بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنجشنبه 4 آذر ۱۴۰۰

بگو فقط مال منی ۲ ( قسمت آخر ) خب حالا هم هوس تو رو دارم . بیا منو ببوس .. داشتم وسوسه می شدم . ولی وقتی به این فکر کردم که چه تصوری در مورد اون داشتم و حالا چه حالی دارم مخم سوت می کشید . نمی تونستم باهاش سکس کنم . -ببینم اگه دوست نداری و روت نمیشه با من باشی نازی اون طرف بی میل نیست . شب از نیمه گذشته بود اون داشت واسه خودش ترانه گوش می کرد و یه هد فون هم رو گوشش بود و من زندانی اتاق نازی بودم . خیلی خسته بودم و فردا کلاس هم داشتیم . وقتی چشامو باز کردم بوی عطر خوشی رو حس کردم که منو مست کرده . رویا رو دیدم که لباساشو پوشیده و اومده کنار من رو زمین . -پاشو پسر می چایی . پاشو رو تخت بخواب . -چه عجب لباس پوشیدی .. -مگه تو جز این یه بار کی منو لخت دیدی . دستاشو دور گردن من خواب آلوده حلقه کرد و منو بوسید . می خواستم خودمو از دستش خلاص کنم . هوس در آغوش کشیدنشوداشتم ولی نمی خواستم حس کنه که اونو برای هوس می خوام . چون واقعا هم این طور نبود من اونو به خاطر خودش دوست داشتم . درسته که بار اول زیبایی اش منو گرفت ویه حسی بهم می گفت که همه این کاراش نوعی لجبازیه .. به خودم گفتم بهنام بهتره که با ساز اون برقصم تا حدی که خودمو غرق هوس نکنم . با عشق بوسه داغشو جواب دادم . –ببینم هنوزم عاشقمی ؟/؟-عشق زود میاد خیلی سریع تر از اون چه که فکرشو کنی . ولی به این سادگیها نمیره . شایدم اصلا رفتنی نباشه . دستشو از زیر پیرهنم که از شلوارم زده بود بیرون رد کرد و با سینه های لختم بازی کرد طوری که خیلی خوشم میومد و کیرم دیگه عقب نشینی بکن نبود . -هنوزم می خوای باهام ازدواج کنی ؟/؟ -حرف من از ته دلم بوده . تو رو با همه بدیها و خوبیهات دوست دارم . -یه شرط داره -چیه -باید ببینم سکست چطوره .. نمی خواستم بند آب بدم . نزدیک بود از زبونم بپره بگم برو از نازی بپرس .. -رویا من نمی خوام عشق رویایی خودمو خرابش کنم تا به گناه آلوده شه .. حالا اون از هوس داشت هلاک می شد . هیچ آزمایش هم در کار نبود . اون با نگاهی پر از عشق و هوس بهم التماس می کرد . لبامو گذاشتم رو لباش .. -من نمی خوام دوباره راجع به عشق احساس بدی داشته باشی -بهنام من می خوام . ببین در اختیارتم . -می خوام که برای همیشه در اختیار من باشی .نه فقط حالا می خوام که مال من باشی . وجودت جس و جانت نمیگم که مال من باشه ولی میگم پیوسته به من باشه . بهم وفادار باشی .. دوستم داشته باشی .. نمی خوام بهم بگی که من یک هوسبازم .. -شما مردا همه تون هستین .. -پس من دست بهت نمی زنم . دستشو به ورم کیر داخل شلوارم رسوند وگفت پس این چیه -نمیگم نمی خوام ولی تا عشق تو رو نداشته باشم باهات حال نمی کنم . باید بهم بگی که هوسباز نیستی .. می خوام از ته دلت بگی . نه به خاطر این که تمام راهها به سکس ختم میشه . چشامو بستم در حالی که سراسر هوس بودم . -نمیگم نمیگم نمیگم -حالا که این طور شد رویا نمی خوام نمی خوام نمی خوام . دستشو به کمر م رسونده بود . خیلی تحریک شده بودم -رویا نکن . می خوای چی رو ثابت کنی -خیلی بی احساسی یه خانوم خوشگلو تو بغلت داری ولی نمی خوای باهاش حال کنی اون شروع کردبه وسوسه من -بهنام نمی خوای لختم کنی ؟/؟ -بس کن این بوسه هم به خاطر عشقم بود . -بس کن . باشه هر چی تو بگی . بغلم کن لختم کن . من تنتو می خوام . دیگه بهت نمیگم هوس باز .. دیگه بهت نمیگم .. من تو رو می خوام . تو رو .. -تو که می گفتی از مردا بدت میاد .. -نه .. نه .. دوستت دارم . دوستت دارم .. دوستت دارم .. -به خاطر هوس ؟/؟ -نه نه .. -یادت باشه چی گفتی ؟/؟ بابوسه های ملایم قصد لخت کردنشو داشتم که یکی یکی خودش لباساسو در آورد و بعد تا بفهمم چی شده خودش لختم کرد . خودشو انداخت تو بغلم .. -بهنام نمی دونم چرا این جوری شدم .. حتی نذاشت که بیفتم روش .. هیجان زده شده بود با التماس و نوعی زار زدن کیرمو گرفت دهنش .. -آهههههه عزیزم عشق من تو چقدر بد جنسی ببین چقدر تیز شده بگو برای منه بگو کوس منو می خواد .. -رویا دوستت دارم -من حالا فقط اینو می خوام .. اینو اینو من اینو دوست دارم .. حس کردم رویا شده مثل بهنام سابق ولی با هوس اون دمساز شدم چون دوستش داشتم و بهم گفته بود که بهم نمیگه هوسباز . زبونش نرم و گرم بود و با لیسیدن کیر داغم آبشو با فشار و سرعت از کیرم خارج کرد . نذاشت حتی یه قطره شم بریزه زمین . دهنشو فوری گذاشت رو سرش -نهههههه رویا رویا .. ولی رویا با جفت دستاش کیرمو در حالت دوشیدن از پایین به بالا چنگش می گرفت تا تمام آبشو خالی کنه . افتادم روش و منم کوسشو گذاشتم تو دهنم .. -نههههه بهنام چقدر حال میدی .. دوستت دارم . می خوام مال من باشی . فقط با من .. بخورش بخورش .. چرخش کون سفیدش و سینه های درشتش منو داغم کرده بود . اولین باری بود که یه کوس سالم غیر جنده رو می کردم . اونم مال کسی رو که دوستش داشتم . کوسش تنگ تنگ بود . چون بیش از یه بار اونم طبق گفته خودش کار نکرده بود . ولی برای من مهم نبود . خیلی چسبون و داغ و پر هوس .. جوووووووون دیگه از این بهتر نمی شد . چشای رویا داشت از حدقه در میومد . موهای سینه مو داشت می کند . -منو ببوس .. سینه هامو کبودشون کن .. دوستت دارم . -رویا خیلی هوس داری .. با نازی مثل این که زیاد حال نکردی -بهنام این هوس شاید برا یه چیزای دیگه باشه . شایدم بازم دارم گول می خورم .. نذاشتم ادامه بده .. لبامو کنار لباش قرار داده و قبل از این که ببوسمش گفتم تو که می دونی چقدر دوستت دارم . واسم ناز نکن .. اگه یه بار دیگه این حرفو بزنی کیرمو می کشم بیرون -میگی من دروغ میگم .؟/؟کیرمو کشیدم بیرون . به گریه افتاده بود -شوخی کردم شوخی کردم . دستشو گذاشت رو کیرم و خودش اونو فرستاد تو کوسش . خیلی از این حالت خوشم میومد که یه زن با دستای خودش این کارو انجام بده .. دندوناش به هم می خورد . هوس زیاد اونو به لرزه در آورده بود . چشاش دیگه باز نمی شد .. -بهنام زیر کیرت خوابم گرفته .. کوسسسسسم کوسسسسسم .. منو بکن .. بکنم .. دوستت دارم . . دستمو گذاشتم رو دستش که داشت سینه شو می مالید . -بهنام همینو ادامه بده . سینه مو ول نکن .. بازززم کوسسسمو بکن .. تا آخر فقط مال منی .. عین مستا حرف می زد . کیر من مستش کرده بود . همون یه باری که آبمو خورده بود دیگه کیر نگه دار من توی کوسش شده بود .. -وااااایییییی بهنام جووووووووون فدات شم .. داره میاد .. آبم داره میاد .. از اون طرف نازی با دستش به پشت در زد -چه خبرته دختر! هفت تا همسایه رو خبر دار کردی ما هم همین کیرو خوردیم دیگه -خفه شو بد بخت حواسمو پرت نکن .. این کیر مال منه مال کوس منه .. بهنام مال منه .. بگو بگو بهنام مال منی مال من -آره من مال توام و تو مال منی .. کیرمو که تو کوسش حرکت می دادم به چشاش خیره شده بودم . کف دستمو هم رو کوسش گذاشته بودم ولی نگاهمونو به همون صورت ثابت نگه داشته بودیم . ولی اون دیگه نتونست تحمل کنه .. -سوختم .. سوختم بهنام دیگه نا ندارم .. بهنام من خوشم اومده .. دوباره به سینه هام چنگ انداخته بود . حس کردم داره ارگاسم میشه .. نمی دونستم چیکار کنم .. -وایییییی رویا داره میاد .. بدون این که فکر کنم آبمو تو کوس رویا خالی کردم .. چقدر لذت بخش بود . طوری که اصلا دلم نمیومد کیرمو بیرون بکشم . بعد از چند دقیقه که یه هوشیاری بعد از سکس بهمون دست داد هردومون متوجه شدیم که عجب کاری کردیم .. -ببینم به چی فکر می کنی -به همون چیزی که تو داری فکر می کنی میترا . -می دونم منو فراموش می کنی می دونم که حس می کنی که اینم یک هوس بوده .. همین طوره ؟/؟ -من که فکر می کنم این تویی که دوست نداری من در کنارت باشم . -ببینم تو چطور می تونی با یه زن بد سر کنی -من دوست دارم برای همیشه با من سر کنی . در خوشیها و در نا خوشیها تا این که مرگ ما رو از هم جدا کنه . میترا رو بغلش کرده و در حالی که سخت اونو می بوسیدم و به درزدنهای نازی که کلید هم داشت توجهی نمی کردم آروم بهش گفتم خانومی عروس من میشی ؟/؟ -با لباس سفید میام خونه ات و با کفن سفید از خونه ات میرم بیرون … پایان .. نویسنده .. ایرانی

چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۱ ) من ودوستم حمید با هم خیلی ندار بودیم . توکلاس درس و بعدش هم خارج از مدرسه و وقت وایسادن کنار مدرسه دخترونه با هم بودیم . من از اون خوش تیپ تر بودم اونم از نظر ظاهری بدک نبود ولی خیلی خوب می دونست چه جوری دخترا رو تور کنه . خیلی زبون باز بود و راحت اونا رو رام می کرد . در عوض من خیلی خجالتی بودم و همین کارمو عقب مینداخت . همیشه به این که اون این همه دوست دختر داره بهش غبطه می خوردم . تا این که یه روز بهم گفت فر هاد تو اگه نخوای خجالتو کنار بذاری یوسف پیامیر هم که باشی این روزا کسی سراغت نمیاد . باید پررو باشی حرفتو بزنی . گستاخ باش ولی زشت باش . بااین حال نمی تونستم تا این که یه روزی دلو زدم به دریا و گفتم باشه حمید تو کمکم کن . -فرهاد من اون اراده رو در تو نمی بینم . تو باید بتونی یک قدم خودت بر داری تا من ده قدم واست بگیرم . حمید صدای قشنگی هم داشت . می دونست چطور حرف بزنه که دل دخترا رو ببره . من حتی از صحبت با زن داداش خودم که فقط سه سال ازم بزرگ تر بود خجالت می کشیدم . یه روز که من و حمید کنار مدرسه دخترونه وایساده بودیم و منتظر بودیم که تعطیل شن و دخترا بیان بیرون .. من که جرات متلک پرونی رو نداشتم و حمید هم هر وقت اراده می کرد می تونست یکی رو واسه خودش جور کنه -حمید من دارم میرم . سرو ناز داره میاد . سروناز . -سرو ناز دیگه کیه .. ولی دیگه رسیده بود . زن داداش اومده بود و منو دیده بود .. -حمید این جا چیکار می کنی . مگه تو نباید خودتو واسه کنکور آماده کنی . تو دیگه مثل داداشت بازاری نشو . -زن داداش ! حمید اومده بود دنبال خواهرش . منم باهاش اومدم این جا .. ..سروناز رفت و من از خجالت داشتم آب می شدم . -ببین فرهاد من راه درمان تو رو پیدا کردم . اگه بتونی با زن داداشت دوست شی دیگه کار تمومه -من همین حالاشم باهاش دوستم -این جور دوستی نه . چی بگم من می تونم با یه نگاه تا عمق وجود زنا و افکارشون برم . اون خیلی راحت می تونه یه رابطه داغ باهات برقرار کنه . تو این فرصتو از دست نده -حمید بار آخرت باشه از این حرفا می زنی . اون زن داداشمه . تازه اگرم این طوریه که تو میگی من نامرد نیستم . به داداشم نارو نمی زنم -ببین این زن داداشت تا یه مورد غیر از شوهرشو جا داره اگه تو نخوای باهاش باشی اون استعدادشو داره که به یکی دیگه پا بده .. با این حرفاش تا حدودی وسوسه شده بودم اما هنوز تو مخم جا نمی گرفت که بخوام با زن داداش باشم . رفتم تو فکر . تازگیها هر وقت میومد خونه مون خیلی تیپ می زد . وقتی مانتوشو در می آورد واندام زیرشو از داخل لباس حسش می کردم به داداشم حسودیم می شد . دلم می خواست یه زنی مث اون می داشتم . هم مث سرو استوار و قد بلند بود و هم خیلی ناز و خوشگل با صورتی گرد سفید . روسریشو بر می داشت و موهای بلندشو که تا انتهای کمرش می ریخت نشونم می داد . اون اکثرا بعد از ظهر ها میومد خونه مون که من تنها بودم . پدر و مادرم دو تایی در بیمارستان و اتاق عمل کار می کردند . منم که بعد از ظهر ها رو کلاس نداشتم و داداش هم که می رفت مغازه .. همش اینو بهونه می کرد که اگه کاری دارم برام انجام بده . یعنی حمید راست میگه ؟/؟ اشتباه نمی کنه ؟/؟ مگه زن داداش از از دواج با فرشاد راضی نیست ؟/؟که ممکنه … بر شیطون لعنت . ولی اگه من باهاش نباشم و اون بخواد بره با یه غریبه باشه .. نه سرو ناز این جوری نیست . من رو اون حساب دیگه ای باز کرده بودم . اون بت من بود . ولی تر جیح می دادم این بت توسط من شکسته شه تا یکی دیگه . من حتی وقتی که نصیحتم می کرد سرمو مینداختم پایین . ولی تصمیم گرفتم که پررو تر باشم . ببینم چی میشه . حالا اون جوری که حمید گفت نمی خواد بشه . شاید از خودش کمک گرفتم . آره این جوری بهتره .. بازم یه روز دیگه من و سرو ناز تنها شدیم . اون روز یه پیرهن بیکنی نما پاش بود . حالا از این که پیش من فانتزی باشه خجالت نمی کشید . پاهاش تا چند سانت بالای زانو لخت بود . پیرهن پارچه ای فیروزه ای خیلی بهش میومد . حتی پشت چشاشو همرنگ اون کرده بود . حس کردم دارم نسبت به اون یه حس خاصی پیدا می کنم . صورتم داغ شده بود . نفسم بند اومده بود . هوس های عجیبی به سرم افتاده بود . لعنت بر شیطان من یه دوست دختری می خوام که باهاش حرف بزنم .. -سروناز جون . حرفمو خوردم -چی می خواستی بگی فر هاد راحت باش شروع کردم به چاخان کردن -زن داداش این روزا همه چی بر عکس شده من از خیابون رد می شدم یه دختر بهم متلک گفته .-چی نفهمیدم . فرهاد تو که بهش چیزی نگفتی . این روزا دخترا خیلی پررو شدن . نکنه جوابشو داده باشی . تو هم که خیلی خوش قیافه و سر به زیر و مودبی . دخترا از خداشونه که یکی مث تو رو تو رکنن . نکنه بهشون چراغ سبز نشون بدی . معلوم نبود چی داره میگه این جوری که داشت حرف می زد بخاری ازش بلند نمی شد . -ولی دوستام همه دوست دختر دارن -این کار درستی نیست . -اگه دختر خوب باشه چی . -به زن داداشت نگاه نکن که یک زن بساز و خونواده دوسته . دخترایی که این جوری با پسرا دوست میشن همه شون عوضی هستن . تو هم اگه بخوای دست از پا خطا کنی و مث اون دفعه ببینمت که جلو مدرسه دخترونه وایسادی میرم به بابات یا داداشت میگم . -سرو ناز تو جواهری خواهرمی .. من خواهر ندارم ولی تو مث اونی . چرا تهدیدم می کنی . اومد جلو و صورتمو بوسید . -به دل نگیر من خوبی تو رو می خوام . ..بوی عطر هوس انگیزش رو صورتم نشست .-این جوری که فهمیدم تو از من کمک می خوای . از اون روز به بعد بازم هر وقت منو تنها گیرم می آورد سکسی تر می شد . داشت باورم می شد که هرچی حمید گفته درسته . ولی اون توانشو نداشتم اعتماد به نفسشو نداشتم که پا پیش بذارم . اگه اشتباه کرده باشم چی . حتی تازگیها زیاد سعی نمی کردم با داداشم حرف بزنم تو صورت و چشاش نگاه کنم . از خودم خجالت می کشیدم . ادامه دارد …….نویسنده ………. ایرانی .

چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۲ ) یه شرم خاصی داشتم . زن داداش روز به روز محبت خودشو بیشتر بهم نشون می داد . تا این که یه پنجشنبه جمعه ای داداش واسه کاری رفت شهرستان و سرو ناز هم به جای این که بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش که تنها نباشه ازم خواست که برم خونه اونا . گفت که خونه کار داره .. بازم بر شیطون لعنت من و حمید بر نامه رو ردیف کرده بودیم که بریم خونه اونا فیلم سکسی ببینیم و واسه چند تا دختر تلفن بزنیم . البته تلفن زدن کار اون بود و من که دست و پام و دلم می لرزید اگه می خواستم با یه دختر حرف بزنم . وای زن داداش چی شده بود . معرکه . وسطای بهار بود و هوا هم تقریبا گرم . فقط دو تیکه لباس تنش بود . یه شلوارک . یه پوشش پارچه ای شال مانند که نقش سوتین رو بازی می کرد و دور سینه هاشو داشت . با اون میکاپی که کرده بود چشای سیاه و خوشگلش خیلی درشت تر به نظر می رسید . من که زیاد با این چیزا آشنایی نداشتم . حتی نمی دونستم که از مژه مصنوعی استفاده کرده که این قدر خوشگل تر به نظر بیاد . . داداش از خودش یه آپار تمان نقلی داشت اونو داده بود اجاره و خودش اومده بود یه ویلایی دربستو اجاره کرده بود می گفت سرو ناز دلش می گیره .. سرو نازو رو اون شب طور دیگه ای می دیدم . بر خودش مسلط نبود . شده بود مثل فر هاد همیشگی . . وقت خواب شد و منم رفتم یکی از این اتاقا رو زمین یه تشکی پهن کرده خوابیدم . نیمه های شب بود که حس کردم یکی آروم داره لمسم می کنه . زن داداش بود .. -فرهاد من یه صدایی شنیدم . نکنه دزد اومده باشه .. راستش منم یه استرس خاصی بهم دست داده بود ولی واسه این که پیشش کم نیارم از جام پا شده کارد آشپز خونه رو تو دستام گرفته ومانور می دادم -سروناز جون خبری نیست خیال برت داشته . -فرهاد من خوابم نمی گیره .. یا تو بیا پیشم بخواب یا من بیام کنار تو .. -زن داداش دزد که نیست . -ببین فرهاد این امل بازی رو کنار بذار . من زن داداشتم . ناموستم . غیرتت کجا رفته . نمی دونستم یه روز چند بار باید این شیطونو لعنت کنم واسه این که احترامو رعایت کرده باشم و فکر نکنه که چشم چرونی کردم پشت به او دراز کشیدم و چشامو رو هم گذاشتم . ولی مگه خوابم می برد ؟/؟ چون بوی عطر اون مستم کرده بود . حس می کردم که اگه چش رو هم بذارم و یهو ببینم که صبح شده بعد ها بابت این سهل انگاری که چرا از لحظه هام استفاده بهینه ای نکردم حسرت می خورم . یه ساعتی گذشت و صدای نفسهای سرو ناز نشون می داد که اون خوابیده . حالا می شد دزدکی یه نگاهی کرد . آخرین باری که متوجهش بودم سرش یه طرف دیگه بود . دیگه حرکتی نکرده بود . چقدر دلم می خواست اون ملافه ای رو که روش بود خیلی آروم بدم کنار و اون تن خوشگلشو. ببینم . هر چند پاهای لختش تا زانو و قسمتی از سینه هاش مشخص بود . خیلی آروم دستمو رسوندم به سر ملافه و خواستم که اونو بکشم به طرف پایین . از شانس بدم ملافه به زیر بغلش گیر کرده بود و اول باید اونو از لاش در می آوردم اونم با فشار که ممکن بود بیدار شه .. اوووووووففففف چقدر بوی مستش دیوونه ام کرده بود . تصمیم گرفتم از پایین ملافه رو بدم بالا . این جوری اگه بیدار می شد غیر طبیعی تر بود . ولی چاره ای نداشتم . فقط یه خورده از کونشو می تونستم ببینم برام کافی بود . جووووووون فدای سرو نازم بشم . یه شورت نازک براق به رنگ صورتی پاش بود که تا ملافه رو کاملا بالا نزده بود متوجه نمی شدم که شورت پاشه از بس این شورته کوتاه و نازک بود . یه خورده ازش فاصله گرفته فقط داشتم تماشاش می کردم . دستمو گذاشته بودم رو کیرم و باهاش ور می رفتم . حیفم میومد که خیلی زود آبمو خالی کنم . دلم می خواست کیرمو بچسبونم به کون خوشگلش . زن داداش یه چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بود ولی به غیر از کونش بقیه اندامش لاغر و خیلی فانتزی بود . اونجا رو هم از بس بهش می رسید به این صورت رو فرم نگه داشته بود . فقط داشتم نگاش می کردم . چقدر ناز بود . اوف داداش کوفتت بشه . هر وقت دلت بخواد سیر سیر این جا رو می خوری . من تا کی باید منتظر بمونم که درس بخونم و کار بگیرم و بر نامه هام ردیف شه . چقدر عشقبازی با یک دختر یا زن واسم رویا شده بود . رویایی که خیلی دور از واقعیت نشون می داد . دهنمو گذاشتم رو کون زن داداش . پوست نرم و لطیف و کون سفیدش خوردن داشت ولی نمی تونستم خیلی مماس با کونش شم . بااین که این روزا سرو ناز خیلی هوامو داشت و یه جورایی بهم حال می داد ولی من اونو به حساب صمیمیت و گرمای رابطه برادر شوهر کوچیک تر میذاشتم . اصلا فکر این که اون خودشو در اختیار من بذاره تو سرم نبود . زن داداش گل من این روزا خیلی باهام شوخی می کرد و حرفایی رو می زد که من خجالت می کشیدم . می گفت حواسم باشه که دوست دختر نگیرم و اگه گرفتم بر نامه های داخل رختخوابی با دوست دخترم نداشته باشم . استرس زیاد داشت منو از پا مینداخت . یه لحظه متوجه شدم که زن داداش داره تکون می خوره فوری بر گشتم سر جام این بار سرمو طرفش گرفتم ولی به روی بالش چسبوندمش و یه خورده ای چشامو به حالت باز و تار در آوردم .. ووووووییییی چی می دیدم اون ملافه رو از رو خودش انداخته بود و دستشو گذاشته بود رو شورتش و اونو تا زانو پایین کشید مثل این که می خواست کونش هوا بخوره . . بی انصاف فکر ما عزب او قلی ها رو نمی کنی . فکر نکنم غول چراغ جادو آرزویی رو زود تر از این بر آورده کرده باشه که صدای سرو ناز در اومد و گفت فرهاد نمایش دیگه بسه . تو که ما رو دق آوردی دست و پا چلفتی بیا بقیه شو تو بکش پایین . زود باش تو که نمی خوای داستان سکسی بنویسی این قدر لفتش میدی و هی داری برشته اش می کنی . ترس برم داشته بود . یعنی داره منو امتحان می کنه . آخه امتحان واسه چی ؟/؟ آدم که خودشو لخت نمی کنه واسه امتحان گرفتن . با این حال از خجالت تکون نخوردم . زن داداشم خیلی رک گو و بی شیله پیله بود ولی فکر نمی کردم تا این حد پیش بره . -ببین فرهاد حرکت تو رو دیدم چراغ سبز خودمو هم نشون دادم . این چراغ اگه قر مز شه دیگه قر مز میشه . چند ثانیه بهت مهلت میدم . از مردای ترسو و بی جربوزه خوشم نمیاد . مرد باید مرد باشه و مردونه حال بده و حال کنه که زن بتونه بهش تکیه کنه …. ادامه دارد …….نویسنده ………. ایرانی .

چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۳ ) این دل توی سینه ام دیگه مال من نبود . زود باید از مرز تابو رد می شدم وگرنه اگه چراغ قر مز می شد باید می رفتم پارکینگ می خوابیدم و حسرت لحظه های چراغ سبزو می خوردم . کون زن داداش زیر نور ملایم چراغ قرمز بهم چشمک می زد ولی هنوز چراغ اون واسم سبز بود . با ترس و لرز رفتم سراغ کونش . دستام می لرزید . -ترسو این جوری که داری پیش میری یا خاموش می کنی یا تصادف . -زن داداش یه خورده مهلت بده تو چراغ سبزتو خاموش نکن من الان روشن میشم -تو که جنبه شو نداری چرا پشت رل می شینی .. دستمو گذاشته بودم رو کون سرو ناز خوشگلم . یعنی به همین سادگی ؟/؟ -چیه فرهاد فکر می کنی خیلی راحت خودمو در اختیارت گذاشتم . نه جونم من الان ماههاست که دارم روی تو و خودم کار می کنم . همین جوری ؟/؟ این چراغ الکی سبز نشده . با این حرفاش آروم گرفتم . شورتشو از پاش در آوردم بدن نرم و سفید و هنوز دخترونه اش دیوونه ام کرده بود . هنوز روم نمی شد به صورت و چشاش خیره شم . پشت اون قرار داشتم . چه کمر ناز و پاهای کشیده ای داشت . مالش از کونو شروع کرده یواش یواش به سوتینش رسیدم وقتی هم اونو بازش کردم لبمو گذاشتم رو وسط کمرش و با بوسه هایی تند و آروم رسیدم به لباش .. -آههههههه فرهاد داری همون چیزی میشی که مدتهاست می خواستمش .. -زن داداش ببینم چراغ هنوز سبزه ؟/؟ -دیگه هیچوقت قر مز نمیشه . همیشه واسه تو سبزه .. اون خیلی حشری تر از من نشون می داد و از قرار معلوم واسه این که با اون باشم بهونه تنهایی رو کرد . در حالی که می تونست بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش . خودشو بر گردوند و گفت حالا نوبتی هم باشه نوبت منه که بهت پاداش بدم . دو تا دستشو به سرعت گذاشت زیر زیر پیر هنم و با یه حر کت که نه با دو حرکت اونو از تنم در آورد و همین کارو هم با شورتم انجام داد . . واسه اولین بار از روبرو نگام افتاد به کوسش . . هرچند زیبایی اون زیر نور قر مز ملایم دو چندان نشون داده می شد ولی یه کوس براق و تمیز و کوچولو با یه حالت تخم مرغی و ورم کرده که جون می داد دهنمو بذارم روش و تا صبح میکش بزنم . . خیره به شکاف وسطش نگاه می کردم . تازگی و طراوتش وسوسه ام کرده بودکه زود تر یه دلی از عزا در بیارم ولی تا به خودم بجنبم کیرمو داخل دهن سروناز دیدم . اون که اشتیاق و هوسمو حس کرده بود و خودشم می خواست با ردیف کردن یه مدل 69 کاری کرد که هر دو تا مون بتونیم وسط بدن اون یکی رو میک بزنیم . . سست شده بودم . یه لحظه دهنشو شل کرد و گفت می بینم فر هاد جون یه خورده سرعتت کم شده ها . -می خوای کاری کنم که تو یکی وایسی ؟/؟ -خوشم میاد باهام این جوری حرف می زنی . حالا دیگه هم می تونی رو پاهای خودت وایسی هم رو کیر خودت . نتونستم خودمو ول کنم تا دهن سرو نازمو آب پاشی نکنم . چون خیلی هیجان زده شده و طوری با مکنده قوی خود آبمو کشید که فقط خالی شدن اونو تو دهن زن داداش گلم حس می کردم . خودم خجالتم اومد ولی وقتی کیرمو از دهنش کشیدم بیرون اثری از آب ندیدم . همه رو طوری میک زده بود که دیگه هیچی ازش نمونده بود . باورم نمی شد که اون همه صمیمیت و دوستی هایی که این چند ماه اخیر نشون داده با یه منظوری بوده باشه . زن داداشی که مث یه خواهر باهام دوست بود و یه راهنما . راهنمایی که حرفاش بار ها و بار ها به کمکم اومده بود . -سرو ناز بگو من چیکار کنم . -هیچی فقط این همه ناز نکن و ناز منو بخر . -اون که به جای خود . هر چند زن داداش بیست و دو سه سال بیشتر نداشت ولی اندامش شبیه به دخترای پونزده ساله ای بود که داخل اینترنت دیده بودم . هر جا که نیاز به کمک داشتم اون کمکم می کرد . -می دونی فر هاد من از یک زندگی پر هیجان و متنوع بیشتر خوشم میاد تا این که خودمو وابسته کنم . -هیجان هم واسه خودش نهایتی داره زن داداش -می دونم چی میگی حسود . به تو یکی خیانت نمی کنم . فعلا دارم به اوجش می رسم . اگه تو بتونی منو تا اونجا برسونی . -اگه اجازه بدی . -این من و این بدنم . ببینم چیکار می کنی . هر کدوم از سینه هاشو با دو تا دستم جمع کرده میذاشتمش تو دهنم .-اوووووخخخخخخ با این که واسه اولین بارتم هست خیلی با حال می خوریش -تو از کجا می دونی اولین بارمه -سرو نازرو این جوری نبین . اگه فرهاد واسم دوشیزه نبود این قدر راحت بهش راه نمی دادم . حواست باشه بهت چی گفتم . منم نمی تونم ببینم که واسه خودت دوست دختر گرفتی -پس واسه این بود که نصیحتم می کردی ؟/؟ کیرمو با دستش طوری مالید که مثل اولش شق شد . لعنتی این دستاش و خودش اصلا یه پا جادوگر بودند . -روش سوار شده و آروم آروم کیرمو به دور و بر کوسش مالیدم . -ببینم میشه .. میشه ؟/؟ -چی می خوای بگی می خوای بگی میشه بکنی تو کوسم ؟/؟ خیلی کوس خلی فر هاد . تمام این کارها واسه همین بوده که برسیم به همین جا . اصلا فکر کردی کره زمین واسه چی می چرخه . خورشید واسه چی اون بالا ثابت وایساده زل زده داره ما رو نگاه می کنه . اصلا هیتلر واسه چی می خواست دنیا رو بگیره یا اصلا واسه چی این ملا نخودی های ما هرچی تو سرشون می زنی تو سری خور تر میشن یا اصلا فکر می کنی واسه چی این مافیای ایتالیا میاد ایران خودمون آموزش می بینه .. واسه همین یه تیکه گوشت چماق شده لعنتیه که بره داخل این توت فرنگی شکافته شده وگرنه زندگی و دنیا و سر هم کلاه گذاشتن فایدش چیه .. -سرو ناز چقدر با حرفای خودت به آدم اعتماد به نفس میدی . -نشون بده که درت اثر کرده . کیرمو مماس با شکاف کوسش قرار دادم .هنوز زیر آب نرفته حس می کردم که کیرم داره شنا می کنه . کوسش مث یه گرداب کیرمو کشوند طرف خودش . -سرو ناز خیلی داغه .. -مث صاحبشه .. مثل عشقشه .. منو ببوس ببوسم فر هاد . . فکر نمی کردم کردن کوس یه روزی تا این حد بهم حال بده . سروناز خودشو در اختیار من گذاشته بود -آخخخخخخ حال کن فر هاد حال کن . از زندگی و جوونی خودت استفاده کن . ببین من و تو اگه هر چند شب هم که با هم باشیم هیشکی بهمون شک نمی کنه . فقط باید سیاست خودمونو حفظ کنیم . یه پای سرو نازو با دو تا دستام گرفته و بالاترش آورده تا شکاف کوسش باز تر شه . کیف می کردم از لحظه هایی که کیرمو به ته کوسش می کوبیدم و می کشیدمش بیرون . از این که زن داداش محتاج کیر من شده لذت می بردم .. . لذتم زمانی بیشترمی شد که می دونستم شبها و روز های بسیار دیگه ای هم در پیش رو دارم .. -فر هاد ولم نکن . ولم نکن . بگو خوشت میاد بگو ازم لذت می بری . مثل من که دارم حال می کنم . -سروناز تو که خودت می بینی . می بینی چه جوری زبون بسته منو باز کردی . -من اون زبونو می بندم اگه واسه کس دیگه ای باز شه -سرو ناز فقط واسه تو میشه باز . طوری باهاش سکس می کردم که انگاری فقط همین یه باره و دیگه نمی تونم به چنگش بیارم .. -ووووووویییییی فر هاد داری چیکار می کنی چیکار می کنی چقدر پیشرفته شدی -منو دست کم گرفتی . سر تا پاشو غرق بوسه کرده بودم و اون جز این که یه بالش بذاره تو دهنش و به سینه هاش چنگ بندازه کار دیگه ای از دستش بر نمیومد . معلوم نبود که تو دهنی چی داره میگه . فقط با دست بهم اشاره می زد که همین جوری ادامه بدم . باید نشون بدم که قوی هستم و می تونه رو من حساب کنه . خودمم داشتم کیف می کردم ولی لذتم به خاطر لذت دادن بیشتر می شد . یک آن بالشو به طرفی پرت کرد و در حالی که موهای سرمو می کشید خودشو کمی بالا کشید و لباشو به لبام چسبوند و گاز بوسه ای شو شروع کرد . خودشو محکم از طرف پایین به بالا پرت می کرد و یه لحظه وایساد . نمی دونستم چیکار کنم .. -فرهاد ولم نکن ادامه بده .. زود باش آبتو بده .. منم که واژه نه رو در مقابل اون نمی شناختم . کمرمو محکم نگه داشته بود شاید می ترسید که آبمو تو کوسش خالی نکنم . -جااااااان زن داداش سرو ناز گل من .. اون اولین کوسی بود که من می گاییدم و بعد ها که با زنای دیگه ای سکس داشتم فهمیدم که واقعا زن داداش من اون روزا چه کوس تنگی داشته . همراه با لذت حشری بودن و تمتع احساس آرامش عجیبی می کردم از این که هم خودمو هم زن داداشمو ارضا کردم . وقتی که با هم از حموم بر گشتیم حس کردیم که دوباره گرم افتادیم . این بار کوس تنگشو تا می تونستم لیس می زدم . فاصله کوس و کونش اون قدر کم بود و هر دو تاشم کوچیک که دلم می خواست هر دو تا رو با هم بذارم تو دهنم . سرو ناز خنده اش می گرفت . اون قدر این سوراخ کون تنگشو ماچ کردم که خودش بهم گفت فر هاد چیکارش کردی حالا کیرتو می خواد . زود باش افتتاحش کن .. درد شدیدی رو تحمل کرد ولی بهم نشون داد که چقدر دوستم داره کونش مثل خودش یه لک هم نداشت . فقط اگه انگشت می ذاشتم روش تا چند لحظه ای اثر انگشت و لک خون زیر پوست باقی موند . نمی دونستم با اون لطافت و سفیدی چیکار کنم . اون به دوست دخترای احتمالی بعدی من حسادت می کرد و من به داداشم حسادت می کردم . اون شب وقتی که می خواستیم استراحت کنیم بهم گفت فر هاد فقط سیاست خودتو حفظ کن . آدما فقط به فکر خودشونن و همش می خوان که برای هم مایه بیان . فکر نکن که اگه پیش یکی دیگه بگی زن داداشتو می کنی کلاس گذاشتنه یا اگه من بخوام پیش یه دوستی بخوام در مورد تو حرف بزنم . مطمئن باش یه جای قضیه لو میریم و دیگه نمی تونیم به این زندگی شیرین خودمون و لذت بردن ادامه بدیم . هیشکی مثل خود آدم نمی تونه راز دار خود آدم باشه . دیگران فقط حسادت می کنند . به هیچ وجه به هیشکی اعتماد نکن که پشیمونی به بار میاره . دیگران که واسه تو کف نمی زنن . حسرت تو رو می خورن و می شینن پیش چند نفر دیگه حرف می زنن . پس سعی کن کسی رو محرم اسرار خودت قرار ندی . حداقل در مورد مسائل خیلی حساس که به سر نوشت و آبروی تو بسته .. من نصیحتشو گوش کردم . حالا ده ساله که با هم سکس داریم سیاستمونو حفظ می کنیم . پیش هم فیلم هم بازی می کنیم . سرو ناز یه پسر و یه دختر هم داره که خودش میگه باباش تویی ولی من اطمینان ندارم نمی دونم شایدم راست بگه . خیلی دلم می خواد که یه روزی بفهمم که آیا اونا واقعا بچه های منند یا نه ؟/؟ …. پایان .. نویسنده … ایرانی

حقتو بگیر چاقالو ۱ بااین که اسمم بود نازیلا ولی هیکل نازنینی نداشتم . خیلی دلم می خواست دوست پسر داشته باشم و جلب توجه کنم . با این که خیلی خوشگل وسفید بودم ولی هیکل تقریبا چاقالو و تپل من نمی ذاشت که پسرا عاشق من شن یا این که رغبتی واسه دوست شدن با من پیدا کنند . من برادرنداشتم فقط یه خواهر بزرگتر از خودم داشتم به اسم نازنین که نمی دونستم تو عروسیش چی بپوشم که بهم متلک نگن . دوستام همه از پسرا حرف می زدند یا ازسکسشون و این که خیلی غافلگیرانه خودشونو در اختیار بوی فرندشون دیدند درحالی که دیگه کاری از دستشون بر نمیومد . عروسی خواهرم من شونزده سالم بود ولی اندامم منو ده سال بزرگتر نشون می داد هرچند صورتم به سنم می خورد . یه بارسه چهار سال پیش پسرعموم که یه سالی روبزرگتر از من بود می خواست به زور منو بکنه که نذاشتم . آخه من دلم می خواست دوست پسرم باشه . باهام حرف بزنه . احساسات منو درک کنه ولی اونم مث بقیه پسرا . اول باهام حرف زد منو نرمم کرد . حتی وقتی دستاشو گذاشت رو سینه ها م و بعد با کونم ور رفت ازبس حالی به حالی شدم که چیزی بهش نگفتم ولی وقتی که متوجه شدم داره شلوارشو می کشه پایین ترس برم داشت و خودمو از دستش خلاص کردم . بهش برخورد و دیگه سراغم نیومد اون باهام قهرکرده بود . تازه اون موقع خیلی هم تپلی نبودم . هرکاری می کردم نمی تونستم وزنمو کم کنم یا به اون حدی که می خوام برسونم .عروسی نازنین هرپسری رفته بود طرف یه دختر ولی من با حسرت به جمعیت نگاه می کردم . چه پسرای خوش تیپی بودند . همه شون کراوات داشتند . با تیپ های مختلف .. کاش یکی از اونا بهم توجه می کرد . پسرخاله ام که از اون دختر بازای تمام عیار بود و اونم دوسالی ازم بزرگ تربود گفت نازی تپلی یکی واسمون جورمی کنی ؟/؟ -داری دستمون میندازی تو که استاد این کارایی .. صدای بغل دستی هاشو می شنیدم که دارن پیش خودشون به هیکل من متلک می پرونن . اومد دستمو گرفت وبرد اتاق بغلی که کسی درش نبود . من خودمو خیلی خوشگل کرده بودم . صورتم حرف نداشت ولی سینه ها و بازوهای درشت و قد بلند و هیکل تنومند من شاید توی ذوق می زد ولی هیشکی حتی به خودش زحمت نمی داد تستم کنه . دوستم لاله می گفت که باید خوشرو تر باشم و زیادی باوقارم . حتی حاضربودم که با یکی سکس داشته باشم . خسته شده بودم . وقتی با دوستام درمورد پسرا حرف می زدیم از این که چیزی واسه گفتن ندارم خجالت می کشیدم .اونا بهم می گفتند که تو هم حقی داری و باید حقتو بگیری نه این که ازش فرار کنی و اونو نخوای . دیگه الان زمونه ای شده که حق دادنی نیست . دوستام که با تجربه بودند یه چیزایی رو در مورد تحربک پسرا گفته بودند و من دلم می خواست که محسنو تحریکش کنم . اون پیر هنی هم که تنم کرده بودم خیلی راحت بود و تا زانوم می رسید . راحت از این نظر که خیلی نرم بود . دلم می خواست خودمو به محسن بچسبونم . فضا ی عروسی و این که خواهرم امشب به مرادش می رسه حسادت و حسرت منو هم زیاد می کرد . نصف سینه های درشتم مشخص بود . یه پیرهن مشکی زرق و برق دار نازک تنم بود با حاشیه های زردوزی شده که خیلی به هیکل سفیدم میومد . بااین که چسبون نبود ولی می دونستم که پسرا کون گنده منو حس می کنن ولی دوستام می گفتند که اندام یه دختر اگه یه دست باشه کمتر توی دیده . مثلا باسن گنده باشه و شکم و شونه ها حالت ترکه ای تری داشته باشه تحریک کننده تره .. من و محسن تو اتاق تنها موندیم . اون بارها و بارها با کف دستش می زد به کونم و خودمو کنار می کشیدم . ولی این بار دلم می خواست که این کارو انجام بده ولی نمی داد . راست می گفت من همه رو از خودم می روندم . یه خورده حالت پیرهنمو طوری کردم که سینه هام بیشتر توی دید بیفته . -نازی جون تو هم بد چیزی نیستی ها . -چشم بزرگون تنگه -وای این چیزایی که من می بینم خیلی گشاده -مهم اینه که اون چیزی که نمی بینی چقدر تنگ باشه . دیگه بی پروا شده بودم . بی پروا و حاضر جواب . نمی دونم کلمات چطور خود به خود میومدن تو ذهنم ودهنم و می تونستم با واژگان بازی کنم . وقتی فکرشو می کردم نازیلا امشب میره زیر کیر شوهرش و هم کس و هم کونشو تقدیم می کنه یه جوری می شدم . بااین که همه مشکوک می شدند که چرا خواهر عروس غیبش زده ولی در اتاقو از داخل قفلش کردم . چشای محسن سرخ شده بود . به نظرم میومد با اون سنش چند لب مشروب هم خورده باشه .. دلم می خواست منو تو بغلش فشار بگیره . ولی استخونای خودش خرد می شد . دستشو از رو لباسم گذاشت رو سینه هام و از پشت هم کمرمو چسبیده بود منو به خودش فشار می داد . دیگه هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم . این دومین باری بود که احساس سستی می کردم . پیرهنمو خیلی راحت داد بالا دستشو گذاشت روی شورتم و بعد داخل شورت و کسمو تو چنگش گرفت .. آروم آروم جیغ می کشیدم چون اگه این کارو نمی کردم مزه ام نمی داد . بار اول که سست شده بودم پسرعموم می خواست باهام حال کنه که قهرکردم ولی این بار دیگه این کارو نکردم چون دوستام گفته بودند پسرا حالا دیگه این قدر کس خل نیستن که بکنن تو کس آدم و واسه خودشون شر درست کنن . تاره دخترا آرزوشونه که کس بدن و سرو سامون بگیرن . منو یه دور بر گردوند . یه استیل داگی یا همون سگی گرفتم و قمبل کردم . دامنه پیر هنمو داد بالا شورتمو کشید پایین و شورت خودشو . یه لحظه که کیرشو دیدم ترسیدم . ولی اونو دیگه حلال وحلال مشکلات خودم می دونستم . کیرشو مثل شلاق می زد به کونم .- نازی چه کون نازی .. اصلا لاغرش نکنی ها این جوری بیشتر می چسبه -اگه بخوام خودمو لاغر کنم کونمم لاغر میشه -یه کاری کن نشه . با خیسی کسم سوراخ کونمو نرم کرد . -ووووویییی یواشتر یواشتر مامان جووووون مامان جووووون دردم میا دردم میاد ..-ببین نازی جون هرکه را کیر محسن طلبد جور هندوستان کشد . به این نمیگن کیر به این میگن راه باز کن . نازی جون تو الان صاخب صدمین کونی هستی که من دارم راهشو باز می کنم . -بی ادب بی شعور . کون بقیه رو چرا به رخ من می کشی -جاااااااان ولی نازی باور کن تو با این کونی که داری می تونی ملکه کونیها ببخش ملکه کونها بشی -خیلی پررویی ولی دیگه هیچی جلو دارش نبود . بالاخره اولین تماس کیر با کونو در روز عروسی خواهرم احساس می کردم . می دونستم که دیگه مشکلاتمو خودم باید حل کنم باید صبر داشته باشم و از هیچی نترسم .. درد کیر رو به شیرینی کون دادن و لحظه های آینده تحمل می کردم -نازی تو از اون شیطون هایی بشی که لنگه نداره . هر کونی که من بازش کردم عاشق کیر خوردن شده . از شوهر دار بگیر تا بی شوهر -بی رحم به اونا چیکار داری .. -به من چه هر بنده ای که کیر بخواد من نا امیدش نمی کنم . تو چرا اعتراض داری جهنمشو من و اون میریم . تو هم که شوهر کنی بازم میام سراع کونت و کستم می کنم .. -خیلی پررویی محسن . -تو پررو تر از منی که واسه اولین بار این قدر بلبل زبونی -به جای این کارا به کارت ادامه بده .. -چقدر بهم کیف می داد . دستشو می مالید رو کسم و کیرشو بیشتر میذاشت تو کونم . …. ادامه دارد …….نویسنده ………. ایرانی .

حقتو بگیر چاقالو ۲ ( پایان ) واسه این که رنگ روژم پخش نشه و سوتی ندیم منو نمی بوسید . چند بار که کیرشو می کرد تو کونم و می کشید عقب دیگه نتونست جلو خودشو بگیره .. -اووووففففف نهههههه نهههههه داره میاد -محسن زوده زوده من می خوام می خوام کثافت ! ریختی تو کونم چه زود .. فقط فکر کمر خودتی . بی انصاف .. وقتی کیرشو کشید پایین برگشت آب کیر رو روی پاهام احساس می کردم . خودمو تمیز کردم . هر چند چسبندگی آبش رو شورتم نشسته بود و احساس سنگینی شدیدی در ناحیه کمرم می کردم . هوس داشتم ولی خوشحال بودم از این که بالاخره این طلسم و تابو رو شکستم . دیگه نمی تونستم به هیچی جز همین فکر کنم . اعتماد به نفس و روحیه عجیبی پیدا کرده بود . احساس غرور می کردم . دوست داشتم زود تر همکلاسی هامو ببینم و اون دوستایی رو که با اونا از این حرفا می زنم و با غرور از کون دادن خودم بگم و از سکس با پسر خاله ام . انگاری که دنیا رو فتح کرده بودم . ولی وقتی که حالا فکرشو می کنم می بینم اونا هم حاضرن جونشونو بدن تا کون ما دخترا رو داشته باشن و بگان . در هر حال تا ما یه چراغ سبزی نشون ندیم که نمیشه کارا پیش بره . وقتی که رفتم به میون جمعیت محسنو دیدم که رفته به یه دختر دیگه چسبیده . منم رفتم طرف پسر عمو پرویز که هنوزم بابت چند سال پیش باهام لج بود و تحویلم نمی گرفت .. دیگه خیلی بی خیال و بی پروا شده بودم . دوستای با تجربه ام گفته بودند که در مقابل متلک پسرا باید مقاوم باشم . با اونا دهن به دهن و محترمانه برم جلو و مزه دهنشونو بفهمم و فرمون رو بگیرم تو دست خودم . اون وقت سوار کار که شدم خیلی راحت پیش ببرم . رفتم طرف پرویز -ببینم دختر عمو چت شده که یاد ما کردی ما با بزرگا نمی پلکیم -اگه با بزرگا بر بخوری خودت بزرگ میشی . -تو با بزرگا بر خوردی ؟/؟ تو که از چیز بزرگ فرار کردی ؟/؟ -بیا با هم برقصیم تا بهت بگم که حالا فرار می کنم یا نه . -من تا طلبمو ازت نگیرم نمی رقصم . -تا پیش بقیه باهم نرقصی باهات تصفیه حساب نمی کنم . پرویز هم خیلی خوش تیپ و دختر باز بود . دلم می خواست اونو هم در کنار خودم داشته باشم تا یه پزی به بقیه دخترا که همش به اندام تپل من تیکه مینداختند داده باشم . -نازیلا خودت قول دادی ها .. -خیلی پررویی پرویز ولی باشه قول دخترعمون از قول صد تا مرد هم بالاتره .. من و محسن از چند متری یه چشمکی رد و بدل کردیم که نشون می داد منظور همو فهمیدیم . کاش هیکل بهتری می داشتم و به خوبی می تونستم باهاش تانگو برقصم وقتی دستشو گذاشت دور کمرم دوباره تمام تنم سست شد . دوست داشتم زود تر بریم تو همون اتاقی که نیمساعت پیش داشتم به محسن کون می دادم . -نازیلا می دونی چشات چی داره بهم میگه ؟/؟ با ناله ای که می دونستم داره هوس وجودمو به رخش می کشه گفتم چی داره میگه پسر عمو -داره میگه تا طلبمو ندی آروم نمی گیری .. -راست میگی .. خیلی بده حق الناس به گردن آدم باشه .. بریم . بیا بریم تا این دینو از گردنم خارج کنم . دوتایی مون رفتیم به یه اتاق دیگه . نخواستم برم جای قبلی که یه موقع محسن شوخی و کس خل بازیش گل نکنه .. دلم می خواست خودم دستامو دور گردنش حلقه کنم ولی اون که از خود بی خود شده بود بغلم زد و بدون این که نظرمو بگم منو بوسید . این بار بی خیال روژو این چیزا شدم . گذاشتم هر جوری که دوست داره منو ببوسه . رفته بودیم به اتاق من . منو رو تخت خوابوند و تا بجنبم شورتمو کشید پایین و رفت طرف کسم . . هنوز لک آب کیر محسن رو شورتم بود ولی از بس کسم خیس کرده بود احتمالا متوجه نشد . دهن گرمشو گذاشت روی کسم -نهههههه پرویز پرویز بخورشششش کسمو بخورشششش همین جوری .. چه کیفی داشت . بدون این که دستش رو سینه هام باشه وقتی کوسمو لیس می زد انگاری هوس می رفت تا اون بالا بالا ها و حتی رو سینه ام پخش می شد . رو سینه و دورش .. -پرویز پسرعمو همین جا رو داشته باش . تا هر وقت که خواستم باید کسمو بخوری .. دستاشو گذاشته بود رو سینه های درشتمو باهاشون بازی می کرد و هوسمو زیاد تر می کرد .. یه لحظه دهنشو از رو کسم بر داشت که حالم گرفته شد ولی بهم گفت به شرطی که منم تا هر وقت که دلم خواست تا اونجایی که سیرشم کونتو بکنم .-باشه باشه قبوله .. حال بده .. بده .. اوخ جون همین جوری داشت کوسمو میک می زد .. هر چند لحظه یه مکث کوتاهی می کرد و کسمو تشریح می کرد .. وایییییی عجب نار و کوچولو ولی تپله .. می میرم برای این مدل کس . -پررو بی تر بیت بی ادب مگه چند مدل خوردی . -بگو چند مدل کردی -پس واسه چی از من طلبکاری .-هر گلی یه بویی داره . نمی دونی آدم وقتی خیلی از گلهای خوشبو رو که بو می کنه چقدر روحیه می گیره . باید خدمت همه این پسرای فامیل می رسیدم . با همین کس و کونم همه شونو ردیف می کردم . کاری می کردم که جلوم زانو بزنن و برای حال کردن با من اشکشون در آد ولی فعلا خودم سست بودم .. -تند تر یه خورده تند تر . باحاله جاش خوبه خوب جایی رو چسبیدی پرویز . همین جا . نهههههه نهههههه . یه چیزایی مثل موج وسط کوس و روی کوس و اطراف و دور سینه هام در حال حرکت بود . این امواج لحظه به لحظه طوفانی تر می شد یه لحظه احساس داغی شدیدی کردم و حس کردم یه چیز گرمی داره ازم می ریزه . اون لحظه رو با هیچی توی این دنیا عوض نمی کردم . حتی اگه بابا مامانمم میومدن و منو می دیدن دوست نداشتم از جام پاشم . بیچاره پرویز یه پنج دقیقه ای رو گذاشت به حال خودم تا در عشق و کیف بمونم دلم دیگه واسش سوخت خودمو دمرو کردم و کونمو رو لبه تخت قرار دادم تا اون با تسلط بیشتری چاکشو به دو طرف باز کنه .. -نازیلا نمی دونی چقدر در حق من بی انصافی کردی . این که آب نخورده این قدر تپله وای اگه آبش بدی . لاغرش نکنی ها . -امان از دست شما مردا چقدر کونهای چاق و تپل و بر جسته دوست دارین .. اینو مخصوصا گفتم که یه جوابی باشه واسه این که تا دیگه هست از کس و کون بقیه دخترا نگه -تو از کجا می دونی که مردای دیگه از این جور کون ها خوششون میاد -از شبیه همون لحظه هایی که می دونی چند مدل کس داریم و کدومشون بهتر حال میده . حالا بیا طلبتو بگیر .. از بس کونمو ماچ کرد دیگه نزدیک بود بهش بگم یه بار دیگه هم باید آبمو بیاری . تو اتاق من کرم بود و اونم حسابی کونمو با اون نرم کرد و از اونجایی هم که یک ساعت پیش کون داده بودم خیلی نرم و راحت تر از کیر محسن تونست وارد کونم شه هر چند لحظه اول دردم گرفته بود . . قبلش خودم انگشتمو دو سانتی فرو کردم تو کونم تا اگه چیزی از آب کیر محسن اون دور و اطراف هست دیگه در بیاد و آبرو ریزی نشه که این کرم سفید هم پوشش حوبی بود . -آخخخخخ بکن بکن پرویز .. سود طلبتم می تونی بگیری .. ربا خواری کن . نزول بخور از شیر مادر هم حلال ترت .. چه مزه ای می داد کون دادن پس از ار گاسم شدن . -نازیلا چه کونی چقدر درشته . -مال تو پسرعمو جون فقط مال تو . داشتم با این روحیه ای که پیدا می کردم به این فکر می کردم که باید یه دامی هم واسه پسردایی و دو تا پسر عمه ام پهن کنم و بعدش هم یه دستی به سر و گوش غریبه ها بکشم . -پرویز پرویز! چشامو بسته بودم و تصور می کردم که چطور کیرش داره توی کونم حرکت می کنه میره جلو و مباد عقب ولی بعدش مجبور شدم به این که فکر کنم چطور با چند تا جهش داره آبشو خالی می کنه توش .. به این حس و به این آب گرم نیاز داشتم . -دختر عمو نازیلا از حال رفتم .. انگار من بابت این چند سالی بهت بدهکار بودم . این کونت چقدر آب می خواد جاااااااان .. آبشو خالی کرد و افتاد پشتم . با این که حداقل بیست کیلویی رو ازش چاق تر بودم ولی مجبور شدم یه خورده از سنگینی اونو تحمل کنم .. در هر حال اون روز همین دو تا کیر رو خوردم ولی یواش یواش قلق گیری کرده و با این آب بندی شدنم دیگه از کل پسرای فامیل پسری نمونده که یه یاد گاری تو کونم باقی نذاشته باشه . نمیشه گفت یاد گاری چون اثراتش محو میشه . حالا یواش یواش دارم رو پسرای همسایه کار می کنم و اگه در دانشگاه قبول شم و همکلاسی پسر داشته باشم با پسرای اونجا هم عشق می کنم . این وزن منم تغییری نکرده ولی دارم به این فکر می کنم که اگه یه روزی عاشق یکی بشم و بخوام شوهرم شه با چه ترفندی می تونم کسمو واسش چاک بدم … پایان .. نویسنده … ایرانی

شعله های شعله ۱چند سال ازم بزرگ تر بود . با دارو ندارش ساختم . در بد ترین شرایط سختیها رو تحمل کردم . تازه رفته بود یه کمی وضعمون بهتر شه . یه آپارتمان خریدیم . شوهرم کارش لوله کشی ساختمون و راه اندازی تاسیسات و یه کارایی در همین مایه ها بود . از وقتی که ازدواج کرده بودم میانه گرمی با خانواده شوهرم نداشتم . از اونجایی که اون تک پسر خونواده اش بود انتظار من از اونا زیاد بود ولی اون توجهی رو که من دلم می خواست بهش نشون نمی دادند . دلم می خواست خونه و زندگیشونو به اسم شوهرم کنند . آخه خیلی از خونواده ها به یه دونه پسرشون می رسیدند ولی پدر شوهرم این کارو انجام نداد .. واسه همین رفت و آمدمو با اونا قطع کردم . من وابی با عشق ازدواج نکرده بودیم . اون چهار سالی رو بزرگ تر از من بود . هیجده سالم بود که عروسی کردم . سنی نداشتم ولی تاز دیپلممو گرفته بودم . حالا دختر م سال آخر دبیرستان بود و پسرم شهروز پنج سالش بود و پدر شوهر و مادر شوهرم خیلی دوستش داشتند . سی و شش سالم بود .. تازه در آمد ابی بهتر شده بود . گاهی وقتا چندتا مجتمع و یا ساختمونو در شهر های دیگه می دادند دستش تا تاسیساتشو راه اندازی کنه .. با این حال من از این که اون در مقابل خانواده اش شله از دستش عصبی بودم . نسبت بهش سرد شده بودم . تمایلی به این که باهاش سکس داشته باشم رو نداشتم . اونم به خوبی متوجه این جریان شده بود . یه خاله داشتم و دارم که در امریکا زندگی می کنه . از شوهرش جدا شده و مجرده . بچه هم نداره . وقتی که اومد ایران واسم از اون ور آب گفت از طلاق و جدایی گفت از این که اون طرف راحت میشه زندگی کرد و من خودمو بی خود علاف نکنم . اون بااین که به روزای پیری خودش نزدیک می شد و حدود پنجاه سال سن داشت ولی هم سن من به نظر می رسید .. وسوسه شده بودم . از این که دارم به میانسالی نزدیک میشم و از زندگی خودم چیزی نفهمیدم . بچه داری و مستاجری و قناعت و سختی معیشت و .. خاله میترا بهم گفته بود که حاضره منو با خودش ببره امریکا . ولی من قبول نکرده بودم .ولی اگه شوهر نداشتم دوست داشتم برم . با این حال از اونجایی که بهم علاقه داشت برام دلار می فرستاد و یه سری وسایل آرایش و لباسای شیک .. نمی دونم چی شد و چطور که جرقه تنوع طلبی در وجود من شعله , شعله گرفت و حس کردم ابی اونی نیست که باید باهاش ازدواج می کردم . واسه خودم توجیه کرده بودم که اون خیلی بی دست و پا و خونواده ذلیله و لیاقتشو نداره که من بخوام بهش احترام بذارم . از دختر بزرگم کار با کامپیوترو یاد گرفته واسه خودم لپ تاب خریدم . واسه دخترم شهلا مثل یک دوست بودم . درمورد زندگی و پسرا نصیحتش می کردم . چون تازگیها متوجه شدم که دوست پسر داره .. شوهرم ابی دیوونه وار دوستم داشت مث پروانه دورم می چرخید . سعی داشت بهترین زندگی رو واسم تامین کنه . با من مهربون بود . طوری محبت می کرد که من حس نکنم که خونواده اش به من و اون بی توجهی کردن ولی حس می کردم که در حق من اجحاف شده . خودمو تو آینه که می دیدم این احساس در من زنده می شد که یه عمری وقتمو با شوهر داری تلف کردم . قبل از این که با پولهای ابی شاد شم دلار های خاله میترا وسوسه ام کرده بود . کار ابی گاهی به این صورت بود که یک هفته خونه نبود . چون تا دویست کیلومتر دور از محل زندگی کار قبول می کرد . خاله میترا هم توسط ایمیل واسم عکس می فرستاد از محل زندگی خودش از رفاه و راحتی زندگی اونجا . خلاصه حس کردم که منم می تونم از زندگیم بهتر و بیشتر لذت ببرم . می تونم پای بند یه سری اصول نباشم . حس کنم هنوز هم جوانم . این حس برای اولین بار وقتی در من به وجود اومد که برای اولین بار اونو دیدم . بیست و پنج سالش بود . دانشجوی فوق لیسانس رشته کامپیوتر بود . آپارتمان روبرویی ما رو در بست کرایه کرده بود . یه روز که در خروجی رو باز کرده تا برم بیرون نگاهمون به هم افتاد . از این که هنوز مورد توجه یک پسر هستم لذت می بردم . خوشم میومد که چش چرونی کنه . راستش در اولین نگاه اصلا به این فکر نمی کردم که دوست زنش شم . ولی حس کردم که به اون نگاهها و توجه نیاز دارم . انگار منتظر بود تا صدای درو بشنوه تا اونم بیاد و نگام کنه .. با ترفند هایی فهمیدم که اون شهرستانیه تنها زندگی می کنه .. شهلا می رفت مدرسه و شهروز و من خونه تنها بودیم . اونودیگه باید از سال بعد می فرستادم آمادگی . به بهانه کامپیوتر و رفع اشکال راه اونو به خونه باز کردم . هر وقت شهلا خونه نبود اونو می آوردم خونه .. ولی وقتمونو با حرفای الکی تلف می کردیم . تا این که چت کردنو شروع کردیم . در چت حرفای عاشقونه می زد … منم جوابشو به نرمی می دادم .. خنده دار اینجا بود وقتی که همو از نزدیک می دیدیم انگار نه انگار که این ماییم که در چت اون جور با هم حرفای قشنگ رد و بدل می کنیم . بی پروایی در چت رو تا به اونجا پیش بردیم که سکس چت هم می کردیم . پیروز خیلی جذاب بود . یه تیپی داشت شبیه دوست پسر امریکایی خاله ام . نسبت به ابی سرد شده بودم . وقتی باهاش سکس می کردم همش به این فکر می کردم که در آغوش پیروزم . پس از هیجده سال زندگی مشترک باید خیلی سخت باشه که یک زن بخواد بره دنبال هوی و هوس . ولی برای من خیلی راحت بود . می خواستم از باقیمونده روز های جوانیم استفاده کنم . واسه خودم توجیه می کردم که مظلوم واقع شدم .. بیشتر سکس چت ها رو با این جمله شروع می کردم که من شوهر دارم -اونم می گفت که من جلوی شوهرت تو رو می کنم .. منم بهش می گفتم که اگه این کارو بکنی واسه همیشه مال تو میشم . حرفای عاشقونه می زدیم .. اون بهم می گفت فقط مال من باش . منم بهش می گفتم فقط مال توام .. از ابی یا شوهرم می گفت و این که پس اون کیه ومنم می گفتم اگه تو بخوای من ولش می کنم .. به هم که می رسیدیم بر خوردی عادی داشتیم .. ابی واسه یه هفته ای رفته بود راه دور و کار داشت . یه شب جمعه ای رو بااین که شهلا می دونست بهش اجازه نمیدم ازم خواست که بره خونه دوستش که همکلاسشم بود ولی این بار بهش اجازه دادم . راستش واسم مهم نبود حتی اگه با دوست پسرش می خوابید و دختریشم از دست می داد من فقط فکر خودم بودم . وقتی از بابت شهلا خیالم راحت شد با شهروز رفتم خونه مادر شوهرم .. خیلی تحویلم گرفتند چون مدتها بود اونجا نمی رفتم و شهروز رو هم با خودم نمی بردم .. ولی طوری بهشون محبت کردم که پسره رو واسه دوروزی گذاشتم اونجا بمونه . حالا خونه تنهای تنها بودم .. زنگ زدم واسه پیروز که تا دوساعت دیگه بیاد کارش دارم .. هیجان و استرس داشت دیوونه ام می کرد . نیم ساعتشو جلو آینه فقط به کسم نگاه می کردم و تنگی و گشادی اونو بر رسی می کردم که ببینم جای ایراد داره یا نه . حسابی تیغش انداخته تمیزش کردم . یه کس تپل با چوچوله های کوچولویی داشتم . سفید و چاقالو ولی تیغ انداختن کامل سبب شد که کناره هاش کمی کدر به نظر برسه . در هر حال علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهرم ابی بود . باید خوش می گذروندم ….. ادامه دارد …….نویسنده ………. ایرانی .

شعله های شعله ۲کون لقش بذار کار کنه بیاره ما بخوریم و وظیفه شه نمی دونستم چی بپوشم . رو صورتم زیاد کار نکردم . چون می دونستم صورت گرد و قشنگم با اون بینی قلمی و ابروانی کشیده و چشایی تقریبا درشت با یه آرایش خفیف زیبا میشه . لباس پوشیدن وقتمو گرفت .. یه شلوار چرمی کیپ که کونمو بر جسته نشون بده پام کردم و یه بلور مشکی توری هم تنم کردم .. با اون لبای یاقوتی و چشای کشیده ام رفتم تو خط دلبری .. پیروز هم خودشو خیلی جذاب کرده بود .. وقتی وارد خونه شد اولین چیزی که ازم پرسید این بود که شهلا خونه نیست .. وقتی که متوجه شد من تنهام یه برقی از خوشحالی رو در چشاش دیدم . طوری بهم نگاه می کرد که انگار آدم ندیده باشه .. چرا از اون چیزایی که توی چت حرف می زدیم نمی زنه .. -امشب بچه ها نیستند تنهایی نه ؟/؟ -عوضش تو هستی . اگه درس نداشته باشی می تونی اینجا بمونی .. هیشکدوم روشو نداشتیم که در مورد چت حرف بزنیم . یکی از یکی کس خل تر .. البته شاید ملاخظه اون یکی رو می کردیم . -شعله جون اون جوری تیز و رک حرف می زنم وقتی که می بینمت یه جوری میشم -تیز هست ولی رک نیست -چرا -چون اگه رک بود یه تلاشی می کردی تا انجامش بدی -شاید بعضی ها ناراحت شن -تو آزمایش کردی که ببینی اون بعضی ها ناراحت میشن ؟/؟ -اگه شدن چیکار کنم -خب انگار نه انگار . دوباره همون کارایی رو می کنی که قبلا انجامش می دادی .. یه نگاهی تو چشام انداخت .. با این که ده سالی ازش بزرگ تر بودم ولی حس کردم می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم می تونم خودمو تسلیمش کنم . طوری باهاش حرف می زدم و بر می خوردم که اختلاف سنی ما نشون داده نشه . حس یه دختر مجرد رو داشتم . .رفتم دستشویی و دستمو گذاشتم روکسم هر لحظه به این فکر می کردم که اون منو به خودش فشرده کیرشو به کسم چسبونده .. فقط یه این فکر می کردم که اون منو مال خودش کرده برگشتم به پذیرایی . . نیمی از سینه هام در حال لبخند زدن به دستای پیروز بود . ولی اون اومد طرف من و دستاشو دور کمرم حلقه زد . خوب بهش وقت داده بودم که فکراشو بکنه . لباشو به لبام نزدیک کرد .-می خوام پیروز شم . می خوام بهت نشون بدم که من مرد عملم . -من منتظرم هر کاری که دوست داری انجام بده . خیلی راحت خودمو در اختیار ش گذاشته بودم . خلاف بعضی ها که از وجدان و شرمندگی و خجالت از شوهر یاد می کنن . خیلی راحت دستشو از زیر بلوزم رد کرد .. حس کردم همون دستاییه که منو به بهشت می رسونه . دستایی که باهاش جون می گیرم و حس می کنم از نو عشق و هوس دیگه ای منو به سالهای اول جوانی بر گردونده . منم دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو محکم به خودم فشردم تا حالا حالا ها فکر رها کردن منو نداشته باشه ولی صورت گرم و نفسهای تندش از چیز دیگه ای می گفت . -مثل شعله آتیش داغی -ولی تو مثل یه پیروز می تونی این شعله رو خاموش کنی . مدتها بود که ذهن و قلب من جسممو آماده کرده بود تا خودمو در اختیارش بذارم . -اینجا نه .. اینجا نه بغلم بزنم .. بیا از این طرف .. امشب من و تو تنهای تنهاییم همه چی آماده شده .. انگاری بهم الهام شده بود و می دونستم که که اون امشب خودشو با شعله های هوس شعله داغ می کنه .. زیر نور ملایم به رنگ آبی اتاق خواب همه چیز شاعرانه و هوس انگیز شده بود . می دونستم که اون از رنگ آبی خوشش میاد . حریصانه افتاد روم . اول با زبونش لباسامو لیس می زد .. -نهههههه پیروز داری چیکار می کنی .. -من باید از هفت خان و هفت شهر عشق بگذرم تا لذت اون چیزی رو که دارم بهش می رسم با تمام وجودم حس کنم . -پس بگذر بگذر .. ولی من این وسط چیکاره ام . -تو مقصد و مقصود منی شعله .. تو داری منو می سوزونی .. نوک سینه هام تیز شده بود . کسم خیس و ورم کرده و تنم داغ داغ بود . نیمتنه امو لخت کرد و بعد رفت سراغ شلوارم .. شعله این چیه پات کردی ؟/؟ -زشته ؟/؟ -نه ولی بیشتر آتیشم میده .. یه چیزی به رنگ و روح شعله.. -پس بغلم بزن .. ببین چقدر داغم .. زیپ شلوارمو کشید پایین و دستشو گذاشت روی کسم و از اون طرف هم در حالی که شلوارمو می کشید پایین کونمو میک می زد . -پیروز عزیزم اینو بدون که همون جوری که تو مثل یه شعله آتیش شدی منم پیروز شدم . -دوستت دارم شعله دوستت دارم . منو غرق بوسه کرده بود . حس نداشتم . اسیر دستها و تن اون شده بودم . نمی دونستم که واقعا کجامو داره می خوره . هر جا رو میکش می زد حس می کردم که یه شعله ای ازش بلند میشه .. رسید به کسم .. نکنه فکر کنه که گشاد شده . ولی وقتی میک زدنشو شروع کرد نتونستم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم . مدتها بود که در فانتزی خودم می دیدم که کیرشو کرده توی کسم . رگ خواب من در دستهای پیروز قرار داشت . اون به خوبی می دونست باهام چیکار کنه . -زود باش .. زود باش .. شعله داره میره بالاتر .. همین جور داره زبونه می کشه .. می تونی این داغی رو تحمل کنی .. -هم می سوزم و هم می سوزونمش . پاهامو به دو طرف باز کرده در عالم بی خبری و بی حسی بدون این که فکر کنم شوهر و پسر و دختر دارم لاپامو دور کیرش چسبوندم .. کیرش سوراخ کسمو شکافت و آروم آروم راهشو به طرف داخل پیدا کرد . کیرشو محکم فشارش می دادم تا با سرعت کمتری بره توی کسم . شاید این جوری می خواستم حس کنه که کسم تنگ تره . وقتی که بهم گفت چه کوس تنگی داری که کیر آدمو کیپ می کنه انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . بازم بگو بازم بگو .. بگو و اون با حرفای عاشقونه و هوس انگیزش رام و شکارم کرده بود . من تسلیمش شده بودم . شکاری که از به دام افتادن در دام صیاد لذت می برد . وقتی کسمو می کرد بیکار ننشسته بود . با تمام وجود تمام وجودمو لمس می کرد . فرصت فکر کردن و تمرکزو ازم گرفته بود .. -پیروز من به کجا و به چی فکر کنم . تو که منو از سر تا به پا سوزوندی . حالا نمی دونستم کیرش کلفت بود یا کس من تنگ که به هر دو تامون حال می داد . لاپامو باز کرده بودم تا اون با سرعت بیشتری کسمو بکوبونه . دیگه هیچی برام مهم نبود . فقط اون واسم مهم بود . -ببینم شعله حاضری جلوی شوهرت بهم کس بدی ؟/؟ -ببینم داری چت می کنی ؟/؟ -نه دارم کس می کنم . -پس بکن بکن ببین که چقدر با تو شادم . بازم یاد قصه هایی افتاده بودم که در این مورد خونده بودم حالا احساس اون زنا رو به خوبی درک می کردم . بذار ابی مادر ذلیل جون بکنه و در بیاره و من حالشو ببرم . اتفاقا یه بار زنگ هم زد و واسه این که بدونه خونه ام چند کلمه ای باهاش حرف زدم . یه کمی حسادت رو در چهره پیروز می خوندم -قربونت برم به خاطر تو دیگه بهش راه نمیدم . اصلا ازش لذت نمی برم .. ادامه بده بخور سینه هامو بخور .. بهم بگو دوستم داری . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . چه سریع با کیر پیروز به قله های پیروزی رسیدم . دستامو که به دو طرف باز شده بود محکم نگه داشت و کیرشو با سرعت می کرد توی کسم .. چشامو بسته بودم و دیگه چیزی نمی گفتم . چقدر از تازگی سینه ها و بدن پیروز خوشم میومد . پوست تازه و جوونترش هوسمو بیشتر می کرد . با چشای خمارم در حالی که حس می کردم دارم ارضا میشم و آبم داره میاد موهای سینه شو می کندم .-نهههه ولم نکن .. سرمو آوردم بالاتر ..-حالا دیگه وقتشه .. دستامو دور کمرش گذاشته اونو به خودم فشردم -آهههههه شعله بازم که داری منو می سوزونی .. چقدر خواب این لحظه ها رو می دیدم . -حالا دیگه باید همش در بیداری ببینی . کیرش با هر پرش و روبوسی آبشو توی کسم خالی می کرد .. دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . نگاهش به کسم بود . -نمی دونی چقدر خوشم میاد وقتی که آب کیررو می بینم که از توی کس می ریزه بیرون .. یه لحظه رنگم پرید از این که ممکنه زنای دیگه رو هم گاییده باشه . سکوت کردم و به حرفاش جواب ندادم…. ادامه دارد …….نویسنده ………. ایرانی .

شعله های شعله ۳ قسمت آخر شعله عزیزم من اینا رو از توی فیلمها دیدم .. یه خورده اعصابم آروم شد هر چند به زنای داخل فیلم هم حسادت می کردم . -خیلی اندامت خوشگله شعله .. چه شکمی داری .. از یه دوشیزه هم دوشیزه تری -می خوای برات برقصم ؟/؟ واسش یه آهنگ شاد ایرانی گذاشته شروع کردم به رقصیدن . حرکات پا و کون و کس و سینه هام طوری هماهنگ بوده هارمونی خاص و هوس انگیزی داشتند که اجازه نداد که آهنگ تموم شه از همون پشت کمر منو گرفت و کیرشو به کونم مالید . کیرشو طوری با هوس و نرمی به سوراخ کونم چسبوند که حس کردم می تونم لذت ببرم و اولین باری بود که از کون دادن لذت می بردم .. -بیشتر بیشتر بازم بذارش توی کونم بذارش بره بیشتر بره .. آخخخخخخ دردم میاد ولی خیلی لذت میده چون می دونم زیر کیر توست عزیزم .. -حرکتش بده کیرتو حرکتش بده سینه هام اسیر دستاش بود و کون من اسیر کیرش .. -چقدر زود داغ کردی پیروز . -از شعله آتشین باید پرسید از همه جات داره آتیش می ریزه . -آههههه نهههههه .. اگه من آتیشم تو که بازم داری آب جوشتو می ریزی توی تنم آهههههه بغلم کن . اون شب تا صبح توی بغل پیروز بودم . چقدر این پسرای محروم حریصن .. حریص بودن پیروز منو هم حریص و حشری کرده بود .. طوری که صبح قبل از این که شهلا بیاد خونه من و پیروز رفتیم خونه شون که واحد روبرویی ما بود چند ساعتی رو هم اونجا با هم بودیم .. خلاصه این مسئله رو زندگی زناشویی من تاثیر گذاشت .. با بهانه های مختلف دیگه با شوهرم سکس نمی کردم . اون می خوابید و من با پیروز چت و چت سکس می کردم .. حتی یکی از این شبها سکس چت ما به حدی رسیده بود که کسم خیس خیس کرده بود وسوسه شده بودم که با شوهرم ابی سکس کنم و به این فکر کنم که دارم با پیروز حال می کنم ولی دلم نیومد که به دوست پسرم خیانت کنم .. ابی متوجه تغییر روحیه ام شده بود .. وقت و بی وقت براش پیام می دادم . اون یه چیزایی بو برده بود از این که من با یکی رابطه دارم . اشتباه من این بود که از تلفن خونه هم با پیروز تماس داشتم و اونم لیست تماسها رو چاپ گرفته بود . چیزی بهم نگفت . تصادفی این لیست رو دیدم . هیچوقت به روم نیاورد که جریان چیه . واسم اهمیتی نداشت . من عاشق شده بودم . دلم می خواست پیروز تا آخر عمرش در کنارم باشه . بهم وعده از دواج داده بود . می گفت اختلاف ده سال سن مهم نیست . مهم نیست که من دو تا بچه دارم . مهم اینه که من و اون همدیگه رو درک می کنیم .. یه بار شهلا منو دیده بود که از خونه پیروز اومده بودم بیرون . می خواستم به ابی بگم که توافقی از هم جدا شیم .. بالاخره بهش گفتم . اون فقط نگام می کرد و چیزی نمی گفت . به سیگار و مشروب پناه آورده بود . در آمدش عالی شده بود . با همه اینها هر چی در می آورد می داد به من . دیگه مثل سابق مجبور نبودم حسرت خیلی چیزا رو بکشیم . ولی اینا هیچ اهمیتی واسم نداشت . به بچه هام اهمیتی نمی دادم . شهلا که بزرگ تر بود و تقریبا می دونست که جریان چیه بیشتر عذاب می کشید . ابی رفته بود خونه مامانش و جدا از ما زندگی می کرد .. من دیگه بیشتر وقتا می رفتم خونه پیروز و اونجا باهاش سکس می کردم . یه بار دوستش فراز بهم شماره تلفن داد و گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم برم خونه مجردی اونا .. -بار آخرت باشه این پیشنهادو بهم میدی . یه بار دیگه اگه بگی به پیروز میگم .. دیگه نمی تونستم با شوهرم زندگی کنم . هوایی شده بودم . رفتیم داد گاه .. من قبول کردم از مهریه ام بگذرم و چیزی نخوام .. اونم دو تا بچه هاشو بگیره .. یه ده روزی رو هم برای نهایی شدن حکم و خوندن خطبه طلاق وقت داشتیم . ابی خیلی تحملم می کرد . قبل از جدا زندگی کردن از ابی یه نیمه شب که هوس بهم فشار آورده بود رفتم یه نیمساعتی رو با پیروز سکس کرده بر گشتم .. ابی بیدار رو کاناپه نشسته بود . چیزی بهم نگفت . منم حرفی نزدم . اما یکی از روز ها پیروز رو با یه دختر دیدم که رفتن تو آپارتمانشون .. با انگشت بهم اشاره کرد که حرفی نزنم . حس کردم باید خواهرش باشه . یه ساعت بعد با این که شهروز خونه بود ولی اومد خونه مون و منو توی حموم کرد . -عزیزم هدیه چی واسم می گیری -مگه چی شده پیروز -ازدواج کردم . اونی رو که امروز دیدی زنم بوده .. درجا گذاشتم زیر گوشش . اعصابم بهم ریخته بود . نمی دونستم چیکار کنم . حرص داشتم . بزرگترین ظلمو در حقم کرده بود . زندگی منو از هم پاشونده بود . منم بی تقصیر نبودم . هوس وعشق به تنوع .. این که احساس جوانی کنم .. حالا همه چیز در حال از هم پاشیدن بود . چرا بی خود فکر کرده بودم که می تونم عاشق شم و اونم باهام ازدواج کنه .. فکر می کردم خودمو مفت در اختیارش گذاشتم .. در جا زنگ زدم به دوستش فرازکه خونه مجردی داشت . -به یه شرط میام که آخرای سکس از پیروز بخوای که بیاد اونجا .. اونم گفت به یه شرط که با یکی از دوستاش دونفری منو بکنن .. من باید حال پیروز عوضی رو می گرفتم و دلم خنک می شد . اون نباید فکر کنه چون یک زن متاهلم هر جور که دلش خواست باهام رفتار کنه . بذار حس کنه که منم نسبت به اون عشقی الکی داشتم .. سکس با دو نفر هم چه لذتی بهم می داد . یکی گذاشته بود تو کونم و یکی توی کسم . آخرای کار همونی شد که من می خواستم .. پیروز اومد . اون ماتش برده بود .-چیه پیروز جان خودت گفتی زندگی یعنی حال کردن . منم دارم حال می کنم . بفرما -فکر نمی کردم جنده باشی . فکر می کردم عاشقم شدی .. -من اول پیش شوهرم می خوابیدم بعد میومدم پیش تو -واسه همینه که داری ازش جدا میشی ؟/؟-اون ربطی به موضوع من و تو نداره . -شعله من و تو تازه با هم مساوی شدیم .. سرشو انداخت و رفت . انتظار داشت که پس از ازدواجش بازم با هم رابطه داشته باشیم . در حالی که من به خاطرش از همسرم می خواستم جدا شم .. جلسه بعدی در دادگاه شهلا هم اومده بود . راستش دیگه دلم نمی خواست از همسرم جدا شم . به خاطر آینده خودم و بچه ها . واسه این که اونو بیش از حد اذیتش کردم اما اون می خواست ازم جدا شه . اون قدر با شخصیت و خود نگه دار بود که به روم نیاورد که خیانت کردم . ولی ازم بدش اومده بود . خسته اش کرده بودم . دوسال می شد که باهاش هم بستر نشده بودم . دلم واسه اشکهای شهلا می سوخت . حقم بود که مثل یه تفاله دورم بندازه . چیزی نگفتم . اون نمی دونست که سرم به سنگ خورده . می دونستم چقدر عذابش دادم . از این که حس کنه که من در بغل یکی دیگه بودم . از این که پیش دیگران خجالت بکشه . شاید بیشتر به خاطر غرورش بود که خیانت منو افشا نکرده بود . ولی همینشم برام یه دنیا ارزش داشت . خیلی پستم .. خیلی نمی دونستم چیکار کنم .. اون لحظه آخر بازم قاضی نصیحتمون کرد .. ابی مثل ابر بهار اشک می ریخت .. منم دوست داشتم ببارم ولی قلبم مثل سنگ شده بود . من و اون رفتیم به یه اتاق خلوت تا آخرین حرفامونو بزنیم . نمی دونستم چی بهش بگم .. -می دونم زن بدی هستم ولی اگه یه فرصت دوباره بهم بدی جبران می کنم . فقط یه بار ابی . یه بار . به خاطر شهلا شهروز .. به خاطر روزای خوبی که داشتیم .. -تو از درد درون مرد چی می دونی . وقتی که غرورشو مثل یک سوسک زیر پا لهش کنن . -ابی بس کن .. من هزاران بار بهت فرصت دادم -فقط یک بار دیگه .. حالا این منم که ازت می خوام .. دلم واسش سوخت . در حقش خیلی ستم کرده بودم .. ما با هم آشتی کردیم . نمی دونم ازش چی بگم . نمی دونم مردمو چه جوری توصیفش کنم . مردی رو که تا لحظه از دست دادنش به خوبی نشناخته بودمش . مردی که با بزرگواری خودش یه خونواده ای رو از از هم پاشیدن نجات داد . مردی که من غرورشو له کردم و اونم غرورشو زیر پا گذاشت تا یک زن آلوده رو در آغوش بکشه .. کاش زمین دهن باز می کرد و منو در مقابل بخشش اون فرو می برد . دلم می خواست چشامو به روی تمام مردای دنیا جز اون ببندم . اما نه .. باید با چشمانی باز به این جوانمرد ثابت می کردم که می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم و می تونم با اراده ای قوی گذشته کثیفمو زیر پاهام له منم و به روشنی آینده امید وار باشم … پایان .. نویسنده .. ایرانی

برو به جهنم شوهر بسیجی ! ( ۱ )نمی دونم اگه زمانو به عقب بر می گردوندند من چیکار می کردم . پسرم و دوستش قبل از کنکور میومدند خونه مون تا با هم درس بخونن . هرچند می دونستم هیشکدومشون درس خون نیستند . پسرم منان و دوستش مظفر فقط حرف می زدند و با کامپیوتر بازی می کردند . شوهرم میثم هم یک بسیجی و پاسدار بود که دیگه از اونجایی که خبر مرگشو بیشتر در لبنان و سوریه و این مناطق نفرین شده بود کمتر بهم می رسید . ازبس خانوم بازی داشت و دختر بازی و حلال و حرام هم سرش نمی شد به من گفت همین یه بچه کافیه .. درهر حال ماجرا از اون شبی شروع شد که اون شب مظفر خونه مون بود . ما سه تایی دور یه میز نشسته و شام می خوردیم . اینو هم بگم که من مثل شوهر بسیجی نون به نرخ روز خورم نمی تونستم فیلم بازی کنم . از من می شنوی تمام اونا حتی اگه خوب و با تقوا هم باشند بازم بدن . برای بهترین یا خوباشون باید این مثال رو بزنیم که این به ظاهر خوبان برروی زیر بنایی آتشفشانی خونه زیبایی رو ساختن . اما این خونه هر لحظه ممکنه آتیش بگیره و بهتره بگیم شکی در سوختنش نیست . حالا چه جوری این خونه رو ساختن اون داستانی جدا گانه داره . مظفر به من خیره شده بود . روسری هم که اصلا نمی ذاشتم . برای تظاهر نبود عبادت هم نمی کردم . راستش شلوار های تنگ و چسبون رو به این خاطر نمی پوشیدم که غریبه ها رو تحریک کنم ولی مظفر تحریک شده بود . دم صبح که رفتم حموم از اونجایی که فکر نمی کردم چشم چرون داشته باشیم وقتی که پهلو می کردیم تصویر اونو از آینه بزرگ پهلوی انبار می دیدم که بر هنه شده کیرشو گرفته توی دستش و داره باهاش بازی می کنه . خونم به جوش اومده بود ولی دلم خواست که اذیتش کنم . تحریکش کنم . به جای این که نیمساعت بمونم دوساعت موندم و کون بر جسته و گنده خودمو توی دید اون قرار دادم . دستمو از پشت می ذاشتم لای کونم با کسم که دیگه از حد استاندارد خارج شده بود ور می رفتم ولی اصلا به این فکر نمی کردم که یه روزی به این نمایش ها عادت کنم . من به مظفر و بازی هوس با اون عادت کرده بودم . ولی به این که خودمو در اختیارش بذارم فکر نمی کردم .چند روز بیشتر به کنکور نمونده بود . البته می دونستم مظفر بازم میاد خونه مون . من مثل یه معتادی شده بودم که باید خودمو با چیز قوی تری راضی و آروم می کردم . افکار شیطانی و سکس با مظفر به سرم افتاد . این که بخوام به شوهر بسیجی خودم که اجبارا باهاش ازدواج کرده بودم خیانت کنم خیالم نبود . چون علاقه داشتن به این طایفه ریاکار یعنی علاقه به شیطان . به شیطان باید سنگ انداخت . منان رو چیکارش می کردم .اون شب وقتی که منان بهم گفت مامان سرم درد می کنه یه قرصی بهم بده من یه قرص اعصاب خواب آور بهش دادم .. همچین خوابید که می دونستم تا فردا ظهر هم از خواب بیدار نمیشه .. مظفر که هم بازی خودشو این جوری دیده بود اومد جریانو بهم گفت و منم با یه توجیهی که واسش کردم حقیقتو که این قرص خواب بوده رو بهش گفتم . دیگه دم صبح نرفتم حموم که مطمئن باشم منان مزاحم مظفر نمیشه .. همون یازده شب رفتم حموم .. وقت رفتن هم به مظفر اعلام کردم .. -من دارم میرم حموم اگه گوشی زنگ خورد بردارش .. .. اون بازم اومد کنار حموم .. این بار تمام لباساشو در آورده بود . از اون محوطه تکون نمی خوردم تا منو کاملا ببینه اون لحظات حسابی سنگ تموم گذاشتم . حتی می تونستم کیر تمام خواجه ها رو بلند کنم . دو ساعت قبل از اومدن به حموم هم یه بلوزی تنم کرده بودم که راحت می تونست نیمی از سینه های درشتمو ببینه .. بین خودم و اون دیگه شرم و حیایی ندیدم که بخوام بیشتر از این فیلم بازی کنم . -مظفر خان خجالت نکشین بفرمایین داخل . این جور چش چرونی شما و سکوت من آتش دوزخ رو واسه هر دو تامون به ارمغان میاره .. بیا داخل .. آتش که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی .. انگار منتظر دستور من بود . از پررو بودن اون خوشم میومد . -می دونی پاداش کسی که این همه مدت ریاضت کشیده چیه ؟/؟ هنوز باورش نمی شد ولی من برهنه بودم و ازش دعوت کرده بودم . چشام از هوس سرخ شده بود . شوهرم دوماه بود که بهم نرسیده بود . قبل از این که بیاد طرفم دستم رفت رو کسم . چیزی نمونده بود که به دست و پاش بیفتم . -درو ببند . دستم همچنان رو کسم بود . مظفر درو بست و منو بغلم کرد . آنچنان حالی بهم داد که همونجا سست شده و رو زمین دراز کشیدم . نمی تونستم وایسم . دستمو از رو کسم ور داشت با سینه هام بازی کرد لبامو بوسید . با موهام بازی کرد . شونه هامو آروم می بوسید و و یواش یواش جلوم خم شد تا کسمو بلیسه که من اینجا رو دیگه رو زمین دراز شده پاهامو به صورت هشت تا می تونستم کش آورده و به دو طرف بازشون کردم . یه خورده از این که قالب کسم گنده بود و داخلشم گشاد شده بود خجالت می کشیدم ولی کیر مظفر با این که شاید پونزده سانت هم نمی شد ولی خیلی کلفت و چاق و چله بود . یه کیر تازه و جوندار نشون می داد . مهم همون کلفت بودنش بود که به کار کس کلفت و گشاد شده من میومد . همون نظر انداختن به کیرش و بدنش کسمو خیسش کرده هر چی با دستم تمیزش می کردم بازم آب پس می داد . مظفر دهنشو گذاشت روی کوسم . صورت نرم و لبای گرمش کس داغ منو بیش از این منتظر نذاشت .. با همون میک اول سینه ها و قلب منو لرزوند . یه لرزشی ادامه دار.. -امشب هم خودت و هم کیرت باید بیدار باشین . هر دو تاتون . پس از دو سه دقیقه که کوسمو خورد و با سینه هام ور رفت از جاش بلند شد . یه جوری بهم نگاه می کرد که انگاری دوست دخترش باشم . خوشم میومد لذت می بردم از این که هوس منو داره . هوس یه زنی رو که جای مادرشه . کیرشو که به وسط کسم چسبونده بود حس می کردم که از همونجا داره منو آب می کنه . -مظفر بذارش تو. من تحملشو ندارم . حرکتو عوضش کن . یه جا بند نشو .. دوست داشتم این لذتو سریع به همه جا منتقلش کنه . کیرو فرو کرد توی کسم . آتیش گرفته بودم . من به این کیر نیاز داشتم . به این سکس و این که برم در بغل یه مرد یا پسر دیگه .. بیشتر از سکس به آرامش و اعتماد به نفس نیاز داشتم . مظفر رو من دراز کشید و همراه با بوسیدنم منو می گایید .. آب کیرش توی کس من راه افتاده بود . لذت می بردم . با ریختن آبش حس می کردم که بیشتر خوشم اومده ولی واسه این که ار گاسمم کنه باید با ضربات شدید تری منو می گایید . کمی صبر کرد تا آروم شه و کیرش اون آمادگی حرکتو پیدا کنه . این بار دیگه راحت تر منو می کرد . پاهامو انداخت رو شونه هاش . کیرش با این که مثل اول سفت نشون نمی داد ولی کلفتی اون طوری به کسم حال می داد که با هر ضربه اش فکر می کردم که آبم می خواد بیاد و بالاخره اومد .. دستم فقط به گردن مظفر رسیده بود .. -مهشید جون مهشید جون چقدر باحالی .. داری آتیش میدی .. -بکن.. کس باحالو بکن .. که دخترا این جوری نمی تونن بهت حال بدن .. -مهشید جون دوستت دارم عاشقتم . کس تو رو می خوام . کون تو رو می خوام .. هر چند این طرز حرف زدن بهش نمیومد ولی من لذت می بردم و هوسمو زیاد تر می کرد .. اون حتی کون منو هم گایید . از بس به شوهرم کون داده بودم دیگه نیازی نبود که نرم ترش کنم تا کیر راحت تر بره . …. ادامه دارد …….نویسنده ……. ایرانی .

برو به جهنم شوهر بسیجی ! ( ۲ ) قسمت آخرکون دادن لذتش بیشتر در این بود که مظفر جونم بیشتر حال کنه .. اون روز به خیر گذشت .. ولی دیگه از روزای دیگه مظفر دم صبح میومد منو می گایید و سریع هم این کارو انجام می دادیم که یه وقتی منان بیدار نشه . واسه دوروزی برای مظفر کاری پیش اومد و نتونست که بیاد . منم به یاد اون و عادتی که داشتم دم صبح می رفتم حموم . همون یه روزی که نبود دلم خیلی واسش تنگ شده بود . ولی از بس فکرم پیشش بود حس کردم که سایه کیر مظفر رو توی آینه می بینم . نه این سایه نبود یه کیر دیگه بود .. ترس برم داشت . نکنه جن باشه .. من این یکی رو پنجاه پنجاه قبول داشتم ولی هیکلش به آدما می خورد .. وااااااییییییی منان بود .. -منان اینجا چیکار می کنی .. زشته .. اگه می خوای بری حموم صبر کن من بیام بیرون و تو برو -مامان اشکالی نداره که دو نفری بریم ؟/؟ منم بیام داخل ؟/؟ -بی ادب . زشته کی بهت گفته که به مامانت نظر بد داشته باشی . -بدون این که چیزی بگم و دعوتی کنم اومد پیش من . کاملا لخت بود . -خب مامان غریبه ها می تونن بیان و من نمی تونم ؟/؟ .. وای من بمیرم خدا مرگم بده اون موضوع من و مظفر رو از کجا فهمیده بود یا دیده بود یا این پسره دهن لق بهش گفته بود . نههههه در هر دو صورت چطور غیرتش قبول کرده بود که اون با من باشه و چیزی نگه .. حتما برای این که خودش بیاد سراغ من .. -پسرم .. من مادرتم . همسر یک بسیجی با ایمان و مکتبی که جونشو گذاشته کف دستش داره با اسرائیل غاصب که هر چی بد بختی می کشیم از دست اونه می جنگه .. انصاف نیست … دیگه از اونجایی که می دونستم کس شر دارم میگم حرفمو ول کردم . دستشو گذاشت رو شونه هام و منو نشوند و کیرشو مالوند به دهنم گفت حالا یه خورده کیرمو فرو کن توی دهنت کمتر حرف بزن .. شروع کردم به ساک زدن . باید به اونم باج می دادم تا چیزی به باباش نگه . اخلاقشو می دونستم . اگه چیزی می خواست تا به دست نمی آورد ول کن نبود . یه پنج دقیقه ای واسش ساک زدم -حالا داری میشی یه مامان خوب . منو کف حموم خوابوند و کس لیسی رو شروع کرد .. هرچی ازش خواستم که کسمو نکنه قبول نکرد .. -مامان آخر عشق و حاله . منم دلم می خواست . داشتم مثلا ناز می کردم و می خواستم یه جوری متانت خودمو نشون بدم . هر چند مادری که به دوست پسرش کس بده چه متانتی می تونه داشته باشه ؟/؟ -آخخخخخخخخ منان جان فدات منان جان کسسسسسم کسسسسسسم یک دست و آتیشی آتیشش کن . دوستت دارم . دوستت دارم . کیر منان مثل کیر مظفر کلفت نبود ولی خیلی داغ و گوشتی وکاری بود . وقتی منان پسر گلم کیرشو می کرد تا ته کسم و درش می آورد با تمام درازای کیرش کیف می کردم . -وای وای وای منان منان منان .. ول نکن ول نکن .. داشته باش همینو داشته باش .. عوضش نکن .. دوستت دارم . دوستت دارم . اون خیلی راحت تر و سریع تر از مظفر در بار اول آبمو آورد . کاراش ضربتی و سرعتی بود . مثل باباش که می رفت با زنای عرب حال می کرد و می گفت دارم با اسرائیل می جنگم . -منان بریز آبتو توی کسم .. از مظفر که کمتر نیستی .. -مامان ؟/؟ -نترس مگه بابات وقتی بر می گرده و این همه منو می کنه و تو کسم خالی می کنه بار دار میشم ؟/؟ نترس قرص می خورم و اگه کار به جای باریک بکشه آشنا هم دارم . ما آدمای با ایمان هم در دادن پارتی داریم هم در گرفتن .. -زود تر بگو مامان .. هر چند می دونستم مظفر تو کست آب می ریزه ولی خب دوست نداشتم داداشم بچه اون باشه .. -شایدم دختر می شد .. دو تایی خندیدیم .. منان چشاشو بست و با چند تا ضربه کیری و کاری در حالی که تمام بدنش رفته بود توی حس و لذت و می لرزید آبشو توی کسم خالی کرد . . اونم مثل مظفر عاشق کون بود . منم که دیگه راه کونم باز باز بود و هر مدل کیری رو قبول می کرد . یه حالی هم از طرف کونم کردم . آخر کار بهم گفت مامان می تونم یه چیزی ازت بخوام .. -تو که ما رو گاییدی دیگه از این بالاتر چی می خوای -مامان اینم مربوط میشه به همون گاییدن . می دونم تو هم خوشت میاد . دوست دارم من و مظفر دو تایی تو رو بکنیم . وقتی که دو تا کیر با هم میره توی بدنت و میاد بیرون ببینیم و حال بکنیم .. -عزیزم زشته . دو نفر که با هم سکس می کنن یه شرم و حیای خاصی بین اوناست . اگه یه نفر سومی هم بیاد این شرم و تمرکز از بین میره .. -مامان من و مظفر این حرفا رو با هم نداریم . حتی اگه می شد حاضر بودیم دو نفری یه زنو بار دار کنیم نصف بچه مال اون باشه نصفش مال من -کس خل شدی پسر .. باشه .. هر چی تو بگی .. ولی وقتی تو رو برای کار بیرون و خرید فرستادم این طرف و اون طرف نق نزنی ها -چشم مامان حتما . -ببینم شما می خواین دو نفری دو تا کیر توی تن من ببینین و حال کنین .. پس من چی .. من باید سرمو بر گردونم یا خم کردن نمیشه خوب دید -مامانی با موبایل یا تنظیم دوربین برات ردیفش می کنیم که بعدا ببینی و حال کنی . -دستت درد نکنه . خیلی هیجان زده شده بودم . منم دیگه وسوسه شده منتظر بودم مظفر بر گرده .. دوروز بعد سه تایی مون این بار روی تخت ولو شدیم . دو تایی هر کاری می تونستن با من انجام دادن . یه بار با هم کیرشونو کردن توی دهنم و در یه حالت هم دو تایی کیر رو فرستادن داخل کس . اولش مخالف بودم با این که دو تا کیر باهم بره توی کون -بچه ها اگه کونم جر بخوره و بسیجی دلاور بر گرده مشکوک میشه .. -مامان اگه دردت گرفت بگو ما درجا می کشیم بیرون .. -یه وقتی فکر نکنین منم کون گشادما ؟/؟ -نه مامان این طبیعیه .. نمی دونستم به چی داره میگه طبیعی -فقط فیلم یادتون نره دو تا کیر وقتی رفت توی کونم انگاری کونم شده بود یه راکت .. یه موشکی که می خواست منفجر شه ولی عجب کیفی داشت . وقتی بعدا فیلمشو دیدم بیشتر کیف کردم طوری که دلم می خواست اون دو تا کنارم بوده صحنه تکرار می شد . ولی واسه این که ارگاسمم کنند گفتم که یه حالت قمبلی بگیرم مظفر بذاره توی کسم و منان فرو کنه توی کونم و دو تایی کمر و پاهامو داشته نمی ذاشتن تکون بخورم . وضعیتم طوری بود که می تونستم رو مظفر خم شده اونو ببوسم .. خیلی جانانه و مشتی بهم حال دادن . واسه ارگاسم شدن فشار زیادی به خودم نیاوردم طوری بهم حال داده اعصابمو آروم کرده بودند که دو دقیقه بعد از اراده و تمرکز و حس گرفتن آبم اومد .. حالا فقط آب اونا رو می خواستم . منان تو می تونی بریزی توی کونم . مظفر تو صبر کن من بعد از تموم شدن کار منان طاقبا ز کنم . می خوام آبتو توی تنم جذب کنم . حرومش نکنم -مامان گل کاشتی امروز گل کاشتی مثل همیشه .. -فعلا تو عسل گلتو بریز توی کونم که مظفر جونم منتظره . منان در حالی که با دستاش دو تا قاچ کون و کپلهای منو فشار ش می داد کیرشو چند بار کرد توی کونم و کشید بیرون و در یه لحظه مثل فشفشه آبشو خالی کرد توی سوراخ کون مامانش … مظفر : منان جون من عجله ندارم . خوب کون مامانتو دید بزن و باهاش حال کن عشق کن .. -مظفر جون می دونم دیگه خیلی کمرت سنگین شده . واسه تماشای کون مامانی وقت وسیعه .. رو زمین طاقباز شده مظفر پاهامو انداخت رو شونه هاش. از منان خواستم بیکار نشینه کیرشو در همون حالت من بذاره توی دهنم . مظفر هم مثل یک مرد , خستگی ناپذبرانه منو می گایید .. -مهشید جون بریزم -اوخ بریز دیگه چقدر میذاری که من تشنه بمونم . مگه نمی بینی کسم دهنشو باز کرده آب آب میگه تا این حرفو زدم آبو آتیش کرد .-مهشید جون مهشید جون داره میاد و می ریزه . می خوام خنک شم -منو بسوزون و خنک شو .. منان کیرتو واسه چی از دهنم کشیدی بیرون -مامان تو خودت پسش زدی که می خواستی حرف بزنی .. -منان دوباره کیرتو بکن توی دهنم . سینه هاموبمالون . سکس با دو تا مرد خیلی لذت می داد . بعد از تموم شدن سکس و این که دیگه جایی و نایی واسه حال کردن نمونده بود سه تایی در بغل هم به خواب رفتیم . دیگه کارمون در اومد . من و منان و من و مظفر خودمون سکس جدا داریم که هیچ .. دو به یک هم که داریم هیچ , تازگیها مظفر داره از این میگه که مامانشو می خواد بیاره توی خط که یه سکس ضربدری و چهار نفره هم داشته باشیم . این دیگه خیلی حال میده .. جاااااااان چه شود ! به سلامتی هرچی شوهر بسیجی گور به گور شده … پایان … نویسنده …. ایرانی

زن بابام میشی ؟ ۱شاید کسی باورش نشه که یک دختر برای پدر خودش دوست دختر جور کنه . حتی گاهی در همون خونه ای باشه که اون و دوست دختر باباش با هم گرم صحبت و احتمالا که چه عرض کنم حتما سرگرم کارای دیگه ای هستند . . دست بیرحم روز گار مامان منو وقتی که تازه می خواستم برم دبیرستان ازم گرفت . همش از این می ترسیدم که نکنه بابا بخواد بره زن بگیره . بابا نوشاد من مرد خیلی شیک پوش و خوش قیافه ای بود و هست و خیلی راحت با هر زنی که دوست داشته باشه دوست می شه . ولی حداقل این مردونگی رو داره که با زنای شوهر دار رابطه بر قرار نکنه . مامانم زن مهربونی بود هرچند مثل بابا سفید وخوشگل نیود ولی با نمک و جذاب بود . منم به مامانم رفته بودم . پدرم هنوز چهل سالش نشده بود که من رفتم دانشجو شدم . دانشجوی همون شهری که درش زندگی می کردم . بار ها و بار ها منو از این که یک مرد نیاز به همدمی داره و بدون زن نمی تونه زندگی کنه می ترسوند . با این که می دونستم این حرفا رو واسه این می زنه که یه توجیهی واسه خوش گذرونیهاش داشته باشه بازم می ترسیدم و در مقابل دختر بازی و زن بازیهاش کوتاه میومدم . اون حتی ملاحظه منو نمی کرد . فقط بلد بود به من هشدار بده که نارینه حواست باشه که دوست پسر نگیری نارینه جنس همه پسرا خرده شیشه داره .. نارینه من مرد هستم و مردا رو خوب می شناسم . ولی از حق نگذریم تا موقعی که مامان زنده بود کار خلافی رو در این زمینه ازش ندیدم . هنوز کارای مربوط به ثبت نام در دانشگاه رو تموم نکرده بهم میگه نارینه حواست باشه دخترای دانشجوی این دوره زمونه روشون بازه تو حسابت از اونا جداست نکنه گول حرفای اونا رو بخوری . ولی نارینه جون می دونم که هوای باباتو داری . میگن خیلی هاشون بی خیالن و دختر هم نیستن . اگه بتونی منو باهاشون آشنا کنی نشون میده که باباتو خیلی دوست داری و خودتو هم همین طور . دیگه اصلا به این فکر نمی کنم که بخوام برم زن بگیرم .. دیوونه ام کرده بود . از این دخترایی که دختر نباشند چهار پنج تایی رو در کلاسمون داشتیم . می خواستم طفره برم و حرف بابا رو نشنیده بگیرم . مگه ولم می کرد همراه من میومد تا دم در دانشگاه و وقتی هم که سر کار نبود به وقت تموم شدن کلاسام به بهونه دید زدن همکلاسام میومد سراغم . اون چند تا دختر زن , اولش فکر می کردند که بابام دوست پسر مردمنه ولی وقتی که فهمیدن بابامه شروع کردن به پاچه خواری من و وقتی هم که فهمیدن زن نداره بیشتر سراغشو می گرفتن . هرچند می دونستم اگه به بابام کمک نکنم اون خودش از عهده اش بر میاد ولی چند روز دیرتر اما برای این که بعدا رو من منت نذاره که دخترم هوامو نداشته و تهدیدم نکنه مجبور شدم که خودم گلاره رو واسش جور کنم . . دختره از اون چند تا از خط خارج شده ای که می شناختم مهربون تر و مودب تر بود و می شد چند کلام حرف باهاش زد بقیه عین چاله میدونی ها تیکه پرون بودند و اصلا معلوم نبود چه جوری دانشجو شدن . می خواستند بابا رو ساندویچ کنن .البته این اولین باری نبود که یکی رو واسه بابا جور می کردم . قبل از این که برم دانشگاه یکی دو تا از بیوه های فامیلو واسه بابا ردیفش کردم که پدر پس از این که یکی دوبار با اونا بود دیگه زنا دلشو زدند و همش دنبال تنوع طلبی بود . بیشتر وقتا وقتی که حشری می شدم جز این که با خودم ور برم و با کس و سینه هام بازی کنم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . وقتی که بابا وگلاره تو خونه مون که خیلی هم بزرگ و ویلایی بود خلوت می کردند من می رفتم دور ترین نقطه ای که می شد از اتاق خوابشون قرار گرفت یعنی اتاق خودم . دلم می خواست منم یکی رو واسه خودم می داشتم . رنج می کشیدم بابام از این که رو همون تختی که بار ها و بار ها مامانو روش گاییده بخواد کس دیگه ای رو هم بکنه خیالش نبود ولی من رنج می کشیدم.. گلاره دو سه بار بابابام سکس کرد . اون بیست و سه سالش بود . پنج سال ازم بزرگتر بود و خیلی دیر دانشجو شده بود . خودش می گفت که قبلا شوهر داشته و مطلقه هست . نمی دونم راست می گفت یا نه ولی فرقی هم واسم نمی کرد . چون خیلی از دخترا از این که دیگه به وقت ازدواج دوشیزه نباشند خیالشون نبود . از این می ترسیدم که نکنه اون بخواد بابا رو طوری تورش کنه که واسه همیشه مال اون شه و نامادری من شه .. من از زن بازیهای بابا خیلی تو گوشش خوندم .. یه روز بهم گفت نارینه چرا این قدر می ترسی . نترس من خودم اهل حالم . اگه دوست داشتم سر خونه زندگی اولم می موندم . من از این که پای بند باشم خوشم نمیاد . راستی نارینه تو چرا دوست دختر بابات نمیشی -چی میگی گلاره دیوونه شدی ؟/؟ . اصلا فکرشو نمی کنم . تازه پدرم پدرمو در میاره اگه بخوام این فکر رو تو سر خودم بذارم . و اون عشقی رو که یک پدر به دخترش داره اصلا فرق می کنه زشته . مگر این که اون قدر افکارمونو شیطونی کنیم و…. حرفمو قطع کرد و گفت پس تا آخر عمرت تو خماری بمون . این بابایی که من دیدم فکر نکنم اصلا به تو و نیاز هات فکر کنه . اگه خواستگار هم واست بیاد ترجیح میده که شوهرت نده تا پیشش بمونی و واسش دختر جور کنی . هر چند خودش می تونه ولی تو که باشی کارش خیلی راحت تره .. ببین نارینه دوست داری که باباتو وقت سکس ببینی ؟/؟ -گلاره زشته . خودتو هم لختی . سختت نیست . -بابا از ما دیگه گذشته . من بی خیال این حرفاهستم . مگه تو مث من زن نیستی ؟/؟ هوس نداری ؟/؟ همون کس و همون هوس و التهابه دیگه . از چی خجالت بکشم ؟/؟ اگه هوسو در خودم بکشم باید از خودم خجالت بکشم که نتونستم کاری واسه خودم انجام بدم . چند تا سایت سکسی و داستانهای سکس با محارم و پدر و دختر رو به من معرفی کرد -نارینه اینا رو بخون و یه خورده ذهنتو آماده کن . امروز غروب هم من و بابات با همیم . ظاهرا فکر می کنه تو خونه نیستی هر چند برای اون فرقی نمی کنه . در اتاقو هم سعی می کنم نیمه باز بذارم . اون حتی وقتی تو نباشی می ترسه که یهو بیای و اونو ببینی . از اینش فقط می ترسه -پس واسه چی میگی ممکنه راضی شه باهام سکس کنه . -نمی دونم باید دید و روش کار کرد . . اون روز اون و بابا رو به وقت سکس دیدم .. گلاره یه چیزو فراموش کرده بود و این که من یک دخترم و چطور می تونم خودمو در اختیار مردی بذارم که کاملا و مثل اون ازش لذت ببرم . ولی فقط واسه تنوع و هیجان راضی شدم که صحنه رو ببینم هر چند از این که پدر با یکی دیگه باشه و من شاهد صحنه باشم در اصل عذاب می کشیدم ولی وقتی اون دو تا را دیدم که چه جور دارن تن و بدن همو می لیسند و بابا هم با حرص خودشو بهش چسبونده و پاهاشو از وسط باز کرده کیرشو کرده توی کس گلاره همونجا زانوهام سست شد و اگه ترس از آبرو ریزی نبود از جام نمی تونستم پا شم . از نوک پا تا فرق سرم در حال سوختن بود . گلاره ازم سفید تر و خوش پوست تر بود ولی نمک و جذابیت منو نداشت . اختلاف سنی اونا نشون نمی داد که 16 سال باشه . نمی تونستم زیاد به صحنه نگاه کنم . شاید بابام منو می دید . ولی گلاره با چند بار جیغ کشیدن و دست و پا زدن ارضا شد و بابا هم آبشو ریخت توکسش . اینجا بود که گلاره شروع کرد به مخ بابا رو به کار گرفتن . -نوشی جون تو نمی خوای واسه دخترت یه کاری بکنی -چیکار کنم برم براش خواستگار گیر بیارم . اون بچه هست . باید درس بخونه .. وقتی بابا بهم می گفت بچه , می خواستم جیغ بکشم . .. همین حرفش بیشتر وادارم کرد که نسبت به سکس با اون بی خیال تر شم . یعنی علاقه نشون بدم . یه بچه ای نشونت بدم که از این حرفت پشیمون شی .. بحث بی نتیجه آن دو ادامه داشت -میگی چیکار کنم گلاره نکنه دلت می خوا د خودم دوست پسرش شم . -آره چه اشکالی داره -مسخره می کنی .. بدنم می لرزه -ببین نوشاد جون الان دوستم اکی با این که شوهرم داره باباباش سکس می کنه . می گه این جوری بیشتر لذت می برم و اعصابم آروم میشه .. -گلاره داری عصبی ام می کنی من اصلا همچین فکرایی ندارم . اصلا اون اگه بدونه من همچین فکری در موردش می کنم …. -مگه می کنی ؟/؟ -نه اگه بخوام این فکر رو بکنم .-پس اگه اون راضی باشه تو هم راضی هستی ؟/؟ -چرا حرف تو دهن آدم میذاری . ببین گلاره تو به غیر از همسرم اولین زنی هستی که بیشتر از سه بار باهاش بودم . پس دوستت دارم و بهت احترام می ذارم که این رفتا ررو باهات دارم . کاری نکن که این باورهام خراب شه . اصلا فکرمو خرابش کردی . من و دخترم ؟/؟ -نگو که تحریک نشدی .. -اون هم همسرمه هم مادرمه هم خواهرمه هم دخترمه . تنها کسیه که برام مونده از زنایی که واسم درجه یک باشن .. -خب عزیز پس ازش بخواه که نقش همسری خودشو انجام بده .. دلم می خواست اون لحظه دهن و سر تاپای گلاره رو غرق بوسه اش کنم که این قدر بی ریا و خالصانه می خواست هوای منو داشته باشه . -گلاره حالمو خرابش کردی . فکرمو مشغول کردی . دخترم اصلا تو باغ نیست . اون به خودش نمی رسه و می دونم این مسائل براش اهمیتی نداره . نه از این حرفا نزن . نارینه هنوز بچه هست . -ببین نوشی جون از این نترس که دختری دخترت رو بگیری . همه چی با یه اشاره قابل حله . -می دونم می دونم الان دیگه به لطف علم همه چی حله ولی اصلا پیش کشیدن این حرفا چه موردی داره . خیلی راحت حرف می زنی مگه خودت با بابات بودی -نه ولی اگه اون بخواد با من باشه حرفی ندارم . -نهههههه وااااایییییی چی داری میگی -البته اگه تو منو نخوای . آفرین گلاره خوب تونسته بود بابا رو بپیچونه و کمی آب بندیش کنه .. بابا می گفت که من به خودم نمی رسم و در بند این چیزا نیستم .. می دونم چیکارت کنم نوشاد . از اون به بعد با دامن های کوتاه و چسبون و آرایشی ملایم که به چهره ام بیاد و روژی که لبامو کلفت تر نشون بده خودمو رو در روش قرار می دادم . فیلمهایی رو می دیدم که صحنه زیاد داشته باشه . از خواننده های مردی حرف می زدم که بهشون علاقه دارم -نارینه تو چرا این جوری شدی ؟/؟ حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ -بابا من بزرگ شدم . در یه محیطی هستم که دخترا پسرا با همند . باید زندگی کنم و وارد اجتماع بزرگتری شم . نمیشه که همش خودمو با قوانین چهار دیواری مطابقت بدم . اگه بدونی چند تا پسر دوست دارن که باهام دوست شن به دخترت می بالی .. -دیوونه شدی . اجازه نداری به هیشکدوم از اونا روی خوش نشون بدی . جنس همه شون خرابه -چیه بابا تو خودت میری با به دختر دانشجو به نام گلاره دوست میشی اون وقت یکی دیگه با دخترت دوست نشه ؟/؟ -از دستت دیوونه شدم دختر . بابا فقط یه شلوارک پاش بود و بهترین وقتی بود که خودمو بندازم بغلش و با سینه های لختش ور برم .. همین کارو هم کردم . -بابا تو منو دوست داری ؟/؟ سرمو رو سینه اش گذاشته و از کناره ها چش تو چشاش انداختم . کار سختی بود و اونم به زحمت می تونست نگاهشو به نگاه من بدوزه . -نارینه یه خورده داری شیطون میشی . -بابا منم یه انسانم . با کف دستم سینه هاشو مالش می دادم . انگشتامو فرو می بردم لای موهای سینه اش و لبامو هم همون دور و بر می گردوندم . خوشش میومد و چشاشو می بست . صورتشو بوسیدم و آروم آروم رفتم طرف لبش . -بابا دوستم داری ؟/؟ ازم دلخوری ؟/؟ خودمو بیشتر بهش چسبوندم . می خواستم ببینم کیرش در چه وضعیتی قرار داره . پاهامو آروم به شلوارکش مالوندم . چقدر سفت و شق شده بود .. بابا خوشش اومده بود . وقتی که یه مرد کیرش به خاطر یه زن شق شده باید بدونم که این آمادگیشو داره که اون زنو بکنه . اینو گلاره بهم گفته بود . دست از سرش بر داشتم .. نگاه بابا طور دیگه ای شده بود . من خودمو فانتزی تر کردم . شیک تر و خوشگل تر تا بهش نشون بدم که بچه نیستم . شب جمعه ای قرار بود گلاره بیاد خونه مون و تا صبح بابابا تنها باشه . بابا خودشو خیلی شیک کرد ریش و سبیلشو تیغ کرد و صورت خوشگلشو برق انداخت و عطرایی به خودش زده بود که مثلا یه زنو تحریک کنه که منو بیشتر تحریک کرد . منم عطرای ملایمی به خودم زدم . اصلا بهم توجهی نداشت .. منتظر گلاره بود . منم یه پیرهن یه سره بیکنی نمایی تنم کرده بودم که کمرش تا باسن کاملا بر هنه بود و موهای بلندو مشکی و صا ف منم که تا انتهای کمر می رسید تصویر پشت منو خیلی زیباتر نشون می داد . می دونستم که بابا از بچگی به این که موهای من بلند باشه علاقه داشته . هر بار مامان موهامو کوتاه می کرد باهاش دعوا میفتاد . صبر کردم تا گلاره تلفنشو بزنه.. زنگ زد و گفت که شرایطش طوریه که نمی تونه بیاد . زد تو ذوق بابا . دوست فداکار من این کارو به خاطر من انجام داده بود . بابا شده بود برج زهر مار . اون اگه هوس کس به سرش میفتاد تا نمی کرد آروم نمی نشست . مامان از دستش امون نداشت .. در همین گیر و دار قیچی رو دادم دستش و گفتم بابا موهامو از وسط کمر بزن .. -دختر دیوونه شدی . مگه نمی دونی که من موهای بلند دوست دارم ؟/؟ -تو دخترتو دوست نداری . موهاشو دوست داری ؟/؟ -نارینه من عصبی هستم . اون امشب منو قال گذاشت -عوضش تو با منی . لذت نمی بری ؟/؟ -من یه چیز دیگه ای هم می خواستم . ولی اون که نیومد . -نارینه ازت دلخور میشم . این کارو نکنی ها . یه وقت من نیستم نزنی ها .. -تو که ازش استفاده نمی کنی . بهش اهمیت نمیدی . دستشو گذاشت رو موهام . کف دستشو رو موهام گذاشته بود و رو کمرم می کشید . این کارو با اشتیاق خاصی انجام می داد . حس کردم که چند درصدی اثر حرفای گلاره اونو وادار به این شیوه نوازش کرده .. -من امشبو چیکار کنم -بابا یه خورده خود نگه دار باش . .. بازم با موهای بلند و مشکی و اتوکشیده ام ورمی رفت . اتو که نکشیده بودم . حالتش به این صورت بود . اون این کارو از پشت انجام می داد که یه لذتی رو در تمام بدنم حسش می کردم . امروز عکسای انفرادی بابا رو کنار عکسای تکی خودم گذاشته بودم و وقتی می دیدم بابام چقدر جذاب و تو دل برو و دختر کشه به بقیه دخترا حسودیم می شد -نارینه بهم قول دادی ها -بابا من قولی ندادم . رومو بر گردوند و این بار لبمو بوسید . نمی دونم چرا این قدر حساس بود به این که دخترش بایدحتما موهای بلند داشته باشه . یه بار دیگه زانومو خم کرده زدم به قسمت کیرش . هنوز سفت بود . .. داشتم دیوونه می شدم . من از اون سکس می خواستم . می خواستم بابای قشنگمو لخت کنم و باهاش سکس داشته باشم . اون هنوز جوون بود . سی و نه سالش بود . فقط بیست و یک سال ازم بزرگتر بود . …. ادامه دارد …….نویسنده ……. ایرانی .

زن بابام میشی ؟ ۲ حرفای گلاره واقعا منو از راه به در برده بود . همین چند ساعتی چند تا داستان هم در مورد سکس پدر و دختر هم خونده بودم که دیگه نور علی نور شده بود . اعصاب منو به هم ریخت . نمی دونم چرا منو به حال خودم ول کرد . خودشم درب و داغون بود . من به اون نیاز داشتم و اون نیاز به گلاره داشت . قبل از خواب یک اقدام عجیبی کردم که به همون اندازه که امکان داشت نقشه ام بگیره به همون اندازه احتمال داشت که عصبانی ام کنه و نقشه هام نقش بر آب شه . یه سوتین و شورت خیلی فانتزی به رنگ سفید تنم کرده لباس خواب توری مامانو که به رنگ آبی خیلی ملایم و بسیار بدن نما و شیک بود پوشیدم . می دونستم این لباس رو بابا بیشتر از بقیه لباسا دوست داره . اومدم تا یه شب به خیر بهش بگم .. اون اول حواسش نبود . بی مقدمه شروع کردم به صحبت در مورد مسئله ای که اصلا جاش نبود . -به حق چیز های ندیده و نشنیده .. امروز شنیدم که یکی با باباش رابطه سکسی داره .. شوکه شدم .. -تعجب نداره نارینه جون از اینا خیلی فراوون شده . دیگه کسی واسه ارزشها و روابط ارزشی و مقدس ارزشی قائل نیست -ولی خب هر دو طرف راضین .. یه لحظه چشش افتاد به لباس خواب من . سابقه نداشت که من این جوری جلوش ظاهر شم . شاید اگه قبلا از این کارا می کردم یه خورده دقتشو تحت تاثیر قرار می داد . -این چه وضعشه . واسه چی به وسایل مامانت دست زدی . سرم داد کشید .. بغض گلوشو گرفته بود . تو چقدر شبیه اون شدی . انگار اون زنده شده روبروم قرار گرفته.. چرا سر خود این کارو کردی …. دستمو جلوی صورتم گرفته و اشک ریزان رفتم اتاق خودم و خودمو انداختم رو تخت . هم احساساتی شده بودم و کاملا رفته بودم توی حس و هم این که اخلاق بابا رو می دونستم و دوست داشتم که ناز منو بکشه . خیلی سخته واسه مردا که بخوان از این کارا بکنن ولی ما دخترا کار خودمونو بلدیم . غم و رنج خودمونو در یه حالت معلق نگه می داریم و طوری اونو کنترل می کنیم که فیلم به نظر نیاد چون می دونیم کوچک ترین غفلت و لغزشی باعث میشه که از طرفمون امتیاز نگیریم و تا وقتی که مطمئن نشدیم داریم به هدفمون می رسیم یک قدم پا پس نمی ذاریم . با صدای بلند اشک می ریختم . .. بیا دیگه بابا چقدر لفتش میدی . حالا منو پیش خودم خیطم نکن دیگه .. بالاخره اومد و کنارم نشست . دستاش دوباره رفت رو موهام . -عزیزم این لباس خواب خراب بشه چی . یاد گار مامانته .. -بابا تو حالا باید هوای زنده ها رو داشته باشی . دخترت اینجا داره جون میده .. اون وقت داری غصه لباسو می خوری . چرا من نمی میرم . چرا زود تر نمیرم رم پیش مامان .. راحت میشم . -عزیزم تو از همه دنیا واسم عزیز تری -منهای این لباس -بابا تو اصلا بهم توجه نداری . از وقتی که مامان مرده همش فکر خودتی . به بهانه زن گرفتن و این که من بترسم همش میری با زنای دیگه ای -اگه دلت می خواد و ناراحت نمیشی من برم زن بگیرم -بابا موضوع رو منحرف نکن . تو به من اهمیتی نمیدی . لباس خوابو بالا زد و شروع کرد به نوازش و مالش آروم کمرم . خیلی خوشم میومد .. لباسو از سرم در آوردم . -حالا خیالت راحت یاد گار مامانو خرابش نمی کنم . فقط هر وقت من مردم این پیرهنو همراه من من کنار مامان چالش کنین .. خود به خود که اسم مامان اومد گریه ام گرفت ولی حواسم بود پیش عکس العمل بابا که این بار سخت بغلم زد و منم بغلش کردم و اگرم می خواست در بره نمی ذاشتم در ره .. چه صحنه ای شده بود . کیر بابا بی اندازه دراز و شق شده و آماده پرتاب شدن از سکو بود . وسط پاهام به کیر داخل شلوارش چسبیده بود . پاهامو حرکت می دادم . -نارینه مثل بچگی هاتی از این که تنتو بمالم خوشت میومد .. -الان هم حس می کنم بچه ام . -میگی ماساژت بدم .. -دوست دارم این قدر بدی تا بخوابم -بزرگ شدی . الان بدنت جلو منه نیمه لختی .. سختت نیست ؟/؟ از نظر حجمی نود و پنج درصد تنم لخت بود و اون می گفت نیمه لخت . شاید همون که کسم توی دید نبود واسش نیمه لخت به نظر می رسید . شروع کرد کارشو .. چقدر از حرکت دستاش روبدنم لذت می بردم . -بابا حالا که داری کارتو انجام میدی رو باسنمو هم خوب انجامش بده . من همون دخترتم .. هر دست اندازی او بهم حال می داد . قسمت جلو شورتم کاملا خیس شده بود . بابا دو تا برش کونمو هم می گردوند . خیلی تپل شده بودند . مثل تن من . آخه خیلی بهم می رسید و از نظر تغذیه هوامو داشت . خیلی حواسم بود که خوابم نبره .. اوخ بابابابا ..کیرت شقه . تو که دلت می خواد چرا یه کاری نمی کنی . هر کار بد یا خوبی رو بالاخره باید از یه جایی شروع کرد . اگه می خواستم برم توی حس اون وقت بابا صدا می زد خوابی یا نه و راستی راستی هم خوابم می برد . یه چند دقیقه ای رو که خوب حال کردم گفتم بابا بیا حالا نوبت منه . من باید ماساژت بدم . امشب گلاره تو رو گذاشته توی خماری . دخترت که نمرده .-خدا نکنه -بابا هم پشت کرده بود . اون باید زیر شلوارکش هم یه شورت پاش کرده باشه . چون کیرش اذیت می شد و عادت نداشت اونو تنها پاش کنه . . شلوارک بابا رو کشیدم پایین -چیکار می کنی -این جوری بهتره .. یه لحظه شورتشم داشت میومد پایین که اونو داد بالا . یه نگاهی از پهلو به کیر به تشک چسبیده داخل شورتش انداختم . عجب چیزی بود . هر چند از نزدیک مال کس دیگه ای رو ندیدم ولی داخل موبایل چند مدل عکس سکسی و فیلمشو داشتم و کیر بابا رو وقتی هم که داشت گلاره رو می گایید دیده بودم . حساب کار دستم افتاده بود . همراه با ماساژ به سینه های بابا دست می زدم . صورتشو لباشو از پهلو می بوسیدم .. یواش یواش حس کردم که دارم خوابش می کنم . چشاش رفته بود روی هم . ریسک عجیبی بود . دستمو گذاشتم لای شورتش .. هر لحظه منتظر فریادش بودم . منتظر بودم دعوام کنه حتی اگرم خوشش میومد باید این کارو می کرد .. ولی حس کردم کیرش داره می پره . یه پرشهایی که انگار می خواد بره عقب . بعد ها فهمیدم که این کارش واسه نوعی جلوگیری کردن بود ولی من تنه کیرشو می مالیدم . اون چشاشو باز نمی کرد . مثلا می خواست بگه من خوابم .. دیگه حس کرد که من متوجهم که اون بیداره . -نارینه داری چیکار می کنی . ازت انتظار نداشتم . دیگه تا این حد ؟/؟ .. طوری تشر نمی رفت که من جا برم و بزنم به چاک . بازی من و اون ادامه داشت . با این حال بازم هراس داشتم . این بار شورت بابا و سوتین خودمو درش آوردم . تا بخواد بفهمه چی شده یه فشار به اون آورده طاقبازش کردم . زورم بهش نمی رسید چون فکر کنم دلش می خواست زیاد خودشو سنگین نکرد . در جا کیرشو گذاشتم توی دهنم چسبیده بودم به نقطه حساسش تا رامش کنم .. -نهههههه نههههههه نارینه نه .. این کار زشتو نکن .. ولی با نوازش موهام از طرف اون فشار منم رو بابا جونم بیشتر شد تا توی دهنم خالی کرد .. چند شم می شد شاید بار اولم بود و نمی دونستم چی به چیه یه خورده شو خوردم . طوری به بابا نشون دادم که دارم لذت می برم . لذت که می بردم . وقتی دیدم بابا چطور چشاشو بسته و بازم چند تا پرش دیگه رو به جلو به کیرش داده تا آبشو بیشتر خالی کنه تو دهنم شوق و ذوقم زیاد تر شد و به خاطر لذت بابا جونم احساس لذت کردم . -خب بسه دیگه هیچی بهت نمیگم .. -بابا پس من چی . این قدر خود خواه نباش دیگه .. طوری عصبی و طلبکار وانمود کردم که یه خورده جا رفته بود . پس سیاست زنا به این میگن ؟/؟ البته همیشه نتیجه نمیده … -بابا میگی چیکار کنم . تو زن داشتی و ده تا دوست زن و دختر هم تا حالا گرفتی .. یعنی خود خواهی تا این حد . شورتمو کشیدم پایین و کس تپل و نازمو گرفتم طرفش و گفتم بابا نگاه کن چقدر خیسه . چقدر هوس داره ؟/؟ چقدر داغه و یکی رو می خواد که خنکش کنه ؟/؟ بابا من از غریبه ها بخوام که بیان کمکم ؟/؟ بابایی که همش هوای غریبه ها رو داره ؟/؟ چشای بابا گرد شده بود . برق هوسو می دیدم و می خوندم ولی فوری گفت نارینه زن که میگن شریک شیطونه همینه . آره من امشب هوس گلاره رو داشتم . به این کیر شق نگاه نکن . من که نمی خوام با .. با … -بقیه شو نمی خوای بگی بابا .. -پس من چی ؟/؟ تازه اینجا گلاره ای نمی بینم . تن لخت منو می بینی و شق می کنی اون وقت میگی به یاد اون بوده ؟/؟ سر ما یکی رو شیره نمال . رفتم کوسمو بمالونم طرف کیرش -چیکار می کنی زشته . -ما چند قدم بر داشتیم طرف زشتی , بیشترشو هم می تونیم بر داریم .. -به شرطی که به کسی نگی . خلاف میلم و به خاطر تو کونتو می کنم . -بابا پیش من فیلم نیا .. به موقعش به تو کون هم میدم ولی حالا کسم می خاره . نگودختر هستی و زن میشی و از این چیزا توی کتم نمیره . الان دوره و زمونه ای شده که پرده گذاری راحت تر از پرده بر داریه . -همه اینا رو می دونم ولی بازم نمی تونم .. دیگه می دونستم که رشته امور و سکان کشتی هوس در دستان من قرار داره . یه حال و هوایی از پریود هم داشت در من به وجود میومد . باید می جنبیدم وگرنه دیگه در شرایط پریودی درست نبود کس بدم . بابا کمرش سست شده بود و نمی تونست حرکتی بکنه . جای حساسشو گرفته بودم توی دستم . آخه مردا که جز همین نقطه به اون صورت جای حساس خاصی ندارند . مثل ما زنا که نیستند اگه به چهار پنج جای بدنمون دست بزنن ولو میشیم . -ببین نارینه زشته از این نقطه ضعف من سوءاستفاده نکن . همیشه گفتم و بازم میگم تو جای مادر و خواهر و همسرم هستی که هر سه تا رو از دست دادم و دختر هم که سر جاش پس برای من خیلی عزیزی .. -منم بهت میگم بابا اتفاقا این نقطه ضعف به نفع منم تموم میشه . من می خوام وقتی که جای مامانم هستم اون نقششم به خوبی انجام بدم . کف دستمو رو کیر بابا می گردوندم . سوتین خودمم در آورده یه گوشه ای پرت کرده بودم . پدر بی اندازه سست شده بود . همون کمر سستشو با کف دو تا دستام مالشش می دادم و هر چند لحظه یه بار دستمو میذاشتم رو کیرش -نهههههه نههههههه نکن باهام این کارو نکن با خودت این کارو نکن .. شیطون نشو -بابا خوشت نمیاد .. ؟/؟ -نارینه ما تو ایران زندگی می کنیم -خب بکنیم . چی رو می خوای توجیه کنی ؟/؟ وقتی که هر دو تامون می خوایم چه ایرادی داره . تازه هرچی که میشه ما هی میگیم خارج .. خارج خارج .. طوری میگیم که انگاری پا به هر جایی که خارج از ایران یعنی همون اروپا و امریکا و یه سری کشور های مثلا بی بند و بار دیگه بذاریم هر جا یه دختری رو گیر آوردیم داره با پدرش سکس می کنه . بیا بیابیا واسه دختر یکی یه دونه ات ناز نکن . پدررو که خیلی راحت طاقبازش کرده به طرف خودم بر گردونده بودم و شورتشم که تا آخر کشیده بودم پایین . خیلی دلم می خواست این آخرین تیکه ای رو هم که رو تنمه اون درش بیاره . ولی باید خودم این کارو می کردم و می رفتم رو کارای اساسی دیگه . -بابا این قدر سخت نگیر . تنها تفاوت یا تفاوت اساسی ما با مردم بی خیال تر کشور های بی خیال تر در اینه که اونا سخت با مسائل بر خورد نمی کنن . همه چی رو خیلی راحت می گیرن . یه تیکه خون می خواد ازم بریزه . خب بیاد . عوضش هم من راحت میشم هم تو .. دیوونه شده بودم . من سست تر از بابا نشون می دادم . کسمو انداختم رو کیرش -نارینه .. همین جور بمالش . کیرو نفرست توی کس . همین جوری حال کن . من لذت می برم . -منم باید کیف کنم بابا . منم آدمم . اصلا شوهر نمی خوام . همین جا می مونم .. استرس داشتم . تصمیم سختی گرفته بودم . شاید عواقب خیلی بدی داشت که من نمی تونستم اونو پیش بینی کنم . ولی می دونستم اگه این کارو انجام ندم رنج و حسرت بیشتری رو به دنبال داره که من تا اینجاش اومدم و نتونستم ادامه بدم . آدم مگه چقدر می خواد عمر کنه که تا این حد عذاب بکشه .. -بابا حالا که به من رسیدی این قدر شل شدی ؟/؟ هنوز احساس شرم و خجالت رو در چهره اش احساس می کردم . از روی پلکهای بسته اش . شاید منتظر بود که من یه کاری بکنم . قلبم تند تند می زد . کیر بابا رو صاف صافش کرده و خودمو بالاتر کشیدم . اونم دل تو سینه اش نبود . دیوونگی پشت دیوونگی .. اونو هم مثل خودم بارش آورده بودم . حالا من بودم که داشتم بابامو تربیت می کردم . نوک کیر بابا رو سوراخ کسم قرار داشت . خودمو به طرف پایین حرکت دادم . سر کیر بابا حالا بود توی کسم -نارینه دیوونه نشو هنوز دیر نشده -بابا تا حالاش هم خیلی دیر شده . خیلی دیر . هرکی خربزه می خوره پای لرزش هم میشینه . حالا دو نفرمون پای لرزش می شینیم . ولی یه لرزش شیرینیه بابا . نمی دونی چقدر راحت میشیم . خیلی حال می کنیم . نترس . چاقو که نمی خوای فرو کنی .. -کاش یه چاقو فرو می کردم توی قلبم و خودمو راحت می کردم -بابا این قدر ناز نکن . کیرت یه حرف دیگه ای می زنه . ببین چه راحت قبول کرده ؟/؟ این دو تا این پایین زبون همو به خوبی می فهمن من و تو هم باید زبون همو بفهمیم دیگه . حالا بابا می خوام تو رو ببوسم . کاملا سوار بر پدرم بودم . فقط وسط بدن ما یه وجب فاصله داشت که اونم به خاطر وجود کیر بابا بود . من اگه می خواستم در همون حالت لبامو به لباش نزدیک کنم کیر به طور خودکار بیشتر می رفت توی کس وقتی لبم رو لبش قرار می گرفت کیر به آخر خط می رسید . چقدر از این بازی لحظه ای خوشم میومد . لحظه به لحظه لبامو نزدیک ترش می کردم . نارینه فقط به بوسه فکر کن . کیر و کس خودشون همو درک می کنند . برو به سوی بوسه . لبای بابا . همین طور هم شد چون می خواستم کاملا رو بابا دراز بکشم همراه با نزدیک تر شدن لبام کیرش بیشتر می رفت توی کس . نارینه فقط به لب و به بوسه فکر کن . جوووووون این قدر حال میده و من خبر نداشتم ؟/؟ از نوک انگشتا تا بالای سرم همه سست شده و حسی نداشتم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم خون کسم بود . میشه پاره نشده باشه ؟/؟ به درک بذار شده باشه که دیگه اعصابم راحت شده باشه . مگه این پرده رو می خوام ببرم جواهر فروشی بفروشمش ؟/؟ مایه دردسره . شره . باید ریشه شر رو کند .. جووووووون لبام رفت رو لبای بابا وکسم می سوخت دردش گرفته بود . ولی تحمل می کردم . لذت با درد قاطی شده بود . فقط این جمله رو از بابا شنیدم که گفت بالاخره کار خودتو کردی ؟/؟ نذاشتم ادامه بده . لبامو گذاشتم رو لباش . چهار پنج سانتی از کیرش اون بیرون مونده بود و جا داشت که بره .. -بابا بیحال نباش . این اولین سکسمه .. دستتو بذار رو سینه هام .. خیلی دردم میاد ولی کیف می کنم . بابا زود باش -نارینه می ترسم . مادرت نزدیک بود غش کنه . -من دارم از شل بودن تو غش می کنم . همین کارا رو کردی که دقش دادی . با غریبه ها خوب بلدی کنار بیای . حالا که به ما می رسی این قدر مقرراتی میشی ؟/؟ لبام رو لبای بابا کارشو می کرد . کیر بابا توی کس داغ و تنگ من حرکتی نداشت . شاید نمی تونست حرکتش بده و می ترسید . از هوس و از سوزش داشتم می سوختم . اصلا صدای شکافته شدن بکارتمو حس نکردم . شاید با درد های دیکه قاطی شده بود . تازه دست بابا رفته بود رو سینه های نیمه درشت و تازه وآبدار من که دیدم می خواد خودشو از اون زیر بکشه بیرون . …. ادامه دارد …….نویسنده ……. ایرانی .

زن بابام میشی ؟ ۳ قسمت آخر کیرش اون داخل داشت می رقصید . -آخخخخخخ آخخخخخخخ تقصیر من نیست . تو خودتو چسبوندی -آروم بابا .. چیه .. عیبی نداره حال کن حال کن نترس . من تا فردا باید پریود شم .. بابا راحت باش تازه شروعشه .. کیرشو کشید بیرون . آب کیرش و خون نشسته رو کیرش و اطراف کس من یه منظره قشنگی درست کرده بودند . اصلا هول نخوردم . به لذت و شیرینی لحظه های بعدش فکر می کردم . دورنگ سرخ و سفید منو به یاد شکلاتهای دورنگ در همین مایه ها مینداخت . با دستمال خودمو تمیز کرده سرمو گذاشتم رو سینه بابا . -پدر هنوز دوستم داری ؟/؟ -اگه دوستت نداشتم که این قدر راحت قبول نمی کردم -چی ؟/؟ نفهمیدم یعنی تو خودت اصلا دوست نداری منو بکنی ؟/؟ -هر دو تاش هر دو تا .. من از دست تو چیکار کنم . -اگه گلاره بفهمه چی ؟/؟ -اولا که اون خیلی منطقیه همه چی رو درک می کنه در ثانی مگه ما قراره همه اسرارمونو به مردم بروز بدیم ؟/؟ پدر جونی چه احساسی داشتی وقتی کیرت رفت توی کسم . -نمی دونم از خودم و بیشتر از تو خجالت می کشیدم . -بابا مگه خجالت کشیدنها هم با هم فرق می کنه ؟/؟ تو دختر مردم رو میاری خونه باهاش سکس می کنی حساب نمی کنی من یه دخترم و چه حالی میشم خجالت نمی کشی . حالا این کار خجالت داره که می خوای با اونی که از وجود و گوشت و خون خودته هم بستری کنی ؟/؟ یکی از دلایل بد بختی های ما هم همینه دیگه . بابا منتظر چی هستی ؟/؟ -منتظرم تا یه خورده ردیف تر شی . بلبل زبونیهات هم کم شه تا بهت نشون بدم بابات کیه -ما که چیزی ندیدیم از این شیر بی یال و کوپال . -نارینه این کیر آرزوی هر زنیه .. -بابا نگو خجالتی هستی .. من چی بگم بهت تو بزرگتری و احترامت واجب ولی وقتی بی احترامی کنی من چیکار کنم . تو الان با من داری سکس می کنی به یه زن دیگه چیکار داری . یه قدرت تازه ای پیدا کرده بود . تازه موتورش گرم افتاده بود . بغلم زد و منو برد وسط اتاق . نیمتنه امو به نیمتنه اش چسبوند و پاهام از دو طرف پهلوهاش آویزون بود . غصه اینو می خوردم که کمرش درد نگیره . کونمو از پشت به دو طرف بازش کرد و کیرشو از جلو با لبه های کسم میزان کرده و اونو چسبوند به سوراخ کسم تا راهشو بگیره و بره طرف بالا .. -آخخخخخخخخ بااااابااااااا بابا جونم . بابا دارم آتیش می گیرم . بابا قلبم .. کیف داره .. من ولت نمی کنم . تا هر وقت گفتم باید همین جا بمونی .. همین جا بمونی همین جوری منو بکنی -نارینه عزیزم دخترم عشق من بابا فدای اون کس تنگت تو که می دونی همیشه حرف حرف توست – به جون لباس خواب مامان راست میگی ؟/؟ -فراموشش کن . این دفعه باید برام بپوشیش .. همیشه واسم بپوشش . بازم برات می خرم . هر کاری بکنی هر حرفی بزنی دیگه هیچی نمیگم . حالا اون شده بود همون بابایی که می خواستم . تن من هوش از سرش ربوده بود . کس من سینه هام وسوسه اش کرده بود و اونو از راه به در کرده .. گلاره ممنونم ممنونم که هوامو داشتی و بهم گفتی که باید چیکار کنم . دلم می خواست همین جوری توی بغلش رو هوا بمونم . هنوز باورم نمی شد که دیگه دختر نیستم ولی دختر نبودن هم چه کیفی می داد . -بابا زمینم نذاری ها . تا می تونی رو هوا باید منو بکنی . می دونم خسته نمیشی .. چقدر کیف داره . بابای بد جنس چرا زود تر از اینا بهم نرسیدی -اگه یه بار دیگه بهم بگی بد جنس میذارمت زمین -باشه دیگه نمیگم . هر جوری دوست داری منو بکن . دستامو دور گردنش حلقه زده بدون این که به خستگی اون فکر کنم خودمو داده بودم به دستش . چقدر احساس آرامش می کردم . حس می کردم که کسم دریای آب شده و از دور و برش کلی چیزای آبکی در حال راه افتادنه . ولی هنوز خوشم میومد .. -نارینه چرا این قدر دیر ار گاسم میشی . این که اولین سکسته .. -هنوز حسش نکردم نمی دونم چیه . فقط می دونم لذت می برم و نمی خوام منو بذاری زمین -الان بهت نشون میدم چیه . دستاشو محکم تر دور کمرم حلقه زده و با سرعت و نیروی بیشتری منو از زمین یه هوا می گایید -اوووووههههه پدر جونی .. اووووووهههههه .. یه جوریم .. نمی تونم وای بابا منو بذارم زمین سوختم سوختم کیرتو بکش بیرون .. -نهههههه نهههههههه منم دارم حال می کنم . کیف کن نارینه کیف کن .. بیرون نمی کشمش . اگه بکشم بیرون میگی بازم بکنمش . میگی بازم بذارم توی کسسسسست .. نهههههه نههههههه .. -بابا بیرحمی بیرحمی ووووووویییییی اوووووووخخخخخخخ کسسسسسسسسم کسسسسسسسم بابا بابا جونم .. منو بذار زمین ولی اون به حرفم توجه نمی کرد بد تر و بیشتر منو می گایید طوری منو به طرف بالا و پایین حرکت می داد که تمام کیرش وارد کس تنگم می شد و میومد بیرون آخخخخخخخ حس کردم یه آبی داره ازم می ریزه لذتی که در تمام تنم پخش شده بود انگاری رسیده بودن به هم و در یه منطقه ای جمع شده و از کسم اومدن بیرون . همه بدنم در حال لرزیدن بوده و محکم به بابام چنگ انداخته بودم . -ولم نکن بابا ولم نکن .. نکن .. دوستت دارم .. دوستت دارم خوشم میاد .. همونجا رو هوا توی بغل بابا در حال چرت زدن بودم . دیگه کمر واسش نذاشته بودم . منو گذاشت رو تخت و بغلم کرد و بوسید .. -چیه نارینه فکر کردی بابات شله و پیر شده .. -نه می دونم که بابای من جوونه و خوش تیپ ترین و خوش کیر ترین مرد دنیاست . -خوشت اومد نارینه .. -آره بابا یه چیزیه که آدم می خواد برسه بهش ولی انگار یه استرس خاصی به آدم دست میده که یه حالت فرار بهش دست میده . یه فراری برای رسیدن به اون . فکر نکنم هیچ چیز دیگه ای تو دنیا مث این باشه . در حال حرف زدن بودم که بابا نوشاد لباشو گذاشت رو سینه هام و میک زدن از اونجا رو شروع کرد و از اونجا هم رسیدبه کوسم .. وای چقدر خوشم میومد . چه حالی داشت این حرکت اون . -بابا تو همه کسمو آبش کردی .. اون وقت برای دفعه بعد چی می خوای بخوری .. -نترس دوباره میاد سر جاش .. با دو تا دستاش طوری پاهامو مالش می داد که ازش خواستم دوباره کیرشو بکنه توی کسم . لذت می بردم از این که خیسی کسمو می دیدم که همراه کیر بابا بیرون کشیده میشه . هیجان زده شده بودم . می خواستم پدر ازم لذت ببره .. درد داشت ولی دوست داشتم بهش کون بدم . کون بدم تا در این بهترین روز زندگیم به بهترین و عزیز ترین کس زندگیم یه حالی داده باشم . کف دستمو روکسم کشیده و خیسی ها رو منقلش می کردم به روی سوراخ کونم . -وای نارینه . سوراخ کونت خیلی تنگه . -بالاخره یه روز که باید بکنی و گشاد ترش کنی .. کیرشو مالوند به سوراخ کونم . همون تماس بیرونی نزدیک بود اشکمو در بیاره . اون سر کیرشو به کونم می مالید و منم به خودم فشار می آوردم . نزدیک بود هر لذتی که برده بودم و زیر پوست بدنم جمع شده بود بپره بیرون که به هر حال یه چند سانتی از کیر بابا رفت توی کونم .. -نارینه دختر آتیشپاره من واسه امروز همین قدر بسه -باشه بابا هر چی تو بگی ولی واقعا درد داره . یه چیز قلمبه ای رفته تو کونم انگاری می خواد بتر کونه جرم بده . -این از خاصیت کیر باباته .. داشتم به این فکر می کردم که به غیر از گلاره دیگه تحملشو ندارم که بابا با زن دیگه ای طرف شه .. نوشاد جونم دستاشو رو کونم داشت و باهاش بازی می کرد تا این که آبشو آورد و یه بار دیگه توی سوراخم خیس کرد . ولش نمی کردم می خواستم طوری اونو سر حال و کیف بیارم که دیگه هوس کس دیگه ای رو نکنه و نکشه و توانشو نداشته باشه . تازه قصد داشتم از ماه دیگه و همراه با پریود خوردن قرص ضد بار داری رو شروع کنم . -بابا من شاید فردا پس فردا پریود شم . کسم یه بار دیگه هوس کیر کرده .. اون شب تا صبح بابام منو گایید . از کس منو گایید . صبح تا ظهر خوابیدیم . صبحانه و ناهاررو با هم خوردیم و تا غروب هم منو کرد .. و واسه شب هم بر نامه داشتیم که پریود شدم ولی کاری کردم که از کون منو بکنه و کیرشو روی کسم بماله .. صبح شنبه که گلاره رو دیدم گفت چطور بود -عالی نارینه جون عالی .. -ببینم نارینه تو اگه دوست دختر بابام بمونی از این که من و اون با هم رابطه داشته باشیم حسادت نمی کنی ؟/؟ -دیوونه .. عزیزم اگه می خواستم این کارو بکنم که این پیشنهاد رو از اول بهت نمی دادم . یه شب که گلاره اومده بود خونه مون هنوز بابا نیومده بود . خیلی خوشگل کرده بود . اصلا حسادت نمی کردم به این که شبو می خواد کنار بابا بخوابه . -گلاره زن بابام میشی ؟/؟ خندید و گفت نمی دونم بهش فکر نکردم . اول باید خودمو قانع کنم که پا بند شم و بعد باید خونواده رو راضی کنم . تازه خود باباتم چی میگه .. ولی من میگم اگه زن و مرد راضی باشن هیشکی نمی تونه مانع شه . ما خودمون به بقیه و سنگ انداز ها فرصت خود نمایی میدیم . که نباید این طور باشه و بشه . بابات شونزده سال ازم بزرگ تره ولی اصلا نشون نمیده .. اما از یه چیزی تعجب می کنم . سخت ترین مانع واسه این کار خود تو بودی نمی دونم چه طور راضی شدی .. حالا بیا یه کار دیگه با هم بکنیم .. درو از داخل قفل کردیم و دو تایی مون رفتیم تو حمومی که داخل اتاق خواب بود .. بدن همو لیف زده و رفتیم تو خط لز چه حالی می کردیم .. فکر نمی کردم لیسیدن کس یه زن دیگه هم تا این حد به یک زن حال بده .. گلاره حتما باید زن بابام می شد . به خاطر خودم به خاطر خودش به خاطر بابام و این که دیگه هیشکی رو داخل خودمون راه ندیم . .. بابام دیگه نمی تونست زن بازی کنه . چهار میخه اش کرده هواشو داشتیم .. وقتی به بابا گفتم بابا نمی خوای زن بگیری ؟/؟ … از تعجب داشت شاخ در می آورد . وقتی اسم گلاره رو بردم خیلی خوشحال شد .. -ولی نارینه من و تو دیگه نمی تونیم مث سابق با هم باشیم -اتفاقا این از اون چیزاییه که گلاره جون حاضره سر سفره عقد امضا بده که نارینه همیشه همیشه با باباش سکس داشته باشه .. نزدیک بود از زبونم بپره موضوع لز رو به اون بگم که گفتم باشه بعد . حالا نارینه جون زن بابام شده . روز به روز اخلاقش داره بهتر میشه .. مخ بابا رو کار گرفتیم که یه سکس سه نفره داشته باشیم . وقتی یه دختری با بابا و زن باباش سکس سه نفره داشته باشه به نظرتون شوهر کردن اون دختره دیوونگی محض نیست ؟/؟… پایان .. نویسنده …. ایرانی

سیـــــــــــــــــزده طلسم شــــــــــــــــــکن ۱ من اسمم سامانتاست .. سی سالمه و پونزده سال از شوهرم سامان کوچیکترم . البته اسم اصلی من ساراست ولی ازبس سامان سامانتا صدام کرده این اسم رومن مونده .. ما باهم زندگی خوبی داشتیم و در این مدت نه اون اهل خیانت بود و نه من . هرچند اون به منم به زور می رسید . وقتی دوستان صمیمی می نشستیم و با هم از سکس می گفتیم یه سری از اونایی که پرروتر بودند و به خیال خودشون صمیمی تر از کیر کلفت شوهرشون می گفتند و از این که دوبار اونا رو به ارگاسم می رسونن و آبشونو میارن . شوهرم خیلی زود موقع سکس خودشو خالی می کرد ومنم تاحدودی لذت می بردم اما همیشه بعد از تموم شدن کارمون بازم دلم می خواست منو بکنه ولی عین مادرمرده ها می گرفت می خوابید . با همه اینا خیلی خوشبخت بودیم . اون کارش بساز و بفروشی بود وهمین حالاشم من و هر کدوم از دو تا بچه های نوجوونمون که یه دختر و یه پسر هستن صاحب یه آپارتمان هستیم .. هفته دوم عید رو از تهران پاشدیم و راه افتادیم شمال ویلای اختصاصی خودمون . هوا گرم و آفتابی بود وحتی یه لکه ابر هم تو آسمون نمی تونستی ببینی . ما دو تا ماشین بودیم . خواهرم وشوهرش و پسر ودخترش هم باهامون بودند . صبح سیزده بدر واسه این که به ترافیک نخوریم دوست داشتیم زودتر برگردیم تهرون ولی هوای دلپذیر روکه دیدیم هوس کردیم بریم جاده آلاشت و بین راه اطراق کنیم . مثل ما خیلی ها بودند . بساط چای وقلیون و منقل وکباب راه افتاده بود . ناهاروکه خوردیم دسته جمعی دراز کشیدیم تا از این هوای دلپذیر لذت ببریم . دوسه ساعت دیگه هوا خیلی سرد می شد . شوهرم طبعش گرم بود و پس از پونزده سال ازدواج طوری رفتارمی کرد که انگار سال اول ازدواجمونه . یه نگاهی به من انداخت ومنم یه نگاهی به او .. بچه ها رفته بودن خودشونو با انواع و اقسام بازیها سر گرم کنند و بزرگا هم درحال چرت زدن بودند . این من و اون بودیم که هوسمون گل کرده بود . تا می تونستیم از اونا دورشدیم . یه خورده خوراکی و آب میوه و تخمه و آجیل هم با خودمون بردیم . انگار داشتیم می رفتیم به اتاق خوابمون صفا کنیم . شوهرم با این جاها آشنایی داشت و قدیما با دوستاش خیلی این طرفا میومد . یه ده دقیقه ای که دور شدیم دیگه نه هیشکی مارو می دید و نه ما کسی رو می دیدیم . رفتیم یه جایی که تابش آفتاب اونجارو گرمتر می کرد وآسمون آبی و سر سبزی طبیعت زیبا ما رو آروم تر . صورتمون از هوس داغ شده بود . خنکی خاص همراه با گرما .. خودمونو کاملا لخت نکردیم اینجا تازه تابستونش آدم به زور می تونه لخت شه . با بوسه شروع کردیم هردومون احساس می کردیم که تب کردیم بلوزمو هم در آوردم و یه زیر انداز نخی رو که با خودمون آورده بودیم پهن کردم تا من و شوهر گلم مشغول شیم . شلوارمو هم ازپام در آوردم چون خیلی خیلی داغ شده بودم حتی از هوس زیاد می تونستم خودمو بندازم تو آب .. نهههههه بخشکی شانس این سر و صدا چی بود که از پایین میومد حتما یه زن وشوهر دیگه هم مثل ما اینجارو بلدن .-هیس ساکت باش سامانتا اینجا امنه بیخیال -سامان من می ترسم بیا لباسامونو بپوشیم . شیطونو لعنت کنیم و بریم ولی با این حال افتاده بودم روش و ولش نمی کردم . تو عالم هوس ناله می کردم -سامان داری پیر مرد می شی کوسم داره از هوس می سوزه یه خورده لخت تر شو . من که نباید کیرتو از پشت شلوارت بمالم . درهمین حال حس کردم که دستای سامان دور کمرم حلقه شده وبا قدرت خاصی که سابقه نداشت داره ماساژم میده . یه لحظه چشای پراز هوس و التماسمو باز کردم و دیدم دستای سامان رو زمین افتاده و اونم مث من تو عالم خودشه ولی دو تا دست دیگه دور کمرم بود -نههههههه ولم کن ولم کن . شروع کردم به فریاد کشیدن . شوهرم که تازه متوجه شده بود جریان چیه خواست بجنبه که دید زیر دست و پای من گیر کرده . یه نفر دومی اومد و اونو محکم نگه داشت و نذاشت که کمک بخواد یا از من و خودش دفاع کنه . اونا سه نفر بودند .-به به خانوم خوشگله می بینم که طبیعت سیزده رو دارین به گند می کشین -خواهش می کنم مارو ول کنین . اگه شما تعزیراتی و گشت هستین مارو ببرین پایین تپه ها تا بهتون ثابت کنیم زن و شوهریم . می دونستم دارم چرت و پرت میگم چون با این قیافه های درست و حسابی که داشتند نشون می دادند که تعزیزاتی و منکرات و از این جور کوس شرات نیستند .-خواهر ما قصد بدی نداریم . اگه بخوای نوبتی صیغه ات می کنیم که حلال در بیاد . خودت که آماده آماده ای .-نه بهم دست نزنین . چشای سامان داشت از کاسه در میومد . سرش دود کرده بود دلم واسش می سوخت . ترس برم داشته بود . اگه مارو می کشتند هیشکی نمی فهمید .-بشیر تو مواظب این نره خر و این اطراف باش نوبتی کشیک میدیم . اون دونفری که قصد گاییدن منو داشتند شلوار و شورتشونو در آوردند ولی بلوزشونو در نیاوردند . کیرشون هنوز جا داشت که شق تر شه . همین حالاشم دو تا کلفتی کیر سامانو داشت و طولشم بیشتر بود . ترسیدم . اون مقدار خیسی کوسمم خشک شده بود . ازهمه اینا بدتر جلوی سامان باید گاییده می شدم .-خانوم خوشگله این که سن باباتو داره چه جوری پیشش می خوابی . ما جای داداش کوچیکاتیم ولی درعوض چیزای بزرگ داریم و کارای بزرگ می کنیم . دونفری افتادن روم . دست و پا زدن منم فایده ای نداشت . یکیشون شورت و یکی دیگه سوتین منو در آورد . یه خورده سردم شده بود و به خودم می لرزیدم . منو تو آفتاب قرار دادن تا کمتر احساس سر ما کنم . منو طاقباز انداختن رو زمین . یکی افتاد رو من و دیگری هم واسه کمک به اون نیمتنه منو با فشاری که به جفت شونه هام می آورد به زمین می چسبوند . هر وقت که می دیدم دهنم بازه یه فریادی می زدم که بشیر که نگهبان بود فریاد زد اگه شلوغش کنی چاقو میره توی قلب شوهرت . ساکت شدم . اون که شونه هامو فشار می داد وبعدا فهمیدم که اسمش بهروزه همین که دید من شل شدم کیرشو در آورد و اونو که دیگه به نهایت رشد و شقیت رسیده بود به لبم چسبونده بود ولی من دهنمو باز نمی کردم . از اون طرف اون یکی که دقایقی بعد متوجه شدم اسمش رامینه سرکیرشو به کوس خشکم فشار می داد . همون بیرون احساس درد می کردم ولی چاره نبود باید تحمل می کردم تا زنده در می رفتیم تازه اگه بعدا بهمون رحم می کردند . دیگه ازجیغ کشیدن می ترسیدم .-ناناز عجب کوس تنگی داری . این شوهرت که سن باباتو داره مثل این که خوب بهت حال نمیده . شایدم راست می گفت و کیر غیر استاندارد سامان هنوز نتونسته بود کوس منو گشاد کنه . درد رو به زور تحمل می کردم خیلی آروم گفتم بیرحم سنگدل اونجام جرخورد .-کوسسسسستو میگی خجالت نکش ما اینجا همه با هم محرمیم .-یه خورده که حال کنی و گریس کاری کنی این کیر منو و رو غلتک که بیفتی خودتم میای کمکم .-نه نه وای دارم از درد می میرم .. یه فشاری به سر کیرش داد که یه خورده از کله کیرش رفت تو کوسم با یه فشار دیگه چند سانت دیگه رو فرستاد داخل . -خیلی خشکی نازنین . اسمتو که به ما نمیگی مجبوریم بهت بگیم نازنین چون خیلی ناز داری .. …. ادامه دارد …….نویسنده ……. ایرانی .

سیـــــــــــــــــزده طلسم شــــــــــــــــــکن ۲ ( قسمت آخــــــــــــر )ببین این طبیعت خوشگلو آب و هوای سالم و آسمون آبی سیر رو که حتی یه لکه ابر هم نداره . سابقه نداشت این موقع سال هوای اینجا تا این حد گرم باشه . بازم بگو سیزده نحسه .. آخ که می میرم واسه سیزده به در . من که سیزده خودمو همین جا در کردم . درد کوس داشت منو از پا مینداخت . فکرمو جای دیگه ای مشغول کردم , به چیزای بد که یه وقتی شیطون گولم نزنه خوشم بیاد . فکرمی کردم که از اینجا در بریم شوهرم باهام چه رفتاری داره . مثل گذشته منو قبول می کنه یا نه . اون یه خورده حسود هم بود . هر چند خیلی هم زن ذلیل بود . چند دقیقه ای گذشت . رامین خیلی با ملایمت کیرشو می فرستاد تا آخرای کوسم و می کشید بیرون .. -اوخ نازنین من .. داری یواش یواش میشی یه دختر خوب .. کیرشو گرفت جلوی صورت من و گفت اگه باورنداری از این بپرس . می بینی همه آثار خیسی و هوس تو روش نشسته . راست می گفت . من بدون این که بخوام داشت خوشم میومد و خوشمم اومده بود ولی نمی خواستم سامان زجر بکشه . دوستش داشتم بهش احترام میذاشتم . اون شریک زندگیم بود . این جوونا با هوسهای لحظه ای خودشون می رفتند و من و شوهرم بودیم که باید عمری با هم زندگی می کردیم -نه نه من لذت نمی برم . خب اون داخل خودش یه خیسی خودشو داره ازتون متنفرم . ولی کار به جایی رسیده بودکه دیگه چشامو بسته بودم تا در اوج لذت خودم غرق شم ولی خیلی هم مراقب بودم که سامان نفهمه که دارم حال می کنم . بی اختیار دهنمو واسه کیر بهروز باز کرده بودم ولی قبل از این که کیرشو توی دهنم جا بدم متوجه شدم که سامان همه چی رو می بینه . طوری که شوهرم نفهمه آروم بهش گفتم منو ببرین جایی که ازدید سامان دور باشه . استرس عجیبی داشتم . یه خورده از خودم خجالت می کشیدم از این که داره خوشم میاد و اون تنفر اولیه داره به لذت تبدیل میشه اونم این قدر سریع . سامان بعد از این جریان چه رفتاری باهام در پیش می گیره . من دچار چه حالتی می شم ؟/؟ با این کشمکشهای درون خودم مبارزه کردم تا بتونم ازلحظاتی که در آن به سر می برم نهایت لذتو ببرم . فکرشو نمی کردم این قدر راحت تسلیم بشم و تغییر موضع بدم . اصلا نفهمیدم کی از تیررس سامان دورشدم . فقط همینو می دونستم که رو دست اون دو نفر در حال حرکتم و جامو دارن عوض می کنن . از وقتی که بهشون چراغ سبز نشون دادم اونا مث موم تو دستام بودند . کف دستمو گذاشتم رو کوسم و خیسی اونو به رامین نشون می دادم اونم زبونشو می کشید رو کف دستم و اونو می لیسید . سرمو به عقب بر گردوندم و در حالیکه کیر رامین رفته بود تو کوسم کیر بهروزو گذاشتم تو دهنم و واسش ساک می زدم . حالا اون دو تا رو خیلی مهربون تر و جذاب تر می دیدم . یه جایی قرار گرفته بودم که اون دور دورا می شد رفت و آمد ماشینا رو دید . اکثرا می رفتند طرف جاده اصلی . مسافرایی که در حال بر گشت به خونه هاشون بودند . اوایل بعد از ظهر بود . -خوشگله نازنین همینه .. ما همینو میخوایم . کیف نمی کنی داری یه کیر درست و حسابی می خوری -اوهوووووووآره آرررررره کیففففف داره کوسسسسسسم داره حال می کنه . من اسمم سامانتاست سامانتا … کوسسسسسم داره جا میفته . چقده کلفته کیرررررررت رامین جون . حالا راحت تر میره و میاد .. کیرشو محکم تر می کرد تو کوسم و درش می آورد و از طرفی رو سینه هام خم شده و نوک هر یک از سینه هامو به نوبت می مکید . بازم یه لحظه به این فکر افتادم که نکنه این لذت بی نهایت یه بد بختی رو هم به دنبال داشته باشه ولی بازم فوری فکرمو متمرکز لحظه حال کردم تا حال کنم . یه کیر توی دهنم بود و یه کیر توی کوسم و یه جفت لب هم رو سینه ام و چها تا دست هم رو تنم .. تازه داشتم به این پی می بردم که بعضی از دوستام حق داشتند که از لحظه های زندگیشون نهایت استفاده رو می بردند و به یه مرد قانع نبودند .-رااااااااامین -جووووووووون -یه خورده کمرم رو زمین یخ کرده .. زیر انداز در مقابل سر مای زمین نازک بود . -ظاهرا این بهروز خان ما هم یه خورده یخ زده . بهروز برو به این بشیر بگو یه جوری سوژه رو آب بندیش کنه خودش بیاد اینجا . سامانتا خوشگله گرمگن می خواد … یه لحظه ترس برم داشت -خواهش می کنم سر شوهرم بلا یی نیارین من هر جوری بخواهین بهتون حال میدم وخودمم دارم حال می کنم .. رامین از بغل کیرش انگشت کوچیکه شو کرد تو کوسم و درش آورد و خیسی کوسمو روبرو چشام گرفت و گفت از اینش معلومه که حرف راستو می زنی و بعدشم اونو گذاشت تو دهنش و انگشتشو میک زد .. این کاراش هوسمو زیاد تر می کرد . بهروز رفت و چند دقیقه بعد با بشیر برگشت . ظاهرا محکم تر شوهرمو بستند و توی دهنشم پارچه ای چپوندند . لباسشونو تا زدند و انداختند زیر زانوم که در مقابل فشار به زمین درد نگیره آخه من پشت به اونا قرار گرفته و قمبل کرده رامین رفته بود زیر من و کیرشو از زمین به هوا کرده بود تو کوسم و بهروز هم پس از این که یه چیزی که نفهمیدم چیه به کونم مالید کیرشو خیلی آروم فروکرد تو کونم -واااااایییییی جررررررخوردم پاره شدم نه نه اوخ اوخ . بهروزواسه اینکه گرمم کنه طوری که مزاحم گاییدن بهروز و رامین نشه دستاشو دور کمرم حلقه زده بود و با سینه ها و کمرم ور می رفت وقتی دید دارم جیغ می کشم و از درد کون می نالم کیرشو فرو کرد تو دهنم ومنم بی اراده همچین کیر کلفتشو گاز گرفتم که این بار جیغ بشیر رفت به آسمون .. بشیر وقتی کیرشو از دهنم کشید بیرون جای دندونام رو کیرش باقی مونده بود -وایییییی درد کون دارم منو ببخش از درد گازت گرفتم . یه خورده حالا بهتر شدم کونم حالا داره به کیر بهروز عادت می کنه -ولی کیر من داره می سوزه سامانتا جون . داره آتیش می گیره . بهروز که دلش سوخته بود کیرشو از کونم بیرون کشید و جاشو داد به بشیر و اونم کیرشو فروکرد تو کونم و حالا دیگه بهروز نقش گرمکن منو پیدا کرده بود -بهروز خیلی مردی رفیق .. کون سامانتا کیرمو شفا داده . انگاری دیگه سوزش و درد ندارم … رامین با خونسردی داشت کارشو می کرد و بهروز و بشیر با دستاشون کونمو مورد نوازششون قرار داده بودند . حالا دیگه گرم گرم شده بودم . بیشتر از یه ساعتی می شد که داشتند منو می گاییدند و در این ده دوازده سالی که از ازدواجم می گذشت هیچوقت تا به این اندازه گاییده نشده بودم . خودمو رو رامین خم کردم . دوست داشتم لباشو ببوسم . دوست داشتم سه تایی فشارم بگیرن . دیگه از فریاد زدن هراسی نداشتم . سامانو هم فراموش کرده بودم . حس می کردم که دنیا و این سیزده به در زیبا فقط خودشونو آماده کردند تا من از این طبیعت زیبا و زندگی لذت ببرم . گاهی از خوشی زیاد واسه خودم و اونا آواز می خوندم . یه تغییراتی رو از نظر لذت سکس در خودم احساس می کردم که حس می کردم باید همونی باشه که دوستام از ارگاسم و ارضا شدن میگن . لذت و هوس دور سینه و کوسم یه حالتی پیدا کرده بود که انگار با یه سرعت فوق العاده و یه حرکت چرخشی در حال گشتنه . دستامو به زیر انداز و زمین فشار می دادم و با فریاد تقاضای کیر می کردم -وااااااییییییی نمی تونم تحمل کنم . محکم تر خواهش می کنم . من می خوام کیر میخوام همه رو می خوام دوستتون دارم عاشقتونم کیف کنین لذت ببرین لذت بدین . بکنین منو اوووووفففففف چرا من بی حیا شدم امروز من جنده شمام بکنین منو یه جوری منو بکنین که من دیگه واسه امروز نخوام . منو سیرابم کنین یه جوری بهم آب بدین که دیگه تشنه ام نباشه . رامین گفت سامانتا عزیزم ماهم طوری بهت حال میدیم که بفهمی کیف کردن و گاییده شدن یعنی چه . واسه چند ساعتی سیر و سیراب میشی ولی دوباره هوس این کیرای چاق و چله رو می کنی . اون شوهری رو که من دیدم اگه بیست و چهار ساعته بخواد تورو بکنه محاله که آبتو بیاره -پس تو آبمو بیار من نمیدونم تو داری از چی حرف می زنی فقط می دونم هیچوقت از سکس سیر نشدم . هیچوقت به اونجایی که می خواستم نرسیدم همیشه تشنه بودم .. نزدیک بودبه خاطر محرومیت های گذشته گریه ام بیاد ولی ضربات رفت و بر گشتی دو تا کیر تو دهنم و حرکات کمکی نفر سوم منو طوری کرده بود که هر لحظه داشتم بیشتر از لحظه قبل ازهوس می سوختم وفکرم مشغول خوشی ها شد -جوووووون کون سامانتا رو عشق است . من که امروز با گاییدن این کون از 25 سالگی رسیدم به 20 سالگی .-بشیر اگه بدونی چه کوس تنگی داره از کوس یه دختر بچه هم تنگ تره . .-بشیر , رامین زود باشین منم میخوام با همه جاش حال کنم -صبر کن این خانوم خانوما رو ار گاسمش کنیم تا واسه همیشه یه خاطره خوش از سیزده به در و بچه های شمال داشته باشه . حس می کردم دارم بیهوش میشم . دارم از حال میرم قلبم داشت از کار می افتاد . نمی دونستم آخرش به کجا می رسم . راهی بود که تا به حال ازش نگذشته بودم و به آخرش نرسیده بودم ولی خیلی حس و حال خوبی داشت .. فقط حرکتای کیر و اوج لذتمو احساس می کردم و داغی شدید و کوسم مث یه سماوری که شیرشو باز کرده باشن انگاری یه مایع داغی از خودش داد بیرون -آههههههه جوش آوردم یه چیزی داره ازم می ریزه .. رامین که این جور دیده بود گفت جووووووون داری ارضا میشی .. داره آبت می ریزه و با همون سرعت به گاییدنش ادامه می داد . لذت من با یه کشش خاصی همراه بود .. -رامین بشیر من آبتونو می خوام . نوبتی بریزین می خوام دونه دونه و جهش به جهش باهاش حال کنم . اول رامین آبشو سر بالایی ریخت تو کوسم .. -جاااااااان سامانتا این تا حالا این جوری از گاییدن کسی کیف نکرده بودم . و از اون طرف بشیر در حالی که با کف دستش به کونم می زد گفت اگه بدونی این چه کونی داره آدم به کونش که نگاه می کنه میخواد آبش بریزه چه برسه به این که کیرشو هم توش فرو کنه . اینو که گفت داغی آب کیرشو یواش یواش تو سوراخ کونم احساس می کردم . واسه اولین بار طعم شیرین لذت نهایی رو چشیده بودم . از هیجان زیاد نمی دونستم چیکار کنم . کیر بهروز رو گذاشتم تو دهنم واسش ساک زدم و با لذت اونو لیسش می زدم و با مکندگی خاصی اونو به وجد آورده بودم . حس کردم که علاوه بر سوراخ کون و کوس از این طرف هم باید خودمو سیراب کنم . تا به حال پیش نیومده بود که آب کیر سامانو بخورم ولی اونا طوری سر حالم کرده بودند که من حاضربودم لیوان لیوان منی اونا رو نوش کنم . همین کارو هم کردم و بهروز در حالی که چشاشو بسته بود و منو محکم به خودش می فشرد آبشو ریخت تو دهنم و منم با لذت همه رو خوردم . چهار تایی تو بغل هم دراز کشیدیم و به آسمون نگاه می کردیم . با هم درددل می کردیم . اصلا یادمون رفته بود کی هستیم و کجا هستیم . شماره تلفن های همو به هم دادیم . واقعا سیراب شده بودم . روحیه گرفته بودم . تازه معنی زندگی و جوونی رو می فهمیدم . دوباره باهم ور رفتند و بعد از چند دقیقه ای هوسم برگشت و کیر های اونا هم دوباره شق شد . زیبایی طبیعت و منظره های اطراف و کوه و جنگل و رود خونه و دور نمای زیبا هم هوس منو دو چندان کرده بود . از اونجایی که یه بار آبشونو خالی کرده بودند این بار منو با مقاومت بیشتری می کردند و دست عوض کرده بودند تا هیچ کیری از هیچ سوراخی بی نصیب نمونه . باورم نمی شد که یه بار دیگه هم به ار گاسم رسیده باشم . دوست نداشتم ازشون خداحافظی کنم . من به اونا مدیون بودم و اونا هم ازم تشکر می کردند .. -سامانتا جون هر وقت نیاز داشتی روز قبلش زنگ بزن تا دسته جمعی یا حداقل یکی از ما بیاد پیشت و یه تجدید خاطره ای بکنه -من این خوبی شما بچه های باحالو هر گز فراموش نمی کنم . حتی اگه تا مدتها موقعیت جور نشه واستون زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم . اون خوش تیپ ها رفتند ویه ده دقیقه ای صبر کردم تا از اونجا دورشن و خیلی هم به خودم فشار آوردم که فیلم بازی کنم و خودمو ناراحت نشون بدم که سامان بهم مشکوک نشه … اونو بازش کردم و رفتم تو هم و با چهره ای گرفته روبروی سامان قرار گرفتم . هر کاری خواستم بکنم گریه کنم نشد . -سامان ! زندگی دیگه واسم ارزشی نداره من خودمو می کشم . می دونم دیگه واست ارزشی ندارم . من خودمو می کشم . می دونم تو دیگه دوستم نداری . -سامانتا واسه ما فیلم بازی نکن . گاهی صدات میومدو من چند کلمه ای رو که شنیدم داشتی لذت می بردی .. -وقتی خودمو کشتم وقتی بی سامانتا شدی اون وقت می فهمی که من لذت می بردم یانه .. اونا می خواستن تو رو بکشن اگه پیششون فیلم نمیومدم که می کشتنت .. اینه جواب این کار من ؟ خودمو به خاطر تو قربونی کردم . میرم الان خودمو می رسونم جاده و میندازم زیر ماشین تا از دستم راحت شی من دیگه نمی تونم این ننگو تحمل کنم . تا جاده فاصله زیادی بود . سامان که تحت تاثیر قرار گرفته بود دنبالم دوید و به من رسید -منو ببخش سامانتا . می دونم خیلی اذیت شدی . می دونی که چقدر دوستت دارم ولی از این که یکی دیگه با تو بوده انگار رو دلم کارد کشیده باشن -اگه بدونم با مرگ من این احساس ننگ در تو از بین میره این کارو می کنم -نه نه سامانتا مقصر منم که تو رو آوردم اینجا .. دوستت دارم .. -همدیگه رو بغل زدیم و بوسیدیم و اونم یه دست با اون کیر کوچولوش منو گایید و خواستم که آبشو هم خالی کنه تو کوسم که اگه یه وقتی دسته گلی آب داده باشم بندازم گردن اون . هرچند قرص ضد بار داری می خوردم ولی خب یهو دیدی که عمل نکرد . البته این زن شیطون هر کاری از دستش بر میاد . فیلم بازی کردن رو به نهایت رسونده بودم .. سردرد رو بهونه کردم و تا تهرون رفته بودم تو عالم خودم . فقط به خوشی سیزده و خوش یمن بودن اون واسه خودم فکر می کردم , به این که که دفعه دیگه چه جوری می تونم اونا رو ببینم . به این فکر می کردم که حالا راحت تر می تونم دوست پسر بگیرم . وقتی چند روز بعد پریود شدم یه نفسی به راحتی کشیدم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

لز با عملیات جیمز باندی1 . ‏. ‏”خونمون توی محله های تقریبا پایین تهرانه..یه خونه ی قدیم با 3تا اتاق که یه اتاقش برای منه و یه اتاقش برای خواهرم بیتا که از من 6سال بزرگتره..یه اتاق میمونه که اونم برای مامان و باباس که عملیاتشونو بدون استرس اونجا انجام بدن. اتاق من یه پنجره هم داره رو به حیاط که واقعا صبحا وقتی پا میشی و بیرون رو از اونجا میبینی برای کل روز شارژ میشی آخه یه باغچه ی قشنگ و ناز هم داریم که شاید تنها نقطه ی دیدنی خونمون باشه اونم بخاطر علاقه ی پدرم به گل و گیاه.راستی یادم رفت بگم اسمم بهنازه. از بچگی با پسرا میونه ی خوبی نداشتم یادمه 7سالم بود که با کلی التماس یه دوچرخه پدرم برام گرفت. یه روز که داشتم توی کوچمون بازی میکردم دیدم پسر همسایه ی سر کوچمون که 1سال ازم بزرگتر بود جلوم رو گرفت: -برو اونور میخوام بازی کنم. -الان بیا پایین من میخوام یه دور بزنم -این دوچرخه خودمه به هیچکسم نمیدم شاید اون لحظه هر دختر دیگه ای بود دوچرخه رو میدادو میزد زیر گریه. دستشو اورد که منو بیاره پایین خودش سوار شه که یدفعه چنان زیر گوشش خوابوندم که دست خودم درد گرفت خودمم تو تعجب بودم که این زور رو از کجا آوردم بدبخت سینا آنچنان ترسید که دستشو گذاشتو فرار کرد سمت خونش هنوزم که هنوزه منو میبینه قشنگ ترسو تو چشاش میفهمم. البته حقش بود.این طوری بود که از بچگی فقط با دخترا بازی میکردم و هیچ پسری رو هم تو بازیم راه نمیدادم. در حال حاضر 17 سالمه؛قیافه ی خوبی دارم و هیکلمم بخاطر باشگاه والیبال رفتنم ورزشی شده. یه شب همه خونه بودیم که تلفن زنگ خورد مامان گوشیو ورداشت دیدم هی میگه بالای سر قدم رنجه میفرمایین. پیش خودم گفتم این کیه که مامان باش اینجوری حرف میزنه.گوشیو که گذاشت بیتا و بابا رو صدا کرد. مامان-منوچهر مژده بده بابا-چی شده مگه?!خیره منو بیتا هم همینجور با تعجب نگاهشون میکردیم مامان-بیتا اون آرایشگاه که هفته پیش باهم رفتیم رو یادته?! -آره چطور مگه?! -صاحب اون آرایشگاه ازت خوشش اومده آخر هفته میاد برای پسرش خواستگاری اینو که گفت بیتا از خجالت سرخ شد اما تابلو بود خوشحاله بابا-حالا شماره ی ما رو از کجا پیدا کرده?! -هیچی ما که داشتیم از آرایشگاه میومدیم خانوم ایزدی رو دیدیم که داشت میومد داخل آرایشگاه شمارمون هم ازون گرفت. بهر حال اون شب همه شاد و خوشحال بودن.من هم خوشحال بودم هم ناراحت..ناراحتیم ازین بابت بود که اگه بیتا میرفت تنها میشدم واقعا تابستون هم بود مدرسه نمیرفتم که یکم سرم گرم باشه. شب 5شنبه شد که خونوادگی اومدن. درو که باز کردم رفتم جلوی پنجره که ببینمشون داماد که واقعا خوشتیپ بود با یه کت و شلوار خردلی به همراه یه دست گل بزرگ اومد داخل پدر و مادرش هم دیدم؛1دختر هم همراشون اومد که 20 اینا میزد؛داماد هم 25 سالش بود. اسم داماد سعید بود و اسم خواهرش فریبا ؛واقعا خونواده ی خوبی بودن طوری که همون شب اول بیتا بله رو گفت و مقدمات یه مجلس عقد هم چیدن. خونشون زیاد از ما دور نبود 2تا کوچه بالاتر از ما خونه داشتن. یه روز مونده بود به جشن که با مامان رفتیم شهر تا برای خودم لباس بخرم توی یکی از لباس فروشیا یه لباس گرفتم که چسب بدنم بود و تا بالای زانوم میرسید؛چاک سینمم معلوم بود؛آبی آسمونی بود فردا صبحش با بیتا رفتیم آرایشگاه آرایشمو طوری کرد که با لباسم ست باشه. بعد آرایش واقعا خوشگلو سکسی شده بودم حتی آرایشگر رفت برام یه اسپند دود کرد؛بیتا هم خوشگل شده بود؛اما زیبایی چهره ی من بیشتر بود. ساعت 8بود که سعید آقای گل اومد دنبالمون تا بریم تالار جشن. *********** هرکی از فامیل منو میدید شروع میکرد به تعریف کردن با همه احوال پرسی کردم و نشستم بیشتر دخترا وسط بودن و داشتن با آهنگ “عشق من باش” بهنام صفوی بالا پایین میپریدن که دختر خالم زهره منم برد وسط. دیگه اون وسط حسابی شلوغ بود هر کی یه لباس قشنگ داشت که همشون برای ما زنا تحریک کننده بود وای بحال مردا. همینجور داشتم میرقصیدم که یکی از پشت بغلم کرد اولش ترسیدم برگشتم دیدم فریباس سرشو آورد جلو گوشم و گفت:چه سکسی شدی بهناز جون اینو گفت و خودشو چسبوند به من؛با هم بالا پایین میپریدیم که دیدم دستشو برد پایینتر گذاشت رو لپ های کونم تقریبا داشت میمالیدشون حسابی داغ کرده بودم هم تو اون وضیعت استرس داشتم که کسی نبینتمون هم داشتم حسابی حال میکردم و دوس داشتم ادامه بده. سینه های سفتشو حسابی چسبونده بود به من؛دستاشم از روی لباس رسوند به قاچ کونمو با انگشتش به سوراخ کونم فشار میاورد. حسابی عرق کرده بودم خدا رو شکر که شلوغ بود بعد یه ربع آهنگ قطع شد و وقت شام بود. فریبا-بهناز عزیزم بیا پیش من بشین رفتم کنار اون نشستم فریبا-خوب بود?! -چی!ها!آره آره -چرا رنگت پریده حالا فدات بشم -نمیدونم شاید چون اولین بارمه دیگه تا آخر مهمونی اتفاق خاصی نیوفتاد شب وقتی اومدیم خونه سریع پریدم تو حموم..حسابی شورتمو خیس کرده بودم خودم شستمش تا مامان نبیندش. فردای اون روز سعید و فریبا با هم اومدن خونمون تا چشم به فریبا افتاد داغ کردم. سعید و بیتا رفتن تو اتاقش فریبا هم اومد پیش من فریبا-خب خانوم خوشگله چطوری عزیزم?! -خوبم شما خوبی?! -وقتی پیش توأم عالیم. همینجور که حرف میزد بم نزدیک میشد تا چسبید بم دستشو گذاشتم روی رون پام و داشت اونجارو میمالید تا رسوندش به کسم که از روی شلوارم معلوم بود که خیس کرده تا سرمو برگردوندم تا نگاهش کنم لباشو گذاشت روی لبم خیلی قشنگ و آروم لبمو میخورد منم اصن بلد نبودم فقط باش یکم همکاری میکردم منو حول داد روی تخت و خودشو انداخت روی من لب بالامو میک میزد دستشو چسبونده بود به 2طرف باسنم شلوارمو آروم کشید پایین.دستاشو گذاشت روی رونم که اون لحظه آتیش گرفتم؛لبشو آروم گاز میکردم دستای منم دور کمرش بود و اونو به خودم فشارش میدادم دستشو تا نزدیکیای کسم میبردو دوباره برمیگردوند کسم داشت از جا کنده میشد که یهو یادم اومد پنجره بازه سرمو سمت راست چرخوندم که یهو دیدم 2تا چشم سریع از جلو پنجره کنار رفت اما شناختمش مادرم بود فریبا رو هرجور بود کنارش زدم و آروم بش قضیه رو گفتم اونم سریع خودشو جمع و جور کرد؛من از خجالت داشتم آب میشدم حالا چجوری تو چشم مادرم نگاه کنم . پایان قسمت اول

لز با عملیات جیمز باندی۲ فریبا که دیگه داشت از خجالت میمرد بهونه آورد که باس زودتر بره سعید هم مجبور شد همراهش بره. میترسیدم از اتاقم برم بیرون؛یه ساعتی گذشته بود که دیدم در اتاقمو میزنن. -بله؟! -منم مامان درو وا کن. وای مامان بود چه خاکی حالا تو سرم بریزم. درو وا کردمو سریع پریدم رو تخت به پشت دراز کشیدم تا مامانو نبینم. مامان-بهناز واقعا از تو انتظار نداشتم.این چه کاری بود؟ها! هیچی نمیگفتم یعنی چیزی برای گفتن نداشتم. مامان یه نیم ساعتی نصیحتم کرد و رفت؛خدا رو شکر گفت که بابا نمیگه.اون شب بدون اینکه شام بخورم خوابیدم. صبح مامان اومد گفت ناهار خونه سعید(دامادمون) دعوتیم پاشو آماده شو. منم الکی باشگاهو بهونه کردم و نرفتم.اونا رفتن و من خونه تنها موندم. حدود ساعت 12 اینا بود که دیدم صدای زنگ خونمون میاد؛یعنی اینقد زود برگشتن؟! درو وا کردم فریبا بود این اینجا چی کار میکنه اگه مامان بفهمه چی! -سلام عزیز من -سلام فریبا مگه بابام اینا اونجا نیومدن!! -چرا!اما دیدم تو نیومدی گفتم بهترین فرصته به دروغ گفتن امروز دانشگاه کلاس فوق العاده دارم. -اما فریبا اگه خونوادم بفهمن کارم تمومه دیگه. از چی میترسی تو!کسی که خونه نیست!خونوادتم مطمئن باش تا غروب نمیان. رفتیم تو اتاقم تا پنجررو دیدم رفتم ببندمش که چشم خورد به مهری خانوم که تو ساختمون روبرو طبقه دومش خیاطی داره قشنگ زل زده بود به اتاق من خدا کنه فریبا رو ندیده باشه آخه اون همه اخبارو کف دست مامانم میذاره. -فریبا! -جانم؟ -اینجا نمیشه بیا بریم انباری پشت خونمون تا صدامونم کسی نشنوه. رفتیم اونجا یه پارچه پهن کردیمو روش نشستیم؛فریبا یه تاپ سفید که آرم تام و جری قشنگی روش بود پوشیده بود. دستشو دور کمرم گرفتو منو انداخت رو خودش لبامو گرفت تو دهنش مثه قحطی زده ها میخورد. -اوف من فدای این لبای خوشگلت بشم که این چند وقته دیوونم کردن بهنازم.لبامو دوباره کشید تو دهنش؛دستمو بردم زیر تیشرتشو شکمشو میمالیدم؛بلند شدیم لباسامونو کندیم و دوباره بهم چسبیدیم چه گرمایی بینمون بود سینه هاشو تو دستام گرفتم و چنگ میزدمشون؛شلوارو شرتمو آروم با هم درآورد انداخت گوشه منو به حول داد و افتاد روم ؛احساس میکردم از داخل دارم منفجر میشم.سرشو برد لای پام زبونشو گذاشت روی کسم که یه آه بلند کشیدم؛زبونشو فشار میداد به چوچولم و حسابی با دندوناش لبه های کسمو میکشید.منم با یه دستم بالای کسمو میمالیدم با دست دیگم سرشو به لای پام فشار میدادم.که یهو به اندازه یه سطل آب ازم ریخت و بیحال افتادم فریبا اومد بالا لبمو آروم ماچ کرد و منو تو بغلش گرفت. تو بغلش یه ساعتی خوابیدم..با بوسه های فریبا از خواب پا شدم و باهم رفتیم حموم اونجا هم یکم شیطونی کردیم. اون روز بهترین روز زندگیم بود هنوزم تو هر موقعیتی با عشقم فریبا عملیات داریم و هیچوقت همدیگرو تنها نمیذاریم. “پایان”

دوبی با برکت۱ همیشه تو خونمون دعوا بود..اصلا با هم نمی ساختن.در روز بیشتر از 5تا جمله نمیتونستن با هم حرف بزنن.مادر و پدرم رو میگم.واقعا موندم چجوری اینا باهم ازدواج کردن؛البته اون موقع بچه بودن.چون زمان ازدواج مادرم 14 سالش بود بابا 19 سال.سال بعد منو به دنیا آوردن.اسمم رامینه..تک فرزند بودم.همینقد هم که منو به این سن رسوندن کلی کار کردن..در حال حاضر 20 سالمه؛با قیافه ی معمولی اما هیکل ورزش کاری..از 16سالگی باشگاه بدن سازی میرفتم الانم میرم؛تنها جایی که توش آرامش دارم. پدرم مهندس نفته و مادرم دکتره.کم پیش میومد همه باهم کنار همدیگه خونه باشیم اما همون قدری هم که با هم بودیم همش جنگ و دعوا بود. یه شب بابا زودتر اومده بود خونه. -سلام رامین مامانت کو؟ -سلام؛تازه رفته حموم -رامین میخواستم بگم 3تا بلیط گرفتم برای دوبی آخر هفته -واقعا بابا؟؟؟! -آره عزیزم -ایول دمت گرم بهترین خبری بود که میتونستی بدی. وقتی که مامان سیمین از حموم اومد بابا بش قضیه رو گفت اونم مثه من ذوق زده شده بود. اون شب یکی از معدود شبایی بود که با هم خوب بودن؛چقدر آرامش لذت بخشه..حاضر بودم هرچی دارم بدم اما این آرامش بمونه.. فردا صبحش زنگ زدم به جی افم -سلام فاطمه خانومه خوشگلم -سلام آقای خودم؛خوبی؟ -آره فدات الان کجایی؟ -خونم؛تنهام پاشو بیا اینجا -باشه؛پس میبینمت گوشیو قطع کردم سریع آماده شدم و با ماشینم رفتم طرف خونشون که قیطریه بود. -بله؟ -رامینم؛درو وا کن درو که وا کرد مثه همیشه اول رفتم طرف باغچه ی قشنگشون که فوق العاده بود؛دوس داشتم 1روز فقط بشینمو بش خیره بشم. -آقای ما رو باش تو اومدی منو ببینی یا این گل و گیاهو -به به سلام خانوم من؛میبینم تاپو شلوارکی که برا تولدت گرفتمو پوشیدی. -آره دیگه؛سلیقه عزیزمه -حالا بپا کثیفش نکنی قیمتش از تو بیشتر اینو که گفتم افتاد دنبالم یه چند دور دور حیاط دویدیم تا بالاخر خسته شدیم روی صندلی تو حیاط نشستم فاطمه هم اومد کنارم. دستاشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم. -رامین تا کی دوبی میمونین؟! -فکر کنم 2هفته -دلم برات خیلی تنگ میشه -الهی من فدای اون دل کوچیکت بشم…اینو گفتمو لبمو گذاشتم روی لبش.طعم رژی که زده بود داشت دیوونم میکردم. دستشو برد پایین و گذاشت روی رامین کوچولو و از رو شلوار نوازشش میکرد؛منم دستمو رسوندم به سینه های مرمریشو اونا رو تو مشتم گرفتم حسابی آه و اوه ش در اومده بود. یدفعه احساس احساس لرزش بدی کردم…آخ ویبره گوشیمه هرجور بود فاطمه رو کنار زدم و گوشیو جواب دادم. -بله؟ -سلام رامین؛منم مامان..ماشینم توی خیابون خراب شده همینجور موندم؛زود بیا کمکم -ای بابا؛باشه باشه.حالا کجایی؟! -نیاوران خیابون……… آدرسو ازش گرفتمو با فاطمه خداحافظی کردم رفتم طرف مامان. پایان قسمت۱

مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۱من نمی دونم چرا در جامعه ما یه سری همش دوست دارن در کار دیگران سرک بکشن از فضولی خوششون میاد . تازه جون خودشون فکر می کنن که دارن ثواب هم می کنن . آدم تو خونه خودش هم آسایش نداره . آدم با یکی 20 سال بزرگتر از خودش ازدواج می کنه که 20 سال هم زود تر می میره همینه دیگه . شوهرم وقتی می مرد شصت سالش بود و من چهل سال داشتم . حالا یه دوسالی از این جریان می گذره . من و پسرم عمید که تازه هیجده سالش تموم شده با هم زندگی می کنیم . من حتی وقتی هم که باباش زنده بود عادت داشتم کنارش تقریبا لخت تو خونه بگردم . راحت باشم . مثل بعضی مادرا نباشم که پیش بچه شون روسری از سر نمی گیرن و دامنای تنگ و چسبون نمی پوشن . یه خونه ویلایی بزرگ با کلی تجهیزات داشتیم که خدا بیامرزی همه رو به اسم من کرده بود با چند باب مغازه و دو تا ماشین . تابستون و زمستون این زن همسایه بغلی که خونه اش بلند تر از خونه ما بود و از پنجره اتاقش داخل خونه مون سرک می کشید دیوونه ام کرده بود . همش می خواست ببینه این طرف من و پسرم داریم چیکار می کنیم . از اون مومن های جون عمه اش با حجاب و سابقه دار بود . چند سالی رو ازم بزرگ تر بود . اسمش هم بود عذرا خانوم . همسایه های دیگه می گفتند اون از همون اول انقلاب فضول و جاسوس و شلاق زن و لو بده بوده . منم بد تر می کردم . هر وقت می دیدم اون داره منو موقع شنا دید می زنه همین یه شورتی رو که به عنوان مایو پام بود از پام در می آوردم . از دست این عمید هم امون نداشتم . تازگی ها خیلی شیطون شده بود . وقت و بی وقت خودشو بهم می چسبوند . اوایل فکر می کردم از روی محبت و علاقه هست ولی وقتی که خوب دقت کردم حس کردم که این پسره هم در قاطی داشتن دست کمی از عذرا خانوم نداره . یه بار منو که با یه مایو تنگ یه تیکه ای داخل استخر بودم بغلم می کنه . خودشم یه شورت پاش بود . شورتش هم طوری خیس خورده بود که انگاری کیرش زنده و خالص زده باشه بیرون . پسر حداقل یه مایو رو می پوشیدی دیگه . طوری خودشو بهم چسبوند و بغلم زد که اصلا فکرشو نکرد که من در مورد اون چه فکری می کنم . امان از دست تو عمید ! بد تر از این ، این که طوری بغلم زد و پاشو از همون ناحیه کیر به بدنم چسبوند و طوری چشاشو بسته بود که انگاری من و تمام دنیا هم چشامونو بسته ایم . یک آن لرزید و من حرکات انفجاری ریزش آب کیرشو داخل شلوارش حس می کردم . یه دیوونه این جوری یکی هم اون جوری . منم خودم کم دیوونگی نداشتم . هوس سکس با یه غریبه به سرم افتاده بود . می دونستم اینایی که الان ادای بسیجی و بسیج بازی رو در میارن نود درصدشون زرنگند و می خوان زرنگ بازی در بیارن و ده در صدشون کس خلن . اون کس خلا رو که نمیشه آدمشون کرد باید یه جایی سرشون به سنگ بخوره یا این زرنگ ها یه سوتی بدن که اونا متوجه بشن . اون وقت اونا یا زرنگ میشن یا آدم . دلم می خواست این نود در صد رو یه جوری کیرشون می کردم . خلاصه کلام این عذرا خانوم ما همه بچه ها شو سر و سا مون داده بود و تنها با شوهرش زندگی می کرد . یه صندلی راحتی کنار استخر گذاشته بودم و هر بار که حس می کردم عذرا خانوم شلاق زن فضولیش گل کرده میرفتم روش دراز می کشیدم و دستمو از لای شورتم می ذاشتم روی کسم و باهاش بازی می کردم . این عذرا فضول از همون بالا دستشو به حالت تاسف این طرف و اون طرف حرکت می داد . این که چرا من این جوری هستم . خاک بر سر شما که آبروی هر چی دین و ایمونو بردین . خونه مردمو چرا دید می زنی .. یه روز که لخت داشتم توی استخر خونه ام شنا می کردم یک آن دیدم پشت سر عمید وارد خونه شد . می دونستم حال و روزشو . ولی حوصله کل کل کردن با اونو نداشتم . از طرفی می خواستم یکی از همین مومن های قلابی رو کیر کنم و شاید به کمک اون نیاز داشتم . همچین توپش پر بود که من یه لحظه فکر کردم نکنه اون صاحب خونه باشه . -ببینم زن تو خجالت نمی کشی که پیش پسرت این جوری می گردی . یه حجبی یه حیایی .. ایمانت کجا رفته .. -اون موقع که تو بچه های مردمو شلاق می زدی پرید رفت . -یعنی من این قدر پیرم ؟/؟ -فکر نکنم زیر پنجاه باشی . می خواستم چند تا بیشتر بارش کنم گفتم ولش . .. -اگه یه وقتی شوهرم از اون بالا تو رو این جوری ببینه چی میشه .. دلم می خواست وقتی که این حرفو زد اونو دو دستی بچسبم و پرتش کنم توی آب -عذرا خانوم کسی مجبورت نکرده اونجا وایسی و به خونه مردم سرک بکشی . تجسس گناه کبیره هست . -ولی خیلی از علما گفتند برای حفظ اسلام نیازه . نمی دونم کدوم حضرت بود که گفت جاسوسی برای حفظ اسلام است . خیلی سخت بود بفهمم که این جزو کس خلاست یا زرنگ ها . یه فایل هم باید باز می کردم که مخلوطی از زرنگا و کس خلا باشند . شایدم خودشو به کس خلی می زد . هر چند از فیلم بازی کردن پیش این جنده های اسلامی خوشم نمیومد ولی حس کردم باید با همون رنگ خودشون اونا رو نقاشی کرد . یعنی با این انسانهای بیشرم باید که منافقانه بر خورد کرد . منتها در جهت ریشه کن ساختن این عوضی ها . -عذرا خانوم فکر نکنین که من دین و ایمانم ضعیف شده . من هم یک زنم . شوهرم اون وقتا که زنده بود کیرش کیر نبود که به دردی باشه.. -واااااییییی عاطفه خانوم . خدا مرگم بده . گناهه چرا این جوری حرف می زنی -چه گناهی مگه شما هر شب از شوهرت کیر نمی خوری . تازه دو سال هم ازت جوونتره .. در هر حال تا زنده بود همون کیر نصفو نیمه اش یه دردی رو دوا می کرد ولی همون نصفه حالا زیر خاک آب شده . من باید چیکار کنم . منم آدمم دیگه . برم صیغه شم ؟/؟ صیغه یک مرد زن دار یا مجرد .. بالاخره یک مرد با ایمان که باید پیدا شه به داد من برسه . شما این دور و برا مرد با ایمان سراغ ندارین ؟/؟ مثلا خودش مومن باشه زنش هم مومن و درک کنه مسائلو . البته زنش می تونه همسر دائم باقی بمونه و من صیغه ای بشم . رنگ از رخساره عذرا پریده بود . حس کرد که منظورم شوهرشه .. -عاطفه خانوم نه .. من کسی رو نمی شناسم -مطمئنی .. اعصابشو خط خطی کرده بودم . حاضر بود جون و دین و ایمونشو بگیری ولی نظر بد به شوهرش نداشته باشی . منم که خیلی از عذرا خوشگل تر بودم وکم سن تر . می تونستم لقمه خوبی واسه اون باشم . هر چند همچین قصدی نداشتم که با شوهره رو هم بریزم . -خب عذرا خانوم میگن اگه همسایه گرسنه باشه و طرف سر به بالین بذاره بخوابه گناه کرده . زیر کیر شوهرت می خوابی به فکر بیدار ها هستی ؟/؟من دوست دارم یه مرد بسیجی یه فرد با ایمان مذهبی مثل آقات نه این که خودش باشه ها بیاد و یه کار حلال با هام انجام بده .. عذرا خانوم ماتش برده بود . نکنه این زنیکه بیفته گردن شوهرش .. فوری فکری به خاطرش رسید . دوستش اکرم واسه پسر بسیجی خودش امان خیلی ناراحت بود . از این که چرا نمی تونه واسش زن بگیره . ممکنه به انحراف کشیده شه .. .لحن مهربانانه تری به خود گرفت . -عاطفه خانوم اگه اون بسیجی بیست سالش باشه ایرادی نداره که ؟/؟ .. گل از گل من شکفته بود . ولی به زور جلو خوشحالی خودمو می گرفتم . -نه چه اشکالی داره . بالاخره جوانان ما هم باید یه روزی پخته شن . ما به عنوان یک امت واحده باید به جوانان خودمون انرژی بدیم . -من اول باید واسه مامانش زنگ بزنم . مامانش مدیر بر نامه های اونه . اون بدون اجازه مامانش آب نمی خورده . رفت یه گوشه ای که فقط خودش و اکرم بشنون که چی داره میگه ولی من خودمو طوری بهش نزدیک کرده بودم که متوجهم نشد و صدای هردو رو می شنیدم صدای اون طرف خیلی قوی پخش می شد .-الو اکرم جان یه زن جا افتاده خوش بدن و سکسی به تورم خورده حرف نداره . می تونی واسه چند روزی برای پسرت صیغه اش کنی . یه ماهی بدون تیغه . اصلا نیازی به مهر و این حرفا نیست . تمام بر نامه ها رو می تونی همین جا انجام بده . -عذرا جون کی می تونم ببینمش . این امان ، امان ما رو بریده . میگه من حتما زن می خوام . بد جوری شهوت زده به سرش ………..ادامه دارد ……………نویسنده ………….. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۲همش می زنه تو سرش و آهنگ واویلا واویلا رو می خونه . میگه برم لبنان اونجا فراوونی زنه -خواهرم اونو اونجا نفرستی ها وقتی برگرده خواجه بر می گرده .. عذرا یه لحظه منو که دید دستپاچه شد و خداحافظی کرد . فردای اون روز تو همین خونه خودمون وعده گذاشتیم . اون شب عمید خودشو به تن نیمه لخت من می چسبوند و کیر شق می کرد -مامان مامان می خوای شوهر کنی ؟/؟ دیگه منو دوست نداری ؟/؟ مامان شوهر چی داره که من ندارم . -پسر تو که دیگه بچه نیستی الان هیجده سالته . ولی من خودم شنیدم که عذرا خانوم می گفت اونی که قراره شوهرت شه 20 سالشه و ..-پسر تو نمی دونی یه زن چی می خواد من که نمی تونم بگم تو شوهرم باش -ولی از کجا می دونی که نمی تونم -خیلی پررویی پسر به کی رفتی نمی دونم . دیدم ناراحت شد بغلش زدم و اونم از این وضع استفاده کرد و خودشو بهم چسبوند . عشق به این که بالاخره با یکی ار تباط سکسی بر قرار می کنم و فانتزی سکسی با یه جوان هیجان منو زیاد تر کرد و دیگه نفهمیدم عمید با من چیکار کرد . فقط خودشو اون قدر به من مالوند که فهمیدم آبشو تو شلوارش خالی کرده .. روز بعدش عذرا و اکرم خانوم با هم اومدند . اجازه دادم هر طوری که دوست دارن با هام حرف بزنن . بذار فکر کنن رئیسن . اکرم تا منو دید یکدل نه صد دل عاشق تن و بدن من شد . آخه سینه هایی به این درشتی باسن برجسته پاهایی کشیده شکمی فانتزی و اندامی موزون در این دوره و زمونه کجا گیر میاد .. اکرم : عذرا جون عاطفه جون دختره ؟/؟-نه بابا پسرش تقریبا همسن پسر توست . -پسرم تجربه سکسو نداره . من خودم باید همین جا باشم و دستورات لازمو بهش بدم . -ببینم اون قبول می کنه که تو حضور داشته باشی . اصلا عاطفه خانومو قبول می کنه ؟/؟ -رو حرف من حرف نمیاره . النظافه من الایمان . عاطفه خانوم اون یه تیکه موی بالای کستو بگیری بد نیست . دستامو داد بالا و گفت زیر بغلت هم که مو داره . پسرم خیلی مشکل پسنده -اون که تا حالا چیزی پسند نکرده . -فرقی نمی کنه من و اون نداریم . در ضمن اون از کس و کون چیزی نمی دونه من باید همین جا وایسم خودم بهش آموزش بدم و بار اول شاهد سکس باشم . دلم طاقت نمی گیره . یه عمریه بچه بزرگ کردم نمی تونم بی تفاوت باشم . همین یه پسرو دارم . -ببخشید باباش هم میاد جریانو از نزدیک می بینه ؟/؟ -نه باباش واسه دختراش کلاسای آموزشی میذاره . منم مسئول این پسرم شدم . به هر حال باید مبارزه کرد -ببخشید می خواین منوبه صیغه امان جان در بیارین . کی خطبه می خونه -من خودم واردم . همین جا صیغه یک بار مصرف می خونم . -یعنی با این صیغه فقط میشه یک بار سکس کرد ؟/؟ -نه یه نصفه روز .. بعد من پسرمو می برم و دوباره هر وقت که اومدیم یه خطبه دیگه می خونیم . در ضمن یادت باشه یه چادر مشکی مخصوص بذاری سرت اگه خواستی بریم بازار برات بگیرم به عنوان عروس گلم .. -نه مادر شوهر جان من خودم دارم . به نظرم اومد این مادر شوهربسیجی رو یه جایی دیدم . انگاری دبستان با هم همکلاس بودیم . ولی اون منو به جا نیاورد . تمام سوراخ سنبه های بدنمو دید زد فقط به کسم چراغ قوه ننداخته بود . هر جا رو که نگاه می کرد به عذرا خانوم هم می گفت که اونم بیاد یه دیدی بزنه . -ببخشید امان جان هم که تشریف بیارن همین بر نا مه ها هست ؟/؟ -خب پسرم عمری رو غرق ایمان و مذهب بوده اون چه می دونه کس که از وسط باز میشه مسیر کیر به کدوم سمته -باورم نمیشه بسیجی جان بر کف تا حالا کیر بر کف نشده باشه . عمید پسر گل من یه گوشه ای قایم شده بود و با حسرت موضوع رو تعقیب می کرد . روز بعدش این امان خان و عذرا خانوم و اکرم خانوم با هم تشریف فر ما شدند . منم چادر مشکی رو انداختم سرم ولی گفتم ببخشید عروس چادر سفید سرش می کنه . همش که نباید عزاداربود -حرف نباشه . این فرق می کنه صیغه با عقد دائم فرق می کنه .. چند تا ورد خوند و مثلا ما محرم شدیم . عذرا : اکرم من برم ؟/؟ من و پسرت نا محرمیم . -نه تو باش . تا وقتی که امان رو لختش نکردیم تو باش . الان باید خوب بهش بگیم چیکار کنه . من و اون پسر بسیجی که خیلی هم خوش تیپ بود و ته ریش هم داشت زیر چشمی به هم نگاه می کردیم . چادر از سرم در آوردند و کاملا لخت جلوی اون پسره قرار گرفتم . امان تا منو لخت دید دستشو گذاشت جلو شلوارش و با کیرش ور رفت -پسر م . این زنته . مثل این که عادت کردی . تو که اهل گناه کبیره نبودی استمنااز گناهان بزرگه . چی بهش می گن عوام ؟/؟ -جق جلق زدن مامان . -تو که از این کارا نکردی .. -مامان بس کن . وادارم نکن دروغ بگم . -وای من بچه تر بیت نکردم توی آتیش جهنم بسوزه .. توبه کن توبه کن . از این به بعد عاطفه خانوم که هست دیگه نباید جق بزنی . تو پنج دقیقه هم نمی تونی صبر کنی ؟/؟ مبارزه با نفس جهاد اکبرت کجا رفت . آبروی بسیجی رو نبر دیگه .. منم واسه این که امان زیاد ناراحت نشه دستمو گذاشتم روی کسم و باهاش ور رفتم . که مثلا این یک امر طبیعیه -اکرم خانوم هر مالشی معنای جق زدن رو نمی ده . امان جان پسر متدین و خیلی با شعوریه -یعنی مادر شوهرت بی شعوره ؟/؟-خواهش می کنم من جسارت نکردم . منو رو زمین خوابوندن و دوباره راه سوراخ و طرز فرو رفتن کیر توی کس رو هم به این پسره آموزش دادند . عجب گیری افتاده بودیم . من خودم بهتر به این آموزش می دادم . اصلا آموزش سکس همراه با عمل بهتره . این جوری این بسیجیه بیشتر گیج می شد . رفتم روی یکی از اون صندلی خوابیده های کنار استخر دراز کشیده لاپامو باز کردم تا این خانوما بهتر آموزش بدن . هنوز طعم شوهر جدید رو نچشیده دو تا مادر شوهر نصیبم شده بود . اکرم به نوک سینه هام اشاره کرد . -امان جان پسر گلم با دو تا انگشتات نوک سینه های عاطفه خانومو مالشش بده . تیز میشه . وقتی خوشش بیاد این حالت بهش دست میده . بسیجی خجالتی یه چیزی در گوش مامانش گفت .. مادره گفت ای شیطون . باشه من الان درستش می کنم . اکرم اومد بهم گفت که امان دوست داره من قمبل کنم یه آموزش هم حرکات و رزم اولیه رو از ناحیه کون هم ببینه . یه اشاره ای به امان کرده و خیلی آروم بهش گفتم آدم از زنش که خجالت نمی کشه . بد بخت کیر داخل شلوارش ورم کرده بود و کاری نمی تونست بکنه . اکرم طوری باهام رفتار می کرد که انگاری این اونه که باهام ازدواج کرده . کونمو به طرفشون قمبل کرده بودم . اونم اونو از وسط بازشون کرد و داشت واسه پسرش تشریح می کرد . -دیگه اینا رو باید بدونی چیه . عذرا : چه می دونه بیچاره تا حالا از این راه که نرفته . پسر چشم و گوش بسته و با ایمانیه . سرش تو لاک خودش بوده . یه پاش خونه هست و یه پاش مسجد و یه پاش هم توی خیابونه و داره دنبال خلافکارا می گرده .. اکرم : ببینم پسر منو جزو چهار پایان کردی ؟/؟ -عذارا : نه اینی که من گفتم سپاهه نه چهار پا . اکرم کف دستشو رو کس من کشید و خیسی اونو به پسرش نشون داد . -این نشون می ده که عاطفه جون نیاز جنسی داره . منتظرته .. دلمو برده بودن . مدتها بود که سکس نداشتم و اینا نه منو درک می کردند نه این جوان بیست ساله خجالتی رو . ایمان زیادی کس خلی هم میاره دیگه . -خب امان جان از این طرف هم می تونی راحت کارتو بکنی .. -اگه سوالی داری می تونی همین الان بکنی . پسر جان بر کف بسیجی اومد جلو و با دو تا دستاش کونمو بازش کرد و انگشت اشاره شو گذاشت رو سوراخ کونم -مادر جان برای این حکمی هست ؟/؟ -عزیزم تا اونجایی که من می دونم جایز نیست . در این مورد باید دید دستور مراجع مختلف چیه ولی این بابات همیشه یک تبصره ای برای من می آورد . -پس راه حلی داره ؟/؟ -برای کون من نقشه چیدین ؟/؟ اکرم : زن که رو حرف شوهرش حرف نمیاره . در اسلام زن باید که مطیع باشه .. نکنه راستی راستی فکر کردن که من زن عقدیشون شدم .اومدن یه چیزی خوندن و رفتن و خودشون هم نفهمیدن چیه . -مامان من واسه امتحان دادن آماده ام . اکرم یه نگاهی به عذرا خانوم انداخت و من هم که از رو عادت و ادبمه که گاهی وقتا به اون و هم به اکرم میگم خانوم ولی حیفه اسم خانوم رو اونا گذاشتن ..عذرا یه نگاه عجیبی به اکرم کرد وگفت می دونم من الان میرم تا گناه نکنم ولی اکرم جون خیلی مراقب این پسر بسیجی باش . ایمانشو مثل خودت قوی کردی حالا نوبت چیزای دیگه شه . . قبل از این که عذرا از خونه بره بیرون و تعجب می کردم که چطور رضایت داده بره تا شاهد این فیلم سوپر نباشه پسرم عمید رفت جلوشو گرفت و زار زار گریه ..-پسر جان نکاح یک سنت مقدس اسلامه . تازه امان خان هم یه جوان خوبیه . -پس من چی که جز مامانم هیشکی دیگه رو ندارم . یعنی اون بابام میشه ؟/؟ فقط دوسال ازم بزرگتره .. -خب اون از الان تا دوازده ساعت دیگه باباته . این از کرامات یک بسیجیه که به موقعش می تونن بابا ی یتیمان هم بشن .. وقتی فاصله شون زیاد تر شد دیگه صداشونو نشنیدم . دلم واسه پسرم می سوخت . ولی باید منو درک می کرد . لحظاتی بعد این پسره اومد و رو کونم سوار شد . یه نگاهی به دور و برش انداخت و مامانشو ندید . یه نفسی به راحتی کشید . -امان جون من راستشو بگو تازه کاری ؟/؟ خیلی هیجان زده بود . نتونست یا نمی خواست که جواب منوبده کیرشو مالید به سوراخ کونم و تا بیام یه چیزی بگم اونو فرو کرده بود توی کونم . بهم مهلت نداد تا ببینم کیرش چه شکلیه و بتونم یه لذتی هم از تماشای کیرش ببرم . -آههههههههه .. آههههههههه .. -چیه امان خوشت میاد ؟/؟ آخرش کار خودتو کردی . فکر نمی کنی که یک زن اونم بار اول بیشتر دوست داره از کس بهش حال بدی ؟/؟ اون که منو تنها گیر آورده بود یواش یواش داشت زبونش باز می شد -عاطفه جون . حس می کنم پاداش مبازه با نفس خودمو گرفته باشم . سوراخ کون من هم اونو نا امید نکرده بود . ………..ادامه دارد ……………نویسنده ………….. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۳ ( قسمت آخر )هیجان این که تا چند دقیقه دیگه کیرشو فرو کنه توی کسم یه لذت خاصی رو در من به وجود می آورد که بتونم از کون دادن لذت ببرم .. -آهای امان جان . خوب متوجه نمی شم تو الان کیرتو کجا فرو کردی ؟/؟ از این فاصله من نمی تونم خوب ببینم .که کیرت توی کسه یا کون . خطا نکرده باشی . تازه بهداشتی نیست .. اکرم خانوم همه چی رو زیر نظر داشت . سرمو که بالا کردم از اون بالا دیدم که عذرا خانوم از خونه خودشون همه چی رو زیر نظر داره . عجب گیری افتاده بودیم . جنده ها همچین مصیبتی ندارند که من داشتم . اکرم نمی دونست که عذرا داره نگاه می کنه . -ببین امان سیاست داشته باش . راه بیفت بریم طرف اتاق . این که درست نیست -آخه مامان ناراحت میشه . -من که با مامانت از دواج نکردم . تازه از این به بعد قراره هفته ای چند بار زنت بشم . آفرین پسر خوب . یه نگاه به اون بالا بنداز عذرا جون هم داره من و تو رو می بینه . این محرمه ؟/؟ خیلی گناه می کنی . حیفه اون جوون رعنا و رشید و با ایمان و یک بسیجی متدین و رزمنده جان بر کف بدنشو به یک نامحرم نشون بده . خیلی بده . تازه من زنتم اجازه نمیدم بهت . به چه حقی باید کیرتو یه نامحرم از اون بالا ببینه . اونو بردمش اتاق ولی حس کردم عمید داره جریانو می بینه . دررو از داخل قفل کردم . رفتیم توی اتاق خواب و در اونجا رو هم بستیم و حالا این رزمنده اسلام شجاعانه تر افتاد روی من . این بار کسمو هدف گرفت .. منم کسمو حرکتی داده گذاشتم رو دهنش . کسمو روی صورت و لباش حرکت دادم تا یه آموزش کس لیسی درست و حسابی بهش داده باشم .. -عاطفه جون خوبه ؟/؟ راضی هستی ؟/؟ -آخخخخخخخ نمی دونی وقتی زن آدم از آدم راضی باشه چه ثوابی براش نوشته میشه . یه حس خوبی در من به وجود اومده بود . حس باز گشت به دوران جوانی . اون موقع که 20 سالم بود یه چهل ساله داشت منو می گایید حالا که چهل سالم شد ه بود واین سنو ردش کرده بودم یه کیر بیست ساله داشت تر تیب منو می داد . چه جالب . اصل خاصیت جا به جایی در ریاضیات . عاطفه عاطفه لذت ببر کیف کن . بی خیال پسرت بی خیال اون دو تا زن فضولی که اون دور و برت هستند .. طوری فریاد می زدم و کیر کیر می کردم که می دونستم همه دارن صدامو می شنون .. از تماس دستای امان با کونم لذت می بردم . سینه هامو به خوبی می خورد . با تنم ور می رفت .منو به آخر هوس رسونده بود . حس می کردم که دیگه نزدیکه ار ضا شم نمی دونم آیا متوجه شد که در حال ارگاسمم یا نه ولی همین جور حس می کردم که یه جریانی در بدنم به راه افتاده که داره طول ار گاسممو زیاد می کنه . در همین لحظات اونم نتونست یا نخواست جلوی ریزش آبشو بگیره . محکم کمرشو چسبیدم . من دیگه به عواقبش فکر نکردم . حس کردم که نیاز دارم . نیاز به این که آبشو توی کس تشنه ام خالی کنه .. . عمید پشت در اتاقمون بود و چند بار با دست به پشت در زد . مامان مامان بیا اینو اکرم خانوم داده . بیا میگه این لازمه .. . لعنتی چرا نمی ذاره ..ما حالمونو بکنیم . در اتاقو باز کرده خودمو کنار کشیدم تا سرمو ببینه و تن لختمو نبینه هر چند در محوطه و کنار استخر منو لخت دیده بود . دستشو دراز کرد و دو تا کاندوم دستش بود -اینو اکرم خانوم داده گفته بدمش به بابا امان واجبه حتما برای ایمنی لازمه .. نمی دونم چی شد که سرشو جلو تر آورد و آب کیر امان رو که از کسم در حال خالی شدن بود دید .. خیلی دلم واسش سوخت . -عزیزم اینو ازت می گیرم ولی به اکرم خانوم بگو دیگه خیلی دیر شده چون نوش دارو بعد از مرگ سهراب اومده . این بار واسه این که بیشتر بهش حال بدم تا از این صیغه های موقت در موقت داشته باشیم رفتم رو کیرش نشستم و سوراخ کونمو گذاشتم روش . یه سرویس به این شیوه منو گایید و بعد هم اومد پشتم قرار گرفت و از این طرف هم حال کرد .. امان نه چاق بود و نه لاغر ولی باهاش حال می کردم . وقتی که این بار توی کونم خالی کرد در جا خودمو کنار کشیدم و کیرشو گذاشتم توی دهنم .. چقدر قیافه اش خوشگل شده بود وقتی که رفته بود توی خماری . در هر حال وقتی کارمون تموم شد عذرا و اکرم و عمید رو دیدیم که دارن کنار استخر با هم حرف می زنن . البته عمید داشت زار زار گریه می کرد و از بی پدری و از بی زنی و بی مادری می نالید . اکرم و عذرا هم همراه با عمید اشک می ریختند . عذرا بعدا برام تعریف کرد که عمید گفته که مامانش به جای این که به فکر اون باشه که حالا یه جوونه به گناه کشیده نشه اول رفته دنبال جور کردن واسه خودش . اون شب عمید باهام حرف نزد . حتی طبق عادت که خودشو به من می مالید و تو شلوار خیس می کرد این کارو نکرد . حتی جلوش سکس می گشتم اونو بغلش می زدم ولی انگار نه انگار . -من دیگه مادرت نیستم ؟/؟ -تو یک مادر هوسبازی . این حرف اون مث یه خنجری بود که به قلبم فرو رفته باشه . صبح روز بعد دیدم که اکرم و عذرا و امان در خونه مونو زدند . معلوم نبود این عذرا واسه چی خودشو نخود هر آش می کنه . دو تا زن منو کشیدن کنار و گفتند عمید پسر یتیمیه و یتیم نوازی در اسلام ثوابش زیاده . انگاری از دیروز به جیگرمون کارد کشیده باشن . اگه می تونستی هوای پسرتو هم داشته باشی خیلی خوب می شد . ما تصمیم گرفتیم واسه این که همه راضی باشند و دل یتیمی نشکنه و پسر منم راضی باشه یه بر نامه سکس دو تا پسرا رو با تو پیاده کنیم .. -یعنی چه . یعنی من با دو تا پسر ؟/؟ امان پسر با ایمانیه . یعنی رضایت میده ؟/؟ آخه اون الان دوازده ساعت صیغه به سر اومده .. -دخترم ! (حالا تو نگو ما هم سن بودیم )عیبی نداره جای دور نمیره . رضایت بده پسرم برای این که قدم خیر برداره هر کاری می کنه . میشه حالا یه خطبه ای دوباره خوند وتو و امان رو صیغه کرد . تو و پسرت که محرم هستید . خود به خود همه چی حلال میشه . اگه یه غریبه می خواست بیاد و تو رو با امان شریک بشه حرام بود ولی حالا که پای پسرت در میونه عیبی نداره . نمی دونی چقدر دلم سوخت وقتی اون زار زار گریه می کرد . امان هم میگه هر چی عاطفه جون بگه من حرفی ندارم . -با پسرم هم حتما حرف زدین -حسابی اون که با دمش داره گردومی شکنه . اصلا به روش نیاورده سیاستشو پیش تو نگه داشته . ولی میگه اگه مامان نخواد چی ؟/؟ اون و امان طوری رفیق شدن که امان میگه هر چی که تجربه کسب کرده در اختیارش میذاره . خلاصه من و امان و عمید سه تایی مون تک و تنها شدیم . این بار دو تا زنو ردشون کردیم و از خونه بیرون فرستادیم . ولی می دونستم که عذرا اکرمو می بره خونه شون و از اون پنجره بالا ما رو زیر نظر می گیرن . با این حال گفتم به درک باشه . دیگه دو تا زن با هم جیک شده بودند و حلال و حرام هم کنار رفته بود . و دیگه نامحرم و محرم رو کنار گذاشته بودند و به ثواب اخروی و یتیم نوازی فکر می کردند . وقتی من و دو تا پسرا کنار استخر تنها شدیم تعارفات شروع شد . امان : اول شما بفرمایید برادر .عمریه در کنار شما بوده واسه شما زحمت کشیده . ما در مقابل شما صاحب زن نیستیم . -بابا امان ! امکان نداره تا شما کیر جلو نذارین یعنی پا پیش نذارین قدمی بر دارم . اگه محبتهای شما نبود این مادر کجا بود که هوای منو داشته باشه -پسرهه بی نمک کاری نکن که بهت کس ندم ها . من کم به تو محبت کردم ؟/؟ این جوری جلو پسر مردم ویک بسیجی با ایمان آبرومو می بری ؟/؟ یه اشاره ای به کسم کرده گفتم من چقدر باید به خاطر این یه تیکه گوشت خجالت بکشم . رفتم طرف کیر پسرم و کف دستمو دورش حلقه زده گفتم شما مردا همش باید به فکر این باشین..؟/؟ امان : عمید اول برو از دل مادرت در بیار . رضایت اونو جلب کن . چون این کار ثوابش از همه چی بالاتره . تو که نباید دل مادرتو درد بیاری . بهشت زیر پای مادرانه . اون برات زحمت کشیده..عمید اومد منو بغلم زد و دو تایی مون به شدت گریه می کردیم . امان هم که خیلی احساساتی شده بود نتونست جلو گریه شو بگیره . پسرم که شرمنده اخلاق بسیجی جوانمرد شده بود خودشو انداخت توبغلش و گفت بابا امان نوکرتیم . کی میگه بسیجی بده . کی میگه بسیجی نامرده . ازبس این ضد انقلابیون منافق پشت سر شما شایعه پراکنی کردن ما هم دیگه باور کردیم . شرمنده ایم -دشمنت شر منده باشه .. از پسرا اجازه گرفته و رفتم سریع یه آرایش مختصری کردم و اومدم . دهن دو تایی شون از تعجب وا مونده بود ولی بازم به هم تعارف می کردند . -پسرا ایثار گری هم حدی داره منو که نباید فراموش کنین . کنار آب و سکوی استخر پسرمو رو زمین درازش کرده رو کیرش نشستم . از اون طرف امان کون پرست هم کردتوی کونم . واسه اولین بار بود که کیر عمید جانو توی کسم احساس می کردم . چه احساس خوب و قشنگی بود . از این که دیگه احساس ناراحتی نمی کنه خیلی خوشحال بودم . اون بالا اکرم و عذرا که از این نمایش فیلم هندی احساساتی شده بودند همچنان با دستمال در حال پاک کردن اشکهای خود بودند . -اووووووففففففف عمید عمید پسرم . چه کیییییییررررررررری .. کی این قدر بزرگ شده مادرت خبر نداشته .. واسه این که امان ناراحت نشه مجبور بودم از کیر اونم که توی کونم رفته تعریف کنم . ولی می دونستم که این بسیجی درک و شعورش خیلی بالاست . و از این که من از کیر پسرم تعریف کنم ناراحت نمیشه . -امان جون تند تر کونمو بکن . کیف کن . لذت ببر . دو تایی مقاومتشون زیاد شده بود . پسرم که به اندازه کافی از پشت شلوار در یه حالت شبه جق منو گاییده بود و این امان هم که دیروز هم خو دش هم منو سیر کرده بود . پیوند اتحاد ما سه تا لحظه به لحظه محکم تر می شد دو تایی شون دستاشونو گذاشته بودند رو سینه هام و منم دستامو گذاشته بودم رو دستای اونا . چه صحنه با شکوهی . از امان خواستم که کیرشو بذاره توی کسم . تا دو تا کیر با هم وارد کسم باشه و این دو تا کیر در اثر تماس با هم وحدت کلمه ای بین امان و عمید به وجود بیارن که نا گسستنی باشه .. -آخخخخخخخ پسرا پسرا بیشتر از خود سکس این محبتهای سکسی منو به هیجان میاره دوستتون دارم . اون بالا عذرا و اکرم چه سوتی می زدند . به هیجان اومده بودند از این که دو تا کیر رو توی یک کس می دیدند . با خودم گفتم هنوز کجاشو دیدین . این بار ازشون خواستم دوتایی بکنن توی کونم . به زحمت این کارو انجام دادند ولی دیگه حرکت نمی تونستن بکنن . -حالا بریم توی آب . منو بردن داخل آب . چه صفایی داشت . این بار امانو بغل کرده و کیرشو فرو کردم توی کسم و عمید هم از پشت کمرمو گرفته بود و کونمو می گایید . -آههههههه نهههههههه پسرا پسرا . باید ارضام کنین . دیگه طاقت ندارم . هوس دارم . یه بار ارضام کنین بعدا هر کاری دوست دارین انجام بدین . دوباره کنار استخر دراز کشیدم و پاهامو به دو طرف باز کردم . دو تا سر اومد طرف کسم .. با این که خیلی کیف می کردم و لذت می بردم ولی ازشون می خواستم که یکیشون رو کسم زوم کنه . امان اومد رو سینه هام و نوکشونو میک می زد . پسرم عمید هم کسمو می خورد .-عمید عزیزم کسسسسسسم کسسسسسسم دوباره کیر می خواد کیر کیر کیییییییییررررررررررر . پاهامو بازترش کرده و عمید کیرشو فرو کرد توی کسم .-امان جان یه دقیقه برو بپرس شوهر عذرا خانوم خونه نباشه .. چون هوس کرده بودم اون فضا رو بلرزونم .. چند لحظه بعد بر گشت و گفت نه اونا اون بالا تنهان و توی خونه کس دیگه ای نیست . فریاد زدنو شروع کردم تا سکس بیشتر بهم بچسبه .-آخخخخخخ عمید کسسسسسسسسسسسسم کسسسسسسسسسسم کیییییییررررررت گازششششش بگیر بگیر .. جووووووووون . شروع کرده بود به بوسیدن ملایم تمام بدنم و نوازش کردنم -آها آها آها خوبه خوبه ولم نکنین بچه ها ادامه بدین داره میاد داره میاد . آبم داره میاد . دارم حال می کنم . حال می کنم . حال می کنم . اوووووووففففففف اوووووووووففففففف دستمو رو سینه عمید گذاشته و با آخرین زورم چنگش می گرفتم .از هوس زیاد دلم می خواست سرمو بکوبونم به لبه های استخر .. -آههههههه آههههههههه داره می ریزه . عمید مامانتو سر حالش کردی . مال من ریخت . حالا یه کاری کن مال تو بریزه ..-اوووووخخخخخخ مامان مااااامااااااان کیرم کیرم . چه باحالی مامان چقدر مزه میده . کیف داره . همیشه بهم بده . پسر خوبی میشم . -بریز دیگه خالیش کن از تشنگی مردم .. -چقدر داغه -مامان اومد اومد اومد ..-عمید این همه پرش کیر داری ؟/؟ چقدر آب داری -این از برکت گاییدن مامانه دیگه.-زود باش کیرتو در آر بذار توی دهنم امان جان تو برو کیرتو بذار جای کیر عمید آبتو خالی کن توی کسم نترس کجا بود بار دار شم . عمید کیر خوش طعمشو فرو کرد توی دهنم و امان هم گاییدن کسمو شروع کرد . چه مزه ای می داد کیر خوردن و دو تایی کیر خوردن . کیر پسرمو تمیزش کردم و اون رفت سراغ لبام و بوسیدنم . امان هم توی کسم خالی کرد و کیرشو کشید بیرون و به طور خود کار همون کیر رو فرو کرد توی دهنم . لحظاتی بعد دو تا پسرو صداشون زده گفتم و با انگشت به منی هایی که در حال بیرون ریختن و پس زده شدن از کسم بودند اشاره کرده و گفتم پسرا شما خیلی با محبتین . به هم دست دوستی و پدر و پسری و بهتره بگیم برادری دادین . ایثار گرین . اما این آب کیر رو می بینین اینا رفتن تو هم و یه اتحاد قشنگی رو به وجود آوردند . اتحاد از این که دو تا پسر غرور خودشونو زیر پا گذاشته تا نشون بدن که خود خواه نیستند . با ادغام آب کیرتون در داخل کس من یک پیوند خونی هم بین شما ایجاد گردیده . یهو دیدیم یه صداهایی از اون بالا میاد . انگاری که تظاهراتی شده باشه . عذرا خانوم و اکرم جان دو تایی دستای مشت کرده شونو رو به آسمون گرفته شعار می دادند بسیجی ،عاطفه ، عمید جان !پیوندتان مبارک ! … پایان .. نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

دوبی با برکت۲ وقتی رسیدم پیش مامان دیدم ماشینو دارن بکسل میکنن..مامانو سوار کردم و رسوندمش خونه. خودمم یکم تو شهر دور زدم و برگشتم خونه.. -سلاام مامان بابا کی میاد پس؟6 7ساعت دیگه پروازه ها. -سلام عزیزم؛میرسه الان؛زنگ زد گفت تو راهه.توأم برو چمدونتو ببند هر وسیله ای هم میخوای بردار… رفتم تو اتاق کامپیوترو روشن کردم چندتا آهنگ پلی کردمو شروع کردم به جمع کردن وسایل بهرحال 2هفته قرار بود بمونیم.. بابا هم اومده بود دیگه همچی آماده بود که بریم فرودگاه.. که موبایل بابا زنگ خورد-بله! -آره الان خونم -یعنی چی؟من دارم میرم مسافرت -هیچ آدم دیگه ای جز من نیست!! منو مامان داشتیم با تعجب به حرفای بابا گوش میدادیم گوشیو که قطع معلوم بود عصبانیه. مامان-چی شده رضا؟ -چمیدونم بابا میگه یکی از پالایشگاه ها مشکل پیدا کرده باید برم اونجا. -یعنی مسافرت کنسل شد بابا؟! -نه رامین تو با مامان برین منم تا 2 3 روز دیگه میام. مامان-اما…! -اما نداره دیگه؛شما برین منم زود میام. بالاخره منو مامان تنها سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه. -اوف چقدر هواپیما تأخیر داره! مامان-میگن تا نیم ساعت دیگه میاد بلند شدم برم دستشویی یه آبی به سر و صورتمون بزنیم که چشم خورد به یه مهماندار که زل زده بود به من یه چشمک براش زدم که با یه لبخند جوابمو داد قیافه ی با نمکی داشت واقعا؛حیف که عازمم وگرنه میموندم اون مخ نداشتتو میزدم. ********** -مامان بیا اینم صندلیای ما منو مامان کنار هم نشستیم. یه بار وقتی 10سالم بود رفته بودم دوبی با مامان و بابا اما طبیعتا چیزی یادم نمیاد؛برا همین خیلی ذوق داشتم. وقتی داشتم از پله های هواپیما پایین میومدم مات زیبایی شهر شدم..چراغ های زیادی که به شهر زیبایی خاصی داده بودن,برج های بلند.الکی نیست که مدرن ترین شهر دنیا شناخته شده. با مامان سوار یه تاکسی شدیم و رفتیم به هتلی که بابا برامون رزرو کرده بود. -وای عجب هتلیه مامان عکساشو چندباری تو اینترنت دیده بودم. -آره خیلی قشنگه معماری یونانی توش بکار رفته. اسم هتلش آتلانتیس بود وقتی از در هتل رد شدم تفاوت رو احساس کردم هوای بیرون واقعا گرم بود اما اینجا مثله بهشت بود یه هوای عالی.مثل گیجا به درو دیوار و ستونای هتل زل زده بودم.خب حق بدین تاحالا ندیده بودم. رفتیم جایی که باید کلید اتاق رو تحویل میگرفتیم.یه زن خوشگلو شیک اونجا بود که وقتی نام رزرو کننده رو گفتیم کلید اتاقمونو داد یه اتاق 3 نفره.که یه تخت یک نفره داشت با یه دو نفره. دم دمای صبح بود از خستگی هم من هم مامان ولو شدیم روی تخت و خوابیدیم. پایان قسمت 2

عشق وشهوت وشکیبایی ۱ از سر خاک بر گشتیم هنوز همون زیبایی گذشته رو داشت . . همون صورت گرد و تپل بچگی هاشو . همون طراوت دوران نوجوانی و جوانی خودشو . هیچوقت نخواست عشقمو بپذیره . حتی حالا که بعد از 15 سال ازدواج یه سالی می شد که شوهرش مرده بود . مینای 38 ساله دو تا دختر داشت 15 و 7 ساله . یکی اسمش بود معصومه و یکی دیگه منیژه . چقدر از بچگی ونوجوونی ام با اون خاطره داشتم . از روزی که به اون گفتم که دوستش دارم رابطه من و اون خراب شد . -ببین میلاد من دوست دارم با یکی ازدواج کنم که عاشقش باشم . من و تو از سه سالگی با هم همبازی و همسایه بودیم . با هم درس می خوندیم . خونواده های ما ما رو به عنوان دو تا خواهر و برادر می شناختند . راست می گفت . خونه ما یه خونه خیلی بزرگ و قدیمی بود که از وسط نصف شده بود و بین دو تا خونه در هم داشت . یعنی دری که مخصوص ما دو تا خونواده ها بود که بریم خونه هم . نه اون زیاد به دخترای دیگه گرایشی داشت نه من به پسرا . آخرشم وقتی که با باش مرد خیلی زود با یکی ازدواج کرد . هرچی زار زدم که مینا از چی می ترسی من تنها پسر بابام هستم و این قنادی بزرگ که حالا بهش میگن شیرینی سرا می تونه به پنجاه نفر روزی بده .. بابا می خواد منو مسئولش کنه . به گوشش نرفت که نرفت . بیست و دو ساله بود که از دواج کرد . یعنی حدود هیجده سال بعد از این که اولین بار دیدمش . تا مدتها عین آدمای گیج , حال و روز درست و حسابی نداشتم دلم می خواست بمیرم . باورم نمی شد که کار خودشو کرده باشه . یه روز ازش پرسیدم مینا راستشو بگو با عشق ازدواج کردی ؟/؟ -بس کن . من نمی خواستم کسی دلش به حال من بسوزه . دیگه از اون به بعد حال و حوصله دختر یا زنی رو نداشتم . مینا بعد از 15 سال ازدواج بیوه شده بود . ولی من هنوز از دواج نکرده بودم . هنوزم دوستش داشتم هنوزم وقتی اونو می دیدم به یاد بچگی هام میفتادم . به یاد این که بر سر عروسکش خیلی با هم کل کل می کردیم و آخرش من اونو می زدم و اونم با پنجه هاش به صورتم فشار می آورد . برادر بزرگش میومد و اونو با خودش می برد ولی پنج دقیقه بعدش با هم بودیم . بزرگتر که شدیم با هم تو کوچه پس کوچه ها قدم می زدیم . راه مدرسه مون تا آخراش یکی بود . با هم می رفتیم و گاهی با هم بر می گشتیم . دوستاش فکر می کردند من دوست پسرشم . سی و پنج سال از اولین لحظه های در کنار هم بودن می گذشت و من چقدر دلم می خواست که اونو در آغوش بکشم و بعد از این که عشقمو بهش ابراز کردم باهاش سکس کنم . نه از اون سکسایی که دلمو بزنه و منو ازش دور کنه . یه بار وقتی که پونزده سالم بود بوسیدمش . وقتی اون هم صدا و هماهنگ با من لبامو می بوسید حس کردم که این اول راه عشق من و اونه ولی بازم همون لجبازی و همون حسی که من و تو نمی تونیم و نباید که عاشق هم باشیم .. مینا بعد از مراسم سالگرد شوهرش ازم خواست که از اونجایی که دلش خیلی گرفته و می خواد یه دوری تو خونه قدیمی مون که حالا متروکه مونده و شاید آپارتمان شه بزنه منم باهاش همراهی کنم . اتفاقا هر دو تا خونه به همون صورت مونده بود . هر چند وقت در میون یکی میومد و علفهارو هرس می کرد و درختا رو اصلاح . چقدر دلم می خواست به مینا بگم که تو رو با دو تا بچه قبولت می کنم . باهام ازدواج کن ولی می دونستم دوست 35 ساله من که بعد از از دواجش دیگه اون صمیمیتو باهاش نداشتم تن به این کار نمیده . شش ماه بعد از مرگ شوهرش این حرفو بهش زدم که گفت اصلا حرفشو نزن . ولی من نا امید نشدم . به عنوان یک دوست سعی می کردم تنهاش نذارم . خونواده های ما با این مسئله کنار میومدن ولی پیش خونواده شوهرش سختش بود که باهام باشه . هرچند اون توجهی رو که من می خواستم نسبت بهم نداشت . با منیژه که به خوبی کنار میومدم . معصومه هم روز به روز باهام بیشتر خو می گرفت . اون دیگه یه دختر بزرگ شده بود و سال دوم دبیرستان درس می خوند . به باباش خیلی علاقه داشت . مینا واسش تعریف کرده بود که ما با هم از بچگی دوست بودیم .. یه روز معصومه ازم پرسید که چرا با مادرش ازدواج نکردم .. -راستش من دلم می خواست ولی مادرت قبول نکرد . گفتم دوستی ما طور دیگه ایه . تازه اگه با هم ازدواج می کردیم امروز دیگه تویی به این صورت نبودی .. در هر حال اون روز دوتایی مون پس از مدتها به اون خونه قدیمی پا گذاشتیم . -مینا من این جا رو چقدر کوچیک می بینم -شاید واسه اینه که خودتو بزرگ می بینی . خیلی دلم می خواد به اون روزا بر گردم . روزایی که هیچ غمی رو حس نمی کردم . منم همین طور مینا . دلم می خواد عروسکتو زیر پاهام له کنم .. -خیلی بد جنسی میلاد واسه چی ؟/؟ من چه هیزم تری بهت فروختم . -هیزم تر نفروختی ولی یک قلب خشک روحی سنگی رو در کنارم قرار دادی . مینا به سکوتی سنگین فرو رفته بود . به یاد وقتی افتاده بودم که با شجاعت اونو بوسیده بودم . دستامو گذاشتم رو دستش با نگاهی اخم آلود منو ترسوند ولی گذاشت که دستشو لمس کنم . -مینا هنوزم دوستت دارم . هنوزم عاشقتم . -میلاد نذار احترام بین ما از بین بره -من دوستت دارم . تو رو با تو دو تا بچه که سهله با صد تاش هم قبول دارم . توی چشاش نگاه کردم . یه حس غریبی بود . یه حسی که نمی دونستم آیا داره با خودش می جنگه یا با من ؟/؟ وشایدم خودش نمی دونست که با هردومون داره می جنگه . دستمو فرو بردم لای موهای سرش . خودشو کنار کشید ولی اونو دوباره به سمت خودم کشوندم . وقتی لبامو به لباش نزدیک کردم مقاومتی نکرد . وقتی لباشو با لبام حرکت می دادم اومد کمکم . حس کردم که به آغاز پرواز رسیده ام . دنیایی که مدتها پیش باید برام می ساخت .. بعد از چند دقیقه خودشو ازم جدا کرد .. -نه میلاد درست نیست . نه من نمی تونم . نمی تونم . -بچه بودی خوش جنس تر بودی -ولی تو این قدر بی ادب نبودی .. سی و پنج ساله که داری قلبمو می شکنی -ولی تو که در سه سالگی عاشق نشدی -تو چه می دونی تو که عاشق نبودی تا حس عاشقا رو درک کنی . سرمو بر گردوندم تا اشکامو نبینه . دوست داشتم عاشقانه بغلش کنم باهاش عشقبازی کنم . بهش بگم واسه دوست داشتنش هر کاری می کنم . -میلاد چته .. چرا ساکت شدی ؟/؟ دلتو شکستم .. ؟/؟ با صدایی بغض آلوده گفتم عادت همیشگی توست . تو خیلی وقته که قلبمو شکستی . من که برادرت نبودم . اومد نزدیک تر .. صدای نفسهاشو می شنیدم . -مینا چرا اذیتم می کنی . اگه دوستم نداشتی چرا منو بوسیدی -می خواستم ببینم چه حسی می تونم نسبت به تو داشته باشم . -مینا چرا اون روز ها بامن از دواج نکردی .. -بس کن میلاد چند بار بهت بگم ..نمی خواستم کسی به حال من بی پدر دل بسوزونه .. -چطور عشق و دلسوزی منو قبول نداشتی ؟/؟-نه -ولی مینا من گاهی از نگات عشقومی خونم -اشتباهی می خونی . من الان روحیه ندارم . -مینا ازم فرار نکن . تو خیلی مغرورانه به من و خواسته ام نگاه می کنی . هنوزم مث اون روزا خوشگلی . با چشایی درشت موهایی بلند . ابروانی یهم پیوسته . نمی خوای اینو قبول کنی .. -میلاد بیابریم . راستش من از نگات می ترسم . یه نگاهی پر از شهوت .. -مینا تو فقط شهوتو می بینی ولی هیچوقت عشقو که در کنارت بود ندیدی . عشق برات مثل همون هوایی بود که هرروز هر لحظه و ثانیه باهاش بودی . تو با همه وجودت حسش می کردی ولی از اعتراف به اون می ترسیدی . تو تا کی می خوای خودتو فریب بدی که اسیر سالها زندگی مشترک بدون عشقی . اون رفته . تویی که موندی باید زندگی کنی . بچه هات هم همین طور . مگه من چه گناهی کردم که عاشقت شدم . روی قالی کثیف خاک گرفته ای ایستاده بودیم . تصمیم گرفتم اون کاری رو که سالها قبل باید انجام می دادم انجام بدم . بغلش کردم . خواستم که ببوسمش لباشو جمع کرد و نذاشت ولی سرانجام تسلیم شد …………ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

عشق وشهوت وشکیبایی ۲ شاید ترسیده بود .. -میلاد خواهش می کنم این کارو نکن . درکم کن -تا به کی .. تا اون وقتی که دیگه بر نمی گرده ؟// اون زمانی که عاشقم بودی و با لجبازیهات رفتی و با یکی دیگه ازدواج کردی ؟/؟ من چیکارت می کردم . به پات میفتادم . می گفتی تا این کارو می کردم -نههههههه نهههههههه خواهش می کنم . بوی خاک خفه ام کرده بود ولی من عشق و هوسو در همین خاک احساس می کردم . بر روی قالی زیبایی که یه روزی با پای برهنه روش راه می رفتیم و حالا می تونستیم با کفش روی اون حرکت کنیم . -مینا زندگی داره می گذره حتی دنیا داره پیر میشه .. قبل از این که لبامو روی لباش محکم تر کنم دستمو از زیر بلوزش به سوتینش رسوندم . حس کردم که دوست داره یک شکست خورده پیروز باشه . -مینا فکر نکن اسیر منی . این منم که تسلیم توام . این منم که عمری به دنبال توام و دارم به غرورت اجازه میدم که زندگی کنه . آره من هوس دارم . دلم می خواد که باهات سکس کنم . نیازمه . نیازی در کنار عشق . ولی تو چرا با غرورت روی عشقت سر پوش گذاشتی . نوک سینه هاش تیز شده بود . . سوتینشو دادم بالا . تا راحت تر با سینه هاش ور برم . -نهههههه میلاد .. بیشتر نه .. بیشتر تحریکم نکن .. -زندگی کن مینا .. در کنار من و با عشق .. قبل از این که جین کشی اونو پایین بکشم دستمو گذاشتم لای پاش تا بیشتر تحریکش کرده باشم . تا اون احساس خفته ای رو که ازش فرار می کنه بیدار ترش کنم . با دو طرف و با دو تا پاش به کف دستم که لای پاش قرار داشت فشار می آورد . نشون می داد که چقدر لذت می بره . شلوارشو خیلی آروم کشیدم پایین . شورتش کاملا خیس بود . -میلاد خواهش می کنم . ولم کن – دیگه خیلی دیر شده .. خیلی دیر شده . دستمو از کناره های شورت رسوندم به کسش . حالا دیگه چشاش باز نمی شد . اون چشای بسته و نگاه خمارشو دوست داشتم . من اونو با تمام وجودم دوستش داشتم . حتی اگه بهم می گفت برم بمیرم این کارو براش انجام می دادم ولی اونم باید می فهمید که دراعماق وجودش دوستم داره . نمی خواد که دیگران اینو بدونن . نوعی بیماری و غرور و شاید هم سرپوشی بر این مسئله که در گذشته اشتباه نکرده . می خواستم ولش کنم و برم از اتاقهای متروکه تشک کهنه ای بیارم می ترسیدم لج کنه . . شلوارشو کشیدم پایین . پاهای لخت و سفیدشو و اون کسی که با چند تار موی خیس انتظارمو می کشیدرو اسیر لبهای خودم کردم . شورت و شلوارشو در آوردم . پیرهن خودمو گذاشتم زیر پاهاش . -نکن نکن دیوونه چیکار می کنی . سرم روی کسش قرار گرفته بود . بالاخره به آرزوم رسیده بودم . اون طلسم و اون تابو شکسته شده بود . چقدر دسترسی به کس عشقمو دشوار می دیدم . اون عشق من بود و نیاز به سکس و احساس شهوانی هم نیازی دیگه از نیاز های انسانی .. نه این یک گناه نیست . موهای سرمو می کشید و پاهاشو به زمین می زد . ولی من ول کنش نبودم . با لذت اون کس خیسو میکش می زدم . کسی که اگه سالها پیش در اختیارش می گرفتم شاید تا به این حد درشت نشون نمی داد ولی بازم باید به روزی که الان درش هستم می رسیدم . حس می کردم که اون حالا مال منه و می تونه باشه . دور کسشو میک می زدم . زبونمو تا انتها فرو می کردم توی کسش طوری که انتهای زبونم داشت می ترکید .. مینا سعی داشت که زیاد نناله ولی من فشار میک زدنو زیاد ترش کرده بودم . کاش با اون در یه وضعیت بهتری سکس می کردم که این قدر سختی نمی کشید . ولی برای من رسیدن به یک رویا از هر چیزی بالاتر بود . . دستامو زیر کمرش قرار دادم تا بدن نرم و سفیدش خراشی نبینه . . مجبور شدم که برم و یکی از تشک های کهنه رو بیارم تا مینای من سختش نباشه . وقتی که بر گشتم اون به همون حالت رو زمین قرار داشت . غرق در هوس . فرار نکرده بود . حالا می تونستم راحت تر باهاش عشقبازی کنم . این اجازه رو به خودم دادم که کاملا برهنه اش کنم . -میلاد -جون میلاد -فکر نمی کنی تا اینجاش هم زیاد رفتی . -فکر نمی کنی که زیادی مغروری ؟/؟ حتی شورتمم از پام در آورده و بی پروا خودمو بهش جسبوندم . کاش این کارو 16 سال پیش انجام می دادم . کاش این ترس و احترام قلابی رو در خودم از بین می بردم . من که روح و وجودشو با تمام وجودم می خواستم . . صورتمو روبروی صورتش قرار دادم . -مینا نمی خوای چشاتو باز کنی نگام کنی ؟/؟ -خجالت می کشم . شرمم میاد . تو داری به خواسته ات می رسی . همونی که از دوازده سیزده سالگی به دنبالش بودی . -تو هنوزم داری نیشم می زنی ؟/؟ من به خاطر تو ازدواج نکردم . تورفتی خونه شوهر . شوهری که هر چند به گفته خودت مرد آقایی بود ولی عاشقش نبودی . تو عاشق من بودی و هستی ولی نمی خوای قبول کنی . می خوای یه فکر و فرهنگ خاصی رو ثابت کنی . می خوای بگی حرفت درسته .. چی بگم حس کردم اگه با یکی دیگه ازدواج کنم به اون عشقی که در اعماق قلبم نسبت به تو دارم خیانت کردم . تو در آغوش یکی دیگه بودی ومن .. نمیگم امامزاده بودم منم نیاز داشتم .. شاید یکی دو اشتباه هم کرده باشم ولی هر گز نخواستم سایه من رو سر زن دیگه ای باشه و سایه اون زن رو سر من . تو نمی تونستی هیشکدوم از اینا رو ببینی . حس کردم که پاهاش داره از هم فاصله می گیره تا من کیرمو راحت تر بذارم لاپاش . لبامو گذاشتم روی لبای داغ و پر هوسش . سینه ها شو به سینه هام چسبوندم . کیرمو در لغزندگی کسش به طرف جلو حرکت دادم . حس کردم که همون اول داره آبم میاد . کشیدمش بیرون . دلم می خواست مینا با دستای خودش اونو بمالونه و آبم تو دستش خالی شه . یا این که وسط دو تا سینه هاش خالی کنم . یا روی کونش .. حس کردم این جوری ممکنه توی کسش خالی کنم و اونو برنجونم . چون همش از ترسش می گفت . به بهانه دستشویی رفتم یه گوشه ای طوری که اون منو نبینه و من اونو ببینم سنگر گرفته و با جلق زدن آبمو خالی کرده بر گشتم . چند دقیقه ای باهاش ور رفتم تا کیرم تقریبا به اندازه ثابتش بر گشت یه بار دیگه اونو توی کسش فرو کردم . گرمای عشقو در کنار هوس احساس می کردم . -مینا دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . من بدون تو می میرم .. بهم بگو .. بگو که دوستم داری . بگو تو هم عاشقمی ولی اون سکوت کرده بود . دو تا دستامو رو سینه های درشتش که کمی شل نشون می داد گذاشته و یکسره به حرکت با شتاب یکنواختم ادامه می دادم . دستمو از رو سینه هاش بر داشته و صورت و موها و لباشو لمس می کردم . نمی دونم این زن چرا چیزی نمی گفت چرا این قئدر مغرور بود . یه دستشو رو سینه اش گذاشته بود و یه دستشو روی کسش و اونو به طرف بالا می کشید . می دونستم که داره ارگاسم میشه . خیلی زود داشت ارضا می شد . سرعتمو زیاد ترش کرده تا جایی که که حس کردم به نقطه آخر رسیدم . لباشو گاز می گرفت به چشاش فشار می آورد .. -آهههههه نههههههه .. نهههههههه -خوشت میاد مینا ؟/؟ . جوابی نمی داد فقط آروم ناله می کرد تا این که بی حس شد و دیگه حرکتی نکرد . دلم می خواست بازم آبمو خالی کنم . کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و دو تا سینه ها رو به طرف درون و در تماس با کیرم قرار داده و کیرمو از پایین تا زیر چونه اش می رسوندم . -آههههههه مینا مینا .. دوستت دارم دوستت دارم .. چه لذتی داره آدم با عشقش سکس کنه . انگار دنیا زیر پاشه .. آب کیرم بین سینه های مینا خالی شد . دلم می خواست مینا سرشو بذاره رو سینه های من ولی این من بودم که عاشقانه سرمو رو سینه هاش گذاشتم . . احساس آرامش عجیبی بهم دست داده بود . -مینا حس می کنم خیلی سبک شدم . -معلومه دیگه با اون آبی که رو سینه هام ریختی و بالاخره به خواسته ات که تصاحب من بود رسیدی معلومه که باید احساس سبکی بکنی . -مینا من دوستت دارم . -تو فقط همینو می خواستی . همینو که نشون بدی زن تسلیمه . این که به خودت ثابت کنی می تونی به خواسته ات برسی .-من عاشقتم . ازت تقاضای ازدواج می کنم . من اون جوری که تو فکر می کنی نیستم . -دیگه هیچی برام مهم نیست . تو خود سرانه هر کاری که خواستی کردی -مینا تو خودتم می خواستی . نگو که نمی خواستی . تو خودتم لذت بردی . من هوس و عشقو از نگات خوندم . -هوس یه امر طبیعیه ولی به چه قیمتی . من بهت گفتم ولم کن .. از عشق هم نمی خوای واسم حرف بزنی .. دیگه هرچی بین ما بوده تموم شده . من دیگه نمی تونم بهت احترام بذارم -ولی مینا من احترامم نسبت به تو بیشتر شده . حس می کنم حالا باید بیشتر بهت محبت کنم . نشون بدم که تو رو فقط واسه جسمت نمی خوام -یعنی می خوای تظاهر کنی ؟/؟ -چرا هر حرف منو با یه حرف دیگه تعبیر می کنی . -تو منو به چنگ آوردی . خیلی هم خوب عشقبازی می کنی . -مینا تو یه مشکل روحی خود آزاری داری . برو پیش یک روان شناس -بی خود می کنی عاشق یه دیوونه هستی . مینا رو دیگه ندیدم تا ده روز بعد .. اونم از بس دو تا دختراش که باهام دوست شده بودند و خبرمو می گرفتند مامانه دلش سوخت و مثل دو تا تخته سنگ کنار هم قرار گرفتیم .. -دخترا این بار آخره که با عمو میلاد میریم بیرون .. منیژه : بابا احمد ناراحت میشه . ؟/؟ روکردم به منیژه و گفتم عزیزم اسم بابات اسفندیار بود .. -عمو جون بابا اسفندیار نه .. این بابا احمد که می خواد بابام شه .. -مینا تو می خوای ازدواج کنی ؟/؟توکه تا هفته پیش داشتی از رنج و عذاب دوری از اسفندیار می گفتی و این که بهش احترام میذاری . از من داری فرار می کنی -هیسسسسس .. پیش بچه ها سختش بود . -معصومه جون مامانت داره از همه چی از من و از خودش فرار می کنه .. . یه دوری توی خیابونا زدیم . دخترا رفتند خونه شون و من و مینا توی ماشین چند دقیقه ای رو با هم حرف زدیم . -بازم کارخودتو کردی . -چرا عادت داری دل اونایی رو که دوستت دارن بشکنی . دخترات منو دوست دارن . من می تونم مث بچه های خودم دوستشون داشته باشم . در کنار بچه هایی که می تونستی برای من بیاری .-میلاد تو یک پسری هنوز . درست نیست که یه زن بیوه با دو تا بچه رو بگیری -خانوم خانوما نمی خوان واسه من دلسوزی کنن . تو خیلی بدی . بد جنسی . خود خواهی . پول پرستی ..منم می تونستم آینده تو و بچه ها رو تضمین کنم . چرا چرا .. حالا که عشق و هوسو با تمام وجود در آغوش کشیدیم ؟/؟ تا به کی می خوای منو زیر پاهات له کنی ؟/؟ بگو برات چیکار کنم که کنارم بمونی . بگی که دوستم داری . . هرروز که خورشید غروب می کنه به غم غروب نگاه می کنم . حس می کنم که شاید این آخرین غمم باشه که در تاریکی شب گم میشه . شاید با طلوعی دیگه عشق تو به من روشنی ببخشه . بیایی و برای همیشه در کنارم بمونی . بیای و بگی که دوستم داری . بیای و بگی که دیگه تنهام نمی ذاری . نرو .. نرو مینا . فکر کن منم یه عروسکی هستم که دلت نمیاد از دستش بدی . -دیگه تموم شد همه چی تموم شد . ………..ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

عشق وشهوت وشکیبایی ۳ ( قسمت آخر )قول و قرار ها گذاشته شد … اون روز که مینا می خواست برای بار دوم از دواج کنه من به خونه خاطره ها پناه بردم . به اون قسمتی که خونه خودمون بود . جالب اینجا بود که این دو تا خونه در کنار هم به هم وفادار مونده بودند ولی عشق من حالا که فرصتی دوباره پیدا کرده بود بازم می خواست از آشیون عشق من پر بکشه . چقدر این یک سالی رو امید وار بودم . چقدر سر کوفت این و اونو شنیده بودم که این زن به دردت نمی خوره . دو تا بچه داره . واست دردسره . ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود و نیست . من اون مینای کوچولوی خوشگلمو می خواستم . مینایی رو که با من بزرگ شده بود . مینایی که همگام با من به سن بلوغ رسیده بود . مینایی که تا چند روز قبل فقط دوبار بوسیده بودمش . حالا یه بار دیگه می رفت تا اونو از دست بدم . شاید برای به دست آوردنش خوب نجنگیده بودم . ..رفتم کنار درخت انجیر نشستم . هوا گرم بود . دیگه کسی توی این خونه نیست . ولی هنوز درخت انجیر با اون قد بلندش وایساده و منو نگاه می کنه . هنوزم بهم میگه بی عرضه هیچ غلطی نکردی . مینا تا وقتی که کوچیک بود خیلی سر به سرش می ذاشتم ولی وقتی که بزرگ شد و خانوم شد و حس کردم که عاشقشم هر چی می گفت گوش می کردم گاهی باهاش کل کل می کردم . مینا عاشق انجیر بود . . اونایی رو که اون پایین بودن براش می چیدم . و اون بالاتر ها رو اگه می شد براش با چوب مینداختم . هرروزصبح زود از خواب بیدار می شدم تا ببینم چند تا انجیر دیگه پخته . قبل از این که بقیه بیدار شن اونا رو می چیدم و واسه مینای خودم قایمش می کردم . -دختر تو شکم درد می گیری .. دیگه به آخرش که می رسید می رفتم بالای درخت . یه بار همون بالا آویزون شدم نه می تونستم برم جلو و نه برگردم . به هزار مصیبت برگشتم پایین . حالا انجیرا زیاد شدن ولی مینای من نیست علف ها بلند شدند . پرنده ها گوشه خونه زیر سقف لونه کردند .. یادت هست بهم می گفتی دست کنم تو لونه پرنده ها جوجه شونو در آرم تا بغلش کنی ؟/؟ واسشون دون می پاشیدی ؟/؟ آخه مینا من برات مث یه پرنده کوچولو نمی شدم ؟/؟ تو دل اونو نمیشکستی ولی قلب منو شکستی . چقدر در اول بعد از ظهر همه جا تاریکه . چرا دلم یه جوریه . به مراسم عقدش دعوت بودم ولی نرفتم . چطور می تونستم برم قربانگاه خودم . اون یه بار دیگه منو به دست تنهایی سپرد . راستش هیچوقت با صدای بلند و زار زار اشک نریخته و نگریسته بودم ولی اون روز عقده هام سر باز کرد وبه صدای بلند گریه می کردم . دیگه گریه رو واسه مرد عار نمی دونستم . یه صدایی پشت سرم شنیدم . صدای پای آشنایی میومد .نترسیدم . دزد چی می خواست ببره . قالی کهنه یا خشت های قدیمی رو .. یا تشک نم گرفته رو .؟/؟ حس کردم مادرم پدرم یکی اومده واسه دلداری من ولی صدای پاش صدای پای اونا نبود . صدای پای مینا بود . اون که الان باید در مجلس عقدش باشه . کسی که با اون سنگدلی ولم کرده و رفته چطور خواسته واسه دلداری من بیاد . نه بهتره بی خود خودمو امید وار نکنم . می ترسیدم سرمو بر گردونم تمام دلخوشی هام از بین بره . -میلاد ! میلاد ! دیگه صدای پامو نمی شناسی ؟/؟ قلبم لرزید خودش بود . حتما اومد نصیحتم بکنه . ولی الان ؟/؟ -صدای پاتو می شناسم ولی صدای قلبتو دیگه نه . اومدی تا بهت تبریک بگم ؟/؟ اومدی تا بهم بگی من دوست نامردی هستم که به عروسی تو نیومدم ؟/؟ اومدی تا قلب زخمی منو بازم خراش بدی ..-میلاد اومدم ازت بخوام که بازم مثل قدیما برام انجیر بچینی . نگاه کن اون بالا بالا ها چقدر درشتن .. -مینا راستی راستی قاطی کردی ها . تو الان یک زن متعهدی . مثل آدمای مهربون مثل عاشقای مهربون باهام حرف می زنی . بیش از این آزارم نده . من واسه تو تا کوه قاف هم میرم ولی چرا آخه چرا .. . برو بالا درخت و بر گرد تا بهت بگم چرا این کارو کردم . نمی تونستم بهش نه بگم . نمی تونستم .. یک فریز خاکی کنار درخت افتاده بود . اونو بر داشته رفتم بالا درخت . وقتی که بر گشتم دیدم صورت مینا غرق اشکه .. -چیه مینا پشیمونی ؟/؟چرا حالا ؟/؟ مینا مثل ابر بهار اشک می ریخت .. -میلاد بغلم کن منو ببوس . منو بزن . منو ببخش .. خدایا چرا تا حالا این قدر گناه می کردم . چرا عشق خالص تو رو به بدی جواب می دادم . -مینا بس کن . برو سر خونه زندگیت . دیگه همه چی تموم شد . سرنوشت من همین بود . باور کن وقتی شوهرت مرد اولین عکس العملم این بود که واسه تو ناراحت شدم . -می دونم حقیقتو میگی .. -بغلم نمی کنی ؟/؟ -نه منو نمی بوسی ؟/؟ -نه -دیگه بهم نمیگی دوستم داری عاشقمی ؟/؟- نه -دیگه عاشقم نیستی ؟/؟ دوستم نداری ؟/؟ .. اینجا رو سکوت کردم . -من فدای سادگی و پتکیت بشم که نمی تونی بهم دروغ بگی . بغلم کن . بغلم کن . ببین من دستامو برات بازش کردم . آغوشم برات بازه . بیا تا من بغلت بزنم . تا من بهت بگم دوستت دارم تا من بهت بگم عاشقتم .. -مطمئنی که حالت خوبه مینا ؟/؟ -حسرت می خورم که چرا سالها پیش حالم به این خوبی نبوده . حالا منم از عشق دوباره جوون شدم . مثل سالهای اول جوونی .. من هنوز مجردم . عقدمو بهم زدم . نتونستم . . فریاد زندگی من همه چیز من تو بودی واسه همین در سکوت زندگی این فریادرو احساس نمی کردم . حرف قشنگی بهم زدی بیشتر ماها وقتی که غرق اکسیژنیم قدرشو نمی دونیم . تو عشقو مثل یک اکسیژن به وجودم هدیه کردی . در خون من در وجودم در تار و پودم . ولی من همش حس می کردم یه چیزی کم دارم . کور بودم . نور زیاد عشق چشامو کور کرده بود . وقتی پدرم مرد غرور من بهم اجازه نداد که بیام طرفت شاید اونو یک ترحم احساس می کردم . شاید می خواستم خودمو قانع کنم که دوستی ما یک رابطه خواهر انه برادرانه بوده .. -چی شد حالا بیدار شدی .. -میلاد هیشکی واسه همیشه نمی خوابه همین جوری که هیشکی واسه همیشه بیدار نمی مونه . نمی دونم چرا یهو حس کردم دارم نفس کم میارم . غرق در دریای عشق بودم ولی وقتی که رسیدم به خشکی حس کردم که نمی تونم از دریا دل بکنم . راست گفتی شاید از همون وقتی که تو عاشقم شدی منم دوستت داشتم ولی همش از این حسم فرار می کردم . شاید شرم داشتم . می ترسیدم . هر چند اون سالها یکی دو بوسه گرم از لبام بر داشتی ولی به خاطر همون تا مدتها خوابم نبرد . مینا نتونست ادامه بده . منم بد تر از اون فقط بغلش کرده می بوسیدمش و با دستای هم اشکای همو پاک می کردیم .. میون هق هق گریه اش بازم حرف می زد و می گفت می دونی چی بیشتر دلمو سوزوند … ده بار توضیح داد تا فهمیدم چی داره میگه .. می گفت اون لحظه ای که من میلاد حس می کردم که اون از دواج کرده ولی به خاطر عشق و احترام به اون رفتم بالای درخت .. من مینا دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه تا این همه شرمسار نباشم . که تو چه جوری با این که حس می کنی منو از دست دادی بازم دوستم داری و بهم احترام میذاری -مینا تو رو خدا این جوری نگو .. -می دونم نمی تونم ولی سعی می کنم برات زن خوبی باشم . اگه هنوزم بخوای در کنارم بمونی . -من برای همیشه قدر اکسیژن عشقو می دونم . بیا بریم بالامیلاد -کجا -توی همون ایونی که اون دفعه با هم سکس کردیم. شیرین ترین سکس زندگیم بود . ولی می خوام الان از اونم بهتر باشه .. هر چند هر کدومش یه لذت خاصی داره . -مینا مطمئنی ؟/؟ -آره آره .. هر کاری دوست داری انجام بده . نترس دیگه نترس که از دستت فرار کنم . -تو چطور احساس منو درک کردی . -چون دوستت داشتم عاشقت بودم . نمی تونستم اینو قبول کنم . این بار مینا بود که دو تایی مونو لخت کرد . دلم می خواست به چای پر ستاره اش که هنوز پر اشک بود نگاه کرده و باهاش حرف بزنم -باورم نمیشه در خونه خاطره ها و آرزوهام بازم با تو سکس داشته باشم . -منم دلم نمیاد خونه خاطره های عشق و هوسمو ویرونش کنم .-حالا وقت این حرفا نیست . باید خونه عشقمونو اون جوری که شایسته شه بسازیم میلاد . با یه بوسه رفتیم به دنیای خاطرات . به گذشته ها و آینده ها . با حال و حال خود حال کرده وحس می کردیم که دیگه هیچ غمی جز جدایی نمی تونه دلمونو به درد بیاره . این بار مینا پیش قدم شد واسم ساک زد .. -نههههه عزیزم نهههههه ولی سرعت و نرمش کارش به حدی بود که با خجالت وهوسی زیاد در حالی که دستامو پشت سرش قرار داده بودم آبمو تو دهنش خالی کردم . مینا با عشق و لذت و هوس هرچی رو که ریخته بودم تو دهنش خورد .. -میلاد چته .. دوست نداری برات یه زن سکسی ناب ویه معشوقه ناز و یه همسر عاشق و وفادار باشم ؟/؟ -باورم نمیشه .. پاهاشو به دو طرف باز کرد . -میلاد هوسم زیاده .. حس می کنم به همون اندازه که عاشقم هوس دارم . -نکنه می خوای به اندازه تمام سالهای بلوغ با هم مشغول باشیم ؟/؟ -حالا دیگه منو نمی خوای ؟/؟ -لجباز . لجباز . حالا که کنارمی لجبازیهاتو هم دوست دارم . -من که نباید بهت بگم . اینو گفت و دستاشو دور گردنم حلقه زد . کیرم روکسش فرود اومد . این بار دیگه از این استرس نداشتیم که توی کسش آب بریزم یا نه . -عزیزم عزیزم .. نمی دونم چرا حس می کنم که تا این حد نباید احساس خوشبختی کنم . حس می کنم گناهه -مینا این گناه نیست . گناه اونی بود که سالها خوشبختی یعنی عشق رو در کنارت می دیدی و ازش فرار می کردی . خدای ما با شادیها مخالف نیست . کیرمو با فشار می کردم تو کس اولین و آخرین عشق زندگیم و با دستام دورشو ماساژمی دادم . نوازشش می کردم تا هوسش زیاد تر شه .. -میلاد بکن منو باور کن اون دفعه هم حال می کردم . لذت می بردم ولی حالا می خوام حس کنم که مال منی . هوسو در کنار عشق می خوام باور می کنم که تو مال منی . حالا دیگه به هیچ وجه از دستت نمیدم . می دونم درکم می کنی . من و دخترامو . برات مهم نبوده که من قبلا ازدواج کردم -ومهم هم نخواهد بود . برای من خود تو مهمی . دوستت دارم . اون حس لطیفی رو که درون جسمته دوست دارم . همون روانتو . همون که لذت سکس رو چند برابر می کنه . همون که امروز تو رو به سوی من بر گردونده .. -میلاد ! بازم از این حرفای قشنگ برام می زنی یا فقط امروزه ؟/؟ -من حتی سالهایی رو که تو در کنارم نبودی در ضمیر پنهان خودم و با خودم از این حرفا می زدم . تا آخر دنیا تا وقتی که بشه گفت بهت میگم دوستت دارم عاشقتم تو تنها زن زندگیم هستی . -نمی دونی چه حالی دارم . میلاد ولم نکن دوستت دارم دوستت دارم . کیرتو آرومش نکن . چقدر داغه دارم می سوزم .. بگو دوستم داری . نزدیکه بیاد .. نزدیکه -مینا دوستت دارم دوستت دارم .. -آهههههههه آههههههههه .. میلاد میلااااااااااااد .. دیگه تمومه .. ..آههههه فقط تا اونجایی که می تونی سیرابم کن . دیگه از این بهتر نمیشه . عزیزم . عشق من شنیدی ؟/؟ -مگه میشه حرف ادلتو نشنید ؟/؟ چند بار دیگه کیرمو به لبه های کس مینا مماس کرده و اونو به نرمی وارد کسش کرده در یک آن در اوج لذت آبمو ریختم توی کس عشق بیدار شده ام که از لذت و خماری چشاشو بسته بود . … ما با هم ازدواج کردیم . اون واسه من یه پسر به دنیا آورد که فکر می کنم محصول اولین سکس بعد از ابراز علاقه اش بود . یعنی همون روزی که قرار بود برای بار دوم ازدواج کنه و بهمش زد . هنوز خانه خاطره ها رو خرابش نکردیم . البته باید گفت خانه های خاطره ها . -میگم مینا فکر نمی کنی ما دیوونه ایم که هر چند وقت در میون میاییم اینجا و عشقبازی می کنیم ؟/؟ -فقط که این نیست کلی قدم می زنیم . به کودکی می رسیم و به نوجوانی و جوونی وبعد.. ببین میلاد تو یه عمری دیوونه بودی و دیوونگی کردی می دونی چه لذتی داره . پس لذت دیوونگی رو از من نگیر -دیوونتم مینا . -من بیشتر .. -فکر می کردم تو رو برای همیشه از دست دادم . ولی می دونی چی دستگیرم شد مینا .؟/؟ این که خدا شکیبایی و شکیبایان رو دوست داره …. پایان .. نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

جنگل عشق و انتقام ۱داشتم دیوونه می شدم . اصلا فکرشو نمی کردم بهم خیانت کنه . خیلی دوستش داشتم . می خواستیم با هم عروسی کنیم . من اسمم بابکه . بچه ناف تهرونم . خونه مون طرفای ناصر خسروست . شغلمم فروش وسایل صوتی تصویری تو یکی از مغازه های توپخونه نزدیک لاله زاره . خیلی شوخ و شاد و شنگولم . یعنی تا دیروز که این جوری بودم . لیسانس الکترو نیک هم دارم . دیدم درس خوندن دوزار هم نمی ارزه . بیشتر ادامه ندادم. ولی خب یه نموره ای به درد کارم می خورد . خلاصه کنم که این خوش تیپی و جوانمردی کار دستمون داد . یه دختر با لاشهری که خوشگل نبود و خوش زبون بود میاد کوس خلی مارو می بینه و عاشق ما میشه . موضوع از این قرار بود که وقتی می خواست یه جنسی رو بخره من راست و حسینی قیمت خرید و سود و همه چی رو می گفتم . جنس چینی که می خواست بخره می گفتم آشغاله اگه نخرین بهتره .-اگه آشغاله پس چرا آوردین ؟/؟روم نشد که بگم کار پدرمه . در هر حال خلاصه کنم که پدرش از اون سر مایه دارای بالای شهری بود و من نفهمیدم از شانس ما بود یا کم شانسی که اون اومده بود این طرفا خرید . عاشق هم شدیم زبونش گولم زد . هر چی بابا ننه پیرم بهم می گفتن به دردت نمی خوره قبول نمی کردم . روزهای زیادی رو با هم می گشتیم گاهی هم از عشق و عاشقی می گفتیم . روزا با دیدن خورشید و افتاب و شبا هم با دیدن ماه و ستاره کیف می کردیم . دنیایی بود . قرار شده بود که بیام خواستگاریش و اونم می گفت که نگران خونواده و این اختلاف طبقاتی نباشم . یه روز همین جوری که مثل برق و باد اومده بود مثل برق و باد هم رفت . دست یه نره خرو می گیره و میاد مغازه زل زل تو چشام نگاه می کنه و میگه بابا گفته منو از ارث محروم می کنه اگه باهات عروسی کنم . اینم رامین دوست پسر جدیدمه . قیافه یارو رو که نگاه می کردم تو دلم به پسره گفتم بی غیرت که هستی ولی خوب گفتن میمون هر چی زشت تره بازیش هم بیشتره . این دم اسبی و گیس درست کردن موهای سرت دیگه چیه . دوست دختر با لا شهری من که حتی دیگه از شنیدن و بردن اسمش حالم بهم می خوره گفت دوران خوب و پر خاطره ای بود هیچوقت فراموشش نمی کنم . منم بهش گفتم منم خیلی از آشنایی با شما خوشوقت شدم . از خجالت علت به هم خوردن ازدواجو به خونواده نگفتم و یه چاخان ساختم . با پراید مدل پنج سال پیش خودم اومدم شمال واسه خودم داشتم می گشتم تا اعصابم آروم شه . دیگه از هر چی زن و دختره بدم اومده وخیلی ها به من متلک میگفتن . منظورم دخترای لب ساحلن .بیشترشونم همشهریای تهرونی خودم بودن . دیگه از دیدن ماه و ستاره هم بدم میومد . نمی دونستم چیکار کنم . یه چادر مسافرتی داشتم و این ور و اون ور با خودم یدک می کشیدم . بی هدف از این شهر به اون شهر می رفتم . خسته شدم و تصمیم گرفتم به تهرون بر گردم .از جاده زیبای هراز راه بازگشتو پیش گرفته و چند کیلومتری بعد از آمل یه رودخونه قشنگی گیر آورده و کنارش نشستم تا چش کار می کرد جنگل بود ماشینو یه گوشه رودخونه و جایی پارک کردم که تو دید اونایی که از جاده رد میشن نباشه وبا این که نم هوا زیاد بود احساس آرامش زیادی می کردم شنیده بودم که چند کیلومتری یا حتی گاهی چند صد متری پشت این جنگلا البته نه در همه قسمتها خونه های جنگلی قشنگی وجود داره . کنجکاوی وادارم کرد که برم ببینم چه خبره . هر چی بیشتر تو دل درختا می رفتم احساس خفگی بیشتری می کردم یعنی هوا شرجی تر می شد . همین طور به رفتن ادامه می دادم . داشتم با خودم فکر می کردم به اون بلایی که سرم اومده بود . وای عجب راهی رو انتخاب کرده بودم پس از یکی دو ساعتی یه آلونکی رو یه گوشه ای دیدم .تصمیم داشتم که بر گردم . خیلی از جاده دور شده بودم .یک دفعه حس کردم یه چیزی مث یه سنگ یا یه چوب کلفت خورد تو سرم . نفهمیدم چی بود . وقتی که چشامو باز کردم همه جارو تاریک می دیدم . سرم گیج می رفت . چند دقیقه ای گذشت که چشمم به کیر لختم افتاد . اصلا لخت لخت بودم . هیچی یادم نمیومد . ستاره ها بالا سرم چشمک می زدند پشت و فرق سرم درد می کرد . یواش یواش یه چیزایی به خاطرم میومد . خیالم جمع شد که زنده ام و از نکیر و منکر هم خبری نیست . طناب پیچ شده بودم . ولی چیزی تو دهنم نچپونده بودن . چون هر چی داد می زدم صدام جز به خدا و همون آدم دزد یا آدم دزدا به گوش کسی نمی رسید . شایدم راهزنا رفته بودن . این پشه ها پدرمو در آورده بودن . داشتن منو پوست می کندن . سر و صدای دو تا زنو شنیدم . کلی هیزم جمع کرده بودن .-تا صبح هم اگه اتیش روشن کنیم بسمونه -زودتر بریم پیک نیکو روشن کنیم . که هوا جون میده واسه چایی خوردن .-آره یه چیزی بخوریم و بعدش بریم سراغ این اقا خوشگله و حالشو جا بیاریم -به به می بینیم که بیدار شده .-دزدای کثیف چرا لختم کردین پولمو که دزدیدین ولم کنین برم -به همین سادگی ؟/؟-هنوز باهات خیلی کار داریم . چهره شون به خوبی مشخص نبود . آهنگ صدای یکیشون نشون می داد که معتاده . همون معتاده شروع کرد به صحبت . ما نماینده جامعه زنانیم . به حمایت از اونا و خودمون می خواهیم حالتو بگیریم . اگه پشت گوشتو دیدی اونور جنگلو می بینی . اون یکی به حرف اومد و گفت راست میگه ما باید از شما مردا انتقام بگیریم .-حالا کی گفته شما نماینده زنا باشین من نماینده مردا ؟/؟من بد بخت چه گناهی کردم . دقایقی بعد از صحبتاشون فهمیدم که اون معتاده اسمش اشرفه و اون سالمه اسمش آتوساست .-حالا با من می خواهین چیکار کنین . اشرف :عجله نکن می فهمی . ببین همجنسات چه بلایی سرم آوردن . تازه به دوستم قول ازدواج دادن و ولش کردن . منو معتاد کردن و اون افسردگی گرفته . تازه اول جوونیمونه .باید نسل شما مردارو از رو زمین ور داشت .-می خواهین منو بکشین .؟/؟دردی دوا نمیشه . خوب و بد همه جا هستن . اشرف یه کاردی رو که شبیه ساطور بوده و به درد قطع کردن سر گاوو گوسفند می خورد داد دست آتو سا و با یه تخم مرغ که نمی دونستم آب پزه یا خام اومد سراغم -این یه تخم مرغ سفته می خوام بکنم تو کونت می خوام ببینم جا میشه ؟/؟-نه تو رو خدا این کارو نکنین -ببین آق پسر تو این دنیا یه کیر هایی داریم که از این تخم مرغ هم کلفت تره . نمیدونی چند تا از این کیرها خشک خشک رفتن تو کونم !حالا یکیشو تو تحمل کن . تازه مگه یه تخم مرغ چقدر طولشه .!ناراحت نشو ما زیادم نامرد نیستیم . یه خورده با مرامیم . دست و پازدن من فایده ای نداشت . هر چند به قیافه آتوسا که کنار نور آتیش مشخص بود نمیومد که این کاره یعنی بد جنس و آدمکش باشه ولی من می ترسیدم . غم یه تخم مرغو خورده گفتم فعلا ساکت باشم بهتره سر سوراخ کونمو با روغن نباتی جامد چربش کرد و تخم مرغو هم روغن مالی کرد . انگشتشو فرو کرد تو کونم .-واییییییی بی انصاف دردم اومد -تحمل یه انگشت نازکو نداری پس ما چیکار کنیم ؟/؟داشتم از درد می مردم خدایا کمکم کن . واقعا عجب استقامتی دارن بعضی از این زنا که کیر های کلفتو توی سوراخ کونشون جا میدن . واییییی خدایا توی این جنگل من دست و پابسته ام خودت به دادم برس . نوک تخم مرغو تو کونم فرو کرده و یه خورده بیشر فشارش داد -نهههههههه دارم از درد می میرم -هر کاری بخواهین واستون انجام میدم . به نظرم اومد نصف تخم مرغ رفته تو کونم .ا گه بیشتر می رفت داخل چه جوری می خواست در بیاد . وای وای احساس سوزش و خراش می کردم . یه خورده از پوسته تخم مرغ در اثر فشار دست اشرف و تنگی کونم ترک برداشته و یه قسمت از سوراخ کونمو اذیت کرده بود . اشک از چشام راه افتاده بود -آتوسا بیا ببین عجب صحنه با حالی شده . وای اگه تو نو جوونی کون می دادم و سوراخ گشادی داشتم شاید امروز این تخم مرغو راحت تر تحمل میکردم . در همین افکار بودم که دیدم تخم مرغو از کونم در آورده و رفت سراغ کیرم .-کیر بدی نیست کلفته ولی نمیدونم چرا شق نمیشه . دو تا خانوم خوشگل جلوت وایستادن بی عرضه .خواجه ..دود آتیش می خورد به صورتم و داشت خفه ام می کرد . از شر پشه خلاص شده بودم ولی نفس نمی تونستم بکشم .-آتوسا کاردتو بنداز برنامه شماره دو رو پیاده می کنیم .دوتایی شروع کردن به لخت شدن . داشتن جلو آتیش به سبک اسپانیولی واسم می رقصیدند و استریپ تیز می کردند . هیچ احساسی نسبت به اشرف و آتوسا نداشتم .. کون لخت و سینه هاشون کوس بی موی آتوسا و پر موی اشرف هیچکدوم کیرمو بلند نمی کرد . از تشنگی داشتم تلف می شدم -تو رو خدا بهم آب بدین از تشنگی دارم می میرم -باشه الان بهت آب میدیم . ما که یزید کربلا نیستیم . آدم سر مرغو گوسفندو که می خواد ببره بهش آب می رسونه . بیحال شده بودم .اشرف و آتوسا دوتایی اومدن طرف من . کوسشونو به طرف دهن من گرفته شروع کردن به شاشیدن .-زود باش زود باش دهنتو باز کن . این آب لوله کشی نیست که هر وقت شیر آبو باز کنی آب داشته باشه . حرومش نکن پشیمون میشی . یاد نوشته و رساله مجتهدین افتادم که اگه آدم مجبور شد به خاطر رفع تشنگی شاش هم می تونه بخوره . دهنمو بیشتر در مسیر شاش آتوسا باز می کردم که یه موقع نکنه از اعتیاد اشرف چیزی به ما بماسه . ولی شاش اشرف هم یه خورده اش رفت تو دهنم . کمی شور و بد مزه بود . می دونستم دوباره سریع تشنه ام میشه . اشرف کوسشو گذاشت رو دهنم . بوی بدی می داد . همون بوی شاش و عرق بود حالم داشت بهم می خورد نزدیک بود همون شاشو بالا بیارم -آتوسا این قدر خجالت نکش تو هم بیا جلو خودی نشون بده ناسلامتی دو ست پسر تو تو رو هم قال گذاشته . ولی خب تو حالا دختری و من نیستم . انگار آتوسا خودش استقلال نداشت و بیشتر تابع حرفای اشرف بود. کون گنده اشو آورد گذاشت رو دهنم . کوسشو می چسبوند به لبام چند دقیقه ای به خیال خودشون باهام حال کردند و بعد دست از سرم ور داشتن . دو نفری داشتن یه چیزی می خوردن و به من توجهی نداشتن . خیلی بیرحم بودند یه چیزی تو مایه های مادر معاویه . همون هند جگر خوار خودمونو میگم .-می تونم حرف بزنم ؟/؟-حتما غذا می خوای . اگه غذا می خوای باید به عرض انور عالی برسونم که ما داریم غذای تو رو تو شکممون تولید می کنیم دم صبح آماده تحویله -ممنونم نوش جون خودتون من گرسنه ام نیست . همون آبی که بهم دادین کافیه . فقط می خواستم یه چند دقیقه ای به حرفام گوش بدین . یه آدمو که می برن دار بزنن به آخرین حرفاش گوش میدن به آخرین خواسته هاش توجه می کنن -بنال ببینم چی زر می زنی . وقت ندارم باید برم خودمو بسازم . من از سیر تا پیاز ماجرای خودم و اون دوست دختر بالای شهری رو واسشون تعریف کردم . اتفاقا هر دوی این آدم دزدا هم شهریم بودن . تاثر و تاسفو می شد تو چهره آتوسا خوند ولی اشرف ککشم نمی گزید. به تنها چیزی که فکر می کردم زندگیم بود ولی خواستم احساسات این زنا رو هم تحریک کنم .-زندگی واسم دیگه ارزشی نداره وقتی عشق آدم به آدم خیانت کنه . وقتی اون پیمان قشنگ باهمه آرزوها خاک بشه زندگی واسه یه عاشق چه ارزشی داره ؟/؟!همون بهتر که اون عاشق هم خاک بشه و بمیره . زندگی دیگه برام ارزشی نداره . اگه قراره بمیرم چه بهتر به دست آدمایی باشه که خودشون مث من درد عشقو کشیده باشن . رنج عشقو قبل از من و خیلی بیشتراز من تحمل کرده باشن .منو بکشین و بیشتر از این عذابم ندین . عذابی که از جدایی می کشم خیلی بیشتر از عذاب مرگه ولی به هیشکدومتون نمیاد که قاتل باشین چون اگه دل مهربونی نداشتین هیچوقت عاشق نمی شدین . خودم تحت تاثیر قرار گرفته بودم . آتوسا در حالیکه زار زار گریه می کرد از جاش بلند شد و رفت . اشرف داد زد خر نشو دختر اولین دوست پسر منم درست مثل این بود . این مردا همش از این کوس شرات میگن . میدونم اشرف هم تحت تاثیر قرار گرفته بود . ولی غرورش اجازه نمی داد احساس خودشو نشون بده . -اشرف خانوم شمارو به هرچی که بهش اعتقاد دارین قسم میدم حالا نه .بعد از کشتنم به این شماره موبایلی که الان بهتون میدم زنگ بزنین شماره دوست دختر سابقمه . درسته که بهم خیانت کرده قالم گذاشته ولی دروغگو نیست .اون درمورد من همه چی رو به شما میگه . آتوسا به آلونک پناه برده و اشرف پیک نیکو روشن کرده با یه سیخ نازک فلزی و تریاک داشت خودشو می ساخت -چیکار کنیم آق پسر تو بیابون لنگه کفشی هم واسه ما نعمته . اینا واسه ما تنبون نمیشه کار ما از شیشه هم گذشته . چند دقیقه بعد عین خرس گرفت خوابید . شانس آوردیم که پیک نیک خاموش شده بود ولی نزدیک آتیش بود و خطرناک بود . فرم و حالت آتیش طوری بود که واسه تریاک کشیدن مجبور شده بود از گاز پیک نیک استفاده کنه . خودمو رو زمین می کشیدم تا ببینم چیزی واسه خوردن پیدا می کنم یا نه .آتوسا پیداش شد . در هوای مهتابی جنگل و نور آتش صورت قشنگش هنوز خیس اشک بود . – ببینم حتما ماشین داری .-چی بود -می تونی یه قول مردونه بهم بدی ؟/؟-چه قولی !-اگه دستاتو باز کردم کاری به کارم نداشته باشی . وتازه اگه میشه تا تهرون باهات بیام . من از خونه فرار کردم الان همه منتظرم هستن ومن تنها دختر خونواده ام . چهار تا برادر و یه خواهریم . حتما بابا مامان تا حالا دق کردن . حرفات تکونم داد . فهمیدم که خوب و بد همه جا هست -فکر نمی کنی دروغ گفته باشم ؟/؟-تو نگات یه چیزی هست که از دروغ نمیگه .-تونگاه دوست پسر خائنت از این چیزا نبود ؟/؟فکر نمی کنی من خواسته باشم سرت شیره بمالم ؟/؟-نه نمی دونم . آدم تو زندگی اگه همش بخواد بد بین باشه باید بره بمیره -بازم کن من نامرد نیستم . قول میدم صحیح و سالم بدون هیچ حس انتقامجویی تو رو ببرم تحویل خونواده ات بدم طناب دو ر دست و پامو پاره کرد و یه ساک دستی با خودش آورد که لباس و یه خورده وسیله توش ریخته بود . بدو بریم زود باش وقت نداریم لباس بپوشیم هواهم که هنوز به اون درجه از سردی نرسیده . این اگه بیدار شه مث یه خرس قوت داره . تکواندو کار هم هست پدر مارو در میاره …………ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

جنگل عشق و انتقام ۲این جوری که افتاده به مرده ها هم نمی تونه لگد بزنه -بریم دیگه . سوییچ و موبایل و لباسا و پولای منو و یه خورده هم خوردنی با خودش آورد که بین راه جون بگیریم هر چند قدمی که بر می داشتم چشام سیاهی می رفت و آتوسا کمکم می کرد .خوردنیها رو داد دستم. مث یه تمساح همه رو بلعیدم . یه چراغ قوه هم با خودش آورده بود .-ببینم بابک راهو بلدی ؟/؟-فکر کنم بدونم -آخه من دقت نکردم . اشرف اینجارو میدونست . چراغ قوه اش ضعیف بود یه خورده از روبرو رو روشن می کرد . زوزه گرگ یا شغال از دوردستها به گوش می رسید . آتوسا می ترسید -نترس من باهاتم . کارد هم که داریم . میریم . به سلامت هم میریم . بعضی از قسمتهای راهو مجبور بودیم آهسته تر بریم -من خجالت می کشم از رفتار زشتی که داشتم . باورم نمیشه این کار ها رو من کرده باشم .-می دونم تقصیر اشرفه .-آره ولی اونم خیلی عذاب کشیده خیلی -تو نمی خوای منو بزنی ؟/؟یه حرف بدی بهم بگی ؟/؟تو چه جور آدمی هستی انگار نه انگار اتفاقی افتاده .-واسه چی ؟/؟من خودمم درد کشیده ام . حالا من اومده بودم یه قدمی بزنم و خودمو تسکین بدم و شما هم اومده بودین که دق و دلیتونو سریکی خالی کنین . فقط می ترسیدم نکنه یه وقتی دیوونگی کنین آدم بکشین .-هرگز !نه من آدمکشم نه اشرف -آتوسا دنیا فقط دنیای بدیها نیست . تو این دنیای بزرگ ما خوب هم میشه پیدا کرد . درسته کمن ولی حداقل تو باید خودت خوب باشی . اگه بد باشی که نباس انتظار خوبی داشته باشی . آن قدر خوبی کن خوبی کن تا بالاخره یکی قدرتو بدونه . اونقدر خوبی کن تا بد و بدی شرمنده شه . بدی کردن هیچ سودی واست نداره … مثل انسانهای اولیه اولیه یعنی قبل از عصر حجریها لخت لخت توجنگل بودیم و درددل می کردیم یهو پامون به یه گل گیر کرد و دو تاییمون سر خوردیم . خودمو انداختم زمین تا تن آتوسا به زمین نخوره و بیفته رو من و زخمی نشه . فهمید که چرا این کارو کردم . دیگه از روم بلند نشد . چراغ قوه خاموش شده بود . همه جا تاریک بود . درختا تا حدودی جلو نور مهتابو گرفته بودن . چشام تا حدودی به تاریکی عادت کرده بود . تن سرد من و اون هر دوداغ شده بود . من افتاده بودم رو چمن و خاک و خس و خاشاک واونم افتاده بود روم . هیچکدوممون دوست نداشتیم حرکت کنیم . نگاهمو به طرف چشاش دوختم . سفیدی مردمکشو می دیدم . اونم داشت بهم نگاه می کرد . صدای بلبل و چند تا پرنده دیگه سکوت جنگلو در هم شکسته بود . یه آب باریکه ای از چند قدمی ما داشت رد می شد . دو تا دستامو رسوندم پشت سر آتوسا و سرشو به طرف خودم و لبام خم کردم . اون خودشو رو من ول کرد ومن و اون در جنگل تاریک زیر نور مهتاب که بیشتر روی درختای کوتاه رو روشن می کرد کنار جوی آب با یه بوسه داغ عشقبازیمونو شروع کردیم . کیرم دیگه می رفت تا بلند شه . و خیلی زود هم شق شد انگار که می خواست شکم آتوسا رو پاره کنه بره توش نفسهای تند و آرومش بوی جنگل و عشق ,حس کینه و انتقامو در هر دوی ما از بین برده بود .-بابک خیلی مردی خیلی آقایی فکر نمی کردم دیگه هیچوقت بتونم به هیشکی دل ببندم .-به همین زودی ؟/؟همین نصفه روزه ؟/؟عجول نباش اسم این که عشق نیست . از این کارا کردی که به هیچ جا نرسیدی .-تو هر طور که میخوای فکر کن .فقط منو ببوس می خوام خودمو بسپرم به یه مردی که مرده -به مردی که یه مرده ولی شاش زنارو می خوره -یادم ننداز از خجالت آب می شم . بغلم کن بابک . خودشو بیشتر بهم می چسبوند . از تماس سینه هاش با خودم لذت زیادی می بردم . نمی خواستم تن قشنگ و ظریفشو بذارم رو زمین و زخمیش کنم . سینه هاشو انداخت رو لبم دیوونه وار میکشون می زدم .-بابک نمی دونی تو این طبیعت چه حالی می کنم . خیلی به من آرامش می ده و آرامش میدی .-فکر نمی کنی من دختر پررو وجلفی هستم که این طور راحت خودمو در اختیارت گذاشتم .؟/؟-کی اصلا این حرفو زده تو خانمی . شازده خانمی هستی که هیشکی تا حالا قدرتو ندونسته . من محت و مهربونی رو تو چهره ات خوندم . اشرف هم نمی تونه بد باشه ولی تو خیلی مهربون تری .-من و اون از مدرسه راهنمایی تا آخر دبیرستان با هم همکلاس بودیم -وحالا هم با هم فرار کردیم . آره بیچاره اونا سه تا خواهرن برادر هم ندارن . حرف زدن باعث می شد که از عشقبازی عقب بیفتم . نجات از مرگ و مهلکه سبب شده بود که درجه هوس من زیاد شه و سر تاپای آتو سا رو می لیسیدم . ازش می خواستم که تنشو بچسبونه به لب و دهنم .-عزیزم اشکالی نداره من می خوابم رو زمین باور کن دردم نمیاد هر چی لباس و پیرهن و پارچه و روسری و….داشتیم پهن کردیم رو زمین مانتوی آتوسا خودش واسه مون یه فرش شده بود حالا اون طاقباز رو زمین بود و منم قرار گرفتم روش . کیر منو با دستاش گرفته بود و گفت عزیزم بده به من .برسونش به دهنم . می خوام واست ساک بزنم .من دارم واسش می میرم . نمیدونی تو این جنگل زیبا عشقبازی چه حالی میده !همیشه دوست داشتم یه همچین جایی با اونی که دوستش دارم سکس داشته باشم . دلشو نشکوندم . کیرمو سپردم به دهنش .-جووووووووون کاشکی که این کیییییییییرررررررررواسسسسسسه همیششه مال من شه . مال کوسسسسسسس و کوووووووووون و دهنم شه . خیلی باحاله می تونستم ببینمش که با چه اشتهایی داره کیرمو ساک می زنه -آتوسا نه نه این جوری نه داره می ریزه آبم داره می ریزه تو دهنت . اینو که گفتم شدت مکشو زیاد تر کرد و با ناز و هوس بیشتری کیرمو میک زد به آب کیرم مهلت فکر کردن و منتظر بودنو نداد -آههههههه جاااااااااان قربون دهنت آتو سا سبک شدم بدت نیومد ؟/؟-نه عزیزم نمی دونی که چه حالی کردم تو شاشمو خوردی . منم چه ایرادی داشت مایه هوستو می خوردم . حالشو بردم . حالا من و تو تو وجود همیم . نسیم خنک جنگل شروع به وزیدن کرد . هوس زن یعنی دوشیزه آتو سا هر لحظه بیشتر می شد . حالا این من بودم که خوردن وسط تنشو شروع کردم .و کوسشو گرفتم به دهنم .-جووووووووون هر چی بخوام می تونم داد بزنم . صدامو بالا ببرم . وایییییییی کوسسسسسسسم داره اتیش می گیره .من سوختم من کیییییییررررررررر میخوام -یواشتر عزیزم حنجره ات پاره میشه .-بذار کیفمو بکنم بابک . هیچ جا و هیچ وقت دیگه نمی تونم این طور داد بکشم . کارم نداشته باش -ما الان به اشرف نزدیک تریم تا به جاده -نترس اون تا صبح نشه از جاش تکون نمی خوره . باهام حرف می زنی من جیغ نزنم ؟/؟یالله کوس خوردنتو شروع کن -دیوونتم آتو سا دستور بده . دوباره جیغ و دادشو شروع کرد . ضجه هاش طوری بود که آدمو به یاد مراسم عزا می انداخت . -بابک باور کن هیچوقت تو عمرم تا به این حد هوس نداشتم . راست می گفت کوسش مثل آب پاش آب پخش می کرد . یک آن همچین جیغ و نعره ای کشید که بی اختیار منو به یاد تارزان انداخت .-آخیش جووووون حسش می کنی ؟/؟ازبس که خوبی آبای کوسسسسسسسم رضایت دادن بیان بیرون . حال دادی بابک . ممنونتم . دوستت دارم . می دونم دوستم نداری . می دونم فکر می کنی هرزه و جلفم ولی من دوستت دارم . حالا کوسسسسسسم کیییییییررررررررتو می خواد -چی میگی ؟/؟تو دختری میخوای زن شی ؟/؟-تا حالا که دختر بودم به چه دردم خورده . من خودم راضیم خودمو در اختیارت بذارم . انتظاری هم ازت ندارم . میدونم میری و تنهام میذاری .اینو از تو چشات میخونم .-تو تاریکی چطور می بینی ؟/؟-حسش می کنم . بذار یه خاطره خوش از یه جوونمرد داشته باشم .-اون جوونمردی که بکارت یه زنو پاره کنه و بره دیگه اسمش جوانمرد نیست . اون نامرده تو چه بخوای چه نخوای من این کاروو نمی کنم .-من می خوام هوس دارم دوستت دارم .عاشقتم . پس عشق در یک نگاه به چی میگن .؟/؟-الان شبه و خوب نمی بینی .-من با چشای دلم می بینم …قبول نکردم پرده اشو پاره کنم و کوسشو بگام . با این کارا بیشتر شیفته و دیوونه ام می شد . فقط ازش خواستم که واسم قمبل کنه کیرمو تو سوراخ کونش فرو کنم و اونم با کمال میل قبول کرد .-هر جوری دوست داری منو بکن . درد نمی کشم . تحملم خوبه . چون عاشق تو و مردونگی توام . حس کردم باید بدن خیلی جذابی داشته باشه . من فقط اونو در تاریکی شب و کنار اتش دیده بودم . با انگشت و سر کیرم سوراخ کونشو برای گاییدن تنظیم کردم . یه خورده به سختی می رفت حس می کردم که به خودش فشار زیادی میاره . یادم رفته بود از خیسی کوسش کمک بگیرم . ولی بالاخره تا وسطای کیرمو فرو کردم تو کونش . حالا این من بودم که از لذت زیاد تو جنگل سر و صدا می کردم . رون پای تپل و کون تپل ترش در سکوت شاعرانه جنگل زیبا منو به وجد آورده بود . دیگه اون فشارو به خودش نمی آورد . نسیم روح نواز موهای قشنگشو از این طرف به اون طرف می برد . کیرم توی کون قشنگ و هوس انگیز آتوسا تحملشو از دست داده بود . بدون مشورت با اون و بی اجازه من آب کیرم خودشو خالی کرد تو سوراخ کون آتوسا خوشگله -جوووووووون بابک تو این هوای سرد این آب داغ تو توی کون من خیلی چسبید و حال داد . گرمم کرد .دوباره بغلش کردم لباشو بوسیدم .حس کردم خیلی دوستش دارم .سردمون شده بود .لباسامونو که خیلی کثیف و خاکی شده بود پوشیدیم -بابک چرا از این طرف میری راهو اشتباهی میری .این طرف فکر کنم ما رو دوباره به کلبه برسونه -خب منم میخوام بریم به کلبه دنبال اشرف . اون تنهاست -ولش کن ما که تازه از دستش در رفتیم اون خطرناکه -هیشکی تو زندگی خطرناک نیست عزیزم . اون که خطرناک تره می تونه از همه مهربون تر باشه . اون تنهاست تنهای تنها . یادت رفت وقتی که اسیر بودم چی گفتم ؟/؟؟/؟تو سعی کن خوب باشی . ادم از خوبی که بدی ندیده . آتوسا خودشو چسبوند بهم . صورتش پر اشک شد -یعنی راستی راستی این آخرین شبیه واین آخرین لحظاتیه که من کنار توام . باورم نمیشه . نه نه تو خیلی خوبی بابک . اصلا دوست ندارم به جاده برسیم . تو خیلی خوبی . بدیها رو با خوبی جواب میدی . با نامهربونا مهربونی می کنی . نیمساعتی به عقب برگشتیم . هوا داشت روشن می شد اشرف سر جاش نبود . یهو مثل یه ببر وحشی از روی یکی از درختا پرید جلو پای ما یه کارد بزرگ هم دستش . آتوسا خودشو انداخت بین من و اون .-ما اومدیم ببریمت -تحویل پلیس بدین ؟/؟آتوسای خائن حقته که تو رو هم بکشم . آتوسا رو به زور هل داده و جلوی اشرف قرار گرفتم -بیا با هم بریم تهرون . من کمکت می کنم که رو پای خودت وایسی . کمکت می کنم به زندگی برگردی . دنیا بزرگه . همیشه رو یه پاشنه نمی گرده .-تو تو کمک می کنی ؟/؟شما مردا همه تون از یه قماشین . می خواهین فقط آب کیرتونو خالی کنین و برین پی کارتون . تو وجودتون عشق و احساس و عاطفه نیست -تو وجودت خودت هست که اون رفتارو با من داشتی ؟/؟-اشرف ما خیلی از این جا دور شده بودیم . به در خواست بابک برگشتیم . من موافق نبودم . اما اون می گفت نامردیه که تو رو تنها بذاریم .اون میخواد کمکت کنه . اون یه جوونمرده . یه مرده . یه مرد واقعی . از همونایی که ما تا امروز ندیده بودیم . از اونایی که من عاشقشم و اون دوستم نداره و میخواد تنهام بذاره و بره . از اونایی که با تمام وجودم دوستش دارم . معلوم نبود چه وقت گفتن این حرفا پیش اشرفه . شایدم از توجه من به او حسادت می کرد .-خودم کمکت می کنم تا ترک کنی . من خواهر ندارم . مث یه برادر از خواهر خوبم حمایت می کنم . اسم خواهرو که آوردم تازه لبخند آتوسا رو دیدم .-بنداز اون کاردتو . این لات بازیها چیه . به زنها اصلا نمیاد .-نه مردن واسم بهتره . شیشه که ترک نداره -اشتباه نکن این مرگه که میگن وقتی که آدم رفت چاره نداره . اگه اراده کنی توی زندگی نشد نداریم . اراده کن . سمو از خونت دورکن . واست یه کار پیدا می کنم . اگه هم نتونستم نمیذارم سختی بکشی .-منم کمکت می کنم اشرف . من و بابک دوتایی کمکت می کنیم -البته اگه دوباره همدیگه رو ببینیم .-آتوسا از این حرفم ناراحت شد و ساکت . کارد از دست اشرف افتاد پایین . حالا دیگه اون هق هق گریه رو شروع کرده بود . خودشو انداخت تو بغلم -داداش !یعنی تو واقعا کمکم می کنی ؟/؟آره ؟/؟یعنی تو این قدر مردی که جواب نامردیهای منو با مردونگی میدی ؟/؟-آدم اگه یه خوبی کنه از بنده خدا نباس انتظار داشته باشه . پیش خدا گم نمیشه .-من چه طور می تونم جبران خوبیهاتو بکنم ؟/؟-این حرفو نزن شاید یه روزی تو هم بتونی تو زندگیت یه قدمی واسه یکی برداری . این یه نعمتیه که آدم بتونه واسه کسی یه کاری بکنه . هیچوقت در زندگیت برای کاری که در حق دیگری می کنی ازش انتظار نداشته باش . کاری هم نکن که طرف فکر کنه داری منت می ذاری . همش احساس کن هر چقدر واسه یکی زحمت می کشی بازم کم کشیدی . از خدا بخواه به تو قدرت بده و سلامتی تا به خاطر اون و در راه اون خوبی کنی . دیگه هم این قدر به مردا بد بین نباش و همه رو به یه چشم نگاه نکن . چشای اشرف برق می زد . مثل آسمونی که یهو ابر سیاهی جلوشو گرفته باشه اشک سیل آساشو تو بغلم سرازیر کرد . تا چند دقیقه فقط صدای عذر خواهیشو می شنیدم . آتوسا داشت حرص می خورد . ولی من نمی ذاشتم که اونو ازم جدا کنه . وقتی که تقریبا ساکت شد گفت به عزیز ترین عزیزام به دل شکسته ام به روح پاک تو قسم می خورم که ترک کنم .حالا می بینی .من می تونم -آره تو می تونی …عبارت به روح پاک تو قسم رو که گفت آتوسا دوباره حساس شد و اومد اشرفو ازم جدا کرد . خودمونو به جاده رسوندیم . دوساعتی می شد که آفتاب سر زده بود . سه تایی سوار پراید شدیم . آتوسا اومد کنار من نشست و اشرفو اون پشت تنها گذاشت . هر چی بهش گفتم بره پیش دوستش بشینه قبول نکرد . تمام راه رو از بس حرف می زد سرمو خورد . خیلی جذاب تر و خوشگل تر از اونچه بود که تو تاریکی دیده بودمش .-آتوسا! یه خورده ملاحظه دوستتو بکن این قدر خودتو عاشق نشون نده . اینا همش خیالته .من و تو که تا چند ساعت دیگه ازهم جدا میشیم . اول تو رو می رسونم خونه و بعد هم پیگیر کار خواهر اشرفم می شم .-یعنی من هیشکی تو نیستم .؟/؟دیگه به من اهمیت نمیدی ؟/؟یه خاطره ای بود و تموم شد ؟/؟پس تو هم مث بقیه مردایی ؟/؟هر طور می خوای فکر کن . من که به زور باهات کاری نکردم . به تو هم که قول ازدواج ندادم …………ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

جنگل عشق و انتقام ۳ ( قسمت آخر )می دونی چی دلم میخواد -چی میخواد -دوست دارم منحرف شی بریم ته دره بمیریم راحت شم تا دیگه جدایی از تو رو نبینم .-خیلی خودخواهی . ما که نمی خوایم بمیریم چه گناهی کردیم . آبجی اشرف تو دوست داری الان بمیری ؟/؟-نه من تازه یه داداش خوب پیدا کردم واسه چی بمیرم -بیا تحویل بگیر . مارو می خوای به کشتن بدی که چی بشه . ببینم آتوسا دوست داری این چند ساعت اخرو که با هم هستیم بریم یه هوایی بخوریم ؟/؟خیلی خسته شدیم . یه غذایی بخوریم -باشه ولی لباسامون خیلی کثیفه . در منطقه وانا که از طرف آمل به تهران نرسیده به پلوره ماشینو نگه داشتم . دوست داشتم بریم زیر پل وانا واون دور و بر از رودخونه و مناظر زیبای طبیعت استفاده کنیم . اینجا دیگه آب و هواش شرجی نبود . در گوش اشرف هم یه چیزی گفتم . خندید و گفت باشه . از اشرف خواستم که از ماشین پیاده شه و یه هوایی تازه کنه چهره اش در هم شده بود . حس کردم که مواد بهش نرسیده -نترس من کمکت می کنم . نمیدونستم باید چیکار کنم -همینجا می شینم . در این جا صداشو بالاتر برد و گفت آخرین قدماتو هم با آتوسا بزن که تا چند ساعت دیگه باید تحویل خونواده اش بدی . من و آتوسا دستامونو تو دست هم گذاشتیم و رفتیم کنار رودخونه .-عزیزم یه روز خوبو با هم داشتیم نه ؟/؟-آره کاش از این روزا تکرار و تکرار می شد ومن تو حسرت اون یه روز نمی موندم .-خب هر شروعی یه پایانی داره . تو فکر می کنی که عاشقمی ولی یه خورده فکر کنی می بینی این عشق نیست . فقط با چند تا کارمن که به نظرت خوب میاد یا اومده عاشقم شدی ؟/؟تو که منو نمی شناسی . شاید پشت این چهره من یه آدم پلیدی وجود داشته باشه . تو از کجا میدونی ؟/؟-یه آدم که نمیشه تا اخر عمرش همش اشتباه کنه -مگه خودت نگفتی که مردا همش بدن .-آره ولی تو استثنایی -از کجا مطمئنی ؟/؟شاید منم بد باشم .-ولی من چند چشمه از کاراتو دیدم .من و اشرف کوچیکت کردیم ولی تو شخصیت مارو حفظ کردی . سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت میدونی که چقدر دوستت دارم و عاشقتم و واست می میرم منو اذیت می کنی ؟/؟-نه جدی میگم -پس واسه چی منو آوردی کنار رودخونه تا این زیباییها رو بدون زیبایی عشق ببینم ؟/؟کوه ,رودخونه ,درختای کنار رودخونه سکوت .. حتی این پل بالا سرمون انگار صدای ماشینارو می خوره . تو اگه نباشی اینا واسم چه ارزشی داره !-من نمی تونم عاشق زنی بشم که هر 6 ماه در میون عاشق یکی میشه -یعنی تو واقعا این طور در مورد من فکر می کنی ؟/؟من که الان حرارت عشقو تو دستات حس می کنم . سرشو گذاشته بود رو سینه ام و منم لحظه به لحظه حس می کردم بیشتر بهش وابسته میشم … سرانجام رسیدیم به تهرون خودمون . تهرونی که با همه زشتیها و زیباییهاش دوستش داشتم . اول باید آتوسا رو می رسوندم بعد هم پیگیر کارای اشرف می شدم .. اشرف یه نگاه خاصی بهم انداخت . فهمیدم چی میگه . ازم می خواست که آتوسارو اذیتش نکنم . من داخل ماشین نشسته بودم و آتوسا هم زنگ در خونه شونو زد . یه دقیقه بعد دیدم چهار تا گردن کلفت اومدن پایین . ظاهرا داداشاش بودن . داشتم خودمو آماده می کردم که در جواب تشکرشون یه جمله مناسب بگم که دیدم عین آپاچی ها به طرفم حمله کردند -خود خودشه . خود نامردشه . حالا آبجی ما رو می دزدی ؟/؟منو از ماشین پیاده کردند ویکیشون همچین مشت محکمی به دهنم زد که خون از دماغ و دهنم جاری شد و با یه مشت دیگه افتادم زمین . .آتوسا خودشو رسوند بالا سرم و بغلم کرد .-ولش کنین اون جونمو نجات داده برین گمشین . دلسوزی بسه . خاله خرسه ها !دست از سرم ور دارین . اون منو رسونده خونم شما تو خونه نشستین و ادای با غیرتا رو در میارین ؟/؟اون از شما با غیرت تره . اون منو پیدام کرد و به شما رسوند . برین دورشین . این جواب خوبیهاش نیست . یه کاری نکنین که دوباره بذارم برم . عجب سیاستی داشت این آتوسا . داداشا مثل موش رفتن تو سوراخاشون . اشرف هم اومده بود بالا سرم . یه اشاره بهش زدم که همین جا بمونه .-عزیزم منو ببخش اونا اشتباه کردن .عشق من منو ببخش . خودمو بالا کشیده و رفتم پشت ماشین قسمت صندلیهای عقب . اشرف هنوز اون کنار وایساده بود . دوباره یه چشمکی بهش زدم که همونجا وایسه . در ماشینو بسته و آه و ناله رو شروع کردم -بمیرم برات خیلی دردت اومد ؟//-چیکار کنم این دستمزدم بود دیگه -بگو حالا برات چیکار کنم . بهم بگو چیکار کنم که منو ببخشی -باهام ازدواج کن . با من از دواج می کنی ؟/؟-چی !دوباره بگو !یعنی اثر این مشتها بوده ؟/؟بازم بگو -با من ازدواج می کنی ؟/؟-اشرف !اشرف !بابک از من تقاضای ازدواج کرد . باورت میشه ؟/؟-آره من از دیروز می دونستم .-چی ؟/؟راست میگه بابک ؟/؟پس تو هم عاشقمی ؟/؟تو هم دوستم داری ؟/؟اگه عاشقمی پس چرا از دیروز تا حالا اذیتم می کردی -شاید منم می خواستم آزمایشت کنم دوستت دارم آتوسا . عاشقتم . واست می میرم .-منم دوستت دارم .دوستت دارم بابک . یه اشاره دیگه ای به اشرف زده که دو زاریش افتاد .آتوسا خودشو انداخت رومن ولباشو گذاشت رولبای خونی من .. خونی که پر از عشق و احساس پاک من نسبت به اون بود .. پایان .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــرانی .

دوبی با برکت(قسمت آخر) ا صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم دیدم مامان از منم زودتر بیدار شده.-سلام مامان -سلام عزیزم؛پاشو آماده شو بریم پایین صبحانه بخوریم. مامان یه لباس یه سره ی قهوه ای تنگ که تا سر زانوش بود و فقط با 2تا بند نازک به بدنش وصل شده بود پوشیده بود منی که پسرش بودم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم اما خودمو لعنت کردمو پشیمون شدم. رفتیم پایین فقط دو یا سه تا خونواده ی دیگه هم اونجا بود صبحانه ی کاملی بود واقعا,صبحانه رو که خوردیم قرار شد بریم یکم تو شهر دور بزنیم و خرید کنیم. عجب شهری بود تو خیابون مونده بودم چیو نگاه کنم,گیج شده بودم که دیدم مامان رفت تو یه عطر فروشی منم همراش رفتم.چندتا عطرو تست کرده بود که فروشنده یه عطریو آورد که روش نوشته بود سکسی؛شنیده بودم اما تاحالا بو نکرده بودم عطرای سکسی رو مامان یکم از عطرو زد رو دستم,واقعا عجب بویی داشت الحق که آدمو تحریک میکرد.مامان همون عطرو انتخاب کرده بود تعجب کرده بودم که مامان یه عطر سکسی گرفته بود. بعدش هم رفتیم سراغ خرید لباس,من 2تا تیشرت پیرکاردین گرفتم با یه شلوار ورزشی آدیداس.مامان داشت میرفت سمت اتاق پرو که صدام کرد برم پیشش. مامان-رامین همینجا وایسا تا صدات کنم. دم در اتاق پرو ایستاده بودم که صدام زد.وای چی میدیدم ی لباس واقعا قشنگ رنگش سفید بود و فقط دو سه وجب پایینتر از باسنش بود و اگه خم میشد شرتش پیدا میشد؛از بالا هم فقط نصف سینشو پوشش داده بود و کاملا سینه های درشت مامانو نشون میداد پشت کمرشم که کامل لخت بود. مامان-چطوره؟ -محشر شدی مامان,عالیه. یه خنده ی نازی کرد -باشه پس همینو میگیرم. -اوکی پس زود باش خریدامونو کردیم و برگشتیم هتل.دیگه ظهر شده بود سفارش دادیم که ناهارو بیارن اتاقمون. بعد ازینکه ناهارو خوردیم رفتیم که بخوابیم. مامان-عزیزم بیا رو همین تخت باهم بخوابیم. ته دلم از این پیشنهاد مامان خوشحال شدم اما الکی یکم ناز کردم در کل بالاخره رفتم و کنارش دراز کشیدم. پتو رو انداخت رو هردو تامون و پشت به من خوابید.اما من خوابم نمیبرد,با اینکه هی به خودم نهیب میزدم که این مادرته زشته این فکرا اما شهوت خیلی قوی تر از این حرفا بود. از زیر پتو پاهامو چسبوندم به پای مامان,تو همون حالت پامو تا زانوش میبردم همینجور میمالیدم به پاش.یکم جا به جا شدم و بطور حرفه ای پشت دستمو چسبوندم به کون مامان دستم داغ کرده بود صورتم حسابی خیس عرق شده بود دستمو یه ذره به کون نرمش فشار دادم اما دیگه بیشتر ازین جرأت نمیکردم,کمرمو یکم دادم جلو تا کیر راست شدمو به بدن مامان برسونم با کلی استرس کیرم از رو شلوار چسبوندم به بالای کونش دیگه بدنم از شهوت میلزرید خودمو عقب جلو میکردم آروم و به مامان میمالوندم که یدفعه دیدم مامان تکون خورد از ترس زهرم ترکید.سریع رومو برگردوندمو خودمو به خواب زدم؛خدا رو شکر صدای خروپف مامان دوباره درومده بود اما من دیگه از ترس کیرم خوابیده بود بیخیالش شدمو گرفتم خوابیدم. با تکون خوردن پتو از روم از خواب پاشدم دیدم مامان داره آماده میشه که بره حموم. منم تصمیم داشتم اون شب برم دیسکو -مامان شاید تا تو بیای من اینجا نباشم. -واسه چی؟کجا بری! -راستش سر همین خیابون یه دیسکو داره برم اونجا حوصلم سر رفته -رامین من اینجا تنها چیکار کنم! -خب هستی تا من بیام؛زود میام -اصلا منم باهات میام -مامان دیسکو میخوام برما -میدونم اینجا تنهایی میپوسم باهات میام فقط وایسا برم حموم بیام بعد با هم بریم. -باشه پس سریعتر مامان رفت حموم؛؛بعد یه ساعتی اومد که وقتی دیدمش کپ کردم همون لباسی که امروز خریده بود رو پوشید و یه آرایش حسابی هم کرده بود موهاشم به طرز حرفه ای ریخته بود روی شونه هاش. -مامانی بابا میدزدنتا -غلط میکنن پس تو چیکارمی! -قربون مامان خوشگلم دیگه آماده ی رفتن شدیم,یه تاکسی گرفتیم و رسیدیم به دیسکو همراه مامان رفتم داخل عجب شیر تو شیری بود حسابی شلوغ بود دست مامان تو دستای من بود حسابی خودشو چسبونده بود بم. رفتیم روی صندلیای کنار بار نشستیم,به اون نفری که پشت میز بود فهموندم دوتا پیک ویسکی برامون بریزه,زیاد اهل اینچیزا نبودم صرفا برای اینکه بدنم گرم بشه اون موقع خوردم.یه پیکو من خورد یکی دیگه رو مامان -رامین عزیزم بریم وسط -باشه بریم دست مامانو گرفتمو رفتیم وسط,بمال بمالی بود اون وسط یه دختره از پشت کونشو هی به کونم فشار میداد مامانم گاهی مورد عنایت مردای اونجا قرار میگرفت. کمر مامانو گرفتمو چسبوندمش به خودم,وای کیرم دقیقا زیر شکم مامان بود ؛اینقد هیجان زده بودم که احساس کردم الاناست آبم بیاد مامان دو تا دستشو برد پایینتر و رسوند به لپای کونم و اونا رو با دستش میمالید یه آهنگ آروم گذاشته بودن.مامان هم معلوم بود حسابی داغ کرده. دستمو از پشت رسوندم به لای پای مامان.حسابی چاک کونشو مالیدم نالش دیگه درومده بود.که یدفعه لباشو چسبوند به لبام واقعا انتظار این حرکتو نداشتم حسابی شکه شدم کم کم به خودم اومدمو منم همراهیش کردم,لب بالاییمو گرفته بود و حسابی میزد دستشو رسوند جلوی شلوارمو گذاشت رو کیرم قشنگ احساس خارج شدن چند قطره آبو از کیرم فهمیدم من همینجور با لمبرای کون نازش بازی میکردم دستمو از زیر اون دامن کوتاهش رسوندم به رون پاش؛حسابی براش مالیدم دیگه به وضوح آه و اوه میکرد آروم آروم دستمو بردم بالا و از روی خط شرطش کس خیسشو چنگ گرفتم که یه دفعه یه جیغ زد خدا رو شکر اینقد شلوغ بود کسی حواسش به ما نبود ؛لبمو گازای ریز ریز میگرفت ؛از بس کسشو مالوندم که آبش درومد و دستم پر ترشحات کس مامان جونم شد.که یدفعه خودشو از من جدا کرد و رفت سمت سرویس بهداشتی. بعد نیم ساعتی برگشت. -رامین دیگه بریم هتل از لحن سردش تعجب کردم. یه آژانس گرفتیمو برگشتیم منتظر این بودم تا مامان بگه برم کنارش بخوابم اما خودش افتاد رو تخت و پشت به من خوابید؛ منم متعجب از رفتارش رو تخت خودم خوابیدم. صبح که از خواب پاشدم اثری از مامان ندیدم. رفتم سمت دست شویی که دیدم یه کاغذ به درش چسبیده ورش داشتم:”سلام عزیزم میخواستم راجع به اتفاقات دیشب تو اون دیسکو باهات حرف بزنم اما روم نمیشد برا همین این نامه رو نوشتم,میخواستم قضیه ی دیشبو فراموش کنی اون یه اتفاق بود و بس شاید من زیاده روی کردم چون تو جوونی و پر هیجان,اما دیگه حتی فکر اون شب رو هم نکن عزیزم,الانم پایین منتظرتم بیای صبحانه بخوریم” واقعا تعجب کرده بودم هم خجالت کشیده بودم حالا که دیگه از هیجان دیشب درومدم میبینم خوب شد کارمون به جاهای باریکتری نکشید منم با مامان موافق بودم.دیگه هم تا آخر اون سفر درباره اون شب حرفی نزدیم تا هنوز حرمت مادر و فرزندی بینمون وجود داشته باشه. پایان

شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــاهین ۱هرگز به این فکر نمی کردم که یه روزی عاشقش شم شاید برای فرار از حسرت لحظه هایی بود که احساس می کردم آسان از دستش داده ام . شاهین معلم خصوصی انگلیسی من بود . واسم خیلی زحمت کشید . اون بیست و هشت سالش بود . ده سال ازم بزرگ تر بود . خیلی نجیب و سر به زیر نشون می داد . خیلی هم قشنگ درس می داد . خیلی قشنگ مثل خودش . هیچ احساسی جز احترام نسبت به اون نداشتم . قبل از این که به خواستگاری خواهرم پری که چهار سالی رو ازم بزرگ تر بود بیاد یه جوری نگام می کرد که اصلا خوشم نمیومد . گاهی حس می کردم که می خواد یه چیزی بهم بگه ولی نمی گفت . به کمک اون بود که تونستم در رشته مهندسی برق شهر خودم قبول شم . بعدش یه روز اومد خواستگاری خواهرم . خواهرم که هنوز در شوک بهم زدن با دوست پسرش بود از این که یه جوون سر به زیر و با فرهنگ ازش خواستگاری کرده خیلی خوشحال شد . شاهین و پری یه مراسم ساده عقد دفتر خونه ای برگزار کردند و قرار شد یه سال دیگه عروسی بگیریم . وقتی که داماد من شد و رفت و آمد هاش زیاد تر حس کردم که اون جوری که باید اونو نشناختم . من اصلا به این فکر نمی کردم که یه روزی عاشق مردی شم . وقتی که اون بهم درس می داد تمام ذهنم متوجه کنکوری بود که پیش رو داشتم . حتی می خواستم پیش اونم کم نیارم . نمی دونم از کی حسرت خوردن من به پری شروع شد و نمی دونم از چه زمانی حس کردم که بهش عادت کردم . وقتی که نبود حس می کردم که دلم واسه شنیدن صدای قشنگش تنگ شده . وقتی که پری خودشو آرایش می کرد تا واسه شوهرش خوشگل شه و ازم نظر می خواست اعصابم خرد می شد . یه بار آقا دوماد , من و مامان و بابا رو به شام بیرون دعوت کرد .. نمی دونم چرا نمی تونستم اونا رو با هم ببینم . ببینم که چطور با هم حرف می زنن می خندن و شوخی می کنن . شاهین خیلی خوشگل و مودب بود . وقتی نگاش به نگام میفتاد تا اعماق قلبمو می لرزوند ومی سوزوند . هر وقت که بیدار بودم دقیقه ای رو نبود که به یادش نباشم . وقتی که میومد خونه مون دستمو به طرفش دراز می کردم تا برای لحظاتی گرمای خون عشقمو بهش منتقل کنم . آره من بدون این که بخوام عاشقش شده بودم . ولی حالا دیگه می خواستم که عاشقش بمونم . بدون این که فکر کنم بعدا چی میشه . خواهرمو واسه خودم یک رقیب می دونستم در حالی که اون باید این احساسو در مورد من می داشت . برای روز مرد من بیشتر استرس داشتم تا خواهرم . واسه این که کسی شک نکنه هدیه به ظاهر سنگینی نخریدم ولی شیک ترین و گرون ترین کراوات ممکنه رو براش تهیه کردم وقتی هدیه مو تقدیمش کردم اون با همون چشای خوشگش طوری تو چشام خیره شد که دل و دست و پامو لرزوند . لبای ناز و کوچیکشو گذاشت رو صورتم . اولین باری بود که این جوری منو می بوسید . حس کردم که سست شدم . نمی تونم سر پا وایسم . ولی دوست نداشتم تا موقعی که اون ازم فاصله نگرفته ازش فاصله بگیرم . لحظه های با اون بودن واسم مث یه دنیا می ارزید -پریا چته . حالت خوش نیست ؟/؟ چرا رنگت پریده ؟/؟ ببرمت دکتر .. -نه آقا شاهین چیزیم نیست . درس زیاد و کم خوابیه .. دستمو گرفت توی دستش . به چشام نگاه کرد . دوست داشتم فرار کنم . دوست داشتم خودمو بندازم تو بغلش . دوست داشتم بهش بگم دوستش دارم . ولی هیشکدوم از اینا رو نتونستم . چون دوست نداشتم از تیر نگاهش فرار کنم . دوست داشتم شکارم کنه . منو در اختیارش بگیره . بغلم کنه . حتی منو ببوسه . حتی حتی .. نهههههه نههههه .. آرررررره آرررررره حتی لختم کنه . هر کاری دوست داره باهام بکنه .. نه .. نههههه پری اون باید ما ل من می شد . یه روز مامان و بابا خونه نبودند .. در اتاقمو از داخل قفل کرده بودم . خوابیده بودم . دلم نمی خواست کسی سر زده بیاد توی اتاقم . نیمه برهنه خودمو انداخته بودم رو تخت . به درسای عقب مونده و به دامادم شاهین فکر می کردم تا این که خوابم برد . فکر کنم شاهین و پری فکر می کردن که من خونه نباشم . صدای عشقبازی اونا رو می شنیدم و اشک می ریختم . دلم می خواست و می رفتم می دیدم تا کجا پیشرفت کردن . دلشو نداشتم ببینم ولی فقط می خواستم خیالم راحت شه که خیلی پیشرفت نکرده باشن . ولی بالاخره یه روز که این کارو می کردن . پری خیلی حشری شده بود . صداش خیلی بلند بود . -شاهین لختم کن منو بکن . هیشکی خونه نیست . چرا این قدر اذیتم می کنی . من زنتم . کسم چقدر تشنه کیرته .. تو هم که همش نوک سینه هامو میک می زنی و میگی باشه بعد از عروسی .. چقدر این پری وراجی می کرد . بسه خواهر کوفتت شه . همون نوک سینه هات فعلا کافیه .. -شاهین چرا ساکتی . چرا چیزی نمیگی . خیلی بی احساسی . من که کیرشق شده تو رو حسش می کنم . من نمی خوام دختر باشم . من زنتم .. -پری هر کاری در جای خودش قشنگه . .. خدا رو شکر اون حالا حالا ها قصد نداشت دختری خواهرمو یا همون زنشو بگیره . با این حال گریه امونم نداد . وقتی که سبک شدم کلید رو داخل قفل چرخوندم تا حساب کار دستشون بیاد . همین طورم شد . اون دو تا کمی مضطرب شدند -پریا تو خونه بودی ما نمی دونستیم -خب حالا بدونین . مگه چه فرقی می کنه من خونه باشم یا نه . کار خاصی داشتین ؟/؟ صورت شاهین از خجالت سرخ شده بود . از کنار اونا برگشتم به اتاقم . پری برای خرید چند وسیله رفت بیرون . شاهین داشت با رسیور ور می رفت و واسه همین نرفت بیرون . هرچند پری تا همین سر کوچه ای رفته بود . رفتم کنار دامادم . حالا دیگه به جای آقا شاهین تر جیح می دادم بگم شاهین یا شاهین جون . -شاهین جون اون جای لبهای خواهرمو از پس گردنت پاک کن . -صد دفعه به این خواهرت میگم حواسش باشه -مگه نامحرمه ؟/؟ زنته ..-ولی پریا جون من نبوسیدمش -اینا رو چرا به من میگی . مگه من زنتم . تازه دروغ نگو .که نبوسیدیش . تو که به لبات روژنزدی تا اثرش بمونه . .من که فضول نیستم زنت نیستم .-پریا تو چته . تو می تونستی زنم باشی . می تونستی جای خواهرت باشی . خودت نخواستی با این اخلاق گند و بچه گونه ات . -چی داری میگی شاهین . فکر کردی الان می خوام ؟/؟ فکر کردی کی هستی .؟/؟ این قدر به خودت می نازی . مغرور خود خواه . درست صحبت کن داماد عزیزم ….. با یکی ده سال بزرگ تر از خودم خیلی بد صحبت کرده بودم . دیگه نتونستم وایسم . از دستش فرار کردم و رفتم اتاقم اون به دنبالم اومد . دستامو گرفت و نذاشتم جلو تر برم .-ولم کن جیغ می کشم . -به من میگی مغرور ؟/؟ یادت رفت وقتی که با عشق نگات کردم چطور بهم اخم کردی ؟/؟ چه طور باهام سرد بر خورد کردی ؟/؟ چیکار می کردم نازتو می کشیدم ؟/؟ می خواستم خودمو از چنگش خلاص کنم . آخه اون که نمی تونست مال من باشه ولی حس کردم که نمی تونم حرکتی بکنم . اگرم می تونستم نمی خواستم که این کارو بکنم . دستاشو گذاشت دور کمرم و با یه حرکت منو به طرف خودش کشوند . لباشو گذاشت رو لبام . حس کردم همون لحظه آروم گرفتم . نه تنها عشق بلکه هوس هم همراه با اون در من شعله ور شده بود . سنگینی کیر داخل شلوارشو روی کس استتار شده ام حس می کردم . چشامو بسته بودم . خودمو سپرده بودم دست اون . اون اولین مرد زندگیم بود . تا به حال با کسی دوست نبودم . دستشو گذاشت رو سینه ام .. -نهههههه شاهین شاهین خواهش می کنم .. تو که می گفتی عاشقمی .. دستشو از رو قسمت سینه ام بر داشت .. چرا این حرفو بهش زده بودم . من نیاز داشتم . من به حرکت دستش نیاز داشتم . من عشق اونو با هوس می خواستم . بدنم داغ و صورتم سرخ شده بود . کسم بی اندازه خیس کرده بود . اون از نگاه خمار و ملتمسانه ام پی برد که چقدر حشری شدم .. -شاهین این جوری نگام نکن خجالت می کشم . من دوستت دارم عاشقتم دیوونتم . بدون تو نمی تونم زندگی کنم . اینو چند وقته که فهمیدم . قسم به تو به عشق پاکم اون وقت که بهم درس می دادی این حسو نداشتم . عشق یهو خودش میاد . گاهی بی موقع میاد من بهش نگفتم بیاد .. -حالا دیگه خیلی دیر شده پریا . -منو ببوس دوباره دوباره . نمی خوام فکر کنم که همه اینا یک خواب بوده .. دوباره منو بوسید . اون لحظه حس کردم که خوشبخت ترین آدم روی زمینم ولی وقتی که صدای باز شدن در حیاطو شنیدم فهمیدم که عمر خوشی من کوتاهه . فهمیدم که شاهین مال من نیست . خواهرم بر گشته بود و من به اتاقم رفتم . دیگه دگرگون تر شدم . شاهین منو دوست داشت . ولی متعهد بود . منم باید به خواهرم احترام می ذاشتم . یه شب جمعه ای به عروسی یکی از دوستان خونوادگی دعوت بودیم . من با خونواده نرفتم . چون واسه اون شب نقشه داشتم . از اونجایی که شاهین باهاشون نبود من توی خونه موندم . می خواستم اونو به چنگش بیارم . می خواستم حالا که مال من نیست ازش لذت ببرم . می دونستم که دوستم داره عاشقمه و تا آخر عمر کنارم می مونه . می دونستم همیشه وقتی که نگاش توی نگام بیفته میشه بو و نگاه و صدا و طعم عشقو احساس کرد . -پریا من نمیام . می ترسم . درست نیست . من می ترسم .. -شاهین اگه نیای دیگه هیچوقت باهات حرف نمی زنم . حرفاتو باور نمی کنم که یه زمانی دوستم داشتی و عاشقم بودی -پریا من هنوزم عاشقتم . هنوزم دوستت دارم ولی نمی تونم -دروغ گو بد جنس . خود خواه .. گوشی رو گذاشتم . من خودمو خیلی خوشگل و فانتزی کرده بودم . با یه دامن خیلی کوتاه چرمی که تا به زانوم هم نمی رسید و با یه بلوزی که واسه عروسی امشب گرفته بودم . دامنم چر می براق و مشکی و بلوزم سفید بود . خیلی بهم میومد . وقتی که با روژ قرمز گونه ها و لبامو خوشگل ترش کردم و پشت چشامو هم به همون رنگ در آوردم و ابروهامو کشیده تر کردم حس کردم که باید بتونم مقاومتشو در هم بشکنم . موهامو از کناره ها به طرف بالای سرم جمع کردم . موهای مشکی و صاف و بلند و یک دستمو . پری می گفت شاهین از این حالت مو خیلی خوشش میاد . خواستم بازم براش زنگ بزنم . دو دل بودم . نمی بایست این قدر منتشو می کشیدم با خودم می گفتم دیگه اسمتو نمی برم . دیگه دوستت ندارم . تو به من نه میگی ؟/؟ من دارم خودمو در اختیارت میذارم . حالا تو واسه ما ناز می کنی و غرورمو می شکنی ؟/؟ نشونت میدم . فقط اگه بیای طرفم میدونم چیکارت کنم . وجودم در حال آتیش گرفتن بود . دلم می خواست الان خودمو بهش می رسوندم و بهش می گفتم که ازش متنفرم . ازش بدم میاد . دوستش ندارم . ولی می دونستم که حرفامو باور نمی کنه. نیم ساعت بعد صدای زنگ درو شنیدم .. وقتی صدای اونو شنیدم نتونستم شادی خودمو نشون ندم . خیلی با خودم جنگیدم که نفهمه که چقدر خوشحالم . سرمو انداختم پایین . می خواستم تحویلش نگیرم . ولی قبل از این که اون در آغوشم بگیره من خودمو انداختم بغلش .. -خیلی بدی شاهین خیلی بد جنسی .. -پریا چته تو . میام بدم .. نمیام بدم .. -چرا با دل من بازی می کنی . منو می شکنی و اون وقت میای درستم کنی ؟/؟ -پریا کار ما اشتباهه -ولی تو دوستم داری . من دوستت دارم -ولی پری پری .اون چی ؟/؟. تا کی .. تا کجا .. اما اون حریصانه تر از من لبامو با لباش بست . نفس تو سینه هر دومون حبس شده بود و بعد آروم آروم نفس از هوای قفس آزاد شده و دو تایی مونو در آتیش هوس سوزوند . نفهمیدم کی و چه جوری رفتیم توی اتاق خواب مامان اینا روی تختشون . دستای شاهین از زیر بلوزم رسیده بود به سینه هام . برام یه عقده ای شده بود از این که اون روز نوک سینه های پری رو گذاشته بود بین لباش و میکشون می زد . -شاهین نوک سینه هامو بخور -پریا من می ترسم . من می ترسم . ولی اون از نیمتنه لختم کرده بود . نوک سینه هامو میکشون می زد و من همراه با اون لرزش هوس و حرکت خیسی و نم کسمو حس می کردم . شورتم به کسم چسبیده بود . دلم می خواست دستشو بذاره لای پام . یه دستش بود رو سینه ام .. یه دست دیگه شو گرفتم و اونو وسط پام گذاشتم تا جای کسمو بماله . چقدر من پررو شده بودم .منی که با روسری و مانتو کنارش قرار می گرفتم حالا چرا این قدر گستاخ شده بودم . -شاهین لختم کن . ازم لذت ببر بهم لذت بده . اونا تا دم صبح هم نمیان . من میدونم . نمیان . نمیان . خیالم نبود که فرم و حالت تخت دست می خوره . شاهین حریص تر از من نشون می داد . زیپ دامن منو به آرومی پایین کشید ..-پریا دوستت دارم . دوستت دارم . عاشقتم . چشام دیگه باز نمی شدن . از من فقط یه شورت باقی مونده بود اصلا نمی دونستم که اون در چه شرایطیه . لختی زانو به پایینشو حس می کردم . از این که شورتم در اثر خیسی زیاد بو گرفته و این بو کسمو بد بو کرده سختم بود . دستمو که بالاتر بردم لختی سینه هاشو حس می کردم . زانو مو که به طرف عقب خم کردم یه لحظه یه چیز سفت و متحرکی رو رو پام حس کردم . عزیز دل من کاملا برهنه شده بود . من کیر داغ اونو حس کرده بودم . شاهین از بالا دوباره شروع کرد به حشری تر کردن من . سر و صورت و لباو زیر بغل و پشت گردنمو غرق بوسه کرده بود .. -دوستت دارم دوستت دارم .. چقدر خوب داری آتیشم می زنی شاهین .. می خوام واسه همیشه مال من باشی . بازم رسید به سینه هام .. وقتی نوک سینه هامو می مکید کسم داشت از جاش کنده می شد . من این همه لذت و عشق و هوسو نمی تونستم در خودم جاش بدم . پوستم می خواست پاره شه . می خواست بترکه و منو بترکونه . دهنشو گذاشت رو شورتم . کس و شورتو با هم میکشون می زد . -شاهین شاهین خواهش می کنم .. بکشش پایین . بذار من برم کسمو بشورم . سختمه .. سختمه .. ولی اون به حرفام توجهی نداشت . شورتمو پاییم کشید ولی دهنشو گذاشت روی کس برهنه ام . کس کوچولو و نازی که برای اولین بار امروز برقش انداختم . زیاد مو نداشت . اصلا دلم نسوخت که چرا موهای آکشو گرفتم . می خواستم برای اولین بار وقتی برقش بندازم که می خوام عروس شم . . چه وقتی بهتر از این لحظه که می خواستم در بغل عشقم باشم و عروس اون شم . خیلی داغ شده بودم . کسم خیلی کوچولو بود .. -شاهین خوشت میاد ؟/؟ لذت می بری ؟/؟ببینم مال من گنده تره یا مال پری .. این چه حرفی بود که می زدم . نباید خودم حس حسادت خودمو تحریک می کردم . جوابمو نداد .بهترین کارو کرد . چون اگه جوابمو می داد دلم می شکست . -معطل چی هستی . شورتمو تا آخر درش بیار .. . اطاعت کرد . برای اولین بار بود که به این حد از لذت می رسیدم . هیچوقت با خود ار ضایی نتونسته بودم که به اینجا برسم . رفته بودم به یه دنیایی که یه حس رهایی داشتم . یه حس رهایی با یه لذتی که فکر می کردم تو آسمونام ………….ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــاهین ۲ ((قسمت آخر ))در حال پرواز یا سوار یه هواپیمایی که از هوس زیاد دلم می خواد خودمو از پنجره اش پرت کنم به طرف زمین . خلبان اون هواپیما عشقم بود . شاهین من بود که منو به پرواز در آورده بود . . فراموش کرده بودم کجام و اونی که روی کسمه کیه . همه چی رو از یاد برده بودم . نمی خواستم به هیچی فکر کنم . فقط به اون و خودم فکر می کردم . . -شاهین نمی تونم اوووووفففففف نمی تونم چقدر خوشم میاد نمی تونم یه جا بند شم . دوست داشتم خودمو از رو تخت بندازم به یه طرف حرکت کنم ولی اون سرشو محکم به کسم فشار داده بود .. یه لحظه حس کردم که یه چیزی سرباز کرده و انگاری داره ازم می ریزه . این اوج پرواز و کیف من بود . چشامو بسته بودم . دلم نمی خواست اون لحظه به چیز دیگه ای فکر کنم . اون لحظه شیرین ار گاسم بود . لحظه فراموش نشدنی . وقتی که زن در لحظاتی قبل از اون قرار می گیره نمی دونه چیکار کنه دست و پا می زنه .. وقتی که اون مرحله در حال انجام شدنه حس می کنه که به همه چی رسیده وقتی که تموم میشه متوجه میشه که به یه آرامش خاصی رسیده که از اون بالاتر نیست . به خصوص اگه خودشو به کسی سپرده باشه که عاشقش باشه و اونو با تمام وجودش دوست داشته باشه . شاهین ول کنم نبود . چون اون هنوز آبشو خالی نکرده بود . یکی دوبار از فیلمها دیده بودم منی مردا رو . شاهین کیرشو گذاشت زیر کونم .. -اوووووههههه نهههههههه ..سوراخ کونم خیلی تنگه .. ولی اون با مالیدن کرم روی سوراخ کون کیرشو از همون روبرو کرد توی کونم . حس کردم که به بدنم کارد کشیدن ولی تحمل کردم .. تازه رفتم یه لذتی ببرم که گرمای خاصی رو توی کونم حس کردم . حرارتی لذت بخش . چهره زیبای شاهین خمار آلود شده بود .. نمی تونست چشاشو باز کنه .. بغلم زد .. حس کردم هوسم بر گشته .. دلم می خواست که کیرشو بجسبونه به کسم ولی اون همچین قصدی نداشت . خودمو چسبوندم بهش . ازم فاصله می گرفت -پریا خطر ناکه . تو زنم نیستی . ازدواج نکردی .. -ولی عشقت که هستم . این برات کافی نیست ؟/؟ جواب خونواده رو چی می خوای بدی . -اون با من . با من . باور کن اگه بدون رضایت من از این در بری بیرون دیگه باهات حرف نمی زنم -پریا من دوستت دارم . خوشبختی تو رو می خوام . -اگه راست میگی هر کاری رو که من گفتم انجام میدی . دستمو به کیرش رسونده و گفتم من اینو می خوام .. اونو به کسم مالونده و گفتم میخوامش که بره توی کس من . به هر قیمتی که شده . بالاتر از عشق هیچی نیست ..-نههههههه پریا تو دیوونه شدی . می خوای زندگی منو زندگی خواهرتو و خودتو خرابش کنی -اون روزی که مجبور شم بگم که یه دختر نیستم نمیگم کار تو بوده . -ولی وجدان من چی .. تو چه طور می تونی تو روی خواهرت نگاه کنی -ما عاشق همیم -ولی عشق کافی نیست . مقصر خودتی که همراه با من عاشق نشدی .. شاهین در دام من بود . دوباره اومد و رو من دراز کشید بغلم زد . با هیکل مردونه ش بازی کردم . نگاهمون به هم دوخته شد . با یه دنیا حرفای عاشقونه رفتیم یه استقبال سکسی دیگه . اون قبول نکرده بود که کیرشو بکنه توی کسم . با این حال اونو چسبونده بود به شکاف کس . نه من به خواهرم فکر می کردم و نه اون به زنش فکر می کرد . -دوستت دارم شاهین منو ببوس .. ببوس . کسم دوباره حشری و آتیشی شده بود . به این نون و ماستها آروم نمی گرفت ماست کیر عشقشو می خواست . .با بوسه های شاهین فقط التهابم بیشتر می شد . بازم همون احساس پروازی بهم دست داده بود . بازم می خواستم از اون بالا بالا ها خودمو بندازم پایین . چشاش حالتی غیر عادی پیدا کرده بود . هم می ترسیدم و هم به هیجان اومده بودم .راستش نمی دونستم سر نوشت من و اون چی میشه . کف دستشو گذاشته بود رو سینه ام . دستمو گذاشتم پشت دستش تا فشارشو زیاد تر کنه -شاهین شاااااااهیییییین بذارششششششش توووووووو بذارش تو کسسسسسسسم . چند بار بهت بگم تا حالیت شه .. زود باش .. اگه بیان حسرتش به دلم می مونه -نههههههه پریا نه .. پریا نه -آرررررره من می خوام می خوام دوسسسسستتتتت دارررررررررم دوستشششش دارررررم . خودمو می مالوندم به کیرش . پنجه هامو لای موهای سینه اش فرو برده سر و صورتشو غرق بوسه کرده بودم . هر دو تا مون مثل موم اسیر اون یکی بودیم . -دوستت دارم دوستت دارم پریا -نهههههه نههههههه نداری دروغ میگی . اگه دوستم داشتی یه کاری می کردی که زنت شم . فقط مال تو . من می خوام مال تو باشم -الان هم هستی مال خودمی -نه دروغ گو اگه مال تو باشم حرفامو گوش می کنی -تو چرا گوش نمی دی . -یه مرد این جور موقعها باید حرف زنو گوش کنه . -دیگه حرفی نمی زد . منم دیگه نمی دونستم دارم چیکار می کنم ولی حس می کردم که اون حواسش هست . سینه هامو به سینه هاش چسبونده بود . گونه هامو می بوسید ولی من فقط به کیری فکر می کردم که چسبیده به کسم بود . -شاهین افقیش کن . یه خورده از سرشو بکن توش . چقدر بد جنس و بخیلی . مگه دوستم نداری مگه نمی خوای بدیش به من . بده زود باش . می خوامش . یه خورده .. شاهین یه دو سانتی از کیرشو کرد توی کسم .. -آخخخخخخخ اگه بدونی چه لذتی داره بد جنس تو کیرتو کردی توی کونم و داغش کردی و آبت اومد . حالا من کسم می خواد از کیرت لذت ببره . این قدر خود خواه نباش . یه حرکت رو به بالایی به خودم داده و مثلا می خواستم اونو فریبش بدم ولی فایده ای نداشت اون زرنگ تر از این حرفا بود -پریا دیگه حرفتو گوش نمی کنم . همون دو سه سانتو کشید بیرون و خواست ازم جدا شه . بهش پشت کردم مثلا باهاش قهر کرده بودم ولی چاک کونمو باز ترش می کردم تا دلشو بیشتر ببرم . من دمر کرده بودم و این بار از پشت من اومد و خودشو بهم وصل کرد .نمی تونست ازم دل بکنه . براش حرفای عاشقونه می زدم و اونم کمر و شونه ها و سوراخ کونمو غرق بوسه کرده بود . بازم رومو کردم بهش . -نمی خوای کاری بکنی ؟/؟تو خجالت نمی کشی ؟/؟ -تازه اولین باره که داریم با هم سکس می کنیم .-ببینم مگه قانونی وجود داره که پس از چند سکس باید دختری من گرفته شه -چقدر راحت با این مسئله بر خورد می کنی -کار دنیا رو ببین دخترا باید بترسن حالا این مردا هستند که دارن ناز می کنن . -چقدر با طراوت و نازی .. توی دلم گفتم کاش فقط مال من بودی .. وقتی فکرشو می کردم که چند بار با پری از این کارا کرده حرصم می گرفت و حسودیم می شد . سر تا پامو غرق بوسه کرده بود . حرکاتش دوباره غیر عادی شده بود . دستامو گذاشته بودم رو باسنش و اونو به خودم فشارش می دادم . -شاهین خواهش می کنم -نهههههه -خواهش می کنم . پای من .. می دونستم که اونم حال منو داره . می دونستم که اونم دوست داشت منو داشته باشه ولی می ترسه . از عاقبتش می ترسه . چون هیچی زیر ابر پنهون نمی مونه . بازم یه اوج گیری دیگه شروع شده بود . دقایقی گذشت ولی نمی دونم چرا این بار یه احساس دیگه ای داشتم . شاهین سنگینی خودشو انداخته بود رو من . حس می کردم یه چیز سنگین و کلفتی رفته توی تنم . روی کسم ورم کرده بود .. -نهههههههه نههههههه اون کیرشو کرده بود توی کسسسم حتما حواسش نبوده . تازه دردرو حس می کردم . درد و سوزش خفیفو .. دلم نمی خواست حرفشو بزنم . می دونستم که دیگه دختر نیستم .. کیرشو یه خورده داد بیرون . متوجه حرکت چند قطره خون رو پاهام بودم . ملافه خونی شده بود . ولی من غرق در لذتی بی پایان فقط به فردایی فکر می کردم که بازم زیر کیر عشقم قرار بگیرم . -پریا من چیکار کردم .. نههههههه نهههههههه -حالا که کردی پس خوب خوب بکن ..-یعنی تو این قدر راحت خودتو تسلیم من کردی -من خودمو تسلیم عشق کردم . تو دوستم داری -ولی ما با هم آینده ای نداریم -زندگی که اساسش بر حسرت خوردنه بذار حداقل دلم نسوزه . بذار این دلخوشی رو داشته باشم که به دست عشقم زن شدم -پریا دوستت دارم عاشقتم . کمی صبر کرد و دوباره شروع کرد .. این بار با این که کسم می سوخت ولی ازش می خواستم که تند تر منو بکنه . همه چی برای اولین بار بود . درهیجان والتهاب وا ضطراب ناشی از زیر کیر عشقم قرار گرفتم .. این همون بهترین لحظات زندگیم بود . شاهین مال من نبود ولی من مال اون شده بودم . همین برام کافی بود . همین برام ارزش داشت . کیرش داخل کسم قفل شده بود .دوباره همون حالت نشاط و از خود بی خود شدگی بهم دست داده بود یه فریادی کشیدم که اون نصفه شبی شاهین مجبور شد دستشو بذاره رو دهنم . این بار گرمای آب کیر عشقمو توی کسم حس می کردم .. ترس برم داشت . دست خودش نبود . حواسش نبود . ترس منم بیشتر از این بود که دوست نداشتم یه گند کاری بشه بقیه متوجه شن و اون وقت نتونم به روابط پنهونی خودم با دامادم ادامه بدم . من و اون عاشق هم بودبم . پری رو چیکارش می کردم . خدایا چه مصیبتی . اون شب هر کاری که دلش خواست باهام کرد و این همون چیزی بود که من می خواستم . حتی رو کیرش نشستم و خودمو روش حرکت می دادم . به این که معشوقه اون باشم رضایت داده بودم ولی پامو از گلیم خودم دراز تر کرده و با خودم می گفتم چطور می تونم لحظاتی رو حس کنم که اون و خواهرم تو بغل هم باشن . .. شاهین یکی دو ساعت پیشم بود و رفت .من دیگه باید اونجا رو مرتب می کردم تا مامان اینا که اومدن متوجه نشن . ملافه خونی و آب کیر ریخته شده روی اون . اینا رو نمی دونستم چیکار کنم .. فقط می دونستم خیلی خسته ام و خوابم میاد . وقتی چشامو باز کردم مامانو بالا سرم دیدم و بابامو که در حال بیرون رفتن از اتاق بود .من خوابم برده بود . سکس بهم چسبیده بود .وقتی لباسامو تنم کردم پدر می خواست که منو بگیره زیر مشت و لگد .. پری نذاشت . ازم دفاع کرد . مامان سخت گریه می کرد .. من فقط به این فکر می کردم که آیا فردا و فر داها می تونم با دامادم باشم یا نه . به هیچی اهمیت نمی دادم . فقط وقتی خواهرم پری ازم دفاع می کرد خجالت زده می شدم . گریه ام می گرفت . نمی دونستم چیکار کنم . اشک از چشام سرازیر شده بود .من چقدر پست بودم . خیلی … پدر می خواست از خونه بیرونم کنه .. خون و لک منی های روی ملافه و خیلی از صحنه ها نشون می داد که من دیگه دختر نیستم . هیچ حرفی نمی زدم .. این که کار کی بود و چی شد هیچ جوابی نمی دادم . پدر بهم می گفت هرزه .. کثیف فاحشه .. شایدم حق داشت ولی فاحشه ها هم انسانند . من یک عاشق بودم من که خودمو تسلیم چند نفر نکرده بودم . من که تن فروشی نکرده بودم . من تسلیم کسی شده بودم که دوستم داشت . و دوستش داشتم . عاشقم بود و عاشقش بودم . هر حرفی رو به خاطر شاهین تحمل می کردم . دوست نداشتم از خونه بزنم به چاک . اگه این کارو می کردم شاهینو دیگه کجا می دیدم . خونه شده بود عزا خونه . چند ساعت بعد شاهین اومد .. پری رنگ به چهره نداشت فهمیدم که همه چی رو واسش تعریف کرده . شاید فکر می کرد اگه بگه این جوری آبروی از دست رفته منو می خره . شاهین خودشو به خاطر من خراب کرد . اون جواب عشق منو با ایثار داد . من زندگی بدون اونو نمی خواستم . دلم می خواست بمیرم . . یه تیکه سیم لخت از یکی از پریز های برق در اومده جلب توجه می کرد . دوست داشتم کاری کنم که برق منو بترکونه .. بمیرم دستمو بردم طرفش . حتی مرگ هم باهام لج کرده بود . نمی دونم چرا نمی مردم . . چند روز بعد پری و شاهین از هم جدا شدند . اونو با خفت و خواری از در خونه مون انداختن بیرون . به ناله هاش که دوستم داره توجهی نکردن . پری دیگه باهام حرف نمی زد . جالب اینجا بود اون که مطلقه بود دختر بود و من ازدواج نکرده زن بودم . یه روز فرشاد دوست پسر سابق پری رو توی خیابون دیدم . ..من خیلی به اون و خواهرم کمک می کردم تا با هم باشن . جریانو به طور کلی واسش تعریف کردم . در مورد رابطه خودم با شاهین فقط به این که همدیگه رو دوست داشتیم اشاره کردم . -مقصر من بودم پریا . می خواستم برم خارج یه خورده وضعم که بهتر شد بر گردم . رفتم ولی فایده ای نداشت . -حالا چیکار می کنی -هیچی همون کابینت زنی رو دارم ولی یه دوره تکمیلی رو توی اتریش دیدم . پس پری بهم وفا دار نبوده -مقصر خودتی فرشاد ..-ببینم اون و شاهین زیر یه سقف زندگی می کردن ؟/؟ -منظورت دوشیزه پریه ؟/؟ جوابشو داده بودم . فرشاد اومد به خواستگاری پری .. خواهرم در آغوش من اشک می ریخت . اون ازم عذر می خواست و من از اون طلب مغفرت می کردم .-پریا شاید حکمت و قسمت این بوده که 4 تا عاشق بهم برسن . این بار اون یعنی پری اومد به کمکم . من و شاهین .. پری و فرشاد یه شب ازدواج کردیم . واقعا راست میگن که فاصله بین غم و شادی , مرگ و زندگی فقط یک نفسه . خونه مون خیلی بزرگ بود . .. عروسی رو توی خونه خودمون برگزار کردیم .همه سرگرم رقص و شادی بودند که صدای پریدن فیوزکنتور رو شنیده و چند تا جرقه رو از یکی از اتاقها دیدیم . خدایا نکنه کسی مرده باشه . همه جا رو درست کرده بودیم جز همون سیم لخت رو . یکی اونجا کار داشت و یه تنه ای به اون سیم زده بود ..ولی لباسش خب عایق بود .. هر چه به این فکر می کردم که چرا اون شب منو نکشته به نتیجه ای نمی رسیدم . راستی خدا راستشو بگو کار تو بود که نذاشتی بمیرم ؟/؟ تا یه فرصت دوباره ای بدی که در کنار عشقم باشم ؟/؟ پس چرا تا حالا چیزی بهم نگفته بودی .. دوستت دارم خدا عاشقتم . عاشقتم … پایان … نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

ستـــــــــــــــــــــاره خامــــــــــــــــــــــــوش ۱با این که خیلی ها بهم می گفتن که باهاش از دواج نکنم ولی گوشم به این حرفا بدهکار نبود . می گفتند که شاید زن خوشگل مال دیگران نباشه ولی مرد خوشگل مال دیگرانه . ولی هر جوری بود می خواستم که اونو داشته باشم . نشون بدم که بالاخره تونستم به خواسته ام برسم و پیروز شم . همه می گفتن که کامیار به خاطر پولمه که باهام از دواج کرده . ولی اون بهم نشون داده بود که این طور نیست . اوایل وقتی که با هم به یه مجلسی می رفتیم از این که بقیه زنا یه جوری نگاش می کنن و دلشون می خواد که خودی نشون بدن حرصم می گرفت . راستش منم تر کیب چندان ضعیقی نداشتم ولی به نسبت خوش تیپی کامیار در حد و اندازه های اون نبودم . ولی از این که اون به دیگران توجهی نداره خوشحال بودم . وقتی با یه زنی حرف می زد خیره تو چشاش نگاه نمی کرد . حالتش طوری بود که انگار دوست داره به طرفش اگه زن باشه توجه خاصی نداشته باشه . همه از اون به عنوان یک جنتلمن و با شخصیت یاد می کردند . اون هم خودش دبیر دبیرستان بود و باباش یک کارمند ساده ولی بابای من تاجر فرش بود اما اون به خاطر ثروت خونوادگی ما و این که تنها دختر خونواده ام بودم باهام از دواج نکرد . اون شب بازم به یه عروسی دعوت بودیم . دوستم ستاره رو هم پس از مدتها اونجا دیدم . عین ستاره ها شده بود . وقتی به من و کامیار رسید اول دستشو به طرف اون دراز کرد و طوری دستشو تو دستش نگه داشت که انگاری داداشش باشه یا یکی از محارمش . حرصم گرفته بود ولی می دونستم که عزیزدلم بهش توجه نداره . -ستاره شوهرت کو . -تو چه رفیقی هستی که نمی دونی ازش جدا شدم . هیچی سر و گوشش می جنبید و از بس دوست دختر می گرفت و باهاشون حال می کرد ازش جدا شدم مردا همه شون همینن . سر و ته یک کرباسن . تا چشمشون به یه زن دیگه میفته همه چی از یادشون میره . همه شون هیزن .. -ولی شوهر من این جوری نیست . اون چش پاکه . یه ساله با هم از دواج کردیم حتی به یه زن هم خیره نگاه نکرده . -اتفاقا از اینا باید ترسید . بهت قول میدم همین الان داره پر و پاچه یکی رو دید می زنه .. -ستاره جون دیدی اشتباه می کنی ؟/؟ اون اونجا وایساده و منتظره کی میرم طرفش . قربونش شم ما برای هم ساخته شدیم . -اشتباه می کنی . من خیلی راحت با سه سوت می تونم تورش کنم . -ستاره خیلی مغروری این قدر به خودت نناز همه چی رو نمیشه در زیبایی دید و با اون سنجید -زیبایی چیه سمانه . فکر کردی مرد به خاطر زیبایی زن زیبا تر از زنشه که میره دنبالش ؟/؟ دستشو گذاشت رو کس خودش و گفت به خاطر این لعنتی و اون لعنتی که اونجای خودش کاشته هست که میره دنبال عیاشی . از این حرفش خیلی ناراحت شدم . -کامیار من اینجوری نیست . اون فقط مال منه . -تو هر جور فکر می کنی بکن . ببینم خیلی مومن و با خداست ؟/؟ اهل عبادته ؟/؟ شب و روز داره خیرات می کنه ؟/؟ -اینا دلیل نمیشه . اون وجدان داره -وقتی که تو نباشی و کیرش بلند شه دیگه وجدان سرش نمیشه . کیر چه می دونه وجدان و عشق و محبت و وفا چیه . این که یک زن وقتی خودشو خالصانه در اختیار مردش قرار میده یعنی چه . ستاره اشتباه می کرد . اون همیشه مغرور بود . من چند بار کامی رو آزمایش کرده بودم . اون با بقیه فرق می کرد . اون اهل هیچی نبود .اهل رفیق بازی نبود . هر وقت دلم می خواست بهم می رسید و سکس می کرد . همیشه هم گرم و پر نشاط بود -ببین من باهات شرط می کنم که اونو به دامش بندازم . سر یه چیزی باهات شرط می کنم . اگه من بردم تو باید وقتی که من اون داریم سکس می کنیم حضور داشته باشی و ازمون فیلم بگیری . البته نیازی نیست که اون از جریان با خبر شه . میریم در یک فضای بزرگ . یه اتاق خواب دارم سی متره . یه گنجه هم داره و با یه سنگر مطمئن . زاویه تخت رو هم طوری باهاش تنظیم می کنم که اصلا هیکلتو بنداز بیرون و ازمون فیلم بگیر . زنه و قولش .. یه لحظه داشتم دچار تردید می شدم ولی بالاخره گفتم باید روشو کم کنم . باید حالشو بگیرم . -در ضمن سمانه تو هم نباید بعدا به کامیار گیر بدی . اگرم دوست پسرم شد کاری هم به کارش نداشته باش -به همین خیال باش . اصلا صیغه هم شین . اون فرق می کنه در عوض من اگه برنده می شدم قول داد که تا آخر عمرم منو میکاپ مجانی کنه آخه اون آرایشگر قهاری بود . . وقتی که مهمونی تموم شد با خودم دچار تردید شدم . سمانه این چه کاری بود که تو کردی . نکنه شیطون بره تو جلد شوهرم . .. من و ستاره به جای این که به مجلس توجه داشته باشیم داشتیم در مورد مسائل مورد علاقه و سلیقه های شوهرم حرف می زدیم . از این که چه لباسی دوست داره و چه چیزایی بیشتر اونو تحریک می کنه . کس براق بیشتر دوست داره یا مودار .. وقتی بهش گفتم برق انداخته رو تر جیح میده خوشحال شد وگفت اگه می گفتی مودار این یک هفته ای نمی شد . حرصم می گرفت طوری از خود راضی و مغرور بود که به پیروزی خودش اطمینان داشت . این مسئله اون شب وشب های دیگه رو سکس من اثر گذاشت . -کامی اگه یه وقتی یه جایی باشه که من نباشم و یه زنی بخواد با تو باشه تو چیکار می کنی -عزیزم واسه چی به این چیزا فکر می کنی . تو اصلا نباید به خودت اجازه بدی همچین فکری بکنی . من یه تار موی تو رو به صد تا زن دنیا نمی دم . در حالی که دستشو روی کس من گذاشته بود گفت می بخشی سمانه جان که این حرفو می زنم این مگه چی نداره که مال بقیه داره . همه شون یک شکلن . یه دست دیگه شو گذاشت رو سینه و قلبم و گفت اون چیزی که اینجا قرار داره شکستنش بزرگترین جنایته . من اگه بخوام کمترین خیانتی بهت بکنم خودمم باید حس کنم که اگه تو می خواستی این کارو بکنی من دچار چه احساسی می شدم .. دلم می خواست از هیجان و عشق و هوس گازش بگیرم . کاش ستاره اینجا بود و حالتشو می دید . می دید که چه بی ریا و خالصانه داره با من حرف می زنه و احساس خودشو میگه ولی حیف که نبود . اون اگه کامی رو در این وضعیت می دید مطمئن بودم دیگه نمی گفت که میشه راحت تورش کرد و دیگه مطمئن شده بود که اون به ستاره که سهله به سوپر استا ر هم باج نمیده . شب جمعه ای شد . قرار شد که شوهرم خودش تنهایی بیاد مهمونی در خونه ستاره . من دو ساعتی رو زود تر رفتم تا خوب با محیط آشنا شم .. طوری برام از جا و چگونگی فیلمبرداری حرف می زد که انگاری شوهرم می خواد اونو بکنه . -دوربین دیجیتالی قویه . تنظیمش هم خود کار و خیلی راحته یه سه چهار ساعتو راحت می تونی فیلم بگیری . ببین یه دور بین دیگه هم برات کنار گذاشتم که یه وقتی زحمتت زیاد نشه و در این تاریکی رم عوض کردن سخت نباشه . -ستاره داری جوک میگی ها . مثل این که به خیال خودت می خوای تا صبح با کامی من سکس کنی . -بعدا می شینیم با هم نگاش می کنیم -ستاره حالتو می گیرم . وقت و بی وقت میام که آرایشم کنی . موهامو درست کنی . رو صورتم کار منی . یک قرون هم بهت نمیدم . -من رو حرفم هستم .هووی ناز من . خودت گفتی که من می تونم صیغه شوهرت شم -ولی تو که گفتی می خوای دوست دخترش باشی .. راستش یه لحظه کم آورده بودم . نه به بار بود نه به دار . -باشه اینم قبوله .. اون یه پیراهن قرمز سکسی با آستین حلقه ای و حاشیه هایی طلایی تنش کرده بود که لباسو از سادگی درش بیاره . از شونه ها تا قسمتی از کمر و از جلو تا قسمت سینه باز بود . یعنی تقریبا خیلی هوس انگیز و تو دل برو شده بود . طوری هم خودشو به سبک شیطانی آراسته بود که منو داشت وسوسه می کرد که باهاش لز کنم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم فریب خوردن همسرم بود . ستاره خیلی هم پررو بود . مدرسه که بودیم وقت وبی وقت دستشو میذاشت ر و کوس و کونم و همش می بستمش به فحش . زنگ زدم برای کامی که مادر بزرگم بیمار شده و همراه مامان دارم میرم کرج و شبو بر نمی گردم . فقط یه سری وسایل آرایشو اگه زحمتی نیست باید از ستاره جون بگیره . می خواستم اونو بکشونم به اینجا . می شد صبر کرد که اون بیاد اینجا و این خبرا بهش داده شه ولی چون اون موقع من باید در گنجه می بودم و صحبت کردن باهاش یعنی گند زدن دیگه تر جیح دادم وقتی که اون نیست تماس بگیرم . -پس امشبو دیگه از اون بر نامه ها خبری نیست -منو ببخش عزیزم . بر گشتم جبران می کنم اینو به حسابت می نویسم فدات شم . قربونت .. خدا حافظ .. دیدی ستاره جون چقدر دلش واسه اونجای من و سکس با من تنگ شده بود -نمی ذارم که امشب بی نصیب بمونه . شما نیستید سمانه جان دوستان که به جای شما هستند . پس رفیق به چه دردی می خوره . داشتم آتیش می گرفتم . -سمانه اگه بیشتر از پنج شش بار اصرار کردی که بمونه و اون نموند من از مخفیگاه خارج میشم . فقط کنه نشو -چیه جا زدی ؟/؟ می ترسی ؟/؟نه آخه اصرار هم اندازه ای داره . -بازم به چشم . من که فکر کنم همون سومین اصرارم جواب بده ولی تا پنج شش تا رو باید بهم مهلت بدی . ولی شوهر خیلی خوش تیپی داری . اگه تورش کنم تا آخر عمرم با هیچ مرد دیگه ای دوست نمیشم . ببینم کیرش خوش دست هست ؟/؟ -اگه وصفش کنم و نبینیش ممکنه داغش به دلت بشینه -وصف العیش نصف العیش . ما به همون نصفه اش هم قانعیم . -ببینم با کس لیسی که مشکلی نداره .. -ستاره بس کن .. -فقط یادت باشه فیلمبرداری رو حتما انجام بدی . البته این فیلم برای خودم می مونه به عنوان شیرین ترین خاطره زندگی من . اگه دوست داشتی یه کپی هم برات می گیرم که هر وقت شوهرت خونه نیست ببینیش و به یادش دستتو بذاری رو کست . .. داشتم پشیمون می شدم ولی فایده ای نداشت .. نفس توی سینه ام حبس شده بود . با شنیدن صدای زنگ فیلمبر داری رو شروع کردم .. اونا درست روبروی من قرار داشتند . -ستاره خانوم زحمتتون زیاد شد . غذا درست کردین و وسایل پذیرایی دیگه رو ردیف کردین و این بر نامه پیش اومد . -عیبی نداره عوضش شما تشریف دارین . شامو در خدمتتون هستیم . آخه این همه تدارک دیدم . .. دل تو دلم نبود . رنگم مث گچ سفید شده بود . ستاره حتی یک میز غذا خوری کوچیک رو در اتاق خوابش ردیف کرده بود که از اونجا تکون نخورن . کامی سکوت کرده بود . موافق بود که شامو باشه . سکوت کرده بود . همون دفعه اول و با تعارف اول قبول کرده بود . خاک تو سرت که من این جوری ازت دفاع نکرده باشم . فقط اگه جاهای حساس ترشو گند بزنی من می دونم و تو . یه چیزی از بیرون می گرفتی و کوفت می کردی . یه چیزی خونه درست می کردی . از بس تو رو تنبل بار آوردم . از بس به فکر خودتی . -ستاره خانوم توی خونه به این بزرگی تنها زندگی کردن خیلی سخته .. -خب من بعد از ظهر ها مشتری دارم . نیمه شب تا لنگ ظهر می گیرم می خوابم . شبا هم میرم رو ماهواره و کامپیوتر و گشت و گذاری می کنم .واسه خودم دنیایی دارم . تازه وقت کم میارم . -پس با این حساب من امشب مزاحم خلوتتون شدم . -ایرادی نداره خلوت خودمونو قسمت می کنیم . اومد طرف شوهرم و کتشو از تنش در آورد و برد در یه خارج از اون محوطه آویزون کرد . دلم می خواست خودمو نشون بدم و کار رو خراب کنم ولی سر افکندگی و شکست رو نمی تونستم تحمل کنم . یعنی پیش دوستم کم می آوردم . . عطر ملایم فرانسوی فضا رو پر کرده بود . چقدر این عطر کامی رو تحریک می کرد . لعنت بر من که تمام اسرار و راز و رمز کامی رو صادقانه بهش گفته بودم . اصلا فکر نمی کردم اون اینجا بمونه . ستاره موهاشو باز کرده و رو شونه های لختش ریخته بود . قسمت بالای سینه هاش مشخص بود . پیرهن آلبالوییش چشای کامی رو خیره کرده بود . کامی حالا پشت به من قرار داشت ولی حالت سرش نشون می داد که نگاهشو به سینه های دوستم دو خته . واسش غذا آورد و دو تایی نشستند و خوردند . ستاره مدام داشت مخشو کار می گرفت و از زمین و زمان حرف می زد. شامو که خوردند عزیز دل من از جاش بلند شد . -دیگه باید رفع زحمت کنم . -کامی جان می تونین خوابیدنو همین جا تشریف داشته باشین . .. لعنت بر تو ستاره اون که داشت می رفت . چرا گیر میدی . -نه صحیح نیست . آخه .. وووووووییییییی چی می شنیدم . شوهرم با لحنی حرف می زد که انتظار داشت که ستاره بازم تعارف کنه و یه دلیلی بیاره که ایرادی نداره . همین طور هم شد . -کامیار جان شما که خودت مرد با فرهنگ و درایتی هستید . یه مسائلی هست که ما برای خودمون تابو و بتش کردیم . چه اشکالی داره من و شما زیر یک سقف استراحت کنیم . غیر اینه که الان چند ساعته با همیم و همو از تنهایی در آوردیم ؟/؟ فقط یه اشکالی هست که من عادت دارم لامپ فلور سنت کناری رو تا صبح روشن میذارم . ستاره این کارو برای فیلمبرداری بهترتوسط من انجام می داد . کامی هم عادت داشت لامپا خاموش باشه بخوابه ولی نا امیدم کرد -ایرادی نداره ستاره خانوم اتفاقا منم این جوری عادت دارم .. ..خاک تو سرت کامی تو که اصلابه وقت خواب یه چراغ خواب ساده رو نمی ذاشتی توی اتاق خوابمون روشن باشه چقدر زود وا دادی . خاک عالم تو سرت . گریه ام گرفته بود . شکستو با تمام وجودم حس می کردم . سالی که نکوست از بهارش پیداست .. ولی شاید در جاهای حساس مردانگی اش گل می کرد . شاید هم از رو سادگیش بود که می خواست شبو اونجا بمونه تنها نباشه و با ستاره گپ بزنه . -راستی قراره من در همین اتاق بخوابم ؟/؟ -ببینم سختت که نیست کنار من بخوابین . البته اگه سختتونه می تونم تو اون یکی اتاق واستون ردیف کنم . ولی فکر کنم فرهنگتون امروزی باشه و دیگه فناتیک فکر نکنین . .. یعنی خوابیدن کنار یک زن غریبه امروزی, قدیمی وفناتیک فکر کردنه ؟/؟ -خب ستاره خانوم بعضی ها کوته بین هستند و فکرای بد می کنن . یا این که ممکنه کوته بین هم نباشن عادت ندارن یه بر داشت های بد می کنند . فقط یه خواهشی ازتون داشتم . -بفر ما کامی جان . در مورد شام موردی نداره . می تونم به سمانه بگم که ستاره جون زحمت کشید و زشت بود اگه من نمی موندم ولی در این مورد که شبو اینجا بودم چیزی بهش نگین . ممکنه فکرای خاصی توی سرش بیفته . -خب بذار بیفته . ,این خصلت همه مرداست که تنوع طلب باشن . برای مردا گاهی ضورت داره که یه دمی به خمره بزنن و یه حال و هوایی عوض کنن . این جوری بهتر می تونن به خونه و زندگیشون برسن . تو اگه هر روز چلو کباب بخوری یا یه غذایی رو که دوست داری خسته نمیشی ؟/؟ تنوع لازمه .-یعنی شما این قدر فر هنگتون بالاست که حاضرین گاهی به مرد آزادی بدین ؟/؟………….ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

ستـــــــــــــــــــــاره خامــــــــــــــــــــــــوش ۲ کاش سمانه هم مثل شما بود .. آخ که سنگ بر سرت مرد .. آبروی ما رو بردی .. دوربین داشت توی دستم می لرزید البته خیلی از صحنه ها رو فیلم نگرفته بودم . مثلا موقع شام خوردن رو خلاصه کرده بودم . -پس چی شد که از همسرتون جدا شدین ؟/؟-معتاد بود . اعتیاد .. …. لعنت بر تو ستاره اگه می گفتی زن باز بود خودتو پیش شوهرم محکوم می کردی .-کامی جان من میگم فر هنگ ما آدما باید قوی باشه الان میگن زن و مرد که پیش هم باشن منظور نامحرمه مثل پنبه و آتیش می مونه . اصلا این حرفا معنی نداره . نظر شما چیه -اتفاقا منم مثل شما فکر می کنم . من می خوام بخوابم شما اگه می خوای رسیور روشن کنی یا یا کامپیوتر کار داری همه اینا توی هال هست . البته لپ تابو می تونی بیاری اینجا .. -ستاره جان شما تا نیمه شب بیدار بودین چی شد ؟/؟ .. بالاخره یه جایی این شوهرم اونو گیر داد -امشبو کمی خسته ام . منو ببخشین که یه خورده راحت می خوابم . لباسشو در آورد -ببخشید دستم به پشت نمی رسه سوتین منو باز می کنین . اگه جسارت نمیشه .. . تف به تو مرد خیلی راحت این کارو انجام داد . ستاره با یه تی شرت و یه شورت شلوارک نما خودشو انداخت رو تخت . شهوتو در حرکاتش به خوبی می دیدم .. اون فضا رو به خوبی برای یک سکس داغ آماده کرده بود . چند تا عکس سکسی که یه حالت پرتره ای داشتند رو روی دیوار نصب کرده . با گلهای طبیعی و مصنوعی حسابی کامی رو تحریک کرده بود . کامی پیش ستاره دراز کشید . ستاره یه پهلو و پشت به اون قرار داشت و کامی طاقباز دستاشو پشت سرش گذاشته به سقف نگاه می کرد . این آخرین امید من بود . هر نقطه ضعفی رو که تا حالا داشت می بخشیدم ولی از این جا به بعدشو .. نمی دونستم باید چیکار کنم . تازه بعدشو بگو . پیمانی رو که با دوستم بسته بودم .موهای بلند و مشکی ستاره تا پایین کمرش می رسید . من حتی بهش گفتم که موهای بلندشو کوتاه نکنه . واسه خودم شر درست کرده بودم . کامی سرشو به طرف ستاره بر گردونده بود . با کمال پررویی با یه شورت و پیراهن زیر کنارش دراز کشیده بود . نگاهم به شورت اون بود که بتونم ورم کیرشو ببینم . کیرش در حال خوابیده هم یه ورم خاصی داشت . دستشو گذاشته بود روی قسمت کیر وخیلی آروم با هاش ور می رفت . کیرش شق شده بود . ستاره یه تکونی به خودش داد و تا روشو بر گردونه کامی ملافه رو انداخت روی پاش .. ولی دیگه زیادی تابلو شده بود . بد تر کرده بود . کیر داخل ملافه عین ماکتی از کوه شده بود . ستاره : چیزی نیاز دارین ؟/؟ -نه ممنونم . ولی من عادت به این جور خوابیدن ندارم . -اگه خوابتون نمیاد می خواین با هم حرف بزنیم . -نمی دونم . من حس می کنم اگه سمانه بفهمه که من اینجام ناراحت شه ….مرده شور ببردت که تا اینجاش اومدی حالا به یاد من افتادی . خاک اون دنیا هم توی سرت . ستاره نگاهشو از روی کیر شوهرم بر نمی داشت . کامی می خواست پشت کنه تا کیرش معلوم نباشه سختش بود . می خواست به طرف ستاره یه پهلو کنه احتمالا پیش خودش فکر می کرد که یارو میگه چقدر بی ادبه . -کامیار خان مشکلی داری ؟/؟ این قدر به خودت سخت نگیر . آدم که نمی تونه از واقعیت و منطق فرار کنه . غریزه انسانها جزیی از وجودشه .. انگار اونو به بدنش چسبونده داغش کردن . سعی کن شرمنده نباشی این قدر سخت نگیری . نقطه ضعف اونو فهمیده بود . می دونست که راحت می تونه تورش کنه . کامی خوشگل و مهربون و خیانتکار من . ملافه رو به کناری داد . کامی با همه پررویی خودش در این چند ساعت اخیر صورتش سرخ شده بود . ستاره دست اونو گرفت و گذاشت روی شورت خودش .. -حس کن ببین چقدر خیسه ؟/؟پس تو تنها نیستی منم مث توام . اگه باور نداری و سختت نیست می تونی دستتو بذاری داخل . نترس . این فاصله های اجتماعی رو ما خودمون درست کردیم . این زبونمه که داره برات حرف می زنه . دست کامی رو پس از این که شورتشو کشید پایین گذاشت روی کس خودش و مثلا واسه این که توجیهی بیاره گفت ببین لبامو نگاه کن داره واست حرف می زنه . کسمو ببین .. خجالت نکش از این که اسمشو می برم . اون هم شبیه لبای صورتمه . لبها افقی هستند و کس عمودی . کس هم واسه خودش حرفایی واسه گفتن داره . چرا ما به لب اجازه حرف زدن میدیم ولی جلوی کسو می گیریم . صاحب لب و کس هر دوش خودمم . من از این کس شرات ستاره گریه ام گرفته بود . شاید اگه این جریان یه فیلم سینمایی بود و کامی هم بیگانه من می خندیدم . شورت کامی رو از پاش در آورد حس می کردم کیر شوهرمو هر گز تا به این حد کلفت و دراز ندیدم . شاید حالا از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم . . ستاره صداشو بلند تر کرد تا منم بشنوم ..این نیاز ها خیلی از زنها و مرد ها رو به هم پیوند میده و همه مردا در مقابل این نیازشون سستن . شاید ما هم این جور باشیم ولی تنوع طلبی در خون مردا وجود داره و ایرادی هم نمیشه گرفت . رفت تا کیر کامی گیج شده منو بذاره توی دهنش ولی کامی که دیگه از مهمان نوازی ستاره خجالت کشیده بود خودش زود تر دست به کار شد و شورت ستاره رو از پاش کشید بیرون . بد بخت کس ذلیل .. آبروی منو برد . حتما ستاره فکر می کنه من بهش نرسیدم . کس ستاره در مقابل کس کوچولو و تنگ من خیلی گنده نشون می داد . هر چند تازه و بدون لک بود . آروم آروم اشک می ریختم . کامی زبونشو در آورد و اونو رو کس ستاره کشید . زن تی شرتشو هم در آورد ودستشو گذاشت زیر لباس زیر کامی و در حالی که شکمشو لمس می کرد پیراهن زیرشو از تنش در آورد تا دو تایی شون در اون فضای کاملا نورانی کاملا لخت در آغوش هم باشند . کامی زبونشو توی کوس ستاره فرو می کرد و چه با ولع واسش لیس می زد. انگار اولین بارشه که داره کس می کنه . حالمو گرفته بود .. بعضی از حرفا و ابراز احساساتشو از اونجایی که آروم بود رو نمی شنیدم .. -ستاره من اون کس نازتو چه جوری بخورم که بیشتر خوشت بیاد .. -همین جوری جفت لباتو بهشون بچسبون . زبونتو فرو کن توی کسم .. بعدش دوباره اونو بین دوتا لبات بذار و میکشون بزن . دستای کامی رفته بود رو جفت سینه های ستاره و من با زجر داشتم از این صحنه فیلم می گرفتم . -کامی کامی میک بزن .. میک بزن .. اگه بدونی چند ماهه که من نیازمو خفه کردم .. دارم به اون حالت می رسم . خیلی زود دارم می رسم .. بیا کامی سهممو از سکس به من بده .. چه عذابی می کشیدم من . ستاره از کامی سهم می خواست . من باید دور بینو طوری تنظیم می کردم که صحنه های با حال خوب بیفته . ستاره ارضا شد . با همون میک زده شدن کسش . کامی کیرشو فرو کرد توی دهن دوستم .. یه دست ستاره رو بیضه های کامی بود .. -آخخخخخخ آخخخخخخ ستاره داره تو دهنت می باره .. -بذار بباره .. جرش بده بکنه پاره .. بریز آبتو به کیرت بگو بباره .. آبتو می خوام .. کامی در حالی که از هوس به خود می پیچید آبشو ریخت تو دهن ستاره .. ستاره اول دهنشو خوب باز کرد تا یه چیزایی از حالت و رنگ آب کیر توی فیلم بیفته .. نمی دونستم قدرت دوربینشو ولی شاید می افتاد . چه با لذت همه رو خورد . من می خواستم آب کیر کامی رو بخورم سخت بود . احساس زنی رو که سایه شوهرو بالا سرش نمی بینه باید درک کرد . مخصوصا اون زنی رو که مدتها شوهر داشته . شاید یه دختر مجرد راحت تر بتونه تحمل کنه ولی یک زن بیوه نه . نمی تونه . نمی تونه .. ولی من چی منی که یک شوهر وفا دار می خواستم . من چرا باید چوب گناه اون مردی رو بخورم که ستاره رو ترک کرد . چرا مردا همه شون زشت کردارن . کامیار خودشو کشید رو ستاره و کیرشو فرو کرد توی کس . این آخرین امید منم از بین رفت . گفتم شاید در این قسمت وجدان شوهرم بیدار شه . ولی اون وجدانشو کیر کرده رفته بود . لعنت بر این وجدان کیری .. ستاره حالتشو طوری کرده بود ………….ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

ستـــــــــــــــــــــاره خامــــــــــــــــــــــــوش ۳ (( قسمت آخـــــــــــــر ))که کس و کیر خیلی قشنگ در فیلم نشون داده شن .. -کامی کسسسسسم می خاره ..می خاره .. بگو کس من بهتره یا مال خانومت .. -هر گلی یه بویی داره .. مرده شور ببردت کامی که کس گنده ستاره رو نگی گل . مرغ همسایه رو غاز می بینی ؟/؟ خیسی کس ستاره و اون لکه های سفید هوسشو به خوبی می دیدم . اون سهم خودشو از هوس داشت از کامی می گرفت . انگاری که تمام مردای دنیا باید میومدن و نفری یه دست اونو می کردن . کامی سرعتشو زیاد کرده بود. سینه های ستاره رو می مکید .. یه بار دیگه اونو ارضاش کرد . این بار ستاره قمبل کرد تا حالت کون و بدنش به خوبی در فیلم نشون داده شه . این بهترین حالتی بود که کیر شوهرمو توی کس ستاره نشون می داد . نمی دونم کامی با چه جراتی آبشو توی کس ستاره خالی کرده بود . نتونست جلوی خودشو بگیره . استیل کون ستاره خیلی زیبا به نظر می رسید . بر جسته تر و گنده تر از کون من بود . وسفید تر و لطیف تر هم بود . کامی کیرشو محکم به ته کوس ستاره می زد . -جووووووون کامی بکن بکن .. بکن .. بکن .. نگران نباش زنت نمی دونه . زنت نمی فهمه .. این نمی فهمه رو به نظرم با دو منظور به کار برده بود کامی حالا کیرتو بکنش توی کونم .. بکن .. کامی کیرو از توی کس بیرون کشید و اونو یه دو سانتی بالاتر در یه سوراخ دیگه فرو کرد .. -آیییییییی آیییییییی درد داره ولی کیف داره .. کامی دوستت دارم . تو چقدر خوبی چقدر ماهی مهربونی .. کامی قشنگ من .. دوستت دارم . عاشقتم .. کیر کامی ستاره رو گیج کرده بود .. کمر ستاره اسیر دستهای کامی بود . بیشتر از یک ربع داشت کون ستاره رو می کرد .. حس کردم چند قطره ای از آبشو توی کون ریخته . اون شب تا صبح سکس کردند و من ازبیشتر صحنه ها فیلم گرفتم . دو تایی دم صبح توی بغل هم خوابیدند و پس از نیم ساعت ستاره که سر کامی رو گذاشته بود رو سینه اش با پشت دستش به من اشاره زد که برم . من اشک ریزان راه خونه رو در پیش گرفتم در حالی که می دونستم شوهرم لخت در بغل یکی دیگه هست . اون مرام و دلشو نداشتم که مقابله به مثل کنم . چرا پستی رو با پستی جواب بدم ؟/؟ بیشتر زنا شرافتشونو در مقابل بی شرافتی مرداشون حفظ می کنن . واسه همینه که باید اونا رو تحسین کرد .شب بعد کامی می خواست بهم برسه خودشو گرم نشون بده ولی من قبول نکردم و گفتم خسته ام . نمی دونم چرا ستاره رو دیگه ندیدم . وقتی می رفتم سراغش نبود . منتظر بودم تا بازم به وعده های دیگه ام عمل کنم . من آدم متعهدی بودم . حتی به زیان خودم . بیماری و آلودگی واژن و دستگاه تناسلی رو بهونه کردم و گفتم که تا یک ماه نباید سکس داشته باشم . شوهرم هر کاری کرد بهش کون ندادم . تازه این درد رو باید تحمل می کردم که با صیغه ستاره و شوهرم هم موافقت کنم . یک ماه گذشت .. یه روز یه نامه ای به دستم رسید . از ستاره بود .. -حالا که این نامه رو می خونی من هزاران کیلومتر از تو دورم . رفتم اون ور آبها . پیش فامیلام آدم بعضی وقتا یه کارایی رو انجام میده که می دونه زشته که اگه یکی دیگه اون بلا رو سرش می آورد ازش متنفر می شد . منم به خاطر هوس خودم بود که این کارو کردم . شاید با این کارم احساس زنایی رو که با شوهرم رابطه داشتند و باعث جدایی ما شدند درک کرده باشم . من نمی خواستم و نمی خوام زندگی تو رو تباه کنم . خونه و زندگی خودمو فروختم . نمی خوام از یه واقعیت تلخ دیگه بگم . واقعیت تلخ برای تو ولی شیرین برای من . شوهرت مرد خوبیه . یه مرد ساده . می تونه بهترین باشه . می تونی ازش مراقبت کنی . من عاشقش شدم . خیلی زود . می تونستم بمونم و در کنارش باشم . می دونی چرا ؟/؟ من از اون بار دارم . باور کن سمانه من نمی خوام پست باشم . نمی خوام زندگی کسی رو که دوستش دارم خراب کنم . اون یه مرد زیباست ولی قلب زیبایی هم داره . نگاه نکن که نامردی کرده . باور کن اون دوستت داره . بعد از اون روز یک بار دیگه با هم بودیم . اون به خاطر تو عذاب می کشید و من به خاطر اون رنج می کشیدم . درسته خیلی نامردی کرد و شاید اگه زمینه فراهم باشه بازم این کارو بکنه . اما خیلی ها هستند که عین خوک غرق در پستی و شهوتند و راهی برای اصلاحشون نیست . تو باید باهاش بسازی . نباید از دستش بدی . باید گذشت داشته باشی . چه می دونی . شاید اون یه مرد استثنایی شد که به غیر از تو هوس بودن و سکس با زن دیگه ای رو نکرد . سعی کن براش زیبا ترین و سکسی ترین باشی و مهربون ترین اخماتو باز کن . این جوری ممکنه اونو به خودش بیاری . می دونم نباید به تو می گفتم که ازش بار دارم . خودشم نمی دونه و هیچوقت بهش نمیگم . من دوستش دارم و یه آدم هیچوقت راضی به عذاب عشقش نمیشه . یادت میاد با هم چی قول و قرار کردیم که درصورت پیروزی در شرط بندی من می خوام که اون برای همیشه دوست پسرم باشه ؟/؟ یا صیغه اش شم و تو قبول کرده بودی ؟/؟ قبول کرده بودی که به روش نیاری ؟/؟ حالا هم می خوام که به روش نیاری . و باهاش زندگی کنی . تو شرطو باختی بهم بد هکاری . من عاشقشم . ولی اون مال توست . من نمی تونم عشقمو با تو قسمت کنم . یعنی تو نمی تونی عشقو قسمت کنی . اون دوستت داره . منو ببخش به خاطر همه بدیهایی که در حقت کردم . . به خاطر خود خواهی خودم باهات شرط بستم . من یک زن تنهام . مردا به چشم یک کالا بهم نگاه می کنند . کسی دید خوبی نسبت به یک زن بیوه نداره ولی منم یک انسانم . فقط یادت باشه با کسی شرط بندی نکنی . در هیچ زمینه ای . منو ببخش سمانه . منو ببخش که چقدر عذابت دادم که اون جوری دور بین به دست ازم فیلم بگیری ولی این یادگارمو تا آخرین لحظه زندگیم پیش خودم نگه می دارم . عشقی که یک شبه اومد سراغم . راستش به این فکر می کنم من تازه از راه رسیده و دزد پررو که بهت حسادت می کنم تو چه حالی داشتی !سعی می کنم که دیگه هیچوقت نگام به نگات نیفته چون اون وقت حتی مرگ هم نمی تونه در مان درد هام باشه . رفیق بد و پست تو : ستاره خاموش .. نامه ستاره رو با اشکهام خیس کرده بودم . حس کردم که در حقش خیلی ظلم شده . زندگی رو طور دیگه ای می دیدم . این که دنیا فقط مال من نیست . این که باید خیلی مراقب باشم . ستاره اون وقتی که می تونست بد نباشه بدی کرد و اون وقتی که می تونست بد باشه و زندگی منو تباه کنه این کارو نکرد . حالا میشه به خاطر ستاره کامیارو دوست داشت . . همون شب خودمو زیبا تر و سکسی تراز شب زفاف کردم . کامی بازم حوصله نداشت .. -می خوام یه چیزی بهت بگم .. من خیلی بد و پستم .. -ببینم کامی داری فیلم بازی می کنی ؟/؟ منم گاهی وقتا بد میشم. مثلا دیروز به یه گدا پول ندادم .-نه مال من این جوری نیست . نگاهمو با عشق و محبت به چشاش دوختم و گفتم کامی بدیهاتو توی قلبت نگه داشته باش . شاید اگه به من بگی ازت روی گردون بشم . مهم اینه که بعدا بد نباشی . من کامی خوبمو کامی صادقمو دوست دارم و مهم اینه که می خوای صادق باشی . پس هیچی نگو .. -تو می دونی من چی می خوا ستم بگم ؟/؟ -نه از کجا بدونم . -ولی من فکر کنم تو بدونی .. -من برم بخوابم ؟/؟ -نه عزیزم .. اون همون روحیه رو پیدا کرده بود پس از یک سکس گرم و داغ سرشو گذاشته بود رو سینه ام و اشک می ریخت . -کامی بس کن من نمی تونم اشکای تو رو ببینم . -تو فقط بهم بگو می دونی ؟/؟ -بچه نشو کامی .. من هیچی نمی دونم . فقط همینو می دونم که خیلی دوستت دارم و تو هم منو دوست داری . -یه چیزی بگو تا آروم بگیرم . – از پنجره یه نگاهی به بیرون بنداز . یه ستاره هایی رو می بینی که چشمک می زنند اونا هر چی رو که هست میگن . اون گوشه کنارا یه ستاره های غمگینی هستند که بهشون میگن ستاره های خاموش . اونا راز نگه دارند . خودتو بکشی بهت چیزی نمیگن . حالا مثل یه پسر خوب سرتو بذار رو سینه ام تا نوازشت کنم و خوابت ببره . تازه باید خجالت بکشی که تو باید این کارو برام انجام بدی . حالا امشبه رو ولش . به افتخار اون ستاره خاموش که اون بالا داره ما رو نگاه می کنه همه چی رو ندید می گیرم . کامی صورتشو به صورتم نزدیک کرد و لباشو به لبام چسبوند . این بار دیگه اشکی نمی ریخت … پایان … نویسنده …. ایرانی

دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــربـــــــابــــــــــــــــــــــــ ـــــا ۱ اسمم خسروست .39سالمه و یه دختر 18 ساله دارم به اسم تینا و یکی هم 8 ساله به اسم تارا . زنم توران دوسال ازم کوچیکتره .این تالبستونی یه گشت و گذار زنونه پیش اومد و هر چی به این توران گفتم که تینا رو هم با خودت ببر قبول نکرد . این دختره شده بود موی دماغ ما . مگه می ذاشت من به تفریح خودم برسم . تا موقعی که کوچیک بود دردسر نداشتم وراحت سر مادرش کلاه می ذاشتم ولی از وقتی که بزرگ شد شده بود مزاحم . نمی دونستم چه جوری باهاش کنار بیام . شده بود معلم اخلاق من -نبینم بابام سر و گوشش بجنبه ها .. بابا تو دختر بزرگ داری این کارا چیه .یکی دوبار گیر افتاده بودم و خیلی ازم دلخور شده بود . دلم خوش بود که از شرش خلاصم و یه هفنه ای رو می تونم چند تا کوس بیارم خونه وحالشو ببرم دیدم نشد که نشد . خیلی خوش تیپ و خوش ظاهر و زبون باز بودم ووارد هر محفلی که می شدم زنا و دخترا دور من جمع می شدن . انواع و اقسام جوک رو هم وارد بودم واز بی تر بیتی تا با تر بیتی همه رو پیش همه تعریف می کردم . زنا هم خوششون میومد و حرفی نمی زدند . تو هر توری که پهن می کردم حداقل یکی دو تا ماهی رو گیر می انداختم ولی با این بر نامه های اخیر حسابی دکونم تخته شده بود . این تینا این قدر فضول شده بود که یه بار منو موقع تماشای فیلمای سکسی گیر انداخت -بابا خجالت بکش اینا چیه نگاه می کنی از دخترت خجالت بکش -سرتو بگیر اون ور دختر . داشتم با کانالا بازی می کردم خودش اومد جلو به من چه مربوطه از این چیزا پخش می کنن -بابا سر مامانو دور دیدی به منم دروغ میگی ؟/؟فکر کردی من خونه نیستم هر چند دقیقه یه بار مراقبت بودم . توران و تارا رفته بودند بازار و من فکر نمی کردم تینا تو اتاقش باشه . با این که می دونستم جز من کسی تواین خونه ماهواره روشن نمی کنه کانال سکسو کد گذاری کردم . دیگه می دونستم دخترم اهل این چیزا نیست که بخواد بره این جور فیلمارو ببینه وبا یه کلکای دیگه کد ورمزو بشکنه ..درهر حال توران و تارا رفتند مسافرت ومن و تینا خونه تنها موندیم .اول از چند روز قبلش بگم که یه حرکتی از تینا دیده بودم که خیلی تعجب کردم وخودمو هم لعنت کردم که مقصر خودمم ازبس به فکر خودم بودم وبه دخترم بی توجهی کرده بودم .به خواسته هاش و این که اون در یه سنیه که نباید همه چی رو سر سری بگیرم و با خود خواهی خودم اونو بکشونم به سمتی که برگردوندنش کار حضرت فیل باشه .یه مدتی بود که چشاش یه خماری خاصی داشت و یه جوری بهم زل می زد . درست مثل معشوقه ای که از دوست پسرش انتظار چیزی داشته باشه . یه بار که یه دختر باکره رو حشری کرده بودم اون داشت خودشو می کشت که من کیرمو فرو کنم تو کوسش و دختریشو بگیرم و باهاش حال کنم . اون دختر همچه حالت و نگاهی داشت . حالت بی نهایت حشری .. یه بار هم که حواسم نبود یهو سر زده رفتم تو اتاقش و دیدم دستش لای شورتشه داره با کوسش ور میره -بابا یادت رفته باید در بزنی ؟/؟دیگه حرف دیگه ای بین ما رد و بدل نشد . می دونم به همون اندازه که اون خجالت کشید منم خجالت کشیدم . یه روز دیگه که اون خونه نبود رفتم سر کمدش . اون خبر نداشت که من یه کلید واسه خودم دارم . بازش کرده حسابی بررسی کردم . آثاری از پسر و دوست پسر و عکس و نامه و این چیزا نبود ولی یه کیر مصنوعی پلاستیکی توجهمو جلب کرد .. دختره ناشی نکنه یه وقتی خودشو جر بده . نگران شده بودم . نمی دونم چرا اصلا دوست نداشتم دخترم حشری بشه . با این که این یه خصلت و نیازیه که خدا در همه انسانها و ساختمان وجودی همه موجودات زنده قرار داده ولی من یه جوری می شدم از این که می دیدم دخترم شهوتی میشه . شاید احساس حسادت می کردم شایدم نمی خواستم ازم فاصله بگیره . می رسیم به اولین شبی که من و تینا تو خونه تنها بودیم . دلم می خواست که بره بگیره بخوابه و من بتونم برم سر وقت کانالای سکس ولی اون زرنگ تر از این حرفا بود .یه خورده از این چرندیات تلویزیون داخلی خودمونو دید می زد . توی هال روبروی ال سی دی زوم کرده بود -دختر تو که تو اتاق خودت تلویزیون داری چرا نمیری اونجا -بابا این کیفیتش باحال تره چاره ای نبود . تازه اگرم می رفت تو اتاقش تا نمی خوابید من کاره ای نبودم . چاره ای نداشتم جز این که یک رسیور هم توی اتاق خواب خودمون بذارم و از شر این دختره خلاص شم . درسته که آدم پیش بچه هاش خجالت می کشه ولی پسرا تا این حد دردسر ندارن . با خودم گفتم حالا که اون داره این جوری منو اذیت می کنه بهتره من برم یه پلیس بازی دیگه در بیارم -تینا جون مادرت رفته و همین الان دلم واسش تنگ شده . تارا هم نیست که با شیرین زبونیهاش خستگیمو در کنه -بابا تو همش اونو بیشتر از من دوست داری -تینا جون این طورا هم نیست . تو دختر بزرگمی جای خودتو داری .اون کوچیکه یه خورده بلبل زبونی می کنه -ومن مزاحم کاراتم بابا -نه عزیزم منم دوستت دارم وبهترین ها رو واسه تو می خوام -بابا تو اصلا درکم نمی کنی .به فکر من و خواسته هام نیستی .نمی دونی با احساسات من چه طوری کنار بیای -عزیزم من رفتم بخوابم صدای تلویزیونو کم کن .یه ساعتی گذشت و خودمو زدم به خواب و یه خرناسهای نمایشی هم کشیدم . صدای پایی رو پشت در شنیدم -بابا بابا خوابی ؟/؟-نزدیک بود که بگم آره خوابم دخترم این چه سوالیه که می کنی . ساکن موندم و جوابشو ندادم تا فکر کنه که خوابم . نیمساعت بعد از پنجره پشتی اتاق خودمو رسوندم به حیاط خونه و از راه پله آروم آروم رفتم بالا طرف در ورودی هال . می خواستم از روبرو تینا رو ببینم اگه از درورودی اتاقم می خواستم خودمو بهش برسونم متوجه می شد و سریع خودشو می پوشوند باید یه اتو ازش می گرفتم که نتونه این قدر بهم گیر بده . اگه دوست پسری چیزی داشته باشه .. نه هردوشونو می کشم .از لای در هال که یه خورده باز بود دخترمو خوب می دیدم . تینا داشت از ماهواره فیلم سکسی تماشا می کرد در حالی که خودشو از پا لخت کرده بود کیر مصنوعی رو روی کوسش می کشید و ناله می کرد من کیر میخوام . بابا من کیر می خوام . همش به فکر زنای غریبه ای من کیر میخوام . بکن بکن منو اگه نمی تونی بذاری تو کوسم بکن تو کونم . بابا کوسمو بخور . همش فکر زنای غریبه ای . مگه دخترتو دوست نداری . مگه عاشقش نیستی ؟/؟ارزش زنای غریبه بیشتر از منه ؟/؟ بابا اوووووفففففف کونشو طرف تلویزیون قمبل کرد و سوراخ کونشو با یه کرم چرب ونرمش کرد و قسمتی از کیر پلاستیکی رو فرستاد تو کونش .. هنوزم با خودش حرف می زد . بابا من کیرتو می خورم واست ساک می زنم . بابا من هوس دارم . درکم کن . منو بکن . بذار بیام تو بغلت بخوابم . تا صبح کیرتو می خورم . چشات همش دنبال زنای دیگه هست . بابای خوشگلم یه خورده مال من باش تو اصلا دوستم نداری . چند لحظه بعد تلویزیونو خاموش کرد و خودشو مرتب کرد و اومد پشت در اتاقم دوباره صدام زد وقتی که مطمئن شد خوابم مجددا رفت سراغ تلویزیون و خود ارضایی ……ادامه دارد ………….. نویسنده …………. ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــربـــــــابــــــــــــــــــــــــ ـــــا ۲ .. منم از همون راهی که اومده بودم بر گشتم هر چند که راه بر گشت سخت تر بود ولی نمی خواستم احساسات تینا رو جریحه دار کرده خجالت زده اش کنم . دوستش داشتم . اون دلش می خواد که باهاش سکس داشته باشم . چطور یه دختر می تونه همچین انتظاری از پدرش داشته باشه . چطور . من که هیچوقت همچین تصوری نسبت به اون نداشتم . به خاطر این که خلوت اونو به هم نزنم حتی به دستشویی هم نرفتم . اون شب تا صبح بیشتر از یکی دو ساعت نتونستم بخوابم .جمعه صبح بود .من و تینا نشستیم و یه صبحونه ای با هم خوردیم دخترم خیلی به خودش رسیده بود . ابروهاشو مرتب کرده بود . یه روژخوشرنگ و براق به رنگ صورتی به لباش زده و پشت چشاشو به همون رنگ در آورده بود یه شلوار تنگ و چسبون هم پاش کرده بود طوری که انگار کونش می خواد بپره و از شلوار بزنه بیرون .یه تاپی هم تنش کرده بود که حتی نوک سینه های دخترونه اش هم از پشت مشخص بود . نمی تونم بگم که تحریک نشدم ولی شیطونو لعنتش کردم . اون دخترم بود . اگه لخت هم می شد نباید وسوسه می شدم -تینا می بینم آرایش کردی . فکر نمی کنی الان واسه این کارا زود باشه ؟/؟-بابا این قدر قدیمی فکر نکن الان همه دخترای جوون از این کارا می کنن . مگه حتما باید ازدواج کنیم که از این کارا کنیم . مگه تو خودت از زنایی که خودشونو خوشگل می کنن خوشت نمیاد ؟//؟تو فقط بلدی از من ایراد بگیری . این کارو با من نکن بابا -تینا این طور که فکر می کنی نیست چرا مثل دختر بچه ها اشک می ریزی -تو اصلا درکم نمی کنی . رفت و آرایش خفیفشو پاک کرد و تا موقع ناهار باهام حرف نزد -تینا خوشگله قهر نکن باهام . عیبی نداره هر جور دوس داری عمل کن . رفتم صورتشو بوسیدم و اونم یه آهی کشید و گفت کاش همیشه بابای مهربونم بودی . ناهارو که خوردیم خوابیدیم . ساعت سه بعد از ظهر بود که از خواب پا شدم که یه دوشی بگیرم . دیدم در حموم باز شد و تینا با یه حوله ای که دور خودش پیچیده بود اومد بیرون . همین طور که داشت می رفت اتاقش حوله یا پاش به جایی گیر می کنه یهو لخت لخت جلوم ظاهر میشه . بدون این که دستپاچه بشه دو تا دستاشو میذاره جلو کوسش . یه لحظه حس کردم یه برقی تو چشام افتاد که تینا هم متوجه اش شد . مات مونده بودم . چه ناز و خوشگل بود . این هیکل بیست و تازه و دخترونه چطور راضی شده خودشو تسلیم باباش کنه . هوس داشت از سر وکول من بالا می رفت . در یک لحظه همه چی تغییر کرده بود . من فقط یه شورت و لباس زیر تنم بود . کیرم تیز شده بود . دخترم چشاشو به طرفش انداخته بود . نمی دونستم چیکار کنم . چه جوری برم طرفش . با این که می دونستم حاضره خودشو در اختیارم بذاره و این بزرگترین آرزوشه ولی نمی دونستم چه جوری قدم اولو بر دارم . تینا دستشو از رو کوسش بر داشت . کوس کوچولوش هر چند پر موبود ولی وقتی که پاهاشو باز کرد و اون چاک کوچیکشو دیدم دلم رفت . هر چند نمی تونستم کوس دخترمو بکنم ولی می تونستم میکش بزنم . مسخ شده بودم . اومد طرف من . دست منو گرفت و گذاشت رو کوسش -بابا ببین ورم کرده از هوسه . تو نمی بینیش .. دست خودشو گذاشت لای شلوارم کیرمو مالوندش . شورتمو کشید پایین -بابا تو هم که هوس منو کردی . چقدر کلفت و تیزه . تو دستام جا نمیشه . رو زمین نشست . شورتمو تا آخر پایین کشید وکیرمو گذاشت تو دهنش . خجالت زده ام کرد من باید که هواشو می داشتم ولی اون با ایثار گری خودش داشت درس بزرگی به من می داد -وایییییی تینا تینا منو ببخش که کور بودم و نتونستم درکت کنم . دوستت دارم دوستت دارم دخترم عاشقتم -منم دوستت دارم بابایی عاشقتم دیوونتم . کیرمو از دهنش در آوردم -بابایی خوشت نمیاد ؟/؟ من با حال ساک نمی زنم ؟/؟اونو بوسیدم و گفتم چرا عزیزم ولی اول بذار طور دیگه ای حال کنیم و بعد می رسیم اونجا -پدر جونم من دختر پررو و بی ادبی نیستم که دنبال هر پسری راه بیفتم . تو اولین تجربه سکسی منی -می دونم عزیزم .اونو بغلش کرده و بردم آروم گذاشتمش رو تخت دو نفره اتاق خواب -تینا همینو می خواستی ؟/؟در حالی که گل از گلش شکفته بود سرشو تکون داد و گفت آره بابا این خواسته همیشگی من بود . دو طرف کوسشو جمع کرده گذاشتمش تو دهنم . تینای من در بغلم بی حس شده بود بالش کوچیکی رو که در کنارش قرار داشت گذاشت تو دهنش و گازش می گرفت . خیسی کوسش از هوس بالاش می گفت . با خودم حساب کردم اگه دخترمو بکنم بهتر از اینه که پسرای غریبه همچین کاری انجام بدن . پاهاشو محکم داشتم تا نتونه بهم لگد پرت کنه . ولی با دستاش هر چند که زورش نمی رسید ولی به سرم فشار می آورد . مراقب بودم که به کوسش فشار نیارم . بالشو از دهنش در آورد و به یه گوشه ای پرت کرد و گفت بابا تو منو کشتی . کشتی بابا . دلم تو سینه ام داره حرکت می کنه . قلبم داره می پره . دارم می سوزم . بابا کمکم کن . نجاتم بده -عزیزم من به خاطر همین همین جام . هرچی می خوای از بابات بخواه . هرچی دوست داری به من بگو -بابا من کیرتو میخوام . زبونتو می خوام که رو کوسم بکشی -عزیزم تو خودت خوب می دونی که نمی تونم کیرمو تو کوست فرو کنم . تینا با دستای گرمش کمرمو نوازش می داد وهوسمو زیاد می کرد .پس از چند دقیقه حس کردم که بیحس شده . شاید ارگاسم شده بود . چشاشو بسته بود . وتو بغلم خوابش برده بود . من که تازه کارای اصلی رو هنوز شروع نکرده بودم . مثل این که کوسش خیلی هوس داشت .می دونستم این بهترین زمانی از زندگیه که یه دختر می تونه سکس داشته باشه در مورد دخترم هم صدق می کنه . نه هول بز داره نه بز غاله و خودشم داره تسلیم پدرش می کنه . فقط تنها بدیش اینه که هنوز راه کوسش باز نشده تا اون جور که دلش بخواد خودشو تمام و کمال در اختیارم بذاره . ولی باید طوری کوسشو میک می زدم که حداقل از این طرف به ارگاسم برسونمش و بعد برم سراغ بقیه اعضای بدنش . اونو به حال خودش ول کردم و شروع کردم به بوسیدن سر تا پاش . یواش یواش چشاشو باز کرد -پدر جونی از سکس با من که خسته نشدی ؟/؟-نه عزیزم تازه شروع کردم .-هر جوری دوست داری منو بکن -بذار یه خورده سینه های خوشمزه دختر خوشمزه امو بخورم -بخور بابا جونی همش مال تو بخورش فقط تو بخورش . دوستت دارم -آههههه بابا بازم داری هوسمو زیاد می کنی . نوک سینه هام هم داره میگه که کیر میخواد . نوک سینه های تینا رو گذاشتم تو دهنم و به طرز وسوسه انگیزی میکشون می زدم -بابا بیا یه خورده کیرتو بخورم -عزیزم هوس بابا وکیرش زیاد آب می ریزه تو دهنت . بار اولته خوب نیست شاید چندشت شه -نه بابا جونم من همه چی تو دوست دارم . من خودم از این آبم . چطور می تونم از خودم بدم بیاد . بابا به خودت و کمرت فشار نیار . من یه کیف و حالی کردم که نمی تونم بگم چه جوری بود . هر چند بازم هوس دارم ولی احساس سبکبالی می کنم . کیر منو که نمی تونست تا آخر تو دهنش فرو کنه به دهن گرفت . نوک زبونشو می کشید سر کیرم و از اونجا تمام تنه کیرمو لیس می زد . بعدش با دو تا لبام آروم کیرمو ساک می زد ودر مرحله بعدی محکم تر میکشون می زد یه مکثی کرد و گفت بابا آبتو بریز من تشنه امه . خودت گفتی اگه این جوری بذاری تو کونم فوری آبت می ریزه . تو الان اگه الان خالی کنی با کون منم می تونی خوب خوب حال کنی . نصف کیر من تو دهن تینا بود و نصف دیگه اش تو دستش و باهاش بازی می کرد …….ادامه دارد ………….. نویسنده …………. ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــربـــــــابــــــــــــــــــــــــ ـــــا ۳ (( قسمت آخر ))وقتی آب کیرم شروع کرد به ریزش تو دهنش اون سرعت میک زدن و حرکت دستشو بیشتر کرد -وایییییی تینا تینا چقدر دارم حال می کنم -منم می خوام تو حال کنی بابا جونم . فقط با دخترت تینا با تینا کوچولوت .تینا آبمو خورد ولی ازبس زیاد خالی کرده بودم در اثر سرعت زیاد یه خورده از گوشه کنارای دهنش بیرون زده بود . همون لبو بوسیدم و بغلش کردم ..دمرش کردم وکون بر جسته اشو به طرفم قمبل کرده بود . شهوت دوباره داشت تو وجودم شعله می کشید . لای کون تینا رو باز کردم ویه بند انگشتمو گذاشتم تو سوراخ کونش . یه خورده خودشو جمع کرد -تینا واسه امروز بسه -نه بابا خسرو این طلسمو باید امروز بشکنی . من میخوام حرکت کیرت رو توی تمام تنم احساس کنم . می خوام باهام حال کنی . دستمو از زیر گذاشتم روی کوسش . هنوز تر و پر هوس بود . خیسی کوسشو آوردم به طرف سوراخ کونش و با کرم نرم کننده قاطیش کردم -تینا من دلشو ندارم نمی تونم درد کشیدن دختر خوشگلمو سوگلی خودمو ببینم -بابا سوگلی تو تاراست -عزیزم س.گلی من تویی مخصوصا حالا که بیش از هر وقت دیگه ای بهت احساس نزدیکی می کنم . فکر نکن چون دارم کیرمو به کونت فرو می کنم این میشه نزدیکی و احساس نزدیکی . مهم اون درکیه که من و تو از هم داریم وخواسته ها و نیاز های همو می فهمیم . اون عشقیه که نسبت به هم پیدا کردیم -می دونم چی میگی خسرو جونم واسه همینه که واسه تو هر دردی رو تحمل می کنم .بابا دخترت دیوونه توست . از همون وقتی که حس کردم بزرگ شدم دوست داشتم مثل حالا لخت تو بغلت باشم وتو هر کاری دوست داری باهام انجام بدی . تینا پشت به من و دراز کشیده روی تخت چشاشو بسته بود و منم با یه دست موهای سرشو نوازش می کردم و با دست دیگه ام کوسشو می مالیدم . کیر دوباره تیز شده امو به سوراخ کونش فشار می دادم -بابا جرم بده پارم کن .دارم از هوس می میرم .اصلا درد حالیم نیست .بابا این شیرین ترین لحظه زندگی منه هیچ دردی نمی تونه به این شیرینی راه پیدا کنه . بابا الان چند سانت از کیرت تو کونمه . راست می گفت -عزیزم تینای عاشق من دختر باحال من دوستت دارم .با این سوراخ تنگت الان جیغت باید می رفت آسمون ولی تو تحمل کردی . حتی زودتر از منم فهمیدی که کیرم کونتو گاییده -بابابابا بیشتر بیشتر بیشتربکن . کون چسبون تینا داشت کیر منو قفل می کرد و به زور پیشروی می کرد . با این حال اونو آروم آروم می کردم و نصف بیشتر کیرمو تو کونش فرو کردم . دو تا قاچ کونشو محکم با دستام می فشردم دلم می خواست اون جوری که یه کوس یا کون گشادو می کنم کون دخترمو بکنم ولی تنگی سوراخش این اجازه رو نمی داد که کیرمو حرکت بدم و اون جوری که دوست دارم باهاش حال کنم -پدر هرجوری که می خوای منو بکن . می دونم می خوای و دوست داری کیرتو توی کون من حرکت بدی .دختر فیلم دیده من خوب این چیزا حالیش بود -بابا تند تر منو بکن عیبی نداره من تحمل می کنم به کوسم دست بزن . با سینه هام ور برو .نازم کن .بگو دوستم داری . اینجوری کونم به حرکتای کیرت عادت می کنه وکلی هم حال می کنه . دختر گلم خیلی دوستم داشت . هرکاری گفت انجام دادم . حالا دیگه می تونستم کیرمو تو کونش حرکت بدم ولی با این حال سرعتمو زیاد نمی کردم -پدر هر موقع دوست داری آب کیرتو بریز تو کونم . می خوام هم خودم خوشحال شم هم بابا خوشگله امو خوشحال کنم . خیلی خوشم میومد وقتی دور سوراخ کون تینا رو می دیدم که با حرکتای رفت و برگشتی کیرم تنگ و گشاد میشه . کیف می کردم . وقتی که می خواستم خالی کنم دو تا سینه هاشو با دو تا دستام از زیر گرفته و باهاش ور رفتم کیرمو خیلی آروم تو کونش نگه داشته وحرکات خفیفی بهش می دادم . رفتم تو اوج تمرکز و لذت و احساس صمیمیت و عشق به دخترم . همین حس عاشقانه یه بار دیگه داغم کرد و با تمام وجودم تو سوراخ کون تینا خالی کردم -بابا هر چی می تونی بریز . من جا دارم می خوام بریز . دوستت دارم . بابای گل من .بابای خوشگل من .عاشقتم دوستت دارم . من از اداره مرخصی گرفته و تا یه هفته تمام شب رو با تینا حال می کردم . چند بار با هم رفتیم حموم . بهم قول داده هر وقت عروسی کرده هوامو داشته باشه -پدر یادت باشه به من قول دادی که دیگه دنبال خیانت به مامان نباشی .خیانت به مامان یعنی خیانت به من . من تحملشو ندارم-ولی خودمونیم چه جوری تونستی کد کانال قفل شده رو پیدا کنی -پدر نیازی نبود من کد کانالو پیدا کنم . بیشتر رسیور ها طوریند که اگه با چند شماره بالا پایین همون فرکانسو سرچ کنی اون کانال دوباره پیداش میشه منتهی این بار بدون قفل . اسم کانالو می دونستم و هروقت بر نامه سکسو می دیدم کانالو حذفش می کردم تا دفعه بعد روز از نو روزی از نو تازه اگه دوست داشته باشی الان میریم از وبلاگ امیر سکسی داستانهای سکس پدر با دخترشو می خونیم که دوباره سر حال بیای -اصلا دوست ندارم دخترم دیگه این چیزارو ببینه و بخونه -من حاضرم بابا به شرطی که تو هم نبینی -باشه تینا هرچی که تو بگی حقا که دختر همون بابایی .. پایان … نویسنده .. ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــان از من بخـــــــــــــــــــــــــــــــــواه ۱ تقصیر بابام بود که مامانمو بی بند و بارش کرد و تقصیر مامان بود که کاری کرد که هوس کنم اونم بکنم . وگرنه کدوم پسره هر چند بی بند و بار و دختر باز که هوس گاییدن مامان به سرش بزنه . با این که کلی داستانهای سکس با مامان رو خونده بودم ولی به این فکر نبودم که مامان همای خودمو که با وجود 40 سال سن هنوز طراوت و جذابیت و شور و نشاط یک زن سی ساله رو داشت بکنم . بابام درجه دارکله گنده ارتش بود و از اونجایی که خیلی خوش تیپ و خوش گذرون بود همش دوست داشت در ماموریت و دور از خونه یاشه و هر ماه فقط دو سه روز اونو می دیدیم . مامان می گفت همه ار تشیها زن و بچه شونو با خودشون می برن به منطقه کاریشون اونجا زندگی می کنن . اگرم این طور نشد بعد از یه مدت میان شهر خودشون پس تو چرا این جوره وضعت .. یه بهونه هایی می آورد و به شیوه اش ادامه می داد . ظاهرا خیلی سر و گوشش می جنبید در عوض از نظر مالی واسه ما هیچی کم نذاشت و یه خونه ای ساخت عین کاخ . شبیه یک شهرک بود . هر چی می خواستی درش بود . خلاصه مامان حشری من تازگیها فهمیده بود که جوونی هاش داره هدر میره و هر مجلسی که دعوت بودیم به طرز عجیب و وسوسه کننده ای خودشو میکاپ می کرد و لباسای سکسی می پوشید که من خجالت می کشیدم که بگم اون مامانمه و زن سردار خانه . خونه هم که بودیم دیگه از من یکی خجالت نمی کشید . با جوانای ده پونزده سال از خودش در این مهمونیا خیلی گرم می گرفت . حتی با یکی از اونا در یکی از این عروسیها در حال رقصیدن بودکه اون بچه سوسول دستشو از رو کمرش به کونش رسونده بود که به جای این که صداش در بیاد و بذاره زیر گوش اون پسره چشاشو بسته بود . حتی پسر خاله من کسری رو به هیجان آورده بود و کاری کرده بود که پیش من همش از داستانهای سکس با محارم بگه . انگاری دوست داشت مامانامونو با هم طاق بزنیم . یعنی منم برم خاله بد ترکیب خودمو بکنم اونم مامان منو بکنه . در هر حال خیلی حرص می خوردم . مامانی که بخواد به بقیه حال بده همون بهتر که پسرش اونو بکنه . چون به همچین مامانی نمیشه گفت مامان . کارم شده بود چش چرونی .. داشت یادم می رفت اینو هم بگم که من تازه دانشگاه قبول شده بودم و خواهرم هم که یه سال ازم بزرگتر بود ازدواج کرده ورفته بود . من و مامان خونه تنها بودیم . ولی با همه اینا فقط کارم چش چرونی بود و دید زدن به پر و پاچه مامان .. گاهی وقتا هم که یه دوستی و فامیلی میومد و عصرا کنار مامان درددل می کرد صداشونو می شنیدم که از بی فکری بابا میگن و این که چطور راضی شده یک زن جوونو به حال خودش ول کنه . بعضی ها وقتی که اون زنا از دوست پسراشون می گفتن من لجم می گرفت .. گاهی وقتا هم نمی تونستم بشنوم چی دارن میگن .. یه بار یه زنی که هم سن مامان بود گفت هما جون تو خیلی کار می کنی . شوهرم فقط دو سال بود ماموریت من واسه خودم دوست پسر گرفتم . تو چطور این همه مدت طاقت آوردی -ببینم نکنه هنوزم از این کارا می کنی -هما جون وقتی آدم به یه چیزی عادت کنه مگه می تونه ازش دست بکشه ؟/؟ تازه فقط دو سال مشکل داشتم از اون به بعد شوهرم ور دل منه .. -ببینم دو ست پسرت همون اولیه . -خیلی کس خلی هما . اون حالا داره بابا بزرگ میشه .. من هر سالی یکی عوض می کنم . یه سال خیلی زیاده . ولی سعی کن زیاد شلوغش نکنی .. -سیما جون من می ترسم . اصلا از این کارانکردم . ترس داره . تازه هومن هم هر وقت که دانشگاه نیست میاد خونه .. -باشه هر وقت می دونی نیست کارتو بکن . خونه شما که خیلی بزرگه . اگه ده تا مرد هم با هم بیان سراغت خیلی راحت می تونی یه جوری لاپوشونی کنی . پاهای کشیده مامان کون بر جسته اون.. سینه های درشت و صورت نرم و لطیف و پوست سفید و بینی قلمی اون .. وقتی که یه آرایش مختصری به خودش می دید دلمو می برد . پشت چشاشو طوری مداد می کشید که حس می کردم اگه شلوارمو پایین بکشم و کیرمو فرو کنم توی دهنش حرفی نداره . یه بار اونو کاملا لخت دیدم که پاهاشو به دو طرف باز کرده و چشاشو بسته . نمی دونستم که خوابه یا بیدار .. ولی اون لحظه از حاشیه در با نگاه کردن به اندام هوس انگیز و جلق زدن آبمو تو دستم خالی کنم ولی کاش دمر افتاده بود و من اون کون تپل و نازشو می دیدم . استرچ هایی پاش می کرد که نمی تونستم چشم ازش بر دارم . اینو به خوبی متوجه شده بودم . یه روز که من و پسر خاله کسری با هم بودیم اون بازم خودشو به این صورت جذاب و سکسی کرده بود با کسری در این مورد حرف می زد که دوست دختر داره یا نه و اونم از این که دخترای این دوره زمونه خیلی پر رو هستند و ممکنه خودشو آویزونش کنند صحبت می کرد . کسری هم طوری مامانمو بوسید که حسودیم شد . می دونستم از اون دختر بازاست . چند بار با هم رفته بودیم سراغ دخترا که بیشترشون یه خصلت جندگی داشتند . کسری خیلی خوش تیپ و چهار شونه بود و پیش دخترا طرفدار زیادی داشت . می دونستم که واسه مامانم دندون گرد و تیز کرده . نمی تونستم بهش اجازه بدم که با مامانم حال کنه . یعنی یه جوون حاضر میشه خاله شو بکنه ؟/؟ یه لحظه خنده ام گرفت . خب میگه کون لق خاله اش کرده . من که پسر هما هستم می خوام بکنمش از خواهر زاده اش کسری دیگه چه انتظاری میره .. وقتی که یه شب مامانو سرگرم تماشای فیلم سکسی دیدم بیش از حد حشری شدم . نمی دونستم از حاشیه در به دیدن تن لخت مامان جق بزنم یا به دیدن فیلم سکسی .. دیگه باید تصمیممو می گرفتم . یه روز به دروغ گفتم که باید برم دانشگاه . ولی نرفتم و توی اتاق خودم موندم . می دونستم که مامان در این ساعات از روز میاد تنی به آب می زنه . آخه یه استخر خیلی بزرگ هم توی خونه مون داشتیم . مامان واسه تنظیم هیکل مانکنی خودش مجبور بود هر روز یه دوساعتیرو شنا کنه و گاهی هم آفتاب بگیره ولی آفتاب تابستون واسه پوست خوشگل و سفیدش ضرر داشت . اصلا دلم نمیومد برنزه شه .. می دونستم اون تمام بدن و هیکلشو لخت می کنه . اگه خونه کسی نباشه این کارو می کنه . یه بار اونو دیده بودم . با این که کس گنده ای داشت ولی خیلی به لاپاش میومد . یه کس تازه و تمیز . خودمو به نزدیک ترین پنجره ای که می شد مامانو دید زد رسونده بودم . چند متر بیشتر باهاش فاصله نداشتم . مامان چشاشو بسته بود ودستشو گذاشته بود روی کسش و باهاش ور می رفت . اون روز به این هوس افتاده بودم که خودمو بندازم روش و تر تیبشو بدم ولی بازم یه عاملی مانعم می شد . شاید عشق مادر فرزندی بود . شایدم عامل دیگه ای جلومو گرفت .. حالا دوباره دوست داشتم این صحنه ها رو ببینم . .. مامان با یه سوتین و یه شورت مایو نما آماده شد که خودشو بندازه توی آب . یه قوطی روغن ماساژ هم دستش بود . تر دید داشت نمی دونست به خودش روغن بماله با اول بره توی آب . کلا سخته که یه آدم خودش این کارو برا خودش انجام بده .. در همین لحظه کنترل در خونه رو گرفت توی دستش و بازش کرد . پسر خاله کسری اومد داخل …. ادامه دارد ………….. نویسنده ………… ایرانی .

مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــان از من بخـــــــــــــــــــــــــــــــــواه ۲ این این جا چیکار می کنه . نکنه قرار قبلی داشتند . شایدم شانسی اومده . نمی دونم .. متوجه نمی شدم چی داره میگه . اون از سربازی بر گشته بیکار بود . می دونست که امروز کلاس ندارم اومده بود که با هم بریم علافی . ظاهرا مامان هم در همین مورد داشت باهاش بحث می کرد . .. ولی چند لحظه بعد به اصرار مامان اونم خودشو لخت کرد تا با خاله جونش دو تایی شنا کنند . مامان روغن ماساژ رو داد دستش و خودش دراز کشید تا کسری براش بماله . نههههههه باورم نمی شد که اون داره این کارو می کنه . یعنی من از خواهر زاده ات کمترم . اگه کار به جاهای باریک بکشه . این کسری از اون هفت خط هاست . در این شرایط هر وقت اراده کرده زنی نبوده که از زیر کیرش در بره . مامان به شکم دراز کشیده بود . سوتین خودشو در آورد . تا کسری راحت تر کارشو بکنه . چند قطره ای روغن ریخت روشونه ها و کمرش و با کف دستای پهن و پرزورش شروع کرد به ماساژ دادن مامان .. چشام متوجه چشای هما جونم بود که چه جور داره کیف می کنه . اوبا چشای بسته داشت می خندید . حس می کردم که داره فانتزی کیر کسری رو می بینه که رفته توی کسش . کسری کیر کلفتی هم داشت و می دونستم که اگه خا له شو بکنه دیگه مامان عادتش میشه . نمی دونم شاید مامان همچین قصدی هم نداشته باشه . در هر حال صحنه طوری شده بود که با این که مامان لخت بود ولی از این که هر لحظه کسری اونو بکنه از دیدن بدنش اون لذتی رو که باید نمی بردم . سینه چپ مامان کاملا مشخص بودکسری اونجا رو هم چربش کرد . مامان یه سری تکون داد . فکر کنم بهش اجازه مالوندن سینه شو داده بود .. قسمتی از سینه های روغن مالی شده شو که می دیدم واقعا دلم می رفت . کاش من جای کسری بودم . اینجا صحنه دیگه ای رو دیدم که مطمئن شدم مامان کیر کسری رو هم حاضره که در کسش جا بده . چون اون کف دستشو گذاشت پشت دست خواهر زاده اش که رو سینه اش قرار داشت و اون دستو بیشتر به سینه فشرد و ثابت نگهش داشت . ماساژکمر مامان دیگه ظاهرا تموم شده بود . کسری سرشو رو مامان خم کرده بود و یه چیزی بهش گفت مامان هم سرشو بر گردوند یه نگاهی به کونش انداخت و چند بار سرشو تکون داد و یه چیزی به کسری گفت .. اون خیلی آروم شورت مامانو از پاش در آورد . روی کون مامان روغن ریخت . دو طرف کونشو وقتی می مالوند کون مامان در یه حالت ژله ای لرزش خاصی پیدا می کرد که حتی حاضر بودم با کسری شریک شدم . . کون مامانو به دو پهلو بازشو ن کرده بود . کس درشتش هم اثری از روغن رو به خودش گرفته بود . می دونستم کسری دوست داره اون کسو تو دستاش بگیره ولی واسه حفظ سیاست و نشون دادن ادب و بی خیالی خودش دست نگه داشته بود . پای مامانو از وسط به طرف داخل خم کرده همه جا رو روغن مالی می کرد . کیر کسری داخل شورت طوری شق شده بود که مامان وقتی یه لحظه سرشو بر گردوند چند ثانیه خیره بهش نگاه می کرد ولی این کسری از رو برو نبود .. دیگه باید یه جوری قال قضیه رو می کندم .از ساختمون اومدم بیرون . ار موبایلم یه آهنگ قوی و پر طنینی گذاشتم که مامان بفهمه یکی داره نزدیک میشه بدون این که خودمو نشون بدم صداش کردم مامان مامان .. سر و صدای دستپاچه شدن اونا میومد . می دونستم مامان داره شورت و سوتین تنش می کنه . مهلت دادم و رفتم پیشش . کمی دستپاچه و رنگ پریده به نظر می رسید -عزیزم دانشگاه نرفتی -اشتباه گرفتم . فکر کردم امروز سه شنبه هست در حالی که دو شنبه بود -آره واسه همین کسری جان اومد با هم بگردین . گفتم حالا که تو نیستی یه تنی به آب بزنه تو هم بیا توی آب .. نه مامان فعلا همین جا می شینم و به بدن خوشگلت نگاه می کنم .. روغنی روغنی بود به روش نیاوردم که چطور تمام بدنت این طور روغن ما لیده شده .. کسری رو آدم حسابش نکرده باهاش سر سنگینی کردم . گورشو کم کرد رفت -عزیزم با پسر خاله ات قهری ؟/؟ -آره وقتی به ناموس آدم نظر بد داشته باشه …. مادر نذاشت ادامه بدم . فوری گذاشت زیر گوشم . – من خاله شم تو چطور می تونی این حرفو بزنی .. -مامان زشته من از پشت پنجره همه چی رو دیدم . -عزیزم من محرم اون هستم دوتایی مون می تونیم پیش هم لخت باشیم . منو ببخش یه لحظه عصبی ام کردی پسرم .. رفتم توی اتاقم و درو بستم . مامان با همون وضعیت اومد سراغم جوابشو ندادم . می خواست از دلم در بیاره . منم هر کاری کردم که اشکام در بیاددلش بیشتر بسوزه نتونستم . ساعتی بعد که از کنار اتاقش رد می شدم این اون بود که با اشکاش می خواست دلمو به رحم بیاره . نمی دونم شاید برام ناز می کرد . شاید می خواست از دلم در بیاره .. -مامان چرا داری گریه می کنی .. رفتم کنار تختش . با این که روز بود ولی پرده های اتاق کشیده شده و تفریبا فضای اتاق تاریک بود . بوی عطر ملایم و هوس انگیزی اون فضا رو پر کرده بود .. -دارم به بد بختی خودم گریه می کنم . دخترم که رفته . شوهرم که از اول ازدواج این بیست سالی فکر نکنم در مجموع 20 هفته رو پیشم بوده باشه . دلم به تو خوش بود که داری این جوری راجع به مادرت حرف می زنی و فکر می کنی .. دلم سوخت . رفتم پیشش دراز کشیدم .. آخه نمی دونستم تا چه حد حرفاشو باور کنم . اون خیلی دلبری می کرد . وقتی که در یه مجلسی یه پسری دستشو میذاشت رو کونش خودشو ول نمی کرد تازه بیشتر بهش می چسبید .. پیشش دراز کشیدم . دستمو گذاشتم رو صورتش . اشکشو پاک کردم . -آخه مامان من چند بار توی مجالس دیدم که با پسرا گرم گرفتی .. -عزیزم تو از زنا چی می دونی .. شاید من گرم گرفته باشم چهار کلام حرف زده باشم . من چقدر با تنهایی های خودم باشم . پدرت که فکر کنم در هر شهری یه زن واسه خوش نشون کرده و شایدم چند تا زن . تو از مامانت گله داری ؟/؟ -مامان هر وقت باشه اون یک مرده -یعنی مردا هر غلطی بکنن چون مردن .. ..-ببخش مامان معذرت می خوام . حالا من بودم که باید از دلش در می آوردم . اون یک ساعت پیش کیر شق شده داخل شلوارمو حس کرده بود . یعنی با چشاش .. خوب شد به روی من نیاورد که من هوسبازم .. دیدم چه جور زار زار داره گریه می کنه . رفتم رو تخت کنارش دراز کشیدم . الان بابا باید پیشش می بود . لبمو گذاشتم رو صورتش . راستش کیرم شق کرده بود . یه شورت فقط پام بود . ازش فاصله گرفتم که بدنم به تنش نچسبه لبامو گذاشتم رو صورتش .. دیدم صورتشو کج می کنه طوری که لبام روبروی لباش قرار بگیره . دیگه لبام رفته بود رو لبش و دستامو دور کمرش حلقه زدم و خودمو عقب کشیدم . لبای داغ مامان از هوسش می گفت . طوری باهاش تماس داشتم که سینه هاش به سینه ام بچسبه . -هومن چرا ازم فرار می کنی . چرا این قدر خودتو کج کردی یه لحظه طوری وسط بدنشو به شکمم چسبوند که برهنگی اونو احساس می کردم -مامان تو کاملا لختی ؟/؟ -آره مگه چه اشکالی داره . مگه محرم تو نیستم . مگه نمی تونم پیشت لخت شم . پاهاشو زد به شورتم . کیر کلفت و شق شده اموبه خوبی حس کرده بود . -آهههههههه آههههههههه هومن ..هومن منو ببوس ببوس .. بیا پایین تر زیر گلومو ببوس ببوس .. خیلی آتیشی هستی .. ببینم حالا که پیش تو لخت شدم خوبه ؟/؟ چرا از خودت نمیگی ؟/؟ چرا وسط پات بهتره خودمونی تر بگم کیرت شق شده ؟/؟ کیر پسر واسه مامانش بلند شه گناه نداره ؟/؟ اون وقت میای به من متلک میگی ؟/؟ …. ادامه دارد ………….. نویسنده ………… ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــان از من بخـــــــــــــــــــــــــــــــــواه ۳ من چه گناهی کردم که زن شدم و یه عمره تشنه ام .. -مامان مامان .. نمی خوام این طور عذاب بکشی و خودتو رنج بدی و منو ناراحت کنی -تویی که باید درکم کنی و متاسفانه نمی کنی . –مامان منو ببخش منو ببخش ازت معذرت می خوام -چی رو ببخشم . همین جور مادرتو اذیت می کنی . درکش نمی کنی بدون این که خواسته هاشو درک کنی احساسا ت اونو به بازی می گیری . تا تو نبخشی من چیزی رو نمی بخشم -مامان من باید چی رو ببخشم -کیرتو .. کیرتو .. کیرتو ..همونی که بابات سالهاست اون جوری که دلم می خواد بهم نبخشیده تا امروز تو با چشات و با نگات با این که هوس منو داری ولی مراقب منی و دوست نداری کسی به مادرت بگه بالای چشت ابروست . از بس که مثل بابات خود خواهی . من گیج شده بودم . باورم نمی شد همون چیزی رو که بزرگترین آرزوم بود دارم بهش می رسم و مامانم داره تقدیمم می کنه . -مامان شوخی می کنی ؟/؟ -می خوای شوخی رو نشونت بدم ؟/؟ با دو سوت شورتمو کشید پایین تا دیگه بین من و اون پوششی نمونه . فضا تاریک بود و باید خیره به جایی نگاه می کردم تا چشام به تاریکی عادت کنه و بتونم کس و کون مامانو حسابی دید بزنم . کف دستشو دور کیرم لول کرد . -آخخخخخخخخ بالاخره گرفتم . طوری حرص داشت که انگار می خواد استخونای کیرمو بشکنه . می خواست اونو به دو طرف خم کنه ولی از بس از هوس سفت و شق شده بود اصلا تا نمی شد .. -اوهو تنبیهش کنم . فقط بلده ایراد بگیره .. حس می کردم دارم خواب می بینم . مخصوصا این که چند تا ماچ از رو کیرم بر داشت . اینجا بود که دیگه حس کردم کار کس مامان تمومه .. -مامان مامان خواهش می کنم هر چی که می خوای از من بخواه . فقط مال من باش .. دیگه نمی خوام اشکاتو ببینم خودم لبخند به لبات میارم . مامان کیرمو با دستاش می دوشید . هم دردم میومد هم حس می کردم هر چی آب که تو کمرم جمع شده همه شون یه دفعه ای دارن رو به جلو حرکت می کنن . یه دستمو گذاشته بودم دور کمرش و یه دست دیگه ام دور رون پای چپش قرار داشت اون دستشو از رو کیرم بر داشت شکمشو بهش چسبوندبعد رو کیرم حرکت داد .. -مامان نکن .. مامان نکن هوس چیزای دیگه ای رو می کنم .-فکر کردی من از اون هوسا ندارم ؟/؟ آب کیر من به نرمی و گرمی از کیرم می ریخت بیرون روی شکم مامان گلم . بدنش هم بوی عطر هوسو می داد هم روغن ماساژو . برای من خواستنی بود .. یعنی از این هم میشه جلوتر رفت ؟/؟ اون هنوز هوس داشت . آب کیر منو با دستاش روی شکمش پخش کرد و زیر نافش . اون که هنوز ار گاسم نشده بود . لاپاشو باز کرده . دور کسشو توی چنگم گرفتم . چوچوله ها و بر آمدگی های دور کسو به طرف داخل جمع کرده دهنمو تا آخرین حد ممکن باز کردم . -مامان عاشقتم عاشقتم .. -عاشق منی یا عاشق کسمی -مامان هر دو تاش هر دو تاش .. -خب باش باش .. باش عزیزم . باش .. هما جون کسشو می زد به دهن من .. -اووووووخخخخخخخ هومن هومن جون .. .. لب و چونه هام خیس خیس شده بود .. مامان حشری من ازم خواسته بود که کمی پشتشو روغن مالی کنم و بعد اونو بکنم . -عزیزم زیاد روغن نزن . کمی بزنی خوبه .. -مامان تاریکه من که نمی بینم جایی رو -عیبی نداره .. دفعه دیگه اینجا رو روشن می کنم . بذار در یه آرامش خاصی باشم . چشام به تاریکی عادت کرده بود . حالت و استیل لخت مامانو می دیدم . کسری اونو حشری کرده بود و درست در لحظاتی که هوس کیر پسر خاله امو کرده بود من مزاحمشون شده بودم . شاید می خواست با یاد آوری اون لحظات خودشو در اختیار من بذاره و حسرت اون لحظاتو نداشته باشه . شونه ها و کمر و جفت رون و پاهای مامانو شروع کردم به ماساژ دادن . چشام به دیدن کون بر جسته اون عادت کرده بود . حتی لرزش ژله ای اونو در اون تاریکی دلپذیر احساس می کردم . دو طرف کونو به پهلو ها باز کرده و دوباره به طرف وسط جمعشون می کردم . کف دستمو هم می ذاشتم لای کسش . -آهههههههه هومن چیکار داری می کنی .. سینه هاش رو هم باهاشون ور رفتم . سه تا انگشت وسطی خودمو گذاشتم توی کس هما جون و انگشت شستمو فرو کردم توی سوراخ کونش و با انگشت کوچیکه هم با کناره های کسش بازی می کردم . ولی اون سه تا انگشتو تند و تند می ذاشتم توی کس و درش می آوردم . چه صدایی داشت این خیسی کس هما جون .. -اووووفففففف هومن هومن .. کیرتو میخوام کیرتو می خوام .. بده به من بده زود باش . با این که به اندازه دوبرابر شرایط عادی آب کیرم روی شکم مامان خالی شده بود بازم کیرم سریع شق کرده بود . -مامان پشیمون نشی . خودت گفتی بکنم توی کست .. -آخخخخخخ می دونم می دونم من می خوام .. -پس مامان یادت باشه از این به بعد هر چی که می خوای از من بخواهی .. کیرمو گذاشتم رو نوک کسش . با سر کیرم با لبه ها و حاشیه های کس بازی می کردم و بیشتر دلشو می بردم . -نهههههه نههههههه زود باش هومن . کسم کیر می خواد الان همسایه ها صدامو می شنون . می شنون ..-مامان قول بده .من رو حرف تو حساب می کنم .. -باشه باشه به شرطی که سیرم کنی .. سیر کیرم کنی . زیر کیرم کنی .. تا هر وقت که خواستم باشی و هر وقت که خواستم باید بیای پیشم -اوووووفففففف مامان همیشه همیشه هر وقت که تو بگی . دیگه نمی خوام که دیگران فکر کنن که مامان بدی دارم . کونشو می داد عقب تا سریعتر کیرمو در خودش جا بده . دیگه دلم سوخته بود و خودمم داغ شده بودم . از وقتی اونو تحت سلطه کسری دیده بودم دیگه به این فکر نمی کردم که دارم مامانمو میگام . می دونستم که اگه از این کیرم به بهترین نحو برای ار گاسم مامان استفاده نکنم اون به نحو دیگه ای خودشو ارضا می کنه و کلی دوست پسر می گیره . چون وقتی پسر خاله اونو بکنه دیگه روش باز میشه . …. ادامه دارد ………….. نویسنده ………… ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــان از من بخـــــــــــــــــــــــــــــــــواه ۳ (( قسمت آخــــــــــــــر ))کافیه زن کیر اولو بخوره . کس گشاد مامان رو با کیر خودم پرش کردم -جااااااااااان جااااااااااان چقدر منتظرش بودم . حالا تا هر وقت که من می خوام باید منو بکنی . حالت اتاق طوری بود که اصلا نشون نمی داد که بعد از ظهر باشه . یه لحظه به خیال این که نیمه شبه گفتم هما جون حتما باید تا صبح بکنمت ؟/؟-آره آره تا فردا غروب باید منو بکنی . فر دارو نباید بری دانشگاه . همین جا من زیر کیرت دراز می کشم . مامان خودشو تند و تند می زد به عقب . کونشو دور کیرم می گردوند .. -بکن حرکت کن کیرتو حرکتش بده . بزن کسمو . دوستت دارم . دستامو دور کمرش حلقه کرده اونو یک وجب بالاتر آورده و به همون صورت کسشو می کردم این بار با سرعتی بیشتر .. -آه آه آه آه آه … بکن بکن بکن اون کیرتو قربون .. این کجا بود تا حالا من نمی دونستم . من فقط از تو می خوام که منو بکنی . هر چی می خوام از تو می خوام .هومن منو بکن ولم نکن .. اگه حال می کنی برقو روشن کنم .. یه کلید کنار دستش بود و لامپ بالا سرشو روشن کرد . حالا اندام شاعرانه مامان بیش از حد سکسی و وسوسه انگیز شده بود اونو به همون صورت گاییدنشو دوست داشتم . -اووووخخخخخخ ولم نکن .. داره میادهومن جون داره میاد .. اوخ جووووووون داره می ریزه می ریزه .. شونه هاشو داشتم وسط تنمو انداختم رو کونش قفلش کردم و نذاشتم تکون بخوره .. بی حال شده بود . دیگه تکون نمی خورد .. ثانیه هایی بعد با این که در حالت خماری بعد از سکس بود ولی از اونجایی که می دونستم بازم آمادگی ار گاسم شدنو داره اونو بر گردوندم وطاقبازش کردم . این بار بازم اونو بغلش کرده و اول با میک زدن سینه هاش حشریش کرده و لبامو گذاشتم روی لباش و با عطش لبها به سوی یه سکس دیگه رفتیم . فکر کردم به این زودیها دیگه حال نمی کنه ولی مامان هنوز خیلی طلب داشت و انگاری تمام طلبهاشو من باید می دادم . از روبرو کس دادنو خیلی بیشتر دوست داشت . از من خواست روش دراز بکشم قسمت بالای کیرمو به زیر شکم بچسبونم و خودمو اون داخل حرکت بدم . در این حالت وقتی که تمامی کیرم می رفت توی کس تپلش بیضه هام می خورد به کس و اون همین جور از هوس جیغ می کشید -مامان جونم چه جوری این همه هوسو سالها در خودت داشتی بابا هم که خوب بهت نمی رسید . -اوووووههههههه هومن هومن .. هنوزم کسش خیس بود ولی این بار دیگه بهش رحم نکردم . سرعتمو زیاد کرده بودم . خودمو انداخته بودم روش ولی با نیرویی زیاد بازم می تونستم تا یه حدی تند بکنمش . اون فقط با پنجه هاش کمرمو چنگش می گرفت با این که تنم می سوخت ولی ولش نمی کردم .. -هومن هومن بازم دارم اون جوری میشم . ولم نکن خواهش می کنم .. آب کس مامانت داره میاد داره میاد .. -مامان منم دیگه حس ندارم آب منم داره میاد . همزمان دو تایی آبمونو خالی کردیم . قبل از این که کونشو بکنم همون کیر خیسو فرو کردم توی دهنش تا واسم ساک بزنه . چه کیفی داشت وقتی مامانی کیرمنو خوب میکش زد و هر چی رو که اون داخل مونده بود پاکسازی کرد . سوراخ کون مامان نرم و روون بود . از بس بابا اونجا رو می گایید . شاید یکی از دلایل سیر نشدن مامان در همون دوسه روزه طول ماه هم همین بوده باشه . مزید بر علت شده . ولی من با فرهنگی بالا کون کردنو گذاشتم آخر کار . چقدر حال می داد . وقتی که یک زن از کون دادن درد نکشه به مرد لذت زیادی می ده برای بار سوم آبمو خالی کردم توی کون مامان . هر دو تامون از حال رفته بودیم . توی بغل هم خوابیدیم و نیمه شب بیدار شدیم . یه بار دیگه بدون این که آبمو خالی کنم اونو ار گاسمش کردم یه چیزی خوردیم و با هم درددل کردیم . دختر پسرایی که تازه واسه هم از عشق میگن . هردومون احساس آرامش می کردیم بدون کمترین تاسفی . اون به خواسته اش رسیده بود . عمری پدرم اونو در تنگنا گذاشته بود به دنبال عیاشیهای خودش رفته بود . منم که دیگه راحت شده بودم از این که دیگه دیگه مامان شده زن و همسر من و دیگه باید تابع من باشه . خیلی جالب بود هر وقت که لازم بود من می شدم فرزند و حرفاشو گوش می کردم و هر وقت که نیاز بود اون می شد دوست دختر یا همسری تابع و بی چون و چرا ازم اطاعت می کرد . دیگه کار به جایی رسیده بود که وقتی بابا ماهی دو سه روز میومد سر کشی مامان غصه اش می شد و من که عصبانیتم دست کمی از عصبانیت مامان نداشت . اون دوست داشت فقط زیر کیر پسرش بخوابه … پایان .. نویسنده … ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

جـــــــــــــــــــــــــــــراحی ســـــــــــــــــــــرپایی مـــــــــــــــامــــــــــــــــــــان جریان از اون جا شروع شد که می دیدم هر وقت که پدر و خواهرم خونه نیستند مادرم خودشو خیلی سکسی کرده و می خواد پیش من جلب توجه کنه . من تنها پسرش بودم و خیلی هم خوش تیپ و تازه هم از سر بازی اومده و بیکار هم بودم . خواهرم دبیرستان درس می خوند . بیشتر وقتا صبحها من و مامان تنها بودیم . مادر من چهل و دو سه سالش بود و من بیست و یک سال داشتم . مادرم زیاد خوشگل نبود ولی جذاب و خوش اندام با سینه هایی به سایز هفتاد و پنج و باسنی که ترجیح می دادم اونو توی بغلم بگیرم تا کون جنیفر لوپز رو . بابا دوازده سال ازش بزرگ تر بود . یادم میاد وقتی که بچه بودم همش بر سر سرد مزاجی بابا دعوا بود . اون وقتا که چیزی حالیم نمی شد ولی حالا که بهش فکر می کنم می بینم موضوع از چه قرار بود . ولی تا اونجایی که می دونم مامان زن نجیب و پاکدامنی بود و هر گز به بیراهه نرفت . ولی تازگیها حس می کردم که فیلمهای سکسی می بینه . داستانهای سکسی هم می خونه . از اونجایی که وضعمون خوب بود اکثرا برای کارای معمولی خونه کار گر می گرفت و سعی می کرد بیشتر به دنبال الکی خوشهای کامپیوتری و ماهواره ای باشه . اولش زیاد برام مهم نبود ولی وقتی که معتاد خوندن داستانهای سکسی شدم حس کردم که که این رویا زیاد دور از واقعیت هم نمی تونه باشه که آتیش مامان شراره رو خاموش کنم . حتی یه بار هم کامپیوترشو دیدم و از اونجایی که نمی دونست هیستوری چیه متوجه شدم که داستانهای حشری کننده هم می خونه . از اون به بعد بود که در غیاب پدر و خواهرم منم سعی می کردم خیلی فانتزی باشم . جالب این جا بود که نزدیک ظهر که می شد دو تایی مون دوباره به همون وضعیت عادی بر می گشتیم . یه بار هم اونو دیدم که در اتاقش نیم بازه و لخت روی تخت افتاده و داره با خودش ور میره .. دیگه دوست داشتم این یه تیکه رو بیفتم روش و بهش حمله کنم . چشاشو به سقف دو خته بود ناله می کرد . لپ تاب هم کنارش روشن بود . حدس می زدم که داره یک فیلم سکسی می بینه . یک خیار و یک موز هم دم دستش بود . نمی دونستم موز به اون کوچیکی چه به کار کس مامان میاد . کیر من چند سانتی رو بزرگ تر از موز بود و حتی کلفت نشون می داد . .. همون دم در به دیدن مامان سکسی جلق زده آب کیرمو توی دستم خالی کرده و موقتا آروم شدم ولی می دونستم حداکثر نیم ساعت دیگه همون حالت به من دست میده . ده دقیقه بعد صدای جیغی شنیدم .. رفتم توی اتاق . دیدم مامان نیمه لخت افتاده . نیمه لخت که چه عرض کنم . فقط یه پارچه انداخته بود رو پاهاش که کسش معلوم نشه -مهران مهران جون دستم به دامنت . من بیچاره شدم آبروم رفت . منو ببر به یک دکتر زنان . -چی شده .. دارم عفونی میشم . حس می کنم سنگین هستم . نمی تونم . یه آمبولانسی ماشینی بیار .. -مامان بگو چی شده . -خجالت می کشم . پسرمی وسط پام می خارید رفتم با موز خارشش بزنم سر خورد رفت اون داخل خواستم بکشمش بیرون نصفش گیر کرد . نمی تونم در بیارم نمی دونم کجا رفته . .. با خودم گفتم پس ما مردا خیلی شانس میاریم که کیر ما اون داخل گیر نمی کنه . -مامان اجازه هست من یه دیدی بزنم . شراره جون این حرفت عجیبه موز چه جوری نصفش گیر می کنه که پوستش هم پاره میشه و نصف کامل میره داخل . عجیبه -روم نمیشه . من دارم عفونی میشم . پدرت منو می کشه .. پارچه رو از رو پای مادر کنار دادم . فداش بشم چه کس سفید و درشتی داشت . تپل و گنده . حتما گشاد هم بود . منو به یاد خربزه کوچولو مینداخت . ولی کیر 18 سانتی من خوراک خوبی براش بود . لبه های کسشو به دو طرف باز کردم . . دیدم که موز کوچولو درسته رفته توی کس مامان . هول کرده بود . می تونستم با یه دقت کوچولو درش بیارم ولی خواستم باهاش حال کنم . -مامان این کارایی رو که دارم می کنم برای راحتی و نجات توست . من باید از پشت چاک وسط بدنت رو به طرف خودم حرکت بدم که موز به طرف بالا حرکت کنه . از پشت به کونش دست می کشیدم و از جلو با کسش ور می رفتم -آهههههه آههههههه -چیه مامان درد داری ؟/؟ -نههههه نههههههه مهران اگه مطمئنی که موز سالم میاد بیرون عجله نکن اگه عجله کنی ممکنه یه تیکه از مغزش اون داخل گیر کنه .. -حواسم هست .. -اوووووففففف .. نههههههه .. -مامان چیه .. -هیچی خوشم میاد از این که فکرت رسید که این جوری درش بیاری . موز رو بالاخره از کسش در آوردم -اون داشت حال می کرد و منم همین طور . به اندازه کافی به چوچوله هاش دست زده بودم و حالا هم که موز رو در آورده بودم ول کن نبودم .دیگه به روش نیاوردم که تو گفتی موز نصفه رفت و این که درسته بود .این ده سانت هم نمیشه . این موز رو دیگه از کجا گیر آوردی . کف دستمو گذاشته بودم رو کس مامان و اونو می گردوندم . کسش خیلی خیس کرده بود . -مامان درد داری -نهههههههه -ولی باید ضد عفونی شی .. بهم آدرس داد و براش خمیر ضد عفونی کننده مخصوص واژن یا همون کس رو پیدا کردم . اون لوله پلاستیکی فشاری مخصوص خمیر ریزی توی کس رو قایم کردم -مهران من چه جوری حالا اون داخلو ضد عفونی کنم -داخل کسو میگی ؟/؟ -بی ادب نشو . -یه فکری دارم .. -چیه عزیزم امروز هر فکری که کردی مفید یوده . شلوارمو کشیدم پایین و کیر کلفت و درازمو نشونش دادم . هوش از سرش پرید -بی تر بیت بی شعور این چیه که نشونم میدی ولی صداشو آورد پایین تر حس کرد که نباید زیاد باهام بپیچه . -مامان من کیرمو با صابون می شورم . خمیر رو می مالم دور کیرم و می فرستم توی کست . البته کیرم باید همون داخل بمونه که یه لحظاتی این خمیر یا پماد اون داخل حل شه .. آخخخخخخ فکر اینجاشو نکرده بودم . درسته که من یک ساعت پیش به دیدن کس و کون مامان جق زده آبمو خالی کرده بودم ولی اگه کیرمو ثابت توی کسش نگه می داشتم آبم خالی می شد . ولی یادم اومد که مامان سر لوله رحمشو بعد از زایمان محبوبه بسته . ولی .. خیلی حال میده .. -مامان این بابت در مانه . ناراحت نباش . دیدی که تا حالا چطور کار ها موفقیت آمیز پیش رفت . به من اعتماد کن -پس چرا این قدر بلند و کلفت شده -مامان درازش کردم تا ضد عفونی بعد از جراحی رو به خوبی انجام بده . می دونست که من از اون هفت خطهام ولی با من راه میومد و کمک می کرد که به کس خل بازیهام ادامه بدم . چون احتمالا خودشم بد جوری کف کیر من شده بود . الکی مثلا می خواستم بگم نفس عمل من مامان در مانیه . موز در اومده از کس مامانو روی کیرم گذاشتم .چه موز صافی هم بود و دمش رو هم مامان تراشیده بود که اینجا به نفع من تموم شد . . کیرم 8 سانتی بزرگتر بود -مهران همه رو می خوای بفرستی داخل ؟/؟ -مامان باید تا آخر بره . موز چند سانت جلو تر از سر کست بود . تازه اگه من کیرمو تا ته بفرستم توی کس میشه ته اون قسمتی که موز قرار داشت .. توی دلم گفتم مادر جون تو چرا این قدر ناز می کنی من که خوب می دونم کست می خاره .. کیرمو شستم . خمیر ها رو مالیدم و کیرمو به سر کس مامان چسبونده اونو فرستادم که آروم بره خوب بود …… ادامه دارد .. نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

ادامه : جـــــــــــــــــــــــــــــراحی ســـــــــــــــــــــرپایی مـــــــــــــــامــــــــــــــــــــان مامان کس خوبی داشت و با این کیر من هماهنگ بود . با لذت و هوس کیرمو روونه کس شراره جونم کردم کیر همین جوری می رفت جلو . مامان تا سی سانت هم جا داشت . -مهران کیرتو حرکت نمی دی تا همه جا پخش شه ؟/؟ -نه مامان گلم فعلا ثابت نگه می دارم خوب که همه جا یکسان منتشر شد میشه یه حرکتهایی به کیر داد . مامان چشاشو باز و بسته می کرد . سینه های بیرون زده شو دلم می خواست بذارم توی دهنم . صورت سفید و درشت و هیکل ناب و 80 کیلویی اون خوردن و لیسیدن داشت -مامان درد داری ؟/؟ -نه عزیزم ..-مامان یه چیزی ازت بخوام ؟/؟ یه لحظه رنگش پرید . حس کردم قلبش تند تر می زنه .-می خوام ببوسمت ..-اتفاقا منم می خواستم ببوسمت ازت تشکر کنم . لبامونو گذاشتیم رو هم و اینجا بود که دو تایی مون حس کردیم که باید هوس همو رو کنیم وسیر سیر با هم حال کنیم . نگاهم به سینه هاش زوم شده بود .. -مهران اگه می خوای می تونی دست بزنیش . همون سینه هایی که دو سال تمام بهت شیر دادم .. اینو که گفت و اون سینه ها رو که دیدم آب کیرم شروع کرد به راه افتادن به طرف کس مامان .. -مهران چیکار کردی .. -ببخش منو از بس مامان باحالی هستی نتوستم جلو حال خودمو بگیریم .. ولی مامان اگه بدونی این آب کیر چه ویتامینی داره و چه ضد عفونی کننده ایه مکمل اون کرمی هست که فرو کردم توی کست . -کیرتو حالا می تونی حرکت بدی .. بده بده .. دستاشو دور گردن من حلقه زد . حرکات سریع و انفجاری خودمو شروع کردم . چه حالی می داد گاییدن مامان تند و تند می کردمش . لبه های کسشو به دو طرف باز می کردم .. -مهران! فدات فدای کیر پسرم . اگه بدونی چقدر خوابشو دیدم .-مامان من در خیال تو رو می دیدم . همیشه حس می کردم که عشق ما یه روزی همراه با هوس میشه . به این جا می رسه من امروز تو رو دیدم که لخت داشتی با خودت ور می رفتی .. –عزیزم از اول جوونی تا حالا بابات حتی یه بار هم منو سیر سیر نکرده و ارضام نکرده . شاید یه بار شانسی ارضا شده باشم ولی بعدا هر کاری کردم اون حالت در من پیدا نشد . -من خودم همیشه ارضات می کنم . خودمو روی تحت بالا و پایین می کردم و مامان طوری جیغ می کشید که آخرش مجبور شدم یه پارچه توی دهنش فرو کنم . به سینه هام چنگ انداخته ناخنهاش گوشت تنمو سوزونده بود . با این که چند تا کس تا حالا کرده بودم که مربوط به زنای بیوه و جنده بود ولی کس مامان حرف نداشت . چون می دونم اختصاصی بود و بابا هم زیاد بهش توجهی نداشت . چقدر زور می زد بیچاره ولی من بهش رحم نمی کردم . معلوم نبود چی دارم میگم زده بود به سرم -تو موز فرو می کنی تو کست ؟/؟ اوهوووووووووو بگیر بگیر کیر مهران رو . ببین حالا این توی کست نصف میشه یا نه ..اون داخل جا می مونه یا نه ؟/؟ به من و خودش خیلی فشار می آورد ولی من سنگینی خودمو انداخته بودم روش و امونشو بریده بودم . مامان گاه چشاشو که باز می کرد مردمک چشاش مثل مرده ها می رفت عقب . فکر نکنم در این 22 سالی همچین کیری خورده باشه . وقتی شل شد دیگه فهمیدم تموم کرده .. .با این که دلش می خواست آبمو توی کسش خالی کنم ولی اونو یک دور بر گردوندم -مامان مامان .. به این میگن کون . واقعا هم تو حروم شدی هم بابا حرومت می کنه . عجب چیزی داری . میگن اسراف حرامه به همین میگن . فقط اون کون رو تا نیم ساعت بغل کردن و بوسیدن داشت از ترس این که هوس به دور و بر کوس مامان شراره بر نگرده که بر گشته بود کیرمو فرو کردم توی کونش که عجب حالی می داد . لحظه اول مامان خودشو بالا کشید ولی نصف کیرمو کردم توی کونش . چه سوراخ با حالی . مامان هم از اون هایی بود که نظافت و بهداشت رو رعایت می کرد وکس و کونی براق داشت و فکر کنم اپیلا سیون هم می رفت ولی هر چی از این کارا می کرد پدرم دیگه هوس نداشت اونو بکنه و ازش لذت ببره . پدر! ارث از این با حال تر نمیشه که در بود خودت به من واگذار کردی . ولی عجب کون مشت و توپی داشت که نمی شد ازش دل کند . . دستمو گذاشته بودم رو شونه هاش و کیرمو خیلی راحت تا نصف می فرستادم که بره .-آخ مهران مهران جان کون دادن هم خیلی کیف داره چه حالی میده . جووووووووون کیرت رو فرو کن . حال می کنم . حال عزیزم . کون دادن هم مزه میده . -منم کیف می کنم مامان . تو به این کونت چی میدی . خیلی تاره و جونداره . .هر یک از قاچای کون مامان به اندازه یک کون بود . وقتی اونا رو به دو طرف بازشون کرده حالت کیرمو توی سوراخش می دیدم که چه جوری داره اون داخل حرکت می کنه و به حد اکثر پیشروی خودش که می رسه چه جور کشیدگی پوست و حلقه سوراخ کون عقب و جلو می کنه یه هیجانی بهم دست می داد که به زور جلو خالی شدن آبمو می گرفتم ولی یه جای قضیه گفتم به درک مگه آب کم میارم . دستمو گذاشتم رو سینه های شراره جون و اونو به خودم فشرده و با چند حرکت کیرم توی کونش آبمو توی سوراخ کون شراره جونم خالیش کردم . داشتم به گاییدنم ادامه می دادم و تازه کونش اون داخل خیس خورده روون تر شده بود که ازم خواست کیرمو بیرون کشیده فرو کنم توی دهنش .. چاره ای نبود جز این که حرف مادرمو گوش می کردم . ساک زده شدن کیرم دیگه منو بی حس کرده بود .. خلاصه .. ناهار رو خوردیم . بابا و خواهر جون هم اومدند و بعد از ظهر دو تایی شون رفتند بیرون . خواهرم رفت کلاس خصوصی زبان و پدرم هم رفت سر کار . منم تازه از خواب بیدار شده بودم که مامان اومد پیشم . -شراره جون مشکلی پیش اومده -نه عزیزم ولی فکر می کنم باید به در مان ادامه بدیم که این موزی رو که امروز درش آوردیم رحم منو عفونی نکنه .. -برم پماد رو بیارم ؟/؟ -نه عزیز این کیرت کاری می کنه که کسم خود به خود پماد ترشح کنه . تازه خودشم یعنی کیرتم ضد عفونی کننده داره کافیه . اومد اون کون گنده شو انداخت رو سر کیرم و کیرمو فرو کرد توی کسش . می دونستم تا وقتی که کنار هم و با همیم همیشه باید از این کیر درمانی ها رو روی شراره جونم پیاده کنم . …. پایان … نویسنده … ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

به شـــــــــــــــــــــرط دامــــــــــــــــاد شــــــــــــــــــــــدن ۱ وقتی برام زنگ زد همون اول صداشو شناختم .. یعنی خودشو شناختم . سمیر دوست سامان بود . دوتایی شون تازه با هم از خدمت بر گشته بودند و علاف بودن . تابستون بود و من هم دیگهاز اونجایی که مدرسه ها تعطیل شده تدریس نداشتم . دبیر ریاضی یکی از دبیرستانهای دخترونه بودم . یک پسر 21 ساله به اسم سامان و یه دختر 18 ساله پشت کنکوری به اسم سحر داشتم . خودمم اسمم سوسنه و اون روز 43 سالم بود . ولی سه چهار سالی می شد که از شوهرم جدا شده بودم . مرد خوش قیافه و زن بازی بود . عاشق تیپ و زبونش شده بودم . قبل از از دواج با این که می دونستم اخلاقش اینه ولی پی همه اینا رو به تنم مالیده بودم به این امید که مثل خیلی از مردا سرش بخوره به سنگ . آخه از دست دادن اون برام سنگین تر بود . بعد از هفده هیجده سال زندگی مشترک بالاخره از هم جدا شدیم شاید اگه فقط یکی زن بازی بود تحمل می کردم . کلی کلاهبرداری می کرد و معلوم نبود اصلا کارش چیه . من و بچه هام زندگی خوبی داشتیم این خونه هم به اسم من بود و یه مقدار پولم در بانک داشتم . مدتی بود که می دیدم سمیر با نگاههای خریدارانه و هیزش بد جوری منو زیر نظر داره خیلی هم بد چشه . من این نگاه رو می شناختم بابای سامان اول آشنایی از این نگاهها داشت . گاهی به خودم میگم کاش گول اون حرفا و خوش تیپی اونو نمی خوردم . شاید اونم از اون جایی که دیده بود منم تک دختر خونواده هستم و وضع مالی من خوبه راضی به از دواج با من شده بود . در هر حال منم زیبا و جذاب بودم . . و حالا هم هستم . هر چند به نسبت زمان از دواج که شصت کیلو بودم ده کیلویی چاق تر شده بودم . با همه اینها من عاشق شوهرم بودم ولی دیگه راهی برای من باقی نگذاشته بود . اگه ادامه می دادم من و دو تا بچه ها رو به خاک سیاه می نشوند . در هر حال سمیر برام زنگ زد و بدون این که خودشو معرفی کنه گفت می خوایم با هم آشنا شیم . از این کارش حرصم گرفت بدم اومد . ولی با همه اینا منم واسه این که بهش نشون بدم این بچه بازیها دو زار هم نمی ارزه و مخشو کار بگیرم و ثابت کنم که تو هین به زنی که جای مادرشه سودی براش نداره باهاش حرف می زدم . کار به جایی رسیده بود که می گفت می خوام باهات حال کنم . .. ولی من همش طفره می رفتم . تا این که یه روز دیدم سمیر وقتی که سامان خونه نبود اومد و کانالای ماهواره رو سرچ می کردم با یکی دو شماره فرکانس اختلاف یکی از کانالایی رو که گم کرده بودم دوباره سرچ کرده و یکی از کانالای باز یافت شده یه کانال کاملا سکسی بود که بیست و چهار ساعته فیلم سکس پخش می کرد .. از اون روز به بعد همون شده بود که آتیشهای زیر خاکستر رو بعد از چند سال بیدار کنه . من تا اون روز به کسی باج نداده بودم . وقتی که یه زن تنها و بی شوهر باشه وبه اصطلاح بی پرده باشه ازش انتظار دارن که رفتاری بی پرده هم داشته باشه و باهاشون راه بیاد .. ولی من برام سخت بود که یه بدن یه مرد غریبه رو لمس کنم . اما روز به روز گرایشم به دیدن این فیلمها بیشتر می شد . دیگه از خودم می ترسیدم . از این که شاید مجبور شم سمیر رو بیارم توی رختخواب خودم . جوونی رو که نصف من سن داشت و جای مادرش بودم . اگه سامان و سحر می فهمیدند . اگه در و همسایه ها متوجه می شدند چی می شد هر چند ما در یک ساختمونی زندگی می کردیم که 6 واحد بیشتر نداشت و همون طبقه اول بودیم . شب جمعه ای سامان و سحر رو فرستادم خونه مامان بزرگشون تا من بتونم یه جوری با خودم حال کنم .. حتی دیدن فیلمهای لز طوری رو من اثر گذاشته بود که وقتی می رفتم ورزش فکر می کردم که ما زنا همه لختیم و داریم با هم حال می کنیم .. بچه ها رفتند و من فوری رفتم رو کانال سکسی .. هر فیلمی و هر تصویر ی رو که از کس دادن یک زن می دیدم حس می کردم که اون منم و مرد فیلم داره منو می کنه . دستم روی کسم بود و گاهی هم با موز و یه چیز لوله مانند با خودم ور می رفتم . خیلی سخته بعد از این همه مدت یک زن نتونه یه جوری خودشو تسکین بده . دست از پا خطا کردن اون یعنی متهم به هرزگی شدن و دیگه سرش پیش همه پایین بودن . خیلی از زنا حتی در شرایط رسوایی به یه شهر دیگه نقل مکان کردند و من نمی خواستم حداقل به خاطر بچه هام این وضع برام پیش بیاد . .. در حال حال کردن با خودم بودم که دیدم یکی زنگ زد . حال بر خاستن نداشتم .. خیلی آروم با همون بدن لخت از جام پا شدم از پشت روزنه نگاه کردم . سمیر بود . اون این جا چیکار داره . نمی خواستم درو باز کنم ولی گفتم اگه این کارو نکنم شاید برای سامان زنگ بزنه اون دلواپس شه و بیاد خونه . -آقا سمیر الان لباس می پوشم میام . رو اون تن لخت فقط یه مانتو که تا زانوهام می رسید پوشیدم . -سمیر وارد شد . به محض دیدن من گل از گلش شکفت -آقا سامان و خواهرش رفتند خونه مادر بزرگ -منم واسه همین اومدم این جا می خواستم در مورد یک موضوعی باهاتون حرف بزنم . از من ناراحت نشین -بفر مایید .. -سخته یه خورده -بگو نترس . حس کردم که می خواد اعتراف کنه که اون پسره خودشه ولی اون اینو نگفت . -یک بنده خدایی هست که زنش مرده از شما خوشش اومده .. خواسته ببینه شما .. شما .. ازدواج دائم یا موقت می کنین ؟/؟ البته باید ببخشید من پیام آورم .می دونستم دروغ میگه می خواد مزه دهن منو بفهمه .. من اون لحظه حال وروز درستی نداشتم . سمیر با اون تیپی که بهم زده بود به طمعی اومده بود این جا و می دونم که دوست داشت باهام رابطه داشته باشه . -آقا سمیر می تونین بهم بگین اون کیه . من باهاش حرف بزنم ؟/؟تته پته کرد و جواب درست و حسابی نداشت که بده . -ببین من جای مادرتم می خواستم به روش بیارم و یکی بذارم زیر گوشش ولی دلم نیومد . نمی خواستم خیطش کنم . در هر حال اون متوجه خشمم شده بود ولی با نگاه هیزش به موهای افشون شده مانتوم نگاه می کرد . به زیر گلوم خیره شده اوخ خدا مرگم یه دگمه بالایی رو نبسته بودم یه تیکه از سینه ام مشخص بود . . داشتم وسوسه می شدم . می دونستم اون برام تلفن می زنه منو می خواد ولی هنوز یه سدی بین من و اون وجود داشت . -سوسن خانوم اونی که تلفن می زنه به شما و می خواد باهاتون دوست شه منم .. اینو هم امشب دروغ گفتم .. -هر دو شو می دونستم پسر .. -ولی من شما رو دوست دارم عاشق شمام . دلیلی نداره که نصف شما سن دارم .. من شما رو دوست دارم . شبا فقط به عشق شما می خوابم . کیرش توی شلوار ورم کرده بود و داشت ار عشق می گفت اینتم تر فند جدیدش بود ….. ادامه دارد ………….. نویسنده ………… ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

به شـــــــــــــــــــــرط دامــــــــــــــــاد شــــــــــــــــــــــدن ۲ ببینم پسر عشق خشک و خالی کافیه ؟/؟.. -از سر و روش هوس می بارید ولی گفت آره -خیلی زشته اگه سامان بدونه رابطه شو باهات قطع می کنه . -نظر شما چیه .. -یه زن نیاز به مرد داره ولی چی بگم . من حرفاتو باور نمی کنم -اگه باور کنین چیکار می کنین -اونو بعدا تصمیم می گیرم . یه کار دیگه می کنیم شبو پیش من می خوابی ولی حرفای دلتو می زنی . بعد این که منم شب خیلی راحت و ریلکس می خوابم عادت دارم هیچی تنم نباشه ببینم می تونی خودت رو نگه داشته باشی . اگه تونستی قبول بشی من و تو می تونیم عاشق هم بشیم و با هم حرف بزنیم دل بدیم و قلوه بگیریم . می خواستم باهاش بازی کنم . با این که حشری بودم ولی نمی تونستم خودمو قانع کنم که زیر کیر اون بخوابم . هر چند شوهر قبلی من طوری منو از خودش زده کرده بود که دیگه هیچ حسی نسبت به اون نداشتم از این نظر که بخوام بگم حس وفا داری به اون نمیذاره که من بخوام خودمو در اختیار سمیر بذارم . شامو یه چیزی با هم خوردیم .پسر می تونی بری سر کمد سامان و هر چی دلت خواست بپوشی .. -منم عادت دارم راحت می خوابم با یه شورت . اشکال که نداره . -نه هر چی باشه با حجاب تر از منی که می خوام کاملا لخت بخوابم .. با بدنی کاملا بر هنه رفتم چراغ خواب به نور ملایم نارنجی رو به کار انداخته اونو در جایی قرار دادم که قالب بدنمو نورانی تر کنه . می دونستم که قالب کونم کاملا از روی این ملافه نازک مشخصه یه آینه هم در فاصله چند متری سمت چپ تخت قرار داشت . . من باید یه درس خوبی امشب به این پسره می دادم که حساب کار دستش بیاد . چشامو بستم و به اون پشت کردم ولی با نور کم قالب تصا ویر از توی آینه بزرگ و دیواری نیمه قد مشخص بود . بعد از نیمساعت اون از جاش باند شد . شورتشو کشید پایین و کیرشو توی دستش می گردوند.. کاش می تونستم اون کیر رو می دیدم . یه سایه هایی از اون رو دیوار می افتاد و من گاهی سایه کیرشو می دیدم . اگه خودشو کمی کنار تر می کشید نور به کیرش می رسید و من می تونستم اونو واضح ببینم . . می خواستم حالشو بگیرم . ولی حال خودم گرفته شده بود . در این آتش بازی اولا خودم داشتم می سوختم . دلم می خواست خودمو رو تشک حرکت می دادم . کسم دچار قلقلک خاص و خارشی شده بود که می بایستی اونو به یه جایی می مالوندم و رو زمین می کشیدمش . ولی فقط تونستم دستمو بهش برسونم و با وسطش بازی کنم اما این راضیم نمی کرد . دیگه حتی حسی نداشتم که به آینه نگاه کنم . نفسم بند اومده بود . بازم یه نیمساعتی و در همین حدود ها گذشت احساس خفگی می کردم دلم می خواست پاشم و کولر رو روشن کنم ولی نمی خواستم که اون متوجه شه که من بیدارم ولی با همه اینها صبر کردم اون آروم بگیره . دیگه خبری از حرکات اون نشد . بعید بود که خواب باشه . ولی با همون وضعیت و ملافه پیچ از جام پا شدم و رفتم طرف کولر . از اون کولر های پنجره ای قدیمی بود . گداشتمش روی کم تا زیاد اذیت نشم ولی بدنم خیس عرق شده بود . رفتم حموم یه دوشی بگیرم . وقتی بر گشتم قبل از این که یه چیزی دور خودم بپیچم دیدم که سمیر اونجا نشسته داره منو نگام می کنه . -چی شده پسر .. قرارمون چی شد –ظاهرا قرار شد من کاری به کار شما نداشته باشم . من که نمی تونم چشامو ببندم . شما دارین از این طرف رد میشین . این منم که باید به شما اعتراض کنم که چرا حجاب خودتون رو حفظ نکردین .. عجب جواب دندان شکنی بهم داده بود . کمی احساس سرما کردم . رفتم زیر یه پتو نخی . این بار کون و کپلم به ظرافت دقایقی قبل مشخص نبود . چون پتو کلفت تر بود . -می تونیم عاشقونه حرف بزنیم ؟/؟ -تو که امتحانتو ندادی -ولی نگفتی که امتحان مادرسکوت باشه .. -خب بگو ببینم چی می خوای بگی . رومو به طرفش بر گردونده بودم . موهای سینه هاش تر کیب جالبی به اندامش داده بود . هنوز کیرش همون حالت شق بودن رو داشت . لامپو روشن کردم -بگو ببینم چی می خوای بگی -سوسن جون یه جوری باهام حرف می زنی که من می ترسم حرفامو بزنم .. پیش خودم گفتم بد که نشد حالا سوسن خانوم شد سوسن جون . -من حس می کنم که شما هم یه علاقه خاصی نسبت به من دارین -ولی به نظر من شما اشتباه حدس زدین . -من باهاتون سر یه چیزی شرط ببندم که شما راستشو نمیگین .. -اگه بردین ازم چی می خواین .. -من هوس شما رو می خوام . می خوام همراه با عشق تن شما رو هم داشته باشم .. دستمو آوردم بالا و طوری گذاشتم زیر گوشش که چند بار سرش این طرف و اون طرف شد . خودم ناراحت شدم .. -ببینم سمیر حالت خوبه ؟/؟ من جای مامانتم .. حرفت خیلی زشت بود . واسه این که از دلش در بیارم گفتم خب بگو ببینم حالا شرطت چی بود . -نه دیگه زشته .. -بگو عیبی نداره .. -می خواستم بگم … هیچی نمی تونم شما بیا اول این طرف صورتمو هم بزن تا بگم . از این حرفش خوشم اومد . مطمئن باش تو رو نمی زنم . -می خواستم بگم دستمو بذارم روی اونجاتون و خیسی اونو حس کنم .. یخ شده بودم . راست می گفت باید اول سیلی رو اون طرف صو رتش هم می زدم ولی دیر شده بود . اما هیجان هم داشت …. ادامه دارد ………….. نویسنده ………… ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

به شـــــــــــــــــــــرط دامــــــــــــــــاد شــــــــــــــــــــــدن ۳ (( قسمت آخــــــــــــــر ))پتو رو انداختم به یه طرفی و تن برهنه خودمو در معرضش قرار دادم .. می دونستم که داره می سوزه . چون منم خیلی بد تر از اون شده بودم . فکر کنم کسم دیگه دستشو سوزونده باشه . -نههههه نههههههه نکن سمیر پاینن تر نرو . کسمو چنگش می گرفت با لذت کف دستشو باز می کرد اونو نشونم می داد . -ببینم سوسن جون این طبیعیه ؟/؟ الان من چند باره تمیزش می کنم بازم میاد بازم هست . من فقط صداشو می شنیدم چون چشام بسته بود . اون از همون اول نگاه حشر آلود منو شناخته بود . می دونست خواسته من چیه . فکر می کردم فقط خودم زرنگم . هر چند اون موقع به نظر خودم نمی خواستم ولی اون فهمیده بود که در اصل می خوام . اون منو از خود من بهتر شناخته بود و خواسته منو می دونست . چه هیجانی بعد از چند سال برای اولین بار می خواستم سکس کنم اونم با یه جوون که نصف من سن داشت . . حالا که تا این جا رسیده بودم دیگه به هیچی فکر نمی کردم . از قدرت و شهامت اون خوشم میومد . . دهنشو گذاشته بود رو کسم مشتامو گره کرده بودم به تخت می زدم .-سمیر سمیر ..–سوسن جون منو نزن . من شرطو بردم . ساکت شده بودم . دلم می خواست تا صبح بیدار بودیم و منو می کرد و جبران این چند ساله رو می کردم . با یه دستش شورتشو کشید پایین . یه لحظه سرمو بالا آوردم تا کیرشو ببینم . همون چیزی بود که من می خواستم از نوع همون کیر کلفت هایی بود که توی فیلمها دیده بودم و لذتشو می بردم . -سوسن جون کس تو هم خیلی لقمه ایه .. -اگه بدونی اون داخلش چقدر تنگه .. بخور سمیر جون .. کسسسمو بخور اینم جایزه تو پسر خوب ولی به هیشکی نمیگی .. سمیر موتورش داغ شده بود . -سوسن جون کونت از خانومای فیلمها هم خوشگل تره .. -بازم هوس سیلی کردی ؟/؟ بیا جلو بیا بیا تو حالا فقط منو در اختیار داری . فقط باید منو ببینی . فقط من من .. خودشو رو من خم کرد . حس کردم که جوون شدم . خودمو یه دختر بیست ساله با همون حس حس می کردم .. انگاری که تازه ازدواج کرده و شب زفافمه و دارم با شوهرم سکس می کنم . شاید در این لحظه از زمان , هیجان بیشتری داشتم . به این خاطر که اون روز در جوانی به یک جوان کس می دادم ولی امرور تقریبا در میان سالی داشتم این کارو می کردم . در زمانه ای که پیر مردهای شصت ساله میرن زن جوون می گیرن برای من سکس با یه پسر بچه 21 ساله می تونست خیلی هیجان انگیز باشه ولی من از این بابت چیزی بهش نگفتم و اصلا نمی خواستم زیاد قربون صدقه اش برم ولی گاهی وقتا خود به خود احساسات خودمو نشون می دادم . کیرشو هم کرد توی کسم .. در لحظاتی که کیرشو داشت می کرد توی کسم به نظر میومد که داره منو به یه فضای خاصی می فرسته . از همون اول که سر کیرش با کوسم تماس داشت و لحظه به لحظه پیشروی می کرد حس می کردم که قلبمو همین جور داره آتیش میده و با سوزوندن تمام تنم منو داره از فضای این دنیا خارج می کنه .. -اووووووففففف سمیرررر آتیش گرفتم .. تند تر تند تر می خوام رو این آتیش آب بریزی آبمو بیاری .. تعجب می کردم که چرا اون آبش نمیاد . حدس زدم که ساعتی پیش باید با جق زدن دلی از عزا در آورده باشه . هر چند اگه آبشو هم تو کسم می ریخت من بار دار نمی شدم . چون سر لوله مو بسته بودم .-سوسن جون سوسن جون .. چقدر کست تنگه .. خیلی هم قشنگه .. تو می دونستی من کس برق انداخته دوست دارم ؟/؟ -آررررره آرررررررره برای توست برای تو برق انداختمش . ولم نکن . رهام نکن . دوستت دارم . دوستت دارم . سینه هام سمیر .. .. تا صبح باید بکنی -پس حرفای عاشقونه چی .. اونو تلفنی .. -تل سکس هم می کنیم .. -هر کاری که تو بگی می کنیم . دوستت دارم . عاشقتم . می خوامت . نوک سینه هامو گذاشت تو دهنش .. منو هر طوری که می خواست می کرد . لبامو یه جوری می بوسید که دلم نمی خواست بوسه هاش تمومی داشته باشه . سر تا پامو غرق بوسه کرده بو.د . لذت می بردم از این که براش تازه باشم . -نهههههه سمیر سمیر آبم داره میاد جاااااان جااااااان نترس نترس خالی کن توی کسسسسم . کسسسسس بی حیای من .. . دیوونه شده بودم از دست این پسر . موهای سرشو با پنجه های دو تا دستم طوری می کشیدم که اون از درد دندوناشو به هم می فشرد و لی با همون سرعت منو می گایید .. وقتی که جهشای کیرشو توی کسم حس می کردم که داره می سوزونه و میره به انتهای کسم یه لبخندی از آرامش گوشه لبام نشست . سمیر ازم کون می خواست و من حاضر بودم حتی جرم بده چاکم بده پاره پارم کنه .. فقط حال کنه .. سوسن جون من قربون کونت .. -خوب داری با مادر دوستت حال می کنی -به سامان نگی ها -دیوونه شدی پسر ؟/؟ اون من و تو دو تایی رو می کشه .. دوستت دارم بکن بکن .. خودم چاک کونموبه دو طرف بازشون کرده تا کیرشو راحت بفرسته بره داخل .. چه حالی می کردم . چه مزه ای به من می داد . خیسی کس من و منی بر گشتی رو به سوراخ کون من مالید و کیرشو با یه فشار فرو کرد توی کونم . نه سخت بود و نه راحت . دردم می گرفت ولی سعی می کردم به امید لحظات بعد از کون دادن لذت ببرم . یواش یواش داشتم حال می کردم . همین که یه کیر کلفتی توی کونم باشه همین هوس منو زیاد می کرد . بازی کردن کیرش در کون من زیاد دوام نیاورد انگاری کیر اون با کون من بیشتر حال کرد چون خیلی زود آبشو ریخت توی کونم . -سمیر من سیر نشدم من می خوام . کیرشو گذاشتم توی دهنم . دیگه منی که خیلی بهداشتی بودم به این کاری نداشتم که این کیر وارد کس و کون من شده .. چقدر حال می داد ساک زدن و لیسیدن و مکیدن یک کیر تازه . و حتی نوشیدن آب کیری که توی لوله مونده باشه . حس می کردم دارم عسل می خورم . با بوسه و نوازش و مالش یه بار دیگه وارد یه سکس دیگه شدیم . دیگه احساس تاسف و تاثر نمی کردم . زندگی من وارد فاز جدیدی شده بود . حالا دیگه می تونستم به امید حال کردن با سامان سرمو بذارم به بالین . تا صبح منو گایید . قدرت و نیروی جوونی اون سر حال سر حالم کرد . دوست داشتم اونو برای تمام عمرم داشته باشم . نمی دونستم باید چیکار می کردم . اگه اون از دواج می کرد .. چند وقت دیگه قرار بود باباش یه مغازه میوه فروشی براش باز کنه . وضع باباش خوب بود -سمیر -جوووووون -داماد من میشی ؟/؟ -یه شرط داره این که همیشه با هم باشیم -دیوونه ! منم به همین شرط حاضرم که دامادم بشی ….. پایان … نویسنده … ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

من و مامــــــــــــــان و آبجی و عــــــــــــزا ۱ منتظر بودم مچشونو بگیرم یه چند ماهی از مرگ همسرم گذشته بود هر چی به این مادر و خواهرم می گفتم که برام زن درست کنین می گفتن که صبر کن سالگردش بشه و ما هم همسرمونو از دست دادیم و تو که نوبرشو نیاوردی . یه جورایی هم راست می گفتند و نباید خود خواه می بودم . من اسمم امیره . دبیر دبیرستان هستم و با جمعه ها هفته ای چهار روز تعطبلم و بقیه روز ها رو فشرده کار می کنم . سال گذشته یه اتفاق خیلی بدی برای خونواده ما افتاد . پدر و همسر و دامادم به رانندگی دامادم با یه تریلی تصادف می کنن و تریلی میره بالاشون و دیگه من و خواهر و مادرم مجرد میشیم . شیون و گریه و زاری مرده رو که بر نمی گردونه . هر چی هم که هوس زن می کردم این دو تا زن خونه می گفتند نه ولی در عوض خودشونو به بهترین شکلی آرایش کرده ولباسای تنگ و فانتزی می پوشیدند . طوری که آبجی المیرای 25 ساله من که بچه هم نداشت نزدیک بود باهام دعوا بیفته . مامان الهه 50 ساله من که بیست سالی رو ازم بزرگ تر بود عین دختر بچه ها شده بود .. من هر چی فکر می کردم ببینم دور و بر ما مردی هست که اونا رو به خودشون مشغول می کنه کمتر متوجه چیزی می شدم . تا این که یه روز تصمیم گرفتم که کشیک بکشم . اونا خیلی واسه بیرون رفتن و بیرون کردن من از خونه در بعضی وقتا تلاش می کردند . یه روز به بهانه این که کلاس و تدریس جبرانی دارم رفتم تو حیاط خونه . یه بعد از ظهری بود . هلاک شده بودم از بس فیلمهای سکسی دیده بودم و اون روشو نداشتم که فعلا برم دنبال دوست زن یا دختر . تازه کجا می بردمش . از جنده ها و این که آلوده باشن می ترسیدم راستش المیرا و الهه با این کارایی که می کردند منو هیجان زده کرده بودند . طوری که گاهی شیطونو لعنت می کردم . وقتی فیلم سکسی می دیدم فکر می کردم که مادر و خواهرمو دارم می کنم . من تعجب می کردم چطور مادرم 6 ماه بدون کیر دوام آورده . اون هر شب عادت داشت پیش بابا بخوابه . هر بار که فکر کردن خواهر و مادرم به سرم میفتاد فوری حواسمو می بردم جای دیگه .. چند بار دوستام به من سایت داستانهای سکسی معرفی کرده بودند و من به اونا توجهی نکرده بودم .چون اصلا خوشم نمیومد یک پسر خواهرشو میگاد و مادرش رو می کنه معنی نداره خوندن اینا جوانان رو منحرف می کنه . ولی من و المیرا که گاهی دلمون می گرفت و همدیگه رو بغل می کردیم حس می کردم که اون خودشو یه جورایی بهم می چسبونه که کیرمو روی کسش شق می کنه . خودمو عقب می کشیدم ولی اون خودشو بهم می چسبوند تا مثلا بیشتر همدیگه رو دلداری بدیم و برای هم صبر بخوایم .ولی با همه غم و غصه ها اونا انواع و اقسام وسایل ورزشی و ترد میل و دوچرخه و از این چیزا داشتند و نصف روز سرشون به این چیزا گرم بود و بعدش هم جکوزی و استخر و ماساژ و خودشونو مشغول می کردند . من و اونا نمی تونستیم کنار هم بمونیم . وقتی که می رفتند رو ترد میل رو دوچرخه اون کون گنده شون از داخل شلوار استرچ طوری به من چشمک می زد که دوست داشتم بیفتم روش و همون جا جرش بدم . این تابو که اونا خواهر و مادرم هستند برام شکسته شده بود . مخصوصا این که می دیدم با خیلی از مردای فامیل گرم می گیرن و خیالشون نیست که من در کنارشون باشم یا نه . در هر حال من تصمیممو گرفته بودم که از کارشون سر در بیارم که چرا دوست دارن من برم بیرون . حوصله ام سر اومده بود دو سه ساعتی رو در مخفیگاههای حیاط سر گردان بودم تا این که زیر اتاق خواب یه سر و صدا هایی شنیدم . سر و صداهایی که نشون می داد یه دو نفر دارن سکس می کنند . صدا خیلی آروم بود .. صدای مامانو شنیدم .. لعنتی حدس می زدم اون باید دوست پسر گرفته باشه .منکه صدای در نشنیدم . پس المیرا کجاست . اون کوش . نکنه اون تو اتاق خودش باشه . چرا صدای مردی نمیاد . زیر اتاق المیرا خبری نبود . نردبون رو گذاشتم زیر پنجره اتاق خواب.. پنجره باز بود . یه هوای پاییزی که مامان تختشو اون طرف پنجره گذاشته بود که بهش باد نخوره .. یه لحظه سرمو گرفتم بالا . . اصلا فکرشو. نمی کردم که مامان و خواهرم در حال لز کردن باشند . هر دو پشت به من بودند و المیرا افتاده بود رو الهام جون .. نمی تونستم این صحنه ها رو زیاد ببینم . نه این که دوست نداشته باشم ولی می تر سیدم لو برم . کیرم داشت ازشلوار می زد بیرون . پس اینا واسه همینه که برام زن نمی گیرن . خودشون دارن این جوری حال می کنند و خیالشون نیست . واسه این که مزاحم نداشته باشن دارن با من این بر خورد رو می کنن . بیشتر تر جیح دادم که سرم زیر پنجره باشه و لو نرم . صداشونو می شنیدم . زیاد حرف نمی زدند . بیشتر صدای ناله هوسشون بود و این که هردو از هم تقاضا داشتند . ظاهرا فعلا بیشتر خواهرم به مادرم حال می داد -مامان چقدر کونت تنظیم شده .. -جای بابات خالی .. -مامان اگه یه وقتی امیر هم بیاد تو جمع ما تو چیکار می کنی ..-اووووووفففففف چی میگی تو . چند بار این حرفو می زنی . بار آخرت باشه .. فکرش منو دیوونه می کنه . -پس من و تو چرا با همیم .-امروز واسم معلم دینی شدی ها .. این فرق می کنه ما هر دو تا یه جور آلت داریم .. -مامان این که حرف نشد .. اگه داداش بخواد بیاد من حرف ندارم .-دختر شهر هرت که نیست . داداش کجا رو بیاد .. – اون زن می خواد ما تا کی می تونیم بهانه بیاریم . -غلط کرده زن می خواد اون حالا حالا ها باید از خواهر مادرش نگه داری کنه .-اگه زنشو بیاره اینجا چی میشه . .نه من نمی خوام این جوری شه .. -حالا اونو ولش بیا خودمون عشق کنیم .. ببینم اون کیر خشکو دیگه نیار کسمو دردش میاره . همون کیرکلفت دراز که تا شو هم هست اون خوبه .. یعنی چه اینا این قدر پیشرفته شدن که از این مدل کیر استفاده می کنند ؟/؟ نمی دونم .. -مامان فرق این کیر با کیر داداش چیه ؟/؟-دختر بس کن . تو امروز به کیر داداش پیله کردی اون اصلا توی این خط ها نیست . مردا غیرت خاصی رو خواهر مادرشون دارن اینو همش بابات می گفت .. ای خدا یعنی من حالا بی غیرت شدم که می خوام دو تایی شونو بکنم ؟/؟…………..ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

من و مامــــــــــــــان و آبجی و عــــــــــــزا ۲ المیرا : الهام جون داداش که اون دفعه بغلم زد کیرش عین یه تکه سنگ بزرگ تو شلوارش جمع و سفت شد و طوری به کسم چسبیده بود که نزدیک بود همون جا دراز بکشم .. -ببینم اگه ازت می خواست شلوارت رو پایین بکشه و بکنه تو کست .. -اوووووهههههه مامان نگو چه حالی میده . چقدر با این مصنوعی ها حال کنیم . -دختر تو دیگه فکرت خیلی منحرف شده . نمی دونم اصلا به کی رفتی من که برای تر بیتت خیلی زحمت کشیدم . از همون بچگی این بر نامه رو باهات تر تیب دادم که درست تر بیت شی و دنبال خلاف نری ….. پس اینا سابقه دار بودن . یه بار دیگه سرمو بالا گرفته تا ببینم چیکار می کنند . مامان افتاده بود رو خواهرم سرمو فوری آوردم پایین چون فاصله ام با اونا کم بود . من باید با خواهرم حال می کردم ولی مامان هم اندام خوبی داشت . سینه هاش درشت تر از سینه های خواهرم بود . گودی کمر و شونه های گوشتی اون .. دلمو برده بود . دلم می خواست به جای این دیلدو ها کیر من می رفت توی کس اونا . چه اشکالی داشت ! یعنی دیدن این صحنه ها غیرته ولی کردن اونا بی غیرتیه ؟/؟ من دیگه تصمیم خودمو گرفته بودم . باید هر دو تا شونو می کردم . اما خیلی سخت بود . هر چند از نظر فکری من و المیرا آماده بودیم ولی هر گز در این مورد حرف نزده بودیم . مامان چی ؟/؟ اگه مامان سختش بود می تونست صحنه رو ترک کنه . عیبی نداشت اونو نمی کردم . دیگه نمی خواستم که به اونا تجاوز کنم . انسان عاقله و بالغ . تجاوز کردن و به زور گاییدن گناه داره و جرمه .. می دونستم اونا تا ساعتها مشغولن .از این نظر که کار و کاسبی دیگه ای نداشتند . رفتم طبقه پایین خونه یه دوشی گرفتم و دیگه از همون پایین هیچی تنم نکردم . رفتم بالا .. خیلی آروم و پا ور چین پا ور چین رفتم که مثلا غافلگیرشون کنم و سور پرایز شه ولی یه لحظه پام خورد به یه وسیله ای که سر رام قرار گرفته بود و اتفاقا صدا دار هم بود .. .. مامان منو دید یه جیغی کشید و هر چی خواست یه حرفی بزنه نتونست . دست و پاش می لرزید . نزدیک بود از حال بره . المیرا فقط ساکت بود با این که کمی ترسیده بود ولی لبخند می زد . -خب حالا برای من زن درست نمی کنین و گذاشتین سال بابا بشه .؟/؟ ببینم این کارای زشت چیه .. کیرم به دیدن دو تا زن لخت و جوون .. به دیدن مادر و خواهرم شق کرده بود . یه علت دیگه ای که راحت تر با قضیه کنار میومدم این بود که اونا رو در اون شرایط دیدم .-چیه مامان هول کردی ؟/؟ نترس به زور نمی گامت . در حالیکه بیضه هامو انداخته بودم کف دستم کیرمو مثل تیر یک کمان به طرفش نشونه رفته یه دستمو هم گذاشتم رو کس خیس خواهرم و گفتم فرق این کس با این کیر چیه که بیاد رو کست ؟/؟ مادر اگه المیرا بچه توست منم بچه توام . چرا بین ما تفاوت قائل میشی . معمولا مادرا که پسراشونو خیلی دوست دارن . آبجی! من و تو هم خونیم یعنی داداشت باید این همه سختی بکشه و شما دو تا این جوری با هم حال کنین ؟/؟ یه مشت کس شراتی تحویلشون دادم که مامان تحت تاثیر قرار گرفت و المیرا چشاش پر اشک شده بود . اصلا حالیشون نمی شد من چی دارم میگم . فقط به آهنگ صدام توجه داشتند . هر دو شون احساساتی بودند . -داداش منو ببخش من به تو بدی نکردم .. تقصیر من نبود … مامان الهام : حتما می خوای بندازی گردن من . المیرا اون برادرته . دو تا زن که با همن حسابشون از دو تا مرد جداست .. ولی کیر من رفته بود طرف دهن المیرا .چه لحظه شیرینی . اولین لحظه شروع سکس با شکوه من و خواهرم . کیرمو طوری می خورد که دلم می خواست از سینه در آد . پس از 6 ماه .. جووووووون .. . -مامان اگه تو نمی تونی ببینی پاشو برو .یه اتاق دیگه .. -امیر من تو رو بزرگت نکردم که این جوری بهم دستور بدی من خودم می دونم چیکار منم . کیرمو از دهن خواهرم در آوردم که آبمو توش خالی نکنم . سفت و سخت بهش چسبیدم و بوسه بر لباش زدم .. -نهههههه امیر .. چیکار کنیم . مامان رو تخت دراز کشید .. -همین جا ایستاده ؟/؟ -فکرشو نمی کردم این قدر راحت تسلیمت شم -المیرا وقتی که بغلت می زدم حس می کردم که میشه ؟/؟ میشه یه روزی که بتونم خواهر نازمو بغل منم و بتونم باهاش عشقبازی کنم ؟/؟. صدای گریه مامان الهام عیش و نوشمونو کور کرده بود .. دست المیرا رو کیر من و دست من رو کسش بود .. از مامان فاصله گرفتیم . -امیر من در تب هوس تو دارم می سوزم . برو سراغ مامان . عیبی نداره . من تحملم زیاد تره . بازم وقت هست -المیرا مامان بدش میاد . مامان ناراحت میشه که با پسرش سکس کنه . -امیر تو زنا رو نمی شناسی .. من و مامان سالهاست که با هم نداریم . از بچگی باهام لز داشته .. سر حالم کرده نذاشته من منحرف شم . همین کار صمیمیت بین دو تا زنو اضافه می کنه .. -و یه خواهر ایثار گر به وجود میاره .. هوس داشت خواهرمو می سوزوند ولی بهم گفت که برم سراغ مادر .. شاید در اصل این هوسش بود که اشکشو در آورده بود . . مامان دمرو رو تخت افتاده بود . دستمو گذاشتم رو موهای سرش نوازشش کردم . از شونه هاش اومدم به طرف پایین کمرش -مامان ازم ناراحتی ؟/؟ چرا بین من و المیرا فرق میذاری ؟/؟ من که دوستت دارم .. درسته که تو مادرمی .. منم عاشقتم دوستت دارم . عشقمو در قالب هوس و هوسمو در قالب عشق نشونت میدم . نشونت میدم که امیر به فکر توست . مامان من برم ؟/؟ جوابمو نداد .. من به کارم ادامه دادم . کون گنده مامان همونی بود که من می خواستم . دستم رفته بود روی اون کون . الهام جون کونشو به طرف وسط جمع کرده بود ولی من سرمو انداختم روی کونش . از بس زبونش زده آروم آروم گازش گرفتم و اونم لذت برد که مجبور شد لاپاشو باز کنه و منم بی پروا دستمو بردم سمت کسش . یک لحظه سرمو بر گردوندم عقب . المیرا خواهرمو دیدم که در هوس داره می سوزه با این حال یه چشمکی بهم زد . -امیر نکن . سختمه .. -مامان من برم ؟/؟ دستمو رسونده بودم به کس خیس مامان .. چند تا از انگشتامو کرده بودم توی کس مامان پنجاه ساله خودم .. چه راحت رفت توی کس . مامان لباشو گاز می کرفت . از چشاش هم اشک میومد . حسرت و هوس و عذاب وجدان ..همه چی قاطی شده بود . می دونستم هوس فعلا می تونه بر همه اینا پیروز شه . حرکت دستمو روی کسش زیاد تر کرده بودم . روی مامان خم شده لباشو بوسیدم . -دوستت دارم .من همون امیر کوچولوتم . فقط گنده شدم و کیرم هم گنده تر شده . خیلی گنده . تازه که نشونت دادم . …………ادامه دارد ……………نویسنده …………ایــــــــــــــــــــــرانی .

من و مامــــــــــــــان و آبجی و عــــــــــــزا ۳ (( قسمت آخـــــــــــــــر ))تا چند لحظه دیگه حسش می کنی .. کون مامان که خیسی کسش به قسمتهایی از بالاش هم رسیده یود دیگه حواس واسم نذاشت . لبه هاشو از همون پشت باز کرده دهمنو گذاشتم رو کسش و شروع کردم به میک زدن از اون طرف المیرا اومد رو سر مامان . نوک یه سینه الهام جونو گذاشت توی دهنش .. دیگه از این بهتر نمی شد . کیرمو گذاشتم سر کس مامان . مامان مشکلی داشت که دیگه بار دار نمی شد و من می تونستم آبمو توی کسش بریزم . طوری راه افتاده بود که دستشو هم گذاشته بود رو کس دخترش . کیرمو چند بار از پایین تا بالای کوس مامان و میون درز وسط کونش کشیدم بدون این که اونو فرو کنم توی کس ..المیرا با اشاره بهم فهموند که معطل نکنم . به کس مامان امون ندم .. وقتی نوک کیرمو چسبوندم به کس مامان و خواستم یه اشاره ای بهش بکنم که راهشو بگیره و بره داخل کس اصلا نفهمیدم کی حرکت کرد و تا اول بیضه رفت داخل کس الهام جون . -امیر بد جنس بالاخره کارت رو کردی ؟/؟ المیرا رو بروی من و بالا سر مامان قرار داشت . من که کیرمو فرو کردم توی کس مامان دمر افتاده لبامو هم از روبرو رو لبای خواهرم قرار دادم . دو تا رو با هم داشتن چه لذتی می داد . کیر من 17 سانتی می شد و می دونستم برای مامان حشری من که چند ماه بود نصیبی از کیر نداشته به اندازه یک تیر برق جلوه می کرد . . همگام با گاییدن مامان کون تپلشو تو چنگ داشتم . المیرا سینه هاشو آورد طرف من و منم دونه به دونه این سینه ها رو میکشون می زدم . مامان که ناز داشت اون زیر داشت از هوس جیغ می کشید . المیرا خوب قلقشو داشت . شایدالهام جون دوست داشت که من احترام بزرگ تر بودن و کوچیک تر بودن رو نگه داشته اول اونو بکنم . ولی کون با حالی هم داشت این مامان . سر سوراخ کونش دلمو برده بود . وقتی کونشو به دو طرف باز می کردم دلم می خواست یه کیر دیگه هم می داشتم و فرو می کردم توی کونش .المیرا با مامان حرف می زد . -مامان دیدی بهت گفتم اگه امیر بیاد تو جمع چقدر بهمون خوش میگذره . دیگه می تونیم با این بلایی که سرمون اومده یه جوری مقابله کنیم . -امیر امیر حالا که ما رو گاییدی یه جوری بکن که دیگه دلم خوش باشه که حالا که این جوری شد دلم نسوزه . فکر کنم می خواست یه چیزی بگه روش نمی شد . هرچی باشه تازه خودشو به تیغ تیز کیر من سپرده بود و کلی کار می برد که در این زمینه احساس صمیمیت کنه . المیرا لباشو از رو لبام ور داشت با لب و انگشتاش یه پانتومیم برام اجرا کرد که متوجه نشدم چی داره میگه . بالاخره حالیم کرد که با سوراخ کون مامان بازی کنم و این کارو هم انجام دادم . -اوووووففففف .. امیر .. تو از کجا می دونی وقتی که اینجا رو دست بزنی من حشری تر میشم .. کیرتم بگو تند تر بره و بر گرده .. -مامان راه افتادی .. -مگه میشه تو دستمو بگیری و من راه نیفتم پسرم . بچه که بودی من تو رو راه بردم حالا تو داری منو راه می بری . -مامان زود باش زود باش ..آبم داره می ریزه توی کست –نه بکش بالا بکش عقب .. شل نکن .. سوراخ کون مامانو با انگشتام قلقلکش می دادم و باهاش ور می رفتم -مامان می خوام ماچش کنم اون وقت کیرم میاد بیرون -بذار برای بعد حالا فقط بکن . با چه حرص و ولعی به قالب کون مامان نگاه می کردم .. یه لحظه مامان خودشو پرت کرد به عقب طوری که انگشتم از سوراخ کونش در اومد . یه حرکات عجیب و غریبی می کرد . المیرا دستشو گذاشت رو کسش و یه اشاره ای به کیرم کرد که یعنی سر لوله کیرت رو باز کن آبو بفرست بره .. منم دیگه امون ندادم . چقدرم این کیرم واسه کس مامان اب داشت . مامان رو تخت ولو شده بود .. خوابش برده بود و من و المیرا داشتیم همومی بوسیدیم . کیرمو کردم توی کون مامان خیلی راحت رفت تو . چند بار که عقب جلوش کردم تازه از خواب پا شد و گفت پسر برو به خواهرت برس .. هوای اونو هم داشته باش .. . اونم جزو همین خونه هست . -مامان شما امری نداری ؟/؟ -نه پسرم عرضی نیست .. من و المیرا رفتیم اتاق بغلی چون مامان از وسط تخت تکون بخور نبود . . خواهرم اومد رو کیرم نشست و هر جوری که باب طبعش بود با کیرم ور رفت -امیرنمی دونستم دوباره به این زودی شق می کنی . -یه تن و بدن 25 ساله آدمو شارژو کیر آدمودوباره شق می کنه . پوست تازه المیرا . سینه های سفید و درشت اون و کون بر جسته اش هوش و حواس واسه من نذاشته بود . آب کیرمم توی کون مامان انبار کرده بودم و تا چند دقیقه ای بی دغدغه المیرا رو می گاییدم . -داداش داداش .. بذار دوباره بیام روت . من قلق کسمو دارم .. طوری با کسش به کیرم فشار می آورد که خودشم داشت از حال می رفت و همراه با فشار آوردنهاش جیغ هم می کشید . مامان خودشو به ما رسوند و حالا اون بود که لباشو رو لبای المیرا گذاشت و می خواست بهش حال بده.. وقتی خواهرم به آخراش رسید با پنجه هاش دیگه پهلو هامو زخم کرده بود . -داداش آب بده آب بده .. مامان صداش در اومد و گفت دختر می خوای کار دست بدی -مامان علامت پریود دارم . فردا باید بشم .. دیگه سعی می کنم قرص بخورم . منم آب کیر داداشو می خوام . اونو طاقباز کرده و این بار عملیات رو دردست یا همون در کیر گرفته همین جور که به کس تپل المیرا خیره شده بودم آبمو خالی کردم توی کس آبجی گلم .. -بچه ها بریم اتاق ما تختش بزرگتره .. من چند دقیقه ای مامان و خواهرمو به حال خودم گذاشتم که لز کنند و بعدش هم خودم رفتم وسط اونا و چه حالی کردیم . اکیپ ما دیگه شد سه نفره . فردای اون روز پنجشنبه بود . سه تایی رفتیم حموم و غسل جنابت کردیم هر چند قبلش تو حموم هر دو تا شونو کردم که حالا که می خوایم غسل کنیم زیاد ضرر نکرده باشیم .. قبل از غسل انگشتامو گذاشتم توی کس هر دو شون و حسابی ردیفشون کردم . .. سه تایی مون رفتیم سر خاک عزیزان از دست رفته که کنار هم به خاک سپرده شده بودند . یه دسته گل هم بردیم .. مامان و خواهرم بد جوری به خودشون رسیده بودند .. دسته گلها رو گذاشته بودیم روی قبر . مامان گفت شوهر عزیزم عروس و داماد گلم آسوده باشین و از بابت ما نگران نباشین ما جامون راحته و گلیم خودمو نو از آب بیرون می کشیم شما اون طرف یه فکری واسه خودتون بکنین … پایان … نویسنده … ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .