بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنجشنبه – 2 دی ۱۴۰۰

گاییدن کون وسوسه انگیز مهیا جون من مهردادم و 21 سالمه.داستانی که میگم مال 2 ماه پیشه و کاملا واقعیه.واقعیتر از هر چیزی که فکرشو بکنین.قصه ی کردن کون گوشتی و وسوسه کننده ی س دختر خالم.من یه آدم معمولی با تیپ معمولیم.مهیا 21 سالشه.قدش حدودا 165 و وزنش 74.پوستش سفیدو موهاش نزدیک مشکیه..صورتش معمولیه .گردنش ظریفو شونه هاش دخترونست.جوجوهاش زیاد بزرگ نیست و دخترونست.کمرش باریک بود یه کوچولو شکم داشت.واما کونش واقعا گوشتیو هات بود.اغراق نمیکنم روناش پر بودو کون گندش نرم و پنبه ای.دروغ چرا!اوایل تو نخش نبودم اما کم کم جذب شدم.وقتی خونه ی هم میرفتیم جلوی من با شلوار لی میومد البته معمولا.قصه از اونجایی شروع شد که مهیا خانم یه دفعه داشت میوه تعارف میکرد.طبق معمول شلوار لی پاش بود.نمیدونم چرا ولی بعد از این همه مدت یه دفعه یه حسی بهم گفت آخه مهرداد کسخول چرا از همچین گنجی استفاده نمیکنی.احساس عجیبی بود انگار مهیا باسنای تپلشو به زور تو شلوار جا داده بود.درز شلوارش داشت میترکید وکون گندش بدجوری نما داشت و همه ی اینا توی چند ثانیه از نظرم گذشت. بعد مهیا رفت نشت رو مبل.روناش به هم چسبیده بود و حرارت کس نازش از همونجا حس میشد.یه ربع بعد منو امین(داداش س که 4 سال از من کوچیکتره) و مهیا رفتیم تو اتاق تا حکم بازی کنیم.من چشمم به پرو پاچه ی مهیا بود.لامصب خیلی گوشتیو تپل بود.ویلی(اسم کیرمه)بدجوری راست کرده بود و اذیت میکرد.حقم داشت همچین کون و کسی کم پیدا میشه.خلاصه امشبم گذشت.من شبو به یاد کون مهیا گذروندمو به یادش یه جلق تمیز زدم.خیلی آب از کیرم اومد نفهمیدم چجوری خوابم برد.باید یه جوری تورش میکردم.بدجوری رو فکرم بود.کارم سخت بود چون همه تو فامیل میگفتن مهیا دختر خوبیه و اهل دوس پسر و این حرفا نیست و بیشتر فکر درسشه.اما من باید شانسمو امتحان میکردم.تا حالا مخ 4-5 تا دخترو زده بودمو دختر عمومم از کون گاییده بودم.اما خدایی بدون اغراق هیچکدوم به مهیا نمیرسیدن.به جز کون هلوییش یه چیزایی تو مهیا بود که شهوت منو نسبت بهش چند برابر میکرد.مثلا مهیا یه مقدار مغرور بودو خودشو میگرفت من دوس داشتم وقتی کیرمو تو کونش میکنم له شدن غرورشو ببینم.مثلا حالت صورتش که شهوت خاصی به آدم میداد ابروهای نخیش کیر آدمو وول وول مینداخت. دفعه ی بعدی که دیدمش سعی کردم باهاش صمیمیتر برخورد کنمو سر شوخیو باز کنم اما اون مثل همیشه عادی برخورد کرد.انگار فایده نداشت.یه روز با رفیقم شهروز داشتیم تو خیابون قدم میزدیم که یهو مهیاو دیدیم.احوالپرسی کردیمو دیدم به شهروز گفت آقای کریمی.بعد اینکه مهیا رفت من به شهروز گفتم از کجا میشناختیش اونم گفت مهیا تو کلاسمونه.منم گفتم مهیا دختر همسایمونه.از شهروز در مورد رفتار مهیا تو کلاس سوال کردم.گفت در کل دختر خوبیه.گفتم دوست پسری بکنی چیزی هم داره.گفت یه پسری به اسم علی مرادی توکلاس دوست پسرشه.متوجه شدم علی با شهروز هم رفاقت داره.از شهروز خواستم آمار مهیاو از علی بگیره و شب زنگ بزنه به من بگه.شهروز شب زنگ زد و گفت علی گفته تقریبا یه ماهه با مهیا میپره و چند باریم تو مکان مهیاو کرده.رفتم تو فیسبوک مهیا دیدم بله با علی آقا مراودات زیادی داره.اعصابم کیری بود آخه چرا دختر خاله ی من کونشو به غریبه ها میده بزنن ولی من نه.راستشو بخواین به علی حسودیم میشد که همچین مالیو میکنه.اینم از مهیا خانمی که کل فامیل میگفتن اهل درسشه و دوس پسر نداره.بالاخره فهمیدم اون کون تپلشو پسرای کلاسش آبیاری میکنن و میترکونن.بی خود نبود انقد گنده شده بود.معلوم نبود تا حالا چند تا کیر رفته بود توش. دفعه ی بعدی که مهیا رو دیدم یه شب بود که خونمون اومده بودن مهمونی.بحث دانشگاه رو باهاش باز کردم.بهش گفتم علی مرادی رو میشناسی گفت اره تو کلاسمونه.منم گفتم این پسره پشت سر تو حرفای زشت و نا مربوط میزنه ومن خیلی ناراحت شدم.جا خورد . گفت مگه چی گفته به کی گفته؟گفتم مثل اینکه این آشغال تو کل دانشگاه پشت سرت تهمت میزنه و حرفایی میگه که من نمیتونم بگم از بس زشته.این شیطنت من نتیجه داد و حدود 3-4 روز بعد از شهروز آمار گرفتمو دیدم مهیا با علی به هم زده.دیدم یه شب مهیا خودش زنگ زد و گفت مهرداد خیلی ممنون که به من اطلاع دادی.این پسره دروغ میگه و از این حرفا.منم گفتم قابلی نداشتو بالاخره ما فامیلیمو من روت غیرت دارم.حدود 2 هفته بعد دوباره رفتیم خونشون و همو دیدیم.خودش گفت مهرداد بیا تو اتاق میخوام باهات حرف بزنم.دوباره شروع کرد.انگار فکر میکرد من میدونم به علی داده(که البته میدونستم)و میخواست خودشو خوب جلوه بده.منم طوری وانمود کردم که میدونم مهیا دختر خوبیه و اهل این کارا نیست.باهام صمیمیتر شده بود.نخواستم فرصتو از دست بدم.باید رابطمو باهاش حفظ میکردم.بهش گفتم فردا بیا به من راضی درس بده اونم قبول کرد.مهیا فردا اومد.مانتوشو در آورد.یه بلوز تنش بود با یه شلوار پارچه ای.رفتیمم تو اتاق و شروع کردیم به درس.منو خیلی تحویل میگرفت خیلی باهام صمیمی شده بود و تک و توک شوخی میکردیم.یهو بحث قلیون افتاد.مهیا گفت من خیلی قلیون کش قهاری هستم.منم مسخرش کردم بهش گفتم بهت نمیاد.خلاصه کل کلی شد.مامانم وارد بحث شد.من زدم رگ آخرو گفتم اصلا مامان فردا منو تو و مهیا بریم کافه قلیون.مامانم اول گفت فردا نوبت دکتر دارم ولی با اصرار من قبول کرد وقرار شد فردا 4 بعد از ظهر بریم کافه.فردا من ماشینو گرفتمو با مامانم رفتیم دنبال مهیا.به رفیقم سپرده بودم جای منشی زنگ بزنه به مامانمو بگه نیم ساعت نوبتش جلو افتاده.گوشی مامانم زنگ زدو مامانم کلی عذر خواهی کردو منم از خدا خواسته مامانو بردم رسوندم مطب.منو مهیا با هم رفتیم کافه یه دو سیب گرفتیم.کافه اتاقک داشت. خلاصه من بکش مهیا بکش تا آخر مهیا جون حالش بد شد.حس کرده بودم هوسی شده.منم مهیاو آروم سرشو گذاشتم رو شونم اونم مقاومت نکرد.نازشو میکشیدمو میگفتم مهیا چی شد ببخش تقصیر من بود وفلان.گفت مهرداد الان نمیتونم راه برم اینجوریم برم خونه مامانم میفهمه حالم بده واسه همین بیشتر تو کافه موندیم.دستامو آروم بردم روی کمرشو نازش میکردم.اونم آروم بود.بعد ده دقیقه گفت مهرداد من میفهمم داری چیکار میکنی.من جا خوردم ولی هیچی نگفتم.دوباره گفت مهرداد اگه حسی به من داری بگو.منم شروع کردمو تیریپ لاو اومدمو گفتم مهیا خیلی وقته دوستت دارمو عاشقتم.همش منتظر یه فرصت مناسب بودم.خودش گفت مهرداد منم تورو دوست دارم ولی ما باید بیشتر با هم باشیمو همو بشناسیم.بهش گفتم مهیا جمعه خونمون هیشکی نیست بیا تا با هم بیشتر صحبت کنیم.الان حالت خوب نیست.اول قبول نکرد کلی خایه مالی کردم تا قبول کرد.تا جمعه کلی با هم حرفیدیمو رو مخش رفتم.خلاصه جمعه مهیا اومد خونمون.یه مانتوی مشکی با ساپورت پاش بود.منم حسابی شیک کرده بودم.تو این چند روز فهمیده بودم که مهیا هوس کیر کرده اما با دیدن ساپورت مطمین شدم.رو مبل کنار هم نشستیموشربت آلبالو واسش آوردم.یه کم خورد بهش گفتم لیوانو بده و لیوان خودمو بهش دادم.گفتم این شربت با طعم لبای مهیاه و خوشمزه تره.کلی با هم حرف زدیمو من ابراز عشق کردم.دیگه وقتش بود.دستمو لای موهاش بردمو شروع به لب گرفتن کردم.یه کم که گرم شدیم بردمش تو اتاق رو تختم.تجربه بهم ثابت کرده بود که اگه میخوای تو سکس خیلی حال کنی باید قبلش دخترو خوب شهوانی کنی.رو تخت درازش کردمو شروع به خوردن لب و گردنش کردمو با یه دستم کسشو نوازش میکردم.اونم دستاش دور گردنم بود و حسابی تمکین میکرد.مانتوشو باز کردم زیرش جز سوتین چیزی نداشت.شروع به خوردن شکم سینه های نازش کردم.نوکش آماس داشت.مهیا عجیب آخ و وای میکرد حشر منو چند برابر میکرد.پاهاشو باز کرده بود و میذاشت کسشو راحت بمالم.کیرمو از زیر شلوارکم به رونای تپل مپلش میمالیدم.جووون چه حالی داشت.کیییییرم حسابی شق شده بود.از روش بلند شدمو همون حالت که به پشت دراز کشیده بود کیرمو بردم جلو دهنش.مهیا کیرمو در آوردو با زبونش با کیرم بازی میکرد.خیلی حشر بود.خوب ساک میزد و از کیرم تعریف میکرد ومیگفت چه خوشمزست.جوووووووون.هوووووووومممم.چه کیری دارم میخورم چه کلفففففففففففففففففففففففففففففففففففففتو نازه.چه سری داره… کیرمو رو صورتش میکشید.داشتم از شهوت میمردم دیگه نوبت کونش بود.آخ آخ.خیلی وقت بود با جنده ها میپریدمو یه کون بی کاندوم نکرده بودم.ای جان دیگه وقتشه.مهیاو به شکم برگردوندم.کوووووووووووووون گندش از زیر مانتو هم نما داشت.مانتوشو دادم بالا.وااااااااااااااااااای هممممممممممممممم یه ساپورت مشکی زیرش یه شرت سبز.واقعا گنده بود.مهیا شیطون میگفت با هیشکی نبودم ولی این کونی که من دیدم اقلا هفته ای یه بار مفصل آبیاری میشد.عجب لپی کرده بود.مااااااشااااالا.از روی ساپورت صورتمو به باسناش میمالیدم و با لمبراش ور میرفتم.ساپورتو کشیدم پایین.شرتشو با دهن در آوردم.وای خدا سفیدو نرم بود.خط وسطش خوشمزه بود.شروع کردم به خوردنش مثل دیوونه ها لیس میزدم.سوراخشو با زبونم میخوردم.ههمممممممممممممم چه سوراخی جون میداد واسه کیر من.مهیا میگفت چیکار میکنی گفتم دارم کون گوشتیو تپلتو میخورم.مهیاو به پهلو خوابوندمو چسبیدم بهش.یه دستمو گذاشتم رو شکمش.گفت مهرداد از عقب نکنی.در گوشش گفتم عشقم دیوونه ی کونت شدم نمیتونم نکنم.داشت ناز میداد.آروم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش.خیلی نرم هل دادم توش.وواااااااااااااایییییییی بهشت بود شروع کردم به تلمبه زدن.میگفتم مهیا چیه تو کونت میره.کسشو میمالید و میگفت کیر کلفت مهرداده.آب کس مهیا اومد.منم دیگه داشت آبم میومد ولی دلم نمیومد کیرمو در آوردمو شروع کردم به خوردن بدنش .آوردمش لب تختو آب کسشو کامل خوردم.پاهاشو گذاشتم رو شونمو کیرمو گذاشتم تو سوراخش.خیلی زود آبم اومد و همشو تو کون نازش ریختم.بعدم کنارش لالا کردم.2 بار دیگه هم بعدنا کردمش.انگاری عاشقش شدم..نوشته مهرداد

عــــــــــــــــشقِ قدیمی خونه داییم اینا خیلی بزرگ بود. یه خونه سه طبقه قدیمی با دیوارای آجری. من عاشق اونجا بودم. هروقت مامانم میرفت اونجا منم آویزونش میشدم. از همون موقع ها بود که احساس کردم دوستش دارم. خیلی بچه بودم 5 یا 6 سال داشتم. اونم 7 یا 8 ساله بود. تنها پسری که تو فامیل همیشه همراهم بود. تنها پسر فامیل که همیشه بین بقیه هوامو داشت. شاید چون زیاد میرفتم خونشون و منو از بقیه دخترا بیشتر میدید باهام اینجوری بود. یه بار که رفته بودیم خونشون بهم گفت برای دیدن قطاربرقیش بریم تو اتاقش. اتاقش طبقه سوم بود. باهاش رفتم بالا. ازم پرسید تا حالا کسی به اونجات دست زده؟ گفتم نه. گفت میزاری من دست بزنم؟ نمیدونم چی شد که قبول کردم. شلوارمو با شرتم کشید پایین شروع کرد ور رفتن با کسم. گفت :حالا تو. بدون اینکه نظر منو بپرسه شلوارشو کشید پایین. یه چیز دراز و بی قواره. تا اون موقع کیر ندیده بودم، به نظرم چیز بدرد نخور و اضافی اومد. یادمه که اون موقع خیلی از ریختش بدم اومد. هر کاری کرد دست به کیرش نزدم.(خوب حق بدین همش 5 سالم بود)… بهم گفت: چند شب پیش بابا مو دیدم داشت اینجای مامانمو لیس میزد. دوست دارم این کارو بکنم. منم قبول کردم. دراز کشیدم و اون شروع کرد لیس زدن. یه حس خوبی داشتم. یه دفعه صدای مامانمو شنیدم که داشت صدام میکرد. سریع پا شدیم لباسامونو پوشیدیم. جفتمون داشتیم از ترس میلرزیدیم. قطارشو گذاشت وسط اتاق و شروع کرد به توضیح دادن که مامانم اومد تو اتاق. یه نگاه کرد و گفت پاشو بریم خونه کار دارم. بعد از این جریان یه حس دیگه ای نسبت بیش داشتم. دلم میخواست همیشه ببینمش. از اون به بعد دیگه موقعیتی پیش نیومد تا با هم تنها باشیم. هر چی بزرگتر شدم، محدود تر هم شدم. خیلی کم میدیدمش. شبای جمعه که همه جمع میشدیم خونه مادربزرگم اون دیگه نمی اومد. فاصله مون بیشتر و بیشتر شد. ولی من همیشه به یاد فرجام بودم. همیشه آرزو میکردم که کاش مال من شه. 15 سالم که بود با علی رفیق شدم ، ادعاش میشد دوستم داره. 3 سال باهاش رفیق بودم. تو این سه سال بهش حتی اجازه ندادم بهم دست بزنه. من مال اون نبودم. مال فرجام بودم. بلاخره یه روز به بهانه اینکه فرجام ، علی رو ببینه بهش زنگ زدم. بهم گفت دوست دختر داره. قرار شد 4تایی بریم بیرون. اون روز بهترین و بدترین روز زندگیم بود. هم خوشحال بودم که بعد عمری میبینمش و هم دلم میخواست حُرا دوست دخترش رو خفه کنم. اون روز بهم گفت هر وقت با علی مشکلی داشتم بهش زنگ بزنم تا کمکم کنه. از اون به بعد هر روز بهش زنگ میزدم. از خودش واسم میگفت. اینکه از بچگیش حرا رو(دختر همسایشون بود) خیلی دوست داشته. اینکه بدون اون نمیتونه زندگی کنه. و من فقط گوش میکردم. (البته این وسطا کلی چرت و پرت و حرفای خوارمادری بهم گفتیم و خندیدیم) یه بار که بهش زنگ زدم بهم گفت حرا باهاش بهم زده. گریه میکرد و حرف میزد. دلم واسش ریش ریش شد. هر چقدر با حرا حرف زدم نشد که نشد. فرجام هم بهم گفت که دیگه بهش زنگ نزنم. قاطی زده بودم. تحمل هیچی رو نداشتم حتی علی رو. باهاش بهم زدم. و بعد رفتم تو عالم هپروت. دلم واسش تنگ شده بود. بعد 2 ماه دیگه طاقت نیاوردم بهش زنگ زدم. چقدر عوض شده بود. ریخته بود به هم. قاطی زده بود. بهم گفت میدونم دوستم داری ولی من نمیتونم دوستت داشته باشم. عشق من فقط یه نفر بود که رفت. گفت هر موقع بخوام میتونم بهش زنگ بزنم به شرطی که دوستش نداشته باشم. ولی من نمیتونستم بعد این همه سال فراموشش کنم. دیگه بهش زنگ نزدم. تا اینکه یه ماه پیش برام off زد و شماره گوشی ش رو بهم داد. بهش زنگ زدم. من – : سلام حاجی چاکریم… (بچه بوده رفته مکه) فرجام – : سلام خوبی شما – هی میگذره. – چه خبرا نیستی دیگه (نمیخواستم بدونه هنوز دوستش دارم) گفتم: سرمون با بروبچز گرمه. میان میرن. شمام باید از این به بعد وقت قبلی بگیری. – پس واسه منم یه وقت بگیر. بگو کی بیام. (بچه پرو باز داره با من کل میندازه) – باشه هر وقت سرم خلوت بود بهت زنگ میزنم. – ببین کوچولو خودت داری شروع میکنی. یه کار نکن سر کل کل بیام بکنمت. زدم زیر خنده – منکه از خدامه ( یه خصوصیت بدی که دارم اینکه سر هر چیزی با همه کل میندازم. تا حالا هم خدایش خیلی هارو ضایع کردم. اینم باید ضایع شه) – خوب پس بهم زنگ بزن. منتظرم. اگه زنگ نزدی یعنی کم آوردی. (شروع کرد خندیدن) فقط یادت باشه ترو تمیز باشی وگرنه نمیکنمت. – خیالت راحت. بهت زنگ میزنم. امری نیست. – خدافظ کوچولو … شنبه بود. ساعت 9 از خواب پاشدم. دیدم ایول مامان اینا نیستن. نامه گذاشتن که ناهارو درست کن تا ساعت 2 خودمونو میرسونیم. دیگه از این بهتر نمیشد. بهش زنگ زدم. – سلام حاجی پایی… – باز که تو زنگ زدی. ببین کوچولو منو 2 هفته گذاشتی سر کار. منم دیدم ازت خبری نیست رفتم کمرم رو جای دیگه خالی کردم. الانم خستم میخوام بخوابم. – باشه بخواب ولی بدون که من زنگ زدم تو نیومدی. نتیجه اینکه تو کم آوردی. – باز میخوای کل کل کنی؟ فرجام نیستم اگه تو رو نگام. من تا یک ساعت دیگه اونجام. تق گوشی رو گذاشت. سریع پریدم تو حموم. بعد از کلی تمیز کاری اومدم بیرون و شروع کردم به آرایش کردن. بیشتر از جنده های ستارخان آرایش کردم. یه تاپ نیم تنه بندی بدون سوتین پوشیدم با یه شلوار برمودا. همه چی آماده بود. زنگو زد. درو واسش باز کردم. یه لحظه از دیدنم جا خورد. باورش نمیشد من همون دختر ساده ای هستم که تا حالا تو فامیل حتی لباس آستین کوتاه نپوشیده بود. – خوشگل شدی ! – بودم خبری نداشتی – ببینم باس کفشامو در بیارم -نه با همونا بیا تو اتاق و منو بکن. در بیار دیگه اومد نشست رو مبل تو هال. – خره پاشو برو تو اتاق من تا بیام. – آخه میدونی من خیلی کم اومدم خونتون. یه کم غریبی میکنم. – نترس موقع رفتن دیگه این حس و نداری. زدم زیر خنده. دوتا لیوان شربت درست کردم بردم تو اتاق. نشسته بود رو تختم و داشت به دیوارا که تازه روشون نقاشی کشیده بودم نگاه میکرد. – پس هنرمندم هستی. – آره دیگه. چی کار کنیم. – البته منم هنرمندم. هنر ما اینکه دخترارو سریع و راحت بکنیم. – خوش به حالم. اصلا واسه این هنرته که گفتم بیای. یه لیوان برداشت و شروع کرد به خوردن. هیچی نمی گفت. همش در و دیوار و نگاه میکرد. خندیدم – چبه؟ چرا اینجوری شدی – دلم میسوزه – واسه چی؟ – تو تا حالا تجربه نداشتی. نمی خوام من اونی باشم که تجربه دارت کرده. زدم زیر خنده – نترس. من یه همچین فکری نمیکنم. تو هم بهتره این فکرو نکنی. راحت باش. شربتش تموم شد. مال منم تقریبا تموم شد. لیوانارو گذاشتیم رو میز. اون نشسته بود رو تختم. منم روبه روش رو صندلی کامپیوتر نشسته بودم. چند دقیقه هیشکی هیچی نگفت. یه جورایی هم میترسیدم. هم خجالت میکشیدم. خیلی ضایع بود. جفتمون سکوت کرده بودیم. خوب من نمیدونستم باید چی کار کرد. – خوب؟ ببینم اومدی اینجا همش در و دیوارارو نگاه کن. – میگی چیکار کنم؟ برای چند لحظه قـُد بودنم رو گذاشتم کنار. خواستم تا وقتی اون پیشمه خودم باشم. – ببین من هیچ تجربه ای ندارم. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. – به من چه. تو صابخونه ای. من مهمونم. تو باید شروع کنی. رفتم نشستم پیشش رو تخت. همونجور که نشسته بود خوابید رو تخت. منم همونجور که نشسته بودم مایل شدم طرفش. دستمو گذاشتم رو سینش. – چه بو گند سیگاری میدی.اه، حالم بهم خورد ! (لعنت به تو دختر،واسه یه لحظه ام که شده دست از این طرز حرف زدنت بردار) – تو که بوی سیگارو دوست داشتی. تازه خودتم یه کم بوی سیگار میدی. خیره شدم تو چشاش. رنگشون عسلی بود. من عاشق این چشما بودم. الان که مال من بودن باید واسشون همه کاری میکردم. – نمی خوای بیا جلوتر؟ – میدونی چرا اینجایی؟ – نه. چرا؟ – تو دوستم نداری. فقط به خاطر شهوت اینجایی. اومدی چون حشرت زده بالا… – تو که میدونی دوستت ندارم واسه چی گفتی بیام؟ – چون من دوستت دارم. لبامو قفل کردم رو لباش. چقدر گرم بود. چقدر شیرین بود. داشتم از خوشی میمردم. زبونشو میکرد تو دهنم. لبامو مک میزد. گاز میگرفت. چقدر داغ بود. منو بغل کرده بود. همونطوری پاشد نشست. حالا من خوابیده بودم رو پاهاش. دولا شده بود روم. لبامو میلیسید. رفت پایین تر. گردن مو می بوسید. – پاشو. پزیشنمون اصلا خوب نیست. بلند شدم نشستم رو تخت رو به روش. – مثلا الان این پزیشن خوبه؟ (زد زیر خنده) – نه ولی این خوبه آروم هلش دادم تا دراز بکشه. خودمم افتادم روش. حالا نوبت من بود. شروع کردم لباشو بوسیدن. زبونمو کردم تو دهنش و با زبونش بازی بازی کردم. آروم آروم رفتم پایین. گردنشو می بوسیدم. می لیسیدم. با دستام زیر گوشاش رو نوازش میکردم.(یه جا شنیدم این کار خیلی به پسرا حال میده) پا شدم روش نشستم. شروع کردم باز کردن دگمه های لباسش. موهای بدنشو زده بود. پوست بدنش یه جورایی قشنگ بود. سبزه و با نمک. شروع کردم لیس زدن و بوس کردن بدنش. آروم نوک سینه هاشو با لبام فشار میدادم. – مثل اینکه خیلی فیلم سوپر میبینی؟ – اگه بهت بگم تا حالا فیلم سوپر ندیدم باورت میشه. هر چی بلدم از داستانای تو اینترنت یاد گرفتم. – پس اینترنت بازم هستی. رفتم پایین تر. میخواستم کمربندشو باز کنم که با دستش دستامو گرفت و بلند شد نشست. – حالا زوده فرجام کوچولو رو ببینی. من هنوز کار دارم. – خوب پس پاشو بخواب روم. خودشو کشید کنار و من خوابیدم رو تخت. آروم خوابید روم و دوباره شروع کرد لب گرفتن. از خوشی داشتم می مردم. کیرش دقیقا لای پاهام بود. از رو شلوار بزرگیشو احساس میکردم. آروم آروم رفت پایین تر. تاپ رو زد بالا و از تنم در آورد. – جان… شروع کرد به خورن – همش مال تو. بخور. همشو بخور داشتم دیوونه میشدم. با دستاش سینه هامو محکم فشار میداد. بعد نوک سینه مو گاز میگرفت. داشتم از درد میمردم ولی لذت داشت. حال میداد. بلند شد و تو چشام نگاه کرد. – هر وقت میدیدمت سیخ میکردم. دلم میخواست سینه هاتو محکم گاز بگیرم. – هر غلطی دلت میخواد بکن. (با این طرز حرف زدنم) دوباره شروع کرد لیس زدن و گاز گرفتن. کم کم رفت پایین تر. زیپ شلوارمو کشید پایین و شروع کرد در آوردن شلوارم. کمکش کردم تا شلوار خودشم در بیاره. دوباره خوابید روم. شروع کرد لب گرفتن. با یه دستش داشت کسمو میمالوند. با دست دیگش یکی از سینه هامو فشار میداد. داشتم می مردم. همونجوری که روم بود شرتمو در آورد. رفت پایین و پاهامو انداخت رو شونه هاش. – با اجازه شروع کرد لیسیدن کسم. زبونشو لوله میکرد و میکرد تو. هر از گاهی چوچولامو گاز میگرفت. مک میزد. جیغم بلند شده بود. همه تنم داغ شده بود. تند تند زبونشو بالا و پایین میکرد. تا اینکه ارضا شدم. اومد بالا و خوابید روم. دوباره شروع کرد به لب گرفتن. هر دفعه که زبونشو میاورد تو دهنم کلی از آب دهنشو میداد تو دهنم. آروم شرتشو در آورد و کیرشو گذاشت رو کسم. – پاهات رو ببند تا بفهمی چه نعمتیه. پاهامو بستم. یه کم کیرشو فشار داد. 2 ،3 سانت از کیرش تو کسم بود. آروم شروع کرد بالا و پایین کردن. – حواست باشه. پارم نکنی. وگرنه مجبور میشی خودت منو بگیری. بدون توجه به حرف من بالا و پایین کردن رو ادامه داد و کیرشو بیشتر فشار داد تو. میدونستم واسه اذیت کردن من این کارو کرده وگرنه حواسش خیلی جمع بود. بعد از یکم بالا و پایین رفتن کیرشو در آورد و نشست روم. – حالا وقته شه که به فرجام کوچولو سلام کنی. کیرش کلفت و دراز بود. قطرش 4، 5 سانتی می شد. ارتفاعشم بالای 20 بود. زدم زیر خنده. – چیه. به چی میخندی. کیر به این قشنگی ندیدی؟ – یاد بچگی هام افتادم. اولین بار که کیرتو دیدم یادت میاد چقدر ازش بدم اومد. – آره اونروز کلی حالمو گرفتی ولی الان باید تلافی کنی. پا شدم تا بخوابه. رفتم پایین. کیرشو کرفتم تو دستم و شروع کردن تخماشو مالوندن – امیدوارم تو دهنت جا شه. حواست باشه گاز بگیری از پشت جرت میدم. از نگاهم فهمیده بود که میخوام گازش بگیرم. وقتی تهدید میکرد خیلی ترسناک می شد. ترسیدم. اگه میخواست میتونست هر کاری بکنه. پس مثل بچه های خوب کیرشو کردم تو دهنم و آروم با لبام و زبونم شروع کردم به بالا و پایین کردن و لیسیدن کیرش. حالی میداد. کیرش داغ داغ بود. مک میزدم. با زبونم تخماشو میلیسیدم. یه دفعه منو بلند کرد و دوباره خوابید روم. شروع کرد خوردن سینه هام. همچین گاز میگرفت که از درد جیغ میزدم. اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن. بعد پا شد نشست روم کیرش جلوی دهنم بود. کیرشو کرد تو دهنم و شروع کردم بازم واسش خوردن. کیرش تا ته حلقم رفته بود. هیچوقت اینقدر حال نکرده بودم. با زبونم با نوک کیرش بازی بازی میکردم. لبامو روش میکشیدم و مک میزدم. یه دفعه کیرش داغ و بزرگتر شد. آبش اومد. همه شو خالی کرد تو دهنم. همشو خوردم. نمیخواستم حتی یه قطره شو از دست بدم. حالی داد توصیف ناپذیر. بعد آروم خوابید روم. سرش رو سینه ام بود. با دستام سرشو نوازش کردم. – فرجام خیلی دوستت دارم. بعد از 5 دقیقه پاشد رفت دستشویی. بلند شدم یه شلوارک کوتاه با تاپ تنم کردم. رفتم براش میوه آوردم. اومد لباساش رو پوشید. – خوب دیگه. دستت درد نکنه. حال داد. من دیگه برم. – غلط کردی. اول باید یه چیزی بخوری. – خیلی بد دهنی. یه روز سر همین موضوع جرت میدم. کاری نداری؟ – سیکتیر بابا. بشین یه چیز کوفت کن.( چقدر من پررو ام) – خوبه الان داشتی زیرم دست و پا میزدی. باشه، فقط دهنت رو ببند. براش یه موز پوست کنم. – دستت درد نکنه. منو یاد اون قدیدما که کوچولو بودیم انداختی. دمت گرم. اما بدون دفعه اول و آخر، شایدم دوم و آخر بود. اومدم چون فقط میخواستم یه بار دیگه بدنتو ببینم و رویای تموم نشدم رو تموم کنم. بعدشم لطف کن منو از زندگیت بنداز بیرون. هیچی واسه گفتن نداشتم. این پسر منو شکست داده بود. تنها پسری که تونست منو له کنه. پاشد. رفت کفشاشو پاش کنه. – واسه حرکت آخر بزار قبل از رفتن ببوسمت. بغلم کرد و لبامو بوسید. با همه وجودم بوسیدمش. چقدر لباش شیرین بود. – مرسی که اومدی – تو مرسی که گفتی بیام. حال داد. خدافظ – مراقب خودت باش درو بستم. اشکام بدون اراده میریختن. زیر لب خوندم: You can run , you can hide , but you can’t escape my love

پـــــــــــاهــــــــــــای مرمری این داستانی رو که میخوام براتون بگم مربوط میشه به نوروز پارسال من خودم یه نوجوون 16 17 ساله اون وقت نبودم اما نسبتن هیکلی مناسب داشتم خلاصه ما یه دختر خاله داریم که همه پسرای فامیل دنبالشن (برا ازدواج نه آخه خوب کسیه برا کسش)هر موقع دور هم جمع میشدیم همه غیبتشو میکردیمو پشت سرش حرف میزدیم که پسر یکی فامیلامون گفت چرا هیشکی اینو مخ نمیکنه که من گفتم من اگه بخوام عین آب خوردن میکنمش :دی گفتش تو دوباره حرف زدی فعلا اونایی که رو مخ کردی بکن تا بعد (آخه این داستان داره)گفتم این فرق داره حالا ببین 4-5 روز به عید مونده بود که من این تصمیمو گرفتم دنبال یه فرصت مناسب بودم ببینمش هیچی دیگه روز معود فرا رسید اومدن خونه ما همه دور هم نشسته بودیم من هم همش زیر چشی نگاش میکردم(اصلا آدمی نیستم که کسیو دید بزنم اما این یکی واجب بود).. 2-3 بار وقتی خواستم نگاش کنم چش تو چش شدیم فهمید دارم نگاش میکنم منم دیگه یه چند دقیقه بیخیال شدم اما انگار اون ول نمیکرد هی منو نگاه میکرد آخر به یه بهونه ای رفتم بیرون وقتی برگشتم شب بود دیگه داشتن میرفتن که من گفتم نرید و از این حرفا دست محمد(داداش کوچیکه همون جیگر) و گرفتمو بردم تو اتاق و شروع کردم حرف زدن (خالی بندی خودمون)که دیگه قرار شد شب بمونن همهش تو این فکر بودم چطوری شب برم سراغش چیچی بگم بهش از اینجور فکرا که داداشم یهو در کوبید باز کرد عین حیوون اومد تو به محمد گفت بیا بیرون کارت دارم من که نفهمیدیم چی شد اما به هر حال بردش بعد اون شب تصمیم گرفتم یه کم آروم آروم تر جلو برم آخه اینطوری نمیشه که هیچی صبح که پاشدم دیدم همه رفتن منو داداشو محمد موندیم رسیدم بقیه کجان گفتن خونه آقاجون(بابای مامانم)(اصولا جایی که همه اونجا جمع میشیم ) ما هم راه افتادیم رفتیم اونجا رسیدیمو سلام احوال پرسی بلآخره موقع درخشش من شد رفتیم تو اتاق قرار شد 2به2 حکم بازی کنیم منو محمد جیگر و داداشم (قبلا داداشم تو نخ این جیگره بود اما نفهمیدم چرا ازش کشید بیرون )وسط بازی حواسم بهش بود اونم حواسش به من بازی که تموم شد منو برد تو حیات گفت حمید چیه چند وقته بد نگا میکنی چی شده چیزی میخواهی بگی بگو منم گفتم نه چند وقت بود ندیده بودمتون دلم تنگ شده بود گفت فدای دلت حالا بریم تو من گیج شده بودم نکنه اونم داره منو مخ میکنه آخ جون با کیر افتادم تو عسل … شب (قبل شام)نشسته بودم با گوشیم بازی میکردم اومد بقلم نشست دستشو انداخت دور گردنم گفت داری چیکار میکنی منم تو حال خودم نبودم عین سگ ذوق کرده بودم (نه اینکه دختر ندید باشم ولی این فرق داشت)گفتم دارر..م بازی میکنم خندید گفت چرا زبونت گرفته گوتم هیچی زبونم نچرخید دیگه خوب مگه چیه؟گفت چنتا بازی باحال برام بفرست منم بازی کنم حوصلم سر رفته (تو دلم گفتم بیا با کیره من بازی کن خوب حوصلت میاد سر جاش)گفتم روشن کن بلوتوثتو گف صب کن روشنه بفرست.. منم یه بازی معمولی فرستادم دیدم یه بلوتوث به اسم سوتین هست گفتم تویی گفت آره بفرست خندیدم (از قصد)گفت نخند کوفت ارسال تموم شد گفت همین بازم بفرست گفتم باشه خواستم شیتنت کنم یه بازی داشتم باید فرق دوتا عکسو میفهمیدی عکساشم سکسی بود اونو فرستادم تا بازی باز کرد هول شد گوشیش اوفتاد رفتم جلو بردارم از قصد دستمو مالید به ساق هاش (شلوارک پاش بود)وای نمیدونید که چه ساق هایی داشت عین بلور بود لامصب اومدم نشستم گفت گوشیمو بده خوب چی دیدی حالت بد شد گفتم چه پاهای زی.. داری گفت اگه جرئت داری یه بار دیگه بگو گفتم هیچی گفت نترس شوخی کردم ممنون اما به لطیفی دستای تو نمیرسه (یعنی من فهمیدم لاس زدی)گفتم اصن ولش کن گفت من که هنوز نگرفتمش که گفتم چیو نگرفتی یهو دستشو گذاشت رو کیرمو فشار داد گفت اینوگفتم خو الان گرفتی دیگه ولکن گفت عمرا ول نمیکنم تا نکنمش مال خودمه اصن گفتم مال تو زشته الا یکی میاد میبینه ول کن بعد یه لب طولانی گرفتیمو ول کرد این بود هاطره من حالا من فقط منتظره خونه خالیو از این حرفام اگه کسی میتونه جور کنه پی ام بده باهاش نقدی حساب میکنم کمکم کنید تا به آرزوم برسم اگه رسیدم داستانشو حتما مینویسم میزارم…نوشته حمیدرضا

سکس با هم خونه ی دوست دخترم سلام دوستان عزیز اسم من امیر29 سالمه چندسال پیش دوست دخترمن دانشگاه شیرازبود.. یه روزمن سرزده رفتم شیراز که به دوست دخترم پرستو سربزنم صبح زودرسیدم انجا یه کم باماشین توی شیرازبالاپایین کردم می دونستم دوست دخترم ساعت 9کلاس داره زنگ زدم بهش سلام عزیزم خوبی مرسی چه خبر سلامتی دارم اماده میشم برم کلاس باشه عزیزم توکجای منم گفتن سرکارم باش مزاحم نمیشم خداحافظی کردم منم گازشوگرفتم رسیدو درخانه زنگ خانه زدم امددربازکردمنوکه دیدکلی شکه شده بود پریدشروع کردیوسیدنم منم شروع کردم بوسیدنش رفتیم تودوستش هنوزتوی رخت خواب بودگفت پرستو کی گفت امیر کی امیر دوستش ازتوی رخت خواب بلندشد منو که دید شوکه شده بودخندیدگفت بابا مگه تو نگفتی که تهران این که پشت در بود منم باخنده گفتم سلام ما اینیم دیگه دوستش از زیر پتو امد بیرون وقتی چشمم به دوستش افتاد نفسم بند امد سلام دست دادیم نشستم روی مبل به روی خودم نیوردم پرستوکه اماده بود بره خواست زنگ بزنه تاکسی بهش گفتم عشقم بیا با ماشین من برو دوستش گفت دیگه چی میخوای صبح هی میگفت ای کاش ماشین داشتم اخه زمستون بودهواهم خیلی سردبود پرستوخداحافظی کرد و رفت منو شیدا تنها موندیم شیدام با یه شلوارک کوتاه یه تاپ نازک سفیدکه باهم ست بودن نشسته بودتوی رخت خواب لباسای زیرشم ست مشکی اون پوست سبزش اندام زیباش داشت خودنمای میکرد بلندشد صبحانه درست کردوخورد شیدا زیاد اهل درس نبود صبحانه که اورد شروع کرد حرف زدن خیلی دختر شیرینی بودمنم یکی دو ماهی بودسکس نکرده بودم نگاهم که به شیدا می افتاد بیشتر امپرم میرفت بالا اونم تمام سینه هاش شکم کمرش پیدابودخلاصه صبحانه خوردیم منم سیگارم دراوردم شروع کردم کشیدن گفت من امروزحال کلاس رفتن ندارم شما هم که امدی دیگه کامل بیخیال شدم پاشو با هم بریم بیرون تاپرستو بیاد از کلاس منم قبول کردم رفتیم بیرون کلی گشتیم یه جا وقتی خواستیم ازخیابان ردشیم ترسید با اون دستای نازش دستم گرفت و چسبید بهم وقتی این کاروکرد من داغ شدم چنان خودشو چسبونده بودبهم که نگو منم دستموگذاشتم دورکمرش بعد از اینکه ازخیابان رد شیم دستم ورداشتم ولی اون دست منومحکم گرفته بودول نمیکرد کلی گشتیم توی بازار یه دفعه چشمش افتادبه یه شلوارلی رفتیم توی مغازه رفت شلواروپروکردمنوکه دم درمغازه داشتم سیگارمیگشیدم صداکرد دیدم وای تمام اندام زیباش کمرباریک سینه های سایز 75انداخته بیرون بانازمیگه امیرجون این دکمش بسته نمیشه منم ازمغازه داریه تیغ گرفتم خواستم که جای دکمه شلواروبیشتربازکنم چشم افتاد به اون کس نازش که توی شلوار جین بوداخه شلواروکشیده بودپایین ترخلاصه باهزارزحمت کارتمام کردم بعش گفت نروبمون یه قری دادوگفت خوب منم که امپرم چسیبده بودوایستادم که بیادخلاصه فروشنده میگفت شلوار 85000تومان شیدامی گفت 65000بیشترندارم سیگارم تمام امدم توی مغازه گفتم شیداجان چی شده بانازجواب داد میگه 85000منم ندارم گفتم اشکال نداره من میدم باکلی اسرارقبول کردبه شرط اینکه پول پس بده داشتیم ازمغازه میومدیم بیرون پرستوزنگ زدگفت 2ساعت کلاس نداره بریم برای نهاربیرون رفتیم توی یه رستوران سنتی نشستیم غداخوردیم قلیون هم کشیدیم کلی گفتیم خندیدیم پرستوکه بایدبرمیگشت دانشگاه چون تاساعت 8شب کلاس داشت ماپرستورسوندیم دانشگاه بعدش باشیدارفتیم یه چرخیزدیم ساعت 1.30برگشتیم خانه منم لباسامو دراوردم داشتم سیگارمیکشیدم توی کف شیدابودم که دیدم شیدارفت توی اطاق شلواری که خریده بودپوشیدوبایه کفش پاشنه 20سانتی امدبیرون باهمون نازهمیشگی گفت قشتگ سرموبرگردوندم دیدم وای یه جفت سینه سفیدخشکل جلوم وایستاده من که قاطی کرده بودم وحواسم فقط به سینه هاش بودگفتم چی گفت امیرجون شلوارومیگم منم که تازه به خودم امده بودم گفتم اره جیگر شدی دیدم نیم رخ وایستادجلم گفت باسنم سینه هام چطوره خوب توی این شلوارجواب مبده منم گفتم عالی دل هرپسری میبره دیدم گفت ای بابا امیرجون کوپسرخوب ادم که نمیتونه به همه اعتمتادکنه دیدم دست مردتوی جیب شلوار20000تومان دراورد گفت اینم پولی که بابت شلوار داده بود ی اولش قبول نکردم دستم گرفته بوداسرارمیکردمنم که حواسم فقط به اون بودپول گرفتم یه کم قردادرفت توی اطاق بعدازدوسه دقیقه صدام کردامیرجون گفتم بله گفتت با رفتم توی اطاق دیدم داره بادکمه شلواربرمیره گفت لطفا بازش کن منم شروکردن به بازکردن دکه دکمه بازشد داشتم دستم میکشیدم عقب دبدم دستمومحکم گرفت گفت لطفا داشتم دیوانه میشدم گفتم چی گفت شلوارخیلی تنگ کمکم کن درش بیارم درازکشیدروی زمین پاهاشودادبالا شلواروکه شیداچسبیده بودبه پاش کشیدم تادرامد چشمم افتادبه اندام تراشیده نمیزش خودمو جم کردم گفتم اینم شلوار داشتم میرفتم گفت کجا بمون همینجا گرم تره که منم که دیگه داشتم منفجرمیشدم موندم بلندشدرفت یه اهنگ ملایم گذاشت یه نخ سیگارروشن کردشروع کردبه کشیدن دیدیم ناراحت گفتم چیزی شده دیدیم گفت ای کاش تودوست پسرمن بودبی گفتم چچچچییییی پرستوخیلی ازتوتعریف کرده بودولی من دیدم نسبت به پسراخیلی بدبود تاامروزشمارودیدم مونده بودم جی بگم دیدم خودشو انداخت توی بقلم شروع کردبوسیدن منم که تاپ شلوارک تنم بودوقتی توی اون سرما یه بدن گرم زیباخودشوکامل انداخته بودروم شکه شده بودم دیدم امدلبم بوسیدگفت توی این چندساعت که باهم بودیم عاشقت شدم منوبگی فکرمیکردم خوابم دیدم نه شروع کردبه لبام خوردن بعداروم توی گوشم گفت یه خواهش لطفا امروزتومال من باش منم مال تو منم که ازخدام بود گفتم باشه عزیزم شروع کردیم به لب خوردن بلندشد تاپم ازتنم دراوردشروع کرد به خوردن بنم تمام بنم میخورد انکارنوی عمرش هیچی نخورده بودمنم اروم ناپشو دراوردم سوتین مشکی بازکردم وای چه سینه های داشتم نگاهشون میکردم که دیدم خندید گفت وقت نگاه کردن نیست سرموگرفت فشارداد روی سینه هاش وای 10دقیقه ای خوردم دیدم گفت امیرجون پاشوکارت دارم بلندشدم شلوارکم ازپام دراورد شروع کردازروی شرت کیرموخوردن اروم درش اورد گفت جونم امیرکوجولودیدی اخر به دستت اوردم منم یه کیر 18سانتی نسبتا کلفت گذاشنم توی دهنش شروع کردبه خوردن بعدگذلشت لای سینه هاش مالوندنه صورتش گفتم شیداجون حالانوبت منه دبدیم خندیدگفت ای جان شروع کن من ازحالابه بعدهمیشه مال توم منم ارم شورتشو دراوردم کس صورتیش ورم کرده بودشروع کردم به خوردن شکمش یواش یواش رون بعدم رسیدم به کسش وای چه کسی خوردم خوردم اونم اه میکشید باموهای من بازی میکرد که یه دفعه دیدیم سرموبلندکردگفت میخوام منم بخورم خلاصه 69شدیم شرع کردیم به خوردن منم یواش یواش باسورخ کونش بازی کردم تا اماده بشه گفتم شیداجون باشحوت خاصی گفت جووون گفتم برگرد که وقتش دیدم گفت چشم سریع برگشت منم یه نرم کننده بدن ازکیفم دراوردم شروع کردن ریخنت روی بدنش خوابیدم روش شروع کردم به مالوندن دیدم داره دیونه میشه اه بکن دیگه بکن اروم مکرشواوردم بالاکیرمومالوندم درسوراخ شروع کردم به داخل بردن وای اجب چیزی انم که داشت حسابی حال میکرد میگفت بکن بکن بکن منم سروع کردم به تلمبه زدن چنددقیقه ای زدم دیدیم بلندشد گفت تودرازبگش من بشینم روش وای امدنشست روش پسرداشتم دیونه میشودم بااون موهای صاف بلبدش بازی میکرد وقرمیودمنم مه داشتم میموردم کشیدمش پایین شروع کردم به خوردن لباسینه هاش بعد چندقیفه خوابندمش روی کمر وشروع کردم مالوندن کیرم روی کسش داشت دیونه میشود میگفت امیرجون پارش کن گفتم نه عزیزم شروعرم به خوردن سینه هاش یواش هم کیرموحل دادن داخل کونش دیدم نفساش داره تندمیشه داشت ابش می امد شروع کردم به تندتندزدن که دیدم شروع کرد به لرزیدن منومحکم فشارمیدادتوبقل خودش منم که خیس عرق شده بودم که دیگه داشت ابم میامد که باشحوت فراون میگفت بریزش روی شکمم منم که ابم داش میام ریختمش روی شکمش وای بعدش یه نخ سیگار کشیدیم خوابیم رفتیم حمام برگشتیم دوباره امدیم خوابیم توی بقل هم داشت خوبمون میبرد که پرستوزنگ زدگفت بیا دنبالم بعدازاون من هم باپرستوبودم هم با شیدا و پرستو از این خبردار نشد…نوشته امیر

طبع گرم دختر خاله ی سبزه سلام به همه ی دوستان خوب شهوانییه دختر خاله دارم که اسمش لیلا هستش از بچگی با هم بزرگ شدیم و کلی با هم خاطره داریم.راستی اسم من فرزاد هستش و 19 سالمه.خونه ی دخترخالم اینا شهرضا بود و تابستونا میومد خونه ما که با هم بازی کنیم وقتی میرفت خونشون واسه هم نامه میدادیم اون موقع هنوز موبایل زیاد دردسترس نبود خلاصه گذشت تا خونشون اومد اصفهان.الان دیگه هردوتامون بزرگ شده بودیم 18 سالمون بود ولی بازم باهم راحت بودیم.بیشتر وقتا پیش هم بودیم و با هم درباره همه چی حرف میزدیم طوری بود که اگه ی روز همدیگرو نمیدیدیم اون روز شب نمیشد.از لیلا براتون بگم یه دختر سبزه قد حدود 170 و وزنشم64 کیلو هستش سینه هاش زیاد بزرگ نیست ولی کون خیلی گرد و قشنگی داره.دوماه بعد از اومدنشون میگذشت که مثل هر روز رفته بودم پیشش دیدم گفت بیا یه کلیپ صوتی دارم گوش کن.کلیپه درباره ازدواج و از این حرفا بود یه آخوند بود که ویژگی های زنا و مردای سرد و گرم طبع رو میگفت.یادمه میگفت دخترای سبزه طبعشون گرمه.وقتی گوشش دادم بهش گفتم ممنون خیلی مفید بود خیلی چیزا یاد گرفتم بعدش گفت حواست بود درباره دخترای سبزه چی گفت منم گفتم آره و خندیدیم… بعد اون ماجرا دیگه بیشتر با هم راحت شدیم واسه هم فیلم سوپر میفرستادیم و حرفای سکسی میزدیم.یک ماه بعدش زنگ زد بهم و گفت بیا پیشم دلم گرفته منم سریع رفتم.دیدم خودش و باباش خونه هستن.بعد از چند دیقه معلوم شد با باباش بحثش شده بوده و داشت گریه میکرد.پدرشم معلوم بود خیلی ناراحته بلند شد از خونه زد بیرون.حالا من مونده بودم و لیلا خانوم.هر کاریش میکردم آروم نمیشد دستاش تو دستم بود داشتم نوازششون میکردم کهدیگه دیگه گریه نمیکنه و دستاش داغ شده بودن هردوتامون ساکت بودیم یهو سرشو گذاشت رو شونم و گفت تنهام نذار هیچ وقت.منم سرشو بوس کردمو گفتم من تا آخرش با هاتم.سرشو برداش یه نگاهی بهم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.انتظارشو نداشتم ولی خوشمم اومد منم شروع کردم به خوردن لباش.آروم آروم دستم رو بردم سراغ سینه هاس خیلی نرم بودن.مثل همیشه با دامن و یه پیراهن آستین بلند بود ولی زیر دامن به جز شرت چیزی نپوشیده بود.به خودم که اومدم دیدم هر دوتامون لخت لخت کنار هم خوابیدیم شروع کردم به خوردن سینه هاش واقعا شهوتم به درجه صد رسیده بود اما دوست داشتم اونم لذت ببره واسه همین بعد از خوردن سینه هاش رفتم سراغ کسش یکم مو داشت اما بوی خوبی میداد.تا قبل از این که برم سراغ کسش صدایی ازش در نمیومد اما به محض این که اولین لیس رو از کسش زدم آه آهش شروع شد انگاری تو فضا بود.چند دیقه ایی به همین صورت گذشت که دیگه طاقت نداشتم بهش گفتم میخوریش گفت نه حالم بد میشه. منم نخواستم اذیت بشه واسه همین اصرار نکردم.به پشت خوابوندمش و ی بالشت گذاشتم زیر شکمش.گفت فرزاد میشه نکنی تو کونم آخه شنیدم خیلی درد داره؟منم بهش گفتم میکنم اگه درد داشت به روی چشم دیگه نمیکنم داخلش.یکم تف زدم سر کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش هر کار کردم تو نرفت گفتم خودتو شل کن اونم خودشو شل کرد یهو سرش رفت تو دیدم جیغش رفت هوا که سوختم وای سوختم.کشیدمش بیرون و شروع کردم به لب گرفتن تا آروم بشه خلاصه مجبور شدم لاپایی بکنمش.نمیدونم چرا دیر آبم آومد بهش گفتم مثل زنای تو فیلم آه اوه کن تا آبم بیاد شروع که کرد انگار برق بهم وصل کردن بیشتر حشری شدم دقیقا عین پورن استارها صدا میکرد. وقتی آبم ریخ بین روناش گفت چی بود؟آبجوش بود؟؟؟دوتایی زدیم زیر خنده یهو نگاه کرد به ساعت گفت الاناس که مامانم بیاد سریع خودمونو جمو جور کردیم نمیشد بریم حموم چون وقت نداشتیم.نشستیم تو اتاق تا مامانش بیاد هی لب میگرفتم.بعد از اون موقع همیشه با هم سکس داریم الان دیگه از کون میکنمش اگه دوس داشتین نظر بدین تا خاطره ی گشاد کردنش رو هم بگم.ببخشید اگه طولانی شد.اگرم غلط املایی داشت بازم به بزرگی خودتون ببخشید.نوشته فرزاد

وای که چه حالی داد سلام دوستان اسمم آرش هست 20 سالمه این داستانی که میخوام براتون بگم برای 1 سال پیش هستسکس کردن با دوست دختر که چیز عجیبی نیست و داستانش گفتن نداره ولی این داستانی که میخوام براتون بگم داستان سکس با دختر داییم که 2 سال از خودم بزرگ تره هست.دختر داییم اسمش مهشیده واقعا کونه خوبیه برنزه شکلاتیه رنگ پوستش سینه ها ایستاده بزرگ کون بشدت حشری کننده قلمبه هست اصلا یه چیزی خلاصه بریم سر اصل مطلب حاشیه نمیخوام برم و داستان رو طولانی کنم من 19 سالم بود و مهشید 21 سالش مجرد و یه دختری هم هست حیا نداره اینکه لباس پوشیده بپوشه و این حرفا باباشم زیاد بهش گیر نمیدهیکبار رفته بودم خونشون باباش هم نبود رفته بود ماموریت پسر داییم دوست دخترش زنگ زد نمی دونم چی گفت ازم معذرت خواهی کرد گفت زود بر میگردم و رفت بیرون مامانش هم رفته بود خرید کنه و قرار بود زود بیاد و فکر می کرد پسرش خونست پیش من هست و من با مهشید تنها نیستم از اونور پسر داییم فکر می کرد مامانش زود میاد و خیالش راحت بود منم فکر می کردم مامانش زود میاد ولی نگو حالا حالا ها بیا نیست !خلاصه مهشید تو اتاقش بود من رفتم در اتاقش رو زدم گفت بله درو باز کردم دیدم دمر خوابیده رو تخت داره با دوست پسرش صحبت می کنه شلوار پاش رو دیدم آبم داشت میومد یک شلوار ورزشی تنگ تنگ طوری که خط کسش رو میشد دید کونش زده بود بیرون وااای داشتم میمردم رفتم بقل دستش نشستم کیرم کم مونده بود راست بشه خودم رو کنترل کردم چند دقیقه بعد حرفش تموم شد گفتم دوست پسرت بود ؟ گفت آره پسر خوبیه مامانش اینا در جریان بودن خلاصه گفتم میتونم برم فیسبوک گفت آره برو رفتم سر لپتاپش دیدم رو دسکتاپش دو تا فولدر هست AUDIO_TS و VIDEO_TS چون فیلم اهل فیلمم بودم گفتم بذار ببینیم چیه زدم با KMPLAYER پخش شد قیافه من Plain Face این دیگه چیه پورن الکسی تگزاس وااای زدم جلو دیدم داره از کون میگاد رومو برگردوندم دیدم خیره شده داره من رو نگاه می کنه حول شده نمی دونست چیکار کنه منم فهمیدم حول شده گفتم ا این چیه از این فیلمام نگاه می کنی ؟ گفت نه بخدا مال دوستمه ریخته اینجا خلاصه شروع کرد فحش دادن به دختره که بیشعور و این حرفا گفتم نه بابا چه اشکال داره یه چیز طبیعیه یه ذره اروم شد اومدم نشستم بقل دستش کیرم راست راست بود تابلو بود از رو شلوار لی گفتم به کسی نمی گم ولی یه شرط داره گفت چی ؟ گفتم باید بخریش ! گفت اه بدم همونجوری که داشت نگاه می کرد دستم رو گذاشتم رو سینه هاش گفت چیکار می کنی ؟ گفتم هیچی نگران نباش زود تموم میشه دستم رو گذاشتم رو کسش وااای داغ داغ بود دیدم باد کرده فهمدیم اونم حشری شده زیپم رو باز کردم خجالتش میکشید اولش ولی بعدش روش باز شد کیرم رو گرفت گفت این چیه گفتم کیره گفت چقدر بزرگه گفتم بخور بزرگ تر هم میشه ( حالا ادا تنگا رو در میاروداا خوبم بلد بود ساک بزنه ) خلاصه گرفت بازی بازی کرد گذاشت تو دهنش منم همینجوری میمالوندمش ترسم داشتم از اینکه کسی نیاد هواسم به آیفون بود چه حالی میداد میکرد تا آخر تو حلقش صدا غورت غورت هم میداد از دهنش اورد بیرون یه تف کرد واای داشتم میمردم منم دستم رو برده بودم تو شرتش و کش تپلش رو میمالیدم همینجوری خورد و آبم ریخت رو صورتش خجالت کشیدم نمیخواستم اینجوری بشه ولی نمی تونستم خودم رو کنترل کنم هیچی نگفت یه ذره بازی بازی کرد و رفت دستشویی صورت رو شست منم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده رفتم نشستم پای تلویزیون تا مامانش بیادمن کسشعر نمیگم که 1 ساعت سکس کردیم و حرفا سر جمع تو 10 دقیقه ساک زدن آبم اومد ولی واقعا حس خوبی داشت دیگه بروش نیاوردم فقط چند باری موقعیت پیش میومد میمالوندمش …نوشته آرش

رویا, زن پسر داییم سلام. بچه ها من اسمم اشکان هست. ساکن کرج.23سالمه.داستان از روزی شروع شد که 18ساله بودم که پسر داییم ازدواج کرد.یه دختره 17ساله ناز و لاغر و مانکن. همون روز اولی که زنشو دیدم تو تخیلاتم باهاش تو سکس بودم.اسمش رویا بود.یه سال از من کوچیکتر.بعد ازدواجشون رویا خانوم کمی چاق شد و هیکلش رو فرم افتاد.وقتایی که میومدن خونه ما من فقط چشمم دنبال باسنهای نازش بود و هر بارهم که میومدند میرفتند یه جلق درست حسابی تو سکس خیالیم باهاش می زدم.بعد اینکه دانشگاه قبول شدم(دانشگاه آزاد تهران جنوب)یکی دو باری خونه اونا می رفتم که تهران مینشستن. ولی اصلا حتی موقعیتشم ایجاد نمیشد دوسه کلام باهاش حرف بزنم چه برسه به ….ترم هفت دانشگاهم بود و رویا یه دختر دار شده بود به اسم فرناز(دوساله). یک بار که اومده بودندخونه ما پسر داییم با رویا حرفششون شد و یه دعوای مختصری کردند از اونجا بود فهمیدم که اینا خونشون با هم نمیسازن ولی به خاطر فرناز دارن همدیگه رو تحمل میکنن.داشتم میگفتم ترم 7بودم که یه باراومدن خونه ما و موقعیتش ایجاد شد با رویا حرف بزنم و اونم خیلی منو تحویل گرفت.حدود دو سه روز بعدش پسر داییم رفت جنوب بخاطر کارهای گمرکیش و قرار بود چند هفته ای اونجا بمونه. رویا هم مامانش اومده بود پیشش بمونه تا تنها نمونن. مامانرویا رویا و مامانشو شام دعوت کردند خونه ما و مامان رویا با فرناز دختر رویا ظهر رسیدند خونه ما و گفتند که رویا کار داشت کی دیر میاد.زمره خیالهام تو ذهنم درخشید!!وقتش بود!رویا تنها تو خونشون بود..به بهانه دانشگاه زدم بیرون و رفتم تهرون و مستقیم خونه پسر دایی. در رو که زدم رویا اومد درو باز کردودعوتم کرد تو.خودش جلو بود منم پشتش داشتم میرفتم و از پشت اشتم هیکلشو نگاه میکردم. یه پیرهن آبی کم رنگ نازک که از زیر کورستش پیدا بود.پاهاشم از باسن به پایین. یه شلوار لی آبی سوخته. وای داشتم دیوونه میشدم. همینکه رفتیم داخل خونشون گفت من میرم اماده شم بریم خونتون! منم گفتم باشه. اتاق که رفت در رو نبست و از لای در اتاق دیده میشد. پیرهن آبیشو در اورد و خم شد یه تاب برداره بپوشه که منم کامل داشتم از لای در کون و لای پاهاشو برانداز میکردم. یه هو فهمیدم که ای بابا رویا داره از لای پاهاش مستقیم لای درو نگاه میکنه!نمیدونستم چیکار کنم. کون و پاهای رو فرم و بدن سفید رویا پاک دست پاچم کرده بود!دل و به دریا زدمو رفتم تو و اتاقو بستم. خودش فهمید که قصد من چیه!رفتم جلو بدون اینکه نه اون حرفی بزنه و نه منچند قدم عقب انداخت و چسبید به دیوار. نمیدونستم چجور شروع کن!دستمو انداختم رو شونه هاش و رو لبهاش قفل کردم. کمی که لبهاشو خوردم دستمو آوردم رو سینه هاش و کمی مالوندم. بعد از زیر کورستش سینه هاشو لمس کردم. هیچی نمیگفت.کورست قرمزشو دادم پایین وای چی میدیدم:دو تا سینه سفید و گرد. شروع کردم به خوردن سینه هاش. از پشت یواش یواش دستمو بردم سمت کونش. هیچی نمیگفت.7-8دقیقه ای فقط سینه هاشو خوردم.بعد بهش گفتم رو تخت بشین و یک کلمه جواب داد باشه!و نشست رو تخت. لباسامو در آوردمرفتم سراغ شلوار رویا. شلوار لی تنگشو در آوردم. وای داشتم دیدونه میشدم!چی دارم میبینم! پاهای سفید و نرم رویارو!کسی که تو هوسش چهار ساله دارم جلق میزنم. بدون اینکه فکر کنم از رو شورتش افتادم کوسشو لیس زدن. کمی که لیس زدم شورتشو در آوردم. برگشتم دیدم وای!یه کوس صورتی خوشکل!شروع کردم به لیس زدن کوسش!یواش یواش داشت صدای آه اه گفتنشو میشنیدم. کیرمو بردم نزدیک کوسش و کمی با کیرم کوسشو ناز کردم. کوسش داغ بود آروم آروم کیرمو فشار دادم تو کوسش. کیر من زیاد بزرگ نبود و راحت تو کوسش جا شدآروم آروم شروع کردم عقب جلو کردن. رویا داشت نفس نفس میزد. احساس میکردم کیرم رو تو یه جای خیلی داغ گذاشتم.خیلی عقب جلو کردم. نمیدونستم کی ارضاء میشه.ولی احساس کردم داره ارضاء میشه.انگاری خسته شده بود نای نداشت. تعجب میکردم که چرا ابم نمیاد. بهش گفتم رویا برگرد از پشت هم بکنمش. برگشت و قورباغه ای نشست. سوراخ کونش سفت بود. میترسیدم و نمیدونستم چجور بکنم تو کونش. کمی تف زدم به سورخ کونش و آروم کیرمو گذاشتم روی سوراخش. آروم اروم فشار میدادم به کونش چون قبلا شنیده بودم که کون دردش میاد تو سکس. آروم کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم عقب جلو کردن!سرعتمو یواش یواش زیاد کردم!تا ته کیرم میرفت تو کونش. وای داشتم کون کسی رو میگاییدم که تا حالا با تخیلش جلق می زدم. سرعتمو زیاد کردم احساس کردم دارم خسته میشم از عقب جلو کردن. خود رویا هم با حرکتش کمکم میکرد. داشت ابم میومد. خواستم کیرمو بیرون بیارم ولی نمیدونم چ شد گفتم بیخیال. کیرمو تا ته کردم تو کون رویا و همه آبمو خالی کردم تو کونش. وای چه حالی داشت. کمی دراز کشیدم بعد پاشدم لباسمو پوشیدم رفتم بیرون اتاق. بعد یه ربع مبنا هم اومد و بردمش خونمون.این اولین سکسم تو زندگیم بود و آخرین سکسم با رویا. نوشته: vot

من و پسرعمه خوبم این داستان مال تیر ماه 92 من سپیده 20 ساله هستم یه پسر عمه دارم که 24 سالشه و مغازه خدمات کامپیوتری داره یه روز که اومدن خونه ما بعد از خوردن شام گفتم که سیستمم هنگ میکنه اونم گفت بیا بریم ببینیم مشکلش چیه بعد از اینکه سیستمو روشن کردم بلا فاصله گفت که از فن سی پی یو ه که خونک نمیکنه بردو درستش کرد و آورد خداییشم کارش حرف نداره اما بعد اون روز بیشتر با من شوخی میکرد منم بدم نمی اومد. تا اینکه یه روز که منو تو خیابون دید سوار کردو گفت کجا میرفتی گفتم کتاب خونه بودم دارم میرم خونه گفت هوا خیلی گرمه پایه ای بریم آب میوه بخوریم گفتم مهمون تو انگار که به غیرتش بر بخوره گفت من اینجا باشم یه دختر دست تو جیبش کنه تو کافی شاپ نشسته بودیم که گفت سپیده میخوام یه چیزی بگم ولی باید قول بدی عصبانی نشی و ناراحتم نشی گفتم بگو گفت وقتی فن کیسو عوض کردم واسه امتحان روشنش کردم و فایلهای شخصی تو نگاه کردم که حرفشو قطع کردم گفتم حتما تمام عکسهامم دیدی چون عکسای لختی زیاد دارم گفت اره گفتم ازت انتظار نداشتم گفت من دوست دارم سپیده اینجا نمیشه بیا بریم یه جای خلوت باهم صحبت کنیم اینجارو توجه کنید باهم صحبت کنیم چی با هم صحبت کنیم.از کافی شاپ در اومدیم رفتیم جلوی یه مغازه چندتا کلید گرفت ودوباره حرکت کردیم تا رسیدیم… به من گفت پیاده شو من گفتم اینجا کجاست گفت میبینی میفهمی رفتیم تو یه خونه قدیمی داخل خونه که شدیم از شلوغی و نداشتن امکانات فهمیدم خونه مجردیه که پسر عمه م مثل وحشیا منو گرفت گفت من تو کف اندام تو بودم منم چون از اندام و قیافه ش خوشم میومد البته سکس با اونو تصور کرده بودم. منم همراهیش کردم اول از همه روسریمو در آورد و با گردنم بازی کرد می خواست حشریم کنه اما من حشری بودم بعد ازم لب گرفت منم خودمو بهش فشار میدادم دکمه هامو باز کرد سینه هامو محکم میخورد خیلی حال میکردم کیرشو که راست کرده بود از روی شلوار حس میکردم اومد شلوارمو در بیاره که نذاشتم گفتم نامرد منو لخت کردی اما خودت لباساتو در نیاوردی اونم از خدا خواسته لباس و شلوارشو در آورد من گفتم شورت گفت اون دیگه کار خودته منم اطاعت کردم حالا من با شلوار اون لخت مادر زاد انقدر کیرش تمیز بود که نخواستم از خوردنش بی بهره باشم کیرشو کردم تو دهنم اما خوب بلد نبودم ساک بزنم گاهی دندونم به کیرش میخورد بعد از چند لحظه بلندم کرد و شلوارمو در آورد و کوسمو میخورد هر چقر من آماتور بودم اون حرفه ای بود جیغ میکشیدم و التماس میکردم که منو بکنه اونم پاشد وکیرشو میمالید رو کسم گفتم محسن خر نشی من دخترما گفت حواسم هست 1 دقیقه همین طوری گذشت منو برگردوند کونمو کلی تف مالی کرد با کیرش میمالی رو کونم که از شدت لذت تو ابرا بودم که سر کیرشو گذاشت تو که دردم گرفت. خودمو تکون دادم کیرش اومد بیرون گفتم احمق پاره شدم یواش گفت من چی کنم تو خیلی تنگی گفتم خره تا به حال کیر توش نرفته کثافت باور نمیکرد خوابید زمین و قرار بر این شد من بشینم رو کیرش نشستم آروم حرکت میکردم با کمی تحمل درد کیرش رفت تو نذاشتم تکون بخوره تا دردم به کلی رفت گفت بشین پاشو برم رو کیرش گفتم من نمیتونم خودت بکن اونم تکون میخورد با اولین تکون دوباره دردم گرفت اما لذتش بیشتر از دردش بود اون منو کرد آبش اوم وآبشو ریخت رو دستمال بعد منو خوابوند با دستش چوچولومو مالید تا منم ارضا شدم انقدر کیف کرده بودم که آرزو میکنم دوباره واسم اتفاق بی افته و اینم که امید وارم واسه همه دخترا اتفاق بی افته….نوشته سپیده

رابطه خاص با خواهرزنم این داستان آخرین داستان من هست بخاطراینکه دیگه نمیخام خاطرات گذشته برام زنده بشه واین داستان روبرای رهایی ازفکروخیال وشایدنظرشمامینویسمالان 34سالمه و3ساله ازهمسرم جداشدم و…..درزمان زندگی مشترکم یک خواهرزن داشتم(سمیه) که خیلی خوشگل وخوش اندام بودو….ولی هیچوقت بهش نگاه بدنمیکردم بااینکه ته دلم دوست داشتم باهاش ارتباط داشته باشم 2سال ازاین ماجراگذشت تا اینکه سمیه ازشوهرش جداشد وازاون موقع رفت وآمدهای ما(من وهمسرم)به خونه سمیه بیشترشد بخاطر همدلی وهمدردی و نهایتا تصمیم گرفته شدکه سمیه به خونه پدریش برگرده و زندگی جدید روشروع کنهمن همیشه میرفتم خونه پدرخانمم و بهش سرمیزدم وباهاش همدردی میکردم وخداوکیلی دوست نداشتم دیگه بکنمش ودلم به حالش میسوخت و….بعدازگذشت دوماه رابطه من باسمیه به شکلی شده بودکه اگه یک روز نمیدیدمش دلم میگرفت وهمه خانوداه به این شرایط عادت کرده بودیم وسمیه شبها میومدخونه ما ویامامیرفتیم خونه اونها وبرعکس و(قاطی)یه شب آخرشب بودسمیه تنهااومده بودخونه ما وخانمم بعدازپذیرایی خوابید بود ومن نشسته بودم وباسمیه ورق بازی میکردم وباهاش صحبت میکردم که یه دفعه بهم گفت یه چیزی میخام بهت بگم ولی روم نمیشه وچندوقته که باخودم درگیرم و…منم درعین سادگی بهش گفتم ببین سمیه جان من تورواندازه خواهرت دوست دارم بخاطراینکه ازوجودهم هستید و….صحبتم روقطع کردوگفت حاضری هرکاری که برای خواهرم انجام میدی برای من انجام بدی؟گفتم درخدمتت هستم هرچیزی که میخای بگو تعارف نکنبالکنت بهم گفت که توبه من به چشم بدنگاه میکنی؟جاخوردم وگفتم بگو چی میگی من نمیفهمم!زدزیرگریه وتوگریه هاش بهم گفت خیلی دوست دارم وخودشوانداخت توبغلم من مونده بودم چیکارکنم اصلا نفهمیدم چی میگه ومنظورش چیه ولی وقتی این صحنه رودیدم بی اختیارگریه ام گرفت ومحکم بغلش کردم بهش گفتم که منم دوسش دارم و….سریع خودم رورسوندم اتاق خواب وکنارهمسرم درازکشیدم وتاصبح فکرمیکردم که منظورش چی بود؟آیاازمن حرکتی سرزده که باعث رنجش اون شده؟و؟؟؟؟؟اول صبح تویه کاغذبه سمیه نوشتم که من همسرم رومیبرم خونه مادرخودم وبرمیگردم خونه،شماهم بیاتاباهم صحبت کنیمرفتم وبرگشتم وموقعی که درهال روبازکردم دیدم سمیه روی مبل نشسته ویه لباس سکسی وآرایش غلیظی کرده جاخوردم وبهش گفتم چطوری اومدی داخل خندیدوبهم گفت صبح به خواهرم گفتم که کلیدروبده به من تادرنبودشماخونه رومرتب کنم .رفتم روبروش نشستم وبهش گفتم من متوجه حرکت دیشب شمانشدم ونمیدونم چی شده؟خندیدوبهم گفت ببین اقامحمدمن بهت اطمینان کامل دارم که مردی هستی که هیچوقت نامردی نمیکنی ولی اون اوایل خیلی منودیدمیزدی ولی ازوقتی که ازهمسرم جداشدم دیگه منودیدنمیزنی ومن تمام حس خودم روبهش گفتم که آره اوایل بهت نظرداشتم ولی حالا نه ونمیخام سوءاستفاده بشه….. پاشدودستم روگرفت وبردسمت اتاق خواب ووقتی داخل اتاق خواب شدیم باکمال پررویی منو کشیدبغلش وگفت که حالامن ازت میخام که باهام سکس داشته باشی وسوءاستفاده نیستدلم لرزید ومونده بودم چیکارکنم ازیه طرف حرمت خانمم واتاق خواب وازطرفی اتش شهوت وازطرف دیگه سمیه روکه نمیدونستم چیکارش کنمبعدازچنددقیقه بردمش توهال وبراش تشک انداختم وبهش توضیح دادم که تواتاق خواب نمیشه و….روی تشک درازکشیدیم وباولع خاصی میبوسیدمش ونگاهش میکردم وباخودم گفتم که به آرزوت رسیدی تاب ودامنش رودراوردم ووقتی دیدم سوتین وشرت خانمم تنشه تعجب کردم وگفتم چرا؟بهم گفت من اینوبرای خواهرم خریده بودم ودوست داشتم باسلیقه خودم زیرت باشه ولی حالانوبت خودمه که سلیقه ام روبپوشم وزیرت بخوابم دیگه مهلتش ندادم وتاجایی که میتونستم زیر بوسه ونازوفشارقرارش دادم دیگه تصمیم گرفته بودم که بکنمش،پاشد ولباسهای منو مثل وحشی هادرآورد وباسرعت کیرم روگذاشت تودهنش آخ که الان یاداون صحنه میفتم کیرم راست میشه درحدانفجار. باولع تموم کیروخایه منو لیس میزدوقربون صدقه من میشد ومنم مدل69روشروع کردم وباولع خاص کوس خوشگل وتپلش رومیخوردم ومقایسه میکردم باهمسرم وبه سمیه میگفتم که ازخواهرش تنگ تره بعدازچنددقیقه کوس خوری برگردوندمش وپاهاشوبازکردم وکیرم روگذاشتم روی کوسش وباهاش بازی میکردم الحق که ازخواهرش هم خوش تیپ تربودوهم مست تردیگه حرمت هاشکسته شده بود و فقط شهوت بود که میون ما بود یه خورده فشاردادم که دیدم داره ناله میکنه ومیگه یواش خیلی کلفته باهام مداراکن بعدازچندبارعقب جلو فشاردادم داخل وصدای دوتاییمون رفته بودهوا اون به خاطردردش ولی من بخاطرتنگی کوسش که داشت دیوانه ام میکرد شروع کردم به تلمبه زدن وازروز اول که اومده بودم خواستگاری خواهرش وحس خودم وجزییات روبراش تعریف میکردم وقربون صدقه اش میرفتم وتواوج بودم وسمیه هم باصورت قرمز که نشونه مستی وکمی درد بود داشت هال میکردواونم داشت اقرارمیکردکه نسبت به من حس داشته ودوست داشته که باهام رابطه داشته باشهسینه هاشوگرفتم تودهنم وتاجایی که میتونستم محکم میکوبیدم که باصدای دادولرزش سمیه به خودم اومدم ووقتی داشت ارضاءمیشدکیرم دل زدن کوسش رومتوجه میشدوخیلی بهم حال دادومنوحشری ترکرده بود میخاستم شروع کنم به تلمبه که سمیه نذاشت وبهم گفت ازروش بلندشم وقتی پاشدم دیگه سمیه نمیتونست تکون بخوره وفقط کمرش روگرفته بودو داشت ناله میکردترسیدم نکنه کاریش شده بهش نزدیک شدم وبهش گفتم چی شده گفت که کیرم خیلی کلفت بوده ووزنم روش بوده به همین خاطرکمرش وکوسش دردمیکنه براش آب قندآوردم وخیلی عصبی بودم که ارضانشده بودم ونصفه کاره پاشدم…10الی15دقیقه گذشت که سمیه دستم روگرفت وبردم سمت حموم وقتی داخل حموم شدیم دیگه بهش فرصت ندادم وزیرشیرآب شرو ع کردم بهش وررفتن ومیخاستم بذارم توکوسش که مانع شد وبهم گفت نه دیگه طاقت نداره که بره داخل ونشست جلومم وداشت برام ساک میزدومنم لذت میبردم باورکن تاحالا کسی برام اینجوری ساک نزده بود خیلی حرفه ای میخورد ونگاهم میکردولبخندمیزدبادیدن این حرکات ناگهان شهوتم باتمام وجود ازم خارج شد وازصدای دادوفریادم سمیه فهمیده بود که دارم میشم واونم کیرم رومحکم ترمیخورد آبم اومدویه مقدارتودهن سمیه ریخت وباقیش روصورت وسینه هاش ودرآخرآب داخل دهان سمیه روی سینه هاش دیگه نمیتونستم حرکت کنم وبی رمق شده بودمازحموم اومدیم بیرون ومن سریع رفتم بیرون وبهش گفتم شب میام واون خونه روطبیعی کنه شب رفتم خونه مادرم شام خوردیم وباهمسرم اومدیم خونه که بازهم سمیه اونجابود ولی این بارباظاهرولباس همیشگی……رابطه من وخواهرزنم شروع شدوتاجایی پیش رفت که دیگه نمیتونستم باهمسرم کناربیام وهمیشه مقایسه میکردم وازطرفی هم باسمیه خیلی راحت بودم وعاشقش شده بودم واول احتیاجات اون بود وبعداحتیاجات همسرم……..الان هم ازهمسرم جداشدم وباخواهرزنم قطع رابطه کردم بخاطراینکه ازخودم،خانمم،خواهرزنم،بدم میادومیخام یه زندگی جدیدروشروع کنمایام به کام..نوشته محمد

کردن زن دایی تو وان حمام سلام من محمدم 20 سالمه 190 قد و هیکلی داستان از اینجا شرو می شه که می خوا ستیم با چند تا اقوام ( خانواده ی ما و خانواده ی 4 تا از خاله هام که همه شون پسر کوچولو داشتن بجز یکی که پسر 17 ساله داشت و خانواده داییم که تازه عروسی کردن) بریم شمال ویلای ما برای تعطیلات عید 2 روز قبل از سال تحویل راه افتادیم که بریم سر جمع 4 تا ماشین آورده بودیم نمی خاستیم ماشین اضافی بیاریم روز 29 ساعت 11 ظهر تقریبا رسیدیم به ویلا که نزدیک ساحله و فاصله اون تا نزدیک ترین آبادی 10 کیلو متره و ویلای دیگه ای کنارش نیست خانواده های ما براشون زنی که حجاب اصلا نداره عادی هست برا همین تا رسیدیم ناهارو خوردیمو رفتیم تو آب همه با مایو بودن که خوشکلترینشون عاطی جوون بود که یه شرت تنگ با کون قلمبه داشت و یه کرست که پستوناش از بغل پیدا بود همه تو آب داشتن آب بازی میکردن و منم هی شنا میکردمو یه انگل می دادم به عاطی جوون و خوشش می امد هی چی نمی گفت وای عجب کونی بود تا دست می زدم می رفت داخل مثله پنبه از بس انگولک کردم حشری شده بودم می خواستم برم بو کنمش تا اینکه از آب امدیمک بیرون رفتیم تو ساحل که چند تامون والی بال بازی می کردتن و بقیه زیره شن ها خابیده بودن داییم و عاطی جون داشتن با خالم و شوهرش والیبال بازی می کردن و منم زیره شت ها داشتم به عاطی جوون نگاه می کردم لذت می بردم هی کونش مثه جله بود و زیره شن ها کیرم پاشده بود خیلی وقتم بود جق نزده بودم می خواستم جق بزنم ولی نمی شد تا اینکه شب شدو شامو آوردن تو ساحل خوردیم و من که گیتار بلد بودم براشون آهنگ زدم آنا می رقسدن تا اینکه همه تو ساحل کنار یه آتیش بزرگ خوابیدیم من کنار عاطی خوا بیدم و هی انگولکش میکردم تا اینکه دیدم یه اس ام اس به هم داد و نوشته بود کون دوست داری اس ام اس دادم آره نوشت نظرت در مورد کونم چی هست؟ نوشتم خیلی قلمبه و نرمه دوسش دارم نوشت هیف که داییت نه قر اینو می دونه نه قدر جلویی رو نوشتم می خوای تلافی کارایی که دایی نکرده من کنم ؟ نوشت خجالت بکش من زن داییتم نوشتم شئمنده معذرت می خوام بعد از ااین جریان رابطه ی من با عاطی جوون بد شد تا اینکه روز 5 بود که داییم با عاطی جوون دعوا کرد نمی دونم سر چی ولی خیلی ناراحت بود و من رفتم دلداری دادم و عاطی جون یه دفه گفت محمد جوون این دایت اصلا از سکس چزی هالیش نیست و هر وقت سکس می کنیم ان قدر کیرش کوچیکه که اصلا حال نمی ده و من همش تو کف یه کیر بزرگم گفتم رخصت میدی یه حال اساسی بهت بدم گفت بی شعور منم دیگه حرف نزدم تا دو روز بعد که یکی از پسر خاله هام ماشین باباشو دوزدیده بود که بره دور بزه و بد جوری تصادف میکنه سا عت 2 ظهر بود که به ما خبر دادن و همه رفتن بیمارستان به جز من و عاطی جوون که به خاطر قهر با داییم نرفت و یکی از خاله هام که بد جوری مریض بود و خوابیده بود و منم که در به در دنبال عاطی بودم تا هر جوری میشه بوکنمش رفتم قرص و اسپری تاخیری زدم امدم دیدم رفته حمام منم که استاد در باز کردن یه کارد آوردم کردم لایه در و درو باز کردم رفتم تو و دیدم لخت نشسته ولی بدنش زیر کف بود نمی شد ببینی . عاطی جون وحشت کرد گفت داد می زنما گفتم کسی نیست خودته خسته نکن منم کاریت ندارم فقط می خوام تو وان بشینم و ر فتم لباسمو در آوردم کیرم سری شق شد کیرم حدود 20 سانته عاطی گفت عجب کیره بزرگ کلفتی گفتم قابل نداره هیچی نگفت و من رفتم تو وان نشستم روبروش و ساکت بودم و پاهامو انداخته بودم رو پای اون وای داشتم از شهوت میمردم که یه دفه عاطی طاقت نیاورد و گفت میای سکس گفتم با کمال میل و زانومو خم کردم بلندش کردم ئوناشو گذاشتم بینه کیرم و لبای غنچه ایشو کردم تو دهنم و کم کم رفتم زیر گردنش و شرو کردم خوردن و از تو وان بلندش کردم رفتیم زیره دوش تا کفا بره و بعد بلندش کردم و پاهاشو پشت کمئم قفل کرد و شرو کردم دوباره لباشو خوردن و رفتم پایین تر تا رسیدم به سینه های سفتش و بهش گفتم همیشه آرزو هم چین سینه ای داشتم گفت به آرزوت رسیدی و بعد خوابوندمش کف حمام و پاهاشو انداختم رو شونم و شرو کردم کسشو خوردن و هی با زبون می کردم تو کسش و کی محکم تر مک می زدم تا اینکه نا له کردنش شرو شد و بعد 2 دقیقه یع جیغ بلند زد و ارضا شد و منم کیرمو گرفتم جلو دهنش و انم مثه کیر ندیده ها کیرمو می خورد ولی چون قرص و اسپری زده بودم آبم نیمد و کیرمو دمه کسش گرفتم و یواش کردم تو یه دفه یه جیغ بلند زد گفتم مگه کیر نرفته تو کست گفت به کیر داییت مشه گفت کیر و یکم دیگه رفتم تو دیدم دوباره جیغ زد گفت یواش دردم امد داره میسوزه دیدم اینتوری نمی شه یکم سینه هشو خوردم و یه دفه تا ته کردم تو یه جیغ زد که گفتم کر شدم دیگه نمیشنوم و گفت جرم دادی یواش وواقعا هم یکم جریده بود و بهد دیدم نمی شه یکم لباشو خوردم تا یکم جا باز کنه و 2 دقیقه بعد از لب خوردن شرو کردم یواش یواش در و تو کردن گفتم دردت می یاد گفت نه تا اینکه شرو کردم تلمبه زدن بد جوری جیغ می زد منم بی خیال شدم و تند تر میزدم و انم بد تر جیغ می زد کیرمو در آوردم گفتم می خوام از کون بکونمت گفت نههههههههههههههه من که کس به داییت دادم بعد به تو اینقدر ددپردم گرفت اگه کون که به داییت ندادم به تو بدم دیگه نمی تونم راه برم سری بلندش کردم و چسبوندمش به دیوار گفت جیغ می زنم آبروته می برم گفتم آبرو خوده تم میره هی چی نگفت پا هاشو دور کمرم حلقه کرد و کیرو یواش یواش کردم تو کونش و شرو کردم تلمبه زدن دیدم صدا جیغش چند برابر شده بی خیال شدم و سری تر زدم تا آبم آمد و گفت افففففففففففففففففففففففف عجب آبه داغی سوختم و با هم دوش گرفتیم و رفتیم بیرون نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرخاله پررو هیچ وقت یادم نمیره فقط 17 ساله بودم. تابستان بود و من با دوستام رفته بودم بگردیم که شهاب پسرخاله ام من را دید .ماشین را زد کنار و سلام کردیم. -:سلام آیناز جون -:سلام خوبی -:شما بهتری دوباره تابستان شد و افتادی دنبال ولگردی -:بی ادب تو هم که حالا دست کمی از من نداری -:من ! من بیچاره که از صبح تا شب دنبال یه لقمه نون ام -:اخی بمیرم برات که با ویتارا می افتی دنبال یه لقمه نون -:به دوستات بگو بیان برسونموشون -:دستت درد نکنه اقای دکتر درس ها چطوره -:هی پاس می کنیم پس بیا حداقل خودت را برسونم -:هییی ما اگر شانس داشتیم که تو 15 سالگی خر نمی شدیم به تو جواب مثبت بدیم -:واای یادته تازه جواب انتخاب رشته امده بود قبل اینکه به مامان و بابام بگم دانشگاه اصفهان قبول شدم.اومدم به تو گفتم شرطت عملی شد و دیگه مال خودمی . تو هم با اون عقلت عجب شرطی گذاشتیا خوب دیگه بیا بالا آفتابه پوستت می سوزه -:وای خودتی چه عجب یه ذره به فکر ما بودی ولی نمی ام با دوستام می خوام برم. -:نیای دوستات را سوار می کنما -:سوار کن خداحافظ -:حالا بت می گم راهم را کشیدم رفتم دوستام سرزنش هم می کردند. گلی:خنگ می پرونیشا شادی:احمق سوار شو برو -:وای به شما چه! باید یکم دنبالم بیاد تا قدرم دستش بیاد شادی:اگه دنبالت نیومد چی؟ -:چیزی که هست خواستگار برا من ساناز:اولا که نیست دوما اگه باشه خواستگار برا دست نخورده ات میاد -:بی شعورا هنوز نذاشتم شهاب دست به بدنم بزنه ساناز:برو بابا مگه ما دم داریم شهاب می ببرتت خونشون تنهایی اونوقت تو چادر سرت باشه -:به من چه می خوایند باور کنید می خوایند باور نکنید بچه ها داشتند مسخره ام میکردند که شهاب امد از کنار پیاده رو بوق زد.رفتم دم ماشینش گفتم -:نمی آم برو با صدای بلند گفت: -:باشه اشکال نداره نمی آی دوباره بوق زد گفت: -:کسی سوار نمی شه -:چه کار می کنی دیوانه -:دخترا کسی تاکسی نمی خواد -:شهاب توروخدا من یه عالمه ازت تعریف کردم دوستام داشتند می خندیدند گفتم: -:باشه باشه جان من بسه دیگه -:قربونت بشم اخه تو که می دونی اخر باید سوار شی چرا ناز می کنی -:پس پاشو در را برام باز کن -:لا اله الا ا… خوب دیگه باید به زور متوسل بشم یه چاقو برداشت پیاده شد ضامنش را باز کرد گفت : -:سوار می شی یا نه -:زشته مردم دارند می بینند نمی دونند که دیوونه ای که فکر می کنند می خوای به زور سوارم کنی -:خوب می خوام به زور سوارت کنم برو بالا از دوستام خداحافظی کردم سوار شدم شهاب هم گاز کرفت و رفت.تو ماشین اصلا باهاش حرف نزدم و جوابشو ندادم من را برد خونشون و رفتم تو واحد خودش(برا درسش یه طبقه برای خودش داره). دست به سینه نشتم تکیه دادم به مبل.امد پیشم نشست . -:چرا بق کردی -:حرف نزن که می زنمت ها جلوم زانو زد -:نه تو رو خدا جوانم یه دوست دختر ام دارم اگه بفهمه مردم میاد اون دنیا پدرم را در میاره خنده ام گرفته بود ولی جلو خودم را گرفتم -:بی مزه -:پس نمی زنیم دیگه ممنونم متشکرم بذارید لپمتون را ببوسم. پاشد بوسم کرد. نتونستم جلو خودم را بگیرم خنده ام گرفت. دوباره نشست پیشم بدون خنده تو چشمام زل زد دهنش را باز کرد و صورتش را نزدیک کرد سرش را کج کرد و لبش را چسبوند به لبم اومدم لبش را بخورم که یه بوس کوچولو از لب بالایی ام کرد و سرش را برد عقب دوباره لبش را چسبوند به لبم زبانش را کرد تو دهنم و شروع کردیم به لب دادن بار ها به هم لب داده بودیم ولی این اولین باری بود که احساس لذت می کردم یه دستش به پهلوم بود و یه دستش پشت گردنم من هم یکم خودم را خوابوندم که شهاب بیفته روم لب دادن را ادامه دادیم که دست شهاب رفت رو رون های پام ترسیدم ولی چیزی نگفتم تا اینکه دستش رفت لا پا هام از جام بلند شدم تو صورتش نگاه کردم سرم را تکان دادم و گفتم نه زیر چشمی نگام کرد و بلند شد هر یک قدمی که به من نزدیک می شد. من 2 قدم عقب عقب می رفتم تا این که خوردم به دیوار -:شهاب نه جواب نداد بلندتر گفتم: -:شهاب تمومش کن می خوام برم خونمون……عماااد…..نه خواهش می کنم بسه هیچ چی نمی گفت و فقط نزدیک تر می شد دستاش را گذاشت دوطرف من به دیوار و تکیه داد به شون . راه فراری نداشتم فقط مجبور بودم التماس کنم دوباره ازم لب گرفت این بار خیلی شهوتش زیاد بود. فهمیدم چیزی جلو دارش نیست دستاش رو شونم بود. گفتم: شهابجون عزیزم ببخشید دیگه هر چی تو گفتی فایده نداشت دست راستم را گرفت و به سمت چپ دور سرم کشید چرخیدم و روم به سمت دیوار شد . خودش را چسباند به من وقتی کیرش را رو پشتم حس کردم از دستش لیز خوردم و فرار کردم رفتم تو اتاقش به حرف امد -: کجا در می ری راه فرار نداری دیگه نازی جونم با حالت التماس بش گفتم -:شهابم عزیزم گفتم که ببخشید غلط کردم دیگه به حرفت گوش می دم -:اخی چقدر ناز می شی وقتی این جور حرف میزنی -:باشه همیشه اینطور بات حرف می زنم فقط تموم کن -:من که می خوام تموم کنم تو نمی ذاری -:بشین یه لحظه بات حرف بزنم -:بله بگو -:چی کار می خوای بکنی؟ -:می خوام تموم کنم -:شهابم …نه بسه دیگه … حالا وقتش نیست -:باشه بدون درنگ کشیدم به سمت تخت و خوابوندم پاشد بلوزش را در بیاره که من دوباره فرار کردم داشتم می رفتم سمت در که من را گرفت و چسبوند به دیوار مانتو و تاپم را به زور در اورد.دیگه هیچ راهی نداشتم خجالت کشیدم اشکم ناخودآگاه امد.سوتینم را هم در اورد و بدنش را چسبوند به بدن لختم احساس لذت همراه با ترس داشتم.نوک دماغم را یه گاز کوچولو گرفت همین طور که بوسم میکرد من را برد سمت تخت و خوابوندم اونجا شلوارم را در اورد بعد شلوار خودش دیگه من لخت در اختیارش بودم بش گفتم : -:بزا ارضات کنم ولی من را بذار برا شب عروسیمون باشه چیزی نگفت و خوردن بدنم را ادامه داد دستش را گرفتم سرم را بردم طرف کیرش و کردم تو دهنم شاید این تنها راه ازادیم بود و شروع کردم به ساک زدن. یکم که براش ساک زدم. امد از پشت چسبید بم شورتم را داد پایین یه کاندوم گذاشت و یه پاهاما گرفت بالا سر کیرش را گذاشت دم کسم تقلا کردم و نذاشتم داخل کنه. عصبانی شد پاشد رفت یک دستبند از این پشمالو ها اورد و دستم را باش بست این بار افتاد روم و دستاش را رو تخت ستون کرد.به حرف امدم گفتم: -:شهاب نمی بخشمت اگر پرده ام را پاره …. حرفم را با لب گرفتن قطع کرد و کیرش را کرد تو کسم از درد کمرم را اوردم بالا و با جیغی خفه او را حشری تر کردم هی کیرش را جلو و عقب می کرد من هم حشری شده بودم و می خواستم زود ارضا شم با ناخن هام به بدن شهاب چنگ می انداختم گفت: -:جووون نازیمی مال خودم شدی با این حرف هاش از نگرانیم کم می کرد لرزه شدیدی به بدنم افتاد و سست شدم و چند ثانیه بعد شهاب از روم پا شد و بغلم خوابید و از حال رفت یکم بغلش خوابیدم تا خوابش برد. داغ داغ بودیم. امدم پاشم فرار کنم لکه خون روی کاندوم دیدم نگرانی شدیدی به بدنم افتاد شاید به خاطر ترس از ترک کردنم بود. دیگه فهمیده بودم مال شهاب شدم و خانومشم احساس می کردم شهاب دیگر هر کاری بخواد با من می کنه و من همش باید بگم چشم.کلید دستبند را برداشتم و بازش کردم. رفتم تو آشپزخانه سر یخچال فریزر ببینم چی داره خلاصه مواد پیترا را اماده کردم پختم و گذاشتم رو نون و تو یخچال. همه این کار ها از نگرانی بود. رفتم تو بغلش سرم را گذاشتم رو بازوش و گرفتم خوابیدم که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم مامانم بود: من:سلام مامان مامان:سلام عزیزم کجایی دیر کردی -:اره مامان ناهار را با ساناز و شادی می خوریم و بعد میایم . -: هوا گرمه کجا می رید -:می ریم شهرزاد شهاب:دروغ نگو بگو پیش شهاب خوابیده بودم انگشتم را گذاشتم رو دماغم خیلی اروم گفتم هیس -:باشه مواظب خودت باش زودتر بیا -:کاری نداری -نه -:خداحافظ -:خداحافظ موبایل را که قطع کردم شهاب یه بوس محکم از لپم کرد خوابیدم پیشش و سرم را گذاشتم رو بازوش. -:آینازم ممنونم ازت دنیام را به پات می ریزم قول می دم. این جمله را که گفت مثل اینکه اب رو اتش بریزند اروم شدم -:2 سال دیگه می ام خواستگاریت و برا همیشه می ارمت اینجا -:شهاب قول می دی همیشه بام اینطوری باشی -:نه وقتی پررو بشی یه جور دیگه بات رفتار می کنم -:قول می دی ترکم نکنی -:چقدر خنگی مگه می تونم -:اره همینطور که به زور پرده ام را پاره کردی همینطور ترکم می کنی -:یعنی تو اونوقت به کسی نمی گی سندت را زدم به نام خودم چه خانوم خوبی چرا حتما ترکت می کنم به خودم اومدم گفتم :تو چه ترکم کنی چه نکنی به همه میگم بم تجاوز کردی -: عجب تجاوز شیرینی هم بود نه!دیگه داری زیاد حرف می زنیها مگه همین چند دقیقه پیش التماس نکردی گفتی غلط کردم -:آها خوب شد یادم انداختی. این کارت را یه جا تلافی می کنم -:خیلی گرسنمه مگه تو نباید پاشی یه چی بپزی -:خیلی پررویی شهاب خیلی -:نازی جون پاشو پاشو شکمم داره قار و قور می کنه -:خواهش کن -:باشه خواهش می کنم پا شو -:اینطوری فایده نداره قشنگ دستم را بوس کن بگو غلط کردم -:برو بابا خودم مواد پیتزا دارم پا می شم درست م یکنم منت تو هم نمی کشم رفت سر فریزر مواد را پیدا نکرد گفت نازی جونم شوخی کردم پا شو یه چی درست کن اگر بلدی. نیشخند زدم گفتم : همین که گفتم اومد جلوم پایین تخت نشست گفت عجیجم پاشو برنج و اینا داریم یه چی درست کن دستم را اوردم جلو دهنش یه نگاهی به من انداخت بوس کرد. گفتم:تو یخچال پیتزا اماده کردم پا شو خودت بذار تو پیتزا پز -:نامرد خلاصه حمام کردیم غذا خوردیم و من را رسوند خونمون از اون روز به بعد از هر فرصتی استفاده می کردیم تا پیش هم بخوابیم و دیگه عادت کرده بودیم هر وقت شهاب می خواست با من سکس داشته باشه دنبالم می ذاشت و می گرفتم به جز یه روز که وقتی شهاب خوابیده بود دستش را با دستبند خودش بستم به تخت و من با هر پوزیشنی که می خواستم ارضا شدم و شهاب را بدون ارضا شدن تا 2 ساعت ولش کردم طوری که وقتی امدم دستش را باز کنم داشت دیوانه می شد و ازم خواهش کرد ارضاش کنم. و یک نظری یا نصیحت به پسر ها دارم (خواهش می کنم اگر دوست دختر تون سکس نمی خواد به زور راضیش کنید)نوشته نازی

شوهرعمه عوضی من اسم من اوا 19 سالمه تک فرزندم دختر خوش اسیلی هستم (قدم 166 و وزنم 53) تعریف از خود نباشه خیلی هم خوشگلم (پوست سفید با چشمو ابروی مشکی مشکی)من خودم تاحالا باهیچ کسی سکس نداشت از کیر میترسم نمیدونم چرا ولی ازکیر وحشت دارم. من یه عمه(فریبا) دارم که 24 سالشه خیلی باهم جوریم از بچگی باهم بودیم حاضریم جونمونو برای هم بدیم فریبا یه سال پیش ازدواج کرد با مرد هیزی بنامه سجاد .سجاد از همون روز اول که منو دید خیلی هیز بازیی در میاورد همیشه دنبال فرصت بود تا خودشو بهم بچسبونه یه روز که اومده بودن خونمون مهمونی وقتی هیچ کس حواسش نبود اومد سینمو گرفت توی دستش یه فشار محکم داد جوری که تا دوروز جای انگشتاشو رو سینم حس میکردم خیلی عوضی بود میترسیدم به فریبا بگم چون فریبا در کنار سجاد خوشبخت بود حدود سه ماه پیش دایی مامانم فوت کرد مامانو بابام مجبور شدن برم من چون درس داشتم نرفتم مامانم اینا ساعت 5 صبح رفتن منم تا ساعت 8 شب درس خوندنم خیلی حوصلم سر رفته بود یه جورایی هم میترسیدم تو خونمون تنها باشم توفکر این بودم که چی کار کنم که یهو اس ام اس اومد به گوشیم فریبا بود نوشته بود سلام خوبی شنیدم تنهایی پاشو بیا پیش ما منم سرخوش گفتم اخ جون الان اژانس میگیرم میام گفت منتظرتم رفتم حموم دوش گرفتم یکی از لباس خوشگلمو تنم کردم البته بخاطر هیز بودن سجاد ارایش نکردم زنگ زدم اژانس یه ماشین گرفتمو رفتم نزدیکای خونشون بهش اس دادم در باز کن فرش قرمز پهن کن که پرنسس داره میرسه اونم گفت بیا تو پرنسسم در بازه تعجب کردم فریبا کسی نبود که اینجوری اس بده بیخیالش مهم اینه امشب مجبور نیستم تنها خونمون باشم شادو شنگول کرایه رو دادمو رفتم تو خونشون ویلایی هستش رفت تو ساختمون دیدم کسی نیست داشتم جیغ جیغ میکردم که این چه طرز استبال از مهمونه که یهو در پشت سربسته شد صدای قفل کردن دراومد پستمو نگاه کردم سجاد بود یه لبخند پیروزمندانه رو لبش نیشم بسته شد گفتم فریبا کجاس خندید و همینجوری که نزدیم میشد گفت فریبا دوروزه با دوستاش رفته مشهد گوشیشو جا گذاشته (الهی بمیری فریبا با این حواس پرتیت حالا چه غلطی کنم)داشتم فحش میدادم به همه که یهو چسبید بهم.وای خدا چه بلایی سرم میاد تنها چیزی که به ذهنم رسیدو گفتم گفتم ولم کن میخوام برم دستشویی اونم باسر گفت برو اخیشششششش خیالم راحت شد رفتمو به دستشویی پناه اوردم یه ربعی اون تو بودم تو ایینه زل زده بودم به خودم اصلا حواسم نبود که درو قفل کنم یهو در باز شد سجاد لخت لخت جلوم ظاهر شد زبونم بند اومده بود خیلی ترسیده بودم سجاد نزدیکم شد لباشو گذاشت رو لبام مثل وحشیا میخورد یهو یه چیزی رو لای پاهام حس کردم دستش نبود چون با دستاش منو محکم چسبیده بود تا سرمو عقب نکشم پس یعنی اون کیرشه لای پاهام ترسم بیشتر شد هیچ ععکس العملی نشون ندادم خودش تعجب کرد دست از خوردن برداشت گفت اوا صدای منو میشنوی با سر گفتم اره عوضی احمق دوباره افتاد به جون لبام یهو از زمین جدا شدم منو تو بغلش گرفتو برد سمت اتاق همش هم لبامو میخورد به اتاق که رسیدیم منو گذاشت رو زمین لختم کرد دیگه به خودم اومد بی اختیار یه کشیده زدم تو گوشش درکمال ناباوری یکی محکمتر خوابوند تو گوشم این مدلیشو ندیده بودم گردنم داغ شد میدونستم اگه نزدیک گردنم بشه حشری میشم چند بار که دوست پسرسابقم خواست درگوشم چیزی حالم یه جوری شد و حالا سجاد داشت گردنمو لیس میزد حالم یه جوری شد یه آهههههههههه از ته وجود کشیدم سجاد از عکسوالعملم خوشش اومدو بیشتر لیس میزد منم صدای نفسام تغییر کرده بود سجاد همه لباسامو در اورد یهو چشمم یه کیرش افتاد واااااااااااااااااااای خیلی بزرگ بود حدود 25 سانت کلفتیشم که اندازه دسته بیل بود خوابوندم رو تخت فک کردم میخواد سینمو بخوره ولی یه راست رفت سراغ کونو کسم پاهامو که وا کرد به به چه چهش بلند شد گفت اوا حدس میزنم کس توپی داشته باشی صورتشو بکسم نزدیک کرد اروم اروم زبونشو دوره چوچولم میکشید حس خوبی داشتم چوچولمو گرفت تو دهنش میک میزد وای چه حالی میداد اههههههههم بلند شده بود اونو بیشتر حشری میکرد چوچولمو گاز میگرفت خیلی درد داشته جیغ میزدم با جیغام لذت میبرد محکمتر میخورد حدوده گازاش یه ربع باکسم ور رفت تا ابم بود همشو خورد صورتشو چسبونده بود به کسم نفساش رو کسم بود کسم داغ شده بود حال میکردم با دوتا انگشتاش سوراخمو باز کرد اون تورو دید مینداخت یه ذره نگاه کرد بعد زبونشو گذاشت تو سوراخم اههههههههه پاشو کیرشو کشید روکسم باصدایی بی حال گفتم سجاد نه من از کیر میترسم عوضی بی ادب بهم گفت گوه نخور ببینم رو دلت بخواب منم انجام دادم واااااایییییی افتاد به جونه کونمممممممممم لیسش میزد بوش میکرد انگشتشو کرد تو کونم خیلی دردم اومد جیغ زدم ولی اون عین خیالش نبود یه ذره انگشتشو عقب جلو کرد بعد درش اورد این دفعه دوتا انگشتشو کرد اون تو دردش بیشتر بود جیغ زدم یه ذره که عقب جلو کرد دستشو دراورد پاشو کیرشو با سوراخ کونم تنظیم کرد گذاشت رو سوراخش یه فشار محکم داد که حتی خودشم جیغ کشید اشکم دراومد اون محکم میکرد توش و درمیارد هی تکرار میکرد منم داشتم از شدت درد گریه میکردمو جیغ میزدم دستمو بردم عقب جلوشو بگیرم التماسش میکردم که نکنه ولی گوش نمیکرد با یه دستش چوچولمو میمالید باید دست دیگش سینمو خیلی خیلی خیلی درهمین حین من ارضا شدمو از حال رفتمو اون تند تر میکرد کونم اتیش گرفته بود داشتم میسوختم ولی اون ادامه میداد از کونم اب و خون میومد بیرون جرم داده بود برای همین انقد درد داشتم بااینکه ابش اومده بود دست بردار نبود هنوزم میکرد یه نیم ساعت داشت میکرد دوباره کونم اتیش گرفت دوباره ارضا شد افتاد روم کیرش اون تو بود یه 5 مین روم بود بلند شد کیرشو خونیشو اوردم سمت دهنم گفت بخور بدم اومد بزور کردتو حلقم همشو داشتم میخوردم اما بزوراز قصد یه گاز گرفت دردش اومد درش اورد گفت کونی هنو کیر خوردن بلد نیستی زد تو گوشم زدم زیر گریه رفت از اتاق بیرون.باگریه خوابیدم صبحش که بیدار شدم دیدم درو باز گذاشته نفهمیدم که چجوری فرار کردم رفتم خونمون از اون روز تاحالا دیگه خونشون نرفتم هروقت چند باری هم که اون اومده من از اتاق بیرون نرفتم اینم خاطره اولین سکسم…نوشته آوا

خواستگار خواهرم سالی که پیش دانشگاهی بودم تو آبان ماه یک خواستگار برای خواهرم که 5 سال از من بزرگتره و اون سال سال اول دوره فوق لیسانسش بود ، اومد . بعد از چند مرتبه رفت و اومد بالاخره به توافق رسیدن و قرار شد چند ماهی برای آشنایی بیشتر با هم باشن . تو این مدت رابطه بینشون خیلی صمیمی شده بود و منم از روی کنجکاوی sms های خواهرم را چک می کردم و بعد از یه مدتی فهمیدم رابطشون به سکس هم کشیده شده . پدرم نمایندگی فروش لوازم خانگی داره و با مادرم ادارش می کنند و منم روزهایی که بعد از ظهرش کلاس کنکور داشتم فرصت مناسبی برای خواهرم و علی شده بود ، با خودم تصمیم گرفتم سکسشون را از نزدیک ببینم یک روز بعد از ظهر کلاس کنکور را پیچوندم و از دور مراقب در خونمون بودم تا اینکه علی را دیدم که زنگ زد و رفت بالا منم 20 دقیقه بعد در ورودی ساختمان را باز کردم و رفتم بالا و خیلی آروم کلید انداختم و در ورودی را هم باز کردم و رفتم داخل و خودم را پشت در اتاق خواب خواهرم که نیمه باز بود رسوندم و علی را لخت روی خواهرم که به صورت سگی روی تخت نشسته بود دیدم که داشت تلمبه می زد ، بعد خیلی آروم از خونه خارج شدم و یه مدتی این صحنه جلوی چشمم بود و سکس با علی بد جوری دیوونم می کرد . تا اینکه یک شب مامانم گفت برای شام پنجشنبه شب خونه خالم دعوت داریم که خواهرم گفت تا ببینم چی می شه . فردا که sms های خواهرم را چک می کردم دیدم به علی sms داده اگه سمین بره خونه خالم فردا شب منتظرتم . روز پنجشنبه حدود ساعت 7 بود که از کلاس کنکور اومدم خونه و مامانم گفت آماده شو بریم خونه خاله که گفتم من نمی یام خستم خیلی هم درس دارم که مامانم عصبانی شد و گفت لیلا که نمی یاد باباتم که تا می یاد از فروشگاه بیاد دیر می رسه پس خوبه منم نرم که وقتی لیلا متوجه شد من نمی رم به مامانم گفت من می یام که مامانم گفت زود آماده شو منم تو فرصتی که لیلا داشت آماده می شد شماره خودم را تو گوشی لیلا به اسم علی کردم . هنوز از خونه بیرون نرفته بودند که لیلا sms داد عزیزم سمین نمی ره خونه خالم و من با مامانم می رم . منم جواب دادم باشه عزیز دلم خوش بگذره . توی یک فرصت مناسب گوشی لیلا را از کیفش برداشتم و بعد از چند دقیقه وقتی مامانم و لیلا رفتند با گوشی لیلا sms دادم عزیزم منتظرتم . خلاصه حدود بیست دقیقه بعد علی اومد و زنگ آیفون را زد منم فقط در را باز کردم و درب ورودی را هم نیمه باز گذاشتم تا اینکه علی دوباره زنگ در ساختمان را زد و من گفتم در بازه بفرمایید بیچاره علی هول شده بود و با لکنت زبان گفت لیلا خانم تشریف دارن که من گفتم بفرمایید داخل . تا اینکه علی داخل شد و من رفتم جلو باهاش دست دادم و سلام کردم ازش خواستم بنشینه که ازم پرسید لیلا نیست که گفتم نه من باهات کار دارم و کل جریان را براش تعریف کردم بهش گفتم خیلی دوستد دارم که دستم را گرفت نفهمیدم که چطور شد که خودم را تو بقل علی دیدم لبش را روی لبم گذاشت وشروع به خوردن لبهام کرد منم همراهیش می کردم بعد شروع به خوردن گردنم کرد با دستش سینه هام را فشار می داد دستش را کرد تو سوتینم و سینه هام را گرفت و شروع به مالیدن کرد بعد تاپم را در آوورد و سوتینم را هم باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام داشتم دیوونه می شدم خیلی برام لذت بخش بود که یه زبون هم رو نافم کشید و سرش را بلند کرد و لباس خودش را هم کند و دوباره خوابید روی من محکم خودش را به من فشار می داد ازم خواست که بریم روی تخت و منم قبول کردم وقتی وارد اتاق خواب شدیم شلوار و شورتش را کند و شلوار و شورت منم را هم کند و منو خوابوند روی تخت کیرش را روی کوسم بین رونام فشار می داد و لبهام را می خورد کم کم اومد پایین بعد از خوردن سینه هام شروع کرد کوس را خوردن صدای ناله هام بلند شده بود تو اوج لذت بودم تا اینکه منو بلند کرد و خودش خوابید روی تخت و از من خواست عکس اون روش بخوابم و براش ساک بزنم و من به حالت سگی روش قرار گرفتم و من سر کیرش را لیس می زدم و اون هم کوس و کونم را با هم می خورد واقعا لذت بخش بود به خصوص برای منی اولین بارم بود در حالیکه داشتم براش ساک می زدم مزه ترش و تلخی را تو دهنم حس کردم تو اوج لذت حالم گرفته شد خودم را عقب کشیدم و همش را روی شکمش بالا آووردم و رفتم دستشویی و پشت سر هم تف می کردم و دهنم را شستم و برگشتم علی هم که با دستمال خودش را تمیز کرده بود منو تو بقل گرفت و شروع کرد ازم لب گرفتن بعد ازم خواست که به حالت سگری روی تخت بنشینم که صحنه سکسش با لیلا اومد جلوی چشمم بعد با کرم شروع به مالیدن سوراخ کونم کرد و با اب دهنش هم سوراخ کونم را خیس می کرد کیرش را گداشت روی سوراخ کونم که تو اون لحظه خیلی ترسیده بودم خودم را سفت گرفته بودم به من باسنت را شل کن و با دستش روی باسنم ضربه می زد همین که باسنم را شل کردم احساس کردم دارم آتیش می گرم و جیغ بلندی کشیدم کمرم را محکم گرفت کیرش توی کونم بود درد زیادی را تحمل می کردم و نا آستانه گریه رفته بود علی هم داشت نازم را می کشید و می گفت گلم تحمل کن حالا دردش تموم میشه و کم کم و خیلی آروم تلمبه می زد…کم کم درد همراه با لذت بود و تلمبه زدنش تندتر میشد بعد از یه مدتی کیرش را در آوورد و از من خواست به کمر بخوابم ترسیدم که نکنه می خواد بکنه تو کوسم گفتم نه از جلو نمی شه گفت نترس اینقدر احمق نیستم و تو این حالت پاهام را بالا آوورد و کیرش را تو کونم مرد دیگه درد نداشت و همش لذت بود و اینجوری خیلی حال می داد چراکه کوسم هم به نوعی بی نصیب نبود تا اینکه احساس کردم کونم داغ شد و همه آبش را تو کونم خالی کرد و بعد کنارم خوابید وبعد از چند دقیقه بلند شد و آماده شد و رفت . سکس بین منو علی چندین مرتبه دیگه اتفاق افتاد تا اینکه لیلا یکبار که ما در حال سکس بودیم اومد خونه و فهمید و رابطش با علی را به هم زد و الان هم 4 سال از اون ماجرا می گذره و لیلا با من قهره و برخورد سردی هم با من داره …نوشته سیمین

دختر خاله حشري داستان من از اونجايي شرو شد كه من با دختر. خالم خيلي راحت بودم، از روبوسي گرفته تا لباس راحت پوشيدن و حرف هاي ناجور زدن. اين ماجوا مال 3هفته پيشه كه من برا اين كه حالو هوايي عوض كنم رفتم تهران پيش خانواده مادري. من 20 سالمه قدم ١٨٤ هيكلم و قيافم خوبه. يه روز خونه مامان بزرگم اينا بوديم كه خالم اينا اومدن. ساناز هم خيلي جيگر شده بود. با ساپورتي كه پاش بود ساق هاي صافش روانيم ميكرد. بعد از نهار خالم گفت كه ميخوان برن مسافرت ولي چون ساناز ترم تابستونه داره انو نميبرن. و قرار شد برا 10 روز بياد خونه مامان بزرگم اينا. منم تو كونم عروسي بود كه ١٠ روز وقت دارم مخشو بزنم و بكنمش… ٢روز بعد خالم اينا راهي سفر شدم و ساناز اومد پيش ما. فردا صبحش كلاس داشت، ازم خواست برسونمش منم ماشين بابايرزگ كه يه 206 تيپ ٥ اسپرت بود(از داييم خريده بود) رو ورداشتم رسوندمش. گفت ساعت 2 بيا دنبالم. ساعت ٢ كه رفتم سوار كه شد بعد از دست دادن صورتشو اورد جلو و روبوسي كرد. تعجب كردم چون جولةدو دانشگاه،چند تا ار دوستاشم داشتن نگاه ميكردم. راه افتادم خودش گفت بشون گفتم دوست پسرمي. ناراحت نشدي كه،گفتم نه ايراد نداره(با خنده). گفت خوبه خوبه لوس نشو حالا در همين حد بود ديگه. گفتم مگه من چيزي گفتم. تا خونه چيزي نگفتيم. شب بعد از شام داشتم فيس بوكو چك ميكردم گفت بده منم چك كنم. وقتي وارد شد،7 تا مسيج داشت،گفت پاشو برو يه دوري بزن و بيا. گفتم زرنگي بازشون كن ببينم. باز كرد بعضياشون دوستاش بودن ولي يكيش يه پسري بود كه عكس سكسي فرستاده بود براش. دستمو زدم رو دكمه جهت بالا ديدم بعلهههههه….ساناز خانوم هم عكس سكسي خودشو فرستاده براش. صورتش معلوم نبود ولي از رو كاغذ ديواري هاي اتاقش فهميدم خودشه. اينقد حول شده بود كه نميتونست صفحه رو ببنده يا پاشه بره. بار اول بود لخت ميديدمش. خيلي خوشكل بود مخصوصا كسش كه تپل و بدون مو بود تو عكس يه زره خيسم بود. يه نگا بش كردم ديدم اشك تو چشماش جمع شده. عكس بعدي از سينه هاش بود. وايييذ. شبيد و سر بالا بودن،كيرم كم كم داشت شق ميشد كه زد زير گريه. گفت تورو خدا به كسي نگو. بغلش كردم و گفتم باشه. يه چند دقيقه تو بغلم بود و موهاشر نوازش ميكردم. نرمي سينه هاشو حس ميكردم. وقتي گريش بند اومد سرشو بلند كردم داشت با چشماي قرمزش نگام ميكرد صورتمو اروم بردم جلو و لبلمو گذاشتم رو لباش. يه چند لحظه مكث كردم. بلد كه كردم او سورتشو اورد جلو و داشت لب ميداد. يه چند دقيقه اي لب تو اب بوديم. كه پاشد و گفت ديگه فراموش كن هم عكسارو هم اين رابطه رو. كير كرد تو حالم. من فك ميكردم حالا يه سكس داغ رو تجربه ميكنم. هيچي اون شب به بهونه سرماي اتاق از كولر رفت تو حال خوابيد. ساعت 2. يادم افتاد فيس بوكش باده. ديدم بعله. چند تا. عكس ديگه بود كه يكيشون خيلي سكس بود ساناز يه جوراب مشكي نازك پاش بود تاروي رونان و از پشت عكس گرفته بود كيرم يه دفعه شق شد. من خيلي روي پاي زنا حساس بودم اونم تو جوراب. يه چند روز گذشت و. ساد بام حرف نميزد. تا دوباره بردمش دانشگاه. موقع بركشت دوباره روبوسي كرد،در عقب يار شد و يكي از دوستاش سوار شد. شاه كسي بود برا خودش سنش بالا تر از ما بود. دست داد و راه افتاديم. توي راه كه فك ميكرد من جي اف ستارم دعوتمون كرد به مهموني تو خونشون. رسوندمش سعادت اباد. ساناز هيچي نمي گفت. بش گفتم بريم مهموني: گفت نه مگه نشنيدي فك ميكنه منو تو دوسيم گفتم خب ايراد نداره حوصلمون سر رفته اين چند روزه بيا بردم حال و هوامون عوض ميشه. يالاخره راضي شد. پنج شنبه مهموني بود. 2 روز وقت داشتيم. ٤شنبه گفن بيا بريم خومنون لباس ور دارم. رفتيم گفت بيا بالا گفتم نه ميمونم پايين. بعد از ٥مين اومد. گفتم چي اوردي گفت وقتي پوشيدم ميفهمي. ديدم كم كم. داره مثل قبل ميشه. گفتم شيطون شدي گفت حالا كجاشر ديدي. شب مهموني شد و من اماده ش م يه پيرهن ابي فيروزه اي به يه شلوار پوشيدم موهامو درست كردم. و اون رفت اماده بشه. به بابابزرگم گفتم كه ميريم جشن تولد دوست ساناز دير ميايم. گفت باشه. داشتيم حرف ميزديم كه ساناز صدام كرد. رفتم تو چشمام ٤تا شد. يه دامن تا بالا زانوش با يه تاپ قرمز تنگ يه وستش سوراخ بود و خط سينش پيدا بود. از همه مهم تو جوراب هم پاش بود يه جوراب مشكي خيلي نازك با گفش پاشنه بلند. داشتم برندازش ميكردم كه گفت منو نگا خوبم. گفتم عالي شدي. واي اينجور كه نميشه رفت بيرون يه چند ميت وايسا بابابزرگ سرش مشغول بشه خودم صدات ميكنم. رفتم تو حال ديدم رفته داره كتاب ميخونه. سريع پريدم گفتم بزيم تانيومده يه مانتو پوشيد و رفتيم توي اسانسور لپشو گرفتم گفتم خيلي جيگر شده. خنديد و راه افتاديم. حدود ١ساعت توي راه بوديم. ساعت ١٠ بود كه رسيديم. زنگ زديم وارد كه شديم ساناز مانتوشو داد به نرگش(همون دوستش) و وارد خونه شديم. خيلي خونه شيكي بود. مهمونا همه مشغول مشروبو حرف زدن و سيگار بودن. رفتيم يه گوشه نشستيم كه با ٢تا جام شراب ازمون پذيرايي شد خورديم و كمي با نركس حرف زديمه. نركس يه لباس توري مشكي پوشيده بود كه سوتين سفيدش خود نمايي ميكرد با يه شلوار چرم تنگ. يه دفعه 80% نور سالن كم شد و صداي اهنگ بلند همه رفتم يه برقصن. اولش تماشاچي بودم كه گفتم بيا بريم برقصيم. انگار ساناز از خوداش بود رفتيم قاطي بقيه خيلي لذت بخش بود. تا يه دفعه نرگش جاشو گرفت و ساناز رو تو شلوغي گمش كردم. نرگش مست بود تو گوشم گفت خوش اومدي خوشكل پسر دهنش خيلي بوي الكل ميداد تو رقص پشتش به من بود و با ٢تا دستش موهاشو گرفته بود و كونشو به كير من ميمالوند اينقد شلوغ بود كه اگه همونجا هم ميكردمش هيچكس نميفهميد. در همين حاد دستمو گذاشتم رو پهلوهاش و تا رو سينه هاش اودرم بالا كه گفت جونم. يه فشار دادم ديدم كونشو بيشتر چسبود به كيرم. منم شق كدره بودم كم كم كشيدم كنار توي راه رو لبا شو چسبود رو لبام. طعم الكل و رژ لب قاطي شده يود خيلي حشري بود. سينه هاشو از لو لباس جوري فشار ميدادم كه در حال لب گرفتن اه ميكشي. گفت بيا بريم ديگه شك ميكنن بمون توي جمع دنبال ساناز گشتم ديدم يه ليوان ويسكي تو دستشه و داره بقيه رو نگاه ميكنه از پشت چسبيدم بش كه. ترسيد و گفت كجا بودي. گفتم داشتم با نرگس ميرقصيدم رژ لبش يه زره خراب شده بود با طعنه بش گفتم رژت خراب شده حول شد و گفت خب اصلا همشو پاك كن. گفتم با چي.لباشو اورد جلو و لباشو قفل كرد يه ذره كه خوردم ديديم رقص تمام شد و من در حسرت يه سكس. يه پسره بود كه ميخواست پيانو بزنه روي يه مبل راحتي يه. نفره نشستم. ساناز رفت نوشيدني بياره. نرگس كه صحاب مجلس بود گفت يه ذره مهربون بشينييد تا همه جا بشن. ساناز گفت كجا بشينم. گفتمي بيا رو پام بشين نشست روي پاي چپم همه چراغ ها رو خاموش كردم فقط يه لامپ كوچيك بالا سر پيانو روشن بود تاريك تاريك شده بود طوري كه مبل بغليمون كه يه ميز كوچيك فاصلمون بود رو پيدا نبون مشروبو خورديم كه ساناز گفت كفشام پامو اذيت كردن. سريع گفتم بزار پاتو ماساژ بده گفت نه كه گفتم بده پاهاشو از توي فش در اورد و گذاشت روي دسته اينوري مبل. دستشم گذاشت پشت سر من و طوري كه سينه هاي تپلش ١٠ سانت بام فاصله داشتن. از كف پاش شرو كردم ماليدن تا رسيدم به ساقش هيچ چيزي نميگفت. اصلا حواسم به اطراف نبود يه چند مين بعد رسيدم يه روناش ديگه دستم زير دامنش بود و ميمالوندم. صداي اه كشيدنش كه خيلي اروم بود ميومد. رسيده بودم به جايي كه ديگه توي جوراب نبود دستم لاي پاش بود كه خودش پاشو باز كرد. يه صدايي اومد نگاه كردم به مبل بغلي يه زحمتميشد ديد كه دخترت داره ساك ميزنه. منم جراتم بيشتر شر و كسشو از روي شرت فشار دادم كه يه اه كشيد شرتش خيس بود ديگه داشتم كسشو ميمالوندم كه باز لباشو گداشت روي لبام بعد از چند تا لب دادن واقعا داشتيم مثل ٢تا عاشق همو بوس ميكرديم صداي دلنشين پيانو هم حس منو چند برار ميكرد. اومدم روي گردنش و دست راستمو گذاشتم روي سينش سفت شده بود. از توي همون سوراخ لباسش وسط زبونمو كشيدم لاي سينش عرق كرده بود گفت بريم خونه ديگه گفتم باشه. تا رسيديم توي اتاق بغلش كردم و لب باشو مكيدم اونم دستشو گذاشت روي كيرم شرو كرد مالودن تاپشو در اوردم نشستم روي صندلي كه دسته نداشت ستاده هم نشوندم روي پام سوتينشو باز كرده ٢تا هلو جلو دهنم بود وحشيانه ليسشوم ميزدم و روناشو فشار ميدادم. اونم دستاشو دور سرم حلقه كرده بود و. اه ميكشيد يه پنج دقيقه كه خوردم زانو زد جلو پام و كيرمو در اورد تا ديدش گفت جون چ خوشكله يه چند بار، با دست بالاپايينش كرد و كرد توي دهنش. ديگه توي اسمونا بودم كيرمو تا ميكرد تو دهنش و در ميورد داش ابم ميومد كه بلندش كردم و خوابوندنش روي تخت دامنو شرتشو در اوردم كسش عين توي عكس بود شرو كردم مك زدن صداي اهش داشت بلند ميشد كه گفتم يواش تر بيدار ميشن و درباره مشغول شدم زبونبو ميكردم توي كسش و دو ميوردن. انگشتمو اروم كردم توي كسش ديدم پرده نداره هم تعجب كردم هم خوشحال شدم. (بعدا بم گفت خودش پردشو زده)روي تخت پاهاشو دادم بالا و كيرمو اروم كردم توي كسش هيچ حرفي نميزد چشماشو بسته بود و اه ميكشيد خيلي تنگ و ليز بود شرو كردم تلمبه زدن و پاشو ليس ميزدم انگشتاشو از روي جوراب ميمكيدم نميدونم چرا ابم نميومد بلندش كردم و خودم خوابيدم روي تخت اون نشست روي كيرم خودشو بالا پايين ميكرد خيلي حال ميداد نميايسينه هاش كه بالا پايين ميشدن خيلي حشري ترم ميكردم خوابوندمش روي خودم و لباشو ميمكيدم و توي كس تلمبه ميزدم حدود ده دقيقه بود داشتم ميكردمش كه برا بار دوم ارضا شد. بار اول موقعي كه داشتم كسشو ميخوردم. اب زيادي از كسش ريخت بيرون بش گفتم حالت سگي شد شرو كردم كونشو ليسيدن يت انگشتمو كردم تو كه خيلي دردش اومد و ديگه نذاشت. تو همون حالت كردم توي كسش تنگ تر به نظر ميرسيد يه چند تا كه زدم ديدم ابم داره مياد كيرمو كردم دهنش اونم كيرمو تا نصفه مك ميزد بقيشو با دست بالا و پايين ميكرد كه ابم با فشار پاشيد تو دهنش اينقد زياد اب اومد كه از گوشه دهنش ميرينت بيرون. همونجور بي حال افتاديم رو تخت كه پاشد رفت. دستشويي كسشو شست تا حامله نشه ٢روز بعد هم پريود شد و خيالمون راحت شد. توي هفته باقيمونده چند دار ديگه كردشم. و مامان باباش اومدن موقع خدافظي دو سه دقيقه لباشو بوسيدمو از روي شلورش خط كونشو ميمالوندم. اون رفت خونشون منم فرداش بليط گرفتم و برگشتم..نوشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولین سکس فاطمه سلام من یه هفته ست که با این جا آشنا شدم.فک کردم جای خوبی واسه گفتن چیزایی که تا حالا به کسی نگفتم باشه. من اسمم فاطمه ست و توی یه خانواده خیلی مذهبی زندگی میکنم.و چیزی که میخوام بگم از اینجا شروع میشه که یه روز که تو خونمون هیئت بود و خونمون خيلي شلوغ شده بود و منم فردا امتحان داشتم رفتم خونه عمه م اينا آخه خونشون تقريبا جفت خونه ي ما بود .كتابامو گذاشتم تو حال و همون جا شروع کردم به درس خوندن اون موقع پیش دانشگاهی بودم یه ساعتی درس خوندم که یهو دیدم یکی کلید و چرخوند اومد تو منم روسری مو محکم بستم و دامن بلندی که از هیئت تنم مونده بودو مرتب كردم تا پاهام معلوم نباشه.. در که وا شد دیدم پسر عمه م با قد بلند و هیکل ورزیده و چشمای عسلیش و یه لباس تقریبا خاکی اومد تو فهمیدم تازه از سر کار اومده.همینطوری نگاش میکردم که با لحن جدی و مغرورانه ش گفت بلد نیستی به بزرگترت سلام کنی منم سلام کردم و دوباره مشغول درس خوندن شدم اونم رو مبل ولو شده بود و چشماشو بسته بود یکمی نگاش کردم که یهو چشاشو وا کرد ؛پاشو یه چایی واسم بیار .منم بلندشدم چایی و بهش دادم و دوباره نشتم پای درس .تلوزییون و روشن کرد وگفت برو طبقه بالا درس بخون دارم تلویزیون میبیینم حواست پرت میشه. طبقه بالای خونشونم اتاق خودش بود منم ناچار وسایلمو جمع کردم رفتم بالا… موقع درس همش بهش فکر میکردم نیم ساعتی گذشت در اتاق واشد .برگشتم چیزی که تا حالا ندیده بودم و دیدم پسرعمه م بدون لباس باسر شونه و بازوهای خوش تراشش که یه حوله هم دور کمرش بود تا دیدمش گفتم وای تو چرا اینجوری . اومد تو رفت طرف کمد لباساش گفت ببخشید که لباسام اینجاس!!!! منم سرم و انداخته بودم پایین .پشت به من کرد و حوله حموم و از دورش برداشت منم زیر زیرکی نگاش میکردم .شورتش و پوشید حالا دیگه نیم رخ ایستاده بود.یه شرت سفید تنگ که برجستگی کیرش از پشتش کاملا معلوم بود منم که تا اون موقع حتی یه بارم این وضعیت و ندیده بودم کنجکاوانه به کیرش نگاه مبکردم که یه هو روشو بهم کرد منم که تو عالم خودم بود همچنان خیره مونده بودم که گفت به چی نگا میکنی ؟ و یه لبخندی زد از خجالت داغ کرده بودم و سرم و انداختم پایین سرم و با دستش گرفت بالا و لباشو به لبام نزدیک کرد نفساش بهم میخورد دیوونه میشدم تو چشمام خیره شد و بعد چشماشو بست و کل لبامو گذاشت تو دهنش منم اولش مقاومت کردم و گفتم نه برو خواهش میکنم ولی از خدام بود. کنارم دراز کشی روسری مو دراورد دستشو گذاشت لای موهام ولبامو میخورد بعد گردنم و گوشمو خورد نفساش بلند شد.منم که اولین باری بود که یه پسر بهم انقد نزدیک شده آب کسم همینطور میومد و صدای نالم همه اتاق و گرفته بود .پسر عمه هم که دیگه اومده بود روم کیرش از پشت شورتش همچین سیخ و محکم شده بود که فکر کردم کسمو پاره میکنه! من زیرش بودم و از شدت حشر داشتم جیغ میزدم اونم جلو دهنم و گرفت و گف هنوز که کاری نکردم .. دیگه داشتم دیوونه میشدم چون هم خیلی خوب کارش و انجام میداد همینکه خیلی هم دوستش داشتم .از روم بلند شد و بلوزم و دراورد من یه سوتین مشکی پوشیده بودم که با بدن سفیدم تضاد قشنگی داشت .سوتینم و باز کرد گفت وااای جووووون چه سینه های کوچولو نازی داری معلومه که دست نخورده ست و بعدم کل سینه مو گذاشت تو دهنش ک نوک صورتیش که سیخ شده بودو گاز میگرفت.بعدکه تا دلش خواست سینه هامو خورد و با دستاش لمسشون کرد .دامنم و از تنم دراورد باسنم انقد بزرگ بود که به زور از تنم درمیومد.وقتی کونم و دید داشت دیوونه میشد میگفت حیف این کون خوشگل و خوش فرم که زیرلباش بمونه کونم و مالید .منم که کسم خیس خیس بود و خیسیش از شورتم زده بود بیرون دیدو گفت حسابی خودتو خیس کردی منم که نای حرفیدن نداشتم یهو دست گذاشت شورتمو دراره یه جیغ بلند کشیدم که نه خواهش میکنم اینکارو نکن …که گفت من دوستت دارم و تورو واسه همیشه میخوام .پس تاآخرش مال خودم میمونی منم با این حرفاش آروم شدم. شورتمو دراورد و کیرش و میذاشت لای کسمو و بالا پایین میکرد منم ارضا شده بودم اما اون نه همینطور بالا پایین کرد که یهو سر کیرش رفت تو کسم که لیز لیزی بود چنان جیغی زدم که گفتم الان کل هیئت ميان بالا.اونم جلو دهنم و مي گرفت که بیشتر از این آبرو ریزی نکنم گفت اگه میخوای واسه همیشه مال من شی آروم باش و محکم سر کیرشو فرو کرد تو کس و من یه آن برق از چشمام پرید .پرده م پاره شده بود و خیلی م درد داشت اشک تو چشام نشست از شدت درد.!! با دستمال خونی که اومد وپاک کرد و شروع به تلمبه زدن کرد .انقد زد تا آبش که داشت میومد کیرش و دراورد و آبش ریخت روی کسم .. بعدشم افتاد روم و همدیگرو بغل کردیم. بعدشم زود لباس پوشیدن چون دیگه آخرای هیئت بود. الانم 2سال گذشته نا هنوز ازدواج نکردیم چون من باید درسمو تموم کنم البته یه جورایی نامزد به حساب میایم و همه میدونن که قراره ازدواج کنیم و اسممون رو همه”!!!!!! امیدوارم همتون یه سکس با عشق و تجربه کنید..

رسیدن به کُس عشقم سلاممن علیرضا هستم (مستعار) 16 سالمه که میخوام جریان رسیدن به کس تنها عشق زندگیمو براتون تعریف کنم که 17 سالشهبریم سر اصل ماجرا :من از سال اول راهنماییم که دیگه شاشم سنگ رو سوراخ میکرد به فکر از تنهایی در اومدن افتادم چون با پدرم تنها زندگی میکنم و مادر ندارم !با خیلی دخترا بودم که بهترینشون یکی از فامیلای دورمون بود که بعد از 1 سال خیلی عاشقش شدم و دیوونه وار همدیگرو میخواستیم .یه روز بهش اس دادم کجاست گفت پارک ملته (یادم رفت بگم مشهد هستم) که منم چون بابام خونه نبود و رفته بود تهران از خدا خاسته بودم که برم از خونه بیرون و تنها نباشم پس زنگ زدم به دوستم و گفتم باهم بریم پارک که اونم قبول کرد.ساعت 6 رفتم پارک دیدم با دو تا از دوستاش پارک هست . رفتم پیشش و سلام و احوال پرسی کردم که دیدم بلافاصله دوستم رفته پیشه 2 تا دوستش داره با اونا لاس میزنه !بعد باهم رفتیم چرخیدیم و رفتیم بستنی خوردیم که مادرش زنگ زد و گفت پیش منه (مامانش و کل فامیل میدونستن ما باهم بودیم) اونم هیچی نگفت . که ساعتای 8 بود و هوا با اینکه تابستون بود سرد شده بود و گفتم بریم خونه ما که اونم گفت دوستان نمیتونن و شروع کرد به بهانه گیری که منم بلافاصله از دوستاش پرسیدم اونا هم گفتن واسه چی بیایم منم گفتم اصلا میخوایم بکنیمتون که خندیدن . بعد رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه . یکی از دوستاش خیلی میترسید اما بازم اومد . وقتی رسیدیم به خونه و به محض اینکه اومدن خونه از خنده مرده بودن . دو روز بود تنها بودم و خونه شلوغ پلوغ و مجردی شده بود ! که یکم مرتب کردیم خونرو بعد من و عشقم اومدیم تو اتاق که طبق معمول میخواستم براش اهنگ بریزم سیستمو که روشن کردم و اول از همه طبق عادت به اینترنت وصل شدم و موزیلا رو باز کردم که چند تا اهنگ جدید دانلود کنم نگو از قبل موزیلا روی شهوانی باز بوده و من خاموش کردم و سیو مونده بود ……….. وقتی رو صفحه دید سریع بستم گیییییر 3 پیچ داد که چی بود ! منم گفتم خوب نیست و شروع کردم تفره رفتن که اون یهو گفت اون عکس خودت بوده با یه دختره دیگه منم هرچی قسم خوردم قبول نکرد که مجبور شدم نشونش بدم که نشون دادم تا دید دوستاشو صدا که بیان تو اتاقم که دیدم دوتاشون جلو رفیقم روسری هاشونم در اوردن و حسابی لوندی کردن ! اونا هم دیدن زدن زیر خنده بعدشم با رفیقم برگشتن تو حال اونم گفت بازم عکس هست منم دیدم خوشش اومده کل شهوانی رو براش ورق زدم اونم حسابی حشری شده بود که گفت بسه ممکنه خطرناک بشیم منم گفتم یعنی انقدر بی جنبه ای تو اونم گفت نه ولی یهو از دستمون در میره منم به شوخی گفتم نه من همیشه دستمه D: اونم گفت اره ولی بده خوب گفتم باشه بابا میبندم باز گفت نه نبند خوشم میاد ! گفتم مسخره کردی گفت نه بخدا …. یکم من من کرد و گفتم نکنه میخوای واقعی شو ببینی ؟؟! گفت اره !!!!!!!!!! اون صحنه من تو شوک بودم که یهو گفتم دیوونه شدی اونم گفت اره !گفتم پاک قاطی کردیا گفت میخوام ! گفتم بیخیال بابا الان نمیشه ! دوستات هستن دوست منم هست ! گفت خوب عیب نداره اون دوستام هم دوست دارن ! بعدش دوباره گفت مگه تو نگفتی که خیلی شهوتی هستی و اونجات خیلی بزرگه (قبلا از خودم گفته بودم) منم دیگه پریدم بغلش ولی سریع دوباره ولش کردمو رفتم به دوستم گفتم من کار دارم درو میبندم شما راحت باشین اساسی بعد یه چشمکش زدمو یه پوز خندی زدم رفتم تو اتاق و درو بستم و اومدم دیدم مانتو شلوارشو در اورده داره با تاپ و شلوارکش ور میره ! گفتم اماده بودیا ! اونم خندیدو رفتیم تو بغل هم . یه دقیقه ای بود که لبای همو میخوردیم بعد درازش کردم و خودم روش خوابیدم و شروع کردم سینه هاشو مالیدن ………. واقعا سینه های قشنگی داشت کوچیک بود اما سفید و توپر مثل توپ هندبال . یکم مالیدم بعد گفتم طاقت ندارم ….. تاپشو در اوردمو شلوارکشم در اوردم اما خودم هنوز لباسام تنم بود بعد لباسامو در اوردم و 2 تاییمون با شورت بودیم بعد یکم مالیدمش و گفتم شورتشم در اوردم و شورت خودمم در اوردم . اونم پاهاشو وا کرد که انگار من میخوام از کس بکنمش ! منم گفتم پشتتو بکن دیوونه مگه خر شدی ؟!!!!!!1 گفت پردم ارتجاعیه ! با شنیدن این حرف گفتم دوروغ میگه و قبلا به یکی داده و خیلی یه لحظه عصبانی شدم ولی شهوت وجودمو گرفته بود و کیرمو گذاشتم دم سوراخش و با فشار و عصبانیت زدم تو به هوای اینکه گشاد شده قبلا و دیدم جیغ زد و زد زیر گریه بعد سریع از روش بلند شدم دیدم وااااااای داره خون میاد !!!!! گفتم توکه ارتجاعی نیستی ! گفت دوروغ گفتم تا سکس کنیم منم گفتم خره مگه ما دیگه 100% ازدواج میکنیم که تو اینکارو کردی ! گفت مگه تو عاشقم نیستی گفتم چرا اما اومدیمو من مردم اونوقت چی ؟! اونم گفت بیخیال الان فرصت خوبیه بیا باهم باشیم . منم دوباره روش خوابیدم و با ملایمت یکم تلنبه زدم و گفتم من بدم میاد از این خونا بیا بریم تو حموم رفتیم حموم و زیر شیر اب داغ حسابی چوچولشو مالیدمو خوردم و انقدر لیس زدم و زبونم کردم تو که ارضا شد و بعد برام ساک زد زیر اب منم ابم اومد بعد اومدیم بیرون و دوباره کردمش اما همش میگفت درد میکنه و کمتر و یواش تر ! انقدر غر زد که ارضا شدنم داشت کوفتم میشد بعد تند تند تلنبه زدمو لب گرفتم تا ابم بیاد بعد دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرون و رفتم رو شکمش و ابمو رو شکمش خالی کردم بعد از این جریان ما 1 بار دیگه هم سکس کردیم و خیلی هم راضی هستیم اما نظر ازدواج نداریم و قبل از ازدواجش پردشو میدوزه و ازدواج میکنه اما تا موقع ازدواجش باهم هستیم و سکس میکنیم .نوشته علیرضا

بهترین روزهای زندگی ام با پسرخاله سلام. من مژگان هستم 19سالمه. من تک فرزند خونوادم و به خاطر همین تو بچگی اکثر وقتا با پسر خالم بازی میکردم.البته بازی که نه معمولا پای کامپیوتر بودیم چون اون بزرگتر از من بود و حال و حوصله بازی نداشت. پسر خالم الان 26سالشه. همیشه وقتی پیشش بودم منو محکم بغل میکرد و به به خودش فشار میداد. جوریکه 1دفه که بابام دید گفت دیگه اصلا حق نداری باهاش بازی کنی. تا این که گذشت و من 15 ساله شدم. راستش اون وقتا خیلی تو کف سکس و این داستانا بودم که یه روز که خونه ساسان اینا بودیم گفتش که برنامه جدید واسه گوشیم داره و گفت برم تو اتاقش که واسم بریزه رو گوشی. رفتم داخل برنامه هارو ریخت با به سری موزیک و عکس. رفتم عکسارو ببینم اولیش عکسه دختر بود که کلی آب کیر رو لباش بود وحالمو بهم زد گفتم اه این چیه یه نگاهی به عکسه کرد و گفت اگه بخوای بهترشم دارم گفتم نخیر لازم نکرده پاشدم که برم دستمو گرفت و گفت عملیشم میتونم بت نشون بدم شاید اون جوری خوشت بیاد. کلا همیشه میدیدم سر و گوشش میجنبه ولی نمیدونستم در این حد! خلاصه مونده بودم چی بگم که پاشد ازم لب گرفت و همینطور که داشت لبمو میخورد منو میبرد سمت تختش. منو خوابوند رو تخت خواستم پاشم که با دستش نگهم داشت راستش خیلی دوسش داشتم ولی واسه اینکه خالم اینا بودن میترسیدم. همینجور که منو با دستش گرفته بود داشت میخوابید روم که صدای خالم اومد که داشت غر میزد و میومد سمت اتاق خودمونو جمع و جور کردیم که اومد تو و گفت سه ساعته دارم صداتون میکنم.بیاین شام بخورین دیگه. خلاصه اون شبم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد تا اینکه قرار شد بریم شمال.(تابستون پارسال) وقتی رسیدیم به ویلا من خیلی خسته بودم آخرین امتحان ترمو داده بودم و از اون ورم اومدیم شمال! یه راست رفتم گرفتم خوابیدم .قرار شد عصر بریم لب دریا کلی به خودم رسیدم هزار تا لباس عوض کردم میخواستم دل ساسانو ببرم. دست اخر یه مانتو قرمز با شلوار جین مشکی پوشیدم. کلی هم ارایش کردم جوریکه بابام گیر داد:مگه لب ساحل عروسیه و ما خبر نداریم؟! ماه شده بودم! کنار ساحل کلی والیبال بازی کردیم و وقتی برگشتیم حسابی خسته بودیم رفتم یه دوش گرفتم که بعدش بگیرم بخوابم.وقتی اومدم بیرون فقط ساسان تو ویلا بود و نشسته بود تلویزیون نگاه میکرد ازش پرسیدم پس بقیه کجان؟ گفتش که رفتن منزل یکی از اقوام ومنم موندم که تو تنها نباشی البته اگه میدونستم انقد بی جنبم اصلا نمیموندم. اینارو میگفت و داشت میومد سمت من .گفتم منظورت چیه؟ چیزی نگفت و اومد بغلم کرد بند حولمو باز کرد و دستاشو برد دور کمرم. من هیچ حرفی نزدم . بعد یه لب ابدار ازم گرفت ومنو انداخت رو مبل حولمم در اورد حالا دیگه لخت لخت جلوش خوابیده بودم. باز ازم لب گرفت و اینبار لبمو محکم گاز زد اصلا انتظارشو نداشتم بلند گفتم آخخخخخ گفت حالا کجاشو دیدی آتیشت میزنم. بعدش رفت زیر گردنم شروع کرد به بوس کردن و لیس زدن. وقتی ساکت میشدم گازای گوچیکیم میگرفت که صدای منو در بیاره. بعدش رسید به سینه هام من روی سینه هام خیلی حساس بودم وحسابی از این راه تحریک میشدم بایه دستش سینمو میمالید و اون یکی دستش تو موهام بود.و اون یکی سینمم میمکید. منم حسابی اخ و اوخ میکردم اونم بیشتر میمکید ولی واقعا محکم میمکید جوریکه احساس کردم الان سینه هامو از جا میکنه! بعدش رفت رو شکممو لیس میزد و بعدشم یه راست رفت سراغ کسم اول وسطشو از پایین به بالا یه لیس زد بعدش زبونشو یکمی کرد تو سوراخم خییییلی حال داد.راستش قبلا یه چند باری لز کرده بودم ولی هیچ کدوممون حاضر نمیشدیم کس اون یکیو بخوریم واسه همین با این کارش خیلی حال کردم. بعدش شروع کرد به مکیدن بد جوری میمکید دیگه اصلا نمیتونستم درست بخوابم کلی وول خوردم و بعدشم ارضا شدم. ولی اون دست بر نمیداشت و بازم میخورد تا اینکه خسته شد و پاشد افتاد روم یکم که گذشت منو دمرو کرد می خواست از کون بکنتم اول کلی قربون صدقه ی کونم رفت بعدحسابی لیسش زد و بعدشم کیرشو گذاشت دم کونم اصلا نمیرفت تو خیلی درد داشت و منم کلی جیغ زدم بی خیال شد و کنارم دراز کشید(از این مبلا بود که تخت میشد) داشت بهم نگاه میکرد منم برگشتم تو چشاش نگاه کردم خیلی دوسش داشتم احساس بدی داشتم اون منو ارضا کرده بود و منم هیچ کاری واسش نکرده بودم بدون هیچ حرفی کیرشو گرفتم تو دستم و بعد سرمو اوردم پایین شروع کردم به ساک زدن اونم هیچی نمیگفت تا وقتی که دیگه اخ و اوخش در اومد و ابش اومد تا اومدم خودمو بکشم کنار نصف ابش ریخت رو تنم.وقتی یکم حالش جا اومد ازم تشکر کرد و همونجا بم گفت باز به من سر بزن) لباسامونو پوشیدیم و … 2روز بعد واسم مثه دو سال گذشت همش منتظر بودم برگردم و واسه همه ی دوستام و دوستای دوستام تعریف کنم داستانو!نوشته مژگان

ســــــــــکس با خواهر زنم سلام اسم من سعیده و می خوام سکسی رو که با خواهر زنم داشتم براتون بنویسم . اینم بگم که همسرم فقط 3 تا خواهر داره یکی کوچکتر و 2 تا از خودش بزرگتر که اون 2 تا ازدواج کردن . و خاطره من با اون کوچیکه است که اسمش مهسا است و زمانی که 16 سالش بود . یه توضیح کوچک هم بدم که من مشهدی هستم و اطراف مشهد در رشته عمران کار می کنم و وضع زندگی نسبتا خوبی دارم و خانواده زنم شیرازی و ساکن تهران هستن و زمانی که ازدواج کردم مهسا 12 سالش بود و بچه کوچک خانواده ضمنا پدر زنم هم از ناحیه پا مشکل داشت و کارش هم توی میدان بارعمده فروش که از سحر می رفت و شب می آمد بهمین علت از خانوادش غافل شده بود و دخترها ( زنم زمانی که دختر بود و مهسا ) چندین سال بود به مسافرت نرفته بودند و من که دامادشون شدم از همون ابتدا به مهسا خیلی محبت می کردم و دوستش داشتم همیشه زمانی که به تهران میرفتیم به عنوان سوغات کلی لباس و وسایل تزیینی دخترانه و طلا براش می بردم البته ابتدا نگاهم بهش فرق داشت و همیشه از لپ هاش بوسش می کردم سر به سرش می گذاشتم و با هم شوخی و بازی می کردیم مثل دو تا خواهر و برادر شونه هاشو ماساژ می دادم سر و موهاشو با ناخن می خاروندم و خیلی دوست داشت ولی هر بار که به تهران برای دیدن میرفتیم مهسا بزرگتر و شکل بالغ تری داشت تا اینکه در مرداد ماه 4 سال بعد من ماشین پژو 206 خریدم و به پیشنهاد زنم قرار شد به تهران بریم و مادر و پدرش و مهسا رو برداریم و به شمال بریم از قبل هم برنامه ریزی کرده و ویلای آبرومندی مابین چالوس و نمک آبرود رزرو کرده و به تهران رفتیم ولی خانوادش مخالفت کردن و نیامدن و گفتن ما مزاحم شما جوونا نمیشیم ولی اگه مهسا بخواد می تونه با شما بیاد و بعد اصرار زنم و من بعد 3 روز به همراه مهسا راهی شمال شدیم و توی این سفر کاملا مشخص بود مهسا خیلی خوشحال بود . (حالا از مهسا بگم که توی سن 16 سالگی چه لوبتی شده بود واسه خودش دختری با چشمهای سبز تیره پوست سفید اندامی تو پر سینه های برجسته و سفت و باسنی بقچه ای با قوس کمر میزون که نگاه هر پسر و مردی رو خیره می کرد ) به ویلای ساحلی که رسیدیم بعد از استراحت کوتاهی به اتفاق زنم و مهسا به لب دریا رفتیم و من لباس ها رو در آورده و با شلوارک کوتاهی که زیر پوشیده بودم وارد دریا شدم ولی هر چه اصرار کردم زنم و مهسا نمی امدند داخل آب تا اینکه زنم به مهسا که با حسرت دریا رو نگاه می کرد گفت تو اگه می خوای برو با سعید شنا کن من دوست ندارم با لباس وارد آب بشماولش خجالت می کشید ولی من کمی آب بازی کرده بهش آب پاشیدم و کم کم یخش آب شد و ذره ذره وارد آب شد واسه اینکه ترسش هم بریزه دستش رو گرفتم و با خودم یواش یواش وارد دریا کردم غافل از اینکه طفلکی شنا یاد نداشت تا جایی رفتییم داخل که آب تا زیر صورتم می رسید و مهسا که حدود 10 سانتی قدش از من کوتاه تر بود ولش میکردم تا صورت زیر آب می رفت همون جا نگه داشتم و شروع به آب بازی کردیم ولی رفته رفته آب بالا می آمد و موج هم ما رو عقب و جلو می برد و مهسا ترسیده بود و دیگه کامل خودش رو از کنار به من آویزون کرده بود توی دریا هم که حتما تجربه کردین وقتی یه خانم با لباس وارد آب می شه چه وضعیتی پیدا می کنه . آب سرد و لباس های جسبیده به تن مهسا و چسبیده به من حالا من موندم توی دریا با کیر شق کرده که به تن و رونهای مهسا می خوره چه کنم اونم هم که قاعدتا متوجه این وضعیت بود ذره ذره با همون حالت با هم به سمت ساحل آمدیم تا جایی که دیگه مطمئن شد آب تا بالای زانوش میرسه خودم توی آب موندم و مهسا رو فرستادم بیرون و گفتم شما برین من بعدا میام . منتظر بودم کیره بخوابه تا بتونم بیام بیرون ولی جفتشون وایسادن که تو هم بیا بریم شهر بگردیم و نهار بخوریم و با هزار مصیبت و تلاش توی آب کیره خوابید و اومدیم بیرون و دیدم مهسا چشمش به شلوراک منه کمی لباسم رو تکونش دادم تا از بدنم جدا شه که دیدم مهسا با حوله ای که بدورش پیجیده زیر زیرکی لبخند میزنه دیگه عزم رو جزم کردم یه کاری دستش بدم به تصور اینکه خودش هم بدش نمیاد ولی خنده داره من از یکی دو سال پیش احساسم بهش عوض شده بود و حس می کردم حالا عاشق دو تا خواهر هستم و تنها فکر سکس نبودم . تا یک هفته صبحها می رفتیم دریا و بعدشم گردش تا مرخصی من و زنم تمام شد و باید برمی گشتیم مشهد بار و بندیل رو بستیم و راه افتادیم که توی نور مهسا با اشتیاق گفت بدم نمیاد یک بار دیگه می رفتم توی آب منم یه جا بعد نور رفتم لب ساحل و توقف کردم و گفتم برو ولی من نمیام چون دیگه خیس بشم سخته توی این وضعیت تا مشهد رانندگی کنم مهسا ولی یک ربعی رفت توی دریا و اومد بیرون ماشینو طوری پارک کردم بتونه لباسشو عوض کنه یه طرف ماشین رو زنم با ملافه و طرف دیگه رو من با حوله استتار کردیم و مهسا شروع به لخت شدن کرد من هم که حوله رو طوری نگه داشته بودم که کامل میدیدمش ولی مهسا حواسش بود و پشتش رو من کرد و لخت شد وای چی میدیدمتن و بدن و کون سفید خم هم که شد شورتش رو در آورد تا سوراخ تنگ کونش رو میشد دید . دیگه داشتم دیوونه می شدم ولی چاره ای نبود . (اینم یادم رفت بگم قرار بود مهسا با ما بیاد مشهد و آخر تابستون براش بلیط هواپیما بگیریم برگرده تهران ) به مشهد که رسیدیم من تمام سعی و تلاشم رو می کردم تا مهسا محبت و عشق و علاقه ای که بهش رو داشتم احساس کنه هر روز بعد کار تفریح و پارک و سینما و خرید حتی یک بار هم نگذاشتم دست توی کیفش کنه . از بیرون هم که می آمدیم ماساژ براه بود (البته جفتشون ) اینم بگم من توی ماساژ دادن واقعا مهارت دارم و طرفم کاملا ریلکس می شه . بالاخره در یک روز شهریور تصمیم گرفتیم به یکی از مناطق ییلاقی اطراف مشهد به اسم اخلمد بریم . ( کسایی که مشهدی ان و یا اخلمد رفتن می دونن رفت و برگشت به این مکان و آبشارهاش چقدر عالی و البته خسته کننده اس . پیر آدمو در میاره ) یک پنج شنبه رو مرخصی گرفتیم و صبح زود با کوله وچادر مسافرتی راهی اخلمد شدیم تا به بالا و محل آبشار رسیدیم رس مون کشیده شد ظهر کباب آتشی رو خوردیم و تا غروب گشت و گذار و شب چادر زدیم ولی دو تا خانمها توی شب توی یک جای تاریک و صدای آبشار و پرنده ها دو تایی از ترس چسبیده بودن به من و تا خود صبح با گرمای تن جفتوشون که توی بغل من بودن نفهمیدم چطوری صبح شد صبح تا ظهرهم کمی گشتیم و بعد نهار راهی مشهد شدیم به خونه که رسیدیم زنم از فرط خستگی گفت میره حمام یک ساعتی توی وان آب گرم بخوابه تا خستگی اش بر طرف بشه مهسا هم لباس راحت خونشو پوشید ( شلوار کتون پنبه ای بالا کش دار و یک تیشرت ) و روی مبل ولو شد بهترین موقعیت دیدم که وارد عمل بشم و مثل یه شازده خانم دستشو گرفتم و به آرامی روی زمین درازکشش کردم و زیر گردنش یه بالش گذاشته و گفتم راحت خودتو شل کن تا ماساژت بدم و خستگی از تنت بیرون بیاد و بری بخوابی و از پشت نشستم زیر باسنش و بالای پاهاش و از شونه هاش شروع کردم به ماساژ به پشتش که رسیدم دیدم سوتین تنش نیست دستم رو کردم زیر تیشرتش و میمالیدمش ولی دیگه نفسم به شماره افتاده بود و قلبم می خواست از سینه ام بیرون بزنه کیره هم که دیگه داشت منفجر می شد توی شلوار و هر لحظه می رفت که کنترل از دستم خارج بشه ارنج ها روی زمین حایل کردم طوری که وزنم کامل روش نیوفته و دراز کشیدم روش کیرشق شده ام از روی شلوارچسبیده بود به کونش شروع کردم به بوسیدن و بوئیدن گردنش از پشت و پهلو و تیشرتش رو بالا زدم و دو دستی پستوناشو مالیدن ولی ایندفعه شاکی شد و یه دفعه نیم خیز کرد و به پهلو پا شد و گفت چکار می کنی سعید آقا من که کنترل از دستم خارج شده بود بهش گفتم قربونت بشم عزیزم دارم دیوونه می شم عاشقت شدم نمی تونم دیگه بذار لمست کنم بوت کنم و در همون حالت لب هامو گذاشتم روی لبهاش و شروع به خوردن لبهاش کردم که صورتش رو برگردوند و گفت بسه دیگه بس کن مرسی و همین بین عیال سرش رو از حمام آورد بیرون که چکار می کنین شما دوتا منم جوابشو دادم هیچی دارم مهسا رو ماساژ میدم ولی ما رو نمی تونست ببینه چون در قسمت ال هال بودیم و حمام توی راهرو طرف دیگه خونه بوددیدم دیگه ممکنه زنم بیاد بیرون تیشرتش رو دادم پایین خودش رو نیم خیز کرد که پاشه ولی شیطونه دست بردارم نبود یواش درازکشش کردم و شلوارشو با شورتشو از پاش کشیدم پایین و دستم رو لای کسش گذاشتم پاشو جمع کرد و به حالت عصبانی از جاش بلند شد دیگه نمیشد ادامه بدم خطرناک بود ولی وای چه کسی دیدم سفید و تپل و تمیز و بی مو دوباره از لبش لب گرفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم منو ببخشش دیوونه شدم شیطوون گولم زد خیلی دوستت دارم دیونتم و کمکش کردم خودشو مرتب کرد و کیرم هم که مثل دسته بیل شق شده بود و نمی خوابید فوری رفتم توی اتاق خواب و خودمو به خواب زدم ولی کو خواب دلهره از یکطرف و شهوت هم از طرف دیگه زنم هم که از حمام آمده بود و نمیشد لااقل یه جلقی بزنم شهوته بخوابه چند بار نصف شبی به سرم زد دوباره پاشم برم سراغش ولی ترس داشتم مبادا نصف شبی سرو صدا راه بیاندازه هر جوری بود تا صبح سر کردم . صبح من و زنم طبق معمول پاشدیم صبحونه رو خوردیم و زنم گفت زود میای امروز گفتم شاید نرفتم سرکار و ماشین رو بردم سرویس اولیه . با محل کارم تماس گرفتم گفتم امروز کار دارم نمیرسم بیام اوکی رو گرفتم و زنم گفت پس اگه کارت تمام شد بیا خونه مهسا رو بردار بیاین دنبالم نهار رو بیرون منم از خدا خواسته زنم رو تا محل کارش رسوندم و هر چی با خودم کلنجار رفتم دیدم نمیشه گازش رو گرفتم سمت خونه و با کلید در و باز کرده و رفتم تو مهسا توی اتاق هنوز توی رختخواب بود رفتم داخل دیدم چشمهای نازش بازه گفت چرا برگشتی گفتم آمدم راجع به دیشب صحبت کنم و شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و اینکه چقدر دوستش دارم و گفتم بزن توی گوشم هر کاری می خوای با من بکن بد کردم و چند بار تکرار کردم ولی گفت این چه حرفیه من واسه شما احترام قائلم و نباید شما هم احترام منو زیر پا می گذاشتی ولی من جری تر شدم گفتم بذار یک بار دیگه ببوسمت و برم اونم ممانعتی نکرد ولی ملافه رو از زیر گلوش دو دستی گرفته بود کنارش دراز کشیدم و دستم رو گذاشتم زیر گردنش با دست دیگه هم بازوش توی دستم بود لبهامو چسبوندم به لبش و شروع به خوردن کردم دو دقیقه لبهاش رو می مکیدم که صورتش رو کشید کنار و گفت بسه دیگه گفتین میرین ولی شیطونه و جوابی که مهسا داده بود ولم نمی کرد پامو گذاشتم لای پاهاش و التماسش کردم و گفتم قول میدم ناراحتت نکنم بذار یک دفعه طعم سکس رو بهت بچشونم و هر جا احساس ناراحتی کردی دست از سرت بر میدارم و میرم فقط همین نه برای خودم فقط خودت مال من باش بزار طعم بدنت رو بچشم و ملافه رو از روی تنش رد کردم و چسبیدم به لبهاش دوباره و ذره ذره دستم رو بردم روی پستوناش و با نک پستوناش بازی کردن تا کمی آرام شدتیشرتش رو در آوردم و از گردن شروع کردم به بوئیدن و خوردنش تا به پستوناش رسیدم دیگه ناله اش بلند شد بود و آروم و بیصدا نفس نفس میزد از روش بلند شدم دستم رو به شلوار و شورتش گرفتم و خواستم بکشم پایین اولش کمی مقاومت می کرد دوباره واسش موعظه کردم و شلوار و شورتش رو هم در آوردم از شرم و شهوت صورت نازش سرخ شده بود و گل انداخته بود بغل کردمش و دوباره بوسیدمش و گفتم هیچی نیست نترس راحت باش قول دادم اذیتت نکنم سر قولم هستم چشمهاش رو بسته بود و هر از گاهی می گفت بسه تمامش کن رفتم سراغ کسش و بوسش کردم چه بویی خوبی می داد لامصب پاهاش رو از هم باز کردم و شروع به لیسیدن کسش کردم و گاهی هم لیسی به سوراخ کونش می زدم وقتی دیدم حرارت بدنش بالا رفته و به نفس زدن افتاده انگشتم رو کردم توی کونش وای که چه کون تنگی داشت همزمان انگشتم رو توی کونش جلو عقب می کردم و چوچولش رو می خوردم و می لیسیدم تا ارضا شد و خودش رو به پشت کرد کس و کونش خیس خیس بود آب کسش و آب دهن من لای پاشو لیز لیز کرده بود ولی من قول داده بودم نمی خواستم از من زده بشه واقعا عاشقش شده بودم پیراهنم رو در آوردم و برگردوندمش نیم ساعتی توی بغلم می بوسیدمش و فشارش می دادم و با پستوناش بازی می کردم تا حالش سر جاش آمد و رفتم دستشویی یک جلق کار درست زدم و حشرم خوابید فرستادمش حمام خودشو شست و لباس پوشید و رفتیم بیرون هیچی نمی گفتمنم جرات اینکه چیزی بگم نداشتم و تازه به فکر عاقبت کارم بودم و اینکه بازم به من پا میده و می تونم مال خودم بکنمش یا نه کمی توی خیابونها گشتیم تا ظهر شد و رفتیم دنبال زنم و نهار رو رستوران خوردیم و من عصر تنها رفتم بیرون وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه دیدم مهسا به زنم گفته سعید می خواسته به من تعرض کنه ولی ظاهرا خجالت کشیده بود بیشتر تعریف کنه که لختش کردم و کسش رو خوردم الم شنگه ای راه افتاد که نگو و نپرس زنم با چاقو تهدید می کرد می کشمتون و خودم رو هم می کشم با هزار بدبختی قائله رو ختم به خیر کردم ولی شبانه رفتیم با مصیبت یک بلیط کنسلی گیر آوردیم و مهسا رو فرستادیم تهران زنم تا 3 .4 ماه با من حرف نمی زد و مهسا به مدت 4 سال با من قهر بود دانشجو شد . رفت ساری بعد درسش هم عروس شد ولی واسه عروسیش به موبایلش زنگ زدم منم دعوتم گفت حتما و کمی خوشحالم کرد رفتیم عروسیش و اوضاع تغییر کرد حالا سر سنگین با هم برخورد داریم و حتی مسافرت تهران میرم خونشون با شوهرشم رفیق شدم و یک بار هم دوباره جرات کردم و بهش گفتم من واقعا دوستت دارم . ولی هیچی نگفت انگار که نشنیده باشه چی گفتم . ببخشید اگه طولانی شد

سکس با زن برادر همسرم با سلام. من اسمم رضاست و 33 سالمه. 7 8 سالی هم هست که ازدواج کردم. این خاطره رو که می خوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به همین یکی دو هفته گذشته. (دی ماه 1391)زیاد سرتون رو درد نیارم و یهو برم سر اصل داستان.همونطور که گفتم 33 سالمه با قد 170 و وزن 88 . قضیه از اونجا شروع شدکه برادر زن ما از خارج از کشور اومد ایران واسه دیدن اقوام. زن و بچه اش هم همراهش بودن. وقتی رفتیم فرودگاه دنبالشون من با دیدن خانمش یه فکرایی به سرم زد. البته قبلا هم دیده بودمش ولی این اولین بار بود که یه طور دیگه نگاهش کردم. یه کم داشتم زیاده روی میکردم توی دید زدنش که فهمید ولی بقیه نفهمیدن و من زود قضیه رو جمع و جور کردم. خلاصه این خانم و آقا رفتن خونه پدر خانمم . من هم هر روز بعد از کار می رفتم خونه پدر خانم و دور هم جمع بودیم. روز دوم که اومده بودن من ساعت 5 بعد از ظهر رفتم خونشون. راستی یادم رفت بگم اسم زن برادر خانمم مژگان هستش. متولد 1350 و قیافه کاملا معمولی داره. قد 160 و وزن حدود 60 65. ولی خوش تیپ می گرده. داشتم میگفتم روز دوم که رفتم خونشون، مژگان سرما خورده بود. بهش پیشنهاد کردم که با دفترچه خانمم ببرمش درمانگاه شرکت نفت. (آخه من شرکت نفتی هستم) برادر خانمم هم قبول کرد و تشکر. بقیه می خواستن برن خونه عمه خانمم. بهشون گفتم مژگان خانم رو می برم درمانگاه و بعدش میایم خونه عمه. قبول کردند. ما راه افتادیم به سمت درمانگاه. توی راه یه چند باری بهش نگاه می کردم و حرفایی می زدم که سر صحبت باز بشه ولی زیاد رو نمی داد. رسیدیم درمانگاه و رفتیم پیش دکتر. واسش آمپول نوشت. رفتیم تزریقات که آمپول بزنه. مژگان رفت داخل اتاق تزریقات که پرستاره بهم گفت اگه می خوای تو هم برو داخل پیش زنت. من هم رفتم تو. هنوز پرستاره نیومده بود. مژگان تا منو دید گفت چرا اومدی داخل؟ گفتم پرستاره فکر کرده که تو زنمی. بهم گفت بیام پیشت که نترسی. منم چون خواستم نفهمه با دفترچه کس دیگه اومدی اومدم داخل. گفت اشکالی نداره فقط زیاد نگاه نکن. گفتم یعنی کم اشکال نداره!!؟؟ جواب داد تو که ماشاالله این چند روزه کم نذاشتی!!!! من خندیدم.اون هم با خنده گفت ولی زیاده روی خوب نیست. همین موقع پرستاره اومد تو و حرفمون قطع شد. خلاصه آمپول رو که زد سوار ماشین شدیم که مژگان پرسید: خوب دیدی؟گفتم چی رو؟ گفت آمپول زدنم رو!!! گفتم نه کاملا. پرسید چرا؟ جواب دادم آخه فقط یه خورده شلوار رو پایین کشید. دیدم اخم کرد و گفت من دیگه با شما حرفی ندارم. فهمیدم گند زدم. پیش خودم گفتم اکه بره به بقیه بگه پاک آبروم میره. تو همین فکرا بودم که گفت نترس من دهن لق نیستم. گفتم از کجا فهمیدی ترسیدم؟ با خنده گفت تابلو بود که ترسیدی. ازش خواهش کردم برای تشکر دستش رو بده ببوسم. اول قبول نکرد ولی بعد از یه خورده اصرار اجازه داد. زدم توی یه کوچه خلوت و توقف کردم. دستش رو گرفتم و دو تا بوس کوچولو ازش کردم. گفت خیالت راحت شد؟؟!! گفتم یه کم دیگه مونده. باز لبم رو چسبوندم به دستش و اینبار بوسه طولانی همراه با مکیدن و لیسیدن رو انجام داد. چند لحظه ای که گذشتدستش رو کشید و گفت بسه دیگه. بهش گفتم بریم خونه ما یه چیزی جا گذاشتم. قبول نکرد و گفت دیر میشه. من هم زیاد اصرار نکردم. خلاصه اونروز گذشت و فرداش که 5 شنبه بود همه خونه ما دعوت بودن. چند باری یواشکی موقع رفت و آمد به آشپزخونه بهش مالوندم. دیدم شکایتی نداره. شب رو خونه ما موندن. قرار بود فرداش که جمعه هست بریم شهرستان دیدن اقوام. تو اطاقم بودم که گفت دوست نداره بره. منم بهش گفتم یه بهانه ای بتراش منم یه کاریش می کنم. گفت باشه. من از اطاق اومدم بیرون و گفتم شرمنده الان بهم زنگ زدند که باید فردا برم سر کار و نمیتونم باهاتون بیام. برق خوشحالی رو تو چشاش دیدم. خانمم هم با ناراحتی قبول کرد. فرداش من ساعت 6:30 از خونه زدم بیرون و خانمم ساعت 7 بهم زنگ زد و گفت مژگان حالش خوب نبود و خونه مونده و ازم خواست تا کارم تمام شد برم خونه که مژگان تنها نباشه. یه ساعتی صبر کردم. بعد به خانمم زنگ زدم و مطمئن شدم که رفتن. خودم رو سریع رسوندم خونه. داخل که شدم مژگان خواب بود.میز صبحانه رو آماده کردم و رفتن صداش کردم. از الفاظ عزیزم و گلم زیاد استفاده کردم که بهم گفت خواهش می کنم بهم نگو گلم.پرسیدم چرا؟ چفت اینطوری راحتترم. خلاصه صبحانه رو خوردیم. نشسته بودیم توی سالن و تلویزیون نگاه می کردیم که بهش گفتم ممنون که تو هم نرفتی. گفت به خاطر تو نبود که. خوشم نمیومد برم.!!!! گفتم در هر حال خوشحالم که باهات تنها شدم. دیدم گفت میشه رو راست بری سر اصل مطلب؟گفتم کدوم مطلب؟ گفت خودت رو به اون راه نزن. منم که دیدم وقتش رسیده گفتم میتونیم با هم رابطه داشته باشیم؟ گفت به فرض که من قبول کنم. این رابطه زود از بین میره چون ماه 2 هفته دیگه برمیگردیم. گفتم حالا این 2 هفته رو خوش باشیم تا بعدش هم خدا کریمه. دیدم خیلی راحت گفت سکس میخوای؟ با پررویی گفتم تو چی فکر می کنی؟ گفت خالا امروزز تنها شدیم. بقیه روزا رو می خوای چکار کنی. بهش گفتم امروز رو شروع کنیم فردا هم یه کاریش می کنیم. بلند شدم رفتم کنارش نشستم. دست انداختم دور گردنش و اولین لب رو ازش گرفتم. صورتش رو کشید کنار و گفت تا حالا به شوهرم خیانت نکردم. میشه بی خیال بشیم؟؟؟؟؟؟ گفتم من که نمی تونم. و یه بوسه دیگه ازش کردم. بوسه سوم طولانی تر شد.در حال بس گرفتن شروع به مالوندن سینه هاش کردم. دیگه دوتامون کاملا حشری شده بودیم. لباسهامون رو در آوردیم و رفتیم توی اتاق خواب. روی تخت خوابیدیم و سکسمون رو شروع کردیم. تعریف کردن کارهای هنگام سکس زیادی تکراریهو واسه همین لازم نیست بگم. کارمون که تمام شد یه زنگ به خانمم زدم و پرسیدم کی میان!! اون هم گفت طرفای 8 و 9 شب. خالا تازه ساعت 11 بود.خوشحال بهد از یه استراحت کوتاه دوباره شر.ع کردیم بوسه بازی و سکس دوم انجام شد. پاشدیم و دوش گرفتیم. بعدش رفتیم بیرون ناهار خوردیم. ساعت 3 بود که برگشتیم خونه به خانمم گفتم که من تازه رسیدم خونه. بعد برای بار سوم هم سکس کردیم. ولی دیگه اون روز رو هیچ کدوممون نمی تونستیم سکس کنیم و با همون 3 بار اونروز تموم شد. شب بقیه اومدن و فردا و پس فرداش موقعیتی پیش نیومد. 3 روز بعدش باز به بهانه درمانگاه بردمش خونه و باز با هم سکس کردیم. یه هفته بعدش هم رفتن سر خونه زندگیشون. دیشب بهم زنگ زد که واسه من و خانمم دعوت نامه فرستادن. البته ازمون قول گرفت که باید 2-3 ماه بمونیم پیششون. حالا باید ببینم میشه ویزا گرفت یا نه.نوشته ؟؟؟؟؟

سكس با دخترخاله ام راحله جوون سلام ب دوستان عزيز اسم من علي و 27 سال دارم خيلي وقته ك خاطره هاي سكسي شما دوستان رو ميخونم تصميم گرفته يكي از بهترين خاطره هاي سكسي زندگيمو بنويسم اميدوارم ك خوشتون بياد و لذت ببريديه چندسالي ميشد ك ما با خانواده مادري قطع رابطه كامل كرده بوديم ي دخترخاله دام ب اسم راحله ك از لحاظ شكل و قيافه با ي پسر هيچ فرقي نداشت ازش خوشم نيميومد ي روز مامانم زنگ زد گفت فلاني فوت كرده بيا منو ببر مراسمش منم برخلاف ميل باطنيم رفتمرفتيم مراسم وقتي ك مامان اومد بريم خونه ي دختري همراهش از خونه اومد بيرون عجب تيكه اي بود اومد سلام كردمنم احوالپرسي كردم با مامان سوار ماشين شد ازش پرسيدم مسيرتون كجاست گفت مزاحم نميشم سر مسير پياده ميشم عزيزم وقتي گفت عزيزم فكم افتاد خلاصه پياده شد ي خداحافظ گرمي انجام داد و رفت.ازمامان پرسيدم كي بود گفت راحله بود ديگه وقتي مامان گفت راحله بود اصلا باورم نميشد خداييش چقدر تغييركرده بود مامان گفت بيچاره خيلي سختي كشيده از اين حرفا گفت شوهرش خيلي اذيتش ميكنه داره طلاق ميگيره منم وارد جزييات نشدمي چندروزي گذشت و مامان داشت تلفي صحبت ميكرد ك ديدم داره ي نفرو شام دعوت ميكنه شب ك اومدم خون ديدم بله راحله خانم با شوهرش تشريف دارن روبروي راحله نشستم واقعا مجذوبش شده بودم ي جوري نگام ميكردو لباشو ي گازي ميگرفت ك واقعا ي حس عجيبي بهم دست ميداد خلاصه اون شب با نكاهاي ديوانه كننده راحله داشت تموم ميشد ك مامان گفت بيا شماره راحله رو تو دفترتلفنم بنويس واسم منم شماره راحله رو ازش گرفتم طوري ك مامان و شوهرش متوجه نشن گفت خودتم داشته باش و ي اس بده ك شماره تو داشته باشم.شب قبل خواب ي اس دادم بهش ك اينم شماره منه خوابيدم صبح ساعت 7 صبح ي پيامي واسم اومد ك بيدارشو تنبل دلم تو رو ميخواد عزيزم ديدم شماره راحله است فكركردم ك اشتباه داده جواب دادم سلام بامني ك گفت اره فدات بشموقتي اين جواب داد وااقعا تو كونم عروسي بود ي چندروز ب هم پيام ميداديم ك كار ب پيامهاي سكسي كشيده بود ازش پرسيدم ك از سكس با شوهرت بگو ك جواب داد ك 3 ماهي ميشه سكس نداشته با شورهش ديدم موقعيت خوبيه ي سكس تپل بزنم بدن خلاصه باهم قرار گذاشتيم ك باهم سكي كنيم ي روز ك بابا و مامان نبودن بهش زنگ زدم قرار گذاشتيم اومد خونمون وقتي در زد اومد تو ضربان قلب خودمو ميشنيدم تعارف كردم نشست ي ليوان ابميوه اوردم خورديم بلند شد اومد كانرم نشست گفت علي روحيه ام خيلي خرابه فرشاد اذيتم ميكنه 3 ماه كاري ب كارم نداره نميگه منم ادمم از اين حرفا ك سرشو گذاشت روشونم منم دستمو انداختم گردنش بادستم با گوشش بازي ميكردم ك ي نگاه نازيازم كردو نميدونم چطور لبامون روهم قفل شد همينطور ك لباشوميخوردم بادستش با كيرو بازي ميكرد حسابي حشري شده بودم لباشو مك ميزدم زبونمو ميكردم تو دهنش حسابي لباشو تفي كرده بودم بلندش كردم رفتيم تو اتاقم اروم لباساشو دراوردم سرمو بردم كنارگوشش گوششو مك ميزدم بعدگردنشو با زبونم ليس زدمو دستمو بردم پشت كمرش سوتينشو باز كردم واي عجب سينه هايي داشت سفت و سر بالا با زبونم با نوك سينه هاش ميخوردم نفساش تند تند شده بودو سرمو فشارميداد ب سينه هاش همينطو ك سينه هاشو ميخوردم دستمو بردم وسط پاهاش وااااااااااااااي چقدر خيس شده بود كسش همينطوري ك انگشتمو رو چوچول كسش بازي ميدادم يهووي شل شد ك دستشوگذاشت رو دستم ك ديگه تكون ندم فهميد ارضا شده ي 2 دقيقه اي تو اون حالت بوديم ك اومد با كير ب بازي كردن با زبونش با كيرم بازي ميكرد اروم ميكردش تو دهنش ي 5 دقيقه اي واسم ساك زد اونم ج ساك باحاليبعد ك كيرمو خورد خوابوندمش رو تخت پاهاشو بازكردم سرم بردم وسط پاهاش شروع كردم ب خوردن كسش اووووووووووووم جچ كس خوشمزه اي داشت زبونم ازپايين كسش ميمالوندم ب بالا همش قربون صدقه ام ميرفت ك گفت علي جون كير ميخوام پاره ام كن جرم بده كيرمو گذاشتم رو سوراخ كسش فشار دادم تووووووو آيييييييييييييييييي عجب كس تنگ و داغي داشت پاهاشو حلقه كرد دور كمرم ميگفت تلمبه بزن منم كيرمو تو كسش عقب جلو ميكردم بي وجدان كمرم چنگ ميزد با ناخن هاش خيلي حشري بود همينطوري ك داشتم ميكرد تو كسش با دستش با بالاي كسش بازي ميكرد داد ميزد تندتند بكن بكن منو جرم بده علي كسم ماله توئه فداي كيرت بشم چشماشو بسته بود ناله ميكرد منم تندتند ميكردم تو كسش بهش گفتم دارم ارضا ميشم ك گفت درنياري بريز تو كسم منم سرعتم بيشتر كردم باهم ارضا شديم تمام ابمو ريختم تو كسش بيحال و عرق كرده افتادم روش چندتا لب از هم گرفتيم بعدش بلند شديم خواستم ببرش حموم ك گفت ميرم خونه خودم حموم ميكنمخودشو تميز كردو لباساشو پوشيده و لب طولاني ازم گرفت و رفتبعد از اون ماجرا چند بار ديگه باهم سكس كرديم الان ي چند ماهي ميشه ك نه تلفن جواب ميده نه پيام ميده خودمم دليل اين كارشو نميدونم

دختر خاله کس قشنگ سلام.امیدوارم که حال همتون خوب باشه.من آریام.24 سالمه و می خوام خاطره سکس خودمو دختر خالمو که تابستمون پارسال اتفاق افتاد واستون بنویسم.خب اول از خودمو دختر خالم بگم.من قیافه نسبتا خوبی دارام ، قدم 185 و وزنمم 86 کیلو تک پسر خانواده ام هستم.دختر خالم که اسمش ندا ، 20 سالشه و حدود 160 قد و حدود 50 کیلو وزنش (البته دقیق نمی دونم ولی همین حدوده) موهای بلند مشکی با چهره ایی قشنگ و چشمایه عسلی.ندا خیلی از لحاظ ظاهر به خودش میرسه و کلا دختر خوشتیپیه.خانواده خالم 4 نفرن که غیر از ندا یه پسر 5 ساله ام دارن.خب بریم سر خاطره خودمون.داستان از اونجا شرو شد که ما تصمیم گرفتیم بریم شمال و چون تنها بودیم مامانم به خاله پیشنهاد داد که اونام بیان و خالمم قبول کردو باهم رفتیم.راستش من خیلی خوشحال بودم چون ندا یکی از خوشگلترین دخترای فامیل بود و همه یجورایی تو کف اش.روزه مسافرت رسید.خالم اینا امده بودن دمه خونه که بریم.من ماشینو بردم بیرون که چشمم به دختر خالم افتاد.وای چی می دیدم.یه شلواره جیین آبیه کمرنگ چسبون با یه مانتو کوتاه که البته یکم گشاد بود.یقه بازی داشت تا بالای خط سینش.پیاده شده بود که یه چیزی از صندوق برداره که همین که یکم خم شود کامل کونش مشخص شد.از دیدن این صحنه یدفه کیرم شق شد آخه خط کونش قشنگ مشخص بود.خلاصه با کلی شق درد را افتادیم.تو راه همش فکر می کردم چیکار کنم که یتونم بکنمش یا حداقل یه حال کوچیک باهاش بکنم.سعی کردم تو مسیر زیاد باهاش شوخی کنم که کم کم رومون بهم باز بشه.بلاخره رسیدیم به شمال و یه ویلا کناره دریا اجاره کردیم.قرار بود 3 روز اونجا باشیم.اگه قرار بود کاری بکنم فقط تو این 3 روز میشد.روزه اول همه باهم رفتیم شنا.چون ساحلشخصوصی بود راحت بودیم.خودمو آماده کرده بودم که ندارو با مایو یا لباس باز ببینم اما یدفه خورد تو حالمو دیدم که با یه تاپه معمولی صورتی و یه شلوارک بلند پارچه ایی سفید امد.کلی به شانسم فوش دادمو رفتم جلوتر واسه شنا.واسه خودم داشتم شنا می کردم که دیدم ندا داره شنا می کنه به طرفم.مامان و خاله ام که تو آب نیومدنو تو ساحل بودن بابا و شوهر خالمم چون شنا بلد نبودن همون اولا ایستاده بودنو داشتن باهم حرف می زدن.داشتم نگاشون می کردم که دیدیم ندا رسید نزدیکم.تا ایستاد یه دفه میخکوب شدم.تاپش خیس شده بود و سوتینش معلوم شده بود.یه سوتین مشکی.سینه هاش متوسط بودن اما به هیکلش میومد.داشتم نگا می کردم که گفت آریا کجایی؟فکرکنم خیلی تابلو نگا کردم چون رفت زیر آب که من دیگه نبینم.من همینجور ساکت بودم که گفت اینجا تنهایی چیکار می کنی؟منم یه نگا بهش کردمو گفتم از منظره ها لذت می برم(تو دلم گفتم مخصوصا از اون هیکل سکسیت)داشت بر میگشت که گفتم ندا من حوصلم سر رفته بیا یکم باهام شنا کنیمو مسخره بازی در بیاریم.که اون ضد حال ضدو گفت حال ندارم می خوام برم بیرون.دیدم این فرصتو نباید از دست بدم.یه زیر آبی رفتمو از عمد دستمو زدم به کونش.وااای محشر بود نرمو گوشتی.یدفه یه جیقی ضد که من زیر آب کر شدم.امدم بالا که دیدم با یه قیافه عصبانی داره نگام می کنه.داشتم دنباله بهونه می گشتم واسه کارم که شوهر خالم داد زد چی شده که من بهش فهموندم چیزی نیست.دختر خالم داشت می رفت که گفتم ندا منظوری نداشتم می خواستم کمرتو بگیرم ولی اون محل ندادو رفت.منم پشت سرش رفتم.وقتی آب کم عمقتر شد تازه ششلوارشو دیدم که به خاطره خیسی کامل چسبیده بود بهشو رفته بود لایه چاک کونش.از دیدنش داشتم دییوونه میشدم.خلاصه گذشتو اون تا شب باهام حرف نمی زد.تصمیم گرفتم بهش اس مس اس بدم.اینجوری راحتترم می تونستم باهاش حرف بزنم.چنتا اس ام اس دادم ولی جواب نداد.چند بار بهش زنگ زدم تا بلاخره پیام داد که بله؟منم اول کلی عذرخواهی کردمو شرو کردم باهاش حرف زدن تا آشتی کرد.سر شام یه چند بار نگاش کردمو بهش چشمک زدم.اونم فقط لبخند میزد.بعد شام اون رفت ظرفارو بشوره و بقیه مشغول حرف زدن بودن که من رفتم پیششو یه دفه از پشت لوپش بوس کردمو گفتم ببخشید.می خواست حرف بزنه که گفتم من کمکت میکنم باهام بشوریم.همینطور که می شستیم کم کم از بقل چسبیدم بهش اما عکس العملی نشون نداد.مشغول بودیم که یدفه بدون مقدمه پرسید چرا اون کارو کاردی؟یکم منو من کردمو گفتم آخه آخه . . . که گفت آخه چی؟منم گفتم نمی تونم آخر شب اس ام اسی بهت میگم.شب موقع خواب بهم اس ام اس داد الان دیگه بگو. منم واسش نوشتم چون خیلی خوشگلی و اون لباسیم که موع شنا پوشیده بودی خیلی ناز بود تحریک شدمو اون کارو کردم . یه چند دقیقه پیام نداد و من عصابم خورد بود که دوباره گند زدم که یدفه دیدم پیام داد که حالا با اون کاری که کردی خوب شدی منم گفتم نه.اون گفت پس چیکار کردی؟که من گفتم هیچی.دیگه پیام نداد.همین که بد برخورد نکرد نشونه خیلی خوبی بود.فردا نزدیکه ساعت 10 بهش گفتم بیا بریم شنا که اونم موافقت کرد.ایندفه یه تاپه تنگتر که کاملا گردیه سینشو نشون می داد با یه شلوارک کوتاهتر پوشیده بود که تا بالا زانوش بود.ساق پاش سفیدو کاملا ساف بود.باهام رفتیم تو دریا. خیالم زیاد راحت نبود چون درست بود که فقط خودمون 2 تا بودیم اما هر لحظه امکان داشت یکی بیاد.تا جایی که می شد بردمش جلو.دستشو گرفته بودم.دوباره تاپش خیس خورده بود اما ایندفه لباس زیرش مشخص نبود اما تاپش جوری چسبیده بود که نوکه سینشو میشد تشخیص داد.هیچی نمی گفتیم.حس سکسیه ناجوری پیدا کرده بودم.رفتم پشتشو از پشت بقلش کردم.یدفه شکه شدو سریع برگشت نگام کرد اما چیزی نگفت.من دوباره گرفتمش تو بقلمو بلندش کردم جوری که کیرم چسبید به کونش.تا اینکارو کردم فقط خیلی عادی بدون عصبانیت گفت نکن که من بیشتر حشری شدمو بیشتر فشار دادم.وااااییی داشتم سکته می کردم .چقد نرم بود.کیرم داشت می ترکید.دستمو بردم جلو گذاشتم رو کسش.فوری ذستشو گذاشت رو دستم اما من کار خودمو می کردم.می خواستم حشریش کنم.زیاد وقت نداشتم چون ممکن بود کسی بیاد.گردنشو شرو کردم به خوردن همزمان کسشو میمالیدمو کیرمو فشار می دادم به کونش.عمیق نفس می کشید و یه حالت شرم تو چهرش بود.ظیر چشمی ساحلو نگا می کردم که کسی نیاد.دمه گوشش گفتم دوست دارمو یواش سینشو گرفتم.واییییی خدایه من چیزی به این نرمی تا حالا لمس نکرده بودم.شرو کردم به مالیدن.دستمو آروم از زیره شلوارکو شرتش بردم و گذاشتم رو کسش.دوباره با دستش بالای دستمو گرفت اما داشت لذت می برد واسه همین زیاد زور نمی زد.کسش یکم مو داشت اما خیلی نرم بود فک کنم بخاطر این بود که تو آب بودیمو خیس بود.انگشت بزرگمو گذاشتم پایین قاچ کسش یکم دادم داخلو از پایین تا بالای کسش کشیدم که یدفه یه آهی کشید که نزدیک بود آبم بیاد.شرو کردمهمونجوری واسش بمالم.همزمان سینشم می مالیدم.نفساش کوتاه شده بود و سریع.بینش ناله های آرومیم می کرد.دیگه بیشتر از این نمی تونستم این کارو بکنم چون ممکن بود کسی بیادو مارو ببینه.تصمیم گرفتم بریم یه جایه دیگه.از آب امدیم بیرون.یه نگا به ویلا کردمو دیدم یه گوشه ویلا یه باغچست که درختای شلوغی داره.رفتم نگا کردم دیدم پشتش علفیه و جای دنجیه.خوبیش این بود که یکم فاصله داشت با ساختمان ویلا اما میشد از زیر شاخه ها ویلارو دید و اگه کسی اومد فهمید.سریع به ندا علامت دادم که بیاد.تا رسید پشت باغچه چسبیدم بهشو لباشو گرفتم بین لبام.بلد نبودیم لب بگیریم آخه دفه اولمون بود اما کم کم را افتادیم.همینجور که لبشو می خوردم سینه هاشو می مالیدم اما زیاد حال نمی داد چون تاپش خیس بود.نشوندمش رو زمین.مایومو تا زانوهام کشیدم پایین.تا کیرمو دید که راسته خشکش زدو فقط نگا می کرد.البته کیرم 15 16 سانته اما فکر کنم چون دفه اولش بود اینجوری شدع بود.بهش گفتم بخورش که با سر گفت نه.هنوز خجالت داشت. سرشو گرفتمو کیرمو چسبوندم به لباش اما اون ساک نزد فقط یکم لباشو مالید به کیرم.خیلی حشری شده بودم.خوابوندامش رو زمین.تاپشو تا بالایه سینش زدم بالا.یه سوتین سفید خوشگل پوشیده بود.نمب تونستم کامل لباساشو در بیارم واسه همین سوتینشم زدم بالا.وواااااییی چی دیدم.2 تا سینه گرد با نوکه کوچیک و یه هاله قهوه ایی روشن.داشتم می مردم.سینشو گذاشتم تو دهنمو شرو کردم به مک زدن.با یکی از دستام شرو کردم اون یکی سینشو بمالم با اون یکیم کسشو می مالیدم.حشرش دوباره زد بالا.نفساش تند تند شده بود.شلوارکش کشی بود.تا زانو دادم پایین.یه شورت صورتی پوشیده بود که حشرمو 1000 برابر کرد.از رو شرت یکم دیگه کسشو مالیدم.یه نگا کردم ببینم کسی نیادا شرتشو کشیدم پایین.اوووووووفففف چی دیدم.یه کس خشگل کوچیک صورتی رنگ.یکم مو داشت اما خیلی کم بود.شرو کردم همینجور که نگاش می کردم با انگشت بمالمش.یکم که مالیدم صدای ناله های خفیفش درامد.همرمان سینشم می مالیدم.همش پیچ می خوردو کمرشو می داد بالا.نفساش خیلی تند شده بود و ناله می کرد.کیرمو می مالیدم به زانوش.یدفه یه آه بلند کشید و کمرشو داد بالا.فهمیدم ارضا شده.بهش گفتم برگرد.برگشت.عجب چاکی داشت.نمی شد تو اون موقعت کونشو بکنم.یکی آب دهنمو ریختم بین پاهاشو کیرمو گذاشتم روش.شرو کردم عقب جلو کردن.تو آسمونااا بودم.اون هیچی نمیگفت.سینه هاشو گرفته بودمو بین پاهاش تلمبه میزدم که یدفه آبم با فشار اومد.تو عمرم انقد ازم آب نیومده بود.سریع آبمو از زیره پاش کشیدم بالا مالیدم به کمرش بعدم لباساشو مرتب کردم. مایو خودمم کشیدم بالا و رفتیم تو دریا خودمونو تمیز کردیمو رفتیم تو ویلا. تو دریا ندا یه لب بهم دادو گفت دوسم داره.بعد این قضیه یه سکس کاملترم کردیم که شاید بعدا بنویسمش. نوشته آریا

بهترین دخترعمه دنیا با کسی زیبا سلام بر بچه های حشری.امیدوارم حالتون خوب باشه.من اسمم نویده18سالمه یه خورده لاغرم قدمم بلنده موهامم لخته قیافمم شبیه به دختراست بیشتر.یه دخترعمه دارم سوم راهنماییه ولی چون باباش لبنانیه هیکلش به عربا رفته اونقدرخوش هیکلهوخوشکله که تاحالاچندتا خواستگارداشته با این سن کمش.بین پسرای فامیل همه بهش نظردارن.دخترسربه زیریه باکسی هم کارنداره ولی خوب میشد یه جوری مخشوزد اخه اغلب این جوردخترا رو راحت ترمیشه کس خل کرد.زیادبه کسی پانمیده ولی خوب مدت زیادی بودرفته بودم تو کفش کاریش نمیشدکرد.خیلی داشتم تلاش میکردم تا یه جوری لااقل رابطموباش بیشترکنم ولی انگارهرچی بیشترسعی میکردم بیشترازم دورمیشد.یه روزجمعه که فامیل همه جمع بودن خونه بابابزرگم اینا اینقدر تو چشاش نگاه کردم که بفهمه چی میخوام بعدازکلی تلاش تازه خانم داشت نگاه میکرد.یه لبخندزدم بازسرشوانذاخت پایین بااین حال ناامید نشدم.دیدم رفت تواشپزخونه گفتم برم دنبالش ببینم چی میشه خوش شانسی هیچکس تواشپزخونه نبود یهویی روکردبهم گفت واسه چی اینقدرنگاه میکنی اگه دنبال چیزی میگردی بگو شایدبتونم کمکت کنم گفتم چطورمگه؟…….خوب خوشکلی نمیتونم نگاه نکنم اشکال داره؟خندید رفت یه لیوان اب از تو یخچال برداشت داشت میرفت بهش گفتم اگه نگاه کردن اشکال نداره پس حتما اگه یه حسی هم بت داشته باشم اشکال نداره گفتش خوب حالا..دیگه پرو نشو.خندیدم این یه نقطه ی مثبت بود.قبلا هرچی یهش اس میدادم جواب نمیداد ایندفعه یه پیامک عاشقانه فرستادم دیدم جواب داده گفته برام جای سواله که چه حسی بهم داری اون روزگفتی بهش گفتم من اینهمه وقت خودموجردادم توهنوزنفهمیدی چه حسی بت دارم؟گفتش یه چیزایی روفهمیدم ولی نمیدونم میخوای چیکارکنی بش گفتم تودوست پسرداری گفت نه گفتم میخوای داشته باشی بازم گفت نه(ای خدادوباره مایه شدیم رفت)گفتم ازم خوشت نمیادگفت چراولی خوب…خوب اینکارافاییده ای نداره بش گفتم تواحساس نداری نه…گفتش چطورگفتم اینهمه دخترادوست پسردارن کلی هم باهاشون حال میکنن دیگه پرسیدن داره اخرش که چی گفت من ازدوست پسرداشتن بدم نمادولی میترسم دردسربشه.نمی ارزه به هم پیام بدیم زنگ بزنیم اخرشم ول کنیم بریم گفتم تونمیخوای یه بارم که شده لبای منوتجربه کنی بهت بدنمیگذره.گفتش نه کاری نداری(بیادوباره ریدبه احساساتمون)داشتم ناامیدمیشدم گفتم نه بای.همین جورتاشب داشتم میگفتم که دیگه بش فکرنمیکنم دیدم پیام داده گفته میخوام یه مدت دوست دخترت باشم ببینم چه حالی داره که تو میگی یهویی شکه شدم گفتم ای خدا دمت گرم.دیگه رفتم توکارمخ کردنش پیامای کس شعردادن زنگ زدن قربون صدقش رفتن وامثال این کس خل بازیا.ازخونه ماتاخونه عمم ایناحدود10دقیقه پیاده راهه من هرروز که نه ولی یه روزدرمیون میرفتم به بهونه پسرعمم که 13سالشه خونه عمم ایناعمم یه روزدرمیون صبح هاخونه نبود.منم بابدبختی ازخواب تابستونم میزدم برم جیگرموببینم شوهرعمم که تاساعت دونمییومدفقط ماسع تابودیم وبس.ازرابطه ی ما یه هفته گذشته بود یه روز که من داشتم یادش میدادم چه جوری بره فیس بوک پسرعمم رفت بیرون بره فیلم ببینه وقتی میدیدمش قلبم اینقدرتندمیزدکه حدنداشت حالاچه برسه دوتایی تنهاباشیم معمولا زیاداونجانمیموندم درحدیک یادوساعت که بهم شک نکنن.وقتی تنهاشدیم بهش گفتم این لپایخوشکلت داره منووسوسه میکنه اجازه هست…گفتش اگه خیلی پرونمیشی یه بوس کوچولو میخوای بکنی اشکال نداره وای خداتاحالا خیلی کم بش دست زده بودم حالامیخوام ببوسمش اخخخ جوری چشماموبستم بوسش کردم که مطمانم هیچ وقت یادم نمیره.خندیدبهم گفت چه جوری بودگفتم رویایی.کاش بشه…گفتش ببین پروشدی گفتم باشه من تسلیمم اگه دیگه بوست کردم.گفت حالا قهر نکن به اون جاشم میرسی همینجور تو کونم عروسی بوددیدم مامانم زنگ زده میگه بیاخونه کارت دارم با بدبختی جداشدم اومدم خونه دیگه من مدام پیام میدادم فرداش که عمم خونه بود نرفتم روز بعدش رفتم ببینمش دیدم خوابه بیدارش نکردم دلم نیومد رفتم پی کس چرخ زدنم ساعت 12بودپیام دادگفتش چرا نیومدی دلم برات یه زره شده بودگفتم اومدم خواب تشریف داشتیدکمکم داشت رابطمون خیلی عاطفی میشدبهش گفتم من که میام خیلی خوش سلیقه لباس نمیپوشی منم حال نمیکنم نمیام.گفتش ببین پروشدی دوباره ولی این دفعه که اومدی ثابت میکنم بدسلیقه نیستم رفتم خونشون دیدم یه تاپ قرمز رنگ پوشیده بایه ساتن سفیدیه چادر رنگی سرش کرده که داداشش امارمونو نده هروقتم داداشه دورمیشدجوری جلوم اشوه میومدکه نزدیک بودابم بیاد.دیدی گفتم اینجوردختراروراحت میشه کس خل کرد.اینقدرحشری شده بودم که دلم میخواست همون وسط دربیارم بکنمش دیدم نمیشه به سرم زده بودکه برم جلق بزنم بااین که متنفرم.اخه یه دختر15.16ساله باچشمای عسلی لبای درشت که صورتی کرده بودسینه های درشت اندام نبودلعنتی انگارخدااونوسفارشی افریده دختر لبنانی همینه دیگه.بعددوسه ساعت دل کندم رفتم خونه.2روزبعدش ساعتای 9بودپیام داد داداشم مریض شده مامانم بردتش دکتربیاپیشم من تنهام گفتم به یه شرط میام گفتش بیاهرچی باشه قبوله رفتم خونشون دیدم یه تاپ مشکی تنگ پوشیدهبایه ساق سفیدیه دامن قرمزرنگم پوشیده که هنوزندیده بودمش کیرم داشت خودشوجرمیداد.اومدم توگفتش امروزمیخوام یه حال اساسی به توبدم دیگه عقده ای شدم ازبس صبرکردم.ازپله اومدم بالادستموگرفت بردتم تواتاقش منوبوسیدمن دیگه سرازپانمیشناختم گفت بهم قول میدی باپردم کارنداشته باشی گفتم نیازنیست قول بدم نمیگفتی هم حواسم شش دنگ جمع بودگفتش که بیااین من اینم تو هاکاردوستداری بکن راحت راحت باش منم هنوزحرفش تموم نشده بودجوری بغلش کردم که نزدیک بوددنده هاش بشکنه گفتش بابااروم ترچه خبرته.لباشوگرفتم تودهنم زبونموگذاشتم تودهنش هرچندباراولش بودولی انگارخوب بلدبودخوابوندمش روتخت چون وزنم خیلی زیاد نیست خوابیدم روش داشتم لبوگردنشومیخوردم که با اون چشمای خوشکلش جوری توچشمام نگاه میکردکه معلوم بوداونم عین من وحشت ناک حشرش بالازده ازروی تاپ دستموگذاشتم روسینه هاش که یه جوری گفت اه ه ه ه انگارداره میترکه یه خورده توهمون حالت سینه هاشومالوندم لبوگردنشم خوردم دیگه حالش دست خودش نبودتاپشودراوردم یه سوتین مشکی جلوچشمام بودیه لحظه نگاش کردم دیدم منتظره درش بیارم جوری درش اوردم که نزدیک بودپاره شه یه خورده نگاه هم کردیم خندیدیم بعدعین ادمایی که 10ساله غذانخوردن الان غذامیزارن جلوشون شروع کردم سینه هاشوخوردن حالانخورکی بخورسرسینه های قهوه ای کم رنگ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ابم اومد.ازبس حشری شده بودم یهویی ابم اومدشلوارموبه گندکشید.دشگه سرازپانمیشناختم حتمابایدچندبارارضامیشدم اخه چندساله توکفم نامردیه یه باارضاشدم تموم شه بره پی کارش.شلوارشودوتایی دراوردیم شرتشم مشکی بود ازبس سینه هاشوخورده بودم همینجورداش اخ اخ میکرد.همین که زبونموگذاشتم لای کس مبارکش دوشبارکه تکون دادم دیدم خودشوخیس کردبه خوردنم ادامه دادم جوری اخو اوخ میکردکه بیاوببین.پیرهنمودراوردم شلوارمم دراوردم گفت شرتتو من بایددرارم گفتم چشم نفسم جون بخوا.شرتمودراوردخواست ساک بزنه که نذاشتم گفتم برا شما قباحت داره اینکاروبکنیداصلادرشان شمانیست اخه دلم نیومدچنین جیگری کیربخوره خودمونیم خیلی دوسش داشتم.یه نیش خندزد لباشو تا تهش کردم تو حلقم بعدخوابیدم روش کیرموگذاشتم لای پاش دستمم روی سینش بودبهش گفتم همینجوری لاپایی خودموارضاکنم گفت تومه به من خیلی حال دادی بزار منم بهت یه حال اساسی بدم ازروش پاشدم به حالت سگی شد اخخخخخخخخخخخخخ چه کس تنگ وخوشکلی به رنگ صورتی خدابه نسیب همتون بکنه.کیرموگذاشتم درسوراخ کونش وحشتناک حشری شده بودم گفتم میدونی که درد داره گفت یه چیزایی میدونم.گفتم من اروم میکنم زیاددردنداشته باشه ـناگفته نماندمن کیرم یه نمه بزرگه حدود 15 سانت خیلی هم خوشکلو خوش فرمه به صورت کله قندی ـ اروم کلشوکردم تودیدم صداش دراومدرنگشم قرمز شدگفتم خیلی درد داری گفت ازخیلی هم خیلی تر.گفتم میخوای درش بیارم گفت به خاطرتوتحملش میکنم وای جوری بوسیدمش که تاحالا هیچکس نتونسته یکیواینجوری ببوسه اروم اروم کردم تو دو سه بارکه کردم گفت اینجوری نمیشه خیلی دردش زیاده بزارروغن زیتون بیارم رفت واوردکیرموخوب چرب کردم بدنه اونم چرب کردم یه خورده ماساژدادم باسنشوبعددوباره اروم کردم توش دیگه حشرم بدزده بودبالا دردش میادبه تخمم خوابیدم روش جوری داشت جیغ میزد که گفتم الانه که همسایه هابیان ولی اهمیت ندادم بعد5دقیقه ابوریختم توکونش اخریایه اخ اوخی میکردکه وقتی ابم اومد به خودم گفتم کاش دیرترمیومد.بعدچندتا دسمال کاغذی برداشتم خودمو تمبز کردم اونم که همینجورافتاده بودروی تخت تمیزش کردم بعد یه لب مختصرازش گرفتم یه خورده هم به هم گفتیمو خندیدیم بهش گفتم من برم دیگه عمه ایناالان میرسن لباساموپوشیدم موهامم شونه زدم یه بوس ناز کردم اومدم خونه.هروقتم خونشون خالی میشد این ماجراادامه داشت تااین که رفتن لبنان بعدیه مدت ازدواج کردرفت پی کارش.

سکس با دو تا خانوم با شخصیت این دفعه میخوم درباره ی یکی از فامیلام براتون بنویسم. مهوش 40 سالش و از شوهرش جدا شده و یه دختر 21 ساله هم داره. صورت زیبایی داره هیکل قلمی سینه های گرد و میزون و رون ساق فوق العاده . اون یه 14 سالی کانادا زندگی کرده و الان 3 سال اومده ایران. فوق العاده سکسیه و امکان نداره اونو ببینید و به سینه و ساقش نگاه نکنید. خونه ی اونا با ما زیاد فاصله نداره. منم هر دو سه روز یه بار پیشش میرم . بیشتر به خاطر دیدن هیکل زیبا ش و دخترش میرم. دخترش چون اونجا بزرگ شده یه جورایی فرهنگ اونارو هم داره. هم از لحاظ رفتار و هم از لحاظ پوشش و … یعنی اگه یه ذره روش کار کنم قشنگ پا میده. ولی خواب من با مامانش بیشتر حال میکنم. در ضمن اینم داخل پرانتز بگم اون تو فامیل به سکسی پوشیدن معروف و خیلی دوست داره با مردا ارتباط برقرار کنه با وجود سن تقریبا بالاش البته برای این جور کارا . اون چون طلاق گرفته دنبال یه مرد مایه دار میگرده که دیگه با رفتن دخترش نه تنها بشه و نه مشکل مالی داشته باشه البته خودشون وضعشون بد نیست. اینارو خودش بهم گفته. اون از من خیلی خوشش میاد بخاطر همین بعضی اوقات با من درد و دل میکنه. اما بریم سر اصل مطلب ساعت حدود 9:30 شب بود من و میترا دخترش تو خونشو ن رو زمین دراز کشیده بودیم و فیلم میدیدیم که دیدم در صدا میخوره برگشتم چشمتو روز بد نبینه نمیدونین چی بود همون لحظه فورا کیرم دار شد. یه ماتو ابی کوتاه و تنگ با یه شلوار برمودا جین تا وسط ساق و یه کفش پاشنه بلند فوق العاده سکسی که دیگه پاهای برنزش اون تو داشت منفجر میشد مثل کیر من. کونشم که طبق معمول بد جور زده بود بیرون . سلام کرد و رفت تو اتاقش . بد دخترش رفت بخواب و اون اومد و کنار من دراز کشید و تلویزیون نگاه کرد عجب هیکلی داشت.نمیدونم چی شد که یهو پرسید تو دوست دختر داری یا نه بهش گفتم نه. بعد گفت بچه های هم سن تو اونجا دوست دختر دارن. منم فقط یه سر تکون دادم و گفتم که اینجا اونجا نیست فرق فوکوله. بعد از چند دقیقه یهویی بدون مقدمه گفت یعنی تو تا حالا با کسی سکس نداشتی من که از حرفش تعجب کرده بودم گفتم نه بعد گفتش یعنی دوستم نداری منم که هنوز از حرفاش متعجب بودم با یه لبخند و سر تکون دادن جوابشو دادم. نمیدونم چی شد موبایلشو در اورد وبهم گفت اینشمار رو یادداشت کن. من نمیدونستم جریان چیه تا اومدم بپرسم گفت فقط بنویس. منم نوشتم بعدش گفت به این شماره زنگ بزن اسمش سوسن بگو از طرف مهوش زنگ میزنم بهت یه حالی میده. حالا دیگه مطمئن شده بودم که شماره کس بهم داده. منم از ذوق یه ساعت بد رفتم خونه و چون میدونستم فردا کسی خونه نیست تصمیم گرفتم فردا صبح زنگ بزنم. صبح ساعت 9 به سوسن خانوم زنگ زدم و خودمو معرفی کردم و گفتم از طرف مهوش خانوم تماس میگیرم اونم کلی تحویل گرفت و بعد از گرفتن ادرس گفت تا 1 ساعت دیگه میاد. تو این مدت تو فکر این بودم که حتما این مهوش هم دیگه این کارست و چه حالی میداد من باهاش یه حالی میکردم. زنگ در زده شد یه استرسی داشتم در رو باز کردم وقتی دیدمش کیرم شروع به تکون خوردن کرد. اولین چیزی که از بالا اومدن پله ها جلب توجه میکرد پاهای سفیدش توی اون کفش مشکی پاشنه بلندش بود با یه مانتوی مشکی و شلوار کوتاه سرمه*ای و موهای طلایی از دور داد میزد که کس. من همش نگران همسایه ها بودم که تابلو نشه. خلاصه اومد داخل بد از سلام و احوال پرسی قبل از اینکه من بگم پرسید اتاق کجاست من نشونش دادم در حال رفتن بود که ازش پرسیدم ببخشید چند سالتون که با خنده گفت هم سن مهوشم. هنوز باورم نمیشد که تا چند دقیقه دیگه قرار یه کس 40 ساله بکنم. منم چند دقیقه بعد رفتم داخل عجب هیکلی داشت فقط با یه شرت اونجا سرپا ایستاده بود داشت عکسای اتاقمو میدید. منو که دی به طرفم اومد و همون طوری سرپا در یک چشم به هم زدن شلوارمو کشید پایین. و شروع به ساک زدن کرد چه حالی میداد. دیگه میخواستم بگم که رو تخت دراز بکشه که زنگ خونمون زده شد. بهش گفتم بره گوشه اتاق و درو ببنده. وقتی پرسیدم کیه دیدم مهوش خانوم.از یه طرف ترسیدم نکنه با مامانم اومده باشه. ولی وقتی دیدم تنهایی با همون تیپ حشری کننده دیروز اومده و منم که حشری بودم چیزی جز یه سکس حسابی به ذهنم نرسید. وقتی اومد تو کفششو کند و گفت ای کلک نتونستی دو روز خودتو نگهداری. منم لبخندی زدم بعدش گفت سوسن کجا****ست. معلوم بود که از قبل نقشه کشیده بود. منم با اشاره گفتم که اتاقه. وقتی داشت میرفت از پشت هیکل فوق العاده*ای داشت. کونش بد جوری زده بود بیرون. وارد اتاق شد سوسن لخت لخت فقط یه پیراهن منو پوشیده بود همدیگرو بغل کردن بعد مهوش با خنده به سوسن خانوم گفت به این فامیلمون حال دادی که اونم با لبخند گفت نه تازه شروع کرده بودیم اونم با خوشحالی منو نگاه کرد و شروع کرد به کندن لباساش. باورم نمیشد دو تا زن 40 سال که گاییدن یکیشون ارزوم بود جلوم لخت واستادن. مهوش دستمو گرفت و برد به طرف رخت خواب دراز کشیدم . هر دو تا شون با هم شروع کردن به خوردن کیر شق شده من. چه حالی میداد. داشتم به این فکر میکردم که تا چند دقیقه دیگه کیرم میره تو کس مهوش خانوم . هم زمان مهوش رو تخت دراز کشید و گفت حالا نوبت تو منم رفتم و کس زیباشو خوردم بوی خوبی میداد بعد از چند دقیقه کیرمو گذاشتم رو کسش و اروم فشار دادم .کم*کم صداش بلندتر میشد. سوسن هم مشغول خوردن سینه*های مهوش شد. در حال تقه زدن بودم که وقتی پاهای زیبای مهوشو دیدم به ارزوی چند سالم رسیدم و شروع به خوردن ساقش کردم. بعد از چند دقیقه نوبت سوسن خانوم شد. به پشت چهار زانو نشست و منم شروع که تلمبه زدن کردن سوراخ کونش تقریبا گشاد بود. دیگه داشت ابم میومد که بهشون گفتم. منم سرپا واستادم و اونا هم صورتاشونو جلو اوردن. من دستامو پشت سرم گذاشتم و اونا انقدر با کیرم ور رفتن که ابم پاشید رو صورتشون خیلی خالی کردم. بعدش افتادم رو تخت دیگه نای بلند شدن نداشتم اما بازم با دیدن بدن لخت مهوش کیرم یه تکونایی میخورد. اونا هم رفتن و صورتشون و شستن . بعد مهوش اومد بهم گفت بهت حال داد منم ازش تشکر کردم . و اونم ازم خواست که این موضوع بین خودمون بمونه. و گفت اگه بازم خواستی به سوسن زنگ بزن . حالا من موندمو سکس با دو تا خانوم با شخصیت

لذت اولین سکس با زن عمو ﺳﻼﻡ.ﻣﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺳﮑﺴﯿﻢ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻠﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪ ﺑﮕﻢ:ﺁﺧﻪ ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺑﺶ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺑﺸﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ!!!ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﻢ ﺑﮕﯿﻦ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﻤﺒﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ.ﺣﺎﻻ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ: ﻣﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﻭﺭﺍﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ2ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺷﺐ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.ﯾﻪ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً17ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺷﺪﻡ.ﭘﺸﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﻮﻡ ﯾﻪ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺵ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﺪ.ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﺑﺎﺯﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺪﺍﯼ ﻋﻤﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ. ﻋﻤﻮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﺁﺥ ﻭ ﺍﻭﺥ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻮﻡ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺮﺩ.ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺍﺻﻼً ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﻭ)ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ(ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻖ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ.ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﻮﻡ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ.ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻤﺒﻞ ﺳﮑﺲ!ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﭘﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺷﻮﺭﺗﺶ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺑﺎ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﮐﺮﺳﺖ ﻫﺎﺵ ﺟﻠﻖ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﺵ ﺑﺰﻧﻢ.ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻦ ﭘﺸﺖ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﺴﺖ ﺑﺨﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ.ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﺭﻓﺖ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﻭﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻻ ﺷﺪ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻟﺨﺘﺶ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ.ﻭﺍﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ.ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻫﺎﻡ ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺑﻌﺪﺍﺯﻇﻬﺮﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻇﻬﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﻫﻢ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻓﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻮ ﺳﺒﺪ ﺭﺧﺖ ﭼﺮﮐﻬﺎﺳﺖ.ﺷﻮﺭﺕ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﯾﻪ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﮔﺮﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭﯼ ﺍﻭﻥ.ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻣﻮ ﺁﺑﻤﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﺭﺗﺶ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭﯾﺶ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﮐﺮﺩ. ﺷﻮﺭﺕ ﺭﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﺒﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﺲ ﮐﯿﺮﯼ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺭﺧﺖ ﭼﺮﮐﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﺭﺷﻮﻥ. ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﮑﺜﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ.ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ4ﺑﺮﮒ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﺳﻂ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﭺ ﺁﺏ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻩ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﯾﻪ ﮐﻢ ﭘﺎﺷﻮ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﻭﺳﻂ ﺭﻭﻧﻬﺎﺵ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﻭ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ.ﺣﺎﻻ ﺍﺻﻼً ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﺦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﯾﻪ ﭘﺘﻮ ﻧﺎﺯﮎ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﭼﺮﺗﯽ ﺑﺰﻥ.ﻣﺎ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﺩﺭﺍﺯ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭﺗﺮ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ.ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻬﺶ ﺟﺎ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﺘﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻣﻤﺎﺱ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ.ﻭﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻮﻥ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﻟﻎ ﺭﻭ ﺭﻭ ﺑﺪﻧﻢ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ.ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩﻡ.ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻧﻔﺴﻬﺎﺷﻮ ﻣﻨﻈﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻢ!ﻣﻨﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﯾﻮﺍﺵ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﺶ.ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﭘﯿﺶ ﺟﻠﻖ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻓﺸﺎﺭﻭ ﯾﮑﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩﻡ.ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺮﺋﺘﻢ 100ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ.ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﺑﻬﺶ.ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﺎﻻ.ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﯼ ﺷﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﭙﻮﺷﯿﺪﻩ!ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﺜﻼً ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻗﻨﺒﻞ ﮐﺮﺩ.ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﺘﻮ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ16 ﺳﺎﻧﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ. ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﻻﯼ ﮐﻮﻥ ﻭ ﺭﻭﻧﺶ ﺭﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﺳﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ.ﺧﯿﺴﯽ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﮐﻮﺳﺶ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺧﻮﻥ ﺑﺪﻧﻢ ﺗﻮﮐﯿﺮﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ!ﯾﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﺧﻔﯿﻒ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺯﺩ.ﻟﺬﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻮﺱ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻭﺻﻒ ﻧﺎﺷﺪﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻦ ﻧﺎﺧﻮﺩﺍﮔﺎﻩ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻤﺸﻮﻥ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺟﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺳﺶ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺁﺏ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﮐﻮﺳﺶ. ﺍﯾﻦ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺸﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ.ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﻢ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﺭﻭﻡ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻦ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺯﻧﻬﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻡ ﺑﻪ ﻟﺬﺕ ﺍﻭﻥ ﺳﮑﺲ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﯼ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ.نوشته: رضا

سکـــــــــــــــس با زن داییم میهن ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻗﺎﺩﺭ20 ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺯﻥ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﻣﻬﯿﻨﻪ 23 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪﻱ ﺩﺍﻳﻲﺍﻳﻨﺎ ﺭﻭﺑﺮﻭﻱ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﻦ ﻭ ﺯﻥ ﺩﺍﻳﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻴﺎ ﮐﺸﺘﻲ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﻲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺸﺘﻲ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﻳﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺸﻮ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﺸﮑﻼﺗﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﺮ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﻼﺳﻲ.ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﻳﺪ ﺯﺩﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺑﻮﺩ)ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﻗﻬﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻳﻴﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﺒﻊ ﺁﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻗﻬﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ(ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﻲ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﻫﻢ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺗﺎﻗﺸﻮﻧﻮ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺣﻴﺎﻃﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﻳﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻗﻬﺮ ﺷﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺗﻮ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻧﻬﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻗﺸﻮﻧﻮ ﻣﻲﺑﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻭ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻣﻨﻮ ﺣﺸﺮﻱ ﺗﺮﻣﻴﮑﺮﺩ.ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﮐﺴﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﻴﺎﻃﺸﻮﻧﻮ ﺩﻳﺪ ﻣﻲﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺧﺖ ﻣﻴﺸﻮﺭﻩ ﺗﻨﺶ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺯﻳﺮﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﻭ ﻳﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﺮﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﺯﻳﺮﺵ ﭘﻴﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﻢ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ ﻣﺪﺗﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﺭﻭﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻭ ﺗﺎ ﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﮕﺎ ﻣﻲﮐﻨﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﻴﻠﻲ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻗﺎﻳﻢ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﻴﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﮑﻲ ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻳﺪﻡ ﺯﻧﺪﺍﻳﻴﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺖ:ﺍﮔﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻬﺖ ﻣﻴﺮﺳﻪ ﮐﻮﺭ ﺧﻮﻧﺪﻱ ﺑﺪﺑﺨﺖ.ﺍﻳﻨﻮ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻴﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺧﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ.ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻳﻮﻭﻧﻪ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻲﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺞ ﻣﺎ ﻧﺮﻩ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﮕﻪ، ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻱ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻳﻔﻮﻥ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻳﺪﻡ ﺯﻧﺪﺍﻳﻲ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﺳﻴﺪﻥ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺑﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻲ ﺷﺪ ﻭﻟﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺩﻕ ﺩﻟﻤﻮ ﺭﻭ ﺯﻧﺪﺍﻳﻲ ﺧﺎﻟﻲ ﮐﻨﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﻧﻮﺍﻳﻲ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭﻟﻲ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻲ.ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﻲ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﭘﻴﺸﻢ ﺑﮕﺬﺭﻩ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻡ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻲ ﺑﻪ)ﻡ)(ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﻳﻴﻢ( ﺑﮕﻲ ﮐﻪ ﻧﻮﻧﻮ ﺑﻴﺎﺭﻩ ﺩﻡ ﺩﺭﺕ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻮﻱ ﺯﺣﻤﺖ ﻧﻴﻔﺘﻲ ﺍﻳﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻳﻬﻮ ﺭﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﭼﻴﻪ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺯﻭﺭﻡ ﺍﻳﻨﻪ ﺗﻮ ﺯﻭﺭﺕ ﭼﻴﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺳﻠﻄﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﻔﻬﻤﻮﻧﻢ ﻭﺍﻳﻨﮑﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺣﻖ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻀﻴﻪ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﻳﻲ ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻻﻥ ﻣﻴﺎﻱ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﻳﻪ ﺩﻝ ﺳﻴﺮ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﻭ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﺍﻳﻲ ﻣﻴﺮﺳﻮﻧﻢ.ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﮕﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻢ ﺍﻳﻨﻪ ﺑﻘﻴﺸﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﺍﻳﻨﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺗﻠﻔﻨﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻣﻬﻤﻴﻦ ﺟﻮﺭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺎﺩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺩ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻱ ﭼﺘﻪ؟ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺨﺪﺍ ﺍﮔﻪ ﻳﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﻡ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﻲ ﻫﻢ ﻣﻴﮑﻨﻤﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﻭ ﺗﻮ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﭘﺨﺶ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺩﻳﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﺟﺪﻱ ﻣﻴﮕﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺰﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﻫﻢ ﺧﺒﺮﺗﻮ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪ.ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﻠﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻣﻴﺸﺪﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﻲ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻫﻲ ﻟﻴﺲ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺖ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻭﺭ ﺑﺮﻡ ﻭ ﻳﺴﺮﻩ ﻣﻴﺮﻡ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻬﮕﻔﺘﻢ ﺟﻴﮏ ﺟﻴﮏ ﻣﺴﺘﻮﻧﺖ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﺖ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻨﻮ ﮐﻨﻒ ﻣﻴﮑﺮﺩﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﮑﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﺷﻢ ﺑﻮﺩﻱ ﺍﻳﻨﻮ ﮔﻔﺘﻤﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻳﻬﻮ ﺟﻴﻎ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﮐﺸﻴﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻴﺲ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺍﻱ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻱ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﻳﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺖ ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻧﺘﻮ ﺣﺮﻭﻡ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﺑﻬﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ. ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﻴﮑﺸﺖ ﮐﺴﮑﺶ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﻢ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺯﻭﺩﻱ ﻧﻴﺎﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻣﻴﺨﺎﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍﺣﺘﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎﺷﻮ ﺩﻳﺪﻱ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺖ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻬﺖ ﻟﻄﻒ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﮔﻪ ﻳﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺖ ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﻴﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﮐﺴﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻌﻄﻠﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﮔﺮﻳﺶ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩﻣﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﻴﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﻴﻔﻪ ﺁﺑﻤﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺮﻳﺰﻡ ﮐﻴﺮﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻣﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﻩ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻳﺰﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻫﻲ ﺗﻘﻼ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻤﻮ ﺭﻳﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻫﻲ ﻫﻠﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﻋﻘﺐ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﺑﺮﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﺣﺪﻭﺩ ﻳﮏ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺁﺑﻢ ﺧﻮﺏ ﺗﻮﺵ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺸﻪ ﺑﻌﺪ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩﻡ.ﺩﻳﮕﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻣﻮﻧﺶ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﻣﻴﺘﻮﻧﻲ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻲ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﻟﺒﺎﺳﺎﺵ ﮐﻪ ﻳﻬﻮ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﮐﺮﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻨﺎﺭﻭ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﻴﻂ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﻳﻪ ﮔﻔﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻲ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﻫﺮ ﭼﻲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻴﮑﺎﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻬﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﻴﺪﻡ ﺑﻴﺎﻱ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﻱ.ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻲ ﻓﺤﺶ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺰﻭﺭ ﻛﺸﻮﻧﺪﻣﺶ ﺗﻮ ﺣﻴﺎﻁ ﻭ ﻳﻪ ﻟﮕﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻧﺶ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺍﺯﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻴﺎﻱ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﭘﺎﺭﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﺷﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﮐﺮﺳﺘﻲ ﮐﻪ ﭘﺎﺵ ﺑﻮﺩﻭ ﮔﺮﻭﮔﺎﻥ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢنوشته: قادر

گاییدن دختر خوشگل و حشری خالم سلام اسم من علی 25 سال سن دارم. این مطلبی رو که براتون مینویسم مربوط به پنج سال پیش میشه موقعی که هنوز مجرد بودم. من یک دختر خاله داشتم به اسم فرناز که تقریباً 10 سالی از من کوچکتر بود و این موضوع باعث شده بود که همیشه مثل یک دختر بچه بهش نگاه کنم ولی خوب بچه ها هم یه روزی بزرگ میشن و این موضوع طبیعتاً هم در رابطه با فرناز هم صدق میکنه. بله فرناز خانوم تقریباً به سن 18 سالگی رسیده بود که تمامی اندامش به بلوغ کامل رسید و عجیب که کون و پستونای اون بیشتر از هرجای دیگش رشد کرد به طوری که تو همون نگاه اول جلب توجه می‌کرد البته بازم من زیاد به این موضوع دقت نمی‌کردم ولی خوب فرناز شیطنت خاص خودش رو داشت و از همه دختر خاله‌هام به من نزدیکتر بود. من زمان مجردیم همیشه یه دوست دختر داشتم و معمولاً هم با همون یکی می‌پریدم یک چند وقتی خوردم به بی دوست دختری و حسابی کف کرده بودم البته اینو بگم که با همه دوست دخترام هم سکس داشتم و این موضوع باعث شده بود که شدیداً تحت فشار قرار بگیرم. فرناز اینا تو شهر دیگه‌ای زندگی میکردن و معمولاً در طی سال چند بار به شهر ما میومدن و خوب معمولا هم خونه ما میموندن. خونه ما دو طبقه بود و طبقه پایین معمولاً در اختیار من و خواهرم بود و طبقه بالا هم پدر مادرم سکونت داشتن.یک روز صبح که خواب بودم احساس سنگینی رو کمرم کردم و چشامو باز کردم دیدم بله فرناز خانوم نشسته رو کمرم تا بیدار شدم بهم گفت پاشه تنبل خان. بیدار شدم و طبق معمول همیشه یکم سر به سر هم گذاشتیم و بعدش رفتم صبحونه بخورم ولی اینبار یه فرق اساسی با هر دفعه داشت نمیدونم چرا اینقدر اندام فرناز پیش چشمم خود نمایی می‌کرد تا شب هزار تا فکر به سرم زد و هردفعه با یه دلیلی سعی کردم این فکرها رو از سرم دور کنم ولی نشد. خالم برای دیدن اون یکی خواهرش رفت ولی فرناز موند پیش خواهرم یادمه که فصل امتحانات خواهرم بود و اون برای اینکه درس بخونه رفت تو اتاق خودش و مشغول درس خوندن شد. ساعت تقریبا 11 شب بود که مامان و بابام هم رفتن بالا بخوابن و من موندم و فرناز داشتم از کانال FoxMovie یه فیلم میدیدم و چراغها رو هم خاموش کردم که دیدم فرناز هم اومد کنار من نشست سرشو رو سینم گذاشت و شروع کرد به فیلم دیدن تا اینجاش عادی بود ولی من غیر عادی بودم و عطر بدنشو با تمام وجود داشتم احساس میکردم نمیدونم فکر میکنم به خاطر این چند ماهی بود که کسیو نکرده بودم دیگه اختیارم دست خودم نبود و کلاً کیرم کنترلمو به دست گرفته بود.دستمو بردم سمت موهای فرناز که بلند و مشکی بود و شروع کردم با موهاش بازی کردن احساس کردک مه یکم تعجب کرد ولی کوتاه نیومدم و ادامه دادم چند دقیقه که گذشت شروع کردم با لاله گوشش بازی کردم و بعد از چند لحظه فشار سر فرناز رو سینم زیاد تر شد. دلمو زدم به دریا و دستم رو گذاشتم روی سینش فرناز هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد چند لحظه که گذشت شروع کردم با سینش بازی کردن بازم دیدم صداش در نمیاد با خودم گفتم اگه الان نکنمش دیگه هیچ وقت نمیتونم بکنمش فرناز یه دامن بلند و پیرهن یغه هفت تنش بود دستمو از تو یغش بردم داخل و از داخل سوتینش سینشو گرفتم وای خدا سینش انقدر بزرگ بود که تو کف دستم جا نمیشد و مثل آتش داغ بود بازم فرناز صداش در نیومد با نک انگشتم شروع کردم به بازی کردن با سر سینش که یهو دیدم یه آه کشید برای یک لحظه تو چشم هم خیره شدیم و نفهمیدم چی شد که لبهامون تو هم غفل شد همینجوری که اشتم لباش رو میخوردم دستمو اینبار از زیر پیرهنش بردم داخل وپستونشو از تو سوتینش کشیدم بیرون و از پیرنش درش اوردم لباشو ول کردم و مثل وحشیا افتادم به جون پستونش واقعاً پستونای بزرگی داشت اون یکی پستونشو رو هم در اوردم و با اون یکی دستم می مالیدمش انقدر از خود بی خود شده بودم که اصلاً حالیم نبود خواهرم تو اتاقه یه لحظه با صدای ناله فرناز به خودم اومدم از جام بلند شدم فرناز گفت کجا گفتم بزار ببینم خواهرم داره چکار میکنه اهسته رفتم سمت اتاق خواهر دیدم که بنده خدا از شدت خستگی همونجوری رو کتابش خوابش برده آروم درو بستم و برگشتم پیش فرناز بازک همون کارو تکرار کردیم فرناز بهم گفت امیر من واقعاً دوست دارم ولی نمیتونستم اینو بهت بگم. گفتم چقدر دوستم داری گفت بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی گفتم حاضری هر کاری گفتم بکنی تو چشمام نگاه کرد و بعد از یکم مکث گفت حاضرمفرناز تو بغلم بود همونجوری خابوندمش رو زمین و همینجوری که تو چشماش نگاه میکردم سرمو بردم زیر دامنش رفتم سمت کسش و شرو کردم از رو شرت گازش گرفتم ولی خیلی آروم چند لحظه که گذشت دامنشو کامل از رو سرم زدم کنار دیدم چشاش رو بسته و داره لباش رو گاز میگیره دستمو بردم سمت شرتش و کامل از پاش در اوردم واقعاً کس محشری داشت شروع کردم به خوردنش و زبونمو روش میکشیدم صدای ناله فرناز اروم میومد برام جالب بود که فرناز اینقدر راحت با این قضیه کنار اومد و راحت گذاشت کسشو بخورم پیش خودم گفتم این بار اولش نیست. تقریباً یه 5 دقیقه ای کسش رو خوردم. دیگه وقتش بود که بکنمش بهش گفتم بریم تو اتاق من رفتیم و تا داخل شدیم با سرعت هرچه تمامتر لباسامونو در آوردیم واقعا لخت فرناز بی نظیر بود یک کون گنده و اون سینه های خفنش یک هیکل بابه گائیدن درست کرده بود دوباره تو چشام نگاه کرد و گفت دوستم داره اومدم بغلش کنم که دیدم دو زانو جلوم نشت و کیرمو کرد تو دهنش وای چی میدیدم اون مثل یه جنده حرفه ای داشت برام ساک میزد یه ذره که گذشت دستمو بردم زیر چونش و کیرمو از تو دهنش در اوردم گفتم فرناز خیلی حرفه ای ساک میزنی نکه دوست پسر داری گفت نخیرم از تو فیلمهای سکسی یاد گرفتم تو دلم گفتم ارواح عمت. دیگه برام مسجل بود که فرناز قبلاً با کسی رابطه داشته با خودک گفتم بهتر و یکم از عذاب وجدانی که میخوام دختر خاله باکره خودم رو بکنم کم شد. بهش گفتم فرناز میخوام بکنمت گفت من هنوز باز نشدم گفتم با کست کاری ندارم از کون میکنمت.گفت نه خیلی درد داره گفتم اینم از تو فیلم سوپرا دیدی گفت خیلی بی مزه ای اصلاً نمیخوام گفتم باشه معذرت میخوام. گفت به بین یواش بکن خوب گفتم تو بسپارش به من قول میدم اذیت نشی. با چشای نگران نگام کرد گفتم بلرگرد و چهار دستو پا شو همین کارو کرد دیگه داشتم دیونه میشدم یک کون بزرگ و خوش حالت جلوم بود رفتم سر کمدم و کرممو از تو کمد بر داشتم. راستی اینو یادم رفت بگم من تقریباً اکثر دوست دخترهام باکره بودن و مجبور بودم از کون بکنمشون به خاطر همین اغلب سر این قضیه به مشکل میخوردم چند وقت پیش یکی از دوستام رفته بود هلند و به سفارش من یک کرم برام اورده بود که میگفت مخصوص کون کردنهکرمه یه حالت ژلاتینی داشت و بی حس کننده هم بود. یه مقداری از کرم ریختم رو سوراخ کون فرناز و یه مقداری هم زدم به انگشت فرناز گفت این چی بود کونم یخ کرد گفتم عجله نکن میفهمی شروع کردم انگشتمو تو کونش کردن نسبتا راحت می رفت داخل دیگه شک نداشتم که فرناز قبلا هم سکس داشته کمک یه اگشتو کردم دو انگشت و بازم کرم زدم به سوراخش بعد از چند دقیقه تقریبا 3 تا انگشتم تو کونش بود و فرناز اروم داشت ناله میکرد. انگشتامو اروم در اوردم دوباره به سرکیرم و نصفی از او کرممو مالیدم و گذاشتم رو سوراخش بهش گفتم تا میتونه پستوناشه بچسبونه به زمین به محض اینکه این کارو کرد سوراخش یکم بیشتر نمایان شد شروع کردم به فشار دادن فرناز گفت آی ی ی ی ی ی و خواست یکم کونشو جمع کنه که سر کیرم رفت داخل گفت امیر یواش. یکم صبر کردم و بازم فشار دادم بازم صدای ناله فرناز رفت بالا و گفت تورو خدا یواش با دو تا دستم قمبلاشو از هم باز کردم و ایندفعه با یه فشار کیرمو تا ته کردم تو کونش فرناز گفت آ ی ی ی ی ی ی امیر تو رو خدا درش بیار گفتم یکم طاقت بیار الان آروم میشه چند لحظه ای تو همون حالت نگرش داشتم و شروع کردم بهع بیرون کشیدن کیرم هر سانت از کیرم که از تو کونش در میومد با دستاش زمینو چنگ میزدکیرمو تا نزدیک ختنه گاه از تو کونش کشیدم بیرون و دوباره فشار دادم بازم فرناز ناله کرد و گفت آ خ خ خ خ خ خ چند بار اینکارو کردم و دیگه فرناز اعتراضی نمیکرد و صدای آی تبدیل شده بود به آه ه ه ه کاملاص سوراخش جا باز کرده بود و کیر من به راحتی داخل کونش عقب جلو میشد سرعت تلمبه زدنمو زیاد کردم هر بار که تا ته میکردم تو مونش قمبلاش میلرزید و من بیشتر حشری میشدمتو یک لحظه کیرمو از تو کونش کشیدم بیروم و فرناز گفت آ ی ی ی ی ی ی ی ی ی و یهو گوزید احساس کردم از خجالت آب شد گفتم ناراحت نشو این طبیعیه بنده خدا سوراخش به قطر کیرم باز مونده بود کیرم زیاد دراز نیست ولی نسبتاً کلفته. دوباره کیرمو کردم داخل و شروع کردم تلمبه زدن اول اروم و بعدش تند تند دیگه فرناز نتونست خودشو کنترل کنه و با صدای نسبتاً زیاد شروع به ناله کردن کرد دیگه آبم داشت میومد کیرمو تا ته کردم تو کونش و خودمو آزاد کردم فکر کنم یه یک لیتری ازم آب رفت تا قطره آخر آبمو تو کونش خالی کردم دیگه کار تموم شده بود و من کون گنده دختر خالمو فتح کرده بودم. کیرمو از تو کونش در آوردم و یه دستمال گذاشتم جلوی سوراخش که آب ازش نیاد بیرون فرناز هنوز داشت نفس نفس میزد. برگشت نگام کرد و گفت خیلی لوسی نفسمو بند آوردی دیگه کونمو احساس نمیکنم گفتم نگران نباش همه دخترا اولش همینو میگن گفت تو بیخود کردی از حالا بهت میگم اگه میخوای با من باشی باید قید هرچی دوست دختر داری رو بزنی گفتم دیوونه من اگه کسیو داشتم که با تو نمیریختم رو هم گفت به هر حال من خبر دارم تو دوست دختر داری و از حالا به بعد فقط باید با من باشی گفتم بازم این کونو در اختیارم میزاری خندید و گفت اگه همینجوری که امشب کردی بازم بکنیم آره. تو اون چند روزی که خونمون بود هر شب کارمون همین بود به محظ اینکه همه میخوابیدن دوباره فرناز به قولش عمل میکرد و منم مثل همون شب اول ترتیب کونشو میدادم. البته وقتی که برگشت شهرشون چون میدونستم تا حداقل 2 ماه دیگه دستم بش نمیرسه یک دوست دوختر دیگه برا خودم دستو پا کردم ولی تا موقع ازدواجم که 2 سال بعدش بود تقریبا یه 30 چهل باری دوباره از کون کردمش. الان هر دو ما ازدواج کردیم و معمولاً تو یه سال 2 سه باری همدیگه رو میبینیم ولی دیگه هیچ رابطه ای بینمون نیست. امیدوارم خوشبخت بشه و خوش ب حال شوهرش.نوشته:‌ علی

سکس با دخترخاله 15 ساله ام سلام دوستان .نمی دونم بعد از خوندن این داستان من درمورد من و داستانم چه فکری میکنید؟! فقط میتونم قسم بخورم که داستان من برخلاف اکثر داستانهایی که خوندم عین حقیقته…قبل از هرچیزی بگم که من اسمم آرشه و الان 24 سالمه و این داستان مربوط میشه به 7 سال قبل که من 17 ساله بودم و دخترخاله عزیزم رویا جون 15 سالش بود…منو رویا از بچگی باهم خیلی صمیمی بودیم و خیلی همو دوست داریم.خونه ما شیرازه بخاطر مسائلی از شهر خودمان که کرجه به شیراز آمدیم.خونه رویا جانم هم کرجه.رویا متاسفانه برخلاف بقیه خانواده که تحصیل کرده اند از سن 15 سالگی یعنی وقتی که تنها کلاس سوم راهنمایی بود دست از تحصیل برداشتو با پسری که دوست داشت ازدواج کرد.حدودا 6 ماه از ازدواجش گذشته بود که قرار بود با شوهرش و داییم اینا بیان شیراز منزل ما.اما چون شوهرش یه ماموریت و مسئله کاری براش پیش اومده بود نمی تونست که بیاد منزل ما اما چون رویا دوست داشت که بیاد و برای اینکه رویا هم تو این مدت احساس دلتنگی وتنهایی نکنه شوهرش بهش اجازه داده بود که با داییم اینا بیاد و من از این بابت خیلی خوشحال بودم.(البته بگم که من اصلا به سکس باهاش فکر نمی کردم و نمی دونستم که قراره چه اتفاقاتی بیوفته!!!)به هرحال روز موعود فرا رسیدو آمدن…شب شده بود که رسیدن و رویا و زن داییم رفتن که لباس مناسب داخل خونه بپوشند و وقتی اومدن بیرون مطابق معمول رویا یک لباس کاملا راحت و آزاد و باز یعنی یک تاب و یک شلوارک تنگ جذاب به رنگ آبی آسمانی پوشیده بود که وقتی راه میرفت و یا خم میشد کاملا سینه هاش از بغل سوتین قرمز خوشکلش مشخص بود و چاک کون گرد و نسبتا بزرگ و لوپزیش معلوم میشد (اینجا لازم شد که مشخصات ظاهری عزیزم رویا رو براتون بگم :رویا سینه های گرد و کمی شل و بسیار خوش فرم و دارای سایز بسیار عالی و جذاب که خیلی خوش خوراکه همچنین قدش حدودا 170 است و از همه مهمتر و شهوتی تر ساقهای پاش و رانشه که خیلی خوش تراشه دیگه باسنشو نگو که من بدجور دیونشم چون برجسته و صفت و تپله.) منم ناخوداگاه توجهم بهش جلب میشد…ساعت حدودا یک نصف شب شده بود جای داییم اینا رو تو اتاق پهن کردن و خوابیدن و منو رویا و مادرم تو هال خوابیدیم.من بی خوابی زده بود به سرم و داشتم چندتا داستان سکسی که تو گوشیم بودو میخوندم و داشتم از شق درد میمردم.از یه طرف داستانها از یه طرف اندام رویا که هرازچندگاهی دیدش میزدم.که یکدفعه رویا گفت تو دو ساعته به چی زل زدی مگه چی تو گوشیته که ازش سر بلند نمیکنی؟! بده منم ببینم شاید منم خوشم اومد! که من گفتم بخواب به تو چه فضول که تا اینو شنید اومد سراغم و گازم گرفتو خودشو لوس کرد که بزارم ببینه و چون من نمی خواستم دیدش بهم بدشه نمی زاشتم که دیگه شروع به مبارزه کردن کرد باهام و میخواست به زور ازم گوشیو بگیره که یهو دستش خورد به کیر شق شدم که داشت شلوار راحتیمو جر میداد!!! تا این اتفاق افتاد هردومون ساکت شدیم صورتش سرخ شد و نمیدونست چی بگه؟ بخنده شرم بکنه؟ یا…؟ بعد چند ثانیه گفت فهمیدم داشتی با گوشیت چکار میکردی!(منظورش کیر شقم بود که معلوم بود یا سوپر نگاه میکردم یا داستان سکسی میخوندم…) من کمی خجالت کشیدم و اونم رفت خوابید و منم وقتی خوابش برد به افتخار اون کون گندش که بخاطر گرما روش پتو ننداخته بود و به طرف من قمبل کرده بودش یه جلق حسابی زدمو خوابیدم…فرداش همین که منو دید زد زیر خنده و بهم گفت عزیز دلم باید حتما امشب بهم نشون بدی که اون چی بود که تونسته بود پسر خاله خشکلمو به خودش اونطوری مجذوب کنه! انقد اصرار کرد که قبول کردم.شب وقت خواب که همه خوابیدن اومد سر جای خواب من و گفت آرشی وقتشه بهم نشون بده؟ منم زرنگی کردم و یکی از داستانها که مربوط به سکس یه دخترخاله و پسرخاله بودو بهش نشون دادم.که وقتی موضوعو خوند با شرم خاصی گفت وای من تا حالا داستان اینجوری نخونده بودم این که سکسیه و مربوط به چه کسانی هم هست! منم خندیدم و چون با هم راحتو صمیمی بودیم بلخره به شرممون غلبه کردیمو با هم شروع کردیم به خوندنش وسطهای داستان که به جاهای حساس رسیده بود دلمو زدم به دریا و دست چپمو گذاشتم رو باسنش(آخه هردو به پهلو دراز کشیده بودیم) معلوم بود که شکه شده و انتظار چنین حرکتی نداشت!!! به هر حال داستان تموم شدو رفت سرجاش که بخوابه(اینم بگم که جاش کنار جای من بود) روشو به من کرد که بهش گفتم تو هم به همونی میفکری که من میفکرم؟ که گفت فکرت چیه گفتم اینکه اون گردن سبزه و خشکلتو بمکم با لبام! ترسیدم که الان عکس العملش چیه؟ که با کمی مکث و خجالت گفت خوب کی جلوتو گرفته؟! وقتی اینو شنیدم داشتم از خوشحالی کس در میاوردم! که سریع قبل از اینکه پشیمون بشه شرمع به خوردن و لیس زدن و مکیدن گردنش کردم.که به خودش می پیچید و آهو اووف میکرد که گفتم عزیزم اگه میخوای حالمونو نگیرن و تا صبح در خدمتت باشم فقط یواش در گوشم آهو ناله و ابراض احساسات کن که گفت آخه خیلی سخته ولی چشم.منم کاملا حرفه ای گردنشو خوردم و اونم حسابی حال میکرد وبرام ناز میکرد در گوشم و هی میگفت عاشقتم بدجور حالمو خراب کردی خدا بهت رحم کنه امشب! بعد پتو رو انداختم رومونو رفتم سراغ سینه هاش…وای همونطور که گفتم چه سینه هایی یکیشو انداختم تو دهنمو یکیشم گرفتم تو دستم و چند ثانیه یک بار هم یه لبی ازش میگرفتم که اون لبهای برجستش بدتر حشریم میکرد…همش میگفت آرشم میخوامت تو مال منی من زنت میشم امشب بکنم بخورم پارم کن هرچی دلت میخواد بکن…با حرفاش حالی به هولی میشدم. رفتم سراغ کسش باورکنید از روی شلوارک و شرت بوش زیر پتو رو پر کرده بود و آب کس نازش زده بود بیرون.شلوارکشو کشیدم پایین وای چه شرت حشری کننده ای داشت.آب از زیر شرتش سرازیر شده بود.قشنگ از زیر شرت کس باد کردش مشخص بود.از رو شرت لیسش زدم که موهامو گرفت و سرم فشار میداد تو کسش.خیلی حشری بود.(آخه دخترها تو این سن خیلی حساس و حشرین) شرتشو کشید پایین گفت مال تو…منو حسابی خوردم براش که آبش همش میرفت تو دهنم.رویا دیگه تو حال خودش نبود و داشت به لرزه می افتاد که از کسش بیشکون گرفتمو حالشو خراب کردم و نذاشتم ارضا بشه داشت از خشم دیونه میشد و میخواست بزنه تو گوشم.که گفتم گلم هنوز خیلی کارت دارم میخوای ارضا بشیو ده برو که رفتی! کور خوندی دارم دیونه میشم واست شلوارکتو پات کن بیا کارت دارم…بلندش کردم بردمش سمت در حیاط(آخه حمام و دستشویمون داخل حیاط بود چون خونمون کمی قدیمی بود) بهش گفتم بی صدا بیا بریم حمام تا حسابتو برسم.میترسید که این ریسکو بکنه و همش میگفت میفهمنو آبرومون میره منم چون حشری بودم چیزی حالیم نبودو گفتم به کیرم بیا بریم.به زور راضی شدو باترسو لرز امد دنبالم رفتیم تو حمام…زود لخت شدم و لختش کردم حالا اون دختر نازو خشکلو خوش اندام لخت در اختیارم بودو میتونستم هرچی دلم بخواد بکنم.بهش گفتم نوبت تو که بهم حال بدی و خوب میدونست چکار کنه:ازم چندتا لب گرفتو رفت سراغ کیرم وای چه ساکی میزد داشتم از هوش میرفتم و میگفتم آره بخورش عوضی من زن امشب من جنده بخورش چون من میخوام و هی از این دستورا بهش میدادم و اونم با این حرفا حشری تر و حرفه ای تر میشد که بهم گفت چهار دستو پا بشینم رو زمین منم این کارو کردم گفت تا حالا کسی همزمان تخماتو خورده و هم زمان سوراخ کونتو لیسیده؟ با تعجب گفتم نه!!! تو هم این کارو نکن کثیفه کونم مو داره تمیز نیست عزیز… که گفت خیلی بیشتر ازین که فک میکنی دوست دارم و برام مهم نیست و اصلا چندشم نمیشه بلکه حشریترم میشم…گفتم خود دانی و شروع کرد به این کار وای چه حالی میداد با زبونش تخمامو تا سر سوراخ کونمو میلیسید و هرازگاهی زبونشو میکرد تو کونم و میگفت چه عطرو بوی داشتم با همین کاراش ارضا میشدم که بلند شدم و گفتم نوبت گاییدنته که با ذوق گفت آخجون. کیرمو گذاشتم دم کسش و با یه فشار کیر کلفتم تا ته رفت تو و چنان جیغی کشید که گفتم الان کاشی ها میاد پایین یا مادرم اینا بیدار میشن میان ببینن چه خبرشده؟! وای چه کس گرمو نازو خیسو لزجی بود تنگ تر از اونی بود که فکرشو بکنید. تو فضا بودم اونم تو حال خودش بودو میگفت وای این کیره آرشه منه که رفته توم.آخخخخخخخ واییییییی اوی ی ی ی ی ی…وای که عزیزم پسرخالم چه حالی بهم داده خاله جون ممنون که همچین آرشی واسم زاییدی و…من گفتم این کیر تا آخر عمرمال تو آخ خ خ خ شوهر جونت کجاست که ببینه زن 6 ماه عقدیشو چطور دارم جر میدم آره آره.هردو در اوج حال بودیم که یه چیز خیلی گرم ریخت رو کیرم و رفت رو رانم اول فکر کردم که آب کسشه و ارضا شده اما دیدم نه بابا این آب خیلی زیاده و زردرنگه که فهمیدم ادرارشه که از شدت حال نتونسته کنترلش کنه و ریخته روم.راستش خیلی کرمو با حال بود برای کیرم.بهش گفتم شاشوندمت گلم؟! که گفت آره حال کردی اینم سورپرایز دیگه من واسه کیر عزیز پسرخاله جونم تو این حرفا بودیم که تلمبه زدنامو سریعتر کردمو جیغش در اومدو لبمو با دندون گاز گرفتو گفت داری ارضام میکنی عشقم که منم گفتم منم نزدیکم که گفت آبتو توم خالی نکنی ها درار بریز تو دهنم…بعد این حرف لریزید تو بغلمو ارضا شد منم کیرمو توش فشاردادم چند بار که آبم داشت میومد که کیرمو در آوردمو در حالی که هنوز میلرزید فهمید منظورم چیه و دهنشو زود آورد و شروع کرد به ساک زدن منم موهاشو میکشیدمو با یک آه بلند آه آه آه آخ خ خ خ آبم با فشار ریخت تو دهنش و قشنگ برام خالی کردش تو دهنش…وقتی دهنشو باز کرد راحت یه نصف لیوان اگه اغراق نباشه منی تو دهنش و رو زبونش بود که به زور تونست بگه اینو میبینی؟؟؟ منم گفتم آره بعد دهنشو بستو وقتی باز کرد گفت دیگه نمیبینی!!! خندم گرفت ولی همه آب کیرمو خورد و قورت داد…لباسامونو پوشیدیمو رفتیم تو خونه که خوشبختانه کسی بیدار نشده بود و آب از آب تکون نخورده بود…اینم از داستان واقعی ما امیدوارم خشتون بیاد

سکس من و خواهر زن گوشتالو با عرض سلام خدمت همه این داستانو که می خوام تعریف کنم کاملا واقعی هستش و به علت جلو گیری از یه مسائلی من از نام های مجازی استفاده میکنم اسم من آریا هستش و الان یه 5سالی هست که ازدواج کردم قد من 188و وزن من 90کیلو هست دارا ی مدرک کارشناسی حسابداری و از قهرمانان ورزشی کشور من زمانی که متاهل بودم هم به هیچ کس رحم نمیکردم چون خیلی خوب سکس میکنم یه روز خواهر زن خودمو که حدود 5سال از من بزرگتر و دارای 2بچه بود رو به چشم یه خریدار نگاه کردم واقعا خوشگله قدشم بلنده و منم میمیرم برای خانم های قد بلند خلاصه عسل با من رابطه تلفنی داشت و با من در مورد زندگیش مشورت میکرد و با هم خیلی راحت بودیم تا اینکه یه روز به من زنگ زد و از شوهرش خیلی گلایه کرد منم که موقعیتو خوب میدیدم گفتم شاید علتش سکس باشه آیا با شوهرت سکس داری اونم گفت آره بابا هر شب از کول هم بالا میریم اینم بگم که اون خودش 30سالش بود و شوهرش 45ساله خلاصه دیگه روی من و عسل به هم باز شده بود و حتی از سکس های خودمون با هم حرف میزدیم تا اینکه یه روز عسل با بچه کوچیکش اومد تهران تا بره دکتر و اومد خونه ما منم فردای اون روز سر کار نرفتم وتو خونه موندم وقتی که خانومم رفت سر کار رفتم سراغ عسل و با هم اول کلی حرف زدیم بعد شروع کردم به دست زدن به پاهاش گوشتالو و مچ پاش خیلی سکسی بود اون اصلا نمیذاشت و خودشو عقب میکشید خلاصه دیگه حالم خراب شد و هیچی نفهمیدم بچه اون هم تو اتاق خواب بود رفتم درو روش قفل کردم بعد عسلو بردم تو حموم وبه زور ازش لب گرفتم و خودمو ارضا کردم تا اینکه یه چند ماه گذشت و من و عسل واقعا همدیگرو دوست داشتیم تا اینکه من رفتم و تو شهر اونا یه مغازه زدم و عسلو به عنوان فروشنده گذاشتم در مغازه من چون جایی نداشتم واسه خواب 2ماه خونه اونا زندگی میکردم یه روز که بچه هاش خونه نبودن با هم تنها بودیم اینم بگم که شوهر عسل خیلی به من اعتماد داشت خلاصه اول از هم خوب لب گرفتیم زبوونشو میکرد تو دهنم منم خوب لبا شو گاز میگرفتم دوباره به زور لختش کردم چون نمیذاشت فقط شورت تو پاش بود رو تخت رو هم بودیم و من همه جاشو لیس میزدم تا یه دفعه کیرمو دراوردم و کردم تو کوسش خیلی تنگ بود من تعجب میکردم که چه طور 2تا بچه از اون کوس درومده بود البته خودش گفت که رفته کوسشو ترمیم کرده خلاصه همه جوره عسلو کردم و آبمو ریختم رو سینش بعد به هم گفت چیکار کردی تو منو گاییدی خلاصه این کار تا مدتی که من تو خونه اونا بودم ادامه داشت تا اینکه دیگه از خودم بدم میومد و از شوهر و زن خودم خجالت میکشیدم مغازه رو ول کردم به امان خدا چون مغازه مال عسل بود ولی اینمبگمکه من واقعا عاشق عسل شده بودم ولی نمیشد چون من زن دار اون شوهردار بعد آشنا نزدیک واقعا داشتم دیونه میشدم خلاصه من با عسل قهر کدم و الان 2 ساله که کلا با هاشون قطع رابطه کردم ولی من از خدا طلب بخشش کردم چون یه چند سالی بود که از خدا دور بودم خلاصه قبل از سکسی خوب فکر کنید و با کیرتون فکر نکنید خواهش میکنم نظراتتونو تو سایت بذارید و یادتون باشه جنده کنید ولی جنده نکنید…نوشته آریا

کس با دختر عموی متاهل در خرابه متن خاطره: با سلام اسم من امین 20سالمه دختر عمویی دارم که با من هم سنه و اسمش شیرینه اون در حال حاضر نامزد داره من با اون تا قبل از نامزد کردنش رابطه دوستی داشتیم اما سکس نداشتیم داستان بر می گرده به قبل از ماه رمضون که می خواستیم با عوم شون بریم عزا که رفتیم خونه ی عموم بعد که می خواستیم بریم شیرین گفت که من خونه می مونم چون هم توی یک ماشین هممون جا نمی شیم ودوستم می خواد برام فلش بیاره بعد منم گفتم منم نمیام که شیرین تنها نباشه اونام قبول کردند و گفتند خب نادر رو هم نگه دارین ما هم قبول کردیم نادر بچه عمومه و 4 سالشه اون رو گذاشتن که ما خلاف نکنیم و بعد مامان و بابام وعموم و زن عموم رفتد عزا شیرین تو خونه چادرش در اورد و کمی بد حجاب راه میرفت منم چون می دونسم کمی حشرش زیاده سر شوخی رو باز کردم مثلا نگاه معنا دار می کردم و جلوش کیرم رو می مالیدم واز کنارش که رد میشدم کونش رو ضربه میزدم اونم می خندید بعد از این کار ها رفت نشست منم نادر رو بردم خونهی همسایه تا با دوستش بازی کنه.برگشتم خونه و کنار شیرین نشستم و دستم رو انداختم گردنش گفتم چی نامرد شدی!!!!از وقتی نامزد کردی دیگه تحویل نمی گیری.انگار که نه انگار من و تو با هم دوست بودیم غیر از اون با هم رابطه فامیلی داریم .گفت خب من نامزد دارم زشته دیگه….من گفتم زشت اینه که دیگه مثل قبلا کسی رو که عاشقت بود رو دوست نداشته باشی .خندید و گفت به قران خیلی دوست دارم حتی بیشتر از خلیل .خلیل نامزدشه.منم زود بغلش کردم و کفتم منم دوست دارم وسریع ازش لب گرفتم.گفت ول کن دیگه کسی نیاد منم به خواسته ی اون ولش کر دم و شماره جدیدش رو گرفتم بعد بهش گفتم دوست دارم مثل قبل رابطه ما خیلی محکم باشه شیرین گفت مگه من میگم نباشه منم نتونستم خودم رو نگه دارم و زود گفتم هنوز س قولت هستی گفت کدوم قول گفتم تو به من قول یک سکس جانانه رو دادی گفت اون مال بل نامزدیم بود منم گفتم هر جور دوست داری !!!بعد رفتم و نادر رو بردم مغازه براش بستنی خریدم و وقتی بر گشتم دیدم بابام شون اومدن بعد نادر رو دادم و اومدیم خونمون….یک هفته ای از این ماجرا گذشت که دیدم شیرین اس داده که من برای عمل ه قولم امادم چیکار کنم بعد من باهاش قرار گذاشتم یک روز عصر برم دنبالش و.ما توی خیابان نور نیشابور زندگی می کنیم کوچه بالای خونه ی ما ساختمونی هست در دست ساخت که چند ماهی بود توش کار نمی کردن.اون جا رو خوب بررسیکردم و زنگ زدم به شیرین گفت منتظرتممنم با ماشین رفتم دنبالش و سوارش کردم حرکت کردم گفتم چی داری ؟گفت یعنی چی؟گفتم هیچی سر راه وایستادم از داروخانه کاندم و لارجرباکس خریدم ورفتیم در خونه ی ما بعد گفت من باید تا ساعت 7 برم خونه .گفتم اوووو هنوز ساعت 5 خودم تا قبل از ساعت 7 می برمت خونه گفت حالا کی خونتونه؟گفتم همه !!!!گفت خب اومدیم چی کار کنیم گفتم عجله نکن .بعد من فرش مسافرتی رو با چیز هایی که خریده بودم برداشتم و گفتم دنبالم بیا .با هم رفتیم جلوی ساختمان کوچه بعدی صبر کردم کوچه که خلوت شد رفتیم توی ساختمان بعد رفتیم طبقه 2 جایی که از خونه ها دیده نشه بعد سنگ های یک تیکه از زمین رو جمع کردم و فرش رو باز کردم شیرینم همش می گفت خیلی دیوانه ای بع منم سریع بغلش کردم شروع کر دم لب گرفتن مچ مچ می کرد و منم نازش می کردم و دکمه های مانتوش رو باز می کردم که دستم خورد به سینش و شیرین اه کشید سینه هاش رو در اوردم و شروع کردم به مک زدن باورم نمیشدسینه هاش خیلی بزرگ و سر بالا بود که بعد از مک زدن شیرین زانو زد و شلوارم رو کشید بایین منم یک کاندن کشیدم روش و شروع کرد به خوردن همش تو دهنش جه نمی شد چون 19 سانت کیرم بود با کلفتی باور نکردنی خوب برام ساک زد و خایه هام رو خورد بعد لختش کر دم باورتون نمیشه خیلی سفید بودکسی داش که حیفت میومد توش کنی سریع شروع کردم به لیس زدن که با لیس اول کمرش رو داد بالا و اه دنباله داری کشید سوراخ کونشم لیس زدم که صداش در نمیومد بعد گفتم شیرین جان می تونم تو کست کنم گفت اره خلیل افتتاح کرده منم اروم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش و فشارش دادم تو کسش کردم و روش دراز کشیدم که اه اه ارومی می کرد و از درد چشماش رو به هم فشار میداد منم تلنبه های وحشیانه ای می زدم چند دقیقه ای که تلنبه زدن کیرم رو در اوردم و لارجرباکس رو مالیدم به کونش که خوب جا باز کرد بعد اروم اروم کردم تو که تا ته رف که جیغ بلندی زد و منم تند تند تلمبه میزدم که بعد از چند تا تلمبه در اوردم وباز دادم ساک بزنه باز تو کسش کردم که اه اه می کرد منم ازش لب می گرفتم تااینکه احساس کردم داره ابم میاد که کیرم رو در اوردم و خایه هام رو دادم دهنش و با دستم تلمبه می زدم که ابم اومد و کاندم رو در اوردم و ابم رو ریختم رو صورتش و تو دهنش که با لیزی ابم برام ساک ماهرانه ای زد من شرتم رو دادم بهش تا خودش رو تمیز کنه بعدشم خودم رو تمیز کردم و لباس تنمون کردیم و رفتیم بایین و بعد از دید زدن کوچه رفتیم بیرون و از در خونه ماشین رو برداشتم و رسوندمش خونشون تو ماشین لب گرفتیم و از هم تشکر کردیم و رفت از اون به بعدم با هم سکس زیادی داشتی منم رفتم هموم و شرت تنم کردم و به ارزوم رسیدم ممنون خوندید للطفا نظر بدید .بازم براتون سکس هام رو تعریف می کنم .بای……. نوشته: nashanahkta

سکس با دخترعمو بهاره سلامنمیخواهم زیاد سرتونو درد بیارماین داستانی که براتون مینویسم حقیقتهمن رضا 24ساله هستم اهل اصفهان من یه عمو دارم که از لحاظ مالی زیاد وضعیت خوبی نداره چون دوتا زن داره و همیشه خدا در حال مصرف کردنه ولی اگه خدا بخواهد انگاری یه 2 ماهی هست که میگه ترک کردماز زن اولیش دوتا دختر یه پسر دارهدختر بزرگه عموم که 27سالشه. 4سال پیش ازدواچ کرد و خواهرشو تنها گذاشتدختر کوچیکه عموم 24سالشه اسمشم بهاره که هنوز ازدواج نکرده بهار حدودا 165قدش و65وزنشمن از بچگی دوسش داشتم نه به خاطر سکس بلکه به خاطر خودش چون با هم بزرگ شده بودیم .عموم چون همیشه خدا پول نداشت زن عموم البته زن اولیش از همون اول با مادر بزرگم زندگی میکرد به همراه بچه هاش و من برای دیدن بهار هیچ وقت مشکلی نداشتم چون خونه مادر بزرگم بودداستان منو بهاره از 6سال پیش شروع شد زمانی که بهاره همیشه خونه ما بود چون پدرم خیلی دوسش داشت و بهش میرسید البته بهاره تو خونه ما خیلی راحت بود برای همین وابسته شده بود زیاد میومدیک روز من بالای پشت بوم بودم داشتم سیگار میکشیدم و تو حال و هوای خودم بودم البته اینو بگم که هنوزم به جز بهاره کسی نمیدونه من سیگار میکشم که بهاره امد درو آروم باز کرد چون شک کرده بود چرا من همیشه میام بالای پشت بوم یک لحظه جا خوردم نمیدونستم چیکار کنم سیگار تو دستم بودو نمیتونستم بندازمش دیگه همه چیو دیده بود چیزی بهم نگفت فقط سرشو تکون دادو رفت پایینمیدونستم ناراحت شده چون اون منو دوست داشت وهمیشه جلوی همه میگفت که میخواهد با من ازدواج کنه رفتم پیشش کسی خونمون نبود بهاره تو بالکن نشسته بود زل زده بود به درخت توی حیاط رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم که من سیگاری نیستم اینم همینجوری کشیدم چون از دست صاحب کارم ناراحت بودم چبزی نمیگفت بهش گفتم خواهش میکنم به کسی نگو آبروم میره بعد از چند دقیقه ای به حرف امدو گفت که به کس نمیگم اما تو هم باید قول بدی دیگه سمتش نری منم قبول کردم .من درس نخوندم زیاد اول دبیرستان ترک تحصیل کردم رفتم سر کار و همیشه پول همراهم بود راستی اگه بدم نوشتم به خاطر اینه که درس نخوندم داستانم برای این نوشتم که فقط خواستم درد دلی کرده باشممیدونستم پولی نداره برای همین یه مقدار بهش پول دادمو اونم پاشودو رفت خونشون چند وقتی گذشتو دیگه براش عادت شده بود که ازم پول بگیرهیه روز که امده بود خونمون امد پیشمو گفت رضا یه مقدار پول داری بهم بدی منم بدون اینکه بپرسم برای چی میخواهی بهش دادمپدرم سر کار بود مادرمم رفته بود خونه خالم بهاره یه شلوارک پشیده بود که تمام اندامشو انداخته بود بیرون منم بی اختیار محو بهاره شده بودم تا اینکه امد پیشمو گفت رضا میشه بند شلوارکمو برام شل کنی آخه یه گره کوری زده بود که به این راحتی ها باز نمیشد منم قبول کردمو شروع کردم به باز کرده گره هر کار کردم باز نمیشد تاین که سرمو اوردم پایینتا بتونم با دندون بازش کنم وقتی چشمام به شرتش افتاد بی اختیار کیرم بزرگ شد منم یه شلوار لی پوشیده بودمو کاملا پیدا بود داره شق میشه کلا حواصم پرت شده بود که میخواستم چی کار کنم از قصد دستمو میزدم به کسش تا اینکه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم محکم بقلش کردمو لبامو گذاشتم رو لباش هر چی میگفت نکن اما من ول کن نبودم .اما معلوم بود که خودشم بدش نیومده وقتی دیدم خودشم میخواهد ازش خواستم لباسشو در بیاره اونم قبول کردو لباساشو در اورد البته خودمم کمکش کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش با یه دستم یکی از سینه هاشو میمالیدم بایه دستم کسشو دیگه اونم داغ کرده بودو نفس نفس میزد شرتشو در اوردمو کسش خیس شده بود شروع کردم به خوردن کسش یه بوی خاصی میداد یه مزهه ترش اما من خوشم امده بود یه چند دقیقه ای بعد دیدم روناش داره میلرزه و ناله های بلند میکنه نگو داره ارضاع میشه ابش امدبلند شد رو زانوش شلوارو شرتمو تا زانوم کشی پایین شرع کرد به ساک زدن اما خوب نمیزد انگار بدش میومد منم گرفتمشو به پشت خوابوندمش فهمید میخواهم باهاش چیکار کنم میگفت اینکارو باهام نکن درد داره اما من ول کن نبودم یه تف انداختم دم سوراخشو کونش با انگشتم بازیش میدادم یه مقدار جا که باز کرد یه تف انداختم رو کیرمو آروم گذاشتمش دم سوراخش یه مقدار با کیرم با کونش بازی کردمو کیرمو آرم هل دادم توش جیق بلندی زدو قسمم میداد درش بیارم اما من گوش نمیکردم انقدر خودشو سفت گرفته بود که کیرم داشت میترکید گریه می کرد یه کم که آروم شد شروع کردم به تلمبه زدن یواش.کیرم تو نمیرفت اما کونشو عقب جلو میکرد یه مقدار جا که وا کرد دیگه عادی شد براشو معلوم بود داره حال میکنه جوری خوابونده بودمش که میتونست با دوتا دستاش باسنشو خودش باز کنه منم یه دستمو گذاشته بودم رو کمرش با یه دستمم کسشو میمالیدم دیگه داشت آبم میومد دست خودم نبود خالیش کردم تو کونش دیگه نا نداشتم کیرمو در اوردمو بغلش کردم یک بار دیگه باهم حال کردیمو اون پاشد لباساشو پوشیدو رفت خونشون .یه چند وقتی نتونستم ببینمش اونم دیگه نمیومد خونه ما چند روز بعد رفتم خونشون اما دیدم بر عکس همیشه که جلوی من راحت بود اینبا چادر سرش کرده منو صدا کرد تو اتاقشو رفتارش عوض شده بودو خیلی محکم حرفاشو میزد بهم گفت همونجور که من سیگار کشیدنتو فراموش کردم تو هم باید همه چیزو فراموش کنی چیزی نگفتمو زدم بیرون الان چند سالی هست که دیگه مث قدیما نیستو با من سرد شده دیگه کمتر میزاره ببینمش کمتر با هم حرف میزنیم اینم بگم که وقتی رفتم خدمت واقعا به این موضوع پی بردم که اگه قبلا دوسش داشتم حالا دیگه عاشقش شدم چون همیشه به اون فک میکنمای کاش یک بار دیگه قبولم کنه نه برای سکس برای یه رابطه سالم یا بهت بگم ازدواجاینم بود داستان من با دختر عموممیدونم خوب نبود اما دروغ نبود نوشته: محمد

کون درد زن دایی بعد اینکه دایی سر یه ماجرایی زندان افتاده بود و ماشینشم توو پارکینگ بود زن دایی خوشکله ازم خواست تا برا ترخیص کمکش کنم منم از این فرصت استفاده کردمو راه افتادیم پی استعلامو پارکینگ و این حرفا .روز اول ترخیص نشد اما روز دوم که تلفنی هم باهاش صحبت کرده بودم ودر مورد دوست داشتن و اینکه کاش میتونستیم این مدت که دایی م نیست با هم باشیم .خلاصه بعد ترخیص ماشین بهم قول داده بود که یه کباب حسابی کنار خانوادش دعوتم کنه.جاتون خالی بعد خوردن کیرم شقه شده بود که چطوری اینو بکنم برعکس خواهرشم که خوشکلتر از خودش بود اون شب دعوت بود اسم زن دایی م شهلا بود حال میکرد وقتی اسمشو با ادا و شکلک صدا میزدم من 27 سالمه و ازش 4 سالی بزرگتر بودم بنده خدا داییم یه هفته ای میشد زندان بود کیر من که داشت می ترکید کنار بخاری نشسته بودم یه لیوان آب از زن داییم خواستم یه قرص ترامادول واسه سفت کردن کمرم انداختم بالا.مادر زن دایی م معتاد بود با دختر بزرگش بهاره رفتن اون اتاق من موندمو شهلا .جالب اینجاست که مادرش بهش گفت شب و میتونیم با هم باشیم فکرکنم اونم فهمیده بود به شهلا گفتم خیلی دوست دارم بهت نزدیکتر شم و لباتو بخورم .گفت خجالت داره و فلانو این حرفا در حال حرف زدن بود که سریع دستاشو گرفتم کشیدمش جلوتر سریع لباشو خوردم گفت الانه که مادرم بیاد بی خیال شو گفته باشه وایمیستیم همه بخوابند تا ساعت 2 منتظر موندم کله کیرم مثل سر آرپیجی ،داشت منفجر میشد جا خوابمو نو جدا جدا انداخته بودیم ساعت که 2 شدو بوی کس سفید زن دایی بلند شد رفتم سراغش ریا نباشه یه سالی میشد سکس نکرده بودم لباش شیرین تر از همه جاش بود نزاشت بکنم تو دهنش کس قشنگشو لیسیدم سرو صداش بلند شده بود ازش خواهش کردم آرومتر آه و اوه کنه کیر بلندمو وقتی گذاشم لای کسش خندید و یه دفعه ترش کرد گفت کیرت خیلی بزرگتر از مال داییته شروع کردم عقبو جلو رفتن با این حال که یه بچه پنج ساله داشت کسش خیلی تنگ بود تند تند فشار میدادم تا ته فرو کرده بودم قرصم که باعث میشد آبم نیاد . به پشت برگشت بغلش کردمو دوباره با فشار می کردمش بعد اینکه کسش وا رفت از خواهش کردم که از کون بکنمش گفت تا حالا ندادم درد داره .به این حرفا گوش ندادم هرچند سولاخ کونشو محکم بسته بود ولی با قدرت تمام وزنمو انداختم روش همین که خواست داد بکشه دهنشو گرفتم نگو کیرم تاته فرو رفته آروم بالا پایین کردم هی تکون میخوردکه کیرموبکشم بیرون سماجت کردم و با خوی وحشی گری سرعتمو بالا برده دیگه پوست کیرم داشت میسوخت .آروم آروم سرعت رفتو برگشت کیرمو پایین آوردم تا آبم دیرتر بیاد با اجازه خودش ریختم تو کونش به قول خودش انگار شاشیدی ،نگو کونش پر از آب کمر بنده شده کیرم و کشیدم بیرون و رفتم واسه استراحت اون شب زن دایی رو سه بار گاییدم و واقعا از سکس با من لذت برد بعد ازاون شب تا آزادی داییم سه بار دیگه هم با هم سکس داشتیم.هنوز موقعیت مناسبی واسه سکس بعدیم پیش نیومده کیرم بد جوری تو کفه الان ……نوشته امید

سکس در نخلستون با کیر عرب من رویا هستم 29 سالمه بچه کرمانشاه هستم توي سن 19 سالگي ازدواج کردم دو تا پسر 6 ساله هم دارم که دوقلو هستن اسم شوهرم فرهاده 36 سالشه خيلي دوسش دارم يه کوچولو چاقه هيچ چي برام کم نميزاره بجز ارضاء تو سکس آخه کيرش کوچيکه حدودا 8 يا 9 سانته نازک هم هست خيلي زود هم آبش مياد بزارين از خودم بگم قدم 172 سانته 70 کيلو هستم سينم درشته يه کوچولو شکم دارم رون و باسنم گوشتيه پوستم مثل برفه… قرار شده بود که بريم خرمشهر خونه ي خاله ي فرهاد يه هفته استراحت کنيم و گردش خلاصه رفتيم خرمشهر خونه خاله فرهاد داخل شهر خرمشهر نبود توي اين روستاهاش بود ولي اسمشو نميگم خيلي اونجا گرم بود همش جلوي کولر بودم شوهرخاله فرهاد که پير بود تنها پسر جوون اونجا پسر خاله فرهاد بود اسم عجيبي هم داشت :جمعه چهره جذابي نداشت سياه بود ولي خدايي قدو هيکل خوبي داشت فکر کنم خشگل 195 بود حدودا 24 سالش بود اصلا تو فکرش نبودم تا اينکه شب دوم بود حشري بودم کسم داغ بود و تشنه کير.فرهادو بيدار کردم با کلي التماس از خوابش زد اومد روم ده بکن تا خواستم از سکس لذت ببرم آبش اومد و گرفت خوابيد طبق معمول خود ارضائئ کردم پاشدم رفتم دستشويي تشنم شد رفتم تو آشپز خونه جمعه توي آشپز خونه خواب بود آروم رفتم در يخچالو باز کردم نور يخچال افتاد رو پسره واي خدا چي ميديدم از بس کيرش کلفت بود که کاملا از رو شلوار معلوم بود آب خوردم رفتم تو اتاقمون خوابيدم يه چيزي تو سرم رژه ميرفت با خودم گفتم کاش کيرش مال فرهاد بود از فرداي اون شب به جمعه نظر داشتم همش سعي ميکردم که کاري کنم خودش بهم پيشنهاد بده مثلا وقتي جلوش قدم ميزدم کلي عشوه ميريختم يه بار که تابلو اينکارو کردم دستشويي بودم جمعه منتظر بود خالي بشه تا اون بره شلوارمو بالا کشيدم درو باز کردم بعد زيپ شلوارمو بالا کشيدم دلم ميخواست کير کلفتشو تو کسم حس کنم تا شدو يه روز ظهر بچه هام گفتن ما دلمون شنا ميخواد خاله فرهاد گفت توي نخلستون يه استخر داريم که توش آب ميريزيم واسه آبياري بريد اونجا.حاضر شديم بريم که فرهاد گفت من بايد برم شهر واسه فردا بليط بگيرم شما بريد خاله ي فرهاد گفت من پاهام درد ميکنه جمعه باهاتون مياد… خلاصه راه افتاديم به سمت نخلستون اون روز يه شلوار لي يخي با مانتو سبز تنم بود زير مانتو هم تاپ داشتم که تا بالاي نافم بود وسطاي راه شالمو انداختم رو شونم گفتم خيلي گرمه ها جمعه هم گفت آره خيلي گرمه ما ديگه عادت کرديم رفتيم تا رسيديم به استخر بچه ها رفتن تو آب منو جمعه لب استخر نشسته بوديم دکمه هاي مانتومو باز کردم شکمم با خط سينم معلوم بود حواسم به جمعه بود اونم هي چپ چپ نگام ميکرد لباسش گشاد بود و بلند نميتونستم تشخيص بدم که راست کرده يا نه.گفتم اينجا جاي خنک نداره که استراحت کنم گفت اون پشت هست. پاشدم باهاش رفتم زياد دور نبود يه جايي بود شبيه آلاچيق که با برگاي نخل درست کرده بودن توش هم يه موکت پهن بود رفتم دراز کشيدم جمعه هي به بدنم نگاه ميکرد رفت يه گوشه نشست گفتم اينجا که کسي نمياد من چرت بزنم؟ گفت نه الان تو اين ساعت هيچکس اينجا نمياد مانتو مو دراوردم گوله کردم گذاشتم زير سرم حالا تاپو شلوار بودم به پهلو خوابيدم پشت به جمعه.کمرم لخت بود از عمد کونمو دادم عقب جوري که تابلو شه ده دقيقه گذشت ديدم فرجي نشد کم مونده بود بلند شم بگم منو بکن بدجور داغ شده بودم ولي دلم ميخواست اون پاپيش بزاره تو همين فکر بودم که دست رو کمرم احساس کردم خوشحال شدم هيچ کاري نکردم خيلي راحت ميماليد دست آورد سينم گرفت. گفتم چکار داري ميکني؟ تو چشام زل زد و گفت يا مثل آدم بهم بده يا به زور ميکنمت… باور کنيد از خوشحالي اشکم دراومد جمعه فکر کرد که نميخوام پا بدم افتاد روم به زور لبمو ميبوسيد گفت اگه جيغ بزني ميکشمت گفتم اگه با رضايت بدم چي؟ گفت الهي قربونت برم سريع رفت سراغ شلوارم کمربندو باز کردو شلوارمو دراورد گفتم اگه کسي بياد چي؟گفت نترس لخت شو شرتمو هم پايين کشيد خودش هم لخت شد ووووووووييييي چه کيري داشت خشگل 25 سانت بود و سياه خيلي هم کلفت بود مثله کير سياه پوستا بود گفتم بده ساک بزنم کيرشو تو دستم گرفتم داغ بود سرشو کردم تو دهنم جووون چه کلفت بود جمعه هم تا جا داشت کيرشو تو دهنم کرد کله کيرش نزديک بود بره توي گلوم داشتم بالا مياوردم گفت ديره دراز بکش کيرشو از دهنم دراورد رفت پاهامو داد بالا نشست وسط پام کله کيرشو کرد تو کسم خوابيد روم يکي سينه هامو از تاپم دراورد و مشغول خوردن شد کيرشو فشار ميداد لامصب هر چي ميکرد تموم نميشد آروم تلمبه ميزد واييييييييي کسم باز شده بود درد داشتم انگار کله کيرش تو شکمم بود خيلي حال ميداد آهو ناله ميکردم و کمرشو چنگ ميزدم باهر تلمبش ميرفتم فضا تو حال خودم نبودم چشامو بسته بودمو لذت ميبردم نفس نفس ميزدم اونم محکم تلمبه ميزد دهنمو گرفته بودمو جيغ ميزدم که بهو دنيا دور سرم چرخيد و ارضا شدم کيرشو دراورد منو دمر خوابوند لاي کونمو باز کرد و به سوراخم تف انداخت گفتم چکار ميکني يه وقت کونم نزاري پاره ميشم با لهجه عربي گفت: حرفا ميزني همچين کون سفيدو تپل مپلي زيرم باشه بعد نکنم؟ وولک دلت خوشه ها خودمو سفت کردم گفت ببين من کونم تنگه دردم ميگيره کيرت بزرگه پاره ميشم گفت اي بابا شل کن.. دو تا چک زد به کونم شل کردم کله کيرشو تف زد يه سه چهار تف هم به سوراخم زد دو دستي کونمو باز کرد کيرشو گذاشت دم سوراخ تا ميخواست فشار بده ليز ميخورد در ميرفت بهم گفت دو دستي کونمو باز نگه دارم منم کردم کله کيرشو تنظيم کرد فشار ميداد خيلي درد داشتم گفتم جمعه جون من بيخيال شو گفت خفه وارد شدن کله کيرشو احساس ميکردم يهو خوابيد روم که کله کيرش زارپ رفت تو کونم دهنمو گرفت هي فشار ميداد واي که چه دردي داشتم انگار تبر ميکنن تو کونم هي سانت به سانت فرو کرد جيغ ميزدم و دستو پا ولي فايده نداشت نصف کيرش تو کونم رفت جوري روم خيمه زده بود که نميتونستم تکون بخورم بعد از چند دقيقه همرو جا کرد از درد زار زار گريه ميکردم دم گوشم گفت تموم شد رفت تو حالا دهنتو ول ميکنم هر وقت دردت کم شد بگو تلمبه بزنم دهنمو ول کرد صبر کردم يه کم دردش کم شد گفتم بکن آروم آروم عقب جلو ميکرد کم کم داشت مزه ميداد عرق جمعه بوي بدي ميداد درد داشتم کيرشو دراورد گفت قمبل کن بلند شد تا جا داشت قمبل کردم دوباره کيرشو فرو کرد خيليييييي درد داشت موهامو گرفته بود تو مشتش تلمبه ميزد سرم رو به عقب خم شده بود محکم تلمبه ميزد کونم گشاد شده بود حدودا ميشه گفت 6 .7 دقيقه همونجوري تلمبه زد بعد آبشو با فشار خالي کرد مثله آب جوش بود سوختم کيرشو دراورد رفتم يه گوشه آبکيرارو خالي کردم اندازه يه استکان آبکير ريخت بيرون کونم ميسوخت پاشدم لباسمو پوشيدم تا کيرش نخوابيده بود سريع يه عکس با موبايلم گرفتم گفتم اين ماله من گفت اينجوريه؟.. موبايلشو آورد 7.8 تا عکس مختلف از کس و کونم گرفت گشاد گشاد راه ميرفتم.رفتم بچه ها رو از استخر برداشتيمو رفتيم خونه.فرداي اون روز رفتيم خونمون هر وقت دلم براي جمعه تنگ ميشه عکس کيرشو نگاه ميکنم لذت ميبرم کاش شمارمو بهش ميدادم ممنون که خونديد رویا 29 ساله از کرمانشاه

کون دلارا سلاماسمم سیناست28سال سن دارم کیرمم حدود20سانتیک دختر خاله دارم اسمش دلاراست وخیلی مغرورچندبار پیشنهاد دوستی دادم ولی توجه نکردوبالحن بدی مرا دور کرد… این ماجرا از ماه قبل یعنی خرداد92شروع شد که من با یکی از دوستام رفتیم صادقیه تهران پیش دوستش.دوستش از بچه مایه دارها بود که تو برج تندیس عطر فروشی داشت.سر صحبت باز شد درمورد دوست دختر گفت یک دوست دختر دارم که کون خیلی بیستی داره.به ماگفت هفته ای 2بار با کونش حال میکنه.عکسش را که نشانمان دادفازم پریددیدم خودشه…بهش گفتم اسم دوست دخترت چیه گفت الناز.بعد دوستم رفت از پایین شارژبخره من هم از فرصت استفاده کردم گفتم داوو جان یا داری مارا میپیچونی یا خودت پیچیدی.گفت چطور ؟گفتم این دختر را میشناسم از اقوام است دیدم سرخ شدگفتم نترس که خوب مدرک جرمی ازش پیدا کردم.خواهش کرد که صداش در نیارمگفتم باشه ولی به2شرط گفت چی؟گفتم اولامیخوام مطمئن شوم که این فامیلمون است.دومامیخوام من هم یک فیضی از کوننازنینش ببرم.گفت باشه جلوی من زنگ رد بهش وقراره سکس رابرای فردا گذاشت.من هم شب دل تودلم نبود که میخوام کون یک دختر مغرور رابکنم.فردا باماشین رفتم ویلای داوود وماشین را کوچه پشتی گذاشتمکه دخترخالم ماشین رانبینه بعد زنگ ویلا را زدم داوود در راباز کرد گفتم داوود آمده؟گفت نه ولی نزدیک است برو طبقه بالا پنهان شو.2دقیقه نگذشت که دخترخالم امد تو بادوستش بودرفتند توپذیرایی نشستند داوود رفت روکاناپه نشست قربونش میرفت.یواشکی نگاه کردم دیدم بله…خودش است به داوود اس دادم بیا بالا کارت دارم2دقیقه بعد امدبالا گفتم خودشه کونش از چند جهت پاره است گفت چرا؟ماجراراگفتم گفت پس حقش است که پاره شود گفتم برو کاررا شروع کن که اولا مشکوک میشه دوما در حین جرم بگیرمش رفت پایین دلارا را شروع کرد به مالوندن دوستش هم شروع کرد به خوردن کیرداوود… همینکه داوود دلارا رالخت کرد و انگشتش را تو کونش کرد من رفتم پایین.دلارا شوکه موند گفت تو اینجا چه کار میکنی؟گفتم اومدم بکنمت.اینقدر شوکه بود که مانده بود چه کند من هم شروع کردم به مالیدنش خوب که حشری شد دمر خابوندمش شرتم را دراوردم کیرم داشت زیر شورت میترکید.دلارا فکرنمیکرد کیرم اینقدرکلفت باشه همینکه کلاهک رفت تو کونش جیغش 7آسمان رابرداشت داوود گفت کشتیش.گفتم حقشه 2ساله کون من راسوزونده حالا 1دقیقه هم کون خودش بسوزه دلارا که به گه خوردن افتاده بودالتماس میکرد کیرم را دربیارم من هم که به تخمم نبودشروع کردم به تلمبه زدن که گریه اش درامد.بعداز 5دقیقه داشتم ارضا میشدم که دوستش امدبه کمک من گفتم میخوام تو راهم بکنم گفت از جونم سیرنشدم هنوز که به تو کون بدم گفتم تورایواش میکنم اینجور که من دلارا راکردم به خاطرخصومت شخصی بود دوباره شروع کردم به تلمبه زدن که ابم راریختم توکونش نمیدانید چه صفایی داشت کون به این تنگی وخوش فرمی توعمرم نکرده بودم.بعد بلند شدم رفتم رو کاناپه نشستم زهره آمد کنارم نشست گفت خیلی کیر خوش فرمی داری گفتم قابل نداره؟بدم خدمتتون؟گفت اگر یواش میکنی آره گفتم باشه شروع کردم به انگشت کردنش خوب که گرم شد دمر خابوندمش تف انداختم توسوراخش اروم کردم تو کونش چندتا آخ و اوخ کرد ولی اروم شد دلاراکه ازشدت کوندرد نمیتونست تکون بخوره مارا دید گفت نامرد کون دخترخاله ات را اینطور میگایی ولی کون غریبه رابامهربانی میگایی گفتم کونی 2ساله که دارم چراغسبز نشون میدم تو چسکلاس میذاری دوباره شروع کردم به تلمبه زدن که داوود هم رفت سراغ دلارا من زهره را میکردم داوود دلارا را که من ارضاشدم زهره گفت به کیرداوود که ازمال تو نازکتره کون دادم سرویس شدم ولی مال تو درد نداشت؟گفتم اخه خوشم اومد ازت که یواش کردمت…حالا زهره شده دوست دختر من. من هم هر 10روزهم میکنمش هم براش چیزی میخرم.امیدوارم از داستان من خوشتون امده باشد.داستان بعدی میگم که چه جوری زهره را میکنمنوشته: سینا

پایان جنگ جهانی با دختر خاله سلام دوستای سکسی و کله کیری .من سعید ولی بیشتر صدام میکنن امیر تا سعید هستم20سالمه من و مامانم واینا شیراز زندگی میکنیم.میخوام براتون داستان سکس خودمو با دختر خالم پگاه تعریف کنم که تو شهر دیگه ای از استان فارس زندگی میکنن اول یه کمه در مورد خودم بگم چون میگن اول خویش بعد درویش عموما هرروز میرم حموم و دوست دارم خودمو آپدیت کنم یعنی بروز باشم وطبق مد روز عمل کنم قد من حدود175-180میشه و از نظر شکل وشمایل هم به قول رفیقام بچه خوشگلم البته ادعایی هم نیست ریا میشه.دختر خالم هم از نظر سنی فرقی با من نداره شاید اختلاف سنیمون فوق فوقش 1 ماه باشه و اتفاقا هر دوتامون دانشگاه شیراز قبول شدیم ولی چون اون خوابگاه گیرش نیومده بود مامانم بش گفته میتونه بیاد خونه ما ولی خب رابطه من زیاد باش خوب نیست و ازش خوشم نمیاد وخیلی سرد باش برخورد میکنم تا جایی که هم میتونم اذیتش میکنم از رفتارش هم زیاد خوشم نمیاد ودوست ندارم زیاد اونو به من بچسبونن یادمه یه شب داشتیم غذا میخوردیم اونم کنار من نشسته بود مامانم گفت چقده شما دو تا به هم میاین اون عزراییل(دخترخالم)یه پوزخندی زد منم اعصابم خورد شد بلند شدم رفتم تو اتاقم ولی این لامصب کفر منو در میاره بی اجازه میاد تو اتاقمو میره سر وسایل شخصیم منم اگه سر موقه برسم بش میگم راحت باش خونه خودتو از خودت پذیرایی کن اصلا خونه خالس تعارف نکن جون عمت……. ولی خداییش دهن سرویس خیلی خوشگله مانکن کلاسه ولی چون با این و اون رابطه داره من ازش خوشم نمیاد به هر حال ما کاشتیم ودیگران برداشت میکنن(دختر خاله منه یکی دیگه حالشو میبره)معدنش مال ماست(کس و کون دختر خالم)بقیه ازش بهره برداری میکنن.از خودم تو کلاس بگم همیشه سعی میکنم ثانیه آخر خودمو برسونم کلاس یا با ربع تا نیم ساعت تاخیر.سر کلاس هم بیشتر یه چهره جدی به خودم میگیرم سعی میکنم خیلی کم به دخترا رو بدم تا روم برینن تا میتونم متلک بار دخترا میکنم رو دستام هم دو تا شمشیر خالکوبی کردم واسه همین اکثرا آستین بلند میپوشم ولی بعضی وقتا آستینمومیزنم بالا و کوله پشتی هم با خودم میارم (مث لاک پشتای نینجا).از پسرایی که هم منت دخترارو میکشن وبی جنبه بازی در میارن و اسم پسرارو بد کردن بد جوری بدم میاد دوست ندارم پسرا سوژه دخترا بشن(دخترایی که اینو میخونن از من بدشون نیاد چون واقعا هم کلاسیای من همینجورین واقعا یه مش بچن چه دخترچه پسر.من بیشتر از دختری خوشم میاد که واقعا بتونه درکم کنه یه ذره شخصیت داشته باشه و رفتارش مث بچه ها نباشه)خلاصه هم خونه هم تو دانشگاه حال دختر خالمو گرفتم و باش دلی از عزا در میارم(جلو همه ضایعش میکنم)دخترای کلاس خیلی از من خوششون میاد چون هم شوخم هم خوشتیپ ولی چون من از اونا خوشم نمیاد سعی میکنم بیشتر با دخترای غیر کلاس خودمون دوس بشم تا اونا. اکثر درسای منو دختر خالم یکیه ولی تا کلاسمون تموم میشه من خودم تنهایی میرم خونمون دوست ندارم با اون برم(خونه ما نزدیک دانشگاهه)…………….یادمه آخرای ترم بود استاد فیزیک 2مون گفت باید دوشنبش ساعت یازده ونیم بیاین کلاس فوق هر یکی یه بهونه ای می آورد که نیاد دختر خالم گفت استاد من نمیتونم بیام کلاس منم بلند گفتم نیا به درک گور عمت همچین تو پرانتزم نیستی(مهم نیستی بیای نیای به حال کسی فرقی نمیکنه)غافل از اینکه همه تو کفشن و یه جورایی تو پرانتزه و همه دوست دارن بیاد و یه بار هم امتحانا بود استاد به هر دو تامون کم داده بود رفتم دفتر استادمون یکی دیگه از بچه ها اونجا بود داشت باش حرف میزد استاد گفت برو نیم ساعت بعد بیاد دم در دفتر دختر خالمو دیدم داشت گریه میکرد (استاد بش کم داده بود)بش گفت خانمی دسمال نداری منم میخوام گریه کنم گفت برو گمشو منم گفتم باشه میرم نیم ساعت دیگه با دسمال میام(ولی خداییش اگه من قزوین میخوندم راحت راحت میتونستم از استادا نمره بگیرم)یه بار هم داشت با یکی از هم کلاسیامون حرف میزد میگفت فلانیو(بنده رو عرض میکرد)هر کاریش میکنم بام دوس نمیشه منم شنیدم بش گفتم تو گوزم نیستی کی میاد بات دوس بشه بهم گفت از خدات باشه من بات دوس بشم منم جلو چندتا از هم کلاسیام بش گفتم جنده مث تو زیاده مگه من سازمان بازیافت زبالم که آشغالایی مث تورو جمع کنم من دنبال پاستوریزش میگردم خلاصه حسابی حالشو گرفتم و جلو همه ضایع شد…………..ولی خداییش به جون عمم اون منو خیلی دوس داش و به دل نمیگرفت میگفت منو از داداشش هم بیشتر دوس داره و منم که شده بودم ایرانسل تو دسرس نبودم (عرض معذرت از ایرانسلیهای عزیز)شبا با بروبچ میرفتیم پارک و قلیون بعضی وقتا هم شرابی آب جویی گیرمون میومد میزدیم بالاساعت دو سه شب میومدم خونه دخترخالم بیدار بود میومد اتاقم(اتاقش کنار اتاق منه کی دو قلوهای افسانه ای یادشه؟اگه دستمون به هم دیگه میرسید چی میشد)بام حرف میزد بعضی وقتا هم گریه میکرد میگفت امیر چرا رفتارت با من اینجوریه منو جلو همه ضایع میکنی من توروازداداشم هم بیشتر دوس دارم منم مث فیلم هندیا احساساتی میشدم و دچار تاثیر قرار میگرفتم شبش هم میخواستم همش تو فکر بودم پگاه خواهرته(من تک فرزندم و خالم ومامانم خیلی دوس دارن منو پگاه با هم مث خواهر و برادر باشیم)جای اینکه ازش مراقبت کنی داری اذیتش میکنی ولی تا صبح بیدار میشدم همه چیز یادم میرفت همون آش و همون کاسه؛ روز از نو روزی از نو……..یک ماه بعدترم 4 بود دختر خالم بعد تعطیلات بین دو ترم تازه اومده بود منم که هفته اولش خونه عمم بودم با پسر عمم کس چرخ میزدیم و ولگردی میکردیم هفته اولو که ول معطل نرفتم دانشگاه برگشتم خونه دخترخالمو دیدم بیا وببین جیگر شده بود قند تو دلم آب شد بهش گفتم خوشگل شدی خانمی اونم گفت خوشگل بودم(منم یاد این گفته امام معصوم خامنه ای افتادم امت ما همیشه در صحنه است و عرصه را ترک نخواهد کرد)گفتم آره همیشه تو عرصه بودی خوشگل بودی ولی این سری خوشگل تر شدی اونم منتظر بود تا من یه چیزی بش بگم و ازش تعریف کنم باورش شده بود من ازش خوشم میاد و دلم پاش گیره خلاصه دیگه مث مسی و رونالدوبه اوج دوران خودش رسید فضولیاش بیش از بیش شد میومد تو اتاقم جزومو برمیداشت سر کلاس میومد کنار من مینشست عرصه رو بر من تنگ میکرد یاد درس روباه وخروس افتادم روباهه گفت امان ازدهنی که بی موقه باز شود(دهن منم مث کونم بی موقه باز شد گفتم خوشگل تر شدی) آخه چرا عاقل(اگه بشه به من گفت عاقل)کند کاری که باز آرد پشیمانیشبا همش تو فکرش بودم ولی چون لج باز بودم هنوزم همون سگ بودم و پاچشو میگرفتمو اذیتش میکردم غرورم بهم اجازه نمیداد بش بگم ازش خوشم میاد کم کم واقعا داشت ازش خوشم میومد کم کم داشت میومد تو قلبم ولی تو داستانای شما خونده بودم اگه یه چیزی کم کم بره تو یه چیز دیگه اصلا دردش نمیاد ولی من داشت دردم میومد بدجوری ذهنم مشغول پگاه شده بود کیرم داشت میترکید از داغ عشقش؛مونده بودم چجوری بش بگم میخوامش دوسش دارم میخوام باش حال کنم کم کم تو دنیای مجازی باش دوس شدم رفتم تو فیس بوک باش دوس شدم شبا که هر دوتامون بیدار بودیم با هم چت میکردیم منم درمورد درسامون ازش میپرسیدم(میخواستم کم کم و نم نم بکنم توش دردش نیاد داشتم مقدمه چینی میکردم)بش اس میدادم چندتا پیام عاشقانه بفرست میخوام واسه دوس دخترم بفرستم اونم تا میتونست واسم پیام میفرستاد منم اون پیامارو دوباره واسه خودش میفرستادم تا باورش شه من دیگه ازش خوشم میاد همه چیز داشت کم کم درس میشد با هم دیگه میرفتیم دانشگاه و میومدیم بیشتر اینکه با پسرای دیگه وقتشو تلف کنه تو دانشگاه با من بود واسم تی شرت میخرید اون میگفت باید چی بپوشم یا نپوشم مدل موهام چجوری باشه و ….عصر پنج شنبه بود چندتا فیلم سکس به قول خودم (1+5)دانلود کرده بودم داشتم نگا میکردم حس کردم زیر نافم بد جوری میخاره موهام بزرگ شده بود سریع بلند شدم حولمو برداشتم رفتم حموم هرس(قطع شاخ و برگ اضافه درخت)کنم بعد یه دوش مفصل زیر آب گرم اومدم اتاق دیدم دخترخالم اونجاس تا منو دید گفت خجالت بکش امیر اینا چیه تو لپ تاپت منم بش گفتم تو یکی خجالت بکش که حریم خصوصی حالیت نمیشه در اتاقو بستمو بش گفتم هر موقه میخوای بیای تو اتاق من باید اجازه بگیری تا منم نگفتم نمیتونی بری بیرون از جات تکون نمیخوری اونم گفت باشه منم گفتم شاید من لخت بودم تو نباید سرتو بندازی پایین بیای تو،اتاق خودمه الانم دوس دارم لخت کنم؛پیرهنمو با عصبانیت و به سرعت در آوردم انداختم رو تختم پگاه داشت نیگام میکرد ومیخندید منم بهش گفتم چیه داری میخندی اونم گفت آخه خیلی با مزه ای منم هم رفتم نشستم رو تختم و به پگاه زل زدم اونم داشت منو نگا میکرد ولی خجالت میکشید و نگاشو ازم میدزدید بهش گفتم میدونی چیه پگاه من تورو خیلی دوس دارم تو این مدت هم که اذیتت میکردم و بهت میگفتم ازت متنفرم همش دروغ بود چون نمیتونستم بهت بگم دوست دارم غرورم بهم اجازه نمیداد همش بات تو لج بودم تو چی پگاه خواهش میکنم تو هم بگو که منو دوسم داری پگاه با عصبانیت (چون واقعا از من دلخور شده بود از کسش زده بود بالا به دهنش رسیده بود)گفت منم دوست داشتم و دوست دارمدیوونه بلند شد میخواست از اتاقم بره بیرون بش گفتم پگاه میتونم خواهش کنم بمونی میخوام بات حرف بزنم میخوای بری منو تنها بذاری اگه بری من میمیرم(واقعا دیوونش شده بودم)اونم اومد کنارم نشست همین جوری به هم زل زده بودیم و دل میدادیم و قلوه پس میگرفتیم بهم گفت خیلی دوست دارم حاضرم وسات فدا شم امیر منم حشرم زد بالا یه بوس آبدار ازش گرفتم سرشو گذاشت رو پاهام منم موهاشو نوازش میکردم کم کم دستمو جلوتر میبردم تا گونه هاش رسیدم دیدم هیچی نمیگه بش گفتم پگاه نمیخوای با هم دیگه حال کنیم و خوش بگذرونیم پگاه گفت نه آخه ،منم اعصابم خورد شد بش گفتم آخه که چی مگه نگفتی دوسم داری حاضری جونتو هم واسه من بدی حالا چی شد اونم سرشو از رو پاهام بلند کرد همینجوری فیس تو فیس داشتیم به هم دیگه نگا میکردیم منم با حالت منت وار و دردمندانه بش گفتم پگاه اونم قبول کرد شروع کردیم لب گرفتن منم سریع شلوارمو با شورتم در آوردم سرمو به نشانه اینکه تو هم لباساتو در بیار تکون دادم ولی یه ذره خجالت میکشید منم بهش گفتم شنیده بودم اسب حیوان نجیبی است ولی نه تا این حد و اندازه اونم یه خنده زد لباساشو در آورد(تو این مدت همش من الکی دنبال این دختر و اون دختر میرفتم که یه تار موی پگاه به کل وجودشون می ارزید:یار(کس)در خانه و ما دور جهان(شیراز)آب(بازم کس) در کوزه و ما تشنه لبان(تشنه کیران)میگردیم کیرم شده بود مث قحطی زدگان سومالی)بهش گفتم واسم ساک بزن گفت چی گفتم این بستنی چوبیو بکن تو دهنت لیس بزن اونم گفت نه دیدم نمیشه وزیاد تفره میره گفتم پس رو تختم دراز بکش من میخوام کستو بخورم اونم دهنشو شل کردی با یه حالت دهن کجی گفت باشه که منم دیوونه شدم حسابی مست شدم شروع کردم مث کس ندیده ها به لیس زدن دیدم آخ و اوخش داره بلند میشه گفتم کونده یواشتر مامانم میشنوه اونم از اون دخترشیطونا بود با صدای بلند آخ و اوخ میکرد یهو جیغ کشید گفتم الانه که مامانم بیاد ولی شانس آوردم مامانم متوجه نشد از رو تخت بلندش کردم گفتم حالا چی واسم ساک میزنی گفت باشه شروع کرد ساک زدن ولی زیاد وارد نبود معلوم بود تو کارش آماتور بود بش گفتم پگاه فکر کن آب نباته اون شیطونم گفت من آبنبات دوس ندارم گفتم اصلا فکر کن بستنی چوبیه اونم شروع کرد لیس زدن منم گفتم بسه بلندش کردم به پشت خوابوندمش رو تختم ما که یه عمر فیلم سکس دیده بودیم دستمو گذاشتم تو دهنش خیس شه اونم همینجوری انگشتامو میخورد دستمو از تو دهنش در آوردم گذاشتم در کونش یه کمه چرخوندم تا یه ذره کونش باز شد کیرمو بردم دم کونش ملتمسانه گفت امیر جون من داری یواش بکن درد داره منم یواش کردم تو کونش بعد دو سه فشار پدرم در اومده بود کیرم رفت تو کونش یواش یواش جلوعقب میکردم که آخ و اوخش بلند شد منم سرمو بردم جلوتر یه ذره خودمو خم کردم گردنشو میخردم پگاه هم حشرش زده بود بالا همش میگفت دوست دارم امیر دوست دارم امیر……منم همین جوری مث تردمیل سرعتمو بیشتر میکردم کیرمو از تو کونش در آوردم روشو برگردوندم طرف خودم پاهاشو دادم هوا کیرمو بردم طرف کسش میخواستم بکنم توش جلومو گرفت گفت میخوای کلا داغونم کنی منم بش گفتم بهت قول میدم پگاه تا آخر عمر با هم دیگه باشیم ولی لامصب خر نشدبعد کلی لاس زدن بام کنار اومد منم یه بوسه ازش گرفتم کیرمو بردم طرف کسش بدو که رفتیم بدبخت بار اولش بود میداد منم یواش یواش کیرمو کردم تو کسش بعد یه بازی رفت و برگشت دیدم کسش داره خون میاد یه دسمال برداشتم کسشو پاک کردم ولی باید ادامه میدادم تا کسش افتتاح بشه و واسه دورای بعد بتونه میزبان جام جهانی(جام جم(کیرم)) دوباره کردم توش با چندبار رفت وبرگشت سرعتمو زیادتر کردم اونم کم کم داشت خوشش میومد ولی درد هم داشت ولیکن پگاه ازاون دختر نازک گلابیا نبود نتونه دردشو تحمل کنه کششو داشت (اینگونه بود کیر من به وصال حق رسید و به مرحله قرب ورضوان الهی یا فنا فی کس رسید)آخ اوخش دوباره بلند شد منم همین جوری داشتم تلمبه میزدم دیدم یهو بدنش شل شد فهمیدم ارضا شده منم آبم داشت میومد کیرمو در آوردم آبمو ریختم رو تختمو خودمو انداختم رو پگاه و یه لب ازش گرفتم چند دقیقه تو بغل هم خوابیدیم پگاه بلند شد گفت میخوام برم حموم منم دستشو گرفتم کشیدمش طرف خودم گفتم بخواب بعدا با هم دیگه میریم حموم اون گفت اگه خاله بفهمه چی منم گفتم اون با من گوشیمو برداشتم زنگ زدم به مامانم بهش گفتم مامان من و پگاه عروسی یکی از دوستامون هستیم بعدا شاید ساعت یک دو بیایم خونه اونم گفت باشه منم پا شدم در اتاقمو قفل کردم اومدم کنار پگاه خوابیدم و با همدیگه بازی میکردیم تا ینکه خوابمون برد ساعتای 12شب بود بیدار شدم دیدم پگاه خوابه بیدارش کردم گفتم بریم حموم لباسامونو پوشیدیم رفتیم حموم در حمومو بستم لباسامون در وآوردیمو وبا کیر وکس همدیگه بازی میکردیم منم پشت پگاه رو کردم به خودم و شامپورو برداشتم مالیدم دم کونش کیرمو کردم تو کونش شروع کردم تلنبه زدن بش گفتم پگاه یادته تو کلاس گفتم تو تو همچین تو پرانتزم نیستی ولی الان تو پرانتزی درست تو پرانتز پاهای منی اونم یه خنده ای زد و منم داشتم تلمبه میزدم حس کردم آبم داره میاد کیرمو آوردم بیرون آب کمرم پمپاژ کرد رو پشتش روشو برگردوندم یه لب ازش گرفتم آب دوشو باز کرد آبش داغ بود بدجوری سوختیم پگاه گفت کونده سوختم ببندش بعد یه دوش اساسی همدیگرو خشک کردیم رفتیم بخوابیم لامپ اتاقو خاموش کردم میخواستم بخوابم دیدم یکی در میزنه میگه اجازه هست بیام تو منم گفتم بیا تو دیدم پگاه است گفتم دوباره چی میخوای گفت میخوام با تو بخوابم منم گفتم نمیشه مامانم میفهمه آبرومون میره دیدم زیاد منت میکشه منم گفتم باشه ولی تو سالن رو مبلا میخوابیم مامانم فکر کنه از بیرون اومدیم خسته بودیم خوابمون برده اونم گفت باشه رفتیم تو رفتیم تو سالن اون سرشو گذاشت رو پاهام منم تکه دام رو مبلا ازش پرسیدم پگاه واقعا منو دوسم داری اونم گفت آره مگه بم شک داری منم گفتم الان چی هنوز هم اون بچه قرتیارو دوس داری چندبا باهاشون سکس کردی گفت خجالت بکش نه اونارو دوس داشتم نه دوس دارم اینا همش جلوی تو بازی بود حسودیت بشه و من جلوی تو کم نیارم و با خودت نگی همش تو کف منهاین اولین بارم بود سکس میکردم من فقط تورو دوس دارم منم بوسش کردم گفتم معذرت میخوام عزیزم بعد خوابمون برد همونجا خوابمون برده بود که مامانم اومد بیدارمون کرد ترسیدم خودمو زدم به خواب دیدم ا مامانم داره میخنده گفت بالاخره شما شیطونا با هم دیگه کنار اومدین من زنگ بزنم به خالت بش بگم اونم خوشحال میشه پگاه یه لبخند زد گفت پاشو امیر منم بلند شدم رفتم صورتمو شستم اومد صبحونه بخورم پگاه هم اومد کنارم نشست یه لیوان شیر ریخت واسم منم یه لبخند بش زدم شیرو ازش گرفت مامانم داشت نگامون میکرد و میخندید گفت شاید عروسی دیشب روتون تاثیر گذاشته منم به پگاه نگا کردمو خندیدیم مامانم هم با ما دوتا خندید از اون روز به بعد پگاه شده پاره تن من همدیگرو بدجوری دوس داریم بچه های کلاس هم بدجوری حسودیشون میشه عید نوروز پارسال هم پگاه زنگ زد به مامانش گفت من نمیتونم بیام خونه باید کمک پیش خالم باشم تنهاست و بعضی وقتا که دلمون واسه هم دیگه از درد فراق تنگ میشه مامانمو یه جورایی اغفال میکنیم میریم عشق بازی اگه پگاه بره خونه خالم اینا منم به مامانم میگم بلندشو بریم فسا خالم دلم واسه پگاه تنگ شده میریم اونجا بعد یه سلام با خالم میرم اتاق پگاه سورپریزش میکنم که منم اومدم و دنبال یه وقت مناسب میگردیم یه حالی به هم بدیم و ماهم دیگه خود کفا شدیم بعد کلی تحمل تحریم ها سال حمایت از کار وسرمایه ملیه باید از تولیدات خودمون حمایت کنیم بیایید از معدن خویشان بهره برداری کنیم به امید آنکه روزی ایران کیرستان شود و کسهای ملی شکوفا شوند دوستدار کسهای آپدیت شده ایرانی. سعید

هوس زن عموم من ازبچه گيم ديوانه وار زن عموم رو دوس داشتم و هر جا ميرفت من ب دنبال چشاش و سينه هاش وباسن قشنگش بودم خيلي وقتا جلوي خودم و ميگرفتم ك ب شهوت نگاش نكنم اما نميتونستم چون هميشه تو كفش بودم شبا هر وقت بهش فكر ميكردم بعدش مجبور ميشدم جق بزنم هميشه بهش شهوت داشتم تو روياهام لختش ميكردم با سينه هاش بازي ميكردم خيلي دوس داشتم از كونش انقد بكونمش ك ديگه نتونه راه بره خيلي دوس داشتم ي هفته بياد پيشم و هر دومون تو اون هفته هيچ لباسي نپوشيم ك هر جا گيرش بيارم بكونمش تو حموم رو اوپن اشپزخونه دسشويي حياط باغچه زير ميز وقتي تازه از خاب بلند ميشه … هر وقت فيلم سوپر ميديدم اونو تو نقش زن فيلم ميديدم چن باري ك رفته بودم خونشون خيلي خودموني بر خوردميكرد ازاينكه من حد اقل ١٨ سال ازش كوچكترم و بهش نگاه جنسي نميكنم لباساي راحتي ميپوشيد ي سري باهاش تنهابودم شلوار ساپورت پوشيده بود با ي تاپ تنگ سياه رنگ برجستگي سينش …نگاهش ك ميكردم كيرم ميخاست خشتكم رو از شق پاره كنه چون من عاشق اين طرز لباس زنها بودم ديگه چ برسه اين زن بپوشه. كلا اندامش رو با چشام ميچلوندم واسم خيلي سخت بود ك عادي برخورد كنم اون روز واسه اينكه خودم و كمي اروم كنم رفتم تو اتاقش جورابش رو بردم عطر خوشبويي ك هميشه ب خودش ميزد ك ديوانم ميكرد ب جورابش زدم و رفتم دستشويي باتصور اينكه دارم ميكنمش ي لنگه جورابش روبو ميكردم و روي لنگه ي ديگه جورابش جق زدم حتي تو ذهنم خطوركرده بود ي بار بالتماس هم ك شده ازش بخام اجازه بده بكونمش زن عموم خيلي زيبا بود از ديد من او ي زنه همه چي دار بود ي سري رقصيدنش و ديده بودم تو فيلم تولد يكي از فاميلا ب تمام اون جمع حسادتم شد ك اونو اينجوري و ب اين ارايش زيبا ديده بودن اصلا فك نميكردم بتونه ب اين زيبايي برقصه… اون پرستاره ي بيمارستان بود من كارم اين شده بود با عكسايي ك تو گوشيم ازش داشتم هر شب جق ميزدم ديگه از اين جريان خستم شده بود چند سري بهش مسيجاي نيمه سكسي فرستادم ك جوابي نداده بود ب ي حدي رسيده بودم چيزي واسم مهم نبود چن روز بعد با هر زوري ك شده باهاش تماس گفتم وگفتم ميخام ببينمش گفت اتفاقي افتاده گفتم ميخام بهت ي چيزي بگم گفت الان بيمارستانم گفتم ميام سمتت گفت سرم شلوغه الان. اما از شهوت زبونم ب ت ت پ ت افتاده بودم و گوشي رو قط كردم پاهام ميلرزيد اما رفتم. ساعت ١٢ بود ديدم بيش از اون چيزي ك فك ميكردم شلوغ بود رفتم تو دفترش بهش سلام كردم بهم گفت خير باشه گلم من ك از شهوت تو راه صد مرتبه تو خيالم لختش كرده بودم تخمام چسبيده بود گفتم اينجا دورت شلوغه ي وقت ديگه … گفت ساعت ٢ بيا خونه كارم تموم ميشه منم تنهام بيا تا تنها نباشم منم تودلم دو متر پريدم تو هوا . بار اول با لباساي پرستاري ميديدمش لباش رو سرخ كرده بود خيلي سكسي شده بود منم قبل ساعت ٢ سر كوچش بودم قلبم ديگه داشت از جاش كنده ميشد اونو اين چند دقيقه تو هر پوزيشن سكسي ك بلد بودم بردم تا با ١٠ دقيقه تاخير از راه رسيد ي لبخند قشنگي بهم زد ي باره دلم ريخت به خودم جريت دادم بهش دست دادم و بهم دست داد البته بار اولي نبود ك بهش دست ميدادم. و با هم ب خونش رفتيم اون جلو رفت درو وا كنه كفشاي پاشنه بلندش باعث بلند شدن باسن قشنگش شده بود بخودم ميگفتم چي ميشه بزاره يه ساعت درست از كونش بكنمش حتي جاش رو مشخص كرده بودم ك بزارمش رو جاكفشي بكونمش تو اين فكرا بودم ك درو باز كرد و گفت بفرما عزيزم منم اب دهنم رو ك از شهوتم بهش جمع شده بود تو دهنم قورت دادم و داخل رفتم گفت ميرم لباسام و عوض كنم ميام پيشت چند دقيقه تو اتاق منتظرش شدم ديدم دير كرد خاستم برم تو اتاقش از درز در ديدم ك داره لباس عوض ميكنه اما ترسيدم برم تو … دوباره همون لباسا ي ساپورت و تاپ سفيدي رو داشت مي پوشيد من ب سختي دل كندم ورفتم تو اتاق منتظرش موندم همش تو افكارم بود ك چ قد خوب ميشه از روي لباس باهاش حال كنم خيلي دوس داشتم از روي شلوار ساپورتش بكنمش ي سوراخ ب اندازه كيرم باز كنم رو ساپورتش بكنمش با خودم ميگفتم اگه ميدونست ك چ قد دوست دارم بكونمش بدون هيچ مقاومتي تا شب ميزاشت كس و كونش و با هم يكيشون كنم. تو افكارم بودم ك صداشو شنيدم گفت بيا تو اتاق …نشستم كنارش و گفت تعريف كن عزيزم با ترس زيادي گفتم ي مشكلي واسم پيش اومده … با خودم تو جنگ بودم ك باسنم و بچسبونم ب باسنش؟! ك كم كم نزديك شدم بهش تا اينكه پاهام گرماي تنش رو حس ميكردم و… و ي دفعه و بي اختيار دستاي سفيدش و گرفتم و صورتشو بوسيم اون گيج شده بود ك من با بوسه هام امانش نميدادم دستام و مثه صد ها باري ك تو روياهام انجام داده بودم ب سينه هاي تردش ميفشردم گفت داري چ كار ميكني؟؟!! با نفس هاي مقطعي گفتم هر كاري ك بخاي واست ميكنم باور كن چن ساله ي لحظه ام از يادم نميري تورو جان هر كي دوس داري بزار بكونمت من با ي دستم دستشو با ي دست ديگم پستونش رو گرفته بودم و ميبوسيدمش كيرم هم مثه ي چوب دستي سفت شده بود ميگفت ولم كن دستم و با دستاش ميزد منم ميل بيشتري ب كردنش پيدا ميكردم با زور دستام خابوندمش رو مبل وقتي يكم ب خودم اومدم ديدم دراز ب دراز روش خوابيدم و دارم ميبوسمش خيلي دوست داشتم لب سرخش رو هم ببوسم اما فعلا جريت چشم تو چشم شدن باهاش رو نداشتم ب ارزوم رسيده بودم اما بايد راضيش ميكردم تا بكونمش اصلا دوست نداشتم ب زور بكونمش بازور زيادي دستام حركت دستاش و اروم كردم التماس ميكرد ولش كنم .منم ميگفتم فقط ي بار بزار بكنمت من ديوونتم هر شب ب يادت نميتونم بخابم و… من چ كنم ك اين قدر تو خوشكل و شهوت انگيزي؟!؟! اون موقع احساس كردم ي كم اروم شد و ظاهرا رام شده بود از روش بلند شدم با ي حركت نرم باسنش واز شلوار نوازش دادم و ب پشت بر گردوندمش ب حالتي قرار گرفت ك كم كم داشتم خودم و ب هدفم نزديكتر ميديدم . دستكردم ب شلوارش دوباره رو دسم زد باردوم مقاومت نكرد ساپورت و شورتشو تاجايي ك بتونم سوراخ كونشو ببينم پايين اووردم منم شلوارمو در اوردم از كنا اينه و لوازم ارايشش ي كرم برداشتم زدم در كونش ميخاستم كيرم و بكونم تو كون قشنگش ك از ترس باسنشو سفت گرفته بود كيرم نميرفت تو .بهش گفتم شل كن خودتو ميخام كيرم بكونم تو كونت اينطوري نميره .ب هزار زور خودشو شل كرد و كم كم تا ته كردم توي كونش واي ك چ قد بهم حال داد وقتي كيرم و تا ته فرستادم داخل از زير شكم و تاپشش دستامو ب سينه هاش رسوندم اخ ك چ سينه هاي تردو شادابي داشت اونقد عاشق سينه هاش بودم ك ب حد كندنشون كشيدم اينجا تنها جايي بود ك صداي جيغشو شنيدم بعد دست چپم رو تو كسش فرو كردم ك تره تر بود اينو بهم نويد ميداد ك اونم داره حال ميكنه… دلم نميومد كيرمو از تو كونش دربيارم ميترسيدم درش بيارم و ديگه نزاره دوباره بزارمش سر جا اون لحظه دوست داشتم زمان واسه هميشه وايسه. تا چند دقيقه كيرم بدون تلمبه زدن تو كونه گرمش بود وقتي كيرم كونش بود با تمام وجود وسفت بغلش ميكردم و تو عطر مخصوصش نفس ميكشيدم .اصلا ما مردا خيلي دوست داريم طرفمون و زور كن كنيم لذت سكس واسمون صد برابر ميشه . اما ديگه مقاومتي نميكرد ساكت بود و من داشتم كارم و ميكردم .اسمش رو صدا ميكردمو بهش ميگفتم خيلي دوسش دارم هر چ قد ميخاستم باهام تو سكس صحبت كنه اما مقاومت ميكرد صداي شهوانيش رو دوس داشتم تا اينكه ابم اومدو كامل تو كونش خالي كردم با اينكار احساسي مثه اينكه بزرگترين مسيوليتي ك تو زندگيم بر دوشم بوده رو ب خوبي انجام دادم داشتم… واسه بار اول تو زندگيم دل سير اونيو ك دوسش داشتم كردم بعد از ارضا شدن چشماشو ك ديدم ازش خجالت كشيدم اما نگاهش ميگفت انگار ك زيادم بدشم نيومده بود … خيلي دوس داشتم واسم برقصه بعد اون موقع ك شهوتم فول شد دوباره از كون قشنگش بكنمش اما تو اين وضعيت ميدونستم انجام نميده و توقعم رو كم كردم بعد از نيم ساعت تو اشپز خونه رفتم.ديدم رو ب ظرفشويي پشت ب منه دوباره كيرم و چسبوندم ب باسنش كيرم دوباره مثه تير كماني ب راستاي كونش سيخ شد وسينه هاشو گرفتم دوباره بوسيدمشو مجبورش كردم ب پشت بخابه رو كف اشپز خونه موهاشو جمع كردم بادستم و بعضي وقتا ميكشيدمشون و دوباره از كون كردمش كيرم ك تو كون كرمش بود ي فكري كردم گفتم بگيرم تمام سوراخاي تنشو پر كنم كيرم كونش بود ي دستمو تند كردم تو كسش دست دگمو تودهنش با زبونمم گوششو ميمكيدم كيرم و ك در اوردم ابم اومد كمرش خيس خيس شد گفتم ي بار بگيرم اب كيرم و تو گوشو بينيو صورتش ميريزم ي لحظه تو فكرم اومد بگيرم از كس بكونمش چ قد خوب ميشه ي بچه ازش ميتونستم داشته باشم اما زودي فكرم و قورتش دادم خلاصه تا شب تا جايي ك كمرم اب داشت هرجا ك گذاشت ،كردمش … دست سوم تصميم گرفتم كاملا لختش كنم اول من لباسام و بعد دونه دونه لباساشو در اوردم و تو سطل اشغال قايمشون كردم و بش گفتم تا من اينجام ميخام لخت لخت تو خونه باشي غير بار اول تو مرتبه هاي بعدي رضايتي نسبي از خودش نشون ميداد تو سكس مقداري همكاري ميكرد مثلا من خيلي اب دهنشو دوس داشتم بخورم بار سوم اب دهنشو ميداد بيرون منم ميخوردمش ميخاستم بدونه حالا ك دارم ميكنمش چند سال ب يادش شبا فقط جق ميزدم بعد از اينكه چندين مرتبه گاييدمش كوفته شدم بعد تو بغلش ب خاب رفتم .بيدار شدم نزاشتم بيدارشه واسه بار اخر بوسيدمش و رفتم تو راه برگشت ان چنان احساس مردانگيم بالا رفته بود ك تا الان هيچوقت اين قدر حس مردانگي نكرده بودم . از خونش ك دور ميشدم ب خودم گفتم كاش ي دست ديگه هم ميكردمش اما … ب خودگفتم اگه بخات رابطه رو ادامه بده چي ميشه ……. اولين كاري ك ميكردم ميبردم تمام تنشو ليزر ميكردم و مواشو ميزدم بعد ي دست لباس مجلسي سفيد ديده بودم گفتم واسش ميخرمش خيلي قشنگترش ميكرد تا از رو اون لباس هم چن مرتبه از كون بكونمش من استاد تنوع در سكس بودم ي مرتبه مجبورش ميكردم كيرمو تا ته بخوره منم همزمان كسش و ميخوردمو با انگشت دست تو كونش ميكردم گفتم ي بار حموم ببرمش اون واسم مواي بدنم وبزنه و بعدش واسم ساك بزنه و ب هر زوري ك شده مجبورش ميكردم اب كيرم كامل قورت بده. ميبردمش سينما با هاش لاس خشكه ميزدم تا تو كفش بمونم و ميومدم تو خونه ميگاييدمش اگه رابطه رو ادامه بده … ي فكرايي تو كلم بود ك نگو . اگه ادامه بده ي بار چن تا قرص تاخيري ميزدم بالا و دو ساعت از كون تلمبش ميكردم ك جيغش در بياد يا ي بار وان و پر شير ميكردم و روش دراز ميكشيدمو سينشو ميخوردم ازون ب بعد اون روزو ب هيچكس نگفت و هيچوقت ب روم نيوورد … اما من لنگه ي دوم جورابي ك رنگ پاهاش بود رو هنوز نگه داشتم هنوزم خوشبويه! نوشته: داریوش

مالش با دختر خالهمن بهزادم.تو یکی از شهرستانهای شمال زندگی میکنم 20سالمه.اولین خاطره مه که دارم مینویسم.و خاطره های سکسی زیاد ندارم.من4تا خاله دارم و1دایی.که همشون تهران زندگی میکنن به جز یکی شون.خاله ی آخریم که توی یکی از روستاهای شمال زندگی میکردن که 1سالی میشه اومدن تهران.والان فقط خونواده ی ما شمال ان.این خاله ی من 2تا دختر داشت.که هردو کوچیک بودن.یعنی به بلوغ نرسیده بودن.که من بهشون اصلا نگاه بد نداشتم.تا اینکه دختر خاله ی اولیم که اسمش هما بود به بلوغ رسید و کم کم سرسینه هاش بالا اومد و کونش بزرگ ترشد و شده بود1تیکه ی واسه خودش.اون موقع من 17سالم بود.و از اون دخترهای نبود که تا بفهمه کیر چیه بره تو فاز دادن.خلاصه منم اونو زیر چشمی حسابی دید میزدم سینه هاشو کونشو.وجرئت اینم نداشتم که حتی دستشو بگیرم.چون خیلی فضول بود.تا چیزی میشد یا میشنید سریع کف دست مادرش میذاشت.بخاطر همین نممیشد حتی 1هزارم درصد هم به خودم جرئت بدم که حرکت روش بزنم تا راه بیاد.تا اینکه1شب قرار شد تنها برم خونشون بدون مادرم.و منم غروبش راه افتادم سمت روستاشون.بعد از45دیقه یا1ساعت رسیدم.خاله م بود و دختراش.شوهرش نگهبان بود.خلاصه نشستیمو با خاله م حرف زدیمو خندیدیم.شب شد شامو خوردیم.خونه شون طوری بود که چون بزرگ بود و توی روستا بود وشوهرش نبود موقع خاب خاله م گفت همه توی 1اتاق بخابیم.چون هم میترسید هم منو مثل پسرش میدونست.و به ترتیب خابیدیم.خاله_دختر کوچیکش سمت چپش_دختر بزرگش سمت راستش_ومنم 1متر اونور تر از هما.ساعت1شب بود.یکهو بیدار شدم(طبق عادتم همیشه نصفه شب بیدارمیشم)دیدم هما ولو شده رو زمین چون بدخاب بود وپاهاش طرف مادرشه و سرش طرف من.با خودم هی کلنجار میرفتم چیکار کنم که با خودم گفتم بذار بیدارش کنم درست بگیره بخابه.صداش کردم؛_هما. دیدم جواب نمیده چندبار دیگه هم صداش کردم البته نه اینکه داد بکشم.بعد تکانش دادم دیدم نه بابا این بیدار بشو نیسته.یکم دلم قرص شد.نشستم با خودم فکر کردم گفتم کف پاشو بخارونم اگر بیدار شد بهش میگم درست بخاب تا بتونم بخانم اگر بیدار نشد یکم حال کنم.کف پاشو یکم خاروندم دیدم نه بابا اثر نداره.با این حال بازهم ترس داشتم و قلبم تند تند میزد.بعد دراز کشیدم و خوب نگاهش کردم.چه سینه های بالا اومده و کوچولوی.تو دست جا میشد لامسب.شروع کردم به مالیدن کیرم.دیدم بزرگ وکلفت شد داشت میترکید.خودمو به خاب زدم وبه پشت دراز کشیدم.دستمو کم کم بردم جلو.تا رسید به دستش.دستشو گرفتم ومیمالیدم بادستم.این کار باعث شد تا یکم از ترسم بریزه.بعد به اینکه دستشو بمالم راضی نبودم و بیشتر از اینها دلم میخاست.بازهم بادلشوره دستمو بردم جلوتر خاستم بندازم دستمو زیر تی شرتش ترسیدم.گفتم بذار اول دستمو بذارم روی شکمش اگه دیدم تکانی نمیخوره میبرم بالاتر.دستم رو شکمش گذاشتم.بعد چند لحظه بردم بالاتر.تا رسید روی سینه هاش.سینه های که تااون موقع حسرتشونو میخوردم.با اجازه تون شروع کردم به آرام مالیدن سینه هاش.با1دست سینه هاشو تکان میدادم با1 دست کیرمو میمالیدم.تا10دیقه همین کارو میکردم.کیرم سرخ میشد هی.آخرش خسته شد دستم.چون به پشت دراز کشیده بودم.دستمو با شجاعت گذاشتم روی شلوار نخیش.واز اینکه اون خوابه مطمئن شده بودم.کس شو آروم آروم از روی شلوار میمالیدم چشمتون روز بد نبینه یکهو یه تکونی خورد و حالت خوابشو عوض کرد قلبم افتاد توی شورتم.نفسم بند اومده بود.چون به پشت دراز کشیده بودم سریع چشامو بستم و دستم که روی شلوارش بود و گذاشتم روی نافش.جرئت نکردم بردارم.چون بیدار شده بود.و وقتی دید دستم روی نافشه بیچاره فکر کرد اتفاقی اینطوری شده.دستمو آروم گذاشت رو زمین تا مثلا بیدار نشم.منم ریده شده بود به احوالم.کیرم که مثل دسته طبر شده بود در1دیقه حالتش عوض شد.صبح که شد همه گی بیدار شیم و بعد از صبحونه و یکم دور زدن توی باغ های اطراف خونشون رفتم خونمون.از اون شب به بعد من بدجوری شیفته ش شدم.وچند بار دیگه هم توی باغ های کنار خونشون که باغ های انار بودن به بهانه ی اینکه انار های بالای درخت بهترن و از این چرندیات بهش گفتم تو چون ریزه تری وسبک تری بیا من برات قلاب بگیرم تو برو بالا.وقتی که میرفت بالا با1دست پاهاشو نگه میداشتم دست دیگه مو میبردم زیر کونش و میمالیدم و از دروغ بهش میگفتم هما اینقدر تکان نخور دیگه.که نفهمه از قصد دارم میمالم.و الان که خاله م اومده تهران و هما هم حسابی باربی شده عاشقشم.و اگه خدا بخاد بعد دانشگاه م نامزدم میکنمش.

من و زندایی مهری تو باغ اوایل تابستون امسال(92) بود که مامانم گفت بریم باغ یه اب و هوایی عوض کنیم منو بابامم موافقت کردیم. مامانم به دایی و خالمم زنگ زدو اونارم دعوت کرد . خلاصه پنجشنبه شدو راه افتادیم به طرف باغ .رسیدیم وبازی و نهار و ….. غروب شد مردا رفتیم تو الاچیق اول باغ آب شنگولی تخته و ورق بازی میکردن و کس شعر میگفتن . من رفتم تو ویلا وسط باغ دیدم زنا تو استخرن همونجا برای اولین بار زنداییمو دیدم منظورم ازاولین بار اونجوری بود با مایو قرمز سکسی سکسی دست خودم نبود یهو خیره شدم به سینه هاش فکر کنم خیلی ضایع بودم چون مامانم یهو با صدای بلند گفت تو نمیای تو اب منم که زنداییمو اونجوری دیدم خیلی شهوتی شدم گفتم چرا میام لباسمو عوض کنم میام .همین که من رفتم تو اب دختر دایی جنده وکس کشم رفت بیرون خیلی عوضیه خیلی خودشومیگیره .موقعی که دیدم داره میره بیرون نگاش کردمو یه پوس خند زدم زنداییم گفت ولش کن بیا پیش خودم منو میگی اینو که شنیدم اون سینه هاشم که وای وای با اون مایو قرمممممممز دیدم برزو خان (کیرم) سیخ سیخ شد.من اصلا به فکر سکس با زنهایی که شوهر دارن نیستم چند باری با دوسدخترم رابطه داشتم ولی تا به اون موقع کس نکرده بودم .با زن داییمم چون میدونستم با دایییم سکس نمیکنن دوست داشتم سکس کنم چون همین عید 92 داییم تصادف کردو بیچاره از گردن به پایین فلج شده خیلی داغون شده. زنداییم 37 سالشه منم 18 ولی عوضی خیلی قدش بلنده قدمن 178 قد اونم فکر کنم حدودا 190 باشه خیلی سکسی شده بود من همیشه با روسری ولباس استین بلند دیده بودمش اون روز رفتارش خیلی عوض شده بود تو اب هی خودشو میمالید به من منم دلو زدم به دریا . بهش گفتم بریم زیر اب ؟گفت باشه زیر اب هی باهم شوخی کردیم داشت میرفت روی اب از پشت پامو انداختم دور پاشو کشیدمش پایین از پشت هی میچسبوندم بهش با دست هی سینه هاشو میگرفتم .حسابی ابش دادم اصلا حالیم نبود زیر ابیم یهو دستشو اوورد پشتشو تخمامو فشار داد منم ولش کردم اومدیم روی اب نفسش گرفته بود گفت داشتم خفه میشدم گفتم باید خودتو نجات میدادی دیگه گفت دیدی که چجوری نجات دادم منم خندیدم.مامانم اینا گفتن بیاید بریم سونا زنداییم گفت نه شما برید ما بعدا میایم. دوباره زنداییم اومد طرفم حسابی دستمالیش کردم .بعد 30-40دقیقه گفت خسته شدم بریم بیرون . اومدیم دیدیم همه بیرون نشستن هیچکس حال نداشت همه خسته شده بودن یه طرفی ولو شده بودن.زنداییم گفت باغتون گوجه سبز نداره یه چنتا درخت اول باغ بود ولی من گفتم چرا ته باغ زیاده گفت میای بریم بکنیم گفتم بریم به خالم گفتم شما نمیاید و تو دلم خدا خدا میکردم نیان گفت نه خسته ایم برید برای ما هم بیارید گفتم باشه و با زنداییم بلند شدیم رفتیم ته باغ چند تا درخت گوجه بود من چند تا از پایین براش کندم گفت نه میخوام برم بالای درخت کمکم کن منم دستمو گذاشتم زیر کونش هی فشار میدادم که بره بالای درخت اون نشست رو درختو من از پایین هی این ور اونور میشدم که شاید از زیر دامنش یه چیزی ببینم فکر کنم متوجه شد بعد بلند شدو ایستاد شورت نپوشیده بود منم هی از اون زیر کوس خوشگلشو دید میزدم .گفت از دور معلوم نیست بیا بالا از جلو ببین منم خودمو زدم به کوچه علی چپ گفتم نه گایینم زیاد گوجه داره اونم خندید این گوجه سبزارو هی میکرد تو دهنشو در میاوورد بهش گفتم نخور سم زدیم مریض میشییا یه نگاه سکسی کردو گفت بیا بالا مال تو که سمی نیست منم با پور رویی گفتم نه تمیزه تمیزه گفت پس بده بخوریمش دیگه گفتم یعنی به داییم خیانت کنم گفت تو که میدونی داییت بد تصادف با من سکس نداشته یعنی اگرم بخواد نمیتونه .گفتم باشه بیا پایین اومد تو بغلم و لب و بغلو بعد سینه هاشو خوردم وای چه مزه ای میداد بعد دامنشو دادم بالا شروع کردم به خوردن کسش هی اه اه میکرد بعد زیپ شلوارمو کشید پایین و برزو رو در اورد حسابی ساک میزد د گفتم بسه بزار یکمم با خانم صورتی حال کنیم (کسش) بعد خوابوندمش رو زمین از کس کردمش ولی چون امکانات نبود 4.5 دقیقه بعد ابم داشت میومد گفتم میخوریش با سر اشاره کرد که اره منم تا ته کردم تو دهنشو ابمو ریختم تودهنش معلوم بود حسابی حال کرده بود بعد از 4 ماه سکس نداشتن به من داده بلند شدیمو داشتیم برمیگشتیم وسطای راه دختره انش اومد گفت برگشتید منم با پور رویی گفتم نه هنوز اونجاییم.اون عوضی هم گفت پس گوجه هاتون کو بعد به مسخره خندید زنداییمم گفت زهر مار به تو چه چشم سفید دخترشم حسابی جلوی من خیط شد زنداییم یهش گفت با وحید برو بکن مهسا دختر داییم هم راه افتاد رفت منم به زنداییم گفتم نکنه فهمیده باشه اونم گفت به جهنم دختره ی عوضی ولش کن برو گوجه بیار مامانت اینا بو نبرن مهسا به جهنم .منم دویدم به طرف مهسا رفتیمو درحال گوجه کندن بودیم گفت چرا دامن مامانم خاکی بود گفتم نشسته بود رو زمین گفت نشسته بود یا خوابیده بود گفتم فرق نداره اصلا استاده بود اون مهم نیست مهم حس و حالشه دیگه هیچی نگفت و برگشتیم زندایی گفت فهمیده بود گفتم شک کرده بود که خودم روشنش کردم گفت خوبکاری کردی. از اون موقع تا الانم 5 بار دوتایی رفتیم باغو همون جای همیشگی سکس کردیم ولی با امکانات بیشتر.. مهری جووون (زنداییم) خیلی سکسی شده اصلا یه وضعی همین الانم که دارم مینویسم زنگ زدم قرار گذاشتم برای اخر هفته دوباره بریم .

اولین سکسم با النازسلام دوستان خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده سال 89 من 26 سالمه من تو خانواده شلوغی بزرگ شدم از بچگی با خالم اینا همسایه بودیم همیشه یا بچه های اونا خونه ما بودن یا ما خونه اونا بچه بودیم بازی میکردیم روزهامونو میگذروندیم دختر خاله ای که دارم تنها دختر خونشون بود (الناز) یه سال از من بزرگتره از همون کوچیکی باهم زیاد شوخی میکردیم دقیقا تا 18سالگی که من داشتم روند همونجوری پیش میرفت ولی از اون موقع ا بزرگ شدن دخترای خانواده ها رفت اومدامون کمرنگتر شدولی بازم وقتی باهم جمع میشدیم عین بچگیامون شوخی میکردیم از اول اولش منو الناز همپایه بودیم تو همه چیز بازی میکردیم منو الناز هم تیم میشدیم تو تنهاییامون یه کوچلو اذیتش میکردم اونم خوشش میومد. الناز 22 سالش شده بود و من 21 خیلی دختر نازی شده بود دیگه نمیتونستیم عین قبل باهم تنها باشیم یعنی مامانش نمیزاشت با خودش میومد و میبردش .اعتراف میکنم تو کفش بودم ولی نمیزاشتن ازدواج کنیم چون بزرگتر بود روزها گذری شد من نتونستم هیچ غلطی بکنم تا که یه روز اومدم خونه شنیدم برا الناز خواستگار اومده ناراحت شدم گفتم امیر تموم شد برو بمیر هیچ کاری نتونستی بکنی از شانس بد هم خواستگارش سمج در اومد و تونست باهاش ازدواج کنه طرف تو آزمایشگاه کار میکرد ازش بدم میومد چون قبلا میشناختمش تو فامیل دکتر دکتر صداش میکردن تصمیم گرفتم هر جوری شده کارمو به آخر برسونم این حرفم یک سال تمام طول کشید یه روز مهمون دعوتشون کردیم خونمون شوهرش زیاد غیرتی نبود چون میدونست ما از بچگی باهم بزرگ شدیم با شوخیای که باهم میکردیم ناراحت نمیشد الناز از اولش لجباز بود به هیشکی اجازه نمیداد به وسایلش دس بزند الا من اون شب ساعت 9 بود فک کنم داشتم گوشی الناز رو برسی میکردم الناز هم پیشم بود یکی دوتا ازش فیلم بلوتوث کردم یه دفعه ای با شلوخی مهمونی بهش گفتم الناز از اون فیلما نداری ؟ یه نگاه معنی دار کرد و گفت از کدوما!گفتم از همونا که با شوهرت میبینی خودتو به اون راه نزن با همه آره با ما نه اونم یه خنده کوچلو زد وگفت چشم یه فیلمی برام فرستاد که دختره زیر کیر پسر بود پسره همچین از کون میکردش که داد دختره بلند میشد یه لحظه که اول فیلمو دیدم که دختره از کون حال میکرد یه نگاه به الناز کردم دیدم خندید هر طوری بود کشوندمش بیرون رفتیم تو انباری ؛تو انبار یه تخت بود که تابستونا میزاشتیمش جلوی پنجره تو حیاط شام و نهارو رو اون میخوردیم خلاصه با هزار زحمت کشوندمش اونجا تا اومد داخل انبار درو از پشت بستم مجالش ندادم لبامو گذاشتم رو لباش دو دقیقه دیوانه وار لبامونو خوردیم . چون فرصت نداشتیم و میدیدم که الناز همون حشریتی که من بهش از بچگی داشتم اونم داشت زودی سینهاشو بیرون اوردم چه سینه های داشت خدایا سفید سفید اوف یه لحظه خوردمش گفتم الناز اینکارارو اجازه میدی برا وقت مناسب الان وقت کمه من دارم میمیرم با صدای آرومی گفت باشه امیر منم خیلی وقته میخوامت بهش گفتم میخوام عین فیلم باهم باشیم اولش گفت آخه … گفتم بی خیال شلوارشو کشیدم پایین یه شورت بنفش داشت دیونم کردگفتم الناز بخواب رو میز وقتی داشت میخوابید همه کردم روش شورتشو زدم پایین دیگه دیونه شدم کیرم داشت شلوارمو میکند اولش ترسیدم ولی با رضایتی که از الناز دیدم اول خوابیدم روش از پشت گردنشو خوردم خیلی شهوتش بالا زده بود بلند شدم انگشتمو خیس کردم کونشو مالش دادم گفت نمیخوری گفتم آخه گفت نترس امروز حموم بودم (من اولین بارم بود سکس داشتم تجربه هیچی نبود ) با هزار زحمت خوردمش خلاصه میکنم طولانی شد ببخشین نگو دیونه خیلی از کون حال میکنه گفت پاشو دارم میمیرم گفتم چکار کنم گفت کیرتو میخوام درش اوردم یه لحظه حال کرد گفت آخ جونم به این میگن کیر گفتم چیزی شده گفت بابا شوهر بدبخت من یه کیر کوچلو داره حال نمیده این حرفش احساس غرور بهم داد گفتم همچین میکنمت بفهمی حال کردن چیه چون استرس داشتم گفتم الناز میخوام کونتو جر بدم گفت نمیتونی گفتم حالا میبینی خیسش کردم آروم گذاشتم دم کونش میدونستم دادش میره بالا نامردی کردم دستمو بردم جلوی دهنش با فشار آنی دادم رفت تو کونش میخواست جیغ بزنه نزاشتم گفت خری اول با انگشتت بازش میکردی گفتم من چه بدونم بلد نیستم چند لحظه که همینجوری کیرم تا دسته تو کونش بود گفت بکن خارش داره منم اطاعت امر ولی چون خیلی حشری بودم زیاد نتونستم دوم بیارم با ده تا تلمبه آبمو اومد ریختم تو کونش الناز تازه حال اومده بود گفت بکن دیگه تند تند گفتم الناز نمیتونم ابم اومد ریختم توش خیلی التماسم کرد همینجوری بعد ریختن چند بار هم عقب جلو کردم میگفت بکن بکن تا ته بکن همشو میخوام اون شب نمیشد زیاد باهم باشیم چون یه لحظه ناپدید شدنمون بقیه رو نگران میکرد بهش گفتم تازه یادش اومد چه خبره زودی پاشد و خودشو جمع کرد اون رفت بیرون من ده دقیقه اونجا بودم تو کونم عروسی بود از یه طرف هم میترسیدم بفهمنن تو خونه همه این حرفامون تو ده دقیقه اتفاق افتاد ولی نوشتنش طولانیش میکنه منم بعد ده دقیقه اول رفتم بیرون با چنتا نوشابه و دلستر برگشتم خونه تا کسی شک نکنه اون روز حال کردم واقعا میگم از اون موقع تا حالا همش متظرم موقعیت پیش بیاد نمیشه یه دعوای کوچلو هم مامانم و خالم کردن رابطه هامون سردتر شد چن بار خواستم بهش زنگ بزن ترسیدم زندگیش خراب بشه.تو مهمونیا میبینمش ولی اون روز یه روز استثنایی بود اگه بازم موقعیتی برام پیش اومد اگه خوشتون اومده باشه براتون مینویسمممنون که وقت گذاشتیننوشته:‌ امیر

من و زن داداش خانمم سلام این اولین داستانم که مینویسم خیلی وقته دلم میخواد داستانهام رو براتون بنویسم اما حالش نبود. من 27 سالمه، قد بلند با استیل صددر صد مردونه خوشتیپ، برخورد جدی و در عین حال خوش صحبت، به قول رفیقام زبونم مارو از سوراخ در میاره. القصه زن داداش خانمم از فامیل های دور خودمونه یعنی در اصل اون رابط ازدواج ما بود و معرف ما شد برا ازدواج، ایشون یک سال از بنده کوچک تره منم از همون اول باهاش راحت بودم و ازش خوشم میومد هیکل ظریف و قشنگی داشت و خوشگلم که بود تقریبا یکسال بعد ازدواجم بهش حس عجیبی داشتم و میخواستم خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم اونم بدش نمیومد اما هر جفتمون پر مسغله بودیم و معمولا وقت مهمونی یکی مون نبود. گذشت تا اینکه خانمم بهم گفت که تو خونه باباش دعوا درست شده درگیرن! گفتم برای چی؟! که فهمیدم عاطفه(زن داداش خانم) عکس هاش تو کشور مقام اورده و میخوان بفرستنش دبی برای مسابقات برون مرزی(یادم رفت بگم عاطفه عکاس حرفه ای که برای چندتا شرکت کار میکنه)از اونجایی که برادر زن ما سرباز فراریه عاطفه میگه من شده تنهایی میرم پدرزنمون هم دعواش کرده که زن تنها بری تو غربت که چی! این حرفارو که شنیدم گفتم خوب میخوان من باهاش برم؟ خانمم گفت: پس کار خودت گفتم مرخصی زیاد دارم منم خسته ام از کار(همین جا بگم که نگید خالی بندیه خانمم دانشجو حقوقه و موقع امتحاناش بود تو خانواده خانم و خانواده عاطفه هم فقط من اهل سفر خارجی بودم بقیه تاحالا پاشونم از کشور بیرون نذاشتن)خلاصه بعد از کلی صلاح و مشورت و غر و بحث و اگر و. . . قطعی شد که باهم بریم عاطفه هم کلی ذوق کرد که من مشکلشو حل کردم هی میگفت ایشاله جبران کنم!!! با یکی از دوستان هماهنگ کردم و بلیط و هتل رو جور کرد برامون رفتیم اونجا هتل که رسیدیم دیدم ی داد بی داد رفیق ما فکر کرده من با زنم میرم ی اتاق دو تخته گرفته البته من که خوشحال شدم. به عاطفه گفتم حالا که دیگه شده ولش کن اصلا چه کاریه دوتا اتاق بگیریم. اونم قبول کرد و رفتیم بالا تو اتاق. عصر بود گفتم یکم استراحت میکنیم دم غروب میریم بیرون بگردیم گفت باشه یکمی خوابیدم اونم پای تلویزیون بود. یدفعه از خواب پریدم دیدم شب شده نگاه کردم دیدم خانم پای تلویزیون خوابش برده. صداش زدم کارامونو کردیم و رفتیم تو شهر یکم گشتیم و به دوتا مرکز خرید سر زدیم و برگشتیم(اینم بگم که نه من نه عاطفه اهل مشروب و دیسکو نیستیم) خلاصه اومدیم هتل شام رو خوردیم دیگه ساعت 10 بود پرسیدم: برنامه چطوره گفت: باید صبح بریم خودمون رو معرفی کنیم و کارت ورود بگیریم و از بعد از ظهر برای توجیه عکس تو نمایشگاه باشیم منم گفتم: بخوابیم که صبح کار داریم شما رو تخت بخواب من رو مبل یکم تلویزیون می بینم بعد همون جا میخوابم. عاطفه گفت: من عصر که رو مبل خوابم برد گردنم درد گرفت بیا توام رو تخت، طوری نیست ی جوری میخوابیم که به هم نمالیم(با خنده). گفتم باشه. یک ساعتی پای تلویزیون بودم که صدام کرد برم بخوابم می گفت خوابم نمیبره بیا توام بخواب. منم قبول کردم رفتم رو تخت اما بدنم یخ کرده بود(به خاطر همون حس) تاحالا اینقدر بهش نزدیک نبودم. ی نیم ساعتی وول خوردم تا خوابم برد. وسطای شب از خواب بیدار شدم دیدم ای دل غافل عاطفه رو با زنم اشتباه گرفتم! دستم رو سینه هاش بود و از پشت سفت بغلش کرده بودم کیرم هم سیخ سیخ. اصلا به روی خودم نیوردم دوباره خودمو بخواب زدم اما تا خود صبح بیدار بودم و هی حالتمو عوض میکردم اونم به روی خودش نمی اورد منم حسابی مالیدمش. دم دمای صبح خوابم برده بود که احساس کردم داره وول میخوره. چشمام رو باز کردم دیدم خودشو جمع کرده تو دلم. منم ی بار دیگه صفت بغلش کردم. دیگه وقته بیدار شدن حقیقی بود ! جوری که انگار الان بیدار شدم از جام پاشدم و عاطفه رو صدا زدم. اصلا هم انگار نه انگار که دیشب چی شد(یعنی من استاد این حرکتم) اونم همین طور. رفتیم صبحانه و بعدش دنبال کارای خانم به چند جای دیگه ام سر زدیم. دیگه هوا داشت گرم میشد برگشتیم هتل ی خورده اتا اشغال خریده بودیم خوردیم من خواستم دوباره بخوابم(یعنی دیگه کلافه بودم از بی خوابی) عاطفه دوباره با خنده گفت هان دیشب مگه نخوابیدی؟! – مگه تو گذاشتی اینقدر وول خوردی – اره من وول خوردم یا تو که حرفشو قطع کرد. پرسیدم یامن که چی؟ – ولش کن – نه بگو نکنه تو خواب دوباره حرف میزدم(عادتمه) – نه بابا – پس چی؟ – یعنی تو نفهمیدی؟ – چی رو؟ – ولش کن – ای بابا خوب بگو دیگه من که میدونی خوابم سنگینه موقع خواب هیچی نمی فهمم. – هیچی دیشب منو با مریم(زنم) اشتباه گرفته بودی – نه بابا چی میگفتم بهت(با خنده) – مشکل اینجاست که هیچی نمیگفتی – واااااااای کشتیمون – هیچی بابا دیشب تا صبح دستت رو من بود. – همین؟ اون وقت میگی با مریم اشتباهت گرفتم؟؟؟؟ حالا من گفتم چی شده دیشب – عجب رویی داری دیگه دیشب کم مونده بود لختم کنی – اصلا تقصیر خودته گفتم رو مبل میخوابم که هی گفتی نه – باشه بابا بدهکارم شدیم – نه اخه حالا فوقش یکم دستم بهت مالیده طوری که نیست. کارید که نکردم. – نه تورو خدا کاریم میکردی – باشه ببخشید – امشب دیگه رو تخت نمی خوابم دیگه چیزی نگفت منم رفتم خوابیدم رو تخت اونم پای تلویزیون بود حدود ساعت 5 بود بیدارم کرد که بریم نمایشگاه گفتم ی دوش بگیرم (خودش من که خواب بودم رفته بود) به سرم زد ی شیطونی هم بکنم لباسام رو برداشتم رفتم حمام بعد صداش زدم حوله ام رو بده وقتی اورد دم در بده در حمام رو کامل باز کردم و لخت جلوش وایسادم اونم حوله رو پرت کرد طرفم خندید و رفت اونطرف(همین خنده منو مجاب کرد). رفتیم نمایشگاه و بیرون و… خلاصه 11 بود اومدیم هتل. دیگه طاقت نداشتم داشتم روانی میشدم – خیلی خسته شدیم بریم زود بخوابیم – البته اگه شما بذاری – دوباره شروع کردی؟ اصلا من رو مبل میخوابم – واااااااااای چرا بهت بر میخوره – اخه انگار از قصد بوده – از قصدم که بود طوری نبود! – نه بابا از صبح تاحالا هرچی تیکه تونستی بارم کردی حالا میگی طوری نیست؟! – خوب ببخشید – باشه حالا امشب جبران میکنم خوبه – چی رو جبران میکنی؟ – امشب قبل از خواب بقلت میکنم – چی؟! – مگه نمیگی طوری نیست؟ – من بگم توام باید اماده باشی من چی میگم؟ رفتم جلوش وایسادم دیگه صبرم تموم شد لب هامو گذاشتم رو لبهاش اونم هاج و واج شده بود گفتم اره معطل بودم خودت بگی. صفت بقلش کردم و دوباره ازش لب گرفتم یکم که لباشو خوردم دیدم داره همکاری میکنه در همون حالت انداختمش رو تخت همین که لب هامو از لبهاش برداشتم گفت: عزیزم تو عشقمی. این حرف دیگه اخر روحیه دهی بود. دوباره ازش لب گرفتم در همین حال شروع کردم لباس هاشو درآوردن اونم داشت دکمه های لباسمو باز میکرد. چند ثانیه بعد جفتمون لخت لخت تو بغل هم بودیم دیگه نمی دونستم کجاشو بخورم. سرم رو بردم طرف کسش ی بوس روش گذاشتم و بعد شروکردم به لیسیدن و چرخوندن زبونم روی کس نازش. انقدر این سوراخ تمیز و خوشگل بود که حد نداشت. محو خوردن کسش بودم که احساس کردم کیرم خیس شده سرم رو از لای پاهاش بلند کردم دیدم داره با لذت تمام برام ساک میزنه. این صحنه بیشتر حشریم کرد. خوردن کس نازش 20 دقیقه ای طول کشید. برگشتم و خوابیدم کنارش پاهاشو جفت کردم و دادم بالا سر کیرم رو رو کسش می مالیدم صدای اهههه و ناله اش بلند شد و من داشتم لذت میبردم یدفعه ی تکون به خودش داد و سر کیر رفت تو ی آه بلند کشید روشو کرد به من و با عشوه گفت: بکن.ووووووواااای من دیگه تو حال خودم نبودمداشتم محکم کیرمو جلو عقب میکردم. بعد از حدود 40 دقیقه آبم اومد که ریختم رو شکمش. دوباره ازش لب گرفتم کیرم هنوز سیخ بود ی دست گذاشت بهش دوباره گذاشتش در کسش گفت: من هنوز نشدم بازم بکن. دوباره رفتم روش گذاشتم تو کسش این بار به چندین حالت مختلف کردمش تا بالاخره تو یکی از پوزیشن ها ارضا شد. منم پشت بندش چندتا تلمبه محکم زدم و این بار رو کونش خودمو خالی کرد. جفتمون دیگه از حال رفته بودیم فقط من ی لحظه چشمم به ساعت خورد که 2:15 دقیقه بود. تاصبح تخت خوابیدیم و صبح با هم ی دوش گرفتیم با ی سکس مختصر. توی این 3 روز که دبی بودیم چندین بار دیگه با هم حال کردیم و وقتی هم برگشتیم ایران چند ماهی یک بار باهم هستیم. همیشه بهم میگه لذت بخش ترین ساعت های زندگیم کنار تو خوابیدنه. البته من حواسم هست که این جریان روی رابطه های خونوادگی مون تاثیر نگزاره.

زن عموی زیبای من اسم من محمده 21 سالمه سریع میرم سر اصل مطلب چند ماه پیش بود موقع سال تحویل ما همگی رفتیم خونه عموم به شام دعوت شده بودیم زن عموم خیلی خشگل شده بود(من کلا تو کف دخترای فامیل هستم)(من توی فامیل خیلی محبوب هستم و همه از من خوششون میاد نمیدونم دلیلش چیه) خلاصه ما رفتیم خونشون پذیرایی شدیم با چای و شیرینی ک دختر عموم میومد تعارف میداد موقع آوردن ظرف میوه شد زن عموم اومدجلوی تک تک فامیل دولا میشد کونش منو خیلی متوجه خودش کرده بود وای چ کونی داره خیلی گنده است رسید به من خم شد بفرما آقا محمد منم گفتم مرسی ی دفعه سینه هاش توجه منو جلب کرد سینه هاش تا نصفه بیرون بودن با این ک 40 سالش بود اصلا ی چروک روی سینه هاش نبود خلاصه با شق دردی میوه رو خوردیم ی خورده اخمام تو هم بود ک چرا نمیشه زن عمومو بکنم ی دفعه ی صدایی منو کشوند بیرون از خیالاتم آره خودش بود زن عموم میگفت محمد بیا بریم پای منقل کباب کن برام رفتیم پایی منقل سیخارو داد با گوشتا گفت بزن ب سیخ کباب کن منم از خدا خواسته گفتم چشم عزیزم!!!!!!!!!!!!! ای وای چی گفتم چ خاکی بریزم تو سرم!!!!!!!؟ دیدم لبخند زد و رفت گوشتارو زدیم سیخ با هزار بدبختی و گرفتاری کباب کردیم و رفتیم سر سفره من ک شق درد داشتم میوردمو شلوار پام تنگ بود میدونستم کیرم ضایع معلومه ک حتی دختر عموم تیکه مینداخت! میگفت نمیدونم پسرا جقدر بی جنبه ان تا میرن تو بالکن دختر همسایه میبینن ….. حرفشو قطع کرد فهمیدم با منه جلو کل فامیل قرمز شده بودم توی فکر آبروم بودم ک جلو کل دخترای فامیل وجه ی من خراب شده دیدم کیرم خابیده من ک دو زانو نشسته بودم ی خورده راحت تر نشستم غذا اومدو خوردیم تا ساعت 12 شب توی هزار تا فکر و خیال بودیم ک به له همه بلند شدن بریم خونه عمه ی بنده بلند شدیم و رفتیم(قابل ب ذکر است ک بگم دختر عموم عاشقم شده بدون هیج رابطه ای) رفتیم خونه عمه ام پسر عمم گیر داد بیا بازی کنیم ماهم با هزار بدبختی راضی شدیم رفتیم پای سیستم انقدر توی فکر بودم ک هر چی بازی میکردیم میباختم خلاصه ساعت 2 شد کسی انگار نمیخواست بخوابه سرم گیج داشت میرفت به مامانم گفتم مامی میخوام بخوابم عمم تا اینو شنید گفت آره ساعت داره 3 میشه بخوابیم؟ منم از خواسته رفتم تشک و بالش و پتو رو آوردم پهن کردم پیش پسر عمم و رفتم زیر پتو این چشا کاسه خون بودن انگار نه انگار خواب بی خواب ی دفعه دیدم کیرم داره بلند میشه رفتیم توی تخیالتمون زن عمو رو با هزار ورژن سکسی کردیم نمیدونم کی بود خوابم برد داشتم خواب زن عموم عشقمو میدیدم ک ی صدایی وسط خواب داشت مییگفت محمد محمد ساعت 10 شد بیدار نمیشی؟ وقت ناهار شد صبحانه نمیخوری؟ چش باز کردم دیدم دختر عمم بالا کله من ایساده فقط مونده لبامو بخوره انقدر نزدیک بود دست زدن به سینه هاش کمی لمسش کردم و زدمش کنار رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم برگشتم اومدیم ک بریم صبحانه بخوریم!!!! دختر عمه جلوم ایستاده بود الله واکبر بیخیال ما نیست اومدم رد شم دست زد به کیرم ای بابا چی از جونم میخوای؟ خلاصه گفت من خیلی وقته توی کفمه(سنش ی خورده بالاست و ی خورده هم مجرد و دانشجویی پزشکی) خلاصه ی گفتیم بیخیال ما شو مارو ب خیر و شمارو به سلامت بفهمن شلوار از پام میکنن گفت نیازی نیست ک بفهمن ی دفعه خودکار دستم رفت رو سینه اش ی خورده مالیدم دیدم شل شد مانتوش ک باز بود ی تاب بندی زیرش داشت بند تابو باز کردم تاب تا روی باسنش سر خورد اومد پایین شروع کردم سینه خوری حدود 5 مین سینه خوردم ی دفعه ی صدایی اومد ک داره به طرف رو شویی نزدیک میشه!!!! چ خاکی بریزم رو سرم؟ دختر عمم گیر داده بود لبمو نخوردی!!!!! O: برو بابا الآن میان منو میکنن(پدر مادرم روی من خیلی حساسم پسر محبوبم پیش همه) به زور انداختمش داخل دشست شویی خودمم به دست و رو شستن مشغول کردم انگار نه انگار کسی داره میاد ریلکس رامو رو به آشپزخونه گرفتم رفتم!!!! اووووووه چ استرسی داشتم نزدیک 12 ظهر بود رفتم ناهار بخورم گفتن برو بچه ساعت 1 حاظره ما ک گشنه بودیم!!!! این شکم صاحب مرده غذا حالیش نیست هر دقیقه باید بریزی توش خلاصه ناهار رو خوردیم اخبار رو دیدیم وقت خواب ظهر رسید همه خوابیدن طبق معمول منم رفتم سروقت گوشیم ی دو روزی بود بی صاحب پرتش کرده بودم روی اوپن رفتم دیدم به له هزار تا میس کال و دوهزار مسیج اومده از دوست دو آشنا داشتم میچرخیدم توشون ی چیز عجیب دیدم شماره سیو نشده!!!! کی میتونه باشه(من اصولا به شماره نا آشنا ج نمیدم) خلاصه ی 5 مین کاریش نداشتم کرم گرفتم الله و اکبر ول نمیکرد باید زنگ میزدم به شماره ی صدا خیلی ناز پشتش بود با هزار زور و ناز حرف میزد انگاری توی کفه گفتم کاری داشتید گفت نمیشناسی؟ نه والا کی باشین شما؟ گفت متاسم برات منو نمیشناسی؟ گفتم نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کی هستی خو بگو؟ گفت من زن عموتم همینو شنیدم با هزار عذر خواهی و تمنا صحبت کردم هزار تا انقدر قربون صرقه ام رفت پشت گوشی اگه میتونست از تو گوشی منو میخورد خلاصه گفت واسه ساعت 4 واسم برنامه چیده منم ک داشتم بشکن میزدم از شادی گفتم حتما در خدمتم گوشیو قطع کردم ساعتو دیدم ساعت 3.25 بود کی تا 4 صبر کنه مامان بابا خواب بودن همون موقع پیاده افتادم به راه 10 دقیقه تو راه بودم(خونه عمم نزدیک خونه عمومه) رفتم دم در زنگو زدم زن عموم آیفون رو ج داد!!!!!!!! عجیبه همیشه ک پارسا ج میداد پسر عمو کوچیکم نکنه اتفاقی افتاده(ما ک دلمونو صابون زده بودیم حداقل ی لب آبدار گیرم بیاد) ی دفعه تو دلم خالی شد 20 پله رو با هزار زور رفتم بالا رسیدم دم در دیدم در بازه!! پریدم تو دیدم کسی خونه نیست(تعجب کردم خیلی) صدا از توی آشپز خونه اومد زن عمووم بود گفت بشین پای ماهواره گذاشتمش روی شبکه خانوادگی همه رفتن پی کارشون تا ساعت 8 شب نمیان من دیگه دوهزاریم افتاد از آشپزخونه اومد بیرون الله و اکبر با هزار کمالات و جمال زیبا البته ی خورده لباساش منو متعجب کرد!! آخه جلو من با لباس توی خونه نمیومد همیشه حجابش رعایت بود خلاصه چای و شیرنی و میوه رو آورد گذاشت جلوم نشست منتهی الیه مبل سه نفره ما ک جا خوش کرده بودیم وسط مبل شروع کردم به خوردن زن عمو داشت منو نگاه میکرد کمی خجالت کشیدم و ی چیزایی تعارف کردم ک نخورد(میگفت رژیم دارم)حالا بماند کامل روی مبل نشسته بودی پارو گرفته بود محکم اون یکی هم زیرش بود داشت انگشت اشاره شو میمکیدما ک زیر نظر داشتیمش بلند شد ی دفعه رفت تو اتاق ی کارت آورد گفت محمد این کارتو بزن به ریسیود تا اومدیم بزنیم نمیدونم تو راه زدن بودم ک شبکه سکسی اومد بالا من ک کپ کردم هنگ کردم همونجا ایستاده بودم تلویزینو میدیدم زن عموم بلند شد رفت تو اتاق خوابش گفت راحت باش منم ک راحت بودم اومدم نشستم سر جام فیلمو نگاه میکردم دختره بلند بی مادر عجب ساکی میرفت انگار داشت واسم ساک میرفت دیدم کیرم داره به سرعت قابل توجهی راست میشه منم چشامو بستم نمیخواستم راست شه چشارو بستم بدتر شد با اون صداش سرعت راست شدن کیرم بیشتر شد ی دفعه صدا قطع شد چشامو وا کردم دیدم زن عموم جلوم ایستاده با شرت و کرست من دست از پا خطا نکردم دید من راه نمیدم تلویزیون رو روشن کرد گذاشتش رو همون شبکه الآن داشتم 69 کار میکردن کیرم ضایع معلوم بود دارم از شق درد میمیرم زن عموم در این حین کمی نزدیکم شد دستشو مالید روی رونم دید کاری ندارم روش بیشتر شد دستشو گذاشت روی کیرم 1 مین مالیدم منم پررو پررو رفتم واسه لباش رو مبل سه نفره لباشو همچین میخوردم هی لبق میخوردم تشنه تر میشدم دیدم زن عموم هم خیلی تشنه شه گفتم زبونتو بده تو دهنم زبونشو ک داد توی دهنم تا تونستم گازش گرفتم و میک زدم حالا نوبت زن عموم بود ی حالی بودم بیا و ببین رو ابرا بودم شروع کردم به سرو صورت و گردنشون خود لیسیدن رفتم پایین تر کرستشو خودش وا کرد منم از روی کرستش سینه شو میک میزدم وقتی خیس خیس شد کرستش درش آوردم شروع کردم سینه خوردن مالیدن اومدم واس شکمش بوس بوس میکردم رفتم پایین تر واس شرتش م خیس خیس بود(قبل این ک برم تی شرت قرمزمو در آوردم)با ی کف گرگی وسط پیشونیم پخش زمینم کرد شروع کرد از رو شلوار کیرمو لیسیدن کیرم ک داشت شلوارمو جر میداد کمربندو وا کردم زیپ .ا کردیم کمرو دادیم بالا شلوار همچین خودش اومد پایین(زن عموم کشیدش)همچین محکم کشید ک شرتم همراش رفت………کیرم………………..شه ته رق…………….خورد وسط صورتش ی نگاهی بهم کرد با تعجب فراوون گفت عجب کیری داری ها!!(ی 25 سانتی میشد البته بیشتره سانترش نکردم حدثی میگم ک خیلی کلفته)(از مال عموت بزرگتره خیلی) گقتم قابلتو نداره گفت چشم عزیزم همچین پرید رو کیرم ک گفتم تخمامو ترکوند کمی مالیدش یواش و با حوصله خیلی خوب بود خودم واس خودم همچین جلقی نزدم(من ک هم قوس کمر دارم هم زود انزالی خااااااک بی حس کننده یادم رفته بود) تا گفتم بهش گفت مشکلی نیست حدود 2 مین مالیدش کیرم داشت تکون تکون میخورد سرعت دستشو بالا برد…….کیرم تمام و کمال روی صورتش خالی شد……جووووووووووووون عمیقی گفت با یی آه ه ه ه ه ه ه آبو جمع کرد داد تو دهنش رفت سراغ کیرم دوباره کیر خابیده ی ما تو دهن زن عموم داشت وول میخوردحدود 5 مینی خوردش چ خوردنی بود اوووووووووف باید واستون بخوره تا بفهمید تا کمی راست شد اون ک خسته شده بود ی چرخ خورد کسشو آورد بالا سرم شرتش هنوز پاش بود سه برابر بیشتر خیسس شده بود ماک کمی تجربه داشتیم اول انگشت کمی مالیدم بعدش دستمو دور باسنش اومدم حلقه کنم لا مسسسسسسسسسسبب کوووووووووووون بود هاااااااااا حدود 150 دور باسنش میشد ولی کمرش باریکه باریک با هزاران بدبختی دستمو گیر دادم به باسنش تا دهنم برسه به کسش شروع کردم(من ک دوست دخترام نمزاشتن کسشونو بلیسم آخه پرده مرده داشتن ترس داشتن پاره اش کنم) اول زبون زدم به شرتش عجیب بود مزه ای بود ک توی هیچ غذایی نچشیده بودم طعمش خیلی خوشمزه بود ووووووی بخور بخور بود حالا نلیس کی بلیس حدود ده سه مین رو هم بودیم گفت شرتو در بیار تا رو زانوش شرتو زدم پایین با زبون کسشو مالیدم چوچولو موچولو حالیم نبود تا اومد حالیم کنه ک چوچولو کجاست و باید میک بزنم ی دو مین طول کشید خسته شد ولو شد کف زمین حالا نوبت من بود کسشو همچین میک میزدم ک اه ه ه ه ه ه میکشید خیلی آب داشت کسش اصلا حشرش نمیخوابید منم بیشتر و محکم تر میک میزدم ی دفعه جیق زد و کسشو داد تو دهنو ی چیزی پر دهنم شد منم ک جا نبود قورتش میدادم ی خورده میلرزید بلند شد گفتم تمو شد؟ گفت آره من ک راضی نبودم بلندم کرد بردم تو حموم گفت ی دوش بگیر ما ک کیرم شق بود هنوز محکم میمالیدمش آبم بیاد بخوابه ک برمم خونه عمم ی دفعه کیرک خالی شد همش روی زمین اومدم پاکش کنم با هزار زور رفت اومدیم بیرون زن عمو رفت تو هنوز لباس نپوشیده صدایی اومد بلند سریعرفتم تو حموم دیدم کف زمینه کف پاشو نگاه کرد و ی لیس زد کف پاشو منک میدونستم چ کار کردم گفت شیطونی کردی هاااااااااا؟ بلند شد گفت آخ کونم خیلی درد گرفته بیا کمی بمالش دردش بخوابه ما ک رفتیم جلو شروع کردیم کونو مالیدن ی دفعه گفت کونم دردش نمیخوابه میک بزن ما شروع کردییم لپای کونشو میک زدنو ماچ کردن ک ی دفعه دستشو گذاشت رو کیرم گفت این هنوز کوچیکه گفتیم صبر داشته باشی راست میشه تحمل نداشتم شروع کردم سوراخ کونشو لیسیدن حدود 5 مینی لیسیدم ک کیرم به له دوباره راست شد مثل روز اول بلند شدم گفت چی شده گفتم بخورش ک میخوام کونت بزارم گفت اول کسم باید بزاری گفتیم چشم تو بخور ی مین خوردش عجیب میخورد دوشو وا کرد آب گرمشو فقط ولو شد زیرش گفت بیا بکن دیگه من ک تحکمل نداشتم رفتم کیرو محکم فشار دادم داخل کسش خیلی تنگ بود واس ی زن بچه دار خلاصه با یخورده زحمت رفت داخل 10 مین مشغول بودم ک کیرم داشت تکون تکون میخورد زن عموم فهمید گفت راحت باش مال خودته بریز توش ریهتیم خلاصه با ناراحتی ول شدم روش گفت چیزی شده؟ گفتم کونت نزاشتم هنوز گفت مشکلی نیست عزیزم کونم مال خودته من از خدا خواسته بلندش کردم کیرمو دادم تو دهنش کیرم بعد ی مین بلند شد آقا کمرم دو نصف داشت میشد آخه خیلی آبم اومده بود سه بار در طول دو ساعت کیرم راست شد سرشو محکم گرفتم دادم تو حلقش حس کردم ک کیرم تو معده شه داشت خفه میشد در آوردمش ی مایعی روی کیرم بود راست کار کون تنگ گفتم قمبل کن گفت محمد یواش بکنی کون تا الآن ندادم گفتم باشه من ک کیرم شق بود حالیم نبود کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و دهنشو گرفتم کیرمو همچین ک دادم ی خورده با زحمت ولی چون لیز بود راحت تا ته رفت ی دادی زد اگه دستم جلو دهنش نبود همه شهر میفهمیدن کردمش کمی تلمبه نزدم وایسادم دستمو ور داشتم دیدم داره گریه میکنه شروع کردم به تلمبه زدن داشت میگفت قروبنت بشه معصومه قروبنت بشم نکن بزار بعدا من ک حالیم نبود باید آبم میومد کمی همین منوال کردیم و دیدم داره حال میکنه واس خودش خودش داره راه میاد با تللمبه هام خودشو جلو عقب میکنه آ ه ه ه ه ه ه ه اوووووووووووووف عجب کیریه کیرتو میخوام مال منه همشون میخوام از این حرفا میزد داشتم بیخیال میشدم آبمو بریزم داخلش دیدم داره تکون میخوره ی خورده سرعت دادم به کارم همچین منفجر شد از دفعه اول بهتر انگاری شیر آب وا کرده بودم 20 ثانیه همون جوری بودم روش وایسادم کامل خالی شد پخش زمین شدم هم از کمر درد هم از بثی حالی مطلق به هزار زور بلند شدم ی آبی به تنم زدم و رفتم بیرون اومدم لباس بپوشم دیدم غذا آورد واسم حدود ساعت 6 بودگفت نمیخوام از کمر بیوفتی غذا رو خوردم لبامو خورد و اومدم بیا ک دختر عموم از پله ها اومد بالا حالا بیا و درستش کن زن عموم گفت اومد گوشیشو ورداره دیشب جا موند منم تایید کردم و رفتم … دوستان عزیز این داستان کاملا واقعیه کسانی ک باورشون نمیشه به خودشون مربوطه نوشته: محمد

سکس با دخترخالم توی خونه مادربزرگ من سعید هستم و 26 سالمه ماجرا از اینجا شروع شد که مادربزرگ ما تنها شده بود و همیشه یکی باید می رفت پیشش یه روز من تو اتاقم بودم و مادرم اومد و گفت امشب قرار بوده خاله اینا برن اونجا ولی بیرون از شهر هستن و الان هم دیروقته و ازم خواست برم اونجا منم وسائلم رو برداشتم و رفتم هوا خیلی گرم بود من فقط با یه دونه شرت خوابیده بودم و کولر هم روشن بود ولی خیلی گرم بود و من نمی تونستم بخوابم تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم رفتم یه دوش آب سرد بگیرم و زمانی که زیر دوش بودم سر و صدای ماشین و باز و بسته شدن در حیاط خونه رو شنیدم و فهمیدم که احتمالا خالم اینا اومدن من هیچی لباس تنم نبود و فقط همون شرت رو پوشیده بودم بعد از چند دقیقه که همه جا ساکت بود و برقعا خاموش من اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقی که لباسهام داخلش بودن وقتی از حموم اومده بودم بیرون ی خورده سردم شده بود و سریعا رفتم لباسهام رو بردارم که دیدم یکی که جای من دراز کشیده بود روسری خودش رو برداشت و بهم سلام داد از صداش متوجه شدم فهیمه دختر خالمه منم جواب سلامش رو دادم و تو اون تاریکی سعی کردم لباسهام و شلوارکم رو پیدا کنم و بیام از اتاق بیرون با کمک فهیمه لباسهام رو پیدا کردم و اومدم بیرون و اونها رو پوشیدم و تصمیم داشتم حالا که فهیمه اومده من برم خونه خودمون واقعا هم همین تصمیم رو داشتم ولی از اونجایی که با موتور اومده بودم و دوش آب سرد گرفته بودم خواستم صبر کنم که یه خورده خشک بشم و بعد برم توی این فاصله شیطون همش می اومد توی ذهنم و اون لحظه ای رو که دختر خالم رو با لباس راحتی دیده بودم رو تجسم می کردم ی لحظه ب خودم اومدم و دیدم کیرم راست شده تصمیم رو عوض کردم و با خودم گفتم نمی رم خونه خودمون همینجا می مونم شاید تونستم کاری با دختر خالم بگنم فهیمه تقریبا 29 سالشه و شوهرش معتاد بود و به همین دلیل دو سالی قبل از شوهرش جدا شده و دو تا بچه یه دونه پسر و یه دونه دختر هم داره که الان اونها با فهیمه زندگی می کنن یعنی فهیمه خونه مادرش زندگی می کنه و بچه ها رو هم خودش داره بزرگ می کنه نمی دونم چرا اونشب بچه ها رو همراه خودش نیاورده بود خونه مادربزرگ بگذریم رفتم داخل اتاق و بدون اینکه چیزی بگم یه گوشه ای از اتاق دراز کشیدم چند دقیقه ای گذشت که چشمام به تاریکی عادت کرد و می تونستم اندام دختر خالم رو ببینم با اینکه روی خودش چادر کشیده بود اما میشد برجستگی های بدنش رو دید می تونستم صدای قلب خودم رو بشنوم کاملا مشخص بود که دلم می خواست اونشب با فهیمه سکس کنم اما جرات اینکه هیچ کاری رو بکنم رو نداشتم زمانی که دانشجو بودم کلی داستان سکسی خونده بودم ولی اصلا جراتش رو نداشتم که برم دست بزنم ب جایی از بدن فهیمه کم کم کیرم خوابیده بود و خودم هم داشت خوابم می برد که فهیمه بهم گفت بیداری سعید من گفتم آره هیچی نگفت بعد از چند ثانیه گفت دست و پام بد جور درد می کنه خوابم نمی بره بهش گفتم برو یه دوش بگیر خوب میشی گفت حوصله دوش گرفتن ندارم، باور کنید این حرف تو دهنم بود و می خواستم بهش بگم که می خواهی بیام ماساژت بدم و خودش یهویی برداشت گفت میایی یه خورده دست و پای من رو بمالی ؟ من گفتم باشه و خودش چادر رو زد کنار و رفتم کنارش و شروع کردم دست چپش رو به مالیدن گفت پاهام بیشتر درد می کنن اونجا رو ماساژ بده همینطور که دراز کشیده بودم ی خورده رفتم پایین و شروع کردم پاهاش رو به ماساژ دادن فهیمه با پاهاش آروم زد به شکمم و گفت این چه طرز ماساژ دادنه ؟ درست ماساژ بده من بلند شدم و گفتم خب شما درست دراز بکش به پشت دراز کشید و من ب راحتی می تونستم سینه هاش رو ببینم یه خورده دست و پاهاش رو ماساژ دادم که یه تشکر ازم کرد و برگشت و ب شکم خوابید و گفت حالا پشتم رو ماساژ بده من یک خورده ماساژ داده بودم که گفت راحت باش و بشین روی پشتم من پاهام رو گذاشتم دو طرفش به طوری که تقریبا روی کونش نشسته بودم و اگه یک خورده خودم رو به جلو خم می کردم به راحتی می تونستم کیرم رو بمالم روی کونش یه خورده کمرش رو ماساژ دادم که گفت خیلی ممنون حالا توی همین حالت که هستی خودت رو بنداز روی من و دراز بکش من باورم نمیشد که این کار رو ازم خواسته ولی سریعا دراز کشیدم به طوری که کیرم راحت بین شکاف کون فهیمه بود ولی فهیمه هیچی نمیگفت با خودم گفتم دیگه تمومه و باهاش سکس می کنم چند ثانیه ای تو همون حالت بودیم که فهیمه با خنده بهم گفت چقدر قلبت تند تند می زنه من هیچی نگفتم، نمی دونستم چیکار کنم این رو می دونستم که فهیمه خودش بهم چراغ سبز نشون داده که بکنمش ولی نمی دونستم چیکار کنم با اینکه کیرم راست بود و کاملا کونش رو احساس می کردم و حس خوبی داشتم توی اون لحظه اما دلم می خواست بلند شم و کار دیگه ای بکنم که بتونم بکنمش بلند شدم از روش و بهش گفتم بهتر شدی ؟ برگشت به پشت دراز کشید و همینطور که سینه هاش رو زیر لباسش درست می کرد گفت آره دستت درد نکنه و بعد دستش رو کشید روی کیر من و گفت چرا راست کردی ؟ من نمی دونستم چی جوابش رو بدم فهیمه خندید و گفت عیب نداره بیا جلو و بعد همینطور که دراز کشیده بود دستش رو انداخت دور گردن من و شروع کرد از من لب گرفتن باورم نمیشد که داره اتفاق میافته خیلی برام عجیب بود که چرا اینقدر راحت داره این کار رو می کنه یه خورده از همدیگه لب گرفتیم که تاپش رو در آورد و سینه هاش رو از زیر کرست در آورد و گفت بیا بخور حدود 5 دقیقه ای سینه ها و گردن و صورت فهیمه رو می خوردم و اون هم یکی دو بار دستش رو به کیر من کشید بعد من رفتم پایین و شلوارش رو می خواستم در بیارم که گفت خودم در میارم شلوارش رو کشید پایین و بعد شورتش رو یک کس خوشکل و تپل مپل که یه خورده خیس شده بود زد بیرون رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش چند دقیقه ای خوردم بعد بهم گفت سعید با چیزت بکن من فهمیدم که منظورش اینه کیر می خواد بهش گفتم من آبم زود میاد گفت اشکال نداره در بیار آبت رو بریز بیرون دوباره بکن من هم گفتم باشه و شلوارکم رو کشیدم پایین و با کمک دست خود فهیمه تو اون تاریکی کیرم رو کردم تو کسش خیلی وقت بود کس نکرده بودم و وقتی کیرم رفت داخل کس فهیمه توی تمام وجودم یهویی یک گرمای خاصی احساس کردم حدود بیست ثانیه تلمبه می زدم که احساس کردم داره آبم میاد گفتم داره میاد فهیمه گفت بیار بیرون بریز رو شکمم همین کار رو هم کردم و بعد با دستمال کاغذی روی شکمش رو پاک کردم و منتظر شدم دوباره یه خورده کیرم جون بگیره و راست بشه اونشب سه مرتبه آبم اومد ولی آخرش نتونستم فهیمه رو با کیرم ارضا کنم و آخر سر با خوردن کسش و انگشت خود فهیمه ارضاش کردم من بعد از این ماجرا فکر می کردم از این به بعد می تونم حداقل هفته ای یک مرتبه با فهیمه سکس کنم اما از اونجایی که خیلی کم فهیمه رو می بینم و شماره موبایلش رو هم ندارم الان تقریبا بیش از یک ساله که اصلا باهاش سکس نداشتم البته توی این مدت چند دقعه ای همدیگه رو توی مهمونی ها و مراسم خاص دیدیم اما فهیمه دقیقا با من طوری رفتار می کنه که انگار نه انگار ما با هم سکس داشتیم نمی دونم چیکار کنم که دوباره بتونم باهاش سکس کنم بچه ها ازتون خواهش دارم یک راه حل بهم پیشنهاد بدید و من رو راهنمایی کنید که دوباره از چه طریقی بتونم باهاش سکس کنم نوشته: سعید

بزرگ ترین رویای من من و مریم پسر عمه و دختر دایی هستیم،ما سالهاست که با هم سکس داریم از بچگی تا حالا 28 سالگیجفتمون هم مجرد هستیم من فارغ التحصیل داروسازی و اون کامپیوتر یه شب رفتیم خونشون چشمتون روز بد نبینه،یکم از یه دارو ریختیم توی آب پرتغال و بعد شام و موقع خواب بردیم دادیم همه خوردن بجز من و خودش که هماهنگ بودیم،که کاش اینکار را نمیکردم!!!! ولی بگذریم همه 5 دقیقه بعد رفتن توی خواب و میدونستم تا 7 الی 8 ساعتی نمیان بهوش، با خیال راحت رفتیم تو اتاقش و چراغ را روشن کردیم و لخت مادرزاد شدیم چون مریم کسش مو داشت خوشم ینمومد و رفتیم حموم و به صاف و صوف کاری کس و کون خانم پرداختیم چون توی حموم لذتی نداشت پریدیم بیرون، دیدم همه بیهوش و به خر و پف افتادن یه کم بی حسی زدم به کیر و رفتیم تو تخت دو نفره!ساعت 1.30 نصف شب شروع و 3 نصف شب تموم!شرح ماجرا من چون فیلم پورن آرت زیاد میبینم سعی میکنم احساسی و قشنگ با عشقم سکس کنم. کیرم بی حس بود و نیاز داشت که مریم اونا از خواب بلندش کنه،پس مالیدش به کسش و آه آه میکرد کیرم رو با دستش گرفت و به لبه های کسش می مالید یعنی همون جایی که زنها بیشتر تحریک میشند و بعد شروع کرد به خوردش بلاخره بیدار شد و شق شد تو همون پوزیشن کرد تو سوراخ کوسش و بالا و پایین روش میشد من هم دراز کشیده و اند حال!بعد تو هون حالت خوابید شروع کردم بالای کسش را به ماساژ و بعد با دهن لبه های کسش را میبوسیدم و میکشیدم و میخوردم و با دستم هم زمان تو سوراخ کسش،اند حال بود براش دستاش را محکم گرفتمو و با شدت تموم شروع کردم به لیسیدن کسش دیگه نمیتونست طاقت بیاره منم بلند شدم و کیرم کردم تو کوسش و بنا کردم به هول دادن و رفتم سراغ لبهاش و نوک سینه های بلورش نمیدونید چه لذتی داره بعد مدتی پوزیشن را عوض کردم و تو حالت نشسته آوردمش رو پام و شروع کردم به خوردن لبهاش انگار که تاحالا همچنین حالی نکرده بودم رفتیم پوزیشن بعدی و تو حالت سگی کیرم رو گذاشتم تو کون عشقم و سینه هاش رو با یک دست ماساژ میدادم،دیدم دیگه وقتشه بهش گفتم رو به سقف بخواب کاندوم رو انداختم به کیر و رو کوسش خوابیدم یهو دیدم یه چیزی داره فشار میاره به کیرم! بلند شدم دیدم اب کسش پاشید به دیوار منم کاندوم در اوردم و با سینه هاش کیرم رو ماساژ داد و کیرم رو برد تا با دهنش ساک بزنه بعد چند دقیقه آبم داشت میومد! کشیدم از دهنش بیرون و ریختم رو سینه هاش بعد شروع کردیم به لب گرفتن و ابزار علاقه به هم گفتم عشقم همیشه با من باش! گفت آرمان جون من همه چیزم در اختیار توست عزیزم و منم لب هاش رو بوسیدم،بلند شدیم و با حالت شادی رفتیم حموم! هم دیگه را شستیم و بر گشتیم رو تخت و شروع کردیم به ماساژ کلی بدن لباس ها رو پوشیدم و دیوار را پاک کردیم و تا صبح تو بغل هم خوابیدم صبح جمعه ساعت 6.30 بود ساعت زنگ زد که برم کارخانه کار،مریم هم بیدار شد گفتم عزیزم من دارم میرم بهوش اومدن اس بده رفتم کار دیدم تا 9 خبری نشد!اس دادم چه خبر؟ گفت خواهر کوچیکش حالش بد شده و حالت تهوع داره!سریع زنگ زدم سه شو بگیرم گفت داره میبرنش دکتر!! ما را بگو استرس گرفتمون که نکنه بفهمن!!رفتن دکتر و اومدن،ولی به خیر گذشت و دکتر گفته بود احتمالا مسموم شده و خوشبختانه نگفته بود که از عوارض بیهوشی هست

سه دختر عمه خوشگل سلام به همه دوستان …من توی کارخانه هوله بافی کار میکردم بعضی وقتها کارهای بسته بندی شده رو میاوردم بین فامیلها پخش میکردم که برای خانمهای فامیل پول بشه.یه عمه داشتم که سه دختر داشت لاله 20ساله لادن 18ساله و لونا 16ساله که با لاله دوست شده بودم واقعأ دوسش داشتم و میخواستم باهاش ازدواج کنم سه ماه از دوستی ما میگذشت که یه شب خونه عمه بودم شوهر عمه شب کار بود لاله و لادن و عمه داشتن شام میاوردن لونا هم خواب بود وقتی عمه و لادن آشپزخونه بودن لاله هم خم شد که پارچ آب رو تو سفره بزاره که ناخداگاه دست زدم به کون لاله رنگ لاله مثل گچ سفید شد منم از خجالت سرمو پایین انداختم اون شب تمام فکرم پیش لاله بود چه کون نرمی داشت تو فکرم داشتم از کون میکردمش دو روز از خجالت نرفتم خونشون ساعت 6عصر بود که لاله زنگ زد و گفت کجایی چرا نمیای اینجا گفتم فردا میام که حوله هارو ببرم فردا صبح ساعت هشت بود که رفتم حولهارو بگیرم برم سر کار در زدم لاله درو باز کرد وای چه زیبا شده بود لاله تنها خونه بود گفتم عمه و لادن و لونا کجا هستن گفت مادرم رفته ثبت نام لونا .! لادن هم خونه دوستشه گفتم باشه حوله هارو بیار دیرم شده گفت باشه بشین یه چایی بخور برو رفت چایی بیاره وقتی برگشت یه چایی گذاشت جلوم نشست پیشم گفت اون روز چرا اون کارو کردی رنگم سرخ شد گفتم ببخشید دستشو روشونه راستم گذاشت خواستم سرمو بلند کنم لبشو گذاشت رو لبم داشتم دیونه میشدم چه لذتی داشت لاله هم چشماشو بسته بود تو چساش شهوت داد میزد خودمم نفهمیدم کی هر دو لخت شده بودیم هر دو خجالت میکشیدیم دستمو بردم به طرف سینه های خشگلش خیلی سفت بودن منم از شهوت داشتم میمردم پاهاشو باز کردم چه کوس زیبایی داشت قبلأ تو فیلم دیده بودم که مرده کوس زنو میخوره منم یواش زبونمو کشیدم رو چوچولش لاله یه آهی کشید که لذت من بیشتر شد و کل کوسشو میخوردم بعد از 5دقیقه لاله لرزید گفتم عزیزم تو هم میخوری با سر تعید کرد اول یه نگاه کرد و لبشو گذاشت روش بعد خواست همشو ببره تو دهنش که دندوناش خورد به کیرم گفتم کافیه رو شکم بخواب دو قاچ کونشو باز کردم و سوراخ کونشو لیس زدم کیرمو گذاشتم لایه کونش اصلأ نفهمیدم کی آبم اومد ! حدود چهار ماه کار ما همین بود منم از قبل بیشتر وابسته میشدم که یه روز گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم گفتم چی رو ادامه ندی گفت همه چی گفتم سکسو میگی گفت همه چی منو فراموش کن چشام سیاهی رفت التماس کردم گفت دوست ندارم منم اومدم خونه دو هفته میگذشت نه خونه اونا نه سر کار نمیرفتم فقط تو اطاقم کارم اشک ریختن و فکر کردن بود که چرا از سرد شد یه روز تلفن خونه به صدا در اومد مادرم صدام زد گفت رسول دختر عمه ات کارت داره انگار منو برق گرفته باشه فوری رفتم گوشی رو برداشتم گفتم الو دیدم که صدای لادن ست گفتم سلام بفرما اونم جواب سلامو داد و م م کنان گفت پسر دایی ببخش مزاحم شدم گفتم خواهش میکنم گفت از لاله قهری با ما هم قهری گفتم نه شما لطف دارید بعداز کلی حرف زدن ازم قول گرفت که برم خونه اونا فرداش تیپ زدم رفتم خونه عمه لاله خونه نبود با لونا رفته بودن بیرون فقط عمه و لادن بودم یک ساعت نشستم و ازشون خدا حافظی کردم خواستم کفشامو بپوشم که یه کاغذ توی کفشم بود قبل از این که عمه ببینه گذاشتم جیبم توراه برگشت نامه رو باز کردم لادن از طرف لاله ازم معذرت خواهی کرده بود و پیشنهاد دوستی کرده بود پیش خودم گفتم از لاله نارو خوردم دیگه دوستی با هیچ دختری نمیکنم بعد به خودم گفتم پسر باهاش دوستی کن حالتو بکن و ولش کن رفتم خونه زنگ زدم خونه عمه لادن جواب داد گفتم باشه منم دوست دارم برات میمیرم خلاصه دوستی رو با لادن به راه انداختم ولی خدا وکیلی لادن از هر لحاظ از مریم سر بود… خلاصه روزها و ماها از دوستی ما میگذشت که شب لادن بهم زنگ زد و گفت فردا تنهام تو خونه اگه وقت کردی بیا از نزدیک باهم حرف بزنیم با خوشحالی گفتم صد در صد میام اون شب تا صبح خوابم نبرد صبح ساعت 7رفتم حموم مادرم پرسید مگه سر کار نمیری گفتم میرم مامان ساعت 8از خونه زدم بیرون ساعت 9رسیدم دم خونه میپرا راستش اول میخواستم بهش خیانت کنم ولی بعدأ چنان تو دلم خودشو جا کرده بود که راضی نبودم ازش جدا بشم خلاصه وارد خونه شدم هوا هم خیلی گرم بود لادن رفت دو لیوان آب پرتقال آورد و نشست کنارم شروع به حرف زدن کردیم که حرف لاله پیش اومد بعد ناخداگاه دستمو گذاشتم رو شونه اش اونم چشماش قرمز شده بود کمی خودمو بطرفش نزدیک کردم و لبمو گذاشتم رو لبش هر دو تو دنیای دیگه بودیم دم گوشش گفتم اجازه میدی لباسهارو در بیاریم کمی اخماشو بهم دوخت گفتم نترس ما مال هم هستیم نگران نباش دیگه منتظر جوابش نموندم یواش یواش شروع کردم به درآوردن لباساش وقتی سینه بندشو باز کردم دستشو گذاشت روی سینه اش دستاشو گرفتم و کشیدم وای خدای من چه زیبا بودن سینه هاش اول زبونمو کشیدم روش خیلی سفت و خوش فرم بود وقتی داشتم سینه هاشو میخوردم شلوارش پارچه ی بود از کنارشلوارش دستمو رسوندم به کوسش خیس خیس بود بلند شدم شلوارشو کشیدم پایین دستمو بردم که شورتشو بکشم پایین دو دستی گرفته بودو نمیزاشت منم توحال خودم نبودم با زور شورتشو کشیدم پایین به به چه کوسی تو فیلم سوپر هم همچین کوسی ندیده بودم پاشو باز کردم سرمو بردم نزدیکتر زبونمو کشیدم روش حدود15دقیقه کوسشو خوردم لادن هم چشماشو بسته بود و آه آهش رفته به آسمون لباسهای خودمو در آوردم کیرمو گذاشتم رو کوسش نمیدونم چند دقیقه شده بود که آبم اومد وقتی بلند شدم دیدم کیرم خونیه لادن هم ترسیده بود و گریه میگرد دیدم خیلی ناراحته گفتم عزیزم گریه نکن هرچی شد شده دیگه منکه فرار نمیکنم تو مال خودمو دو سه ماه از اون جریان گذشته بود ما هیچ سکسی باهم نداشتیم یه روز بهم گفت رسول زندایی رو بفرست خواستگاری من میترسم گفتم باشه به مامان میگم خلاصه به مامانم گفتم اونا هم قبول کردن و ما ازدواج کردیم لاله هم با یکی ازدواج کرده که معتاده ما هم زندگی خوبی داریم درسته لادن از لاله هم خوشگله هم اخلاق هم تیپ ولی نمیدونم چرا در هفته 5روز خواب لالهو میبینم الان من یه پسر دارم ولی از خدا میخوام همه خوشبخت باشه بخصوص عشق اولم لاله…نوشته؟؟؟؟؟؟

خودم دلم خواست بهش بدم 14 سالم بود بهم اس ميداد … زن داشت (زنش از فاميلاي نزديكمون بود)فك نميکردم نظري داشته باشه باشه ماها از اس دادنش ميگذشت و باهم رفت آمد ميكرديم ميومدن خونمون مهموني تو جمع هميشه توجه خاصي بهم داشت هميشه زل ميزد بهم و دور از چشم زنش نگام ميکرد يه روز اس داد زهرا ميخام يه چي بگم گفتم بفرماييد جواب كه دادم ديگه ج نداد تا يه ساعتي گفتم چي شد من منتظرتونم گفت داييم اينجاس واسه ای دير شد حالا بگم گفتم بفرماييد گفت:دوست دارم منم ك بچه بودم نميدونستم از كجا ميگه گفتم منم شمارو اندازه حميد دوست دارم؛حميد داداش كوچيكم تا اين شد ماجراي ما شروع شد اون اس ميداد و میومد خونمون اما من ب چشم يه فاميل نگاش ميكردم غافل از اينکه اون منو دوست دختر خودش ميدونه گذشت اين با محبت و رفتاراش منو جذب خودش كرد اينقدر خوب بود ك منو از تنهایي از گچ ديوار اتاقمو خوردن خلاص كرد جاي پدر و مادرو بي محبتيای اونارو پر كرد تا اينكه زن حامله ي اون فارغ شد من ب زنش اصلا حسودي نميکردم چون بچه بودم يه روز بهم گفت من عاشقتم زنم اذيتم ميكنه مشكل دارم ميخام بره من باشي بيا يه مدت با من سكس كن بعد ميريم پردتو ميدوزيم قبلا چند بار باهم هم خوابیده بودیم اما سكس كامل نبود؛من اينقدر دوسش داشتم ك نتونستم بگم نه. دوروز بعد پيشنهادش اومد خونمون شب بود اس داد پيش مامانم ك منو بكش تو اتاقت منم ك بابام تهران بود جز داداشو كوچيك ک خواب بود و مامانم ك ب فاميلش اعتماد داشت كسي خونه نبود آوردمش اتاقم؛واي وقتي سعيد بغلم كرد و گفت هيچ كس رو تو زندگيم اندازه تو دوست ندارم تو بغلشم آروم کرفتم همنجا سرپا سينه هامو گرفت دستش ازم لب گرفت من يه بار قبلا با پسري كه تو راه مدرسه دوچرخه سواري ميكرديم تجربه لب داشتم جواب شهوتشو دادم با لباي گوشتيمتو بغلش بودم اما ترس از دست دادن پرده اذيتم ميكرد منو نشوند رو تخت گفت شلوارتو بده پايين گريه كردم گفتم دوست دارم اما ميترسم بذا واسه بعد ناراحت شد طاقت ناراحتيشو نداشتم گفتم قبول ا مازود ببريم بدوزيم گفت قول ميدم شلوارشو در آورد اونش بزرگ بود ترسيدم گفت بخور منم با دندونام مثل غذا شروع كردم خوردن داد زد از درد گفت اينجوري بخور يادم داد بعدش خوابوندم زمين آب دهنشو ريخت تو دستش زد جلوي من شروع كرد ب كردن اینقدر تنک بود نميرفت از درد داشتم ميمردم چون مامانم خونه بود دستشوگذاشت دهنم تا صدام در نياد منم از شدت درد از زير دستش خودمو ميكشيدم عقب تا دردم نياد اينقدر رفتم عقب تا خوردم ديوار سرم خم شد اونم تا ته كرد توم دوتا زد داشتم از سوزش میردم درآورد بيرون ديدم اونجاش خونيه خيلي عرق كرده بود بغلم كرد گريه كرد لب گرفت گفتم ميسوزه فوتش كن اونم برام انجام داد بعدلاي پام کذاشت شروع كرد ب تلمبه زدن سينه هامو گرفت چشاشو بست ناله ميكرد من با حال كردنش داشتم حال ميکردم كيرش لاي پام بود اون با چشاي بسته ناله ميكرد تا ارضا شد؛8 سال ازاين فضيه ميگذره من هنوز با اون سكس ميكنم …. اگه دوست داشتيد بگيد تا سكساي بعديمو بگم چون 2 بارم ازش حامله شدم وسقط كردم؛ ببخشيد اگه بد نوشتم اولين بار بود خواستيد داستاناي بعد و کامل مينويسم نوشته:‌ زهرا

سفر به شیراز و وصال خواهرزن ناز من فرزادم 34 ساله از بوشهر . خاطره ای که میخواهم براتون تعریف کنم واقعی است نه داستان ونه تخیلی …….داستان از آنجا شروع میشه که من یه زن برادر همسری دارم بنام پریسا که خیلی ناز و حشری هست ومن از خیلی وقت پیش به فکر سکس با او بودم ولی چون من در خانواده ای مذهبی بدنیا اومدم هیچکس فکرشو نمیکرد که من اهل این برنامه ها باشم .حتی زمانی هم که کسی میومد خونه ما یا ما میرفتیم خونه کسی چه آشنا چه غریبه با پوشش کامل جلوی هم ظاهر میشدیم. من زیاد خونه برادر زنم رفت وآمد میکردم نه بخاطر اون بلکه همش تو کف زنش بودم تا جایی که هفته ای حداقل دو بار خونشونبودم وبا پریسا خانم همه جا میرفتیم مثلا میرفتیم خرید یا پر کردن سیلندر گاز یا آزمایشگاه یا دکتربه هر صورت من شده بودم براشون یه آچار فرانسه. اونم تو خونه هر وقت که ش.هرش نبود لباس راحتی میپوشید و منو بیشتر وسوسه میکرد. این داستان ادامه داشت تا اینکه نوبت متخصص زنان و پوست گرفته بود اونم شیراز و کسی هم نبود که ببرش چون شوهرش کارمند بود وصب میرفت سر کار و عصر ساعت حدود 5 برمیگشت و ناهار میخورد ومثله یه مرده میخابید تا 8 شب. این بود که به من گفت میای با هم بریم شیراز پیش متخصص زناند و پوست. منم از خدا خواسته گفتم اول با شوهرت مشورت کن اگه اشکال نداره من در خدمتم . اونم گفت اگه تو میای فکر شوهرم نباش راضی کردن اون با من . گفتم باشه ولی باید از اداره دو سه روز مرخصی بگیرم. برنامه سفر جور شد و من و پریسا و پسر کوچکش که سه ساله بود عازم شهر شیراز شدیم.(پریسا خانم دو پسر داشت یکی 9 ساله ودیگری 3 ساله).در بین راه کنار تخته یه بستنی و فالوده ای خوردیم و دوباره حرکت کردیم. حدود ساعت 11- 12 بود که شیراز رسیدیم و چون اون موقع مطب پزشکان تعطیل بود بنابراین رفتیم ناهار گرفتیم و جهت صرف ناهار و استراحت به پارک آزادی رفتیم . حدود ساعت 5 بود که به درمانگاه تخصصی رفتیم و چند ساعتی معطل شدیم تا نوبت ما شد. دکتر زنان براش آزمایش نوشته بود ولی دکتر پوست براش دارو تجویز کرده بود . باید صبح زود میرفتیم آزمایشگاه جهت گرفتن نمونه آزمایش . به این ترتیب چون هوا سرد بود (اسفند ماه 89)جهت استراحت به یک مسافرخانه رفتیم ولی تا نسبتمون را با هم گفتیم گفتند باید از اماکن نامه بگیرید تا بتونید در مسافرخانه بمونید به ناچار به یه مسافرخانه دیگر رفتیم و گفتیم زن وشوهرهستیم ولی از ما مدارک میخواست که گفتم خانم من مریض بوده و مجبور شدیم بمونیم برای آزمایش وگرنه ما قصد موندن نداشتیم که با خودم کارت شناسایی یا شناسنامه بیارم/ انگار صاحب مسافرخونه میدونست که من چه منظوری دارم یک اتاق 4 تخته به ما داد ولی پریسا خانم با خودش پتو و زیر انداز آورده بود. پتو و زیر اندازش را از داخل ملشین آوردم و همچنین لباسهای خودش و پسرش را نیز آوردم. دوتایی رفتن حموم و منم زیر اندازشو کنار تختخواب روی زمین پهن کردم ومشغول تماشای تلویزیون شدم. از حموم که اومدن بیرون با یه لباس راحتی صورتی بسیار زیبا و سکسی بود منم که نگو با دیدن این صحنه برق از سر کیرم پرید.به هر صورت چون پسرش خسته بود زود خوابید ولی پریسا خانم همچنان بیدار بود. گفتم پریسا خوب شد پتو با خودت آوردی / گفت چطو مگه/ گفتم این پتوها انگار خار دارن و به بدن که میخورن آدم احساس ناخوشایندی داره. اونم بدون درنگ گفت خوب بیا زیر پتوی من بخواب که منم از خدا خواسته پریدم زیر پتو دو نفره. من همچنان داشتم نگاه تلویزیون میکردم که اون پشتت را طرف من کرد و خوابید . من م.ندم .تپش قلبم وهزار فکر ناجور و سکسی/ حدود یک ساعتی با خودم کلنجار میرفتم که آروم آروم خودم را بهش نزدیک کردم و برای اولین بار باسنشو لمس کردم همینطور که داشتم باسنشو نوازش میکردم قلبم داشت از تو سینم درمیومدکه یکباره روشو برگردوند وشروع کرد به لرزیدن ونشست هق هق گریه میکرد . منو میگی داشتم سکته میکردم وفورا رفتم روی یکی از تختها دراز کشیدم وتا صبح گیج بودم نمیدونم کی خوابم برده بود که صبح صدام زد گفت زود باش باید بریم. من که رنگ تو صورتم نمونده بود گفت پاشو باید بریم آزمایشگاه دیر میشه ها. منم سریع لباس پوشیدمو وسایلمونو جمع کردیم و به صاحب مسافرخانه گفتم اگه کارمون طول کشید دوبارهمزاحمتون میشیم که اونم گفت باشه بیایین وبه طرف ازمایشگاه حرکت کردیم. داخل راه جرات نگاه کردن بهشو نداشتم. آزمایشگاه رسیدیم و آزمایش انجام داد وگفت جواب آزمایش فردا قبل از ظهر آماده میشه به ناچار دوباره رفتیم غذا گرفتیم و به طرف پارک آزادی رفتیم عصر که هوا تاریک میشد به طرف مسافرخانه رفتیم و این بار یه اتاق دیگه بهمون دادند که 3 تخته بود/ چون کف اتاق جا نبود دوتا غاز تختها را روی هم گذاشتیم ودوباره زیر انداز را پهن کردیم . پریسا و پسرش کنار هم خابیدن ولی من روی تخت خوابیدم .پریسای عزیزم هنوز بیدار بود گفتم کاش منم با خودم پتو آورده بودم . اونم گفت بچه را بزار روی تخت و خودت بیا کنارم بخواب ولی مثل دیشب فضولی نکنیا. گفتم باشه شرمنده. همینطور که کنار هم خوابیده بودیم مثل دیشب پشتش را به طرف من کرد و خوابید یک ساعتی که گذشت دوباره افکار پلید و شیطانی به طرفم هجوم آورد . اینبار با خودم گفتم اگه امشب کاری کردم که کردم دیگه موقعیت برام جور نیشه. خودموبهش نزدیک کردم و شروع کردم نوازش باسنش انگار خواب خواب بود یا خودشو بخواب زده بود نمیدونم به هر صورت اینبار خیلی وقیع تر بلوزشو زدم بالا و کمی شلوارشو پایین کشیدم که خط باسنش را لمش کردم دیدم هیچگونه عکس العملی انجام نمیدهد که شلوارشو پایینتر آوردم و با باسنش ور رفتم بعد از چند دقیقه بیشتر به خودم جرات دادم و دستم را به سوی کوسش هدایت کردم . کوسش خیس خیس شده بود کیر منم داشت از شق درد میترکید.انگشتم را داخل کوسش کردم ولی اون هنوز واکنشی نشون نمیداد انگارخوشش آمده بود که پاشو یه کم باز کرد و من بیشتر انگشتش میکردم . چراغ موبایلم را روشن کردم میخواستم ببینم کوسش در چه وضعیتی است که یه باره برگشت و من جا خوردم بهم گفت زود بیا بالا که دارم میمیرم . گفتم قربونت رفتم نه. سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کوسش که با یه فشار مختصر تا دسته فرو رفت و صدای آه ونالش بلند شده بود منم از ترس که صداش بره بیرون شروع کردم به خوردن لب ای خوشمزه اش. گفت دراز بکش میخام بیام روش بشینم من تا حالا تجربه سکس اینجوری نداشتم . طاق باز خوابیدم اونم اومد کیرمو گرفت و روش نشست . هی خدا چه حالی داشت . چند بار بالا و پایین شد که دیدم بدنش به لرزه افتاد و تمام بدنم را غرق آب کرد . ارضاء شده بود گفت بیا بایل وزود تمومش کن منم سریع پریدم روش و چن یار تلمبه زدم وآبم را با فشار روی شکمش و سینش خالی کردم . سریع پاکش کردم چون گفت خیلی از این کار بدم میاد که آبش روی بدنم بریزی. زود رفت حموم و برگشت خوابید منم رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم توی بغلش خوابیدم . ازش تشکر کردم . تا صبح سه بار دیگه سکس داشتیم ولی هر سه بارش آبمو داخل دستمال کاغذی خالی کردم.میگفت از بوش بدش میاد منم اصرار نمیکردم که روی بدنش بریزم.نوشته فرزاد

من و زن عمو الهام سلام دوستان من تصمیم گرفتم یکی از خاطره ها مو واستون بنویسم ک درباره زن عموی عزیزم هست، اول از خودم بگم 19 سالمه و دانشجوام بعضی وقتا تو آژانسم کار میکنم ، از اصل داستان دور نشیم و درباره زن عموم بگم قدش 167 تقریبا کون و سینه سفید کلن خط لبش و مزه چشمش و ابروش تتو هست صورتشم نمیدونم چیکار کرده ک خیلی سفید شده لبشم رنگیه بدون رژ خلاصه عجب چیزیه .من از وقتی 15سالم بود تو کفش بودم ک بکنمش، من تو کف کسی نبودم ولی این خیلی تحریکم میکرد،همیشه از من خوشش میومد چون باهاش رو بوسی میکردم و دست میدادم (خودمو نمیگرفتم)، یه روز یکی زنگ به آژانس سرویس میخواست منم رفتم دنبالش یه دختر خوشکل بود، منم داشتم میرفتم دیدم زن عموی بنده با یه مربی باشگاه میخورد باشه اخه خیلی هیکلی بود تو یه ماشینن و دستش رو بازو مرده بود میخورد از این خر کیرا باشه، دختره رو رسوندم رفتم خونه، تو فکرش بودم ک چ جوری بکنمش حس میکردم کردنش مثه اب خوردنه ولی موقعیتش نبود، تا چند شب بعد ک رفتیم خونشون علی اصرار کرد من خونشون بمونم پسرش12سالشه منم از خدام بود عمومم اصرار میکرد اخه اونا خیلی خر پولن و حسابی به خودشون میرسن، چشمامو باز کردم دیدم صبح شده علی رفته مدرسه، عمو هم سرکار،زن عمو هم نبود اومدم سر یخچال یه چیزی بخورم، اول اب خوردم معدم درد گرفت بعدش یه سیب خوردم رفتم لباسامو بپوشم و شرتا و کرستای زن عمو رو دید بزنم داشتم باهاشون حال میکردم، زن عمو اومد گفت صبحونه خوردی گفتم ن گفت بشین برات بیارم، زن عموم گفت من پایه همه چیتم عرق پاسور قلیون، (عرق واسش مثه اب معدنی بود)، منم میخندیدم، رفت سریخچال دستمو انداختم لپشو گرفتم گفتم دوست دارم داشت تخمم میومد تو حلقم، اونم منم همینطور مهدی جان لبشو بوسیدم شروع کردیم به لب دادن خیلی راحت تر از چیزی ک حتی تو خواب میدیدم بار اول بود میخواستم زن بکنموقتی سینش خورد بم اتیش گرفتم دیگه هیچی جلو دارم نبود بعد از اینکه لب گرفتم لباسشو در اوردم، بعد بر عکش شد سوتینشو هم در اوردم رفتم سراغ ممش ک گفت بریم رو تخت؟گفتم اره سوتینشو در اوردم ربع ساعتی خوردم ممشو خیلی دوس داشتم بعد از خودنشو شورتشو در اوردم کسشو میمالیدم ک اه و نالش بلند شده بود فقط میگفت عزیزم کیر…….، شرتمو در اورد با لبای خشگلی ک الهام داشت امکان نداشت ساک زدنشو فراموش کنم فقط زبون میزد بعد مثه اب نبات سرشو میخورد، که خیلی حال میکردم بش گفتم بسه، سر کیرمو با روغن چرب کردم کردم با فشار تمام تو کوسش ک گفت مهدییییییییییییی، ،یه دقیقه نشد ک ابم اومد خیلی بم نچسبید کوسش خوب نبود کلن عشقه کونم ده دقیقه نشد ک کیرم شد سیخ، اینبار نوبت کون بود ک گاییده بشه بش گفتم اجازست صندوقتو امتحان کنم گفت باشه مهدی جان، سر کیرمو کردم پر از کرم وکونشو چرب کردم مثه کون دخترایی ک کرده بودم تنگ نبود یه کم راحت تر رفت تو و یه اخ گفت توش مثه کوره بود اه اه میکرد منم سینشو گرفته بودم و تند تند میکردم من روش بودم و اون زیرم داشت ابم میومد بش نگفتم همشو خالی کردم تو کونش، بعدشم نشستم کیرمو واسم ساک میزددیگه کیرم نای بلند شدن نداشت بعدشم ممه خوردم گفتم خوشبحال عمو گفت اونم مثه تو دوس داره، حسابی ممه خوردم اخ ک کیرم الانم پاشد بعدش بوسش کردم و بش گفتم شمارمم بزنه تو گوشیش بعدش اومدم لباسامو پوشیدم وبعد تا جلو در همراهیم کرد، بعد رفتم الان یه هفتست ک از اون ماجرا گذشته وقت نشده دوباره بکنمش اگه تونستم بازم مینویسم، راستی من بچه شیرازم داستان حقیقت بود خواستید باور کنید نخواستیدم نکنیدفعلا کاکو.نوشته ؟؟؟؟؟

اولین سکسم با بهاره سلام ، اسم من مسعود تک فرزندم بچه تهرانم يه قيافه معمولي هم دارم ، الان حدود 25 سالمه اين داستان ماله زمانيه که من 18 سالم بود و پيش دانشگاهي بودم فقط از اول بگم يه کمي طولاني هاااا خوب شروع ميکنيم : باباي ( اسم بابام امير ) من يه دوستي داره به اسم نادر ، اين اقا نادر از ابتدايي تا دبيرستان با باباي من رفيق صميمي بودن باباي من ميره دانشگاه حقوق ميخونه و نادر هم ميره پزشکي ميخونه … حالا نميدونم چرا ؟! ولي بابام 20 سالگي ازدواج ميکنه !!! وقتي بابام ازدواج کرد نادر هم شايد جو گير شده بود و 4 ماه بعد از بابام نادر هم ازدواج کرد !! خلاصه از همون اول که من به دنيا اومدم با اين خانواده ما رفت و آمد هاي زيادي داشتيم حتي بيشتر از فک و فاميل ميرفتيم خونشون خوب حالا ميخوام شريک ام تو داستان رو معرفي کنم : اين آقا نادر يه دختر که تنها بچه اش هم هست به دنيا مياره به اسم ” بهاره ” اگه تيپ و قيافه الانش رو بخوام بهتون بگم اينجوريه که : قد حدود 170 پوست جو گندمي سينه هم متوسط خوب من و بهاره از بچگي خيلي با هم بوديم ميشستيم حرف ميزديم با هم مشق مينوشتيم درس ميخونديم بازي ميکرديم و چون خونه هامون با هم 30 دقيقه پياده روي بيشتر نداشت بهاره و مامانش ( اسم مامانش حمیرا اس ) با تاکسي ميتونستن بيان خونمون يا برعکس من و مامانم ميرفتيم خونشون ( اسم مامانم مریم ) آهان راستي اينم بگم که من و بهاره کلا 5 ماه با هم اختلاف سني دارم من 5 ماه بزرگترم سالها گذشت و اين روابط صميمي ادامه پيدا کرد تا اين که وقتي من 14 سالم شد يادمه که نادر ( اوه يادم رفت بگم نادر يه داروخونه زد ) يه مشکل خيلي خفن حقوقي براش پيش اومد که کم کم بايد 1 سال ميوفتاد زندان ( ظاهرا دارو آمريکايي اورده بود و وزارت بهداشت گير ميداد ميگفت قاچاق کرده ) خلاصه بابام با هر بدبختي بود نزاشت بره زندان و اين باعث شد که روابط اين 2 خانواده دو برابر بشه …. 1 ماه بعد از اين ماجرا بابا و نادر تصميم گرفتن يه خونه دو طبقه بگيرن که پيش هم باشيم پس رفتن يه خونه يا هم خريدن و ما طبقه اول بوديم و نادر طبقه دوم . ما و خانواده اونا خيلي با هم راحت بوديم هر موقع من ميرفتم خونشون بهاره و حمیرا چادر چاق چول نميکردن و با يه لباس آستين کوتاه معمولي ميگشتن و من با حمیرا خانم خيلي راحت بودم بعضي موقع ها بيشتر از مادر !! خوب کم کم داريم به اصل مطلب نزديک ميشيم کلا اين 2تا خانواده از همون اول هم حدس ميزدن که من و بهاره با هم ازدواج ميکنيم پس زياد بهمون گير نميدادن 15 سالم که بود يه جايي ديدم که آموزش 20 تا بوس و لب گرفتن برتر دنيا رو نوشته بود ! بهاره رو به بهونه ي درس خوندن آوردم خونه خودمون و اينارو نشونش دادم ، گفتم ميخواي تست کنيم ؟! بدش نميومد ولي گفتش که : نه زشته ، آخه … گفتم نترس کسي نميبينه پيش خودمون ميمونه يه ذره ترديد داشت ولي گفت باشه فقط در رو قفل کن منم درو قفل کردم شروع کرديم همه رو امتحان کردن از بين اونا بوس فرانسوي خيلي حال داد ( همين بوسي که توي فيلم هاليوودي ها خيلي نشون ميدن ) خلاصه تا 2 3 سال همينجوري ميشستم لب بازي و يعضي موقع ها هم به سينه هاش دست ميزدم . من و بهاره خيلي با هم خوب بوديم و سليقه هامون يکي بود همو خيلي دوست داشتيم ، داريم و خواهيم داشت و خدا وکيلي من يه بار نديدم با يه پسر غريبه بگو بخند کنه و بهش رو بده يادمه يه بار دستم ضرب ديد اين طفلي اينقدر غصه خورد ميومد پيشم گريه ميکرد! ! در حالي که خودم داشتم بشکن ميزدم که دبير هام تمرين نميدادن بهم راستي يه بار هم تنها بوديم ولي براي 1 ساعت فقط نميشد سکس راه بندازي گفتم من تا حالا آلت زن ها رو نديدم ميشه نشونم بدي ؟ گفتش : جدي که نميگي ؟ گفتم نترس کاري ندارم فقط ميخوام ببينم اونم با هزار تا عشوه و ناز قبول کرد 18 سالم شد و به طور خيلي اتفاقي همه چي داشت جور ميشد ..! چون حمیرا واسه ادامه تحصيل ( ميخواست دکتري بخونه ) رفت کانادا . عيد بود من رفته بودم دبيرستان درس بخونم واسه کنکور ولي بهاره چون دختر بود باباش اجازه نداده بر دبيرستانشون همون خونه موند ، تا اينکه يه روز فکر کنم 6 فروردين بود شب نادر اومد خونمون ( من شب ها ميومدم خونه واسه همين ديدمش) اومد گفتش که بايد بره چين واسه بستن قرارداد با يه شرکت داروسازي ! اون لحظه به سکس فکر نميکردم چون بابا و مامانم بودن و نميشد که تنها باشيم ! 2 روز بعد مامانم اومد دبيرستان گفت عمو بزرگه ات مرده اسمش عباس بود کلا من 3 تا عمو دارم ( خونه ي عموم توي يزد بود ) خلاصه با گريه زاري رفتيم خونه بابام گفت وسايلت رو جمع کن بريم ، منم توي دلم گفتم اين بهترين موقعيت واسه خالي شدن خونه است وي مطمئن بودم که بهاره هم از سکس بدش نميومد چون بعضي موقع ها به طور غير مستقيم بهم ميگفت که بد نيست امتحان کنيم اينم بگم که بهاره از اون افرادي بود که پرده اش خيلي کلفت بوده و عضلاني تر بوده واسه همين با يه عمل جراحي مجبور ميشه ورش داره براي همين خيالش راحت بود ، منم به بابام گفتم که من نميتونم بيام اگه من بيام که مراقب بهاره باشه ؟! اين خونه مرد نميخواد ؟! مامانم گفت من پيشش ميمونم تو و بابات بريد يه ذره فکر کردم و گفتم نميشه مامان شما همسر بابايي ، بابا هم داداش بزرگه است نميشه بايد باشي زشته ..!! نادر اقا دو روز ديگه مياد منم اونموقع خودم با دايي محسن ميام ( داييم با عمو عباس من رفيق بودن ولي اون چون مسافرت خارج از کشور بود نميتونست سر تشعيع جنازه بياد و گفتش که من واسه سوم مرده ميتونم برسم ايران ) خلاصه مامان و بابام رو راضي کردم و موندم خونه بابام هم قبلش زنگ زد به مدير مدرسه گفت که پسرم 2 روز نمياد مدرسه من موندم و بهاره ظهر بود زنگ زدم به گوشيش گفتم که خونه خالي بيا پايين … هيچي نگفت 10 دقيقه بعدش اومد زنگ در رو زد ، اومد تو يه لباس آستين کوتاه زرد تنش بود با يه شلوار نسبتا چسبون سلام و عليک کرديم و داستان رو بهش گفتم بعد خنديد و گفت : خيلي بدجنسي هااااا اصن فکر نميکردم اينقدر فکرت کار کنه .! بعد بهش گفتم يه لب بازي بکنيم ؟! گفتش که : باشه بريم ، نشستيم رو تختم و شروع کرديم لب گرفتن يه 15 دقيقه مشغول بوديم بعدش گفتم که ما که اينهمه لب گرفتيم از هم چرا نريم سر اصل کاري ؟! گفتش که : نه ديگه روتو زياد نکن گفتم چرا مگه چشه ؟! گفت اولا که نميشه زشته شايد يکي ببينه دوما ممکنه حامله بشم ! گفتم : اولا خونه خاليه و کسي نيس دوما مگه بابات داروخونه نداره ؟! توي همه ارخونه ها کاندوم پيدا ميشه … ميريم توي داروخونه بابات 2تايي ميگرديم بالاخره پيدا ميشه هر کسي هم پرسد دنبال چي ميگردي ميگيم داري مي بينيم که ياد بگيريم يا ميخواييم ببينيم چه چيزايي هست خلاصه رفتيم با هم داروخونه ، ولي من بهش گفتم که وايسا نرو داخل گفت چرا ؟ گفتم اگه من و تو رو با هم ببينن ضايع ميشه فقط من ميرم ، قبول کرد مسئولين دارخونه منو ميشناختن واسه همين گذاشتن برم توي قفسه و کمد ها بچرخم حدود 20 دقيقه گشتم و خدارو شکر کسي نپرسيد دنبال چي ميگردي ؟! 3 تا کاندوم کش رفتم و سريع اومدم بيرون گفتش که پيدا کردي ؟ گفتم آره خانومي مارو دست کم گرفتي ؟ رفتيم خونه يه فيلم گذاشتم و ديديم با هم بعدش شب شده بود گفتم گشنته ؟! گفت بدم نمياد يه چيزي بخورم ، منم زنگ زدم يه پيتزا سفارش دادم و دوتايي با هم خورديمش و بعدش هم يه ذره درد و دل کرديم حدود 10 شب شد گفتم بريم سر اصل مطلب ؟ خنديد گفت باشه ولي يه چيزي .. گفتم چيه ؟ من از کير خوردن و اينا بدم مياد و از کس ليس زدن هم بدم مياد اين 2 تا رو فاکتور بگير گفتم کيف سکس به همينه اصن چرا بدت مياد !؟ گفت که کثيفه ديگه ادرار و … گفتم نگران اونش نباش دستشو گرفتم رفتيم حموم دوش رو باز کردم صابون هم دادم دستش گفتم بيا هر جوري که دوست داري بشور يه ذره خجالت ميکشيد ولي گرفت صابونو اول کير منو حساب پاک کرد و صابونو گرفتم کس اش رو شستم و بهش گفتم خوبه الان ؟! گفت آره گفتم ديگه مشکلي نيس ؟! گفت نه ديگه بريم رفتيم تو اتاق من ، يه حوبه بهش دادم که پاها و دست ها و بدنش رو که يه ذره خيس بود رو خشک کنه نشستم رو تخت و شروع کرديم به لب گرفتن ( بوس فرانسوي ) يه 5 دقيقه همينجوري بوديم بعد من خوابوندمش رو تخت و شروع کردم خوردن و ليس زدن گوش ها ناف و سينه هاش همينجوري ور ميرفتم که کفت کيرتو بزار تو دهنم گذاشتم دهنش 2 3 دقيقه ساک زد گفتش بسه ديگه .. منم رفتم کس اش رو لي زدم حسابي قشنک همه جاش رو و در عين حال دستام رو سينه هاش بود همينجوري داشت ناله ميکرد بعد سريع پريدم کاندوم رو بستم و بسم الله کيرمو آروم کردم تو کسش يه جيغ کوچيک زد و بعد همينجوري داشته اه و ناله ميکرد همينجوري تلمبه زدم بعد وسطاش بهش گفتم ميخواي يه ذره هم با کونت حال کنم ؟! گفت نه خطرناکه ممکنه عصب هاي روي سوراخش پاره بشه کنترل مدفوع ام رو از دست بدم گفتم نترس بابا تو چرا هي ترس داري ؟! گفت مسعود بيخيال بعدا منم ديدم خودش نميخواد بيخيال شدم همينجوري توي کسش داشتم تلمبه مي زدم که آبم اومد خلاصه اونم ارضا شده بود بعدش رفتيم حموم و يه ذره هم اونجا لب گرفتيم همونجا هم بهم گفت خيلي خوب بود بعدا حتما ادامه بديم خلاصه خودمونو شستيم بعدش لباس پوشيد و هرکدوم توي يه اتاق خوابيديم که اگه نصفه شبي يکي اومد تو خونه لو نريم و يه سوال به نظرتون 2 3 سال ديگه برم خاستگاريش ؟

دختر عمه با دل و جرات اسمم آرشه و این خاطره مربوط میشه به دوران جوانی ام. این اولین باری که می خوام خاطره سکس با فامیلو واستون بنویسم. همیشه به این سایت میام و نوشته های بچه ها رو می خونم. وقتی به نظرات می رسم چیزای متفاوتی می بینم. از خوب بود… دروغ بود…. فحش و بد و بیرا تا همون چیزایی که خودتونم دیدید. نمی خوام با نوشتن این خاطره بازم همون الفاظو بکار ببرید. آخه کلاس سایت نمی خوره که بعضی افراد بیان و با فحش دادن نظراتشونو بدن. اگه نظری ندارید پس نیازی هم نیست که فحش بدید. فقط از کنار داستان های دروغی بگذرید. ممنون…. ساکن تهرانم و چند سالی میشد که با خانواده عمم اینا ارتباط کمی داشتم تا اینکه قرار شد برای اعزام به خدمت سربازیم به خونه عمم اینا برم و از اونجا کارای اداری خدمتم رو انجام بدم. خلاصه عازم شیراز شدم و با حال گرفته با خودم فکر می کردم که سربازی رو چجوری میگذرونم و این حرفا… زنگ در خونه عمم رو زدم، در باز شد و رفتم تو دو تا از دختر عمه هام اومدن جلو سلام کردن. باورم نمی شد که اینقد بزرگ شده باشن اولش فکر کردم دخترای بزرگ عمم هستن که اومدن اما زود متوجه شدم تو این سالها که من ندیدمشون حسابی درشت اندام و زیبا شدن. خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی و اینکه چی شده اومدی اینجا قضیه رو بهشون گفتم. دو سه روز از اومدنم که گذشت و کارای اداری رو که انجام دادم دیگه کار خاصی نداشتم و باید برمی گشتم تهران. اما تو این دو سه روز حسابی به یکی از دختر عمه ها علاقه پیدا کرده بودم و می خواستم یه جوری سر صحبت رو باهاش باز کنم. نمیدونم شب دوم یا سوم بود که موقع خواب شروع کردم به اس ام اسم دادن به دختر عمه… چند تا جوک فرستادم اونم چند تا فرستاد. بعدش با هم خندیدیم و شب بخیر گفتیم و من توی هال خوابیدم و اونا هم توی یکی از اتاقها. توی فکر این بودم که چطور شروع کنم، که یه دفعه واسش نوشتم بیداری؟ اونم بلافاصله جواب داد بله. دیگه مونده بودم چی بگم که نوشت -کاری داشتی؟ -با کلی استرس نوشتم آره اما… -گفت چی؟ -روم نمیشه -وا مگه چی کار داری؟ -ولش کن اصلا -نه بگو خب! خلاصه مونده بودم چی بگم و پنج شیش تا از این اس ام اس های تعارفی بیخودی واسه هم فرستادیم تا بالاخره گفتم میترا دوست دارم گفت منم دوست دارم. گفتم نه مثل یه دختر عمه تو رو مثل کسیکه می خوام باهاش باشم دوست دارم. جوابی نداد. با خودم فکر کردم که گند زدم. دیگه جرات نکردم چیزی بنویسم و خوابیدم. صبح که بیدار شدم اولش روم نمی شد بهش نگاه کنم و یه جوری می خواستم رو در رو نشیم که به عمه گفتم می رم بیرون یه دوری بزنم. ظهر که برگشتم هر چی زنگ خونه رو زدم باز نکردن. فکر کردم زنگ خرابه. شماره دختر عممو گرفتم گفتم میشه درب رو باز کنید. گفت آره و باز کرد. رفتم تو اما مگه جرات داشتم نگاش کنم. خودمو مشغول شستن دست و صورت کردم و الکی داشتم یه جوری وانمود می کردم که خسته ام و برم بخوابم. عمه گفت کارهات رو به راه شد؟ گفتم آره دیگه کاری ندارم فقط یه خورده کارای شخصی دارم و می خوام به دوستای قدیمیم سر بزنم. ناهار رو خوردیم و احساس کردم که یه مقدار پامو جلو بزارم بد نیست. به دختر عمه گفتم فیلم می بینی؟ گفت آره. گفتم می شه بزنی کانال ام بی سی پرشیا ببینیم چی گذاشته؟ اونم اومد کانالو عوض کرد و رفت دنبال کارای آشپزخونه و… چند ساعتی گذشت و باز شروع کردم به اس ام اس دادن. بعد از چند دقیقه اومد گوشیشو نگاه کرد. واسش نوشته بودم از دستم ناراحتی؟ جواب داد نه لعنتی جواب کوتاهش بیشتر منو نگران می کرد. گفتم خداییش نمی خواستم ناراحتت کنم. گفت ناراحت نیستم و احساس کردم جو به نفع منه و واسش از دوست داشتن و عاشق شدن گفتم. خونه عمه اینا طوری بود که نمی شد راحت با هم حرف بزنیم و دخترای دیگه عمه و خود عمم هم حواسشون همش به من بود. نه اینکه بخوان کنترلم کنن. بنده خداها همش بهم سرویس می دادن و می خواستن بهم خوش بگذره خلاصه اس ام اس بازی ما کم کم به سمت حرفای عاشقانه کشیده شد و شب که موقع خوابیدن رسید بهش گفتم معمولا تا کی بیداری؟ گفت بیدارم.. منم خوشحالو مطمئن بهش گفتم واسه اینکه کسی از اس بازی ما بیدار نشه گوشیتو سایلنت کن. گفت باشه. ساعت دوازده و نیم بود که گفتم -میترا دوست دارم ببوسمت. -منم دوست دارم بوست کنم -می خوام لبامو روی لبات بزارم و چشمامو ببندم و دستامو روی صورتت بذارم و نوازشت کنم دیگه منتظر بودم که جواب سکسی بهم بده. اونم واسم نوشت منم میخوام… =می خوام دستامو دور کمرت بگیرم و بکشمت سمت خودم و تا می تونم ازت لب بگیرم. -منم می خوام بوست کنم =خیلی دوست دارم عزیزم -منم دوست دارم یکم با هم ازین اس ام اس ها دادیم و گفتم میترا کاش می شد ما مال هم باشیم. گفت آره منم خیلی دوست دارم. گفتم اگه الان تو خونه تنها بودم میومدم تو بغلم می گرفتمت گفت آره خیلی خوب می شد. گفتم میترا من دیگه طاقت ندارم کاش … گفت چی؟ گفتم کاش الان پیشم بودی گفت آخه نمیشه یه وقت کسی بیاد ببینه چی؟! گفتم آره راست می گی. دوست داشتم تو بغلم می خوابیدی گفت اگه شد میام منو می گی!!! گفتم راست می گی؟ گفت آره بزار همه بخوابن میام دیگه دل تو دلم نبود. فقط می خواستم ساعت زود بگذره. ساعتای دو- دو و نیم بود که بهش اس دادم بیداری؟ گفت آره گفتم به نظرت همه خوابن؟ گفت آره الان میام تو تاریکی سخت می شد فهمید همه خوابن یا نه آخه نه کسی حرفی میزد نه میشد به در اتاقاشون رفت و سوال کرد که خوابیدید!! پنج شیش دقیقه بعد دیدم میترا بالای سرمه و آروم و پاورچین اومد تو رختخوابم. منم پتو رو زدم کنار و بهش جا دادم. همینکه اومد تو بغلم شروع کردم به لب گرفتن ازش. اونم لباشو چسبوند به لبام و حسابی حشریم کرد. با زبون کردم تو دهنش و زبونشو تکون می دادم اونم خوب همکاری می کرد. دستامو انداختم دور کمرش و یکم به خودم نزدیکترش کردم. داشتم لب و دهنشو می خوردم که یواش یواش دستمو بردم پایین کمرش و شروع کردم به نوازش کردن اونم فقط لب میداد و لب می گرفت. دستامو به چپ و راست کمرش می بردم و زیر کش شرتش کردم منتظر بودم که مقاومت کنه یا دستمو بکشه کنار اما هیچ کاری نکرد منم بردم پایین تر و لپ کونشو گرفتم. دیدم کاملا راضیه کونشو ماساژ می دادم. با یه دستم دستشو گرفتم و بردم تو شلوارم. کیرم حسابی گنده شده بود تا دستش بهش خورد خیس شد. گفت آبت اومد گفتم نه عزیزم این آبم نیست. قبل از اینکه آبم بیاد این میاد که راحت سکس کنیم. مثل آب کس می مونه تقریباً. شروع کرد با کیرم ور رفتن و مالیدن. منم دیدم فرصت مناسبه دستم رو بردم لای چاک کونش و انگشتمو گذاشتم رو سوراخش. خیلی کون خوشگلی داشت. سفت، سفید، البته نمی دیدمش اما از رنگ پوستش می شه حدس زد. گفتم تند تند کیرمو ماساژ بده اونم سفت تر گرفتش. گفتم میترا بر می گردی؟ بدون اینکه جواب بده برگشتو پشت به من خوابید. شلوارشو از پاش درآوردم و شلوار خودمم کشیدم پایین. تو اون تاریکی نمی تونستم سوراخ کونشو ببینم. با انگشت لمسش کردم و یواش یواش نوک انگشتمو کردم توش. گفت چی کار میخوای بکنی. گفتم انگشت می کنم تا آروم آروم جا واز کنه. چیزی نگفت. مطمئن شدم که قبلا کون داده که به این سادگی حاضر به انجامش میشه. دیگه داشت وقت زود واسم سپری می شد. انگشتمو کم کم تا آخر کردم تو کونش و تکون می دادم. گفتم کیرمو بگیر بزار روی سوراخت. گرفت و همین کارو کرد. گفتم آروم بکن تو و اونم خودشو هل داد سمت کیرم و کیرم دو سه سانتیمتر رفت تو کم کم آوردمش بیرون و دوباره کردم تو. کیرم خیس شده بود. آخه من زود کیرم خیس میشه و راحت میرفت و تو میومد بیرون. گفتم درد داری؟ گفت آره. اما انگار من فقط به فکر کیرم بودم گفتم آروم می کنمت عزیزم. گفت باشه. خلاصه خوب که کیرم تا آخر رفت تو کونش شروع کردم به تلمبه زدن. یکی دو بار صدای تلمبه زیاد شد و با حرکت دستش بهم فهموند یواش! همه بیدار می شن! دوباره آروم آروم می زدم. دیگه داشت آبم میومد گفتم بریزم تو کونت؟ گفت نه مریض می شم. گفتم پس کجا بریزم گفت شرتمو بگیر بریز روش. منم گرفتمش و آبمو خالی کردم روش. گفت خوب بود؟ گفتم آره عزیزم. حالا بیا تا تو رو ارضا کنم گفت نه نمی خواد. گفتم نمی شه. پاهاشو باز کردم و سرمو گذاشتم رو کسش. با زبون بالای کسشو لیس زدم و با دستام بغل پاهاشو ماساژ می دادم. دستشو گذاشته بود رو سرم و موهامو آروم آروم نوازش می کرد. فهمیدم داره لذت می بره و کارمو حرفه ای تر دنبال کردم. زبونمو به چوچولش می زدم و بعد با کنار لپ کسش بازی می کردم. خلاصه خوب که چند دقیقه ای مشغول بودم احساس کردم خیس از عرق شدم. یواش یواش داشت به ارضا می رسید. زبونمو کردم تو سوراخ کسش و تا جایی که می رفت تو لیسش می زدم. سعی می کردم توش بچرخونم اما خیلی سخت بود. آخه زاویه قرار گرفتن من و اون طوری بود که نمی شد هم خوب اینکارا رو بکنیم هم زیر پتو مخفی بمونیم. دیگه داشت ارضا می شد که موهامو داشت می کند فهمیدم باید با سرعت بیشتری براش بخورم. همین کارو هم کردمو با سرعت بالا داشتم رو کسش مانور می دادم که یه دفعه سرمو کشید کنار. فهمیدم کارمو خوب انجام دادم. یکم پیشم خوابید و لباساشو پوشید. همدیگرو بوسیدیم. بهش گفتم خوب بود عزیزم ارضا شدی گفت آره عالی بود. اون شب خیلی به من و میترا خوش گذشت. امیدوارم تونسته باشم داستانو خوب بنویسم. نوشته:‌ م..

دختر دایی آب نبات دوست داشت بزارین از خودم بگم من اسمم میلاد دانشجو قدم 168 و وزنم 63 دختر دائیمم اسمش ساراس (مستعار)حدود163قدشه و 54وزنش.قضیه از اونجا شروع میشد که من بعد از فوت پدربزرگم رفتم شهرستان از قضا دختر دائی خوشگل ما هم با دائیم اومده بود شهرستان . سر مراسم 40 بابابزرگم وقت شستن استکانا اومد کنارم کمکم کنه که استکانارو بشورم. همینطور که ظرفارو میشستیم از قصد دستمو میمالوندم به سینه هاش و میگفتم ببخشید اونم بدش نمیومد و به شوخی میگفت (منم فهمیدم از قصد نمیزنی)انقد با سینه هاش ور رفتم تا اون شول شد بهش به شوخی گفتم شب میام زیر لاحافو ….اونم گفت از این جراتا نداری خلاصه شب شدو من ظرفارو تموم کردم حدود ساعت1/30بود که رفتم بخوابم . وقتی رفتم بخوابم همه خواب بودن الا سارا خوشگله گفتم چرا نخوابیدی گفت:منتظرت بودم تا با هم بخوابیم بهش گفتم که منتظر من بودی گفت آره بهش گفتم برو بخواب تا من بیام. (اینم بگم من تو ساکم اسپره بی حس کننده وکرم همرام بود) رفتم سر ساکم و اسپره رو به کیرم مالوندمو کرمو برداشتمو رفتم پیش سارا خوشگله. پیشش خوابیدمو زیر گوشش گفتم عزیزم من اومدم آماده ای> چیزی نگفت .گفتم سکوت علامت رضاست و شروع کردم به مالوندن سینه هاش .حدود15 دقیقه اینکارو کردم که دیدم داره نفس نفس میزه و برگردوندمش زیر لحاف و شروع کردم ازش لب گرفتم تا 10دقیقه . کم کم از لب گرفتم اومدم از رو کرستش سینه هاشو خوردن که دیدم داره جیغش درمیاد بهش گفتم اگه اینکارو کنی از آبنبات چوبی خبری نیست. خنده ش گرفت و دستشو گذاشت رو کیرم و گفت این که خیلی بزرکه نکنه میخوای منو بکنی منم گفتم پ ن پ میخوام تو رو حشری کنم و بعدش برم دختر همسایه رو بکنم. خلاصه کرستشو درآوردم به هزار زحمت وشروع کردم به خوردن سینه هاش عجب سینه هائی داشت .کم کم دستمو گذاشتم تو شرتش دیدم خیسه بهش گفتم چیکار کردی گفت : ولش کن کارتو کن من رفتم سراغ کوسش اول از رو شرت یه گاز کوچیک گرفتم که دیدم داره میگه احمق نگفتم که بخوریش گفتم بکن توش . شورتشو درآوردمو مشغول خوردن کوسش شدم یه 10 دقیقه ای ادامه دادم که دیدم آبش اومد.بیحال شد بهش گفتم آبنبات میخوای بخوری گفت : ای جون آبنباتتو خیلی دوس دارم کیرمو کرد تو دهنش .وارد نبود ولی خوب بود کیرمو از دهنش درآوردمو بهش گفتم برگرد اونم برگشت و من با کرمی که آورده بودم یه کم تو سوراخش زدمو مشغول باز کردنش با انگشتام شدم.اولین انگشتمو کردم داد زد میلاد درد داره .گفتم عزیزم جوری میکنمت که دردت نیاد خلاصه دومین انگشتمم کردم دیدم فرصت برای کیر محیا شده یکم به سر کیرم کرم زدمو کیرمو گذاشتم تو سوراخ کونش یه ذره کردم تو کونش که داشت نفس نفس میزد بهش گفتم اگه نمیخوای در بیارم که یدفه خودشو چسبوند بهم و کیرم تا ته رفت تو کونش یه چند دقیقه ای توش موند دیدم چیزی نمیگه شروع کردم به تلمبه زدن و یه دستمم داشتم با چولچولش بازی میکردم که یه دفعه برگشت گفت میلاد عشقم میخوام امشب زنت بشم .گفت :پردمو بزن من از خدا خواسته برشگردونم و کیرمو گذاشتم رو کسش چند تا با کیرم ضربه زدم به کوسش که داد زد جون من بکن توش خلاصه کیرمو کردم تو سوراخش یکم که فشار دادم یه چیز گرم و رو کیرم احساس کردم .کیرمو درآوردمو دیدم خون خاله . برگشت بهم گفت مبارک شا داماد و بهش گفتم ادامه داره کیرمو دوباره کردم تو کوسشو شروع کردم به تلمبه زدن یه 15 دقیقه ای داشتم تلمبه میزدم که دیدم آبم داره میاد تا اومدم کیرمو درارم خودشو محکم بهم چسبوند و آبم تا آخر خالی شد تو کوسش یه چند هفته ای ندیدمش وقتی دیدمش بهم برگشت گفت حامه ام و من شوکه شدم

دخترخاله بهتر از زنم بودداستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم اولین و آخرین داستانمه که توی این سایت مینویسم.اسمم احسانه و ازدواج کردم 32 سال سن دارم ولی هیچ موقع از همسر فعلی خود در سکس لذت نبرده ام نزدیک به نه سال هست که ازدواج کرده ام یک دختر خاله ای دارم به نام شیرین که هم خوشگله هم دوست داشتنی و خیلی هم مابا هم صمیمی بودیم ولی قسمت منو اون از هم جدا بود داستان برمیگردد به شش سال قبل خانمم در شهرستان کار میکرد تازه از شهرستان به کرمان اومده بودیم و منزلی را اجاره کرده بودیم خالی خالی. خونه ما هم نزدیک خونه خالم بود چند کوچ اون طرفتر. یه روز رفته بودم برای احوالپرسی خالم. دختر خالم جایی سر کار میرفت بعد از یک ساعتی ماندنم در آنجا شیرین گفت احسان منو میرسونی سر کار ما هم از خدا خواسته گفتیم به چشم دختر خاله اومد که سوار شه در جولو رو براش باز کردم و نشت جلو ما هم حرکت کردیم چند متری که رفتیم بدون فوت وقت و بدون اینکه ازش خجالت بکشم و از این حرفها آخه تو زمان مجردی خیلی باهاش راحت بودم. دستشو گرفتم تو دستم و گذاشتم روی کیرم و کیرم که داشت شلوارم و سوراخ میکردو میومد بیرون بهش گفتم شیرین جون خیلی دنبال همچین فرصتی میگشتم که باهم تنها باشیم و ببوسمت حالا که موقعیتش مهیا شده وباهم تنهاییم و کلید خونمم دستمه بیا امروز دیرتر برو سر کار با هم بریم خوش باشیم اونم یک لبخند ملیحی زدو گفت باشه اما قول بده کارو به جای باریک نکشونی گفتم ای به چشم. ماشین و دور کردم و رفتیم تو خونه اینم بگم که ما تازه خونه رو اجاره کرده بودیم هنوز اسباب کشی هم نکرده بودیم حتی یک فرشی هم نداشتیم که زیر پامون بیندازیم من رفتم تو شیرینم پشت سر من از پله ها اومد بالا همینکه از درب وارد شدو درو بست مثل این دختراهای حشری کیر ندیده پرید تو بغلمو لباشو گذاشت روی لبام و حالا نخور کی بخور شاید حدود ده دقیقه به هم لب میدادیم بعد روسریشو در آوردو دیدم موهاش بعضی جاهاش سفید شده گفتم شیرین تو که سنی نداری( آخه 24 سال بیشتر نداشت) چرا موهات سفید شده گفت احسان تو که نمیدونی من چقدر تو رو دوست داشتم و میخواستم باهات ازدواج کنم الان نزدیک سه چهار ساله دارم غصه میخورم باید موهام سفید بشه این بود که فهمیدم او هم خیلی منو دوستم داشته و چیزی نمیگفته بیخود نبود وقتی با هم تنها شدیم اینجور منو تو بغلش فشار میدادو اشک میریخت. بهش گفتم ولش کن بابا ما بعد چند وقت امروزو میخوایم خوش باشیم بیا تو بغلم عزیزم گرفتمش تو بغلمو باز شروع کردم لباشو بمکیدنو گاز گرفتن گفتیم حالا فرشی نداریم چه کار کنیم شیرین جون پیشنهادی دادو منم قبول کردم و گفت چون برا اولین بار هستشو ماهم امکانات اون چنانی نداریم بیا با هم بریم تو حموم من برات ساک میزنمو آبت بیاد با هم رفتیم توی حموم اون لباسای منو درآورد منم لباسای اونو آخ عجب پستونای ناز و هشری کننده ای داشت اول من شروع کردم از بالا به پایین لباشو خوردم و اومدم سینشو کردم تو دهانم شرو کردم با زبونم نوک یک سینشو میخوردمو گاز میگرفتم انگشتمم خیس کردمو اون یکی نوک سینشو میمالوندمو صدای آهو اوهش بلند شد آه آه جان احسان چقدر دوست دارم چقد انتظار همچین لحظه ای رو میکشیدم بیا بخور جان منم سینشو ول کردم و اومدم سراغ کوسش شرتشو در آوردم وای عجب کوس ناز و قشنگی داشت سفید مثل برف شیرین مثل عسل زبونمو کشیدم روش وای یک آهی کشید که تمام عمرم اینجور لذت نبرده بودم شروع کرم به خوردن کوسش با یک دستمم سینشو میمالوندم حدود یک ربع کوس خوردنم طول کشید آهو اوه شیرین وای بد جوری حشریم کرده بود میخواستم همونجا بزارم تو کوسش گفت نه احسان بزار برا یک فرصت دیگه گفت حالا بیار بیرون اون کیر بزرگ و قشنگتو که یه عمر منو تو حصرتش گذاشتی عزیزم خودش اومد شرتمو از پام در آوردو کیرمو گرفت تو دستشو شروع کرد لبام. لایه گوشم. آخ سینه هام آخه من خیلی دوست دارم وقتی یک دختری سینمو میخوری خیلی شهوتی میشم میخوردو ناله میکرد اومد اومد اومد تا به کیرم رسید شروع کرد ساک بزدن عجب ساکی میزد تو عمرم اینقدر لذت نبرده بودم آخ جان شیرین بخور جان تمامشو بکن تو دهنت تند تند زد تا یک مرتبه آبم مثل فواره زد بیرون و شیرین با دستای نازش که دیگه هیچ موقع اون دستارو لمث نکردم آبم رو رو کیرم میمالیدو جان جان میگفت. آخه وقتی میخواستیم از هم جدا بشیم گفت بار دیگه وقتی اسباباتون و آوردین فرشم داشتین یک چیز خوراکی میخری دو نخ سیگارم میگیری منو خبر میکنی میام پیشت حالی بحولی باشه عزیزم لبام و بوسید و رفتم رسوندمش محل کارش. اما من این کارها رو کردم سیگارو خوراکی گرفتم و بهش خبر دادمو شب تاصبح منتظرش بودمو اما دیگه شیرین نیامد آرزوی کردن کوس قشنگشو بدلم گذاشت. آخه بعد چند وقت دیگه که دیدمش گفت براش خواستگار پیدا شده و دیگه نمیتونه بیاد پیشم.