بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنجشنبه – 25 آذر ۱۴۰۰

من و مهین کون سلام اسمم مستعاره … من بابک هستم و 38 سالمه . این داستان مربوط میشه به 8 سال پیش … من دوستی داشتم به نام …. حالا… اون از من 22 سال بزرگتره .. یک روز که خانواده من به مسافرت رفته بودن دوستم مرا به منزلش دعوت کرد و من هم رفتم موقع نهار بود که دیدم مقداری مشروب آوردن وهمسره دوستم ساقی شد وقتی روی زمین نشسته بودیم زن دوستم که اسمش مهین بود روبروی من نشسته بود ووقتی میخواست استکان من رو پر بکنه خم می شد ومن تا نافشو میدیدم ولی خیلی خجالت میکشیدم اون روز بعد از خوردن نهار ومشروب .. خیلی خوابم گرفت خواستم که روی کاناپه مبل بخوابم که با پیشنهاد مهین رفتم توی اطاقه خوابشون خوابیدم … حدودا” یک ساعتی خوابیدم که با صدای درب کمد اطاق بیدار شودم ولی زیر چشمی نگاه میکردم که دیدم مهین وشوهرش اومدن توی اطاق که لباس بردارن و شوهرش آرام میگه که بیدار نشه … و مهین میگه نه بابا خوابه .. این عمل دو بار تکرار شد و رفتن ار اطاق بیرون .. ومن بهعد بلند شدم و از اطاق آمدم بیرون … دیدم که مهین پسر کوچیکش رو داره میفرسته خونه خواهرش که یک کوچه پشته خونه خودشون بود .. و متوجه شدم که دوستم هم رفته مغازه … بعد یک بار به فکره اون صحنه ای افتادم که مشروب سرف میکرد ( یعنی سینه هاش ) آخه مهین با داشتن بچه هنوز اندامش مثل خانم های 22 – 23 ساله بود وبرگشتم توی اطاق وروی تخت خوابیدم .. چند دقیقه بعد دیدم صدای پا داره به سمت اطاق میاد خودم رو به خواب زدم ولی زیر چشمی نگاه میکردم .. که دیدم مهین اومد توی اطاق و ایستاد خوب من رو نگاه میکنه و بعد برای اینکه خوب مطمئن بشه که من خوابم صورتش رو آورد جلوی صورته من جوری که نفسشو حس میکردم و بعد رفت سمت کمد و آرام شروع کرد به درآوردن لبسهاش ویه تاپ نازک و یه شلوار استریج مشکی پوشید من هم مهون طور زیر چشمی نگاه میکردم واااااااااااااااای عجب هیکلی داشت بدن کامل سفید . کون کوچیک ولی برجسته . سینه ها هنوز شق ورق . بعد ایستاد خوب منو نگاه کرد ورفت بیرون .. من که این صحنه رو دیدم کیرم حسابی راست شده بود ( آخه من کیر نه نسبتا” بلکه خیلی کلفتی دارم ) بلند شدم که برم از خونه بیرون .. رفتم توی حال منزل درب آشپزخانه و دیدم مهین رخت چرک ها رو توی یه سبدی از حمام آورده توی آشپزخانه چون ماشین لباس شوئیش اونجا بود و میخواد لباسها رو بریزه توش تا منو دید گفت چرا بیدار شدی گفتم نه کمی کار دارم باید بروم گفت بشین تا برایت چایی بیارم من هم نشستم یه چای آورد ولی وقتی که استکان چای رو خواست بذاره جلوم دستش میلرزید بعد من شروع کردم به چای خوردن واو هم شروع کرد جلی من به گذاشتن لبای توی لباس شوئی .. مهین جلوی من ایستاده بود و لباسها رو یکی یکی در میاورد و خم میشد میذاشت داخل لباس شویی وقتی که خم میشد توره استریجش اینقدر نازک میشد که متوجه شودم که شورت نپوشیده .. دیگه کیرم داشت منفجر میشود و با هر لباسی که بر میداشت یه نگاهی معنی دار به من میکرد .. من قید رفتن رو زدم و حدودا” یک ربع نشستم دیدم یک چای برای خودش رخت و اومد کنار من دور میز نشست و شروع کرد به صحبت کردن .. حمین که صحبت میکردیم متوجه شدم که یه چیزی از زیر میز میره روی پاهام یه لحظه زیر چشمی نگاه کردم دیدم پای مهین روی پنجه پای منه من واکنشی نشون ندادم و اون ایدفعه پنجه پاشو مالید روی ساقه من ( از طرفی نوکه سینه هاش اونقدر برجسته شده بود که از زیر تاپی که پوشیده بود به وضوه پیدا بود ) نفس کم آورده بودم دیگه نتونستم تحمل کنم دستشو گرفتم و کشون کشون آوردم تو حال دسته راستمو حلقه کردم دور کمرش و لباشو شورع کردم به خوردن ..دسته چپم رو گذاشتم روی سینش و بعد شروع کردم به در آوردن لباسهاش وقتی که لخت شود تازه دیدم که چه گوهریه .. کوسه تپل که فقط یه خط وسطشه ….. دستمو گذاشتم روی شانهاش که بشینه اونهم روی زانو نشست وکیرم رو گرفت و تا به خودم بیام تا آخرش کردش توی لقش .. حودودا” دو دقیقه برام ساک زد وبهد خوابید روی کاناپه مبل من هم با دستپاچگی کیرم رو توی ستم گرفتم و گذاشتم دم کوسش و با یک ضربه تمامه کیرم رو کردم داخل که مهین با یه آهی کفت بکن تا تهش .. چند تا تلمبه زدم و یک باره با دست منو عقب زد و دیدم زانو زد روی زمین جوری که شکمش روی مبل بود کفت جلو رو ول کن من فقط با کون حال میکنم منم از خدا خواسته یه تف پدر مادر دار گذاشتم دم سوراخ کونش و یواش یواش کردم داخلش ولی دیدم یه جیق زد و خودشو پرت کرد روی مبل .. گفتم چی شد .. گفت من تا بحال 100 بار کیر ازکون خوردم ولی مال تو که کیر نیست دسته بیله اینبار بذار ولی خودم میام عقب و میخورمش گفتم باشه دواره خودش یه تف بزرگ انداخت روی کیرم و گرفتش و یواش یواش کردش داخل کونش .. عجب کون تنگی داشت … خوب که جا انداخت شروع کردم به تلمبه زدن حدودا 10 دقیقه تلمبه زدم که آبم داشت میومد گفتم آبم داره میاد بریزم روی کونت که گفت نه عزیزم بریز داخلش منم تمام آبمو رختم داخلش و بعد حدوده 2 تا 3 دقیقه بهش چسبیدم تا کیرم خوابید واز کونش در اومد و جلوی من نشست روی کناپه و پاهاشو بالا برد و زور زد تا جلوی من آبی که رخته بودم توی کونش خارج شود .. راستی مهین از من 5 سال بزرگتره ولی اینقدر سر حاله که هنوز با گذشته 8 سال از این داستان هفته ای یکی دو بار میزنمش اون هم فقط از کون … چون اون میمیره برای کیره کلفت که از کون بخوره ……………….

کشته مرده کون زن داداش نمیدونم از کجا شروع کنم ولی این خوب میدونم شما برای چی این داستانو انتخاب کردیدی خوب جریان منو نازنین از سفرمون به —–شروع شد البته یادم رفت بگم نازنین زن داداشمه بعد ازحرکت کردن ما از شمال رد شدیم و اونجا یه ویلاگرفتیم ماقبلا با هم شوخی داشتیم ولی توی شمال به حد اعلا رسید دیگه اون از کیرو خایه من میگرفت من که بدم نمیومد روی باسنش میزدم هر چند وقت یه بار بهش میمالیدم وا ز این کارا حالا اگر بخوام کامل بگم خودش 10یا 20روزی کار داره ماتوی شمال باهم قرار گذاشتیم تا نازنین منو دعوت بکنه توی خونشون اونو منو اون تنها رفتیمو برگشتم بعد از برگشتمون من داشته لحظه شماری میکردم تا نازنین به من زنگ بزنه تا این که گوشیم زنگید گوشیرو ورداشتم نازنین بود قند تو دلم اب شد /الو بفرمایید” نازنین:سلام گلم چطوری عزیزم حالت خوبه میخواستم بگم برای فردا شب بیای خونمون کار مهمی باهات دارم” من:چشم نازنین جون حتما میام حدود ساعت 7اونجام “نازنین:نه با با اون موقه زودهساعت 9شب به بد بیا” با ودم اون فکری که میکردم کامل شد” من: اوکی چشم حتما میام”نازنین :عزیزم یادت نره اریشگاه میخوام از همیشه قشنگ تر باشی”من:چشم حتما بس تا فرا شب شب بخیرعزیزم حالا من موندمو خودموای فردا چه شبی میخوام داشته باشم منم که تا حالا نازنینو لخت ندیده بودم ولی از روی لباسای تنگش میشد فهمید چه جور چیزییه عجب کونی عجب سینه های وای داشتم دیونه میشدمرفتمو زود خوابیم تا زود صبح بشه تا به کارام برسم. صبح شد من از خواب پاشدم وسریع رفتم در مغازه هر چقدر پول بود جم کردم و زدم بیرون دور بره ساعت 10بود رفتو خودمو بیرون مشغول کردم تا وقت بگذره تا ساعت شد 5عصر رفتم اریشگاه سید گفتم سلام اقا سید جون میخوام امروز بترکونی بسید جون شوخی دارم گفتم خبر از کدوم کونی میدی گفتم هیچی بابا میخوام شب برم جای برام خیلی مهمه باید خیلی کار کنی رو من گفت اوکی بیچاره سید تا جاداشد به من رسید یه3 ساعتی با صورتو موهای من ور رفت ساعت شد 7/5 8 راه افتادم به طرف خونه نازنین ساعت 9رسیدم دقیق 9:00 در زدم ….. در باز شد ولی کسی نبود پشت در رفتم تو گفتم نازنین کجای مهمونم اینجوری تحویل میگیری نازنــــــــــین عزیزم کجای یدفه یه صدای امود عزیم بیا تو من توی اطاق خوابم الان میام رفتم تورو مبل نشستم نازنین که در باز کرد امد بیرون باورم نمیشد که خودشه یه اریش خیلی غلیظ وای دیونه شدم امد جلو سلام خوش امدی خوب چطورم خوب شدم گفتم عالی دیگه از این بهتر نمیشه عزیزم گفتم من چطور گفت توی که عالی هستی ولی عالی تر شدی خوب بیا بشین امد جلو امد جلو نشست کنارم چند دقیقه ای ساکت بودیم و من هی زیر چشمی نگاه میکردم به اندامش سینه هاش وای عجب چیزای بودن نمیشد ازشون گذشت بعد برگشن زد زیر گوشم …… گفتم چرا میزنی گفت مال چی زیر چشمی نگاه میکینی با خودم واولا چی میخواستم چی شد . گفت نمیخوای کاری کنی گفتم با زیر گوشی که زدی میخوای چیکار کنم اگر ناراحتی برم “یهو منو بغل گرفت گفت نه تو این کاره نیستی خودم باید شرو کنم لباشو گذاشت روی لبام واولا چی به عسل گفته بود پاشو برو گم شو من جات نشستم بعد من دیدم نه با با اون انقدر پروهست من چرا نباشم دستشو گرفتم بردمش روی تخت خوابوندمش روی تخت منم خوابیدم روش لباشو که خوردم داتم میرفتم پایین که دیدیم با با نمیشه فنس زدن منظوزم لباساشه سریریع شروع کردم در اوردن لباساش لامسم انقدر تنگ بود که از تنش در نمیومد اخردر اوردم بعدسینه هاشو خوردمو دیگه نمیتونسم دوم بیارم میخواستم کیرمو فشار بدم توی سوراخ ولی سریع گفتم حیف نیست زود تموم بشه از کیفم امدم کاندم تخیری در بیارم که گفت این اشغالا چیه مصرف میکنی بیا غبلش از این اسپری بزن بد کاندم برات بیارم اسپریرو برداشتم ازیر با بالای کیرم زدم وای اولش چه سوزشی داشت بد امد گفت حالا این کاندو برات غالب کنم رفتم جلو با دستای قشنگش کاندومو جا کردو مو لفتش ندادم مثل شمر پرتش کردم روی تخت کیرم که سیخ سیخ بود پا هشو باز کردم گفتم عقب یا جلو گفت عقب نه عقب نه اول بزار تو کسم که دارم دیونه میشم گفتم باشه بعد اروم اروم گذاشتم تو کسش فشار دادرم فشار دادم تا تح رفت تو چند بار داشتم تلنبه میزدم که چشمم به چشاش افتاد دیدیم مست مست شده اونم تادید دارم نگاه میگنمموهامو گرفتو شرو کرد به کشیدن من هی سرعت میدادم به تلنبه زدن چه حالی میداد فکر کنم یه نیم ساعتی ادامه داشت منم تازه داغ کرده بودم دیدیم دیگه افتاده به صدا دیگه بسه دیگه بسه دیدیم توی اوج شهوت رسیده از فرصت استفاده کردمو گذاشتم عقبش انگار نفهمید که چی به چیه رفتهبود توی کونش که یدفه دادزد اخ کجا گذاشتی گفتم من دل دارم گذاشتم توی کونت گفت بکن بکبن تو نکی کی بکنه وای وای چه کونی داشت داشتم حالا میکردم که دیدیم درم کم میارم دیکه باید کم کم تمومش میکردم سعتو نگاه کردم دیدیم وای ساعت 4 دیگه باید کارو تموم میکردمرفتم توی حس تا میتونستم سفت با سرعت کردم تو کونش تنگ بود انگار من اول نفری بودم که تو کونش گذاشتم اون داد میزد دادای که فقط توی فیلم سکسی ها دیده بودم که دیفع دیدیم ابم داره میاد ابمم امد بغلش کردم نمیدنم چنددقیقه توی اون حالت بودیم که یه دفه به خودم امد و بیدار شدم که دیدیم ساعت 10صبحه نازنیینو بیدار کردم گفتم عزیزم من دارم میرم گفت نمیزارم بری به من حال ندادری گفتم نازنین تا صبح پس چیکار میکردیم گفت من بسم نیست گفتم خوب انشا دفه بد بلاخره راضیش کردم که برم کمرم راست نمیشد واه واه چه وضعی داشتم اما عجب شبی بود این بود داستان منو کون نازنین

سکس با دوست زنم مرجانسلام سعید هستم از اهواز.27 سالمه.دوس داشتم این خاطره رو واستون تعریف کنم چون خیلی واسه من شیرین بود.مرجان دوست زنمه و دختر خیلی راحتیه.من واقعا دوستش دارم.مخصوصا چشم ها و لبهاش .همیشه موقعی که میاد خونمون چشمها و لبهاشو با نگام می خورم.همیشه موقع سکس با زنم حرفهای فانتزی می زدیم و مرجان رو می کردم جلو آرزو(زنم).اونم خیلی با ما راحت بود.همیشه با آرزو حرفای سکسی می زدن و در مورد سکس من و آرزو می پرسید.آرزو میومد واسه من تعریف میکرد .منم خیلی حشری می شدم.حاضر بودم هرکاری بکنم تا یه لحظه به مرجان برسم.من یه مدتی بود به مرجان برنامه نویسی یاد می دادم.وقتایی که آرزو هم خونه بود.البته مرجان بی حجاب پیشم می نشست و واقعا ساعات خوشی برام بود.(یه بار پیشش شق کردم ولی نذاشتم بفهمه).همیشه سعی می کردم بهش مهربونی کنم تا باهام صمیمی تر بشه(مثلا وقتایی که آرزو تو اتاق نبود از موهاش و لباسش تعریف می کردم.اونم بابت درس خیلی ازم تشکر می کرد.تا یه بار فکری به ذهنم رسید.آرزو قرار بود بره خونه خالش اینا تا شب هم نمی یومد.وقتی رفت. زنگ زدم به آرزو.گفتم بیا الان درست بدم چون فردا وقت ندارم.اونم که فکر می کرد آرزو خونه ست قبول کرد.اومد خونه.وقتی دید آرزو نیست گفت من میرم.گفتم نه آرزو رفته بازار یک کم دیگه میاد.بیا کار کنیم تا اونم بیاد.گفت باشه.مانتو و روسریشو درآورد و اومد نشست پیشم.(هنوزم یادش می افتم قلبم می زنه).درس رو شروع کردیم و من حرفو عوض کردم و غیر مستقیم به آرزو گفتم: من همیشه ازت خوشم می یومده و واقعا دوس دارم بهت درس میدم.اون خندید.بعد یه لحظه تو چشاش خیره شدم.خیره و شهوتی.تعجب کرد یکم.صورتش سرخ شد.آروم صورتشو بوسیدم.هیچی نگفت.گفتم مرجان؟ گفت :بله. گفتم: تو همیشه از سکس من و آرزو شنیدی.دوس داری یه بار واقعا ببینی؟ گفت: بسه نگو! گفتم : دوس دارم زنم بشی.میای؟ هیچی نگفت.حس کردم نخ داده.بغلش کردم .موهاشو تو دستام گرفتم و بوسش کردم.چقدر داغ بود! گفتم: مرجان من عاشقتم! اونم افتاد به ناله.گفت پس بیا صیغه بخونیم.گفتم باشه.خوندیم.دیگه بعدش نفهمیدم چی شد.فقط بردمش رو تخت وتنش رو می خوردم.گفتم امشب تو آرزو ی منی! به آرزوم رسیده بودم.مثل آهوی تو چنگم بود.شهوت امونم نمی داد.اونم دستشو گذاشته بود رو شورتم.من سینه می خواستم.سینه هاشو درآوردم و می مکیدم.گفتم : امشب اسیرتم مرجان! شوهرتم!اونم کیرمو درآورده بود و می مالید.روش نمی شد حرف بزنه.انقدر با تنش ور رفتم و کسش رو مالوندم تا از حال رفت.بعدش کیرمو دادم دستش.گذاشت رو کسش(آخه پرده داره) و می مالید.بهش گفتم مرجان بزار به آرزوم برسم.گفت چی؟ گفتم بگو عاشقتم سعید! گفت : من از همون شب عروسیت با آرزو دلم رفته بود واست!اینو که گفت نتونستم تحمل کنم(یاد لبهاش و رقصیدنش تو عروسی افتادم) و آبم رو پاشیدم رو شکمش…هنوز باهم هستیم یواشکی ..اگه خواستین براتون تعریف می کنم

سكس با عروس خالم تازه از سربازی اومده بودم و دنبال کار می گشتم که پسر خالهم بهم گفت بیا در مغازه من که دست تنهام و شب عید بود پسر خالم طلا فروشی داشت یه روز یه چک داد من بردم بانک و چون صاحب چک تو حسابش پول نبود برگشتم به کیوان ( پسر خالم ) گفتم پول تو حسابش نیست اونم قاطی کرد چون مبلغ چک یک میلیون و دویست هزار تومان بود و حدود 10 سال پیش کم پولی نبود گفت میرم قزوین دنبال پول صاحب چک آشناش بود به منم گفت موقع نهار برو در خونه ما به اکرم (زن کیوان ) بگو ظهر نمیام اگه خواست بره خونه باباش منم شب میرم اونجا منم ساعت یک رفتم خونه کیوان که اکرم در رو باز کرد و تعارف کرد رفتم تو ( کیوان حدود دوسال بود ازدواج کرده بود ) اکرم برام میوه آورد و چون من روی زمین نشسته بودم تا خم شد تعارف کنه چادرش از سرش افتاد و من تو همون حالتی که خم شده بود چشمم افتاد به یخه لباسش که باز بود و کرست و پستونهاش قشنگ معلوم شده بود کنترلم از دستم خارج شده بود همین طور به اکرم خیره شده بودم بعد از چند لحظه به خودم اومدم و فهمیدم اکرم هم داره به من نگاه میکنه ولی یه لبخند شیطنت آمیزی روی لبش بود با گفتن یه ببخشید بلند شدم و به اکرم گفتم من باید برم اونم گفت من تازه میوه آوردم و بعدشم نهار همینجا بمون هم دوست داشتم بمونم هم خجالت می کشیدم ولی به اسرار اکرم موندم و با تلفن به خونه خبر دادم و نشستم اکرمم روبروی من نشست و شروع به حرف زدن کردیم اکرم تو حرف زدن همش دستش رو تکون می داد و این کارش باعث شد چند بار دیگه چادرش از سرش افتاد اونم دیگه بی خیال چادر شد حالا چادرش رو شونه هاش بود من داشتم قشنگ موهای مش کرده و گردن سفیدش رو دید می زدم از یخه لباسشم که قشنگ چاک سینه هاش معلوم بود من دیگه متوجه حرفهاش نمیشدم و فقط نگاهش می کردم اونم فهمیده بود ولی معلوم بود بدش نیومده بود که یک جوون کف کرده با نگاهش اون رو بخوره خلاصه برای آوردن نهار که می خواست بلند شه بره سمت آشپزخونه همونجا چادرش رو روی زمین گذاشت و گفت تو که موهام رو دیدی پس دیگه چادر نمی خوام و بعد با خنده گفت فقط شتر دیدی ندیدی منم یه قیافه حق به جانب به خودم گرفتم و گفتم نه بابا این حرفها چیه وقتی بلند شد چون یه دامن کوتاه پوشیده بود چشمم افتاد به پاهای سفید و کشیده اش کون بزگش که کیر هر مردی رو راست می کنه دیگه اختیار کیرم دست خودم نبود تارفت منم رفتم تو دستشوئی یه جلق درست و حسابی زدم و بعدش کیرم رو با آب سرد شستم و یه کم که خوابید اومدم بیرون اکرم گفت رو میز نهار میخوری گفتم نه بابا رو زمین چون میدونستم رو میز دیگه امکان دیدن پاهای قشنگش نیست اونم رو زمین سفره رو پهن کرد منم الکی خودم به مو شونه کردن مشغول کردم تا اون بشینه بعد من روبروش بشینم وقتی نشستم چشمم افتاد به پاهاش که دیدم دامنش تا روی رونش بالا رفته حتی شرتش معلوم بود ولی انگار نه انگار مشغول خوردن شدیم همه حواسم به پاها و پستونهای اکرم بود اونم با خنده گفت معلوم حواست کجاست من که فرار نمی کنم غذاتو بخور بعد قشنگ بشین من رو نگاه کن با این حرفش احساس کردم امروز یه اتفاقهایی می افته بعد از خوردن غذا اکرم دوباره با خنده گفت بیا حالا یه ساعت وقت داری من رو نگاه کنی اومد قشنگ روبروی من نشست و دستهاش رو طوری گذاشت زیر پستونهاش و اونا رو به سمت بالا داد که نصفش از یخه لباسش معلوم بود منم همینطور مثل آدمهای کسخل نگاهش می کردم بعد گفت دیگه چی میخوای ببینی منم که انگار لالمونی گرفته بودم هیچی نمی گفتم متوجه حالت من شده بود گفت پس تو اگه جای کیوان بودی چی کار می کردی یه مرتبه بدون اختیار گفتم کاشکی می شد اکرم که انگار منتظر همین حرف من بود گفت میشه فقط یه شرط داره اونم اینکه این مسئله همین جا بمونه و دیگه هر جا منو دیدی تابلو نکنی زود گفتم چشم و منتظر موندم ببینم اکرم دیگه چی میگه که دیدم با حرکت تاپش رو از تنش درآورد حالا دیگه دوتا پستون قشنگ و بزرگ جلوی چشمم بود گفت بازم دوست داری جلوتر برم منم فقط با یه کلمه آره جواب دادم که دیدم اکرم بلند شد و دامنش رو هم از پاش درآورد حالا فقط با یه شرت و کرست جلو من ایستاده بود داشت مثل فشنها خودشو تکون می داد بعد دست من رو گرفت و از روی زمین بلند کرد و گفت تو فقط می خواستی دید بزنی شروع کن دیگه منم یه دست گذاشم پشت کمرش و یه دست پشت گردنش و اون رو چسبوندمش به خودم شروع کردم ازش لب گرفتن و خوردن گردن و گوشش اونم بیکار نبود و دکمه های لباس من رو باز کرد و اون رو از تنم درآورد حالا پوست نرم و لطیفش رو روی تنم حس می کردم بعد اکرم کمربند و زیپ شلوار من رو باز کرد دستش کرد تو شرتم و کیرم رو گرفت یه آخی گفت که من نزدیک بود همونجا آبم بیاد شلوارم و شرتم رو هم تا پائین زانوهام کشید منم کرستش رو باز کردم و پستونهاش رو که آزاد شده بود حسابی خوردم بعد نشست رو زانوهاش و یه کم با دستش کیرم رو مالید و بعد همه کیرم رو کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن چنان ساک میزد و تخمهام رو می کرد توی دهنش که نگو چون من تازه جلق زده بودم خیالم راحت بود که آبم کمی طول میکشه تا بیاد دستم رو کرده بودم لای موهاش و با دستم حرکت سر اکرم رو کنترل می کردم گاهی هم فشار میداد که کیرم تا ته می رفت تو دهنش اونم اوقش می گرفت و تودلم به کیوان می گفتم کوفتت بشه کس به این حقی رو هر شب می کنی همینه هر روز ساعت 10 میای در مغازه بعد بلندش کردم و یه لب ازش گرفتم و خوابوندمش روی زمین و رفتم بین پاهش نشستم و شرتش رو از پاش در آوردم و چشمم افتاد به کس قشنگش اکرم کسش رو با مهارت خواصی اصلاح کرده بود تموم روی کسش سفید بدون حتی یک تار مو بود ولی بالای کسش به حالت هشت فارسی به نازکی یک سانت مو بود با دهن شیرجه زدم روی کسش و شروع کردم به خوردن با لبام چوچولش رو می گرفتم فشار میدادم زبونم رو سفت کرده بودم می کردم تو سوراخ کسش و می چرخوندم زبونم رو می کشیدم روی سوراخ کونش دیگه اکرم تو آسمونا بود حرفایی می زد که من فکرشم نمی کردم از زبون اکرم بشنوم همش میگفت بخور بخور همه کسم ماله تو کونم ماله تو بخورشون جرشون بده کسم رو بگا کونم رو پاره کن با این حرفاش حسابی حشری شده بودم بعد خودش بهم التماس می کرد که کیرم رو بکنم تو کسش منم یه کم دیگه براش خوردم که یه دفعه از لرزش تنش و صدای جیغش و چنگی که روی شونه های من می کشید فهمیدم به اورگاسم رسیده بعد از ترس اینکه اکرم دیگه به من کس نده زود بلند شدم افتادم روش شروع کردم ازش لب گرفتن زبونش رو می کرد تو دهنم منم زبونش رو می مکیدم بعد خودش دستش رو از زیر من رد کرد رسوند به کیرم و اون رو با سوراخ کسش تنظیم کرد و یه کم خودش رو به سمت پائین کشید چون آب کسش اومده بود با یه حرکت تموم کیرم تو کسش رفت و شروع کردم عقب و جلو کردن تو همون حالت پستوناش رو هم می خوردم اکرمم دوباره زبونش باز شده بود داشت با حرفاش منو تحریک می کرد از روش بلند شدم بهش گفتم برگرد می خوام از کونتم کام بگیرم بر خلاف تصورم که مخالفت می کنه یه جون گفت و برگشت من که فکر می کردم حالا باید کلی زور بزنم تا کیرم بره تو کونش خیلی راحت نصف کیرم رو کردم تو ( معلوم بود کیوان هم کیر کلفته و هم حسابی به کون اکرم حال داده ) اکرمم اون زیر یکسره حرفای تحریک کننده بهم می گفت شروع کردم بالا پائین کردن کیرم رو در می آوردم و به سوراخ کون اکرم نگاه می کردم که حسابی باز وقرمز شده بود دوباره می کردم تو بعد از چند بار که اینکار رو کردم حدود دو قیقه مدام کیرم رو تو کون اکرم بالا و پائین کردم که احساس کردم آبم داره میاد به اکرم گفتم آبم رو کجا بریزم گفت تو دهنم و صورتم منم زود بلندش کردم تا کیرم رو گذاشتم تو دهنش آبم فواره زد بیرون از کنار لبش ریخت بیرون روی پستوناش اونم با دست همه روپخش کرد روسینه هاش وبعد بلند شد با هم رفتیم حموم اونجا هم من کلی پستوناش و کسش رو مالوندم اومدیم بیرون ساعت نزدیک چهار عصر بود یه لب اساسی دیگه ازش گرفتم و تشکر کردم و بعد با عجله رفتم در مغازه ولی تا شب همش کارایی که با اکرم کرده بودیم مثل فیلم جلوی نظرم بود یه هفته بعدش اکرم رو خونه مادر بزرگم اینا دیدم که خیلی عادی برخورد می کرد انگار هیچ رابطه ای بین ما دوتا نبوده یعنی همون شتر دیدی ندیدی

سكس من با دختر عمو جونم دختر عموم 20 سالشه و 2 سال میشه ازدواج کرده (دوسال از من بزرگتره) عموم نزدیک خونه ما خونه داشتن من و دختر عمو با هم خیلی صمیمی بودیم… از کوچیکی با هم بازی می کردیم یادمه یه روز که حدودا 10 سالم بود و اون 12 سالش بود با هم بازی می کردم به من می گفت که مالتو نشونم بده من که از این کار خوشم نمیومد با اجبار این کارو می کرد و به مال خودش میزد… این دوران گذشت. من 14 سالم بود که اون ازوداج کرد و از ما دور بود (خونه شوهرش) اون بعضی وقتا میومد خونه مامانش من میدیدمش ولی کاری نمی تونیستم بکنیم(سکس) میدونیستم اون هم همین فکر رو می کرد…. بلاخره یه روز که دختر عمو اومده خونه مادرش بی خبر از این که اونا نیستن بلاخره مجبور شد خونه ما باشه چون مامانم بهش گفته بود تا شب بر می گردن ولی از زن عمو خبری نشد. ناچار باید خونه ی ما می موند همین طور هم شد خوب شام رو خوردیم و همه رفتن بخوابن اون با خواهرم که از من بزرگتره خوابید (تو اطاقش) من اولش بی خیال شده بودم.. (از سکس) ولی نمی دونم ساعت چند بود که از خواب بلند شدم وفکر شیطنت آمیزی یادم افتاد. گفتم باید یه کاری بکنم رفتم دم اطاق که دختر خواب بود به هر بدبختی شد درو باز کردم طوری که بیدار نشن آروم آروم رفتم نزدیکش یعنی در چند سانتی متر اون قرار داشتم قلبم مثل آهنگ های دی جی میزد نمی دونم چه ترسی برداشته بودم از کارم پشیمون شدم ولی مگه می شد؟ بلاخره دلو زدم به دریا دستمو خیلی آروم گذاشته روم کمرش دختر عمو طوری خوابیده بود که پشتش به من بود کمرشو مالش دادم کم کم رسیدم به بازوش بازوهاشو میمالیدم دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده جرعت پیدا کردم رفتم سراغ سینه هاش سینه هاشو که مالش دادم بیدار شد به صورتم نگاه کردم دوباره چشاشو بست من فهمیدم که مقاومتی برای کار من نداره سرمو بردم به گوشش گفتم بریم تو حموم ( چیزی نگفت فهمیدم که نمیخواد – خوب حالا باید دست به کار می شدم بدون اجازه رفتم پاین شلوارشو کشیدم پاین آروم پاشو وا کردم مقاومتی نداشت خودشو سپرده بود دست من سرمو بردم پاین و شروع کردم به خوردن کسش باور نمی کند اینقدر نفساش تند شده بود که داشتم در اوج شهوت میرسیدم (یادم رفت بگم این اولین سکس من بود همه کارا رو از تو فیلم ها یاد گرفت بودم) کسشو خوب خوردم بعد میخواستم بکنمش آخه چه جوری /؟ من پهلوش خوابیده بودم نمی شد برم روش خوب تا میخواستم کیرمو بزارم لای پاش که آروم گفت بریم حموم. من هم خد خواسته گفتم چشم من اول رفتم دنبال اومد رفتم حموم دیگه همه کارا رو کرده بودیم بهش گفتم ساک… گفت خوشم نمیاد. بدون مکس وست حموم دراز کشید و پاهاشو باز کردم آروم کیرمو گذاشتم رو کسش دادم تو وای چه کسی آخه خیلی داغ بود همون اول میخواست آبم بیاد جلوی خودمو گرفتم بعد از چند بار تلمبه زدن بدون اجازه کیرمو کردم تو کونیش گفت دیوونه اجازه بگیر بعد از چند بار میخواست آبم بیاد که دوباره کشیدم بیرون و کردم تو کسش 4- 5 بار با سرعت تلمبه زدم که آبم اومد همشو ریختم تو راستی یادم رفت بگم دختر عمو بچه دار نمی شد. بعد همونجوری بودم یه چند دقیقه با هم لب گرفتم و ازش خواستم که هر وقت اوضاع رو برا بود با من سکس کنه.. صبح که پاشدم خواهرم به من یه جوری نگاه می کرد اون هم فهمیده بود

سكس من ودخترخواهرزنم یه دو ماه بعد از رابطه من با خواهر خانمم میگذشت. تازه از جم اومده بودم خونه. ناهار خونه اون یکی خواهر خانمم بودیم(بچه ها هر کی داستان اول منو نخونده بره بخونه تا شخصیت ها براش آشنا باشند دیگه نمیتونم همشو توضیح بدم) اتفاقا آناهیتا (همون که گاییدمش) هم اونجا بود. این خواهر خانمم آرزو 35سالشه. که به بزرگ خانوادشونه معروفه چون از همه خواهرا بزرگ تره. آرزوخیلی زود ازدواج کرده وچهار تا بچه داره که بزرگشون یه دختره به نام رویا هست که 16 سالشه. ناهار رو خوردیم وبعد از ناهار خوابیدیم بعداز ظهر همه پیشنهاد دادن که بریم پارک. شوهر آرزو راننده تریلی هست وشوهر آناهیتا(خواهر خانمم) که قبلا گفته بودم توی بندر امام کار میکنه. اونا هم موافقت کردن. من هم گفتم باشه پس من میرم خونه یه مقدار لوازم بیارم وتوراه یه مقدار خرید کنم.از اون طرف هم خودمو به پارک میرسونم. یه مرتبه رویا واون خواهرش گفتن ما هم باهات میام دایی. خلاصه اینقدر این ور اونور کردیم که آخر آتنا(همسر گرامیم)گفت:فقط رویا بره. من با رویا راه افتادم طرف خونه. با من هر کی بیرون بیاد بهش خوش میگذره از آیس پک گرفته تا تنقلات معمولی مثل چیپس وآدامس،اونا برای همین اصرار داشتن با من بیان.خلاصه توی راه یه مرتبه رفتم تو بحر هیکل رویا.یه مانتو سفید تنگ تنگ که سینه های کوچیکش از داخلش زده بود بیرون، از پشت خط سوتینش پیدابود. حتی خط شورتش از روی مانتو پیدا بود. یه مرتبه رفتم تو بحرش کیرم شق شد. دستمو کردم تو جیبم که متوجه نشه بهش گفتم دایی تو از من خوشت میاد. گفت: آره دایی تو خیلی خوبی تمام بچه ها رو دوست داری(بچه ها من که گفته بودم 29 سالمه). گفتم: تو که بچه نیستی. تو دیگه بزرگ شدی. رویا گفت نه دایی بالاخره تو بزرگتر از مایی. گفتم :نه بابا مامانت همسن تو بود ازدواج کرد. چند سال بعدش تو رو بدنیا آورد. تو ماشاالله هم عقلت زیاده هم شعورت بالاست. هم هیکلت خوبه، هم دیگه….. صحبتمو قطع کردم. اون گفت: دیگه چی؟ که دلو زدم بدریا گفتم: دیگه سینه هات گنده شدند. خیلی چیزار رو میفهمی ومیدونی.روابط زن وشوهرارو. یه مرتبه خجالت کشید گفت:دایی نگو خجالت میکشم. گفتم :خجالت نکش دایی جون، تو هم مثل خواهر کوچولوی خودم.رویا خانم تا حالا شده سکس بابا ومامانتو دزدکی دید بزنی. رویابا تعجب:نه دایی من از این کارا نمیکنم. من:دایی این که کاره بدی نیست هم خودت حال میکنی هم یه چیزی یاد میگیری.رویا:دایی چی میگی این چیزا زشته من خجالت میکشم. من:دایی بریم خونه قشنگ برات توضیح میدم. ( تو دلم گفتم نمیدونی که چه نقشه ای برات کشیدم. )آقا رسیدیم خونه دررو بستم بهش گفتم :دایی الان زوده بریم میخوای یه استراحتی بکنیم بعد بریم. اونم گفت:هر چی شما بگید. بهش گفتم لباساتو در بیار راحت باش دایی کولرهم روشن کن. رویا:چشم دایی. من رفتم تو اتاق کلا لباسامو در آوردم فقط یه شلوارک بدون شرت پوشیدم. اومدم تو سالن دیدم اونم با یه تاپ زرد چسبون که سینه های کوچیکش داخلش داشت منفجر میشد ویه شلوار سفید پارچه ای چسبون نشسته روی مبل. تا دیدم حشرم رفت روی هزار. اومدم دقیقا سفت چسبیدم بهش. اون اصلا تو خیالش هم به سکس با من فکر نمیکرد. وقتی چسبیدم بهش، گفت:قربون داییم برم مگه منو دوست داری ؟مگه من دختر خوبیم؟ من:تو ماهی تو خوبی،دختر تا حالا به خوبی تو ندیده بودم. رویا :خواهش میکنم من هم تا حالادایی به خوبی شما ندیدم. من:دایی جون میخوای با هم یکم راحت باشیم.رویا:یعنی چی دایی جون. من:میخوام درباره سکس باهات حرف بزنم بالاخره تو به یه سنی رسیدی که باید خیلی چیزا روبدونی(دستم پشت کمر رویا بود فقط انگشتام روی خط سوتینش راه میرفت) رویا:نه دایی من هنوز خیلی بچه ام(رویا سرخ سرخ شده بود) من:نه دایی الان تو جامعه همه گرگ هستند. دایی تا حالاسکس کسی رو ندیدی.رویا:نه دایی من:حتی فیلم سکسی هم ندیدی رویا:نه بخدا دایی من بچه خوبی هستم چرا فکرای بد در مورد من میکنید من:نه دایی منظورم من این نیست منظورم اینه که باید ببینی باید دوست پسر پیدا کنی باهاشون بری بیرون رابطه برقرار کنی. باید باشی تا آدما رو بشناسی الان از مولتی ویژن یه فیلم میزارم که قشنگ رابطه ها رو ببینی(دستمو از پشت آورده بودم دور گردنش وسینه راست کوچولوش تو دستم بود). آنتن رو روشن کردم گفتم:میرم توی آشپزخانه یه آبمیوه بیارم. تو مولتی دو تا مرد داشتن یه زنو میگاییدن البته منفی شانزده بود کیر نشون نمیداد. یواش از پشت یخچال نگاش کردم. دیدم چهار چشمی داره تلویزیون نگاه میکنه.فهمیدم تا حالامثبت مثبت بوده در یخچالو باز کردم یکم اسپری زدم به کیرموودو تا آبمیوه ریختم. کیرم شق شق شده بود. تا من وارد سالن شدم سرشو از تلویزیون برداشت وبه قاب عکس من وآتنا نگاه کرد وگفت قشنگه. من کیرم طوری توی شلوارک گذاشتم که قشنگ شقی کیرمو ببینه. خودمو زدم به اون راه بهش گفتم:آره دایی فیلمای قشنگی هست نزاشتم حرف بزنه سریع رفتم کنارش چسبیدم بهش دوباره دستمو انداختم دور گردنش ایندفعه دستمو انداختم زیر سینه اش دقیقا میفهمید ولی از ترس واسترسش هیچی نمیگفت. یه مرتبه گفتم بزار اصلا یه فیلم سی دی بزارم که کیر کوس هم نشون بده. وقتی میخواستم رد بشم باید خم میشدم ازبین اون ومیز عسلی برم برای همین خیلی خم شدم از قصدی کیرمو کامل مالوندم به صورتش وگفتم :آخ ببخشید دایی حواسم نبود اون گفت:اشکال نداره. فیلمو گذاشتم دوباره تو برگشتن کیرمو مالوندم هیچی نگفتم اون فهمید ازدستی این کار رو کردم ولی هیچ چیز نگفت. شروع کردیم باهم فیلم دیدن.دستم دیگه کامل روی سینه هاشو بود میمالوندمش. نفس نفسای بلند میزد.یه دفه بند تاپشو از روی کتفش زدم عقب هیچ چیز نمیگفت ومیلرزید بند سوتینشم دادم از رو شونه هاش پایین یه گردی سینه اش افتاد بیرون اندازه یه پرتغال، سفید سفید. اصلا هیچ چیز نمیگرفت. معلوم بود خیلی ترسیده بود. یواش دهنمو گذاشتم روی سینه هاش بهش گفتم دایی جون فیلمتو نگاه کن. گفت:دایی داری چکار میکنی (وسط حرفاش آه وناله هم داشت وصداش میلرزید) گفتم هیچی تو فقط نگاه کن من چکار میکنم؟ میخوام یاد بگیری.یه لحظه به خودم اومدم دیدم رویا کامل توی بغلمه. دکمه شلوارشو باز کردم هی پشت سر هم میگفت:نه دایی تراخدا التماس میکنم. اصلا به حرفای اون توجه نمیکردم. شلوارشو تا زیر زانو دادم پایین. تاپ وسوتین شو کندم. شرتش آبی بود ولی معمولی نه تنگ نه گشاد. شرتشو اومدم بکشم پایین نمیزاشت. بالاخره اینقدر کشیدم تا پاره شد دیگه مقاومت نکرد.یه کوسی داشت که شاید تو عمرش بنده خدا یه بار یا دوبار موهاشو زده بود. بغلش کردم بردمش روی تخت اتاق.شلوارشو کامل کندم وگفتم:دایی چیزی که نباید میشد شده حالا اگه میخوای اولین سکستو تجربه کنی وحال بیای حرفامو گوش کن. گفت:نه دایی حامله میشم. من:دایی از عقب میکنم رویا:دایی میشه مگه نه اونجا که مال کار دیگه ای است. من :دایی جون ،خداوند اگر زحکمت ببند دری، زرحمت گشاید در دیگری، اونجا رو خدا فقط برای شما دخترا آفریده.رویا :نه دایی تراخدا من میترسم من:خودتو لوس نکن زود باش دیگه، بیا اول برام ساک بزن رویا : ساک چیه همین طوری که داشت میگفت کیرمو کردم تو دهنش مقاومت میکرد گفتم :باباساک همینه دیگه این همه بهت فیلم نشون دادم رویا :من هیچیشو ندیدم من:دروغ نگو داشتی زیر چشمی نگاه میکردی،عزیزم کیرمو بکن تو دهنت یا لیس بزن یا مک بزن رویا:ولی دایی خفه میشم من:همشو نکن (قابل توجه همه من تو داستان قبلیمم گفتم من کیرم مثل بعضی آقایون! ! ! !بزرگ نیست 17 سانته)تو دهنت هر چقدرشو میتونی. آقا چکار دارین بالاخره بعد از شش وهفت دقیقه تازه یاد گرفت چه جوری کیرمو تو دهنش بکنه، بی خیال شدم رفتم سراغ کوسش اومدم زبون بزنم،دیدم گفت:ای دایی کثیفه مریض میشی چه کارایی میکنی. بهش گفتم :هیس فقط نگاه کن. با حالت تعجب نگاه میکرد. شرع کردم چوچولشو خوردن. بعد یه دقیقه دیدم بالاخره برای اولین بار به آه واوه افتاد گفتم:اینه چطوری دایی جون؟ رویا :حال میده دایی بدنم یه جوری میشه اوفی دایی بیشتر آفرین. یه هفت هشت دقیقه ای کوسشو خوردم رویا هی کمرشو از تخت جدا میکرد هی میچسبید به تخت یه لحظه دیدم رویا هی میگه : بسه بسه دایی شاشم میاد دایی میشاشما فهمیدم داره ارضاء میشه منم ول نکردم دیدم شروع کرد به جیغای شهوتی زدن که یه مرتبه یه اوف بلند کشید که دیدم مزه دهنم عوض شد بله آبش اومد ولی من بدبخت با زدن اسپری زیاد فقط کیرم شق شده بود سریع بهش گفتم: برگرد ببینم رویا :دایی حال ندارم نمیتونم،گفتم تو فقط برگرد. برگشت دو تا بالشت گذاشتم زیر شکمش کیرمو کامل با روغن موی خودم چرب کردم یه دو سه دقیقه ای با سوراخش با کلاهکم ور رفتم یواش یواش کردم تو کونش جالب بود با این سوراخ تنگی که داشت اصلا آخ اوخ نکرد فقط تحمل میکرد. البته کونش خیلی زود جاباز کرد. آقا شروع کردم به ضربه زدن رویا جیغ میزد ومیگفت:دایی جرم دادی دایی دایی دایی…. حال میده بکن دایی. موهاشو گرفتم با دو تادست موهاشو میکشیدم با کمک گرفتن موهاش کیرمو هول میدادم تو کونش. اینقدر زور میزدم که سرش دیگه نزدیک شده بود به سر من وبدنش هفتی شده بود. آقا دیدم دیگه دارم آبم میاد سریع کیرمو در آوردم گفتم بخورش رویا:نه دایی تو اونجا بود کثیفه من:بخور ببینم بابا. سریع کردم تو دهنش دوباره موهاشو گرفتم تند تند ضربه میزدم از چشماش اشک میومد هر کاری میخواست بکنه که دستامو بگیره وفرار کنه من سفت گرفته بودمش. آبم داشت میومد که کیرمو تا ته تو دهنش نگه داشتم آبمو ریختم تو دهنو وگلوش. یه مرتبه یه اوقی زد آورد بالا ولی من جلوی دهنشو گرفتم بردمش حمام. کامل بدن وصورتشو شستم اون فقط گریه میکرد. از حمام اومدیم بیرون بعد از چند دقیقه من داشتم لباسامو می پوشیدم که اومد تو بغلم گفت:دایی ببخشید من ناشی بودم ولی چند تا فیلم بهم بده قول میدم دفعه بعد حرفه ای حرفه ای بشم. چند تا فیلم بهش دادم. راه افتادیم طرف پارک. توی راه بهم گفت دستت درد نکنه دایی الان که بهش فکر میکنم میبینم خیلی با حاله وحال میده.

سكس من با عمو و زن عمو من یه عمو دارم که چند سالی از خودم بزرگتره و با یکی از دوستای هم کلاسی من ازدواج کرده.دو سال پیش با عموم و همین دوستم که زن عموم میشه رفتیم ویلامون.اونروز بعد از ظهر تصمیم گرفتم برم آبتنی تو استخرمون.بیکینی پوشیدمو رفتم تو آب و بعد چند دقیقه اومدم بیرون.روی یکی از تخت استخریامون دراز کشیدم و داشتم آفتاب میگرفتم که زن عموم اومد تو حیاط. وقتی به من رسید یه کم نیگام کرد.احساس کردم که نیگاش متفاوته.یه دفعه گفت چه تن سکسی داری بعدشم اومد طرفمو همونجوری که دراز کشیده بودم سینه هامو کشید بیرون و شروع کرد به خوردن و مالیدن.یه کم که این کارو کرد حشرم زد بالاو لباساشو دراوردم و کشیدمش رو خودم ویه لب جانانه ازش گرفتم.یه کم رفت پایین و مشغول خوردن کسم شد همینجور که داشت کسمو میخورد یه دفعه عموم از راه رسید.زنعموم نیگاش کرد و یه دفعه گفت بفرما.عموم اومد جلو ویه دستی به سینه هام کشید بعدم همونجوری منو بغل کرد و برد روی تخت دونفره توی خونه.زنعمومم پشت سرمون اومد.بعد عموم شروع کرد به خوردن کس منو زنعموم هم کسشو گذاشت جلوی دهن من.منم مشغول خوردن کسش شدم. تو همین حین عموم پاهامو واز کرد وکیرشو کرد تو کسم.زنعموم هم همونجوری که کسشو میخوردم دو تا انگشتی کرد توی کونم.عموم از توکسم کشید بیرون.دست زن عموم رو از تو کونم درآورد و منو برگردوند و کیرشو کرد تو کونم.یه کم که عقب جلو کرد ابم اومد.بعدش عموم رفت سراغ زنعموم وزنعموم همونجور که داشت به عموم میداد مشغول خوردن کس من شد.یه دفعه اب کسمم سرازیر شد.بعدش من و زن عموم دو تایی مشغول ساک زدن واسه عموم شدیم.یه چند دقیقه ای که ساک زدیم ابش اومد.بعد از اونروز هر وقت میرم خونه عموم اینا باهاشون سکس دارم.

امير با مريم خانم توی فامیلمون یک مریم خانم هست که صورت جذابی داره یکروز اومده بودن خونمون داشت توی اتاق خواب خونمون به بچه اش شیر میداد وقتی شیر دادنش تموم شد هنوز سینه اش رو توی سوتین نکرده بود و بیرون بود که من داشتم از جلوی اتاق رد میشدم اوه ه ه چشمم به سینه های مریم افتاد سینه های بزرگ با نوک کشیده بی اختیار یک مکث کردم اونم متوجه شد خنده ملیحی کرد و من از اونجا رد شدم با خودم گفتم اگه ناراحت شده بود نمی خندید ؟/؟ شب رو خونمون موندن فردا صبح همه اهل خونه رفتن دنبال کاراشون و مریم خونه ما تنها موند به یک بهونه بین روز اومدم خونه تا امتحانش کنم ببینم راه میده یا نه ؟/؟ اومدم زنگو زدم دیدم مریم در رو باز کرد رفتم داخل دیدم بچه رو خوابونده داره ماهواره نگاه میکنه بمن گفت امیر کانالهاتون هیچی نداره که ؟/؟ با لحن شیطنت آمیزی گفتم اونهایی هم که داره قفل کردیم گفت مگه چی داره که قفله ؟/؟ گفتم شیطونی داره از نوع کمر به پایین گفت خودتم نگاه میکنی ؟/؟ گفتم آره گفت خیلی فیلمهاش بد جوره ؟/؟ گفتم اگه میخوای باز کن ببین گفت منکه رمزش رو بلد نیستم ؟/؟ گفتم رمزش رو بهت میگم من میرم توی اتاقم تو بشین نگاه کن گفت تو باشی هم اشکالی نداره فقط صداش رو کم کن بچه بیدار نشه منم از خدا خواسته سریع زدم روی شبکه پلاتینیوم شانسمون فیلم بود اونم چه فیلمی زود کیرررررم راست شد مریم هم غرق دیدن فیلم بود مخصوصا بلند شدم که کیر شق شدم از روی شلوار توجه اش رو جلب کنه همینطورم شد با خنده گفت اوه اوه چه زود فیلمه تاثیر گذاشته گفتم مجردی بد دردیه حالا تا بخوابه مکافات دارم گفت خوب چرا خودتو خالی نمیکنی ؟/؟ گفتم اینجا که نمیشه شما نشستی وگرنه خودمو خالی میکردم یکدفعه گفت یعنی جلق میزدی ؟/؟ اینو که گفت خیالم راحت شد میتونم روش کار کنم گفتم خب آره باید جلق بزنم دیگه گفت خب اگه دوست داری بزن گفتم جلوی شماااااا ؟/؟ گفت دوست داری من ببینم چطوری جلق میزنی ؟/؟ گفتم اگه کمک کنی توی جلق زدن آره خودش اومد جلوم و دستشو گذاشت روی کیرم شروع به مالیدن کرد منم سریع شلوارمو کشیدم پایین از دیدن کیرم تعجب کرد گفت واااای چقدر صاف ایستاده گفتم قابل شما رو نداره با دستهای لطیفش شروع کرد برام جلق زدن جااااااااااان چقدر دستهاش گرم و لطیف بود گفتم مریم میذاری بکنمت ؟/؟ انگار منتظر پیشنهاده من بود گفت میترسم کسی بیاد خونه ؟/؟ گفتم نترس تا ظهر کسی نمیاد گفت پس معطل نکن منم شروع کردم به خوردن لبهاش آروم پیرهنش رو درآوردم یک سوتین مشکی تنش بود بدنش مثل الماس میدرخشید خودش شلوارشو درآورد گفت کوسمو بخور شورتشو زدم کنار اوووووف اوووووف هیچ مویی نداشت چقدرم خوشگل و دوست داشتنی بود یک کوس جمع و جور با زبونم شروع به خوردن کوسش کردم مثل مار بخودش می پیچید عجب صحنه رمانتیکی شده بود کوسش حسابی خیس شده بود شورتش رو کامل درآوردم تا اومدم بکنم توش گفت نمیخوای برات ساک بزنم ؟/؟ گفتم چراااااا همش مال خودته عزیزم دهنش برای کیرم کوچیک بود ولی حسابی بمن حال میداد بعدش سعی کردم کیررررررمو بکنم توی کوووووووسش آخ خ خ تنگ بود با دستش کمکم میکرد کیرم بره توش بالاخره رفت توشششششش جووووون مریم چشمهاشو بست و یک آخخخخخخخخ بلند کشید گفتم مریم جون درد داری ؟/؟ گفت آره اولشه اما بکن کیرت خیلی خوبه منم سرعتم رو زیاد کردم با التماس میگفت بکنننننننن پاره کننننننننن آه کووووووسم وااااااایییی کوووووووم امیرررررررر جووووووون فشارررررر بده توششششش نازکی صداش و مدل بیانش وادارم میکرد تندتر بکنمش یکدفعه شروع کرد اااااااااای اااااااااای وااااااااااااییییییی تندتر امیرررررررر تندتر بکنننننننن گفتم چیه ؟/؟ گفت دارم ارضا میشم تندتر بکنننننننن امیرررررررر جوووووووون منم وحشیانه میکردمش چند لحظه بعدش شروع کرد لرزیدن و ارضا شد انقدر صحنه ارضا شدنش حرکاتش بدنش و مدل چهره اش زیبا شده بود که منم به ارضا شدن نزدیک شدم سریع کیرمو درآوردم دادم دست مریم اونم شروع کرد برام جلق زدن گفتم داره میااااااااد یکدفعه تموم کیرمو کرد توی دهنش و آبم با فشار توی دهنش خالی شد بهش گفتم خوش بحال شوهرت آب کیر میخوری ؟/؟ گفت باورکن اولین بار بود انقدر سکس کردن با تو حال داد که بی اختیار اینکار رو کردم بوسیدمش و ازش تشکر کردم از خونه زدم بیرون.پایان

منو خواهر زنم ،آناهیتاسلام من کیان 29ساله از شاهین شهر هستم فکر کنم بیشترتون بدونین کجاست؟ (بخاطر کوسای ناپی که داره میگم دیگه) . بزارین از خانواده خانمم بگم خانمم 6 تا خواهر داره (یکی از یکی خوشکلتر خوش تیپ تر) 5تا از خواهر خانومام متاهل هستن ویکی شون مجرد. دو تاشون توی شاهین شهرند. یکیشون کرمان. سه تای دیگه شون توی شیراز (زادگاه اصلیشون) من سال 85 ازدواج کردم. زنم بسیار زن خوبی هست. فقط خیلی مذهبی هست . هیچی کم نداره فقط تنها مشکلش اینه که اگه یه شب بده شب بعد اصلا هیچ میلی نداره اگه بخواد یه کوسی بده… ولش کن دوستش دارم. من در پتروشیمی جم مشغول کارم . خلاصه پارسال توی یکی از روزا یکی از خواهر زنای شاهین شهرم زنگ زد(شوهرش بندر امام کار میکنه، یه پسر خوشکل 1ساله داره،27سالش هم هست) گفت:سلام کیان من کارت شارژ همراه اولمو نمیدونم چه جوری شارژ کنم. من گفتم: آناهیتا خانم روی کارتاش قشنگ توضیح داده چرا نمیتونید. گفت همه اینا رو که گفته میزنم آخرش چکارکنم. گفتم بابا جون اوکی بزن دیگه. گفت باشه. گفتم اگه شد یه خبر بده که ببینم چکار کردی؟ دو دقیقه بعد برام مسیج زد دستت درد نکنه. آقاازاون روز دیگه همیشه با هم مسیج بازی میکردیم. البته ما هیچ حسابی با هم نداشتیم. خیلی هم با هم سر وسنگین بودیم. تا یه روز که فرداش من میخواستم بیام شاهین شهر مسیج زد گفت فردا راه میوفتی. جواب دادم آره. گفت : آخی خوشحالی.؟گفتم آره خیلی دارم میام پیش زنم میدونی چند وقته نیومدم. اونم چند تا علامت سوال وتعجب فرستاد. نمیدونم چرا یه مرتبه نوشتم براش میدونم بهم خیلی خوش میگذره. درجا جواب داد چرا؟ گفتم خوب پیش زنمو وبا هم …(قلبم داشت وایمیساد این مسیجو براش فرستادم باهاش هیچ حسابی نداشتم) درجا جواب داد پیش زنت وچی؟ بگو. فهمیدم حشرش زده بالا منم زدم به رگ بی خیالی نوشتم بیام بکنمش دیگه. درجا جواب داد خیلی رکی مواظب خواهرم باش اذیتش نکن خداحافظ . من دیگه حشرم زده بودبالا همش تو فکر آناهیتا بودم. یه ساعت بعد یه فکری زد به سرمو بهش مسیج زدم آناهیتا من چند سوال دارم. درجا جواب داد چی(معلوم بود منتظربود مسیج بزنم) گفتم بی ادبی ناراحت نمیشی. گفت بگو بابا ما خواهر برادریم راحت باش. بهش گفتم:من توی سکس با آتنا (زن گلم) مشکل دارم نمیتونم ارضاش کنم (هرچیزی یه راهی داره بچه ها) گفت آخی بعد چندین راه پیشنهاد کرد من هم چون میخواستم حشریش کنم اینقدر پیچوندمش از کیرو کوس و کردن گفتم که آخرش نوشت: کیان بسه من حالم بد شد دیگه … من جواب دادم پس اومدم شاهین شهر یه موقعیت جور کن که قشنگ برام توضیح بدی. من نمیخوام آتنا از دستم دلخور باشه. گفت حتما اومدی قشنگ برات توضیح میدم تا از سکس با زنت لذت ببری. اومدم شاهین شهر اینقدر حشری بودم که شب اول دودست (با التماس) آتنا رو کردم. فردا بعد ظهرش دیدم آتنا گفت کیان آناهیتا زنگ زده آیفونش خراب شده برو واسش درستش کن وشام بیارش اینجا (آتنا به من خیلی اعتماد داره) منم گفتم چشم قربان.تا از خونه بیرون زدم بی اختیار مسیج زدم به آناهیتا نوشتم : یه تاپ بپوش ودامن کوتاه دارم میام. درجا جواب داد واسه چی بپوشم نمیخواد بیای بی شعور. گفتم بابا شوخی کردم برادر خواهر نمیتونن با هم شوخی کنن. تا رسیدم دیدم یه گرم کن وپیراهن گشاد پوشید. کپ کردم. سلام گفتم بهش گفتم آیفون که درسته.(آقا دیگه گفت و گفتم نمی نویسم خسته شدم آ:آناهیتا م:من) آ: خواب آره مگه نمیخوای برات توضیح بدم. خودت گفتی. م:دستت درد نکنه آ: خوب بشین زود توضیح بدم بریم م: چشم. آ: باید اول نازش کنی قربونش بری سراغ چیز اصلی نری. م: نه آقا اینجوری نه قشنگ توضیح بده . فکرکن الان علی میخواد تو رو بکنه قشنگ از اولش توضیح بده بدون سانسور . آ: چه بی شعوری باشه. اول برو تو حموم یه جق بزن. بعد بیا روی مبل قشنگ بمالونش باسینه هاش ور برو لبشو بخور با رونش بازی کن وقتی دیدی نفساش بلند شد با خوشرویی دعوتش کن بیاد روی تخت بعد لباساشو در بیار پشت گردنشو بخور انگشت بکن تو کوسش. آناهیتا همین جور میگفت نفساش بلند تر میشد. منم کیرم سیخ سیخ شده بود. م:ببخشید وسط حرفات ، چقدر خونتون گرمه میتونم برم تو اتاق لباسامو عوض کنم آ: برو عزیزم منم یه شربت بیارم م: تو گرمت نیست آ:برو دیگه. رفتم تو اتاق داشتم میترکیدم پیش خودم گفتم بدبخت خیال کرده ما ببو گلابی هستیم مطمئن باش جرت میدم. داد زدم :خیلی گرمه میشه با شرت بیام آ: چکارت کنم دیگه راحت باش. فقط با یه شرت لخت لخت اومدم توی حال. تا منو دید گفت :دیگه خیلی راحت شدیا یه نگاهی به کیر شق شدم کرد گفت بیا شربت بخور رفتم دقیقا کنارش نشستم رونمو پاهامو چسبوندم به رونش. آ:برو یکم اونورتر. م:تعریف کن بابا بی خیال آ:بزار قاشق بیارم شربتو هم بزنیم وقتی برگشت دیدم به به دو تا از دکمه های پیرهنشو باز کرده سوتین ساتن ابری سبز خوشکلش با خط سینه هاش معلومه. پیش خودمو گفتم دیگه وقتشه باید کرد. اومد روبروم به خط سینه هاش خیره شدم جوری که خودش متوجه بشه آ: چی رو نگاه میکنی م:خط سینه هات با سوتین خوشکلت آ:بی شعور نشو گرمم شده م:بیا بشین کنارم آ:بسه دیگه. بلند شدم رفتم کنارش دست انداختم دور گردنش آ: دستتو بردار. م:بقیه اش بگو باکلاس باش وراحت. یه اخمی کرد و گفت خوب برو سراغ کوسش چوچول بالای خط کوسشو شروع کن به خوردن. داشت میگفت که من یواش یواش دستم رفت توی پیراهنش هیچی نمیگفت. از روی سوتین ساتنش سینه هاشو میمالیدم چه سینه هایی باید میدید تا بفهمین سینه اناری چی هست. دیدم دیگه اصلا تعریف نمیکنه. فقط کارای منو تعقیب میکنه من سوتینشو زیر پیراهن زدم بالا نوک سینه های خوشکلشو گرفتم دیدم چشماشو کامل بست. دستمو در آوردم بادودست پیراهنشو جر دادم تمام دکمه هاش کنده شد. خیلی خیلی حشری شده بودم اون یه کلام حرف نمیزد. دو تا گردی سوتینشو گرفتم با قدرت فشار دادم طرف پایین اونم پاره شد. باز هیچی نگفت معلوم بود با سکس خشن کاملا موافق هست(بر عکس آتنا) سینه هاشو گرفتم تو دهنم شروع کردم به خوردن نوک و زیر سینه هاش از روی حشر هی بهش میگفتم: کس کش همه اینا رو خودم بلد بودم فقط میخواستم جرت بدم یواش از روی خجالت وشهوت گفت : خودم میدونستم تو استادی. شلوارشو کندم یه شورت سکسی زرد رنگ پوشیده بود. معلوم بود خودشو برای سکس آماده کرده بود چون تمام بدنشو تراشیده بود صاف صاف بود مثل اتوبان تهران قم. شرتش از این خطیا بود که زنا تو فیلم سوپر میپوشن . بالا و پایین شرتشو گرفتم شروع کردم به مالیدنش روی خط کوسش. دیدم دیگه آخ واوخش در اومد با قدرت تمام شرتو پاره کردم با کله افتادم روی کوسش دیگه دیوونه شده بود هی میگفت: کیان من کیر میخوام من کیر میخوام ترا خدا بابا من کیر میخوام . جونم براتون بگه بهش گفتم بلند شو بریم جلو ی میز توالت توی راه اتاق خواب شرتمو در آوردم . بهش گفتم دستاتو بزار روی میز مثل سگ خم شو از پشت کیرمو گذاشتم توی کوسش اوف کوره آجر پزی بود شروع کردم به تلمبه زدن اون هیچی نمیگفت فقط آه اوه میکرد. بعد از5دقیقه گفتم بسه بیا برام ساک بزن بازم هیچی نگفت فقط سریع برگشت نشست جلوی کیرم تا آخر کرد توی دهنش این کاررو خوب بلد بودو اینقدر که من داشتم دیوونه میشده آخر طاقت نیاوردم موهاشو سفت گرفتم تند تند کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم چشماش داشت از حلقه میزد بیرون ولی بازم اصلا مخالفت نمیکرد. دیگه داشت آبم میومد که کیرمو در آوردم ریختم روی صورتش صورتشو هی میمالوند به کلاهک کیرم . بدون اینکه نظری ازش بخوام دوباره موهاشو گرفتم کیرم کردم تو دهنش گفتم بخورش برام شقش کن. بعد دو سه دقیقه دوباره شق شد.گفتم: برو دوباره برگرد جلوی آیینه میز توالت وایسا.روغن مو رو برداشتم زدم سر کیرم اومدم بزنم لای سوراخ کونش گفت:آقا چکار میکنی ازکون نه من تا الان از کون ندادم تراخدا. من گفتم:به بالاخره آناهیتا خانم حرف زد .ساکت باش بابا اون حالی که کون میده هیچ جای بدن نمیده بهت ثابت میکنم. آقا اون لای پاشو سفت کرده بود که من عصبانی دو تا کف دستی محکم روی باسنش زدم (بعدش گفت تا یه هفته جاش مونده بود) ترسید دید عصبانی شدم کونشو شل کرد. یه دو دقیقه ای با کلاهک کیرم سوراخ کونشو گشاد کردم یه مرتبه تمام کیرمو کردم داخل کونش چنان جیغی با گریه زد که امیر پسرکوچولوش از خواب بیدار شد(گناه داشت چون بالای سوراخ کونش از فشار زیاد زخم شد خون اومد) تا یه دقیقه اول که تلمبه میزدم فقط گریه میکرد ولی دیدم یواش یواش تبدیل به آه و اوه شد تا جایی که خودشم در تلمبه زدن کمک میکرد وسرعتشو زیاد میکرد از طرف دیگر هم با دستم کوسشو سینه هاشو میمالیدم تا دیدم دستم که روی کوسش هست کامل کامل خیس شد فهمیدم دیگه ارضاء شده من هم دیگه شلش کردم آبمو ریختم توی کونش که اون هی کونشو تاب میداد با آب کیرم توی کونش بازی میکرد. رفتیم دوش گرفتیمو اومدیم بیرون اون گفت دستت درد نکنه ولی هم تمام لباسامو پاره کردی هم کونمو پاره کردی وخون آوردی. گفتم بی خیال عادت میکنی. خندیدو یه لب ازم گرفت. توی راه خونه من بهش گفتم پس چرا توی سکس هیچی نمیگی گفت من عادتم همینه.

سكس با زن پسر دايي من یه پسر 20 ساله هستم که یه پسر دایی دارم که یه زنی داره ماه که سنش25 ساله و یه دختر 1.5 ساله داره. از اولی که این دوتا با هم ازدواج کردن من تو کف نرگس بودم (زن پسر داییم)احساس میکردم که نرگس هم یه نظرهایی رو من داره.تا اینکهیه روز ساعت 9.5 صبح بود و من داشتم آماده میشدم که برم دانشگاه اون ساعت مبانی کامپیوتر داشتم که از درسهای مهم هم بود داشتم میرفتم که دیدم تلفن زنگ میزنه گوشی رو برداشتم دیدم نرگسه بعد از سلام و احوال پرسی گفت امیر بیا خونمون حال دینا بد شده منم نفهمیدم که خودمو چه جوری اونجا رسوندم وقتی رسیدم در زدم درو باز کرد وقتی دیدمش داشتم از حال میرفتم اون همیشه جلو خانوادمون با مانتو بود اما الان با یه تاپ و یه دامن کوتاه و یه آرایش مشت که از تو تاپ سینه هایی که همیشه آرزوی مالیدنشو داشتم رخ مینمود گفتم دینا کوش : گفت فعلا” خوابید باشه وقتی بیدار شد میبریمش دکتر گفتم باشه پس من میرم گفت بیا تو گفتم نه یه کلاس مهم دارم که یهو دیدم دستمو گرفت منو کشوند تو خونه و گفت میدونم تعارف میکنی منم از دا خواسته رفتم چه بوی عطری میومد گفتم کوروش کی از ما”موریت میاد گفت آخر هفته واسم شربت آورد و آمد کنارم نشست داشتم از تعجب و البته خوشحالی شاخ در میاوردم که گرمای بدنشو حس کردم روکرد به منو گفت این جوش چیه رو گونت وصورتشو نزدیک کرد و یه بوس کرد و گفت الانه که خوب بشه وقتی بوسید دیگه میخواستم بپرم روش و فقط بمالمش آخه نمیدونین چیهکه دیدم دستشو روی رونم کشید ومنم دستمو روی پاهاش کشیدم رومو بهش کردم و لب تو لب شدیم تاپشو در آوردم حالا فقط دو تا پستون ناز بود که منو نگاه میکرد اومدم پایین دو زانو نشستم سینشو کردم تو دهنم و با دستم کشیدم روی شکمشش اومدم پایین رسیدم به رونش رسیدم اومدو که کسشو بمالم که ممانعت کرد و گفت این فقط مال کوروشه گفتم باشه با اونجا کاری ندارم همینطور نیم ساعت مالوندمش و اونم با کیرم بازی میکرد کلی واسم ساک زد داشت آبم میومد بهش گفتم نرگس داره آبم میاد که تمام کیرمو کرد تو دهنش و سرشو به نشانه رضایت تکون دادو شروع کرد به چوشیدن که آبم اومد و اون تا قطره آخرشو خوردبی حال شدم گفت بریم تو اتاق خواب دراز بکش تا سر حال شی.رفتیم بعد 5 دقیقه اومد کنارم دراز کشید گفت خوب حال کردی گفتم خیلی زیاد پشتشو به من کرد منم شرتشو از پاش در آوردم وای عجب کونی داشت به شکم خوابوندمش کونشو باز کردم یه سوراخ صورتی نلز داشت یه کم از ژل سر نرگس سر کیرم و درو سوراخ نرگس زدم کیر بزرگ وکلفتمو تو سوراخ گشاد نرگس فشار دادم یه آآآآآآااخ بلند کرد و آرمو شد چند تا تلمبه یواش زدم تا کیرم جا باز کنه بعد شروع کردم حرکتو تند تر کردن بعد یه 2 3 دقیقه ای کیرمو در آوردم میخواستم نرگسو برگردونم تا ترتیب کسشم بدم که باز ممانعت کرد و گفت یه بار که بهت گفتم نه که به زور برشگردوندم و پاهاشو باز کردم داشت دستو پا میزد که دیگه کیرم رفت تو کسشو کار تموم شد دیگه راضی شده بود اون وقت آوردوش لب تخت و خودم وایستادمو پاهاشو بالا دبدمو کیرمو تا ته توی کسش کردم که اون همینطور آآآآآه ه ه وآآآآووو میکرد منم تند تر کردم وای عجب صحنه ای بود سینه هاش مثل ژله میلرزید و انگشتاش تو دهنش بود و همینطور آآآآه وآآآآووووه میکرد بعد کیرمو تو کسش نگه داشتم وبه سینه هاش یه حالی دادم بعد بهم گفت امیر بیا روم دراز بکش و تو کسم کن منم معطل نکردم رفتمو یه بالش زیر کونش کردم وپاهامو بین پاهاش که بازش کرده بود گذاشتم وکیرمو روی کسش میمالوندمو دستم دو طرف بدنش روی تخت تکیه دادم و لب تو لب شدیم همینطور کیرمو روی کسش میمالوندم که کمرشو بالا داد و کیرم تو کسش رفت و منم دیگه روش قشنگ دراز کشیدم و سینه هاشو میمالوندم و کیرمو بالا پایین میکردم که نرگس واسه دومین بار ارگاسم شد و بعد چند لحظه من آبم داشت میامد چیزی بهش نگفتم و آبمو تا ته توش ریختم و روش ولو شدم و یه 2 ساعتی تو بغل هم بودیم و حال میکردیم که وسط های کار دینا کوچولو از خواب بیدار شد نهار خوردیم و من به خونه زنگ زدم که میرم کتاب خونه درس بخونم و ساعت 7 بعد از ظهر میام تا ساعت 7هم 2 بار دیگه به هم یه حالی دادیم و تا اون آخر هفته که کوروش از مأموریت برگشت من هر روز یه سری به نرگس میزدم و الان یه 2 ماهی هست که منتظرم کوروش دوباره مأموریت بره

سکس من با مامان پرستار دوستم ماجرا مربوط ميشه به حدود10روز قبل که من توبيمارستان بستري بودم روز سوم بود که فهميدم سعيده جون مامان آرش توبيمارستاني که من هستم توی همون بخش کار ميکنه و پرستاره اونجاست.سعيده جووون زن مهربوني که حدود 38 تا 40 سن داره با قد حدودد 175 تا180 وزنش نميدونم اما کوووووون داره قلنبه که از پشتش زده بيرون مثل تاقچه و سينه هاش سايز 85 يا90 منکه توی روياهام هميشه با اون حال ميکردم بعد از اينکه فهميدم اون اونجاست اونم منو ديد خيلي سعي ميکرد بمن برسه و همه جوره هواي منو داشت حتي زمانيکه شب کار بود من تا ديروقت توی ايستگاه پرستاري پهلوش ميشستم خلاصه باعث سرگرمي بود يه روز ارش اومد بيمارستان عيادتم اتفاقا مامانشم بود ارش يه ادم مسخره و شوخ طبعيه و همش درحال خنديدنه اومد پيشم که مامانشم اومد تواطاق ما کار داشت.اون شروع کرد به شوخي با من و مامانش و دست اخرم جلو همه گفت بچه خيلي با پرستارا شوخي نکنيااااااا که خبراش ميرسه درضمن هواي مامان منم داشته باش.مامان ارش گفت خفه بشي اين چه حرفي؟؟؟ ارش گفت خوب اين مارمولک با اونا ميريزه روهم و زيرابي ميره.مامانشم يکم خنديد و رفت.من تا مامانش رفت به ارش گفتم اين چه حرفي ميزني من چندفعه مامانتو کردم که ميگي با پرستارا نريز روهم؟؟؟؟ اونم گفت لیاقت ميخواد که بتوني مامان منو بکني.ضمنا من با ارش شوخي داريم و هميشه دلمون ميخواست مامانهای همدیگه رو بکنيم.خلاصه گذشت تا يه چند روز باز دوباره سعیده جوووون شبکار بود.حدود ساعت 11 بود من رفتم پهلوش يکي ديگه از پرستارا هم بود باهم نشستيم صحبت کردیم.کارهای بعضی مريضها تموم شده بود و خوابيدن.اون پرستاره هم رفت بخوابه.ساعت 12بود سعيده يک سري دارو به بقیه مريضها داد و اومد.چون بخش خيلي مريض نداشت کار اونم زود تموم شد.نشستيم بحرف زدن از همه دري که يه مسج اومد برام.تا من اومدم گوشیمو از رو ميز بردارم مامان ارش اونو برداشت و رفت مسج رو خوند.وااااایییییی يه مسج سکسي بود که يکي از خالهام برام فرستاده بود.تا اون رو خوند گفت شيطون اين چيه؟؟؟؟؟؟ منکه خوندم تو دلم 100 تا فحش نسار خالم کردم.بعد سعيده گفت امير چند تا دوست دختر داري؟؟؟؟؟؟؟ گفتم الان ندارم اما قبلا داشم.بعد يک مدت گفت من حسابي کمر درد گرفتم.کمرم خيلي درد ميکنه.گفتم ميخواي برات کمرتو بمالمش؟؟؟؟؟؟ اونم با پررویی گفت اره و بحالت وارونه روی صندلي نشست منم از پشت شروع کردم ماليدنش.کم کم داشت حال ميکرد طوريکه خودشو محکم چسبونده بود به دسته صندلي زير روپوش بيمارستانش يه تاپ صورتي بود که بند سوتینش براحتي از زير اون قابل لمس بود.منم که ديدم اينجوره يواش يواش دستمو بردم طرف سينهاش ديدم يک لحظه جاخورد ولي چيزي نگفت.گفتم اينجها رو هم بمالم؟؟؟؟ ديدم يه ناله کرد سينه هاش سفت شوده بود.انگار سنگ بود لامسب.اونم يه کم خودشو از صندلي جدا کرد و اومد عقب که کمرش خورد به کيررررررر مثل سنگ من.گفت انگار خيلي حالش بده؟؟؟؟؟/ اين چيههههههه؟؟؟؟؟ کيرررررمو گرفت.داشتم از خجالت ميمردم.خيلي ضايع بود.گفت بيا بريم تواتاق داروها.رفتيم اونجا يه تختم اونجا بود تا رفتيم تو از پشت بهش چسبيدم.از روی مقنعه داشتم گردنشو ميخوردم.گفت عجله نکن فرار نميکنم.گفتم مگه ميتوني بري من تازه به ارزوي چندين سالم رسيدم.گفت اينوکه ميدونم از روزي که تو اومدي توخونه ما من ديدم و فهميدم که تو و ارش شرتهامو ميبرين خودتون رو روش خالي ميکنين.خلاصه لب تو لب شديم و شروع بکار کرديم کم کم روپوش و مقنعه رو دراوردم.اون مونده بود يه تاپ و شلوار که اونم دراوردم وااااااااااییییییییییییي چه سينه هاي داشت.اوووووووووف از روسوتینش براش ميخوردم اونم ناله ميکرد و با يه دست سرمو روش فشاررررررميداد.با دست ديگه کيرررررررمو ميماليد.جاااااااااااااان.حسابي ميماليدش که نزديک بود خودم رو خراب کنم.اومدم پاينتر تا رونافش يکم شور مزه بود ولي لذيذ بود.حسابي همينطورکه داشتم ميخوردم از روی شورت کوووووووسشو ماليدم که حسابيم خيس شده بود.شورتش صورتي رنگ بود برعکس سوتین مشکيش که هنوز توتنش بود.حسابي خيس شده بود زود اونو کشيدم پايين و شروع کردم به خوردن کووووووووووسش.جووووووووووون عجب کوووووووسی.چوچولش رو همينطورکه میخوردم اونم صداش دراومد.بهش گفتم یواشترررررررر ميفهمناااااااا؟؟؟؟؟.ديدم نميشه دستمو چپوندم تودهنش اونو وارونه روتخت خوابندم و دو تا پاشو از روتخت اويزون کردم پايين و از پشت کوووووووسش قلنبه زده بود بيرون.آخ خخخخخخخخخخ منم خوردمشششششششش گاهي هم دورکووووووووونشو ميماليدم يا ليسش ميزدم.بعد از يک ربعي که کووووووس خوری و کوووووون لیسی کردم خانم ارضا شد.بلندش کردم خوابوندمش روتخت و گفتم نوبت شماست عزیزمممممممم.گفت چشمممم امیررررررر جووووووون الان یه حالي بهت میدم.کيررررررمو که هنوز تو شلوارم بود دراورد.شلوارمو تا زانو کشيدم پايين و کيرم ازاد شد.سعیده جوووووووون شروع کرد بخوردن يه کم که ساک زد منو نشوند روتخت و خودشت نشست روکيرررررررررررررم و بالا پاين ميشد.اااااااییییییییییییییی جووووووووووووونمممممممم چه حالي ميداد.بعد جاهامونو عوض کرديم اون روتخت بود منم ازعقب ميکردم تو کوووووووووووسش.اووووووووووووووف چه حالي ميداد.حدود يه ده دقيقه اي میکردم که ابم اومد.بهش گفتم اونم اومد برام جلق زد و ابمو ريخت روسينه هاش و کف اتاق.ازش تشکر کردم و شروع به ماليدن کوووووووسش کردم گفت بچه تو مگه بازم حال داری بکنیییییییی؟؟؟؟؟؟؟ گفتم از شوهرت جون بیشتره.من تا خود نخوام ابم دير مياد و تازه با يکبار کردن هم قانع نميشم ولي اينبار توکف کوووووونش بودم.اخه يه سوراخ صورتي داشت که نگوووووو با اون کون قلنبش که مثل ژله بود.موقعيکه ازعقب میکردم تو کوووووووووسش برعکسش کردم و دوباره شروع بخوردن کوووووووس و کووووووونش کردم با انگشت ميکردم توکووونش ولي نمیذاشت.انگار قصد نداشت کون بده.منم حسابي حشريش کرم گفتم ازعقب ميخوام گفت من ازعقب نميدم درد دارههههههههه.خلاصه حسابي التماس کردم که کوس خانم راضي شد که اگه درد گرفت درش بيارم.يه پماد بي حس کننده گرفت زد رو کيرم و سوراخ کونش که حالا براحتي 2 تا از انگشتهام توش بود.اونم همش ناله ميکرد تو اون حال ياد کون مامان خودم افتادم.کيرررررررمو گذاشتم درسوراخ کووووووونش ديدم يه تکون خورد رفت جلو.گفت من از کوووووون نههههههه از جلو بکننننننننن توکوووووووسم.گفتم نههههههههه نميشه.خلاصه راضی شد.منم محکم گرفتمش تا نتونه دربره همينکه سرکيرررررررم رفت توششششششششششش ديدم ميخواد داد بزنه جلو دهنشو گرفتم که داد نزنه.همونجا نگه داشتم تا آرومتر بشه.ديدم ميخواد فرار کنه دولا شدم روش سرشو فشار دادم روتخت که صداش درنياد.يواش يواش تا اخر چپوندم توکووووووونش.اووووووووووووووففف فکر نميکردم اينقدر تنگ باشهههههههههه.انگار کون دختر چهارده ساله ميکردم.تنگ بود و تنگ.حسابي کونشو مالیدم تا حال اومد.ميگفت امیرررررررررررررررر نکننننننننننن بسسسسسههههههه درد دارهههههههه.داشت اشک ميريخت ولي يادم اومد که ارش ميگفت دلم ميخواد کون دادن مامانمو ببينم موقعيکه بزور ميکننش و مامانم گريه ميکنه.خندم گرفت.گفتم کجايییییییییی آرش جوووووووون ببيني دارم همنجوری مامانتو ميکنمششششششششش.شروع به تلنبه زدن کردم که کم کم براش عادی شد.ناله ميکرد حدود20 دقيقه از کون ميکردمش منم ابم کلا ديرمياد مخصوصا که بار دوم هم بود و بي حس کننده هم زده بودم اون يه بار ديگه ارضا شد.بعدش که ارضا شد دوباره اشکاش دراومد.منم کم کم موقع اومدنم بود برش گردوندم کردم توکووووووووسش که خيس بود.اولش نميذاشت ميگفت کثيفه کیررررررت.من به زور کردم توکووووووووووووسش و تلنبه ميزدم اونم ميگفت بسههههههههه ديگههههههههه تموم جونم درد گرفتهههههه جرررررررررر خوردم.هنوز اشک ميرخت که ابم اومد وخالي کردم توشششششششش اونم فوري پا شد خودشو جمع و جور کرد رفت بيرون.منم تا يه 20 دقيقه همونجا بودم رفتم بيرون ديدم نارحته.بهش گفتم چيهههههه؟؟؟؟ گفت خفه بشي توووووووو دارم ميميرمممممممم.تا ساعت 3 کمکش کردم داروهای مریضها رو داد و رفت خوابيد.بدبخت از کون درد راه نميتونست بره منم رفتم روتختم خوابيدم.فقط موقعيکه بيدار شدم ساعت10 صبح بود اونم رفته بود خونه.همون روز ارش اومد جريانو براش گفتم اونم کلي حال کرد.گفت اگه مامانتو نکردم هرچي ميخواي بگو؟؟؟ گفتم لیاقت ميخواد داداشششششش داری؟؟؟؟؟ گفت من ديدم صبح مامانم راه درست نميره حالا خوبه بابام خونه نيست ماموريته.پایان

کردن کوس دختر خالمسلام اسم من محمد و ۲۵ سالمه.یک دختر خاله دارم ۲۸سالشه و ازدواج هم کرده.ولی شوهرش به علت مصرف زیاد مواد مخدر مرد.و اون موند و یک بچه ۶ ماهه.دختر خالم خیلی خیلی خوشگل بود و کون سفیدی داشت و من میخواستم راستیتش این کونش را بکنم..تا این که یک شب اومد خونه ما و به من گفت محمد جان من یک کاری با کامپیوترت دارم.کامپیوتر خودم هنگ کرده.گفتم بفرمایید.رفت تو اتاقم و در و بست. تو دلم بهش گفتم ای خارکسته چرا در اتاقم را میبندی؟؟؟واقعا یک سؤال عجیبی واسم بود که از شانس خوب ما یکدفعه مامانم گفت برو تو اتاقت اون کت جدیدی را که خریدی بیا نشون خالت بده.ما هم از خدا خواسته. رفتم دم در اتاق یک در کوچیکی زدم که نمیدونم فهمید در زدم یا نه و در رو باز کردم. یکدفعه دیدم خانوم نشسته رفته تو سایت pisja.com و داره عکساشو نگاه میکنه و دست کرده تو شورتش. وقتی من اومدم یک نگاه بهم کرد و همینطوری دستش تو شورتش بود.با حالت صدای لرزون بهم گفت تو کی اومدی که من نفهمیدم؟؟؟بهش گفتم من که در زدم.یک نگاه به دستش کردم که تو شورتش بود فهمید و سریع دستش رو در آورد خیسی دستش داشت داد میزد ارضا شده بود. رفتم جلوش و سریع از سایت خارج شدم و کامپیوتر را خاموش کردم.مثلا عصبی بودم تا شاید بیاد منت کشیم و بگه هرکاری که بخوای میکنم که همینطورم شد. با یک حالت عصبانی کامپیوتر رو خاموش کردم که اومدم برم دیدم دستمو گرفت و منو کشوند. و دست رو کیرم گذاشت.من گفتم وایسا درو ببندم و در را بستم. اونم شورت منو در آورد و شروع کرد به ساک زدن کیرم داشت میترکید. من گفتم تو کاری نکن میخوام تلمبه بزنم.و کیرمو دو دهنش تلمبه دادم و بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریختم تو دستش. اونم گفت به هیچکس نگو باشه؟؟؟منم گفتم باشه فقط به شرطی که هر وقت میخواستی ارضا بشی اول به من بگو تا منم یک حالی بکنم. اونم گفت باشه.منم کتمو برداشتم و رفتم تو حال. مامانم گفت رفتی کت بسازی.گفتم نه مریم جون کارم داشت رفتم کارشو انجام دادم.آقا اون شب گذشت و فکر کنم حدود ۴یا ۵روز بعدش زنگم زد و گفت محمد جان شدیدا بهت نیاز دارم.منم گفتم باشه. بهش گفتم سر راه چیزی نمیخوای اونم گفت چرا یک قرص ضد حاملگی و یکی هم کاندون با طمع آلبالو.آلبالو رو که گفت کیرم سیخ شد. تو دلم گفتم کس کش من اینا رو حالا از کجا گیر بیارم. بعدش بهش گفتم باشه. رفتم تو داروخانه یک بسم الله گفتم و رفتم تو.با اون موهای سیخ سیخیم و تیپی که زه بودم داد میزدم که دارم میم کوس بکنم. رفتم پیش یک خانومه و همه جا رو دید زدم کسی نباشه. و گفتم خانوم یک بسته کاندوم بدید.اونم یک مکث کرد و نیشخندی زد.منم گفتم کیرم تو دهنت چیز خنده داری که نگفتم نیشتو واسم باز میکنی. با همون نیشخندش پرسید واسه چه کسی میخواین؟منم گفتم شما فضولید که نیشش بسته شد. گفتم شما فکر کنید واسه زنم میخوام. اونم بهم گفت باشه.حالا میخواین ساده باشه یا طعم دار؟گفتم طعم دار.اونم گفت چه طعمی منم از رو مزه گفتم معمولا خانوما از چه طعمی خوششون میاد که دیدم سرخ سرخ شد. دوباره گفتم شوخی کردم. گفتم حالا چه طعم هاییش رو دارین؟بازم دیدم سرخ شد و بعد از ۵ ثانیه گفت همه طعمشو داریم. میخواستم بیشتر رو کیرش کنم گفتم گناه داره و گفتم طعم آلبالوشو بدین. اونم یک بسته ۳۵ تایی بهم داد.گفتم چند میشه گفت ۱۲هزار تومن.گفتم چه خبره.گفت مارکشو نگاه کنین نگاه کردم دیدم گودلایف گفتم کیرم تو کون صاحب کارخونه گودلایف.و پولو دادم و اصلا یادم رفت رفت ضد حاملگی بخرم.سریع رفتم خونه دختر خالم زنگ زدم.درو باز کرد رفتم تو دیدم اوه اوه اوه خانومو فقط با یک سوتین و یک شورت سبز نشسته رو مبل.ما هم همونجا کیرمون سیخ شد.اومدم دست دادم و یک لب کوتاه ازش گرفتم و نشستم.کیسه پلاستیک و گرتم ونشستم .اونم کیسه پلاستیک را باز کرد و گفت به به چه کاندومی.بعدش بهم گفد چرا قرص نخریدی.یک چیزیم بدهکار شدیم.تو دلم گفتم کس کش ۱۲ هزار تومن پول دادم تو میای واسم گوه میخوری.گفتم مریم جون دیگه روم نشد تو داروخونه اینو هم بگم. اومد کنارم نشست و دست کشید رو شلوارم و کیرم سیخ شدمو گرفت منم دست میکشیدم دم کوسش. یک نگاه به هم کردیم و شروع کردیم به لب گرفتن وای چه لبی داشت داغ داغ.داشتم کیف میکردم زبونمو تو دهنش میچرخوندم.و همینطور که داشتم حال میکردم بلند شد.منم بلند شدم.و لباسمو هنگامی که داشتیم لب میگرفتیم در آورد من موندم و یک شرت و یک کیر سیخ.خوابوندمش رو مبل و سوتینشو در آوردم و انداختم وسط حال وای چه سینه هایی شروع کردم به مکیدن سینه هاش.نوک پستوناش قهوه ای بود وای نوک پستوناشو گاز کندم و شسرشو میخوردم.آخه بچه داشت.وای چه شیری داشت حال کردم.رفتم سراغ شورت سبزش و پارش کردم یک نگاه بهم کرد و منم بهش گفتم برات میخرم.و شروع کردم به لیسیدن کوسش وای چه حالی میداد.چه بویی داشت.زبونمو فرو میکردم تو کوسش اونم هی آه و ناله میکرد و میگفت محمد پارم کن همه کسم مال تو وای چه کسی داشت یکدفعه دیدم داره میلرزه و فهمیدم ارضا شده انقدر چوچولشو مک زدم که آبش اومد.گفتم حالا نوبت تو هستش.اونم رفت یک کاندوم واسم باز کرد و گذاشت رو کیرم.و شروع کرد به ساک زدن و هی میگفت هوووووم چه کیری هووووووم.منم گفتم وایسا میخوام تو دهنت تلمبه بزنم و کیرمو هی جلو عقب میکردم وای چه حالی داشت دیدم داره آبم میاد سریع کیرم رو کشوندم بیرون.گفتم الآن آبم میاد که خدا رو شکر نیومد.اونم یک تأخیری داشت زد رو کیرم.گفت حالت بیا منو جر بده.منم از کونش شروع کردم.اول کار گفت نه با هزار تا منت راضیش کردم.یک کرم برداشتم و مالیدم رو سوراخ کونش وای چ سوراخی داشت ولی حیف تنپ بود.یک انگشت کردم تو کونش داشت حال میکرد.دوتا انگشت کردم توکونش دردش گرفت و آه گفد.منم درآوردم و شه انگشته کردم تو کونش دیگه کونش جر خورد و داد میزد.گفتم هیس الآن بچت بیدار میشه اونم یک آخ کوشید کشید و ساکت شد.بعد کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و فرو کردم تو وای عجب کونی داشت داغ داغ.کردمش کردمش وای هی کیرمو عقب جلو میکردم اونم پستوناش تکون میخورد.وای چقدر داغ بود.داشتم میسوختم بعد ده دقیقه کونشو ول کردم و رفتم سراغ کوسش کیرم رو گذاشتم لای کوسش و عقب جلوش میکردم و یکدفعه کیرم را کردم تو کوسش اونم داشت حال میکرد و میگفتآه ه ه ه ه.بکن محمد بکن منو آ ه ه ه ه ه ه چه کیری داری بکن منو.من خسته شدم گفتم تو بشین رو کیرم اونم کیرمو تو کسش کرد کیرم تا خوایه هام میرفت تو کوسش و بر میگشت وای دیگه داشت آبم میومد.سریع بلند شدم کاندومو برداشتم و کیرمو گذاشتم لای سیوه هاش و تلمبه میزدم.اونم سینشو محکم گرفته بود آبم اومد منم سریع کیرمو گذاشتم تو دهنش و اونم هی مک میزد.منم بیحال شده بودموافتادم روش

سکس من و خاله ی زنممقدمه: تقریبا دوهفته پیش یکی از دوستانم بهم گفت تا حالا داستانهای سکسی رو خوندی گفتم نه گفت تو موبایلم چندتا دارم و برام بلوتوسشون کرد وقتی که داستانهارو خوندم حسابی جا خوردم چون 70درصد از مطالب حقیقت زندگی خودم بودند و این شد آغاز راهی که بخوام داستان سکسی ام رو بنویسم.نمیدونم چطور میتونم سریع و مفید خاطره ام رو براتون بنویسم ولی سعی میکنم که کسل وار نشه ولی بقران بجان بچه ام قسم میخورم تمام مطالبم دروغ نیست:دوسالی از ازدواج من و خانمم میگذشت توی این مدت رابطه بین من و خانمم کمی قمر در عقرب بود یعنی به خرابی داشت میکشید ( که خراب هم شد) برا همین خیلی ها سعی داشتند که این وسط پا در میونی کنند که ما کمتر دعوا کنیم و سرمون تو زندگیمون باشه. خلاصه یکی از واسطه ها خاله ی خانمم بود که آدم کاملا مذهبی و نمازخونی بود و کارش تبیح گرفتن تو دست و ذکر کردن بود. از قشنگی و خوش هیکلی خاله خانمم هرچی بگم کم گفتم . با بدنی پر و قدی تقریبا بلند و لبهای زیبا و پوستی سفید همیشه جلب توجه کل فامیل بود ولی متأسفانه چون از بچگی شوهر کرده بود به مرد 40 ساله ای ( اونهم بازور) خودش هم دسته کمی از ما نداشت چون شوهرش الان دیگه پیرو بدرد نخوری بود ( راستی سن من 27 و سن خاله خانمم 32 است). خلاصه خیلی ازش خوشم میومد یعنی همون اول روز عروسی من و خانمم عاشقش شدم و آرزوی قلبی من گرفتن رونهای کلفت و ساق پای اون و خوردن لبهاش بود . خلاصه وقتی که میومد برای پا درمیونی و منو به خلوتی میبرد که به اصطلاح خودش نصیحتم کنه اصلا متوجه نصیحتها و دیگر صحبتهاش که بقول معروف داشت برای زندگی من راه چاره پیدا میکرد نبودم فقط و فقط نگاه من به صورتش و لبهاش بود که منو حیرون و ویرون کرده بودن .یک روز اومد خونه پدر خانمم برای دیدن من و بازهم نصیحتهاش . من و خانمم تو خونه پدرش زندگی میکردیم . من بیرون بودم وقتی برا شام اومدم خونه دیدم خاله جون هم اومده . تو نبود من اول با خانمم حرف زده بود بعد نوبت من که شد من ابراز بی میلی به شنیدن حرفای اون کردم و گفتم حال و حوصله دوباره حرف زدن رو ندارم خاله جان ولکن.( البته همه میدونستن تمام درگیری و قهر و … تقصیر خانممه ) خلاصه شب ساعت 12 بود که من داشتم ماهواره نگاه میکردم همه جا تاریک و فقط نور تلویزیون بود که روشنهایی پذرایی رو تأمین کرده بود.خاله جون اومد پیشم با بلوز سفید و شلوار تنگ مشکی که پاش بود اومد جفتم نشست( چون به من و خانواده ی پدر خانمم اطمینان داشت همیشه پیش ما راحت لباس میپوشید) منهم خودم رو جم و جور کردم گفتم خاله نخوابیدی همه خوابن . گفت چرا شما دوتا هر روز باهم دعوا دارید این دوساله همه رو نگران کردید . گفتم از خودش بپرس. خلاصه اون چیزی میگفت من چیزی تا اینکه فکری به ذهنم رسید. گفتم اصلا خاله میدونی چیه اون از لحاظ زناشویی به من نمیرسه؟ یهو خاله کپ کرد گفت منظورت چیه یعنی میل نداره واضح حرف بزن. گفتم عیبم میاد خاله این حرفا بخدا شنیدنی نیست (میخواستم با حرفای سکسی خاله جون رو حشری کنم و میدونستم چون شوهرش بدلیل بالا بودن سنش باهاش دیگه رابطه جنسی نداره حرفام باعث میشه که منو بهش نزدیکتر کنه که بتونم حرف اصلی دلم که کردنش بود رو بهش بگم ) گفت بگو گوش میدم و عیبت نیاد خلاصه دراز کشید پیشم و گفت گوش میدم. من قسمش دادم که هر حرفی بهش بگم به زنم نگه و اوهم قسم خورد که چیزی نگه. من هر چی دروغ بود رو به خاله گفتم که آره زنم یکسالی هست که نمیزاره باهاش سکس داشته باشم و و و و . گفت یعنی دوست نداره یعنی نمیفهمه بتو چه فشاری میاد؟ گفتم خاله دوست دارم گردنم رو بخوره باهام حمام بیاد تو حمام باهاش سکس داشته باشم دوست دارم اونجامو بخوره. که خاله گفت ای نامرد چقدر چیز دوست داری گفتم آخ خاله من زنی مثل تو باید نصیبم میشد خوب خوش هیکل خوش تیپ و هرچی تونستم از صفاتش گفتم ولی دستش رو هم گرفته بودم یواش یواش داشتم با موهاش هم بازی میکردم و حرفای سکس بهش میگفتم ازم خواست جریان شب عروسی که سه روز به تعویق افتاد رو براش تعریف کنم منهم از خدا خواسته تمام جزییات شب عروسیمو که چطور کردمش و خوردمش و و و و رو براش تعریف کردم بخدا چشماش کاملا حشری شده بود. تلویزیون رو خاموش کردم و دعوتش کردم بریم گوشه ای از اتاق پذیرایی بشینیم اونهم قبول کرد.اون کمرش رو به دیوار تکیه زد و پاهاشو کشید منهم ازش خواستم اجازه بده سرمو تو دامنش یعنی انتهای هردو رونش بزارم که باز قبول کرد حالا من از پایین به بالا تو صورتش نگاه و شروع به حرف زدن کردم. در همین حین کمی به عقب سرمو فشار میدادم که به کوسش برخورد میکرد و سفتی استخونهای کوس خاله جون رو حس میکردم تمام بدنم داغ شده بود من هم سکسهای دروغی که از خود ساخته بودم رو براش تعرف میکردم اونهم با لاله های گوش من بازی میکرد گفتم خاله گفت چیه . گفتم خاله من گناه ندارم که زنم منو قبول نمیکنه . گفت چرا. کمی سرم چرخوندم رو به شکمش و صورتم کاملا تو نرمی شکم خاله فرو رفت. گفتم خاله دوست دارم تا صبح اینجوری بوت کنم . گفت نه دیونه بلندشو بشین الان کسی میاد گفتم اهمیت نمیدم خلاصه دستمو از پشت به کمرش رسوندم و گوشتهای کمرشو مالش میدادم اونم همچنان با گوش من ور میرفت و حرفی نمیزد انگار که منتظر من بود که حرفی از کردنش بزنم . ولی جرات نمیکردم اومدم بالا و بغلش کردم خیلی سنگین بود گفت چی منو با زنت اشتباه گرفتی تو همون حالت لبامو گذاشتم رو لبش و بوسیدمش بخدا قسم انتظار نداشتم تا این حد به راحتی به لباش برسم حتی کمی هم عصبانی نشده. فقط گفت تو حالت خوب نیست بهتره ازهم جدا بشیم گفتم خاله تورو برقران بزار لمست کنم گفته نه گناهه گفتم خاله دوست داشتن گناه نیست من دوستت دارم دست خودم نیست خلاصه خنده ای کرد و گفت اگه بهت رو بدم تا آخرش میری گفتم قسم میخورم اینطور نشه فقط در حد لمس کردن خلاصه قبول کرد یعنب از خداش بود اومدم لباش و خوردم و زبونمو کردم تو دهنش اصلا فکر خطر اینکه کسی بیاد نبودم یعنی شهوت کاری بسرم اورده بود که هردو مون نمیفهمیدم دورو برمون چی هست سریع سینه های ریز و کوچولوی خاله جون رو گرفتم و مالش دادم ولی تو این مدت لبامو از رو لباش بر نداشتم بعد از سینه هاش دستمو گذاشتم رو کسش و مالش دادم دستمو گرفت ولی من ول کن نبودم سریع سینه ی راستشو کردم تو دهنم و با دست چپم اون یکی سینشو کرفتم و با دست راستم همچنان کوسشو میمالوندم دیگه داشتم میترکیدم تحمل نکردم شلوارشو خواستم بیار پایین که گفت نه الان ابروریزی میشه من که کوس جلوی چشمام رو گرفته بود گفتم تور بقران خاله رحم کن بزار بکنمت تورو بخدا التماست میکنم بخدا سریع تموم میشه گفت نه گناهه من نمیتونم خلاصه با دوتا دست شلوارشو بزور گشیدم پایین ولی باز ول کن نبود و صفت شلوارشو گرفته بود تا نصفه های کونش شلوار لعنتیش رو اورده بودم پایین که صدای پاره شدن شلوارش بگوشم رسید اونهم دید که مقاومت دیگه براش سودی نداره تسلیم شد و دستش رو ول کرد و یهو با فشار من شلوار و شورت خاله جون ز پاش بیرون اومد و گفت خدا برات نسازه. و دستش رو گذاشت رو پیشونیش . پاهاشو باز کردم و زبونمو کردم تو کوسش هیچقاومتی نکردو دیگه کاری بهم نداشت منهم با خیال راحت کوسشو که پر از اب بود رو خوردم روناش و ساق پاشو لیس میزدم و صدایی از خال بیرون نمیومد کیرم شقه شده بود میدونستم اگه اولین فشار رو تو کوسش بیارم آبم میاد اومدم دوباره لباشو خوردم گفتم خاله دوستت دارم و با دست راستم سر کیرمو گذاشتم تو کوسش کمی فشار دادم که دیدم کیرم با گرمی کوس خاله آشنا شد پر کوسش اب بود در گوشش گفتم هی نامرد تو که از من بدتری حسابی آب کوست اومده که دیدم گفت نمیبخشمت . داشت گریه میکرد گویا پشیمون شده بود منهم سریع چندین بار تلمبه یواش زدم که گریش قطع شد لنگاشو گذاشتم رو شونم و با دو تا دستم شونه هاشو گرفتم کوسش کاملا قولومبه شده بود و من تلمبه هامو سریعتر کردم داشت آبم میومد که کیرمو در آوردم کمی کیرمو خشک کردم و چند ثانیه به کیرم استراحت دادم بعد دوباره کردمش باز هم به همون حالت گفت دیگه بسه بلند شو کاملا میدونستم پشیمون شده و داره بزور منو تحمل میکنه کیرمو تا ته کردم تو کوسش و فشار دادم که گفت آی مردم بدو کمرم خرد شد به همون حالت که فشار میدادم آبم اومد تا دید که من دارم ارزا میشن تقلا کرد که کیرمو در بیاره و لی من چنان سفت گرفته بودمش که نمیتونست حتی یگذره بره عقب تمام ابمو تو کوسش ریختم و بلند شدم گفت خیلی کثافتی نامرد در همون لحظه چون آبم اومده بود چنان از خاله خانمم متنفر شده بودم که دوست نداشت یک ثانیه هم پیشش باشم لباسامو پوشیدم رفتم تو اتاقمون خوابیدم صبح که بیدار شدم خاله رو ندیدم فهمیدم ساعت 6 سحری بلند شده و رفته بعد از اون دیگه نتونستم بکنمش و هیچوقت بهم نزدیک نشد که نشد بعدها یکروز بهم گفت من اسیر شیطان شدم و تو هم خیلی نامردی . امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه به امید دیدار.

سکس با دختردایی عشوه گرسلام: اسم من صادقه من 24ساله ام ودختر دایم 20 سالشه دختر دایم یک خواهربزرگتراز خودش هم داره. دوستی ما از زمانی شروع شد که من و یکی از پسر خاله هام رفته بودیم خونه شون {اینو بگم که من از اول تو نخش بودم} درزدیم خودش اوم درو باز کرد تادید که منم یک خنده عشوه ای زد که دلم یهو ریخت پایین بعد سلام وتعارف رفتیم داخل تواطاق که نشسته بودیم که فهمیدم که تنهاست! مادرش با خواهرش رفته بودن به خاله اش سر بزنند اون اونروزتنهابود {یادم رفته بود که بگم دایم خارج دبی رفته بود} امد تواطاق یک پارچ آب شربت تو دستش بود{ من تو فکر این بودم که چطور بدستش بیارم} نشست جلومون ویکم احوال پرسی کردم که گفت می خواد زنگ بزنه مادرش بیاد پسر خاله ام نزاشت گفت که میخواد بره خونه دوستش من وقتی شنیدم قند تو دلم آب شد باخودم گفتم امروز فرسته خوبیست که باهش سکس بکنه بلخره امید رفت امید اسم پسر خاله امه به من گفت که تو اینجا بشین من میرم زود برمیگردم منکه از خدام بود که باهش نرم خوب حالا تنهاشدیم وقت این بود که چطوری رازیش کنم تو اطاق تنهانشسته بودیم فقط به هم نگاه میکردیم که یهو مریم گفت صادق جان چرا دیر به دیر میای خونه مون {من فهمیدم که خیلی دلش که بامن سکس بکنه}من هم گفتم سرمون شلوغه درس ودانشگاهست اون بازگفت که دلش برایم تنگ میشه {اینو بگم که خونمون توشهردیگه ایست که پنجاه کیلو متر از خونه دایم فاصله داره} با این حرفش کاملان فهمیدم که دلش سکس می خواد منم از فرصت استفاده کردمو گفتم خیلی دوسش دارم. یهو دیدم که اومد و بقلم کرد انگار که از خیلی وقت منتظر این بود منهم بقلش کردم وشروع به بوسیدن وگفته اینکه چقدر برای این لحظه انتظار میکشید اونم که خیلی حشری شده بود گفت منم هم همین فرصتو میخواستم بعدش شروع کردیم به لب گرفتن خیلی حشری شده بودم کیرم داشت می ترکید بعد لب گرفتن لباسم درآوردم اونم همین تو لخت لخت شدیم بادیدن پستو نای کوچکو سفید داشتم میمردم از بثکه حشری بودم زود گرفتم وخوابوندمش کف اطاق بعد شروع کردم به خودن پستوناش اونم ازبس حشری بود آه آه میکرد وبه سرم چنگ میزدو موهامو مهکم میگرفت،بعد پستوناش یک چندتای لب مهکم ازلبای سرخش گرفتم ورفتم سراغ کسش یکم نگاهش کردم بعد یه بالش اوردم وگذاشتم زیرکمرش تا کسش یکم بیاد بالا تابهتر بخرمش زفتم بالای شکم بشکل 69 شروع کردم به لیسدن چچولش اونم کیرمو گرفتو دهنش شروع به مکیدن کرد چه حالی میداد منم زبونمو کردم تو سوراخ کسش اینو بگم که ازبس که حشری شده بود آب کسش خیلی آمده بود منم تمام آبشو خوردم یکم شور مزه بود بعداز خودن کسش بلند شدم رفتم جلوش وپاهاشو گذاشتم شونه هام وکیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش یکم با آب کسش لیزش کردم وبه آرومی فشارش دادم داخش به محض اینکه سر کیرم به زور ازبس که تنگ بود رفت تو یک آخ بلندی کشید ومنم بی حرکت شدم تا یکم برای کسش آدی بشه وبعد آهسته آهسته فشارش میدادم تو اونم ازشدت دردهی آخ واوخ میکرد دیدم که کیرم یجای گیرکردومنم به زورفشارش دادم دیدم که یهو کیرم تا آخرش رفت تو ومریم یک جیگ کوچکی کشید و آرومشد فهمیدم پردشو پاره کردم بعدش شروع به تلمبه زدن کردم اولش آروم بعد تند تند مریم با اینکار خیلی لذت میبرد برای اینکه میگفت بکن صادق بکن تا تهش بکن منم تند تر تلمبه میزدم. بعد یه دوسه دقیقی تلمبه زدن دیدم آبم داره مید گفتم آبم داره میاد اونم گفت پاشو بیارش تو دهنم آبتو بریز منم بمحص ارضا شدن سری کیرمو ازکسش درآوردم بردم تو دهنش و تمام آبمو تو دهنش خالی کردم اونم همشو خوردو کیرمو بادهنش گرفت وشروع به مکیدنش کرد بعد این وقت ارضا کردن مریم بود رفتم سروقت کسش به حالت 69 با زبونم چند دقیقه ای لیسیدن یهو مریم پاهاشو مهکم کرد وشروع به لرزیدن کرد ویک آه بلندی کشید فهمیدم ارضاشده بعد از ارضا کردنش بقلش کردم وشروع به بوسیدن ولب گرفتن ازهم کردیم بعد بلند شدیم تند تند لباسامونو پوشیدیم ونشستیم به من گفت هروقت که خواستم وتنهاشردم بهت زنگ بزنم میای نه؟من هم گفتم باکله میام نه باپا ازاون وقت تاحالا چندین با سکس داشتیم ولی به لذت اون اولین سکس نمیشه؛؛؛؛؛

مهمانی خاطره انگیزسلام من امیرحسین هستم و 19 سالمه . میخوام براتون اولین سکسمو تعریف کنم : من ی دختر دایی دارم به اسم سارا که 16 سالشه و این تابستان برای دیدن اقوام به شهر ما اومده بودن . و اولین خونه ای که اومدن خونه ی ما بود ….. و بعد از چند روز به خونه ی خالم رفتن که اسباب کشی داشت و …… خلاصه بعد از چند بار دیدن اونا آخرین شبی که شهر ما بودن رو به خونه ی ما اومدن که بریم بیرون ( و من بهش ی دستبند یادگاری دادم ) و گفتم که منم ی یادگاری ازت میخوام و گفتم ی لب و وقتی لبخند زد فهمیدم که بدش نیومده ) بماند . تقریبا ساعتای 10 شب بود که مردا گفتن ما زودتر میریم و زنها با من بیان . ما هم بعد از 5 دقیقه راه افتادیم و تو راه به مامانم گفتم کلید رو بده شاید زودتر برم خونه و وقتی تصمیم گرفتیم بر گردیم با سارا و داداشم به بهانه ی این که داداش کوچیکم دستشویی داره زود رفتیم خونه . داداشم که کارش تموم شد بهش کمی پول دادام که بره واسه خودش چیزی بخره . اونم رفت . فقط ما دوتا به مدت نهایتا 20 دقیقه تنها بودیم . اونم رفت کامپیوتر رو روشن کرد و وقتی اومدم تو اتاقم بهم گفت بیا پیشم بشین . منم رفتم . بهم گفت که همین الان تا کسی نیست یادگاریتو بگیر . منم از خدا خواسته اونکه رو صندلی بود رو برداشتم انداختم رو تخت و ی لب خفن ازش گرفتم و اون گفت اینم یادگاریت و وقتی میخواست پاشه محکم گرفتمش و دوباره انداختمش رو تخت شروع کردم به در آوردن لباساش اون میگفت در نیار الان میان منم که گوش شنوا نداشتم . زود سوتینشو در آوردم ممه هاش رو خوردم .. دیگه ساکت شد به جای جیغ آه آه شروع شد بعد دست بردم شلوارشو در بیارم گفت دیگه نه . منم به زور در آوردم چون حدود 15 دقیقه دیگه اونا میومدن . شلوارش از این شلوارای پاچه گشاد بود که الان مد شده به خاطر همین زود دراومد منم زود از زیر تختم کرم و کرم رو برداشتم و فقط مونده بود شرتش که ی صحنه دیدم که اون لحظه باورش برام سخت بود . دیدم خودش داره شورتشو در میاره . خلاصه وقتی دیدم که خودش اشتیاق داره منم زود شروع کردم به خورن کسش انقدر ادامهدادم که یکبار ارضا شد و اونم با ولع شروع کرد به خوردن کیرم چون وقت زیاد نبود زود انداختمش به پشت کمی کرم مالوندم به سوراخش . اول سر کیرم رو کردم تو یکم آخ اوخ گفت ولی دیگه شروع کردم تلنبه زدن حدود 5 دقیقه تلنبه زدم که دیگه آبم اومد بعد شروع کردم به خوردن کس و لبش و و برای دومین بار ارضا شد و وقتی اون میخواست که برای من ساک بزنه صدای زنگ اومد ” بله از بد شانسی ما محاسباتمون درست در نیومد منم که ترسیده بودم که بپرسن تنها خونه چیکار میکنین ایکی ثانیه حاضر شدم رفتم بالای پشتبون آخه خونه ی ما مجتمع هست و همه به هم راه داره خلاصه اون ملباساشو پوشید چون وقت زیاد بود واحد ما طبقه چهارمه منم که از بلوک دیگه اومده بودم پایین بعد از یک ساعت که پیش دوستام موندم رفتم بالا شام خوردیم وقتی جا انداختن سارا گفت اتاق من میخوابه اخه تعدادمون حدود 20 نفر بودیم مردا تو حال خوابیدن زنا تو اتاق دیگه وقتی همه خوابیدن فقط منو سارا بیدار بودیم و اون شب ی لب ناز دیگه ازش گرفتمو خوابیدیم و اون شب شد بهترین شب مهمونداری من .

.دختردایی های افاده ایسلام . حسام هستم 20 ساله از تهران اصلا تو فاز سکس و اینجور چیزا نیستم ، اما این دختر دایی های غد و خودشیفته منو مجبور کردن وضع مالیمون بد نیست اما جلوی داییم باید لنگ بندازیم و دو تا بوق بزنیم داییم خیلی پولدار و من از همین متنفرم و همش قیف میاد موقعی حرف زدن باید گوش کنی ، زن داییم که آخر مایه داری میگرده دو تا دختر داره از خودشون ول خرج کن بدتر دختر داییهام 2 تا هستن همش کلاس میزارن و از این حرفها قیافهاشون معمولی ولی همچین میگردن و آرایش میکنن که اگه آدم اول ببینه راست میکنه اما استیل و تریپشون خوبه داستان از اینجا شروع شد که نزدیکهای عید بود و من هم مشغول کار بودم ظهر مادرم زنگ زد گفت داییت میخواد اول عید خونمون از صاحبکارت واسه اون موقع مرخصی بگیر توی کار مکانیکی هستم وردست بودم اما حالا خودم تعمیر مکانیکم اما هنوزم شاگردم ، به صاحبکارم گفتم روز اول عید مرخصی بده ، ابرو انداخت بالا که میخوام با خونواده برم مسافرت و تو هم واسه خودت اوستا شدی و وایسا دم مغازه یعنی اینکه مرخصی باشه واسه هفته ی دوم عید ، منه اسکولم جو گرفت و گفتم : چشم اوستا اوستا هم حال کرد دو روز مونده به عید بود که اوستا دلش سوخت و گفت : حسام من که میرم مسافرت تو هم تا ظهر وایسا در مغازه ظهرها بببند برو خونه ، گفتم : قربون اوستا یک عید بود ملت همه تر تمیز میرفتن عید دیدنی ، من هم راه افتادم برم در مغازه اول صبح یه مشتری خورد خوب بود و پول خوبی هم داد ، اما دستش سنگین بود تا ظهر هیچی مشتری نیومد مادرم ساعت 2 زنگ زد گفت بیا خونه دایییت نهار مهمون ماست زود بیا داشتم آماده میشودم که برم خونه ، که یهو سروکله یه وانت کیری پیدا شد ، به راننده گفتم : تعطیله راننده با هزار آه و ناله نگرم داشت نیم ساعته کارشو انجام دادم ، این دفعه بابام زنگ زد گفت بیا داییت با زن و دختراش رسیدن میخوایم نهار بخوریم زود بیا منم مغازه رو بستم و با موتور اوستام گازیدم سمت خونه رسیدم خونه همه خندیدن منم فکر کردم عید همه شادن ، اومدم با داییم رو بوسی کنم گفت : با این سر و صورت چطوری رو بوسی کنم ، رفتم جلوی آینه دیدم سیاه شدم و لباسم هم کثیف شده ، همش تقصیر اون وانتی کیری بود ، لعنت بهش … حالا فهمیدم همه برای چی میخندیدن و دختر داییهام با پوز خند زدن تحقیرم کردن و … نهار و که خوردیم دایی با بابام صحبت میکرد و مامانم با زن دایی و پروانه و ساغر صحبت میکردن (پروانه 21 ساله بود و ساغر 19 ساله) جفتشون مثل داییم و زن دایییم افاده یی بودن و خودشون و دست بالا فرض میکردن (البته پروانه یه ذره بهتر بود) من هم داشتم تلویزیون نگاه میکردم داییم از کار و تجارت با بابام حرف میزد و بابام از مسافر کشی زن دایی هم هی پوز میداد اعصابم کیری بود اما به رو نمی اوردم هی پوز میدادن و … تو دلم به دختر داییهام گفتم میکنمتون موقع رفتن داییم ، زن داییم گفت پس فردا بیایید خونه ما عید دیدنی چون 4 عید میریم مسافرت ، مامانم گفت باشه رفتیم عید دیدنی خونه دایی خونه شون بزرگ و 2 طبقه بود بعد از شام همه مشغول صحبت بودن که پروانه گفت بیا بریم اتاقم رفتیم بالا و کلی خوش گذشت و اینترنت رفتیم و … پروانه چندتا ویدئو موزیک جنیفر لوپز گذاشت خیلی از جنیفر لوپز خوشش میاد ، پروانه به من گفت خیلی از صدای جنیفر لوپز خوشم میاد تو خوشت میاد؟ گفتم : من از کونش بیشتر خوشم میاد ، پروانه شکه شد گفت : بی تربیت ، با پر رویی گفتم : واقعیته ، اما کونش به تو نمیرسه خندیدش ، فکر کنم خر شده بود و بیشتر خودشو گرفت بعد ساغر اومد دید که گرم گرفتیم حسودی کرد و به من گفت : داری کلی ذوق میکنی حالم به هم میخورد از افادههای ساغر ، تو دلم گفتم اول تو رو میکنم (کون پروانه خوب بود اما به کون ساغر نمیرسید و سینه های ساغر خیلی خوب بود بزرگ و عالی البته از روی تیشرت اینجوری بود) ساغر رفت ، به پروانه گفتم : نظرت چیه در مورد جنیفر لوپز گفت : من ازش بهترم گفتم : من دستم به جننیفر نمیرسه اما میتونم با بهتر از اون حال کنم شکه شد و گفت : یعنی منو میگی؟ دست به موهاش زدم گفتم : آره دختر دایی عزیز و خوشگلم گفت : نه (با ناز) گفتم : چرا که نه! بعد بوسش کردم و گفتم شماره موبایلتو بده اونم شمارشو داد بعد از پایین زن داییم ساغر و صدا زد گفت بیا پایین منو پروانه هم بلند شدیم رفتیم پایین البته من راست کرده بودم پروانه دید و گفت بچه ات به حرفهامون گوش و میکرد و از خواب بلند شده خندیدم گفتم من برم دستشویی رفتیم پایین خداحافظی کردیم و من یه چشمک به پروانه زدم تا زمان اینکه من با پروانه سکس کنم نزدیک 4 ماه طول کشید ، توی این 4 ماه هی اس ام اس میزدم به پروانه و ازش تعریف میکردم و کلی خرش میکردم یه شب از پروانه اس ام اس اومد که گفت بابام و مادرم دارن میرن ترکیه بیا خونمون زنگ زدم و گفتم واسه حال بیام گفت آره دیگه گفتم ساغر هست تابلو گفت شنبه ساعت 3 بیا ساغر 2 تا 5 میره شنا گفتم اوکی با هزار کولی بازی شنبه از صاحبکارم مرخصی گرفتم تو راه خونه بودم که با خودم فکر میکردم ، حالا اول پروانه و میکنم بعد ساغرو جمعه صبح رفتم پیش رفیقم گفتم میخوام سکس کنم آبم زود میاد گفت 50 هزار بده گفتم واسه چی گفت بده شب بیا دم خونمون کل پول جیبم 67 تومن بود با لرزش 50 هزار دادم بهش شب دو تا کرم اورد گفتم چی کار کنم گفت نیم ساعت قبل از سکس این مشکی رو بزن و 5 دقیقه قبل سکس این سفید رو بمال به کیرت گفتم چیکار میکن گفت اول تاخیری دومی کلفت میکنه شنبه رفتم سمت خونه دایی ام دنبال یه جا گشتم تا کرم اولی رو بزنم دیدم نمیشه رسیدم خونه دایی ام اول رفتم دستشویی کرم اولی رو زدم بعد 15 دقیقه با دختر دایییم حرف زدیم و گفت بریم بالا رفتیم بالا گفت من میرم حاضر شم ، من هم دیدم فرصت هست با کیرم ور رفتم بلند شد کرم دومی رو زدم بعد شلوارم رو پوشیدم پروانه اومد… یه جوراب سفید پاش بود با یه دامن خیلی کوتاه سفید ، اگه خم میشد کونش معلوم میشود ، یه تیشرت بدون آستین و یقه باز تنش بود تنگ به رنگ مشکی جونم داشت بالا میومد قرمز کرده بودم احساس کردم کیرم بلند شده بلند شدم بغلش کردم ، 5 دقیقه لب بازی کردیم ، پستونهاشو مالیدم یهو قلبم ریخت دیدم داره با کیرم ور میره ، شلوارمو در آوردم کیرم بزرگ شده بود حال کردم پروانه داشت با کیرم ور میرفت که تیشرتشو در اوردم و ببا سینه هاش بازی کردم و پستونشو میخوردم ، سر و صدا میکرد شورتشو از زیر دامنش در اوردم و کیرمو دادم دستش بازی کرد و بعد کیرمو قرار دادم روی لبش و هیچ کاری نکرد با چشم خواستمو فهمید لیس زد و بعد کرد توی دهنش ساک زد و من هم با سینه هاش ور میرفتم و موهاشو میکشیدم گفتم پاشو بسه بلند شد برگشت و خم شد کونش دقیقا جلوی کیرم بود ، تف زدم به انگشتام کردم تو کونش داغ بود و تنگ و بازی میکردم آه میگشید بعد سر کیرمو تف زدم کردم تو خیلی آروم و پروانه داد زد خیلی تنگ بود و کیر من هم خیلی کلفت شده بود کیرم و در اوردم دوباره تف زدم و کردم تو کون پروانه این دفعه همه کیرمو کردم 3 تا تلمبه زدم پروانه داد میزد و میگفت درش بیار مجبور شدم در بیارم دادم ساک زد دیدم روی میز اتاقش کرم هست بر داشتم و مالیدم رو کن پروانه نرم شد این دفعه قنبل کرد بود کونش بزرگتر شد کیرم و کردم تو کون پروانه این دفعه تحملش زیاد شد. نزدیک 10 دقیقه تلمبه زدم و پروانه هم داد میزد و خوبی تخت خواب میریم این بود که نرم بود ، بعد پروانه کیرمو لیس زد یه کم بعد کلا خوابید رو تخت خم شدم روش 2 دقیقه کردم بعدش احساس کردم آبم داره میاد ، کیرمو در اوردم آبم رو ریختم روی کون پروانه خیلی حال داد و یه کمی از آبم ریخت رو دامنش بعد دیدم کیرم نخوابیده و هنوز بلند بود کیرم رو گرفتم دستم پروانه داشت یواش ساک میزد یه صدای از پایین اومد البته یواش بود و من فقط شنیدم و بی توجهی کردم بعد که پروانه کیرمو در اورد با هم لب بازی کردیم یهو شنیدیم یکی داره میاد بالا قفل کردیم دیدیم ساغر هست پروانه سفید کرد بود من قرمز ساغر مارو لخت دید و چشماش اندازه ی پستوناش شده بود کیرمو گرفتم دستم ساغر با اینکه حشرش زده بود بالا خودشو نگه داشت و چندتا فحش آبدار داد و رفت اتاقش پروانه لال شده بود بهش گفتم این اینجا چی کار میکنه گفت نمیدونم ساعت 4 هست قرار بود 5 بیاد بعد گفت من میرم حموم پروانه رفت حموم لال شده بود با منومن حرف میزد من تو اتاق بودم یه نگاه کردم به کیرم راست بود تعجب کرده بودم فکر کنم مال کرم بود دیدم صدای آب از حموم میاد من تو اتاق پروانه بودم و ساغر تو اتاق بغلی و پروانه هم حموم بود باید ترتیب ساغر رو هم میدادم کیرم سر پا بود و کلفت از اتاق اومدم بیرون تا برم سمت اتاق ساغر لخت رفتم…

سكس با زن پسرخالهاسم من سهیله 20 سالمه و دانشجو هستم. ما تو خانواده نسبتا مذهبی زندگی می کنیم که حرمت ها در اون رعایت می شه!!! پسر خالم 28 سالشه و 3 ساله ازدواج کرده و زنشم 24 سالشه.بر خلاف خانواده ما ، سارا خانوم(اسم مستعار زن پسر خالم ) یه خورده راحت تره و همیشه تو مهمونی ها لباس های خوشکل (نه سکسی ) ولی شهوت انگیز می پوشه و ما هم بعد مهمونی تو خیال از خجالتشون در میایم. اما داستان اصلی بر میگرده به 1 سال پیش که ما همگی شمال بودیم تو مرداد ماه که جواب کنکور من اومد و من یه رشته خوب تو دانشگاه تهران قبول شدم. ما برای اینکه خرجمون کمتر بشه برای 8 نفری که بودیم یک ویلا گرفته بودیم و سارا خانوم شبها خیلی راحت می شدن و من هم دلی از عزا در می آوردم!!!! تا اینکه روزی که جواب کنکور رو می خواستن بدن من سویچ ماشین رو از بابام گرفتم تا به کافی نت برم و نتایج رو ببینم،وقتی می خواستم برم دیدم سارا خانوم با یه لباس خوشگل اومد و گفت من هم چند تا خرید دارم ، داری می ری من رو هم ببر ، من هم از خدا خواسته گفتم در خدمتم، با خودم گفتم باید یه جوری خودم و خالی کنم ولی تا اون موقع حتی با هیچ دختری حرف هم نزده بودم و خیلی خجالت می کشیدم ، خلاصه به خودم گفتم بی خیال شو!!!!! توی راه درباره عشق ازم پرسید ؛ می خواست بدونه با دختری دوست هستم یا نه و تا حالا عاشق شدم یانه ؟ منم بهش گفتم تا حالا با هیچ دختری حرف نزدم و از این حرفا ولی حرف زدنش کیرم رو حسابی راست کرده بود اما انقدر استرس نتیجه کنکور رو داشتم که وقتی پیاده شدم فهمیدم و سارا خانوم هم یه چیزایی دیده بود ، منم فهمیدم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم و گذاشتم قشنگ نظاره کنه ؛ خلاصه رسیدیم به کافی نت و جواب کنکور رو گرفتم و کلی تو کونم عروسی بود که سارا خانوم گفت باید یه شیرینی تپل بدی ! منم قبول کردم و گفتم اولین شیرینی فروشی برا همه شیرینی می گیرم !!! ولی سارا یه لبخندی زد و گفت اون که به جای خود شیرینی ما یه چیز دیگست !! خیلی تعجب کردم گفتم شیرینی دیگه ای می خوایید ؟ دوباره یه لبخند شیطنت آمیز کرد و گفت شیرینی ما محفوظه,از اون لبخند ها حسابی شهوتی شده بودم و دنبال شیرینی فروشی بودم که یه چیزی بهم گفت که دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. ازم پرسید نظرت راجع به سکس چیه ؟ قلبم شروع کرد به زدن !! اصلا باورم نمیشد!انگار لال شده بودم دوباره سوالشو پرسید،، این بار دلمو زدم به دریا گفتم بلاخره یه چیزی می شه دیگه!!!!! گفتم خیلی دوست دارم تجربش کنم ( قلبم داشت می زد بیرون ) که با همون لبخنداش گفت با کی ؟ دیگه داشتم میمردم، گفتم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی!! گفت نه منتظرم ، بگو دیگه ! گفتم باشما ، اینو که گفتم رفتم کنار جاده و ترمز کردم تو دلم آشوب بود که الان چی می گه !!! گفت یعنی می خوای همین جا شیرینی مو بدی ؟ تازه شصتم خبردار شد که خانوم از من طالب تره گفتم هر جا شما بگید !!! همون جا دستشو رو کیر ورم کردم گذاشت ؛ انگار دنیارو بهم داده بودن یه نگاه به صورتش کردم و یه لب جانانه که هر شب تو خیال ازش می گرفتم اینبار واقعیشو گرفتم هم زمان یه دستم از رو شلوار رو کسش بود و یه دستم رو سینه چپش و اونم یه دستش رو گردنم بود و لبمو رو لباش فشار میداد یه دستشم تو شلوار من داشت با کیرم بازی می کرد چند دقیقه ای همینجوری بهم ور رفتیم ولی نمی تونستیم زیاد طولش بدیم چون مشکوک می شدن که چرا دیر کردیم منم با اینکه داشتم از شهوت می مردم ولی گفتم بقیه شیرینیت باشه تهران و سارا هم بهم گفت یه روز که شوهرش می ره ماموریت خبرم میکنه تا بقیه شیرینیشو بهش بدم . در قسمت بعد ادامه ماجرا تو خونه سارا جون رو براتون می فرستم. باتشکر از اینکه داستان رو خوندید.

كون تپل زنداييسلام من 20 سالمه داستاني رو كه ميخوام تعريف كنم مربوط ميشه به سال 85 موضوع از اون جايي شروع شد كه يه روزمن رفتم خونه داييم چون با اون كار داشتم وقتي رسيدم در خونه داييم وزنگ زدم زن داييم كه اسمش فريبا بود در رو باز كرد من سلام كردم وسراغ داييم رو گرفتم و زنداييم گفت كه اون رفته شهرستان و چند روز ديگه برميگرده بعد زنداييم منو دعوت كرد برم خونه گفت بيا يه نگاهي به ماهواره ما كن ببين بعضي از كانالاش قطع شده منم نگاهي به دستگاه انداختم وگفتم كه بايد آپگريد بشه واون ازم خواست كه اونو براش آپگريد كنم منم گفتم كه فردا برنامش رو ميارم وآپگريدش ميكنم بعد خدا حافظي كردم ورفتم فردا صبح كابل وسي دي رو برداشتم ورفتم خونه داييم زنگ زدم و زنداييم در رو باز كرد وگفت بيا تو منم رفتم ودست بكار شدمدر ضمن اونا يه دختر 15 ساله هم داشتند كه اسمش فاطمه بود و نسبت به سنش هيكل بزرگ و گوشتي داشت زنداييم به من گفت كه تا تو كارتو انجام ميدي منهم برم لباسها رو بشورم منم مشغول كار شدم وبعد از چند دقيقه بلند شدم كه برم دستشويي كه ديدم زنداييم جلوي ماشين لباس شويي ايستاده ويه شلوار سياه تنگ هم پوشيده بود كه يدفعه حسابي رفتم تو كفش وحشري شدم راهرو باريك بود و وقتي كه ميخواستم از اونجا رد بشم خودمو چسبوندم به زنداييم و با كمي فشار به كون زنداييم رد شدم اونقدر تپل بود كه همون جوري كيرم رفت لاي پاش حسابي حشري شده بودم و عقل از سرم پريده بود و نمي دونستم چيكار ميكنم رفتم دستشويي و وقتي بيرون اومدم ديدم زنداييم نيست با خودم گفتم كه عجب گندي زدم وحسابي رفتم تو فكر ورفتم سراغ ماهواره كه يدفه زنداييم اومد و گفت تموم نشد يه نگاهي به زنداييم كردم ديدم عصبانيه و حسابي خجالت كشيدم وگفتم الان تموم ميشه بعد زنداييم گفت وقتي كارت تموم شد كانال ها رو دو باره تنظيم كن منم گفت باشه و اون رفت حسابي رفته بودم تو فكر و داشتم كانالها رو تنظيم مي كردم كه بعد از 10 دقيقه زنداييم اومد و بهش گفتم كه تموم شد و زنداييم گفت بشين برات ميوه بيارم منم نشستم رو مبل و زنداييم اومد و كنار من نشست وكنترل رو برداشت و كانالها رو نگاه كرد و با دستش زد رو پام وگفت كانال هاي سكسي رو كه قفل نكردي گفتم نه بعد دوبا ره دستش رو گذاشت روپام و گفت خوب بگو ببينم اون چكاري بود كه كردي من جواب دادم كدوم كار وزنداييم خمديد وگفت اي شيطون ودستشوگذاشت رو كيرم و فشارداد وشروع كرد به ماليدن و شلوارمو از پام دراورد منم كه از خدا خواسته دستم و حاقه كردم دور گردنش وشروع كردم ازش لب گرفتن حسابي بدنم گرم شده بود وقلبم تند تند ميزد آخه اولين بارم بود و براي اولين بار چه گوشتي گيرم اومده بود سريع دكمه پير هنشو بازكردم هيچي زيرش نپوشيده بود و پستون هاي قلمبه و بزرگش افتاد بيرون و شروع كردم به خوردن اونها زنداييم هم به ناله افتاده بود و همش به فكر كونش بودم و شلوارشو كشيدم پايين عجب كس سفيد وبدون موي داشت زنداييم گفت رفتم حموم و برات حسابي صافش كردم زود باش ديگه منم مثل فيلم هاي سكسي شروع كردم به خوردن با اين كارم زنداييم حسابي حشري شد و جيغ هاي كوچيكي مي كشيد كه منو دو چندان حشري ميكرد بعد بهش گفتم برگرد ميخوام برم سراغ اون كونت كه حسابي ديونم كرده اونم برگشت دستشو گذاشت رو مبل و قمبل كرد طرف من واقعا تپل و گوشتي بود با دست زدم به كونش حسابي تكون ميخورد وقتي كيرم رو گذاشتم روي سوراخ كونش يه فشار آروم دادم كيرم تا ته رفت تو وبه راحتي شروع كردم به جلو و عقب كردن وقتي بدنم موقع تلمبه زدن مي خورد به كونش حسابي لذت مي بردم طوري كه قلبم ميخواست بياد تو دهنم و زنداييم ميگفت چطوره خوشت مياد گفتم آره خوش به حال داييم بعد كيرمو دراوردم و گفتم ساك ميزني اونم گفت چرا كه نه الان يه جوري بخورمش كه حال كني من نشستم روي مبل و زنداييم هم زانو زد جلوم و شروع كرد به ساك زدن خيلي حرفه اي ساك ميزد كه يدفعه در باز شد و دختر داييم اومد تو و وقتي مارو تو اون حال ديد خشكش زد و ماهم بدتر ازاون بوديم اون روز فاطمه زود تعطيل شده بود ما اونقدر گرم كار ولذت بوديم كه يادمون رفته بود درو قفل كنيم زنداييم بلند شد و دست فاطمه رو گرفت و گفت بيا دخترم تو هم يه حالي بكن من كه حسابي گيج شده بودم بعد زنداييم لباس هاي فاطمه رو دراورد و شروع كرد از فاطمه لب گرفتن و فهميدم كه اون دوتا هميشه با هم ازين كارا ميكنن منم كه دو تا هلو گيرم اومده بود رفتم سراغ كس زنداييم و كيرمو فشار دادم تو و شروع كردم به كردن زنداييم هم داشت كس فاطمه رو ميخورد و حسابي آخ و اوخ مي كردن منم كيرمو دراوردم و رفتم سراغ فاطمه و بهش گفتم قمبل كن ببينم توهم مثل مامانتي يا نه فاطمه قمبل كرد طرف من و زنداييم هم دراز كشيد زير فاطمه و كسشو گذاشت جلوي دهن فاطمه واونم شروع كرد به ليسيدن كس مامانش من هم از عقب كيرمو گذاشتم روي سوراخ كون فاطمه ولي اون بر خلاف مامانش كون تنگي داشت يه كم كونش رو ليسيدم و يه تف حسابي انداختم رو سوراخ كونش و كيرمو آروم فشاردادم تو فاطمه آه بلندي كشيد زنداييم گفت آروم دخترمو جر دادي من ديگه هيچي حاليم نبود و شروع كردم به تلمبه زدن وفاطمه هم آه آه مي كرد و كس زنداييم رو مي خورد يدفه احساس كردم كه آبم داره مياد و گفتم آبم داره مياد زنداييم گفت كيرتو دربيار وآبتو بريز روصورتم منه آبمو ريختم رو صورت اون و فاطمه هم شروع كرد به ليسيدن صورت زنداييم وبعد سه تايي باهم رفتيم حموم و روز از نو روزي از نو حالا هر وقت فرصتي پيش مياد باز سه تايي با هم حال ميكنيم. اينم از داستان ما خدا حافظ

نادیا دختر عموم یه دخترعموي خوشگل دارم كه اسمش نادیاست و 23 سالشه.من عاشق نادیا هستم.يه دختر خوب كه از همه نظر بيسته.رفاقت من و نادیا از جايي شروع ميشه كه خانوادگي رفتيم خونشون.رفتم اتاق نادیا سراغ كامپيوترش ميخواستم برم اينترنت كه چشمم خورد به فولدر عكس كه به اسم نادیا بود بازش كردم كلي عكس از نادیا توش بود.يه سري عكسا كه با لباساي مجلسي انداخته بود.يه عكس ناز كه سينش و خط سينش تو چشم بود نظرمو جلب كرد.سينه هاي بزرگ و خوش فرمشو خيلي دوست داشتم و هميشه به سينه هاش نگاه ميكردم خلاصه با حسرت داشتم به سينه هاش نگاه ميكردم و كيرمو ميماليدم و تو حسرت ديدن سينه سفيدش كه يهو نادیا اومد تو اتاق منم هل شدم تا اومدم عكسو ببندم ديگه كار از كار گذشته بود و نادیا عكسو ديده بود.كلي خجالت كشيدم ولي نادیا اصلا به روم نياورد.اومد كنارم نشست و گفت اهنگ جديد داري؟گفتم اره.گفت ميشه بريزي تو كامپوتر؟گفتم چشم.گفت كليپ ميليپ چي داري؟گفتم اي چند تايي دارم.يه لحظه مكث كرد و گفت از اون فيلما چي؟من كلي جا خوردم و با ترس پرسيم سكس؟گفت اره اگه داري بريز تو كامپيوتر ورفت بيرون.باورم نميشد كه نادیا از من فيلم سكسي بخواد.خيلي خوشحال بودم و فيلماي سكسي خوب رو جدا كردم و ريختم تو كامپيوترش.خلاصه وقت رفتن شد با نادیا خداحافظي كردم و اومديم خونه ي خودمون.فقط تو فكر نادیا بودم شب تقريبا ساعت يك و نيم بود كه نادیا اس داد كه بابت فيلما دستت درد نكنه.گفتم خوشت اومد گفت اره خيلي دستت درد نكنه.من ديگه حشرم زده بود بالا پرسيدم از كدومش بيشتر خوشت اومد.گفت همون كه عروس دوماد بودن.منم گفتم اره اون فيلم خيلي خوبه.اس داد كه داماد كيرش خيلي بزرگ بود.من كه ديگه تو حال خودم نبودم و كيرمو ميماليدم ازش پرسيدم كير بزرگ دوست داري؟گفت اره خيلي.اينو كه گفت ديگه نتونستم خودمو نگه دارم ابم اومد.ازم پرسيد مال توام بزرگه؟گفتم اره ولي نه مثل كير داماده .گفت خوش به حال زنت.منم زدم به سيم اخر و گفتم عاشق سينه هاتم نادیا خيلي دوست دارم با هم ازدواج كنيم.نادیا گفت منم دوستت دارم بس مال خودمي و كيرت مال خودمه.تاصبح به هم اس داديم و قربون صدقه ي هم رفتيم .از اون روز به بعد با نادیا بيرون ميرفتيم و شبا حرفاي سكس.تا اينكه يه روز همه رفتن شمال و منم تنها موندم خونه زنگ زدم به نادیا گفتم عموتينا رفتن شمال پاشو بيا خونمون.نيم ساعت طول نكشيد كه نادیا اومد .دوتامونم خيلي خوشحال بوديم.نادیا نشست رو مبل گفت علي برام اب مياري.منم براش شربت درست كردمو اوردم و نشستم پيشش.شربتشو خورد و دستمو انداختم دور گردنشو لباش خيس شده بود معطل نكردمو شروع كردم به خوردن لبش.سينه هاي نرمشو احساس ميكردم با دستم سينشو گرفتم وااااااااي سينه هاي نرمي داشت.به ارزوم رسيده بودم و داشتم سينه هاشو ميماليدم .نادیا هم دستشو گذاشت رو كيرم و شروع كرد به ماليدن.منم دستمو از زير پيرهنش به سينه هاش رسوندم معطل نكردمو سوتينشو دادم بالا.واي سينش افتاد تو دستم. سينشو با دستم لمس كردم و ميماليدم طاقت نياوردم و پيرهنشو زدم بالا.سينه هاي سفيد و نرم وبزرگ نادیا جلوي چشمام بود به ارزوم رسيده بودم.نادیا همچنان كيرمو ميماليد.منم شروع كردم به خوردن سينه هاي نادیا جونم انقدر سينه هاشو مكيدم كه نوك سينش كبود شده بود.نادیا هم كيرمو دراورده بود بيرون داشت ميماليد.به نادیا گفتم دمر خوابيد و شلوارشو كشيدم پايين يه شرت سفيد تنش بود از رو شرتش كون نرمشو داشتم ميماليدم.صداي اهو اوه نادیا در اومده بود شرتشم كشيدم پايين يه كون سفيد و نرم.شروع كردم به بوس كردن و ليس زدن نرمي كونش.كيرمو گذاشتم لاي چاك كونش ميماليدم بهش.نادیا دستشو اورد پشتشو كيرمو گرفت ميماليد به كونش.محكم كيرمو فشار ميداد كه ديگه طاقت نياوردمو ابمو ريختم رو كونش.بيحال رو نادیا افتادم.با دستمال كاغذي كونشو پاك كردم.درازكشيدم رو زمين ونادیا اومد روم خوابيد با دستش كيرمو ميماليد.گفت علي جونم كيرتو ميخوام بخورم.گفتم باشه عزيزم بخور.اول يه ليس زد و سر كيرمو كرد تو دهنش و سرشو ميك ميزد.خيلي باحال ميخورد.كيرم باز راست شده بود.نادیا قربون صدقه ي كيرم ميرفت.ميگفت علي جونم كيرت خيلي بزرگه همونيه كه دوستش دارم.ول كن كيرم نبود.سرشو بلند كردم و گفتم بسه عزيزم.خوابوندمش رو زمين پاهاشو باز كردم شروع كردم به خوردن كسش.كس تپل و تميزي داشت.زبونمو كردم تو كوسش ليس ميزدم نادیا صداش در اومده بود ميگفت علي بكن توش علي منو بكن.گفتم نادیا مگه پرده نداري؟گفت دارم ولي منو بكن علي پردمو پاره كن.منم وافعا دوسش داشتم و نميخواستم اين كارو باهاش بكنم.گفتم نه نادیا اگه دوست داري از پشت بكنم.گفت باشه فقط منو بكن.از كيفش يه كرم اوردم ماليدم به سر كيرم.به نادیا گفتم به حالت چهار دست و پا بشينه.از شهوت سوراخ كونش باز شده بود.يه خرده از كرمو دور سوراخش ماليدم و انگشتمو كردم تو سوراخشو عقب جلو ميكردم.رو زانوهام نشستم بازم به كيرم كرم ماليدم اروم سرشو فشار دادم.نادیا صداش در اومد واي علي يواش.باسر كيرم با سوراخش بازي ميكردم تا كامل باز شه.اروم فشارش دادم تو.خيلي سخت رفت تو.نادیا داشت درد ميكشيد.منم كيرمو اروم عقب جلو ميكردم .درد نادیا به لذت تبديل شده بود.كير منم تو كونش روون شده بود.نادیا هي اه ميكشيدو ميگفت علي كيرت خيلي خوبه جون منو بكن اينارو گفت و دراز كشيد رو زمين ديگه كامل ارضا شده بود.ولي من هنوز حالم بد بود.بلندش كردمو بازم كيرمو كردم تو سوراخ كونش.كمر نادیارو گرفته بودم و كيرمو عقب جلو ميكردم نادیاهم بيحال علي جون ميگفت كه نادیارو كشيدم طرف خودمو هرچي اب داشتم تو كونش خالي كردم.باهم خوابيديم.تو اين سه روز نادیارو از پشت ميكردم.چند ماهي با نادیا بودم كه يه روز گفت دارم ازدواج ميكنم.باورم نشد ولي واقعيت داشت .براي هميشه نادیا از پيشم رفت.اگه با هم ازدواج ميكرديم هيچ وقت اينارو براتون نمينوشتم .

شیرین تر از شیرین سلام من امیر هستم 19 سالمه اهل شیرازم تازه دانشگاه قبول شدم من توی یه خانواده ی 5 نفری بزرگ شدم(2 تا خواهر دارم)و یه فامیل خیلی بزرگ داستانی که می خوام تعریف کنم بر میگرده به تابستون 89 واسه ی یکی از جمعه ها پدرم کل فامیل و دعوت کرد بیان باغمون ما هم شب قبلش رفتیم باغ و مرتب کردیم و وسایل و هم بردیم تا واسه فرداش همه چیز آماده باشه فرداش مهمونا تک تک اومدن تاظهر که همه ی مهمونا اومدن حدودا 70و80 نفری شدیم بعد از ظهر که شد بابا گفت :امیر برو واسه مهمونا از باغ انگور بچین(باغمون 2 قسمته 1 قسمتش ساختمونه و استخر و جا واسه نشستن و 1قسمتش هم تاکستان)منم رفتم پیش بچه ها و بهشون گفتم هرکی میخواد باهام بیاد 7.8 نفر شدیم و راه افتادیم منم پشت سر همشون رفتم همینجور که داشتیم میرفتیم من ناخوداگاه چشمم افتاد به کون جلوییم که دو تا لمبش بدجوری خود نمایی میکردن سرم و اوردم بالا دیدم کون شیرینه(فلش بک:شیرین دختره دختر دایی بابام که 1 سال از خودم بزرگ تره و تک فرزنده) خلاصه منم با یه مکافاتی کیرم و جمع و جور کردم و رفتیم انگور چیدیم و برگشتیم ولی تو کل مدت من همش تو فکر کون شیرین بودم. مهمونا انگورارو خوردن و خیلی خوششون اومد بعد مامانه شیرین رو کرد به بابام گفت:اگه میشه یکم انگور واسم بچین ببرم خونه بابام هم به من گفت و منم اومدم برم که شنیدم مامان شیرین گفت:شیرین برو کمک امیر انگور بچین بعد هم بزار پشت ماشین.منم که تو کونم عروسی بود منتظر موندم تا بیادش بعد را افتادیم طرف تاکستان یه نگاه به کونش انداختم یکم که دور شدیم به بهانه ی اینکه ازش جلو بزنم دستم و کشیدم رو کونش اونم در کمال نا باوری گفت:هوووووی بفارما توش منم با خنده گفتم بابا دستم خورد اونم گفت: اره جون عمت فکر کردی من نفهمیدم همش نگات رو کون من و هی خودت و میمالی بهم من جا خوردم ولی خودم رو نباختم و گفتم :تو هم که بدت نیومد که گفت:لووووس و به راهش ادامه داد منم در کمال پر رویی دستم بردم طرف کونش و مالوندمش دستم و زد کنار و گفت :امیر نکن می بیننمون منم گفتم باشه بیا دستشو گرفتم و بردمش بین بوته های انگور بعد دستمو بردم رو کونش و کلی مالیدم بعد رفتم سراغ سینش و مالیدم بعد احساس کردم دستش رو کیرم داره بالا پایین میشه منم دستم و بردم تو شرتش خیس بود بش گفتم :شاشیدی؟ یه پوزخندی زد و من با انگشتم وسط پاشو مالیدم تا دستم به کسش خورد یه تکون خورد و خودش و کشید عقب نگاش کردم گفت: ببین امیر دیگه بسه شک می کنن منم دیدم ترسیده بهش گفتم باشه ولی باید قول بدی اگه موقعیتی شد بازم . . . اونم گفت باشه یه لب ازش گرفتم و انگورارو چیدیم و برگشتیم تا چند شب باجق خودم و خالی کردم و یواش یواش یادم رفت تا اینکه آخرای شهریور قرار شد که یکی از فامیلا از خارج بعد از چند سال برگرده بعد قرار شد همه خونه ی مادر بزرگم جمع شن که با هم بریم خلاصهوقتی همه اومدن رفتیم سوار ماشین شیم تو ماشین ما جا نبود مامانم گفت برو تو ماشین عموت رفتم اونجا هم نبود بعد هی بین ماشینا منو پاس کاری کردن و من گفتم من نمیام و رفتم تو خونه لباسم و عوض کردم ونشستم پای نلویزیون بعد از نیم ساعت زنگ در و زدن درو باز کردم دیدم به به شیرینه اومد داخل گفت إإإإ پس بقیه کوشن؟ گفتم خسته نباشید نیم ساعت دیر اومدی بعد نگاهش کردم واونم نگاهم کرد و یه لبخند زد و رفت رو مبل نشست توی دلم آشوب بود و با هوس قاطی شده بود منم رفتم بغل دستش نشستم و اروم بهش نزدیک شدم یه نگاه بهم کرد و گفت چته ؟ گفتم قولت یادته؟ گفت إإإإ پر رو نشو برو کنار منم دستم و بردم طرف سینش منتظر بودم که یه عکس العملی از خودش نشون بده ولی اون اصلا تکون نخورد منم با دو دستم از روی مانتو سینشو میمالیدم با اینکه زیاد بزرگ نبود ولی خیلی نرم و گرم بود حرارتش و می تونستم از رو مانتوش حس کنم بعد از چند لحظه دستم و بردم لای سینش بادودستم سینشون گرفتم از چشاش معلوم بود که خیلی داره حال میکنه سینه هاشو بیرون آوردم نوک قهوه ایش و که دیدم نتونستم خودم و بگیرم رفتم و با زبون افتادم به جونش همه جای سینشو لیس زدم سینش کاملا خیس بود نگاش کردم دیدم چشاشو بسته و داره با خودش ور میره دوباره جورات کردم و دستمو بردم تو شلوارش شکمش و داد بالا که من راحت بتونم دستم و بکنم تو شرتش .شرتش خیس بود و داااغ تا دستم به کسش خورد یه اه بلند اروم کشید دستم و لای کسش میچرخوندم یه کم که اینجوری مالیدمش بهش گفتم مانتو تو درار جز شرتش همیچیش رو در اورد منم لباسامو جز شرتم دراوردم و نشستم رو مبل جلوم واستاده بود و فقط نگام می کرد دستش و گرفتم و کشیدمش طرف خودم نشت رو پام گرفتمش تو بغلم و سرش و گذاشتم رو قلبم دیدم داره میلرزه همونجور که تو بغلم بود بش گفتم: شیرینم اگه دوست نداری و میترسی پاشو لباساتو بپوش نگاهم کرد بهش گفتم باره اولت؟ گفت بعضی وقتا با دختر داییم با هم ور میریم ولی با پسر اره بعد یکم نگام کرد رفتم طرف لبش و لبش رو بوس کردم بعد شرو کردم به خوردن لبش ولی اون همیتطور لبش و بسته نگه داشته بود منم زبونم و بردم بین دوتا لبش و اونا رو از هم جدا کردم با زبون لب پایینشو لیس میزدم و با دستم کمرشو فشار میدادم تا سینش بهم بجسببعد رفتم طرف سینش و دوباره مثل گشنه ها رفتم طرف سینش اونم دستش برد تو شرتم و شروع کرد مالیدن زیره سینشو کامل لیس زدم و رفتم رو شکمش بعد خوابوندمش رو مبل و یه راست رفتم طرف شرتش اول از رو شرت کسه غنچه ایشو بوس کردم و لیس زدم ولی تلخ و شور بود شرتشو کشیدم پایین و با کله رفتم تو کسش و شروع کردم به خوردن یکم که جیغش رفت بالا کس لیسی رو تمام کردمو برشگردوندمشو رفتم سراغ کونش بعد از بوس کردن کونش با دو انگشت کردم توش یکم که جا باز کرد کیرمو به زور و کمک خودش کردم تو و یواش یواش جلو عقب کردم با یه فشار تا ته کردم توش و یه جیغ بلند کشید بهش گفتم تمومش کنم شیرینم ؟اونم گفت نه دارم حال می کنم بزن منم نا مردی نکردم و باذ تمام قدرت شروع کردم به تلمبه زدن جیغ و دادش تبدیل شد به اه و ناله آبم و کامل تو کونش خالی کردم کشیدم بیرون و بی حال نشستم رو مبل اومد جلو پام و خیره شد به کله ی کیرم که روش آب منی ازم پرسید:امیر چه مزه ای می ده؟ گفتم :من که نخوردم امتحانش کون یه لیس بلند از کیرم کشید بعد گفت خیلی بد بوووود گفتم یعنی نمی خوای بخوری گفت نهههه الان بد مزست بد یه نگاه به کیرم کرد و واسم جغ زدو دوباره ابم اومد بعد تو بغل گرفتمشو بوسش کردم و اونم لبم و بوس کرد و لباسش و پوشیدو رفت خونه>

من با زن داداشم در خونه جدید سلام امروز می خوام داستان سکس من و زنداداشم مریم را براتون تعریف کنم.این داستان مربوط میشه به 5 ماه پیش. درباره خودم بگم که من 27 سالمه و مجردم و درباره داداشم بگم که اون 35 ساله و زن داداشم 33ساله با اندام بلند و کونی قلمبه و یه پسر بنام امیر داره که 8 ساله ستو کلاس دوم ابتدایی. داستان از اونجا شروع شد که داداشم به تازگی یه آپارتمان 15 سال ساخت برای زندگی خرید.و کارای ابتدایی از جمله زدن رنگ و برقکاری و …. را باید انجام میداد خونه را پس از تحویل یه دست رنگ زد و من از اونجایی که تو کارای فنی وارد بود کارای برقکاری و… را به من داد که براش به طور مجانی انجام دهم . بعد از این که کارای برقکاریشو تمام و کمال انجام دادم فردا جمعه اثباب اساثیه شو اورد و شروع کردند به چیدن و من هم به اتفاق خانواده ام در کارا چیدن بهشون کمک می کردم اینو بگم که به جای نصب پرده از یه تیکه پارچه استفاده کرده بودن که دید نداشته باشه . اون شب بعد از شام داداشم از جایی که اون باید فردا به سرکار میرفت از من خواست که فردا به منزلشون برم تا یه سری کارای مردونه از جمله نصب پرده و نصب وسایلی در حمام و توالت و آشپزخونه را براش انجام بده . منم خوب قبول کردم فردا به خونه داداشم رفتم چه موقعیتی بود داداشم که سرکار و پسرشم مدرسه و من اصلا حس خاصی نسبت به زن داداشم نداشتم ولی بعضی مواقعه با شلوار بود کونشو دید میزدم در حال انجام کارا بودم و اونم داشت وسایل آشپزخانه رو جابجا میکرد و وقتی دولا میشود منم یواشکی دید میزدم بعد از نصب پرده ها شاشم گرفته بود رفتم توالت (یه توضیحی از توالت بدم که درب حمام وتوالتشون قدیمی و از قفلهای قدیمی میخوره که از بیرون داخل و برعکس معلومه) خلاصه من به هوای اینکه شاشم دارم رفتم به توالت و به فکرم زد که از پشت در تو حال و آشپزخانه رو ببینم که زن داداشم چیکار میکنه و دولا میشه بتون با خیال راحت دید بزنم که یحو دیدم زن داداشم یه نگاهی به در توالت کرد و پاورچین به سمت درب اومد من سریع رفت و رووی سنگ توالت نشستم و متوجه شدم که صدای شکستن عضلات پای زن داداشم اومد از پشت درب زیر چشمی یه نگاهی به سوراخ انداختم دیدم که بله تاریکه احساسم بهم میگفت داره از سوراخ تو رو دید میزنه من که از این قضیه کیرم راست شده بود شروع کردم به ور رفتن به کیرم بعد از یک دقیقه ور رفتن به فکرم زد پاشم روی توالت فرنگی بشینم و شروع کنم به جلق زدن تا این که با کیر راستم پاشود زن داداشمم پاشو رفت عقب روی توالت فرنگی نشسته و شلوارم تا مچ پا دادم پایینو شروع کردم به ور رفتم به کیرم هی زیر چشمی تو سوراخه نگاه میکردم ولی هنوز نور بیرون میامد یکی دو دقیقه صبر کردم دیدم نه خبری نیست فکر کنم خیال کرده میخوام بیام بیرون پیش خودم گفتم حیف و میخواستم پاشم بیا بیرون که وایسادم تا کیرم بخوابه تا این که دیدم بله صدای نشستنش دوباره اومد و زیرچشمی دیدم بله تاریک و داره دید میزنه منم شروع کردم به ور رفتن با کیرم بعد از سه چهار دقیقه یکدفعی زن داداشم درب را باز کردو امد تو من که خیلی دست پاچه شده بودم در صورتی که شلوارم پایین بود رفتم شلوارمو بیارم بالا که زن داداشم اومد جلو و کیرمو گرفتم و با لحن شهوت گونه ای گفت میزاری بخورمش من که رو نمیشد به اون نگاه کنم گفتم نمیدونم او شروع کرد به مالوندن کیرمو و بعد گفت بیا بریم تواتاق منم شلوار و شورتم کشیدم بالا ولی زن داداشم دوباره کیرمو در اورد و منو کشید رفتیم تو اتاق شروع کرد به کشیدن پایین شلوار و شورتم و شروع کرد به خوردن وای چه لذتی بود چقدر حشیری شده بودیم دوتامو بعد از 2 دقیقه خوردن شروع کرد به لخت کردن منو شلواروشورتمو از پام در آوردو بهدش شروع کرد به لخت شدن شلوارشو با لباسشو در اورد وای چه سینه هایی وای چه کونی داشت منو خوابوند روی تختو شروع کرد به خوردن کیرم منم شروع کردم به دست زدن سینه هاش از روی کرست همینجوری که سینه هاشو می ماندونم دستشو بر عقبو بند کرستشو باز کرد من همون شروع کردم به مالوندن بعد از چند دقیقه من دستشو گرفتم و کشاندمش بالا تا ازش لب بگیرم ولی اون زیاد پاییه نبود گفت من بعدم میاد منم در صورتی که روم بود زدمش کنارو خودم رفتم روش شروع کردم به خوردن گردونشو و گوشاش و با دستام سینه هاشو می ماندونم و بعد رفتم به سراغ سینه هاش و بعد هم شروع کردم به در آوردن شورتشو خوردن کوسش بعد از چند دقیقه که با هم حال کردیم من که می ترسیم ار کوس بکنمش تصمیم گرفتم که از کون بکنمش ولی اون اجازه اینکارو به من نداد گفت کردن نه هی از من اصرار و از اون انکار تا اینه گفت ولش کن دیگه دوباره شروع کرد به خوردن کیرم و بعداز چند دقیقه آبم اومد بعدش دراز کشیدم روی تختو اونم یه چند دقیقه ای خوابید کنارم من شروع کردم به بغل کردنشو بعد از چند دقیقه خودش بلند شودو گفت پاشو بپوش بریم کارامونو انجام بدیم اون لباسشو و پوشیدو منم همینطور رفتیم سراغ کارمون تا پسر داداشم از مدرسه بیاد در حال انجام کارا هی من به اون به شوخی ور میرفتم و هم اون به من ولی می گفت مواظب باش جلوی کسی اینکارا رو نکنی . الانشم همه چیز بین خودمون مونده ولی تا حالا موقعیتی دیگه ای پیش نیامده که برم خونه شون با هم تنها باشیم ولی بعداز موقعا که پیش میاد من دستمو میکنم تو شورتش یا لباس و می مالونمش.

داستان قرص شهوتچند روز قبل یكی از رفیقام یه قرص دایره ای نازكی بهم داد گفت این برای سكس هست.من دیده بودم كسایی كه میخوان بكنن ازون قرصا میخورن ولی برای اینه كه كیرشون بلند بشه بتونن بكنن و شاید بار دومم بتونن بكنن.ولی كسی كه اینو بمن داد تاكید كرد كه نصفشو تو بخور و نصفشو كسی كه میكنه بخوره. سه ساعت قبل از سكستون. هم كیرتونو بلند میكنه هم شهوتتون رو هزار درجه زیاد میكنه و كمرتونم خیلی سفت میشه و یكی ازون سكسهای موندنی میشه براتون.منم كه دیدم این قرصو داده بهم یه حال خوشگلی بهش دادم گفتم اینطوری نمیذارم همه كسی بكنه منو.ولی این بخاطر قرصیه كه دادی بهم.فرداش كه دیروز بود رفتم سراغ یكی از اونای كه قبلا با من اشنا شده بود و خیلی منو كرده. كاملا با سكسش اشنا بودم. بهش گفتم این قرص رو بخوریمش و بعد شروع كنیم. سه ساعت تموم شد و چون لباسامونو دراورده بودیم دوتاییمون میل داشتیم سكس كنیم ولی اینكه یه حرارتی از شهوت بهمون داده باشه یا اون قرص اثری گذاشته باشه اصلا نبود. تلفنی بهش گفتم این چیه؟ اشتباه نكردی؟ گفت نه .این معجزه میكنه.ولی در باره من و اون رفیقم هیچ اثری نداشت. تازه امشب متوجه شدم چه قرصیه. دارویه عفونت مجاریه ادرار هست كه وقتی كسی میخوره ادرارش هم خیلی سرخ رنگ میشه.خیال گرده بود ما تازه كاریم و تحت تاثیر قرار میگیریم. به رفیقم گفتم من بدم نمیاد یه حال كوچكی كنیم ولی مزه سكس حسابی نمیده بهم. اگه میخوای بكنی تو بكن. .اونم برام ساك زد و كیرشو گذاشت زید بیضه هام و كمی اینطوری سرگرم شدیم و معمولی ارضا شدیم . تموم شد. این قرصها رو نمیدونم از كجا میتونیم بدست بیاریم كه بتونن شهوت رو هم زیاد كنن. بجز راست شدن كیر و كمر رو هم سفت كنند. شما چیزی میشناسین؟

دوستی و سکس با عروس خالمسلام. خاطره ای که میخوام براتون بگم ازسکس خودم وعروس خالمه. اول اینو بگم چه دختراوچه پسرها تو فامیل دوسدارن با بعضی ها سکس کنن و کلا احساس خوبی نسبت به هم دارن من و سولمازم اینجوری هستیم.ماجرا از اونجا شروع شد که ما با هم اس بازی میکردیم وکم کم اس های من تبدیل شدن به سکسی.دیدم سولمازم بدش نمیادو اونم سکسی میده. پیش خودم میگفتم کاش از دلش خبر داشتم .ولی میدونستم چون شوهرش همش سر کاره و کمتر وقتشو با زنش میگذرونه سولماز خیلی دلش میخواد با یکی سکس کنه.بنابراین خیلی با هم شوخی سکسی میکردیم اما فکرشم نمیکردم اون به من پیشنهاد بده.یه روز دیدم زنگیدو همینجوری که صحبت میکردیم گفت ببین مجیدمن احساس خوبی نسبت به تو دارم از شرایط منم که باخبری شوهرم هیج وقت پیشم نیست منم دوسدارم یکی پیشم باشه وهوامو داشته باشه من الان 29 سالمه وتو 22 سالته وواسه یه زن هیچی بهتر از این نیستو… فقط باید قول بدی کسی نفهمه.منم دیدم خودم مجردم .نیاز دارم به جنس مخالف خلاصه دوستی ما شروع شد .اینم بگم که سولماز از اون زنای شاسی بلن با کونی قلمبه و پر گوشته که هر مردیو اسیر خودش میکنه .یه شب باهم اس بازی میکردیم.تنها بود. منم میدونستم.گفتم اگه تنهایی بیام پیشت نترسی؟ فرستاد خفه میدونستم میخواد اما روش نمیشد .گفتم دیگه بهم اس نده همون بهتر رابطمون فامیلی باشه بای. یهو دیدم بد از چند لحظه یه اس اومد با خوندنش موهای تنم سیخ شد نوشته بود.میتونی بیای ماساژم بدی اخه خیلی خستم. منم از خدا خواسته گفتم 10 دیقه دیگه اونجام.سریع یه اژانس گرفتم ورفتم خونشون زنگ زدم موبایلش برداشت گفت اوسکولت کردم برو. منم گفتم باشه بای. یهو دیدم درو زد. اروم رفتم بالا.دیدم در بالام بازه رفتم تو دیدم چادر سرشه اما زیر چادر یا تاب ویه شورت لی پوشیده.نشستیم رو تخت یه ذره صحبت کردیمو اروم چادرشو برداشتم وای چی میدیدم از اونا که تو فیلم سوپر همه میبینیم. قلب جفتمون داشت تند تند میزد.خوابید رو تخت.اروم ازش لب گرفتم .تابشو زدم بالا سینه هاش خیلی بزرگ بود نوکشونو گاز زدم صداش در اومد. اروم تابشئ د اوردم وسینه هاشو لیس زدم اروم صداش مینود اه اه میکرد بد رفتم سراغ شلوارش یهو کشدم از پاش بیرون وای چه کسی سفید بزرگ پشماشم زده بود اروم بازه بازش کردم زبونمو تا ته کردم تو سوراخ کسش.داد میزد وااااای مردم سوختم داغه .. از این هزیونا که همه زنا میگن. بد اروم کیرمو بردم سمت سوراخ کسش کردکم تو همین جوری محکمتر میکردم کسش خیس خیسو داغ بود.بد برگردوندمشو کونه سفیدو بزرگشو خوردم میخواستم این سکس تو خاطرش بمونه. بداز پشت گذاشتم تو کونش اما نذاشت گفت دردم میگیره منم دوباره برگردوندمشو پاهاشو باز باز کردم و بادو تا دست پاهاشو نگه داشتمو هی تلمبه میزدم صداش داشت از روی شهوت ابمو میوورد. سریع بیرون کشیدمو از قبل یه کاندم اوورده بودم گذاشتم سر کیرمو دوباره گذاشتم تو. اینبار خیلی حال کرد نگو کاندوم خارداره و بد بهش حال میده .بعد از 2 دیقه بلندش کردمو.دساشو گذاشتم رو دیوار از پشت تلمبه میزدم همین جوری میکردمش ولی اون خیلی بیشتر از من حال میکیرد.گفتم ابم داره میاد گفت ماله منم داره میاد پریدیم رو تخت چنتا تلمبه زدم همدیگرو سفت بغل کردیمو یهو دو تامون یه اه کشیدیمو چند دیقه همون جوری خوابیدیمو بعد گفت تو برو دیگه عزیزم الان ممکنه یکی بیاد.اونشب اولین سکس من با سولماز بود.اینم بگم که سولماز یه پسر 4 ساله ام داره که تو اتاق خوابیده بود. اونشب تموم شدو. بد از چن روز دوباره زنگیدو گفت خیلی دوسم داره تا وقتس که من مجردم میخواد با هم باشیم .منم قبول کردم.ولی از یه طرف میدیدم اون شوهر داره از یه طرف دلم براش میسوخت از یه طرف خودم دلم میخواست بلاخره منم ادممو…خلاصه الان چند وقتیه که با همیمو از هم دیگه لذت میبریمو. زندگیمونو میگذرونیم.هفته ای 1 بارم با هم سکس داریم.بهترین هشو میزارم کنار واستون میفرستم..عاششششششششششششق همتون مجید..تابستان

سكس پسر و دختر بعضی قسمتای سایت مربوط به سكس با پسرایست و قسمتای دیگه مربوطه به دخترا .ولی بعضی سكس ها طوری شكل گرفتن كه توی اون هم پسر بوده و هم دختر.بعضیا به یه پیرمرد میگن پدرجان بذار كمك كنم از خیابون رد بشی ولی اون پیرمرد پدرش نیست.یا یك نفر میگه پسرم چند سالته؟ در حالیكه ما پسرش نیستیم.اینها اصطلاحه كه بكار میبریم. یكی از فامیلای دورمون كه توی شهرستان زندگی میكنن برای اینكه از من بزرگتر بود بهش میگفتم خاله جون. اما خاله من نیست. خاله های من سنشون خیلی زیادتره از این كسی كه من بهش میگفتم خاله جون. اسم خاله جون لیلا خانم بود و اون موقع كه این چیزا اتفاق میفتاد بیست و یك یا بیست و دو سال داشت و از من شش هفت سال بزرگتر بود.توی تابستون رفتیم شهرستان و یك هفته موندیم اونجا.وقتی خواستیم برگردیم. من خیلی دلم میخواست بازم بمونیم و ازونجا كه خاله جون منو خیلی دوست داشت و منم دلم میخواست شهرستان بمونم.به لیلا خانم گفتم یك كاری كن. بگو من بمونم اینجا و خودم میارم میرسونمش. داداشم بگی خیالش جمع میشه قبول میكنه. و اینطوری شد كه من موندم اونجا. از همون روز اول من و لیلا توی اطاقش با هم مینشستیم پای كامپیوتر و من با چت از دوستام وی پی ان میگرفتم و اونم با اون وی پی ان سایتهایی رو كه میخواست باز میكرد و باهم كم كم سایتهای سكسی رو نگاه میكردیم و میخندیدیم. خیلی بمن میگفت به مادرم چیزی نگی .و منم قول دادم مادرش چیزی ندونه. مادر لیلا هم فكر میكرد من یه پسر بچه هستم و براش مهم نبود توی اطاق دخترش با اون تنها باشم. تا اینكه روز دوم سوم بود كه داشت با دوست پسرش چت میكرد .وبكمشو روشن كرده بود و ما میتونستیم اون پسره رو ببینیم و اونم لیلا و منو و بهش گفت این دختره یا پسره؟ و منو گفت بشینم روی صندلی روبروی وبكم. اون پسره دوبرابر من سنش بود ولی با لیلا دوست بود و وقتی منو دید گفت خب معلومه این پسره.لیلا گفت اشتباه كردی دختره.و از فامیلای دورمون هست..نشستن با هم چت كردن و من هم رفتم توی حیاطشون بازی میكردم . لیلا صدا زد و گفت بیا كار دارم. منو نشوند روی صندلی اطاقش و شروع كرد برام رژ لب زد و موهامو صاف كرد و دوتا گوشواره زد و یه دامن كوتاهی كه كنارش چاك داره بمن داد پوشیدم. منو به مادرش نشون داد و خیلی خندیدیم و میگفتن تو خیلی خوشگل شدی. از دخترا هم خوشگلتر شدی.و دوباره رفتیم توی اطاقش و چت كردن شروه شد و منو به دوست پسرش نشون داد. اونم باور كرد من دخترم. و میگفت لیلا این دختره اسمش چیه؟ میشه اینم بیاری سكس كنیم؟ تا اینو گفت .من گفتم خاله جون این دوست پسرت چی میگه؟ لیلا خیلی راحت گفت این دوست پسرمه اسمش داریوشه و سكس میكنیم.از اولش هم فكر كرد تو دختری ولی خواست زرنگی كنه گفت پسری. تو هم راستشو بگو. میخوای بگی تا حالا سكس نكردی؟ دوست دارم راستشو بگی. من با همه دوست پسرام سكس داشتم و بازم دارم .گفتم خاله جون خب من پسرم اخه نمیتونم بگم و چون میگی راستشو بگم خب راستش اینه كه نمیشه هیچی نداشت ولی ……ولی….خب خاله جون روم نمیشه بگم. لیلا خندید و گفت خب باشه . من میخوام برم اونجا پیش داریوش تو هم میخوای همینطوری بیا بریم. من میخوام روشو كم كنم. نمیخواد بترسی. با تو كاری نداری. ولی دهنت رو باز نكنی به مادرم چیزی بگی .و بهمین راحتی من با همون لباس دخترونه با لیلا رفتیم خونه داریوش. به مادرش گفت مهرداد رو میبرم خونه یكی از دوستام. سوار یك اژانس شدیم و رفتیم. من نه حجاب داشتم و نه لباس پسرونه.توی ماشین لیلا گفت من از سكس لذت میبرم. داریوش میگه پسرای خوشگل و نازنازی رو میكنن. تو هنوز صدات نازكه . مو نداری و خیلی قشنگی. فرق تو با دختر چیه؟ نگی رابطه سكسی نداشتی.گفتم داشتم خاله جون.ولی میترسم بگم. داریوش با من كاری نداره؟ رسیدیم و وارد منزل داریوش شدیم و داریوش هم تیپ خوبی داشت و هم تنهایی زندگی میكرد.لیلا رو بوسید و تا مانتوشو دربیاره با من صحبت كرد و گفت خب دختر خانم اجازه میدی شما رو ببوسم؟ اسمتون چیه؟ من از ترس اینكه خراب نكنم كم حرف میزدم اما لیلا فورا گفت مهریه. اسمش مهری هست.از اقوام دورمونه از تهران اومده. با خودم گفتم چه عجب یك كلمه حرف راست زدی. لیلا جلوی چشمای من براحتی لباساشو دراورد و با خنده و شوخیهای جالبی كه ندیده بودم پرید بغل داریوش.داریوش هم كیرشو راحت از جلو میكرد توی كس لیلا و سكسشون بعد از اون مقدمه هایی كه داشتند و پستوناشو میمالید و سینشو میخورد و برای من عجیب بود .بار اولی بود از جلو میدیدم سكسشون شروع شد. به یك چیز اصلا فكر نمیكردم . به اینكه یك دختر نباید جلوش باز باشه ولی لیلا براحتی از جلو پاهاشو بالا داده بود و داریوش هم چه كردنی میكرد بهش. من تا اون موقع چند بار كون داده بودم میدونستم سكس چیه. و كیر كلفت برام اشنا بود.من قبلا كون میدادم اولش كمی بدنمو میمالیدن یا نمیمالیدن و میكردن توی كونم .و تا اخرش كون كردن بوداما سكس با دختر از جلو رو ندیده بودم و همزمان كه داریوش كیرشو كرده بود توی كس لیلا بوسش میكرد و سینه هاشو میخورد و بقیه حالتای سكس مثل پسر بود. از عقب میكردش اما میكرد توی كسش. روی زانوهاش. نیم ساعتی گذشت و من فقط نگاه میكردم.بدون اینكه بفهمم چی شددیدم لیلا به یك طرف خوابید و دیگه ساكت شد. در طول سكس خیلی اه و ناله میكرد و چیزای میگفت كه معلوم بود خوشش میاد.وقتی داریوش كیرشو دراورد و لیلا ساكت شد داریوش همونطور برهنه روی چهار دست و پاهاش اومد طرف من و گفت مهری جون اجازه هست؟ و همون دامنو بالا زد . نگران شدم نكنه بخواد منو بكنه.اونجا جلوی لیلا و بدتر بفهمه من پسرم.منم فقط گفتم خاله جون میخواد منو هم چیز كنه .لیلا خیلی راحت گفت عزیزم اون از جلو نمیشه . و بمن گفت مهری جون دوست داری سكس كنی مثل همیشه میتونی. از نظر من اشكالی نداره. داریوش گفت میدونم .این پرده رو باید بزنمش برات ولی هر وقت خودت دوست داشتی .دامنو بیرون اورد و منم تنها كاری كه كردم این بود كه دمر خوابیدم و شورتمو كشیدم پایین. داریوش تف زد به كیرش و كون منو هم تف زد و رونش كرد و گذاشتش و فشارش داد تو. هم خیلی كیرش كلفت بود و هم میتونست اروم فشار بده ولی طوری فشار میداد تو كه تحملش سخت بود. گفتم اییییی خاله جون بهش بگو ارومتر . ای ای خاله خاله با تو هستم ها. برگشتم دیدم خاله نشسته كنارش و داره كردن منو نگاه میكنه. گفتم خاله جون بهش بگو دیگه. همونو بگو. منظورم این بود كه بگه من پسرم و تقریبا تازه كارم. داریوش گفت چیو بگی؟ لیلا چیو میگه بگی. لیلا گفت هیچی. پردشو . دوست پسراش اینهمه كیر ندارن. یه دول كوچولو دارن.خوشگه مگه نه؟ مهری خیلی قشنگه . مگه نه عزیزم؟ میبینی اندامشو؟داریوش هم با اون صدای كلفتش میگفت جوووون آره عزیزم . خیلی قشنگه. كون به این میگن. قد چهار تا كس مزه میده كردنش.و همونطور كه میكرد لیلا رو بوسید و گفت البته بجز تو عزیزم. دستاشو از زیر بدنم اورد و سینمو گرفت .گفت پس سیناهات كو عسلكم. از اون روز به بعد من شدم عسل داریوش و هر بار لیلا رو میكرد منو به اسم عسل خیال میكرد دخترم و میكرد .سه بار بیشتر نشد. اما داریوش دو نفرمونو كرد و با اینكه باید با لیلا تموم میكرد ولی با من تموم كرد. اون شب لیلا خیلی از من پرسید كجا كون دادی چند نفری كردنت و من هم توضیح دادم. و قرار شد فرداش با لباس پسرونه بریم پیش یكی دیگه از دوست پسراش. اونا دو نفر بودن. یكیشون لیلا رو میكرد و یكیشون منو. بعد جاهاشونو عوض میكردن. تنها چیزی كه خیلی عجیب بود این بود كه دوست پسراش خیلی كیر كلفت بودن و من بعدا متوجه شدم كه اون كسایی كه دختر باز هستن شاید كون خیلی خوشگل باشه میكننش ولی دختر بیشتر دوست دارن و كیرشون خیلی كلفتتره. ولی كسایی كه پسر دوست دارند بكنند دختر نمیكنند و اگر هم باشه بیشترشون میلی ندارند اما كیرشون بعضیاشون به این كلفتیه. وقتی منو میكردن هر چی میگفتم خاله جون بگو ارومتر بكنن من خیلی تازه كارم. من هنوز كیر به این كلفتی هنوز ندیدم. لیلا فقط سكوت میكرد. شاید به این دلیل كه حسودیش میشد. هر كدوم دوست پسراش كه میدیدن منو میگفتن این دختره یا این پسره بدنش خیلی خوشگلتره . ولی برای اینكه لیلا ناراحت نشه میگفتن بجز تو. از همه دخترای دیگه خوشگلتره و بدنش و كون و بدنش خیلی قشنگتره.از چهار نفر دوستاش داریوش فقط فكر كرد من دخترم. دیگه قبول نكردم با لباس دخترونه بریم جایی.ولی وای از وقتی میكردنم. هر چی میگفتم اروم آرومتر منو بكنید لیلا میگفت نه دیگه بكنیتش.و یا اونا توجهی نمیكردن. ولی لیلا رو از جلو طوری میكردنش كه شاید از همون موقع بود از سكس با دخترا بدم اومد. بدم نمیاد ولی سكس با دخترا در نظرم اصلا قشنگ نیست. وقتی سكس لیلا رو میدیدم میفهمیدم من سكس نمیكنم. یك نفر منو بكنه سكس نمیشه. لیلا كس میداد و كون میداد و چقدر ساك میزد و بدنشو سینه هاشو میخوردن و كارایی میكردن كه فقط میفهمیدم كار من یه سكس خیلی ساده و معمولیه و شاید بعدا ادامش دادم به همون دلیل بود كه كار خودمو ساده و معمولی میدیدم.لیلا یكبار ازدواج كرد و باز جدا شد و دوباره با یك نفر دیگه ازدواج كرد . وقتی دو سال پیش منو دید گفت بازم كون میدی؟ گفتم آره مگه میشه نداد. تو چی؟ گفت نه دیگه من شوهر دارم ولی بكسی كه چیزی نگفتی؟ گفتم نه من نگفتم ولی تو به یكی گفتی كه منو كردن و خودم برات تعریف كردم. اول زد زیرش و گفت نه ولی دوباره گفت خب اره گفتم ولی اون یه پیرزنه كه براش گفتم و منو قسم داد كه راستشو بگم.منهم گفتم كه پسر خیلی نازی هستی و میكننت و تو هم دوست داری . نوجونیه دیگه .بخاطر خودت گفتم چون میدونست مادر بزرگ كه یك كارای میكنی. بهش گفتم شما دخترا اصلا جنبه ندارید و نمیتونید حرف و راز كسی رو نگه دارید. من تا الان بكسی نگفتم. اینجا باید از یكی از دوستانم تشكر كنم.پایان…

کیرم بدشانسی آوردمعمولا ما جمعه ها میایم محل، آخه فامیلامون اینجان اونروز هم من چون امتحان سنجش داشتم بعداز ظهر اومدم و مستقیم رفتم خونه داییم. زنگ زدم دخترداییم درو باز کرد و رفتم تو؛دیدم رو پله ها کفشی نیست بهش گفتم مادرم اینا اینجا نیومدن؟ گفت نه نیومدن؛ گفتم خونه کی هست؟ گفتش مامان حمومه بابا هم مهرانو برده زمین فوتبال. گوشی رو از جیبم درآوردم به پدرم زنگ زدم گفتم بابا کجایین؟ گفت ما صبح اومدیم خونه بابابزرگ گفتم من بیام اونجا؟ گفت نه ما غروب میایم خونه داییت منم گفتم باشهاز پله ها رفتم بالا به دختر داییم دست دادم و رفتیم تو خونهدخترداییم اسمش یلداست و 14 سالشه خیلی لاغره فقط قد کشیده ولی چهرش خیلی ناز و خوشکله خیلی هم سفیده. داشتم تلویزیون نیگاه میکردم یلدا هم داشت تکالیفشو می نوشت که زنداییم اومد تو اتاق گفتم سلام عافیت باشه گفت سلام از اینورا؟ گفتم شما که نمیاین طرف ما ؛ ما خودمون اومدیم زنداییم با یه شلوار پارچه ای و یه بلوز تنگ از حمام اومده بود البته زنداییم تقریبا لاغره و تو اون لباس فقط کون و سینه هاش قشنگ و خوشکل معلوم بودن و خودنمایی میکردن و همینم برای من کافی بود تا حشری شم. زنداییم رفت آشپزخونه و 3تا چای آورد و خوردیم گفت چی شد تنها اومدی پس بابا مامان کجان؟ بهش گفتم صبح خونه بابابزرگ بودن و غروب میان اینجا گفت پس حتما شام میمونین با خنده گفتم آره دیگه گفت داشتی میومدی نونوایی داخل محل بسته بود گفتم آره چطور مگه؟ گفت پس من زودتر برم نون بگیرم تا نونوایی کنار جاده نبسته گفتم من میرم میگیرم گفت نه تو بمون به یلدا تو حل تمریناش کمک کن فردا امتحان ریاضی داره گفتم باشه دیگهزنداییه هم رفتو من موندمو یلداهمونجوری که داشتم با یلدا ریاضی کار میکردم چشمم افتاد به خط وسط شلوارش که افتاده بود لای کسش و کناره هاشم خیلی قشنگ باد کرده بود تو یه چشم به هم زدن کیرم از خواب بیدار شد؛ من تا اون موقع به یلدا چشم بد نداشتم چون هم سنش کم بود هم اندامی نداشت که تو چش بیاد و اخلاقش هم هنوز بچه گانه بود ولی وقتی دو تا زانوشو بهم چسبوند و کف پاهاشو رو زمین گذاشت و کتابو روی زمین بین پاهاش گذاشت اون کس جمع و جور و نازش که از بین لاپاش زده بود بیرون کیرمو شق کرد؛ تازه به جاهای دیگه بدنش دقت کردم نوک سینه هاش یه حالت شهوت انگیزی از زیر تی شرت تنگش مشخص بود که آدمو وسوسه میکرد بخورتشون حالا دیگه کاملا حشری شده بودم موقع تمرین دستمالیش میکردم یه دستمو انداختم دو کمرشو ؛ کمر و پاهاشو طوری که شک نکنه لمس میکردم .دیدم نه نمیشه کیرم داره میترکه باید یه کار اساسی کنم تا زندایی نیومده؛ یهو یه فکری به ذهنم رسید که قبلا که بچه بودم برای لاس زدن با دخترای فامیل انجامش میدادم ولی یلدا سنش بالاتر از یه بچه بود و میفهمید گفتم بادا بادبهش گفتم خسته شدی میخوای یه خورده استراحت کنیم اونم از خداش بود گفت آره خسته شدم گفتم پس برای اینکه حوصلمون سر نره بیا با هم یه بازی کنیم گفت چه بازی؟ گفتم اول برو یه روسری بزرگ بیار بهت میگم رفت و روسری رو آورد گفتم تو این بازی به نوبت یکی چشمش بازه و یکی چشمش با روسری بسته اونی که چشمش بازه یه چیزی رو میزاره تو دهن اونیکه چشمش بستس و باید با دهنش بفهمه اون چیز چیهیلدا قبول نمیکرد و میگفت نه تو میخوای منو اذیت کنی و آشغال و چیز کثیف تو دهنم بزاری آخه حقم داشت چون من همیشه سربه سرش میزاشتم و باهاش شوخی های خرکی میکردم بالاخره با هزار جور قسم راضیش کردم اول چشم منو بست و رفت یه پاک کن گذاشت رو لبم منم سریع گفتم پاک کنه یه دوسه بار جامون عوض شد تا اینکه گفتم دیگه شروع کنم اول انگشتمو گذاشتم رو لبشو بعد بردم تو دهنش که گفت انگشت حساب نیست گفتم باشه الان میرم یه چیز میارم ببینم میتونی حدس بزنی. رفتم اونور اتاقو زیپمو باز کردمو کیر عزیزم که به حالت نیمه سفت آویزون بود رو درآوردم و رفتم جلوی یلدا کیرمو گذاشتم جلوی دهنش و به لباش چسبوندم گفت چقدر بزرگه چرا اینقدر گرمه گفتم اینا همه از نشونه هاشه باید با این نشونه ها بفهمی چیه؛ یه ذره که به لباش مالوندم ضربان قلبم رفت بالا تنم میلرزید همه اینا از روی شدت شهوتم بود وقتی میدیدم دختردایی خوشکم با اون صورت سفید و نازش داره با لباش با کیرم بازی میکنه از هزارتا فیلم سوپر بهتر بود. گفتم حالا که نفهمیدی باید با زبون لیسش بزنی بفهمی چیه گفت باشه و وقتی زبونشو درآورد یه دور ،دور کله کیرم چرخوند از صورتش معلوم بود که انگار یه چیزایی فهمیده منم هول شدم گفتم الانه که همه چی خراب شه که یلدا گفت بازم نفهمیدم چیه بزارش تو دهنم بفهمم چیه. با این حرفش انگار دنیا رو به من دادن کله کیرمو با احتیاط آروم گذاشتم تو دهنش گرمای دهنش با گرمای کیرم منو داغ کرده بود حالا کله کیرم تو دهن یلدا بود و داشت لباشو شل وسفت میکرد و زبونشو دور کیرم میچرخوند منم که جرأتم بیش تر شده بود کیرمو یه ذره دیگه فرو کردم تو دهنش که دیدم سریع سرشو کشید عقب وکیرم از دهنش اومد بیرون گفت چرا هی بزرگتر میشه؟ گفتم این از خواصشه. ولی فکر کنم بو برده بود ولی به روش نمیاورد. دیدم خودش سرشو آورد جلو و دوباره کیرمو دهن گرفت و تا اونجا که دهنش جا داشت کرد تو دهنش دیگه داشتم دیوونه میشدم که یهو احساس کردم یه چیزی از کیرم ریخت تو دهن یلدا؛ بله آب هوسم ریخته شده بود تو حلق یلدا ؛یهو دیدم یلدا سرشو کشید عقب و حالش داره بهم میخوره؛ سریع کیرمو غلاف کردمو گفتم چی شد؟ یلدا گفت یه چیزی از توش ریخت تو دهنم گفتم تفش کن گفت قورتش دادم زیاد نبود ولی بوی بدی داشت. من که ترسیده بودم گفتم برو دهنتو آب بزن بازی بسه با کمال تعجب دیدم میگه نه من باید بفهمم چی تو دهنم بود ؛ساعتو نگاه کردم دیدم الانست که زنداییه سر برسه ؛ گفتم بعدا بازی میکنیم گفت آخه وقتی میخورمش خوشم میاد پیش خودم گفتم یه لحظه کیرمو میزارم تو دهنش آبمو میارمو خلاص که یاد اینکه یه بار قبلا هم ضایع شده بودم گفتم بی خیال ؛ به یلدا گفتم بسه دیگه الان مادرت میاد میگه هنوز تکالیفتو ننوشتی؛ همین که رفتیم سر تکالیف یلدا زنداییه سر رسید و من خیلی شانس آوردم که به حرف کیرم گوش نداده بودم. این ماجرا تو تابستون 90 برام اتفاق افتاد از اون موقع دیگه موقعیت پیش نیومد هروقت یه موقیعت پیش بیاد همین جا براتون مینویسم.

کادوی دخترخاله به منسلام امروز میخوام دومین خاطره ی سکسیمو بعد از افتتاح آلت بنویسم.همونطور که در خاطره ی قبلی گفتم دخترخالم فوق العاده سکسی بود و مراسمهای زیادی با هم داشتیم ! اما من اتفاقات و خاطراتی که بهم چسبید و به نظرم جالب جذاب و سکسی است رو مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد.خاطره ی افتتاح آلت در سال 77 اتفاق افتاد یعنی در سن 16 سالگی.تا سال 80 که سال اعزام من به خدمت بود چند باری با هم سکس داشتیم و من بارها اونو از پشت مورد حمله قرار دادم ! الآن که ازدواج کرده اثرات اون قابل مشاهدس چون فقط اونه که توی 7 خواهر و برادر کونه بزرگ و گردی داره !!روزها گذشت و من به خدمت اعزام شدم و در یکی از پادگانهای ارتش تهران مشغول به انجام وظیفه شدم . اوایلش فقط تلفنی حرف میزدیم و کم کم که از آشخوری دراومدیم به ما اجازه ی ملاقات دادن به دیدنم اومد.یادم نمیره دوشنبه بود و حدودا 40 – 45 روزی از آموزشیه من گذشته بود که دخترخالم با دوستش شادی به دیدنم اومدن اولش با دیدن کچلی و خاکی بودن من (به علت تنبیه و بیگاری)کلی خندیدن بعدش صحبت و خوشگذرونیه صوتی ! تا حدودا 45 دقیقه.آخرای وقت ملاقات موقع خداحافظی آروم بهم گفت دارم مخ شادی رو میزنم که خونشونو برامون خالی کنه _ لازم به ذکره بگم دخترخاله ی من ذاتا دختر بدی نبود توی یک خونواده ی فوق العاده مذهبی ، نمیدونم اینو خدا بانیه آرامش یا گناه من آفریده بود که فقط با من بود و به قول معروف تک پر بود اون حتی با پسرای دیگه ی فامیل حتی شوخی هم نمیکرد چه برسه به پسرای غریبه _ خلاصه منم تو فکر حرف اون بودم تا حدودا دو روز بعد دیدم تنها اومد ملاقاتم گفتم پس دوستت کو ؟ شروع کرد به فحش دادن بهش .گفتم چرا؟ گفت کثافت برام شرط گذاشته اگر خونه ی خالی میخوای منم شریک باید سکسمون 3 نفره بشه ! من اولش تعجب کردم چون شادی دختر خوشگل و پولداری بود و از پسرا کلا بدش میومد چرا به سکس با من که همچین آش دهن سوزی نبودم راضی شده بود نمیدونم ، بعد از کلی حرف به دخترخاله گفتم چون شما دوطبقه ی خالیه خونتونو اجاره دادین دیگه باید فکره سکسو از سرت بیرون کنی اونم داشت رام میشد که وقت ملاقات تموم شد! اصرار من اولا بخاطر خودش بود چون واقعا دلم برا خوردنا و کون سفیدش تنگ شده بود دوما نمیخواستم سکس با شادی رو که بعدها فهمیدم بخاطر تعریفای دخترخاله از سایز کیر و طرز و علاقم به خوردن راضی به سکس با من شده ، از دست بدم . خلاصه تلفنی و حضوری هرطوری شد دخترخاله رو راضی کردم اما آموزشیه من تموم شد و در دوره ی کد که همون دوره ی درجه دهی به سربازاست قبول شدم البته در همون پادگان .بین دو دوره و اصطلاحا میان دوره 5،6 روزی به ما مرخصی دادن منم به دخترخاله گفتم الآن بهترین فرصت برا عشقبازی با اعمال شاقست !! اونم قبول کرد و با شادی هماهنگ کرد و قرار شد ( دقیقا یادمه ) 21 دیماه 80 که سومین روزه مرخصیه من بود به خونه ی شادینا که یه کوچه پائینتر از دخترخاله بودن بریم . صبح روز موعود رسید و من به حموم رفته و بدنمو با کرم موبر تمیز کردم و آماده شده و به طرف مکان راه افتادم یادم نمیره هوا فوق العاده سرد بود و من چند روز بعد به علت حموم رفتن و بیرون اومدن توی اون هوا چند روزی رو تخت خوابیدم ! سرتونو درد نیارم اونجا رسیدم و بعد از یه لب گیریه طولانی با دخترخاله رو کاناپه کنار شومینه نشستم تا قندیلای بدنم آب شه ! نیم ساعتی با هم ور رفته و اصطلاحا عشق بازی کردیم تا اینکه سروکله ی شادی از اتاق خوابش پیدا شد. وااای یادش به خیر یه تاپ کوتاه و خوشگل که بالاتر از نافش بود شکم و ناف سفیدشو انداخته بود بیرون سینه های گرد و کوچولو و البته قلمبه که داشتن از زیر تاپ به لبام چشمک میزدن همراه با یک دامن کوتاه و تنگ یه وجب بالای زانو . اومد جلو باهام دست داد .دستاش اینقد داغ بود که با حرارتش کیرم یهو اومد بالا و نزدیک بود شلوارمو سوراخ کنه !!توی اون لباسا چند برابر خوشگلتر شده بود . دخترخاله متوجه تغییر حالتم شد و فهمید اگه واسطه نشه دوستشو درسته قورت میدم ، بادست محکم به پام زد که هم حواسم بیاد سرجاش هم عصبانیت وحس حسادتش فروکش کنه . شادی هم جلوی من شد ملکه ی عذاب ، پای راستشو رو پای چپش انداخت طوری که رونای سفیدش داشت دامنشو پاره میکرد . من ازاون موقع تا الآن عاشق اینطوری نشستنه خانمام وقتی کسیو اینطوری میبینم دیوونه میشم واقعا حالت دیوونه کننده ایه البته برا من .چنددقیقه ای گذشت و اون باحرکاتش قصد تحریک منو داشت که الحق به هدفشم رسید!توی دلم گفتم طوری بکنمت که تا یه هفته نتونی بشینی و طوری بخورمت که تا چند روز لبام و بدنت قرمز و کبود باقی بمونن . بالأخره طاقتم تموم شد و به دخترخاله گفتم تا شب باید بشینیم ؟پاشو شروع کن که دارم میترکم.لحظه ی موعود رسید و سه نفری به اتاق خواب رفتیم شهوتی که شادی به بدنم انداخته بود باعث شد دخترخاله رو رو تخت که تختخوابه دو نفره ی بابا و مامان شادی بود انداختم.چنددقیقه ای به لب بازی و مالیدن اعضای برجسته ی بدنامون گذشت ! تا اینکه لباسامونو درآوردیم و شادی درین لحظات فقط نظاره گربود لخت که شدیم از پیشونیه دخترخاله شروع کردم به خوردن تا شصت پاش .خوردم و خوردم ، با شدت تمام کسشو میخوردم طوری که از شدت درد و شهوت موهام که کم کم دراومده بودنو میکشید.خلاصه به وسیله ی انگشت لبها و زبونم بعد از خوردن کس و سوراخ کونش ارضا شد و آبش اومد وبادستاش به صورتم مالید .از روش بلند شدم ودیدم شادی داره به خودش ور میره بهش گفتم شریک شدن در سکس یعنی این ؟از اونجا خود ارضایی کنی؟! دخترخاله که حسابی از ارضا شدنش خوشحال و سرحال بود لباسای منو درآورد و مثل خودم از بالا شروع کرد به خوردن تا رسید به کیر بیضه ها و پشت . دیوونه وار کیرو میخورد و درحال خوردن به شادی می گفت ببین بهت راست گفتم اینم دسته بیل و … .انتظارا به سررسید و صبر شادی سراومد و اومد کنار پاهام نشست و شروع کرد به فشار دان و مالیدن بیضه هام بهش گفتم پاشو لباساتو دربیار بلند شد و لخت شد واااای چه بدنه سفیدی چندبرابر سفیدتر از دخترخاله با یه کون قلمبه و خوشگل که زیر دامن تنگش پنهون شده بود و من کشفش نکرده بودم !چشام که به کونش افتاد _به علت علاقه ی شدیدم به کون – که الآنم بیشتر شده ! – پاهاشو کشیدم سمت خودم گفتم پشت به من رو به کیرم و دخترخاله بشینه روصورتم اونم نشست و دل سیر کس تپل و سوراخ کون خاکستری و خوشمزشو مکیدم .اونم کم کم شروع کرد به خوردن کیر من و به گفته ی خودش عاشق خوردن و بازی با بیضه های قلمبم بود محکمتر از دخترخاله میمکیدشون و فشارشون میداد طوریکه دردم میگرفت منم تلافیشو سر سوراخ کونش درآوردم و طوری میخوردمش که نفسم میگرفت .به زور بعد چند دقیقه اونا رواز پام بلند کردم چون میدونستم اینطوری ارضا نمیشم (در اینجا باید بگم جز همون خاطره ی اول یعنی افتتاح آلت تا الآن با حدود 60،70 بار سابقه ی سکس به یاد ندارم کسی با خوردن کیر و اصطلاحا ساک زدن تونسته باشه آبمو بیاره .باور کنید لاف نمیزنم نمیدونم اشکال از منه یا از روش خوردن اونا ولی جدی میگم با خوردن کیرم توسط هر کی و با هر روش و شدتی ارضا بشو نیستم !!این یکی از دلایلی بود که به نظر دخترخاله و دوست جذابش یه حسن بود و باعث میشد هرچقدر دوست داشتن کیر و بیضه ها رو بخورن)خلاصه دخترخاله رو طبق معمول دمر که حالت مورد علاقه ی من توی سکسه خوابوندم و بعد از خوردن چند ثانیه ای و چرب کردنه سوراخو آماده کردنش آروم آروم شروع کردم به کردنه توش.سوراخش بعلت حدودا سه ماه دوری از کیر من و بلا استفاده موندن ! تنگ شده بود به زور بازش کردم و با احتیاط و البته شوق فراوون کردم توش چند ثانیه نگه داشتم تا عادت کنه و باز بشه بعد شروع کردم به عقب جلو کردن به شادی گفتم اونم دمر روی دخترخاله طوری بخوابه که کونش بیفته دقیقا روی کله ی دخترخاله !! خودم خوابیدم روی دخترخاله کیرم توی کون اون بود و صورتم لای کون شادی ! با دودستم کون دخترخاله رو وا کرده و به شادی گفتم بادستاش کونشو واکنه.از بالا خوردن کون و سوراخ کون شادی از پائین تلمبه توی کون دخترخاله . خیلی حالت سختیه و به بدن مخصوصا کمر فشار زیادی میاد ولی خیلی حال میداد هم به من هم به دخترخاله هم به شادی که از خوردنم و شهوت خودش داشت منفجر میشد ! چند دقیقه گذشت که حالتو عوض کرده و حالتای مختلفو امتحان کردیم و نوبت کردنه شادی رسید . الآن خودم به یاد اون روز استثنایی و فراموش نشدنی دارم میترکم و کیرم داره شورتمو پاره میکنه !! به شادی گفتم دمر بخواب و شیوه ی مورد علاقمو امتحان کردم که دیدم اجرا نمیشه خیلی تگتر از دخترخالس چند شیوه ی دیگه هم امتحان شد که همش مردود شدن تا اینکه خودم روکمر خوابیدم و کیر شق شده و کلفتمو سیخ نگهداشتم و بهش گفتم آروم بشین روش و خودت آماده و بازش کن اونم انجام داد و بعد از چند دقیقه آه و ناله سوراخ خوشمزه و تنگش باز شد .خودش شروع کرد بالا پایین کردن تا اینکه به درد همراه با لذتش عادت کرد و سپرد دست خودم منم چند دقیقه ای مدارا کردم و بعد از درآوردن و چرب کردن دوباره ی کیرم گفتم دمر بخواب که ارضا بشم اونم خوابید یک لب حسابی از سوراخش گرفتم و کردم توش جیغش بلند شد دستاشو گرفتم و دیوونه وار شروع کردم به قول چند ساعت پیشم عمل کردن ! چهار پنج دقیقه ای با شدت فراوون کردم وبعداز ارضا شدنه اون آب منم اومد و ریختم توی کونش و بیحال افتادم روش و دخترخاله ی که شاهد ما و در حال مالیدن خودش بود خوابید رو من که دوباره صدای شادی از سنگینیه دوتامون دراومد و بعداز نیم ساعتی خودمونو تروتمیز کردیم و بعد از خوردن ناهار و یه سکس خوشگل و سه نفره ی دیگه که تقریبا با همون حالتا و خوردن آب دخترخاله و شادی توسط من و آب من توسط دخترخاله همراه بود ، به خونه برگشتم اینم بگم تا چند روز کمر درد و بیضه درد داشتم !! این روز و سکساش به یکی از بهترین و موندگارترین خاطرات زندگی و سکسی من تبدیل شد وهروقت یادم میفته واقعا احساساتی و حشری میشم . خب ببخشید یه کم طولانی شد تا خاطره ی سکسی بعدیم بای .

کردن خواهر زنم از کونبا سلام به شما دوستان گلم خاطره ای رو که می خوام براتون تعریف کنم واقعا برام اتفاق افتاده و هر وقت به یادش می افتم ……!؟ داستان از این قراره که من حدود 4 ساله که ازدواج کردم یه خواهر زن دارم که تازه پیش دانشگاهی شو تموم کرده وبه قول خودمون داره کم کم رسیده می شه.از لحاظ تیپ و هیکل واقعا عالی (بدنی سفید با کمر باریک ولی یه کون واقعا گنده ) و من از همون روزای اول تو کفش بودم و منتظره یه فرصت خوب بودم تا ….؟! البته اون با من خیلی راحته و هر وقت میاد پیشمون توی خونه بلوز شلوار می پوشه و اون رون ها و کون گنده شو می ندازه بیرون. راستی این رو هم بگم که روزا اصلا دختر غیر نرمالی نیست. یه شب روزا با پدر و مادرش برای شام به خونه ما اومد وبعد از صرف شما و قتی که می خواستن برم روزا به مامانش گفت که امشب می خوام پیش دیبا (راستی یادم رفت بگم که اسم زنم دیباست)بمونم و مامانش هم موافقت کرد اون شب من واقعا بدجوری رفته بودم تو کف روزا ولی نمیدونستم چه جوری اقدام کنم،خلاصه با هزار اعصاب خوردی رفتم تورختخوابم و ناراحت ازاینکه نمی تونستم کاری بکنم. صبح که شد من و دیبا از خواب بلند شدیم و بعد از خوردن صبحانه آماده رفتن به سر کار بودیم که خانمم به من گفت لیدا هنوز خوابه و تا 9 – 5/9 هم فکر نمیکنم بیدار بشه و من دیشب بهش گفتم که ما فرداصبح می ریم سر کار خودت بلند شو صبحانتو بخور و اگر هم خواستی بری درها رو قفل کن و کلید رو بزار تو جا کفشی، تا این رو گفت من تو دلم خوشحال شدم و با خودم گفتم بهترین موقعیتهو همراه خانمم راهی محل کارمون شدیم البته محل کارمون از هم جداست. وقتی خانمم رو رسوندم به محل کارش سریع خودم برگشتم خونه و می دونستم که دیبا حالا حالا ها نه بهم زنگ می زنه و نه میادخونه. وقتی به خونه رسیدم یواش در رو باز کردم و وارد آپارتمان شدم و یه راست رفتم در اتاق لیدا، وقتی وارد اتاق شدم دیدم با یه تاپ و شلوار راحتی به شکم خوابیده ومعلوم بود به این زودی ها بیدار نمی شه. من هم رفتم و لباسهامو عوض کردم و دوباره اومدم تو اتاقش، راستی یادم رفت که بهتون بگم که من تو این 4 سال هر از گاهی که امکانش بود به طور اتفاقی و غیرمستقیم یه دستی به بدنش و بخوصوص کون نرمش می زدم و فکر کنم اون هم تا حدودی جریان رو فهمیده بود.خلاصه رفتم بالای سرش و یواش خودم رو از پهلو چسبوندم بهش وای چه هیجان و استرسی داشتم وقتی میدیدم چسبیدم بهش،پس از چند ثانیه که من بیشتر و محکمتر بهش چسبیده بودم یههو یه تکونی خورد و به پشت خوابید و من دیگه نتونستم کونش رو لمس کنم البته فکر کنم فهمیده بئد ، دوباره خودم رو بهش چسپوندم و یواش سرم رو بردم نزدیک صورتش و نرم نرم صورتش رو می بوسیدم و مطمئن بودم که دیگه موضوع رو فهمیده هرچند خیلی می ترسیدم ولی دلم رو زدم به دریا و یواش دراز کشیدم روی شکمش یه دفعه چشماشو باز کرد با قیافه هراسان گفت آقا فرید می خوای چکار کنی منم بهش گفتم کاریت ندارم تو بگیر بخواب گفت دیبا کجاست کفتم رفته سر کار تو بخواب من الان می رم دیدم دوباره به شکم خوابید اون موقع بود که فهمیدم خودشم بدش نمی یاد ولی خیلی می ترسه.من که دیدم الان باید کارمو شروع کنم راحت دراز کشیدم روش ولی دیدم داره مقاومت می کنه و منم خیلی وزنم رو روش ننداختم خلاصه به همین صورت مشغول حال کردناز روشلوار بودم که با خودم گفتم یه امتحان بکنم شاید بزاره شلوارشو بکشم پایین دتم رو بردم و یواش شلوارش رو کشیدم پایین که دیدم داره میگه نه تو روخدا نکن! منم بدون نوجه شلوارشو رو تا بالای زانوش کشیدم پایین البته واقعا فهمیدم که خجالت میکشه چون یه کلام حرف نمی زد وقتی شلوارش و اوردم پایین باورم نمی شد که اون کون گنده و سفید الان جلومه و من میتونم تا ته بکنم توش ،لیدا که به شکم خوابیده بود و صورتش رو از خجالت کرده بود توی بالشت و روش نمی شد به من نگاه کنه نمی تونست که چند ثانیه دیگه یه کیر کلفت می خواد بره توش منم برای اینکه نترسه و یه دفعه دردش نیاد کیرم رو آروم گذاشتم لای پاهاش و چند باری عقب جلو کردم بعد به طور کامل روش دراز کشیدم و یواش در گوشش گفتم دوت داری این کار رو؟ دیدم داره میگه آره. بهش گفتم اگه می شه پاهاتو به هم بچسبون و بدنت رو شل کن می خوام بکنمش تو سوراخ کونت که یه هو خواست بلند شه و من نذاشتم گفت نه همین طوری بکن منم گفتم آروم می کنم نترس بعدش اون گفت فقط مواظب باش نره تو جلو ، منم آب دهن زدم سر کیرمو آروم گذاشتمس روی سوراخ کونش و کمی فشار دادم که دیدم گفت در بیار داره می سوزه من هم بی توجه به کارم ادامه می دادم و اون در حالی که آخ واوخ می کرد می خواست مقاومت کنه که من محکم روش دراز کشیده بودم و نمیگذاشتم تکوتن بخوره خلاصه دیدم که کونش خیلی تنگه و باید بیشتر فشار بدم با یه کم فشار بیشتر یه دفعه یه جیغ بلند کشید و دیدم داره گریه میکنه منم دیگه خیلی فشار ندادم و فقط سر کیرم تو کون گندش بود که دیدم داره میگه همونجوری مثل اول بکن ! منم باز بی توجه بودم و همون جوری مشغول تلمبه زدن بودم و اون هم همش گریه می کرد دیدم که عضلات کونش کم کم داره به کیر من عادت می کنه و کیرم داشت بیشتر می رفت تو دیگه داشت آبم میومد که لیدا مرتب می گفت دیگه بسه بلند شو! بعد از چند ثانیه یه هو آبم اومد و همش رو خالی کردم تو کونش و اونم یه جیغی زدو گفت سوختم! من یه چند ثانیه روش دراز کشیدم و بعدش بلند شدم و بهش گفتم چهطور بود ؟گفت همونجوری مثل اولی که کردی خوب بود ولی بعدش وحشتناک بود . بعدش اون همون جوری دراز کشید روی تخت و منم دیگه رفتم لباسامو پوشیدم و برگشتم سرکارم از اون روز به بعد هر وقت من ورو میبینه به نشانه درد اون موقش لبش رو گاز می گیره؟؟؟

خواهرزن های سکسیسلام این داستانی رو که میخوام بنویسم داستان واقعی سکس من با خواهرزن هام هستش که خیلی سکسی و خوشگل هستن البته زن من هم که اسمش پریساست خیلی خوشگل و هیکل سکسی داره که همه آرزوی سکس با اون رو دارن این رو از نگاه های مردهای فامیل میشه فهمید البته من امان نمیدم یک شب درمیون با هم سکس داریم بریم سر اصل مطلب خانواده خانوم بنده شهرستان هستن و هر چندوقت یک بار میان پهلوی ما یا ما میریم اونجا.من دو تا خوارزن دارم که یکی از خانومم بزرگتره که اسمش مهسایه و ازدواج کرده مهسا که هیکل سکسی ،کون بزرگ و گوشتی که آدم رو دیوونه میکنه در ضمن یه شوهر کسخل و ریزه میزه هم داره به اسم جلیل که از صبح تا شب سرکاره تازه شب هم که میاد میره سر کامپیوتر و تمام خیلی کم با زنش سکس داره اینو مهسا به خانمم گفته و خواهرزن دومی که اسم اون سمیرا هم دبیرستانیه از خوشگلی دومی نداره سفید با اینکه دبیرستانیه کون خوشگلی داره وقتی راه مثل ژله میلرزه آدم دوست داره کیره شو تون کوونش بکنه ماجرا از مهسا شروع شد که اومده بودن خونه ما مسافرت که طبق معمول شوهرش زودتر برگشت شهرستان تا به کاراش برسه ما هم از خدا خواسته گفتیم بره گمشه تا ما هم یه دل سیر کس و کون مهسا رو تماشا کنیم. از وقتی باجناقم برگشت شهرستان مهسا لباسهای بازتری میپوشید و تیپش سکسی تر شده بود ما هم حال میکردیم .یه روز صبح از خواب پاشدیم دیدیم خانمم دخترم رو برده بهداشت واکسن بزنه منم رفتم توی آشپزخونه چایی دم کنم دیدم مهسا میگه من چایی دم کردم تا برگشتم کفم برید دیدم با یه شلورک کوتاه و یه تاب صورتی توری داره خودش رو آرایش میکنه من داشتم همین جوری نگاهش میکردم گفت چیه خانم خوشگل ندیدی گفتم چرا ولی هلو به این خوشگلی ندیدم مهسا گفت دوست داری هلو بخوری گفتم آره کی بدش میاد ولی شما کجا ما کجا مهسا گفت از دست اون باجناق بی عرضه ات گفتم چرا گفت این حرفا رئ به اون بگو تا زحمت کارهاش گردن آرش جون نیفته گفتم گردن من چرا مهسا گفت شما نه آرش کوچیکه گفتم اگه خواهرت بیاد چی گفت زود جمعش میکنیم منم از خدا خواسته صورت نشسته افتادم به جان اون لباش حالا نخور کی بخور خیلی لبهای خوشمزه ای داشت دیدم دستش برد سمت شرتم کیرم رو گرفت و شروع به مالیدن کرد معلوم بود خیلی هوسیه گفتم سریع لخت شو منم لخت شدم رفتم رو تخت خوابیدم اون هم شروع به درآوردن لباساش با عشوه و ناز به روش جنده های حرفه ای کرد.گفتم معلومه خیلی هوسی هستی؟گفت آره باجناق کسکش شما منو یک ماهی میشه نکرده دیگه داشتم از شدت بی کیری میمردم وقتی دیدم گفتش می خواد بره گفتم بهترین موقعیته با کیر تو یه حالی بکنم آخه تعریفشو از پریسا زیاد شنیده بودم.مهسا لخت مادرزاد اومد رو تختو بهم امون نداد کیرم گرفت تا ته کرد توی دهنش برام یه ساک مشتی زد دیگه داشت آبم میومد گفتم بسه داره آبم میاد گفت بذار بیاد می خوام بخورم و دوباره شروع کرد به خوردن که یه هو آبم اومد همه رو خورد و یک هم ریخت روی سینه هاش گفتم جنده پس تو چی؟هنوز شروع نشده آبتو آوردم تا خوب منو بکنی گفنم پس پریسا چی گفت اون حالا حالا ها نمیاد خیالت راحت باشه دیدم رفت از توی کیفش یه کاندوم با اسپری آورد گفت میخوام امروز خواهرتو بگایم. اسپری رو روی کیرم خالی کردو خودشم پاهاشو باز کرد گفت بیا کسم رو بخور عجب کسی داشت سفید گوشتی با چوچوله های صورتی داشتم دیوونه میشدم پریدم روی کسشو شروع کردم به خوردن کسش عجب بویی می داد آدم رو نعشه میکرد داد مهسا داشت داد میزد به خودش میپیچید سینه هاش میمالید ده دقیقه ای کسشو خوردم دیگه داشت جیغ میکشید هی میگفت آرش کیرتوبخورم جووووووووووووووووووون کیرت توی کسم من جنده تو هم آرش من کیر می خوام بیا کسم رو جر بده مادرکسه کیرت تو کس مادر جنده من بره خوارکسه دیگه دیدم داره فحشهای عجیب غریب میده گفتم الان وقتشه که کسش رو به گاییدن بدم کاندوم رو کیرم کشیدم رفتم سراغ کس مهسا کیرم رو گذاشتم دم کسش هل دادم داخل وای چه داغ بود جیغ مهسا رفت هوا شروع کرد به فحش دادن گفتم چرا فحش میدی گفنت این جوری هوسی تر میشم حال میکنم تو هم باید به من فحش بدی شروع کرد دوباره فحش دادن منم داشتم سریع تلمبه میزدم کیرم میخورد به ته کسشو بر میگشت مهسا جیغ میزد میگفت:کییییییییییییییر عجب کیری داری کسکش خوش به حال اون پریسای جنده خواهرکسه که همچین کیری میره توی کسش، آخ جون مامانی کجایی بیای ببینی دختر کونیت داره چه حالی میکنه عجب کیری توی کسشه ،کیر بابارو ولش کن بیا کیر آرشو بچسب. مهسا از روی کیرم بلند شد رفت کرم آورد و مالید به سوراخ کونش و گفت بیا از کون بکن گفتم دردت نمیاد گفت بیا کسکش کونمو جر بده پارش کن گفتم مگه قبلا دادی چند بار جلیل از کون کرده خیلی حال داد ولی کیرش کوچیک بود ولی کیر تو بزرگ حالش بیشتره کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم سرش رفت داخل یکم خودشو جمع کرد کیرم رو بازی دادم تا خودش رو شل کرد یک هو فشار تا دسته رفت تو کونش دادش رفت هوا یکم نگه داشتم بعد شروع کردم یه تلمبه زدن عجب کون خوشگلی داشت با هر ضربه من کونش مثل ژله میلرزید دیگه صربات رو تندش کردم مهسا داشت حال میکرد بعد از چند دقیقه کیرم رو درآوردم گفتم بیا روی کیرم بشین اومد روی کیرم نشست شروع کردبه بالا و پایین رفتن موهاشو با یه دستش جمع کرد با یه دست دیگه سینه هاشو می مالید زبونشو به سینه هاش میزد تا اون موقع 3 بار شده بود ولی هنوز جا داشت گفتم من دارم میشم گفت کاندوم رو دربیار می خوام آبتو بریزی توی کسم قرص میخورم مهسا خوابید زیرم کیرم گرفت کرد توی کسش با دستش چوچولشو میمالید منم تند تند تلمبه میزدم مهسا پاهاشو دور کرم قفل کرده بود داد میزد اخ جون کیر کلفت می خوام کیر کلفت توی کسمه باباجون جون کجایی دخترت داره کس میده آقا جلیل کجایی زنت جنده آرش جون شده کیر آرش توی کس زنته آرررررررررره کیر آرش جون توی کس خواهرت بره کسکش مادرجنده گفتم من دارم میشم مهسا گفت محکم بزن منم میشم دیگه داشتم میشدم پاهاشو محکم دور کمرم قفل کرد یک هو من شدم تمام آبم رو توی کسش ریختم مهسا داد میزد سوختم پریسا کجایی که شوهرتو گاییدم دیگه حال جان نداشتم آب کیرم از کس مهسا سرازیر شده بیرون ولی مهسا داشت همینجور هزیون می گفت تا حالا زنی به این حشری ندیده بودن البته پریسا هم خیلی حشریه ولی نه به اندازه مهسا از روی مهسا بلند شدم ساعتو نگاه کردم دیدم چهل و پنج دقیقه سکسمون طول کشیده گفتم مهسا بلند شو الان پریسا میاد گفت دارم از خستگی میمیرم تا حالا این جوری با جلیل سکس نداشتم مرسی ممنون واقعا به من حال دادی دیگه داشتم دیوونه می شدم نمیدونستم این مشکلمو چه جوری حل کنم مرسی آقای دکتر منم لبشو بوسیدمو گفتم خواهش میکنم کیر من قابل شما نداره هلوی خوشگل من مهسا رو بلند کردم رفتیم دو نفری یه دوش سریع سیر گرفتیم البته توی حمام هم یه حال کوچولو کردیم سریع آمدیم بیرون تا پریساخانوم نیامده بقیه داستان در قسمت بعد که سکس با مهسا هیجان انگیزتر و جالبترهم میشه……..

سکس سریع با دخترداییبا سلام به شما ، من علی هستم نوروز 90 میرم تو 18 سال ، خاطره ای که میخوام بتعریفم مربوط به 8 ماه پیشه ، یه دایی دارم که تو روستا داره خونه میسازه ازم خواسته بود که برم کمکش منم از خدا خواسته رفتم ، بگین واسه چی میگم از خدا خواسته ، واسه این که دختر اون یکی داییم که من باهاش سکس داشتم همونجا بود اخه اونا یه خونه تو شهر داشتن و یکی تو روستا ( این داییم که دخترشو کردم اون داییم که داره خونه میسازه نیست ) از شانسم اون همونجا بود ، باهم رابطه ی تلفنی داشتیم ، داییم داره خونشو کنار خونه ی بی بیم میسازه ظهرا شبا که کار تموم میشد میرفتیم خونه ی بی بیم ، یه شب که نشسته بودیم تو خونه دیدم دارن میگن صبح میخوایم بریم شهر دنبال کارای وام خونه ، منم که کار اب دادن به دیوارای نو سازو داشتم موندم ، همون شب زنگ زدم گفتم صبح بیا خونه بی بی نا که کسی نیست ، حتمأ الان به خودتون میگین چطور اینجوری باهاش حرف زده ، اره اخه قبلا باهم سکس داشتیم ، خلاصه بهش گفتم ، گفت باشه ، صبح شدو دایی و زن دایی و بی بیم رفتن شهر ، بهش زنگیم که بهش بگم بیاد ، دیدم ای دل غافل گوشیش خاموشه ، منم که شق کرده بودم طوری کیر خورده بودم که الان فقط اونایی که این بلا سرشون اومده میدونن چی میگم ، شاید نزدیک 15 بار زنگ زدم همش میگفت خاموشه ، خونه ی دختر داییم اینا از خونه ی بی بیم اینا نسبتأ دوره ،دیگه ناامید شده بودم و خواستم برم دست به دامان جق بشم تا جای پیش رفتم که کله لباسامو در اوردم که دیدم زنگ زد ، برق از سه فاز کلم پرید ، شلوارمو بدون اینکه شرت بپوشم پوشیدم برداشتم دیدم قطع کرد گفتم حتمأ میس انداخته ، زنگ زدم دیدم بازم خاموشه ، باز اعصابم تخمی شد ، دوباره زنگ زدم دیدم داره بوق میخوره ، تا برداشت گفت باطری گوشیم خرابه واسه همین هی دم به دیقه خاموش میشه ، منم سریع گفتم بیا که رفتن ، گفت باشه ، 10 دقیقه طول کشید تا خانوم تشریف اوردن ، خونه ی بی بیم اینا حیاط درندشتی داره حموم از اتاقا یه کم فاصله داره ، اومد گفتم برو تو حموم که من الان میام ، اون رفت تو حموم منم رفتم دور خونه امار بگیرم ، دیدم خبری نیست ، رفتم تو حموم دیدم گوشه حموم ایستاده شلوارمو در اوردم علی کوچیکه که دست بهش میزدی میشکست افتاد بیرون. پیرهنم ام در اوردم ، حقیقتش من اهل حال کردن نیستم سریع میکنم و للش ، گفتم لخت کن گفت نه گفتم باشه نکن شلوارشو کشیدم پایئن شورتشم به همین منوال کسش مو داشت ، راستی نگفتم دختر داییم کلاس سوم راهنماییه ولی اندامش ببینی توش میمونی وجدانأ عکسشو نشونتون بدم کف بر میشین ، لاشی کسش که اکبنده ، تو کونم که نمیده ، داشتم میگفتم موهای کسش زده بود داشت بلند میشد یه کم داشت ، یه کم با زبون روشو لیسیدم دیدم اینجور نمیشه حوله رو پهن کردم رو زمین گفتم به پشت به خواب خوابید نشستم رو پاهاش حالان کونه پهن و بزرگش جلو من بود ، تف کردم لا پاش کیرم و گذاشتم لا پاش جلو عقب کردم دیدم حال نمیده دیدم شامپو بغل دستمه برداشتم ریختم دره سوراخ کونش با دست لاپاشو میمالیدم کیرم و گذاشتم لاپاش دیدم ای جان چه حالی میده ، یه 5 دقیقه ای تلمبه ی یواش یواش زدم بعد ناخوداگاه دیدم سر کیرم رفت تو کونش دیدم سیخ شد بلند شد که بره ، تو دلم گفتم بدبخت تازه کیرم موتورش روشن شده ، ولی او دست بردار نبود هی میخواست بره ، چند تا عکس سکسی تو گوشیم داشتم از یکیش که فوت کرده بود خیلی خوشم میومد بهش گفتم تا مثل این نکنی نمیزارم بری اونم قبول کرد دوباره شلوارشو کشید پایین شرتشم به همین منوال پشتشو کرد طرفت من بعد مثل( استغفرالله ) سجده خوابید کسشو باز کردم دیدم کسش خیس خیسیه شامپو ها هنوز یکم لاپاش مونده بود کیرم گذاشتم لاپاشو شروع به تلمبه زدن کردم از زیر سینه هاشو که تو سوتین بیرون انداخته بود میمالیدم 3 دقیقه طول کشید تا ابم مثل ابشار مارگون ریخت لاپاش چند دقه روش خوابیدم بعد بلندش کردم ازش لب گرفتم بوسیدم و فرستادمش رفت ، از اون موقع تا حالا موقعیت پیش نیومده تا دوباره بکنمش ، راستی برای اولین بار بود داستان مینوشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه ، بای به همه خواننده ها .

خواهر زن مرموزداستانی که میخوام براتون تعریف کنم واقعیته وازاون داستانهای خیلای نیست .من حامدم و6ساله باهمسرم مهسا ازدواج کردم.با هم زندگی خوبی داریمو انواع سکس رو هم باهم داشتیم.یه خواهر زن دارم که عند تیپ وهیکله .کمر باریک .سینه های هفتی تو مشتی .لبای درشت وکون تپل که سفته وبالا وایساده .از اون تسبیح به آب کشا به نظر میومد .شوهرش راننده کامیون بود همش تو سفر واین تشنه کیر ولی به روی خودش نمی آورد.کارش این بود که بره قشم لباس بیاره وبفروشه به مغازه دارها .یه روز که رفته بود قشم .خانوم من با برادرش برای یه کار اداری رفتند شهرستان .نزدیکای شب بود که دیدم موبایلم زنگ میزنه .برداشتم دیدم خواهر زنمه .گفتم چی شده یاد ما کردی فریده خانم رسیدن به خیر.گفت الان اومدم با یه خروار لباس اما کلیدامو گم کردم نمیدونم چیکار کنم .گفتم الان میام پیشت همون جا بمون .سریع ماشینو برداشتمو ورفتم در خونشون 20دقیقه ای راه بود .سلام کردمو ودیدم پشت در ولو نشسته وچادرش افتاده رو شونه هاش .سریع خودشو جمع کرد وگفت ببین چیکار میتونی بکنی.چند تا کلید اورده بودم امتحان کردم نخورد .گفتم بابا وسایلتو یه دفعه دیگه بگرد شاید باشه.کیفشو داد به من و گفت من خیلی گشتم بیا تو هم نگاه کن .گفتم اینجوری نمیشه باید همه رو بریزم بیرون اجازه هست .گفت به شرطی خودت جمشون کنی .کیفشو خالی کردم .دیدم کلیدا تو یه زیپ کنارین .گفتم بیا فقط خواستی منو بکشونی اینجا خدایی خودم نمیدونستم قراره بعدا چی بشه اصلا فکر سکس با فریده به ذهنم خطور نمی کرد.درو باز کردیم و رفتیم داخل چند دقیقه ای کمکش دادم لباسای قشمشو ببره انبار بعد گفتم من دارم میرم خونه کاری نداری .گفت همین جا بمون من تنهام .گفتم تو که عادت داری هیچ وقت مهرداد شوهرت نیست خونه .گفت نه امشب ترس افتاده تو دلم بمون .اصرار کرد منم موندم .یه ساعت گذشت گفت من دارم میرم حمام دوش بگیرم .گفتم برو منم تلویزیون میبینم غافل از این بودم که شیطون رفته تو جلدش.چند دقیقه گذشت دیدم داره صدام میزنه .رفتم پشت درب حموم گفتم چیه ؟گفت میای پشت منو با شامپو کیسه بکشی .از این حرف بی مقدمه خشکم زد .چند لحظه مبهوت موندم .گفت چی شد نمیای .یهو به خودم اومدم دیدم شیطون رفته تو جلد منم .گفتم اخه تو نامحرمی من چطوری تو رو کیسه بکشم .دیدم درو باز کرد وبدن محشرشو نشونم داد وگفت این حرفا چیه فقط میخوام یه کیسه بکشی .از دیدن بدن سفید وبی نقصش دیوونه شدم .گفتم آخه لباسام خیس میشه گفت آبو میبندم تو هم لباساتو در بیار بیا تو .مونده بودم گیج وواج که چجوری اینقدر پر رو ه .گفتم اگه مهرداد برسه چی گفت اون الان بار برده تبریز امشب و فردا شب نمیاد.لباسامو در اوردم بجز شرطم وبا اجازه رفتم تو دیدم یه شرط قرمز فقط پاشه دیگه لخت لخته .کیرم که بیچاره تا حالا گیج مونده بود .دیگه بیدار شده بود و سفت .از اون کیرای کلفت ودراز دارم که آرزوی هر زنیه .گفت بیا کیسه رو پر از کف کردم منو بشور .گفت تمام بدنمو بشور .گرفتمو از پشت کمرش شروع کردم .کمرشو که تموم کردک گفتم بیا اینم پشتت دیگه برم .گفت نه بهت گفتم تمام بدنمو کیسه بکش پایینم بکش .اومدم از پایین شرتش روی باسنش شروع کنم .گفت تمام بدنم چند بار بگم .گفتم آخه فریده خانوم شرت پاته .فریده گفت خب درش بیار .بعد نگاهم کرد وگفت مگه نگفتم لباساتو در بیار چرا شرت پاته .گفتم باشه واز خدا خواسته شرتم ودر اوردمو و دیدم کیر شق شدم از شرت پرید بیرون گفت واااااااای عجب کیری .چرا اینقدر بزرگ شده وخودشو زد به کوچه اونطرفیو گفت نکنه خیال برت داشته هاااان .گفتم نه ولی اگه تو هم مرد بودیو بدن خودتو میدیدی اینجوری میشدی .گفت شاید بهر حال خوش به حال ابجی مهسام .بعد گفت خوب شروع کن .گفتم چیو ؟گفت کیسه کشیدنو دیگه از پایین کمرم شروع کن .دیدم خم شد وبه حالت 90درجه دستشو گذاشت رو شیر آب و کون تپلشو داد عقب .گفت شروع کن .منم شروع کردم .به شستن کون و لای کونش و باسنش با کیسه .دیگه کیرم داشت میترکید .تو دلم گفتم منتظر چی هستی خودش میخواد شک نکن دیگه .کیسه رو انداختمو وخودمو از پشت چسبوندم بهشو از زیر سینه هاشو گرفتم تو دست طوری که کیرم رفت لای باسنشو منم روش بودم .گفت داری چییییکار می کنی .گفتم میخوام هم بشورمت هم سیر ت کنم .گفت از چی سیرم کنی .گفتم از کیر و یه دستمو از زیر بردم رو چو چولش .اونم از خدا خواسته مثل اینکه کلید گم شدن نقشش باشه خودشو شل کرد .منم شروع کردم مالوندن کسش که گفت چرا نمیکنی تو ش دارم میمیرم از بی کیری .منم کیرمو گذاشتم در کسش گفتم بکنم واقعا .گفت زووود باش دیگه .منم کیر کلفتمو یهو با فشار تا ته کردم تو .یه جیغ کشید وگفت جووووووووووووون .اااآخ جووووووووون .مال خودته .جرم بده .پارم کن .منم شروع کردم به تق زدن .وای جاتون خالی .از من تق وآآآآآآآآآآه .از اون اوووووووووووییی واوووووووف ومحکمتر .دیوووونه کیرتمو وازاین حرفا .چند دقیقه ای تق زدم واونم با دست خودش چوچولشو میمالونو دیدم یهو ناجور لرزید .گفتم ارضا شدی گفت آره .گفتم من از کون میخوام من عاشق کونتم .گفت من خودمم از پشت دوس دارم ولی اینو دیگه روم نشد بگم .منم با خنده گفتم عجب باشرمی تو .کیرمو گذاشتم در کون پر از کفش و فقط گفت کیر تو از کیر باجناقت خیلی کلفت تره جر نخورم .گفتم نترس لیز شده با کف .آروم کردم تو کونش گفت یواش ولی من دیدم اون ارضا شده گفتم چرا من نشم و یهو کردم توش که جیییغ زد وگفت آرووووم چه خبره مردم .منم بی اعتنا شروع کردم به تق زدنو ودیدم اونم دوباره بعد از یکی دو دقیقه دوباره به آخ و اووووووف افتاده .منم تند کردمو محکم دیدم دیگه داره آبم میاد گفتم آبمو چییییییییییکار کنم وااااااااااای .گفت بده بخورمش .آوردم بیرون کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدن .میبرد تا ته تو گلوشو میاورد بیرون که یه دفعه آبم تو دهنش خالی شد تا اون روز اینقدر آب ازم تو هیچ سکسی نیومده بود .اما اون با تمام وجود تا قطره آخرشو خورد .جاتون خالی وقتی از حمام اومدیم بیرون تا صبح 3بار دیگه با انواع شیوه ها کردمش .فردا صبح هم که میرفتم گفت منتظر یه فرصت دیگه باشم .منم الان منتظر اون فرصتم.

ساک زدن برای پسرخاله کوچولوسلام…وقتی چندتا از داستانای سکستونو خوندم دیدم همه میگن دروغیه اما چیزی ک میخوام تعریف کنم به جانه خودم راسته ..الان 19 سالمه و این داستان بر میگرده به 5سالگی یا6سالگیه من چون یادمه هنوز پیش دبستانیم نرفته بودم…من . یه پسر دایی داشتم که اسمش امیر بود..هم سن بودیم و هم بازی..من خیلی شیطون بودم اونن همینطور..حدا از بازیای معمولی ک همه میکنن پیش میومد کارای دیگه هم میکردیم…کوچیک بود خب کیر نداش که همش . اندازه ی انگشت..ولی خب من کسم تپلیو تمیز بود..پیش میومد تنها میشدیم..ی روز . تنها نبودیم اما رفتین تو ی اتاق واسه بازی کوچیک بودیم کسی شک نمیکرد..خوابیدیم کناره هم و ی رو انداز انداختیم رومون تو اون سن من ک سینه نداشتم اونم فقط کسمو میشناخت…اقا سریع دس کرد تو لوارمو کسمو مالید…منم کیرشو همزمان میمالیدم …با اینکه خیلی بچه بودیم اما کیف میداد …ببخشید ک زیاد یادم نمیاد …اما من تو اون سن ساک زدم! همون کیره کوچولوشو…شاید اونموقه نمیدونسم اما الان ک فکر میکنم میگم یعنی اینقد حالیمون بده اون از من ی چند ماه . کوچیکتره..نمیدونم کارم بش حال داد یا نه اما خوردم کوچولو هم بود همشو تو دهنم جا میدادم…اصلا جیکمونم در نمیومد…خلاصه که ما ازون روزا زیاد داشتیم…زندگی سکسیه من از همون سالا شروع شد..بغیر ازون با ی پسره دیگه هم ازین شیطنت ها داشتم اما همون کوچیکیا..بعدش دیگه انگار له رفته بودیم نمبزاشتن و من با همجنسام ادامه دادم ی لسبینه حرفه ای…داستانم جالبه..اگه خواستین بقیشم میام میزارم…اما همه اینا تا . 2 سال پیش تموم.شد و حالا دیگه لس هم نیستم اخه درسام زیاد شد ….Wink

داستانهایی رو که خانوما تعریف میکنن رو بیشتر دوست دارم ، چرا گفتم داستان چون فکر میکنم این داستانهایی که مینویسند بیشتر تخیلات ذهنیشونه تا واقعیت، معمولا خیلی ها مثل خود من دوست دارن با کسی (مخصوصاَ فامیل و آشنا) سکس داشته باشند ولی جرات گفتنش رو ندارن مگر اینکه خیلی بی چشم و رو و بی حیا باشن چون تو خانواده های ما ایرانیها این مسائل خیلی مهمه. هر چند من خودم یک بار این جرات رو به خرج دادم و با یکی از زنهای فامیل خواستم سکس انجام بدم ولی اون اجازه نداد. شوهرش هر روز صبح میرفت سرکار و تا عصر بر نمیگشت و من هم که روزهای پنجشنبه تعطیل بودم چند باری رو می رفتم بهش سر میزدم . یک روز که خیلی حشری بودم رفتم خونشون نشستم کنارش و کنترل ماهواره رو برداشتم و همینطور کانال عوض میکردم . کانالهای سکسی ماهواره هاتبرد باز بود و قفلشون نکرده بودن هر چند که چیزی نشون نمیدادن فقط خانومهایی رو نشون میداد که تلفنی حرف میزدن و ادا در میاوردند. به حر هال بهتر از هیچی بود، اسم زن فامیلمون کبری بود خواستم یک جوری سر حرف رو باهاش باز کنم بهش گفتم چرا این کانالها رو قفل نمیکنید گفت ما اینا رو نگاه نمیکنیم و فقط کانالهای ایرانی رو میبینیم . نمیدونستم چطوری باید شروع کنم چون واقعاَ ترسیده بودم ولی شحوت هم امونم نمیداد همونطوری که کنارش نشسته بودم بهش گفتم کمرم میخاره برام میخوارونیش، اونم با ناخونهای نسبتاَ بلندش کمکرم رو خاروند. وقتی این کار رو کرد جرات پیدا کردم و دستم رو گذاشتم رو گردنش چیزی نگفت بعد از چند دقیقه نگاهش کردم دیدم رنگش حسابی سفید شده گویا از نیت من اگاه شده بود. ولی خجالت میکشید چیزی بگه دستم رو اوردم پشت کمرش حلقه کردم و سینه اش رو تو دستم گرفتم بدجوری شحوتی شده بودم میخواستم بخوابم روش ولی اون دستم رو از روی سینه اش برداشت و گفت چکار میکنی خجالت نمیکشی . منم ترسیده بودم چون نمیدونستم که راضی هست یا نه با این حال دوباره دستم رو گذاشتم رو گردنش و روش رو به طرف خودم برگردوندم و به زور صورتش رو ماچ کردم که حسابی عصبانی شد و از جاش بلند شد. و دیگه اجازه نداد من بیشتر از این جلو برم بهم گفت به خاطر احترام فامیلی میبخشمت ولی دیگه تکرار نشه که بد میبینی . و من هم که خیلی از عواقب این کار می ترسیدم پا شدم و خداحافظی کردم و رفتم . حتی چند روز بعد هم دوباره رفتم خونشون ولی این بار وقتی فهمید من پشت در هستم به دروغ گفت من تو حمام هستم و در رو برای من باز نکرد. این خاطره کاملا واقعی من بود . ولی ای کاش اجازه میداد کار رو تموم کنم

اعترافات زنم همسر بسیار خوشكلی دارم و مدت 10 سال میشه كه با هم زندگی میكنیم در طی این مدت خیلی تلاش كردم كه وادارش كنم در مورد دوران پیش از ازدواجش با من از سكسهایش برام تعریف بكنه چون معتقدم كه زنی به این خوشكلی محاله از دست هر مردی كه تنهاحتی یك مرتبه ببیندش،جان سلامت بدر ببره،چون همنطوری كه گفتم بسیار خوشكل بود.این بود كه مدام بهش میگفتم انچه كه گذشت،گذشت وبایستی ازین ببعد سعی كنه كه به من وفادار بمونه و این یك امر بسیار طبیعیه كه هر زنی قبل از ازدواج با كسان دیگری سكس داشته باشن، این بود كه شبی هنگام گاییدن اولین اعترافشو كرد و چنین برام تعریف كرد و گفت: اگه یادت باشه اون وقتا كه تازه همدیگه رو شناخته بودیم ولی هنوز به همدیگه اظهار علاقه نكرده بودیم مدتی مریض شدم، یه روز عصر با مادرم رفتیم به مطب دكتر برای معالجه و اون همون روزی بود كه همدیگه رو تو خیابون دیدیم.اونروز دكتر پس از معاینه من، به مامانم گفت كه دختر شما بایستی بستری بشه و مدتی زیر نظر پزشك بمونه.. اون شبو تو بیمارستان موندم طرفای صبح بود كه مامانم بیدار شد تا نمازشو بخونه،مدت زیادی نگذشته بود كه احساس كردم كسی داخل اتاقم شد اول خیال كردم مامانمه ولی بعد زود فهمیدم كه دكتره و برای معاینه من اومده ملافه رو از روم برداشت و دستشو گذاشت رو شكمم و كمی فشار داد. من خجالت كشیدم برای همینم چشام باز نكردم و اون همچنان مشغول كارش بود كه احساس كردم كه دستشو كمی پایین تر برد و نزدیك كسم كرد ، نمیدونستم چكار كنم فریاد بزنم یا اروم باشم چون بلاخره هنوز از نیت دكتر با خبر نبودم، برای همین همونطور اروم موندم تا اینكه سرشو نزدیك صورتم كرد و لبهامو بوسید، دیگه مطمئن بودم كه نیت سویی داره، برای همین چشام بازكردم تا فریاد بكشم كه محكم با دستاش دهنم رو گرفت و زیر گوشم زمزمه كرد: _اروم باش،و سعی نكن داد و بیداد را بیندازی وگرنه با یه امپول كارتو میسازم . و من كه خیلی ترسیده بودم كمی اروم شدم و اون مشغول كارش شد و با دستاش با كسم بازی میكرد و من تنها عكس العملم این بود كه رانهایم رو بهم فشار بدم تا شاید بدین وسیله مانع این بشم كه به اسانی كسم رو بمالونه بامید اینكه مامانم سر برسه ، ولی اون دس بردار نبود و همچنان پافشاری میكرد و بادست دیگش پستونامو میمالوند، هنوز چند دقیقه نگذشته بود كه احساس كردم كه كسم پر اب شده و ازین كار دكتر لذت میبرم و كم كم از شدت فشار رانهایم كاستم و كمی شل شدم، دست خودم نبود، دستامو دور كمر دكتر حلقه كردم وبخودم فشارش دادم، دكتر وقتیكه اینو دید اروم كیرشو دراورد و من با دیدن كیرش كلی حشری شدم و نبض كسم بشدت به طپش افتاد، با دستام كیرش و مالوندم بعدش كیرشو نزدیك دهنم كرد و سرشو رو لبام گذاشت و من چندتا نوك زبون بهش زدم، شلوارم كمی پایین كشید و كیرش گذاشت رو كسم و از پایین به بالا رو كسم میمالوندش و با هر حركتش همه بدنم به لرزش درمیومد، از خدا میخواستم كه مامانم سر نرسه،و خوشبختانه نمازای مامانم خیلی طول میكشید و امكان اونو داشت كه تا پایان سكسم با دكتر سر نرسه برای همین بیخیال شدم و با خیال راحت به اف و اوف افتادم ،پیش خودم فكر میكردم چه خوب میشد كیرشو تا ته تو كسم فرو میكرد تو همین خیال بودم كه بی اختیار گفتم فشار بده تا ته، دكتر گفت: مگه پرده نداری.گفتم: دارم ولی پاره ش كن، گفت: نه عزیزم تو هنوز خیلی جوونی و حیفه ازون گذشته عاقبت خوشی نداره و به همین قدر كفایت كن، ولی عوضش چنان حالی بهت بدم كه كیف كنی و كیرش رو همچنان به كسم میمالوند تا اینكه نزدیك بود ابش بیاد بیرون گفت: عزیزم خودت اماده كن ابم داره میاد و ابش را با فشار روی شكمم و بالای كسم ریخت بیرون و با حس كردن اب كیرش روی كسم جیغ كوتاهی كشیدم و ارضا شدم، با یه پارچه استریل شده اب كیرشو از روی شكم و كسم پاك كرد و خودشو جمع و جور كرد و منو بوسید و مشغول معاینه ش شد و اندكی بعد سر و كله ی مامانم پیدا شد، مامانم با دیدن دكتر گفت: اقای دكتر وضع دخترم چطوره؟ و دكتر گفت خیلی عالیه امشبو خوب بهش رسیدیم … و این اولین اعتراف همسرم بود و بعد از اون اعترافش هنگام گاییدنش از كیر دكتر برام تعریف میكرد و میگفت كیرش چندان بزرگ نبود اما چون كیری زیبایی بود و خیلی بهش حال داده چند بار بیاد كیرش خودش و ارضا كرده ، تعریف كردن این ماجرا سراغازی شد برای اعترافات بعدی كه بعد براتون تعریف میكنم. بعد از اون اعتراف همسرم بازم اصرار كردم كه از سكسهای دیگه ش برام تعریف كنه اما اون همچنان زیر بار نمی رفت و مدام میگفت كه سكس با دكتر تنها سكسش بوده ولی من همچنان به تلاشم ادامه دادم تا وادارش كنم كه اعتراف كنه زیرا مصمئن بودم كه سكسهای دیگه یی داشته تا یه روز بلاخره موفق شدم و چنین برام تعریف كرد: خیلی مدتها پیش قبل از اینكه تورو بشناسم دوستی داشتم كه باهاش رفت و امد خانوادگی داشتیم، دختر بسیار خوشكلی بود و اسمش فریبا بود فریبا گاه گاهی به خونه ما میومد و منم با مامانم گاهی میرفتیم منزل اونها یه روز كه رفته بودیم منزلشون مرد غریبه ای اونجا بود كه از همون اغاز ورودمون مدام منو زیر نظر داشت و با چشمای هیزش انگار داشت منو میخورد منم از این حركت یارو ناراحت شدم و بیش دوستم شكایت كردم و گفتم این مردیكه خیلی هیز تشریف دارن و داره با چشای هیزش منو درستی قورت میده. فریبا خندید و گفت:این مرتیكه هیز دایی منه و از تو خیلی خوشش اومده و میخاد باهات دوست بشه همون طورى كه گفتة بودم أعترافات همسرموكه نوشته بودم پاك شده و حالا مجبورم اونو بطور خیلى خلاصه براتون بنویسم: داستان به اونجا رسیده بود كه فرهاد از طریق خواهرزادش فریبا به همسرم پیغوم داده بود كه خیلى ازش خوشش اومده، اما َََچون فرهاد روى هم رفته جندان جوون تو دل برویى نبوده خانمم بهش جواب رد داده بوده ولى فرهاد بدون توجه به جواب رد همسرم همچنان پافشارى میكرده و بدنبال فرستى میگشته تا بتونه اونو تنهایى گیر بیاره براى همین مرتب به خونه باباش سر میزده، البته هربار با یه بهانه یى، تا بلاخره ترتیب یه گردش خانوادگیو و میدن اونم تو یه منطقه كوهستانى بیرون شهر. روز گردش فرا میرسه و فرهاد با خانواده فریبا و بهمراه خانواده همسرم براه میافتند وقتى كه بدامنه هاى كوه میرسن بساطشونو پهن میكنن و دور هم میشنن، كمى بعد فریبا به بهانه بالا رفتن از كوه و دیدن مناظر طبیعت از بالاى كوه از داییش درخواست میكنه كه اون و زن داداششو با ماشین تا جایى كه بالا میره برسونه و بدنبال اون از همسرم درخواست میكنه كه اونارو همراهى كنه و همسرم بقول خودش كه دنبال فرستى میگشته كه به فرهاد بگه كه دست از سرش برداره، دعوت فریبا رو قبول میكنه و با اونا سوار ماشین میشه، كمى كه بالاتر میرن، فرهاد ماشینو نیگر میداره و پیاده میشن، كه به محض پیاده شدن فریبا و زن داداشش، دور میشن و همسرمو فرهاد تنها میمونن… خوب ازینجا شو دیگه از زبون همسرم براتون تعریف میكنم: به محض دور شدن فریباو زن دادشش، فرهاد چند قدمى بمن نزدیك شد و روبروى من قرار گرفت وبا لحنى كه هیجان و اضطراب ازون معلوم بود بمن گفت: خیلى دنبال همچین فرستى میگشتم تا حرف دلمو بهت بگم و ازت درخواست كنم كه به عشقم جواب مثبت بدى، منكه هیچ ازون خوشم نمیومد، بهش گفتم: ولى من ازطریق فریبا جوابمو بهت دادم، دیگه دلیلى نمى بینم كه خودتو بیشتر ازینا معطل كنى و بهتره منو فراموش كنى چون من به هیچ وجه ازت خوشم نمیاد، فرهاد ازین جواب صریح من رنجیده شد و با نارحتى گفت خواهش میكنم اینقدر سنگدل نباش، تو میدونى كه من سخت عاشقتم، براى همین اینقدر سخت میگرى و در پى آن شروع كرد به خواهش كردن و دادن وعد و وعود كه اگه به عشقش پاسخ بدم منو خوشبخت میكنه. منكه از قیافه اون اصلاً خوشم نمیومد( زیرا نه صورت زیبایى داشت نه هیكل متناسبى) همچنان جواب رد میدادم و اون همچنان خواهش میكرد و میگف كه چة شبهایى كه با خیال من بصبح رسونده و اكنون نمیتونه تحمل كنه كه این خیالاتو از سرش بدر كنه و ازم خواهش كرد لااقل براى یكبار هم كه شده مرا درآغوش بگیره و از ته دل منو ببوسه، منكه از فكر درآغوش رفتن و رسیدن لباش رو لبام چندشم میشد به تندى نگاهى بهش انداختم و خواستم روسرش فریاد بكشم كه دیدم فرهاد دستشو بردبطرف زیپ شلوارش و زیپشو پایین آورد و و از لاى زیپش كیرش و دراورد، منكه تا بحال فقط كیر پسر بچه ها رو دیده بودم با دیدن كیر به این بزرگى تو دستاى فرهاد خیلى تعجب كردم و درجاى خود مات و مبهوت موندم كه فرهاد بیشتر خودشو بهم نزدیك كرد و دست منو گرفت و به كیرش نزدیك كرد، كیرشو محكم گرفتم تو دستام خیلى نرم بود معلوم بود هنوز شق نشده بود و كم كم تو دستام داشت سفت میشد بطوریكه دیگه تو دستام جاش نمیشد، كسم پر آب شده بود و پاهام به لرزه دراومده بود بطوریكه نمیتونستم رو پاهام وایستم براى همین آروم رو زمین نشستم و منتظر موندم كه فرهاد چكار میكنه، فرهاد آروم كیرشو به لبهام نزدیك كرد، سر كیرشو بوسیدم و رو پشت دراز كشیدم و یه پامو از شلوارم درآوردم و پاهام ازهم باز كردم، فرهاد با دیدن كسم مثل دیوونه ها شد و با عجله شلوارشو تا زیر زانواش پایین كشید و لاى پاهم قرار گرفت و سركیرشو به چوچولم مالوند و هى قوربون صدقه كسم میرفت، منكه از خود بیخود شده بودم با لبهام، لبهاى درشت اونو میمكیدم، تو همون حالت فرهاد سر كیرشو تو كسم فرو كرد، خیلى حشرى شده بودم، ازش درخواست كردم كیرشو تا ته تو كسم فرو كنه ولى اون قبول نكرد و گفت حیفم میاد كه كستو اینجا جر بدم ، بایستى براى جر دادنش برنامه مفصلى تدارك ببینم البته اونم شب زفاف، ازون گذشتة كس به این كوچكى، كردنش خیلى مشكله(البته تو این قسمت از اعترافات، شاید همسرم دروغ گفته باشه چون من خیلى به زنم شك كردم كه قبل از ازدواج با من پرده شو از دست داده باشه، و احتمالاً توى همون سكسش با فرهاد پرده شو از دست داده و اگه بخاید ماجراى شك كردن به این موضوع بعداً براتون تعریف میكنم ، البته سعى میكنم كه اینو هم اعتراف كنه و بطور مفصل براتون تعریف میكنم) و بدنبال اون سر كیرشو همچنان به كسم میمالوند تا اینكه آبش اومد و با فشار رو كسم ریخت و منكه براى اولین بار بود همچین آبى رو كسم ریخته میشد بلافاصله ارضا شدم… همسرم بعد از تعریف كردن ماجراى سكسش با فرهاد، ادعا میكرد كه دیگه باكس دیگرى سكس نداشته وهرچند پافشارى میكردم كمتر به خرجش میرفت و اعتراف نمیكرد تا بلاخره یه شب هنگام كردن هوس كردم كه از كون بكنمش، چون كون بسیار گنده و با حالى داشت و تا اون موقع هرگز رازى نشده بود كه از كون بكنمش، و اونشب من خیلى اصرار كردم كه براى یك بار هم كه شده اجازه بده كه از كون بكنمش ولى اون همچنان ممانعت میكرد و در برابر پافشارى من گفت كه خیلى درد داره و نمیتونم تحمل فرو رفتن كیر توى كونم رو بكنم پس خواهش میكنم دست از سرم بردار و با كسم هر كارى میخاى بكن اما فكر كردن كونو از سرت بدر كن، زیرا هرگز نمیتونم تحمل كنم. خوب این حرف خانمم خودش، یه نیمچه اعترافى بود چون من هرگز كونشو نكرده بودم، پس از كجا میدونه كه كردن كون با درد همراهه، حتماً كسى اونو از كون كرده كه اینگونه به درد ، كون آشنایى داره بنابرین باز هم پافشارى كردم كه اعتراف بكنه و ازون گذشته بهش یاداور شدم كه یكى از دلایل بزرگى كونش، اینه كه بایستى كون داده باشه كه كونش به این بزرگیه، بلاخره همسرم توى امر واقع قرارگرفت و مجبور به اعتراف شد و بهم قول داد كه یه شب دیگه اعتراف میكنه… همنطورى كه گفتم با اصرار و پافشارى من بلاخره همسرم بازم اعتراف كرد: یه روز كه با مادرم رفته بودیم خونه فریبا، هنوز یه مدتى ننشسته بودیم كه مامانم به اتفاق مادر فریبا به عیادت یكى از فامیلاى فریبا كه مدتى بود مریض بود و تازگیا از بیمارستان مرخص شده بود رفتند و منو فریبا تو خونه تنها موندیم، و قرار بود كه تنهایمونو با دیدن یه فلیم باحال ویدیویى بسر ببریم ، ولى قبل ازینكه فرست اینو داشته باشیم فیلمو بزاریم ، در حیات به صدا دراومد و فریبا با نارحتى و غرغر كنان رفت كه درو باز كنه، بعد از مدتى فریبا با خوشحالى و با هیجان برگشت و رو بمن كرد و گفت: ببین كى اومده، دایى فرهاداومده و من باشنیدن اسم فرهادو بیاد اوردن ماجراى اون روز خوشحال شدم، از جایم برخاستم و اماده پیشوازىاز اون شدم فرهاد با دیدن من چشماش برقى زد و گفت به به خانوم خانوما هم تشریف دارن و دستشو بطرف من دراز كرد و باهم دستى دادیم و نشست، خوب معلومه بعد از نشستن فرهاد اولین چیزى كه توجه منو بخودش جلب كرد برامدگى كیر بزرگش بود كه از زیر شلوارش بلند شده بود و من بادیدنش بلافاصله كسم پر آب شد و یاد اون روز دوباره در خبالم نقش بست، فرهاد پس ازینكه سراغ مامان فریبا رو گرفت و مطمئن شد كه بجز منو فریبا كسى دیگه تو خونه نیست، با سر اشاره اى به فریبا كرد و فریبا به بهانه پذیرایى از داییش از اتاق بیرون رفت و من مطمئن بودم كه به این زودیا برنمیگرده.فرهاد خودشو بمن نزدیك كرد و گفت: عزیزم بعد از ماجراى اون روز اصلاً استراحتى نداشتم و همه شبا بیاد كس قشنگت چه ها كه نكردم و حالا كه باز بهم رسیدیم، دیگه وقتو بهدر ندیم تا كسى نیومده دست بكار شیم و منكه در برابر كیر بزرگش به هیچ وجه نمیتونستم كوچكترین مقاومتى بكنم آغوشمو براش باز كردم و آماده پذیرایى از فرهاد كیر گنده شدم، فرهاد مرا درآغوش كشید و كمى باهام ور رفت و من كه از خود بیخود شده بودم با عجله از رو شلوارش كیرشو با دستام گرفتم و فشار دادم، بعدش زیپ شلوارشو كشیدم پائین و كیرشو دراوردم و اولین كارى كه كردم سر كیرشو كه پهن بود بوسیدم و بانوك زبونم سوراخ كیرشوازهم باز كردم، فرهاد شلوارك منو كشید پاین و صورتشو گذاشت رو كونم و دماغ گنده شو لابه لاى كونم قرارداد و نفس عمیقى كشید و كلى كونمو بوئید و گفت چه بوى خوبى میده كونت و بعدش گفت ایندفعه رو بایستى از كون بكنمت… و من بیخیال كونمو قلنبه كردم و منتظره كیر فرهاد شدم ، انتظارم زیاد بطول نیانجامید كه سر كیر فرهاد و روی سوراخ كونم احساس كردم ،به محض رسیدن سر كیرش روی سوراخ كونم از خود بیخود شدم و فرهاد با كیرش فشاری به كونم وارد كرد،ولی متآسفانه نتیجه مثبتی نگرفت و كیرش در مقابل كون بهم چسپیده من ناكام ماند، خواستم كمكی بهش بكنم برای همین با هر دو دستام هر دو طرف كونمو گرفتم واز هم وازش كردم تا شاید كیرش تو كونم فرو بره ولی متآسفانه به هیچ وجه فرو نمیرفت، نمیدونستم دلیلش كلفتی كیر فرهاد بود یان تنگی سوراخ كونم، بهر حال كیرش تو نمیرفت تا بلاخره فرهاد با آب دهانش كمی كونمو خیس كرد و كمی هم روی سر كیرش مالوند و سر كیرشو روی سوراخ كونم گذاشت و فشار داد سرش كمی تو رفت ولی با چه حالی از درد چیزد نمونده بود قالب تهی كنم و از شدت درد جون بدم پاهام سست شد و برای یه لحظه خیال كردم پاهام بی حس شده، هرگز نمیدونستم كه كون دادن اینقدر درد داشته باشه برای همین از فرهاد خواهش كردم كه دست نیگر داره و دیگه ادامه نده، فرهاد اینو كه دید دیگه فشار نداد و سر كیرشو همونجا دم سوراخ كونم نگاه داشت و منتظر موند تا بلكه كمی حالم جا بیاد،ازش خواهش كردم كه از خیر كونم بگذره و بره سوراغ كسم ولی فرهاد قبول نكرد و قول داد كاری نمیكنه كه اذیت بشم و به همین قانع میشه كه كیرشو روی سوراخ كونم بذاره و همونطوری كه اون میگفت لذت این كار از لذت كردن كونم كمتر نیست چون همانطوری كه گفتم كونم خیلی بزرگ بود و كیر بزرگ فرهاد لابه لای كون بسیار بزرگم گم میشد، مدتی تو هون حالت باسركیرش به آرومی به سوراخ كونم فشار داد كه یهو احساس كردم كه داره آبش میاد و بلافاصله آبش با فشار روی سوراخ كونم ریخته شد، همونطوریكه آبش میومد احساس كردم كه بر اثر لیز شدن سوراخ كونم و سر كیر فرهاد و فشارهای ارومش روی سوراخ كونم ، خیلی به آسونی سر كیرش تو كونم فرو رفته كه احساس خیلی خوبی بهم دست داد، برای همین از فرهاد خواستم كه كیرشو با فشار تو كونم فرو كنه و فرهاد این كارو كرد و كیرش خیلی آسون تا ته تو كونم فرو رفت و از فرو رفتن كیر باین كلفتی بخودم میبالیدم ، تو دلم میگفتم؛خوب حالا كه كیر فرهاد تو كسم نمیرفت ، بذار كونم لذتشو ببره و فرهاد با هیجان كیرشو فرو میكرد و بیرون میاورد ، چند دقیقه ای به اینكارش ادامه داد و بعدش گفت كه عزیزم بازم ابم داره میاد خودتو آماده كن تا همشو تو كونت خالی كنم و بلافاصله احساس كردم كه آبش توی كونم خالی شد وای چه لذت بخش بود حس خالی شدن آب كیرش توی كونم . مسرم بعد از تعریف كردن ماجراى كون دادنش به فرهاد ادعا میكرد كه دیگه با كس دیگه یى سكس نداشته ولی من مطمئنم كه دروغ میگه و لا اقل پانزده تا بیست سكس دیگه داشته ولى چرا واسم تعریف نمیكنه اینو دیگه نمیدونم ولى با اون شناختى كه از زنم دارم، مطمئنم كه بلاخره مجبور میشه واسم تعریف كنه، مخصوصاًً وقتى میكنمش، كاملاً از خود بیخود میشه و زود بزود شروع میكنه به اعتراف كردن !

زهره خانوم، مامان دوستمسلام دوستان من اولین باره که میخوام خاطره خودم رو بنویسم اگر در نحوه نگارش متن یا موارد دیگه ایرادی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید…سعی کردم زیاد وارد جزئیات نشم و واقعا آنچه اتفاق افتاده رو خلاصه براتون تعریف کنم چون بهترین خاطره زندگی من بوده گفتم اینجا قرار بدم شاید شما هم خوشتون بیاد.. من پیمان هستم الان 27 سالمه این خاطره مال 1 سال پیشه…دوران دبیرستان که بودم همسایه ای داشتیم که پسر این خانواده با من همکلاسی بود.صبح ها با هم میرفتیم مدرسه بعد از ظهر ها هم کلاس کنکور داشتیم شب ها هم با هم میرفتیم باشگاه بسکتبال که به صورت حرفه ای از بچگی باهم میرفتیم…ساعت ده یازده شب برمیگشتیم خونه تقریبا بیشتر وقتمون رو با هم بودم.چون ورزش میکردیم بدن هامون ورزیده بود هر دو تامون نسبت به سنمون جسه بزرگتری داشتیم. این دوستی عمیق و چندین ساله بین من و شهرام باعث شده بود حتی خانواده هامون هم با هم رابطه دوستی نزدیکی پیدا کنن مثلا عید ها و مناسبتای دیگه خونه هم میرفیتم.پدر و مادر شهرام از پدر مادر من از نظر سنی کوچکتر بودن و شهرام تنها فرزندشون بود پدر شهرام (ایرج خان) از مهندسان قدیمی و کارکشته راه و ساختمان بود مادرش هم استاد دانشگاه بود پدر شهرام انگلیس تحصیل کرده بود و بعد از ازدواج پنج شش سال اونجا بودن…از نظر مالی کاملا در رفاه بودن و فرهنگشون بیشتر شبیه فرهنگ فرنگی ها بود تا ایرانی ها… تابستون ها خانوادگی میرفتن انگلیس پیش فک و فامیل هاشون…همیشه دیدن زهره خانوم مادر شهرام برام یه انگیزه بزرگ بود به هر بهونه ای برم خونه اونا….زنی بسیار زیبا خوش استیل و بی نهایت خوش صحبت و جذاب .. استاد دانشگاه بود به واسطه سواد بالایی که داشت بسیار شیوا صحبت میکرد این مورد همراه با زیبایی اندام زهره خانوم طوری با هم مکمل بودن که هر آدمی رو جذب خودش میکرد…همیشه تو اون دوران آرزو داشتم حتی برای چند ثانیه این زن رو با تمام جذابیت هاش لمس کنم …اما حتی فکر کردن این مساله کوچیک هم برام دلهره آورو دور از ذهن بود از طرفی من و شهرام با هم بزرگ شده بودیم و رفاقت ما خیلی ریشه دار بودو من نمیخواستم شهرام بویی از علاقه من به مادرش ببره در این صورت تمام زندگی من و شهرام به هم میریخت…روزها گذشت و بالاخره روز کنکور رسید ..بعد از اعلام نتایج بعد از چند سال همکلاسی بودن ..ما دوتا سرنوشتمون از هم جدا شد من دانشگاه قبول شدم ولی شهرام قبول نشد و رفت سربازی.. با هم رابطه کم و بیش داشتیم تا اینکه یک روز شهرام بهم زنگ زد گفت تصمیم داره بره انگلیس پیش عموش و اونجا ادامه تحصیل بده…تو همون سالها بود که ما از اون محله اسباب کشی کردیم و تقریبا رابطه ما با خانواده شهرام قطع شد…..ندرتا با تلفن با هم ارتباط داشتیم..ولی من همیشه به یاد اونا بودم دو سال پیش بود که از طریق فیسبوک شهرام بهم مسیج داد که میخواد با یه دختر انگلیسی ازدواج کنه و زندگی خوبی هم واسه خودش درست کرده.بهار پارسال بود که به طور خیلی اتفاقی پدر شهرام رو بعد از چند سال دوری تو شرکتی که کار میکردم ملاقات کردم …یک ساعتی با هم گپ زدیم و خاطرات رو زنده کردیم…وقتی میخواستیم خداحافظی کنیم بهم گفت ما هنوز همون خونه زندگی میکنیم با خانواده به ما سر بزن و از این تعارف ها…من هم که دلم واسه دیدن زهره خانوم یه ذره شده بود گفتم چشم حتما در اولین فرصت ..تقریبا دو ماه بعد از دیدار با پدر شهرام یکی از روزهای گرم تابستون بود که یخورده سرم خلوت شده بود …تصمیم گرفتم برم اونجا …ساعت پنج بعد از ظهر بود که رسیدم دم در خونه شهرام دل تو دلم نبود …فقط میخواستم چند دقیقه ام که شده ببینمش… فقط همین….هیچ فکری تو سرم نبود..استرس شدیدی داشتم بعد از چند سال نمیدونستم چه جوری مواجه بشم! ….وقتی زنگ زدم زهره خانوم با همون صدای لطیف و جذاب پشت آیفون اولین جمله رو که گفت قلبم دیگه داشت از سینه ام میزد بیرون…وقتی معرفی کردم خیلی خوشحال شد و در رو باز کرد ..هنوز همون طبقه سوم بودن…رفتم بالا بعد از سلام و احوال پرسی دیدم اشک تو چشماش حلقه بست یادش به به قدیما افتاد بود….یک ساعتی با هم گرم خاطره گفتن بودیم …اینقدر غرق صحبت بودیم که حتی فراموش کردم ازش بپرسم پدر شهرام کجاست؟تو همین حال و هوا بودم که که خوش گفت ایرج(پدر شهرام) یک ماهه رفته انگلیس پیش شهرام و خانومش و من هم چون اجبارا ترم تابستون دانشگاه کلاس برداشتم نتونستم برم حالا قرار شد سال دیگه ایشالا با هم بریم .. …..تو همین حال رفت به سمت آشپز خونه همینجور که داشت روی میز آشپز خونه یه چیزی واسه پذیرایی از من آماده میکرد بلند بلند از شهرام و خانومش و زندگیشون تعریف میکرد…من که واقعا تو او لحظات حتی از شنیدن صدای زهره از خود بیخود شده بودم بلند شدم رفتم دم در آشپز خونه ایستادم تا از نزدیک ببینمش..روبه میز بود و من پشت سرش.. اصلا متوجه حضور من نشده بو و هنوز بلند بلند داشت صحبت میکرد…یه دامن نسبتا بلند مشکی با یک پیرهن سفید نازک دکمه دار پوشیده بود …نزدیکتر شدم دست ها و پاهام میلرزید .. قدش از من سی سانتی کوتاهتر بود دستم رو آروم گذاشتم روی شونه هاش من اصلا حواسم نبود یهو ترسید و جیغ زد خواست برگرده که من خودمو بهش نزدیکتر کردم و دستامو محکم تر روی شونه اش نگه داشتم…تو همون حال سرمو نزدیک گردنش کردم ….به آرزوی همیشگیم رسیده بودم میخواست خودشو از زیر دستم نجات بده اما نمیتونست شروع کرد به التماس کردن..پیمان جان چرا اینطوری میکنی..؟؟!شوکه شده بود زبونش بند رفته بود نمیتونست چیز دیگه ای بگه ..خیلی ترسیده بود توی صدای لطیف و جذابش لرزش رو حس میکردم همین جور که ملتمسانه داشت حرف میزد… من هم که تمام آرزوی چندین ساله ام الان زیر دستم بود از خود بیخود شده بودم نمیدونستم دارم چی کار میکنم !! همینجوری خیلی آروم داشتم زیر گوش و گردنش رو لیس میزدم و میبوسیدم ..تو همون حالت دستامو آروم آوردم روی سینه هاش دیگه تو اون لحظه انگار تمام دنیا تو دستام بود… دستامو بالاتر بردم و دکمه اول پیرهنشو باز کردم خواست با دستش خودشو جمع کنه که با دست چپم مانع شدم دو تا دستای ظریفشو همونجوری با یک دست گرفتم پشت کمرش و در همون حال هنوز داشتم گردن و صورتش رو میبوسیدم و لیس میزدم .. دست راستم رو خیلی آروم از همونجایی که دکمه پیرهنشو باز کرده بودم کردم زیر پیرهنش و شرو ع کردم از روی کرست سینه هاش رو نوازش کردن …دیدم دیگه هیچ عکس العملی نشون نمیده …حق داشت …شوکه شده بود..هر کاری که تو این چند سال تو ذهنم بود داشتم انجام میدادم باورم نمیشد…متوجه شدم دیگه واقعا چیزی نمیگه و کاملا در اختیاره منه ..چشم هاش بسته بود …سریع بر گردوندمش رو به خودم با یک نگاه ملتمسانه بهم میگفت ادامه ندم…!دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و شروع کردم به لب گرفتن ازش.. خیلی وحشی شده بودم اون هم دیگه چیزی نمیگفت گویا تسلیم شده بود باز دستم رو کردم زیر پیرهنش و با اون یکی دستم بقیه دکمه هاش رو آروم آروم باز کردم …آهِ آرومی کشید بغلش کردم تو گوشش گفتم تو مال منی از همون سالها من دیوانه وار دوست داشتم زهره خانوم…تو همون حالت دستمو کشیدم پاین و بردم زیر دامنش دستمو خیلی آروم روی ران هاش یالا و پایین میکردم….دیگه آه و ناله اش بلند شده بود و مطمئن بودم تحریک شده تو همون حالت تی شِرتَمو سریع در آوردم باز بغلش کردم دستی ظریفش رو روی سینه ورزیده خودم حس میکردم.. شروع به لب گرفتن ازش کردم…همزمان پیرهنشو از تنش در آوردم باورم نمیشد اینقدر این زن جذاب و سکسی باشه داشتم دیوونه میشدم دستامو بردم پشتش و زیپ دامنشو کشیدم پایین خودش کمک کرد دامنشو از پاش درآوردم حالا فقط شورت و کرست تنش بود شورت گیپور شکلاتی و کرست مشکی رنگ.. بلندش کردم از آشپز خونه آوردمش توی اتاق آروم گذاشتم روی مبل راحتی جلوی تی وی…دیگه نمیدونستم چی کارکنم همه جای تن و بدنشو میخوردم و لیس میزدم…هیچی نمیگفت ولی معلوم بود بود حسابی تحریک شده.. با اینکه سنش بالاتر رفته بود ولی بدنش خیلی قشنگ مونده بود از روی مبل بلند شدم ایستادم روبه روش نگاهش واقعا تحریک کننده شده بود..گفتم زود باش …همین طور که تو چشمام نگاه میکرد موهاشو که پریشون شده بود تو صورتش جمع کرد پشت سرش ..نگرانی و شُوک تو صورتش کاملا معلوم بود …دستشو گرفتم و آوردم به سمت کیرم از روی شلوار مجبورش کردم کیرمو لمس کنه…بعد دستشو رها کرم …کمربند شلوارمو باز کردم وشلوارمو کشیدم پایین …وقتی کیرمو از زیر شورت دید که یواش یواش داشت کلفت تر میشد معلوم بود که حالی به حالی شد یه نگاهش به کیرم بود یه نگاهش به چشمای من ..نگاهی که هنوز ترس و شوک در اون دیده میشد..حتی نگاهش به کیرم منو تحریک میکرد دیگه داشتم میمردم از بس حشری شده بودم …دوباره دستشو گرفتم و چسبوندم به کیرم…بهش گفتم عزیزم زود باش …اونم که دیگه میدید هیچ راهی براش نمونده از طرفی معلوم بود کیر کلفت من از زیر شرت خیلی تحریکش کرده یواش شرتمو کشید پایین….کیرم انگار از قفس آزاد شده بود…همونطور که بهم نگاه میکرد… با دستای نازش کیرمو نوازش میکرد… دیگه تحمل نکردم سر زهره رو گرفتم تو دو تا دستام و سرشو نزدیک کیرم کردم ..دیگه راهی نداشت جز اینکه کیر منو ساک بزنه… وقتی کیرمو کرد تو دهنش انگار رفتم تو فضا اصلا قابل توصیف نیست اون لحظه ای که زبونش به کیرم خورد..پنج دقیقه ساک زد تو همون حالت موهای لخم مشکی شو که با دستام گرفته بودم ول کردم و کرستش رو باز کردم و کیرمو از دهنش درآوردم گذاشتم لای پستوناش و شروع به تلمبه زدن کردم بدنش خیلی داغ شده بود و عرق کرده بود غرق شهوت شده بود…کیرمو از لای پستوناش در آوردم و شروع کردم به بوسیدن سینه و شکمش و یواش یواش اومدم پایین آه و ناله هاش بیشتر تحریکم میکرد از روی شرت کُس و کونشو لیس میزدم دستمو آروم بردم زیر شرتش و یواش یواش کشیدمش پایین اینجوری بیشتر تحریک میشد با یه حالت چسبندگی شرتش به کسش چسبیده بود اروم درش اووردم که یه اه ه ه ه ه بلندی کشید و دستشو لای موهاش برد .. چشماشو بسته بود… شرتشوکامل از پاش در اوردم… حالا دیگه لخت لخت بود…تو همون حالت بر گردوندمش دستاشو دادم جلو لب مبل کونشو دادم بالا با زبون چند دقیقه کسو کونشو لیس زدم صداش تمام اتاق و برداشته بود …دیگه وقتش شده بود ..با دو تا دستام کونشو گرفتم …ونزدیک خودم کردم تو همون حال با دستش داشت پستوناشو میمالید اول شروع کردم به خوردن کسش که دیگه داشت دیوونه میشد بعد از چند دقیقه کیرمو گذاشتم بالای سوراخ کونش و از بالا به پایین چند بار کیرمو کشیدم رو کس و کونش میخواستم حسابی حشری بشه داشت ناله میکرد دیگه تحمل نکرد سرشو برگردوند التماس تو چشمای خمارش کاملا مشهود بود کیرمو گذاشتم دم کسش آروم فرو کردم تو …یه ناله و جیغ خفیف کشید بلافاصله یه آه بلندی کشید یواش یواش تلمبه زدنو شروع کردم وسطای کار با دست چپم پاشو دادم بالا و ادامه دادم تو اوج لذت بود که کیرمو کشیدم بیرون بهش گفتم برگرد کارشو خوب بلد بود.. کیرمو کردم تو دهنش همینجور که داشت ساک میزد دوباره برگردوندمش فقط داشت آه و ناله میکرد ایندفعه کیرمو بدون معطلی فرو کردم تو کونش خیلی سوراخ کونش تنگ بود برا همین خیلی داد و فریاد کرد مثل اینکه ایرج خان زیاد از کون نکرده بودش ولی من با تمام فشار کیرمو تو کونش جلو عقب میکردم تمام هیکل خوشگلش از فشار کیر من تکون میخورد .. به خصوص پستونای خوشگلش…ااین صحنه رو که دیدم با دو تا دستام پستوناشو گرفتم و تمام وزن و فشار بدمو گذاشتم روی کیرم و سرعت تلمبه رو بیشتر کردم داشت چنگ میزد روکش مبلو از شدت درد ولی یواش یواش براش عادی شد و لذت میبرد کیرمو کشیدم بیرون کس و کونش داشت یکی میشد !!دیگه زبونش باز شده بود فقط میگفت بکن ..بکــــــــــن خواهش میکنم پیمان …بر گردوندمش یه لب ازش گرفتم پاهاشو دادم بالا و به هم چسبوندمشون لب های کسش افتاد بیرون…خیلی این صحنه تحریک کننده بود.. با زبون لیسیدمش و کیرمو کردم تو کسش و تا سر حد جنون کردمش دیگه آبم داشت میومد که دیدم صدای ناله هاش زیاد تر شد و صداش بلندتر شد فهمیدم داره ارضا میشه شدت تلمبه رو زیاد کردم که یهو زیر دستم احساس کردم لرزید و ارضا شد سریع کیرمو کشیدم بیرون نشوندمش جلو خودم کیرمو کردم تو دهنش به سی ثانیه نکشید که آبم با فشار اومد بیرون تمامشو خالی کردم تو دهنش …یه نگاه رضایت تو چشماش بود بلندش کردم بغلش کردم داشت از حال میرفت کلی قربون صدقه اش رفتم چشماش باز و بسته میشد بوسیدمش …زیر دست و پاهاشو گرفتم بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابشون رو تخت خوابوندمش … پهلوش خوابیدم تو گوشم آروم گفت عزیزم دوست دارم …بعد آروم لب هاشو گذاشت رو لب هام دستامو بردم زیر موهاشو یخورده نوازشش کردم و قربون صدقه اش رفتم…دیگه به آرزوی چندین ساله ام رسیده بودم ..یک ساعتی تو همون حالت باهم بودیم ….انگار هر دو تامون بیهوش شدیم چشمامو باز کردم دیدم با یک حالت معصومانه تو همون حالت تو بغل من خوابش برده با پشت دستم موهاش رو از روی صورتش کنار زدم و بوسیدمش چشماش رو باز کرد…سکوت عجیبی بینمون بود …فقط با نگاه با هم حرف میزدیم چند لحظه که گذشت بلند شدم دوباره لب هاشو بوسیدم ازش تشکر کردم چند دقیقه با هم حرف زدیم …اون هم منو بوسید… بعد به پیشنهاد من رفتیم بیرون رستوران شام خوردیم چند ساعتی بیرون بودیم …خیلی با هم صحبت کردیم …دیگه دیر وقت شده بود …. بعد از تمام قول و قرار هایی که با هم گذاشتیم و صحبت هایی که با هم کردیم رسوندمش خونه و از هم جدا شدیم…اون روز واقعا خاطره انگیز ترین روز زندگی من بود.

در آرزوی دخترعموسلام به دوستان و خوانندگان این داستانبالاخره تونستم باهاش سکس کنم … این جمله ای بود که چند ماه پیش وقتی با دختر عموم سکس کردم گفتممن و دختر عموم 1 سال تفاوت سنی داریم . از 18-19 سالگی تو کف این بودم که شده حتی یه دست به سینه های زیباش یا کون خوشگلش بزنم . با هم خیلی صمیمی بودیم ولی نه در حد اینکه از هم خواسته ای داشته یاشیم . خلاصه زمان میگذشت و بچه های من با همراهی دستم در چاه حمام میرفتن (جق) . ولی حتی روم نمی شد بهش بگم وقتی نگاه اندامت میکنم دست و پامو گم میکنم . تصمیم گرفتم از باب کم محلی وارد بشم . هم برای خودم بهتر بود دیگه بچه هام در چاه حمام نمی رفتن و یکمم به درسهام اهمیت بیشتری میدادم . یه مدت طولانه گذشت و یه روز همه دخترای فامیل خونه اقا جون جمع شده بودن که موبایلم به صداش در اومد – خواهرم بود گفت دختر عموت سراغتو میگیره منم با لحن بدی بهش گفتم به درک .بعد از چند ساعت خودش تماس گرفت نمیخواستم جواب بدم ولی گفتم شاید کاری داره . سلام کرد .بهش گفتم عجب از این طرفا ؟ گفت نباید یه سراغی میگرفتی .گفتم کار داشتم . گفت باشه .چون با سردی من مواجه شد سریع خداحافظی کرد . عصر رفتم یه گشتی بزنم دیدم هنوز ماشین عموم در خونه اقا جون پارکه گفتم برم داخل یه سر گوشی اب بدم . اومدم داخل بشم که دیدم عموم روبه روم سبز شد .سلام و احوال پرسی با عمو رفتم داخل . رفتم داخل که دیدم خواهرم دست دختر عموم و گرفته و میگی امشب بیا خونه ما . با کلی اصرار پدر و مادرم قبول کرد .ولی من طوری رفتار کردم که یعنی هیچ اهمیتی نداره . همه خداحافظی کردند و رفتن منم یه احوال پرسی کوچیک با اقا جون و مادر جان رفتم و به کس چرخ ادامه دادم . تقریبا ساعت 9 -10 بود که بابا زنگ زد برا خوردن شام . رفتم خونه شام خوردم مامان و بابا رفتن بیرون قدم بزنن . خواهرم با دختر عموم داخل اتاق خواهرم مشغول بازی بودن . که یک دفعه اومد بیرون من متوجه شدم و رفتم داخل پذیرایی مثلا کار دارم اومد اونجا و در حال که داشتم در و می بستم در و فشار داد ونگذاشت اومد دخل و پشت در خفتم کرد و گفت چه مرگته گفتم هیچ . یکدفعه چشمم به سینهاش افتاد به دلیل لباس گشادی که پوشیده بود کاملا معلوم بود .خودش فهمید و خندید منم یه لبخند کوچیک زدم . گفت چشماتو ببند میخوام بزنم تو صورتت نمیخام چشمم تو چشمات بیافته . بستم و یکدفعه باز کردم دیم لبهاش نزدیک لپمه . صورتمو کشیدم و با دست به لبهام اشاره کردم اومد یه بوس به لبهام کرد و رفت . این بود نقطه اغاز شق درد من .اتیش بگیره که هنوز که یادم میاد کیرم مثل چوب بلوط سفت میشه . رابطه ما در حد لب بود و مشتقاتش مثلا گردن و گوش و ….تا اینکه یه روز دانشگاه بودم به گوشیم زنگ زد گفت برا ناهار بیا اینجا . گفتم حتما مامان بهش گفته زنگ بزن بی خبر از همه جا رفتم خونشون .ایفون و زدم در و باز کرد با صدا زدن عموم داخل شدم .دیدم کسی جواب نمیده .خودش با چادر اومد و گفت بیا داخل .داخل شدم و دیدم به به چه میزی چیده احسنت . چادرو برداشت با من نشست سر میز همون پیرهنی تنش بود که خونه ما تنش کرده بود . ناهار خوردیم و گفتم من برم به کلاس ساعت 3 برسم. کفت کجا به این زودی تازه ساعت 1 . فهمید که میترسم عموم بیاد .گفت نگران نباش رفتن برای ناهار خونه پسر عموت .نفس راحتی کشیدم . رفتم اوفتادم روی مبل و شکستن تخمه . از داخل اشپز خانه با من حرف میزد و ظرفهارو میشست و تمام که شد .با سینی چایی اومد کنارم نشست . هنوز چایی نخورده ریخت روی شلوارم اتیش گرتم شلوارم رویه روش در اوردم و پرت کردم طرف چوب لباس .از خنده داشت میمرد . رفت یکی از شلوار های عموم و اورد . بعد پاشد رفت توی اتاقش دیدم دیر کرد نیومد . رفتم دیدم بیچاره روی تختش خوابش برده . رو اندازو انداختم روش و اومدم بیرون که برم که ناگهان …به خودم اومدم دیدم بهترین وقته که عملی کنم خواسته ام را . رفتم داخل به بهونه دستشویی . از دستشویی اومدم بیرون . رفتم سمت اتاقش در رو باز کردم .دیدم اومده روی فرش خوابیده . رفتم کنارش خوابیدم .و شرع کردم به بوسیدن گردنش تنم داشت میلرزید و گفتم اگه پاشه و کیرم کنه دیگه برا 7 نسلم کافیه .دستمو یواش بردم طرف رونهاش که دیدم با دستش دستمو گرفت . پسر سکته زدم . دیدم برگشت طرفم گفت من مال خودتم . راحت باش .اینو که گفت در عرض چشم به هم زدن لباسی دیگه تنش نبود و شروع به خوردنش بعد گوشش گفتم من از فیلمایی که دختره خوابه میان لا سکس کنن خوشم میاد . خودشو زد به خواب . لباسهامو در اوردم و اروم کیرمو گذاشتم روی لبهاش صورتشو کشید گفت بدم میاد .گفتم ایراد نداره تلافیش و سر کونت در میارم .با انگشت اروم میکردم تو کونش و کسشو براش میخوردم بعد سر کیر و گذاشتم لای پاهاش و سنباده میزدم لذت میبردم ولی نه خیلی گذاشتم دم ورودی سالن لذت و با کلی التماس یکم رفت داخل از بس جیغ زد کشیدم بیرون گفت دیگه نه . گفتم همین 1 بار و بهش گفتم برو کرم بیار . زدم به سوراخش و سر کیر خودم .ایندفعه با راحتی رفت داخل ولی باز این پدر سگ جیغ میکشد که منو بیشتر شهوتی میکرد همچین میکردم که انگار دارم روی عرش پرواز میکنم . و با خودم میگفتم اخرش به آرزوت رسیدی ..

ماجرای من وشوهر خواهرمسلام اسم من شیماست 25 سالمه دو ساله ازدواج کردم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم یه داستان واقعی که برام اتفاق افتاده ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز خواهرم ازم خواست برای مراقبت از بچه هاش به منزلشون برم اخه وقت ارایشگاه داشت ساعت4 بود امین (شوهرم ) منو دم منزلشون پیاده کرد رفتم بالا پری در و باز کرد کلی عجله داشت سلام کرد بچه هارو به من سپرد ورفت خواهرم دو تا پسر 2 قلو 1 ساله داره رفتم اتاق لباسامو عوض کردم هوا خیلی گرم بود یه تاپ دکلته سفید پوشیدم با یه دامن روی باسنی صورتی 1 ساعتی گذ شت بچه ها خواب بودن منم تو حال داشتم ماهواره نگاه میکردم شبکه روس داشت فیلم سوپر میداد منم از انجور فیلما دوست دارم.تو حال خودم بودم که زنگ زدن منم به هوای پری همونجوری رفتم در رو باز کردم که دیدم بهرامه (شوهرپری) چنان جیقی زدم که خودمم ترسیدم اخه من به خاطر شوهرم همیشه با لباسایه بسته و با روسری جلوی بقیه میگردم پریدم تو اتاق سریع مانتوپوشیدم شالمو سرم کردم اومدم بیرون بهرام خندش گرفته بوده سلام کردم گفتم تو اینجا چیکار میکنی گفت پری زنگ زد گفت کارش طول میکشه من بیام خونه اگه تو کاری داری بری حالا تو چرا ترسیدی گفتم انتظارشما رو نداشتم رفت تو اتاق لباساشو عوض کرد گفتم چای میخوری گفت نه ویسکی تو یخچاله اگه زحمتی نیست اخه بهرام مشروب خوره تیره براش اوردم گفت چرا یه پیک اوردی مگه خودت نمیخوری( اخه من عاشقه مشروبم ولی شوهرم نمیزاره زیاد بخورم) گفتم دوست دارم بخورم ولی امین بفهمه ناراحت میشه گفت بخور نمیزاریم بفهمه بعد از یه زره منومون قبول کردم نشستیم 2 سه پیک خوردیم چه مشروبی بود داغ داغ شده بودم داشتم عرق میکردم گفت چرا مانتو رو در نمیاری گرمته گفتم اخه لباس ندارم لباسای پریم بزرگه برام گفت مگه لباسای خودت چشه اهان میترسی امین ناراحت شه باشه نمیزاریم اینم بفهمه باشه؟ منم که تو حاله خودم نبودم رفتم مانتو و شلوارمو در اوردم دامنم و پوشیدم اومدم پیشش نشستم گفت اخیش حالا خنک شدی یه پیک بریزم گفتم نه دیگه میترسم حالم بد شه گفت اون با من 1 دو پیک دیگه خوردیم دیگه نمیتونستم سرمو نگه دارم سرمو گذاشتم رو پاهاش چشامو بستم که یکهو دست بهرامو رو موهام حس کردم نای بازکردن چشامو نداشتم راستشو بگم بدمم نیومده بوده دستشو برد تو گردنم که یکهو راست شدن کیرشو زیر سرم حس کردم دستشو اروم اورد پایین کرد زیره تاپم سینه هامو فشار داد دیگه نفسام به شماره افتاده افتاده بود به سختی چشامو باز کردم با خنده گفت اینم نمیزاریم بفهمه اینو گفتو لباشو گذاشت رو لبام نمیدونید با چه ولعی لبامو میخوردکیرشم زیر سرم بالا وپایین میشد دیگه طاقت نیوردم کیرشو از زیره شورتش در اوردم وای چه کیری سفید بزرگ که فقط تو فیلما دیده بودم کیرشو تا ته کردم تو دهنم وای چه حالی میداد بهرام منو بقل کرد برد روی تخت انداخت شورتمو در اورد پاهامو باز کردکیرشو لب سوراخم گذاشت یواش فشار داد وای چه کیری داغ داغ شروع کرد به تلمبه زدن داشتم جر میخوردم التماسش میکردم ولی اون محکمتر میکرد بلندم کرد چهار دست و پا نشستم کرم به سوراخ کونم مالید کیرشو کرد توکونم منم دهنم رو بالش بود و بالشو از درد گاز میزدم وای چه حالی بود همونجور که داشت میکرد یکهو برم گردوند کیرشو در اورد آبشو ریخت رو سینه هام محکم بقلم کرد ولباشو گذاشت رو لبام بلندم کرد بردم حموم با هم یه دوش گرفتیمو اومدیم بیرون منم تا پری نیامده بود لباس پوشیدم و رفتم یه اعتراف دیگه هم بکنم دیگه سکس با شوهرم بهم حال نمیداد از اون موقع به بعدش ما حداقل ماهی چهار پنج دفعه با هم سکس داشتیم

اولین سکس من با دختر عمومسلام من علی هستم20 سال سن دارم. می خواهم اولین سکس خودم را با دختر عموم برایتان تعریف کنم ای یکی از خاطرات شیرین من تو زندگی ام یود.و کاملا واقعی….من با دختر عموم از دوران بچگی دوست بودیم بقول همه هم بازی از دوران بچگی…من دختر عمویی دارم که 20 سالشه وخیلی هم اندام سکسی داره سایز سینه هاش هم 80 هست دست نخورده بود البته تا انروز … تابستان امسال بود که ما برای گردش به گرجستان رفته بودیم {با ماشین خودمون}و هم چنین دختر عموم هم با ما بود .بعد از رفتن به هتل خانواده هامون خاستند که به گردش بروند ولی دختر عموم همان فرنوشی گلم نرفت ومن هم نرفتم وچون عموم به من اعتماد کامل داشت زیاد دنبال کار را نگرفت ورفتند .من هم که از بس به او فکر کرده بودم حشری حشری شده بودم.و با خودم میگفتم که چه فرصتی بهتر از این فرصت ولی نمیدانستم که کار را چگونه شروع کنم.بالاخره او به حمام رفت پس از مدتی مثلا 2-3 دقیقه من هم رفتم تا از سوراخ در حمام اورا دید بزنم وای چه چیزی میدیدم اندام سفید دختر عموم لخت لخت دیگه فکر میکردم تو بهشتم و اون هم هوری.بالاخره بعد از دراوردن کرست و شرتش حالم بدتر از این شد من هم که حشری بودم حشری تر شدم.بله من هم مثل همه پسر ها بادیدین این صحنه ها کیرم یواش یواش گنده میشد دیگه نتونستم تاقت بیارم کیرمو از شرتم در اوردم و شروع کردم به جلق زدن .یواش یواش داشت ابم میامد .چشمامو بستم و خیال کردم که با اون سینه های ناز و گوشتیش را میخورم .یهو در باز شد ومن هم با همان وضع جلوی در .. من هم از خجالت داشتم میمردم بعدا در را به روم بست و کمی به من فحش داد بعد نمیدانم چی شد که یهو درو کاملا باز کرد و گفت از بیرون چرا بیا تو. احساس میکردم که کلید دنیا را به من دادن .اولا هم سن بودیم ثانیا او هم حشری بود من هم……بالا خره رفتم تو چه بگم چشم شما بد نبیند عجب این دختر عموی من اندام سکسی داشت بدن سفید کوس تر و تازه وووووفرنوش جونم شروع کرد با هام لب رفت بعد من تن اورا از گردن تا گوشش لیسیدم این کار انگار اورا بیشتر حشری میکرد من هم بدین خاطر کارم را بیشتر کردم .دیدم دارد به کیر گنده و شق شده ی من نگاه میکند .من هم بهش گفتم چرا تماشا میکونی واسم ساک بزن.اون هم چون اولین کیری بود که داشت زنده میدید اولش من و من میکرد .من هم به این خاطر شروع کردم گردنش را دوباره لیسیدم.این کار باعث شد که بدون حرف من خودش شروع به ساک زدن کرد .وای چه حالی جایتان خالی عجب لذتی به ادم می بخشید… دختر عموم لخت لخت تو دهنش کیر گنده من ….خلاصه مرحله ساک زدن تموم شد و حالا مرحله گاییدن شروع شد .چون فرنوش جون اولین بارش بود ازکس نمی خاست بده ولی من ان همه کسش را لیسیدم وای عجب حالی داشت .داشتم کس فرنوش جون را لیس میزدم خلاصه راضیش کردم .خودش کیرمو گذاشت دم کسش وچون اولین بارش بود پرده اش پاره نشده بود من هم خیلی یواش کردم تو…بعد از کمی تلمبه زدن وعقب و جلو بردن گفت زود باش میخام جرم بدی من هم که از خدام بود کیرم را در اوردم و یهو کردمش تو…فرنوش یه جیغ بلندی کشید که گفتم حالا همه به رو ی سرمون میریزند ولی خدا را شکر که هیچ چیز نشد کیرم را در اوردم و خونش را پاک کردم و بعد از گذشت زمان او هم عادت کرد و این درد به لذت تبدیل شد ولی من داشتم از اوج لذت میمردم .کم کم داشت ابم می امد زود کیرم را در اوردم و رو شکم فرنوش جون ریختم .ان هم کیرم را تو دهنش گرفت و شروع کرد به ساک زدن وای عجب حالی داشت….. فکر کردم که ارضا شده و چون من هم ارضا شده بودم .من اورا از کون نکردم چون نمی خاست به اندام سکسیش اسیب برسد ومن هم نمیخاستم . بعد با هم دوش گرفتیم وبه بیرون امدیم چون حالا حالا حاست که خانواده هامون سر کلشون پیدا میشه .من بعد از انروز تا به حال با او سه مرتبه سکس داشته ام و از این کار هردومون لذت میبردیم.و اون هر دفعه استاد تر میشد و بهتر انجام میداد. واو را هر دفعه تا ارضاش نکردم ول نمیکردم.

اولین باری که شوهرم منو گایید سلام من گلی هستم و23 سالمه و تنها فرزند خانواده نه اینکه فکر کنید چقدر بابا مامان متمدن بودن که دوتاش نکردن بابام همین یه شاهکارم با زور دارو و دکتر و پول خرج کردن زده 1 سال پیش اولین بار بود که با کسی سکس داشتم اونم با پسر عموم محمد پسر عموم از بچگی منو دوست داشت و همیشه مراقبم بود و ازم دفاع میکرد . یه روز از دانشگاه داشتم میرفتم خونه که محمد را جلو در دانشگاه دیدم سربازی رفته بود و بعد تو دانشگاه رشته مهندسی مکانیک میخوند . خیلی تعجب کردم دیدمش اونم با اون قیافه زارش ، ته ریش داشت ازش پرسیدم چیزی شده که یهو یکی از دوستاش رسید وگفت به به افتخار آقا محمد که بعد یه هفته افتخار دادن و دانشگاه تشریف آوردن، محمد سمت دوستش رفت و یکی دو دقیقه باهاش حرف زد بعد آمد و با هم سوار ماشینش شدیم.میخواستم بفهمم چی شده؟ حس فضولی داشت خفم میکرد.ازش پرسیدم چیزی شده؟چیزی نگفت.یه خورده حرف زدم و خندیدم از هر دری گفتم بازم چیزی نگفت.فقط رانندگی میکرد من با صدای بلند گفتم محمد یه لحظه با چشم غره بهم نیگاه کرد رومو سمت شیشه کردم داشتیم از شهر بیرون میرفتیم خارج شهر یه جایی ایستاد و پیاده شد منم پیاده شدم.بهم گفت چرا جمعه گذشته خونه مادر جون (مادربزرگم) نرفتم راستش 2 تا دلیل داشتم یکی اینکه به خاطر امتحان میان ترم نتونسته بودم برم ابروهامو ور دارم و یکی به خاطر پسر خاله هیزم چون بهم گفته بود منو میخواد مامانم گفته بود بهش محل ندم میدونستم اگه قضیه علنی مطرح بشه رابطه بابا و عمو که شوهر خالمم میشد بهم میریخت آخه بابام میگفت علی مرد زندی نیست میدونستم علی مرد هیچی نیست الا کردن کس دختر مردم و یه مشت جنده به محمد گفتم امتحان داشتم اونم نامردی نکرد ویکی خوابوند تو گوشم منم سیل اشکو جاری کردم حتی قدم بهش نمیرسید که بهش سیلی بزنم آخه اون188 قدش بود و پاور لیفتینگ کار میکرد منم165 قدم بود وخیلی لاغر بودم گفتم بیشعور چرا میزنی؟ گفت به خاطر دروغت.گفتم به خدا راست میگم دستشو بلند کرد بزنه من مثل جوجه خودمو جمع کردم دید من ترسیدم نزد محمد گفت سوال میپرسم راست میگی وگرنه همیجا چالت میکنم علی را دوست داری؟ چی؟ یدونه دیگه زد تو صورتم سوالشو دوباره پرسید گفتم به جون بابا مامان نه پرسید ازت خواستگاری کرد؟ گفتم آره به مامان هم گفتم گفته بهش محل ندم گفت آها محل نمیدی ولی کس و کون میدی گفتم محمد خجالت بکش این چه طرز حرف زدنه؟ گفت چند بار بهش دادی؟ چی میگی دیونه روانی؟ آمد بزنه گفتم اگه بهم دست بزنی لهت میکنم خندش گرفت منم خندم گرفت آخه یک سوم محمد هم نمیشدم گفت همه طایفه میدونن من تو رو میخوام اونوقت به علی دادی که منو خورد کنی؟ (بابا عاشق محمد بود همیشه میگفت اگه محمد گلی را بخواد دو دستی تقدیمش میکنم چون میدونم دخترمو خوشبخت میکنه آخه محمد تو فامیل و دوستا به نجابتو آقایی مشهور بود و یه مغازه فروش مصالح ساختمانی داشت با چند تا کارمند و ساخت وسازم میکرد دوتا مغازه دیگه هم داشت که اجاره داده بود. به قول مامانم هنوز ارث ومیراث هم بهش نرسیده بود اگه میرسید چی میشد. بابا ومامان عاشق همه داشته های مادی ومعنوی صورت قشنگو مردونش بودن) گفتم دروغه گفت : ثابت کن گفتم چجوری ؟ گفت همین الان باهام بیا دکتر خجالت کشیدم ولی گفتم باشه بر گشتیم و رفتیم جلو مطب یه دکتر گفتم من نمیام خجالت میکشم گفت پس دادی؟ گفتم نههههههههههههه باشه میرم ولی تو نیا خودم نامه میگیرم گفت میخوای سرمو کلاه بزاری؟ خودمم میام میخوام با دکتر هم صحبت کنم گفتم اصلا مردا رو راه نمیدن چون خانم دکتر سرشو لخت میکنه گفت اون دیگه مشکل خودمه رفتیم تو مطب داشتم از خجالت میمردم احساس میکردم همه میدونن من واسه چی آمدم چند تا زن حامله نشسته بودن و بهم لبخند میزدن محمد به یکی زنگ زد بعد چند دقیقه آقای دکتر از طبقه بالا امد پایین و رفت تو اتاق خانم دکتر که بعدا فهمیدم زن و شوهرن بعد یه دقیقه ما را دعوت کرد تو و خودش ازدواجمونو تبریک گفت و رفت فهمیدم محمد به دکتر که دوستش بوده دروغ گفته به هر حال رفتیم ونشستیم خانم دکتر گفت برم رو تخت داشتم میمردم چرا باید همچین حماقتی میکردم خانم دکتر که دید من میلرزم گفت کاری کردی؟ گفتم نه به خدا فقط دارم از سرما میلرزم وقتی معاینم کرد به محمد گفت “مبارکه” یهو محمد گفت لطفا از پشتم معاینش کنید همون جا از خجالت مردم دکتر طرفم بر گشت و معاینم کرد بعدم گفت موردی نداره فقط پردش نوع خاصیه داشتم قالب تهی میکردم محمد گفت چیه؟ دکتر گفت پردش حلقوی کودکانه هست اگه مراقب نباشید با اولین نزدیکی ممکنه کارش به بیمارستان بکشه ممکنه خونریزی شدید بده حتی ممکنه تا 10 بار اول نزدیکی هم خون داشته باشه آخه واژنش کودکانه و خیلی تنگه بیایید نشونتون بدم که باید مراقب کدوم قسمت باشید آمدم بگم نه که محمد مثل جن جلو کسم ظاهر شد معلوم بود حرف دکترو نمیشنوه فقط داره از خنده منفجر میشه و خودشو نگه داشته آمدم از تخت بیام پایین که سرم گیج رفت محمد بغلم کرد فشارم به 6 رسیده بود دکتر به محمد گفت خانمت کم خونی داره باید بهش دل وجیگر بدی محمد گفت چشم میدونستم حال بدم مال خجالته محمدم فهمیده بود وقتی آمدیم بیرون زیر بغلمو گرفته بود که نیفتم آمدیم تو ماشین چیزی نمیگفتم سرم پایین بود اجازه دادم اشکام بریزه دستشو گذاشت رو دستم گفتم دستتو بردار لعنتی خندید بعدش منو بوسید منم با مشت کوبیدم رو سینش خندید گفت چه قدرتمند دردم گرفت اما موقع کردنت جبران میکنم گفتم غلت میکنی آشغال عوضی خواستم پیاده شم که قفل مرکزی را زد بعد به دوستش زنگ زد و گفت یه گوسفند پاک شده همین الان برام آماده کن الان میام میگیرم تو راه با خودش آواز میخوند خیلی سر خوش شده بود دیگه از عصبانیت چند ساعت قبلش خبری نبود بعد گوشتو تحویل گرفت و رفتیم خونه ما تو راه گفت امروز با عمو و زن عمو حرف میزنم عروس خانم داشتم از خجالت میمردم مامان و بابا تعجب کردن با همیم منم چشام سرخ بود فهمیدن چیزی شده محمد گفت تو دانشگاه حالم بد شده منو برده بیمارستان دکتر گفته کم خونی دارم اونم سر راه یه لاشه گوسفندو آورده واسه من مامان داشت از خوشی دق مرگ میشد من رفتم طبقه بالا تو اتاقم که بعد نیم ساعت در زدن بابا بود گفت محمد حرف زده حالا میخواد با من حرف بزنه چیزی نگفتم رفت محمد را صدا کنه . بابا از خوشحالی تو کونش گردو میشکستن بعد 2 دقیقه محمد آمد خواستم خودمو لوس کنم گفتم گمشو بیرون نمیخوام هیچ وقت ببینمت بلند شد فکر کردم داره میره ته دلم خالی شد آخه خیلی دوسش داشتم از همون بچگی عاشقش بودم همیش خودمو در حالی که داره منو میکنه تصور میکردم ولی روم نمیشد چیزی بگم هیکلش آدمو حشری میکرد خیلی هیکلش مردونه بود و کیرش زیر شلوار جین خودنمایی میکرد به طرف در رفت و خیلی راحت در اتاقو قفل کرد کلیدشو بر داشت یه لحظه کیرشو زیر شلوار دیدم داشت میترکید آمد سمتم و خیلی راحت بغلم کرد منم از خدا خواسته بهش پا دادم و باهاش همراهی میکردم سرمو گذاشتم رو سینش لبشو گذاشت رو لبم و شروع به خوردن کرد زبونشو تو دهنم میچرخوند خیلی تحریک شدم آمد پایین تر و گردنمو لیس میزد حالم بد بود دستامو تو موهاش میبردم و چنگ میزدم لباسهاشو کامل در آورد کیرش مثل فنر پرید بیرون داشتم از ترس سکته میکردم کیرش به اندازه 4 تا کیر بود 16 سانت میشد ولی خیلی خیلییییییییی کلفت بود شروع کرد به خوردن سینه هام تو دهنش میکرد و بعدش نوکشو گاز میگرفت نالم در آمده بود که رسید به کسم تو اوج لذ ت بودم چوچولمو مثل آبنبات میمکید بعد بلند شد و کیرشو آورد سمت دهنم اوغ زدم و رومو اونور کردم یهو صورتمو محکم گرفت کیرشو کرد تو دهنم اولش بدمزه بود بعد بهتر شد بعد یه دقیقه نالش در آمد کیرشو از دهنم کشید بیرون خودشو کشید روم و کیرشو گذاشت رو کسم تو حال خودم بودم که درد پیچید تو تنم همش قربون صدقم میرفت و یواش وبا احتیاط تلمبه میزد اوففففففففف اخخخخخخخخخخخخ میکرد و میگفت کست یه تیکه جواهره یه غنچه باز نشده تر و تازه و میگفت قراره نی نیش از اینجا بیاد بیرون میگفت قبل ایکه نی نی کسمو جر بده خودم جرش میدم منم دست کمی از محمد نداشتم هی میگفتم تندتر تندرررررر پارم کن کیر کلفت از فشار درد و هیجان و حشریت رو شونه اش را گاز میزدم که صدای ناله هام نره بیرون تمام تنم داغ بود داشتم دیونه میشدم یهو لرزیدم وسرد شدم بعدش یه حال آرومو فوق العاده داشتم اما محمد داشت دیوانه وار خودشو بهم میکوبید وتلمبه میزد و هننن هننننننننن میکرد بعد منو سفت بغل کرد احساس کردم یه کتری آب جوش تو تنم خالی کردن آروم کیرشو در آورد و کوبید به کوسم بعد کنارم دراز کشید تمام ملافه وکیر محمد و کس خودم خون خالی بود با ملافم خودش پاک کرد بعد با همون ملافه کس منم تمیز کرد وبهم گفت عاشقتم کس طلا نمیدونم چرا بازم خجالت کشیدم گفت من شوهرتم دیگه نباید ازم خجالت بکشی بعد منو بوسید لباساشو پوشید و گفت وای نیم ساعته منو تو توی این اتاقیم برم بهشون بگم عروس گلم جواب مثبت داده بعد لبمو بوسید و گفت بیا در پشت سرت قفل کن که کسی اینتوری نبیندت یخورده استراحت کن من برای همین امشب قرار خواستگاری رسمی را میزارم تو هم الان خوب بخواب که شب سرحال باشی همونطوری لخت از تخت پایین آمدم و رفتم تو بغلش و گفتم تا شب برگردی دلم واست تنگ میشه سینه هامو بوسید و گفت منم همینطور اون شب همه چی خوب و به طرز وحشتناکی سریع پیشرفت ما نامزد شدیم دسته گلش فوق العاده بزرگ بود بیشترش گل نرگس بود میدونست من عاشق نرگسم . محمد جلو جمع یه حلقه که از سفرش از دوبی گرفته بود دستم کرد یکی دو روز بعدش با علی کتک کاری کردن و کارشون به کلانتری کشید علی را لت و پار کرده بود خانواده خالم تو عروسیم شرکت نکردن و به خاطر جواب مثبت ما به محمد قهر بودن چون محمد خیلی عجله داشت سه هفته بعد عروسی کردیم و از اون موقع تا حالا هر روز منو میکنه فقط وقتی پریودم از دستش آرامش دارم تازه اون موقع هم همش با سینه هام و بدنم ور میره الان بعد یه سال واقعا از زندگیم راضیم و امروز فهمیدم حاملم. مامان بابا عمو زن عمو و برادرای محمد فهمیدن غیر از خودش آخه مسافرته منم بهش نگفتم تا برگرده بهتون توصیه میکنم اگه میخاید به کسی بدید و پردتونو از دست بدید بهتر واسه یکی باشه که ارزششو داشته باشه با آرزوی موفقیت برای همه

پروانه دخترعمه تنها سلام دوستان من شهرام هستم و امروز براتون داستان جدیدی رو میذارم امیدوارم خوشتون بیاد. من دختر عمه ای به نام پروانه دارم که 37 سالشه و شوهرش که یه آدم عوضی و کلاهبردار و خانوم باز هست اصولا هیچوقت خونه نیست و این زن بیچاره رو تنها گذاشته تو خونه و باید بگم اونا بچه هم ندارن من همیشه وقتی پروانه رو میدیدم تو چهرش میخوندم که کمبود سکس داره و از طرفی از اون قسم زنهاست که به شدت بازیگوشه و تنش همیشه میخاره از طرفی باید بگم که پروانه و شوهرش ساکن شهرستان بودن و تازگی به تهران اومدن. بهرحال دوستان من مطمئن بودم که پروانه کمبود سکس داره و اگه حواسمو جمع کنم میتونم شریکش بشم و در غیاب شوهر عوضیش جاشو واسه پروانه پر کنم راستش من روزهای زیادی به راههای مختلف فکر کردم و بارها مسئله رو بررسی کردم و نتیجه شد اتفاقاتی که در ادامه این داستان میخونید: یک شب که بابا اینا پروانه رو دعوت کرده بودن خونه خودشون منم رفتم خونه بابا اینا و آخر شب که میخواستم برم به پروانه گفتم بیا تو رو هم برسونم و اومد با هم بریم از شانس خوب من تو راه ترافیک شدیدی بود و فرصت کافی برای صحبت کردن وجود داشت بهش گفتم تو تو این شهر غریبی هر کاری داشتی بدون تعارف باید به خودم زنگ بزنی چون من دوست دارم تو کارات بهت کمک کنم اونم قول داد کاراشو اول به من بگه و رسوندمش و اون شب گذشت . بعد از یک هفته بهش زنگ زدم و بعد از احوالپرسی گرم بهش گفتم پس چرا زنگ نمیزنی مگه قرار نشد هر کاری بود به من بگی اونم گفت کاری پیش نیومده که مزاحم بشه و این حرفا بهش گفتم بابا تو تعارف میکنی ولی من اهل تعارف نیستم و میخوام بهت زحمت بدم امروز بعد از ظهر میخوام برم کت و شلوار بخرم و چون تو سلیقت خیلی خوبه میخوام باهام بیای خلاصه اونم گفت باشه منم دلم تو این خونه گرفته و میام . ساعت 5:30 بود رفتم دنبالش و اونم حسابی به خودش رسیده بود و با هم رفتیم خرید کلی مغازه هارو با هم زیر ورو کردیم و تقریبا ساعت 9 بود که خریدمون تموم شد با هم فتیم بیرون شام خوردیم و تقریبا ساعت 11 بود که رسوندمش خونه و رفتم معلوم بود که رفتارش داره باهام فرق میکنه و از اون حالت خشک فامیلی داره تبدیل به یک رابطه دوستانه تبدیل میشه فردا صبح بهش زنگ زدم و بهش گفتم دیشب خیلی خوش گذشت و کلی از سلیقش تعریف کردم و کلی شارژش کردم اونم دیشب بهش خوش گذشته بود و کلی سر حال بود …. بعد از اون پروانه دیگه کاملا بهم نزدیک شده بود و هفته ای دو سه بار با هم بیرون میرفتیم برای خرید و شام خوردن و سینما رفتن و غیره من براش تبدیل به سنگ صبور شده بودم و به شدت بهم وابسته شده بود روزی دو سه بار به هم زنگ میزدیم و همیشه دلتنگ هم بودیم تو این مدت چند بار بهم تعارف کرد که بیا خونه ولی من برای اینکه اعتمادشو جلب کنم همیشه رد میکردم و مثل یه جنتلمن رفتار میکردم دیگه مدتی بود که آتیش سکسو تو چشاش موقعی که بهم خیره میشد میدیدم نقشه من مثل ساعت داشت جلو میرفت و خیلی حساب شده داشتم نزدیک میشدم. این جریان اعتماد سازی تقریبا 2 ماه طول کشید، به شب با هم بیرون رفتیم و من برنامه رو طوری چیندم که زود برگشتیم تقریبا ساعت 7 شب بود که رسوندمش دم خونشون تعارف کرد که بیا بالا من قبول نکردم پروانه ناراحت شد که چرا همیشه میگی نه ، خلاصه من ازش معذرت خواهی کردم و رفتم نیم ساعت بعد بهش زنگ زدم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم آخه میترسم درست نباشه بیام خونت آخه اگه شوهرت بفهمه بد میشه اونم با ناراحتی گفت اینا بهانه هست و این صحبتا بهش گفتم اگه اینطوری فکر میکنی عیبی نداره تا یک ساعت دیگه میام پیشت رفتم براش یه ادکلن با یه دسته گل خریدمو رفتم خونش حسابی به خودش رسیده بود برام مثل روز روشن بود که حشرش بالا زده و هوس وجودشو گرفته . باهام سر سنگین رفتار میکرد و میخاست نشون بده که ناراحته سر صحبتو باهاش باز کردم و گفتم فکر نمیکردم برات اینقدر مهم باشم که بالا نیومدنم ناراحتت کنه بعد یکم صحبت بغضش ترکید و گفت شوهرش که هفته ای یکبارم بهش زنگ نمیزنه و تو این شهر فقط منو داره و من باید بیشتر هواشو داشته باشم رفتم کنارش نشستم وبهش دستمال دادم اشکاشو پاک کنه بهش گفتم اگر بخواد من همه جوره حاضرم جای شوهرشو پر کنم با گفتن این جمله خوب به صورتش نگاه کردم ببینم واکنشش چیه هیچی نگفت و سکوت کرد دستمو انداختم دورش و کشیدمش تو بغلم بیچاره هق هق گریه میکرد و معلوم بود بد جوری دلش پربود این اولین بار بود که بغلش میکردم اینقدر اشک ریخت که پیرهنم خیس شد منم سر و صورتشو نوازش میکردم راستش دیگه فکر این آبغوره گرفتن اساسی رو نکرده بودم بعد از کلی ناز و نوازش آرومش کردم اما بد جوری حالش گرفته بود بهش گفتم امشب حالت خوب نیست من همینجا میخوابم اون رفت تو اتاق منم تو حال خوابیدم تا صبح تو فکرش بودم حالا فضای احساسی قدرتمندی بینمون بوجود اومده بود که این یک سکس استثنایی رو تضمین میکرد. ساعت 7 صبح بود که صدای قشنگ پروانه بیدارم کرد چون دیرم شده بود با عجله صبحونه رو خوردم و رفتم نزدیکای ظهر بهش زنگ زدم و گفتم برای شام مهمون نمیخوای؟ پروانه خوشحال شد و گفت شام چی میخوای؟ تو دلم گفتم اون سینه های نازتو میخوام اما به زبون گفتم فسنجون و قرارمون شد برای شب. از سر کار زود رفتم خونه خودم و حسابی به وضعیت کیر و بدنم رسیدگی کردم و ساعت 7 شب رفتم پیش پروانه تا عملیات والفجر رو انجام بدم. در رو که وا کرد میخواستم بیهوش بشم یه لباس مجلسی بسیار زیبا تنش بود موهاشو های لایت کرده بود و صورتش یه آرایش مسحور کننده داشت واقعا تبدیل به یه اثر هنری شده بود گلی که اورده بودمو بهش دادم وو بهش گفتم چقدر ناز شدی اومد تو بغلم محکم به خودم فشارش دادم و در گوشش گفتم وقتی یه خانوم اینقدر زیباست بزرگترین عذابی که به یه مرد میده اینه که بوسه هاشو از اون مرد دریغ کنه تو که نمیخوای منو عذاب بدی؟ پروانه آروم بهم گفت تو کم منو عذاب ندادی ولی من دلم نمیاد عذابت بدم و یه خنده ریز کرد من صورتش رو درست در محل اتصال به گوش بوسیدم . بوی عطر تنش دیوونم میکرد و تمام اشتیاق و هوس 2 ماه اخیر تو وجودم زبانه میکشید شکی نبود که اونم همین حالو داره و از شدت هوس داره غش میکنه. صورتشو تو دو تا دستم گرفتم و تو چشای هم نگاه کردیم اونم با دستاش پهلوهای منو گرفته بود جفتمون دیوونه بودیم صورتمو بهش نزدیکتر کردم بهش گفتم من بیشتر از یه دختر عمه دوستت دارم خیلی بیشتر و لبام به لباش چسبوندم هردومون لبای همدیگه رو با ولع و. عشق میخوردیم بعد از چند ثانیه لب بازی از هم جدا شدیم بهش گفتم چه بوی غذایی راه انداختی پروانه خانوم غذاهاتم اگه مثل لبات شیرین باشه من امشب مرض قند میگیرما با هم خندیدیم اون رفت آشپزخونه و منم نشستم رو مبل جلوی تلوزیون چای و میوه آورد و نشست کنارم بهش گفتم امروز فیلم تایتانیک رو گرفتم بعد از این ده پونزده سالی که از این فیلم میگذره هوس کردم دوباره ببینمش تو موافقی؟ گفت آره فیلمو گذاشتیم و شروع به دیدن فیلم کردیم در حالی که اون کنار من نشسته بود و عطر وجودش داشت هر دقیقه صد بار منو میکشت. تو قسمتهای هیجانی فیلم دستامو دور پروانه حلقه کردم و به خودم چسبوندمش تو لحظه ای که جک و دختره با هم سکس میکردن پروانهو کشیدم رو پاهام و اون نشسته بود رو کیرم که مثل تبر بلند شده بود شروع کردم به بوسیدن لبای پروانه آروم اومد پایین و گردن و قسمتهای بالای سینشو میبوسیدم و میلیسیدم.پروانه چشاش خمار بود و هر از گاهی لباشو گاز میگرفت با زبونم چاک بالای سینشو لیسیدم و از رو لباس سینشو مالوندم خیلی ناز آه کشید گفت شهرام من شوهر دارما بهش گفتم اون آدم بی معرفت برای تو شوهر بشو نیست از الان خودم شوهرتم خوابوندمش رو مبل و دوباره شروع کردم به خوردن بدنش دستهای لطیف وبلورینش رو تا بالای بازو میلیسیدم اونم تو حال خودش نبود و داشت تو آسمونا سیر میکرد دستمو از پایین لباسش تو بردم و رونای پاشو لمس کردم با سر انگشتام روی رونهای پاش میکشیدم که اونو به اوج لذت رسونده بود دستمو در آوردم و رفتم سراغ سینه های بی تابش سینههاشو از لباس درآوردم و شروع کردم به خوردنشون پروانه فقط آه میکشید و منم با هر آهی که اون میکشید بیشتر تحریک میشدم. بیشتر از ده دقیقه سینه هاشو خوردم دیگه مثل مار به خودش میپیچید و حسابی تحریک شده بود دستمو بردم تو شرتش و کسشو تو دستم گرفتم تا انگشتمو کردم تو کسش با یه جیغ و تکان شدید ارضا شد کم مونده بود منم تو همون لحظه آبم بیاد لباسای خودمو در آوردم و کیرمو انداختم بیرون اومدم و کیرمو به لباش کشیدم اونم از سر کیرم یه میک محکم زد وای انگار همه جونمو از تنم بیرون کشید کیرمو از دهنش کشیدم و همه آبمو رو سینه هاش خالی کردم . هردومون ارضا شده بودیم بدون اینکه آلتمونو تو هم فرو ببریم اینقدر شهوت داشتم که میتونستم ده بار دیگه هم ارضا بشم . با دستمال سینه هاشو پاک کردم اونم مدام قربون صدقم میرفت و میگفت تو این همه سالی که با شوهرش بوده هیچوقت اینجوری ارضا نشده بوده ، کیرمو میمالید و دلش میخواست دوباره کیرم بیدار بشه بغلش کردم و بوسیدمش گفتم پروانه من تا صبح باید صد بار دیگه بکنمت خیلی داغ و سکسی هستی اونم خودشو به من میمالوند و لوس بازی در میاورد رفتم سراغ کسش و شروع کردم به خوردنش پروانه دیوانه وار آخ و آوخ میکرد چوچولشو به دندون گرفته بودم و با زبون زیرش رو لیس میزدم تمام کسشو با ولع و هیجان میخوردم پروانه گفت بسه و پا شد منو خوابوند و شروع کرد به ساک زدن. دیدن زنی زیبا که با اون دقت سعی میکرد طوری کیرمو لیس بزنه که بیشترین لذتو بهم بده اوج سعادت رو برام به ارمغان آورده بود کشیده شدن حلقه لبهاش به کیرم منو به اوج رسونده بود ، از خدا میخاستم این لحظه های زیبا رو همیشه برام نگه داره . خدا رو میدیدم که داشت ما رو تماشا میکرد و از عشقبازی ما لذت میبرد ، پروانهو از رو کیرم بلند کردم و خوابوندمش ازش اجازه گرفتم بوسیدمش و کیرمو آروم سر دادم تو بهشت برین خدا پروانه آنچنان آهی از ته دل کشید که از هر موسیقی گوشنوازتر بود سرعتمو بیشتر کردم و با همه وجود کیرمو تا خایه تو کس پروانه فرو میکردم اونم پاهاشو پشت پای من حلقه کرده بود تا منو محکمتر به سمت خودش بکشه تلمبه زدنو قطع کردم و در حالی که کیرم تو کسش بود دولا شدم و سینههاشو خوردم بعد لباشو بوسیدم و تو گوشش گفتم عاشقتم این براش میتونشت بزرگترین هدیه باشه چون منو بغل کرد و محکم به خودش فشار داد از زیرم بیرون اومد و دوباره شروع کرد به ساک زدن برام پا شد و نشست رو کیرم و خودش تلمبه میزد از پشت بغلش کردم وبرش گردوندم و به حالت سگی از پشت شروع به کردنش کردم واقعا اگر سکس نبود زندگی چه مفهومی داشت؟ بهش گفتم عزیزم از پشت هم میشه کرد ؟ گفت به تو که نمیشه نه گفت ولی آروم گفتم چشم با انگشت و تف سوراخشو آماده کردم کله کیرمو با فشار دادم تو کون تنگ و آکبندی داشت با مکافات کیرمو اون تو جا کردم پروانه بیچاره بد جوری درد داشت تا اومدم تلمبه بزنم جیغ کشید بهش گفتم اگه دردت میاد درش بیارم گفت نه بکن منم جاتون خالی حسابی تلمبه زدم که کیرم داشت اون تو پوست مینداخت دردش زیاد شده بود واسه همین دلم سوخت و کیرمو بیرون کشیدم دوباره کسشو لیسیدم و به حالت میشنری روش خوابیدم و شروع به گاییدنش کردم بعد از چند بار تلمبه دیدم آبم داره میاد کیرمو در آوردم و گذاشتم رو شکم پروانه و خودم هم محکم پروانهو بغل کردم و همه آبمو بین بدن جفتمون خالی کردم با یخورده مالوندن کس پروانه با دست اونم با یه تکون هیجانی تخلیه شد بدجوری از نا افتاده بودیم چند دقیقه تو بغل هم خوابیدیم و بعد رفتیم حموم تو حموم یه خورده همدیگه رو دستمالی کردیم و اومدیم بیرون. خلاصه دوستان اونشب با هم یه شام عاشقانه خوردیم و آخر شب دوباره با هم یه حال اساسی کردیم و تا صبح عاشقانه تو بغل هم خوابیدیم. صبح با بدرقه پروانه رفتم سر کار و از اون به بعد پروانه تبدیل به یه عشق جدی تو زندگیم شده و اگه هفته ای یکبار باهاش سکس نکنم به مرز جنون میرسم. دوستان عزیز امیدوارم این داستان بهتون لذت کافی داده باشه. نکته مهم اینه که نوشتن یه همچین داستانی که خوندید وقت و انرژی زیادی از نویسنده میگیره حالا این نوع داستان رو مقایسه کنید با داستانهای چند خطی و بی دقتی که اخیرا تو این سایت نوشته میشه ، تنها توقع من و دوستان دیگری که سعی میکنن داستان درست و حسابی براتون بذارن اینه که شما به خودتون زحمت بدید وچند کلمه ای بنویسید و نظر بدید این کار باعث دلگرم شدن نویسندگان و ایجاد داستانهایی قویتر خواهد شد. بنابراین حتما نظرتون رو بذارید.

سوراخ شادی سلام من علي هستم ميخوام داستان سكس با دختر خالم را براتون بگم يه 6 ماهي بود كه با شادي ارتباط صميمانه تري پيدا كرده بودم و يه جورايي دوست دخترم شده بود باهم بيرون ميرفتيم. خونه هم ديگه هم ميرفتيم و فقط به چندتا لب و بوس بسنده ميكرديم چون شادي نسبتا مذهبي بود چندين بار ازش تقاضاي سكس كرده بودم ولي كير رو يخم كرده بود و ريده بود بهمون يعني از هر روشي برا تحريكش استفاده ميكردم فايده نداشت تو مراسم و رفت و اومدهاي عقد خواهرم بود كه يه هفته اي بود هر شب يه سري از فاميلا خونمون مي خوابيدند يه شب شادي و چندتا ديگه از فاميلامون خونمون موندند شب همه رفتند تو حال و حياط خوابيدند ولي شادي كه از اون دختراي نازنازي و فوفول بود بايد حتما روي تخت ميخوابيد به همين دليل رفت توي اتاق مامانم و روي تخت خوابيد من هم توي اتق كناري كه اتاق خودم باشه رفتم خوابيدم ولي قبلش به بهونه پتو رفتم تو اتاق مامانم و يه لب از شادي جونم گرفتم و بهش گفتم شب بيام پيشت بخوابم گفت: بيا گفتم: بيام چيكار باهم كنيم؟ گفت: حالا بيا تا ببينم چي ميشه تاحالا اينطوري نديده بودمش از چشاش و حرف زدنش شهوت ميباريد قرار شد نصف شب گوشيامون را بزاريم رو ساعت 2 تا همه خواب باشند از ساعت 11 تا 12 كه خوابم نمي برد و شق درد گرفته بودم بلاخره خوبمون برد. گوشيم زنگ زد اروم بلند شدم و همه جا را سرك كشيدم ديدم همه خوابند سريع خودم را رسوندم تو اتاق مامانم ديدم چشماي نازش تو تاريكي داره برق ميزنه و من را نگاه ميكنه پتو را كشيده بود رو خودش و فقط سرش پيدا بود رفتم بغلش خوابيدم وگفتم منم ميشه بيام زير پتو؟ گفت: چرا كه نه رفتم زير پتو سفت بغلش كردم و شروع كرديم به لب گرفتن يه 7-8 دقيقه اي داشتيم لب ميگرفتيم قبلا نمي ذاشت كه كيرم را بچسبونم بهش ولي اونوقت سفت گرفته بودمش توبغلم كه كيرم همچين چسبيده بود به كسش كه يكم ديگه فشار مي اوردم پردش پاره مي شد! ازش خواستم كه بليزش را در بياره و اون هم قبول كرد بعد در حين لب گرفتن كرستش را باز كردم و يهو 2تا ليمو شيرين را جلوي صورتم ديدم ديگه بدون اجازه شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن سينه هاش و كم كم و اروم اروم شروع به خوردنشون كردم واقعا شيرين بود خيلي پوست سينه هاش نرم بود واقعا داشتم لذت مي بردم شادي چشماش را بسته بود و هيچي نميگفت بعد از يه ربع خوردن سينه هاش چندتا لب دوباره ازش گرفتم كه رامش كنم و برم سره نقاط اصلي دستم را از رو شلوار گذاشتم رو كسش و سفت فشار دادم كه نفسش را حبس كرد و گفت علي بسه ديگه وهي خواهش ميكرد كه بس كنم ولي من كر شده بودم يكم كه اروم كسش را از رو شلوار ماليدم ساكت شد و كم كم داشت خوشش ميومد و رام ميشد بعد دستم را كردم تو شرتش و دستم را گذاشتم رو كسش ولي خودش را جمع كرد و نذاشت كه درست لمسش كنم دوباره به زور چندتا لب و يكم فشار تونستم پاهاش را باز كنم و يه تيكه جواهر نرم و تميز را كامل تو دستم بگيرم بخصوص از اب كس كه خيس خيس و نرمتر شده بود. شروع كردم به ماليدن كسش و ديگه شل شده بود و خودش را در اختيار من گزاشته بود و داشت لذت ميبرد اهسته انگشتم را بالا پايين ميكردم و چوچولش را ميتابوندم بعد پا شدم و پتو را كنار زدم و شلوار و شورتش را كشيدم پايين ديگه حشري حشري شده بود و مخالفت نميكرد وقتي كامل كشيدم پايين تو همون نور كم واااااااااااااااااااااي چي ديدم تو اين همه فيلم و عكس سوپر كس به اين نازي و تميزي نديده بودم از بس تميز و خوشگل بود دلم نميومد بخورمش ولي نميشد ديگه خوردني ها را بايد خورد اول چندتا بوس كوچك از كسش گرفتم بعد از پايين به بالا شروع به ليسيدن كردم سعي ميكردم هر چند ثانيه اب دهنم را كامل قورت بدم تا طعم واقعي كسش را بچشم خيلي حال ميداد واقعا خيلي لذت بردم تاحالا از خوردن يه چيز اينقدر لذت نبرده بودم نفهميدم چند دقيقه داشتم اين كس را ميخوردم فقط فهميدم دو دفعه شادي لرزيد و به تشك چنگ ميزد بهش گفتم تو دو سه بار ارضا شدي ولي من هنوز …… گفت: ميخواي چيكار كني؟ گفتم:يا بايد كيرم را بخوري تا ابم بياد يا بزاري از كون بكونمت گفت: نه حالم به هم ميخوره بخورمش گفتم:پس سريع ببعي شو با كلي اصرار من و انكار اون بلاخره ببعي شد كلي ازم خواهش كرد كه اروم بكونم كه دردش نياد ولي من كه خودم يه عمري تو كار باز كردن سوراخ هاي فابريك بودم بهش قول دادم كه درد نگيره سوراخ كونش هم دست كم از كسش نداشت تميز و خوش تراش و خوش بو شروع كردم به ليسيدم سوراخش و كم كم سعي ميكردم تو هر بار ليسيدن از پايين به بالا يكم با زبونم سوراخش را باز كنم بعد انگشت كوچكم را خوب تف مالي كردم و خوب دور سوراخش تابوندم و اروم كردم تو تا ته رفت تو و شادي هم هيچ عكس العملي نشان نداد چند بار عقب و جلو كردم بعد انگشتاي بزرگتر را باهاش همين كار را تكرار كردم بعد بهش گفتم الان بايد يكم تحمل كني و خودت را شل بگيري و با دو انگشت فرو كردم تو سوراخش از حركات دستش معلوم بود داره درد ميكشه دو انگشتم را كه خوب تو سوراخش تابوندم و عقب و جلو كردم سريع يه تف زدم به كيرم و گزاشتمش دم سوراخش و سرش را گزاشتم توش و همونجا هي عقب و جلو كردم تا يهو ديدم كيرم تا دسته رفته تو كونش و ناله و التماس هاس شادي به گوش ميرسيد اروم عقب و جلو ميكردم ومحكم به خودم ميچسبوندمش خوب كه جا باز كرد و شادي دردش ساكت شد كيرم را در مياوردم يكم رو سوراخش بازي ميدادم و دوباره ميكردم توش از اين كار خيلي لذت ميبرم چندبار اين كار را كردم و بعد شروع كردم به تلمبه زدن يه 1دقيقه اي كه تلمبه زدم ابم اومد و ريختم تو سوراخش چند دقيقه اي تو بغلش خوابيدم و بعد رفتم خوابيدم تو اتاقم اين كون كردن همانا و ديگه حرف نزدن شادي براي هميشه همانا…..

سکس با عروس عمهسلام به بچه های سایت شهوانی همین اول کار بگم اگه اشتباه املایی دیدین به بزرگی خودتون ببخشیدخو بریم سر داستان داستان از اینجا شروع میشه که من یه عروس عمه دارم که اسمش ایدا هست(حالا )این ایدا خانوم سبزه قد 160حدودروگفتم وزن 75 خوشکل باسن بزرگ که پسرای فامیل همه چشم به او داشتن اوایل من زیاد تو نخش نبودم بعد چند سال (حدود5سال)که به فامیله ما امده بود زیاد تو زندگی ما دخالت میکرد تا جایی که به خاطر دخالت او نزدیک بود زندگی یکی از اعضای خانواده ما خراب بشه به این خاطر من تصمیم گرفتم که اون رو سر جاش بشونم یه روز بعد از یک ماه که قرار شد برم خونشون به اسرار خودش چون از اول ازدواج من زیاد بااو رفت امد داشتم و باهم دوست بودیم تا جایی که از اینو اون برام حرف میزد و من به حرفهاش خوب گوش میدادم چون هم سن بودیم اگه ارایش میکرد تو اولین فرصت به من موهاش رو نشون میداد خوب برگردیم سر داستان خودم بعد یه ماه رفتم خونشون شوهرش در مغازه بود و با دختر 3 سالش تو خونه تنها بود تا منو دید چشمش روشن شد وگفت شما کجا اینجا کجا بعد از احوال پرسی رفتیم تو خونه بعد از حرفهای اولیه اومد کنارم نشست و شرو ع کرد به غیبت منم از هرکی گفت گفتم تو راست میگی حی اگه حق با او نبود ؛ به 1 ساعت حرف زدن گفت خوب تو حرف بزن من هم چون دوست داشتم او حرف بزنه گفتم تو بحرف چون خوشکل حرف میزنی اونم با شنیدن این حرف خیلی خوشش اومد وا گفت من چرا? گفتم چون وقتی حرف میزنی لبت خیلی خوشکل تر بالا وپایین میرر خداییش این یکی رو راست گفتم قیافش شکله جنیفر لوپز هست بعد گفتن حرفام گفت خوب دیگه جونم برات بگه که …تا اینکه حرفهاش تموم شد و گفت برم برات میوه بیارم گفتم نه گفت چایی چی گفتم نه گفت تخمه چی گفتم نه گفت چرا گفتم چون اگه بری باز من تا ده دقیقه تو رو نمیبینم با این حرفم ابروهاش رو داد بالا وا خوشش امد وگفت باشه و بعد حرف رو چرخوند سمت دوست دوختر های من منم یه صدا از یکی از دوست دوخترهام داشتم براش گذاشتم که بشنوه (تو گوشیم)به اخرش حرفهام بادوست دوخترم به حرفای سکسی میرسید باشنیدن این حرفها صدایه گوشی رو کم کرد تا دخترش نشنوه وگوشیرو چسبوند به گوشش تو فاصله که گوشیم دستش بود گوشیش رو گرفتم و یه سر به به گالری زدم همه عکساش تو مایع لب تو لب بود که فهمیدم از این کار خوشش میاد و عکسای خودش که همش با ارایش بود گفتم ایدا این عکسارو کی ازت گرفته که گفت شوهرم ولی دروغ میگفت خودش از خودش گرفته بود من داخله حرفهام از کلماته عزیزم ؛خوشکل؛ زیاد میگفتم تا اینکه کارش با گوشیم تموم شود و من رو یجوری نگاه میکرد که انگار منو تازه دیده من گفتم که شروع میکونه به ارشاد که چرا از این حرفها بادوستت میگی منم اماده ارشاد که ناگهان یه خنده نازی زد و گفت که ایشیطون تو از این کارها بلد بودی به ما نگفتی که من قفل کردم وگفتم چه کاری از همین ها که به دوسته دخترت گفتی دیگه( من تو اون صدای ضبط شده به دوستم گفته بودم که دوست دارم لوخت بشی من سینه هاتو شکم وا باسن وا کستو بخورم ) منم باخجالت گفتم بله وا بعد خندید وا رفت میوه اورد و نشست کنارم به شکلی که رون پاش به پام چسبید بعد برام میو پوس گرفت بعد با دستش میزاش دهنم که بهنش گفتم بد عادت میشم گفت خوب عیب نداره من که هستم گفتم خوب تو که همیشه بامن که نیستی که گفت هر وقت که باهم تنها باشیم من خودم برات پوس میگیرم عزیزم باشنیدن این عزیزم خیلی حال کردم چون اولین بار بود این کلمه رو برام میگفت منم باشنیدن این حرف به ایدا گفتم میخوام یه کاری کنم اجازه هست گفت نه فکر کنم فهمید میخوام چه کار کنم چون زیاد به لبش نگاه میکردم بعد من گفتم خوب ولش کن نمیخواد بعد 1دقیقه گفت خوب باشه بگو من چون میترسیدم گفتم نمیخواد گفت توروخدا جون من گفتم باشه ولی قول بده ناراحت نشی گفت باشه بعد گفتم چشمات رو ببن بعد به دخترت رو بفرست اتاق دیگه میترسم ببینه وا ازشامسه من به باباش بگه بعد به بچش گفت برو با عروسکهات بازی کن بعد چشماش رو بست بعد گفتم تا نگفتم چشمات رو باز نکنی حتی اگه خوشت نیومد جون من گفت باشه زود باش توکه منو کشتی بعد منم نزدیکش شدم دستش رو گرفتم و رو یه قلبم گذاشتم تا تپشه قلبم رو بفهمه بعد صورتم رو نزدیکه صورتش کردم تا جایی که خودم فهمیدم که نفسم به صورتش میخوره بعد دیدم عکسول عملی نشون نداد فهمیدم که خودش این کارو دوست داره بعد دیدم لبش داره میخنده لبخنده خوشکلی بود بعد من لبم رو لبش گذاشتم وای چقدر داغ و خوشمزه بود ؛بازم چشمش رو باز نکرد منم حدوده 5 دقیقه لب گرفتم قلبم تند میزد و نفس کم میاوردم نفسم نامنظم شده بود بعد که لبم رو جدا کردم چشماش باز شد حدود 1 دقیقه تو چشمم نگاه میکرد من سرم رو به نشونه شرمندگی انداختم پایین بعد به من گفت خوب حالا چشمات رو ببند تا جواب کارت رو بدم باناراحتی گفت؛منم چشمم درو بستم وسرم رو اوردم بالا و اماده سیلی که ناگهان لبش رو روی لبم چسبوند منو میگی اه هنگ کردم چشمم رو باز کردم دیدم داره میخنده و گفت برای همین اینقدر قسمم دادی من فکر کردم میخوای از کارهای که بادوست دوخترتی میخوای بکنی منم باشنیدنه این حرف دستش رو گرفتم بردم تو اتاق خواب رو تخت انداختمش بعد گفتم چشمت رو ببند تا نگفتم باز نکن که گفت میخوای چیکار کنی من شوخی کردم دیونه اومد پاشه که گرفتمش گفتم میخوام برات یه کاری کنم تا عمر داری یادت نره که خندید و گفت ایشیطون با شنیدن این حرف لبم رو روی لبش گذاشتم که دیدم چشمش رو بست بعد شروع کردم به دراوردن لباساش که بادیدن بدن لختش نتونستم دوام بیارم و شروع کردم به خوردن سینه هاش وای که چقدر خوشمزه بود مثله عسل شیرین مثله پنبه نرم و خوش فرم با خوردن من دیدم داره لبه پایینش رو گاز میگیره منم امدم پایین روشکمش وشروع کردم به خوردن شکمش و بادستم سینش رو میمالیدم و اونم نفس نفس میزد بعد بعد چرخوندمش به شکم و از پشته گردن شروع کردم بخوردن تا رسیدم به باسن خوشکلش یه بوی خوبی میداد که کیرم راست شد شروع کردم به بوس کردن ولیس زدن که یه لرزی به بدنش امد بعد گفتم عزیز باسن رو بده بالا که به حرفم گوش داد تا سوراخه کونش رو دیدم زبونم رو زدم به سوراخش که یه اوف گفت ومن شروع کردم به خوردن باسنش که اخ اوف کردنش شروع شد بعد چرخوندمش پاهاش رو دادم بالا و افتادم رو کسش حالا نخود کی بخور باشروع خوردن من سرم رو بادستش به کسش فشار میداد جوری که انگار میخواد خفم کنه منم پیشتر حال میکردم بعد صدام کرد مجتبی جون سرم رو بالا اوردم گفتم جون چشماش بد جور خمار بود سرم رو گرفت کشید سمت لبش لبم رو میمکید بجود بعد از چند دقیقه به من گفت من کیر میخوام منم گفتم خودت پیداش کن خندید پاشد لباسم رو در اورد تا کیرم رو دید گفت جون ماله خودمه انگار که یکی میخواد ازش بدزش دو دستی کیرم رو گرفت یه ماچ کرد و شروع کرد به خوردن انگار داره بستی میخوره بد جور میک میزد خودم رو عقب کشیدم که با ناراحتی گفت ماله خودمه نمیدم دوباره کرد تو دهنش بعد بلندش کردم گفتم بخواب به پشت گفت زود من کیر میخوام بعد کیرم رو بادست راهنمایی کرد داخل وتلنبه زدن من شروع شد وایدا شروع کرد به گفتنه فدات بشم بمیرم برات تور جون من جرم بده منم تند تر میکردمش و ابش امد بعد چند دقیقه ابه منم اومد خواستم بریزم رو صورتش که کیرم رو گرفت وکرد تو دهنش و چنان میک میزد که انگار میخواد اب میوه بخوره بع ازش تشکر کردم وشروع کردم به بوسیدن و لب گرفتن از ایدا اونم از من تشکر کرد وپاشدیم لباس کردیم امدیم بیرون از اتاق که دیدیم دخترش تو اتاقش خوابش برده ساعت 8 شب بود تلفنش رو برداش و زنگ زد به پسر عمم و گفت مجتبی امده بیا خانه اونم گفت شام درست کن من میام منم تو همین حین ازپشت بغلش کردم و گردنش رو میبوسیدم بوسهای کوچیک و بی صدا اینم داستان سکسه من و عروس عمه امیدوارم خوشتون امده باشه دوست دارم داستانهای دیگم رو براتون بنویسم اگه شما بخواین راستی من خودم تو سایت عضو هستم راستی این ایمیله منه خوشحال میشم نظراته شما رو بشنوم بشرطی که سازنده باشه نه بدوبیرا داستان من راست بود راستی داشت یادم میرفت هرکی دوست داشت بامن بحرفه ایمیل بزاره من بهش ایمیل میدم ؛خوش بگذره

سکس در سفر حجسلام به همه دوستانی که عاشق داستان سکسی هستند امیدوارم از این خاطره من خوشتون بیادمن اسمم ارش و 18 سال دارم یادمه از اول راهنمایی کم و بیش درمورد سکس میدونستم و از دوستام فیلم سوپر میگرفتمو باهاشون خودمو ارضا میکردم ولی یه 2 سالی شده بود که دیگه خود ارضایی حال نمیداد ومن همش دونبال یه دختر برای سکس بودم ولی جراتشو نداشتم که برم تو خیابون و دنبال دختر جنده بگردم تو چت روم هایی یاهو اگهی میدادم ولی کسی پیدا نمیشد برگردیم به اصل ماجرا من یه دختر دایی دارم که اگه ببینیدش میفهمید من چی میکشیدم وقتی دختر داییمو میدیدم ولی نمیتونستم چیزی بهش بگم اسم دختر داییم شبنمست .بزارید کمی از اندامو ترکیب چهرش براتون بگم {بدنی سفید ولبایی صورتی وقتی هم رژ لب میزد که دیگه نگو .موهای زرد با خط هایی مشکی داشت. سینه هاش مثل این پورن استار ها متوسط بود . باسن نسباتا بزرگ و خوش فرم داشت }برعکس ما خونواده داییم زیاد اهل حجاب و غیرت نبودن ودختر داییم با لباس هایی کوتاهو بدون روسری جلو ما میگشت . ماجرا از اونجا شروع شد که دو سال پیش خانواده ما وداییم برای سفر حج اسم نوشته بودیمو امسال اسم ما در اومده بود و توی کاروان همدیگه بودیم {خدا منو ببخشه ولی برام زیاد مهم نبود که کجا میریم مهم این بود که با دخترداییم داریم میریم} روز رفتن فرا رسیده بود ساعت 4 ظهر بود که توی فرودگاه بودیم و تمام فامیل برای بدرقه ما اومده بودن ساعت 5 بود که رفتیم تو هواپیما و 3 ساعت بعد تو مدینه نشستیم قرار بود 1 هفته تو مدینه بمونیم من تو این یه هفته سعی میکردم خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم مثلا: تو انتخاب سوغات واسه دوستاش نظر میدادمو توخرید لباس کمکش میکردمو از این چور کارا !!! خلاصه یه هفته تموم شد و ما برای محرم شدن رفتیم مسجد شجره برای محرم شدن باید غسل بکنی ولباساتو در بیاری و حوله دور خودت بپیچی ولی زنا به جای حوله یه مانتو سفید میپوشن ولی بازم نباید چیزی زیرش باشه.مونو بابامو داییم رفتیم غسل کردیم و رفتیم تو اتوبوس شبنم اومد بالا و کیسه ای که توش وسایلشم بود کذاشت کنار صندلی که اتوبوس را افتادو سوتین صورتیش افتاد زمین من که عاشق این جور چیزا بودم بهش خیره شدم که شبنم داد زد بیشعور نگاه چی میکنی من که پاک ابروم رفته بود خدمو جم کردمو رومو کردم اونبر وخودمو به خواب زدم خلاصه رفتیم کعبه و حج کردیم و رفتیم هتل . اتاق های هتل 2 تخته بود مامانو بابام رفتن تو یه اتاق داییمو زنش هم همینطور من رفتم تو یه اتاق و شبنم هم تو یه اتاق دیگه من با حوله احرام رفتم خوابیدم که یکی در زد تق .. تق..تق … من رفتم درو باز کردم دیدم بابام گفت منو مامان دایت میخوام واسه نماز صبح وظهر بریم کعبه مییای گفتم نه خستم و درو بستمو رفتم خوابیدم ساعتو که نگاه کردم 4.30 صبح بود چشامو بستم وبعد از یه روز خسته کننده د بی ابرو بازیم خوابیدم ساعت 9 بود که در اتاق زده شد گفتم اگه شبنم باشه هرجور که شده میکنمش ولی پیش خدمت بودو میوه و از اینجور چیزا داد من رفتم رو تخت که در دوباره زده شد در باز کردم . دیدم شبنمست گفتم : سلام بله کاری داشتید — نه میخواستم از اینکه دیروز باهاتون اینجوری حرف زدم معذرت بخوام –گفتم اشکالی نداره خواستم در و ببندم گفت – نمیزاری یام تو !!!!گفتم بفرمایید و رفت روی تخت نشست رفتم میوه وچیزایی که این پیش خدمته اورده بود گذاشتم جلوش و خودم رفتم رو تخت عقبی وتلوزیونو روشن کردم دیدم داره high school musicul 3 میگزاره من هر وقت اون دختره مو زردرو میبینم کیرم شق میشه که یه دفعه شبنم برگشو چشمش به من افتاد و گفت چیزی زیر حولت مخفی کردی من که قرمز کرده بودم به پته پته افتادمو گفتم نه خندیدو چهار دستو پایی اومد به طرفم و گفت چیه خجاللت نکش و از زیر حوله دستشو برد کنار کیرمو تخممو گرفت گفتت وایییی چه تخم هایی بزرگی من که از خدام بود هیچ مقاومتی نکردم و اون حولهمو زد کنار کیرمو که سفت شده بود گرفت دستش لبشو برد نزدیک کیرم و یه ساک زد فکر کنید واسه من که تا حالا دست کسی به کیرم نخورده بود حالا یه دختر هم سن خودم دهنشو زده به کیرم چه حسی داره که ناگهان سرشو بلند کردو گفت اه!!!!اه!!اه ای که مزه عرق میده برو حمام من بهش گفتم مییای با هم بریم که گفت واستا برم حوله ام رو از تو اتاق بیارم بیام رفتو اومد رفتیم تو وان من نیشستم توش و شبنم ا بیرون واستاد و دستشو به کیرم میکشید یه دو دقیقه ای شد که ابم اومدو مثل شیر رو اب واستاد دختر داییم خندهاش گرفتو گفت بی جنبه چرا به این زودی اومدی تا اینو گفت گفتم مگه میدونی کی میان که اینو میگی بار اولت نیست نه گفت نه قبلا 2 3 باری سکس داشتم همینجور که داشت میمالید کیرم دوباره پاشد من مطمین بودم که بار دوم ابم به این زودیها نمییاد بلند شدم توی وان گفتم حالا که شستیش میشهه… خودش فهمیدو دهنشو برد جلو تا ته کیرمو کرد تو دهنش وایی سرم داشت سوت میکشید از گرمایی دهنش همینطور داشت ساک میزد من هم حسابی منگ شده بودم یه 2یا3 گذشت که گفت میخوایی تا اخرش واست بخورم گفتم نه گفت پس بشین تو وان تا منم بشینم رو کیرت من که تو فیلما میدیدم مرده کس زنه را میخوره دوست داشتم ببینم چه مزه ایی میده که گفم میشه اول من کستو بخورم گفت اره وشورتشو پایین کشید من رفتم کنار اومد بالای وان نشست گفتم میخوام پستوناتم ببینم که دستشو برد پشت سرش و سوتینشو باز کردو انداختیه کناری منم شروع کردمو دستمو گذاشتم روسینشو فشار دادم مثل پنبه رفت تو ولی خبری از سرش نبود دهنمو گذاشتم رو قرمزی سینش وشروع به خوردن کردم که دیدم یه چیزی داره بالا مییاد سر سینش بود همراه با سر سینش صداشم بالا رفته بودو اه اه شروع شده بود که دهنمو از سینش ور داشتم و خم شدمو نوک زبونمو زدم به بالای کسش که گفت ااااااااااییییییییی منم که تحریک شده بودم همینطور لیس میزدم ااه اه بیشتر شد 5یا6 دقیقهای براش خوردم که گفت دیگه بسته داره دیر میشه بریم سر اصل کار من نشستم پایین وان و اون نشست روم طوری که پشتش به من بود کیرمو با دستش گرفتت و اروم گذاشت روسوراخ کونش وفشار میداد کهبر تو اما نه تنگتر از این حرفا بود من خودمو کشیدم جلو و یه زوری زدم که یه جیق بلندی زد که گوشم سوت کشید و حس کردم کیرم تو کوره اجر پزی گرم و نرم قرار داره من بالا پایین کردم ولی دیدم همراهی نمیکنه گفتم چی شدده یه نگاهی به اب کرد ومن هم نگاه اب کردم دیدم اب یه ذره قرمز شده گفتم جاییت برید گفت نه ابله تو خودتو کشیدی جلو کیرت رفت تو کسم من تا اینو شنفتم دو دستی زدم تو سرم و احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده که دیدم کیرم داره حال میکنه چشامو باز کردم دیدم شبنم داره رو کیرم بالا و پایین میره و اه اه میکنه منم دوباره شهوتم بالا ردو گفتم گور پدرش و محکم بالا و پایینش میکردم وایی کیرم از گرما داشت میسوخت حسکردم داره ابم مییاد گفتم دارم مییام پاشد منم پا شدم گفت زود باش کیرتو بکن تو کونم منم کیرمو گرفتمو با تمام زورم فشار دادم که رفت تو وااییی از کسش داغتر بود که یه جیغ بلندب زدو گفت وحشی جرم دادی منم اروم از پشت سینه هاشو گرفتم شروع به خوردن گردنش کردم همینطور داشتم میزدم که المیره گفت سوختم ابم ریخته بود تو کونش که کیرم خوابیدو از تو کونش در اومد من دوباره رفتم تو فکر پاره شدن پردش که رفت بیرون منم خودمو شستم اومدم بیرون که دیدم شبنم رو تخت تاق باز خوابیده منم با دیدن یه دختر خوشکلو لخت کیرم دوباره پاشد و بدون مقدمه کیرمو تا ته کردم تو کسش وایی از گرمی ونرمی هرچی بگم کم گفتتم تا تجربه نکنید نمیدونید چی میگم یه 15 دقیقه ای تلمبه میزدم که توگوشم گفت مرسی بابت سکس که حشری شدمو سریع کیرم بیرون کشیدم گفتم دارم مییام کهکیرمو تو دستش گرفتو بالا پایین و تمام ابم با فشار روسینه هاش ریخت بعد ازکنار کیرم یه ماچ کردو دستمال ور داشت و کیرمو با سینه هاش پاک کرد نگاه ساعت کرد دید1 گفت الانه که بیان رفت لباسشو بر داشت و گفت دوست دارمو درو بست من باورم نمیشد منوووووسکس اونشب به مدت 6 روز وقتی ساعت1 شب میشد و همه میخوابیدن با هم سکس میکردیمو من کاملا مهر دختر داییم به دلم نشست الان که دارم ای خاطره را تایپ میکنم 21 سالمه و 1 هفته ست که با دختر داییم ازدواج کردم الان ماه عسل تو انزلی هستیمو بدون نگرانی زنم شبنم روی پام نشسته امیدوارم همتون طعم سکس و عشق و از نزدیک بچشید دوستار همتون ارش لطفا نظر بدید تا دوباره از خاطرات سکسم تو شهر خودم و زمان 19 سالگیم بنویسم بین خودمون باشه شبنم اخرین دختری نبود که کردمش!!!!!!!!!!!!

من و دخترخاله عزیزمسلام خدمت دوستان. من مرتضی هستم الآن 22 سالمه.(قدم 185 وزنم 90) تو یکی از دانشگاه های شمال کشور درس میخونم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش که من 20 سالم بود. من یه دخترخاله دارم که 4 سال از من بزرگتره. اندام خیلی قشنگی داره اینقدر قشنگ که اگر نگاهش کنی دوست داری بپری روش.یه روز خالم به مامانم زنگ زد و گفت که با مرتضی و مهدیه (دخترخالم) بریم رامسر. خلاصه آماده شدیم و رفتیم. توی راه که خالم رانندگی میکرد مامانم پیش خالم جلو نشسته بود و من و مهدیه عقب نشسته بودیم دستم رو انداختم دور گردنش اونم سرشو گذاشته بود رو شونم(آخه با هم خیلی صمیمی بودیم و از بچگی با هم بودیم) خلاصه رفتیم تو یکی از جنگل های رامسر و پارک کردیم و پیاده شدیم مهدیه گفت که سردشه ( آخه پاییز بود )من کتم رو انداختم دورش و خالم بهش گفت که تو ماشین بشینه.یخورده با مامان و خاله دور یکی از میز ها نشستم و با خودم گفتم چه جوری یه فرصت گیر بیارم… به خاله گفتم سویچ ماشینو بده برای این که مهدیه حوصله اش سر نره یه چرخی بزنیم بعدش رفتم و با مهدیه حرکت کردیم گفت کجا میریم گفتم میریم خونه ی دانشجوییمو بهت نشون بدم گفت تنهایی؟ گفتم آره آخا نزدیکیای رامسر بود. رسیدیم و رفتیم تو و مانتو رو در آورد یه تاپ جلو باز پوشیده که از چاک جلوش سینه هاش معلوم بود. رفتم شربت آوردم و خورد اومد کنارم نشست با خودم گفتم چه کنم یه زره صورتشو یا دستم ناز کردم خوشش اومد دیدم دستشو داره به بدنش میماله فکر میکردم پا نمیده ولی خیلی راحت پا داد صورتمو بردم جلو یخورده ازش لب گرفتم اصلا مانع نشد انگار زیادم بدش نمیومد پیراهن و سوتینشو در آورد سینه های بزرگی داشت یه خورده سینه هاشو خوردم دیدم گوشی من زنگ خورد خالم پرسید کجایین گفتم تو ماشین یه جا پار کردیم داریم قهوه میخوریم بعدش گوشیو دادم مهدیه با خاله حرف زد و فطع کرد. به من گفت که بیا کارتو برس اصلا باورم نمیشد که این همون مهدیهه خلاصه از سینه هاش اومدم پایین آروم آروم و رسیدم به شلوارش آروم دکمه های شلوارشو باز کردم شلوارشو در آوردم شرتشو زدم کنار اینقدر کسشو خوردم اینقدر ناله کرد که ارضا شد بعد شرتشو کندم شلوارمو در آوردم و کیرم رو بردم دو صورتش دیدم دوست نداره ساک بزنه گفتم که سگی بخوابه یه ذره کونشم خوردم و انگشت کردم دیگه آه و اوهش در اومد به کیرم تف زدم گذاشتم در کونش فشار دادم یه جیغ کوچک زد و دیگه زیاد ناله نکرد انگار دفعه اولش نبود اینقدر کردمش که آبم اومد و ریختم تو کونش و گفت که از جلو هم بکن داشتم شاخ در میاوردم گفتم مگه….. گفت نه پرده ندارم گفتم به کی دادی چیزی نگفت ما که بدمون نمی اومد گذاشتیم در کسش و کردیمش اینقدر جیغ کشید و ناله کرد تا هردومون دوباره ارضا شدیم و آبم رو اینردفعه ریختم رو شکمش یه ذره رو مبل کنارش نشستم خودشو با دستمال پاک کرد و دیدیم 45 دقیقه شده که اینجاییم بعدش لباسامونو پوشیدیم و رفتیم ایندفه مهدیه رانندگی کرد.بعد از اون موقع تا حالا چند بار دیگه هم سکس داشتیم.

دردسر سکس با پسر خاله شوهرم این داستانی را که براتون می ذارم کاملا تخیلی هست و اولین داستان سکسی من می باشد . من و شوهرم بابک 2 سالی هست که باهم ازدواج کردیم و زندگی خوبی از همه لحاظ داریم . من عاشق وار شوهرم را می پرستم و او هم همچنین . از لحاظ سکس هم تا الان با هم نداشتیم . هردو موقع سکس اینقدر گرم و پرشوریم که دوست نداریم هیچ وقت این سکس تمام بشود . بابک من ،عشق من ، همه وجودم (این سه جمله را از ته دل گفتم )،پسر خاله ای داره بنام شهروز تقریبا 4 سال از بابک کوچکتره . (بابک 30 ساله است ) شهروز با بابک خیلی دوست هست و برای بابک مثل یک برادر می مونه و از تمام فامیل بابک به ما نزدیکتره . یک روز عصر بود که بابک با شهروز سرزده از شرکت به خانه آمد . شهروز سر به زیر بود و بابک کاردش میزدی خونش در نمی آمد . با دیدن این وضع گفتم چی شده ؟ بابک با ناراحتی نگاهم کرد و گفت : شهروز یه چیزی می خواد ازت ؟ گفتم : چی ؟ و سینی چای را گذاشتم روی میز و کنار بابک نشستم بابک رو به شهروز کرد و گفت : بگو دیگه ؟ یا می خوای خودم بگم شهروز هنوز سر به زیر بود و حرفی نمیزد دوباره تکرار کردم چی شده ؟ بابک : این آقا امروز اومده پیشم و میگه حالم خرابه . اگه میشه می خوام با زنت سکس کنم . به دخترای این دوره نمیشه اعتماد کرد منم گفتم : آناهیت باید قبول کنه ؟ قلبم لرزید نگاهی به شهروز کردم که از شرمندگی سرش زیر بود با من و من گفتم : اما من با هیچ کس جز بابک سکس نمی کنم تو که میدونی شهروز ملتمسانه نگاهم کرد .گفتم : بابک هرکاری می خوای بکن من نمی دونم بابک : شهروز مثل برادرمه اشکالی نداره باهات سکس کنه اما سکس با اعمال شاقه و اینکه با شرایطی که من میذارم باشه گفتم : اما ………….. بابک : شهروز قبول می کنی ؟ شهروز : حالم خیلی خرابه تو برادر بزرگترمی هر شرطی باشه قبول میکنم بابک روی مبل جابجا شد و گفت : شرط اول :جلوی من سکس کنید شرط دوم : روی همین میز ناهار خوری که توی هال هست سکستون انجام بشه شهروز : بابک !ممکنه آناهیت سختش باشه بابک : سکس شما فقط نیم ساعته بعدش هم گورتو گم می کنی و میری شرط سوم : آبت را روی زنم نمیریزی از پشت هم حق نداری کاری بکنی .در ضمن خودم زنم را لخت می کنم و لب دادن هم ممنوع حالا با این شرایط موافقی ؟ شهروز مکثی کرد و گفت : حالم خیلی خرابه مجبورم قبول کنم بابک از جا بلند شد و گفت : جلوم بایست شهروز بلند شد و ایستاد .بابک نگاهی به او کرد و گفت : شلوارت را بکش پایین شهروز خجالت زده نگاهم کرد و با دستپاچگی شلوارش را پایین کشید . بابک : شورتت را بکش پایین . شهروز از خجالت سرخ شد بابک داد زد : چی شد ؟ زود باش و سیلی محکمی به گوش شهروز زد . شهروز از درد صورتش را مالید . بابک دوباره داد زد : زود باش منتظرم شهروز از خجالت چشمانش را بست و سریع دست به شورتش برد و آن را کشید پایین . چشمانش را باز کرد و از فرط خجالت سرخ شد .در همین حال بابک کمربند شلوارش را از کمرش در آورد و آن را محکم رو کیر شق شده شهروز زد . شهروز از درد ناله ای کرد وروی زمین زانو زد .بابک : بازم می خوای سکس کنی ؟ شهروز در حالی که می نالید : آره ……..حالم خیلی خرابه ……..چرا نمی فهمی ……خیلی حشری شدم . بابک کمر بند را کناری انداخت و به سمت من آمد و گفت : آناهیت خواهش می کنم در خواست سکسشو قبول کن با ناراحتی نگاهش کردم و سری تکان دادم .بابک بلوزم را در آورد شلوارم را پایین کشید و سوتین و شورتم را هم از تنم خارج کرد سپس بغلم کرد و روی میز ناهار خوری خواباند و به شهروز که هنوز از درد کیر به خود می پیچید گفت : بلند شو کارت رو شروع کن . شهروز بلند شد و روی میز کنارم نشست . بابک هم کنار میز نظاره گر بود .شهروز با ترس و احتیاط سینه هایم را مالید و کمی آنها را لیسید . وقتی خوب سینه هایم را مالید . ازم خواست پاهایم را باز کنم . آن لحظه هیچ احساس لذتی نداشتم فقط دلم می خواست زود تر کارش را تمام کند . پاهایم را باز کردم و شروع کرد به خوردن کسم . وقتی حسابی خورد به من گفت : آماده ای ؟ به آرامی گفتم : آره کیر شق شده اش را که حدود 16 سانت داشت را آماده کرد که وارد کسم بکند . کمی کیرش را به کناره های کسم مالید و خواست آن را وارد کند که بابک با کمربند محکم زد روی آلتش . شهروز نالید . گفتم : بابک ولش کن بابک : من از اول گفتم سکس با اعمال شاقه است خودش قبول کرده باید سر حرفش هم باشه . وضربه محکم دیگری به کمر شهروز زد .بازهم ناله شهروز بلند شد اما کیرش را به آرامی داخل کسم کرد . از درد ناله ای کردم شهروز کیرش را با فشار وارد کس تنگم کرد حالم خیلی بد بود داشتم می مردم . چند دقیقه به همین حال بود که شروع کرد به تلمبه زدن .ربع ساعتی که تلمبه زد پاهام لرزید و آبم در آمد و ارضاشدم .شهروز کیرش را در آورد و با دستمال جلوی آبش را گرفت کارش که تمام شد . دستم را بوسید ،بی هیچ حرفی لباس پوشید و بدون خداحافظی رفت . من از روی میز بلند شدم لباسهایم را از روی مبل برداشتم . روبروی بابک ایستادم و سیلی محکمی به گوشش زدم و گفتم : خیلی بی غیرتی !!!!!!!!!!ازت متنفرم این را گفتم و به حمام رفتم . آنشب من بابک را به اتاق خواب راه ندادم و بابک روی مبل داخل هال خوابید . رابطه من و بابک به همین سادگی به سردی گرائیده بود . سه روز گذشت و من با بابک قهر بودم .صبح روز چهارم بود .بابک داشت آماده میشد به شرکت برود و من هم داشتم صبحانه را آماده می کردم که زنگ در را زدند .بابک از داخل آیفون تصویری نگاه کرد و گفت : این موقع صبح خاله ام اینجا چه کار می کنه ؟ و در را باز کرد . من از آشپزخانه بیرون آمدم که خاله بابک سراسیمه وارد هال شد . بابک به استقبالش رفت و گفت : سلام خاله ………چی شده ؟ بیا بشین خاله بابک نگاهی به من کرد و سلام کرد و گفت : بابک تو را به روح مادرت قسمت میدم یک کاری بکن بابک : خاله بشین خاله بابک نشست روی مبل و من و بابک روبرویش نشستیم .بابک به آرامی گفت : چی شده ؟ چرا نگرانی خاله : شهروز ……….پسرم داره از دست میره …….. بابک چشمانش گرد شد و گفت : چی شده ؟ خاله : 2-3 روزی هست اخلاقش تغییر کرده عصبی هست غذا نمی خوره ……رنگش پریده ……..همه اش تو خودش هست ……..هرچی ازش می پرسم بهم نمیگه چه بلایی سرش اومده ؟ تا اینکه دیشب از نگرانی زیاد 3تا قرص خواب آور ریختم توی شربتش وقتی که خوابید رفتم سراغش بدنش را نگاه کردم ………آلتش سیاه و کبود شده بودوعفونت داشت ، حتی کمرش هم یک جای زخم بود که چرک کرده بود . نمی دونم چه بلایی سرش اومده ……..تورو خدا بابک تومثل برادربزرگترش هستی اون جز تو کسی را نداره باهاش صحبت کن ببرش دکتر ……..پسرم داره از دست داره میره بابک با ناراحتی نگاهم کرد و گفت : نگران نباش خاله !من خودم میبرمش دکتر …….. خاله نگاه محبت آمیزی به بابک کرد و گفت : مرسی پسرم …….هیچ وقت محبتت را فراموش نمی کنم . و از سر جایش بلند شد و ادامه داد : تا شهروز بیدار نشده باید برم خداحافظ و با عجله خانه را ترک کرد . با عصبانیت نگاهی به بابک کردم و گفتم : دیدی چه گندی بالا آوردی !!!!!!!حالا بیا درستش کن………. بابک با ناراحتی گفت : اون روز خیلی از دستش عصبانی بودم که این کارو کردم . وگوشی تلفن را برداشت ولحظاتی بعد مشغول حرف زدن شد : سلام دکتر سروش بابک هستم دکتر سروش که از دوستان صمیمی بابک و متخصص اورولوژیبود از پشت خط : سلام بابک جان …….خوبی ؟ بابک : خوبم دکتر : چی شده یادی از ما کردی ؟ بابک : دکتر برای امروز وقت داری ؟ دکتر : چی شده ؟ بابک : یک مریض اورژانسی دارم می خوام قبل از همه مریضا ببینیش دکتر : بابک نگران شدم اتفاقی افتاده ؟ بابک : میام برات تعریف می کنم ……….حالا وقت داری یا نه ؟ دکتر : برای تو همیشه وقت هست ………ساعت 3 بعد از ظهر مطب باش بابک : باشه ………ممنونم از لطفت ……..خداحافظ و گوشی را قطع کرد . بابک از جایش بلند شد و گفت : امروز ظهر نمیام خونه …….. با بی اهمیتی نگاهش کردم و گفتم : اصلا مهم نیست بابک با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : تو یکی دیگه با رفتارت زجرم نده ………………….. و بی آنکه منتظر جوابم باشد از خانه زد بیرون . بقیه ماجرا از زبان بابک که بعدا برام تعریف کرد که اون روز چی شده ؟ اون روز بعد از اینکه خانه را ترک کردم با هزار فکر و ناراحتی رفتم شرکت و مشغول کار شدم . ساعت 10 صبح بود که به موبایل شهروز زنگ زدم . من : سلام شهروز !بابکم شهروز با ناراحتی : سلام بابک جان ! به خاطر اونشب معذرت می خوام ………..حماقت کردم …….آناهیت خیلی اذیت شد . من : اشکالی نداره .کجایی ؟ شهروز : خونه هستم من : ظهر بیا شرکت باهم بریم بیرون ناهار بخوریم . شهروز : من ……نمی تونم بیام ……..ازت خجالت میکشم ………خیلی شرمندتم من : ما دوتا مثل برادریم ……..می خوام راجع به موضوعی باهات صحبت کنم………ساعت 1 شرکت باش خداحافظ و گوشی را قطع کردم .تا ساعت 1 کارهایم را در شرکت انجام دادم .سر ساعت مقرر شهروز آمد هنوز شرمندگی را میشد در نگاهش حس کرد . شهروز : کاری بامن داشتی ؟ من : بریم یه جایی ناهار بخوریم راجع به اون موضوع هم صحبت می کنیم . حرفی نزد و به اتفاق هم سوار ماشین شدیم و رفتیم رستورانی که نزدیک شرکت بود نشستیم و غذا سفارش دادیم . بعد از آن سر صحبت را باز کردم . گفتم : شهروز !!!!!! شهروز سرش را بلند کرد و گفت : بله من : باید به خاطر اونشب ازت عذر خواهی کنم ……ببخشید …….اونشب خیلی غیرتی شده بودم ……ازت توقع همچین حماقتی نداشتم ……. شهروز : می دونم ……تقصیر خودم بود دستش را گرفتم و گفتم :از اونشب تا الان شب و روزم یکی شده از فکر ……نگران آلتت هستم نکنه طوریش شده باشه وبعدها باعث عقیمیت بشه ……… لبخند تلخی زد و گفت : نگران نباش …….چیزیم نیست گفتم : خب برای اینکه خیال جفتمون راحت بشه بریم دکتر شهروز : ولش کن …….. گفتم : نه باید بریم ……..تو که روی حرف برادر بزرگت حرف نمی زنی ؟ گفت :نه ………اما به دکتر چی می خوای بگی ؟ گفتم : میگیم چندتا اوباش ریختن رو سرت و حسابی کتکت زدن خندید و گفت : خیلی نابغه ای !!!!! باشه حالا که تو می خوای میام دکتر لبخندی زدم و گفتم : خوبه !!!!!!!برای ساعت 3 وقت گرفتم .دکتر سروش دوستم از دکترای با تجربه است .نگران نباش تنهات نمیذارم . در همین حین ناهار را آوردند و پس از صرف ناهار رفتیم مطب دکتر. دکتر سروش منتظرمان بود شهروز را به او معرفی کردم و نشستیم . دکتر : چی شده ؟ گفتم : شهروز شب از یه کوچه تاریک رد میشده که چند تا اوباش میریزن سرش و حسابی کتکش میزنن و فرار می کنن حالا هم می خواست آلتش را معاینه کنید که آسیبی ندیده باشه . دکتر نگاهی به شهروز کرد و گفت : برو پشت پرده کامل لخت شو تا معاینه ات کنم شهروز نگاهی به من کرد و رفت پشت پرده لباسهایش را در آورد و روی تخت دراز کشید . دکتر ومن رفتیم پشت پرده دکتر بدن شهروز را معاینه کرد و رفت سراغ آلتش و گفت : زخماش عفونت کرده …… و به شهروز : به پشت برگرد …. شهروز به پشت دراز کشید و دکتر پشتش را معاینه کرد و گفت : چرا همون موقع نبردینش دکتر ؟ من : آخه به ما چیزی نگفت …..امروز فهمیدم دکتر خطاب به شهروز : همین جا دراز بکش من و دکتر از پشت پرده آمدیم بیرون دکتر پشت میزش نشست و چیزی را روی کاغذ نوشت و داد دست من و گفت : باید اورژانسی عفونتها تمیز بشه و پشتش بخیه بخوره و آنتی بیوتیک براش تزریق بشه ………بابک !!!!!!این داروها را سریع بگیر و بیار لازم دارم گفتم : باشه واز مطب زدم بیرون و رفتم دارو خانه. داروها را سریع گرفتم و برگشتم مطب . وقتی برگشتم صدای ناله های شهروز به گوش میرسید داروها را به دکتر دادم . دکتر : پشتش را بخیه زدم حالا باید عفونت آلتش را برطرف کنم باید کمکم کنی با دکتر رفتیم سراغ شهروز . شهروز از درد رنگ به چهره نداشت . دکتر : محکم بگیرش حرکت نکنه تا بی حسی را توی آلتش تزریق کنم .با دستام کتف شهروز را محکم گرفتم . دکتر سرنگی را آماده کرد و داخل آلت شهروز تزریق کرد . شهروز از درد خواست تکانی بخورد که دکتر : حرکت نکن الان تموم میشه شهروز از درد می نالید .دکتر سرنگ را کشید و گفت : ولش کن . دستم را از روی کتف شهروز برداشتم . دکتر مشغول پاکسازی آلت شهروز شد وقتی کارش تمام شد . آمپول پنی سیلینی که از داروخانه تهیه کرده بودم را به شهروز تزریق کرد و گفت : چند دقیقه ای استراحت کن . دکتر پشت میزش نشست و گفت : یه نسخه براش می نویسم داروهاشو تهیه کن . تا یک هفته باید استراحت مطلق داشته باشه ……..اگر درد داشت براش مسکن بزنید هفته دیگه هم بیاریدش برای کشیدن بخیه هاش . پانسمانش هم هر دو روز یک بار عوض باید بشه . گفتم : چشم …….می تونم ببرمش دکتر : بله رفتم سراغ شهروز …….بلندش کردم و لباسش را تنش کردم . از درد نای راه رفتن نداشت . از مطب زدیم بیرون . شهروز را سوار ماشینم کردم و راه افتادم وسط راه داروهاشو گرفتم . قبل از اینکه برسیم خانه شان شهروز آهسته : به مامانم چی بگم ؟خجالت می کشم بهش بگم آلتم چرک کرده …. گفتم : راجع به آلتت چیری نگو ……… رسیدیم خانه شان ……زیر بغلش را گرفتم بردم داخل . خاله با دیدن آن وضع نگران پرسید : چی شده ؟ گفتم : هیچی یک عمل کوچولو کرده نگران نباشید . شهروز را بردم داخل اتاقش …….لباساشو در آوردم و خواباندمش توی تختخوابش و خواستم بیام بیرون که شهروز : بابک از بابت همه چیز ممنونم لبخندی زدم و گفتم : استراحت کن و از اتاق آمدم بیرون . تمام ماجرا را به خاله گفتم .همان ماجرایی که برای دکتر سروش گفتیم . داروها را به خاله دادم و برگشتم خانه خودمان . بقیه ماجرا از زبان خودم (آناهیت ) وقتی بابک برگشت به خانه با اینکه نگران شهروز بودم ولی روی خودم نگذاشتم و به بابک کم محلی کردم . بابک که خسته بود شماتت بار نگاهم کرد و با عصبانیت : این قهر کوفتی را تمام کن ……نکنه بیشتر از این باید تقاص پس بدم……..آناهیت بس کن ……..خسته ام …..من بیشتر از هر موقع به آغوش گرمت احتیاج دارم اما تو خودتو ازم دریغ میکنی ………بس کن ……..خسته ام و روی زمین نشست و مثل یک بچه 2 ساله زد زیر گریه .با ناراحتی کنارش نشستم سرش را میان دستانم گرفتم به چشمانش زل زدم با نوک انگشتم قطره اشک زیر چشمش را پاک کردم و گفتم : بسه ………گریه نکن ………طاقت دیدن اشکاتو ندارم . لباشو آورد نزدیک لبام . گفت : باهام آشتی میکنی …….دارم میمیرم …………..لبانم را روی لبانش گذاشتم و او را از ته دل بوسید . بابک مرا در آغوش کشید و صورت و لبانم را هزاران بار بوسید و گفت : دیگه تو را به هیچ کس نمیدم حتی برای نیم ساعت ……….حتی اگر بمیرم دیگه اینکارو نمیکنم گفتم :قول میدی ؟ گفت : به شرافتم قسم و بغلم کرد و من را به اتاق خواب برد روی تخت خواباندم و دوباره بوسه بارانم کرد و لختم کرد . تمام بدنم رابوسید حتی کسم. آنشب زیباترین سکسی بود که با بابک داشتم .

دخترخاله دست نیافتنیمن و دختر خالم از بچگی با هم بودیم . وهمین باعث شده بود که بیشتر با هم عیاق باشیم . من واقعا عاشق اندامش بودم ولی هیچوقت جرات نداشتم بهش دستم بزنم چه برسه به اینکه بتونم باهاش سکس داشته باشم … با هم در مورد رابطه های عاشقانه صحبت میکردیم واون بیشتر واسه من نقش مشاور عشقی رو بازی میکرد … یک روز که با هم چت میکردیم به خودم جرات دادم وازش نظر شخصی خودشو راجع به خودم پرسیدم ولی معلوم بود خجالت کشید و از چت خارج شد .. تا دو هفته هیچ خبری ازش نداشتم هروقت تماس میگرفتم تماسمو رد میکرد دیگه مطمئن شدم که هیچ حسی به من نداره … خودمو اماده کردم ورفتم خونشون تا ازون معذرت بخوام … توخیابون همش فکر میکردم که چطور عذرخواهی کنم وقتی رسیدم فقط خالم ودخترخاله خونه بود … خاله که ادم وسواسی بود طبق معمول در حال تمیز کردن خونه بود و دایم جاروبرقیش روروشن میذاره منم مستقیم رفتم تو اتاق المیرا . روتختش نشسته بود وهدفن توگوشش .متوجه حضور من نشد ..اروم ایستادم ودوباره یه زنگ زدم .. به گوشی نگاهی انداخت و یدفعه متوجه من شد لبخند ارومی زد وخودشو کمی جابجا کرد برخلاف معمول که همیشه جلوی من بلند میشد … منم اروم رفتم کنارش نشستم و بی مقدمه معذزت خواستم .. پرسید واسه چی معذرت میخوای .. سرمو انداختم پایین وچیزی نگفتم… متوجه شدم داره لبخند میزنه وقتی دلیل خندشو پرسیدم دوباره ساکت شد وچیزی نگفت … گفتم دخمل خاله اگه منو بخشیدی من برم یدفعه انگار شوکه بشه گفت همین بو د ابراز علاقت .. اولش متوجه منظورش نشدم ولی وقتی دوباره حرفشو تکرار کرد بخودم اومدم وگفتم من واقعا دوستت دارم ولی وقتی یدفعه قطع رابطه کردی فکر کردم منو نمیخوای ونخواستم خودمو تحمیل کنم .. بهم گفت خواستم امتحانت کنم اگه نمیومدی ناراحت میشدم… کمی باهم حرف زدیم ومن مطمین شدم که اونم به من علاقه داره … دیگه هر شب کارمون شده بود چت کردن وناگفته نماند هراز گاهی هم که پیش هم بودیم یه بوسه از لپاش میگرفتم ویا یه دفعه به سرعت از لبش میبوسیدم ….. بگذریم که در تمام طول مدتی که چت میکردم ذهنیتشو اماده میکردم واسه رابطه ولی هیچ رقمه پا نمیداد فقط به بوسه قناعت میکرد … اینو نگفتم که من خطاط هستم وهمین خودش باعث شد که من بمراد دلم برسم … دو سه ماه با هم چت میکردیم که از من خواست تحقیقات دانشگاهیشو بنویسم من با کمال میل قبول کردم ولی برنامه ای واسه خودمون نداشتم چون نه جایی رو سراغ داشتم نه مامانم طول روز جایی میرفت … صبح ساعت هشت بود که اومد و برگه هاشم همراش بود سریع دست به کار شدم وشروع به نوشتن کردم … دو صفحه بیشتر ننوشته بودم که تلفن خونه زنگ زد ..گوشیرو که برداشتم وخاله مامانم ازپشت تلفن بدون اینکه سلام بده یا جواب سلاممو بده گفت گوشیو بده مامانت منم مامانو صدا کردم همین که گوشیو گرفت وصحبت کرد متوجه شدم که برای یکی از بستگان دورمون اتفاقی افتاده و توی بیمارستان بستری شده تا اومدم چیزی بگم مادرم چادرشو برداشت و رفت بیرون خواستم بگم اول صبحی ملاقات نمیدن ولی گوش نکردو رفت ..ولی ته دلم خدا خدا میکردم برنگرده که دعام مستجاب شد ومامانم رفت…اینم یادم رفت بگم تقریبا دایم الخمر بودم وهمیشه نیمه مست هستم وچون تا حالا مشکلی نداشتم باهام کاری نداشتن یه لیوان هفت خطی داشتم وپرش کردم از مشروب و اروم سر کشیدم در همین حین متوجه شد و دیدم اونم بدش نمیاد که لبی تر کنه منم یه لیوان براش ریختم شروع کرد به خوردن بعد ازینکه تمام شد دوباره ازم خواست که براش بریزم منم از خدا خواسته براش ریختم ولی اینبار کمتر ریختم که خراب نشه چون تقریبا مست شده بود اونویکجا سر کشید با هم نشستیم رو کاناپه بعد از چند دقیقه که کاملا مست شده بود گفت نمیخوای بوسم کنی منم اروم لبموگذاشتم رو لبش وشروع کردم به لب گرفتن ولی اون که دیگه دست خودش نبود با حرص و ولع لبمو میخورد گاز میگرفت وبا زبونش تو دهنم بازی میکرد منم واقعا لذت میبرد .. اروم اروم توی بغل هم دراز کشیدیم ومحکم همدیگرو تو اغوش کشیدیم .. پیرهنمو در اوردم واونم ناخوداگاه با من همراهی کرد پیرهنشو در اورد اندامش خیلی زیبا بود منم سوتینشو کشیدم که پاره شد مثل دیوونه ها لبشو میخوردم .. گردنشو میلیسیدم .. با دستم با پستونای کوچیک و سفتش بازی میکردم جفتمون انقدر حشری شده بودیم که نمیدونستیم چکار میکنیم اهسته شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم با دستم بین پاهاش و رو کسش بازی کردن دستمو از زیرشرتش بردم داخل وبا نوک انگشتم شروع کردم به بازی کردن نفسش به شماره افتاده بود و ناله میکرد اونم دستشو برد زیر شلوارم و با کیرم بازی میکرد خودم شلوارمو در اوردم و دوباره خزیدم تو بغلش کامل خوابیدم روش و دستامو گذاشتم زیر سرش به موهاش چنگ میزدم ومحکم لب میگرفتم وبا تنم روی اندامش عقب جلو میکردم اروم سر کیرمو گذاشتم لای پاهاش و پمپ میکردم اونم با من همراهی میکرد و هی کمرشو قوس میکرد دیگه واقعا کنترل نداشتیم که به یکباره چنگ زد به کیرم و نوک کیرمو گذاشت روی کسش و با چشمای خمارش بهم فهموند که بکنم داخل ولی ترسیدم واروم خودم کذاشتم دم کونش و فشار دادم کونش خیلی تنگ بود وداخل نمیرفت کمی تف زدم و دوباره فشار دادم سر کیرم که رفت داخل یهو تا ته فشار دادم که از درد بصورت پرانتزی قوس برداشت دستمو انداختم دور کمرش و محکم نگهش داشتم یک دقیقه به همون حالت موند م واز لبش یه گاز گرفتم کمی که ارومتر شد شروع کدم اهسته به پمپ کردن ولی درد امونشو بریده بود جیغ نمیزد ولی دستمو گاز گرفت که هنوز جاش مونده و یا پیرهنمو میکرد توی دهنش و فشار میداد وبا یه دست سینمو گرفته بو د اونقد پمپ کردم که ارضا شد ولی دیگه داشت حال میکرد با هر پمپ من یه اه میگفت و با دستی که سینمو گرفته بود چنگ میزد دیگه خسته شدم ازش خواستم ساک بزنه اولش امتناع کرد ولی بعدش که اصرار کردم قبول کرد با دستاش کیرمو گرفت و فقط نوک کیرمو میلیسید داشتم حال میکردم که یواش یواش تا اخرش کرد تودهنش و چنان مک میزد که واقعا از حال میرفتم . دوباره خوابید اینبار از پشت و یدفه محکم تا اخرش کردم داخل که از زیر م در رفت کشیدمش سمت خودم و دوباره محکم کردم داخل ولی دستمو قلاب کردم که فرار نکنه شروع کردم مثل وحشیا به پمپ کردن اینبار دیگه درد زیادی نداشت و با تمام وجودش داشت لذت میبرد برای باردوم ارضا شد منم دیگه احساس کردم ابم میاد باسرعت پمپ کردم و وقتی ابم اومد اندامم منقبض شد و تا اخرش ابمو ریختم داخل کونش که گفت سوختم اییییییییییییییی … منم محکم گرفته بودمش لبمو گذاشتم رو لبش وزبونمو تو دهنش چرخوندم اونم زبونشو کرد تو دهنم که زبونشو با دندونم نگه داشتم وبا اینکه ارضا شده بودم چند بار دیگه پمپ کردم وقتی که شهوتم خوابید با هم چند دقیقه توبغل هم خوابیدیم .. بلند شد لباسشو پوشید .. منم زنگ زدم به مامانم دیدم تا بعداز ظهر نمیاد .. حدود نیم ساعت بعدازش خواستم دوش بگیره اونم قبول کرد وقتی رفت تو حمام منم رفتم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن … من پشتش ایستادم ودوباره از پشت دستمو قلاب کردم و خمش کردم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و اروم فشار دادم از فشار دادن دستش فهمیدم درد ش میاد پمپ نکردم که عادت کنه دیدم خودش داره عقب جلو میشه منم شروع کردم اینبار جفتمون با هم ارضا شدیم .. چند تا بوس از لب هم گرفتیم .و همدیگرو شستیم … بعد از حدود یکساعت استراحت برگشتم و تحقیقشو نوشتم وقتی میخواست بره از لبم بوسه ای کرد و گفت بازم بهم مشروب میدی منم خندیدمو گفتم همیشه واست یه شیشه نگه میدارم …….. اون رفت …… ( ومن ماندم چطور این داستانو تمام کنم چون فقط داستان بود وهیچوقت بعد ازون که بهش گفتم چه حسی به من داره جوابمو نداد … حالا هم عروسی کرده و دو تا بچه داره و من هیچ وقت دستمم بهش نخورد چه برسه به اینکه باهاش سکس کنم )… ممنون که وقت گذاشتید وخوندید……

سلام … من و دختر خالم از کوچیکی باهم بزرگ شدیم وهمین باعث شد که رابطه خیلی خوبی باهم داشته باشیم . من واقعا از اندامش خوشم میومد چون ورزشکار بود و به فرم بدنش اهمیت میداد .. با اینکه اکثرا باهم بودیم ولی هیچ وقت راجع به مسایل عشقی باهم حرف نرده بودیم .. این اواخر واقعا حس زیبایی نسبت بهش پیدا کرده بودم ودلم میخواست یه جوری بهش بفهمونم که دوستش دارم .. انگار خدا هم حرف دلمو شنید وبهم کمک کرد.. یروز عصر که از باشگاه خودمون اومدم بیرون ومیرفتم که اونو ببینم دیدم سر خیابون با دوستش ایستاده وبا یه پسر ژیگول بحثش شده منم تا این صحنه رو دیدم هم از روی عصبانیت و هم ازخدا خواسته چند تا سیلی زدم تو گوش پسر بیچاره وقتی که پسرمزاحم رفت ساکشو از دستش گرفتم و راه افتادیم بیاییم خونه .. تو راه باهاش حرف میزدم وخواستم یه جوری بهش بفهمونم که دوستش دارم هرچی منومن کردم نتونستم بگم که خودش ازم پرسید چیه چی میخوای بگی ؟ نمیدونم چیشد یکدفعه بهش گفتم دوستت دارم ومیخوام باهات باشم …سرخ شد وچیزی نگفت ساکشو گرفت و سوار تاکسی شد دنبالش نکردم تا راحت باشه …شب توخونه نشستم پشت کامپیوتر ورفتم تو یاهو منتظر شدم تا روشن بشه (اخه هرشب با هم چت میکنیم)… اما خبری نشد .. یک هفته از جریان میگذشت دیگه شک کردم که اونم حسی به من داشته باشه برای همین رفتم خونشون تا ازش معذرت خواهی کنم وبخوا م که باهام قهر نباشه وقتی رسیدم خونشون ت اتاقش بود وفقط خالم توی سالن بود وطبق عادت وسواسیش مشغول تمیز کردن خونه … با شوخی وادا بهش سلام دادم ورفتم تو اتاق دخترخالم .. متوجه ورود من نشد چون هندزفر ی توگوشش بود .. اروم دستمو گذاشتم روشونش و سلام دادم زیر چشمی نگاه کرد و با دلخوری گفت حالا هم نمیومدی منم در جوابش گفتم ترسیدم ازم دلخور باشی بعد از مدتی صحبت فهمیدم که اونم منو دوست داره ….القصه …یه سه هفته ای فقط مشغول چت بودیم و اس ام اس بازی که شب زنگ زد به خونمون و از خواست تو نوشتن پایان نامش کمکش کنم ..قرار شد صبح زود بیاد … صبح که اومد من تازه دوش گرفته بودم و فقط حوله به خودم پیچیده بودم فقط مامانم خونه بود بعد از سلام واحوال پرسی مامانم رفت توی اشپز خانه که مثل برق گرفته ها پریدم و یه بوسش کردم ..شوکه شد ولی معلوم بود بدش نیومده.. داشتم به جزوه اش نگاه میکردم که تلفن زنگ زد … عمه مادرم پشت خط بود بدون سلام وجواب سلام گفت گوشیو بده مامانت منم گوشیو گذاشتم ومامانموصدا کردم… اومد جواب داد دیدم سریع چادرشو انداخت سرش و یه چیزایی راجع به بستری شدن یکی از فامیلای دور مون میگفت .. منم که یه فرصت خدادادی گیرم اومد تعارف نکردم که همراش برم مامان که رفت من به شوخی وبا نیشخند به دختر خالم نگاه کردم متوجه شد و سرشو انداخت پایین ..اینو نگفتم که من هر روز کمی مشروب میخورم وچون تاحالا همش توخونه خوردم کسی باهام کارنداره .. رفتم سریخچال و لیوانمو نصفه مشروب ریختم دیدم توی چارچوب در ایستاده وبا تعجب منو نگاه میکنه ..قبلا دیده بود مشروب میخورم ولی سوال میکرد که صبحونه نخورده؟؟جوابی ندادم ولیوانمو کمی سر کشیدم اونم وقتی منو دید ازم خواست که یه لیوان بهش بدم . باترس لیوانو گرفت ویه دفعه سرکشید گلوشو سوزوند لیوانو گذاشت ورفت تو سالن به من متلک انداخت که اینچیه میخوری فق بدمزست ..چون هنوز اثر نکرده بود چند دقیقه بعد که مست شده بود بهم گفت دوباره مشروب میخواد اما اینبا ر کم ریختم و اونم دوباره از ترس مزه بدش یکباره سرکشید ولی اینبار پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن لیوانشو گرفتم و دستمو انداختم دور کمرش و نشوندمش رو مبل .. از حرکاتش معلوم بود که کاملا مست شده … سرشو گذاشت رو شونم ..تکیش دادم به مبل و خواستم کمی لیمو بهش بدم تا حالش بهتر بشه که یه دفعه دستمو گرفت وگفت میخوام یه چی تو گوشت بگم ..گوشمو گرفتم جلوی دهنش و اروم گفت که دوستم داره وسرمو با دستش گرفت وچرخوند ولباشو روی لبام گذاشت .. واقعا حس خیلی خوبی داشتم و منم شروع کردم به لب گرفتن ..اصلا متوجه نشدیم که از روی مبل افتادیم روی زمین .. منکه فقط حوله برم بود تقریبا باز شده بود وبرهنه بودم اونم که انداممو دید شروع کرد به مالیدن تنم و سینه ام و گردنمو میمالید و بوس میکرد ..کامل خوابیدم روتنش وشروع کردم به بوسیدن لبو صورتو گردنش … اروم پیرهنشو در اوردم دوباره بوسیدمش … دستم از پشت قلاب کردم دور کمرش وبرش گردوندم روی خودم چاربنده سوتینش مزاحم مالیدن سینه وپشتش میشد بازش کردم که چشمم افتاد به سینه های نه چندان بزرگش که خیلی سفت وسفید بودن واقعا حشرم زد بالا شروع کردم به خوردن سینه هاش وگاهی هم دندون میگرفتم که اخ بلندی میکشید و به کمرش قوس میداد.. از رو زمین بودن خسته شدم اخه خیلی زبر بود واسه همین بغلش کردم وبردم تو اتاق خودم خوابوندمش روی تخت تنش خیلی داغ شده بود چندتا لب محکم ازش گرفتم و زبونمو تو دهنش چرخوندم که زبونمو با دندونش گرفت بعد شروع کرد به مکیدن زبونم واقعا جفتمون حشری شده بودیم دیگه طاقت نیووردم وبه شکم خوابوندمش بالشمو گذاشتم زیر شکمش و شروع کردم به مالیدن باسنش .. لای لمبرشو نگاه کردم و بلند شدم کرم اوردم ودور سوراخ کونشو کیرمو چرب کردم کمی با انگشتم باسوراخ کونش بازی کردم وسر کیرمو گذاشتم روسوراخش اما انقدر حشری بودم که بااینکه سوراخش تنگ بود وتاحالا سکس نداشت یکدفعه وبا تمام زورم فشار دادم وکیرمو توکونش جاکردم یه جیغ بلند کشید وخواست در بره اما دستام دورش حلقه بودن ونتونست با دستاش چنگ انداخت به سینم که زخم شد بعد از یدقیقه که تقریبا عادت کرد شروع کردم به تلمبه کردن .. خیلی تنگ وداغ بود مچ دستمو گرفته بود تو دهنش و فشار میداد خیلی دردش میومد ولی درعین حال لذت میبرد کیرمو در اوردم واز بین پاهاش به کسش میمالیدم که دیدم خیلی لذت میبره با کیرم یه خورده محکمتر ولی با احتیاط باکسش بازی میکردم نفسش به شماره افتاده بود و هاهاها میکرد به حالت سگی نشوندمش ودوباره از کون شروع کردم با اینکه درد داشت ولی خودشم یاری میکرد با انگشتم با کسش بازی میکردم که دیدم دستم خیس شد یه جیغی کشید ومحکم به دستم چنگ انداخت منم باسرعت تلمبه میزدم که دیدم داره ابم میاد سرعتمو بیشتر کردم ووقتی ابم اومد کمرشو محکم گرفتم وابموخالی کردم تو کونش چند لحظه همونجوری موندم وگرفتمش تو بغلم ..بلند شدم یه بوس ازش گرفتم رفتم یه شربت خنک اوردم . دادم بهش نیم ساعتی توبغل هم بودیم باهم رفتیم دوش گرفتیم تو حمام هم باز با هم سکس کردیم همدیگروشستیم اومدیم بیرون …تاوقتی که مامانم اومد توبغل هم بودیم … پایان نامشو یادمون رفت بنویسیم فقط موقع رفتن باخنده بهم گفت بازم بهم مشروب میدی منم اروم گفتم تا ازین مشروبا …… ( قصه ما بسر رسید .. تخیل ما به جایی نرسید….. دوسای خوبم این فقط داستان بو د ..واقعیت نداشت… ممنون که خوندید)

یک روز که مشغول یه قول دو قول بازی کردن با تخمام بودم تصمیم گرفتم اولین تجربه دخولم را مکتوب کنم تاهم توی تاریخ جاودانه باقی بمونه وچهارتا جوون کوس ملنگ مثل خودم را از راه راست به راه معوج بکشانم وهم اینکه ماهم به یه ثوابی برسیم و ذخیره دین و آخرتمان شود شما هم اگه داستانو تا تهش بخونید ضرر نمی کنید حالا فوقش ضرر کردیند خدا واسه همین دوتا تخم بهت داده که بگی به چپم. ما یک خانواده چهار نفره هستیم باباجونم که بازاریه و وضع جیبش کویته کویته فاصله سنی اش با من وخواهرم زیاد نیست این طورکه از شواهد و قرائن ماجرا برمیآید آقا به سن هفده سالگی که میرسند کیرش یاد هندستون می افته و به فکر نجات نوع بشر از خطر انقراض زیاد اونو نمی بینم چون یا توی مغازشه و یا اینکه دست به خایه خدا است فقط دنبال اینکه امشب کجا مجلس عزاست تا سر امام حسین رو از این و به اون ور بکشه و تالاپ وتولوپ تو سرو مغزش بزنه و گریه کنه کون لقش اینقدر گریه کنه تا راه گوزش بند بیاد به من چه. خلاصه همینو بدونید به سر دسته طالبان گفته کیرت به چند من. من نمی دونم این بابای ما که اینقدر با دین وایمونه چرا شازده پسرش که من باشم اینقدر بی دینه بالاخره از قدیم الایام گوزیدند که: تره به تخمش می ره حسنی به تخم باباش اینکه چرا من به تخم بابام نرفتم شاید بخاطر اینه که آقا در جوانی گناهی بزرگی مرتکب شده که مستوجب چنین عذاب عظمایی مثل من شده یک چیزی در حد لواط یا زنای با محارم یا کمه کمش عرقی ورقی سیگاری جقی چیزی مفتی مفتی که منو پس ننداخته آبجی ام اسمش سپیده است الان 23 سالشه دانشجوی ترم آخرکامپیوتر از خصوصیات ظاهری اش باید بگم که موهای فر خیلی بلندی داره موهاش از پشت تا دم کونش می رسه از جلو هم همیشه تا سرش رو تکان می دهد نصف موهاش می ریزه توی صورتش یک عینک باریک قاب مشکی هم به چشم می زنه که خیلی به صورتش میاد برعکس من که به بابام رفتم و موهام مشکیه سپیده به مامانم رفته موهای قهوه ای روشنی داره یادم باشه یکبار از این بابام بپرسم تجربیات شب زفافشو در اختیارم بذاره شاید ما هم توانستیم همچین گوشتی تقدیم امت واحده اسلام کنیم البته با گیرهای راه به راه بابا که به ناف سپیده میبنده خلق الله زیاد بهره زیاد از این اعجوبه خلقت نمی برند من هم تا حالا ندیدم زیاد آرایش کنه حتی بخاطراینکه بابا کمتر انگشت تو کونش کنه همیشه با چادر بیرون می ره بابا هم هر روز دو نوبت صبح قبل از صبحانه و شب بعد از نهار کیر به دست تشریف مبارک را می برند بالای منبرو از فوائد پوششو چادرو حجابو عفافو زفافو و لحافواز اینا کس شعر به هم می بافه که: دختر گلم میوه ای که زود از درخت میافته طعمه سگ ها میشه ما که نفهمیدیم میوه چه ربطی به چادر دارد شما هم زور به تخماتون نیاریند قر میشیند البته سپیده برعکس ظاهر فریبنده اش تا بخواهی بابا توی اخلاق براش ریده هرچی بابای ما زور زده همش رفته توی قیافه اش تا دلت بخواد بد اخلاق و بدعنقه من که زیاد دور و ورش نمی پلکم چون اگه از روی دنده سگی اش بلند شده باشه پاچه به پای آدم نمی مونه و اما خودم دوسال از خواهرم کوچک ترام و الان ترم آخر دانشگاه هستم و با سپیده توی یک دانشگاه درس می خونیم با این تفاوت که من رشته ام فنی بود و فوق دیپلم قبول شدم بابا هم یک ماشین برام خریده بود تا با هم بریم دانشگاه اما چون هم من از مرض هاری سپیده می ترسیدم و هم اون می خواست با دوستاش بروند سر کلاس اکثر مواقع تنها می رفتم حالا با این مقدمه از زندگی ما بریم سر اصل مطلب ماجرا از وقتی شروع شد که من مشغول فیض از صدا و سیما کیرم به طاقی و برنامه زلال احکام بودم که زنگ در را زدند رفتم دم در دیدم ساریناست سارینا دوست صمیمی سپیده بود از راهنمایی تا حالا باهم دوست بودند برای خودش یک پا رانی هلو بود یه کم چاق بود البته نه زیاد ولی به تپلی میزد تو مایه های کون گنده یک کمی پوستش برنزه است بغل سپیده که مینشست تازه معلوم میشد سپیده چقدر سفیده یک فرق دیگه اش باسپیده اینکه برعکس سپیده تا آدمو میبینه سریع گرم میگیره و نیشش تا ته پستونش باز میشه پدر سگ آمار خر می داد خیلی دلم میخواست یه جوری تورش کنم چون صدای خیلی نازی داشت به قول آخوندها تحریک کننده حرف میزد آدم ته دلش قیلی ویلی می رفت هی دلت میخواد یه جوی سر صحبتو باهاش باز کنی جون میداد برای لاس زدن پشت تلفن همراه با جق ولی حیف از ترس سپیده زیاد باهاش نمی تونستم صمیمی شوم منم دست به خایه منتظر فرصت بودم تا بیارمش تو آغوش اسلام البته بعدا فهمیدم خانم جلوش آشپزخونه دو طرف اوپنه ولی آخرش هم نفهمیدم کار دست کدوم عمله بوده بابا هم زیاد خوشش نمی یومد سپیده با این بگرده می گفت این دختر خیلی ولنگاره زیاد باهاش نگرد خانواده مقیدی هم نداره. خلاصه رفتم سپیده رو که پشت کامپیوترش نشسته بود صدا کردم تا برود دم در تواین موقع یکدفعه جناب شیطان همانند ماری در کون بنده شروع به لولیدن کردند تا برم ببینم این خواهر گل بنده صبح تا شب پای این خر دجال چه گهی نوش جان می فرمایند فقط یک لحظه در اتاق رو باز کردم و سرک کشیدم به غیر از صفحه یاهو مسنجرش چیزی باز نبود ادلیست هاش پربود من هم سریع اسم (id) را برداشتم و زدم به چاک موقع رفتن پشت کامپیوتر یک هارد اکسترنال توجهم را به خودش جلب کرد اما از اونجایی که می دونستم سپیده برسه و بفهمه من توی اتاقشم حسابم با دودول ابولهول فضولی نکردم و اومدم بیرون فردای اون روز رفته بودم کافی نت تا چندتایی فایل دانلود کنم که فکری به سرم زد سریع رفتم و آی دی با نام (nasim2011)ساختم و رفتم توی یاهو مسنجر. نسیم اسم یکی از دوست های سپیده بود که دانشگاه توی یک شهر دیگه قبول شده بود طبق معمول خانم توی اینترنت بودند براش نوشتم سلام سپیده خوبی در جوابم پیام داد شما؟( با یک صورتک تعجب) در جوابش نوشتم خنگ خدا منم دیگه نسیم ام نقشم گرفت باور کرد که من نسیم ام اولش هی می پرسید آی دی منو از کجا آوردی منم کس شعر می گفتم از این لحظه تا بلند شدن من از پشت کامپیوتر 10 دقیقه هم طول نکشید ولی در این 10 دقیقه به اندازه تمام عمرم کس خل شدم فهمیدم سپیده یک دوست پسری داره به اسم مسعود که هم کلاسیشه و روزها با اون صیغه لاسیدن را صرف میکنه امروز ساعت شش وبیست دقیقه هم توی یک پارک باهاش قرار داره فهمیدم روزهایی که خانم با من نمیومده سوار ماشین این مسعوده میشده سه روز پیش هم یک انگشر طلا سفید بهش داده و سپیده هم برای تشکر ماچش کرده (اینو با یه صورتک خجالت فرستاد) دست بابام درد نکنه با این دختر تربیت کردنش سپیده آن چنان با آب و تاب اینا رو تعریف می کرد که پشم به کونم نموند میگفت که سارینا کلی فیلم سکسی بهش داده که آدم وقتی نگاه می کنه حشری می شه دلش می خواد راه بیافته تو خیابان به عالم وآدم بده سارینا قراره براش یه دیلدو پیدا کنه با خودم گفتم خاک تو سرت کیر طبیعی به این شقی تو خونه هست اونوقت توی کس مشنگ می خوای با دیلدو حال کنی در این موقع بود که حضرت شیطان دوباره به شکل ماری شروع به لولیدن در ماتحت من کرد و گفتم منم یک حرکت اگزیستانسیالیستی انجام بدهم باشد تا عبرت سائرین گردد به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج و نیم بود سریع اومدم بیرون یک دربست گرفتم و رفتم توی همون پارکی که سپیده قرار گذاشته بود خانم صبح با پررویی تمام اومده سوئیچ ماشینو برده توی پارک دم یک پیست اسکیت خودم را پشت یک درخت استتار کردم و برای شروع عملیات والزجر منتظر کفار از خدا بیخبر شدم تا اینکه راس ساعت شش و بیست دقیقه خانم پیداش شد اگه پای کامپیوتر از تعجب کیر روی سرم سبز نشد الان وقتش بود که سبز بشه سپیده یک مانتوی چرمی تنگ و کوتاه با شلوار جین تنگ پوشیده بود اینقدر مانتوش تنگ بود که کونش لی لی بازی میکرد نمی دونم اینارو از کجا آورده بود چون قبلا ندیده بودم بپوشه یک شال نازک همین طوری روی سرش انداخته بود که نصف موهاش از جلو نصفش هم از عقب بیرون زده بود وقتی موهاشو تو صورتش می اندازه خیلی سکسی می شه کیرمعیوب جنتی هم با دیدنش شق می شه دیگه چه برسه به من بدبخت دائم الشق اون دوست رانی هلوشم دنبالش بود اونم دست کمی از سپیده نداشت تنها با این تفاوت که اون یه کمی چاق بود و لباس تنگ زیاد بهش نمی یومد هردوشون به اندازه یک عروس آرایش کرده بودند یک لحظه شک کردم این خود سپیده است یا اشتباه دیدم این جا بود که بزرگترین کشف زندگی ام رو کفش کردم و اون این بود که چقدر آرایش توی چهره دخترها تاثیر می گذاره حدود دو دقیقه بعد آغا مسعود تشریف فرما شدند هرچقدر با دیدن سپیده و سارینا قند توی کونم پولکی شد با دیدن این پسره از تو کونم ریخت بیرون یک پسر لاغردراز دیلاق کیری سپیده به زور به سر شونه هاش می رسید هر احدالناسی نگاش می کرد گلاب به روتون به اندازه یه پاتیل بالا می آورد صورتش مثل جاده خیابان های ایران انگار یه افغانی مامور شده بود هرجای صورت این بنده خدا رسید یه چاله ای بکنه مثل این ندید بدیدهای تازه از پشت کوه اومده موهاشو دم اسبی بسته بود یعنی میخواسته تیپ فشنی بزنه ولی ریده بود اوقم گرفت کیرم تو ترکیبت کون نشسته حیف این خواهر ما که داره با این می گرده از اونجایی که خدا موقع درست کردن گل من یادش رفته بود توی گردنم رگ غیرت کار بزاره داشتم با دهن باز این وقایع رو نگاه میکردم ولی خودمونیم ها این بابای ما هم سنگ تمام گذاشته بود هر کسی از اون اطراف رد می شد با دهن باز زل می زد به این دوتا بالاخره این همه دعا که بابای ما خونده به یک دردی خورد من زیاد زشت نیستم ولی قشنگم نیستم در مقایسه با سپیده واقعا در حق من اجحاف شده اصلا انگار نه انگار که ما خواهر و برادریم و هر دو از یک سوراخ دراومدیم اگه یه ذره از ژن خوشگلی اون به من رسیده بود دخترها جلوم لنگ می انداختند واقعا جای بابا خالی داشتم فکر می کردم اگه اینجا بود و سپیده رو توی این لباس ها می دید چی کار می کرد سریع گوشیمو درآوردم و ازشون فیلم و عکس گرفتم برای اینکه چهره اش مشخص باشه مجبور شدم یک کمی جلو بروم چون ماشین نیاورده بودم دیگه دنبالشون نرفتم و برگشتم خونه شب که شد خانوم خانوما پیداش شد مثل الاغ سوئیچ ماشینو پرت کرد روی میز اصلا هم به روی خودش نیاورد بدون اجازه ماشینو برداشته .لباس و آرایشش کاملا پاک شده بود و یک مانتوی دانشجویی با مقنعه سرش کرده بود باید حدس می زدم که لباساشو خونه سارینا عوض می کنه چون خونشون سه طبقه است و طبقه هم کف که سوئیته خالیه و مال ساریناست وقتی رفت توی اتاقش یواشکی از لای در دید زدم مانتوی چرمی رو از توی کیف اش درآورد وزیر یکی از کمدهاش قایم کرد شب وقتی که رفته بود حموم یواشکی رفتم و مانتو را از زیر میز درآوردم هارد دیروزی هم همونجا بود. مامان من معلم است و یک هفته صبح و یک هفته بعد ازظهر سر کلاس میرود اون هفته بعدازظهری بود و این به این معنی بود که من از نهار تا عصر با سپیده توی خونه تنها هستم و می توانستم به عنوان یک برادر غیور به خواهرم حالی کنم که نباید با پسر غریبه لاس بزند ممکنه خدا قهرش بگیره تبدیل به سوسکی موشی چیزی بشه .رفتم توی حموم و با چهارتا تیغ ژیلت هر چقدر پشم و پیل داشتم ریختم پایین حدود 2 کیلو از وزنم کم شد پوست بدنم مثل برف سفید شده بود بعد هم اومدم بیرون و موهامو سشوار کردم و یک شیشه کامل ادکلن روی خودم خالی کردم حالا همه چیز آماده شده بود تا من درس تربیتی ام را عملی کنم رفتم پشت در اتاقش اول یه کم حرف هامو توی ذهنم مرور کردم و بعد دست به خایه ملکوت شدم که اگر دستم به این ضریح متبرکه برسه نذر می کنم داستانش را بنویسم تا راهگشار محذورات عوام الناس و امت همیشه در صحنه حزب الله باشد. بگذریم یکدفعه در را باز کردم خانم پشت کامپیوترش نشسته بود یک تیشرت آبی دخترانه با یک شلوار اسپرت بغل خط دارمشکی تنش بود یه نگاهی به من کرد و با طلبکاری گفت: تو بلد نیستی در بزنی از طرز نگاه کردنش خیلی بدم می یومد کره خر جوری به آدم نگاه می کرد که انگار به کیره باباش زل زده حالا اگه خودش کاری داشت در اتاق من رو با گلد باز میکرد با خودم گفتم اشکالی نداره بدبخت خبرنداره چه کیری براش پختم گفتم:داری با آغا مسعود چت می کنی بهش سلام برسون یکدفعه جا خورد شدت طلبکاری نگاهش بیشتر شد اما کم نیاورد و گفت:علی برو گمشو بیرون حوصلتو ندارم گوشی را از توی جیبم درآوردم عکس های دیروزی را آوردم و گرفتم جلوی چشماش مخصوصا عکسی که داشت با مسعود دست می داد خیلی هنری و واضح افتاده بود با تشر بهش گفتم: به نظرت اگه بابا بدونه دختر یکی یکدونش با همکلاسی اش قرار می گذاره بعدش هم با بلند می شه با این قیافه می ره تو خیابون چکارت می کنه فکر کنم اول مجبورت کنه ترک تحصیل کنی بعدش هم یه شوهرت میندازه گردنت تا دیگه ازین غلطا نخوری خاک تو سرت کنم آخه این میمون ارزشش رو داره که باهاش دوست می شی اینقدر برای ما کلاس می گذاشتی همین بود (صدامو نازک کردم و ادای سپیده رو درآوردم) بهم یه انگشتر داد و بعدش منم بوسش کردم خاک تو سر بدبخت ندید بدیدت کنم خربوست می کرد بهتر از این آشغال کله بود الاغ جون لااقل با یکی بگرد که کل هیکلشو 2 زار بخرند اونی که دیروز باهاش چت میکردی من بودم مانتو وهاردت هم پیش منه شب که بابا اومد بهش میدم دیگه خودت می دونی و بابا. اینقدر رنگ صورتش پریده بود که شده بود عین دیوار از اون نگاه های عاقل اندر سفیهانه دیگه خبری نبود چشمهاش داشت از حدقه درمیومد نمی دونست چی بگه مدام منو من می کرد تورو خدا به بابا نگو…..این..طور که فکر می کنی نیست….تورو خدا هرکاری بگی می کنم منتظر همین یک کلمه بودم دیدم اگه بهش بگم بذار بکنمت جفت می کنه گفتم مثل دولت خدمتگذار که بنزین رو سهمیه بندی می کنه بعدش 400 و 700 منم کم کم پیش برم بهش گفتم اگه بزاری بدنتو ببینم منم هم عکساتو پس می دهم هم اینکه مانتو را بهت برمیگردونم خلاصه شتر دیدم ندیدم التماس از توی چشمهاش می بارید بغض گلوش راگرفته بود صداش دورگه شده بود پلک که میزد اشک هاش آروم از گوشه چشمش می افتاد روی گونه هاش منتظر جوابش نشدم دستشو گرفتم بردمش نشوندمش روی تختش –زود باش سپیده لباساتو دربیر گفت:آخه لخت من به چه دردت می خوره گفتم:به اونش کاری نداشته باش تو هم که بدت نمیاد خودتو به بقیه نشون بدی با خودم گفتم این بدنو روی جنازه مرده 700 ساله بندازی مثل کیر خر سیخ می شود اونوقت میگه به چه دردت می خوره هیچی میخوام قاب کنم بزنم تو اتاقم دستم را بردم جلو که تیشرتشو دربیارم یکدفعه دستمو گرفت با التماس گفت باشه یه لحظه صبر کن خودم در میارم گفتم پس زود باش البته منم دست کمی از اون نداشتم صدای قلب خودم رو میشنیدم روی شقیقه ام نبض ام رو حس می کردم از اون چیزی که قرار بود ببینم ته دلم هری خالی میشد با اکراه تیشرتشو درآورد واییییییی لامصب عجب سفید بود نورش چشم آدمو کور می کرد واقعا که باید به سازنده چنین گوشتی آفرین گفت نور الهی که میگند همینه یه سوتین بنفش کم رنگ با حاشیه و نقطه های مشکی تنش بود که چسبیده بود به بدنش نسبت به سنش سینه های خیلی کوچکی داشت حدس میزدم چون لباس خونه هم که میپوشید سینه هاش مشخص نبود با یک لبخند ملیح داشتم از دیدن این صحنه های کم یاب یا بهتر بگم نایاب زندگی ام لذت میبردم که شلوارشو درآورد گذاشت روی تخت سرشو پایین نگه داشته بود و به من نگاه نمیکرد گوش هاش سرخ شده بود یک لحظه تو چشمام نگاه کرد و گفت: خب دیدی حالا لباسامو بپوشم بهش گفتم:شورت و سوتینت رو هم دربیار هیچ کاری نمی کرد فقط بربر با چشمهای پراز التماس منو نگاه می کرد نه می تونست اعتراض کنه نه اینکه رویش میشد جلوی من شورتشو دربیاره بهش تشر زدم درمیاری یا خودم دربیارم آروم جوری که من نشنوم یه چیزهایی غرغر می کرد دستش رو برد پشتش و سوتینشو باز کرد سینه هاش فقط یک نوک کوچک قرمز داشت بعد از این ماجرا یکبار از دهنش دررفت و بهم گفت خیلی دلم می خواد یه جوری سینه هامو بزرگ کنم ولی چیزی که بیشتر از سینه هاش منو حشری میکرد کسش بود یک خط نازک و باریک که نه مویی داشت نه پشمی نه کشکی صاف و بی آلایش مثل کون آخوند اگه ازش عکس می گرفتی نشون هر کسی که میدادی فکر می کرد مال بچه 6 ساله است خیلی ظریف بود پیدا بود آغا مسعود از بوس اون ورتر نرفته هنوز آکبنده یک چنگ به سینه های کوچکش زدم یه آخ آروم گفت لامصب اینقدر سفید بود یک انگشت که بهش می خورد جای دستت روی بدنش میموند من توی عمرم آدم به این سفیدی ندیده بودم انگار دوساعت توی جوهر نمک خوابوندیش لبم رو به لبهاش نزدیک کردم یکدفعه جاخورد سرشو کشید عقب بهش گفتم تو به اون پسره میمون بوس میدی به من که داداشتم نمیدی و بعد سریع سرشو گرفتم و محکم لبامو چسبوندم به لبش عجب نرم بود آدم فکر می کرد داره ژله میخوره آدمو تا عرش الهی میبرد خدا از ما قبول کنه بالاخره دستمان به ضریح مبارک رسید انشاالله قسمت شما هم بشود فکر نمیکردم اینقدر لب حال بده منم ندید بدید این چیزارو فقط تو فیلم ها دیده بودم ولی دیدن کی بود مانند کردن همین طور نیم ساعت فقط لباشو می خوردمو سینه هاشو میمالیدم ولی اصلا همراهی نمیکرد فقط یک چندبار التماس میکرد دیگه بسه در یک چشم به هم زدن لباسامو به غیر از شورتم درآوردم و با اشاره بهش فهماندم زحمت اینو تو بکش دوباره به التماس افتاد ایندفعه دیگه واقعا گریه اش گرفت علی توروخدا…میخوای چی کار کنی من هنوز دخترم گفتم:نترس آبجی گلم منم کاری با پردت ندارم اون باشه واسه وقتی که بابا یه شوهر پشم و پیلی دارانداخت گردنت بهش بگو جای ماهم بکنه مگه خودت تو چت روم نمیگفتی فیلم که میبینم می خوام راه بیافتم تو خیابون به درودیوار بدم حالا من از خود گذشتگی میکنم این کارو برات انجام می دهم کیر به این تروتازگی توی خونه هست اونوقت تو دنبال دیلدو میگردی اصلا خدا را خوش میاد منم جوونم جای دوری نمیره اینجوری هم تو یه حالی می کنی هم من به یه لف و لیسی می رسم خدا راضی خلق خدا راضی خیر دنیا و ثواب آخرت اذیت نکن دیگه اینقدر خودتو مثل چوب نگیر بزار یه حالی بکنیم گفت:اونها شوخی دخترونه بود من که واقعا نگفتم توی آشغال کثافت نباید فضولی میکردی. دیدم خیلی کس شعر میگه خابوندمش روی تخت و با یک شیرجه رفتم سمت کوسش شروع کردم به خوردن نه اینکه توی دهات ما کوس گیر نمیاد هرکسی تو اون موقعیت منو میدید می گفت بدبختو تا حالا کوس ندیده من زیاد از کوس خوردن خوشم نمیاد ولی این واقعا شاه کوس بود تا حالا توی فیلم ها هم همچین چیزی ندیده بودم دیگه چه برسه از نزدیک بخورم از اینکه بیست سال جلوی من بوده و من ازش خبر نداشتم حسرت میخوردم آنچنان مک میزدم که یک لیتر از تف های من روی ملحفه ریخته بود نفسم بالا نمی یومد مغزم داغ کرده بود انگار یک بطری آب شنگولی رفته باشی بال اونجوری شده بودم داغ داغ یه نگاهی بهش کردم اصلا حال نمی کرد دستاشو جلوی صورتش گرفته بود و آروم گریه میکرد زیر لب یه چیزهایی میگفت که نمی فهمیدم اومدم بالا اول یه کم نافشو خوردم بعدش افتادم به جون سینه هاش اصلا هیچی نداشت هی مجبور بودم سرمو توی بدنش فرو کنم تا بیاد توی دهنم یک گاز محکم به سینش گرفتم آنچنان جیغی زد که از صداش سرایدار کور وکرمان هم فهمید من اینجا دارم چه پخی میخورم این هم از مصائب زندگی آپارتمان نشینی است آدم یه کون سیر نمی تونه بکنه میخواست از زیرم بلند بشه که نذاشتم کیرم اینقدر سفت شده بود که شورتم در حال جرخوردن بود به قول صادق هدایت اگر پایین تنه را از مسلمانان بگیری نصف دینشان بر باد است رفتم سراغ کیرم تا نصف دینم را کامل کنم میدونستم با این همه دک و پوز و کلاس کیر پادشاه اسپانیا رو هم نمی خوره دیگه چه برسه به من آسمون جل یه نیشگون از نوک سینش گرفتم تا اومد داد بکشه سریع در یک چشم به هم زدن کیر مبارک را تا دسته کردم تو دهنش فکر کنم زیاده روی کردم چون داشت بالا میاورد دیدم اگه درش بیارم دیگه نمیزازه بکنمش تو این بود که شروع کردم توی دهنش عقب و جلو کردن سپیده مقاومت میکرد وهی دندون میکشید ولی با این وجود خیلی حال میداد درست درحال خرکیف شدن در آسمون هفتم بودم که نامردی نکرد و یه گاز محکم به کیرم زد آنچنان محکم گاز گرفت که از هفت سوراخم برق سه فاز بیرون زد خودم را پرت کردم عقب گفتم بدبخت شدم نصف دینم رو خورد و باید تا آخر عمر ناقص العضو زندگی کنم یه نگاه به کیرم انداختم دیدم نه انگار دینم هنوز سر جاشه ولی جای دندوناش روی دینم بود سپیده داشت سرفه میکرد بهش گفتم:حروم زاده حالا هم میکنمت هم عکسهارو به بابا نشون میدم بلند شد خواست که فرار کنه ولی کمرشو سفت گرفتم و پرتش کردم روی تخت خواب خودمم روش خوابیدم اینجوی هیچ کاری نمی تونست انجام بده با اینکه ازش کوچک تر بودم ولی قدرت بدنی ام خیلی بیشتر بود لای پاهاشو بستم تا سوراخ کونش تنگ تر بشه و با یک تف کوچیک به کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش هرچقدر وزن داشتم گذاشتم پشت کیرم و با تمام قدرت فشار میدادم گفتم بالاخره یا کیر من نابود میشه یا کون اون ولی از آنجایی که جوینده یابنده است بالاخره شمشیر اسلام را در بلاد کفر فروکردم و کیرم تا نصفه رفت تو منم فرصت را غنیمت شمردم و شروع کردم به تلمبه زدن سپیده کارش از التماس گذشته بود یک ریز فحش میداد و گریه میکرد حروم زاده عجب فحش هایی بلد بود من که توی خواب هم فحش میدادم شرمم شد حتما ایناروهم اون سارینا کون گنده یادش داده بود به وقتش کون اونم میزارم یادم باشه بد دهنی رو هم به جرم های قبلی اضافه کنم دختر که نباید اینقدر دهن ول باشه سپیده هی به بالش چنگ می انداخت و پاهاشو روی تخت میکوبید و به تناسب اون هم هی صدای گریه هاش بلند تر و فحش هایش آبدارتر میشدند از سوراخ کون ننه و بابا و خودم و خواهرم که خودش باشه گایید تا برسه به هفتاد و هفت جد وآبادم بد بختانه ما سید هستیم یادم باشه زنگ بزنم دفتر مرجع تقلیدم ببینم مشکل شرعی پیش نیومده باشه .بیشتر از اونی که از کردنش حال کنم از گریه هاش حشری میشدم تا حالا ندیده بودم اینجوری زار بزنه و به من التماس کنه از تمام هیکلم عرق می ریخت بیشتر از کردنش انرژی صرف نگه داشتنش میکردم کیرم دیگه تو اون کون تنگ قدرت ایستادگی نداشت از طرفی نمی خواستم آبم رو حروم کنم دیدم یک بار دیگه گولش بزنم در گوشش گفتم سپیده اگه قول بدی کیرم رو بخوی منم قول میدم از روت بلند شم وگرنه تا صبح میکنمت با اشاره سر فهماند که باشه قبوله گفتم اگه بخوای مسخره بازی دربیاری به جون مامان ایندفعه از جلو می

این دومین مطلبیه که من میخوام بنویسم . ت حالا داستان ننوشتم ولی می خوام بعد از این ماجرا شروع کنم به نوشتن . زیاد از داستانهای کلیشه ای و تکراری خوشم نمیاد . اکثر این داستانهایی که نوشته میشه تخیلیه و واقعیت نداره . ولی این ماجرای من ابتداش واقعیه و انتهاش تخیلی.من در حال حاضر ۳۵ سالمه قبلا یعنی زمانی که مجردم بودم شغل آزاد داشتم نقاضی ساختمان بودم . یکبار یک خانه ای رو برای رنگ کردن بهم پیشنهاد دادن و منم قبول کردم و برای کار کردن تو اون خونه وسایلم رو برداشتم و رفتم . یک خونه دیوار به دیوار اون خونه بود که سرویسهای بهداشتی و آشپزخونه اون توی حیاطش بودن به طوری که اگه زن ون خونه میخواست آشپزی کنه باید میومد تو حیاط دو سه روزی از شروع کارم تو اون خونه گذشت یک روز برای رنگ کردن پنجره حیاط از روی نبرده بان بالا رفتم که ناخودآگاه چشمم به حیاط خونه همسایه خورد و زن همسایه که تازه عروس بود و یک بچه سه چهار ماهه داشت توی آشپزخونه بود خیلی ترسیدم و فوری سرم رو اوردم پاین که منو نبینه چون ممکن بود فکر کنه دارم دید میزنم . هیکل لاغر اندام و سفیدی داشت با اینکه بچه اش کوچیک بود و شیری ولی سینه های کوچیکی داشت . منم که عاشق سینه های کوچیکم . یک نیمه تاپ کشی زرد رنگ تنش بود که فقط روی سینه هاش و کمی زیر سینه هاش رو پوشونده بود یک جورایی میشه گفت سوتین بلند تنش بود با یک شورت قرمز رنگ و دیگه هیچی تنش نبود. به همین خاطر بود که من ترسیدم و اون روز دیگه نتونستم اون پنجره رو رنگ کنم . بعد از دیدن اون صحنه دیگه نمیتونستم تحمل کنم و شیطون بدجوری آزارم میداد دیگه دستم به کار نمی رفت به شکلی که پیدا نباشم رفتم روی پله و شروع کردم به دید زدن از اندامش خیلی خوشم اومد دوست داشتم همون موقع بپرم تو خونشون و باهاش سکس کنم ولی چنین چیزی امکان نداشت. چون من ترسو تر از این حرفا بودم . خلاصه توی اون چند روزی که من توی اون خونه کار می کردم هر روز کارم این بود که برم دید بندازم و کار یک هفته ای سه هفته طول کشید تا تموم شد اونم با قر قر کردن صاحب خونه . تا اینجای مطلب کاملا واقعی بود ولی از اینجا به بعد تخیلاته وقتی اون صحنه رو دیدم تا چند روز شبها خواب نداشتم و مدام به این فکر میکردم که یک راهی باید پیدا کنم و برم سراغ اون زنه هیکل قلمیش مدام جلوی چشمم بود و نمیتونستم از فکرش بیام بیرون . خلاصه با کمک شیطون یک فکری به ذهنم رسید. از اونجائیکه تو این چند روز همه چیز اون خونه رو کنترل میکردم متوجه شدم که شوهر اون زنه یک شغل اداری یا شرکتی داره و از صبح زود که از خونه میره بیرون و تا نزدیکای غروب بر نمیگرده و این برای کاری که من میخواستم انجام بدم خیلی خوب بود. خلاصه یک روز تصمیم گرفتم تا عصر کار کنم و خونه بر نگردم و همونجا بمونم ه خانواده هم گفتم چون صاحب خونه عجله داره باید کار رو زود تحویلش بدم و میخوام شب رو کار کنم . رفتم از بازار یک چسب ۵ سانتی و یک جفت دستکش چسبون خریدم و شب رو موندم تو اون خونه نصف شب از راه پشت بام رفتم تو پشت بام اون خونه و توی راه رو ال مانند پله های اون خونه که سقف داشت نشستم تا که صبح بشه و شوهر اون زنه از خونه بره بیرون. ساعت ۳۰/۶ صبح بود که صدای در خونه اومد و متوجه شدم که شوهرش از خونه رفت سرکار نیم ساعتی صبر کردم که اگه زنه برای شوهرش بیدار شده دوباره بره بخوابه و متوجه من نشه. وقتی خیالم از این بابت راحت شد کفشام رو در آوردم که صدای پاهام بلند نباشه و کفشام رو گذاشتم پشت در حیاط دستکش ها رو دستم کردم و سر چسب رو هم باز کردم که اماده باشه دستکش ها رو به این خاطر پوشیدم که اثر انگشتی ازم نمونه . یواش که کسی متوجه نشه رفتم در اتاق رو باز کردم دیدم زنه روی تخت خوابه خوابه از ترس داشتم میمردم چسب رو بیشتر باز کردم یواش یواش بهش نزدیک شدم و اولین چسب رو اروم گذاشتم رو چشماش که بیدار شد منو نبینه به محض اینکه چسب رو گذاشتم رو چشماش بیدار شد و برای اینکه حرکتی نکنه نشستم روش و با چسب ۵ سانتی دهنش رو چسب زدم که داد و فریاد نکنه و بعد دستاش رو به پایه تخت چسب کردم وقتی کارم تموم شد نفس راحتی کشیدم خیلی تقلا میکرد که خودش رو رها کنه ولی کاری از دستش بر نمیومد دستکشامو در آوردم تا بتونم با دستام بدنش رو لمس کنم خودش کارم رو خیلی راحت کرده بود چون فقط یک شورت و یک سوتین تنش بود دیگه هیچی تنش نبود درست مثل همون موقعی که بهش دید میزدم . سوتینش رو باز کردم ولی چون دستاش به تخت بسته شده بود نمیشد درش بیارم ناچار شدم برم از تو وسایلشون یک قیچی پیدا کنم و با اون بند سوتینش رو پاره کردم و اونو در آوردم . وای عجب سینه هایی سفید و نرم من فکر میکردم چون بچه اش کوچیکه الان از سینه های شیر میاد که اینجوری نبود گویا شیرش خشک بودو لابد به همین خاطر سینه هاش کوچیک بود شروع کردم به خوردن سینه هاش اونقدر این کار رو کردم که دیدم شل شده و دیگه حرکتی نمیکنه شورتش رو از پاش در آوردم کسش صاف و تمیز بود کسش رو هم خوردم حسابی هم خوردمش دیگه به جای تقلا داشت حال میکرد چون اونم شهوتی شده بود و کاری هم ازش بر نمیومد وقتی خوب خوردمش و به حال اوردمش کیرم رو گذاشتم تو کسش وای چه کس داغی بود و شروع کردم به تلمه زدن تا اینکه آبم اومد آبم رو خالی کردم تو کسش به عواقبش هم کاری نداشتم چون می دونستم با این کار ممکنه بچه دار بشه . چند دقیقه ای استراحت کردم رفتم از تروی میز آرایشش یک کرم آوردم و شروع کردم کیرم رو به سر و صورتش و سینه هاش مالوندم با این کار کیرم دوباره راست شد و این بار دو تا بالشت گذاشتم زیر کمرش پاهاش رو دادم بالا و با انگشت به کونش کرم مالیدم حسابی کرم مالیش کردم سینه هاش و همه بدنش رو کرم مالیدم لیز لیز شده بود اول با انگشت با سوراخ کونش بازی کردم و یکم یکم میکردم تو کونش و در می آوردم خوب که نرم شد به جای یک انگشت دو تا کردم تو کونش و بعد سر کیرم رو گذاشتم در کونش و یواش کردم تو کونش با وجودیکه روی دهنش رو چسب کرده بوده ولی داشت اه و ناله میکرد پاهاش رو دادم بالا و شروع کردم به تلمبه زدن حالا بزن و کی بزن حسابی عرق کرده بودم تا اینکه برای بار دوم آبم اومد این بار روی سینه هاش خالیش کردم . دیگه نا نداشتم از جام بلند شم حسابی خسته شده بودم ولی باید زود از اونجا میرفتم لباسامو پوشیدم چند دور دیگه چسب زدم روی چشماش و به جاش چسب یکی از دستاش رو باز کردم که بتونه خودش رو باز کنه و به محض اینکه دستش رو باز کردم از اون خونه رفتم بیرون. پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه و از اینکه به زبان عامیانه نوشتم عذرخواهش میکنم . لطف کنید تو پیام بهم نظر بدین تا ببینم بازم از این چیزا بنویسم یا نه . فدای همه دخترایی هستم که خوب ساک میزنن

شیطونی با خواهرزن در کف سلام قضیه منو خواهر زنم که 4 سال از من بزرگتره از اینجا شروع شد که یه روز زنم داشت از بدختی خواهرش میگفت بهم که شوهرش یعنی باجناقم یه ادم کون گشاده که سر کار نمیره و ….. میگفت به خواهرش گفته طلاق بگیر بعد از 8 سال که کار نمی کنه این مرد دیگه کاری نیست ولش کن … خلاصه من گفتم مگه الکیه بهمین راحتی طلاق ؟ نمیده زنم گفت چرا میشه اخه پریسا (خواهرش ) گفته که الان 3 ساله بیشتر منو نمیکنه !!! منو بگی یه مرتبه جا خوردم دیدم راست میگه هیکل پریسا روز به روز کوچیک تر شده ها؟ خلاصه اونا فردا رفتن پزشکی قانونی و نکردن شوهرش بعد از چند وقت ثابت شد منم دورا دور شاهد قضیه بودم تا اینکه تو یکی از همین روزا خواهر زنم اومد خونمون هنوز زنم از سر کار نیومده بودنیم ساعت دیگه میومد … من دیگه داشتم دیووونه میشدم که می دوونستم یه کس توپ 3 سال نگاییده داره زیره شلوارش بال بال کیر میزنه براش بعد از اوردن شربت نشستم رو مبل هی کیرم میومد بالا هی من میکردمش تو اون پایین تا اینکه خودش صداش در اومد مثل اینکه حالت زیاد خوب نیست گفتم نه زیاد گفت چیزی شده چیزی میخوای ؟ فهمیدم کسش میخاره گفتم میشه؟ گفت چی؟ گفتم هیچی گفت بگو نترس میخوام از دهنه خودت بشنوم دهنم قرص بگو؟ تا اینو کفت دیگه طاقت نیاوردم گفتم دوست داری طعم یه سکسه توپ رو بچشی؟ گفت چرا که نه زنت که خیلی تعریف میکنه ؟ دیگه شروع کردم به کردنش ولی از کون چون کس برای دادگاه میخواست شاید 2باره میخواستن آزمایش کنن الان 1 سال از اون ماجرا میگذره وخواهر زنم هم با شوهرش آشتی کرد ولی هر وقت میبینیم همدیگرو از هم خجالت میکشیم و من شب 2باره بیاد اون روز جق میزنم

نسیم دختر عمه دوست داشتنیسلام دوستان خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به سه سال پیش(البته از خودم بگم که الان من 20سالمه یه قیافه نمیگم عالی ولی خوبه وقد بلند)تو اون موقعها من تازه با مسایل سکسی از این چیزا آشنا شده بودم و البته اونم به خاطر دوستم مهدی بود که طرف از اول راهنمایی به خودارضایی میرسید من موندم این کیه خلاصه از داستان دور نشیم که من یه چند ماه بعدبه نسیم(دختر عمه)علاقه پیدا کرده بودم البته به کوسو کونش‎;-((از نسیمبگم که هم سن خودمه یه اندام سکسی داره که اگه از دور ببینی عاشقش میشی قدشم یکم از من بلندتره) ودنبال یه بهانه میگشتم وقتی میبینمش(اونا تو یه شهر دیگه ای زندگی میکردن) که یه جورایی سر صحبت رو باهاش باز کنم و بتونم بکنمش من قبلا چندتا دوست داشتم ولی باهاشون ارتباط نداشتم.خلاصه یه روز خانواده تصمیم گرفتن برایه یه هفته که تعطیلات نوروز بود بری به شهر اونا البته هم برای دیدن اونا هم برای دیدن سایر اقوام بندوبساطو آماده کردیمو حرکت کردیم. وقتی رسیدیم اول رفتیم خونه نسیم.توکون منم عروسی بود که حداقل میبینمش(من در کل آدم قانعیم) من با خونواده عمم راحت بودم ولی بانسیم نه شاید به خاطر مخالف بودن جنسیتمون بود ولی من سعی میکردم روم براش بازبشه . خلاصه ما دوروز خونه اونا موندیم که من به غیر دید زدنش کاری نتونسم بکنم .خلاصه به خونه سایر اقوامم سر زدیم و روز قبل سیزده برگشتیم به خونه نسیم ایناکه فردا باهم بریم سیزده بدر چشمتون روز بد نبینه شب به خاطر این تنقلات یه دل درد گرفتم که نپرسین و باعث شد منو ببرن دکتر . دکترگفت باید بستری بشم که شدم و سیزده داشت خراب میشد که با اصرار من که دیگه بچه نیستمو از این چیزا بلاخره مجبورشون کردم برن منم قرار بود روز سیزده عصر که سرمم که کلی مخلفات داشت تموم شد مرخص بشم وبرم خونه که کلیدشو داده بودن.خلاصه عصر مرخص شدم حرکت کردم به طرف خونه . یه یک ساعتی تو خیابونا ول بودم که خسته رسیدم درو باز کردم اومدم تو چون عرق کرده بودم یه راست رفتم حموم بعد 20دقیقه ابتنی اومدم بیرون که چشام چهارتاشد نسیم داشت درس میخوند چون فقط یه حوله بسته بودم سریع برگشتم لباس پوشیدم اومدم پیش نسیم. بهش گفتم مگه تو نرفتی گفت نه فردا امتحان دارم که اینم به خاطر بدخلقیهای معلم ریاضیمونه این که موندم خونه که شاید یه روز درس بخونم خلاصه منم نشستم پیشش که باهم بخونیم بعد یه دو ساعتی خسته شدیم اون رفت یه چیزی بیاره بخوریم در تمام این مدتم من براندازش میکردم اونم یه لباس ساده ولی شیکی پوشیده بود که هیچی معلوم نبود ماهم چون چیزی عایدمون نبود کیرمون خواب خواب بود خلاصه یه کمی که گذشت اون رفت بخوابه منم گفتم از این چیزی نبود شاید فیم ببینیم حالمون عوض شد برا همی ماهواررو روشن کردم رفتم کارت خودمو گذاشتم دستگاه زدم به کانال سکسی از یکی خوشم اومد همین که دختررو از کوس و کون میکردل یه چیزیم مثل شلنگ همراه کیراشون میدادن تو که دختره هم گریش گرفته بود داشت خون ریزی میکرد خلاصه من محو فیلم بودم که حس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم نسیمست اونم محو فیلم بود که منم هول شده بودم نمیدونستم دستگاهو خاموش کنم یا تلوزیونو که خلاصه به هر استرسی خاموش کردم دیدم الانه که حلفش باز بشه که (منم از خجالت سرم پایین بود)درکمال تعجت دیدم داره با خودش ور میره منم که موقعیتو عالی دیدم پریدم که شروع کنم دیدم زد زیر گوشم بهم برخورد ولی گفت اگه مثل اون دختره باشه من نمیخوام منم یهو داغ شدم گفتم چشم و شروع کردم ازش لب گرفتن لباش شیرین بود شایدم چون تو اون حال بودم شیرین به نظر اومد کیرمم داشت دیگه خودش از شلوار میومدبیرون داشتم لباشو میخوردم از صورتش بوس کردم تارسیدم به لاله گوشش (ناشی بودم ولی فیلما آموزششون عالیه) که دیگه داشت به نفس نفس میافتد همین که به پایین میومدم داشتم لختش میکردم وقتی پیرهنشو دراوردم دیگه تو رویا بودم با اینکه فقط 17سال داشتیم ولی دارای خوش فرمترین سینه نوک قهوه ای روشن بود که تا بحال دیده بودم حالا کی بخور کی نخور بعد سینش اومدم پایین ترم شلوارشم در اوردم شرت نداشت منم یه لحظه مات شدم خیلی ناز و تمیزبود و سفید سفید شروع کردم به خوردنش اونم تو عالم دیگه ای بود هی میگفت بخور مال تو منم هی چوچولشو میک میزدم و گاز میگرفتم از این ورم کونشو انگولک میکردم که باز بشه دیگه داشت به ارگاسم میرسید منم سرعتمو زیاد کردم که ابش باسرعت پاشی رو صورتم دیگه نوبت من بود منم حین انجام عملیات لخت شده بودم بایه شورت بلند شد اومد شرتمو کشید پایین و کیرمو کرد تو دهنش و برام ساک زد زیادی ناشی بود ولی یکمی بعد خوب شد دیگه داشت ابم میامود که بهش گفتم اونم باولع خورد یکم که ساک زد دوباره کیرم شق شد گفتم برگرد گفت میترسم گفتم نترس دردت نمیارم اونم قنبل کرد من سریع یکم ژل به سر کیرم زدم و یکم به کون اون سرشو گذاشتم دم سوراخ یه هول که سرش به سختی رفت تو که یه جیغی زد که گفتم الان همه شنفتن انگار سرکیرمو داشتن از چهار طرف فشار میدادن خلاصه یکم بعد تاته کردم تو که از درد دستمو گاز گرفت که زخمی شد خواست دربره که بهزور نگه داشتم یکم که عادت کرد شروع کردم اونقدر که دیگه ابم داشت میامود گفتم چیکار کنم گفت بریز تو و سرمو بردم بالا و چشممو بستم که یه لحظه کیرم در اومد منم بی هوا کردم تو کسش که دیدم کیرم داغ شد و خالی شدم و افتادروش بعد چند دقیقه فهمیدم چی شده همه جا خونی بود و نسیم داشت گریه میکرد که حالا ازم حامله هم میشه منم باالجبار…