بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنجشنبه 11 آذر ۱۴۰۰

حسام و مادر دوستش قسمت دوم و پایانی بدجور با افکار خودم درگیر بودم احساساتم درهم بود، هم احساس میکردم بهم تجاوز شده هم حس می کردم یه بچه تحقیرم کرده هم حس جنسیم بیدار شده هم حس کنجکاویم هم حس خشم هم حس دلسوزی، کلا قاطی کرده بودم. ولی چیزی که مطمئن بودم این بود که با دری که من با لو ندادنش براش باز کرده بودم دیگه ول کن نبود. فردا صبح باز تو خونه که تنها شدم اومد درب خونه رو زد میدونستم خودشه چون بعد دیپلم ادامه تحصیل نداد روزا علاف و بیکار تو خونه بود . از چشمی در که کسی رو ندیدم درو باز نکردم کلی زنگ زد شاید نیم ساعت بعد که خسته شد رفت. خوبیش این بود که همسایه بغلیمون نبودن وگرنه مشکوک میشدن. شب که بازم طبق معمول اومد پیش پسرم موقع شام پختن دخترمو اوردم تو آشپزخونه که تنها نباشم بتونه بیاد سراغم، سر شام آخر از همه اومدم که پیشش نشینم، بعد شامم به بچه ها گفتم جمع کنن که من بعدا بیام بشورم. اینجوری تمام راهاشو بستم که بخواد بهم دست بزنه. معلوم بود حسابی حرصش گرفته ولی کاری از دستش بر نمیومد. فردا صبح اومد پشت در شروع کرد به زنگ زدن منم درو باز نکردم کلی زنگ زد بعد محکم شروع کرد به کوبیدن به در و کل راهرو رو به سروصدا انداخت. ترسیدم که همسایه ها بریزن بیرون ظاهرا این پسره از هیچی نمی ترسید، مجبور شدم درو باز کنم سریع پرید داخل و درو پشت سرش بست. با عصبانیت پرخاش گفتم چی می خوای لعنتی؟ خندید و گفت تو رو می خوام عزیزم. خواستم هولش بدم که بره بیرون مقاومت کرد و گفت: صبر کن صبر کن می خوام صحبت کنیم. خودمو کشیدم کنار اونم رفت رو مبل نشست منم ایستادم روبروش – حسام: واقعا تو چه احساسی داری وقتی بهت دست می زنم؟ خوشت میاد یا بدت میاد – حالم ازت به هم میخوره پیش خودم میگم تو چقدر نامردی که به مادر دوستت نظر داری – حسام: می تونیم با هم کنار بیایم میدونی که ترسی ندارمو هر وقت بخوام می تونم انگشتت کنم ولی میتونی از دستم خلاص بشی کافیه یه بار زیرم بخوابی و بدنتو بزاری در اختیار من – تو یه آشغال بی شرفی، این آرزو رو با خودت به گور میبری تو فقط یه مشکل داری اونم اینه که تنبیه نشدی اگه تنبیهت میکردن می فهمیدی با بزرگترت چجوری حرف بزنی – حسام: اتفاقا من باید تو رو تنبیه کنم مثل اینکه کم انگشتت کردم باید ایدفعه جلو شوهرت انگشتت کنم که بفهمی دنیا دست کیه – پاشو… پاشو که دیگه وقتت تمومه باید بری خونتون – باور کن مریم که ضرر میکنی من دوستانه یا به زور بالاخره تو رو میکنم ولی حاضرم باهات کنار بیام می تونم فقط از کون بکنمت که به شوهرتم خیانت نکرده باشی، کست مال شوهرت رفتم جلو یقه لباسشو کشیدم که بلند بشه بندازمش بیرون اون بلند شد مچ دستمو گرفت و شروع کرد به مقاومت و با من گلاویز شد، تمام زورمو به کار میبردم ولی واقعا حریفش نمیشدم اون عین کشتی گیرا دستشو دور کمرم حلقه کرده بود و می کشید به همه طرف هرچی بیشتر بهم فشار میاورد عصبی تر میشدم و زور بیشتری میزدم دیگه نفسم بند اومد و سرم گیج رفت و شل شدم اونم ولم کرد، خوابیدم روی زمین شروع کردم نفس نفس زدن طوری که نمی تونستم حتی حرف بزنم. اون در حالی که خودشم نفس نفس شدید می زد ایستاد بالا سرمو زل زد تو چشام منم با حرص نگاهش میکردم. زانو زد کنارمو دست راستشو گذاشت روی صورتمو شصتشو آروم میکشید روی گونه چپم. من هنوز نفسم بالا نیومده بود و هیچ مقاومتی نمی کردم فقط از حرص دندونامو قفل کرده بودمو زل زده بودم تو چشاش اون دستشو آروم از روی صورتم به پایین حرکت داد روی گردنم کشید، بالای سینم، روی سینم کشید، اومد روی شکمم تا دستش رسید به بالای کش شلوارم که در ادامه حرکتش دستشو برد زیر کش و مستقیم برد داخل شورتمو روی عضو تناسلی ثابت شد طوری که انگشت وسط دستش روی شکاف بود. من دیگه روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم سرمو چرخوندم به پهلو. اونم بدون اینکه دست راستشو تکون بده دست چپشو گذاشت رو سینمو شروع کرد به مالوندن من ناخوداگاه چهره شوهرم اومد تو ذهنمو چشام پره اشک شد اونم اینو که دید دست چپشو برد زیر سرم و سرمو چرخوند سمت خودش، من در حالی که صورتم پره اشک بود نگاهمو برگردوندم، گفت«به من نگاه کن» شروع کرد به تکون دادن انگشت وسط دست راستش روی شکاف آلتمو دوباره گفت«نگاه کن»، من در حال گریه تو چشاش نگاه کردم، صورتمو آورد بالا نزدیک صورتش و لبشو مماس لبم کردو گفت:« دیدی کوچولو! دیدی شدی بره کوچولوی رام من؟ دیدی تونستم رامت کنم؟». بعد دستشو از تو شرتم درآوردو سرمو آروم گذاشت رو زمینو بلند شد گفت:« نگران نباش فعلا نمی کنمت واسه امروزت بسه» بعد از خونه رفت بیرون. من همیطور روی زمین افتاده بودم کلا نای حرکت نداشتم فقط داشتم فکر میکردم، فکرای درهم، من میتونستم نزارم کار به اینجا بکشه ولی خودم گذاشتم یعنی مشکل از خودم بود شدیدا دچار ترس شده بودم احساس میکردم این جریان زندگیمو نابود می کنه واقعا باورم نمی شد گذاشتم دستشو تو شرتم بکنه اگر قرار بود من خیانت بکنم چرا به خاطر این بچه یا چرا تو این سن و سال. نمیدونستم چیکار کنم برام عجیب بود که من تسلیم شدم ولی اون از یه حدی بیشتر نرفت باید صبر می کردم ببینم کار به کجا می کشه. ظهر شوهرم به پسرم گفت که این حسام شورشو دراورده هرشب میاد خونمون، پسرم عصبانی شد و شروع کرد داد و بیداد که نمیزارین شب راحت برم بیرونو تو خونه ام ولم نمیکنینو…. که در نهایت شوهرم کوتاه اومدو بازم شب حسام اومد خونمون. ایندفعه تلاش نکردم که تنها گیرم نیاره احساس می کردم اون در نهایت موفق میشه واسه همین نمی خواستم مقاومت کنم، طبق معمول وقتی تو آشپزخونه مشغول کار بودم به بهانه آب خوردن اومد پیشم. من پای اجاق گاز کار می کردم اومد کنارم دستشو گذاشت روی باسنم و لنبرای باسنمو فشار داد و گفت:« بره کوچولوی من چطوره؟… فردا صبح میام پیشت کارت دارم» من نه حرکتی کردم نه چیزی گفتم اونم دستشو انداخت دور سرمو محکم سرمو چرخوندو لبمو بوسید و رفت. اون شب چون مقاومت نکردم دیگه کاریم نداشت چون خیالش از بابت فردا راحت شده بود. صبح ساعت 8:30 داشتم صبحانه میخوردم که در زد منم درو براش باز کردم. اومد تو و میزو دید گفت بشین بقیه صبحانتو بخور من گفتم نمی خورم. اومد بازومو گرفت منو نشوند روی صندلی گفت بخور. خودشم ایستاد پشت سرم دستاشو گذاشت رو شونه هام . من گفتم باید با هم صحبت کنیم. اون دستاشو از دو طرف گردنم آورد روی سینم دوتا دکمه ی بالای لباس بافتنیمو باز کرد بعد دستاشو از بالا برد داخل لباسمو کرد تو سوتینم و با دوتا دستاش سینه هامو از داخل سوتین گرفت. من بی حرکت بودم فقط وقتی سینه هامو گرفت چشمامو بستم. چند لحظه تو همن حالت موند بعد سینه هامو از تو سوتین و لباسم کشید بیرون و ول کرد و اومد صندلی رو به روم نشست و گفت حالا هم بخور هم حرف بزن ولی باید صبحانتو تا ته بخوری. من در حالی که سینه هام از بالای یقه لباسم درومده بود و آویزون بود شروع کردم به خوردن چای شیرین تا تموم بشه اونم فقط نگاه میکرد. بهش گفتم چی تو فکرته چیکار می خوای بکنی؟. اون گفت می خوام باهات بازی کنم می خوام بهت ثابت کنم جسمت مال منه، من تصاحبت کردم. صبحانم که تموم شد پاشدم وسائل رو جمع کنم موقع دولا شدن روی میز سینم آویزون شد ، حسام شروع کرد به خندیدن اومدم سینمو بکنم تو لباس که بلند شد گفت کی به تو گفته دست به پستونت بزنی؟. بعد اومد بازوی منو گرفت و برد دم آینه قدی کنار در خودش از پشت چسبید بهم و دستاشو دور شکمم حلقه کردو دهنشو چسبوند در گوشم گفت: نگاه کن چقدر خوشگل شدی؟ حیف نیست پستونای به این خوشگلی رو نندازی بیرون؟. بعد شروع کرد به باز کردن بقیه دکمه های لباسم و لباسمو از تنم در آورد بعد سوتین خالیمو باز کرد حالا بالا تنم کاملا لخت بود، شروع کرد دورم چرخیدن و نگاه کردن، گفت: حالا برو ظرفا رو جمع کن. نیم ساعت من با بالا تنه لخت کارامو انجام دادم و حسام داشت فقط نگاه می کرد. بعد اومد جلو و بازوی منو گرفت برد تو هال جلوی آینه این دفعه شلوار و شورتمو با هم گرفت کشید پایین و پاهامو از تو شلوار در آورد و رفت عقب، حالا من لخت مادرزاد بودم جلوش. سردم بود ناخودآگاه می لرزیدم اون فقط نگاه میکرد انگار لذتش فقط از نگاه کردن بود. گفت برو آشپزخونه بقیه کاراتو انجام بده گفتم کاری ندارم. عصبی شده بودم بدجور داشت بازیم میداد گفتم بالاخره چیکار می خوای بکنی؟ اومد جلو و بازومو گرفت و منو کشید سمت اتاق خواب پسرم و خوابوند روی تخت و خودش نشست کنارم. کف دستشو گذاشت رو شکمم و آروم حرکت داد، شروع کرد آروم به نوازش بدنم، پهلوهام، سینه هام، زیر بغلم، بازوم، گونه هام، نرمی گوشم، ساق پام، رونای پام، عضو تناسلیم… به این قسمت که رسید خودشو کشید وسط تخت و پاهامو باز کرد، شروع کرد با انگشت باهاش بازی کردن شصتشو میکشید وسط شکافم با دو تا انگشت غده بالاشو فشار می داد بعد سرشو آورد لای پاهام و شروع کرد با زبون باهاش بازی کردن حتی زبونشو می کرد داخل دیگه به اوج لذت رسیدمو بدنم شروع کرد به لرزیدن و بی حال روی تخت ولم کرد. بعد از ارضا کردن من بلند شد و از خونه رفت بیرون، برام عجیب بود که هیچ کاری واسه خودش نکرد نه لباسشو در آورد نه از من چیزی خواست ولی چیزی که بود دیگه دیواری بینمون نبود من عین یه زن خراب بدنمو در اختیار بچه ای که 22 سال از خودم کوچکتر بود گذاشتم و اجازه انجام هر کاریو بهش دادم. شاید چون تا حالا کسی اینقدر جسور نبوده که باهام اینجوری رفتار کنه من تا حالا این کارو نکرده بودم و اگر قبلا هم تو همچین موقعیتی قرار می گرفتم همین راهو می رفتم. شب اومد خونمون تو آشپزخونه که کار می کردم همش منتظر بودم به بهانه ای بیاد سراغم انگار خودم دلم می خواست کسی انگشتم کنه. بالاخره اومد سریع 1 شیشه شبیه دارو از جیبش دراورد گذاشت گوشه کابینت و بهم گفت بیا اینجا من اومدم جلوش اون گفت زانو بزن. گفتم چیکار میخوای بکنی همه خونه ان هر لحظه ممکنه یه نفر بیاد اینجا. دستشو گذاشت رو شونمو محکم فشار داد که زانو بزنم و گفت اگه می ترسی کسی ببینتت کارتو سریع انجام بده. بعد دکمه شلوارشو باز کرد و آلتشو درآورد و گفت دهنتو باز کن، دیگه به من فرصت اعتراض نداد آلتشو کرد تو دهنم و با دستاش دو طرف سرمو گرفتو شروع کرد به تلنبه زدن من حتی نمی تونستم درو ببینم که خیالم راحت بشه از ترس قلبم داشت از حرکت می ایستاد، سعی کرد آلتشو تا ته فرو کنه که خورد ته دهنم و من اوق زدم، از این قضیه خوشش اومد و هی تکرار می کرد که دید دیگه داره صدای اوق زدنم زیاد میشه ادامه ندادو شروع کرد معمولی تلنبه زدن بالاخره آبش اومد و ته گلوم خالی کردو گفت: همرو قورت بده که جایی رو کثیف نکنه بوش در بیاد منم همشو قورت دادم اونم آلتشو تمییز از دهنم در آورد و کرد تو شلوارش بعد رفت شیشه ای که با خودش آورده بود رو آورد و گفت یه قلپ بخور. گفتم این چیه گفت حرف نزن و فقط بخور من خوردم ولی مزه بدی داشت. گفت: «نگران نباش روغن کرچک بود امشب یه خورده بیشتر می ری دستشویی فقط یادت باشه نه شام میخوری نه صبخانه فقط مایعات میخوری اگرهم گوش نکنی کاری باهات میکنم که پشیمون بشی». اون رفت تو اتاق منم چند دقیقه بعد رفتم، دیدم همه عادین پسرا تو اتاقشونن شوهرو دخترم هم تو هال کسی نمیدونست من چند دقیقه داشتم واسه دوسته پسرم ساک میزدم و همه چیز عادی بود!. حال تهوع بهم دست داده بود تازه روغن کرچک داشت هضم میشد به همین بهونه هم شام نخوردم. اون شب من تا صبح پنج بار رفتم دستشویی و فقط اسهال و مدفوع بود که از بدنم خارج می شد. میشد حدس زد واسه صبح چه برنامه ای برام داره. صبح همه رفتنو و من موندم با اتفاقاتی که هرگز مشابهش تو زندگیم رخ نداده بود. اینقدر تو رخت خواب وول زدم که ساعت 8 زنگ درو زدن وقتی اومد تو خیلی عادی رفتار کردو ازم صبحانه خواست به نظر میومد از خونه نیومده بود چون با خودش کوله پشتی آورده بود. صبحانشو که خورد بهم نگاه کردو گفت: تا حالا از پشت دادی؟ من فقط نگاهش کردم دوباره که با اخم تکرار کرد با سر علامت دادم نه. گفت: پس کارمون امروز زیاده. دست منو گرفتو برد اتاق دوست نداشتم رو تخت زناشوییم این کارو بکنم ازش خواستم که به اتاق پسرم بریم ولی قبول نکرد. دیگه کاملا معلوم بود که می خواد از پشت باهام سکس کنه کمی استرس داشتم چون میدونستم که به سکس نامتعارف علاقه داره واسه همین معلوم نبود می خواد باهام چیکار کنه. منو دوزانو نشوند کنار تخت و خمم کرد روی تخت و شکم و سینه و پهلوی صورت و دستامو به صورت باز گذاشت روی تخت اینجوری باسنم از پشت کاملا در اختیارش بود ولی عجیب بود که لباسمو در نیاورد. شروع کرد با کف دستش باسن و لای پاهامو مالوندن بعد خودش به همون حالت دولا شد و خوابید روم با اینکه زانوم رو زمین بود و بالا تنم رو تخت، فشار زیادی بهم میاورد که نفسم داشت بند میومد. دهنشو چسبوند در گوشمو گفت: دیدی ماده شیر وحشیم که چنگو پنجول مینداخت چطور مثل بره اهلی شده؟ حالا ببینم چقدر میتونی زیرم دووم بیاری. بلند شد ایستاد و به من گفت که تکون نخورم. رفت سراغ کوله پشتیش و شروع کرد چیزایی از توش در آوردن من سرم رو تخت بودو نمی تونستم ببینم چیکار میکنه و فقط به صداها گوش میدادم. اومد سمتمو دوتا شیشه کوچیک گذاشت جلو صورتم. من گفتم دیگه هیچی نمیخورم. اونم پوزخند زدو گفت: نترس خوردنی نیست بی حس کننده و چرب کنندست واسه اینکه زیاد سروصدا نکنی. بعد منو بلند کردو با آرامش شروع کرد به در آوردن لباسام و منو لخت مادرزاد کرد، منو چرخوندو یه دونه با کف دست زد روی باسنمو گفت مثل قبل رو تخت دولا شو. اومد پشت سرم رو زانوهاش نشستو شروع کرد با انگشت با باسنم بازی کردن. اول شیشه اسپری لیدوکائین رو برداشت وزد رو سوراخ باسنم که باعث شد حسابی بسوزه و بازم با انگشتش شروع کرد به مالوندن بعد روغن ریخت رو سوراخم و کمی مالوندو انگشت سبابشو فرو کرد داخل، فضای اتاق کاملا ساکت بود اون نوبتی همه انگشتاشو داخل باسنم چرخوند منم بی حرکت بودمو چشمامو بسته بودم. پاشد و لباساشو درآورد و رفت پشتم گفت:« سعی کن زیاد جیغ نکشی خواستی بکشی هم تو پتو بکش که صدات بیرون نره». نوک آلتشو گذاشت رو سوراخ باسنم و به صورت ناگهانی و پیوسته شروع کرد به فشار دادن، چنان دردی وجودمو گرفت که دهنمو کردم تو پتو و فقط نعره می زدم، نفسم بند اومده بود حالت تهوع گرفتم واقعا تنها چیزی که نداشتم لذت بود. آلتش بالاخره رفت داخل تو همون نیمه اول عقب جلو میکرد من حس میکردم دارن خنجر تو باسنم میکنن، تا ته که فرو کرد یه حس درد و خارش تو رودم حس کردم بعد شروع کرد به تلنبه زدن. من حس تحریک جنسی نداشتم فقط وقتایی که آلتشو بیرون می کشید احساس خروج مدفوع می کردم، واقعا فکرشم نمی کردم اینقدر از پشت دادن دردناک باشه البته تقصیر حسام هم بود که میخواست در یه حرکت راهو باز کنه. وقتی ارضا شد آلتشو کشید بیرون و گفت تکون نخورم پاشد شیشه ها رو گذاشت تو کوله پشتیشو بعد چند دقیقه گفت پاشو. بلند شدم ایستادم دیدم آلتش و اطرافش پره خونه دست زدم لای چاک باسنم دستم خونی شد تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومد که اونقدر درد داشت. منو برد حموم و باسن من با آلت خودشو شست و لباسشو پوشید و سریع رفت. من موندمو یه باسن پاره. سوراخم میسوخت و نبض میزد، هنوز کم کم ازش خون میومد با اینکه جثه حسام هنوز جوون بود ولی آلت نسبتا بزرگی داشت. مجبور شدم لای چاک باسنمو پره دستمال کاغذی کنمو یه نوار بهداشتی بزارم روش بعد لباس بپوشم. اینجوری بچه ای که از نصف منم سنش کمتر بود منو تو میانسالی تبدیل به زنی خراب کرد. فکر می کردم قضیه تموم شده ولی واسه من تازه شروع شده بود… نوشته:مریم پایان

مخ عمه جونمو زدمو کردمش قسمت اول سلام به همه بچه ها اسم من سروشه و از یکی از شهرستانای خراسان شمالیم هیجده سالمه و امسال کنکوریم . میخوام داستان اولین سکسم با عمم رو که بسیار جذاب و خاطره انگیز بود رو براتون تعریف کنم . از عمم براتون بگم که از اندام سکسی چیزی کم نداره ، قدش حدودن ۱۷۵ و وزنشم حدود ۷۰ ، کون و رونای توپری داره ، پستونای نسبتن بزرگی هم داره ، یه کون بزرگ و برجسته ایم داره که هر کیری رو بی اختیار راست می کنه ، چهرشم که فوق العاده زیبا و جذاب و دوست داشتنیه و من همیشه آرزو داشتم که حتی فقط برای یه بارم که شده بتونم بدن لختشو ببینم . رابطه من با عمم خیلی خوب بود راحت راجب دوست دخترام و مشکلاتم باهاش حرف می زدم البته دور از چشم مامان و بابام و عمم هم پایه بود و مشتاقانه بهم کمک میکرد تو همه مسایل البته اصلن حرفا و رابطه جنسی و سکسی نداشتیم آخه می ترسیدم همه چی خراب بشه واسه همین اصن راجب این چیزا باهاش حرف نمی زدم تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم و یه فضای مناسب که پیش اومد با یه نقشه مخشو زدم . من دو تا عمه دارم که اون یکی رو که کوچیکتر بود رو خیلی دوست داشتم و مدام تو دلم قربون صدقش می رفتم و همش تو دلم آرزو می کردم که اونو بکنم تا این که سر یه فرصت مناسب تونستم به این آرزوم جامه عمل بپوشونم ، ماجرا از اونجا شروع میشه که روز جمعه بود و وقتی که از آزمون گزینه دو برگشتم خونه مامانم گفت که برو امروز درساتو تموم کن قراره فردا شب بری پیش عمت بمونی آخه شوهر عمم واسه یه مأموریت کاری از طرف شرکتشون می خواست بره عسلویه و قرار شد اون چن روز رو که شوهر عمم نیست من برم خونشون بمونم تا بتونم به عمه جونم تو کاراش کمک کنم . بچه های عممم یه پسر و یه دخترن که هردو دبستانین منم که از مدت ها پیش تو کف عمم بودم با خودم گفتم هر طوری شده باید فردا مخ عممو بزنم وگرنه این آرزو رو با خودم به گور می برم ، رفتم تو اتاقمو کتابامو ریختم جلوم مثلن درس میخونم و تو فکرم دنبال یه راهی واسه مخ زنی بودم سه ساعت فکر کردم ولی به یه راه مطمئن و بی خطر البته با یه سوراخ موش واسه فرار و بهانه پیدا نکردم آخرشم کلافه شدم و رفتم حموم . بعد اصلاح صورتم نوبت پشمام یعنی همون موهای کیر که شد یه فکر عالی زد به سرم پشمامو نزدم و اومدم بیرون . خلاصه شد شبی که باید می رفتم شام خونه عمم اینا. موقع رفتن اونجا از داروخانه باند و وسایل بانداژ گرفتم و رفتم تو پارک نزدیک همون جا دستمو بانداژ کردم و رفتم خونه عمم اینا . شام که خوردیم بچه ها رفتن سراغ کامپیوترشون که تو اتاقشون تو طبقه بالا بود. من موندم و عمه جونم و دل سوزوندناش واسه دستم . رفتیم جلو تلویزیون درازکش فیلم نگاه میکردیم که وقت اجرای نقشه رسید من هی میرفتم تو اشپزخونه به بهانه آب خوردن دستمو میکردم تو شلوارمو با حرکاتی که عمم متوجه مشکل بشه کیرمو میخاروندم بار پنجم که رفتم عمم پشت سرم اومد و دستم رو تو شلوارم دید ولی به روش نیاورد بهم گفت سروش جان عزیزم مشکلی پیش اومده ؟ من با اظهار ناراحتی و کلافگی گفتم نه چیزی نیست اگه میشه یه شلوار کردی گشاد بده این گرم کن که تنمه اذیت میکنه و اونم بایه لبخند یه کم معنی دار گفت باشه بیا بهت بدم رفتم گرفتم پوشیدم ولی بعد یه ربع باز راهی آشپز خونه شدم این بار بعد دوباره اومد خیلی محبت آمیز و آروم بهم گفت عزیزم امشب اینجا حکم شوهر منو داری و منم باید بدونم شوهرم چه مشکلی داره که یه ساعته کلافه و بی حوصلس دیگه اول من من کردم بعد گفتم خجالت میکشم عمه . اون گفت عزیزم من عمتم و اگه به من مشکلتو نگی به کی میخوای بگی بگو اگه نگی ناراحت میشم هرچی میخوای بگی بگو راحت باش ، گفتم اگه یه کم جنسی باشه چی ؟گفت حالا بگو ببینیم چی میشه گفتم پس روتو کن اونور تا خجالت نکشم اونم کرد گفتم عمه چند وقته پشمام زیاد شده و چند روزی هم که دست راستم بانداژ شده نمیتونم بزنم و همش میخاره و وحشتناک اذیتم می کنه همین . عمم گفت همین ؟ گفتم ببخشید اگه بی ادبی شد یهو زد زیر خنده و گفت عیب نداره عزیز دلم مگه من مردم اگه قول بدی بی جنبه بازی در نیاری خودم واست پشماتو می زنم . گفتم غلط بکنم عمه این حرفا چیه ، اصلن نمیخوام ول کن گفت حالا ناز نکن برو حموم تا بیام . من رفتم حموم اونم رفت ژیلت بیاره وقتی اومد حموم شلوارشو در اورد از زیر یه شلوارک مشکی داشت که تا بالای زانوش اومده بود اومد گفت دربیار ، گفتم چیو ؟ گفت زود باش تا بچه ها نیومدن شلوارتو در بیار دیگه من خشکم زده بود باورم نمیشد داشت چی میشد یهو دستشو انداخت شلوارو شورتمو کشید پایین که همه تشکیلات افتاد بیرون ، واقعن داشتم خجالت میکشیدم و سرخ شده بودم من ایستاده بودم عمم رو زانو نشسته بود و از بالا چاک سینه اش تابلو بیرون زده بود ولی من از ترس اینکه کیرم شق بشه نگاه نمیکردم . عمم گفت ماشالا بزنم به تخته چیز خوش استیلی داریا خوش به حال دوست دخترت کوفتش بشه این سروش کوچولوی خوشگل . خمیر ریشو مالید به پشمام و شروع کرد به اصلاح یه کم که گذشت گفتم عمه ژیلت اذیت میکنه ریش تراش نداری گفت دارم رفت بیاره من ژیلتو برداشتم و گردن کیرمو یه خط کوچیک انداختم که کم کم داشت ازش خون میچکید ولی چون کوچیک بود درد زیادی نداشت عمم اومد تو حموم وقتی صحنه رو دید گفت بمیرم الهی ببخشید اصلا نفهمیدم چطور شد خیلی درد میکنه ؟ الکی گفتم درد نه ولی شدیدن داره میسوزه گفت الان بتادین میارم گفتم نه اون که آتیشم میزنه گفت پس آبو باز کن واست بشورمش تا خونی نمونه شیرو باز کردم کیرمو شستش ولی باز خون میومد منم الکی گفتم عمه تو رو خدا یه کاری کن داره میسوزه گفت چیکار کنم ؟ گفتم زخمشو بمیک تا خونش بند بیاد اومد بمکه دید قلق نداره همه کیرومو کرد تو دهنش ولی میک نمیزد گفتم عمه بمیک دیگه گفت آخه تحریک میشی خون تو اینجا جریانش بیشتر میشه و بدتر میشه گفتم این خون زیر پوسته و خون تو رگ جریانش بیشتر میشه تو رو خدا زود باش میک بزن ، سوختم . شروع کرد به میک زدن چند تا میک که زد گفت بهتری ؟ گفتم الهی من قربون عمم برم آره دارم آروم میشم اونم گفت رسمن دارم واست ساک میزنم معلومه که بهت خوش میگذره و داشت ادامه میداد ولی کیر منم یواش یواش داشت بلند میشد بعد چند ثانیه عمم گفت سروش ببین سیخش کردی دیگه نمیشه جای زخمشو مکید گفتم عمه چیکار کنم یکی بهشت تو رو واست بخوره تحریک نمیشی ؟ با غرور گفت من اگه خودم نخوام هیشکی نمیتونه تحریکم کنه ، گفتم اگه من تو بیست دقیقه به ارگاسم رسوندمت چیکار میکنی واسم ؟ برگشت با اخم و تخم گفت داره روت زیاد میشه ها من اصلن نمیذارم بهم نزدیک بشی چه برسه منو ارضا کنی منم که داشتم کم میاوردم و سوژه داشت می پرید برگشتم و گفتم خوب بگو گوپی اومدم و نمیتونم طاقت بیارم چرا الکی حرف میزنی آخه عمه ؟ شما زنا کارتون کلاس گذاشتنه فقط حرف الکی میزنین . با عصبانیت بهم گفت میتونی فقط با خوردن چیزم تو بیست دقیقه منو ارضا کنی ؟ گفتم میتونم و سر هرچی بگی شرط میبندم گفت وقتی بچه ها خوابیدن میبینیم کی میبازه اگه تو باختی باید پنج روزی که شهرام ( شوهر عمم ) نیست باید اینجا بمونی و کارای مردونه خونه رو باید انجام بدی و بیای با هم انباری رو تمیز کنیم پریدم وسط حرفش گفتم اونقت اگه تو ببازی چی ؟ گفت هرچیزی بگی قبوله . گفتم اگه من بردم پنج روز اینجا میمونم و همه کارایی که گفتی رو میکنم ولی شبا باید بهم برسی . گفت قبوله اما به شرطی که فقط در حد ساک زدن باشه ، منم گفتم قبوله . خلاصه وقتی بچه ها خوابیدن رفتیم آشپزخونه دو تا چایی خوردیم اومد گفت خوب از کجا شروع کنیم ؟ گفتم عمه درختای بهشتت رو هرس کردی ؟ گفت نمیدونم به نظر تو وضعش چه جوره میخوای بیا ببین ؟ گفتم اگه اجازه هست بدم نمیاد گفت ای پدر سوخته بیا زود باش رفتم شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین و شورت صورتی زد بیرون گفتم عمه اجازه میدی ؟ ناراحت که نمیشی ؟ گفت خودتو لوس نکن دیگه من که بهت اجازشو دادم دارم کلافه میشما منم زود شورتو دادم پایین کسش افتاد بیرون یه کس تپل داشت با لبه های آویزون ، یه دونه بوسش کردم و بوش کردم و گفتم جووووووووون چه نازه ، گفت میپسندی ؟ گفتم الهی قربونش برم چه جورم ، اما چرا موهاش بلندن ؟ گفت شهرام اینجوری دوست داره خودم هم دوست ندارم اینجوریشو ولی به خاطر شهرام مجبورم تحمل کنم ، گفتم عمه چیکار کردی اینقدر خوشبو شده من که تا حالا اینجوریشو ندیدم به خدا خیلی نسبت به مال زنای دیگه خوش بو هستش ای کلک راستشو بگو چیکارش کردی گفت ماهی هشتاد تومن پول اسپری خوشبو کننده میدم ولی به اجبار شهرام ، آخه به نظر خودم خیلی گرونه گفتم آقا شهرام هم خیلی خوش سلیقس ها ، گفت پس چی فکر کردی ؟ گفتم میتونی امشبو به خاطر من پشماتو بزنی ؟ گفت واسه شرطی که بستیم باشه قبوله . رفت حموم هی می زد به سرم برم تو حموم کارشو بسازم ولی دیدم اینطوری واسه همیشه از دستش میدم خلاصه با بدبختی طاقت اوردم یه ده دقیقه دوش گرفت و کاراشو تو حموم کرد و اومد بیرون . گفت بریم اتاق خواب من و شهرام ؟ گفتم رو تخت نمیشه لحاف تشک بنداز تو پذیرایی مراسمو اجرا میکنیم خندید گفت باشه بیا کمک کن تشک بیاریم . وسط پذیرایی رو خالی کردیم و سه تا تشک انداختیم کنار هم . رفتم چراغ خوابو از اتاق اوردم و کنار تشکا راه انداختم به عمم گفتم عزیزم بخواب تا چراغو خاموش کنم رفت دراز کشید و منم با نور ملایم چراغ خواب داشتم میدیدمش اومدم کنارش دراز کشیدم گفتم با موبایلم تایم میگیریم هرکی باخت قرارامون سرجاشه گفت باشه شروع کردم به لخت کردنش تی شرتشو که در اوردم دیدم برای اولین بار سوتین نداره و بعد شلوارشو دادم پایین یه شورت توری داشت درش اوردم و پاهاشو گذشتم رو دوشم و رفتم لای پاش وای کسشو که اصلاح کرده بود عین هلو افتاده بود بیرون هنوزم اون صحنه رو فراموش نمیکنم اول یه بوس از کسش کردم یه نفس عمیق کشید با خودم گفتم این با یه بوس نفسش تند میشه حتما سه دقیقه ای کارشو ساختم رفتم زبونم گذاشتم لای پاش و فشار دادم اما عکس العملی نداشت شروع کردم به خورن و لیسیدن کسش موبایلو نگاه کردم دیدم نه دقیقه گذشته و حتی آه عمم رو هم نتونستم دربیارم دیگه فکر کردم شرط و باختم و باید پنج روز حمالی عمم رو بکنم و یه عمر حسرت کس و کونی رو بکشم که میتونستم تو بیست دقیقه واسه یه عمر برای خودم رزروش کنم .

مخ عمه جونمو زدمو کردمش قسمت دوم و پایانی عممم هی میخندید و می گفت نمیدونم کدوم بیچاره ای قراره زنت بشه با این وضع ارضا کردنت. این خیلی بهم برخورد طوری خواستم برش گردونم و از کون بکنمش اما شرطمون یادم افتاد و پنج روز حمالی کردن . یه دفعه یه فکری به سرم زد که باید از اولش میکردم . یاد داستانای سکسی افتادم که همش توش از تحریک کردن خانوما از طریق چوچوله میگفتن منم رفتم سراغ اون یه کم طول کشید پیداش کنم اما به محض اینکه نوک زبونمو زدم به چوچوله عمم یه آه سکسی جانانه کشید که احساس کردم اب اولیه که قبل از منی میاد تو شرتم خالی شد. دیگه نقطه ضعفشو پیدا کرده بودم. به جون خودم در عرض دو دقیقه خوردن و لیسیدن چوچولش لرزید و آبش اومد و منم که تا حالا چندشم شده بود آب اون یکی زنایی رو که قبلا باهاشون سکس داشتم بخورم با خودم گفتم دیگه این عممه و باهم هم خونیم و درضمن از ترو تمیزی عمم مطمئن بودم که خوب به خودش میرسه شروع کردم به خوردن آب کسش . بد مزه بود ولی چون غرق در شهوت بودم اینا حالیم نبود و با ولع تمام کس عممو لیس میزدم و هر قطره ای که ازش بیرون میومد رو میخوردم یه لحظه به خودم اومدم دیدم به طرز وحشیانه افتادم رو عمم و دارم کسشو میخورم و میک میزنم خودمو کنترل کردم و دیگه آب عممم تموم شده بود و دیدم عمم تو حالت خیلی ریلکس و نرمال داره نگاهم میکنه و میخنده وقتی بهش نگاه کردم گفتم دیدی میبازی شرطو حالا من موندمو عمه نازنینم و پنج روز کمک بهش و شبانه خدمت کردنت به برادر زادت . گفت باشه بابا اگه با این پنج شب تو خوش میشی قبوله عزیزم اما ازت یه سوال دارم باید راستشو بگی ، بپرسم ؟ منم که هنوز بلند نشده بودم و مشغول بوسیدن کس عمم بودم و داشتم قربون صدقه عمم و اون کس خوشگلش میرفتم تو همون حال گفتم بپرس دلبرکم ، الهی من قربون خودت و این بهشتت برم ، گفت راستشو بگو تا حالا کس کردی ؟ منم دیدم اگه راستشو بگم ناراحت میشه و سوژه میپره گفتم باورکن اولین باره کس یه دختر رو میبینم مگه نمیبینی ناشیم ؟ گفت زیادم ناشی نیستیا خوب حال عمتو جا اوردی . معلوم بود از اینکه بهش گفتم دختر خیلی خوشش اومده منم از فرصت استفاده کردم گفتم ولی چه فایده حال خودمو خراب کردم گفت واسه چی عزیزم ؟ گفتم خودت بهتر میدونی گفت لوس نشو بگو دیگه گفتم خوب یه نیگا به کیرم بنداز بیچاره داره شلوارو پاره میکنه خوب منم الان با دیدن ارضا شدن شما داغ شدم میخوام ارضا بشم گفت خوب عمه زودتر می گفتی اینو منم فکر کردم حالا چی شده درش بیار بیچاره رو واست ساک بزنم گفتم عمه اینجوری که خودمم میتونم جلق بزنم به شما هم زحمت نمیدم گفت حالا میگی چیکار کنیم ؟ گفتم عمه تو رو جون سروش یه امشبو بهمون یه حال بده بذار بکنمت . عمم با یه نگاه معنی دار جدی بهم خیره شد و بعدش یه لبخند معنی دار زد و گفت چون غریبه نیستی و امشبم بهم حال خوبی دادی قبوله اما نباید زیاده روی کنی و هوس کون بکنی قبوله ؟ پریدم بغلش و یه لب ازش گرفتم و گفتم عاشقتم عمه جون ، قربونت برم من ، هرچی تو بگی . باور کنید یه ربع فقط لبای همو میخوردیم و منم از اینکه عمم بیشتر از من همکاری میکرد تعجب کرده بودم ولی معلوم بود بیشتر از من خودش طالب این سکس بوده و به خاطر من اجباری نیست لبای غنچه ایشو میبردم تو دهنم و میک میزدم و اونم همینطور گاهی هم یه لیس از گردنش میکردم که خیلی خوشش میومد از لب دست کشیدم و شرع کردم به بوسیدن و گاز گرفتن از گردن و لاله گوشش و جاتون خالی صدای آه و ناله زیبای عمم اتاقو پر کرده بود در همون حال نوازش و بوسیدن از گردنش تا نافش اومدم وزبونمم هی میکردم تو نافش و بیرون میاوردم خیلی با این کار صداش بلند تر و حشری تر میشد خلاصه دیدم داره وضع خراب میشه و بچه ها ممکنه بیدار شن رفتم سراغ کسش و بیشتر از بیست دقیقه کس خوریم طول کشید آخه هم تر و تمیز بود هم معطر و خوردنی آخرش بازم با خوردن چوچوله دوباره ارضا شد عمم گفت این همه بهشت بهشت میکنی پس کی میخوای واردش بشی ؟ گفتم رخصت عمه ؟ گفت فرصت عزیزم منم کیرمو که دو ساعت بود داشت میترکید و در اوردمو نشستم بین پاهاش ، عمم پاهاشو قلاب کرد دورکمرم و منم سر کیرمو گذاشت دم کسش و هی سر کیرمو میکردم تو و میاوردم بیرون . اینقدر طولش دادم که عمم صداش در اومد گفت من دارم خسته میشما پس داری چیکار میکنی ؟ اینو که گفت من با تمام وجود کیرمو کردم تو کس خیسش و شروع کردم به تلمبه زدن و همون طور که داشتم می کردمش بی وقفه قربون صدقش می رفتم ، ای جوووووووووونم ، عجب کسی داری عزیزم ، الهی قربونش برم ، الهی سروش فدای اون کس نازت بشه عمه جون خوشگلم ، الهی من قربون اون چوچول خوشگل عمم برم ، اووووووووووف ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، اوووووووووه ، …. و وقتی که احساس کردم که آبم دیگه میخواد بیاد کیرمو از توی کسش در اوردم و آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم تا قطره آخرشو با ملچ مولوچ زیادی که راه انداخته بود خورد ، بعد گفت چه زود آبت اومد عزیزم ؟ گفتم از صبح حسابی منو تحریک کردی خب آبم زود میاد دیگه اما یه بار که آبم خالی شد دومین بار مطمئن باش نیم ساعت طول میکشه ، اما عمم تازه داشت داغ میشد گفت زود باش دور دوم رو شروع کن دارم آتیش میگیرم ، منم گفتم الهی قربونت برم عمه جونم انگار از این سکس بدت نیومده ها خیلی داغ شدی ؟ اونم گفت تو رو خدا زود باش بکن دارم میمیرم منم خیلی دلم می خواست هرچه زودتر دور دوم رو شروع کنم آخه تا اون لحظه همچین سکسی نداشتم ، انصافن عمم خیلی تو سکس حرفه ایه و فوق العاده آدم رو جذب خودش میکنه آخه هم کون و کس محشر و خوشگلی داره هم تر و تمیزه و اصلا بوی بد کسای دیگه رو نداره اما به فکرم رسید که این لحظه بهترین وقت واسه گرفتن قول سکس برای دفعات بعده . کیرمو از کسش دراوردمو خیلی مهربانانه و شهوت آلود و عاجزانه بهش گفتم عمه الهی من فدات بشم ، الهی قربونت برم ، حالا که با من انقد بهت خوش میگذره و منم با تو به آسمونا میرم قول میدی این آخرین سکسمون نباشه ؟ عمم بایه حالت ملتمسانه بهم جواب داد که یه لحظه دلم واسش سوخت گفت که سروش تو رو جون هرکی دوست داری کارتو ادامه بده دارم میمیرم بعد سکسمون تا صبح باهم راجبش باهم حرف می زنیم منم دیدم خودشم بدش نمیاد و اگه کاری نکنم این جیگر طلای من از دست میره دیگه حرفی نزدم و درجا کیرمو تا دسته کردم تو کسش ، با یه ناله سکسی گفت آره همینه ادامه بده تازه داری مثل حرفه ایا عمل میکنی . من اولش داشتم اروم اروم تلمبه میزدم که مدت زمان بیشتری با هم حال کنیم اما عمم به این راضی نشد سرشو بلند کرد گفت مگه داری بچه قنداق میکنی ؟ به نظرت کس به این خوشگلی و نانازی به این رضایت میده ؟ اینو که گفت دیگه منو دیوونه کرد باورکنین نیم ساعت یک نفس واسش وحشیانه تلمبه زدم ولی خبری از ارگاسم نبود دیدم اگه اینجوری ادامه بدم باید سه روزی رو که اونجا ام فقط واسه خانم تلمبه بزنم کیرمو درش اوردم و افتادم رو کسش و همون فن قبلی رو اجرا کردم و با خوردن چوچولش در عرض چند دقیقه به ارگاسم رسوندمش و بازم آبشو که این دفعه کمتر از قبل بود خوردم . رفتم کنارش دراز کشیدم و اونم به پهلو شد و روشو کرد به من گفت خیلی دوست دارم سروش ممنون که امشب این همه بهم حال دادی منم گفتم منم ازت ممنونم عمه جون که به من اعتماد کردی و خودتو در اختیارم گذاشتی امشب رویایی ترین شب زندگیم تا حالا بود. حالا عمه اجازه میدی این دفعه آخرمون نباشه ؟ با حالت به فکر رفتن گفت که آخه نمیدونم چی بگم از یه طرف من شوهر و بچه دارم و از مامان و بابات خجالت میکشم و میدونم کلن این کار ما دو تا از همه نظر غلطه و از یه طرف دیگه تو رو خیلی دوست دارم و نمیتونم بذارم بری بغل یه فاحشه ایدزی بخوابی . خوب من عمتم وظیفه خودم میدونم به نیازای تو توجه کنم ، از طرفیم نمیتونم از کیر خوش استیل تو بگذرم آخه خیلی بزرگ و کلفت و خوش فرمه و حسابی بهم حال میده ، راستی سروش تو نظرت درباره کس من چیه ؟ گفتم عمه از تموم کسایی که تا امروز تو فیلما و عکسا دیدم هم خوشگل تر و نازتره ، هم ناناز و دخترونه تره . تازشم خیلی خوش عطره و آدم رو حسابی دیوونه میکنه ، ای که من قربون اون کس خوشگلت برم . یه خنده ای کرد و گفت مرسی عزیزم ، منظورت از دخترونه بودن چیه ؟ گفتم عمه وقتی یه دختر زن میشه دیگه شب و روز یا با شوهرش یا حالا با مردا و پسرای دیگه سکس داره و در نتیجه کسش آش و لاش میشه و ازش گوشت اضافی میزنه بیرون و خیلی زشت میشه اما مال دخترا رو نیگا کن لبه هاش به هم چسبیدن و پف کردن و وقتی پاهاشونو جفت میکنن خیلی کسشون خوشگل میزنه بیرون ، به این میگن کس دخترونه . حالا قبول میکنی ؟ گفت قبول میکنم اما با دوتا شرط ، گفتم بگو جیگرم میشنوم ، گفت اولن به هیچ وجه هوای سکس از عقب نباید به سرت بزنه ، دومن هر موقعی که مثل الآن تنها شدیم شرایط جور بود سکس میکنم قبوله ، گفتم الهی من فدات شم ، باشه هرچی تو بگی اما چرا با سکس از عقب انقد مخالفی ؟ گفتش وقتی که میبینی کسم انقد دست نخورده و تر و تازس پس بیشتر وقتا از عقب سکس داشتم ، مگه نمیبینی کونم نسبت به کمرم انقد گندس ؟ گفتم الهی من قربون این کونت برم ، زیادم بزرگ نیستا زیاد با اندامت متضاد نیست بهت میاد ماشالا . حالا مگه از عقب بهت بد گذشته عسلم ؟ گفت چشات قشنگ میبینن عزیزم ، تا سه ماه پیش از هرپنج تا سکسی که با شهرام داشتم فقط یکیش از کس بوده اونم به اصرار من و بقیش از عقب بوده . تا سه ماه پیش که بچه ها رو از طرف مدرسه بردن اردو و جمعه هم بود و شهرام خونه بود ، اون روز شهرام هشت بار از کون منو کرد و بار نهم کونم زخم شد و بیهوش شدم که بردتم بیمارستان اونجا بعد درمان و اینا دکتر اومد بالا سرم و منم به دکتر با خجالت گفتم که شوهرم همچین عادتی داره و خواهش میکنم بهش بگین اگه یه بار دیگه همچین کاری کنه دیگه باید منو ببره قبرستون . دکترم رفت و بهش گفت و دیگه از اون به بعد از عقب سکس نکردیم و چون شهرام کس دوست نداره کمتر سکس میکنیم از جلو . منم گفتم عمه جونم الهی من قربون این کست برم خودم قول میدم که از خجالتش دربیام ، حیف کس به این خوشگلی و نانازی نیست که این آقا قدرشو نمیدونه ؟ فرداش که یکشنبه بود باید میرفتم مدرسه اما صبح بلند شدم رفتم نون تازه گرفتم و اومدم بچه ها رو بردم مدرسه و برگشتم خونه عمم که وسایلم رو بردارم برم مدرسه که فهمیدم عمم امروز مرخصی گرفته و میخواد انباری و راه پله پشت بوم رو تمیز کنه و به خونه برسه رفتم بیرون به مدرسه زنگ زدم و گفتم امروز مراسم داریم نمیتونم بیام ، اونا هم قبول کردن آخه دانش اموز منضبطیم و زیاد غیبت ندارم ، برگشتم خونه به عمم گفتم دوتا از معلمامون مرخصی گرفتن به معلم سومم ما مرخصی دادیم امروز کلاس ما تعطیل شد. گفتم عمه امروز روز تو هستش و خدا من رو رسونده تا کمکت کنم . خندید و اومد بوسم کرد گفت بدو که کارای زیادی داریم اگه خوب کار کنی شب بهت جایزه ویژه میدم . رفتیم کارا رو شروع کردیم منم که فکرایی داشتم مثل برق و باد کار میکردم تا تموم شه و سه ساعته راه پله و انباری رو تمیز کردیم و عمم گفت کارای خونه بمونه واسه بعد از ظهر من میرم دوش بگیرم تو هم میای ؟ منم گفتم من از خدامه و پریدم ازش یه لب گرفتم رفتیم حموم و با صد هزار التماس و خواهش و زاری راضیش کردم تا از عقب بده . اون روز تو حموم خیلی باحوصله و احتیاط نیم ساعت از عقب کردمش و یه یه ساعتی هم از کسش کردم طوری که چهار بار آب من اومد و شش بارم اون ارضا شد اما اگه برگشت بچه ها از مدرسه نبود تا شب میکردمش اما این باعث شد بعد دو ساعت از حموم بیرون بیایم و تمومش کنیم . خلاصه بگم اون پنج روز با طول کشیدن کار آقا شهرام تو عسلویه به یه هفته تبدیل شد و منم هر شب سه ساعت تموم میکردمش. تا یادم نرفته بگم چون با احتیاط و خیلی حرفه ای بار اول تو حموم از عقب کرده بودمش بعد اون هروقت ازش خواستم از عقب بده قبول کرده و منم با مهربونی و احتیاط تمام از کون میکنمش تا اذیت نشه و از منم سیر نشه . راستی وقتی اون اول گفتم چهار بار با عمم سکس داشتم این یه هفته رو یه بار به حساب اوردم و و سه بار بقیه جداگانه بود . بهتون توصیه میکنم با هر زنی و دختری که تو فامیل صمیمی و بهم نزدیکین سکس داشته باشین خیلی مزه دیگه ای داره تا نچشید نمیفهمید . نوشته:‌ سروش

سکس با عشقم در باشگاه قسمت اول سلام اولین بارم بود که مزه سکس با یه غیر هم جنس رو احساس می کردم. قبلا یکی دو بار با بچه های خوشگل مدرسه سکس داشتم. ماجرامال اواخر خرداد ماه همین ساله.تا حالا داستان ننوشتم. دوس دارم همه چیو از اول بگم پس صبور باشید. پدر بنده نظامی هس از وقتی که به دنیا اومدم سه بار خونمونو از یه شهر به شهر دیگه عوض کردیم آخریش مربوطه به بهارهمین سال. اینبار از یکی از شهرهای شمالی به تهران نقل مکان کردیم. یکم از خودم بگم.اسمم امیر نیس ولی شما حساب کنید من امیرم.20سالمه دانشجوی ترم 3 معماری.طراحیم خوبه. جثم زیاد بزرگ نیس فیکس 64 کیلو وزنمه تقریبا 170 قدم میشه اندام توپری دارم ولی همیشه از بابت اینکه چهره پسرانه زیبا و جذابی دارم خدا رو شکر میکنم.تو دوران دبیرستان بخاطر زیبا بودنم طرفدارای زیادی دوروبرم بود.تو فکوفامیل هم یجورایی یکی یدونه به حساب میومدم. 12 ساله کیوکشین( قوی ترین سبک کاراته) کار میکنم. 5 سالی میشه یکی از فایترهای اول وزن خودم توی کشور هستم. مقام کشوری زیاد دارم بخاطر همین تو اکثر شهرای شمالی تو رشته خودم نام اشنا هستم.حالا برگردیم به اوایل تابستون. چن روز بعد از اسباب کشی بعد از کمی جستجو یکی از باشگاه کیوکشن شهرو که یه سالن چند منظوره بود پیدا کردم تا برم سر تمرینام. رفتم باشگا. عصر بود داخل حیاط کوچک باشگا شدم عکس خودمو همراه چنتا از نفرات برتر مسابقات اخیر توی یه بنر بزرگی زده بودن.عکس چنتا دختر هم بود که یکیشون هم عکس عشق من دنیا بود.تقریبا15 دقیقه زود امده بودم در سالن بسته بود روش نوشته بود سانس بانوان. رفتم نشستم یه گوشه منتظر شدم. 5 دقیقه مونده دخترا یکی یکی داشتن میومدن بیرون. بعضی هاشون واقعا خوشگل بودن با لباسای کوتاه و ساپورتای رنگی رنگی و نازک بوی اسپریشون فضای حیاط رو پر کرده بود. هرکدوم که رد میشد میرف یه نیم نگاه دزدکی بهم داشتن ولی نگاه یکیشون که چن نفر بودن و داشتن باهم میرفتن کمی سنگینتر بود.چشاش خیلی آشنا میزد.رد شد رفت نگام از پشت بهش بود دوباره از پشت برگشت نگام کرد بعد به دوستاش نفهمیدم چی گفت اونام باتعجب نگام کردن و رفتن. خلاصه اساتید و بچه ها اومدن رفتیم طبقه بالای سالن باشگاه رزمی بود. شرو کردیم به تمرین. چنتا از استادا منو میشناختن منم همینطور.جالب این بود که پدر دنیا خانوم بعد اینکه دنیا رو هر روز خودش میبرتش خونه برمیگرده باشگا کیوکشین تمرین میکنه.تازه کاره ولی خیلی مسمم.یه بار باهاش صحبت میکردم میگفت به خاست دنیا باشگا میاد. خلاصه روز خوبی بود برام. شب همش چشای دخره توی ذهنم بود. خداییش خوشگل ترینشونم همین بود.دو روز بعد یعنی چهارشنبه دوباره زودتر رفتم که باز دختره رو ببینم.خیلی کنجکاو بودم که جایی دیدمش یانه. کم کم پیداشون شد وایساده بودم تو پیاده رو دم در. دوباره با رفقاش اومدن وایسادن زیر نزدیکترین درختی که به من بود. تقریبا3 متر فاصلمون بود.داشت با دوستاش حرف میزد.ولی تند تند نگام میکرد انگار میخاس یه چیزی بهم بگه. یه شال سفید بسته بود با یه دست لباس ورزشی خیلی ناز شده بود. خیلی تابلو نگاش میکرم.تو فکر این بودم که دیگه برم داخل حیاط ک یه هو اومد سمتمو با یه لبخند ملیح همیشگی که داشت با اون صدای ناز دخترونش سلام کرد و بهم گفت: سلام آقای…حالتون خوبه؟ خیلی خوش اومدینتهران. مهمون اومدین؟خیلی تابلو حول برم داشت. سلامو احوال پرسی کردم. همین که میخاستم بگم: ببخشید من شمارو قبلا کجا ملاقات کردم؟ یه لحظه صدای بوق راننده تاکسی سمند توجهش رو جلب کرد. گفت: بابامه. افتخار بزرگیه که شما تو باشگاه ما تمرین کنین. خداحافظی کرد و رفت. یه علامت تعجب گنده رو سرم ظاهر شد. ضمنا فهمیدم که باباش راننده تاکسیه. شب همش بهش فک میکردم یه لحظه ذهنم رف به مسابقات شمال کشوری سه سال پیش که توی تهران بود. آره خودشه. دنیا همتی همون دختری که نماینده وزن اول بانوان استان تهران بود که تو مسابقت شرکت کرده بود.اونجا باهم آشنا شدیم. تقریبا همه مبارزه هامو از نزدیک اومد تماشا کرد.میگف سبک مبارزت جالبه برام. مسابقات دو روز طول کشید اون روزا هر وقتی رو که گیر میآوردیم با هم حرف میزدیم. کسی نبود بهمون گیر بده.در مورد همه چی و همه جا. راجع به خونوادم بهش گفته بودم میدونس بابام نظامیه و شهرمون کجاس. برا همین اون روز دم در سالن اومد اون سوالو ازم پرسید. شمارش تا یه سال پیش تو گوشیم بود ولی چون بعد مسابقات دیگه ارتباطی با هم نداشتیم شمارشو حذف کرده بودم. کمی از دنیا بگم. یه دختر تموم عیار از همه نظر.واقعا زیباس.اینجوری بگم که تو عمرم موجودی زیباتر از دنیا ندیده بودم. پوست سفید و روشنی داره چشاش قهوه ایه. قدش کمی ازم کوتاه تره ولی اندام نحیف و دخترونه ای داره.ترم اول تربیت بدنی هس تو شهر خودشون.خیلی خیلی مهربون و خون گرمه. خلاصه هرچی بگم کم گفتم. جلسه بعد همون موقع اینبار کمی زودتر اومد اینبار با اعتماد بنفس بیشتر باهش برخورد داشتم.راجع به اینکه چرا اومدیم و اینا کمی حرف زدیمو رف.دیگه حسابی تو دلم جا باز کرده بود. شمارشو دوباره گرفتم شبا اغلب وقتمون بهمدیگه اس میدادیم. بیشتر راجع به باشگاهومبارزه و اینجور چیزا بحث میکردیم. بعد از چن جلسه رفتن به باشگاه متوجه شدم بابای دنیا سرایدار باشگاس که نصف هفته به عهده ایشونه نصفش به عهده یکی دیگه.اونروزا که باشگاه نیس با تاکسیش مسافر کشی میکنه. باباشم مثل خودش آدم خوبی بود. احترام زیادی بهش میزاشتم. تو این مدت کم طرفدارای زیادی تو باشگا داشتم که یکیشونم همین بابای دنیا خانوم بود. بعد تمرین هر روز میرفتیم بوفه یه چایی میخوردیم بعد با ماشینش منو میرسوند خونه و میرفت. بعضی وقتا راجع به دنیا بهم میگفت. مثلا میگف که آرزهای بزرگی داره و میخاد خودشو تو ورزش مطرح کنه و اینجور چیزا.خلاصه خیلی قبولم داشتو مانع ارتباط منو دنیا نمیشد.دنیا یه شب احساسشو نسبت به من گفت.که بهم علاقه داره و دوسم داره.همونشب گفتم که همچین احساسی رو منم نسبت بهش دارمو نمیتونم رهاش کنم. دیگه از اون موقع به بعد بیشتر حرفامون عاشقونه بود. هفته ای یه بار قرار میزاشتیم میرفتیم پارک حرف میزدیم. وقتی کنار هم بودیم با لمسش کردنش ابراز احساسات میکردم وقتی دستمو میزاشتم روی رون پاش پاهاشو جم میکرد دستشو میزاشت رو دستم.ولی احتیاط میکردم. میترسیدم اعتمادشو نسبت بهم از دس بده. بخاطرهمین زیاده روی نمیکردم. میخاستم بوسش کنم لباشو حس کنم نمی دونستم چجوری بگم. تا اینکه یه روز باهم بودیم همیشه میرفتیم یه جای بکری بود که کمتر کسی رد میشد اونجا کسیم با کسی کار نداشت دستش تو دستم بود نگاهمو دوخته بودم به لباش. اینم بگم که وقتی یه کمی هم آرایش میکرد میشد حوری بهشتی. اون روزم ماه شده بود گفتم یه چیزی بخام قبول میکنی. جو خیلی عاشقونه ای داشتیم ممکن بود هرچیزی ازش بخام.با این حال گف آره عزیزم تو هرچی بخای قبول میکنم. منتظر حرفم بود. کمی مکث کردم گفتم وقتی بهت نگا میکنم لبات دیونم میکنه. میخامشون. یه لحظه بغلم کرد و سرشو گذاشت رو پاهام. گفتم این یعنی اینکه موافق نیستی؟ سرشو بلند کرد آورد نزدیکم گفت عزیزم ازین لحظه من مال تو بشرطی که تو هم مال من! …قبول؟ گفتم باشه. لبشو آورد نزدیکتر نفس داغش میخورد به لبام. لبامو گذاشتم رو لباش چشامو بستم. محکم لب پایینیمو گاز میگرف منم لب بالایشو میخوردم. خیلی داغ شده بودیم. دستمو گذاشتم روی رونش فشار دادم.شق کرده بودم کیرم تابلو زیر شلوارم برجسته شده بود.اینم بگم که کیر زیاد بزرگی ندارم کوچیکم نیس. اندازش نرماله. خجالت میکشیدم از اینکه بلند شده بود. دستش رو کمرم بود کم کم آورد کیرمو لمس کرد. از خجالت داشتم آب میشدم. یه ده دقیقه ای لب همدیگرو خوردیم. بهش گفتم دنیا دیرمون شد بریم دیگه.اونم قبول کرد. لبمو با دستش تمیز کرد آخه ماتیک زده بود.تاکسی گرفتمو رفتیم. شب بهش گفتم امروز بهترین روز من بود.گفت تو که نزاشتی من سیر بخورمت باشه تلافیشو در میارم. کمی چرتو پرت حرف زدیمو خابیدیم.اوایل بفکر سکس نبودم ولی رفته رفته بعضی وقتا که تنها بودیم بعضی از رفتاراش باعث میشد نسبت بهش حشری بشم. خیلی دوس داشتم اندامشو لخت ببینم مطمئن بودم اگه بهش بگم عکس میگیره میاره برام. دوس داشتم باهاش سکس کنم ولی میترسیدم از دستش بدم.برا همین میخاستم اول اون حرف سکسو باز کنه. ضمنا جاییم برای سکس نداشتم. تا اینکه یه روز بهم گفت منم میخام مثل تو مبارز خوبی باشم بهش چنتا راه پیشنهاد کردم قبول نکرد گفت باید تو خودت آموزشم بدی.گفتم اینکه نمیشه اخه چجوری کجا؟ گفت اگه تو بخای تو باشگا. گفتم خودت که میدونی من از خدامه تو پیشرفت کنی ولی نمیشه که تو باشگاه؟ گفت صبح تا ظهر باشگا هر روز تعطیله. یکم فکردم دیدم کمی خطرناکه ولی به ریسکش میارزه. گفتم تو مطمئنی کسی صبح نمیاد باشگا؟ میدونی اگه منو تو رو تو باشگا تنها ببینن چی به سرمون میاد؟ گفت آره باااو مطمئنم نگران نباش. اون یکی سرایدار مغازه داره صبح ها میره اونجا. بابام هم اون روزایی که شیفتش نیس مسافرکشی میکنه. کلیدای باشگا تو اتاق بابامه میتونم برشون دارم. گفتم باشه امشب بعد از تمرین اوضارو بررسی میکنم تا مطمئن بشیم. قبول کرد. باشگاه یه در کوچک به کوچه پشتی داشت که میشد باهاش وارد حیاط پشت سالن شد.اونجا هم باز یه در کوچیک داشت که وارد سالن میشد بعد میتونستی بری طبقه بالاش ینی باشگاه. قرارشد که فردا صبح برم دم درشون کیلیدا رو بگیرم ببرم از روشون کپی بزنم بیارم بدم بهش. بابام با ماشین اداره میرف سرکارش. ماشینو برداشتم رفتم دم خونشون.کوچشون خلوت بود. زنگ زدم گفتم دم درتونم.زود اومد بیرون یه چادر سرش بود لباس زیر پوشیده بود با یه دامن زیر زانو ساقهای سفیدو لختش توجهمو جلب کرد. شیشه رو دادم پایین اومد یه نیشگون از لپم گرفت کیلیدارو داد. گفتم یه ساعت دیگه برمیگردم. گفت مواظب خودت باش. یه جا کیلیدی با چندتا حلقه پره کلید بود.با احتیاط رفتم باشگاه کسی نبود.کلیدای درای پشتی رو چک کردمو علامتشون زدم. زود رفتم نزدیکترین کلید سازی. موفق شدم از روی کلیدا کپی بگیرم. سریع دسته کلیدارو بردم دم درشون پس دادم.دنیا داشت از خوشحالی بال در میاوردولی از یه طرف هم خیلی نگران بود.برگشتم خونه یه نفس راحت کشیدم اس دادم تموم شد. مشکلی پیش نیومده؟ گفت عزیز دلم هیچ مشکلی نیس ببخشید که بخاطر من خودتو به خطر انداختی. قرار شد فردا صبح ساعت 9 بیاد تو یکی از میدونای نزدیک خونشون تا باهم بریم باشگاه. لحظه ای که منتظرش بودم فرا رسیده بود.مطمئن بودم دنیا هم دنبال همین فرصت بود. دل تو دلم نبود. ینی خدایا میشه فردا بادنیا…!شب رفتم حموم هرچی کرک و پشم داشتم تمیز کردم به مامانم گفتم فردا صبح با بچه ها قرار استخر داریم. خابم نمیبرد دنیا هم نمیخابید چنتا بوس فرستادم براش خابید. ولی با شبای قبل هیچ فرقی نداشت.با خودم گفتم فردا اگه پا پیش کشید منم هستم وگرنه تمرین میکنیمو میایم خونه.شاید سوتفاهم شده باشه. صبح یه لقمه انداختم تودهنم توی ساکم یه دونه ژل مو انداختم بر حسب احتیاط.اس دادم خانمومی بیداری یا هنوز خاب؟.گف دارم آماده میشم. ماشینو روشن کردم رفتم دوتا سنگک داغ گرفتم با یه پنیرو مربا رفتم دنبالش. از دور دیدمش نشسته بود رو نیمکت داخل میدون.ماشینو که دید اومد سمتم. یه ساپورت نازک قهوه ای با یه مانتو تنگو کوتاه یه کوله هم پشتش همون شال سفیدش رو هم پوشیده بود یه کوچولو آرایشم کرده بود. انقد خوشگل شده بود که تحمل دیدنشو نداشتم.لبخند همیشگی رو لباش بود اومد نشست. صبح بخیر گلم/ سلام صبخیر این چه وضعیه که لباس پوشیدی میخای منو به کشتن بدی؟حالت خوبه؟/ خوبم اینجا واینسا بریم/فک نمیکنی تورو با این وضع با من ببینن شک میکنن؟/ چته؟!!! بریم میگم اینجا واینسا/امان از دست تو.ساپرتش انقد تنگو نازک بود که وقتی نشسته بود پوست سفیدش دیده میشد.شانس آوردم میدون زیاد شلوغ نبود. گف لباسام بهم نمیاد؟! گفتم تو هرچی بپوشی بهت میاد. ولی امروز خیلی خوشگل شدی. گفت تقصیر اون چشای خوشگلته. خلاصه رسیدیم. یکم دورتر از باشگاه ماشینو پارک کردم.گفتم اول من میرم درحیاطو قفل نمیکنم اگه اوضا روبه راه بود زنگت میزنم. مشینو قفلش کن سوییجو بردار بیار. گف باشه منتظرتم. رفتم کوچه پشتی همه جا سوتو کور بود زنگ زدم گفم بیا فقط احتیاط کن.خوشبختانه مشکلی پیش نیومد.بعد اینکه صبحونه رو زدیم گفت یالا پاشو که خیلی کار داریم رفت رختکن لباساشو عوض کنه منم همونجا زود عوض کردم. در ختکن سی چهل سانت از زمین فاصله داشت. وقتی میخاست شلوارشو عوض کنه پاهای لختش جلوی چشامبود خیلی دوس داشتم بالاتر از ساق پاشم ببینم.

سکس با عشقم در باشگاه قسمت دوم و پایانی وقتی اومد بیرون اولین باری بود که بدون روسری میدیدمش.لباس فرم پوشیده بود از زیرش یه سوتین سفید تنش. تا جایی که سینه هاشو سفت چسبونده بود بهم و خط وسطش دیده میشد. یه جفت کفش و جوراب هم پوشیده بود. با خودم قرار گذاشته بودم راجع به سکس اول اون شرو کنه. شرو کردیم به دوییدنو گرم کردن بدن. بعد حرکات کششی انجام دادیم انعطافش بیشتر از من بود. برای اینکه بعضی از تمرینای جدید کششی رو بهش یاد بدم کامل لمسش میکردم یا مجبور بودم از پشت بچسبم بش. شق کرده بودم. ولی لباس بزرگوکمربندم نمیذاشن تابلو بشه.منتظر یه فرصتی بودم که پا پیش بکشه ولی احساس میکردم همین احساسو اونم نسبت به من داره. یکمی از تکنیک و فنون مبارزه بهش گفتم باهم انجام دادیم.بعضی وقتا جلوی لباسش از زیر کمربند بیرون میومدو باز مشد.چون عرق هم کرده بود دیگه نوک پستوناش از زیر دیده میشد.خودمو بسختی تونسه بودم نگه دارم.اون خیلی خستش شده روی زمین دراز کشید گفتم فکنم دیگه برا امروز کافی باشه. خودشو انداخت زمین ولو شد دراز کشید گفت دیگه بریدم برا امروز کافیه. لبخندش مث همیشه رو لباش بود خیلی اغوا کننده دراز کشیده بود. اونور باشگاه چنتا میت بالشی بود رفتم آوردمشون سرمونو گذاشتیم کنار هم دراز کشیدیم. کمی در مورد تکنیک مبارزه حرف میزدیم کم کم تبدیل شد به فاز عاشقونه. دستشو گذاشته بود رو صورتم منم دستم رو دستش بود.جلوی سینه هاش کاملا باز شده بود. اومد جلوتر منم خودمو کشیدم سمتش پامو انداختم رو پاهاش دستمو انداختم کمرش صفت همدیگرو بغل کردیم. لبام رو لباش بود.دستمو بردم زیرش خودمو کشیدم بالا دراز کشیدم روش.داشتم گردنشو میخوردم. بوی عرقش با بوی اسپریش قاطی بود منم همینطور.خیلی شهوتی شده بودیم.بهش گفتم اجازه میدی جلو پیرنتو باز کنم؟ با اشاره چشمش قبول کرد.کمر بندش اذیتم میکرد بازش کردم بعد بند پیرنشو باز کردم خیلی صحنه جذابی بود فقط کافی بود با دوتا دستم دوتا لای پیرنشو بندازم کنار… انگار در بهشت باز شده بود خدا یکی از اون حوریاشو انداخته بود پایین. اولش خجالتی بود با دستش جلوی سینه هاشو پوشونده بود. گفتم واای خدا. دنیا به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم. اخه تو کی هستی!! تو عمرم همچین دختر خوشگلی ندیده بدم.گفت امیر.. حالا دیگه مال همدیگه شدیم. وقتی اینحرفو شنیدم اعتماد به نفس بیشتری گرفتم. سینه هاشو از سوتینش اوردم بیرون گرفتم تو دستم.انگار دوتا هلو چسبونده بود اونجا. از اونجاییکه سایز سینه رو نمیدونم برحسب چی حساب میکنن ولی اندازشون متوسط بود. خودش پاشد بندشو باز کرد بهش گفتم من تا حالا از این نزدیکی سینه کسی رو ندیدم. خندید گف کا ملا تابلوه..گفتم میخام بخورم. دراز کشید صورتمو گذاشتم روش کمی خابیدم بعد شرو کردم به خوردنممه هاش. لباشو محکم با دندوناش گاز میگرفت کم کم حالو هواش تغییر کرد پاهاشو تکون میداد دستشم روی کسش بود. دستمو گذاشتم رو دستش فشار میدادم. کم کم صدا شهوتی شدنش داشت در میومد. میخاسم دستمو از زیر شلوارش بکنم تو که نذاشت. گفت حا نوبت توه. گفتم چی؟!! گفت نمیخای بدنتو منم ببینم. راستش انقد ازش لذت میبردم که یادم رفته بود لباسامو در بیارم. پیرنمو در اوردم. گفت زود باش شلوارتم دربیار. در اوردم. دیگه خجالت میکشیدم شورتمو در بیام. البته شورتم کشاله پوشیده بودم کیرم انقد راست شده بود که از روی کشاله درسته زده بود بیرون. دوباره دراز کشیدم بغلش. کمی مایل به حلت دمر خابیده بود. دستموگذاشتم روی باسنش داشتم ور میرفتم. کم کمدستمو برددم از داخل شورتش داشتم میمالیدمش. داشت لذت میبرد از کارم. گفتم چقد نرمه گفت نگا چقد گرمه؟ گفتم اره خداییش راس میگی. گفتم ناکس اینو برا کی آمادش کردی..؟ خندید گف خودتو لوس نکن.. داشتم دنبال سوراخش میگشتم. با هزار تا بدبختی پیداش کردم. انگشتمو به سختی کردم توش. اصلا فک نمی کردم انقد تنگ باشه دستمو کشیدم بیرون شلوارشو کشیدم پایین همراه با شلوارش شورتشم تا نیمه اومد پایین خندش گرفت گفتم باااو ولش کن دیگه گف نه اول و در بیار بعد من منم با شوخی هم شورتشو کشیدم هم شلوارشو درآوردم. داشت میخندید زانوهاشو جم کرده بود دستشو گذاشته بود رو کسش حالا چون برا اولین بار میدیدمش کمی خجالتی بود.بدنش مث بلور داشت میدرخشید. میگفتم نمیخای دستتو بکشی با خنده میگف نه خجالت میکشم ببینیش گفت اول تو شرتتو در بیار بد منم دستمو میکشم.دراز کشیدم گفتم قبول ولی خودت باید درش بیاری.بالاخره قبول کرد اومد نشست رو سینم پشتشو کرد بهم خابید روم کم کم شورتمو کشید پایین هر موقع دستش میخورد به کیرم قند تو دلم آب میشد.وقتی میخاست کشاله رو از پاهام در بیاره مجبور بود خم بشه .وایی… بهترین صحنه ای که تو عمرم دیده بودم جلو چشام ظاهر شد. وقتی خم شد هم کونش هم کسش درس یه وجی چشام قرار داشتن.ناخداگاه دستمو بردم سمت کسش کمی خیس بود یکم لزج بود کمی به دستم تف کردم دستمو گذاشتم رو کسش خیلی کنجکاو شده بودم از یطرف هم چون هیچ تجربه ای نداشتم میترسیدم پردش پاره بشه گفتم دنیا چقد بهم اعتماد داری.دستش رو کیرم بود یه هو دستشو کشید نگا به پشت کرد با یه لحن خاصی گف انتظار این سوالو ازت نداشتم. گفتم ناراحت نشو دیگه منظوری نداشتم. دوباره لبخندش اومد به لباش با یه نگاه شیطنت آمیز گف میخام بخورمش گفتم نه دنیا. گف خودم میخام به تو چه.گفتم اخه … گف آخه نداره مال خودمی گشنم شده.کیرم کمی خیس بود. کمی لبشو سر کیرم حلقه کرد یکم بالا پایین کرد.اونجوری که تو فیلما دیده بودم نبود خیلی ناشیونه انجام میداد. چشامو بسته بودم اگه بخاطر ترامادول نبود خیلی زودتر از اینا آبم میریخت.گفتم دنیا بسه دیگه تحمل لباتو نداره..زود سرشو برد با عجله بالا گفت داره میاد..؟ خندم گرفت از طرز گفتنش.گفتم نه باااو. برگشت ادامه داد. دلم میخاست منم کشو بخورم ولی باخودم نبود اصلا نمی تونستم. گفتم دنیا چرا اینجوری نشستی آخه دارم خفه میشم.با گفتن این حرف باسنشو آورد عقبتر سوراخ کونشو گذاشت رو دماغم. خوشم نمیومد از این کارش. میخاستم هر چه زودتر بکنمش. بلند شدم نشستم اونم مجبور شد از روم بیاد پایین. دمر خابوندمش گفتم دنیاا اجازه هس…؟ چشاشو بسته بود. دوباره گفتم دنیا..؟ با زاری گفت امیر درد داره؟ مونم چی بگم بهش. گفتم نمیدونم.شاید آره.ولی اگه تو نمیخای بیخیال!گفت اگه تو با کردن من لذت ببری اونوقت منم لذت میبرم. میخام منو بکنی.با این حرفش خیلی حشری شدم. گفتم باشه اگه نتونستی تحمل کنی بیخیال میشیم.خب؟ رفتم از ساکم ژل مو آوردم کمی زدم به سوراخ کونش انگشتمو کردم توش.آروم آروم جلو عقب کردم.باصدای آروم آح اوح میکرد. گفتم دنیا مگه درد داره. خندش گرفت گفت نه باااا مث فیلما میخاستم رمانتیک باشه که زدی تو ذوقم. کارتو ادامه بده. منم خندم گرفت. کم کم با دوتا انگشتم کردم.وقتی میخاستم با سه تا انگشتم بکنم کونش یه لحظه خودشو کشید بالا گفت چیکار داری میکنی.گفتم ببین دنیا احساس میکنم سوراخت خیلی تنگه باید قبلش آمادش کنم. ادامه دادم..!ضمنا قبلنا وقتی انگشتمو میکردم تو کون بعضی از پسرا مخلفات داخل کونشون میخورد به انگشتام ولی دنیا انگار چیزی نداشت توش خالی خالی بود. گفتم شرو کنیم خانومی؟ گف بفرمایید. خابیدم پشتش کیرمو گذاشتم لای کونش. کمی ژل به کیرم زدمو یه تفم روش حسابی لیز شده بود. با دستم گذاشتم دم سوراخش یکم آروم هول دادم.چشاشو محکم بسته بود. دفه دوم کمی بیشتر فشار دادم.با سوزش یه آحی از ته دل کشید.هنوز سر کیرم داخل نرفته بود. دفه سوم که فشاروبیشتر کردم احساس کردم سرش رفت تو. باورش برام سخت بود که یه روزی این حالت پیش بیاد. نمیتونستم باور کنم دارم دنیا رو از کونش میکنم وقتی به اینا فک میکردم احساس میکردم آبم داره میاد. تو همین فکرا بودم.هنوز چیزی بیشتر از سرش تو نرفته بود میخاستم بیشتر فشار بدم یه لحظه دنیا یه جیغ محکم کشید خودشو کشید بالا دیدم اشک تو چشاش جم شده. خیلی دلم گرفت نمیخاستم به خاطر یه لحظه لذت اینجوری اذیتش کنم. آخه خیلی بیشتر از اینا دوسش داشتم .میترسیدم اعتمادش بهم سرد بشه. کیرمو کشیدم بیرون بغلش کردم بوسش کردم گفتم دنیا معذرت میخام ببخشید نمی خاستم اذیتت کنم. من که گفتم درد داره چرا قبول نکردی. با دستش چشاشو پاک کرد دوباره لبخند همیشگیشو زد گف آخه احمق جون کی گف درد داره؟ زود باش میخام منو بکنی. میخام کیرتو بکنی توم. زود باش جرم بده. با یه حالت نگرانی گفتم دنیا من نمیتونم اذیت شدنتو ببینم بخدا باور کن راست میگم.گفت بابا داشتم شوخی میکردم. بخدا منم لذت میبرم. گفتم باشه ولی اگه دوباره درد بکشی نمیکنم.یکی از میتها رو گذاشتم زیر شکمش دوباره کمی ژل ملی کردیم اروم اروم شرو کردم به تلمبه زدن. احساس میکردماگه بیشتر فشار میدادم جر میخورد ینی تا آخرین جا که میشد کونش باز شده بود دیگه جا برا باز شدن نداشت. گفتم دنیا برگرد به پشت بخاب. لنگاشو بلند کردم باز فشار دادم. اینبار کمی پیشرفت کردم. تند تند میپرسید چقدش رفته تو؟ چقد مونده آبت بیاد؟ منم گزارش میدادم. همش میگفت بیشتر بکن. همشو بکن تو. جرم بده. منم دیونه میشدم تند تند تلمبه میزدم.کیرم خشک شده بود کمی دیگه ژلو تف زدم دوباره..خیلی درد میکشید چشاش خیسبودو کلا بسته بود لبامو گذاشته بودم رو لباش پاهاشم کاملا باز کرده صدای جیغو آهش بلند شده بود منم آح اوح میکردم یه لحظه تلمبه رو نگه داشتم آروم آروم فشارو بیشتر کردم هردو سکوت کرده بودیم که یهویی کیرم سر خورد تا ته رفت تو یه جیغ محکم کشید زود در آوردم.خسته شده بودم. خودمو انداختم روش دراز کشیدم. چن ثانیه همونجوری مونده بودم. کیرمو گذاشتم دم سوراخش آروم اروم تلمبه زدم. پاهاشو اوردم بالا جورابشو در اوردم کمی بو کردم خیلی حشریم میکرد. انگشتای پاشو کردم تو دهنم با ولع خاصی داشتم میخوردم. بوی پاش تحریکم میکرد.شدت تلمبه رو بیشتر کردم با سرعت تا ته میکردم تو. همراه با جیغو آه ناله میکرد دیگه اهمیتی ندادم. هرچه زورم بود گذاشته بودم پشت کیرم. احساس میکردم داره میرسه. باز شدتشو بیشتر کردم صدای شالاب شلوب همه جارو برداشته بود. جیغ زد کثافت پارم کردی بسه دسگه. پاهاشو خم کردم خابیدم روش طوری که زانوهاش رو شیکمش بود منم روش خابیدم هرچی آب تو کیرم بود خالی کردم تو کونش. لباشو با دندونام فشار میدادم. هیچ موقع تو عمرم بیشتر از اون لحظه لذت نبرده بودم.کیرمو کشیدم بیرون بیچاره یه آهی کشیدو راحت شد.با زیر پیرهنم کیرمو کونشو تمیز کردم دراز کشیدم بغلش. سرشو برگردوند لپمو محکم گاز گرفت گف این به اون در که اذیتم کردی. با این کارش خوشحال شدم که هیچ کینه ای ازم بر نداشته. کمی تو بغل هم دراز کشیدیم کمی حرفای عاشقونه و دردودل کردیم و جارو پلاسمونو جم کردیمو با هزارتا بدبختی رسوندمش خونشون وخودمم رسیدم خونه.شب اس داد گف که میسوزه نمیتونه بره دستشویی. تا چند روز همینطور بود.بعد کم کم خوب شده بود. از اونروز تا یه مدت مامانم ولم نمیکرد میگفت کی از صورتت گاز گرفته. چند روز هم دوروبر بابام آفتابی نمیشدم.اینم بگم که بعداز اون روز چند بار هم تو خونشون تنها که بود سکس داشتیم گاها هم وقتی فرصت بود یکی دوبار هم خونه ما آومد. الانم که الانه رابطمون خیلی صمیمی شده نسبت به قبل.دنیا سه ماه پیش تونست مقام سوم منطقه ای رو کسب کنه. اینم بگم که این خاطره رو با رضایت دنیا نوشتم.وقتی الان به اونروز فک میکردم تازه میفهمم که چه کار خطرناکی کردیم. نوشته:‌ امیر

سیندی خاطره ی زنانه پوش قسمت اول هیچوقت اون تابستون رویایی قبل از دانشگاه رو فراموش نمی کنم. سم، بهترین دوست داداش بزرگم 21 سال داشت. من معمولا بیشتر وقتم رو با برادر کوچیکترش تام می گذروندم، ولی از وقتی داداشم با تام رفتن به کارناوال فوتبال ، من موندم و سم. ما معمولا زیاد با هم نبودیم، آخه اون سه سال از من بزرگتر و هم جثه بزرگتر و ورزشکاری تری نسبت به من داشت، به خاطر همین زیاد با هم جور نبودیم و رفتار روتینی داشتیم. نه دعوایی داشتیم نه صمیمیتی، فقط بعضی اوقات با هم بودیم. یه روز وقتی ازم خواست با هم بریم شنا خیلی تعجب کردم ولی وسط تابستون بود و هوا خیلی خیلی گرم. منم از خدا خواسته قبول کردم و اگه راستشو بخواین وقتی ازم خواست یکم تعارف می کردم. ما یه استخر برا خودمون داشتیم و وکلی اون تو حال کردیم. قبل از این معمولا اون ساکت و سرد بود ولی اون بعد از ظهر کلی با هم خوش گذروندیم، شوخی میکردیم، آب به هم می پاشیدیم و بعضی وقتا هم منو بلند می کرد و پرت می کرد تو آب.آخه اون نسبت به من خیلی گنده تر و قوی تر بود. ما یه بعد از ظهر فوق العاده داشتیم. یواش یواش هوا داشت تاریک می شد و ما برگشتیم خونه سم و اونجا بود که بهم پیشنهاد داد که یه دوش بگیرم. آب استخر خیلی زلال بود ولی کف اون گلی بود ، و من برای اینکه هر چه زودتر از شر گلای خشک شده بین انگشتای پام خلاص بشم گفتم که اول دوش بگیرم. وقتی دوش گرفتم تموم شد یه حوله دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون. گفت : ” همش مال خودته!” هرچی نگاه کردم نتونستم لباسام رو پیدا کنم. سرو کله سم از هال پیدا شد و یه نایلون که انگار پر لباس بود طرفم انداخت. نمی تونستم باور کنم که لخته. یه کوچولو به کیرش نگاه انداختم، دراز و نیمه شق بود و با راه رفتنش به این ور و اونور تاب می خورد. “چرا چند تا از این لباسا که به تنت میاد رو امتحان نمی کنی؟ لباسات کثیف بودن انداختمشون ماشین لباسشویی” وقتی سم داشت رد می شد کیسه رو ورداشتم. یهو برگشت و حوله رو از تنم کشید. وقتی داشت حوله رو رودوشش مینداخت گفت : ” شرمنده ولی فقط همین یکیه” و رفت طرف حموم. منم مات و مبهوت مونده بودم و کیسه رو جلوم گرفته بودم. اون وایساد و برگشت طرف من گفت: ” نمی خوای بزرگ بشی بچه جون ! ” یه نگاه از بالا تا پایین وراندازم کرد و رفت طرف حموم. وقتی کیسه رو باز کردم از وحشت (و شاید خوشی!) یه لحظه گیج شدم! پر بود از لباس های زیر زنونه. سوتین ها و شورت های حاشیه دوزی شده، جورابای ساق بلند زنونه و انواع اقسام لباس های زیر که تا قبل از اون ندیده بودم، و حتی نمی دونستم چه جوری اونارو می پوشن. ازم پرسید ” چیزی که میبینی رو دوست داری ؟” سم اینو ازم پرسید و منو از خلسه ای که توش بودم بیرون آورد. اون جلوی در بود و داشت خودشو خشک می کرد. ظاهرا خیلی وقت بوده که مسحور لباس های داخل کیسه بودم. اون با لبخند شیطنت آمیزی رو صورتش و مشتاقانه داشت نگام می کرد. من با یه صدای بلند و لرزونی داد زدم : ” من هیچکدوم از اینا رو نمی پوشم! اینا دخترونست!” یه شورت و سوتین ستِ توری رو هوا تکون داد و گفت: ” هی، می تونی آروم باشی؟ فقط برا شوخیه بابا. خیلیا اینا رو می پوشن! مثلا من می خوام اینارو بپوشم” صداش آروم و مهربون بود. دوباره احساس حماقت کردم و با مِن مِن گفتم: “خب من نمی پوشم” “می پوشی، خودم دیدم شلوارک مامانتو پوشیده بودی!” قلبم وایساد و وقتی اون کلمات رو شنیدم شوکه شدم. راست می گفت، من یواشکی بعضی وقتا لباسای مامانمو می پوشیدم ولی فکر می کردم کسی اینو نمی دونه. دوباره قلبم شروع به تپیدن کرد. اون یه لبخند زد بهم و گفت: ” زووووود باش، خوش میگذره بابا! هیشکی نمی فهمه. شاید هیچوقت همچین فرصتی گیرت نیادا!” اون خیلی اصرار می کرد و حرفش منطقی بود. دیگه لازم نبود بیشتر از این منو متقاعد کنه. منظورم اینه که، برای امتحانم که شده بود می خواستم اون کارو بکنم. از این که می خواستم این کارو پیش اون انجام بدم حس غریبی داشتم. ولی زیاد هم مایل نبودم. اون گفت : ” می تونی تو اتاق مامانم اینارو بپوشی” اون از هال رفت و قلب من به شدت می کوبید، و انگار تو اتاق خواب مامانش معلق بودم و یه احساس گیجی همراه با هیجان داشتم. کاری که می خواستم انجام بدم اصلا درست نبود، و چیزی از درون بار ها و بار ها به من می گفت ” نکن این کار رو” . ولی در هر صورت من در حال انجامش بودم. در حقیقت من می خواستم انجامش بدم. یه شرت صورتی توری انتخاب کردم. جلوش یه قلب به رنگ قرمز پر رنگ دوخته شده بود، توی اون هم یه قلب دیگه با رنگ روشن تر بود و یکی دیگه هم به رنگ صورتی درست وسط بود. به نظر عالی میمومد، و جایی که اون شکل ها دوخته شده بود یه جای خوبی برای کیر کوچولوی من بود تا اونجا بمونه. سوتین ست اونو پیدا کردم. و روی اون هم شکل موجدار صورتی و قرمز دور کاپ ها بود و به اندازه کافی سفت بود که شکل خودشو نگه داره. من یه چرخ زدم و خودمو تو آینه ورانداز کردم. چندان بد نبود. بدن لاغر و کشیده ای داشتم تقریبا بی مو. مطمئن بودم که احساس خوبی دارم! اتاق خواب مامان سم بوی عطر زنانه خوبی می داد و من اونجا احساس زنانگی و امنیت می کردم. یه بار دیگه نیم نگاهی به خودم انداختم، موهام کوتاه بود ولی دختر خوشگلی بیه نظر میومدم. “وااااااااای خدای من! خودتو نیگا کن!” سم بود. من یهو از جام پریدم و برگشتم. سرشو از در نیمه باز آورده بود تو و با نیش باز شده تا بناگوش داشت منو دید میزد. یه قدم اومد جلوتر. هیچی تنش نبود و با کیر شق شده خودشو نشون داد. ” خیلی سکسی شدی عزیزم!” گفت و نزدیکم شد. ترسیده بودم و تا جایی که کمد لباس پشتم اجازه می داد عقب عقب رفتم و گفتم: ” عوضی، گولم زدی!” با غروری همراه با شیطنت دست هاش رو گذاشت رو شونه هام و گفت: “گولت زدم؟ کسی مجبورت نکرد، خودت اونا رو انتخاب کردی، خودت خواستی اونارو بپوشی. من فقط وسوسه ات کردم” من به یه جواب فکر می کردم، ولی چیزی پیدا نکردم. حق با اون بود. ادامه داد: ” از این گذشته تو چیزی شدی که می خواستم.” با گفتن این دستشو آورد پایین تر و کیر قلمبه شده ام رو با حالت مودبانه ای فشار کوچولویی داد. ” دوست نداری و قایمش می کنی؟” خواستم اعتراضی بکنم ولی اون لبهاش رو گذاشت رو لبهام. اولین باری بود که تا اون زمان کسی داشت منو میبوسید. گرم و داغ و خیلی خیلی لذت بخش بود. لبهاش نرم و نیرومند و مقامت ناپذیر بود. اون سرمو کمی خم کرد و خیلی آروم زبونش رو تو دهنم فرو کرد. زبون مون داشتن با هم می رقصیدن و من چشم هام رو بسته بودم. فکر می کردم تو یه عالم دیگه بودم و در هوا معلقم. می تونستم فشار کیر گندش رو رو شکمم احساس کنم، مثل ماری که آماده حمله باشه. خیلی هیجان زده و وحشت زده بودم و اون لحظه فقط به لذتی که اون از بوسیدن به من داده بود فکر می کردم. تصمیم گرفتم که تا هر وقت بخواد بتونه منو تو این حالت ببوسه. ولی اون آروم آروم عقب رفت و منو طرف تخت خواب برد و اونجا خوابوند و دوباره شروع کرد به بوسیدن من. آروم شروع کرد به بوسیدن بدنم ، گردنم رو نوازش میکرد و می بوسید، رفت پایین تر و سوتینم رو داد کنار و سینه هام رو میک میزد بعد رفت سراغ نافم. می خواستم از لذت و ترس جیغ بزنم ولی به هر نحو چشمام رو بستم و هیجانم رو کنترل کردم. یهو دیدم انگشت هاش روی لبه شورتمه. آروم اونو داد پایین و من ناخودآگاه کمی بلند شدم تا بتونه اونو در بیاره. صدای خوردن کیر شق شدم رو رو شکمم شنیدم وقتی از شورت افتاد بیرون. گرمی دهنش رو وقتی دور کیرم بود رو احساس کردم. تو بهشت بودم. از لذت داشتم گریه می کردم. سرش رو شروع به بالا پایین کردن کرد. به راحتی می تونست همه کیرمو تو دهنش کنه و من از احساسی که داشتم خیلی تعجب می کردم و نزدیک بود آبم بیاد. نمی خواستم این وضعیت با اومدن آبم تموم بشه. اون فهمید که دارم به اوج می رسم برای همین ساک زدنش رو متوقف کرد و با یه لبخند نگام کرد،خواست که دوباره سرشو ببره پایین ولی این بار رفت سراغ کونم. وقتی نوک زبونش به سوراخم خورد با یه تحریک غیر قابل کنترلی جیغ کشیدم. قبل از اینکه دوباره انجامش بده نگام کرد و بهم خندید. دوباره جیغ کشیدم و اون بهم نگا کرد. داشت باهام بازی می کرد و از عکس العمل های من لذت می برد. بعد از چند بار لیسیدن کون من تونستم کمی به خودم تسلط پیدا کنم، و با هر لمس زبونش آه لطیفی می کشیدم، اون یواش یواش داشت لیسیدن کونم رو تموم می کرد. اون لحظه ها برام خیلی لذت بخش بودن. بعدش، بی یهویی، احساس کردم یکی از انگشتاش رو داره تو سوراخ کونم می کنه. همون لحظه، کیرم رو دوباره کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن، این بار سریعتر. انگشتش رو تو کونم می کرد و میاورد بیرون. انصافا احساسی به اون خوبی نداشتم و قبل از این که بدونم یه بار دیگه دارم به یه اوج غیر قابل کنترل و قوی برسم، آبم با یه فشار زیاد تو دهنش خالی شد، که به نظر می رسید به راحتی قورتش داد. من با یه حالت منگی رو تخت افتادم و اون هم انگشتش رو از کونم کشید بیرون و از اتاق غیبش زد. من در احساسی که تازه تجربه کرده بودم غوطه ور بودم. من گِی نبودم. مطمئن بودم، ولی سکسی که داشتم فوق العاده بود، و واقعی بود. من به چیزی فکر نمی کردم فقط فکر میکردم اونجا خوابیدم و تو یه رویای خوش سیر می کنم. اون برگشت با یه کیف چرمی و کنار من دراز کشید. مزه بوسه اش به من می گفت که غرغره کرده. این بار جواب بوسه اش رو دادم. لب هاش رو جدا کرد ویه لبخند از روی بدجنسی زد. ” چطوره جبران کنی این کار منو؟” احساس کردم دارم سرخ می شم و نتونستم جلوی لبخندی که به نشانه تایید می زدم بگیرم. من بهش بدهکار بودم . رو لبه تختخواب نشست و منو طرف خودش کشوند و کمکم کرد دوباره شورت زنونه رو پام کنم، نمی دونم برای چی، ولی داشت گولم می زد، بعد به آرامی رو شونه هام فشار داد تا بین پاهاش زانو بزنم. با کمرویی گفتم : ” وای خدای من، چه بزرگه!” اون سرش رو به نشونه تایید تکون داد. برای امتحانم که شده بود آروم کیرشو گرفتم. با حالت تشویق گفت: ” هی یالا، بگیرش دیگه!” دست راستم رو دور کیرش پیچیدم، از گرما، وزنش و سفتیش به نفس نفس افتادم. ” از چیزی که می بینی خوشت میاد؟” “نمی تونم باور کنم، خیلی بزرگه!” “چرا نمی خوای ببینی مزه اش چطوره؟” با حالت بی میلی زبونم رو جلوتر آوردم. اول از زیر سر کیرش رو لیس زدم، و دوباره برگشتم عقب تا عکس العملش رو ببینم. از پشت دندونهای به هم فشرده اش گفت: ” آآآآآآآآآآآآآآآه خیلی عالیه !!” دوباره شروع به لیس زدن کردم ولی اینبار پایین تر رفتم و به آرومی زبونم رو زیر کیرش می بردم و از اونجا تا سر ارغوانی رنگ کیرش ادامه می دادم. ” آآآآآآآآآآآه خدا، خیلی نازی! و خیلی حال میدی!” بهش نگاه کردم و لبخند زدم بهش، بعد همونطور که بهش نگاه می کردم این کارم رو ادامه دادم، طوری لیس میزدم که مطمئن بشم همه کیرش رو خورده باشم. “مممممممممممم، عالییییییییییییییییه، خوب خیسش کن، الان وقتشه که ساک بزنی، عزیزم.” چشمهاش نیمه بسته بود . من لبهام رو لیس زدم، و بعدش با حالت ناز داری روی سر کیرش گذاشتم. سرم رو آوردم پایین تر تا سر کیرش کامل تو دهنم جا بگیره. تا جایی که دهنم جا داشت جلوتر رفتم و لبهام دور کیر کلفتش بود. به آرامی ساک می زدم، یواش یواش میک زدنم رو بیشتر کردم تا اینکه یهو به تندی تکون خورد و همینطور که کیرش کامل تو دهنم بود آبش مثل سیل تو دهنم ریخت خواستم بکشم بیرون ولی دیر شده بود. آب داغش از دهنم بیرون زد و تا زیر چانه ام رسید. من هر چی بود تو دهنم رو قورت می دادم ولی داشتم جنگ باخته رو ادامه می دادم. آب داغ و چسبناکش رو داشتم ذره ذره می خوردم. بالاخره اون راحت شدو به پشت دراز کشید، و منو با صورتی پر از آب کیرش ول کرد و داشت نفس نفس میزد. خواستم بلند شم و صورت و چونه ام رو خشک کنم ولی اون محکم شونه هام رو گرفت و به طرف خودش کشید جوری که روش قرار گرفتم. “اوووووه، شیطون کوچولو! تا حالا به این زودی آبم نیومده بود. تو تونستی بهتر از هر چی انجامش بدی!” من از خجالت لبخند زدم ولی لبخندم از روی خوشحالی بود. ” آبمو دوست داری؟” من سرمو تکون دادم. چی می تونستم بگم؟ نیشش باز شد و یه کم از صورتم رو با انگشتش پاک کرد و بعدش اونو رو لبهام فشار داد ” ” نذار چیزی ازش هدر بره” داشتم آبش رو از انگشتش لیس می زدم. از حالت و مزه اش خوشم میومد. دوباره لبخند شیطنت آمیزی رو صورتش نشست بقیه اش رو به من خوروند. بعد دهنمو به طرف کیر نیمه خوابش برد و گفت: ” تمیزش کن” بدون هیچ شکایتی انجام دادم. بدون این که چیزی جلوم رو بگیره داشتم انجامش می دادم. من عاشق ساک زدن، بوسیدن لیسیدن و بازی کردن با کیرش بودم. انگار طبیعی ترین کار برای من تو دنیا بود. وقتی تموم شد منو کشید سمت خودش و یه بار دیگه با شور شهوت انگیزی منوبوسید. احساس کردم کیرش دوباره به زندگی برگشت! اون سرمو با دستای قویش گرفت و کمی کشید عقب و گفت: “بذار بکنمت لطفا؟!” مشتاقانه به چشم های من نگاه می کرد. من داشتم در مقابلش مقاومت می کردم. بریده بریده گفتم: ” نمی دونم، فکر نکنم که بخوام.” “چیزی نیست که، تو لباس زیر دخترونه پوشیدی، ساک زدی، کونت انگشت شد، چرا که نه؟ چرا منو خسته می کنی؟” “تو منو با این هیولا جرم میدی! اذیتم می کنه.” “نه عزیزم، مگه انگشتم اذیتت کرد؟ قول می دم خیلی آروم انجام بدم، اذیت هم نمی شی، خیلی حال می کنی! قول میدم.” “قول میدی اذیت نشم؟”

سیندی خاطره ی زنانه پوش قسمت دوم و پایانی “البته! قول میدم خیلی خیلی آروم و بدون درد انجامش بدم. قول میدم خیلی راحت باشه و حال کنی و هر وقت کمترین دردی رو احساس کردی تمومش می کنم، ولی می دونم که نمی خوای تموم بشه. عاشقش می شی، مثل کارای دیگه که انجام دادی.” به احساس لذت فوق العاده که زبون و دهنش به کیر و کونم داده بودن فکر کردم. ارگاسم فوق العاده که اون بهم داد یاد اومد. دوباره پرسیدم: “قول میدی؟” تو صورتش دنبال صداقت می گشتم، تقریبا قبول کرده بودم، ولی هنوز دو دل بودم. با حالت حالت خواهشی گفت: ” آره، قول میدم، قبول کن دییییییییییییییییگه، میذاری بکنممممممممممممممممممممت؟” چشم هاش خیلی نا امیدانه نگام میکردن ولی صداقتش رو هم نمی تونستم نادیده بگیرم. احساس کردم خیلی خود خواهانه است اگه قبول نکنم. مجبور شدم قبول کنم. برای همین سرمو به نشانه تایید تکون دادم. منو بغل کرد و چنان منو بوسید که انگار بین زمین و آسمون بودم. یهو خودمو تو تختخواب مادرش پیدا کردم، دیدم روی منه و با اون هیکل گنده داره صورت و لبهام رو می بوسه و لیس میزنه. این بار هم مثل قبل کارش رو شروع کرد، ولی این بار خیلی سریع تر شورتم رو از پام در آورد و با یه حرکت سریع کیرمو گرفت. توصیف خوشی اون لحظه برام خیلی سخته، فقط دراز کشیده بودم، پاهامو باز کرده بودم چشم هام رو بسته بودم تا هر کار که دوست داره انجام بده. یه لحظه احساس کردم چیزی تو دستشه چیزی مثل یه کیف چرمی، بعدش یه خنکی احساس کردم، یه ماده لیز که با انگشت هاش بین رون هام میزد. سردی ژل با گرمای کون دست نخورده من جور در نمیومد و من از لذت انگشتهاش و دست مالی اون در حالی که هنوز کیرم رو تو دهنش گرفته بود به خودم می پیچیدم. دوست داشتم دوباره زبونش رو رو کونم حس کنم. ولی انگشتش رو از کونم کشید بیرون و کیرم رو ول کرد اون رون هام رو گرفت و منو کشوند طرف لبه تخت و پاهام رو برد عقب و از هم باز کرد. جوری که به راحتی بتونه یه کاندوم رو باز کنه و بعد با دندونش بازش کرد ولی انگار یه جور دل نگرانی داشت. کاندوم رو رو کیر شق شده اش کشید که قسم می خورم از قبل هم بزرگتر دیده می شد. با یه لبخند و زمزمه گفت: ” فقط راحت باشی وشل کنی، زیاد اذیت نمیشی.” سعی می کردم آروم باشم و آروم نفس می کشیدم. آروم کیرش رو رو سوراخم فشار داد. بزرگیش رو حس می کردم و می تونستم باز شدن سوراخم برای جا دادن کلفتی کیرشو به خوبی حس کنم، ولی اگه راستشو بخواین زیاد درد نداشت و اون خیلی آروم میکرد تو. تخماشرو روی پوست اطراف کونم احساس کردم و فهمیدم که کیرش الان کاملا تو کونمه. احساس می کردم پر شدم، کامل و تماما در اختیار و زیر سلطه اش بودم. اون در وجود من بود، قسمتی از من بود و در اختیار من بود!. چشم هام رو باز کردم تا به صورتش نگاه کنم. چشم هاش کاملا بسته بود. اون با حالت زمزمه گفت: “وای خدای من، کونت فوق العاده است! احساس خوبی داری؟” با یه صدای رویایی گفتم: ” اوهوم، خیلی خوبه، عالیهههههه.” با بدجنسی نیشش باز شد. ” کیرم تا جا داره تو کونته. وای خدایا چه تنگه!” اون تا مدتی همون جور موند. بدون هیچ تحرک و حرف زدنی، و من داشتم احساس جدیدی تجربه می کردم. با لاخره تقریبا کل کیرشو از کونم کشید بیرون، بعد بعد به آرومی دوباره کرد تو. وقتی دوباره داشت می کرد دردم اومد. با صدایی بریده گفتم: ” آآآآاه نه، نکن. ” ولی اون فقط خندید و کیرشو کشید بیرون و کرد تو، اینبار کمی سفت تر. من فریاد زم: ” آآآآآآآآآآآآآآآآآآااه ننننننننننننه! بس کن لطفاااااااااااااااا!” ولی اون ادامه داد. در حقیقت ریتمشو به طور یکنواخت تند کرد طوری که با هر بار عقب و جلو رفت صدای چلپ چلوپ خوردنش به نرمی کونم رو احساس می کردم. شدت سوزش سوراخم بیشتر می شد تا این که انگار یه دفعه ناپدید شد. بهدش یهو ، بهمون سرعتی که اومده بود دردش خیلی کندتر شد. تقلا و درد من با یه احساس جدیدی جاش رو عوض کرد. احساسی که نمیشه گفت کاملا لذت بخش بود، ولی به هیچ وجه ناخوشایند هم نبود. هنوز داشتم آه و ناله می کردم ولی این آه و ناله از درد نبود. کیرم دوباره راست شد و یه ماده ای از اون روی نافم چکید. داغ شدم. چشم هام از درد پر اشک شده بود وهنوز از خشم گول خوردنم میسوختم ولی لعنت به اون من احساس خوبی داشتم و از این که کسی داشت منو میکرد لذت می بردم. تقریبا آرزو می کردم دوباره درد برگرده تا بتونم خشمم رو داشته باشم. می خواستم ازش متنفر باشم! ولی اون احساس خوبی برای من به ارمغان آورده بود. این دیوانگیه! من تسلیم لذت شدم. من تسلیم اون شدم. اون می تونست هر کاری با من بکنه و من این اجازه رو به اون می دادم. من خواستم تا از من برای لذتش استفاده کنه و نه بیشتر، اون به من دروغ گفت و اذیتم کرد. اون منو به خونه اش آورد، وبرای همین من مال اون شدم. فقط برای اینکه منو بکنه، همش به خاطر این بوده. ” آااااااااااااا مممممممممممممم، خوشت میاد عزیزم؟” با صدای ارومی گفت و سعی میکرد ببینه جوابم چیه. عرق کرده بود، نفس نفس میزد و نزدیک به اوجش بود. من با یه صدای لطیفی گفتم: “اوه بله، خیلی عالیه!” اون طوری که از جواب شیرین و فروتنانه من حال می کرد پرسید: “پس ، تو وقتی کیرمو توت می کنم خوشت میاد؟” من بهش گفتم: ” آره، لعنتی، خوب بکن منو!” تقریبا از جواب خودم ترسیدم. من مثل جنده ها شده بودم. اون فریاد زد: ” آه خدای من این خیلی از سرم هم زیاده!” و بعد برای آخرین بار کیرشو کرد تو کونم. یهو فریاد کشید، وایساد و آبشو مثل یه غول با تمام فشار تو کونم خالی کرد. اون کیرم رو به آرومی گرفت، چون من هم داشتم به اوج می رسیدم و روی سینه ام پر شد از آب خودم. این یه اوج لذت جدید و عالی بود که تجربه می کردم، اون لحظه اوج من به حد نهایتش رسید و حتی برای چند دقیقه موند. وقتی کل آبشو توی من خالی کرد دیگه نیرویی نداشت و کیرشو از من کشید بیرون و کنار من رو تخت وا رفت. سم آروم تو گوش من زمزمه کرد و منو به خودم آورد: ” حالا شدی یه دختر ناز کوچولو، مگه نه؟” منم با صدایی که نشون می داد پر از نفرت هست و از اتفاقی که بین ما افتاده بود خبر می داد جوابشو سریع گفتم : “تو منو اذیت کردی، مگه قول نداده بودی نکنی؟” اون با لبخند شیطنت آمیزی گفت: “درسته من اذیتت کردم. اینو همه می دونن!” و ادامه داد “اوووووووه بیخیال! پسرا تا وقتی که کار شروع بشه به دخترا قول میدن. فقط یه دختر کوچولوی واقعی که گولخور باشه میتونه باور کنه نمی خواد اذیت بشه! تو باید واقعا یه دختر کوچولو باشی، موافقی؟” من داشتم با خودم فکر می کردم و نومیدانه سعی می کردم با یه جواب زیرکانه جوابشو بدم که .. ” در هر صورت، اگر هم اذیت کنه،” اون داشت همینجور به حرف زدن ادامه می داد در حالی که نشسته بود رو تخت و داشت یه کاندوم ور می داشت، ” تو مثل یه دختر کوچولو گرفتیش، و آخرش وقتی داشتی با لذت جیغ میزدی من کاری کردم که آبت بیاد، پس مشکلت چیه؟ چرا الان میخوای مثل دختر کوچولوهای نادون رفتار کنی؟” اون کاندوم رو از بسته اش باز کرد و روی کیر دوباره بلند شده اش کشید، قبل از این که ژل رو ورداره، و داشت به صحبت کردن با من ادامه می داد. “تو مثل یکی هستی، مثل یکی رفتار می کنی، مثل یکی می بوسی، مثل یکی ساک می زنی و میذاری من بکنمت، فقط مثل یه دختر کوچولوی ناز. کِی میخوای باهاش روبرو بشی که یه شکل و ذهن دخترونه پیدا کردی. تو دوست داری لباس های دخترونه بپوشی، و دنبال این هستی که مثل یه دختر بکننت. این چرندیات رو ول کن و قبول کنن که دختر هستی، و موضوع مهمتر این که تو دختر کوچولوی من هستی! ” با گفتن اونها اون خودشو کشید روی من، و من از وزن هیکل بزرگش داشتم له می شدم، آروم رفت پایین تر تا اینکه رسید به پاهام، و زانو هام رو طرف شانه ام کشید و از هم باز کررد. قبل از اینکه بره پایین نرمی و لیزی کیرشو جلوی کونم احساس می کردم، که یهو کیرشو تو سوراخ نرم و لطیف من کرد. من فریاد زدم: ” نه! نه! ” ولی اون به کار خودش ادامه می داد. اون به کمک وزن رون های قدرتمندش تا می تونست کیرشو فرو می کرد. من با ترکیبی از خشم و درد فریاد می زدم، ولی اون اعتراض بی فایده هم وقتی اون زبونش رو تو دهنم و لبهاش رو دور لبهای من کرد تموم شد. با هر ضربه کوتاه و محکم که با فشار رون های قوی اون وادر می شد، بتدریج درد از بین می رفت و جای اون یه حس خوبی در بدنم شروع به روییدن می کرد. اون به کردن من با سرعت بیشتر ادامه می داد که من تونستم یه ارگاسم دیگه در بدنم احساس کنم. نمی دونم چطور هر کاری میکرد و من می ذاشتم آزاد باشه. یه ارگاسم دیگه تو بدنم پیچید، طوری که باعث شد بدنم به طور سریع تکون بخوره و تقریبا آبم با یه فشار باور نکردنی به بیرون و رو تخت پرتاب بشه. من جیغ بلندی زدم ولی هیچ صدایی بیرون نمیومدو احساس می کردم چشام دارن از حدقه در میان. شکمم از آبم و عرقم خیس شده بود ولی اون همچنان به کارخود ….ولی اون همچنان به کار خودش ادامه می داد و سعی می کرد به اوج خودش برسه. در یه لحضه کیرشو بیرون کشید، کاندوم رو درآورد و یه بار دیگه کل آبشو و ریخت رو صورت، سینه و شکمم ریخت. یه احساس رضایت همراه با لذت تو قیافش نقش بسته بود، و خنده ای پیروز مندانه رو صورتش نشست که من هیچوقت فراموشش نمی کنم. اون تقریبا پهلوی من غش کرد و زود به یه خواب شیرین و عمیق فرو رفت. من لخت بودم، پاشدم و هنوز فکر می کردم که چیزی در کون من وجود داره، و پاهام شبیه ژله شده بود، ولی تلو تلو خوران از اتاق خارج شدم. باید خودمو تمیز می کردم می خواستم دوش بگیرم و تا ممکنه ازش دور باشم. می دونستم باز اگه بیدار می شه و حشری می شه و من نمیتونم جلوی خواسته های سکسی اون مقاومت کنم. وقتی تو حموم مادرش بودم و درش قفل بود احساس امنیت می کردم. از گرمی آب لذت می بردم و از صابون دوست داشتنی عطر دار و نرم مادرش استفاده می کردم. شبیه این بود که آب گناه ، خجالت و خشم منو همراه با عرق و آب و ژل روان کننده پاک می کرد و می برد. این بار نیاز داشتم که فکر کنم و قبول کنم که چه اتفاقی افتاده. نیاز داشتم که از فکر لذت زیادی که کیرش به من داده بود آزاد بشم و بذارم نفرتی که ازش داشتم طغیان کنه. مجبور بودم یاد بگیرم با وجود عصبانیتی که از اون دارم تسلیمش بشم، شاید حق با اون باشه. من به دلایل و اهداف خاصی که اون با خوشحالی بهش اشاره کرده بود یه دختر بودم. بهترین مدرکی که اینو ثابت می کرد این بود که من از لحاظ سکسی بهش پاسخ داده بودم. من هر بار به اوج می رسیدم مثل 10 تا دختر جیغ و داد می کردم ، یه اعتراف لعنتی و تحقیر آمیز از زنانگی. وقتی فهمیدم هیچ لباسی برا پوشیدن ندارم بیشتر دلخور شدم، از حموم بیرون اومدم. می خواستم لباس هام رو بپوشم و در برم، ولی انگار بیفایده بود. من هیچ راهی نداشتم جز این که ربدشامر صورتی پرز دار مادرشو بپوشم تا بتونم از اونجا برم بیرون تا لباسامو پیدا کنم، اونجوری می تونستم راحت فرار کنم. وقتی از در داشتم یواشکی بیرون می اومدم صدای تهوع آوری شنیدم. “مممممممممم، صورتی واقعا رنگ تو هست! دختر کوچولو! اون کاملا بیدار شده بود …. !پایان

من خاله و دختر خاله قسمت اول .سلام اسم من طاهاست الان که این داستانو می نویسم 22 سالمه اما اون موقع ها 17 سال بیشتر نداشتم.. ماجرا بر میگرده به فوت شهر خالم که 5 سال پیش به رحمت خدا رفت(پدر زنم رو میگم) البته اون موقع هنوز پدر زنم نشده بود. وقتی اون خدا بیامرز به رحمت خدا رفت خالم فقط 32 سالش بود و یه دختر 15 ساله داشت به اسم نسیم تا 4 ماه بعد فوت اون خدا بیامرز خالمینا تو خونه ی مادر بزرگ و پدر بزرگ نسیم زندگی میکردن یعنی (پدر شوهرخالم) بعدش خالم گفت الا و للا من باید تو خونه ی خودم زندگی کنم. الان هم نمیگه چرا یهویی این تصمیم رو گرفت. بگذریم اومدن تو خونه ی خودشون و زندگیشون به روال عادی برگشته بود تا این که یه شب یه دزد نامرد وقتی شب تو خونه بودن میپره تو حیاط آخه خونشون بزرگ بود و حیاطش هم همین طور بعد میاد تو خونه فکر میکرده خالمینا طبق روال ماه های قبل خونه نیستن آخه این اتفاق وقتی افتاد که تازه شب دومی بود که خالم به خونه ی خودش برگشته بود. بازم بگذریم دزده اومده تو حال و پذیرایی داشته میگشته خالم از اتاق خوابش در اومده میخواسته بره آب بخوره که از بالا دزدرو میبینه ولی دزده سرگرم بوده خالم از همون طبقه بالا و از اتاق خودش به پلیس زنگ میزنه و میره تو اتاق دختر خالم دزده میاد بالا و مستقیم میره تو اولین اتاق که توش پر کتاب بوده خالم هم درو پشتش می بنده و قفل می کنه بعد میره بیرون و تو کوچه زنگ همسایه ها رو می زنه اونام میریزن تو خونه دزد رو می گیرن. طفلی تازه تونسته بوده در اتاق رو باز کنه بیاد بیرون. میگیرنشو تحویل پلیسش میدن خالم اون شب زنگید خونه ی ما آخه ما فقط سه تا کوچه با هم فاصله داریم بعد مادرم و بابام رفتن خالمو آوردن خونه ی ما صبح وقتی پا شدم دیدم دختر خالم تو اتاقمه تا این جاش مشکلی نبود مساله این بود که من شب قبلش تمام لباسامو در آورده بودم و رفته بودم زیر پتو اول دختر خالمو ندیده بودم از زیر پتو در اومدم یهو دختر خالم گفت هیییییییییییییییی تازه من فهمیدم اومده و داره تو کامپیوترم دنبال چیز ی میگرده بعد که فهمیدم ظرف مدت 30 ثانیه تمام لباسهام تنم بود اما دیگه فایده نداشت جلو دختر خالم رسوا شده بودم هنوز تازه می خواست بره بیرون که من دیگه لباسامو پوشیدم بعد دستشو گرفتم گفتم نسیم خانوم ببخشید آخه من شبها گرمم میشه اوون هم گفت: تو چله ی زمستون گرمتون میشه بعد اگه گرمتون میشه چرا میرید زیر پتو که من هم گفتم: حالش به همینه که لخت بشی بری زیر پتو اونم خندید و گفت به شرط این که دختر خاله ی فوضولت وقتی خوابی نیاد تو اتاق و اگر نه رسوا میشی.. اون راست می گفت: من آبروم رفته بود آخه تو خانواده ی ما زیاد روابط نزدیک بین دختر خاله و پسر خاله برقرار نبود همون طور که باید فهمیده باشید من تو خطابش نمیکردم و اون هم همین طور بگذریم اون روز من یه بار دیگه با دختر خالم اون هم قایمکی توآشپزخونه صحبت کردم و بهش گفتم این که من تو رخت خواب لخت بودم رو نادیده بگیره اون هم گفت که به کسی چیزی نمیگه همون طور که از فیلم ها و عکسهایی که تو کامپیبوترو دیده چیزی نگفته و من هم فهمیدم که خیلی هم پیشش آبرو نداشتم چون همون روز صبح وقتی من خواب بودم هرچی عکس تو سیستمم بود دیده بوده. بعدا به من گفت که اون روز صبح خودش دیده زیر پوش تنم نیست آروم پتوم رو میزنه کنار و می فهمه به به به به تازه شورت هم ندارم اما بدونه این که از اتاق بره بیرون میشینه پشت سیستم و صداشو زیاد می کنه تا من بیدار شم و آبروم پیشش بره این رو دیشب بعد از 5 سال بهم گفت و من کلی خندیدم. بازم بگذریم شب خالم دوباره گیر داد که بره خونه خودشوم مادرم هم گفت شب برو خونشون بخواب تنها نباشن من خر هم که هر شب تو سیستمم فیلم سوپر میدیدم هی زر زر کردم که نه من نمیام نمی خواستم جق نیمه شبم رو از دست بدم اما گوش مادرم به این حرفها بدهکار نبود(خوشبختانه) خلاصه مجبورم کرد باهاشون برم. خالم هم که فهمیده بود من دوست ندارم بیام و مادرم مجبورم کرده ناراحت شد و گفت طاها من دوست ندارم ناراحت بشی فردا نمیگذارم مادرت بفرستت منم خیلی قاطی بهش گفتم خوب خاله خونه ی ما می خوابیدی دیگه اون هم خیلی آروم گفت اون جوری مزاحم باباتینا می شدم.آخه خونه ی ما اتاق اظافی نداشت. بازم بگذریم وقتی رفتم خونه خالمینا خالم ماهواره رو روشن کرد داشت یه فیلم عشقی میداد من و دختر خالم نشسته بودیم رو کاناپه و خالم هم پشت ما رو صندلی تلفن نشسته بود داشتیم فیلمو می دیدیم یهو فیلم رفت تو جا های تنگ و باریک من فکر کردم الانه که خاله یا کانالو عوض کنه یا تی وی رو خاموش کنه اما این اتفاق نیفتاد نگاه کردم دیدم خالم خوابش برده دختر خالم هم با چشمای براق درشتش داشت به من نگاه می کرد.دختر خالم همون طور که گفتم اون موقع 15 سالش بود و 1.60 قدش خیلی خوش هیکل و سفید برفی بود من هم دوسش داشتم با وجود این که زیاد با هم حرف نمیزدیم البته تا اون شب. دختر خالم که دید مامانش خوابیده اومد نزدیک من اول خودشو چسبوند به من من هم دیدم که چیز بین ما وجود نداره (به خاطر اتفاق صبح) دستمو از پشت دور کمرش حلقه کردم و اون هم سرشو گذاشت رو شونم و داشتیم فیلمو میدیدیم تا این که بعد دیدم دیگه با دستاش سینه و پاهامو نوازش نمیکنه نگاه کردم دیدم خوابیده بهتون که گفتم من دوسش داشتم برا همینم سرشو گذاشتم روی پام به همون حالی که نشسته بودم اونو درازش کردم رو کاناپه بعد داشتم سینه های کوچولوشو میمالوندم یه خورده که مالوندم وسوسه شدم و دکمه های لباس خوابشو باز کردم سینه هاشو دیدم یه خوردم بدون لباس باهاش بازی کردم اون هم انگار خواب ببینه هی تو خواب اسممو صدا می کرد.بعد فیلم تموم شد و من هیچی ازش ندیده بودم چون تمام طول فیلم حواسم پیش دختر خالم بود .دکمه هاشو دوباره بستم و به همون حالت نشسته لمیدم رو دسته ی کاناپه و خوابیدم. صبح چشامو باز کردم و دیدم خالم نشسته و داره نگامون میکنه و گریه میکنه دختر خالم هنوز خواب بود به خالم گفتم خاله چرا گریه میکنی گفت هیچی همیشه نسیم سرشو می گذاشت رو پاهای باباش و می خوابید.من هم مثلا تحت تاثیر قرار گرفتم یه مدت ساکت موندم و داشتم به صورت سفید و معصوم دختر خالم نگاه میکردم. بازم بگذریم اون شب گذشت و صبحش من رفتم مدرسه اون موقع سال دوم دبیرستان تو رشته ی ریاضی درس میخواندم بعد از ظهر اومدم خونه و به مادرم گفتم شب برم خونه خالم گفت: نه تو که دیشب گفتی دوست نداری و خالت هم گفته برمیگرده خونه پدر شوهرش زنگ زدم به خالم و گفتم خاله من اشتباه کردم میام خونتون هر شب تا هر وقت خواستید اصلا من پسر شمام و از این حرف ها… خالم هم انگار از خدا بخواد گفت: باشه من هم برات یه تخت میارم می گذارم تو اتاق کتابها من هم گفتم باشه وانت همسایمونو گرفتم تختمو کامپیوترم و کل کتابامو کردم توش مامانم گفت دیگه نمیخوای بیای نه گفتم خوب تا حالا حالا ها قرار نیست اتفاقی بیفته پس باید پیششون باشم دیگه تنهان گناه دارن.مادرم خندید گفت: نه به زر زر دیشبت نه به مهربونی الانت پسر من ماشینو ورداشتم بردم خونه خاله کل اساسا رو پیاده کردم و بعد برگردوندم دادم صاحابش خودم پیاده رفتم خونه خالم دیدم خالم و دختر خالم کل اساسارو بردن تو همون اتاقه که دزده رو توش زندانی کرده بودن و اونجا شده اتاق من فقط قفل درو آقا دزده گاییده بود که درستش کردم. بازم بگذریم من تو خونه ی خالمینا یه هفته خوابیدم و هیچ اتفاقی نیفتاد هر شب ماهواره می دیدیم هر شب دختر خالمو سیر نگاه می کردم و دیگه این که هر شب دختر خالم سرشو میگذاشت رو پام و من با وجود این که تخت آورده بودم هر شب نشسته رو کاناپه می خوابیدم و عوضش صبح ها درد کمر میکشیدم فقط به این خاطر که دختر خالم سرشو بذاره رو پام و بخوابه دختر خالم هم بیشتر شب ها خودشو میزد به خواب تا من با سینه هاش بازی کنم چون من وقتی بیدار بود این کارو نمی کردم با وجود این که میدونستم دوست داره اما یه غروری داشتم که این اجازه رو نمیداد یه شب که طبق معمول خودشو به خواب زده بود من هم با سینه هاش بازی می کردم.خالم هم رفته بود تو اتاقش خوابیده بود دستمو کردم تو شلوارش با چوچولش بازی کنم دختر خالم هم که بیدار بود و خودشو به خواب زده بود یهو از جا پرید و یه تکون غیر ارادی خورد و بیدار بودنش معلوم شد بهم گفت: داری چی کار میکنی با من گفتم: تو که بیداری برا چی خودتو به خواب میزنی گفت: نه خیر من خواب بودم گفتم: آره اروا بابات بعد یهو دیدم رفت تو هم منم سریع دستاشو گرفتم و با کمال پر رویی صورتشو ماچ کردم گفتم نسیم جون منو ببخش منظوری نداشتم خوب تو که خودتو میزنی به خواب من با سینه هات بازی کنم بعد پرید تو حرفم گفت برا این که وقتی بیدارم این کارو نمیکنی گفتم دوست داری نه همچین نگام کرد که انگاری یه احمق دیده خوب دیده بود دیگه کدوم دختریه که این کارو دوست نداشته باشه خلاصه همون شب همین جوری که فیلم می دیدیم اون دستش تو شرت من بود و من هم … اون شب تا صبح همین کارو کردیم و من فرداش تو کلاس داشتم یه سره چرت میزدم اما شب بعد که فرداش هم جمعه بود وضع تغییر کرده بود نسیم از همون سر شب چسبیده بود به من و ولم نمی کرد همچین شد که دیگه خالم بهش گفت این پسره داداشت نیست بی حیا منم کلی خجالت کشیدم. اما نسیم گوشش به این حرفا بدهکار نبود شب که شد طبق معمول چسبید بهم فیلمو ببینیم اما خالم اومد تلوزیون رو خاموش کرد بعد بهش گفت پاشو بگیر بخواب به منم گفت طاها جان شما هم همینطور عزیزم منم رفتم خوابیدم اما نمیتونستم بلند شم آخه کیرم شده بود مثل برج تقرل اکه بلند می شدم رسوا می شدم نا چار همون جا دراز کشیدم خالم گفت مگه تخت نیاوردی طاها گفتم اینجا بهتره خاله عادت کردم و همون جا خوابیدم. برقا خاموش شد و من هی این ور و اون ور میکردم فکرم پیشه دختر خالم بود و نمی تونستم بخوابم تا این که به هزار تا زور بلا خوابیدم نیمه شب حس کردم شلوارمو دارن در میارن بیدار شدم دیدم دختر خالم اومده سراغ من… گفتم با شلوارم چیکار داری نسیم گفت: میخوام برات بدمش اتو شویی بعد خندید من هم خندم گرفت بعد یه هو دستشو گرفت در دهنم با یه دستشم بلندم کرد برد تو اتاق من و اون جا لباسامو داشت تند تند می کند من هم دیگه اصلا فکرم کار نمی کرد فقط لباساشو کندم و داشتم براندازش میکردم تمام بدنش سفید بود مثل برف یه کرست کوچولوی سیاه بسته بود من خندم گرفت گفتم بهش: این کرست تو به من بیشتر میخوره گفت: خوب بزرگ نمیشه سینه هام هر کاری میکنم گفتم: آخه هنوز کوچولویی خانووم کوچولو انقدر عصبانی شد با زانوش زد تو تخمام من دیگه نفهمیدم داشتم فقط به خودم می پیچیدم و می خواستم صدام در نیاد خاله بلند شه جفتمونو اره کنه بعد 3 یا 4 دقیقه آروم شدم و یهو بلند شدم دختر خالمو گرفتم اون ترسیده بود فکر نمی کرد اینقدر بد باشه گفت: ببخشید گفتم: نه تو باید تنبیه بشی بعد نشوندمش و دهنشو باز کردم گفتم ببینم دندوناتو همچین که دهنشو باز کرد گفتم: اگه گاز بگیری من میدونمو تو بعد بلا فاصله کیرمو تو دهنش جا دادم و تا ته کردم تو دیگه حس کردم داره خفه میشه داشت عق می زد در آوردم و گفتم: این برا کاری که کردی تازه بهت تخفیف دادم حالا مثل آدم لیسش بزن اونم همین کارو داشت می کرد هی کیرمو در میاورد می گفت بسه گفتم: نه گفت: خسته شدم فکم درد گرفته بسه دیگه گفتم: نه یه کم دیگه اما داشت آبم میومد دیگه در آوردم سرشو که کلی تفی بود بشکون گرفتم و حواسمو دادم یه جا دیگه بلکه نریزه بیرون آخه دختر مردم رو هیکل ما حساب باز کرده بود. بعد دلا شد رو تخت من هم اول با دستام هی کسشو نوازش می کردم و اون هی از جا می پرید تا این که یه تف انداختم رو سوراخ عقبشو شروع کردم تازه شروع کرده بودم که خالم مثل دفعه ی قبل که دزد گرفته بود بلند میشه میبینه نسیم نیست بعد میاد تو حال میبینه تو حال هم نیست من هم نیستم . بعد یهو در رو باز کرد اومد تو اتاق من. چشام داشت سیاهی می رفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو بخوره نیستو نابود بشم اما چشام تو چشای خالم نیفته اما کار از کار گذشته بود خالم من و دخترشو در حالی دیده بود که دخترش داره ناله میزنه و کیر من تو کونشه دیگه نفهمیدم اومدم از دختر خالم بکشم بیرون لا مذهب در نمیومد دختر خالم قفل کرده بود شدید خالم گفت: به به چشمم روشن آقارو آوردیم مراقبمون باشه نگو خودش از هر دزدی دزد تره این حرف خالم عین خنجر نشست تو قلبم آخه اون راست می گفت. بعد داد زد گفت در آر حالا اما در نمییومد فقط دختر خالم جیق میزد گریه می کرد من هم انگار می خواست کیرم کنده بشه خالم اومد جلو اول نمی خواست دست بزنه بعد که دید چاره ای نیست اومد پشت من و هی با دستاش به کون دخترش سیلی می زد نسیم هم هی جیق میزد من هم هی می کشیدم بیرون اما باز هم در نمیومد خالم جفتمونو با هم همون جوری فرستاد تو حموم خودش هم اومد آب گرم ریخت رو کیر من صابون زد گفت بکن تو بعد در بیار من گفتم: نه گفت: مرگ نه تا حالا داشتی تلمبه میزدی حالا فلج اطفال گرفتی من دو تا ضربه نزده بودم که در اومد خالم دو سه تا زد تو سر و کله ی نسیم اما به من دست هم نزد که ای کاش میزد دلم می خواست یکی بزنه منو لح کنه اما این طوری رسوا نشم کار از کار گذشته بود من کیرمو تو حموم شستم به خالم گفتم اینجا حوله نیست من بیام بیرون آخه خالم حوله رو پیچیده بود دور نسیم بردش تو زیر زمین دو سه تا چک و لقد حوالش کرد. بعد هم اومده بود دم در حموم واساده بود. وقتی گفتم حوله نیست با عصبانیت اومد بازوی منو گرفت از تو حموم کشیدم بیرون برد تو اتاقم حل داد رو تخت گفت فعلا بگیر بخواب تا بعد تکلیفت رو معلوم کنم. ساعت 3.30 نیمه شب بود من تا اذان صبح بیدار بودم و حی به خودم فحش میدادم آخه کاری که من کردم خیلی نا جوان مردانه بود خالم خیلی به من محبت می کرد چه اون موقعی که تو خونشون بودم و چه اون موقعی که هنوز شوهر خالم تصادف نکرده بود و هنوز زنده بود اذان رو که شنیدم دیگه خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت 11.30 بود یعنی خالم بیدارم کرد هنوز لباس نداشتم آخه دیشب خالم لباسامو برده بود.نمی دونم کجا و اصلا چرا؟

من خاله و دختر خاله قسمت دوم خالم گفت طاها بلند شو ظهر شد خاله رو که دیدم دیگه مثل دیشب برافروخته و ناراحت نبود بلکه خیلی هم آروم بود اما من داغون بودم تمام شب قبل رو خواب های بد می دیدم و تو خواب داد میزدم اینو بعدا خالم گفت. من تا خالمو دیدم اصلان نم یدونم چی شد زدم زیر گریه هرچی دیشب خودمو کنترل کردم اما صبح نتونستم خالم گفت: مرتیکه برا چی گریه میکنی: گفتم خاله نمیدونم چرا این کارو کردم اصلا به شما فکر نکردم و به علی آقای خدا بیامرز اون ساکت موند و من داشتم اشک میریختم خیلی ناراحت بودم علی آقا رو خیلی دوست داشتم شوهر خالم بود مرد خیلی خوبی بود و همیشه با هم شوخی می کردیم از بابام به من نزدیک تر بود اما من… خالم گفت :خیلی خوب دیگه گذشته رفته دیگه بعد گفت : همش هم تقصیر شما نبود من هم مقصر بودم حواسم نبود که شما دیگه بزرگ شدید خصوصا تو دیگه مرد شدی کلفت شدی و زد زیر خنده من باورم نمی شد این همون خاله ی دیشبی باشه بعد لباسامو که شسته بود و اتو کرده بود داد گفت: بگیر بپوش مامانت ناهار دعوتمون کرده از داستان دیشب هم من به کسی چیزی نمیگم تو هم فراموشش کن.اما من نمی تونستم این کارو کنم خیلی عصبی بودم اون روز همش تو خودم بودم خالم گفت: برو تو زیر زمین نسیمرو بیار بیرون من دیشب عصبی شدم تو زیر زمین جاش کردم درشم قفل کردم بعد یه کلید بهم داد من رفتم تو زیر زمین نسیم رو آوردم بیرون تفلکی اون هم تمام دیشبو نخوابیده بود آخه زیر زمین سرد بود و اون هم فقط یه حوله داشت رفتم بهش گفتم: نسیم بیا مامانت کارت داره چشمای نسیم قرمز بود و معلوم بود تمام شب گریه می کرده در از طرف دیگه هم کتک خورده بود هم من کونش گذاشته بودم نمیتونست راه بره خیلی دلم براش سوخت. نسیم رو آوردم تو اتاق خالم گفت ببرش تو حموم من باهاش رفتم تو حموم بعد خالم اومد یه سری لباس بهش داد گفت اول خودتو بشور بعد اینارو بپوش باید بریم خونه خاله اینا. نسیم بعدی که از حموم در اومد منو کشید کنار گفت: طاها مامانم میخواد به مامانتینا بگه ؟ گفتم نه ناهار اونجا دعوتیم به من گفت بین خودمون بمونه یعنی که به کسی نمیگه دیگه بعد گفت: مامانم تو رو هم زد گفتم: بچه ای ها مامانت مگه میتونه منو بزنه نسیم گفت: مامانم تا میخوردم منو زد گفتم: نوش جونت گفت هان مثل این که تو هم بودی ها گفتم: خوبه تو اومدی نصفه شب داشتی شلوار منو می کندی خالم پشت در بود گفت دعوا نکنید راه بیفتید بریم کار داریم. اون روز گذشت و شب شد ما طبق معمول خونه خالم خوابیدیم با این فرق که دختر خالم تو اتاق مادرش و من هم باز تو حال ولی دیگه دختر خالم سراغ من نیومد و من باز هم خوابم نمی برد گفته بودم من دختر خالم رو دوست داشتم اون هم خشکل و خوش اندام بود هم خیلی مهربون و معصوم بود اما یه کم شیطون خوب هر کسی اشتباه میکنه دیگه مگه نه؟ پیش خودم فکر میکردم چی می شد امشب هم مثل هفته ی پیش با هم می خوابیدیم و من فقط با هاش ور می رفتم و بوسش میکردم.صبح شد و من نخوابیدم و باید میرفتم مدرسه پس همین کارو کردم اما اصلا حواسم به درس نبود یه هفته همین جوری گذشت من همش فکرم پیش نسیم بودیه روز صبح که می رفتم مدرسه با خودم گفتم: یه بار برای همیشه باید خودم رو از این فکر راحت کنم به خونه ی خالم برگشتم حاظر شده بود بره خونه ی ما مان که رسیدم گفت اینجا چی کار می کنی مگه نباید الان مدرسه باشی گفتم امروز کلاسها تشکیل نمی شه ظاهرا و خالم گفت: پس بیا بریم خونه مادرت گفتم اینجا یه کاری دارم گفت پس برو تو من میرم خونتون برمی گردم گفتم با شما یه کاری دارم گفت چه کاری گفتم در مورد اون شب گفت قرار بود فراموشش کنی گفتم نمی تونم باید یه چیزایی رو بهتون بگم و خالم که این رو شنید برگشت تو خونه قیافش خیلی مهربون شده بود برق نگاهش یه جور دیگه بود روسری و مانتو شو در آورد یه لباس یقه باز داشت که اگه موهای بلند و طلاییش رو رو سینه هاش نمیریخت سینه هاش کاملا پیدا بودن خلاصه رفتیم تو آشپز خونه سفره ی صبحانه هنوز پهن بود رو میز و ما نشستیم پشت صندلی ها اون با یه لبخندی گفت بگو عزیزم چی میخوای بگی من کماکان اصلا حالم خوب نبود لکنت گرفته بودم اصلا نمیدونستم چی میخوام بگم گفتم: خاله من خواستم بگم در مورد اون شب نسیم مقصر نبود.گفت یعنی چی؟ اومدم ادامه بدم خالم گفت: ببین من حواسم به همه جا هستش اون شب نسیم اصلا نمیدونست چی کار داره می کنه جلوی من سه بار دستشو کرد تو جیب تو و خودت میدونی با چی داشت بازی میکرد من این چیز ها رو میفهمم و دیگه این که بعد از اون من اومدم تو حال و دیدم تو خواب بودی بعد اومدم و خوابیدم و یک ساعت بعد وقتی نسیم بیرون رفت من بیدار شدم ولی نمیدونستم برا چی داره بیرون میره و این یعنی این که اون خودش اومده سراغ تو و این که چرا این کارو کرده خوب میدونم دخترا تو این سن اگه کوچکترین محبتی از جنس مخالفشون ببینن زود به طرفش جذب میشن و پسرایی به سن تو هم که و دیگه ادامه نداد. من مثل این که نطقم وا بشه گفتم خاله به خدا من قصد سوء استفاده نداشتم الان هم برا این اومدم که بگم میخوامش و با مامانم هم در این مورد صحبت میکنم اینو که گفتم خالم گفت هان چه خبره یه هفته اومدی خونه ی ما فکر کردی که این دختره دورت میگرده حتما زن خوبی برات میشه آخه تو از عشق چی میدونی پسر گفتم من هیچی نمیدونم فقط این که نسیم رو میخوام و اگه لازم باشه با بابام هم صحبت میکنم. اینو که گفتم خالم گفت بابات ارت میکنه گفتم هر کاری میخواد بکنه همینه که هست و از اون جا مستقیم رفتم و قضیه رو به مامانم گفتم حقیقتا جرات نکردم به بابام بگم آخه یه کم قاطیه و این که ما نمیتونستیم هیچ وقت با هم صحبت کنیم وقتی به مادرم گفتم گفت میدونستم به این جا ها میکشه حالا من به خالت بگم یه الف بچه اومده خاستگاری دخترت من گفتم خودم بهش گفتم گفت تو چی کار کردی گفتم من در این مورد باهاش صحبت کردم و اون هم مثل شما ناراحت شد مادرم گفت من ناراحت نشدم من نسیمرو دوسش دارم اما حالا خیلی زوده شما بفهمین زندگی یعنی چی گفتم خوب ما میتونیم فقط با هم باشیم قرار که نیست زندگی تشکیل بدیم همین طوری که الان هست فقط یه کم آزاد تر مادرم گفت این هفته مشکلت همین بود به ما سر نمیزدی گفتم حالا من چی کار کنم: در همین حین تلفن زنگ خورد از مدرسه بود زنگ زده بودن سراغم رو میگرفتند مادرم که فهمید مدرسه نرفتم دیگه خیلی ناراحت شد و گفت خیلی خوب حالا برو من با بابات صحبت میکنم همون موقع خالم زنگ زد و با مادرم صحبت کردن دیگه نفهمیدم چی گفتن من رفتم بیرون و تا ساعت 12.30 که نسیم تعطیل شد پشت در مدرسه شون نشسته بودم ظهر با هم برگشتیم خونه خالم با همون آرامش مخصوصش که آدمو آروم میکرد منو کنار کشید و گفت من با مادرت صحبت کردم و گفته بابات رو راضی میکنه اما الان که تو به نسیم چیزی نگفتی گفتم نه گفت اگه الان چیزی بگی من میدونم و تومن هم قبول کردم دو سه هفته گذشت نگذشت که بابام زنگ زد خونه خالم اینا گفت بیا دفتر من کارت دارم بابام مهندس ساختمونه و یه دفتر مهندسی برا خودش داره و پروژه قبول میکنه طراحی و اجرا باز هم بگذریم رفتم دفترش بر عکس همیشه خیلی تحویلم گرفت بعد گفت اگه میخوای باید عقدش کنی و از این به بعد هم باید در کنار درست یه جایی کار کنی گفتم من که الان نمیخوام خرجمو سوا کنم بابام داد کشید همین که گفتم آدم که میره در خونه مردم باید یه حرفی برا گفتن داشته باشه برا کارت هم بیا پیش من فهمیدی پسر من باید دستش تو جیب خودش باشه خلاص من هم قبول کردم پیشنهاد از این بهتر امکان داشت مگه برگشتم پیش خالم و از سیر تا پیازشو با حیجان براش تعریف کردم اون هم گفت من میدونستم خیلی ریلکس اون شب دوباره بعد از یک ماه نشستیم پای ماهواره داشتیم یه شوی سکسی میدیدیم دست من به یقه ی نسیم و دست نسیم هم تو شلوار من که یهو خالم از تو آشپز خونه اومد تو حال ما خیلی سریع خودمون رو جمع و جور کردیم خالم گفت راحت باشید دیگه مشکلی نیست بعد گفت نسیم از این به بعد تو و طاها تو اتاق من و بابات میخوابید و من هم تو اتاق تو نسیم با حیجان پرید مامانشو بوسید بعد خالم به من گفت تو نمیخوای کاری کنی من هم از فرصت استفاده کردم و مادر زنم رو ماچ کردم اونم 10 تا از نوع آبدارش نمیدونید چه حالی داد یه دستمو دور کمرش و اون یکی رو انداختم روی لپ های کونش ……..پایان

ارغوان قسمت اول سلام، می خوام یه داستان واقعی که برام اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنممن الان 18 سالمه و حدود سه سال پیش از طریق مسنجر یاهو با یک خانم 32 ساله که تازه ازدواج کرده بودند آشنا شدم. این آشنایی باعث شد که اطلاعات عمومی و دانشم نسبت به انواع علوم مختلف زیاد بشه و رفتار من هم سبب شد که ایشان هر زمان که آنلاین بودند جواب پی ام های من رو می دادند، چون به گفته خودشون بچه خوب و با ادبی بودم، بعد از مدت نسبتا طولانی که با هم چت کریدم و کم کم من سئوالاتی راجب سکس مطرح می کردم تونستم از طریق وبکم بدن فوق العاده سکسی این خانم رو ببینم.برای اولین بار بود که بطور زنده یک خانم خوش هیکل رو می دیدم. قبلا فقط از طریق فیلم و سایت های اینترنتی دیده بودم.در طی چند ماهی که با ایشون چت کردم با همسر شان هم آشنا شدم، اما هیچ وقت صورتشونو ندیدم. چند ماهی بی خبر بودم تا اینکه یک روز تابستانی که به همراه خانواده رفته بودیم رامسر، از طریق اینترنت هتل رامسر ایمیل هامو که چک می کردم، دیدم ایمیلی از همسر این خانم توی میل باکسمه.ایمیل به این مضمون بود. \”پدرام جان در اولین فرصت با این شماره تماس بگیر\”. کمی دیروقت بود و از ترس اینکه مبادا مزاحمشون بشم تصمیم گرفتم که فردا صبح تماس بگیرم. اما چون واقعا آشنایی با این دو نفر برایم جذاب و ارزشمند بود از کنجکاوی تا صبح خوابم نبرد.صبح که شد بلند شدم و یه دوش گرفتم و با هیجان شماره تلفن رو گرفتم و منتظر موندم. وقتی خودم رو معرفی کردم خیلی صمیمانه برخورد کرد و گفت که می خواد یکی از خودش و خانمش فیلم بگیره و با جنبه تر و مطمئن تر از من پیدا نکرده، من هم گفتم خوشحال می شم بتونم کاری انجام بدم و گفت پس فلان روز که حدود 4 روز آینده بود، منتظره و قبلش تماس بگیرم تا بیاد دنبالم.با اینکه خیلی سر بسته گفت اما متوجه شدم که حتما کاری می خواند بکنند که دنبال یه آدم با جنبه می گرده. حسابی هیجان زده بودم و مرتب به بابا اینا غر می زدم که خسته شدم، حوصلم سر رفت، زودتر برگردیم. خلاصه برگشتیم و روز بعد از بازگشتمون که روز موعود بود تماس گرفتم و مثل دفعه پیش خیلی صمیمی برخورد کردو گفت امشب ساعت 7 میاد دنبالم و من هم آدرس دادم.به مامان اینا گفتم که امشب خونه یکی از دوستای صمیمیم هستم و تا دیروقت می مونم. مامان اینا که متوجه هیجان من شده بودند کلی خندشون گرفته بود و فکر می کردند من با یه دختر قرار گذاشتم و وقتی تو اتاق بودم بابا اومد گفت حالا اسمش چیه؟ من هم که اصلا تو باغ نبودم گفتم اسم چی چیه؟ خندیدو گفت خودتو لوس نکن اسم دختر خانمی که باهاش قرار داری! تازه دوزاریم افتاد که اینا یه چیزایی فهمیدن. گفتم نه بابا من می رم خونه بهرنگ، اونجا دو تا از دوستای دخترش هم میاند… خلاصه چون دیدم شک کردند، گفتم چیزی بگم که اقلا با شکشون جور در بیاد.سر ساعت 7 از بابا اینا خداحافظی کردم و رفتم سر کوچه، ده دقیقه بعد آقای رامین اومدند و چون عکس منو که برای خانمشون فرستاده بودم رو دیده بودند خیلی زود منو شناختند و برام دست تکون دادند و من هم با هیجان و خوشحالی رفتم طرفشون و سلام کردم و سوار شدم.رامین مردی خوش قدو بالا و ورزشکار و خوش تیپ، با موهای مجعدو چهره ای مردانه که همیشه دوست داشتم وقتی بزرگتر شدم همچین قیافه ای داشته باشم و خیلی هم بذله گو بود و تا وقتی رسیدیم کلی از دستشون خندیدم طوری که اشک تو چشام جمع شده بود.منزلشون در یکی از برج های بلند بود و وقتی از پارکینگ به سمت آسانسور می رفتیم توی ذهنم داشتم فکر می کردم که رامین که انقدر خوش قیافست پس خانمش ارغوان چه شکلیه. دائم تو فکر سینه های بزرگ و دوست داشتنی ارغوان بودم و اینکه تو خواب هم نمی دیدم که از نزدیک ارغوانو ملاقات کنم.وقتی رسیدیم، رامین در رو باز کردو ارغوان رو صدا زد و گفت عزیزم ما رسیدیم. منزلشان بسیار شیک و امروزی بود و عکس های بزرگ عروسی شون روی دیوار نصب شده بود. من که کنجکاو بودم ببینم ارغوان چه شکلیه با دیدن عکس های عروسی متوجه شدم که فوق العادست.همون لحظه ارغوان از اتاقی بیرون اومد و با دیدن چهره خیلی خیلی خوشگلش با لکنت گفتم سلام. ارغوان که یک پیرهن مشکی ساده کوتاه و فوق العاده سکسی تنش بود و با قد متوسط اما متناسبش بی نظیر بود اومد جلو و دستشو دراز کردو صورتمو بوسید و گفت سلام پدرام جان خوش اومدی. من که تا اون زمان نسبت به زیباترین خانم های دوست و آشنا کمترین حسی نداشتم، چون با ارغوان در محیط مجازی اینترنت آشنا شده بودم و با اینکه از من خیلی بزرگ تر بود احساس غریبی نسبت بهش داشتم و وقتی دستش به من خورد نا خودآگاه بدنم گرم شد. از دیدن پوست گندمی و سینه های برجسته و بزرگش و هیکل زیباش و همینطور صورت فوق العادش سیر نمی شدم. ارغوان روشو کرد به طرف رامین و شروع کردند با هم صحبت کردن، اما من یک کلام از حرف هاشونو نشنیدم و فقط به ارغوان نگاه می کردم.رامین گفت پدرام جان بریم بشینیم که یکمی با هم گپ بزنیم. ارغوان هم با چهره ای جذاب و مهربان و کمی جدی گفت پدرام جان قهوه یا آبمیوه؟ فکر نمی کردم انقدر خجالتی باشم اما کلی داغ بودم و با حس عجیبی که خیلی هم دوسش داشتم گفتم قهوه!گفت رامین تو هم که قهوه می خوری. رامین هم سرشو تکون دادو به همراه من رفتیم و نشستیم. رامین کلی صحبت کرد و من با اینکه تمام هوش و حواسم پیش ارغوان بود سعی می کردم حواسمو جمع کنم. رامین بالاخره گفت پدرام جان راستش من و ارغوان میخوایم که یک فیلم خوشگل از عشق بازیمون داشته باشیم، چون ارغوان یک مسافرت در پیش داره که دو سه ماهی طول می کشه و من می خوام که به یادش این فیلمو ببینم. با اینکه حدسم درست بود اما با شنیدنش تمام بدنم گر گرفت و رامین هم متوجه هیجان من شد و گفت چون تو یکی از دوستای مطمئن و خوب ما هستی و می دونم که میشه بهت اعتماد کرد این موضوع رو با تو در میون گذاشتم، فکر می کنی می تونی خوب فیلم بگیری؟من هم که مرتب آب دهن قورت می دادم به سختی گفتم سعی می کنم. رامین گفت راستی پدرام دوست دختر داری؟ گفتم نه. گفت یعنی تا حالا سکس هم نداشتی، گفتم نه. گفت تا حالا اصلا چیزی هم ندیدی؟ گفتم چرا و مثل بچه ها ( خب البته بچه که بودم و شاید الان هم هستم) گفتم چرا خب یواشکی فیلم هایی که بابا داره رو نگاه کردم و چند تا هم خودم دارم و تو سایت هم یاد گرفتم. رامین خندیدو گفت اشکالی نداره حالا بهترشو یاد می گیری.ارغوان با سینی قهوه برگشت و قهوه ها رو روی میز گذاشت و من از حولم یکی برداشتم و تا یک قلب خوردم از داغی قهوه به سرفه کردن افتاده بودم. دائم هم می خواستم جلوی سرفه هامو بگیرم و از اینکه جلوی ارغوان مثل احمقا جلوه کردم کلی دلخور بودم.اما ارغوان با مهربونیش گفت پدرام جان ببخشید خیلی داغ بود. گفتم نه نه خوبم شما ببخشید. رامین به ارغوان گفت که به پدرام گفتم جریان از چه قراره و پدرام هم فیلم بردار خوبیه. احساس کردم ارغوان کمی خجالت کشید و آروم گفت اوکی چه خوب. بعد برای اینکه موضوع رو تا حدی عوض کنه یا شایدم کمی منو از خجالت در بیاره گفت پدرام خیلی خوش تیپیا، ناقلا از عکست بهتری. گفتم مرسی شما هم خیلی نازید. خندید و گفت فقط به کسی که چیزی نگفتی؟ گفتم نه و برای اینکه خودمو عاقل جلوه بدم گفتم کار بدی که نمی خوایم بکنیم. حدود بیست دقیقه ارغوان و رامین، با من راجب موضوعات مختلف صحبت کردند تا اینکه رامین گفت خب بچه ها بریم تو اتاق. قلبم داشت از جا در میومد، صدای ضربانشو تو گوشم می شنیدم. وارد اتاق خواب قشنگشون که شدم رامین دوربینشو داد دستم و گفت خوب از همه چیز فیلم بگیر خیلی هم چند لحظه یک جا زوم نکن. گفتم باشه حتما. دوربینو روشن کردمو منتظر موندم. رامین دست ارغوان رو گرفت و برد روی تخت و ارغوان آروم روی تخت دراز کشید. رامین آروم خم شد به سمت صورت ارغوان و خواست که ببوسدش، ارغوان زودی بلند شد و آروم در گوش رامین خواست صحبت کنه که البته چون اون هم هیجان زده بود نتونست صداشو خیلی آروم کنه، طوری که من هم شنیدم که گفت آخه من خجالت می کشم. رامین هم بدون اینکه بخواد چیزی رو از من مخفی کنه گفت قربونت برم خجالت نداره که و بعد لب هاشو گذاشت روی لبای خواستنی و خوردنی ارغوان. من کمی رفتم جلوتر که بتونم از صورت هر دوشون خوب فیلم بگیرم. رامین داشت حسابی لبای ارغوان رو می خورد و می مکید، طوری که لبای ناز ارغوان مثل پاستیل توی دهن رامین مزه مزه میشد. چشمای ارغوان بستست و داره تند تند نفس می کشه، لباش حسابی خیس شده و بین دندونای رامین کش میاد. صورت نازش وقتی اینجوری نفس نفس می زنه خواستنی تر شده.من که تمام بدنم مثل کوره داره می سوزه از پشت ویزور دوربین نگاهی به بدن خوش تراش و سینه های داغ ارغوان می کنم که با نفس نفس زدناش بالا و پایین میاد. پیرهنش بالا اومده و رون های قشنگش حسابی افتاده بیرون. همین لحظه دستای رامین آروم میره سمت سینه های ارغوان. از بالای پیرهن دستشو آروم می کنه داخل و همینطور که داره لبهای خوشگل ارغوان رو میخوره، آروم شروع می کنه به فشار دادن سینه ارغوان. من هم کمی عقب تر می رم تا دست های رامین توی فیلم بیفته. رامین لب هاشو از روی لبای ارغوان بر می داره و یک نگاهی به من می کنه و لبخند می زنه. ازغوان همچنان چشم هاش بستست و داره نفس نفس می زنه. رامین دستشو از تو پیرهن ارغوان در میاره و از دو طرف شونه های ظریف و دوست داشتنی ارغوان پیرهنشو آروم پایین می کشه و وقتی به سینه هاش می رسه، ارغوان دستای رامین رو می گیره. کاملا مشهود بود که جلوی من خجالت می کشه. هرچند من دو بار از طریق وبکم سینه های دوست داشتنیشو دیده بودم اما می شد درک کرد که در واقعیت ممکنه خیلی راحت نباشه. رامین آروم دستای ارغوان رو کنار می زنه و پیرهن مشکی ارغوان رو تا نافش پایین می کشه. خیلی سخته احساسمو در اون لحظه بتونم بیان کنم. بدن خوش تراش کسی جلوی چشمام بود که ماه ها آرزوی دیدنشو داشتم. فقط مونده بود سوتین خوشگلش که رامین دستاشو برد پشت ازغوان و سگک سوتین رو آزاد کرد و آروم سوتین رو از روی سینه های ملتهب ارغوان برداشت. ارغوان ناخواگاه دو تا دستاشو گرفت جلوی صورت قشنگش. پاهام سست شده بود و نمی تونستم بایستم، ناچار روی یک زانو نشستم و به فیلم بردای ادامه دادم. قشنگ ترین سینه هایی که تا بحال دیدم جلوی چشمم بود، سینه های بزرگ با نوک هایی به رنگ قهوه ای فوق العاده خوش رنگ. یک مرتبه دوربین از دستم میفته اما زود برش میدارم و به فیلم بردای ادامه میدم. رامین سینه های پر گوشت و خوردنی ارغوان رو توی دستاش گرفته و داره فشار می ده و به من اشاره میکنه که بیام جلوتر و از سینه های خوش فرم ارغوان فیلم بگیرم. بعد آروم صورتشو می بره سمت سینه های ارغوان و نوک یکی از سینه هاشو بوس می کنه و آروم شروع می کنه به خوردن و اون یکی سینه ارغوانو محکم تر توی دستش فشار میده. من مرتب آب دهنمو قورت می دم و سعی می کنم روی پاهام بایستم.

ارغوان قسمت دوم بعد از اینکه رامین حسابی سینه های ارغوان رو می خوره صورتشو بلند میکنه و رو به من می کنه و میگه می بینی چه سینه های خوشگلی داره؟ من هم با سر تائید می کنم و تو دلم می گم کاش من جای رامین بودم. رامین دست های ارغوان رو آروم از جلوی صورتش کنار می زنه و دوباره شروع می کنه به بوسیدن لباش و قربون صدقه رفتن. بعد از روی تخت بلند میشه و دکمه های پیرهن خودش رو جدا می کنه و پیرهنشو در میاره. هیکل رامین واقعا قشنگه و همونطوریه که باید باشه، یعنی نه مثل این بادی بیلدینگی ها زمخت و بد ترکیبه و نه معمولی. یک هیکل زیبای ورزشکاری مثل شناگرها و یا رزمی کارها. کمر شلوار جینش رو هم باز می کنه و شلوارشو از پاهاش در میاره. شرتش درست مثل این میمونه که چماق زیرشه و من اون لحظه با خودم فکر می کنم که ارغوان چجوری این چماق رو می تونه تحمل کنه؟ خب دوستان بقیه خاطره رو میزارم بعد از اینکه کامنت های شما رو دیدم. ارغوان و رامین الان آمریکا هستند و من ازشون اجازه گرفتم که با کمی پس و پیش کردن اسم ها این خاطره و دو خاطره دیگه رو توی این سایت بزارم. دوستانی که مخالف بازگو کردن این خاطرات و این نوع ارتباط ها هستند لطفا کامنت نزارند چون در جاهای دیگه به اندازه کافی از نظراتشون بهره بردیم. اما دوستانی که راغب هستند ادامه داستان رو بنویسم لطفا کامنت های کارشناسی و خوندنی بزارند که من هم به عنوان نویسنده خاطره انگیزه ای برای ادامه خاطراتم با این دو عزیز داشته باشم. ممنونبخش دومشرت سفید رامین در بدن خوش فرم و عضلانی و برنزه رنگش خود نمایی می کرد. وقتی شرتش رو هم دراورد باور نمی کردم که آلت تناسلی هم می تونه که عضلانی باشه! بزرگ و بلند و کلفت. اون زمان فکر می کردم که یک روزی مال من هم به این بزرگی میشه، تا بحال که نشده و فکر هم نمی کنم از چیزی که الان هست بزرگ تر بشه. رامین دوباره خم میشه و می خواد که پیرهن ارغوان رو کامل از تنش خارج کنه. ارغوان بر میگرده، بالش رو بر می داره و سر قشنگش رو فرو می کنه داخل بالش. بدن من خیس عرق شده و از دیدن انحنای زیبای بدن ارغوان غرق در لذت شدم. رامین که دید ارغوان برگشته، کنار تخت می شینه و رو به من می کنه و دوباره لبخند می زنه و آروم دامن کوتاه ارغوان رو بالا می زنه. دست های من دیگه تحمل نگه داشتن دوربین رو نداشت و بدنم داشت از لذت دیدن قمبل خوشگل و گوشتالوی ارغوان می لرزید، توی شلوارم بدجوری داشت اذیتم می کرد و شرتم قلمبه شده بود. رامین هم که گویا متوجه هیجان شدید من شده بود داشت شیطنت می کرد تا حال من بیشتر دگرگون بشه. رو به من کرد و گفت \”پدرام خودتو اذیت نکن، راحت باش و شلوراتو در بیار تا آزاد باشه\” ارغوان سرشو بیشتر داخل بالش فرو برد و من با کلی خجالت گفتم \”نه راحتم\”. رامین خم شد و شروع کرد به بوسیدن لنبرهای خوردنی و گوشتالوی ارغوان. با دستاش لمسشون کرد و سرش رو آروم و با نفس های بلند روی گردی کون قشنگ ارغوان حرکت داد. همزمان دست های پر قدرتشو از روی رون و پاهای خوش رنگ و تراشیده ارغوان تا گوشت های گرد و قلمبه باسنش بالا و پایین می کرد. صورتش رو بلند کرد و انگشت های دستشو فرو برد وسط کون ارغوان و خط شرت مشکی ارغوان رو که کاملا داخل کونش جا گرفته بود رو گرفت و کنار زد. دوباره صورتشو داخل کون ارغوان فرو برد. نفس های ارغوان تند تر شده بود. رامین بلند شد و پیرهن ارغوان رو گرفت و از پایین پاهاش درآورد. حالا دیگه فقط شرت ارغوان مونده بود که باید خارج می شد. رامین به من اشاره کرد که جلوتر بیام و روی کون زیبای ارغوان زوم کنم تا شرتشو در بیاره. من هم آروم جلو رفتم و از طریق ویزور دوربین داشتم کون قشنگ ارغوان رو می بلعیدم. آروم شرت قشنگشو کشید پایین، اما خط شرتش بین لنبرهای قشنگش گیر کرده بود. با یکی از دستاش یکی از لپ های گوشتی ارغوان رو گرفت و باز کرد تا خط شرت آزاد شد و بعد آروم شرت رو از پاهای ارغوان دراورد. عجیب اینجاست که تا زمانی که شرت رو در نیاورده بود هم تمام کون قشنگ ارغوان مشخص بود اما به محض اینکه شرت رو از پاهاش خارج کرد من نتونستم خودم رو کنترل کنم و یک مرتبه و با شدت روی دو زانو نشستم طوری که چند روز زانو هایم درد می کرد. طاقتم تموم شده بود و آروم دستمو بردم طرف زیپ شلوارم و کشیدمش پایین و تمام سعیمو می کردم که رامین متوجه نشه چون واقعا خجالت می کشیدم. شرتم بیرون زد و کمی از دردی که داشتم نجات پیدا کردم. اما احساس می کردم که هنوزدرد می کنه و پوستش اجازه نمیده که بزرگتر بشه. رامین گفت \” پدرام چرا نشستی بیا جلو فیلم بگیر \” هر چقدر سعی کردم نتونستم از جام بلند بشم. رامین از روی تخت بلند شد و اومد به سمت من و بلندم کرد. من رو به کنار تخت برد و دوربین رو از دستم گرفت و گفت \” می خوام از سوراخ خوشگلش فیلم بگیرم، دست هاتو بزار روی کون ارغوان خوشگلم و بازش کن \” باورم نمی شد، خشکم زده بود و اصلا نمی تونستم خودمو حرکت بدم چه برسه به دست هام. رامین دوربین رو گذاشت روی تخت و به من گفت که کنار تخت بشینم و دست هامو گرفت توی دستاش و گذاشت روی اولین و قشنگ ترین کونی که تا به امروز لمس کردم. ارغوان از اینکه غیر از دست های همسرش، دستی دیگه لمسش کرد بلند آه کشید و همون زمان احساس کردم که شرتم خیس شد. تمام بدنم عرق کرده بود و به نفس نفس افتاده بودم. رامین انگشت های شستم رو گرفت و به داخل چاک کون تپل ارغوان هدایت کرد. با انگشت های شستم داغی کون ارغوان رو که مثل تنور شده بود حس کردم. از وقتی که با ارغوان آشنا شدم حس خوبی نسبت بهش داشتم و کم کم با چیز های زیادی که ازش آموختم و شناخت شخصیت فهمیدش که به همه سئوالات من با مهربونی جواب می داد، با اینکه حدود دو برابر سن من رو داشت، عاشقش شده بودم و در اون لحظه کون اولین و تا این لحظه آخرین عشقم رو برای اولین بار در دست هایم گرفته بودم. قشنگ ترین و خواستنی ترین کون دنیا. پاهای ارغوان به هم چسبیده بود و من هر چقدر تلاش کردم که کس قشنگشو هم ببینم نتونستم. رامین دوربین را برداشت و گفت \” بازش کن \” با هیجان عجیبی آروم بازش کردم. سوراخ خوردنی ارغوان نمایان شد. رامین دوربین رو جلوتر آورد و گفت \” آها، پیداش کردم، سوراخ کون زن خوشگلم که خوردنی ترین سوراخ کون دنیاست، به هیچکسم نمی دمش\” بعد یکی از دست هاشو اورد طرف کون ارغوان و انگشت شستشو از بین دستهای من روی سوراخ گرم و تنگ ارغوان کشید و آروم هدایتش کرد به داخل سوراخ کونش. ارغوان بی حرکت بود اما تند تند نفس می کشید. رامین گفت \” قربون سوراخ داغ کونت برم عشقم \” و بعد آروم درش اورد و به من گفت \” پدرام خیلی آروم انگشتتو بکن داخل تا تو هم گرماشو حس کنی \” ارغوان کمی تکون خورد و همینطور که صورتش رو توی بالش فرو کرده بود با سرش اشاره کرد که نه. اما من که حالا با اومدن آبم و لمس کردن کون قشنگ ارغوان و صادر شدن اجازه از طرف رامین کمی جرات پیدا کرده بودم و چون واقعا می خواستم که گرمای سوراخ کون ارغوان رو حس کنم، شستمو آروم گذاشتم روی سوراخ کونش و تا همین الان هم گرمای سوراخشو روی انگشت شست دست راستم دارم حس می کنم. شروع کردم به مالیدن سوراخش و کمی با شدت که دست خودم هم نبود فرو کردم داخل. ارغوان یک لحظه صورتشو از روی بالش برداشت و بلند گفت \” آی \” و بلافاصله بلندتر آه کشید و احساس کردم که هم دردش گرفت و هم خوشش اومده، رامین گفت \” جون، بیشتر فرو کن، تا ته \” ارغوان گفت \” نه\” من که دیگه دست خودم نبود انگشتمو بیشتر فرو کردم توی کونش و شروع کردم به چرخوندن انگشتم توی سوراخش و لمس کردن گرمای کونش. وقتی انگشتم تا ته رفت داخل، ارغوان بلند شدو به پهلو خوابید و بدون اینکه صورتشو برگردونه دستمو گرفت و آروم هدایتش کرد بیرون و دوباره به حالت اول برگشت و دست هاشو هم برد زیر بالش. رامین گفت \” خب پدرام بلند شو و دوربین رو بگیر، حالا نوبت منه \” با هزار زحمت بلند شدم و دوربین رو از دست رامین گرفتم و اصلا حواسم نبود که تو خودم خراب کاری کردم و شرتم هم از زیپ شلوارم افتاده بیرون. رامین یک نگاهی به شلوارم کردو گفت \” پسر خوب مگه آزار داری خودتو اذیت می کنی، خب شلوارتو در بیار و راحت باش \” من حسابی سرخ شدم و با لکنت گفتم \” نه به خدا راحتم \” رامین هم گفت \” ای بابا خجالت نکش اگه هر کس دیگه ای هم جای تو بود و شلوارشو در نمیاورد همین وضعیت رو داشت، درش بیار بابا، خودتو می کشیا!\” اصلا روم نمی شد که شلوارمو در بیارم چون تا اون لحظه جلوی هیچکس شلوارمو در نیاورده بودم، از این همه هیجان و احساسی که بهم دست داده بود داشتم قالب تهی می کردم، حالا هم که خجالت از دراوردن شلوار داشت حسابی اذیتم می کرد. انواع و اقسام تفکرات خجالت آور توی ذهنم بود. از اینکه رامین بفهمه من آبم اومده و ارغوان ببینه که چقدر اونجام کوچیکه داشتم دیوونه می شدم، از طرفی هم نمی تونستم به رامین بگم نه چون تا به حال به هیچ بزرگ تری نه نگفتم. با هر زور زدنی بود بالاخره شلوارمو در آوردم و تا یک لحظه رامین حواسش متوجه ارغوان شد با قسمت خشک شرتم همه آبمو پاک کردم و شرتم و گذاشتم روی زمین. رامین روشو کرد طرف من و گفت \” می بینم که مردی هستی برای خودت \” اون زمان فکر کردم شوخی می کنه اما لحن کلامش قشنگ بود و حالا فهمیدم اندازه مال من خیلی طبیعی و نرماله و مال رامین بود که خیلی خیلی بزرگ بود.دوربین رو برداشتم و از اینکه کاملا لخت شده بودم، هم حس خوبی داشتم و هم خجالت می کشیدم. آروم به کیرم نگاه کردم و از اینکه انقدر بلند شده خوشحال بودم و احساس اینکه به زودی ارغوان هم می بیندش سر از پا نمی شناختم. آروم انگشت شستمو به طرف دهنم آوردم و بخاطر اینکه فرو کرده بودم توی کون ارغوان شروع کردم به خوردن و بوئیدنش.رامین ارغوان رو گرفت و آروم برش گردوند و به پشت خوابوندش و شروع کرد به بوسیدن لب های قشنگش. ارغوان هم رامین رو بغل کرد و رامین رو می بوسید. سینه های برجسته ارغوان دوباره جلوی چشمام ظاهر شدند. اما به محض اینکه برگشت پاهایش رو جمع کرد، طوری که باز هم نتونستم کس قشنگشو ببینم. ارغوان دراز کشیده بود و رامین هم کنار تخت نشسته بود و هم دیگرو بغل کرده بودند و لب های همو می بوسیدند، من هم همچنان فیلم می گرفتم و هر از گاهی انگشتمو وارد دهانم می کردم و می خوردم. تا اینکه بالاخره پاهای خوش تراش ارغوان از هم باز شد و چشمم به قشنگ ترین و گوشتالو ترین کسی افتاد که هنوز هم مثلش را ندیدم…دوستان عزیزم، از اینکه تا اینجای خاطراتمو دنبال کردید از همگی سپاسگزارم. قصد ندارم با قطع کردن داستان شما رو برنجونم، اما چون از قبل تمام داستان رو ننوشتم اجازه بدید که هم از طولانی شدن داستان جلوگیری کنم که مبادا خسته کننده باشه و هم با دیدن کامنت های شما عزیران، انرژی مضاعفی برای نوشتن ادامه خاطراتم پیدا کنم بخش سومرامین و ارغوان همچنان توی بغل هم بودند و داشتند لب های همو می خوردند و هر از گاهی رامین سینه های برجسته و گوشتالوی ارغوان رو با دست می گرفت و فشار می داد، طوری که صدای آی و اوی ارغوان رو در می آورد. من که کمی دور تر ایستاده بودم با دیدن باز شدن پاهای ارغوان و نمایان شدن کس خوشگلش دوربین رو زوم کردم تا بتونم از طریق ویزور دوربین، کس قشنگ ارغوان رو بهتر ببینم. تمیز ترین و قشنگ ترین کس جلوی چشمام بود. کسی گوشتالو و برجسته و سفید رنگ که لبه های تپلش به هم چسبیده بود و سر چوچول نازش به زور از بین لبه های خوردنیش بیرون اومده بود. کمی خیس به نظر می رسید، جلوتر رفتم تا بدون واسطه دوربین، کس قشنگ ارغوان رو بهتر ببینم.

ارغوان قسمت سوم کس تپل و گوشتالوی ارغوان توی دستم داشت له می شد و همون زمان رامین کیر بزرگشو ار توی دهان ارغوان بیرون آورد و ارغوان با کشیدن یک آه بلند تمام بدنش لرزید و انگشت های من پر از آب کس شد. نمی دونم چطوری میشه حسی که داشتم رو بیان کنم. شاید شما هم در اولین تجربه سکسی با اولین عشقتان همچین حسی داشتید اما وقتی انتظار نداری کسی که دوستش داری رو بتونی لمس کنی اما یک مرتبه چیزی که تصورش را هم نمی کردی برات اتفاق میفته این حس مضاعف می شه. وقتی تمام آب کس ارغوان روی دست من خالی شد داشتم توی ابر ها سیر می کردم.رامین که به خاطر لرزیدن و آه بلند ارغوان متوجه شد که ارغوان ارضا شده از روی سینه های ارغوان بلند شد و صورتشو بوسید و گفت \” جووووون، قربون شکلت برم که لذت بردی \” بعد روشو به طرف من کرد و گفت\” دوست داشتیش\” با خوشحالی گفتم \” خیلی \” بعد ارغوان بدون اینکه به من نگاه کنه برگشت سمت رامین و همونطور که دراز کشیده بود دستاشو برد روی صورت رامین و گفت \” بوسم کن \” رامین هم کنار ارغوان دراز کشید و صورت ارغوان رو توی دستاش گرفت و گفت \” قربونت برم الهی \” و شروع کرد به بوسیدن ارغوان.من که احساس کردم حضورم در اون لحظه روی تخت شاید جالب نباشه آروم از روی تخت بلند شدم و روی مبل کنار تخت نشستم و انگشت های دستمو به سمت صورتم آوردم و با خوشحالی زیاد شروع به بوئیدن انگشت هایم کردم که بوی عطر کس خوشگل ارغوان رو می داد. رامین آروم خودش رو وسط پاهای ارغوان جا داد و همینطور که گردن و صورت ارغوان رو می بوسید با یکی از دست هاش کیر بزرگ و بلندشو گرفت و آروم برد سمت کس ارغوان. پاهای ارغوان از هم باز شده بود و رامین آروم کیرش رو توی کس ارغوان فرو برد. ارغوان آه بلندی کشید و گفت \” آروم عشقم \” رامین هم که آروم آروم کیرش رو فرو کرد، شروع به تلمبه زدن کرد و سرش رو از روی صورت ارغوان پایین تر اورد و سینه های گرد آرغوان رو توی دستاش گرفت و شروع کرد همزمان با تلمبه زدن توی کس ارغوان، سینه هاشو هم مکیدن و خوردن. من دستمو بردم سمت کیرم و متوجه شدم که دستم خیس شده و وقتی به کیرم نگاه کردم دیدم آبی سفید رنگ خیلی آروم داره ازش خارج می شه. حس خوبی داشتم و از اینکه برای دومین بار خود به خود ارضا می شدم و برای اولین بار خروج آبمو مشاهده می کنم لذت می بردم.صدای آه و اوه رامین و ارغوان دوباره توجهمو جلب کرد، رامین محکم و پر قدرت داشت تلمبه می زد و من هنوز باور نمی کردم که همچین کیری تا آخر توی کس ارغوان جا بگیره. ارغوان هم که آه و نالش بیشتر شبیه به جیغ شده بود دائم می گفت \” یواش رامین، آآآی، یواش تر، آآآآآآآآآآی\” رامین هم که انگار اختیارشو از دست داده بود می گفت \” جوووووووووون، بکنمت، جرت بدم \” ارغوان با دست هاش سینه رامین رو گرفته بود و عقب می زد و می گفت \” آآآآآی….نه….. وحشی… آآآآی\” رامین هم که دید زور ارغوان داره می چربه و دائما رامین رو به عقب هدایت می کنه کیر بزرگشو که انگار تمومی نداشت از توی کس نرم و تنگ ارغوان بیرون اورد و در یک چشم به هم زدن ارغوان رو بر گردوند و پاهای قشنگشو به طرف داخل شکمش هدایت کرد. ارغوان هم کمر و شکمشو پایین آورد و دو زانو روی تخت قمبل کرد، طوری که سوراخ کون خوشگلش از بین لپ های گوشتالوی کونش افتاد بیرون و گفت \” یواش وحشی، جرم ندی\” رامین هم گفت \” کیر من مخصوص جر دادنه، جوووون\” و دوباره کیرشو داخل کس ارغوان فرو کرد و کمی خم شد و دست های تنومندشو زیر بدن ارغوان برد و شروع کرد به فشار دادن سینه های بزرگ ارغوان. دوباره جیغ زدن های ارغوان شروع شد. رامین هم که داشت عربده می کشید رو به من کرد و گفت معطل چی هستی برو دست های ارغوان رو محکم بگیر! من نمی دونستم چی کار کنم، چون دفعه های پیش که تونستم به ارغوان دست بزنم به خاطر این بود که صورت ارغوان طرف من نبود و یا رامین جلوش بود اما الان دست های ارغوان روی تخت و جلوی صورتشه و من روم نمی شد که برم و دست هاشو بگیرم. فکر می کردم رامین حتما می خواد وحشی تر ارغوان رو بکنه و برای اینکه ارغوان تقلا نکنه به من می گه که برم و دست هاشو بگیرم. رامین دوباره بلند گفت \” پدرام حواست کجاست برو دستاشو محکم بگیر \” به ارغوان نگاه کردم که ببینم عکس العملش چیه، اما متوجه شدم که داره به آه و اوه کردن و لذت بردنش ادامه می ده و هیچ عکس العمل منفی نسبت به خواسته رامین نشون نمی ده. رفتم جلوی تخت و زانو زدم و خیلی آروم و محتاط دست های قشنگ و خوش رنگ ارغوان رو توی دست هام گرفتم. صورت خوشگل ارغوان جلوی چشمم بود و لب های قشنگ و دندانهای سفیدش برق می زد و لذتی که توی صورتش بود عشقم رو نسبت بهش بیشتر کرد. صدای چلپ چلپ تلمبه زدن های رامین توی کس ارغوان کیرمو بلند تر کرد. رامین گفت \” محکم بگیر و بلند شو\” من خیلی آهسته بلند شدم و دست های ارغوان رو محکم توی دستام گرفتم و از اینکه کیرم جلوی صورتش قرار گرفته داشتم بال در میاوردم. رامین دست هاشو از زیر سینه های ارغوان برداشت و محکم روی سر ارغوان گذاشت و موهایش رو چنگ گرفت و سرش رو به طرف کیر من هدایت کرد!بخش چهارمارغوان در یک آن سرشو برگردوند تا لب هاش با کیر من برخورد نکنه، با فشاری که رامین روی سرش آورد، صورت قشنگش چسبید به کیرم و تمام بدنم از لمس کردن صورت ارغوان توسط کیرم داغ شد. حرارت صورتش روی پوست کیرم داشت آتیشم می زد. ارغوان بلند به رامین گفت\\\” نکن دیوونه \\\” و سعی می کرد که صورتشو از کیر من جدا کنه. رامین که همونطوری که قبلا گفتم حسابی اختیارشو از دست داده بود با دو دست و با قدرت سر ارغوان رو به سمت کیر من برگردوند. ارغوان چشم ها و لب هاشو بست و فرصت اعتراض بیشتر پیدا نکرد. رامین همینطور که محکم توی کس آبدار ارغوان تلمبه می زد بیشتر خم شد و یکی از دست هاشو از روی سر ارغوان برداشت و انداخت پشت کمر من و از یک طرف صورت ارغوان رو محکم روی کیرم فشار می داد و از طرف دیگه منو به صورت ارغوان فشار می داد و در حالی که بلند نفس می کشید و دائم می گفت جوون، سرشو نزدیک سر ارغوان کردو گفت \\\” بخورش \\\”من که صورتم حسابی گل انداخته بود، از یک طرف لذت می بردم و از طرف دیگه کمی برای ارغوان ناراحت بودم و حس می کردم که دوست نداره. ارغوان تا لبهای قشنگشو باز کرد که اعتراض کنه رامین سرشو بیشتر فشار دادو لب های باز شده و خیس ارغوان روی پوست کیر شق کردم و بین تخمم و ابتدای کیرم حرکت کرد. من هم که لب های نازشو لمس کردم کمی خودمو حرکت دادم که کیرم بیشتر توسط لباش مالیده بشه. کمی روی پنجه های پام بلند شدم و در حالی که دست های قشنگ ارغوان رو محکم گرفته بودم لباشو روی تخم باد کردم حرکت دادم. رامین آروم دست هاشو از پشت کمر من و سر ازغوان برداشت و برد زیر بدن ارغوان و سینه های گردشو توی دستاش گرفت و به تلمبه زدنش ادامه داد. ارغوان هم صورتشو از کیر من جدا کردو نفس بلندی کشیدو با آه و اوه زیاد و یک لبخند خوشگل به رامین نگاه کردو گفت \\\”دیوونه\\\” و بعد بدون اینکه به من نگاه کنه دوباره صورتشو به کیرم چسبوند و تمام صورتشو از بالا به پایین و چپ به راست آروم روی کیر من حرکت داد. بعد یکی از دست هاشو از توی دست من بیرون آورد و گذاشت روی تخت و من هم آروم اون یکی دستشو آزاد کردم. همچنان صورت قشنگشو روی تخم و کیرم می مالید و من برای اولین بار ناخوداگاه سرم رو به سمت عقب بردم و چشم هامو بستم. تا اینکه احساس کردم زبون ارغوان روی کیرمه و داره مزه مزه می کنه. آه بلندی کشیدم، رامین با نفس نفس گفت\\\” چیه ؟ دوست داری؟\\\” و من با جرات و بلند گفتم \\\” آره، خیلی… خیلی…\\\” ارغوان داشت تخم هامو لیس میزد، آروم دست هامو گذاشتم روی سرش و با موهای خوشگلش بازی کردم و از گرمای لب های خیسش روی کیرم لذت می بردم. رامین گفت \\\”ارغوان بخورش\\\” ارغوان هم در حالی که به خاطر کیر بزرگ رامین که توی کسش تلمبه می زد دائما جلو عقب می شد، یکی از دست هاشو از روی تخت برداشت و کیرمو گرفت توی دستش در حالی که نفس نفس می زد خنده ای کرد و گفت \\\” چه با مزس \\\” من از اینکه کیرم توی مشت ارغوان جا گرفته بود گر گرفته بودم و ارغوان هم که یک کیر معمولی غیر از کیر بزرگ و تنومند همسرش رو توی دستاش گرفته بود در حالی که بلند بلند نفس می کشید و آه و اوه می کرد، با کیرم ور رفت و یک مرتبه لب هاشو از هم باز کردو کیرمو با ولع کرد توی دهانش. کیرم داشت منفجر می شد، تمام تنم شروع کرد به لرزیدن و با خودم گفتم الانه که دوباره آبم بیاد، اما خوشبختانه چون دو بار اومده بود اتفاقی نیفتاد و فقط حس خوشایند ارضا شدن هر لحظه با من بود. ارغوان تمام کیرمو توی دهانش جا داده بود و با تمام وجود برام ساک می زد. من هم با لذت فراوون آه می کشیدم و حرکت زبونشو ار توی دهانش روی کیرم حس می کردم تا اینکه رامین کیرشو از توی کس گوشتالوی ارغوان دراورد و با دست هاش شانه های ارغوان و گرفت و به سمت خودش کشید. کیر من از توی دهان گرم ارغوان بیرون اومد. رامین کیر بزرگشو توی دهان ارغوان فرو برد و گفت \\\” جووون بخورش \\\” اما فقط کلاهک بزرگش جا شد و ارغوان هم هر چقدر سعی می کرد کیر رامین رو بیشتر فرو کنه نمی شد. یک دستشو دوباره روی کیر من گذاشت و در حالی که کیر بزگ رامین رو می خورد با دست قشنگش شروع به مالیدن کیر من کرد. رامین بلند می گفت \\\” آره… بخور…بخور \\\” و کاملا مشخص بود که داره خودشو کنترل می کنه تا آبش نیاد. برای همین کیرشو دراورد و شانه های ارغوان رو گرفت و پشتشو به روی تخت خواباند و از روی تخت بلند شد و در حالی که نفس نفس می زد رو به من کرد و گفت \\\” بکنش \\\” من مثل مجسمه خشکم زده بود و هنوز از احساس اینکه قشنگ ترین زنی که عاشقانه دوستش داشتم، کیر منو خورده، توی حال و هوای خودم بودم و با اینکه شنیدم رامین به من چیزی گفت اما خیلی متوجه نشدم.

ارغوان قسمت چهارم و پایانی رامین رفت دوربین رو از روی سه پایه برداشت و به من گفت \\\” پدرام بخواب پهلوی ارغوان \\\” من تکونی خوردم و برای اینکه خیلی خودم رو بی تجربه جلوه ندم آروم پیش ارغوان دراز کشیدم اما مثل چوب خشک و چشم هامو از خجالت اینکه قراره تنهایی با ارغوان سکس کنم به سقف دوختم. رامین که دید اینطوری نمی شه کاری از پیش برد همراه با دوربین نزدیک تر اومد و روی تخت نشست و دست ارغوان رو گرفت و گذاشت روی کیر من و دوربینو جلوی صورتم گرفت و گفت \\\” پدرام لب های ارغوان رو نمی خوای ببوسی؟\\\” من آروم به سمت ارغوان برگشتم و یک لحظه به چشم های خوشگل ارغوان نگاه کردم و چشم هامو بستم و آروم لب هامو به لب هاش نزدیک کردم. وقتی لب های داغ ارغوان رو با لب هام حس کردم تمام بدنم از شدت گرمای لب هاش داغ شد و عشقم نسبت به ارغوان فوران کردو دستمو آروم از زیر بغلش به دور کمرش حلقه کردم و بدنمو به پستان های بزرگ و نرمش چسباندم. کیرمو توی دست گرمش به حرکت دراوردم و لب های خوردنیشو شروع به مکیدن کردم. حسی که به من دست داد وصف نکردنیه و نمی دونم که مزه داغ لب های نرم ارغوان رو چطور می تونم توضیح بدم…هر چی فکر می کنم کلمه ای برای توصیف کردن اونچه که در اون لحظه حس کردم پیدا نمی کنم. ارغوان لب های من رو می خورد و من هم لب های ارغوان رو. دستمو آروم از پشت کمر صاف و کشیده ارغوان برداشتم و روی یکی از سینه هاش گذاشتم و شروع کردم همزمان با خوردن لب های داغش به مالیدن سینش. با انگشت هایم نوک سینه ارغوان رو لمس کردم و برآمدگیهای کوچک دور نوک سینشو با سر انگشتانم حس می کردم. آروم انگشت های دستم رو باز کردم و کف دستمو روی پستان بزرگش حرکت دادم و یواش یواش شروع به فشار دادن کردم. من و ارغوان که هر دو به پهلو خوابیده بودیم همچنان در بغل هم بودیم تا اینکه من دستمو از روی پستان نرمش برداشتم و روی شانه ظریفش گذاشتم و ارغوان رو روی تخت خواباندم. خودم روی بدن چسبناک و خیس ارغوان دراز کشیدم و چشم هایم را آرام باز کردم و از نگاه کردن به چهره عشقی که از صورتش کاملا مشخص بود زیر بدن من داشت لذت می برد، سیر نمی شدم. ارغوان پاهای قشنگشو کمی از هم باز کرد و کیر منو با دستش به سمت کسش هدایت کرد. نرمی کس خیس ارغوان رو روی کیرم حس کردم و یک مرتبه با فرو رفتن یا بهتر بگم لیز خوردن سر کیرم به داخل تنور داغ کس آبدار، تپل، نرم و گوشتالوی ارغوان احساس کردم بدون اینکه پوست کیرم ممانعت کنه، کیرم بزرگ تر شد. لب هامو از روی لب های ارغوان برداشتم و دو دستم رو روی پستان های بزگش گذاشتم و سینم رو از روی بدن ارغوان بلند کردم. آروم کیرم رو داخل کس ارغوان فرو کردم و از لیز خوردنش در داخل کس داغش لذت بردم. رامین که مشغول فیلم برداری بود آروم و پر نفس گفت \\\” آره … خوبه… بکنش… خوب بکنش\\\” با دست هام داشتم پستان های ارغوان رو چنگ می گرفتم و کیرم رو داخل کسش حرکت می دادم. ارغوان دستهاشو بالای سرش برده و چشم هاشو بسته بود. آروم نفس می کشید و لب های نازشو می گزید. آهسته به بدن خوش فرمش پیچ و تاب می داد و من از دیدن این همه زیبایی و لمس کردن این همه لذت با اولین آه بلندو کشدار ارغوان و لزرش بدنش یک مرتبه بدنم سفت شد. سینه های ارغوان رو محکم با دست هام فشار دادم، باسنم ناگهان محکم به هم چسبید، کمرم حسابی منقبض شد و احساس کردم تخمم بزرگ تر شد. یک مرتبه با فشار زیاد آب کیرم رو داخل کس داغ ارغوان خالی کردم.بدنم سست شد. دست هام دیگه توان نداشت. کنار بدن زیبای ارغوان دراز کشیدم و آروم کیرم از داخل کسش خارج شد. ارغوان هم که دوباره درست چند ثانیه قبل از من ارضا شده بود دست هاشو روی صورتش گذاشت و نفس نفس می زد. رامین با خنده گفت \\\” چی کار کردی پدرام… گند زدی که\\\” و بعد دوربین رو خاموش کرد و گذاشت روی تخت و یک دستمال از کنار تخت برداشت و کس قلمبه ارغوان رو تمیز کرد و بعد کنار ارغوان دراز کشید… پاسخ بخش پنجمارغوان پشتشو به من کرد و آروم سرشو گذاشت تو بغل رامین. رامین هم ارغوانو بغل کردو گفت \” قربونت برم خوابت گرفت و …\” من هم همینطور که دراز کشیده بودم به عشق شدیدی که نسبت به ارغوان پیدا کرده بودم فکر می کردم. همین چند هفته پیش بود که ار طریق چت یاهو وقتی برای چهارمین بار کنجکاوی کردم و از ارغوان بطور خیلی مبهم و سر بسته راجب جنس مخالف سئوال کردم تا سعادتی نصیبم بشه و در ادامه سئوالاتم بتونم سینه های خوشگلشو از طریق وبکم ببینم، خیلی جدی به من گفت که الان برای فکر کردن به جنس مخالف زوده و تا همین قدری هم که بدونی کافیه، هر وقت رفتی دانشگاه به این قضایا فکر کن. اصلا فکرشو هم نمی کردم که یک روزی اون هم به همین زودی ها بتونم ارغوان رو لمس کنم چه برسه به اینکه برم توی بغلش و …رامین و ارغوان خیلی دوست داشتنی همدیگرو بغل کرده بودند و با هم آروم صحبت می کردند و همدیگر رو نوازش می کردند. من دوباره معذب شده بودم. احساس می کردم که زیادی هستم. آروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت لباسام و شرتم رو برداشتم که بپوشم. شرتم خیس خیس بود. با اینکه خیلی خوشایند نبود اما نمی شد که نپوشمش. رامین روشو به من کرد و گفت \” پدرام جان اول دوش بگیر بعد لباساتو بپوش \” من که خیلی خجالتی بودم و البته هنوز هم هستم گفتم \” نه مرسی… می رم خونه دوش می گیرم \” رامین گفت \” حواست کجاست مگه به خانوادت نگفتی که امشب می مونی؟\” یک مرتبه یادم افتاد که باید به بابا زنگ بزنم \” گفتم \” چرا ولی آخه نمی خوام مزاحم باشم \” رامین ارغوان رو بوس کرد و آروم از کنارش بلند شد و اومد به طرف من و گفت \” خودتو لوس نکن دیگه امشب می مونی فردا خودم می برمت… دیگه هم از این حرفا نزن، مزاحمم یعنی چی؟ \” با کمی منو من گفتم \” چشم \” رامین در کمد رو باز کرد و یک حوله سفید در آورد و من رو به سمت حمام، در بیرون از اتاق هدایت کرد و گفت \” یه دوش حسابی بگیر حالت جا بیاد، وقتی اومدی بیرون شام می خوریم\” من تشکر کردم و در حمام رو بستم. تازه تنها شده بودم و می تونستم بهتر به اتفاقاتی که افتاد فکر کنم. لباس هایم و حوله را در قفسه مخصوص لباس گذاشتم و آب گرم رو باز کردم و کمی خودمو توی آینه نگاه کردم. لپ هام گل انداخته بود و خوشحالی توی صورتم بود. سعی می کردم خودمو با رامین مقایسه کنم و گاهی این تفکر بچه گانه برایم پیش میومد که ارغوان هم منو به اندازه رامین دوست داره یا نه. بدنم را در آینه با بدن خوش فرم و قدرتمند رامین مقایسه می کردم و هر چقدر سعی کردم نتونستم خودم رو متقاعد کنم که مثل رامین هستم. رامین در این دو سه ساعتی که دیده بودمش برایم شده بود یک الگوی مردانه و ارغوان که قبل از این دیدار تمام فکرو ذکرم رو به خودش معطوف کرده بود و نصایح و آموزه هاش را بطور جدی پیگیری می کردم آنچنان حسی در من بوجود آورده بود که از وصفش عاجزم. قبل از اینکه با ارغوان آشنا بشم در درس تاریخ و ادبیات خیلی ضعیف بودم و پس از آشنایی با ارغوان به قدری در ادبیات و شناخت شعرا و اسطوره های تاریخی کشورمان مسلط شده بودم و در این دو درس آنچنان پیشرفتی کردم که با معلم های این دروس به بحث می نشستم و کلاس تاریخ را به خاطر تمام دروغ هایی که در آن وجود داشت به چالش می کشیدم. اگر این موضوعات را بیان می کنم فقط به خاطر این بود که اندکی تاثیر ارتباط با دوستانی بزرگ تر از خودم را عنوان کرده باشم و جنبه های مثبت این ارتباط را گفته باشم. حال چه این ارتباط منجر به ارتباط جنسی شود و یا در حد معمولی باقی بماند. البته همیشه اینطور نیست اما من این شانس را داشتم با کسانی آشنا شدم که الگوی مناسبی برای این نوع ارتباط بودند.یادم افتاد که باید به بابا زنگ بزنم. گوشی موبایلم را از جیب شلوارم بیرون آوردم و نفس بلندی کشیدم و شماره منزل را گرفتم. بابا گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت \” موندنی شدی\” گفتم \” بله، شام می خوریم و بعدشم می خوابیم. فردا صبح میام خونه\” بابا گوشی را داد دست مادرم. مامان که مثل همیشه نگرانم بود گفت \” پدرام مسواکتو نبردی، گرمکن هم نبردی، شب با این لباسایی که پوشیدی راحت نمی خوابیا\” گفتم \” چرا مامان من تو اتاق بهرنگ می خوابم، راحتم به خدا نگران نباش\” کمی تردید کردو آهسته گفت \” خونشون مرتبه؟ لاحاف تمیز بزارند براتا\” من هم خندیدم و گفتم \” ای بابا قربونت برم مامانم، اینا هم مثل ما، تو که بهرنگو دیدی پس از چی ناراحتی\” گفت \” نه عزیزم فقط خواستم مطمئن بشم. چرا صدات می پیچه\” گفتم \” اومدم تو دستشویی که راحت صحبت کنم. شما هم راحت بخوابید، صبح میام خونه \” و خداحافظی کردیم.رفتم توی وان بزرگ حمام و یک دوش حسابی گرفتم و شورتم را هم شستم و بعد حولم را تنم کردم و جلوی آینه موهایم را خشک کردم، موهایم کمی پف کرد و از چهره ام با این حالت موها خوشم اومد برای همین مرتبش نکردم. با خشک کن شورتم را کمی خشک کردم و نیمه خیس پوشیدم. با خودم فکر کردم که قبل از انجام هر کاری و جواب دادن به هر سئوالی کمی فکر کنم و عاقلانه رفتار کنم. لباس هایم را تنم کردم و از حمام بیرون آمدم. رامین ته سالن روی مبل نشسته بود و سیگار می کشید و به تلوزیون نگاه می کرد. وقتی متوجه شد که من از حمام بیرون آمدم رو به من کرد و گفت \” به به پسر گل بیا بشین، ارغوان هم داره دوش می گیره، غذا هم سفرش دادم، تا ارغوان بیاد بشینیم فیلم ببینیم\” من هم رفتم و روی مبل یک نفره نشستم و به تلوزیون نگاه کردم. فیلم فرانسوی بود و رامین کمی راجب فیلم و کارگردان و چگونگی ساختش برام توضیح داد. من هوش و حواسم توی اتاق ارغوان بود که صدای دوش ازش شنیده می شد. رامین گفت \” ارغوان پس فردا با یکی از دوستانش می ره ترکیه برای گرفتن گرین کارت آمریکا و 10 روزی اونجا هست تا هم کارشو انجام بده و هم به تفریح و استراحتش برسه\” گفتم \” خب شما چرا نمی رید\” گفت \” من خیلی کار دارم و …\” صدای زنگ در آمد و رامین رفت به طرف اف اف. من همچنان حواسم به اتاق ارغوان بود و متوجه شدم که صدای دوش آب دیگه به گوش نمی رسه. کمی خم شدم تا داخل اتاق رو ببینم. همون لحظه ارغوان از حمام خارج شد. یک حوله خوش رنگ آبی تنش بود و رفت سمت میز آرایش. صورتشو برگردوند که سالن را نگاه کنه و من خیلی سریع رویم را برگرداندم. با صدای دل انگیزش گفت\” پدرام جان رامین کجاست؟\” من برگشتم به سمتش و قبل از اینکه جواب بدم رامین گفت \” من اینجام عزیزم، منتظرم این آقاهه بیاد بالا، غذا آورده\” ارغوان رفت سمت میز آرایش و از نگاه من دور شد. رامین پیتزا ها را گرفت به سمت من آمد و غذا ها را روی میز گذاشت. بوی عطر ارغوان به مشامم رسید و دوباره ضربان قلبم شروع کرد به سریع زدن. رامین نشست و آهسته گفت \” حالا فهمیدی چرا خواستم فیلم بگیری؟ نمیشه 10 روز بی ارغوان گذروند\” گفتم \” بله واقعا زیبا هستند\” رامین خندیدو در حالی که داشت بلند می شد که به سمت ارغوان بره آهسته گفت \” خوشگل و خوردنی وخواستنی\” من هم لبخندی زدم و گفتم \” دقیقا \” رامین دستشو گذاشت روی شانه من و فشار دادو رفت داخل اتاق. بعد از چند لحظه با ارغوان آمدند سمت سالن. ارغوان یک شلوار جین تنگ که به پاهای قشنگش چسبیده بود پوشیده بود و یک پیراهن چهار خانه مردانه خیلی خوشگل تنش بود و پایین پیرهنشو گره زده بود و دکمه های بالای پیرهنش باز بود. وقتی به من رسید دستش رو گذاشت روی سرم و موهامو تکون تکون دادو گفت \” موهات چه بامزه شده\” من هم که خیلی خوشحال شده بودم از این حرکت صمیمانه ارغوان گفتم \” مرسی شما هم خوشگل تر شدید\” ارغوان خندیدو گفت\” خب شامو بخوریم که دلم ضعف رفت از گشنگی\” زمانی که شام می خوردیم راجب به موضوعات مختلف صحبت کردیم، من متوجه شدم که هر چیزی جایی داره و لزومی نداره که راجب به اتفاقی که افتاد صحبت بشه. من هم راضی بودم و احتمالا اگر صحبتی می شد دوباره به تته پته می افتادم و دست و پامو گم می کردم. البته زمانی که ارغوان کمی خم می شد تا تکه ای پیتزا یا نوشابه اش را بردارد من با در نظر گرفتن تمام جوانب به سینه های پر گوشت ارغوان که از زیر پیرهن گشادش مشخص می شد نگاه می کردم و با ولع به پیتزا گاز می زدم. بعد از شام ارغوان با مادرش تماس گرفت و صحبت کرد و من هم به صحبت های رامین گوش می کردم و ازش راجب ورزش هایی که می کنه سئوال کردم. رامین مهندس بود و بطور حرفه ای صخره نوردی می کرد و در کنارش به تنیس و شنا خیلی علاقمند بود و در فصل زمستان هم اسکی می کرد و گفت در پیست با ارغوان آشنا شده و عاشق هم شدند و روی کلمه عشق با تاکید اشاره می کرد. الان می فهمم که اگر عشقی نبود شاید در آن روز به تفاهم نمی رسیدند که من در آنجا حضور داشته باشم. شاید برایتان این عقیده عجیب باشد…پایان

شراره ///سکس خانوادگی قسمت اول اسم من شراره ست. سی و هفت سالمه. دو تا بچه دارم از شوهر اولم: شیرین که نوزده سالشه و بابی یا بابک که سال سوم دبیرستانه. الآن هرسه تامون توی خونۀ شوهر دومم، آرش، زندگی می کنیم. البته اولش واسه بچه ها خیلی سخت بود که این وضعیت رو بپذیرند. خصوصاً برای بابک. من هم قبلاً با آرش شرط کرده بودم که اگه بچه ها راضی نشن، باید یه فکر دیگه ای بکنیم. این بود که اول برای بچه ها یه خونه نزدیک خودمون اجاره کردیم تا هم من بتونم به اونا سر بزنم و هم اونا بعضی وقتا بیان پیش ما. آرش با اینکه سی سالشه، آدم با تجربه ایه. اون کم کم تونست با مهارت فوق العاده ای که توی رابطه برقرار کردن با خانوما داره، دل شیرینو به دست بیاره؛ ناگفته نمونه که هدیه های رنگ وارنگی هم که براش می خرید، چندان بی تأثیر نبود (هر چی باشه دخترم به مامانش رفته!)، طوری که بعد شش ماه، شیرین دیگه اکثر اوقات پیش ما بود. بابی هم به تدریج این قضیه رو پذیرفته بود. من هردوی بچه هامو خیلی اروپایی بار آورده م. البته توی این قضیه، با دخترها ساده تر می شه راه اومد. پسرها به قول معروف غیرتی ان. حتی پسرهای اون طرف دنیا، با اینکه منعطف ترند، باز روی زنها احساس مالکیت می کنند. من سعیم رو کرده م که بابک این طوری بار نیاد. این که خواهرش هم ازش یکی دوسال بزرگ تره، باعث شده هیچ وقت نتونه نسبت به اون هم غیرتی بازی در بیاره. قبل از ازدواج با آرش، من اغلب ترجیح می دادم با دوست پسرام توی خونۀ خودشون سکس داشته باشم که روی بچه ها، خصوصاً بابک، تأثیر بدی نذاره. ولی به هردوشون گفته بودم که من هم مثل اونها حق دارم روابط عاطفی داشته باشم و اونها حق دخالت توی زندگی منو ندارند. البته شیرین دختر فهمیده ای بود، ولی من مخصوصاً به اون جلوی بابک اینها رو می گفتم. در واقع به در می گفتم که دیوار بشنوه. شیرین که توله سگ حتی یه دفعه می خواست منو با یکی از اکیپ خودشون دوست کنه. می گفت بیا با هم دابل دیت کنیم. (داشتم از خنده می مردم. گفتم برو خاک تو اون سرت! دابل دیت چیه دخترۀ چشم سفید!) حتی عکسای پسره رو توی فیسبوک نشونم داد. 25 سالش بود. مث هلوی پوست کنده. وسوسه انگیز بود ولی امکان نداشت یه همچین ریسکی کنم. ممکن بود روی روابطم با شیرین هم اثر بذاره و همین طور روی تلقی جمع دوستاش از من و شیرین، تأثیر بدی داشته باشه. ضمناً بچه های بیست و چندساله، هنوز اون قدر کرکتر ندارن که بشه باهاشون یه رابطۀ باثبات، ولو کوتاه مدت، ایجاد کرد. برای رابطه های الکی هم که دو طرف فقط فکر سکس باشند، لازم نیست یه زن جاافتادۀ بچه دار خودشو جلوی دخترش سبک کنه. توی مهمونیای دوستای خودم گاهی پیش اومده بود که با یه پسر کم سن و سال بخوابم، ولی فقط برای این راضی شده بودم که می دونستم دیگه طرف رو نمی بینم.ـ خلاصه شیرین اوکی بود. با آرش حسابی جور شده بود. کلی سربه سر هم می ذاشتن. بدذات شیرین بعضی وقتا کرمای دخترونه هم براش می ریخت! اول که خیلی رسمی بود باهاش. یه خورده که گذشت، آرش جون صداش می کرد. تازگیها هم که بعضی وقتا با لحن دخترای ده دوازده ساله «ددی» صداش می کنه. هی می گم این مگه چند سال ازت بزرگ تره که ددی صداش می کنی ورپریده؟! ولی امان از شیطنت دخترونه. بعضی وقتا هم توله سگ جلوی آرش از کنارم رد می شه و یه دفعه بی هوا شتلق می زنه درِ باسنم. آخر سر باهاش شرط کردم که لا اقل جلوی بابک از این اطوارا نریزه که برادرشو حساس تر نکنه. البته از شیرین خیالم راحت بود و می دونستم امکان نداره به من خیانت کنه. ولی آرش بالاخره مرد بود و نمی شد بهش اعتماد کرد. بابک هم کم کم این مسئله رو که مادرش با یه مرد نسبتاً کم سن و سال ازدواج کرده، پذیرفته بود و هر بار که پیش ما می اومد، کمتر غریبی می کرد و بیشتر می موند، چون وقتی بچه ها با ما بودند، آرش نمی ذاشت یه دقیقه حوصله شون سر بره. همش می بردشون بیرون و خرید و شام و این جور چیزا؛ هر بار هم یه برنامه هایی برای دفعۀ بعد می ذاشت که بچه ها رو ترغیب کنه بیشتر بیان و پیش ما بمونن. من فقط ترسم این بود که یه وقت شیرین از خوندن برای دانشگاه منصرف بشه و بابک هم درسش افت کنه. ولی آرش برای اینکه نگرانی من رفع شه، بهشون قول داد که اگه شیرین دانشگاه قبول شه و بابک هم معدلش بالا باشه، برای هر دوشون ماشین بخره. یه روزایی هم توی هفته بابک رو می برد بیرون تا بهش رانندگی یاد بده. البته شیرین تصدیق داشت و ماشین منو گهگاهی بر می داشت و می رفت با دوستاش بیرون. اما لابد می خواید بدونید که من و آرش چه طور آشنا شدیم و با این تفاوت سنی چه طور با هم ازدواج کردیم. گفتم که آرش آدم باتجربه ایه و می دونه که من دنبال پول و پله اش نیستم، چون از شوهر اولم اون قدرا ارث بهم رسیده که هیچ احتیاجی به پول کسی نداشته باشم. البته آرش از اول آشنایی مون هم می دونست که من خیلی ولخرج و ددری ام و باید حسابی بهم برسه. ضمناً من اصراری نداشتم که منو بگیره، چون اصلاً اهل از دواج نبودم و با دوست-پسرای رنگ وارنگم حسابی حال می کردم. یکی از اونا هم خود آرش بود و من توی یه مهمونی دیده بودمش و مدتی با هم دوست بودیم. بعد از دو سه ماه، آرش بود که اصرار کرد تا باهاش ازدواج کنم. ممکنه فکر کنید که من قیافه و اندام زیبایی دارم؛ خوب البته درسته. ولی آرش هم یه مرد خیلی خوش قیافه و خوش هیکلیه و با پولی که داره دخترای جوون خوش برورو و خوش قدوبالا براش کم نیستن. قضیه اینه که ما بعد از چند بار که با هم خوابیدیم، گفتیم بیایم فانتزی هامونو برای هم بگیم تا به قول معروف، سکسمون مهیّج تر بشه. خب، از چیزای معمولی شروع کردیم، چون برای گفتن بعضی از فانتزیها آدم باید کم کم جلو بره تا روش باز شه و ضمناً باید زمان بده تا پارتنرش رو هم بشناسه. خلاصه، بعد از چند بار که این کارو کردیم، یه اتفاقی افتاد که همه چیز رو کاملاً عوض کرد.ـ می دونید، میل جنسی من خیلی شدیده، در حد بیماری. من از اون زنا هستم که بهشون می گن نیمفومینیک. خیلی خودمونیش یعنی وقتی بزنه بالا، دیگه باید حتماً یکی رو بکشم رو خودم! یه شب برای بار چهارم گیر دادم به آرش الّا بلّا دوباره، ولی بیچاره دیگه نا نداشت! … من نمی دوم چرا ویرم گرفته بود، خلاصه مجبور شدم یکی از فانتزیایی رو که تا حالا براش رو نکرده بودم، بازی کنم. همین طور که لخت رو تخت افتاده بودیم خودمو بالاتر کشیدم، دست چپمو بردم زیر گردنش و نک سینۀ چپمو گذاشتم دهنش و گفتم: «بخور عزیزم. میک بزن.» سرشو بالا برد و یه نگاهی کرد و یه کم با بی میلی شروع کرد میک زدن. همین طور که تو چشاش نگاه می کردم، ادامه دادم: «آهان … آهان، بخور پسرم.»ـ یه لحظه دیدم چشماش گرد شدند، چون تا حالا هیچ وقت «پسرم» صداش نکرده بودم. ولی بعدش انگار فکر کرد منظور خاصی ندارم. اینه که عکس العمل دیگه ای نشون نداد. دوباره با چشمای خمار نگاش کردم و با صدای بچگونه گفتم: «بخور مامانو، آهان … میک بزن سینۀ مامی رو. آفرین پسرم.»ـ یهو چشماش شدند اندازه نعلبکی! همین طور که نگاش می کردم، دست راستمو بردم پایین ببینم چه خبره؟! دیدم بعله، ایشونم مث خیلی آقاپسرا فانتزی سکس با مامی داره. همچین راست کرده بود انگار یه ساله با کسی نخوابیده! دیگه مطمئن شدم و ادامه دادم: «چه بوبول خوشگلی داره پسرم؛ می خوای مامی برات بمالتش؟»ـ نفسش در نمی اومد که حرف بزنه. فقط سرشو تکون داد. ولی حالاحالاها باهاش کار داشتم. برگشتم به پشت خوابیدم و گفتم: «حالا بیا اون یکی سینۀ مامی رم بخور … آهان … خوبه … با دستت اون یکی رو بمال. … نکشو فشار بده. آهان … آهان …»

شراره ///سکس خانوادگی قسمت دوم و پایانی نفسش در نمی اومد که حرف بزنه. فقط سرشو تکون داد. ولی حالاحالاها باهاش کار داشتم. برگشتم به پشت خوابیدم و گفتم: «حالا بیا اون یکی سینۀ مامی رم بخور … آهان … خوبه … با دستت اون یکی رو بمال. … نکشو فشار بده. آهان … آهان …» وقتی خوب سینه هامو لیس زد، گفتم باز یه ذره اذیتش کنم:ـ حالا می خوای مامی برات بخوره؟ ـ آخخ… آره ـ ولی مامی همین امشب دو بار خورده. فکر نمی کنی نوبت شما باشه که مامی رو بخوری؟ یه چشمک بهش زدم و با چشم به کسم اشاره کردم:ـ ـ ببین چقدر خیس شده؟ نمی خوای مزه اش کنی؟ مث قحطی زده ها که حمله می کنن به ظرف غدا، سرشو برد پایین و شروع کرد لیس زدن.ـ ـ آه … آآه … آآآه. … حالا رو کلیت مامانو لیس بزن. آهان … آآه … آآه ه همین طور که با زبونش با کلیتم بازی می کرد، منم موهاشو با انگشتام ناز می کردم. یه هو سرشو بین دستام گرفتم و فشارش دادم به کسم. چشمام، مث همیشه که ارضا می شم، برگشته بود توی کاسۀ سرم. فقط زبونشو احساس می کردم که می ره و می آد. ـ آآآه …… آآآآه! …. خوبه. بسه دیگه. بیا بغل مامان دراز بکش.ـ اومد کنارم و خودشو یه وری انداخت روی تخت. نگاش که کردم خنده ام گرفت.ـ ـ هِه هِه هِه! صورتشو نگا! شده مث بچه ها که پشمک می خورن و همشو می مالن به صورتشون!!! هه هه هه.ـ ـ خب گرفته بودی داشتی خفه م می کردی. خیلی بدجنسی، حالا می خندی؟ ـ آخخی! پسر لوسمون ناراحت شد. هه هه هه!! ولی از شوخی گذشته، یه جایزه پیش مامی داری. حالا همین طور دراز بکش تا مامان حالتو جا بیاره.ـ هر بار کلمۀ مامان یا مامی رو می گفتم، قشنگ شهوت رو توی چشماش می دیدم. دوزانو نشستم بین پاهاشو و همون طور که تو چشماش نگا می کردم، شروع کردم به ساک زدن. این قدر کیرش لیز شده بود که با اینکه بیست سانته، راحت تا ته کردمش تو دهنم. (البته من تو این کار خیلی حرفه ای ام. دوست-پسرای دیگه ام از اینم خیلیاشون درازتر و کلفت تر بودن.) یه دفعه دیدم چشماشو برد بالا؛ کیرشو از دهنم در آوردم و با لحن مادرا که بچه شونو دعوا می کنن، گفتم: «آ آ! تا آخرش باید تو چشم مامان نگا کنی.ـ از اینکه با این شرط و شروط کوچیک و مسخره اذیتش کنم، لذت می بردم.ـ سر کیرشو بین لبام گرفته بودم و با زبون زیرشو لیس می زدم. توی همون حالت گفتم: «دوس داری مامان برات لیس می زنه؟»ـ آره- ـ آره چی؟ ـ آره دوس دارم ـ نه، نشد. من کی ام؟ تازه متوجه شد چی می خوام. یه ابرومو به علامت سؤال بردم بالا. انگار روش نمی شد بگه.ـ تخماشو آروم گرفتم و گفتم: «من کی ام؟»ـ گفت: «مامی.»ـ ـ حالا دوس داری مامی لیس بزنه اینجا رو؟ ـ آخخ، آره، مامی … ولی مامی ـ جونم؟ ـ خوب نیست با دهن پر حرف بزنی ها!!!أ پدرسگ!!! خنده ام گرفت از این شوخی اش. یه خورده هم لجم گرفته بود. گفتم پس بذار باز اذیتش کنم. دهنمو آوردم بالا و گفتم: «اِه؟! حالا دارم برات!»ـ با خودم گفتم دیگه وقتشه فانتزیمو ببرم یه مرحله جلوتر.ـ ـ راستی بگو ببینم اسم مامی چیه؟ ـ هان؟ دوباره، این بار با صدای آهنگین، تکرار کردم: «اسم مامی چیه؟»ـ اسم مادر آرش ژیلا بود. عکساشو دیده بودم. پنجاهو داشت، ولی هنوزم خیلی خوش هیکل و ناز بود. از شوهرش جدا شده بود و با پولای شوهره تو امریکا، به قول آرش، الواطی می کرد. آرش زیاد رابطۀ خوبی باهاش نداشت. دیده بودم پای تلفن چقدر خشک با هم حرف می زنن. یه دفه که آرش باهاش حرف می زد، دهنی تلفنو گرفت و با یه حالت تحقیرآمیز گفت: «ببین چقدر مسته.» بعد صداشو گذاشت روی آیفن که منم بشنوم. معلوم بود کلی خورده. خیلی عشوه ای صحبت می کرد. یه لهجۀ اغراق آمیزی داشت، مث امریکاییایی که فارسی حرف می زنن. «شین»ها شم مث عهدیۀ خودمون شیش تا نقطه داشت! من همین طوریش هم خیلی ازش خوشم نمی اومد؛ اون ادا و اطوارشو که پای تلفن شنیدم، دیگه هیچی. زنیکه با رابطۀ ما هم از اول مخالف بود؛ می ترسید من بچه شو بخورم! خب، البته این یکیو بهش حق می دم! بگذریم … گفتم حالا برم تو قالب ژیلا خانوم، ببینم چه تأثیری رو پسرمون داره. دوباره با صدای خیلی عشوه ای و با لهجه گفتم: «آرش، نگفتی اسم مامی چیه؟»ـ مثل اینکه نفهمیده بود، یا داشت تو ذهنش کلنجار می رفت که چی کار کنه. همین طور که تخماشو با دست چپم ماساژ می دادم و کیرشو با اون یکی دستم می مالیدم، یه ابرومو بردم بالا و نگاش کردم:« چی شد؟»ـ ـ شراره؟ دیدم فایده نداره؛ باید بیشتر راهنماییش کنم، یا شاید بیشتر ترغیبش کنم.ـ ـ شراره؟ شراره کیه شیطون؟ (حرف «شین» رو مث مامانش گفتم! همون لحظه تخماش توی دستم تکون محسوسی خورد. زده بودم تو خال!)ـ ـ چی شد؟ مامی اسمش چی بود؟ مخصوصاً تو جمله هام شین می آوردم و با عشوه حرف می زدم. مطمئن بودم فهمیده ولی براش سخته. لبمو بالای کیرش با فاصله کمی نگه داشته بودم، طوری که نفسم بهش بخوره. … دیگه تحملش تموم شد و گفت:«ژیلا.»ـ ـ آفرین، پسرم برای تشویقش، سرمو بردم پایین و شروع کردم ساک زدن. می خواستم شرطیش کنم که تا جواب دلخواهمو نده، براش ساک نزنم. با همون لحن جنده-طوری مامانش گفتم:« مامان ژیلا داره چه کار می کنه؟ (ژیلا این طوری حرف می زد. «چی» رو «چه» می گفت. مثلاً می گفت: چه کار می کنی؟ حالم ازش بهم می خورد زنیکۀ اطواری.)ـ چیزی نگفت، منم دهنمو دوباره آوردم بالا و گفتم: «بگو دیگه؟»ـ ـ داره برام ساک می زنه دوباره شروع کردم خوردن. هی می خوردم و وسطاش می پرسیدم.ـ ـ مامان ژیلا خوب می خوره یا نه؟ ـ اوهوم توی دلم، هم داشتم از این بازی لذت می بردم، هم انگار داشتم خورده حسابای حسادت زنونه ام رو با ژیلا صاف می کردم.ـ ـ می دونی چرا؟ سرشو تکون داد که نه. یه چشمک بهش زدم و با لبخند گفتم: «چون تمرین داره! … آره عزیزم، مامان ژیلات واسه خودش یه پا جنده اس. … می خوای بهت ثابت بشه؟ … اگه آبتو تا تهشش بخوره باورت میشه؟ … فقط یه جنده مث مامانت می تونه آب پسرشو تا ته بخوره.»ـ واقعاً تا حالا آبشو قورت نداده بودم. چند بار روی دهنم ریخته بود، ولی دوست نداشتم قورت بدم. این بار ولی ارزششو داشت. با تمام وجودم داشتم ساک می زدم و تخماشو می مالیدم. یه هو آبش اومد. کیرشو توی دهنم نگه داشتم تا تکون خوردناش تموم شه. بعد درش آوردم و دهنمو باز کردم که ببینه. اندازه یه استکان آب توش بود. همشو قورت دادم و بعدش هم مث پورن-استارا زبونمو دور لبم چرخوندم. تمام مدت تو چشمای همدیگه نگاه می کردیم.ـ بچه طفلکی خیس عرق شده بود و نفس نفس می زد: انگار از زیر آب بیرون آورده باشنش! مطمئن بودم دوباره می تونم حشریش کنم. ولی وقتش بود یه ذره بهش فرصت بدم که براش جا بیفته. نمی خواستم حالا که ارضا شده، احساس بدی بهش دست بده. پا شدم یه سیگار از کنار تخت برداشتم و آتیش زدم. بعدش خودمو به پهلو ولو کردم کنار آرش و این دفعه دو تا دستامو انداختم گردنش و سرشو فشار دادم به سینه هام. اونم یه وری، رو به من خوابید. شروع کرد توی آغوشم نفس نفس زدن. تا اینجاش خوب پیش رفته بود. می خواستم با این رفتارم یه حالت مادرانه رو بهش القا کنم. اونم مث بچه هایی که زیر سینۀ مادرشون دِل دِل می کنن و آروم می شن، داشت کم کم خوابش می برد. ولی حس می کردم هنوز باورش نمی شه چه اتفاقی افتاده. یه پک به سیگارم زدم و توی دلم گفتم: «تازه اولشه، پسرم. حالا کجاشو دیدی. مامانی حالا حالاها باهات کار داره.» البته بعدها فهمیدم که آرش هم با این اتفاقی که افتاده، برای من یه برنامه هایی داره.ـ اون لحظه، با اینکه خودم خیلی حشری بودم و اصلاً واسه خوابیدن با آرش بود که این داستانهارو چیده بودم، گفتم بذارم لا اقل یه چرت بخوابه طفلکی. امروز دفعۀ پنجمشه. بیخود نیست مامان جنده اش این قدر با رابطۀ ما مخالف بود! بچه ش حیوونکی داش زیر دست یه زن باتجربه آهک می شد!ـ از حالتی که خوابیده بودیم، خیلی خوشم اومد. مث برّه بغلم خوابش برده بود و من داشتم سر و کمرشو نوازش می کردم. سیگارمو خاموش کردم و خوابم برد. نزدیک صبح بود که با تکون خوردن تخت بیدار شدم. دیدم آرش داره می ره دستشویی. هنوز هوا روشن روشن نشده بود. با اینکه خوابم می اومد، هنوز خمار سکس دیشب بودم. توی خواب و بیداری منتظر بودم آرش بیاد ببینم می شه کشیدش رو کار؟ برای ما زیاد پیش می آد که دم صبح سکس داشته باشیم. آرش که دم صبح همیشه راست می کنه. اگه هم من هوس کرده باشم – که معمولاً کردم- می پریم رو همدیگه و تا می دم می کنتم. واسه همین همیشه غیر از آب و سیگار، کنار تخت قرص نعنا و آدامس هم داریم. صدای دست شستنشو که شنیدم، یه ذره آب خوردم و یه قرص نعنا هم انداختم دهنم. اومد بیرون. این دفعه بدتر از همیشه راست کرده بود. سینه مو صاف کردم و گفتم: «خوبی عزیزم؟»ـ ـ آره عشق من اومد و کنارم دراز کشید. یه سیگار برداشت روشن کنه. گفتم:« اول یه ذره آب بخور، عزیزم؛ سر صبحی سیگار روشن می کنی.»ـ ـ یه پیک شراب می زنی؟ ـ اگه شراب سفید داری ـ الان بر می گردم رفت و با یه سینی برگشت: دو تا گیلاس و چند تا تیکه پنیر سه گوش و یه بطر شراب سفید. به شوخی گفتم: «آقا شما چیز دیگه هم اینجا سرو می کنید؟»ـ ـ فقط واسه مامانای خوشگل!!ـ ـ آخخخ … جیگرشو وقتی گفت مامان، خوشحال شدم که هم یادشه، هم می خواد این جریان ادامه پیدا کنه. پا شدم نشستم. هی با هم ور می رفتیم و لاس می زدیم و هی می خوردیم. مست مست شده بودم. من اون قدرها جنبه ندارم ولی آرش انگار نه انگار که خورده. وقتی دید دیگه شُل شُل شدم، شرتشو در آورد و منتظر نشد من خودم لخت شم. لباس خوابمو کشید بالای سرمو و بعد که اونو در آورد، خوابوندم روی تخت و دستشو برد زیر کمرم و شرتمو کشید پایین. گفتم: «مث اینکه خیلی زده بالا؟»ـ ـ کجاشو دیدی؟ یه لحظه از لحن جدیش ترسیدم، ولی مست تر و حشری تر از اینا بودم که نگران چیزی باشم. شراب سفید همیشه همچین تأثیری روم می ذاره. می خواستم زودتر بکنه، واسه همین گفتم: «می خوای لنگای مامان ژیلا رو بدی هوا؟»ـ ـ مامان ژیلا؟ نه، مامان ژیلا کیه؟ می خوام لنگای مامان شراره رو بدم بالا.ـ اینو گفت و افتاد به جونم. از توی گوشم و لالۀ گوشم لیس زد تا زیر بغلم و توی نافم. بعد رفت سراغ سینه هام. یکی رو می خورد و دندون دندون می کرد، اون یکی رو بین انگشت شست و اشاره اش فشار می داد. داشتم از حال می رفتم. وقتی سرشو برد پایین، دیگه چشمام داشت سیاهی می رفت. ولی آرش تازه ویرش گرفته بود بازی بازی کنه. هی روی کلیتمو لیس می زد و یه انگشتشو آهسته می کرد تو و در می آورد. عضلات شکمم از همین حالا منقبض شده بود. نفسم بند اومده بود.ـ با دندونای قفل شده گفتم: «بکن … بسه دیگه.»ـ خیلی ریلکس نگام کرد. یه دستشو خم کرده بود و آرنجشو زیرش گذاشته بود، انگار اومده باشه پیک نیک. همین طور که دندونامو به هم فشار می دادم، التماسش کردم: «تو رو خدا، بسه دیگه …. بکن آرش.»ـ ـ من آرش نیستم، مامی. آرش کیه؟ حرومزاده! تازه فهمیدم. می خواست حالا نقش بابک منو بازی کنه. ولی من باز به روم نیاوردم. مطمئن نبودم که می خوام این فانتزی رو به همچین سمتی ببرم. با خنده گفتم: «بکن تو رو خدا. دارم پس می افتم.»ـ ـ تا اسممو نگی نمی کنم. ضمناً آرش کیه؟ سفت زن جدیدته؟ مگه اون خوب نمی کندت که این قدر حشری ای؟ طاقتم تموم شده بود. با اخم نگاش می کردم. توی بد وضعیتی گیرم انداخته بود.ـ ـ هان؟ نگفتی مامان. مگه اون خوب نمی کندت؟ هی زیر نافمو تا کلیتم لیس می زد و ماچ می کرد، ولی انگار قصد داشت اذیتم کنه. باز با خندۀ عصبی گفتم:«نه، به اندازۀ کافی نمیکنه. … حالا دیگه بکن، دیوث!»ـ ـ خب، پس اومدی خونه که پسرت ترتیبتو بده؟ چه مامان شیطونی؟ یه دقیقه لنگاش رو زمین بند نیست!!!أ پرسیدم: «چی کار باید بکنم که بکنی، تخم سگ!؟»ـ ـ اسممو بگو. من کی ام؟ !!ـ هرکی هستی، خیلی حرومزاده ای ـ باز نگفتی کی ام؟ دیگه هیچی برام مهم نبود. فقط می خواستم بدم. گفتم: «بابک! حالا بکن منو، بابی! مامان شراره تو بکن.»ـ ـ آروم باش، مامان. بابی الان ردیفت می کنه.ـ ـ بکن دیگه زود باش بلند شد سر کیرشو گذاشت بین لبای کسم. با بی تابی گفتم: «بکن، بابی. مامانت دیشب خوب نداده. بکنش.»ـ داشت موهامو که آشفته شده بود، نرم نوازش می کرد؛ یکی دو تا رشته از موهامو از روی پیشونیم که خیس عرق شده بود برداشت و گذاشت پشت گوشم. همون لحظه یه هو تا آخر فرو کرد ـ آآآآهههههه دلم ضعف رفت. نه به اون ناز و نوازششهاش، نه به این که یه دفعه بی خبر تا ته کرد توش. همین که به خودم اومدم، دوباره در آورد و فرو کرد ـ آه ها ها ها دیگه داشتم زیرش چهچه می زدم. یه بار دیگه … یه بار دیگه و … ـ آه ها ها ها ها دندونامو فرو کردم روی عضلۀ بین شونه و گردنش؛ پشتشو با ناخنام چنگ انداختم. هیچ وقت این حال نشده بودم.ـ ـ جونم مامی. بابک قربونت بره بعد چند ثانیه انگار مستی از سرم پرید و یه کم به خودم اومدم. حالا روی زانو هاش نشسته بود و باسن منو با دستاش بالا نگه داشته بود و داشت تلمبه می زد. پاهای منم هم بیحال دو طرف رونای ورزیده اش تکون می خوردن. یکی از چیزایی که جفتمون دوست داشتیم این بود که بعضی وقتا موقع سکس به هم سیلی می زدیم. البته اون تقریباً فقط ادای زدن در می آورد، ولی من بدجوری می زدم. یه دفعه نمی دونم چی شد که یاد این افتادم. انگار خودم هم باورم شده بود که این بابکه و باید ادبش کنم. همین طور که با چشمای خمار نگاش می کردم، دستمو جمع کردم روی سینمو با پشت دست زدم تو صورتش. شترق! برق از چشماش پرید. یه لبخند تحقیرآمیزی زدم و این دفعه با روی دست زدم اون طرف صورتش. اشک تو چشماش جمع شده بود. ولی همون طور با قدرت تمام می کرد. با چشمای نیمه بسته نگاش کردم و نفس نفس زنون گفتم: «حواست باشه … وقتی با مامان شراره سکس می کنی …. پسر خوبی باشی. من جنده نیستم …که هر طور … خواستی … باهام رفتار کنی.»ـ بعد بازو هاشو گرفتم و نشستم روی پاهاش. یه کم روش بالا پایین کردم و بعد خوابوندمش روی تخت. حالا اون بی حرکت افتاده بود و من می کردمش. بعد گفتم: «ضمناً … دیگه نبینم … راجع به رابطۀ من و دوست پسرم … ازم سؤال کنیا! مامانت به هر کی بخواد میده، فقط هم به خودش مربوطه.»ـ به نظرم اومد یه ذره ترسیده. زیر چونه اش رو گرفتم و پرسیدم: «فهمیدی؟ دیگه تکرار نشه ها.»ـ ـ چشم مامان ـ حواست باشه؛ یه دفعه دیگه از این فضولیا بکنی، می آرمش خونه جلو روت بهش می دم تا بفهمی خوب می کنه یا نه.ـ آآه. آه.ـ- تخماشو از زیر گرفتم و یه کم فشار دادم.ـ ـ فهمیدی، بابی؟ ـ آهان …. آهان … ببخشید مامان. غلط کردم تخماشو ول کردم. لب پایینشو بین دندونام گرفتم و یه خرده فشار دادم. بعد سرمو بالا آوردم و یه تف کردم روی صورتش. گفتم: «حالا همون جور با موهای مامی بازی کن.»ـ از کارش خوشم اومده بود. ولی این دفعه یه ذره مرعوب نیروی جنسی من شده بود. دستش می لرزید. نمی تونست درست موهامو جمع کنه. دستشو گرفتم و انگشتاشو کردم توی دهنم. چشماش مث مرده ها افتاد به سقف. منم داشت آبم میومد، ولی نمی خواستم تنها ارضا شم. از کنار تخت یه کاندوم برداشتم و کردم توی انگشت وسطی دست راستمم. بعد با تمام نیروم غلت زدم و دوباره کشیدمش رو خودم، دستمو بردم پشتش، انگشتمو یواش گذاشتم در سوراخش، یه هو چشماش گرد شدند. لحنم مهربون بود، ولی عمداً با صدای محکم و کلفت گفتم: «چیزی نیست؛ مامان شراره می خواد چکاپت کنه!»ـ وقتی انگشتم تا ته رفت، شروع کردم بالا پایین بردن و چرخوندن. با تعجب و یه کم ترس نگام می کرد. مثل اینکه تا حالا همچین تجربه ای نکرده بود. … یه دفعه از احساس غلبه ای که پیدا کرده بودم، لذت عجیبی بهم دست داد. احساس کردم ستون فقراتم از لذت داره تیر می کشه. تخم چشمام شروع کرد به گشتن و آبم اومد. اونم همون لحظه شروع کرد آه و اوه کردن. هر دو با هم اومده بودیم. انگشتمو از کونش درآوردم ولی کاندومو مخصوصاً گذاشتم بمونه. بعد از روم هلش دادم کنار. تا یکی دو دقیقه کنارم مث غشی ها تکون تکون می خورد. خودم هم خیس عرق بودم و نفس نفس می زدم. یه ذره که حالم جا اومد، دو تا سیگار روشن کردم و یکیشو دادم به آرش. توی سکوت پک می زدیم و دودشو با چشم نیمه بسته تماشا می کردیم. سیگارم که تموم شد، یه ذره آرشو هل دادم تا یه وری شه. بعد کاندومو از پشتش کشیدم بیرون و یکی هم محکم با دست زدم روی باسنش. ما توی سکس زیاد پیش می اومد که نقش غالب و مغلوبو بازی کنیم، ولی این دفعه طفلک نفهمیده بود از کجا خورده! مات و مبهوت افتاده بود روی تخت.ـ پایان

سارا قسمت اول من و سارا هر دومون جزوبچه هاي تجار تهران بوديم که اختيارمون دست خودمون نبود يعني به خاطر رسم و رسومات احمقانه اي که داشتن به ما حق انتخاب تويه ازدواج نداده بودن و جرات مخالفت نداشتيم.من انگليس بودم که يه روز مادرم زنگ زد گفت زني که شايسته وصلت با خانواده ما باشه رو براي تو پيدا کرديم تا يه ماه ديگه بيا تهران که بساط عروسي رو برپا کنيم..منم که اصلا آماده نبودم يعني اصلا خوشم نميومد چون هر موقع نياز به سکس داشتم سريع يکي رو جور ميکردم.با اين حال من سر خورده و ناراحت از اينکه بايد تو زندگيم يکي رو که خوشم نميومد وارد کنم.بهرجهت بعد مدتي اومدم تهران.چه استقبالي شد ازم انگار شاهزاده اي چيزي هستم.اين مراسم هميشه توجه من رو به يه مسئله اي جلب ميکرد.خيلي جالبه بعضي ها آرزو ميکنن يه دقيقه جاي من باشن ولي من آرزو ميکنم که يه زندگيه عادي داشته باشن و يه دقيقه جاي اونا باشم.پول با اينکه حلال همه چيزه ولي جذابيتش براي يه مدته و محدوده همين که به ته انچه که ميتوني باشي برسي ديگه براي تو پول معني نداره.اينم واسه من صادق بود.واسه من که که ماهي 50 هزار دلار پول تو جيبيم بود.شايد تعجب کنيد 50 هزار $با اينکه خيلي زياده ولي براي باباي من خيلي کمه.خيلي باباي منم از اونا بود که تمام سرمايه اش رو زمان جنگ رفت کلي زمين توي نياوران و فرمانيه و جردن خريد.4 سال بعد جنگ فروخت و از اون به بعد با زدن شرکتاي مختلف پول رو پول ميزاره.ولي من اصلا اينها برام جذابيت نداره.و 24 ساعت زندگيم مثل همه.ثانيه ها جاي خوشون رو به دقيقه ها و دقيقه ها جاي خودشون رو به روز ها و روز ها جاي خودشون رو…………….. .چند بار هم ميخواستم خودکشي کنم ولي ديدم احمقانه است .به خاطر همين يکنواختي تصميم گرفتم ازدواج کنم.بعد اومدن به تهران و چند روز برو بيا تو فاميل آخر با خانواده زن آيندم آشنا شدم.بله اونا هم يه ثروتمندايي مثل ما بودن که بابام با باباش داد و ستد داشت.حتما خواسته با اينکار يه داد و ستد تازه اي راه بندازه.من بعد چند روز ديدمش .دختر خوبي به نظر ميرسيد.خوشگل بود ولي نه خيلي.اصلا به هم علاقه نداشتيم.يه بار ازش پرسيدم چرا با من ازدواج ميخواي بکني؟ گفت من دنبال کسي هستم که من رو از نظر مالي تامينم کنه و کاملا در رفاه باشم.وبه همين سادگي من داشتم تو زندگيه يه کسي وارد ميشدم.به همين سادگي وفقط به خاطر پول.اي بابا….. .ولي واسم فرق نميکرد تازه هيجان داشت به يه چيزه تازه اي تو عمرم برخورد ميکنم که 2 3 سالي من رو ميتونه مشغول خودش کنه….. از عروسي که حرف نزنم که بهتره.يه هتل توي دبي.همه مهمونا اونجا اومده بودن.بعدش شب يه کشتي رو کرايه کرده بودن.و يه عروسيه رويارويي که فکر کنم جريانش براي چندين ماه بين خانواده هاي تهراني بگرده.ولي اينا هم برام جذابيت نداشت.براي من جذابيتش اين بود که از فردا نقش کسي رو بايد بازي کنم که ميخواد با کسي زندگي رو شروع کنه و شريکش باشه……شب هم پدرم گفت اگه ميخواي طلاقش بدي خواهشن بزار 4 سال بگزره بعد.منم طبق معمول با يه نيشخند حرفش قبول کردم.شب شد.تويه هتل و… ولي يه چيزي که خودش رو به من جلب کرد اين بود که خيلي خودش رو به من ميچسبوند و آخراي عروسي ديگه واقعا تشخيص ميدادم که حشري شده و وقتي شب رفتيم هتل فهميدم با چه کسي روبه رو هستم. من رفتم تو سالن و اون رفت تو اتاق.روي مبل راحتي نشسته بودم.که ديدم يهو ديدم يه زن لخت داره به من داره حمله ميکنه.وسريع نشست رو زمين شلوارم رو کشيد پايين و کيرم رو که خواب خواب بود رو تو دستش گرفت و همونجوري کرد تو دهنش.من که هنوز تو شُک بودم که اين داره چيکار ميکنه.بعدش به تندي شروع کرد به ساک زدن.واي چه جوري ساک ميزد.زفتم تو يه عالم ديگه.سرم رو گذاشته بودم رو مبل.دستش رو کرد توي پيراهنم و روي سينه هام ميچرخوند خيلي بهم حال ميداد.کيرم سنگ سنگ شده بود.که ديدم داره اشاره ميکنه تو.منم که ديگه حشرم بالا زده بود.انداختمش روي مبل و شروع کردم به خوردن کسش.واي ي ي ي ي.چقدر اين کسش رديف بود.گوشتالو.و راحت صورتت توي گوديش گم ميشد.و اولين باري بود که کس ليسيدن انقدر واسم لذت داشت يه دفعه دادش رفت بالا -واي من رو بکن واي من کير مي خوام بکن من رو ديگه طاقت ندارم. سرم رو بردم بالا ديدم به عجب پستونايي داره و رفتم بالا.و دو تا پستوناش رو گرفتم و فشار ميدادم.ديگه داشت غش ميکرد.و رفتم بالا و ازش لب گرفتم.زبونم رو تو دهنش ميچرخوندم.واي ديواره دهنش خيلي داغ بود خيلي.يه لحظه زبونم رو از دهنش در آوردم.و گفتمready? و اونم يه yeah و منم آروم کردم تو کسش.داشتم از تعجب شاخ در مياوردم اين با اين حشرش پرده داشت.و عجب پرده اي هم داشت پاره نميشد اون که دستاش رو به کمرم چسبونده بود از ترس،آخر سر با يه فشار زياد کيرم به سقف کسش خورد و يه داد کشيد ديدم داره از حال ميره.کيرم که خوني شده بود.بهش گفتم بسه بزا واسه بعدن.گفت نه ادامه بده و منم تو اون حال ادامه دادم.البته سکس نبود زهر مار بود آخرش.ولي چيزي که تو اين سکس بهم ثابت شد که زن عجيبي داشتم خيلي عجيب بود.و همين برام يه تنوع داشت.از اون به بعد ما خيلي سکس داشتيم به طوري که هفته اول 10 بار سکس داشتيم .از کمر افتاده بودم.ولي اون هنوز ميخواست.و يه چيزي که خيلي بارز بود هر دفعه به دفعه قبلي راضي نميشد.و هر دفعه من بايد تغيير ميدادم روش کردن رو.و اين سکس ياعث شد ما به زندگي با هم راضي بشيم. من از اون به بعد با اصرار بابام رفتم مديريت يکي از شرکتاش رو توي تهران به عهده گرفتم.با اينکه سارا ميگفت بريم دبي ولي ميگفتم بزا براي سالاي اول اينجا باشيم. يه بار اومدم خونه ديدم پاي ماهوارس و داره يه فيلم سکس ميبينه.و ديدم بلي داره با آلت مصنوعي به خودش ور ميره.منم که ديگه به خاطر داشتن پارتنر سکسي مثل او خيلي حشر شده بودم.از اين صحنه به اوج رسيدم.همونجا لخت شدم.و رفتم کنارش.در حالي که دهنش باز بود و چشماش بسته بود و تو فضا بود.آروم کيرم رو کردم تو دهن بازش. -واي جان يه کير ديگه. و ميخورد.و بعدش منم کيرم رو تو دهنش بالا پايين ميکردم.ديدم چشماش رو باز کرد و ديد منم.يکم حول شد.ميخواست اونو قايم کنه گفتم لازم نيست به کارت برس و اونم با رضايت تو کسش ميکرد درحالي که واسه من ساک ميزد.واي يه لحظه روم رو کردم به ماهواره ديدم دو تا مرد کلفت افتادن به جون يکي.خيلي حشرم از ديدن اين صحنه که داشتن به هارد ترين طرز ممکنه داشتن ميکردنش زد بالا.سريع کيونش رو گرفتم.دادمش بالا.اونو در آوردم.و کردم تو کسش.و به چه شدت ميکردم.از برخورد پاهام با پاهاش صداي شلپ شولوپي ميومد که نگو ديگه داشتم ميترکيدم از حشر.بعدش خودم نشستم و نشوندمش از کيون رو کيرم.و با سرعت هر چه تمام تر بالا پايين ميکردم.تو همين حين ديدم اونم بيکار نشست و کير مصنوعي رو ميکرد تو کسش. منم که داشتم خفه ميشدم داد زدم -از دو تا کير خوشت مياد اونم داد زد -آره دو تا کير ميخوام بکنيد من رو. و اون رو خوابوندم رو سينم در حالي که کيرم رو تو کيونش بالا پايين ميکردم کير مصنوعي رو گذاشت تو کسش و افسارش رو داد دسته من.و من اونجوري ميکردمش.واي خيلي داشتم حال ميکردم.که ديگه ديدم تنم داره شل ميشه گفتم کجا بريزم اونم بلند شد و کيرم رو يه راست کرد تو دهنش و همش رو خورد.خيلي بهم حال داد.ديگه ما به کم تو سکس قانع نبوديم.تو زندگيه عاديمون تو خونه هم لخت بوديم.واي من بعضي موقع ها از ديدن روناي گوشتالوش حشر ميشدم و ديگه همونجا ميکردم توش.ولي چيزي که بهش ميگفتم هر کاري ميکنم که از بدن نيفتي و اون خيلي به بدنش ميرسيد.منم که ديگه کارم شده بود چيزايي که کمر رو پر ميکرد.سکس با سارا برام تنها جذابيت موجود توي دنيا بود.خيلي حال ميکرديم.ما هفته اي 3 بار رو حداقل داشتيم.جوري که ديگه من عاشق کس کردن شده بودم.جوري که کنترلم روي خودم رو از دست داده بودم.و با ديدن دختري که کيون و پستونش رديفه آمپرم ميزد به سقف.توي دنيا برام سکس اهميت داشت.و خوبيش اين بود به هر مرحله اي ميرسيدي مرحله اي بهتر بازم بود. من توي شرکتم خيلي سليقه به خرج ميدادم. وهميشه بهترين منشي رو انتخاب ميکردم.و هميشه منشي هي که تو خوشگلي تک و کمي قيافش به بده ها ميخورد رو استخدام ميکردم. ولي چون هميشه از نظر سکس يکي ديگه بود که باهاش هر هفته سکس داشتم زياد توجهي نداشتم تامين بودم.و خوبيه سارا اين بود با اينکه عاشق سکس بود کمتر مردي رو ميپسنديد يه بار ميگفت من فقط با تو حال ميکنم سکس داشته باشم.چون من کير هر مرد رو نميپسندم.و به خاطر همين اعتماد بهش داشتم. اونم به من.ولي يه بار ما با سه قرار داد مهم رو به رو شده بوديم و هزار تا کار رو سرمون ريخته بود.من به همه کارمندا گفته بودم که همه بايد بمونيد.اونا موندن اندفعه ساعت 8 شب بود.تايم کاريه ما ساعت 6 بود.همه رفتن.و اونشب هم که سارا رفته بود خونه دوستم کيارش اينا که با همسرش که اونم تنهاست باشه.کيارش قرار بود بياد پيش من که با هم کار کنيم آخه اون با من تو يه جاهايي شريک بود.و شب اونجا بود چون من اونشب دير ميودم.و اونشب هم خيلي حشرم بالا بود.ديدم همه رفتن و معمولا منشي که بعد من ميرفت مونده بود.از لاي در ديدم.مانتوش کنار رفته بود و يه شلوار تنگ.واي چه گوشتي اون پشت بود.به اوج رسيدم.کيرم داشت ميترکيد.من ديگه هيچي برام اهميت نداشت.واي مانتوش کنار رفته بود و من ميتونستم روناي خوشگلش رو ببينم.و تصور ميکردم برخورد پاهام به روناي خوشگلش رو و به اوج ميرسيدم.تو فکر بيخيال شدنش بودم که خودکارش سمت راستش اقتاد و من که سمت چپش بود با خم شدنش به سمت راست کيون خوشگلش رو ديدم و ديگه عين سگ وحشي شدم.رفتم روي مبل کنارش نشستم. -خانوم …اگه ميخوايم ميتونيد بريد ها -چشم من 15 دقيقه ديگه ميرم. يکم سکوت پيشمون برقرار شد.که يه فکري به سرم زد -خانوم…شما از خقوقتون راضي هستيد؟ -خوب بله -ببينيد جدي پرسيدم.ميخوام بدونم کامرندام از خقوقشون راضي هستن يا نه….. -خوب نه آقاي …آخه من با اين حقوق فقط پول تاکسيم تا خونمون ميشه. -خونتون کجاست؟ -ونک.من از فرمانيه برسم خونه شب شده.مثلا امشب که اضافه کار وايسادم هيچي ديگه بايد با آژانس برم که ديگه هيچي من که تو همين موقع که داشتم بهش نيگا ميکردم داشتم آروم کيرم رو به طرز ماهرانه اي ميمالوندم ديدم يه نيگاه کوچيک به اونجام انداخت. -ميخواين حقوقتون رو زياد کنم؟ -بلي -ببينيد پيش خودمون باشه من معمولا دوست دارم تو هر چيز حرفم رو رک بگم.من دوست دارم با شما سکس داشته باشم اگه شما به خواسته من عمل کنيد منم 200 تومان بيشتر ميکنم. ديدم يه برق افتاد تو چشماش. -يعني اضافه کار وايسم؟ اول نگرفتم ولي با خنده هاي حشر کنندش فهميدم -بلي چه اضافه کاري .بعدش خودمم ميرسومنتون و ديدم روي صندليش لم داد.منم آروم بلد شدم و رفتم کنارش بلندش کردم و روسريش رو در آوردم.موهاش رو روي صورتش ريختم.و يه لب کوچيک گرفتم اولش يکم ناز ميکرد که طبيعي بود.بعدش با دستم دو دکمه آخر مانتوش رو باز کردم.و از روي شلوار داشتم کسش رو فشار ميدادميه لحظه چشماش رو بست فهميدم داره حشري ميشه.مانتوش رو آروم آروم باز کردم يه تاپ تنگ پوشيده بود.که خط پستونش به راحتي معلوم بود.مانتوش رو انداختم رو ميز.و در حالي که هنوز داشتم ازش لب ميگرفتم با دو تا دستم پستوناش رو دو دستي گرفتم و فشار ميدادم.ديدم خوشش مياد.تاپش رو از تنش در آوردم.ويه جا کپ کردم واي عجب پستوناي رديفي خيلي خوب ساخته بود.خيلي…..آروم بدنش رو چسبوندم به خودش و سوتينش رو در آوردم. پستوناش توپ شده بودن.و همونجوري در حالت وايساده پستوناش رو ميخوردم خيلي حال ميکرد.بعضي موقع ها يه گاز کوچيک ميگرفتم .و اونم يه جيغ ريز ميزد که حشرم بالا ميزد.نشستم در حالتي که ايستاده بود.دکمه هاي شلوارش رو باز کردم ديدم يه شرت سفيد ناز پاشه.شلوارش رو کاملا زدم پايين و از پاش در آوردم.و از روي شرت با کسش رو ميخوردم. خيلي حال ميکرد مدام آه هاي کوچيک ميکشيد.که من رو دو برابر حشر ميکرد.اول يکم پاهاش رو ميبست ولي آروم پاهاش رو باز کردم و شرتش رو در آوردم.يه کس تيغ خورده ناز.نسبت به کس سارا گوشتالو نبود ولي به سفيديش مي ارزيد.يه بوي گيج کننده اي هم ميداد.انگاري ميدونست قراره امروز بده.شرتش رو در آوردم.ديگه تحمل نداشتم بلندش کردم انداختمش روي صندلي.پاهاش رو باز کردم. ادامه دارد

سارا قسمت دوم سريع رفتم بساط را آوردم.من هميشه يه بسته کاندوم داشتم.رفتم اون رو آوردم.يکم مشروب هم داشتم آوردم. يکم مشروب ريختم رو کسش و شروع کردن به خوردن.انقدر حال ميداد اينجور خوردن که نگو هي ميريختم هي ميخوردم. اونم دستاش رو رو سرم گذاشته بود و فشار ميداد.ديگه تحمل نداشت.جيغ داد ميزد.که يه دفعه به ارگاسم رسيده بود.سرم رو آوردم بالا ديدم با يه دختر تمام حشر رو به رو هستم.بعدش من نشستم.يکم از مشرو ب رو سر کشيد بقيش رو ريخت رو کيرم و شروع کرد به خوردن کيرم.چقدرکيف ميدد.منم داشتم با پستوناش ور ميرفتم بعد چند دقيقه نشوندمش روي صندلي پاهاش رو باز کردم.کاندوم رو روش کشيدم.و کردم تو.و حالا بکن کي نکن.خودم که با دستام دسته صندلي رو گرفته بودم .کسش تنگ بود اول نميتونستم زياد تند کنم ولي بعد يه مددت باز شد.ولي بازم مانعم بود.پاهاش رو بعضي موقع ها ميبست.بر گردودندمش و از پشت کردمش تو همون حين با سوراخ کيونش هم ور ميرفتم اون که هيچي حاليش نبود و چون درصد الکل مشروب هم بالا بود انگاري يکم مست بود.کيرم رو در آوردم و کردم تو کيونش اولش پس زد و نرفت تو بار ديگه يکم رفت. ولي اون ميخواست فقط بکنمش آخه خيلي حشري شده بود.آروم کردم تو کيونش اولش يکم دردش ميومد ولي بعد يکم تا آخر رفت تو يکم نگه داشتم چند تا زدم رو روناش که شل کنه.و تند کردم.توي فضا بودم که آيفون در خورده شد.اون که يکم ترسيده بود -نترس من ميرم هر کي بود ميگم بره فردا بياد.فعلا تو برو تو اتاق اون رفت که تازه يادم اومد بله من با کيارش قرار داشتم.کيارش دوست صميميم بود که اونم مثل من ازدواج کرده بود.يعني ازدوجاش با من شباهت داشت..مونده بودم چيکار کنم اروم بهش گفتم بيا تو اونم آروم گفت -چي شده؟؟؟؟ -ببين دارم ميکنم؟ -کي رو؟ -اين جيگره؟ -آره -ميخواي؟ -آره پس چي منم هستم پس بشين اينجا هر موقع گفتم اي کير بيا -باشه. -اونجا اومدي لخت باشي ها خودم هم بطري مشروب رو بداشتم رفتم. رفتم تو ديدم رو صندلي تو اتاق من نشسته و داره کسش رو ميمالونه -تويي بيا ديگه دارم ميمرم. روش قرار گرفتم.و دوباره شروع کردم به خوردن کسش. مشروب يکم روش ريختم.و گذاشتم کنار و شروع کردم به وحشيانه خوردن ديدم دادش رفت بالا -منو بکن بکن ديدم دستش دراز کرد و يکم از مشروب خورد بازم خورد.مشروب گرفتم ازش و دوباره ريختم روش و دوباره خوردم.داشت به موهاش چنگ ميزد.بلند شدم کيرم رو با اينکه سنگ سنگ نبود کردم توش بعد يه مدت سنگ شد و شروع کردن به تلمبه زدن.باسنم رو گرفته بود.و داد مي زد -عزيزم دوست داري يه کير ديگه توت ميرفت -الان هزار تا کير رو دوست دارم -اي کير و بلندش کردم خودم نشستم و خوابيد رو و کردم تو کسش و جا رو باز کردم که دوستم بياد. -چشمات رو ببند و فکر کن يه کير ديگه رفته توت و کيارش کرد تو کيونش. -آي کير چقدر کيف ميده دو تا کير جان….. که يه لحظه متوجه شد يکي ديگه برگشت و وقتي خوشگليه کيارش رو ديد يه خنده اي کرد و ادامه داديم.کيارش هم خيلي وحشيانه ميکرد.اول هماهنگ نبوديم ولي هماهنگ شديم و دو تايي ميکرديم. ديگه داشت به گريه مي افتاد از لذت.من که پستوناش رو کرده بودم تو دهنم و ميخوردم.خيلي حال ميکردم.که ديدم داره آبم مياد در آوردم در حالي که هنوز کيارش تو کيونش ميکرد من کردم تو دهنش که واسم ساک بزنه.و کيارش که يکم راحت شده بود تندتر ميکرد خيلي رويايي بود خيلي حال ميداد.دوتايي تجربه خيلي خوبي بود.و تمام آبم رو ريختم رو صورتش و يکم هم خورد که ديد خوشمزس تا آخر کرد تو دهنش و آخراش رو خورد.من کنار کشيدم که کيارش راحت باشه.و خودم داشتم نگاه ميکردم کيارش عين سگ حار بود و ميکرد دختره که نا نداشت ولي داشت حال ميکرد.کيارش خيلي تندش کرده بود و دختره از درد داشت چنگ ميزد وداد ميزد که ديدم دختره به ارگاسم رسيد و کير کيارش سفيد شده بود ولي بازم ادامه مياد.دختره که به هن هن افتاده بود.بعد يه مددت آب کيارش هم اومد و اون کاملا کرد تو دهنش و همش رو به زور خروند بهش.هر سه مون پخش شديم ولي دختره که غش کرده بود.و خوابيدن هر دوشون.ولي من که حرفه اي بودم بلند شدم به همه چي سر و سامان دادم.حتي لباس دختره هم تنش کردم.زنگ زدم خونشون که کار خيلي بوده.کار تا يک ساعت تموم ميشه. بلند شد رفت يکم به خودش سر و سامون داد و رسوندمش آخرشم گفتم -بازم اضافه حقوق ميخواستي بگو و يه خنده اي کرد و رفت ادامه دارد…………………اونشب من و کيارش تا صبح تو شرکت بوديم…. کار ها خيلي زياد بود توان ما رو گرفته بود…تو بد مخمصه اي گير افتاده بوديم. اصلا حساب ها راست نميشد…. من بازم ميخواستم به کارمندا بگم بازم شب دير ميريد که کيارش مخالفت کرد گفت بزا برن خودمون ميرسيم…. من زنگ زدم به خونه با سارا حرف زدم که آره اينطوري شده ما دو سه روزي نميتونيم بيايم…. سارا هم مخالفتي نکرد….يعني ما زياد به هم اعتماد داشتيم….يعني واقعا سکس زندگيه ما رو دگرگون کرده بود…تنها دلايل اعتمادم به سارا همين سکس بود…. ولي خوب به جز اون يه زير آبي ديگه زير آبي من نرفته بودم بعد ازدواج با سارا…. تو يه شرکت بوديم طرفاي ساعت 6 بعد از ظهر همه کارمندا رفته بودن..منشيم با ناز و افاده اومد تو -آقاي مهندس ببخشيد همه رفتن..من ميتونم برم؟؟ منشيم جمله آخريش رو جوري گفت که هر کسي جز من رو به اوج حشر ميرسوند ولي با اين حال -بله خانوم شما کاري نداريد بفرماييد بعد 1 ساعت کيارش اومد…نشستيم و تا طرفاي صبح به بررسي حساب ها و شرايط پرداختيم…. فرداش هم همينطور بود… من زنگ زدم به همسرم که ما نميتونيم بيايم فردا هم… اوندفعه کيارش خيلي زود اومد…از همومن موقع که اومد شروع کرديم به کار…که ساعت 11 تموم شد…بالاخره تونستيم تمام حساب ها رو بررسي کنيم خيلي حال داد….بعد يه هفته اعصاب خوردکني و خر حمالي تونستيم جمعش کنيم…… اون پيشنهاد کرد بريم خونه… منم قبول کردم… طرفاي ساعت 12:30 شب بود که رسيديم خونه…. آروم رفتيم بلکه زنامون بيدار نشن…. من و کيارش با هم خيلي روابط خانوادگي داشتيم. شده بود اونا يه هفته بيان خونه ما و ما هم يه هفته بريم خونشون…. ما تو خونه همديگه اتاق به خصوص داشتيم…مثلا کيارش اتاقي که توي قسمت جنوب خونشون بود رو واسه ما اختصاص داده بود…همين روابط عميق بود که من با اون تو اکثر کارهام شريک بودم…البته اون اصلا نامردي نميکرد و همين اخلاق خوبش باعث شده بود منم هميشه بهش وفادار باشم.رفتيم نشستيم ماهواره رو روشن کرديم کيارش بساط مشروب رو علم کرد…نشستيم 30 دقيقه اي خورديم يکم شارژ شديم رفتيم واسه خواب.من رفتم تو اتاق…چراغ رو روشن نکردم که بيدار نشه سارا…يکم گرمم بود لخت شدم رفتم تو تخت…. ديدم اونم لخته..بدن گرمم رو به بدنش چسبوندم از حرکاتش تو خواب ميشد بفهمم که کيف کرده آروم گفتم عزيزم من اومدم اونم دستش رو انداخت دور گردنم يکم ماليد… من آروم رفتم جلو و گردنش رو خوردم… -جان من چيزي نميگفتم..پاهام رو باز کردم و اون رو انداحتم بين پاهام…کيرم رو انداختم لاي پاهاش…اونم از اونور کيرم رو با دستاش گرفت و ميمالوند…. من دستم رو انداختم پستوناش رو گرفتم پستوناش خيلي ورزيده بودن ولي احساس کردم از حد عاديشون يکم کوچکتر بودن… روش رو کردم به خودم…افتادم روشدو تا پستوناش رو تو دستام گرفتم فشار ميدادم اونم حال ميکرد…و مدام صداي آه و اوهش بالا پايين ميشد…انقدر حشر بودم و انرژي داشتم آروم کردم تو کسش… ولي احساس کردم يکم کسش تنگ تر شده…. يه دفعه -واي کيارش چقدر کلفت شده کيرت يه دفعه خشکم زد کيارش کيه..يعني چي؟ -کيارش؟؟ -وا…يعني چي؟ -سارا؟ -اا…من سارا نيستم سارا اونور خوابيده -سريع از روش بلند شدم… رفتم پريدم چراغ رو روشن کردم. ديدم بَه همسر کيارشه…. داشتم از خجالت آب ميشدم….سرم رو انداختم پايين و با دستم کيرم رو قايم ميکردم -بابا ما فکر کرديم امروز نمياين اونرفت تو اون اتاق بعد يه مددت رفتم ديدم خوابش برده منم اومدم اينجا -به خدا شرمنده نميدونستم يه دفعه يادم افتاد که الان سارا زير دسته کيارشه… سريع زدم بيرون… ديدم اونا هم بيرون نشستن….من و کيارش لخت بوديم اون دو تا يه چيزي رو خودشون انداخته بودن 4 تايي نشسته بوديم و فقط به همديگه بهم نگام ميکرديم…که يه دفعه هر چهار تايي زديم زير خنده -به خدا کيارش من اصلا نميدونستمم -منم ميخواستم همين رو بهت بگم شرمنده زن کيارش گفت -حالا چيزي که نشده کيارش شروع کرد به تعريف کردن…خوشبختانه اون نکرده بود تو زنه من… و موقعي که هنگام داستان تعريف کردن من شد با يه چشمک به زن کيارش ماجرا رو يکم تغيير دادم که اتفاقي نيفته…. ولي من اگه دروغ نگفته باشم خيلي از کس شيلا خوشم اومد واقعا تنگ بود و بدرد پاره کردن ميخورد…داشتم به خودم ميگفتم بابا ميکرديش بعد پا ميشدي…ولي هر جوري که نيگا ميکردم نميشد به دوستم نامردي کنم… من و کيارش پا شديم رفتيم يه چيزي بياريم…اونا هم رفتن يه چيزي بپوشن… تويه آشپزخونه -ناقلا با زن من چيکار کردي؟ -به خدا کيارش قصدي نداشتم -بابا فداي سرت زنه من مال تو…فقط خودم و خودت -منم يه چشمک زدم به نشانه تاييد -حالا تو چيکار کردي با زنه من؟ -من هيچي بابا زنت عجب حشريه ها -هو با زنه من درست حرف بزن اونم يه چشمک زد داشتيم بساط مشروب خوري رو محيا ميکرديم -کيارش -سعيد -تو بگو -نه تو بگو کيارش هميشه پرروتر بود هميشه اون شروع ميکرد -ببين ما رو که به زور دادن…ميدونيم فقط باهاشون همسريم…بيا امشب…. ديگه بقيش رو روش نشد… ولي من اصلا انتظار نداشتم همچين حرفي رو بگه …بابا بالاخره زنم بود…ولي يکم فکر کردم من کيارش رو از راهنمايي ميشناسم من شايد زنم رو طلاق بدم چند سال ديگه ولي کيارش ميمونه واسه هميشه برام…. تازه زنه کيارش هم که خوب بود…يعني عالي بود تنگ……. يه دست مردونه داديم… -پس برو مشروب درصد بالا رو بيار… -بابا مست ميکنن. يه دفعه به فکر فرو رفت يه باشه شيطون وار زد…. رفتيم تو سالن… ديديم لباس خوشگلي پوشيدن انگاري تازه خريده بودن…يه آرايش نصفه و نيمه رو کرده بودن… ماهواره رو روشن کرديم… يه فيلم بود.. داشتيم نيگا ميکرديم که انگاري فيلمه نيمه سکس بود… که بکن بکناش شروع شد…همه با حرص و ولع بهتري نيگا ميکرديم….هي بيشتر مشروب ميخورديم… ديدم سارا بعد 4 پک داره گيج ميزنه… آروم يه پک ديگه هم بهش دادم…نزديک خودم کردمش يکم مالوندمش…. شيلا هم همين وضعيتي بود…. اونم با 4 پک رفته بود رو هوا.. يه دو سه پک ديگه هم خوردن ديگه نميتونستن جلو پاشون رو نيگا کنن…. افتادم روي سارا. اونم دستاش رو دور من حلقه زد…و يه لب سگي از من گرفت..خوابوندمش روي راحتي…بعد روش لم دادم… تو گوشم گفت -تا حالا بهت گفتم دوستت دارم؟ منم که تعجب کردم -نه -حالا ميگم يه دفعه دنيا دور سرم چرخيد…يعني من انقدر کثيف ميتونسته باشم که بيام زنم رو که بهش تعهد دارم بزارم زير يکي ديگه باشه/؟؟؟ حتي اونم دوست صميميم باشه که حاضرم براش جونم رو بدم… ديدم کسي الان زيرمه که دوستم داره؟؟ ميتونم بهش خيانت کنم؟؟؟ يه لحظه به کيارش نيگا کردم ديدم زنش رو لخت کرده و داره ميکنتش…… يه لحظه دنيا دور سرم چرخيد……….. بلندش کردم بردمش تو اتاق و نزاشتم که… من دوستش نداشتم ولي نميتونستم که بزارم… اونشب يکي از بهترين سکساي من و سارام بود….پایان

سکسی از جنسی دیگر قسمت اول ژانر : سکس با فامیل دیگه کم کم میخواستیم بخوابیم به مریم شب بخیر گفتم رفتم تو اتاق خواب، پشت سرم هم مرجان اومد تو اتاق هنوز مستی از سرم نپریده بود داشتم شلوارکم رو که زیرش شرت هم نپوشیده بودم رو در میاوردم که مرجان منو سفت بغل کرد و لبشو چسبود به لبم شروع کرد به مکیدن گفتم خیلی زدی بالا لبخندی زد که شهوت ازش می‌بارید بهش گفتم امشب بد جور میکنمت ها که از صدای جیغت خواهرت که توی حال خوابیده بیدار بشه دیدم کیرمو فشار داد گفت امشب من میخوام بکنمت یکاری بکنم که تا آخر عمرت تو ذهنت بمونه یه شب فراموش نشدنی معلوم بود از چشاش خیلی مست بود و خیلی هم حشری گفتم که بزار مریم خوابش ببره جرت میدم گفت اون که خیلی مسته الان هم داره چرت میزنه برو زیر پتو تا من بیام تا اومدم چیزی بگم لبشو گذاشت رو لبم زبونش رو هم کرد تو دهنم رفتم زیر پتو منتظر شدم که بیادش صداش از تو حال میومد که داشت با مریم حرف میزد ولی کامل واضح نبود چی میگن فقط اینو شنیدم که مریم به مرجان میگفت امشب بهتون خوش بگذره. همیشه عاشق این بودم که از نزدیکی خودم و زنم فیلم میگرفتم و فرداش یکی دو بار نگاه میکردم بعدشم پاکش میکردم فقط خدا خدا میکردم که چراغارو خاموش نکنه که فیلم خوب بشه، پاشدم که برم گوشیمو یه جای مناسب قرار بدم که زاویه دید خوبی داشته باشه کیرم هم راست شده بود تو دست و پام بود یه نگاه بهش کردم دیدم که مرجان هم حق داره میگه مثل دسته بیله اوایل که سکس داشتیم خیلی درد میکشید ولی کم کم جا باز کرده بود هم سایز شده بودن در اتاق نیمه باز بود از جلو در که رد شدم یک لحظه مریم رو دیدم که روبروی در اتاق نشسته بود که تا چشش به من خورد سرشو زود دزدید ولی منو لخت دید حتی توی یک آن کیرمو که داشت میترکید رو دید، دوست داشتم بیشتر منو ببینه ولی اگه بازم خودنمایی میکردم ضایع بود هیکل ظریفی داشت مریم یکم از زنم لاغر تر ولی سینه های درشت تر، یاد اوایل ازدواجم با مرجان افتادم که بی خبر رفتم خونه کلید انداختم رو در و رفتم داخل دیدم از حموم صدای آب میاد در نیمه باز بود میخواستم مرجان رو بترسونم که داشت سرشو شامپو میزد یه لحظه جام کردم مریم بود که لخت جلوم وایساده بود داشت سرشو میشست محو سینه هاش بودم که تا چشش رو باز کرد جیغ زد و زودی در حموم رو بست اون موقع ها هنوز ازدواج نکرده بود تا یک هفته تو کفش بودم کیرم اصلا نمیخوابید هنوزم که هنوزه با این که پنج سال از اون روز میگذره تا میبینمش یاد اون روز میافتم. صدای در دستشویی منو به خودم اوورد هنوز گوشیمو برا فیلم گرفتن جا ساز نکرده بودم بازم داشتن پچ پچ میکردن دوربین گوشی رو روشن کردم زاویه مناسب رکورد،رفتم زیر پتو دوست داشتم زودتر بیادش تا شروع کنیم داشت به مریم شب بخیر میگفت وقتی اومد تو اتاق یه بسته دستمال کاغذی دستش بود در گذاشت رو هم با عشوه شروع کرد به درآوردن لباساش بهش گفتم تابلو جلو خواهرت زشته دستمال گرفتی دستت اومدی تو اتاق گفت مگه چیه؟ اونم هرشب با شوهرش برنامه داره چش و گوشش هم که بازه، تو دلم گفتم جاهای دیگشم بازه نه به اندازه تو چون مهدی شوهر مریم کیرش نسبت به من خیلی کوچیکتره ، مرجان دیگه کامل لخت شده بود داشت کسشو میمالید ظهر که حموم بود موهاشو زده بود صداهای شهوت آلودی از خودش در میاوورد گفتم دیوونه صدات میره بیرون زشته همش میگفت بیخیال معلوم بود مستی و شهوت جلو چشاشو گرفته بود پتو رو یکدفعه کشید کنار کیرمو که سفت شده بود رو گرفت تو دستاش گفت امشب نمیخوام مثل شبای دیگه تکراری باشه بلند شد رفت پای کمد لباسی دولا شد کشو رو باز کنه از پشت کسش زده بود بیرون داشتم میمردم دوست داشتم تو همون حالت برم بچسبم بهش تا دسته فرو کنم دیدم از تو کمد سه تا کراوات در آوورد گفتش امشب تو در اختیار منی ،من هم تسلیم شدم و سکسی رو که اون دوست داشت انجام بده رو با کمال میل پذیرا شدم با دو تا از کراوات ها دوتا دستمو به تخت بست و با یکی دیگش چشامو بست یواش دستشو توموهام میکشید شروع کرد به نوازش پاهام ،موهای پام رو تازه زده بودم از پایین تا بالا به آرومی دست میکشید داشت دیوونم میکرد گفت هوا گرمه برم کولر رو روشن کنم و بیام، کولر روشن شد باد خنکی به بدنم میخورد کم کم داشت مستی از کلم میپرید حس تکرار نشدنی داشتم دوباره دستشو روی ساق پام حس کردم چقدر یخ کرده بود دستاش، گفتم چرا دستات اینقدر یخ شده که انگشتش رو روی لبام گذاشت خیلی آروم گفت هییییس دیگه ادامه ندادم اونم دوباره شروع کرد دستاشو آوورد بالاتر روی رونم کشید و اومد بالاتر تخمامو تو دستش حس کردم گرمی نفسش داشت به لبام نزدیک تر میشد تا بالاخره زبونش رو دور لبم کشید وای که چه حالی بودم امشب و لبشو شروع کردم به خوردن لباش هم سرد بود که در ادامه اونم گرم شد ،داشت کم کم وحشی میشد جوری لبامو میمکید و گاز می گرفت که گفتم الان هست که ازش خون بزنه بیرون دوست داشتم من هم میتونستم به بدنش چنگ بزنم و سینه هاشو تو مشت بگیرم ولی با دست بسته نمیشد ولی اینجوری هم لذت وصف ناپذیر خودشو داشت شروع کرد صورتم رو با زبونش خیس کردن زبونش رو روی گردنم کشید تا به نوک سینه هام بازم پایین تر اومد تا به بالای کیرم رسید نفسش به کیرم داشت میخورد ولی زبونش رو از کنارش رد کرد و به رونم رسید داشت با این کارش منو دیوونه تر میکرد تا به کف پام رسید همه جاشو لیس میزد اونو ول کرد و از کف پای دیگم شروع کرد تا به زیر تخمام رسید اولین بار بود که مرجان رو به این حشری میدیدم ناله های من هم بلند شده بود اصلا دیگه برام مهم نبود که صدامو مریم بشنوه که یک دفعه کیرم داغ شد کل کلاهش رو تو دهن کرده بود داشت تخمامو همزمان میمالید سرشو از دهنش بیرون آوورد یه تف انداخت روش کامل خیس شده بود زبون میزد دورشو چند بار مسیر سوراخ کیرمو تا تخمامو میلیسید تا اینکه با ولع خاصی شروع کرد به مکیدن اونو تا نصفه میکرد تو دهن بیرون میاوورد بیشتر از نصفشو نمیتونست تو دهنش بکنه یکی دو بار هم اق زد تا اینکه بالاخره رضایت داد و از روم بلند شد فکر میکنم اومده بود بالای سرم نوک سینشو رو صورتم میکشید منم زبونمو روشمیکشیدم و هی جای سینه هاشو عوض میکرد تا اینکه یکی از سینه هاشو گذاشت تودهنم من هم با ولع شروع کردم به مکیدن سینش بیشتر از همیشه بزرگ شده بود نوکش هم خیلی سفت، نداشت زیاد ادامه بدم بلند شد کسش رو روی دهنم تنظیم کرد تا من بتونم بخورمش چه بوی خوبی میداد مثل اینکه خودشو حسابی آماده کرده بود بوی عطری که به کسش مالیده بود رو دوست داشتم وسطش رو زبون کشیدم یه اه خفیفی کشید کسش رو به همه جای صورتم میکشید کل صورتم خیس شده بود فشارشو رو دهنم بیشتر کرد لبه های کسش رو با لبم میکشیدم یک بار هم اونو با دندونام گرفتم ولی زود ولش کردم هر چی بیشتر میمکیدم بیشتر رو دهنم فشار میوورد دهنم پر آب کس شده بود به خودم گفتم چی میشد مریم هم از تو حال میومد تو اتاق مینشست رو کیرم تو این فکرا بودم که مرجان از رو دهنم بلند شد یه نفسی گرفتم چند ثانیه بیشتر طول نکشید که کیرمو با دست گرفت دوتا پاش رو دوطرف رونم حس کردم کیرم داشت با یه جای داغ و لیز برخورد میکرد دیگه فهمیدم که داره تنظیمش میکنه که بشینه روش ولی داشت باهاش بازی میکرد کیرمو لای خط کسش میکشید داغ داغ بود حس کردم کیرم داره داخل میشه منم کمی کمرم رو بالا میاووردم که زودتری داخل بره تحملم تموم شده بود دیگه تا نصفه هاش داخل بود که با یه فشار کامل نشست روش یه اه ضعیفی هم کشید وای که چه تنگ شده بود درسته که یک هفته بیشتر نبود که سکس داشتیم ولی حس کردم خیلی تنگ شده مثل بار اولش شده بود خیلی داشت بهم حال میداد حدود یک دقیقه بیحرکت بود تا یواش یواش شروع کرد بالا و پایین شدن انگاری کل لذت دنیا رو بهم داده بودن سرعتش داشت بیشتر میشد منم کمکش میکردم، روم کامل دراز کشید لبامو محکم میمکید لحظه به لحظه سرعتش بیشتر میشد ناخوناش رو روی گردنم فرو میکرد صداهای عجیب ولی یواشی داشت از خودش در میاوورد فکر کنم داشت ارضاء میشد من هم توی اوج بودم بی توجه به بودن مریم تو خونه داشتم بلند ناله میکردم دیگه سرعتش از حد گذشته بود که آبم با فشار ریخت داخل کسش انگار کل جونم از سر کیرم اومده بود بیرون تو این چند سال زندگمون هیچ وقت یاد نداشتم اینقدر لذت برده باشم ایده خوبی رو روم اجرا کرده بود مرجان صداش بریده بریده شد که محکم منو به خودش فشار داد بی حرکت حدود چند دقیقه روم افتاده بود که از روم بلند شد دوتا ضربه هم به کیرم زد که هنوز راست مونده بود شاید این سکوتی که تو سکس امشبمون بود باعث این لذت بی نظیر شده بود، دیدم صداش نمیاد یواش صدا زدم مرجان کجایی؟ که لبشو گذاشت رو لبم و بعدش ازم پرسید چطور بود من هم جوابم که معلوم بود گفتم تا حالا اینجور حال نکرده بودم چشامو بعدش دستامو باز کرد تو بغل گرفتمش و ازش تشکر کردم بلد شدم شلوارکمو کردم پام مرجان رفت زیر پتو چراغ رو که خاموش کردم دوربین گوشیمو چک کردم چهل دقیقه رکورد شده بود استپش کردم . ساعت نه صبح بود که چشامو باز کردم سرم کمی سنگینی میکرد از رو تخت بلند شدم رفتم سمت دستشویی که دیدم صبحانه روی میز آمادس صدای شرشر آب هم از حموم میومد نه مرجان تو اتاق بود نه مریم تو رختخوابش بود دم در حموم که رفتم صدای دوتاشون از اونجا میومد تا حالا ندیده بودم که با هم برن حموم ،گفتم یکم شیطونی کنم رفتم صندلی رو آووردم گذاشتم زیر پام از شیشه بالای حموم داخل رو با کمی ترس نگاه کردم صحنه ای دیدم که تو یک چشم به هم زدن کیرم بلند شد هردوشون لخت تو بغل هم بودن داشتن با هم ور میرفتن…

سکسی از جنسی دیگر قسمت دوم و پایانی ژانر : سکس با فامیل مرجان داشت کس مریمو میمالید وای که دوست داشتم همون لحظه میرفتم داخل ولی این بیشتر در حد یک آرزو بود بیخیال ادامه دیدن شدم بعد از اینکه از دستشویی اومدم بیرون رفتم سر میز که صبحانه بخورم یاد فیلم دیشبی افتادم گوشیمو برداشتم رفتم توی فایل دوربین پلی کردم چون وقت کمی بود تکه تکه نگاه میکردم پنج دقیقه از فیلم گذشت همون جایی بود که مرجان چشامو و دستامو بست و رفت کولر رو روشن کرد وقتی که اومد تو چیزی رو دیدم که باورش برام محال بود مرجان اومد تو اتاق پشت سرش هم مریم که هیچ لباسی تنش نبود اومد تو اتاق یه لب از هم گرفتن مریم یه نفس عمیقی کشید و اومد رو تخت مرجان هم رو صندلی میز آرایش نشست و به ما نگاه میکرد اصلا برام قابل هضم نبود اونی که دیشب داشت کیرمو اینجوری میخورد و من سینه و کسش رو میخوردم مریم بود نه مرجان یاد سردی دستش بزرگتر به نظر رسیدن سینه و تنگی کسش که افتادم تمام سوالاتی که تو ذهنم اومد برام روشن شد نمیدونستم چه حسی دارم سرشار از شهوت، تعجب،سر درگمی شده بودم باورم نمیشد اینها اتفاق افتاده باشه صدای در حموم من رو به خودم آوورد سریع گوشی رو قایم کردم و خودمو با صبحانه مشغول کردم بعد از چند دقیقه مرجان اومد سر میز تا دیدمش با یه لبخند ازش استقبال کردم کنارم نشست لباشو روی لبام گذاشت با صدای سرفه مریم ازم جدا شد سلام کرد و باهام دست داد که من دوباره تمام قضیه دیشب تو ذهنم دوباره مثل یه تصویر از جلوم رد شد کیرم شق شده بود، روبروی من نشست در حین خوردن صبحانه هیچ حرفی رد و بدل نشد من هم تو افکار خودم غرق بودم لحظه ای صحنه هایی که داشت رو کیرم بالا و پایین میشد رو نمیتونستم فراموش کنم مثل یه رویا بود یه نگاه بهش کردم یه حالت دیگه شده بود انگار داشت ازم خجالت میکشید با این که نمیدونست من از قضیه خبر دارم مرجان سکوت رو شکست گفت مریم مهدی کی از ماموریت بر میگرده مریم آب دهنش رو قورت داد و گفت فکر میکنم سه شنبه دیگه برگرده یه برقی تو چشام روشن شد که حد اقل تا چهار روز دیگه خونه ما هست بلند شدم به سمت اتاق برم که کیرم تابلو بلند شده بود که نگاه سنگین مریم رو رو خودم دیدم سریع خودم رو به اتاق رسوندم حولمو برداشتم رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم حوله رو تنم کردم رفتم تو اتاق ،صداشون نمیومد خودمو خشک کردم و حوله رو انداختم روی تخت یه نگاه به کیرم که از وقتی که بیدار شده بودم همین جور راست مونده بود کردم خندم گرفت صدایی از بیرون نمیومد دیگه مطمئن بودم که بیرون رفتن دیگه لازم ندونستم که لباس بپوشم سشوار رو روشن کردم داشتم موهامو خشک میکردم که مریم بی هوا اومد تو اتاق که چیزی رو بر داره تا منو این جوری دید گفت وای خاک تو سرم برگشت من هم شلوارکم رو بدون شرت پوشیدم صداش زدم گفتم اگه میخوای بیا داخل بیا، با چهره خجالت زده اومد داخل گفت ببخشید بدون در زدن اومدم داخل گفتم اشکالی نداره من عذر میخوام نمیدونستم خونه باشی فکر کردم رفتین بیرون که گفت مرجان تنها رفت من سرم یکمی درد میکرد نرفتم ، گفتم مال دیشبه زیاده روی کردی خندید و گفت من که چند تا پیک بیشتر نخوردم تو دیشب ترکوندی گفتم من که عادت دارم تو زیاد نمیخوری یه لحظه چشاش به پایین تنم که افتاد که از صبح تا اون موقه راست بود خندش گرفت که منم از خنده اون خندم گرفت گفتم خوش به حال شما که مثل ما مردا تو دست وپاتون نیست حداقل ضایع نمیشین گفت خاک تو سرت، دیشب که خواهرم کلی بهت رسید تو هم مثل مهدی سیر بشو نیستی یه خنده موزیانه کردم گفتم نه که شما زنا دوست ندارین این چیزا رو گفت نه اصلا هم دوست نداریم رفتم سمتش پشت موهاشو گرفتم کشیدم گفتم جون عمت که یه آیییی کشید و گفت درد گرفت دیوونه ول کن گفتم میخوام ببوسمت لپشو آوورد جلو گفت چون خیلی التماس میکنی بهت اجازه میدم، صورتشو به سمت خودم چرخوندم دیگه دیر شده بود نتونست چیزی بگه لبام و رو لبش گذاشتم اومدم بمکمش هلم داد گفت خجالت بکش داری از رفتار خوب من سو استفاده میکنی و با ناراحتی برگشت که از اتاق بره بیرون دستشو کشیدم گفتم این تویی که از من سو استفاده کردی نه من. هاهاها به تمسخر خندید گفت من بو تو خیلی اعتماد داشتم همشوداری خراب میکنی ، گوشیمو از روی میز آرایشی بر داشتم تا اومدم قفلشو باز کنم صدای در خونه اومد مرجان بود چه بد موقع رسید دستشو ول کردم از اتاق رفت بیرون منم خودمو مشغول کردم صدای مرجان اومد که میگفت اذیت خواهرم که نکردی منم گفتم خواهرت اذیت عالم و آدم میکنه مگه کسی حریفش میشه به مرجان گفتم چه زود برگشتی که گفت آره کارت عابرم رو جا گذاشتم اومد تو اتاق از تو کشو میز عابر رو برداشت موقع که میخواست از اتاق بره بیرون لبم و بوسید گفت دیشب بهت خوش گذشت گفتم آره خیلی عالی بود فانتزی خوبی بود لبخندی زد روبا عجله رفت صدای درسالن و شنیدم که بسته شد رفتم تو سالن مریم رو مبل لم داده بود پوزش رو هم کرده بود تو هم ،پیشش نشستم گفتم ببین حرفمو قطع کرد گفت عذر خواهی لازم نیست، گفتم دختر تو دیگه کی هستی تو خیلی رو داری رفتم گوشیمو آووردم فیلم رو پلی کردم دادم دستش رفتم یه نخ سیگار آتیش زدم رفتم کنار پنجره یه کام گرفتم که گفت این چی هست داری از اتاقتون فیلم میگیری گفتم بزن جلو صداشو نمیشنیدم داشتم دود سیگار رو بیرون میدادم که صدایی ازش نشنیدم برگشتم دیدم داره گریه میکنه گوشی هم کنارشه رفتم رو مبل کنارش نشستم دستی روی موهاش کشیدم گفت گم شو برو ازت بدم میاد از تو از خودم از همه ،همش اشتباه بود خر شدم مرجان هم نباید میزاشت این اتفاق بیفته اونم رام من شد از کنارش بلند شدم یه نخ سیگار دیگه روشن کردم بهش گفتم خودتو اذیت نکن فیلمو پاکش کن من هم همه چی رو فراموش میکنم فکر میکنم این خواب بوده گفت من چی میتونم فراموش کنم سیگارم که تموم شد اونم دیگه آروم شده بود رفتم کنارش اشکاشو پاک کردم گفتم اشکالی نداره قول میدم فراموشش کنم سرشو آوورد بالا تو چشام نگاه کرد دلم براش سوخت گفت کار اشتباهی کردم گفتم اشکالی نداره برو صورتتو بشور متجاوز . سرشو انداخت پایین صورتشو آووردم بالا گفتم ولی با این که بهم تجاوز کردی خیلی لذت بردم خنده تلخی کرد و بلند شد آبی به صورتش بزنه من هم همون جا رو مبل دراز کشیدم اومد کنارم نشست دستشو میکرد تو موهام صورتشو به صورتم نزدیک کرد من چشامو بستم که راحت باشه داشت شهوتی که تا چند دقیقه خاموش شده بود دوباره روشن میشد نفسش رو حس میکردم لبام انگار آتیش گرفت شروع کرد خیلی یواش مکیدن چشامو که باز کردم اون از خجالت چشاشو بست با یه حرکت اونو رو خودم کشوندم تو آغوشش داشتم نهایت لذت رو میبردم لباشو جدا کرد در گوشم گفت از مرجان شنیده بودم بزرگه ولی فکرشو نمیکردم اینجوری باشه دیشب دردی رو که کشیدم شب اول با مهدی هم نکشیدم ولی نمیتونستم داد بزنم این بار من لبامو روی لباش گذاشتم دور تا دور لبش رو زبون کشیدم چشاشو بسته بود زبونمو تو دهنش میچرخوندم دستمواز پشت زیر تاپش بردم داشتم کمرشو نوازش میدادم مریم هم داشت خودشوبیشتر بهم فشار میداد دستموبه قفل سوتینش رسوندم اونوبازش کردم دستم رو یواش یواش به پایین کمرش رسوندم آروم میمالیدم گفتمش تو بغل گرفتنت برام یه رویا بوده چشاشو باز کرد لبخندی زد بایه حرکت اونو از رو خودم بلندش کردم روی مبل نشوندمش جلوی پاش نشستم گفتم اجازه هست سرشو پایین انداخت گفت من که دیشب ازت اجازه نگرفتم پاشدم یه بوس از پیشونیش کردم تاپشو از پایین گرفتم و با کمک خودش درش آووردم که به همراش سوتینش هم در اومد سینه هاشو که دیدم داشتم از خود بیخود میشدم دو تاشو تو دستام گرفتم گفتم حق مرجانو خوردیا خندش گرفت دوطرف شلوارش رو گرفتم که پایین بکشم کمرش رو کمی بالا آوورد تا راحت بتونم درش بیارم شلوارو پرتش کردم رو زمین از روی شرتش انگشت وسطیه رو روی شیار کسش میکشیدم کمی خیس شده بود سرمو نزدیک کردم زبونمو کنار خط شرتش میچرخوندم سرشو به پشتیه مبل چسبوند و یه نفس عمیقی از روی شهوت کشید یه گاز کوچیک از لبه کسش گرفتم که سرمو محکم با دستش به طرف خودش فشار داد شرتش رو خواستم درش بیارم که نگاهی بهم انداخت گفتم چیه خجالت میکشی سرشو به نشونه تایید تکون داد گفتم ها دیشب که خوب کیرمو میخوردی روش بالا و پایین میشدی سرش رو پایین انداخت بلندش کردم پشت بهم وایساد موقعی که داشتم درش میووردم محو باسنش شدم دیگه کامل لخت شدم بود من هم که فقط یه شلوارک پام بود اونم درش آووردم اونو دمر خوابوندمش رو زمین یکی از کوسن های مبل رو گذاشتم زیر شکمش از کف پاش شروع کردم به زبون کشیدن به قمبلش که رسیدم میخندید میگفن نکن قلقلکم میشه من هم بیشتر اینکارو انجام میدادم میخواستم بیشتر تحریک بشه لای کسش رو باز کردم بهشتی بود واسه خودش کلی زبون مالیش کردم و همزمان انگشت توش میکردم کمرشو بالاتر آوورد زبونمو در سوراخ کونش که خیلی تمیز بود کشیدم با ولع خاصی کسش رو میخوردم دیگه خودش رو خیس خیس کرده بود صورتم پر بود از ترشحاتش،داشتم از مزش لذت میبردم که بلند شد و دستم و گرفت از زمین بلند کرد روی مبل نشستم اونم جلوی پام زانو زد با دستش شروع کرد با کیرم بازی کردن اونو بالا نگهش داشت و از زیرش شروع کرد به خوردن تخمامو جوری میمکید که داشت درد میگرفت زبونشو از پایین تا سر کیرم کشید و لباشو دورش حلقه کرد تا نصفه بیشتر نمیتونست فرو ببره یه بار هم که بیشتر سعی کرد اق زد دیگه نمیخواستم ادامه بده خیلی شهوتم زیاد شده بود میترسیدم که لذت اصلی رو از دست بدم بلندش کردم کمرشو گرفتم به سمت خودم کشیدمش اومد رو پاهام نشست جوری که سینش به سینم چسبیده بود یکم باسنش رو بلند کرد و کسش رو روی کریم تنظیم کرد گفتش خیلی بزرگه ولی دوسش دارم گفتم بار اولت نیست که مریم هم با سر تایید کرد حرفمو، یواش نشست روش خیلی لیز شده بود تا آخر رفت تو که چشاشو بست و یه آخ بلند گفت گفتم درد داره گفتش که اشکال نداره، همین تعریفشو شنیدم که مخ مرجانو زدم اون هم اولش قبول نمیکرد ولی دیشب که سه تامون مست بودیم در کمال تعجب قبول کرد تنگیشو به وضوح حس میکردم انگار که سایزش با سایز مهدی جور بود ولی الان دیگه مال من تو رفته بود و داشت کمی جا باز میکرد شروع کرد بالا و پایین شدن نمیتونستم زیاد خودمو کنترل کنم لذت وصف ناپذیری بود زیر پاهاشو گرفتم گفتمش منو محکم بگیر همینجوری که کیرم داخلش بود بلند شدم که یه آیییییییی بلندی گفت فهمیدم دردش گرفت کیرم رو در آووردم روی دست بلندش کردم بردمش روی میز نهار خوری دراز کشید پاهاشو رو کمرم حلقه کرد اینبار خودم تنظیمش کردم رو کسش یواش دادم تو یکم براش عادی شده بود کمتر دردش اومد سینه هاشو به دهن گرفتم و همینجور تلمبه میزدم ناله هاش منو بیشتر تحریک میکرد منم دیگه نزدیک اومدنم بود با این که کولر روشن بود ولی خیس عرق بودیم جوری که رو هم لیز میخوردیم دیگه حرکتای دو تامون سریع و سریعتر شده بود فشار ناخونش روی پوست بازوم زیاد شد فهمیدم دیگه آخراشه پاهاشو که دور کمرم بود بیشتر قفل شد من هم که به ارضای روحی رسیده بودم داشتم ارضای جنسی میشدم سرمو بردم جلو که لباشو ببوسم چشاشو دیدم که بیشتر سفیدیش معلوم بود ضربه های آخر و زدم و لبامون توهم گره خورد به اوج لذت که رسیدم انگار که حجم زیادی آب داشت ازم خارج میشد مریم هم دیگه کم کم بیهوش بود روش ولو شدم کل تنم داشت مثل نبض میزد کیرم هم هنوز اون داخل بود و سرعت نبضش بالاتربود، چشاشو باز کرد نشانه رضایت رو از روی لبخندی که به لب داشت رو دیدم یه بوس کوچیک از لبش گرفتم چشاش رو دیدم که پر اشک شده بود …پایان

پرستارهای سرخس قسمت اول این داستانو حتما بخونید به نظر من که عالیییه البته شایدم تکراری باشه ولی بازم خوندنش آدمو دیوونه می کنه : اين يه موضوع تفنني و کس کردن جالب و تمام عياريه که براي بنده در جوار دو تن از دوستان گرامي در شهر مرزي سرخس اتفاق افتاد شب ساعت 10:30 بود که نماينده شرکت حمل و نقلي که محمولات مارو به آسياي ميانه ميبرد زنگ زد . در حال رفتن بودم و ندا هنوز داشت کار ميکرد يه عالم فاکتور بود که بايد براي صبح حاضر ميشد – الو آقاي سليمي – بفرمائيد – حامد هستم از شرکت نقطه چين – سلام حال شما چه خبر – راستش يه مشکلي پيش اومده براي بار … که ميخواد بره قزاقستان و باشد شما صبح اول وقت در گمرک سرخس حضور داشته باشيد و با تعهد شما اين بار ميتونه خارج بشه در غير اينصورت امکان داره بارتون براي چنديد روز اونجا بخوابه و يا فاسد بشه . ناله اي کردم و گفتم اونجا نماينده تام الاختيار دارم برام خيلي مشکله شبانه برم سرخس – موردي نيست يکي از کاميونهاي ما عازمه و ميتونيد با اون بريد اما شما شخصا باشد حضور داشته باشد و تعهد نامه رو امضا کنيد وگرنه خروج محموله عملي نيست کي ميتونم با کاميون شما عازم بشم – اون ساعت 1 شب راه ميافته اگه ميخوايد با اون بريد هماهنگ کنم پس لطف کنيد دوباره نشستم و سرمو گرفتم تو دستام روز پرکار و سختي رو گذرونده بوديم و براي فردا کلي کارو برنامه داشتم ندا اومد تو – چي شده اتفاقي افتاده ؟ نه بايد برم سرخس کاري پيش اومده – الان بايد بريد ؟ آره – اومد و رو پام نشست و دستشو گذاشت رو کيرم و کمي مالوند اما چيکو عميقا خواب بود – اينم که مرده – آره بابا حالم گرفته شده . کمي مالوندش و بالاخره چيکو بيدار شد و ندا سريعا کشيدش بيرون . چيکو با سري خم در مقابل ندا جون داشت تعظيم ميکرد جلوي پام زانو زد و مثل هميشه سر کيرم رو کرد تو دهنش چيکو حال اومد و به حداکثر حجم رسيد ندا کمي سرشو محکم ميک زد و بعد بلند شد و شلوار و شورتشو درآورد و کسشو جلوي دماغم گرفت با دماغم تيغه کسشو مالوندم و کسش کم کم خيس شد خيلي راحت تو بغلم نشست و کيرم موند زير کسش و خودش کيرمو مالوند به کسش کمي که گذشت اوند تو کسش کرد و شروع کرد تو همين حين دگمه هاي مانتو باز شد و بعد سينه هاي بلوري ندا جولي صورتم بود نوکشو گاز گرفتم و با زبون باهاش بازي کردم – کيوان اينجوري نکن الان تموم ميشم ها اشکال نداره و بلافاصله چند نفس عميق و شديد و ندا تموم شد. محکم رو کيرم نشست و گفت ديگه نميشه بکني و لبخند شيطنت آميزي رو لباش بود يه نگاهي بهش کردمو و گفتم خيال کردي و سريع جاخالي کردمو و همونطور با کون افتاد رو صندلي تا به خودش بجنبه افتادم روش و گفت کيوان نه بسه! و داشت ميخنديد بلافاصله سر چيکو رو با فشار ملايمي کردم تو سوراخ تنگ و صورتي رنگ ندا که جيغش دراومد کيوان ن ن ن ن خشکه خيسش کن! اما چيکو اصلا حاليش نبود و خودشو هر جور بود تا ته کرد تو کون ندا ندا کمي آروم شد و شروع کردم ولي اونقد تنگ بود که بلافاصله آبم اومد و ندا در حاليکه برگشته بود و با شيطنت منو نگاه ميکرد گفت ديدي خلاص شدي و خودشو از زيرم کشيد بيرون يه نگاهي به کونش کردم بد جوري باز شده بود و توش ديده ميشد اما زياد به روي خودش نمي آورد و خودشو جمع و جور کرد و گفت اگه کاري نداي برم! اون شب تمام کارها رو به ندا سپردم و رفتم خونه کمي وسايل شخصي برداشتم و زنگ زدم و قرار گذاشتم ابتداي جاده سرخس. ادامه دارد….رر

پرستارهای سرخس قسمت دوم زودتر رسيدم و منتظر شدم حدود نيم ساعت بعد يه کاميون بنز ده تن ترمز زد و رفتم جلو گفت آقاي سليمي؟ گفتم بله گفت بفرمائيد سوار شيد . از رکاب ماشين رفتم بالا راننده يه جوون حدود سي ساله بود خيلي مرتب و شيک تا نشستم گفت من خيلي از بارهاي شما رو بردم اما تا حالا شما رو زيارت نکرده بودم بعد از صحبتهاي معمول و گقتم خيلي شيک و مرتب ميري سرويس . مرموزانه خنديد و گفت چه کنيم خوب ما هم دل داريم گفتم البته اما چه ربطي داره گفت من تا از سرخس رد بشم يه تيکه ماه روسي بلند ميکنم و با خودم ميبرم و دوباره برش ميگردونم سر جاش دو شبي با هم هستيم و عشق و حال سنگين . گفتم اي واله بابا کس روسي هم ميکني گفت البته روسه روس که نيستن معمولا ترکمن و ازبک هستن اما از دختراي ايروني که همش نازو غمزه ميان بعدش هم ميبيني يه تريلي ميتونه توش سرو ته کنه بهترن ديگه ادا و اصول ندارن ( توضيح : مسئوليت اين گفته ها بعهده همون آقاي راننده هست و من هيچ نقشي ندارم و چاکر همه دختراي ايروني هم هستم ) يه پولي ميگيرن و همه جوره بهت حال ميدن بعدشم نه ترس ابروريزي داري نه هيچي . کمي که صحبت کرديم چشمام سنگين شد و تکون هاي کاميون هم مزيد علت شد و کم کم خوابم برد با ترمز راننده بيدار شدم و گفتم رسيديم؟ گفت نه يه چاي بزنيم و بعد اون گردنه رو که رد کنيم ديگه راهي نيست ! اومدم پائين يه کافه بود که رفتيم و چاي و کمي صبحانه خورديم و بعد دوباره راه افتاديم اول وقت رسيدم سرخس و سراغ نماينده شرکت مزبور رو گرفتم گفتند آقاي احمد نماينده اون شرکته رفتمو تو سالن گمرک گيرش آوردم احمد يه مرد ميانسال کمي قد کوتاه با موهاي جوگندمي و سبيل کمال الملکي بود ريش تراشيده و تنها کسي بود که ادکلن زده بود رفتم جلو و خودمو معرفي کردم از لهجه اش معلوم بود که تهرانيه سريع کارم انجام شد و بلافاصله منو با ماشين خودش برد به منزلش وقتي رسيديم ديدم يه اتاقش دفتر کاره و يه منشي سبزه داره که معلوم بود بومي سرخسه و بقيه خونه مسکوني بود گفتم من کمي استراحت ميکنم و با يه وسيله ميرم مشهد اما گفت امکان نداره امشب با هميم و رفت دنبال کارش رفتمو کمي سر به سر منشيش گذاشتم دختر بامزه اي بود و کمي هم کونش ميخاريد اما نه حسش بود و هم اينکه تو يه محيط نا آشنا ميترسيدم کاري بکنم رفتم و کمي دراز کشيدم اما خوابم نيومد رفتم تو حياط و دست و صورتم رو شستم ديدم از خونه بغلي صداي خنده و شوخي مياد کمي مکث کردمو و ديدم همه صداها زنونه است و معلومه شوخي هاي بالاي 18 سال ميکنن رفتم داخل و از منشي احمد پرسيدم اين همسايه بغلي هاتون کين چقد ماشااله سرو صدا دارند! خنديد و گفت اونها چند تا پرستار هستند که شهرستانين و اينجا هم طرح ميگذرونن هم بعضي شون کار ميکنند ناخودآگاه کيره راست شد و دختره هم ديد و اضافه کرد البته خيلي هم شيطنت ميکنن ديگه اوضاع ناجور شد و رفتم تو يه اتاق ديگه ميخواستم برم بند کنم به منشيه که ديدم رفت و من تنها موندم تو ذهنم سکس با چنديدن پرستار جوان و خوشگل رو به تصوير ميکشيدم صداي بهم خوردن در اومد ديدم احمد اومد تو. کلي ميوه و خرت و پرت گرفته بود و با پاش در راهرو رو بست و داخل شد من يه شلوارک پام بود و يه تي شرت گشاد نشستيم به صحبت و ناهار کلي از اين شاخه به اون شاخه پريديم اما ديدم نميشه اين بود که سر صحبت رو باز کردم و گفتم احمد آقا اين همسايه بغلي هاتون کين ؟ بلافاصله خنده رو لباش نقش بست و گفت چيه ؟ صداشون به تو هم رسيد؟ گفتم آره بدجوري ! گفت بيا بيريم تا بگم کين . رو پشت بوم يه اتاق بود که نشستيم يه يخچال کوچيک هم بود درشو باز کرد و دو تا آبجو درآورد يکيشو بمن داد و ديگريشو سر کشيد . تو حياط خونه بغلي کامل ديده ميشد کمي که نوشيديم ديدم دو تا خانم اومدن تو حياط . عجب چيزائي بودن لامصب ها ترکه و باريک يکيشون يه تاپ سفيد چسب تنش بود که از همون بالا معلوم بود نوک سينه اش زده بيرون و ديگري يه تي شرت گشاد که سينه هاش توش بازي ميکرد احمد يه نگاهي کرد و گفت اون ليلاست و اون يکي مونا! گفتم ميشناسيشون گفت بزار تا شب و از اونجا يه صوتي زد ديدم اون دوتا برگشتن و براي احمد دست تکون دادن . مونا موهاي بلند و بلوند داشت خيلي استخومني بود اما سينه هاش خيلي خودنمائي ميکرد احمد رفت لب بوم و باهاشون صحبت کرد و بعد اومد گفت امشب يه کس حسابي افتاديم هستي که نه ؟ منکه آب از لب و لوچه ام راه افتاده بود گفتم آره بد نيست! خنديد و گفت نه اتفاقا بهتره چون اونها زيادن گفتم چند تا ؟ گفتن کلا 7 نفرن اما معمولا سه چهارتاشون نيستن از کونم دود بلند شد اينجا تو اين بيابون و لب مرز اينهمه کس با کلاس يه جا . اومديم پائين و احمد يه کمد کوچيک رو تو دستشوئي نشون داد و گفت هر چي لازم داري اونجا هست و رفت دنبال کارش رفتم و دراز کشيدم اما فکر سکس امشب ديوونم کرده بود و کيرم به منتها اليه شخيت رسيده بود تا شب هيچ خبري نشد و هنوز احمد نيومده بود که زنگ زدن فکر کردم احمده دويدم درو باز کردم اما 4 تا خانم پشت در بودن با نگاه مشکوکي منو ورنداز کردن و گفتم شما مهمون احمد آقا هستيد ؟ گفت بعله! تازه ديدم يکيشون همون ليلاست البته با حجاب کامل سريع رفتم کنار و اومدن تو و خيلي خودموني با خنده و شوخي رفتن تو! موندم چطوري احمد و پيدا کنم دنبالشون رفتم اونها تا رفتم داخل مانتو و مقنعه رو کناري انداختن و يه نوار تند گذاشتن همه جوون بودن و منم چارشاخ مونده بودم يکيشون دستمو کشيد و کنار خودش رو مبل نشوند و نگاهي به کيرم انداخت که کاملا از زير شلوارک ديده ميشد يه نگاه به بقيه و شليک خنده همه گفتن بابا اين چقدر کفه! خنده هاشون تمومي نداشت تو دلم گفتم وقتي رفت تو کونتون خنده يادتون ميره و دست اونو که اسمش راحله بود رو کيرم فشار دادم نگاه شهوت بار و خماري بهم انداخت و وحشيانه شروع به لب گرفتن کرد و کيرمو درآورد همه با هو کشيدن و ليلا هم اومد و کيرمو دستش گرفت و يه نگاهي کرد و گفت چيکارش کردي اينطوري شده! خنديدم و گفتم طبيعيه گفت آره ارواح عمه ات منو که نميتوني کير کني؟ گفتم تو يه سفر به ايتاليا يک دکتري لطف کرد و به اين روزش انداخت همه ريختن دورشو شروع به بررسي کردن يدفعه گفتم اون خوشگله کو ؟ همه گفتن کي ؟ گفتم ليلا خانم اونکه صبح با شما بود ليلا گفت اوئن شيفته جيگر گفتم بخشکي شانس عجب چيزي بود راحله گفت ميخواي بگم بياد؟ گفتم آره! سريع گوشي رو برداشت و بعد از ارتباط گفت مونا وخه بيا يه سورپرايز! آره همون مهمون احمد بيا ببين کيرشو عمل کرده عجب چيزي شده لامصب سريع بيا. بلند شدم و رفتم يه اسپري مفصل به همه جام زدم و برگشتم و کمي لفتش دادم تا اثر کنه باز ريخت دورم و شلوارمو کشيدن پائين و رفتن تو بحر کيرم آخرش راحله که خيلي تپل بود کله کيرمو کرد تو دهنش و ساک زدن حرفه اي رو شروع کرد تو همين حين مونا هم اومد و تا اومد تو کيرمو ديد يه جيغ بلندي کشيد و گفت کير بابام به کونت اين چيه و اومد جلو کيرمو حسابي خيس کرده بودن محکم فشارش داد و بلافاصله لخت شد و سينه هاشو آورد جلو و گذاشت لاي سينه هاش همه شون استاد بودن همون طور که با سينه هاش حال ميداد گاهي سر کيرمو هم ميکرد دهنش اه و ناله ام به آسمون رفته بود که ديدم کيرم داغ شد مونا بود که برگشته بود و کير خيسمو کرده بود تو کونش تا حالا کون به اين داغي نديده بودم اما کونش اصلا گنده نبود و خيلي استخوني بود اما داغ و کمي هم گشاد خيلي راحت رفت تو . بقيه نشسته بودن و صحبت ميکردن اما راحله که حشرش بد جوري زده بود بالا گاهي باهام ور ميرفت و خايه هامو فشار ميداد. کمي بعد مونا برگشت و کسشو مالوند به کيرم سعي ميکردم بکنم توش اما گفت من دخترم ولي بطرز وحشتناکي کيرمو ميمالوند به کسش تا ارضا شد و با کلي جيغ داد ولو شد راحله و ليلا اومدن جلو کيرم هنوز آماده باش بود يه صدائي گفت خسته نباشيد! سرمو بلند کردم و ديدم احمد با يه پسر جوون و خوشگل وارد شدن و تو اتاقن از وضعي که داشتم خجالت کشيدم اصلا نفهميدم کي وارد شدن! خواستم بلند شم ولي احمد بلافاصله گفت ببين راحت باش و خودش سريع شلوارشو درآورد و کير وحشتناکش رو آورد بيرون تا من احساس شرم نداشته باشم به عمرم همچين کيري نديدن بودم در حاليکه پيرهنش کمي روي کيرشو پوشونده بود اما معلوم بود جزء کيرهاي نادر هست بدين صورت که از سر کيرش تا وسط به اندازه معمول و کلفتيش طبيعي بود ولي از وسط به بعد کيرش يکباره شايد سه برابر معمول کلفت شده بود انقدر تعجب کردم که از ليلا که داشت حاضر ميشد چيکو رو بکنه تو کسش يادم رفت! بلند شدم و گفت احمد جون اين چرا اينطوريه ؟ يه خنده اي کرد و گفت مال خودت چرا اين شکليه ! گفتم خوب اين يکدست فقط کمي بزرگتر از حد معموله اما مال تو علاوه بر طولش که خيلي زياده بصورت نامتقارني کلفت شده خنديد و گفت من 3 سال سوئد بودم و تعريف کرد که اونهم رفته براي کلفت کردن کيرش و پزشکان اين مدل رو که ظاهرا خانمها خيلي خوششون مياد براش درست کردن! کمي بعد ليلا داشت رو کيرم جون ميداد کسش بينهايت تنگ بود کيرم به سختي رفت تو اما بدنش افت کرده بود کمي که عادي شد گفتم ليلا چقد تنگي؟ گفت خوب بار اولمه و خنديد گفتم زرشک بار اولته چرا سينه هات رو نافته ! شکمت چرا اينهمه ترک داره گفت بسه بابا رو تو سر مال نزن من يه بار زائيدم و موقع زايمان کسم از داخل حسابي جر خورد جوري که بعد از زايمان رفتم اتاق عمل و از داخل 17 تا بخيه خورد از اون موقع انگار کمي راهشو تنگ کردن اينطوري شده!

پرستارهای سرخس قسمت سوم خلاصه مشغول بوديم که اون پسر که همراه احمد اومده بود لخت شد اسمش بهزاد بود و پسر احمد بود بدن خيلي قشنگي داشت هيکل ورزشکاري و عضلات برجسته و خط انداخته کير معمولي و شقي داشت اومد و سرپا کون مونا رو مورد حمله شديد قرار داد خيلي محکم ميکردش و داد مونا دراومده بود احمد با يه سيني پر از نوشيدني برگشت و کامل لخت اما پيش دخترا نشست و مشغول نشد گفتم احمد آقا بيا جلو گفت بزار اصل کاري بيادش بعد!کارم که با ليلا تموم شد اومدم کنار بقيه نشستم همه لخت بوديم و لختي وقاحتشو از دست داده بود هيکل ها همه رو فرم و سينه ها همه رو به بالا و سفت معلوم ميشد بهزاد داد مونا رو در آورده بود و همه مثل يه فيلم سکسي داشتيم نگاه ميکرديم کير احمد بلند شده بود و خيلي دراز شده بود از نافش هم ميزد بالا يکي از دخترها شروع کرد براي احمد ساک زدن اما فقط بخش کوچکيش تو دهن دختره ميرفت کمي بعد منشي احمد مثل تو اتاق ظاهر شده با ديدن اون دستمو گرفتم جلو کيرم اما ديدم همه لختن و اون براش عاديه احمد بلند شد و گفت اينم اصل کاري و رفت سمت منشيش و يه لب جانانه گرفت و سينه اشو محکم فشرد دختره زبون احمد محکم ميک ميزد و ول نميکرد احمد نرم نرمک لختش کرد وقتي کرستش رو در آورد نفسم بند اومد عجب لعبتي بود.بدنش مثل احسان کمي عضله اي بود و کامل برنزه بود سينه هاش سفت سفت و اصلا تکون نميخورد کون گرد و خيلي زيبائي داشت کف کردم احمد گفت چيه ؟گفتم بابا تو اين برهوت باور کردني نيست اينجا بايد بهشت باشهگفت همينطوره من هر جا باشم بهشت رو برا خودم خلق ميکنم وگرنه زندگي چه ارزشي داره مي بيني با پسرم چقدر راحتم چون اونهم بايد حال کنه منم همينطور تو و تمام دخترا هم همينطور پس بايد لذت برد تز من اينه بعدش گفت اگه ميخواي بيا با سميرا حال کن سميرا نگاهي به کيرم کرد و گفت نه بابا جمع کلفتها جمعه و کيرمو با دست گرفت و کمي جلق زد و بعد سر کيرمو بطرف بالا چرخوند و گفت اين باعث ميشه آبت ديرتر بياد و بعد نشست رو مبل و لاي کسشو باز کرد لبهاي کسش چاق بود و کسش فقط يه خط يا يه چاک معلوم بود رفتم سمتش و گفتم کولباش خنديد و با دو انگشت لاي کسشو باز کرد لاي کسش لباي صورتي رنگ کسش خوابيده بود الته کوچک بود ولي رو هم رفته کس ترو تميزي داشت و صافه صاف تراشيده بود بالاي خط کسش يه نوار خيلي نازک از موهاي کسش رو نزده بود و فکر ميکردي چاک کسش تا زير نافش رسيده زبونم رو لاي کسش گذاشتم سر کليتوريسش زده بود بيرون و سفيد ميزد تا زبونم رو بهش ميزدم چشماشو ميبست و دستشو ميذاشت بالاي کسش احمد رو ديدم که دو تا از خانمها ريخته بود دور کيرش و ساک ميزدن بهزاد که ترتيب مونا رو داده بود تقريبا خسته و عرق کرده رو مبل افتاده بود و مونا داشت سينه هاشو ميخورد ظاهرا بهزاد عاشق مونا بود چون اصلا به بقيه کار نداشت و بقيه هم کاري به کارش نداشتناحمد يکي از دخترا رو نشوند رو کيرش و فرو کرد دختره جيغش به هوا رفت و گفت اينهمه بهت دادم بازم دردم مياد و شروع به تلمبه زدن کردن کس سميرا رو گاز کوچکي گرفتم و با دودستش سرمو گرفت و بالا آورد و گفت تو خيلي حشري و دوباره سرمو به کسش چسبوند بارش حسابي ليس زدم کمي بعد بلند شد و منو جاي خودش نشوند و به آرامي برام ساک زد بعضي وقتا کله کيرمو تو دهنش نگه ميداشت و محکم ميک ميزد بهش گفتم ميتوني همشو بکني تو دهنت؟نگام کرد و گفت از مال احمد که گنده تر نيست و نفسي کشيد و کيرمو محکم کرد تو دهنش کيرمو قشنگ تا ته حلقش حس کردم تقريبا کاملا تو دهنش بود و اون بالاي کيرمو گاز محکمي گرفت جوري که خيلي دردم اومد بعد که درآورد گفت اين علامتو بياد من داشته باش جاي دو تا دندون به حالت يه خط شکسته درست بالاي کيرم مونده بود!گفت احمد هم همين علامتو داره و بعد اومد رو کيرم نشست و کيرمو کرد تو کس داغ و مرطوبش و تقريبا تنگ از گرماي کسش کيرم داشت ميسوخت اما بدنش خيلي سکسي تر از هر کس ديگه اي بود خيلي بدن ورزيده اي داشت فکر نکنم تا آخر عمرم دوباره همچين کسي به پستم بخوره دستامو دور کمر باريکش حلقه کرده بودم و با ريتم بالا و پائين شدنش کمکش ميکردم خودشم شهوتي شده بود و از کسش ترشحات زيادي بيرون ميزد کمي بعد برگشت و گفت با انگشتت کونمو باز کن!گفتم از عقب ميدي؟خنديد و گفت آره يا حال نميدم يا همچين حالي ميدم که طرف هميشه منو ياد کنه!انگشتمو خيس کردمو و سوراخ کونشو کمي باز کردم خوشو خيلي شل گرفت و کارم راحت بود چند دقيقه بعد سر چيکو رو گذاشتم در کونش و با ياري مقداري ژل بي حسي که بهزاد بهم داد سرشو کردم تو يه حلقه سفت کله چيکو رد در بر گرفت به سختي ميکردم داخل سميرا معلوم بود دردش گرفته اما به زحمت لبخند ميزد تا بالاخره تيکه آخر چيکو رو هم با يه فشار کردم تو که سميرا گفت آخ مامان پاره شدم و برگشت و با خواهش گفت بزار نفسم در بياد بعد شروع کن!حدود چند دقيقه ثابت واستاده بوديم بهزاد اومد و گفت هر چي واستي بدتره و کمي بيرون کشيدم باز مقداري ژل زيخت روش و يواش يواش شروع کردم خودشو محکم و منقبض ميگرفت و کار سخت بود اما حالي که ميداد اولين تجربه در نوع خودش بود معمولا همه شل ميگيرند تا دردش کم باشه اما اين سفت گرفته و حالش خيلي زياد بود به سختي با سميرا مشغول بودم ديدم دختره که احمد باهاش مشغول بود وقتي قسمت کلفت ميرفت تو شديدا جيغهاي عصبي ميکشيد و خيلي زود ارضا شد منم کارم با سميرا تموم شد و هر چي داشتم تو کونش خالي کردم برگشت و يه لب خيلي محکم ازم گرفت اما رنگش مثل گچ سفيد شده بود و معلوم بود فشار زياد و سختي رو تحمل کرده!بهش گفتم از صبح که ديدمت تو کفت بودم اما روم نميشد!گفت اگه صبح نخ ميدادي علاوه بر اينکه بهت نمي دادم الانهم از کس کونم محروم ميشدي!ادامه دارد…

پرستارهای سرخس قسمت چهارم و پایانی دو تا از دخترها که اصلا هيچ کاري نکرده بودن وقتي تعجي منو ديدن مونا گفت بخش قشنگ فيلم الانمون لز اين دوتاست باورم نميشد تا بحال دو تا لز واقعي رو نديده بودم اونها واقعا هيچ عکس العملي به سکس ما نشون نميدادن و بي تفوات بودن اما گاهي از هم لب ميگرفتن يا هم ديگر رو ميمالوندن برام خيلي جالب بود که سکس اون دو تارو با هم ببينم احمد کارش با دختره تموم شد و ما سه تا مردها با کيرهاي آويزان کنار باقي خوشگلها نشستيم و شروع به شوخي و نوشيدن کرديم اما بيصبرانه منتظر همجنس بازي اون دو تا خوشگله بودم که هر دو مثل باربي بودن … نشستم و يه پيک رفتم بالا يه شراب قوي روسي بود خيلي داغم کرد اون دو تا جيگر به اسمهاي مينا و آذر داشتن کم کم با هم ور ميرفتن آذر کرست مينا رو در آورد سينه هاي گرد که کمي پائين افتاده بودن ولي خيلي سکسي بودن جا افتاده و ملوس و کمي هم بزرگ بعد مينا کرست آذر رو آذر سينه هاي اناري و تقريبا کوچکي داشت و بيشتر سينه هاي مينا رو ميخورد و با سينه هاي مينا خيلي حال ميکرد همونطور که سينه هاي مينا رو ميخورد دستشو کرد تو شرتش و کسشو ميمالوند ميخواست شرت خودشو در بياره اما نميتونست بنابراين احمد زحمتوش کشيد و کس پشمالو و گنده آذر افتاد بيرون يه نگاه بهم کرد و گفت تو بازيشون شريک شو گفتم ناراحت نميشن گفت نه وقتي با هم باشن کسم ميدن گرچه لذتي براشون نداره! اما همه و بيشتر بهزاد داشت اونها رو تماشا ميکرد ولي تيکه هاي محشري بودن و نميشد ازشون گذشت آروم رفتم کنارشون و شورت مينا رو درآوردم مينا صافه صاف و تميز بدون حتي يه تار مو و کسش خيس و لزج شده بود با انگشت کسشو مالوندم براحتي انگشتم تو کسش بازي ميکرد ناله اش دراومد و زل زد تو چشمام از اين دختراي شيطون نبود و خيلي سنگين و متين بود و نگاهش هزاران حرف داشت که منه خنگ بيشترشو نفهميدم تو عمق چشماش غرق ميشدي سرمو به کسش هدايت کرد و با آذر شروع به لب گرفتن کردن خيلي هيجان داشت دو تا زن زيبا و ملوس در حال لز و من اسليو اونها شده بودم اما خيلي حال ميداد کمي زبونم را لاي لباي نازک کس مينا گذاشتم نوک کليتوريس کمي تيز بود و با زبون خيلي زياد تحريک ميشد برا همين اب کسش خيلي زياد ترشح ميشد کمي بعد آذر سرمو کشوند لاي پاش و محکم به کسش فشار داد مال اونم خوردم اما پشمالو بود و خوشم نميومد کمي بعد که سرمو بالا آوردم ديدم راحله داره کس مينا رو ميخوره و قمبل کرده و کسش از لاي کون گرد و سفيدش زده بود بيرون تا خواستم برم طرفش دهان بهزار اون کسو از من ربود و انگار به کس خوردن عادت کرده بودم دور دهنم ترشحات کس مينا و آذر بود دهنمو پاک کردمو و چيکو رو بردم سمت کون بهزاد و مالوندم بهش مثل برق گرفته ها از جا پريد و با تعجب بهم نگاه کرد! گفتم ببين اون کسو ول کن وگرنه کونت رو به باد خواهي داد! فکر کرد جدي ميگم که با خنده احمد متوجه شوخيم شد و رفت کنار کس راحله بد جوري زده بود بيرون کيرمو گذاشتم درش و کمي روش مايل شدم و گفتم اجازه هست؟ با صداي خمار و تب آلودي گفت بايد اول منو ميکردي يالا معطل نکن! کيرمو سروندم تو کسش و شروع کردم! خيلي ليز بود و راحت و صدا دار به سرعت ارضا شد و من موندم و کير تمام قد ديدم مينا هم همونطوري قمبل کرد و گفت ميتوني بکني تو کسم معطل نکردم چقدر اين زن خوشگل و تو دل برو بود مثل اين خانم معلمهاي خارجي که با ظاهر و لباس شيک و قيافه ملوس و خوشگل تو فيلمها هستن کيرمو کردم تو کس مينا اين خيلي تنگ بود با سرعت مينا رو ميکردم و آذر هم از زير گاهي مينا رو تحريک ميکرد گاهي منو بسرعت آبم اومد با نگاه به مينا گفتم گفتم همون تو و همشو تو کسش خالي کردم وقتي چيکو رو کشيدم بيرون داشت جونهاي آخر رو ميکند و بعدش کامل افتاد پائين ديگه رمق نداشتم رو يه مبل افتادم اما همه بهم چسبيده بودن و هر کي با يکي يا چند تا مشغول بودن اما بهزاد داشت مونا رو ميکرد و بلند بلند گفت ميگيرمت حتما ميگيرمت و بعد کشيد بيرون و آبشو رو شکم مونا خالي کرد هيچکس مثل مينا تو اون جمع سکسي نبود خيلي هم استاد بود آذر بالاخره از مينا دل کند و لخت و عور و بي حال اومد افتاد رو مبل کنار من در حاليکه کيرم کاملا خوابيده و تقريبا مرده بود به آذر گفتم تو واقعا از کير لذت نميبري ؟ خنديد و گفت چرا اما لذتي که کس و همجنس بازي براي من داره لذت کير رو کلا از بين ميبره من الان انقدر تحريک شدم که تا مدتها هيچي نميتونه منو تحريک کنه بعد يه نگاهي به چيکو کرد و گفت چيکارش کردي اينقدر گنده شده؟ براي اونهم مفصلا توضيح دادم بعدش گفت آخه من پزشکم و برام خيلي جالبه؟ بلند زدم زير خنده اصلا يه دکتر هم مگه ممکنه اهل اين حرفها باشه! وقتي خنده منو ديد پيشونيشو تو هم کشيد و گفت مينا بيا مينا جون که واقعا لوند و ناز بود اومد و تا نشست کيرمو گرفت تو دستش و آهسته نوازشش ميکرد آذر گفت مينا من چيکاره ام تو بيمارستان ؟ مينا خيلي عادي گفت چطور مگه ؟ گفت آقا باورش نميشه مينا گفت آذر از بهترين جراحهاي عموميه بيمارستانمونه مارس موندم اينا چي ميگن آذر جراحه ؟ !!! مينا گفت چيه شاخت در نياد مگه چي شده خوب منم متخصص گوش و حلق و بيني ام ضمنا در تخصص خودم جراح هم هستم !!! خيلي تعجب کردم اصلا باورم نميشد بهزادو صدا کردمو و گفتم اينا راست ميگن ؟ بهزاد گفت آره مينا انحراف بيني منو عمل کرده آذر هم آپانديس سميرا رو برداشته ! نگاهم به اونها فرق کرد و اميخته به احترام شد خيلي رسمي گفتم مينا خانم و آذر خانم ببخشيد اگه جسارت کردم هر دو شليک خنده رو سر دادن و گفتن اينقدر رسمي نباش گفتم آخه تا حالا با يه دکتر به اين صورت برخورد نکردم گفتن خوب حالا کردي و مينا باز کيرمو گرفت و سرشو مکيد اما خجالت من از بين نميرفت اذر که موهاش کوتاه پسرونه بود و قيافه اش شبيه يوليا در گروه تاتو بود رو پام نشست و کم کم عادي شدم همه تقريبا تموم کرده بودن و دو تا از دخترا از جمله مونا رفته بودن و بقيه هم حاضر شدن برن مينا گفت من بايد فردا صبح برم مشهد گفتم بيا با هم بريم گفت ماشين داري ؟ گفتم نه اما الان زنگ ميزنم بفرستند و اخر شب ميرسه صبح با هم ميريم؟ گفت جدي ميگي ؟ گفتم آره براي تو هواپيماي دربستم ميگيرم ماشين چيه ؟ خنديد و گفت ناز بشي پسر و بلند شد و همه رفتن من يه شلوارک پوشيدم و برخلاف صبح ديگه چيزي توش نمي لوليد تا اخراي شب با احمد و بهزاد گرم صحبت بوديم که ماشين منو يکي از راننده ها آورد البته روي تريلي چون بار داشته و اتومبيل منو هم عقب کانتينر 20 فوتش بار زده بود صبح زود ساعت 5 احمد مينا رو صدا زد و ديدم آذر هم اومده و حاضره گفتم شما هم مياي گفت آره و 3 تائي راه افتاديم مزداوند رو که رد کرديم سمت راست يه دشت تقريبا هموار بود با يه جاده فرعي مينا گفت از اين ور برو بريم يه جاي دنج صبحانه بخوريم پيچيدم تو خاکي و حدود چند کيلومتر از جاده دور شديم مينا يه جاي رو نشون داد و رفتيم و واستاديم از تو وسايلشون يه پتو و مقداري خوراکي آوردن و نشستيم و مشغول شديم بعدش مينا سرشو رو پام گذاشت و آذر هم بهم تکيه داد و هر دو به دوردستها خيره شدن منم از احساس وجود هر دوشون لذت وافري ميبردم کمي بعد خزيدن دستي رو رو کيرم حس کردم ديدم ميناست که از رو شلوار داره دنبال کله چيکو ميگرده ولي چون حسابي خوابه نميتونه پيداش کنه ! گفتم مينا جون راحت باش و درش بيار خنديديو گفت کيرت تا ته تهم رفت و اولين بار بود که از کير اينقدر لذت بردم ديدي به اطراف زدم شتر هم پر نميزد و مينا کيرمو درآورد و راستش کرد با اونهمه کسي که ديروزش ديده و کرده بودم زياد ميل نداشتم اما دستاي سحر آميز مينا کير مرده رو هم شق ميکرد منکه مثلا زنده هم بودم کمي ناز و نوازشش کرد و بعد کمي سرشو مکيد و به آذر گفت يالا بيا آذر يه نگاهي کرد و فکر کنم فقط بخاطر مينا قاطي شد هر دو با هم ساک و ليس ميزدند خيلي زود کيرم آماده به خدمت بود مينا گفت کسي نياد ؟ گفتم نه بابا تازه بياد مگه خلافه ؟ خنديديو آهسته شورتشو درآورد و اومد روش نشست داغي کسش کيرمو سيخ تر کرد آذر بي اهميت دستش رو رون مينا بود و مينا خيلي نرم و لطيف و با احساس حال ميداد از طرفي هوا بسيار خوب بود و نسيم صبحگاهي هم کمي ميومد آذر نشست و خيلي عادي با بقاياي صبحانه مشغول شد مينا برگشت و دامن لباسشو داد بالا کون سفيد و خوش فرمش پديدار شد بعد خيلي آروم گفت از عقب بذار ولي يواش! متوجه منظورش نشدم برا همين از عقب گذاشتم تو کسش که برگشت و گفت بابا بذار به عقب تازه دوزاري افتاد و کشيدم بيرون! کونش تقريبا آکبند معلوم ميشد اهسته سر کيرمو خيس کردم و گذاشتم درش هر چي زور زدم اصلا نشد مينا هم خودشو خيلي شل گرفت ولي بازم ذره اي نرفت تو عرقم دراومد خواشتم بيشتر فشار بيرام که ديدم يه چيزي داره ميخوره به کونم ديدم آذره که از کيفش يه رول کرم درآورده و داره ميده بمن يه نگاهي بهش کردمو گفتم چيکارش کنم؟ گفت بيا عقب تر و کير شق شدمو آوردم عقب آذر مقدار زيادي از کرم رو کف دستش ريخت و بعد همشو ماليد به کيرم چقدر لذتبخش بود کمي که مالوند انگار خودشم سر حال اومده باشه ديدم دستش رفت سمت کسش و از کنار شورتش کسشو ميمالونه مينا جيغش دراومد که يالا بذار ديگه آذر خودش سر کيرمو با سوراخ مينا ميزون کرد و با دستش اونو هل داد داخل سرش که رفت تو جيغ مينا به اسمون رفت و پريد جلو کمي بعد گفت چقدر درد داشت! گفتم تا حالا ندادي از عقب؟ گفت نه اما ميگن خيلي لذت داره اما اينطوري که آدم جر ميخوره ؟ آذر اومد و با انگشت چربش شروع کرد سوراخ مينا رو باز کردن و خودشم قمبل کرده بود و اشاره کرد برم پشتش کسش مثل کلوچه از لاي پاش زده بود بيرون و خيلي قلمبه بود گذاشتم در کسش و کمي مالوندم که خودش کيرمو گرفت و گذاشت دم کونش سوراخش حسابي چرب بود و خيلي راحت نصف کيرم رفت تو و شروع کردم تلمبه زدن ديدم اخ و اوخوش دراومده مينا که قضيه رو ديد اومد پيش من و تخمامو تو دستاش گرفت کمي بعد آذر ارگاسم شد و کسش ترشحات بسيار زيادي داد بيرون! ناگفته نمونه که با دست حسابي چوچولش رو تحريک ميکردم بعد مينا اومد و با نگاه التماس آميزي خواست که خيلي آهسته بکنم توش ايندفعه آذر ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميمالوند سر کيرمو کردم تو ديدم خبري نشد اين بود که بقيشو هم کردم توش ديدم مينا مثل چوب شد و زبون آذر تو دهنش مونده و اذر هم منتظره کمي بعد جيغ کر کننده اش تمام دشتو پر کرد اما دستمو دور کمرش حلقه کردم و نذاشتم بپره جلو و کمي که آروم شد شروع به کردنش کردم يه خورده که گذشت داشت لذت ميبرد و خودشم کلي کمک ميکرد کمي بعد ارضا شد ولي من هنوز مونده بودم اين بود که اشاره کرد بکنم تو کسش به رو خوابوندمش و گذاشتم تو کس داغش اما چون ارضا شده بود به سختي تحمل ميکرد و مرتب جيغ ميزد و وول ميخورد کمي بعد چيکو هم رضايت داد و کار تموم شد راه افتاديم تو ماشين مينا سرشو گذاشته بود رو شونم و آهسته ازم تشکر کرد و گفت لذت بزرگش رو تجربه کرده رسيديم مشهد و اونها رو رسوندم خونشون به هم قول داديم که بازم همديگر رو ببينيم اما خيلي بندرت اونها مشهد هستن يا من هستم يه بار ديگه هم سکس کرديم اما هيجان اوليه رو نداشتيم ولي مينا از اون اشخاصيه که سکسش همراه با لطافت و احساسه و هنوز کسي مثل مينا رو نديدم گرچه اغلب کمي خشونت يا شدت در سکس هيجان خاص خودشو داره پایان

نمــــــــــی خــــــــــوام پــــــــــدر زنــــــــــم .. زنــــــــــم بــــــــــاشه ۱دختر قشنگی بود ..ولی منم خیلی خوش تیپ بودم خونه شون هم کوچیک بود . . ولی با این حال از این که بخوام با یکی مجانی حال کنم و واسش پولی ندم می ارزید . . تک فرزند خونواده اش بود . اصلا نمی دونستم باباش چیکاره هست . راستش اون طرف شهر زندگی می کردند . طرفای شهید عراقی .. و منم همش از مولوی میومدم به خونه اون دختر و باهاش بودم . اولین باری که گفت می تونم کسشو بکنم ترسیدم . حس کردم که ممکنه بخواد خودشو به من بندازه .. ولی وقتی یه موزو گرفت و اونو تا ته کسش فرو کرد دلیر شدم و مثل تشنه های چند روز آب نخورده کیرمو در جا فرو کردم توی کسش . با این حال ترسم از این بود که نکنه بخوان کاری کنن که من با اون ازدواج کنم . به خصوص این که مادرش هم که زن زیبایی بود از جریان خبر داشت . من دانشجو بودم و اون ساعاتی رو هم که کلاس نداشتم به خونواده ام می گفتم که درس دارم . مادر نگین که اسمش بود نسترن بیشتر وقتا با یه استرچی میومد کنار م که اگه مادر زنمم می بود شاید سختم بود که اون این جوری اومده کنارم . ولی دیدن این حالت اون منو خیلی حشریم می کرد . حس کردم نگین یه چیزیش میشه . همین طور مادرش . بچه بازیهای عجیبی در می آورد . از این می گفت که باباش به مامانش نمی رسه . اون دلش واسه مامانش می سوزه .. همش از این نگرانه که مامانش دوست پسر بگیره .-ببینم باباتو هنوز ندیدم . اون دوست دختر داره ؟ -نه طفلکی ولی یه اخلاق خاصی داره که اصلا به مامان حال نمیده .. -من که تا حالا ندیدمش .-ولی خیلی خوش تیپ و نازه ..طرز صحبت و رفتارشون به خونواده راحت طلبی می خورد که انگار کار و کاسبی خاصی ندارن . خونه نگینشون دو واحد صد و هشتاد متری روی هم بود که هر دو تاش هم متعلق به اونا بود . یه روز که اومدم تا طبق معمول با نگین با شم مامان نسترنشو دیدم .. -سلام هومن جون حال یکی از دوستای نگین بد شده بستریش کردن اون رفته ملاقاتش . -کجاست تا منم برم ..-بیا بالا پسرم . تو بیا ملاقات من .. حالا یه امروزو دیگه دندون رو جیگر بذار داماد گلم ..وای تنم مث بید می لرزید .-عزیزم منو ببین دخترمو ببین . اونو مث خودم تر بیت کردم . همین یدونه رو دارم . دارو ندارم همینه . هرکی اونو بگیره خوشبخت میشه . تو اولین دوست پسرشی ..سرفه ام گرفته بود .. می خواستم بگم اون اپن هست . روم نشد .. گفتم شاید نگین نخواد بهش بگه ..-ببینم حتما فکر می کنی نگین چرا دختر نیست . نترس اون داشت با خودش بازی می کرد و دست خودش نبود . موز رو فرو می کنه توی کسش .. میگن تازگیها پرده مصنوعی هم می زنن . اگه دوست داشته باشی برات ردیفش می کنم . باباش هم خیلی پولداره . اونم می دونه که تو باهاش دوستی . شاید یکی از همین روزا بیاد و با تو حرف بزنه . فقط خودت رو بهش نشون بده . این دو طبقه و دو واحد خونه ما دو تا سند جدا گونه داره . یکی شو به اسم تو می کنه .. می تونی بری تو بوتیکش باهاش کار کنی . فروشگاهش در بهترین نقطه شهره و سه طبقه میشه .. حالا شاید خیلی چیزای دیگه ای هم داشته باشه که من ازش بی خبرم .. داشتم وسوسه می شدم که قبول کنم ..-چقدر این جا گرمه .. لباساشو در آورد . حتی دامنشو .. اون روز جین پاش نکرده بود . -سختت که نیست . میگن مادر زن محرمه . هرچند که هنوز خبری نیست . ولی راحت باش . همه اینا حرفه . دل آدم باید صاف و پاک باشه . خلاف نگین که لاغر بود مادرش نسترن چاق و تپل و گوشتی بود . -می تونی لباستو در آری راحت باش . با شورت بگرد . سخت نگیر .. پیش خودم گفتم این زن حتما یه چیزیش میشه . یه جاش می خاره . چون یه لباس زیر فانتزی بدن نما تنش بود که فقط تا نیمه بدنشو پوشش می داد پاهاش کاملا لخت بود . منم دلو زدم به دریا تمام لباسامو جز شورت در آوردم . می دونستم که آخرش چی میشه . ولی دوست داشتم هر کاری روال خودشو طی کنه .. کیرم خیلی شق شده بود . اون که داشت می رفت آشپز خونه یه نگاهی به هیکلش انداخته و دستمو فرو بردم لای شورتمو و کیرمو چنگش گرفتم .. وقتی مادره با این هیکل می خواد خودشو به من بمالونه دیگه کردن دختره کفاره داره .. دقایقی بعد دیدم رو کاناپه نشسته لنگاشو باز کرده یه سیگار گرفته دستش . عین جنده ها .. از بوی سیگار بدم میومد . وقتی اینو فهمید نیمه کاره خاموشش کرد . رفتم کنارش نشستم . کولرو روشن کرد . دستشو گذاشت روی شورتم و منم دستمو گذاشتم لاپاش .. -آخخخخخخخ اگه دامادم بشی خیلی به همه مون خوش می گذره . دیگه هم از کارای پرویز حرص نمی خورم -پس نگین چی ؟-اون عاشق مادرشه . دوستم داره . هوای منو داره . دختر خود خواهی تر بیت نکردم . اون حالاشم می دونه که من و تو با همیم .افتادم روش .. سرتاپاشو غرق بوسه کردم .-اووووووففففففف هومن تو چقدر هاتی .. منو بخور .. سینه هامو گاز بگیر کبودم کن .. بگو منو می خوای . بگو دامادم میشی .. این جوری که این می گفت چقدر این جور زندگی کردن حال می داد ولی اینا یه جورایی مشکوک می زدند . سینه های درشت نسترن رو دونه به دونه میکشون می زدم . دستمو گرفت و با هم رفتیم به اتاق خواب و روی تختی شاید چهار نفره و فضایی شاعرانه .. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

نمــــــــــی خــــــــــوام پــــــــــدر زنــــــــــم .. زنــــــــــم بــــــــــاشه ۲ منو رو لبه تخت نشوند .. کیرمو طوری ساک می زد که نتونستم خود نگه دار باشم .. هرچی رو که توی دهنش خالی کردم همه رو خورد . تا چند دقیقه ای سست بودم .. ولی وقتی کیرم شق شد این بار اونو از روبرو کردمش توی کس .. مثل کس نگین تنگ نبود ولی خبلی حال می داد .. خیلی داغ بود ..-هومن منو بکن .. جرم بده .. گازم بگیر .. بمیری پرویز منو این جوری آتیشم نزنی .. بهت احتیاج دارم . نمی ذارم یک ریال خرج کنی هومن .. جووووون ..منم واسه این که لیاقت خودمو نشون بدم حسابی سنگ تموم گذاشتم .. -ووووووییییی سوختم .سوختم بکش بیرون . بذار آبم بریزه ..کیرمو کشیدم بیرون با کف دستش چند بار محکم به روی کسش کوبوند .. یه آبی ازش بیرون ریخت .. -آب هوسم بود آب کسم بود نفسم بود .. دوباره دوباره ..دیوونه ام کرده بود یه باردیگه هم اونو ار گاسمش کردم . این بار از پشت کردم توی سوراخ کون گنده اش . خودش بهم گفت که می تونم کونشو بکنم . کونش گنده بود وسوراخش تنگ و چسبون .. خیلی بهم می چسبید .. بار اول که توی دهنش خالی کرده بودم و می تونستم به وقت گاییدن کسش جلو گیری کنم ولی حالا دیگه نه .. با پهلو ها و کمر و شونه هاش بازی می کردم .. و در حالی که کیرمو آروم فرو می کردم توی کونش و به همون صورت و سرعت برش می گردوندم در یکی از این فرو کردنها اون از پشت منو به خودش چسبوند و قفلم کرد -آخخخخخخ بگیر داره میاد داره می ریزه .. ووووویییییی جووووووووون جوووووووون .. نسترن اومد اومد .. این زن سیر بشو نبود . اومد رو من نشست .. حسابی خودشو خالی کرد .. به این فکر می کردم که اگه با نگین از دواج کنم چه طوری از پس دو تایی شون بر بیام .. اینو که گفت دیگه دچار تب لرزشدم ..-هومن جون شاید به پرویز بگم سر کار نری همش باشی خونه پیش من و زنت .. -نسترن جون صدای در او مد .. -غریبه که نیست فکر کنم پرویز باشه . قصد داشت بیاد و باهات از نزدیک حرف بزنه .. گوشه کنار هرچی رو که از لباسام می تونستم جمعش کردم .. -برو خواهش می کنم زود باش لباساتو بپوش نسترن جون .. ولی نسترن عین خیالش نبود با این حال واسه اصرار من اونم لباساشو پوشید .. و من یکی که زود تر در رفتم .. پرویز خانو در پذیرایی دیدم . رو همون کاناپه ای نشستیم که زنشو اول اون جا خوابونده بودم . از قیافه اش خوشم نیومد . عین بچه کونی ها بود . نسترن وارد شد .. واسه من آب میوه و شیرینی آورد . یه بوسی از گونه شوهرش برداشت و یه دستی هم به من داد و گفت من تنهاتون میذارم تا حسابی حرفاتونو بزنین ..-نسترن نظر شما خانوم گرامی من چیه ..نسترن در حالی که می خندید گفت حله .. من و اون مرد تنها موندیم . پرویز خان شبیه اوا خواهرا بود موهای دستش همه تیغ انداخته ..ابروهاشو مث دخترا گرفته .. موهای سرش بلند بود . لباش سرخ تر از حد معمول بود . همش دستشو می ذاشت روی پیشونیش موهاشو می داد عقب و به پهلو ها که جلو چشاشو نگیره .. یه شلوار پارچه ای کیپ هم پاش بود که به خوبی نشون می داد حالت کونشو . نگاهش همش به لاپام بود .-نگین و نسترن که ازت خیلی راضی هستن . باید ببینم خونت با خونواده ما می خونه ؟ دستمو گرفت و برد به اتاق خواب ..-اینجا راحت تر حرفامونو می زنیم . من و زنم یه خورده با هم نمی سازیم .. اونم تقصیر نداره منم تقصیر ندارم . راستش داستان زندگی من مفصله . من در یه خونواده ای بزرگ شده که همه امکانات رفاهی رو داشت . من برادر نداشتم . سه تا خواهر داشتم . منو سوسول بارم آورده بودن . نمی ذاشتن برم خیابون با هم سن و سالای خودم بازی کنم . خودمو تخلیه کنم . همون بچگی هام یه روزی هوس کردم برم بیرون . ده سالم نمی شد ولی پسرای چند سال بزرگتر از من منو بردن به یه خرابه ای و همون روز سه نفر تر تیب منو دادن . می بخشی که دارم رک حرف می زنم . اون روز نتونسته بودن بکنن توی کونم . دردم گرفته بود .. آبشونو ریخته بودن لای پام . . چند روز بعد همه اونا رو کنار مدرسه دیدم . بازم به زور منو بردن و بازم همون کارو با هام انجام دادن . یواش یواش عادت کردم .. چند وقت بعد آروم آروم راه کونمو بازش کردن و دیگه از این کار لذت می بردم . خونواده ام فهمیده بودن . فکر می کردن من پس از از دواج ردیف میشم .. ولی نشدم ..-ببخشید پرویز خان پس چطور شد که خونواده خانومت با از دواج شما موافت کردند ؟-یه نگاهی بهم انداخت و گفت خوشم اومد از این کس خلی و سادگیت .. اگه بری نزد یه یه خونواده متشخصی که از دخترش بخوای خواستگاری کنی پیش اون خونواده اعتراف می کنی که کونی هستی ؟ .. خنده ام گرفته بود .-تحقیق نکردند ؟-راستش واسه همین خونه مونو عوض کردیم و طوری هم اونا رو پیچوندیم که دیگه فکر تحقیق ویژه و به دنبال شجره نامه رفتن نباشن .. الان من خودمم خسته شدم نگین و نسترن هم خسته شدن .. در این جا فریاد کشید من می خوام زندگیم ثبات داشته باشه . نمی خوام هرروز کونم زیر کیر یه نفر باشه .. یواش یواش دوزاریم افتاده بود که ااون سوپر کونیه ..-گاهی وقتا از ادمایی که بدم میاد و ناراضی هستم دوست دارم بکشمشون ولی اونایی رو که به من حال میدن دوست دارم جونمو واسش بدم ..درو از داخل قفل کرد .. می خواستم لت و پارش کنم و در برم .. انگار این خونواده همه شون یه جور دیوونگی داشتن . این پدره از همه شون خطر ناک تر بود . -واسه چی درو قفل کردی . مگه خودتون نفرمودین نگین و نسترن از همه چی با خبرن ؟-چرا ولی دوست ندارم وقتی که دارم حس می گیرم و با کیر حال می کنم منو ببینن . می خوام سیاست و ابهت خودمو حفظ کنم . -پس شما هم معتقدین که کون دادن ابهت آدمو پایین میاره . -نه به این اعتفادی ندارم . همه آدما که به خاطر اعتقاد خودشون زندگی نمی کنن . باید هوای زن و بچه رو هم داشت .ببینم بیشتر مردایی رو که من دیدم حداقل واسه یه بار هم که شده سابقه کون مرد کردنو دارن ادامه دارد …نویسنده ….ایرانی

نمــــــی خــــــوام پــــــدر زنــــــم ..زنــــــم بــــــاشه ۳ (قســــــمت آخــــــر )-ولی من در اقلیتم . -چراآخه ؟ اتفاقا خیلی حال می کنن . یه عده ای بودن که می گفتن ما چون کیر طرفو می بینیم از کونش بدمون میاد .چشاشو طوری از حدقه در آورده بود که ترس برم داشت . اشتباه کرده بودم همون اول فرار نکرده بودم . خودشو کاملا لخت کرد و به دمر افتاد روی تخت .-نگاه کن کیرمو طوری می شکنم و رو به جلو قرار میدم که اصلا مشخص نباشه ..حالم داشت به هم می خورد . این مثلا می خواست پدر زنم شه .- بیا جلو نترس . من ایدز ندارم . دوست ندارم تو رو از دست بدم . هم نسترن هم نگین هر دو تا شون تو رو می خوان . منم اگه بخوامت دستمون جور جوره .. اصلا روزا مال اون دو تایی, شبا مال من .. حالا شبا اگه خوب سیرم کنی می تونم به اونا قرضت بدم . کون گنده و برق انداخته اش به من چشمک می زد ولی من حالم داشت بد می شد .. -درش بیار هومن .. کون پرویز منتظر کیرته .شلوارمو در آوردم و بعدشم شورتو ..-اااااوووووو چه کیر جونداری داری ..ولی این چرا سفت نمیشه .. بیار بذار توی دهنم .. خودم ردیفش می کنم . اگه خواستی آبتم می خورم ولی اگه خالی نکنی شق تر وای می ایسته . کیرمو ساک زد و شقش کرد . کاش فرار می کردم . کلید روی قفل بود . دستمو روی کون درشت وسفید و برق انداخته اونی که به خیال خودش می خواست واسه صدور مجوز دامادی من طرز کون کردنمو بر رسی کنه ..گذاشتم . وقتی کون اونو بازش کردم حالت سوراخش نشون می داد که صد ها ساعت کار کرد داره . از همون بیرون نشون می داد ..-هومن خان کاندوم دارین ؟-چیه فکر می کنی من آلوده هستم ؟ -نه به خاطر شما میگم که مثلا من میکربی نباشم شما آلوده نشین .. -نه مهم نیست . کیر وقتی بدون کاندوم میره توی کون آدم حالش بیشتره . با کاندوم آدم یه فاصله ای رو حس می کنه .. انگار یه چیز نایلونی و پلاستیکی داره آدمو می کنه ولی یک کیر گوشتی و داغ حالش خیلی زیاده …. گیجم کرده بود .. دیگه گفتم هر چه بادا باد . کیرشم که معلوم نیست و این خیلی خطرناکه . اگه این کارو نکنم شاید یه جورایی سر به نیستم کنه . تازه من اون جوری اهل دعوا و این حرفا نبودم . نگاهمو به کونش دوختم ..به خودم گفتم فرض کن داری کون زیبا ترین دختر فامیلو می کنی . فرض کن اونی که خوابیده اون زیر یک زن هست . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم لباسام کنار همند .. اگه یه بهونه ای می آوردم و در می رفتم خوب بود .-پرویز جون کرم نداری من رو سوراخ کونت بمالم ؟-کون من خودش تولیدی کرم و پماد و نرم کننده داره . انگار هوس می خواد خودش هور مون پخش می کنه .. قبل از این که ضربه نهایی رو وارد کنم کیرمو از دهنش بیرون کشیدم و با پا لباسامو هل دادم به طرف در .. می خواستم بعد از عملیات یک آن همه رو بگیرم و در رم . باید می پوشیدم و فرار می کردم . احساس شرم و گناه می کردم . سر کیرمو به کون پرویز فشار دادم .. چشاشو بسته بود ..-جااااااان از اون کیر های اشتها آوره .. من نمی تونم ولش کنم . از اوناییه که اگه با زن و دخترم شریک شم دیگه تا آخر عمرم دنبال کیر دیگه ای نمیرم . یه چیزی بهت میگم هومن قول بده تو هم با من راه بیای ..-بفر مایید ..-من مجوز دامادی تو رو صادر می کنم . فقط به من حال بده . کیرت رو فشارش بده به کون من . به سینه هام دست بزن . کاش بدت نمیومد و هوس اونو داشتی که به کیر من دست بزنی و آبمو بیاری .. -پرویز جون من کون نمیدما. -منم کون نمی کنما . فقط هر وقت دارم کون میدم طوری به هوس میفتم که کیرم شق می کنه. -پرویز جون من خایه مالی وارد نیستم . حالا هر کی دوست داره خایه منو بماله من حرفی ندارم. -حالا تو کونمو بکن . بکن .. بکن .. جوووووون جووووووووون .. چه حالی میده ..کیرمو پشت سر هم و با سرعت می کردم توی کون پرویز خان .. اونم مثل زنا ناله می کرد .-آخخخخخخخخ تیز ترین و کلفت ترین شمشیریه که تا حالا نوش جون کردم .. در حالی که می خندید ادامه داد فکر کنم منو زود تر از نگین حامله کنی .. دلم می خواد یه سفر ببرمت اروپا و عقد هم شیم . چه حالی میده این جوری .. نمی دونستم چی بگم . فقط وقتی که داشتم به این فکر می کردم کیرم توی سوراخ کون مردی قرار داره که تا ساعتی پیش فکر می کردم پدر زنم میشه داشتم آتیش می گرفتم . من اگه می خواستم پسرای کونی رو بکنم تا حالا بالای صد تا رو گاییده بودم . -آخخخخخخخ آههههههه.. بزن .. کیرت رو بزن .. جوووووون هومن .. هومن فداش شم .. داماد گلم .. تو اصلا فروشگاه نیا همین خونه بمون سر حال .. اگرم وسط روز بهم سر بزنی اون طبقه بالا جا داریم .. یه جا دیگه هم خونه دارم .. .. اوووووفففففف کونم . حس می کنم داخل کونمو داری مسواک می زنی . در مقایسه با کون دخترایی که کرده بودم کون پرویز خان خیلی گشاد و روون به نظر می رسید و اگه کون یک زن زیر کیر من می بود خیلی حال می کردم . ولی شایدم حالا هم داشتم حال می کردم و غرورم اجازه نمی داد که قبول کنم که دارم کیف می کنم . چون کیرم خیلی تیز بود .. کیر پرویز بد جوری به تخت چسبیده بود اصلا مشخص نبود. -آخخخخ آخخخخخخ این دفعه زود داره خوشم میاد داره میاد .. کونمو بکن . فشارش بگیر .. دستامو گذاشتم دور سینه هاش اونو کمی بالا آوردم . به درک بذار کیرش مشخص شه و زود تر کلک کار کنده شه. -اووووووخخخخخخخخ هومن تو بدت نیاد ؟ -نه فقط خودت به کیرت دست بمال .. کون دادن , کیر پرویز رو شق کرده بود . دستشو گذاشته بود رو کیرش و اونو به حالت جق حرکت می داد . منم حس کردم آبم داره می ریزه توی کون پرویز .. اونم در همون لحظه داشت توی دستش خالی می کرد .. -اوووووههههههه هومن جون من می خوام می خوام .. آبم اومده توی دستم خالی شده .. بازم هوس دارم .. کیرت رگهای کونم که هیچ تمام رگها و مویرگهای بدنمو باز کرده . آخخخخخخخخ خوابم گرفته ..اونو نوازشش کردم وکمی چرب زبونی کردم و گفتم منم خیلی حال کردم فکر نمی کردم گاییدن کون یه مرد این قدر لذت بده .. فقط عادت دارم بعد از این که انزال میشم میرم دستشویی وگرنه سختمه .. احساس ادرار می کنم و سکس مجدد به من حال نمیده .. به کونش دست کشیده و طوری کونشو مالش می دادم و با حرکاتی هوس انگیزانه با هر تیکه از کونش ور می رفتم که اون خوابش برد . داشتم می رفتم که با همون چشایی بسته گفت ..- اووووخخخخخ نرو بمون .. دارم حال می کنم . طاقت جدایی پنج دقیقه ای از کیرت رو هم ندارم …-منم طاقت جدایی از کونتو ندارم پدر زن جان .. چه حالی میده هم تو رو می کنم هم دختر و خانومتو .. -اونا قابل شما رو نداره … خیلی اوا خواهری و با ناز و کرشمه حرف می زد .. اگه بر فرض منم قبول می کردم یک گی و مرد کونی رو بکنم و با خواسته هاش هماهنگ شم .. اگه قبول می کردم که تا آخرش آلودگی جنسی و بیماریهای مقاربتی پیش نمیاد باید به این فکر می کردم که من چطور می تونم در طول روز از پس سه تا حشری بر بیام . درو باز کرده و خیلی راحت لباسمو پوشیدم .. واقعا ترسیده بودم .. سریع خودمو به خیابون رسوندم .. سوار اولین تاکسی شدم -آقا کجا میری ؟-هر جا که میری فقط نمی خوام پدر زنم , زنم شه .. -چی ؟ آقا حالتون خوبه؟ -آره .. من خوبم ..می خواستم فریاد بزنم من خوبم خوبم از شر سه تا دیوونه خلاص شدم . من خوبم مث پرنده از قفس آزاد شده مثل یه زندانی از زندان خلاص شه .. حس کردم اگه یه روزی زن بگیرم به اندازه امروز خوشحال نباشم . حتی اسم خودمو هم درست نگفته بودم . تلفن و مویایل منو نداشت .. آدرس خونه که جای خود داشت . دیگه در این شهر درندشت کجا بود بشه یه دانشجو رو پیدا کرد .. اونم بدون این که اسمشو بدونی . وقتی هم که به محل رسیدم و دوستان خوشحالی منو دیدن گفتن چته سامان ؟! کبکت خروس می خونه .-هیچی اصلا من زن نمی خوام .. نمی خوام پدر زنم ,زنم بشه , زنم باشه .. .. پایان … نویسنده …. ایرانی

این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت اول آره زندایی بخورش بخور تا ته بخور … عالی می خوری حالا نوبت منه بیار کس زیبات رو بیار می خوام کاری کنم که دایی رو طلاق بدی بیای پیش من زندگی کنی …. پاشو احسان پاشو .. هان!!! اَه (دقت کنید که روی الف فتحه است) بازم خواب بود راستش نمی دونم چیه ولی فکر کنم شما هم اینطور میشید راستش قضیه از این قراره که داداش من ( خدا از این مسافرت ها براش زیاد کنه) امسال کنکور داده و دارن می روند به تهران برای 3روز و 4 شب (خودمم نمی دونم چطور 4 شب می مونند و درحالی که 3 روز خواهند موند)… خب شاید فکر کنید داییم خونه اش تو تهرانه اگه اینطوری فکر می کنید غلط فکر می کنید تو شهر خودمون اگر فکر می کنید ما تو شهر خودمون نیستیم بازم اشتباه فکر می کنید من تو شهر خودمم خونه داییم هم توی واحد پایینی خونه سه طبقه مادر بزرگم است… که با اتوبوس در وقت خلوت راه بیافتید تقریبا 15 دقیقه طول می کشه ولی چرا من هی خواب زندایی رو می بینم خوب همه می دونید من بچه 17 ساله جلقی یا بقول خودتون اشرف مجلوقات هستم ولی واسه این یه 4 شبی قراره من با مادربزرگم بمونم اگه فکر می کنید داییم هم مسافرته یا کاره یا صفا سیتی جاییه خواهشن از این غلط فکر ها نکنید چون خونه خودشه و کار هم داره …. هم زنداییم و هم داییم صبح کارند ظهر هم با هم اند زندایی ام هم قرار نیست مرخصی بگیره و یا حشری مشری هم نیست که بخواد با من بچه بازی کنه زنی چادریه ولی داییم برعکس زنداییه …کفش اسپورت تی شرت استین کوتاه مو های برق گرفته شده ( سیخ سیخی میشند منظورم همونه.. نه.. نه مو بلند نه.. اون یکی که کم مو احسن ،آفرین، صد آفرین، خودشه اگر بازم پیدا نکردی به من ربط نداره) ولی بیاییم به اصل موضوع این خواب ها از قدیم به سراغم نمیومد اگر بازم فکر میکنید که تازه خوشم آمده بازم غلط فکر کردید من واسه این چند روز خودم رو از جلق دور نگه داشتم به همین دلیل این خواب ها رو می بینم صبح که پا می شم شرتم رو خیس می بینم خدا یا قبل از این فکر می کردم بچه مثبت های چطوری منی اونها خارج می شه حالا فهمیدم فکر کنم به این می گن اِاِ اِ اِ ..یادم رفت حالا به ما چه خلاصه الان مامانم داره صدام می کنه امروز صبح کلاس تقویتی دارم این دفعه اگر فکر کنی من تجدید آوردم یعنی….( فحش های زیر زانویی ) احسان بیا صبحانه حاضره … وای یادم رفت چرا بیدار شدم الان این صداش کرم می کنه برخلاف همه تون من که صبح پا میشم اول می رم دستشویی فقط گوشاتون رو ببندید ………… خب بعد مثل همه تون دندونام رو میشورم بعد مثل پدربزرگای همتون خلط درمیارم و فین می کنم… مثل همیشه ، صبحانه سوسیس و سس… خلاصه امروز ظهر قراره راه بیافتند و شب برسند قبل از رفتن هم قراره نهار با هم تو خونه ی مادر بزرگ بخوریم بعد اونها با اتوبوس بروند … بله با امشب می شود 4 شب … کلاس های تقویتی امروز یکی فیزیکه و اونیکی زیست و دیگری ریاضی…خلاصه ساعت 1 تمام شدم و با دوستم یه تاکسی دربست گرفتم مثل همتون کاری کردم که دوستم این دفعه بپردازه و دفعه بعدی که وجود نداره من بپردازم … تاکسی تا چهار راه رسوند و بقیه اش رو پیاده رفتم… مادر بزرگم خیلی خوشمزه غذا می پزه چشمام رو بستم با مماغم (مخصوصا میم گذاشتم) رفتم بوی غذا را رسما میشنیدم راه زیادی نبود که محکم خوردم به درخت همون با چشم خوب بود … وقتی رسیدم به کوچه نگاه کردم.. با دقت… سه چهار تا ماشین بود یکی پژو دومی پراید سومی نیسان ( راستش منم نمی دونستم اینجا کرد هم می نشینی ) و چهارمی هم دور بود شبیه سمند فکر کنم تنها خانواده ما واسه نهار نیامده زنگ رو زدم مثل همتون کلمه سحر آمیز رو گفتم = منم ،آخه نمی فهمم از کجا می دونند این منم یعنی احسانم .. در باز شد و رفتم داخل آقا والد و خانم والده بعلاوه بزرگاشون و برادر هستند و دیگر هیچ… خونه مادر بزرگم خالی از تکنولوژیه هرچند تلویزیون و رادیو داره… ولی به اندازه ای که مطمئنم موهای اطراف کیرم دوباره رشد خواهد کرد مطمئنم که حوصلم این چند روز خیلی سر خواهد رفت …چیکار میشه کرد شکم پر بشه بقیه اش دسره باید سفارش بدی خودشم این چند روز قراره یتیم باشم همه پیشم خواهند بود… حتما… رفتم سر سفره و بعد از غذا حرف و برنامه و غیره رو گفتند راستش ناراحت بودم یادمه وقتی راهنمایی بودم یروز که نمی آمدند گریه ام می گرفت قهر می کرد هر چند بزرگ شدم ولی نمی خواستم تنها بمونم ساعت 3 رو که نشون داد پاشدند لباس ها رو عوض کردن مادرم تمام وسایل لازم رو تو کیسه نشون داد منم خواستم هم بعنوان تشکر و هم بعنوان دل تنگت خواهد شدم بغلش کردم.. محکم …از عشقی که به مادر دارم فشار دادم و اصلا به اینکه خفه شدم و از این حرف ها گوش ندادم و خلاصه رفتند به امان خدا رفتند منم انگار نه انگار دو دقیقه ای نیست که رفتند حوصله ام سه سوتی سر رفت… رفتم طبقه پایین در زدم داییم گفت کیه این دفعه گفتم تویی اونم گیج شد و زنداییم در رو باز کرد خلاصه رفتم تو داییم داشت یه پی دی اف در مورد الکترونیک می خواند ولی انگلیسی بود زنداییم هم توی کامپیوتر داشت مدل های جدید لباس رو می گشت منم که از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد رفتم به داییم تو ترجمه کمک کنم اگر فکر می کنی که مگه تافل دارم این دفعه درست فکر کردی خودشم با نمره 116 کیر حسود بترکه خلاصه ترجمه کردیم تا شب شد و برا شب رفتیم بالا … شام ماکارونی که من عاشق این غذا اَم نبود ولی بازم غذایی خوش مزه بود… قرار بود واسه نهار فردا بپزه… شب شد و وقت خواب مادر بزرگم من رو برد طبقه بالا تو اتاق کوچک … راستش پنجره این اتاق به پشت بام باز میشه و از بس که تابستون گرمی بود ایزوگام بام ذوب شده بود و مثل ماه داشت گرمای جذب کرده خودش رو میداد بیرون واسه همینم مادر بزرگم آب پاشید که این دفعه خیلی خنک شد و کیف کردم پنجره را باز گذاشتم و خوابیدم … بیا نزدیک …آررررررررره بیشتر سر و صدا بکن ..تا.. محکمتر.. تلمبه.. بزنم .. آه ه ه ولی از صنعت کونت هم باید بهره برد مثل اورانگوتان بشین تا بکنم تو کونت آ آ آه چه کیفی دار… آره… داره میاد.. داره میاد.. آه اه راحت شدم کیف کردی زندایی … یه لحظه صبر کن ببینم چه زندایی وایی شرتم خیس شد الان نصفه شبی تو خونه مادر بزرگ چطور دوش بگیرم … بذار ببینم نه خوشبختانه ساعت 6 صبحه… یه شرت جدید برداشتم و یه حوله که چه عرض کنم پارچه کلفت مثل حمام عمومی ها یواشکی و بی سر و صدا از پله ها افتادم پایین که دیدم همه بیدارن و دارند صبحانه می خوردند و صبح بخیر که گفتم مادر بزرگم وسایل دستم رو دید گفت آبگرمکن روشنه احسان برو زود بیا که چاییت سرد می شه منم تنک یو (برادر گرامی انگلیسیه بی خود فرهنگ لغت باز نکن) گفتم و رفتم حمام خلاصه صبحانه رو که خوردم گفتم یه سر به داییم بزنم بلکه کامپیوترش رو داد تا بازی کنم رفتم پایین هرچه در زدم هیچ کس جواب نداد خودم در رو باز کردم خلاصه آدم نگران میشه در رو کیشیدم به طرف خودم پامو که گذاشتم گفتم که الان یکی میاد فیلیپینی می زنه تو سرم که چه غلطی می کنم با خودم گفتم حتما دستشویی اند نشنیده اند آخه دوتایی باهم که نمی شه و یا به احتمال خیلی کم هنوز خوابند چون باید سر کار برند این فرضیه رو رد کردم یکم جلو رفتم خونه بزرگی نبود واسه آشپز خونه چند پله می خورد بالا واسه همین آشپزخونه کوچکی دارند دیدم هیچ کی نیست و رفتم حال رو گشتم که بازم نیستند تنها اتاقشون بود که درش روبروی حاله البته در اتاقشون رو بسته بودند هم خجالت می کشیدم و هم ترس داشتم واسه همین داد زدم که دایی کجایی !!! جواب نیومد گفتم درو باز میکنم اگه کسی چیزی پرسید می گم هرچه صدا زدم جواب نیامد نگران شدم… منطقیه… خلاصه دستگیره در رو گرفتم به سمت پایین فشار دادم دستگیره روغن نیاز داشت جیر جیر می کرد در رو که باز کردم چشام اول همه جا رو سیاه و تاریک دید تا اینکه چشام عادت کردند بغل درکلید چراغ بود روشن کردم و هیچ کس رو ندیدم به ساعت بالای کامپیوتر نگاه کردم دیدم ساعت 8 ونیمه الان همه سرکارند با ناراحتی سرم رو انداختم پایین تا برگردم که در همون لحظه فکر کنم دنیا رو بهم دادن سوتین و شرت زنانه دیدم یا داییم شلوارش دو تا شده یا این ماله زنداییمه برش داشتم (شرتش رو) قسمتی که کس در اونجا قرار می گیره رو لیس زدم شور بود…شرت سیاه سفید و راه راه بود که ….از یک طرف هم کیرم رو عقب جلو می کردم… بعد همون قسمت زیبا رو روی کیر فرا زیبای خودم گذاشتم و تا سر حد منی عقب جلو کردم ولی نذاشتم منی بیاد چون چاره نداشتم ولی در عوض مایع قبل از منی می اومد قشنگ شرتش رو با اون خیس کردم و همونطور گذاشتم حالا نوبت سوتین بود انصافا خیلی نرم اند هم لباس زنا و هم خودشون بعد به خودم گفتم اگه این رو انداخته این جا یا بدون سوتین وشرت رفته سر کار که از یه محجبه بعید می دونم یا اینا کثیف شدند …یا انداخته تا بعدا بشوره و جدید ها رو پوشیده گفتم پس برم سر کمد لباس هاش بله تا ساعت 11 تمام لباس هاش رو به هر احتمالی که احتمال می دادم آب کیر زدم در آخر کمد لباسش براق بود راستی چیز عجبی ذهنم رو به فکر برد توی روز روشن بدون لامپ این اتاق خیلی تاریکه خودشم این اتاق به طرف حیاطه که تو حیاط هیچ چراغ خیابانی یا همسایه ای نیست که نور بیاندازه تو به ذهنم داره یه فکر هایی میرسه که هنوز سر و ته نداره رفتم حیاط در رو یواش بستم… جلوم یه حوض بود جلوی اون حوض هم من بودم… ولی واقعاً برا حیاط سه راه وجود داره یکی به یه حمام میره و دومی به اونجا که من آمدم سومی به زیر زمین میره که زیر زمین به راه پله و از اونجا به ورودی خانه (منظورم کل خانه است نه مال داییم) ولی این راهی که به زیر زمین می ره در نیست مثل پنجره کمی بزرگتر از حالت طبیعی هست رفتم بازش کنم که با یک فشار کوچک چنان صدایی گوش خراش ایجاد کرد که تمام پرنده ها پرواز کردند در رو باز کردم با هر تلاشی نتونستم خر خر هاش رو قطع کنم رفتم زیر زمین جایی مورد علاقه منه پر از خرت و پرت الکترونیک و وسایل قدیمیه دنبال روغن گشتم تا بلکه صداش رو درست کنم ولی این زیر زمین برخلاف صفت مشهور کاملگی هیچی نمی شد یافت باید (زیر) زمین شناس بود پدر بزرگم همیشه این حرف رو می گفت ..منم تصمیم گرفتم که در رو باز بذارم تا تو نقشه ام مشکلی بوجود نیاید ولی نقشه من چیه من از نظر قد و اندازه به خانواده مادرم اینا کشیدم یعنی شبیه داییم هستم پس اگر شب بدون متوجه شدن دایی و زندایی برم توی اتاق تاریکی مطلق و داییم رو بوسیله تینر بی هوش کنم و زنداییم رو بکنم… ابدا بفهمه …

این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت دوم راستش فکرش هم کیرم رو راست می کنه این دفعه خوش بخت بودم توی زیر زمین تینر بود… تینر رو برداشتم و قایمش کردم تا جاش عوض نشه هی تو فکر بودم چه عاملی مشکل درست خواهد کرد کجا ها دقت کنم از این چرت و پرت فکر ها بود که شام شد داییم و زنداییم هم اومدن بالا خوب هم شد که اومدند بالا… حالا وقتی رفتند پایین می فهمم کی باید نقشه رو عملی کرد… در حال گفتن این بودم (به خودم) که اینها همش توی فیلم های سوپر و داستان ها است بیا منصرف شو! که دیدم ساعت 22 شده و پدر و مادر بزرگام خوابشان می آید و دایی ام هم گفت ما هم بریم بخوابیم فردا کار داریم… خلاصه وقت فرا رسیده بود و وظیفه من رو صدا می زد منم آماده شدم … لباس هام رو عوض کردم چون صبح به لباس هام ادکلن زده بودم … موبایلم رو برای نور برداشتم و روی بی صدا قرار دادم مثل سرباز ها خودم رو برای استتار زنگ آمیزی کردم… شرتم هم سیاه بود در اون حد!… بدون جلب توجهی رفتم زیرزمین هنگام پایین رفتن از پله ها همه چیز رو کنترل کردم هر چند خونه داییم چراغاش روشن بود ولی بازم ادامه دادم تا رسیدم به پله های زیر زمین اینجا باید دمپایی بپوشم … یکی از قسمت های سخت نقشه این بود ..که با این دمپایی هایی که هر قدم بر میداری انگار می گوزی بی صدا بری زیر زمین … هر پله ای رو که رد می کردم قلبم یک قدم به گلوم نزدیکتر می شد پله ها که تموم شد تاریکی راه باعث می شد راه برگشت هم نبینم ..ترسیدم ولی هدفم چیزی بود که حواسم رو هیچی نمی تونست پرت کنه موبایلم رو در اوردم به امید اینکه فکر نکنند دزدم چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم و رفتم داخل به سمت تینر… دستمالی که از آشپزخانه کش برده بودم رو در آوردم به تینر آغشته کردم… وقتی با موبایلم نور رو گرفتم به سمت در دیدم در بسته شده.. و نمی تونم ریسک کنم و سر و صدا ایجاد کنم ولی از یه طرف خیلی امیدوار بودم و خیلی تلاش کرده بودم تینر دستم بود و بالاخره شیمی فایده خود رو نشون داد تینر رو ریختم روی در( آخه تینر از آلکان هاست و آلکان ها یک ویژگی ممتاز گران روی دارند که روغن هم خودش از خانواده الکان هاست) … خدا خدا کردم و در رو باز کردم خیلی راحت و بدون صدایی باز شد در یواش یواش باز می کردم نوری که از پنجره سالن آنها بیرون می آمد رو از پشت این پنجره ی کدر می شد دید پنجره به سمت داخل باز می شد که مجبور بودم تا خودم رو عقب ببرم تا بتونم راحت باز کنم به نصف نرسیده بود که متوجه صدای پای دیگری شدم دست نگه داشتم و سرم رو بردم نزدیک پنجره تا ببینم کیه نمی تونستم صورتی ببینم ولی از شلوار و رنگ مردونه حوله فهمیدم باید داییم باشه و داره میره حمام صبر کردم تا بره وقتی صدای بسته شدن در حمام رو شنیدم مطمئن شدم و دمپایی ها رو در آوردم تا کسی شک نکنه … رفتم بالا، پنجره ای که ازش نور می امد به حیاط، خیلی بزرگ بود بهمین دلیل با خزیدن بسمت در رفتم یواش باز کردم و نامردی نکردم پاهای لختم رو محکم رو فرش کشیدم تا تمییز شه درحال تمییزیدن بودم که صدای شکسته شدن شیشه از آشپزخانه امد ثانیه واسه فکر کردن نبود اشتباها بجای اینکه برم اتاق رفتم سالن پذیرایی که تلویزیون با صدای تقریبا بلند روشن بود شتابان رفتم پشت مبل ها …توی اتاق پذیرایی 5 تا مبل سیاه و سفید رنگ بود سه تاش سیاه و دو تاش سفید، سیاه ها در درازای طول و سفید در عرض که می شه گفت که ته اتاق بودند و تلویزیون جلوی پنجره دو تا هم صندلی که در طول اتاق طرفی که در قرار دارد یعنی مقابل مبل های سیاه….. پشت مبل های سیاه با لباس های سیاه استتار کامل بود که زنداییم اومد پایین و رو اون دو صندلی که روبروی من میشد نشست خیلی خیلی عجیب بود انگشتش خونی بود و خیس ولی این عجیب نبود عجیب این بود که درسته انتظار نداشتم با چادر تو خانه بگرده ولی انتظار هم نداشتم با شرت و سوتین بگرده من همه این ها رو از لای دو مبل می دیدم… بتادین ریخته بود روش و داشت دنبال یه چیزی می گشت که پشیمون شد و شرتش رو در آورد ….(می خوای باور کن می خوای نکن )به خودم گفتم ای خر شانس… آره دو تا پاش رو با هم بلند کرد و شرتش رو کشید بیرون ولی یواش از روی کسش کشید من داشتم کیف می کردم و همون جا کیرم یا بهتره بگم شمشیرم خالی کرد تو شرتم بدون یک لمس علم این همه پیشرفت کرده ها .. یه حال و هوایی داشتم عجیب پر از کیف بود ولی حمام نمی تونستم برم و بدن یه جوری بود احساس می کردم دارم میلرزم که دیدم داره شرتش رو دور انگشتش می پیچه بعد اونم تو دهنش گذاشت (تعجب نکن چنان هم بزرگ نبود )… داشت می مکید ولی داشتم حرص اینو می خوردم که این شرت رو من چرا از لیس و آب کیر بی بهره گذاشتم… درست کسش به سمت من بود.. پاهاشم از هم فاصله داشت.. راستش خیلی زیبا بود از اون مدل هایی که من عشقشم چوچوله های بزرگ و آویزون ( منظورم اون گوشت های اطراف کسه حالا بافت شناسی نخوندم نمی دونم درسته یا غلطه) در حال نگاه کردن بودم که از تلویزیون صدای بوسیدن می امد … مارچ مورچ … معلوم بود از دهن دارند لب می گیرند (اره ماهواره دارند این دفعه غلط فکر نکردی) انتظار داشتم سریع کانال رو عوض کنه چون دستش رو برد سمت کنترل ولی بجای عوض کردن صداش رو بیشتر کرد و کنترل رو انداخت رو زمین و زیباترین فیلم عمرم رو دیدم زنداییم با کسش ور می رفت و داشت خود ارضایی می کرد راستش من همش تو اینترنت فیلم هایی که توش زن یا دختر با خودش ور می ره رو دوست دارم … صحنه تموم شده بود ولی زندایی از خود بی خود بود یعنی چشم هاش رو بسته بود (دیگه خدا می دونه به چی فکر می کرد) و با دست سالمش خود وَری( روی واو فتحه است ) می کرد من خیلی خوشبختم همیشه تو اینترنت فیلم هایی که فرمت معمولی دارند رو نگاه می کردم ولی این یکی فول اچ دی و بلو ریپ و 1080پیکسلی و تری دی ، خودشم از نوعی که به عینک نیاز نداره با چشم غیر مسلح قابل دیدنه هرچند گفتند به خورشید نورانی و درخشان با چشم غیر مسلح خطرناکه ولی چشام فدای همچین جایی داغ… ولی این فکرم بد نیست ها داییم داره حموم می کنه چطوره من این تینر رو برای زندایی استفاده کنم ذاتا آماده آماده است ولی از طرفی می ترسم بلندشم بفهمه… به همین دلیل مثل ماری بوسیله خزیدن رفتم سمت مبل های سفید به سمت هدفم…. آیا میدانستید مار ها بوسیله گرما(مادون قرمز) طعمه خودشون رو پیدا می کنند …من هم به گرم ترین نقطه خونه داشتم می خزیدم رسیده بودم به مبل سفید تا از پشت چاقو بزنم.. که داییم با حوله اش اومد تو اتاق و زندایی رو به اون حالت دید منم جام عوض شده بود از این طرف دایی ام بهتر دیده می شد و زنداییم تقریبا پشت به من بود ولی می تونستم ببینم که داره کس زنداییم رو می خوره که زندایی خواست اون صداهای قشنگ مشنگ دربیاره که کیرم دوباره بلند شد واسه اینکار انگشت شرتی شو در آورد وقتی داییم دید که دور انگشتش اون شورت رو پیچیده و کامل تو دهانش گذاشته گفت تو این همه دهن گشاد بودی ما نمی دونستیم و حوله اش را در آورد و کیرش مثل میله منجنیق پرتاب شد و گذاشت تو دهن زنداییم و تلمبه می زد… کمی بعد دستاش رو برد روی پستان های پرتقالی شکل باهاشون بازی می کرد نوک پستان هاش سفت و قهوه ای شده بود… داشتم با کیرم ور می رفتم …. برو تو تخت خواب منم الان میام تو برو … اَه اَه بازم خواب بود …ولی صبر کن اینجا کجاست وای الان یادم افتاد پشت مبل ها خوابم برده ولی چطور نکنه تینر کرده .. کو دستمال آهان … وقتی داشتم با کیرم ور می رفتم اونیکی دستم که دستمال رو گرفته بودم رو زیر سرم گذاشتم حالا یه جوری بیهوشم کرده ولی ساعت چنده ؟… موبایلم کو … آی چشام هنوز عادت نکرده … ساعت 22.50… چی تینر فقط 10 ، 15 دقیقه خوابونده خدایا شکرت اگر گذاشته بودی که تینر بزنم آبروم می رفت و دعوا و هزاران مشکل خدایا شاکرتم ممنون … ولی این چه صداییه … فش فش … شبیه صدای مسواکه … بهتره بلند شم همه جا تاریکه فقط از دستشویی نور آبی و یا سفید رنگ می آمد رفتم مستقیم به اتاقشون تا قایم شم همونطور که فکر می کردم داخل تاریکی مطلق بود ولی جلوی در کمی نور بود که از دستشویی می آمد غافل از اینکه زنداییم داخله ..ایستاده و حتی کمی با سر و صدا داخل که شدم زنداییم گفت چه زود دندون هات رو شستی منم فکر کردم که فهمیده واسه همین ترسیدم خواستم فرار کنم که گقت کجا می ری گفتم بذار به پاش بیافتم و غلط کردم ، غلط کردم بگم بلکه به داییم نگه و بذاره برم اومدم نزدیک تخت و نشست خواستم بگم که من رو ببخش که گقت ایمان زود تر پستونامو بخور که می خوام امشب بهت یه حالی بدم که تو عمرت ندیده باشی منم چشام 360 درجه چرخید و برگشت سرجاش نتونستم چیزی بگم و کمی شک کرد خواست یه چیزی بگه که تا بیاد دهان مبارکش رو باز کنه .. .ازش لب گرفتم خیلی تحریک کننده بود خدارا شکر که نفهمیده بود و دستش رو کیرم بود داشت عقب جلوش می کرد منم یه دستم رو بردم سمت پستان هاش هروقت فشارشون می دادم سینه اش رو می داد بالا و یه آه از دل می کشید که باعث می شد کیرم پوستش رو پاره کنه و دراز تر از این بشه … این دفعه عجله داشتم و از یک طرفم نمی تونستم همچین لحظه ای رو زود تموم کنم وقتم کم بود سریع دهنم رو از لب های چسبناک شیرین اش جدا کردم و یه پا رو زمین و اون یکی پام روی تخت کنار سر زندایی طوری که کیرم برم تو دهنش و خودم رفتم سمت کس شور و شیرین اش راستش خیسی کسش تشک زیرش رو خیس کرده بود … چوچوله اش شور بود و وقتی کسش رو می خوردم شیرینی مایع کسش برطرفم می کرد خیلی حال میداد چون با لبام چوچولوش رو می کشیدم … وقتی هم این کارو می کردم اون هم خودش رو عقب می کشید و سینه اش رو می داد بالا و نوک تیز پستان هاش به من می خورد خیلی نرم بود (بدنش)خودم رو بیشتر بهش می چسبوندم گرم و نرم و زیبا بیشتر از این انسان چی می خواهد آخه … می دونم وقت کمه ولی باید فردا تو مدرسه پز بدم که کس کردم کیرم رو کشیدم بیرون پام رو از اون طرف سر زندایی که روی تخت بود بلند کردم مثل یک فیلم آهسته بود کمی جلو رفتم و پاهاش رو داشتم بلند می کردم و روی تخت بشینم با اون یکی دستم کیرم رو گرفته بودم و رو کسش می کشیدم و چوچوله اش رو قلقلک می دادم یعنی آمادگی تام ..تیک(صدای کلید چراغ).. وای الان همه جا تاریکه پس حتما داییم داره می آد اینجا …مثل یه بچه چسبیده بودم به کس زندایی که هنوز کیرم رو توش حس نکرده بود و نکرده بودم …و از یک طرف من رو می کشیدند که.. فرار کن … کاری نمی شه کرد بلند شدم و خواستم اظهار کنم که دارم میرم بیرون اتاق و تا بلند شدم زنداییم گفت ایمان کاندوم ها رو تو کمد خودم گذاشتم … داییم هم جلو در بود کیر کیر رو نمی دید اونقدر تاریک بود … داییم شنید و گفت باشه (چون از اینجا به بعد باید اسم ها مستعار باشه هر چند که اسم و خودم و اسم داییم مستعاره ولی بازم اسم مستعار میذارم …. به همین دلیل از این به بعد اسم من جومونگ و اسم زندایی سوسانو ولی انصافا سوسانو خیلی خوشگله …) سوسانو … می آمد سمت کمد و من صدای پاش رو می شنیدم … صدایی که داره میاد نزدیک به من خلاصه اون که نمی دونست جلو راهش منم با هر قدمی که بر می داشت منم یک قدم به عقب بر می داشتم تا صدای راه رفتن من توی صدای راه رفتن داییم محو بشه ( چیزه آهان … اسم مستعار داییم هم تسو ) تسو داشت می امد نزدیک من.. منم انقدر رفته بودم عقب که به ته تخت رسیده بودم … کمی رفتم سمت چپ تا به پایین تخت رسیدم و خم شدم پایین ، وقت کمی داشتم چون داییم داشت می آمد نزدیک و سریع باید تصمیم می گرفتم …

این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت سوم و پایانی تخت رو نگاه کن فاصله اش از زمین زیاده فکر کنم من خپلی جا بشم …خودم رو بازور رد کردم و رسوندم زیر تخت… راستش چوب هایی که زده بودند نمی ذاشت راحت رد بشم ولی بازم شانس آوردم که به موقع رد شدم … داییم کاندم رو برداشت و باز کرد صداش می اومد که جرش داد …. منم هی متشکرم خدا خدا می کردم که یه لحظه زهره ترق شدم داییم پرید توی تخت چنان تخت جیر جیر می کرد ….رفتم طرفی که نزدیک سر دایی و پنجره بود تا یه سیلی بزنم در گوشش تا از این غلطا نکنه … سرم رو کمی بلند کردم راستش چنان هم تاریک نبود وقتی چشم آدم عادت می کرد می تونست ببینه و همچنین امروز شب 14 ام بود ماه کامل و درخشان ولی خوب نورش اونقدر نبود که من رو ببیند و از یه طرف من طرف پنجره بودم یعنی سرم مثل یک شی سیاه بود خدا رو شکر اگه اونطرف می رفتم صد در صد نور از من باز تاب میشد و دیده می شدم … داشتم می دیدم که دارند لب می روند خیلی تحریک کننده بود … سوسانو برو 69 می خوام امشب تلافی اش کنم … تلافیش کنم داییم داره درمورد چی می گه ؟ اَه بابا الان وقت اینا نیست کوس زندایی رو ببین انگار میان این جمع فقط این کس منو می بینه … داشتم کیف می کردم که داییم سرش رو اورد طرف کس نمی دونم فهمیدید یا نه ولی طرف کس یعنی طرف من یعنی سرش به من خیلی نزدیک شد … فکر کنم داییم داره صدای قلبم رو میشنوه .. تاپ تاپ.. تاپ …سرمو بردم پایین فقط صدای نوشیدن چایی می آمد مثل من داشتن سوپ می خوردند راستش تو اون حالت این صدا همه رو اذیت می کنه ولی این … این یکی خیلی متفاوته … بذار یکم سرمو ببرم بالا واو کی اینا حالتشون رو عوض کردند آخه ؟ نگاه کن داییم رفت زیر زندایی و زنداییم که پشتش به منه و انگار نشسته روی دو پا دار حال مالونده شدن کیری که در مقابل کیر من یک عالمه برا خودش به کوسش بود ( توصیه می کنم از یک لغت نامه زناشویی یا برای راحتی از ویکی پدیا درمورد روش های آمیزش جستجو کنید بعد نام حالت هایی که می گم در اونجا نوشته) داییم کمی که مالوند فرو کرد داخل کس مثل یک قاتل برای مطمئن شدن داشت چند بار چاقوش رو فرو می کرد … دارم می گم فرو می کرد ها محکم … یادم رفت بگم به این حالت می گن زن سوار کار کمی نگذشت که زنداییم به تن داییم چسبید و آخ اوخ می کرد خیلی زیبا بود نور آبی کم رنگ داشت کمک می کرد که این صحنه ها رو به این زیبایی ببینم … نگاه کن داییم داره بلند میشه ولی از یه طرف آروم تر پمب می کنه سر و صدا داره کمتر می شه و از یه طرف لذت من داره کم می شه ولی خیلی حرکت جالبیه زن دایی رو کیر داییم نشسته و دارند لب می گیرند و از یه طرف داییم داره با دستاش ابر مینی پستان ها ( منظورم معمولیه ) رو با دستش ورزش می ده ….نمی فهمم آخه همینطور چاغ زیبا ترند…. فکر کنم به این دلیل به این حالت می گند نشسته زیاد در این حالت نموندند و داییم کمی بلند شد ..زنداییم تو بغلش و کیرش تو کس سوسانو کمی که رو زانو بود یکمی عقب رفت بعد پیچید و پشتش به طرف من بود …. زندایی رو داره به شکم می خوابونه ولی کمی شبیه حالت سگی ولی نه چون زندایی فقط کونش بالاست نه سینهاش … سینه هاش به تخت چسبیده کمی داره یا کونش رو یا کسش خورانده می شه داییم نمی ذاره زنداییم نیم تنه بالایی اش رو بلند کنه و… گل رو می زنه…. کیرش رو با خورده فشار می فرسته داخل حال کردم زنداییم داشت محکم با دستاش تشک رو می گرفت و بالش رو گاز می گرفت و منم اینجا یه فشاری کشیدم و در نتیجه تخته های تخت رو گاز گرفت اشتباه نگیرید گوزیدم ( وای خدا خجالت می کشم اینو می گم) راستش از استرس زیاد باکتری های پنی سیلین ندیده ی روده ی بزرگ من فعال تر شده بودنند فکر کنم اوناهم داشتند همدیگرو می کردند و خلاصه گاز تولید می شد … داییم داره می خنده …آی سوسانو ای شلوغ چرا آخه تو سکس … فکرنم که فکر می کنه که اون بو داد … صدای زندایی تو اوج بود که دایی سریع کیرش رو کشید بیرون و زندایی رو با خود کشید به لبه تخت طرف در و خودش از تخت پایین اومد و از زمین داشت با فضا رابطه برقرا می کرد …. بدو بریم اونور بدو … عالیه این صحنه … فعلا داییم داره انگشت می کنه تو کون زندایی … منو می گی درست جلوی دماغم یه کس خیس و قرمز چوچول بزرگ داره خود نمایی می کنه داییم که داشت تو کون زندایی کبریت فرو می کرد فندکش رو فرو کرد تو کس چنان محکم که بعد از برگشتش آب کس با خود آورد بیرون و صورتم خیس خیس کوس زندایی سوسانو شد دو باره داشت فرو می کرد فکر نکنید سرمو بردم عقب … بیا دهنم رو باز کنم ایندفعه بریزه تو دهنم …(شالاپ ….. شلوپ) واو چه شیرین … راستش حالتی که می کنند رو نمی دونم چی می گن اما جوری بود که کون زندایی دید دایی رو بسته بود ( پاهای زندایی رو زمین بود فقط رو تخت خوابیده بود ) کمی نگذشت که داییم دستش رو آورد رو چوچوله و مالشش داد و کمی هم فشارش داشت می داد راستش اون فشاری که می داد رو من آخرین بار موقع گردو شکستنش دیده بودم ( با دست… اگه زورت نمی رسه بی خود تهمت نزن) و مینی سانیه ای نگذشته بود از کشیدن دستش به عقب که … به فکرم یه چیزی داره می رسه منم دست بزنم از کجا می فهمه که … وای خدایا دوباره می تونم دست بزنم فاصله چند میلی متری مونده به این چوچوله… مثل این ماشین ها که دوربین دارند و پشت رو می بینند انگار جلوی انگشتم رو می دیدم رسیدم بهش و چوچوله رو مثل داییم فشار دادم خیلی نرم بود … فشارم رو زیاد کردم تا نرمیش رو بیشتر حس کنم … فشارم خیلی زیاد بود انگشتام داشت از ریشه درد می کرد که زنداییم یه جیغ بلند کشید و در عین حال شروع به لرزیدن کرد… فکر کنم داییم گذاشتش روی ویبره .. سوسانو گفت تسو دستت خیلی سرده آه حال کردم … اینو که گفت تنم لرزید از ترسم دستم سریع کشیدم …داییم حتما گیج شده بود ولی اعتنایی نکرد و کیرش رو در آورد و گفت الان که تو کونت می کنم آتیش می شم … خیالم راحت شد … زنداییم کونش رو قمبل تر کرد و کونش رو داد بالا و یه ااااااااااااااااااااااااااااااا کرد که وقتی رفت تو هِ ،آه رو گفت یکم یواش پمپاژ می کرد ولی با هر بار فرو کردن یه ده متری زنداییم رو این ور اونور می کرد البته یادم رفت از خودم بگم راستش پسرا قشنگ می دونند بعد از سه چهار بار تخلیه دیگه هر بار که ارضا می شند آبی جریان نمی یابه و خشکسالی محض بوجود می آد فکر کنم در هر بار فرو کردن من یه بار ارضا می شدم کیرم داره خون می پاشه… فواره خون ..خیلی می خواستم از این صحنه یه عکسی بگیرم ولی تاریک بود و اگر فلش می انداختم داییم هیچ آمریکا هم می فهمه از اینجا نوری اومده.. می دونستم حسرت این زمان رو خواهم کشید یه آهی از ته دل کشیدم و دلم رو زدم به دریا و انگشتمو فرو کردم تو کس سوسانو یه لذتی وافر داشت انگار انگشتت رو فرو کردی یه جایی داغ که پر از چین و چروکه و خیسه بیشتر از خیسی لزجه با این مشخصات میشه تشبیه کرد به شیر یک سماوری که آهک زده و توش روغن زدند و من هم مثل یه بچه که انگشتش رو فرو کرده توی این شیر… گفتم من که کیرم رو نتونستم فرو کنم پس انگشتم رو زود زود جلو عقب کنم تا زنداییم ارضا تر بشه … زندایی بیشتر صدا می کرد …. اره احسان خوابت کمابیش به واقعیت پیوست بهتره نقطه جی اش رو پیدا کنم …تابحال به همچین جایی دست نزده بودم فقط خونده بودم با انگشت میشه رسید بهش یکم برآمده است … ولی اینجا که همه چیز برآمده است … صبر کن ببینم ( دوستان خواهشن توی ذهنتان این قسمت ها رو با آهنگ بکگراند آه آه کردن زیبا کنید) اینجا یه چیزه برآمده تر از اونیکی ها است کمی بزرگتره ( صدای زندایی بیشتر میشه) بهتره دو انگشتم هم فرو کنم اره حالا راحت ترم … تند تر تند تر ( دیگه زندایی آی آی می کنه ) از یه طرفم داییم داره تند تر می کنه … کس طلا … کس خوشگله … کون گشاده … آنجلینا جولی … داییم داره زود زود اینا رو می گه و زنداییم هم در جوابش می گه فاکر من … بکن آااااایی… اره … عالی هستی … و یه جواب تکان دهنده کیر کوچولوی من …. راستش حرفهای زندایی نتنها دایی رو بلکه من رو هم سوپر پاور می کرد و محکم تر و مانند یه سرباز سرشناس و مجرب ( =با تجربه ) فرو می کردم … که یه لحظه گفت دارممممم میااااااام ( اشتباه نمی کنی زنداییم گفت ) … ترسیدم و دستم رو کشیدم … در حال فرار بودم که کسش پاشید( از هم نه) (کجا؟) روی من داشت می پاشید …قشنگ …. تمومی نداشت داییم محکم در حالت کیر تو کون زندایی رو بغلش کرده بود و نمی ذاشت بلرزه و زندایی کامل فرش و پاهای دایی و من رو خیس کرد طعم شیرینی داشت ولی چنان محکم و با فشار بود که مثل موشک پرت کرد انور در.. طرف های کمد (لباس) البته فقط در اواخر که فشارش کم شد ریخت رو من که داییم هم داشت باهاش میلرزید و با دستش چوچوله اش رو می چرخوند و نمی ذاشت تموم بشه راستش اینو من زود نفهمیده بودم ولی داییم کاندومش رو زمین بود …. سوسانو آخ چه حالی میده هم زمان خالی کردن آی آه امشب هم مثل هر شب عالی بودی… زندایی داشت آی آی می کرد آرام تر از قبل دیگه دوتاشون رو تخت ولو شده بودند و حرکت نمی کردند منم می ترسیدم خارج شم شاید موقع باز کردن در بفهمند یا عجله کنم چیزی جا بذارم بعد مثل سیندرلا بشه … وای خدایا چنان چیزی دیدم که بهتر از نقشه اصلی ام بود که پر از خطا بود …. موبایلم کو آهان واو ساعت 2 شبه … راستش نیاز به دستشویی دارم ولی چیکار کنم خیلی فشار میاره مثانم ترکید … اینجاش رو لطفا با دقت نخونید یه کیسه تو جیبم همیشه هست فکر کنم فهمیدید قضیه به کجا می ره … آره توش کارم رو کردم و با دستمال تینری تمییزش کردم … هنوز هم بدنم میلرزه باید یه غسلی، حمامی چیزی بکنم ولی نمی شه انگشتامو نگاه کن تو هوا ثابت نمی مونه …. باید بخوابم انشاال… فردا خوب می شم …. پاشو پاشو دیر کردیم باید زود بریم سر کار بعد حمام می کنیم و تو راه هم یه تی تاپ می خریم …. هان بلند شم … چی ….آخ سرم خورد به تخته … آی … هان یادم افتاد.. اره چه شبی رویایی بود … بذار ببینم چطور میشه فرار کرد …. تاق … صدای در بود قفلش کردند خوبه خیالم راحت شد بلند شم آی سرم ساعت چنده 7:56 وای من امروز کلاس دارم نه صبحانه ای نه حمامی … وای الان برم بالام مادر بزرگ چی می گه بدو بدو ای وای در بسته است برم از در حیاط و از همون گوری که اومدم برگردم بدو.. آخیش بازه… صبر کن اول برم یه دستشویی بکنم اینجا و وای نمونه ادرار آزماشگاه دیشبم زیر تخت موند بدو… آخیش فعلا که راحت شدم… ساعت چند شد وای 8:13 … چیکار کنم الان کلاس رو از دست می دم … شکمم قورباغه قورت داده … بدو بریم بالا.. اول باید از این در رد بشم …خِررررر …وای تینر خشک شده و دوباره صدا میکنه …. اَ دمپایی رو کجا می آری .. یادم رفته بود دمپایی اصلی رو این پایین قایم کرده ام … دمپایی ها رو از جایی که گایم کرده بودم پیدا کردم و سریع رفتم بالا و تند و چالاک و بی صدا مثل بی مکث…. رفتم پیش مادر و پدر بزرگ و گفتم خواب موندم و چرا بیدارم نکردید و از این دروغ ها خلاصه فرار کردم به خیابان و از شانس خرابم هیچ تاکسی خالی نمی اومد انگار همه دیر کردند و یا همه دیشب زندایی شون رو کردند…اصلا تاکسی نمی اومد … وای باید زود تر برم به همه تعریف کنم ولی یه تاکسی لعنتی از این جا نمی گذره ساعت چنده راستی اُه اُه 8:38 بهتره برم طرف ایستگاه اتوبوس آهان یه اتوبوس ولی صبر کن پول ندارم (پول خرد).. اه یکم پیاده برم بلکه تاکسی ای جلوم سبز بشه … بالاخره من ساعت 9:10 رسیدم مدرسه وقتی که رسیدم در بسته بود و نگو امروز کلا تعطیله … ولی چطور داییم اینا که رفتن کار یه جای کار میلنگه …. با صد بدبختی برگشتم و دیدم کفشای اونا هم اینجاست نگو اونا هم نمی دونستند حالا می فهمم چرا تاکسی کم می اومد… خلاصه امروز سخت گذشت انگار تموم شانسم رو دیروز تموم کردم بعد از نهار در مورد امشب داشتم نقشه می کشیدم که تلفن زنگ خورد مادربزرگم اول حرف زد … الو دخترم سلام چه خبر آرمان رو ثبت نام کردید … عالیه …. حتما . خیلی خوشحال میشه . … بهش الان می گم احسان مامان و بابات آرمان رو ثبت نام کردند و برا شام اینجا هستند …. وای تمام نقشه هام ریخت بهم همه چیز خراب شد رو سرم و دهنم بازم موند مامان بزرگم فکر کرد از خوشحالی دهنم باز مونده و داشت از خوشحالی من به اونا می گفت درحالی که من داشتم تو فکرم شماره یه صاف کار می گشتم تا دهنم رو درست کنه …. هم خوشحال هم ناراحت …فکر کنم تو فارسی برای این حالت کلمه ای رو انتخاب نکردند رفتم حمام و حوله فسقلی خودم رو انداختم رو دوشم انگار یه باره تموم نقشه های رو دوشم ریخت و رفتم زیر دوش…نوشته احسان

پاهای میسترس قسمت اول روﺯ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ . ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺮﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﯾﮏ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﺷﻮﻥ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ . ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻓﻘﻆ 1 ﺑﺎﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺮﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﯾﺸﺎﻥ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ . ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ 2-3 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺳﯿﺪﻡ . ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺩﺭ ﻭﺭﻭﺩﯼ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺮﻓﺘﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻊ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺱ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ . ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﮏ ﺗﯽ ﺷﺮﺕ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺟﯿﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺍﺳﭙﺮﺕ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﮐﻤﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻟﺒﻪ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﮐﻔﺶ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﮐﻒ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﺑﻨﺪﺍﺯﯼ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﻒ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﮑﺸﯽ . ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯿﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﭽﯿﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻇﺮﻓﻬﺎ . ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﻣﻨﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﯿﺸﯿﻨﯽ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ . ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ . ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﻧﮓ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﻒ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻣﯿﮏ ﻫﺎ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎ . ﺣﺠﻢ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ 5 4- ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ . ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﻃﺎﻕ ﺍﺭﺑﺎﺏ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ . ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻃﺎﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﺪﻟﻬﺎﯼ ﮐﻔﺶ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ . ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﯿﮕﺸﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺷﺐ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﯾﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺪﻥ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﻤﺎﺱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪﻡ . ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺳﺎﻟﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺯﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻃﺎﻕ ﺷﺪ . ﻣﻦ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﺷﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻫﺎﯼ ﻻﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﺩ . ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﻓﺮﻧﭻ ﺷﺪﻩ ﻭ … ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺴﯿﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻓﺮﯾﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﻦ . ﺧﻮﺏ ﻭﻇﺎﯾﻔﺘﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﯼ . ﺣﺎﻻ ﻓﻌﻼ ﺑﯿﺎ ﮐﻔﺶ ﻭ ﺟﻮﺭﺍﺑﻤﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺑﺪﻩ . ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﻨﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻭﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﺸﻤﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻻﮎ ﻗﺮﻣﺰ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ! ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩ “. ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻧﯽ ؟؟؟ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﻡ ” ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻭ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ “: ﺧﻮﺏ . ﺣﺎﻻ ﻫﻤﻮﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﻤﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ . ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ” ﻣﻦ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ . ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﮕﺸﺖ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻥ : ” ﭘﺎﺷﻮ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻣﻦ ، ﺑﺪﻭ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﺸﻮﯼ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺍﻭﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﻡ ﺑﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺳﻢ ” ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﮑﻨﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﯾﮏ ﺗﺎﭖ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﭼﺴﺒﻮﻥ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻧﺎﻑ ﺯﯾﺒﺎﺷﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﮏ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻟﺨﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺗﺎ ﻣﭻ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﯾﮏ ﭼﺎﮎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺯﺍﻧﻮﺷﻮﻥ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﻦ ﻓﮑﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺭﺍﻭﺭ . ﮐﺸﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ . ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﺭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ . ﺟﻮﺭﺍﺏ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﻭ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﮐﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻘﺖ : ” ﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﺸﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭ . ﻫﻤﻮﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﻨﺪﺵ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﭻ ﭘﺎﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ ” ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺸﺎﻋﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺟﺎ ﮐﻔﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﻴﺪﻡ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ، ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ . ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺑﮑﻨﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﭻ ﻭ ﺳﺎﻕ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻨﻮ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﻟﻨﮕﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻔﺶ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ” ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ . ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﯿﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ . ﺁﻫﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ! ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻨﻢ ﺭﺍﺳﺘﯽ ” ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ ؟؟ ﺁﺧﻪ ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﺍﻭﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ” ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ . ﯾﻪ ﻗﻼﺩﻩ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ . ﺯﻭﺩ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺖ ” ﺁﺭﻩ ! ﺍﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﻗﻼﺩﻩ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻃﻼﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺳﮓ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﯿﺪﻡ . ﺳﺮﯾﻊ ﻗﻼﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺳﻔﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﻓﻘﻆ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺳﺮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻗﻼﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻩ ؟ ﺁﺧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ؟؟ !؟ ! ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ” ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻣﻦ ؟ ﺍﺯ ﻗﻼﺩﻩ ﺍﺕ ﺧﻮﺷﺖ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ؟ ” ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻧﻪ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﻣﻦ ! ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻨﭽﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ . ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ؟ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ ” ﺍﺣﻤﻖ ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ؟ ﻧﻪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﺴﺘﺶ . ﺣﺎﻻ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ” ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭘﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻗﻼﺩﻩ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﭘﺸﺖ ﮐﻔﺶ . ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ !!!!!!!!!!!!!! ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﺘﺮ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺻﺪﺍﯼ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩ . ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﻤﺎ ….. ﺣﺪﺳﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ . ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ . 3 ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺳﺎﺭﺍ ، ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻭ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺸﺪ .ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺯﺍﻧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺪ . ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻨﮓ ﻭ ﭼﺴﺒﺎﻥ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻨﺪﻟﻬﺎﯼ ﺭﻭﺑﺎﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻃﻮﺭﮐﻪ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺭﻧﮕﺶ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ .ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻄﺮﻑ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ؟؟ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺥ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺳﮕﻢ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ . ﺳﻼﻡ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ؟ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﭘﺎﺵ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ” ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﭘﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﻪ ! ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ . ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ” ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﻓﺖ . ﻧﻔﺮ ﺁﺧﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻧﻮﮎ ﺗﯿﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺍﻭﻧﻬﻢ ﻭﻓﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﯾﮏ ﮐﻢ ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﮐﻔﺶ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻨﻮ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ” ﺁﺧﯽ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺍﺳﺖ ” ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﻓﺖ .

پاهای میسترس قسمت دوم و پایانی ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﮐﻤﯽ ﺳﺮﻋﺘﻤﻮ ﮐﻢ ﯾﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﯿﺰ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻟﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ، ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﯽ ﺩﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪﻡ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﮑﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ 12 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺒﻞ ﻫﺎ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻧﺪ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻟﯿﻬﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ .ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ 4 3- ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺳﺎﻟﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮑﻢ . ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﮔﻘﺖ : ﺍٍ ﺍ ٍ ﺍٍ ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺴﺘﻢ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ . ﺑﺬﺍﺭ ﻣﺸﺮﻭﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﻓﺮﯾﺰﺭ 2 ﺗﺎ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺑﺠﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭘﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ، ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺳﺮ ﻗﻼﺩﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﻼﺏ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﮐﻔﺶ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺪﻭ ﺳﮓ ﺧﻮﺏ . ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺪﯾﻢ ﻫﺮ 3 ﺧﺎﻧﻢ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺯﺩﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ . ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ . ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ : ﻇﺎﻫﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺗﺮﺑﯿﺘﺶ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺘﮑﺶ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﯽ ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻫﻢ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻨﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﻪ ، ﮐﻔﺸﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻧﻪ ، ﭘﺎﻣﻮ ﺑﺒﻮﺳﻪ ، ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺎ ! ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ . ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﮕﺬﺭﻭﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ، ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺰﻧﻢ . ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﻬﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ، ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻨﻮﺭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﭘﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﺷﻮ ﺭﻭﯼ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻗﻼﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﻔﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺳﮓ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ . ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﺗﯿﺰ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﻟﮕﺪﯼ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﻣﻦ ﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻥ . ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻔﺶ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ، ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ . ﻫﺮ ﺳﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﮑﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻫﻢ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ . ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﻣﻼ ﺭﻭﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .ﻭ ﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﻔﺖ : ﺯﺍﻧﻮ ﺑﺰﻥ ﭘﺴﺮ ﻭ ﮐﻔﺸﻤﻮ ﺑﺒﻮﺱ . ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﻳﻪ ﭘﺴﺮ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﮐﻔﺸﺎﻣﻮ ﺑﺒﻮﺳﻪ ؟ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﭼﻮﻥ ﻣﻴﺴﺘﺮﺱ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺎﺑﻊ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻢ . ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻴﺪﻥ ﺻﻨﺪﻟﻬﺎﯼ ﺯﻳﺒﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻡ . ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻟﺬﺕ ﻣﻴﺒﺮﻩ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻭﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺷﺖ ﺫﻭﻕ ﻣﻴﮑﺮﺩ .ﺍﻳﻨﺒﺎﺭ ﻧﻮﺑﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﻭ ﺑﻴﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ . ﻣﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻳﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﮓ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻟﺬﺕ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻮﺩﻡ ۴ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻳﺸﻮﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻳﮏ ﺳﮓ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﮓ ﺑﺪﻭ ﺑﻴﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﻟﻴﺲ ﺑﺰﻧﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻟﺬﺕ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻳﮏ ﭘﺴﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻡ ﺗﺎ ﮐﻔﺸﻬﺎﻡ ﺭﻭ ﻟﻴﺲ ﺑﺰﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﻢ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻌﻄﻠﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﻴﺴﻴﺪﻥ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ . ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺎﺷﻮ ﺍﻳﻨﻮﺭ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻪ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﻤﻴﻴﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺍﻳﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﺗﻴﺰ ﺑﻮﺕ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺯﻣﻴﻦ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ … ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﯿﺞ ﺑﻮﺩﻡ . ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮐﻨﻪ . ﺗﻮﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ . ” ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ . ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ . ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﺩﻡ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻩ . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺍﮔﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺑﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ” ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﮐﺎﻣﻼٌ ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﻨﻢ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﯿﻤﺘﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺧﺎﻧﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﻧﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮐﺎﻣﻼٌ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ “:ﺩﯾﺪﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﺳﮓ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺷﺪﻩ ﻩ ﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﺍﺭﻩ . ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﻫﺴﺘﺶ . ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻭﻟﻌﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﻪ . ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺩﻋﻮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻗﺮﺽ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﮐﻔﺸﻬﺎﻡ ﺣﺴﺎﺱ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻔﺸﻬﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻧﻪ ” ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻮﺗﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ) ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ( ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﯾﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﺍﺯ ﻇﺮﻑ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ” ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺳﮓ ﺧﻮﺏ . ﺍﯾﻨﻢ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺍﺕ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺭﯼ ” ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻥ . ﻣﻨﻬﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﯿﻞ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﻧﺎﮐﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ “: ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﺶ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺑﻠﺪ ﻫﺴﺘﺶ ؟ ” ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﮐﻔﺶ ﺿﺮﺑﻪ ﺁﺭﻭﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ” ﺑﺪﻭ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺳﮓ ﮐﺜﯿﻒ ” ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﻓﺘﻢ . ﻭ ﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭘﺸﺖ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ” ﺁﺭﻩ ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﭘﺴﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ” ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ، ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻥ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﮑﯽ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ . ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﮔﻔﺖ ” ﺁﺥ . ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺑﺬﺍﺭﻡ . ﺣﺎﻻ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﻴﺘﻮﻧﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮐﺜﯿﻒ ﺷﺪﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎﻡ ﯾﺎ ﻣﯿﺰ ﻧﯿﺴﺘﻢ ” ﻭ ﺳﭙﺲ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﮑﻞ ﺑﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﯿﺰ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺁﻣﺪ . ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺘﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ” ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ، ﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﺳﮕﺖ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﮐﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ” ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻥ . ﻣﻦ ﺯﯾﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺘﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﺪﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ” ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ . ﺣﺎﻻ ﺑﮕﯿﺪ ﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﺪ ؟ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﯿﺰ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ” ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ .ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻳﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ . ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻣﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﮐﻔﺸﻬﺎﺷﻮﻥ ﻣﺮﺧﺺ ﺑﺸﻢ ، ﻭ ﻣﻨﻬﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻣﯿﻞ ﭘﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ پایان ////نوشته برده

همه زنان من قسمت اول موضوع : سکس با همسایه از دوران بلوغم عاشق زنان و دخترانی بودم که دارای دماغ بزرگی بودند و بادیدن آنهاتحریک شده و کیرم راست میشد و ناخودآگاه جلق میزدم و دوست داشتم ایـن دخترها جلق زدنم را ببینندمخصوصاوقتی آبم میامد. اطراف مـن دختران زیادی بودند: همسایه، فامیل، دوست خواهر و امثال آنهایکی ازآنها اکرم بود با دماغی پهن نسبتا بزرگ سوراخ باز و چشمانی درشت اولین باری که جلوی او جلـق زدم مـن در داخل تـوالت درجلوی پنجره ایستادم و اودرپشت بام مقابل من بفاصله چهارمتـری کمترایستاده بود و بخوبی جلق زدن مرا میدیدکه باعث لذت بردن بیشترمن میشد آنقدرکیرم رامالیدم تا آبم آمد از آنروز به بعدکارمن شده بود باینکه جای مناسبی راپیداکنم تا درجلوی اکرم و درنزدیکترین مکان به او جلق بزنم و اوهم ازاینکارمن لذت برده وکس خودرامیمالیدیک روزصبح حدودساعت هفت من دربالکن خانه خوابیده بودم پاهایم بسمت دربالکن بود ویک ملافه را نیز بـر روی نرده بالکن انداخته بودم که روشنایی چراغ کوچه درشب مزاحمتی برای خواب من فراهم ننماید و ازروبرو هم کسی رختخواب مرانمیدید و برروی شیشه دربالکن که درآن موقع صبح مثل آیینه بوداکرم رادیدم که نشسته لب پشت بام و داردمرانگاه میکند اومتوجه نبودکه من دارم اورامیبینم و اومنتظربودکه جلق زدن راشروع کنم، منهم سریع وبدون معطلی کیرم راازداخل شورتم بیرون آوردم کمی باآن بازی کردم تاراست شد و شروع کردم به جلق زدن و درشیشه دیدم اکرم پاهای خودراهمانطورکه نشسته بودبازکرده وکمی باموهای کس پشم آلویش بازی میکند فکرکنم برای دیـدن من وجلب توجه من اینکارراکـرد وقتی من حرکت دستم را تندکردم اوبلند شد و ایستاده مـرانگاه میکردتا آبم آمدکه آنرادر دستم ریختم و توأم باآن سرم راکمی بعقب بردم و اکرم رادیدم که بمن لبخند میزنه و آخ جون بلندی گفت و رفت. اوچندبارجلوی من لخت شد و رفت داخـل حوض اّب و کس و کـون خودش رابمن نشان میداد اودرسن 16 سالگی با یـک مهندس ازدواج کـرد و بعدازمدت یک سال و نیم طلاق گرفت. مهین خانم زنی بودتازه عروس برای شروع زندگی به منزل مقابل خانه ماآمده بودشب عروسی بعدازرفتن مهمانهابه همراه آقای دامادبه اتاق خوابشان که درطبقه سوم بودرفتند و شیشه های پنجره های آن اتاق ازنوع مات بود و اگر کسی در نزدیکی پنجره قرارمیگرفت کاملامشهودبودآنهالخت شدند و مشغول معاشقه بعدازمـدت کمی دامـادبلندشدلـب تخت ایستادعروس هم درجلوی تخت خوابید وپاهای خودرابصورت 7 بالاآوردداماددرجلوی اوقرارگرفت و کیرشق شده اش را یواش یواش توکس مهین خانم واردکردبعدازچنددقیقه دامادرفت و یک سینی رابا خودآوردمعلوم بودکه وسایل تنظیف است خیلی تندیک بسته راکه سقیدرنگ بود بازکرد و داخل آنراکشید بیرون فهمیدم پنبه است و تکه هایی ازآنراجدا کرد همانطورکه پای عروس خانم باز و بالا بودآنرابه کس عـروس خانم میمالید معلوم بودپرده بکارت عروس خانم رابـرداشته خلاصه تامدتی کارمن و دختران همسایه شده بوددیـدن کس دادن فـریده خـانم تاحتی توالت هم که میرفتندکاملا مشهود بود. یکروزصبح پرده اتاق هاراکنارزده بـودم و نشسته بودم روی تخت و مقابل اتاق من پنجره تک شیشه ای پله های منزل مهین خانم معلوم بـود ومـن مثل همیشه مشغول جلـق زدن بـودم ناگهان دیـدم فـریده خانم تازه عروس غـرق نگاه کردن جلق زدن من میباشدشایددلش بـرای من سوخته بـودمنهم خوشحال شدم و این نگاه رابفال نیک گرفتم وادامه دادم تاآبم آمـد بعد مهین خانم رفت ولی معلوم بودکه خیلی تعجب کرده من ازاینکه نفرجدیدی به لیست بینندگان جلق زدنم اضافه شده بودخوشحال بودم و رفتار مهین نشان میدادکه باکسی حتی به همسرش جلق زدن مرانگفته است و چندیـن باردیگر نیز جلق زدن مرا بخوبی نگاه کرد. یکروز مهین خانم برای کاری بمنزل ماآمده بودضمن صحبت کـردن سایه خواهرش را درپنجره اتاق خوابشان دیـد و گفت وای ماهرکاری درنزدیکی پنجره انجام دهیم همسایه هامیبینندخبرنداشت که ازاله بکارتش رادرشب عروسی هم من وهم همسایه هادیده اندازآن ببعدخوابگاه خودراعوض کردولی فکری برای پنجره توالت نکرد، مهین خانم ازآنجانقل مکان کرده و رفت. بعدازمدت کمی خانواده جدیدی که مذهبی بودندبه آنجاآمدندتنهافرزندشان دختری به نام مریم بودباهیکلی درشت چاق سینه بـزرگ فاصله دیـدخوب اونسبت به اتاق من حدود10متر بود و او مشرف بمن بود زمانی که درمقابـل اوجلق میزدم اوبـراحتی مرامیدیدازروی پشت بام یاپنجره نیم بـازاتاقش خوب نگاه میکرد و چندسالی یـک روزدرمیان یاهر روزآماده بودبرای دیدن جلق زدن من وگاهی اوقات هم او روی رختخواب های اتاق انباریشان مینشست یادرازمیکشید و کس پشمالویش رابمن نشان میداد و اوهم جلق میزدچون بعدازاینکه جلق زدن من تمام میشد بفاصله چنددقیقه بعداوهم به توالت میرفت که دیدن اودرتوالت بسیاردیدنی بودباآن کون بزرگ زمانی که دامن خودرابالامیداد وشورتش راپایین میکشید ودرآن شیشه مات بخوبی معلوم بودچندبارضمن گشتن درتوالت و دولاشدن کون سفیدش چسبید به شیشه و آن کـون زیبابخوبی نمایان شد. دختردیگری در همسایگی من بودبنام مهنازکه زیادبمنزل مامیامدچندین بـاربفاصله یک متری من ایستاد و جلق زدن مراکه درحالت خوابیده بودم تـالحظه آخرکـه آبم به بیرون فوران می نمود نگاه میکرد و با رویت کیربزرگ من زبانش بندآمده بودمهناز خیلی علاقه داشت که بامن ازدواج نمایدولی من اهمیتی به اوبرای ازدواج نمیدادم. در پشت منزل من هم پنج دختردیگربودند مهری، عالم ودوستش، فرخ بادماغی خیلی بزرگ و زیبا و قـدکوتاه، فرح، فرزانه، و عمه فرخ که آنهاهم جلق زدن مرا میدیدند ومن هم ازاینکه آنهاجلق زدن مرامیبینندلذت بیشتری میبردم. امـااز دختران فامیل فرشته بـادمـاغ خیلی بـزرگ اولین دخترفامیل بودکـه جلق زدن مرادیدیک روزحدودساعت یک بعدازظهرمن مشغول جلق زدن بودم که فرشته آمدپشت دراتاق ومرا صدازدمن هم ازشنیدن صدای اوبه هیجان آمـدم و روی لبه تخت نشسته بودم پاهایم رابجلو و کمرببالارابعقب دادم و مشغول مالش کیـر 20 سانتی خودبـودم ناگهان صورت فرشته راازپشت شیشه درمقابل خوددیدم و گفت چکارمیکنی که همان لحظه آبم بافشاربـه بیرون فوران نمود و روی دستم ریخت و من نای جواب دادن به او رانداشتم و اوهم این منظره راخوب دید و گفت مدرسه اش دیـرشده و سریع ازخانـه رفت بیرون به سمت مدرسه ازآن موقع به بعدهرزمان فری به خانه مامیامدیامن بخانه آنهامیرفتم تافرصتی پیدامیکردم کیرم راآماده جلق زدن میکردم تااوبـا دیـدن حالت جلـق زدنم لـذت وافری رادر بـدن مـن ایجاد نماید… منزل فرشته اطراف تهران بود و محل تحصیلش درتهران بود و بیشترشبهابخانه مامیامد و ایام تعطیلی مدارس نیزاغلب منزل مـابودیک روزصبح تابستان مادرپشت بـام کنارهم خوابیده بودیم و مـن زودتر بیدار شدم آمدم پایین دراتاق ناهارخوری بالشتی رازیـرسرخود گذاشتم و بـه پشت خوابیدم بسمت جنوب پشت سرم نیزدراتاق بودکـه درکنارپله راه پشت بام قرارداشت و اگرکسی میخواست ازپـله پـایین بیایدچون آخرین پله بلندبـودحتمابایددست خودرا کناردرایـن اتاق بگیردتابراحتی بتواندپایین بیاید و نهایتابراحتی داخل اتاق را میدید بهمین دلیل من بابرنامه ریزی قبلی این محل را انتخاب کردم تافرشته در هنگام پایین آمدن ازپشت بام جلق زدن مراببیند و یک تابلوبزرگ رامقابل دراتاق روی دیوارقراردادم که بتوانم شیشه اتـاق رادرآن ببینم ازصدای راه رفتن روی بام خانه فهمیدم کـه فرشته بیدارشده و تا دقایقی دیگر پایین خواهدآمـد شروع کردم بـاآب دهان کیـرم رامالیدن فرشته هم بی سر و صدا و یواش یواش ازپله ها آمدپایین و پشت شیشه اتاق که رسیدسرش را چسباندبه شیشه و جلـق زدن مـن رامشاهده کردمن هم صورت زیبای اوراباآن دماغ بزرگ درآن تابلوی آیینه مانندمیدیدم و چمشهایش رازل زده بـودروی کیـرمن و من ازشدت هیجان و تحریک شدن شدیدپایین کیـرم رابـا دست چپ گرفته و بادست راستم کیـرم را تندتند میمالیدم کـه درهمان لحظات بـدنم شروع بلرزیدن کرد و آب منی ازنوک کیرم فوران نمود فری دراین موقع باانگشت تلنگری بـه شیشه زد و ازپـله پـرید پایین و رفت داخـل توالت و مـن هـم بعدارفتم خودم راشستم و آمدم خوابیدم بعدامتوجه شدم کـه فرشته آمده بـالای سرم و برای خوردن صبحانه صدایم کرد. یکی دوروزبعد، بعدازظهربودمن دراتاق خودم خوابیدم و فرشته هم برروی یک کاناپه بزرگ سه نفره دراتـاق پذیرایی خوابیده بودبین اتاق من و پذیرایی دری بـودکه من آنراعمدابازگذارده بودم بعدازاینکه مطمئن شدم فـری خوابـه رفتم داخل اتـاق پـذیرایی روی مبـل مقابـل فرشته نشستم و بـرای اولین بارشروع کردم به جلق زدن درحضورفرشته نفسم بندآمده بودبلندشدم رفتم جلوی صورت فرشته و کیـرم رامیمالیدم نمیدانم خواب بودیاخودرابخواب زده بود من داشتم ازشدت هیجان میمردم دلم میخواست ساعت هادرآن حالت میماندم بخودم جرأت دادم و کمی ازآب منـی ام راکـه ازسرکیرم به بیرون تراوش کرده بودبه نوک دمـاغ بزرگ فری مالیدم و کیرم راجلوی سوراخ دماغش گرفتم تانفسش راروی کیـرم احساس کنم و قطره ای ازآب مذی راکـه ازسوراخ کیـرم بیرون آمده بـودراهم برروی لبان فرشته مالیدم سپس همان جـاشروع کردم بجلق زدن تـاآبم آمد و رفتم خودراتمیزکردم و بازآمدم روی همان مبل نشستم فـری طوری خوابیده بودکه کف پای راستش راروی کف مبل قرارداده بود و پای چپش راباکمی خم کردن روی کف مبل قرار داده بـود کـه دراین حالت شورت صورتی رنگش بخوبی نمایان شده بـود و پشم های کسش ازدوطرف لبه شورتش معلوم بودفکرکنم خودرابخواب زده بود و این حالت رابرای تحریک شدن من گـرفته بـودکـه بتوانم کسش راببینم و درهنگام جلـق زدن لـذت بیشتری رااحساس نمایم داشتم دیـوانه میشدم یواش رفتم جلـو و بادستم کمی پشـم کسش رالمس کردم و سرم رابـردم جلو و شورتش راکـه بـوی شدیدشاش میداد بـوسیدم و بـه آهستگی دگمه بـلوزش رابـاز کردم و سینه هـای کـوچکش رادیـدم و یکهورفتم سمت پـاهایش تـاشایـدبتوانم کسش رابطـورکامـل ببینم و یواش پـای چپش رابسمت خودم کشیدم که ایـن عمل من ناشیانه بودکه باعث بیدارشدن فرشته شد رفتم پایین اتـاق بالشتی گذاشتم و خوابیدم فرشته هم بعداز 1 ساعت بلندشد و رفت توالت من هم رفتم پشت درتوالت و ازسوراخی که قبلاروی در توالت ایجادکرده بودم و ازداخل توالت معلوم نبودکس پشمالویش رابخوبی دیـدم او کمی بـاآب کسش را شست فکـرکنم او هم خودش راخیس نموده بود فرشته شورتش رادرآورد و آنرادرتوالت آویزان کرد بعدرفت طبقه پایین مـن هم رفتم و شورتش رابرداشتم و داخل اتاقم بـردم آنرا ازنزدیک دیدم متوجه شدم قبل از رفتن به توالت آب کسش آنراخیس نموده آنرا بوسیدم به یادآن کس پشمآلوبـوکردم عجب بویی میدادبوی شاش خیلی تندالبته معلوم بودکه چندروزی که درمنزل مابوده شورت یدکی باخودنیاورده بود میدانستم که اوشورت خودراعمدابرای من گذاشته من هم چندباربه یادآن کس پشمالو جلق زدم و آب خودرا روی آن شورت ریختم، تـاامروز فرشته هیچ کلامی بامن درباره عمل من درآن روز بازگونکرد، من ازصورت اوعکس های زیادی گرفتم مخصوصاازآن دماغ زیبایش بازوایای مختلف و هربارکه دوربین رادرمقابل صورتش میگرفتم و روی دماغش زوم میکردم ناخودآگاه کیرم راست میشد و او هم این رامیدانست. اودر 24 سالگی ازدواج کـرد و صاحب 3 بچه گردید، یک دختر و دو پسر. یکی دیگراز دخترهایی که جلق زدن مراازنزدیک بااکراه میدیددخترخاله بزرگترازخودم بود او دماغ بزرگ استخوانی باسوراخ باز داشت من دوست داشتم که نوک کیرم را بگذارم دم آن سوراخ ها ولی اودماغش راعمل کرد از سن 9 سالگی هرباربخانه آنهامیرفتم نمیدانم چرا او شبها مـرا درکنارخود میخوابانیدمرابغل میکـرد و بخود فشارمیداد او چندین باردرسن 12سالگی مرا لخت میکرد و میگفت بـروتوحوض خانه آب تنی کن و بادوستانش بدن لاغرمرامخصوصاکیربزرگم راخوب نگاه میکردند و درموردآن باهم حرف میزدنداوخیلی مرادوست داشت و حتی دوست داشت بامن ازدواج نماید و چندین بارمادر و پدرش گفتند تابااوازدواج نمایم، خودش بمن گفت دوست داردباکسی ازدواج کندکه ازاوکوچکترباشد. من میدانستم مقصودش من هستم ولی هیچ وقت دراین موردبه او جوابی ندادم. دختردیگرازفامیل که زیادبهم نزدیک بودیم و هفته چندروزهم دیگررامیدیدیم و شبهادرخانه هم میماندیم فـرنگیس بود اودختری نسبتاچاق که سینه های بزرگ و قدی متوسط داشت اوبسیارشهوتی بود درسنین بلوغ بـاهم قایم موشک بازی میکردیم اوهمیشه درجلوی من قرار میگرفت و کون بزرگ خودرا بسمت من فشار میدادیک روز بادوستش بنام فروغ ضمن بازی بابچه های دیگردرانباری منزلشان دوتایی مرافشارمیدادندکیرم شق شده بودرفتیم داخل اتـاق نشستیم فـرنگیس کیـرراست شده مرا ازروی شلواردید و بـه فروغ گفت توشلوارش مارمولک بزرگ گذاشته ازآن روزببعدبودکـه هوس کردم کیرم رابـه دختران نشان دهم فـردای آن روز تابستانی صبح زودوقتی بزرگترهاازخواب بلندشدند و ازپشت بام رفتندپایین

همه زنان من قسمت دوم و پایانی موضوع : سکس با همسایه رفتم کنارجایی که فـرنگیس خوابیده بود و روی دوزانو نشستم و کیرم رادرآوردم و برای اولین باردرکنارصورت فـرنگیس عمل جلق زدن راشروع کردم و توصورتش نگاه میکردم تاآبم آمـد و همان جـاروی پشت بـام خالیش کـردم بعد آمدم روی پـله های طبقه پایینی نشستم و مجددا کیـرم رامیمالیدم تاشایدفـرنگیس ضمن پایین آمدن ازپله هاجلق زدن مراببیند ولی آنروزدیگرنشد، بارهافرنگیس میامدخانه مادرهمسایگی ما ساختمان در حال ساخت بود و ماهم بابچه های دیگر و یکی دوتا ازپسرخاله هایم باهم قایم موشک بازی میکردیم و برای قایم شدن میرفتیم توزیرزمین آن خانه نیمه کاره آنجا تقریباکمی تاریک بوداغلب فـرنگیس یاکنارمن بودیاجلوی من که دراین حالت کون اوجلوی کیرمن قرارمیگرفت وچون آنجاتاریک بود و میخواستیم خودرااز سایر بازیکنان مخفی کنیم صدایمان درنمیامد و فـرنگیس ناخودآگاه خورابه من فشار میداد وخواه ناخواه کیرمن شق میشد و من سعی میکردم خودراعقب تربکشم نمیدانم اومیفهمید یابروی خودنمیاوردولی خیلی ازاین بازی خوشش میامد پسرخاله بزرگم که حدود 4 سال ازمن و فـرنگیس بزرگتر بوداز فـرنگیس خوشش میامدولی فـرنگیس به اومحل نمیگذاشت حتی یکباردر روی پشت بام خانه ما خواست اوراببوسدکه بایک سیلی جانانه جواب اوراداد، یکروزگرم تابستانی فـرنگیس منزل مـابـود و من دراتـاق انباری پشت بام بودم از راه پشت بام دیدم فـرنگیس لخت شده و بـایک شورت قرمزرنگ نشسته جلوی خواهر بزرگترم، خواهرم بـه او گفت شورتت راهـم دربیاور اوهـم درآورد و روی مبل نشست و حالتهای عکسهای زنان سکسی رابخودمیگرفت سایه مرادید و به خواهرم گفت مثل این که من دارم آنهارامیبینم سریع رفتم و خودر زدم بخواب و خواهرم آمددیدمن خوابیده ام رفت به او گفت خیالت راحت باشه خبری نیست من بلندشدم و چشم چرانیم رادوباره شروع کـردم و دیـدم که اوعجب کس و کـون و سینه های توپی داردهمانطورنشسته حالت های سکسی بخودمیگرفت خواهرم رفت طبقه پایین و فـرنگیس روی مبل کاناپه 3 نفره خوابید بعدازمدتی مـن رفتم داخل اتاق بالای سر فـرنگیس دیدم خوابیده اوهم مانند فرشته و به همان حالت خوابیده بودبااین فرق که کسش ازکس فری چاق تر و پرپشم تربود نشستم روی مبل روبروی اوفاصله 2 متری کیرخودرادرآوردم و مشغول جلق زدن شدم رفتم بالای سرفرنگیس و در مقابل صورت اوعمل خودراانجام دادم و یواش میگفتم قـربان آن کس و کـونت بشم و ازآب مذی که سرکیرم جمع شده بودروی لبانش مالیدم که یکهوآبم آمدنوک کیـرم راگرفتم و رفتم آبم راخالی کردم و خودرا شسته و برگشتم به همان اتاق بوسه ای برسینه بزرگ فـرنگیس ازروی لباس کردم و بعدکش شورتش راگرفتم بالاتاکس پرپشم اوراکاملا”بخوبی ببینم و کمی هم باآرامش موهای کسش رانوازش کردم آنرابوسیدم خیلی بوی شاش میداد معلوم بودفقط درموقع حمام رفتن کسش رامیشوردبعددیـدم لبـه هـای خـارجی پـاچه شورتش ولـه بـادستم لبـه شورتش رابالاآوردم و چاک کسش راکـه درزیر انبوه پشمهایش محوشده بـودخوب نگاه کـردم عجب کسی داشت نمیدانم اومتوجه اعمال من بودیانه و یاخود رابه خواب زده بود، فـرنگیس دختری درس نخوان بود فقط فکرگردش و تفریح و جلب توجه قرارگرفتن مردان جوان بوددرسن 16 سالگی به عقدمردی درآمدکه خیلی مذهبی و خشن بود از همان اوایل زندگی بـاهم اختلاف داشتند شوهرش ازهمان اوایـل زندگی بمن محبت میکرد، یک شب من به خانه فـرنگیس رفتم مادر و پدرش دراتاق خودبودند و فـرنگیس رفت حمام وقتی متوجه شدم که مادر و پـدرش خوابند و برادرانش هم مشغول دیـدن فیلم تلویزیون بودند فرصت راغنمیت شمردم گفتم میروم توالت، رفتم بیرون پشت درحمام سایـه فـرنگیس راروی شیشه مات درحمام دیدم سریع ازسوراخ کلید در هیکل لخت اورادیدم وقتی دولاشدکون لختش بسمت دربودکس برآمده اش راکه چـاکش دروسط ولبهای بزرگش دوطرفش بودند کس وکون فرنگیس درداخل حمام اوداشت بـاحوله کس صورتی رنگش راخشک میکردکس توپی داشت، بعدازمدتی اوزندگی مشترک باهمسرش رادرطبقه بالای منزل پدرش شروع کرد، یک روزبعد ازظهربرای دیداراوبمنزلشان رفتم مدتی درکنارمادرش نشستم و صحبت کردم سراغ اوراگرفتم گفت بالاباشوهرش هست میخواهی بروبالا آنهارا ببین و اگرخواستی دراتاق پسرم که درکناراتاق آنهااست استراحت بکن، من هم ازخداخواسته رفتم بالا و ازسوراخ کلیددیدم آنهامشغولند فـرنگیس خوابیده پاهای خودرابازکرده و بالاآورده به صورت 7 گرفته و کیـرشوهرش راتـاخایه تو کسش جاداده صبرکردم تاکارشان تمام شد همان موقع من درزدم که شوهرش دررابروی من بازنمود و کیرراستش اززیر پیژامای تنش معلوم بـود و سریع رفت توالت فـرنگیس هم یـکوری شده بـود، کس لخت و بـرآمده اش اززیرپتوبیرون افتاده بـود و من بخوبی آن رادیدم گفتم ببخشید بی موقع مزاحم شدم گفت خوب کردی آمدی البته فکـرکنم شوهرش کلی تودلش بمن بد و بیراه گفته بوداو ازآن مردانی بودکه فقط بفکرخودش بود و کمتر متوجه نیاز زنش به ارضاء جنسی بو ماارتباط خوبی باهم داشتیم میدانم کـه اوبرای رفع نیازهای جنسی جلق زیادمیزدچون ازمن مجلات سکسی و بعدافیلم سوپر میگرفت تـاحتی اثرلبهای ماتیکیش رابرروی عکس یک کیـربزرگ رادریکی از مجلاتی که من به اوداده بودم دیدم ازطرفی بـابعضی زنها و دخترها نیز هم جنس بازی میکرد. دخترعموی بزرگم یکی دیگرازدخترهایی بودکه جلق زدن مرااز نزدیک بخوبی نگاه کرد، دماغ اونیزپهن باسوراخ های نسبتاکوچک بود و میگفت دوست داردسوراخ های دماغش بازترباشد، یـک شب زمستانی بوداو منزل ما بود، بعدازخوردن شام زودتـررفتم داخل اتـاقم چون میدانستم او برای خواب به اتاق کناراتاق من خواهدآمد و پرده بین اتـاق خودم راکنارزدم و مقداری ازپرده اتـاق کناری راهم جمع کردم تابتواندداخل اتـاق مراببیند لباسهایم رادر آوردم و بـا شورت و زیرپیراهن نشستم روی تخت و شروع کردم به جلق زدن او بداخل اتاق آمد و شروع کرد به راه رفتن و من اورادیدم که آمدجلوی قسمتی از پرده که آنرا کنارکشیده بودم ایستادش و ازجلق زدن من جاخورد و بهت زده مرا نگاه میکرد من درآن لحظه به اوج لذت رسیدم پاهایم میلرزید و ناگهان آب منی من با فشار بیرون پرید وهمه اش رادرکف دستم خالی کردم و او همانطورمرانگاه میکرد زمانی که خواستم بلندشوم و برای شستن دست و کیـرم به توالت بروم اوخود راکنارکشید تامن اورانبینم همان شب جلـق زدن مـرابخواهرم گفت و من شنیدم حال باخود چه کردنمیدانم چون اتاق تاریک بود و من قادرنبودم او راببینم، صبح اول وقت ازخواب بلندشدم دیدم بـرف سنگینی باریده تندرفتم داخل اتاق گفتم بلندشوببین بیرون چـه خبره گفتم برف سنگینی باریده و ممکنه دیر بمدرسه برسیم چون هم مسیر بودیم بلند شدرفت توالت و من هم برای دیدن کس و کون او رفتم پشت درتوالت و از سوراخی کـه فقط میشد زیرشکم را درحـال نشستن بـرای شاشیدن رویت نمودکس او رابرای اولین باردیدم کسی با چاک چسبیده برآمده سفیدمثل بـرف بدون مـومعلوم بودبه تازگی پشمش راتراشیده بودعجب کس بـاحالی بادیدن آن کس تحریک شدم ولی وقتی بـرای جلق زدن نداشتم. خاطرات زیادی ازآن منزل و زنـان و دختران دیگری که به آن منزل میامدندیادرهمسایگی بودند و مـن برایشان جلـق زده بـودم و یـاهیکل لختشان رادیـده بودم یـابه شوهرانشان کس و کون میدادند یاکیرشان رامیخوردند ومن آنهارادیده بودم یاددارم یادش بخیر. علی از تهران ….. منزل قبلی من درمرکز تهران بود و منزل جدید درشمال غرب تهران اوایـل مهناز همسایه منزل قبلی مازیاد به خانه ما میامد و گاهی از اوقات بـامن نیزبگردش درپارک یامحل های تفریحی میامد و چون میدانستم که سعی میکندنظر مرابرای ازدواج باخودش جلب نماید از او دوری میکردم و اوبه عناوین مختلف مرامیپایید چندباردراتاق زیر زمین که آنرامسکونی کرده بودیم رفتم و کف اتاق روبه شمال می خوابیدم و مهناز آهسته به زیر زمین میامد و درپشت شیشه اتاق می ایستاد و جلق زدن مراخوب تماشا میکرد و در آن مدت هیچ صدایی از خود بروز نمیداد تا من کارم را به پایان میرساندم یک روز وقتی من جلق می زدم مهناز آهسته و بی سر و صدا آمد به زیر زمین و من هم طبق عادت مشغول جلق زدن بودم و او هم بـه تماشای جلق زدن من پرداخت و من هم به اوج لـذت رسیدم و آب منی از سرکیـرم بیرون آمد و مهنازهم همانطور ایستاده بود و نگاه حسرت بـاری میکرد، سپس مـن کمی استراحت کردم و پس از مدت کوتاهی ناگهان مهناز بی مقدمه مراصدا کرد و آمد داخل گفت خسته نباشی علی آقا کارشاقی کردی، گفتم کاری نکرده ام که خسته باشم با لبخند شیطنت آمیزی بمن نگاه کرد گفت میدانم دست هایت نشان میدهد که کار خسته کننده امخوبـی را انجام دادی آثارش تـو دست هایت هست یـک نگاهی هم به کیـرنیم خیزم از روی شلوار انداخت و گفت آخیش گریـه بچه را درآوردی و میگی کاری نکردی و بدون اینکه من جوابی بدهم از اتاق رفت بیرون. در 3 طبقه ساختمان مقابـل منزل ما سه دختر بودند. طبقه سوم دختری بود بنام پـروین که حـدود 35 سال سن داشت کارمنـد شرکت مخابرات بود، زیبا نبود قیافه معمولی داشت، خیلی ازخود راضی و مغرور بودهمیشه پرده اتـاقش حتی آشپزخانه اش رامیکشید و گاهی اوقات پرده آشپزخانه راکمی کنارمیزد ولی پرده اتاق پذیرایی راهر شب بعدازخاموش کـردن چراغهای آپارتمانش کنارمیزد و من هم درهمان موقع روی تخت خواب یادرکف اتاق طوری قرارمیگرفتم تا اوبتواند جلـق زدن مرا ببیند، ولی اوعلاقـه ای به دیدن عمل من نشان نمیدادشاید درمحلی قرارمی گرفت که نمی توانستم اوراببینم امامن کارم راادامه میدادم تاآبـم بیاید. درطبقه دوم دختری بـودبنام فـریده و معلم بـود و سن اوهـم بالای 30سال نشان میداد و چادری هم بـود البته خارج ازخانـه. روز اولی که بـه این منزل آمد هنگام غروب آفتاب برق منازل قطع شد و همه جـاداشت تاریک میشد متوجه شدم که خانمی هی میگوید آقا، آقارفتم پنجره رابـازکردم دیدم درتراس مقابل اتاق پذیرایی ایستاده و طرف صحبتش من می باشم و تقاضای شمع یاچراغی را داشت که بتواندازروشنایی آن استفاده نماید گفتم بفرماییدپایین که منهم سریع رفتم دوتاشمع برایش بردم وبه اودادم و فـریده خانم هم ازمن تشکرکرد، من درمقابل اوجلـق نمیزدم امامدتی بعدیکروز طبق معمول من داشتم جلق میزدم که دیدم مهین پرده اتاق خودراکنازده غرق نگاه کردن عمل من میباشد مـن خوشحال شدم کـه بعدازمـدت مدیدی سوژه جدیدی رایافته ام کارخودراادامه دادم تاآبم آمد و او مخفیانـه جلق زدن مراازآن ببعدنگاه میکردتا اینکه اوهم ازدواج کرد و شوهرش رابهمان خانــه آورد و منهم ازآن وقت ببعد درجلوی اوجلق نزدم. درطبقه اول آن ساختمان دختری بودبنام آذر که درمنزل خـواهرش زندگی میکرد او لاغربودمعمولا”شبهـاساعت ده شب ببعـدگوشه پرده اتاقم راکنارمیزدم و زمانیکه اوچراغ اتاقش راخاموش میکرد من درجلوی تختم می ایستادم و جلق زدنم راشروع میکردم و آذرپشت پنجره اتاقش می ایستاد وجلق زدن مرانگاه میکردچون من خودرادرجایی قرارمیدادم که فقط اومیتوانست مراببیندوآنقدر ادامه میدادم تافوران آب منی مراهم خوب ببیند، یک روزبعدازظهر زنگ درمنزل من بصدا درآمد با آیفون جواب دادم گفت من آذر همسایه روبروی شما هستم وباشما کار دارم گفتم کمی صبرکنید، رفتم درب خانه را باز کردم وتعارف کردم بفرمایید داخل، گفت نه خواهرم منزل است میداندکه آمده ام اینجا انشأله بعدا”خواهم آمدگفتم پس بامن چکار داریدگفت میدانم که شماکتاب زیادداریداگرکتاب بردگان سیاه رادارید بمن بدهیدتامطالعه کنم چون روزهابیکارم من هم گفتم برایت تهیه میکنم چون نمیخواستم فورا” خواسته اش راعملی نمایم بعد از چند روز کتاب را به اودادم و اغلب شبها که درخانه بودم کارخودراانجام میدادم و بمحض شروع جلق زدنم آذرچراغ اتاقش راخاموش میکرد ومرانظاره گربود تاآبم بیاید. یک شب پیش خودفکرکردم ببینم هنگام جلق زدن من آذرچه کارمیکندطوری که اومتوجه نشدرفتم ازپشت شیشه درپشت بام بادوربین داخل اتاق آذررانگاه کردم چراغ روشنایی داخل کوچه مقابل اتاق آذرقرار داشت و نورآن چراغ داخل اتاق را روشن کرده بود و دیدم آذرشلوار وشورت خوراپایین کشیده و داردکس خودرا میمالدفهمیدم درهنگام جلق زدن من اوهم جلق میزندخوشحال شدم نگاه کردم دیدم باسرک کشیدن ازپنجره دارددنبال من میگردد سریع آمدم پایین رفتم داخل اتاق و بکارخود ادامه دادم تا آبم آمد و درهمان هنگام نیزآذربه دیوارتکیه داده بود و بیحرکت ایستاده و مرانگاه میکند معلوم بوداو هم آمده است. چندروزبعدزنگ دربه صدادرآم گوشی آیفون رابرداشتم گفتم کیه؟ پاسخ دادآذرهستم تعارف کردم بفرمایید داخل و اوهم باپررویی تمام آمد به آپارتمان من بعدازسلام و احوال پرسی آمدداخل اتاق خواب من نشست روی زمین وگفت شماهم بشینید کنارمن تاباشما صحبت نمایم رفتم برای اوچای وکمی میوه آوردم و نشستم درمقابلش آذرگفت من بشماعلاقمند شده ام مخصوصا”با آن کارشب شما گفتم کدام کارگفت روم نمیشه بگم همانکاری که شب هاانجام میدی منهم معتادنگاه کردن به شماشدم امامن یک دخترم و میترسم خانواده ام متوجه شوند آخرمن ازشماخیلی خوشم می آید و دوست دارم همسرشمابشوم خلاصه به اوگفتم فاصله سنی بین مازیاد است. گفت برای من مشکلی نیست چون دوست دارم بافردی مثل شما ازدواج کنم که درزندگی همه چیزداشته باشد وکلی بااو صحبت کردم تامرافراموش نماید و فکرکرده بودکه من فورا”قبول میکنم و منتظرواکنش مثبت من بود چون خودراخیلی به من نزدیک کرده بود وکمی اورامعطل نمودم واوهم باخداحافظی مأیوسانه ازمنزل من رفت بیرون و منهم احساس خطرکردم و دیگردرمقابل اوجلق نزدم البته برای مدت 5 ماه من در تهران نبودم و به مسافرت رفته بودم و آذرهم درمدتیکه من نبودم بابرادرشوهر خواهرش که راننده کامیون بودازدواج کرد و من هم دیگردرمقابل هیچ زن یا دختری جلق نزدم.پایان//نوشته علی تهرانی

گاييدن خواهر ( قسمت اول)منبع آرشیو واي چه موزيك جذابي بود.آهنگ سوم آلبوم هاليود مرلين منسونو داشتم گوش ميكردم.باهاش ميخوندمو كيف ميكردم.مخصوصا اونجاييش كه ميگفت:خدايا ميدونم كه نيستي ولي ميدوني كه اگه بوديی هم ميكشتيمت.اينو با صداي بلند باش ميخوندمو كيف ميكردم.اين آهنگ منو هميشه بياد خواهرم مينداختو وقتيم كه به ياد خواهرم ميفتادم اولين چيزی که ميومد جلوی چشمم كسش بود.من هميشه به اين فكر ميكردم كه اون دختري كه من تو پارتي،اسكي يا هر جاي ديگه ميخوام لختش كنمو كسشو ببينم خب اون بالاخره خواهره يكيه و يكيم هست كه ميخواد كس خواهره منو لخت كنه و به كسش دست بزنه پس ما همش دنبال كس خواهر همديگيم.حالا كه غريبه ها ميخوان كس خواهرمو ببينن پس چرا من نخوام! اون موقع ها هميشه ميخواستم به هر بهونه ای يه تيكه لخت از بدنه خواهرمو ببينم.مثلا ًهروقت شلوار استرچ تنگشو ميپوشيد از پشت نگاش ميکردم که چجوری کونش تو شلوارش ميلرزه يا وقتی که رو صندلی ميشينه اون کونش چجوری روی صندلی ولو ميشه يا دولا که ميشه از تو يخچال چيزی ورداره سعی ميکردم کسشو که از پشت از لای پاش قلمبه ميزد بيرونو تصور کنم و يا مثلا هر وقت كه ميخواستم برم حموم صبر ميكردم كه اول اون بره حموم بعد من برم.چون ميدونستم كه تو حموم شرتو كرستشو در مياره و لخت ميشه.بعدش كه من ميرفتم تو حموم اولين كاري كه ميكردم شورت خواهرمو ورميداشتمو بو ميكردم.من عاشق اون شورت صورتيش بودم آخه هم جلوش توري بود كه كسش معلوم باشه هم خط پشتش اونقدر نازك بود كه ميدونستم قشنگ ميره لاي پاش.جلوي شورتشو دست ميكشيدمو حس ميكردم كسش تا نيم ساعت پيش اونجا بوده.وسط شورتش ديگه توري نبودو يه تيكه پارچه نرم جاش بود که اونم برای اين بود كه جلوی سوراخ کسشو بگيره چون سوراخ كسش قشنگ اونجا بود براي همين اون يه تيكه شورتش بايد نرم باشه كه كسش درد نگيره.بعد شورتشو ميذاشتم لاي پامو خودمو جلو عقب ميكردمو فکر ميکردم كس خواهرم لاي پامه.تقريبا دوسال كارم همش همين بود.هروقتم موقعيتش جور ميشد براي دوستام تعريف ميكردم ولي نميگفتم كس خواهرمو دارم تعريف ميكنم.اون مدت به هيچ كس درباره كس خواهرم نگفته بودم تا اينكه با كامي دوست شدم.يكم كه از دوستيمون گذشت احساس كردم اين با بقيه فرق داره و زماني راجع به اين مسئله مطمئن شدم كه يروز كامي اومدو به من از كس دادن مامانش به دوستاي باباش گفت.خيلي راحت با من حرف ميزدو ميگفت:مامانم به دوست بابام كس ميده وقتي من ازش ميخواستم كه از كس دادن مامانش برام تعريف كنه ميگفت:مامانمو ديدم كه پاميشه جلوي دوست بابام وايميسه،اوناهم شورتشو در ميارنو لاي پاشو يكم باز ميكننو به كسش دست ميزنن.يمدت از دوستي منو كامي گذشتو بيشترو بيشتر از كس مامانش به من ميگفت.يادمه يبار گفت:ديشب بابام خواست مامانمو تنبيه كنه براي همين لاي پاي مامانمو باز كردو كيرشو بزور كرد تو سوراخ كون مامانمو فرداش كه مامانم ميخواست بشينه چون سوراخ كونش درد ميكرد خوب نميتونست بشينه و الكي ميگفت كمرم درد ميكنه.كامي انقدر از اين چيزا براي من تعريف كرد كه تصميم گرفتم منم باهاش راحت باشمو منم از كس خواهرم براش گفتم.هر روز بيشترو بيشتر كمكش ميكردم كه بتونه كس خواهرمو بهتر تجسم كنه.حتی يبار قرار شد که من شورت خواهرمو براش ببرمو اونم با ضبط خودش یواشكي صداي آخواوخه مامانشو موقع كس دادن براي من ضبط كنه و بياره که باهم گوش كنيم.منو كامي خيلي با هم صميمي شديمو همينجور به كارامون ادامه ميداديم.كم كم شروع کرديم همديگرو هم دستمالي ميكرديم.من شلوارمو تا پايين زانوم ميکشيدم پايين ولي اون كامل لخت ميشدو روي هم ميخوابيديم.من بيشتر دوست داشتم اون منو دستمالي كنه تا منو اونو.براي همين پشتمو ميكردم بهش كه لاي پامو از پشت دست بزنه.خيلي از اين رابطمون نگذشت كه يبار كه داشتيم همو دستمالي ميكرديم كامي پشتشو كرد به منو گفت:فكر كن كون مامانمو داري ميكني.منم صداي آخو اوخه مامانشو ميذاشتمو چشمامو ميبستمو كون لخت مامانشو تصور ميكردمو كيرمو ميكردم تو كون كامي.ولي از دفعه هاي بعد منم سعي ميكردم كه کاميو هشري كنم كه اونم منو بكنه و براي اين كار از كس خواهرم استفاده ميكردم.شورت خواهرمو يپوشيدمو جلوي كامي دولا ميشدم.اونم چشماشو ميبستو شورت خواهرمو كه پاي من بود آروم ميزد كنارو كون منو بجاي كس خواهرم ميكرد.خيلي باهم خوش ميگذرونديمو هر وقت بيكار ميشديم من عكس كس خواهرمو براي اون نقاشي ميكردمو اونم عكس كس مامانشو براي من ميكشيد.من يه كير كنار كس مامان اون اضافه ميكردمو ميگفتم اين كير منه كه داره ميره تو كس مامان تو اونم كير خودشو كنار كس خواهر من ميكشيدو ميگفت اينم كير منه كه داره ميره تو سوراخ كس خواهر تو.تقريبا يك ماه به اونشب مونده بودو اون طبق معمول داشت از كس مامانش براي من ميگفتو منم داشتم از چوچول كس خواهرم براي اون ميگفتم.اون دوباره کس مامانشو برای من نقاشی کردو منم عکس کس خواهرمو براش کشيدم.بعد کامی همينجور که داشت به عکس کس خواهرم نگاه ميکرد يهو از ته دل گفت:چي ميشد اين واقعي ميشد.اينو گفتو دوتامون خنديديم ولي هيچ كدوممون حتي براي یك لحظه هم از فكر چيزي كه كامي گفته بود بيرون نرفتيم.خواهرم 17 سالش بود و هم كامي هم من ميدونستيم كه كس يه دختر 17 ساله بايد چقدر تپلو خوشگل باشه.از اون روزي كه كامي اون حرفو زد تقريبا 2 هفته گذشت كه منو كامي تصميم گرفتيم كه چيزيو كه كامي گفته بودو عملي كنيم.چند روز طول كشيد كه تونستيم يه نقشه بكشيمو تا اون شب عملي كردن نقشه سعي ميكرديم كه كاملترش كنيم 3-2 روز به اون شب مونده بود كه منو كامي همه چيو باهم يبار كامل مرور كرديمو منتظر رسيدن اون شب شديم.اوايل شب بود که منو كامي باهم رفتيم خونه ما.همون اول كار يكم ودكا براي هم ريختيمو دستامونو به اميد موفقيت محكم بهم زديمو بعد من رفتم سراغ موزيك.منو كامي باهم خيلي قشنگ راك ميرقصيديم.براي همين يه موزيك امپراطور گذاشتمو كلي باهم رقصيديم.وقتو يجوري گذرونديم كه نزديك اومدن خواهرم بشه. منو كامي دوتاييمون آماده شديمو من براي اينكه مطمئن بشم خواهرم كي مياد رفتم سراغ تلفنو زنگ زدم خونه دوست خواهرم كه خواهرم اونشب اونجا پارتي دعوت بود و چقدرم خوب شد كه اين كارو كردم چون دوست خواهرم گفت كه پارتي الان تموم شدو خواهرم تو راهه كه بياد خونه.منم تشكر كردمو گوشيو گزاشتمو به كامي گفتم حاضر باش كه داره مياد. سريع رفتم سراغ چراغا و اونارو خاموش كردمو فقط دوتا چراغ قرمز تو حالو روشن گذاشتم باشه و طبق نقشه رفتم تو اتاق و خودمو پشت كمد يجوري كه هم بتونم كاميو ببينم هم كاناپه رو قايم شدم.كامي هم سريع دوتا دگمه هاي بالايي پيرهنشو بازكردو همون سي دي سكسي رو كه از قبل آماده كرده بوديمو روشن كردو خودشم نشست روبروي تلويزيون روي كاناپه و منتظر خواهرم شد که بياد.منم تو كمد داشتم سعي ميكردم چيزاييو كه شايد يهو توليد صدا بكنرو اينورو اونور کنم كه يهو با صداي كامي فهميدم كه انگار خواهرم داره مياد.از همون توي كمد به كامي نگاه كردم ديدم روي كاناپه دراز كشيده و از طرز نشستنش فهميدم كه صداي پاي خواهرمو شنيده .زياد نگذشت كه تونستم صداي كليد خواهرمو بشنونمو خيلي سريع يه سايه تو اتاق ديدم كه فهميدم خواهرم اومده. چند ثانيه گذشت بعد كاميو ديدم كه تا خواهرمو ديد سريع ادامه دارد …

گاييدن خواهر ( قسمت دوم)منبع آرشیو از جاش بلند شدو به خواهرم گفت: اصلا ًحواسم نبود كه شما اومدين داشتم اين فيلمو ميديدم و وقتي خواهرم سراغ منو ازش گرفت بش گفت:منو داداشتون باهم یجا مهموني بوديم که داداشتون همونجا با يكي آشنا شدو رفت خونشون،و خيلي سريع ادامه داد:منو داداشتون قرار بود كه فردا صبح زود باهم بريم اسكي براي همين اون گفت من بيام اينجا خودشم تا صبح مياد و بعدش كلي از خواهرم معذرت خواهي كرد كه بدون اجازه اون وارد خونه شده ولي من ميدونستم كه بودن كامي اونجا براي خواهرم اصلا مسئله ناخوشايندي نيست.آخه كامي از نظر ظاهري يه پسر فوق العاده اي بود.هميشه لباساش عجيب غريبو جذاب بودو باهمديگه اين پسراي احمقو كه فكر ميكردن با موي كوتاه،كراوت،لباس مردونه و ريش پروفسروي خوش تيپو دوست داشتني ميشنو مسخره ميكرديم.كامي موهاش بلند بودو هميشه لباس چرمي ميپوشيدو چون ورزشكار بود برای همين کلا بينهايت تودلبرو خوشگلو تک بود. اونشب گوشواره منو زده بودو بند شونه هاشو هم يكم شل کرده بودو دگمه هاي پيرهنشو باز گذاشته بود.خواهرم داشت هميجور به کامي نگاه ميكرد كه كامي يهو با يه لحن وحشتناك جذاب خواهرمو به يه نوشيدني دعوت كرد.خواهرمم با كمال ميل قبول كردو كامي از روي ميز يه گيلاس پر ودكا براش ريختو داد به خواهرمو تا خواهرم داشت گيلاس مشروبشو ميخورد كامي فيلمو دوباره روشن كردو الكي گفت: اصلا ً حواسم نبودو دوباره خاموشش كرد.خواهرم ودكاشو گذاشت رو ميز كنارشو به كامي گفت:چرا خاموش ميكني،ما كه شانس نداريم بزار حداقل ببينيم. كامي هم از موقعيت استفاده كردو گفت:تعداد دفعه هاشو ميگين يا آدماشو منظورتونه ؟! خواهرمم سريع جواب داد:آدماشو ميگم،چون براي سكس دنبال علاقه،دوست داشتنو اين مزخرفا نميرنو سكسو براي سكس ميخوانو عشقو براي عشق،نه عشقو براي سكس و سكسو براي عشق.اينو گفتو برگشت بره سمت اتاقش كه كامي سريع با كنترل ضبطو روشن كردو يكي از سكسي ترين آهنگاي مرلين منسونو گذاشتو تو يه چشم به هم زدن از زيره بند شونه هاش پيرهنشو دراوردو پريد زيره بازوي خواهرمو قبل از اينكه وارد اتاقش بشرو گرفتو آوردش وسط اتاق.منم جامو يكم عوض كردم كه بتونم همه چيو خوب ببينم.از اينجا ببعد كامي ديگه وارد عمل شدو هنرشو نشون داد.با يدستش پشت كمر خواهرمو گرفتو يپاشو گذاشت پشت پاي خواهرمو هلش داد پايين.خواهرم ديد كه داره ميفته و هيچ چيز نميتونه جلوي افتادنشو بگيره بجز گردن كامي،براي همين گردن كاميو يهو محكم گرفتو كاميم خودشو خم كرد رو خواهرم. واي مثه فيلما شده بود.لباشون خيلي به هم نزديك شده بود ولي همديگرو بوس نكردن.كامي خواهرمو وايسوندو خودش شروع كرد با آهنگ رقصيدن.پاي چپشو برد عقبو روي زانوي پاي راستش خم شدو يدستشو برد پشتشو با اونيكي دستش خيلي آروم از پاشنه چكمه هاي خواهرم تا كمرشو دست كشيد.بعد چند قدم از خواهرم فاصله گرفتو رفت عقبو روي زمين دراز كشيدو سعي كرد مثله يه ببر وحشي و يه كرم چهارزانو روي زمين خودشو به خواهرم برسونه.واي كامی اونشب فوق العاده بود.خيلي قشنگو سكسي عمل ميكرد.بعد پاهاشو همون روي زمين باز كردو به خواهرم اشاره كرد كه وسط پاهاش بشينه.خواهرمم همينجور كه به كاراي كامي نگاه ميكرد دولا شدو نشست دقيقا وسط پاهاي كامي.تا نشست كامي سريع دستشو برد زيره تي شرت خواهرم.خواهرمم دوتا دستاشو برد بالاي سرش كه كامی راحتتر بتونه لختش كنه.و بعد همونطور كه كامي داشت بند سوتين خواهرمو از پشتش باز ميكرد،خواهرمم با يدستش يه سينه كامي از بالا به پايين دست مي كشيدو با اون يكی دستش سعي ميكرد كمربند كاميو باز كنه.تا اومدن همديگرو لخت كنن موزيكم تموم شدو كامي سريع دوباره فيلمو روشن كرد.انگشتاي پاي خواهرمو ميكرد تو دهنشو با دستاش روناي لخت خواهرمو دستمالي ميكرد.اون فيلم سكسيه خودش تو يه ديسكو بود براي همين موزيك داشتو خواهرم فقط صداي تلويزيونو بلند كردو رفت سراغ كير كلفتو بيرحم كامي.خواهرم فقط يه شورت كوچولوي مشكي پاش بود ولي كامي لخت لخت شده بود.يعني خواهرم لختش كرد بود.من از اونجا نميتونستم تلويزيونو ببينم ولي از اينكه كاميو خواهرم هي به تلويزيون نگاه ميكردنو خوششون ميومد فهميدم كه سعي ميكنن با فيلم همراهي كنن.كامي جفت لنگاي خواهرمو داد بالاو رفت سمت كسش.بعد بشوخي از خواهرم پرسيد:اجازه هست؟خواهرمم داد زد:معلومه كه هست،كسم ميخواد برات لخت شه.بعد قبل از اينكه كامي كاري بكنه خواهرم خودش شورتشو كشيد پايينو لاي پاشو باز كردو به كامي گفت:كسمو ميخوري! كاميم گفت:اينكه فقط كس نيست،هلوه.اينو گفت لاي كس خواهرمو باز كردو حمله كرد بش.با دوتا دستاش لاي چاك كون خواهرمو باز ميكرد كه بتونه كسشو زيره اون چراغ قرمزي كه بالای سرشون روشن بود بهتر ببينه.خواهرم بش گفت:قمبل كنم برات كسمو از پشت ببيني ؟ كاميم گفت:ميخواي كس خوشگلتو از لاي پات نشون من بدي؟ بعد خواهرم پاشدو دوتا دستاشو گذاشت رو مبلو لاي پاشو باز كرد كه كسش از لاي پاش قلمبه بزنه بيرون.كاميم رو زمين دوزانو نشست كه كس قمبل كرده خواهرم قشنگ بياد جلوي دهنشو مشغول خوردن كس لخت خواهرم شد.كسشو كه خورد كمر خواهرمو گرفت كه برشگردونه كه يهو چشم دوتاشون به اون صحنه فيلم افتاد كه انگار تو فيلم دو نفر داشتم با هم يكيو ميكردن.يكي كيرش تو سوراخ كس زنه بود اونيكيم كيرشو كرده بود تو سوراخ كونش.كاميم كه منتظر يه همچين موقعيتي بود يهو آروم به خواهرم گفت:اينو ببين،اينجوري دوست داري؟خواهرمم تو اون حال گفت:واي،يعني دوتايي! من عاشقشم.بعد دوتا پاهاشو گذاشت رو شونه هاي كامي كه خط كسش از جلوهم باز بشه كه كامي بش گفت:ميخواي من الان دوتا بشم؟خواهرم گفت:واي من الان اونقدر كير ميخوام كه اگه داداشمم اينجا بود بش التماس ميكردمو كيرشو بكنه تو كونم.كامي بش گفت:چرا كونت،كس نه؟خواهرم گفت:آخه كسم ماله توه،ولي حاضرم الان يه كير ديگه هم باشه بره تو كونم.بعد حرفش كه تموم شد چندبار داد زد:كير كير كير ميخوام.اينو گفتو ديگه منتظر حرف كامي نشدو پاشو از روی شونه های كامی آورد پايينو خودش بزور لاي پاي كاميو بيشتر باز كردو سر كير كاميو كرد تو دهنش.كاميم همونجوري كه خواهرم داشت كيرشو ميخورد بش گفت:صداش كنم بياد؟خواهرمم چون دهنش از كير كلفت كامي پر بود با سرش اشاره كرد:آره آره.كاميم صداشو یكم بلند كردو داد زد:بيا كه يه سوراخ كون لخت منتظرته.خواهرم اون لحظه واكنشي نشون ندادو با تمام حواسش داشت كير ميخوردو كمرشو تكون نكون ميداد كه هواي خنك بره توي كسش كه خوشش بياد.من كه اينارو ديدمو شنيدم كه كامي داره طبق نقشه منو صدا ميكنه آروم آروم از پشت كمد اومدم بيرونو تو همون اتاق بلوزو شلوارمو دراوردمو با يه شرت يواش وارد اتاق اصلي كه اونا بودن شدم.سرمو خم كردم كه اول كاميو ببينم.تا كاميو ديدمو اونم منو ديد دهنشو كج كردو با دستش خيلي سريع اشاره كرد كه يعني شرتتم در بيار.منم همونجا سريع شورتمو كشيدم پايينو از پام دراوردمو انداختمش تو اتاقمو برگشتم بسمت كاميو خواهرم. روي كاميو پشت خواهرم كه داشت كير كاميو ميخورد به من بود.از همون جا كس خواهرمو خوب ميتونستم ببينم.لاي پاشو خوب باز كرده بودو سوراخ كسش معلوم بود.يه كس تپل بي موي خيس داشت.چاك كونش كامل باز شده بودو تمام لاي پاشو كسش گرفته بود.به كامي نگاه كردم كه ديدم داره به من اشاره ميكنه از همون پشت كسشو براش بمال.منم ترسو دلهررو گذاشتم كنارو رو زمين نشستمو اول آروم دستمو گذاشتم روي كون لخت خواهرم كه داشت جلوی من قر ميداد.يكذره كه دستمو به دور كونش مالوندم يهو ديدم خواهرم كير كاميو از تو دهنش دراوردو پاشد نشستو برگشت ببينه كي داره اونور با كون لختش بازي ميكنه كه يهو منو ديد.از تعجب شاخ دراورد ولي چون هم اينكه نميتونست به من اون لحظه چيزي بگه و هم اينكه تو كار انجام شده قرار گرفته بود از خودش واكنشي نشون نداد و فقط منتظر من بود كه ببينه من چي ميگم يا چيكار ميكنم.كاميم براي اينكه مارو راحتتر كنه داشت با نوك سينه هاي خواهرم بازي بازي ميكرد.منم كه ديدم خواهرم داره به من نگاه ميكنه و منتظره كه من یه چيزي بگم خيلي آروم بش گفتم:من برم؟ اينو كه گفتم يهو كامي گفت:نه،كجا بري،اتفاقا ًما همين الان داشتيم ميگفتيم چي ميشد اگه يكي ديگه هم الان اينجا بود.منم خيلي عادي گفتم:آ، خب منم همون يكي ديگم ديگه،چي ميخواين پس.خواهرم كه مارو اينجوري ديد ديگه مطمئن شد كه ما از همون اول نقشه كشيده بوديمو اينم ميدونست كه ديگه براي نه گفتم خيلي دير شده.براي همين دوباره رفت پايينو قبل از اينكه كير كاميو ذوباره بكنه تو دهنش به من گفت:پس توام اون پشت بيكار نمون.اينو گفتو با خوشحالي… ادامه دارد…

گاييدن خواهر ( قسمت سوم و پایانی)منبع آرشیو اينو گفتو با خوشحالي كير كاميو تا ته كرد تو دهنش.منو كاميم از اين بالا به هم يه نگاه كرديمو يه چشمك زديمو كامي چشماشو بست كه بش بيشتر خوش بگذره منم براي اينكه همه خودم لذت ببرمو هم اينكه همه بيشتر بهشون خوش بگذره روي زمين دراز كشيدمو با زبون رفتم سراغ كس خواهرم.اولين زبونو كه روي خط كسش كشيدم هيچي نگفت ولي وقتي با انگشتام لاي كسشو كه جلوي صورتم بودو باز كردمو زبونمو تو كسش چرخوندم ديدم داد خواهرم رفت هوا.اونقدر خوشش اومده بود كه انگار كير كاميو همونجور كه داشت ساك ميزد يهو گازگرفت چون كامي يه داد زدو خواست كيرشو از تو دهن خواهرم در بياره كه خواهرم با همون چشماي نيمه بازش آروم به كامی گفت:آخه خوشم مياد كسمو ميخوره.كاميم كيرشو دوباره كرد تو دهن خواهرمو با دوتا دستاش هر دوتا پستونای خواهرمو گرفت تو دستشو شورع كرد ماساژ دادن.من اين زير كس خواهرمو خوب خورده بودمو ديگه ميخواستم خواهرمو بكنم.براي همين پاشدم وايسادمو از كامي خواستم كه كيرشو از تو دهن خواهرم در بياره كه ديگه كيرامونو بكنيم تو سوراخاش.خواهرمم كه فهميد تحمل ما تموم شده و ديگه وقتشه كه لای پاشو باز كنه كه ما جرش بديم خودش برگشتو پشتشو كرد به كاميو رو كيرش نشست.من همون لحظه اول كه ديدم كس خواهرم جلوي روم باز شده و يه كير كلفت داره ميره توشو در مياد ديگه ديونه شدمو از همون جلو مشغول بازی كردن با چوچوله كس خواهرم شدم.بالای كسش به اندازه يه نوار ۲-۳ سانتی مو داشتو خط كسش كامل باز شده بودو توش قرمز بودو هی ازش آب ميومد.كسشو كه قبلا قمبل كرده از پشت ديده بودم فقط يه كس تپل معلوم بود ولی الان همه چوچولش از لای كسش اومده بود بيرونو آب كسش تمام لای پاشو خيسو براق كرده بود.ديگه اونقدر داشت به خواهرم خوش ميگذشت كه تمام پاهاي كاميو از شدت خوشي چنگ مينداخت.كس لخت خواهرم جلوم بود،با چوچولشم حسابي بازي كرده بود.پستوناشم كه همينجور بالا پايين ميپريدو خوب دستمالي كرده بودم ولي اينا كافي نبود.منم ميخواستم بكنم توي يكي از سوراخاش.هر چي به كاميو خواهرم گفتم منم ميخوام بكنم ديدم انگار نه انگار برای همين پاشدم وايسادمو از بالا زيره بغل خواهرمو گرفتم كه بلندش كنم ولي نميذاشتو هي دست منو تو اون حال ميگرفتو ميذاشت رو سينه هاش كه بالا پايين ميشد كه يعني تو با پستوهاي لختم یازي كن،ولي منم ميخواستم بكنمش.يهو همونجوري زير بازوهاشو محكم گرفتم كه ديدم خودشم كمك كردو كير كاميو از تو كس خيسش دراوردو بمن گفت تو بخواب.كامي پاشد وايسادو من جاش رو زمين دراز كشيدم.خواهرمم اومد رو من نشستو يه دستشو گذاشت اينورمو يه دستشم گذاشت اونورمو به كامي گفت:تو هم بيا بشين روم.قبل از اينكه كامی كاري بكنه كير منو گرفت تو دستشو آروم برد سمت لاي كونش.خودش كير منو تنظيم كرد رو سوراخ كونشو كونشو يكم رو كير من قر دادو اينور اونور كرد،احساس كردم كيرم داره آروم آروم ميره تو سوراخ كونش.منم كمرشو گرفتمو كونشو رو كيرم يذره بيشتر چرخودنم كه كيرم تا ته بره تو.كيرم كه رفت تو ديدم خواهرم يه آخ گفتو لبشو گاز گرفتو بزور به كامي اشاره كرد كه توام بيا روم.كامي دستشو گذاشت اينورو اونور منو خواهرم كه رو من بودو پاي خودشو كامل باز كردو اول با دستش لاي كس خواهرمو باز كردو بعد كيرشو به كمك خواهرم تا ته كرد تو كسش.كير كامي كه اومد تو كس خواهرم من احساس كردم كه كير من داره در مياد.فكر كنم كاميم همين احساسو كرد كه جا برای كير هر دوتامون كه همزمان باهم تو كونو كس خواهرم باشه نيست.بخاطر همين خودمون خود به خود به كيرامون ريتم داديم.من كه كيرمو تا سرش در مياوردم اون كيرشو تا ته ميكرد تو كس خواهرم بعد كه اون كيرشو تا سرش از تو كس خواهرم ميكشيد بيرون من ماله خودمو تا ته ميكردم تو كونش.منم از اين زير دستمو تا جايي كه ميتونستم برده بودم جلو و يكي از سينه هاي آويزونه خواهرمو گرفته بودم تو مشتمو فشارش ميدادم،كاميم از جلو داشت اون يكي پستونه لخت خواهرمو براش ميماليد.خود خواهرمم كه داشت از شدت لذت فرياد ميكشيدو خونه رو گذاشته بود رو سرش.يزره كه اينجوري من خواهرمو از كون و دوستم همزمان از كس ميكردش و من از اين پشت خط چاك كونه خواهرمو ميديدم كه روي شيكم من ولو شده بودو با هر بار تلمبه زدن اين قلاي كونش جلوي چشمم اينورو اونور ميشد احساس كردم آبم داره مياد.تا به خودم اومدم ديدم ديگه فرصت اينكه جلوشو بگيرم نيست.چشمامو بستمو تا باز كردم ديدم انگار سوراخ كون خواهرم جاي بيشتري باز كرده.سرمو كج كردم ديدم كامي همونجوري داره نوك سينه هاي خواهرمو گاز ميگيره ولي وقتي سرمو يذره آوردم پايينتر ديدم ديگه كيرش تو كس خواهرم نيست.يكم كه دقت كردم ديدم اون داره با دستش آب كيرشو ميماله بين پستوناي خواهرمو همزمان داره با دهنش سينه هاي خواهرمو براش ميخوره.فهميدم كه آب اون اومده و فقط من موندمو خواهرم.آب منم داشت ميومدو ديگه اصلا نميتونستم جلوي اومدنشو بگيرم.به خواهرم نگاه كردم ديدم اونم همونجوري كه روي منه از حال رفته و اگه من كمرشو ول كنم از شدت بيحالي ولو ميشه رو زمين.سرمو آوردم عقب كه به كونش نگاه كنم كه ديدم چشمام خودبخود بسته شدو آبم با فشار زد بيرون.سريع چشمامو باز كردم كه ديدم همه آب كيرم نريخته تو كون خواهرمو بيشترش از دور سوراخش اومده بيرونو ريخته رو شيكمه خودم.آروم خواهرمو از روي خودم بلند كردمو گذاشتمش رو كاناپه كه دراز بكشه.خودمم بزور پاشدم نشستم.اول سرم يك كم گيج ميرفت ولي وقتی حواسمو بيشتر جمع كردم حالم بهتر شد.يكذره با موهام بازي كردمو سرمو برگردوندم به خواهرم نگاه كردم كه ديدم اونم چشماشو بسته و همونجوري بيحال لختو قمبل كرده رو كاناپه دراز كشيده.يلحظه حواسم رفت پيش كامي كه اون تو چه حاليه كه ديدم اونم اونور كنار تلويزيون دراز كشيده و داره استراحت ميكنه.من كه نگاش كردم فهميد كه حواس من بهشه. چشماشو باز كردو روشو برگردوند سمت من. منم چشمامو خوب باز كردم كه بتونم قشنگ ببينمش.دوتايي بهم نگاه كرديمو خنديديم و ياد اون روزي كه نقاشي كس خواهرمو براش ميكشديمو يهو اون گفت:چي ميشد اين واقعي ميشد افتاديم. دوتامون به اون لحظه فكر ميكرديم ولي اينبار اين من بودم كه به كس نقاشي شده مامان اون نگاه ميكردمو بش ميگفتم:چي ميشد اين واقعي ميشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پایان

عمه جون دیگه کجا خرابهقسمت اول نویسنده :ایرانی عزیزمن و عمه نگین گلم خیلی با هم خوب بودیم و اونم با این که سی سال ازم بزرگتر بود همیشه تو هر کاری هوامو داشت و منم خیلی به دردش می خوردم . به من می گفتند ولی زبل . همه کاری از دستم بر میومد . از نصب ماهواره و برق کشی و نقاشی و تعمیر وسایل معمولی منزل تا آشپزی گرفته و حتی نصب سخت ترین پرده ها .. تابستون بود و شوهر عمه و پسر عمه واسه کار سربازی پسره رفته بودند یه شهر دیگه و دختر عمه جونم منم که راه دور شوهر کرده بود و من باید حداقل یه دوشبی رو میرفتم خونه عمه ام تا اون تنها نباشه و نترسه . تازه سال سوم دبیرستانو تموم کرده بودم و می خواستم یه استراحتی بکنم که رفتم پیش نگین خوشگله ام که تن و بدن نگو مثل برف یا بهتره بگم شیره آلبالویی که تو برف ریخته می خوان بخورنش . همچین به خودش می رسید که به جای 46 آدم فکر می کرد 26 سال سنشه و دیگه پیش من خیلی راحت بود . حواسش به این نبود که من بزرگ شدم و اگه خودم خیلی هوای خودمو داشته باشم وکنترل کنم این کیر لعنتی رو که نمیشه کنترل کرد . ممکنه واسه عمه و خاله و یه چند مدل از این فک و فامیلا تخفیف بیاد و واسشون راست و دولا شه . تازه این اواخر قبل از شروع امتحانات همش می رفتم تو سایت امیر سکسی و داستانهای سکس با فک و فامیلا رو می خوندم و یواش یواش داشت رو من اثر میذاشت . ولی با همه اینا حس می کردم اهلش نیستم و در حد یه فانتزی سکسی و هیجانه .. به هر صورت رفتیم خونه عمه جون و اون کار دستم داد . فرصت نمی داد که نفس بکشم . اولین جایی رو که خراب بود و باید درست می کردم اون دستشویی آشپز خونه بود که زیرش آب پس می داد و متعلقاتش اون داخل کابینت بود و من باید خودمو از بیرون خم می کردم داخل و شیرها رو باز و بسته می کردم و دراز کش کارمو انجام می دادم . عمه جونمم با یه دامن کوتاه وایساده بود بالا سرم . دیگه هوش از سرم پریده بود . می خواست وسیله ها رو بذاره بره گفتم عمه جون باش همین جا باش که اگه ول کنی بری و من برای برداشتن این وسیله ها بخوام ازجام پاشم باید دستمو از رو لوله بردارم آب کثیف همه جا رو آلوده می کنه و از این کوس شرات .. وای طاقباز بودم و نیمتنه ام داخل کابینت و از پا به پایین بیرون بود یه خورده خودمو کج می کردم تا لاپای عمه جونو بهتر ببینم . یه شورت سفید نازک پاش بود و حاشیه کوسشو هم تا حدودی می دیدم .. اوووووففففف نههههه کیرم شق شده بود و اون قسمت تیز و بر آمده تو فضای باز آشپزخونه قرار داشت . حتما اون کیرمو دیده بود . اشکالی نداشت . من زیر اونو دیده بودم اونم کیر منو .. -عمه جون یه خورده عقب تر برو سایه میندازی . کارم خودش تموم شده بود ولی می خواستم بیشتر پر و پاچه شو دید بزنم . عجب چیزی بود . خوشدست و تمیز . عالی .. پاهای سفید و گوشتالو . اوخ که چه کونی داشت . همش مشخص نبود . خوش به حال شوهر عمه . می دونستم از بس اونو خورده دیگه کم اشتها شده . بی انصاف یه خورده صدقه به من بینوا بده دیگه .. هیچی مجبور شدم از اونجا بیام بیرون . دیگه این قدر موندن فایده ای نداشت .. بعد از اون منو فرستاد تمام لامپای خونه رو عوض کنم . اینجا دیگه نمی شد رفت زیر پاش ولی هر جا می رفت با نگام تعقیبش می کردم . دستم می رفت رو کیرم .. هر وقت هم که به سمت من بر می گشت بهش پشت می کردم تا آبروریزی نشه .. دیگه پاک از حال رفته بودم . هیچی عمه خانوم رفته بودن حموم .. بر شیطون لعنت .. من با چه دلخوشی حالا کار کنم .. رفتم یه خورده استراحت کنم . پدر منو در آورده بود -ولی ولی جان .. آقا ولی .. -بفرما عمه خانوم .. یه دقیقه لباستو در آر بیا حموم از این شیر دوش آب نمیاد کم میاد . انگار جرم گرفته . سنگ بسته .. این آبها از بس شن داره .. من چطور حالا غسل کنم .. -وای عمه خانوم از دیشب تا حالا نجسی ؟/؟ -بچه پررو نشو به کارای بزرگترا کاری نداشته باش -عمه جون من بزرگ شدم می دونم این چیزا چیه . لباسامو در آوردم و با یه شورت رفتم تو حموم .. اوخ اوخ این عمه خانوم ما فقط شورت پاش بود که اگه اونو هم در می آورد به نظرم سنگین تر بود . شورت که نبود نخ نازک بود . سینه هاش سینه های درشتشو بگو که داشت دیوونه ام می کرد . درجا پشت کردم که رسوایی منو نبینه -ولی ! آقا ولی خجالت نکش چرا پشت می کنی . دوش این طرفه چرا سر و ته کردی . من محرم تو هستم .. قربون پسر نجیب و خجالتی و آبرو خواه خودم برم . می خواستم بگم عمه جون از این نجیب بازیها خبری نیست کیرم داره می ترکه . اگه یه خورده شجاعت داشتم همین حالا می کردم تو کوست . من فدای اون کوس کونت بشم عمه .. اوخ چی درست کردی . حالا من چه جوری سرمو این ور بگیرم . آبروم میره . نمی تونم خدا . عجب اسیری شدم . رسوا شدم . نشستم و به یه حالت خمیده و شکسته خودمو به دیوار تکیه داده زانومو آوردم جلو شورتم .. وای وای وای می خواستم عمه جونو دید بزنم روم نمی شد . خودش داشت از خودش تعریف می کرد .. -می بینی ولی هیکل هم هیکلای قدیم .. حالا دخترا زنا میرن ورزش می کنن هرروز بدتر از روز قبل میشن . -عمه جون ! تو که خیلی جوونی . چهل و خوردی که سن نیست . پوستت خیلی لطیفه . دوست دارم زنم اندام تو رو داشته باشه -چی داری میگی از الان به فکر زن گرفتن افتادی زوده پسرم . -عمه جون سر فرصت از حموم که بیرون اومدی یه کاسه آبو با یه خورده اسید یا وایتکس قاطی می کنی این شیر تلفنی رو میذاری داخلش الان علی الحساب واست ردیف می کنم تا یه خورده ای بهتر شه باهاش دوش بگیری . کف دستمو گذاشتم رو سوراخای دوش وجرم روشو گرفتم و موقتا تمیز شد . -دستت درد نکنه . حالا تا اینجا اومدی یه پشتمم لیف بزن . تودلم گفتم اوخ عمه عمه عمه نوکرتم . -عمه جون اگه می خوای اول کیسه هم بزنم . -نه فعلا پشتم می سوزه .اون دفعه کیسه کشیدم حالا لیف بزنی خوبه . -نگین جون من با کف دستم کار لیفو انجام میدم یه حالت ماساژ هم پیدا می کنه . خون تو رگات به جریان در میاد .-هر کاری که فکر می کنی درسته انجام بده . به هر حال شما درس خونده هستی . تنشو صابون زدم و کف دستمو گذاشتم رو کمرش و از اونجا اومدم رو کونش . اوخ اوخ چی درست کرده بود این عمه جون . کونش که درسته تو دید قرار داشت . یه برگ نازکه ای کوسشو پوشش می داد . به کونش که رسیدم دو تا قاچشو با دو تا کف دستم با یه حالت دورانی می گردوندم . -آخخخخخخ ولی چقدر خوشم میاد خیلی . دلم میخواد فردا هم بیام حموم تو منو این جوری لیف بزنی . تمام درد هامو می چینی . -منم خوشم میاد که یه کمک حالت باشم . نه نمی شد باید آب کیرمو خالی می کردم وگرنه همونجا از حال می رفتم . من که نمی تونستم بذارم تو کوسش . باید بار و بندیلمو می بستم و یا همون بی بار و بندیلی فرار می کردم . . دیدم عمه از بس کیف کرده خوابیده منم یه دستمو رو همون کونش نگه داشته و با دست دیگه ام جق زدنو شروع کردم . تو خیال خودم تصور می کردم که دو طرف کون عمه رو نگه داشته از وسط بازشون کرده و نگین جونم میگه ولی ولی بکن تو کوسم . اول کوسمو بکن اگه پسر خوبی بودی کونمم بهت میدم .. وای یه خورده اون نازکی شورت نگین رو کنار دادم سوراخ کونش مشخص شد . دلم میخواست اونجا رو ماچ یدم . کیرمو صابون مالی کرده تا با لذت بیشتری جق بزنم .. واییییی چه حالی !آب کیرم تو دستم خالی شد . چند بار چشامو بستم . در همین لحظه عمه بیدار شد . -ولی جون خسته شدی ؟/؟ -نه نگین جونم دستمو بشورم الان میام . این کف صابون غلیظ شده . نمی دونم یهو پاش اومد بالا و خورد به کیرم .. هنوز نخوابیده بود . یه لحظه دادم رفت آسمون و افتادم پشت عمه جون . قالب کیرم از پشت شورت افتاد رو کونش . حالا این عمه بود که دادش رفت آسمون ولی من همش حواسم به کف دست راستم بود که پر از منی بود . از ترس اونو مالیدم به گوشه دیوار حموم . مگه همش پاک می شد . یه خورده هم اونو به تنم مالیدم و من دلم می خواست همونجا رو کون و پشت عمه جونم دراز بکشم و زمان تکون نخوره . اونم انگار خوشش میومد . -ولی جونم شونه هامو ماساژبده . همین جوری دراز کش روم بمون . خستگیم در میره . می خواستم بگم نگین جون این کیر شق شده مو چیکار کنم . کونمو می دادم هوا تا بین کیر من و کون اون فاصله بیقته ولی نمی دونم چه مرگش بود که وقتی این کارو می کردم اون کونشو می داد عقب و دوباره با کیرم تماس بر قرار می کرد . فکر نکنم منظوری داشت . صاف و سالم و بدون هیچ خلافی از حموم اومدیم بیرون . صدرحمت به اون چیزی که قبل از حموم پوشیده بود . حالا دیگه فقط با شورت و سوتین داشت تو خونه می گشت حموم رفتن اونو بی پروا کرده بود . فقط منتظر بودم که بهم پشت کنه کونشو دید بزنم . وای عمه جون شروع کرد به ورزش شامگاهی .. منو هم مجبور کرد لباسامو در بیارم و با همون شورت باهاش ورزش کنم . -عمه نگین من صبحها به زور از خواب بیدار میشم . ورزش دیگه چیه . -بیا پسرم اگه می خوای اندامت مث من رو فرم باشه مثل من حرکت کن . دست منو می گرفت و با یه هماهنگی خاصی با هم حرکاتو انجام می دادیم . در یکی از این حرکات افتادم تو بغلش . نصف سینه هایی که از سوتینش در اومده بود به سینه هام چسبید . -ببینم ولی خوشت میاد از ورزش ؟/؟ می بینی چقدر برای سلامتی خوبه ؟/؟ -آره به شرطی که آدم یه رفیق خوب داشته باشه -یا یه عمه خوشگل -گل گفتی نگین جون . شامو که خوردیم گفتم که دیگه وقت استراحته . عمه خانوم تازه هوس فیلم دیدن به سرش افتاده بود . -ولی تو از ماهواره و رسیور و تنظیم و این چیزا چیزی سرت میشه ؟/؟ -به ! عمه جون چند تا تابستون زیر دست نصابها بودم الان هم تا چند روز دیگه شاید برم . -یکی بررسی کن ببینم چرا فقط دو تا کانال از این همه کانال ما کار می کنه . رفتم رو تنظیمات و دیدم یه چیزاییش دست کاری شده . -نگین جون فکر کنم درست شده . تو نگو شوهر عمه ام انگار یه چیزایی از زیر ناف می دید و کاری کرده بود که خیلی از کانالا قفل شن . کنترلو دادم دست نگین .-دستت درد نکنه . چه زود درست کردی . می دونستم باید یه کلکی تو کار شوهر عمه ات باشه .. -آآآآآاااااااااااااایااااااااا فک می .. دیدم یه صداهای سکسی و بکن بکن خارجی میاد … رفته بود رو یکی از کانالای سکسی و کنترل هم تو دست عمه نگین هنگ کرده بود . می شد پریز برقو کشید ولی دوست داشتم همین جور بر نامه سکس رو ببینیم شاید یه اثری رو این عمه داشته باشه . داشت خودشو می کشت . یه تکونی به باطری ریموت کنترل داده و کانالو عوض کردم . عمه جون خوشت اومد ؟/؟ -بی ادب ! اینا همه از هنر های شوهر عمه عوضیته صبر کن بیاد حالیش می کنم .. وقت خواب شد و این عمه جونی که می گفت من شبا می ترسم تنهایی بخوابم تصمیم گرفت که رختخواب خودشو منو از هم جدا کنه . یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . من باید بفهمم جریان چیه .. رفتم از اتاقش بیرون و از سوراخ کلید یه دیدی به داخل اتاق انداختم . تخت نگینو می شد دید تلویزیون جاش بد بود -عمه جون من باید یه سیم بلند بگیرم که تلویزیون و رسیور رو به هم تنظیم کنه . یه مشت چرندیات تحویلش دادم و تلویزیونو حرکت داده و جایی گذاشتم که بتونم از سوراخ در همه چیزو تحت نظر داشته باشم . وقتی که عمه گفت من قبل از خواب می خوام فیلم ببینم دیگه دوزاریم افتاد .. رفتم که بخوابم . چند دقیقه بعد عمه خانوم درو بست و صدای تلویزیون رو تا آخر کم کرد ورفت رو تختش دراز کشید . برقو هم خاموش نکرد . مثل این که می خواست تن و بدن خودشو خوب ببینه و حال کنه . رفت رو کانال سکسی ..منم رفتم رو سوراخ کلید . اوخ جوووووون بیشتر از این که از فیلم سکسی خوشم بیاد از این خوشم اومد که عمه خانوم داشت با خودش ور می رفت . اول سوتینشو در آورد بعدا شورتشو .. عجب کوسی داشت . درشت بود و گوشتی .. چقدر چوچوله و اون زائده های کناریش دراز بود . نشون می داد که باید خیلی هوس داشته باشه .. منم با این که یه بار تو حموم جلق زده بودم دوباره هوس کرده بودم هر چند که درست نبود دوباره این کارو انجام بدم . واسه چشم و سر و جاهای دیگه ضرر داره . اوخ عمه چی می شد هوای برادرزاده اتو داشتی . دستشو رو کوسش فشار می داد . لوله جارو برقی رو آورد و گذاشتش رو کوسش . وای عمه جون این که پاره ات می کنه .. کیر ولی اینجا منتظره من تا کی باید حسرت بکشم .. صدام کن بیام فرو کنم تو کوست . جون .. اگه کوستو بگام کونتم میگام . -آههههه آهههههه آههههههه نهههههه نههههههه .. نمیدونم چی شد که یهو اومد طرف در .. نکنه فهمیده باشه . فرار را بر قرار ترجیح دادم . ظاهرا رفته بود طرف آشپز خونه . منم دیگه تکون نخوردم . قلبم به شدت می تپید . دیگه تصمیم گرفتم از خیرش بگذرم .. خاک بر سرت ولی که باید تا به وقت ازدواجت جلق بزنی البته اگه بتونی زن بگیری و عرضه زن گرفتنم داشته باشی . بعد از نیمساعت دیدم که یکی در اتاقمو می زنه . -ولی جون بیداری ؟/؟ -آره عمه جون -من خوابم نمی گیره میای اتاقم ؟/؟ رفتم کنار عمه خانوم دراز کشیدم . خیلی تکون می خورد . دیگه خجالت هم نمی کشید پشت به من شورتشو می کشید پایین و با کوسش ور می رفت . می خواستم بغلش کنم و از همون پشت بکنم تو کوسش گفتم بازم صبر کنم بهتره . فیلم سکسی بد جوری روش اثر گذاشته بود . روی میز کنار تخت یه بشقاب پر از موز و خیار و هویج چیده شده بود . انگاری کیر های مختلفو رو خودش آزمایش کرده بود . فقط کیر من مونده بود . عمه شورت پاش بود ولی سوتین نداشت . -ولی بیداری ؟/؟ -آره عمه جون چی شده ؟/؟ بگو کجا خرابه تا درستش کنم . -برو لامپو روشن کن تا بهت بگم . کلید برقو زدم و همه جا روشن شد .. واییییی عمه شورتشو تا زانو پایین کشید و در حالی که رنگ به صورت نداشت دو دستی به کوسش اشاره کرد و گفت اینجام خرابه ….ادامه دارد …..ایرانی

عمه جون دیگه کجا خرابهقسمت دوم و پایانی نویسنده :ایرانی عزیزدو دستی به کوسش اشاره کرد و گفت اینجام خرابه .اگه می تونی درستش کن . -جوووووون عمه جون می دونستم می دونستم منو فراموش تمی کنی می دونستم حال میدی .. حال .. از خوشحالی پایین پریده بودم و عمه خانوم بالای تخت بود. شورتمو از پام در آوردم و کیرمو شق کرده و پریدم رو تخت طرف کوس عمه . -نهههههه دیوونه بی ادب بی تربیت چیکار داری می کنی . -نگین جون مگه خودت نمی خوای .منم میخوام دیگه . -من دارم از درد می میرم . گفتم اینجام خرابه چون داشتم میوه می خوردم یه خیار کوچیک قلمی مایل به متوسط رفت تو سوراخم -رفت تو کوس ؟/؟ مگه تو با کوست داشتی خیار می خوردی ؟/؟ -خیلی پررو شدی ..بعدا خدمتت می رسم .. از درد دارم می میرم . آبروم میره . می خارید داشتم می خاروندمش سر خورد رفت داخل . شایدم خوابم گرفت خودش رفت . گندش در میاد اگه شوهر عمه ات و فامیلا بفهمن .. نه کمکم کن .. -عمه نگین من که جراح نیستم .حتما خیار هم خوابش گرفت رفت اونجا استراحت کنه . .. داشت زار می زد و منم دلم واسش سوخت . رفتم حیاط دیدم یه جعبه ابزار افتاده گوشه ای اونو بر داشتم آوردم و جلوی منقل کباب یه ماشه برداشتم . از جلو میز توالت هم یه موچین گرفتم و رفتم پیش عمه جون .. -ولی تو داری چیکار می کنی . اینا چیه بر داشتی آوردی . یعنی تو این ماشه زغالی و سیاه شده رو می خوای فرو کنی تو کوسم خیارو بکشی بیرون ؟/؟ یه جراح این قدر وسیله با خودش نمیاره . درجعبه ابزارو باز کن ببینم .. درو باز کردم و چند مدل آچار فرانسه اون داخل بود . -عمه جون آچار 12 می خوره یا 10 -صبر کن خوب شم خدمتت می رسم . یعنی این قدر گشاد شدم ؟/؟ . هیچ فایده ای نداشت . اگه با انبر دست هم می خواستم کاری کنم از همون اول باید جرش می دادم .. -ولی شوخیت گرفته ها .. برو طبقه دوم کابینت بالای دستشویی دستکش فریز هست بردار بیار دستتو فرو کن اون داخل ببینم چیزی پیدا می کنی ؟/؟ اگه رفته باشه اون آخرا چی .. دستکشو گذاشتم تو دستم و دستمو فرو کردم تو کوسش . فکرکردم باید خوشش بیاد ولی درد می کشید . دستم خورد به یه چیز سفتی البته نوک یه چیز سفت ولی مدام از دستم سر می خورد در می رفت . -ولی جون حوصله کن من درد رو می خورم یه خورده بکشی بیرون بقیه در میاد . -عمه جون دستکش دستمو سر میده . -باشه درش بیار دستتو مستقیم بکن توش . تو تا این کوسمو دست مالی نکنی ول کن نیستی . با خودم گفتم هر جوری شده باید این خیارو از کوس عمه بیرون بکشم و خیار خودمو جاش فرو کنم و ازش مزد بگیرم . دستمو فرو کردم تو کوسش نوک خیار و دوسانت اون طرف تر معلوم شد -عمه جون یه کاری می کنی ؟/؟ -بگو ولی دستم به دامنت . -دمر کن و کونتو مثل یه قله قرار بده طوری که خیار مثل سیب نیوتون در حال سقوط آزاد باشه و من هم به کمک دستم ببینم چیکار می تونم بکنم .. وقتی عمه نگین این کارو انجام داد کونش یه حالت قمبلی خاصی پیدا کرد که نتونستم چشم ازش بگیرم ولی دلم سوخت و شرف پزشکی خودمو بر هوس غلبه دادم . -آههههههه آخخخخخخ . درد و هوس نگین قاطی شده بود . حس کردم خیار یه خورده اومده پایین تر . هنوز دستم اون داخل سر می خورد . معلوم نبود لعنتی کجا گیر کرده . یه موقع نرفته باشه اون آخرا قفل نشده باشه ولی می شد اونو از سر کشید بیرون . جون اومد پایین تر . حالا می تونستم محکم تر بگیرمش . -عمه جون کونتو بده بالاتر . خیلی حساسه . جراحی به جاهای حساسش رسیده .. با یه فشار دیگه کل خیار در اومد . عمه همین جوری باش تا من یه بررسی بکنم . یه نگاهی به سر و ته خیار انداخته و خیاری قلمی بود . هر دو نوکش سالم بود . -خب نگین جون به خیر گذشت . حالا صاف کن . تو این همه خیار یکی بزرگترشو می گرفتی . این چی بود آبروی ما رفت .. عمه نگین سر تاپامو غرق بوسه کرده بود ولی هنوز به کیر من توجهی نداشت . خیلی خوشحال بودم . یک دکتری که کارشو با موفقیت انجام داده بود . دیگه صحبت مزد رو نکردم و از خیر گاییدن گذشتم . گفتم ولش دیگه . انگاری دنیا رو به عمه نگین داده باشن .. اونقدر قربون صدقه ام رفت که دیگه خودم خسته شدم . شورتمو دادم بالا و با دماغی سوخته رفتم که بخوابم ولی نگین جونم کوس باز بود تا یه هوایی بخوره .. بد جوری فکر و خیال گاییدن عمه خوابو از سرم ربوده بود تا این که در حالت نیمه چرت دیدم که نگین جون شونه هامو تکون میده .-چیه عمه جون . باز کجا خراب شده .. دیدم زیر نافشو دست می زنه . -نگین جون بیا بریم دکتر شاید یه آنتی بیوتیکی کپسولی چیزی بهت بده خوب شی .. -ولی من هنوز دستمزد جراح خودمو ندادم -برادرزاده ات معلوم نیست چه جراحی بوده که بعد از عمل درد رو واسه عمه اش گذاشته -من بمیرم واسه برادرزاده ام بیچاره دماغ سوخته شد ولی جبران می کنم . این جمله جبران می کنم عمه جون بد جوری منو به فکر فرو برد . یعنی عمه واقعا میخواد جبران کنه ؟/؟ نگین : حالا به نظرت چیکار کنم که دردم خوب شه ..-یه راه حل دارم ولی می دونم قبول نمی کنی . کپسول آنتی بیوتیک اثرش کمتر و تدریجیه ولی آمپول اثرش فوری و قویه و اون مایع داخل سرنگ سریع عمل می کنه .. تو کدومو ترجیح میدی -من می خوام دردم زود خوب شه . -پس عمه جون تردید رو بذار کنار . -ولی ..ولی ! -ولی رو بذار کنار ولی رو بچسب .. کیرم دوباره بد جوری طمع کوس و کون نگین رو کرده بود . شورتمو کشیدم پایین . این بار دیگه چیزی نگفت . -نگین جون من الان دارم به عنوان درمانی کار می کنم . فکر نکن نظر بد دارم . من دستمو گذاشتم تو کوست چون راه دیگه ای نبود . دیدی که موفق شدم وگرنه کار به بیمارستان و جراحی و هزینه کشیده می شد و به آبروریزیش نمی ارزید -هرکاری میخوای بکنی بکن دیگه از درد مردم . دستمو گذاشتم رو کوس عمه باهاش ور رفتم . یه خورده که خیس شد کیرمو گذاشتم روسرکوسش . این اولین کوسی بود که می خواستم بکنم . کون دختر همسایه رو گاییده بودم ولی کوس . وای چقدر گشاد بود به هر حال زایمان از راه کوس و تازه هم دستمو کرده بودم داخل و یه عمری هم کیر شوهر عمه رو خوردن کوسشو این جوری کرده بود ولی هرچی بود مفت بود و خیلی بهم می چسبید . ادای دکترا رو در می آوردم . -عمه جون من همین جوری کیر رو یعنی سرنگ رو دارم می فرستم داخل هروقت به قسمت درد رسیدیم بگو . -قربون دستت یعنی کیرت برو جلوتر . وااااااییییییی همین جاست . همین جا نگرش دار . .. وای چقدر داغ شده بودم .. -نگین جون آمپولو دارم تزریق می کنم . مایع سرنگ الان داره می ریزه تو کوست . داغ می کنه اون داخلتو یک شفای عاجل نصیبت می کنه ..آخخخخخخ اووووووففففف نهههههه داره میاد داره می ریزه . -ولی جون من دارم آمپول می خورم تو چرا هیجان زده ای . دلم می خواست سرعت کیرمو زیاد کنم ولی درد عمه نمیذاشت . چه حالی کردم . چه کیفی داشت . پس از ساعتها ریاضت کشیدن به آرزوم رسیدم . کیرم تو کوس عمه شل شده بود ولی بیرون نمی کشیدمش . -چطوری نگین .-حس می کنم داغ شدم -فکر نمی کنی زیاد تزریق کردی ؟/؟ -اندازه استانداردش همین بود . من کیرسرنگو همون داخل نگه می دارم تا خوب مایع اون داخل جذب دیواره های کوست شه . چند دقیقه ای گذشت . -دکتر ولی یه خورده کیرتو یواش یواش حرکت بده درد کوسمو بچینه . حس می کنم دردم کمتر شده و تو الان دیگه نباید کاری کنی که بدنم سرد شه . آدم ورزش هم که می کنه نباید بذاره بدنش سرد شه . -جووووون عمه جون هرچی تو بگی .. هیجان زده کیرمو تو کوسش حرکت می دادم و لبمو گذاشتم رو سینه هاش . یه آهی کشید و با نگاهی هوس آلوده گفت اینم جزو درمانه ؟/؟ باشه بهت اجازه می دم که این کارو بکنی -عمه جون این مراحل جانبی درمانه . مکمل اونه . -چقدر خوب بلدی درمانم کنی . یه خورده تند تر فکر کنم نیاز به همین آمپول داشتم . اولین باره می بینم که خود سرنگ اثرش قوی تر از آمپول بوده . بززززززن ولی کوسسسسم کوسسسسسم کیرتو می خواد سرنگتو می خواد . تو رو اگه نداشتم چیکار می کردم -عمه دردت خوب شد ؟/؟ -آره خیلی بهتر شدم . الان درد دیگه ای دارم -درد چی -درد بی کیری .. -فعلا که یکی تو کوسته . قبولش نداری ؟/؟ -باید خوب دردمو تسکین بدی و حال بدی که من مطمئن شم همه جوره درمان شدم .. وای نگین دیگه اومده بود تو خط . فهمیده بود که موز و خیار دردی رو دوا نمی کنه . این کیر گوشتیه که دوای دردشه .. زورم چند برابر شده بود . پاهای عمه جونو انداختم رو شونه هام . دستامو گذاشتم رو سینه هاش و دیگه به درد و جراحی و این چیزا کاری نداشتم . اونم همه اینا رو فراموش کرده بود . فقط داشتیم به هم حال می دادیم . -جاااااان چقدر دارم با ولی جونم حال می کنم . فقط به هیشکی نگو عمه تو گاییدی . زشته . چون فرهنگ جامعه ما قبول نداره میگن زشته -حالا نگین جون به نظر تو زشته ؟/؟ -نه خیلی قشنگه خیلی با احساس و زیبا و لطیف و هیجانیه . چقدر آرومم می کنه . تنم یه جوری میشه . همه جام از هوس داره می لرزه ..ولی ولی جون چرا نگفتی از چند ساعت پیش مشغول شیم چقدر وقت تلف کردیم . عمه تازه گرم افتاده بود . منم گرم تر و با نیروی جوونی خودم افتاده بودم به جونش حالا نکن کی بکن . -وااااییییی کوسسسسم بززززن دردش شیرینه باحاله . نمی دونستم این قدر مزه داره یه کیر تازه خوردن .. پاهای سنگینش رو شونه هام قرار داشت یه خورده خودشو بالا کشید و لبامو قفل کرد . ولم نمی کرد . کمرش درد گرفته بود .. مجبور شدیم از هم جدا شیم . تا برم بیفتم روش و به گاییدنش ادامه بدم اون پیشدستی کرد و کیرمو گذاشت تو دهنش . با یه آهنگ تو دهنی هوس انگیز و حرکات حشر آمیز که حشر خودشم نشون می داد کیرمو مثل یه بستنی قیفی لیس می زد و مثل یک شکلات دسته دار می مکید . -نگین جون خوشم میاد . آهههه .. تمام کیرم تو دهنش قرار داشت و کف دستش دور بیضه هام . عمه حرفه ای و کار کشته من خوب داشت بهم حال می داد . کیرمو که از دهنش در آورد تا به یه کار دیگه برسیم گفت : ولی تو چه طور می خوای منو ارضام کنی کار سختیه به این آسونیها نیست . حالا من افتادم رو کوسش . با دهنم تا اون چوچوله و کوسشو میک بزنم .. هرچی این چاک دهنمو باز می کردم نمی تونستم کوسشو یه سره بذارم تو دهنم . معلوم نبود عمه با این کوس چیکار کرده . یه تیکه از چوچوله و گوشت کناری لبه کوسشو گذاشتم تو دهنم و میک زدنو شروع کردم . همون دیگه کافی بود . رفت تو حس گاهی جیغ می کشید . گاهی به بالش چنگ مینداخت و گاهی هم از بس موهای سرمو می کشید پدرمو دیگه در آورده بود . صورتش سرخ و تنش خیس عرق شده بود . نفس نفس می زد و کیف و حال و لذتو در تمام وجود و تنش می دیدم . واسه همین حرکتو عوض نکردم . می دونستم که اون از این جور میک زده شدن کوسش نهایت لذتو می بره . خودمم منتظر بودم تا اون جوری که میگه به ارگاسم برسه و دوباره فرو کنم تو یکی از این سوراخاش . از دو سه تا از انگشتام هم کمک گرفتم . دو تا انگشت تو کوس و یکی تو سوراخ کون . یه دست رو سینه و گاهی رو کوس تا بالاش بدم و بهتر میکش بزنم … از چپ و راست اونو هدف آتشبار لذت قرار داده بودم . دیگه حتی اگه هم می خواست نمی تونست از دست ار گاسم و ارضا شدنش فرار کنه . -واییییی واییییی کوسسسسم داره می ریزه .. آبم داره میاد . ولم نکن . حرکتتو عوض نکن .. .. موهای سرمو از ریشه داشت در می آورد . پوست کله ام می سوخت . بالاخره موهامو ول کرد و مثل غش کرده ها ولو شد . -ولی جون دست و دهنت درد نکنه . چند سال بود این جوری نشده بودم . -نگین جونم هر وقت می خوای اینجوری شی خبرم کن . دوست نداشتم تعطیلش کنه . -خوابت گرفته ؟/؟ -شوخی نکن ولی من تازه بیدار شدم . خواب از سرم پریده .. چیزی می خوای؟/؟ بگو -عمه من کون می خوام . پاشد قمبل کرد و گفت دکتر ولی من! بفرما کون ناقابل قمبل در خدمت بهترین برادر زاده و جراح دنیا . بفرست کیرتو اون داخل تا دلت می خواد عشق و حال کن . نوک کیرم مثل موشک حرکت کرد و روبروی سوراخ کون عمه خانوم قرار گرفت . حیف بود حال نکرده و مزه نگرفته بکنم تو کونش . زبونمو رو چاک کونش کشیده . پاهاشو از وسط باز کرده و سوراخ کوچولوی کونش که احتمالا اون طرفش باید گشاد بوده باشه افتاد تو دید . با نوک زبونم مزه مزه می گرفتم . -اوخ ولی جون .. چقدر باحال داری حال میدی .. کیف می کنم نوک زبونت کونمو قلش میده .. انگشت شستمو هم فرو کردم تو کوسش و مثل کیر اونو میذاشتم داخل و درش می آوردم . -جوووووون .. ولی جوووووون ! من دارم زیادی حال می کنم . دوروز دیگه شوهر عمه ات که بر گرده چیکار کنم ؟/؟ -عمه جون حالا رو حال کن . کیف کن . تو که دوست دخترم نیستی که نتونم بهت سر بزنم . هر وقت خونه خالی شد زنگ بزن درجا میام . واسه حال کردن با تو هم که شده شاید زیاد نرم سر کار . -قربونت بشه عمه . کیرمو مالوندم به سوراخ کونش . یه خورده با همون چین سوراخ کون بازی کردم . نه نیازی به کرم مالی نداشت . سوراخ با تجربه ای بود که حالا قسمت من شده بود . جان رفت تو کونش و همین جوری به پیشروی خودش ادامه می داد . عجب سوراخی . عجب قمبلی . عمه جون حتی یک آخ درد هم نگفت ولی آه هوسش منو کشته بود . دوطرف بر جستگی کونشو داشته کیرمو فرو می کردم تو سوراخش و می کشیدم بیرون . جان عجب حالی و عجب حلقه سوراخ کونی . دیگه از این بهتر نمی شد .. نگین خوشگله خوش بدن من با دستاش سینه هاشو می مالوند و منم با کیرم بهش صفا می دادم -ولی ! عزیزم چقدر به کونم کیف میدی . هر بار که کیرتو فرو می کنی تا آخرای سوراخ کونم حس می کنم که نور چشام زیاد شده . -نگین جون اگه یه مدتی بکنم اون وقت دیگه لازم نیست با عینک کتاب بخونی . دستمو از رو کون نگین بر داشته و دو طرف بالای رونشو یه مالش دورانی می دادم و همزمان با گاییدنش و صدای ناله هاش دیگه نتونستم جلو ریزش آبمو بگیرم . -آخخخخخخ نههههههه بزن بزززززن بازم کونمو بکن زوده ولی چقدر زود آبت اومد . تازه داشتم حال می کردم . -می گامت عمه جون تا هر وقت که تو بخوای . بازم گاییدمش . دوباره رفتم سراغ کوسش . این بار خودش اومد رو کیرم نشست و دلی از عزا در آورد و یک شکم سیر خودشو به گاییدن داد . دوتایی مون حس کردیم که یه خورده خسته شدیم . همدیگه رو بغل زدیم .. چش تو چش من به تابوهای شکسته فکر می کردیم . -بیمار ما چطوره -به لطف برادرزاده اش شفا گرفته -ولی باید طول درمان داشته باشی -اون که حتما . حالا نظر پزشک معالج ما چیه .. -نظرم اینه که این آمپول هر 8 ساعت یا 6 ساعت درمیون باید تزریق بشه تا درمان کامل انجام شده باشه .. تو بغل هم چشامونو بستیم تا پس از بیداری یه بار دیگه خودمو عمه جونمو با تزریق یه آمپول گوشتی شاد شاد کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

لیلا قسمت اول منبع آرشیو چند بار دیده بودمش، با راول یکسال پیش بود شدیدا مریض بودم و با شوهرم رفتیم درمانگاه همون شب باید 4 تا آمپول میزدم، گلوم شدیدا درد میکرد و تمام بدنم داغ بود و خیس عرق ، سرم گیج میرفت . رفتم تو تزریقات کسی نبود رو صندلی نشستم و سرم بین دستام گرفته بودم که ی صدای خیلی زیبا و با ی تع لهجه که من نفهمیدم کجایی بود گفت : بفرمایید. سرم گرفتم بالا و ی لحظه تو صورتش خیره شدم قد بلند با اندامی تو پر و مردونه،سینه درشت سر بالا،پوست سفید صورتش برق میزد،موهای مش شده که کج تو صورتش ریخته بود با رژ لب قرمز تند و سرمه چشم که زیبایی صورتش دو چندان میکرد.با ی سلام آمپولا رو دادم دستش،گفت سلام عزیزم حالتون خوبه گفتم نه گفت : از چهرت معلومه، کی پنیسیلین زدی؟ گفتم چند ماه پیش. گفت: پس بیزحمت اونجا آماده شو، و همزمان پرده اون سمت اتق نشون داد. خیلی خوش برخورد و مهربون به نظر میرسید رفتم پشت پرده چادرم تا کردم و گذاشتم بالای سرم و دگمه و زیپ شلوارم جینم باز کردم و بدون اینکه کفشم در بیارم رفتم رو تخت، بلوز بافتنیم دادم بالا و شلوار و شورتم از ی طرف ی مقدار دادم پایین ی شورت ساتن سفید تنم بود که شوهرم خیلی دوستش داشت چون پوستم ی کم تیره هست میگفت خیلی بهت میاد. سرم گذاشتم روی دستهام ، قیافش جلوی چشمم بود با وجود اینکه 14 سال از زندگی مشترکمون میگذشت و از لحاظ مسایل جنسی هیچ مشکلی با شوهرم نداشتم ولی با دیدنش یکدفه حس عجیب و آشنایی درونم ایجاد شد حس زمانی که تو دوران دختری با سیما خواهر بزرگم شبها لز داشتیم و از هم لذت میبردیم ، این حس بعد سالها دوباره اومد بود سراغم ، بوی الکل هم حالم بد تر میکرد از بچگی همینجور بودم بوی الکل و فضای اتاق تزریقات برام موازی با ی احساس ترس و لذت بود، تو همین فکرها بودم که صدای کنار رفتن پرده منو به خودم آورد ، با چهار تا سرنگ پر که 2 تاش پنیسیلین بود اومد تو اتاق ، امپولا رو رو میز کنار تخت گذاشت و هم زمان بوی عطر مانتوش به مشامم خورد. مثل اینکه تو هوای آزاد نفس کشیده باشم احساس شادابی خوبی کردم ، با همون لهجه ناشناسش گفت ببخشید چون باید 4 تا آمپول بزنی اینجوری نمیشه اذیت میشی ی مقدار لباست آزاد تر کن . منظورش فهمیدم ولی تکون خوردن برام سخت بود ، منتظر حرکت من نشد و با گفتن با اجازه شما شلوارم داد پایین و وسط شورتم گرفت و تا زیر باسنم آورد پایین، دقیقا تا زیر باسنم ، تمام باسنم کامل لخت شده بود ، این کارش حالم بد تر کرد اصلا تو حال خودم نبودم ضربان قلبم رفته بود بالا و احساس کردم قلبم داره از جا در میاد سریع خنکای پنبه الکلی رو رو پوستم حس کردم و بعدش سردی دست لطیفش و بعدشم سوزش سوزن آمپول، همزمان با ورود مایه سرنگ ی درد خیلی وحشتناک تو پام پیچید خیلی سعی کرم جلوی خودمو بگیرم ولی بالاخره با یه آخ کوچیک صدام در اومد ، چی شد درد داری؟ گفتم خیلی . گفت ی کم تحمل کن این تازه اولیشه. آمپول آخر که تموم شد دیگه داشتم گریه میکردم دو تا دستش همزمان گذاشت رو دو طرف باسنم و ماساژ داد و گفت ببخشید عزیزم تقصیر من نیست آمپولات درد داشت. و با ی خنده ریز ادامه داد : رفتی خونه به شوهرت بگو برات ماساژبده یا کمپرس گرم بزاره ماشاا.. هیکلتم که خوبه هم دردت کم میشه هم آقا ازینها لذت میبره و همزمان ی ضربه کوچیک به دو طرف باسنم زد و رفت بیرون. با بدبختی از تخت اومدم پایین و لباسم مرتب کردم. جای آمپولها شدیدا درد میکرد ولی من کلا تو فکر حرفهاش بودم و لذتی که از تماس دستش با باسنم تو وجودم بالا گرفته بود. وقتی اومدم بیرون دستم گرفت و درب باز کرد با من اومد بیرون اتاق شوهرم وقتی صورت خیسم دید گفت چی شده؟ . گفت هیچی آمپولاشون درد داشت رفتید منزل براشون کمپرس گرم یذارید با ی کم ماساژ ملایم خوب میشن و بعد رو کرد به منو گفت امیدوارم زودتر حالتون بهتر بشه بسلامت . منم ازش تشکر کردم و امیر دستم گرفت و رفتیم. وقتی تو ماشین نشستم دوباره جای آمپولا شدیدا درد گرفت و اشکم در اورد امیر هم با شوخی هی میگفت چته مثل بچه ها گریه میکنی خجالت بکش با این سنت مگه خنجر خوردی. اصلا به حرفش توجه نمیکردم چون فکرم جای دیگه بود.این اولین دیدار من و لیلا بود که بعدا با هم روزهای خوبی رو تجربه کردیم…فردای اون روز که رفتم تو تزریقات ی خانم دیگه بود ، ولی بعدشم که چند بار دیگه گذرم به درمانگاه افتاد دیدمش و با هم سلام علیک کردیم تا چند ماه پیش که مادرم کمر دردش زیاد شد و باید با فاصله مشخص آمپول میزد با وجود اینکه خودم تزریقات رو یاد گرفته بودم ولی میترسیدم اینکار بکنم و مامان هم نمیتونست بره درمانگاه ، ی روز رفتم که با مسئول اونجا صحبت کنم که حداقل چند تای اول ی نفر تو خونه براش بزنه که قبول نکرد و گفت ما نفر کم داریم اگر میخوایید باید با رییس درمانگاه صحبت کنید ، همونجور که دنبال اتاق رییس میگشتم تو راهرو دیدمش مثل همیشه سلام و احوال پرسی کردیم، دوباره ضربان قلبم تند شد یعنی همیشه اینتور بود مثل بچه ها استرس پیدا میکردم پرسید که چی شده منم بهش گفتم گفت اشکالی نداره ولش کن من خودم میام براش میزنم و بعدشم شماره موبایلم بهش دادم و شمارش گرفتم و قرار شد بعد از ظهر با هم هماهنگ کنیم چون صبح تا ظهر اونجا بود ، روزهایی که قرار بود، با هم میرفتیم خونه مامان و با هم برمیگشتیم اون میرفت خونه من هم میرفتم خونه خودمون و همین مسئله باعث شد با هم خیلی صمیمی بشیم و راحت تر باشیم.بعد ازاون روز اول که دیدمش سعی کردم فراموشش کنم و با این حالم مبارزه کنم ولی نشد مخصوصا موقعی که به هر دلیل سکس من امیر چند روز فاصله پیدا میکرد دیونه میشدم همش تو ذهنم لز با لیلا رو برای خودم تداعی میکردم و لذت میبردم حتی چند بار که خیلی حالم بد بود و امیر هم نبود با همین تصورات خودمو خالی کردم این اواخر که با هم خودمونی شده بودیم و به نوعی ی دوست تمام عیار برام بود این حالت تو من تشدید شده بود تقریبا هر روز تو فکرش بودم تا این که اون روز طلایی رسیدچند روز بود که امیر رفته بود ماموریت و چون اون موقع پریود بودم از آخرین سکسم حدود 10 روز گذشته بود حالم بقدری بد بود که شبها نمیتونستم درست بخوابم، کسم شده بود کوره داغ ، اگر شورت نمیپوشیدم آبم تا لای پام می اومد ران پام خیس و لزج میشد مثل دیونه ها شده بودم و هر شب با فکر لز با لیلا میخوابیدم تا اینکه تصمیم گرفتم هر جور شده سر صحبت باهاش باز کنم ، تو این مدت جک و گاهی اوقات جک سکسی برای هم میفرستادیم ولی این مسئله چیز دیگری بود ، و چیزی که منو بیشتر ترقیب میکرد یکی این بود که لیلا مجرد بود و تنها تو خونه خودش زندگی میکرد دوم اینکه از من چند سال بزرگتر بود و برای من دقیقا جایگزین سیما بودصبح که پسرم رفت مدرسه رفتم داروخانه و ی آمپول ب کمپلکس و ب12 گرفتم و رفتم درمانگاه پیشش بعد احوال پرسی گفت خیره از اینورا گفتم اومدم آمپولمو بزنم دکترم گفته تا چند ماه بعد پریود بزنم برام خوبه گفت خوب زدی گفتم نه از این خانومه خوشم نمیاد خیلی بد اخلاقه گفت خوب بریم من سفارشت بکنم گفتم نه اگر میتونی خودت بزن ی مکثی کرد گفت خوب پس بریم یالا اتاق استراحت پرستارا خالیه همونجا برات بزنم ، دیگه دل تو دلم نبود نمیدونستم چطوری سر حرف باهاش باز کنمتو اتاق چند تا تخت مرتب تمیز بود که پرستارای شیفت استراحت میکردن گفت بشین من اومدم رفت و با ی ظرف استیل که توش پنبه الکلی بود برگشت و آمپولا رو از من گرفت و گفت هرجا راحتی بخواب و رفت سمت در و در از تو قفل کرد و گفت درم بستم راحت باش کسی نمیاد منم چادرم گذاشتم کنارو رو همون تختی که نشسته بودم خوابیدم به پهلو و دگمه شلوارم باز کردم به شکم خوابیدم همونجور که داشت آمپول آماده میکرد گفت دیگه چه خبر آقا امیر خوبن سهیل چطوره گفتم: سهیل که خوبه رفته مدرسه امیرم رفته ماموریت پدر مون در آورده با این شغلش ی هفته یک هفته نیست من بدبختم حیرون موندم گفت: چرا حیرون گفتم: اگر شوهر نداشته باشی تکلیفت معلومه و با خنده ادامه دادم: من بیچاره دارم و چیزی دستم نمیگیره زد زیر خنده و گفت سخت نگیر میاد دیگه ولی من اگر جای اون بودم همچین هلویی رو به ماموریت ترجیح میدادم(اینجاش اقراق میکرد چون من اصلا سفید و هلو نیستم) کدوم مرد عاقلی تو رو ول میکنه میره دنبال نخود سیاه ، و اومد سمت من با اشاره به من گفت :مثلا آماده ای دیگه، منم برگشتم و از عمد شلوارمو تا روی رونم کشیدم پایین جوری که نوار بهداشتی از زیر شورت توری مشکی رنگم کاملا مشخص بود و لب شرتم از ی سمت تا جایی که میشد کشیدم پایین همون موقع گفت: تو که هنوز پریودی گفتم :نه گفت: پس این چیه گفتم هیچی برای چیزی دیگه گذاشتم ترشحاتم زیاده لباسم لک میشه گفت: همیشه؟ گفتم: نه اینم از برکات نبودن امیره دیگه. تازه منظورمو فهمید بلند زد زیر خنده و گفت بیخیال اینقدر حالت بده خوب ی فکری بکن زنگ بزن به زور بکشونش خونه گفتم رفته بندر عباس همونجوری که میخندید گفت: برگرد منم برگشتم و سرم گذاشتم روی دستم همونجوری که داشت میزد گفت ولی انصافا من جای امیر بودم ی همچین چیزی رو ول نمیکردم ها ، منظورش کونم بود که به نسبت خیلی برجسته و بزرگه و همیشه شورت xxxl میپوشم وقتی این حرف زد تمام تنم داغ شد دوست داشتم بهش بگم تورو خدا بیا منو خالی کن دارم میمیرم مغزم هنگ کرده بود با خنده گفتم: چشمت گرفته ها قابلی نداره پنبه رو کشید رو جای سوزن و گفت به درد من که نمیخوره ولی تعارف نکن از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره گفتم: چرا بدرد نمیخوره دستت درد نکنه به این خوبی گفت: حالا اگر بخوره بازم سر حرفتی یا فقط تعارف میکنی؟ دیگه نتونستم جلو خودم بگیرم همونجوری برگشتم به پهلو و رو آرنج تکیه دادم و با ی لبخند ولی خیلی جدی گفتم اگر تو مشتریش باشی آره حالا بدردت میخوره؟ اینقدر صدا و حالت گفتنم تابلو بود که ی لحضه مکث کرد و با ی صدای کش دار و آهسته گفت جدی میگی؟

لیلا قسمت دوم و پایانی منبع آرشیو احساس کردم اون همون لحظه خاصه که باید تصمیم بگیرم نمیدونستم عکس العملش چیه دل زدم به دریا و گفتم آره ی لحظه سکوت تو اتاق حاکم شد و چیزی نگفت احساس کردم بازی رو باختم و نباید این حرف میزدم اومد سمتم و گفت مشتری هستم به شرطی که تو قبول کنی دلم ریخت پایین و بلند شدم نشستم و گفتم من که قبول کردم گفت میدونم ولی باید ی چیزی رو بهت بگم فقط قول بده اگر قبول نکردی این حرفها پیش خودمون بمونه. چون ی جورایی پای خو من هم تو ماجرا بود گفتم قبوله بگو مکث کرد و چیزی نگفت احساس کردم حالت چهرش تغیر کرده و صورتش داره قرمز میشه چند لحظه گذشت و دوباره گفتم بگو خوب من که قول دادم سرش انداخت پایین و خیلی آهسته گفت ببخشید قصد سر کار گذاشتنت رو ندارم ولی من زن نیستم ی لحظه خشکم زد با خنده گفتم یعنی چی گفت: من دو جنسم !!!!!!!!!!! آب دهنم خشک شد احساس کردم تمام صورتم خیس عرق شده نمیتونستم باور کنم شوکه شده بودم از مکث طولانی انگار که از حرفش پشیمون شده باشه اومد کنارم نشست و با حالت التماس گفت: ببخشید اشتباه کردم نباید میگفتم خواهش میکنم فراموش کن ، دلم براش سوخت از طرفی دوست داشتم بفهمم راست میگه یا نه گفتم: من که چیزی نگفتم، حس فضولیم ول کن نبود دوباره گفتم واقعا راست میگی گفن آره باور نمیکنی؟ گفتم نه باورش سخته، که دیدم بلند شد و جلوم ایستاد دگمه پایین مانتوش باز کرد و مانتوش داد بالا زیپ و دگمه شلوارش باز کرد زیرش ی شورت نارنجی پوشیده بود دستش کرد تو شورتش و آورد بیرون . خدای من با این زیبایی و سینه درشتش ی کیر داشت اندازه ی مرد کامل خوابیدش دقیقا با کیر ی مرد برابر بود فقط سفید بود مثل پوست تنش نا خود آگاه دستم بردم سمتش و گرفتم تو دستم گرم و لطیف بود از چیزی که دیده بودم سرم داشت گیج میرفت ی مقدار گرفتمش که گفت باور کردی گفتم آره گفت چی میگی یادت نره تو قول دادی اگر قبول نکنی این راز پیشت بمونه چنان هیجانی درونم بود که بدون مکث گفتم قبوله گفت مطمئنی گفتم آره خیلی سریع خودش کشید عقب که کیرش از تو دستم در رفت سریع لباسش درست کرد و گفت زود باش تا کسی نیومده پس باهات هماهنگ میکنم منم مثل آدمای مسخ شده گفتم باشه و سریع از تخت اومدم پایین و لباسم درست کردم پشت سرش از اتاق اومدم بیرون وقتی اومد بیرون ی باد به صورتم خورد حالم اومد سر جاش با هم اومدیم تو حیاط بهم گفت ناراحت شدی گفتم نه فقط شوکه شدم گفت بازم فکر کن اگر دوست داشتی بگو فقط قولت یادت نره گفتم باشه یادم نمیره میترسی؟ گفت نمیدونم شاید نباید میگفتم کسی از این قضیه مطلع نیست میترسم کسی بفهمه برام بد بشه گفتم نترس من قول دادم ولی جوابم مثبته گفت بازم فکر کن شب خبرش بده گفتم چشم و بعدشم خداحافظی کردم و اومدم خونه تا شب یک لحظه هم از فکرش بیرون نیومدم اون شبم تنها بود ساعت 10 ی اس بهش دادم و گفتم قبوله جواب داد که اگر تنهایی فردا صبح بیا من شیفت بعد از ظهرم قبول کردم ولی تا صبح خوابم نبرد. صبح که پسرم رفت مدرسه دیگه نخوابیدم، رفتم حمام و حسابی کس و کونم و پاهام برق انداختم و بعدشم کمر به پایینم رو با روغن بنفشه ماساژ دادم چون م خیلی پوست رو لطیفه میکنه بعدشم یه لباس شیک ، قرارمون ساعت 9 بود خونشونم بلد بودم سر ساعت 9 رسیدم جلو خونه زنگ زدم باز کرد رفتم بالا از در که رفتم تو پاهام سست شد، ی مینی ژوپ سرخابی حریر که ی کم کونش پایین تر بود با ی ساپورت رنگ پا موهاش تا وسط کمرش بود با ی آرایش خفیف وقتی رو بوسی کردیم بوی عطرش داشت منو میکشت چادر و روسریم در آورد رو مبل نشستم رفت که چایی بیاره از پشت هیکلش رو ور انداز کردم واقعا حیف بود که این هیکل زن نشد کونش انگار تراشیده بودم گرد و خوش فرم از مال من کوچیکتر بود ولی وقتی راه میرف مثل ژله میلرزید چایی رو که آورد یکم از احوال امیر و سهیل پرسید و تعارفات معمول و بعدش گفت : هنوز پشیمون نشدی گفتم نه ولی دوست دارم بیشتر راجع بهت بدونم گفت : چرا گفتم بهر حال اگر قرار باهم باشیم بد نیست گفت باشه و شروع کرد از خودش گفتن که اصلا ایرانی نیست پدرش ایرانی بوده و مادرش اهل اوکراین همونجا ازدواج کردن و اون تا 8 سالگی اوکراین زندگی کرده و لهجشم مربوط به زبان خودشونه اسم اصلیشم یه چیزی دیگست که من تا حالا هم یاد نگرفتم خیلی سخته بعدش به خواست خودش اومده ایران و الانم تنها زندگی میکنه و همین تنهایی باعث شد که بقول خودش به من اعتماد کنه و رازش بگه همینجوری که حرف میزد من فقط محو تماشای هیکل وصورتش بودم که دیدم اومد دقیقا کنارم نشست و دستم گرفت و گفت تو چرا قبول کردی ؟ منم جریان لز با سیما رو براش تعریف کردم و گفتم که وقتی دیدمش همون احساس دوباره به سراغم اومد گفتم ولی من که زن نیستم چرا بازم قبول کردی؟ گفتم دوست دارم تجربه کنم چرا هنوز به من شک داری؟ گفت چون بعد چند سال تنهایی تو اولین نفری بودی که از دوستی با اون حس خوبی دارم ترسیدم بری و من دوباره تنها شم وقتی داشت این حرف میزد اشک تو چشماش جمع شد و اونجا فهمیدم که بر عکس ظاهر مهربون و آرامش چقدر تنهاست دلم براش سوخت ، بغلش کردم و دلداریش دادم بدنش خیلی به نظرم گرم اومد گفتم تب داری گفت نه کلا اینجوریم برای تشکر منو بوسید دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و شروع کردم به خوردن لبش گرم وشیرین بود اونم حسابی لبم خورد بعدش بلوزم در آورد و گفت برگرد منم برگشتم و سوتینم باز کرد انداخت کنار و شروع کرد به خوردن سینم دادم در اومد زبونش که به نوک سینم میخورد دیونه میشدم گاهی هم ی گاز کوچیک از سرشون میگرفت چند دقیقه همونجوری خورد و بعد بلند شد گفت بریم تو اتاق رفتیم روتخت اول اون منو لخت کرد وقتی شورتم در آورد مثل ی مرد شروع کرد به ور رفتن با کونم و منم همینجوری لباساش در آوردم کیرش نیمه راست بود سریع نشستم رو تخت و کیرش گرفتم تو دستم گفت میخوریش گفتم آره گفت بدت نمیاد جواب ندادم و کیرش گذاشتم تو دهنم ی مک که زدم آهش در اومد خیلی نرم بود ی کم که خوردم احساس کردم تودهنم راست راست شده دقیقا اندازه ی مرد قطرش نزدیک 5 سانت و طولش حدود16 همینجوری براش ساک زدم اونم هی آه و ناله میکرد بعد چند دقیقه کیرش کشید برون و گفت بخواب نوبت منه طاقباز رو تخت خوابیدم و اونم پایین تخت رو زانوش نشست و پاهام باز کرد اول کسم بو کرد و گفت چقدر خوشبوه گفتم برا ی تودرستش کردم عزیزم با دست لای کوسم باز کرد و زبونش خیلی آروم گذاشت رو سوراخ کسم تا بالا کشید به چوچولم که رسید نالم رفت هوا دست خودم نبود کسم خیس خیس بود اول چند تا لیس زد و بعد چوچولم گذاشت تو دهنش مک زد از لذت زیاد چنان پاهام به سرش فشار دادم که داشت خفه میشد 2 دقیقه نشد که آبم اومد و تمام بدنم شل شد سریع بلند شو گفت برگرد این کونت منو گشته برگرد میخوام بخورم بصورت سجده ای همون لب تخت خوابیدم تا جایی که میشد قنبلم دادم بالا و جوری که کپلام کامل باز شد و سوراخم کامل بیرون بود تو این ی سال که به امیر کون میدادم سوراخ کونم باز تر شده بود سریع شروع کرد به خوردن زبونش دور سوراخم میچرخوند و بعدش به سوراخم فشار میداد میکرد تو چون خومو قبلا خالی کرده بودم ی کم که خورد انگشتش کرد تو سوراخم همونجوری اومد سراغ کسم هم زمان که انگشتش عقب جلو میکرد زبونش تو سوراخ کسم میچرخوند واقعا رو ابرا بودم هر لحظه منتظر کیرش بودم اینقدر این کار کرد که من دوباره ارگاسم شدم بدنم دوباره سست شد و همونجوری ولو شدم رو تخت گفت خسته شدی گفتم نه نمیتونم خودمو نگه دارم گفت پس همینجوری برگرد دوباره به پشت خوابیدم و منو کشید جلو جوری که کونم لب تخت بود تخت کوتاه بود و چون قدش بلند بود ی بالش آورد و گفت بزار زیرت بالش و که گذاشتم زیر کمرم دقیقا کسم با کیرش هماهنگ شد رو زانو پایین تخت ایستاد و کیرش گرفت جلوی کسم یواش یواش میمالید توی کسم بقدری خیس بود که تا لای پام هم رفته بود دوباره داغ شدم گفتم تورو خدا بکن مردم گفت ی کم صبر کن لذتش بیشتره همونجری حدود 3 دقیقا خیلی آروم کیرش رو کسم و چوچولم میکشید داشتم ارگاسم میشدم که ول کرد بالا تنش آورد رو تخت بالش از زیرم کشید و کیرشم گذاشت رو کس اصلا نیازی به فشار دادن نبود کسم خیس و باز بود با ی تکون کوچیک تمام کیرش رفت تو از فرط لذت دوست داشتم جیغ بکشم ولی ترسدم صدام بره بیرون ی کم کیرش اون تو نگه داشت و شروع کرد به تلنبه زدن وقتی میکرد تو چون کیرش بلند بود سر کیرش ته کسم حس میکردم وقتی بیشتر فشار میدا ی درد خفیف و خیلی لذت بخشی تو تمام وجودم میپیچید با وجودی که کسم مثل کوره داغ بود ولی گرمای کیرش تو خودم حس میکردم ی کم که کرد چشمام باز کردم سینه های درشت و سفیدش جلو صورتم تکون میخورد سریع یکیش کرد تو دهنم با ولع شروع بخوردن کردم واقعا بینظیر بود هم سینش میخوردم هم اون منو میکرد هوا گرم نبود ولی تمام بدنم داشت عرق میکرد حدود 10 دقیقا خیلی آروم کرد و من سیتنش میخوردم از صدای نالش فهمیدم که اونم داره لذت میبره بعد بلند شد گفت برو جلو تر رفتم وسط تخت اونم نشست لای پام دوباره گذاشت تو کس ولی اینبار دیگه آروم نبود مثل دیونه ها میکرد تا جایی که میشد کیرش میکشید عقب با تمام فشار هل میداد تو ی کم درد داشتم ولی چیزی نگفتم ی کم که کرد من دوباره ارگاسم شدم ولی از آب اون خبری نبود وقتی اومدم خودش انداخت رو من شروع کرد لب گرفتن فکر کردم اونم اومد گفتم آبت اومد گفت نه گفتم اسپری زدی بریده بریده گفت نه ، نفسش بالا نمیومد انگار 2 کیلومتر دویده باشه تمام صورتش خیس شده بود یواش دم گوشم گفت از عقب دادی گفتم آره گفتم بکنم گفتم آره سریع بلند شد از تو کشو ی ژل رون کننده آورد گفتم چیه گفت خودم درست کردم خیلی که میزنه بالا با این با خودم ور میرم چون آبم دیر میاد اذیت نمیشم گفت بیا اینجا برگرد منظورش لب تخت بود دوباره اومدم لب تخت و مثل قبل قنبل کرد یک کم از اون ژل زد به سوراخم برگشتم دیدم داره به کیر خودشم میزنه گفت سکس خشن دوست داری گفتم بعضی اوقات چیزی نگفت سر کیرش چند بار رو سوراخم کشید بعد انگشتش دوباره کرد تو و با همون ژل تو سوراخ کونمم چرب کرد دوباره سر کیرش گداشت رو سوراخم ی لحظه مکث کرد تا اومدم حرفی بزنم دیدم دو طرف کمرم گرفت و با یه فشا محکم کیرش هل داد تو ی لحظه از درد شوکه شدم احساس کردم دارم از وسط جر میخورم فقط تونستم جیغ بزنم گفت یواش گفتم تو رو خدا یواش پاره شدم گفت منم میخواستم پارت کنم دیگه قربون کون تنگت نمیدونم این ژل چی بود که با همون فشار اول تمام کیرش رفت تو و خایهاش چسبید به پام خیلی درد داشتم حداقل یکسال به امیر با اون کیر کلفت داده بودم ولی چون یکدفه کرد تو بدجوری دردم گرفت ی کم که نگه داشت شروع کرد به تلنبه زدن دردش خیلی زود از بین رفت دوباره داشتم داغ میشدم تمام کیرش تو خودم حس میکردم کیر بلندش تا رودهامو نوازش میداد سوراخ داغ شده بود اونم همنجوری میکرد و قربون صدقه کونم میرف هی میگفت جون بالاخره کردمت کونت منو دیونه کرده بود از این حرفها کم کم سرعتش زیاد کرد و خیلی سخت تنبه میزد وقتی کیرش فرو میکرد تنش محکم میخورد به کونم تا پشتم میلرزید ی لحظه دید کیرش کشید رفت سراغ قوطی ژل آروم انگشتم گذاشتم رو سوراخ کونم به اندازه ی انگشت باز مونده بود نیدوم به خطر اون ژل بود یا خرکی کردن لیلا که همنجوری باز بود و خنکای هوا رو تو سوراخم احسس میکردم دوباره یکم ژل زد به کیرش و یکم هم زد به سوراخم خیلی روان بود چون سوراخم باز بود احساس کردم داره سر میخوره و یره تو ، تو کونم خنک شد دوباره کیرش گذاشت و با یه فشار کوچیک تا ته جا کرد ایندفعه چون درد نداشتم خیلی خیل لذت بخش بود مخصوصا برای من که از زمان دختریم عاشق کون دادن بودم چون اولین لذت جنسیمو با کون دادن به سیما و بعدشم به محسن ÷سرخالم تجربه کرده بودم دوباره شروع کرد به تلنبه زدم لذتش هر لحظه برای من بیشتر شد صدای نفسهاش که از شدن تلنبه زدن تو کون من بریده بریده شده بود منو دیونه تر میکرد نمیدونم چقدر گذشت که دوباره ارگاسم شدم دیگه خیلی سخت میتونستم خودمو نگه دارم تمام بدنم سست شده بود نفسم کشیدن برام سخت بود ولی اون همچنان با تمام سرعت داشت میکرد بقدری عرق کرده بود که چکه چکه عرق صورتش میریخت رو کمرم دیگه نتونستم خودمو نگهدارم و دستام شل شد و سرم گذاشتم روتخت بعد چند لحظه که با همون سرعت میکرد گفت داره میاد و قبل از جواب من کیرش یکدفعه کشید بیرون و با یه آه بلند آبش ریخت رو سوراخ و لای کونم مثل آب مرد بود داغ داغ ولی کمتر شاید نصف من دیگه نای حرف زدنم نداشتم دو تایی همونجا روتخت ولو شدیم بعد چند لحظه خوابم برد چشمم که باز کردم ساعت حدود 12 بود لیلا هنوز خواب بود بلند که شدم از تکون تخت اونم بیدار شد سریع لباسام جمع و جور کردم رفتم دستشویی و که خودمو تمیز کنم آبش هنوز لای کونم بود و خشک نشده بود سوراخمم میسوخت و احساس کردم هنوز کامل جمع نشده آب که به سوراخم خورد دوباره لزج شد که بخاطر ژل بود خودموشستم لباسام پوشیدم و یه لب از هم گرفتیم و زدم بیرون چون دیرشده بود رسیدم خونه پسرم هنوز نیومده بود لباسام ریختم تو ماشین لباسشویی سریع ی دوش گرفتم و مشغول آماده کردن نهار شدم بعد از ظهر ی اس داد و ازم تشکر کرد که بعد از چند سال چنین لذتی رو تجربه کرده منم واقعا لذت برده بودم چهار بار ارضا شده بودم بعد از اون دوستی ما عمیق تر شد و جدای از سکس لیلا ی دوست خانوادگی خوب شده که خیلی جاها کمکم میکنه اونم از تنهایی در اومده چندبار دیگه هم سکس داشتیم و هنوزم ادامه داره ولی چون تکراری میشه نمینویسمپایان

طعم تلخ خوشبختیقسمت اول منبع آرشیو با هزار زحمت الیا رو میخوابونم آروم در اتاقشو میبندم و رو مبل سه نفره دراز میکشم ,طبق عادت منتظرم تا صدای غر زدن شهره که میگه: >مگه مبل جای دراز کشیدنه یالا پاتو جمع کن< رو بشنوم که متوجه میشم خونه نیست. ماهواره رو روشن میکنم میزنم بی بی سی تا ببینم دنیا در چه حاله . آخ که چه حالی میده بدون دعوا دارم اخبار گوش میدم دیگه مجبور نیستم سریال ترکیه ای ببینم . همش با شهره دعوا میکردم و میگفتم فردا تکرارشونو ده بار میده بزار یه دو ساعت مستند و اخبار ببینیم .آخرشم حریفش نمیشدم و سریالشو میدید. با آرامش توتون رو از جیب کتم که انداخته بودم رو دسته مبل در میارم مشغول پر کردن پیپ میشم ,اه لعنت به تو روشن شو دیگه برای بار دهم فندک روشن نمیشه در حالی که به زمین و زمان فحش میدم از تو کابینت آشپزخونه کبریت بر میدارم و دوباره میام رو مبل دراز میکشم . با روشن کردن پیپ یه کام عمیق میگیرم و با بیرون دادن دود غلیظ ناخودآگاه اتفاقات هشت سال پیش که مسیر زندگیم رو ساخت جلو چشمام میاد: سال هشتاد و سه... هیجده سالم بود به خاطر اینکه تنها بچه پدر و مادرم بودم هرچی میخواستم فراهم شده بود . مامان بسه تو رو خدا من دیگه بزرگ شدم میشه اینقدر مثل بچه ها باهام رفتار نکنی به خدا دوستام مسخرم میکنن که تو اینقدر به من اهمیت میدی .با بغض بهم میگه دوستات غلط کردن آخه تو یکی یه دونه منی بازم بوسم میکنه . بعدا بهش حق میدادم چون بعد از شونزده سال با هزار نذرو نیاز من به دنیا اومدم که از همون اول جایگاهم تو دل همه بود .خیلی عزیز بودم . از حمون بچگی میفهمیدم که همسن های خودم بهم حسودی میکنن . چه تو فامیل و چه تو دوستام. با درس میونه خوبی نداشتم . همش تو این فکر بودم دبیرستانو تموم کنم و برم پیش پدرم تو مغازه . البته مدرسه هم که میرفتم بعد از تعطیل شدن میومدم پیش بابام . یه فروشگاه لباس زنونه که حاصل یه عمر تلاش پدرم بود شده بود منبع درامد ما. به گوشم میرسد که میگفتند علی آقا وقتشه که دیگه استراحت کنی ماشالا آرش فروشگاهو میچرخونه . با شنیدن این حرفا قند تو دلم آب میشد . با اینکه سنم کم بود ولی راه های کاسبی رو خیلی زود یاد گرفته بودم . پدرم خیلی ازم راضی بود . با اینکه خیلی تلاش کرد منو بفرسته دانشگاه ولی آخرش پذیرفت که برم پیش خودش بهتره. پیشرفتمو که دید دیگه برا همیشه قید ادامه تحصیلمو زد. به خاطر استفاده از قانون کفالت پدر و تک فرزندی از سربازی معاف شدم. روزی که کارت معافیت گرفتم خیلی خوشحال بودم . یه زندگی رویایی داشتم . کارم شده بود جنس جور کردن واسه مغازه . دیگه داشتم تو بازار اعتبار خودمو به دست میاوردم حتی بیشتر از پدرم . پا تو هر تولیدی میزاشتم اگه بیست میلیون جنس هم میخواستم دریغ نمیکردند . اما من همیشه محتاط عمل میکردم و فاکتور هام بیشتر از پنج میلیون نمیشد . ولی بابام دورادور حواسش به همه کارام بود. تو فروشگاه که میموندم نگاه سنگین همه فروشنده هامون که چهار تا دختر بودند اذیتم میکرد . یکیشون واقعا خوشگل بود. با اینکه چهار تاشون تو فکر دوستی با من بودند ولی من فقط النازو ترجیح میدادم . بعضی وقت ها که باهاش لاس میزدم متوجه میشدم بقیه دارن از حسودی میترکند. اما هیچ وقت به الناز به چشم اینکه باهاش حال کنم نگاه نکردم. ولی الناز فکر میکرد بین ما چیزی هست . اینو وقتی فهمیدم که داشتم با یه مشتری سر قیمت چونه میزدم و اون مشتری که یه دختر خیلی خوشگل بود داشت باهام حرف میزد تا قیمتو کمتر کنه که الناز اومد و ماجرا رو تموم کرد و اون دختر با یه نگاه عصبانی از فروشگاه رفت بیرون . با عصبانیت رو به الناز گفتم بار آخرت باشه تو کار من دخالت میکنی .برو سر کارت. با این حرفم دل اون سه تا دخترو شاد کردم طوری که یکیشون خواست از موقعیت ایجاد شده سو استفاده کنه و خودشو به من نزدیک تر کنه. اومد پیشم و خواست زیراب الناز رو بزنه که بهش گفتم این فضولیا به تو نیومده برو سر کارت . ازینکه سر الناز داد زدم اعصابم بهم ریخته بود. یواشکی بهش نگاه میکردم خیلی سعی میکرد بغضش نشکنه . محو زیباییش شده بودم طوری که دلم میخواست بغلش کنم. بنده خدا دلم واسش میسوخت . به این کار احتیاج داشت . خیلی کمک خرج خونوادش بود .بابام هم هیچ وقت بهش سخت نمیگرفت . وضعیت خونوادشو میدونست واسه همین بهش بیشتر حقوق میداد . البته صدای اعتراض بقیه به خاطر این مساله به گوش میرسید که اهمیتی داده نمیشد. اون روز موقع تعطیل کردن الناز آخرین نفر داشت میرفت که بهش گفتم الناز خانوم بابت ماجرای بعد از ظهر عذر میخوام کنترلمو از دست دادم. گفت مقصر من بودم آقای عرفانی شما ببخشید. تعجب کردم .هیچ وقت بهم نمیگفت آقای عرفانی همیشه میگفت آقا آرش. از فردای اون روز زیاد بهم محل نمیداد و این کار باعث شده بود هم کفری بشم و هم حریص تر. جوری کفرمو بالا آورده بود که کلافه شده بودم . زیاد تو مغازه نمیموندم و واسه خرید میرفتم بازار. هر کاری میکردم از فکرم بیاد بیرون نمیشد که نمیشد. یه روز که مغازه نمیومدم دلم براش تنگ میشد . شیفته خوشگلیش بودم اون چهره معصوم که بر خلاف همکاراش آرایش کمی داشت ولی خیلی زیبا تر از اونا بود . یعنی عاشق شدم ؟اونم عاشق الناز که کارگرمونه ! نه محاله که خونوادم قبول کنند . واسه اینکه از فکرم بیاد بیرون با دوستام یه چند روزی رفتیم شمال ولی اونجا هم فکر الناز دست از سرم بر نمیداشت . بعد از سه روز برگشتیم و دوباره اومدم مغازه .با دیدنش انگار روحیه گرفتم دوست داشتم باهاش تنها باشم و بهش بگم که دوستت دارم . ولی غرورم بهم اجازه نمیداد که بهش چیزی بگم... بابایی بابایی بیدار شو .مامانی کجاست؟ من گشنمه . دیگه داشت صدای گریه الیا بلند میشد که بیدار شدم و بغلش کردم مشغول ناز کردنش شدم تا گریه نکنه . مشغول مالیدن گردنم شدم که به خاطر خوابیدن رو مبل درد گرفته بود . بعد از شستن دست وصورتم لباسامو میپوشم و با الیا میریم طبقه پایین پیش پدر و مادرم که صبحونه بخوریم. طبق معمول نون داغ و میز صبحانه آمادست الیا سریع میپره بغل پدرم و میگه آقاجون تو میدونی مامانم کجاست ؟.بابام میگه رفته پیش مامان بزرگت . _چرا منو نبرده؟ با اینکه چهار سالش بود ولی مثل بلبل حرف میزد . بابام از تو بغلش میزارش پایین میگه برو پیش عزیز تا یه چیز خوشمزه بهت بده . الیا میره پیش مادرم و مشغول خوردن خامه شکلاتی که خیلی دوست داره میشه. با پدرم میشینیم تو پذیرایی و مشغول حرف زدن میشیم . - چرا دوباره دعواتون شده ؟ - سر مساله همیشگی , میگه باید واسم یه خونه جدا بگیری - خوب واسش بگیر - خودت که خوب میدونی نمیتونم و نمیخوام از مادر دور باشم تازه شما میتونید یه روز از الیا دور باشید؟ - نه والا .خوب تو همین محل خونه بگیر نزدیک خونه خودمون - بابا جون اون مشکلش چیز دیگه ست . میگه از این محل بریم . باید ببریم نزدیک خونه مامانم اینا - پاشو برو دنبالش بیارش سر خونه زندگیش تا خودم یه صحبتی باهاش بکنم ببینم دردش چیه . شاید ما مقصر باشیم. من در مغازه رو باز میکنم تو برو میرم پیش مادرم و طبق معمول دستشو میبوسم و میگم خاله زنگ نزد , دوباره بگه چی شده چرا آرش و شهره دعوا کردن . با ناراحتی میگه نه ایندفعه زنگ نزده ,منم نمیزنم . برو سراغش و مشکلتونو حل کنید . عیب نداره عزیزم خونتونو عوض کنید . اسم رفتن من میاد اشک تو چشماش جمع میشه . منم با عصبانیت میگم سر جاش میشونمش. شهره دختر خالم بود و به خواست مادرم رفتم خواستگاریش اونا هم از خدا خواسته قبول کردند. زندگی شیرینی داشتیم بعد از یه سال نا خواسته بچه دار شدیم و زندگی دلچسب تر شد. یه خونه سه طبقه داشتیم که همکف بابام و مادرم زندگی میکردند . وسط مستاجر بود و سوم هم من زندگی میکردم. خوشبختی تو وجودم ریشه کرده بود زندگیم خیلی قشنگ بود . با شهره هیچ مشکلی نداشتم تا اینکه یه ساله گیر داده از این خونه بریم . کارمون چند بار به دعوا کشید که همیشه قهر میکرد و میرفت خونه مامانش . منم تا دو سه روز اصلا بهش زنگ نمیزدم تا اینکه خودش بر میگشت سر خونه زندگیش . ولی این بار آخر نذاشتم الیا رو ببره . ایندفعه داشتم به خاطر الیا میرفتم دنبالش تا برش گردونم. رسیدم دم خونه خالم . زنگرو زدم رفتم تو که با دیدن من تعجب کرد گفت عزیزم شهره و الیا رو هم میاوردی . دلم واسه نوه ام تنگ شده .من که از تعجب داشتم شاخ در میاوردم گفتم اینجا کار داشتم خواستم عرض ادبی کرده باشم بعد از نیم ساعت از خونه زدم بیرون و فکرم هزار جا رفته بود .نکنه واسه شهره اتفاق بدی افتاده . یعنی کجاست ؟ شمارشو گرفتم و وقتی صداشو شنیدم خیالم راحت شد. - چه عجب زنگ زدی فکر کردم منو یادت رفته - کجایی ؟ پاشو بیا سر خونه زندگیت؟بیام دنبالت؟ - کجا میخواستم باشم مگه به غیر از خونه مامانم جایی میتونم برم. لازم نکرده خودم میام. دلشوره داشت دیوونم میکرد. به روش نیاوردم که الان پیش خالم بودم . یعنی دیشبو کجا سر کرده . اصلا نمیخواستم به خیانت فکر کنم . بهش گفتم سریع بیا خونه, الیا بهونه تو رو میگیره . به بابام قول داده بودم سیگار نکشم ولی یواشکی پیپ میکشیدم . از روی عصبانیت اولین مغازه رفتم و یه نخ کنت خریدم . اومدم تو ماشین نشستم خواستم روشنش کنم یاد بابام که افتادم سیگار رو تو دستام خرد کردم و ریختم دور . تو خیابونا میچرخیدم و فکرم درگیر این بود که شهره کجا بوده ؟ چرا بهم دروغ گفت خونه مادرش بوده؟ اگه بهم خیانت کرده باشه چی؟ تا مرز دیوونگی پیش رفته بودم . دیگه طاقت نیاوردم. از اولین دکه روزنامه فروشی یه پیپ با یه بسته توتون خریدم . با کشیدن کاپیتان بلک یه مقدار اعصابم راحت شد .تصمیم گرفتم برم خونه و تتو قضیه رو در بیارم. ساعت دو بعد از ظهر بود که رفتم خونه و مستقیم رفتم طبقه سوم . شهره اومده بود . دلم نمیخواست ببینمش انگار ازش بدم اومده بود. در حالی که الیا دوید سمتم و پرید تو بغلم یه کم از خشمم کمتر شد و نشستم کنار شهره . میخواستم بگم دیشب کجا بودی که پیش خودم فکر کردم خودم باید کل ماجرا رو بفهمم . اگه خطا کرده باشه الان زیر بار نمیره. الیا رو گذاشتم زمین و با مهربونی گفتم خونه به این خوبی داریم. خیلیا حسرت نصف اینو دارن. صد متر خونه سه خوابه که بهترین زندگی رو واست فراهم کردم. چرا اصرار داری از اینجا بریم ؟ بازم دلیل همیشگی که خیلی مسخره بود رو آورد . آرش من نمیتونم با پدر مادرت تو این ساختمون زندگی کنم _آخه چرا؟ مادرم که خاله تو هم هست مگه اذیتت میکنه؟ پدرمم که مثل دختر خودش دوستت داره _آرش من نمیتونم تحمل کنم تو اینقدر به مادرت وابسته ای . _چرند نگو چه ربطی داره ؟ حالا مادر من یه کم بیشتر از حد معمول دوستم داره تو حسودیت شده؟ _آره من حسودیم شده . خوبه . در حالی که بغض کرده بود گفت دیگه خسته شدم از بس خالم تو زندگیم دخالت کرده . به همه چیزم گیر میده . میگه آرش اینو دوست داره واسش درست کن . آرش این لباس بیشتر بهش میاد . اینو نزار بپوشه . بابا یکی نیست به این مادرت بگه بذار آرش با شهره زندگیشو بکنه. الیا رو فرستادم پایین پیش مادرم . شهره با کنایه گفت ببین بچمونم دارن بزرگ میکنن. نمیدونستم چی بگم . شاید حق با شهره بود . شهره بهم گفت ببین آرش خان یه فکر اساسی بکن من اینجا زندگی نمیکنم . اگه شده بدون تو زندگی کنم. اولین بار بود اسم جدایی بینمون اومده بود . هیچ فکر نمیکردم اینقدر مساله جدی باشه . با بی اعتنایی گفتم مثل اینکه خیلی دلت میخواد پیش بابا ننت زندگی کنی . شهره لگد نزن به بختت این زندگی که ما داریم بعضی ها تو خواب هم نمیبیننش . بس کن . _این حرف اول و آخرم بود آرش خان یه فکر اساسی بکن یا طلاق . از اینکه اینقدر راحت اسم طلاق رو آورد ازش متنفر شدم شاید اگه مادر بچم نبود کارمون به طلاق میکشید. از خونه زدم بیرون رفتم پیش مادرم و خواستم یه لقمه نون بخورم برم مغازه پیش بابام. مادرم کنارم نشست و در حالی که خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه گفت فدات بشم اینقدر حرص نخور. کاش مرده بودم و اینقدر پافشاری نمیکردم تا با شهره ازدواج کنی. دستشو می بوسم میگم اصلا این حرفو نزن . من زندگی خوبی با شهره دارم . اینم یه مشکل کوچیکه که زود حلش میکنم. یه سوال تو ذهنم بود که دیگه داشت روانمو بهم میریخت . شهره دیشب کجا بوده ؟ سعی میکردم خوشبین باشم و میگفتم حتما خونه دختر عموش بوده نخواسته به من بگه . ولی هیچ وقت مطمئین نشدم و همیشه یه کم بهش شک داشتم. بابام باهاش صحبت کرد و نتونست نظرشو عوض کنه . تسلیم شدم و میخواستم یه خونه جدا بگیرم ولی به شهره نگفتم چون خواستم آخرین تلاشمم بکنم که قانع بشه بمونه. دو هفته از ماجرای آخرین دعوامون میگذشت و به زحمت دو بار سکس داشتیم . که اصلا نمیشد به عنوان سکس بهش نگاه کرد چون با هزار خواهش و تمنا و منت گذاشتن, شهره گذاشته بود بهش نزدیک بشم. اونم سریع میخواست که تمومش کنیم . تا چند ماه قبل تو سکس منو بیچاره میکرد دیگه انرژی برام نمیموند . اگه توانشو داشتم هر صبح و هر شب ازم سکس میخواست. ولی الان سرد شده بود و اگه ازش نمیخواستم اصلا پا پیش نمیزاشت. دوباره مساله خونه رو پیش کشیدم که الم شنگه راه انداخت و دعوامون شد . لباساشو پوشید و گفت این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست . دفعه بعد که بیام این خونه فقط واسه اثاث بردن میام وگرنه سراغم نیا. درو محکم بست و رفت .الیا رو سپردم به مادرم و از خونه زدم بیرون , دیدم سر کوچه یه دربست گرفت . ماشینو روشن کردم افتادم دنبالش که ببینم کجا میره . وقتی رسید خونه مادرش یه نفس راحت کشیدم و خدا رو شکر کردم که فکری که در موردش داشتم بی خود بوده. برگشتم خونه و گفتم فردا صبح میرم خونه خالم باهاش صحبت میکنم و ماجرا رو تمومش میکنم . به خالمم میگم یه خونه تو این محل واسمون پیدا کنه. ساعت نه صبح رسیدم سر کوچه خالم میخاستم ماشینو پارک کنم که دیدم شهره داره از خونه میره بیرون. تعجب کردم که چرا این موقع صبح داره میره بیرون. شهره منو ندید و با ماشینم دورا دور تعقیبش میکردم که دیدم بعد از صحبت کردن با تلفنش کنار یه خیابون منتظر وایساد. بعد از چند دقیقه یه مگان واسش ترمز کرد .به خیال اینکه مزاحمه میخواستم برم پایین و یارو رو چپ و راست کنم که دیدم شهره با سلام و احوالپرسی سوار شد و نشست صندلی جلو. مثل یخ وا رفتم. میخواستم برم پایین و با طرف دست به یقه بشم که دیدم راه افتادند. منم تعقیبشون کردم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید . شماره شهره رو گرفتم دیدم رد تماس زد . تصمیم گرفتم تا آخر ماجرا رو برم و اون مرتیکه رو بشناسم. اون لحظه اگه بهم کارد میزدند خونم در نمیومد. سعی کردم گمشون نکنم که دیدم دارن از شهر خارج میشن . تو اتوبان بسیج بودیم . رفتند جاجرود . منم دنبالشون بودم که دیدم دیگه نمیشه تعقیبشون کرد . یه جاده خاکی بود که با توجه به خلوت بودن اگه زیاد نزدیکشون بودم میفهمیدند .با چند دقیقه تاخیر رفتم تو اون جاده که دیدم زود به آخرش رسیدم و به جز من هیچ ماشینی اونجا نیست . ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم دیدم کل اون کوچه تقریبا حدود ده تا پلاک بیشتر نیست که همشونم خونه باغ بودند . از تک تک دیوار ها بالا رفتم تا بلاخره تو یکی ازون باغ ها مگان سفید که تعقیبش کرده بودم رو دیدم. آروم پریدم تو باغ و نگران اینکه یه وقت سگ بهم حمله نکنه یه چوب که با چماغ فرقی نداشت برداشتم. آهسته به سمت خونه رفتم که یه خونه قدیمی ساخت بود . خودمو رسوندم به اولین پنجره که نزدیکم بود و یواشکی نگاه کردم. تو این اتاق که خبری نبود. با احتیاط وارد خونه شدم . چوب رو دو دستی و محکم تو دستم گرفته بودم آماده حمله بودم . خونه ساکت بود. آروم آروم قدم میزدم و دنبال شهره میگشتم که دیدم فقط یه اتاق مونده که نگشته باشم . همینطور که داشتم نزدیک اتاق میشدم که صدای شهره رو شنیدم داره میگه بسه دیگه حامد طاقت ندارم بیا بکن . در بسته بود اگه بازش میکردم تابلو میشد . ولی بالای در شیشه بود که میشد تو اتاقو دید. هنوزم یه ذره امید داشتم که من اشتباه کردم .شاید شهره نباشه . الکی به خودم امید میدادم تا اینکه یه میز کوچیک که تو پذیرایی بود پیدا کردم و گذاشتم زیر پام و دزدکی نگاه کردم. چیزی که دیدم اونقدر هضم کردنش واسم سنگین بود که قدرت تصمیم گیری رو ازم گرفت . شهره داشت واسه اون مرده که اولین بار بود تو زندگیم میدیدمش با ولع ساک میزد . . . . طعم تلخ خوشبختیقسمت دوم منبع آرشیو وای خدا جون چه اتفاقی افتاده سرم داره میترکه چرا چشمام درست نمیبینه ... کی منو به صندلی بسته؟ حامد تو خوبی؟ حامد؟ تو رو خدا یه چیزی بگو. کی ما رو به این روز انداخته ؟ حامد حالت خوبه ؟ دیگه نمیتونم جلو اشکامو بگیرم و التماس میکنم حامد یه چیزی بگو . یه کم که حالم بهتر میشه تازه یادم میاد که چیزی از شروع سکس من و حامد نگذشته بود که خیلی سریع بدون اینکه متوجه بشم کی بوده با یه چیز سنگین اول حامد رو زد و بیهوش کرد بعد با احساس درد شدیدی از حال رفتم . حالا هم که این وضعیتمه. حامد ؟ حامد ؟ داد میزنم حاااامد که یه تکونی میخوره و متوجه میشم که زنده ست . یه نفس راحت میکشم . هرچی تلاش میکنم خودمو آزاد کنم موفق نمیشم . درست مقابلم حامد رو میبینم که از من بدتر به صندلی بسته شده ولی بیهوش بود و نمیتونست کاری کنه. با تمام توانم فریاد میزنم کمک . یکی ما رو نجات بده تازه میفهمم که هیچکی صدای منو تو این خونه که وسط باغ به این بزرگیه نمیشنوه . پس ساکت میشم و صبر میکنم ببینم کی مارو به این روز انداخته و ازمون چی میخواد ؟ ترس همه وجودمو فرا گرفته و به مرز ایست قلبی رسونده . سعی میکنم حدس بزنم کار کی بوده که به نتیجه نمیرسم . نا خود آگاه تموم اتفاقات گذشته جلو چشام میان و منو به مرور اون لحظه ها وادار میکنن...... _شهره ذلیل مرده کجا با این پسره آشنا شدی؟ خیلی جذابه! _مریم خانم چشاتو درویش کن حالا زود باش بریم که زنگ اولو از دست دادیم . آمارمون داره خراب میشه ها _خدا بگم چکارت نکنه , به خاطر شما زنگ اول غیبت خوردم _به من چه !خودت اصرار داشتی که با من بیای تا حامد رو بهت معرفی کنم . پس غر نزن دیگه _از بس ازش تعریف میکردی دلم میخواست ببینمش. خودمونیم ها ولی از تو سر تره .حالا دنبال یه بهونه باش که به ناظم بگیم ببخشمون _بی نمک, باشه حلش میکنم خیالت راحت. دو ماه بود که با حامد دوست شده بودم .من سال اخر دبیرستان بودم و حامد از من دو سال بزرگتر بود که میگفت همون دیپلم برام کافیه درس رو گذاشتم در کوزه دارم آبشو میخورم . اوایل هفته ای دوبار همو میدیدیم و تو خیابونا با هم میگشتیم. بیشتر موقع ها قید زنگ اولو میزدم تا با حامد باشم . عاشقش شده بودم و با گذشت زمان اگه یه روز نمیدیدمش کلافه بودم حتی با اینکه باهش تلفنی حرف میزدم ولی هنوز تشنه دیدارش بودم... یه سال از دوستیمون گذشت که فهمیدم بدون حامد نمیتونم زندگی کنم . همه نگرانیم داداشم بود که اگه میفهمید هم منو بیچاره میکرد هم حامدو روانه بیمارستان. خیلی محتاط عمل میکردم تا کسی بویی نبره . به جز مریم که دوستم بود هیچکی نمیدونست. با حامد راحت بودم و زیاد پایبند محرم و نامحرم نبودم. همیشه دست همدیگرو میگرفتیم و جاهای خلوت لبامون بهم گره میخورد. خیلی قشنگ حرف میزد و واسه من شده بود همون شاهزاده معروف که قرار بود سوار بر اسب سفید بیاد و منو با خودش ببره. _شهره واست یه سورپرایز دارم _چیه حامد جان ؟ میخوای غافلگیزم کنی؟ _تقریبا _بگو دیگه _حدس بزن؟ _اه خودتو لوس نکن ,بگو _یه کوچولو نمیتونی حدس بزنی _قهر میکنم ها _ببخشیذ ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید .... _سوزنت گیر کرده _ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید _باشه _دیگه قهر نیستی؟ _من که قهر نکردم , گفتم اگه نگی قهر میکنم. حالا بگو _راستش خونوادم فردا خونه نیستن میخوان برن مسافرت. من نمیرم . _خب؟ _خب دیگه! خونمون هیچکی نیست _من چکار کنم _شهره ! منو دست انداختی؟ _چه دستی ؟ این کجاش واسه من سورپرایز بود؟ _آهان . دوشیزه شهره از شما دعوت میکنم که فردا درس و مشقو بپیچونید و به خونه ما بیاید تا ... _تا چی؟ _ تا .. تا ... تا خونمونو بهتون نشون بدم؟ _مگه کاخه که میخوای نشونم بدی؟ _خب یه چیز دیگه هم نشونت میدم _چی؟ _تو حالا بیا . اگه الان بگم مزش میپره. _بگو دیگه . جون من بگو . _فردا نشونت میدم _اصلا نمیام _عزیزم میخوام عشق رو نشونت بدم. _عشق که دیدنی نیست _چرا دیدنیه . من الان دارم میبینمش _کو کجاست ؟ چه شکلیه ؟ به منم نشونش بده _روبروم نشسته .خیلی خوشگله انگار خدا با دستای خودش اونو ساخته. یه نگا به آینه تو کیفت بندازی میبینیش. کم آوردم . اگه ایران نبود اول صبحی تو همون پارک بغلش میکردم و میبوسیدمش. بیشتر عاشقش شدم و خیره شدم تو چشماش . اگه خودمو کنترل نمیکردم اشک شوق میریخت رو گونه هام. _من باید برم دیگه دیرم شد _فردا صبح منتظرتم . با ماشینم میام دنبالت _بهش فکر میکنم _لوس نشو دیگه _باشه . بهت زنگ میزنم. فعلا خداحافظ. _یعنی قبوله دیگه . _گفتم بهت زنگ میزنم _الان جواب بده. من تحمل ندارم _یه کاریش میکنم. _این یعنی قبول دیگه . خدا حافظ عشقم. فردا همین ساعت با ماشین میام سراغت نمیتونستم بهش نه بگم . خودمم دلم میخواست, اشتیاق همه وجودمو فرا گرفته بود. اون روز تموم شد و فردا با حامد به خونشون رفتم. خونه بزرگی داشتند و با وسایلی که تو خونه بود میشد حدس زد وضع مالیشون توپه. _حامد عزیزم ..من _تو چی عشقم _من خیلی دوستت دارم. بدون تو میمیرم _یعنی نصف اینی که من دوستت دارم دوستم داری؟ _مگه تو چقدر دوستم داری؟ _دو برابر تو _تو مگه اندازه دوست داشتن منو میدونی؟ _نه ولی اینو میدونم که تو دنیای منی شهره . اگه تو نباشی من میمیرم تو همه وجودمی. _ اگه راست میگی نشونم بده ببینم _چیو؟ _این که چقدر دوستم داری. این حرفایی که میزنی منو دیوونه میکنه حامدم. عشقم .زندگیم حامد به سمتم اومد و با سرعت لبامون به هم چفت شد , پلکهام رو هم افتادند و لبهام رو لبهای حامد . تا حالا اینجوری لب نگرفته بودیم . متوجه شده بودم چیزی فرا تر از لب میخوام ولی روم نمیشد طلب کنم . دستامو محکم دور گردن حامد انداخته بودم و خودمو تو بغلش شل کردم. زبونش کاملا زبونم رو لمس میکرد و نفسای من تند تر شده بود . مقنعم رو درآورد و مو هامو نوازش میکرد و در حال لب گرفتن به اتاقش رفتیم . بغلم کرد و خوابوندم رو تخت یه نفرش . شروع به خوردن گردنم کرد و لاله های گوشمم می مکید . دکمه های مانتومو یکی یکی باز میکرد . میخواستم جلوشو بگیرم ولی دستام ازم تبعیت نمیکردند . وقتی سینمو تو دستش گرفت لذت بردم و وقتی از زیر تیشرتم دستشو رسوند بهشون و گرمای خونی که تودستاش جریان داشت به وسیله سینه هام لمس شد یه آه کشیدم و منتظر ادامه کار شدم.مانتو رو کامل از تنم در آورد و تیشرتمو تا رو سینه هام کشید بالا و با ولع داشت میلیسیدشون . از نوک پام تا کف سرم مور مور میشد ولی خیلی لذت داشت. تند تند نفس میکشیدم و صدای آه و ناله سر میدادم. دستش که رفت سمت کسم ترسیدم و گفتم حامد چیکار میکنی؟ _حواسم هست عشقم _تو رو خدا بس کن من طاقت ندارم _عزیزم این بهترین حسیه که تا حالا تجربه کردم , نترس حواسم هست میخواستم جلوشو بگیرم ولی باز دستام از مغزم پیروی نمیکرد. حس شهوت و خجالت با هم آمیخته شده بود دلم میخواست بگم حامد بیشتر ادامه بده , دیگه طاقت نداشتم ولی اون حیای دخترونم اجازه همچین کاری رو نمیداد . تا به خودم اومدم دیدم کاملا لختم کرده و داره با دستاش کسمو میماله و خیلی با دقت نگاه میکنه. شرمم اومد و پاهامو جمع کردم که با زور بازشون کرد و با زبون مشغول لیس زدن کسم شد . دستمو بردم رو سرش که نزارم این کارو انجام بده اما از روی لذت سرشو محکم فشار دادم به سمت کسم. موهاشو میکشیدم و فریاد های خفیفم فضای اتاق رو شهوانی کرده بود. حامد دیگه طاقت نیاورد و بی درنگ لخت شد . وای چه قدر مرد لخت بد حیبته . اما کیرش باحال بود .فقط تو فیلمهای پورنو دیده بودم. از روی کنجکاوی کیرشو گرفتم تو دستم و باهاش ور رفتم که دیدم به سمت صورتم اومد و ازم خواست بخورمش. با اکراه این کارو کردم .به خاطر بی تجربگیم لذت نبرد و بی خیال شد. مشغول خوردن کسم شد. اما این دفعه با انگشتش رو سوراخ کونم بازی میکرد و کمو بیش میکردش تو .من که دیگه اختیارم دست خودم نبود و داشتم کسمو میمالیدم دیدم که حامد بعد از تف زدن به کیرش پاهامو تا جایی که ممکن بود داد بالا و کیرشوگذاشت رو سوراخ عقبم و با دست کسمو میمالید. درد زیادی متحمل شده بودم ولی به خاطر اینکه حامد لذت ببره چیزی نمیگفتم. یه مدت که گذشت دیدم لذتی که دارم میبرم به دردش می ارزه .اما زاویه کردن که عوض میشد دردم زیاد میشد. آبشو خالی کرد رو سینه های من و بی حال کنارم افتاد . به اوج لذت نرسیدم ولی راضی بودم ,بیشتر عاشق حامد شدم... _حامد من الان دیگه پیشدانشگاهیمم تموم شده ,دوست ندارم برم دانشگاه .چرا تکلیفمونو روشن نمیکنی؟ _عزیزم به زمان احتیاج دارم؟ _الان دو سال از دوستیمون گذشته و تنها چیزی که گذاشتی سالم بمونه بکارتمه ! _خب ؟ _خب دیگه ترتیب اونم باید داده بشه یا نه؟ _تو که گفتی بکارتت فقط شب زفاف برداشته میشه! _الانم همینو میگم. _آهان تازه دوزاریم افتاد. ببین شهره من الان شرایط ازدواجو ندارم _تو که همه چی داری . بابات چیزی برات کم نمیزاره. من بدون تو میمیرم _منم بدون تو میمیرم , ولی درکم کن _حامد من خواستگار دارم . مادرم نمیزاره الکی ردشون کنم. _تو ردشون کن . چکار به مادرت داری _من نمیدونم . تکلیفمو همین الان روشن کن _با مادرم صحبت میکنم . واقعا عاشق حامد بودم و نمیتونستم زندگی آیندمو بدون اون تصور کنم.حاضر بودم همه چیزمو فدا کنم تا با حامد باشم. چند روزی بود که از حامد خبر نداشتم و گوشی خاموشش کلافم کرده بود .تصمیم گرفتم برم خونشون , از نگرانی داشتم دیوونه میشدم. رسیدم سر کوچشون که ترسیدم برم و زنگ خونه رو بزنم. برگشتم خونه . دیدم پستچی اومده و داره با مادرم حرف میزنه . نزدیکتر که رفتم مادرم گفت ایناهاش اومد . پست چی رو به من گفت خانم شهره صفایی ؟ _بله خودم هستم _لطفا کارت شناساییتون رو بدید؟ مادرم رفت خونه و شناسناممو آورد _بفرمایید اینم کارت شناسایی. حالا این چی هست؟ _نامه . فرستنده درخواست کرده فقط تحویل شهره صفایی داده بشه. اینجارو امضا کنید. با رفتن پست چی مادرم میگه کی فرستاده که میگم هیچی نیست از طرف کلاس های کنکوره. مادرمم ساده باور کرد و رفت تو _وقتی نامه رو باز کردم و خط حامد رو که نوشته بود شهره ی من , منو ببخش شناختم. ادامشو نتونستم بخونم .خودمو به خونه رسوندم و سریع رفتم تو اتاقم . نامه رو با ترس و لرز باز کردم شهره ی من , منو ببخش الان که داری این نامه رو میخونی من ایران نیستم. خیلی وقت پیش میخواستم بهت بگم ولی نتونستم. ازت خواهش میکنم منو فراموش کن و دنبالم نگرد . اگه منو دوست داری به زندگیت برس. و به من فکر نکن .منم سعی میکنم فراموشت کنم. ازم نخواه که دلیل کارمو بهت بگم . فقط بدون مجبور بودم. منو ببخش. از فرط ناراحتی داشتم دیوونه میشدم و با اینکه گوشی حامد خاموش بود ولی باز هم پشت سر هم شمارشو میگرفتم.چند روز گذشت و من از درون داشتم داغون میشدم ولی سعی میکردم ظاهرم رو حفظ کنم. دو ماه گذشت و من یه کمی با موضوع کنار اومده بودم و خدا رو شکر میکردم دست به خودکشی نزدموچون خیلی بهش فکر میکردم. تو آشپزخونه داشتم ظرفهای ظهر رو میشستم که مادرم با خوشحالی بهم گفت دخترم ایشالا خوشبخت بشی عزیزم _چی شده مامان؟ _حدس بزن کی الان پشت تلفن بود؟ _یه خواستگار _ماشالا به هوشت؟ _ندید ردش کن _نمیخوای بدونی کی بود؟ _نه _مطمئنی _خوب حالا بگو کی بود؟ بعد ردش کن _خالت بود؟ خاله فاطمت _کسی رو معرفی کرده؟ _نه خنگ خدا ,واسه یکی یه دونش زنگ زد . _آرش _آره عزیزم. حالا چی میگی ؟ ردش کنم؟ آرش . . .یعنی آرش از من خوشش اومده بود . کسی که کل فامیل واسش نقشه داشتند . ولی من آمادگیشو نداشتم . هنوز از حامد دل نکنده بودم. شبی که آرش اومد خواستگاریم و رفتیم که با هم صحبت کنیم اولین حرفی که بهم زد این بود _ببین شهره من میخوام یه زندگی مشترک شروع کنم و تصمیم گرفتم تو شریکم باشی . با گذشته تو هم کاری ندارم. از این به بعدت برام مهمه زندگی ما از یه نقطه صفر که این اتاقه شروع میشه . با من زندگیتو شریک میشی؟ _والا چی بگم . حتما خودت یه گذشته داری که ازم میخوای گذشته رو فراموش کنم. _چون میخوام با صداقت باشم بهت میگم. راستشو بخوای یه نفر تو زندگی من بوده که الان دیگه نیست. یه عشق زود گذر بچگونه بود. همین . تو چی؟ _مگه نگفتی با گذشته من کاری نداری _درسته . با گذشتت کاری ندارم . پس دیگه حرفه گذشته رو نزنیم . آینده مهمتره ازینکه اینقدر رک بود یکم بدم اومد . ولی جذبه ای که داشت منو به خودش وابسته کرد. وقتی که خطبه عقد رو خوندند و بله رو گفتم .تصمم گرفتم واسه همیشه حامد رو فراموش کنم و آرش رو دوست داشته باشم. که همین طور هم شد. یه زندگی رویای داشتم. خیلی زود به خاطر بی احتیاطی من صاحب یه دختر شدیم . من واقعا عاشق آرش بودم و در کنار همدیگه از بزرگ شدن الیا لذت میبردیم..... شهره بیدار شو .شهره شهره . چشامو که باز میکنم حامدو میبینم که به هوش اومده و ازم داره میپرسه _توخوبی عزیزم .و دیدی کی زد تو سر من _ اره من خوبم . تو خوبی؟ نه نمیدونم متوجه میشم که هرکی منو بسته لباسامو پوشیده و حامد رو لخت بسته. متوجه یه بو میشم که واسم آشناست. آره این بوی همون پیپیه که آرش میکشه. _حامد بدبخت شدیم. شوهرمه . زنده نمیزارمون _نترس باهاش صحبت میکنیم من که دیگه فقط در حال گریه کردنم و حامد منو دلداری میده که میبینم یهو در باز میشه و آرش با لباسای خاکی میاد تو زبونم بند میاد و اشکام بیشتر میشه. با خشمی که تو چشمای آرش میبینم, بهم میگه عزیزم یه قبر جا دار کندم. تا ابد میتونی با این ... میخواد حامد رو مخاطب قرار بده که عصبانی میشه و بهش حمله میکنه در حال زدن حامد میگه تا ابد میتونی با این پست فطرت تو قبری که براتون کندم بخوابی. صدای شکستن دماغ حامد تو گوشم میپیچه و تحمل ندارم که نگاه کنم. آرش خسته میشه و می افته گوشه اتاق و از سیگارای حامد روشن میکنه و باچشم بسته دودشو میفرسته هوا. به باباش قول داده بود سیگار نکشه اما قولشو شکست. نگاهم که به حامد می افته جز خون رو صورت و سینش چیزی نمیبینم. میخوام ازش طرفداری کنم جراتشو ندارم. _آرش تو رو خدا منو ببخش _شهره نمیخوام صدات رو بشنوم _آرش میخوای چیکار کنی؟ _میفهمی. البته اون دنیا میفهمی باهاتون چیکار کردم فقط گریه و التماس میکنم . حامد از هوش رفته و آرش به حرفام گوش نمیکنه. ادامه دارد.... طعم تلخ خوشبختیقسمت سوم منبع آرشیو آروم از رو میز میام پایین و تکیه میدم به دیوار و سعی میکنم خودمو کنترل کنم .از عصبانیت دستام میلرزید . بی درنگ به سمت آشپزخونه میرم و دنبال کارد میگردم . با زحمت یه چاقوی میوه خوری پیدا میکنم و دوباره میام پشت همون در. میرم بالای میز و میبینم شهره به صورت داگ استایل قرار گرفته و اون مرتیکه که اسمش حامد بود داره آماده میشه که بکنه تو کسش. جفتشون پشتشون به من بود . از رو میز اومدم پایین و اینبار خون جلو چشامو گرفته بود. دوست داشتم بهترین تصمیمو بگیرم ولی نمیتونستم. ضربان قلبم بالا رفته بود و عرق سردی رو پیشونیم نشسته بود. چاقو رو گذاشتم زمین و همون چوب رو برداشتم .آروم درو باز کردم , به خاطر صداهایی که شهره ازش سر میداد متوجه ورودم نشدند. با چوبی که تو دستم بود تقریبا محکم زدم پشت سر حامد .حتی فرصت نکرد ببینه کی بوده و افتاد رو زمین.قبل از اینکه شهره متوجه ماجرا بشه اونم بیهوش کردم. اولش فکر کردم مردن ولی نبضشون میزد . رفتم چاقو رو برداشتم و خواستم گلو حامد رو پاره کنم . چند بار چاقو رو بردم نزدیک شاهرگش ولی دستام میلرزید. نه ! من اینکاره نبودم .چاقورو پرت کردم سمت دیوار و بی اختیار گریم گرفت . دیوونه شده بودم. رفتم بیرون و از ماشینم پیپ و توتونم رو اووردم . یه نگاه به کوچه انداختم که دیدم پرنده هم پر نمیزنه. یه طناب تو ایوون بود که واسه خشک کردن لباسا ازش استفاده میکردند. بازش کردم و رفتم تو خونه. دو تا صندلی از آشپزخونه بردم تو اتاق خواب و اول اون مرتیکه رو محکم بستم و رفتم که شهره رو ببندم . عریان بودنش اذیتم کرد. شهره رو فقط تو تختم عریان دیده بودم . به خاطر حرمت عشقمون که دیگه چیزی ازش نمونده بود لباساشو تنش کردم و بستمش به صندلی. تکیه دادم به دیوار و پیپم رو روشن کردم و پشت سر هم کام میگرفتم. توتونش تموم میشد ,دوباره پر میکردم و دودشو با عصبانیت میدادم بیرون. به این فکر میکردم که باید چکار کنم. تحمل نگاه کردنشونو نداشتم از اتاق زدم بیرون. دهنم خشک شده بود ,هوس چای کردم و رفتم آشپزخونه زیر کتری رو روشن کردم و رو صندلی خیره شدم به کتری تا آبش جوش بیاد . با کشیدن پیپ یه کم آروم شدم و آرامشم بی اختیار منو برد به گذشته .گذشته ی دور .یاد بچگی هام که خیلی ارج به درجم میزاشتند. یاد اون لحظه هایی که همیشه خوشحال بودم و اگه مشکلی برام پیش میومد پدرم مثل کوه پشتم بود و حلش میکرد. دلم میخواست شمارشو بگیرم و ازش کمک بخوام ولی این مشکلو باید خودم تنهایی حل میکردم. یا باید میکشتمشون و یا باید بی خیالشون میشدم. هیچ راه سومی به فکرم نمیرسید. صدای جوشیدن آب منو به خودم میاره و دنبال چای خشک میگردم تا دم کنم. اه لعنتی , پس کجاست این چایی خشک...تو اینم که نیست .اینجا هم که نیست... چقدر من خنگم همش جلو روم روی کابینت بوده اونوقت من همش دارم کابینتای آشپزخونرو میریزم بهم. حالا قوری کجاست؟ آهان اینجاست ... چای رو دم کردم و پنج دقیقه منتظر موندم یه لیوان چای واسه خودم میریزم و منتظرم که سرد بشه تا بخورم. رو صندلی میشینم و خیره میشم به چای که نا خود آگاه گذشته واسم مرور میشه... _آقا آرش چاییتون سرد شد _ممنونم الناز خانوم الان میخورم دستتون درد نکنه _خواهش میکنم در حال خوردن چای به مانیتور نگاه میکنم و حسابهای مشتری ها رو وارد میکنم. خدا رو شکر این ماه با اینکه بازار زیاد چنگی به دل نمیزد سود خوبی داشتیم. _آقای عرفانی خسته نباشید . _شما هم خسته نباشید .با سه نفرتونم ,فردا دیر نیاید ها _خیالتون راحت. فردا ساعت نه اینجاییم. خداحافظ خیلی دوست داشتند خودشونو واسه من لوس کنند تا بهشون توجه کنم .ولی من فقط دلم پیش الناز بود مثل همیشه الناز ازون سه نفر دیر تر تعطیل میکرد . ما هم به عنوان اضافه کاری واسش حساب میکردیم . از دستم ناراحت بود که جلو اون سه نفر ضایش کرده بودم با هزار زحمت بخشیده بودم و دیگه به اسم کوچیک صدام نمیزد. وقتی میگفت آقا آرش ,قند تو دلم آب میشد . دیگه باید میگفتم که چه حسی نسبت بهش دارم. الان هم بهترین موقع بود چون بابام نبود. _الناز خانوم _جانم آقا آرش ,امری داشتید؟ _اِ .. اِ .. اِ _چی؟ _اون کار قرمزه کد 508 چقدر ازش مونده؟ _چهار تا . کار خوبیه به نظرم برو بازم ازش بیار تا تولیدی تموم نکرده _باشه .راستی اِ.. اِ .. اِ _چیه ؟ چرا اینقد اِ اِ اِ میکنید _هییییچی . میخواستم بگم ... _چی میخواستید بگید؟ _میخواستم بگم .. ازون کد 504 هم داریم ؟ _کدوم مدلو میگید؟ _بابا همون سارافون بلند سنگ دوزیه که پشتش حریر کار شده _وا ! اون مدل که دو هفته پیش تموم شد . حواستون کجاست خودتون کلی دنبالش گشتید. هیچ تولیدی نداشت. _ آهان . یادم نبود خب . خب؟ _خب چی؟ _هیچی دیگه . یه مشتری اومد ببینید چی میخواد؟ لعنت به من چرا لکنت زبون گرفتم. یه کلوم بهش بگو دیگه . بزار این مشتریه بره این دفعه حتما بهش میگم. _ الناز خانوم _بله _راستش . راستش . چطوری بگم ؟ _آقا آرش راحت باش .بگو با همه وجودم تمرکز میکنم و چشمامو میبندم _الناز خانوم من به شما علاقه مند شدم _رررراستش شوکه شدم .اصلا انتظار این حرف رو نداشتم... من دیگه باید برم .ببخشید _میرسونمتون _نه مزاحمتون نمیشم .با اتوبوس میرم _ناراحت شدی؟ ببخشید اگه ناراحتتون کردم _نه اینطور نیست. خب من دیگه میرم . فردا یه ساعت دیر تر میام . ببخشید . خدا حافظ _خدا حافظ از برخوردش ناراحت شدم و حس کردم خودمو کوچیک کردم . اما خوشحال بودم چون بلاخره احساسمو بهش گفتم. حالا فقط مونده بود بفهمم آیا اونم منو دوست داره یا نه؟ فرداش همش منتظر بودم بیاد . دلم براش تنگ شده بود همه نگاهم به ساعت بود . بابام متوجه بی قراریم شده بود و گفت _چته پسر _ه ه ه هیچی بابا _یه چیزیت هست ! _نه بابا جون من فقط یه کم سرم درد میکنه _ بهونه نیار .یادت که نرفته , امروز باید بری سه راه جمهوری _ نه یادمه . میرم .تا نیم ساعت دیگه میرم _کارت تموم شد برو کوچه برلن یه صورت دادم به تولیدی... اونم بگیر بیار _چشم بابا جون _واسه چی وایسادی برو دیگه ظهر شد _باشه باشه من رفتم گندت بزنن شانس. چرا الناز اینقدر دیر کرد ؟ کاش میدیدمش اول صبحی انرژی میگرفتم بعد از سرزدن به ده تا تولیدی و خرید از بعضی هاشون, دو تا کیسه بزرگ بار موتورم کردم و تا رسیدم فروشگاه ساعت سه شده بود . _سلام بابا . دو تا مدل توپ آوردم که میترکونه _سلام .این چه لحن صحبت کردنه. مگه نگفتم سنگین باش _ببخشید . من برم یه چیزی بخورم که مردم از گشنگی _صد بار بهت گفتم گشنه نمون همونجا میرفتی یه غذاخوری ,نهارتو میخوردی _مگه میشه دستپخت مامان رو بزارم تو یخچال بمونه. تازه اگه به خاطر من نبود محال بود مامان واسه شما هم غذا بزاره . اون وقت مجبور بودی بری همون غذا خوری _باشه بابا . کچلم کردی با این مامان مامان گفتنت. سهم تو رو گرم نکردم برو گرم کن بخور بیا ببینم چی گرفتی؟ کل فروشگاهو یه نگا میندازم میبینم خبری از الناز نیست . تند تند غذامو میخورم و میام روبرو میز یکی از فروشنده ها _خانوم اکبری الناز خانوم نیومده؟ _نه نیومده _چرا _نمیدونم متوجه حسودیش میشم و دیگه حرف زدنو باهاش ادامه نمیدم. میرم پیش بابام که مشغول جمع زدن فاکتور هاست و وارد کردن اون تو دفتر کل. _بابا جون شونصد هزار تومن دادم نرم افزار حساب داری تا از شر این دفتر قلم راحت بشی _اولا شونصد دیگه کدومه؟ ثانیا من به اینا هیچ اعتمادی ندارم نمیخوام حسابام رو هوا باشه _رو هوا کدومه عزیز من . علم پیشرفت کرده .با کامپیوتر هم دقیق تره و هم راحت تر _برو باباجون .من با همین دفتر دسک سی ساله دارم کار میکنم و خیلی هم ازش راضی ام. _ما که حریف تو نشدیم. باشه بابا .شما همون سنتی کار کن . منم با تکنولوژی روز میرم جلو. راستی الناز نیومده؟ از بالای عینکش با تعجب بهم نگاه میکنه و میگه _الناز؟ منظورت خانوم حسین پوره ؟ خودمونی شدی _راستش فامیلیش سخت بود با اسم کوچیک صداش میکم _نه نیومده . زنگ زد گفت امروز نمیام _چرا؟ _پسر جون چکار به این کارا داری . برو بسته هارو باز کن تا چروک نشده. _چشم بابا. الان میرم. یه کم خجالت کشیدم و نگاه متعجب بابام اذیتم میکرد.فردای اون روز که الناز اومد انگار روم نمیشد باهاش حرف بزنم و اونم دیگه به من نگاه نمیکرد. همش منتظر بودم آخر وقت بشه و واسه نیم ساعت باهاش تنها بشم. بابام معمولا ظهر میرفت خونه . و فروشنده ها ساعت هشت تعطیل میکردند.الناز هم نیم ساعت بعد از اونا میرفت . خودمم که ساعت نه در مغازه رو میبستم. با خدا حافظی اون سه نفر خوشحال شدم و رفتم سمت الناز _دیروز کجا بودی؟ _یه کار اداری داشتم نتونستم بیام .باباتون در جریانه _ چرا بهم نگاه نمیکنی؟ آروم سرش رو بالا میاره .با دیدن صورت معصومش و چهره خوشگلش بیشتر عاشقش میشم _نمیگی دلم برات تنگ میشه . چرا بهم نگفتی که نمیای؟ _راستش قرار بود بیام اما کارم طول کشید _ایراد نداره ولی نگرانت شدم. اگه خواستی نیای قبلش بهم بگو تا چشم انتظارت نباشم _چشم _چرا اینقدر استرس داری ؟ _من ؟ نه . استرس ندارم _چرا داری _اینطور نیست _راستش از دیروز تا حالا همش منتظر این لحظه بودم تا باهات تنها باشم _بیبین آقا آرش من ازتون خواهش میکنم قضیه دیروز رو فراموش کنید .ما نمیتونیم با هم باشیم _ میشه بپرسم چرا به این نتیجه رسیدی که باید بیخیال بشم _شما اصلا از وضعیت من با خبر نیستی. _خب با خبر میشم .یعنی کم کم شما بهم میگید اضطراب تو وجودش موج میزد و منم کنجکاو شده بودم که منظورش چی بوده از اینکه گفته شما از وضعیت من با خبر نیستی. خیلی مصمم بهش گفتم _میخوام راجع به شما با خونوادم صحبت کنم _نه _چرا ؟ _آخه . آخه... _آخه چی؟ _باید بیشتر با هم حرف بزنیم . و با اخلاقت آشنا بشم خدا رو شکر میکردم که جوابش منفی نبود و قرار شد یه رابطه دوستی مخفیانه برقرار کنیم. یه ماه ازین رابطه میگذشت و ما روزهای تعطیل با هم بودیم و همه جا با هم میرفتیم. همیشه دستامون تو دست هم بود و روزهای کاری اصلا تابلو نمیکردیم. یه روز آخر وقت که مثل همیشه دوباره تنها شده بودیم و خیلی معمولی گرم صحبت بودیم تو چشمای الناز یه شوق خاص وصف ناپذیری دیدم .دیگه وقتش شده بود که بره و داشت این دست اون دست میکرد. رفت سمت جعبه فیوز و چراق هارو خاموش کرد و تو اون تاریکی گفت آرش میشه خواهش کنم یه لحظه در رو ببندی.من که شوکه بودم بایه ترس همراه با شوق درا رو بستم و به سمت الناز اومدم و گفتم _قضیه چیه ؟ _میخوام سورپرایزت کنم _با چراقای خاموش؟ _آره با نور کمی که از خیابون تو مغازه میومد نمیتونستم واضح ببینمش . دستمو گرفت و برد یه گوشه که بیرون پیدا نباشه. روبرو هم وایساده بودیم. قدش تا چونه من بود . دستاشو دور گردنم حلقه کرد و کمی از وزنشو من متحمل میشدم _آرش عزیزم من خیلی دوستت دارم _منم همینطور روسریش از سرش افتاده بود و برای اولین بار موهاشو دیدم. هلم داد به سمت دیوار و لباشو نزدیک صورتم کرد و چشماشو بست . چشمام به تاریکی عادت کرده بود و میتونستیم کمو بیش همو ببینیم. تا حالا اینقدر بهم نزدیک نشده بودیم. منتظر بود من لبامو بچسبونم رو لبش اما من به خاطر تجربه اولم و شوکه بودنم اینکارو نکردم. وقتی خودش دیگه طاقت نیاورد و لباشو گذاشت رو لبام انگار تازه متولد شدم. خشک و بی حرکت بودم .اما وقتی لبام خیس شد و با زبونش زبونم رو قلقلک میداد از گیجی درومدم و دستامو دور کمرش قلاب کردم و فشارش دادم سمت خودم.در حال پیچ و تاب خوردن لبامون از هم جدا نمیشد .شهوت داشت کنترل اوضاع رو به دست میگرفت که ترسیدم و خودمو ازش جدا کردم. _وای الناز په حالی داد _عزیزم چرا کنار کشیدی ؟ دوباره به سمتم اومد و دو تا از دکمه های بالایی پیرهنمو باز کرد ورو سینمو ماساژمیداد _آرش همیشه دوست داشتم موهای سینتو لمس کنم. _همیشه؟ _آره . اولین باری که دیدمت عاشق موهای سینت شدم و دوست داشتم دستمو روش بکشم دیگه تموم دکمه های پیرهنمو باز کرده بود و با دستای لطیفش بالا تنم رو ماساژمیداد. حس شهوتم بیدار شده بود و به همین خاطر کیرم داشت بزرگ و سفت میشد واز رو شلوار مشخص میشد. خودشو که بهم میچسبوند تابلو بود که شق کردم. منم دوست داشتم مانتو شو در بیارم و با سینه هاش بازی کنم اما هنوز روم نمیشد. الناز دیگه خسته شد و ناراحت از اینکه من کاری نمیکم. جلوم زانو زد و کمربندمو باز کرد . شلوار و شرتمو تا نصفه کشید پایین و بی درنگ کیرمو کرد تو دهنش. ترس , لذت , خجالت, کنجکاوی و از همه بیشتر تعجب احساساتی بودند که اون موقع به من دست داد. کمرویی رو گذاشتم کنار و النازو بلند کردم و دونه دونه لباساشو در آوردم . برای اولین بار که سینه هاشو تو دستم گرفتم خیلی خوشم اومد و مشغول خوردنشون شدم. _آرش .آرش جوونم . من خسته شدم از بس سر پا وایسادم. _الان حلش میکنم عزیزم یه فرش کوچیک داشتیم که همیشه بابام روش نماز میخوند . میخواستم اونو بیارم بندازم زیرمون که پشیمون شدم و رفتم یه پتو که از وقتی یادم میاد تو مغازه بوده آوردم و پهن کردم زیرمون. دراز کشیدم و الناز هم نشست رو شکمم. با سینه هاش ور میرفتم که خودشو میکشید عقب جوری که کیرم به صورت افقی رو کسش بود. دائم خودش رو تکون میداد و با جا به جا شدن کیرم رو کسش لذت میبرد. اما من از این کار لذتی نمیبردم و بیشتر با سینه هاش بازی میکردم.چشماش بسته بود بی صدا فریاد میکشید و دیگه طاقت نیاورد. بلند شد و کیرمو کرد تو دهنش و سرشو حسابی خیس کرد . و دوباره همون حالت ولی کیرمو عمودی نگه داشت. به خیال اینک الان میخواد با کون بشینه روش فقط تماشا میکردم . دیدم سر کیرمو گذاشت رو کسش و آروم داره میشینه _الناز حواست هست؟ چیکار میکنی؟ _جوووونم .آره عشقم حواسم هست یه دفعه رو کیرم نشت و داغ شدم . ترسیدم ,همش منتظر بودم الان که بلند بشه کیرم خونیه . اما خبری نبود و الناز با لذت رو کیرم مانور میداد. از روم بلند شد و کنارم دراز کشید. ازم خواست که برم روش. من که تجربه اولم بود و هنوز باورم نمیشد مثل غلام حلقه به گوش مطیعش بودم. سینه هاش تو دستام و کیرمم تا آخر تو کسش عقب جلو میشد. دیگه طاقت نیاوردم و آبم رو ریختم رو شکمش. اون شب تموم شد و من النازو با موتورم رسوندم خونشون و هیچ سوالی هم ازش نپرسیدم. اما از لذتی که برده بودم راضی بودم. فکر و خیال ناجور به سرم زده بود. همش فکر میکردم که الناز دختر خرابیه .فرداش دوباره آخر وقت با هم تنها شدیم... _الناز؟ _جانم _نمیخوای توضیح بدی؟ _چیو؟ _قضیه دیشب رو. _چه توضیحی میخوای؟ _بکارتت؟ من فکر میکردم تو دختری _بهت گفتم از وضعیت من بی خبری ولی گوش ندادی و اصرار به شروع رابطمون داشتی _منظور من از رابطه با تو سکس نبود. _بلاخره که به اینجا میکشید _ ولی من دوست داشتم شرعی باشه. حالا جواب سوالمو بده؟ _چی بگم ؟ _یعنی چی, چی بگم؟ چرا پرده نداشتی؟ _خیلی زود تر از این باید بهت میگفتم ولی نتونستم. راستش من یه ازدواج نا موفق داشتم. زندگی مشترکم به شیش ماه نکشید و از شوهر سابقم جدا شدم. پدرتون در جریانه که من مطلقم . اولش فکر میکردم شما هم میدونی ولی اینطور که معلوم شد آقای عرفانی چیزی به شما نگفته. مثل یخ وا رفتم. ناراحت بودم چون بهم نگفته بود طلاق گرفته و خوشحال بودم چون فکرم در موردش اشتباه بود. در موردش تحقیق کردم و متوجه شدم به خاطر اعتیاد شوهرش خونوادش سریع طلاقشو گرفتند و خودش داره کار میکنه تا خرجش گردن باباش نباشه. مهرش به دلم بیشتر نشست و ازون به بعد وقت گیر میاوردیم سکس میکردیم. تصمیم گرفتم با مادرم صحبت کنم که با الناز ازدواج کنم. مادرم اولش کلی ذوق کرد ولی وقتی الناز رو شناخت خیلی مخالفت کرد. اما من پا فشاری میکردم. بابام هم پشت مادرم بود و الناز رو از اونجا اخراج کرد . البته معرفیش کرد به یکی از همکاران تا اونجا مشغول باشه. با دور شدن من و الناز از هم دیگه رابطمون رو به سردی میرفت. الناز هم چون میدونست خوانوادم شدیدا مخالف هستند زیاد موافق نبود. اما من اونو دوست داشتم. ولی به خاطر مادرم که همه چیزم بود کوتاه اومدم. روزی که بابام خبر ازدواج النا رو بهم داد دیگه ازش قطع امید کردم و سعی بر اینکه فراموشش کنم. چند ماه بعد سر میز شام بابام با مادرم بحث ازدواج منو پیش کشیدن. ولی من زید اهمییت ندادم. مادرم مدام تو گوشم میخوند یه دختر واسط نشون کردم پنجه آفتاب. خانوم و خوشگل . اوایل به حرفش گوش نمیدادم ولی دیگه داشت قسمم میداد و چند باری هم گریه کرد. منم که طاقت اشکاشو نداشتم گفتم حالا بگو ببینم این دختر خوشبخت کیه ؟ _بهم قول بده نه نگی _حالا شما بگو _آشناست .غریبه نیست _خب بگو کیه؟ _ شهره .دختر خاله زهرات _شهره؟ ما که هم سنیم _ایراد نداره . مگه اون زنه که میخواستی بگیریش هم سنت نبود؟! از کنایش یه کم ناراحت شدم ولی داشتم به شهره فکر میکردم و خودمو با اون تصور میکردم که مادرم گفت _چیه !هوایی شدی؟ _من ؟ نه ! داشتم به یه موضوع دیگه فکر میکردم _آره جون عمت . زنگ بزنم واسه آخر هفته قرار خواستگاری رو بزارم؟ _بزار فکر کنم؟ _دیگه فکر کردن نداره . دست بجنبون شهره خواستگار زیاد داره بابام که این حرفو شنید گفت اگه بدونن آرش میخواد بیاد خواستگاری دخترشون از خوشحالی دیوونه میشن. مادرمم چیزی نگفت ولی معلوم بود حرف بابامو تایید کرده. زیاد با شهره برخوردی نداشتم .فقط در حد ماهی یه بار اونم تو مهمونی های خونوادگی. ولی ازش خوشم میومد. به مادرم گفتم و قرار خواستگاری رو گذاشت.... با صدای شهرا که فریاد زد حامد به خودم اومدم و خواستم چاییم رو بخورم که دیدم سرد شده و قابل خوردن نیست. یه چایی دیگه میریزم و مشغول خوردنش میشم و دوباره شهره فریار میزنه کمک . یکی ما رو نجات بده . ته چاییمم میخورم و به شهره توجهی نمیکنم .گذشته به سرعت جلو چشمام مرور میشه... یاد اولین شبی می افتم که تو دوران عقدم با شهره میخواستیم با هم بخوابیم . سخت بود ولی خیلی خوب با هم ارتباط برقرار کردیم . اون شش ماهی که عقد بودیم خیلی خوش میگذشت . معمولا هفته ای دو بار پیش هم میخوابیدیم و آنال سکس داشتیم. الناز رو کاملا فراموش کردم و عاشق شهره شده بودم. بعد از عروسی زندگی به کامم بود و وقتی شهره مزه سکس رو چشید دیگه اجازه نمیداد از عقب باهاش نزدیکی کنم فقط زمانی که پریود بود راه عقب باز میشد. طبقه سوم خونه پدریم زندگی میکردیم. من همه چیزمو ریختم به پای شهره ودوتامون از زندگی خیلی راضی بودیم. سکس هایی که روز به روز داغ تر میشد و ما دونفر بیشتر عاشق میشدیم. تو کارمم که روز به روز موفق تر میشدم و قصد داشتم یه فروشگاه دیگه راه اندازی کنم . این یه سال اخیر شهره سر ناسازگاری گذاشته بود و یه کم زندگی رو به کامم تلخ کرده بود . الانم که این ماجرا ... دوباره اعصابم بهم میریزه و از خونه میام بیرون یه نگاه به باغ میندازم و میرم توش قدم بزنم . توتون ندارم تا پیپ بکشم و کلافه میشم . دوباره یاد لحظه ای که شهره در اختیار حامد بود میاد تو ذهنم و آتیشم میزنه. کفری میشم و نگاه به بیلی میکنم که ته باغ تکیه داده به دیوار . به بیل میگم به نظرت با خائن باید چیکار کرد و محکم میزنمش تو زمین و خاک رو برمیدارم. دوباره بیل رو مخاطب قرار میدم و میگم یعنی راه ببخشش وجود نداره؟ زیر لب میگم نه نداره و تند تند خاک رو بیل میزنم . بعد از بیست دقیقه یه گودال قبر مانند میشه حاصل تلاش من و بیل. با چشمایی که خون جلوشونو گرفته مستقیم میرم به سمت اتاق خواب و درو باز میکنم . شهره رو میبینم که انگار جن دیده و مثل ابر بهار اشک میریزه. با عصبانیت بهش میگم عزیزم یه قبر جادار کندم تا ابد میتونی با این ...نگام به حامد می افته که به هوش اومده و داره منو نگاه میکنه . نمیتونم خودم رو کنترل کنم و با تمام قدرت با مشت تو سر و صورتش میزنم و با حرص میگم تا ابد میتونی با این پست فطرت تو قبری که براتون کندم بخوابی. دیگه دستام توان زدن نداشت . حامد بیهوش شد ومنم تکیه دادم به دیوار. متوجه سیگار حامد شدم که گذاشته بود رو طاقچه . یه نخ برداشتم و روشن کردم. نشستم رو زمین و دودشو میفرستادم بالا که صدای شهره درومد. _آرش تو رو خدا منو ببخش _شهره نمیخوام صدات رو بشنوم _آرش میخوای چیکار کنی؟ _میفهمی. البته اون دنیا میفهمی باهاتون چیکار کردم. فقط گریه زاری و التماس میکنه .سیگارم تموم شد یادم افتاد قولی که به بابام دادم شکستم .بیشتر عصبانی شدم . بلند شدم ,حامد رواز صندلی باز کردم و دست و پاشو دوباره محکم بستم. روبه شهره میگم : _زیاد نگران نباش .اینو که زنده زنده خاک کنم سراغ تو هم میام. واسه تو برنامه ویژه ای دارم. _آرش منو نبخش فقط ازت میخوام لا اقل به حرفام گوش بدی. _پنج شنبه شبا بیا به خوابم تا به حرفات گوش بدم صدای ناله هاش بیشتر میشه و ازم خواهش میکنه که این کارو نکنم. از گردن حامد میگیرم و کشون کشون میبرمش که شهره داد میزنه: _آرش به خاطر الیا . جون الیا این کارو نکن . اسم الیا که میاد تازه یادم می افته که یه دختر ناز دارم و باید براش پدری کنم. طعم تلخ خوشبختیقسمت چهارم و پایانی منبع آرشیو پاهام سست شد . برای انجام کاری که تو فکرم بود تردید داشتم . حامد شده بود مثل جنازه . نمیشد صورتشو تشخیص داد. ولش کردم . مثل گوسفند رو زمین افتاد و بی حرکت موند . هنوز به هوش نیومده بود.میرم سمت شهره . از ترس چشماشو میبنده و فقط التماس میکنه . _آرش تو رو به جون الیا این کارو نکن. تو هرچی باشی قاتل نیستی. _خفه شو پست فطرت. اسم دخترمو به زبون کثیفت نیار. _ولی اون دختر منم هست _بود. دیگه رنگشم نمیبینی. بعد از چند ماه که بهونتو بگیره فراموشت میکنه . ولی خیالت راحت ,بزرگ شد نمیزارم بفهمه که مادرش یه جنده بوده. خرد شدن روح شهره رو دیدم . با هق هق و بارانی از اشک در حالی که سرش پایین بود گفت _من جنده نیستم . من عاشق دخترمم .میخوام قبل از مرگم ببینمش _شهره . شهره . شهره یه کشیده میزنم تو گوشش که با شرم ساری میگه _بله _چرا این کارو کردی؟ مگه من برات چی کم گذاشتم؟ چرا زندگیمونو خراب کردی؟ بازم سرش پایین بود. از شدت ترس و گریه زیاد به سکسکه افتاده بود و چیزی نمیگفت. _شهره باتو ام . به من نگاه کن . بهم بگو چرا ؟ دیگه طاقت نمیارم و اشکام سرازیر میشه و تکیه میدم به دیوار و سر میخورم پایین . گوشیم رو از جیبم میارم بیرون .به محض باز کردن قفل گوشیم عکس الیا رو میبینم که با عروسکش انداخته. اینقدر از این عکس خوشم میومد که گذاشته بودمش به عنوان تصویر زمینه گوشیم. میخوام ازش عکسای بیشتری ببینم و میرم تو گالری گوشیم . با دیدن هر عکس دلم بیشتر براش تنگ میشه . میرسم به عکسی که تو بغل شهره ازشون گرفته بودم . خیلی عکس قشنگی بود . رفتم روبرو شهره و عکس رو بهش نشون دادم و گفتم _نگاه کن . اینم دخترت. واسه بار آخر ببینش سرش رو بالا میاره و گریش دو برابر میشه _شهره بهم بگو چرا ؟ چرا اینکارو با من کردی؟ مگه ما یه خونواده خوشبخت نبودیم ؟ عکس العملی نشون نمیده و سکوتش اذیتم میکنه. میرم سمت حامد تا بکشونمش تو باغ که صدای شهره در میاد _صبر کن . باشه بهت میگم. به زور میتونست حرف بزنه . کنجکاو شدم چی می خواد بگه _اگه بهت بگم چرا اینطوری شد حاضری کوتاه بیای و یه تصمیم عاقلانه بگیری؟ _کوتاه بیام؟! مثل اینکه حواست نیست . اگه بخوام بدمت دست قانون که بد تر از من سرت میارن _تو اینکارو نمیکنی. _یه دلیل برام بیار که کوتاه بیام و راحت تر بکشمتون. _باشه منو بکش ولی بزار حامد بره _چی؟ چرا ازون دفاع میکنی؟ اصلا اون مرتیکه بی ناموس ...... کیه؟ بازم سکوت میکنه و من میمونم با کلی سوال بی پاسخ تو سرم. دوباره از سیگارای حامد یه نخ بر میدارم و سعی میکنم به شهره حمله ور نشم. _شهره این کیه؟ با جواب ندادن شهره کنار نمیام و به سمت حامد میرم و مثل حیوون رو زمین میکشونمش . چاقو رو بر میدارم و به شهره میگم: _به جون الیا اگه نگی این کیه با همین چاقو جلو چشمات تیکه تیکش میکنم. شهره که خیلی ترسیده بود فقط اشک میریخت و التماس میکرد _آرش تو رو خدا اینکارو نکن . تو نمیتونی این کارو کنی. _میکنم .به خدا این کار رو میکنم . خون جلو چشمامو گرفته بود و چاقو رو آوردم بالا که با تموم قدرت فرو کنم تو گلوش که شهره فریاد زد _آرش تو عشق دومم بودی . با کمی مکث متوجه شدم که منظورش چیه. انگار کل دنیا آوار شد و ریخت رو سر من . شهره گریه میکرد و با حرص حرف میزد _قبل از اینکه با تو ازدواج کنم قرار بود با حامد زندگیمو تقسیم کنم. منو اون خیلی همدیگرو دوست داشتیم. گوشام نمیشنوه و سرم سوت میکشه. حس حقارت تموم وجودمو در بر میگیره . از رو حامد بلند میشم و اتاق رو ترک میکنم. همون چوبی رو که باهاش وارد خونه شده بودم بر میدارم و فریاد میزنم. کل انرژیمو خالی میکنم . وقتی به خودم میام میبینم که هیچ چیزیرو سالم نزاشتم بمونه . مبل , تلویزیون , آینه , کل آشپزخونه و هر چیزی که قابل ضربه خوردن بود داغون شده بود. به سمت اتاق میرم و میبینم که حامد به هوش اومده و از ترس زبونش بند اومده . خطاب به شهره میگم _عشق اولت همینه؟ !؟!؟ سکوتش واسه من به معنی بله ست _منم عشق اول داشتم . ولی تو همه چیزم بودی. میفهمی ؟ شهره چرا با من بازی کردی؟ اگه این آشغال عشقت بود چرا با من ازدواج کردی ؟ چرا؟ سکوت شهره عذابم میده _د لعنتی یه چیزی بگو با هق هق سرش رو میاره بالا ونمیتونه تو صورتم نگاه کنه, سرش رو میندازه پایین و میگه: _خیلی وقت قبل از اینکه تو بیای خواستگاریم منو حامد قرار بود با هم ازدواج کنیم اما حامد به خاطر بیماری رفت آلمان و الان یک ساله که خوب شده و برگشته. _خب؟ بقییش . _بقیه چی ؟ _الان یک ساله که برگشته ! میگفتی _چی بگم؟ همچین کشیده ای ازم میخوره که دهنش پر خون میشه . صدام رو بلند میکنم و میگم _به همین راحتی ؟ عشقت از خارج برگشته و شوهرت پشمه دیگه. من ساده رو باش که فکر میکردم بهونت واسه لج بازی , خونه بوده . اما حالا که فکرشو میکنم میخواستی خونه رو عوض کنی تا با این بی شرف جنده بازیاتو راحت تر انجام بدی. دو هفته پیش هم که قهر کردی پیش این بودی آره؟ شهره خیلی کثیفی . منو باش که فهمیدم خونه نبودی به دلم بد راه ندادم و گفتم لابد پیش دختر عموت بودی و نخواستی به من بگی. همه آب دهنمو جمع میکنن و پرت میکنم تو صورت شهره . _حیف این تف که بریزم رو صورتت. منه ساده رو باش فکر میکردم با تو خوشت بخت ترین مرد روی زمینم. یه سیگار روشن میکنم و این فکر تو سرمه که چطوری بکشمشون. نه حامد نه شهره هیچ صدایی ازشون در نمیومد. رو به شهره گفتم : _الان که عشقت رو جلو چشمات فرستادم اون دنیا میفهمی که من اصلا دوست ندارم عشق دوم باشم. میفهمی که بازی خطرناکی کردی. حامد از ترس به خودش میلرزید و صداش در نمیومد اما شهره ضجه میزد و میگفت این کار رو نکن. کارد میوه خوری تو دستم بود. پشت حامد قرار گرفتم . حامد بین منو شهره بود .چاقو رو گذاشتم زیر گلوش و رو به شهره گفتم نگاه کن . واسه بار آخر به عشقت نگاه کن. غصه نخور تو ام تا چند دقیقه دیگه میری پیشش. میخواستم چاقو رو فرو کنم تو گلوش اما نمیتونستم. دستام میلرزید. چاقو رو آوردم پایین تر و عرض سینش رو شکافتم. یه زخم به عمق نیم سانت و طول بیست سانتیمتر روی سینش نقش بست.حامد از بس ترس و اضطراب داشت نمیتونست درست حرف بزنه .با نا امیدی میخواست که ببخشمش .اما من اون لحظه بی رحم ترین آدم روی زمین بودم. دوباره چاقو رو بردم زیر گلوش ایندفعه حامد از ترس ادرار کرد .دلم براش سوخت ولی مصمم بودم که باید بکشمش. و بعد از اون شهره رو هم به درک واصل کنم. اما میخواستم شهره با دیدن این صحنه زجر بکشه. یه نگاه به شهره انداختم . هیچ چیز ازش نمونده بود. جون تمون عزیزام رو قسم داده بود .اما گوش من بدهکار نبود. خیلی سعی کردم ضربه کاری رو به حامد وارد کنم و جونشو بگیرم . اما یه حسی بهم میگفت آرش تو قاتل نیستی . با نفسم کلنجار میرفتم تا این کار رو نکنم ولی وقتی یاد خیانت می افتادم مغزم فقط یک فرمان صادر میکرد .اونم کشتن بود. شهره که دیگه صداش به زور در میومد گفت : _آرش تو رو به جون الیا به حرفام گوش کن _چه حرفی؟ میخوای خیانتت رو توجیه کنی؟ خجالت بکش. من اگه جای تو بودم التماس میکردم زودتر بکشیم. _آرش نمیخوای بدونی چرا اینطور شد؟ نمیخوای بدونی واسه چی من به حامد پناه آوردم؟ دوست داشتم بدونم . یعنی چه دلیلی میتونست داشته باشه؟ آیا منم مقصر بودم؟ بدن نیمه جان حامد رو رها کردم و رو به شهره گفتم: _میشنوم _آرش منو تو زندگی خوبی رو شروع کردیم و در ظاهر همه چی عالی بود . ولی تو یه چیز رو فراموش کرده بودی _چیو فراموش کرده بودم؟ در حالی که اشک میریخت گفت: _تو به من توجه نمیکردی . همیشه مادرت اولویت اول بود. هر وقت از سر کار میومدی اول میرفتی پیش اون. بعد نیم ساعت تازه یادت می افتاد یه زن داری که طبقه بالا منتظرته. تو هیچ وقت درک نکردی من چقدر اون لحظه ها اذیت میشدم. همش میگفتم ایراد نداره , با گذشت زمان درست میشه. ولی بدتر شد. وقتی که الیا به دنیا اومد پیش خودم گفتم لابد درست میشی اما تو مادرت رو از من بیشتر دوست داشتی. _شهره این چه حرفیه که میزنی. قبول دارم من مادرم رو خیلی دوست دارم ولی عشق به مادرم با عشق به تو.خیلی فرق میکرد. جنس دوست داشتن مادرم با تو, زمین تا آسمون فرق میکرد . اصلا قابل مقایسه نیست. بازم دلیل بر این نمیشه که بهم خیانت کنی. شهره با یه قیافه جدی صداش رو بالا برد و گفت: _خوب فکر کن . کی اول خیانت کرد ؟ من یا تو؟ _چی داری میگی . من؟ خیانت؟ حالت خوبه؟ _آره آرش خان. شما . فکر کردی من اون زنیکه .. چی بود اسمش ,آهان الناز رو نمیشناسم _چی داری میگی ؟ _خوب میدونی چی دارم میگم اونقدر مصمم حرف میزد که یه لحظه به خودم شک کردم. _شهره هیچ معلومه چی داری میگی . من قبل از اینکه با تو ازدواج کنم ارتباطمو با الناز قطع کردم. _من پارسال دیدمتون که با هم رفتید رستوران _چه ربطی داره. هر کی با یه زن بره رستوران یعنی با هم رابطه دارن؟ _تو که گفتی ارتباطت با الناز قبل از ازدواجمون قطع شده بود. یه آن فکرم مشغول شد . شهره الناز رو از کجا میشناخت ؟ من بعد از ازدواجم دو سه بار با الناز قرار گذاشته بودم ولی اصلا به خیانت هم فکر نکرده بودم. فقط میخواستم کمکش کنم تا یه مشغول به کار بشه . بنا به درخواست خودش یه دو سه باری رفتیم بیرون تا غذا بخوریم. همین _به چی فکر میکنی آرش ؟ دیدی تو از من زود تر خیانت کردی _من هیچ وقت به تو خیانت نکردم. همون موقع اگه باهام حرف میزدی تموم این سو تفاهم ها بر طرف میشد _بعد از اون قضیه من بهت شک داشتم . همش فکر میکردم با تموم فروشنده های مغازتون رابطه داری _تو دیوونه ای . بعد از این همه سال که با هم زندگی کردیم هنوز منو نشناختی. یه کلوم میومدی باهام صحبت میکردی تا همه چیو برات روشن میکردم. پیش خودت بریدی و دوختی و به این نتیجه رسیدی که من بهت خیانت میکنم. بعدشم واسه تلافی رفتی پیش این بی شرف _نه واسه تلافی نبود. اونقدر بهم فشار اومده بود و فکر و خیال دست از سرم بر نمیداشت که تصمیم گرفتم ازت طلاق بگیرم. _جدا ؟ فکر میکردم عاقل تر از این حرفا باشی . واسه یه سوظن زندگیتو تباه کردی . چرا به دخترت فکر نکردی؟ داشتم میومد خونه مادرت که باهات بریم خونه ببینیم . دیدم از خونه زدی بیرون ,تا اینجا تعقیبت کردم. اگه برات خونه هم میگرفتم بازم تو فکر طلاق بودی آره؟ با سکوتش متوجه میشم که جوابش مثبته و بر میگردم تا یه سیگار روشن کنم . چشمام به حامد می افته که داره منو نگاه میکنه. یه لقد تو شکمش می خوابونم و میگم _پست فطرت بی ناموس. زندگیمو داغون کردی. که مریض بودی تازه از خارج برگشتی. همونجا باید میمردی. رو به شهره میکنم و میگم : تا کی میخواستی به من خیانت کنی؟ اگه الان مچتو نمیگرفتم تا کی میخواستی ادامه بدی؟ خوب لعنتی اگه منو دوست نداشتی بی درد سر طلاق میگرفتیم . چرا این بی آبرویی رو به بار آوردی. هیچ میدونی اگه دادشت بفمه زندت نمیزاره. بابات از غصه دق میکنه .مادرت سرش رو تو فامیل چطوری بلند کنه؟ خود من چی ؟ بیش همه همکارام آبروم میره . با شنیدن این حرفا شهره خیلی میترسه و میگه: _ آرش تو رو خدا منو بکش ولی این قضه رو همینجا خاک کن. غلط کردم _غلط کردی ! به همین راحتی. اگه بکشمت که بهت لطف کردم. _آرش تو هم که با اون دختره بودی من هیچی نگفتم . بخشیدمت _من کار خلافی نکردم که بابتش شرمنده باشم. تو دیوونه بودی که فکر کردی من با اون رابطه دارم. اصلا تو اونو از کجا میشناختی؟ من که در موردش فقط به تو گفته بودم یه نفر تو زندگیم بوده دیگه نیست. _من میدونستم که میخواستی باهاش ازدواج کنی. از همون اول تحقیق کردم . وقتی که باهاش قرار گذاشتی یه نفر بهم خبر داد . _میتونم حدس بزنم اون یه نفر کی بوده. دارم براش. _آرش تو خودتو بزار جای من. صبح تا شب تو خونه تنها. شب که میومدی زیاد به من توجه نمیکردی. بیشتر وقتتو با مادرت و الیا میگذروندی. موقع خواب یادت میومد که زن هم داری. _من زحمت میکشیدم تا تو و الیا در آسایش و رفاه زندگی کنید . همه دنیای من تو و الیا بودید. اما تو خرابش کردی. اونم با افکار مریضت. _من دنبال آرامش بودم. تو نتونستی منو آروم کنی. وقتی دوباره حامد به زندگیم راه پیدا کرد این آرامشو تو وجود اون دیدم. اولش نمیخواستم باهاش حرف بزنم . ولی فشار روانی منو به سمت اون کشید . و رابطمون شروع شد. از خودم بدم اومده بود. از اتاق رفتم بیرون و به این فکر میکردم .یعنی منم به شهره خیانت کرده بودم؟ درسته که کمو بیش با الناز در ارتباط بودم و لی اصلا به دنبال سکس نبودم و فقط رابطه کاری بین ما بود. ولی یاد اون بوسه که می افتم تنم میلرزه. یه بوسه که نمیدونم چرا گرفته شد؟ یه بوسه پنج ثانیه ای که خودم رو خیلی سرزنش کردم . نه این خیانت محسوب نمیشه. کمی که بیشتر فکر میکنم پیش خودم میگم لعنتی منم خیانت کردم. حرف های شهره باعث شده بود کمی احساس گناه کنم. دیگه ازون خشم خبری نبود. داشتم به این فکر میکردم که آیا میتونم شهره رو ببخشم یانه؟ حامد رو چی؟ میخواستم کمی بیشتر از حامد بدونم . دوباره رفتم تو اتاق . کلی خون از حامد رفته بود و اونو بی حال کرده بود. از جیب شلوارش که افتاده بود رو زمین گوشیشو برداشتم. با اضطراب بهم نگاه میکرد. یه گلکسی نوت داشت .ازش خواستم الگو باز کردن گوشیشو نشونم بده میخواست ممانعت کنه که ه لگد تو سینش خوابوندم. گوشی که باز شد شماره شهئه رو گرفتم ببینم چی سیو کرده. با تعجب دیدم زده صفایی ! گوشی شهره رو برداشتم دیدم نوشته اکرم ! بیچاره دختر داییم . با اسم اون ظاهر سازی کرده بود. ولی حامد چرا باید ظاهر سازی میکرد؟ کمی تعجب کردم و بیشتر گوشیشو نگاه کردم. تو پیام هاش یکی بود به اسم نرگس که توجهمو به خودش جلب کرد. وقتی بازش کردم دیدم کلی پیام به هم دادن . همش کجایی؟ کی میای؟ سر رات میوه هم بخر ؟ خسته نباشی و...... رو به شهره کردم گفتم: _ این پسره چی ؟ اونم مثل تو خائن تشریف داره؟ _منظورتو نمیفهمم _زن داره؟ _طلاق گرفته . دو سال پیش وقتی از شهره سوال میپرسیدم حواسم به حامد بود. خیلی اضطراب داشت با گوشی خودش به نرگس زنگ زدم و گذاشتم رو بلند گو _سلام عزیزم . کجایی؟ _ببخشید . من این گوشی رو پیدا کردم زنگ زدم به آخرین شماره ای که گرفته. شما صاحب این خط رو میشناسی ؟ _ بله بله . دست شما درد نکنه .من خانومشم. بگید کجایید . من خودم میام ازتون تحویل میگیرم _من جاجرود هستم ؟ _جاجرود !؟ ؟ باشه . من خودم باهاتون تماس میگیرم . _باشه خانوم . خداحافظ. با قطع کردن گوشی نگاه به شهره میکنم که انگار دنیا براش به آخر رسیده بود. و به حامد فحش میداد. رفتم جلو حامد و رو برو ش گفتم: _ تو چرا خیانت کردی ؟ به زور زبونش باز شد و گفت زنم منو درک نمیکرد گلوش رو گرفتم و گفتم زنت تو رو درک نمیکرد اومدی زن منو گاییدی ؟ داشت خفه میشد که شهره گفت : _آرش ولش کن . به الیا فکر کن . بزار خودم اینو بکشم دستمو از گلوش جدا میکنم و دستای شهره رو از طناب ها نجات میدم و از اتاق میام بیرون بیرون. دلم میخواست از خواب بیدار شم و ببینم همه اینا یه کابوس بوده. از تو اتاق سرو صدا میومد. شهره تموم دق و دلیشو خالی کرد. میخواستم ول کنم و برم که وجدانم اجازه نداد. اگه میرفتم شهره به خونه بر نمیگشت. خودشو میکشت و آبرو ریزی میشد رفتم تو اتاق و دیدم نشسته یه گوشه و داره گریه میکنه. نگاش که به من می افته میگه _ آرش تو رو خدا منو ببخش _من نمیتونم ببخشمت شهره . ولی ازت میگذرم. حالا پاشو یه آبی به سر و صورتت بزن تا بریم خونه. نگاه به حامد میکنم . نیمه جون افتاده بود رو زمین. دستای اونم باز میکنم و اونجارو ترک میکنم. تموم خشمی که داشتم فرو کش کرده بود . اون لحظه دوست داشتم بمیرم. احساس پوچی میکردم. دست شهره رو گرفتم و اون باغ کذایی رو واسه همیشه ترک کردیم. با روشن کردن ماشین طبق عادت پنل رو جا میزنم تا صدای پخش رو بشنوم. یه اهنگ از خواننده ای که دوستش داشتم به صورت رندمی اجرا شد: تا گرم آغوشت شدم چه زود فراموشت شدم تقصیر تو نبود خودم باری روی دوشت شدم کاشکی دلت بهم می گفت نقشه ی قلبمو داره هر کی زد و رفت و شکست یه روز یه جا کم میاره یه روز یه جا کم میاره موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه انتقام از تو گرفتن کاره من نیست کاره عشقه موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه انتقام از تو گرفتن کاره من نیست کاره عشقه کاره عشقه موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه انتقام از تو گرفتن کاره من نیست کاره عشقه موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه انتقام از تو گرفتن کاره من نیست کاره عشقه کاره عشقه...... شهره روی نگاه کردن به منو نداشت و سرش پایین بود. اولین پمپ بنزین رفتم تو که دیدم خیلی شلوغه. حدود نیم ساعت طول کشید تا از پمپ بنزین در بیام. میخواستم وارد اتوبان بشم که دیدم یه مگان سفید که حد اقل صد و هفتاد تا سرعت داشت مثل موشک رد شد . شک کردم که حامد باشه ولی پیش خودم گفتم نه بابا اون آشو لاش تر از این حرفاست که بتونه رانندگی کنه. حدود دو کیلو متر که رفتیم جلوتر دیدم یه تصادف سنگین شده. بله .خودش بود . همون مگان سفیده . هیچی ازش نمونده بود. زدم کنار تا ببینم چی شده . داشتند جنازه رو از ماشین در میاوردند. سرش ترکیده بود و قابل شناسایی نبود . ولی یه زخم تازه رو سینش بود که برام آشنا بود. یه نیش خند زدم و برگشتم تو ماشینم. با ککی سوال تو ذهنم که چرا باید حامد به اون سرعت بره و خودش رو به کشتن بده. برام مهم نبود. شهره فهمید که حامد مرده و فقط اشک میریخت. به خاطر حفظ آبرو دوباره با شهره برگشتم زیر همون سقفی که دیگه واسمون فرو ریخته بود. باهاش زندگی میکردم ولی حریمی که بین ما بود شکسته بود. مادرم متوجه غم بزرگی که تو وجودم لونه کرده بود شد ولی نمیدونست دلیلش از کجاست. بعد از گذشت دو هفته روال عادی زندگی رو در پیش گرفتم. ولی حتی به شهره نگاه هم نمیکردم چه برسه به اینکه بخوام حرف بزنم. شبا رو مبل با صدای هق هق شهره که از اتاق خواب میومد خوابم میبرد. وقتی خونه بودم تموم وقتمو با الیا پر میکردم. شهره هر کاری میکرد تا نظرمو جلب کنه موفق نمیشد. با وجود اینکه خیلی تمایل جنسی داشتم حتی یک بار هم به شهره دست نزدم. بالاخره بعد از یک ماه خبری که منتظرش بودم بهم رسید _الو سلام . آقای عرفانی _بفرمایید _من از بیمارستان ... مزاحمتون میشم. متاسفانه دو ساعت پیش خانم شما تو سانحه رانندگی جونشونو از دست دادن . برا انجام مراحل قانونی لطفا تشریف بیارید اینجا. نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. ولی عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد. میدونستم شهره از قصد خود کشی کرده . ولی خیلی جیگر داشت که با ماشین خود کشی کرد. وقتی رفتم خونه و یه یادداشت که برام گذاشته بود رو خوندم تصمیم گرفتم که ببخشمش. نوشته بود آرش منو دو بار ببخش . یه بار واسه جریان حامد و یه بار واسه اینکه تو و الیا رو تنها میزارم. مواظب الیا باش. عذاب وجدان دست از سرم بر نمیداشت . شهره هر شب میومد به خوابم. با قرصای آرام بخش میخوابیدم. چند ماه از مردن شهره میگذشت و من با الناز قرار داشتم. النازی که تو ازدواج دومش هم به مشکل خورد و جدا شد . حالا من میخواستم ازش بپرسم آیا حاضره برای الیا مادری کنه یا نه ؟ پایان. سکس من با مامان و خواهرم قسمت اولاسم من بهروزه و مامانمم اسمش رویا است. من 19 سالمه و مامانم 42سالشه. یه خواهر هم دارم به اسم نیلوفر که اونم 16 سالشه. بابام هم حدود 10 ساله پیش از مامانم طلاق گرفت و رفت خارج. واسه همین وضع ما چندان خوب نیست. نه اینکه فقیر باشیم ها ولی وضع معمولی داریم. خلاصه ما تو خونه رفتار خیلی معمولی با هم داشتیم تا اینکه یه اتفاق وضع ما رو عوض کرد. داستان از جایی شروع میشه که یه بار یکی از دوست های مامانم که وضع خیلی توپی داشتن اومد خونه ما و ما رو به یه مهمانی دعوت کرد. اما این مهمونی یه مقدار با مهمونی های معمولی فرق میکرد واسه اینکه کلیه اعضای حاضر در این مهمونی باید لخت مادر زاد در مهمونی شرکت میکردن. البته مهمونی اصلا سکسی نبود و هیچ کس هم حق انجام هیچ گونه عمل سکسی را نداشت و فقط تمامی شرکت کننده ها باید لخت در آن مهمانی شرکت میکردن. ولی دلیل اینکه این دوست مامانم اومده بود پیش ما این بود که خودش میگفت چون شوهرش کلی از آشنا و فامیل به این مهمونی دعوت کرده ولی چون فامیل های دوست مامانم هیچ کدوم طوری نبودن که بشه بهشون پیشنهاد شرکت در این مهمانی را داد و از طرفی چون دوست مامانم ( باهره خانم ) هیچ کس رو دعوت نکرده بود قصد داشت تا با اصرار ما رو به این مهمونی ببره که جلوی شوهرش هم کم نیاره. مامانم هیچ جوری حاضر نمیشد که تو این مهمونی شرکت کنه ولی وقتی باهره جون گفت خواهش کرد و دو تا تراول 100 هزار تومنی هم به مامانم داد دیگه مامانم حرفی برای گفتن نداشت. از اینجای داستان را دیگه بشنوید. مامانم رو به باهره خانم : باهره جون حالا خوب ما هم بیایم اگه ازمون فیلم بگیرن چی. باهره : نه چون ما تو اتاقی که تو حیاط ویلا هست همه رو میفرستیم و اونجا لخت میشن و وسایلشونم میزارن کسی موبایل یا دوربین نمیتونه بیاره با خودش. مامانم دوباره گفت : نیلوفر چی اونم باید بیارم. که باهره گفت : آره رویا جون اون که اصله کاریه. مامانم گفت : یه وقت کسی کاری باهاش نکنه. که باهر گفت : نه عزیزم اونجا نه مشروب هست نه اینکه کسی حقه تجاوز داره فقط ما میخایم مثل پارتی های nude party آزاد باشیم. بعد نیلوفر اومد خونه و مامانم همه چیز رو برای نیلوفر هم تعریف کرد. آن وقت باهره خانم گفت حالا واسه اینکه خجالتتون بریزه هیمنجا لخت بشید تا این یکی دو ساعتی که من هستم رو لخت بگذرونیم. مامانم گفت : وا همین جا جلوی بچه ها ؟ باهره گفت : رویا جون پس فردا باید جلوی حداقل 40 نفر لخت بشی. چی داری میگی. بعد گفت : حالا اصلا من خودم اول لخت میشم. و در یک چشم به هم زدن لخت شد حتی شرت و کرستشم در آورد. رو کرد به ما و گفت : زود باشید دیگه. و رفت سمت نیلوفر و تاپشو از بالا کشید و در آورد. من هم بلیزم را در آوردم و مامانمم لخت شد. بعد هممون کامل لخت شدیم. تا حالا کس و کون و پستون مامان و خواهرم رو ندیده بودم. مامانم کون و پستون نسبتا بزرگی داشت ولی سینه های خواهرم کوچیک بودن. باهره بدن های ما رو نگاه کرد و به مامانم و نیلوفر گفت که مو های بدنتونو کامل بزنید و به منم گفت تو هم اینجوری نیای موهای دوره آلتتو بزن. خلاصه باهره نزدیک دو ساعت پیش ما بود و بعد رفت و گفت : تا پس فردا هم دیگه لباس نپوشید و بزارید عادت کنید به این وضع. موقع خداحافظی هم گفت : میخاین بیاید لباس مهمونی نپوشید ها چون همش همون جلوی در در میادتو این دو روز که تا مهمونی مونده بود ما همش لخت بودیم. فردای اون روز من و مامانم خونه بودیم و لخت داشتیم tv میدیدیم که خواهرم از کلاس اومد. همون جلوی در لخت شد. من داشتم نگاش میکردم. وقتی شلوارش رو درآورد دیدم شورت پاش نیست. گفتم : نیلوفر شورتت کو ؟ گفت : لازم نبود دیگه. مگه قرار نیست واسه مهمونی تمرین کنیم. دارم تمرین میکنم دیگه. گفتم : خوبه دیگه. مامان نگاش کن چیکار میکنه. مامانم گفت : چیه مگه تازه من امروز رفتم سبزی بخرم نه شورت پوشیدم نه کرست. گفتم : خوبه دیگه فقط ما از همه عقب تر موندیم. مامانم یه نگاه به کیره من کرد ( اینو از نگاهش فهمیدم ) و گفت : تو نمیخای پشماتو بزنی . من که از گفتن لفظ پشم تعجب کرده بودم گفتم : بعد از ظهر میزنم. در ضمن نیلوفر هم هنوز نزده ها. نیلوفر گفت : گزاشتم شب مامان واسم بزنه میخام مدل دار بزنه. گفتم : چه مدلی ؟ اومد نزدیک و گفت : میخام دورش رو بزنم و بالاش رو بزارم بمونه. گفتم : شیطون اینو از کجا یاد گرفتی ؟ مامانم گفت : ولش کن اذیتش نکن. شب شد و من توی توالت داشتم پشمام رو میزدم که خواهرم اومد و گفت بیا بیرون میخام برم توالت من گفتم : حال ندارم حسش نیست نمیبینی مگه دارم اصلاح میکنم. گفت : خوب من باید برم توالت بیا بیرون دیگه. گفتم : خوب بیا برو دیگه من که جلوت رو نگرفتم. گفت : یعنی نمیای بیرون ؟ گفتم : نه گفت : پس من میام و اومد و رفت رو کاسه توالت نشست و شروع کرد شاشیدن. دیدن شاشیدن نیلوفر خیلی شهوت انگیز بود و واسه همین کیرم شق کرد. نیلوفر که کیرمو دید. گفت : اینو چیکارش کردی. فردا اونجا این طوری نکنی آبرومون بره. من که دیدم خودش شروع کرد گفتم : آخه به شماها عادت کردم ولی فردا همه جدیدن و کاریش نمیشه کرد. فکر کنم کل مدت اینجوری باشه. گفت : جدید و قدیم نداره که زنا همه مثل همن. گفتم : اشتباه میکنی همشون فرق دارن. گفت : پس فردا همه مردهای توی اون جمع همین جوری هستند دیگه. ( منظورش شق کرده بود ). گفتم : چطور ؟ گفت : خوب وقتی زنای دیگه واسه تو جدیدا ما هم واسه اونا جدیدیم و همه آلتشون مثل الان تو میشه. گفتم : خیلی شیطون شدی ها. گفت : بهروز یه چیزی بگم. ؟ گفتم : بگو. گفت : وقتی مامان بهم گفت جریانو گفتم شاید تو قبول نکنی. یعنی ناراحت نمیشی ما جلوی مردهای دیگه لخت هستیم ؟ گفتم : نه چرا ناراحت باشم. خوب اونا هم زن یا مادر یا چمیدونم خواهرشون لخت هستن دیگه. خلاصه کار من تموم شد و اومدم بیرون و نیلوفر مامانم رو صدا زد که پشم هاش رو بزنه و مامان هم گفت : من کار دارم خودت بزن. نیلوفر گفت : من که نمیتونم میخام مدل بدم خراب میشه. مامانم گفت : خوب بده بهروز برات بزنه. نیلوفر منو صدا زد و من رفتم توی توالت گفت : پشمام رو میزنی گفتم : چرا که نه و ژیلت رو گرفتم و شروع کردم زدن . وقتی دستم به کس خواهرم خورد دوباره راست کردم ولی ایندفعه نیلوفر به روی خودش نیاورد. همون مدلی که میخاست براش زدم و وقتی تموم شد گفتم : پشماتو که زدم آلتت قشنگ تر شدا. گفت : تو هم که ماله خودتو زدی بزرگ تر شده. گفتم : قابله شما رو نداره. گفت : چی ؟ با دست کیرمو نشونش دادم و گفت : بی تربیت. هر دو از توالت اومدیم بیرون و شام رو خوردیم و آماده شدیم که فردا بریم مهمونی.خلاصه نوبت به فردا رسید و روز موعود مهمونی. اون روز بعد از خوردن نهار نوبتی حموم رفتیم و حسابی به خودمون رسیدیم و مامانم و خواهرم رفتند تو اتاق تا آرایش بکنند. سه تامون کماکان لخت مادرزاد بودیم و بعد از حدود یک ساعت که مامان و خواهرم از اتاق اومدن بیرون وقتی دیدمشون کف کردم یه آرایش غلیظی کرده بودن که نگو. من داشتم همین جوری نگاشون میکردم که مامانم گفت : به چی زل زدی. ؟ گفتم : به شما ها آخه تا حالا این جوری آرایش نکرده بودین. خواهرم گفت : یعنی خوشگل شدیم.؟ گف�8;م : از خوشگلی هم اون ور تره. دیگه ساعت داشت نزدیک 8 شب میشد و ما گفتیم که آماده شیم تا بریم چون قرار بود ساعت 9 شب اونجا باشیم. من رفتم و یه پیرهن پوشیدم و در حالی که داشتم از اتاق میومدم بیرون پیرهنمم داشتم تنم میکردم که دیدم خواهرم به مامانم میگه چی بپوشه ؟ من پرسیدم : مگه لباس میخاین بپوشین ؟ مامانم گفت : نه پس لخت بیایم تو خیابون. گفتم : لخت که نه ولی یه مانتو بپوشین زیرشم چیزی نمیخاد بپوشید خوب مگه باهره خانم نگفت ما همه رو میفرستیم تو یه اتاق تو حیاط ویلا همون جا لخت شن. خوب لباس نمیخاد که. بعد خواهرم گفت : آخه بهروز من نمیتونم مانتوی خالی بپوشم گفتم : چرا ؟ رفت از اتاق یه مانتو آورد گفت : مانتوی مریم رو گرفتم اینم خیلی کوتاه است. گفتم بپوش ببینم وقتی پوشید دیدم تا روی باسنشه به شوخی گفتم : الان نمیشه ولی شاید نصفه شب که برمیگردیم بشه تنها پوشیدش. مامانم گفت : خوب نیلوفر جان اون دامنه که تا بالای زانوته زیرش بپوش. گفتم : آره این طوری خوبه. بعد رو کردم به مامانم گفتم : مامان تو هم مثل نیلوفر یه دامن با مانتو بپوش. مامانم و خواهرم و من لباسامونو پوشیدیم. نیلوفر که خیلی جیگر شده بود. مانتوش آنقدر تنگ بود ( سایز دوستش مریم از خواهرم کوچیکتره ) که نوک سینه هاش زده بود بیرون خلاصه لباسامون معلوم شد و زنگ زدیم به آژانس. دمه در که داشتیم کفش میپوشیدیم دیدم نیلوفر نشسته رو پله و داره کفششو میبنده و لاپاشام بازه. کسش قشنگ افتاده بود بیرون. برگشتم که مثلا به مامانم بگم دیدم به به مامانم خودش مثل طوری که رو توالت میشینن نشسته و دامنشم داده بالاداره کفششو تمیز میکنه کسشم کامل افتاده بیرون. گفتم : بابا خودتونو جمع کنید الان یکی میاد میبینه. خواهرم گفت : یه نفرفقط ؟ خوب تا نیم ساعت دیگه که پنجاه نفر میبینن. و شروع کرد خندیدن از پله ها رفتیم پایین دیدم مامانم روسریشو فقط انداخته رو سرش و دو طرفش همینجوری ول شده و واسه اینکه زیره مانتو هم لخته خط سینش معلومه گفتم : مامان اون روسریتو درست کن سینت معلوم نشه که این دفعه مامانم شاکی شد و گفت : بهروز چقدر داری گیر میدی اصلا نمیریم ها. گفتم : نه ببخشید اصلا هر جور راحتی بیاین. آژانس رسید و خواهرم و مامانم رفتند عقب و منم جلو نشستم. تو راه خواهرم و مامانم واسه اینکه منو اذیت کنند منو صدا زدن یواشکی و مامانم مثلا شروع کرد با من حرف زدن که اگه راننده تو آینه حواسش به مامانم پرت بشه. بعد از اون طرف نیلوفر لا پاشو باز کرده بود و داشت میخندید و میخاست حرسه منو در بیاره. یا وقتی نیلوفر با من حرف میزد مامانم روسریشو الکی تکون میداد که خط سینش معلوم بشه. بعد از نیم ساعت که تو راه بودیم رسیدیم به آدرس و جلوی یه خونه ویلایی وایسادیم. واقعا خونه بزرگی بود. زنگ و زدیم و وارد خانه شدیم.وارد حیاط که شدیم به سمت جلو حرکت کردیم بعد از چند لحظه باهره و شوهرش اومدند استقبالمون اونم لخت مادر زاد بعد از سلام و احوالپرسی و دست دادن ما رو به طرف اتاقی که گفته بود و در گوشه ایی از حیاط ویلا بود راهنمایی کرد. وقتی وارد اتاق شدیم دیدم یه زن و مرد دیگه با یه بچه 2 ساله هم اونجا بودن سلام کردیم. اونا تقریبا لخت بودن مامانم و خواهرم که مانتوشونو در آوردن چون لخت بودن و زیر مانتو هیچی نداشتن زنه که اونارو دید با خنده گفت شما مثل اینکه از خونه آماده شدیدا !.مامانمم خندید و گفت ایده پسرم بود که زیره مانتو هامون چیزی نپوشیم. زنه گفت : چه ایده خوبی امیر منم برگشتنی زیره مانتوم هیچی نمیپوشم. بعد مرده گفت : باشه عزیزم هر جور راحتی. زنه رو به ما کرد و گفت : راستی یادم رفت خودمونو معرفی کنیم من شیوا هستم اینم شوهرم امیره. این کوچولو هم پسرمون پارسا هست. ما هم اظهار خوشحالی کردیم و مامانم گفت : من رویا هستم اینم پسرم بهروز و دخترم نیلوفر هستن. بعد از اینکه همه کامل لخت شدیم با هم به سمت ویلا حرکت کردیم. چون ما یه مقدار دیر رسیده بودیم تقریبا همه اومده بودند. دیدن نزدیک به 50 نفر آدم اونم لخت مادرزاد واقعا زیبا بود. سلام و احوالپرسی کردیم و یه قسمت نشستیم. خیلی جالب بود همه نوع آدمی بود پیر جوون یکی کیرش کوچیک بود یکی بلند یکی کلفت یکی سینه هاش افتاده بود اون یکی سر بالا خلاصه همه یه جوری بودن. همین طور که نشسته بودیم یه دفعه نیلوفر گفت : بهروز اون یارو رو ببین چه آلت بزرگی داره. گفتم : تو چشمت تو آلت مردها چیکار میکنه ؟ گفت : نه اینکه تو اصلا زنارو نگاه نمیکنی. گفتم: خوب حالا کدومو میگی ؟ گفت : اونی که اون ته کناره دره هیکلشم بزرگه. من یه خورده که دقت کردم دیدم آره واقعا کیره بزرگی داشت. گفتم : شیطون تو از کجا اونو دیدی ؟ گفت : خوب بزرگ بود دیدم دیگه. ولی بیچاره زنش ؟ گفتم : واسه چی ؟ گفت : همین جوری دیگه زنش با این چی کار میخاد بکنه گفتم : شایدم زن نداشته باشه. گفت : آره ممکنه. گفتم : اگه زن نداشته باشه بهت پیشنهاد ازدواج بده قبول میکنی ؟ گفت : نه مگه خرم. گفتم : چرا ؟ سکس من با مامان و خواهرم قسمت دوم و پایانی گفت : با این چیزی که این داره آدم باید خر باشه زنش بشه. منم با خنده گفتم : پس اگه واست خاستگار اومد بگیم اول کیرشو نشونت بده. کلمه کیر رو که شنید تعجب کرد. گفتم : بابا من سختمه هی بگم آلت همون کیر و کس بهتره. کیر و کس رو که گفتم مثل اینکه مامانم شنید و گفت چی شده ؟ که من گفتم هیچی مامان نیلوفر از دیدن سایزه کیره اون یارو که اون ته نشسته تعجب کرده. مامانم گفت : آره منم که اومدیم تو وقتی دیدمش تعجب کردم خیلی کلفته خوش به حاله زنش. من گفتم : مامان چه جوریه تو میگی خوش به حاله زنش نیلوفر میگه بیچاره زنش. دره گوشم گفت : نیلوفر هنوز تجربه نکرده وگرنه نمیگه بیچاره زنش. خلاصه شامو خوردیم و رقصیدیم و تا نزدیک ساعت 3 صبح داشتیم حال میکردیم. تو این مدتم با یه خانواده که یه زنه به اسمه سارا بود و 30 سالش بود و شوهرش حمید که اونم 33 ساله بود آشنا شدیم و با اونا بودیم. موقع رفتن که شد قرار شد با سارا و شوهرش برگردیم و مارو تا خونه برسونن. همگی اومدیم بیرون و بعد از خداحافظی از باهره و شوهرش رفتیم که لباس بپوشیم و وارد اتاق شدیم. من و حمید زودتر لباس پوشیدیم و گفتیم که میریم تو ماشین منتظره شما. اونا یه رونیز داشتن که تو حیاط پارک بود. من نشستم عقب و حمید هم که پشت فرمون بود بعد از چند دقیقه اومدن. من که دیدمشون دهنم وا موند هیچ کدوم که روسری سرشون نبود. مامانم که همون دامن و مانو رو پوشیده بود سارا هم شلوار با مانتو ولی بدتر از همه نیلوفر بود که اون مانتوی تا روی کونش رو پوشیده بود بدونه هیچی. گفتم دامنت کو ؟ گفت : خودت گفتی برگشتنی نمیخاد بپوشی. گفتم : من شوخی کردم. گفت : اصلا حال ندارم کسی که نمیبینه نصفه شبه دیگه من کنار پنجره بودم و نیلوفر نشست وسط و مامانمم اونور.اون روز تو ماشین کلی شوخی کردیم و رسیدیم خونه. تو خونه به خاطر جوی که از بودن تو اون پارتی داشتیم یه اتفاقاتی افتاد که منجر به سکس بین من و مامان و خواهرم شد.وقتي رسيديم خونه مامان وخواهرم رفتن حموم دوش بگيرن منم گفتم ميخوام باهاتوم بيام اونها هم مخالفتي نكردن و همه باهم رفتيم حموم.حموم خونمون كوچيكه و جا براي چند نفر نيست بخاطر همين وقتي همگي رفتيم تو كاملا بهم چسبيده بوديم و كير منهم كه راست شده بود ميخورد به بدن مامانم اونم كه ظاهرا بدش نميومد و خودشو بيشتر فشار ميدار بمن خواهرم هم داشت زير چشمي مارو نگاه ميكرد منم ديدم بهترين فرصته بهش گفتم چيه نكنه هوس كير كردي؟اونم با پررويي گفت آره خيلييييييييييييي.مامانم گفت بهش بده بنده خدا مزشو بچشه تا بفهمه كير چجورش خوبه.منم گفتم اول كس ميخوام بعدا كون.مامانم هم كه منتظر اين حرف من بود گفت جوووووون فداي پسرم و كيرش بشم بيا بكن تو كسم و منم نامردي نكردم و همونطور ايستاده يه پاشو دادم بالا و تكيشو دادم به ديوار حموم و كيرمو كردم تو كسش كه يه آخي گفت از صداش گوشم درد گرفت و شروع كردم به تلمبه زدن خواهرم هم كه شهوتي شده بود داشت با سينه هاي مامانم بازي ميكرد و با يه دستشم با كوسش ور ميرفت.مامانم با يه آخ كوچيك ارضا شد و حالا نوبت كون خواهرم بود اونو برش گردوندم و كيرمو گذاشتم جلوي سوراخ كونش و يكم فشار دادم ديدم تو نميره بهش گفنم خودتو شل كن و يكم توف زدم به سوراخ كونش و به كيرم كه ايندفعه با يكم فشار كيرم تا نصفه رفت تو كونش اونم ميگفت درد داره اما مشخص بود بار اولش نيست ولي من به روش نياوردم و كيرمو تا دسته توي كون خواهرم جا دادم و شروع به تلمبه زدن كردم اونم كه ديگه حالش دست خودش نبود و ميگفت محكمتر بكن كونمو جر بده جوووووووون چه كيري داره داداشم مامانم هم كه حالش بهتر شده بود داشت سينه هاي خواهرمو ميخورد داشت آبم ميومد خواهرم هم ارضا شده بود منم آبمو توي كونش خالي كردم و ديگه حال نداشتم تكون بخورم خلاصه همديگه رو شستيم و اومديم بيرون من و خواهرم که تا حالا تجربه سکس باهم رو نداشتیم خیلی حال میکردیم و مامانمم که به گفته خودش خیلی وقت بود سکس نداشت واسه همون هر سه تامون فوق العاده هات بودیم. اون شبی که ما از پارتی برگشتیم خانه به مدت 2 روز داشتیم سکس میکردیم تو این 2 روز من نزدیک به 15 بار آبم اومد که آخراش دیگه خبری از آب نبود و فقط حسش بود. واقعا هم کمرم دیگه درد گرفته بود و اصلا نمیتونستم دیگه کاری کنم که به مامانم و خواهرم گفتم من دیگه نمیتونم ولی اونا انگار نه انگار همین جوری مشتاق سکس بودن. از اینجا به بعد از زبان داستان. مامانم : بهروز من بهت نیاز دارم تو با نیلوفر بیشتر بودی. من بهش گفتم : مامان جون دیگه جون ندارم بزار یکی دو روز بگزره بعد به جفتتون حال میدم. خواهرم گفت : یعنی یکی دو روز از کیر خبری نیست. گفتم : چیه زبونت باز شد اول اسمه کیر و شنیدی تعجب کردی حالا کیر کیر میکنی. گفت : مامان یه چیزی بهش بگو اصلا من الان کیر میخام. مامانم گفت : خوب دخترم منم میخام ولی میبینی که داداشت دیگه نمیتونه. نیلوفر دوباره شروع کرد به داد زدن که من کیر میخام. من عصبانی شدم گفتم : میخای برم یه نفر رو از خیابان بیارم بکنتد. گفت : اگه اینکارو بکنی که خیلی خوب میشه. گفتم : نگاه کن چه پر رو شده یه ذره بچه حالا خوبه هنوز دو روز نشده کیر رو دیدی اینقدر کیر کیر میکنی. مامانم گفت : بهروز جان ببین اگه میتونی یه بار دیگه با من و نیلوفر سکس کن بعد دیگه استراحت کن. گفتم : مامان جون قربونه اون کست برم نمیتونم کمرم درد میکنه خوب یعنی هیچ کس رو ندارید که باهاش حال کنی مامان جون. به باهره بگو شاید یکی رو بتونه براتون جور کنه. مامانم گفت : نه بابا من که با کسی تا حالا رابطه نداشتم. باهره هم که از من بدتره. یه دفعه خواهرم گفت : یعنی اگه کسی رو بشناسیم میتونه بیاد ما رو بکنه. ؟ گفتم : اگه خیلی احتیاج دارید آره چون من که دیگه نمیتونم ادامه بدم. خواهرم سرش رو انداخت پایین و گفت : قول بدید دعوام نکنید من میتونم یکی رو بیارم. یه دفعه من و مامانم چشامون گرد شد گفتیم : کی ؟ گفت : گفتید دعوام نمیکنید که. من گفتم : کاریت نداریم بگو. گفت : من با یه پسره دوستم خیلی دوست داشت باهام سکس کنه ولی من نمیزاشتم. میتونم به اون بگم بیاد. مامانم گفت : قربونه دخترم برم که دوست پسرم پیدا کرده. من گفتم : حالا چند وقته باهاش دوستی. گفت : هشت ماهی میشه. گفتم : قابل اعتماد هستش ؟ گفت : آره بابا تازه پولدارم هستن. مامانم گفت : خوب بهش بگو بیاد دیگه. خواهرم گفت : جدی ؟ من و مامانم تایید کردیم. خواهرم کلی حال کرد و بلند شد که بره سمت تلفن گفت : مامان تازه کیرشم کوچیکه جون میده واسه کون کردن. من گفتم : مگه باهاش سکس کردی. تازه وقتی فهمید سوتی داده سرشو انداخت پایین و گفت : نه. گفتم : پس از کجا کیرشو دیدی ؟ که باز سرشو انداخت پایین. گفتم : عزیزم من که کاریت ندارم تو الان آزادی که با هر کی میخای باشی. گفت : بهم نشون داده و رفت که تلفن بزنه و اومد و گفت که تا یه ساعت دیگه اینجاست. گفتم : بهش چی گفتی ؟ گفت : گفتم فقط من خونه هستم بیاد با من سکس کنه. مامانم گفت: آره اینجوری بهتره آخه اگه از اول میفهمید قراره منم بکنه حول میکرد. بعد مامانم پرسید : حالا چه جوری باهاش رفیق شدی ؟ نیلوفر گفت : دوست دوست پسره مریم بود. یعنی مریم واسم جورش کرده. من گفتم : این مریم خودش جندست خواهره مارم داره از را بدر میکنه که مامانم گفت : حالا که همین مریم مارو از بیکیری نجات دادا و همه خندیدیم.خلاصه تقریبا چهل دقیقه گذشته بود و دیگه نزدیک بود که پارسا ( دوست پسره خواهرم ) برسه که نیلوفر اومد گفت : تو چرا حاضر نمیشی ؟ گفتم : حاضر برای چی. گفت : خوب بری بیرون دیگه ؟ گفتم : بیرون کجا بود من میخام بمونم سکس تو و مامان با پارسا رو ببینم. خواهرم داد زد گفت : مامان بهروز نمیخاد بره بیرون. مامانم اومد گفت : بهروز میخای بمونی مگه ؟. گفتم : آره ایرادی داره ؟ گفت : نه ولی مطمئنی میخای سکس مارو ببینی ؟ گفتم : آره مامان جون حالا بهتره به خودتون برسید تا پارسا جون میاد آماده باشید. سه تایی نشسته بودیم که دیدیم زنگ در زده شد. نیلوفر رفت و در را باز کرد گفت پارساست. ما رو مبل نشسته بودیم. صدای سلام پارسا اومد هنوز ما رو ندیده بود. همین که وارد حال شد و من و مامانمو دید در جا خشکش زد. مامانم گفت : پارسا جان چرا زحمت کشیدی گل لازم نبود که. منم گفتم : بیا بشین آقا پارسا. هنوز تو شک دیدن ما بود که خواهرم دستشو گرفت و گفت بیا بشین دیگه. پارسا که معلوم بود ترسیده با ترس اومد و رو مبل نشست. و طوری که ما نفهمیم داشت از خواهرم میپرسید که مثلا من و مامانم اونجا چیکار میکنیم. نیلوفر هم واسه اینکه بیشتر پارسا رو اذیت کنه یه دفعه بلند گفت : مامان پارسا میخاد بدونه شما و بهروز اینجا چیکار میکنید ؟. پارسا دست پاچه گفت : نه بخدا من فقط داشتم از اینجا رد میشدم. اگه اجازه بدید من دیگه برم. مامانم گفت : کجا پارسا جان تازه اومدی هنوز کاری نکردی که. مگه قرار نبود با نیلوفر سکس کنی ؟ پارسا همین جوری مونده بو و ماتش برده بود. مامانم گفت : من دیدیم میخای با نیلوفر حال کنی گفتم خوب به منم یه حالی بدی دیگه. اون هنوزم مونده بود و هیچی نمیگفت. بعد من گفتم : تازه منم سکستونو میبینم اگه با مامان و خواهرم خوب سکس کنی بازم میتونی بیایی و اینارو بکنی. اون که انگار از شک در اومده باشه گفت : یعنی من میتونم با شما دو تا سکس کنم. مامان و خواهرم جفتشون تعیید کردن. رو کرد به من و گفت : یعنی از نظر شما هم ایرادی نداره ؟ من گفتم : نه چه ایرادی فقط باید یادت باشه از این واقعه کسی بویی نبره چون تا زمانی که کسی نفهمه میتونی بیای و مامان و خواهرمو بکنی ولی اگه کسی بفهمه اولا دیگه از سکس خبری نیست و دوما اینکه کسی هم حرفتو باور نمیکنه. گفت : نه بابا مگه خرم به کسی بگم. من که دیدم اوضاع مناسبه گفتم : نیلوفر جون پس به پارسا جون برس نمیبینی مگه کیرش از زیره شلوار چه بادی کرده. خواهرم تو یه چشم به هم زدن پارسا رو لخت کرد کیرش از کیره منم کوچیکتر بود آخه هم سن خواهرم بود و از من کم سن تر بود. پارسا هم لباسای نیلوفر رو از تنش در آورد و شروع کردن لب گرفتن. رو کردم سمت مامانم گفتم : مامان تو نمیخای مشغول شی خوب اینم کیر دیگه مگه نمیخاستی. مامانمم که انگار منتظر اوکی من بود رفت سمت اونا و در حالی که پارسا با خواهرم لب تو لب بودن رفت و کیره پارسا رو گرفت و کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. من خیلی حال میکردم و واقعا حشری شده بودم. آخه صحنه جالبی بود خواهرم داشت با یکی لب میگرفت و مامانم داشت کیرشو ساک میزد. پارسا کیرشو از دهنه مامانم در آورد و رفت بین پاهای نیلوفر و شروع کرد کسشو خوردن مامانمم دوباره کیره پارسا رو گرفت دهنش و شروع کرد ساک زدن. پارسا از تکون هایی که میخورد انگار داشت ارضا میشد و بدون اینکه چیزی بگه تو دهن مامانم ارضا شد و آبشو همون جا خالی کرد. مامانمم همه رو با یه ولع خاصی میخورد. چون آب پارسا اومد کیرش خوابید مامانم به نیلوفر گفت من خسته شدم بیا تو ساک بزن. مامانم جاشو با نیلوفر عوض کرد و نیلوفر مشغوله ساک زدن شد. جالب اینجا بود که نه مامانم دهنشو شست و نه خواهرم کیره پارسا رو تمیز کرد و هومن کیره آب کیری رو کرد تو دهنش. کیره پارسا که شق شد از دهنه خواهرم در آورد و گرفت سمت کس مامانم و با یه فشار کرد تو و شروع کرد تلمبه زدن. خواهرمم رفت سمت سینه های مامانم و مشغوله لیسیدنه اونا شد. مامانم با چیزایی که میگفت معلوم بود که داره ارضا میشه. هی میگفت : جون پارسا جونمممممممم منو پاره کن منو جر بده. من و دخترم دیگه جنده های تو هستیم. من که از شنیدن این حرف ها کلی حال کردم و پارسا هم هی تلمبه میزد که مامانم دادش رفت هوا و ارگاسم شد. تا مامانم ارضا شد خواهرم کونشو کرد سمت پارسا و گفت زود باش نوبته منه. پارسا گفت : چه قدر عجله داری ؟ گفتم : پارسا جون عزیتش نکن بکن تو دیگه. گفت : چشم اقا بهروز؛؛؛؛؛؛؛دوستان عزيز بعضي داستانها رو شايد قبلا خونده باشيد اما بخاطر درخواست زياد دوستان درقسمت نظرات و يا با ايميل؛تعدادي از داستانها يي رو كه ميذارم شايد يه كم قديمي باشه؛شما ببخشيد؛مرسي از همه عزيزان؛شادباشيد...پایان سكس ضربدری قسمت اول اين داستان هم تقديم به اوناهايكه عاشق سكس ضربدري هستن؛اميدوارم خوشتون بياد يه رفيق دارم که خيلي با هم صميمي هستيم . سالهاست باهم دوستيم . من اينجا اسمشو ميذارم پيمان . دوستاني که رفاقت هاي 10 سال به بالا رو تجربه کردن مي فهمن من چي مي گم . تو اين سالهاي رفاقت بسيار با هم صميمي شديم و هيچ چيزي از همديگه پنهان نداشتيم . بايد اعتراف کنم که لدت واقعي رفاقت با اون رو هنوز تجربه مي کنم . بعد از اينکه هر دوتامون به فاصله کمي متاهل شديم . يه بار که خونه ما بود و داشتيم با هم ويدئو مي ديدم . من براي برداشتن فيلم جديدي رفتم سر کمد . پيمان چشمش افتاد با فيلمي که کنار گذاشتم . گفت اون چيه ؟ منم گفتم فيلم عروسيمه . گفت بيار بابا اونو ببينيم منکه خودم تو عروسيت بودم . من اول قبول نکردم و گفتم بخشهاي خصوصي هم داره که لباس زنم مناسب نيست ولي پيمان خيلي اصرار کرد بالاخره بعد از مدتي شوخي و جدي ، آخر سر قرار شد که من فيلم رو بهش نشون بدم به شرطي که اونهم فيلم عروسيشو بعداً نشون من بده وقتي با کلي خنده فيلم رو آوردم يه شرط ديگه گذاشت ، گفت منو تو که اين حرفا رو نداريم و کسي هم متوجه نميشه ولي بيا حالا که داري فيلم رو ميذاري اگه من حالم بد شد و تحريک شدم گير نده و ناراحت نشو منهم براي تو همين کار رو مي کنم . منم که کلي کنجکاو شده بودم قبول کردم و فيلم رو گذاشتم . وقتي فيلم به جاهايي رسيد که خانمم بي حجاب بود و کاملاً موها ، گردن ، شونه ها و سينه اش تا نزديک خط سينه معلوم بود ، متوجه شدم که پيمان بدجوري به فيلم خيره شده ، يکي دو جا هم فيلم رو عقب و جلو کرد و حسابي خانمم رو تماشا کرد . اينقده تو بحر تماشا بود که بي توجه به من ، خودشو مي ماليد و کاملاً از جلوي شلوارش معلوم بود که حسابي تحريک شده . آخر فيلم هم گفت : اگه ناراحت نميشي بايد اعتراف کنم که زنت خيلي خوشگله ، حتي خوشگل تر از زن من و اطرا کرد که عکسهاي خصوصي مون رو هم بيارم . خلاصه ، دردسرتون ندم ، حسابي با ديدن فيلم و عکسها حال کرد . راستش من هم خوشم اومده بود هم ناراحت بودم ولي با اين اميد که منهم بزودي عکس و فيلم خانمش رو مي بينم خودم رو راضي مي کردم . چند روز بعد هم رفتم خونه شون و متقابلاً عکسها و فيلمهاي اون و خانمش رو ديدم . يادتون باشه که قبلاً گفتم من و پيمان از اون دوستاي قديمي و باصطلاح با هم ندار بوديم و بيشتر از سر رفاقت و شيطنت اين کار رو کرديم . از اونجايي که خودتون مي دونيد اين جور شيطنت ها به خاطر هيجانش ، تمومي نداره و آدم دوست داره حد بالاتري از اون رو تجربه کنه ماجراي ما هم به اينجا ختم نشد . نشستيم کلي برنامه ريزي کرديم و به اين نتيجه رسيديم : هر کدوم از ما با زنش سکس کنه و از سکسش فيلمبرداري کنه و به اون يکي نشون بده... دست بکار شديم و بعد چند روز سرو کله زدن با زنهامون که بابا مي خوايم يه فيلم از سکسمون برا يادگاري داشته باشيم ، هر کدوم جداگونه با زنهامون سکس کرديم و فيلمبرداري کرديم و نشون همديگه داديم . بچه ها ، من توصيه نمي کنم که اين کار رو بکنيد ولي واقعاً هنوز مزه بار اولي که فيلم سکس خودم و همسرم رو برا پيمان گذاشتم زير زبونم هست . بشدت حرارتم بالا رفته بود و دهنم خشک شده بود ولي در عين حال لذت خاص و غير قابل توصيفي رو تجربه مي کردم . پيمان هم متقابلاً چشماش از تعجب گرد شده بود و دهنش خشک . شديداً هم خودشو و آلتوش مي ماليد . اين گفته باشم که همسر من خيلي قشنگ و بسيار خوش اندامه . پيمان بارها و بارها فيلم رو نگاه کرد و هر دفعه با ناله هاي حشري همسرم تو فيلم ناله مي کرد و جون جون مي گفت . آخرش هم ساکت بلند شد و رفت . چند روز بعد هم طبق قرار منو براي ديدن فيلم سکس خودش و همسرش صدا زد . اونهائيکه همسر خيلي زيبايي دارن مي دونن من چي مي گم : تماشاي فيلم پيمان و بدن زنش با اينکه برام خيلي جالب و تازه بود ولي زياد بهم مزه نداد چون خانمش نه توي سکس به فعاليت زن من مي رسيد نه توي زيبايي و اندام و اين چيزا . ولي .... ولي بعد ديدن فيلم وقتي بهم نگاه کرديم هر دوتامون فهميديم داريم به يه چيز فکر مي کنيم : سکس ضربدري ! و زديم زير خنده . بعد کلي خنده جواب يه سئوال رو نداشتيم : آخه چه جوري ؟ راست و صادقانه بهتون بگم من همون موقع گفتم من ميلي به سکس با همسر تو ندارم حتي اگه تو موفق به سکس با زن من بشي . پيمان هم پريد منو بوسيد و گفت : راستش منهم ظرفيت اينو ندارم که با زنم سکس کني و حالا که خودت اينو گفتي خيال منم راحت کردي . اونوقت دوتايي نشستيم قرار و مدار گذاشتن و قول دادن به همديگه که جايي به کسي حرفي نزنيم و آخرش دنبال راه چاره گشتيم . يه راهش اين شد که مدتي بيشتر خونه ما بياد و تو شوخي و صحبت با زن من خودموني تر صحبت کنه ، بعذ يه مدتي هم زن منو به اين بهانه که من کارم زياده براي خريد و اين چيزا بيشتر بيرون ببره . بعدشم که به اين ترتيب صميمي تر شد يه جوري سر حرف رو با زنم باز کنه . منم قول دادم که تو اين مدت از پيمان بيشتر حرف بزنم و از خانمم بخوام با اون راحت تر باشه . همين کارها رو کرديم و پيمان روز به روز به ما يعني به من و خانومم نزديکتر شد . منم موقع سکس با خانمم از پيمان حرف مي زدم . بهش مي گفتم من به پيمان خيلي اعتماد دارم و تو حتي اگه جلوي اون لخت هم بشي مسئله ايي نيست . تو فانتزي هاي سکسيمون از سکس سه نفره با پيمان حرف مي زدم . و .... يه بار که با زنم داشتم شوخي و جدي در همين مورد صحبت مي کردم بهش گفتم بيا پيمان رو سرکار بذاريم . گفت چه جوري ؟ گفتم از اين به بعد جلوش لباسهاي خيلي باز يا خيلي تنگ يا خيلي نازک بپوش ، بهش چشمک بزن و از اتين کارا که توجهش به تو جلب بشه ببينيم چيکار مي کنه ( البته حتماً متوجه شديد که اين حرفا رو از رو نقشه ايي که با پيمان کشيده بوديم مي زدم ) بعد از کلي خنده و شوخي و جدي با خانمم ، پرسيد حالا اگه من اينکارو کردم و اون هوسي شد چي ؟ منم که ديدم مخالفت زيادي نکرد گفتم هيچي يه کم باهاش راه بيا ببينيم چيکار مي کنه . من و پيمان اين چيزا رو نداريم بابا . 15 ساله رفيقيم و از اين حرفا ... همين کارهم شد . خانوم بيچاره من غافل از اينکه منو پيمان باهم هماهنگيم جلوي اون لباسهاي آزاد و بدن نما مي پوشيد و .... تا بعد از مدتي نقشه اصلي رو عملي کرديم : من به زنم گفتم که امشب دير ميام و شايد تا صبح سر کار بمونم ولي براي اينکه پيمان رو بعد اين همه مدت امتحان کنيم و سرکار بذاريم آخر شب بهش زنگ مي زنم که خانمم يه قرص مسکن مي خواد و من سرکارم و پيمان جان تو زحمت بکش از داروخانه قرص رو بگير و ببر بده خانمم . تو هم اگه پيمان اومد خونه و قرص رو داد باهاش گپ بزن . خانمم گفت : اگه هوسي شد چي ؟ گفتم بابا قبلاً که بهت گفتم يه حال کوچولو و خيلي مختصر بهش بده . زود اومدم قضيه رو با پيمان هماهنگ کردم . آخر شب حدود ساعت 11 طبق قرار قبلي پيمان به خانمم زنگ زد که محسن زنگ زده که شما قرص مي خواي ، من الان براتون ميگيرم و ميارم . بعدش هم ما دو تا مثل دو تا شيطون که اين زن بيگناه رو به اين داستان کشونده بوديم با هم اومديم نزديک خونه ، من تو ماشين نشستم و اون رفت تو مجتمع ، تو خونه من . سكس ضربدری قسمت دوم و پایانی من چه حالي داشتم خدا ميدونه . شده گناهي رو بار اول مرتکب بشيد ؟ شده تو بچه گي باد لاستيک ماشين همسايه رو يواشکي خالي کرده باشيد و در رفته باشيد ولي پشيموني و ترس از گير افتادن تو وجودتون موج بزنه ؟ داغ کرده بودم ، گاهي پشيمون ميشدم ، گاهي به خودم مي گفتم بالاخره من بايد اين رو تجربه کنم . بالاخره بايد اين حس رو ارضاء کنم ، گاهي مي گفتم اگه اتفاقي بيافته نکنه پيمان منو مسخره کنه که خودت کسخلي و زنت جنده ؟ باز مي گفتم نه بابا من و پيمان 15 ساله با هم همه جوره رفيقيم ..... تو اين فکرا بودم و يک ساعت و نيمي گذشته بود که ديدم پيمان داره مياد ولي چه اومدني پيمان اومد ولي رو پاهاش بند نبود ، تا اومد نشست تو ماشين پريد منو بغل کرد و بوسيد و گفت : مرسي ، نموم شد بالاخره زحمات چند وقته مون نتيجه داد! گفتم چي شد بابا منو يه ساعت و نيمه کاشتي ؟ پيمان گفت : هيچي ! من رفتم قرص ها رو بردم ، شيوا هم تعارف کرد که بيا تو چايي درست کردم . به اين بهانه نشستم و بعد چند دقيقه صحبت و شوخي بهش گفتم که :شيوا خانم ! من منتظر فرصت بودم يه حرفايي رو بهت بزنم . من چند وقته همش به تو فکر مي کنم . تو خيلي خوبي . هم از نظر ظاهر و هم از نظر اخلاق . خودت هم تو اين جلب توجه من مقصري ، همش جلوي من لباسهاي باز مي پوشي و شوخي مي کني و ..... خلاصه پيمان گفت کلي از اين دري وريها گفتم و آخر سر ازش خواهش کردم فقط سينه هاشو بهم نشون بده ! شيوا هم بعد کلي ناز کردن و شوخي سينه هاشو نشون داد . حتي با اصرار من گذاشت بهشون دست بزنم ( نه اينکه بمالم ) ... خلاصه پيمان تو هوا داشت راه ميرفت .راستش من خودم خيلي جالب شده بود برام ، با اينکه با نقشه اومده بوديم جلو ولي فکر نمي کردم اينجوري ديگه رضايت بده . خودم هم خوشم ميو مد . بخصوص که پيمان هم از سينه هاي شيوا تعريف مي کرد بي دروغ بگم که خوشم ميومد.من براي اطلاع خوانندگاني که تو فکر اين جور سکس هستن مي گم که يکي از بديها يا شايد خوبيهاي اين نوع سکس اينه که هيجان زيادي داره و لذت زيادي به آدم مي ده ، براي همين هم هي آدم مدام دنبال اينه که بيشتر و بيشتر اونو تجربه کنم و هي تو اين مورد پيش ميره ، چيزي که براي من پيش اومد و از يه دختر چشم و گوش بسته و پاک ، با فريب و نيرنگ و داستان سر هم کردن ، يه فاحشه تمام عيار ساختمخلاصه . از اون شبي که من و پيمان و شيوا با هم سکس سه نفره رو تجربه کرديم يه روزگار خوشي داشتيم . اول من و پيمان قرار گذاشتيم که زياده روي نکنيم يعني به کارهامون برسيم و بعنوان تفريح اينکارو تکرار کنيم نه اينکه هر روز و هر ساعت کارمون اين باشه و همين هم شد . شايد چند ماه طول کشيد . تقريباَ 10 روزي يه بار , 15 روزي يه بار من و پيمان و شيوا مي رفتيم تو تختخواب , يکي دو ساعتي سکسمون طول مي کشيد . راستش من بيشتر تماشاچي بودم و از سکس همسرم شيوا و دوستم پيمان لذت مي بردم . گاهي اوقات شوخي شوخي خودم براش کاندوم مي ذاشتم حتي گاهي به کارهام مي رسيدم و اونها خودشون مشغول بودن فقط وقتي که ناله هاي شهوتناک شيوا بلند مي شد مي رفتم ببينم چيکار مي کنن . اينجور موقع ها بيشتر 69 مي شدن . شيوا کير پيمان رو با لذت مي ليسيد و پيمان هم کس شيوا رو با زبونش نوازش مي کرد و وقتي شيوا به اوج مي رسيد فقط مي گفت منو بکن فقط بکن , پيمان هم بر ميگشت و با کير 16 سانتيش شروع مي کرد به تلمبه هاي طولاني و محکم زدن , اينقدر که اول شيوا ارضا مي شد و يعد پيمان . هميشه از کاندوم استفاده مي کردن ولي 2-3 بارهم از دستش در رفت و آبشو خالي کرد تو کس شيوا! که مجبور به شستشو مي شديم و بعدش تا دفعه بعدي پريودي از ترس مي لرزيديم . خلاصه . ماجراي ما ادامه داشت تا اينکه يه چيزي قطعش کرد :پيمان با اينکه اعتقاد مذهبي درستي نداشت يه سفر قاچاقي رفت کربلا . وقتي برگشت يه آدم ديگه شده بود . باور نمي کنيد اگه بگم اين کار رو يه دفعه گذاشت کنار .من و شيوا هم نه تنها هيچ اعتراضي نکرديم بلکه کمکش هم کرديم . يه چند ماهي گذشت و ما زندگيمون افتاد رو روال عادي . ايني که ميگن هر کي اينکارو بکنه ديگه درست بشو نيست چرته . هم پيمان از زندگي سکسي ما کنار رفت هم ما بي خيال اين کار شديم . .... تا اينکه يه جووني تو شرکت ( يعني شرکت من و دوستام ) استخدام شد و طبيعتاَ شد کارمند من . من اينجا اسمش رو ميذارم رامين . اين رامين خيلي پسر جذابي بود و خيلي مودب . اونقدر باحال بو که با وجود اختلاف سن 7-8 ساله با هم حسابي رفيق شديم . چند باري هم با شيوا رفتيم دنبالش و سه تايي رفتيم بيرون شام خورديم ( رامين مجرد بود ) يه شب موقع سکس با شيوا , اون از رامين سئوالهايي کرد بهش گفتم چيه ؟ نکنه ميخوايي اين رو هم مثل پيمان کني ؟ گفت رو راست بگم بدم نمياد ولي مي ترسم براي تو تو محل کار بد بشه . من گفتم نه ! رامين خيلي حرف نگهداره و يه جورايي به من مديونه . اگه بخواي منم حرفي ندارم . تا يکي دوهفته بعد از اون نقشه هاي مختلف کشيديم تا آخر به يه نتيجه رسيديم و اين هم نقشه ما که عملي شد :يه بار من به بهانه کار زياد از رامين خواهش کردم دنبال شيوا بره و اون رو براي خريد بيرون ببره . شيوا هم باهاش مثل هميشه خيلي خودموني برخورد کرد . کم کم دفعات اين کار زياد شد . يعني هفته ايي يکي دو بار شيوا بهش زنگ ميزد و اون هم با اجازه من مي رفت دنبالش و کارهاشو مي کرد : خريد کردن , خونه دوست بردن , آرايشگاه بردن و از اينجور کارها . طبيعيه که با هم خيلي صميمي شده بودن و شده بوديم . تو روزز اصلي که ديگه من و شيوا فکر کرديم خيلي با رامين اخت شده من يه دوربين تو کمد اتاق خواب جاساز کردم . شيوا هم طبق روال قبل به رامين زنگ زد و گفت اگه مي توني بيا منو ببر خريد لباس . اون هم به من گفت که همسرتون کارم داره و من هم بهش اجازه دادم . خلاصه با هم رفتن خريد و برگشتن خونه . مثل هميشه رامين مياد تو تا چيزي بخوره . شيوا هم ميره تو اتاق خواب و دوربين رو روشن مي کنه . بعد اومد به رامين گفت : رامين بيا من لباسها رو مي پوشم ببين خوبه ؟ اون پسر خوب و ماماني ( که همين الان هم دلم براش تنگ شده ) از همه جا بي خبر قبول کرد . حالا تصور کنيد با هم داريم از دوربين ميبينيم :شيوا لباس اول رو که زياد هم باز نبود پوشيد و رامين رو صدا زد . رامين اومد و در حالي که معلوم بود از ديدن بازوها و جلوي سينه شيوا جا خورده اونو برانداز کرد و لباس رو تائيد کرد . بعد رفت بيرون تا شيوا دومين لباس رو بپوشه . اين لباس خيلي باز بود هم از دامن هم از سينه . رامين دوباره اومد تو و کاملاَ معلوم بود دهنش خشک شده . بروبر نگاه کرد و با صدايي لرزون نظرشو گفت . ( اينو همين جا بگم که رامين دوست دختر داشت و سابقه سکس هم داشت ولي نه زن شوهر دار و نه شيوا و نه زن رئيسش ) شيوا با شيطوني خاص خودش گفت چشاتو بگير من لباسمو عوض کنم يکي از لباسهاي قبلي رو بپوشم ببين از اين سه تا کدوم بهتره برا جشن تولد دوستم !! رامين بيچاره هم همين کار رو کرد و شيوا جلوي اون که چشماشو گرفته بود لخت شد و لباس سومي رو پوشيد . اين يکي ديگه افتضاح بود يه شلوارک با يه تي شرت خيلي باز . رامين کاملاَ يکه خورده بود ولي هرجوري بود يه چيزي گفت . شيوا بهش گفت چرا صدات مي لرزه ؟ چرا قرمز شدي ؟ ... رامين گفت راستش آخه شما اينجوري لباس مي پوشي و فکر منو نمي کني . شيوا گفت مگه چيه بابا ؟ تو از خودموني . تو که مجردي , کوچولويي , مي خواي اين دفعه چشمتو نگير !!! رامين هم گفت باشه نمي گيرما . اونم گفت نگير و يهو تي شرت رو از تنش دراورد . رامين وايستاده بود و هم تحريکک شده بود و هم هاج و واج داشت به شيوا که سينه هاي خوشگلش تکون تکون مي خوردن و مثلاَ بي خيال دنبال لباس خونه اش مي گشت زل زده بود . يه دفعه به رامين نگاه کرد و گفت چت شده بابا ؟ تا حالا نديدي ؟ اونم دروغکي گفت نه . شيوا گفت خوب حالا ببين و شلوارکش رو هم دراورد و وانمود کرد که مي خواد شلوار راحتيشو بپوشه ولي رامين کاملاَ بي اختيار جلو رفت و از پشت بغلش کرد . شيواي شيطون هم که دوماهي مي شد منتظر اين لحظه بود مي گفت نه چيکار مي کني ؟ اگه آرش بفهمه چي ؟ به دوست و رئيست خيانت مي کني ؟ رامين هم التماس کنان گفت نه کاري نمي کنم . خيلي منو تحريک کردي . کاري باهات ندارم صبر کن يه ذره و شروع کرد به ماليدن و بوسيدن گلو و لب شيوا . شيوا هم مثلاَ تسليم شد . خوب که شيوا رو ماليد يه دفعه ارضا شد . حتي لباسش رو هم درنياورد . معذرتخواهي کوچکي کرد و از خونه خارج شد و مثلاَ اومد سر کار . شيوا هم به من زنگ زد و گفت بالاخره راهش اوردم بايد بيايي فيلم رو ببيني . نيم ساعتي گذشت تا رامين اومد سرکار ولي روش نمي شد به من نگاه کنه و خودشو از من قايم مي کرد . منم چيزي نگفتم و شب که رفتم خونه فيلم داستان بالا رو با شيوا ديديم . بعدش هم با هم قرار گذاشتيم که يکي دو روز ديگه شيوا بهش زنگ بزنه و اونو بخواد تا مثلاَ ببرتش جايي . تو راه هم بهش بگه اشکالي نداره و حتي اگه تا حالا تجربه سکس نداره مي تونه يه بار باهاش تجربه کنه . همين کار هم شد و نهايتاَ هفته بعد اونا با هم قرار گذاشتن تو خونه . غافل ا اينکه رامين تنها کسي بود که چيزي از پشت پرده اون سکس وحشتناک که مي خواست اتفاق بيافته چيزي نمي دونست !! پشت پردهرو سه نفر ديگه مي دونستن : من , شيوا و دوربين !!!پایان عزیزم بمون قسمت اول محض اینکه چشمام رو باز کردم موج تهوع امونم نداد.با اینکه میدونستم فقط یه تهوع خشک و خالیه با عجله به سمت روشویی دویدم و چند لحظه بعد که سرم رو از کاسه روشویی بالا آوردم،چشمم افتاد به قاب سفید و چهارگوش آینه که زیر نظرم گرفته بود و اونقدر بهم زل زد تا به تصویر داخل اون لبخندی زدم و اونم جوابم رو داد.اما یاد خوابم افتادم و فوری لبخند از لبم محو شد.با خودم گفتم "کاش بیدار نشده بودم.انگار تو بهشت بودم." محو خیال پردازی بودم که مینا در سرویس بهداشتی رو باز کرد و تصویر توی قاب آینه رو باهام شریک شد.بدون اینکه زحمت برگشتن به خودم بدم گفتم"سلام سروناز،سحرخیز شدی؟"با اوقات تلخی شونه ای بالا انداخت و گفت: - سروناز عمته.مگه تو میذاری آدم بخوابه.دل و روده منم دیگه اومد تو حلقم.اگه بخوایی دکتر نری و سرخود عمل کنی تو هم همین روزاست بچه از حلقت بزنه بیرون. - این یکی رو شدیدا باهات موافقم.اما متاسفانه نه حوصله رفتن به دکتر رو دارم و نه دلم میخواد دارو بخورم. تو بهتر از من میدونی که همه این حالتها طبیعیه.- آره،اما اشکالی نداره که بری و یه چک آپ کنی وضعیت خودت و بچه رو.- وقتی قرار نیست اینجا بمونیم دیگه واسه چی اینجا بریم پرونده بارداری تشکیل بدم؟!وقتی مستقر شدیم حتما اولین کاری که انجامش میدم همینه.البته فکر کنم تا بیاییم زره بپوشیم جنگ تموم شده و باید برم اتاق زایمان.با این سرعت عملی که واسه رفتن از اینجا به خرج میدیدم والا نور هم به گرد پامون نمیرسه مگه نه؟! به جای اینکه جوابم رو بده با دلخوری از اتاق بیرون رفت.تو آشپزخونه داشتم میز صبحونه رو میچیدم لباس پوشیده در حالی که کیفش رو انداخته بود روی شونه اش آماده رفتن به بیرون از خونه بود.احساس میکردم آشفته ست.اصلا حواسش به حرف زدن من نبود و با عجله اومد کنار میز و چای داغ رو هورت سرکشید.به جای مینا احساس کردم تمام حلق و مری من سوخت.اما به روی خودش نیاورد. ازش پرسیدم "چته؟!" مثل آدمای منگ شونه بالا انداخت و گفت"هیچی"دلم نمیخواست تو کارش دخالت کنم.شک نداشتم اگر صلاح بدونه حتما برام تعریف میکنه چی شده.فقط حدس زدم با خوندن اس ام اسی که روی گوشیش اومد به هم ریخت. تو همین اثنا زنگ آپارتمان به صدا دراومد.مینا وسط هال نزدیک آیفون ایستاده بود و وحشت زده به تصویرخیره شده بود و همونجا خشکش زده بود.کنجکاو شدم و از پشت میز بلند شدم و خودم رو به آیفون رسوندم ببینم چی میبینه.با دیدن نادیا منم تعجب کردم.بعد از چندین ماه که هیچ تماسی بینمون نبود.میگفت منصور قدغن کرده. متعجب در رو باز کردم و چرخیدم سمت مینا تا ببینم نظرش در مورد اومدن ناگهانی نادیا چیه که دیدم نیست.گیج شده بودم.بین رفتارهای مینا و اومدن سرزده نادیا چه عکس العملی باید نشون بدم.با شنیدن زنگ ورودی آپارتمان سعی کردم دستپاچه رفتم سمت در و درحالیکه سعی میکردم لبخند رو لب داشته باشم، دروباز کردم اما با دیدن چهره برافروخته از خشم نادیا خنده رو لبم ماسید. - سلام نادیاجون.خوش اومدی.چه عجب از اینورا.نکنه راه گم کردی؟! با تندی نگاهم کرد و وقتی اومد داخل و درروبستم بدون مقدمه گفت: - چه سلامی؟ چه علیکی؟ به شماهم میشه گفت دوست؟! مونده بودم چرا با این لحن داره باهام حرف میزنه.یک آن یاد مینا افتادم و نگاهم رفت سمت دراتاق خواب اما سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم - خیر باشه نادیا جون.چی شده؟بعد از چندین ماه که ندیدیمت،از کجا اینقدر توپت پره؟ - از اونجا که آدم به رفیق چندین و چند ساله اش نتونه اعتماد کنه دیگه به کی اعتماد کنه؟!فقط میخوام بدونم من چه بدی درحقتون کرده بودم؟! گفتم حتما این وسط کسی از قطع بودن رابطه سوءاستفاده کرده و حرفی بهش زده که باعث دلخوریش شده اما انگار قضیه جدی تر از این حرفا بود چون اشکش سرازیر شد و گریه اش تبدیل شد به شیون.صدای گریه اش اعصابم رو داشت خراش میداد.از یک طرف شوکه شده بودم و از طرف دیگه نمیتونستم هیچ دلداری بهش بدم چون از همه جا بی خبر بودم.تنها حدسی که زدم این بود؛مینا یه دسته گلی به آب داده که حتی از اتاق بیرون نمیاد واسه همین رفتم از آشپزخونه یه لیوان آب آوردم و به زور به لبش نزدیک کردم اما دستم رو پس زد و با غضب گفت: - نمیخواد آب برام بیاری.شوهرم رو از دستم چنگ نیارید محبت کردنتون پیشکش. - یعنی چی؟!!خجالت بکش هرچی به دهنت میرسه واسه خودت داری میگی؟! از سرجاش بلند شد و توی روم ایستاد و با حالت عصبی که تو نادیا بی سابقه بود گفت: - من باید خجالت بکشم یا شماها؟!از تو دیگه تو توقع نداشتم سارا.من اندازه تخم چشمم بهت اعتماد داشتم. - ببین من اصلا واقعا نمیدونم چی داری میگی؟! - نمیدونی یا واقعا نمیخوایی بدونی شوهر بدبخت من باید جور گندکاری تورو بکشه؟!مگه روز اول که آویزون سعید شدی اومدی با منصور مشورت کنی؟! یاد تلفن منصور افتادم وتو ذهنم فکری جرقه زد.اینکه شاید نادیا از موضوع زمین خبری نداره و دچار سوءتفاهم شده.واسه همین با آرامش تمام گفتم: - یه لحظه صبرکن ببینم چرا بدون اینکه اصل ماجرارو بدونی داری کسشعر میگی نادیا.جریان اصلا اینطور که فکر میکنی نیست.چون من پولی از منصور طلب نکردم.تازه اون بهم زنگ زد تا قضیه پول سعید رو که دستش امانت بود،بگه منم قبول نکردم.نادیا تو که دیگه منو خوب میشناسی زیر منت بنی بشری نمیرم. - نه اتفاقا همه دردم سر اینه که تورو نشناخته بودم و باور کرده بودم.غافل از اینکه همه اینا فیلم بوده تا دیگران رو خراب کنی و خودتو آدم خوبه نشون بدی. - دیگه داری مزخرف میگی.... صدای سیلی محکم نادیا پیش از سوزش پهنای صورتم قدرت هر عکس العملی رو ازم گرفت و دستش که جمع شد تا اونطرف رو هم نوازش کنه دستم رو حمایل صورتم کردم اما نمیدونم مینا کی از اتاق بیرون اومده بود و شاهد مشاجره ما بود که تو یک لحظه دست نادیا رو تو هوا معلق نگه داشت و با یک ضربه محکم چنان هلش داد که نتونست تعادلش رو حفظ کنه و روی مبل ولو شد.اینبار مینا بود که جلو رفت و تو صورتش براق شد و گفت: - دیگه بی شرمی رو از حد گذروندی و پاتو داری از گلیمت درازتر میکنی.بهت گفتم بخوایی دندون طمعت رو نکشی پته تمام گه کاریهای تو و سعید رو هم جلوی منصور و هم جلوی سارا میریزم رو آب.حالا هم از همون راهی که اومدی برگرد تا دیگه ریخت کریهت رو نبینم وگرنه تا شب کاری میکنم پشت میله های زندان به همون جرمی که خودت میدونی سالیان سال مجبور میشی آب خنک بخوری.راست میگن که خدا خرو شناخت بهش شاخ نداد. - تو دیگه خفه شو.تو که دیگه دستت جلوی من یکی رو شده.خوبش رو بخواهی دردا همه سر تو نکبت شد که نفهمیدی هرچی هم کثافت باشی دیگه به رفیقت نباید خیانت کنی. - ببین عوضی یه بار دیگه هم بهت گفتم من هیچ صنمی با منصور نداشتم و ندارم.اما به همون اندازه هم که درد دلش رو می شنیدم،از وقتی تو آشغال رو دیدم از خودم خجالت کشیدم.واسه همینم برو از منصور بپرس مدتهاست که دیگه به تلفنش هم جواب ندادم. - آره،دیگه بایدم حمایت همدیگرو بکنید.چون یکی از یکی دروغگوتر و بی شرمترید.اون میاد مخ منصور رو میزنه که به نادیا حرفی نزن.تو میایی حمایت اون یکی رو میکنی و اون یکی پشت این درمیاد.این وسط همه کثافتکاری ها میفته گردن من احمق که بلد نیستم جوری رفتار کنم تا کسی سر از کارم درنیاره.... نادیا یک ریز داشت میگفت و من دیگه حتی یک کلمه از حرفاشون واسم اهمیتی نداشت بشنوم.تکلیف بقیه که از قبل برام معلوم بود فقط میموند مینا.اینکه میگفت با منصور رابطه ای نداشته شک نداشتم راست میگه.اما اینکه تونسته بود راحت تو چشمم نگاه کنه و ازم همه چیزایی رو که میدونه مخفی کنه از نظر من گناهش کمتر از گناه بقیه نبود.اونم با سرپوش گذاشتن رو خیانت نادیا و سعید به اندازه اونها محکوم بود.اصلا نمیتونستم دلیل این مخفی کاری رو بفهمم.فقط میدونستم با مینا از بچگی بزرگ شدم و حتی کوچکترین راز زندگیم ازش مخفی نبود.حتی من از خانواده ام بیشتر تونسته بودم به اون اعتماد کنم و اون در عوض یه دنیایی از افکار مختلف دور از چشم من داشت که من نمیتونستم تصورش کنم.دنیایی که مصلحت همه رو در نظر گرفته بود جز من و طفل بیگناهی که در اثر غفلت و حماقت من داشت پا به این دنیا میگذاشت. رفتم توی اتاق و پشت سرم در اتاق رو قفل کردم و روی تخت طاقباز دراز کشیدم و نگاهم به سقف خیره موند.دستم رو گذاشتم روی شکمم و گفتم: - میبینی نی نی کوچولوی من؟! میخوایی پا به این دنیای پر از فریب و دروغ و نیرنگ بذاری.حالا فهمیدی چرا میخواستم تو رو دنیا بیارم؟! چون همیشه خودمو تنها حس کردم.هروقت اومدم یکی رو همدمم بدونم تو اوج تنهایی رهام کرد و رفت.بگو تا مامان رو هیچوقت تنها نمیذاری.کی میشه به دنیا بیایی و منو از این غربت نجات بدی.....اشک از گوشه چشمام فرومیچکید و هرچی بیشتر به این فکر میکردم که چقدر تو این دنیای به این بزرگی تنهام شدت گریه ام بیشتر میشد.جوری که اشک ریختن بی صدا تبدیل به هق هق گریه شد و بغضی که مدتها تو گلوم چنگ میزد؛شکست.صورتم رو لای بالش پنهون کردم تا حتی صدای شکستنم به گوش آدمهایی که اون طرف در بودن و همیشه فکر میکردم خوب میشناسمشون و تو صداقت برام مثال زدنی بودن هم نرسه.چون حتی تو این لحظه هم نمیدونستم همه اتفاقاتی که دور از چشمم افتاده چی بوده و دلم نمیخواست قضاوت اشتباهی در مورد کسی بکنم. نمیدونم کی خوابم برد.اینجور وقتها که از همه دنیا ناامید میشدم ترجیح میدادم تو پیله تنهایی خودم فرو برم و احدالناسی رو تو خلوتم راه ندم.بیشتر وقتها اونقدر وجودم سوت و کور میشد که حتی ردپای افکار مثبت هم از ذهنم محو میشد.هیچکدوم از حرفهای امیدبخشی رو که همیشه موقع سختی تکرار میکردم به یاد نمی آوردم.دلم میخواست از دست این عقل خسته نجات پیدا میکردم تا با سرخوشی جنون گذشت بقیه روزهای زندگیم تو بیخبری از دنیا و همه زشت و زیباییهاش بگذره.واسه همین بهترین واکنش برام فراموش کردن بودن و خواب بزرگترین داروی فراموشی واسم محسوب میشد.صدای تلنگری که به در خورد چندان بلند نبود اما بیشتر صدای منصور بود که منو از چنگال ویار خواب و عادتی که موقع شوک اتفاقات ناگهانی که درکش برام سخت بود،نجاتم داد.نمیدونستم چقدر وقت خوابیدم اما احساس میکردم اتفاقات قبل از اون پشت غباری از زمان پوشیده شده و دیگه فکر کردن بهش برام اونقدرها هم سخت نبود.اما بیشتر از اون کنجکاوی از حضور منصور توی خونه منو متعجب کرده بود.یک لحظه از جا پریدم و نگران این شدم مبادا سروصداشون باعث آبروریزی شده و الان پشت درب این اتاق همه از تنها راز زندگیم باخبر شدن. عزیزم بمون قسمت دوم و پایانی سریع درب رو باز کردم و چهره آروم و لبخندی که روی لب داشت.سرم رو گردوندم و دیدم مینا به فاصله کمی رو به درگاه در دست به سینه ایستاده و اونقدر چهره اش غرق غم و اندوه بود که داد میزد نا نداره سرپا بایسته و کمی از وزنش رو به دیوار تکیه داده بود.هاج و واج نگاه کردم و قبل از اونکه چیزی بگم منصور با صدای غمگین گفت: - ببین خودش رو به چه روزی انداخته.از بس تو زندگیت متوجه نشدی باید به کی اعتماد کرد و کی قابل اعتماد نیست. - من امروز فهمیدم به هیچکس نباید تو این دنیا اعتماد کرد. برام عجیب بود چرا مینا هیچی نمیگه.این دوتا تک و تنها تو خونه من چکار میکنن.پس نادیا کجاست.تو یک چشم برهم زدن منصور قدم به جلو گذاشت و محکم بغلم کرد.اونقدر رفتارش صمیمی و مهربون بود که یک آن تو بغلش آروم شدم.اما بیشتر از اینکه از رفتارش تعجب کنم احساس شرم میکردم.هیچوقت روی منصور چنین تصوری نداشتم.از یک طرف وقاحت منصورباعث میشد به نادیا حق بدم به منصور خیانت کنه و از یک طرف بوی عطر مردونه ای که از توی سینه اش حس میکردم گیج و مستم کرده بودگرمای قفسه سینه اش حس خوبی بهم میداد.اینکه حرارت بدن یه آدم دیگه رو تا حد تب بالا بردم.سرم رو بالا کردم و با خجالت تو چشمای منصور نگاه کردم.عجیب بود تا بحال متوجه نشده بودم چشمای منصور عسلی رنگه.چشماش به قشنگی و روشنی چشمای سعید نبود اما خبری از اون خماری که دلم رو آشوب میکرد- مبادا داره اغوام میکنه – تو چشمای منصور نبود.اونقدر سعید رو دوست داشتم که هیچوقت به صرافت این نیفتاده بودم دقت کنم چشماش تو حالتی که با دیگران هم حرف میزنه به اندازه وقتی بغلم میکنه و تو خلسه لذتی که آغوشم بهش دست میداد فرو میره خمار هست یا نه.شاید هم به حدی اون حالت صورتش به نظرم دلچسب و خوشایند بود که همیشه دلم میخواست چشماشو به اون شکل ببینم.همزمان با اون یک لحظه دلم شور افتاد.داشتم به دام همون هوسی میافتادم که به دست سعید افتادم.اومدم خودم رو از چنگال منصور نجات بدم که مجالم نداد و لباش رو روی لبهام گذاشت. داغی لبهاش مثل مهری لبام رو بهم دوخت تا بیخیال حرف زدن بشم و به محض اینکه آروم لبهای منم به بازی گرفت و مهره پشت گردنم یه حسی مثل تیرکشیدن که دردناک نبود اما انگار فلج شدم.چون قدرت پس کشیدن صورتم رو نداشتم.لبهای خشکم با رطوبت دهان منصور مرطوب شد و مکشی که روی لبهام ایجاد کرد باعث شد ناخود آگاه زبونم به طرف دهانش راه پیدا کنه.دیگه اگه میخواستم هم نمیتونستم کاری کنم.چنان با ولع میمکید که همونجوری هم حس میکردم لبهام بدجوری ورم کرده و بخوام مقاومت کنم میون اون همه نرمی و نوازشی که همزمان رو کمرم پشت موهام حس میکردم سماجت منصور پای دندونهای به ردیف و مرتبش رو وسط بیاره و گوشت نرم لبهای قلوه ای که همیشه بهش نازیده بودم با دندونش کنده بشه. توی سرم این فکر گذشت مبادا توطئه ای شوم باعث این جسارت منصور شده باشه.اما نرمی دستش که از پشت بلوزم وارد شد و به تیره کمرم کشیده شد سیاهی افکار خبیثانه رو تارومار کرد و باز تو روشنی مهرومحبتی که تبدیل به خواهش تنم شده و دست به دست دیو شهوت که به جونم چنگ انداخته بود؛ سرم رو به دوران درآورده بود،منو سردرگم کرد. کم کم مقاومتم شکست و عنان اختیارم تو دستهای قوی اون قرار گرفت.بعد از اینکه منو روی تخت انداختم و افتاد روم دوباره مثل عروسک بغلم کرد و غلتید و منو روی سینه اش انداخت با لذت نگاهم کرد و اومد ببوسدم که مقاومت کردم و خواستم بلند شم.محکم بغلم کرد و از روی سینه اش مثل پرکاه بلندم کرد و توی تختخواب زیر بدن تنومندش خاکم کرد. داشتم به این فکر میکردم اینهمه زور و قدرت رو از کجا پیدا کرده که سختی آلت منصور روی نرمی رونم تحریکم کرد و بیخیال همه چیز شدم.بخصوص همزمان صورتش رو بین سینه هام که در اثر تقلا از سوتین و تاب دکلته ای که تنم بود بیرون افتاده بود،پنهون کرده بود و نمیدونستم با زبونش چطور لیسشون میزنه که موج لذت از همون نقطه تا وسط پام امتداد پیدا میکنه و از رطوبت بیش از حد بین پاهام خجالت کشیدم.وقتی از شدت تحریک سینه هام مثل دوتا گوی آتش داغ و حساس شده بود سرش رو بلند کرد و به روم لبخندی زد و بدون اینکه زحمت بلند شدن به خودش بده.کمی بدنش رو ازم فاصله داد و با یک دست سگک شلوارش رو باز کرد و شورت و شلوارش رو پایین آورد و با دست دیگه بالا بردن دامن کوتاهی که تنم بود براش سخت و زمانگیر نبود.تو یک چشم برهم زدن دوباره سنگینی حجم بدنش همراه شد با حرکت کردن آلتش که لحظه به لحظه سفت و سخت تر میشد، وقتی بین دوتا رونم که تقریبا به هم چسبیده بود و در اثر رطوبتی که از لای پام به راه افتاده بود راحت و آسون میلغزید و با هر حرکتی که میکرد یک لحظه نرمی سراون به خدمت سفتی آلت بلند و قطورش درمیومد و نقطه حساسم رو میفشرد و و آهی از لذت میکشیدم.بالاخره لبهاش رو به سر سینه ام گذاشت و چنان طول موج تناوب لذتی که حس میکردم شدت گرفت که هیجان رسیدن به اوج صدای آه و ناله ام رو هم بلند کرد و به همون نسبت شهوت منصور هم شدت گرفت و با ولع بیشتری افتاد به جون سینه هام. با گازهای ریزی که از سر سینه ام میگرفت رطوبت بین پام اونقدر زیاد شد که به یک حرکت نیرومند تری که منصور از سر لذت به کمرش داد بیشتر به تخت فشرده شدم و از طرفی نیمی از آلتش رو درون واژنم احساس کردم.خودبخود پاهام یه کم از هم باز شد و راه دادم تا بیشتر و عمیقتر بتونم آلتش رو داخل واژن داغ و مرطوبم جا بدم و در حین تقلایی که هر دو واسه رسیدن به لذت بیشتر میکردیم سستی منو فرا گرفت و انگار فارغ از سختی راهی که رفته بودم به مقصدم رسیدم تازه به صرافت این افتادم چه خاکی سرم شد.یادم افتاد باردارم و فکر اینکه بین اونهمه تقلا سقط کنم ،نگرانم کرد.پشیمونی از اونهمه سستی در برابر یک مرد و تضادی که خباثت کارم با پاکی حس مادرانه ام داشت پریشونم کرد و زدم زیر گریه و در حالیکه خیس عرق بودم از خواب پریدم و چنان سرخوشی از اینکه حسهای بدم تو اون لحظه حقیقت نداشت منو گرفت که بدنم سست شد. تا چند ثانیه نمیتونستم بین رخوت سکس هیجان انگیز رویای کوتاهم و سرخوشی از دروغ بودن اون تمایزی قائل بشم.بازم گردش سریع گوی زمان و درهم شدن رنگ افکارم و هجمه بیداری و بلافاصله بیرنگی حقیقت دنیا هوشیارم کرد و تلنگری که به در نواخته شد با صدای سعید به هم آمیخت.از شدت ترس و هیجان داشت تندتد میزد طوریکه نفسم به شماره افتاد. ترسیدم صدای نفسهام رو بشنوه.نکنه بازم خوابم و هنوز بیدار نشدم.اما بیدارتر از اون هیچوقت نبودم.داشتم دیوانه میشدم واسه همین از تخت پایین اومدم و رفتم نزدیک در اتاق ببینم غیر از سعید دیگه کی پشت اون خلوت امن اتاق حضور داره و سر از راز سر به مهرم درآورده.اما وقتی دقیق شدم دیدم صدای سعید نمیتونه به حضورش پشت در پیوند خورده باشه.بغضی که تو صداش بود انعکاس بدی تو گوشم داشت.داشت ازم گلایه میکرد چرا ازش پنهون کردم.گوشامو تیز کردم و تازه فهمیدم صدا از آیفون تلفن که روی پیغامگیر بود داره پخش میشه.یک لحظه تحملم رو از دست دادم.درگوشم رو گرفتم تا نشنوم اما فایده ای نداشت.در اتاق رو با شدت باز کردم و اومدم بیرون و دستگاه تلفن رو از روی میزش بلند کردم و به زمین کوبیدم.طوری که چندین تکه شد و امواج صداش که داشت زجرم میداد پشت سر صدای مهیبی که خرد شدن گوشی به همراه داشت تو فضای هال محو شد. با لگد محکم کوبیدم روی گوشی تلفن و در حالیکه بدوبیراه میگفتم به شدت زدم زیر گریه و خشمم تبدیل شد به یاس و اندوهی که تمومی نداشت.توی یک آن از بچه ای که تو شکمم بود دچار نفرت شدم و با مشت شروع کردم به کوبیدن توی شکمم.مینا که نفهمیدم از کجای خونه ظاهر شد که نترس و بی باک به سمتم اومد و محکم بغلم کرد.اومدم مقاومت کنم و پسش بزنم اما از بس عصبی شده بودم حس نداشتم مقاومتی کنم و فقط گریه میکردم.صورتم رو چنان غرق بوسه کرد و شروع کرد به قربون و صدقه ام رفتن.اونقدر گرم و مهربون بود که تو اون زمهریر بی مهری آرومم کرد و رام شدم و دوباره بغلش کردم. انگاری همه غمهای دنیا از وقتی به دلم ریخته بود که حس کرده بودم مینا رو از دست دادم.اما مینا اهل زبون بازی نبود.اصلا بلد نبود قربون صدقه کسی بره و مهارتی که داشت تو مهربونی نشون میداد نشون از این داشت که حس کرده بود چقدر داغونم.میون هق هق گریه ازش گلایه کردم.با دست اشکام رو پاک میکرد و دعوت به آرامشم میکرد. حضور سنگین منصور که آروم و قدم زنون به سمتمون اومد زبونم رو بند آورد.نمیدونستم منصور به یکباره چطور میشه تو فاصله چند دقیقه هم تو رویا و هم بیداریم حضور پیدا کنه.سرم رو بلند کردم و توی صورتش نگاه کردم.با تعجب دیدم گریه کرده و حس همدردی از خیانت مشترکی که در حقمون شده بود باعث شد آروم بشم.اما حسی عمیق تر از این ها تو یک لحظه از سرم گذشت اما فورا فکرش رو هم از مخیله ام بیرون کردم.هنوز رد اشک از صورتم خشک نشده بود که مینا گردی صورتم رو بین دوتا دستش گرفت و وادارم کرد تو چشاش نگاه کنم و گفت: - سارا میدونم باورم نداری.میدونم عصبانی هستی و نمیخوایی دیگه به هیچ حرفم گوش بدی.واسه همین شاهد واسه حرفام آوردم. مات و مبهوت مونده بودم.چقدر پرده حقایق برداشته میشد دل آدم از دنیا میگرفت.من جای بقیه داشتم خجالت میکشیدم و دلم میخواست زمین دهن باز میکرد تا منو میبلعید تا یک روزی خودم هم جلوی سرور و مسعود اینجوری شرمنده نشم. منصور رنگ به چهره نداشت نشست روی مبل نزدیک منو و مینا که روبروی هم روی زمین نشسته بودیم و دوتا کف دستهاش رو به هم گذاشت و در حالی که کمی به جلو خم شده بود آروم گفت: - فقط دیگه صلاح نیست بیش از این تردید به خرج بدید.مدتها قبل که مینا داشت اینور و اونور میزد واسه دست و پا کردن یه کار تو شهر دیگه ازش خواستم مدارکتون رو بیاره.سپردم به یه کسی که مسافر میبره اونور آب.نمیتونید لنگ گرفتن ویزا بشید.حالا که همه چیز رو شده دیگه لزومی به پنهان کاری نیست الان دیگه میدونه تو بارداری.اگه فکر کنی نمیتونه اینجا پیدات کنه سخت در اشتباهی.چون یکی از خصلتهایی که توی اون سراغ داشتم و دلم نیومد فکرتو به هم بریزم سماجت بیش از حدش بود.و دیگه اینکه اون عاشق بچه ست. فکر این رو هم که سعید لیلی رو بتونه واسه همیشه کنار بذاره از سرت بیرون کن. با دلی که لیلی به دنیای خارج از کشور بسته مطمئن باش میاد بچه رو ازت میگیره و میبره. بالاخره به حرف اومدم و با بغض گفتم: - غلط کرده.کی میشینه تا دوباره بیاد.بعدشم چرا فکر کردید من اینقدر احمقم. - احمق نیستی واسه همینم بهت میگم اگر میخوایی اونو نگه داری باید زودتر از اونکه دستش بهت برسه از اینجا بری.چون دیگه واسه سقط کردن دیر شده و اینطور که مینا میگه سه ماه از بارداریت میگذره. سرم رو به علامت تایید پایین آوردم و با خجالت گفتم: - نمیخوام در مورد هیچ چیز دیگه ای حرفی بشنوم.چون جای بقیه دارم خجالت میکشم.فقط میخوام یه چیزی بپرسم. - هرچی رو خواستی بدونی میتونی از من بپرسی. - سوالم از شما نیست.میخوام ببینم دلیل اینکه مینا همه اتفاقات رو ازم مخفی کرد چی بود؟ - من ازش خواستم.چون اگر میگفت قبل از اینکه شما خجالت زده بشید من خجالت تورو میکشیدم.مینا حتی یک لحظه هم در حق تو بدی نکرد.چون منم امیدوار بودم سعید سرش به سنگ خورده باشه و بنای زندگی گذاشته باشه.اما فکرشم نمیکردم لیلی با اونهمه گندهایی که زده بود باز تو دل اون جایی داشته باشه. بقیه افکار اگر میخواستم بهشون بال و پر بدم مافوق تحملم بود واسه همین به آرامشی که تو حرفهای منصور بود اکتفا کردم و تصمیم بر این شد که تو سریعترین زمان ممکن به رفتن از کشور فکر کنم. فقط این وسط کمکهای منصور به من و مینا واسم معمایی شده بود که از بس میترسیدم پشتش هدف زشت و خبیثانه باشه کنجکاوی در موردش نکردم.فعلا تو زمان ممکن مهم بچه ام بود و سلامتی خودم که نباید به خطر میافتاد.متاسفانه مجبور شدم حرفهای نادیا رو درمورد مینا باورکنم و قبول کنم به خاطر عشق و علاقه به مینا خرشده کمکم کنه. نگاهی به منصور کردم و توی صورتش دقیق شدم تا بتونم دقیق بشناسمش.اینکه منصور تو اجتماع خودش رو جور دیگه ای جلوه داده و تو خلوت با نادیا دائم سر ناسازگاری داره و این صبر و نجابت نادیاست که زندگی اونها رو حفظ کرده،زیاد به گوشم خورده بود. سخت بود اعتماد به منجی که یک عمر ایمان به دوگانگی شخصیتش داشتی.حتی هنوزم برام سخت بود بپذیرم تا اونروز در مورد نادیا و منصور تا این حد اشتباه کرده باشم.چون به حدی مهربونی و لطافت تو نادیا وجود داشت که غیر از من اغلب آدمهایی که اون دوتا رو میشناختن نادیا رو مثل پرنسس زیبایی میدونستن که تو چنگال آدم دیوسیرتی مثل منصور اسیر شده و همه به حال این فرشته دوست داشتنی و مهربون دل میسوزوندن. اونقدر نادیا سریع نقاب از چهره اش برداشته بود که حتی فاصله زمانی خیلی زیاد هم بین آخرین دیدارمون هم نمیتونست توجیه این تفاوت شخصیت باشه.درواقع از وقتی با سعید ازدواج کردم اونو یک بار هم نشد ببینم.طی چندماه نمیتونست حتی گذشت زمانه هم به این بی رحمی روح قشنگ یه آدمو زشت و کثیف کنه.تنها نکته مجهول این معادله سادگی و زودباوری من خودم بود که بعد از اونهمه بلایی که تو زندگیم اومده بود میتونستم به دیگران اعتماد کنم.اما اون لحظه چاره ای نداشتم جز اینکه به منصور اعتماد کنم.و مینا رو با اینکه نبخشیده بودم به عنوان تنها کسی که میتونست تو غربت همراهم باشه بپذیرم.چون جایی که داشتم میرفتم اونقدر همه آدمهاش غریبه بودن که ترس از غربت و بیگانگی آدمهاش تحمل دشمن رو هم آسون میکرد.ترس از چیزایی که باعث میشد شنیدنش دگرگونم کنه باعث شد مهر سکوت رو لبم بزنم و بیشتر از اون چیزی ندونم. دوهفته طول کشید تا مقدمات سفر من و مینا آماده بشه.خوشبختانه مدتها قبل سرور از تصمیم به مسافرتم آگاه بود و طی یک هفته با کمک خودش و شوهرش ترتیب اسباب و اثاثیه خونه رو دادم.چیزایی که قابل فروش بود به سمساری آشنا با قیمت مناسب فروختم و مابقی رو دستشون امانت سپردم.از وقتی موضوع مهاجرت رو مطرح کرده بودم مسعود با قهرش بهم نشون داد راضی نیست.اما چاره ای نداشتم و در حالیکه شرم داشتم توی چشماش نگاه کنم خودم رو راضی کردم واسه دیدنش به محل کارش برم.اما رو نشونم نداد.چندین بار به قصد خداحافظی با ریحانه هم رفتم خونه شون.اما کسی نه تلفنم رو جواب داد و نه دررو به روم باز کرد.دست آخر سرور داستان ساختگی مسافرت ناگهانی و بیماری اقوام ریحانه رو بهانه کرد و واسه اینکه دم آخر اعصابش به هم نریزه وانمود کردم که باورم شده. مقصدمون کشور سوئد بود و بعد از یکی دوهفته اقامت تو استهکلم دوباره ترتیب سفرمون به کشور اروپایی دیگه ای داده میشد.هماهنگی همه برنامه ها با منصور بود. سراسر دوهفته انتظاری که مثل جهنم واسم گذشت کلمه ای با مینا در مورد اتفاقات اخیر حرفی نزدم.فقط تنها حرفی که میزدیم از برنامه سفر و آینده نامعلومی که پیش رو داشتیم بود.تا اینکه روز موعود فرا رسید. چمدونهام آماده نزدیک درب ورودی منتظرم بودن تا وداعم با اون خونه و خاطراتم تموم بشن.حس پرنده ای رو داشتم که میخواد از قفس رها بشه.مینا از خونه خودشون مستقیم میومد فرودگاه و من منتظر سرور بودم تا همراه خونواده اش هم منو برسونن و هم اینکه لحظه رفتن بدرقه ام کنن.چندروز بود کسی لبخند روی لبش ندیده بود.اما گریه هم نمیکرد.تعجب میکردم از اونهمه صبوری که داره به خرج میده.شایدم مثل من فکر نمیکرد و احساس میکرد این جدایی کوتاه و موقته و بلافاصله بعد از تحصیلم برمیگردم پیشش.اما من وقتی هیچ مقصدی واسه راهی که در پیش گرفته بودم سراغ نداشتم،نمیدونستم حتی تا زنده ام بازم میبینمش یا نه.با اینکه از مسعود رنجیده بودم اما بابت ندیدنش دلتنگ خیلی بودم. قدم زنون گوشه کنار خونه سرک کشیدم و دونه دونه خاطراتی که توی ذهنم زنده میشد رو مثل دفتر خاطرات داشتم ورق میزدم.نمیدونستم تصمیم به کاری که داشتم میکردم درست بود یا نه.شاید اگر خودم رو از شر بچه خلاص میکردم میتونستم دوباره شروع کنم.اما بدون شک دیگه نمیتونستم به مردی اعتماد کنم و سالهای سوت و کور زیادی میگذشت تا نفر سومی پیدا میشد که بتونم بهش اعتماد کنم. اما چیزی که بهش مطمئن بودم حضور زنده ای بود که بهترین و قشنگترین حس دنیا از یه رابطه عاشقانه رو بهم نوید میداد.عشقی بی غل و غش که حتی یکطرفه هم توی جاده اش با سرعت نور پیش میرفتم جز حال و سرانجام خوش برام چیزی نداشت و تنها این عشق تمام ترس از دنیای ناشناخته ای که داشتم به سمتش سفر میکردم رو تو خودش حل کرده بود. زنگ آیفون توی درودیوار خونه خالی از اسباب و اثاثیه صداش با همیشه فرق میکرد.از جا پریدم و از دنیای افکارم بیرون اومدم.چمدونام رو برداشتم و از در آپارتمان که بیرون رفتم،با بسته شدن در خونه اون خونه فصلی از خاطرات تلخ و شیرین من به صندوقچه ای سپرده شد که فقط باید همونقدردور و مبهم یادم میموند که بدونم حافظه ام سالمه؛همین و بس. رسیدیم سالن فرودگاه و سالن انتظار پر از عبور و مرور آدمهایی بود که یا مسافر بودن و یا همراهانی که به بدرقه اومده بودن.یک دسته هم واسه استقبال مسافرشون اومده بودن.فضای بزرگ سالن فرودگاه و صدایی که هر از گاهی پروازها رو اعلام میکرد منو یاد شبی انداخت که اومدم بدرقه سعید و دلم گرفت.اونشب با هر بار اعلام پروازی دلم هری میریخت پایین و خدا خدا میکردم اون هواپیما هیچوقت از زمین بلند نشه و سعید هم منصرف بشه.اما امشب داشتم درکش میکردم.هیجان حس رفتن اونم به مقصد نامعلوم واسه زمان نامعلوم آدم رو یاد سفر آلیس به سرزمین عجایب می انداخت. لحظه آخر فقط بغض کرده بودم.درست مثل روزی که مادر رفت.مثل آخرین باری که بابا رو دیدم.چقدر دلم براش تنگ شده بود.شاید با رفتن کمتر عذاب میکشیدم..فکر اینکه اگر سفرم بی بازگشت باشه و حتی واسه آخرین بار بغلش نکردم حالم رو بد کرده بود.اما درست تو دقیقه های آخری که داشتم به سمت خروجی میرفتم تا مراحل آماده شدن واسه پرواز رو شروع کنم تو جمعیت چشمم به مسعود و بابام افتاد.سرور همه حواسش به من بود و تا لحظه آخر داشت بهم سفارش میکرد رسیدم بهش خبر بدم.جلوی چشمهای متعجب بقیه رفتم سمت جمعیتی که از بینمون رد میشدن و فقط دیدن بابا آخرین آرزویی بود که داشتم.اگرچه کم بود اما دلگرمی حضورش تو ثانیه های آخر بهم قدرت میداد تا آخر دنیا دلم غرق امید دوباره دیدنش باشه.چنان محکم بغلش کردم که دلم میخواست فقط بوی عطر همیشگیش تمام حسرت این چندسال دوری رو که برام گذشته بود و پیش رو داشتم از سرم دور کنه.مسعود رو محکم بغلش کردم.میون هق هق گریه ام هم از شادی دوباره دیدنشون و هم از غم جدایی فقط تونستم بگم دوستشون دارم و جمله بابام توی گوشم وقتی گفت اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن امیدبخش ترین جمله ای بود که بهم شهامت میداد هر غیرممکنی رو ممکن ببینم.دیگه آرزویی نداشتم و گرچه به بی وزنی چند دقیقه قبل نبودم اما به جاش یه کوله بار عشق و امید بابت دیدن دوباره اونایی که دوسشون داشتم رو با خودم میبردم.پایان