشیدم، اما فردا صبحش فهمیدم این شرت پسر خالمه و کلی ضایع شدم. (آخه مرد گنده شرت قرمز می پوشه ؟) البته اینم بگم من اهل خود ارضایی نیستم ، همیشه دوست دخترام دم دستم بودند که ارضام کنند. خلاصه با پسر خالم یه کم کس شعر گفتیم و فردا ظهرش دختر خالم دعوتمون کرد. حالا این دختر خالم از من 10 سال بزرگتره یه بچه 4 ساله هم داره و تو بچگی همیشه منو دوست داشت و به دید خواهری همش ماچم می کرد، واقعا خواهری بودا، منم داداشی بودم. رسیدیم خونشون( خونه ی توپپپ و با کلاسی بود) احوال پرسی کردیم و دست دادیم، صورتش گرد و موهاش کوتاه و پوستش سفیده سفید ، چشم و ابرو درشت، البته به کمی چاق شده بود. شده بود عین بچه کوچیک ، می خواستم بگیرم لپشو بکشم و گازش بگیرم (حس سکسی نیستا ، حس معمولیه). ناهار خوردیمو این هر وقت دولا می شد من خط سینه هاشو می دیدم ، یه دفعه به خودم اومدم دیدم یه حس سکسی بهش دارم، بچه هایی که با حس باشن می دونن چی می گم، کیر آدم بلند نمی شه و حس کلاسیک سکس با نهایت احساس. خلاصه من هی به این خط سینه هاشو روناش نگاه می کردم و هی دلم یه جوری می شد. ناهارو خوردیم و همه رفتن خوابیدن، منم تو حال دراز کشیده بودم، که مهتاب (اسم دختر عموم) رفت تو آشپزخونه ظرف بشوره. یه حسی بم می گفت پاشو برو تو آشپز خونه، منم رفتم آشپز خونه و با هم تعریف کردیم از قدیما و بازی و این چرت و پرتا ، منم تو صحبتام چند بار گفتم که من خیلی اون موقع ها دوست داشتم. دیگه آخر صحبتام طاقت نیووردم و گفتم مهتاب تو همین الانم عین قدیما دوست داشتنی هستی و منم هنوز دوست دارم. (مونگول امعنیشو نفهمید و فکر کرد دوست داشتن معمولیه ، گفت که منم همینطور) هیچ چی بعدش بقیه بیدار شدنو و منم گفتم یادم باشه بعدا بهت بگم یه چیزیو. شب همونجا خوابیدیمو صبح همه رفتن سر کار. یه چیزیو اعتراف کنم، من تو زندگیم همیشه شانسم goh بوده. اما نمی دونم چی شد ، یه دفعه شانسمون گل کرد و مهتاب مثل اینکه یه چیزی جا گذاشته بود ، برگشت بیاد برش داره ، مثل اینکه بیمه ی یکی از کارمنداشون بود. منم تازه بیدار شده بودم و صبحونه از این غذاهای با کلاس که می ریزن تو شیر خورده بودم. دیدم که اومد و رفت پشت کامپیوتر و می خواست فایل بیمه ی این یارو رو پرینت کنه ، بافر پرینتر پر بود ، بلد نبود خالیش کنه ، گفت علی بیا اینو بلدی ؟ منم رفتم و بهش یاد دادم، فاصله ی صورتامون خیلی کم بود یه نگاه عمیق بهش کردم و با ناراحتی (الکی) پاشدم رفتم تو بالکن (همون تراس) ، رو صندلی استراحت ،( از اینا که مثل roroak می مونن) نشستم و خیره شدم به آسمون. (ماهواره تو بالکن بود ، واسه همین حصیر زده بودن، اما می شد به راحتی آسمون رو دید. مهتاب پرینتشو گرفت و اومد، بهم گفت چت شد یه دفعه ، جواب ندادم، دوباره پرسید ، گفتم یه چیزی بگم قول می دی به یه منظور دیگه نگیری و به هیچ کس نگی؟ جون شوهرتو قسم بخور، گفت باشه قسم می خورم. گفتم : مهتاب راستش من تورو خیلی دوست دارم، دیدمت تموم خاطرات قبلا واسم زنده شد ، می زاری یه بوس از لپت بگیرم؟ اینو با لحن بغض آلود گفتم (همش تیکه تئاتری بود که دلش بسوزه) اونم دید اینطوریه گفت باشه، لپشو اورد جلو منم از ته دل بوسش کردم ، بعد هم اون منو بوس کرد. از تراس رفت بیرون منم پشت سرش بودم، نشست رو تخت که از اون زیر ، برگه پرینتو برداره. برگه رو که برداشت اومد بالا من پشت گردنشو بوسیدم، ا اومد چیزی بگه، دوباره لپشو بوسیدم و گفتم دلم تنگ شده دلم می خواد هزار تا بوست بکنم اونم نمی دونست چی بگه، هیچی نگفت چون هنوز تو باغ خواهر برادری بود، منم هی لپشو بوس می کردم ، دماغش ، چونش ، چشمشم بوس می کردم. همینطوری در حین بوسیدن خم می شد(نشسته بود رو تخت دیگه) سمت عقب منم هی بیشتر با بوس هلش می دادم که یه دفعه از بس هم شد عقب خوابید رو تخت منم کنارش بودم ، لبمو گذاشتم رو لبش و با تموم حسم بوسیدمش و تو بغلم گرفتمش، یه دفعه گفت علی زیاده روی کردی و اومد پاشه ، نزاشتم و بهش گفتم دوست دارم و دوباره لبشو بوسیدم، و برش گردوندم سمت خودمو بغلش کردم و لبشو می خوردم ، اونم دیگه چیزی نگفت.حدود 10 مین فقط لبشو می خوردم که اون آخراش دیگه با من همراهی می کرد، وقتی دیدم همراهی می کنه زانومو گذاشتم لای پاش، و کم کم اووردم بالا تا چسبید به کسش و کم کم خیلی خیلی آروم کسشو می مالوندم با پام. از یه طرف هم بدنشو می چسبوندم به خودم که این باعث می شد سینه های 75ش بچسبه بهم و با همون ریتم زانوم سینه ش رو هم می مالوندم. وقتی فهمیدم کاملا حشری شده ، دکمه های مانتوش رو باز کردم و از روی تاپش سینه شو مالوندم و دیگه ریتم پاهام لای پاش تند تر شده بود. کم کم دستمو بردم زیر تاپش رو شکمش. ، یه چند دقیقه ای نوازشش کردم تا حسابی حشری شد، بعد اروم اروم شعاع مالوندمو بیشتر کردم و رفتم طرف سینه اش، با دستم رو شکمش دور می زدم، نوک انگشتمو می کردم زیر خط سوتینش . نگاه کردم به سوتینش وای سوتین مشکی ، روی این بدن سفید ، داشتم دیوونه می شدم. و شعاع دایره مالوندنم رو بیشتر می کردم، پاهام هم که دیگه آشکارا داشت کسشو می مالوند، اونم هیچی نمی گفت چون لبم رو لباش بود ، فقط نفساش تندتر می شد. اینقدر شعاع دستمو زیاد کردم که نصف بند انگشتم زیر سوتینش بود، دیگه سوتینشو زدم بالا و با دستم یه سینه اشو گرفتم و شرو کردم به مالوندنش اما سرشو نمی مالوندم (حالا بعد می گم واسه چی)، وقتی حسابی حشری شد، همونطور خوابیده مانتو و تاپ و سوتینشو و تی شرت خودمو در اوردم . وای ی ی ، چی بودددددد، شرط می بندم اگه ببینین ، چه دختر چه پسر ، ارضا می شین. خداییش محشر بود. دیگه اوج حشر بود و لباشو گاز می گرفت ولی هنوز شرم داشت صداش در بیاد.بالا تنه لخت ، پایین تنه شلوار لی تنگ ، اینقدر حشری بود که اصلا نمفهمید لختش کردم، هنوز هم لباش تو دهنم بود و پاهام لای پاش و با دستم یه سینشو می مالوندم. (اگه نوکشو می مالوندم، یه دفعه یه شوک بهش وارد می شد و ممکن بود به خودش بیاد و از شرم و حیا نزاره من لباسشو در بیارم،) (اهان راستی اون دستم هم زیر بدن خودم بود) حالا شروع کردم از گردنش خوردن و دست پایینیم از زیر بدنم اوردم روی شکمش و دوباره میمالوندم و با همون طیف دایره ای رفتم سراغ شکمش و شرتش ، لبام هم هنوز تو دهنش بود و با همه احساس می خوردمشون، دکمه شلوارشم آروم باز کردم ،حالا دیگه لبشو ول کردم و میومدم پایین تر و همونطور مک می زدم و با دهنم بدنشو خیس می کردم، همزمان با اینکه رسیدم به سینه هاش، دکمه های شلوارش رو هم باز کردم، و نوکه سینه هاشو گذاشتم تو دهنم آهههش بلند شد و مثل یه بچه شروع کردم به خوردن و اینقدر حشریش کرده بودم که فقط آه می کشید وقتی شلوارشو رو هم از پاش در اوردم نا نداشت تقلا کنه ، شرتش هم مشکی ، کسش زیر شرتش غوغا می کرد ، خیس خیس ، سینه هاشو با ولع می خوردم و دستم هم تو شرتش ، کسشو می مالوندم. تو آسمون بودم، مهتاب جونم تو بغلم و پر از حشر . تو همون حین شرتشو از پاش در اوردم ، بهش گفتم مهتاب نمی خوای چیزی بگی ، وسط آه کشیدناش با همون ناز همیشگیش گفت علی دوست دارم. بکن. من دیگه داشتم می مردم از حشر، نفهمیدم چطور لخت شدم، و پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم در کسش و تا ته فرستادم تو. وای تو یه لحظه اینقدر بهش لذت وارد شد که بی حس بی حس شد، منم که کس داغ و تنگ اینو حس کردم بی اختیار افتادم روش، نگاش کردم فکر کردم بیهوش شده، تو همون حالش گفت علی دیوونتم ، علی توروخدا ، منم دستامو گذاشتم رو سینه هاش و شروع کردم کیرمو عقب جلو کردن ، میوردم بیرون و تا ته می کردم تو اصلا اینگار این کس رو واسه من ساختن، همزمان سینه شو می مالوندمو می کردمش، تا حس می کردم آبم داره میاد، کیرمو فوت می کردم. تو همین حین که کیرم تو کسش بود و تلنبه می زدم با یه تکنیک خیلی خاص برگش و به پشت خوابید، بدون اینکه تو کارمون لطمه ای وارد بشه. اینطوری کسش تنگتر می شد و بیشتر حال می کرد. منم که کونشو دیدم اصلا یه دفعه انرژیم دوبرابر شد ، با دستام کونشو می مالوندمو مثل این وحشیا می کردمش اونم که اون زیر دیگه نا نداشت اه اه کنه. اون روز مهتاب 7 هشت بار ارضا شد.اینقدر عقب جلو کردم که دیدم داره آبم میاد ، همونجا تو کسش خالی کردم، و کنارش دراز کشیدم ، اما انگشتام تو کسش بود و می مالوندم تا دوباره ارضا شد. وقتی اینو دیدم دواره شق کردم، مهتابو رو به پهلو خوابوندم و گفتم کیرمو بخور عزیزم، اونم با ملافه تخت تمیزش کرد و در عین بی حالی آروم آروم مک می زد و اینگار داره شیر می خوره، منم که فقط اه و اوه می کردم، داشت آبم میومد ، از دهنش کشیدم بیرون و یه کم فوتش کردم ، گفتم روبه پهلو (برعکس) بخواب و کونتو بده طرف من، اونم همینکارو کرد و منم سر کیرمو تفی کردمو با کلی زحمت کردم تو کونش، همزمان کسشو می مالوندم ، و هر وقت کم می وردم با آب کسش کیرم و خیس می کردم، خلاصه تو همون حین مهتاب بازم ارضا شد و منم همون موقع آبمو کامل ریختم تو کونش. یه لب طولانی ازش گرفتم و همونطور لب تو لب هم خواب رفتیم. خلاصه بی هوش افتادیم رو هم و تا 16 خوابیدیم و بعدش هم سریع لباس پوشیدیم که شوهرش و بچه اش از مهدکودک میاد ، ضایع نباشه.

بهترین زنداییاز همون اول دوسش داشتم از همون وقتی که دیدمش از همون روز که رفته بودیم خواستگاریش اره برای داییم رفته بودیم خواستگاری و من 10 سالم بود نمیدونم چرا اما منم با خودشون برده بودن من یه بچه ی شیطونو بازیگوش بودم و اون موقع ها زیاد این چیزا حالیم نبود که برا چی اومدیم اینجا خنشون یه خونه ی متوسط تو یه جایه متوسط شهر بود منو داییم با مادر بزرگم بودیم در زدیم و بعد از 2دقیقه در باز شد و رفتیم تو خونه ی بزرگو قشنگی بود بعد از سلامو علیک رفتیم بالا و من چون نمیدونستم برا چی اومدیم.به کار خودم مشغول بودم و داشتم رو پله ها بازی میکردم از پله ها رفتم پایین و رسیدم به اخرشون که زیر زمین بود اونجا مشغول بودم که یه دفعه یه چیزی دیدم یه دختر ناز 20 ساله که داشت از حموم میومد یبرون تو همون نگاه اول با اینکه نمیدونم چرا ولی خیلی ازش خوشم اومد همونجا وایستادم و نگاه کردم موهای طلایی قد 170 سانتی هیکل مانکنی که داشت جلوی من لباس می پوشید البته منو نمیدید ولسی چون ترسیدم یکی بیاد سریع رفتم بالا داییم اینا مشغول حرف زدن بودن بابا ی اینا مرده بود و شهید شده بود و 2تا خواهر بودن با یه برادر و یه مادر مهربون که معلوم بود خودشونو از قبل برای بله گفتن اماده کرده بودن چون دایی من واقعا هیچی کم نداره یه پسر خوشتیپ و دختر کش البته وضع مالیش زیاد خوب نبود من تو فکرای خودم بودم و با اونا کاری نداشتم چند دقیقه نشسته بودم که دیدم یه دختر که واقعا به نظر من تو زیبایی هیچی کم نداشت اومد تو و چایی تعارف کرد نمیدونم چرا اما من از همون لحظه ی اول بهش یه حس خاصی داشتم خلاصه اونشب گذشتو 2ماه بعد مراسم عقد داییم بود من که لا همه چیزو فراموش کرده بودم اصلا نمیدونستم داییم داره با کی ازدواج می کنه تو مراسم که بودیم چون بچه بودم میتونستم به قسمت زنا برم به خاطر همین من رفته تو قسمت زنا البته اون موقع حسه خاصی نداشتم و داشتم با بچه ها بازی می کردم تا وقتی که دوباره زنداییمو دیدم این دفعه دیگه واقعا محشر شده بود شاید اگه هر کس دیگه ای جای داییم بود پیش مهمونا یه بلایی سرش میاورد بازم بهم همون حس دست داده بود و احسالس میکردم خیلی دوسش دارم البته معلوم بود اونم منو دوست داره ولی نه از نوع دوست داشتن من چون همیشه باهام شوخی میکرد و سربه سرم میذاشت.تو مدتی که عقد داییم بود ما زیاد باهم رابطه داشتیم الببته خوانواده هامون و من همیشه وقتی میرفتیم پیشه داییم اینا سریع میرفتم پیشه زنداییم ئ اونم منو خیلی تحویل می گرفت و دوسم داشت و همیشه بوسم می کردراستی اسمش مریم بود و قرار شده بود طبقه ی پایین خونه ی پدر بزرگم زندگی کنن و من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شده بودم البته نه به خاطر اینکه میتونم بیشتر دیدش بزنم به خاطر اینکه من هم داییم و هم زن داییمو خیلی دوس داشتم راستش همیشه غبطه ی داییمو میخوردم و همیشه ارزو می کردم ایکاش زندگی منم مثله داییم بود الانم همین حسو دارم حدود یه سال گذشتو وقت عروسی داییم شد یه عروسی با کلا س تو یه تالار قشنگ شهر بعد از مراسم تالار رفتیم دنباله ماشین عروسو خلاصه کلی خوش گذشت و عروسو بردیم خونه من از خاصیت کوچیک بودنم استفاده میکردم و همیشه پپیشه زنا بودم ما یه مراسم داشتیم که یه بچه یه پنجاه تومنی رو میگیره و میدوعه و عروس باید اونو دنبال کنه و بگیردش از شانس خوبه من قرار شد اون بچه من باشم خلصه پلو گرفتم و شروع کردم به دوییدن ولی زن داییم منو گرفت و همونجا یه گازم گرفت و بوسم کرد و رفت خیلی ناراحت شده بودم یه جورایی حس بدبختی می کردم و زده بودم زیره گریه.خلاصه عروسی تموم شد و همه رفتن خونه خود ولی چون ما خانواده ی داماد بودیم نرفته بودیم اونشب شب زفاف بود و داییم اینا رفته بودن پایین ولی من دلیلشو نمیدونستم همون شب اول داییم اینا دعواشون شد و کلی شیشه میشه شکست و زن داییم وسایلشو برداشت و میخواست بره راه افتاد تو کوچه ولی نو مادر بزرگم رفتیم دنبالش و برش گردوندیم ولی داییم گربه رو دمه حجله کشته بود و از اون به بعد زن داییم شده بود یه زنه مطیع خلاصه ما چون خونمون نزدیک خونه ی مادر بزرگم بود بیشتر وقتا اونجا بودیم و حسه من هر روز نسبت به زن داییم بیشتر میشد یه روز که رفته بودیم اونجا و من داشتم تو حیاط برا خودم بازی میکردم یه صداهایی شنیدم و فهمیدم که از خونه ی داییم اینا میاد و چون پنجرشون نزدیک اتاق بود رفتم نزدیک پنجره البته پرده داشت و چیزی دیده نمیشد اما من میشنیدم که زرن داییم می گفت محمد نه درد میاد نه محمد نکن و بعد از چند لحظه صدای اه و اوه زنداییم بود که میومد من اون موقع ها یه چیزایی در این موردا میدونستم و فهمیدم دارن چیکار میکنن ولی ترسیدم و سریع رفتم بالا چند مدت گذشت و فهمیدیم که زن داییم حاملس ما حالا بیشتر اونجا میرفتیم ولی زن داییم هنوزم منو همون جوری مثله قدیم بوس میکرد ولی من دیگه اون بچه ی قدیمی نبودم و بوس کردنای اونو منو به یه دنیای دیگه میبرد همیشه پیشه من راحت می گشت و همیشه با من جوره دیگه ای رفتار می کرد من دو تا پسر خاله داشتم که اونا هم تو کفه زن داییم بودن ولی چون من از اونا کوچیکتر بودم زن داییم زیاد به اونا محل نمیذاشت بچه های داییم به دنیا اومدن یه دوقلوی خیلی خشگال یه پسر و یه دختر من بازم به داییم حسودی کردم و گفتم خوش به حالش بگذریم بریم سره داستان اصلی رفت و امد های ما ادامه داشت تا وقتی که برای داییم یه کاره خوب جور شد و رفتن خونه ی خودشون و منت دیگه کمتر زن داییمو میدیدم هنوزم با دیندننش یه جوری میشدم با اینکه 16 سالم شده بود ولی زن داییم هنوز باهام همون رفتار بچه گیرو داشت و همیشه باهام شوخی میپرد یادمه همیشه بهش دست میدادم و اون وقتی منو میدید میگفت پیمان دیگه بزرگ شدیها اینا گذشت تا وقته عروسی دایی کوچیکم رسید اونم یه زن انتخاب کرد و قرارا شد 1ماه دیگه عقد کنن روز عقد کنون همه خونهی مادر بزرگم بودیم و قرار بود مرالسم اونجا باشه داشتیم کار میکردیم و زن داییمم بود که مادر بزرگم گفت یخ نداریم چون خونه ی داییم اینا نزدیک خونه ی مادر بزرگم بود زن داییم گفت خونه ما هست و من میارم ولی گفت چئن زیاده یکی باید باهام بیاد و بهترین فرصت برای من جور شد زن داییم گفت پیمان پاشو بریم یخارو بیاریم و من از خدا خواسته قبول کردم راستش داشتم به خودم یگفتم این بهترین فرصته و نباید از دستش بدم راه افتادیم تو راه حس کردم زن داییم داره یه جور دیگه باهام حرف میزنه تو چشاش یه برق خاصی دیدم با اینکه چند سال از ازدواجش گذشته بود و یه بار زایمان کرده بود اما هنوز همون هیکلو داشت پیشه خودم داشتم نقشه میکشیدم که رسیدیم و رفتیم بالا زن داییم گفت بشین و من نشستم و اون رفت یه چیزی بیاره تا بخوریم راستش خیلی دلم میخواست پاشم همونجا بقلش کنم اما روم نمیشد زن داییم شربت اورد و گفت پیمان الان زوده بریم و بیا یه زره بمونیم رنگش پریده بود چون هوا خیلی گرم بود گفتم زن دایی حالت خوب نیست گفت اره یه کم گرممه شربتو خوردیمو گفت رفت لباساشو در اورد با یه تاب و شلوار تنگ اومد کنارم نشست البته این عادب بود چون همیشه اینجوری بود بهم گفت ماهواررو روشن کن و من روشن کردم رو پی ام سی بود و ارش داشت می خوند اهنگ ارش من دوست دارم داشتیم نگاه میکردیم البته نگاه من همش به زن داییم بود حالش بدتر شده بود و رنگش کلا گچ گفتم زن دایی خوبی گفت اره فقط یه زره فشارم افتاده گفتم وایستا الان یه کم دیگه شربت میارم رفتم تو اشپز خونه شربت ریختم و اوردم وقتی اومدم دیدم زن داییم بیهوش شده خیلی ترسیدم خواستم زنگ بزنم به داییم ولی یه لحظه یه فکری از سرم گذشت دیدم بهترین موقعیت جور شده اول چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده رفتم جلو یکم تکونش دادم بازم هیج عکس الملی نداشت گفتم حال وقتشه لبمو بردم جلو و لباشو بوس کردم کیرم همون لحظه شق شد وای چه لبای نرمی داشت همینجری داشتم لباشو میخوردم و صورتشو بوس میکردم اصلا هم فکر نمکردم که اگه یه وقت بلند شه چی میشه از لباش سیر نمیشدم واقعا لذت بخش بخش بود خوابوندمش رو مبل و بازم شروع کردم به خوردن لباش دماغ کوچوشو میخوردم تمام صورتشو لیس میزدم شهوت همه جامو گرفته بود و دیگه دسته خودم نبو یه لحظه یادم اومد که زن فقط صورتش نیست یه تاب نازک تنش بود که قشنگ سینه بندشو معلوم میکرد درش اوردم یه سوتین سیاه تنش بود داشتم گردنشو میلیسیدم که دستمو کردم زیره سوتینش و سینه هاشو مالیدم که یه لحظه حس کردم زن داییم یه تکنی خورد رنگم پرید و سریع رفتم کنار فکر کنم بیدار بود ولی نمیخواست که من بفهمم 2دقیقه وایستادم دیدم تکون مخورد دوباره رففتم سراغش ولی با احتیاط بیشتر سوتینشو در اوردم و سینه های قهوه ای شو خوردم راستش حس میکردم دارم خواب میبینم ولی اصلا نمیدونستم دارم چیکار میکنم و این شهوت بود که دستور میداد اونقدر سینه هاشو خوردم که خسته شدم خواستم برم سراغ شلوارش ولی یه حسی بهم میگف نه ولی شهوت که این چیزا حالیش نیست شلوارش اونقدر تنگ بود به زور درش اوردم وای داشتم دیونه میشدم یعنی اینی که جلومه اونیه که چند سال تو کفش بودم دسته خودم نبود تا شرتشو دیدم پریدم طرفش و شروع کردم به خوردن اصلا دوس نداشتم شرتشو در بیارم داشتم همینجوری میخوردم که بازم حس کردم زن داییم تکون خورد این بار مطمئن شدم که بیداره رفتم بالا سرش و لباشو بوسیدم و گفتم زن دایی میدونم بیداری اگه دوس نداری چشاتو باز نکن ولی اینو بدون این چند سال عاشقت بودم و خیلی دوست داشتم چشاشو باز کرد یه لحظه از خجالت اب شدم و رفتم کناررر زن داییم گفت عیب نداره پیمان منم دوست داشتم ولی فکر نمیکردم تو منو اینجوری دوست داشته باشی. برگشتم طرفش و گفتم عاشقت بودم زن دایی و رفتم تو بغلش شروع کردم به بوسیدنش حس می کردم به عشقم رسیدم لحظه های خیلی قشنگی بود لباشو میخوردم و دماغشو همه جاشو میبوسیدم رفتم سراغ گردنش و یه اه کشید گردنشو خوردم و یواش یواش رفتم پایین بالهای سینه هاشو خوردم و شروع کردم به خوردن نوک سینش عین یه بچه که از مامانش شیر میخوره زن داییم خیلی خوشش میومد و میگفت تو عین بچه ها شیر میخوری گفتم زن دایی جون من بچتم دیگه خیلی سینه هات خوشمزس گفت بخور همش ماله خودت گفتم چشم.اونقدر خوردم تا خودش گفت بسه گفتم اجازه هست برم پایین گفت تو که هر کاری خواستی کردی دیگه اجازه برا چی یه خنده خیلی خوشگل کرد و من شروع کردم به خوردم شکمشو خوردم نافشو خوردم و در همین لحظه شلوارشو در اوردم دوباره چشم به شرتش افتاد واقعا حشری کننده بود دوباره شروع کردم از رو شرت خوردن که گفت چرا درش نمیاری گفتم من عاشق شورتتم گفت ولی به من حال نمبده گفتم چشم و سریع شرتشو در اوردم یه لحظه حس کردم تو بهشتم اصلا فکرشم نمیکردم زن داییم همچین کسی داشته باشه کسش مثله فیلمای سوپر بود مثله کس دختر بچه ها موهای ریز طلایی داشت و پف کرده بود یه لحظه کنترلمو از دست دادم و حمله کردم به کسش و اقعا انگار داشتم پنبه میخوردم خیلی خیلی خیلی باحال بود پاهاشو باز کردم و شروع کردم به خوردن کسش دیگه زن داییم هیچی نمیگفت و فقط سره منو به کسش فشار میداد و هر چند ثانیه یه اه بلند میگفت اونقدر خوردم تا ارضا شد راستش کلا خودمو یادم رفته بود و فقط دوست داشتم زن داییمو بخورم زن داییم بعد از چند ثانیه گفت تو چرا لباساتو در نمیاری منم تازه به هوش اومدم اما خجالت کشیدم گفتم زن دایی من خجالت میکشم خودت در بیار گفت باشه سرپا شدیم و دوباره شروع کردیم به لب گرفتن زن داییم گردنمو خورد که یه لحظه یه حسه خیلی باحال بهم دست پیرنمو در اورد و شروع کرد به خوردن سینه هام و یواش یواش رفت پایین چهار زانو رو زمین نشست و کمربندوم باز و شلوارمو در اورد کیدم داشت شرتمو پاره میکرد یکم شکممو خورد و رفت پایین شورمو در اورد و شروعبه خوردن کیرم کرد انگار براش خیلی لذت داشت چون خیلی باحال میخورد من حس کردم ابم داره میاد گفتم زن دایی دارم میام گفت تو دهنم خالی کن سرشو گرفتم و چندتا عقب جلو کردم و ابم اومد حس کردم کله بدنم داره خالی میشه ابم که تموم شد ز دایی همشو قورت داد و من ولو شدم و زمین نذاشت کیرم بخوابه و باز اونقدر خوردش تا شق شد گفت سریع تر بکن که باید بریم رفتم سراغ کسش چنند تا بوسش کردم و گفتم چهار دستو پا بشینه سره کیرمو به کسش مالدم و شروع کردم گذاشتن توش وای خیلی لزج بود و خیلی باحال حس کردم همین الان ابم میاد چند بار عقب جلو کردم واقا حس میکردم تو بهشتم خیلی گرمو باحال بود گفتم زن دایی دارم میام گفت بده بخورم دوباره برگشت و کیرمو کرد تو دهنش چند تا عقب جلو کرد و ابم اومد و افتادم زمین زن دایی اومد لبمو بوس کرد و رفت لباسشو پوشید و گفت پاشو سریع بریم منم اماده شدم و رفتیم تو راه ازش کلی تشکر کردم اونم گفت قابل نداشت از اون به بعد یه بار دیگه کردمش که تو خونه ی مادر بزرگم بود اگه خوشتون اومد اونم میزارم

سلام..اولین باره مینویسم. امیدوارم خوب باشه….____من و آزاده دختر خالم ____________________اول از خصوصیات خودم میگم تا باهام آشنا شیم،قدم 179 وزنم 75 کیلو چهره زیاد خوشگل نیست اما یه کمی جذابم اما یه زبون دارم که مارو از لونش بیرون میکشه،سنم 21 تقریبا،یه داداش دارم که ازم کوچیکتره و دوتا خواهر،همیشه شلوارکو رکابی میپوشم تو خونه الا وقتی کسی بیاد خونمون،از لحاظ لباسم نسبتا با پول زیادی که خرج میکنم خوشتیپم،حالا شروع داستان:من یه دختر خاله دارم اسمش آزادست که من آزی صداش میکنم،ما از بچگی به واسطه رابطه بسیار صمیمی مامانامون باهم بزرگ شدیم اون 2سال از من کوچیکتره.از خصوصیات چهرش بگم به خاطر یه حادثه صورتش چندتا بخیه خورده و لبخندش خیلی سکسیه از لخاظ بدنی قدش حدودا 160 و وزنشم 57(چند روز پیش خودشو تو خونمون وزن کرد نگین دروغ)،تا دیشب که آرزو داشتم بکنمش همین امروز صبح موفق به این کار شدم،23/10/1389اومده بود پیشم برای امتحان ریاضیاتش(درس دانشگاهش)کمکش کنم از شانس خوبه من،خواهر دوقلو دانشگاه بود داداشم مدرسه،مامی و بابام سرکار،پس ما باهم تنها شدیم،به محض ورودش به خونه تصمیم گرفتم حتی بزورم شده کونش بزارم اما بعدش ترسیدم که شاید واسم دردسر شه(همینجا بگم گاهی اوقات یه حرفی پشت سر این آزاده بود که مثلا به فلانی داده و …) این حرفا بهم قوت قلب داد پس به همین دلیل از رو حیاط تا داخل خونه تحمل کردم،به محض ورود به ساختمان یه انگشتش کردم که بی محلم کرد،رسیدیم تو اتاقم من خودمو چسبوندم بهش تا این کارو دید بهم گفت تورو خدا ولم کن،گریش شروع شد،ولی من حتما باید میکردمش.پس شروع به کردم به مالوندنش میخواستم شهوتی شه اما مگه میشد،با اونکه قبل اون سکس های زیادی البته با سه تا دختر داشتم اما به نظرم نمیتونستم تحریکش کنم،و این موضوع ناراحتم میکرد،پس شروع به در اوردن مانتوی مشکیش کردم.زیرش یه تاپ داشت که رنگش زرد بود(رنگ زرد منو تحریک میکنه)شلوارشو تا زانو کشیدم پایین باشورتش همراه،شورت معمولی ازینایی که بندر میدن 6تایی 1000تومن[شورت لا قاشی آبی نداشت،یا شورت سوتین ست هم] اما کون قلمبش تو ذوق میزد،شروع به بازی کردن با کوسش کردم با دستم قشنگ مالیدمش گفت بخور[من فقط کوس یه نفرو خوردم اونم نامزدمه] گفتم بدم میاد وبیخیال شدم میدونستم بااین جوابم واسم ساک نمیزنه پس بیخیال ساک شدم وبا کرمی که رو میز آرایش تو اتاق بود سوراخشو چرب کردم تو همین بین ازش خواستم که خودش کونشو بماله تا آماده شه(فهمیدم که حرفای پشت سرش راست بوده) تا لباسای خودمو در بیارم کیرمو چرب و چیلی کردم گذاشتم رو سوراخ کونش،یه کم فشار دادم یه ذره رفت توش اونم یه آخ گفت،دوباره فشارو بیشتر کردم رفت تو دردش اومد اما نه زیاد شروع کردم به چلو عقب شدن،البته نه سریع خیلی نرم آهسته تا هم اون حال کنه و هم من،بعد ده دقیقه جلو و عقب رفتن ، احساس کردم که آبم الاناست که بیاد پس کیرمو در اوردم و آبمو ریختم لای درز کونش،……این اولین داستانم با گوشی موبایل،نه چیزی زیاد کردم نه کم،،اگه قابل قبول بود ادامه بدم اگه نه هم خوبه.(www.Looti.Net)

اینم داستان دوم…… __________________ فقط نظر بدین تا بهتر بنویسم…. سکس با الهام،خواهر بزرگتر آزی، این دومین داستان شما اگه داستان اول رو خونده باشین با من آشنایی دارین، از الهام بگم یه دختر ترکه ای با کون بسیار زیبا که دوست دارم همیشه بخورمش و سینه های کوچیک و لیمویی،چهره جذاب و گیرا چشمای قهوه و لبای کوچیک،فقط بینیش یه خرده بزرگه،که البته میخواد عملش کنه. ___ برمیگردیم به داستان یه شب ساعتای 10 شبی بود که یه اس از گوشی این الهام خانم به من رسید که :آره من فردا ساعت 5 میام خونتون، پشت بندش این پیام اومد که:عزیز اشتباه شد، من که تو این جور مواقع کیرم خوب به کار میوفته پیام دادم اگه میخوای بیام کمک. (پیامکای ارسالی و دریافتی) الی:نه منظورت چیه؟ من:منظوری نداشتم فقط میخواستم، الی:میخواستی چی؟ من : حالتو بپرسم؟ الی:آره جون خودت،بگو چیکار داشتی. من:باید راستشو بگی. {تو همین حین مامانم اومد تو اتاقم گفت بگیر بخواب فردا به امتحانت نمیرسی،} الی:باشه . من :قسم بخور، الی:بگو دیگه،به جون مهدیمون، من:فردا میخوای بری خونه کی؟ الی:به تو چه مگه مفتشی، من:ج…(منظور جیگر بود اما جوری نوشتم جنده بخونه) اذیت نکن،بگو دیگه، الی:پیش دوستم، من :پسر یا دختر، الی:شب بخیر، من:فردا تمام پیاماتو نشون خاله میدم. الی:نه تو رو خدا. {این جا بود که دل من قوت گرفت} من:شب بخیر خوابم میاد، الی:نمیگی که عزیزم؟ من :ببینم چی میشه، الی:قوربونت نگو هرکار بگی میکنم، من:باشه اما الان خوابم میاد، … صبح که از خواب بیدار شدم یه زنگ به خونه خالم زدم که الهام گوشیو برداشت شروع به التماس که آره نگو ازین حرفا، منم که دلرحم قبول کردم اما به شرطی که خانوم بگن اون پیامو به کی میخواستن بدن، {اینجابگم از آزاده آمارشو گرفتم میخواست بره بده،} تق تق تتق،(آهنگ اس ام اسم) الی:پیش مهرداد اکرامی(اسم مستعار) من :که چی بشه. (نقشم گرفتم حالا یه پیام عالی ازش دارم،به علت تعصب پدرش ازش مثل سگ میترسن،و میتونستم با تهدید ازش کامروا شم) الی:میرن چی بشه؟دوست دختر تو میاد پیشت چیکار، من:واضح حرف بزن جون مهرداد، الی:کشتی منو،میخواستم باش حال کنم.. من:اگه من بخوام با منم… الی :با تو چی؟ من:بامنم حال کنی؟ الی:خفه شو،اشغال عوضی، من:وقتی پیاماتو مامانت خوند میفهمی، (من از فلش اس ام اس،استفاده میکردم پیام بعد خوندن پاک میشدن،) الی:باشه کی؟ من:فردا ساعت 9تنهام،معین(داداشم)نیستو من تنهام بیا خونمون با آزی بیا کسی شک نکنه، الی:نمیخواد تنها بیام بهتره چکار به اون داری، من بای حالا تو بیارش،، الی:باشه خبرمرگت، رفتم به سمت دانشگاه که تو ماشین بودم چشمم به یه دختر افتاد اما بیخیال شدمو گفتم امتحان دارم،بعد امتحان [نو آمریکانو،پوس تو وو،سکسی ما] من:الو سلام بفرمایین، آزی:کثافت، من:چی شده، آزی:لاشی، من :گفتم فردا میبینمت بوبای، صدای آهنگ قدیمی تو ماشین اعصاب خرد کن بود خاموش کردم رفتم خونه،تمام طول روز به بطالت گذشت،تا اینکه: ساعت 8.5 روز بعد، الهام اینا اومدند، آزی با مانتوی مشکی شلوار آبی تیره،و شال آبی، الهام با پالتو خاکی رنگ با شلوار جین مشکی و روسری مشکی رنگ،(هیکل الهام با شلوار جین مشکی عین این کره ایهای لاغر تو فارسی وان) آزی رو فرستادم تو یه اتاق دیگه و خودم با الهام رفتیم تو اتاقم شروع کردم سینه های <لیموییشو>مالیدن اولش مانع میشد اما بعد2 دقیقه خجالتش ریخت و یه کم شلتر کرد! من لبامو گذاشتم رو لباش شروع به لب گرفتن کردم،زبونمو کردم تو دهنش مادر قحبه گازش گرفت طوری که از حرارتی که ایجاد شد تخمام آبپز شدن، یکی محکم زدم تو گوشش و گفتم باید یجوری بگایمت که همه بفهمن کون دادی، گفت من از پشت نمیدم،گفت میبینیم، رفتم طرفش مانتوشو دراوردم زیرش یه لباس استریج(نیکبخت واحدی میپوشید)پوشیده به رنگه بنفش دادمش بالا دیدم بدون سوتینه،خداییش سینه هاش خیلی کوچیکه شاید به زور 60 میشد، حالم گرفته شد شروع کردم به لیسیدن چندباری زدم روشون یه بار گاز گرفتم که آنچنان زد تو سرم که الانم درد داره، تی شرت خودمو با شلوارکو در اوردم شورتم گذاشتم باشه تا اذیتش کنم، شلوارشو دراوردم شرتش یه شرت قرمز رنگ بود که رو کوسش یه قفل بسته داشت و پشتش رو کونه قلمپش یه قفل باز،خندم گرفت آخه یه همچین شرتی رو ندیده بودم،درش اوردم با دیدن کونه سفیدش و کوسه بی مو(واسه من تمیز نکرده بود،روز قبل به مهردادش داده بود،) آهم بلند شد و با کله هجوم برد تا بخورمش یه سوراخ صورتی روشن که نشون میداد یه چند باری از یه کیر پذیرایی کرده آقا شروع کردیم به لیس زدن و مکیدن،بعد 2یا 3دقیقه پاشدم کرم رو اوردم و حالت شصت و نه گرفتیم و گفتم شورتمو دربیار و کیرمو لیس بزن گفتم تا من کونت آماده کنم الی:نمیخواد، من:مگه دل بخواهیه؟ الی:اختیار کونه خودمو که دارم. هرکار کردم کیرمو نخورد اما چندبار یه دستی روش کشید.من به کار خودم ادامه دادم و با انگشتم بإزش کردم بعدش بلند شدم و کیرمو زدم روی کسش که اهی کشید حالت سگی نشوندمش خودم رفتم پشتش کله کیرو کردم تو که الی:درد داره چربش کن، من:خودت خیسش نکردی پس دردو بکش، بعد از این حرف یه فشار دادم که تا نصف رفت تو جیغ بنفش الهام گوشمو کر کرد ناله هاش زیاد بودو هی میگفت مامانی گه خوردم مامان جر خوردم، پسر خاله(اسممو میگفت)پارم کردی یه فحش مادر بهم داد که زدم تو سرش و فشار بعدیو دادم که گریش شروع شد،همین که رفت تا آخر شروع به تلمبه زدن کردم چه حالی میدادش، 5دقیقه نشد آبم اومد که به محض اینکه ریختم داخلش یه آی سوختم گفت(نگو کونش زخم شده وگر نه آبه من که جوش نبود) کیرمو کشیدم بیرون که یه گوز جانانه داد،،گفت برو دستشویی که جامو خراب کنی، گفت احمق بیشعور بعدش با هاش لب گرفتم،با یه دستمال لاپاشو پاک کردو شروع کرد به لباس پوشیدن منم یه عکس از کونش گرفتم که اگه بشه میزارم عکسو.از اتاق با شلوارک اومد بیرون دیدم آزی داره بد نگاه میکنه،منم که هنوز دلم میخواست رفتم طرفش، ….. با شلوارک و بالا تنه لخت اومد بیرون (یه کمی شکم دارم)که آزی رو دیدم،دوباره کیرم انتن داد که برو طرفش رفتم طرفش شروع کردم به لب گرفتن(جای تعجب داشت که بعد نیم ساعت بازم دلم سکس میخواست)اونم همراهی میکرد نگو سکس من و الهام رو دیده و تحریک شده بردمش تو پذیرایی و لختش کردم زیر مانتوی مشکیش یه سوتین آبی داشت از رو سوتین سینه هاشو میمالیدم ،اونم رو سینم دست میکشید من:پاشو شلوارتو دربیار. آزی:باشه، با ناز شروع کرد به لخت شدن باورتون نمیشه چی دیدم یه شورت قرمز رنگ خیلی سکسی که کلا توری بود کوسشو که دیدم،(تو داستان قبلی گفتم که فقط کوس نامزدمو خوردم.)اما با کله رفتم رو کوسش و با اون شروع کردم ور رفتن یه کم اه و ناله کرد که، دیدم داره کیرمو میماله شلوارک در اوردم من :ساک بزنم، آزی:باشه عزیز دل(بعدش فهمیدم میخواد از جلو بگیره منو نه اینکه خوب باشم اما از بابام پول زیادی بهم میرسه،) چه ساکی میزد گور به گور شده با زبونش میکشید رو کیرم نوک زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم،کله کیرمو میکرد تو دهنش و مدام مک میزد ،69 شدیم و با تمام وجود کوس و کونشو میخوردم تا حال کنه اخه با معرفت بهم خیلی حال داد، کوسشو لیس میزد یه صداهایی میداد که نشون میداد راضیه با تف کونشو خیس کردم و به آرومی کردم تو کونش تا دردش نگیره و حداکثر حالو ببره، کونشو نسبتا باز شد کردم توتر به خاطر ساک زدنای زیادش داشتم ارضا میشدم پس کیرو کشیدم بیرون بعد مثل این گداها گردنو کج کردم یعنی آبمو بخور که باناباوری دیدم که شروع کرد به ساک زدن وقتی آبم میخواست بیاد کشیدم بیرون و تو موهاش ریختم ،آخیش راحت شدم،، – ببخشید اگه بد بودن،،، اگه داستان بعدی خواستین بهم تو همین تایپیک بگین، www.looti.net asal75 ……………

کس خاله جون من سه تا خاله دارم که خاله کوچکم از دوتای دیگه خوشگل تره بیست و پنج سالشه یعنی سه سال از من بزرگتره پنج سال پیش ازدواج کرده. رابطه ما از روز عروسی دائیم شروع شد البته از چند سال قبل هم من هر فرستی پیدا میکردم خاله مریمو دید میزدم چه کون باحالی داشت. سینه هاش تو یه مشت جا میگرفت وقتی شلوار تنگ می پوشید رونای گوشتیش ادمو میکشت.همه چی از عروسی دائی رضا شروع شد.چند روز قبل از عروسی منزل دائی بودیم و داشتیم تدارکات عروسی را می چیدیم. خانمها هم داشتند مقدمات پختن غذا را برای ظهر میچیدند که مامانم صدام کرد وگفت بیا خالتو برسون تا خونه شون لباس هاش کثیف شده میخواد تعویض کنه منم از خدا خواسته گفتم چشم مامان جون.با خاله مریم سوار ماشین شدیم وراه افتادیم خاله کنار من نشسته بود وداشت در مورد عروسی دائی صحبت میکرد منم زیر چشمی اونو دید میزدم وای چه بدن سکسیی داشت.رسیدیم خونه خاله. توی حیاط ایستادم وخاله هم رفت داخل که لباس هاشو بپوشه.منم این فکر به سرم زد که از جا کلید. خاله را دید بزنم یواش یواش رفتم داخل واز سوراخ جا کلید نگاه کردم وای من داشتم چه می دیدم خاله پیراهنشو از تنش در اورد بود چه سینه هایی بدنش سفید مثل برف بود. حالا داشت شلوارشو در می اورد پشتش طرف من بود خم شد که شلوارو بیاره بیرون عجب کون باحالی چاک کونشو که دیدم دیگه کنترلمو از دست دادم. کیرم شق شق شده بود درو باز کردم رفتم تو خاله تا منو دید جا خورد. گفت تو اینجا چکار میکنی ولی من دیگه حشری شده بودم رفتم به طرفش وگرفتمش تو بغل وای چه بدن گرمی داشت میخواست مقاومت کنه که من سینه هاشو گرفتم وشروع کردم به خوردن همین جور که داشتم سینه هاشو میمکید با دستهام با کونش ور رفتم خاله دیگه نتونست مقاومت کنه اخه او هم داشت حشری می شد. لیس زدنو به طرف پائین ادامه میدادم به شکم .رون تا انگشتهاش. خاله را رو شکم خواباندم و کونشو شروع کردم به لیسیدن کون سفیدشو گاهی گاز می گرفتم.میبوسیدم .میخوردم وای چه طعم خوبی داشت لای کونشو باز کردم و سوراخشو لیس میزدم.انگشتمو خیس کردم اروم اروم کردم تو کونش اولش خودشو جمع میکرد ولی بعد از چند بار عقب وجلو خوشش اومد . به خاله جونم گفتم برگرده و رو به جلو بخوابه. چند لب گرفتیم بعد من با چشمام اشاره کردم به کیرم .خاله هم متوجه شد که باید برام ساک بزنه شلوارمو کشید پائین وشروع کرد به ساک زدن کیرمو تا ته میکرد تو دهنش وچنان می لیسید که انگار چند سالی گرسنه بوده من هم موهاشو توی دستهام گرفته بودم و صدای ناله هام بلند شده بود. کیرمو از دهنش اوردم بیرون ورفتم به طرف کسش وای کس خاله چه بوی خوشی می داد زبونمو کردم تو کس خاله مریم و شروع کردم به لیسیدن همین جور که داشتم کسشو می خوردم با دستمهام سینه هاشو می مالیدم کم کم صدای اخ اخش شروع شد من کسشو می خوردم خاله هم ناله می کرد.همین جور میگفت خاله قربونت بره بخور.بخور خوب میخوری عزیزم من هم زبونمو کرده بودم بین لبهای کسش و میمکیدم. خاله گفت دیگه طاقت ندارم زود باش کیرتو بکن تو کسم منم سر کیرمو با تف خیس کردم وگذاشتم در کس خاله جونم وای چه کس گرمی هر چه بیشر کیرم میرفت داخل حرارت کسشو بیشتر احساس میکردم .شروع کردم به تلمبه زدن همین جور که عقب وجلو می کردم پاهای خاله هم می رفت بالا تر.با مو هام بازی میکرد ونا له میداد.بهش گفتم برگرد از پشت میخوام بکنمت حالت فرغونی(سجده)شد و منم کیرموخیس کردم و گذاشتم در کونش یواش یواش کردم تو کونش اولش میگفت در می کنه ولی بعد از چند لحظه دیگه چیزی نگفت متوجه شدم داره خوشش میاد. مشخص بود شوهرش هم از عقب اونو میکرده چون خیلی دردش نگرفت.شروع کردم به تلمبه زدن چنان تلمبه میزدم که وقتی به کون خاله می خوردم موج تو لمبه هاش می افتاد دپگه داشت منیم می امد به خاله گفتم داره می یاد بریزم تو کونت گفت اره همشو بریز توکونم گفتم امد.امد…..وتا اخر خودمو چسباندم به خاله جونم جوری که کیرم تا ته رفته بود تو کونش . خاله اروم اروم خوابید من هم روش خوابیدم دوست داشتم ساعتها همین جور رو خاله بخوابم. این اولین سکسی بود که من وخاله باهم داشتیم .ولی دیگه هر وقت دوست داشتیم با یه زنگ همه چی حل بود.

افسردگي خواهر زنسلام اسم من ايمانه 36سالمه و چهار ساله كه با ثمين ازدواج كردم قبل از ازدواج باهم دوست بوديمو خيلي حال ميكرديم ثمين جون هم تپله و همين حسنشه موقع سكس نشده كه با كون نرممش رو صورتم نشينه هر موقع هوس كير كنه همين كارو ميكنه اينقدر بوي كونش مستم ميكنه كه با هيچ چي عوضش نميكنم هميشه تو خيابون مردم با حسرت به ما نيگاه ميكنن البته ثمين جون هيچوقت به هيچكس رو نميده ولي خوب هيكله ديگه بگذريم ثمين جون يه خواهر هم داشت به اسم فريبا خيلي ناز بود اونم هيكل توپري داشت ولي چاق نبود خيلي تو كفش بودم آخه از زناي گوشتي خوشم مياد و هميشه به جون قصاب محلشون دعا ميكنم خلاصه اين فريبا جون ما شوهرش ارتشي بود و هميشه تو ماموريت و مانور و عمليات يه مدتي بود از فريبا اينا خبر نداشتيم تا اينكه ثمين داشت با مادر شوهر فريبا صحبت ميكرد كه ديدم گريه ميكنه وقتي پرسيدم گفت كه فريبا مريض شده با نگراني گفتم چي شده گفت خود به خود بيهوش ميشه و دكترا هم علتشو نفهميدن همه آزمايشارو با دقت بررسي كرده ظاهرا هيچ چيش نيست به ثمين گفتم ناراحت نشيا ولي انگار فريبا مشكل روحي داره ثمين عصباني شد گفت ديوونه خودتهي چرا به خواهرمن ميگي ديوونه گفتم عزيزم‎ ‎مشكل روحي با ديوونگي فرق داره گفت نه فريبا جني شده بايد ببرمش پيش دعا نويس گفتم خود دانيد خلاصه هر كسي براي اين بنده خدا يه نسخه ميداد از پاره كردن شكم خروس تا خوروندن آب حوض به گربه تا اينكه اتفاقي با يه دوست زمان دبيرستان روبه رو شدم پدرام از اون خر خونا بود كه هميشه يه كتاب تو بغلش ميديديم ازش پرسيدم آقا پسر كجايي ديگه با ما نميپري گفت والله سرم شلوغه رفتم رشته روانشناس و الان هم دكتر روانكاوم مراجعه زياد دارم الان هم اتفاقي بيرون زدم يهو يه جرقه اي تو ذهنم زد گفتم پدرام جون من يه مريض دارم كه ميخوام خصوصي ويزيتش كني اصلا يه جورايي تو عمل انجام شده قرار بگيره خلاصه قرار گذاشتم كه به عنوان ميهمان خونوادگي بياد منزل ما يه جورايي تنظيم كردم كه فريبا با شوهرش خونمون باشن پدرام اومد و بعنوان يه مشاور و نه يك دكتر با فريبا نيم ساعتي حرف زد بعد منو كشيد كنارو گفت اين بنده خدا كمبود محبت داره ظاهرا شوهرش كه ماموريت ميره دچار وهم و خيال ميشه اينه كه الان بعد از 3 سال زندگي توهم تو اعماق ذهنش نشسته فكر ميكنم كه اين غش كردناشم براي جلب ترحمه و گرنه ريشه جسمي نداره و همه چيزش مرتبه شوهرش بايد بيشتر بهش اهميت بده و‎ ‎دركش كنه و هيچ دارو و نسخه اي لازم نداره فقط مراقبت و اينكه مسافرت زياد بره تا ريشه اين توهم از بين بره جريانو به شوهرفريبا گفتم گفت ايمان جون ميبيني كه من زن دولتم اختيارم دست خودم نيست يه محبتي بكن به ثمين خانوم بگو بيشتر باهاش باشه (جاكش هميشه ازمن مايه ميذاره) خلاصه فريباجون پاش به خونه ما باز شد تااينكه برنامه يه مسافرت كيش برام جور شده ديدم بهترين فرصته كه فريبا هم يه هوايي عوض كنه يه زنگ به معين شوهر فريبا زدم مثل هميشه…. خودتون ميدونيد بهانست بگذريم فربا جونو با خودمون آورديم كيش توي راه چند بار فريبا غش كرد خلاصه با مصيبتي خودمونو رسونديم كيش نامه هاي پزشكي رو به پذيرش هتل نشون داديم كه فريبا با ما تو يه اتاق باشه خلاصه گذشت و ما همه جا با هم بوديم و خانوم طبق روال غش و ضعف ميكرد تقريبا مسافرت زهرمارمون شده بود تا اينكه ثمين به من گفت كه ميخواد بره يه كم تو جزيره بگرده و ميخواست فريبا رو بپيچونهتا حال و هواش عوض بشه طبيعتا موافقت كردم منم كه ميخواستم برم حموم فريبا هم خواب بود ثمين رفت منم تو حموم طبق روال كيرمو ميكروفن كردمو شروع كردم به آواز كه متوجه شدم درب حموم نيم لا باز ميشه تا حواسم جمع شد.ديدم كسي پشت در نيست منم تقريبا حسم از بين رفته بود خودمو آب كشيدم يهو صداي شكستن ليوان اومد با عجله رفتم بيرون فريبا با يه لباس نيمه عريان كف اتاق افتاده بود و رعشه ميزد خلاصه دستمو گذاشتم لاي دندوناس كه ديدم دهنش قفل نكرده شك كردم آخه تو غش بايد دندونا قفل كنه خلاصه بلندش كردم گذاشتمش روي تخت اونم مثلا بيهوش بود و جالب اينكه شورت نداشت يهو چشمم به كوسش افتاد عجب كوووووووسسسي بيطاقت شدم آروم دستمو به كوسش كشيدم عكس العملي نشون نداد با خودم گفتم بيهوشه نميفهمه آروم كووووووسشو ميماليدم ديدم كه داره خيس ميشه منم ديگه از شق درد ديوونه شده بودم كيرمو فرو كردم تو كوس فريبا جونيه تكون نامحسوس خورد و من تلمبه زدمو موقع ارضا شدن همه آبمو خالي كردم تو دستمال كاغذي و از اتاق زدم بيرون بعد از ظهر همون روز فريبا ثمينو فرستاد بره دارو خانه براش دارو بگيره منم داشتم با لب تاب ور ميرفتم كه ديدم باز فريبا ولو شد رو زمين با عجله رفتم ديدم باز غش كرده اومدم به زور بلندش كنم كه تلنگم در رفت يه دفعه فريبا خندش گرفت ببببببببببله خانم از اول فيلمش بوده كه غش ميكرده براي جلب توجه و كمبود محبتي كه از شوهرشو خانواده شوهرش داشت.ديگه رنگمو باخته بودم هم اون كه دستش رو شده بود و هم من كه مثلا سوءاستفاده كرده بودم آروم بلند شد و با خجالت بهم نگاه ميكرديم فريبا گفت ايمان جون شرمندم كه اين همه اذيتتون كردم منم گفتم منم خوب يه كارايي كردم كه خودت ميدوني گفت بي خيال اون ماشالله چه كيرررررررررري داشتي سه ماه بود تو كف بودم خيلي دلم ميخواست هر موقع ثمين برام ميگفت كه چقدر باهم لذت ميبريد حسوديم ميشد معين هم كه فقط كارشو داشت كيرم يه حركتي كرد كه از نگاه تيزبين فريبا دور نموند آروم دستشو كشيد رو كيرمو گفت حقيقتش چون مثلا غش كرده بودم ارضا نشدم ميتوني و آروم لباشو چسبوند يه دهنم گرفتمش تو بغلمو حسابي لباشو ليسيدم و پستوناي اناريشو كشيدم بيرونو نوكاشونو ميماليدم فريبا محكم ناله ميكردو كيرمو ميماليد بعد از يه مدتي از خودم جداش كردم و شيرجه رفتم رو كوسش و شرو ع كردم به خوردن كه ديدم در ميزنن سريع خودمونو جمع و جور كرديمو ثمين اومد تو خوشبختانه چيزي نفهميد و ما و روز بعد برگشتيم تهران خيلي تو كف بودم ديگه ثمين سيرم نميكرد حتي موقع كردنش فريبا ميومد تو ذهنم تازه وقتي كون ثمينو ليس ميزدمو ناله ميكرد ياد ناله هاي فريبا ميفتادم تا اينكه يه روز تو شركت‎ ‎بودم كه فريبا زنگ زد به موبايلم گفت يه سر برم خونشون با عجله رفتم بيرون به منشي گفتم من ميرم بيرون كاري دارم قرارا رو براي امروز كنسل كن گاز كش رفتم خونشون چي ميديدم فريبا با يه دامن كوتاه و تنگ با يه تاپ زرشكي درو برام باز كرد اول كار زدم به جدول اومد به من دست داد و روبوسي كردم يههو با پشت دستش زد رو كير شقم و گفت كوچولوت چطوره دردم گرفت از دهنم در رفت كوس كش تركيد گفت جووووووووووون خودم دارم كوس كشي خودم ميكنم بيا تو كه حالم خرابه رفتم تو اتاق خوابشون يه عطر ملايم ميومد يه ليوان شربت با يه قرص وياگرا بهم داد و گفت بگير بخور كه كوسم ميخواد كيرتو قورتش بده خنديدم با اين قرصي كه داري ميدي جرت ميده به قورت دادن نميرسه خنديدو گفت تا ببينيم اومد كنارم روي تخت نشست و گفت به كسي كه در مورد الكي بودن مريضيم چيزي نگفتي گفتم نه عزيزم مگه مغزه خر خوردم كه همچين كوسو كوني رو به باد بدم نميذارم يه ذرشو كسي سگ خور كنه فريبا جون خنديد گفت دفعه بعد يه جايزه تووووووووووووووووپ بهت ميدم بعد تاپشو داد و گفت فعلا بيا شير بخور خنديدمو نوك پستونشو كردم تو دهنم خيلي با مزه بود ريزه ريزه گاز ميگرفتمو ميمكيدم فريبا ناله‎ ‎ميكرد آآآآآآآآآآآآههههههه بخور همش مال تو بخور كه معين لياقتش كوووووووون سربازاست از ليسيدن پستوناي فريبا خسته شدم خوابوندمش روي تخت و مو به موي تن نازنينشو ليسيدم تا رسيدم به كوسش با بيني چوچولشو ماليدمو كوس و كونشو ليس زدم فريبا جون كمرشو ميداد بالا و محكم به تخت ميكوبيد ايمان جون كيييييييييييييير ميخوام بده من كيرررررررررررررررررررتو بده بخورمش همونجور كه رو كوسش بودم چرخيدم با حرص كمر بندمو باز كرد و شلوارمو درآورد و كيرمو كشيد به حلقش چقدر با حال ميك ميزد ديوونه شده بودم و با ولع آب كوسشو ليس ميزدم فريبا داشت زجه ميزد ايمان بكن كوسمو ديگه دارم خفه ميشم ولي من كوس خور قهاريم يه سره كوسشو ليس ميزدم تا اينكه چرخيدم كيرموبا كوسش ميزون كردمو فرو كردم تو كوسش فريبا گفت جوووووووووووون بكن لامصبو آخ جون منو بگا كه حال خوبي دارم جووووووووووووووووون منم يه سره تلمبه ميزدم و هيكل گوشتي 85كيلويي فريبا جون بالا و پايين ميشد پوزيشنو عوض كردم و فريبارو سگي خوابوندمو كيرمو بي هوا فرو كردم تو كوووووووسش چلپ چلپ ميميزدم تا اينكه فريبا يه نعره زدو خودشو محكم به عقب فشاررررررررر دادو ازضا شد ديگه نا نداشت كونشو پايين آوردو نفس‎ ‎نفس ميزد منم يه كم كرم از روي دراور برداشتم كونشو نرم كردم از سردي كرم يهو تكون خورد (ايمان جون چيبكارميكني؟)گفتم هيچي كونتو ميخوام گفت تو رو خدا نه كونم طاقت نداره من به معينم كون ندادم گفتم زر نزن بذار حالمو بكنم نترس نميذار جر بخوري ثمينو نيگا اصلا كونيه همين كيره مثل كفتر جلد فقط روي اين كير ميشينه با غر غر قمبلشو داد بالا و منم بهتر با كرم كونشو چرب ميكردم و با انگشتم سوراخشو گشاد كردم بعد آروم كيرمو تو كون فريبا جوووووووووون فشاردادم فريبا يه آخ كوچولو گفتو نفسشو حبس كرد منم كيرمو تا نصفه كردم تو كونش فريبا بلند گفت جر خوردم و خودشو به جلو پرت كرد اعصابم سگي شد دو باره گرفتمشو به التماسش گوش نكردم به زور كيرمو تو كونش كردمو ايندفعه تا خايه هام فرو كردم تو كونش فريبا جون داشت گريه ميكرد كيرمو تو كونش نگه داشتم بعد يواش يواش تلمبه زدم جون كون تپل با سوراخ تنگ عجب مزه اي ميداد اينقدر لمبه هاي كونشو باز ميكردم كه موقع بيرون اومدن از كونش فرت صداس هوا ميومد ديگه نا نداشتم يه تكون تا ته تو كونش كردمو نگه داشتم آب كيرم با فشار تو كونش رفت فريبا با ناله گفت سوختم چه داغه و دو باره لرزيد و ارضا شد منم خودمو‎ ‎انداختم روي فريبا جونو با هاش معشقه كردمبعد ها كون فريبا يكي از فانتزيهاي من شد به طوري كه كيرمو تو كونش ميكردم و اون زور ميزد تا كيرم بپره بيرون

سکس با عروس عمو سلام ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به سال قبل وقتی که من برا اولین بار عروس عموم رو دیدم از هیکلش خیلی خوشم اومد تپل سفید با سینه های بزرگبا اینکه سال سوم دبیرستان بود ولی ازنظرسینه دست همه رو از پشت بسته بود میشه گفت سایز سینه هاش80_85بود ولی قدش 160 بیشتر نبود البته اینو بگم ایناخانوادگی همینطورین بعد ازدواج سایز سینشون میره بالا بار اول که دیدمش زیاد تو بهرش نرفتم ولی روزای بعد دیدم نه عجب جیگریه همیشه خط سینش مشخص بود بلوزش یقه باز بود برا همین همیشه دنبال فرصت بودم یه سرک بکشم و چون تو عید بود برا همین هر روز میدیدمش تا یه شب دیگه طاقت نیاوردم و شبی که خونه اونا خوابیده بودیم نصف شب پا شدم دیدم نصف بیسشتر سینه هاش معلومه راستی فراموش کردم بگم عموم تو یه شهر دیگه زندگی میکنه و همه دست جمعی رفته بودیم خونه عموم و چون جا کوچیکه همه با هم توی یه اتاق بزرگ میخوابیممن دیگه طاقت نیاوردم و چون نمیتونستم نزدیکش شم خودمو به دستشویی رسوندم و داشتم اونو تجسم میکردم فراموش کردم درو ببندم که یهو احساس کردم یکی جلوی دره.دستشویی عموم هم تو حیات خونه بود نگاه کردم دیدم خودشه برا یه لحظه به هم زل زدیم.خواست بره ناخوداگاه چیزی بهم گفت بهترین فرصته دستشو گرفتم و چون نمیتونست جیغ بزنه برا همین فقط مقاومت میکرد منم که دیگه هیچی حالیم نبود شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و تو یه چشم به هم زدن شلوارشو کشیدم پایین یه 5 دقیقه تو همین حال و هوا بودم که یهو یه فکری به ذهنم رسید .زود جوری که نفهمه دوربین گوشی رو آماده کردمو یه فیلم کوتاه ازش گرفتم و ولش کردم روز بعد به گوشیم اس داد که اگه فیلمو پاک نکنم به عموم میگه باهاش چیکار کردم منم اس دادم میخوام باهاش حرف بزنم هر طوری شد خودشو بهم رسوند و چون تو فامیل میدونن من با همه راحتم پس کسی شک نمیکرد منو اون درباره چی با هم صحبت میکنیم.و هیچکس کاری به من نداشت بهش گفتم اگه بخواد دردسر درست کنه منم فیلمشو بلوتوث میکنم تا اونم تو دردسر بیافته و به اون پیشنهاد یه سکس دادم و مجبورش کردم قبول کنه آخه دیگه طاقت نداشتم که اون سینه هاش رو نخورم روز موعود فرا رسید منو اون تونستیم یه جای خوب برا سکس پیدا کنیموقتی اومد معلوم بود ترسیده و بهم گفت چون هنوز با پسر عموم تو عقدن نمیتونم از جلو بکنم منم چاره ای جز قبول کردن نداشتم در یه چشم به هم زدن هر دو لخت شدیم و من اول رفتم سروقت سینه هاش وای نمیدونید چه حالی میداد بعد کم کم رفتم پایین اون فقط دوس داشت کار تموم بشه منم دیدم همکاری نمیکنه رفتم سر وقت کسش که مثل ماه میدرخشید و با چوچولش بازی کردم و اونو حشری کردم و دیگه نتونست طاقت بیاره و همش میگفت بخورتو رو خدا بخور منم دیدم فرصت کمه و اونم آمادست رفتم سراغ کونش ویکم کرم که از قبل آورده بودم رو رو سوراخ کونش کشیدم آخه هر کاری کردم برام ساک نزد بعد کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش که آک آک بود کم کم کیرمو دادم تو که دیدم داشت از درد دیوونه میشد و دوست داشت جیغ بزنه ولی نمیتونست بزور کیرمو فرستادم تو و یکم مکث کردم تا جا باز کنه زمانی که دیدم جا باز کرد شروع کردم به تلمبه زدن و دستامو مشغول بازیبا سینه هاش کردم که یهو دیدم ارضا شد کیرمو در آوردم و کشیدم به کسش یواش یواش داشت آبم میومد برا همین کیرمو دوباره فرستادم تو کونش و آبمو با فشار ریختم داخل کونش. یه بوسش کردم و لباسمو پوشیدم داشتم میرفتم که منو صدا کرد و ازم تشکر کرد فهمیدم خوشش اومده و چون روزای آخر عید بود دیگه نتونستم باهاش سکس کنم امثال هم عید مراسم عروسیشونه و قول داده بعد اینکه اپن شد از جلو هم سکس داشته باشیم

زندایی توپسلام من اسمم امیر علی بچه تهران،محله پیروزی، الان که دارم این داستان رو واستون تعریف میکنم و مینویسم 23 سالمه:او موقع من 21 سالم بود من یه زن دایی دارم خیلی خوشکله(جوونننننننننننننننن)یه هیکل ناز،یه کس ناز،و یه کون توپپپپپپپپ و گنده، دایی من یه مشکل داره که تا الانم زن داییمو نتونسته بچه دار کنه و از این آدمایه مذهبی و سخت گیره من نمیدونم چرا این زن دایی خوشکلم با اون ازدواج کرده.خدااااااااااااا.اونوقت زن دایی ما، قربونش برم میدونم چقدر حرص میخورد که این دایی بی عرضه ما حتی بلد نیست اونو درست بکنه هر موقع که ما میرفتیم خونه دایینا زن دایی همه جاش پوشیده بود اما بازم با اون پوشیدگی معلوم بود که زیر اون لباسا چه کسو چه کونی خوابیده زن دایی من حدودا 34 سالشه من همش زیر نظرش داشتم و حتی گاهی اوقات وقتی برمیگشتیم خونه به یاد اون جق میزدم.خلاصه گذشت تا سال 87 که عید شده بود 7 فروردین ماه بود که خونواده ما میخواستن برن خونه دایینا که من اون موقع خونه نبودم که مادرم زنگ زد و گفت که ما داریم میریم وقتی اومدی خونه لباستو عوض کن بیا خونه دایینا منم از خدا خواسته تا نیم ساعت بعد اومدم خونه و آماده شدم از خونه ما تا دایی نیم ساعت راه بود من رفتم سریع خونه دایینا که وای وای با چه صحنه ای مواجه شدم تا آیفونو زدم زن دایی گفت کیه:که تا گفتم منم سریع درو زد و گفت بیا تو و رفتم تو یه تاپ مشکی پوشیده بود با یه هیکل درشد و سکسی من هیجان زده که شده بوم چون تا حالا اونو اینجوری ندیده بودم سریع گفتم وای چه خوشکل شدی زن دایی، و اونم ناز کرد گفت چشات خوشکل میبینه امیر علی جان گفتم پس بقیه گفت که غذا آماده نشده بچه ها رفتن تو همین پارک بقل خونه منم موندم تا غذا حاضر بشه و برم.آقا منو بگید انگار که دنیا رو بهم داده بودن از خوشحالی داشتم میمردم یه آن یه فکری خورد به سرم که با زن داییم سکس انجام بدم اما بعد از قیافه ترسناک داییم ترسیدم که اگه بفهمه منو میکشه اما با خودم گفتم که نه نباید از دستش بدم یا میمیرم یا زنده میمونم رفتم تو آشپسخانه و بدون مقدمه به زن داییم گفتم تا حالا دوست داشتی یه سکس خوب با یکی داشته باشی دیدم اونم با ناز گفت بله چرا که نه من داشتم دیونه میشدم گفتم حالا من میخوام این کارو واست انجام بدم سریع گفت پس زود باش همینطوری که روبروم بود رفتم تو لباش و شروع کردم به خوردن اون لبای خوشکلش وای ی ی ی اتسرس داشت منو میکشت رفتم سراغ اون سینه های بزرگ و خوردنیش شروع کردم به خوردن اونم هی آخو اوخ میکرد منم بیشتر حشری شدم بهش گفتم میخوام کستو بخورم وای اصلا اصلا باور نمیکردم اون کسی که مدتها منتظرش بودم بالاخره به دستش اوردم اونم گفت بخور بخور جرم بده وای چه کسی تمیز بدن مو سرخ و خوردنی منم شروع کردم به خوردن اینقد خوردم که دیگه داشت جیغ میزد بعد گفتم خب نوبت توه شروع کرد به خوردن کیرم داشتم دیونه میشدم کیرمو در اوردم گذاشتم تویه اون کس نازش و شروع کردم به تلمبه زدن اوخخخخ چه کسی خیلی داد میزد منم فشار تلمبه هام بیشتر کردم دیگه داشتم ارضا میشدم که گفت بریز تو دهنم بریز بریز منم آبمو خالی کردم تو دهنش…و خلاصه بی حال افتادیم رو هم و بعد از یه 5 دقیقه رفتیم تو حمام با هم و اونجا هم یه بار دیگه سکس انجام دادیم و بعد دیگه رفتیم تو پارک این سکس لامصب رو باید تجربه کنید تا ببینید چه حالی میده…دوستون دارم…

اولین سکس با پسرخالم سلام اسم من ساراست 21سالمه.اولین سکس من 17ساله بودم تو فامیل اغلب با لباس راحت میچرخیدم با شلوارکو تاپ یا بیشتر لباسای لختی. یه روز با مامانم رفتیم خونه یکی از خاله هام که یه پسر داره اسمش حمید 19سالش بود اونوقت من رفتم تو اتاق پسرخالم یه فیلم گذاشت با هم نشستیم دیدن بعده یک ساعت مامانمو خالم میخوهستن برن بیرون اومدن گفتن شماها نمیاین منم گفتم داریم فیلم نگاه میکنیم نرفتیمتو خونه تنها شدم با پسر خالم فیلم که تموم شد سره حرف زدنو بازکردیم پسرخالم کشتی گیره ازکشتی حرف زد و تعریف کرد منم گفتم کاش میشد منم یاد میگرفتم اونم کفت کاری نداره میخوای یادت میدم یکم منو من کگردمو قبول کردم یه نیم ساعت توضیح دادو بعد پاشدیم کشتی گرفتن 4 5 دقیقه سرپاتوضیح دادو خوابوند منو زمین خودشم صاف رو کونم خوابید کم کم حس کردم یه چیز داره سفت میشه رو کونم منم سردر نمیوردم نگو کیرش رو کونم بوده یکم یکم دست میاورد جلو همه جامو میماتلید منم یه جوری میشدم حتی 2بار سینه هامو تو دستاش گرفت 5 6 بارم 4دستو پا نشستم اونم پشتم وامیستاد میمالوند کونمو یک ساعت میشد خبریم از مامانو خالم نشدحمید گفت گرمه پاشد لباساشو در اورد با شورت شد من خجالت میکشیدم گفت توهم دربیار گرمته من گفتم نه گفت کشتی این حرفا را نداره منم لخت شدم با شورتو سوتین. وقتی با لباس زیر شدم چشماش برق میزدیکم بعد دوباره شروع کرد کشتیو این بار وقتی زیرش میخوابیدم یه چیزه گوشتیو سفتو حس میکردم از بقله شورتم میومد لا کونمگفتم این چیه حشری شده بود گفت کیرمه برم گردوند نشونم دادگفتم نکن بیشعور گفت بیا دستت بگیر گفتم نمیخوام گفت لا کونت بود 2ساعته حالا بدت میاد تا اومدم به خودم بیام کیرش تو دهنم بود و داشتم لیسش میزدم اونم هوف هوف میکرد سوتینمم همونجا کشید پایین سینه هامو چنگ میزد بعد گفت دراز بکش وقتی خوابیدم شورتمو کشید پایین گفتم نکن گفت نترس چیزیت نمیشهیکم کیرشو لاپام کرد بعد گفت دوطرف کونتو بازکن منم ازهمه جا بی خبر دوطرفه کونمو بازکردم گفت محکمتر منم تا جایی که زور داشتم کشیدم یکم تف مالی کرد سوراخمو با انگشت کرد توم درد گرفت گفتم نکن در بیار ای ایکه در اورد گفت پس بازش کن. تا باز کردم کونمو چشمتون روزه بد نبینه کیرشو که لیزم کرده بود کرد تو کونم سرشو که کونم اتیش گرفت از درد گریم گرفت میگفتم درش بیالرمیگفت صبرکن خوب میشه فقط شل کن این کونتو تا شل کردم کم کم کرد تو که داشتم از سوزش میمردم داد میزم ای ای کونم وای مامان درش بیار اون اینقدر کردتاته رفت تو کونم که حتی موهاشکمش رو کونم میخورد من گریه میکردمو ای اوخ اونم کیف میکرد میگفت اخ چه تنگسی دارم کونتو میگام کونی منم بهم برخورد گفتم زود در بیار دارم میمیرم که یهو یه فشار داد تا ته چشام داشت از حدقه میزد بیرون که تو کونم داغ شد ابش اومده بودو در اورد گفت بیا سرکیرمو بخور من گفتم نمیخوام گفت پس کونتو پاره میکنم من که کونم جر خورده بود ازترس دهنمو بازکردم خودسش کرد تو دهنم 10دقیقه هم تو دهنم بود تا ابش اومد تو دهنم بعدم شورتو سوتینمو برداشت وقتی میخواستم راه برم از دردگشاد گشاد راه میرفتم این شد سر اغاز کونی شدنم پسرخالم از شورتو سوتینم برا کردنم استفاده میکرد که بقیشو بعد براتون میگم بای تا بعد

من و زن عمو معصومهروزگار خیلی سختی داشتم . بابام تو کارش ورشکسته شده بود و عموهای بی ناموس من باعث تمامی این سختیها شده بودن.3 تاعمو داشتم و به تبع 3 تا زن عمو. از دوران کوچکی همون اوایل که معنی کوس و کون رو فهمیدم به یاد کون خوش قوس زن عموی بزرگم صدیق که چاق و و تپلی بود آبم مییومد. شبهایی که خونشون بودم یواشکی سر کمد لباساش می رفتم و آبم رو با شورتاش می یاوردم. چند باری هم شورت هاش رو کش می رفتم تا تو خونه خودمون ازشون استفاده کنم. یادم میاد یکی از دامن های مشکی رنگش رو اینقدر آب مالی کردم که رنگش عوض شده بود. خلا صه بگم کونش برام یه اسطوره شده بود. چند سالی گذشت تا یه زن عموی جدید لاغر اندام و کوتاه به نام معصومه دومین زن عموی ما شدو من 16 سالم بود. اوایل ازش خوشم نمی یومد تا یه روز که تازه چند ماهی بود بچه دار شده بود با یه دامن تنگ جلوی من دراز کشبده بود و فیلم هندی نگاه میکرد تازه متوچه شدم که از قافله عقبم. کون کوچیکش مثل یه باد کنک کوچیک زیر دامن کوتاه مشکی کیرم رو مثل الم راست کرده بود. ازش پرسیدم کی عمو بر میگرده خونه. گفتش: نمی دونم 2 تا 3 ساعت دیگه شاید هم دیرتر. خودم رو نمی تونستم کنترل کنم برای همین هم یکسره رفتم داخل توالت و شروع کردم به جق زدن. شاید 10 ثانیه نشد که آبم آمد و برگشتم داخل اتاق ,هنوز هم حشری بودم و فکر کردن معصومه یک لحظه هم از یادم نمی رفت. گفتم :زن عمو جون من باید برم خونمون تا درس بخونم ,یه روزه دیگه مییام تا عمو باشه با هم فیلم ببینیم. رفتم خونه یکسره سر آلبوم تا عکسهای زن عموهام رو در بیارم و یه حالی بکنم. تمام شب رو توی تخت خواب با دیدن عکسهای صدیق و معصومه بیش از 10 بار آبم اومد. بعد از دو سال وقتی که من 18ساله بودم زن عموی سوم من که زنی بلند قد حدود 195 با پستانهای بزرگ با نام اکرم وارد خانواده ما شد. من هرگز به سکس با اون فکر نمی کردم تا اون روز صبح که من شبش رو مهمان اونا بودم وقتی عموم رفت سرکار بدن اکرم رو لخت از سوراخ کلید در دیدم . وای چه سینه سفیدی داشت با یه شکم شل که تازه بچه ش رو به دنیا آورده بود اما کون خوش قوسی نداشت. برگشتم به تخت خواب خودم رو زدم به خواب باور کنین همونجا آبم اومد بعد ار 2 ساعتی در اتاق رو آهسته وا کردم و ناگهان دیدم زن عمو جون کنار تلوزیون روی زمین دراز کشیده و دو تا پاهاشم وا کرده. حالت حشری عجیبی به من دست داده بود حتی رفتم تا 20 سانتی گوشت اما نمی دونم چرا عقب نشینی کردم. رفتم رو راه پله ها نشتم تا بتونم خواج سینه اون رو از بالا آسونتر ببینم. کیرم شده بود مثل یه ستون که آهسته باهاش ور میرفتم که اکرم از خواب بلند شد و از من عذر خواهی کرد که خوابش برده. رن عموی جون من رفت که صبحانه رو آماده کنه من فقط از بالا تا پایین اونو ورانداز میکردم. چند سالی گذشت که من این سالها رو حداقل هفته ای یکبار به خونه عموهام می رفتم. زن عموهام من رو خیلی دوست داشتن بخاطر اینکه همیشه تو کار خونه بهشون کمک میکردم. عکسها و شورتهای زیادی رو ازشون کش میرفتم. ولی هنوز یه نفر رو بیشتر از بقیه دوست داشتم بکنم و اون کسی نبود غیر از زن عمو صدیق با اون کونش. از 10 یار خودارضایی حداقل 6 بارش با عکسها و شورت های زن عمو صدیق بود . وقتی 22 ساله شدم متوجه شدم عموهای من فقط در مورد زنهای مردم حرف میزنن و بس. همیشه فکر میکردم که چه خاک برسر هایی لیاقت کوس های خودشون رو ندارن. روزها میگذشت و من به زن عموهام که هر روز پخته تر میشدن علا قه بیشتری پیدا میکردم. اما ماجرای سکس من با زن عمو از اونجا شروع شد که …….!! اکرم شخصیت بسیار حسودی داشت و بین تما می خانواده به عنوان زن حسودی شهرت داشت. عموی من که برای پدرم کاز میکرد شروع به دزدی کردن از مغازه ما و ختی اموال کارگاه کرد. داستان طولانی داره … اما با دسیسه اکرم و همکاری عموهام ما همه چیز رو از دست دادیم.خونه وماشین و حتی مغازه. حالا 24 ساله بودم . تنفر عجیبی تمام وجودم رو نسبت به عموهام و زن عموهام مخصوصا اکرم گرفته بود. کار من از اینجا شروع شد که یه شب به خودم گفتم می رم هر 3 نفرشون رو با هم تو یه روز بکنم تا درسی بشه برای همشون. اما روز بعد تصمیم شیطانی تازه ای به فکرم رسیدووو نقشه ام رو شروع کردم. با تمامی تنفری که داشتم روابط خودمو با تمامی اونا علازقم خواست خانواده ادامه دادم. هر روز به اونا نزدیکتر شدم تا اعتمادشون رو جلب کنم .وقتی دانشگاهم تموم میشد برای خرید کردن با زن عموهام بیرون میرفتم. پدر و مادرم به شدت مخالف رفت و آمد من بودن .اما فکر کردن زن عموهام توئم با تنفر مثل خوره به جونم افتاده بود . یه روز یه آنوی تاپ از عمو وسطی یعنی مرد معصومه گرفتم. چند روزی بود که با هم حرف نمی زدن. من که میدونستم عموم به خواهر زن معصومه که زن زشت مطلقه ولی با اندام دبش و سکسی بود و هست ,چشم داشت . منم اونا رو با هم چند شب قبل دیده بودم. که سوار تاکسی تلفنی شدن. تمام شب رو خواب سکس با معصومه و انکه چطور شروع کنم این بازی رو ببرم تمام وجودم و گرفاه بود تا اینکه دو روز بعد ساعت 2 یا 3 بعد از ظهر بود که رفتم خونه عمو. زنگ در رو زدم .احساس می کردم قلبم ضربانش دو برابر شده بود,اما مطمآ بودم عموم خونه نیست. معصومه از پای آیفون جواب داد و در رو وا کرد. با شنیدن صداش کیرم مثل الم راست شده بود. از راه پله ها رفتم بالا و وارد خونه شدم. دیدم زن عموم داره ظرفهایی رو که از نهار مونده بود رو میشوره , منم مثل همیشه شروع کردم بهش کمک کردن. آخ تیشرت نارنجی با اون دامن شلواری نرم مشکی که جنس برقی بود آب کیرم رو آورده بود بیرون. منم مثل کوس ندیده ها تمام حواسم به اون کون کوچیک معصومه رفته بود که نتونستم خودم رو کنترل کنم و شروع کردم به ایفای نقش . گفتم : زن عمو جون باور کن عمو لیاقت تو رو نداره . معصومه ازم پرسید : چی چی گفتی منظورت چیه!!.. گفتم: هیچ چی فقط چند وقتیه که طاهره و عمو با هم میرن بیرون. نمی دونم کجا ولی دو روز پیش با هم دیدمشون که شوار تاکسی شدن. معصومه رنگ صورتش زرد شده بود. بیچاره شک دستش داده بود .منم دستش رو گرفتم و به طرف میز آشپزخونه بردم که بشینه . منم پهلوش نشستم و بهش گفتم: اگه من زنی مثل تو داشتم دیگه به کسی نگاه نمی کردم اما عمو همش چشمش تو کون و کوس زنهاست. آهسته دستم رو بردم به طرف کمرش که یه دفعه ای از صندلی پرید و می خواست فرار کنه. فهمید که می خوام بکنمش منم سریع بلند شدم و توی راه پله گرفتمش و محکم کبوندمش رو پله ها .می دونستم اگه در بره معلوم نیست چه بلایی سرم می یاد باید کار رو تموم می کردم دستم رو گذاشتم رو دهنش و به پشت خوابوندمش. با یه دستم دامن شلواریش رو تا نصفه در آوردم که یه دفعه ای دستم رو گاز گرفت از شدت درد موهاش رو محکم کشیدم, دیکه هیچ چی حالیم نبود که بهش گفتم : معصومه می کشمت اما همین حالا باید بکنمت .آب از سرم گذشته زن. معصومه شروع کرد به گریه منم کشوندمش اونو تو اتاق پذیرایی روی مبل نشوندمش. معصومه گفت: تو یه کثافتی همه این داستان رو سر هم کردی که به من تجاوز کنی من تو رو میندازم زندان ….گفتم: زن عمو جون میتونی از خودش بپرسی هر کاری بکنم دورغ گو نیستم. اون هیکل کوچیکش با اون شورت آبی راه راه آخ که نمی دونستم دارم چی کار میکنم. سیع لباسم و کندم و معصومه نگاهی به کیرم کرد و گفت: چی کار میخواهی بکنی. برگشتن بهش گفتم :معصومه میبینی که … دو باره خواست فرار کته که محکم زدم زیر پاش افتاد زمین و جیغی زد.منم خودم رو انداختم روش و محکم شورتش رو با یه دست آوردم پایین و کیرم رو کردم لای کونش . با دست دیگه محکم سینه سمت چپش رو خیلی محکم فشار دادم که به من گفت: باشه باشه فقط این دفعه ولی زود گورت رو گم میکنی. منم بهش گفتم : حالا شد معصومه دوباره برگشتیم روی مبل و معصومه لنگاش و وارکرد. منم که کوش ندیده بو دم کیرم و یه دفعه ای کردم توش . آه معصومه در اومد و گفت : کثافت آهسته / منم گفتم میخوام کی تیشرت تو در بیاری. برای اولین بار یه سینه کوچیک که انگار یه انار له شده بود رو میدیدم و حالا فهمیدم که چرا معصومه کرست نمی بنده. شروع کردم به خوردن سیته هاش و مثل کس ندیده ها آبم رو کمتر از 3 دقیقه آوردم . نمی دونم چی شد که وقتی آبم رو کردم تو کوسش بهش گفتم که : کوس تو از اکرم خیلی تنگ تره. معصومه گفت : تو با اکرم هم خوابیدی !!؟منم گفتم: فقظ چند باری. معصومه گفت: حالا که تموم ش برو هم پشت سرت رو هم نگاه نکن .منم که روبروش وایستاده بودم رفتم روی و معصومه رو برگردوندم به سمت دیوار و از پشت شروع کردم به کردن کوسش.داد معصومه در اومده بود. ایندفعه بیشتر از 10 دقیقه تلمبه زدم. گردن نازکش رو بیشتر از 20 بار بوسیدم. چه احساس خوبی داشتم تازه متوجه شدم که معصومه هم داره لذت می بره. معصومه دوباره برگشت رو به جلو و به من گفت : سریع تمومش کن.چشمهامون برای یه لحظه به هم زل زدن که یه دفعه ایی معصومه بدنش رو سفت کرد و محکم پشت کمر من رو فشار داد به سمت خودش شروع کرد به آه آه کردن … منم بعد از چند ثانیه آبم رو کردم تو کوسش. وقتی کیرم و کشیدم بیرون دیدم آبم از کوسش آومد بیرون و روی مبمعصومهل ریخت. معصومه رو سرم داد زد و گفت احمق برو دستمال کاغذی بردار بیار و مبل و تمیز کن. معصومه از جاش بلند شدو در رو واکرد و بهم گفت : سریع از اینجا برو و دیگه هم اینجا نیا. منم لباسم رو پوشیدم و از یه بوسه به گونش دادم و اونم من رو حل داد به سمت در. خیلی خوشحال بودم. که تونستم معصومه رو بکونم. ولی همش فکر میکردم مباد که اکرم به خانوادم چیزی بگه برای همین هم اونشب رو رفتم خونه دوستم یرای خواب.تمام شب خواب معصومه رو می دیدم . اولین سکس من با یه زن 37 ساله. اونم سکس با انتقام . اونشب هر وقت به دست گاز گرفته خودم نگاه می کردم دوست داشتم یه بار دیگه معصومه رو بکونم.

مرتضی با زن عمواسم من مرتضي است و نوزده سالمه و اين خاطره‌اي که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به سکس با زن عموم مي‌شه. يه روزمن رفته بودم خونه عموم. اونروز عموم رفته بود ماموريت و توخونه من بودم با پسرعموم و دخترعموم و زن عموم. خلاصه اون شب با اصرارپسرعموم شب موندم خونه اونا. از قبلم من با زن عموم شوخي داشتم ولي زياد بهش فکرنمي کردم اون شب موقعي که زن عموم مي خواست سفره شامو پهن کنه وقتي ميخواست دولا شه و بشقابو بذاره رو سفره طوري خم مي‌شد که من مي‌تونستم سينه‌‌هاشو ببينم. واقعا سينه‌هاي با حالي داشت. دو سه بار هم ‌طوري خم شد تا يه چيزي بذاره منم همش سينه‌ها شو ديد مي‌زدم و زن عمومم فهميده بود که دارم سينه‌هاشو دزدکي نگاه مي‌کنم. خلاصه شامو خورديم و منم کمک مي‌کردم تا سفره رو جمع کنيم و بشقابا رو به آشپزخونه مي‌بردم. وقتي که رفتم آشپزخونه زن عموم موقع رد شدن عمدا کونشو به کيرم مالوند که مثلا متوجه نشدم. دو سه بار اومد و همين کارو تکرارکرد و بعد بهم نگاه مي‌کرد و به طور خاصي نگاه مي‌کرد و مي‌خنديد. خلاصه بعدش من رفتم اتاق پسرعموم. يه کم با پلي استيشن بازي کرديم. شب بود که جاهامونو انداختيم وخوابيديم زن عمومم جاشو انداخت تو اون يکي اتاق که دستشوئي هم کنارش بود. پسر عموم مثل خر خوابيده بود و دخترعمومم خيلي وقت بود رفته بود بخوابه. بعد اينکه همه خوابيدن من اصلا نمي‌تونستم بخوابم. کيرم بد جوري شق شده بود و داشت مي‌ترکيد و منم همش داشتم به اون صحنه‌هايي که اتفاق افتاده بود فکرمي‌کردم. ديگه داشتم ديونه ميشدم.ديدم که اين ‌طوري نمي‌شه.تصميم گرفتم برم دستشوئي و يه دست جق بزنم. اگه نمي‌زدم از شق درد ميمردم. خلاصه رفتم دستشوئي موقع رفتن ديدم که زن عموم هنوز نخوابيده و داره منو نگاه مي‌کنه.ما بي خيال شديمو رفتيم دستشوئي. خواستم که جق بزنم ولي يکدفعه نظرم عوض شد. با خودم فکر کردم که شانسمو امتحان کنم و برم بيرون شايد تونستم يه کاري کنم و به اين کير بيچاره يه حالي بدم. رفتم بيرون ديدم زن عموم نخوابيده و داره منو نگاه مي‌کنه.وقتي که ديد من هنوز نخوابيدم بهم گفت: چيه چي شده خوابت نمياد. منم گفتم بي‌خوابي زده به سرم نمي‌تونم بخوابم. بعدش خنديد و گفت:اي شيطون نکنه داري به چند ساعت پيش فکر ميکني . منم خنديدمو گفتم:چي بگم شايد. بعدش زن عموم گفت: اگه خوابت نمي‌ياد بيا پيشم با هم حرف بزنيم . منم از خدا خواسته رفتم پيشش. حدود دو سه دقيقه‌اي چيزي نگفتيم. ديدم که مثل اينکه نمي‌تونم کاري بکنم. گفتم ديگه مزاحم نشم برم تا شما هم بخوابين. اينو گفتم و خواستم که پاشم زن عموم گفت:کجا ميري من مي‌خواستم که با هم بخوابيم. وقتي اين حرفو شنيدم يدفعه يه جوري شدم ديگه نتونستم چيزي بگم گيج شده بودم. زن عموم وقتي منو اينجوري ديد يه کم رفت اون طرف‌تر و لحافو با دستش باز کرد و گفت: بيا بخوابيم. منم خلاصه رفتم پيشش دراز کشيدم. صداي نفساشو مي‌شنيدم. نفساش خيلي تند تند بود. بعد زن عموم پشتشو به من کرد و دراز کشيد. منم همين‌طوري به کونش نگاه مي‌کردم که از لحاف زده بود بيرون. يهو کونشو چسبوند به کيرم و خودشو بهم فشار مي‌داد. منم بغلش کردم. بعدش يهوئي يجوري شدم. اضطراب داشتم که نکنه پسر عموم بيدار بشه و همه چيزو ببينه. به زن عموم گفتم که مي‌ترسم يکي بياد اون‌موقع بد مي‌شه. زن عموم خنديد و گفت: نترس خيالت راحت باشه اونا مثل خر مي‌خوابن بيدار نمي‌شن.منم يه کم خيالم راحت شد. بعد خودمو محکم بهش فشار دادم و بعد دستمو آروم گذاشتم رو سينه‌هاش واي چه سينه‌هايي دلم ميخواست همشو بکنم دهنم تا ميتونم بخورم. ديگه حشري شده بودم. برش گردوندم بلوزشو زدم بالا. چشام به سينه‌هاش افتاد ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم وشروع کردم مثل وحشيا بخوردنش. زن عمومم از شدت خوشي همش آه و ناله مي‌کرد و مي‌گفت : آخ جون… بخورش گازش بزن همشو بخور . منم همين‌طوري مي‌خوردم. بعدش زن عموم گفت حالا نوبت منه. رفت پائينو شلوارمو درآورد. يه کم از رو شورتم با کيرم بازي کرد بعد کيرمو در آورد و شروع به ساک زدن کرد. واي ديگه داشتم مي‌مردم.خيلي خوب ساک مي‌زد. وقتي با زبونش سر کيرمو ليس مي‌زد داشتم ديونه مي‌شدم. ديدم که داره آبم مياد. پاشودم شلوارشو در آوردم يه کم با کونش بازي کردم بعدش شورتشو درآوردم واي چي ميديدم يه هلوي چاق وآبدار. پخوردم ديگه خواستم بکنمش.اونم فهميد که من چي مي‌خوام. خودش لاي پاهاشو باز کرد.منم کيرمو گذاشتم تو سوراخ کوسش. بعد يواش يواش هل دادم رفت تو کس گرمو نرمش. بعد شروع به تلمبه زدن کردم. واي چه حالي مي‌داد. ديگه اينجا نبودم خيلي لذت داشت. زن عمومم از خوشي داشت بيهوش مي‌شد. بعد يه مدت ديگه ديدم داره آبم مياد. بهش گفتم که داره آبم مياد. اونم با يه لحن حشري کننده‌اي گفت : همشو بريز تو کسم. البته زن عموم لوله رحمشو بسته بود يه کم ديگه تلمبه زدم ديدم داره ارضا ميشه. منم تند تند تلمبه مي‌زدم تا اينکه آبم اومد و همشو ريختم تو کسش. بعد يه کم ديگه تلمبه زدنو ادامه دادم تا اونم ارضا شد. بعد اينکه هر دو ارضا شديم افتادم روش و لباشو بوس کردم. و اونم از روي خوشي و راحتي منو بوس کرد. بعدش بهم گفت که اولين باري بود که اينطوري ارضا مي‌شده و اين عموي کس‌خل ما فقط به فکر خودش بوده و خودشو ارضا مي‌کرده و مثل خر مي‌خوابيده. الانم حدوده شش ماهي مي‌شه با زن عموم هر وقت که بتونيم سکس مي‌کنم …

دختر دایی شهرهاین جریان که میخوام واستون تعریف کنم مال اولین سکس منه . من یه مغازه نوشت افزار دارم که درست روبروی یه دبیرستان دخترونه است و اغلب مشتریای من دخترای دبیرستانی هستند واسه همین صبح ها خیلی زود میرم مغازه تا از دست دخترا دشت کنم.یه روزصبح تو مغازه نشسته بودم و داشتم واسه خودم کتاب میخوندم (البته کتابش سکسی بود ) واسه همین کیرم حسابی راست شده بود و داشت شرتمو پاره می کرد میکرد منم حسابی حشری شده بودم و داشتم از رو شلوار بهش دست می کشیدم واصلا حال خودمو نمی فهمیدم(تعریف از خود نباشه کیرم خیلی بزرگه) . یهو متوجه شدم که یه نفر تومغازه است سرمو بلند کردم دیدم شهره دختر داییمه .شهره دو سال از من بزرگتره و دانشجوی رشته کامپیوتر در ضمن فوق العاده خوشکل وخوش هیکله .از اون دختراست که وقتی از خونه میاد بیرون پسرا یکی در میون واسش غش می کنن ولی اون به کسی پا نمی ده. راستشو بخواهید منم خیلی تو کفش بودم ولی عمرا جرات نداشتم بهش بگم یعنی اصلا روم نمی شد.خلاصه دیدم تو مغازه وایساده مطمئن بودم که متوجه یه چیزی شده چون چشماش بد جوری برق میزد.کیرم انگار آدمی که جن دیده باشه یهو غش کردو از حال رفت. بگذریم ما رو می گی از خجالت شده بودیم عین لبو. سرمو انداختم پایین سلام کردم اون هم سلام کرد اصلا به روی خودش نیاورد که چی دیده .گفت لطف کن یه روان نویس بده به من منم اوردم دادم بهش اونم حساب کرد و رفت به طرف در که بره بیرون یهو برگشت گفت: اصلا از تو توقع نداشتم.منم که از خجالت داشتم آب می شدم خودمو به اون راه زدم گفتم:مگه خدایی نکرده اتفاقی افتاده.گفت:به موقعش بهت میگم ورفت. من حسابی بهم ریخته بودم چون نمی دونستم چه اتفاقی می خواد بیفته.یه چند روزی از این اتفاق گذشت یه روز تو مغازه نشسته بودم دیدم تلفن داره زنگ می زنه برداشتم دیدم شهره است بعداز سلام و احوال پرسی بهم گفت بلند شو بیا خونه ما کارت دارم گفتم:چی شده گفت:می خوام باهات صحبت کنم گفتم:باشه در مغازرو بستم و رفتم طرف خونشون. تو راه پیش خودم می گفتم یعنی چی شده نکنه در مورد اون روز می خواد صحبت کنه (یعنی تریپ نصیحت برداره) خلاصه رفتم در زدم درباز شد بدون اینکه چیزی پشت ایفون بگه. داشتم از استرس می مردم .رفتم تو دیدم کسی نیست یه دفعه دیدم صدای شهره میاد .بیا تو خجالت نکش کسی نیست، رفتم نشستم. دیدم یه لباس نیمه سکسی پوشیده، سینه هاش قشنگ معلوم بود، با یه لیوان آب اومد.آبو گذاشت رو میز،وقتی خواست بشینه یه لحظه دیدم شلوار هم نپوشیده ، شصت کیرم خبردا شده بود که یه اتفاقی می خواد بیفته ولی نمی دونست چیه ، یه دفعه عین برق از جاش پرید و شد عین دسته بیل. سلام و احوال پرسی کردیم .تعجب کرده بودم چون اون اصلا با این سر و وضع نمی اومد جولوی من. گفتم کسی خونتون نیست گفت: نه بابا اینا همه رفتن بیرون تا شب هم برنمی گردن. گفتم: با من کاری داشتی؟.گفت می خواستم با هات صحبت کنم.یه کم کسو شعر گفت و بعد گفت می خوام ازت یه سوال کنم ولی باید قول بدی راستشو بگی. گفتم بپرس.بدون مقدمه گفت : دوست دختر هم داری ؟ گفتم: دوست دختر!!!!!!! نه! گفت: راستشو بگو.گفتم : نه بابا واسه چی باید دروغ بگم. گفت:تو خجالت نمی کشی… اینو که گفت پریدم تو حرفشو گفتم چیزی شده ازمن کار اشتباهی سر زده. گفت نترس می خواستم بگم تو خجالت نمی کشی یه دبیرستان دخترونه جولوی مغازته اون وقت تو با این سن و سالت می شینی تو مغازه با خودت……!!!! شکه شده بودم عرقم زده بود .خودمو زدم به کوچه علی چپ گفتم:منظورتو نمی فهمم . گفت: خوبم می فهمی اون روز که اومدم تو مغازت داشتی چکار میکردی؟ دیدم حسابی گیر کردم دلمو زدم به دریا گفتم: بالاخره منم آدمم احساس دارم مگه خودت احساس نداری؟ گفت:چته چرا از کوره در میری بهت گفتم بیای اینجا اگه بخوای یه دوست دختری ،چیزی واست پیدا کنم از این وضعیت بیای بیرون. از حرفاش خوشم اومد ولی داشتم از تعجب می مردم چون ما اصلا از این حرفا با هم نداشتیم . گفتم منظورت چیه گفت: منظورم این که دوست دختری واسه سکس نداری؟ آخه اون روز که دیدم داری با خودت ور میری دلم واست سوخت گفتم باید یه کاری انجام بدم. منو میگی دیگه داشتم شاخ در می اوردم گفتم:آخه دوست دختر می خوام چکار؟ آخه کی میاد با من دوست بشه. گفت:اختیار داری این چه حرفی که می زنی یکیش خود من. گفتم: حالت خوبه گفت:ازین بهتر نمی شه. با چشماش یه اشاره به کیرم کرد که داشت شلوارمو پاره می کرد، گفت: به خاطر اون می گم نه بخاطر خودت . من همینطور گیج و منگ بودم که دیدم پا شد اومد نشست کنارم دستشو انداخت دور گردنم و آهسته در گوشم گفت: دوستت دارم.منم دیگه داشتم از شهوت میمردم ، منم بهش گفتم منم دوستت دارم.تا اینو گفتم مثل کسایی که سالها تو کف بودن شروع کرد به لب گرفتن از من ، عین فیلما، انگار سالهاست این کاره است.منم دستمو انداختم دور گردنش و شروع کردم به لب گرفتن . خیلی حال میداد ، یه ده دقیقه ای داشتیم لب میگرفتم.لب و لوچه ام داشت له می شد ، یواش یواش دستمو بردم طرف سینه هاش چه سینه ای هر کدوم اندازه یه هندوانه .مثل دیونه ها داشتم سینه هاشو می خوردم ، معلوم بود که داره حسابی حال میکنه چون سر وصداش در اومده بود.لباسشو در اوردم ، شروع کردم به خوردن شکم، ناف (به اینجا که رسیدم دیدم خیلی حال میکنه ) ، کم کم رفتم پایین تر پاهاش و ……..، خلاصه در دسرتون ندم .دستمو کردم تو شرتش دیدم انگار سیل اومده همچین شرتش خیس بود که فکر کردم تازه از تو آب در اورده.شرتشو در اوردم پاهاشو از هم باز کردم و شروع به خوردن کسش کردم خیلی حال میداد اصلا باورم نمی شد که دارم با شهره حال می کنم. اینقدر کسشو خوردم که داشت دیوونه می شد. یه لحظه دیدم دستشو برد طرف لیوان آب ، اول فکر کردم می خواد بخوره ، ولی یه دفعه همشو خالی کرد رو لباسم،تمام لباسم خیس شده بود، مجبور شدم لباسمو دربیارم. بعد گفتم به پشت بخواب می خوام بکنمت.گفت: شرمنده از کون نمی دم گفتم: پس چه غلطی بکنم . گفت: خوب بیا کوسمو بکن . گفتم دیونه اوپن می شی. گفت:تو کاری به این کار نداشته باش.گفتم:مگه میشه، اگه کسه دیگه ای بود شاید ولی تو اصلا (البته داشتم کس می گفتم ، ولی تو کونم عروسی بود.فکر کردم شاید چون خیلی شهوتی شده و داره می میره این حرفو میزنه) گفت: آخه من جولوم بازه گفتم: چی؟ اوپنی!؟ گفت: آره . زمانی که دانشجو بودم دوست پسرنامردم گولم زد و منو برد خونشون اون وقت باهم عرق خوردیم و دیگه نفهمیدم، بعدا متوجه شدم که نامرد با دو نفر دیگه از دوستاش حسابی ترتیبمو داده و دیگه کار از کار گذشته…… . بی معطلی بهش گفتم که رو زمین دراز بکش دو تا پشتی هم گذاشتم زیر شکمش طوری که کس و کونش حسابی بیاد بالا و تو تیر رس قرار بگیره. کیرمو گذاشتم دم کوسش و یواش هولش دادم داخل ، یهو آخ و اوخش در اومد معلوم بود که حسابی بهش حال میده.یواش یواش کیرمو تو کسش حرکت دادم بعد تا دسته جا زدم، یه دادی زد که ترسیدم و فکر کردم کسش جر خورده ، بعد دیدم نه داره حال می کنه ، شروع کردم به تلنبه زدن حال بزن کی نزن. مگه آبم میومد؟ یه ده دقیقه ای تلمبه زدم ، یه دفعه دیدم تو کسش داغ شد، کیرم داشت آتیش می گرفت ، نگو ارضا شده بود ،خلاصه بعداز چند دقیقه که حسابی تلنبه زده بودم و داشتم مثل دونده های دو ماراتون نفس نفس می زدم و از تمام سوراخ سومبه های بدنم عرق می زد بیرون ، احساس کردم دیگه دارم ارضا می شم کیرم رو در اوردم و دادم دست شهره اونم کیرمو تا ته کرد تو دهنش یه کم که بهش زبون کشید انگار تمام آب بدنم با فشار از سر کیرم ریخت تو دهنش اون هم تا آخرین قطرشو خورد.بعد هم افتادم تو بغلش سرمو گذاشتم روسینش اونم شروع کرد به لب گرفتن یه نیم ساعتی گذشت دیدم موبایلم داره زنگ می زنه، برداشتم دیدم مامانمه گفت: کجایی چرا مغازه که نیستی گفتم نه جایی کار داشتم.گفت:زود بیا خونه. از شهره خداحافظی کردم و برنامه بعدی گذاشتم و رفتم خونه .