بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنج شنبه – ۱۳ آبان ۱۴۰۰

برادر شوهر عاشق سلام.داستان من واسه خودم که جالبه واسه شما نمیدونم.نظرات شمام واسم جالب میشه به علاوه اینکه فرهنگتونو نشون میدید.در هر صورت ممنونم واسم وقت میذاریدوامیدوارم قبولم داشته باشید.من 21 سالمه و به تازگی ازدواج کردم.اسمم مهلا(مستعار).دو سال پیش برای برادر شوهرم از من خاستگاری شد و طی جریاناتی من قبول نکردم.راستش معتاد بود.تا این که امسال من به عقد اون یکی داداش در اومدم…. توی این 10 ماه دوران نامزدیم برادر شوهرم نگاه های معنی داری به من میکرد ومن خیلی عذاب وجدان میگرفتم.چون با حتی یه بار بهم گفت من داماد نمیشم تا وقتی یکی مثل خودت پیدا شه.خلاصهیه روز با نامزدم دعوای بدی کردم و از حرص دلم زنگ زدم به برادر شوهرم پشت تلفن گریم گرفت.اونم گفت میام دنبالتو قطع کرد.اومد دنبالم رفتیم کافه.من از دعوام گفتم و اونم میگفت زندگیت با من این چیزارم نداشت و حیف نخواستی.کم کم گفت دوستت دارمو داشت مخمو میزد که دستمو گرفت گفت پاشو.من که رامش شده بودم نفهمیدم چی شد منو برد خونه مجردیش البته تو راه خیلی باهام حرف میزد.تا رفتیم تو ودر رو باز کرد.افتاد به جونم و مثل قهطی زده ها با لباسامون خودشو روم بالا پایین کردوزود بی حال شد و فهمیدم ابش اومده.من که شکه شده بودم زود پاشدم خودمو جمع جور کردم و رو مبل ساکت نشستم… البته منم از این که اینقد تشنه ی من بود لذت برده بودمو حسابی حشری شده بودم.بلند شد واسم اب اورد و من فوری با لیوان اب حرکات سکسی میکردم لیسش میزدم یواش و با کرشمه اب میخوردم اون که فقط خیره تگاه میکرد منم انگشتمو دور لبش میمالوندم دست دیگمو گذاشتم رو کیرش.طاقت نیاورد فوری لباساشو در اورد.من خودم با عشوه لباسامو در اورده.به شورتم که رسید منو انداخت رو کاناپه و شروع کرد به کس خوردن من.اخ چه حالی میداد کسمو مک میزد چوچولمو لیس میزد اب راه افتادمو با انگشتش همزمان خوردنش میمالوند.جون.اینقدحشری شدم سرشو تکون میدادم تند تند که ابم اومد. پاشد بهم گفت خیلی دوستت دارم کیرشو شروع کردم به خوردن.از زیر تخماش لیس میزدم تا بالا.داشت ابش میومد که خودشو نگه داشت.یکم با سینه هام ور رفتو کیرشو گذاشت به کونم.با یه فشار رفت تو.چون کس وکونم خیس بود.خلاصه صدای اوف کشیدنای من و اه کشیدنای اون تمام خونه رو پر کرده بود.ابشو ریخت تو کونم. یکم استراحت کردیم و اومدیم بیرون.من حس بدی داشتم.ناراحت بودم واسه خیانت به نامزدم.همون روز بهش گفتم این اولین و اخرین سکسمون باشه.گفت نمیخوام زندگیت خراب شه چون دوستت دارم..خداوکیلی از اون زمان با من مثل یه زنداداش وبرادر شوهر معمولی رفتار میکنه.حتی با راهنمایی های متفرقه به داداشش زندگیمو بهتر کرده.منم واسش ذنبال یه زن خوب وخوشگل میگردم.مرسی از وقتی که گذاشتید.

داییم جــــــــــــــرم داد سلام من سحر 19سالمه.قدم 171وزنم 60.داستانی که میخواین بخونین برمی گرده به زمانی که من 17سالم بودو.یه دایی دارم به اسم احمد که 6سال ازم بزرگتره یعنی الان 25 سالشه.از بچگی زیاد باهام جوربودیم میتونم بگم دوتا دوست صمیمی بودیم.احمد بعضی شباتو خونه ی ما میخوابید. …. ازهمون اول میخواستم برای یه بارم که شده از لباش بوسش کنم واقعا تشنه ی لباش بودم.ولی هیچ وقت فکرسکس نداشتم یه شب که اومدخونمون مثل همیشه داشت تو اینترنت پرسه میزد منم کنارش نشسته بودم.یه دفعه یه فکری به سرم زد.بهش گفتم:دایی احمد بزار ببینم چیه رو لبت مونده سرشو برگردوندسمتم.ذل زده بودم تو چشاش اینم بگم که من چشام سبز رنگه.کم کسی میتونه خودشو درمقابل چشام کنترل کنه.همین طوری داشتم نگاهش میکردم دستمو بردم سمت لباش الکی پاکش کردم گفت:چی بود؟گفتم:نمیدونم.فک کنم غذا خوردی کثیف شده.کم کم داشت خوابم میومد.رفتم براش لحاف تشک اوردم گفتم:از رو تخت بیا پایین میخوام بخوابم.گفت:نخیر من رو تخن میخوابم شماهمون پایین بخواب همیشه رو این موضوع باهم دعواداشتیم.گفتم:میای پایین یا خودم بیارمت؟گفت:اگه میتونی ببر.منم شیطونیم گرفت بغلش کردم بزور داشتم میکشیدمش پایین که دستامو از پشت گرفت رو تخت بودیم هردوتامون بهم گفت:بگو غلط کردم.منم گفتم:نمیگم هرکاری میخوای بکن من امشب رو تخت میخوابم.گفت مگه میزارم.گفتم:اصلا ماله خودمه دیگه خودم تصمیم میگیرم کی روش بخوابه.تااینو گفتم دستامو بیشتر فشارداد واقعا درد کرد.گفت بگو غلط کردم.منم بخاطر اینکه دستم دردگرفته بود مجبوری گفتم غلط کردم.خلاصه من روزمین خوابیدم و اقااحمدرو تخت. …. نصفه شب بود بانفسایی که روگردنم احساس میکردم بیدار شدم.تاچشاموباز کردم ازتعجب داشتم میمردم.احمد روم دراز کشیده بود.داشت زیره گردنموبوسه های کوچیک میکرد.نمیدونستم بزارم ادامه بده یا باهاش دعواکنم نزارم ادامه بده.چون خودمم تو کفش بودم هیچی نگفتم گذاشتم کارشو بکنه.هنوزمتوجه این نبود که من بیدارشدم.تاسرشو اورد بالا ودید که چشام بازه از روم بلندشدو گفت ببخشید.منم بلندشدم رفتم رو پاهاش نشستم گفت:داری چیکارمیکنی؟گفتم:اگه نمیخوای میتونم ازرو پاهات بلندشم.دستشو دوره کمرم حلقه کرد لبامو پسبوندم به لباش.واااااااااای ارزو براورده شده بود تو هوابودم.خیلی اروم لبای همدیگرو میخوردیم.کیرش پسبیده بود به باسنم بعضی وقتاخودمو تکون میدادم وکونمو میمالیدم به کیرش.منوگذاشت رو تشکو خودش اومد روم زیره گردنمو میک میزد,اروم رفت پایین سینه هام از قسمت بالای پیرهنم زده بود بیرون سینه هامو لیس میزد. از روم بلندشدپیرهنمو از تنم دراورد.من عادتم اینه که شبا سوتینمو درمیارم.افتادبه جون سینه هام نوکشونو گاز میکرفتومیمکید.اروم اروم پایین ترمیرفت وسط شکممولیس میزد.شلواروشورتمو با هم ازتنم در اورد.پاهاموباز کردم میخواستم کوسمو بخوره.یه نگاه به کوسم کردو گفت:اینو واسه کی نگه داشتی بیشعور؟گفتم:فعلا که تو صاحبشی.سرشو بردطرفه کوسم یه بوس کوچیک روش گذاشت.زبونشو از بالای کوسم تاکونم میکشید روش.نفس نفس میزدم اولین بار بود یه پسرکوسمو میخورد.انگشتاموبردم تو موهاش سرشوفشارمیدادم تو کوسم.داغ داغ بودم کوسم خیس شده بود.بعداینکه حسابی کوسمو خورد پیرهنشوشلوارکشو در اورد کیرش متوسط بود ولی سفیدوخوشگل.سرپاوایستاده بود بدونه اینکه خودش بگه کیرشو کردم تودهنم وبراش ساک زدم.همزمان با اینکه ساک میزدم تخماشو میمالیدم به صورتش نگاه کردم چشماشو بسته بودواروم ناله میکرد. کیرشو از دهنم دراوردم گفتم:احمد؟گفت:جونم عزیزم.گفتم من میترسم.گفت:سحرجونه هرکی دوس داری جانزن فقط یباراین داییتوببرتو اسمونا قول میدم به کسی نگم.از لبام یه بوس کوچیک کرد.پشتموکردم بهش وکونمو دادم بالا.سوراخه کونمو یکم لیسیدو خیسش کرد.یه تف به سرکیرش زد.اروم کیرشو داشت فشارمیداد فقط سرکیرش رفته بود داخل خیلی تنگ بود.یه جیغ کشیدم که گفت:اروم باش دیوونه الان مامان بابات میفهمن.هیچی نگفتم.دستشو اززیربرد پایین داشت کوسمو میمالیدواروم کیرشو فشار میداد داخل جونم به لبم رسیده بود.چند دقیقه ای مکس کرد سرمو برگردوندو گفتم چی شده که تو دهنم موند.یه فشار محکم زدکه همه ی کیرش رفت تو کونم دستشو گذاشته بود رو دهنمو تلنبه میزد.بعدچند دقیقه بدنم لرزید همه ی ابمو ریختم.کیرشو کشید بیرون ابه کوسمو خوردو دوباره کیرشو کردتو کونم.چندتا تلنبه زدویه اه بلند کشید وهمه ی ابشو ریخت تو کونم.پیشم دراز کشید.بغلم کرده بودهنوز داشتم نفس نفس میزدم.موهامو نازمیکرد.بهم گفت:فدات بشم ببخشید که دردت اومد. … سرمو بلند کردمو یه بوس از لپش کردم بهش گفتم:لباساتو بپوش برو بخواب بزار کسی نفهمه.اون خوابیده بود ولی من تاصبح بیداربودمو به کاری که کرده بودیم فکرمیکردم.صبح که بیدار شدم از شدت درد نمیتونستم راه برم.رومبل نشسته بودهمش نگاهم میکردو میخندید.مامانم ازم پرسید:چیشده سحر؟گفتم ماهیچه هام گرفته نمیتونم راه برم. بعد این ماجرا دیگه هیچ وقت نذاشتم حتی بهم دست بزنه!!پــــــــــایــــــــــان

خاله جنده من سلام.اسم من محمد و25سالمه.من یه خاله دارم اسمش زهراس 35سالشه با یه اندام سکسیه بی نظیر بدنش لنگه نداره کس کش.بریم سراغ سکس من با او.البته مادرم گاییده شد تا زدمش زمین.خالم تو بچگی خیلی باهام شوخی میکرد خوب بچه بودم چیزی از کسو کون نمیدونستم.خالم خیلی شهوتی بود شوهرشم معتاد بود بهش نمیرسید خلاصه هر موقع مییومد خونمون میاومد روبروم مینشت پاهاشو باز میکرد کسش از بس بزرگ بود از لای پاش معلوم میشد.منم از شق درد میمردم ولی میترسیدم چیزی بهش بگم.از بس شهوتی بود فقط منتظر یه شوخی از طرف من بود تا بیاد با همین بهونه بیفته روم .سرتونو در نیارم گذشت خالم همیشه از یه افغانی تعریف میکرد که نمیدونم خوشکله هیکلیه ووو این افغانیه لباس میاورد اینجا میفروخت تقریبا نصف محل میشناختنش… یه روز داشتم با ماشین تو خیابون دور میزدم که چشم به افغانیه افتاد که داره به طرف پایین ده میرفت خونه خالمم پایین ده بود تعقیبش کردم دیدم بله رفت تو کوچه خالم اینا خونه خالم اخر کوچه بود سر کوچه وایسادم ببینم کجا میره دیدم رفت تو خونه خالم بدون در بزنه با گاری لباسش.گفتم باید برم ببینم چه خبره .خونه خالم حمومش بیرونه ولی درش داخل ساختمونه. رو پشت بوم حمومشون یه سوراخ کوچک هست که میشه ازش رد شد 1تازه گی ها همسایشون خونشونو زده بود زمین میشد راحت رفت تو خونه خالم دیوارش کوتاه بود.سریع رفتم رو دیوار پریدم تو حیاطشون. رفتم رو پشت بوم حموم از سوراخه یواش پریدم داخل حموم تو اشپز خونشون باز میشد درو باز کردم رفتم تو اشپز خونه جلوتر که رفتم دیدم یه صدای ناله از تو حال میاد.یواش سرک کشیدم دیدم واااای چی میبینم خالم داشت برا افغانیه ساک میزنه یه کیر 20سانتی کلفتو سفید…. خالم هنوز لخت نبود افغانیه کیرشو از تو دهنش بیرون کشید شروع کرد به لخت کردن خاله زهرا پیرهنشو در اورد وای خدا چی میدیدم یه سینه گردو باهال حرومش بشه شروع کرد به خوردن سینه هاش خالمم صداش در اومده بود بعد دستشو برد طرف کوسش از رو شلوار میمالیدش دیگه افغانیه خیلی حشری شده بود شلوار با شرط خالمو در اورد واااای که چه کسی داشت خودشم لخت شد یه کس تپلو سرخو سفید داشتم از شهوت میمردم گفتم بهترین موقعیته که برم رو سرشون خودمم فیضی ببرم.دلو زدم به دریا رفتم خلو خالم تا منو دید برق از کونش پرید گفت تو اینجا چه کار میکنی.گفتم حالا.منم میخوام اگه نذاری به همه میگم افغانیه بدبخت نمیدونست چه طور لباساشو بپوشه .بهش گفتم نمیخواد من از خودم.خالم گفت تورو خدا به کسی نگو باشه به تو هم میدم لباسامو در اوردم رفتم جلو گفتم دو نفری میکنیم افغانیه که خیلی ترسیده بود گفت باشه فقط شر درست نکن.خالم برا او ساک میزد منم کسشو میخوردم وای که چه خوشمزه بود دیگه واقعا خالم داشت لذت میبرد بلند شدم گفتم مال منم بخور چند دقیقه مال منو میخورد چند دقیقه هم مال او .گفتم بسه ادراز کشید خالم نشست رو کیرش یه دفه یه جیغ بلند کشید دردش اومد اخه کیرش واقعا کلفت بود خلاصه با زحمت کردش داخل تا ته رفت منم رفتم پشتش کردم تو کونش شروع کردم تلمبه زدن خالم دیوونه شده بود فقط قسم میداد جرم بدین… افغانیه چنان به کسش میزد که خالم ناله میزد میگفت فذای کیرتون تندتر بعدش عوض کردیو من خوابید نشست رو کیرم افغانیه هم می خواست بکنه تو کونش هر کار میکرد تو کونش نمیرفت خالم بهش گفت کرم رو سر تلویزیون هست بیارش افغانیه رفت کرمو اورد زد به کیرش سر کیرشو گذاشت در کون خالم یه فشار داد که خالم از درد موهای منو کشید خلاصه با زحمت کردش داخل کونشو شروع کرد به تلمبه زدن .کسکش انگار تو عمرش کس نکرده بود با اخرین قدرتش تلمبه میزد کونشو جر داد خالم فقط داد میزد .گفتم برا من ساک بزن که میخواد بیاد بلند شدم کیرمو کردم تو دهنش افغانیه هم از کونش در میاورد میکرد تو کسش از کسش هم به کونش خیلی شهوتی شده بودم گفتم ابم داره میاد میخوریشون یا بپاشم تو صورتت گفت بریز رو صورتم.ریختم رو صورتش.افغانی هم دیگه سرخ شده بود معلوم بود ابش میخواد بیاد یه دفه خالم با لرزش ارضا شد افغانیه هم ابشو خالی کرد تو کس خالم خیلی اونروز حال داد.از اون روز به بعد هر وقت افقانیه میاد دو نفری خالمو میکنیم.پایان

ماجرا با مادر خانمم با سلام .این داستانی که دارم براتون مینویسم شاید باورش سخت باشه اما عین واقعیته.من متولد 64 هستم و سال 86 ازدواج کردم یعنی 22 سالگی.اوایل هیچ مشکلی تو زندگیم و با کسی نداشتم اما کم کم یک سری مشکلات شروع شد و متوجه شدم خانمم یکم بهونه میاره که بعد شش الی هشت ماه فهمیدم مادرش تحریکش میکنه و با دخالتهاش خانمم گیر و جر و بحث ما رو باعث میشد.راستی از خانواده خانمم بگم پدر خانمم متولد 40 و کارمند هست مادرخانمم هم متولد 45 و خانه داره.یه برادر خانم دارم که متولد 62 و خانمم هم سال 67 .برادر خانمم با اینکه 2 سال از من بزرگتر هست هنوز مجرد ه تمام زندگیه مادرشه و همین باعث شده که مجرد بمونه چون مادرش نمیذاره روی پاهای خودش وایسه و مستقل باشه.مادرش خیلی بهش میرسه ماشین واسش خریده لباس هرروز پول و …. از هر نظر بهش میرسه.بخدا آدم حسودی نیستم و حسودی نمیکنم فقط از اینکه به یکی اینقدر میرسه دخترشو تحریک میکنه لجم گرفته بود دنبال انتقام بودم کم کم تحریکاتش اینقدر علنی شد که پیش من هم انجام میداد که باعث شد کینه ازش به دل بگیرم و قسم خوردم که هرجور شده تا دسته مادرزنمو بکنم ولی هم جرات نداشتم هم روشو ولی کینه ام شدید تر بود و تصمیممو گرفته بودم و دنبال موقعیت خوب بودم تا اون روزی که نباید میرسید رسید.از بیرون امدم خونه پدرزنم و از اونجائی که کلید داشتم درو باز کردم و امدم داخل میدونستم که خانمم دانشگاه هست و پدرخانمم اداره چون ساعت 12 بود.رفتم تو اتاق و رفتم تو اتاق خواب خودمون لباسامو عوض کردم و امدم بیرون که برم تو آشپزخونه از داخل یخچال چیزی بخورم که یه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد صدا از اتاق برادر خانمم بود اون هم چه صدایی صدای بکن بکن.هرچی فکر کردم چیزی به نظرم نرسید اخه برادر خانمم که از این عرضه ها نداشت پدر خانمم که خونه نبود از روی کنجکاوی رفتم پشت در شکم به یقین تبدیل شده بود صدای سکس درو باز کردم چیزی معلوم نبود اخه تخت کنار در بود سرمو اروم اروم بردم داخل واییییییییییییی چیزی دیدم که کم مونده بود شاخ در بیارم. برادر خانمم داشت مادرشو میکرد اینقدر سخت مشغول بودند که حواسشون به من نبود و منو ندیدید.من هم فکری به ذهنم رسید یه قدم رفتم داخل و به مادر خانمم سلام کردم و به برادر خانمم خسته نباشید گفتم امدم بیرون تو هال با احساس پیروزی بزرگ و مغرور نشستم.ده دقیقه نشستم دیدم هیچ کدوم نمیان بیرون میدونستم چرا نمیان دست از کار هم کشیده بودن چون دیگه صدائی نمیومد از خجالت بیرون نمیومدن بعد نیم ساعت مادر خانمم امد بیرون با یه قیافه . موهائی بهم ریخته و خیس عرق.میدونستم که عرقش بخاطر خجالت کشیدنش بود ولی من میخواستم جبران کنم واسه همین تا دیدمش گفتم هوا گرمه یا کارتون سنگین بود که خیس عرق شدی قیافشو میگی قرمز شد هیچی نگفت یعنی نمیتونست بگه زود رفت تو اتاقش و درو بست منو میگی خوشحاله خوشحال فقط واسه اینکه حالشو گرفم و ازش سوتی داشتم ولی به این چیزا راضی نمیشدم.از اون روز سعی میکرد که باهام چشم تو چشم نشه و از فرداش مهربون شده بود چه مهربونی. میرفت بازار واسم لباس میخرید به هر بهونه ای پول میداد که من پول قبول نمیکردم ولباس هارو قبول میکردم.به خانمم هم میگفتم که چه خبره مادرت مهربون شده خانمم که از هیچی خبر نداشت میگت فکر میکنی از اول مهربون بود.دو هفته از این ماجرا گذشت و یه روز زود تر رفتم خونه پدرخانمم مادر زنم تنها بود سلام کردم اونم با گرمی جواب سلاممو داد رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و من که به فکر انتقام بود با یه نقشه حساب شده میخواستم جلو برم واسه از تو اتاق صداش کردم گفتم بیا کارت دارم اون هم گوش به فرمان امد و گفت چیه داماد گلم من تو دلم گفتم خر مادرته جنده.گفتم دو هفته پیش رو یادته یا یاداوری کنم باز رنگ عوض کرد و با من من گفت یادمه گفتم خوب من هم میخوام بکنمت میدونستم که هرچی بگم انجام میده همچنین به پسرش داد من که دامادش بودم سختش نبود و احساس گناه و این حرفها نمیکرد.اون با این پیشنهادم خیلی خوشحال شد امد رو پاهم نشست و خودشو بهم چسبوند ولی من خودمو بی خیال نشون دادمو دست بهش نزدم چون با این کار من دیگه دهنم بسته میشد و باز یک یک مساوی میشدیم من که واسه انتقام این پیشنهادو دادم گفتم البته شرایط داره فکر کن اگه خواستی قبول کن و اگه نخواستی که به زنم میگم.مطمئن بودم قبول میکنه یعنی مجبور بود حق انتخابی نداشت باید قبول میکرد.گفتم باید به من جلو پسرت بدی یعنی منو پسرت باهم بکنیمت قیافش دیدنی بود گفتم دو روز وقت داری فکر کنی بعد دو روز گفتم فکراتو کردی دیدم میگه شرایطت سخته ولی من قبول دارم ولی فکر نکنم پسرم حاضر بشه اینکارو بکنه گفتم بهش بگو غیرتی نشه راه دوری نمیره بعدشم مشکل توئه و باید راضیش کنی.بعد چند گفتم اینقدر معطل نکن یه وقت دیدی به زنم گفتم اون هم گفت با پسرم صحبت کردم با هزار بد بختی قبول کرد و قرار گذاشتیم دوشنبه بعدی مراسم بکن بکن مادرزنم باشه. دوشنبه بعدی رسید و من حس گناه کردن داشتم ولی میخواستم عقدمو خالی کنم واسه همین نیم ساعت قبل اینکه بیام خونه لیدوکائین 10 درصد رو روی کیر و تخمام خالی کردم رسیدم خونه مادر زنم تو هال نشسته بود بدون معطلی گفتم اماده ای گفت اره گفتم سرت کو گفت تو اتاقش گفتم بریم تو اتاقش مشغول شیم که وقت نداریم.رفتیم داخل اتاق دیدم برادر خانمم یه گوشه نشسته نگاهش کردم دیدم سرش پایینه حرفی نزدم مادرزنمو بغل کردمو با سینه هاش از روی لباس بازی میکردم.از هیکل مادر زنم که اسمش مریمه بگم سینه های درشت سایز 95 تنش فوق العاده سفید جنده انگار تنش تاحالا آفتاب ندید قدش تقریبا یک مترو هفتاد و دو و وزنش هم هفتاد.داشتم من هم مشغول شدم و انگار نه انگار که برادر خانمم نشسته لباس مریمو زدم بالا و سوتینشو کشیدم بالا سینه هاش افتاد بیرون شروع کردم دست کشیدن و ور رفتن با سینه هاش گفتم پسرت نمیخواد بیاد بهش اشاره زد اون هم امد و مادرش شروع کرد با کیرش از رو لباس ور رفتن من هم شروع کردم به خوردن سینه هاش.کم کم کیر پسرشو در اورد و تف مینداخت کف دستش و برای پسرش جق میزد کیر پسرش از کیر من بلندتر اما خیلی نازکتر بود دلم برای مادرخانمم سوخته بود که میخواست کیر کلفت منو تو خودش جا کنه.به پسرش گففتم تو بیا مشغول شو تا من اماده شم.مادرزنم چهار دست و پا نشست و پسرش کیرشو از پشت گذاشت تو کس مادرش.من هم لباسامو در اوردمو با شرت رفتم جلو صورت مادر خانمم شرتمو کشیدم پایین مادرزنم چشماش از تعجب گرد شد کیرمو بردم جلو که واسم ساک بزنه ولی صورتشو کشید عقب و گفت ساک نمیزنم گفتم باید ساک بزنی وگرنه …. خودش کیرمو با دستش گرفت و گذاشت تو دهنش اوایل بلد نبود ولی بعد پنج دقیقه راه افتاد پسرش هم که عین خر عقب جلو میکرد که دیدم میگه آبم داره میاد من گفتم در بیار که یکم حسش بپره کیرشو در اورد رفت یه کنار نشست حالا نوبت من بود مادرزنمو به بالا خوابوندمو کیرمو که با اب دهنش خیس بود یکم روی کسش بازی دادمو یهو تا ته گذاشتم داخل قرمز شد نفسش بند امده بود محکم بغلش کردم که کیرم در نیاد گفت کلفته درد میاد گفتم دو دقیقه طاقت بیار عادی میشه بعد ریتم عقب جلو و تتلنبه زدنم شروع شد میدونستم چون بی حسی زدم خیلی زود چهل و پنج دقیقه دیگه ابم میاد.هفت دقیقه همینجور کسشو تلنبه زدم بعد مادرخانمو بلند کردمو من رو تخت دراز کشیدم بهش گفتم بیاد رو کیرم بشینه بالا پایین بکنه این صحنه دیدنی بود کیرم تو کس تپلش عقب جلو میرفت سینه هاش بالا پایین میپریدن.همینجور که مشغول بودم به برادر خانمم گفتم پاشو بیا مشغول شد امد بالا سرمون وایساد گفتم چرا بیکاری گفت اخه تو داری میکنی تو دلم گفتم از بس خنگی گفتم بکن تو کونش مادرزنم گفت پشت نه درد داره گفتم از کجا میدونی مگه ازمایش کردی گفت نه ولی میدونم گفتم کیر من کلفت تره اگه بخوام از پشت بکنم دردت میاد پس بذار پسرت که کیرش نازکتره اول بذاره یکم گشاد بشه که بعد من میخوام بذارم دردت نگیره.من کیرمو از تو کسش در اوردم تا برادر خانمم راحتتربذاره تو کون مادرش.وققتی گذاشت من هم گذاشتم تو کس مادرشو دو تائی مشغول کردن مادرش شدیم بعد پنج دقیقه برادر خانمم گفت داره ابم میاد کیرشو در اورد و پشت مادرش روی کمرش خالی کرد بعد با دستمال هم خودشو هم کمر مادرشو پاک کرد من هم بعد ده دقیقه که مادرزنم بالا پایین میپرید مادر زنمو چهاردست و پا نشوندم و کیرمو گذاشتم روی سوراخ کون مادرزنم که یکم جا باز کرده بود و هول دادم که داخل نمیرفت گفتم برام ساک بزن ساک زد یکم که خیس شد گفتم پشت کن گذاشتم تو کونش و عقب جلو میکردم یه هشت دقیقه ای همینجوری تو کونش کردم که هر دو تا تعجب کردن که چرا ابم نمیاد. حس کردم کم کم میخواد ابم بیاد برش گردوندمو رو به هوا خوابوندمش کیرمو گذاشتم تو کسش و با شدت هرچه تمامتر و با حس انتقام میکرم.سر و صداش تموم خونه رو گرفته بود.اخرا اینقدر سرعتمو بالا بردم که داشت جر میخورد وقتی داشت ابم میومد بدون اینکه چیزی بگم محکم بغلش کردم کیرمو داخل کسش نگه داشتمو تمتم ابمو تو کسش خالی کردم یهو داد زد چرا اینکارو کردی اخه گرمای ابمو تو کسش احساس کرده بود پسرش که از ماجرا خبر نداشت با تعجب مارو نگاه میکرد من هم گفتم میخوام برادر خانم بعدیم همون پسرم باشه.گفت دیوونه شدی حالا چیکار کنم گفتم مگه قرص ضد بارداری نمیخوری گفت نه گفتم خوب از این به بعد بخور. این بود داستان سکس من و مادرخانممنویسنده:؟؟؟؟؟؟

ساسان و عمــــــــــــــه سلام این داستان واقعی برای خودم اتفاق افتاده عمم اینا از شهرستان اومده بودن خونه ما یک هفته ای قرار بود بمونن شب اول که فرا رسید از اون جایی که خونه ما یک اتاق 16 متری داره همه تو این اتاق خوابیدیم من دقیقا زیر پای عمم خوابیده بودم که یک لحظه عمم تکون خورد وپاش خورد به من از خواب بیدار شدم دیدم همه جا تاریکه وپای عمم جلو سرم دیدم که یک لحظه تمام شهوت تمام وجودم روگرفت یه شلوار پاچه گشاد پاش بود آروم دستم روازکنار شلوار دادم رفت تو یه خورده با ساق پاش ور رفتم دیدم خوابه به خودم جرات دادم وآروم دستم رو بردم جلوتر ورسیدم به رونش یه ده دقیقه ای رونش رو مالش دادم تا این که بیدار شد ولی خودش زد به خواب چون یک لحظه با تعجب یه هوم گفت ودیگه چیزی نگفت من هم جرات پیدا کردم و دست رو از روی شورت گذاشتم رو کسش شروع کردم به مالیدن بعد حدود 5 دقیقه دستم رو ازتو پاچش در آوردم وآروم خودم رسوندم پشتش رفتم زیر لهافش وازپشت کونش رومیمالیدم وقسمتی از شلوارش روکشیدم پایین تا نصف کونش دیدم یه شورت صورتی پاش بود به خودم جرات دادم وبا تمام قدرت شلوار با شورت تاروی زانوش کشیدم پایین وکیر خودم رواز کنار شلوار در آوردم خیلی اروم بعد کلی تف کاری هل دادم رفت لای پاش. یه تکون خورد وخودش روکشید جلو من هم یواش کمرش رو گرفتم وکشیدم سمت خودم ودوباره گذاشتم لای پاش یه خورده همون جا عقب جلو کردم وچون جایی برا تمیز کاری نبود بلند شدم رفت دستشویی و حسابی جق زدم تا اینکه صبح رفتم سر کار و دم غروب برگشم خونه دیدم همه هستن الا عمم پرسید کجاست مامانم گفت رفته به عمه بزرگم سر بزنه خونشون نزدیک بود رفتم اونجا تا از دلش در بیارم رسیدم خونه عمه بزرگم با یه نگاه سنگینی به من نگاه می کرد تا این که شب شد زنگ زدم به مادرم گفتم شب اینجا میمونم عمه بزرگه جای خودش با بچه هاشو (راستی شوهر عمه بزرگم به خاطر هیچ الان زندانه )تو اتاق خواب انداخت جای من رو تو هال من هم تو گوشیم یه بازی بود عمم داشت با گوشیم بازی میکرد که یه فکری به سرم زد بهش گفت اون فیلم تجاوز یه اون دختررو دیدی گفت نه گوشی گرفتم وفیلم رو آورد دادم دستش ببینه وخودم آروم سرم رو گذاشتم رو شونش و یواش دستم رو گذاشتم رو سینش چیزی نگفت من هم ادامه دادم ودستمو بردم سمت کسش چیزی نمی گفت وفقط می گفت اگه خیلی هشری هستی با مامانت صحبت کنم برات زن بگیره من گفتم از تو خوشم اومده وسینه هاشو کامل انداخته بودم بیرون وداشتم حسابی میمالیدم که هی میگفت من مشکلی ندارم هر چقدر می خوای با ممه هام بازی کن ولی به کسم کاری نداشته باش یه وقت به خودمون اومدیم دیدیم صبح شده بلند شدم رفتم سر کار غروب که برگشتم دیدم برگشه خونه خودمون اون روز هیچ فکری درموردش نداشتم و فقط به کارای خودم فکر میکردم حتی شب هم خوابم نمی برد تو حال خودم بودم که دیدم یه نفر رفت دستشویی یه چند دقیقه بعد برگشت ودقیقا اومد جلوی من خوابید وپاهاشو کرد لای پای من به خودم اومدم دیدم عممه من هم که سریع شهوتی میشم کیرم راست شد دست انداختم به ممه هاش مالیدم یواش دستم رو گرفت وگذاشت لای پاش من هم شلوار با شورت دوباره تازانو دادم پایین ویه کم تف کف دستم گذاشتم وشروع کردم به مالیدن کس عمه با انگشت وسطی رفتم سراغ چوچولش یواش مالیدم ماساژدادم تا خانم شروع کرد به کش قوس اومدن تازه سر حال اومده بود که یهو مادر بزرگم بیدار شد که تمام حس از سر جفتمون پرید وهر چی فش بود تو دلم داشتم به ننه میدادم عمم خودش جمع جور کرد خودش رو از جلوم کشید کنار من هم که داشتم دیوانه می شدم پاشدم رفتم دستشویی ودست به دامن جق زدن شدمنوشته ساسان

سکس با مادر ناتنی از بچگی تا حالا سلام اسم من ارشیا است.الان قدم حدود 170 وزنم 55 و سنم 17 میشه.راستش من وقتی شش سالم بود توی یه تصادف مادرم رو از دست دادم و پدرم برای اینکه خودش خلبان بود و دائم در سفر بود برای اینکه یکی باشه از من مراقبت کنه ازدواج کرد.اون با یه زنی که شه سال ازش کوچیکتر بود ازدواج کرد.اسم اون زن زهره بود.زهره یه زن خیلی خوشگل با چشای آبی و موهای شرابیه البته این مشخصات برای الانه.الان اون با سینه های گرد و با سایز 75-80 و وزن 62 قدش هم از من بلندتره ینی حدود 180.بریم سر اصل داستان. اونوقتی که با بابام ازدواج کرد اومد خونه مون.بابام بهم گفت که اون مادر جدیدمه(بابام خیلی مادرم رو دوست داشت و اگر به خاطر من نبود هیچ وقت زن نمیگرفت) به زهره هم گفت که از من مثل بچه خودش مراقبت کنه.یه کم که گذشت اون کم کم یخش آب شد و با من خیلی صمیمی و مهربون شد کم کم دیگه حس کردم مادر واقعی خودمه.منو میبرد پارک باهم صحبت میکردیم تو درس هام بهم کمک میکرد و خیلی چیزهای دیگه.دوسالی گذشت که من رفتم دوم ابتدائی و رابطه من و زهره خیلی خوب بود تا این که یه روز که باهم بودیم گفت که خیلی وقته که حموم نرفتم و باید برم حموم من آماده حموم رفتن شدم که گفت منم باهات میام ولی یه شرط داره که به بابا یا کسی دیگه هیچی نگی.منم در عین سادگی و بچگی قبول کردم.رفتیم حموم بهم گفت کامل لخت شو منم شورتم رو در آوردم یه دست کشید به کیرم گفت چه بلبل خوبی داری منم گفتم بابا گفته نباید این جا رو کسی ببینه.گفت آره ولی من مامانتم دیگه منم گفتم باشه قبول گفت یه کارهایی میگم واسم انجام میدی گفتم آره. سینه شو داد دستم گفت نوکشو برام لیس بزن منم لیس میزدم یه کم که گذشت گفت بکن تو دهنت قشنگ برام میک بزن یه ذره هم گاز بگیر منم همه ی این کارو رو انجام میدادم.بعد از چند دقیقه گفتم این کارا برای چیه گفت تو الان نمیفهمی من دارم تو رو برای آینده آماده میکنم.بعد گفت فعلا بسه اگه قول بدی بین خودمون بمونه برات بستنی میخرم.منم به کسی نگفتم تا یه مدت همین طوری سینه هاشو میخوردم بعد از یه مدت شورتشو در آورد گفت یه ذره اینو میک بزن منم خیلی دوست داشتم بدونم چیه با تمام وجودم میک میزدم اون روز بهم گفت چون به حرفاش گوش کردم میخاد بهم حال بده گفتم چه جوری گفت بلبل رو بده به من.دادم بهش گذاشت تو دهنش نزدیک به یه ربع واسم لیسید من هم دیگه خیلی خوشم اومده بود هی میگفتم بریم حموم با هم دیگه.یه دوسال باهم همین کار هارو میکردیم تا یه دفعه موقع لیسیدن کیرم کیرم راست شد.وقتی که راست کردم بهم گفت که کم کم دارم مثل یه مرد بزرگ میشم گفت از امروز یه برنامه جدید داریم باید کیرتو(دیگه اسمش رو یاد گرفته بود چون کلاس چهارم بود)بمالی به کسم یه ذره مالیدم دیدم خیلی حال میدهبعد با دستش به زور کیر کوچیک و نقلی منو هل داد تو کسش.من واسه اولین بار طعم کس رو تو سال چهرم ابتدائی چشیدم خیلی حال میداد بهم بعد از اون روز گفت که دیگه فعلا نباید بریم حموم تا چند وقت.بعد از یه مدت بهم جق زدن رو یاد داد و با هم یه سره تو خونه لب میگرفتیم و واسم جق میزد و میگفت که تو پس کی مرد میشی من منظورش از این حرف رو نمی فهمیدم…گذشت تا من رفتم اول راهنمایییه بار که برام جق زد حس کردم یه آبی تو کیرمه بهش که گفتم خیلی خوش حال شدو چند بار پشت سرهم انقدر برام زد تا یه آبی از کیرم در آمد.بهم گفت تو مرد شدی از این به بعد باهم حال میکنیم.ولی باید همین طوری مخفی بمونه بعد رفتیم با هم حموم و انقدر اون دفعه به من حال داد که نگو چون قشنگ باهم سکس میکردیم و آبم میومد.بعد از یه مدت گفت خواهرم هم میاد پیش ما حال کنه خوهر خیلی خوبی هم داشت الان که11 سال از ازدواج بابام با اون میگذره ما داریم با هم حال میکنیم و الان من 17 سالمه و تازه فهمیدم که چه بلایی سرم آورده که من دوازده سالگی بالغ شدم.زهره بهم قول داده که هر وقت هیجده سالم تموم بشه از بابام طلاق میگره و عقد من میشه الان هم که خواهرش صیغه خودمه و هفته ای دو سه بار با زهره و خواهرش حال میکنیم.نوشته اَرشیا

سکس من و خواهر ومادرم سلام.ببخشید با گوشی تایپ کردم غلط زیاد داره…مثل هر روز بود که یک شب فیلم وداستان انقدر خوانده بود خوابم نمی برد من یک خواهر 12 ساله دارم اسمش مریم تویی اتاق میخوابیدم اون شب نصف شب بود بیدار شدم دیدم مریم مثل همیشه روش پس زده خیلی اروم رفتم پیش دست ارم گذاشتم روی کوس ش وایی بعد شلور بلند کرد دستم گذاشتم روی کوس ش ایی خیلی حال کردم هی مالش دادم دیدم بیدار شد گفت دست بردار با دست داشت دستم میکشید بیرون من در گوش گفتم ببین بزا من کوست بلیسم اگر بد امد باش هرچی تومیگی ولی اگر خوش بیاد باید هرچی من بگم گوش کنی گفت باشه شلورش دراوردم پا هاش دادم بالا کوس ش لیسیدم میک یمک میزدم وای بعد چند لحظه گفتم دید پس من برند شدم از بعد هرچی من میگم توباید بگی چشم بعد بازم کوس ش خوشگل خوردم کیرم دراوردم بهش نشون دادم گفتم بخور کمی لیسد بعد برش گردمنوم لای چاک کونش مالیدم تا انقد که ابم امد ابم با دسمال پاک کرد بعد رفتیم سرجام خوابیدم بهش گفتم که نباید به کسی بگه اون قول داد صبح شد مامان مثل همیشه رفت نون بگیر مریم بیدارشد رفت دستشویی امد وسایل بازی انداخت شور بازی کردن کرد من زنگ زدم به مامان مامان گفت رفته خونه مامان بزرگ شب میاید من خیالم راحت شد وایی ماهواره چه فیلم سکسی وایی کیف کرد بعد امد پیش مریم اروم دستم گذاشتم روی پاها دیدم حالیش نیست گفتم بیا ببرمت حمام بلندش کردم لباش داروردم وقتی چشم به کوس قشنگ اتافتاد بی اختیار کوس لیس زدم خوش امد گفتم دیشب بهد خوش گذشت خانم باید کون بی به من رفتیم حمام ابم ولمرم باز کردم خیلی سریع شستم کیرم گذاشتم توی دهنش امروز خیلی کیر خورد نا انونجای که داشت ابم می امد پایشدم روی سورتش خیلی خوش امد بغد کوس شگرفتم توی دهنم 5 دقیقه با ساعت کوس خوردم وای اوه میکرد دید یک قطرابش امد بعد سریع خودم مریم فوری شستم امدیم بیرون شب شد مامان امد من برای مریم لباس مینی زوب بدون شورت پوشاندم پاهاش کوس شبیرون بود مامان گفت شام خوردیدن گفتم بله گفت مریم اذیت نکرد گفتم نه ولی مامان یک شکی کرد گفت باهم رفتین حمام من گفتم اره چطور مگه گفت خوب شستیش از این بعد تو ببر حمام من گفتم باشه چند روزی بعد من بازم کیرم بلند شد ولیی مامان خونه بود من به مریم گفتم مامان من مریم می برم حمام مامان گفت خوب بشوری باش بیرین من خوشحال شدم من داشتم جلوی حمام لباسم درمیاوردم که مامان امد کیج شدم زیر پیراهنم دراوردم دیدم مامان مریم برام لختش کرد من شورت تنم بود نمیدانستم چیکار کنم با شورت رفتم لای در حمام من قبلا سوارخ کرده بودم که مامان دید بزنم رفتیم دیدمامان توی اتاق نرفت به بهانه لباسم اماده میکر تا از حمام میام بپوشیم من شورتم در اوردم مثل سری پیش کیرم گذاشتم توی دهن مریم مریم خورد به من کوس ش خوردم با انگشتم کردم تویی کونش میخواستم کونش گشاد بشه کیرم بکنم تویی کونش مامان از بیرون لای سوراخی من درست کرده بودم اونم دقیقه اخر میبینه بعد من مریم میخواستیم بیایم بیرون مامان حوله اورده بود وقتی دیدم مامان میخواد من هم کیرم راست کردم تا وقتی مریم به مامان میدم ببینه مامان وقتی مریم گرقت چشم به کیرم من افتاد دیگه انقد از خود بی خودشده بود ولی هیچی نگفت من برگشتم خودم بشووم مامان به مریم گفت من از به تو قول میدم باتو دعوا نکنم و به کسی نگم علی به تو دست میزنه دستبه جایی توی میزنه کاری باتو میکنه که گفت نگو مریم گفت اره مامان گفت ببین دخترم من برات شکلات میخرم گفت لای پاهش نشان داد گفت این میک یزنه می لیسه خوب دیگه باتو چکار میکنه ببین من با تو وعلی دعودا نمیکنم گفت شب ها میاد سر جام کیرش وقتی گفت کیر مامان از تعجب شاخه در میاورد که یک دختر12 سال میدونه کیر چی کیرش میززاره دم کونم کوسم میخوره بعضی وقت ها کیرش من میخورم دستم به کیرش می چسب ه انقدار میخورم تا ابش بیا مامان داشت از شدت لذت وتعجب داشت شاخه درمیاورد که این قدر این ها با هم سکس میکنن مامان گفت به علی چیز نگو مریم گفت باشه مامان چند روز از این ماجرا میگذشت من هم هر روز بیشتر وعلنی تر میکردم به مریم شورت تن ش نمیکردم با تاب بود به شکم خوابیدبود من روش خوابیدم کیری لای کون ش گذاشتم مامان امد گفتم دارم بهش نقاشی کردن یاد میدم یک با چهار چنگولی بود من از عقب ش چسبیدهم کیرم لای کونش گذاشتم مامان امد گفت داریم چی بازی میکننی داریم قطار بازی میکنیم در صورتی هم مامان متوجه بود هم من یک با گفتم بیا روی دلم بنشی یعنی علنی روی کیرم بنشین مامان هیچ نمیگفت هر سری علنی تر میکردیم کیرم راست میشد مریم دلم درد میکنه هی بالا وپایین میکردم مامان هم پهلو نشستن وزیر چشمی داشت سکس من دید میزد تا این مثل هر سری مریرم صدازدم بیا تا این که مامان گفت مریم تو نمی خوای روی دل علی بنشینینی من گفتم من دلم درد میکنه مامان گفت خودم مینشینم نشست خیلی حال کرد برای اولین بار کوس مامان به کیرم می خوارد خیلی کیف کردم تا چند دقیقه کیف کردم تلفن زنگ زد مامان بلند شد رفت من خیلی ناراحت شدم مامان گفت من مریم می برم حمام مامان در عرض چند لحظه لخت شد من لای در نگاه میکرد مامان صدا زد علی بیا مریم لخت ش کن من امد تو دیدما مان سکس جلو وایستاده سوتین بندش شورتش در میاورد بعد گفت من اول میرم بعد چند دقیقه صداکرد مریم بیا من فوری میرم لخت کردم مامان رفت توحمام من کوس مریم گرفتم دهنم وایی چه کوس خوری مامان صدازد من مریم بغل گرقتم بردم داخل مامان لخت امد سکس سکس گفت بده خومن دادم بغلش وایی چه ممه هایی چه کوسی بعد رفتم چند دقدیقه بعد صدازد علی بیا بچه بگیر بازم همان جوری لخت خیلی حشری بود تا مریم داد کوسش دست ملی کردم کونش باز کردم کیرم کرد توی کونش چندتا تلمبه زدم دیدم مامان صدا میزنه حوله من بیار من بردم دیدم لخت مادر زاد حوله از من گرفت پیچید دور خودش گفت لباسم بیار بعد فردا باز مامان مثل دیروز بود اما با این تفاوت که مامان گفت علی تو باید مریم خودت هم صدا کرد لخت بشی بیا من قبول نمیکرد تا این گفتم باش مامان رفتم من مریم کوس ش خوردم کیرم کیرم توی کونش تلمبه زدم حال کرد مریم یک روز نمیکردم یا کوس ش نمی خوردم حال بد میشد مامان صدا زد مریم خودم لخت شدم شورتم دراوردم تا مامان حشری بشه رفتیم تو مریم داد بغال مامان گفت بروپشتم از پشت مریم بگیر هی جلو رفتم دیدم کیرم چیزی نمانده بخور به کونش مامان خم شد من کیرم کردم تویی کونش هی بالا پایین کرد تا ابم تویی پشتش خالی کرد مامان گفت علی تو بزرگ شدی ابید ازاین بعد با من بخوابی من بوسش کرد خودم سریع شدم رفتم جلوی ماهواره… نویسنده:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سکس با عمه فرزانه من اسمم فرزاد هست و 18 سالمه من یه عمه دارم بنام فرزانه که 35 سالشه و یه بچه 8 ساله داره و از شوهرش طلاق گرفته خدایی خیلی خیلی عمم سکسی هست سینه های افتاده و باسن و رونش خیلی بزرگن و من خیلی دوسشون دارم.من از بچگی تو کف عمه جونم بودم و هرروز بیادش جلق میزدم.یه روز رفتیم خونشون من رفتیم طبقه بالا چون اطاق خوابش طبقه بالا بود همه فامیل بودیم ولی هرچی بچه مچه بودیم اومده بودیم بالا و رو تخته عمه خوابیده بودیم که بعد از یه مدت عمه هم اومد خلاصه از خوش شانسی ما اومد بغل دسته من خوابید و چون همه رو تخت بودیم خیلی جامون تنگ بود منم همش خودم میمالیدم به عمم خلاصه دست انداختم دور گردنش و خودمو چسبوندم بهش که اونم پاهاشو آورد وسط پای من فهمیدم که خیلی وقته ارضا نشده دیگه همش منو بوس میکرد ولی نه رو حساب سکس و اینا رو حساب دوس داشتن. بعد بچه ها یکی یکی از رو تخت بلند شدن و رفتن پایین و تخت خالی شد و من و عمه جونم رو تخت تو بغل هم بودیم منم دستم دور گردنش و اونم پاهاش لای پای من یه دفعه گفت فرزاد پاشو در رو ببند خیلی گرممه شاید در رو ببندی خنک تر شه منم که از خدام بود پاشدم در رو بستم و اومدم گفتم خوابم میاد ولی خوابم نمیبره گفت بیا همینجا بخواب خوابت میبره باز دوباره رفتم تو بغلش و باز پاهاشو آورد لای پاهام یه دفعه کیرم سیخ شد و نمیدونم چی شد منو هل داد اونور و روشو کرد اونوری خوابید و کون گندش جلو چشام منو دیوونه میکردن منم ترسیده بودم و رومو کردم اونور و خوابیدم ولی یه دفعه دیدم باز دوباره فرزانه جونم پاهاشو آورد روی پام منم تخم چسبونده بودم نمیدونسم چیکار کنم دل و زدم به دریا دوباره رفتم پشتش خوابیدم ولی کیرم همیجوری سیخ بود از پشت گرفتمش تو بغل و کیرم میخورد به کونش و او یه شلوارک پاش بود و نازک بود و مطمئن بودم داره کیرمو حس میکنه..دستمو انداختم رو شکمش که فهمیده بود میخوامش دستمو گرفت و گذاشت رو سینش و همراه دسته خودش میمشت سینشو روشو کرد به من گفت چرا اینکارو میکنی گفتم چون دیوونتم نمیتونم همینجوری ولت کنم گفت خوب کارو چرا تموم نمیکنی گفتم یعنی..؟؟؟؟گفت آره زود باش گفتم تو شروع کن گفت باشه دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد به مالیدن بعد از 10 20 دقیقه که کیرمو مالید پشید تاپشو در آورد و نشست لای پام و سوتینشو هم باز کرد سینه هاش لخت افتاده بدن رو زمین و داشت واسم ساک میزد 20دقیقه واسم ساک زد بعد اومد افتاد روم منم که خیلی دوسش داشتم لبشو میخوردم کل زبونش تو دهنم بود انداختمش اونور رفتم افتارم روش البته قبلش لخت لخت شدم رفتم افتادم روشو سینه هاشو میمالیدم و میخوردم و با یه دستم کوسشو ماساژ میدادم اون با یه دستش سر منو فشار میداد با یه دسشم کیرم تو دستش بود بعد گفت پاشو برو سر اصل مطلب منم پاشیدم و کامل لخت لخت شدم و شلوارک اونم در آوردم و اونو هم لخت کردم وایییییییی چه اندامی داشت شروع کردوم از نوک انگشتای پاشو خوردن لای روناشو میخوردم که کسش خیس خیس شد گفت آبنباتتو بزار اینجا ببینم گفتم چشم هرچی عشقم بگه گذاشتم کیرمو کسش مو نداشت فقط یکم بالای چوچولوش داشت که خیلی سکسی ترش میکرد گفت بکن یالا منم بدون مقدمه شروع کردم به تلمبه زدن 30 35 دقیقه که زدم حس کردم آبم داره میاد و گفتم چیکارش کنم؟گفت بابا بیار بیرون وگرنه بابای پسر عمت میشی خندیدمو کیرمو آوردم بیرون و آبمو ریختم رو سینش یکمم لای پسونی واسش زدم بعد دوتامون از حال رفتیم لای پاهاش خوابم برده بود که بعد از یکی دو ساعت بچه ها از بس زدن تو در بیدار شدیم و خودمونو جکع و جور کردیم که گفت بار بعدی باید جرم بدی اینجوری نمیشه خیلی خوب حال میدی برادرزاده ی عزیزم بعد یه لبی از هم گرفتیمو رفتیم پایین از اون موقع به بعد هم حدودا 7 8 باز دیگه کردمش که آرزو به دل نباشم..نوشته فرزاد

عمه شوكه ام كرد سلام به دوستان عزيزممن ساسان 26 سالمهيه عمه دارم كه هميشه تو كف كوس و كونش بودم بودم و تمام تلاشم اين بود كه بكنمش و بلاخره كردمشخب قضيه از اونجا شروع شد كه عمه ما زدو مطلقه شد.بعد يه مدتي من ميرفتم پيشش كه تنها نباشه و يه روز كه سر كار بودم از تلفن خونه زنگ زد و گفت موبايلش خراب شده ورفتم پيشش درستش كنم آخه تعميرات ياد دارمخسته و كوفته رفتم خونه عمه جون.چون زياد ميرفتم و ميومدم كليد داشتم.رسيدم پشت در كليدو انداختم تو فقل و رفتم تو..سلام كردم ديدم نيست صداش كردم صداش از حموم اومد كه گفت گوشيم رو ميزه.رفتم سراغ گوشيش و ديدم بابا اصلا گوشي مشكل نداره خودش كوسش ميخواره.گوشي رو زدم تو شار‍ژ. .آخه گوشيش شار‍تموم كرده و عمه ما فكر ميكرد سوخته.آخه گفته بودم شب تا صبح گوشي رو تو شارژ نذاره. بعد اومدم رو مبل ولو شدم… ديدم صدام كرد و بعد گفت لباسامو مياري رو تخته.گفتم مگه نبردي با خودت گفت فكر نمي كردم تو زود بياي.آخه حق داشت كه اينو بگه آخه من هميشه با اتوبوس ميومدم و تا ميرسيدم طول ميكشيد و اونروز دوستم منو رسوند..خلاصه لباساشو با شك دادمش و باز رو مبل جلو ماهواره ولو شدم آخه خيلي خسته بودم.بعد ديدم واي اومد بيرون.چي بود.پيگيرش نشدم و بعد گفت براش شبكه جديد سرچ كنم و منم سرچ كردم و از قضا چند تا شبكه نيم سكس سرچ شد و من ذخيره كردم و گفتم بايد نگاه كنم كه اگه خراب بودن پاك كنم و ديدم گفت ياد منم بده.اومد نشست كنارم.خب دوسه تايي نگاه كردم مشكل نداشتن و بعد يه شبكه اومد كه دختر داشت لباساشو در مي آورد كه من زدم كانال بعدي كه برگشت گفت اينو پاك كن و يادم بده.منم زدم كانال رو آوردم و edit رو زدم و بعد پاكش كردم و ديدم گفت بعدي من پاك كنم.گفتم باشه.يه چند تايي رد شديم ديدم به به يه دختر رو به دوربين داره كوسشو ميماله.گفت ساسان چيكار كنم و چسبيد به من.من. نگو تعجب كردم.بازم پيگير نشدم و ديدم كنترلو داد دستمو بعد دستمو گرفت و منم با دستاش كه رو دستم بود يادش دادم.شهوت از چشماش ميباريد.داشتم شاخ دا مياوردم از كاراش بعد همين جوري قضيه تكرار شد تا اينكه ديدم تموم شدن و بعد گفت بي معرفت لااقل يكيشونو نگه ميذاشتي.منو ميگي شاخ در آوردم و گفتم عمه چي ميگي خوبي.ديدم گفت تو بهتري گفتم يعني چي گفت هيچي.رفتم رو تختش خوابيدم و وقتي چشم باز كردم 11:05 شب بود. مثل برق از جام پريدم و ديدم تو آشپزخونه ست.آشپزخونشون نوقليه.اگه بخوان دو نفر از كنار هم رد بشن ميچسبن به هم .خلاصه ديدم راهي نداره آخه گرسنه بودم وحشتناك.از پشتش رد شدم و اون كون قشنگش خورد به كيرم.رفتم سراغ يخچال و دسپاچه يكم پنير و نون برداشتم و ميخواستم بخورم ديدم گفت من شام درست كردم تو نون و پنير ميخوري؟گفتم نه ميخوام برم. اومدم رد بشم باز كيرم خورد به كونش ايندفه اومده بود عقب تر و منو اونجا گير انداخت و منم به شوخي پهلوهاشو گرفتم و دادمش اونطرف.ديدم گفت تا يه دوش بگيري غذا حاضره.منم ديدم اين وقت شب خونه رفتنم فايده نداره با همون لباسايي كه تنم بود رفتم دوش گرفتم و كه ديدم در زد و گفت بيا اين لباس.خنده ام گرفت و لباساي خودشو داد بهم.خلاصه پوشيدم و اومدم بيرون و داشتم خودمو مرتب ميكردم و سشئار ديدم بوسم كرد و رفت.منم بي تفاوت رفتم سر ميز شام.شام خوردم و يكساعتي برنامه ديدم و حدوداي ساعتاي 2 رفتم بخوابم كه گفت چيزي نمي خواي و منم گفتم نه و رفتم خوابيدم.ديدم داره طولش ميده گفتم چيزي شده گفت نه و خاموش كرد چراغارو و رفت خوابيد.منم گيچ خواب و خسته.دم دماي سحر كنار خودم حسش كردم و چشمامو باز كردم ديدم به به عمه جون ما چسبيده به منو خوابيده و بعد بيدارش كردم كه بره سرجاش و بيدار شد و گفتم چرا اينجوري گفت ميخوام كنار تو بخوابم.گفتم باشه بعد خوابيدو و شروع كرد منو اذيت كردن و قلقلك دادنو و كارايي ميكرد كه منو مست خودش كنه و بلاخره برنده شد و منم شروع كردم. از جلو چسبيدم بهش و بعد ديگه دلو زدم به دريا و لب تو لب و دستم رفت زير لباسش.يه آهي كشيد گفت تو از ساعت 7 شب كه منو كشتي با نيومدنت.گفتم عمه آخه تو عمه مني.گفت چراغي به خونه روا داره به مسجد حرومه.منم شروع كردم به خوردن لباشو بعد سينه هاشو اومدم پايين سراغ كوسش.واي هنوز بوي حموم ميداد.كوسشو كردم تو دهنم نفسش بند اومد و بعد شروع كردم به زبون زدن تو كوسش و زود ارضاء شد و بعد اومدم خوابيدم روش و ازم لب گرفت مثل وحشي ها و كير نديده ها لباسارو از تنم در آورد.كير منم كه داشت ميتركيد و ولي ساك نزد و من خوابيدم وبعد آروم نشست رو كيرم.واي كوسش مثل آتيش بود لعنتي.بالا و پايين ميشد و حال ميكرد و آه ميكشيد و ديدم ديگه حركت نمي كنه فهميدم خسته شده وگفتم بهش پاشه و چهار دست و پاش كردم .وقتي چهار دست و پا شد كيرمو كردم تو كوسش و تند تند تلمبه ميزدم.ديگه داشت از شهوت ميمرد كه ديدم شل شد و منم خوابيدم روش و كوسش ليز شد و آرضاء شد و منم ديگه نزديكاي ارضاء شدنم بود.كه ديدم داره آبم مياد و بهش گفتم و اونم گفت نريزي تو كوسم و ريختم رو كمرش ديگه نا نداشتيم كه پاشيم وبه هر بدبختي بود و پاشدم و آبمو با دستمال پاك كردم و بعد از نيم ساعتي رفت دوش و اومد و بعد من رفتم دوش.فرداش هم سر كار نرفتم و پيشش بودم ولي به روش چيزي نياورم.اينم داستان من.اميدوارم خوشتون اومده باشه.نوشته ساسان

کون سفیدِ خاله سلاممنم یه خاله دارم که حدود یک ساله با هم رابطه داریم خالم 38 سالشه و یه کون سفید وگنده داره کسشم خیلی نازه فقط سینه هاش یه خورده کوچیکه ولی خیلی باهالههر وقت که شوهرخالم سر کاره من به بهانه ی دانشگاه رفتن میرم خونشون و یه حال اساسی با هم میکنیمزیاد دوست نداره از کون بکنمش ولی به اصرار زیاد من راضی میشه که از کون هم بدهاخرین سکسی که باهاش داشتم تو خونه ما بود ما مهمون داشتیم که اهل خونه تصمیم گرفتن برن بیرو به خاطر بچه داییم که چند ماهشه و سردی هوا زن داییم نمیتونست بره که خالم گفت من خونه بجه رو نگه میدارم تو برو بیرون بعد از این که رفتن منو خالم تنها موندیم.که من به خالم گفتم میخوام برم بیرون وخالم در جواب گفت :من بخاطر تو موندم خونه که از این حرفش فهمیدم که کونش میخاره خالم بچه داییم رو بغل کرده بود که من رفتم سمتش و کونش رو انگشن کردم واز پشت کیرمو به کونش چسبوندم و کسش رو با دستم مالندو وتازه فهمیدم که خاله کون گنده ما زیر دامن فقط شرت پوشیدهیهو بهم گفت بذار بچه رو بذارم پایین تا قشنگ باهم حال کنیم بچه رو گذاشت رو تخت تا بخوابه ما هم رفتیم تو اتاق من تو را دستم همش رو کونش بود داخل اتاق شروع کردیم به خوردن لب همدیگه و بغل کردن که من خالم رو روی تخت خوابوندم و دامنش رو در اووردم و جندتا بوسه روی ران و شکمش دادم و بولیزشم در اووردم و سینه هاش رو از داخل سوتین خورئم بعد سوتینش رو در اووردم که یهو صدای گریه بچه در اومد و خالم داشت میرفت سمت اتاقش که بهش گفتم اون شورتتم در بیار شورت رو در اوورد وبا سوتین سمت من انداخت ورفت سمت اتاق بجه من شورت و سوتینش رو انداختم داخل شلوارم وبا اونا کیرمو مالوندمو کمکم لباسام رو در اووردم و رفتم سمت اتاق که خالم توش بود دیدم سینش رو انداخته تو دهن بچه و بچه داره میخوابه من رفتم پشتش نشستم توری که کون خالم لای پام بود وشروع کردم به خوردن گردن و پشت خاله جون و کس و رانشم میمالوندم و هی بهش میگفتم سریعتر میخوام از کون بکنمت که اون میگفت نه فقط کس بلاخره بچه خوابید ومنو خاله بلند شدیم و رفتیم اتاق و کنار هم خوابیدیم از هم لب گرفتیم همه جاشو خوردم اونم همینطور از کس کردمش و بلندش کردم از پشت بغلش کردم و دستم رو انداختم لای کونش گفتم بازش کن اروم میکنم که قبول نکرد و بلاخره دوباره از کس کردمش تا ابم اومد و همشو رو سینه شکمش خالی کردم . یه جند دقیقه ای کنار هم دراز کشیدیم و با دسمال لبمو از رو بدنش پاک کردم و بلند شدیم لباس پوشیدیم ولیمن بازم چشمم به کونش بود میدونستم میده ولی با اصرار زیاد خالم رفت سمت اشپزخونه تا برای بچه دایی شیر درست کنه که من چشم از کونش بر نمیداشتم و ار وقت از کنارم رد میشد یه دستی بهش میزدم بازم زیر دامن فقش شورت پوشیده بود منم کیرم دارشده بود از کابینت بالای اشپزخونه میخواست ظرف برداره که کونشو دیدم و رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم تو گوشش گفتم کون میخوام کون کون ناز و تپلی و سفید که گفت قابل شما رو نداره بفرمایید من متعلق به شمام منم دامنشو بالا زدم و شورتش رو در اووردم و کیرم رو به کونش چسبوندم یه خورده لب گرفتیم رفتم کرم اووردم وبه کونش زدم و اروم اروم کیرمو به داخل کونش هدایت کردم خیلی حال میداد و یه چندتایی تلمبه زدم که دیدم ابم داره میاد بهش گفتم و همشو خورد هر جند زیاد نبود…نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سکس با آبجی مهشیدم با سلام به همهاین داستانی که من مینویسم نمیشه بهش گفت داستان چون همه چیش واقعیه من آرش 19 ساله یه خواهر دارم که اسمش مهشیده و 20 سالشه و تازگی ها هم ازدواج کرده در مورد خواهرم بگم یه دختر اندامی با 60 کیلو وزت و 170 قدش و سینه های خوشکل و خوش فرم که همه ی فامیل تو کف کونش بودن چون یه کونی داره آدمو دیوووووووووونه میکنه در مورد خودم دانشجوی رشته کامپیوتر در شهر اصفهان خوب بریم سراغ داستان: خواهرم مهشید حدودا یه پنج سالیه که نامزده و 2 ساله که عقد کرده ولی خونواده دومادمون به دلیل خسیس بودن نمیان تا براش عروشی بگیرن سر همین قضیه خواهرمم توقع بالایی داره به قول خودش میگه باید از شیر مرغ تا جون آدمیزاد تو خونش باشه به همین دلیل خواهرم با اونا مشکل داره یه روز من تو خونه با خواهرم دعوام شد به خاطر همین خواهرمو زدم بعد از مدتی با هم قهر بودیم تا این که یه روز دیدم هر شب میره تو اتاقش با گوشی خیلی ور میره منم خیلی مشکوک شدم و فکر کردم داره با خودش چکار میکنه تصمیم گرفتم برم سر وقت گوشیش وقتی رفتم سراغ گوشیش دیدم رمز داره منم بی خیال شدم تا اینکه یه روز که داشت رمز گوشیشو میزد من از پشت سرش داشتم نگاش میکردم بعد از 2 روز پدرو مادرم رفتن مسافرت چون شوهر عمم فوت کرده بود . بهترین فرصت بود که یه آتویی از این خواهرم بگیرم چون از روزی که وارد سایت های سکسی شدم فهمیدم چه حالی میده سکس با محارم خواب بود رفتم از داخل سوتین گوشیشو در آوردم (خوابش خیلی سنگینه) و بعد رمزشو زدم اول رفتم تو پیام هاش دیدم نه خواهرم اهل دوست پسر نیست بعد رفتم سروقت فیلماش دیدم ای وایییییییی خواهرم خیلی حشریه به همین خاطر رفتم بهش گفتم آره اینا چین تو گوشیت اول زیر بار نرفت گفت آره گوشیم دست دوستم بوده و از این حرافا بعد بهش گفتم آره اگه مشکلی داری بگو من کمکت میکنم شروع کرد درد دل کردن آره شوهرم یه بار منو کرده و پردمو زده از اون موقع من شهوتم زده بالا الان که باهم قهریم نمیدونم باید چکار کنم سرشو گذاشت رو پاهام منم موهاشو نوازش میکردم تا اینکه یه لحظه گفت آرش من بدن درد دارم به خاطر چیه منم بهش گفتم بخواب تا ماساژت بدم اولش گفت لازم نکرده بعد با یه کم خواهش قبول کرد گفت فقط کار دیگه ای نکنی منم قبول کردم و خوابید منم نشستم رو باسنش تا اینکه اول پیراهنشو زدم بالا نذاشت گفتم اینجوری خیلی بیشتر حال میده بعد آروم مالیدمش دیدم داره حشری مشه بهش گفتم مهشید اجازه میدی سوتینتو در بیارم گفت اشکالی نداره فقط سینه هامو نبینی گفتم باشه در آوردمو کم کم داشت حشری میشد بعد بهش گفتم میخوام پاهاتو بمالونم تا از پادرد هم راحت شی یکم من و من کرد بعد قبول کرد شلوارشو در آوردم دیدم ای وای چه کونی داشت منو دیونه میکرد وقتی بهش دست زدم انگار تازه متولد شدم اینقدر نرم بود و بدون مو یکم مالیدم و همون لحظه خودمو لخت کردمو خوابیدم روش گفت آرش چکار میکنی گفتم آبجی تو حشری منم حشریم فقط من و تو هم به درد هم میخوریم و میتونیم مشکلمونو حل کنیم اصلا اگه میشد باهات ازدواج میکردم شروع کردم زبون ریختن تا اینکه گفت فقط بخور کار دیگه ای نکن منم شروع کردم شرتشم در آوردم شروع کردم خوردن کوسش اینقدر خوشبو و خوشمزه بود که منو دیوونه کرد و بعد زبونم میزدم روی کسش اونقدر با چوچولش بازی کردم تا اینکه داد زد ااهههههههههههه آرش پارم کن تو رو خدا منم بعد شروع کرد به خوردن سینه هاش به صورت 69 داشتم سینه هاشو میخوردم اونم داشت برام ساک میزد که دیگه میترسدم ارضا شه سریع بلند شدم و رفتیم تو اتاقش بعد خوابیدم رو تختش بعد گفت آرش وایسا یه چیز واست بیارم دیدم رفت یه کرم آورد گفتم این چیه گفت این کرم تاخیریه من که حالا حالا حااااااااااا سیر نمیشم وقتی کرمو زدم به کیرم کیرم بی حش شده بود خوابید م که نشست رو کیرمو کیرمو با دستش گرفتو کرد تو کسش یه لحظه داشتم میمردم اونقدر داخلش داغ بود که احساس میکردم آبجوش ریخته توش شروع کرد بالا و پایین رفتن دیدم آره خیلی بیش از حده منم همزمان با اون فشار میدادم اونقدر فشار میدادم که احساس میکردم کیرم به ته کسش رسیده حدود یه ده دقیقه تلمبه زدم دیدم خواهرم ارضا شد بهش گفتم همین بود گفت حالا باهات کار دارم نشست رو مبل یه لنگشو گذاشت رو پام یه لنگ دیگشم قفل کرد بهم کیرم کرد تو کسش منم جو گیر اونقدر تلمبه زدم و سرعتمو زیاد بود شروع کرد گریه کردن گفت دیوونه تو از شوهرم بد تری گفتم خودت خواستی تا اینکه دیگه خسته شدم بهش گفتم خواهر از کس کردن خسته شدم میخوام از کون بکنمت اولش گفت نه ولی با اصرار زیاد گفت چه کنیم دیگه یه داداش که بیشتر نداریم سگی خوابید کیرمو یه کم تف زدم دیدم راحت رفت تو فهمیدم قبلا به شوهرشم از کون داده شروع کردم تلمبه زدن که یه دفعه بهش گفتم داره آبم میاد چکارش کنم گفت بریز تو کسم گفتم آبجی بدبختمون نکنی با خنده گفت بده از داداشم یه بچه داشته باشم همین طور که داشتم تلمبه میزدم گفت آرش دوست داری اسم بچمون چی باشه گفتم وقت گیر آوردی کجا خالی کنم گفت تو کسم نترس قرص میخورم منم از خدا خواسته کیرم از تو کونش در آوردم کردم تو کسش یه چندتا تلمبه زدم دیدم آبم مثل آبشار اومد بیرون جیغ زد گفت آییییییییییییییی سوختم بعد یه 5 دقیقه کیرم تو کسش بود تا ایکنه خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم خواهرم رفته حموم گفتم عشقم منم بیام همون گفت عزیزم بفرمایید شوهرم بعد رفتم حموم دوباره کردمش تا موقع ای که پدر و مادرم بیاد ما 7-8 بار با هم سکس داشتیم . هنوز هم هفته سه چهار بار باهم سکس داریم میخوایم بریم واسه تحصیل یه شهر دیگه اونجا یه خونه بگیریم که هر شب باهم باشیم و خواهرمم میخواد به خاطر من از شوهرش جدا شه …نوشته آرش

سکــــــــــــــــس با مامان مریم من امید هستم. 21 ساله و داستان خودم و مامانم رو برای شما می نویسم. من از 14 سالگی با مامان جونم که اسمش مریم هست تنها زندگی میکنم. چند سال پیش بود که توی یک تصادف پدر وخواهر کوچیکم رو از دست دادم. من از روزی که با مامانم یعنی مریم جون تنها زندگی میکنیم خیلی با هم راحت شدیم. جوری که من بدون هیچ مشکلی تمام حرفهامو بهش میزنم و اوهم همینطور. از قدیم مامانم تمام کارهاشو جلوی روی من انجام میداد. مثلا مامان رو لخت می دیدم. یا شبها که میخواست بخوابه روی من دراز می کشید ومنو بوس میکرد وخیلی چیزهای دیگه. منهم جلوی مامانم کامل لخت میشدم ولباس عوض میکردم. توی حموم مامانم با یه شورت میومد و کمر منو میشست ومنهم همینطور. من با مامانم زیاد مهمونی میرفتم. مهمونی هایی که اغلب زن و مرد با هم قاطی بودن. مامانم بعد از مرگ پدرم حسابی حشری بود واکثر مواقع داشت با خودش ور میرفت. بعضی وقتا هم با شاگرداش یا دوستاش لز می کرد. راستی مامان دبیر زیست هست وحدود41 سال داره. زن زیبا و خوش هیکل با اندامی مناسب. بعداز مرگ پدرم ثروت پدرم به من و مامانم رسید و وضع مالی خوبی داریم. تو مهمونی هایی که میریم اکثرا بزن و برقص زیادی میشه. خونه ی دوست مامانم یک روز پارتی بود و ما اونجا بودیم. حسابی مست شده بودیم. موقعی که مهمونی تمام شد با مامانم به خونه اومدیم.مامانم خیلی حالش ناجور بود و کاملا مست بود. لخت لخت شده بود. روی تختش ولو شده بود. منم رفتم دیدم داره با خودش ورمیره. گفتم انگار خیلی حشری هستی. گفت آره لامصب. امشب کیر خوب گیرم نیومد.من تعجب کردم. چون مامانم از این حرفها نمی زد. خلاصه اونشب گذشت و فرداش به مامانم گفتم دیشب چت بود که میگفتی کیر گیرم نیومده؟ و حسابی سربه سرش گذاشتم. اونم از اینکه این حرفو زده بود حسابی بهم ریخته بود وخجالت میکشید. خلاصه از اون روز به بعد من به مامانم یه جور نظر پیدا کرده بودم. خودمو بهش می چسبوندم. اونم منو پس نمی زد و تو حموم که میرفتم بزور کاری میکردم که شورتشو در بیاره. اونم برای اینکه من راضی بشم این کارو میکرد. خلاصه جوری شده بود که من همیشه اونو می مالوندم واونم هیچی نمی گفت. تا این که یک شب به من گفت تو از کجای من خوشت میاد؟. من گفتم کونت. گفت برای چی از کونم؟. گفتم بخاطر اینکه قلمبه از پشتت زده بیرون و همیشه تو مهمونی ها همه کونتو انگلولک میکنن. من دلم میخواد مال من باشه. اونم قبول کرد وگفت مال تو. ولی حق نداری کاری بکنی. فقط میتونی بمالیش وبوس کنی و لیس بزنی. منم از خدا خواسته قبول کردم تا مدتی هر کاری کردم نگذاشت اونو بکنم. تا اینکه یک روز رفتیم خونه ی خاله لاله. خاله لاله در اصل دوست مامانم میشه و چون خیلی به خونه پدر بزگم رفت و اومد داشتن واز بچگی با مامانم بزرگ شدن من به اون میگم خاله. بچه های اون هم که یه دختر وپسرن به مامان من میگن خاله. بچه هاش همسن منن. یکیشون21 و اون یکی 19 سالشه. مهمونی جشن تولد دخترش بود. تمام دوستان و اقوامشون و دوستای دختر و پسرش بودن. تعدادیشون تو اکثر مهمونیا و جشنها بودن. شوهر خاله لاله خارج کار میکنه. اونجا زن گرفته ودیگه خیلی کم شاید سالی 2 بار به ایران بیاد. اوناهم وضع مالی بسیار خوبی دارن. بعد از اینکه مهمونایی که غریبه تر بودن رفتن جمع خودمونی شد.همه شروع کردن به رقصیدن با یکی. من با خاله لاله خیلی میونم خوبه و خیلی سر به سر هم میذاریم و شوخی ناموسی میکنیم. بهم گفت بدبخت مامانت تو کف کیر پسرمه. پسرم میخواد جرش بده. گفتم خاله جون منم تورو جر میدم. به هم در. گفت آه راست میگی. خلاصه من و خاله خیلی سر به سر هم گذاشتیم. آخرسر چهارتا از بچه ها بودن. به من و مامانم خیلی عرق دادن ومست کردیم. آخر سر هم خالم به من و مامانم و اکثر کسایی که اونجا بودن قرص اکستازی داد. من دیگه هیچی حالیم نبود. تو هوا بودم. موقعی که یه ذره حالم سر جاش اومد دیدم که لخت روی تختم و یکی داره منو از کون میکنه. دیدم که مامانم هم بغل دست منه و لخت لخته و دارن اون رو هم میکنن. من اصلا حال نداشتم. راستش یه جورایی از کون دادن خوشم میومد. توی آینه همه چیو داشتم می دیدم. منظره ی جالبی بود. من در کنار مامانم داشتم کون می دادم. مامانم روی کیر یکیشون نشسته بود و اون یکی کیرشو کرده بود تو کونش. خیلی حال میداد. طوری که موقعی که اونا آبشون اومد منهم آبم اومده بود. موقعی که اون چهارتا که همشون دوستام بودن رفتن بیرون مامانم خواست لباساشو بپوشه بره بیرون. من اونو گرفتم وبوسیدمش.گفتم مامان من دلم میخواد بکنمت.اونم قبول کرد. رفت روی تخت دراز کشید. من شروع کردم به خوردن سینه هاش و با دستم کسشو می مالیدم. اونم با کیرم ور می رفت. گفت میخوام کیرتو بخورم. منم بلند شدم و همونطور که خوابیده بود نشستم روی سینش و کیرمو گذاشتم جلوی دهنش. اونم کیرمو گرفت و شروع کرد به ساک زدن. وای که چقدر قشنگ این کارو می کرد. همزمان انگشتشو کرده بود توی سوراخ کونم و داشت باهاش بازی می کرد. این کار خیلی منو تحریک می کرد و باعث می شد کیرم راست بمونه. چون یه دفه آبم اومده بود میدونستم که به این زودیا دوباره نمیاد. واسه همین اجازه دادم هر چقدر دلش میخواد کیرمو بخوره. وقتی حسابی ساک زد گفت حالا می تونی کیرتو بکنی تو کس خوشگلم. منم گفتم چشم مامان جون. خودش پاهاشو داد بالا. من نشستم روبروش و پاهاشو انداختم رو شونم و کیرمو گذاشتم دم کسش. با یه فشار کیرم رفت تو کسش.کسش زیاد گشاد نبود. شروع کردم به تلمبه زدن. بعد از چند بار تلمبه زدن گفتم مامان جون یادته یه بار گفتی کونم مال تو؟. حالا میخوام کونتو بکنم. گفت بکن پسر خوشگلم. کونم مال توئه. کونمو بکن. منم کیرمو از کسش در آوردم و کردم تو کونش.مامانم دیگه داشت از شدت خوشی جیغ میزد که خالم اومد توی اتاق.گفت به به مریم خانم هم به پسرش کس میده. فکر میکردم تنها من به پسرم کس میدم. خالم هم اومد و شروع کرد به خوردن سینه های مامانم و همزمان انگشتشو کرد توی کون من. ولی لخت نمی شد. چه کیفی داشت. یه تاپ کوتاه تنش بود که از بالاش تمام سینش معلوم بود و یه دامن کوتاه. چون شورت پاش نبود کس عینهو لبوش معلوم بود. خلاصه من تمام آبمو ریختم تو کس مامانم. چون خودش گفت که لوله هاشو بسته. اونهم که دیگه ارضا شده بود پاشد. وگفت من اگه میدونستم اینقدر حال میده اینهمه وقت دنبال کیر پسر لاله نمی دویدم. خلاصه اونشب یه شب به یاد موندنی بود. من از اون شب به بعد حسابی با مامانم سکس دارم

وقتی که داداشم … سلام داستاني كه مي خوام براتون بگم مال زماني هست كه مجرد بودم اسم من محدثه است و داداشم مسعود تقريبا 13 سالم بود و داداشم 17 ساله بود خانواده ي ما 4 نفره هست كه بدر و مادرم هر دو كارمندند و از صبح تا ظهر سر كار هستند به غير از بيج شنه ها معمولا ساعت 3 به خونه مي يان من و داداشم شيفت هامون مخالف بود و به غير از 20 يا 25 دقيقه توي ظهر كمتر بيش مي اومد كه با هم تنها بشيم خونه ي ما توي قم هست اتاق من و داداشم يكي بود يه شب كه خوابيده بودم يه دفعه حس كردم كه يه سوسك روي شلوارم داره راه مي ره از ترس زبونم بين اومده بود قدرت تكون خوردن هم نداشتم يه دفعه حس كردم كه اين سوسك نيست انكشت هاي دست هست مي خواستم بلند بشم اما يه جيزي از درونم مانع مي شه ديدم داره روي باسن و كسم رو مي ماله از روي شلوار منم نتونستم بلند بشم ترس هم در درونم بود بعد رفت صبح با شدم و سعي كردم رفتارم با داداشم عادي باشه جون واقعا نمي دونستم عكس العملم جي بايد باشه دو يا سه روز كدشت بعد دوباره تكرار شد هر دفعه نسبت به دفعه قبل جراتش بيشتر مي شد اخر يه شب دستش رو كرد توي شلوارم و كسم رو ماليد حس عجيبي داشتم بعد دل درد شديدي كرفتم و حالم عوض شد كسم هم خيس شده بود اما صبح حالم بهتر شده بود توي مدرسه بازم يكم سر درد كرفتم اومدم خونه ديكه سعي مي كردم شب ها طوري بخوابم كه نتونه دستماليم كنه جند بار هم خواستم به مامانم بكم اما نتونستم ديكه به بهونه هاي مختلف سعي مي كردم شب يه جاي ديكه بخوابم جند روزي كدشت دوباره دلم خواست به اون حال بيفتم با اينكه دل درد كرده بودم ولي نمي دونم جرا بازم دلم خواست اونطوري بشم شب باز هم رفتم تو اتاق مشتركمون و خوابيدم اما اون شب كاري نكرد شايد هم خوابم برده بود نفهميدم فردا شبش باز مشغول شد و دستمالي كرد دوباره اونطوري شدم اما ديكه اونهمه دل درد نداشتم فقط يكم دل بيجه بود ولي خيلي خوشم اومد 2 يا 3 هفته همينطور ادامه داشت تا اينكه يه شب جراتش بيشتر شد و شب شلوار و شرتم رو تا زانو كشيد بايين و دقيق نكاه كرد روز هاي قبل فقط دستش رو مي كرد تو لاش رو باز كرد و همه جا رو با دقت نكاه كرد بعد زبونش رو كداشت و برام خورد واقعا عالي بود مي خواستم همينطور تا صبح برام بخوره بعد يكدفعه نتونستم جلوي خودم رو بكيرم و كفتم اه اه …. اونم مثل فنر بلند شد و رفت اونور صورتش سفيد سفيد شد رنكش بريده بود بعد بلند شدم خنوز شلوارم بايين بود منم خيلي ترسيده بودم جند دقيقه فقط تو صورت هم نكاه كرديم بعد اومد و ازم قول كرفت به كسي نكم من كفتم كه منم خوشم اومده و بعد دوباره برام خورد تا دوباره ارضا شدم از من خواست منم براش بخورم كفتم باشه ولي وقتي ديدم ترسيدم و نتونستم دهن بزنم يكم هم جندشم مي شد سكس ما در همين حد موند و بعضي وقت ها هم لابايي مي داشت يه شب مي خواست بكنه تو كونم اما تا مي ذاشت خيلي دردم مي كرفت و نمي داشتم و سكسمون از اون حد بيشروي نكرد تا اينكه بعد 1 سال رفت به دانشكاه و ديگه كمتر هم ديكه رو مي ديديم وقتي هم كه دانشگاهش تموم شد بعد چند ماه من شوهر كردم اما بعد ازدواج ديكه خودم هم نمي خواستم باهاش رابطه داشته باشم جون هم شوهرم منو خوب ارضا مي كرد هم موقعيتش كم بود

مادر ناتنی یه سالی بود که مادرم و از دست داده بودم و مشکلات زندگی و غم نبود مادر بدجور من و منزوی و ناتوان کرده بود اصلا فکر داشتن یه مادر دیگه جز مادر خودم نمیتونستم بکنم .. اما پدر با یه سنگدلی عجیبی فکر گرفتن زن دیگه ای تو سرش بود و اصلا نمیتونست منو درک کنه .. من اون موقع یه نوجوون 14 ساله بودم و از همه جا بی خبر نمیخواستم اینو باور کنم که یه زن غریبه بشه مادرم ولی قبل از این که بتونم با پدر در این مورد حرف بزنم کار از کار گذشته بود و یه زن غریبه داشت تو خونه به جای مادرم .. این قضیه خیلی برام نا آشنا بود و وجود یه غریبه منو خیلی عذاب میداد حتی باورشم برام مشکل بود .. اولین باری که دیدمش باورم نشد مادر ناتنیم اون باشه جونتر و خوش اندامتر از مادرم بود و قیافه ی مهربونی داشت ولی این نمیتونست منو قانع کنه که اون به عنوان مادر قبول کنم . بعد از یکی دو هفته که لیلا مادر خوانده م خودشو خوب تو خونه جا انداخت و راحتر شد تازه تازه وجود من براش آشکار شد بود و بعضی وقتا به اتاقم میومد و از درسام میپرسید و انگار میخواست خودشو تو دلم جا کنه….. بعد از گذشت یه سال از فوت مادرم انگار داشتم به نبودش عادت میکردم و حضور نامادریم برام عادی میشد. نامادریم دیگه جلوی من پوشش خاصی نداشت و لباسای معمولی میپوشید. من که تازه 15 ساله شده بودم و داشتم به بلوغ ذهنی و جنسی میرسیدم و دیدم به زنا داشت تغییر میکرد، بعضی وقتا که تو خونه با نامادریم تنها میشدم و اندام سکسی اون از روی لباسای تنگی که میپوشید میدیدم ، حس میکردم با یه غریبه تو خونه تنهام و هیجان این تنهایی به من القا میکرد که من نسبت به اون نمیتونم به عنوان مادر نگاه کنم و بیشتر با دیدنش تحریک میشدم ولی این قضیه رو زیاد جدی نمیگرفتم و زیاد بهش فک نمیکردم چون بازم اون زن بابام بود .. ولی این موضوع رفته رفته داشت منو اذیت میکرد و لیلا خانوم ( من اینجوری صداش میکردم) شده بود فانتزی سکسی ذهنم و دیگه اون راحتی قبل رو باهاش نداشتم وقتی که میومد تو اتاقم جوری نگاهمو ازش برمیداشتم که لیلا خانوم تغییر رفتار منو به عین میتونست حس کنه و حدس بزنه برای چیه! یه بار که داشتم عکسهای سکسی کامپیوترم رو نگاه میکردم و با کیرم از رو شلوار ور میرفتم لیلا دَر و باز کرد و اومد تو من انقدر قافلگیر شده بودم که نتونستم خودمو جمع و جور کنم ، داشتم از خجالت میمردم که لیلا خانوم خودشو زد به اون راه و به بهانه ی فراموش کردن چیزی برگشت … یک ساعتی داشتم خودمو سرزنش میکردم که چرا این کار احمقانه رو کردم و اون منو دیده ! حتی برای خوردن شامم نمیتونستم برم . ولی فرداش که از مدرسه برگشتم لیلا خانوم خیلی مهربون تر از دیروز شده بود خیلی منو تحویل میگرفت و یه ناهار چرب و چیلیم برام پخته بود و انگار میخواست منو لوس کنه ، راستش دیگه داشتم از بودنش احساس رضایت پیدا میکردم ! بعد از خوردن ناهار و لذت بردن از تماشای کون و سینهای سکسی لیلا و تحریک شدن رفتم سراغ کامپیوترم تا فیلمی که از دوستم گرفته بودم نگاه کنم .. وقتی فیلم و گذاشتم و پلی کردم فک نمیکردم همچین چیزی بببینم اولین بارم بود که یه فیلم کاملا سکسی میدیدم ، احساس جدید و عجیبی بود با دیدن این فیلم یواش یواش فکرای شیطانی میومد تو ذهنم که تاحالا نیومده بود . یه بار که خونه بودم لیلا خانوم رفته بود حموم با هیجانی که از فک کردن بهش بهم دست داده بود و قلبم داشت تند تند میزد خودمو رسوندم پشت در حموم .. و با نفس نفس آروم در حموم و باز کردم و البته رختکن از حموم اصلی جدا بود و اون نمیتونست منو ببینه و صدای آبم نمیذاشت بفهمه که من در و باز کردم. . از شیشه ای که بالای در بود میشد بدنشو که داشت خودشو میشست دید ولی واضح نبود . هیجان داشت قلبمو از جا در می آورد ، هم ترسیده بودم هم دلم میخواست نگاش کنم و بتونم واضح تر ببینمش با این حال دلم نمیخواست اون منو ببینه به همین خاطر خودمو مجاب کردم که این دفعه رو بیخیالش بشم، و منتظر یه موقعیت بهتر بشم. چند روزی گذشت تا یه روز که دعوت شده بودیم به عروسی و من آماده شده بودم و پدرم که داشت ماشین و از گاراج بیرون می آورد من رفتم لیلا خانوم و صدا کنم که زودتر آماده بشه دیدم در اتاقش یه کم بازه آروم رفتم جلو داخل اتاق و نگاه کردم چیزی که دیدم تا حالا به عمرم از نزدیک ندیده بودم اولش خواستم برگردم ولی این تنها فرصتی بود که میتونستم لیلا خانوم و با یه شرت و سوتین ببینم ! لیلا خانوم پشتش به من بود و داشت آرایش میکرد کاملا تو دیدم بود و کون سفید و خوش فرمش و که یه شرت سفید داشت بهش فشار می آورد و سوتینش که سینه های بزرگش و به زور میتونست تو خودش جا کنه منو مثل یه آتیش کرده بود که هر لحظه ممکنه منفجر بشه ! شیطونه میگفت همونجا بگیرم بکنمش! ولی عقلم جلوی شیطون قد علم میکرد و نمیذاشت این کار و بکنم! چند لحظه بعد فهمیدم میخواد برگرده سریع برگشتم عقب یه نفس عمیق کشیدم و صداش کردم ؛ لیلا خانوم آماده شدید داره دیر میشه لیلا خانوم که انگار هول کرده بود جواب داد الان تموم میشه ، بعد از چند دقیقه دیدم در اتاق کامل باز شد و مثل فرشته اومد بیرون! چشمم که بهش افتاد بی اختیار گفتم وای … چه زیب… لباس قرمزی که پوشیده بود واقعا سکسیش کرده بود و بدجور آدم و به خودش جذب میکرد . لیلا خانوم گفت وای چه زیبا؟! منظورت همین بود؟ _ با مِنومن … راستش آره لباس خیلی بهتون میاد. و… _ و چی ؟ چرا بریده بریده حرف میزنی ، تا حالا کسی رو تو لباس مجلسی ندیده بودی!؟ نمیدونستم چی باید بگم … _با مکث… نه…راستش ندیده بودم . _عجیبه ! …. داره دیر میشه بیا بریم بعدا در موردش حرف میزنیم. اون شب رفتیم عروسی وهمش اون بدن سکسی لیلا خانوم اومد تو ذهنم و من اصلا نفهمیدم عروسی کی تموم شد و برگشتیم خونه. بعد از این که رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کنم دیدم یکی داره در اتاقم و میزنه . _بله کیه ؟ دارم لباس عوض میکنم یه لحظه صبر کنید. _ منم ! اومدم حرفامون وکه نیمه تموم موند بزنیم .. _ اوه باشه الان تموم میشه … _من که غریبه نیستم ، دارم میام تو در و باز کرد اومد تو من با یه شرت و تیشرت بودم داشتم شلوار میپوشیدم وقتی اومد تو هول شدم سریع شلوارم و کشیدم بالا و شلوار گیر کرد تو پام و تعادلم به هم خورد و افتادم زمین _ ههههه! چی کار میکنی مواظب باش من که غریبه نیستم چرا هول میشی؟ _ ….. ببخشید من تا حالا پیش کسی لباس عوض نکردم خجالت میکشم. _ چه خجالتی من که نمیخوام بخوردمت… ههه همینطور که لیلا داشت منو مسخره میکرد و میخندید ، نگاه من روش کلیک شده بود، و همونطور که رو زمین بودم از ساق پاش که از دامنش معلوم بود تا صورت و موهای رنگ شدش که خیلی خوشگلش کرده بود رو داشتم دید میزدم، و صحنه های که اونو با شرت و سوتین دیده بودم میومد تو ذهنم . خنده های اون به من جرات میداد که بیشتر بهش نزدیک بشم و خجالت و بذارم کنار و باهاش راحتر حرف بزنم… _ باشه لیلا خانوم من تسلیمم، دیگه اسلحه تو بیار پایین! _ هه هه … حالا شدی یه پسر خوب …. دستش و آورد جلو و گفت پاشو یکم مکث کردم و دستشو گرفتم و نشستیم روی تخت خواب. _خب، علی جان . بگو ببینم چه خبر ؟ _ هان… چی بگم ؟ من که هنوز سوالی نشنیدم که جواب بدم؟ _ مگه باید سوال کنم !؟ مادر پسرا چی بهم میگن هر چی دوست داری بگو. _ مادر پسرا؟! راستش من .. من شما رو مثل …. _ مثل چی، مادرت نمیدونی؟ _ راستش آره .. ولی در هر صورت من شما رو ………… _ بازم که حرفتو قطع کردی..من که گفتم هر چی دوست داری بگو …حالا راحت حرفتو بزن. _ در هر صورت من شما رو دوست دارم…*این جمله رو سریع گفتم* _ خب این و از اول بگو دیگه.. منم تو رو خیلی دوست دارم . بعدش دستشو دور بدنم حلقه کرد و فشارم داد وقتی خودشو به من چسبونده بود سینه هاش رو میتونستم احساس کنم خیلی نرم و حشری کننده بود کیرم داشت شق میشد. این اولین بارم بود که یه زن انقدر حشریم میکرد! بعد از اون کارش من پروتر شدم و حالا نوبت من بود که بهش بچسبم جوری دستامو به بالا تنش حلقه کردم که سینه هاش از شدت فشار از بالا قلمبه شد و تو همون حال اون خندش گرفت و تعادول فیزیکیش و از دست داد( بدنش شل شد) و باهم از پشت افتادیم رو تختخواب انقدر حشری شده بودم که حال خودمو نمی فهمیدم … شروع کردم به قلقلک دادنش و به شدت خندش افزودن. از شدت خنده از چشاش اشک میومد! _ علی ..بسه …دارم.. از خنده.. میترکم…ههههههه وقتی اینجوری با خنده حرف میزد کیرم حسابی شق شده بود و داشت منفجر میشد و قلقلک و بیشتر میکردم و دستم و میذاشتم رو سینه هاش و میمالیدم ، خودم و میزدم به اون راه که فک کنه دستم و اتفاقی گذاشتم روی سینه اش. _ لیلا خانوم میدونی چیه من همیشه دوست داشتم یه خواهر داشته باشم که باهاش شوخی کنم، با هم دعوا کنیم و…. _ قلقلکش بدی و بقلش کنی و بوسش کنی و… _ مگه اشکالی داره؟ پس کسی و که دوست داری چطوری باید بهش ابراز محبت کنی ؟ _ من که چیزی نگفتم داشتم ادامه حرفاتو که خودت خجالت میکشی بگی میگفتم! _ آهان … ممنون که منو درک میکنی لیلا خانوم. _ حالا که ما با هم راحتر شدیم …میشه ازت یه چیزی بخوام ؟ … میشه دیگه بهم نگی لیلا خانوم .. _ چرا نمیشه لیلا خانوم! _ ههههه .. بازم که گفتی لیلا خانوم _ اِ ببخشید عادت کردم .. خب به جای لیلا خانوم چی باید بگم!؟ _ لیلا جون چطوره! _ چی ؟ ولی پدر ناراحت بشه چی ؟ اِ راستی پدر الان کجاست؟ _پدرت خسته بود خوابید… نمیخواد از بابت پدرت نگران بشی اون چیزی نمیگه .. _ لیلا ج ون ! میتونم ازت چیزی بخوام؟ _ چی عزیزم؟ تو هر چی بخوای من در خدمتم. _ میشه امشب که پدر خوابه شما پیشم بمونید !؟ _ البته .. ولی منظورتو از این درخواست نمی فهمم.. _ خب اگه راستش و بخوای از وقتی مادرم مرد کسی نبوده بهم محبت کنه و پیش من بخوابه خیلی دلم براش تنگ شده… _ اوهه عزیزم .. اشکال نداره هر چی تو بخوای… باشه پیشت میمونم . خوب تونسته بودم احساساتشو برانگیخته کنم . بعد رفت دراز کشید رو تختخواب و گفت بیا علی جون پیش من دراز بکش، منم با کله رفتم کنارش خوابیدم و یکم که گذشت دیدم خوابش برده … ضربان قلبم رفت بالا ولی هنوز حتی بهش دستم نزده بودم ، بزور نفس میکشیدم . بعد از این که مطمئن شدم خوابیده ، چون به بقل خوابیده بود و پشتش به من بود ، آروم خودمو کشیدم به طرفش کیرمو که داشت شلوار و پاره میکرد ، یواش زدم به کونش حرکتی نکرد بیشتر فشار دادم یکم رفت لای کونش با اون دامن نازک و ابریشمی که پوشیده بود و رفته بود لای کونش کیرم بهتر میرفت لای کونش ، دیگه حالیم نبود چی کار میکنم کیرم و از شلوار آوردم بیرون و محکم از پشت بهش چسبیدم و دستم و از بالا گذاشتم روی سینه اش .. نگاش که کردم یه لبخند ملیحی روی لبش غنچه کرده بود شهوتم به جایی رسید که دامن گشادشو از پایین گرفتم و کشیدم بالا یکم تکون خورد ولی کاری نکرد .. با این که ترسیده بودم ولی حالیم نبود باید ارضا میشدم! دامنشو تا نزدیکای کونش کشیدم بالا نفسم بند اومده بود ، خودمو ازش دور کردم و یه نفس عمیق کشیدم و به خودم جرات دادم و برگشتم پیشش ، دستم و آروم گذاشتم روی رونش چقدر نرمو گرم بود آدم دوست داشت کیرشو همونجا بکنه لای روناش ، دیگه باید کاری میکردم دامنش و گرفتم و یکم بیشتر کشیدم بالا از بالا کونش خود نمایی کرد وشرت سفیدش دیده شد دیگه بیشتر از این نمیتونستم پیش برم سر کیرمو گذاشتم لای روناش یه ذره فشار دادم نگاش کردم هنوز خواب بود یا حداقل اینطوری به نظر میرسید ! چاره ای نداشتم کیرم و تا نصفه کردم لای روناش .. لای پاهاش انقدر گرم و عرق کرده بود که کیرم راحت میتونست حرکت کنه چند دقیقه ای کیرم و حرکت دادم ، دیدم داره آبم میاد سریع کیرم و در آوردم و با فشار دادن کیرم جلوی آبمو گرفتم و از تخت اومدم پایین و آبمو خالی کردم رو دستمالی که رو زمین بود.!نوشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من عاشق خواهرم بودم نميدونم چرا از همون بچگي كه بدنيا اومد به جاي حس حسادت يك احساسه لطيف در من ايجاد شد كه خودمم معنيش رو نميفهميدم هر چي بزرگتر ميشد اين احساس هم در من عظمت بيشتري پيدا ميكرد و تازه ميفهميدم كه با اطواراش سرخ ميشم و معني احساس خواهر برادري اي كه از دوستام ميشنيدم نميفهميدم آره من مثل بقيه دوستام كه با خواهراشون جنگ و دعوا داشتن نبودم هميشه وقتي سر مسئله اي بحثمون ميشد به نفع خواهرم گلچهره كنار ميكشيدم، چون ناراحتيشو نميتونستم ببينم ولي اگر مسئله سر بازي كردن اون با يكي از پسراي فاميل ميشد غيرت پسرانم آنچنان خون رو رگهام به آتيش ميكشد كه وقتي به خودم ميامدم اون پسري رو كه ميخواست توي بازيه ما نقش شوهر خواهرم رو بازي كنه كلي زده بودم و اونم با حالت قهر به مامانش پناه ميبرد و همه از اين مسائل افراطي من هم متعجب ميشدن و هم عصبي كه پسراي دوردونشونو زير بار كتك ميگرفتم هر روز علاقه من به خواهرم بيشتر ميشد تا لحظه اي كه صداي دورگه ام به خودم و خيلي ها ميفهموند كه من بالغ شدم از اون لحظه به بعد همه ي پسراي هم كلاسيم يه دخترو نشون ميكردن و ادعاي عاشقيشون منو به خنده ميكشوند چون ميديدم كه من هيچكس رو نميتونم مثل اونا دوست داشته باشم آخه چطور بگم مثل اونا با همون احساسهايي كه اونا به يه دختر غريبه داشتن من فقط گلچهره رو دوست داشتم ولي در مخيله ام هم نمي گنجيد كه كسي عاشق خواهرش بشه آخه من كه نميتونستم با خواهرم ازدواج كنم اين احساس چي بود نميدونم ولي احساسم به من ميگفت يك آتيش قديمي است كه روز به روز افروغتر ميشه طوري كه حتي تمام راه مدرسه ام رو براي زودتر به خانه رسيدن ميدويدم احساس عذاب وجدان ميكردم چون با بزرگتر شدنم عشقي كه به او داشتم هم وسعت ميگرفت و اين منو عذاب ميداد احساس گناه داشتم از اينكه وقتي اونو ميبينم بي اختيار دلم مي خواد در آغوشش بگيرم و انقدر فشارش بدم تا مثل بچگيهاش جيغش در بياد و من از اطواراش پر بكشم و دونه دونه ي نازاشو با جونم بخرم گاهي هم به اين فكر ميكردم كه ببوسمش و از درون تخليه بشم و با اين بوسه آتش عشقم التيام يابد تا كمتر مرا در خود بسوزاندولي ميدانستم كه اين بوسه بوسه ي يك برادر بر لبان خواهرش نيست براي همين بار گناه قبل از ارتكاب ، منو از اين مسئله باز ميداشت گلچهره هم مثل من روز به روز بزرگتر و شادابتر ميشد از حق نگذريم او هم منو خيلي دوست داشت ولي به معصوميت يك فرشته و پاكي يك ارتباط تنگاتنگ خواهر و برادري جالبه پدرم از وقتي كه من به سن بلوغ رسيدم پا تو كفشم ميذاشت و مثل سايه پشت سر خواهرم همه جا سرك ميكشيد من معني كاراشو نميفهميدم ولي احساس ميكردم زماني كه قلب من با ديدن گلچهره شروع به تپيدن ميكنه به شكلي كه صداش در كل بدنم انعكاس يك فرياد دركوهستان ميشه، پدرم هم اين صدا رو ميشنوه و متوجه رابطه عجيب احساس من نسبت به گلچهره شده ولي هيچ وقت مستقيم به روي من نمي آورد گلچهره حالا ديگه 20 سالش شده بود و آوازه ي نجابت و زيبائيي افسونگرش در تمام اقوام همسايه ها و ….پيچيده بود و راه به راه تلفن خونه ي ما رو براي ربودن او از چنگ من به اسم خواستگاري به صدا در مي آوردن چه روزاي سختي بود هر وقت تلفن خونمون به صدا در مي آمد قلب من ميايستاد و عرقي سرد از پيشوني ام فرو ميريخت و احساس عجز ميكردم جالبه گلچهره هم با ديدن اين حالت در من نگران ميشد و دلش برام ميسوخت اون خيال ميكرد من از اينكه بعد از رفتن اون مبتلا به تنهايي ميشم اينطور بهم ميريزم آخه اون مثل يه فرشته پاكه چميدونه برادرش انقدر كثيفه كه عاشق خواهر خودش شده براي همين تصميم گرفتم برم تو اتاقم نميدونم بگم كاش نميرفتم يا بگم چه خوب كه رفتم ولي رفتم و گلچهره هم چند دقيقه بعد واسه اينكه براي شام خبرم كنه اومد تو اتاقم ولي وقتي درو باز كرد و منو در حالي كه سرمو بين دو تا پام گذاشته بودم ديد اومد كنارم نشست صورتمو بالا گرفت و مطمئن شد كه داغونم بدون هيچ مقدمه اي گفت:داداشم چي شده من حالا حالا ها تركت نميكنم بلاخره تو هم يه روزي ازدواج ميكنيگرچه صحبت اولشو، رو حساب دلگرمي گذاشتم ولي بازم دلم گرم شد ولي با شنيدن جمله دومش داغون شدم من هيچ وقت به خودم اجازه ندادم حتي در روياهام به كس ديگري جز او فكر كنم دلم به حال خودم سوخت و به جاي اينكه التيام پيدا كنم اشك هم به غمم اضافه شد نميخواستم غرورم با اشكام لبريز بشه و در نظر گلچهره يك مرد ضعيف باشم واسه همين پشتمو كردم تا منو نبينه ولي گلچهره ي من ول كن نبود اون انقدر دلش صاف بود كه نميتونست ناراحتيه داداشيشو تحمل كنه دستمو گرفت گذاشت روي لباش يك بوس كوچيك كه هنوزم از گفتنش داغ ميشم اين احساس در من چون كيمياي جواني مرا به همان حال و هوا بازميگرداند وقتي به خودم اومدم كه خودمو مثل يك نوزاد بي پناه در آغوشش انداخته بودم و هق هق گريه ميكردم گلچهره از اين عكس العمل من هم متعجب بود هم كنجكاوانه وبه من خيره شده بود: برديا چيزي شده ؟تو چرا همچين ميكني يعني انقدر به من وابسته اي كه يه خواستگاري كه هنوز معلوم نيست مامانو بابا راهش بدن يا نه حساسيت نشون ميدي؟براي چي انقدر خودتو اذيت ميكني ؟با شنيدن اين حرفها يك كم عقلم سر جاش اومد اون كه نميدونه اين احساس چيه اون چه گناهي كرده تازه اگر هم بدونه تا آخر عمر منو به خاطر اين احساس نميبخشه شايد اصلا ازم فراري هم بشه بهتره خدمو جمع و جور كنم تصميم گرفتم چند روزي پيش يكي از دوستام كه خونه مجردي داشت برم و خودمو از اين عشق رها كنم ولي با رفتنم هيچي عوض نشد به جز اينكه بي طابيه من بيشتر از قبل شد وقتي بعد از 20 روز برگشتمخونه ، اولين كسي كه منو در آغوشش گرفت گلچهره بود كه كاش اينكارو نميكرد باز دوباره تمامي اون احساسها و يك اتش جديد در من به وجود آمد اي خدا اين چه بذري بود كه در دلم كاشتي تو خودت اين احساس رو در من به وجود آوردي منه 5 ساله چي از عشق ميفهميدم حالا هم تنهام گذاشتي و نميدونم بايد چيكار كنم دارم خول ميشم حالا من با اين گلچهره ي تو آغوشم بايد چيكار كنم من رهاش كردم بايد اونو از خودم زده كنم وچون خودم جسارت جدايي رو ندارم بايد اون اينكارو بكنه تا منم مجبور بشم چون اگه به من باشه همينطور بيشتر و بيشتر ميشه تا به يك فاجعه برسه و ديگه او موقع هيچ وقت نميتونم خودمو ببخشم توي همين افكار بودم كه چشمم به بابام افتاد انگار كارد ميزدي خونش در نميامد نميدونم پدرم چرا اخيرا نسبت به من خشمگين بو هيچ وقت مثل گذشته به من اعتماد نميكرد و براي هيچ كار خوب يا بدم تشويق و تنبيهم نميكرد نسبت به من بي تفاوت ولي نسبت به رفتارم با گلچهره بسيار كنجكاو بود شايد اونم به خاطر مرد بودنش و گذروندن اين عشق و عاشقيها احساس منو فهميده و به خاطر خشمش از من، نسبت به من بي تفاوت شدهش، ولي براي گلچهره نگرانه براي همينم منو تحت نظر داره بعد از اين استقبال گرمي كه گلچهره از من كرد مادرم هم با اشكاش علاقشو به من گوشزد كرد ولي پدرم بي تفاوت با دادن يك سلام از كنارم عبور كرد اين عكس العمل رو گلچهره هم فهميد آخه اون دختر رندي بود در كمال سادگي ظريفترين نكاتو ميفهميد ولي در مورد عشق من هيچ وقت نتونست شايد هم نخواست كه بدونه با اينكه خيلي وقت بود نديده بودمش جرات نميكردم از اتاقم بيرون بيام آخه حالا ديگه به درجه اي رسيده بودم كه نميتونستم اين عشق لعنتي رو مخفي كنم ولي گلچهره به اين فكر نكرد اومد تو اتاقم برام چاي آورده بود خوردم ولي سرمو يه لحظه هم بالا نياوردم گلچهره با يه لبخند مرموزانه به من گفت : داداشي نميخواي منو ببينيخيلي بي تفاوت بهش گفتم: براي چي بايد تو رو ببينم ؟از دستم دلخور شده بود آخه اين اولين بار بود كه من تو ذوقش ميزدم با همون حالت ادامه داد: ببين برديا من فكر ميكنم تو اين يك ماه تو همه ي مارو فراموش كردي تو فبلا بيشر به من اهميت ميدادي ولي حالا كه من اين لباسيو كه تو برام خريده بودي پوشيدم و خودمو براي اومدنت آماده كردم هيچ توجهي به من نداري منو بگو كه ميخواستم با تو مشورت هم بكنم …..با حالت قهر پشتش رو به من كرد وبا تنازيهاي خاص خودش دوباره دل منو آتيش زد از خودم به خاطر اينكه ناراحتش كردم بدم اومد سعي كردم جبران كنم يه نگاه بهش انداختم و بعد از اون فقط حرف دلمو براي اولين بار زدم :ميدوني گلچهره من چقدر دوست دارم ميدوني براي من چقدر ارزش داري تو همه جوره براي من همون فرشته اي هستي كه از همون بچگي با اومدنت…………..ديگه ادامه دادنش رسوايي بود پس حرفمو قطع كردم ولي حالا ديگه اون ول نميكرد براي همين بين حرفم دويد : اومدنم جاي تو رو تنگ كردم ولي تو بازم منو دوست داشتي آخه تو خيلي بزرگي بردياديگه نميتونستم طاقت بيارم آخه من اونچه كه گلچهره بيچاره ي از خدا بي خبر فكر ميكرد نبودم اگر ميفهميد ازم متنفر هم ميشد. تو خيالاتم بودم، كه اومد كنارم نشست و شروع به صحبت كرد انقدر غرق افكارم بودم كه متوجه حرفهاش نميشدم تا لحظه اي كه با شنيدن اسم امير از دهن گلچهره چشمام به دهنش خيره شد و كلمه به كلمه ي گفته هاش رو ميبلعيدم آره درست حدس زده بودم گلچهره من عاشق شده بود و من فلك زده رو، همراز خودش كرده بود غافل از اينكه من……..ديگه هيچ كار نميتونستم بكنم آخه من كه نميتونم اونو تصاحب كنم يه روزي بايد همينطوري ميشد تا من مجبور بشم فراموشش كنم شايد اينم يه جور لطف خدا بود كه چاره راهم بشه ولي حالا ديگه توي اين دنيا چطور ميتونستم زندگي كنم ؟ من برادرش بودم و تا آخر عمر محكوم به اينكه عشق بازيهاشو با معشوقش نگاه كنم و به خاطر برادر بودنم از خوشبختيش ابراز رضايت كنم در حالي كه واقعيت اين نبود خيلي فكر كردم گلچهره به امير گفته بود كه منو راضي ميكنه تا باهاش حرف بزنم و خانوادمو براي ازدواجشون با هم راضي كنم چيكار ميتونستم بكنم جوابي ندادم ولي حمل بر رضايتم شد و روز بعدش فقط از دهن گلچهره ساعت و مكان قرارو شنيدم و در ظاهرش يك حاله ي نور كه از پاكي عشقش نشات ميگرفت به حالش حسرت ميخورم كه عاشق كسي شده كه ميتونه به دستش بياره تصميم گرفتم به خاطر عشق و علاقمم كه شده باعث اين ازدواج بشم و خودم رو متحمل ضربه عشق ابلهانم بكنم نهآخه من براي اون هيچ ضربه اي رو نميتونستم تحمل كنم ،هر وقت كه با امير حرف ميزدم در ذهنم به هزار طريق اونو ميكشتمو و نقشه قتلشو مرور ميكردم ولي در حقيقت مجبور بودم نقش يك برادر رو بازي كنم گذشت من پدر و مادرم رو هم راضي كردم و اونا با هم ازدواج كردند من ديگه هيچ انگيزه اي براي ادامه دادنم نداشتم روز عروسيش اون درست همون گلچهره روياهام بود با همون دسته گلي كه به سمتم ميدويد و اينبار به عنوان معشوقش بر لبانم بوسه مي كاشت ولي نشد اون حالا رسما متعلق به امير بود و نصيب من تنهايي و فراغ اش شد، از اينكه انقدر شاد بود من هم شاد ميشدم از اينكه خودش را خوشبخت ميديد من هم احساس خوشبختي ميكردم ولي وقتي ازم دور شد و به هجله گاه رفت تازه فهميدم كه بدبختي هايم ، آن هم به دست خود !پدرم حالا ديگه به من افتخار ميكرد و كنارم نشسته بود اونم از رفتن تنها دخترش ناراحت بود اون شب پدرم بي مقدمه گفت :حالا نوبت اينه كه بهت بگم تو درتبلور اين عشق مرتكب هيچ گناهي نشدي .وا، رفتم هاج و واج مونده بودم خجالت ميكشيدم بپرسم ولي يه چيزي درونم داشت منو ميخورد پس دلمو به دريا زدم : منظورتونو نميفهمم ميشه واضح تر بگيدپدرم انگار كه انتظار شنيدن اين حرفمو داشت ادامه داد:پسرم البته خجالت ميكشم بهت بگم پسرم چون من در حق تو پدري نكردم ولي فكر كردم اينطور به صلاح هردوتاتونه آخه ……واي ديگه داشتم رواني ميشدم چرا آدما به قسمت اصلي مطلب كه ميرسن بايد به زور ازشون حرف بكشي و تو رو تو نم ميذارن ، بدون معطلي گفتم: آخه چي پدر تو رو خدا اصل مطلبو بگيد انقدر منو در كنجكاوي اسير نكنيداينبار پدرم ديگه تامل نكرد: باشه پس خوب گوش كن “برديا جان ، راستش تو پسر ما نيستي چند سال پيش توي يك حادثه ثصادف پدرت، مادرت روكه به علت همون صانحه بايد سريعتر فارغ ميشد به بيمارستاني آورد، كه من زنم رو براي فارغ شدن بچه اولمون به اونجا برده بودم آره اونم درست با مادر تو زايمان كرد اما بچه ما مرد و بجه اون يعني تو زنده موندي ولي مادرت هنگامبه دليل همون صانحه مرد پدرت مادرت رو خيلي دوست داشت خيلي زياد و خودش رو در مرگ مارت مقصر ميدونست در ثاني تو هم يادآور خاطره اي بودي كه پرت رو محكوم به مرگ مادرت ميكرد ، براي همين حتي حاضر نشد يه بار هم ببينتت . زن منم به خاطر مرگ ناگهاني فرزندش مبتلا به افسردگي شده بود وقتي داشتيم حاضر ميشديم كه بيمارستانو ترك كنيم صداي گريه يك بچه توجهمو جلب كرد در اتاق مادرتو كه باز كردم پرستار با تو كه در آغوشش بودي به همراه يك نامه تو رو به من دادورفت،من كه متعجب و تا حدودي ذوق زده از حضور تو در آغوشم بودم اين نامه رو خوندم كه حالا ديگه متعلق به خودته و بعد منو تنها گذاشت.واي كه امشب چه شب نحسي بود يعني من برادر گلچهره نبودم و خودم با دست خودم اونو به يكي ديگه دادم يعني پدر من يكي ديگه بوده كه به خاطرعذاب وجدانش منو قربوني كرد ولي من به خاطرعذاب وجدانم خودمو قربوني كردم . اي خدا اينه جوابه خوبي ؟ اي خدا تو كه ميدونستي چرا نگذاشتي براي يك شبم كه شده اونو از رو عشق و احساسم و بدون هيچ گونه احساس گناهي در آغوش بگيرم واي بر من واي بر اين پدر و مادري كه تاكنون به من هيچ نگفتن با خودم فرياد ميزدم اشك ميريختم و سرمو تا جايي كه جا داشت تو بالشم فرو كردم تا بقيه از شيون هاي يك عاشق همه جوره باخته عاصي نشن چند ساعتي از رفتن گلچهره از خونمون نگذشته بود كه صداي زنگ در اومد مادرم به اتاق من اومد و با نگراني بدون توجه به چشماي خون من و صورت خيسم گفت : برديا گلچهره است و با همون تعجب تنهاست ! امير نيست برو ببين چي شده ؟ ميگه ميخوام با داداشم صحبت كنم رفتم دم در تا درو باز كردم خودشو پرت كرد تو بغلم و بغضشو شكست با اينكه نميدونستم چي شده براي اينكه براي اولين بار بدون احساس گناه در آغوشم احساسش ميكردم منم زدم زير گريه تو چشمام نگاه كرد حيرت زده پرسيد: يعني تو هم ميدونستيو هيچ چيز به من نگفتي؟با تعجب به خودم اومدمو و گفتم : من از رفتنت دلتنگ شده بودم گلچهره ي عزيزتر از جانم آخه من…گلچهره از حرفاي من انقدر متعجب شده بود كه درد خودشو فراموش كرده بود و با همون لبخند مليح خودش ادامه داد: داداشي من ، من تازه 2 ساعته از تو دور شدم واي يادم اومد وقتي غم تو چشماتو ديدم فكر كردم به حال خواهر بدبختت كه ميدوني بدبختيش چيه گريه ميكنيبا شهامت جوابشو دادم: ديگه به من نگو داداشي من برادرت نيستم اينم اون نامه اي كه اينو ثابت ميكنه و در ضمن اشك منم از غم بدبختي تو نبود من از همون بچگي عاشقت بودم و هستم الانم به حال عاشقي گريه ميكنم كه معشوقشو روانه هجله گاه رقيبش كرده ……غش كرد واي بر من كه انقدر ناگهاني بهش خبر دادم حتي نگذاشتم بگه چه چيزي اين موقع شب اونو با لباس عروسي به خونه كشونده اونم بدون شوهرش من خيلي خودخواهم خدايا به من يه فرصت دوباره بده اين عشقو خاك ميكنم ، در آغوشش گرفتم و درست مثل اينكه يك فرشته رو حمل ميكنم اونو به داخل بردم بعد از اينكه سر حال اومد خيال كرد همه ي حرفاي منو تو خيالاتش و در عالم اغماش شنيده ولي يه نگاه به دستش كه انداخت متوجه نامه اي شد كه سند حقيقت همه ي دلنگروني هاش بود گيج شده بود نميدونست چي بگه رو به پدرم كرد و گفت ميخوام باهات تنها باشم منو و مادرم تنهاشون گذاشتيم بعد از يك ساعت كه براي من يك قرن بود پدرم از اتاق بيرون اومد من و مادرم مثل همراهي هاي يك بيماربعد از عمل كه دور پزشكشو ميگيرنو از سوال و جواب روانيش ميكنن بابامو احاطه كرديم پدرم پيشنهاد كرد به خودمون مسط بشيم و بگذاريم خودش قضيه رو بگه ما هر دو سكوت كرديم و وقتي نگاهي به پدرم انداختم تازه فهميدم كه انگاري كمرش شكسته ولي سعي ميكنه خودش رو طبيعي نشون بده رو به ما كرد و گفت: امير همه ي ما رو فريب داد! اون يه زن و يه بچه داشته ولي نه به صورت رسمي و اونارو رها ميكه و ميره ، زنه چند سال دنبال امير ميگرده تا امشب كه متوجه ميشه داره ازدواج ميكنه پس با صاحابخونه امير ميريزه رو هم و اونم در عوض كليد خونه اميررو ميده بهش وقتي امير به همراه گلچهره وارد خونه ميشن وچراغ رو روشن ميكنن با اون زن و بچه اي كه الان 3سالشه روبرو ميشن و بقيه ماجرا رو هم كه ديگه لزومي نيست بگماين بهترين خبري بود كه ميتونستم بعد از اين همه بدبختي بشنوم بدون كوچكترين تعللي گفتم: پس عشق من به گلچهره پاك بوده كه خدا اونو به من برگردونده پدر با اجازه ميرم تا دست زنمو بگيرم و اينبار با عشق بوسه بر لبانش بزنم……………..پاياناميدوارم مورد توجه قرار گرفته باشه …

تجاوز برادرم به من من مهسا هستم 20 سال دارم.دانشجوی معماری هستم یه داداش دارم به اسم مهدی.مهدی خیلی روی من غیرتی بود نمیزاشت زیاد بیرون برم یا خیلی بیش از حد رو من حساس بود.داداشم خیلی درشت هیکله و خوش اندامه باشگاه پرورش اندام میره.من خیلی تو کف سکس بودم دوستداشتم با یکی سکس کنم با دوستام زیاد لز میکردم ولی دنبال یه سکس واقعی بودم.یه بار داداشم داشت از باشگاه میومد دوستش همراش بود اسمش سعید بود بی شرف خیلی خوشگل و خوش هیکل بود لامسب داشتم میمردم… بلاخره از سعید خیلی خوشم اومده بود دوستداشتم باهاش سکس کنم یه روز نونوایی بودم دیدم داداشم با سعید داره میاد دلم ریخت ازترس داشتم میمردم.داداشم اومد نزدیک گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم اومدم نونوایی خوب >چپ چپ نگام کرد گفت زود بیا خونه منم گفتم چشم داشتن میرفتن سعید برگشت نگام کرد یه چشمک زد دلم ریخت دیدم یه کارتی انداخت روی زمین شمارش روش بود.نون گرفتن یادم رفت رفتم خونه باهزار شوق رسیدم دم در خونه داداشم منو دید گفت نونت کو مونده بودم چی بگم گفتم صف طولانی بود طول میکشید نموندم زود اومدم سعیدم جلو در بود منتظر داداشم بود تا دوباره برن بیرون زود رفتم داخل.شب شد. بهش اس دادم معلوم بود اونم ازم خوشش اومده مدت ها طول کشید تا رومون جلو همدیگه باز شد حرفای سکسی میزدیم.تا اینکه تو پارک قرار گذاشتیم رفتیم یه جای خلوت نشستیم دیدم داره مست نگام میکنه کم کم لباشو گذاشت رو لبام خیلی گرمو شیرین بود با دستای مردونش سرمو گرفت هی فشار میداد به سمت لباش منم همراهیش میکردم که دیدم داداشم یهو پیداش شد منو اونو با هم دید خیلی عصبی شد داد زد ومثل وحشیا حمله کرد به سعید> سعید بیچاره هیچی نمیگفت مهدی تا میخود سعیدو زد الهی بمیرم از سرو صورتش خون میومد مهدی برگشت سمت من حمله کرد سمتم یه کشیده محکم خوابوند توصورتم. دستمو گرفت کشون کشون بردم خونه هیشکی خونه نبود گفتم الانه که منو بکشه خیلی عصبانی بود گفت با اون مرتیکه چیکار میکردی منم گفتم دوسش دارم مهدیم یه سیلی دیگه زد در گوشم منم عصبی شدم گفتم مهدی منم یه نیازایی دارم که باید برآورده بشه گفت چه نیازی منم در کمال پرویی گفتم {سکس} با تعجب نگام کرد گفتم منم جوونم سکس میخوام نمیدونم از دهنم پرید گفتم میتونی خودت نیازمو براورده کن واقعا دیگه به جایی رسیده بودم دیگه حالیم نبود به کی دارم این حرفو میزنم دیدم عصبی شد دوباره زد تو گوشم گفت عوضی هرزه کیر میخوای خودم بهت میدم عوضی دیدم داره لباساشو در میاره ترسیده بودم دیدم حمله کرد سمتم منم فرار کردم تو اتاقم اونم اومد پاشو لای در گذاشت گفت مگه کیر نمیخواستی درو هل داد اومد تو بهم حمله ور شده لباسامو بازور تو تنم پاره کرد منم مقاومت میکردم دیوونه شده بود حالیش نبود اوفتاد روم میخواست بازور بهم تجاوز کنه دوباره زد تو گوشم از حرفم پشیمون شده بودم اخه اون خیلی قوی هیکله بدن سنگین وپر مویی داره کیرشم خیلی پزرگ بود دستامو گرفت تو دستش دیگه نمیتونستم تکون بخورم منو به پشت خوابوند کمرمو اورد بالا حالت سگی بود با یه دستش منو گرفته بود نمیتونستم تکون بخورم کیر بزرگشو دم سوراخم گذاشت داشتم از ترس میمردم فشار دادش کلش رفت داخل همش بهش التماس میکردم که ولم کنه داشتم از درد میمرد یهو با یه فشار کیرشو که اندازه ساق دستم بود تا ته رفت داخل نفسم بند اومده بود حتی نمیتونستم داد بکشم ناخونای دستم تو تشک تختم فرو رفته بود اشکم در اومده بود انگار کیرش داشت از دهنم میزد بیرون نفسم باز شد شروع کردم به داد کشیدنو گریه کردن بدنمو صاف کرد رو تخت همونجوری که کیرش تو کونم بود درازکشید روم داشتم له میشدم سرمو تو تخت فشار میداد که صدای جیغو فریادم بیرون نره دیگه کم کم داشت برام عادی میشد که دیدم داخل کونم اتیش گرفت ابشو داخل ریخته بود از روم بلند شد نای بلند شدن نداشتم سوراخ کونم هنوز باز بود و میسوخت داشتم گریه میکردم ولی حال داده بود از درد نمیتونستم تکون بخورم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون تا ده روز میلنگیدم راه میرفتم ولی اولین سکسم با داداشم خیلی حال داد با اینکه خیلی بی رحم منو کرد منم از روی پر رویی یه بار دیگه بهش گفتم سکس میخوام وبا هم سکس کردیم بعد سکسمون بهش گفتم مهدی گفت چیه گفتم هرکاری خواستی برات کردم ومیکنم ولی بزار منو سعید با هم باشیم خیلی دوسش دارمو اونم همینطورمهدی گفت باشه الان منوسعید با هم دوستیم وعاشق همیم سه بار تا حالا سکس کردیم دفع بعد قصه جالب اولین سکس منو سعیدو میزارم ممنون که به داستانم گوش کردین درسته داداشم بهم تجاوز کرده ولی اجازه هم نمیدم بهش توهین بشه پس بهش فوش ندین خواهشا ممنون از شما.نوشته مهسا

رسوایی جلوی خاله که به سکس کشید خیلی دوسش داشتمو دارم.خیلی خوشگلو ناره.همیشه تو خاطرک باهاش حال میکردم.تا صبح به عشقش با خودم ور میرفتم.این معنیش این نیست بی غیرتم.نه.اما این شهوت….!30سالشه.چند سال پیش ازدواج کرد.اما بعد از اینکه فهمید شوهرش مریضیه جدی ای داره طلاق گرفت.کلا من با خاله هام صمیمی ام.این یکی خیلی بشتر.خودش تنها زندگی میکرد.هرکاری بهش کردیم حاظر نشد بیاد پیش ما.عوضش شبا یکی از نوه ها میرفت پیشش میخوابید.منم نوه ی بزرگ ام.اگه کسیم کاری واسش پیش میومد من میرفتم.یه شب حدودا7-8 بود که رفتم اونجا.کلید داشتم.رفتم داخل اما کسی نبود.زنگ زدم خالم.گفت شام دعوتم پیش یکی از دوستام.منم از خدا خواسته!!رفتم به فیلم دیدن پای ماهواره.یک ساعت فیلم دیدن ادمو مجبور میکنه خودشو خالی کنه.خالی که شدم مثل همیشه هنسوری گذاشتم تو گوشم که یکم بدنم از سستی در بیاد تا هم خودمو جم و جر کنم هم ماهواره رو جمع کنم که خالم مشکوک نشه.چشمتون روز بد نبینه.چشمامو که واکردم خالمو دیدم!!!!حالا چی کنم!ماهواررو جمع کنم یا دسمالا اب کیری یا خودم که لخت پا تلویریونم!!!!کپ کردم.برعکس همیشه خیلی جدی گفت برو لباساتو بپوش تا همینجوری پرتت نکردم بیرون.خونه منو کردی مکان واسه…دیگه چیزی نگفت!…/ داشتم لباس میپوشیدم که خالم گفت بیا بشین اینجا کارت دارم.رفتم روبروش روی یه مبل تک نفره نشستم.گفت چند وقته.سرم پایین بود.جواب دادم 3ساله.گفت واسه چی؟خجالت نمیکشی؟بدبخت فردا زنت چطور یه اشغالیو مثل تو تحمل کنه.اونم ادمه خوب.نباز داره و تو باید براوردش کنی.گفتم چی کنم اخه.زن که نمیشه بگیرم.فوق العاده هم داغم.تو میگی چی کار کنم.یکم موند.بعدش گفت کمکت میکنم به شرط اینکه هرچی گفتم بگی چشم.گفتم یعنی به کسی نمیگی؟گفت نه.جریان دوست دخترهامو میدونست.خودم بهش میگفتم تا اگه گیر افتادم یکی نجاتم بده.اما این مسئله چیزی دیگه بود.خیلی خوشحال شدم.رفتم سمتش که ببوسمش.گفت مگه قرار نشد حرف حرفه من؟گفتم چرا.گفت اینم اولین امتحان.میخوای ببوسی ببوس.اما پاهامو!!!تعجب کردم.اما چاره ای دیگه نداشتم.لبامو بردم نزدیک و انگشتاشو بوسیدم… .بعد کردمشون تو دهنم تک تکو مکشون زدم.گفت کافیه.قبول شدی.گفت برو از سر خیابون یه اسپری بی حسی بگیر ببینمو زود بیا.اسپری اخه واسه چی؟گفت فوضولی موقوف!!!رفتمو اومدم.تو اتاق خوابش بود.یه اتاق متری با یه تخته یک نفره و یه میز کوچیک واسه ارایشش کنارش.وقتی وارد اتاق شدم دومین بار کپ کردم!!!با شرت و سوتین!!!!خواب میدیدم انگار.کسی که من عاشقش بودمو روزها با خوابشو تصورش حال میکردم….گفت بیا اینجا.دراز کشیده بود رو تخت.چشام چی میدیدن.یه سوتینو شورت سفید رنگ…سینه ها گرد..باسن یکم درشت…بدن بدون مو!!!گفت میای از پاهام شروع میکنی لیس زدنو میای بالا…با سر رفتم.چون میدونستم دارم به ارزوم میرسم.انگشتاشو میکردم تو دهنمو مک میزدم.پاهاشو لیس میزدم.زبونمو میکشیدم رو پاهاشو باسنش.اروم شوتشو در اوردم…تو اسمونا بود..دورشو لیس میزدمو میبوسیدم.سرمو فشار داد به کسش.اره میخواست کسشو بخورم.با دوتا دستم یکم بازش کردم.یه کس سفید که یکم از چوچولش بیرون بود..یکمم مو داشت.اما بازم عالی بود.زبونمو میکردم توش تا جایی که میرفت.بعد زبون میکشیدم رو چوچولشو دونه دونه انگشت میکردم تو کسش.خودش سوتینشو زده بود پایینو با سینه هاش ور میرفت.منم یکم رفتم بالا.شکمشو لیس زدم…بین دوتا سینشو میبوسیدم.نوک سینه هاشو میگرفتم لا دندونو بعدش محکم مکش میزدم.رفتم بالا تر گفت خاله عاشقتم.لباشو اینقدر محکم گرفتم و مک میزدم که خودش هولم داد.شلوارمو در اورد.یکم اسپری زد به کیرم.اگه بگم ابم نوک کیرم بود دروغ نگفتم.پس با اسپری هم خیلی دووم نمیاورد.کردش تو دهنش.اما خوب ساک نمیزد.همش دندوناش میخورد بهش.فقط یه لحظه حال فوق العاده ای داد اونم وقتی تا ته کردش تو دهنش.تعجب نکنید.کیرم 16سانته.پس میرفت تو دهنش.نشستم لبه تختو کیرمو راست گرفتم.اومد نشست رو کیرم.وای خداجون سکس چه حالی میده…بی نظیر بود وقت کیرم توی کسش بود… خیلی نمیتونستم بالا پایین کنم کیرمو.خودش میپرید.منم سینه هاش که بالا پایین میشدنو لیس میزدم.بعد از چند دقیقه محکم بغلش کردمو لباشو بوسیدم.بعد درازش کردم روی تخت.صداش رفته بود بالا.خداروشکر داشت ارضا میشد.میگم خداروشکر چون منم داشت ابم میومد.داد میزد میگفت بکوب تو کسم.منم اول کیرمو خوب چرخوندم تو کس نازش.بعدش سرعتمو زیاد کردم.بهو احساس کردم داخل کسش لزج شد.اره خاله ی خوشگلم ارضا شده بود.منم نتونستم لیزیه کسشو دیگه تحمل کنمو منم خالی کردم تو کسش.چند دقیقه تو بغل هم بودیمو جرفای سکسی میزدیم.بلند شدو گفت تا من میرم دوشی بگیرم از داروخانه سر خیابون قرص بگیر تا بدبختم نکردی.تو یک کلام بگم بی نظیر بود.بعد از اون بار یکی دوبار دیگه سکس داشتیم.اما بار اول هیجانش بیشتر بود.از یه ترس وحشتناک به یه سکس به یاد موندنی!!این اولین داستانیه که مینویسم.ببخشید اگه خیلی خوب نبود.نویسنده::M.a.N.g

با پدر بزرگ تو حموم من شيرين 18 سالمه يه داداش 20 ساله دارم که آخراي سربازيشه و تو اهواز خدمت ميکنه مامانم هم بيتا 37 سالشه تو يه آزانس هواپيمايي کار ميکنه سبزه است و سکسي هميشه هم آرايش غليظ داره مثل منم لباساش هميشه باز وسکسيه.بريم سر داستانم.خيلي خسته بودم رفتم يه دوش آب سرد گرفتم رفتم جلوي سيستم نشستم و فيلمي که از ساناز گرفته بودمو گزاشتم ببينم.اول فيلم يه زنه داشت بخودش ميپچد با کوسش بازي ميکرد بعدش ازخونشون رفت بيرون خونش يه کلبه توس يه مزرعه بود.رفت طرف يه اسب و دولا شد زيرش.کير اسبه رو گرفت و شروع کرد به ماليدن و ليسزدنش.چطوري ميتونست اينکاروکنه؟؟ بنظرخوشمزه نميومد؟؟کيراسب نيم متري بود با يه سر بزرگ بدون کلاهک.انقدر دست ماليش کرد تا آب اسبه اومد و روي صورت و سينهاش پاشيد.وااااااايييييييييي چقدر جالب بود؟؟چقدر سفيد بود؟؟حالي بحالي شدم دست خودم نبود آخه/ آب کيرررررر که ميديدم دلم ضعف ميرفت؟؟ جالب اينجا بود که تاحالا آب مني نديدم نخوردم ولي احساس ميکردم بايدخيلي خوب باشه… داشتم باخودم ورميرفتم.اووووف آب کير اسبه رو توخيالم روسينم ميماليدم که صداي دراومد؟؟ خودمو جمع وجور کردم رفتم بيرون ديدم مامانمه خيلي سرا سيمه رفت سمت گوشي تلفن و شروع کرد بشماره گرفتن؟؟ انقدر هول بود که متوجه بودن منم نشد؟؟ازصحبتاش فهميدم داره با داييم حرف ميزنه.ميگفت: کي؟؟ کجا؟؟ توکجا بودي؟؟؟ چرا گذاشتي اينجوري بشه؟؟…. بعد گفت دارم ميام اونجا و گوشيم قطع کرد.رفتم جلو سلام کردم گفت:واه دختر ترسيدم توکي اومدي؟؟؟ گفتم نيم ساعتي ميشه چي شده مامان؟؟؟گفت:پدر بزرگت ليزخورده افتاده زمين دستش شکسته الان بيمارستانه دارم ميرم اونجا.گفتم کجاااااااا؟؟؟ گفت:بسه انقدر سوال نکن دختر درست نميدونم؟؟؟ گفتم صبرکن منم بيام؟؟؟ گفت نه تو برو تخت رو آماده کن تا ميريم بيارمش؟؟؟ بعد بسرعت ازدر بيرون رفت.بابا بزرگم 60 سالشه ولي خيلي سرزنده و سرحاله هنوز ورزشش رو سرساعت انجام ميده من خيلي ازنظرعاطفي بهش وابسته ام چون الان حدود 5 ساله که با ما و داييم زندگي ميکنه چون ما بعداز اينکه بابام مرد ازش خواستيم با ما باشه.داييم اسمش بهروز 39 سالشه و با زنش مريم خونه بابا بزرگم زندگي ميکنن يه دخترم دارن که اسمش ساراست که تبريز دانشجوي خيلي ناز و خشگله راستش باهم زيادي راحتيم.ميدونستم با داداشم شيطونيهايي ميکنن ولي به روشون نمياوردم. دو ساعت بعد ديدم مامانم و داييم بابا بزرگ رو آوردنش.رفتم جلو سلام کردم خيلي حالش بد بود به زور جوابمو داد.بردنش سمت اتاق رنگش پريده بود.معلوم بودخيلي درد داره.از اونيکه فکرميکردم بدتر بود.بنده خدا از دوجا دستش شکسته بود.يه آرام بخش مامان بهش زد و بعداز يک ربع آروم خوابش برد.من با پدربزرگم خيلي راحتم.هميشه درباره رابطه دختر و پسر باهم حرف ميزنيم.شوخيهاي آنچناني باهم ميکنيم.البته خيلي محدود مثلا من توخونه با ميني ژوپ و تاپ ميگردم چون ميدونم خوشش مياد شروع ميکنه سر به سر گذاشتن و دستماليش.بعضي وقتها مي بينم از روي شلوار با کيرررررش ور ميره؟؟ احساس ميکنم خيلي بزرگه؟؟؟يکبارم بعد از کلي شوخي ميخواستم از در برم بيرون که بين درايستاده بود.مثلا نميذاشت برم.منم از خدا خواسته کووووووونم و ميماليدم به کيرررررش.اونم چيزي نميگفت.سه هفته ميشدکه دستش شکسته بود.بيشتر وقتها ما باهم تنها توخونه بوديم.من از اين قضيه خيلي راضي بودم اين اواخر براي اينکه بيشتر اذيتش کنم وقتي مامانم نبود زير لباسم شورت نمي پوشيدم.سعي ميکردم جلوش بيشتر دولا بشم تا بتونه کووووووسم و ببينه تا به عکس العملش بخندم.کيف داشت اذيت کردنش.يه روز به مامانم گفت ديگه نميتونم تحمل کنم بايد برم حموم.احساس ميکنم خيلي کثيف شدم؟؟ مامانم يه نايلون دستش بست و بردش توحموم که بشورش.هنوز 5 دقيقه نگذشته بود که موبايل مامانم زنگ خورد.رفتم جلو درب حموم و در زدم.ماما با تاخير لاي در رو بازکرد.گوشيش رو گرفت ازمن بعدم درو بست.گفتم يعني چي؟؟؟؟ يک دقيقه بعد عصباني ازحموم اومد بيرون.گفت: شيرين من بايد برم کاردارم.پدربزرگت بدنش کفيه برو داخل حموم و پشتش رو ليف بزن و آبش بکش بيارش بيرون؟؟؟ خودمو زدم به اون راه گفتم: منکه روم نميشهههههههه؟؟ مامان گفت نترس الان ديگه شرت پاشه ضمنا پشتشم به سمتته زود برو داخل تا يخ نکردهههههه؟؟ رفتم توحموم.داشتم ذوق ميکردم که ميتونم سربه سرش بذارم شايدم تونستم براي اولين بار کيررررررررر و خايه رو از نزديک ببينم؟؟؟ توي رختکن شرتمو سوتينمو دراوردم با يه تاپ گشاد که قشنگ سينهام توش مشخص بود که اگه بسمت جلو دولا ميشدم نوک شون معلوم ميشد رفتم تو حموم.واااااايييييييي….. بابابزرگم تو وان خوابيده بود تا منو ديد خنده موزيانه اي کرد گفت به به شيرين خانم گفتم:چطوري رفتي تو وان؟؟ نگفتي بيفتي اون دستتم بشکنه؟؟ گفت برو جوجه من ده تا دختر رو حريفم با خنده درحاليکه دولا شدم تا از وان درش بيارم سينهامو که نوکشو ميتونست ببينه بهش نشون دادم.گفتم يعني چطوري حريفشوني؟؟؟گفت:حالااااااا.گفتم نه جوون من بگوچطوري؟؟؟؟ داشتم اذيتش ميکردم.گفت همونطوريکه شوهر آيندت حسابت و ميرسه.گفتم من بحسابش نرسم اون نميتونه؟؟ درحاليکه اين حرف رو زدم دولا شدم تا ليفشو بردارم که احساس کردم زيادي دولا شدم.خودم ميفهميدم که تا سوراخ کونم و ديده چه برسه کووووووووسم.منم عادت دارم موهاي کوسمو آرايش کنم بخاطرهمين نسبتا بلندن.تا برگشتم با پرويي گفت چرا موهاشو نميزني آفريقايي؟؟؟؟ خودمو زدم به اون راه گفتم ايييي واااييييييي ديديشششش؟؟؟ گفت آرهههه همشو ديدممممممم بعدش قاه قاه شروع کرد به خنديدن.گفتم برا کي بزنمش هنوزکه شوهر نکردم؟؟؟ شروع کردم به ليف زدن بدنش.پشتش که تموم شد گفتم برگرد تا سينتو بشورم.بدون هيچ مخالفتي برگشت.واااااااااايييييييييي اووووووووووف داشتم چي ميديدم؟؟؟ انگار يه بچه گربه تو شرتش قايم کرده بود؟؟؟داغ شدم زبونم بند اومده بود.بابابزرگمم سرش تو يقه من بود.همينجورکه سينشو ميشستم رسيدم به شکمش خورد اونم خودشوعمدا داد جلو.دستم به سر کيرررررششش خورددد وويييييي به صورتش نگاه که کردم اونم دسته کمي ازم نداشت.چشاشو بسته بود و سرشو بالا گرفته بود.توهمين حال بوديم که برق رفت؟؟؟ اااااههههههه چه زد حالي خوردماااااااا؟؟ ديگه نميشد کيررررررررررشو ديد؟؟؟ بابابزرگم گفت حالا تو اين تاريکي چکار کنيم؟؟؟؟ گفتم مامان هميشه تورختکن شمع ميزاره بزار برم ببينم هست يا نه؟؟؟؟ گفت قبل رفتن از پشت کمک کن شورتمو دربيارم تا تاريکه دم ودستگام و بشورم؟؟؟ باهزار بدبختي چون همديگه رو نميديديم با لمسش سعي کردم تو تاريکي راه و پيدا کنم.اونم به بهونه راهنمايي من دستي از زير به لاي چاکه کوووووووونم کشيد.جووووووووونممم خيلي خوشم اومداااااااااا.دستش داغ بود تا تونستم سرعتم رو کم کردم تا دستش بيشتر اونجا باشههههه؟؟؟ .. اووووووووووف.رفتم پشتش شرتش رو کشيدم پايين گفت ليف رو بده؟؟ همينجورکه دنبال دستم ميگشت دستش خورد به سينم.آخخخخخخخ با کف دستش يه کم ماليدش کل اين کارهاو تو يه لحظه انجام داد که نشون ميداد خيلي وارده.به سمت در رفتم با نور کمي که ازبيرون ميومد کبريت رو شمع رو پيدا کردم بعد از اينکه روشن شد خواستم داخل حموم شم که بابابزرگ گفت نيارش؟؟؟؟ بزارش همونجا خودت بيا؟؟ رفتم تو گفتم چراااااااا؟؟؟؟ گفت: بزار تاريک بمونه چون من دوباره نميتونم اين شرت کثيف رو بپوشم ضمنا پاهامو هم نشستي؟؟؟ رفتم جلوش نشستم چون تو رختکن روشن بود يه هاله هايي ميشد ديد ولي واضح نبود.ازطرفي اونم چشاش نسبتا ضعيف بود و فکر ميکرد من چيزي نميبينم.اوه اوه کيرررررررررش بنظر بزرگ ميومد؟؟ميشد ديد که يه چيزي از صندلي آويزونهههههههه؟؟؟ فهميدم که کيرررررررش خوابيده.با خودم فکر کردم چکار کنم؟؟؟ دوباره راستش کنمممممم؟؟ فکري به ذهنم رسيد به بهونه آب برداشتن از وان دولا شدم با ظرف آب ريختم روسينه هاي خودمممم؟؟گفتم وااااايييي کثيف شدم بابابزرگ؟؟؟حالا چکارکنم منننننن؟؟؟؟ ديدم اونم که حالا انگار چشاش به تاريکي عادت کرده بود گفت: خب لباست رو دربيار يه دوش بگير.منکه نميبينمت؟؟؟ ديدم اونم بدش نمياد.گفتم فکر بديم نيست ولي مطمعني تو منو نميبيني؟؟؟؟ با خنده هميشگي گفت: آرههههههه تازه ببينم گناه نيست تازه ثوابم داره براي منه بي زن؟؟؟؟ تاپمو درآوردم رفتم زير دوش سعي ميکردم تو زاويهاي مختلف بايستم تا بتونه اندام منو ببينه؟؟ احساس کردم غرق درتماشاي منه؟؟ اومدم جلوش نشستم ديدم بلههههههه کيررررررررشششششش راستهههههههه راستههههههههه.جووووووووووووون چقدر بزرررررررگ بووووووددددد ووواااااااييييييي.دوست داشتم لمسش کنم ولي چطوري آخه؟؟؟؟ شروع کردم به ليف زدن رونهاش.ازش پرسيدم دم ودستگاتو شستي؟؟؟؟ گفت:خوب نتونستم.گفتم: حالا چکار ميکني؟؟؟ همينجوري مياي بيرون؟؟؟ با من و من کردن گفت چاره ديگه اي دارم مگهههههههه؟؟؟ دلمو زدم به دريا گفتم ميخوايي من برات بشورمش؟؟؟؟ بعد دو سه ثانيه سکوت با حالت کش داري گفت لطف ميکني آب گلوم خشک شده بود آروم رفتم جلو کيرررررررشو گرفتم گفت واااااااييييييييي دستت چه سردههههههههه؟؟؟راست ميگفت تموم بدنم يخ کرده بود.آ خ خخخخخخخخ چقدر کيرررررررش بزرگ و سفت بود؟؟؟ اينقدر کللللللللفت بود که تودستم جا نميشد.جااااااااان.دستمو آوردم سمت سرکيررررررررش چقدرم بزرگگگگگگگگ بود.احساس ميکردم اندازه کيررررررررر اون اسب است.تا اومدم با ليف بشورمش بابابزرگم گفت نههههههههه.دردم ميااااااادددددد فقط با کف بشورششششششش.دوتا دستام رو کفي کردم وبراش بالاو پايين ميکردم.ميدونستم اينجوري آبش مياد و منم ميتونم آبشو حس کنم.ديگه حرف نميزد منم تا اونجا که ميشد سرمو بهش نزديک کردم تا بوي کيررررررشو حس کنم.وااااااايييييييي خداااااااا حس خيلي خوبي بود دوست داشتم سرکيرررررررشو ليس بزنم ولي نميشد؟؟؟ سرعت دستمو بيشتر کردم احساس کردم داره کيرررررررشششششش سفت تر ميشه.يکدفعه پدر بزرگم گفت بسهههههههه؟؟ عجب ضدحالي زد لامسب.گفت منو ببر زير دوش.برمش زير دوش و خودمم باهاش زير دوش موندم به بهونه پاک کردن کفها کيررررررشو ميماليدم.سعي ميکردم بدنم رو بهش بمالم اونم دستشو دورکمرم انداخته بود و سعي ميکرد بمن بفهمونه که دامنم رو دربيارم؟؟؟ بعد از چند لحظه گفتم اي داد دامنم خيسه خيس شده درش بيارم اشکال نداره؟؟؟؟ گفت هرجور راحتي.منکه چيزي نمي بينم دختر؟؟ ايندفعه صداش گرفته و جدي بود.پشتمو کردم بهش و دامنمو کشيدم پايين.دولا شدم از پام درش بيارم که احساس کردم کيرررررر داغش اتفاقي خورد به کووووووووسم واااااااااااييييييييييي جوووووووووووون چه خوب بودااااااااا.بدون اينکه برگردم رفتم يه کم عقب تر.پدر بزرگم هم کيرش رو هدايت کرد به سمت لاپام.من رونهاي بلند و باريکي دارم ولي کووووووونم خيلي گوشتيه.سعي کردم فاصله پاهام رو کمتر کنم تا جاي کيررررررش تنگتر شه؟؟ همينطورم شد بابابزرگم کيررررررشو به جلو فشاررررر داد.اوووووووووووف تموم دلم ريش ريش شد از لذت روپاهام نميتونستم بايستم.کيرررررررشوعقب کشيد و دوباره فشاررررششششش داد.واااااييييييي.کلاهک کيرش تومسيرش از لاخط کوووووووووسم رد ميشد و به چوچولم ميخورد.جاااااااااااان.چه کيرررررررررري دارههههههه.سرعتش و بيشتر کرده بود نفس جفتمون تند تند شده بود ديگه به سيم آخر زد و با دستي که سالم بود سينمو گرفت. آخ خ خخخخخخخ.سايز سينهام 85 ولي احساس ميکردم همش تودست بزرگش جاشده.اونم همينجور تلنبه ميزد و هيچ حرفي بينمون رد و بدل نميشد.تا اينکه احساس کردم منو سفت بسمت خودش کشيد و کيرررررشو محکم فروکرد لاپام.احساس کردم لاپام داغ شد و يه چيزي ريخت روشششششششش.فهميدم آب کيررررررررشو لاکووووووونم خالي کرده چون خيلي کنجکاو بودم ببينمش زود خودمو جدا کردم تا آبي که از دورش ميومد پاکش نکنه.گفتم:من تميز شدم شما نميخوايي بريم بيرون؟؟؟ گفت بريم عزيزممممممم.توتاريکي معلوم بود داره کيرررررشو ميماله رفتم سمت در حولم رو پيچيدم دورم.گفتم بيا حولت رو بدم بابايزرگ.اومد جلو ولي يه کم مکث کرد؟؟؟ گفتم چشمامو بستم بيا ديگههههههه؟؟؟ ديدم حوله رو گرفت چشمامو باز کردم روم نشد تو چشماش نگاه کنم فکر کنم اونم همينطور بود.با گفتن آخيششششششششش.رفت بيرون منم احساس کردم آبش داره مياد روي رونهام.دويدم تواتاقم شمع ها رو روشن کردم اتاقم يه نور لايتي گرفته بود دستمو بردم لاپام.به به جاااااااااان.خيلي هيجان داشتم تقريبا دورسوراخ کوووووونمو يه مايع غليظي پر کرده بود.سعي کردم با کف دست همش رو جمع کنم چقدر غليظ و سفيد بود اه ه ه ه. پس آب کيرررررررررر اينهههههههه؟؟؟ بويي شبيه وايتکس ميداد با ترديد زبونم رو بهش زدم.مزه خواصي نميداد ماليدم به سينهام مثل توفيلما حس خوبي بود.احساس کردم کل تنم بوي آب کيررررررر ميده.احساس رضايت ميکردم دوست نداشتم لباس بپوشم ميترسيدم آب کيررررررر پاک شه ازطرفي هم بايد ميرفتم به پدربزرگم ميرسيدم.يه پيرهن با يه شلوار راحتي پوشيدم اومدم از در برم بيرون برقها اومد.رفتم سمت اتاق ديدم بابابزرگم شلوارکشو پوشيده.گفتم آفرين خودکفا شدي باباجوون؟؟ گفت:چه کنيم ديگه.نيم ساعت بعد مامانم اومد خيلي خسته بود براش چايي بردم گفت:آقا جون شيرين خوب شستت؟؟؟ مشکلي پيش نيومد که؟؟ بابا بزرگم گفت:اگه ميدونستم اينقدر خوب منو ميشوره هيچوقت با تو نميرفتم حموم؟؟؟؟ بعد زد زير خنده.مامانم که انگار حسوديش شه گفت باشه مياي بگي من حموم لازم دارم همون شيرين از اين به بعد ببردت؟؟؟ گفت ميبرتم خوبم ميبره.ولي حموم امروز بهم نچسبيد برق نبود نفهميدم چه جوري خودمو شستم.فردا ميرم درست و حسابي خودمو ميشورم.مامانم گفت :من فردا نيستم بزار پس فردا که من باشم خوب بشورمت؟؟؟ پدر بزرگم گفت: مگه نگفتي شيرين منو بشورههههه؟؟ مامان بمن گفت مگه تو فردا خونه ايييييييي؟؟؟گفتم:آره بيکارم ولي براي اينکه مامانم شک نکنه گفتم بابا بزرگ بهت قول نميدمااااااااااااااا؟؟؟ اونم گفت باشه شيرينممممممم.مامانم هم با عصبانيت رفت.منم يه چشمک به پدر بزرگم زدم و اونم جوابمو داد.نوشته: يه بنده خدا

از حشری بودن مامانم تا گاییده شدنش باعرض سلام خدمت دوستان شهوتناک عزیز، من آرمین 24 سال دارم و یه مامان دارم که الان 40سالشه و هیکل پری داره(عکسش رو بعدا براتون میزارم). وقتی 12 ساله بودم(یعنی کلاس اول راهنمایی) ما چون خونمون کامل نبود و به تعمیرات احتیاج داشت یه اتاق و حموم و آشپزخونه اش رو که کامل بودن ساکن شدیم و کارگر ها هم مشغول تکمیل تکمیل و تعمیر کردن باقی ساختمون بودن و چون پدرم به خاطر شغلش ایران نبود(تو یکی از کشورهای عربی کار میکرد)، کار رو به یکی از بنا های آشنا که از فامیل های دورش هم بود واگذار کرد. البته به دلیل مشکلات مالی به صورت روزمزد نه پیمانکاری و آب غذاشون به عهده ی مامانم بود. همه چیز عادی و طبق روال میگذشت تا اینکه یه روز که از مدرسه تعطیل شدیم و رسیدم خونه دیدم مامانم با یه پیرهن آستین کوتاه و دامن که از پایین 20 سانت سفیدی پاهاش معلوم بود و یه روسری که انداخته بود رو سرش چایی آورده بود واسه ی کارگرها. وایسادم بیرون و از لای در نگاه کردم دیدم وقتی دولا شد و چایی رو گذاشت زمین(که سفیدی بیشتری از پاهاش زده بود بیرون) یکی از کارگر ها که سن بالایی هم داشت دستشو فرستاد لای پای مامانمو گفت ممنون عزیزم. در همین حین یکی دیگه از کارگر ها هم که هیکل درشتی داشت اومد و از مامانم لب گرفت. مامانم گفت نکن و رفت تو اتاق منم که دیدم دیگه فایده نداره در زدم و رفتم داخل و هیچی هم به روی خودم نیاوردم، کارگرها هم رفتن و همراه بقیه مشغول کار شدن. مامانم خوابید و من دیدم ساق پاهاش خیلی بهم چشمک میزنن یواش رفتم و دامنشو بلند کردم، وای مامانم رو کس سفید و بی موش هیچی نپوشیده بود و فقط دامن پاش بود. یه جق زدم و خودمو خالی کردم تصمیم گرفتم فردا زودتر بیام و ببینم کارگرها با مامانم چیکار میکنن. فردا دو ساعت آخر ورزش داشتیم و من با یکی از دوستام به بهانه ی مریضی مدرسه رو پیچوندیم اومدیم و گفتیم بریم فیلم سوپر ببینیم. وقتی رسیدیم از لای در نیگاه کردیم دیدیم کارگرها همه مشغول کارن به جز اون پیرمرده، شک کردیم و رفتیم از روی دیوار پشتی خونه و رفتیم داخل. از پشت پنجره وای پیرمرده مامانمو نشوند تو بغلشو دستشو کرد زیر دامنش، همزمان مشغول نصیحت مامانم هم شد که تو جوونی و باید حال بکنی و… مامانم یواش یواش شل شد خوابید رو تشک. پیرمرده هم که موقعیت رو مناسب دید رفت 5تا کارگر رو همراه بنا صدا کرد اومدن و گفت بالاخره دیدین رام شد. حالا مامانم بود و 7 تا کیر. مرد هیکلی دیروزی که از مامانم لب گرفته بود فوری رفت و دکمه های پیرهن مامانمو پاره کرد و گفت اوف امروز باید جرت بدم مامانم هم گفت باشه فقط از کون نه. بقیه هم دامن مامانمو در اوردن و شروع کردن به تعریفکردن از هیکل گوشتیش. هرکدومشون با یه سوراخ مامانم ور میرفتن و کیرشون به یه قسمتی از بدنش میمالیدن، پیرمرده کیرشو تا ته کرد تو دهن مامانم و مرد هیکلی هم داشت کس مامانمو جر میداد. مامانم دیگه از خود بیخود شده بود و همش آه و اوه میکرد. مرد هیکلی گفت اینجوری فایده نداره و پاشد رفت بیرون. بقیه هم شروع کردن به سکس از کس و سینه و دهن مامان بیچاره ی من. 10 دقیقه ی بعد مرد هیکلی با یه دوربین عکاسی اومد داخل و شروع کرد از جهات مختلف عکس گرفتن از مامانم. بعد دوربین رو داد دست یه پسره که فوری آبش اومده بود و تو صورت مامانم خالی کرده بود و گفت عکس بگیر. موهای مامانمو گرفت و گفت دیگه زیاد حال کردی پاشو تا نشونت بدم حال یعنی چی، بنا که از فامیل های دور پدرم بود همش میگفت گناه داره، خودت رو ارضا کن بریم. مامانمو بلند کرد و خودش دراز کشید و گفت بشین رو کیرم هرچی مامانم اصرار کرد که از کون نه بی فایده بود تا به زور سر کیرشو کرد تو کون مامانم اما مامانم زیاد نمیذاشت بره تو و فقط همون سر کلفتی کیرشو تلمبه میزد تا پیرمرده یهو از پشت پرید رو مامانمو کیر مرد هیکلی رو تا ته چپوند تو کون مامان بیچاره ام. مامانم یه جیغ بلند کشید و بیحال شد پسره هم همه ی زوایا رو عکس میگرفت. یهو از کون مامانم خون اومد و من ترسیدم خواستم برم داخل که حمید دوستم نذاشت گفت طوری نیست(من و حمید مشغول جق زدن بودیم). بعد چند تا تلمبه ی محکم کیرشو از تو کونش اورد بیرون و شرو ع کرد تو کسش تلمبه زدن پیرمرده هم ازپشت میکر تو کون مامانم. مرد هیکلی فوش میداد میگفت هرکی آبشو نریزه توش مادر جنده است و فلان. کم کم همه آبشون اومد و خالی کردن تو کس و کون و دهن مامانم، مرد هیکلی هم بلند شد و دوربین رو پیچید لای دامن مامانم و بردشون بیرون. مامان بیچاره ی من که همه ی تشکش خونی شده بود رو لخت انداختن همونجا و رفتن سر کارشون. من و حمید هم که ارضا شده بودیم پریدیم بیرون و رفتیم تا بعدا سر موقع برم خونه. خاطره ی من مامان ادامه داره و ما باقیش رو بعدا واستون میفرستم

کون دادن همسرم به دوستم سلام این که من میگم براتون داستان نیست یک واقعیت شیرین در زندگی من هست که زندگی من و خانمم را هیجان انگیز کرد …دوستی دارم به اسم حمید که دوست خونوادگی ما بود همیشه با زنش خونه ما میومد… یک شب 4 نفری روی تراس تابستان خوابیده بودیم با خیال راحت نیمه های شب با صدای نفسهای زنم بیدار شدم اما هرچه دقت کردم چیزی نفهمیدم و دوباره خابیدم کم کم متوجه شدم حمید جای خودش را با رنش عوض کرده و خودشو پشت عصمت خانمم رسونده و از عقب کیرش را به کون خانمم بند کرده اما اولش متمئا نبودم کم کم دیدم خانمم هم با دستای خوش در کونش را براش باز کرده.روش هم بطرف من هست.حمید هم سر کیرش را در کونش میماله اون شب بدون اینک کیرش را تو کون یا کس عصمت کنه اب هردوشون اومد.من از صدای نفسشون فهمیدم.با این حال خودم هم از فانتزی سکسشون لذت بردم.از اون به بعد سعی داشتم اونهارا هیچ وقت تنها نگذارم.تا اینکه یک بار حمید تنها بدون خانمش امد خونه ما مهمونی.من اجبارا برای خرید رفتم بیرون اما بر خلاف تصور اونها زود برگشتم. با احتیاط از در پارکینگ اومدم تو دیدم تو اشپز خونه عصمت ظاهرا مشغول شستن ظروف هست و حمید از عقب مجکم بغلش کرده.ایستادم به تماشا از ترسم جلو نرفتم فقط تماشا کردم/حمید مرتب میرفت زیر دامن عصمت و بیرون میومد که یقینا کونش را براش لیس میزد.چند بار تکرار کرد بعدش کیرش را از لباسش که فقط یک شورت بود بیرون اورد مثل یک بطری بود/و شورت زنم را هم از تنش در اورد دامنش را هم برای اینکه مزاحم نباشه کشید رو سرش.کمی با دستاش عصمت را روی کابینت جابجا کرد کیرش را با دقت گزاشت در سوراخ کون زنم.فشار داد نرفت تو بیرون اورد کمی روغن زیتون ریخت رو کیر بزرگش دوباره گزاشت در کون عصمت کمی رفت داخل, زنم خودش را از درد حمع کرد که کیرش بیرون پرید /دوباره روغن به کیرش زد و کمی هم در کون عصمت مالید مجدد سر کیرش را گذاشت در کون زنم اینبا کم کم با اینکه عصمت التماس میکرد تا تهش کرد تو کون عصمت/من فهمیدم کیر بدون روغن اصلا تو کون عصمت نمیرفت/تا تهش کرد تو چند لحظه مکث کرد تا کونش فالب کیر حمید بشه بعد شروع کرد به تلمبه زدن به کون عصمت تا نیم ساعت مرتب میکرد تو کونش /و در میاورد با کمی اب سرد خنکش میکرد و دوباره میکرد عصمت هم لذت میبرد و هم درد داشت . بعد نیم ساعت ابش کیرش را تو کون عصمت خالی کرد و عصت از حمید خواست که یکباره کیرش را بیرون نکشه تا 2دقیقه طول کشی تا کیرش را زا کونش در بیاره دیدم کون عصمت خیلی باز شده بود با دستمال درش را گرفته بود تا خودشو به دستشویی برسونه///من هم از تماشای کون دادنش لذت میبردم دو روز بعد هم که در کونش را گاه کردم هنوز ملتهب بود و گشادیش جمع نشده بود..

افسانه زن خوشگل داداشم این داستانی که دارم براتون مینویسم بر میگرده به 8سال پیش اون موقع من 22سال داشتم چند سال بود افسانه عروس خانواده ماشده بود اون با قدی حدود 173با صورتی خیلی زیبا ازهمون روز اول که دیدمش منو شیفته خودش کرد ولی چون به عنوان زن داداشم اومده بود خونه ما نمیشد دست زد بهش کم کم روم باهاش باز شد تااینکه بعداز چند وقت وقتی از خدمت اومده بودم واونها امده بودن خانه ما برای نشستن که این ماجرای دوستی بیشتر رنگ وبو به خودش گرفت یک شب که بیخواب شده بودم پاشدم برم اب بخورم دیدم داداشم با زنش عملیات دارن منم از داخل یه سوراخ که واسیه رد شدن لوله گاز به اتاق اونها بود شروع به دید زدن کردم وای چی میدیدم یه بدن لخت خوش فرم و سفید که با دو تا پستون گرد باسری قهوای رو به من وبرعکس رو کیر داداشم بالا وپایین میرفت وصدای اه اه تمام اتاق رو پر کرده بود تا تموم شدن ماجرا اونجا بودم وحسابی دید زدم بعدش تا صبح خوابم نمیبرد دیگه نمیدون کی خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کسی خونه نیست بلند شدم برم یه دوش بگیرم دیدم داخل حموم کسی هست صدا زدم کی حموم هست که یه هو شنیدم زن داداشم گفت منم با شنیدن این حرف داشتم از شدت مستی دیونه میشدم چند دقیقه ای گذشت تا افسانه جون از حموم بیرون امد تا دیدمش گفتم عافیت باشه لبخندی زد گفت سلامت باشین رفت لباس تنش کنه من هم داشتم دیونه میشدم که یه فکر به سرم زد یهو برم داخل بدون این که صدا بزنم در اتاق افسانه جون رو باز کردم که یهو دیم یه بدن خوش فرم وخوش تراش روبه روم ایستاده بایه شرت قرمز تور دار که اون کس سفید توپلش از اون تو دیده میشد صدا زد در رو ببند من هم باپرویه تمام وارد اتاق شدم وماجرای دیشب رو شروع کردم به گفتن واروم اروم به افسانه نزدیک شدن گفتم کسی خونه نیست بیا یه سکس باهم داشته باشیم باشنیدن این حرف افسانه شروع کرد به التماس کردن که تورو خدا نه ولی من با تمام مستی میومدم جلو بازوی سفیدش رو گرفتم نشوندمش رو مبل وشروع کردم به زبون بازی که کسی نمیفهمه و کارت ندارم ازاین حرف ها وکم کم داشتم دستم رو میبردم به سمت سینه های کوچیک وسفیدش با مالیندن سینه های افسانه دیدم التماس کردن کم کم تموم شد ومن هم شروع به خوردن سینه هاش کردم یه دستم رو اون سینه اش بود یه دستم هم دم کسش وباچوچولش بازی میکردم بعد چند دقیقه بلند شدم رفتم سراغ کسش ودهنم رو گذاشت در کسش خیلی داغ بود داشتم داغیش رو با زبونم احساس میکردم وشروع به لیس زدن کردم بااین کار صدا اه اه افسانه هم در اومده بود من هم تندتند میلیسدم تااینکه یهو دیدم افسانه پاهاشو محکم به گوشام فشار داد وارگاسم شد بلند شدم لباس هامو دراوردم اومد جلوش وایستادم اونم بادستش شروع کرد مالیدن کیرم یواش یواش کرد تو دهنش وشروع به ساک زدن کرن بایه ولعی میخورد که اینگار اصلا تاحالا کیر ندیده بعداز چنددقیقه خوردن ازدهنش بیرون اوردم دراز کشوندمش رو تخته خوابشون وبایه اسپری تاخیری که ازداداشم بود کیرم رو اسپری کردم ورفتم سراغ افسانه چند دقیقه تا اسپری عمل کنه اون سینه های خوش دستش رو خوردمو مالوندم تااسپری کار خودشو کرد کیرمو اروم دم کسش میمالوندم که افسانه دوباره شروع به اخ واف کردن کرد اروم گذاشتم دم کسشو یواش دادم رفت تو وای چقدر داغ بود داشت کیرم اتیش میگرفت شروع به تلنبه زدن کردم وافسانه هم داد میزد تندتر بکن تا تهش بکن من تمام بدنم خیس عرق شده بود با تمام قدرت تلنبه میزدم یدفعه احساس کردم کس افسانه تنگ شدو افسانه هم بلند اهههههههههههههههههههه و افففففففففففففففففففففففف میکرد که متوجه شدم دوباره افسانه اورگاسم شده چند دقیقه ای دست از تلنبه زدن کشیدم تا افسانه حالش خوب شد به شکم خوابوندمش و بااب دهنم دم سوراخ کونش رو خیس کردم و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش افسانه دادزد نه اونجا نه منم که حشری شده بودم بی توجه به حرف افسانه فشار دادم تابره تو که افسانه هم زد زیر گریه که درد داره منم که میخواستم حال دادن قشنگشرو این طوری جواب ندم ودفعات بعدهم در کار باشه این کارو نکردم ازهمون پشت کیرم رو داخل کسش کردم وتلنبه زدم وبازوهای نازش رو فشار میدادم داد میزدم وقتی میخواست ابم بیاد دورش دادم گفتم ابم میخواد بیا اونم گفت بریز توش… بااین حرفش اینگار دنیا رو بهم دادن درباره کیرم رو کردم تو کسش تلنبه زدم تا ابم اومد با همون شدت تمامش رو خالی کردم تو کسشو روش خوابیدم وقتی به حال اومدیم بلند شدیم با هم رفتیم حموم تو حموم هم یه بار دیگه سکس داشتیم وتا حالا چند مرتبه دیگه سکس داشتیم همین حالا هم که این داستان رو براتو نوشتم باهم هستیم سکس داشتیم که دوباره افسانه جون داره کیرم رو میماله انگار کسش میخواره اخه خونه خالی هستش داداش رفته مسافرت کاری و خونش و افسانه جون رو سپرده به من ببخشید اگه خوب ننوشتمنوشته: h

سكس با خواهرم مهتاب خواهرم 24 سالشه منم 22 سالمه. مهتاب همیشه تو خونه راحت می گرده جوری که بعضی وقتها بابام بهش تذکر میده. اتاق من و مهتاب بغل همه. کامپیوتر هم تو اتاق منه. یعنی موقع هایی که من نیستم ، خواهرم میاد سراغش. یا شوء نگاه می کنه یا می چته، اینترنت و از این چیزا… ما کلا با هم نداریم مثلا اون از پسرا می پرسه منم از دخترا و این که با چه چیزایی بیشتر حال می کنن. اونم دست و پا شکسته یه چیزایی میگه. من ولی از همون اول عادت داشتم با مهتابمون رک باشم و راحت. اینا گذشت تا یه روز که بابام سرکار بود و طبق معمولم مامانم برای دوره زنها خونه ی خالم رفته بود. از قضا خواهرمم حوصله این جور جاها رو نداشته که خونه موند. ساعت حدودای سه عصر بود که مهتاب در اتاقمو زد و اومد تو با صورت ورم کرده و چشم گریون. گفتم: چیه آبجی؟ گفت: می تونم بهت اعتماد کنم و باهات رک باشم؟ گفتم: چرا که نه، مگه تا حالا غیر این بوده؟ گفت: نه داداش،اما این مسئله فرق داره ممکنه خیلی عصبانی شی. یا حتی منو بزنی! گفتم: بچه شدیا، حالا میگی یا نه؟ طفلک بد جوری دلش پر بود. تا شروع کرد اشکشم سرازیر شد. گفت: یه چند وقتیه با یه پسره که همکلاسی دانشگامه دوست شدم. به ظاهر پسر خوب و متینی می اومد، اما باطن… حدود 3 ماه با هم دوست بودیم تا این که منه خر نفهم از رو عشق و علاقه خرکی، با کلی دعوت از اون راضی شدم برم خونش. می گفت: می خوام بعدا تو رو به مامانم معرفی کنم. می دونم تا ببیندت ازت خوشش میاد بعد هم قرار خواستگاری… منم که خام زبون این بی همه چیز بی مرام شده بودم (البته همه پسرا این طور نیستنا)، رفتم خونش که البته می دونستم اون موقع کسی خونه نیست. پیش خودم می گفتم: نه بابا نترس، سعید (دوست پسرش) اینطوریا نیست ،منو می خواد؛ مطمئنم کاریم نداره. فقط می خواد در مورد آیندمون راحت تر از پارک و خیابون حرف بزنیم. بعد از یه پذیرایی ساده از طرف سعید یهو ماهواره رو روشن کرد زد رو کانال سکسی (اسپایس) منم سرمو انداختم پایین. احساس بدی پیدا کردم. می خواستم از اونجا برم که اون نامرد گفت: خودمو کشتم تا توی جیگرو بیارم خونه حالا بذارم به همین راحتیا بری؟ اصلا فکرشم نکن. منم گریه ام گرفته بود اونم تا این وضع منو دید از در نازکشی و زبون بازی وارد شد که: آره من عاشقتم و می خوامت و… کاریت ندارم فقط می خوام ببوسمت. همین. منم کم کم خام حرفای قشنگش شدم و اونم از فرصت استفاده کرد و ماچم کرد. از لبام. منم یهو انگار به خلسه رفته باشم، گیج و شل شدم…. بعد از یک ساعت یا بیشتر به خودم اومدم دیدم بله آقا سعید نامرد اون کاری رو که نباید می کرده کرده بود. اینجا که رسید صدای گریش اوج گرفت. من اول خیلی عصبانی بودم واسه این که حالا میاد میگه، منو نامحرم می دونسته ولی از طرفیم دلم واسش سوخت و دیدم تا حدودی هم حق داره، گول خورده دیگه، دیگه گذشته باید به آینده فکر کرد. بغلش کردم و موهای خوشبوشو ناز کردم. اشکاشو پاک کردم و دلداریش دادم. باور نمی کرد من انقدر ریلکس باشم. منم گفتم: تو باید از این به بعد همه چی رو همون موقع به من بگی نه الان که کار از کار گذشته عزیزم. فهمیدی یا نه؟ بعدم خودم مادر این سعید بی ناموس رو به عزاش می نشونم. خواهرم که کمی آروم شده بود و حالا هم یک حامی پر قدرت واقعی پیدا کرده بود در جوابم گفت: امید جونم می دونستم هوای منو داری. بعد هم سعید بی شرف انتقالی گرفت رفت شهرستان. بعدا فهمیدم اصلا خونوادشم شهرستانن اون خونه هم دانشجوئی بود. گفتم: به هر حال من تا قیام قیامت دنبالشم، گیرش بیارم فقط… اونم یه ماچم کرد که همون لحظه منم صورتمو ناخودآگاه به سمتش برگردوندم که لبامون به هم برخورد کرد. اونم که به هوای یه بوسه آبدار و محکم اومده بود، حالا فهمید یا نفهمید، که هم زمان یه لب آبدار از هم گرفتیم که خیلیم مزه داد. در ضمن منم که از اون لحاظ (سکس) تقریبا روم بهش باز شده بود جوری که متوجه بشه گفتم: وای چسبیدا! همینه که این سعید دیوث ول کنت نبود. اونم که از خجالت سرخ شده بود انگار خوشش اومد و با یه عشوه که تا به حال برام نیومده بود، در رو وا کرد و رفت تو اتاقش ولی این بار خوشحال. اون شب، نیمه های شب بود که من داشتم یه فیلم سوپر تو کامپیوترم نگاه می کردم. یهو احساس کردم کسی پشتمه. برگشتم دیدم خواهرم مهتابه. با لباس خواب که منو خیلی حشری تر می کرد. حالا منم حشری فیلمه، اونم دیده بوده یواشکی، حشری هم شده بود. من سریع مانیتورو خاموش کردم ولی چراغ خوابم همیشه روشنه. گفتم: چیه عین دزدا اومدی؟ لااقل سرفه ای چیزی. تا من بفهمم اومدی. گفت: ببخشید داداش نمی خواستم مزاحمت بشم تازه اومدم، آخه یه خواب خیلی بد دیدم. امروزم همش با بچه ها از روح و جن حرف زدیم منم که می دونی چقدر ترسوام. اومدم اگه میشه پایین تختت بخوابم. منم هاج و واج ، گفتم: باشه ولی من الان نمی خوابم. تو برو تو تخت من روتم کن اون ور. پتو روهم بکش سرت بخواب. منم رو زمین می خوابم. خوب؟ – خوب، مرسی امید جون. صدای خودم و خواهرم یه لرزشی خاص آدمای شهوتی رو داشت. سریع رفت همون جور که گفته بودم خوابید. منم که حشرم زده بود بالا رفتم در رو قفل کردم و اومدم مانیتور رو روشن کردم. باقی فیلمو با صدای قطع نگاه کردم. وسطاش بودم که یهو گرمای دستی رو، رو شونم حس کردم… برگشتم دیدم وای یه ناز خانوم جیــــــــــگر پشتم وایستاده، چشماشم بسته داره پشتمو می ماله. بعد با چشم نیمه باز گفت: امید میای مشت و مالم بدی؟ آخه من ماساژور خوبیم. منم مثه آدمای مسخ شده و هیپنوتیزم، بدون حرف پا شدم کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم سرکارم. اونم چه کاری!!! گفت: می خوام مشتی ماساژم بدی عین دوست دخترات. من سریع منظورشو که سکسه فهمیدم، تنها زبونی که فوری درکش می کنم. خلاصه بهش گفتم: اگه دوست داری لباستو دربیار راحت بشیم. گفت: من امشب در اختیارتم. فکر کن شمیم دوست دخترته، هر کاری می خوای بکن. صداش از شهوت زیاد می لرزید. منم فوری لباساشو که آرزو داشتم لخت کاملشو ببینم، درآوردم ولی شورت و کرستشو نه. شروع کردم به ماساژ از بالا تا پایین می گفت: دیروز با دوستام رفتم استخر. چون خیلی وقت بود نرفته بودم، تمام بدنم کوفته شده. منم خیلی نرم و باحال که نزدیک بود یه بار آبم بیاد، مشت و مال می دادم. همین طور رفتم از شونه هاش و گردنش به پایین. رسیدم به سینه های ناز گوشتیش که واقعا خوردن داشت. دستمو که گذاشتم روش حس کردم نفسش بند اومد. فهمیدم که نقطه حساس شهوتش پستوناشه. منم نرم می مالیدم که گفت: امید عزیزم اگه راحت نیستی می تونی سوتین منو دربیاری. ایول! چه خواهر بامرامی که بفکر راحتی داداششه. منم بدون حرف دستورشو اجرا کردم، تا باشه ازین دستورا، کرسته کرم رنگشو درآوردم. بعد طاقتم تموم شد. برگردوندمش به طور طاق باز خوابید. منم تا چشمم به پستوناش افتاد دیگه کس خل شدم. یه کم مالیدم تا فکر نکنه ندید بدیدم. دیدم داره از حال میره. خجالت می کشید رک بگه سینه هامو بخور. منم که فکرشو خوندم. اول یه لب آرتیستی جانانه ازش گرفتم. بعد آروم زبونمو می زدم به نوک قهوه ای رنگ ناز سینش. اونم نامردی نکرد و سرمو فشار داد لای پستوناش. دیگه رومون به هم وا شده بود. من که اول آروم کار می کردم دیگه با شدت هر چه بیشتر پستونای خوشمزش رو می کردم تو دهنم. یه گاز کوچولو هم از نوکش می زدم که خوشش می اومد و یه آه جیگرسوز از اعماق وجودش می داد بیرون که دلمو کباب می کرد. راستش پیش خودم گفتم: که اول اون بساکه بعد من کسشو می خورم. چون بدجوری بود حالش. می ترسیدم اون زودتر ارضا شه به من نرسه.این بود که خودم بی رو در وایسی شلوار گرمکن خونگیمو با شورتم یه جا درآوردم. که یهو تا چشمش به کیر علم شده من افتاد رنگ از روش پرید. مثل گچ شد، گفت: امید وای عجب چیزی داری تو! من فکر می کردم مال اون سعید نامرد بزرگه ولی مال اون نصفه اینم نیست. وای ی ی ی. گفتم: می خوام پارتی بازی کنی برام مشتی بخوریا. آخه من داداشتم دیگه. اونم اولش گفت: نه یعنی نمی تونم، آخه بزرگه تو دهنم جا نمی گیره. میره تو حلقم بالا میارما. گفتم: خب، هرچی شو تونستی بخور. منم پارتیت میشم اذیتت نمی کنم، خوشگلم. اونم با ناز و غمزه شروع کرد به ساک زدن. ولی چی می خورد. انگار کارش این بوده. داشت کیرمو قورت می داد دیگه؛ همچین با زبونش ازبالا تا پائین رو کیرم می کشید که آهمو درآورده بود. دیگه داشتم به اوج می رسیدم که گفت: تو هم می خوری داداش؟ گفتم: چرا نخورم؟ بیا… منم خودم واسش شورت خوش رنگشو درآوردم که یه لحظه خجالت هر دومون و در بر گرفت ولی باز خودم زود بر اوضاع جاری واقف شدم و کنترل رو به دست گرفتم. وای که چی می دیدم خدایی خوش به حال دامادمون که با مهتاب ازدواج می کنه. چه حالی می کنه ، مامانی، ناز، خوشگل و خوش هیکل و خوش کس و در کل سکسی بودن کاملش. یه کس ناز و مامانی داشت که یه دونه مو نداشت انگار اشتهای منو می دونست، منم افتادم به جونش وای که چه بویی داشت. انگار عطر رفته به خوردش و خوشمزه یعنی فعلا قابل خوردن بود. لبای چاک کسشو وا کردم زبونمو انداختم روش از بالا تا پایین حسابی خیس و لیس زدم. بعد چوچولشو مکیدم که دیگه جیغش دراومده بود. منم می گفتم: عزیزم خودتو کنترل کن یه وقت بابا اینا می فهمنا. اونم لبشو گاز می گرفت و ساکت می شد ولی مثل مار به خودش می پیچید. بعدش سوراخ صورتی رنگ کون نازشم که واقعا رو دست نداشت لیسیدم.حسابی حشرش زده بود بالا. خلاصه گفتم: چه جوریاس؟! راه داره دیگه از جلو؟ اونم با خجالت که دلم واقعا سوخت، و بغض گفت: خودت می دونی که میشه. گفتم: خواهر عزیزم درسته آدمی اشتباه می کنه اما باید حواسش باشه اشتباش زیاد براش گرون تموم نشه. تو می تونستی جور دیگه سکس کنی. نه از جلو، اشکال نداره من دکتر آشنا دارم ردیفش می کنم اما بیشتر مواظب باش. اونم با یه لبخند بوسم کرد جهت تشکر و دراز کشید. گفت: فقط آروم چون تنگه، مال توام کلفته. گفتم: باشه. کیرمو با آب لای کسش که دیگه می چکید حسابی خیس کردم. مالیدم به دروازه ی رویاها؛ یه آه گفت تا منم مصمم بشم برای ضربه نهائی. آروم آروم سر کلفتشو فرو کردم تو کسش که اولش تنگ بود، ولی یهو انگار راه باز بشه رفت تا یک سوم داخل. گفت: آخ خ خ خ. با جیغ که ترسیدم بیهوش بشه. چون سرخ شد و داغ کرد. می گفت: وای چه کلفته! سوختم. وای آروم. دارم می میرم از گرما. اوف ف ف. منم دیدم نه، انگار بدش نیومده. به هر حال تا جا باز کنه همه این درد رو دارن. یه کم دیگه فشار دادم؛ عضلاتش کم کم شل شد و کیرمو مکید تو، کیر منم داغ شد. وای چه حالی داشتم. دیوونه شده بودم اما نمی دونم چرا آبم نمی اومد. از شانس خوبم بود. منم با یه فشار دیگه قائله رو ختم به خیر کردم و تا دسته جا کردم. وای جـــــــــــون کی میره این همه راهو؟ چه کس تاپی. هر چی بگم وجدانی کم گفتم. نه این که خواهرمه ها، نه جدا. آروم شروع به تلمبه زدن کردم. یواش یواش رفت و آمدم روان تر و نرم تر می شد تا جایی که سرعتمو زیاد کردم که مهتاب هم طاقت نیاورد و پاهاشو انداخت دور کمرم محکم قفل کرد مبادا فرار کنم. اونم از این حرفای سکسی زنونه می زد مثل همه ولی با ناز و عشوه که آدم اگه آبش نیاد واقعا معجزه رخ داده. می گفت: وای داداشیم چه حالی میده. با تو بیشتر حال می کنم، جونم بکن عزیزم. می خوامت. بیشتر آخ اوه ه ه. وای امیدم، بکن، همه اون کیر کلفت باحالتو می خوام. خوش به حال زن و دوست دخترات. اوف.وای چه صحنه ای بود! واقعا سکسی بود، پستونای سایز 75-80 مهتاب مثل ژله تکون می خورد. چون منم با ضربه می کردم اونم به اوج رسیده بود. داشت می لرزید. یه جیغی زد که گفتم: الانه که ننه باباهه بریزن این جا. خوبه در قفله. بعد نگو به ارگاسم رسیده. احساس کردم نافم که به بالای چوچولش اصابت می کرد خیس شد. فهمیدم آبش اومده و ارضا شده ولی هنوز خالی خالی نشده. اینم از شانس سکسی خونوادگیمونه. منم با این صحنه ها و کس ناز خواهرم دیگه بیشتر تحمل نکردم. گفتم: دارم میام. می خوریش؟ گفت: خوشمزه اس؟ گفتم: مقوی و مفیده از لحاظ علمیم ثابت شده. گفت: باشه ولی قورت نمیدما. منم از کسش درآوردم ، اونم سریع مثل این که آموزش دیده باشه اومد زیر کیرم شروع به ساک زدن کرد.بعد از 5-6 میک زدن آبم همش تو دهنش خالی شد. تا تهشو تو دهنش نگه داشت. بعد تف کرد رو سینه هاش با دستش می مالیدش به نوک ورم کرده ی پستوناش.بعد از 5-6 میک زدن آبم همش تو دهنش خالی شد. تا تهشو تو دهنش نگه داشت. بعد تف کرد رو سینه هاش با دستش می مالیدش به نوک ورم کرده ی پستوناش. خیلی صحنه سکسی ای بود واقعا. حدود یک ساعت تو بغل هم خوابیدیم که من از خواب پریدم و اونم بیدار شد. خودشو راست و ریس کرد یه لب داد و شب بخیر گفت و رفت تو اتاقشنوشته علی

هیچکی زنداداشم نخواهد شد سلام دوستان اسمم بهروزه و 26سالمه- تازه با این سایت آشنا شدمو با خوندن برخی داستانها خواستم از داستان واقعی که حدود 2 سال پیش واسه خودم پیش اومد و باورم نمیشد، واستون بگم. من یه زنداداش باحال دارم، اسمش راحله ست و همسن خودمه خیلی دوسش دارم چون همه چیش بیسته(اخلاق و رفتار و هیکل و صورت و پوست و خلاصه همه چی دیگه، خیلی بهش احترام میذارم و هرکاری داشته باشه واسش انجام میدم. زنداداشم خونه داره و داداشمم که اسمش کامران هس مدیر داخلی یه شرکت خصوصیه. من اصولا آدم راحت و خوش برخورد و شیطونی ام و با زنداداشمم راحت بودیم همیشه حرفای دلمو بهش میزدم و اینا. داستان ما از روزی شروع شد که زنداداشم و داداشم با هم رفتن تهران واسه دکتر. کلید خونشونو دادن به من که شب اونج بخوابم و خونه خالی از سکنه نباشه. خلاصه شام و زدم و چون احساس تنهایی و بی حوصلگی بهم دست داده بود رفتم تا از تو فیلماشون فیلمی پیدا کنم باب میلم و ببینم. توی سی دی ها 2تا سی دی بود که اسم نداشت و من شک کردم که چیه یعنی؟! گذاشتم تو دسگاه و دیدم به، سوپره- یکیش که ایرانی بود و کلی حال کردم باهاش. اونا از تهران برگشتنو بعد یه هفته که با زنداداش تو تراسشون داشتیم تخمه میشکستیم شروع کردم از اوضا بد روزگار گفتنو اوضاع دختر پسرا و اینا که اونم موافق بود و تایید میکرد تا اینکه برگشت گفت حتی تو ایران هم فیلمای ناجور بازی میکنن و اینا که من گفتم فکر نمیکنم فیلم ایرانی هم باشه و اینا که گفت کجای کاری ، هست ، خوبشم هست. گفتم الکی نگو دیگه، گفت بخدا راست میگم. گفتم از کجا مطمئن باشم راست میگی که گفت من یه تیکه از یه فیلم ایرانی رو خونه دوستم دیدم و منم گیر دادم که این واقعیت نداره و دائما حرفشو رد کردم و واسه اینکه کم نیاره و رو حرفش باشه قرار شد بیاره منم ببینم. 2و3 روزی گذشت – بهش اس دادم که چیشد؟ تفره رفت و منم گیر دادم که تو دروغگویی و اینا که دوباره گفت باشه میارم. چن روز بعد اس داد گرفتم بیا بگیر ازم. رفتم خونشون تنها بود ازش گرفتم که برم گفت نبر بیرون همینجا بشین ببین من دارم میرم بیرون خرید. اینم بگم که موقع بیرون رفتن و لباس عوض کردن یه بار با بلوز شلوار تنگ اومد ازپیشم رد شد و رفت اون یکی اتاق خلاصه رفت بیرونو و من شروع کردم دیدن فیلم که همون فیلم قبلیه بود که تو خونشون دیدم. یه ساعت بعد اس داد که دیدی؟ دارم میام خونه. منم گفتم آره بیا. اومد و گفت چطور بود؟ گفتم عالی بود و من باورم نمیشه که یه فیلم ایرانی دیدم و اینا اونم گفت آره منم دیدم باورم نمیشد یه فیلم ایرانی میبینم. باز واسه لباس عوض کردن اومد و بلوز شلوار رد شد. رفتم تراس نشستم که بعد 10 دقیقه دیدم با یه پارچ شربت اومد. شروع کردیم حرف زدن از این فیلما و اینا که گفتم خیلی حال دادش کاش بازم از این فیلما پیدا شه ببینیم. خنده شیطونی زدو گفت دیگه پر رو نشو دیگه گفتم پر رو واسه چی نبینیم عقب می افتیم گفت دیگه شرمنده خودت باید بری دنبالش من نیستم دیگه منم گفتم باشه یه سوپر ناب فرانسوی خونه داشتم- بعد یه هفته اس دادم که کی خونتونه گفت هیچکی نیس کامرانم سر کاره- رفتم خونشون نزدیکای 11صبح بود- وقتی رفتم دیدم حسابی بخودش رسیده و یه لباس نرم و روان بلند که بدنش خیلی کم از توش پیدا بود پوشیده بود و از گرمای تابستون شکایت میکرد. گفت چیکار داشتی زنگ زده بودی گفتم از اون فیلما که میخواستی واست پیدا کردم گفت من عمرا از این فیلما خواسته باشم، گفتم جایی نداشتم ببینم اومدم اینجا اونم گفت هوا ولی خیلی گرمه و تمایلی نداره دیگه بیرون بره گفتم چیکار کنیم که گفت اشکال نداره، تو ببین و منم تو آشپزخونه به کارام میرسم گفتم باشه خلاصه صداشو کم کردمو شروع کردم دیدن و پشتم به آشپزخونه بود که از تو شیشه ی میز تلویزیون نگاه میکردم گاهی یواشکی می امد و دزدکی نیگاه میکرد و میرفت، بعد یه ربع گفت چایی میخوری گفتم آره، گفت بیا ببر گفتم حسش نی میشه لطف کنی بیاری ؟ گفت فیلمو خاموش کن تا من بیام گفتم بیا ولی نخواسته باشی نیگاه نمیکنی . بالاخره اومد چایی و گذاشت و رفت بره شروع کردم از این فیلما و چگونگی روابط زناشویی ازش پرسیدن و طوری نشون دادم که من خیلی تجربه ندارم که اونم وایساد به جواب دادن و طول کشید و کم کم نشست روی مبل ولی نیگاه نمیکرد و فقط صورت منو نیگاه میکرد. بعد خواست بره که گفتم با یه چایی دیگه موافقی گفت آره گفتم ایندفه رو من میریزم گفت باشه ریختم و آوردم بهش تعارف کنم همونجا به فاصله ی نیم متر باهاش نشستم فیلم تموم شد و گفتم تازه یه سری عکسهای سکسی ایرانی ام از بچه ها گرفتم ریختم تو گوشیم که دیدنش خالی از لطف نیس ، بدم ببینش چیزی نگفت . گوشیمو آوردم عکسا رو میدید گاهی چون بلد نبود با گوشی کار کنه واسه یاد دادن بهش نزدیکترش میشدم مشغول دیدن بود که دستمو انداختم پشت سرشو شروع کردم با روسریش بازی کردن ، اونم برافروخته تر شده بود و هیچی نمیگفت و عکس میدید. بعد کم کم صورشو نوازش کردمو دیدم بازم اعتراضی نداره و اصلا دیگه منم نیگاه نمیکرد. بعد روسریشو آروم کشیدم و شروع کردم با موهاش بازی کردن . دستمو میکشیدم بگردنش آروم آروم دستمو آوردم رو سینه هاش . دستمو بلند کرد و گذاشت کنار که گفتم اذیت نکن باهات کاری ندارم در حد نوازشهفقط . دوباره دستمو گذاشتم رو سینش اومد برداره با فشار بیشتری سینشو گرفتمو اجازه ندادم برداره . آه شهوتناکی کشید، چشماشو بست و سرشو داد عقب و شل شد. سینهش میمالیدم که دیدم حسابی بدنش شل شده. 2 تا از دکمه هاشو باز کردم بالای سینشو از تو سوتین شروعکردم به خوردن که دیگه قشنگ وا رفت . دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم و شروع کرد لباشو بخورم. اصلا چی بگم همه چیش بیسته لامصب(سینه هاش- لباش- پوستش) راستی کیر من 13 سانت بیشتر نیس ولی فوق العاده کلفته وقتی لباش و میخوردم آه قشنگی میگفت . دستم بردم روی کسش و واسش ماساژ میدادم و وقتی زبونمو کردم تو دهنش دیگه طاقت نیاورد و مث یه آدم وحشی میخوردو گاهی ام گاز میگرفت. حسابی از خود بیخود شده بودیم که دیگه طاقت نداشتم. کیرم داشت میترکید. لباس قشنگشو دادم بالا و فقط یه جورابو یه شرت پاش بود . همونطور که زبونمو میخورد از کنار شرتش کیرم و دادم توو کسش. چی بگم که اصلا زبونم نمیچرخه دیگه . کسش آبلمبو شده بود خیلی داغ بود ولی یه کم گشاد بود شروع کردم کردن که هیچی نمیگفت و فقط ناله های کشیده میکرد. بعد 1دقیقه تلمبه وحشی زدن اون آهی از ته دل کشیدو من و ول کرد شل شد و افتاد و منم آبم اومد که یدفه سر خوردمو همشو ریختم روی فرش و مبل. بعد اون روز که دیگه حداقل هفته ای یه بار سکس داشتیم یه بار بهم گفت که خیلی دوسم داره و به کامران بی میل شده، گفت کیرمو دوس داره چون هم کلفته هم اندازش واسش مناسبه. وقتی شنیدم به کامران بی میل شده ناراحت شدمو کم کم سکس و از هفته ای به دوهفته و از 2هفته به 1 ماه و کم کم ترکش کردم. هنوزم بعد 2 سال ولم نمیکنه و همیشه بهم اس میده و چه شبهایی که تا صبح از اس دادن و زنگ زدنش نمیتونم حتی بخوابم. هنوزم دوسش دارم ولی دارم با خودم مبارزه میکنم. جدیدا یه دوست دختر ناز و خوشگل بنام سمیرا پیدا کردم. اگه پایه سکس باشه که دیگه همه چی حله… این بود داستان ما امیدوارم خوشتون اومده باشه- روزگارتون خوش: بهروز.

سلام اسم من سیه هست من ۲۳ سالمه میخوام داستانی براتون تعریف کنم که دقیقا خرداد امسال برام اتفاق افتاد خرداد ۹۲ شاید بهترین روز سکسی من بود اما… من تو دانشگاه ازاد یکی از شهرهای ایران درس میخونم و همکلاسی دارم بنام تینا که از چند ماه پیش با برادرم امید ۲۶ ساله دوس شدن یعنی با رفت و آمد با من داداش زبله مخشو زد و من بعد یه ماه متوجه شدم خلاصه تینا از امید برام تعریف میکنه و میگه که چطور داداشم اونو میکنه و از بدنش و کیرش برام میگه و منو حسابی حشری میکنه و تو خونه که می بینمش صحنه های سکسش رو با تینا تجسم میکنم داداشم خوش هیکله و انصافا سکسی هس و واقعا سکس با اون عشقهبلاخره من به تینا گفتم میخوام وقتی اون تورو میکنه من هم دید بزنم و برنامه ریختیم تینا که اهل تهرانه خونه دانشجویی داره من از قبل رفتم خونش داخل اتاق دیگه داداش که اومد خونه تینا رفتن اتاق تینا و من رفتم پشت در اتاق و شروع کردم به دید زدنشون راستش امید اولش نشه کرد تا کمرش سفت بشه که البته طولانی بود و همزمان تینا براش میرقصید و عشوه میرفت تینا هم چند تا دود با امید گرفت و دود اخری بغل امید دراز کشید امید لباساشو در اورد و فقط با شورت بود من قبلا هم امید رو اینجوری دیده بودم ولی اینبار کیرش داشت شورتشو جر میداد لبای تینا رو بوسید و همزمان لباسای اونو دراورد سوتینشو با دندونش کشید پایین و سینه های تینا افتاد بیرون و شروع کرد به لیسیدن سینه هاش بعد چند مال مالی کردن هردوشون لخت لخت شدن کیر امید خیلی کلفت بود خوش تراش و بزرگ داشتم کم کم حشری میشدم امید کیرشو گذاشت تو دهن تینا و تینا بسیار حرفه ای ساک میزد امید دیگه دیونه شده بود و اه اه و فریادش بلند شد و رفت پایین تینا و کوس تینا خوشکله رو لیس بزنه انقدر حرفه ای کوسشو میخورد که تینا داش داد میزد اما چیزی که منو اینجا سنگ کوب کرد فریاد های تینا بود که گفت سمی جوووونم بیا ببین داداشت داره منو میکنه بیا داخل سمی بیاااااا من که از ترس و تعجب خشکم زده بود امید رو دیدم که یه لحظه میخنده و میگه چیه تینا جون خیلی امپرت زده بالا و داری هزیون میگی تو همین گیرو داد تینا خودشو از امید کند و خودشو رسوند به در و تو یه چشم بهم زدن دستمو کشید به داخل اتاق و منو امید داشتیم آب میشدیمو هاج و واج به هم نگاه میکردیم و تینا بلند بلند میخندید دست منو گرفت و منو انداخت رو زمین و از من لب میگرفت و من بدون مقاومت هنوز گیج بودم تا به خودم اومدم دیدم تینا سینه هامو در اورده و داره میلیسه و امید هم همینجوری نگامون میکنه من با ت ت ت کردن گفتم تینا دیونه شدی گفت بیخیال تو که داشتی دید میزدی حالا سکس سه نفره میکنیم . امید گفت جنده چرا سمی رو اوردی که تینا منو ول کردو رفت چسبید به کیر امید و و همزمان منو کشوند سمت خودش و امید اون داشت کیر امید رو میخورد و من و امید به هم نگاه میکردیم من هم با کمال پررویی یه لبخندی زدم و صورتمو برگردوندم لبخند من باعث شد که امید شیر بشه و گفت سمی چرا اومدی منم گفتم بیخیال از تینا خانم لذت ببر تینا برگشت و منو گرفت و تو یه چشم به هم زدن لباسامو کند و امید چار چشمی منو نگا میکرد بدنمو برنداز کرد و گفت ابجی عجب تیکه ای هستی و هرسه نفرمون خندیدیم تینا دستمو کشوند سمت کیر امید و کیرشوتو دستم گذاشت وااای خدای من عجب کیر سفت و داغی بود امید گفت میخوای بخوریش و من بدون جواب دادن کیرشو گذاشتم تو دهنم و براش خوردم که تینا از پشت سرم کونمو باز میکرد و انگشتشو تو کونم جا میکرد و این کارش منو مست میکرد امید اومد لنگامو باز کرد و گفت ابجی جون میخوام جرت بدم و من هم خندیدم امید صورتشو لای پاهام برد و زبئنشو رو کوسم گذاشت چنان حالی شدم که میخواستم منفجر شم گفت ابجی قبلا کردنت گفتم اره ولی بسته ام که کیرشو گذاشت سوراخ کونم با کرم و کمک تینا کم کم کیرشو تماما تو کونم جاکرد و اروم اروم تلم زد واااای جوووووون داشتم از سکس با داداشم لذت میبردم که کیرشو از کونم کشید بیرون و فورا تو کوس تینا گذاشت و بعد چند دقیقه گایدن منو تینا اخرین بار کیرشو از دهن من کشید بیرون و با دست جلق زد و دیدیم تینا رفت نشست زیر کیرش من هم رفتم وکه بلافاصله اب کیر امید رو صورت هر دومون پاشیده شد. این اولین سکس منو امید بود اگرچه تا چند روز تو صورتش نمی تونستم نگاه کنم ولی بعدها یکبار دیگه من و اون تنها تو خونمون با هم سکس کردیم که البته مزه بار اول رو نداشت به سلامتی همه خواهر و برادر های سکسی ..

[b]عشق سکس نفرت)(قسمت اول)[/b]با سلام خدمت تمام دوستان این داستانی رو که من میخوام تعریف کنم بر میگرده به سال 1385 زمانی که من 18سالم بود ودر یک خانوداه مرفه زندگی میکردم .پدرم یکی از ملاکین بزرگ یکی ازشهرهای جنوبی بود وعاشق خانواده تو خونه ما همه چیز به زفور پیدا میشد وضع مال خوب وپول زیاد باعث شده بود پدرم دشمنان زیادی داشته باشه که همیشه سعی میکردن به پدرم ضربه بزنن.مادرم زن بسیار زیبایی بود وچون خانواده پدرم سنتی بودن برای اون زود زن گرفته بودن یعنی موقع ازدواج پدرم 21 سال ومادرم هم 17 سالش بود.بعد از تولد من اونا به تهران اساس کشی میکنن ودر منطقه دروس (پاسدارن) خونه بزرگی میگیرن وپدرم کارش رو به تهران انتقال میده وهمین امر باعث دلخوری خانواده پدریم میشه واون رو به نحوی طرد میکنن ولی پدرم کارش تو تهران هم میگیره تو خونه ما تا جایی که یادم میاد عشق بود ومحبت اسم مادر من سارا وپدرم کامرانه اونا 2تا عاشق واقعی بودن بدون هم جایی نمیرفتن وهمدیگرو میپرستیدن 1بار یادم میاد 11 سالم بود ومادرم بیماری سختی داشت پدرم مانند ابر بهاری گریه میکرد وهی سر دکترها وپرستارها داد وفریاد میزد این کار اونها معنی عشق در من زنده کرده بود ومن هم 2تای اونا رو میپرستیدم.در مورد خودم باید بگم که تا سن 16سالگی چیز زیادی در مورد سکس نمیدونستم وچون خانواده سعی میکردن مسائلی که باعث ازراه به در شدن من بشه را دور میکردن مثلا همه ویدئو داشتن ما نداشتیم یا ماهواره تو اتاق خودشون بود واینترنت هم کنترل شده اونم با سیستم کند اون دوران ها خلاصه بعد از رفتن من به دبیرستان یواش یواش من هم با مسائل سکس اشنا پیدا کرده بودم ولی مثل دوستام حرفه ای نبودم زیاد تو درس و کلاسهای زبان و اینجور چیزا بودم حتی تو المپیاد هم مقام خوبی بدست اورده بودم. برای اولین بار از یکی از دوستام دعوت کردم بیاد خونمون (پویا) پدرم کلی دعوا ومرافه راه انداخت ولی مادرم رو راضی کردم که اون رو هم راضی کنه بعد از 1هفته پویا اومد خونمون و وقتی خونمون رو دید کلی کف کرده بود وهمش به من تیکه مینداخت ولی وقتی اولین بار با مادرم مواجه شد احساس کردم اول خشکش زده مات مونده بود ومیگفت که اون مادر من نیستش وما خواهر وبرادریم ولی گفتم احمق جون اون مادرم.خلاصه اون روز گذشت واز اون روز پویا خیلی به من نزدیک شده بود ومن علت این کارش رو میفهمیدم ولی به روش نمیاوردم.زیبایی مادرم مثال زدنی بود هرکسی اون رو میدید دوست داشت به اون نزدیک بشه ولی سارا به هیچ کسی رو نمیداد و اخلاق سگیش وقتی میگرفت همه تو خونه ماستها رو کیسه میکردن .تو این چند سال من مادرم رو تا حالا ندیده بودم با کسی گرم بگیره به جز من وپدرم.یادم میاد 9سالم بود که به من گفت از این به بعد باید تنهایی برم حموم واون دیگه نمیتونه باور کنید من اصلا اون موقع منظورش رو نمیفهمیدم ولی دیگه الان میدونم.ناگفته نمونه 1بار من تو 17سالگییم بود که از مدرسه زود اومدم خونه چون کلید داشتم وارد خونه شدم ودیدم از اتاق خوابشون صداهایی میاد اولش توجه نکردم وخودم رو زدم به بیخیالی ولی 1نیرویی به من میگفت برو بالا وببین چه خبر بعد از مدتی دلم زدم به دریا ورقتم بالا اروم اروم نزدیک اتاق خواب شدم ودیدم بابام ومامانم دارن با هم سکس میکنن وقتی چشمم به اونا افتاد هنگیده بودم 2تا شون لخت بون ومادرم روی پدرم بود وهی ناله میکرد اون روز زود برگشتم بیرون وتا 1ماه عذاب وجدان داشتم

تجاوز به خواهرم توسط سه پسر دبیرستانیسلام دوستان اولا بگم که اين داستان کاملا واقعي هست حالا ميخواين باور کنين يا نه و فقط اسم ها رو عوض کردممن اسمم ميلاد هستش و يه خواهر دارم به اسم ارزومن 19 سالمه ترم اول دانشگاه هستم و خواهرم 24 سالشه و ليسانسش رو گرفتهاول از خواهرم بگم که قدش حدود 165 هستش وزنش هم 54 هيکلش کاملا فيت و سينه هاش فوق العاده سکسي و تو پر کونش هم خوش فرم که وقتي مانتو ميپوشه ميخواد مانتو رو جر بده طوري که من که داداششم بهش نظر داشتم چه برسه به برقيه , تو خونه هم هميشه لباس هاي خيلي باز ميپوشه بخاطر همين از اوايل سن بلوغ بهش نظر داشتم و چند باري هم تونستم وقتي حمام ميره کس و پستون هاي نازش رو ببينم اين ماجرا که ميخوام تعريف کنم ماله سال پيشه که کنکور داشتم ماجرا از اونجا شروع شد که خواهم دنبال کار ميگشت و بالاخره من چون قلم چي ميرفتم با پارتي بازي تونستم مراقب(پشتيبان) قسمت دخترونه حوزه بقليمون بکنمش که حقوقش هم بد نبودخلاصه روز اول کارش رفت و راضي بود و گذشت تا اينکه يه روز که رفته بودم امتحان بدم زود ورقه رو دادم و با خودم گفتم برم يه سر به حوزه خواهرم بزنم چون زياد دور نبود . وقتي وارد طبقه اي که خواهرم مراقبش بود شدم ديدم داره صدا جرو بحث مياد فهميدم خواهرم ورقه يک از اين دختر ها رو گرفته اون دختره هم خيلي جنده بود و عصبي اومد بيرون بهش گفت بيچارت ميکنم و رفت بيرون خلاصه اون روز گذشت و اتفاقي نيافتاد , 2 هفته بعد باز ما امتحان داشتيم که وقتي من رسيدم ديدم 3 تا از اين شر هاي حوزه داشتن راجع به يه مراقبي صحبت ميکردن که با خواهر يکي از اونا جرو بحث کرده که فهميدم منظورشون خواهر منه منم يواشکي گوش دادم و فهميدم نقشه کردن خواهر من رو کشيدن و يکيشون گفت مسير برگشت خواهر من رو ميدونه و تو همون مسير يه خونه نيم ساز هست که تو يه کوچس که پرنده پر نميزنه تو خونه هم کسي نيست و فهميدم ميخوان خواهر من رو ببرن اونجا و حسابي بکننش , من که کيرم حسابي از شنيدن اينا شق شده بود چون خيلي وقت بود ميخواستم گاييده شدن خواهرم توسط چند نفر رو ببينم (ميتونيد اسمش رو بزاريد بي غيرتي ولي اين از سن بلوغ تو ذات من بود و از اونجايي که خواهرم فوق العاده سکسيه اين تصور ها از خيلي وقت پيش تو ذهنم ايجاد شده بود که چند نفر دارن به زور ميکننش و منم حال ميکردم با اين تصور ) خلاصه دل تو دلم نبود و امتحان که تموم شد افتادم دنباله اونا و اونا هم وقتي رسيدن به حوزه خواهرم اون دختره که باهاش جروبحثش شده بود اومد بيرون و بهشون گفت داره مياد يه درسي بهش بدين که ديگه غلت اضافي نکنه داداشش هم بهش يه چشمک زد گفت حله وقتي خواهرم از حوزه اومد بيرون اين 3 تا افتادن دنبالش تا رسيدن به يه کوچه ي خيلي تاريک و اروم اروم بهش نزديک ميشدن کوچه هم پرنده پر نميزد توش ( ساعت حدود 7-8 بود ) منم پشت ماشينا قايم شده بودم نگا ميکردم که ديدم يهو جلو خواهرم رو گرفتم يکيشون چاقو در اورد گفت جيکت در بياد با چاقو از خجالتت در ميام ( گرچه اون 3 تا از بچه دبيرستاني هاي سوسول بودن که اهل چاقو کشي نبودن و اينا همش فيلم بود برا ترسوندن ) که ديدم خواهرم خشکش زده بعد به زور بردنش تو همون ساختمون نيم سازه که کنارش بود منم سريع بعدشون رفتم داخل خوش بختانه چون تاريک بود رفتم پشت يه ميز که اصلا هم معلوم نميشدم چون نور سمت من نبود اصلا , که ديدم خواهرم داره التماس ميکنه 2 تاشون که اسمشون علي و رضا بود گرفتنش و يکيشون هم که اسمش حسام بود از پشت چسبيده به خواهرم کيرش رو از رو شلوار ميمالونه به کونه خوارهم و دستش رو کرده تو شرته خواهرم کسش رو ميمالونه اون 2 تا هم يکيشون ازش لب ميگرفت اون يکي هم سينه هاش رو ميمالوند و خواهرم هم از ترس تسليمشون شده بود , وقتي ميديدم پسره از پشت کيرش رو چسبونده به کون خوشگله خواهرم و هي فشار ميده ناخوداگاه کير خودم هم داشت شلوارو جر ميداد حسام مانتوي خواهرم رو داده بود بالا و کيرش رو هي ميمالوند به شلواره تنگ خواهرم خواهرم گفت غلت کرد ولم کنيد که حسام محکم از پشت دستش رو حلقه کرد دور کمرش و خودش رو از پست چسبوند به خواهرم و در گوشش گفت امشب جوري ميکنمت که ديگه برا خواهرم پرو بازي در نياري بعد شلوار خواهرم رو کشيد پايين شلوار خودشم کشيد پايين کيرش رو در اورد که فکر کنم 20 سانتي ميشد گرفت کيرشو دستش و ميکشوند کيرشو لاي کون خواهرم و هي ميزد به کونه ارزو و ميگت عجب کوني داري جنده و هي کيرش رو ميکشوند رو کس خواهرم اون 2 تا هم کيراشون رو در اوردن و هي ميمالوندن کيراشون رو به خواهرم که يهو به صورت 2 زانو نشوندنش رو زمين و حسام امد جلوش کيرش رو گرفت جلو دهنه خواهرم و گفت بخورش جنده تا کتک نخوردي خواهرمم که حسابي ترسيده بود از رو اجبار کيرش رو گرفت دستش يکم بازي بازي کرد باهاش بعد اروم با اون لب خشگلش يکم ليس زد سر کيرشو که حسام گفت بکن تا ته تو دهنت جنده يالا , خواهرمم از ترس شروع کرد به ساک زدن کير حسام به سختي تو دهنش جا ميشد اونم کله و موهاش رو گرفته بود و عقب جلو ميکرد خواهرمم خيلي قشنگ کيرش رو ميخورد چون کلي تا الان دوست پسر داشته و منم ميدونم که به اکثرشون داده و حسابي حرفه اي شده حسابي که کير حسام رو خورد بردنش سمت يه ميز که اونجا بود و لختش کردن اونا هم لخت شدن و حسام از کيرش رو تنظيم کرد سمت کونش و يواش فشار داد تو خواهرمم به حالت سگي پشتش به حسام بود و با 2 تا دستش ميز رو گرفته بود اون 2 تا هم يکيشون داشت فيلم ميگرفت اون يکي هم با کس خواهرم بازي ميکرد , حسام يواش يواش عقب جلو کردن رو سريعتر کرد خواهرمم هي ميگفت اههههه اروم تر وايييييي دردم مياد اروم ترر بکن انقدر سکسي اه و ناله ميکرد که حسام حشرش زد حسابي بالا و تند تند تو کون خواهرم تلنبه ميزد محکم کيرش رو تا ته ميکرد تو کون خواهرمم و صداي برخودش با کونه خواهرم کل ساختمون رو ورداشته بود خواهرم هي ميگفت اهه يواش جر خوردم اييي يواش تر بکن اييي اونقدر تلنبه زد تو کون خواهرم که خسته شد سپردش دسته اون 2 تا خودش دوربين رو گرفت شروع کرد به فيلم گرفتن از خواهر من , اون 2 تا هم خيلي وحشيانه يکيشون چسبوند خواهرمو به ديوار به طوري که خواهرم به سمت ديوار خم شده بود دستش رو گرفته بود به ديوار اونم از پشت چسبيده بود بهش و کيرش رو ميمالوند لاي کون خواهرم علي هم کنارش وايستاده بود کيرش رو ميزد به صورت خوارهم , رضا هم کيرش رو کرد تو کونه خواهرم که حسابي گشاد شده بود و راحت رفت تو و شروع کرد به تلنبه زدن خواهرمم هي اه و ناله ميکرد ميگفت بسه ديگه توروخدا ولم کنيد جر خوردم بسههههه ولي اونا گوششون بدهکار نبود رضا هي تند تند تلنبه ميزد صداي برخوردش با کونه خواهرم شهوتي ترش ميکرد کخ سرعت تلنبه زدنش رو زياد و يهو چسبيد به خواهرم و همه ابش رو تو کونش خالي کرد حالا نوبت علي بود , خواهرم که به سختي ناله ميکرد هي ميگفت وايي بسه غلت کردم که علي محکم زد در کونش گفت خفه شو جنده تا نزدمت و شروع کرد به تلنبه زدن حسام هم فيلم ميگرفت , خواهرم کم کم داشت حشري ميشد و کسش رو ميمالوند و اه ميکشيد که اوناري حشري تر ميکرد هي ميگفت اييييي واييييييي با اون صداي سکسيش علي هم حسابي کرد خواهرمو ابش رو خالي کرد تو کونش خواهرمم يه اه کشيد فکر کرد تموم شده که حسام به زور گرفتش و خوابيد رو زمين و خواهرمو اورد رو خودش و کيرشو کرد تو کونش شروع کرد به تلنبه زدن اون 2 تا هم داشتن کيرشون رو ميمالوندن به صورت خواهرم , خواهرمم همکاري ميکردو بالا پايين ميکرد و هي اه ميکشيد ميگفت يواش تر بکن ايييييي اههههه اههههه و حسام سرعت کردن خواهرم رو زياد کرد و همه ابش رو خالي کرد تو کونش و ولو شد رو زمين خواهرمم کير حسام هنوز تو کونش بود که از خستگي افتاد رو حسام , اون شب تا 1 ساعت ديگه چند بار خواهرم رو همونجا کردن و حسابي ازش فيلم گرفتن و گفتن اگه به کسي بگي فيلم رو بخش ميکنيم و بايد هر هفته به ما کون بدي , از اون به بعد خواهرم شده بود جنده ي اونا جوري که 4-5 نفري ميکردنش اکثر بچه هاي مدرسمون کردن خواهرم رو اگه خوشتون اومد برقيه داستان هاي کرده شدن خواهرم رو هم ميگماينم داستان واقعي من اميدوارم خوشتون اومده باشه

سکس در روز ولنتاینمن سارا و 23 سالمه. منو همسرم 15سال اختلاف سن داریم.با هم دوست بودیم و با هزارمصیبت تونستیم با هم ازدواج کنیم..10روز بود که عقد کرده بودیم..روز ولنتاین بود.قرار بود منو شهرام از صبح با هم باشیم..رفتم خونش با هزار تا نازو بوسه از خواب بیدارش کردم تو حال روی مبل خوابیده بود در اتاق خوابم قفل کرده بود.ازش پرسیدم جواب درستی نداد و طفره رفت منم دیگه گیر ندادم..صبحونه درست کردم باهم خوردیم..بعد یه فیلم عاشقانه گرفته بود نشستیم اونو نگا کردیم..وقت ناهار شده بود پاشدم ناهار درست کنم گفت صبرکن بیام باهم درست کنیم رفت یه دوش گرفت اومد..وااااای چقدر خوشتیپ شده بود پریدم تو بغلش تنش بوی خیلی خوبی میداد دلم میخواست گردنشو بخورم ولی گفتم الان وقتش نیست..بعد اینکه ناهارو خوردیم یکم استراحت کردیم.بهم گفت برو یه دوش بگیر بیا..یه لباس سکسی داشتم با خودم بردم حموم دوش گرفتم بعد لباسمو پوشیدم..اومدم بیرون از دور یه نگابهم انداخت و گفت واااای دختر تو چفد خوردنی شدی..این حرفاش داشت دیوونم میکرد اومداز پشت بغلم کرد و لبامو بوسید بعد با یه پارچه چشامو بست گفت واست سوپریز دارم.دستمو ول کرد و گفت خودت بیا.منم با چشای بسته داشتم یواش یواش راه میرفتم فهمیدم که رفتم تو اتاق خواب..چشامو باز کرد من یه صحنه ای دیدم که واقعا تکرار نشدنی بود…زمین اتاق خواب پراز شمع های روشن و گل سرخ بود روی تخت گلبرگهای گل سرخ بود اتاق چقد بوی خوبی داشت..از کنار تخت دوتا لیوان مشروب اورد خیلی کم توش ریخته بود.داد بهم وگفت: خوشت اومد نفسم؟من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم گفتم اره عشقم مثل خودت خوشگله.مشروبو خوردیم نشستیم رو تخت کنارهم…دست کرد تو موهای درازم اروم ناخوناشو میکشبد رو بدنم اومد جلوتر و دم گوشم اروم زمزمه میکرد با اون صدای تحریک کنندش:قلبم…روحم…زندگیم… توی یکی یدونه عشق کی هستی؟وای داشتم بیهوش میشدم یهو منو انداخت رو تخت اومد روم لباشو گذاشت رو لبام اروم میخورد منم دست کردم تو موهاش موهاشو میکشیدم اونم خیلی خوشش میومد…رفت سراغ گردنم میدونست ازونجا زیاد تحریک میشم خیلی قشنگ میخورد بعضی وقتاهم گاز میگرفت من خیلی حال میکردم دیگه صدای اخ و اوخم دراومده بود یه چند دقیقه ای گردنمو خورد من دیگه دیوونه شده بودم زدمش رو تخت و اومدم روش لباشو خوردم بعد پیرهنشو از تنش دراوردم و گردنشو لیس زدم صداش دراومده بود تمام گردنش سیاه شده بود رفتم سراغ سینه هاش وای چه لذتی داشت خوردنش تمام بدنشو میخوردم و گاز میگرفتم دیگه طاقت نیاورد وحشی شده بود اومد روم و لباسمو با دندوناش گرفت و دراورد هرچند یه جاش پاره شد ولی خب می ارزید..باز افتاد به جون گردنم یکم از مشروبشو که مونده بود ریخت رو سینه هام و کمرم بعد همه جای بدنمو لیس زد…دیگه واقعا داشتم دیوونه شده بودم داد میزدم شهراااام بسهههه…اون بیشتر میخورد و هی تکرار میکرد نفس سکسیه من…..بدنم سست شده بود رفت پایین و با زبونش شروکرد به لیسیدن کسم…داشتم تو اسمونا پرواز میکردم…من جیغ میزدم اون بیشتر وحشی میشد داد میزدم بسههههه…اونم داد میزد جوووووون….انگشتشو کرد توش و هی میکرد من دیگه احساس میکردم دارم ارضا میشم هم با انگشتش میکرد هم داشت میخورد که یه دفعه یه داد زدم و ارضا شدم ولی اون دست بردار نبود یهو زبونشو کرد تو کسم…باورم نمیشد میخورد و میگفت چقد خوش مزست..! من دیگه طاقت نیاوردم و گفتم دیوونه ی وحشی چیکار میکنی؟ زدمش رو تخت رفتم سراغ کیرش. بزرگ و سفت شده بود تخماشو میمالیدم و کیرشم گذاشته بودم تو دهنم و میخوردم..ایندفه اون بود که داد میزد بسهههه…منم دست بردار نبودم که..داشتم از خوردنش لذت میبردم که گفت بسه ابم داره میاد من زود خوردنو ول کردم خدارو شکر ابش نیومد چون هنوز خیلی کار داشتیم! اومد روم دراز کشید من پاهامو پشتش قفل کردم..یکمم ترس داشتم از دردش..هنوز نکرده بود تو…زل زده بود تو چشام کیرش دقیقا جلوی کسم بود ولی نمیکرد تو..باز شرو کرد به خورن لبامو گردنم..تو چشام زل میزد و اروم میگفت:تو عشق کی هستی؟منم میگفتن عشق تو..تو جیگر کی هستی؟منم میگفتم جیگر تو..همینجور داشت میگفت که احساس کردم اروم اروم داره میکنه تو…بهم گفت: نفسم بدنتو شل کن و با من باش و حالو هوات عوض نشه..منم فقط به حرفای قشنگی که میزد گوش میکردم که متوجه شدم همشو کرده تو و داره ضربه میزنه…هیچ دردی حس نکردم.وای که چه لذتی داشت..دوس داشتم بیشتر بکنه ولی از روم بلند شد و گفت برگرد..از پشت روم دراز کشید و کیرشو کرد تو کسم..همینکه داشت میکرد موهامو گرفته بود و سرمو برگردوند به پشت و لبامو میخورد..منم دادمیزدم که یه دفه ارضا شدم…وای که چقد خوب بود…بلند شد و دراز کشید رو تخت منم سر تا پاشو خوردم گفت بشین روش..نشستم روش و بالا پایین میکردم خیلی داشت حال میکرد چشاش قرمز شده بود..قربونش برم قلبش تند تند میزد من بالا پایین میکردمو اونم سینه هامو گرفته بود و هی خودشو میکشید بالا وسینه هامو گاز میگرفت…همینطور که نشسته بودم رو کیرش زود اومد روم و تو چشام زل زد و چندتا ضربه زد. گفتم بریز تو…بعد چند ثانیه یه دادی کشید و ریخت تو کسم..انقد خسته شده بود که چند دقیقه روم ولو شد.بعد پاشد لبامو چشامو بوسید و گفت مرسی…منم گفتم خسته نباشی جیگرم..بعد رفتم واسش از یخچال بستنی اوردم باهم خوردیم و یه دوش باهم گرفتیم.این بود اولین سکس من با همسرم که واقعا حال کردم…امیدوارم خوشتون اومده باشه

خواهر خوباسم من حمیده. بیست سالمه. می خوام داستان سکس با خواهرم را براتون تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفره. یه مادر و دو خواهر. سارا که پانزده سالشه و ساناز که هفت سالشه. پدرمون در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد. یک روز که از دانشگاه به خونه اومدم مستقیماً به اتاق بالا (اتاق کامپیوتر) رفتم. یهو دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی رو سریع از داخل سی دی رام در آورد و به من سلام کرد. من متوجه موضوع شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد برای نهار خوردن رفتیم پایین. بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم. بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم. اون رو داخل سی دی رام گذاشتم. حالا فهمیده بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگه یک وسوسه شیطانی منو شادمان می کرد. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم پایین تا به ظاهر تو اتاقم استراحت کنم و منتظر بمونم تا خواهرم برای خوابیدن بره به اتاق بالا. بعد از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم. دیدم که سارای خوشگلم به سینه روی تخت خوابیده و یک دامن سیاه بلند و یک پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام رفتم کنار تخت و نشستم روی زمین و دستمو آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم رو میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش رو بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش رو که بالاتر دادم چشمم افتاد به شورت سفیدی که مدتهای زیادی کس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شورت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم. بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم. تصمیم گرفتم شورتش رو کمی پایین بکشم. آروم ناخنهام رو به زیر شورتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم. (البته حدود یک دقیقه طول کشید). شورتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شورتش را نمیداد. در این موقع یه کم ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه. ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده. اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلتی زد و به پشت خوابید و چشمهاش رو باز کرد. با تعجب گفت حمید اینجا چه کار می کنی؟. و همزمان متوجه پایین آمدن شورتش شد. با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چیکار داری می کنی؟. من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش رو مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم. همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم من موضوع سی دی رو می دونم. اگه جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم. رفتم در اتاق را قفل کردم و رفتم پیشش. دیدم داره گریه میکنه. گفتم مگه چیه؟. گفت می خوای با من چه کار کنی؟. گفتم نترس عزیزم. خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن. و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم. بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو رو تخت بنداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشو رو تخت انداخت. من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شورتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شورتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شورتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم. ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم. خواستم که کیرم رو در کسش فرو کنم. ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم و به خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم.(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیدوکایین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم . سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟. گفتم چیزی نیست عزیزم. میخوام دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید.(آخه کلفتی کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانته). گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد. بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم. ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت. تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرد به گریه کردن و گفت داداش غلط کردم که فیلم سکسی دیدم. اصلاً برو به مامانی بگو …آخ آه….دردم میاد خیلی… وای مامان جون آخ… من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟. گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی. همون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش. ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه. بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهر خوبم

داداشی عاشقتم پلکهام درمقابل نور مقاومت میکرد و به زور بالا می آمد اولین چیزی که نگاهم آن را قاب کرد لبخند زیبای مهرشاد بود؛ – پاشو دختر تنبل مگه نمیخوای بری کلاس – کدوم کلاس – خواهر مارو باش، دانشگاه دیگه – چیزی شده؟ – نه ولی اگه زیاد غیبت کنی این ترم دانشگاتو از دست میدی – به درک، دانشگاه به چه دردم میخوره – من چی به دردت میخورم؟ میدونم هنوز نتونستی با این موضوع کنار بیای ولی اینجوری فقط خودتو داغون میکنی و منو ناراحت، ما که به جز هم کسی رو نداریم ! داریم؟پاشو به خاطر من دوست دارم از امروز دوباره بشی همون شیطون سابق، اجازه هست؟ با حرکت سرم بهش اجازه دادم ،چنان پتویی که بهش پیچیده بودم محکم کنار زد که خواب از سرم پرید – تو چی؟میتونی؟ – فدای اون اشکات بشم که به خاطر من بیرون نمیریزن تو دلت نریز منم مثل تو،ما نمیتونیم مامان بابا رو فراموش کنیم ولی باید زندگی کنیم – دلم برای دستهای مامان تنگ شده همیشه اون بجای تو لب تخت مینشست انقدر دست لای موهام میکشید که بیدار بشم و اون وقت آخرین تار موهامو از بالا رها میکرد و جای دستای گرمشو به لباش میداد و با بوسه هاش چنان وجودمو داغ میکرد که خواب از سرم میپرید … بیست روزی از تصادف وحشتناک مامان و بابا میگذشت و همیشه حرفای من و مهرشاد با خاطرات اونها و گریه تموم میشد اما انگار این صبح آفتاب با قدرت بیشتری میتابید و قرار بود ابر غمهای من کم بار بشن. بی اختیار سرم از روی بالش سُر خورد روی پاهای مهرشاد، فهمید چی میخوام، هر دسته از موهام که بادستهای گرمش جدا میشد انگار غم های من تجزیه میشد و آزار دهنده ترینش کنار میرفت کم کم خنکایی در دلم میرفت که آتشی که در این بیست روز دل آشوبم کرده بود سرد میشد. به بهانه دلتنگی دستهای مامان به آرزویی که خیلی وقت در دل دفن کرده بودم رسیده بودم. از وقتی که خودم را شناخته بودم مهرشاد خاص ترین فرد زندگیم بود که بی نهایت دوستش داشتم اما هیچ وقت حیا بهم اجازه نمیداد اینقدر بهش نزدیک شم. محبت اون روزش باعث شد که تصمیم بگیرم دوباره به زندگی بر گردم و همه چیز رو از نو شروع کنم. انگیزه ی بیش از حدی پیدا کرده بودم از این که میدیدم حالا مهرشاد خیلی بشتر از قبل به من توجه میکنه خیلی خوشحال بودم و از طرفی چون تنهاتر شده بودم همه زندگیم در نگاه مهرشاد خلاصه میشد. این حس که باید همه چیزم وقف این موجود دوست داشتنی و مهربون بشه به من خیلی امید میداد. روزگار میگذشت و ما به زندگی جدید عادت کرده بودیم، دوباره به خونمون بوی خنده برگشته بود و من و مهرشاد همه تلاشمون محبت کردن به هم بود. برای من باور کردنی نبود که روز به روز به مهرشاد نزدیکتر میشدم کسی که همیشه برای من یک ابر مرد بی عیب بود که شخصیتش همیشه برای آدم تازگی داشت. مهرشاد بزرگترین الگوی من تو زندگی بود و در همه زمینه ها ازش تقلید میکردم و دوست داشتم خودمو بهش نزدیک کنم، سه سال پیش همه تلاشم این بود که مثل مهرشاد رشته برق قبول بشم بالاخره هم موفق شدم و بعد از اون همیشه به مهرشاد میگفتم دوست دارم جایی که تو کار میکنی من هم کار کنم و اون همیشه میگفت این کار مناسب دخترای لوس و ننر نیست نیم سوز میشی، همیشه از اینکه سر به سرم میذاره خوشحال میشم. من حتی تو ورزش مثل مهرشاد رفته بودم بدنسازی و این موضوع شده بود سوژه مهرشاد و مدام منو مسخره میکرد و منم چون از این کارش لذت میبردم همیشه برنامه هامو بهش نشون میدادم و ازش مشورت میخواستم و اون با دنیایی از شوخی و جدیت برای من وقت میذاشت و من در شیرینی حرفهاش غرق میشدم. – ببین این حرکت باعث میشه پات آب بیاره باید خیلی مواظب باشی – اگه آب بیاره منو میبری امریکا اونجا مداواش کنم؟ – نه میبرمت پیش بی بی زهرا – اون که تخصصش این نیست فقط بلده جا بندازه – عقلی که از جا در بره باید جاش انداخت دیگه دیوانه،کی گفته بری ورزشای مردونه؟ – خب دوست دارم قوی بشم که هیچ پسری نتونه اذیتم کنه. – مگه من مردم ؟! – راست میگی؟ – چطور – یه پسری هست همیشه اذیتم میکنه -کی؟ کجا؟ – تو خونه – حالا که اینجوری شد از فردا غلط میکنی بری باشگاه. که میخوای تو روی من بلند شی آره؟ – مهرشاد امروز که بعد از دو ماه رفتم باشگاه بدنم خیلی درد میکنه – میخوای ببرمت امریکا؟ – که ماساژم بدن خوب بشم؟ – نه هتلهای اونجا حمام داره یه دوش آب گرم بگیری خوب میشی – حمام رفتم ماساژ میخواد؟ – ببین من میخواستم ببرمت امریکا ولی خودت دوست داشتی بری پیش بی بی زهرا همه ماهیچه های بدن رو میشناخت و خیلی خوب بلد بود ماساژ بده ولی بین ما یه حریم خاصی بود که مانع میشد اینکارو بکنه ، من دوست داشتم این حریم شکسته بشه خیلی دوست داشتم در آغوشش باشم و راحت ببوسمش و از طرفی چون از احساساتش خبر نداشتم با خودم میگفتم شاید راحت بودن ما باعث تحریکش بشه و اذیتش کنه به خاطر همین منم مراعات میکردم. ولی این بار فرصت مناسبی بود تا اینکه راه باز بشه تا من به آرزوم برسم. عشقش بدجور تو وجودم شعله کشیده بود و دوست داشتم هیچ چیز بین ما فاصله نباشه و دوست نداشتم از هم خجالت بکشیم یا احسایی رو از هم مخفی کنیم حسی از درون منو ترغیب میکرد که انقدر بهش نزدیک شم تا وجودمون یکی شه. با خودم گفتم وقتشه باید مجبورش کنی ماساژت بده وگرنه هیچ وقت نمیتونی به رویات برسی. – داداش به این ماهری دارم چرا بی بی زهرا اون بیشتر بدن آدمو کوفته میکنه – کدوم عضلت گرفته؟ – پشت گردنم – بیا بشین اینجا رو مبل نشسته بود رفتم جلوی پاش نشستم اون هم شروع کرد به ماساژ دادن بعد دو دستی زد پشتم – برو که بیشتر از این پوستت کنده میشه هنوز مطمئن نبودم کارم درسته یا نه همونجور که پایین پاش نشسته بودم برگشتم سرمو گذاشتم رو پاش حالا دیگه فهمیده بود ماساژ بهونه بوده عکس العملی نشون نمیداد و من ترسیده بودم نمیدونستم داره درمورد من چی فکر میکنه کاری بود که کرده بودم و راه برگشتی هم نبود وقتی همونطور بی حرکت نشسته بود پیش خودم فکر میکردم اون نمیتونه منو درک کنه و من خیلی تنهام اینجا بود که دوباره غم به خونه دلم سر زد و اشکام جاری شد بی صدا با طغیان انقدر که شلوار مهرشاد خیس شد و متوجه گریه کردنم شد و توجیهی برای رفتارم پیدا کرد، دلتنگی… و شروع کرد به سرم دست کشیدن، عصبانی شدم حس میکردم دوباره برگشتیم سر خونه اول من اون کارو به خاطر دلتنگی نکرده بودم، همش به خاطر عشقی بود که به مهرشاد داشتم ولی اون منو نمیفهمید، با عصبانیت دستشو کنار زدم و رفتم تو اتاق خودم، خیلی تعجب کرده بود به خاطر همین بعد از چند دقیقه با یک لیوان شیر موز اومد تو اتاقم – فکر کنم امروز ورزش خیلی قند خونتو پایین اورده – ممنون تنهام بذار – چی شده؟ نمیخوای با داداشی حرف بزنی؟ همیشه این تشنگی که که باید همه ی وجود مهرشاد رو تصرف کنم تو وجودم بود دیگه این محبتهای زبونی جوابگوی حس من به مهرشاد نبود و فکر میکردم اینکه در آغوشش باشم و ببوسمش تنها راه برای آروم شدنه از طرفی میترسیدم این کار باعث بشه مهرشاد شهوتش برانگیخته بشه و فکر سکس به سرش بزنه، از طرفی به فکر مهرشاد بودم و از طرفی هم خودمم رو میدیدم که در عشق مهرشاد دارم روز به روز پژمرده میشم به خاطر همین تصمیم گرفتم دل به دریا بزنم و صادقانه با مهرشاد از خواست دلم بگم. – داداش مهرشادم – جون داداشی – ازت یه چیزی میخوام اگه نتونستی انجام بدی قول بده حرفامو فراموش کنی و ناراحت نشی – قول – خیلی دوست دارم – منم همینطور – همش همین نیست -تو چشمام نگاه کن که بهتر بفهمت، چی میخوای بگی؟ – یه حس عجیبی نسبت بهت دارم، فکر کنم عشق واژه مناسبی باشه – از وقتی که مامان بابا تنهامون گذاشتن؟ – نه قبل اون ولی الان خیلی شدید شده – منم عاشقتم عزیزم، اگه تورو نداشتم تا حالا دق میکردم، چی نگرانت کرده؟ – عشق بین ما گناهه؟ – معلومه که نه ما با هم خواهر برادیم از بچگی با هم بزرگ شدیم خوشی ها و غمهامون مشترک بوده طبیعیه که عاشق هم باشیم – ولی این عشق داره منو اذیت میکنه – چرا عزیزم – خب فکر میکنم چیزی باعث شده نتونم با تموم وجودم این عشقو درک کنم – ایراد از منه؟ دوست دارم هر عیبی دارم بگی قول میدم از این به بعد ناراحتت نکنم – ایراد از حیا و حریم بین ماست ابروهاشو بالا انداخت سرشو تکون داد طوری که یعنی نمیفهمم چی میگی، با این حرکتش اشتیاقم بهش بیشتر شد و بی طاقت شدم – اگه عشق ما ایراد نداره پس عشقبازی بین ما هم نباید ایراد داشته باشه، حوصله مقدمه چینی ندارم دوست دارم با هم معاشقه داشته باشیم اگه نیستی برو بیرون لبخندی زد که برقش توی چشماش افتاد – مگه میشه تو همچین لحظه ای عشقمو تنها بذارم، داداشیت خنگه معاشقه بلد نیست،بگو چکار کنم از شدت هیجان خودمو پرت کردم تو بغلش، خندش گرفت – ای عقده ای – آره عقده ای هستم خیلی وقته منتظر همچین روزی بودم میخوام با تمام وجود حست کنم. سرمو با دو تا دستاش گرفت و از سینش جدا کرد خیره شد تو چشمام و پیشونیمو بوسید و انگشتشو کشید رو بینیم و دوباره بغلم کرد. تمام بدنم گرم شده بود تپش قلب گرفته بودم به سختی نفس میکشیدم با یک دستش سرمو محکم به سینش فشار میداد و با دست دیگش موهامو پرواز میداد. – همه وجودم مال توست سرمو جدا کردم دوست داشتم وقتی این حرفارو میزنه تو چشامهاش نگاه کنم دستشو گذاشت روی گردنم – نگاهت گرمم میکنه حرفاش خیلی هیجانزدم کرده بود دستاشو بوسیدم، باز همدیگرو بغل کردیم و همو نوازش میکردیم – شاید بگی دارم سو ء استفاده میکنم ولی دلم میخواد… – دلت چی میخواد؟ تو جون بخواه برام هیچی مهم نبود با خودم میگفتم حالا که خجالت رو گذاشتی کنار پس به خواست دلت برس، صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و لبهاشو بوسیدم و لبهامو ثابت روی لباش نگه نداشته بودم و چشمهامو بسته بودم سکوت فضای اتاق رو پر کرده بود، یک لحظه بود که حس کردم عشق روی لبهام جون گرفت…لبهامو بوسید. آروم شدم انگار این همون چیزی بود که میخواستم حس میکردم مهرشاد هم همون اندازه منو دوست داره که من اونو. متوجه صورت سرخ مهرشاد شدم و عرقی که به پیشونیش نشسته بود. – ممنون داداشی عقده ای که داشتم باز شد، ببخش خیلی اذیتت کردم، درمورد من فکر بد نکنی؟ – غلط کنم که به خواهر به این گلی ظن بد داشته باشم، دوستت دارم هرچی بخوای برات انجام میدم حتی اگه اذیت بشم – عاشقت بودم بشتر دیوانت شدم،خیلی باحالی و استثنایی – منم الان بیشتر دوستت دارم، وقتی میبینم خواهرم داداششو محرم همه اسرار و احساس های خودش میدونه. خلاصه که این چیزی که خوندین داستان نبود عشق واقعی بین من و داداشم هست از وقتی که به این سایت اومدم و میبینم به این راحتی پسرا از سکس با خواهرشون مینویسن بیشتر عاشق داداشم شدم که حتی یک بار هم نگاه از روی شهوت به من نداشته باوجود اینکه ما همیشه تنها با هم زندگی میکنیم و رابطمون خیلی عاطفیه. الهی من فدای همچین داداشی بشم. نوشته: فریاد..

دیدن سینه های خواهرم این قصه نیست؛خاطرهء واقعی من و خواهرمه! الان كه اینو مینویسم 31 سالمه و خواهرم ندا 28. البته اسمها مون رو عوض كردم كه …. شروع این ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیش!اون موقع من تقریبا 16 ساله بودم.ما مستأجر بودیم،با یه خونوادهء شلوغ كه 6 تا بچه داشت! 4تا پسر كه من كوچیكترینشون بودم و 2تا دختر بعد من. من با خواهری كه بعد من بود یه رابطهء خاصی داشتیم؛نه خوب بودیم نه بد!یه جور كل كل و سربسر گذاشتن،كه بیشتر شبیه دعوا بود! از چیزایی كه از بچگی بینمون گذشت چیزی نمیگم و یه راست ميرم جاییكه … یكی دو ماهی میشد كه اسبابكشی كرده بودیم،وسطای تابستون بود گمونم. بعدازظهر بود و من و خواهرام تو خونه بودیم،البته مامانمم بود كه اونم خوابیده بود!من دراز كشیده بودم رو زمین و خواهرام داشتن دنبال هم می دویدن توی اطاق. همینطور كه دور اطاق میچرخيدن،ندا هر چندباری كه از كنارم رد میشد،یه لگدی بهم میزد و بقول معروف یه كرمی می ریخت. تا اینكه یه بار كه اومد لگد بزنه،همونطور كه دراز كشیده بودم مچ پاشو گرفتم! اونم شروع كرد به تقلا كه پاشو آزاد كنه. توی همون زور زدنها و تكون خوردنا،تی شرتی كه تنش بود از تنش فاصله ميگرفت و چیزی رو میدیدم كه قبل ازاون اصلا توجهی بهش نداشتم!آره…. یه جفت سینهء پف كرده و نرسیده،كه مثل دوتا لیموی نوبر،زده بودن بیرون!!! ناخودآگاه از جام بلند شدم و شروع كردم سربسرش گذاشتن و به پروپاش پیچیدن. تا اینكه به هر بهونه ای بود تونستم لمسشون كنم و …اینجوری شد كه دیگه 24ساعته دنبال بهونه بودم كه بچسبم به ندا و یه جوری كه تابلو نباشه باهاش ور برم! یا اینكه دزدكی تنش رو دید بزنم و این حرفا.مخصوصا كه هنوز سوتین نمی بست! چند ماهی ازاین كشف شیرین میگذشت و منم هرروز دنبال یه راه جدید واسه دیدزدن و مالوندن یواشكی خواهرم! مدرسه ها شروع شده بودن و من و ندا هم شیفت بودیم! اینم بگم كه از شهوت زیاد،خیلی نترس و پررو شده بودم!جوری شده بود كه دیگه هروقت خواب بود و خونه خلوت بود،میرفتم سراغش و باسن و رون و سینه هاشو می مالوندم و حسابی حال میكردم! یه وقتایی هم كه مهمون داشتیم،خداخدا میكردم كه واسه خواب بمونن خونمون!چون اونوقت جای ما بچه ها رو توی یه اطاق میانداختن و تا صبح،من بودم و شیرینی لمس خواهر داغ و تازه رسیده م،ندا!!! دیگه یاد گرفته بودم كجای تنش رو،چه جوری بمالم كه دیرتر بیدار شه یا اصلا متوجه نشه! كشفیات من روزبروز بیشتر و شیرینتر میشدن…تا یه شب زمستونی و سرد داییم اینا كه از شهرستان اومده بودن،قرار شد خونهء ما بخوابن! هنوزم دقیق یادمه!من و خواهرام اونشب توی اطاق مامان و بابام خوابیدیم!به این ترتیب كه از كنار،مامانم،كنارش بابام،بعد ندا،آخرش خواهر كوچیكم.منم قرار شد كه زیر پاشون بخوابم!اونشب تو دلم یه آشوبی بود كه نگو! بعداز اینكه چراغا رو خاموش كردن،یه نیم ساعتی صبر كردم تا بقیه خوابشون ببره!یه ذوقی داشتم كه نگو! چون دیگه لازم نبود از جام پاشم یا بخزم كه به ندا برسم!كافی بود فقط دستمو دراز كنم تا به تن داغ خواهرم برسم!وای …… خیالم كه از خوابیدن مامان بابام راحت شد،آروم دستمو بردم زیر لحاف خواهرم و دست به كار شدم. حسابی حرفه ای شده بودم تو این كار! با نوك انگشتام آروم جای دستمو لای رونای داغ و عرق كرده ش باز كردم و دستم نشست لای تنور روناش! بعد یكی دو دقیقه با پشت انگشت شصتم شروع به مالوندن كسش كردم!!!وای كه چقدر آبدار و پف كرده بود! حلقم خشك شده بود و تمام تنم از شهوت میلرزید! اونشب یه حال دیگه ای داشتم.صبر كردم تا آرومتر شدم و دستمو جلوتر بردم،حالا دیگه مچ دستم روی كسش بود و دستم جلوی شكمش!نمیدونم چرا اونشب شلوار مدرسه شو پوشیده بود.گمونم از شانس من بود.چون زیپ و دكمه ای بود و….منم كه دیگه حالیم نبود چیكار دارم میكنم! با دوتا انگشت زیپشو كم كم كشیدم پایین… حالا فقط یه شرت دخترونهء لطیف بین دست منو كس خواهرم بود!داشتم پر درمیآوردم! موهای نرم و تازه دراومدهء كسش رو كاملا از پشت شرتش حس میكردم! نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.رفتم سراغ دكمه شلوارش و با زحمت زیاد بازش كردم… تاحالا اینقدر پیش نرفته بودم!خیلی آروم كش شرتش رو كشیدم عقب و انگشت وسط و اشاره مو بردم داخل شرتش؛جوری كه انگشتام به شكمش نمیخورد. بردمشون پایینتر تا … حالا دیگه انگشتام روی موهای كسش بود!!! با ترس و لرز پشت انگشتامو آروم چسبوندم به كس داغ و عرق كرده ش! باورم نميشد.دستم رو كس آبدار و آتیشي خواهرم،داشت آروم تكون میخورد و بازی میكرد! از اونطرف،ندا هم بجز یكی دوبار كه تكون كوچولو به خودش داده بود،حركت دیگه ای نكرده بود و منم تقریبا مطمئن شده بودم كه بیداره و چیزی نمیگه! این شد كه زدم به سيم آخر و اون یكی دستم رو هم بردم زیر لحافش و از عقب شلوار و شرتش رو گرفتم و تا زیر باسنش پائین آوردم! حالا دستم لای روناش بود و شصتم رو خیسی كسش داشت بازی میكرد! نزدیك ارضا شدنم بود كه یهو روناش رو بهم فشار داد و غلطید سرجاش. سرآسیمه سرش رو بالا آورد و وضعیت خودش و منو كه دید، با حرص و عصبانیت دستمو از لای پاهاش پرت كرد بیرون و با فك بسته گفت:”آشغال عوضی!چه غلطی میكنی كثافت؟ گم شو اونور! صبح كه به مامان گفتم،اونوقت حالیت میكنم!”… منم انگار یه سطل آب یخ پاشیدن روم،به خودم اومدم و مثل سگ پشیمون و از ترس صبح و سؤال جواب و مجازات و …تا خود صبح دنبال توجیه گوهي كه خوردم،تو سر خودم میزدم! بالأخره صبح شد،ولی واسه من انگار شروع یه كابوس بی انتها بود!بعدازاینكه مهمونامون رفتن،هربار كه كسی صدام میزد،با خودم میگفتم الانه كه بریزن سرم و به حد مرگ و حتی بیشتر،كتككاریم كنن! دوسه روز حالم اینجوری بود تا كم كم به این نتیجه رسیدم كه خواهرم حرفی به كسی نزده!فقط باهام حرف نمیزنه و سعی میكنه سرراه هم نباشیم! بخیر گذشته بود،هرچند به احتمال زیاد حالاحالا ها از روی خوش ندا خبری نباید میشد! ولی در كمال تعجب،به هفته نكشیده باهام حرف زد و ده روز نشده،شوخی و سربسر گذاشتنامون شروع شدن! ولی یه سؤال اساسی خورهء مخم شده بود و اونم این بود كه:”چرا ندا حرفی به كسی نزده و مهمتر اینكه چرا به این راحتی بیخیال ماجرای اونشب شده؟؟؟” بعداز چندروز درگیری و كلنجار و فلسفه بافی،به این نتیجه رسیدم كه باید حداقل یه بار دیگه مثل اونشب با خواهرم ور برم و بمالمش! چون حدسم این بود كه ندا هم از اونشب خوشش اومده! واسه همین دنبال پیدا كردن یه فرصت دیگه بودم تا بفهمم حدسم درست بوده یا نه !!! درضمن احتمال میدادم اگه وقتی كه ميرم سراغش،جایی باشیم كه نتونه سروصدا كنه،راحتتر پا میده!مثل اونشب كه مامان بابام بودن و صداشو بلند نكرد! بالأخره لحظه ای كه منتظرش بودم،رسید! یه روز صبح كه بیدار شدم،دیدم مامانم بااینكه صبحكار بوده،نرفته سركار! خواهرمم یكی دو متر اینطرفتر نزدیك در خوابیده بود! مامانمو صداش كردم كه بپرسم چرا نرفته دیدم خیلی گنگ و بیحال جواب داد.فهمیدم ازاون سردردای بد گرفته و احتمالا مسكن هم خورده و … فرصت خیلی خوبی بود.خواهرم رو به سمت مامانم خوابیده بود و پشتش به سمت در.فاصله ش تا در اطاق یه متر هم نميشد! بعد چند دقیقه دل دل كردن،دلمو زدم به دریا و آروم و سینه خیز رفتم تو اطاق!مامانمم پشتشو به سمت در كرده بود؛به معطلی رفتم سراغ ندا.دستمو بردم زیر پتوش و كم كم پتو رو از تنش جدا كردم،ازاون شلوارای استريج چسبون پاش بود! تا حوصله دستمو بردم لای رونای نرم و تپلش.یه كم كه گذشت و به دستم عادت كرد،شروع كردم با نوك شصتم لای كسش رو مالوندن؛وای كه آدم سیر نميشد از مالوندنش! كم كم فشار انگشتامو بیشتر میكردم چون میخواستم بیدار بشه و ببینم واكنشش چیه!سفت شدن روناش رو حس میكردم،فكر میكردم از جاش بلند میشه و … وقتی به خودش اومد و متوجه من شد،فقط یه لحظه سعی كرد بادستش ،دستمو از لای روناش هل بده بیرون.منم محكم رونش رو با انگشتام فشار دادم و مچ دستم هم با فشار روی كسش نگهداشتم.10-20ثانیه زور زد و یهو روناش رو مثل گیره دور دستم قفل كرد!جوری فشارش میداد كه فكر میكردم الان دستم میشكنه!بعداز چند لحظه كه فشار داد،یكدفعه شروع كرد به لرزیدن و چند ثانیه بشدت لرزید!همزمان با لرزیدنش من دست دیگه مو از پشت بردم زیر شرتش لای باسنش!وقتی لرزیدنش تموم شد،تنش شل شد و خودشم مقاومتی نميكرد.دستی كه زیر شورتش بود رو جلوتر بردم تا رسیدم به شكاف خیس و داغ كسش!حسابی خیس شده بود،بعدا فهمیدم وقتی ارضا میشه این شكلی میشه! بگذریم،… وقتی دستم رو بردم لای كسش و كاری نكرد،جرأتم بیشتر شد و شروع به پائین كشیدن لباسش كردم؛باورم نميشد!!!ندا مقاومتی كه نكرد هیچ،یه كم چرخید و تنش رو جابجا كرد كه راحتتر بتونم لختش كنم!!!وااااااااااااای…. مثل رویا بود اما حقیقت داشت! شلوار وشورت ندا رو تا زانو هاش كشیده بودم پایین و اون اندام ترد و شهوتبارش زیر پوست سبزه ش جلوی چشام خودنمایی میكرد! انگشتام لای لباى سرخ و خیس كسش تكون میخوردن و داشتم آبش رو روی رون و باسنش پخش میكردم! حدسم درست بود…مزهء سكس به دهن خواهرم شیرین اومده بود! اینجا شروع فصل طولانی و ناهنجار و ناشناخته ای بین من و خواهرم بود كه ریشه در یكی از پیچیده ترین مسائل انسانی داشتنوشته کامی

سكس خانوادگي من روشنك 42 ساله و يه دختر 23 ساله بنام هديه و يه پسر 21 ساله بنام بهنام دارم. اين ماجرا مربوط به 3 سال پيشه. ديگه بچه هام بزرگ شده بودند و بايد يواش يواش مسائل سكسي رو ياد مي گرفتند به همين خاطر با شوهرم در ميون گذاشتم اونم موافق بود. ديگه سكسامونو به دير وقت نمي كشونديم و قبل از اينكه اونا تو اتاقشون خوابشون بگيره شروع مي كرديم و در اتاقو كامل باز مي كرديم تا به راحتي بتوند ببيند منم كمي صداي آهمو بلند تر كردم تا اگه خواب باشند بيدار بشند چند باري ما همون طور سكس كرديم ولي خبري از اونا نشد تا اينكه يه بار ديدم هديه داره نگاه مي كنه منم زود به پيمان گفتم اونم منو طوري خوابوند كه هديه بتونه خوب ببينه خودمون هم اصلا به طرف در نگاه نمي كرديم اونم قشنگ مارو نگاه مي كرد من يه بار كه زير پيمان بودم يه نگاه به هديه انداختم ديدم كمي اومده جلوتر و دستشو كرده زير شلواركش و داره كسشو مي مالونه با وجود اينكه قصدم فقط آموزششون بود ولي با ديدن اون صحنه كمي حشري شدم و شروع كردم به زدن حرفهاي سكسي پيمان هم تلمبه زدنشو تندتر كرد و بالاخره هر دومون ارضا شديم و كمي همديگر بغل كرديم پيمان مي خواست بلند بشه كه من نذاشتم آخه فكر مي كردم هديه هنوز اونجاست ولي وقتي يواشكي نگاه كردم ديدم كه رفته. خلاصه اون شب گذشت فرداش هديه منو يه طوري نگاه ميكرد و هر وقت چشمش به كسم مي افتاد البته از روي دامن خندش مي گرفت منم چون مي خواستم ديگه كم كم حرفشم باز كنم به كسم نگاه مي كردم و مي گفتم چيه چرا مي خندي مگه خودت نداري اونم فقط مي خنديد چند روزي همون طور گذشت كه ما يه بار ديگه سكس كرديم باز هديه اومد كمي كه داشت نگاه مي كرد يهو زود رفت كمي بعد بهنام آروم اومد و آروم پشت در قايم شد كمي كه نگاه كرد كيرشو در آورد و شروع به جلق زدن كه با پايان كار ما اونم زود رفت تو اتاقش از اون روز به بعد بهنام هميشه از هديه زرنگتر بود و هميشه اون مي تونست نگاه كنه تا اينكه يه روز هديه تاب نياورد و براي اينكه شر بهنامو كم كنه به من گفت مامان هر وقت تو داري با بابا بازي مي كني بهنام مياد دم در و شما رو ديد مي زنه منم خندم گرفت و گفتم مگه خودت ديد نمي زني اولش انكارمي كرد ولي وقتي ديد كه من اون روز متوجه شدم اعتراف كرد منم همه چيزو براش گفتم اونم كه ديگه كمي خجالتش ريخته بود و فهميد كه ما مي خواهيم بهشون مسائل سكسي رو ياد بديم گفت پس طوري سكس كنيد كه منم بتونم ببينم آخه همش بهنام داره مي بينه منم بوسيدمش و گفتم باشه هر وقت خواستيم سكس كنيم ميام آروم صدات مي كنم خودمون هم طوري سكس مي كنيم كه بهنام نفهمه البته بايد نوبتي باشه يه بار تو يه بار بهنام اونم با خوشحالي منو بوسيد انگار كه قرار خودش سكس كنه بعدش هم بردمش تو اطاقم و چند تا CD سوپر براش دادم و گفتم بعد از اينكه نگاه كردي بزار رو تلويزيون تا بهنام هم نگاه كنه اونم ازم تشكر كرد و بعدش ازم كلي سوال سكسي پرسيد منم مجبور شدم خودمولخت كنم و كسمو براش باز كردم و جواباشو دادم كه اونم خودشو لخت كرد و چند سوال هم در مورد پرده پرسيد كه منم باز جوابشو دادم از اون روز به بعد هر وقت تو خونه تنها بوديم لخت ميشد و يه CD سوپر مي گذاشت و در موردش با هم حرف مي زديم. يه شب كه قرار بود منو پيمان سكس كنيم رفتم هديه رو صدا كردم و گفتم بعد از چند دقيقه بيا و برگشتم تو اطاقم بعد از چند دقيقه هديه اومد ولي اين دفعه ديگه قايم نشد و قشنگ ما رو نگاه مي كرد و دستش رو كسش بود بعد از سكسمون اون خيلي آروم از اتاق رفت. چند روز بعد كه نوبت بهنام بود بهنام نيومد دفعات بعد هم نيومد باز من بايد كاري مي كردم به همين خاطر يه روز رفتم به اتاقش و گفتم كه هديه ميگه كه شبا ميايي و ما رو ديد مي زني درسته اونم بدون هيچ خجالتي گفت اولا هديه بيشتر از من ديد مي زنه ثانيا قبلا چند باري ديد زدم ولي ديگه اين كارو نمي كنم منم پرسيدم چرا ديگه پسر خوبي شدي اونم گفت مامان بيرو در واسي يه چيز بپرسم منم گفتم آره پسرم گفت مامان شما كه مي دونيد ما داريم ديدتون ميزنيم چرا چيزي نمي گيد منم براي اون هم همه چيزو گفتم اونم گفت شما كه مي خوايد به ما ياد بديد چرا اون طوري خوب ما رو هم بگين بيايم تو اتاق تا بهتر بتونيم ببيميم و هر سوالي كه داريم همون جا بپرسيم منم خندم گرفت و گفتم نه بابا همونشم زياده اون هم گفت ببين مامان من حتي نمي دونم كس چه شكليه هر چه قدرم كه بيام و از پشت در نگاه كنم حتي شكل كسو نمي بينم چه برسه به چيزهاي ديگه و فقط خودمو شهوتي مي كنم كه اونم نمي زاره به درسام برسم شما هم از اين كارتون چز ضرر چيزه ديگه اي نمي بينيد. با وچود اينكه سنش كم بود ولي خيلي خوب حرف مي زد و تونست منو قانع كنه منم تو بغلم گرفتمش وسرشو به پستونام فشار دادم و كمي قربون صدقش رفتم اونم داشت كيف مي كرد كه يهو گفت مامان مي توني الان بهم نشون بدي منم گفتم چيرو پسرم كه گفت كستو من موندم چي بگم كه چند تا از صورتم بوسيد و شروع كرد به خواهش كردن منم نمي خواستم دلشو بشكنم ولي برخلاف هديه اين يه پسر بود و خجالت مي كشيدم كه بالاخره تسليم شدم پاشدم كه دامنو در بيارم كه نذاشت و گفت مي خوام خودم درشون بيارم و در يك چشم به زدن منو لخت كرد و شروع كرد با همه جاي بدنم ور رفتن در اين لحظه هم هديه اومد تو و شروع كرد به خنديدن بعدشم اومد طرفم و اونم شروع كرد به توضيح دادن كس ما ديگه خجالتمون ريخته بود هديه گفت كه منم مي خوام كير ببينم بهنام گفت اول تو لخت شو بعد من هديه هم انگار منتظر همين حرف بود و سريع لخت شد بهنام تا ديد وضعيت اين طوره اونم زود لخت شد كيرش دارازتر از مال باباش بود ولي كمي نازك بود هديه هم كير بهنامو تو دستش گرفت و باهاش ور رفت بهنام هم داشت از لذت مي مرد كه يك دفعه آبش اومد و ريخت رو سينه هاي هديه، هديه خيلي كفري شد و خواست بره حموم كه من نذاشتم آخه خودمم بدجوري حشري شده بودم به هديه گفتم اين آب با شاش خيلي فرق مي كنه و شروع كردم به خوردنش از رو سينه هاش هديه اونم داشت با تعجب منو نگاه مي كرد منم شروع كردم به توضيح دادن مني البته بيشتر از لذت خوردنش گفتم اونم كه خيلي كنجكاو شده بود كمي از مني رو با انگشتش برداشت گذاشت تو دهنش اولش يه جوري شد ولي خيلي زود خوشش اومد و به من مهلت نداد همشو تند تند خورد بهنام هم كه بيحال رو تختش افتاده بود و مارو نمي ديد. اون شب من پيشنهاد بهنامو به پيمان گفتم ولي اون قبول نكردو گفت كه اون وقت روشون به هم وا ميشه ولي صبح كه از خواب پاشد نمي دونم چه خوابي ديده بود كه قبول كرد. عصر كه از كار برگشت همه رو دور هم جمع كرد و كمي سخنراني كرد و گفت كه از امشب منو مامانتون پيش شما سكس خواهيم كرد شما هم هر طور راحتيد مي تونيد مارو تماشا كنيد بعد از شام پيمان منو جلوي بچه ها بغل كرد و گفت خوب تماشا كنيد ببينيد مي خوام چطور مامانتونو جر بدم و شروع كرد به لخت كردن من بعد هم من اونو لخت كردم هديه تا كير باباشو كه شق كرده بود ديد يه جيغ كوچولو كشيد آخه كيرش واقعا كلفته پیمان هم خنديد و گفت نترس چند ساله ديگه مثل اينو بايد تحمل كني بهنام هم كيرشو در آورده بود و داشت جلق مي زد وقتي پيمان كيرشو ديد گفت پدر سوخته از منم بدتر خواهد شد و با هم خنديديم منو پيمان شروع كرديم به خوردن آلت هاي همديگه و چون از اينكه دو نفر داشتند مارو نگاه مي كردند بد جوري حشري بوديم و داشتيم داد مي كشيديم هديه هم ديگه نتونست جلوي خودشه بگيره و اونم لخت شد و شروع كرد به دستمالي كردن كسش صداي اونم رفته بود به آسمان منو پيمان خوردن همديگرو تموم كرديم و پيمان شروع كرد به كردن من و ديگه اصلا حواسمون به اطراف نبود كه يه دفعه هديه يه جيغ بلند كشيد زود برگشتيم طرفش ديديم بهنام مي خواد كيرشو بكنه تو كونه هديه. پيمان از روي من بلند شد و به من گفت اول بهتر به اينا كمي آموزش بديم تا بلايي سر خودشون نيارن و رفتيم كنارشون من به بهنام گفتم برو كمي كرم بيار اونم زود آورد بعد گفتم كمي به انگشتت بزن و فرو كن تو سوراخ هديه اونم همون كارو كرد من جلوي هديه ايستادم و پيمان رفت به طرف بهنام تا كارهاي ديگه رو براي باز كردن كونه هديه بهش بگه منم اين طرف شروع كردم به ماليدن پستوناش كمي كه ماليدم مقابلش دراز كشيدم و گفتم كه كسمو بخوره اونم شروع كرد به خوردن كسم من بد جوري حشري شدم آخه تا حالا جز پيمان كسه ديگري برام كسمو نخورده بود از اون طرف هم بهنام و باباش تونسته بودند كونه هديه رو كمي باز كنند پيمان به بهنام گفت حالا كمي كرم به كيرت و كمي به كون هديه بزن و بعد آروم آروم فرو كن تو اونم همون كارو انجام داد هديه اين دفعه درد كمي احساس كرد پيمان هم اومد طرف من و منو دمر كرد و اونم شروع كرد به كردن كونه من ولي من چون زياد كون داده بودم ديگه نيازي به كرم نبود و يه تف كافي بود صداي منو هديه خونه رو پر كرده بود. كمي كه اونا مارو از كون كردند من به بهنام گفتم بره كيرشو بشوره اونم زود رفت و اومد و يه كاندم دادم بهش و گفتم اينو بپوش كه مي خواهي پرده خواهرتو بزني كه صداي هديه بلند شد من گفتم نگران نباش هر وقت خواستي ازدواج كني ميريم پيش يه دكتر زنان و پردتو درست مي كنيم و به زور قانعش كردم هديه رو بردم رو لبه تخت نشوندم به پيمان هم گفتم كه آروم بكنه تو كسش وقتي بهنام كيرشو كرد تو كس هديه، كلي خون از كسش اومد من كمي تعجب كردم آخه خون من اونقدر نبود. خلاصه بهنام آروم آروم كيرشو تا ته كرد تو كس هديه و شروع كرد به تلمبه زدن درد هديه هم ديگه خوب شده بود و داشت لذت مي برد منم خودمو انداختم رو پيمان و سكسمونو باز شروع كرديم بعد از چند دقيقه هديه و بهنام شروع كردند به داد كشيدن و هردو با هم ارضا شدند منو پيمان هم با ديدن اونا ارضا شديم و كمي استراحت كرديم بعد هر 4 تايي رفتيم به حمام. توي حمام هديه به باباش گفت من چند روز پيش تو يه فيلم سوپر ديدم تو تا مرد داشتند يه زنو از كسو كون مي كردند من دلم مي خواد از كسو كون همزمان بدم پيمان هم رفت و شروع كرد به مالوندن كسش و گفت هر چي دختر گلم بگه بعد رو به بهنام كرد و گفت تو هم حاضري اونم با صداي بلند گفت بـــــــلـــــــه. اين وسط فقط به من ظلم ميشد كه منم داد زدم و گفتم منرو هم بايد دو نفري بكنيد اونا هم قبول كردند دوباره برگشتيم به اتاق كمي با هم عشقبازي كرديم بعد پيمان دارز كشيد رو زمين و به هديه گفت كيرمو فرو كن توكونت اونم آروم روش نشست و كيرشو كرد تو كونش ولي چون كير پيمان كلفت بود كمي طول كشيد تا بهش عادت كنه بعد به بهنام گفت كيرتو بكن توكسش اونم همون كارو كرد اولش منظم نبودند كه من رفتم و منظمشون كردم چند دقيقه اي همون طور كردند كه هديه ارضا شد اونا هم بلند شدند و اومدند طرف من، اينبار بهنام رو زمين خوابيد و كيرشو تو كونم كردم پيمان هم كيرشو كرد تو كسم چون تازه آبشون اومده بودن ارضا نمي شدند و كلي منو كردن يه دفعه احساس كردم كونم داغ شد فهميدم بهنام ارضا شده از داغي آب بهنام منم ارضا شدم. بعد پيمان كيرشو از تو كسم در آورد و گذاشت جلوي صورتم منم كمي براش ساك زدم اونم تمام آبشو تو دهانم خالي كرد منم همشو خوردم. بعد از اون روز ديگه همش تو خونه ما سكس بود كه هديه پارسال ازدواج كرد و بهنام هم الان نامزده و ما ديگه سكس گروهي نداريم.[list][aligncenter][/align][/list]

این طوری نطفه پسرمون بسته شدگاهی وقتها خیلی ناراحت بود اونقدر زیاد که با خودم فکر میکردم افسرده به دنیا اومده! افسرده اما مهربون و فهمیده. کم میشد چیزی و نادیده بگیره اما اگه میگرفت از روی نفهمیش نبود. اوایل خیلی تلاش میکردم بشناسمش خیلی گرم و مهربون بود همیشه از حرارت لحن و نگاهش از خود بی خود میشدم . خیلی سفت و خود ساخته بود , تک تک ثانیه هاشو خودش قبل از اینکه اتفاق بیوفته تو ذهنش میساخت . اما جالبیش این بود که توی همه ی این ثانیه ها بازیگر یه تراژدی بخشش بود . تو این تراژدی, بخشش دیگران رو اینقدر بزرگ جلوه میداد که انگار دریایی از طلا رو به وجودشون روونه کرده بود. شاید در واقعیت هم همینطور بود! پارادوکس حضور کینه توی وجودش موج میزد . همیشه میدونست چطوری بدی ها رو توی صندوقچه ی نابخشودنیهای بخشیده شده پنهان کنه که بید نزنن. توی وجود هیچ مردی این بخشش و کینه کنار هم نیست و من بزرگترین چیزی که توی وجود همسرم بهش پی بردم همین بود!تا حالا شده کسی رو ببینین که احساس کنین صورتش واستون آشناست و دلتون بخواد ساعت ها بهش زل بزنین! ؟ من احساس میکردم قبل از به دنیا اومدنم وقتی جنین بودم یه همچین تصویری از فرشته ای که قراره بهم زندگی بده داشتم و این تصویر الان مجسم شده. چشم های مشکی با اندازه ای متوسط ولی بسیار خوش فرم , ابروهای پهن, بلند و مشکی که هر بار که میرفت آرایشگاه به یه فرمی درشون میاورد , گاهی صاف و بدون حالت , گاهی هشت و گاهی گرد . البته به ندرت پیش میومد ابروهاشو گرد بر داره چون فکر میکرد قیافش خیلی مظلوم به نظر میرسه و اصلا اینو دوست نداشت ! صورت سفید و صافش زیبایی شو دو چندان میکرد . از همون اول که زنم شد زیبا بود ولی هرچی پیش میرفت زیباتر میشد! نمیدونم دلیلش چیه ولی به نظرم همه ی زنها بعد از ازدواج زیباتر از روزهای اولشون میشن . شدیدا به صحبت کردن باهاش تمایل داشتم یه آرامش عجیبی بهم میداد اصلا دلم نمیخواست چشم از چشمهاش بردارم . آروم و پر انرژی, نجیب و گرم بودن. اونقدر گرم حرفهاش میشدم که گاهی یادم میرفت به لبهاش نگاه کنم , یعنی اصلا زیباییش بهم مهلت نمیداد. وقتی میخندید یاد دهنش میوفتادم و دلم میخواست ازش کام بگیرم انگار تمام عشق و بخشش اونجا بود و من با یه بوسه میتونستم همشو مال خودم بکنم!اندام قشنگی داشت , خودشم میدونست ولی هیچوقت هواسش بهش نبود. یکی دیگه از جالبترین چیزهایی که نمیدونستم این بود که زنها نمیدونن چقدر از نظر مردا جذابن ! یه بار توی حرفامون گفت که اوایل فکر میکرده به نظرم زیبا نمیاد و میخواست بدونه چی شد که عاشقش شدم!؟ منم جواب دادم : همیشه هواسم بهش بوده ولی چون همیشه محکم بودی میترسیدم علاقه ام رو بهت نشون بدم. و جالب اینجا بود که نمیدونست چی توی اخلاق و ظاهرش اونو جدی و محکم نشون میداد ! منم نمیدونستم ولی همیشه فکر میکردم این حیله ی زنهاست واسه ایجاد تمایل بیشتر توی مردها اما حالا میفهمم کاملا غریزیه این رفتار.از همه ی زیبایی هاش گفتم , از تمام علاقه ام بهش گفتم و الان نوبت میرسه به اولین بوسه مون. خانوادگی رفته بودیم شمال , شب شد و دوتایی رفتیم لب آب , روسری صورتیش افتاده بود روی شونه هاش , موهاشو از وسط باز کرده بود و از دو طرف آزاد بود, یه رژ صورتی کمرنگ زده بود , وقتی نگاش میکردم ابروهاش زیباییش و داد میزد , چشمم افتاد به دوتا خط بالای دهنش و بدون اینکه تو اختیارم باشه با انگشتام لمسش میکردم و محو معماری صورتش بودم وقتی هواسم جمع شد دیدم لبامون به هم گره خورده و چشماش پر از اشک لذته . همونطور که دستام تو موهاش بود گفتم دوسم داری؟ دستشو کرد تو موهام و صورتمو چسبوند به صورتشو لب پایین مو با دندونش گرفت و گفت پشیمونم از این که زودتر زنت نشدم بعد سر دماغشو با یک شیطنت خاص زد به سر دماغمو گفت دیوونتم ! اون شب که بهترین شب زندگیم بود تا دو ساعت بعدش پیشم بود و بعد رفتیم بخوابیم اون پیش بقیه ی زنها و من پیش بقیه ی مردا, احساس خوشبختی میکردم و اونجا بود که فهمیدم تا حالا خوشبخت نبودم و هیچی نداشتم !مدتی بعد از اون شب رویایی با هم عروسی کردیم واقعا واسه هردومون سخت بود حتی واسه 1 ثانیه از هم دور باشیم . شب اول زندگی مشترکمون مثل همه ی زن و شوهرای دیگه پر از عشق و درد و تازگی بود , یه تازگی با طمع گس که رفته رفته به شیرینی تبدیل شد . تا یکسال اول روزمون از شب هامون شروع میشد , اول همخوابی بعد خواب بعد حمام بعد صبحانه بعد هم جفتمون سر کار, اون 5 ساعتی زودتر از من میرسید خونه رو مرتب میکرد غذا میپخت واسه شام و ناهار فردا. یه روز توی تابستون که هردومون واسه ناهار خونه بودیم ناهار و خوردیم و من رفتم بخوابم اونم ظرف ها رو جمع کرد و شست و بعد از 15 دقیقه اومد کنارم خوابید , همیشه تو خونه با شلوارک و سوتین بود البته زمستونا یه بافتنی گشاد و یقه باز هم میپوشید, یه بوسه زدم روی کمرشو خوابیدیم چند دقیقه بعدش به حالت آویزون نشست لب تخت و گفت خیلی گرمه لعنتی! پا شدم دیدم دمر دراز کشیده روی سرامیکا که یخ کنه ! خندم گرفت رفتم پیشش دراز کشیدم گفتم شیطون جا به این خنکی پیدا کردی و بهم نمگی بیام پیشت؟ بعد ازش یه لب گرفتم و طبق عادت همیشه سر سینه شو گذاشتم دهنم اونم با یه حالت مهربون تو صورتش بهم نگاه میکرد و لبخند میزد . فهمیدم بازدم داغم گرمای تنشو بیشتر میکنه سرمو کشیدم عقب و شرع کردم با اون لوسی که تو صورتم موج میزد فوتش کنم چیزی نگذشت که دیدم دستام زیر سرشه و روش خوابیدم و اون ارضا شده و منم دارم ارضا میشم. اینجوری شد که نطفه ی اولین پسرمون بسته شد و 9 ماه بعد ارشیای بابا به دنیا اومد. وقتی ارشیا رو تو بقل سوده دیدم زانوهام سست شد و افتادم زمین و با گریه از خدا تشکر میکردم….

کس مامان با بستنی بابام یه دوست داشت که همیشه میاومد خونه ما مامان منم یه کم خوش استیل و باحال بود منکه بچه بودم سر درنمی اوردم ازین چیزا .یه روز که بابام خونه نبود دوست بابام اومد خونمون و یه چشمک به مامانم زد مامانم منو فرستاد برم بستنی بگیرم از سوپر سر کوچمون بهم پول داد گفت برو 3 تا بخر بیا من چون با یکی از بچه های تو کوچمون دعوا داشتم مجبور بودم به جای دیگه برم بستنی تهیه کنم خلاصه یه 20 دقیقه ای شد برگشتنم وقتی برگشتم دیدم کسی تو خونه نیست کنجکاو شدم همه سوراخ سمبه های خونه رو گشتم آخه خونه ما تو روستا بود بزرگ و جا دار یه اتاق داشتیم که رو پشت بوم خونه بود خرت و پرتا میریختیم ….وقتی دیدم کسی نیست رفتم پشت بوم از کنا در دیدم بله مامان خوشکلم زیر کیر اقا رضا داره رفع تشنگی میکنه همچو براش ساک میزد که منم از ترس و استرس تمام بستنیها رو پشت در خوردم مثل مامانم آقا رضا اه و اوف میکرد مامانم میگفت جان چه کیری داری اووووووووممم خلاصه منم جفت کرده بودم از یک طرفم تازه همچی صحنه ای رو میدیدم برام عجیب بود یبارگی دیدم آقا رضا مامانمو از پشت بغل کرد طوری بود که من از لای در کون آقارضا که خیلی پشم الو بود میدیدم ولی بیضه هاش از بس بزرگ بودن معلوم بود خلاصه تلمبه میزد مامانم اخ اوفش رفته بود به اسمون یبارگی دیدم رضا میگه داره میاد من خیال کردم کسی داره میاد بعدش مامانم گفت ن ن ن ن ن ن ن حالا نیاد بکنم کیر رحمان کوچیکه حال نمیکنم بکنم بعد اقارضا ابشو ریخت رو باسن مامانم و من سریع اومد م پایین رفتم تو کوچه مثلا من الان درارم میام خلاصه چند دقیقه لفتش دادم به دم در که رسیدم دیدم آقارضا از در خارج شد و گفت بستنی کو پس محسن منم همشو از ترس خوردم لوپامو کند و رفت با خنده …. رفتم توخونه دیدم مامنم باز نیست شک زده شدم بازم رفتم پشت بوم دیدم مامان داره کسشو میمالونه دلم براش سوخت سرو صدا دام که خوشو جمع کنه داد زدم مامان مامان کجایی .با صدای شهوت الودش گفت کوفت چته داد میزنی رفتم تو دیدم الکی داره دنبال چیزی میگرده گفتم آقا رضا بستنی هامو خورد گفت نوش جونش یبار دیگه اومد میگم برات بخره خلاصه گوشه دامنش رو دیدم پر آب کیر آقا رضا بود که باهاش پاک کرده بود گفتم بستنی ریخته اینجا گفت آب شده بود اقا رضا برات بستنی آورده بود اینجا قایم کرده بود اومدم بیارم برات آب شده بود خلاصه من 7 سالم بود این اتفاق همیشه یادمه بعد ازون اقارضا رفت جبهه راننده تانکر آب بود رفته بود رو مین نصف پاش قطع شده بود الانم جانباز تشریف دارن ….نوشته: داف

چهل گردو یا چهل بار گاییدن مادر زن مادر زن من از اون زن های هات وداغ که هنوز کسش می خاره بدن توپ وسر حالی داره سفید وبدون مو یه بدن سکسی و گنده کونش کیر منو سیخ می کنه چه برسه به غریبه منم اتفاقا تو سکس خیلی هاتم از قرص ویاگرا واسپری استفاده می کنم کیرم گنده وکلفته طوری که زنم تحمل بیشتر از دو سه دقیقه سکس رو نداره واگه بیشتر بشه گریه اش در می اد پنج شنبه تابستان امسال بود برا شب برنامه چینی می کردم قرص واسپریم تموم شده بود اونا رو تهیه کردم ورفتم خونه ولی تو ماشینم جا موند رفتم خونه زنم گفت امشب می ریم خونه مامان جون خورد تو ذوقم ولی چاره ای نبود به خاطر زنم قبول کردم شب رفتیم خونه مادر زنم می خواستیم اونجا بمونیم مادر زنم با یه بلوز شلوار نخی خونگی بود وقتی دولا راست می شد بلوز می رفت بالا کمرش معلوم می شد بد جور سیخ کرده بودم موقع شام سفره رو زمین پهن کردند شمسی رو برو من نشسته بود یه لحظه چشمم وسط پاش افتاد یه چیز مشکی دیدم یواشکی یه بار دیگه دقت کردم بله شورتش بود با یه کم ازرونش معلوم بود چند بار نگاه کردم نگو خودشم میدونه ولی بی خیاله هی جابجا می شد وبیشتر از لا پاش رو معلوم می کرد البته طوری که دخترش نبینه خیلی حشری شده بودم تصمیم گرفتم زنم رو بگام شب شمسی تو هال خوابید من وزنم تو اتاق قبل خواب رفتم تو حیاط یه قرصی خوردم کیرمو اسپری کاری کردم امدم تو اتاق از بو اسپری زنم فهمید گفت امشب هیچی نیست بزار باشه خونه خودمون منم که حشری بودم کو گوش شنوا زنم گفت لااقل بزار مامان بخوابه یه کم لب بازی ومالش لنگاشو دادم بالا شروع کردم به خوردن کوسش تا اوردمش تو خط خودش لنگاشو نگه داشت گفت بزن توش تا ته کردم تو کوسش یه جیغی زد که مطمئن بودم شمسی فهمیده شروع کردم تلمبه زدن زنم دو باری ارضا شد کو تا اب من بیاد شالاب شلوب می زدم تو کوس کونش افتاده بود به التماس بسه دیگه جر خوردم رحم کن منم حدس می زدم که شمسی بیداره بلند حرف می زدم گفتم یا چهل بارمی دی تا میرم مامانتو چهل بار می کنم یا چهل نفر از طایفت میاری من می کنم زنم به خاطر اینکه زود خلاص بشه قبول کرد گفت باشه هرچی تو بگی توررو خدا فقط تمومش کن دو سه تا ضربه زدم خالی کردم تو کونش کشیدم بیرون تر تر ازپشتش می زد وابم می ریخت بیرون همش فحش می داد منم بی حال یه چرتی زدم چشمامو باز کردم دیدم زنم خوابیده بلند شدم برم دست شویی در باز کردم احساس کردم یکی رفت اون طرف نگو شمسی بوده دیدم رو شکمش خوابیده فرصت نکرده پتو بندازه رو خودش به خاطر تاریکی لامپ تراس رو روشن گذاشته بود وهال قشنگ رو روشن بود پاره گی خشتکش از پشتش قشنگ معلوم بود باز کیرم سیخ شد رفتم دستشویی برگشتی دیدم پاهاشو حالت هفت باز کرده وخشتکشم بیشتر پاره شده شورتم نداره کوسش قشنگ معلومه حدس زدم که بیداره منم راحت نگاش می کردم کیرم سیخ سیخ بود دمر شد و یه پاشو جمع کرد زیر شکمش قمبگی کونش زد بیرون منم با کیرم بازی می کردم اوف اوف می کردم از پشت یکی زد منو بیشتر حشری کرد نمی شد کاری بکنم رفتم خوابیدم صبح زودتر از ما بیدار شده بود داشت حیاط جارو می کرد سلام صبح بخیر گرمی کردیم صورتمو شستم رفتیم برا صبحونه با همون شلوار پاره بود داشت برام چایی می ریخت شورتشم در اورده بود کوسش قشنگ معلوم بود همش با لبخند وشوخی با من حرف می زد گفت اشکان جون حموم داغه بعد صبحونه برو سرحال بشی امروز باید حسابی کمکم کنی بی خیال چشمم لا پاش بود گفتم چشم مامان جون اونم بی خیال بود زنم بیدار شد اومد اشپز خونه شمسی خودشو جمع کرد گفت دخترم چته انگار سرحال نیستی خوب نخوابیدی گفت نه مامان جون گفت پس خواهرت دست تنها می مونه زنم گفت برا چی شمسی گفت به من سپرده بودهرموقع امدی اینجا بری کمکش فرش بشورین زنم گفت خوب می رم کمکش زنم رفت حیاط صورتشو بشوره شمسی به من گفت چهل بار گفتم شبا خوب بخواب روتو باز نکن من از حرف چهل خندم گرفت گفتم مامان جون صدبار یا چهل باراونم خندش گرفته بود گفت به زبون من چهل بار راحت می چرخه داشت دو پهلو به من حالی می کرد که حرفاتونو شنیدم زنم اومد تو من رفتم تو هال ماهواره شو روشن کردم رو کانال رقص بود شمسی بلند گفت خیر ببینی اشکان ببین چشه بعضی موقع قطع می کنه منم فکر کرد م راست میگه ولی اصلا قطع نشد داشتم با کانال هاش ور می رفتم اکثر کانالهای سکسیش باز بود رو یه کانال خاموش کردم زنم گفت مامان من برم خونه پری به من هم گفت نمی ای گفتم نه می خوام جمعه رو استراحت کنم خونه پری نزدیک بود اون رفت بعد کمی شمسی اومد تو هال گفت چرا خاموش کردی گفتم زیاد جالب نبود یه چایی برام اورد نشست کنارم گفت اشکان پروانه چشه حاملس؟ گفتم فکر نکنم دیشب بد خوابیده گفت نمی دونم جایش درد می کرد همش ناله می کرد گفتم نه مامان من که نفهمیدم این دفعه جدی گفت زیاد اذیتش نکن اون اولشه خودمو زدم به اون راه گفتم چی چی اولشه به شوخی گفت ای پدر سوخته کی می تونه چهل بار تحمل کنه با این حرف تیر شو زده بود با دستم دستشو گرفتم گفت اشکان تو زورت به دخترم رسیده یعنی تو چهل بار می تونی؟ یه کم رومان به هم وا شده بود گفتم مامان جون زن که چهل بار نتونه چه فایده گفت مگه مرد می تونه؟ گفتم پس چی من که می تونم حسابی حشری شده بود گفت حتما می تونی دیگه؟ گفتم امتحانش سادش گفت پسر اینقدر پر رو نشو رستو می کشما دست بردم لاپاش زد رو دستم گفت لازم نکرده چه زود پسر خاله می شی گفتم تو می خوای خارش گرفتی گفت من خارش گرفتم تو چرا هیزی می کنی گفتم خوب کسی که خارش داره باید چنان بکنی که هوس خارش نکنه گفت راستی بد جنس تو دخترمو می کنی چرا از من مایه می زاری گفتم کی؟ گفت دیشب می گفتی مامانتو چهل بار می کنم گفتم اون دیشب بود گفت پس جا زدی گفتم نخیرا نمی خوام اذیت بکشی طاقت گرز منو نداری گفت دیشب گرزتو دیدم ولی واسه من هیچه درحالی که گرفته بودم از کوسش گفتم شاید یکی دو بار بتونی ولی بار سوم میشه دروازه می افتی به التماس گفت اشکان نگو عوض دخترمو ازت در میارما تا دیگه حتی یه بارم هوس نکنی بلندشدم برم بیرون گفتم بزار برم بیرون تا بیام ببینیم تعریف کنیم رفتم از تو ماشین باز یه قرص خوردم واسپری زدم یه کم مالیدم تا خوب اثر کنه امدم تو شمسی گفت گفتم نکنه ترسیدی فرار کردی ماهواره رو روشن کردم رو همون کانال سکسی دو تاد مرد سیاه داشتن یه پیر زنو می کردن گفتم مامان تو هم از این کانالا نگاه می مکنی گفت مگه من چمه چهل تا مثل تو تورو می ندازم باز کرکری یمون شروع شد تا رسید به شرط بندی گفت اشکان مردو قولش نه تو می زنی زیرش نه من به شوخی گفتم من می زنم زیرش گفت نه جدی حرف زدی باید رو حرفت بمونی گفتم چشم گفت من می خوابم زیرت تا چهل بار اگه کردی من چهل تا زن فامیلمو جور می کنم ولی اگه نکردی حق نداری بیشتر از یه دقیقه به دخترم دست بزنی جدیم می گم سینه های گندشو گرفتم گفتم چشم ولی هر جور که بخوام کوس کن دهنی اونم قبول کرد قول دادیم مردونه رو حرف خودمون باشیم وشروع کردیم رفتیم تو اتاق لازم به بازی و مالش نبود کیر من سیخ سیخ و کوس اونم پراب لنگاشو دادم هوا و کیرمو چسبوندم به کوسش با یه فشار نا ته زدم تو کوسش بدون اخی همشو کشید تو دل خودم گفتم بدبخت شدم کو تا این سیر بشه محکم ضربه می زدم همش اخخخخ جوووون می گفت سینه هاش وبدنش تکان می خورد ولی کو ابش بالشو گذاشتم زیرش چنان کردم تو کوسش که انگار کیرم جایی گیر کرد خودشم همراهی می کرد افتاد التماس اشکان تو رو خدا بکوب بکوب اومد اومد مثل مار وول می خورد یه بار ارضا شد من همچنان می کوبیدم بی حال گفت اشکان یه کم صبر کن گفتم جا زدی گفت نخیر بزار حالم جا بیاد وگرنه ابت بیاد نمی زارم وایسی قبول کردم کشیدم بیرون چه ابی زد بیرون کسش فرت فرت صدا می داد چرخوندمش رو شکم خوابیدم روش دیدم شروع کرد به قر دادن کونشو باز کردم لازم به هیچ چی نبود اب کوسش ریخته بود رو سوراخ کونش سر کیرمو گذاشتم روش با یه فشار راحت رفت تو به خودم گفتم این دیگه کیه قاچ کونشو بیشتر باز کرد گفت فشار بده با فشار من ته کیرم چسبید به کونش صدای کونش پیچید تو اتاق با این کار ابم ریخت تو کونش از کونش در نیاوردم کیرم شل شد با یه تکون در امد بیرون گفت شروع کن بی حال بودم گرفتم از سینش گفت ها جا زدی بلند شدم نشستم رو سینش کیرمو بردم سمت دهنش رو باز کرد شروع کرد خوردن باور نمی کردم بتونه ساک بزنه با دوسه ساک کیرمو سیخ کرد دوباره شروع کردم به گاییدنش قمبل کرد یکی می زدم تو کونش یکی تو کوسش کارمون بی وقفه ادمه داشت بار هفت هشتم ارضای اون بود بار چهارم اب ریختن من که زنگ درو زدن هول بلند شدیم لباس پوشیدیم رفت جلودر زن همسایش بود دکش کرد رفت امد تو پرسیدم چی می گفت گفت امده بود ور زدن گفتم دامادم خوابیده اونم رفت با دستش کیرمو گرفت وباز شروع کردیم واقعا کم اورده بودم دو بار دیگه اب ریختم اون بار دهمش بود با خودم گفتم کو تا چهل بار خدا پدرش رو بیامرزه با یه بار من اون سه بار ارضا میشه نقشه کشیدم که چیکار کنم یاد داستان دختر پادشاه افتادم که یه پسره با پدرش توی جنگل می رفتن تا رسیدن رود خونه پسره پدرش رو کول کرد تا از اب ردش کنه وسط اب از پدرش پرسید ننه مو شبا چند بار می کنی پدره ناراحت شد پسره گفت یا می گی یا میندازمت تو اب پدره مجبور شد بگه هر سری یه بار پسره گفت من جای تو بودم چهل بار می کردمش دختر پادشاه اینو شنید پسره رو برد گوشه ای باهاش شرط کرد اگه چهل بار اونو بکنه زنش میشه وگر نه می کشتش پسره قبول تا سی ونه بار کردش وبار چهلم نتونست دختره خواست سرش رو ببره گفت صبر من حرفمو بزنم بعد گفت رفتی بازار چهل تا گردو گرفتی حداقل یکیش پوک در می اد یا نه دختر گفت خوب اره پسره گفت اینم مثل اونه حالا یکیش پوک درامده دختره قبول کرد وپسررو ولش کرد بعد اینکه ابمو ریختم واستراحت می کردیم این داستان رو واسه شمسی تعریف کردم اونم گفت یعنی اینکه دیگه نمی تونی تازه اون سی ونه بار کرده تو اب ریختن منم که حساب کنی شده دوازده بار با خنده گفتم اون گردوهای قدیم بوده از چهل تا یکی پوک در می اومده از گردو های امروزی فقط پنج شش تا سالم در می اد تازه من دوبرا برشم کردم اونم خندش گرفت گفت شما مردا شیطون رو درس می دین وبا هم خندیدیم بقیه کار رو گذاشتیم برا بعد .هر سری پیش هممیم دو سه باری ابش رو در می ارم…پایان

کوهنوردی و جر خوردن خواهرم سلام فرهادم 22 سالمه. یه خواهر دارم 29 سالشه اسمش هست فهیمه ) صورتش بد نیست سینه ها سایز 75 قد 165 وزنشو نمی دونم کونشم بعد از ازدواج گنده شد). 3 سال پیش ازدواج کرد اما بعد از یک سال طلاق گرفت که بعداْ فهمیدم آقا داماد پردشو زده. بعد از ازدواج و طلاقش خواهرم یه مقدار لباس پوشیدنش باز تر شد. لباسای تنگ و با رنگ های تحریک کننده می پوشید. اما خب منظوری نداشت یعنی واسه این نبود که کسیو تحریک کنه چون دختر خوبی بود واقعا. یه شب که فرداش جمعه بود منو پسر عموم علی که 25 سالشه تصمیم گرفتیم بریم دهمون که فردا صبحش بریم کوهنوردی. زمستون بود هوا هم خیلی سرد داشتم آماده می شدم که با علی برم که فهیمه از موضوع با خبر شد و گفت منم میام.قضیه رو به علی گفتم اونم گفت باشه مشکلی نیس. سه نفری راهی شدیم یه ساعت بعد رسیدیم ده. تقریبا ساعت 10 شب بود رفتیم خونه روستایی که متعلق به عموم بود خلاصه بخاری و کرسی رو ردیف کردیم تا سردمون نشه. خواهرم لباساشو عوض کرد یه شلوار استرج صورتی با یه لباس زمستونی تنگ و یقه باز پوشیده بود که قشنگ سینه هاش زده بود بیرون و کونشم خیلی تو شلوارش داد می زد یه دقت که کردم دیدم دقیقا کسشم از جلو زده بیرون . خم که میشد لای سینه هاش مشخص بود . علی با دیدن خواهرم چشماش برق مخصوصی زد و کیرشم بدجوری شق کرده بود. رفت تو فکر طوری که بهش بدجوری مشکوک شدم. علی گفت من میرم بیرون ببینم چیزی واسه شام میتونم پیدا کنم یا نه که من گفتم شام آوردم که علی گفت پس من میرم بیرون نوشابه ای دوغی چیزی بگیرم با شام بخوریم گفتم باشه رفت بیرون. رفتم تو یکی از اتاقا که لامپشم سوخته بود داشتم از پنجره بیرونو نگاه می کردم که دیدم علی داره میاد تا نزدیک خونه رسید سریع در شیشه دوغ باز کرد و یه چیزی ریخت توش. نمی دونم چی بود با این کارش رفتم تو فکر شامو خوردیم فهیمه از دوغ خورد ولی علی گفت دیگه جا نداره و از دوغ نخورد منم لیوانمو برداشتمو رفتم تو همون اتاقو همشو ریختم از پنجره بیرون و دوباره برگشتم تو هال ( یعنی من دوغمو خوردم) بعد از 20 دقیقه فهیمه گفت من سرم خیلی درد می کنه میرم بخوابم و رفت زیر کرسی خوابید. اونجا بود که فهمیدم بله علی أقا تو دوغ قرص خواباور ریخته اما دلیلشو نمی دونستم. تا فهیمه رفت بخوابه منم الکی گفتم که خوابم میاد میرم بخوابم. علی گفت شما برید منم میام. رفتم زیر کرسی بعد از نیم ساعت علی هم امد زیر کرسی. من و خواهرم طوری زیر کرسی خوابیده بودیم که ضلعی که من خوابیده بودم روبروی خواهرم بود و بناچار علی باید بین منو خواهرم می خوابید. ساعت شده بود 1 که دیگه داشت خوابم می برد که حس کردم علی داره منو صدا می زنه.نمی دونم یه حسی به من می گفت که جوابشو ندم و جوابشو ندادم که رفت سمت فهیمه و داشت خواهرمو صدا می زد. که از اونم جوابی نشنید. سرمو از زیر کرسی آوردم بیرون که دیدم علی لباساشو در آورد و فقط شورتش مونده بود کیرش بدجوری شق کرده بود داشت از زیر شرت کیرشو می مالید که شورتشو در آورد. خیلی تعجب کردم کیرش کلفت و دراز. فهمیدم که امشب علی آقا بدجوری رفته تو کف آبجی ما. رفت زیر کرسی و اتومات کرسی رو حالت دایم روشن بودن گذاشت تا زیر کرسی نور داشته باشه و یه طرف پتو کرسی رو هم زد بالا تا کرسی بیش از حد گرم نشه. خواهرم طوری خوابیده بود که فقط صورتش بیرون بود و تمام بدنش زیر کرسی بود. علی دیگه شهوتی شده بود دستشو گذاشت رو کف پای خواهرم و گفت جووون .. چه کسی بکنم من امشب ! انگشتای پای خواهرمو گذاشت تو دهنش و داشت اونارو می خورد. رفت بالاتر و کنار خواهرم خوابید از روی لباس داشت سینه هاشو می مالید و مدام می گفت جووون چه سینه هایی داری دختر… دستشو برد زیر لباسش و رسوند به پستونای خواهرم. داشت می مالید. پیراهن خواهرمو زد بالا فهیمه یه سوتین صورتی تنش بود از روی سوتین سینه هاشو می مالید سوتینشو در آورد که سینه های بزرگ خواهرم مثه فنر زد بیرون چقد سفید و خشگل بودند خوش بحال علی. دستمو یواشکی بردم سمت کیرم و شروع کردم به مالیدن. علی نوک یکی از سینه های خواهرمو گذاشت تو دهنش و داشت می مکید و اون یکی سینه آبجیمو داشت وحشیانه می مالید رفت پایین تر شلوار تنگ خواهرمو در آورد رون های سفید و تپل خواهرم هر مردی رو شهوتی می کرد. علی سرشو آورد پایین و داشت رون سفید خواهرمو می خورد و می مکید که کم کم نزدیک شرتش رسید و از روی شورت کس خواهرمو بوسید و شروع کرد به خوردن و شورتشو که با سوتینش ست بودو در آورد توزیر کرسی نتونسم کس خواهرمو ببینم ولی علی داشت با ولع خاصی کس فهیمه رو می خورد و از کس خواهرم لب می گرفت. که دیدم خوامرمو یه وری خوابوند و رفت پشت خواهرم اونجا بود که کس خواهرمو دیدم سفید و بدون مو بنظر می رسید علی حسابی خیسش کرده بود. علی کیر کلفتشو گذاشت رو لب کس خواهرم و شروع کرد به مالوندن کیرش رو لب های کسش که دیگه طاقت نیاورد و تمام کیرشو کرد تو کس خواهرم و شروع کرد به تلمبه زدن. صحنه جالبی بود خواهر از همه جا بی خبر من داشت به پسر عموش کس می داد. وقتی علی تو کس آبجی فهیمه تلمبه میزد سینه های خواهرم بالا پایین می پرید صحنه ای که باعث شد شهوتی بشم و آبم پاشید تو شرتم. علی همچنان داشت تلمبه می زد که کیرشو از کس خواهرم کشید بیرون فک کردم که آبش امده اما نه خواهرمو به شکم خوابوند. بله علی اقا هوس کون خواهرمو کرده بود کون درشت و سفید و خشگل خواهرم تا چند دقیقه دیگه پذیرای کیر کلفت پسر عموش بود. علی کیرشو تنظیم کرد و آروم کرد تو کون فهیمه و شروع کرد به تلمب زدن یه 5 دقیقه میزدو همش می گفت جووون چه کونی داری دخترعمو…. فرهاد پاشو ببین دارم خواهرتو جر میدم… و یه لحظه یه آه بلند کشید و گفت فهیمه… و فک کنم همه آبشو ریخت تو کون خواهرم. منم برای دومین بار ارضا شدم . خوابیدم نصف شب که دوباره چشامو باز کردم دیدم علی رو خواهرمه و داره تلمبه میزنه فک کنم تا صبح آبجیمو دو سه بار دیگه کرد. صبح که بیدار شدم دیدم که همه چی مرتبه. فهیمه سرش درد می کرد علی هم خیلی خوابش میومد هر طوری بود سه نفری رفتیم کوهنوردی….نوشته فرهاد

کون دادن زیلاخانم خواهر من سلام من اسمم مرتضی ست و ابجیم اسمش زیلا ست اون اهل نماز خوندن ومذهبی بوداما از چشاش معلوم بود که یه کم سکسی هم دوست داره مثلا کیر یه مردو بخوره یا یکی کوسشو جر بده اون شوهر داشت شوهرشم همیشه خونه نبودمنم دوست داشتم یکی اونو بکنه ولی کی اخه که یه روزمن با پسر عمه رفتیم خونه زیلا خواهرم واسه شام که دیروقت بود من وخواهرم نزاشتیم بره فقط شوخی میکردیم اسمش سیامک بودوبا من همسن بودهر چه دیرتر میشد حس سکسی من بیشتر میشد که ابجیم گفتش من میرم نماز بخونمو ظرفها رو بشورم ورفت که گفت اتاق خوابشون واتاقهای دیگه رو نشون بدم ابجیمم گفت اره نشونش بده که اخر همه رفتیم اتاق خواب یا اتاق سکسی خواهرم که رفتیم سراغ کمداش همینطوری باز کردیم یه دفه چند تا شرت افتاد وایییییییییییی چه میدیدیم شرتای تمیز وحشریکه پسر عمم در جا سیخ کردبعد شروع کردیم به جمع کردنش بعضی وقتی هم کیرشو میمالیدما هم بی خبر که ابجیم داره نیگاه میکنه مارو صدا زد ماهم جا خوردیم وخجالت بعد گفتش اگه اتاقمو دوست دارین میتونینامشبو بخوابین ولی هر چند یه بار به کیر پسر عمه هم نگاهی میکرد چون قشنگ معلوم بودکه از شرتاش راست شده ولی ابجیم که مذهبی بودش شب خوابیدیم دو سه ساعت که گذشت با صدای اف پسر عمه که شرتای ابجیمو برداشته بود وداشت میخوردو لیس میزدوو میگفت قربون کونت برم انگار من اونجانبودم در باز بود که چشمم به ابجیم افتاد که یواشکی میگفت سیامک میشه یه شرت برداری فردا حموم دارم اونم خودشو جمعو جور کردو اوردگفتش خوابت نمیاد بیا پیش من منم خوابم نمیاد چراغ هالو روشن کردنو صحبت کردن بعد پسر عمه پا شد و روبروی خواهرم ایستادوشلوارک نازک پسر عمه رو کشید پایینواووووووووووووووو چی میدیدم کیر 25 سانتی وبسیار کلفت که ابجیم داشت براش ساک میزد بعد پسر عمه گفتش میخوام کوستو لیس بزنم که ناله ابجیم زیاد تر شدبعد دامنشو کشید پایین لختش کردو بعدم کوسش تازه موهاشو زده بود دولا ش کردوسر کیرشو کرد توش که جیغ کشیدگفتش کیرتو دربیار دارمم میمیرم به کوسم بمالونشولی پسر عمه انگار کر بودولی تا پنج دقیقه کیرش تا ته نرفت تو کوسشوقتی هم که رفت با ناله وگریه وتلمبه میزد روش باسنش تاریک بوداگرم چیزی میدیدم از سفیدی زیلا خوانوم بود فکر اومد به ذهنم که ازش فیلم بگیرمو گرفتمولی کیفیت نداشت اصلا هیچی معلوم نبود بعد زیلا رو به پشت خوابوندکه زیلا گفت یواش ترو خدا همشو نکن تودردم میاد انم میگفت جنده منکوس خواهرم داشت میترکیدبا کیر گنده بعد گفتش میخوام کون بکنم که ابجیم نزاشت گفتش کون واسه دادن نیست واسه خالی کردن دردم میاد نکن سامک جان ولی سیامک به زور ظی کونشو لیس زد که زیلا گفت اخخخخخخخخخخ بسه میدم میدم زبونتو از کونم دربیار تحمل ندارم پسر عمه که منطظر بود با زحمت فراوان بعد هفت یا هشت دقیقه تا ته کرد وشروع کرد به تلمبه زدنمن که 3 بار ابم اومد پسر داییم تلمبه زدنشو زیاد کردوگفت زیلا ابم داره میاد من فکر کردم ابجیم میگه بسه دیگه زود باشگفت بهش خال کن تو کونم کونم داره اتیش میگیره نه نباید ابشو تو کونش خالی میکرد کوسش بهتر بود اخه همیشه کونش خاریدن میکنه اما زیلا هی میگفت خالیش کن لامصب خر کیر خر پسر عمه با صدای بلند گفتش اههههههههههههههههههههههبع د روش خوابید صبح دیر وقت اونا منو بیدار کردنواسه میشه گفت نهارخواهرم با دامن بلند ومذهبیش کونشو قر میدادبعد با سیامک چیزی گفتن خندیدنچیزی نشنیدم اما فکر کنم قرار بعدی الان 2 سال گذشتهو خواهرم زیر پسر عمه میخوابهو کیف میکنن ولیلی لبساش مانتوش مذهبی وچادری وقتی چادر میپوشه و مثلا مودب میشه یاد سکس عجیب زیلا میفتم بای نوشته مرتضی

خــــــــــــاله خوشگله سلام سیاوشم میخوام یه خاطره خودمو براتون تعریف کنم.چهار سال پیش که من شانزده سالم بود,خونه مادربزرگم رفتم که یه خاله خیلی خوشگل داشتم,اونم هم سن من بود فقط پوستش سفید,لبش غنچه,کمر باریک,ابرو شیطونی,چشماش مثل آهو,سینش مثل خروس جلو و باسنش جوری بود که منو حشری میکرد. یه روز همه برا سه روز زدند بیرون و من و خالم خونه تنها بودیم منم ازخدا خواسته.نشستیم پای ماهواره تا چند ساعتی منم از طریق اینترنت با گوشیم چندتا فرکانس سکسی پیدا کردم,خالم برا یه لحظه رفت دستشویی منم از فرصت استفاده کردم و فرکانسو نصبش کردم که در حال پخش فیلم بود.وقتی خالم از دستشویی تر اومد دید من پای ماهواره دارم فیلم سکسی تماشا میکنم,حشرش زن بالا اومد پیشم گفت داری چیکار میکنی منم بهش گفتم دارم امثال تو رو نگاه میکنم,بعد نشستیم چند ساعتی فیلم سکسی نگاه میکردیم.ما با هم حرفمون زد یالا داشتیم از هم لب می‌گرفتیم که من شروع کردم به مالوندن سینه هاش بعد لباسشو در آوردم,سینه هاشو از رو سوتین زردش میمالیدم که در همون حین سوتینشم در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه های گرد و خوشمزش,آهش تو خونه پیچیده بود,همین طور رفتم پایین تر تا رسیدم به زیر نافش بعد بدون هیچ حرفی شلوارشو کشیدم پایین پسر چه رونی داشت,بعد شرتشم قرمز توری بود کشیدم پایین شروع کردم به مالیدن کسش,کسش خیس و خالی شده بود.کم کم زبونمو چسباندم به کسش و هی میلیسیدم. یه دفعه بدنش لرزید فهمیدم ارضاء شده,بعد لباس و شلوارمو در آوردم کیرم داشت شرتمو پاره میکرد,شرتمو کشیدم پایین و بهش کیرمو دادم تا برام ساک بزنه,بدون هیچ مقاومتی قبول کرد و برام ساک میزد خیلی حال میداد پس از گذشت چند دقیقه کیرم گذاشتم لای کسش (کسش صورتی بودو خیلی سکسی بود)بعد با یک فشار کیرم رفت تو کسش ولی جیغی کشید و داشت حال میکرد,بعد چند دقیقه شروع کردم یه تلمبه زدن و صدای آهش توی خونه میپیچید.بعد نیم ساعت تلمبه زدن آبم داشت میرفت تو کسش که کشیدم بیرون و همشو خالی کردم رو نافش بعد چند دقیقه که شهوت اومد سرجاش این دفعه شروع کردم از کون کردن خالم,بعد از زدن یه کرم حسابی به سوراخ,کیرم و گذاشتم روی سوراخش و محکم فشار دادم که یهو کل خونه صدای جیغ می پیچید که میگفت پارم کن,بعد تلمبه زدن کل کیرم تا حد خایه هام رفت تو کونش و اینو در همون حالت خالی کردم تو سوراخ کونش و روی هم ولو شدیم.و از صبح تا شب با هم سکس میکردیم……پایان

خــــــــــاله سیـــــــــــما سلام من سینا هستم 27 سالمه می خواستم داستان اولین سکس زندگیم رو براتون تعریف کنم که در 6 سال پیش اتفاق افتاد و بسیار مسیر فکریم رو عوض کرد. من یه خاله دارم اسمش سیماست که خیلی با من مهربون بوده و هست الان یه 43 سالی رو داره و 2 فرزند یه دختر و یه پسر داره . خاله سیما یه زن میانه اندام با پوست سفید و سینه های متوسط و باسن رو فرمه. تا شب عروسی خاله مرجان که کوچکترین خالمه هیچ حس سکسی به خاله سیما نداشتم ولی اکثر جاها رو با هم می رفتیم و یه جورایی رفیق بودیم شب عروسی نزدیکای عقد بود که دیدم سراسیمه اومد بهم گفت سینا لباسم زیپ چاکش در رفته می تونی منو ببری خونه عوضش کنیم فقط چون تو دست فرمونت خوبه وگرنه به نادر می گفتم منو ببره منم گفتم چشم خاله سریع رفت مانتوشو پوشید اومد سوار ماشین شدیم و راهی خونه شدیم توی راه از تیپم خیلی تعریف کرد و منم متقابل جواب می دادمو ازش تعریف می کردم و اینکه هنوز مثل یه دختر جوون سرحاله و روفرمه خلاصه تا برسیم خونه خاله کلی دل و قلوه دادیمو گرفتیم وقتی رسیدیم من گفتم من تو ماشین صبر می کنم گفت باشه یه 5 دقیقه گذشت موبایلم زنگ زد گفت خاله بیا بالا نمی تونم لباسمو تنهایی بپوشم سریع رفتم بالا در باز بود رفتم تو دیدم تو اتاق با خودش داره کلنجار میره گفتم چه کمکی می تونم بکنم ؟ گفت این زیپ لا مصب نی یاد بالا بیا بکشش بالا رفتم هر کاری کردم نمی شد گفتم شاید لباس زیرت مشکل داره گفت اینقدر حول شدم یادم رفت سوتینمو عوض کنم و در همون حال لباسشو کشید پایین لخت شد گفت سوتینمو در بیار از پشت همینطور که داشتم قفل رو باز می کردم وسوسه شدم و شیطون رفت تو جلدم آروم پشتشو ناز کزدم یه لحظه انگار که برق گرفته باشدش گفت وای حواسم نبود ولی چون محرمیم اشکالی نداره گفتم چی؟گفت : لختمو دیدی دیگه بعد بلافاصله گفت خیلی با احساس سوتینمو درآوردیا خودمونیم واردی!!!!! گفتم : کم نه خاله تو همین حال که داشت دنبال یه سوتین دیگه می گشت سینه های مثل برفش بهم می خورد و بدجوری منو وسوسه کرده بود دیگهه طاقت نیاوردم دولا شد که توی کشو رو بگرده خودمو بهش چسبوندم دستامو گذاشتم روی پهلوهاش اونم کم نیاورد تو همون حالت زد به کیرم افتادم رو تخت برگشت بهم گفت : سینا خیلی داغ شدیا می ترسم کار دست خودمون بدیم برو بیرون منم داره حالم خراب می شه در ضمن داره دیر میشه تا عقد 1 ساعت بیشتر نمونده نا سلامتی من خواهر عروسم خلاصه من رفتم بیرون و خاله حاضر شد اومد سوار ماشین شد تو راه روم نمی شد تو صورتش نگاه کنم خودش سر صحبت روو باز کرد گفت سینا جان تو دیگه یه مرد بالغ شدی می خوام ببینم اگه من این مسئله رو مدیریت نمی کردم با من سکس می کردی ؟ (خاله من یه آدم تحصیلکرده و با سوادیه اما زیاد اعتقادات مذهبی نداره) تا اومد بگم که پیش می اومد گفت من خیلی چیزها در این مورد توی خارج خوندم بخصوص در کشورهای اروپایی خیلی سخت نمی گیرن الان که این اتفاق افتاد منم یه جورایی دوست دارم امتحانش کنم اینو که گفت ریختم بهم یه نگاه بهش کردم پیچیدم تو یه کوچه و دستمو بردم دور گردنش ازش لب گرفتم اونم بشدت حشری شده بود گفتم خیلی دوستت دارم سیما اونم گفت سینا امشب شب ماست بیا از دستش ندیم خلاصه رفتیم عروسی او تا می شد بزن و برقص و بخور من یواشکی خاله رو برای اینکه شب بیشتر حال کنیم کلی ویسکی دادم نادر شوهرش که متوجه مستی اون شده بود آخر شب خیلی عصبانی شده بود رفتم پیشش گفتم آقا نادر چرا عصبانی ؟ گفت آخه سیما خیلی زیادروی کرده گفتم خوب شما هم بخورید گفت چیزی دارید گفتم بله بیا دادم دست بچه ها توپش کردن عروسی که تموم شده بود آقا نادر که حالش خوب نبود بردم منزلشون و سیما و بچه ها رو مخصوصا خونه مادر بزرگمینا که تنها زندگی می کرد گذاشتم برگشتنی دیدم سیما نیمه عریان تو خونه است گفتم بچه ها رو چیکار کردی ؟ گفتم با بچه های دایت راهی خونه اونها شدن مامان بزرگتم رفت خونه شما حالا دیگه عروس و دوماد باید برن تو حجله یه جای گرم و راحت توی اتاق جوونیاش انداخته بود دستمو گرفت کشید تو اتاق کراواتم رو باز کرد لباسامو در آورد لباسهای خودش رو هم کامل درآورد منم امون ندادم شروع کردم لب گرفتن داغ داغ شده بودیم داشتیم آتیش می گرفتیم گفتم ساک می زنی؟ گفت دوست نداره گفتم پس من می تونم ساک بزنم افتادم با زبون به جون کسش دیگه داشت دیوونه می شد و فریاد میزد سینا سینا بخور بخور یهه لحظه خودشو عقب کشید منم رفتم جلوتر دو تا میک زدم و ارضاشد و شل شدگفتم خوبی گفت آره فقط زود باش بکن توش منم کیرمو خیلی آروم کردم هی آخ آخ می کرد مثل یه دختر 14 ساله تنگ بود اونم با دوتا بچه که وقتی بهش گفتم گفت من 3 ماهه با نادر سکس نداشتم به خاطر همین جمع شده خلاصه کم کم راه واز شد و من تلمبه می زدم داشتم ارضا می شدم که کشیدم بیرون برش گردوندم و داگی استایل ادامه دادم 30 ثانیه نشد کشیدم بیرون ریختم روی کمرش ………….نوشته سینا

مالیدن مامان سروشمن کامرانم. سروش دوستمه . بچه که بودیم میکردمش.اسم مامان خوشگلش که خیلی هم کسه رویاست.من زیاد خونشون میرم. مامانش کون عجیبی داره. از اونا که موقع راه رفتن میلرزه و لمبر میندازه. زن چاقی نیست اما تو پره. وقتی برای اولین بار ببینیش به این فکر می کنی که عجب سینه و کونی داره…. خونه سروش اینا بودم گفت بریم سینما .گفت فقط به مامانم نگو خوشم نمیاد بیادش . اما خوب بدون مامانش که حال نمیداد. رفتم تو اتاق مامانش گفتم آماده بشه. مامانشم زود یه تیپ جنده ای زد و آماده شد. یه ساپورت نازک که رنگ پوستش پیدا بود و یه مانتوی کوتاه…. تو خیابون همه چپ چپ نگاه میکردن. پسرا همش حواسشون به کون رویا بود.رفتم بلیط بخرم و بیام دیدم ۶ تا سرباز تو صف پشت سر مامان سروش هستن. سروش کلا آدم بی غیرت و ترسویی بود . می فهمید و داشت مستقیم نگاه میکرد که سربازا دارن خودشونو میچسبونن به مامانش اما یه کنار وایساده بود و وانمود میکرد که نمیبینه. رویا زن هرزه ای نیست اما با توجه به اینکه شوهرشم بی غیرت تر از سروشه از لج شوهرشم که شده شیطونی می کنه. هر بار که سربازا به کونش دست میزدن یه نگاه به سروش میکرد. من که اومدم سربازا خودشونو جمع کردن. رفتیم داخل سروش گفت چقدر صف شلوغی داره. اعصاب رویا مثل همیشه از دست پسر بی غیرتش خورد بود گفت آره من که له شدم لای سربازا و تمام بدنم سرخه…سروش منظورشو نمی فهمید .گفتم آخ بمیرم برات می خوای بوسش کنم خوب شه . سروش مثل کس خلا فقط می خندید: هه هه مثل بچه ها ………..

مامان ناهیدسلام اسم من شهرام آخر تابستون قرار شد منو مامان و بابا بريم دبي دو روز قبل سفر بابا كارش زياد شدو قرار شد من و مامان با هم بريم تو دبي به منو مامان يك اتاق دادن مامان من يك زن 50 ساله سينهاش 85 كونش اندازه يك طبل روناي كشيده هيكل خوبي داره تا رسيديم مامان مانتو شلوارشو در اورد يك سارافن يك سره تا سر روناش تنش كرد نصف از سينهاش بيرون بود روناش سفيد سفيدشم افتاده بودن بيرون منم يك شلوارك تنم كردمو ديدم مامان با همون لباس كيفش و برداشت رفت جلو در منم اخمام رفت تو هم و ازش خواستم يك لباس مناسب تر تنش كن اونم كفت عزيزم ميخواي غيرتي بازي در بياري همين الان بريم ايران من دوست دارم اينجا ازادي راحت باشم با اين حرف مامان كيرم تكون خوردو حس سكسي بهم دست داد رفتيم بيرون همه روناي مامان ديد ميزدن موقع نشستن تو تاكسي لباسش عقب ميرفت شورت توري قرمزش ديده ميشد أما مامان اهميت نمي داد شب با مامان كلي ابحو خورديم نفمي دم كي خوابيديم صبح مامان منو صدا كرد ديدم مامان با يك حوله دورش كه فقط سينه و كسش معلوم نيست منو بوسيد كفت زود باش مهين جون اومده دنبال ما(دوست قديمي مامانم) اون تو دبي زن يك عرب خر مايه شده بود ما رفتيم تو لابي مهين ما رو با خودش برد يك دوري تو شهر زديم و دوباره ما رو اورد هتل و واسه شب مارو دعوت كرد خونش يك مهموني داشتن غروب مامان شروع كرد حاضر شدن يك جوراب شلواري نازك مشكي با لباس شب كوتاه تا بالاي زانوش تنش كرد و ارايش غليظى ام كرد اماده شد با تاكسي رفتيم اونجا رسيدم دم خونشون ديديم يك خونه ويلايي لوكس در زديم مهين جون اومد اونم با يك لباس شب لختي ما رو برد تو تقريبا بيستاي مهمون داشتن شوهر مهين اسمش ناصر بود يك لباس عربي بلند تنش بود به زور فارسي حرف ميزد ما نشستيم و ويسكي اوردن خورديم و يواش يواش مست شديم مهين به من كفت تو بيا با جونا اون طرف برقص من از خدا خواسته رفتم دو سه تا كس خوب اونجا بودن مهو اونا شدم و رقصيدم يهو متوجه مامان شدم كه نيسشتش رفتم تو حياط كسي نبود از تراس وسط ديدم صداي حرف مياد اروم رفتم ديدم تو اتاق معلوم مامان با شوهر مهين با دوتا مرد عرب كه دوستاي اقا ناصر بودن تو اتاق روي مبل نشستن ليواناي مشروب دستشون تعجب كردم مامان اينجاست تنها مهين خانم كجاست اقا ناصر بلند شد موزيك روشن كرد مامانو بلند مرد برقص باهاش مامان بلند شد در حين رقصيدن اقا ناصر يك دستي زد به كون مامان مامانم خودشو كشيد عقب ولي داشت ميرقصيد اون دوتا دوستاي ناصر هم كه لباس عربي بلند تنشون بود ازون لندهوراي مفت خور عرب بودن بلند شدن دور مامان ميرقصيدن يهو اقا ناصر دست كرد لباس مامانو داد بالا كونش اوفتاد بيرون تا مامان خودش جمع كن اون يكي مامانو بغل كرد انداخت رو مبل مامان يك جيغي زدو اقا ناصر دست كرد جوراب مامانو جر داد لباسش و از تنش در اورد مامان زيرش سوتين نداشت فقط يك شرت داشت دوست اقا ناصر شروع كرد سينهاي مامان خوردن اقا ناصرم با دوستش روناي مامان مي خوردن صداي مامان يهو بند اومد ديدم صداي ناله حشري مي ياد بعد اقا ناصر كفشها و شورت مامانو در اورد مامان زانو زد جلوشون اونا كيراشون در اوردن واي كير اقا ناصر به كلفتي بازو من بود مامان شروع كرد ساك زدن اون يكي مامان بلند كرد خوابوند رو مبل كيرش كرد تو كسش مامان هم هي ناله ميكرد اون بلند شد اقا ناصر مامان دمر خوابوند يك تف زد در كون مامان بعد كرد توش مامان جيغش بلند شما اما يكيشون كيرش كرد تو دهنش نزديك نيم ساعت اونا كردن تا ابشون اومد منم سريع رفتم تو خونه بعد ده دقيقه ديدم مامان اومد جوراباش جر خورده بود اونارو انداخته بود دور روناش لخت مست مست ديدم حالش خوب نيست به مهين كفتم ما ميريم سوار تاكسي شديم رفتيم هتل به مامان كفتم جورابات كجاست مامان خشكش زد رفتم كنارش نشستم دست انداختم تو سينه اش كفتم سوتينم كه نداري مامان تعجب كرد كفت تو از كجا ميدوني ماجرا واسش تعريف كردم مامان تو اون حالش منو بغل كرد كفت ناراحت شدي منم دست كردم تو سينهاش لب شو بوسيدم خوابوندشم رو تخت كيرمو در اوردم خودش اومد كرد تو دهنش واسم ساك زد دست كردم شرتشو دراوردم كردم تو كسش واي داغ داغ بود…….

مادر زن هوسناک سلاممن 33 سالمه و 6ساله ازدواج کردم از همون روزهای اول تو کف سینه های مادرزنم بودم اخه هروقت خونشون میرفتم لباسهایی تن میکرد که سینه های سفیدش معلوم میشد بعدازاینکه با شهوتناک اشنا شدم و داستانهای سکسی با مادرزن رو خوندم جراتم بیشتر شد و شوخیهای زیادی باهاش میکردم تا اینکه یواش یواش رومون به همدیگه بیشتر وا شد بعد مدتی بادادن اس ام اس های عشقولانه وسکسی اوهم تمام وکمال اس های منو جواب میداد و دیگه همدیگرو جور دیگه ای تحویل میگرفتیم تا اینکه یه روز بعد اینکه پدر زنم رفت سرکار رفتم خونشون برای درست کردن دیش ماهوارشون البته به مادر زنم امار داده بودم که میام موقعی که وارد خونه شدم چشام داشت از کاسه در میومد مادرزنم یه تاپ قرمز با دامن خوشگل تنش کرده بود نشستم کنارشو زدم رو پاهاش بهش گفتم خوب جواب اس هارو میدی خندید وچیزی نگفت بعد خوردن چایی و یکم شیطونی (البته درحد حرف)خواستم برم که بهش گفتم یه لب بهم نمیدی اونم که انگار از خداش بود شروع کرد لب گرفتن از من @منم که شیطون رو درس میدادم یه جوری ازش لب گرفتم که دیدم کم کم شل شد و رو زمین نشست و دراز کشید دامنش ناخوداگاه بالا رفته بود و شورتش سفیدش معلوم میشد داشتم دیوونه میشدم کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد عقلم فرمان نمیداد نگاش کردم دیدم رنگش پریده (طفلکی انگار هیچکسی تا حالا اینجوری لباشو نخورده بود )بردمش گوشه اتاق و یه اب قند براش درست کردم و بهش دادم خورد بعداز مدتی که حالش بهتر شد بهش گفتم دمت گرم حال دادی اونم گفت تا حالا با کسی اینطوری لب نگرفته بودم همینطور که تو بقلم دراز کشیده بود دستم رو بردم سمت سوتینش که دستم رو گرفت گفت دیگه اینقدر پررو نشو ولی با اصرار من که فقط میخام نوازشش کنم اروم شد یکم که گذشت دیدم تو حال خودش نیست منم سریع سینه شو تو دهنم گرفتم و شروع بخوردنش کردم خیلی ازم خواهش کرد که تمومش کنم ولی من تصمیم خودمو گرفته بودم بعد گذشت چند لحظه دوباره پررو بازی من گل کرد و یواش یواش دستم رو سمت شرتش بردم که دیدم به به شرت خانوم خیس خیس شده با گریه وناله ازم دوباره خواهش کرد که پاشم برم خونم ولی من بجای رفتن دستم رو تو شرتش کردم وای چقدر داغ بود یواش یواش شرتش رو دراوردم و مادرزنم فقط گریه میکرد که تورو خدا بسته عجب قلطی کردم بهت گفتم بیا خونمون یکم که با کسش بازی کردم باشلوار روش خوابیدم و شروع کردم به مالوندن کیرم رو کسش یکم که گذشت دیدم دیگه چیزی نمیگه و بیحال شده یواشکی کیرمو در اوردمو کردم تو کسش که یکدفعه جیغی کشید و منو از روش پرتم کرد منم رو هوا ابم اومد سریع از خجالت از خونه زدم بیرون و تا 2*3 روز اون سمتی افتابی نشدم بعد چند روز دیدم اس داده که قهر کردی این طرفها نمیای جوابشو دادم روم نمیشه بیام اونم گفت اون روز رو فراموش کن گذشته ها گذشته از اون روز دیگه به مادرزنم به چشم اینکه بازم میتونم بکنمش نگاه میکردم یکی دو هفته ای گذشت که دیدم اس داده بیا خونمون کارت دارم رفتم خونشون و دیدم یه لباس سکسی پوشیده منم که منتظر چنین لحظه ای بودم بردمش تو خونه خوابوندمش رو کاناپه شروع کردم به لب گرفتن و خوردن ممه هاش بعدش شرتش رو دراوردم شروع کردم به خوردن کسش یه جور اه وناله میکرد که نگو ونپرس بعد اروم کیرمو تو کس تپلش کردم اینقدر تلمبه زدم کسش عین لبو شد تا ابم اومد و ریختم لای سینه هاش از اون روز به بعد چند بار دیگه حسابی کردمش ولی الان پشیمونم و میخام دیگه این رابطه ادامه نداشته باشه ولی مادرزنم ول کنم نیست دوستهای گلم اگه کسی چنین تجربه ای رو داشته کمکم کنه تا ازاین مخمصه ای که خودم واسه خودم درست کردم فرار کنم باید.پایان

داداش جونم سلام به همه کسانی که عاشق سکس خانوادگی هستن خودمو معرفی کنم من مریم 28ساله 2ساله که ازدواج کردم از یکی از شهرهای ایران. داستانو بنویسم که حوصلتون سر نره من یه داداشی دارم خیلی پسر خوش هیکل وخوشگل هست شوهرم خیلی موقع یخاطر کارش به بیرون شهر میره یه بار زنگ زد که 2شب نمیتونه بیاد به داداشت زنگ بزن تنها نمون بیاد پیشت/ یادم رفته اسم داداشمو بگم اسمش علی 22 سالشه/زنگ زدم علی امیر(شوهرم)دو روز نیست شبا بیا اینجا بمون گفت باشه شب شد اومد شامو باهم خوردیم بعد کمی فیلم نگا کردیم دیر وقت بود گفتم داداش من میرم بخابم شببخیر گفتم رفتم بخابم ساعت 3/4 بود بیدار شدم تشنه بودم اروم رفتم اشپز خونه اب بخورم که علی تو سالن خوابیده بیدار نشه دیدم چراغ حموم روشنه اروم رفتم در کمی باز بود توی حموم دیده میشد وقتی علی رو دیدم انگاری یه اب سرد از سرم ریختن کیرشو گرفته بود دستش داشت شرت های کثیف منو بو میکرد رو کیرش می کشید میخاستم برم تو دعواش کنم از دلم نیومد. فقط میخواستم نگاهش کنم خودم یه جوری خوشم اومده بود که علی با شرت های من اینجوری داره حال میکنه من هم داشتم حال میکردم که شرتم خیس خیس شده بود ابش اومد ریخت رو شرتهام من زود رفتم اتاقم تا صبح خوابم نبرد همش به کیر علی که بزرگ بود فکر میکردمصبح شد باهم صبحانه خوردیم انگاری چیزی نشده بود گفت کار دارم شب میام منم که دیگه فکرم کار نمیکرد چیکار کنم که اون کیرو تو کوسم جا بدم خیلی فکر کردم اخرش کیر علی شکستم داد وتصمیم کرفتم به داداشی کوس بدم شب که نزدیک شد یه شرت قرمز توری تنگ پوشیدم سوتین نپوشیدم یه دامن کوتاه با یه تاپی که سینه هام تا نصف بیرون بود تن کردم کمی هم ارایش کردم منتظرش شدم تا اومد/ وقتی درو بروش باز کردم چشاش برق افتاد ابجی عروسی میری گفتم اره باخنده گفتم عروسی منو تو خندیدیم رفتیم تو براش چای اوردم وقتی خم شدم سینه هام که کامل دیده میشد با چشاش داشت سینه همو میخورد گفتم چیه ندیدی گفت نه گفتم ای شیطون من خواهرتم گفت باشه ولی …..اونجاشو نگفت/بعد روبروش نشستم طوری که پاهامو ازهم باز کنم کوسمو ببینه. کمی باز کردم دیدم داره یواشکی دید میزنه الکی انگاری هواسم جای دیگه هست کمی هم باز کردم میدونستم بد جوری حشری شده بعد کفتم میترسم تنهایی بخوابم میای باهم بخوابیم گفت اره اره می ترسی بیام باهم بخابیم رفتیم تو اتاق گفتم گرمه من میخوام لباسامو در بیارم گفت برم بیرو دربیاری گفتم چرا من خواهرتم چه اشکالی داره نشست روتخت تاپمو در اوردم دامنو در اوردم فقط یه شرت توری موند گفت بدنت چه قدر خوشگله خوشبحال شوهرت/ گفتم شیطون گرمت نیست پاشو دربیار بخوابیم گفت نگا نکن گفتم باشه داشت در میاورد برگشتم دیدم وای کیرش بلند شده الکی داد زدم علی اون چیه خجالت بکش گفت مریم دست خودم نیست مگه میشه بدنتو دیدو اینجوری نشدبا خنده گفتم چه طوری گفت اون شرت تنگی که تنت کردی/ میخوا ی من دربیارم گفتم تو دوست داری بامن سکس کنی گفت نگو که دارم میمیرم ارزومه زیرت کنم گفتم زود باش که می خوام تا صبح جرم بدی پرید روم شرتمو در اورد و شرو کرد به خوردن کوسم چنان کوسمو لیس میزد نگو/ داشتم از حال میرفتم از اینکه داداشم کوسمو میخورد خیلی حال میکردم دیگه تحملم تموم شده بود علی زود باش جرم بده کیر میخوام زود باش وقتی سر کیرشو گذاشت دهانه ی کوسم داشتم از حال قش میکردم داداشم داشت منو از کوس میکرد خیلی حال میداد گفت کونم میدی گفتم چرا ندم داداشی تو هر جور دوس داری خواهرتو جر بده کیرش بزرگ بود کونم نیمرفت کمی لیس کرد با نگشتش باز کرد بعد باز نتونست گفتم بخواب نسشتم روش یواش یواش رفت داخل اه اه اولش سوزش داشت رفته رفته تبدیل به حال شد به به کون دادن به داداشی چقدر حشری کنندس کمی خم شدم هم از کون میکرد هم از کوس داشت ابش می اومد که گفتم بریز داخل کوسم اخه حامله میشی کفتم نترس قرص میخورم با چنان فشاری ابشو ریخت کوسم که فکر کردم کوسم ترکید افتاد روم کمی نازم وبوسم کرد بهش قول دادم که هر وقت هر طوری که دوست داشت جرم بده چند ماهی هست که مدام سکس داریم خیلی ازش رازییم کاش همه ی خواهران از این داداشها داشتن …پایان

مامان و راننده آژانس من سعید 19 ساله هستم و مادری دارم35-36 سالمه 14 ساله بود که ازدواج کرده خیلی خوش اندام و قیافه بکری داره و علاقه خاصی به پوشیدن مانتوهای توسی مایل به سفید داره .نوع روژی که همیشه می زنه آدم دیوانه می کنه اگر دوست دارین روزی سکس می کنید با کسی با شباهتهای مادرم سکس کنید رنگ پوست مادرم می بینید مابین گندمی روشن و سفید وای خیلی توپه وقتی تو خونه دامن و یک پیراهن آستین کوتاه شیشه می پوشه می شه کرستشو دید و سینه هاشو که قابل توصیف نیست . چند بار که شبها با بابام سکس می کرد من یواشکی از اتاق خوابم بیرون می امدم و فال گوش می ایستادم تا وقایع بشنوم ولی در کل 5 دقیقه هر از گاهی اوخ و اوف می شنیدم و هیچ یک فکر عجیبی به سرم زد رفتم تمام پس اندازم و یک ساعت نقره که مادر بزرگم از سوئیس اورده بود فروختم با کلی مکافات و 4 دوربین و یک دستگاه مرکزی شون خریدم و زمانی که مادرم و پدرم در خونه نبودن و رفته بودن چالوس نصاب اوردم و نصبشون کرد و دستگاهش رو هم تو کشوی میز کامپیوترم گذاشتم و فقط سیمشو به کارت کامپیوترم وصل شد وای دلم تالاب تولوپ می زدمنتظر بودم پدرمادرم بیان و من ببینمشون که چطور سکس می کنن بالاخره آمدن دیدم پدرم فورا رفت تو حمام و مادرم دو دست کت و شلوار براش اماده کرد گذاشت رو مبل پرسیدم مامان بابا جایی می ره گفت اره تو راه بهش خبر دادن ماموریت یک هفته ای تو اصفهان داره باید امشب با همکاراش حرکت کنن .من تا این شنیدم خیلی ناراحت شدم داشتم دیونه می شدم بابا از حموم بیرون اومد و اماده شد مقدار زیادی پول به مامان داد و خداحافظی کرد و رفت مامان شام رو کشید و من بعد شام گفتم خوابم می یاد رفتم خوابیدم مامان هم رفت تو اتاقش و تلویزیون روشن کرد و به فیلم سینمایی نگاه می کرد چراغها هم روشن بودند از تخت بلند شدو تمام لباس تن شو در اورد و یک لباس خواب پوشید داشتم دیونه می شدم چی دیدم فکر اینکه بیشتر از این نمی تونم مامان تو این هفته ببینم ناراحت بودم یهو فکر عجیبی به ذهنم خطور کرد چرا حتما باید سکس مامانم و پدرمو ببینم دنبال یک مرد ی باشم که بتونه مامانم بکنه ، بعد مدتی فکر کردن یک نفر به ذهنم امد و نقشه این کار مثل پازل جمع شد طراحی نقشه تا ساعت 5 صبح طول کشید ساعت 6 صبح خوابیدم جمعه بود کاری هم نداشتیم تا ساعت 12 خوابیدممامان ساعت دوازده امد گفت یالا پاشو چقدر می خوابی منهم که یهویی منتظر چیزی پاشم فورا از خواب بلند شدم مامان دیدم که دوش گرفته و یک دامن سیاه رسمی که خانم های خارجی می پوشن ، پوشیده با یک پیرهن استین حلقه ابریشم و حریر انقدر نازکشه براحتی می تونم سوتینشو ببینم وقتی صبحانه می خوردم همش به فکر اجرای نقشه ام بودم تصور لحظه ای که یک مرد اونو می کنه به مادرم گفتم با دوستام قراردارم باید برم انقلاب چندتا کتاب بخریم بعد هم چون فوتبال داریم می ریم سالن پس ساک ورزشی ام رو می برم شب بر می گردم ساعت 2 ظهر زنگ زدم آژانس و گفتم آقا محمود بفرستن (مردی قوی هیکل و کم مو)راننده ای که یکی دوبار دیده بودمش آقا محمود امد و گفتم اقا محمود برو انقلاب . در مسیربه مادرم زنگ زدم گفتم مامان ده شب می یام برام غذای خوبی اماده کن هم بابا نیست سرت گرم شه هم از تنهایی نترسی مامان گفت مشکلی نیست دستم کردم تو کاپشن چهار فصلم و کیف پولم در اوردم توی کیف پول عکس مامانم که تو عروسی پسر عموم گرفته شده بود گذاشته بودم یک تراول در آورد به اقا محمود دادم تا کرایه رو ازش کم کنه و کیفو توری باز گذاشتم که بتونه عکس مادرمو خوب ببینه اقا محمود هم خوب معتل کرد و گفت دیگه تراول پول خرده منم کیفو باز نگه داشتم تا مابقی پول بزارم توش .کلید خونه هم دستم بود و قتی می خواستم پیاده شم عمدا جاش گذاشتم وقتی پیاده شدم گفتم اقا محمود ساک از صندلی عقب بردارم اقا محمود متوجه کلید شده بود و دستشو گذاشته بود رو کلید ، کار من تقریبا تمام شده بود رفتم به گشت و گذارهای بی هدف و دیدن فوتبال تو استادیوم تا ساعت 7 عصر شد از بیتابی می مردم که آیا اتفاقی افتاده یا نه کل 5 ساعت گذشته تمام افکارم سکس مامان بود دیگه به مامان زنگ زدم گوشی رو برنداشت با خودم گفتم حتما مشغوله به به کیرم تو خیایان داشت راست می شد برای همین کاپشن چهار فصلم تو دستم گرفتم یک بار هم ساعت.7.30 زنگ زدم این بار گوشی رو برداشت و گفتم مامان من 10 بر می گردم برام شام چی درست کردی با صدایی گرفته گفت حال شام درست کردن نداشتم یک چیزی بخور بیرون بیا من هم بهش گفتم مامان چرا صدات گرفته گفت فکر کنم سرما خوردم برای اونو . منم گفتم شب می بینمت چیزی نمی خواهی مامان گفت نه بعد خداحافظی و گوشی رو قطع کردم من تقریبا مطمئن بودم اتفاقی براش افتاده درست 5 دقیقه به 10 خانه بودم رفتم فورا پیش مامان گفتم سلام مامی کجایی گفت دارم می خوابم بخور کردم دارم می خوایم تو هم نیا اتاق شاید انفولانزا باشه منم گفتم بریم دکتر گفت لازم نیست شاید حساسیت فصلی باشه خوب نشدم فردا می ریممن هم فورا رفتم سراغ دستگاه دوربین ها و از ساعت 2 مرور فیلم ذخیره رو استارت کردم تا ساعت 3 خبری نبود مامان جارو برقی می کشیدو تلویزیون تو اتاق نشیمن همین طوری روشن بود ساعت 3 زنگ تلفن خورد مژگان خانم دوست مادرم بود گفت تو بوتیک همیشگیشون هنگامه خانم لباس های جدیدی آورده بهتره یک سری اونجا بزنه تا جنس های خوبش نبردن مامان هم شروع کرد به آماده شدن ، رفت کنار آینه و آرایش همیشکی اش کرد همون مانتویی که خیلی دوست داشت و بیشتر برای خرید و بیرون رفتن می پوشید درست همین که تو تصویر گذاشتم داشت کمربندی که خالم از سرو براش خریدم بود که روی مانتوش می بست همین که کمر بست یهو دو تا دست از پشت دو تا سینه مادرم گرفت مامان جیغ وحشتناکی کشید من خودم تو باز پخش فیلم از جا پریدم مادرم فورا برگشت تا ببیند دست کیه رو سینه ش دید که یک مرد غریبه ناشناس، خواست دوباره جیغ بکشه که اون مرد غریبه (بله آقا محمود) دستشو محکم جلوی دهن مامان گذاشت حالا آقا محمود نمی دونست کجا مامانو ولو کنه فورا مادرم بر گردوند و یک مشت محکم به شکمش زد تا مادرم بجای جیغ از درد سرخ شد و به گریه افتاد مادرم روی فرش اتاق نشیمن دراز کرد و آقا محمود شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو مامانم، و مادرم همش با گریه می گفت تو رو خدا من شوهر دارم تو رو جون عزیزت من شوهر دارم آقا محمود هم بی توجه به التماس های مادرم همچنان مشغول باز کردن دکمه های ورسیدن به تن مادرم بود که به کمربند مادرم رسید آقا محمود نمی دونم با خوش چه فکری کرد خواست با فشار کمربند مانتو باز کنه که دید مامانمو با کمربند داره بلند می کنه مامان خواست دوباره داد بکشه که دویاره مشت محکمی به شکش آقا محمود زد و مادرم خفه شدو گریه های مقطعی می کردبالاخره آقا محمود کمربند باز کرد و مانتو رو از جان مادرم کند مامان خالا با دامن و یک جوراب شلوار و یک پیرهن حریر و ابریشم حالا آسیب پذیر تر شد بلوزش با یک اشاره آقا محمود پاره شد و سینه های سفید مادرم در داخل سوتین سیاهش شروع کرد به تحریک آقا محمود آقا محمد شروع به خوردن لبای مادرم کرد مادرم همش صورتشو تکون می داد تا مانع از لب گیری آقا محمود بشه ولی آقا محمود موفق تر، به خوردن گردن مادرم ادامه می داد خواست دامن مادرم دربیاره که مادرم به جفتک پرانی پرداخت آقا محمود اصلا دامنو رها کرد و جوراب شلوار مادرم پاره کرد تا پاهای خوش فرم و روشن مادرم عیان شود بعد فورا سنگینی خودشو رو مادرم رها کرد مادرم گریه اش اوج گرفت آقا محمود از زیر دامن دستشو برد تو و کس مادرم رو چندین بار فشاز محکمی داد که از حالت صورت مادر به عمق فشار وارده می تونستم پی ببرم مامان می گفت خواهش می کنم منو رها کن ولی بی فایده بود آقا محمود شروع به لخت شدن کرد و لخت در برابر مادرم ایستاد مادرم با دیدن هیکل برهنه و آلت تناسلی بزرگ به عمق مصیبتی که قرار بود سرش بیاد پی برد دوباره شروع به جفتک پرانی کرد ولی آقا محمود هر دوتای پای مادرم گرفت و اونو تابوند و روی جفت پاهای مامانم نشست تا زیپ پشت دامن مادرم باز کنه موفق شد دامن و شورت مامنم یکجا با هم پائین کشید کرسته مامان رو هم باز کرد حالا لخت لخت مامان بر گردوند و خواست کیرشو بزاره تو کوس مامان که مامان پاهاش جفت کرد تا اقا محمود نتونه تو کسش بزاره اقا محمود گفت زن حالا کونتو بجاش می کنممامان با ناله گفت نه،نه،نه همینکه خواست کونشو به فرش بچسبونه ، تا پا هاش باز شد اقا محمود با زرنگی یک پاشو گذاشت وسط پای مادرم و تقریبا دیگه کار مامان تموم شد به سرعت و فشار محکم کیرشو داخل کوس مامان کرد وای مادرم جیغ کشید و گریه و اقا محمود هم صاحب تن مادرم شده بود و همه تکنیکها ی سکس رو روی مادرم پیاده می کرد مدتی بعد مادرم گریه نمی کرد و تنها سرش رو به یک طرف چرخانده بود و به یک نقطه خیره شده بود . آقا محمود که نوش جونش خوب مامانو می کرد چه کمر و توانی داشت با تمام قدرت مادرمو می کرد انگار مادرمو رو ویبره گذاشتن . می شد قدرت یک مرد و در تسلط به یک زن را کاملا در روش کردن مامانم دید البته این نظر منه مامان اصلا لذت نمی برد نمی دانم این به خاطر کیر کلفت آقا محمود بود یا اینکه به خاطر عدم رضایت خودش هر بار که کیر آقا محمود وارد کوس مامان می شد مادرم حالت عجیبی داشت که قابل وصف نیست من تا این لحظه سکس فقط از کامپیوتر دیده بودم واقعا زنان ایرانی تو لطافت سکسی رقیب ندارن لطافت تن مادرم منو داشت که از پشت مانیتور به سکس نگاه می کرد بیهوشم می کرد من فقط خیره به کارهای آقا محمود بودم انگار خودم داشتم مامانو می کردم آقا محمود دو تا سینه های مادرمو تو کف دستش گرفت و با چند بار فشار زیاد کیر شو تا ته تو کس مامان کرد مامان بیهوش شد و آقا محمود هم با سرعت زیاد به تلمبه ردن تو کس مامان ادامه داد بعد یک دقیقه مامان به هوش امد و بهت زده چند قطره اشک از چشمانش سرازیر شد در این حین آقا محمود کیرشو فورا از کس مامان در آورد و شورت سیاه مامان که کنار افتاده بود برداشت و تمام آبشو خالی کرد توی شورت مامان بعد مامانم رها کردو یک طرف ولو شد بعد 10 دقیقه از جاش بلند شد لباسشو تنش کرد و شرتو مامان گذاشت تو شلوارش به مامان گفت چیزی نشده که می خواستی 30 چهل سال فقط به یک مرد بدی خسته نمی شی به شوهرت نگو طلاقت می ده تازه تو کس ات هم ابم نریختم طوری نیست برو یک دوشی بگیر حالت خوب می شه و بعد رفتمامان هم شروع کرد به گریه و خوابش برد تا ساعت 7 که من زنگ زدم همون جا خوابش برده بود بعد زنگ من بیدار شده بود و به حموم رفته بود وقتی از حموم در امده بود معلوم بود کمی حالش خوب شده رفت از کمد لباس هاش یک شرته قرمز و سوتین قرمز تنش کرد و همون دامن پاش کرد پیرهنو رو هم انداخت تو سطل آشغال و رفت جلوی اینه به خودش نگاه کرد و بعد رفت دراز کشید . من واقعا لذت بردم خیلی جالب بود اما می شد بدتر از این بشه فقط من شانس آوردم اگر آقا محمود مادرم می کشت یا مادرم خودشو می کشت شانس آوردم حالا تصمیم دارم اینبار یک جور دیگه سکس مادرم تجربه کنم منتظرم هفته بعدام، بابام 4 روز می ره مشهد . و من فرصت دارم نقشه ام عملی کنم شاید نوعی دیگر پیام به محمود فرستادم تا دوباره بیاد و یا فکر خودمو اجرا کنم تو ته وجودم فکر می کنم این دفعه باید مامان یک کمی بیشتر تو فشار باشه و کمی درد جنسی بیشترو البته وباید اینبار خودش هم ارضا بشه م منون از همه خواننده ها… پایان

ســـــــــــــــکس با پـــدرم سلام من آرزو هستم و ميخوام داستان سکس با بابامو بگم که 100% واقعيه لباس خوابي که دوبنده بود و تا وسط رونم بلنديش بود رو پوشيدم رفتم روتخت .بعد از يکربع گفتم برم آب بخورم.ديدم بابام هنوز نرفته بخوابه.گفتم بابايي چرا هنوز نخوابيدي؟؟؟؟ گفت تنهايي خوابم نميبره.سريع گفتم ميخواي بيام پيشت باهم بخوابيم؟؟؟ گفت نه زشته.توي دلم گفتم سه روزه داره منو لاپايي ميکنه حالا ميگه پيشم بخوابي زشته؟؟؟؟؟ بهش گفتم مگه چيه خوب؟؟ توکه بابامي تازه کسي اينجا نيست که ميگي زشته؟؟؟ گفتم برو منم آب بخورم ميام.وقتي رفتم تواتاق خوابشون بابام پتو رو کشيده بود روش و فقط يک چراغ خواب روشن بود.منم رفتم زير پتو و بابام دستش روي متکا بود.سرمو گذاشتم روي بازوش.دستمم گذاشتم روسينش که ديدم لخته.آروم زانوم رو زدم به رونش ديدم شلوارکشم درآورده؟؟؟؟ گفتم بابا چرا لخت شدي؟؟؟ گفت من هميشه همينطوري ميخوابم.گفتم مامان رو خيلي دوست داري؟؟؟ گفت خوب معلومه که آره.گفتم منو چي؟؟؟ گفت تو رو هم همينطور.گفتم منم خيلي دوستت دارم و يه بوس از لبش کردم.ماتش برد و نگام کرد؟؟؟ دست انداختم گردنش و يه بوس ديگه از لبش کردم.اونم منو بغل کرد و لبمو بوسيد و شروع کرد بخوردن لبم.وووااييييي. چند لحظه بعد منم باهاش همراه شدم.بعد اومد سراغ گردن و لاله گوشم و دستش رو کرد توي لباسم يه سينم روگرفت و شروع کرد بماليدن سينم.لباسمو درآورد و شروع کرد خوردن سينم و ماليدن کوووونم چند دقيقه بعد با اينکه خيلي حشري شده بودم گفتم بسههههههه بابا حالم دوباره بد شده / پشتم رو کردم بهش و خودمو چسبوندم بهش گفتم شب بخير.بابام با من و من و با صداي آرومي توگوشم گفت شب بخير.10 دقيقه اي گذشت کيرررر بابام هنوز لاي کوووونم شق بود ولي بابام هيچ تکوني بخودش نميداد فقط کيررررش بعضي وقتها يه کوچولو تکون ميخورد که آروم گفت آرزو بيداري؟؟؟؟ جواب ندادم تا فکر کنه خوابم و ببينم ميخواد چکار کنه؟؟؟ بابام کيرررشو کشيد عقب و توف کرد توي دستش و ماليد لاي کووونم انگار به کيرررر خودشم زده بود.بعد با يه دستش لاکووووونم رو بازکرد و کيررررررررشو گذاشت جلو سوراخ کوووونم يه کم فشار داد و نگهداشت.آخ خ خ خخخخ.منم که تجربه کون دادن رو داشتم خودم رو شل کرده بودم و به بيرون زوررررر ميزدم که راحتتر و با درد کمتري بره توشششششششش.بابام دوباره کيرشو کشيد عقب و ازم جدا شد و وقتي اومد دستشو کرد لاي کووونم احساس کردم داره کرم ميماله به سوراخم و با يه انگشت کرد توکوووونم که توششششش کرمي بشه و سوراخمم بازشه.دوباره با دستش کووونم رو بازکرد و کيررررش رو گذاشت روي سوراخ کووونم و آروم فشاررررر داد.اووووووووووف.سرش رفت توشششششش و دردم گرفته بود ولي هيچ صدايي نکردم.يواش يواش تا جاييکه تونست کرد توششششششش. آخ خ خ خخخخخ.چون کونم بزرگ و قلمبه بود بيشتر از اون نميتونست بکنه توشششششش.يه خورده نگهداشت بعد درآورد و دوباره آروم کرد توکوووووونم.ايندفعه دردش کمتر بود يدفعه دستمو گذاشتم پشت باسنش و برگشتم.گفتم چکار ميکني با دخترت؟؟؟؟؟؟؟؟؟.بابام ترسيد و خواست بکشه بيرون که نزاشتم و گفتم چرا اين کارو کردي؟؟؟؟؟؟؟ گفت سه روزه که ديوونم کردي نتونستم ديگه جلوي خودمو بگيرم بايد خودمو خالي ميکردم.گفتم سه دفعه که لاي کووونمو لاي پام خالي کردي بستت نبود بابايي؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت يعني تو ميفهميدي من چيکار ميکردم؟؟؟؟ پس چرا هيچي نگفتي؟؟؟ گفتم چي بايد ميگفتم؟؟؟؟ خوب خواستم حالا که بابام دوست داره با من حال کنه منم مخالفتي نکنم چون دوستت دارم بابايي حالا هم راحت باش و کارتو بکن منم دهنم قرصه.کوووونمو بهش فشششاااررررررررررر دادم و زانوهامو جمع کردم بالا.اونم شروع کرد آروم تلمبه زدن.چند دقيقه بعد گفت دمر شو.منم شدم و اونم با من چرخيد و خوابيد روم دستهاشم برد زيرم و سينه هامو گرفت تودستاش و باز آروم کيررررش رو تو کوووونم بالا پايين ميکرد.تو اين مدت هم هي از تپلي و نرمي و تنگي کونم و از بدنم تعريف ميکرد و آخ خ خ خخخخخخخ جووووووووووووون و آآآآ آه ه ه ه و او ه ه ه ه و خلاصه از همين حرفا که موقع سکس ميزنن ميزد و منم همينطور.پاهامو باز کردم و کووونم رو دادم بالا.يکي از دستهاش روگرفتم بردم رو کووووووووسسسسمممممممم اونم شروع کرد به ماليدنش. گفت چقدر خودتو خيس کردي؟؟؟؟ گفتم آخه توهم منو ديووووووووووونه کرديييييييييي.کووونم رو همونجوري بالا نگهداشته بودم و بابام هم آروم تلمبه ميزد ولي موقعيکه ميرفت توششششش محکم فشارررررر ميداد که تا تهش بره ولي نميتونست چون شش هفت سانتش لاي کووون گندم ميموند.خلاصه بعد يک ربعي که من دو دفعه با نالههه و آه ه ه ه و اوه ه ه ه و خيال راحت از پنهون نکردن حسم به ارگاسم رسيده بودم بابام گفت آبم داره مياااااااااادددددددد.گفتم بزار بياد که کووونم تشششنهء تشنهُ آب کيرررررته باباي کيرررررر کلفتمممممم.گفت پس بگير دختره کككوووون گنده من.با فشاررررررررررررررر محکم آبش رو توي کووونم خالي کرد و با فرياد آآآآآآآآآه ه ه ههههههه ميکشيد.منم گفتم جووووووون چه دددااااااغهههههه سسسووووووختمممممممم جووووووووووونمممممممممممم وااااااااااااايييي مامااااااااان کجايي ببيني آب شوهرت توي کونمهههههههه فکر کردي فقط خودت ميتوني با اين کيررررررر کلفت حال کني؟؟؟؟؟(البته بعدا فهميدم که مامانم همون موقع داشته با يه نفر حالش رو ميبرده).بابام که همه آبشو خالي کرد بي حرکت خوابيد روم و منم ساکت شدم.بابام درگوشم ميگفت مرسي آرزو خيلي حال دادي گل بابا. گفتم نوش جون منم خيلي حال کردم قابل هم نداشت مال خودته.بالاخره آدم بايد ازحاصل دست رنجش استفاده کنه ديگه توهم کردي بابام خنديد گفت اي شيطون.10 دقيقه اي همينطوري بابام روم بود و کيرش کوچيک شد و خودش از کونم دراومد ولي هنوز خوب بود و حال ميداد.گفتم برو بشورش اونم با صابون بعد بيا تا يه حال اساسي کنيم؟؟؟ آخه دوست نداشتم کيري که توکونم بوده رو بخورم.بابا رفت تو حموم منم رفتم دستشويي و آبها رو از کونم خالي کردم و خودمو شستم و اومدم روتخت. چراغم روشن کردم تا زير نور همديگه رو خوب ببينيم…. پایان

سلام دوستان من اسم واقعیمو نمیگم ونمیدونم این داستانها راستن یادروغ اما هرچه باشن تواصل موضوع تاثیرنداره ومن فکر میکنم اکثرداستانها رو یک نفر نوشته چون ازلحاظ چیدمان کلمات ومتن شبیح به همند.من به صورت اتتفاقی وارد این سایت شدم ومیخوام یکی از عجیبترین وبهترین سکس عمرمو براتون بنویسم من ۳۲ساله ومتاهلم اصالتا خوزستانی وچند سالی بوشهر زندگی میکنم واسه خاطر کارم شریک من هم بوشهری وتوی یک ساختمان بزرگ دو طبقه در یکی از شهرهای بوشهر زندگی میکنیم داستان بر میگرده به ایام عید۹۲ من هر سال چند روز قبل از عید تا اخر تعطیلات به خوزستان میرم واسه دیدن پدرمادر وبستگانم اما قبل از عید مشکلی برام پیش اومد که نتونستم همراه زن وبچه ام به اهواز برم وبایدتااخرسیزده بدر به تنهایی بوشهر میموندم مایک همسایه داشتیم که فقط ایام عید میومدند توی خونشون چون شوهر مهتاب خانم توی یکی از کشورای عربی مسئول یه شرکت بزرگ بودواونجا زندگی میکردند وفقط ایام تعطیلی عید و موقع تابستون که بچه هاش درس نمیخوندند به ایران میومدند و خونشون رو به همین خاطر به کسی اجاره نمیدادند یه خونه بزرگ وقشنگ به سبک خونه های خلیجی وشیخ نشین عربی مهتاب خانم دوتا دختر داشت یکی ۱۵ ساله ویکی ۱۰ ساله یه زن ۳۲ ساله باقد ۱۷۵ واندامی مانکنی که وقتی ادم نگاهش میکرد یاد ستاره های هالیوودی میفتاد از زیبایی چیزی کم نداشت وهمین باعث شده بود تمام محل وهرکسی که مهتابو میدید ارزو کنه کاش فقط بتونه لمسش کنه واون اندام روئیایشو دراغوش بکشه خودش هم بعدها بهم گفت که چه پیشنهادهای از دوست وفامیل واشنا بهش که ندادند واز این بابت خیلی عصبی بود مهتاب ۱۵سالش بود که بایه مرد ۳۰ساله پولدار ازدواج کرد وبه خاطر همین اختلاف سنی شوهرش ارضاش نمیکرد مهتاب چون طعم کیر رو تو ۱۵ سالگی چشیده بود خیلی هات وحشری بود وتا قبل از اشنایش بامن یک بار به شوهرش خیانت کرده البته نمیشه اسمش خیانت گذاشت بهش تجاوز شده بود سه تا مرد عرب توی یه ارایشگاه خارج کشور گیرش انداختند اونم از ترس ابروش چیزی نگفت اونهم ده سال پیش اما بهم گفت که خیلی بهش حال دادند با کلی هم پول بگزریم بریم سر داستان خودمون مهتاب بازن شریک من دختر خاله بود وخیلی هم دوس داشتن باهم بودند وتمام وقتی که توی ایران بود با نسرین زن شریکم بود هرجا میرفتن باهم بودند نسرین مثل خواهر من میمونه وخیلی منو دوست داره یه زن ۴۵ ساله مهربون ودوست داشتنی اینو هم بگم که رابطه من وشریکم که ده سال با هم شریکیم مثل دوتا برادریم حتی موقع خوردن شام ونهار همه دور همیم وفقط واسه وخونه مون یکیه لحتی بیشتر مواقع پایین میخوابم والان هم که زن وبچه ام نیستن بیشتر خونه شریکم هستم وفقط موقع خواب میام بالا مهتاب وقتی میومد پیش نسرین به یه بهونه ای میرفتم پایین که نگاهش کنم مهتاب خیلی راحت بود تو خونه وبدون چادر توی خونه نسرین میگشت بچه های نسرین به مهتاب میگفتن خاله من هم مهتابو خاله صدا میزدم مهتاب قلیون بوشهری میکشید ومنم اکثر مواقع باهاش قلیون میکشیدم وباهم صحبت میکردیم من سالهای پیش هم مهتابو میدیدم اما هیچ وقت به اندازه امسال ندیده بودمش واز نزدیک باهاش هم صحبت نشدم خلاصه یک روز دریکی از میوه فروشیهای محل ایستاده بودم که مهتابو دیدم داره خرید میکنه رفتم تو مغازه که مهتابو دید بزنم همدیگرو که دیدیم چنان سلام واحوالپرسی گرمی بامن کرد که خودم شاخ دراوردم خلاصه بعد از سوا کردن میوه وکلی خرید به میوه فروشی گفت زنگ بزن به تاکسی بیاد منو ببره ومن از خدا خواسته گفتم اجازه بدید من برسونمتون واون گفت که مزاحم شما نمیشم واز این حرفها منهم معطل نکردمو نزاشتم حرفش تموم بشه کارتون میوه رو برداشتمو گذاشتم تو ماشین وقتی اومد سوار بشه درجلوباز کرد وصندلی جلو نشست راه زیادی نبود بهم گفت ترسیدم بهتون بربخوره عقب بشینم منم گفتم اختیار دارید واز این صحبتها پیش خودم گفتم دیگه موقعیت از این بهتر گیر نمیاد دلم زدم به دریا که شماره تلفن بهش بدم اما میترسیدم به نسرین بگه وابروریزی بشه خلاصه عطر تنش فضای ماشینو روانی کرده بود توراه مسیرو از یه کوچه دیگه اومدم که راه دورتر بشه اما فایده نداشت داشتیم میرسیدیم که بهش گفتم هر وقت کاری داشتید یا خریدی داشتید تعارف نکنید شمارمو یادداشت کن شاید لازم بشه در کمال ناباوری گفت گوشیم خاموش شده شما شمارمو یادداشت کن اون لحظه انگار توخواب بودم باورش برام سخت بود که داره بهم شماره میده خدایا هدفش از این کار چی بود اخه باشناختی که ازش داشتم میدونستم زن پاک ونجیبیه واین نجابت در چهره ورفتارش معلوم بود خلاصه پیادش کردم واومدم خونه هنوز هیچی نشده فکر کردم دنیارو فتح کردم گوشی برداشتم ویه اس تبریک سال نو بهش دادم وپایینش نوشتم از اشنایتون خوشبختم ۱۰ دقیقه ای گذشت که اونم یه پیام تبریک داد وزیرش نوشت منم همینطور دوباره نوشتم شما خیلی مهربونید وزیبا اونم جواب داد خلاصه هراسی میدادم اونم جواب میداد باورم نمیشد اخر شب شد که یه اس بهش دادم وشب بخیر گفتم ونوشتم میبوسمت که اونم شب بخیر گفت اونشب تا صبح نخوابیدم میدونستم که همیشه تا ساعت ده خوابه یه اس بهش دادم وگفتم عزیزم نمیای اینور(خونه نسرین) که گفت تا یه ربع دیگه میاد منم سریع رفتم صورتمو اصلاح کردمو یه دست لباس نو پوشیدم ویه ععطر ملایم زدم ورفتم پایین به نسرین گفتم خاله صبحونه میخوام واونم بامهربونی برام صبحونه اورد وبهم گفت که خیلی به خودت رسیدی کجا به سلامتی منم گفتم که یه قرار کاری دارم وباید برم شرکت توهمین موقع دیدم در خونه باز شد از چیزی که میدیدم دهنم واموند مهتاب بود به همراه دختر کوچیکش یه لباس عربی بلند با مقنعه عریی مهتاب به حدی زیبا بود که نیاز به ارایش نداشت توی اون لباس مشکی بلند شده بود مثل فرشته ها یه رژملایم هم زده بود که زیباییش چندین برابر کرده بود من توی اشپزخونه بودم وقتی منو دید سلام کرد وگفت شما هم اینجا هستید زبونم بند اومده بود تعارف کردم بیاد صبحونه بخوره واونم اومد سرمیز صبحانه ویه چای برای خودش ریخت پسر شریکم اسمش فرهاده وبیست سالشه اونم خونه بود یه خواهر هم داشت ۱۷ سالش رویا اسمشه اونم خونه بود وهمه داشتن مارو نگاه میکردن به نظرم اومد همه به ما شک کردن از زیر میز پامو رسوندم به انگشت پای محتاب که دیدم چشاش خمار شدن ویه چشمک به من زد من رفتم بیرون وچند ساعت بعد برگشتم چند روز گذشت ومن ومهتاب که انگار دوتا نامزدیم فقط تلفنی واس ام اس باهم صحبت میکردیم در مورد همه چی وهمه کس شاید درروز حدود ۵ت۶ساعت تلفنی باهم حرف میزدیم وروزی صدتا اس به هم میدادیم تااینکه یه روز خونواده شریکم به یک عروسی توی یک شهر دیگه از استان دعوت شدن وهمشون صبح زود راهی شدن هرچه اسرار کردن من نرفتم وقتی خونه خالی شد وهمه رفتن ومتمئن شدم از شهر خوارج شدن به مهتاب زنگ زدم بیاد چون ارشب قبل باهم هماهنگ شدیم اینو بگم تو این چند روز به حدی مهتاب و حشری کرده بودم که داشت دیونه میشد ساعت حدود ۸صبح بود درحیاط رو باز گذاشتم واومدم بالا مهتاب اومد ودر رو بست ازپشت پنجره داشتم میدیدم باورم نمیشد خیال میکردم همش خوابه اما واقعیت داشت مهتاب پله ها رو اومد بالا درو باز کرد واومد تو رفت بهش دست دادم ویه بوس ازش گرفت من یه شلوارک پام بود ویه زیرپوش استین حلقه ای من ۱۸۰ قد دارم سبزه ام صورتم نه چاقه نه لاغر سبیل پرپشت وبلندی دارم واکثربچها بهم میگن سبیل موهام هم فرند مهتاب یه چرخی تو خونه زدوبه دقت داشت وسایل خونه رونگاه میکرد بهم گفت خونه قشنگی داری معلومه زنت باسلیقه هست بهش گفتم چیزی میخوری برات بیارم گفت یه لیوان اب منم یه لیوان شربت بهش دادم وروسریشو از سرش دراوردم دستتم انداختم دور کمرش ولبام گذاشتم رو لبش ونزاشتم نفس بکشه دامنشو بالا زدم دیدم شرت پاش نیست دستم که رفت روکسش چشاش تانیمه بیشتر باز نمیشدن دستشوگذاشت روکیرم واونوگرفت تودستش وگفت وایییییییییییی فکرنمیکردم اینقد بزرگ باشه رومبل که نشسته بودروی زمین روبروش زانو زدم ودامنش دراوردم پاش باز کردم وزبونم کشیدم رو کسش وای چه عطری داشت دستش توی موهام بود وسرم و فشارمیداد لای کسش بهش گفتم تابتو در بیار تابشو که دراورد و سینه هاشو دیدم دیونه شدم شروع کردم خوردن سینه هاش وبادستم چوچولش میمالوندم که گفت زود باش کیرتو بده پدرسگ گفتم الان زوده بریم تواتاق خواب وقتی بلندش کردم چادرشو پیچوند دور خودش چادرشو کشیدم وبدو رفت تو اتاق خواب وای ازپشت وقتی کونش دیدم که داره میلرزه دیوونه شده رفت روی تخت و یه پتو دور خودش گرفت منم لباسم دراوردم پتوکنارکشیدم جلوش وایستادم که اومد کیرمو گذاشت تودهنش حرفه ای ساک نمیزد سعی میکرد کیرمو تااخربخوره ولی تانصفشو بیشتر نمیتونست بخوره دراز کشیدوپاهاشوبازکرد دوتامتکاگذاشتم زیر کمرش وشروع کردم به خوردن ۵دقیقه ای که خوردم التماس میکرد بکنش تو ومن این کارو نمیکردم داشتم کیرمو روی کسش میکشیدم سرشو هم میزاشتم در کسش ولی نمیکردم تو دیگه داشت التماس میکرد واشک توچشماش جم شده بودکه کیرم وتودستش گرفت وحل داد توکسش کیرم وتا اخر حل داد توکسش وپاهاشوحلقه زددورکمرم زبونموحل دادم تودهنش داشت زبونمو میکند نفساش بطور ترسناکی بودند داشت خر خر میکرد اولش ترسیدم داشت ارگاسم میشدصداش بالا نمیومد تواوج لذت بود دیگه داشت از نفس میفتاد که فهمیدم ابش اومده نفساش داشت عادی میشدمیگفت جرم بده تو روخدا ولم نکنی قول بهم بده که تنهام نزاری تودیگه مال منی وقتی کیرموداشتم درمیوردم ابش روکیرم جمع شده بود به حالت سگی خوابوندمش واز عقب شروع کردم به تلمبه زدن تو کسش تازه داشتم گرم میشدم اخه صبح زود یه بست شیره انداخته بودم بالا کیرمودر سوراخ کونش که میکشیدم حشریتر میشد فهمیدم که روی کونش حساسه بهم گفت به قیافت نمیاداهل مواد باشی چیزی کشیدی که ابت نمیاد گفتم قرص خوردمه یکم تف زدم سرکیرم وگذاشتم درکونش که گفت اونجا نه گفتم فقط سرش که دیدم ساکت موند وچیزی نگفت کونش تنگ بود ولی من چنان حرفه ای کردم توش که دردش نگیره دوسه تا تلمبه که زدم گفت میخوام نگات کنم برگشت روکمر ویکم تف زد در کونش وکیرم گذاشت درکونش وای کیرمو که حل دادم توکونش شروع کردم به خوردن سینه هاش که دیدم دوباره رفت تو حالت خلسه دوباره داشت ارضاءمیشد ونفساش به شماره افتاد داشت زیر دست وپام مثل یه ماهی که ازاب درش بیاری بالا پایین میکرد منم بادیدن این صحنه که حشریم کرده بود ابم میومد گفتم کجات بریزم گفت هرجا دوس داری گفتم بگو داره میاد ملتمسانه گفت کونم منم باشنیدن کلمه کونم بافشارتمام ابمو توکونش خالی کردم ودوتامون با هم ارضا شدیم بعد هم خودمون جمع وجور کردیم و اون رفت خونشون بعداز اون دوبار دیگه هم سکس داشتیم تا تابستون که دوسه بار کردمش والان هم اون شده معشوقه من ومن هم بجز اون با کس دیگه ای رابطه ندارم امیدوارم از داستانم خوشتون امده باشه

مامان حشری اسمم سروشه 21 سالمه تک فرزندم مامانمم لیلی 40 ساله با قد165 وسینهای درشت،یه شب ساعت 12 بابامو مامانم خواب بودن من حشری بودم رفتم پای TVنشستم تا 2 شب این کانال اون کانال کردم تا یه فیلم سوپر اومد کیرمو از تو شلوارم در اوردم روی مبل لم دادم مشغول دیدن شدم داشتم جق میزدم که از رو شیشه بوفه کنار TVدیدم مادرم پشتمه منم هیچ عکس العملی نشون ندادم تا بره دیدم بله داره فیلمو میبینه ساکته من همون جور ساکت موندم بازم ولی کلی ترسیده بودم که اومد در گوشم یواش گفت خیلی شیطونی سروش پاشو بخواب منم برگشتم نگاش کردم منو بوسید گفت راحت باش ولی به پا بابات نیادورفت دستشویی منم حیرون شده بودم رفتم خوابیدم رو تختم ولی خوابم نبر د همش تو فکر این بودم که مامانم چرا اینقدر راحت بود باهام خلاصه همین جوری رفتم تو فکر که شاید بدش نمیاد اونم ببینه کیرم راست شد پاشدم در اتاق و بستم لخت شدم بدون شورت جق بزنم که یدفعه در اتاقم باز شد دیدم مامانمه گفت سروش امشب چته منم با اون کیر راست گفتم هیچی امشب گیر دادی مامان من جونم اگه میای چیزی هم میبینی ازم نباید این جوری بهم گیر بدی که گفت نه عزیزم من میخوام باهات راحتر باشم دیگه وقت زن دادنته تو هم با من راحت باش فعلا پاشو این تی شرتو از رو بدنت بردار لباستو بپوش بابات فردا صبح زود میخواد بره شمال 10 روزی تنهاییم کلی با هم حرف میزنیم یه وقت بابات نیاد صبح اینجوری ببینتت تو هم خواب باشی و رفت منم لباسامو پوشیدم با کلی فکر کردن به حرفای مامانم خوابم برد.صبح خواب موندم وقتی پاشدم دیدم ساعت 10 با موبایلم زنگ زدم سرکارم مرخصی گرفتم و رفتم که برم دستششویی دیدم مامانم تو اشپزخونه یه لباس خواب ساتن مشکی بلند تنشه که شورتو سوتین سفیدش از زیرش کاملا پیداس،سلام کردم گفت سلام عزیزم نمیخوای بری سرکار شنیدم زنگ زدی گفتی نمیری باباتم رفته پس برو اول یه دوشش بگیر بعد بیا صبحونه بخوریم منم رفتم تو حموم کیرمم راست شده بود میخواستم به عشقه مامانم یه جق بزنم که در حمومو زد گفت زود بیای کاری نکنی تنهایی تو حموم من دیگه دوزاریم از حرفا ولباس پوشیدن مامانم افتاد سریع دوش گرفتم اومدم خودمو خشک کردم که مامانم گفت سروشم فقط شورت بپوش بیا منم لباس راحت پوشیدم تا تو راحت باشیو خجالت نکشی منم نامردی نکردم یه شورت ابی تنگ داشتم پوشیدم رفتم تو اشپزخونه تا مامانمو دیدم کیرم راست شد ولی به روم نیورد نشسستم صبحونمو بخورم روی میز مامانمم نشت جلوم وای خدا چاک سینهاش داشت دیونم میکرد خلاصه مامانم گفت سروش اگه دوست دختر داری بیار خونه با من راحت باش گفتم دارم ولی خونه نمیاد گفت پس هر وقت خواستی بیار دیگه هیچی نگفت رفت نشست روی مبل منم صبحونمو خوردم وقتی پاشدم گفت بیا اینجا پیشم منم با اون کیر راست رفتم نشستم کنارش گفتم مامان تو هم از اون فیلم دیشبیا دوست داری گفت اره اگه میخوای بزار با هم ببینیم منم گفتم اره رفتم از تو اتاقم یه سی دی سوپر داشتم که بس که دیده بودمش حفظ بودم اوردم گذاشتم نشستم پیش مامانم یه 5 دقیقه ای که دیدیم مامانم گفت عزیزم مگه نگفتم راحت باش پاشو شورتتو در بیار منم پاشدم شورتمو در اوردم کیرم کاملا سیخ بود که مامانم گفت وای قربونه کیر پسرم برم سروش دوست داری برات بمالمش گفتم اره مامان حالم خیلی بده مامانمم با دستش کیرمو گرفت میمالید گفت تو هم اگه میخوای منو بمال منم که حشریه حشری سریع با یه دستم سینه مامانمو مالیدم گفتم مامان چقدر سینهات نرمو گندس دوست دارم بخورمشون گفت سروش جان پاشو بریم رو تخت بعد رفتیم تو اتاق من مامانمو بغل کردم ازش لب گرفتم مامانم گفت اخ جون دستشو میزد به کیرمو هی میگفت جون منم لباسشو در اوردم اونم برگشت گفت بند سوتینمو باز کن منم باز کردمو از پشت چسبیدم به مامانم با دستم سیینهاشو میمالیدم کیرمم چسبونده کونم گنشو کیرمو ممالیدم بهش گفت سروش دوست دارم این ده روز روزی 10دفعه بکنیم من بردمش رو تختو با یه دستم یکی از سینهاشو میمالیدم با زبونمم نوک اون یکیو لیس میزدم مامانم گفت سروش کسمو بمال دارم دیونه میشم منم دستمو بردم رو کسش دیدم وای چقدر خیسه هیو مامانم گفت در بیار پاشو بکن مامانتو منم شورتشو در اوردمو کیرمو گذاشتم تو کسش گفت اخ جون چه حالی میده بکن با دستمم سینهاشو میمالیدم انقدر تلمبه زدم تا داشت ابم میومد گفتم مامان ابم داره میاد گفت بریز همشو تو کسم منم همه ابمو ریختم تو کسشو خوابیدم کنارش. نوشته :حمید

سفر من و مامان و خاله و زندایی به کیش سلام عزیزان من 25 سروش و مامانم 40 خالم 43 زنداییم 41 .این سه تا پارسال تصمیم گرفتن مجردی برن کیش ولی شوهراشون گفتن یکی باید باهاتون بیادمن تک فرزندم شغل ازاد اما بچه های خالمو زنداییمم رفتن سر زندگیشون.خلاصه قرار شد.مامانم وخالم جفتشون تقریبا یه هیکلشون شبیه همه قدشون 165 سینه مامانم از خالم کمی کوچیکتره کمی هم شکم دارن سینه خالم خیلی گندس ولی زنداییم خدایی مایکنه قد 170 با سینهای اناری رو فرم بدون شکم.ساعت 5 بعدظهر رسیدیم هتل یه سوییت 2 خوابه گرفتیم رفتیم وسایلو گذاشتیم همه گفتن بریم بگریم بیرو بعد کمی استراحت،رفتیم بیرون نزدیک یه پاساژ شدیم زنها هم که عاشق خریدرفتن تو پاساژ بعد از مقداری خرید رسیدن به یک مغازه لباس زیر بعد از کمی پچ پچ بمن گفتن وایسم بیرون تا بیان اخه ورود اقایون ممنوع بود،بعد مدتی اومدن ما رفتیم ساعت 10 بود هتل شام خوردیم رفتیم تو سوییت،هر خواب 2تخت داشت با یه پذیرایه کوچیک،دستشویی تو پذیرایی بود حموم تو یکی از خوابا بود با وانو رخکن جدا،من رفتم حموم وقتی تموم شد اومدم تو رخکن شنیدم مامانم داره به خالم میگه چه شورتی گرفت قرمز وقتی برگردی بپوشی جلوش جرت میده که خالم گفت نه بابا الان 1 ساله تو کفم زیاد سکس نمکنیم منم که دیدم حرفای جالب میزنن رفتم شیرو باز گذاشتم که تابلو نشه دوباره اومدم گوش وایسادم ،مامانم داشت میگفت ما هم همینطوریم بعد خالم گفت کاش با اونا اومده بودیم اینجا خیلی میطلبه که زنداییم اومد گفت با کیا مامانم گفت با شوهرامون یه دفعه زنداییم گفت ای گفتی با این لباس خواب ساتنای مشکی که خریدیم اگه اینجا بودن امشب صفا میکردیم خالم به زنداییم گفت بسه گیتی کسم داره خیس میشه که مامانم گفت بسه بریم الان سروش میاد،رفتن منم یه جق حسابی زدم اومدم بیرون یه شلوارکو تی شرت پوشیدم رفتم پیششون،من که تا اون لحظه به سکس با هیچ کدومشون فکر نمی کردم تا دیدمشون اول سه تاشونو یه نگاه سکسی کردم،مامانم یه شتوار استرج مشکی با یه تاپ ابی نرم که سوتین ابیشم بندش از رو دوشش معلوم بود تنش بود،خالم یه دامن بلند مشکی نرم با یه پیرهن کرپ که سینهاش زده بود بیرون،زنداییمم با سر همی پوشده تقریبا تنگ نشسته بودن پای تی وی،حرف جای خواب شد که خالم گفت سروش تو باید پیش من بخوابی،بعد از کمی صحبت رفتم تو اتاق رو تخت خوابیدم که دیدم خالم گفت به مامانم اینا منم میرم پیش سروش جان میخوابم،منم فکرم در گیر اون حرفا بود کیرم راست شد،خالم اومد تو گفت امشب واسه اولین بار میخوام کنارت بخوابم اجازه هست گفتم بله خله جان اومد نشست رو تخت جوراباشو در اورد گفت سروش جان پتو رو بکش رومون ،منم بلند شدم پتو رو بکشم دیدم دامن خالم رفته بالا بدتر حشری شدم پتو رو کشیدم رومون که خالم گفت عزیزم یه ماچ بده به خاله منم رفتم که ببوسمش دستشو انداخت دور گردنم گفت قربونت برم بیا بغلم،همین حین دیدم چراغ ها همه خاموش شدمامانو زنداییمم رفتن تو اون اتاق بخوابن،وقتی خالم بغلم کرد منم دستمو انداختم دور سرش منم بوسیدمش یه لحظه میخواستم که دستمو بندازم دور سرش بدنم چسبید به بدنش جوری که کیر شقم میمالید به شکمش،خالم فهمید ولی چیزی نگفت هی با موهام بازی میکرد منم با دستم پشت کمر خالمو از روی اون پیرهن نرمش میمالیدم دیگه که دیدم چیزی نمیگه یواش یواش با بند سوتینش بازی میکردم گفتم خاله اینو باز کن من جا تو نفسم گرفت،گفت باشه عزیزم،شروع کرد دکمهای پیرنشو باز کردو در اوردش گفت حالا تو از پشت بازش کن منم بدن سفیدشو با اون سینهای بزگ دیدم داشت ابم میومد،سریع بازش کردم وقتی خالم میخواست دوباره پیرهنشو تنش کنه گفتم خاله برگرد گفت چیه عزیزم گفتم خاله تنت نکن،پیرهنشو گرفتم گذاشتم کنار گفت زشته در همین حال وقتی سینه هاشو دیدم بی اختیار دستمو گذاشتم روشو شروع کردم مالیدن دیدم راضیه پاشدم درو بستم لباسامو با شورتمم در اوردم رفتم رو تخت،گفت سروش جان من خالتم گفتم مگه من حموم بودم کست خیس نشده بود که گفت پس حرفارو گوش دادی منم گفتم خاله پاشو تا بلند شد دامنو شورتشو دادم پایین تا میخواست حرف بزنه گذاشتمش رو تخت خودمم نشستم زمین وسط پاهاش دهنمو گذاشتم رو کسش زبونمو کردم تو با دستامم اون سینهای بزرگشو میمالیدم،دیگه ساکت شدو نوک سینهاش کم کم بلند شد حسابی کسشو خوردم اونم با دستش سرمو میمالید وای اب کسش در اومده بود بلند شدم کیرمو کردم توش هی میگفت اخ جون کم کم صداش داشت بلند میشد ولی دستمو گذاشتم جلو دهنش بعد خم شدم ازش لب گرفتمو با سینهاش بازی میکردم،دیدم ابم داره میاد گفتم خاله ابم داره میاد گفت چه زود عزیزم همشو بریز تو کسم در نیاریا تا منم بشم خلاصه همه ابمو ریختم تو کسش کیرمو در اوردم گفت وای سروش خیلی حال داد ولی من ارضا نشدم پاشو برو کیرتو بشورو بیا حشریم منم رفتم شستم اومدم بی حال رو تخت خالم گفت اگه ارضام نکنی امشب کیرتو میبرم میزارمش تو کسم نشت وسط پاهام شروع کرد به خوردن منم یه لحظه نگام به در افتاد دیدم در داره تکون میخوره،مامانم با زنداییم بخاطر صدای ما اومده بودن از وسطای سکسو دیده بودن ولی اونا هم حشری شده بودن،منم از ترس چشامو بستم ولی بعد چند دقیقه که باز کردم دیدم مامانم لخت شده داره لباس زنداییمو در میاره وای اخ جون داشتم کون زنداییمو میدیدم که مامانم دست انداخت شورتشو داد پایین ،خالم بس که حشری بود داشت کیرمو میخورد متوجه نشده بود وقتی فهمید پا شد دید اینا تختن سه تایی همو بغل کردن اومدن یواش یواش رو تخت منم رفتم از پشت کیرمو گذاشتم رو کون مامانم با دستمم سینهاشو میمالیدم هیچ کسی هم حرف نمیزد فقط صدای اخ جون شنیده میشد،یه دفعه مامانم برگشت بلند شد دست منو گرفت بلندم کرد رفت تکیه داد به ذیوار گفت فقط بکون کیرتو تو کسم منم یه پاشو دادم بالا کیرمو دادم تو کس خیسش داد زد اخ جون بکن پسرم اون سینهای گندشم شروع کردم خوردن،خالمو زنداییمم داشتن کس همو میخوردن ،مامانو حسابی از جلو کردم گفت سروش کیرتو در بیار بکن تو سوراخ کونم،بعد کیرمو دراورد مامانم دولا شد دستشو زد به دیوار منم نوک کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش یواش یواش دادم تو ،تا ته رفت تو کونش با دستامم اون سینهای اویزونشو میمالیدم ،مامانم گفت ابتو بریز تو سوراخم منم ابم هومد ریختم تو سوراخشو در اوردم… بعد وقتی کیرمو از سوراخ کون مامانم در اوردم برگشت منو بغلم کردوازم لب گرفتو یواش گفت سروش جونم به ارزوم رسیدم بعدا برات توضیح میدم عزیزم،یه دفعه شنیدم زنداییم داد میزنه میگه منم کیر میخوام بسه لادن کسم داره اتیش میگیره،منم رفتم پیششون رو تخت با دستان جفت سینه های زندایمو میمالیدمو ازش لب گرفتم خالمم داشت کس زنداییمو میخورد،یه دفعه زندایم با دستش کیر منو گرفت با اب کیری که بهش بود گذاشت دهنش هی میگفت سروش چرا خوابیده و شروع کرد خوردنو میک زدن تا نیم ساعت مامانم گفت پسرم با کیرش جرم داده میخوام بخوابم که تو این ده روز باید اندازه تمام عمرم منو بکنهو رفت تو اون اتاق خوابید،خالمم حشریه حشری اومد بالا سر من گفت خاله جون ببین امشبو از من داری بیا کسمو بخور یه خورده بخوری ارضا میشم بعد گفت امشب که حالوشو لیلی کرد نذاشت پسرش با کیرش کس دیگه ایو ارضا کنه،منم گفتم خاله جونم قربون این سینهای بزرگت برم بیا کستو بزار رو دهنم،خالمم کسشو گذاشت رو دهنم منم حسابی هر چی اب کس بود توش میک زدم گفتم خاله 10 روز اینجاییم تو این 10 روز میخوام جوری بکنمتون که به هیچ کس دیگه جز من ندید که خالم گفت عزیزم کس ما سه تا دیگه واسه تو هست که بعد 20 دقیقه ای که کس خالمو میخوردم میگفت اخ جون بخور وای جرش بده دارم میشم که ی دفعه بی حال افتاد کنار من رو تخت،منم که دیگه فکر نم کردم حتی با خوردن کیرم تو دهنه زندایم شق کنم با شنیدن حرفای خالمو لخت دیدنشون حس کردم کیرم تو دهنه زندایم داره راست میشه که زندایمم خوردنشو سریع تر کردو در همین حین خالم بوسم کردگفت سروش جون گیتی و جرش بده اون داییت بهش حال نمیده گیتی الان 5 ماهه که میگه داییت سیرش نمی کنه و رفت پیش مامانم،منم کیرم شق شق شد تو دهنه زندایم بهش گفتم زندایی پا شو بیا بشین روش تا کست حال بیاد میخوام امشب حسابی کیرموبمالم به چوچولت گفت اخ جون سروش کاش تو شوهرم بودی من ادم حشریم بعد اومد نشت رو کیرمو وقتی کیرم رفت تو کس خیسش داد زد وایییییییییییییییییییییییییییی چه کیرییییییییییییییییی داریییی چقدر کلفته جووووووووووووووووووووووووووووووون جوووووووووون شروع کرد بالا پایین کردن منم گفتم نوشه جونت زندایی این کیرم از این به بعد ماله مامانمو تو خالمه گفت خوش به حال مامانت هر وقت که بابات نباشه دیگه میدونه راحت میتونه کیرتو بذاره ساعتا تو کسش منم گفتم زندایی تو هم هر وقت دایی نبود زنگ بزنی میام میکنمت هی میگفت اخ جوننن وای وای کسم منم با دستام سینهای اناری زنداییمو میما لیدم ،حسابی جفتمون خیس عرق بودیم که زنداییم گفت سروش دارم ارگاسم میشم منم گفتم منم نزدیکه ابم بیادزندایم گفت در نیاریا همه ابتو بریز تو کسم منم لوله هامو مثل لیلیو لادن بستم 6 ماه پیش ،اومد خوابید رو سینم لبشو گذاشت رو لبمو حسابی از هم لب گرفتیم گفتم زندایی داره ابم میاد گفت اخ جون بریز تو کسم بریز که ببینی کس من بهتره یا مامانت منم گفتم زندایی اومد داد زد اخ جون تا حالا انقدر سکس بهم حال نداده بود بعدش منم لخت پیش زنداییم خوابیدم تا صبح… ما خوابیدیم تا صبح ،صبح مامانم اومد در گوش گفت عزیزم پاشو دیگه مامانت کیر میخواد با دستشم با کیرم بازی میکرد منم پا شدم سلام کردمو بوسیدمش گفت برو یه دوش بگیر بیا بریم صبونه بخوریم،هر 3تا رفته بودن حموم وقتی من پا شدم منم رفتمو اومدم بیرون مامانم گفت بیا بیریم اونا رفتن،مامانمم چادرشو سر کرد رفتیم پایین پیش خالمو زنداییم منم با یه مقدار خجالت سلام کردم اونا هم جواب دادن زندایم گفت سروش جونم چه خوب شد اومدی صبح ما یه صحبتایی کردیم میخوایم با تو هم در میون بذاریم گفتم چی شده خالم گفت سروش دوست داری شوهرامونو بیاریم تو جمع سکس گروهی منم همینجور موندم که زندایم گفت داییت بیشتر وقتا تو سایت داره داستان سکسی میخونه من میدونم که بدش نمیاد خالمم گفت شوهر منم با من مامانم گفت باباتم با من خالم پس باید زودتر بریم تهران خلاصه ما تا 6 روز با کلی عشقو حال برگشتیم تهران،خلاصه میکنم،بعد 1 هفته قرار شد همه 6 روز دیگه بریم انتالیا،وقتی رسیدیم یه هتلی که تور برامون گرفته بود یه ویلا 3خوابه برامون رزرو کرده بود ساعت 6 بعدظهر بود که واردویلا شدیم که یه استخر خصوصی هم پشتش بود که از جایی دید نداشت،این 3تا زنا هم تو این چند روز قبل اینکه بیایم مخ شوهراشونو زده بودن که تو ترکیه بیحجاب بگردن،منم از روزی که از کیش اومده بودیم فقط 3 دفعه مامانمو با خالمو کردم خیلی حشری بودم،هر کسی با زنش رفت تو یه اتاق منم رفتم یه دوری زدم ساعت 8 بود اومدم تو دیدم همه حاضرن میگن یواش یواش بریم شام اما از لباس پوشیدن زنا کف کرده بودم،مامانم با یه تاپ مشکیو یه استرج تنگ که سینه گندش کاملا پیدا بودوکس حشریش برجسته شده بود،خالمم با یه سر همی مشکی حریر تنگ تا پایین باسنشو یه ساپورت مشکی نازکم پاش بود،زندایمم با کت مشکی یفه بازو دامن خیلی کوتاه که از وسط یقش چاک سینش کاملا پیدا بود، رفتیم شام خوردیمو بعد مقداری مشروب به اسرار خانوما قرار شد بریم دسکو هتل برقسن ولی زنا گیر دادن با جی شوهراشونو عوض کنن مردا هم که دیگه با دیدن این صحنه از زناشون حشری شده بودنو مست بودن قبول کردنو رفتیم تو دیسکو مامانم به دایم گفت تو بیا با من خالمم به بابام گفت تو هم با من بیا زندایمم با شوهر خالم رفت منم نششستم مشروب میخوردمو تماشا میکردم ولی چون شلوغ بود فقط یه لحظه مامانمو دیدم که دست داییم رو باسنشه داره میمالش،دیگه چیزی نفهمیدم تا 1 ساعت بعد که اومدن مامانم اومد در گوشم گفت امشب سروش جونم میخوام تا صبح به تو داییتو شوهر خالت کس بدم راه افتادیم رفتیم ویلا،زنا امارو به مردا داده بودنو که مامانم دست داییمو گرفته بود بابامم دست خالمو شوهر خالمم دست زنداییمو تا رسیدیم ویلا دیدم مامانم گفت اول منو داداشم جلو شما سکس میکنیم تا کسی دیگه خجالت نکشه همه قبول کردن مامانم دست دایمو گرفت از هم لب گرفتن دایمم با دستش باسنه مامانمو میمالید مامانم جلو دایم زانو زد کمر بندشو باز کرد شلوارشو در اورد کیر دایمو از شورتش در اورد دایم نشست رو یه مبل جلو همه مامانم کیر گنده داییمو کرد تو دهنش من کنار خالم نشته بودم که بابام دست انداخته بود گردنش با یه دستشم داشت سینهای خالمو میمالید که کنار بابامم زندایم نشسته بود شوهر خالم داشت دکمه کتشو باز میکرد منم دستمو کردم لباس خالم کسشو میمالیدم فضای اونجا پر از اه و اوه سکسی شده بود که خالم پاشد لباسشو در اورد گفت من کیر میخوام دست بابامو گرفت بابامو لخت کرد وای کیر بابام شق شق شده بود خالم بابامو گذاشت رو مبل خودشم نشست روش با دستش کیر بابامو داد توکسشو داد میزد سروش بیا سینمو بمال مامانمم پاشد تی شرتشو در اورد استرجشم داد پایین با شورتش نشست رو کیر داییمو بالا پایین میکرد شوهر خالمم زنداییمو لخت کرد و شروع کرد به کردنش … منم سریع لخت شدم رفتم پشت خالم داشت رو کیر بابام بالا پایین میکرد سینهاشو میمالیدم خالم داد میزد اخ جون بکنیدم کیر میخوام مامانمم میگفت بکنم داداش عزیزم کسمو جر بده زندایمم اخو اوخی با صدای بلند راه انداخته بود داییم کیرشو از کس مامانم در اورد دراز کشید زمین مامانمم از پشت نشست رو کیر دایم کیر دایمو کرد تو سوراخشو داد میزد میگفت جون بعد گفت سروشم بیا تو هم کیرتو بکن تو کسم من 2تا کیر میخوام من رفتم کیرمو کردم تو کس مامانمو تلمبه میزدم داییمم داشت سینهای گنده مامانمو میمالید بعد دیدم شوهر خالم داره میگه ابم داره میاد داییم گفت همه ابتو بریز تو کس زنم بزار حال بیاد بابامم گفت منم ابم داره میاد خالم گفت اخ جون عزیزم بریزش تو کسم منم به دایم گفتم دایی تو هم ابتو بریز تو کون مامانم منم میرم زنداییمو میکنم که مامانم دستمو گرفت گفت سروش نرو من دوست دارم ابتو بریزی تو کس من داییم ابش اومد منم کیرمو در اوردم مامانم پاشد نشست رو مبل بی حال داییمم همون جا دراز کشید بابامم ابشو ریخت تو کس خالم اونا هم کنار همدیگه از هم لب میگرفتن شوهر خالمم وقتی ابش اومد رفت تو یه اتاق خوابید که زنداییم اومد جلو داییم بغلم نشست گفت سروش بیا منو بکن گرفت گذاشت من ارضا نشدم منم زنداییمو کنار دایم خوابوندم رو زمین کیر شقمو دایم با دستش گرفت گذاشت تو کس زنشو سینهای زنشو میک میزدو منم زنشو جلوش میکردم که دایم به زنش گفت حال میده کیر سروش زندایم گفت خیلی کیرش خوشمزس دایم رفت نشسست پیش خالمو با سینه های خالم ور میرفت که خالم گفت اخ جون من بازم کیر میخوام مامانمم رفت کیر بابامو کرد تو دهنشو شروع کرد ساک زدن ،کیر دایم بلند شد خالمو خوابوند رو مبل دمر از پشت کیرشو کرد تو سوراخ خالم،زندایمو میکردم که داد زد گفت سروش دارم میشم تندتر بکن اخ جون بکن سریع تر بکن که دیدم زندایم بیحال شد منم کیر شقمو در اوردم دیدم مامانم کیر بابامو از دهنش در اورد اومد پیشم گفت خالت رس باباتو کشیده بیا منوبکن منم مامانمو نشوندم رو مبلو کیرمو گذاشتم تو کسش داد میزدم اخ کس مامانم یه چیز دیگس به مامانم گفتم مامان جونم ابمو میخوری گفت اره عزیزم هر وقت اومد کیرتو بزار دهنم میخوام تا اخرین قطرشو بخورم،بابامم رفت تو یه اتاق خوابید زندایمم رفت تو یه اتاق دیگه، دایمم مگفت قربون ابجیای خوش کسم برمو داشت خالمو جرر میداد خالم به دایم میگفت داداش ابتو بیار جر خوردم که بعد چند دقیقه اب دایم اومدو اونا هم رفتن خوابیدن منو مامانم تنها موندیم مامانم گفت سروش از این به بعدم دیگهمیتونی منو جلو بابات تو خونه بکنی منم گفتم مامان کس تو یه چیز دیگس مامانم گفت عزیزم سینهامو بخور منم سینهاشو گذاشتم تو دهنمو مامانم گفت زود باش دارم میشم منم تندتر کردم بهد دیدم داره ابم میاد کیرمو در اوردم همه ابمو خالی کردم تو دهن مادرم ،دیگه از اون روز به بعد همه با همین جمع با هم سکس میکنیم،به درخواست خالم که الانم شمالیم این داستانو اینجا نوشتم……………………..امیدوارم خوب باشه و با خوندن این داستان خانوما واقایون نهایت لذتو ببرن پایان

بهترین سکس با خواهر ناتنی ام من حدود 23سالم بود که بابام از مادرم جدا شد و بعد از 1 سال با یک خانوم ازدواج کرد که یک دختر 18 ساله داشت که خیلی خوشگل و خوش تیپ و لوس لوس لوس و از قد و هیکل هیچی کم نداشت کمر باریک سینه های درشت بدن سفید موهای بور و من از روز اولی که به خونمون اومدن عاشق خاهر ناتنیم شدم و همش دنبال این بودم که باهاش سکس داشته باشم و روز موعود فرارسیده بود اون روز پدرم با ازیتا (مادر ناتنیم)رفته بودن خرید منو عسل که خاهر ناتنیم بود تنها خونه موندیم اون توی اتاقش بود به بهانه غذا خوردن رفتم پیشش وقتی در رو باز کردم یک دفه رنگ روش عوض شد اخه پای کامپیوترش بود داشته بود سکس نگاه میکرده تمام شرتشو خیس کرده بود اخه اون روز بلوز رو نافی با شرت لی پوشیده بود وقتی منو دید کپ کرده بود بهش گفتم چی میدیدی اونم گفت هیچی منم زود رفتم سراغ کامپیوترش وای وای داشت ساک زدن یه مرد با زنه رو میدید اولش هیچی نگفتم بعدش بهش گفتم به مامانت میگم اونم سریع افتاد گریه خاهشو تمنا اخه بابام خیلی روش حساب میکرد هر مهمونی میرفتیم ازش تعریف میکرد عسلم خیلی از بابام خجالت میکشید خلاصه منم بهش گفتم اگه میخای کسی از این ماجرا بویی نبره باید یه کاری برام بکنی اونم گفت هرکاری ازم بخای انجام میدم منم بهش گفتم باید بهم یه حال اساسی بدی اونم خودشو زد به کوچه علی چپ بعدش بهش گفتم من از روزی که دیدمت عاشقت شدم خلاصه من بهش گفتم چرا فیلم سکس میبینی و خود ارضایی میکنی بعدش بهم گفت اگه یه چیزی بهت بگم به کسی نمیگی منم بهش قول دادم بهم گفت هر وقت خود ارضایی میکنم همش توی ذهنم تورو تصور میکنم منم بهش گفتم تو راضی من راضی گو پدر ناراضی دوست داری بریم رو تخت بغل همدیگه همو ببوسیم اونم گفت میترسم فقط در حد بوسو بغل هم خابیدن اخه یه جایی شنیدم سکس خیلی برای دخترا درد داره منم بهش قول دادم اگه کوچکترین دردی احساس کردی ادامه نمیدیم ولی اگه به تمام حرفام گوش بدی سر قولم هستم بعدش اونو بردم توی اتاقم خابوندمش روی تختم بعد بهش گفتم اگه به حرفام گوش بدی چنان حالی بهت میدم که تا اخر عمرت فراموشت نشه اونم قبول کرد بعد بهش گفتم باید لخت بشه چونکه دستاش میلرزید من خودم لباساشو دراوردم اول بلوزشو دراوردم چونکه همیشه تیشرتای تنگ میپوشید سوتین نمیبست وقتی تیشرتشو دراوردم سینه هاش زدن بیرون وای اصلن این سینه ها به دختر 18 ساله نمیخورد بعدش بهم گفت از وقتی خود ارضایی رو شروع کرده سینه هاش بزرگ شده اخه میگفت هر شب با سینه هاش ور میرفته منم سریع شروع کردم به خوردن سینه هاش یکی از پستوناش تودستم بود اون یکی تو دهنم داشتم خیلی حریسانه میخوردمش اونم همش داشت با ناخونای بلندو تیزش شونه هامو چنگ میزد و آهو ناله میکرد همش بهم فهش میداد (بوخورم بکنم تو مال منی فقط مال خود خود من بگو دوسم داری بگو بگو که فقط مال منی) بعدش شروع کردم به خوردن گردنش وای داشت تمام موهامو چنگ میزد اهو نالش تمام خونه رو گرفته بود بعدش بهش گفتم بلند شه که شرتشو دربیارم اخه خیلی شرتش تنگ بود بعدش دکمشو باز کردم وای تا شرتشو پایین کشیدم دیدم تمام رونای سفیدش خیس شوده بعد فهمیدم وقتی داشتم شرتو درمیاوردم پاهاش داشت از شدت هیجان میلرزید بعد بخاطر اینکه نیفته دوتا دستشو محکم گذاشته رو شونه هام همش نفس نفس میزد مثل ادمی که بغض کرده باشه بهد اینکه شرتشو دراوردم خابوندمش روی تخت و اروم اروم شروع کردم به باز کردن پاهاش بعدش رفتم سراغ کسش وای یه کس سفید سفید کوچولو تنگ تنگ داشت اصلنم نه کسش نه روناش هیچ مویی یا پشمی نداشت پوست لطیف و نرم مثل حوری بود اولین بار کسشو بوسیدم بعد اروم اروم شروع کردم به خوردن و لیس زدن کسش وقتی زبونه به کسش میزدم اصلا باورم نمیشد که سوراخ کسش اندازه نک زبونم باشه بعد شروع کردم به خوردن وحشیانه کسش وای اگه چند دقیقه بیشتر ادامه میدادم از حال کردن قچ میکرد بعد اینقدر حال بهش داده بودم میترسید که ولش کنم اونم از ترس ول کردنش بهم گفت حالا تو هر کاری از من بخای برات انجام میدم بعد بهش گفتم هر کاری بلدی بکن انم بهم گفت اخه من فقط فیلمای سکسی دیدم هر چی اونجا یاد گرفتم برات انجام میدم بعدش شروع کرد به لب خوردنم وای چه لبی داشت زبونمو از دهنم میکشید بیرون وای وای خداییش اگه بخام راست بگم از لحاظ شکلو قیافه هیکل و…از هر دختری دیدم سر بود خداییش خیلیم از من سره دیگه چیکار کنم شانش بهم رو کرده بود بعد تیشرتمو از تنم دراورد بعد شلوارکمو اینم بگم من هیچ وقت تو خونه شرت نمی پوشم وقتی شلوارمو دراورد گیرم خورد تو صورتش اخه من سر پا بودم و اون رو پاهاش نشسته بود بعدش یکمی مکث کرد از هیجان زیاد بعد کیرمو دادم دستش اخه اون اول بارش بود هیچ دوست پسری نداشت بعدش شروع کرد به خوردنو لیس زدن کیرم از سر کیرمو بوسید تا خایه هامو هر چند دقیقه یک بار ازم قول میگرفت که من فقط مال خود خودش باشم بهم میگفت فقط دوست داره این کیر ما خودش باشه نه کسه دیگه اونم محکمو باشدت کیرمو میداد تو حلقش یواش یواش داشت ابم می یومد که بهش گفتم بسه این جوری که معلوم اون تازه مخاست شروع کنه بهش گفتم میخام بکنمت اونم گفت باشه فقط به شرطی که درد نداشته باشه منم بهش قول دادم اگه دردش کرد دیگه نکنمش بعدش سریع رفتم کرم اوردم اروم اروم کونشو لیس میزدم دیدم هنوز خیلی حشر نشده شروع کردم به لیس زدن کسش تا نک انگوشتاشو لیس زدم و دیدم داره میلرزه دوباره رفتم سراغ کونش با کرم خوب خوب مالشش دادم بعد اروم اروم انگشتمو کردم تو کونش وای خیلی تنک بود برای اینکه شل کنه چنتا محکم زدم روی کونش بعدش هی انگشتمو کردم تو و بیرون کردن اونم خیلی دردش گرفته بود بهش گفتم اگه میخای حال واقعی کنی باید یکم اولش درد بکشی اگرم نمیخای بیا برای همیشه تمومش کنیم اونم از ترس ول کردنش گفت باشه بعد منم کیرمو اروم اروم کردم تو کونش اول فقط تا سر کیرمو کردم تو بعد چند دقیقه اروم اروم کیرمو میبردم تو تاسرش بعد میاوردم بیرون همین کارو تا چند دقیقه تکرار کردم بعدش بهش گفتم به پهلو بخابه اخه میخاستم برای اینکه دردو فراموش کنه به پستونو کسش دسترسی داشته باشم بعدش به پهلو خابید بعد منم رفتم پشتش با یه دستم رونشو گرفتم دادم بالا بعد سر کیرمو کردم کونش با اون یکی دستم کسشو میمالوندم بعد اروم اروم دردش کمتر شد بعدش شدت تلنبه زدنم بیشتر شد دیگه واقعا درد نداشت داشت حال میکرد تمام تختو خیس کرده بود دیگه از شدت حال کنترولشو از دست داده بود منم داشت ابم میومد بهش گفتم دوست داری بریزمش تو صورتت اونم گفت هر کاری دوست داری بکن دیگه اهو ناله هر دوتامون خونه رو گرفته بود منم دیگه داشت ابم میومد که یکدفه کیرمو تا اخر کردم توی کونش همون لحظه بود که ابم اومد که دیگه همون جوری چند لحظه ای وایسادم بعد اروم تلنبه زدم عسلم از جیغ زدنو اهو ناله کردن صداش گرفته بود با همون صداش بهم گفت عاشقتم دوست دارم من و تمام وجودم مال تو هستش فقط از اینکه ابمو ریخته بودم تو کونش حال کرده بود که یک عالمه کیرمو بوسید همش قربون صدقه کیرم میرفت بعدش چند دقیقه ای دراز کشیدیم روی هم همش با لبام ور میرت زبونمو مک میزد بعدش همون جوری لختی باهم رفتیم حموم توی حموم همش قربون صدقه ی همدیگه میرفتیم از نک سر تا نک پای همو بوسیدیم. نوشته و فرستاده قیصر

مادر زنم ازم خواست که بکنمش سلام اسمم مانی الان 2 ساله که ازدواج کردم 28 سالمه زنم 23 سالشه با قد 165 سینه های اناری لاغر اندام و 2 تایمون خیلی حشری هستیم.مادر زنمم 40 سالشه با سینه های نسبتا بزرگ و هیکلی ورزشکار،مربی رقصه.2ماه پیش عروسی یکی از فامیلای خانومم بود قرار شد سه تایی بریم یک هفته شهرشون،زنمم تا روزی که رسیدیم پریود بود همون روز تازه پاک شده بود رسیدیم مادرزنم اونجا یه ویلا داخل یه باغ داشت که دوبلکس بود،پذیرایی و اشپزخونه پایین و 2خوابه یکی 2تخته ویکی هم تخت دو نفره و حمامم بالا بود و یه تراس بزرگ که به دو خواب راه داشت،خلاصه ما از راه رسیدیم ساعت 8شب بود وسایلو گذاشتیم مادر زنم گفت به زنم سپیده جان شما وسایلتونو بزارید تو اون اتاق اشاره کرد به اون اتاقی که تخت 2نفره داشت منو سپیده هم رفتیم تو اتاق که لباس عوض کنیم سپیده گفت مانی کسم خیسه خیسه کیر میخوام همین الان یه دفعه منو بغل کردو منم بغلش کردم انداختمش رو تخت بهش گفتم عزیزم تو وقتی میخوای بشی خیلی داد میزنی زشته مامانت صدامونو میفهمه این چند روزو صبر کن تا برگشتیم جبران میکنیم و ما تا حالا با مامانت اینجوری سفر نیومدیم اون وقت میگه اینا خودشونو نتونستن چند روز نگه دارن گفت نه مانی من طاقت ندارم قول میدم سرو صدا نکنم تازه بفهمه مامانمه غریبه که نیست خلاصه زنم لبشو قفل کرد رو لبمو یه 5 دقیقه ای حسابی از هم لب گرفتیمو در اتاقم نیمه باز بود سپیده حشری منم ازاون حشریتر بعد سپیده دکمه شلوارمو با دستش باز کردو شلوارو شورتمو داد پایین کیر منم که سیخ شده بود شروع کرد به خوردن منم کلی حال میکردم بعد از چند دقیقه ای سپیده پاشد مانتوشو در اورد منم کاملا لخت شدم بهد زنمم یه استرج پاش بود با شورتش در اورد تاپ و سوتینشم در اورد گفت مانی کسم خیسه بزار بشینم رو کیرت خودش لیز میخوره میره تو کسم منم گفتم سپیده پس صدات در نیادا زشته اصلا بس که جفتمونم حشری بودیم حواسمون به در نبود سپیده اومد نشست رو کیرم گفت اخ جون چقدر کیرت داغ ،کیرم تا ته رفت تو کسش منم جفت سینه هاشو گرفتم تو دستم داشتم میمالیدم که یه دفعه در اتاق باز شد مادر زنم که اسمش سانازه اومد تو یه جیغ کشید گفت بچه ها معذرت میخوام سریع رفت بیرون ما هم که شوکه شده بودیم از جا مون بلند شدیم منم گفتم دیدی سپیده ابرومون رفت دیونه بهت میگم بزار تا رفتیم خونه زنم گفت من کیر میخوام فعلا مامانو ول کن میخواست در بزنه بیاد تو تازه جرم که نکردیم منم که حوصلشو نداشتم دیگه کلی ذهنم به هم ریخته بود گفتم الان دیگه نه بزار واسه بعداگفت نه الان شام بخوریم باید بریم خونه فامیلمون من از حشریت میمیرم منم گفتم نه الان دیگه کیرم بلند نمیشه خلاصه پاشدیم من یه لباس راحتی تنم کردم رفتم دستشویی که سپیده گفت من میرم پایین تو هم بیا واسه شام ،منم رفتم پایین نشستم رو مبل تا مادر زنم گفت مانی جان بیا بیرونیم ما میخوایم تو تراس شام بخوریم ،یه تراس هم جلوی در ورودی بود که یه میز نهار خوری اونجا داشتن ،منم رفتم که با شرمندگی به مادرزنم سلام کردم با خنده گفت مانی جان معذرت میخوام منم گفتم شما ببخشید تقصیر سپیده بود که سرمو بلند کردم دیدم سپیده با یه لباس خواب مشکی تور بدون شورتو سوتین اومد نشست کنارم گفت مامان بچه خجالتی،مامانش گفت مانی جان خجالت نکشید اگه با بودن من ناراحتید من امشب میمونم خونه خواهرم وقتی رفتیم اونجا منم گفتم نه ساناز خانم بعد از اینکه شام خوردیم مادرزنم گفت اماده شین تا یه سر بریم اونجا ما هم اماده شدیم رفتیم اونجا اخر شب که خواستیم برگردیم مادر زنم اومد منو صدا کرد یه گوشه گفت شما برید فردا صبح بیاید دنبالم منم گفتم نه ساناز خانم بی خیال شید اینجوری من خجالت میکشم از شما درست نیست دستمو گرفت گفت مانی جان سپیده بهم گفته مامان اگه تو امشب بیای مانی منو نمیکنه منم حشریم اگه من بیام باید با هم سکس کنید منم یه دفعه از اینجور حرف زدن مادرزنم جا خوردمو ساکت موندم گفت مانی پس چرا ساکتی گفتم اخه ازاینجور راحت حرف زدن شما با من شوکه شدم که یه بوس از لپم کرد گفت عزیزم باید از زندگی لذت ببری منم گفتم مرسی پس شما بیاید خونه ما هم کارمونو میکنیم گفت باشه. ما هم اومدیم خونه ساعت 1 شب بود که ما گفتیم شب بخیرو رفتیم تو اتاق ولی من از لحظه ای که با ساناز حرف زده بودم همش تو فکر بودم که منظورش چیه که به این نتیجه رسیدم که حشریه اونم کیر میخواد خلاصه منو سپیده رفتیم تو اتاق دروبستیم منم از حرفای مادرزنم کلی حشری شدم وسپیده هم مانتو لباساشو سریع در اورد یه اسپری بی حسی هم که از خونه اورده بود داد به من گفت مانی امشب باید جرم بدی بگیر اینو بزن منم سریع لخت شدم اسپری زدم سپیده رو خوابوندم رو تختو دهنمو گذاشتم رو کسش با زبونم چوچولشو حسابی لیس زدم و با دستامم سینه هاشو میخوردم سپیده دیگه داشت داد میزد منم خودمو زدم به بی خیالی تا اگه ساناز جونمم کیر میخواد حسابی حشری بشه سپیده داشت با صدای نسبتا بلندی میگفت مانی کیرتو بزار تو کسم منو کشتی دیگه منم پاشدم کیر شق شقمو که بی حسم بود گذاشتم رو کسش لیز خورد رفت تا ته کسش بس که خیس بود کس سپیده شروع کردم کردن زنمو گردنو سینهاشو میخوردم گاهی هم از هم لب میگرفتیمو سینه هاشو میمالیدم که فضای اتاق از اخ جونای سپده پر شده بود که وقتی سپیده ارضا شد من چون بی حس بودم هنوز نشده بودمو فقط دوست داشتم کردنمو سریع تر کنم که تلمبهامو سریع تر کردم سپیده هم از وقتی ارضا شده بود دیگه داشت بزور تحمل میکرد تا منم ارضا شم که طاقت نیاوردو دیگه داد میزد مانی جونم ابتو بیار کسم داره پاره میشه بعد از چند دقیقه ای که داشت ابم میومد زنم داد میزد قربون کیر کلفتت برم ابتو بیار بدنمو چنگ میزد تا ابم اومد و ریختمش تو کسشو کنار هم خوابیدیم تا صبح،صبح سپیده اومد صدام کرد گفت مانی جونم پاششو برو حمام بیا صبحونه بخوریم منم بعد از رفتن زنم پاشدم رفتم دوش گرفتم اومدم پایین دیدم زنمو مادر زنم تو اشپزخونه دارن صبحونه میخورن منم سلام کردمو نشستم کنار سپیده مادرزنم گفت سلام عزیزم بشین سپیده گفت مامان من میرم حموم سپیده با همون لباس خواب توری که دیشب تنش بود رفت حموم من موندمو مادر زنم بعد از چند دقیقه ای که سپیده رفت مادر زنم پاشد دیدم وای یه ساپورت نازک مشکی پاش بود با یه بلوز قرمز تقریبا تنگ که از پشت همش تور بود بند سوتین مشکیش کاملا پیدا بود منم فهمیدم که کاملا حشریه گفتم ساناز خانم این لباس قرمز با این ساپورت خیلی بهتون میاد ماشالاه خوشگل شدید گفت مرسی عزیزم اومد یه بوس از کردو در گوشم گفت دوس داری منم بکنی با دستشم موهامو میمالید منم گفتم اره با دستم کسشو مالیدمو گفتم ساناز جون دوس دارم جلو زنم بکنمت این کارو بکن تا 3تایی یه سکس توپ داشته باشیم گفت باشه عزیزم پس وقتی سپیده اومد بیرون من میگم کمرم درد میکنه تا ببینیم سپیده چی میگه اهلش هست یا نه که در همین حین سپیده اومد مامانش گفت سپیده بیا تو اتاق کمرمو بمال یه مقداری در میکنه منم کیرم شق شده بود همونجور تو فکر بودم که بعد از یه 1ساعتتی سپیده اومد پایین گفت مانی بیا بریم تو باغ یه قدمی بزنیم رفتیم تو باغ سپیده گفت مانی میخوام راحت باشیم با هم یه حرفی بزنم منم مونده بودم میخواد چی بگه ولی میدونستم طرف حرف مامانشه گفتم بگو عزیزم در ضمن سپیده هم یه لباس راحتی حریر صورتی یه سره تا رو زانوش تنش بود ،دست انداخت دور گردنم یه لب ازم گرفت گفت مانی دلم واسه مامانم میسوزه گفتم چرا گفت از وقتی تو این 3 سال که بابام مرده دیگه سکس نداشته الان که رفتم کمرشو بمالم دیدم لخت دمر رو تخت خوابیده فقط شورت پاشه رفتم شروع کردم مالیدن کمرش بعد از چند دقیقه ای گفت سپیده جان پایین کمرمم بمال وقتی میخواستم کونشو باسنشو بمالم یه لحظه دستم خورد به شورتش خیس خیس بود روم نشد بهش بگم مامان حشری هستی یا نه ولی وقتی میمالیدمش لذت میبردو کسشو به تخت فشار میداد منم بهش کفتم مامان بزار شورتو در بیارم گفت باشه شورتشو در اوردم برش گردوندم اونم چشاشو بسته بود منم با انگشتم میکردم تو کسش انقد انگشتش کردم که گفت پاشو برو بسه دیگه،منم به زنم گفتم خوب کاش یکی و پیدا کنه یا شوهر کنه یا هر از چند گاهی سکس کنه سپیده هم گفت منم موافقم ولی تا حالا خودش نخواسته بعد به من گفت الانرفتیم تو بهش بگو اگه کمرتون درد میکنه بیاید من براتون بمالم دست من از سپیده قویتره من گفتم یعنی سپیده من با مامانت سکس کنم گفت اره مگه چی میشه تازه اگه قبول کنه 3تایی حال میده منم از خدا خواسته زنمو بوس کردم اونکم دست به کیرم زدو گفت شیطون تو هم بدت نمیو مد مامانمو بکنیا بعد رفتیم تو دیدم مادر زنم نشته رو مبل گفت خوش میگذره اینجا یا نه منم گفتم عالیه راستی کمرتون چطوره گفت سپیده مالید برام بهتر شد بعد سپیده گفت مامان بزار مانی برات بماله بهتر از من میماله منم گفتم اره ساناز خانم برید تو اتاق من میام براتون میمالم مادرزنمم رفت تو اتاق بعد سپیده یه چشمک بهم زدو اشاره کرد گفت برو من رفتم دیدم مادر زنم دمر رو تخته سپیده هم اومد گفت مانی از کمر بمال بیا پایین منم نشستم رو کون مادر زنم شروع کردم مالیدن سپیده هم گفت مانی بزارلباس مامانمو بدم بالابهد با دستش لباس مادرزنمو داد بالا منم شروع کردم با دستام بدن مادر زنمو لمس کردم سپیده هم با کیرم بازی میکرد منم کم کم دستمو میاوردم پایین تر تا رسیدم به کون مادر زنم سپیده هم دست کرد کرد تو شلوارم از رو شورت کیر منو میمالید خیلی حشری شده بودم که سپیده در گوشم گفت پاشو لخت شو منم پاشدم که مادرزنم چشاشو بسته بود گفت شما دوتا چیکار میکنید سپیده گفت مامان بزار ساپورتتو در بیارم تا راحتتر ماساژ بشی و سپیده هم ساپورت مادر زنمو در اورد منم تخت شدم نشستم رو کون سفید و نرم مادر زنم شروع کردم با دستم بدنشو میمالیدم سپیده هم با دستش کیرمو میمالید وسط کون مادر زنم بعد منم یکم اومدم پایین تر از رو شورت مادرزنم کونشو میمالیدم دستمو بردم رو کسش خیس خیس بود که سپیده هم پاشد لخت شد گفت مامان میخوایم سه تایی سکس کنیم بعد دراز شد مخالف مامانش کسشو گذاشت رو دهن مامانش خودشم کیر منو گذاشت دهنش منم شورت مادرشو دادم کنارو کسسشو لیس میزدم سپیده گفت مامان الان مانی میخواد کیر کلفتشو بزار تو کست تا حسابی کست حال کنه مادر زنم گفت اخ جون سپیده دارم حال میکنم بزار دامادم بکنم خیلی حشریم بعد مادر زنم برگشتو منم شورتشو بابلوزش در اوردمو کیرمو گذاشتم تو کسش شروع کردم کردنش سپیده هم کسشو گذاشت رو دهن مادرش اونم شروع کرد به خوردن کس سپیده هنقدر حشری بودم که بعد از 15 دقیقه ابمو ریختم تو کس مادر زنم ولی سپیده اومد کیرمو گرفت دستشو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن تا دوباره کیرم شق شدو گذاشتم تو کسش ،از اون روز به بعد ما 3تایی سکس میکنیم. فرستاده مانی

جی‌ جی‌ منو ناز خواهرم سلام به همه دوستان من سینا هستم الان 21 سالمه داستان ماله 5 ساله پیشه زمانی که 16 سالم بود . من یه خواهر دارم اسمش سمیراس 2 سال از من کوچک تره اون موقع 14 سالش بود اتاق منو سمیرا یکیه و شبا پیش هم میخوابیم سمیرا خیلی سفید و خوشگله سینه های درشتیم داره با هم خیلی خوبیم . سمیرا عادت داره شبا شلوارشو در میاره میخوابه چون از بچگی این جوری میخوابید واسه من عادی شده بود تا این که یه شب که خواب بود من تو کامپیوتر داشتم فیلم سوپر نگاه میکردم و خیلی حشری شده بودم شرتمو در آوردم که جق بزنم سمیرا هم خواب بود دیدم کرم بالایه تخت سمیراس همون طوری لخت رفم کرمو بر دارم رسیدم بالا سره سمیرا خواستم اروم بردام که بیدار نشه تا دولا شدم کرمو بردارم کیرم که راست بودو یکم ابم اومده بودو خیس بود خورد به لپ سمیرا و یدفه از خواب پرید دید کیره من جلو صورتشه پا شد نشست گفت این چیه ؟ چی کار میکنی ؟ منم که از ترس کپ کرده بودم زدم زیره گریه گفتم سمیرا جی جیم مریضه روم نمیشه به کسی بگم امشبم خیلی میسوخت اومدم کرم بردارم بزنم بهش که خوردم به تو بیدار شدی انقدر میسوزه که شرتمو در اوردم.اونم دلش سوخت بغلم کرد گفت اشکاتو پاک کن داداشی چرا نمیری دکتر ؟ گفتم روم نمیشه همین طور که داشت اشکامو پاک میکرد یهو چشم خورد به شرت صورتی و پاهایه سفیدش منم که بدون شرت تو بغلش بودم باز حشرم زد بالا . چراغ خوابو روشن کرد گفت ببینم جی جیتو شاید زخمه منم از خدا خواسته خوابیدم رو تختش اونم کیرمو گرفت تو دستشو نگاش میکرد گفت کجاش میسوزه گفتم سرش گفت بزار کرم بزنم واست یه ذره کرم زد سره کیرم گفتم آبجی همه جاش میسوزه بعد کرم زد به دستشو همه کیرمو مالید دو سه بار که مالید نفهمیدم چی شد ابم ریخت تو دستش اونم انگار فیلم دیده بود خوب بلد بود تا دید ـبم اومد تند تند کیرمو مالید تا همه ابم بیاد . نفسم بند اومده بود روم نمیشد بهش نگاه کنم کیرمم شل شد گفت خوشت اومد ؟ سرخ شده بودم هیچی نمیگفتم . گفت راستش نازه منم اوف شده خیلی میسوزه بیا ببین چشه . بلند شد شرتشو در اورد منم اولین بار بود کس از نزدیک میدیدم دوباره راست کردم دست زدم دیدم کسش خیسه ابه فهمیدم حشری شده ابجیم بدونه اینکه چیزی بگم افتادم رو کسشو لیس زدم ابش اومده بود شور بود کسش انقدر خوردم که دهنم درد گرفته بود . سمیرا گفت کسم خوب شد دیگه نمیسوزه پاشو من واست ساک بزنم کیرمو کرد تو دهنش همین طوری میخورد بهش گفت ولش کن ابم داره میاد گفت بریز تو دهنم منم ابمو خالی کردم تو دهنش همه ابمو خورد یه ذرشم نریخت بیرون . از اون به بعد تا همین دیشب اکثر شبا با هم حال میکنم یا ساک میزنه یا لاپایی از کون نمیده . سینا

عشق بازی با عمه عزیزم سلامداستان بر می گرده به4 سال پیش یادم رفت از عمم بگم اسمش … ولش کن اسمشو نمیگم من بهش میگم سوسو. قدش 165 وزنش 77 هستش و 34 سالشه خیلی پوست سفیدو خوشگلی داره یه بچه هم داره و شوهر هم دارهمن با سوسو خیلی صمیمی بودم از بچگی ولی خوب صمیمیتمون 4 سال پیش بیشتر شد طوری شد که همش من میرفتم خونشون و اون میومد خونمون و خیلی گرم بودیم 5 سال پیش یه شب که عمم شوهرش رفته بود مسافرت و اومده بود خونه ما یه اتفاق خیلی خوبی واسم افتاد ما شام رو خوردیم و میوه هم خوردیم و مامان بابا رفتن اتاق خودشون خوابیدن من به عمم گفتم بیا اتاق من باهم بخوابیم گفت باشه منو عممو دخترش رفتیم تو اتاق من یه جا پهن کردیمو دراز کشیدیم من اکثرا تو خونه شلوارک میپوشم عمم بهم گفت یه شلوارک داری بهم بدی من با شلوارم راحت نیستم منم یه شلوارک بهش دادم کنار هم دراز کشیده بودیم و صحبت میکردیم دختر عمم خوابش برد عمم بلند شد و دختر عممو گذاشت روی تخت که اونجا بخوابه خودمون هم روی زمین خوابیده بودیم برقا خاموش بود درست نمیدیدمش دستشو گرفتم و خوابیده بغلش کردم از این کارا زیاد میکردم عادی بود اونم منو بغل کرد محکم فشارش دادم اون شب صدای نفساش یه جوری بود مثل همیشه نبود همینطوری داشتم به صدای نفساش گوش میکردم که یهویی لبشو گذاشت رو لبم با اینکه من قبلا هم دختر بوسیده بودم ولی این یکی خیلی فرق میکرد خیلی انرژی داشت برای چند لحظه نفهمیدم کجام و دارم چیکار میکنم احساس میکردم بی وزن شدم خیلی حس زیبایی بود شرو کردم به بوسیدنش زبونمو میبردم تو دهنش لباشو میخوردم زبون می کشیدم رو لباش آروم آروم دستمو بردم رو سینش مخالفتی نکرد سینشو میمالوندم تاپشو زدم بالا یهویی برگشت گفت میشه اینو واسم باز کنی اذیت میکنه دیدم به قفل سوتینش اشاره میکنه سوتینشو باز کردم و سینشو کامل گرفته بودم تو دستم و داشتم لب میگرفتم که دیدم داره سرمو فشار میده پایین فهمیدم چی میخواد سرم بردم پایین و سینه هاشو خوردم این یکی اون یکی فشار میدامشون تو فضا بودم خواستم دستمو ببرم پایین که دستمو گرفت گفت تا اینجا کافیه زیاده روی نکن منم یه خوره اصرار کردم دیدم جواب نمیده گفتم باشه ولی باید بزاری کستو ببینم اونم قبول کرد تو تاریکی شرتشو کشید پایین منم با نور موبایلم رفتم زیر پتو که نگا کنم کسشو وای وقتی کسشو دیدم کف کردم یه کس هلویی که موهاش یه خورده در اومده بود اصلا باورم نمیشد یه زن 34 ساله همچین کسی داشته باشه خلاصه اون شب هرطوری بود خوابیدم گذشت و حرفای عاشقانه بین ما ببیشتر شد و رابطمون گرم تر که ما خونمونو عوض کردیم عمم یه هفته اومد که به مامانم کمک کنه خونرو بچینن بابامم رفته بود ماموریت البته دختر عمم بودشب شد و مامانم زود خوابش برد بعدشم دختر عمم خوابش برد اونا تو اتاق روی تخت خوابیدن و من در اتاقو بستم و منو عمم تو هال خوابیدیم من کمی صبر کردم که مطمئن بشم مامانم خوابه بعدش شروع کردم عممو بغل کردم گفتم خوابی گفت نه بعدش لبمو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به خوردن لبش همزمان سینه هاشم میمایدم بعدش رفتم سراغ سینه هاش تا جایی که میتونستم خوردم و حشریش کردم دستمو آروم بردم زیر شورتش چیزی نگفت منم ادامه دادم آروم آروم کسشو میمالوندم و سینشو میخوردم خیس خیس بود کسش آروم آروم آه میکشید نفساش تند شده بود سریع شرطمو با شوارک و تی شرتمو در آوردم به اونم گفتم که دوس دارم لخت لخت بغلت کنم اونم لباساشو در آورد لخت تو بغلم بود و تو اون لحظه هیچی برام مهم نبود هیچ چیز . دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم داشتم لباشو میخوردمو دستمم همچنان رو کسش بود کمی با کیرم بازی کرد بعد دیدم برگشت و پشتشو بهم کرد گفت از پشت بغلم کن منم بغلش کردم و سرشو برگردودند که ازم لب بگیرم منم دستام رو سینه هاش بود خیلی حال خوبی داشتم یهویی دیدم یکی از پاهاشو کمی بلند کرد و کیرمو گرفت و کشید جلو منم رفتم جلوتر دیدم کیرمو گذاشت دم کسش واییی نمیدونید چه حال داشتم تو اون لحظه داشتم میمردم ضربان قلبم از بس تند شده بود فکر میکردم الانه که بزنه بیرون وای وقتی کیرم رفت تو کسش مردم کسش تنگه تنگ بود گرم بود وای یکی دوتا تلمبه زدم آبم اومد سریع کشیدم بیرون کمی لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدم که کم کم دوباره کیرم بلند شد دوباره کیرمو گذاشتم رو کس محشرش و فشارش دادم کیرم رفت تو دیدم نفساش دوباره تند شد داشتم تلمبه میزدم دیدم داره با دست کسشو میماله و بهم اشاره میکنه که سینشو بخورم منم شروع کردم به خوردن سینش و دستمو گذاشتم رو دستش که داشت باهاش کسشو میمالید بهم نشون داد که کجارو بمالم منم داشتم تلمبه میزدم و میمالیدم و میخوردم سینشو تلمبه هام تند تر کردم داشت آبم میومد خواستم بکشم بیرون که با دست کمرمو گرفت منم چند تا تلمبه دیگه زدم و آبمو ریختم تو کسش اونم همزمان که من آبم اومد ارضا شد وای انگاری کوه کنده بودم از بس که خسته شده بودم کمی همونطوری بغلش کردم بعدش لباسامونو پوشیدیم و خوابیدیم یکی از بهترین تجربه های سکسی من بودامیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته سامی

مامان بزرگ حشری سلام من جلال هستم و باره اولمه دارم داستان مینویسم. من زیاد حاشیه نمیرم. من دو تا مادر بزرگ دارم که در واقع پدر بزرگم دو تا زن گرفته که یکی از مادربزرگ هام نسبت به بابا بزرگم خیلی جوونه از همون پونزده سالگی تو کف سکس با مامان بزرگم بودم هیکل مامان بزرگم زیاد خوب نیست ولی کونش که الهی قبرمربونش خیلی گندس واسه همین شبا به عشق اون کون گنده که زیر دامن هی میلرزه و کپولاش همدیگرو هول میدن جلق میزنم خلاصه یه روز مامان بزرگم داشت تو اتاق خودش استراحت میکرد من داشتم از کنار در رد میشدم که یهو چشم به پستونای خوشکل اعظم مامان بزرگم افتاد اختیار خودمو از دست دادم به بهانه سوال کردن یهو سر زده رفتم تو مامان بزررگم باهام خیلی راحت بود واسه همین جلوم خودشو جمع نکرد بهش گفتم مامان بزرگ میشه یه سوال ازت بپرسم گفت بگو گفتم آدم دوست دختر داشته باشه گناه داره یکم با تعجب بهگ نگاه کرد چون تا حالا همچین شوالی ازش نپرسیده بودم اون یه کوچولو مذهبی بود بعد بهم گفت این سوالو چرا از من میپرسی گفتم ببخشید گفت اشکالی نداره الان نمیتونم بعدا که خونه خلوت شد بیا ازم بپرس گفتم چشم اخه مامان بزرگم همیشه عادت داشت سرش خلوت باشه. یک هفته گذشت خونمون هیچکس نبود واجب هم نمیدونم بگم کجا رفته بودند رفته بودن پیکنیک. من رفتم سروقت لباسای مامان بزرگ حسابی شرتاشو شلواراشو پر آب کی کردم و همش تصور می کردم اون کون و کس گنده و هلویش تو اینا بوده حسابی دلی از عضا درآوردم. ساعت سه بعد از ظهر شد که برگشتند دیدم مادربزرگ میخواد بره حموم بعد یکی دو ساعت خواستم برم بیرون یهو مادر بزرگم صدام زد رفتم اتاقش گفت بیا بشین کارت دارم دیدم شرتو با شلوارشو انداخت روی تخت گفت یه چیزو میگم راس بگو من فهمیدمو خودمو زدم به کوچه علی چب گفت تو شورتمو کثیف کردی گفتم نه این چه حرفی مادربزرگ گفت دروغ نگو صب که رفتم خودم گذاشتم تو کمد و به غیر از تو کس تو خونه نبوده الکی. قسم خوردم اون گفت میدونم کار توه ولی من مامانبزرگتم تو این کارو باید با دوست دخترت بکنی نه من شریعت اجازه نمیده گفتم مامان بزرگ تو رو خدا غلط کردم فقط به هیچکی نگو الکی خودمو به گریه انداختم اونم گفت اگه قرار بود به کسی بگم صدات نمیکردم تو اتاقم. بعد یکم روم باز شد گفتم مامان بزرگ بخدا دس خودم نیس گفت میدونم ولی واسه ارضا شدن راههای دیگهای. هم هست گفتم چه راهی گفت الان نه برو بیرون همه شک میکنن منم گفتم چشم زقتم بیرون دیدم همه دور هم دارن از پیکنیک حرف میزنن. برگشتم رفتم تو خونه یهو دیدم مادر بزرگم داره شلوارشو عوض میکنه وای خدای من چه کوننننننننی کوپولاش داشتن با گن حرف میزدن بعد جالب اینجاست که همون شورتو شلواری که اره همونا رو پوشید بعد یه کشیده رو کپلاش زد تازه فهمیدم مامان بزرگم بد جور هوسناکه و هوس کیر تو کپلاش داره حیاتو نگا کردم دیدم همه گرم کسشر گفتنن رفتم اتاق مامان بزرگ کیرم بد جور تابلو بود راستی شونزده سانته سلام کردم اعظم جووووووونم برگشت گفت اینجا چکار میکنی گفتم همه بیرون دارن خوش میگذرونن واسه اینکه روم باز شه گفتم منم اومدم اینجا خوش بگذرونم اونم یه خنده کرد گفت با شورتام منم جرقه توم ایجاد شد گفتم نه با خودت باورم نميشد همین جور داشت میخندید. گفت اخه من چی دارم گفتم بگم گفت مگه تو شرم و حیا هم داری بگو گفتم از گووووووووونت خیلی گندس خیلی از لمبرات. خوشم میاد. گفت البته با یه لهن سکسی پورو شدیا منم شرمم ریخت گفتم چرا شورتی که اب کیرم رو ریختم توش پوشیدی گفت. خوشم میاد به تو چه چشم چرون که امان ندارم لباسامو عوض کنم گفتم تقصیر جاذبه لمبراته. که کیرمو میکشونه طرفش اومد طرفم گفت یعنی تو میخوایی با من گفتماره میخوام باعات حال کنم مگه تو نمیخوایی گفت به یه شرط گفتم زود بگو گفت کسی بویی نبره گفتم مگه بچم که یهو دست شو گذاشت رو کیرم و گفت وای ببینم این کیه که شبو ذوز دنبال کس و کونم را افتاده گفتم دربیار ببینی حواسم به بیرون بود شلوار راحتیمو کشید پایین گفت جون خیلی کلفته بیچاره زنت گفتم اره زنم تویی بیچاره خودت… خندیدیم یکم ماش داد منم یهو چنگ انداختم تو پستوناش گفتم مم مم میخوام گفت قربونت بشم ممه هاشو در اورد گفت بیا مم بخوووووووووورر نوش جونت نوه عزیزم اوا ببخش شوهر جدید کیر کلفتم یکم ممه هاشو خوردم دیدم داداش کوچولوم داره میا تو جمو جور کردیم اعظم جونم گفت شب نمیتونم دوری شوهرم و تحمل کنم کوس و کونم کیرتو میخواد جلال جونم گفتم باشه رفتیم بیرون خوشبختانه این قد گرم بودن حتی یه ذره هم شک نکردن شب شد همه ذفتن بخوابن دیدم مامانبزرگم یه چشمک زد رفت تو اتاقش ساعت دوازده شد همه خواب بودن ما چند خواهر برادر با مامان بزرگم تو طبقه با هرکی تو اتاقش میخوابه البته فقط منگ مامان بزرگ تنها میخوابیدیم بقیه تو دو اتاق دیگه بودنرفتم سراغ مامان بزرگم دیدم درو باز گگذاشته، چراغ خواب هم روشم بود. در و بستم دیدم مامان بزرگ قمبل کرده داره لمبراشو میماله و میلرزونه میخنده پریدم رو تختش کپلاشو داشتم تو صورتم میکردم مامان بزرگ گفت کونم امشب بد جور واسه اون کییییییر کلفتت میخاره از خارش بندازش گفتم یه جوری بگامت. که حال کنی گفت زود باش کیرمو گرفت گفت خفش نکن بنداز بیرون وجودمو. خودش شلوار راحتی مو بیرون اورد کیرمو گذاشت تو دهنش حسابی داشت لیس میزد خیلم حرفه ای بود بهش گفتم اعظم جونم امشب میخوام حسابی کونتو پر اب کیر کنم. گفت زود باش که کونم بدجور ابتو میخواد گذاشتم دم سوراخ کون گندش نکردم توش باهاش لب تو لب شدم اونم گفت شوهرم جلال جونم منو زنت کن منو بگا کونم انداز کلفتی کیرت کن. جون کیرمو یهو کردم تو کونش البته یکم با فشار بدون اینکه دردش بگیره گفت اوووووف جوووون مامان بزرگتو با کیرت اه کن زن جدیدتو محم بگا منم حسابی تو کونش میکوبیدم گفتم مامان بزرگ حسابی این کپلات منو دیوونه کرده بودن گفت مال تو ا صب لمبرامو بخو ر. بکن بگا. منم داشتم با تمام وجود میگاییدمش یهو ابم اومد ریختم تو کونش یکمم ریختم رو لمبرای کونش ولی مامان بزرگ کونش بدجور خارش داشت برگشت گفت بازم میخوام منو بگا تاصب کس و کونمو یکی. کاش من زنت بودم کاش حاملهم میکردی کاش ازت بچه دار میشدم……. و خیلی حشری داشت صخبت میکرد تا صب لمبرای کون گندشو میخوردمو میگاییدم نمیدونم کی حوابم برد صب ساعت پنچ از خواب بیدار شدم دیدم کیرم لای پاشه دستشو انداخته بود رو کیرم خوابش برده بو یهو بیدار شد چشم تو چشم شدیم یلب گرفتیم در حالی که کیرمو میمالید میگفت قربون ای کلفتیش برم که دیشب منو به هلاکت رسوند ولی هنوز واسم خودشو بلند کلفت کرده یکم ممه هاش خوردم گفتم میرم اتاقم گفت. شب زود بیایی کونمو لمبرامو تو کف نذاری امشب باز باید اونا رو بگایی گفتم باشه رفتم بیرون یهو جلال

کون گنده ابجی مهسام من متین25سالمه یه ابجی گل دارم که ازم 6سال کوچیکتره دوسال پیش ازشوهرش جداشدواومد بامازندگی کنه یادمه همون نوجوونیام خیلی وقتا که میرف حموم دیدمیزدمش مهسا قدش بلند وهیکل بایه باسن فوق العاده بزگ که همیشه به شوهرش حسودیم میشد باخودم میگفتم کاش کونش رو یه بار میکردم بعد عروس میشد ماهای اول که برگشته بود دوباره خونه من انقد مشکلات داشتم که اصلا توباغ نبودم تاکمکم جلو توجه کردبرام هرروز کون بزرگش جلو رپه میرفت وروزبه روز شهوتی ترم میکردتا باخودم گفتمباید یه جوری حتما بکنمش چه به زور چه بی زور خلاصه روز به روزباهاش صمیمیتر شدم دیگه شده بودیم مثل دوتا دوست این روزای اخر خیلی رفتارم تابلو شده بودچپ وراست بوسش میکردم باهم کشتی میگرفتیم حتی اونم دیگه فهمیده بودیه خبرایی هست با خودم گفتم دیگه وقتشه منتظر بودم اولین فرصت که تنها بشیم بکنمش تا یه روز عصرکه ازمدرسه اومدم کسی نبود خونه اونم نشسته بود پای کامپیوتر با اون شلوار قرمز چسبش و تی شرت زردش منم کیفم گذاشتم کنار رفتم پشت سرش یه بوس کردمش بعد رفتم توآشپزخونه اونم اومد ورفت پای دسشور منم تا چشم به کون نازش افتاد رفتم جلو یکی محکم زدم در کونش اونم دوید دنبالم که بزنه منوخودم انداختم رو زمین اومد دستام گرفت گفت متین جان بپرخ باید یکی بزنم درکونت هردومون شهوتی شدهبودیم نفس نفس میزدیم منم گفتم چشم شما ده تا بزن چرخیدم به پشت شرو کرد به زدن چندتاکه زد گفت اقاحساب نیست من شلوارم نازک بود توشلوارلی داری منم معطل نکردم زود شلوارم رودرآوردم کیرم راست شده بود اونم معلوم بود میخاد بده بهم به کیرم یه نگاکردو گفت چیکارمیکنی بی ادب گفتم بیابزن گفت خیلی دیوونی ای باشهبیا ببریم زود کتک رو بزنم که کاردارم رفتیم تو اطاق دراز کشیدم اونم اومد یکی زد بعد یکم ماساج داد باز دوباره زد دوتا که زد پاشدم گفتم خب آبجی جان ازهردست بدی ازهمون دست میگیری من کون لخت بودم زدی حالا لطفا شلوارت رو دربیار نوبت منه بزنم گفت شوخی نکن متین دستش روگرفتم گفتم نخیر باید دربیاری وگرنه پاره میکنمش گفت باشه به شرطی که قول بدی بی جنبه نشی باشه گفتم چشم اونم دراز کشید یواشکی یک پله قنبلش رو انداخت بیرون منم که دیگه طاقت نداشتم شلوارش رو کشیدم یهو پایینیه جیغ کشید گفت متین خفت میکنم ولم کن برم منم دستم انداختم روکسش و لباش روچسبیدم بعد گفتم مهساجان حالم بدشده آبجی بزار خودم رو خالی کنم جون من وگرنه دیوونه میشم گفت متین جان نه من دوساله به نزدیکی حتی فکرنکردم اگه الان اون کاربکنی…….حرفش تموم نشده بود که دوباره چسبیدم به لباش یکم که خوردم اونم شروکرد به خوردن لبام بعدم که شروکردیم به حال کردن اونجا زودابم اومد ونشد درست حال کنم ولی همون شب رفتم تو اطاقش و بالاخره کون نازش رو کردم متین

خاله حشری رفته بوديم خونه خاله خانمم. شوهرش نبود. شب كه شد، رختخواب من و خانمم رو تو اتاق جداگانه اي انداخت و خانمم از خستگي راه خيلي زود خوابش برد. من درازكشيده بودم و چشمام داشت گرم مي شد. بعد از ربع ساعتي متوجه شدم در اتاق كمي رو هم رفت ، مثل اين كه كسي بخواد نور ما رو اذيت نكنه. كمي كنجكاو شدم. از لاي باز مانده در يه نگاهي كردم ديدم خاله رفت تو حموم. منم دوباره درازكشيدم. يه كمي دست به كيرم زدم و باهاش ور رفتم. سفت تو دستم بود. تكون تكونش مي دادم تا اينكه حسابي اومد بالا. يه نگاهي به زنم كردم ديدم خوابه و پاهاش رو جمع كرده تو شكمش و رون و شورتش پيداست. سفيد ونرم. آروم بلند شدم رفتم طرف رونش. داغ داغ بود. دلم مي خواست كسش پاره كنم. اما خواب بود. كيرم همين طور بالا بود و تكون كه مي خوردم بيشترحشري مي شدم. ديدم خاله ازحموم اومد بيرون. فقط تنشو شسته بود. خيلي سريع با يه حوله كوچيك كه دوركونش بسته بود رفت تو اتاق خودش. مثل يه نور بود. سفيد و سفيد و كمي هم چاق. آروم از اتاق رفتم بيرون. رخت خوابمو طوري درست كردم انگاري زيرش كسي خوابه. خانمم خوابش سبك بود. آروم در اتاق خاله رو بازكردم. ديدم يه آهي از ترس كشيد و رفت كناركمد كه بدنش كمتر پيدا باشه و دستش گرفت رو پستوناش. گفت: تويي؟ و تندتند نفس مي كشيد. چراغ اتاقش رو خاموش كردم و رفتم طرفش. گفت: مي خواي چكاركني؟ گفتم: هيچي. و بهش نزديكتر شدم، فقط يه خواهش دارم. گفت: نرگس (زنم) بيدار مي شه. گفتم: زود برمي گردم. ديگه نزديكش بودم. خنكي و طراوت تنشو حس مي كردم. حوله دوركس و كونش صورتي بود و رون هاي تپل و سفيدش چسبيده بود به هم. گفتم: فقط مي خوام ببوسمت. البته اگه اجازه بدي. چشماش آروم شد و نفسش بهتر مي اومد. يه كمي لبخند زد و ساكت بود. يه لحظه مثل اين كه ازش درخواست ازدواج كردم و منتظرجوابش بودم. يادم افتاد كه سكوت علامت رضاست. آروم با دو تا دستم صورتشوگرفتم. با شستم گونه هاشو نوازش مي كردم. مي دونستم هرچقدر بيشتر طولش بدم ، بيشترحشري ميشه ولي نه به اين زودي. صورتم رو بهش نزديك كردم. به چشماش كه بسته بود نگاه كردم. بهش گفتم: فوق العاده زيبايي ، لطيفي ، خوشگلي. و فقط لبخند رضايت مندي مي زد. آروم گونه هام رو به صورتش مالوندم. نرم و نرم. مي دونستم به اين زودي و سادگي نبايد بوسه را بگيرم و برگردم. همين كه صورتم به صورتش چسبيده بود. گفتم: دوستت دارم. عشق مني ، خيلي دلم مي خواست يه روز ، يه شب تنهايي با هم حرف بزنيم. و او فقط ساكت بود و چشماشو بسته بود. دو تا دستم رو پايين تر به سمت پهلوهاش آوردم. هيچي نگفت. آروم پهلوهاش مي مالوندم. چيزي نمونده بودكه بغلش كنم و هنوز زود بود. عزيزدلم. عشق من. دوباره ازش فاصله گرفتم. بهش نگاه كردم. اون هم نگاه كرد. گفتم: چشماتو ببند. و بست. بعدگفتم: بازكن. و اونم بازكرد. گفتم: وقتي چشماتو مي بندي چقدر زيبا ميشي وقتي بازشون مي كني ديوونم مي كني. هيچي نمي گفت. يه لحظه گفت: نرگس بيدارمي شه ها. دو تا دستم دوكمرش بردم و دوباره بهش نزديك شدم. آروم لب هامو به صورتش نزديك كردم. دهنم باز و با ولع تمام شروع كردم به خوردن گونه هاش. دستامو قفل كردم. و گردنشو مي خوردم. فقط چشماش بسته بود و كمي نفسش تند شد. شروع به خوردن گونه ديگش كردم. نفس هاي من هم تندشده بود. محكم فشارش دادم. و با صورتم نوازشش مي كردم. دستامو از پشت پايين تر آوردم و باهاش حرف مي زدم: خيلي مي خوامت. دوستت دارم. عشق مني. عزيزدلم. تا اين كه دقيقا دستام رو كونش بود. دوباره شروع كردم به خوردن صورتش. و با دو دست هم زمان كونشو مالش مي دادم. و برای اولين بار لبامو گذاشتم رو لباش. مثل ديوونه ها لباشو مي خوردم و اون فقط تندتند نفس مي كشيد. سرش روكمي به عقب و سينه رو به جلو داده بود و نفس هاي تند مي كشيد. يه مرتبه با دو تا دستش از پشت منو بغل كرد و چنگ زد تو موهام. من تمام گردنش رو مي خوردم. اومدم پايين تر و تندتند كونشو مي مالوندم. لبام رسيد به پستوناش. دهنم رو با همه قدرت بازكردم و پستونشو تا جا داشت تو دهن كردم و شروع كردم به خوردن. داشت مي لرزيد. گفت: بهتره بشينيم ، نمي تونم سرپا بايستم. خوابوندمش كف اتاق. حولش كامل باز شد و زيركونش قرارگرفت. دستاشو از هم باز کردم و پاهش رو كمي از زانو آورد بالا و من خود به خود وسط پاهاش قرارگرفتم. كيرم داشت منفجر مي شد. متورم و سياه شده بود. سر كيرم ورم سختي كرده بود و تمام مويرگ هاش رو مي شد ديد. باز حمله كردم به لباش. خوردم و خوردم. بعد پستوناش رو خوردم. دستمو گرفت و برد سمت كسش. شروع كردم به مالوندن كسش. مي مالوندم. فشار مي دادم. تندتند كسش مي لرزوندم. پاهاشو به پهلوهام فشار مي داد و باز هم شلشون مي كرد. من فقط پستون مي خوردم. وآه بلند مي كشيد. دست زدم پايين كسش ديدم خيس خيسه. دستم كامل خيس شده بود. روي پهلو برش گردوندم. يه پاش زير و يه پاش انداخت رو پهلوي من. شروع كردم به مالوندن روناش و ازش لب مي گرفتم. بهش گفتم: هميشه دلم مي خواست بكنمت. تشنه كست بودم. تشنه كس خيست. وكونشو مي مالوندم و لب مي گرفتم. انگشت بردم رو سوراخ كونش. خودشوكامل جمع كرد. بعد كه خوب مالوندم شلش كرد. آروم انگشتمو كردم توكونش. همين كه پستوناشو مك مي زدم كونش شل تر مي شد كه ديدم انگشتم كامل رفت توكونش. ضمن آه وناله كردن ، صداش با نفس زياد دم گوشم بود. گفت: كير مي خوام ، كير. و تندتند نفس مي كشيد. فقط منو بكن. خواهش مي كنم زودتر منو بكن. و پاهاشو كامل بازكرد. بلند شدم رو زانو و نگاهش كردم. به حالت التماس نگاه مي كردم. سرمو بردم طرف كس خيسش و مثل آدم تشنه گرماي تابستون رسيده باشه به يه چشمه خنك مي خوردم. و تمام دهنمو روي كسش مي مالوندم. چنگ مي زد تو موهام و سرمو به كسش فشار مي داد. مي گفت: بخورش. بخورش دارم ديوونه ميشم. كسمو بخور. بعد منو كشيد بالاتر. شروع كردم به خوردن لباش و پستوناش. – دارم مي ميرم. كير مي خوام. يه چيزي بكن توكسم. كير مي خوام. كيركلفت تو رو مي خوام. حمله كرد به كيرم. منو يه مرتبه خوابوند و شروع كرد به خوردن كيرم. باورم نمي شد كامل تو دهنش جا بگيره. گفتم الان خفه ميشه. ولي مدام درش مي آورد و مي خوردش و به من نگاه مي كرد. تخمامو ليس مي زد. و آروم گازشون گرفت. ترسيدم. دوباره خوابوندمش . ولي روي شكم. كامل خوابيدم روش. كيرم لاي شكاف كونش افتاده بود. نرم و لطيف. شروع كردم به لرزيدن و مالوندن. احساس مي كردم آبم داره مياد. با همه قدرت خودمو بهش مي مالوندم. و دستام داشتن كونشو دوتكه مي كردن و مي مالوندن. به زورخودشو برگردوند. كنارش درازكشيده بودم. پاهاش باز بود. دو زانو. من نگاش مي كردم. دهن و زبونم را به صورتش مي مالوندم. آروم انگشتموكردم توكسش. چند باركه داخلش كردم چشماشو بست. بعد دو تا انگشتمو كردم تو. حس مي كردم كسش بيشتر خيس شده. تندتند دو انگشتي مي كردم توكسش. و فقط هوا رو از لاي دندوناش داخل مي داد و آه و ناله مي كرد. اين صدا شهوتم رو صد برابر مي كرد. مي گفت: كس من مال تو. تيكه پارش كن باكيرت. هيچي ازش نزار. دلم مي خواد كيرتو تا ته توكسم حس كنم. دلم مي خواد از درد كيرت بميرم. پاشو ديگه الان آبم مياد. دلم مي خواد وقتي آبم مياد كيرت توكسم باشه. بلند شدم و نشستم بين پاهاش. آروم با كيرم به لبه هاي كسش زدم. با دست كيرمو گرفتم و به كسش مي زدم. چشماش بسته بود و زبونش بيرون مي داد و لباشو ليس مي زد. آه بلندي كشيد. فهميدم ديگه طاقت نداره. تقريبا يادمون رفته بود كجاييم. اصلا نه انگار كسايي هستند كه خوابن. و آروم كيرمو كردم توكسش. ليزِ ليز و خيسِ خيس. تا آخر رفت توكسش. گفت: بزن. تندتند بزن. و من طوري مي زدم كه تمام هيكلش تكون مي خورد. چند باركه مي زدم بعد مكث مي كرد. مي گفت: زودباش ديگه چكارمي كني؟ بكن توش. دراز بكش روم. وزنتو بنداز روم. منم افتادم روش پستونانش رو آورد جلوتر. من مي خوردم و ازكس مي كردمش. چند بار پشت سر هم آه مي كشيد. آه. آه. داد مي زد. و من طوري مي زدم توكسش كه پستوناش از جا كنده مي شد. سرش رو داده بود بالا و من فقط گردنشو رو مي ديدم. مي زدم و مي زدم. داشتم خسته مي شدم. يه كمي روي پهلو جابجاش كردم. اصلا نمي فهميد كجاست. گيج نگاهم مي كرد. چشماش مثل آهو و التماس آميز نگاه مي كرد. دوبار شروع كردم به كردنش. انگشتم مي رسيد ، كردم توكونش. چشماش كامل افتادن روي هم. فقط سفيدي چشماشو مي ديدم. و سرش برگشت. اومدم پستوناش دوباره بخورم سرمو كامل چسبوند به پستوناش. و شروع به لرزيدن كرد. چنان مي لرزيد. داد مي زد: بكن. بكن . بزن. و من رحم نمي كردم. طوري فشار داده بودم توكسش كه بدنش از كمر دولا شده بود. مثل لول كردن قالي. تا يه مرتبه از هم باز شد. شل شد. ارضا شده بود.

مامان طبیعی من اسم من رضاست و تنها پسر خانواده هستم يک خواهربزرگتر از خودم دارم که 19 سالشه و مامان خوشگلم شهين که 38 سال داره تو خونه ما جو يه جوري که ما با هم خيلي راحتيم و هر مشکل و مسئله اي که داشته باشيم خيلي راحت عنوان مي کنيم (حتي مسائل سکسيمون و هم به هم مي گيم )چون مامانم هميشه مي گه شما بچه ها اگه باما راحت نباشين ميرين حرفاتونو به يک غريبه مي گين و اون ممکن شما رو منحرف کنه مثلا من و خواهرم تو يه اتاق ميخوابيم و من عادت دارم با يک شورت اسليپ بخوابم و اين موضوع اصلا مشکلي روبراي من با خواهرم ايجاد نمي کنه چون اونم هر وقت دلش بخواد با لباس زير مي خوابه (با شورت و کرست) و حتي بعضي وقتها ميبيني من همونطوري از خواب پاشدم و دارم تو خونه جلوي مامانم اين ور و اون ور ميرم يک روز صبح از خواب پاشدم ديدم خيلي تشنمه ديگه حال لباس پوشيدنو نداشتم همونجوري رفتم آشپزخونه که ديدم مامانم با لباساي هميشگيش که تو خونه عادت داره بپوشه يعني يک تاب (بدونه کرست) و يک شلوار استرچ نازک داره ظرفارو مي شوره سلام کردم و گفتم يه ليوان بده مي خام آب بخورم مامانم گفت رضا بيا از تو آبچكون خودت بردار منم رفتم جلو و دستمو که دراز کردم ليوانو بردارم ديدم داده مامانم بلند شد گفتم چي شده مامان گفت بابا چي کار داري مي کني موهاي زير بغلت داشت مي رفت تو دهنم مگه ديروز نگفتم برو اونارو بزن منم خنديدمو گفتم خوب ديگه اولا موهاي بدن پسرته غريبه که نيست ثانيا خودت گفتي صبر کن با هم بريم که هم پشتمو برام کيسه بکشي و هم موهاتو برات بزنم . اينو بگم که ما تو خونه هر وقت بخواييم با هم ميريم حموم و کاراي همديگرو انجام ميديم و حتي يادمه اولين باري که موهاي کيرم و زدم با مادرم رفته بودم حموم که مامانم ديد و گفت نه بابا پسرم کرک و پشمي به هم زده و به من ياد داد که چطوري اونارو با تيغ بزنم خلاصه اين مقدمه نسبتا طولاني رو گفتم که کمي با محيط خونه ما آشنا بشين الان موضوعي رو که ميخام براتون تعريف کنم مربوط به شش هفت ماه پيشه داستان از اون جا شروع شد که يک روز دوستم اميربراي تمرين درسامون اومده بود خونه ما و تو اتاق من داشتيم تمرين مي کرديم اونروز خواهرم تو دانشگاه تا عصر کلاس داشت و مامانم تو خونه تنها بود خلاصه من به امير پيشنهاد کردم که بريم استخر حياطمون شنا کنيم تا خستگيمون در بره ولي امير مخالفت کرد (راستش من چند وقتي بود بد جوري تو نخ هيكل امير بودم و مي خواستم هر طوري شده بدن لختشو ببينم ) تو همين مسئله داشتيم جر وبحث مي کرديم که مامانم در و زد و اومد تو اتاق براي ما ميوه آورده بود گفت بچه ها چه خبره چرا سر و صدا کردين منم فوري گفتم مامان ميگم بريم تو حياط شنا ولي امير قبول نمي کنه مامان گفت رضا راست ميگه پاشين برين ولي امير گفت آخه من لباس با خودم نياوردم منم گفتم لباس ميخايي چه کار اگه هم منظورت مايو هستش اونم لازم نداري مامان گفت آره استخره بيرون نيست که حتما مايو بپوشي خود رضا هميشه با شورت ميفته تو آب وبا يك حالت خاصي گفت البته بعضي وقتا بي خيال اونم ميشه ولي باز امير داشت منمن ميکرد که مامان از خدا خواسته گفت رضا مثل اينکه آقا امير يکمي خجالتي تشريف دارن خودت پاشو لباساتو در بيار بعد مال امير آقا رو هم با هم درشون ميياريم منم مثل برق هرچي داشتم وبغير از شورت در آوردم و به امير گفتم پاشو تو هم در بيار تو اون موقع امير يک نگاهي به شورت اسليپ و تنگه من که کل حجم کيرم زده بود بيرون کردو خم شد به طرف من و يواش گفت تو پيش مامانت اين ريختي وايستادي خجالت نمي کشي مامان که اين حرفه امير و شنيد پريد وسط حرفشو گفت ببين اقا امير شما ورضا ديگه بسن بلوغ رسيدين و اينکه تو سن بلوغ بدن هر آدمي تغيير مي کنه چيزه غيره عادي نيست و همه ما اين دوران و داشتيم و معني نداره آدم از يک چيزه طبيعي خجالت بکشه رضا تو خونه حتي پيش من لخت مي خوابه چون ميدونه من مادرشم و اگه پيشه من اين چيزارو مخفي کنه برا خودش بده تازه خود منم يا خواهرش گاهي وقتا مي بيني لخت داريم با هم شنا ميکنيم تازه من جاي تو بودم زود لباسمو در مي آوردم تا بدن خودمو با همسنم مقايسه کنم حرفهاي مامانم خيلي خوشم اومد و با افتخار گفتم امير مي بيني چه مامان روشن فکري دارم پس زود باش. فوري بلوز و شلوارشو درآوردم يک شورت سفيد طرح دار پوشيده بود پاهاش تا کمي بالاي زانوهاش مو داشت ولي بقيه بدنش سفيده سفيد بود از اينکه پيش مامانم اينجوري وايستاده بود سرخ شده بود مامان برگشت و گفت امير آقا اين چه وضعي اصلا اين طوري که نمي توني بيفتي تو آب – امير گفت شهين خانم مگه چي شده مامان گفت اين از سرو وضع بدنت معلومه تاحالا تيغ به خودش نديده (داشت اشاره به زير بغلش مي کرد چون پر مو بود)تازه جلو شرتتم که زرده بايد شستش امير گفت پس چيکار کنم مامان گفت زود باش رضا برو حمومو آماده کن هر دو تون اول برين حموم خودمم هم الان ميام شورتاتونو ازتون مي گيرم و مي شورم منم که اين پيشنهاد مامان و شنيدم ديگه کاملا راست کرده بودم فوري رفتم حمومو آماده کردم و اميرو صدا زدم امير که اومد دو دقيقه بعد ديدم مامانم اومد تو وگفت خوب رضا چرا پس در نياوردين امير گفت من خجالت مي گشم منم فوري گفتم اول من در ميارم بعد تو در بيار و بلافاصله مامان اومد و شورت منو کشيد پايين منم که حسابي راست کرده بودم کيرم گير کرد تو کش شورت و با تکان شديد افتاد بيرون مامانم خندش گرفتو گفت ببين اميرآقا پسرم چه چيزي داره آدمو مي ترسونه بعد پا شد و گفت رضا تو خودت شورت اميرودر بيآرراستش ازاين کار خيلي حال کردم چون اولين باري بود پيش مامان با يک پسر ديگه لخت بودم کيرم داشت مي ترکيد اميرم راست کرده بود. رفتم سراغ اميرو شورتشو در آوردم واي امير چه کيري داشت دقيقا همونيکه هميشه فکرشو مي کردم ولي اونم مثل کيرمن پر موبود معلوم بود تا حالا دست به تيغ نزده بود اينم بگم کيرش ازمال من کوچيکتر بود و خيلي خوش ترکيب بود حالا دوپسرجوون لخت با کير راست کرده جلو مامان ايستاده بوديم فکر کنم مامان هم بدش نمي اومد چون خيلي به کير امير خيره شده بود خلاصه مامان يک تبسمي کرده و گفت اين موهايي که من مي بينم حداقل 1 ساعت کارداره تا بزنين تازه من يک دونه تيغ آوردم فکر کنم يکي دو تاي ديگه هم لازم باشه خوب من ميرم اينارو بشورم شما هم با هم حموم کنين وقتي کارتون تموم شد بهم بگين براتون حوله بيارام اينو گفتو درو بست. منم فوري تيغو گرفتم دستم وبه امير گفتم بخواب امير گفت رضا باورم نميشه الان هر دومون لخت با هم تو يک حموم باشيم منم گفتم پس حالا که اينتوريه حسابي باهم حال ميکنيم بعد اميروبه پشت خوابوندم رو کف حموم و پاهشو از هم وا کردم کل کيرو خايه وحتي سوراخ کونشم ديده مي شد کيرشو با يک دستم و بيضه هاشو با يک دسته ديگه گرفتم وشروع کردم به بالا پايين کردن دو دقيقه نشده بود که آهش بلند شد هي آه آه مي کرد که يهو بلند شد کيرمو گرفت تودستش وچسبوند به کير خودش و هر دو کيرمونو با هم بالا پايين ميکرد فوري امير رو برگردوندم و کيرم گذاشتم لاي کونش و خودشم بغل کردم تو همين وضعيت مامان يهو در رو وا کرد و مارو تو همون حال ديد ولي فوري گفت ببخشين مزاحم شدم کارتونو بکنين ميخاست برگرده که من فوري به مامان گفتم مامان ميشه به ما کمک کني مامانم فوري گرفت من چي ميگم بعد گفت اگه با من راحتين الان ميام رفت تو رختکن لباساشو در آورد و با کرست و شورت توري اومد تو امير ديگه چشاش از کاسه در ميومد مامان اومد جلوي ما و گفت رضا تو کرستمو و آقا امير شورتمو در بياره من فوري بند کرستشو واکردم و پستونايه گرد و قلمبه مامان افتادن بيرون اميرم شورت مامانو درآورد واي چه کوسي اين مامان داره ولي اينقدر مو داشت که روشو پوشونده بود مامان گفت بچه ها من در اختيار شمام هر کاري ميگين براتون بکنم مي خايين منو نگاه کنين جق بزنين منم گفتم مامان اگه مي شه تو بيا واسه ماجق بزن اونم قبول کرد و نشست جلوي ما وکير هر دو مونوگرفت تو دستشو خيلي حرفه اي بالا پايين مي کرد بعضي وقتا هم انگشتاشومي بردلاي موهاي کيرمون و اونارومي کشيد چون مامان مي دونست من ازاين کار خوشم مي ياد منم بايک دستم داشتم پستونه مامانومي چلوندم وبا دست ديگه لنمبراي کونه اميروبازي مي دادم اميرم اون يکي پستونه مامانو داشت مي ماليد بعد من رفتم پشت اميرو از پشت کيرموگذاشتم لاي کونش حالا من داشتم از پشت کيرمومي مالوندم به کون اميراونم جلوي من داشت هردو پستونه مامانو مي مالوند ديگه آهه هر سه مون در اومده بود وقتي من ديدم آبم ميخاد بياد فوري جدا شدم و به مامان گفتم به پشت بخوابه کفه حموم تا ما کيرامونو بکشيم رو کسش مامانم که ديگه کاملا حشري شده بود فوري اطاعت کرد و خوابيد جلوي ما و پاهاشو برد بالا کس مامان کاملا زده بود بيرون امير که کس مامانو ديد از خود بي خود شد و در حالي که از مامانم تشکر مي کرد شيرجه رفت رو کوس مامان و شروع کرد با هر دو دست به مالوندن کوسه مامان اونم تند تند آه اوف مي کرد و ميگفت امير آقا بيشتر بيشتر اصلا بخورش همش ماله شما منم فوري از فرصت استفاده کردم رفتم پشت امير اونم که کاملا خم شده بود کيرمو گذاشتم دم سوراخه کونه اميرو آروم سره شو کردم تو اميرم که تو کف کوسه مامان بود يه آه کوچيک کشيدو گفت نه رضا تو کونم نه ولي من گوش ندادم وتاته کردم تو کونش امير داشت داد مي زد ترو خدا تکون نده دارم پاره مي شم مامانم هي مي گفت امير آقا بذار پسرم حال کنه عوضش منم کوسم دادم به تومنم تند تند شروع کردم به تلمبه زدن تو کون امير عجب کوني داشت داشتم تو رويا سير مي کردم بعداز چند دقيقه که تو همين وضعيت بوديم من کيرمو در آوردم اميرم بلند شد ايستاد مامانم خودشو جمع کرد و اومد رو زانو نشست جلوي ما گفتم مامان مي خام کيرمولاي سينه هات بزارم اونم پستوناشو با دو دست چسبوند به هم و کيرم تو شکافشون قالب شد دو سه باري بالا پايين کرده بودم که آبم با فشار زد بيرون و پاشيد روي صورت مامان تو همون لحظه امير آبش اومد واونم ريخت رو صورت مامان من و امير ديگه بيحال شده بوديم مامانم در حالي که آب منو اميرو داشت مي ماليد روي لباش با تبسم گفت پسرام خالي شدن ماهم ازش تشکر کرديم بعد مامان موي کير وزير بغل هر دو مونوخودش زد و منم موهاي مامانو زدم و يک دوش گرفتيم بعد هر سه مون همونطوري لخت اومديم بيرون و رفتيم تو استخر حياطمون شنا کرديم جا تون خالي اون روز به ما خيلي خوش گذشت الان هم امير چند وقت يک بار مياد عين اون موقع مامان شهينم ما رو مي بره حموم

عطر سکسی سلام دوستان عزیز،میخوام داستان سکسیم رو واستون تعریف کنم،هرچندکه اسمشو نمیشه گذاشت داستان چون بصورت واقعی واسم اتفاق افتاده به هرحال باورکردنش باخودتون،من توی یک خانواده ای هفت نفره زندگی میکنم،یک داداش وخواهر بزرگترازخودم بنام ارسلان و پرنیان و دو خواهر کوچیکتر بنام مهشید ۲۰ساله و مریم ازهمه خوشگلتر و نانازتره ۱۸ساله وخودم داوود ۲۴سالمه،خلاصه واستون بگم خانواده ما ازلحاظ مذهبی متوسط هستن و با داشتن ماهواره توی خونه هیچگo ونه مشکلی نداریم،داستان برمیگرده به ۴ماه پیش که من رفته بودم واسه دوس دخترم ازفروشگاه عo طربخرم که فروشنده انواع عطرهارو آوردولی پسندم نشدوفروشنده بهم گفت عطررو واسه خودتون میخواین؟یامیخواین به کسی کادوبدین؟منم گفتم به دوس دخترم میخوام کادوبدم،فروشنده لبخندی زدو یه عطرسکسی بهم نشون دادوگفت این خیلی بوش جذابه ومطمئنم که طرف میپسنده،من هم گفتم پس همین رومیبرم،فروشنده هم اسم عطرسکسی رو به شیشه عطرچسبون وبهم داد،منم عطر رو گذاشتم توی داشتبورد ماشینم و رفتم خونه،خواهرکوچیکم که اسمش مریمه بیشتر شبها میرفت توی ماشینم و آهنگ گوش میکرد،من هم اونشب رفته بودم بیرون با دوستام واسه شام،صبح روزبعدکه خواستم برم بیرون متوجه بوی عطر توی ماشینم شدم وباخودم گفتم عجب بویی لطیفی توی ماشینم پیچیده،ولی تا داشتبورد رو بازکردم متوجه شدم از عطر خبری نیس،همه جا رو زیر ورو کردم ولی اثری از عطرم نیافتم،بالاخره ظهرکه اومدم خونه مریم اومد توی آشپزخونه ومن متوجه بوی عطرم شدم وبه مریم گفتم:تو عطرمن رو برداشتی؟گفت آره،منم ناراحت شدم وگفتم اون عطر رومیخواستم به کسی کادو بدم،مریم هم گفت:معذرت میخوام ولی زیاد ازش استفاده نکردم الان میارمش،وقتی که آوردگفتم دیدم اسم عطر روشه و گفتم این عطرواسه تو خوب نیس گفت:چرا؟گفتم بخاطراینکه ازاسمش مشخصه،مریم هم لبخندملیحی زدوگفت:نه بابا همش چرته،بهش گفتم:الان که به خودت زدی هیچ احساسی نداری؟گفت:نه،منم بهش گفتم پس عطرمال خودت یکی دیگش رو میخرم،خلاصه سه روزگذشت،وظهرزودتر اومدم خونه دیدم کسی خونه نیس گوشی روبرداشتم وزنگ زدم به مهشید وسراغشون روگرفتم مهشید گفت:خاله ازگنبد اومده و ارسلان واسه ناهارهمه رو دعوت کرده،تو ومریم هم وقتی از کلاس اومدبیاین،گفتم باشه وگوشی روقطع کردم،هزارویک فکرسکسی به سرم زد تااینکه مریم اومدوبهش گفتم زودباش چاییت روبخورحاضرشو که بریم خونه ارسلانخاله وبقیه هم اونجان،مریم هم خوشحال شدوگفت:باشه،وقتی ازاتاقش برگشت ودیدمش داشتم دیونه میشدم یه آرایش ملایم ولباس قشنگی پوشیده بودوعطرسکسی رو زده بودکه داشت دیونم میکرد،بهش گفتم:دیونه چرااین عطرروبه خودت زدی؟گفت:مگه چه اشکالی داره؟گفتم:میخوای همه روجذب ودیونه خودت بکنی؟ مریم خندیدوگفت:یعنی توالان جذب من شدی؟من هم باشهوت گفتم:من که دیونه وخراب خودت کردی،گفت:إ،چی حالت خراب شده؟گفتم:آره،گفت:یعنی میخوای بالا بیاری؟منم دیدم داره خودش رو به اون راه میزنه ولی کیرم شق شده بودو به خودم جرأت دادم وگفتم:جذب اندام سکسیت شدم یعنی مریم جون تحریکت شدم،هنوز دوساعت وقت داریم میتونی حالم رو خوب کنی،مریم صورتش سرخ شدوگفت:داوود با خواهرت میخوای حال سکسی کنی؟گفتم:اگه اجازه بدی،گفت:خجالت میکشم،گفتم:توکارت نباشه بذاربه عهده خودم،بعدیهو یه بوس ازگونه های نرمش کردم ودستش روگرفتم وبردم توی اتاق خواب،نشوندمش روی تخت،ولبام روگذاشتم روی لبای قرمزوبرجستش وای چی حال عجیب وقشنگی بهم دست داده بود وشروع کردم به خوردن لباش،یه حالتی ازمستی واسترس به مریم دست داده بودکه من رو بیشترتحریک خودش میکرد،شروع کردم به درآوردن لباساش،گفت:وای نه داداش،گفتم:هیچی نگو با دستام به سینه های لطیفش همینطورچنگ میزدم،خیلی شهوتی شده بود و من گردنش رومیخورم نفساش دیگه دراومده بود وآه وناله میکرد دیگه دست خودم نبودشلوارش رو درآوردم مریم هم میگفت:بسه.بسه.وای،منم هیچی نمی گفتم ولباسام رو درآوردم وشروع به مالیدن کون نرم،قشنگ،لطیف مریم شدم اون هم دیگه هیچی نمیگفت از روی شورت سورمه ایش کیرم رو به کونش میکشیدم،وای چقد داغ و نرم بود،شورتش رو درآوردم،مریم دادزد نه دیگه داداش نه،توروخدابسه،گفتم:میخوام بیشترجذبت بشم وکیرم رو گذاشتم لاچاک کون قشنگ وسفیدمریم،شروع به عقب وجلوکردن کردم وصدای ناله های مریم بیشتروبیشترشده بود،ومدام لبش رو گازمیگرفت،منم سرکیرم روگذاشتم توی سوراخ کونش وکمی تف زدم وفشاردادم فریادی آاااااخ،واااای، کشیدکه ترسیدم گفتم:چی شد؟گفت:دردم میگیره توروخداتوش نکن،باوجوداینکه دوس داشتم کیرم رو بکنم توی سوراخ تنگ خواهرم ولی دلم واسش سوخت وبیخیال شدم شدم وشروع کردم به لاپایی،گفتم:لاپایی دوس داری؟الان درد نداری؟گفت:آره خوبه دردندارم فقط زودتموش کن،گفتم باشه وتندتندکیرم رو روی کون نازش عقب وجلو میکردم وکس خیس وقشنگش روبادستم میمالوندم،که یهومتوجه شدم میخوادارضابشه ومن هم دیگه به اوج لذت رسیده بودم گفتم:حاضری آبم روبیارم؟گفت:آره بیارمنم نزدیکه بیاد،گفتم کجابریزم آبم رو؟گفت:روی کونم بیارآبت رو،منم گفتم تاسه بشمارتابیاد،مریم هم شروع کرد به شمارش وتابه سه رسیدجفتمون ارضاشدیم ومن همه آبم روپاشیدم روی کون خواهرم مریم جون،وسریع لباسامون رو پوشیدیم ورفتیم،توی مسیر اصلأباهم حرفی نزدیم،ودوباره میل به سکس باهاش رو دارم.باسپاس وتشکرازشمادوستان،امیدوارم خوشتون اومده باشه،نظراتون روبگین خوشحال میشم،ببخشیدطولانی شد.

بهترین مادر زن دنیا سلام.امیدوارم ازاین داستان واقعی خوشتون بیاد.جوانی هستم 24ساله که نامزددارم.نامزدم دریکی ازشهرستان مشغول به تحصیل هست وفرصت انچنانی برای بااورا ندارم گاهی اوقات تایک ماه سکس نداریم.این موضوع منوخیلی اذیت میکنه.بیشتراوقات خونه مادرخانمم پلاسم.یه پسرداره به دختر.پدرخانمم کارمنده.یه روزتواتاق داشتم درموردسکس تلفنی بانامزدم حرف میزدم که مادرخانمم ازپشت دربه گوش بود.بعدچنددقیقه که رفتم توحال دیدم مادرخانمم رفته توحموم.هیکل بسیارنازی داره سایزسنه هاش حدود75وکونش هم توپ توپ.بعدنیم ساعت دیدم منوصدازدگفت حوله حموم منوازتوی کشوم بیارواسم.وقتی کشوروبازکردم چندتاشورت وسوتین دیدم که کیرم شق کردچندتابوس روشورت وسوتینش زدم حوله ببرم بدم بهش درحمومو بازکرداون هیکل نازشولخت دیدم.فهمیدم که عمدی توکارشه.بعدکه اومدبیرون یه تاپ یه شلوارک سکسی پوشیده بودمنواون خونه تنهابودیم اولین باربودبااین وضیعت اونودیدم.اخ چه هیکل نازی داری.موقع صبحانه نمیدونستم سینه هاشووخطشورتش که کوس کونشونگاه کنم یاصبحانه بخورم.چندبارهوس کردم بپرم روش ولی ترسیدم.دیدم داره خودشوبهم نزدیک میکنه یه کم راحترشدم.سینه هاشوعمدی تودیدم میذاشت باتکون خوردن سینه هاش کیرم مستترمیشد.بعدصبحانه به بهانه کمک رفتم تواشپزخونه چندبارخودموبهش مالوندم دیدم عکس العملی نداره تابهش گفتم مامان جون دوستت دارم برگشت گفت منم همینطور.بعدچنددقیقه رفتم کنارگفتم توبهترین مادرزن دنیایی اونم گفت خوش به حالت.یه بوس نازکردم کردم گفت دستت دردنکنه که کمکم کردی.ازپشت اون کونش داشت منوعذاب میدادتارفتم جلوبغلش کردم ازپشت گفتم مامان دوست دارم بوس کردم اون یه بوس دادتاموقعیت فراهم بشه.یه کم بغلش کردم کیرموروی اون نازش کشیدم بهم گفت دیگه شیطونی نکن.بعدچندتامالوندن ابم توی شورتم پرشدرفتم دوش بگیرم بهم برگشت وگفت جنبت همین قدربود؟ فهمیدم خودش هم حسابی حال کرده.بعدچندروزکه فهمیدم پدرخانمم شیفت شبه رفتم خونشون دیدم این بارباسویتن وشلوارک جلوم نشسته.بعدچنددقیقه رفتم بوسش کردم ودستموانداختم دورکمرش گفت میدونم دردت چیه.اون روزحرفاتونوگوس میکردم.میدونم سکس کم داری بادخترم.من دیگه که روم بازشده بودگفتم اره.سینه هاشوتودستم گرفتم وکیرموروکونش مالوندم.اررومیکردم کونشوبکنم ولی پیشنهادموردکردگفت درهمین حدمیتونم بهت حال بدم.اون شب برادرخانمم خوابیدومنم تنهاداشتم توحال حریم سلطانونگاه میکردم مادره هم اومدکنارم نسشت ساعت حدودایک شب بودهمدیگروبغل کردیموچندتالب نازازهم گرفتیم هرکدوم رفتیم تواتاقامون.نتونستم بخوابم بعدنیم ساعت یواشکی دروبازکردم دیدم فقط یع شورت توپاشه ویه بالش لای پاهاشه.بدون مقدمه پریدم روش ودهنشوگرفتم گفتم منم گفت توروخداولم کن منم گفتم دق دلی دختروروتوخالی میکنم .اولش به زورچندتالب ازش گرفتم وبعدارومش کردم گفتم حسابی بهت حال میدم.شروع کردم سینهاشوخوردن بایه دستم لاکوسش ورمیرفتم وابشوحس میکردم.رفتم پایین شورتشوگازگرفتم دراوردم.یه کوس بسیارکوچیک نازی داشت شروع به لیسدن کردم حسابی ابشومبخوردم مزه ترش داشت ولی حسابی حال داد.دیدم تنش میلرزه فهمیدم ارضاع شدهابش تودهنم پرشده بود.حالانوبت اون بودکه باحال بده کیرموگذاشتم تودهنش حسابی واسم ساک زد.بعدش خوابوندمش که کونشوبزنم مخالفت کردگفت تاحالابه شوهرم اجازندادم کونموبکنه.وای به حال اینکه این کیرکلفتت بره اون تودردمیکشم.بهش قول دادم که ارومتربندازم که دردنکشه.شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش وتادیدم اماده شده.کله کیرموخیس کردم گذاشتم روسوراخش باتموم وجودم فشاردادم دیدم قشنگ جررفته دادوبی دادداره زمینومیکنه.بعدچنددقیقه اروم ترشده بودوگبنداومد.چندتاتلمبه حسابی به کون زدم وابریختم توکونش.ازاون شب تاحالا هفته سه یاچهاربارهم ارجلوهم ازعقب میکنمش.مادررخانمم45سالشه الان دیگه حسابی اونومیکنم گاهی اوقات به اسرارخودش روزی دوبارکونشومیکنم.بهم میگه وای دخترم چطورکیرتوطاقت میاره.الان پنج ماه هس که هم دخترومیکنم هم مادرشو.امبدوارم خوشتون اومده باشه

زندگی سکسی با مامانو خواهرم اسمم سعید ( اسم مستعار ،اسم واقعیمو بگم همه منو میشناسن) 23 سالمه اسم خواهرم لیلا با 25 سال سن و یه سینه بزرگ و حشری کننده و یه کس تپلو همیشه حشری که چند وقته طلاق گرفته ، اسم مامانم نگین45 سال با سینه خیلی بزرگ و هیکلی ورزشکاری،از فوت بابام 2 ماه گذشته بود یه شب خواهرم تو اتاقش خواب بود منم تو اتاقم بودم مامانمم تو اتاق خودشون خواب بود شنیدم صدای گریه میاد با یه شورت تنگی که پام بود و حواسسم اصلا نبود فقط دنبال صدای گریه بودم رفتم در اتاق خواهرم دیدم اون خواب بعد رفتم اتاق مامانم دیدم مامانم با یه لباس خواب حریر مشکی که تنشه دراز کشیده دمر رو تخت داره گریه میکنه رفتم نشستم پهلوش گفتم مامانی من چرا گریه میکنی بعد از کمی حرف زدن گفتم مامان میخوای بخوابم پیشت گفت بیا عزیزم بعد منم دراز کشیدم کنار مامانم منم دمر شدم رو تختو دستمو انداختم رو صورت مامانم اشکاشو پاک میکردم یه 15 دقیقه ای صورتشو نوازش دادم اونم چشماشو بسته بودو من نمیدونم چطور یه دفعه کیرم شق شد و نوازش دستمو بردم به پشت مادرم وقتی دستم به لباس حریرش رسید دیگه اختیارمو از دست دادمو دستمو بردم پایین تر تا رسیده بود به کون گنده و نرم مامانم ،شورتشو لمس کردمو اونم چیزی نمیگفت فقط حس کردم داره ضربان قلبش تند تر میشه بعد لبامو گذاشتم رو لباشو یه لب کوچیک گرفتم بازم هیچی نگفت منم با دست شروع کردم مالیدن باسن مامانم تا 10 دقیقه بعد در گوشش گفتم مامان جونم میخوای پشتتو ماساژ بدم گفت اگه دووس داری بده بعد منم بلند شدم شورتمو در اوردم با کیر شق شق و کلفتم نشستم رو باسن مامانم شروع کردم مالیدن پشتش وقتی خم میشدم تا بالای تنشو ماساژ بدم کیرم کامل از روی اون لباس حریر رو چاک کونش لیز میخوردو مامانم دیگه حسابی حشری شده بود منم که دیگه جز کردنکیرم تو کس مامانم به چیز دیگه ای فکر نمی کردم لباس مامانمو از پایین اوردم بالا تا روی کمرش بعد خم شدم روش و دراز کشیدم روش کیرمو گذاشتم رو شورتش خوابیدم روش در گوشش گفتم عشقم میزاری پسرت شورتتو در بیاره کستو بخوره گفت سعید مامانتو امشب بکن اخ جووووووووووووووووووووووووووون پسرم چقدر کیرت داغ و کلفته منم سریع بلند شدم شورتشو دادم پایین گفتم مامان جونم برگرد تا کستو بخورم بعد مامانم برگشتو منم رفتم وسط پاهاش شروع کردم کسشو خوردن وقتی زبونم خورد به چوچولش خیس خیس بود گفت وای سعید اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون داره کس مامانت اتیش میگیره گفتم مامان یواش لیلا میفهمه گفت بزار بفهمه خواهرتم از این به بعد بکن اون از مامانت حشری تره بعد با دستم نوک سینه هاشو گرفتم گفتم اخ جووووووووووووووووووووووووون مامان میشه من لیلا هم بکنم گفت اره عزیزم از تو بهتر کی هست تو از این به بعد باید هر شب ما رو بکنی همینجور که کسشو میخوردم گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااای پسرم کییییییییییییییییییر مییییییییییییییییییییییییییییخوام مامانتو بکن بعد منم از بس که حشری بودم بلند شدم کیرمو گذاشتم تو کسشو شروع کردم تلمبه زدن مامانم دیگه داشت داد میزد میگفت اخ جووووووووووووووووووون بکن منم خیس عرق بودمو داد میزدم جووووووووووووووووووووون مامان عجب کس خیسی داری که یه ان برگشتم دیدم لیلا پشتم وایساده لخت لخت داره با یه دستش سینشو میماله با یه دستشم کسشو بهم گفت داداشی منم امشب بکنیا وگرنه میمیرم من دیگه از دیدن این صحنه ابم داشت میومد که به مامانم گفتم مامان ابم داره میاد گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون بریزش تو کس مامانت بعد مامانم گفت لیلا بیا از این به بعد لازم نیست لز کنیم سعید کیرش خیلی کلفت منم گفتم اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان چه زندگی سکسی خوبی داریم خواهرم اومد لباشو چسبوند رو لبامو با دستش بدنمو میمالید منم با دستام سینه هاشو گذاشتم تو دهنمو مامانم میگفت جووووووووووووووووووووووووووون بکن بکن جووووووووووووووووووووووووووون کیر میخوام بخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخور سینه های خواهرتو باید از این به بعد سه تایی سکسی زندگی کنیم همیشه تو خونه در حال کردن مامانو خواهرت باشی تا من ابم اومدو ریختم تو کس مامانم بعد کیرمو در اوردم دراز کششیدم رو تختو خواهرم اومد نششست وسط پاهام کیرمو با همون اب کس مامانمو اب کیر خودم گذاشت تو دهنشو برام ساک میزد و میگفت واااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقدر سعید ابت خوشمزهست مامانمم بی حال کنارمونو ما رو تماشا میکردو میگفت وای پسرم چه حااااااااااااااااااااااااااااااالی داد لیلا هم تا یه 20 دقیقه ای انقدر کیرمو خوردو منم از مامانم لب میگرفتمو با سینه هاش ور میرفتم تا دوباره کیرم شق شد بعد خواهرم گفت سعید اول از کسم بکن بعد دوس دارم ابتو تو کونم بریزی منم گفتم وااااااااااااااااااااااایییییییی جووووووووووووووووووووووووووووووووووووون خواهر عزیزم قربون کست برم اوممد نشست رو کیرمو ،کیرم تا ته رفت تو کسش،کسش از مامانم تنگتر بود گفت اخ جووووووووووووووووووووووووون داداشی خواهرتو جر بده من خیلی کیر میخواستم منم سینه هاشو میمالیدمو میگفتم اخ جون ابجی حشری خودم واااااااااااااااااااااااااااااااایییییی چقدر کست خیسه جوووووووووووووووووووووووووننننن چه حالی میده مامانمم بلند شد کسشو گذاشت رو دهنم گفت پسرم کس مامانتو دوباره بخور دوست دارم دوباره ارضا بشم بعد رو به خواهرم نشستو از هم لب میگرفتنو منم کس مامانمو میخوردمو خواهرمو میکردم فضای اتاق خواب مامانمو با صدای بکن بکن خواهرمو اخ جوووووووووووووووون اخ جووووووووووووووونای مامانم پر شده بود منم از اینکه لذت زیادی میبردم داشت ابم میومد گفتم لیلا داره ابم میاد گفت جووووووووووووووووووووووووووون داداشی حیف اب کیر داداشم تو کس نریزه بریز تو تو کسم اخ جووووووووووووووووووووووووون سعید بکن منم دارم میشم وای مامان کیر داداشم خیلی کلفته مامانمم داشت دوباره ارضامیشد داد میزد پسرم تند تند بخور کس مامانتو منم گفتم مامان اب کست خیلی خوشمزهست تمام اب کست الان تو دهنمه بهد مامانم ارضا شد اومد لباشو گذاشت رو لبامو منم ابمو ریختم تو کس خواهرم هر سه تایی لخت تا صبح پیش هم خوابیدیم از اون روز به بعد ما سه تا همیشه با هم سکس میکنیم و هیچ وقتم نمخوام ازدواج کنمو همیشه هم تو خونه لخت لخت میگردیم ،بعد از این کسای دیگه هم تو سکس ما اومدن که بعدا براتون تعریف میکنم.

رسیدن به آرزوی سکس با مادرزن با عرض سلام خدمت دوستان عزیز من علی 29 ساله از تهران هستم 4 ساله ازدواج کردم از روزی که مادرزنمو دیدم از اندامش خیلی خوشم امد سنه های بزرگ با کون برزجسته و یکم شکم زمان ازدواج من سن مادرزنم 37 سال بود حال 41 سال داره و یک اندام شهوتی تو این مدت فهمیدم رابط پدرخانمم که 13 سال از مادرزنم بزرگ هست خوب نیست اصلا بهش محبت نمیکنه ماهی یک دفعه سکس ندارن همش پدر خانمم فش میده بهش ای چیزهارو از حرفهای خانمم متوجه شدم دیگه خودمم از رفتارش متوجه مشیدم اصلا به مادرزنم اهمیت نمیده اونم طوری بود که انتظار داشت شوهرش مثل دیگران که به خانم هاشون اهمیت میدن به اونم اهمیت بده خلاصه مادرزنم پیش من با چادر همیشه می اومد زیر چادر همیشه لبای استین کوتاه یقع باز میپوشید که منم سعی میکردم همیشه روبرو باشم باهاش مخصوصا سر سفره که راحت بود غذا میخورد خط سینه و بازوهاشو میدیدم کا بدن سفیدی داره از سال 92 دو من دیگه خواستم مخشو بذنم بدجوری تو کف اندامش بودم مخصوصا کون بزرگش از خرداد شروع کردم باهاش صحبت کردن همش فکر میکردم چطوری بهش پیشنهاد بدم که به خانمم نه دو سه با اس های سکس فرستادم گفته اگه بگه میگم اشتباهی فرستادم ولی خبری نشد هفته ای یک بار براش شارز میخریدم اونم میگفت دستت درد نکنه شارز دارم نخره تا رمضان بهش گفتم هروقت پول لازم داشتی بدونه اینکه کسی بفهمه بهم بگو بهت میدم بعد دو روز من بازم زنگ موبایلش زدم باهاش صحبت کنم بهش گفتم پول لازم نداری یخ این باز شد گفت چرا وقت به عنوان قرض بعدا میدم من گفتم من همین طوری میدم من پولو دادم بار بعد صحبت کردیم من بهش گفتم دوستدارم میخوام باهات دوست بشم این گفت چه حرفی گفتم تو منو دوست نداری گفت چرا اینه برادرم از اون انکار از من اصرار خولصه قبول کرد دوست باشیم ولی نباید کسی بفهمه مخصوصا خانمم گفت اگه بفهمه بد میشه منم گفتم نگران نباش بعد سه هفته من باهاش در مورد سکس صحبت کردم یواش یواش مخشو زدم واسه سکس خودشم راضی شد یکبار خونه خالی شد بهش گفت نیومد ترسید بار اولش بود موند واسه روزی که خانمم چشماشو قرار بود عمل کنیم واسه اون روز اون روز فرار رسید باهم رفتیم بیمارستان خانمم رفت اطاق عمل من باهش حرف زدم کیرم بدجوری بلند شده بود از رو شلوار معلوم بود بهش میگفتم نگاه میکرد میخندید خودش بعدا بهم گفت تو بیمارستان کیرمو که دید بلند شده بدجوری هوس میکنه باهام حال کنه عمل تمام شد برگشتیم خونه خانمم باید استراحت میکرد چشماش داشت اذیت میکرد و خوابش می اومد خانمم اتاق پذیرایی خوابید بعد که مطمئن شدیم خوابید رفتیم اتاق خواب شروع به لب گرفتن کردیم فوری کیرمو درآوردم که ببینه حشریتربشه کیرمو که دید گفته این چیه دسته بیله شوکه شده بود پستوناشو درآوردم شروع کردم خوردن داشت از حال میرفت بعد ارن کیرمو خورد حالا نوبت کردنش بود از قبل آمادش کرده بودم که از کون بکنمش بدجوری تو کف کونش بودم جلوم قنبل کرد کونش با یک دست باز کرد تا سوراخش مشخص شده تف زدم به کیرم کردم تو کونش یکم محکم کردم چون بدجور حشری بودم تا سر کیرم رفت تو التماس کرد دبیارم منم از پهلو گرفته بودم نمیذاشتم فرار کنه که آبم اومد هی التماس میکرد منم میگفتم بذار آبمو بریزم دربیارم آبمو که ریختم کامل تو کونش در آوردم میگفت خیلی اذیت کرد سوراخم درد داره ولی کیرمن نخوابیده بود و اونم ارضا نشده بود یه سر به خانمم زدم دیدم خواب برگشتم اتاق خواب پستوناشو خوردم چون عاشق خوردن پستون دوست داره همش پستوناشو بخورم بعد رو شکم خوابید جلو گذاشتم توکوسش کوسش انتقدار داغ بود معلوم بود بدجووریبه کیر نیاز داره از کوس 5 دقیقه تلمبه زدم ارضا شد خودم بعدا اون آبم ریختم تو کوسش الان سه ماهه باهم رابطه داریم هفته ای دوبار باهاش سکس دارم هم از جلو هم از عقب انشاا قسمت بشه فردا سه شنبه قرار باهم حال کنیم بقیه سکس های که تو این سه ماه با مادرزنم انجام دادم براتون مینویسم تا حال کنین دوستان

من و خاله زریزمانی که شوهرخالم فوت کرد، من اول دبیرستان بودم. کیرم قبراق و سرحال و آماده برای هرگونه سکس. من از بچگی عاشق ساق پا بودم و یواش یواش که بزرگتر شدم خیلی مایل بودم کون زنها و دخترها رو دستمالی کنم. چند وقتی از مرگ شوهر خالم گذشت.کون خاله زری از همون تیکه های انتخابی من بود. خیلی وقت یبود رفته بودم تو نخش. خاله زری خیلی هم مهبی بود وهیچ رقمه حال نمیداد. با خودم فکر کردم،حالا که شوهر نداره میشد یک کارهایی باهاش کرد.چند باری اومد خونه ما و من هم میرفتم کنارش میخوابیدم . خودمو میمالوندم بهش. بعضی مواقع که متوجه نمیشد و گاهی هم که می فهمید فکر میکرد که تو خواب تکون خوردم . بی خیال میشد. یه روز که اومده بود خونه ما یه پیژامه مردون نازک پوشید پاش و هی جلوی من رژه میرفت و هی اون کون قلمبه و تپلش رو تکون میداد. چادر مشکی که میپوشید ، چون جنس چادرش نرم بود روی بدنش وول میخورد و کونش از زیر چادر تاقچه درست میکرد.من با پاهاش هم ور میرفتم. یه روز هم یادمه قولنج کرده بود و مادرم بهم گفت که برم قولنج خاله زری رو بگیرم.من از فرصت استفاده کردم و به خاله گفتم که دراز بکشه. یه دامن پاش بود که رفته بود لای کونش.دستم رو گذاشتم روی کتفش و شروع کردم به مالونن قولنجش.بعد پاهامو گذاشتم دوطرف بدنش و نشستم روی کونش به بهونه پیدا کردن قولنجش . نمی دونین چه کون گرم و نرمی داشت. از کارم یه کمی ناراحت شده بود ولی به روی خودش نیاورد. موقع امتحانهای خرداد بود.شب خاله زری خونه ما خوابید. من کتابم رو برداشتم و رفتم تو اتاقی مه میخواست بخوابه.اونم اومد یه خورده با من کتاب خون و بعد خوابید. یه دامن مشکی کوتاه پاش بود. خیلی سعی داشت بدنش معلوم نشه. جوراب هاشو که در آورد ساقهای سفیدش افتاد بیرون ولی اونارو سریع جمع وجور کرد و خوابید. منم رفتم بیرون که مثلا بخوابم ولی دفترمو گذاشتم اونجا.شب یه چراغ قوه برداشتم و رفتم سراغ خاله زری. خاله دمرو خوابده بود. عادت داشت. من آروم پتو رو کنار زدم و چراغ قوه رو زیر لحاف روشن کردم . دستم رو آروم گذاشتم رو ساق پاش. خیلی داغ و لطیف بود. یه تکون کوچیک خورد.ولی من ادانه دادم. بعد دستم رفت رو کونش و شروع کردم به مالین. اول خیلی یواش می مالیدم و لی بعدش محکمتر. داشتم حسابی حال میکردم که یهو از خواب پرید و به طرف من برگشت . منم که خیلی ترسیده بودم با چراغ قوه شروع به گشتن کردم و وانمود کردم دارم دنبال کتابم میگردم. خاله گفت: کتابت جا مونده؟ گفقم: آره و رفتم بیرون. تا که یک روز یه امانتی رو قرار شد ببرم خونه خاله زری. دل تو دلم نبود. چون فرداش همون جا ها یه کاری داشتم و بهش گفتم که شب همونجا میخوابم وخاله هم قبول کرد. زمستون بود و خاله زری کرسی گذاشته بود. موقع شام یه بلوز دامن یکسره نازک پوشیده بود. البته بدنش پیدانبود ولی تا بالای زانوش بود. جورابهاشو هم در آورده بود . تمام هیکل قشنگش زیر اون لباس لیز میخورد . مخصوصا کون قلمبش. شب که شد اون یه طرف کرسی خوابید و من میه طرف دیگه. گذاشتم تا خوابش ببره. از اونجایی که خیلی مذهبی بود ، نمیشد باهاش حال کرد. قبل از شام، چند بار هوس کرده بودم بپرم سمتش و حشریش کنم. چون خیلی وقت بود که ناده بود و شوهرش مرده بود. ولی بی خیال شدم . ولی شب کیرم داشت کنده میشد و پوست می ترکوند. یواشی سرمو کردم زیر کرسی. کونش سمت من بود. با نوری که لامپ کرسی ایجاد کرده بود میشد ساق پاهاشو دید و دستش که وسط پاهاش بود. لباسش هم تا نزدیک شورتش رفته بود بالا. دیگه داشتم قاطی میکردم. دستمو گذاشتم روی ساق پاش. بهد که یه کمی اونارو مالیدم ، لباسش رو بالاتر زدم و دستمو با شجات تمام کردم زیر شورتش. البته از سمت کش شورت. دستم به کون نرم و سفیدش که خورد همیجوری آبم داشت میومد.شروع به مالیدن کردم. دیگه شورتش تقریبا پایین بود و کونش کاملا زده بود بیرون. منم شق درد گرفته بودم و داشتم از حال میرفتم که ناگهان از خواب پرید. بله. خاله زری از خواب پرید و دید من زیر کرسی ام و دستم هم رو کونشه. خیلی ناراحت شده بود. از جاش بلند شد. من خودمو زده بودم به خواب .ولی او نفهمیده بود و داشت زیر لب بهم فهش میداد. من از جام تکون نخوردم. خاله هم با عصبانیت رفت تو اتق خواب و در را هم بست و من تو این فکر بودم که چرا نتونستم بکنمش و چرا خاله زری حال نداد.! ….