بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | سه شنبه – ۲۵ آبان ۱۴۰۰

من و زن چادری و گوشتی قسمت سوم معجونو خوردیم و تو همون حالت نشسم رو صندی کامپیوترم ,اونم رو تخت نشسه بودو سینه هاش بیرون بود ,دستمو انداختم زیر یکی از سینه هاش سعی میکردم با موج دادن بهشون خودمو سریع تر تحریک کنم ,و بعد از چند دقیقه دوباره تحریک شدم و کیرم از لای درز حوله خود نمایی کرد ,وقتی این منظره رو دید گفت وای چه زود گفتم اره دیگه ما عقیمیم , حوله شو باز کردم و نشستم کنارش ,دستشو دور کیرم حلقه کردو شروع به مالوندش کرد ,چون تازه ارضا شده بودم یه خورده بدم میومد ,اما وقتی سینه هاشو فشار میدادم از این قضیه یادم میرفت ,ازش خواسم دمر دراز بکشه و قبول کرد ,شروع کردم به ماساژ دادنش میدونسم خسه س از طرفی میخواسم خودم به اوج برسم ,همینطور ماساژش میدادم و باز رسیدم به جای مورد علاقه م که میشد کونش ,این دفه کونشو دو دستی گرفتم دستم و فشار میدادم ,باهاش بازی میکردم مثل ژل تکون میخورد لامصب و هی حشری ترم میکرد ,یک طرف لمبرشو شروع کردم به لیس زدن ,ازش یه گاز کوچیک گرفتم ,دیدم خوشش میاد خودمم خیلی این کارو دوس داشم ,چندتا گاز بزرگ تر از لمبراش گرفتم و سعی کردم با دوتا دستم لای کونشو باز کنم ,بی شرف اینقدر رو فرم بود که سوراخشو به زور میدیدم ,بازشون کردم , چشم به سوارخ قشنگش افتاد وااااای ,یه دونه مو هم نداشت ,کاملا بسته بود و معلوم برا باز کردنش باید حسابی وقت میذاشتمو انگشتش میکردم , تو همین حین بودم که گفت از فکر اون بیا بیرون ,به حرفش توجهی نکردم و شروع کردم لیسیدن سوراخش ,سعی میکردم زبونمو فرو کنم تو ولی اینگاری صد سال بود باز نشده بود ,اینقدر زبون زدم که زبونم خسته شد ,انگشت اشاره مو نزیک سوراخش کردم ,که یه دفه برگشت و گفت نه درد داره گفتم باشه ولی من اینجارو دوس دارم ,قول میدم اگه درد داشت بی خیال شم باشه؟ با اکراه قبول کرد ,باید خیلی مراقب میبودم نمیخواسم از دست بدم این کون خوش طعمو برا همین دوباره زبون زدن رو ادامه دادم و پاشدم انگشتمو چرب کردم و اروم کردم تو کونش اینقدر تنگ بود که انگشتمو پس میزد ,انگشتمو کردم تو و چند دقیقه در نیاوردم تا کونش عادت کنه به این حالت ,انگشت دومم رو چرب کردم و خیلی با احتیاط سعی کردم فرو کنم که یهو گفت اووووی ,با خودم گفتم این که با دوتا انگشت اینجوری اووی میکنه چطوری میخواد کیرمو تحمل کنه هر طور بود انگشتامو کردم تو اروم اروم و کم کم سریع عقب جلو کردم ,داشت باز میشد کونش حس کردم داره خوشش میاد ,چون جیغای کوچیکش با لذت توام شده بود ,سر کیرمو به اطراف سوراخش میمالوندم تا حشری تر بشه ,میخواسم کیرمو بفرستم تو بهش گفتم اولش یه خورده درد داره ولی بعدش دردش به لذت تبدیل میشه ,گفت باشه ولی جون هرکی دوس داری یواش ,گفتم باشه قربونت برم قول میدم ,تو دلم گفتم همچین بکنمت که یادت بره معنیه یواشو سر کیرمو چرب چرب کردم و زنجیرشو ازاد کردم و اروم کیرمو فرستادم تو ,اولش نمیرفت اما یه دفعه سر خوردو طوری که از یه جای تنگ به جای گشاد رفته باشه رفت تو ,جیغ کشید و سعی کرد بره جلو تا کیرم خارج بشه اما محکم نیگه ش داشم و گفتم عزیزم خوب میشه ,صب کن یه خورده ,گفت نه من نمیخوام اصلا , گفتم یه کوچولو صب کن اگه خوب نشد درش میارم قبول کرد و منم خیلی اروم کیرمو یه خورده کشیدم عقب واروم تر از اون دادمش جلو, سرعتمو بیشتر میکردم و اونم بیشتر عادت میکرد اینقدر که کامل بهش عادت کرد و منم حرکتامو سریع کردم , داشت حال میکرد و میگفت جوووون جرم بده احسان ,حرفاش بیشتر تحریکم میکرد ,وقتی مطمئن شدم داره لذت میبره کیرمو کشیدم بیرون ,نمایی که همیشه دوس داشم از نزیک ببینم ,یه سوراخ کون باز ,سوراخش بازه باز شده بود ,به خودم افرین گفتم که اینجوری بازش کرده بودم خطهای چروک کونش باز باز شده بود و سوراخ مثه دهن ماهی باز و بسته میشد ,سر کیرمو چرب تر کردمو فرستادم تو موقع ورودش دردش گرفت و کیرمو تا ته فرستادم تو و تا تونسم فشارش دادم و کیرمو منقبض کردم , دوباره کیرمو در اوردمو به سوراخش خیره شده ,این حرکتو هی تکرار میکردم ,در حالی که صداش پر شده بود از شهوت برگشت بهم گفت د لعنتی بکن دیگه چرا اینجوری میکنی ,به حرفش توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم ,با انگشتای اشاره دو تا دستم از دو طرف سعی کردم سوراخشو باز کنم ,دقیقا مثه حالتی که میخوای یه چیزو جر بدی بازش کردم ,دوس داشم تا ته شو ببینم , هیچی حالیم نبود ,دوباره کیرمو محکم فرستادم تو و شروع به تلمبه زدن کردم ,هیچ وقت اونطوری وحشی نشده بودم اونم هم درد میکشید و هم حال میکرد ,بر خلاف همیشه این دفعه زودتر داشم ارضا میشدم ,شاید کارایی که قبلش کرده بودم باهاش باعث ش شده بود. سرعت ضربه هام بیشتر و بیشتر شد ,حس کردم دارم از کیرم میام بیرون ,بهش گفتم دارم میام ,گفت ن ن نریز…… که دیگه دیر شد و همه ابمو خالی کردم تو کونش وصفش اصلا اسون نیس و نمیتونید حالشو درک کنید . روش دراز کشیدم ,دوس نداشم کیرمو در بیارم ,با این که مشکل بود اما دستمو به رگ زیر کیرم رسوندم و ازش خواسم کونشو منقبض کنه تا قطره اخر ابم بریزه تو کونش . این کارو کردم قلقلکم اومد و خنده م گرفت ,گفت بد نگذره نمیخوای پاشی؟ گفتم نه چه عجله ایه . 22 سال پاشده بودم حال چند دقیقه بخوابم طوریه؟ خندید گفت از دست تو . حوله رو با انگشتای پام کشیدم سمت خودمو و نا مرتب انداختم رو خودمون و کیرم همچنان تو کونش بود .بعد از چند دقیقه واقعا کوچیک شد وتو کونش کامل خوابید ,گرسنه م بود و بدنم نیاز به انرژی داشت کیرمو کشیدم بیرون که چند ثانیه بعدش همه ابم اومد بیرون ,گفتم وای فرشته چیکا میکنی تخت …… که دیگه ریخته بود بهش گفتم حالا که ریخت پس همه شو بریز بیرون راحت شی اونم از خدا خواسه نیم کیلو ابوچکوند رو تختم قطره های اخرشو که میریخت بیرون یه حباب قشنگ درست شد دور سوراخش که هر دو خندیدیم . بعد از اون رفتم یه مقدار مکمل برا اون و خودم درست کردم با شیرموز مخلوط جاتون خالی خوردیم . ساعت نزیک یک شده بود ,گفت باید بره ,گفتم کجا ؟ چشاش گرد شد گفت بازم؟ گفتم خوب الان که نه ولی نیم سات … ولی نه بدنم خیلی افت میکنه بی خیال . و اون روز هر طور بود تموم شد

ناديا1اين داستان هم در آرشيو داشتم براتون ميزارم اميدوارم خوشتون بياد؛؛؛؛ من نادیا یه پسر دارم به اسم نوید. اول از خودم بگم یه زنه 39 ساله متولد فروردین و وزنم 83 کیلو، قدم 189سایز سینه 85 رنگ پوست سفید موهام سیاه، رنگ مشکی رو دوست دارم. صورت گرد و تپل همیشه آرایش دارم. از نوید بگم 17 ساله رشته تجربی با استعدادی بالا که تو فامیل لنگش گیر نمیاد و چشاش مثه چشای خودم قهوه ای سوخته یه کم تپل عادت نداره شورت بپوشه، کنجکاو و لجباز ولی بدون تکبر. یه روز توی کامپیوتر داشتم می گشتم که نظرم به صفحات ذخیره شده افتاد. تعدادشونم خیلی بود. یکیشونو باز کردم دیدم بالاش نوشته کرست و متنشو دیدم چندین داستان بود و همشونم سکسی نشستم و یکیشو خوندم فهمیدم کار نویده. چون مهدی شوهرم زیاد پای کامپیوتر نمی نشست فقط خودم و نوید کار می کردیم. خلاصه چندین روز من می نشستم پای داستانها و تنها داستانی که خیلی خوشم اومده بود یا یه جورایی خیلی خیلی جالب بود داستانهای مامان بود که حالمو تغییر می داد. تو خونه هم حس می کردم نوید خیلی نگام می کنه ولی اصلا تو خط این فکرا نبودم که روم نظر داره. یه روز به نوید گفتم: میخوام برم بازار تو هم باید بیای. گفت: باشه. رفتیم و من هم می دونستم که نوید شورت نمی پوشه. بردمش و براش یه شلوار خریدم و گفتم پرو کن رفت تو و برگشت گفت: خوبه. گفتم: پشستشو ببینم. خلاصه گفتم: راحتی توش؟ می خوای اینم ببین و یکی دیگه بهش دادم و رفت تو اتاق پرو، منم دنبالش رفتم گفت: مامان درو ببند. گفتم: می خوام ببینم چطوره. گفت: آخه گفتم: اشکالی نداره نگات نمی کنم. گفت: باشه روشو کرد اون ور و خم شد. یهو یه نیشگون از لپ کونش گرفتم. گفتم: آخه چی داری که قایمش می کنی؟ چیزی نگفت و خلاصه برگشتیم خونه. یکی دو روز بعد رفتم تو توالت و نویدو صدا زدم، گفتم: نوید بیا. اومد. گفتم: برام یه شورت میاری؟ گفت: برای چی؟ گفتم: یه مشکلی پیش اومده نمی تونم بیام بیرون. یه نیشخند مرموزانه ای زد و رفت و برگشت و شورتو داد به من و رفت. داشتم تو آتیش شهوت می سوختم. روز به روز علاقه ی من به نوید بیشتر می شد و همش سعی می کردم راحت تر جلوش باشم و لباسای راحت تر می پوشیدم. یه روز رفتم که ببینم نوید پای کامپیوتر هست یا نه، دیدم نشسته یهو دستشو کشید. منم چیزی نگفتم و اومدم بیرون اونم اومد پیشم و گفت: می خوام برم بیرون چیزی لازم نداری بگیرم؟ گفتم: نه. رفتش بیرون و منم نشستم پای کامپیوتر و یه عكس سکسی گذاشتم رو دسک ناپ و نشستم دیدن عکسها. صدای نوید اومد که می گفت: مامان نون گرفتم. خلاصه گفتم: بزار لای سفره و بیا اینجا. اومد، تا مانیتور رو دید خشکش زد. گفتم: این چیه؟ گفت: نمی دونم. گفتم: بیا عوضش کن. اومد و با کلی شرم عوضش کرد. گفتم: حتما پیش من این جوری شده. چیزی نگفت و منم ادامه ندادم گفتم: داشتم تو اینترنت می چرخیدم یهو رفتم تو یه سایت که دیدم این جوریه. می خواستم بگیرم به بابات نشون بدم عکسهای با مزه ای بود تو ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: بشین اینجا راحت باش. نشست پیشم گفتم: عکس نداری تو کامپیوتر؟ گفت: چه عکسی؟ گفتم: از همینا دیگه. گفت: نه. گفتم: ببین من مامانتم و تو هم دیگه بچه نیستی اگه هست بده منم ببینم. گفت: ندارم. رفتم تو هیستوری و لیست سایت ها رو در آوردم. گفتم: ببین به من دروغ نگو، داری یا نه چیزی نگفت. گفتم: تو کدوم درایوه؟ گفت: تو اف. گفتم: بیارشون. طفلک زبونش بند اومده بود ولی چاره ای نداشت. یهو صدای زنگ در اومد منم گفتم برو درو باز کن و تا رفت منم نشستم پای فال و خودمو سرگرم کردم. دیگه نوید نیومد تو خلاصه اون روز گذشت و من هم همش تو فکر اون داستانها بودم یه روز می دونستم که دیگه وقت اومدن نویده نشستم و موهای پاهامو تراشیدم که وسط کار رسید و تا منو دید گفت: کمک نمی خوای؟ گفتم: چه کمکی؟ گفت: هیچی. کاری چیزی نداری؟ گفتم: نه ولی بیا بشین اینجا کارت دارم. نشست روبروم. منم سر حرفو باز کردم و گفتم: نوید چند تا دوست دختر داری؟ گفت: حالا. گفتم: نداشتیما. گفت: سه چهارتایی. گفتم: کی هستن؟ گفت: یکیش مریم دختر همسایمون، یکی دیگه هم نگار که یک سال از خودم بزرگتره و بقیه هم تو اینترنت. گفتم: خب کدومشونو بیشتر می خوای؟ و همین جور طوری پامو تکون می دادم تا شورتم پیدا بشه و اونم متوجه شد. من سرمو انداخته بودم پایین و کارمو می کردم، یه لباس گشاد هم پوشیده بودم که سینه هام از تو یقه ام پیدا بود. گفت: همشون خوبن. گفتم: پس چرا منو دید می زنی وقتی خودت داری؟ گفت: من؟ گفتم: آره. گفت: تو مامان منی و من پسرتم. گفتم: همین دیگه پسرم هستی که این سوال رو ازت می کنم. هیچی نگفت: گفتم: شیطون شدی ها. گفت: مامان یه سوال ازت بپرسم جوابمو میدی؟ گفتم: آره، چرا ندم؟ گفت: میدی؟ خندیدم و گفتم: جوابتو آره. گفت: قضیه شورت چی بود؟ گفتم: هیچی، بعدا بهت میگم. دیگه چیزی نگفت. گفتم: خوب از دوستات بگو. گفت: چی بگم؟ گفتم: می بینیشون یا نه؟ گفت: آره. گفتم: خب بگذریم از خودت بگو. کجا میری؟ کجا میای؟ گفت: هیچی مامان می خوام یه سوال دیگه کنم ولی جوابمو بده. گفتم: بپرس. گفت: چرا عکسها رو که دیدی چیزی نگفتی؟ گفتم: باید می گفتم. گفت: نمی دونم ولی انتظار نداشتم چنین عکس العملی داشته باشی، مامان خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کردم مهربونی. واقعا خیلی مهربونی. گفتم: خب تو هم دل داری و باید یه جوری نی نای نای…. (حرفمو خوردم). چیزی نگفت. گفتم: نوید داستانها رو خوندم خیلی خوب بودن. گفت: یعنی تو خوشت میاد؟ گفتم: آره خب منم آدمم. خلاصه بهش گفتم: نوید امشب در اتاق خواب رو باز میزارم و بیا ببین. گفت: چیو؟ گفتم: لوس نکن خودتو، تو بیا می خوام یه داستان واقعی بهت نشون بدم. خلاصه شب به مهدی پیله کردم و درو باز گذاشتم و چراغ خواب رو روشن گذاشتم و کارو شروع کردیم سعی می کردم صدامو به نوید برسونم. خلاصه کار که تموم شد لخت لخت پا شدم لباس خوابمو پوشیدم، بدون شورت و سوتین اومدم که برم کاندوم رو بندازم تو دستشویی و خودمو بشورم. درو پشت سرم بستم و اومدم بیرون. نوید هم رفته بود از اتاقش سرک می کشید. رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم و برگشتم و رفتم خوابیدم. در رو باز گذاشتم و خوابیدم تو بغل مهدی و اونم قربون صدقم می رفت. گفت: چه سینه هایی داری آدم خودشو خراب می کنه اینا رو می بینه. خلاصه منم گفتم: آره پس چی تازه به بیشتر از دونفر اجازه ندادم که ازشون بخورن. گفت: کیا؟ گفتم: تو عزیز دلم و نوید که سیری ازشون شیر خورد. الهی قربونش برم، فردا می خواد زن بگیره از سینه های زنش بخوره. خلاصه اون شب با حرفهای حشری کننده خوابیدیم

ناديا2صبح هم مهدی رفت سر کار و نوید هم رفت مدرسه و ساعت تقریبا دوازده بود که نوید اومد و سر میز نهار خوری نشست. گفتم: دیشب ذکر خیرت بود عزیزم. گفت: آره شنیدم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: آره. گفتم: خب چطور بود؟ گفت: عالی. گفتم: نهار می خوری یا نه؟ گفت: بزار با بابا بخوریم. دیشب که به من تعارف نکردین. هم اون خورد هم تو. گفتم: وا، نوید! گفت: چیه؟ گفتم: خیلی بدی، مقصر من بودم که نشونت دادم. گفت: مامان چاکرتم هستم، خیلی حال دادی. گفتم: من حال دادم؟ گفت: آره. گفتم: خیلی خب برو کامپیوترو روشن کن، الان میام. اونم رفت. منم یه دامن پام بود و شورتمو درآوردم و رفتم پیشش. گفتم: خب برو تو اون سایتهای دیشبی ببینم داستان جدید چی اومده. خلاصه نشستیم و چند تا سایت باز کرد. گفتم: نوید تا حالا با دوستات کاری هم کردی؟ گفت: نه، فقط حال ساده. گفتم: حال ساده چیه؟ گفت: لب دیگه، جلوتر نرفتم. گفتم: خب ببینم دودولت چه جوریه اون روز هی قایمش می کردی. با هزار مکافات بیرونش آورد. یه کم ورندازش کردم. گفتم: ببین چی درست کردم و یه بوس از کلش کردم که خودشو جمع کرد گفتم: می دونی کوچیک که بودی چقدر می بوسیدمش؟ حالا یاد قدیما افتادم. قربون پسر تپلیم برم. گفتش: مامان می خوام مال تو رو ببینم. گفتم: مال من مال تو نداره! موس کامپیوترو زدم کنار نشستم رو میز و دامنمو زدم بالا. تا دیدش ماتش برد. گفتم: چیه؟ تا حالا ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: حالا ببین. یه کم نگاش کرد. گفتم نمی خوای لمسش کنی؟ گفت: می زاری؟ گفتم: چرا که نه؟ با دقت نگاش می کرد دستشو آورد و زد بهش. گفت: چقدر نرمه. گفتم: قابل نداره. داشتم می پکیدم ولی جلو خودمو می گرفتم. گفتم: دودولتو بکن توش ببین چه نرمه. درش آورد و گذاشتش دم كسم و منم گرفتمش و هی می مالیدمش به خودم. گفتم: خواست بیاد بگو. چیزی نگفت. اومدم پایین و جلوش زانو زدم و کردمش تو دهانم. اونم هی سعی می کرد دستشو به سینه هام برسونه. یه کم که خوردم یهو سرمو سفت گرفت و گفت: مامان داره میاد. منم ادامه دادم. یهو آبش اومد و همشو ریخت رو صورتم و لباسم و همین جور که می ریخت منم حرفهای حشری کننده می زدم و بهش می گفتم: بریزش، بریز، این آب از وجود منه و می مالیدمش و با یه دستم خودمو انگشت می کردم. دیگه نزدیک بودم. بعد با یه دستم انگشت می زدم و می کردم تو دهانم بهش نگاه کردم و گفتم: این آب از وجود منه. خلاصه یه کم مالیدمش و کردم تو دهانم و دراز کشیدم کف اتاق و دامنمو زدم بالا. گفتم: بیا یه کم بمالش. خلاصه کار منم تموم شد. دیگه کم کم مهدی سرو کلش پیدا می شد. رفتم پیرهنمو عوض کردم و اومدم. این قدر حال می داد بدون شورت. نوید هم اومد تو اتاق من و عوض کردن پیرهنمو دید و دستشو گذاشت رو سینم. گفتم: چیه؟ دوست داری؟ گفت: دیوونشم، حاضرم زیرشون بمیرم. گفتم: خدا نکنه. سوتینمو زد کنار و شروع کرد به خوردن. مثل وحشی ها می خورد. گفتم: یواش عزیزم یهو یه گاز از نوکش گرفت. گفتم: آی، نوید چیکار می کنی؟ گفت: خیلی دوسشون دارم و به هزار زور و مکافات جدا شدیم. گفتم: وقت زیاده، این جوری بخوای پیش بری هم خودت از پا می افتی هم من. خلاصه روز گذشت و نوید بهم گفت: امشب هم برنامه دارین؟ گفتم: نه، بابات شک می کنه. میگه غیر عادی شدم. گفت: اذیت نکن، امشبو ردیفش کن. گفتم: برای خودت چونه بزن نه بابات. گفت: مامان از هم زده نمیشین؟ گفتم: هفته ای دو سه بار نه، ولی یه چیزی بهت میگم بین خودمون بمونه، بابات با زنای همسایه هم خوابیده. گفت: جدی؟ کدومش؟ گفتم: با فرشته زن آقای فلانی، محبوبه روبروییمون و مینا گفت: تو از کجا فهمیدی؟ گفتم: بابات بهم گفته. گفت: خب تو هم با کسی خوابیدی؟ گفتم:، نه کسی می تونه به من چپ نگاه کنه؟ خلاصه برنامه شبو جور کردم موقع خوابیدن باز درو باز گذاشتم و این بار مهدی گیر داد، گفت: درو ببند. گفتم: بابا هی می خوایم درو باز کنیم، ببندیم، سرو صدا بلند میشه و نزاشتم حرف بزنه، لبمو تو لبش قفل کردم و خوابیدم کنارش. تو چشای هم نگاه می کردیم. من دست مهدی رو تو دهانم کردم و زبون می زدم. به مهدی گفتم: زبونتو در بیار می خوام لیسش بزنم. خلاصه لخت شدیم و کیرشو عمود کرده بود. بهش گفتم: بخواب و پاهاتم دراز کن. کیرش عمود بود. یه کم تف زدم و کاندومو کشیدم روش و نشستم و یه کم که کیرشو جا دادم خوابیدم روش. همیشه من زود تر از مهدی ارضا می شدم ولی این بار مهدی جلوتر زد. گفت: من دارم می رسم، تو چی؟ گفتم: هنوز نه. خلاصه روش بلند شدم و گفتم: یه کم با جلوم بازی کن. منو انگشت می کرد و سینه هامو می خورد. نزدیک که شدم، گفتم: بکن توش. گفت: باشه. خوابیده بودم، پاهامو باز کردم و دادم هوا اونم وسط پاهام نشست و کرد تو و خوابید روم. منم پاهامو دور کمرش قفل کردم و هی حرف می زدم اونم به کارش ادامه می داد. منم هی ناله می کردم و آه می کشیدم و هر بار که می کرد تو منم با پاهام فشارش می دادم و هم زمان نفسمو با یه آه بیرون می دادم. محکم بهش چسبیدم. با هم ارضا شدیم و مهدی خودشو خالی کرد تو من و همون جور روی من خوابید. منم با موهای سرش بازی می کردم و نوازشش می دادم. مهدی گیج شده بود. خودمم حال نداشتم ولی یهو یاد نوید افتادم یه نگاه به طرف در کردم دیدم هنوز داره سرک می کشه دستمو براش بلند کردم و اونم دستشو تکون داد دوست نداشتم مهدی از روم بلند بشه. کیرش تو کسم خواب رفته بود. گفتم: صداش بزنم ولی دلم نیومد. نوید بلند شد و اشاره کرد گفت: بیا. منم مهدی رو صدا زدم و گفتم: بخواب من برم خودمو بشورم و بیام. دستمال کاغذی رو میز توالت بود ولی گفتم: صبر کن یه چیزی بیارم بکشم رو کیرت و تمیزش کنم. دیدم شورتم کنار تخته. برداشتم و کاندوم رو در آوردم و با شورتم کیرشو تمیز کردم و بلند شدم. گیج گیج بود. کم کم خواب بود. منم لخت لخت حرکت کردم و اومدم بیرون و درو بستم و به طرف دستشویی حرکت کردم. نوید اومد طرفم. گفتم: خوب بود؟ گفت: عالی. کاندوم رو کردم تو دهانم و مک زدم. یهو چشمم به دستمال کاغذی افتاد. گفتم: اینا چیه دستت؟ گفت: دستمال کاغذی. گفتم: حتما خودتو خالی کردی. گفت: آره. گفتم: باشه فردا حسابتو می رسم و رفتم دستشویی و بعد که اومدم بیرون دیدم ايستاده منتظر من. گفتم: دیوونه اگه بابات بیاد بیرون چکار می کنی؟ گفت: هیچی. گفتم: خب بدو تو اتاقت. سرشو انداخت پایین و رفت. دلم براش سوخت. رفتم و اتاق خوابمون و درم بستم و شورت مهدی رو پاش کردم ولی مثل مرده افتاده بود. خلاصه منم لباس خوابمو پوشیدم و… ادامه دارد

ناديا3خوابیدم. صبح زود مهدی رفت سر کار و منم رفتم حموم. تموم که کردم حوله رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون. نوید خواب بود. صداش زدم: نوید، نوید، پاشو شیرتو گرم کردم، پاشو بخور و سینمو تو دستم گرفته بودم. خوابش سنگین بود، زیاد تحویل نگرفت. منم رفتم اتاق خوابم و گرفتم خوابیدم. هنوز 5 دقیقه بیشتر نرفته بود كه نوید گفت: کو شیرم؟ گفتم: سرد شد و خندیدم. اومد نشست کنارم. گفتم: پتو رو کنار نزنی ها، من لختم. اگه خواستی بیای زیر باید لخت بیای. خلاصه تیز لخت شد و اومد زیر. گفتم: می خوام یه چیزی بهت بگم. داری زیاده روی می کنی اگه این جوری باشه دیگه درو باز نمی زارم. گفت: مگه چی شده؟ گفتم: دیشب چند بار جق زدی؟ گفت: سه بار. گفتم: خب الان چیزی تو کمرت نیست و فشار زیادی هم روته. تازه تو تو سن رشدی و بدنت به انرژی نیاز داره. این جوری همه انرژیهات میره واسه کمرت و نباید این جوری باشه. تازه نباید شب دنبال من راه بیفتی اگه بابات بیاد بیرون چی؟ دیشب بابات شک کرده بود. می گفت: درو ببند. خلاصه بهت گفته باشم این راهش نیست. الانم هیچ کاری نمی کنی. خواستی بخواب ولی دست درازی نمی کنی. نویدم هیچی نمی گفت. بهش گفتم: از این به بعد هفته ای سه بار ارضا میشی. این جوری هم بابات شک نمی کنه هم از هم زده نمی شیم و هم فشار کمتری روته و الانم بهتره بری تو اتاق خودت. اونم چیزی نگفت و رفت خیلی دلم براش سوخت، ولی بهتر بود این جوری باشه چند روز بعد، شب جمعه به نوید گفتم: امشب برنامه داریم کلی ذوق کرد. گفتم: نوید بیشتر دوست داری برنامه شبو ببینی یا خودت بکنی گفت: مامان هر دو شو دوست دارم. گفتم: ای کلک برنامه از پای تلویزیون شروع میشه راستی نوید جون از من ناراحتی؟ گفت: نه، برای چی؟ گفتم: همون قضیه که سه بار در هفته. گفت: نه، خیلی هم خوشحالم. خلاصه برنامه شروع شد و نوید مثلا خواب بود و نشستیم پای تلویزیون و بحثو شروع کردم و از محبوبه همسایه روبروییمون و گفتم: این محبوبه هم خوش تیپ ترین زن تو محله است هیکلشم حرف نداره، دوست دارم یه روز جلو روم بکنیش. خندید و گفت: خانوم بد نگذره؟ گفتم: با تو و بدی؟ یهو خندیدیم. گفتم: هفته آینده از چهار شنبه می خوایم بریم شمال خونه ناهید اینا. (خواهر کوچکتر از خودم که 6 ساله ازدواج کرده) تو هم محبوبه رو بکن جای من. گفت: به سلامتی، میشه همین الان برین؟ گفتم: حسابتو می رسم اگه بدون کاندوم کردیش، خودت می دونی. خندید و گفت: نترس، برو فکر خودت باش که شب جمعه سرت بی کلاه می مونه. خندیدم و گفتم: تو محبوبتو بکن منم یه کاری می کنم. گفت: محبوب من تویی، کی می تونه جای تورو بگیره؟ بریم تو اتاق خواب تا حالیت کنم دنیا دست کیه. گفتم: بشین بابا یه کم تلویزیون ببینیم و کم کم دستمو بردم تو شلوارش. گفت: امشب بخور که تا دو هفته دیگه خبری نیست. منم به حالت قهر پشتمو کردم بهش. گفت: یعنی قهری؟ گفتم: نه، یعنی بچسبون بهم. خندید و از پشت بغلم کرد و سینه هامو می مالید. گفتم: اوف، کندیشون. گفت: مال خودمه، به تو چه؟ گفتم: فعلا که من حمالیشو می کنم، مهدی سینه هام چطوره؟ گفت: دوست دارم یه کم کوچیک تر باشه. گفتم: مثل محبوبه؟ گفت: مگه اندازشو بلدی؟ گفتم: آره بابا چند روز پیش با هم رفتیم سوتین و شورت خریدیم. گفت: به به، خوشم میاد که جفتتون کم نمیارین، نه آرایشتون می افته نه شهوتتون. خیلی خوشحالم که تو رو دارم. گفتم: منظور؟ گفت: شهوتی ترین آدمی هستی که دیدم. گفتم: همه زنا برای شوهرشون این جورین، مگه با کس دیگه ای هم می تونن بخوابن؟ مجبورن همه شهوتشونو جلو شوهرشون اجرا کنن. چون راحت ترین جا برای یه زن بغل شوهرشه. مهدی، چقدر منو دوست داری؟ گفت: هر چه بگی کم گفتی. گفتم: زن ایده آل تو بودم؟ گفت: آره، باور کن زندگی بدون تو سخته. منم غرق حرفاش بودم. بغلم کرد و برد اتاق خواب و در رو بست. اصلا حواسم نبود. به خودم اومدم. یادم به نوید افتاد. گفتم: مهدی جیشم میاد، می تونم از تو بغلت بیرون بیام؟ گفتش: بفرما عزیزم. گفتم: الان میام. خودتو گرم نگه دار نزدیک در که رسیدم باز گفتم: سرد نشی ها. (منظورم این بود که اگر نوید پشت دره حواسش جمع باشه). رفتم بیرون. نویدو ندیدم. رفتم طرف دستشویی و زودی برگشتم و رفتم طرف اتاق نوید. دیدم بیداره. گفتم: ببخشید مامان جون در رو بستیم، تو حال خودم نبودم، تو آسمونا بودم یهو یاد تو افتادم. هر کی جای من بود اون حالو ترک نمی کرد ولی من ترکش کردم، به خاطر تو. گفت: مامان خیلی دوستت دارم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: پای تلویزیونو آره. گفتم: امشب از اون شباست، بیا، باشه؟ گفت: چشم مامان. لبشو بوسیدم و گفتم: خودتو خراب نمی کنی ها میزاریش واسه خودم. رفتم تو اتاق و دیدم مهدی داره باهاش بازی می کنه. گفتم: عزیزم منتظر موندی؟ گفت: آره، خیلی. گفتم: فدات بشم و لخت شدم و با ناز لباسامو در آوردم و به شورتم که رسیدم همه نگام به مهدی بود و لبامو گاز می گرفتم. اومدم جلو و دستمو کردم تو دهنمو و کشیدم رو جلوم و یه کم انگشت کردم. در حین کار نگاهم به مهدی بود. گفتم: نمی خوای لخت شی؟ گفت: چرا. لباسشو در آورد. من چشم از روش بر نمی داشتم. شورتشو که در آورد دیگه داشتم می پکیدم. سینمو تو دستم گرفتم و نزدیك لبم آوردم و به مهدی نگاه می کردم. نوکشو با دندونام گرفتم و ول کردم و حرف می زدم: اوف، دارم دیوونه میشم، می فهمی. اینو دلم پر بود. نمی دونم چرا اشک تو چشام حلقه زده بود. یه جو عجیب داشتم. مهدی اومد کنارم و همین جور تو چشای هم نگاه می کردیم. لبهام می لرزید و حرف می زدم: مهدی دوستت دارم، خیلی دوست دارم. حاضرم تو دستات بمیرم. مهدی هم اومد و دوتا دستشو رو بازو هام گذاشت و گفت: چته امشب؟ من فقط لبام می لرزید. دوست داشتم بغلش کنم. سفت منو گرفته بود. باز گفت: نادی چته؟ چیزی شده؟ یهو زدم زیر گریه. منو تو بغلش گرفت و نوازشم می کرد. سرمو آوردم بالا و اشک از چشام مي اومد. ارادم خیلی ضعیف شده بود. با انشگتاش اشکمو پاک کرد و گفت: نادیا خیلی دوست دارم. یه کم که تو بغل هم بودیم کم کم حالم عوض شد. دیگه اشکی نداشتم. دلم خالی شده بود و بیشتر تو فکر مهدی بودم. تو چشای هم نگاه می کردیم و هیچی نمی گفتیم. صورتمو نزدیک صورتش کردم و لبمو بهش چسبوندم و دستمو دور گردنش کردم. اونم با دستاش کمرمو می مالید، اومد پایین تر و گردنمو خورد. سرمو گرفت و هی گونه هامو می بوسید. کم کم صورتمو بوسه بارون کرد. لپمو تو دهانش کرد و گاز گرفت. چیزی نگفتم. هی فشار داد. خودمو گرفتم. آتیش عشقش نمی ذاشت دردو رها کنم. هی گاز می گرفت و هی فشار می داد. اونقدر فشار داد که هم اشکم در اومد و یه قطره جیشم اومد. یهو دستمو گرفتم زیر جلوم. که ولم کرد. گفتم: فهمیدی چقدر دوست دارم؟ خیال می کنی حرفم باد هواست؟ بهت گفتم که حاضرم جلوت بمیرم. یهو تو بغل گرفتم و فشار داد، اونقدر که نفسم بند اومد. گفت: دوستت دارم حیف که نمیشه. گفتم: چی نمیشه؟ گفت: داد بزنم و بگم دوست دارم. یهو منو بغل کرد و گذاشت رو تخت و روم خوابید تو چشای هم نگاه می کردیم و بدون این که یک کلمه بگیم دادمی زدیم. اون می گفت: دوستت دارم. منم می گفتم: عاشقتم. خیلی اوج گرفته بودیم، اما هیچ علاقه ای به نزدیکی نداشتیم یعنی هیچ کدوم تلاش کارو نداشتیم. بیشتر دوست داشتم وجودمو به مهدی نشون بدم و خودمو بهش فشار بدم. چیز مهدی خواب خواب بود و آتیش من هم خوابیده بود. مهدی روی من بود و کم کم خوابمون برد. وقتی پاشدم دیدم صبح شده، مهدی کنارم خوابیده هردو لخت لخت. یه چیزی دور خودم کردم و رفتم اتاق نوید دیدم خوابه. طفلک تا صبح بیدار بوده. اومدم اتاق خواب و درو بستم و مهدی رو صدا زدم. گفتم: نمی خوای بلند شی؟ گفت ساعت چنده؟ گفتم: هشت و نیم. گفت: نه. گفتم: یه چیزی بپوش و بخواب. همین جوری کنارش سوتینمو بستم و شورتمو پام کردم. بعد رفتم جلو آینه دیدم لپم کبود شده. اومدم یکی زدم در کون مهدی گفتم: ببین چیکارم کردی. حالا به نوید چی بگم؟ چه جوری جلو بقیه بپوشونمش؟ گفت: بزار بخوابیم. خلاصه لباسمو پوشیدم و دوتا چسب زخم زدم رو لپم و شورت مهدی رو به زور پاش کردم و گفتم: یه چیزی بپوش، صبح شده ها. یهو منو کشید طرف خودش و گفت: بگیر بخواب کنارم، روز جمعس. خلاصه هر کاری کردم از زیر دستش در برم نشد. همون جا خوابیدم… ادامه دارد

ناديا4تقریبا ساعت یازده بود که بیدار شدم و رفتم نهار درست کردم. به نوید گفتم: تو ظهر به بهونه ی این که می خوای بری استخر برو بیرون، بعد بیا تو. ساعت تقریبا دو بود که نویدو بیرون کردم و اومدم سر وقت مهدی گفتم: دیشب که کاری نکردیم میای تلافی کنیم؟ گفت: باشه. گفتم: خیالمون راحت باشه، نوید رفته استخر و نمیاد. می تونیم حسابی حال کنیم. رفتم تو بغل مهدی و شروع کردم لب گرفتن. مهدی با کسم بازی می کرد و منم کیرشو می مالیدم. شروع کردیم به لب دادن و شروع کرد به مالیدن من. منم دیگه تو حال خودم نبودم. گفتم: بریم اتاق خودمون. رفتیم اونجا. من نشستم روبروی میز توالت و شروع کردم عشوه اومدن و آرایش کردن. اونم از پشت به من چسبونده بود و سینه هامو می مالید. طبق نقشه و هماهنگی نوید اومده بود تو و منم دیگه باید مهدی رو می بردم تو هال که رو مبل کارو شروع کنیم. خلاصه رفتیم تو هال و مهدی رو نشوندم و نشستم رو پاهاش و هی کونمو می مالیدم بهش. بهم گفت: بشین رو بروم منم نشستم و دکمه های بالایی پیرهنمو باز کرد و دست گذاشت رو پستونام. گفت: اوف، اینا چیه؟ گفتم: ممه هامه می خوایشون؟ گفت: اوه چه جورم. همین جور از کرستم بیرونشون آورد و شروع کرد به لیسیدن. منم سعی می کردم آه و ناله کنم. بعد از مدت ها می تونستم راحت جیغ بکشم. مهدی هی می لیسید و من ناله می کردم. مهدی گفت: الان هر چه داد بزنی کسی نیست که به دادت برسه. منم خندیدم گفتم: مگه می خوای چکار کنی؟ گفت: می خوام از کون بکنمت. گفتم: راست میگی؟ گفت: راست میگم؟ امروز می خوام کسو کونتو یکی کنم. گفتم: اون وقت جلو نوید چه جوری راه برم؟ گفت: بابا نوید کجا می فهمه؟ منم خندیدم و گفتم: آره نمی فهمه. گفت: خب نظرت چیه اونم بدون کاندوم؟ گفتم: حرف نداره، ولی یه جوری که زیاد اذیت نشم. گفت: چشم، فدای نادی خودم بشم، عشق منی، مگه میشه که بهت بد بگذره؟ تو منو داری. خلاصه گفتم: خب نمی خوای شروع کنی؟ شب هم می تونی این حرفها رو بزنی. گفت: به چشم. شلوارمو در آورد و شروع کرد به بوسیدن زانوهام و اومد بالا. سه چهار تا ماچ از کسم البته رو شورت گرفت. منم پیرهنمو در آوردم و مهدی رو هم لخت کردم. گفتم نوید خوب ببینه. نشست وسط پاهام و شروع کرد بوسیدن رونم و شورتمو در آورد و انگشتشو کرد تو دهن من. گفت: می خوام سوراختو گشاد کنم، با خودم گفتم: کاش این کارو با نوید شروع کرده بودم. هر چه بود کیرش کوچیک تر بود و من تابشو داشتم. به مهدی گفتم: من نمی تونم کیرتو بخورم یعنی کونم تاب کیرتو نداره، بزار چند روزی بگذره و منم کم کم خودم آمادش می کنم. گفت: چه جوری مثلا؟ گفتم: خودمو انگشت می کنم، کم کم باز میشه. گفت: نه، می خوام خودم جرش بدم. البته اونقدر ها هم تنگ نبود ولی نمی خواستم مهدی بو ببره. انگشتشو کشید رو کونم. گفتم: مهدی، یه کم ماساژش بده. کم کم شل می کنه. خلاصه شروع کرد و هم کسمو می خورد هم کونمو انگشت می کرد. کم کم فشارو شروع کرد و انگشت وسطیه رو تا یه بند کرد تو. اولش سخت رفت ولی درد نداشت. کم کم کردش تو و در آورد. گفتم: همشو بکن تو و بگیر، بیرون نیار جا باز کنه. اونم اطاعت کرد بعد بیرون آورد و سعی کرد دوتا انگشتشو بکنه تو. اینجا بود که احساس جریدگی می کردم. مهدی گفت: کونت کجا بوده اینقدر نرمه؟ مثه بالشتی که از پر قو ساخته باشنش. گفتم: من چیز بد برای تو میارم؟ بهترین کون تهرونه ها، نرمی منو ببین، نرمی زنهایی که می کنی هم ببین. گفت: قربون تو برم که مثلت گیر نمیاد. خلاصه همین جور که انگشت می کرد منم دستمو خیس کردم و کشیدم رو کسم و چشامو بستم. مهدی هم فشارو بیشتر کرده بود. گفتش: یالا پاشو می خوام بکنمت. برگرد. منم برگشتم گفت: رو زمین به حالت سگی زانو بزن. گفتم: صبر کن برم تشک نوید رو از رو تختش بیارم. گفتش: باشه. اومدم تو اتاق نوید و دیدم رفته پشت تخت خوابیده. گفتم: بیا فیلمو ببین حال کن و تشکو برداشتم و اومدم بیرون. انداختمش جایی که نوید بتونه راحت ببینه و چهار دست و پا مدل سگی قمبل کردم جلو مهدی. کیرشو گذاشت دم کونم و گفت: آماده ای؟ گفتم: آره بکن ولی یواش. گذاشتش دم سوراخم و یه کم فشار داد. کشید عقب و یه کم زبون زد و انگشتش کرد و دوباره شروع کرد دو طرف قمبلم رو با دست گرفت و کیرشو گذاشت دم سوراخم و فشار داد. با دست گرفتمش و نذاشتم خطا بره. یه کم فشار داد سرش رفت تو. یه کم درد داشت. چون سرش کلفت تر از بدنش بود و یه جورایی جا باز می کرد برای بقیه کیرش. یه کم فشار داد، منم لبمو گاز می گرفتم. گفت: دراز بکش رو زمین. منم خوابیدم. کیرشو فشار داد تو و تا آخر کرد تو. یه جیغی کشیدم که مهدی ترسید ولی بیرون نکشید. همون جا چسبید بهم و گفت: تکون نخور الان جا باز می کنه. کونم داشت جر می خورد. اشکم در اومده بود و نفسم بالا نمی اومد. کم کم ساکت شد ولی لذتش کو؟ مهدی دیگه داشت خودشو می جنبوند و باز دردش شروع شد ولی سعی کردم خودمو نبازم. احساس می کردم کیرش می خوره به شکمم. مهدی داشت می کرد و منم فقط درد می کشیدم. کم کم دردش کم شد ولی دیگه نمی تونستم، مثل این که کونم زخم شده باشه. مهدی می کرد و من داد می زدم. گفتم: مهدی بسه، جر خوردم، مهدی بسه. مهدی نگه داشت. گفت: نمی تونی؟ گفتم: نه دارم می پکم، در بیار زود. بدبخت بیرون کشید. گفتم: بابا نخواستم، از بس درد کشیدم دیگه هیچ حس شهوتی نداشتم. مهدی متوجه نشد. گفت: خب بزار از جلو بکنم. گفتم: نمی خوام بزار راحت باشم، برو تو حموم خودتو خالی کن. چه می دونم برو محبوبه رو بکن. دید که نخیر از سکس خبری نیست. اومد یه کم نوازشم کرد و لبمو بوسید. یهو بلند شدم، کیرشو کردم تو دهانم و شروع کردم به ساک زدن. گفت: چیکار می کنی؟ تحویلش نگرفتم و ادامه دادم. یهو گفت: داره میاد. از رو تشک کشیدمش کنار و گفتم: پاشو. اونم بلند شد و ایستاد. منم جلوش زانو زدم و ساک زدن رو ادامه دادم. گفت: داره میاد. گفتم: بزار بیاد. زدم زدم تا اومد و ریخت رو سینم و صورتم و خلاصه خودمو خیس خیس کردم. بلندم کرد و گفت: خیلی حال داد. گفتم: باشه، زود بریم حموم که نوید کم کم پیداش میشه. به زور راه افتادم، ولی خیلی درد داشتم. مهدی بغلم کرد و رفتیم حموم. تو این فاصله نوید جیم شد و حموم کردیم و اومدیم بیرون. اومدم خوابیدم و مهدی هم پای تلویزیون نشست. خوابم برد تا ساعت تقریبا پنج و نیم که مهدی اومد بالای سرم. گفت: چطوری؟ بهتر شدی؟ گفتم: ای، تا وقتی تکون نخورم دردش ساکته. نوید اومد؟ گفت: آره. گفتم: چیزی نگفت؟ گفت: چرا، ولی بهش گفتم افتاده و پاهاش درد می کنه. اومد بالای سرت، خواب بودی دیگه چیزی نگفت. گفتم: خب، به نظرت الان کار خوبی کردی؟ گفت: ببخش ،جبران می کنم. گفتم: باشه. خلاصه اون روز گذشت و رسیدیم به چهار شنبه و با تذکراتم از مهدی جدا شدیم و حرکت کردیم تو اتوبوس هم نوید هی سرشو به سینم می چسبوند. گفتم: چه خبره؟ سینه هامو له کردی. گفت: مامان از الان تا برگردیم زن منی ها! گفتم: خیلی خوب. خلاصه وقتی رسیدیم ناهید و شوهرش با دختر کوچیکش اومدن جلو ما. بعد از رو بوسی و احوالپرسی سراغ مهدی رو از من گرفتن. گفتم: مهدی این هفته خیلی سرش شلوغه بعد از کلی حرف و حدیث رسیدیم خونه و من قضیه ها رو به ناهید گفتم. کلی خندید و گفت: خوش به حالت که این قدر صمیمی هستین. گفتم: عجله نکن، می خواستی یه پسر بزایی که کمک شوهرت باشه و خندیدم، اونم خندید. گفتم: خب، اتاق من و شوهرم کجاست؟ گفت: تو اتاق همیشگیتون. گفتم: باشه امشب شما هم برنامه دارین؟ گفت: آره. گفتم: ما هم داریمپایان

اشتباه من1فرزاد تنها پسر عموی من هست. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم وچون خونه هامون کنار هم بود کاملاً مثل خواهر وبرادر بودیم. اما در نظر خانواده ها ما می توانستیم زوج مناسبی برای هم باشیم. فرزاد از من چهار سال بزرگتر بود و بیشتر دوران بچگی ما دو تا با هم گذشت تا اینکه فرزاد برای تحصیل وفرار از سربازی رفت دبی و بعد هم مجارستان تا هم درس بخواند هم اینکه سربازی نره. از اون به بعد هم دیگه نمی توانست برگرده وهر شش ماه یک بار عمو و خاله زری با هم می رفتند اونجا تا فرزاد رو ببینند.این جریان بود تا اینکه کم کم کار سربازی فرزاد رو درست کردند و دیگه برای برگشتن مشکلی نداشت تا بلاخره یک روز عمو گفت که : فرزاد داره کارهاش رو درست می کند که برگردهمن خوب خوشحال شدم چون هرچند که فرزاد رو خیلی همسر اینده من می دونستند اما هر دو ما در کنار اینکه نقش دختر عمو و پسر عمو رو برای هم ایفا کنیم بیشتر مثل دو تا دوست یا شایدم خواهر وبرادر برای هم بودیم.بلاخره شبی که قرار بود که فرزاد برگرده رسید من تا اون ساعت که می خواستیم به استقبالش بریم هیچ احساسی نداشتم اما وقتی که سوار ماشین شدیم که بریم فرودگاه یک احساس خواست به من دست داد یک استرس عجیب تو وجودم از یک طرف یک انتظار دوست داشتنی بود که هر لحظه هم بیشتر می شد.موقعی که فرزاد رفت هم تو فرودگاه و هم تو خونه دور از چشم دیگران کلی گریه کردم. بین من و اون هیچ چیز نبود جز یک احساس پاک و مقدس بین خواهر ویک برادر و شایدم عاشق شده بودم ولی خودم متوجه نبودم.توی فرودگاه خیلی ها برای استقبال امد بودند و خیلی از دختر های فامیل امده بودند ولی نوع نگاه ها باز هم به من یک نوع دیگر بود و شاید منتظر بودند که واکنش من بودندبلاخره پرواز نشست و بعد از تشریفات گمرک دیگه استرس من بیشتر از هر لحظه دیگه بود.بلاخره فرزاد امد و درحالی که من داشتم به این نگاه می کردم که تو این مدت چقدر تعقیر کرده شروع کرد به روبوسی که از پدر و مادرش شروع شد تا خاله و…نمی دانم چرا بهش خیره شده بودم و متوجه نشدم که جلوی من ایستاده و دارد من رو نگاه می کرد.وقتی صدام کرد که : سارا خوبی ؟ناخداگاه نگاهش کردم و برام مهم نبود که دیگران چه فکری خواهند کرد و مثل یک برادر یا یک دوست یا… بغلش کردم و هرچی سعی کردم که جلوی گریه ام رو بگیرم نتونستم و اشک رو صورتم رو گرفت که فرزاد با یک بوسه که رو گونه هام کرد مثل اینکه تمام استرسی که داشتم از من گرفتچند روز بود که فرزاد امده بود و از نوع حرکاتش و رفتارش دیگه احساس می کردم که اون هم به رابطه بینمون جدی تر نگاه می کند و این از یک جهت باعث شد که من خوشحال بشم و از یک جهت هم باعث بشه که دوباره ترس وجودم رو بگیره.اخه با وجود اتفاق های که بین من وعموم افتاده بود عمو حاضر به این ازدواج می شد یا نه ؟ تصمیم گرفتم که در اولین اقدام دیگه با عمو سکس نداشته باشم تا ببینم که چی می خواهد بشهخیلی زود جواب سوالم رو گرفتم و متوجه شدم که عموم با این ازدواج مخالفهعموم که تا چند وقت پیش هرجا که بودیم من رو عروس خودش معرفی می کرد و با هزار باز تذکر دادن مادرم و زن عموم این عادت رو ترک کرد حالا من رو برای ازدواج با پسرش مناسب نمی دید. البته این رو به شکل روشن نمی گفت چون پای خودش هم گیر بود ولی خوب هر طوری که می توانست سعی می کرد که جلوی این کار رو بگیره اما خوب فرزاد تصمیم خودش رو گرفته بود و زندگی که این چند سال خارج از کشور داشت باعث شده بود که تو کارش مصمم باشه و تسلیم تصمیم پدر نشهامـــــــــــــا این همه ماجرا نبودبله این همه ماجرا نبود و عموم از تمام قدرتش سعی می کرد که استفاده کنه تا من و فرزاد به هم نرسیمیک موقع سعی می کرد که به فرزاد بگه که من اون رو دوست ندارم و با کسه دیگه هستم حتی برای این کار به یکی از پول داده بود تا فرزاد رو تحدید کنند که دیگه به من فکر نکنه اما هیچ کدوم از این ها فرزاد رو قانع نکرد و عموم رو هر لحظه از هدفش دور تر می کردچندین بار عموم سعی کرد که دوباره با من سکس داشته باشه اما با مخالفت من روبرو می شدولی کاری که نباید می کردم رو کردم و این یکی از بزرگترین اشتباهات من بودصبح مادرم وقتی از خواب بیدارم کرد هنوز خسته بودم با اینکه تازه از خواب بلند شده بودم اما مثل اینکه استرس های داشتم باعث شده بود که خستگی تمام بدن رو سست و بدون حس کنهبعد از صبحانه مادرم اماده شد که بره بیرون و وقتی سوال کردم که کجا دارد می رود گفت : با خاله داریم خیاطی اگر تو هم میای کارهات رو سریع انجام بده بریممن هم که خسته بودم تصمیم گرفتم خونه بمونم و ای کاش که می رفتمچند دقیقه از رفتن مادرم گذشته بود که صدای زنگ در باعث شد که از فکر بیرون بیام و به سمت در رفتم و در رو باز کردمفرزاد بود. بعد از سلام و… دعوتش کردم که بیاد تو که قبول نکرد و گفت که کار داره و باید بره بیرون و از من خواست که بعد از ظهر کارهام رو بکنم که با هم بریم بیرون و من هم قبول کردم واون هم خداحافظی کرد و رفتدر رو بستم وامدم رو کاناپه نشستم که این بار صدای زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد.برخلاف میلم به سمت تلفن رفتم و گوشی رو برداشتم- بله- سلام دخترم خوبی؟- مرسی عمو جان شما خوبید؟- ای منم بد نیستم. عمو یک کار مهم باهات دارم یک سر بیا خونه ما.-شما مگه خونه هستید؟- اره عزیزم امروز زیاد حالم خوب نبود نرفتم بازار-عمو اخه من کار دارم اگرممکنه پای تلفن بگید.- نه عزیزم حتماً باید بیای اینجا می خواهم در مورد اینده تو و فرزاد باهات حرف بزنم- نمیشه همین حالا بگید؟- نه- چشم پس من میام-خداحافظ- خداحافظبا اینکه خیلی دلم شور می زد کارهام رو کردم و رفتم خونه عمو اینهادر رو که زدم خودش در رو باز کرد. کاملاً جدی به نظرمی رسید و خیلی رسمی دعوتم کرد که بشینم من هم همین کار رو کردمهمانطوری که فکرش رو هم می کردم شروع کرد در مورد فرزاد حرف زدن و اینکه من و اون به درد هم نمی خوریم و…جالب بود که تو این راه برای موفقیتش حتی پسرش رو هم زیر سوال می بردحدوداً نیم ساعت بود که داشت سعی می کرد که من رو از تصمیم که گرفتم منصرف کنه ولی موفق نشدولی برگ برندش رو که من ازش می ترسیدم رو رو کرد و بازی رو به نفع خودش کردبله جریان سکس رو مطرح کرد و اینکه این دلیل مخالفتش است و اگر فرزاد هم این ماجرا رو بفهمه مطمئن باشم که دیگه بهم نگاه هم نخواهد کرددیگه چیزی برای دفاع کردن از خودم نداشتم و عموم راستمی گفت ولی من هم به هیچ عنوان حاضر نبودم که فرزاد رو از دست بدهم به خاطر همین سعی کردم با خواهش و التماس عموم رو راضی کنم که این جریان پیش خودمون بمونههرچی من بیشتر التماس می کردم اون بیشتر خوشحال می شد و مقاوتش هم بیشتر می شدکم کم داشتم از این کار دلسرد می شدم که عموم از جاش بلند شد و به سمت اتاق خوابش رفت و در حالی که داشت دور می شد گفت : یک راهی هست اگر می خواهی بهش برسی دنبالم بیاو بد هم رفت توی اتاقشون من تا حدودی منظورش رو فهمیده بودم اما این کار درست بود؟ یعنی من باید برای رسیدن به فرزاد بهش خیانت می کردم ؟ ولی تو اون لحظه برام اول این مهم بود که دیگران چیزی نفهمند و دوم اینکه به فرزاد برسمبدون اختیار بلند شدم و به سمت اتاق خواب عموم رفتموقتی وارد شدم دیدم که عموم روی لبه تخت نشستهگفتم : عمو چه راهی هست ؟گفت : سارا نگاه کن من نمی خواهم تو رو از دست بدهم امامی دونم که نمی توان جلوت رو هم بگیریم پس اگر می خواهی من کوتاه بیام یک امروز هر کاری بگم باید بکنی قبوله ؟گفتم : عمو اخه………..- اخه نداره هستی یا نه ؟- مجبورم که باشم راه دیگه هم هست؟…ادامه دار

اشتباه من2پس شروع کنو درحالی که دستش رو رو کیرش گذاشته بود و تکون می داد گفت شروع کن که امروز خیلی کار داریمباید این کار رو می کردم شاید که از این وضع نجات پیدا می کردم.روی زمین بین دوتا پاش زانو زدم و اروم دستم رو روی کیرش گذاشتم از روی شلوار احساس می کردم که به همین زودی تحریک شده. می خواستم که این بار کارم رو به بهترین شکل انجام بدهم شاید اونهم به قولش عمل کنه. با دست شروع کردم با کیرش از روی شلوار بازی کردن داشتم بیدار شدنش رو از روی شلوار احساس می کردمشروع کردم که شلوارش رو در بیارم که خودش تو این کار کمکم کرد و شلوارش رو در اورد زیرش شرت هم نداشت و کیرش که ایم بار کاملاً اصلاحش کرده بود و سفید سفید شده بود جلوی روم بود. حالا که پشماش رو زده بود کیرش خیلی بزرگتر خودش رو نشون می داد از یک طرف هم بیشتر تحریکم می کردکیرش توی دستم گرفتم و بعد از اینکه چند بار با دستم کل کیرش رو مالیدم حالا نوبت این بود که اون کیر سفیدش رو بکونم توی دهنم و براش ساک بزنم. داشتم سعی می کردم تمام تجربه سکس های که داشتم و سکس های که دیدیم رو تو این ساک زدن خلاصه کنم از کلاهک شروع کردم و گاهی با زبون یک دور کامل دور کلاهکش رو لیس می زدم می دونستم که برخورد نوک زبونم با زیر کلاهکش خیلی تحریکش می کنه و این کار رو چند بار تکرار کردم حالا نوبت این بود که کل کیرش رو توی دهنم جا بدم وشروع کنم به ساک زدن کامل ولی باز هم گاهی این کار رو تکرار می کردم. مطمئن بودم که عموم داره لذت می بره. دوباره کیرش رو در اوردم و حالا نوبت تخماش بود یکی یکی رو شروع به لیسدن کردم و گاهی کامل توی دهنم می کردم معلوم بود که این کار حسابی تحریکش می کنه. هیچ وقت کیر عموم رو ندیده بودم که اینطوری ایستاده باشهعموم در حالی که من داشتم به کارم ادامه می دادم از جاش بلند شد و من رو کنار زد و با یک حرکت تیشرتش رو در اورد و حالا لخت لخت شده بود و من رو روی تخت انداخت واقعاً دیگه دیوانه شده بود دکمه شلوارم رو باز کرد و پاچه شلوارم رو گرفت و بالا گرفت و با خشونت وسرعت تمام شلوارم رو در اورد و شرتم و تیشرت و سوتینم رو هم انقدر سریع و دیوانه وار در اورد که من از ترش چشمام رو بسته بودم وقتی چشمام رو باز کردم که گرمای زبونش رو روی کسم احساس کردم و دستاش رو که سعی می کرد بیشتر کسم رو از هم باز کنههمیشه از این کار لذت می بردم اما این بار وحشیانه بودن این کار بیشتر تحریکم می کردصورت عموم خیس خیس شده بود و من هم دیگه داشتم ارضامی شدم که عموم دست از کارکشید و امد بالای سرم و زانو زد ودوتا پاش رو کنار صورتم گذاشت و از من کیرش رو به زور کرد توی دهنم و من در حالی که اب دهنم توی گلو پریده بود وداشت خفم می کرد باید کیر عموم رو هم تحمل می کردمبلاخره با شرایط کنار امدم و شروع به ساک زدن کردم چند لحظه این کار رو ادامه دادم که عموم بلند شد و امد پایین تخت ایستاد و من در حالی که هنوز روی تخت بودم به سمت لبه تخت کشید و پاهام رو با دو تا دستاش بالا گرفت و و گفت همینطور نگه دار و بعد کیرش رو با دستش گرفت و روی سوراخ کونم گذاشت.یکی از انگشتهاش رو توی دهنش کرد و روی سوراخم کشید و بعد یک بار هم کرد تو و در اورد و این بار بلافاصله بعد از این که کیرش رو روی سوراخم احساس کردم درد شدیدی هم احساس کردم که مجبورم کرد برای کم شدن سوزش کنم جیغ بکشمعموم اصلاً متوجه نبود که چجوری کیرش روکرده تو و من دارم درد می کشم و داشت کار خودش رو می کرد و به شدت تلنبهمی زد.من هم که به خاطر درد و خسته شدن پاهام کمی پاهام رو پایین اورده بودم با تشری که عموم سرم زد دوباره پاهام رو بلند کردم تا اینکه عموم در حالی که کیرش توی کونم بود امد جلو روی تخت و طوری که من رو محکم من رو نگه داشته بود که ازش جدا نشم سعی کرد من رو برگردونه و این کار رو هم کرد و من حالا روی چهار دست وپا بودم و عموم داشت کیرش رو به شدت توی کونم تکون می داد فقط گاهی صبر می کرد و اب دهنش رو از بالا روی کیرش و سوراخ کونم می انداخت ودوباره ادامهمی داد. هر لحظه که می گذشت ضربه های که می زد محکم تر بود و طوری که سینه های من به شدت می لرزید و این به حدی بود که اذیتم می کرد واحساس می کردم کیرش توی کونم داره به روده و… برخورد می کنه و داره شکمم رو پاره می کنهاز یک طرف هم چنگ محکمی که رو کپل های کونم زده بود به شدت می سوخت و کاملاً ناخنش رو حس می کردم که توی گوشتم فرو رفتهداشت خیلی سریع تلنبه می زد که کارش رو متوقف کرد و از من خواست که بر گردم تا ابش رو روی سینه هام بریزههرچند از این کار زیاد خوشم نمی امد اما مجبور بودم و برگشتم تا کارش رو بکنه داشت با دستش کیرش رو به شدت تکون می داد که بک لحظه به یک دست دیگش صورت من رو گرفت و کیرش رو نزدیک صورتم کرد و من فقط تونستم که چشمام رو ببندم و احساس کردم که ابش روی صورتم و سرم خالی شدبعد از اینکه با دستام چشمام رو پاک کردم وچشمام رو باز کردم چیزی دیدم که داشتم سکته می کردمفرزاد دم در ایستاده بود و داشت ما رو نگاه می کرد عموم هم هنوز متوجه نشده بود که از نوع نگاه کن فهمید و برگشت اما فرزاد فرصت نداد و رفت به سمت بیرون و در مسیرش داد زدهردوتون کثافت هستید لجن های هرزهو عموم به سمتش دوید اما قبل از اینکه بتونه بهش برسه اون از در رفت بیروندیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم به سمت دستشوی رفتماز دیدن خودم حالم بهم خورد همه اب کیر ها روی موهام و صورتم بود و فرزاد من رو در این وضعیت دیده بودگریه امانم نمی داد اما چه سود دوهفته بعد فرزاد از ایران دوباره رفت و همه براشون این کار فرزاد عجیب بود اما من وعموم میدونستیم اون چرا این کار رو کرده بود.پایان

خاطره سكس ترانه1پدرم بر اثر یه بیماری طولانی ما رو ترک کرد و رفت و من و مادرم تنها موندیم گرچه از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشتیم ولی با تموم شدن درسم افسردگی هم به سراغم اومد بخاطر مادرم فکر ازدواج رو از سرم بیرون کرده بودم و از طرفی از ازدواج میترسیدم قصه های وحشتناکی که از بد دلی و سخت گیری های شوهران دوستام میشنیدم کافی بود تا منو از ازدواج متنفر کنه و ترسمو بیشتر کنه مجبور شدم برم پیش روانپزشک بعد از چند جلسه گفت حتما یه سرگرمی برای خودت درست کن.به کارهای خونگی جور واجور رو آوردم اما هیچ کدوم درد منو دوا نکرد تو مراجعه بهدی دکتر بهم گفت سعی کن یه شغل برای خودت دست و پا کنی و کمی خودتو از محیط خونه دور بکن رو همین حساب به آشنا ها سپردم برای یک کار مطمئن پیدا کنه چون راجب محیط کار هم داستانهای زیادی شنیده بودم یه روز دائیم اومد خونمون و گفت یه شغل خوب با حقوق خوب و محیطی بسیار امن برات پیدا کردم پاشو بریم تا معرفیت کنم ایشون از دوستامه خیلی خوشحال شدم و یه شور و شعف خاصی در من بوجود اومد خیلی سریع یه مانتو بلند مشکی با مقنعه وبدون آرایش و راه افتادم تو راه بالاخره بر ترسم غلبه کردم و از دائیم پرسیدم : دائی این دوستت اسمشون چیه ؟ گفت شهرام. شهرام سلیمی.یه شرکت بازرگانی داره تو خیابون …….. گفتم دائی خانوم دیگه هم اونجا هست ؟ گفت آره یه خانم حسابدار اونجا هست که دائم تو شرکته البته نه اینکه فکر کنی شهرام یه آدم خشک و مذهبیه برعکس خیلی راحت و ریلکسه و حتی دوست دختر هم داره اما حساب همه چیزش جداست و تو مطمئن باش و بعد از کمی مکث گفت : اگر خودت رفترات خوب باشه اون اصلا سعی نخواهد کرد خودشو بتو نزدیک کنه الته تو هم خیلی مسائل رو سخت و جدی میگیری بهرحال هر جور که فکر کردی درسته همونطور رفتار کن. تو زندگیم خیلی از پسرها خودشون رو بمن نزدیک میکردن اما بلافاصله تقاضای جنسی داشتن تو ذهنم مجسم کردم که شهرام حتما یه پسر قد بلند و تراش خورده با صورتی صاف و خلاصه یه هنرپیشه خارجی رو تصور میکردم با کت و شلوار روشن و انگشتر های الماس و ساعت طلا با یه پیپ خاموش گوشه لبش دائیم گفت ترانه کجائی پیاده شو دیگه. به خودم اومدم و سریع پیاده شدم یه ساختمون 7 طبقه رو نشون داد و گفت طبقه چهارم اینجاست. بارها از مقابل این ساختمان رد شده بودم اما تصور نمیکردم یه روز اونجا مشغول به کار بشم خیلی هیجان داشتم و تقریبا داشتم میلرزیدم دائیم زیر آرنجمو گرفت و تقریبا منو با خودش میکشوند داخل سوار آسانسور شدیم و طبقه چهارم پیاده شدیم یه پلاک برنجی کنار در بود که نوشته بود : شرکت بازرگانی………… خودمو مرتب کردم و در زدیم در باز شد و رفتیم تو یه خانم حدود 40 ساله ولی خیلی خوش هیکل و خیلی خوشگل درو باز کرد خیلی رسمی با دائیم احوالپرسی کرد انگار دائیم زیاد اونجا اومده بود بعد خانمه رفت به یکی از اتاقها و بما اشاره کرد بریم تو از هیجان داشتم میمردم همش دستم به مقنعه ام بود و هی صافش میکردم تا رفتیم تو دیدم بلند شد و خیلی صمیمانه با دائیم دست داد و تعارف کرد بشینیم یه مرد معمولی و کمی هم سنگین وزن به نظر میرسید با سبیل و موهائی مشکی صاف که کمی هم توپیشونیش ریخته بود با اونی که تو ذهنم تصور کرده بودم هیچ شباهتی نداشت اما خیلی سخت و مغرور به نظر میومد از همون اول از موهاش خیلی خوشم اومد کاملا سیاه و لخت وقتی تکون میریخت و موهاش رو پیشونیش تکون میخورد دلم میلرزید شروع به صحبت کرد گفت دائیتون به گردن من خیلی حق داره و بمن خیلی کمک کرده شما هر طور که خودتون مایلید مشغول بشید دائیم دخالت کرد و گفت نه شهرام جون ایشون برای اعصابش میخواد کار کنه و بهتره تابع نظم و انظباط سایرین باشه تا خودشم راحت تر باشه قرار شد فعلا منشی و دفتر دار آقای سلیمی باشم بعد از کلی صحبت خیلی با من خودمونی شد و گفت از همین الان میتونید مشغول بشید و منو به خانمی که توی هال شرکت بود معرفی کرد و با هم آشنا شدیم و من پشت میزم نشستم کمی از هیجانم کم شد و احساس راحتی کردم دائیم رفت مرتب منظر بودم که شهرام بیاد و خودشو بمن نزدیک کنه اما هیچ خبری نبود با خودم قرار گذاشتم اگه اینطور شد سریع واکنش خیلی سختی نشون بدم و آبروریزی کنم ولی حتی بهم نگاه هم نمیکرد اون روز تا عصر بودم و ناهار هم پشت میز خودم خوردم اما خانم حسابدار با آقای سلیمی ناهار خورد گفتم حتما با هم سر و سری دارند و کنجکاو بودم اما حریم بینشون محفوظ بود و برخوردشون رسمی و در مقوله کار بود ساعت 3 حسابدا ر رفت و من با شهرام تنها موندم و ایشون اومد و کلید های دفتر را بهم داد و در آخر گفت حتما دائیتون راجع بمن گفته من بعضی دوستامو به دفتر دعوت میکنم و شاید رفت آمد های ببینید که باعث تعجبتون بشه اما شما فقط به کارتون برسید و زیاد به مسائل توجه نکنید تا خودتون راحت تر باشید تو همین حین زنگ خورد و من از ایفون کنار میزم درو باز کردم یه خانمی خیلی آراسته و حدود 35 ساله اومد تو یه نگاهی مخصوصی بمن کرد و شهرام بلافاصله منو معرفی کرد و گفت که اونجا مشغول بکار شدم اون خانم با من دست داد و گفت اشرف و بعد با شهرام رفتن تو اتاق و درو بستن خیلی کنجکاو شدم میدونستم باید خبرائی باشه اما نمیدونستم کنجکاویمو چطور ارضا کنم از سوراخ کلید چیزی معلوم نبود بد جوری خوره به جون افتاده بود آخرشم یک صندلی که کنارم بود رو جلو کشیدم و ازش کمی رفتم بالا یواشکی از شیشه بالای در تو رو نگاه کردم دیدم خانمه مانتو و روسریشو در آورده و یه شیگار بلند مشکی دستشه و رو مبل لم داده و شهرام هم پشت کامپیوترش مشغول بود خبر خاصی نبود و ترسیدم اومدم پائین گفتم چرا اون خانم مانتوشو درآورده حتما میخوان من برم اما در باز شد و اشرف اومد بیرون و رفت تو آشپزخانه و با یه بطری خیلی خوشگل که مایع ارغوانی توش بود رفت تو اتاق شهرام یادم اومد تو آشپزخونه هنوز فضولی نکردم خیلی عادی رفتم سر یخچال و درشو باز کردم وای پر انواع بطریهای مشروب بود مقداری هم قوطی های رنگارنگ هنوز اینقدر مشروب یه جا ندیده بودم یه صدائی از پشت سرم گفت : اهه اهوم. برگشتم دیدم آقای سلیمیه خشکم زد فکر کردم کارم تمومه خیلی راحت گفت ما مهمون خارجی زیاد داریم و اینها بیشتر مال اونهاست و به سادگی یه قوطی سفید و طلائی رو برداشت و با خودش برد برگشتم پشت میزم و دبدم حسابی عرق کردم گفتم برای امروز بسه و کیفمو برداشتم و بی هوا رفتم سمت در و یه در کوتاه زدم و درو باز کردم و با تعجب به اونها نگاه کردم اشرف رو پای شهرام نشسته بود و داشت با لیوان خودش مشروب به شهرام میداد سریع برگشتم بیرون و شهرام پشت سرم اومد و گفت اگه میخواهید تشریف ببرید میتونید اما هر وقت وارد اتاق من شدید حتما در بزنید و کمی مکث هم بکنید و خیلی هم جدی هم گفت بدون هیچ لبخند معنی دار که منتظرش بودم حس کردم بهم بر خورده از شرکت اومدم بیرون و رفتم خونه مادرم پرسید چطور بود ؟ گفتم خوب عالی فکر میکنم دارم تغییر میکنم و نمی دونم چرا این حرفو زدم صبح اول وقت رفتم شرکت کسی نیومده بود کمی اطراف رو مرتب کردم و نشستم کمی بعد شهرام اومد و بعد حسابدارش خیلی رسمی سلام و علیک و کار روزانه شروع شد تا عصر هیچ خبری نبود گفتم حتما امروز میگه من باهاش ناهار بخورم اما خبری نشد طرفهای عصر یه دختر خانم خیلی خوشگل در زد و اومد تو سر تا پامو یه نگاهی کرد و دستشو بطرفم دراز کرد : مژگان……. هستم شما ؟ گفتم ترانه محلاتی. کمی دستمو تو دستش نگه داشت و بعد رفت اتاق شهرام در باز بود و اون هم نشست کمی بعد اشرف اومد گفتم حتما الان بین اینا دعوا میشه یا دلخوری پیش میاد اما اونها با همدیگه آشنا بودن و نشستن به صحبت کمی بعد شهرام منو مرخص کرد مدتها گذشت هیچ خبری از دعوت من به جمع و محفل اونها نشد و من داشتم عصبی میشدم دلم میخواست با اونها باشم اما میدونشتم که اونها سکس دارن ولی من جراتشو نداشتم هنوز چیز مردها رو ندیده بودم حتی فیلم سکسی هم ندیده بودم اما چند روز بود خیلی احساس شهوت عجیبی داشتم و ترشحاتم زیاد شده بود یه روز تصمیم گرفتم بمونم و سکس اونهارو ببینم اون روز مژگان اونجا بود هر چی واستادن من نرفتم و وقتی شهرام گفت میتونید برید گفتم وقت دکتر دارم و چون به اینجا نزدیکه میمونم شونه هاشو بالا انداخت و گفت پس اگه کسی زنگ زد یا اومد شرکت تعطیله و انگار ما نیستیم بعد رفت و در رو از تو قفل کرد رعشه به بدنم افتاده بود که اولین بار تجربه اش میکردم کمی بعد آهسته از صندلی رفتم بالا و تو رو نگاه کردم چیزی رو که میدیم باورم نمیشد مژگان کیر شهرام رو درآورده بود و لیس میزد اولش از همه بدم اومد بعد دیدم از خومم یه آبی راه افتاده و کل شرتمو خیس کرده نا خوآگاه دستمو بطرف کسم بردم و با تماس دستم احساس خیلی خوبی بهم دست داد کمی مالوندمش و لذت عمیقی رو حس کردم با دیدن کیر شهرام حال منم بدتر میشد حالا مژگان شلوارشو درآورده بود و از روبرو تو بغل شهرام بود و کیر شهرام کاملا تو کسش بود دیگه حالمو نفهمیدم و اومدم پائین و حسابی کسمو مالوندم کمی بعد ارضا شدم و مایع شیری رنگی از کسم اومد بیرون یدفعه حس کردم همه دارن منو نگاه میکنن سریع خودمو جمع و جور کردم ولی کسی نبود از صندلی رفتم بالا و دوباره تو رو نگاه کردم مژگان داشت کیر شهرام رو میمالوند و کمی بعد یه آبی ازش زد بیرون و مژگان اونها رو ریخت رو صورتش و میمالوند به همه جاش خیلی دلم میخواست به کیر شهرام دست بزنم اما میدونستم که نمیشه کیفمو برداشتم و رفتم اما صحنه سکس اونها همش جلو روم بود و تا رسیدم خونه دیدم نمیشه رفتم حموم و تو وان کلی خودمو مالوندم 2 بار تو حموم ارضا شدم وقتی اومدم بیرون مادرم گفت ترانه چی شده ؟ خیلی سرحال بنظر میای چشات برق میزنه گفتم چیزی نیست روحیه ام بهتر شده. صبح رفتم شرکت وقتی شهرام اومد به بهانه های مختلف میرفتم تو اتاقش و از نزدیک به شلوار و جائی که فکر میکردم کیرش باشه نگاه میکردم فکر کنم خودشم فهمید اما به روم نیاورد کمی بعد در زدن و من درو باز کردم یه پسر جوون و خوشتیپ اومد تو خانم حسابدار گفت اوف باز شرارت اومد پسره اومد جلو بعد برگشت و گفت شما کارمند جدید هستید ؟ گفتم بعله. با چشاش داشت منو میخورد گفت من سامان هستم دوست سلیمی و کمی من ومن کرد بعد رفت فهمیدم که از طریق این پسر میشه به جمع شهرام اینا وارد شد اون رفت تو اتاق شهرام و شروع کرد به شوخی و خنده و جکهای سکسی گفتن. خانم حسابدار فقط میخندید و شهرام هم گاهی وقتا صدای قهقه اش میومد منم نمیتونستم جلوی خند مو بگیرم و سامان هم هی لودگی میکرد و جکهای ناجورتر میگفت که شهرام در رو بست کمی بعد صدای زد و خورد از تو اتاق اومد من و خانم حسابدار هردو دویدیم و درو باز کردیم دیدیم شهرام و سامان هر دو کف اتاق ولو شدن و میز وسط اتاق دمر شده با دیدن ما همونجور موندن و بعد با خنده بلند شدن و ما هم اومدیم بیرون و درو بستیم…مدتی شهرام و سامان اونجا بودن بعد سامان اومد ببرون تقریبا ظهر شده بود منو به اتاق دیگه صدا کرد و رفتم اونجا رو مبل نشسته بود و دستشو بطرفم دراز کرد با دودلی باهاش دست دادم و اون دستمو محکم گرفت و منو رو پاهاش نشوند مقاومتی نکردم آهسته بهم گفت امشب میخوایم با شهرام و خاله ام شام بریم بیرون تو هم میای ؟ گفتم دوست دارم اما از شهرام میترسم گفت اون با من تو همین حین دیدم شهرام بالای سرم واستاده با عجله از روی پای سامان بلند شدم و رفتم بیرون تصمیم گرفتم که شب با اونها نرم از فکری که شهرام راجع بهم بکنه میترسیدم رفتم خونه و عصر برگشتم شرکت کارهامو کردم اما ظهر که خونه بودم رفتم حموم و حسابی به هیکلم صفا دادم ست نارنجی لباس زیرم رو پوشیدم و یه دست لباس حسابی و نازک روش اما ترسی عجیب و ناشناخته به دلم افتاده بود بار اولم بود هنوز باکره بودم و میدونستم اگه اتفاقی بیفته حتما درد خواهم داشت اما از یه طرف تصمیم داشتم به زندگی بدون سکس پایان بدم لابد چیز خوبی بود که خیلی از دخترها خودشون میومدن و به شهرام میدادن و میرفتن و یا همه جا صحبت از سکس و این حرفها بودش سامان گفته بود سر ساعت 8:30 جلوی رستوران غذای شب باش که البته پیتزا فروشی هست با دودلی و ترس آمیخته به هیجان رفتم سمت محل قرار تو دلم میگفتم حتما شهرام به دائیم میگه وآبروم میره چون شهرام با اینکه خیلی اهل دختر بازی و این حرفها بود اما برا سکس حتی بمن اشاره هم نکرد بخودم میگفتم

خاطرات سكس ترانه2پیاده شدیم و خودش جلوتر رفت دیدم یه خامنی اومد جلو و با شهرام صحبت کرد سامان هم زیر بغل کیوانو بگی نگی گرفته بود و شهرام حسابی خم شده بود گفتم حتما دل درد شده خلاصه رفتیم بالا و شهرام سریع شلوارشو عوض کرد و با یه شلوارک کوتاه اومد تو اتاق ارش هم همه لباسهاشو درآورد و با یه شرت نشست سیمین فقط مانتوشو باز کرد اما تنش بود یه بلوز خیلی نارک زیرش بود که نوک سینه هاش از زیرش پیدا بود ارش کمی مشروب اورد و یه پیک کوچیک با نوشابه خوردم خیلی بد مزه بود ولی گرم شدم و آروم یدفعه دیدم سیمین سر کیر شهرام رو از کنار پاچه شلوارک کمی بیرون کشیده با دیدن اون صحنه کاملا ارضا شدم از لرزیدنم همه فهمیدن و شهرام گفت : الهی بمیرم برات دختر تو که اینقدر کف بودی چرا چیزی نگفتی بابا ؟ خندیدم گفتم خیلی امشب حال دادین گفت حالا کجاشو دیدی اما سیمین گفت من و شهرام میریم اتاق خواب شما هم همینجا قاطی نمیشیم سر کیر شهرام بیرون بود سیمین جلوتر رفت تو اتاق شهرام داشت با ضبط ور میرفت و یه آهنگ گذاشت سامان رفته بود دستشوئی سریع رفتم جلو و سر کیرش رو گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت آفرین اینکه خجالت حالیش نیست ببین چه بروز خودت آوردی که با دیدن این ارضا شدی ! و بعد از بالا شلوارکشو کشیدم جلو کیرشو کامل و از نزدیک دیدم اطرافشو تراشیده بود و صاف صاف بود تخماش کاملا سفید بود و آویزون شده بود سر کیرش خیلی قرمز بود و کیرش شبیه لوله بود خیلی قطور گفتم فکر میکنی بتونی اینو تو من جاکنی ؟ گفت آره خیلی راحت جوری که تا زیر نافت حسش کنی ! آخرش حرفمو زدمو و گفتم ببین به دائیم که چیری نمیگی ؟ گفت مگه خر مغزمو گاز گرفته خیالت راحت باشه سیمین کیوانو صدا کرد سر کیرشو بوسیدم گفت یک کم بکن دهنت ! بلافاصله تا جائی که میشد کردم تو دهنم چشمام بسته بود فکر کردم همشو خوردم اما وقتی نگاه کردم دیدم همش بیرون شهرام داد میزه که سیمین جون الان میام تو حاضر شو و چشماشو بست دست گذاشت رو سرم و آهسته منو به ساک زدن واداشت یدفعه جیغ سامان دراومد که میگفت : کونـــــــــــــــــــــــــده اون سهم منه برو مال خودتو بخور تو اگه بکنیش که دیگه بدرد من نمیخوره و اومد و سرمو کشید عقب و بلافاصله لباشو چسبوند رو لبهام بی اختیار دستم رفت طرف شورتش و کیرشو گرفتم انگار خواب بود کمی مالوندمش گفتم چرا بزرگ نمیشه شهرام از خنده ترکید داشت رو زمین غلت میزد گفت اون بزرگترین سایز کیر آرشه سیمین اومد بیرون تا کیر آرشو دید گفت وای سامان روتو بکن اونور اما ارش بی خیال کیرشو سمت سیمین نشونه رفت و گفت خاله امشب باید همه باهم باشیم اما سیمین با تحکم گفت نه من خاله ات هستم نمیشه و کیوانو با خودش کشون کشون برد تو اتاق خواب اما کمی لای در باز بود دیدم که داره سریع لخت میشه و بعد کیوانو کشوند رو خودش سامان داشت با کسم ور میرفت و هی میگفت : اگه خاله نکردمت اگه با همین کیرم نکردمت سامان نیستم…سامان خیلی بمن توجه نداشت همش دنبال دید زدن خاله اش بود یکی دو بار بی هوا رفت تو اتاق اونها اما سریع و پکر برگشت بیرون من دیگه بی خیال شده بودم برا همین کل لباسهامو درآوردم تا بحال جلو هیچکس اینطوری لخت نشده بودم به راحتی کسمو در معرض دید سامان قرار دادم سامان یدفعه نشست و لبهاشو گذاشت رو لبای کسم و هی میگفت بابا سالار عجب کس مشتی داشتی دلت اومده اینو قایم کنی و بیشتر لبای کسمو مک میزد داشتم ناله میکردم خدا این سکس چی بود که من اینهمه عمرم رو بدون اون سر کرده بودم ازش میترسیدم سکس یعنی زندگی وقتی سامان بهم حال میداد حس میکردم هی سبک و سبکتر میشم با دستم سرشو محکم به کسم فشار دادم یدفعه بالا رو نگاه کرد و گفت نه بابا حسابی راه افتادی و بلند شد گفت میخوری گفتم بار اولمه ولی میخورم تا خم شدم گفت ببین من دلم میخواد بریم پیش اونها با هم حال کنیم گفتم بد نیست ؟ سیمین خالته ها ؟ گفت نه بابا تا اینجاشو اومدیم من بارها رفتم تو حموم سیمین رو ماساژدادم اما بغیر از یه بار که زورکی سینه هاشو گرفتم و مالوندم نذاشته دست به کسش برسونم گفتم حالا چیکار کنیم. گفت من میرم تو تو هم چند لحظه بعد بیا و همونجا برام ساک بزن. گفت باشه سامان رفت تو و تا خواستم برم دیدم صدای خنده میاد رفتم تو خنده بیشتر شد دیدم همه به هیکل لخت من نگاه میکنن رفتم جلو و پیش سیمین دراز کشیدم شهرام کیرش مثل تنه درخت واستاده بود خیلی هوسناک بود سرخه سرخ شده بود و کله اش به کبودی میزد تخمای سفیدش آدمو بطرف خودش میکشوند بهم گفت راحت باش و هر کار دلت میخواد بکن تا راحت بشی سیمین یه لب ازم گرفت تا حالا لبای یه زنو نچشیده بودم خیلی خوشمزه بود سامان گفت خاله یه بازی جدید و یدفعه سیمین رو بلند کرد و گذاشت رو هیکل شهرام که خوابیده بود و سامان کیر شهرام رو گرفت و گفت ترانه جون خیسش میکنی ؟ من با کمال میل چند بار خوردمش و بعد سامان کیر شهرام رو کرد تو کس سیمین اونها داشتن میکردن اما دیدنش منو خیلی تحریک میکرد سامان از سیمین داشت لب میگرفت و من آخرش رفتم سمت تخمای شهرام یه بوی خوبی میداد کمی زبون بهش زدم جمع شد و یکیشو کردم تو دهنم خیلی با حال بود مزه جالبی داشت کمی بعد سامان اومد و به سیمین گفت برگرد اونهم برگشت و باز رفت بالای شهرام و خواست کیرو بکنه تو کسش که سامان نذاشت و گفت ترانه.. منم رفتم جلو باز ساک زدم باز ارضا شدم اما به روی خودم نیاوردم و خیلی هم حشری شده بودم بعد ازم خواست یه تف رو سوراخ کون سیمین بکنم که کردم و سامان کیر شهرام رو با فشار کرد تو کون سیمین سیمین نفسش بند اومد بود ولی داد میزد بیشتر بیشتر بکن توش تا جر بخورم همش فکر میکردم الان کونش پاره میشه اما نشد و بالاخره با تف های من همش رفت تو ( نگین کثافت دیگه خودشون میگفتن تف بزن ) و شهرام بزور خودشو بالا پائین میکرد خیلی تنگ دور کیرش رو گرفته بود تو همین حین سامان علیرغم مخالفت سیمین کیرشو کرد تو کس سیمین بعد از چند لحظه دیدم سیمین بطرز وحشتناکی داره حال میکنه گرچه شهرام خیلی نمیتونست فعالیت کنه اما سیمین غیر ارادی داد میزد و میگفت یالا جرم بدین کونی ها جر بدین دیگه و از این حرفها و سامان سخت داشت مهشیدو میکرد و من کنار شهرام دراز کشیده بودم و سینه هامو به پهلوش میمالیدم گاهی دستشو میبرد سمت سینه یا کسم ولی هیکل اونها روش سنگینی میکرد و دوباره دستش میرفت زیر سیمین. سامان کیرشو کشید بیرون و آبش ریخت رو سینه سیمین سینه های سیمین خیلی ظریف و خوشگل بود و دوست داشتم سینه هاشو با آب سامان لیس بزنم اما یک کمی چندشم میشد سامان ولو شد رو تخت و سیمین هم کنارش از کس سیمین مایع غلیظ شیری رنگی زده بود بیرون شهرام نیم خیز شد و گفت : لعنتی ها شما که شدین من چی ؟ و یه نگاه بمن کرد خیلی یواش بهش گفتم من چی ؟ منو نمیکنی ؟ سرمو گرفت تو دوتا دستاش و گفت نازتو برم عزیز واقعا میخوای بدی ؟ گفتم آره مگه چیه اما تو دلم میترسیدم گفت بفرما و من خوابیدم. چشمامو بستم و خودمو به اون سپردم لای پامو باز کرد و کسمو لیس زد خیلی وارد بود زبونشو به یه جائی میزد که انگار منو برق میگرفت کمی بعد گفت میخوریش گفتم نه ؟ گفت چرا ؟ آشاره کردم به کس سیمین و آبش خندید و گفت اشکال نداره و بعد سر کیرشو گذاشت لای لبای کسم وای خیلی بزرگ بود و اون موقع میفهمیدم که چی داره میره تو کسم کمی فشار داد کسم خیلی خیس بود و اون که فکر میکرد من بازم کیرشو تا ته کرد تو نیم خیز شدم و دست گذاشتم رو سینه اش فهمید دردم اومده و منتظر شد باورم نمیشد اون کیره همش تو کس من باشه کمی بعد گفتم آهسته گفت دردت اومد گفتم جر خوردم گفت تاحالا دادی ؟ گفتم نه بار اولمه با تعجب نگاهی به کسم کرد و گفت کمی خون اومده تو باکره بودی ؟ گفتم آره بودم ولی نیستم و تو منو جزو زن ها کردی انگار ناراحت شده باشه کمی رفت تو هم اما فوری گفتم ببین اقای سلیمی اصلا مهم نیست و ازت ممنونم که سکس رو بمن فهموندی خیلی خوشحال و افسوس گذشته رو میخورم که سکس رو تو خودم کشته بودم الان خیلی خوشحالم و امیدوارم مرتب بتونم بهت بدم. خندید و چهراش باز شد و شروع کرد.خندید و چهراش باز شد و شروع کرد گفت دردت نمیاد گفتم نه دارم لذت میبرم و دستمو گذاشتم رو کونش و به خودم فشارش دادم سوزش کسم جای خودشو به لذت عمیقی داده بود که همراه با آرامش بود دیگه از زندگی هیچی نمی خواستم اما دوست داشتم مثل سیمین کرده بشم با دو تا کیر اما اصلا روی گفتنش رو نداشتم شهرام هم که اصلا آبش نمیومد و داشت خیلی آروم و عمقی منو میکرد سامان اومد و گفت ناجنس اخرش سهم منو خوردی کس کش ؟ دیگه من اگه کیرمو بکنم یا نکنم تو این کس که فرقی نمیکنه ؟ و کیوانو بلند کرد و خوابوندش و گفت ترانه جون یک کم کیرشو بخور بلکه آبش بیاد آدم نیست که فیله ؟ و من با اکراه کیرشو به لبم مالیدم انگار یدفعه شهوتم بزنه بالا کیرشو کردم تو دهنم مزه خاصی داشت مخاط منو و سیمین و خون کسم روش بود البته کاملا تمیز و سفید ولی با این چیزا تماس پیدا کرده بود اما همش یه طعم داشت طعم شهوت و اون لذتبخش بود سامان منو به جلو هل داد و و برگردوند و به سیمین گفت زحمات ترانه رو جبران کن و سیمین کیر شهرام رو خورد و تفی کرد بعد ارش کیر شهرام رو کرد تو کونم خیلی درد داشت جیغ میزدم ولی میخواستم بره تو شهرام میخواست در بیاره اما با داد و جیغ میگفتم بزار بره بمن توجه نکن و سامان با خنده کم کم میکرد تو بالاخره گفت ترانه جون الان یک کیلو کیر تو کونته و بعد بلافاصله اومد روم و کیرشو کرد تو کسم اصلا قابل مقایسه با شهرام نبود قلقلکم میومد ولی از تو کیراشون مماس میشد و خیلی خوشم میومد شهرام به سختی میزد چون کیرش اگه میومد بیرون دیگه نمیرفت تو ارش خیلی سریع آبش اومد و شهرام همونطور که رو کیرش بود منو بلند کرد و در واقع به جلو خوابوند و شروع کرد به کردن و کیرشو کامل میاورد بیرون و باز میکرد تو کونم هم لذت داشت هم درد تا خیلی جاها حسش میکردم کمی بعد ارگاسم شدم و شهرام کیرشو کشید بیرون و گفت لعنت بمن آبم که نیومد سیمین اومد جلو و هر دو بسمت کیر شهرام سرهامون رو بردیم و شروع به ساک زدن کردیم سیمین از سوراخ کون شهرام زبونشو میذاشت و تا سر کیرش لیس میزد و بعد سر کیرشو مک مک میزد بعد از چند دقیقه شهرام گفت بگیر که اومد و سیمین گفت بخواب زیرش و من دراز کشیدم زیر کیر شهرام و آبش روم فوران کرد خیلی زیاد اومد به دستم مالیدم لزج بود ولی عطر خاصی داشت سیمین با نوک ربونش مزه کرد و گفت شهرام چقدر آبت شیرینه چی خوردی ؟ شهرام نیم خیز شد و خندید و گفت بچه ها واقعا خیلی حال دادین سیمین گفت شما هم همینطور دور از چشم اونها دستمو که آبی بود مزه کردم عجب طعمی داشت واقعا شیرین بود تصمیم گرفتم اگه با شهرام سکس کردم ابشو جلو خودش بخورم تا بلند شدم آبها سرازیر شد و شهرام منو با کلی دستمال کاغذی پاک کرد و بلافاصله سامان یه لیوان مشروب داد دستم قهوه ای بود چشماو بستم و بلند داد زدم به سلامتی هر چی مرده اونهام گفتم به سلامتی هر چی دختر با مرامه و همه رفتیم بالا تا سوراخ کونم سوخت ظاهرا رقیق نشده بود روز بعد که رفتم شرکت انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه شهرام همونطور خشک و سرد باهام رفتار کرد تا ظهر و ظهر که میخواست از کنارم رد بشه یه آن دیدم کیرش بلند و در حین رفتنش کیرشو گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت بیا تو رفتم و درو از تو قفل کرد و گفت تو اولین دختری که خودم بکارتشو زدم از دیشب تا حالا فکر یه بار دیگه آبمو آورده نشست روصندلی و گفت اگه میخوای معطل نکن سریع کیرشو کشیدم بیرون و کمی ساک زدم و بعد شلوار وشورتمو درآوردم و رفتم تو بغلش و کیرشو خودم کردم تو کسش خیلی زود داشت ارضا میشد گفتم میخوام آبتو بخورم و گفت برو پائین رفتم و براش ساک زدم کمی بعد آبش پاشید تو دهنم اما هی میومد و منم براش میخوردم یا میریختم رو صورتم شهرام با شهوت زیادی بمن نگاه میکرد تو همون حین منم ارضا شدم و شهرام منو محکم تو بغلش گرفت و صورتمو بوسه باران کرد…دوستان خوب این تموم شد اما شاید خاطراتی رو که با شهرام داشتیم و یا چند نفری بوده همین جا بازم بنویسم ضمن اینکه خیلی سعی کردم از طریقه نگارش شهرام تقلید کنم تا شاید خوشتون بیاد ضمن اینکه بقول شهرام اینجا برای ماها یه دنیای مجازیه شاید داستان من با شهرام خیلی فرق کنه اما اون به ذهنش و من به ذهنم جور خاصی پرو بال پرواز میدیم تا در واقعیات گذشته سیر کنند.پایان

پیمـان و نسـترن 4ماه بود من و نسترن دوست بودیم. در این مدت خیلی شرایطمون در نوسان بود. مثل تمام پسرها و دخترها گاهی دعوا گاهی قهر خب بعد از همۀ اینها هم آشتی! یکی از همین آشتی ها بود که باعث شد مسیر زندگی جفتمون عوض بشه. خوب یادمه ؛ 26تیر1384 . بهش زنگ زدم و گفتم میدونم زود عصبانی شدم و ناراحتی پیش اومده تقصیر من بوده اون هم قبول کرد و یه ذره حرف زدیم و قرار شد عصری بریم بیرون یه هوایی تازه کنیم و یه چیزی بخوریم. داشتیم پله های پارک ساعی رو میرفتیم پایین که مامانم زنگ زد و گفت حال پدربزرگم بد شده و بردنش بیمارستان ! از همینجا به بعد تقریبن چیزی از حرفاشو نشنیدم. فکرم فقط مشغول 1 چیز بود : میشه من و نسترن باهم تنها بشیم ؟! با مامانم خداحافظی کردم و اصلن به روی خودم نیاوردم که خونه خالی شده و فرصت خوبی پیش اومده. انگار طرز راه رفتنم عوض شده بود ، مدام تنمون بهم برخورد میکرد. انگار هنگ کرده بودم و هرکدوم از اتفاقهای اطرافم با سرعتی کمتر از حالت معمول رخ میداد! توی یه دنیای دیگه بودم ! که … … با صدای نسترن به خودم اومدم: -: دستم شکست ! -: چی ؟!! … نکاه کردم دیدم انقدر دستشو محکم گرفته بودم که انگشتاش سفید شده بود و از کف دستش عرق میچکیــد! عین آدمهایی که خون میبینن و میترسن حول کرده بودم. یه دستمال کاغذی از جیبم درآوردم و دستشو از عرق پاک کردم. نیمکت نزدیک بود ، نشستیم. چندبار دستمال رو کشیدم روی دستش و اصلن حواسم نبود که دارم بی اختیار دستشو میمالم. زیر چشمی نگاهش کردم ، سرشو انداخته بود پایین و داشت میخندید. خنده ای که شرارت و حرارت سکس از پشتش پیدا بود ! سرش بلند کردم و گفتم : -: ببخشید … ، حواسم نبود ! -: آخه چی بگم ؟! … اشکال نداره Smile … هنوز عصبانی هستی ؟! یا ناراحت پدربزرگتی ؟! … این رو که گفت انگار آب یخ ریختن رو سرم ! یهویی کُپ کردم ! امـا انگاری یکی حرف گذاشته باشه توی دهنم گفتم : -: آره ، بیچاره دوباره قلبشه … فکر کنم کار امشبم دراومده! -: امشبت ؟! -: آره دیگه ! کسی غیر از من که نمیتونه بمونه بیمارستان. باید برم خونه و وسایلمو بردارم و برم بیمارستان …. … حرفم توی دهنم ماسید ! پیش از اینکه جملۀ من تموم بشه بی مقدمه گفت : -: میخوای منم باهات بیام تنها نباشی ؟!! اصلن یادم نمیاد چه جوری و کِـی و با چه وسیله ای رسیدیم دم در خونه! فقط یادمه کلید انداختم و اومدیم توو . برگشتم که درو ببندم … دیدم نسترن داره نگاهم میکنه! بعدن دستگیرم شد که اینـجور نگاه ها یعنی چی ! آروم آروم اومد جلو و تا جایی که میز ناهارخوری بود ! نفسـهای جفتمون تند شده بود ، دستشو آروم آورد دوره گردنم منم بی اختیار دستمو گذاشتم روی صورتش و با شصتم چونشو نوازش میکردم… رفتیم سمت همدیگه ، نرمی پوست گردنش دیوونم میکرد. داغ شده بود چشماش هی خمار میشد نفسنفس میزد … نزدیکتر شدیم … با لبهام گرمای دهنشو حس میکردم … زیر لب گفت : -: پیمان بوسم کن. انگار فقط منتظر این حرف بوده باشم، لبامو چسبوندم به لباش. مکث کرد ؛ 1 لحظه نفسش بند اومد، همراه با برگشتن نفسش شروع کرد به میک زدن لبهام. آروم و حشری. چشمامو بسته بودم داشتم میمکیدم که دیدم تکون نمیخوره! چشمامو باز کردم،زل زده بود توی چشمام! چشمایی سرشار از خواهشی که میشد گرماشو از صدای نفسهاش شنید! پلک زد ، چشمک زدم ، لبمو گاز گرفت ، منم زبونمو توی دهنش چرخوندم. انگار یهو حشری تر شده باشه با دستاش گردنمو سفت گرفت و شروع کرد به خورن لبام ، داشت لثه هامم میکند! دستمو بردم طرف کمرش و آروم بالای کونشو گرفتم! مکث کرد،فهمیدم جای حساسی رو دست کشیدم! نفهمیدم کی دستشو از دور گردنم برداشت. داشتم رو بالای کونش بازی میکردم که دستش رفت طرف شلوارم. شلوارم کتونهای نازک بندی بود و زیپ د کمه نداشت! دستشو کشید روی کیرم و با شیطنت لبمو گاز گرفت. منم دستمو بردم پایینتر ، حالا دیگه کون قلمبه و سفتشو با دستام گرفته بودم. آروم آروم رفت عقب ، چشماش بینظیر بود ، خمارِ خمار ! رفتم جلو با حرکت دستام روی شونه هاش حالیش کردم که برگرده. بیحال بود ، تا اومد بهم پشت کنه افتاد توی بغـلم ؛ منم یه دست زیر کتفش یه دست زیر زانوهاش بلندش کردم و بردمش روی کاناپه ، تا خواستم بذارمش پایین دستاشو دور گردنم حلقه کرد. توی همون حالت لب گرفتیم. گونه هاش سرخ شده بود و نفسهاش نامنظم. در همون حالت وایسوندمش روی کاناپه و مانتوشو درآرودم. سینه های گرد و سفیدش از زیر تاپ نارنجیش دلربایی میکرد. زانو طاقت نیاورد و آروم ول شد توی بغلم؛ انقدر داغ شده بود که تمام تنش گُله گُله قرمز بود.خوابوندمش روی کاناپه و … تازه چشمم افتاد به چیزی که دیوونم کرد! بین پاهاشو نگاه کردم ، خیسی پس داده بود. شلوار گرمکنش نازک بود و انگار 1 لیوان آب ریخته باشن روش خیس بود! پیرهنمو درآوردم وافتادم روی سینش از بالای سینه تا گردنشو تا جایی که میتونستم میک زدم و ماچ کردم. توو همون حالت بیحالی گاهی صداهایی از گلوش بیرون میومد ولی اصلن مفهوم نبود. آروم آروم رفتم پایین بند شلوارشو باز کردمو داشتم میکشیدمش پایین که چشمم افتاد به کسش! اصلن فکرشم نمیکردم کسش انقدر تمیزو خوشگل باشه! 1 کس ناز که فقط خط بود ، اصلاح شده تمیز و سفید . انقدر پف کرده بود که کاملن سفت شده بود. شلوارشو که از پاش درآوردم زانوهاشو به هم نزدیک کرد، انگار توی اون حالت خجالت کشیده بود! خوابیدم روی کاناپه و پاهاشو باز کردم… … … وای که عجب کسی داشت ! کس به اون نازی و گردی و خوشـفُرمی نوبر بود. دستمو بردم طرف کسش ، هنوز دستم بهش نخورده بود که لبشو گاز گرفت و یه تکون کوچیک به خودش داد. دستمو کشیدم عقب و صورتمو بردم جلو. زبونمو آروم کشیدم روی قلمبگی کسش … آآآه … واااا یییییی … پی…مان … مَــ … ن … اُووو … دیگه حالیم نبود چی میگه و صداش چقدر بلند شده ، فقط میخوردم و میک میزدم . با زبونم لای کسشو واکرده بودم و قشر نرم و خیس توشو لیس میزدم. با هربار زبون زدنم یه تکون میخورد و یه آخ میگفت! یهو حرکتش تند شد ، انقدر تند که من ثابت مونده بودم و اون کسشو بالا پایین میکرد! صداش خونه رو برداشته بود. تکونهاش شدیدتر شد و کسشو با تمام زور به دهنم فشار میداد ؛ با صدایی شبیه جیغ توأم با ناله از حال رفت. تمام دور دهنم و لبم بیحس شده بود ، آروم اومدم عقب و نگاهش کردم. چند ثانیه بیحرکت بود … … … . با یه نفس عمیق تکونی به خودش داد و سرشو بلند کرد و نگاهم کرد. خوابیدم روش. از لب گرفتم. وسط مکیدن لبش خودشو کشید عقب و گفت : -: این شلوار مسخرتو در بیار پدرسگ! همونجور ک هروش بودم دستشو برد زیر تنم و بند گرۀ بند شلوارمو باز کرد. با زبونش لب پایینمو لیس میزد و تا جایی که میشد شلوارمو کیشد پایین. کش شرتم به کیرم گیر کرده بود، دستشو کرد تو شرتم که درش بیاره یهو چشماش گرد شد! یه جور خاص با دستش کیرمو میمالید ، انگار داشت کشفش میکرد! لبامو مکید و با صدای بچه گونه ای که اکثر دخترا بلدن گفت : -: پِسَـلِ بَد ! این کیرته یا میلۀ داربست ؟! چه حرفا و کارهایی بلد بودیم و توی این 4 ماه چقدر خومون رو سانسور میکردیم! باورسخت و جالب بود! دستشو گذاشت توی سینمو به عقب هُلم داد. حالا من خوابیده بودم روی کاناپه و شلوارم تا زانو پایین بود. عین بچه گربه های لوس خودشو میمالید به پاهام و بالا می اومد. از زانو تا روی رونمو لیس زد تا رسید به کیرم. بدون اینکه بهش دست بزنه به حرکت دهن و زبون سُرِش داد توی دهنش. وااااای که این حرکتشو هرگر فراموش نمیکنم. توی همون حرکت اول تا نصفه کیرمو کرد توی دهنش! همونجور که توی دهنش بود لباشو شل کرد تا آب دهنش بریزه و بیاد تا پایین و بریزه روی تنه و لای پام. اون قسمت از کیرمو که توی گرمای دهنش داشت میپخت با زبونش میلیسید و وفتی به سرش میرسید محکمتر فاشر میداد. گفتم : یه وقت آبم اومد حالت بد میشه ها! کیرمو از درآورد و بعد از قورت دادن آب دهنش گفت : میخوام 1 جوری ارضات کنم که تا عمر داری یادت نره ! و بعدش شروع کرد به خوردن. با اینکه اولین بارم بود که یکی داشت برام ساک میزد ولی انگار نمیتونستم بهتر از اون رو تصور کنم. یه کارایی میکرد که جسمم خالی میشد و میمُردم و دوباره زنده میشدم. توی یکی از همین حالتها احساس کردم تمام وجودم داره از سر کیرم خارج میشه! آ آ .. آآ….آ آ آ آ…آ ه ه … . لَخت و بی توان ، انگار زیر تریلی بوده باشم ولوُ شدم روی کاناپه! آروم خودشو عقب کشید و پاشد رفت از رو میز وسط هـال دستمال کاغذی برداشت و محتویات دهنشو خالی کرد توی دستمال. پرسید دستشویی کجاست،با دست اشاره کردم و انگاری از حال رفتم. با حرکت دستهای نرم و ظریف و لطیفشروی موهام و احساس نفسهاش بالای سرم بیدار شدم. سرمو گذاشته بود روی پاشو نوازشم میکرد. غَلت زدم و سرمو برگردوندم طرف تنِش ؛ هنوز لباساشو نپوشیده بود. شکمشو ماچ کردم و یه زبون کوچولو زدم. خندید. سرم و چرخوندم طرف صورتشو گفتم : ببخشید ، نفهمیدم چطوری شد که … حرفمو قطع کرد : اشکالی نداره! خودمم دوست داشتم! -: نسترن چی شده یهو ؟! اینجوری بودی و من نفهمیده بودم ؟ سرشو انداخت پایین و با لحنی ناراحت گفت : چون اینجوریَم نیمخواستم دوست پسر داشته باشم،پیمان آتیش من خیلی تندِ ! یهو منفجر میشم! 3ماهِ دارم با خودم کلنجار میرم که باهات باشم یا نه! اگه دیگه سکس نباشه تو ناراحت میشی؟؟ از رو پاش بلند شدم و یه لب کوچولو ازش گرفتم و سرشو گذاشتم روی سینَم و شروع کرد به گــریــه …. . ———– ادامــه دارد …

تابو این داستان چون قشنگ بود من کپی کردم و با کمی تصحیح لغات برای اونهاییکه نخوندنش میزارم از نویسنده محترم داستان هم از طرف خودم همینجا تشکر میکنم.نمیدانم باید از کجا شروع کنم نزدیک به 2 ساله که میخواهم این موارد را بنویسم ولی هر بار که شروع به نوشتن میکنم پس از نوشتن چند سطر منصرف میشوم بارها پیش خودم فکر کردم اگر کسی این متن را بخواند نسبت بمن چه فکری خواهد کرد ولی باز که مینشینم و فکر میکنم میگویم مگر کسی مرا میشناسد؟/؟ و از کجا معلوم که بین این همه آدم حتما هستند کسانیکه شرایط منو تجربه کردند از اینرو تصمیم گرفتم که بالاخره هر چیزی توی سینم هست بنویسم حالا هر کی هر قضاوتی میخواهد بکند خوشحال میشوم اگر واقعا زن یا دختری این تجربه را داشتن نظرش رو بگوید البته فقط با کسایی چت میکنم که ثابت کنند دختر یا زن هستند من یک زن 51 ساله به اسم مینو هستم که نزدیک به 20 ساله همراه پسرم شروین 27 ساله و دخترم شیوا 22 ساله در کشور آلمان و شهر هامبورگ زندگی میکنم در سن 22 سالگی با شوهرم در ایران ازدواج کردم و یکسال بعد شروین پسرم بدنیا اومد از روز اول ازدواجم رابطه خوبی با شوهرم نداشتم چون خونواده من بخاطر اینکه من همیشه دختر شیطونی بودم به تنگ اومده بودن و به زور منو شوهر دادن من قبل ازدواجم 6-7 تا دوست پسر عوض کرده بودم و با همشون هم سکس داشتم و کلا سکس قسمت عمده زندگی منو تشکیل میداد به همین خاطر در سن 28 سالگی از شوهرم طلاق گرفتم و از اونجا که پدرم فوت شده بود و ارثیه خوبی بمن رسیده بود از مهریه شوهرم چشم پوشی کردم و با توافق شوهرم با پسرم به آلمان اومدم پس از 3 ماه در یک شرکت مواد غذایی مشغول بکار شدم یک مدت بعد هم با یک مرد ایرانی آشنا شدم و پس از 5 ماه ازدواج کردم از اون صاحب یک دختر بنام شیوا شدم ولی 3 سال بعد بعلت بیکاری شوهرم و اینکه فقط چشم به پولهای من و سودی که از بانک ایران میگرفتم و مامانم میفرستاد دوخته بود طلاق گرفتم و از شهر هامبورگ به فرانکفورت رفتم و در اونجا یک خونه ویلایی دوبلکس که شامل 3 اتاق خواب و یک حیاط بهمراه یک استخر کوچیک داشت خریدم حالا لازمه یکم از خودم بگم من یک زن با قد 1.78 با وزن 72 با موهای بلند که گاهی مشکی و گاهی شرابی رنگ میکنم سایز سینم 90 و سه سال پیش هم عمل زیبایی انجام دادم پاهای کشیده تو پر و یک کون برجسته هم دارم بعد از طلاق از شوهر دومم با دو سه نفر دوست شدم که اکثرا از من کوچیکتر بودن اگه بخوام از رابطه خودم و بچه هام تعریف کنم باید بگم که همیشه با بچه هام راحت بودم و درباره کوچکترین مسائل زندگی باهاشون مشورت میکردم پیششون لباس باز میپوشیدم و یا لباس عوض میکردم با دوست پسرهای دخترم و دوست دخترهای پسرم مثل خودشون رفتار میکردم و باهاشون توی استخر خونمون شنا میکردم حتی زمانیکه اونها کوچیکتر بودن یعنی تا سن 17-18 سالگی من ازادانه دوست پسرهای خودم رو خونه میاوردم ولی هیچوقت در منزل خودمون باهاشون سکس نمیکردم رابطه ام با شیوا خیلی خیلی نزدیکتر بود و تقریبا در همه مسایل سکسی با هم حرف میزدیم حتی بعضی وقتها به شوخی از دوست پسرها و سایز آلتشون و کارهایی که میکردیم با هم صحبت میکردیم شیوا هم کوچیکترین مسائلش رو با من درمیون میذاشت و حتی وقتیکه 17 سالش بود و با یک پسر دوست بود و پردش رو زده بود با من درمیون گذاشت این رابطه بین پسرم شروین و دخترم شیوا هم تا حدی وجود داشت اونها تا سن14-15 سالگی پیش هم لخت میشدن با هم شنا میکردن و حتی پیش اومده که با هم حموم هم رفتن البته شیوا خیلی پر رو تر رفتار میکنه و بارها تا همین اواخرم با شورت و یکی دو بارم اتفاقی بدون سوتین پیش شروین مانور داده از اونجا که توی یک کشور اروپایی زندگی میکردیم و بچه های منم با همون فرهنگ بزرگ میشدن زیاد سخت نمیگرفتم شروین و شیوا هم مثل خود آلمانیها بزرگ میشدن شیوا دخترم تماما بمن رفته یک دختر قد بلند و سکسی که میتونم به جرات بگم آرزوی هر مردی داشتن اونه با یک هیکل متوسط سینه های سایز 75 سفت باسن متوسط و یک کس کوچیک که من بعضی وقتها تعجب میکنم چطوری شیوا سکس میکنه؟؟/؟؟ موهایی به رنگ قهوه ای تیره و پسرم شروین که اونم قد بلند با موهای مشکی و خوش هیکل که تا حالا 5-6 تا دوست دختر عوض کرده و همچنان دل هر دختری رو میبره زندگی ما ادامه داشت تا اینکه شروین به دانشگاه رفت و شیوا هم درسش رو تموم کرد و مشغول بکار شد منم در سن50 سالگی دست از کار کشیدم و بیشتر وقتم رو در خونه یا با دو تا دوست خانمی که داشتم میگذروندم یک مدتی بود که هیچگونه رابطه سکسی هم با کسی نداشتم و باعث شده بود که یک مقدار عصبی باشم تا اینکه یکروز اتفاقی افتاد و جریان زندگی منو عوض کرد حس شهوت و سکس رو دوباره بمن برگردوند جریان از این قرار بود که پسرم دانشگاه رو تموم کرده بود و مشغول بکار شده بود تا اینکه یکی از روزهایی که دوست دخترش رو که یک دختر دانشجوی مراکشی فوق العاده سکسی بنام ماها بود به خونه آورد و پس از یک مقدار صحبت و نوشیدن قهوه رفتن استخر برای شنا منم که کاری نداشتم به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم و مشغول کتاب خوندن شدم یک یک ساعتی گذشت بلند شدم که برای پسرم و دوست دخترش شربت ببرم وقتی از آشپزخونه بیرون اومدم تا به حیاط برم یکدفعه چشمم افتاد کنار استخر که دیدم شروین کنار استخر نشسته و پاهاشو انداخته توی آب و ماها توی آب ایستاده و داره برای شروین ساک میزنه باورم نمیشد گیج شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم؟/؟ البته بارها شده بود که شروین با دوست دخترهاش توی اتاقش سکس کنه ولی تا حالا همچین صحنه ای ندیده بودم پس از چند ثانیه که مبهوت نگاه کردن بودم سینی شربتو گذاشتم روی میز و رفتم طبقه بالا و از اتاق شیوا که دید خوبی به استخر داشت از پشت پرده شروع به نگاه کردن کردم با اینکه فاصله یک مقدار زیاد بود ولی کیر شروین کاملا مشخص بود باورم نمیشد این کیر پسرمه که میبینم ؟/؟ بقدری کلفت و بزرگ بود که از دور هم خودنمایی میکرد با خودم فکر کردم چرا تا حالا با اینکه بارها شروین رو لخت دیده بودم به کیرش توجه نکردم؟/؟ ناخودآَگاه دستمو بردم طرف کسم و از روی دامن شروع به مالیدن کردم یک آن پشیمون شدم که چرا اینکارو میکنم و بهتره برگردم اتاقم و به کارهام برسم ولی حس کنجکاوی مانع میشد و دوباره با دقت شروع کردم به نگاه کردن هر از چند گاهی شروین یک نگاهی به خونه میکرد معلوم بود میترسید که من یکدفعه بیرون نرم خلاصه این وضعیت تا 7-8 دقیقه ادامه داشت و دختره ساک میزد و منم با کسم ور میرفتم تا اینکه احساس کردم آب شروین اومد بلند شدن و رفتن زیر دوش حیاط منم سریع به طبقه پایین رفتم و وقتی مطمئن شدم کارشون تموم شده سینی شربتو برداشتم و رفتم پیششون دیدم روی تخت کنار استخر دراز کشیدن اونشب من تا صبح نخوابیدم و صحنه ساک زدن دختره و کیر شروین رو مجسم میکردم نمیفهمیدم چرا؟/؟ ولی یک حس و یک کششی نسبت به پسرم پیدا کرده بودم و ناخودآگاه انقدر کس و سینمو مالیدم که ارضا شدم از روز بعد دوباره احساس سکس و سکسی بودن در من ایجاد شد روز بعد به آرایشگاه رفتم و موهامو مشکی خرمایی رنگ کردم ناخنهام رو درست کردم و اپیلاسیون کردم رفتم پیش صمیمی ترین دوستم سوزی که پس از مرگ شوهرش تنها زندگی میکرد با من و من کردن بهش فهموندم هوس سکس کردم کسی رو سراغ نداری؟/؟ سوزی گفت چی شده دوباره شیطونیت گل کرده؟/؟ منم گفتم یک مدت سکس نداشتم عصبی هستم سوزی گفت چرا یک پسره هست که باهاش رابطه داره زنگ میزنه بیاد نزدیک به دو ساعت بعدش سر و کله پسره پیدا شد اونروز انقدر حشری بودم دو بار سکس کردم و ناخودآگاه موقع سکس شروین و کیرش و صحنه ساک زدن ماهارو

مجسم میکردم خلاصه اونروز گذشت من روز به روز رفتارم توی خونه وقیح تر میشد تاپهای نازک و توری میپوشیدم دامن کوتاه تنم میکردم و موقع لباس عوض کردن در اتاقمو نمیبستم با شورت میگشتم و موقع شنا هم مایوهایی میپوشیدم که تموم بدنم بیرون میزد البته چون اکثرا با بچه هام راحت بودم زیاد جلب توجه نمیکردم روزها که شروین و شیوا سر کار بودن بیشتر از10 بار جلوی آینه خودم رو برانداز میکردم شورتهای سکسی لامبادایی امتحان میکردم و با چند تا فیلم سکسی که خریده بودم و اکثرا موضوع اونها سکس زنهای مسن و پسرهای جوون بود با قرار دادن خودم بجای هنر پیشه های فیلم خود ارضایی میکردم وقتی هم که شروین خونه بود چهار چشمی به شلوارک یا شورتش نگاه میکردم و یا بعضی وقتها که شروین نبود و منو شیوا با هم استخر میرفتیم و معمولا بالا تنه لخت بود به اندام شیوا نگاه میکردم خلاصه هر کاری میکردم تا یکجوری نظر شروین رو نسبت به حرکاتم جلب کنم چند بارم کارهایی رو به عمد انجام میدادم مثلا یکبار حموم رفتم و شروین رو صدا زدم که حولم رو بیاره وقتی حولم رو آورد طوری ایستادم تا سینهام رو ببینه یا چند بار شب وقتی شروین داشت تلویزیون نگاه میکرد با یک شورت و تاپ از جلوش رد میشدم و به آشپزخونه یا توالت میرفتم و زیر چشمی شروین رو میپاییدم که اونم منو نگاه میکنه؟/؟ یکروز منو شروین خونه تنها بودیم با هم رفتیم استخر من یک مایو دو تیکه زرد رنگ پوشیده بودم که وقتی خیس شد سینه و کسم از زیرش معلوم بود اونروز من توی استخر کلی با شروین شوخی کردم شروین هم چند بار منو از پشت بغل کرد و منو توی آب پرت میکرد که هر وقت اینکارو میکرد کیرشو روی کونم احساس میکردم و متوجه میشدم شروینم از عمد اینکارو میکنه البته میگم چون همیشه با هم راحت بودیم و اینکارها رو میکردیم زیاد مصنوعی نبود فقط فرقش با بقیه دفعات این بود که من خودم با حس خاصی این کارها رو میکردم تا اینکه یکروز دیگه که منو شروین استخر بودیم اتفاق مهمی رخ داد اونروز منو شروین طبق معمول شنا کردیم و بعد از یکساعت من از آب خارج شدم و روی تخت دراز کشیدم شروین گفت میره دوش بگیره و بره بیرون که منم گفتم عزیزم برو در حیاط رو ببیند میخوام آَفتاب بگیرم به این معنی بود که میخواستم بالا تنه مایوم رو دربیارم شروین رفت توی خونه و منم سوتین رو دراوردم و روی تخت دراز کشیدم یک حس خاصی بمن میگفت که شروین از یک جایی حتما دید میزنه بخاطر همین عینک آفتابیم رو گذاشتم و زیر چشمی پنجره های اتاق خوابها رو نگاه میکردم و از اینکه شروین احتمالا سینه هام رو لخت میبینه خود بخود حشری میشدم و با دستم سینه هامو میمالیدم با دقت پنجر های اتاق خواب شیوا و شروین رو نگاه میکردم ولی چیز خاصی دستگیرم نشد نیم ساعتی گذشت و چون آفتاب غروب میکرد تصمیم گرفتم برم خونه از به همین خاطر حوله و سوتین مایوم رو برداشتم و رفتم داخل و طبقه بالا تا برم حموم نزدیک حموم که رسیدم دیدم در حموم بازه و شروین با یک شورت ایستاده و صورتش رو اصلاح میکنه منکه یکمقدار جا خورده بودم و فکر میکردم شروین بیرون رفته و یکم هم هول شده بودم گفتم شروین جان هنوز نرفتی؟/؟ شروین نگاهی بمن و سینه های لختم کرد و گفت نه داشتم اصلاح میکردم بعد دوش بگیرم برم منم که فرصت رو مناسب دیدم گفتم آخه میخواستم دوش بگیرم شروین گفت باشه تو دوش بگیر بعدش من میرم دوش بگیرم منم رفتم پرده حموم رو کشیدم گفتم اگه دوست داری بیا تو هم دوش بگیر؟/؟ شروین انگار از خدا خواسته بود سریع گفت باشه من شیر آب رو باز کردم و با مایو ایستادم زیر دوش شروین کارش تموم شد گفت مامان بیام؟/؟ گفتم بیا و پشتم رو کردم بهش شروین پرده رو کنار زد و اومد پشتم ایستاد قلبم بشدت میزد نمیدونستم چیکار کنم؟/؟ خودمو یک مقدار کشیدم کنار گفتم عزیزم بیا زیر دوش شروینم اومد زیر دوش موهاشو خیس کرد و رفت عقب شامپو ریخت روی موهاش و چشمهاشو بست و شروع به مالیدن سرش کرد منم داشتم نگاهش میکردم و چشم از کیرش که زیر شورت سفیدش کاملا برجسته و معلوم بود برنمیداشتم شروین رفت زیر دوش و موهاشو شست اومد کنار و من سرمو شامپو زدم و رفتم زیر دوش چون دیگه خجالتم ریخته بود طوری زیر دوش ایستادم که شروین میتونست سینه هامو ببینه توی همون حین که چشمهامو بسته بودم و زیر دوش بودم گفتم شروین جان اون کیسه رو بردار کمرم رو کیسه بکش شروین هم یک چشمممممم گفت و شروع کرد کمرم رو کیسه کشیدن بقدری حس خوبی داشتم میخواستم اون لحضه ها تموم نشه و ناخودآگاه به شروین گفتم عزیزم خیلی واردی چرا تا حالا مامانتو کیسه نمیکشیدی؟/؟ شروین گفت کی از من خواستی و من نکردم؟/؟ منم خندیدم گفتم از این به بعد همیشه میگم بیای کیسه بکشی از اینکه این حرفها رو زده بودم احساس خوب و پیروزی میکردم بعد که کیسه کشیدن شروین تموم شد رفتم کنار گفتم بیا زیر دوش خودتو بشور‎ برو بیرون شروینم اومد زیر دوش خودشو آب کشید گفتم شورتت رو دربیار من میشورم شروین پشتشو کرد بمن شورتشو دراورد یکمقدار زیر آب موند و بعد پرده رو زد کنار و رفت که حولش رو برداره من واسه چند لحظه کیرشو که نیمه شق و آویزون بود دیدم منم دیدم شروین داره میره مایوم رو کندم مشغول دوش گرفتن شدم شروین حولش رو پیچید دور خودش رفت طرف در که بره بیرون یکدفعه برگشت طرف من و مثل برق گرفته ها گفت مامان مثل اینکه شیوا اومده؟/؟ من یکم هول شده بودم سرمو از پرده بیرون آوردم گفتم چیییییییی؟/؟ گفت صدا میاد مثل اینکه شیوا اومده گفتم اشکالی نداره من اول میرم بیرون میگم اومده بودم پشت تو رو کیسه بکشم و همونطور لخت و هول هولکی از پشت پرده رفتم بیرون و جلوی شروین که ذل زده بود به بدن لختم مایوم رو پوشیدم و آروم به شروین گفتم تو پنج دقیقه دیگه بیا بیرون و حولم رو پیچیدم دورم رفتم بیرون دیدم شیوا توی آشپزخونه قهوه درست میکنه گفتم کی اومدی؟/؟ شیوا گفت یک 5 دقیقه ای میشه منم واسه اینکه ضایع نشه گفتم منو شروین هم استخر بودیم کمر شروین جوش زده بود رفتم کیسه کشیدم دیدم شیوا هیچ عکس العملی نشون نداد و خیلی عادی برخورد کرد و فقط گفت مامان همیشه شروین ارجعیت داره برای تو پس کمر منم کیسه میکشی؟/؟ گفتم عزیزم بزار شروین بیاد بیرون من باید برم حموم تو هم بیا مال تو رو هم بکشم آفرین دختر خوب واسه منم یک قهوه درست کن نشستیم قهوه خوردیم که

شروین اومد پایین خداحافظی کرد و رفت منم به شیوا گفتم میرم حموم بیا و رفتم حموم لخت شدم رفتم زیر دوش شیوا هم پشت سر من اومد و لخت شد منو شیوا بارها با هم لخت حموم میرفتیم من کیسه رو صابونی کردم و شروع کردم کیسه کشیدن و با شیوا حرف زدن و چند بار هم به شوخی سینه هاشو وشگون میگرفتم شیوا هم که کلا پر رو تر از شروین بود همون کارها رو با من میکرد و سینه هامو محکم میگرفت و میخندید گفتم شیوا آروم سینه هام درد گرفت.شیوا: من قربون سینه های مامانم برم که انقدر سفت و خوشگلن.من:همچین میگی انگار مال خودت سفت نیستن؟/؟ شیوا: مال تو کجا مال من کجا.دوباره سینه هامو محکم چنگ انداخت که خیلی درد گرفت من بلند داد زدم بسهههههههه شیوا درد گرفت شیوا: آخه مامان از وقتی عمل کردی خیلی ناز شده آدم دلش میخواد چنگ بندازه شروین خودشو خب کنترل کرده(خنده).من: شیوا خیلی بی حیایی من پیش شروین که لخت نمیشم؟/؟ شیوا خودشو لوس کرد گفت راستشو بگو یعنی با هم حموم میایید لخت نمیشین؟/؟ من: شیوا من بعد از چند سال برای اولین بار با شروین حموم اومدم.شیوا: مامان تو که امل نبودی.من: شیوا به تو چه؟/؟ تازه اون پسرمه هر کاری بخوام میکنم حسودیت میشه؟/؟ شیوا منو بغل کرد گفت مامان شوخی میکنم چرا ناراحت میشی هر کاری دلت میخواد بکن مگه من و تو از این حرفها داریم تو مامان گل و ناز منی اصلا پسرت مال خودت به من چه و منو بوسید.من: شیوا یک چیزی بگم قول میدی لو ندی؟/؟ شیوا: چی مامان؟؟/؟؟ من: شیوا اونروز یک چیزی دیدم.شیوا: چیییییی مامان؟؟/؟؟ من: چند روز پیش شروین رو ماها توی استخر بودن من شروین رو لخت دیدم.شیوا: مامان مگه لخت شنا میکردن؟/؟ من: نههههه شیوا ماها کنار استخر داشت واسه شروین ساک میزد. شیوا: جدی میگی مامان پس تو کجا بودی چطوری دیدی؟/؟ من: توی اتاقم خوابیده بودم بلند شدم خواستم براشون شربت ببرم او صحنه رو دیدم.شیوا: وااااااااای مامان پس حسابی فیلم سکسی نگاه کردی؟/؟ من: چه جورم باورت نمیشه لامصب کیرش رو ندیده بودم هیولا بود.شیوا: مامان شروین از بچگی هم کیرش بزرگ بود یادت نیست؟/؟ تازه مایو هم که میپوشه معلومه که باید بزرگ باشه.من: آره شیوا خیلی بزرگه.خلاصه با هم دوش گرفتیم و اومدیم بیرون و هر کدوممون مشغول به کارهای خودمون شدیم اونشب من خوابم نمیومد و با شیوا تا دیر وقت نشستیم و صحبت کردیم از همه چیز و بیشتر صحبتمون درباره سکس و دوست پسرهای شیوا بود شیوا بمن گفت مامان تو چرا دیگه دوست پسر نمیگیری؟/؟ گفتم شیوا چون اولا شما بزرگ شدین و من خجالت میکشم دوما دوست پسر داشتن که فقط دردسره و من خجالت میکشم کسی رو بیارم خونه شیوا گفت مامان خوشگلم تو دوست پسر رو پیدا کن منم هواتو دارم گفتم شیوا چی میگی؟/؟ گفت مامان حالتو بکن این حرفها قدیمیه چند روزی گذشت و من هر روز سکسی تر و پر رو تر میشدم روزی میشد که چند بار با دیلدو (کیر مصنوعی) خود ارضایی میکردم تا اینکه شروین گفت از طرف شرکتش میبایست برای دو روز به ماموریت بره از شنیدن اینکه شروین میره کمی ناراحت شدم ولی از طرفی موقعیت رو مناسب دیدم برای یک سکس توپ بخاطر همین یکم فکر کردم و بهترین کار رو از سوزی کمک گرفتن دیدم بهش زنگ زدم و شماره اون پسره دنی رو گرفتم و برای شب باهاش قرار گذاشتم فقط میموند شیوا رو در جریان بزارم ولی روم نمیشد بهش زنگ بزنم بالاخره یک اس ام اس برای شیوا نوشتم و جریان شب رو بهش گفتم شیوا هم در جوابم نوشت ایول پس امشب سکس داریم من تعجب کردم و براش نوشتم به تو چه؟/؟ شیوا نوشت مامان مگه ما دل نداریم حالا غروب میام صحبت میکنیم من کارهامو کردم دوش گرفتم و یک مینی ژوپ کوتاه با یک تاپ بدن نما پوشیدم شیوا از سر کار برگشت گفت مامان چقدر خوشگل شدی این شاه دوماد خوشبخت کیه؟/؟ و رفت حموم و لباس پوشید اومد طبقه پایین دیدم یک دامن کوتاه جین که لپهای کونش از هر طرف بیرون زده بود با یک بولیز قرمز رنگ پوشیده نشستیم قهوه خوردیم که زنگ خونه رو زدن و دنی که یک پسر30 ساله بود اومد بمن سلام گرمی کرد و شیوا رو معرفی کردم نیم ساعتی نشستیم آبجو خوردیم و چرت و پرت گفتیم شیوا هم مثل همیشه عشوه میریخت بمن به فارسی میگفت مامان اونجاش چند سانته و شوخی میکرد به شیوا گفتم بسه دیگه بلند شو برو اتاقت شیوا گفت یعنی من نیام؟/؟ گفتم شیوا زشته گفت کجاش زشته اینکه از خداشه من دیدم شیوا ول کن نیست دست دنی رو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا و به شیوا گفتم بزار بریم بالا اگه شد به تو هم میگم بیا شیوا حرفی نزد و ما وارد اتاق شدیم من در رو باز گذاشتم و سر بسته به دنی گفتم شاید شیوا هم بیاد از چشمهای دنی خوشحالی رو دیدم چون از وقتی وارد خونه شده بود چشم از شیوا برنمیداشت خلاصه دنی لخت شد و دامنم رو داد بالا و افتاد به جون کسم و شروع به لیسیدن کرد کم کم آخ خ خ و اوخ خ خ من دراومده بود که دیدم شیوا جلوی در ایستاده و داره میخنده من به روی خودم نیاوردم تا خجالت نکشه و بیاد روی تخت شیوا هم پس از چند ثانیه نگاه کردن اومد روی تخت و نشست دنی تا شیوا رو دید گفت هیچی از مامانت کم نداری فرشته و بلند شد و بولیز شیوا رو دراورد و سینه های خوشگلش رو توی دست گرفت و شروع به لب گرفتن کرد منم لباسهامو کامل کندم به بغل خوابیدم و کیر دنی رو گذاشتم توی دهنم شیوا هم ایستاد دامنشو دراورد و کسشو گذاشت جلوی دهن دنی دیگه خجالتها ریخته بود و منو دخترم مثل دو تا غریبه مشغول سکس بودیم دنی دراز کشید و من با کسم نشستم روی کیرش که البته زیاد بزرگ نبود حدود 16سانت و شیوا هم کونشو گذاشت روی دهن دنی هر دو با صدای بلند آخ خ خ و اوخ خ خ میکردیم و لذتی که نمیتونم وصفش کنم رو تجربه کردیم با اینکه بارها شیوا رو لخت دیده بودم ولی اینبار هیکل و کسش چیز دیگه ای بود بقدری کسش کوچیک و تنگ بود که پیش خودم فکر کردم اگه این کیر بره توی کسش لابد میمیره؟/؟ خلاصه نوبت شیوا شد که بده من خودمو کنار کشیدم و دنی شیوا رو خوابوند و افتاد روش و کیرشو کرد توی کسش که شیوا هوارش خونه رو گرفت من با سر و صدای شیوا بیشتر حشری میشدم یکبار دیگه جاهامون رو عوض کردیم و نوبت من شد که کس بدم شیوا اینبار نگاه میکرد تا اینکه دنی کیرشو دراورد و آبشو خالی کرد روی سینه های شیوا یکمدت کنار هم دراز کشیدیم و حرف زدیم بعد دنی بلند شد و لباس پوشید و رفت وقتی دنی رفت من برگشتم اتاق دیدم شیوا میخنده گفتم چرا میخندی بی حیا؟/؟ گفت مامان اینجوریش رو نکرده بودم منم خندم گرفت و با هم رفتیم حموم اونشب کلی درمورد اونروز و سکس و علایق سکسیمون صحبت کردیم گفتم من: شیوا فکرشو کن اگه یکدفعه شروین میومد چی میشد ما رو با هم میدید؟/؟ شیوا در کمال خونسردی و خنده گفت فکر میکنی چی میشد احتمالا هر سه تامون رو میکرد.من کلی از این جوابش تعجب کردم گفتم یعنی میومد حاضر بودی باهاش سکس کنی؟/؟ شیوا: اولا اگه میومد معلوم نبود چه بلایی سر ما بیاره دوما وقتی منو تو با هم راحتیم با اونم حتما راحت میشیم تازه منو شروین فقط از یک مادریم ها مامان جون من نخواستم خوشحالیم رو از این حرف شیوا نشون بدم گفتم شیوا واقعا تو بیشرفی.شیوا: بابا شوخی میکنم مامان من همیشه دوست داشتم سه نفری سکس داشته باشم ولی اصلا فکرشو نکرده

بودم یکروز با تو سکس کنم.من: منم اصلا فکرشو نکرده بودم ولی جالب بود.شیوا: آره ولی دنی زود ارضا شد منکه ارضا نشدم تو شدی مامان؟/؟من: نه شیوا من دیر ارضا میشم و خیلی وقتها از اینکه ارضا نمیشم عصابم بدتر خراب میشه.شیوا: ولی خوبه که آدم تجربه های مختلف داشته باشه به نظرم یک دختر یا پسر قبل ازدواج هر کاری دوست داره باید انجام بده من: شیوا من باهات موافقم ولی زیادش هم میشه جنده بودن.شیوا: مامان منکه نگفتم هر روز با یکنفر منظورم شیوه های مختلف بود اونشب گذشت و بعد از اونم یکبار دیگه که شروین نبود منو شیوا با دنی سکس کردیم ولی کلا فکر و ذهنم سکس با شروین و کیر شروین بود من به حرکاتم ادامه میدادم و پیش شروین هر کاری میتونستم انجام میدادم شیوا هم از قبل بیشتر سکسی تر و راحت تر پیش شروین میگشت حتی یکبار یادمه یکروز تعطیل که ماها برای شنا اومده بود شیوا یک مایوی خیلی تنگ پوشیده بود که نصف سینه هاش بیرون بودند اونروز کلی هم با شروین توی آب شوخی کرد و خودشو به بهونه های مختلف به شروین چسبوند یک هفته گذشت یک شنبه شب تعطیل که ماها اومده بود خونه ما و شیوا هم با دوستهاش دیسکو رفته بود به شروین پیشنهاد کردم اگه میخواد ماها شب خونمون بمونه شروین هم با خوشحالی گفت باشه ماها هم که مشکلی بابت موندن نداشت پذیرفت که بمونه اونشب تا ساعت 12 نشستیم مشروب خوردیم و ورق بازی کردیم منکه مقداری کمرم درد میکرد شب بخیر گفتم و به اتاقم رفتم وقتی دراز کشیدم از حس اینکه الان شروین با ماها توی اتاقشون چیکار میکنن حشری میشدم اروم بلند شدم از اتاقم رفتم بیرون و گوشم رو نزدیک در اتاق شروین کردم ببینم چه خبره که صدای خاصی نشنیدم به اتاقم برگشتم و از اینکه خبری نبود حالم گرفته شد و خواب از سرم پرید بلند شدم تصمیم گرفتم برم وان حموم رو پر کنم و توی آب گرم دراز بکشم رفتم شیر وان رو باز کردم برگشتم لخت شدم و رفتم حموم چراغ رو کم نور کردم و دراز کشیدم چشمهام رو بسته بودم و توی فکرهای خودم بودم که یکدفعه در حموم باز شد و شروین حوله به دست و با یک شورت وارد شد منو که دید انگار جن دیده رنگش مثل گچ سفید شد گفت مامان ترسیدم صدایی نبود فکر کردم کسی نیست نمیدونستم حمومی؟/؟ من: شروین جان کمرم درد میکرد و خوابم نمیومد گفتم بیام توی وان آب گرم دراز بکشم.شروین: پس میرم بیرون بعدا میام.من: نه شروین جان تو دوش بگیر من کاری ندارم.شروین حرفی نزد و رفت پشت پرده و دوش رو باز کرد منم فقط حواسم به این بود که میتونم یک چیزی ببینم یا نه شروین گفت: مامان کمرت خیلی درد میکنه میخوای ماساژ بدم؟/؟ منم از خدا خواسته گفتم آره شروین جان فقط در حموم رو ببند یکدفعه ماها نیاد بد میشه.شروین: اون خواب خوابه اومد کنار وان منم یک مقداری برگشتم کمرم رو دادم طرفش و شروین نشست روی لبه وان و شروع کرد کمرمو مالیدن یکم که گذشت گفتم بیا توب وان اینطوری سخته کمرت درد میگیره شروینم که معلوم بود از خداشه از پشتم اومد توی آب و نشست توی وان کمی خودمو دادم عقب و نشستم وسط پاهای شروین و به اندازه 10 سانت از شروین فاصله گرفتم شروین آروم کمرمو میمالید گفتم: شاه پسر بهت خوش گذشت؟/؟ شروین: کجا مامان؟/؟ من: با ماها توی اتاقت.شروین خندید جوابی نداد.من: از سر و صداتون که مشخص بود خوش گذشته.شروین: جدی میگی مامان صدا میومد؟/؟ من: آره صداتون خونه رو برداشته بود.شروین: شوخی میکنی مامان؟/؟ من: مگه عیبی داره خجالت کشیدی؟/؟ شروین: آخه خیلی آروم بودیم.من: اشکالی نداره من عمدا گفتم ماها بمونه که با هم راحت باشین منکه میدونم ماها توی خونه دانشجوایش معذبه.شروین حرفی نمیزد شروع کرد کمرمو به آرومی ماساژ داد یک آن احساس کردم یک چیزی میخوره به کمرم؟/؟ اول فکر کردم دست شروینه ولی بار دوم فهمیدم کیرشه که از روی شورت میماله باورم نمیشد اما همچین اتفاقی افتاده بود پس از روزها فکر کردن و آرزوی کیرشو داشتن الان کیرررررررر بزرگش روی کمرم بود خواستم بیشتر شهوتیش کنم پاهامو باز کردم کاملا چسبوندم به پاهاش و یکمی خودمو دادم عقب که احساس کردم کیر کلفتش کاملا روی کمرمه بعد از یکم مالیدن کمرم گفتم شروین یکم پایین تر رو ماساژ بده و یک مقدار نیم خیز شدم تا کونم بالاتر اومد شروین دستشو گذاشت روی کمرم و آروم ماساژ میداد گفتم خوبه همینطوری ادامه بده و با یک صدای شهوت مانندی آروم آه ه ه میکشیدم هر از چند گاهی پاهامو به پاهاش میمالیدم اضطراب اولیم ریخته بود و حس خوبی داشتم کم کم شروین دستشو آورد روی خط کونم و همزمان کوووووون و کمرمو میمالید احساس کردم شروین هم خجالتش ریخته هم جرات پیدا کرده گفتم: میخوای شورتت رو دربیار راحت باش.شروین: مامان اشکالی نداره؟/؟من: نه عزیزم از من خجالت نکش و راحت باش.شروینم انگار منتظر همچین پیشنهادی بود گفت: باشه ولی مامان یکدفعه شیوا نیاد؟/؟ من: مگه ساعت چنده؟/؟ شروین: فکر میکنم 12.5 باشه.من: شیوا زودتر از ساعت 2-3 نمیاد ولی بذار یک نگاهی کنم جلوی شروین از وان اومدم بیرون و رفتم در حمام رو باز کردم یک نگاهی بیرون انداختم یک سر به اتاق شیوا زدم و یک سری هم به اتاق شروین زدم که دیدم ماها لخت روی تخت خوابیده خیالم راحت شد برگشتم حموم در رو از پشت بستم دیدم شروین ذل زده به سینه و کسم منم به روی خودم نیاوردم و گفتم شیوا نیومده ماها هم خوابیده و رفتم داخل وان شدم دیدم شروین شورتش رو دراورده و کیر نیمه شقش توی آب ولو شده به روی خودم نیاوردم و نشستم توی آب و مثل دفعه قبل پشت کردم به شروین نشستم وسط پاهاش شروین دستشو گذاشت روی کمرم و شروع به مالیدن کرد ولی اینبار موقع مالیدن کمرم هر از چند گاهی کیرشو که به خط کونم مالیده میشد احساس میکردم و شهوتی میشدم دوست داشتم چنگ بزنم بکنم توی دهنم ولی نمیتونستم و ناخوداگاه عقب نشینی میکردم از طرفی وجود ماها و یا اومدن شیوا مضطربم میکرد و از طرفی دوست داشتم این رابطه زود تموم نشه و بازی رو که شروع کرده بودم ادامه داشته باشه به همین دلیل گفتم شروین جان بسه بلند شو دوش بگیر برو شروین بلند شد و از وان بیرون رفت و زیر دوش رفت و مشغول شد منم نگاهم از شروین و کیر شق شدش که عمدا گاهی برمیگشت برنمیداشتم شروین کارش تموم شد و شیر آب رو بست حولش رو پیچید دورش و خواست از حموم بره بیرون با خنده گفتم شروین جان میری اتاقت ایندفعه آرومتر همه خوابن شروین هم خندش گرفت گفت چشم مامان هواسم هست منم بلند شدم دوش گرفتم و از در دیگه حموم که به اتاقم باز میشد وارد اتاق شدم یک آن صدای آخی شنیدم و ساکت شدم؟/؟ چراغ اتاقو خاموش کردم و گوشمو گذاشتم روی در اما تحمل نکردم و در اتاق رو آروم باز کردم و وارد راهرو شدم نگاهی به اتاق شیوا که درش باز بود انداختم دیدم هنوز نیومده نزدیک اتاق شروین که ته راهرو بود شدم دیدم در اتاقش 5 سانتی بازه و صدای اه ه ه کشیدن ماها میاد چند بار تصمیم گرفتم که در اتاق رو بیشتر باز کنم ولی ترسیدم صدا کنه و متوجه بشن برای همین اروم پشت در ایستادم و گوش میکردم ماها که معلوم بود خودش رو کنترل میکنه با صدای خفیف فقط آخ خ خ و اوخ خ خ میکرد میگفت آروم آروم وحشییییییی من لخت ایستاده بودم و از فکر اینکه شروین کیرشو توی کس ماها کرده حشری میشدم ولی کاری از دستم بر نمیومد توی همون حین بودم که صدای ماشین شنیدم و فهمیدم شیوا اومده سریع

بطرف اتاقم برگشتم وقتی وارد اتاقم میشدم سایه شروین رو دیدم که پشت در اتاقش یک مکثی کرد و در اتاق رو بست برگشتم توی تختم‎ ‎دراز کشیدم و فکر اینکه آیا شروین فهمیده من اونجا بودم مشغولم کرد و پیش خودم فکر میکردم حتما شروین عمدا در اتاقشو باز گذاشته نفهمیدم که کی خوابم برد روز بعد که از خواب بیدار شدم شروین و ماها رفته بودن و شیوا توی هال نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد رفتم آشپزخونه چایی ریختم و رفتم پیش شیوا نشستم و از پارتی دیشبش پرسیدم شیوا هم یک مقدار تعریف کرد و بعد گفت: مامان دیشب ماها اینجا بود؟/؟ من: آره شب اینجا بود ولی صبح مثل اینکه زودتر رفتن.شیوا: آره من خواب آلود بودم که صداشون رو شنیدم دارن میرن مامان دیشب که چیز هیولایی ندیدی؟/؟منخنده) شیوا یک چیز جالبتر اتفاق افتاد.شیوا: چی مامان بگو؟/؟ من: دیشب کمرم درد میکرد رفتم وان رو آب گرم ریختم دراز کشیده بودم که شروین سر زده اومد داخل تا دوش بگیره منو که دید رنگش مثل گچ سفید شد.شیوا: خوب؟/؟ من: میخواست بره بیرون گفتم اشکالی نداره دوش بگیر نگاهت نمیکنم.شیوا: مامان لخت بود؟/؟ من: آره دیگه.شیوا: بعدش چی شد؟/؟ من: هیچی وقتی فهمید کمرم درد میکنه گفت میخوای ماساژ بدم منم گفتم باشه نشستم لبه وان شروین هم کمرمو ماساژ داد کارش که تموم شد اومدم از حموم بیام بیرون دیدم کیرش شقه شقه.شیوا: مامان تو هم لخت بودی؟/؟ من: خوب آره دیگه.شیوا :خوب خودتو کنترل کردی.من: خوب چیکار میکردم اون پسرم بود؟/؟شیوا: ای بابا از کی تا حالا پسرت شده یعنی من دخترت نبودم پیش من سکس کردی؟/؟ من: بی شعور منکه با تو سکس نکردم؟/؟شیوا: من اگه جای تو بودم نمیتونستم خودمو کنترل کنم.من: معلومه تو بی حیایی.شیوا: مامان واقعا کیرش بزرگه؟/؟ من: آره بیشرف فکر کنم 22 سانتی میشه و کلفت.شیوا: کوفتت بشه ایکاش منم میدیدم.من: حالا منکه دیدم چی از دیشب خوابم نمیبره (خنده).شیوا: تو که باهاش الان راحتی و همدیگه رو لخت دیدید.من : خوب که چی؟/؟ شیوا :هیچی مامان.من: چی میخواستی بگی؟/؟ شیوا: مامان واقعا دوست داشتی باهاش سکس داشته باشی ؟/؟ من: شیواااااااااا.شیوا: مامان شاید فکر کنی من افکارم پوچ و پسته ولی واقعا بین دوستهام شنیدم بعضیها با مادر و خواهرشون رابطه دارن.من: جدی از کی شنیدی؟/؟ شیوا: دوستم نیکول رو دیدی؟/؟ من: آره اون دختر بلونده؟/؟ شیوا: آره میگفت مامانش با برادرش شبها با هم میخوابن.من: خوب که چی خیلی ها با پسرشون میخوابن اینکه نشد دلیل؟/؟ شیوا: نه مامان میگفت بارها دیده مامانش لخت بوده که خوابیده.من: نمیدونم والا؟/؟شیوا: مامان یک چیز بگم واقعا ناراحت نمیشی؟/؟ من: نه بگو.شیوا: بگو مرگ شیوا.من: مرگ شیوا.شیوا مامان اگه واقعا موقعیت باشه با شروین سکس میکنی؟/؟ من: نمیدونم.شیوا: ولی فکر میکنم تو بدت نمیاد.من: چرا اینطور فکر میکنی ؟/؟ شیوا: آخه تو این اواخر پیش شروین بیش از حد سکسی میگردی.من: مگه قبلا نبودم؟/؟شیوا: نه مثل حال.من: نه که تو خیلی پوشیده میگردی؟/؟ شیوا: خوب منم همینطور ولی واقعا اشکالی داره اینجور روابط؟/؟ منکه نظرم اینه آدم با هر کی لذت میبره باید حالش رو کنه عمر کوتاهه یکروز میرسه که پشیمون میشیم.من: آره حرفت درسته ولی سکس با محارم جا افتاده و مورد قبول خیلیها نیست.شیوا: مامان مثلا بین قبیله های آفریقایی که همه لخت میگردن و با هم سکس میکنن و حتی بچه دارم میشن چی؟/؟ یعنی همشون گناه کارن و همشون میرن جهنم؟/؟ شیوا این رو گفت و رفت اتاقش لباس پوشید گفت میره خونه دوستش که با هم برن سینما شایدم دیر بیاد من موندم و نشستم به حرفهایی که شیوا زده بود فکر کردم حرفهایی که درمورد قبایل آفریقایی و سکس با محارم رو تجزیه و تحلیل کردم و یک آن پشیمون شدم که همچین رابطه ای رو شروع کردم ولی دوباره وقتی شروین و کیرشو مجسم میکردم به کاری که میکردم رازی میشدم ولی از طرفی نمیخواستم پای شیوا هم به ماجرا باز بشه به نوعی حسودیم میشد میخواستم شروین فقط مال من باشه ولی از طرفی وجود شیوا باعث میشد من بدون ترس و راحت تر با شروین رابطه داشته باشم خیلی فکر کردم چیکار کنم ولی عقلم بجایی نرسید یک مقدار خوابیدم بلند شدم و خودمو مشغول کارهای خونه کردم شب شد و شروین اومد سلام علیک کرد گفت چقدر هوا گرمه رفت اتاقش و با یک شلوارک برگشت پایین ولو شد روی مبل گفتم شروین بیا همبرگر درست کردم بخور شروین هم اومد آشپزخونه و نشست مشغول خوردن شد نگاهی به شروین انداختم و دوباره هوس با شروین بودن رو کردم پشتمو کردم و مشغول ظرف شستن شدم و نقشه میکشیدم چیکار کنم؟/؟ ظرف شستنم تموم شد برگشتم و یکدفعه فکری به سرم زد گفتم: چرا موهای بدنت رو نمیزنی؟/؟ شروین: یکبار ماها زد ولی دوباره دراومده.من: با تیغ زده؟/؟ شروین: آره مامان.من: باید مومک کنی طاقت درد داری برات کنم؟/؟شروین: خیلی درد داره؟/؟ من: نه زیاد دفعه اول شاید یکم درد بگیره.شروین: باشه مامان اگه اینطوریه راحت میشم چون فقط یک مقدار روی سینم و کمرم مو داره.من: شامت رو خوردی برو حموم من برم مومک رو گرم کنم بیام.از آشپزخونه اومدم بیرون رفتم دستگاه مومک رو گذاشتم حموم تا گرم شه رفتم اتاقم و پیش خودم فکر کردم چی بپوشم تا شروین رو حشری کنم؟/؟ یک شورت مشکی نازک توری با یک سوتین بدن نما توری پوشیدم و

رفتم حموم شروین هنوز نیومده بود مومک رو چک کردم دیدم شروینم با یک شورت نازک آبی رنگ که کلفتی کیرش کاملا معلوم بود اومد گفتم شروین جان برو روی سنگ وان و روی شکم دراز بکش منم پشتمو کردم به شروین و کوووووون لختم رو نمایش دادم برگشتم و کارم رو شروع کردم برخلاف اون چیزیکه فکر میکردم شروین تحملش نسبت به درد مومک زیاد بود کمرشو که تموم کردم گفتم برگرد سینتو مومک کنم شروین برگشت و روی کمر خوابید من شروع کردم سینشو مومک انداختن عمدا هر بار خم میشدم و سینه هامو نمایش میدادم نگاهی هم به شورت شروین میکردم که کیرررررش معلوم بود شقه و به روش نمیاورد کارم داشت تموم میشد شروین گفت مامان خودت بدنتو مومک میندازی؟/؟ گفتم آره بعضی وقتها هم شیوا اینکارو میکنه ولی ایندفعه باید برم آرایشگاه چون بعضی جاهام رو نمیبینم و نمیتونم شروین گفت کجا؟/؟ گفتم دیگه اینکار زنونست گفت خوب من نمیتونم اینکار رو کنم؟/؟ منم که از خدام بود ولی نمیخواستم سریع قبول کنم گفتم آخه کار تو نیست سخته شروین گفت من الان که میکردی دیدم فکر نکنم زیاد سخت باشه؟/؟ گفتم آخه اونجایی که مو هست باید تیغ بزنم گفت خوب بهتر تیغ که آسونتره گفتم منظورم لای کونمه چون اولین بار بود این کلمه رو پیش شروین گفته بودم خجالت کشیدم شروین به روی خودش نیاورد و گفت در هر صورت میخوای برات میکنم گفتم حالا بزار کار تو رو تموم کنم بعد مشغول بکارم شدم در حین کار پیش خودم فکر میکردم که حالا که فرصت مناسبه بزارم اینکار رو کنه و از اینکه میبایست شورتم رو درمیاوردم و جلوی شروین میخوابیدم شهوتی میشدم بلاخره تصمیم گرفتم اینکار رو کنم در نتیجه وقتی کار شروین تموم شد گفتم پس بیا مال منو هم بکن و یک تیغ برداشتم دادم به شروین منم شورتمو دراوردم و یک زانومو گذاشتم روی لبه وان پاهامو باز کردم و کونمو دادم عقب سرمو برگردوندم دیدم شروین کونمو نگاه میکنه گفتم چیه خجالت میکشی؟/؟ گفت نه مامان و نزدیک شد گفتم اول یکم صابون بمال بعد تیغ بزن شروین صابون رو برداشت و با دستش شروع کرد لای کپل های کون و کسمو صابونی کردن بعدش تیغ رو بدست گرفت و خیلی آروم به بدنم میکشید انقدری حس خوب و جالبی داشتم که دوست داشتم فریاد بزنم و از اینکه شروین هم کم کم روش با من باز شده بود خوشحال بودم و میتونستم دیگه خیلی راحت هر چیزیکه میخواستم رو باهاش درمیون بذارم پس بهش گفتم شروین تو هم دوست داری زن اینجاش پشم داشته باشه؟/؟ شروین خندید گفت آره بدم نمیاد گفتم مثل مال من؟/؟ من بالای کسم یک مقدار پشم داشتم گفت آره مامان بعدش شروین گفت مامان اینورش تموم شد باید برگردی بقیه اش رو از اونور بزنم منم برگشتم روی سکو نشستم و پاهامو باز کردم شروین تیغو برداشت دستشو گذاشت روی رونم و با دست دیگش بغلهای کسمو تیغ انداخت من چشم از شورت و کیر شق شده شروین که روبروی کسم ایستاده بود برنمیداشتم شروین گفت مامان تو هم پشم دوست داری؟/؟ گفتم اگه دوست نداشتم که میزدم گفت نه منظورم مال مردهاست؟/؟ گفتم خوب آره یک مقدارش خوبه ولی جنگلی دوست ندارم و اضافه کردم مال تو چطوریه؟/؟ گفت مال من کمه یک آن از دهنم پرید گفتم میتونم ببینم؟/؟ شروین یک نگاه به شورت و کیرش انداخت و گفت آخه گفتم چیه راست شده خجالت میکشی؟/؟ گفت آره گفتم از من چرا؟/؟ منکه پیشت انقدر راحتم؟/؟ گفت آخه گفتم خجالت نکش درش بیار شروین تیغو گذاشت پایین و دستهاشو گذاشت روی شورتش و کشید پایین باورم نمیشد یک کیر کلفت با سر بزرگ افتاد بیرون من ناخوداگاه خندم گرفت نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم شروین گفت مامان چرا میخندی؟/؟ گفتم آخه فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشه گفت مگه بده؟/؟ گفتم نه عزیزم کی گفته بده آرزوی هر زنیه همچین چیزی داشته باشه شروین کمی قرمز شد من ادامه دادم این چه جوری اونجای ماها جا میشه؟/؟ شروین خندید من یکم جلو اومدم شروین رو کشیدم طرفم طوریکه کیرش افتاد روی پاهام و بغلش کردم گفتم پس بگو چرا دخترها انقدر ناز پسرمو میکشن و قربون صدقش رفتم شهوتی شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم توی همون حال که شروین رو بغل کرده بودم دستمو بردم طرف رونهام و کیر شروین رو گرفتم و دوباره خندم گرفت کیرشو گرفته بودم و هی میگفتم باورم نمیشه شروینم میخندید و از اینکه کیرش توی دستم بود حال میکرد یکدفعه حس بدی از این حالت بهم دست داد کیرشو ول کردم سرمو روی سینش گذاشتم با یک حالت لوس مانند گفتم عزیزم منو ببخش من نباید اینکار رو میکردم چند مدت بود با هیچ مردی تماس نداشتم نتونستم خودمو کنترل کنم شروین کمی مکث کرد گفت مامان ناراحت نشو میفهمم تو چرا دیگه با کسی ارتباط نداری هنوز جون و خوش هیکلی خوب اذیت میشی؟/؟ منم چند تا دلیل براش آوردم و گفتم نه دیگه حوصله ندارم شروین گفت پس چیکار میکنی؟/؟ با خجالت فراوان گفتم همون کاری که همه میکنن گفت خود ارضایی؟/؟ گفتم آره بعد احساس کردم حالم بده گفتم شروین جان میترسم یکبار شیوا بیاد بد میشه من میرم بیرون بعدا اگه شد با هم حرف میزنیم و سریع دوش گرفتم و رفتم اتاقم دو سه روز اعصابم بهم ریخته بود زود عصبانی میشدم و شبها با آرامبخش میخوابیدم کاراهایی که کرده بودم عذابم میداد و از اینکه انقدر به راحتی جلوی پسرم لخت شده بودم و کیرشو بدست گرفته بودم احساس پشیمونی

میکردم شروین هم زیاد پیش من آفتابی نمیشد و شبها دیر خونه میومد و سریع میرفت اتاقش و میخوابید دوباره که شب میشد و دراز میکشیدم اون صحنه ها جلوی چشمام رژه میرفتند و با تجسم کیر شروین دوباره حشری میشدم چند روزی گذشت شیوا بمن گفت که تعطیلات آخر هفته با دوستهاش میخواد بره بیرون شهر ویلای یکی از دوستهاش جمعه بعد از ظهر شد و شیوا رفت دوباره همون افکار اومد سراغم جلوی تلویزیون نشسته بودم و غرق در افکارم بودم که شروین نزدیکهای ساعت 11 اومد گفتم گرسنته میخوای غذا گرم کنم؟/؟ گفت نه بیرون خوردم بعد ازم پرسید گفت مامان چرا یک مدته ناراحتی؟/؟ گفتم چیزی نیست شروین گفت چرا یک چیزیت هست و رفت طبقه بالا منم تلویزیون رو خاموش کردم رفتم طبقه بالا از کنار اتاق شروین گذشتم دیدم با یک شورت نشسته پشت کامپیوتر قبلا که شروین رو با شورت میدیدم هیچ حسی نداشتم ولی بعد از این جریانات خود بخود حشری میشدم رفتم اتاقم لباسهامو دراوردم و یک لباس خواب کوتاه توری زرد رنگ پوشیدم در اتاقو باز کردم گفتم شروین جان میای پیشم میخوام باهات حرف بزنم؟/؟ شروین هم گفت چشم الان میام من دراز کشیدم که دیدم شروین اومد گفت چیه؟/؟ گفتم بیا پیشم دراز بکش شروینم دراز کشید گفتم: شروین جان من از بابت اونروز خیلی ناراحتم نباید اون کار رو میکردم شروین: اه مامان واسه این ناراحتی آخه کاری نکردی.من: چرا من نباید پیشت لخت میشدم تو هم جونی حس داری تحریک میشی اونروز تحریک نشدی؟/؟ شروینخنده) مامان خوب چرا.من: دیدی بعد از اینکه تحریک شدی چیکار کردی؟/؟ شروین خنده) مامان همون کاریکه گفتی وقتی همه تحریک میشن میکنن.من: خود ارضایی کردی ؟؟/؟؟ شروین: خوب آره دیگه.من: حالا دیدی من چرا ناراحتم چون باعث میشم تو واسه من…. شروین: مامان خواهش میکنم ناراحت نباش.من: ااااااای شیطون پس تو واسه مامانت جلق میزنی.شروین سرشو انداخت پایین خجالت میکشید.من: خجالت نکش بگو چرا؟/؟ شروین: مامان شاید باور نکنی من خیلی وقته اینکارو میکنم.من: چراااااا مگه دوست دختر نداری باهاش سکس نمیکنی؟/؟شروین: چرا ولی من خیلی شهوتی میشم.من: یعنی من انقدر سکسی هستم؟/؟ شروین: خیلیییییییی.من: شروین امیدوارم کردی فکر میکردم دیگه پیر شدم.شروین: نه مامان.من: حالا بیشتر چه چیز من تو رو شهوتی میکنه؟/؟شروین: باور میکنی بگم شورتهایی که میپوشی؟/؟ من: قربون این پسر سکسیم برم شروین جان منم خیلی شهوتی هستم و بعضی وقتها نمیتونم خودمو کنترل کنم و خود ارضایی میکنم.شروین: با چی؟/؟ من: از ماهواره کانال سکسی نگاه میکنم و با دیلدو (کیر مصنوعی) خود ارضایی میکنم.شروین: میشه ببینم؟/؟ من خم شدم از کشوی بغلم یک دیلدوی 15 سانتی رو برداشتم و دادم به شروین شروین خندید گفت مامان این کوچیک نیست؟/؟ گفتم چرا در مقابل مال تو خیلی کوچیکه شروین: یعنی مامان تو تا حالا مثل مال منو ندیده بودی؟/؟ من: از16سالگی که دوست پسر داشتم تا حالا بجز توی فیلمها ندیده بودم شروین: ماها هم همین رو میگه.من: اون بیچاره که فکر میکنم خیلی تنگ باشه عذاب میکشه؟/؟ شروین: آره مامان همیشه میگه درد میکشم.ملافه رو از روم کشیدم و لباس خوابم رو دادم بالا و شورت توری زرد رنگم رو نشون دادم گفتم: حالا این شورتم قشنگه؟/؟ شروین: خیلییییی من: زیر شرتم چی اونم قشنگه؟/؟ شروین انگشتشو گذاشت روی لبه شورتم و کنار زد گفت حرف نداره من: دوست داشتی چیکار کنی؟/؟ شروین: خوب خوب دوست داشتم گازش بگیرم.من: اگه قول بدی زیاده روی نکنی میزارم گازش بگیری شروین دهنشو باز کرد و گذاشت روی کسم و مثل یک لقمه بلعید من بدنم بشدت لرزید و چنگ انداختم ملافه رو گرفتم و یک آه ه ه کشیدم شروین هنوز دهنش روی کسم بود گفتم نهههه شروین نمیتونم نکنننننن شروین بلند شد گفت چی شد مامان؟/؟ گفتم عزیزم نمیتونم خودمو راضی کنم شروین گفت هر چی تو بخوای من یکم ساکت شدم گفتم میخوای برات بمالم راحت شی؟/؟ شروین گفت اگه دوست داری باشه گفتم شورتت رو دربیار شروین شورتشو دراورد و اومد کنارم روی زانوهاش نشست من کیرشو نگاه کردم گفتم میذاری منم گازش بگیرم؟/؟ شروین گفت مامان فقط آروم منم کیرشو گرفتم دستم و دهنمو بردم جلو و تا جاییکه جا شد کردم توی دهنم و یک گاز کوچیک زدم و کیرشو دراوردم گفتم لامصب جا نمیشه و خندیدم با دستم شروع بمالیدن کردم گفت مامان لخت نمیشی؟/؟ گفتم دوست داری لخت شم؟/؟ گفت آره مامان منم شورتمو دراوردم و بند لباس خوابمو دادم پایین و سینه هامو انداختم بیرون شروین دستشو گذاشت روی سینه هام و آروم شروع به مالیدن کرد منم کیرشو میمالیدم و شروین سینه شکم و کم کم کسمو مالید بعد شروین دیلدو رو گرفت دستش و کشید روی کسم من دیگه مقاومتی نکردم و میذاشتم هر کاری میخواد کنه شروین اروم اروم دیلدو رو میکرد توی کسم و منم کیرشو میمالیدم دیگه شهوتی شده بودم و با صدای اروم نفس نفس میزدم و ا ه ه ه میکردم و کیر شروین رو محکمتر میمالیدم شورتمو گرفتم دستم و گذاشتم روی کیرش شروین هم چشمهاشو بسته بود و اه ه ه میکشید یک آن احساس کردم دارم ارضا میشم دیلدو رو از دست شروین گرفتم تند تند کردم توی کسم و با یک صدای بلند آخخخخخخخخ گفتم و ارضا شدم شروین شورتمو میکشید به کیرش و جلق میزد من سینه هامو توی دستهام گرفته بودم و میمالیدم شروین جلق زدنش رو سریعتر کرد و یکدفعه آبش رو با شدت ریخت روی سینه هام من کیرشو گرفتم و تا آخرین قطرشو خالی کردم هر دو افتادیم روی تخت من برگشتم رفتم روی شروین خوابیدم و برای اولین بار لبهامو گذاشتم روی لبهاش و تا جاییکه میتونستم ازش لب گرفتم اونشب تا دیر وقت توی بغل هم از علایق سکسیمون و حتی از کس و کون شیوا هم حرف زدیم من سر بسته جریانمو با شیوا به شروین گفتم روز بعدش تا بعد از ظهر منو شروین توی خونه با یک شورت میگشتیم با هم استخر رفتیم کلی شوخی کردیم چون من خونه یکی از دوستهام دعوت داشتم لباس پوشیدم و رفتم شب ساعت 1.5 بود که برگشتم شروین خواب بود و چون منم شب قبل تقریبا تا صبح بیدار بودم زود خوابیدم روز بعد شروین صبح زود با دوستهاش رفته بودن دوچرخه سواری منم به کارهای خونه رسیدم و منتظر موندم تا شب شروین بیاد شروین ساعت 9.5 برگشت شام خورد دوش گرفت و طبق معمول با یک شورت اومد اتاقم و بغلم دراز کشید و شروع کرد خودشو بمن مالیدن و به اصطلاح خودشو لوس کردن یک نگاه به شورت و کیر شق شدش انداختم و بغلش کردم گفتم عزیزم

بازم دوست داری با مامانت شیطونی کنی و لبمو گذاشتم روی لبش شروین لبهامو لیس میزد و منم خودمو توی بغلش ولو کرده بودم گفتم: دوست داری با مامانت چیکار کنی؟/؟ شروین: دوست دارم همه جاتو لیس بزنم.من: آره ه ه دیگه چی دوست داری؟/؟ شروین: هر چی تو دوست داشته باشی.من: اگه گفتی چی دوست دارم؟/؟ شروین: چی؟/؟ من: دوست دارم ساعتها با کیرت بازی کنم به همه بدنم بمالم.شروین: یک چیز بپرسم راستشو میگی؟/؟ من: آره عزیزم شروین: مامان تا حالا دوست پسرهایی که داشتی بهشون از پشتم دادی؟/؟ من: خوب خوب چند باری آره دادم.شروین: پس کلی حال کردن ؟/؟ من: خوب کی بدش میاد شیطون دوست داری مامانتو ازپشت بکنی؟/؟ شروین: کی بدش میاد و خندید.من: بگو میخوای با این کیرت کونمو پاره کنی نهههه شروین: یعنی انقدر تنگه؟/؟ من: اینو دیگه خودت باید تشخیص بدی ولی اول کس مامانتو باید بکنی حالا دراز بکش حرفم نزن شروین روی کمر خوابید منم ایستادم روی تخت پامو گذاشتم روی کیرش و مالیدم با یک دستم کسمو انگشت میکردم کیر شروین کم کم شق شد و با دستش کیرشو به پاهام میمالید رفتم بالای سرش ایستادم و پامو گذاشتم روی دهنش شروین با یک مهارت خاص انگشتها و ساق پامو لیسید نشستم سینه هامو گذاشتم روی کیرش و مالیدم بعدش کیرشو به شکمم گردنم به رونهام میمالیدم و لذت میبردم بعد بلند شدم یک پامو گذاشتم روی لبه تخت و کونم رو دادم عقب گفتم بلیس شروین چهار زانو نشست و دهنشو گذاشت روی سوراخ کونم و همزمان کون و کوسمو لیسید بعدش بلند شد منو برگردوند سینه هام رو با دو تا دستش گرفت و با لبو زبونش افتاد بجونشون من توی اوج لذت بودم و با دستم کیر سفت و شق شروین رو به کسم میمالیدم با اینکه توی عمرم خیلی سکس داشتم ولی تا حالا همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم هر بار شروین زبونشو به سینه هام میزد بدنم میلرزید دوست داشتم داد بزنم تا همه بفهمن دارم کوس و کون میدم شروین دوباره نشست روی تخت از کسم شروع به لیسیدن کرد پاهامو لیسید با زبونش لای کسمو لیسید لرزه به بدنم افتاد با صدای شهوتی گفتم آ ه ه ه عزیزمممم قربونت برم مردمممممم بعد بلند شدم و کیرشو گرفتم دستم محکم فشار دادم شروین هم بلند بلند نفس میکشید لبمو بردم جلو و کشیدم به نوک کیرش شروین هم لرزید گفت مامان جووووووون بعدش کیرشو اروم کردم توی دهنم تا نصفه بیشتر نمیرفت کیرشو دراوردم گفتم بیشرف تا حالا چرا اینو قایم کرده بودی؟/؟ چرا نمیدادیش بمن؟/؟ شروین نفس نفس زنان گفت مال خودت فقط مال خودته منم ساک زدنم رو سریعتر کردم دوباره بلند شدم و با دهن خیسم که با ترشحات کیر شروین مخلوط شده بود لبهای شروین رو بوسیدم دستشو گرفتم خوابوندمش روی زمین و با کسم اروم نشستم روی کیرش شروین چشمهاشو بست یک فشار دادم و بهترین لحظه عمرمو تجربه کردم حالا کیر پسرم توی کسم بود نصفش که رفت از روی شهوت یک جیغ کشیدم و دیگه دست خودم نبود که کنترل کنم روی کیرش بالا پایین میکردم و مثل جنده های فیلمهای سکسی آخ خ خ و اوخ خ خ میکردم بلند بلند میگفتم جووووووون کسم م م م م بگا ا ا ا ا میخوا م م م جوووووون و محکمتر با کسم به کیرش فشار میاوردم شروین با دستش زد به سینم برگردوندم و مثل وحشی ها کیرشو کرد توی کسم پاهامو قفل کردم دور کمرش و شروین محکم تلمبه میزد و میگفت جوووووون و سینه هامو میلیسید بیشتر شهوتی شدم و صدای آخ خ خ و اوخم رو بیشتر کردم شروین پس از دو سه بار تلمبه زدن کیرشو درمیاورد و با فشار میکرد توی کسم منم داد میزدم فقط میگفتم بکننننننن بکنننننن مردمممممم گاییدی منو بکننننن کیررررررتو در نیارررررر بکننننن در نیاررررر آبت رو بریز توششششش بریز توشششش و یک آن آه ه ه بلندی کشیدم و صدام قطع شد ارضا شده بودم ناخودآگاه و از لذتی که هیچوقت توی عمرم نچشیده بودم چشمهام پر از اشک شد شروین تلمبه هاشو بیشتر

کرد و احساس کردم کسم گرم و خیس شد شروین یک آهی کشید و افتاد روی من کیرش هنوز توی کسم بود و آخرین قطره های آبش رو خالی میکرد پس از چند دقیقه توی همون حالت موندن از روم کنار رفت و افتاد روی تخت چشمهاشو بست منم انگشتمو کردم توی کسم و آب کیر شروین رو درمیاوردم و به لبها و سینه هام میکشیدم بعد شورتمو برداشتم و کسمو تمیز کردم ملافه رو کشیدم روی جفتمون من و شروین خوابیدم نمیدنم ساعت چند بود چشمهامو باز کردم و نگاه به اطرافم کردم صبح شده بود چشمم افتاد به در اتاقم دیدم بسته است؟/؟ تا جاییکه یادم میومد دیشب در باز بود؟/؟ لرزه به بدنم افتاد یکدفعه یاد شیوا افتادم آره شیواااااااا حتما برگشته بود بلند شدم ملافه رو پیچیدم دورم از اتاق رفتم بیرون و در اتاق شیوا رو باز کردم دیدم شیوا خوابیده پس حتما شیوا یا دیشب نصفه شب یا صبح زود برگشته و ما رو توی بغل هم دیده و در رو بسته خوابیده؟/؟ یک لحظه دنیا دور سرم چرخید بخودم لعنت فرستادم اومدم برگردم شیوا چشمهاشو باز کرد منو صدا زد مامان.من: شیوا کی برگشتی؟/؟شیوا: ساعت 4 بود.من: چرا من نفهمیدم؟/؟ شیوا: خندید گفت خوب خواب بودی.من: شیواااااا.شیوا: مامان به آرزوت رسیدی؟/؟ من: شیوا من همه چیز رو خراب کردم.شیوا: نه مامان ناراحت نباش.من بغضم گرفت رفتم روی تخت شیوا نشستم سرمو گذاشتم توی سینش و گریه کردم.شیوا: مامان بخدا ناراحت نباش من ناراحت نیستم خودم بهت گفتم راحت باش هر کاری میخوای کن.من: شیوا من نباید اینکارو میکردم.شیوا: بیا ببوسمت ناراحت نباش منم بودم اینکار رو میکردم.من: شیوا واقعا از من نفرت نداری؟/؟ شیوا: نه مامان گلم اصلا ناراحت هم نیستم حالا راستشو بگو چطور بود؟/؟ من: شیوا چی بگم بهترین سکس عمرم بود.شیوا: پس خوب میکرد بیشرف ؟/؟ من: نمیتونم وصفش کنم واقعا بهترین سکس عمرم بود.شیوا: پس کلاه رفت سرم نبودم منم میخوام.من: شیوا خودتو لوس نکن.شیوا: جدی میگم مامان منم میخواااااااام.من: آخه چطوری میخوای اینکار رو کنی؟/؟ شیوا: تو میری الان پیشش بیدارش میکنی شهوتیش میکنی یک جوری میفهمونی بهش من جریانو میدونم منم سر زده میام من: نه شیوا تو رو خدا نهههههه.شیوا: پس میخوای من برم سر وقتش؟/؟ من: نه نه بزار خودم میرم.برگشتم اتاقم و رفتم بغل شروین که تازه بیدار شده بود گفت کجا بودی؟/؟ گفتم رفته بودم پیش شیوا گفت کی اومده لخت رفتی ما رو دیده؟/؟ خندیدم گفتم همه چیز رو میدونه شروین همه چی؟/؟ مامان من چطوری الان به روش نگاه کنم؟/؟ گفتم لازم نیست اون پر رو تر از این حرفهاست گفت یعنی چیییییی؟/؟ گفتم یعنی الان باید شیوا رو جرررررر بدی شروین دهنش باز مونده بود من سرمو خم کردم و کیرشو گذاشتم توی دهنم شروین گفت مامان نهههه زشته گفتم بدت میاد؟/؟ گفت نه ولی خجالت میکشم گفتم شیوا باید خجالت بکشه توی همون لحظه شیوا لخت مادر زاد وارد اتاق شد و با کمال پر رویی گفت دو روز نبودم سرم کلاه رفت و بلند خندید شروین نگاه نمیکرد شیوا اومد روی تخت من کیر شروین رو ول کردم و شیوا سینه هاشو با دست گرفت گفت کوس خول یعنی اینها رو نمیخوری؟/؟ شروین گفت برو گمشو شیوا گفت کجاااااااا؟/؟ شروین گفت جهنم شیوا چنگ انداخت کیر شروین رو گرفت گفت خفش کنم و محکم فشارش داد بعد مثل جنده ها و انگار نه انگار که بار اولشه کیر شروین رو کرد توی دهنش من واقعا گیج شده بودم لخت نشستم نگاه میکردم شیوا با حرص و ولع کیرشو ساک میزد شروین هم چشمهاشو بسته بود و هیچ حرکتی نمیکرد پس از چند دقیقه شروین بلند شد شیوا رو محکم بلند کرد به کمر خوابوند و با دهنش افتاد به جون کسش شیوا فقط داد میزد شروین محکم پاهاشو گرفته بود و کسشو میلیسید بعد بلند شد و پاهای شیوا رو باز کرد و کیرشو محکم کرد توی کسش دیگه شیوا تا جاییکه میتونست داد میزد و شروین هم که انگار دشمنش رو میکنه میگفت خوبه حالا بازم بهم میگی کوس خول بزار حالا وقتی گذاشتم توی کونت میفهمی و محکمتر شیوا رو میکرد بعدش خواست شیوا رو برگردونه و کونشو بکنه که شیوا التماس میکرد نهههههه کلفته کونم تنگه نکنننننن منم که با دیدن اون صحنه ها شهوتی شده بودم دست شروین رو گرفتم و با اشاره بهش فهموندم منو بکن و کونمو قمبل کردم طرفش شروین مقداری کونمو انگشت کرد و سر کیرشو گذاشت روی سوراخم و فشار داد دفعه اول توش نرفت کمرمو داد پایین تر و دوباره فشار داد سرش که توش رفت من تموم بدنم لرزید جیغ کشیدم شروین هم یک فشار دیگه داد و نصف کیرش رفت توی کونم شروین تلمبه میزد و من جیغ و شیوا هم کسشو میمالید فقط درد میکشیدم شروین تلمبه هاشو بیشتر کرد و کیرشو دراورد و دوباره کرد توی کس شیوا و 7-8 بار که محکم تلمبه زد کیرشو دراورد بلند آه ه ه کشید و آبشو روی کس شیوا خالی کرد هر سه بدون اینکه حرفی بزنیم تا یک ساعت دراز کشیدیم و بعد بلند شدیم شروین به اتاقش و شیوا هم با من حمام اومد تا چندین روز منو شیوا با شروین کمتر حرف میزدیم و شروین هم کمتر خونه آفتابی میشد بعد از اون دوباره سکس شروع شد روزهایی میشد که دو مرتبه سکس داشتیم و بعضی روزها شروین فقط شیوا رو میکرد و یا فقط منو بعدها منو شروین کارهای دیگه ای کردیم که میتونم به ماجرای کردن سوزی توسط شروین اشاره کنم بعد از مدتی یکی از دوستهای خانمم منو به مهمونیش که بمناسبت کریسمس بود دعوت کرد اونشب از شروین خواستم با من بیاد چون اکثرا زوج بودن یا زنهایی بودند که با دوست پسرشون میومدن اونشب من یک لباس کوتاه پوشیدم و با شروین رفتیم اوایل مجلس مشروب خوردیم یک مقدار رقصیدیم و از اونجا که سوزی هم مجرد بود چند بار با شروین رقصید سرمون گرم بود که شروین گفت مامان سوزی چقدر کونش قشنگه گفتم میخوای بکنیش؟/؟ شروین گفت بدم نمیاد منم چون با سوزی سر اینجور مسائل تعارف نداشتم وقتی اومد بغلم نشست گفتم سوزی پسرم میگه چقدر کونت قشنگه شروین فکر نمیکرد بگم گفت مامان چی میگی؟/؟ سوزی هم که مست

بود گفت شروین هم سکسیه و برگشت به شروین گفت از کجا میدونستی کونم میخواره؟/؟ شروین که خجالت میکشید فقط خندید سوزی هم که واقعا حشری بود گفت یکجا پیدا کن حال کنیم بعد گفت پاشید بریم گفتم کجاااااا؟/؟ گفت یکجا پیدا میشه دیگه و ما رو دنبال خودش برد رفتیم پشت خونه که یک حیاط کوچیک به عرض 3 متر وجود داشت سوزی بمن گفت تو جلوی در وایستا اگه کسی اومد خبر کن و خودش و شروین چند متری جلوتر رفتن منم سیگار روشن کردم یک چشمم به در و یک چشمم به شروین و سوزی بود سوزی دامنشو داد بالا گفت این واسه کردن خوبه و برگشت زیپ شروین رو کشید پایین با دیدن کیر شروین یک آهی کشید و کیرشو کرد توی دهنش و ساک زد بعدش دستهاشو گذاشت روی دیوار و کونشو داد عقب و به شروین گفت بکننننننن شروینم کیرشو گذاشت روی سوراخ کونش و فشار داد سوزی که نمیخواست صداشو کسی بشنوه به زور خودشو کنترل میکرد و اروم اخ خ خ میگفت شروین هم تا جاییکه میتونست کون سوزی رو با بی رحمی میکرد تا اینکه آبشو توی کونش خالی کرد لباسهاشون رو مرتب کردن و اومدن طرف من سوزی گفت مینو همچین کیری دم دست داشتی از من سراغ کیر میگرفتی؟/؟ من از این جملش پیش شروین خیلی خجالت کشیدم و بعدا ماجرای دنی رو برای شروین تعریف کردم الان که این ماجرا رو نوشتم از اونشب 6 ماه میگذره شیوا با یک پسر در واقع نامزد شده و با هم زندگی میکنن منو شروین هم با هم زندگی میکنیم این اواخر رابطه سکسی ما کمتر شده و من با یک آقایی همسن خودم دوست شدم شایدم ازدواج کنم شروین هم با ماها دوستیش رو ادامه میده ولی باز هر از چند گاهی منو شروین با هم سکس داریم و هنوزم از همدیگه لذت میبریم چون من دیگه به نوعی معتاد کون دادن شدم و از اونجاییکه شروین خیلی دیر ارضا میشه لذت میبرم.پایان

طلاق موقت , عقد مجددقسمت اولنمیدونم چرا هرکاری می کردم نمی تونستم واسه پسریکی یدونه ام معافیبگیرم . زمین و زمانو بسته بودم به فحش .همین یه بچه رو هم داشتیم . پدرش باز نشسته دولت بود و منم یه آرایشگاه زنونه داشتم . هرچند یه زن قرار نیست که یه آرایشگاه مردونه داشته باشه . من و شوهرم ده سال اختلاف سنی داشتیم . اون 57 بود و من 47 . چند تا یک میلیون و دو میلیون به این و اون داده بودم و پول منو خورده بودند . یه عده می گفتند که برای تداوم نسل به تک فرزندای پسر معاف میدن ولی وقتی که رفتم نظام وظیفه بهم گفتن اگه قراره این جور باشه ما باید به نصف مشمولین کشور معاف بدیم . یکی دیگه هم بهم گفت که بیخود دنبال این بر نامه هانباش . یه چیزایی میگن ولی انجامش نمیدن . از جلو یکی از این سر باز خونهها که رد می شدم چشام افتاد به یک سربازی که با دیدن اون آب پاکی ریخته شد رو دستام . طرف طوری راه می رفت که پاهاشو داشت رو زمین می کشید و هر لحظه امکان داشت که بخوره زمین و تیک عصبی داشت . از یکی از سر بازاکه اونجا بود پرسیدم اینو چرا آوردن سر بازی .. خندید و گفتما اینجا ویلچری هم داریم ولی از قرار معلوم این یکی خودش داوطلب شده . باخودم گفتم یا این کوس خل بوده یا اونایی که اینو فرستادند یا هر دو تاشون . دیگه ناامید شده بودم . هر کاری حاضر بودم انجام بدم که نذارم سهیل من که دست چپ و راست خودشو هم به خوبی نمی شناخت بره سربازی .در همسایگی ما هم یه پاسدار زندگی می کرد که تو نظام وظیفه کار می کرد . با این که زن و بچه داشت خیلی هیز و چشم چرون بود و از اون فیلمای روز گار بود . منم مخصوصا گاهی وقتا با پوشیدن لباسایی که اندام ممنوعه منو وسوسه انگیز تر نشون بده حالشو می گرفتم و مثلا می خواستم بهش نشون بدم که کوس ما هم نیستی . از این که بخوام به همچین آدمایی رو بزنم بگم لجم می گرفت . خودش و دو تا دختراش و زنش هر دو مومن بودند و فکر کنم یه چند سالی ازم کوچیکتر بود . از بس به خودم می رسیدم یه چیزی حدود ده سال از اینی که هستم کمتر نشونمی دادم و همه بهم می گفتن سارا جون حیف که جوونی خودتو تو خونه این مرد بی دسته که نمی تونه واسه پسرش معافی بگیره حروم کردی . منم می گفتم درسته که من یه زن لچک به سرم ولی به هر قیمتی که شده موفق میشم . حتی اگه شده دست اندر کارا رو تا لب چشمه ببرم و کارمو انجام بدم . ولی گذشته بود آن زمانی که تا لب چشمه می بردی و تشنه بر می گردوندی حالا اگه آبم به تشنه لبان می رسوندی شاید کارت به زور پیش می رفت . یه نصاب ماهواره پیش سهیل پسرم صحبت می کرد که خونه این پاسداره ماهواره نصب کرده که از اون کانالای اونجوری رو هم باز می کنه و پاسداره گفته یه کاری کنه که زن و بچه اش نفهمن .. حساب کار دستم افتاده بود . واسه همین بود که اکثرا می دیدم روزای جمعه مادر و دو تا دختر پامیشن میرن نماز جمعه و این پاسداره حالا به چه بهونه ایه خونه نشینه .. یکی از این جمعه ها که سهیل خواب بود و شوهرم هم داشت فیلمای ماهواره رو می دید و تو عالم خودش نبود کشیک کشیدم ببینم چه خبره . مادر و دوتا دختره رفتند و منم خیلی زود دستی به سر و صورتم کشیدم و یه مانتویی تنم کردم که فقط یه شورت و سوتین زیرش پوشیدم . دیگه زده بودم به سیم آخر . گردن که نمی خواست بزنه . آدمی که از ماهواره فیلم سکسی می بینه و چشم چرونی هم می کنه حتما از این چیزا هم خوشش میاد دیگه . درزدم و متوجه نشد من کیم . ولی وقتی خودمو معرفی کردم گفت بفرمایید داخل . خونه که نبود کاخ بود . شوهر من با 30سال کارمندی نتونست همچین خونه ای داشته باشه . وقتی منو با اون وضع دید تعجب کرد . البته مانتوی بلندی داشتم ولی آرایش صورت و حالت روسریم طوری بود که انگاری یه عروس خانومی هستم که دارم میرم تو اتاق زفاف خودم . از مقدمات که بگذریم بهم گفت که این روزا معاف گرفتن کار حضرت فیله و از این جور مسائل . -سارا خانوم شما خودت خوب میدونی که حق همسایگی به جا آوردن چقدر در دین ما توصیه شده و ثوابش بیشتره . دروازه های بهشت رو به روی آدم باز می کنه -درست می فر مایی برادرجلال احسان . حالا شما هم بیا یه احسان و برادری در حق ما کن و یه قدمی بردار از یه کانالایی که خودتون می دونین . -نمی دونم از دست من چه کاری بر میاد . من آدمایی رو می شناسم که بخوان در این راه قدم بردارن ولی .. -ولی چی ولی اونو هر چی باشه انجام میدم . پول به اندازه هم می تونم جور کنم . -صحبت پول نیست . این روزا با این اختلاساتی که شده کسیدیگه پولی کار نمی کنه . گاهی اوقات که من روم بهش بود سرشو اون ور می کرد که مثلا بگه چقدر مومنه ولی گاهی که یه خورده سرمو کج می کردم و یه حالت نیمرخی می گرفتم اونو زیر چشمی می دیدم که بهم زل زده . یه بار مخصوصا تو روش نگاه کردم مثل مکتبی ها سرشو انداخت بیرون . منم فوری دو تا از دگمه های بالای مانتومو باز کرده از دو طرف یهخورده باز ترش کرده تا یه خورده از زیر گ لو و روی سوتینم معلوم شه . دوباره سرمو کردم اون ور و متوجه بودم خوب داره دیدم می زنه . -آقا جلال یه کاری واسم بکنین -ببینید سارا خانوم من یکی رو می شناسم که از دستش یه کارایی بر میاد در راه رضای خدا خیلی کارا صورت میده . پیشنماز این نظام وظیفه هست و از اون آخوندای مومن و با تقواست که میگن در حد آیت الله و مرجع تقلیده و به زودی کتاب هم میده بیرون ولی وقتی میرین پیشش اولش باید محجبه باشین . -تو رو خدا اونو بهم معرفی کنین . هرچقدر پول میخواین بهتون میدم -مسئله پول نیست .. دیگه متوجه شده بودم کهازم چی میخواد تا منو به اون آخونده معرفی کنه و بگه که من فامیلش هستم و یه عذر و بهونه هایی بتراشم که قبول کنه قدمی بر داره … اون می خواست که بهش کوس بدم .. منم حاضر بودم . جوون بد قیافه ای نبود ولی با این ریش شپشویی که داشت آدمو از خوردن مینداخت . چه برسه به انجام دادن کارای دیگه باید از یه جایی شروع می کردم -آقا جلال می خواستم یه سوال بکنم . ببینم ما خونه ماهواره داریم یه وقتی اگه خواستن بیان گیرمون بدم آشنا دارین که دیش و رسیور مارو جمع نکنن یا واسه مون جریمه نبرن ؟/؟راستش خودم بیشتر نگاه می کنم .. آقا جلال عجب تهاجم فرهنگی دارن صورت میدن این غرب و بیگانه دارن با فرهنگ ما بازی میکنن یه فیلمای مستهجنی نشون میدن که روم به دیوار جسارت نشه منوکه یه زن شوهر دارم تحریک می کنن چه برسه به جوونای مجرد رو . . جلال آب دهنشو به زور قورت داد و گفت حق داری اتفاقا منم تو خونه واسه بررسیتوطئه ضد انقلاب ماهواره گذاشتم یه بار شانسی رفتم رو یکی از این کانالا بد جوری رو من اثر گذاشت یه دگمه دیگه مانتو رو هم بازش کردم منتها این بار روبرو چشاش .. -خیلی گرم شده -راحت باشین خواهرم . به خودتون سخت نگیرین حالا یه خورده بیشتر از سر و سینه ام مشخص بود ولی باید سرشونه هارو کج می کردم تا دو تا تیکه مانتوم به هم نرسه و بیشتر سکسی به نظر بیام . -منو به اون روحانی معرفی می کنی یا نه . باید بگی من یکی از بستگان درجه یک تو هستم . نمیشه نداریم . بهش نزدیک شدم . یه خورده دو طرف مانتومو باز ترش کرده سرشونه هاشم دست کاری کردم تا سینه و سوتین منو راحت تر ببینه .. -هرکاری از دستم بر بیاد می کنم ولی یه شرط داره . -جنس شما مردا رو خوب می شناسم .

طلاق موقت , عقد مجددقسمت دوم بر بیاد می کنم ولی یه شرط داره . -جنس شما مردا رو خوب می شناسم . فقط دنبال کوس و کون زنایین . از حرامش بیشتر لذت می برین .. واسه پسرم هر کاری می کنم . -زودباش همین الان واسش زنگ بزن .-اون الان تو نماز عبادی سیاسی جمعه هست . واسه این که بهم نارو نزنه بهش گفتم اگه کارمو درست کنی بازم از این انعاما پیش من محل داری .-تا برگردن میشه دو ساعت دیگه . میای بریم حموم ؟/؟ چاره ای نبود هرچی که می گفت باید گوش می کردم .تازه باید طوری هم بهش حال می دادم که دوباره طالبم باشه . از اونجایی که با خودم لباس نیاورده بودم مانتو و شورت و سوتین خودمو در آورده و باهاش رفتم حموم . اونم خودشو لخت کرد .دیگه چهره واقعی خودشو رو کرده بود . -ببین جلال به ریش صورتت کار ندارم . ریش کیرتو بتراش دیگه . من برات این کارو انجام بدم ؟/؟ -تیغ زدن حرامه . واسه همین باید واجبی بزنم . یعنی همون داروی نظافت -از اونا که مثل سیمانه ؟/؟ -آره از همونا . -فقط یادت باشه دفعه دیکه اگه از این بر نامه ها داریم کیرتو برق انداخته باشی .. میخواستم بهش بفهمونم که بازم از این بر نامه ها هست فکر نکن کوستو زدی و حاجی حاجی مکه . گل از گلش شکفت ولی تا می تونست اون دور و برشو تنشو خوب با آب و صابون شست . منم کیرشو گذاشتم تو دهنم بیضه هاشو هم همین طور . یه لیسی به آلتش می زدم که دستاشو محکم به لوله شیر دوش فشار می داد که آبش خالی نشه .- حتما حاج خانوم از این کارا برات نمی کنه از این به بعد تضمین تضمینی . فقط تو هوامو داشته باش منم هواتو دارم -جااااااااااان این که سهله اگه بخوای تو رو حاضرم به نمایندگی مجلس هم برسونم البته خودم تنهایی نمی تونم . می دونستم داره کوس شر میگه . از این می ترسیدم که نماز جمعه زود تر تموم شه و زن و بچه هاش بر گردند . کیرشو از دهنم در آورده و رفتم به دوش حموم تکیه دادم و کونمو طرفش قمبل کردم . راستش خودمم دیگه خیلی حشری شده بودم . شاید بیست سال پیش شوهرم به سن اون بود و یعنی من در بیست و هفت سالگی ازیه سی و هفت ساله که شوهرم بود کیر خورده بودم نمی دونستم اونا از ارگاسم و ارضا شدن چیزی می دونن یا نه . فقط همینو می دونستم که فقط بلدن مرغ و خروس بازی در بیارن و به فکر سبک کردن کمر خودشون باشن . دو طرف کونمو حریصانه گرفت کشید آورد بالا اون کیر چماقی خودشو یه ضرب کرد تو کوسم . خیلی خوشم میومد و هوسم اوج گرفته بود . برای دقایقی دیگه یادم رفته بود که واسه معافی اومدم . لعنتی نتونست خودشو نگه داشته باشه و آبشو ریخت تو کوسم . مگه من ول کنش بودم کاری به روزش آوردم که فقط نیمساعت تمام داشت منو از روبرو می گایید و بالاخره ارضام کرد . خوا ست بذاره تو کونم که قبول نکردم .گفتم باشه برای وقتی که معافی گرفتم . یا حداقل تو تونستی کاریکنی که من یه دیدار خصوصی با آخوند پاک سیرت داشته باشم . روز بعدش یه وقت ملاقات خصوصی واسم گرفت که تو همون نظام وظیفه بود. من با تجهیزات کامل وارد شده بودم . ظاهرم با مقنعه و پوزه بند یعنیهمون چونه بند بود و اون زیر یعنی زیر چادر مانتو هم تنم کرده بودم ولی زیر مانتو دیگه شورت و سوتینی بودم . حس می کردم این آقای پاک سیرت باید از اون چغر ها و پای بند دین و اخلاق باشه -سلام علیکم حاج آقا -علیکم السلام خواهر بفر مایید .البته جلال خان لپ کلامو فرمودند . پس شما برایآقازاده معافی می خواهید -بله حاج آقا خدا از بزرگی کمتون نکنه . -حتما مستحضر هستید که من باید در اون دنیا پاسخگوی اعمالم باشم .-حاج آقا شما ثواب می فرمایید .اصلا گناه چیه . یه قدم خیر درراه مادر ی که چشم امیدش به همین یک فرزنده و یک پدر ناتوان داره -خواهرم مثل شما زیادن. من نمی تونم عدالتو زیر پا بذارم . اون دنیا اگه ذره ای ظلم در حق کسی شده باشه حساب و کتاب داره .. بد جوری گیر افتاده بودم . این یکی تقریبا هم سن و سال شوهرم نشون می داد و تازه از اونایی بود که جلال می گفت نزدیکه به درجه مرجع کتابداری برسه . با این حرفایی که زد آب پاکی رو ریخت تو دستم . حالا من چه خاکی تو سرم بریزم . فکر نکنم کیرشم بلند بشو باشه تا یه جورایی وسوسه اش کنم . داشتم ناامید می شدم که یهو چادر مشکی از سرم سر خورد و افتاد پایین و اون مانتو چسبون من اون زیرمعلوم شد -ایییییییی خدا مرگم بده ببخشید حاج آقا -ایرادی نداره خواهرم . راحت باشین .. اصلا فکر نمی کردم تا اینجاشو با من همراه باشه . درهمین لحظه تلفن زنگ زد و گوشی رو بر داشت درو هم از داخل قفل کرده بود که مثلا هر کسی راحت بتونه حرفاشو بزنه . دو تا دگمه های بالای مانتو مو که از قبل لق کرده بودم یه لحظه که حاجی سرش اون ور بود کندم دیدم کمه یه دگمه دیگه رو هم کندم این از اون مانتوهایی بود که به کمکصاحبش یه سره سر خورد افتاد پایین .حاجی که از شنیدن این سر و صداها یکه خورده بود یه لحظه سرشو بر گردوند و منو با شورت و سوتین دید .یه دستمو موازی جلو سوتین و یه دست دیگه رو جلوی کوسم قرار دادم .حاج آقا پاک سیرت زیر لب ورد می خوند و ذکر می گفت منم قیافه ای مظلومانه به خود گرفتم و گفتم ببخشید تقصیر من نیست تصادفی بود . یه عشوه ای هم ریختم و گفتم حالا حاج آقا راهی نداره ؟/؟ نمیشه . یه خورده لباشو گاز گرفت و تو چشاش یه حالتی دیدم که انگار دوست داره من دستامو از جلو سینه و کوسم بر دارم . -حاج آقا اجازه هست لباسامو بپوشم ؟/؟ منتظر جوابش نشدم و بهش پشت کردم که کون منو هم خوب دید بزنه . رومو که برگردوندم برق شهوتو تو چشاش دیدم . این دیگه چرچیل تر از جلال بود . فکر کنم با گاییدن من درجه اجتهادی رو به اون می دادن .. خودمو مرتب کرده و رفتم پیشش گفتم حاج آقا سایه برادری کم نشه . نمیشه نداریم یه کاری کن که بشه -بستگی به شما داره -من باید چیکار کنم صداشو آورد پایین و گفت یه مسائلیه که تو اداره نمیشه اونا رو باز کرد شاید دیوار موش داشته باشه موشم گوش داشته باشه که خوب داره . یه آدرس بهم داد و گفت بعد از ظهر بیام اونجا .-فقط خواهرم اینجا فر مانده و رئیس نظام وظیفه می تونه یه کاری بکنه که من و اون با هم جیکیم حرف تنها کسی رو که می شنوه و قبول می کنه منم . -حاج آقا تو رو به اون بهشتی که از همین حالا حوریاش واست صف کشیدن و با هم دعوا دارن که کی اول خدمت شما برسه قسم که یه کاری واسم انجام بدین . -بعد از ظهر حتما بیا . این تنها فر صت شماست .. دیگه از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . رفتم خونه و خودمو جمع و جور کردم و این بار خیلی سانتی مانتال پاشدم رفتم اونجا . خودم قصد داشتم یه چادری هم بندازم رو سرم ولی حاجی گفت که هر جور که دوست داری بیا . حس کردم که باید حرفشو گوش کنم و فانتزی و شیطونی برم . خونه حاجی خیلی شیک و ویلایی بود . درو که باز کرد و رفتم داخل اولین چیزی که بهم گفت این بود که راحت باشم و کسی خونه نیست . دو تا شاخ تو خونه جلال در آورده بودم و چهار تا شاخ هم اینجا . این یکی خیلی آتیشش تند تر بود . تا دم در اومد استقبالم . به محض دیدن من پیشونی منو به رسم اسلامی بوسید سینه اشو به سنت دینی ماچ کردم . -دیدی حاج آقا یکرنگ و خالص هر جوری که خواستی اومدم.ذوق زده شده بودم و می خواستم نشون بدم که چقدر یکرنگ و خالصم که با اون وضع اومدم اونجا .. حالیم کرد که خونه غیر من و او کسی نیست -حاج آقا درسته که من و تو تنهاییم ولی ناظر بر اعمال ما که هستند . یعنی از ماوراءالطبیعه که دارن ما رو می بینن . رفتیم داخل و جواب منو اونجا داد .

طلاق موقت , عقد مجددقسمت سوم -هر طور صلاح می دونین حاج آقا . اون چه اصلیه -پیش خودتون بمونه فعلا تا منتشر نکردم محرمانه هست . این اصل که با تر کیب چند تا منبع استخراجش کردم اصل طلاق موقت ورجوعه با نظر زنه .-نه حاج آقا این دیگه چه اصلیه .-این اصلیه که زن غیابا هر وقت که دلش خواست می تونه که از شوهرش جدا شه به عقد موقت یکی دیگه در بیاد و بعد از اون هر زمانی کهدلش می خواد درجا رجوع کنه . البته رجوع اجباریه و طلاق اختیاری و نیازی به اجازه از مرد نیست . -چه جالب حاج آقا .خیلی عالی میشه . شنیده بودم که شما مراجع بر علیه ظلم و بیعدالتی در جامعه و این که یه دانه از دهن مورچه در نیاد چه جانفشانیهایی که نمی کنین ولی در مورد دفاع از حقوق زن واقعا دارین سنگ تموم میذارین . اگه خیلی ها مخالف باشن چی . -اونایی که من مرجع تقلیدشونم گناهی ندارن . راحت می تونن کارشونو بکنن . این برای جلو گیری از مفسده های اجتماعی خیلی خوبه . -می تونم یه خواهشی ازتون بکنم -بفرمایید -می خوام که مطلقه موقت بشم .. حاجی هم که خودشو خیلی معطرکرده بود و فکر کرد که یه کوس خل رو به تو رزده که حقیقتا یه کوس خل رو هم به تور زده بود رفت و با چند تا خط عربی برگشت و به من گفتهر جا که مکث کرده من به زبان عربی بگم نعم .. یعنی بله .. منم این کارو انجام داده و پس از آن که چند تا نعم نعم کردم که این حرف عین باید حتما از حلق در میومد و رسا می بود به من گفت حالا تو بر شوهرت حرامی ازش جدا شدی . اگه می خوای حلال شی و این طلاق رو باطلش کنی باید نیت کنی و تو دلت بگی که من رجوع می کنم کافیه -چه جالب حاج آقا . حالا می تونم یه خواهش دیگه ای بکنم .. رفتم تو بغل حاجی پاک سیرت و گفتم می خوام که منو به عقد موقت خودت در بیاری چون از دیروز تا حالا شیفته پاک سیرتی شما شدم . صورت زیبای شما مثل اسم فامیلتون مثل درونتون زیباست و حقا که عنوان پاک سیرت برازنده شماست . به لرزه افتاده بود و چند تا خط عربی دیگه آورد و من و اون موقتا زن و شوهر شدیم . دیگه صبر نکردم که پاک سیرت چیکار می کنه . اونو سه سوته لختش کردم و گفتم زیر کیر یک مجتهد هم نرفته بودیم که حالا داریم میریم . اگه شما ها نبودین معلوم نبود که جامعه ما دچار چه بیعدالتیها و ستمگریها و مال مردم خوریها می شد . به خاطر وجود شماست که ما از نعمت فراوانی و عدالت و دین داری بر خورداریم وهیچ ظلمی وجود نداره . قربونت برم حاجی. خودمو با دوسوت لختش کردم و انداختم سر ش . -حاج آقا تو رساله داریم که مرد می تونه فرج زنو ببوسه . بیا ببوسش -اوخ جوووووووون سارا جون . منو رو همون زمین ولو کرد و دهنشو با کلی ریش و پشم دور و برشگذاشت رو سرش . -جااااااااان عزیز دلم . حالا از شیر مادر هم بر من حلال تری .دیگه گناهی در کار نیست و پیش وجدان خودم آسوده ام . -قربون تو حاجی با این اصول دموکراتیک خودت -آهای سارا جان . اصل اسلامی . بگو اسلامی.نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر . -حالا شمشیر تیز اسلامتو کی میخوای فرو کنی تو کوس تعظیم کرده من ؟/؟ اینو که شنید کیرشو گذاشت تو کوس خیس من و مثل یک جک اونو داد هوا . واییییی این جوری داشت دردم می گرفت ولی یه خورده تحمل کردم تا کیر کلفت خودشو داخل کوسم تنظیم کرد . همسن شوهرم بود ولی خیلی قوی تر و کارآزموده تر بود . -پاک جون تو رو به پاکی و اجتهادت قسم منو تند تر بکن . جیغمو ببر به آسمون . ببین چقدر دارم حال می کنم و لذت می برم . چقدر خوشحالم که شما ها در های رحمت و لذت را به روی آدم باز می کنین . دیگه با این فتوای شما چیزی به نام جندگی و خیانت وجود نداره . آخ که چقدر شماماهین . چقدر دوست داشتنی هستین . بززززززن حاجی .. تو همین کوس و کون دادن ها یهو یادم اومد که پس برامرداچی ؟/؟ -سارا جان مثل این که زیر کیر من همه چی از یادت رفته . مردا نیازی به طلاق موقت ندارن . همون عقد موقت براشون کافیه و خانوما ی شوهر دار می تونن با رجوع مجدد عقدثانویه رو باطل کنند . هوس داشت منو می کشت ولی کوس خلیم گل کرده بود که سر به سر این مجتهد پاک قلابی بذارم . یعنی اون اصلش که قلابیه وای به این که قلابی تمام بود . ببین کیر حاجی چقدر دراز بود که با وجود شکم گنده و بشکه ایش بازم می تونست فرو کنه تو کوسم و نصف بیشتر کیر رو هم کرد اون داخل . فقط دوست داشتم مرد تمیز باشه . این موهای تن حاجی خیلی زیاد بود کونش و پاهاش خیلی موداشت و بلند بود . -حاج آقا اگه موهای زائد بدن آدم بلند باشه عبادت درسته؟/؟ -اگر از جو بلند تر نباشه ایرادی نداره -ببخشید دانه جو یا ساقه جو؟/؟ پاک سیرت که مطلبو گرفته بود خندید و منم واسه این که حالیش کنم که دفعه دیگه ای هم هست و باید منو معرفی کنه به فر مانده نظام وظیفه . رفتم رو کیر حاجی نشستم و از بس کلفت بود و کونمو چند دور روش چرخ وندم که آبم اومد و اونم دیگه نتونست جلوشو بگیره و ریخت تو کوسم . منکه در حال ارگاسم داشتم از هیجان زیاد به خودم می لرزیدم اونم دچار یه حالتیشد که فکر کردم در آسمان عرفان و خلوص داره سیر می کنه . -آخخخخخخخخ -جاااااان شوهر گلم بریز تو کوس زنت .. ول کنم نبود کوس منو که با هوس من و آب کیرش خیس شده بود لیس می زد و پس از این که چند بار زبونشو گذاشت سر سوراخ کونم و اونو هم لیس زد کیر دوباره شق شده اشو فرو کرد تو کونم -وایییییییی دردم گرفت این چیه حاجی . اینجا بیشتر معلومه که تیر برقه . حاجی پسرم معاف میخواد من نمیخوام معاف شم . یواش یواش داشتم کیف می کردم . از این که کون من اون قابلیت رو داره که یک مرجع داره باهاش حال می کنه بی نهایت لذت می بردم و دروازه های بهشت رو به روی خود باز شده می دیدم . وقتی دیدم حاجی کمرمو محکم فشارش گرفت و شکم گنده اشو بیشتر به شکم من فشرد حس کردم که باید خبری باشه . و ثانیه هایی بعد با احساس یه چیز گرم و روون تو سوراخ کونم فهمیدم که حدسم درست بوده و آبشو اون داخل خالی کرده.. وقت خداحافظی به من گفت نیت عقد مجدد یادت نره که باید نیت کنی کهمیخوای رجوع کنی -چشم حاج آقا من مقلد شما هستم و میدونم که باید چیکار کنم . من دوست ندارم تو آتیش جهنم بسوزم .. روز بعد نوبت فرمانده نظام وظیفه بود . قبل از انقلاب اگه می خواستی ازسر جوخگی به گروهبانی برسی پدر آدم در میومد ولی حالا هر کون نشسته ای یک شبه واسه خودش میشه سردار معلوم نیست اینا چه جوری درجه می گیرن . همه چی تخمی و کیلویی شده .. یه شپشویی رو دیدم که قیافه و ریشش یه چیزایی تو مایه های فیدل کاسترو بود . خواسته مو مطرح کردم و گفتم که از طرف حاج آقام

طلاق موقت , عقد مجدد قسمت آخر-جاااااان شوهر گلم بریز تو کوس زنت .. ول کنم نبود کوس منو که با هوس من و آب کیرش خیس شده بود لیس می زد و پس از این که چند بار زبونشو گذاشت سر سوراخ کونم و اونو هم لیس زد کیر دوباره شق شده اشو فرو کرد تو کونم -وایییییییی دردم گرفت این چیه حاجی . اینجا بیشتر معلومه که تیر برقه . حاجی پسرم معاف میخواد من نمیخوام معاف شم . یواش یواش داشتم کیف می کردم . از این که کون من اون قابلیت رو داره که یک مرجع داره باهاش حال می کنه بی نهایت لذت می بردم و دروازه های بهشت رو به روی خود باز شده می دیدم . وقتی دیدم حاجی کمرمو محکم فشارش گرفت و شکم گنده اشو بیشتر به شکم من فشرد حس کردم که باید خبری باشه . و ثانیه هایی بعد با احساس یه چیز گرم و روون تو سوراخ کونم فهمیدم که حدسم درست بوده و آبشو اون داخل خالی کرده.. وقت خداحافظی به من گفت نیت عقد مجدد یادت نره که باید نیت کنی کهمیخوای رجوع کنی -چشم حاج آقا من مقلد شما هستم و میدونم که باید چیکار کنم . من دوست ندارم تو آتیش جهنم بسوزم .. روز بعد نوبت فرمانده نظام وظیفه بود . قبل از انقلاب اگه می خواستی ازسر جوخگی به گروهبانی برسی پدر آدم در میومد ولی حالا هر کون نشسته ای یک شبه واسه خودش میشه سردار معلوم نیست اینا چه جوری درجه می گیرن . همه چی تخمی و کیلویی شده .. یه شپشویی رو دیدم که قیافه و ریشش یه چیزایی تو مایه های فیدل کاسترو بود . خواسته مو مطرح کردم و گفتم که از طرف حاج آقام-چرا حاج آقا سفارش شما رو کرده ولی هیچ اینو می دونین در عصری که رزمندگان جان بر کف ما از خودشون مایه می ذارن و در جبهه های حق علیه باطل دارن شهید میشن این خواسته شما یه ظلمیه در حق اونا -سردار خان ببخشید فضولی می کنم . جنگ الان بیشتر از بیست ساله که تموم شده و تازه منم همین یه دلخوشی رو دارم . -همشیره ! حاج آقا به من گفت که بر طبق مقررات اگه راهی داره -خب اون مجتهده داره کتابدار میشه روش نمی شد مستقیما نظرشو بگه .. درمورد سردار خان دیگه بی خیال تر شده بودم . در اتاق اونم قفل بود . روسری مو در آورده و گفتم من یه آدم بی خیالم شاید در ظاهر حجابمو حفظ نکنم ولی باطن بی ریا و خوش قلبی من راهگشای خیلی چیزاست . مانتومو هم در آوردم و گفتم سردار ببین حالا داری منو با یه شورت و سوتین جلو خودت می بینی ولی اینا دلیل نمیشه که من قدم خلافی بر دارم .. سردار خان مات مونده بود . عجب ریسکی کرده بودم من و داشت می گرفت . آب دهنشو نمی تونست قورت بده . مانتومو تنم کردم و روسریمو سرم گذاشتم و قصد رفتن داشتم که صدام کرد و گفت فرداشب بیا خونه مون یه مواردیه که باید با هم روشن کنیم -ببینم با آقامون بیام -نه مثل امروز باید تنها بیای . اون نباید در جریان بعضی کار های سیستماتیک قرار بگیره . من این کارو به خاطر ثواب می کنم . .. ای سارا خدا خفه ات کنه اگه امروز چند تا پسر دیگه داشتم شاید راحت تر سربازی رفتنشونو قبول می کردم . این یکی دیگه دست حاجی رو از پشت بسته بود . منو از روبرده بود . رفتم خونه شون . قبل از این که مانتو خودمو در بیارم اون بایه شورت و زیر پیرهن کنارم ظاهر شده بود . -ببخشید شما همیشه این جوری جلو مهموناتون حاضر میشین . -شما که مهمون نیستین شما صاحب دل و جون من هستین .-سردار تا وقتی که در مورد معاف پسرم کاری انجام ندین از این چیزا خبری نیست -سارا خانوم من خودم مستقیما نمی تونم ولی می تونم شما رو معرفی کنم به کسی که کاری ازش بر میاد .. اووووخخخخخخ من چند تا کیر بایدبخورم تا کار این پسرم جورشه این چه جورشه دیگه .. ولی به خودم اومده و دیدم که تا حالا بهم بد نگذشته و کلی هم حال کردم . ظاهرا نفر بعدی که باید باهاش روبرو می شدم پزشک یا سر پزشک نظام وظیفه بود که داداش همین سردار خان بود . -برو اول ریشتو بتراش من این جوری نمی تونم تحمل کنم . سردار عین یه سر جوخه در مقابل کوس من سر تعظیم فرود آورد .. دیگه از اون هارت و پورتهای روز قبل خبری نبود که ما رفتیم جبهه و شیر کشتیم و پلنگ کشتیم واز این حرفها . فقط حمله کیر بود و کوس . طوری رو کیرش سوار شدم کهدیگه یادش رفت کیه و چیکاره هست . ریششو هم سه تیغه کرده بود . خیلی ماهرانه و فنی سکس می کرد . هر چند کیرش به کلفتی کیر اون دو نفر نمی شد ولی منی که یواش یواش به این چیزا عادت کرده بودم ناشکری نمی کردم . واسم فیلم کسی گذاشته بود از اون هارد سکس ها . می خواست سکس خشن رو رو من پیاده کنه ولی من یه لحظه دستشو گرفتم و و با دست دیگه ام کیرشو از کمر گرفته و محکم نگهش داشتم . یه آخی گفت که دیگه فهمیدم تسلیم شده -سردار بگو اینجا رهبر کیه -تو تو -فرمانده کیه تو . منتظر بود که کیر شو ساک بزنم ولی ک وسمو گذاشتم رو دهنش و گفتم حالا بیا بخورش . صورت تازه تیغ انداخته و نرمشو وقتی به کوسم می مالید کیف می کردم . -می بینی سردار یه خمیر ریش خوبی برات میشه . چون اثر خیسی کوس من صورتش خیلی لغزنده کرده بود . یکی دوساعتی رو هم با اون مشغول بودم و اون دوبارارضا شد ومن یه بار . دیگه نذاشتم کونمو بگاد . -خب رزمنده حالا بهم بگو ایثار گر مبارز دلاور کیه ؟/؟ کوسمو بوسید و گفت سردار حاضره بره بالای دار تا یه بار دیگه این کوسو در اختیار بگیره .. حالا دیگه باید می رفتم سر وقت پزشک . یعنی سرپزشک .. رفتم تو اتاق دکتر . معلوم نبود کجاست . یه مرده اون گوشه نشسته بود و به نظر میومد منشی دکتر باشه .یه لباس سفیدکثیف تنش بود و اونم یه ته ریشی داشت و خیلی قیافه نشسته ای داشت . داشتم فکر می کردم که این پزشکا عجب منشی های بو گندویی برای خودشون انتخاب می کنن که اصلا به کلاسشون نمیاد. -خانوم کاری داشتین -با آقای دکتر سلامت کار داشتم -در خدمتم . داشتم سکته می کردم . دکتر این قدر غیر بهداشتی . واقعا هپلی بود . یک هپلی چپلی به تمام معنا . فکر کنم از اون پزشکای استامینوفن بنویس بود که با استفاده از سهمیه تو رشته پزشکی قبول شده باشن . در هر حال ریش و قیچی ها دست اینا بود و کاریش نمی شد کرد . بدون این که چیزی بگه مانتومو در آورده و همونجا کنارش رو چوب لباسی آویزونش کردم . در اتاق دکتر دیگه از داخل قفل نشده بود و منم دیگه با یه دامن تنگ و چسبون و یه بلوز کنارش ظاهر شده بودم که از همون اول دگمه هاش تا پایین باز بود و مراقب بودم که اکه کسی میاد داخل دوطرف بلوزو به هم برسونم و جلو سینه رو بپوشونم . جریانو واسش تعریف کردم .. نگاهمو انداختم تو نگاش به اون عمق چشاش خیره شدم این یکی هم از اون کوس دزدها و کوس دوست ها بود -سارا خانوم من حرفی ندارم . یه سری کارای پزشکی باید انجام بدم که یه بهانه ای برای معافیت پزشکی داشته باشم . -ببینم بازم باید برم مقامات بالاترو ببینم ؟/؟ همکارایی که تو شورای پزشکی هستن چی .-نه خاطرت تخت من دیگه ته خطم . فقط امشب باید تو خونه مون یه آزمایشخون بگیریم و یه جوری تنظمیش کنم که غده تیروئید خوب کار نمی کنه و یعنی این که تو مشکل داری .. -دکتر اشتباه نکن من که معاف نمیخوام پسرم میخواد . اون باید بیاد آزمایش بده ؟/؟ -نه شما تنها بیاین من آزمایش خون رو از شما می گیرم .. با خودم گفتم ای کرمکی تست خون می خوای بگیری یا تست کون ؟/؟ با یه جین خیلی چسبون کیپ کون نمای هوس انگیز رفتم خونه دکتر . -دکتر جون من آماده ام . دستاش می لرزید می دونستم که دیگه تحملشو نداره . دستمو گرفتم طرفش و گفتم دکتر بیا خون بگیر -ساراخانوم از باسن باید بگیرم -دکتر جون . کون و خون ؟/؟ تا حالا نشنیدم که از کون خون بگیرن . -ولی من می تونم . می دونستم کرمش چیه . رفتم رو تخت دراز کشیدم البته تخت آمپول نه تخت دو نفره اتاق خوابشون . شلوار منو یه سره داد پایین -دکتر چرا همه شلوارو پایین می کشی -واسه این که کل دایره کونو باید زیر نظر داشته باشم که ببینم اون خون مخصوص تیروئید رو از کجا می تونم بیرون بکشم . اون خون در همه آدما جاشون فرق می کنه . -شما چه جوری می فهمین . -با دست زدنو نگاه کردن و یه خورده تغییر رنگ دادن . اول باید یه آمپول بزنم .. ترسیدم نکنه منو بیهوش کنه ولی خوب به سرنگ و پوکه آمپول که نگاه کردم دیدم منو کوس خل گیر آورده و داره ب – کمپلکس بهم تزریق می کنه . گذاشتم کارشو انجام بده . انگشت دستشو یکی یکی میذاشت رو کونم و خوب با همه جاش حال می کرد . هم بهم حال می داد و هم حالمومی گرفت از این که می دیدم داره این قدر لفتش میده . با کف دستش طوری کونمو می مالید که از حال رفته بودم . -دکتر جون هنوز اون جایی رو که باید از ش خون بگیری پیدا نکردی ؟/؟ -نه عجله نکن .. وقتی انگشتشو فرو کرد تو سوراخ کونم تمام تنم لرزید نکنه یه وقتی اینجا رو معرفی کنه .. -دکتر جون خجالت نکش هر جا رو که فکر می کنی مناسبه باهاش تماس بگیر . دکتر محرم آدمه . تو الان برام مثل یه مادری از شیر مادرمم حلال تری . اینو که گفتم انگشتشو کرد تو کوسم . -آخخخخخخخ نهههههههه ووووویییییی -سارا خانوم الکی معطل شده بودیم . همین جاست همین جا -سلامت جان از این جا می خوای خون بگیری ؟/؟ اینجا که رگ نداره . -اگه نشد خون بگیرم یه سری از ترشحات دور و برشو جمع می کنم به اندازه معینی که رسید و کفایت کرد بسش می کنم . به این میگن ترشحات بدل از خون .. -نمیدونم من که این درسا رو نخوندم . -ولی باچی می کشی بیرون-راست گفتی با سرنگ خیلی سخته -هر راهی به نظرت می رسه انجام بده . خودمو عقب تر کشونده و گفتم دکتر جان می تونی از سرنگ همجنس خودش استفاده کنی خیسی رو که بالا کشیدی تو یه نعلبکی جمعش کنی .. از این کوس کلک بازیها در آورده و شایدم هردومون می دونستیم که داریم فیلم میاییم و این جوری می خواستیم خجالت خودمونو بخوابونیم من که خجالتی نبودم و این یک هفته ای دیگه آب بندی شده بودم . مگه این خیسی های من تموم می شد . کیرشو از همون پشت فرو می کرد تو کوسم و با قاشق روی کیرشو تمیز می کرد و یه گوشه ای جمع می کرد دلم می خواست منو تند تند بگاد و بیشتر بهم حال بده -سلامت جون همین قدر نمونه ای که گرفتی بس نیست ؟/؟ -چرا حالا باید یه کاری کنم که منبع نمونه سازی تو خشک نشه .. -پس اگه می تونی سریعتر و تند تر ضربه بزن . یه جوری منو می گایید که انگاری تا الان کوس ندیده و نکرده . ولی بد کیری نداشت . چند برابر اونچه که ازم گرفته بود اون داخل داشت درست می کرد . کمرمو داشت و منو رو همون تخت این طرف و اون طرف می کشوند . -سلامت سلامت جون یه خورده از روبرو هم تست کن . اونجوری هم واسه تقویت شدن خیلی خوبه . حرف منو گوش کرد و منو از روبرو گایید و سینه هایمنو خورد و در حال خوردن سینه هام بود که ار گاسم شدم واونم تا رنگ و رومو دید سه تا ضربه دیگه به کوسم زد و رو چهارمی آبشو خالی کرد در حالیکه یه انگشتشو گذاشته بود رو سوراخ کون من گفت سارا جون برای تکمیل شدن آزمایش اینجا رو هم باید کنترل کنم . منم که احساس می کردم این آخرین راه قبل از رسیدن به معافیه قمبل کردم و کرد تو کونم . وقتی کهفکر می کردم برگه معاف از خدمت پسرمو تو دستم گرفتم یه عالمه کیفمی کردم و اون کیف با کیف کون دادن من قاطی می شد و دکتر هوسی تو کون منم آب ریخت … چند روز برگه معافیت از خدمت به دستم رسید . البته سلامت دقایقی قبل از این که برگه رو بده به من شیرینی رو ازم گرفت و یه برنامه تکمیلی باهام رفت . وقتی که بادمم گردومی شکستم و می رفتم طرف خونه داشتم به این فکر می کردم که درسته که پسرم معاف شده ولی من خدمتم تازه شروع شده تازه حرف و قول من از حرف و قول هر چی مرده بالاتره . آخه به اونایی که کمکم کرده بودند قول داده بودم که هیچوقت فراموششون نکنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

انتقال این اولین داستانیه که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد. اسامی مستعار هستن اسمم محسنه و در یک شرکت تولیدی در قسمت انبار کالا نزدیک تهران مسئول انبار هستم و تنخواه انبارهای اسلامشهر هم در اختیار من بود. خونه پدری نارمکه و بدلیل نزدیکی به محل کارم یه آپارتمان کوچیک تو اسلامشهر اجاره کردم . ما کارکنان انبار دنیای آزاد خودمونو داشتیم(عصرها دیرتر میرفتم با نفر شیفت انبار و نگهبان تو محوطه قلیون میچاقیدیم با یکی از نگهبانا هم خیلی جور بودیم بعضی وقتا لبی تر میکردیم)واسه همین زیاد به دفتر مرکزی تردد نمیکردیم . حدود دو سالی از شروع کارم گذشته بود که به دفتر مرکزی شرکت توی میدان هفت تیر منتقل شدم.مسئول صندوق خانم بارداری بود که برای 6 ماه به مرخصی زایمان رفته بود و با اعتمادی که مدیران شرکت در انبار اصلی به من پیدا کرده بودن به جای خانم محمدی صندوقدار و تنخواه دارموقت شرکت شدم. روز دوم یا سوم بود که یکی از کارمندای واحد پشتیبانی فنی رو دیدم اسمش جواد بود و بچه محل پدریم بود 7- 8 سالی از من بزرگتر بود و من اونو میشناختم ولی اون منو نمیشناخت چون یکی از دخترای محله رو گرفته بود که تقریبا هم سن و سال من بود و خیلیها دنبالش بودن واقعا خوشگل و خوش هیکل بود .دو تا خونه پایینتر از خونه پدری یه آپارتمان اجاره کرده بودن. از زمان خدمت و رفتن به سرکار حدود 4 سالی میشد که ندیده بودمش هم خودشو هم زنشو که اسمش ثریا بود . خیلی دوست داشتم دوباره چشمم به جمالش روشن بشه تو دوره نوجوونی کلی به یادش جلق زده بودیم. حدود دوماه از اومدنم به دفتر مرکزی میگذشت توی بهمن ماه یه روز خیلی دلم برای بچه های انبار مخصوصا علی تنگ شده بود ساعت 12 تعطیل میشدیم آخه پنجشنبه بود. علی هم ساعت 6 عصر میرفت سرشیفتش زنگ زدم بهش که بیا پیش من با هم بریم چرخی بزنیم. تو مدتی که به دفترمرکزی اومده بودم یکی ازهمکاران میگفت : منشی قسمت خودمون (سیمین) تهش باد میده ولی تا اون موقع هیچی ازش ندیده بودم . خیلی زرنگ بود و به این راحتیها دم به تله نمی داد.تو همین عوالم بودم که حدود ساعت 12/30موبایلم زنگ خورد شماره علی بود رد تماس دادم و سریع در اتاقمو قفل کردم و رفتم پایین دم در شرکت علی با ماشینش اومده بود روبوسی کردیم و یه ذره غر زد که خیلی شلوغ بوده و کلافه شدم و ….. تا دور زدیم و از عباس آباد وارد خبابون ولیعصر شدیم ساعت تقریبا 1 بعد از ظهر بود واسه اینکه کلافگیش کم بشه گفتم : قلیون وچای جاده فشم اوکی؟ اونم از خدا خواسته گفت : نوکرتم هرچی دادشمون بخواد . نرسیده به پارک ساعی تو خیابون ولیعصر دو تا داف وایساده بودن جلوشون ترمز کردیم من گفتم میریم فشم قلیون بازی و بعدش هر جا شماها پایه بودین به هم یه اشاره دادن و سوار شدن یکمی خوش وبش کردیم و خودشونو سیما و زیبا معرفی کردن یه ذره ناز ونوز و عشوه که ما خارج شهر نمیایم و از این تنگ بازیها و آخرش رضایت دادن . گازشو گرفتیم رفتیم سمت فشم تو راه من با زیبا گرم گرفتم علی با سیما مشغول لاسیدن شد. اول جاده فشم رفتیم تو یه قهوه خونه که وسطش یه حوض کوچولو داشت تختهارو دور حوض چیده بودن و به خاطر سرما دور تختها پلاستیک ضخیم کشیده بودن و اجاق گازهای کوچک گازسوز برای گرمایش در نظر گرفته شده بود رفتیم تو یکیش و سفارش چای و قلیون دادیم من روبروی درز پلاستیک که دور تخت کشیده بودن نشستم. به خاطر دود قلیون یکمی بازش گذاشته بودیم. حوض وسط و 2 تا تخت روبرویی رو کامل میدیدم یه دفعه چشمام 4 تا شد . مدیر مالی شرکت آقای رفعتی رو دیدم که از تخت اون ور حوض اومد بیرون با تغییر حالت من علی هم نگاهش چرخید به همون سمت پشت سررفعتی یه زن اومد بیرون مثل پنجه آفتاب علی گفت : ااااینکه رفعتیه عجب هلویی همراشه. سیما به علی گفت:آهای حواست به کیه؟ گفتم : احتمالا زنشه. اما قیافش به نظرم خیلی آشنا اومد یکمی فکر کردم به جا آوردم زن جواد(ثریا) بود. فکم خورد زمین ، خشکم زد اصلا فکر نمیکردم یه روز ثریا رو با مردی غیر از جواد ببینم آخه داستان عشق جواد و ثریا زمان خواستگاری و نامزدیشون دهن به دهن تو محله میچرخید.شده بودن خسرو و شیرین ، من همینجور بهت زده مستقیم به روبرو نگاه میکردم علی ازم پرسید:چت شده ؟ زیبا جواب داد خداییش زنه خیلی خوشگله ! من خودم یه زنم دهنم بازمونده ماتم برده وای به حال محسن . منم دیگه هیچی به روی خودم نیاوردم. خلاصه حدود ساعت دو نیم سه بود که چای وقلیون تموم شد علی گفت :چه کاره ای گفتم : گرسنمه سر راه برگشت به تهران ساندویچ گرفتیم حال و هوای سکس کردن سیماشتم دیدن ثریا تو اون موقعیت حالمو بد جور گرفته بود فقط به خاطر علی که اون همه راهوکوبیده و اومده بود همراهیشون میکردم .علی پیشنهاد داد ببریمشون انبار امشب مراد نگهبانه من هیچی نگفتم انقدر فکرم مشغول ثریا و رفعتی بود که اصلا به این دو تا جنده فکر نمیکردم خلاصه تو راه علی تمام چک و چونه هاروباهاشون زده بود وتوافق کرده بودن . منم همین جور توی فکر بودم نزدیک اسلامشهر علی گفت : کجایی داداش خودت اینجایی فکرت جای دیگه . گفتم : بریم خونه من علی گفت : چرا میپیچونی ؟ جوابم این نبود منم گفتم احتمالا یکم سرما خوردم اونم فهمید حالم سرجاش نیست .گفت پس بریم اینارو برسونیم تا یه جایی گفتم بیخیال الان خوب میشم اونم دیگه گیر سیماد . جایی که مستاجرم یه خونه قدیمیه که یه سوییت 40 متری بالاش ساخته شده ورودی سوییت من و صاحب خونه جداست با پسر صاحب خونه هم جورم سر اینطور قضایا مشکلی سیماریم ، البته منم تابلو بازی در نمی آوردم هر روز یکیو ببرم کلا تو دو سال اقامتم دفعه سوم بود که کس میبردم تو اون خونه بالاخره رسیدیم من آدرسو بهشون دادم وجلوتر از بقیه رفتم درو نیمه باز گذاشتم که سریع بیان توساعت حدود 7 شده بود مراد از انبار زنگ زد به علی و گفت کجایی؟ علی عذر خواهی کرد وقضیه رو گفت اونم هی پشت تلفن داد زد نامردها ، تک خورها ،مادر جنده ها منم میخوام آخه شب جمعه من اینجا باید کار دستی درست کنم……. علی با زبون درستش کرد و گفت ساعت 9 میام پیشت گیر سه پیچ نده و تلفنو قطع کرد. سیما و زیبا کارشونو شروع کردن ولی من اصلا تو حسش نبودم . سیما افتاد به جون علی ، زیبا با من شروع کرد چند دقیقه بعد ول کرد گفت : نه به اون اولش که داشتی با چشات منو میخوردی نه حالا که کیرت بلند نمیشه . اصلا اینجا نیستی از رو بی حوصلگی بهش گفتم بلند نمیشه ولی اگه بلند شه عقب و جلو و بالا و پایینتو یکی میکنه . گفت : کاشکی اون یکی دوستتون(مراد) اینجا بود حداقل یه حرکتی میکرد، یهو واسش قاطی کردم : جنده خانوم برو گمشو بیرون نمیخواد واسه من تعیین تکلیف کنی چشمم افتاد به علی کیرش تو دهن سیما بود داشت اساسی براش ساک میزد. یه حرکت صورت اومد که بیخیال ! دوباره به خاطر علی کوتاه اومدم به سیما گفتم : عیب سیماره پاشو بیا بیدارش کن شب جمعمون خراب نشه خندید اومد نزدیک گفتم من از کون خوشم میاد همینجور که داشت برام ساک میزد چشاشو به نشانه تایید به هم زد میخواستم از فکر ثریا و او مرتیکه عوضی(رفعتی) بیام بیرون به همین خاطر دل دادم به سکس خلاصه بعد از 4 – 5 دقیقه زیبا با ساک زدن و سر صدا درآوردن کیرمو بیدار کرد . سیما چشمش افتاد به اینور علی داشت هیکلشو لیس میزد . رو به زیبا گفت: اول کرم خاکی بود الان افعی شده بپا نیشت نزنه؟ بعد یه آااااااه! حشری کشید آخه علی داشت کسشو میخورد. من و زیبا با این حرکت سیما آتیشمون تندتر شد . من شروع کردم به لیسیدن پستونای زیبا و هم زمان با انگشتام به لبه های کس و چوچولش ور میرفتم . اونم شروع کرد به مالیدن کیر من بلند شدم از تو کشو یه اسپری تاخیری دراوردم زیبا گفت : میخوای چکار کنی؟ من حساسیت دارم گفتم:اشکال سیماره فقط به بیضه هام میزنم خودش اسپری رو گرفت طاق باز خوابیدم برام زیر بیضه هامو اسپری زد و یه مالش بهش داد بعد رفت دستاشو شست اومد. علی هم اسپری رو گرفت بیضه و نیزه وهمه چیزو اسپری پاشید . زیبا اومد شروع کرد دوباره به ساک زدن خیلی حرفه ایی کیر خوری میکرد دو مرتبه درازش کردم رو زمین کیرمو دادم دستش و شروع کردم به مکیدن پستونهاش و بازی با چوچولش 2-3 دقیقه به همین منوال گذشت . چشمم به علی بود که ببینم داره چکار میکنه! کاندوم کشیده بود سر کیرش داشت از پشت کس سیما رو میگایید و با سوراخ کونش بازی میکرد منم هوس کردم از کیف زیبا یه کاندوم درآوردم کشیدم سر کیرم و داگی استایل کیرمو تا دسته کردم تو کسش یه اوووف دنباله دار کشید و گفت :وحشی یه دفعه کردی تو کسم داشتم جر میخوردم . گفتم ادای تنگارو در نیار سرتو بذار زمین میخوام کستو بگام. اونم گفت : جووون بگا خوشم میاد.کیرمو تا نزدیک نوکش میکشیدم بیرون دوباره میکردم تو صدای آخ و وایش در اومده بود. علی داشت سیما رو از کون میکرد . من که داشتم خرکی تلمبه میزدم تو کس زیبا به سیما و زیبا گفتم بخوابید روی هم از هم لب بگیرید. زیبا خوابید زیر لنگاشو داد بالا سیما خوابید وسط پاهای زیبا . کون سیما رو آوردم بالا علی کرده بود توش باز باز بود. به سیما گفتم افعی میخواد نیشت بزنه و کیرمو چپوندم توی سوراخ کونش یه دفعه جیغ کشید و شروع به فحش دادن کرد منم فقط تلمبه میزدم . کشیدم بیرون کردم تو کس زیبا که زیر خوابیده بود میگفت:محسن دارم له میشم. علیهم داشت کیرشو میمالید که نخوابه انقدر اسپری زده بود تا کیرشو از سوراخ در می آورد میخوابید.جداشون کردیم ومن شروع کردم به گاییدن کس سیما مچ پاهاش تو دستم بود یه متکا گذاشته بودم زیر کمرش و پاهاشو تا جایی که راه داشت داده بودم بالا داشتم به شدت تو کسش تلمبه میزدم نگاهی به سیما اسیماختم انگار بیحال شده بود.علیم داگی استایل داشت کس زیبا رو میکرد.دوباره جا عوض کردیم . به زیبا گفتم : حالا نوبت کون کردنه . تف اسیماختم در کونش دو تا انگشت کردم تو کسش و شستمو کردم تو کونش و شروع کردم به مالش و بازی دادن سوراخاش داشت حال میکرد شستم کامل توی کونش بود . آروم شستمو کشیدم بیرون و یه تف دیگه اسیماختم و کیرمو آروم آروم کردم تو کونش ، خیلی کونش باحال و گوشتی بود کردن کونش لذت خاصی به آدم می داد.اولش یه ذزه آخ و اوخ کرد و بعد از چند بار عقب جلو کردن و نگه داشتن بالاخره کونش باز شد و من شروع به تلمبه زدن کردم. علی هم با مصیبت داشت طاق باز کس سیما رو میکرد ولی سیما شل و بی حال افتاده بود. زیبا هن هن کنان زیر کیر من گفت : اون خیلی زود فشارش افت میکنه. علی گفت خب مجبوری جور رفیقتو بکشی. خوابید روزمین زیبا نشست رو کیرشو و چند بار عقب جلو کرد تا کیر علی رفت تو کسش. بعد من تف اسیماختم در کونش و کیرمو آروم هل دادم تو کونش زیبا گفت اگه ژل داری یه کم به کونم بزن داره فشار میاد. گفتم حواسم هست خیلی اذیت نشی.علی از زیر داشت آروم تلمبه میزد تو کس زیبا منم از بالا توی کونش . کمی که عادت کرد و سوراخهاش کامل باز شد . من شدت تلمبه زدنمو بیشتر کردم که باعث شد سرعت علیهم بیشتر بشه. حرکت کیر علی داخل کس زیبا رو کاملا حس میکردم و برا م لذت بخش بود.زیبا داشت حال میکرد و دادمیزد وای وای مامان پاره شدم صداش اتاقو پر کرده بود که باعث میشد حشر مون بیشتر بزنه بالا چندتا تلمبه محکم زدم که صدای نالش دراومد . صداش نازک شده بود و جملات نا مفهومی میگفت تقریبا داشت زوزه میکشید که سرعتمو بیشتر کردم و تمام آب کیرموتوی کونش داخل کاندوم خالی کردم. اومدم کنارو کاندوم رو از کیرم کشیدم بیرون گره زدم و کیرمو با دستمال پاک کردم و شرتم رو پوشیدم.سیما خوابش برده بود یه پتو کشیدم روش و خودمم درازکشیدم کنارش(خونه مجردیه و کمبود بالش) . علی هم هر کاری دلش میخواست با زیبا میکرد همین جوری اونارو نگاه میکردم که خوابم برد. حدود ساعت 9 بود که علی بیدارمون کرد گفت من این دوتارو میبرم تا یه جایی میرسونم بعد میرم سرکار سیما هم بیدار شد و آماده شد و با زیبا و علی رفتن. منم رفتم حوله برداشتم برم حموم که باز یاد ثریا افتادم دوش گرفتم و خونه رو جمع و جور کردم و با خیال ثریا خوابم برد. پایان قسمت اول [imgs=] [/imgs]

انتقال (2) تو قسمت قبلی گفتم که از انبار به دفتر مرکزی شرکت منتقل شدم . اونجا با سیمین(منشی واحد مالی) آشنا شدم و تو یه تفریحگاه ثریا(زن جواد) رو با رفعتی(مدیر مالی شرکت) دیدم . ادامه ماجرا صبح جمعه بود ساعت (11/30کله سحر) از خواب بیدار شدم.شب قبل کلی در مورد ثریا فکر کرده بودم چه جوری پنجشنبه بعد از ظهر جواد رو پیچونده رفته فشم ؟ ثریا و خونوادشو کامل میشناختم چجوری کارش به اینجا کشیده؟ صدای قار و قور شکمم به وضوح به گوش میرسید واجازه فکر کردن بهم نمیداد.از طرفی حال نداشتم چای دم کنم و برم دنبال نون خریدن و برگردم خونه و صبحونه و…… زنگ زدم پسر صاحبخونه سوییچ موتورمو بیاره چاره ای نبود ، بعضی وقتا باید بهش باج میدادم . رفتم پایین . گفت : آقا محسن دیشب خیلی سر و صدا کردین ، بابامو یه جوری پیچوندم . در حیاط رو باز کرد موتورمو آوردیم بیرون .روشن کردم راه افتادم آمپر بنزین ته ته بود ” خار کسته بنزینو تموم کرده بود ” . به علی زنگ زدم. گفت :دیشب او دوتا رو تا آزادی رسوندم . ساعت 10 رسیدم انبار مراد شاکی بود. امروزم جای محمدزاده که رفته مرخصی وایسادم . عصرهم 3-4 ساعت جای مراد باید بمونم . گفتم : پس تو امروز همش اونجا گیری . فعلا خداحافظ . بنزین زدم هم به خودم هم به موتورم و گازیدم سمت نارمک . حدود ساعت 1 نارمک بودم که مادرم زنگ زد : امروز جمعه است فکر کردم ناهار میای؟ کجایی ؟ علیم بیار . الکی گفتم : ناهار خوردم یکی دو ساعت دیگه میرسم پیشت مامان گلم ، در ضمن علی امروز شیفته . سر راه یه شکلات خریدم . وقتی رفتم تو مادرم گفت : تو نمیخوای آدم بشی ؟ الان بهت زنگ زدم میگی یکی دو ساعت دیگه میام ؟ خواهرم با پسر و شوهرش قبل ازمن اومده بودن 5 سالی میشه که ازدواج کردن . دست دادیم و روبوسی کردیم و امیر مهدی(خواهر زادم) رو بغل کردم . ماچش کردم و شکلاتشو دادم . بعد از شام بود که خانواده خواهرم رفتن موندیم من ومادرم همینجوری آمار بچه های محلو ازش میگرفتم تا رسیدم به جواد و ثریا پرسیدم :هنوز خونه اکبر آقا میشینن؟ گفت نه 6 ماه پیش رفتن میدون بالایی تو میدون 33 . بعدش گیر داد که میخوام برات زن بگیرم. دوباره مصیبت شروع شد . بابای خدا بیامرزت به خاطر یللی تللی تو افتاد مرد. دختر حاج صادق رو به زور شوهرش دادن و ….. مخم دیگه داشت سوت میکشید ازین حرفها ، از سر ناهار تا قبل شام دوتایی با خواهرم گوشه رینگ گیرم انداختن وکوبیده بودن تو سرم ، که واسم زن بگیرن ،حالا نوبت خودش شده بود. مادرها فکر میکنن پسرشون برد پیته. بعدشم مثل لنگه کفش بلوری سیندرلا ، شومبول پسر شاخ شمشاد رو میگیرن دستشون خونه خونه دنبال سوراخ مناسب سایزش میگردن وبه خیالشون سراغ هرکسی برن در جا میگه:”بعله” اونم با 14 تا سکه 25 تومنی مهریه!!! ……… وکیلم؟ آخرای خدمت با یه دختری به نام سودابه(دختر حاج صادق) دوست شدم . تا وقتی که به هم دیگه آدرس دادیم ، نمیدونستم خونه پشتی ما میشینن . چون راهشون از اون یکی کوچه بود ، تو محل ندیده بودمش . مادرامون هم جلسه ای بودن و همدیگرو میشناختن . یه روز اتفاقی برادرش مارو باهم تو هفت حوض دیده بود . عصر همون روز هنگامه ای برپا شد . برادرش سامان با پدرش اومدن دم در و شروع کردن به بد و بیراه گفتن و سر و صدا کردن . زنگ زدن 110 اومد . برادرش اومده بود منو با چاقو بزنه . بچه محلای سن پایینتر و برادرم(اسم برادرم علی بود) میشناختنش و گرفتن کشیدنش کنار . این وسط بابای خدا بیامرز ما آخرای دعوا از حموم میاد بیرون . از پنجره من و علی رو میبینه که وسط درگیری هستیم با عجله از پله ها میاد پایین که میافته و سرش به دیوار زیر پنجره برخورد میکنه .تا نیم ساعت بعد که مادرم از پله ها میره بالا اون همونجا نیمه جون افتاده بود . وقتی آمبولانس رسیده بود بالا سرش که دیگه تموم کرده بود . شب یکی دو تا از بچه محلا اومدن پاسگاه دنبالم . حاج صادق رضایت داده بود و رفته بود . ولی هیچکس نگفت ، چرا یه دفعه بیخیال همه چی شدن . وقتی رسیدم دم خونه دنیا رو سرم خراب شد . یه مدت با خانواده سودابه درگیری داشتیم و تا چند وقت بر علیه هم آژان کشی میکردیم . بعد از اون حادثه حال برادرم خیلی خراب شده بود . بد جوری به پدرمون وابسته بود . ته تغاری بود و لوس مامان و بابا . اوایل مرداد بود چند ماه از مرگ پدرمون میگذشت . دوستای علی(برادرم) واسه اینکه حال و هواش عوض شه دو تا ماشین شدن و رفتن سمت سد لتیان ولی دیگه باهاشون برنگشت ، حتی جسدشم پیدا نشد . دوباره داغدار شدیم . خیلی سال بدی بود . ایکاش سال 85 کلا از تقویم پاک میشد . دو هفته بعد چهارشنبه بود مرخصی ساعتی گرفتم از شرکت زدم بیرون بلکه ثریا رو بتونم ببینم . تو این دو هفته فکرش یه لحظه از سرم بیرون نرفته بود . رسیدم میدون 33 نشستم رو یکی از نیمکتها ساعت 11 بود تا حدود ساعت 1 که ، دیدم از خیابون 33 داره میاد پایین ، میدون 33 دوتا راه اصلی به سمت خیابون گلبرگ داره . من سریع از اون یکی خیابون دویدم پایین که تو گلبرگ بهش برسم نمیخواستم تو محل باهاش دیده بشم. رسیدم پشت سرش اسمشو صدا کردم برگشت و به من نگاه کرد. خیلی سرد و رسمی گفت : بفرمایید . یکم هول شدم. ولی سریع خودمو جمع و جور کردم . گفتم : من همکار آقا جواد هستم . پسر عذرا خانوم میدون …. 32 . هیچی نگفت و راهشو کشید رفت به سمت میدون هفت حوض . گوشیم زنگ خورد سایلنتش کردم و اصلا به شماره نگاه نکردم. راه افتادم دنبالش دوباره صداش کردم . برگشت با عصبانیت و صدای یکم بلند گفت : چی میگی آقا محسن ؟ میشناسمت خوشحال شدی؟ امری … نیست ؟ صدامو صاف کردم و گفتم جاده فشم ، قهوه خونه”پوریای ولی” ، چکمه قهوه ای بلند، پالتو کرم رنگ ، آقای رفعتی …. ! این حرفا باعث تغییر حالتش شد صورتش گر گرفت و با بغض گفت : بسه ! لباش و صداش شروع کرد به لرزیدن . روبروی یه فست فودی بودیم که لبه باغچه روبروش بلند بود رو لبه باغچه نشست . گفتم میخوای صحبت کنیم . داد زد خفه شو کثافت آشغال . چند دقیقه ازش فاصله گرفتم ، کمی که آروم شد . رفتم جلو ، بعضی از عابرا هم بد جور نگا نگاه میکردن . بالاخره حالش جا اومد . رفتیم کوچه های اون طرف میدون هفت حوض تو میدون 62 نشستیم . با بغض و گریه شروع کرد به گفتن و تخلیه کردن خودش . 8 سال باجواد زندگی کردم جواد رو دوست داشتم . الان 8 ماهه مردم ، جواد واسه من مرده حتی مادرم رو هم دوست ندارم ، سر خواستگاری خیلی بهم فشار آورد و مسبب ازدواجمون شد . چند بار میخواستم خودکشی کنم نتونستم ، جرات نکردم . هر شب با قرص خوابم میبره . 6 ماهه از خونه اکبر آقا اینا پا شدیم فقط به خاطر اینکه وسط دعوامون آشنا حرفامونو نشنوه. حرفاش برام خیلی عجیب بود. پرسیدم حالا چی شده؟ دوباره زد زیر گریه گفتم خواهش میکنم گریه نکن خیلی تابلوئه . گفت : اوایل تریاک میکشید . درآمدش قد نمیداد رفت سراغ مواد دیگه و بدتر شد اون موقع که برادرت رحمت خدا رفت پدرمو درآورده بود .طلاهامو فروخت دود کرد فرستاد هوا. یکسال پیش افتاد به جونم که مدیر مالی شرکت وضعش خوبه اهل خانم بازیه ، خودتو سر راهش قرار بده بعد که یه روز باهاش قرار گذاشتی میام سر بزنگاه خفتش میکنیم ازش باج میگیریم . انقدر گفت گفت گفت تا بالاخره بعد 4 ماه اصرار اون بی غیرت نرم شدم و کوتاه اومدم ، مخم از دستش آب شده بود، ذله شدم بالاخره همون کاری رو که میخواست انجام دادم . جلسه سوم آشناییمون با رفعتی بود که منو دعوت کرد به ویلاش توی میگون . جواد هم خمار خمار پشت سرمون میومد که نقشمونو پیاده کنیم . پلیس راه تلو- لشکرک بهش مشکوک شدن نگهش داشتن ، ماشینو بازرسی کنن که ما رو گم کرد . منتظر بودم جواد بیاد اون مرتیکه رو خفت کنه اما نیومد. منم با پای خودم رفته بودم تو مسلخ ، نه راه پس داشتم نه راه پیش . الان سه سال میشه که سکس درست حسابی با جواد نداشتیم . وقتی رفعتی افتاد به جونم اولش مقاومت کردم ولی بعدش شل شدم ، شلم نمیشدم وسط کوه تو اون ویلا صدام به گوش کسی نمیرسید . از اون موقع سه بار باهاش رفتم ویلاش که دوبارش با هم رابطه برقرار کردیم . الان نسبت به همه چیز بی تفاوت شدم . بود و نبود آدمهای اطرافم برام فرقی نداره . سنگ شدم سگ شدم . از سگ کمتر شدم.(با صدایی خفه و گرفته داشت داد میزد انگار آسم داشته باشه). از خودم بدم میاد. بار دوم با زور کمربند جواد رفتم . میخواستم برم خونه بابام اینا ، وضعیت اونجا رو خودت میدونی . خیلی بهتر از خونه جواد نیست . بالاجبار با اون رییس شرکته رفتم . رفعتی آدم هوسبازیه با منشی شرکتتون(منظورش سیمین بود)هم سکس داره خودش بهم گفت یه منشی خوش هیکل داره .(با لبخند تلخ و گریه آلود) ولی به تو نمیرسه ، تو یه چیز دیگه هستی . مرتیکه فکر میکنه جزو اموالشم انگار داره دو تا مجسمه رو با هم مقایسه میکنه. مرتیکه هیچی ندار خیال کرده با رضایت کامل پیشش میرم . صحبتا ادامه پیدا کرد از جواد بد گفت. از کثافت کاری های رفعتی ، از اینکه تا حالا یک ونیم میلیون تومن بهش داده . از اینکه جواد رو یکی از فامیلاش معرفی کرده و به رفعتی سفارششو کرده که هواشو تو شرکت داشته باشه ، اون گفت و منم شنیدم . آخرش گفت: هنوز دوستم داری ؟ گفتم از کجا میدونی گفت: هنوز یادمه چجوری زاغ سیامو چوب میزدی امروزم زدی! به صورتش با دقت نگاه کردم اثری از اون ثریای خوشحال و سرحال که میشناختم توچهرش نبود با کرمهای جورواجور گودی دور چشماشو پوشونده بود . روحیش متلاشی شده بود از کلامش پیدا بود . ادامه داد : اگه هنوز واسم ارزش قائلی خواهش میکنم هر چی شنیدی پیش خودت بمونه . داشتم میترکیدم کسی نبود باهاش صحبت کنم ، درددلمو بگم. ببخش سرتو درد آوردم. بازم ازت خواهش میکنم موضوع رو همینجا چالش کنیم تموم بشه. جوابشو نتونستم بدم فقط چشامو هم زدم و نگاهمو دوختم به زمین . بغض کرده بودم . گلوم در حال انفجار بود . خواستم چیزی بگم نتونستم.(دوستش داشتم . از بچگی وقتی تو محل دیدمش دوستش داشتم . قد کشید دوستش داشتم . حتی وقتی شوهر کرد بازم دوستش داشتم.) زبونم قفل شده بود اشکم میخواست سرازیر شه ولی نشد . سر چرخوندم دیدم از خیابون کنار میدون داره خارج میشه ، حتی متوجه رفتنش هم نشدم . با همه اینا بازم تو کتم نرفت که ثریا به همین راحتی به رفعتی پا داده باشه . دیگه تو قلبم هیچ احساسی نسبت به ثریا نداشتم . تمام پاکی و قداستی که تا حالا در مورد ثریا ، بهش ایمان داشتم رنگ باخته بود . دیگه واسم فرقی نمیکرد زیر رفعتی بخوابه یا زیر جواد یا حتی زیر خودم . عزممو جزم کردم تا در نزدیکترین فرصت ، منم یه مشت از آب این چشمه بنوشم . به ساعت نگاه کردم تقریبا 4 بود. 8تا میسدکال داشتم 3 تا از شرکت یکی از علی دوتا هم از مراد دو بارم از یه شماره ناشناس با کد اسلامشهر !!. به علی زنگ زدم جواب نداد به مراد زنگ زدم. سریع برداشت : علی بیمارستان اسلامشهره داشته میومده اینجا با یه 206 تصادف میکنه . پاش شکسته من شیفتم …. بقیشو نشنیدم قطع کردم. بعد فوت برادرم علی یه جورایی جای اونو برام پر میکرد ، حتی مادرم بین همه دوستام به علی علاقه خاصی داره(چون هم اسم برادر خدا بیامرزمه و در کل پسر خوبیه) . چراغ قرمز توحید مراد دوباره زنگ زد گفت بردنش تهران بیمارستان آتیه . از بیمارستان تماس گرفتن گفتن نیم ساعت چهل دقیقه پیش راه افتاده . گازیدم به اون طرف حدود 5 بود که رسیدم بیمارستان . رفتم اورژانس و پیداش کردم . گفت راننده 206 مقصر بوده دیشب بیمش تموم شده بود خودش کارمند اینجاست(بیمارستان آتیه)آمبولانس گرفت اومدیم اینجا برام بی حسی زدن منتظرم ببرنم اتاق عمل با داداشم تماس گرفتم از کرج داره میاد . پرسیدم : چرا زنگ نزدی گفت : تو ماشین گیر کرده بودم باهات تماس گرفتم ، جواب ندادی اومدن درم بیارن پام تکون خورد. از شدت درد بیهوش شدم فکر کنم گوشیم تو ماشین افتاده باشه . تو بیمارستان اسلامشهر شماره داداش امیر و تو و مراد رو دادم . خداحافظی کردم باهاش . گفتم من برم یه سر به شرکت بزنم از ظهر جیم بودم ، دوباره میام پیشت . رسیدم به شرکت ساعت از 5/5 گذشته بود. رفتم بالا بچه های مالی بودن سیمین هم بود. چند دقیقه بعد رفعتی صدام کرد . گفت: کجا بودی؟ قرار بود یکی دو ساعته بری و برگردی .گفتم علی از بچه های انبار پاش شکسته بود با اون رفتم بیمارستان رفیقیم به هر حال . سری تکون داد که مثلا عیب نداره . نگاهش که کردم ازش بدم اومد . یاد حرفای ثریا افتادم . رفتم اتاقم از داخلی به سیمین زنگ زدم . گفتم : قضیه رفعتی ، ویلای میگون ، قهوه خونه “پوریای ولی” همشو میدونم . خیلی آروم بدون اینکه چیزی بگه ، اومد تو اتاق روبروم رو صندلی نشست . گفت: الان باید چیکار کنم؟ گفتم : این سوالیه که من میخواستم از شما بپرسم. جواب داد: اجازه بده کمی فکر کنم . وقتی از اتاق رفت بیرون ، ریدم به خودم فکر کردم الان به رفعتی راپرت میده و یه سفر توریستی تفریحی به جزایر زیبای گا خواهم رفت . اسناد تنخواه اون هفته رو آماده کرده بودم ، فوری دادم به سیمین که بذاره تو کارتابل رفعتی واسه امضاء ، موقع رفتن سیمین یه کاغذ بهم داد، شماره موبایلش بود . ساعت خروجمو زدم و از شرکت یه راست رفتم بیمارستان. برادر علی رو تو بیمارستان دیدم کارت همراه برای اون شب گرفته بود . بهش گفتم : من یا باید برم اسلامشهر خونه خودم یا خونه مادرم که دوباره میخواد مخمو با سریال خواستگاریش سرویس کنه . من امشب پیش علی میمونم. امیر خان شما برو به زن و بچت برس . خلاصه خیلی اصرار کردم اون قبول نکرد. گفت از باغستان(کرج) تا اینجا اومدم کنار برادرم باشم و منم کوتاه اومدم . علی تو اتاق عمل بود . منتظر شدم تا از اتاق عمل آوردنش . خیالم که از بابت موفقیت عمل راحت شد . رفتم تو محوطه بیمارستان شماره سیمین رو گرفتم که جواب نداد. میخواستم بابت بعد از ظهر عذرخواهی کنم . از ترس کونم .رفتم داخل علی رو داشتن منتقل میکردن به بخش ، بالا سرش بودیم . داشتیم صحبت میکردیم که سیمین زنگ زد . ساعت تقریبا 9 بود . گفت : ببخشید حمام بودم جواب ندادم ، کاری داشتین ؟ (کاش منم بودم) . جواب دادم : امشب بیکارم شما شام خوردین؟(اه پسره احمق بازم سوتی دادی؟)جواب داد :نه هنوز . گفتم : دو تا پیتزا میگیرم قبل از 10 هر جا آدرس بدی خودمو میرسونم . یکم من من کرد و بالاخره آدرس داد .(خاک بر سرت الان بری اونجا چپقتو چاق میکنن) . گفت : رسیدی نزدیک من زنگ بزن و قطع کرد . تعجب کردم که اینقدر زود بهم جواب داده بود و قرار بود برم خونش . وقتی رسیدم دیدم در بازه ، خونه جنوبی بود و پارکینگ نداشت . به هر فلاکتی بود موتورمو یه جوری زیر راه پله جا دادم و رفتم طبقه دوم . باهاش روبوسی کردم . عطر خوش بویی به خودش زده بود و یه لباس دکلته پوشیده بود که محکم به بدن خوش استیلش چسبیده بود و تا بالای رونشو میپوشوند .آرایش ملایمی هم کرده بود که به چهرش میومد ، کلا قیافه معمولی داشت نه زشت ، نه خیلی خوشگل . گفتم عروسی ، جشن تولدی چیزیه گفت نه خودتو نزن به اون راه آقا پسر . واسه همین دری وری ها منو امروز عصر کشوندی تو اتاقت ؟ زنها معنی جملات و کلمات رو از مردها بهتر میفهمن حداقل تو این موارد پسرجون! واسه آیندت میگم وقتی طرف مقابلت یه خانوم باهوشه ، سعی کن درازگوش حسابش نکنی بدجور ضرر میکنی . باهاش صحبت کردم ، دیدم اینم بدبخته روز اول به چشمم 30 ساله اومد ولی هم سن خودم 26 ساله بود. 3 سال پیش شوهرش با نامردی(به گفته خودش)طلاقش داده بود. یه پسر 5 ساله هم داشتن که با شوهر سابقش زندگی میکرد . بعدشم با رفعتی آشنا شده بود که آورده بودش شرکت. فرداش پنجشنبه بود و رفتن به شرکت اجباری نبود. حین صحبت کمی من و من کردم . گفت : میدونم چی میخوای بگی ، منم میخوام . به خودت فشار نیار دو ماهه داری زور میزنی تو شرکت هی میخوای خودتو بهم بچسبونی …. همین الانه بهت گفتم با خانومای باهوش چه شکلی باید رفتار کنی . شامتو خوردی بعدش بای . خیلی هم پررو بازی در بیاری حالتو میگیرم . دیدم اوضاع به نفعم نیست ، علی الحساب ساکت شدم . گفتم قبلش دوش نگیرم بهم نمیچسبه گفت :حالا شامو بخوریم خودم باهات خداحافظی میکنم . عجله نکن ممکنه از هول حلیم بیافتی تو دیگ . من ادامه دادم : حتما دسته ملاقهه سهم من میشه . گفت : خیلی بی تربیتی و قهقهه زد .موقع خندیدن نگاش کردم واقعا خوردنی شده بود .خلاصه شامو خوردیم و دستگیره در رو گرفتم و به حالت شوخی گفتم پس فعلا خدانگهدار . – کجا؟ این همه راه اومدی یه پیتزا بیاری بخوری بری ؟ خب زنگ میزدم خودشون برام میفرستادن . برگشتم سمتش و بغلش کردم و لبمو آروم روی لبهاش گذاشتم ، همراهی کرد . گفتم : من اینا رو میخوام شام بهانست 5 دقیقه بعد چپیدیم توحموم همه جامو تر و تمیز شست مخصوصا کیرمو . گفتم چقدر میشوریش؟ – نکنه تو خیارو نشسته میخوری؟ از روز اولی که دیدمت هیکل و استیل قشنگت چشممو گرفت . تو همین صحبتا بودیم که نشست شروع کرد به ساک زدن خیلی خوب ساک میزد. گفتم خودت عجلت بیشتره دسته ملاقه سهم خودت شد ، با کف دستش محکم کوبید به باسنم جاش سوخت . یه مقدار خورد بلندش کردم . زیر دوش شروع کردم به خوردن لباش لب پایینشو مکیدم با یه سینه و کسش بازی میکردم ، تو حموم اذن دخول نداد . رفتیم بیرون دو گیلاس مشروب عالی گذاشت رو میز(رفعتی بهش داده بود) زدیم به سلامتی خودمون من علی وثریا رو هم(تو دلم) اضافه کردم و کشیدم بالا . خیار آماده کرده بود یه تیکشو زد تو ماست موسیر و گذاشت دهنم . انگشتشو مکیدم.سرشو آورد جلو یه لب حشرناک ازم گرفت . گفتم یکی دیگه بریز . اونم شیشه رو آورد تهش بود دو تا گیلاس نصفه بهمون رسید. رفتیم به سلامتی . آب روی بدنمون دیگه خشک شده بود. چراغارو خاموش کرد به جز یه مهتابی تو آشپزخونه. ازش پرسیدم چرا اینقدر زود پا دادی ؟ گفت ناراحتی پا ندم . رفعتی از ما بهترون پیدا کرده خیلی وقته حتی نگام نکرده . تو که سر مارو فهمیدی . ولی فکر نکن که دارم بهت باج میدم . اگه الان اینجایی چون خودم خواستم ، در ضمن تو این مدت که اومدی دفتر ازت حرکت ناجور یا نامربوط ندیدم . گفتم : اینقدرم بچه نیستیم سیمین خانم . گفت : خودم میدونم خره باهات شوخی کردم . روز اول سنگینی نگاهتو رو تنم حس کردم . راستش از شما بدم نیومد . به هر حال منم غریزه دارم . ولی دوست ندارم ، کنار خیابون یا تو اداره هر ننه قمری که به پستم خورد باهاش حال کنم . عصری که اون حرفارو زدی دوزاریم افتاد که یه حالی باید بهت بدم . خودمم میخواستم وگرنه صد سال سیاه بهت شماره موبایل و آدرس نمیدادم . کیرمو مثل دستگیره گرفت دستش منو کشوند تو اتاق خواب هلم داد به پشت رو تخت افتادم و پرید روم و شروع کرد به لب گرفتن چرخوندمش زیر حالا کل هیکل توپر و لوندش زیر بدن من قرار داشت لطافت پوستشو با کل بدنم حس میکردم . دست انداختم پشت گردن و لای موهاش و انگشت شستمو زیر گوشش حرکت میدادم و لبهاشو مکیدم زبونمون میمالید بهم که لذت خاصی ایجاد میکرد . پرسیدم از خودت مطمئنی ؟ گفت: واسه چی؟ جواب دادم : میخوام بدون کاندوم بکنم. اونم گفت بعد ازطلاق فقط با مسعود(رفعتی)چند باری سکس داشتم اونم با کاندوم. توچی ؟ گفتم خیالت راحت . من سلامتی و زندگیمو بیشتر از حال دو دقیقه ایی دوست دارم . گفت : اوکی مشکلی نیست . نشستم لب تخت 2 دقیقه ای لب تخت کیرمو ساک زد. حین خوردن مممم مممم میکرد. خیلی داشت بهش حال میداد . سرشو بالا کرد و گفت طاقت ندارم بلند شو کسمو جر بده کیرتو میخوام. دیدم فایده نداره کارم با این هیکل طناز انقدر زود تموم شه. شروع کردم به لیسیدن کسش سینه هاشو میمالیدم و کس خوشمزشو میمکیدم و زبونمو میمالیدم به چوچولش اونقدر سر و صدا درآورد که در اتاق خوابو بستم.دوباره به جون کسش افتادم و تا میتونستم کسشو وحشیانه خوردم . اونم داشت حالشو میبرد زبونمو کردم تو سوراخ کسش و چوچولشو لیسیدم و لبه هاشو مکیدم سرمو گرفت و محکم فشار داد به کسش . دست انداختم زیرش باسن و کمرشو به شدت بالا پایین میکرد . منم میمالیدمش .راه نفسم بسته شد داشتم خفه میشدم که یهو ارضا شد . بلند شدم همین طور که خوابیده بود ، چرخوندمش سرش اومد لب تخت دوباره کیرمو کردم تو دهنش . دست چپمو گرفت برد سمت کسش وقتی با کسش بازی میکردم ، دستم به همه طرفش لیز میخورد . با انگشت کردم تو کسش که حسابی آبدار شده بود. یکی از دستاشو از لای پاهام رد کرد و زیر تخمامو گرفت . آروم عقب جلو میکرد که کیرم تو دهنش تکون بخوره . باهاش همراهی کردم و عقب جلو میکردم کیرمو از دهنش درآورد . گفت : دیگه باید کسمو بکنی . کیر میخوام محسن . چرخید باسنش لب تخت بود پاهاشو داد بالا پشت زانوهاشو با دست نگه داشت منم بازی بازی دادم و تا ته کیرمو فرو کردم تو سوراخ کس خوشگل و تنگ سیمین . وقتی شروع به تلمبه زدن کردم سینه های سفت رو به بالاش شروع به تکون خوردن کرد. منم یکم خم شدم و شروع کردم به لیسیدن سینه هاش ، پاهاشو حلقه کرده بود دور کمرم و باسنشو میاورد بالا . منم داشتم سینشو میخوردم و اون یکیشو با دست مالش میدادم. احساس کردم آبم میخواد بیاد نگهش داشتم کشیدم بیرون. داد زد : در نیار بکن . برش گردوندم لب تخت از پشت جا کردم تو کسش دستهاشو به سمت بالا باز کرده بود و سینه هاشو چسبونده بود رو تخت کمر باریک و خوش فرمش هم تو دست من بود . میکوبیدمش به کیرم صدای شالاپ شولوپ برخورد تخمام با آبی که از کسش بیرون میومد هوس انگیز و لذت آور بود. دوباره نگه داشتم . همینجور که کیرم تو سوراخ کسش بود ، گفتم : زانوهاتو بچسبون به هم باسنتو بیشتر بده عقب اینجوری تنگتر میشه ، گاییدن کست بیشتر حال میده. انجام داد و گفت : آخ جووون تلمبه بزن خوشم میاد . دستامو میمالیدم رو کپل و گرده و کمرش و تلمبه میزدم . گفتم : تا حالا میکردم الان میگام . در چه حالی؟ گفت: کسم حال اومده بکوب جرش بده . محسن بگا آب کیرتو میخوام . حرفای سکسی بزن . چند تا اوووووووف حشری کشید و کسشو محکم میکوبید بهم . گفت : میخوام کس کوبت کنم . منم آتیشی شدم باسن خوشگلشو گرفته بودم و میکوبیدم به خودم و قربون صدقه خودش و کسش میرفتم . هی میگفت: آخ کسم آخ کسم جااان . چندتا تلمبه محکم زدم آبم داشت میومد گفتم داره میاد . سریع کشید جلو و برگشت لنگاشو داد بالا و تا جایی که میتونست پاهاشو باز کرد کسش قلمبه زد بیرون منم از بالا کیرمو تا بیضه گاه یه دفعه فرو کردم تو سوراخ کسش. گفت : آخیش آخیش ، تو رو خدا محسن بریز توش دارم واسه آب کیر میمیرم . کمرمو گرفت دستش و پاهاشم حلقه کرد دورم داشتم نصف میشدم.دو تا تکون اساسی بهش دادم طوری فشار دادم که تخمام درد گرفت . هرچی آب تو کمرم بود از کیرم با فشار فوران کرد توی کس سیمین . چند بار آه و آخیش دنباله دار گفت و کمرمو ول کرد منم نا نداشتم . چند بار کیرمو تو کسش عقب جلو کردم . دیگه نمیتونستم وایسم ، کشیدم بیرون و اون ور تخت ولو شدم . چند تا دستمال از میز کنار تخت برداشتم به سیمین هم دادم ، کیرمو پاک کردم ویه دستمال هم عمامه ک

انتقال (3) ساعت 9 صبح بود که از خواب پا شدم . سیمین نشسته بود لبه تخت و داشت سرشونه و کتفمو نوازش میکرد . چشمامو باز کردم و سلام کردم . اونم گفت :صبحانه آمادس . مثل بچه خوب یه دوش بگیربیا تو آشپزخونه . گفتم : من حوله ندارم ، دیشب داغ بودیم خودش خشک شد . الان حتما سرما میخورم . گفت : عیب نداره یکی بهت میدم ، حوله رو گرفتم و رفتم توی حمام . خلاصه صبحانه صرف شد و گفتم : آخ آخ دیرم شد . شب قبل بهش گفته بودم علی بیمارستانه و پاش شکسته . ضمنا ظهرهای پنجشنبه شوهر سابقش پسرشو میاورد پیش سیمین ، تا بعد از ظهر جمعه ، واسه همین موندن بیشتر جایز نبود . بهش گفتم : پس پنجشنبه جمعه ها خبری نیست ؟ جواب داد : پررو بازی در نیار فکر نکن هرروز از این خبراست . هتل 5 ستاره هم اینجوری خدمات نمیده . اگه بخوام میتونم شاختو شرکت بشکنم . گفتم : حتما با مسعود(رفعتی)جون ، لبخند ملیحی زد . دوست نداشت زیاد بهم رو بده . نگران بود مجبور بشه هر شب کس و کون مبارک رو در طبق اخلاص بذاره و تقدیم اینجانب کنه . بهش حق میدادم ، به هر حال یه زن مطلقه تنها ، باید یه جوری گلیم خودشو از آب بکشه . متاسفانه اکثر مردها و نامردهای این دیار کافیه زنی رو تنها و بی پناه گیر بیارن تا به نحو احسن ازش سواستفاده کنن . باهاش خداحافظی کردم و زدم بیرون . مستقیم رفتم بیمارستان . راهم ندادن داخل بخش . زنگ زدم به برادر علی کارت همراهشو بیاره . خلاصه رفتم بالا . علی گفت : بی معرفت ، دیشب منو کجا ول کردی رفتی ؟ گفتم : جای بدی نبودم جات خالی بود . خیلی خوش گذشت . اما بهش نگفتم پیش کی بودم . کیرشو با متعلقات و ملحقات حواله حلق من کرد و متهم به تنها خوری شدم . پرسیدم با پسره که باهات تصادف کرد چیکار کردی ؟ گفت : هیچی فعلا داره کارای بیمه ماشینشو انجام میده با افسر صحنه تصادف هم پارتی جور کرده هماهنگ کرده تاریخ تصادف رو یه روز جلوتر بزنه . که بتونه از بیمش استفاده کنه . منم قول دادم خیلی گیر ندم بهش تا کارا راست و ریست بشه . اینجا هم که همه میشناسنش . نمیدونم خودش یا باباش تو بیمارستان یه کاره ای هستن . تو همین صحبتها بودیم که یه پرستار اومد جیگری محسوب میشد در حد خودش . به علی اشاره کردم . پرستاره که رفت ، علی گفت : پسره هم اسم خودته صبح اول وقت با این پرستاره اومد منو بهش معرفی کرد و گفت : هوامو داشته باشه با این وزنه که به پام بسته شده تکون نمیتونم بخورم . این دختره لاکردارم از صبح تا حالا جلوم رژه میره ، شق درد گرفتم . هی میاد عشوه میریزه میره . وقتی برمیگرده بره کونشو قر میده پدرسگ . کون گرد و قلمبش منو کشته . خدا کنه تا شنبه مرخصم نکنن . فردا شبکاره . گفتم : حواست جمع باشه به واسطه همین خانوم کس ازت رضایت نگیره ها ؟ دکی پام شکسته ، ماشینم داغون شده به یه کس رضایت بدم ؟ محسن جون ما رو گیر آوردی ؟ گفتم : آخه شق درد گرفتی و زدیم زیر خنده . جمعه با کمی آبمیوه و شیرینی رفتم ملاقات علی ، گفت امشب پرستار کون قشنگه شیفته میرم تو مخش . شنبه صبح رفتم سرکار وقتی وارد شدم یه چشمک ریز به سیمین انداختم و رفتم تو اتاقم . تا آخر وقت حرف غیر اداری بینمون رد و بدل نشد. مدارک پزشکی علی هم برده بودم و کاراشو انجام دادم ،تا مرخصی استعلاجیش ردیف شه . بعد از ظهر زودتر زدم بیرون . موتورمو تو پارکینگ شرکت گذاشتم ، پیاده رفتم بیمارستان که علی مرخص شد ببریمش خونه . دیدم چشاش برق میزنه . شماره پرستار کون قشنگه رو گرفته بود . برادر علی با همکاری راننده مقصر کارای ترخیص علی رو انجام داده بودن . فقط منتظر بودیم دکترش بیاد آخرین معاینه رو انجام بده و راه بیافتیم . ساعت از 6 گذشته بود که راه افتادیم سمت کرج ، توی راه موبایلم زنگ خورد شماره سیمین بود . منقلب بود و بریده بریده حرف میزد . گفت : محسن تورررو خ خ خدا فقط بیا . پمپ بنزین وردآورد پیاده شدم برگشتم تهران . تقریبا یک ساعت و نیم ساعت طول کشید تا رسیدم شرکت و موتورمو برداشتم رفتم خونه سیمین . من که رسیدم غائله ختم شده بود . زن طبقه بالایی گیر داده بود که مرد میاره خونه . ما دختر بزرگ داریم و از این حرفا . موتورشم تو زیر پله پارک کرده بود ، چادرم گیر کرده بهش پاره شده . خونم به جوش اومد از دست ملت امل و احمق . سیمین گفت : خودش یه دختر داره هر روز با یه پسر رفیقه . اگه به خودش بیان بگن دخترتو با یه پسر دیدن ، زود میگه سر و صدا نکنید آبرومون تو محل میره . ولی یکی دیگه مرتکب همون خطا بشه تو بوق و کرنا میکنن و مستحق تنبیه و توبیخ و آبروریزیه . زنیکه عوضی نمیگه به خاطر چادرم ناراحت شدم به جاش دری وری بلغور میکنه و آبروریزی راه میندازه . از سیمین پرسیدم : برم خفتشو بگیرم . گفت : نه بابا ولش کن حوصله دردسر ندارم . چیزی از قرارداد اجارم نمونده از اینجا بلند بشم میرم محل ارمنیا . اونجا اینقدر به آدمها بیخود گیر نمیدن . از شر آدمهای این محله خلاص میشم . بغلم کرد تا آروم بشه سرش که روی شونم بود . گفت : فکر کردم نمیای! …. آخه به رفعتی بی معرفت زنگ زدم گفت نمیتونه بیاد . یکی دو قطره اشک ریخت . محکم تو بغلم فشارش دادم . و یه لب اساسی ازش گرفتم و اشکاشو با دست پاک کردم . محسن امشب اینجا نمیتونم بمونم . تحمل این فضا برام سخته . گفتم : لباساتو بپوش بریم شام مهمون من . لباس خواب و حوله هم بیار . پرسید : کجا ؟ گفتم : قراره بیرون شام بخوریم بعد بریم ویلای من در ضمن حوله اضافی ندارم . خندید و وسایلشو تو یه کوله کوچیک آماده کرد . رو موتور چسبید بهم و سرشو گذاشت رو شونم . یه جا که خودش میشناخت رفتیم شام خوردیم و گازیدم سمت اسلامشهر و ویلای 40 متری خودم . کلید رو دادم سیمین . گفتم سریع برو بالا تا من بیام ، یه زنگ هم به رفعتی بزن بگو فردا نمیتونی بیای . پریدم سر نوری یه مقدار عرق سگی گرفتم . مقداری خرت و پرت هم واسه کنارش . تو راه برگشتن سیمین زنگ زد کجایی؟ گفتم دارم میام آماده باش !! قطع کردم . زنگ صاحبخونه رو زدم پسرش اومد دم در سوییچ موتورو دادم بهش ، گفتم جون مادرت اندازه اینجا تا پمپ بنزین بذار تهش بمونه . اونم گفت : امشب سر و صدا نکنید نمیتونم بابامو بپیچونم . زیر لب غر و لند کنان رفتم . رفتم بالا درو باز کردم دیدم سیمین خوابیده زمین با یه دامن کوتاه بدون شورت پاهاشو داده بالا . کسش قلمبه زده بود بیرون .گفتم این دیگه چه مدلشه؟ جواب داد : خودت گفتی آماده باش !! مگه غیر این واسه کار دیگه ای تو این ویلا میای ؟ گفتم : پاشو جمع کن اول لبی تر کنیم . در ضمن اسم اینجا محسن ویلاست . خندش گرفت و گفت : خدا خفت نکنه . بساطو جور کردیم و نشستیم ،یه قلیون مشتی هم چاقیدم ، سیمین هم قبل اومدن من چایی دم کرده بود . دو پیکی زده بودیم . روبروم نشسته بود جفت پاهاشو خم کرده بود به یک طرف و رونهای خوش تراش و قشنگش از زیر دامن کوتاه و کم چینش بیرون افتاده بود . گفتم : تو به ما شراب ناب دادی ما عرق سگی . سرشو بالا آورد . چشماش نمناک بود . گفت : تو هم به من دلگرمی دادی . بعد از جدایی از همسرم همچین حسی نداشتم . عصرتا موقعیکه سرمو رو شونت گذاشتم آروم نشدم . فکر کردم نمیای . هرجا بگی پا به پات میام . حدود یک ساعتی عرق خوریمون طول کشید . خیلی با هم حرف زدیم . ساعت 12 شده بود که بساطمونو جمع کردیم ، بخوابیم . گفتم من رو زمین میخوابم تو رو تخت بخواب . گفت : لوس بازی در نیار بیا بغلم . تخت یه نفره واسه ما جای اضافی هم داره . خودم تخت خوابت میشم . دستامو مالیدم به هم و با حالت لوس بازی گفتم : آخ جون کس . نشستم لب تخت . لختش کردم ، روبروم وایساده بود . با دقت رفتم تو بحر هیکلش . سینه های خوش فرم و ایستاده و یکمی شکم داشت و یه کس تپل مپل تیره تر از رنگ گندمی بدنش که موهاش نیش زده بود . دفعه قبل آب منی دور مغزمو گرفته بود فقط میخواستم بکنم ، اینقدر به جزییات هیکل سیمین دقت نکرده بودم . دستشو گرفتم نشوندمش روی پام و شروع کردم به خوردن یکی از سینه هاش و مالوندن اون یکی . یه مقدار ممشو خوردم اومدم بالا گردنشو بعد لباشو تو دهنم کردم شروع کردم به مکیدن لب پایینش . خودش زبونشو داد تو دهنم منم مکیدم . 2 دقیقه ای لب بازی و سینه بازی کردیم و در همون حال بلند شدیم ایستادیم شلوار و شورتمو درآوردم . دستم دور کمرش حلقه بود و سینه هامون به هم چسبیده بود . کیرمو دستش گرفته بود و میمالید. نشستم لب تخت ، اونم دست به کار شد کیرمو تا جایی که میتونست کرد دهنش ومکید و با تخمام بازی کرد . همینطور که کیر خوری میکرد با سینه هاش بازی میکردم . شروع کرد به صدا درآوردن . حشری شده بود . دوباره ایستادیم کیرم لای پاش بود که از آب کسش کاملا خیس شده بود . دهنمون به هم قفل شده بود و لب و زبونمون با هم بازی میکردن . دوباره نشست ساک بزنه کیرمو مثل آب نبات چوبی لیس زد و مکید . دستاشو به باسنم فشار میداد و کیرمو میکرد تو دهنش . بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت یکمی چرخوندمش سمت خودم و دستامو انداختم زیر باسنش خوش فرمش و شروع به خوردن کس خوشگل و خوشمزش کردم .آخ و اوخش دراومد . وایییییییییییییی میکشید و دستاشو میبرد بالا و میاورد پایین . انگشتاشو میکرد بین موهام و سرمو به کسش فشار میداد. نمیتونست حرکاتشو کنترل کنه . روتختی رو چنگ میزد . و سرشو به طرفین تکون میداد منم یکی از پستوناش دستم بود . کمرشو بالا پایین میکرد . زبونمو تا آخر کردم تو کسش و تکون تکون دادم و لبای کسشو مکیدم . شروع کرد به تکون دادن کمرش . سریع بلند شدم که ارضا نشه و پاهاشو دادم بالا و کیرمو تا دسته جا کردم تو سوراخ کسش که حالا حسابی لیز و لزج شده بود . شروع کردم به زدن تلمبه های کوتاه و سریع . کمی تلمبه زدم بلندش کردم و برش گردوندم تو پوزیشن سگی . کیرمو دوباره جا کردم تو کسش حین گاییدن کس ناز سیمین ، با آب دهنم سوراخ کونشو میمالیدم . تقریبا انگشت شستم تو سوراخ کونش بود و داشتم تو کسش تلبمه میزدم . دوباره آخ و وایش شروع شد . گفتم : جووون ، خوشت میاد ؟ گفت : آره خیلی محسن جون کسمو پاره کن ، آب کیرتو بریز توش این کس مال خودته . وقتی کیرمو میکوبیدم پشت باسنش موج قشنگی بهش میافتاد که باعث وحشی شدنم میشد . تمام دور کیر و خایم از آب کس سیمین خیس شده بود و انگشتمو تو کونش چپ و راست میکردم . کیرمو کشیدم بیرون و بهش گفتم میخوام از کون بکنمت . زانوهاشو تا جایی که میتونست از هم باز کردم و گفتم هر چقدر میتونی کونتو بده عقب و کمرتو بده پایین ، باسنشو دستم گرفتم . نوک کیرمو مالیدم دم کسش و با آب کس خودش خیسش کردم و یه تف انداختم در کونش و با شستم پخشش کردم دور سوراخش . نوک کیرمو آروم کردم تو کونش نصف ختنه گاه داخل شده بود . شروع کردم به بازی دادن . یه کم خودشو سفت گرفته بود . گفتم : از بین پاهات دستتو رد کن وکستو مالش بده . این کارو کرد شلتر شد و تا ختنه گاه رفت تو ، ولی خط دور ختنه گاه هنوز بیرون بود. دیدم فایده نداره جفتمون داشتیم اذیت میشدیم از کشو یه کاندوم درآوردم کشیدم سر کیرم . طاق باز خوابوندمش . پاهاشو جفت کردم تو یه دستم و تا آخر لنگاشو دادم بالا ، کیرمو تا دسته تپوندم تو کس سیمین بیضه هام چسبید به سوراخ کونش دستاشو از دو طرف کامل باز کرده بود و سرشو به سمت بالا گرفته بود و آخ و اوف میکرد شروع کردم به تلمبه زدن وقتی میکوبیدم صدای برخورد کیر من و کس اون صدای شهوانی رو تولید میکرد . زیر بغلهام خیس عرق شده بود. با هر ضربه ای پستونها و کل هیکلش تکون میخورد و با هر حرکت یه آه کشدار و حشرناک میگفت . همینجوری ادامه دادم تا آبم اومد انقدر فشار دادم که تخمام داشت میرفت تو کسش با فشار کیرمو تو کسش نگه داشتم تا همه آب کیرم خالی شد . کشیدم بیرون و رفتم دستشویی کاندوم رو درآوردم و خودمو شستم . اومدم بیرون سیمین دراز کشیده بود رو تخت میگفت سوزش دارم . پرسیدم : عقب چطور بود ؟ گفت : اگه همزمان با دست کسمو بمالم خیلی بیشتر از کس تکی حال میده . ولی سوزش گرفتم . دیگه از پشت نمیدم . حشری شدم یه غلطی کردم . سیمین بلند شد رفت دوش بگیره منم اتاقو کمی جمع و جور کردم . سه ماه بعد از این قضیه خانم محمدی(صندوقدار شرکت) از مرخصی زایمانش برگشت و منم برگشتم انبار جاده اسلامشهر- رباط کریم . (پایان قسمت سوم ) [imgs=] [/imgs]

ديار آبا اجدادی (۱) اسامي واقعي نيست شب اول كارم توي بيمارستان ، پر ازمشغله و بيمار اورژانسي بود . براي شب اول افتضاح بود . صبح كه شيفت رو به همكارم تحويل ميدادم ، از خستگي روي پاهام بند نبودم . با بدبختي ماشينو روشن كردمو خودمو رسوندم خونه . وارد خونه كه شدم ، با همون لباساي بيرون رفتم ولو شدم روي تخت … نميدونم كي خوابم برد كه با صداي اذان مسجد ، از خواب پاشدم ! خونه تاريك تاريك بود ، پاشدم چراغو روشن كردم ، يه چائي گذاشتم و رفتم حموم ! دوش آب گرم خستگيمو از بين برد ، به عنوان غذا چند تا بيسكويت با چائي خوردم ، روي چائي يه سيگار روشن كردم وزدم بيرون ! از “الي” – همسر سابقم – كه جدا شدم ، ديگه تهران نموندم ، تقاضاي انتقال كردم واسه كرمانشاه ، ديار آبا و اجداديم ! هرچند كه از زمان جنگ همه فاميلا كوچ كردن به تهران و ديگه هيچ آشنائي توي كرمانشاه نداشتم ، البته پدر ومادرم تا زماني كه پدرم بازنشسته شد ، كرمانشاه بودن و همزمان با قبولي من در دانشگاه اونها هم به تهران رفتن ، در هر صورت ديگه كسي رو دركرمانشاه نداشتم . اما اين تنهائي رو ترجيح ميدادم ، دلم ميخواست از همه دور باشم و كسي رو نبينم ، بعد از اينكه “الي” كل هستيمو بجاي مهريه اش بلعيد دوست نداشتم توي چشم فاميل و آشنا باشم ، با ته مونده ي پولهام يه پرايد خريدم و يه سوئيت كوچولو اجاره كردم و با كمي قرض و قوله موفق شدم يه مطب توي ساختمان پزشكان اجاره كنم . با يكي از بيمارستانهاي شهرهم قرارداد بستم تا بعنوان جراح بخش اورژانس ، هر دوشب يكبار برم اونجا و تا صبح بمونم ! به مطب رسيدم ، ديدم تابلو رو آوردن و نصب كردن ” دكتر شهروز كامران ” زيرش هم با خط قرمز نوشته بود ” متخصص جراحي عمومي” ، مبلمان و چيدمان دكوراسيون رو هم خودم با كمك نگهبان ساختمان انجام داده بودم فقط ميموند ،‌ استخدام منشي ، دكتر ” نجفي ” كه بيشتر از بقيه باهام جور شده بهم قول داده بود كه برام يه منشي پيدا كنه ، شمارشو گرفتم : – بله ؟ – سلام دكتر ، كامران هستم . – به به ، دكتر كامران عزيزززززز ، جراح زبر دست بچه تهروني !!!! خوبي ؟؟؟؟؟؟ – ممنونم . ببخشيد مزاحم شدم ،‌ خواستم ببينم در مورد منشي ……. – آه ،‌ آره اتفاقا ميخواستم بهت زنگ بزنم ، ولي مگه اين مريضا ميذارن ؟؟؟ پاك يادم رفته بود ، خوب شد كه زنگ زدي ، اين شماره رو يادداشت كن : صفر نهصد وسي ودو …. خانوم ” ياوري” حتما بهش زنگ بزن ، منتظر تماسته ، خانوم خوبيه چند ماهي منشيم بوده ، من كه راضي بودم ازش ،‌ اگه خودش نميخواست بره من حتما نگهش ميداشتم ، ولي بيچاره گرفتار مشكلات شوهرش بود … حالا خودت باهاش صحبت كني متوجه ميشي كه اوضاعش چطوره …. – باشه دكتر از لطفت ممنونم ! اميدوارم كه جبران كنم … – خواهش ميكنم ،‌ميبينمت ! – خداحافظ – خداحافظ شماره رو گرفتم ، يه صداي نسبتا جوون از اونور گفت : – بفرمائيد ؟ – سلام ، من دكتر كامران هستم ، از طرف دكتر .. – بله ، دكتر نجفي به من گفته بودن كه تماس ميگيريد … – بله ، خواستم ببينم كه ميتونيد تشريف بياريد مطب كه در مورد كار باهم صحبت كنيم ؟ – بله ، من فردا تا ظهر بيكارم . – بسيار خب پس اگه مشكلي نيست ساعت 10 تشريف بياريد مطب . – حتما ، آدرستا نو ميفرمائيد ؟ – پاركينگ شهرداري ، پل اجلاليه ….. – ممنون .من فردا راس ساعت 10 خدمتتون ميرسم ، – ممنونم ، فردا ميبينمتون ، خداحافظ . – خدانگهدار. لهجه ي كرمانشاهي داشت ،‌البته نه خيلي غليظ ، سعي ميكرد باهام تهراني صحبت كنه اما بعضي جاها سوتي ميداد ،‌مثلا بجاي اينكه بگه آدرستونو ميفرمائيد گفت آدرستانو ميفرمائيد ! چند تا عكس آناتومي بدن انسان گرفته بودم كه قاب شده و آماده ي نصب بود .اونا رو كوبيدم به ديوار و راهي خونه شدم ! خونه اي كه باتموم كوچيكي و حقارتش ، بدون “الي ” بهم آرامش ميداد ، عذابي كه از زندگي با الي كشيدم از عذاب قبر بدتر بود ،‌ درسته كه يه خونه عالي توي” ظفر ” داشتم و “بي ام و ” سوار ميشدم ، اما زندگي در كنار الي ،‌حس بودن در زندون رو برام تداعي ميكرد واين بدترين چيزي بود كه ميتونست براي كسي كه همه چيز داره بوجود بياد ! من همه چي داشتم ولي راضي بودم هيچي نداشته باشم و بدون “الي” زندگي كنم ! پدر و مادرم ،‌ مسبب ازدواج من والي بودن ، براي اينكه عشق ميترا و فكر ازدواج با اونو از سر من بيرون كنن ، هركاري كردن . ميترا عشق دوران نوجواني من بود ، دختري كه توي راه مدرسه باهاش دوست شدم و خيلي زود دوستي من و ميترا به عشقي سخت تبديل شد . پدر من رئيس شركت نفت كرمانشاه و مادرم هم دبير بود ، تنها برادرم “شهرام” مهندس نفت بود و بوشهر كارميكرد ! ما از لحاظ مالي وضع خوبي داشتيم ، اما پدر ميترا ،‌يه استوار ارتشي بود كه معلوم بود اعتياد هم داره ، خونشون پائين شهر بود و 4 تا خواهر و برادر بعد از خودش داشت . عشق من وميترا خيلي زود خانواده ي منو نگران كرد ، هر روز به گوشم ميخوندن كه” آدم بايد با كسي وصلت كنه كه تيكه ي خودش باشه ، پسر فلاني رو ببين رفت يه دختر از پائين شهر گرفت كه براشون وصله ي ناجور بود ، بيچاره پدرش از اين قضيه دق كرد ومرد” و ……. هرروز يه داستان جديد …. ولي من ميترا رو يه جور ديگه دوست داشتم ، وقتي ميومد خونمون و اون موهاي خرمائي بلندشو ميريخت بيرون عطرش خونه رو پرميكرد ومن مست از عطر ميترا چه عاشقانه دوست داشتم معصوميتش تا روز عروسي با من حفظ بشه و دست نخورده باقي بمونه. نميدونم فاصله ي دبيرستان خودم با ميترا رو چجوري طي ميكردم فقط ميرفتم و لحظه اي كه ميترا ميومد بيرون ،‌ بدون شك لحظه ي تولد دوباره ي من بود … آه دنيا ، چه بازيهائي كه سر بشر در نمياري و چه تقديرها كه براشون نمينويسي …. پدر و مادرم اطلاع نداشتن كه وقتي سر كار هستن ميترا خونه ي ماست ،‌هرروز ظهر از مدرسه ميومديم خونه ، با هم نهار ميخورديم وبدون كوچكترين تماس و رابطه اي ، ميترا ميرفت و من ميموندم و غصه ي دنيا كه ميريخت توي دلم و بانتظار ديدنش تا فردا اشك ميريختم …. نميدونم كدوم همسايه ي شير ناپاك خورده اي ،‌به مادرم گفته بود كه ميترا مياد خونه ي ما ، اما ميدونم اون ظهري كه ميترا از مدرسه نيومد بيرون ،‌تلخ ترين روز زندگيم بود ،‌نه تماسي نه خبري ،‌ديوونه شده بودم ، غيبت ميترا 3 روز طول كشيد وبالاخره بعد از سه روز ميترا اومد اما ايكاش هرگز نميديدمش …… صورت كبود و لبهاي زخميش حاكي از كتك مفصلي بود كه خورده بود ، وقتي كه بهم گفت مادرم جلوي پدر مادرش چه الم شنگه اي به پا كرده و چيا گفته ،‌ تازه فهميدم كه خانواده ي من بوئي از انسانيت نبردن و اون روز من با ميترا براي آخرين بار حرف زدم ! اون به تلخي و با چشماي گريون منو ترك كرد و من بعد از دعواي شديدي كه با مادر و پدرم داشتم تا چند روز نه مدرسه رفتم و نه چيزي خوردم ! روزها به تلخي گذشت ،‌ ميترا رو هر روز ميديدم ، اما اون با بغضي كه فرو ميداد نگاهي به من مينداخت و ميرفت و اون نگاه چه آتيشي به قلب من ميزد ، دبيرستان تموم شد ، ميترا هم ديپلم گرفت ، ما به تهران اومديم و ديگه هرگز نديدمش ، هر چند كه ميتونستم با خانواده ام بجنگم ولي ميدونستم اين قضيه نابودي ميترا رو رقم ميزنه و هرگز دلم نميخواست ميترا سر سوزني سختي بكشه ! من پزشكي قبول شدم و رفتم اراك براي دانشگاه ، اما لحظه اي از ياد ميترا غافل نبودم ، خانواده ام متوجه اين مساله بودن ،‌به همين دليل تصميم گرفتن منو سر وسامون بدن تا اوضاع من عوض بشه ! ” النا مقيمي ” دختر “حاج مرتضي مقيمي ” از دوستان پدرم بود ،‌دختري با چهره اي معمولي كه دانشجوي سال آخر گرافيك بودولي پولداروالبته خيلي مذهبي . منم درسم روبه اتمام بود ،‌ به محض اينكه خانواده ام بهم پيشنهاد دادن من قبول كردم و مراسم عقد و عروسيمون خيلي سريع برگزار شد . مدت زيادي از ازدواج من و الي نگذشته بود كه متوجه رفتارهاي غير عادي اون شدم ، الي خيلي مذهبي بود ،‌از اون تيپ زنهائي كه با چادر و چاقچول بيرون ميرن و كسي نبايد موهاشونو ببينه و نامحرم خونشون نياد و …………. همه ي اينا آزار دهنده بود ولي از همه بدتر رفتار توي خونش بود ، زني سرد مزاج كه فقط موقع نماز و دعا بخودش عطر ميزد ولي براي شوهرش كوچكترين ظرافت زنانه اي بخرج نميداد ، حتي موقع خواب هم بلوز شلوار تنش بود ، بعضي وقتا فكر ميكردم كه با يه مرد ازدواج كردم ! زني بسيار بدبين ، حاضر جواب و بد دهن ! به سختي ماهي يكبار سكس داشتيم اونهم با شرايطي كه خانوم ،‌ هزار ويك ادا در مياورد و من ارضا شده ونشده كارو تموم ميكردم وميخوابيدم . در هر حال سالهاي آخر زندگي ما به دعواهاي شديد و تكان دهنده گذشت و بالاخره با بلعيدن زندگي من بجاي هزار سكه مهريه ، ” الي ” طلاق گرفت وسايه منحوسشو براي هميشه از زندگي من جمع كرد ومن حالا يه آدم آزاد آزاد آزااااااااااااااد بودم . ……….. صبح پاشدم رفتم مطب . سر ساعت 10 خانوم ياوري اومد ، يه زن حدود 35 سال كمي تپل ولي بسيار زيبا با چشماي سبز و موهاي طلائي ، انصافا زيبا بود ! خيلي زود شرايط كارم رو براش تشريح كردم و اونهم پذيرفت . قرار شد كه از فردا بياد مطب و مشغول كار بشه ! مشكل همسرشو ازش پرسيدم و گفت كه همسرش جوشكار ساختمون بوده يه روز در حين كار ميافته پائين و ضايعه نخاعي ميشه و از اون روز از گردن به پائين فلج شده ، خانوم ياوري مونده بود ويه بچه 7 ساله و يه شوهر فلج كه كل زندگيشو بهم ريخته بود . دلم براش سوخت اما با خودم عهد كردم تا جائي كه بتونم بهش كمك كنم و نذارم خيلي سختي بكشه ! كارم بطور رسمي از روز بعد شروع شد ومن چون در كرمانشاه شناخته شده نبودم مراجعه كننده اي نداشتم . مراجعه كننده هاي من همون مريضاي اورژانسي بودن كه توسط من جراحي ميشدن و براي چك آپ بعد از مرخصي از بيمارستان به مطب ميومدن ، شرايط سختي داشتم ولي انصافا ” بهاره “(خانوم ياوري) خيلي خوب به من ميرسيد . يه جورائي خوشم ميومد ازش اما هرگز بهش نظري نداشتم . تااينكه يه شب … ساعت 7 زدم بيرون كه برم بيمارستان . بهاره تا 8 ميموند كه اگه كسي اومد بهش وقت بده براي فردا . وسطاي راه متوجه شدم كه كليد خونه رو توي مطب جا گذاشتم ، دور زدم وخودمو رسوندم به مطب . وقتي رسيدم ديدم كه در بسته اس . برام عجيب بود كه بهاره زودتر از وقت معمول تعطيل كرده ! كيلدو انداختم توي قفل اما در باز نشد . فهميدم كه بهاره توي مطبه و كيلدو از اونور گذاشته روي قفل ، با خودم گفتم حتما تنهائي ترسيده ، زنگ زدم ، اما بهاره با تاخير چند دقيقه اي درو باز كرد . وقتي منو ديد رنگش پريد . متوجه رژ لبش شدم كه ماليده شده روي صورتش ، جا خوردم ، اما چيزي به روش نياوردم ! با خنده گفتم : – چيه ؟ مگه جن ديدي ؟ – نه نه ! فقط حالم خوب نيست . فهميدم كسي پيششه ، همون جلوي در وايسادم ، گفتم: – كليد خونه رو روي ميزم جا گذاشتم ، لطف ميكني برام بياريش ، ديرم شده بايد برم . با عجله و خوشحالي از اينكه تو نميرم ، قبول كرد و برگشت كه بره كليدو بياره ، وقتي كه پشتشو به من كرد ديدم يه قسمتي از روپوشش توي شلوارش رفته ، ديگه مطمئن شدم كه باكسي سكس داره و اون شخص هم الان توي مطبه ! اما چيزي نگفتم . اومد وكليدو داد ومن بي هيچ حرفي رفتم بيمارستان … توي راه همش توي فكر بودم از طرفي يه حس جديدي به بهاره داشتم كه آميخته با شهوت و علاقه بود و از طرف ديگه هم بهش حق ميدادم كه با كسي سكس كنه چون به هرحال اين مساله ميتونه نياز هر آدمي باشه ، اونم با وضعيتي كه شوهرش داشت واقعا تحت فشار بود . تمام اون شب به فكر بهاره بودم ودلم ميخواست باهاش سكس كنم اما مونده بودم چجوري بهش بگم ! بعد از ظهر از خواب پاشدم اصلاح كردم و حسابي تيپ زدم ! رفتم مطب ، 2 تا مريض داشتم ، يه جورائي ذوق كردم كه براي مراجعه اول اومدن پيش من . بعد از معاينه رفتن و من موندم وبهاره !صداش كردم توي اتاقم ، ازش خواستم بشينه ، يه جورائي مضطرب بود ومن هم همينطور ، من از ترس واكنش اون نگران بودم واون از ترس اينكه بخوام بخاطر ديروز اخراجش كنم . گفتم : – از كارت اينجا راضي هستي ؟ – بله ! خيلي ، شما براي من كم نذاشتيد تا حالا ! – بهاره خانوم ،‌ميشه يه سئوالي بپرسم ؟ – درچه مورد ؟ – درمورد خودت – بله ! – چيزي هست كه به من نگفته باشي ؟ – متوجه نميشم ، منظورتون چيه ؟ – ببين من يه دكترم ومتوجه شرايط شما هستم ، ميدونم كه همسرت چه شرايط بدي داره ، و ميدونم كه شما هم بجز نيازهاي مالي نيازهاي ديگه اي هم داريد . ميخوام خيلي صادقانه و بي پرده به من بگيد كه مرد ديگه اي توي زندگيتون هست يا نه؟ بهاره سرشو انداخت پائين و گفت : – اينو بخاطر ماجراي ديروز ميگين ؟ واقعا شرمنده ام ، همون وقتي كه نيومدين تو متوجه شدم كه فهميدين . – اصلا مهم نيست ، هركسي يه نيازي داره ، من تو رو مقصر نميدونم ، فقط ميخوام بدونم كه رابطه ات با اون شخص در چه حديه ؟ – چرا اينو ميپرسين ؟ – چون نميخوام من روي علاقه شما به شخص ديگه تاثير بذارم ،‌ آخه … روم نميشد بقيه حرفمو بزنم ، داشتم من ومن ميكردم گفت : – آخه چي ؟ – به اون كسي كه تونسته با شما باشه ديشب خيلي حسوديم شد ، نميدونم چرا ؟؟؟؟؟ شايد ديشب او اتفاق باعث شد احساس دروني من به شما آشكار بشه !! خيلي به فكر بودم ،‌ فقط اگه رابطه شما با اون فرد عاشقانه اس حرفاي منو فراموش كنيد . وعذر منو بپذيريد . چشماي بهاره به زمين بود . بي هيچ حرفي سر جاش ميخكوب شده بود . آروم گفت : – ميشه من امروز زودتر برم ؟ – بله … حتما !! بلند شد و بدون خداحافظي رفت ! چه حس بدي داشتم ، از خودم بدم ميومد ، اينقدر بد موضوع رو بهش گفتم كه فكر كرد من براي سكس با اون دندون تيز كردم ،‌لعنت به اين كاري كه كردم . تا يك ساعت ،‌با خودم درگير بودم .ولي احساس كردم كه بايد بهش بفهمونم كه اونو فقط بخاطر سكس نميخوام . گوشي رو برداشتم و براش يه پيامك نوشتم : سلام فكرنكن حالا كه فهميدم با كسي رابطه داري ، مثل يه گرگ كه يه بره توي چنگشه براي غارت وجودت دندون تيز كردم ، حسم به تو پر از علاقه وحسادته و حسادت از سر شهوت نيست . اگه منظورمو بد رسوندم معذرت ميخوام ، خداحافظ تمام شب رو به فكر غلطي كه كردم بودم ، صبح رفتم مطب ، ديدم در بسته اس ، گفتم لعنت به تو با اين گندي كه زدي ، آخه اين چه غلطي بود كه كردي ؟ درو باز كردمو رفتم تو ،‌ تازه روپوشمو پوشيده بودم كه ديدم بهاره اومد ، انگار دنيا رو بهم دادن ، سلام كرد و گفت : – ببخشيد دير كردم ،‌ ديشب كيك درست كردم ، گذاشته بودم براتون بيارم ولي يادم رفت تا برگشتم كيك رو آوردم دير شد ، ببخشيد ، از ته دل شاد بودم كه اومده بود . – اشكالي نداره ، اتفاقا منم صبحانه نخوردم ، مرسي كه نذاشتي من گرسنه بمونم – خواهش ميكنم ، الان چائي هم دم ميكنم ، با كيك ميچسبه ! يه آرايش ملايم كرده بود كه زيبائيشو دوچندان ميكرد ، يه مانتوي سفيد هم پوشيده بود كه سينه هاش ميخواستن از توش بزنن بيرون ! – حالا اين شيريني آشتي كنونه ؟ – چرا آشتي كنون ؟ مگه با هم قهر بوديم ؟ – خب اونجوري كه تو ديروز رفتي گفتم شايد قهر كردي ! – قهر نه ! ولي انتظار نداشتم كه اينجوري بهم بگين ،‌راستش غافلگير شدم ، فكر نميكردم منو دوست داشته باشيد ! – خب خودم هم نميدونستم ! – من كسي توي زندگيم نيست ، بجز اون كثافت ! – كي ؟ – برادر شوهرمه ،‌بهم كمك مالي ميرسونه ودر ازاي اون …….. اشك توي چشماش جمع شد ، سرشو انداخت پائين ، دستمو بردم طرف صورتش ،‌چونشو دادم بالا زل زد تو چشام ، گفت : – نميدوني مريض داري و نگهداري از يه بچه چقدر هزينه داره ! منوچهر اينو ميدونه ، وضعش خوبه ولي براي كمك به من ازم اون چيزي رو خواست كه ديروز ديدي ، الان 1 ساله اوضاعم به همين منواله ….. – نگران هيچي نباش من پشتتم ! – ولي از منوچهر ميترسم . آدم خطرناكيه ….! – نگران نباش من شرشو كم ميكنم ، فقط تو هم بايد كمك كني . باشه ؟ – حتما صورتشو با پشت دستم نوازش كردم ،‌ نرم و داغ بود ،‌آروم لبشو بوسيدم ،‌ اونم جواب داد ، ظرف كيكو از دستش گرفتم و گذاشتم روي ميز ، كشيدمش توي بغلم ،‌ لبامونو چسبونديم به هم ، چه طعمي داشت لبش ،‌ مثل عسل شيرين بود ، چنان محكم بغلش كرده بودم كه به سختي نفس ميكشيد هردومون داغ داغ شده بوديم واينو از نفس زدنهامون بخوبي ميشد فهميد .برخورد زبونامون باهم چنان حسي بهم ميداد كه تا اون روز تجربش نكرده بودم ، در حاليكه لبشو ميخوردم دستمو گذاشتم روي سينه اش ، بزرگ بود ولي به هيكل تپلش ميومد ، فشارش دادم نرم بود ، نفسش تند تر شد ،‌گفت خيلي فشار نده ، نزديك پريودمه درد داره ، وحشيانه بغل گردنشو ميخوردم ، دكمه هاي مانتوشو باز كزدم يه پيرهن قهوه اي تنش بود ،‌ كامل مانتوشو از تنش در آوردم ، دكمه هاي پيرهنشو باز كردم ، خودش روسريشو در آورد ،‌ يه سوتين مشكي با گلدوزي سفيد تنش بود ،‌ پيرهنشو در آوردم ، پشتشو به من كرد بند سوتينشو باز كردم ، سينه هاش مثل فنر سوتينشو زدن كنار ، چرخيد طرفم ، دستشو گذاشت روي كيرم كه مثل تنه درخت سفت شده بود ، به آرومي سينه شو ميماليدم ،‌ نوكشوكردم توي دهنم ،‌و مكيدم ، آآآآآآآآآآآآههههههههههه بلندي كشيد كه منو ديوونه تر كرد ،‌ محكم مي مكيدم و ناله هاي بهاره فضاي مطبو پركرده بود ، كمر شلوارشو باز كردم ،‌ دستمو كردم توي شلوارش ، صاف و بدون مو بود ،‌ هرچي دستم جلوتر ميرفت حرارت بيشتر ميشد انگار كه داشت به اعماق زمين سفر ميكرد ،‌و بالاخره رسيدم به كسش ، به حجم نرم و چاقي كه از شدت خيسي ، دستم از لاش سر ميخورد ،‌ كسشو محكم ميماليدم و اون ناله ميكرد ،‌ و آآآآآآآآآآآآآآاهههههههههه ميكشيد ،‌حسابي كه ماليدم ،‌دستمو كشيد بيرون ، و خودش شلوارشو در آورد ،‌يه بدن سفيد و تپل كه واقعا بصورت زيبا و موهاي طلائيش ميومد ،‌ گفت : – تو ميخواي تا آخرش لباس به تن باشي ؟ بي هيچ حرفي با عجله لباسامو در آوردم ، لخت لخت شدم ،‌يه نگاهي به كبرم كرد و گرفتش توي دستش ، گفت : – چه بزرگه ؟ با سرم تائيد كردم ،‌ و گفتم : – جاشو داري ؟ – تا ته ته جاش ميدم ! از اينكه اينطور بي پروا باهام حرف ميزد خوشم ميومد ،‌ گفتم : – ساك ميزني ؟ – نه بدم مياد ! خوابوندمش رو تخت معاينه رفتم وسط پاش با ولع شروع كردم به خوردن كسش ،‌ چه طعم خوبي داشت ،‌ دوتا انگشت دستمو كردم تو كسش ،‌بخاطر زايمان يه كم گشاد بود ، ولي داغ و خيس بود ،‌زبونم روي چوچولش حركت ميدادم و گهگاه چوچولشو ميمكيدم ،‌ كسش توپول بود و هيچ زائده اي نداشت ،‌ حتي چوچولش هم بيرون نبود ،‌ خيلي داغ و خوش طعم بود ،موهامو كشيد و گفت بسه ديگه ، بكنششششششششششش ، كشيدمش لبه ي تخت ،‌خودم وايسادم ، پاشو باز كردم كيرمو گذاشتم دم سوراخ كسش ،‌ آههههههههههههه بلندي كشد و چشماشو بست ،‌احساس كردم توي فضاس ،‌خودم هم دست كمي از اون نداشتم ،‌ كيرمو آروم آروم تا ته كردم تو و شروع كردم به تلمبه زدن ،‌ از بس داغ بود كيرم داشت آتيش ميگرفت ، چند بار نزديك بود ارضا بشم اما تلمبه زدنو متوقف ميكردم تا آروم بشم و بعد دوباره تلمبه ميزدم ، وقتي كه دستشو ميديدم كه داره روتختي مشمائي رو چنگ ميزنه شهوتم دو برابر ميشد ،‌ برش گردوندم ،‌و بصورت داگ استايل از پشت كردم تو كسش ، سرعتمو تا حد ممكن زياد كردم ،‌ ناله هاش تبديل به جيغ شد و فقط داد ميزد تند تر بكن تند تر بكن ،‌ يه دفعه ديدم آههههههههههههههه بلندي كشد و لرزيد و به شدت لرزشش ادامه داشت ، تا ارگاسمش تموم شد ،‌ منم تو همون شرايط ارضا شدم و تا اومدم كيرمو بكشم بيرون همه ي آبم ريخت توي كسش ، ايستادن روي پاهام واقعا مشكل بود ،‌ كيرمو در آوردم و پشت سرش آبم از توي كسش ريخت بيرون ،‌به سختي خودمو رسوندم اونور تخت و دستمال كاغذي رو برداشتم و كسشو تميز كردم ، بيحال و بي حركت افتاده بود روي تخت و چشماشو بسته بود ،‌ آروم لبشو بوسيدم و خوشحال بودم از اينكه از اين به بعد كسي هست كه هم دوستم داره وهم بهم ميده . [imgs=] [/imgs]

دیار آبا اجدادی (۲) قسمت قبل از اون روز رابطه من وبهاره عوض شد، منم از نظر سكسي مثل پسراي تازه بالغ شده بودم و حسي كه در مدت زندگي با الي در من مرده بود حالا با بهاره هر روز به اوج خودش ميرسيد ، از نظر پزشكي ميدونستم كه شوهرش ديگه هيچ شانسي نداره كه خوب بشه و از نظر انساني هم ميدونستم بودنم با بهاره هيچ اشكالي نداره و اون هم از نظر جنسي تامين ميشه و هم از نظر مادي !!! بهاره برام فقط يه منشي نبود ،‌ هم زنم بود هم همدمم و هم يه شريك جنسي ناب ! دوستش داشتم واز لحاظ مالي هم بهش كمك ميكردم و البته اون هم به بهترين شكل ممكن قدرداني ميكرد . توي شهر كم كم جا مي افتادم و به همين دليل ، ديگه توي اورژانس نموندم وبعد از تموم شدن قراردادم ديگه تمديد نكردم ، صبحها ميرفتم بيمارستان براي انجام جراحي و بعد از ظهرها هم مطب بودم ، همه چيز خوب بود و مريضها هم رو به افزايش بودن . اون روز بعد از ظهر با بهاره هماهنگ كردم وزودتر ازهميشه رفتيم مطب ،‌چند روزي بود سكس نداشتيم ومن بدجوري دلم سكس ميخواست . وقتي رسيدم ديدم بهاره زودتر ازمن رسيده و خودش رو حسابي آماده كرده بود . يه شلوار تنگ سفيد كه بخوبي ميشد از زيرش بدنش رو ديد و يه تاپ نازك آبي كه زيرش سوتين نداشت و سينه هاش بخوبي از زيرش خود نمائي ميكردن ! موهاي طلائيشو باز كزده بود و ريخته بود روي شونه هاش ! يه رژقرمز پررنگ به لبش زده بود كه بيشتر منو به هوس مينداخت تا للباشو بخورم ! درو كه باز كرد گونه امو بوسيد و رفت پشت ميزش نشست ، كتمو آويزون كردمو و رفتم كنارش ، دلم ميخواست سكس امروزم متفاوت با روزاي ديگه باشه ، چشمم به خط باسن و كمر سفيدش افتاد كه بدليل نشستن پشت ميز و بالا رفتن تاپش خودنمائي ميكردن ! كنارش ايستادم و خودمو چسبوندم بهش ،‌ شروع كردم به خوردن بغل گردنش ،‌برام جالب بود كه هيچ واكنشي نشون نميداد و فقط اسامي بيمارهائي رو كه برگ دفترچشونو به بيمه تحويل داده بود ، بي هيچ حرفي وارد دفتر ميكرد ، به خوردن گردنش حساس بود ولي واكنشي نشون نميداد اما تنفسش تند تر شده بود ، شايد اونم ميخواست كه سكس امروزش متفاوت باشه ،‌ درحين خوردن گردنش دستمو بردم زير تاپش ، سينه هاي درشتشو چنگ ميزدم وميماليدم ، خودكار توي دستش شل شد و چشماشو بست ، زير لب گفت : – نميخواي بذاري به كارم برسم ؟؟؟؟؟؟؟ – مگه كاري مهمتر از منم داري ؟ – نههههههههه … تو همه چيزمييييييييي ، يه جورائي از اون شرايط خوشم ميومد ، دوست داشتم توي همون حالت به سكسمون ادامه بدم ،‌ گفتم : – زود باش ، بقيه اسامي رو وارد كن ، به منم كاري نداشته باش ،‌من كارمو خوب بلدم …. ! سعي كرد تمركز كنه و به نوشتنش ادامه بده ، دستمو كشيدم روي كمرش ،‌ با نوك انگشتام كمرشو ماليدم ،‌ تنش مور مور شد ،‌خودشو جمع كرد ،‌ نوك انگشتامو كردم زير كمر شلوارش و بازي دادم ، هيچي نميگفت ، يه نگاه به خط باسنش انداختم ، نميدونم چرا توي اين مدت از كون نكرده بودمش ، چه كون تپلي داشت ،‌دستمو سر دادم پائين ، بردم زير كونش ،‌ با نوك انگشتام اشاره كردم كه خودشو بلند كنه … يه لحظه نفسش توي سينه حبس شد ، مكثي كرد و بعد آروم كونشو داد بالا ،‌حالا دستم كامل زير كون تپلش بود ،‌انگشتمو كشيدم روي سوراخ كونش ، داغ داغ بود ،‌ نوك انگشتمو روش فشار دادم ،‌خيلي تنگ بود ، معلوم بود كه يا اصلا كون نداده يا بيشتر از يكي دو بار اين كارو نكرده ، دستمو به سمت سوراخ كسش بردم ،‌ خيس خيس بود ،‌ معلوم بود كه داره حال ميكنه ،‌ انگشتمو با آب كسش خيس كردم و نوكشو آروم كردم توي سوراخ كونش ! به سختي نوك انگشتم رفت تو ،‌ همزمان با ورود انگشتم ،‌ با صدائي آروم آخخخخخخخخخخخخخخخخخ كشداري گفت كه منو تا پاي ارگاسم برد ! انگشتمو نگه داشتم ،‌ و دوباره فشار دادم ،‌ با فشار من دردش اومد ،‌ كونشو از روي دستم بلند كرد ،‌ وانگشتم در اومد ،‌ چشماش خمار خمار بود ومن از اون بدتر گفت : – ميدوني داري چي ازم ميخواي ؟ – آره ، يه غرفه از بهشتو !!!! – ميدوني در اين غرفه تا بحال بروي كسي باز نشده ؟ – آره ، حس كردم . – پس خيلي فشار نده ،‌ حوصله داشته باش و آروم بازش كن ، دوست ندارم کاری کنی که دیگه نذارم وارد این غرفه بشی ! باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ لبمو چسبوندم به گوشش و چشم کشداری گفتم ، اینو که شنید ، بلند شد ، دولا شد روی میز، انگار اونم فهمیده بود که من دلم سکس متفاوت میخواد ، کونشوعقب داد ، تو این استایل کونش خیلی زیباتر دیده میشد و واقعا حشری کننده بود ! دستشو آورد پائین و کمر شلوارشو باز کرد ، با حرص و سرعت زیاد شلوارشو تا سر زانوش کشیدم پائین ، اومدم پشتش زانو زدم ، لای کونشو باز کردم ، یه سوراخ قهوه ای رنگ و خیلی خیلی تنگ ، اینو کوچیکی و فشاری که به انگشتم می آورد میگفت !!! تواین استایل کسش هم خوشگلتر بود ، باسنشو بوسیدم ، چه تمیز و خوشبو بود ، آروم آروم شروع کردم به گاز گرفتن کونش ، و با هر گاز دهنمو به سوراخ کونش نزدیکتر میکردم ، جواب بهاره به گازهای من به یه آخ کوچولو منتهی میشد ! گرمائی که با لبام تماس پیدا کرد بهم فهموند که به سوراخ کونش رسیدم ، برای اولین بار دلم میخواست سوراخ کون لیس بزنم ! نوک زبونمو چسبوندم بهش ، و آروم آروم چرخوندم ، صدای آه کشیدن بهاره منو برای زبون زدن به سوراخش مصممتر میکرد ، نوک زبونمو روی سوراخش فشار میدادم و میکشیدم عقب ، چه حال خوشی داشتم ، حسابی که کونشو خوردم ازش خواستم تو همون حالت بمونه ، سریع رفتم از کنار تخت اتاقم یه ژل لوبریکانت برداشتم ، بیشتر مواقع برای معاینه پروستات بیمارام ازش استفاده میکردم ! برگشتم کنار بهاره ، دیدم توی همون حالت مونده ، ژلو ریختم روی سوراخش و با انگشتم شروع کردم به مالیدن سوراخش و هر بار با یه فشار کوچیک نوک انگشتمو میکردم توی سوراخ کونش ، خیلی حال میداد ، داغ داغ شده بودیم و حالا انگشت اشاره من تا ته توی کونش بود ، پاشدم وایسادم ، زیب شلوارمو باز کردمو کیرمو کشیدم بیرون ، مثل سنگ سفت شده بود ، خیلی هیجان داشتم ، به کیرم ژل زدم و گذاشتم دم سوراخ کونش ، گفتم : – آماده ای ؟ – آره ! خواستم فشار بدم که گفت : – یادت نره ، آروم و با حوصله … باشه عزیزم ؟؟؟؟؟؟ – چشممممممممممم کیرمو آروم فشار دادم تو ، نوکش که رفت ناله آروم بهاره تبدیل به جیغ بلندی شد ، سریع کیرمو کشیدم بیرون ، اصلا دوست نداشتم ناراحتش کنم ، گفتم : – میخوای نکنم ؟ اینجوری اذیت میشی ! یه ناله ی آمیخته با دردی توی صداش بود ، معلوم بود اذیت شده اما گفت : – نه عزیزم ، بکن ، کم کم عادی میشه ! وبعد خودش کیرمو گرفت و کشید دم سوراخ کونش ، فشار دادم ، نوکش رفت تو ، و اینبار آهههههههههههههههههههههههههههههه بهاره کشدار تر از همیشه بود ، کیرمو کشیدم بیرون ، و دوباره فشار دادم ، اینبار بیشتر تو رفت و صدای ناله بهاره هم البته بلند تر بود . دوباره کیرمو کشیدم بیرون و سریع فروکردم توی کونش ، اینبار تا ته کردم تو ، و جیغ بهاره هم گویای همین مساله بود ! کیرمو بی حرکت همون تو نگه داشتم ، بهاره با ناله ی دردالود خودش زیر لب گفت : – دارم آتیش میگیرم !!! یه کم کیرمو کشیدم عقب و آروم فرو کردم ، ریتم تلمبه زدنم آروم و کوتاه بود ، کیرمو خیلی عقب جلو نمیکردم که اذیت بشه ، کوتاه و آروم تلمبه میزدم ، دستمو کردم لای پاش و شروع کردم به مالیدن کسش ، ناله هاش کمتر شده بودن و فقط صدای اوممممممممم گفتن بهاره به گوشم میرسید ، کسش خیس خیس بود ، مثل کس دختر تازه بالغی که برای اولین بار حشری میشه ، کم کم سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردم ، ناله های بهاره تبدیل به “جون” گفتن های شهوانی شده بود ، بعد از چند بار تلمبه زدن کیرمو کشیدم بیرون ، یه نگاه به سوراخش کردم ، دقیقا به کلفتی کیرم باز مونده بود ، دیدن همین صحنه دیوونم میکرد ، کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش ، از بس خیس بود که خیلی راحت تا ته رفت تو ، به سرعت شروع کردم به تلمبه زدن ، دستمو از زیر تاپش رسوندم به سینه هاش ، با دست چپم موهاشو جمع کردم تو دستم و کشیدم عقب ، آهههههههههههههههههههههه بلندی گفت ، سرش اومد روی شونم ، به وحشیانه ترین حالت ممکن سینشو چنگ میزدم و موهاشو میکشیدم ، جیغ میکشید ولی در عین حال لبخند میزد ، معلوم بود که داشت لذت میبرد ، منم وضعیتم مثل بهاره بود ، انگار اولین سکس زندگیم بود !! یه آههههههههههه بلند و یه لرزش شدید نشان از ارگاسم بهاره داشت ، نمیدونم چرا ولی دیدن ارگاسم شریک جنسی همیشه منو به اوج میرسوند واینبار هم دیدن ارگاسم بهاره منو به اوج رسوند ، انگار همه ی حس های خوب دنیا توی وجودم جمع شد و به یکباره از نوک کیرم فوران کرد ، مثل بچه ها میلرزیدم ، چند لحظه محکم فشارش دادم ، دیگه نتونستم روی پام بایستم ، بی اختیار کیرم از توی کسش در اومد ، بهاره بی حال ولو شده بود روی میز ، بی حال عقب عقب رفتم ، تکیه دادم به دیوار ، حس خستگی و خواب آلودگی توی مطب جاری بود ، آروم آروم سر خوردم ونشستم پای دیوار، چشمم به آبی بود که ریخته بودم توی کس بهاره و آروم آروم داشت از لای کسش میریخت بیرون ، پلکم سنگین شد و چشمامو بستم …………… [imgs=] [/imgs]

دیار آبا اجدادی (۳) قبل از شروع قسمت سوم داستان ، باید از همه ی دوستانی که با اظهارلطف خودشون به من انگیزه دادن تا قسمت سوم رو بنویسم تشکر کنم . امتیاز دهی و نوشتن نظرات شما برای قسمت های اول و دوم وظیفه منو برای حفظ کیفیت و جلوگیری از افت داستان به شدت سنگین کرد ، تا جائی که مجبور شدم بین قسمت دوم تا نگارش قسمت سوم داستان یک وقفه 3 ماهه ایجاد کنم . به هر حال از اینکه این داستان رو میخونید ممنونم و امیدوارم بازهم بتونم لذت خوندن یک داستان خوب رو در شما ایجاد کنم . طبق معمول برای صبحونه هیچی تو خونه نداشتم حتی یه تیکه نون … زدم بیرون تا برای خونه یه کم خرید کنم . توی این یکسالی که در کرمانشاه بودم کم کم داشتم شناخته میشدم و این به لطف اعمال جراحی زیادی بود که در بخش اورژانس انجام میدادم . با پس انداز پولهام تصمیم داشتم ماشینو عوض کنم . علتش هم این بود که جلوی همکارام خجالت میکشیدم با یه پراید درب و داغون اینطرف و اونطرف برم . آقای “ثابت” یکی از بیماران من بود که نمایشگاه اتومبیل داشت ، برای جراحی آپاندیس بهم مراجعه کرده بود و باهم دوست شدیم . بهش سپرده بودم برام یه ماشین توی حدود قیمت 35 میلیون تومان پیدا کنه ! همین که از خونه اومدم بیرون موبایلم زنگ خورد ، دیدم آقای “ثابت ” پشت خطه : -سلام جناب ثابت -سلااااااااااااااام آقای دکتر ، خوبی ؟ -ممنون ، شما چطوری ؟ -من که خوب نیستم ، خودت که میدونی ، این چربی خون و دیابت پدر منو در آورده !… بگذریم ….. برات یه ماشین پیدا کردم میرسی بیای ببینیش ؟ -چی هست ؟ -یه مزدا 3 ، صاحبش یه خانوم مهندسه ، بهش زنگ میزنم ماشینو بیاره ، بیا ببین اگه خوشت اومد معاملش کنیم !!! -باشه ، من امروز بیکارم ، هر وقت شما بگی میام نمایشگاه ! -اونم وقتش خالیه ، ساعت 11 بیا نمایشگاه تا هماهنگ کنم اونم بیاد . “ثابت” آدم خوبی بود ، هرچند که مثل همه ی نمایشگاهیا کلاه سرش نمیرفت ، اما از اونائی هم که توی عالم رفاقت کلاه سر مردم میذارن نبود ! بهاره-منشیم- برای دیدن پدر و مادرش چند روزی رفته بود” کنگاور”- یکی از شهرستانهای کرمانشاه – ، منم خسته از یکسال کار، مطب رو برای یک هفته تعطیل کرده بودم … بعد از دوش گرفتن و خوردن صبحونه راه افتادم به سمت نمایشگاه . ساعت 10:30 رسیدم ، “ثابت” داشت با یکی از دلال های نمایشگاه تخته بازی میکرد 3-4 تا دلال دیگه هم داشتن نگاه میکردن ، منو که دید جاشو داد به یکی از دلالها و خودش به استقبالم اومد . -خوش اومدی دکتر جان -ممنون . -یه ماشین برات پیدا کردم عینهو نقل … ماه … باور کن از بس که ازش استفاده نشده بوی نوئی میده هنوز !!! -لابد واسه یه خانوم دکتره بوده که صبح میرفته مطب و ظهر میومده ؟؟؟ از ته دل زد زیر خنده ، کلا آدم خوش اخلاقی بود … -نه …. این یکی خانوم مهندس بوده باهاش میرفته سر ساختمون مردم …. برام چائی ریخت … مشغول حرف زدن بودیم که دیدم یه مزدا 3 نوک مدادی جلوی نمایشگاه توقف کرد . “ثابت ” گفت : -بیا … اینم از ماشین ..ببین چه عروسکیه !! راست میگفت ظاهرش که تمیز و سالم بود .. منم خیلی اهل مته به خشخاش گذاشتن و ایراد گرفتن نبودم ، زن میانسالی اومد داخل نمایشگاه ، قد بلند و خوش اندام بود ، یه مانتوی سفید آستین سه ربع کوتاه تنش بود که با یه شال صورتی و شلوار سفید ست شده بود. موهای طلائی رنگش زیبائی خاصی به چشمای عسلی و درشتش میداد و در یک کلام خیلی زیبا بود …. “ثابت ” جلوی پاش بلند شد و ما رو به هم معرفی کرد . زنی زیبا که شخصیت و کلاس برخوردش هم مثل چهره ی زیباش مثال زدنی بود . خانم “یوسفی ” مهندس آرشیتکت بود والبته انگشتهای کشیده و هنرمندش هم گویای همین مطلب بود . خیلی سریع تر از اونی که بشه فکرشو کرد ماشین معامله شد و من در تمام این مدت محو تماشای اثر هنری خداوند بودم ، زنی که با وجود سن حدود 45 سالش بسیار شاداب و زیبا بود . بیعانه ماشین رو به “ثابت” دادم و قرار شد که باقی مبلغ رو هم توی محضر پرداخت کنم ! برای محضر قرار فردا رو گذاشتیم و از هم خدا حافظی کردیم ! تمام شب توی فکر خانم “یوسفی” بودم … صبح که از خواب پاشدم اصلاح کردم و کت و شلواری رو که تازه خریده بودم تنم کردم ! تیپم بد نشده بود ، نه اینکه خوش تیپ باشم اما کلا بد نشده بودم ! راس ساعت 10 توی دفتر اسناد رسمی بودم ، خانم یوسفی قبل از من رسیده بود : -سلام .. دیر که نکردم ! با خوشروئی گفت : -نه منم تازه رسیدم ! البته اینجا خیلی شلوغه فکر کنم یه 2 ساعتی علاف بشیم ! -بله ، ظاهرا همینطوره ! مدارکو دادیم به دفتر یار ، و توی سالن نشستیم تا نوبتمون بشه ، خانم یوسفی کلا مشکی پوشیده بود و همین مطلب زیبائی شو دو چندان میکرد ، روبروش نشسته بودم و محو تماشای زیبائی باور نکردنیش بودم ! چهره ی زیباش توی اون شال و مانتوی مشکیش مثل خورشید میدرخشید و موهای طلائی رنگش هم مثل تلالو پرتوهای خورشید به زیبائیش وجهه ی آرتیستی داده بود . با صدای خانم یوسفی به خودم اومدم : -آقای دکتر .. آقای دکتر ؟ -جانم ؟ -شما همیشه همینجوری به خانوما زل میزنید ؟ یه لحظه خشک شدم ، خیلی جدی داشت نگاهم میکرد ، خجالت کشیدم : -معذرت میخوام ، منظوری نداشتم ! یهو زد زیر خنده و گفت : -شوخی کردم آقای دکتر ، اما کلا باید بگم اصلا بلد نیستید چشم چرونی کنید ! توی دلم داشتم بهش بد وبیراه میگفتم که اینجور منو شوکه کرده بود ، توی دلم گفتم مرده شور شوخی خرکیتو ببرن ! سعی کردم خودمو جمع و جور کنم : -من قصد چشم چرونی نداشتم ، فقط داشتم به بینی شما نگاه میکردم ، خیلی ماهرانه جراحی شده ! خیلی تند و جدی گفت : -دماغ من عملی نیست ، نکنه پزشکیتونم مثل چشم چرونی کردنتونه ؟ یعنی واقعا نتونستید بفهمید جراحی نشده ؟؟؟ دماغش عملی نبود ، من اینو گفتم که یه بهونه ای جور کرده باشم برای چشم چرونی مسخره ام ! گفتم : -از بس که بینیتون خوش فرمه انگار که جراحی شده ! حس کردم خیلی خوشش اومد ، با یه ذوق کودکانه ای گفت : -خیلی ها اینو میگن … به دستش نگاه کردم دیدم حلقه نداره ، بلافاصله گفتم : -شوهرتون هم همینو میگه ؟ یه لحظه یه غمی اومد توی صورتش اما نمیخواست بروز بده ، سر شو بالا گرفت وگفت : -از هم جدا شدیم ! -چرا ؟ خانومی به این خوبی ، آرزوی خیلی از مردها میتونه باشه !!! -بله ، ولی شما الان گفتی (مرد) … اون نامرد هم نبود … سعی کردم بحثو عوض کنم ، تا از حال و هوای غمگین توی سینه اش فاصله بگیره … -خب ، ماشینو دارید میفروشید که یه مدل بالاترشو بگیرید ؟ -نه ! دارم میرم خارج ، همه چیزو دارم میفروشم ، خونه رو هم که بفروشم دیگه با خیال راحت میرم اونور ! پاشو روی پا انداخته بود و با دسته کلیدش دائم بازی میکرد ، واقعا چهره ی زیبا و اغوا کننده ای داشت … -شما تخصصتون چیه ؟ -من جراح عمومی هستم … -همسر شما چکاره اس ؟ -من هم مثل شما متارکه کردم . زد زیر خنده ، با عشوه خاصی گفت : -پس شما هم مثل من از هفت دولت آزادی ؟ -بله … منم راحت شدم . -پس خوش به حالمون ….. و بازهم صدای خندش پیچید ! خودشو جمع و جور کرد و گفت : -دکتر من رگهای پاهام متورم شده و مویرگهام مشخصه ، کمی هم پا درد دارم ، مشکلم چی میتونه باشه ؟ -خب به این مشکل میگن واریس ، ولی برای جواب قطعی باید معاینه بشید ! -اونوقت اگه واریس باشه باید چیکار کنم ؟ -چیزی نیست ، یه عمل کوچولو حلش میکنه ! -پس من میام مطب خدمتتون ، یه معاینه بکنید ! مشکلی نیست ؟ -نه ! خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم ! -پس من همین امروز مزاحم میشم ! -راستش ، مطب تا آخر هفته تعطیله ! -چه بد ! خب پس یه کار دیگه میکنیم ، البته اگه اشکالی نداشته باشه ! -امر بفرمائید ! -شما امشب شام تشریف بیارید منزل ما ! هم یه شام باهم میخوریم و هم شما پای منو معاینه میکنی ! البته من حق الزحمه شما رو هم تمام و کمال پرداخت میکنم ! یه لحظه موندم که چی بگم ، در همین حین صدای سر دفتر رو شنیدم که ازمون میخواست دفتر رو امضا کنیم حرفمون نیمه کاره موند … بعد از انجام کارهای دفتری ، جلوی در میخواستیم خداحافظی کنیم مونده بودم چجوری بهش بگم شب میام که گفت : -پس شب تشریف میارید دیگه ؟ بدون مکث گفتم : -به شرطی که خیلی خودتونو توی زحمت نندازید ! -باشه ، قول میدم ! پس شب میبینمتون ! از هم جدا شدیم و من راهی خونه شدم ! رفتارش برام عجیب بود ، شاید” یوسفی ” منظوری داشت و قصدش این بود منو به خونه بکشونه ، و شاید هم از اون دست زنهائی بود که فقط راحت رفتار میکرد و میخواست با دکتری که از قضا خریدار ماشینش هم هست یه دوستی خانوادگی سالم رو پایه ریزی کنه ، که در هر صورت به حال من فرقی نمیکرد ، شایسته این بود که من در برابر رفتار راحت خانوم “یوسفی” رفتاریه جنتلمن رو داشته باشم و همیشه هم از این متنفر بودم که رفتار خوب یک خانوم یا لبخند ساده ی اون رو به حساب علاقه اش به خودم بذارم ، همیشه برداشتم از این نوع رفتار (لطف و محبت طرف مقابل ) بود و هرگز بیش از این فکرنکردم و در ذهنم به کسی برچسب نزدم! دیگه نمی تونستم کت وشلوار صبح رو بپوشم ، دلم میخواست تیپم با صبح فرق کنه ، رفتم و یه دست کت و شلوار خاکستری خریدم ، دلم نمیخواست جلوی ” یوسفی ” کم بیارم ، یه دسته گل زیبا سفارش دادم و برای اصلاح به آرایشگاه رفتم … دم غروب ، به خانوم “یوسفی” زنگ زدم ، بعد از پرسیدن آدرس دوباره ازش خواهش کردم که خودشو خیلی به زحمت نندازه …! خونه اش توی خیابون “کسرا” بود ، بهترین و باکلاس ترین محله ی شهر … ظاهر خونه از قیمت بالای اون حکایت داشت ، زنگ رو که زدم ، صدای مرد مسنی از اون سمت آیفون گفت : -بفرمائید تو آقای دکتر … وارد حیاط شدم … درب ورودی تا جلوی ساختمون نزدیک 20 متر راه بود ، راهی که سنگفرش بود و دوطرفش با درختچه های زیبا و چراغهای رنگی تزئین شده بود …. سمت راست باغچه بزرگی بود که درختهای زیادی داخلش کاشته شده بود و پشت درختها آلاچیقی با چوب های قهوه ای رنگ منو به یاد ویلاهای شمال می انداخت … انتهای حیاط ساختمون بود ، ساختمون 2 طبقه زیبائی که بسیار هنرمندانه طراحی شده بود و به نظرم کار خود “یوسفی ” بود … پیرمردی به تندی از پله ها پائین اومد ، با خوشروئی و متانت سلام داد : -شما تشریف ببرید بالا … و لطف کنید سوئیچ ماشینو بدید تا بیارم داخل … بیرون معلوم نیست این دزدای از خدا بی خبر چی به سر ماشینا میارن … سوئیچ رو بهش دادم . به سمت ساختمون رفتم ، خانوم “یوسفی ” جلوی در ساختمون وایساده بود …انوم “یوسفی “….!!!؟؟؟؟ نه نه … یه فرشته بود ، فرشته ای که لباس ماکسی بلند نقره ای رنگ و موهای طلائی جمع کرده پشت سرش ، منو برای لحظه ای در جای خودم میخکوب کرد …. لبخندی روی لبش بود که برای هر بیننده ای زیبائی بهشت رو تداعی میکرد وبرای من حکم رویائی رو داشت که شاید امشب تحقق پیدا میکرد و شاید هم هرگز…………. دهنم خشک شده بود ، دست و پام میلرزید ، سعی کردم به خودم مسلط بشم و محکم قدم بردارم … جلوی چشمم 6 تا پله بود ، ولی پاهام گوئی که تا میانه ی” هیمالیا ” بالا رفته باشن و تاب ادامه ی راه رو نداشته باشن ، نای بالا رفتن از پله ها رو نداشتن ومن در میانه ی راه به قله ای فکر میکردم که ازطرفی دست یافتن بهش بسیار دشوار مینمود و از طرفی به شکلی وسوسه انگیز منو به سمت خودش فرا میخوند …. به هر زحمتی بود رفتم بالا ، تا بحال اینقدر تحت تاثیر زنی قرار نگرفته بودم … -سلام -سلام آقای دکتر … خوش اومدین … کلبه ی درویشی ما رو منور فرمودین …. -خواهش میکنم … محبت دارید … گل رو به خانوم یوسفی دادم … تشکر و خنده شیرینش نشون میداد که خوشحال شده … هرچند که زیباترین گلهای دنیا هم جلوی خانوم یوسفی حقیر و ناچیز بودن …با دست منو به داخل هدایت کرد … خونه بسیار زیبا و هنرمندانه طراحی شده بود … تزئینات داخلی خونه کاملا معماری بود و مجسمه های ریز و درشت داخل خونه گویای این بود که خانوم “یوسفی” به مجسمه علاقه زیادی داره … قبل از اینکه بشینم ، خانوم “یوسفی ” ازم خواست که کتم رو بهش بدم تا به رخت آویز بزنه … پشتشو که به من کرد قلبم ریخت … لباس زیبای تنش که جنس لخت وبراقی داشت ، چنان بدن زیبای اونو نمایان میکرد که برای لحظه ای دلم میخواست مثل شیر گرسنه بهش حمله کنم و لباس تنش رو جر بدم و خودم رو به بدن زیبا و سکسیش برسونم …. یه لحظه متوجه قطرات عرقی که به سرعت از پیشونیم به پائین میلغزید شدم … سریع جستی زدم ویه دستمال کاغذی برداشتم وصورتمو خشک کردم ، درهمین حین پیرمردی که به استقبالم اومد وارد شد ، صدای خانوم “یوسفی” رو شنیدم که خطاب به پیرمرد گفت : -سید ، برای آقای دکتر شربت ببر ، فکر کنم خیلی گرمشون شده !!!! جمله اش آمیخته با لحنی پیروزمندانه بود ، مثل شکارچی که بعد از شکار شیر پاشو گذاشته روی سینه اش و داره لبخند میزنه تا عکس بگیره !!! خانوم یوسفی برگشت ، مثل کبک میخرامید و من مست و مفتون این زن میانسال زیبا شده بودم …. -خب آقای دکتر ، از ماشینی که بهتون فروختم رضایت دارید یا نه ؟؟؟ “سید” با یه سینی که توش دو تا لیوان شربت بود ، وارد سالن شد و بهم شربت تعارف کرد ، در حالیکه یکی از شربتها رو برمیداشتم با صدائی خفه گفتم : -خیلی خوبه !هرچند که من قبلا “بی ام و” سوار میشدم ، اما باید اقرار کنم اینم خیلی ماشین خوبیه ! -آره ! منم اگه عازم خارج نبودم هرگز نمی فروختمش … کمی از شربت رو نوشیدم ، گلوم تازه شد ، تا بحال پیش نیومده بود جلوی زنی اینطور زانو بزنم ، اما در برابر “یوسفی” داستان فرق میکرد ، دلم میخواست ساعتها بهش زل بزنم و بی هیچ حرفی فقط از زیبائی حیرت آورش لذت ببرم … خانوم “یوسفی”اومد نشست ، پاشو روی پای دیگه اش انداخت و ناگهان لباس نقره ای رنگش بالا رفت و قسمتی از ساق پای تکیه گاهش بیرون افتاد ، خدای من … شاهکاری بود از بهترین اثر یک هنرمند چیره دست که گوئی با بهترین سنگ مرمر دنیا ساخته شده بود ، ساقی سفید رنگ و سفت که منو هر لحظه دیوونه تر میکرد ، دوباره یک قطره عرق از پیشونیم چکید ، به سرعت پاکش کردم ، یه آن متوجه شدم که لیوان شربت توی دستم میلرزه ! لیوانو روی میز گذاشتم ، دیگه حالت شیر شکار شده رو نداشتم ، حالا دیگه حس بچه آهوئی رو داشتم که توی چنگال یه پلنگ تیزچنگ اسیر شده بود وراه فراری نداشت …. خدای من این چه حالتیه که داره بر من میگذره ؟ آتش تند هوس درونم زبانه میکشید ومن به تندی میسوختم و از درون بیقرار و آشفته بودم ! هوس بوسیدن لبهای خانوم “یوسفی ” مثل رعد وبرق سلول به سلول بدنم رو در مینوردید و من بی تابانه به چیزی فکر میکردم که نه سهل بود ونه محال …. یک ساعتی بود که با خانوم” یوسفی “حرف میزدم ، حرف که چه عرض کنم ، بیشتر مثل کسی که نشئه ی بنگ و افیون باشه فقط زر میزدم که چیزی گفته باشم …! میز شام آماده شد ، “سید” خیلی حرفه ای میز رو چیده بود و از همه جالب تر اینکه سر میز شام ، سه نوع مشروب هم وجود داشت ! شامپاین ، ویسکی و شراب ، سه نوع مشروب متفاوت با تاثیری متفاوت ! -من نمیدونم شما مشروب میخوری یا نه ؟ اما من از” سید” خواستم که مشروب هم سر شام بذاره شاید شما بخوای لبی تر کنی ! -اتفاقا خیلی وقته مشروب نخوردم ، ممنون که به فکر بودید ! -خواهش میکنم … پس شما از هرکدوم که میخواید هم برای خودتون بریزید هم برای من ! دو تا گیلاس کشیدم جلو ، در بطری ویسکی رو باز کردم ، چقدر سرد بود ، معلوم بود که از صبح توی یخچال بوده ! گیلاس ها رو تا نصفه پرکردم ! عطر خوش ویسکی توی فضا پیچید …یه تیکه ماهی برای خودم گذاشتم و کمی هم سالاد کرفس کشیدم ! اشتهائی به غذا نداشتم ولی دلم شدیدا ویسکی میخواست ! دلم میخواست از خودم بیرون بیام ، دلم میخواست آروم بشم … گیلاس خانوم “یوسفی” رو دادم دستش ، و گیلاس خودمو بردم بالا … -به سلامتی … گیلاسشو جلو آورد وبه گیلاسم زد -به سلامتی … پیکمو رفتم بالا ، گلوم سوخت … طعم تلخ ویسکی رو خیلی وقت بود حس نکرده بودم … چشممو بستم و دادم پائین … چشممو که باز کردم دیدم بشقاب سالاد کرفس با یه قاشق جلوی صورتمه ….معطلش نکردم ، یه قاشق سالاد زدم … -تند بود ؟ -نه ، من خیلی وقته مشروب نخوردم ، مشکل از منه ! -پس دومیشم بریزید بخوریم … شاید حالا حالاها وقت نشه مشروب بخوریدا ….!!! و چشمکی به من زد که منو متوجه شوخی بودن حرفش بکنه و یه لبخند ملیح روی لبای برجسته و زیباش نشست ! نشستیم روبروی هم ، میز کوچیک بود و میشه گفت دو نفره … با هم گرم صحبت شدیم … نفهمیدم چقدر گذشت … همینو میدونم که خانوم “یوسفی” دیگه بعد از پیک سوم با من همراهی نکرد … اما من تا آخرین قطره مشروبو رفتم بالا…. [imgs=] [/imgs]

دیار آبا اجدادی (4) سرم شدیدا درد میکرد … چشمامو باز کردم ، نور ضعیف اتاق و صدای تیک تیک ساعت بیش از هر چیز نظرمو جلب کرد …اومدم بلند بشم اما انگار یکی منو دوخته بود به تخت … به زحمت سرمو چرخوندم !!! توی اتاق تنها بودم … به سختی بلند شدم نشستم … ملحفه نازکی که روم بود سر خورد و افتاد … یه لحظه برق منو گرفت .. لخت لخت بودم !!!حتی شورت هم پام نبود ! نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم !!! ساعت نزدیک 6 بود !!! اومدم تکون بخورم که در باز شد … یه پری وارد شد با لباسی بلند و موهای باز … -دکتر ، بالاخره پاشدی ؟ آروم درو بست و اومد نشست لبه تخت … ملحفه رو کشیدم روی سینه ام .. -بله … چه اتفاقی افتاد ؟ -هیچی … شما یه کم زیاده روی کردی ! -جدی میگید ؟ …… شرمنده ، باعث عذابتون شدم … -نه این چه حرفیه ؟ آخر شب حالت تهوع داشتید ، رفتید دستشوئی … یه 10 دقیقه ای خبری ازتون نشد ، اومدم دیدم بی حال افتادید کف سرویس … لباساتونم کثیف شده بود ، مجبور شدیم لخت بخوابونیمتون توی اتاق ! هیچکدوم از حرفاشو یادم نمی اومد …. -الان میگم” سید “براتون یه چائی با آبلیمو بیاره که حالتون جا بیاد …. اتاق دور سرم میچرخید … دهنم تلخ بود دلم میخواست سیگار بکشم … گفتم : -ببخشید ، من یه پاکت سیگار توی جیبم بود … -آره ! اوناهاشش کنار تخته ! در حالیکه با دست به سیگار اشاره میکرد از اتاق بیرون رفت… جالب بود ، سیگار کنار تخت بود و بغلش هم یه زیرسیگاری ، انگار فکر همه چیزو کرده بود ! دستم میلرزید ، به زحمت یه سیگار برداشتم و روشن کردم ، طعم تلخ نیکوتین دهنمو تلختر کرد ! سیگارو نکشیده خاموش کردم … یه “روبدوشامبر” سورمه ای کنار تخت بود … بلند شدم و تنم کردم … جلوی آینه نگاهی به خودم کردم ، پای چشمم گود افتاده بود … خانوم یوسفی اومد توی اتاق -الان چائی دم میکشه ، موافقید بریم توی حیاط وزیر آلاچیق صبحانه بخوریم ؟ -بله حتما ! به زحمت پله ها رو پائین رفتم ، توی حیاط نسیم خنک سحرگاه حالمو جا آورد ! سید در حالیکه نون سنگ دستش بود وارد حیاط شد منو که دید اومد جلو : -سلام آقا ، خدا رو شکر که بهترید ، دیشب خیلی نگران شدیم ! -ممنونم ، شرمنده ، باعث زحمت شدم ! -نه این چه حرفیه ! پیش میاد بعضی وقتا ! ما بیشتر نگران شما بودیم … زیر آلاچیق یه میز چوبی بود با 2 تا صندلی … خانوم یوسفی بهم تعارف کرد که بشینم … یه جورائی ازش خجالت میکشیدم ! گفتم : -ببخشید ! فراموش کرده بودم سن وسال مستی و عرق خوری از من گذشته … ! با لوندی خاصی گفت : -دکتتتتتتر …. نگید این حرفو ! اونموقع فکر میکنم خیلی پیر شدم !!! -من به شما جسارت نکردم !!! خودمو عرض کردم ! -دکتر شما مست باشی بهتره ! اینجوری خیلی لفظ قلم و رسمی حرف میزنید ! یه لحظه انگار برق بهم وصل کرده باشن : -مگه من دیشب چجوری حرف میزدم ؟؟ -خیلی خودمونی ! راحت و بدون استرس ، حتی بدون عرق کردن و رعایت آداب دست و پاگیر رسمی ! مگه یادتون نیست ؟ احساس کردم دوباره عرق رو پیشونیم نشست …سید میز صبحونه رو ردیف کرد ، سید که رفت گفتم : -نه چیزی یادم نمیاد ! دیگه چی گفتم ؟ -چیز بدی نگفتید ! گفتید مستی آن را آنچنان تر میکند !!! گفتید که باورتون کنم و اون چیزی رو که در مستی هستید بپذیرم !!! سکوت کردم ! سرمو انداختم پائین … گفتم : -شرمنده …. اگه چیزی گفتم از روی مستی بوده …… حرفمو قطع کرد -من نفهمیدم ، کدومو باور کنم ؟ این حالتو یا اون حالتو ؟؟؟ یه لحظه به خودم مسلط شدم ، خانوم “یوسفی” میدونست داره چی میگه و به نحوی داشت از درموندگی و حس شرم و خجالت من لذت میبرد ، دوست داشتم توی شرایط مشابه خودم قرارش بدم ، پرسیدم : -شما از کدومشون خوشتون میاد ؟ جا خورد ! کاملا مشخص بود ، مطمئن بودم که انتظار شنیدن این حرفو نداشت : -اونی که شما رو به یه بچه کوچولو تبدیل میکنه و از این لاک جدی و رسمی درتون میاره ، اونی که خودمونی تره ، من میخوام که خودت باشی دکتر … میتونی ؟؟؟؟؟؟؟ یه لحظه بدم اومد ازش ، احساس کردم از خیلی بخودش مغروره ، فهمیدم از اونائیه که لرزش دل مردها بیشتر ارضاش میکنه ! -دیشب چی گفتم ؟ -همه ی اون چیزائی که الان میخوای بگی و نمیتونی !! از هیکلم و قیافم تعریف کردی !! برام جوک +18 گفتی ، از مشکلاتت با زنت گفتی ……… دیشب عالی بودی دکتر…. از مصاحبت باهات خیلی لذت بردم !!! -تمام این مدت میترسیدم حرفی بزنم که باعث رنجشت بشه ! سعی کردم لحنمو صمیمی تر کنم ، واونم این مساله رو بخوبی فهمید !!! -میدونم ، واسه همینه که ازت میخوام راحت باشی !!! ابراز علاقه کردن ولو از هر نوعش وبه هر قصدی هیچ اشکالی نداره !!! -پس دیشب ابراز علاقه هم کردم ؟ -آره و اگه بالا نمی آوردی فقط خدا باید به من رحم میکرد !!! و با صدای بلند زد زیر خنده ……… یه کم خجالت کشیدم اما نتونستم جلوی خندمو بگیرم ، با خنده گفتم : -پس شانس آوردی … -نه ! به نظرم تو بیشتر شانس آوردی دکتر ! چون ممکن بود کاری کنم که بعدش حسابی پشیمون بشم !!! بعد یه دفعه صورتشو آورد جلو و زل زد توی چشمم -دوستم داری ؟ -من جذب تو شدم ! دست خودم نیست ، تو خیلی زیبا و خوش مشرب هستی ومن با دیدنت خودمو گم میکنم ! -پس دوستم نداری ! خوشگلی و خوش هیکلی من جذبت کرده !!! -من وتو فقط 2 روزه که همدیگه رو میشناسیم و دوست داشتن با 2 روز آشنائی حاصل نمیشه ! زمان بیشتری میخواد ! صورتشو کشید عقب … قیافش شبیه شکست خورده ها شد : -تو همونجور که بلد نیستی چشم چرونی کنی ، دروغ گفتن هم بلد نیستی ! تا پایان صبحانه ساکت بودیم بعد ازخوردن صبحانه گفت : -من میرم بالا برای معاینه آماده بشم ! راهی ساختمون شد ، سید هم در حالیکه یه زنبیل دستش بود برای خرید رفت بیرون ! من هم با 5-6 دقیقه تاخیر رفتم بالا ، در اتاق خوابشو زدم : -اجازه هست ؟ -بیا تو … وارد اتاق شدم ، زیبا بود ، پر نور و خوش رنگ ، یه تختخواب 2 نفره بزرگ وسط اتاق بود ، “یوسفی” روش دراز کشیده بود و یه ملحفه سفید هم کشیده بود روی خودش ! درو بستم و رفتم به سمت تخت : در حالیکه نزدیک میشدم گفت : -اگه میگفتی دوستم داری ، ارتباطمون سر میز صبحونه برای همیشه قطع میشد ، ولی از اونجائی که راستشو گفتی ، الان این بالا هستی توی اتاق خواب من ! اینجا وتوی این اتاق هر اتفاقی که بیفته برای همیشه در سینه و ذهن من وتو دفن میشه ، وهر موقع که من بخوام ، این رابطه تموم میشه ! اون حرف میزد و قلب من کنده میشد ! کنار تخت نشستم ….. گفت : -نمیخوای معاینه رو شروع کنی ؟ آروم ملحفه رو از روی پاش کنار زدم ، رگهای ریز بنفش خودنمائی میکردن ، ساق پاشو گرفتم توی دستم ، داغ و سفید بود ، از بس که صاف بوددستم از روی پاش سر میخورد ! پاشو صاف کشیدم بالا ! ملحفه سر خورد و کنار رفت ! وایییییییییییییییییی لخت لخت بود ، یه لحظه خط کسشو دیدم ! دلم لرزید ، با خونسردی گفت : -همونطور که این رابطه به خواست من شروع شد ، به خواست من تموم میشه ، هر موقع که خواستم ، فراموش میکنی که بین ما چه اتفاقی افتاد و اینکه حتی منو دیدی ؟ ازش بدم اومد ، دلم میخواست بزنم توی صورتش ولی نمیشد ، از اومدنم پشیمون بودم ، اما یه حسی از درونم گفت ، حالشو جا بیارم ، تحقیرش بیشتر بهم میچسبید ، باید تلافی میکردم … با صداش بخودم اومدم : -میشه در اتاقو قفل کنی ؟ به تندی پاشدم و رفتم سمت در قفلش کردم ، وقتی برگشتم دیدم نشسته لبه تخت لخت لخت ، موهای زیبای طلائی رنگش ریخته بود روی سینه هاش … دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، خیز برداشتم به سمتش ، لبامون قفل شد روی هم انداختمش روی تخت ، لباشو وحشیانه میخوردم ، و اون خیلی جانانه تر جواب میداد ، کیرم مثل سنگ شده بود ، کیرمو محکم فشار میدادم لای پاش ، صدای نفس زدنش تند تر شد ، موهامو محکم کشید ، به وحشیانه ترین شکل ممکن سینه شو چنگ زدم ، جیغ یلندی زد ، و با حالتی کشدار گفت ، آرووووووووووووووووم ، سینه هاش خوش تراش و زیبا بود ، نوک سینه شو کردم تو دهنم ، محکم مکیدم ، دردش اومد ، با دست سرمو کشید بالا ، و در حالیکه ناله میکرد گفت ، میگم آرووووووووووم وحشییییییییییییی ، راست میگفت دیوونه شده بودم و وحشیانه به تن بی نظیرش حمله میکردم ، تمام تنشو لیسیدم ، همه جای تنش بوی عطر میداد و عطر موهاش از همه دیوونه کننده تر بود ! کیرم بارها به مرز انفجار رسید و به سختی کنترلش کردم ! دستش کیرمومحکم فشار داد ، از لای روبدوشامبر کیرمو کشید بیرون ، آهههههههههه کشداری کشید و محکم فشارش داد ، روبدوشامبرو در آوردم و یه لحظه از دیدن سایز کیرم حیرت کردم ، از همیشه کلفت تر و بلند تر شده بود ، ایستادم جلوی تخت ، “ملیحه” (خانوم یوسفی) جلوم زانو زد ، کیرمو کرد توی دهنش ، چنان مکیدش که همون لحظه اول خواستم ارضا بشم ، آههههههههههههههههه بلندی کشیدم ، چنان ماهرانه ساک میزد که منو یاد هنرپیشه های فیلمهای سوپر می انداخت ! دیدن کون سفید وخوش ترکیبش که روبروم قمبل کرده بود دیوونه ترم میکرد ، دلم میخواست بلیسمش ، به حالت 69 خوابیدیم ، حالا اون روی من بود و به ساک زدن ماهرانه اش ادامه میداد ، سر منم وسط پاش بود ، جائی که کسش تا نوک دماغم فقط چند سانتیمتر فاصله داشت ، خیس خیس بود و بسیار زیبا … اصلا مثل کسهای دیگه نبود ، دو تا لب صورتی خوشگل و کوچیک از لای کسش زده بود بیرون ! چوچولش برجسته و سفت شده بود ! زبونی لای کسش کشیدم ، آهههههههههههههههههههههههه کشید ، چوچولشو کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن ، انگشت وسطمو کردم توی کسش ، در حالیکه میمکیدم انگشتمو توی کس تنگش عقب جلو میکردم ، سوراخ کونش آکبند مونده بود ، معلوم بود تا بحال سکس آنال نداشته ، اینو تجربه پزشکیم بهم میگفت ، با نوک زبونم چند بار سوراخ کونشو لیسیدم ، صدای ناله هاش داشت به فریاد تبدیل میشد ، از روم بلند شد، گفت : -نمیخوای بکنی ؟ بی هیچ حرفی دراز کشید رو تخت ، مثل برق پریدم روش ، کیرمو دو دستی گرفت و گذاشت دم سوراخ کسش ، با قدرت هرچه تمام تر کیرمو فشار دادم توی کسش ، جیغ بلندی کشید و گفت سوختممممممممممممممممممممم ، با سرعت هر چه تمام تر عقب جلو میکردم و صدای ناله های “ملیحه” اتاقو پر کرده بود ! مثل دیوونه ها هر از گاهی جیغ میکشید ، تاثیر الکل اجازه نمیداد آبم بیاد ، برش گردوندم ، بی هیچ حرفی سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش ، خودشو کشید جلو ، با جدیت گفت : -عقب نه !!! اجازه ندادم حرفی بزنه ، دستمو انداختم دور کمرش و محکم کشیدمش به سمت خودم ، یه تف گنده انداختم روی سوراخ کونش،گفتم : -این رابطه اونجوری که من میخوام اداره میشه ، فهمیدی ؟ و سر کیرمو فشار دادم روی سوراخش ، محکم رو تختی رو چنگ زد و چنان جیغی کشید که گوشم زنگ زد ! به سختی سر کیرم رفت تو ، صدای پر از اقتدارش میلرزید ، با ناله گفت : توروخدا درش بیار ، من نمیتونم از عقب بدم ! شنیدن صدای التماسش بیشتر حشریم میکرد ، دیگه موضوع سکس مهم نبود ، مهم این بود که من پیروز بشم ، کیرمو بیشتر فشار دادم تو ، جیغی کشید و اینبار امتداد صدای جیغش به التماسی بغض آلود رسید ، بخدااااااااااااااااا پاره شد …. بسه دیگه درش بیار ……… تو روخداااااااا درش بیاررررررررررر….. نمیتونستم درش بیارم ، توی این دو روز با انواع کرم ریختناش دیوونم کرده بود و با مست کردن من ، بخوبی توی دلش بهم خندیده بود ، اگه کیرمو در میآوردم ، بعدا جلوی غرورم احساس شرمندگی میکردم ! با تمام قدرت کیرمو فشار دادم تو ، صدای جیغش داشت کرم میکرد ، آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ مردم خدا ، آههههههههههههههههههه … درازکشیدم روش با تمام قدرت تلمبه زدنو شروع کردم ! چنان میکوبیدم که احساس میکردم کیرم هر لحظه منفجر میشه ، صدای جیغ های “ملیحه” به ناله های آمیخته با گریه تبدیل شده بود ، احساس غرور میکردم و همین حس منو به ارگاسم رسوند ، کیرمو کشیدم بیرون ، برش گردوندم ، با تمام فشار آبمو ریختم توی صورتش …. و بی حال افتادم روی تخت ، “ملیحه” افتاد کنارم ، آروم اشک میریخت ، دستشو گذاشت لای کونش وقتی آورد بالا دیدم خونیه ، بد جوری کرده بودمش ! حس خوبی داشتم ، از اینکه بازی رو من برده بودم خوشحال بودم ، خودمو پاک کردم ودراز کشیدم ، چشمامو بستم …. با صدای” ملیحه” بیدار شدم ، نزدیک ظهر بود ، کت و شلوارمو تمیز و اتو کشیده آورده بود برام ، پاشدم لباسامو پوشیدم ، “ملیحه” سنگین وساکت بود واین حال منو بهتر میکرد ، آماده شدم ، با یک بسته اسکناس اومد جلوم ایستاد :[imgs=] [/imgs] -این حق الزحمه شماست بابت ویزیت من … برام جالب بود که بازم میخواست منو خرد کنه ، با خنده گفتم : -میتونید بابت لطفی که در حق من کردید برش دارید … صورتم از محکمی کشیده ای که بهم زد سوخت ، ولی لذت حرفی که بهش زدم حس و حال بی نظیری بهم میداد … در حالیکه از عصبانیت میلرزید گفت : -از خونه من گمشو بیرون …. از ته دل زدم زیر خنده … قهقهه بلندم حالشو بدتر کرد ! سرشو گرفت توی دستش نشست لبه تخت صدای هق هقش توی اتاق پیچید ، بی توجه به گریه اش پیروزمندانه راهی خونه خودم شدم !!!!

شعله شهوت 1من و شیوا از بچگی باهم تو یه مدرسه درس می خوندیم و دوازده سال با هم همکلاس بودیم ودیپلممونو هم تو یه روز گرفتیم . حتی با همم تو یه روز کنکور قبول نشدیم . تو یه روز ازدواج کردیم . من از اون خوشگل تر و ساده تر بودم . تن و بدن هوس انگیزی داشتم که خیلی از مردا به دنبالش بودند ولی هیچوقت جلوی یه نامحرم روسری از سرم نمی گرفتم . آدم مذهبی و جانماز آبکشی نبودم ولی تا حدودی حلال و حرام حالیم بود . بر عکس من این شیوا خانوم خیلی شیطون بود و بر خلاف من که با اولین مرد زندگیم ازدواج کردم اون قبل از ازدواج کلی دوست پسر داشت ولی موقع عروسی باکره بود . درعوض اون از من خیلی زرنگ تر و زبل تر بود وبر عکس من که شیلا اسممه خیلی هم زبون باز بود . در عوض شوهر خوش تیپ تر و چهار شونه تری از همسر من داشت . ولی من به شوهرم افتخار می کردم مردی سر بزیر و اهل حلال و حرام بوده و دنبال سیگار و مشروب و اعتیاد نبود . در هر حال محسن شوهر من و مجید شوهر شیوا موقع ازدواج هر دوتاشون 25 ساله بودند و تو میدون شوش تهرون کارشون عمده فروشی ظرف و به اصطلاح لوکس فروشی بود که اتفاقا هردوتاشون توی دو تا مغازه جداگونه که مال پدرشون بود کار می کردند و کارشون توزیع جنس به خرده لوکس فروشیها در تهران و شهرستانها بود . من و شیوا هم سه سال ازشون کوچیکتر بودیم . و نزدیکای سیدخندون که خیلی هم با محل کار شوهرامون فاصله داشت یه خونه ویلایی تقریبا دو واحده گرفتیم که هر واحدش تقریبا دویست متری می شد . با یه حیاط سیصدمتری و کلی تجهیزات . همه چی بر وفق مراد پیش می رفت و ما اکثرا همه جا با هم بودیم . مسافرت و مهمونی و خیلی جاهای دیگه. شیوا جلوی شوهر من روسری سرش نمی کرد در عوض من رعایت می کردم . ولی فکر نمی کردم پوشش تنگ و چسبون من اینقدر تحریک کننده باشه که در دو سه دیدار آخر ما مجید شوهر شیوا یک لحظه هم چشم از کونم ور نداره . با یه نگاه خریداری بهم نگاه می کرد . تو چشاش لبخند هوسو می خوندم . از این نگاهها بدم میومد . احترام و دوستی به جای خود شوهر داری ووفا به جای خود . یه بار که برای شب نشینی اومده بودن به واحد ما وقتی که برای آوردن چایی به آشپز خونه رفته بودم اونم یه جوری خودشو به اونجا می رسونه وتنشو به کون بر جسته من می چسبونه . چندشم شد و اخمی بهش کردم که فقط یه عذر خواهی تحویلم داد . دیگه از دو ستی با اونا دلسرد شده بودم . یعنی این وضع باعث میشه که یه عمر رابطه دوستی من و شیوا بهم بخوره ؟/؟از محسن خواستم که خونهرو بفروشیم و خودمون مستقلا بریم یه جای دیگه خونه بخریم . کلی اصرار کرد تا علتشو بگم . منم همه جریانو براش توضیح دادم . دیدم داره می خنده -تو واسه همین موضوع ناراحتی ؟/؟این که چیزی نیست . من و شیوا میگیم و می خندیم و با هم خوش و بش می کنیم .-درست ولی تو هیچوقت تن خودتو به بدن شیوا می چسبونی ؟/؟نگاهی به من انداخت و قصد داشت چیزی بگه که پشیمون شد .-من دیگه نمی تونم این وضعیتو تحملکنم تا بچه دار نشدیم بزنیم بچاک . ما درست پنج ماه بود که ازدواج کرده بودیم ولی بچه دار نمی شدیم . مجید و شیوا هم که فعلا بچه نمی خواستند و می خواستن که عشق وحال حودشونو بکنن . اون روز گذشت و یه شب جلو من یه فیلم سکسی گذاشت . یعنی رسیور رو روشن کرد و رفت روی یه فیلم سکسی . یه لحظه دچار رخوت و سستی خاصی شدم ولی واسه این که سیاستمو حفظ کنم و محسن پررو نشده و دنبال کوس و کون زنای غریبه راه نیفته سرش داد زدم اما اون با پررویی گفت عجب کیری داره اون سیاهه ولی کیر آقا مجید ما خیلی خیلی از اون سرتره -خجالت بکش مرد خاموشش کن تو به کیر دوستت چیکار داری . همین چیزارو می بینی که بی غیرت شدی . اگه یکی زنتو انگولک کنه عین خیالت نیست دیگه . بگیر خاموشش کن ولی با این حال خیلی تحریک شده بودم . دیدم این بار داره زار می زنه و میگه خب ماهواره رو ولش یه سی دی دارم ایرانی و زبان فارسیه . همین یه بارو باهم می بینیم . دیگه از این کارا نمی کنم . هم حرصم گرفته بود و هم خنده ام و هم حس کنجکاویم گل کرده بود که ببینم این نوار ایرانی چیه . نمی دونم به چه منظوری این نوارو انتخاب کرده بود که هم حشری شده بودم و هم عصبی . دو تا زن با شوهراشون سکس ضربدری می کردند و گاهی هم دو به یک می شدند . صحنه های دو به دو و یک به یک هم داشتیم . اوایل فیلم یکی از زنا با دست به طرف مردی که شوهرش نبود اشاره زد وگفت بیا جلو کیرتو بیار ببینم مزه اش چیه خسته شدم از بس یهمدل کیر خوردم . اون اجنبی هم بهش می گفت اوووووخ جوووووووون قربون کوسسسسسسسست منم خسته شدم از بس یه مدل کس لیس زدم .-آره جون خودت . شما مردا ؟/؟-همه تون لنگه همین . رو هوا می زنین . ولی خوب کیر کلفتی داری کلفت تر ازکیر شوهرمه . منو به وحشت انداخته . شوهر زنه هم به حرف میاد و میگه عزیزم من که الان آماده ات کردم و راهتو باز کردم واسه چی می ترسی برو تو بغلش تا منم بچسبم به زنش .یه خورده خودتو ردیف کن تا بتونی بعدا برنامه دو به یکو هم خوب انجام بدی . خلاصه با همین نمایش اون روز من حشری شده رو گایید ولی بعد از ار گاسم بازم بهش متلک گفته و باز خواستش کردم -راستشو بگو شیلا تو خوشت نیومد ؟/؟-اگه بگم تحریک نشدم دروغ گفتم ولی اینا همش فیلمه .-فکر نمی کنی اگه ما هم از این تنوع ها داشته باشیم و یه سکس ضربدری رو انجام بدیم خیلی خوش بگذره و زندگی ما از این حالت یکنواختی در آد -عزیزم این افکار انحرافی رو از سرت به درکن . ما الان فقط یه بچه می خواهیم که زندگی مونو روشن کنه . مثلا به نظرت ما با کدوم زوج سکس ضربدری داشته باشیم ؟/؟حتما منظورت شیوا و مجید گستاخه . من که الان بیست و دو سه سالمه و از وقتی که چشم باز کردم کوچکترین خلاف جنسی با این دوستم نداشتم حتی با هیشکی دیگه هم چه مرد چه زن نداشتم خیلی از دخترا بودن که با هم لز داشتن ولی من اهلش نبودم. حالا هم همین طور . ا زت انتظار نداشتم که همچه فکری داشته باشی . من اگه ببینم تو سر سوزنی خطاکنی فوری به 110 یا هر مرجع مربوطه دیگه ای زنگ میزنم بیان ببرنت .ا گه هم می خوای از این فکرا داشته باشی و با من تفاهم نداری همین حالا طلاقم بده . سگرمه هایش تو هم رفت و با لحنی که ناراحتی ازش می بارید گفت شوخی کردم . فرداییش رفتیم آزمایشگاه و تست دادیم تا ببینیم چرا بچه دار نمی شیم . چند روز بعدهم دیدم با یه جفت بلیط دبی اومد پیشم و گفت عزیزم دوست داری بامن بیای دیگه ؟/؟-این چه حرفیه که می زنی ؟/؟خیلی حال میده . کلی هم جنس می خریم . لباسای زنونه . مخصوصا لباس خوابای خیلی خوشگل و تاپی دارن اونجا . واسه شوهر جونم خوشگل می کنم . خودمو هوس انگیز می کنم .-تو همیشه واسم هوس انگیزی .-ببینم فقط ما دوتاییم دیگه ؟/؟-آره مگه کی قرار بود با ما بیاد ؟/؟-چه میدونم یه وقتی شیوا و مجید هم نکنه با ما بیان ؟/؟من اصلا دوست ندارم دیگه با اونا همسفر شم .-نه مطمئن باش باهامون نمیان . خیالم جمع شد . من و محسن عزیزم در طبقه دهم یکی از بهترین هتلهای دبی مستقر شدیم .بهترین قسمت این سفر همان بود که از دست اون دو تا سر خر خلاص بودیم .. ادامه دارد ..نویسنده .. ایرانی

شعله شهوت 2شب اول محسن حسابی بهم رسیده بود . چه حالی کردم من و چه حالی داد اون !تمام دلخوریهای این چند وقته اخیرو فراموش کرده بودیم .اون دیگه از دلم درآورده بود . برعکسشهر و دیار ما که شبا تعطیل می کنن اینجا انگار شبا تازه موتور مغازه ها و مردم تازه راه میفته . شنیده بودم که همه چی تو دبی پیدا میشه و لباس خوابای خوشگلی هم میشه تو بوتیکها و فروشگاههاش پیدا کرد . دوست داشتم یه جا برم خرید که فروشنده اش زن باشه . آخه خجالت می کشیدم کنار مردا به شورت و سوتین و لباس خواب نگاه کنم . محسن از عشقبازی زیاد کوفته شده بود و باهام نیومد .منم با این که اولین بارم بود که از کشور خارج می شدم ولی واسه این که تو بازارش بگردم اصلا احساس ناامنی و غربت نکردم . بر خلاف تهرون خودمون که نیمه شب آدم جرات نمی کنه تو خیابون قدم بزنه . یه شورت و سوتین به رنگ بنفش ملایم خریده و یه لباس خواب سکسی و فانتزی هم همرتگ با اونا گرفتم که ست باشه . همه رو تو همون مغازه تنم کردم . نمی دونم چرا حشری شده بودم و می خواستم بپرم تو بغل محسن . هر جوری هست بیدارش می کنمکه باهام سکس کنه . پشت چشامو هم همرنگ لباسای زیرم در آورده وبه طرف هتل رفتم تا محسن گلمو سورپرایز کنم . کلید زدم رفتم داخل . محسنو ندیدم . البته این سوئیت بزرگ ما دواتاق جدا از هم داشت که تو هر کدومش یه تخت دونفره بود … نه باور کردنی نبود اون لحظه فقط یه هفت تیر کم داشتم . اول شوهرمو می کشتم بعد شیوا و بعدشم مجیدو . باکمال پررویی مجید اون گوشه ایستاده بود و از فتنه گری زنش لذت می برد . اونا متوجه من نبودند و ومن از پهلو و با فاصله چند متری و از کنار دیوار و با سرک کشیدن می دیدمشون . همه شون پشت به من بودند . مجید و محسن که لخت مادرزاد بودند . به محض این که کیر مجیدو که منو به یاد کیر اسب مینداخت دیدم سرمو برگردوندم و چند تا ذکر گفتم . ا ز جام نمی تونستم تکون بخورم . زبونم قفل شده انگار اصلا نمی تونستم حرف بزنم . شیوا با قر و غمزه خود به شوهرم و شوهر بی غیرت خود حال می داد . یه لباس زیر که تا وسط کونش می رسید تنها پوششش بود شورت و سوتین هم نداشت .با آهنگ عربی می رقصید و مردا هم جون جون می کردن .-محسن جون راستی راستی که خیلی بی عرضه ای . امشب دیگه جریمه ات می کنم بهت حال نمیدم تا تنبیه شی . دیگه نمی ذارم کوسسسسسسمو بکنی و کیییییییرررررتم تا ته بذاری تو سوراخ کووووووننننننم باید تنبیه شی . پس شوهرم چه طور تونست منو راضی کنه که بیام تو محفل سکس گروهی ؟/؟-تو که از بچگی رفیقشی نتونستی من بتونم ؟/؟-باور کن امشب بهت نمیدم . به مجید میدم تو گاییده شدن منو ببین دلت بسوزه . مجید به حرف اومده و گفت عزیزم عیش مارو زهر ماری نکن اومدیم اینجا حال کنیم . نیومد که نیومد تا حالا سه تایی حال می کردیم از این به بعد هم همین کارو می کنیم .-نه مجید من این کارو نمی کنم . شیلا حتما باید بیاد کیفش بیشتره -عصبی ام نکن زن . مجید با سر اشاره ای به محسن کرد و گفت برو من اومدم محسن شوهر بی غیرت من به طرف شیوادوست جون جونی و خائن من حمله کرد و مثل یه شیری که یدفعه میفته سر یه آهو اونو غافلگیر کرد .-نه کثافت چیکار می کنی . صد دفعه کوس منو کردی امشب دوست ندارم بدم. تا زنتو مثل من جنده بار نیاوردی من نمیدم . محسن دستشو محکم دور دهن شیواگرفت و لباس خواب اونو با فشار و وحشیانه از تن زن کشید و جرش داد طوری که قسمتی از بدن شیوا لک افتاد .-آفرین محسن همینو عشق است . جررررررررررررششششششششش بده تا دیگه زبونش دراز نباشه . یه روغن یا محلول چربی آورد و ریخت روی کون زنش .-محسن کونشو بچسب چاکشو باز کن از همین پشت کیرتو فرو کن توی کوسش نذار جنب بخوره . اگه غلط زیادی کرد فرو کن تو سوراخ کونش .ا گرم خونریزی کرد با من .میگم من گاییدمش . یا مگه این که خودش بره بگه یه غریبه رفته کوسسسسس و کوووووونشششششو پاررررررررره کرده . مجید به کمک محسن اومد چون زنش خیلی جفتک می زد و نمی ذاشت که محسن اونو راحت بگاد . دوتا کف دستشو گذاشت رو دوتا قاچای کون زنش و چاک و لاپای زنشو از طرف همون کون به دو طرف بازش کرد .-آییییییییییییی جرخوردم چاک رفتم مگه زوره -محسن بیا بکنش زود باش -مجید جون این جوری که درزکونشو به دو طرف فشار دادی و بازش کردی کیرم نمی تونه رو کون و سوراخش مسلط باشه .ا گه اجازه بدی خودم درستش می کنم -باشه محسن جون در هر حال باید خیلیببخشی . معلوم نیست امروز رفته بیرون کیر عرب خورده چه مرگشه که یاغی شده -مجید جون اگه اجازه بدی خودم رامش می کنم هر چی باشه از اسب وحشی که سرکش تر نیست چند تا سیلی آبدار به گونه های شیوا نواخت و موهای سرشو گرفت و چندبار پی در پی سرشو می زد به تشک . من که لال شده و زبونم بند اومده بود . خدارو شکر می کردم که روی زمین نیستند وگرنه شیوا لت و پار می شد . محسن کیرشو در آورده و از همون پشت فرو کرد تو کوس شیوا . مثل این بود که تیری به قلبم فرو کرده باشند . همون کیری بود که بارها و بارها منو گاییده و می خواست تا آخر عمر نسبت به من وفادار باشه .توسن رام شده بود -بگیر جنده کونی کوسو تو مقاومت می کنی ؟/؟کیر محسن تا ته می رفت و بر می گشت انگار نه انگار که این شیوا بوده که چند لحظه پیش مقاومت می کرده و نمی خواسته کوس بده .-محسن من جنده توام کوسوی توام . منو بکن کییییییرررررررتو محکم تر بزن . جررررررررررممممممم بده غلط کردم نوکرتم کنیزتم فدایی کییییییییییییییرررررررررررررتم بکن این کوسسسسسسسس ناقابلمو . آیییییییییی دارررررم می میرم از خوشی . مجید !بدو بدو بذار تو کوسم . محسنم بذاره تو کونم . زود باشین منو به ار گاسم برسونین . اگه آبمو نیارین راه میفتم میرم دنبال کیر عرب که فدایی کوس ایرونیه .-زن یه دفعه دیگه از این غلطا کردی خوار تو وخوار هرچی عرب خارجی رو میگام .. مجید رفت زیر زنش دراز کشید و محسن کیرشو در آورد -محسن کیرتو خشک خشک بفرست تو سوراخ کون زنم تا دیگه هوس کیر عرب نکنه منم از این طرف ترتیبشو میدم . کیر مجید درشت تر و سنگین تر از کیر محسن بود .-جاااااااااااااان آتیششششششششش گرفتم شیلا کجایی شیلا ببینی دوتا کیر چه لذتی داره ؟/؟!کجایی تا ببینی این دوروزه دنیا رو باید صفاکرد !من بیرون اومدن و رفتن دوتا کیر رو به کوس و کون راحت می دیدم . فقط بیصدا هق هق می کردم . تحملش برام سخت بود . شیوا چه طور می تونه به این شیوه ادامه بده .-اوخخخخخخخخخخ اوخخخخخخخخخ جوووووووون بززززززززن کیییییییییییرررررررررجووووووون . فدای هردوتاش بششششششششه شیوا . هردوتا مال منه به درک که شیلا نیومد اگه بیاد باید تقسیمش کنم . دیگه این جوری که نمی گایینم . ولی نه شوخی کردم من از بچگی باهاش بودم دوست ندارم تنهایی همه چی رو بخورم -محسن معرفتو می بینی ؟/؟کون و کپل و کوس و این سینه های مر مرینو می بینی ؟/؟-آرهمجید تو مال شیلا رو ندیدی یه کونی داره یه کونی داره که اگه ببینیش یه شب از من قرضش می گیری تا صبح تنها داریش و با هاش حال می کنی . کوسش تنگ تنگ . لباشغنچه ای و نازه . کیرتو اگه چند دفعه بذاری تو دهنش گشاد میشه -اینقدر حرف نزنین کارتونوبکنین زود باشین آخخخخخخخخخ واییییییییی اومد اومد راضی شدم اب کیییییییرتونو خالی کنین ولی ولم نکنین همین طور به گاییدن ادامه بدین .آب منی از سوراخ کوس و کون شیوا سرازیر شده بود با این حال دو تا کیر که همون شقیت اولیه رو داشته به گاییدن خود ادامهمی دادند و شیوا هم دست از ناله و فریاد بر نداشته بود . می خوام این کیرارو لمسشون کنم .تو دستام بگیرم .باهاشون حال کنم . برای یک لحظه سرو گردنشو به پشت کج کرد . صورت شوهرش که روبروش بود . شاید می خواست محسنو ببینه و کیف کنه . دستشو به سختی به کیر محسن رسوند و یک لحظه منو دید . خودشو نباخت برعکس پوست کلفت بی غیرت خیلی هم خوشحال شد . -مژده مژده این قدر معطل کردیم که عروس خانوم خودش اومد به حجله . یه روسری هم که سرشه . صدام در نمیومد .فقط تونستم به طرفشون تف بندازم . روسریم از پشت سر شل شده افتاده بود رو گردنم . دستام می لرزید . محسن بی غیرت چاک دهنشو باز کرد و گفت مجید جون من شرمنده اخلاق و مرامتم چند وقته که بی هیچ چشمداشتی زنتو گذاشتی در اختیار من و من نتونستم جبران کنم . شرمنده اتم داداش . تا الانشم خیلی بهت بدهکارم .-اصلا این حرفو نزن تو مرام لاتی و جوونمردی اینا که چیزی نیست رفیق واسه رفیقش جون میده چه برسه به کون …من مونده بودم که اینا دارن چی میگن .ا ز کیسه خلیفه بذل و بخشش می کردن .-فدای کیر هر دوتاتون بشه این شیوا معطل چی هستین برین بیارینش تا مرغ از قفس نپریده .-زنت راست میگه اینم ریش و اینم قیچی ببینم می تونی کوس و کون زنمو وارد محفل دوستانه امون بکنی یا نه . مجید به طرف من اومد -خیلی پستین نامرداآشغالا . مجید خیلی آروم با همون تن و بدن لختش اومد طرف من . پشت من قرار گرفت خودشو بهم چسبوند . کیرش از پشت مانتوم در تماس با کونم بود -من آدم زور گویی نیستم چند کلمه حرف حساب می زنم اگه نخواستی ولت می کنم .-نه من نمی خوام گناه کنم ولم کن .-فقط یه دقیقه گوش کن بینی خودشو تو موهام فرو برده و نفس می کشید .با نرمه گوشم بازی می کرد و با صدایی آرام که التماس و هوس ازش می بارید گفت خیلی خوشگل و وسوسه انگیزی ….ادامهدارد … نویسنده .. ایرانی .

شعله شهوت 3بدنم می لرزید . پای فرار نداشتم . از خدا آرزوی مرگ می کردم . -باهمون تن لختش خودشو به من چسبوند وبا دستاش موهامو نوازش کرد و گفت خوب گوش کن . مقاومت برات فایده ای نداره . جز این که اعصاب خودتو بیشتر خرد کنی . زندگی ارزششو نداره که یهمشت تابو واسه خودت درست کنی . لذت زندگی رو نباید فدای یه مشت فرهنگ و خرافه کنی . ببین اعصاب شیوا چقدر راحته ؟/؟صفا و صمیمیتو ببین . !دنیا ارزش اینو نداره که خودتو واسه عقاید پوچی که جلوی لذتتو می گیره از بین ببری . نرمه گوشمو می بوسید وچند تا از انگشتاشو خیلی آروم روگردن و زیر گردنم حرکت می داد . دستشو رسوند به دگمه های مانتوم . از بالا یکی یکی درش آورد . هیپنو تیزم شده بودم . اصلا نمی تونستم یه قدنم جلو برم . مجید از هوس مثل برق گرفته ها شده بود . بوسه های نرم و نوازشهای او ادامه داشت . گرمی کیرشو از پشت مانتو و شلوارم احساس می کزدم هنوزفرصت برای فرار باقی بود . روسری و مانتوم دیگه رو زمین ولو شده بود . هنوز هم میشد گفت که به یک چهره سکسی تبدیل نشده بودم . یه بلوز و یه شلوار لی یا جین کشی پام بود . تازه به خودم عذاب داده بودم لباس خواب نو و سکسیمو اون زیر پوشیده و می خواستم خودمو در اختیار شوهرم بذارم . خدای من داشتم بی عفت می شدم . دامنم داشت لکه دار می شد و شوهر بی غیرتم در حال گاییدن بهترین دوست دوران زندگیمبود . بلوز منو در آورد . وقتی که داشت شلوار کشی منو پایین می کشید تازه می تونستم یه تکونی به خودم بدم ولی بازم میخ شده بودم . حرارت عجیبی در تمام بدنم احساس می کردم . از نوک پا تا فرق سر یه نسیم گرمی در حال وزیدن بود . تو تمام وجودم حرکت می کرد . یه چیزی تو تمام تنم داشت شعله می کشید . داشتم می سوختم -نه با من این کارو نکنین منو گمراه نکنین . محسن تو نامردی خیانتکاری من نمیخوام خیانت کنم . منو از دست مجید نجات بده .-واییییییییی محسن ببین چه گوشتی داره لباس خوابشو ببین . مثل خودش آک آکه . محسن اصلا ببینم تا حالا این زنتو گاییدی ؟/؟خیلی توپ تر از اونیه که تعریفشو می کردی . لباس خواب بنفشم دیوونه اش کرده بود . فقط تا سر کونم می رسید و بر جستگی کونمو تماما نشون می داد -راستشو بگو اصلا پرده اشوتونستی پاره کنی یا نه ؟/؟شاید آب کیرت پشت پرده کوسش گیر می کنه واسه همینه که حامله اش نکردی .-مجید این قدر چرند نگو می تونی آزمایش کنی ببینی پرده داره یانه . من که باهات شوخی ندارم . یه خط نازک بنفش به اسم شورت روی کونم کشیده شده و اون درز وسطو هم که زیاد پوشش نمی داد . مجید دستشو گذاشت روی باسنم از یه تیکه پارچه جلوی کوس که به اندازه یه ماهی کوچولو بود دستشو گذاشت لای پام و کوسمو تو چنگش گرفت . چشامو بستم . ضربان قلبم شدید شده بود . هنوز حرارت و شعله هوس داشت منو می سوزوند . ولی نمی خواستم فریاد بزنم . نمی خواستم نشون بدم که تسلیم شدم . من واسه خودم غرور داشتم . باید بر نفس خودم غلبه می کردم . ولی می دونستم که در چنگال گرگهای گوسفند نما اسیر شده به گاییدن رفته ام.-وای شیلا خیلی محشری . این همه خودتو پوشوندی مثل یه مروارید رفتی تو دل صدف ارزش تو به اینه که مروارید خودتو نشون بدی . تو مال منی عزیزم . دستش پر شده بود از خیسی کوس و هوس بدنم . کوس لعنتی آ برومو برده بود . نگاهی به زنش که تو سط محسن در حال گاییده شدن بود انداخت و گفت ببین یه لحظه هر دوتاتون به من نگاه کنین . دستشو یه بار دیگه گذاشت لای کوسم وبعد کشید بیرون و چند بار مشتشو باز و بسته کرد -می بینین ؟/؟چسبندگی رو . چسبندگی هوسو می بینین ؟/؟اون وقت خانوم ناز داره . محسن برای چند لحظه کیرشو کشید بیرون و اومد طرف من ومجید . اون و مجید روبروم قرار گرفتند . محسن به کیر خودش و دوستش اشاره کرد و گفت ببین مال مجید هم درشت تره هم طولش بیشتره . خوب نگاه کن تازه تر و با نشاط ترم هست . ا نگار روحداره . ضررنمی کنی . تو که هوس داره از سر و روت می باره کی رو داری گول می زنی ؟/؟این قدر لوس نشو بچه بازی در نیار . اگه سختته از این به بعد من آماده ات کنم بدم تحویل مجید -نه داش محسن راضی به زحمتت نیستم شیوا منتظرته . کار سختش تا الان بود . این اسب سرکش دیگه آخرای وحشی گر یشه . خودشو از پشت سر بهم چسبوند. دستشو از زیر لباس خوابم به سینه ها و سوتینم رسوند و اونو باز کرد . لحظه به لحظه داغ تر می شدم . انگاری تب کرده بودم . تب داشتم ولی تب هوس . رنج می کشیدم ولی دیگه نمی تونستم از این که وفاذار نبوده ام پیش وجدانم شرمنده باشم . با این که به اوج هوس و شهوت خواهی رسیده بودم هنوز فکرم برای پذیرش یک کیر غریبه آماده نشده بود -مجید چیکار می کنی ؟/؟بسازش -صبر کن یه خورده فکرش آماده شه .-تو فکرشو چیکار داری ؟/؟ببین کوسش چی دستور میده . من اخلاقشو می دونم تو ی هر کاری که مخالفش باشه نه میاره وقتی مقابل کار انجام شد قرار می گیره خودش بیشتر راضی میشه . مجید زیر گلومو بوسیدو دستشو فرو برد توموهام و من اخمی به پیشونی و ابروهام انداختم تا هوسمو حمع و کنترل کنم ولی تا کی می تونستم تحمل کنم ؟/؟-شیلاتو دیوونم کردی باور کن تو هوس انگیز ترین ترین زنی هستی که من تا حالا دیدم . به سینه هام گیر داده بود . نوک هر دوتاش سیخ سیخ شده بود . من که دارم گاییده میشم اونا تا از من کام نگیرن که ول کنم نیستن . پس بیا خودمو قانع کنم که بتونم راحت تر در اختیارش قرار بگیرم … باخودم می گفتم و مرور می کردم شوهرم خیانت کرده دوستش خوش تیپ تر و خوش بدن تره و کیر بهتری داره پس بهتر می تونه منو راضی کنه . منم هوس دارم وخودمو در اختیارش میذارم . وقتی هم که رسیدیم تهرون دور این قضیه رو قلم می گیرم تکلیفمو با محسن یکسره می کنم دیگه هم دنبال خلاف نمیرم . این بار چون تو مخمصه گیر کردم استثناست …. داشتم فکر می کردم که چرا با این همه توجیه نتونستم خودمو قانع کنم که یهو دیدم یه چیزی منو از جا کند و برد انداخت رو تختی که محسن و شیوا برای ما خالی کرده بودند . منو دمر به روی تخت انداخت .-همین جوری می کنمت . بذار این لباس خواب تنت باشه . کوس وکونت که همش بیرون زده . اندام زیر این یه تیکه لباس خواب یه جلای دیگه ای داره .هنوز اماده نبودم .تون حتی به خودش زحمت نداد که شورتمو که مثل یه نخ نازک وسط درز کونمو پوشش می داد دربیاره . نخ نازکو کنارش داد و سر کیرشو چسبوند به سر کوس داغ و خیس و پر التهابم ..ادامه دارد..نویسنده ..ایرانی .

شعله شهوت 4مثل یک مجسمه رو تخت افتاده بودم و یه آینه روبروم بود که فقط هیکل لخت مجیدو تو ش می دیدم وقسمتی از لباس خواب و پاهای لختمو ..دامنه لباسمو بالا زد . کون برجسته و بر آمده من مثل یه تپه تو دل کویر مشخص شد تا حالا این مدلی تو دیدم نبود . بد مصب چی داره که دل مردارو می بره .ا ز تو آینه تمام قد شاهد صحنه بودم . مجید سر کیرشو از سر کوسم جدا کرده محو تماشای کونم بود . کیرشو مث یه چماق و مثل یک باطوم تو دستش گرفته بود . اومد بالا سرم لباس خوابمو این بار دیگه در آورد . حتی شورت نازکمم از پام درآورد چیزی نمونده بود که از هیجان و هوس بیهوش شه . سرشو رو کونم قرار داد -جووووووووووووووون عجب چیزیه محسن . زلیخا گفتن و یوسف شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن . سوراخ کونمو می لیسید . از این کارش فوق العاده لذت می بردم . ولی حواسمو بردم جای دیگه که زود بر گشت سر جاش . هنوزم ته دلم کور سو امیدی بود که از این وضع نجات پیدا کنم . ولی راستش از خودم چه پنهون که دیگه تشنه کیر بودم .. تشنه کیری که با آب خودش شعله شهوت منو بکشه پایین . از اون طرف محسن که از گاییدن شیوا خسته نشده بود فریاد زد مجید زود باش کیر تو بذار تو می خواهیم حال کنیم نترس قبولش می کنه . کاریت نداره .. دیگه شهوت زده بود به سرم اگه ده تا مرد هم میفتادن روم حاضر بودم دسته جمعی منو بگان . کوسم دیگه تسلیم شده بود . گوشت وسط بدنم غرق لذت بود و داشت از خوشی زیاد کباب می شد . اگه یه خورده دیگه معطل می کرد خودم کیرشو با دستام می گرفتم و میذاشتم توی کوسم نگاهیدیگر به اینه انداختم . محسن و شیوا دست از کار کشیده بودند . دل تو دلشان نبود منتظر بودند ببینند بالاخره این اسب وحشی چه می کنه . دیگه نمی دونستن این اسب سرکش الان از یه آهو هم رام تر شده . بی انصاف ضعف منو که دید میدونست چه جوری منو بسوزونه. کیر اسبیشو تو دستش گرفت گذاشت قسمت بیرونی کوسم و از سر کیر گرفته و تنه و تا اول بیضه هاشو روی قسمت بیرون کوسم می کشید . با این حرکتش به زور جلوی جیغ و داد خودمو می گرفتم وای اگه تمام کیرو بفرسته تو کوسم من چیکار کنم .. حتما اون وقت دیگه تمام ستونهای این هتلو می لرزونم . -چیکارداری می کنی یا ولم کن یا کار پلیدتو زودتر انجام بده . منو به درد خودم رها کن دیگه داری زجر کشم می کنی .-مجید معطل نکن . این کوووووووووون این کوسسسسسسسسسسس اعلام آمادگی کرده یک کییییییییییییررررررررری مثل کیییییییرررررتو رو می خواد من این زن مغرورو می شناسم بکنش .بذار تو کوسش مرد . من زنمو می شناسم کیر میخواد تا میزونش کنه . برو نترس . راننده!خسته شدی ؟/؟بزن خاکی بقیه اشو من می برم اگرم خواستی دو فرمونه میریم . فعلا که باید چهار نعل بتازی . اشاره کرد به کونم و به مجید گفت آقای راننده این از فرمون زنم بذار تو دنده . مجید دستشو گذاشت رو کیرش و به چهار طرف چرخوند و اون وسط مثل یک خط صاف نگهش داشت و گفت خلاص و با یه حرکت گذاشت تو کوسم.-آههههههه…آهههههههههههههبالاخره راضی شدی کییییییییییررررتو بدی ؟/؟آره منبه حرف اومده بودم . کیر دهن منوباز کرده بود حالا که مجبورم کردی گناه کنم پس منو تو آتیششششششششش خودت تو آتیششششششششش جهنم بسسسسوزون -حالا من شدم جهنم ؟/؟اگه دوست نداری کییییییییررررمو بیرون بکشم -نهههههه نهههههههه کیییییییییییییییررررررررررت باشششششششششه توی کوسسسسسسسسسسسم من گفتم مث جهنم می سوزونه ولی مثثثثثثث بهشششششت حاللللللل میده . آخ من بازم کیر میخوام مجید دوطرف کونمو داشت و پی در پی با ضرباتی شدید کیر اسبی خودشو می کرد تو کوس تنگم ومی کشید بیرون . شوهرم محسن به هیجان اومده بود . خوشحالی و رضایتو می شد تو چهره اش دید . حس می کرد قله اورستو فتح کرده و بعدا حتما از دروازه های کونمم می گذشت -دیدی دیدی مجید گفتم آخرش موفق میشیم . می دونستم هیشکی و هیچی نمی تونه حریف کیرت بشه . کوس و کون زنمم با همه گردن کلفتی در مقابلش سر تعظیم فرو آورده صدای برخورد تن مجید با کونم که همراه با رفت و برگشت کیر از کوسم همراه بود هوسمو خیلی زیاد تر می کرد . محسن اومد بالا سرم .-عزیزم درد که نداری .تا حالا کیر منو می خوردی تحملش راحت تر بود . بهت گفتم که کیر مجید چه طوریه الکی چند ماه وقت تلف کردی و علافمون کردی . ببین چقدر حال می کنی و حال میدی ؟/؟نمی دونی چقدر کیف می کنم که زنم داره به یکی کیف میده و سرحالش می کنه . به خودم می بالم افتخار می کنم که پیش یک کیر بلند سر بلندم نگاهی به کیر محسن انداخته با کیر مجید مقایسه اش کردم دیگه راستش چنگی به دل نمی زد شاید به درد وقت تنگی می خورد . محسن کیرشو گذاشت تو دهنم تا واسش ساک بزنم . هوس گیجم کرده بود اون کیرپشتی دیگه تمرکز منو گرفته بود ومنم با کیر محسن ور می رفتم . شوهرم هر چی آب آماده داشت ریخت توی دهنم وگفت هنوزکارمون تموم نشده این اولشه . هنوز دو نفری نگاییدیمت . یه جوری هم این شیوارو میاریم روخط کهاز بیکاری حوصله اش سر نره -آههههههه مجید جااااااااااااااان بگو اینو از کجا آوردیش ؟/؟که جهنمو واسم بهشت کرده دینمو گرفته . بالاخره کارتو کردی -از اولش بهت گفتم اگه یه بار بخوری اشتهات باز میشه تازه روون میشی . کییییییییییییییییررررررررتو بذارششششششششششششش داخلللللللللللللللل بکششششششششش بیرون . بکشششششششششش بیرون بذارشششششششش داخل . همین جورررررر تا صبح باید منو بگاییییی . شیواجون می گفت محسن تو بیا کونمو بکن مجید کوسسسسسسمو بکنه . منم حالا میگم . خیلی تحملم کردین باید ببخشین . شیوا در حالی که خوشحالی پیدا کردن یک شریک و همراه جدیدو می شد تو چشاش خوند گفت عزیزم !بهترین و دوست داشتنی ترین دوست دوران زندگیم ما دیگه هیچ چیزمون ازهم پوشیده نیست . دیگه الان باهم خاکی خاکی شدیم . باهم ندار نداریم . لخت و لخت وقتی این جوری کوس و کون ما جلوی هم بی ریا واداده هس یعنی اوج صمیمیت و لذت . اینجاست که ارزش سکس بیش ازهر وقت دیگه ای معلوم میشه . بیش از هر وقت دیگه ای معلوم میشه که اونایی که واسه خودشون فرهنگ و تابو و ارزشهای قلابی درست کرده سخت در اشتباهن چون لذت بردن و لذت دادن اوج آرامش و ایثار یه انسانه و بدون این دو زندگی مفهومی نداره.-اوووووووووففففففف شیوا چه حرفای قشنگی می زنی !دارم لذت می برم . دارم کیف می کنم . دارم حال می کنم . منو دریاب مجید!همه جای تنم حال میخواد .حال .. حال .. حال فقط حال بده .. حال بده حال بده . خیلی از حرفای خودمو نمی فهمیدم . فقط همینو متوجه می شدم یه چیز گوشتی گرم و داغ و دراز و کلفت رفته تو سوراخ تنم لای پام چسبیده به کوس و داخلش میره تو ومیاد بیرون منو به عرش می رسونه می بره به یه دنیای دیگه .مثل حرکت روی موج دریا . مثل پرواز تو دل آسمون .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شعله شهوت 5مجید!من دارم تودل آسمونا پرواز می کنم . تو لذت بی نهایت . با موتور تو . باکیییییییرررررررررتو که منو برده اون بالابالاها -آخ شیلا شیلا شیلا کاش زودتر میومدی .ا لان باید جبران اون روزهای از دست رفته رو بکنیم .-بکن منو تو حالاشو بکن . بگو الان می خوای چیکار کنی ؟اون روزا رو پیشکش . عزیزم مجید من تو از طلبت نمی گذری ؟/؟-چرا. سگ کی باشم که نگذرم . فقط یه چیزی ازت میخوام . میخوام که در آینده خوش حساب باشی .-با تو معامله کردن یعنی به بهشت رفتن . قربونت برم که از طلبت می گذری .. یه عشوه مکش مرگ مایی اومده و همین جور که پشت به اون بوده و کیره خودش داشت کارشو می کرد با ناز بهش گفتم حالا من اگه نخوام از بدهیم بگذرم چی ؟/؟-من که آرزومه فقط یه ماه تموم باید تو رو از شوهرت قرض بگیرم که دربست مال من باشی . شیوارو هم میدم دم محسن . چه طوره ؟/؟محسن و شیوا که دقایقی بود دست از کار کشیده و منتظر قسمت بعدی عملیات بودند بهشون بر خورد و شیواگفت دستمونو خراب نکن ماتازه گروه چهار نفره و ضربدری خودمو نو راه انداختیم . حواسمون نبود که اونا حواسشون به ماست . محسن به حرف اومده و گفت زود باشین می خواهیم برنامه چهار نفره رو شروع کنیم .-تا مجید منو به ارگاسم نرسونه قبول نیست . -شیلا این کیر اگه آبش خالی شه بازم سفته و می تونه تو رو بگاد میخوام آب پاشونی کنم و به گاییدنت ادامه بدم . -تو فقط بگام . با کیرت با کیییییییییییررررررررررررت منو ریز ریزم کن . بترکونم . کوسسسسسس منو به آتیششششش بکشششششش و می خوای کبابششش کن بخوررررررررشششششش می خوای توش دریا درست کن آب بریزهر کارررررررری دوسسسسسس داری با کوسسسسسم با کووووووونننننم با ذررره ذرررره تنم بکن .فقط کیییییررررتو تا من نگفتم بیرون نکش . به این دو تا مزاحم هم کاری نداشته باش .کوسسسسسسسم تشنه یه کیر درجه یک یکه . -محسن خودت بهم گفتی زنت باردار نمیشه .-آره جواب آزمایش ما نیومده . یکی گفته که احتمالا شیلا چسبندگی داره.-مطمئنی ؟/؟-چه میدونم . خواهر منم داشت یه چیزی فرومی کنن توی رحم می گردونن راستی تو هم با کیرت می تونی چسبندگی شیلارو کم کنی . محسن و شیوا می گفتند و می خندیدند . خیلی آروم به مجید گفتم عزیزم شاید شوخی باشه ولی اگه میخوای اونارو به ویژه محسنو از رو ببری کیر تو توی کوسم بچرخون که مثلا حرفشونو باور کردی بیا ماهمدستشون بندازیم . مجید با یه حرکت دورانی کیرشو توی کوسم می گردوند -نههههههه یه خورده درد داره مجید ولی یه عالللللللللمه کییییییییفففففففف داره واییییییی سوختم کی میگهدرمون چسبندگی درد داره وایییییی محسن وایییییی شیوا من دارم حالللللللل می کنم . اوففففففففف نه مثل این که چند تا کیییییییییررررررکلفت باهم رفته تو کوسسسسسسسم اوخخخخخخ همه جام دارررررررررره باززززززززمیشششششششه اوخ کییییییرررررررچندتا !نه یکی نه دوتا چند تا محسن گفت خیال برت داشته شیوا . اگه بخوای منم میام -فعلا تو حالم نپر اون دیروز بود امروز فرق می کنه .-مجیداومد داره میاد -بذار بیاد من دست از گاییدنت نمی کشم . کوسسسسستم با کییییییرررررم همین طور نوازشششششش میدم . با هر قطره یا قطرات منی که در هر مرحله و جهش به کوسم ریخته می شد یه قسمت از درونم داغ می شد -بریز مجید نمیدونم من آتیشم یا تو -هر دوتا آتیش داره آتیش می سوزونه .مجید پس از تخلیه مقاوم تر شده بود و بیشتر کیرشو فرو کرده بود تو کوسمو با دست و حرکات وسط بدنش اونو تو کوسم می گردوند . این دفعه نوبت من بود که باآتیش کوسسسسسسم کیرشو بسوزونم . وایییییییی اون منو سوزونده بود . یه آتشفشانی در من به پا کرده بود که داغی اون محسن و شیوا رو هم می سوزوند . چشمه آب جوش منم از زیر زد بالا .یهویی تمام وجودمو گرفت . یه جیغی کشیدم که تا نفس کم نیاوردم ادامه داشت . یعنی ارگاسم از این قوی تر و باحال ترم میشه ؟/؟-بچه ها فعلا کارم نداشته باشین . بذارین مستی نرمک نرمک با وجودم ادغام شه . یهو ضد حال نزنین . بذارین تو کیف خودم باشم . چشامو بستم خیلی کیف می کردم سرمستی عجیبی داشتم مثل آدمایی شده بودم که بهش داروی بیهوشی تزریق میشه . چند دقیقه گذشته بود کهتو حالت خواب و بیداری متوجه شدم یکی داره از زیر سینه هامو میخوره یکی سوار بر کونم داره کوسمو میگاد و یکی هم سرگرم ماساژدادن ناحیه کون و کمر و شونه هامه که وقتی بیشتر به هوش اومدم دیدم اونا به ترتیب شیوا محسن و مجیدند . محسن خیلی هوسی شده بود . از این که یه مرد دیگه داره زنشو خیلی بهتر از اون میگاد حسابی تحریکشده بود . آدم وقتی کیر اسبو نوش جون کنه کیر سگ دیگه بهش حال نمیده ولی از هیچیبهتر بود . البته اختلاف اندازه کیر مجید و محسن به اندازه اختلاف کیر اسب و سگ نبود . شیوا دو تا دستاشو به هم زد و گفت گوش کنین بچه ها برای چند دقیقه سکوت و استراحت. فعلا برای یه نیمساعتی دست از کار می کشیم و یه تجدید قوایی می کنیم و دوباره بر می گردیم . محسن :کارت عالی بود شیلا …شیوا :دختر تو معرکه ای . آتیشپاره تمام عیاری. خوشگلی با یه جاذبه جنسی 20..مجید :هر کی تو رو داشته باشه و بخواد یکی دیگه رو بکنه سقوط کرده ..شانس آورد که محسن حواسش نبود شیوا هم همین طور . البته این حرف واسه خودشم افت داشت . اونا که دل تو دلشون نبود . شیوا رفت واسه مون سخنرانی کنه . انگار تو یه سالن چند هزار نفریه و داره حرف می زنه .. ما امروز یه عضو جدیدو تو گروه خودمون پذیرفتیم -اوهو شیوا کی میره این همه راه رو . عضو جدید گروه شما رو پذیرفت . تازه مگه شما می خواهین یه گردان راه بندازین ؟/؟ماخودمون هستیم و خودمون.-به افتخارشیلا من امشب از حق خودم می گذرم و از اعضای مرد این گروه می خوام که همراهبا من به این عضو جدید خوش آمد و خیر مقدم گفته شه . مجید کیرشو گرفت طرف دهن زنششیوا و گفت بلندگونمی خوای ؟/؟ول کن این کوس شر ها رو بریم به کارمون برسیم . سه نفری می خواستن به من حال بدن . البته این وسط شیوا ضرر می کرد . مردا خودشون حال خودشونو می کردند . شیوا با لبه های کوسم بازی می کرد و زبونشو می کشید روش . من کونمو گذاشته بودم رو دهنش . محسن هم از پشت داشت کونمو می گایید و مجید هم لبشو رو لبام قرار داده بود و مثل دوتا عاشق و معشوق لبامونو به هم چسبونده و تو عالم خلسه و عشق و حال بودیم . کف دو تا دستمو گذاشتم دو طرف سرش خیلی آروم طوری کهاون دوتا نشنون و بهشون بر نخوره گفتم مجید من کیرتو میخوام . حالا میخوای تو کونم فرو کنی یا تو کوسم کییرررررتو میخوام . محسن و شیوا جاشونو عوض کرده بودند . محسن داشت کوسمو می گایید و شیوا هم با نوک زبونش سوراخ کونمو لیس می زد . خوشم میومد اما نه در اندازه ای که به ارگاسم برسم .-مجید برو کمک محسن . میدونم کونمو دوست داری ومنم میدونم خیلی دردم میاد . با کونم که حال کردی با محسن جاتو عوض کن . خودت ناخدای کوسم باش که امشب یا از این به بعد دردی داره که با کیر شفا بخش تو تسکین پیدا می کنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شعله شهوت 6حالا دیگه همگی در خدمت من بودند می خواستند کاری کنن که به من خوش بگذره که یهوقتی از عضویت در گروه پشیمون نشم . واسه کیر مجید هم که شده من هیچوقت از گروه در برو نبودم . شاید از این پس به شیوا هم حسادت می کردم . مجید اومده بود پشتم و کونمو هدف گرفته بود . از اون طرف که محسن زیرم دراز کشیده بود و گذاشته بود تو کوسم و شیوا همه جای بدنمو با دستاش می مالید و منو واسه این سکس جانانه آماده آماده و حشری حشری می کرد . یک شب فراموش نشدنی که دو ست نداشتم به صبح برسه . بیچاره مجید کیرش داشت آتیش می گرفت با این حال چند دقیقه ای رو با سوراخ کونمور رفت تا یه خورده باز ترش کرد . از خیسی کوسم هم کمک گرفت تا محل گاییدم کونموروونترش کنه . فشار سر کیر به سر سوراخ کونمو احساس می کردم دردو خوردم و جیکم در نیومد . یه خورده خودمو جمع کردم و مجید متوجه شد با این حال گفتم ادامه بده که برای رسیدن به خوشی و راحتی باید از سختی گذشت . و نابرده رنج گنج میسر نمی شود . مجید هم در جا جواب داد مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد …آخیششششش آروم گرفتم . کیره سر انجام به لونه اش رسید . چند لحظه همونجا نگهش داشت تا این سوراخ کون تنگم به کیرش عادت کنه . بازم درد داشت ولی این دفعه کیفش بیشتر بود . -شیوا جووووووون من نمی تونم صحنه رو ببینم میتونی کیر مجیدو ببینی داره چیکار می کنه ؟/؟واسم تعریف کن .-این که روبروته -آره ولی یه قسمت کور وجود داره تو دید نیست -باشه . مجید شوهر گلم الان خمار خماره . کیرشو که خیلی ورم کرده و پوستش از هوس سرخ شده و داره می ترکه تو کونت تکون نمیده خب اینا رو که حس می کنی . کف دست راستشو که حلقه زده به ته کیرش که بیرون از سوراخ کونته . ببینم مجید !اینجارو نگه داشتی که کیرت از خط مستقیم خارج نشه و شیلا جون دردش نگیره ؟/؟مجید جون کیرتو حرکت بده منو به هوس آوردی . خونه که رفتیم باید این جوری منو بکنی . مجید کیر کلفتشو به حرکت در آورده بود . با این که شوهرم داشت از زیر کوس منو می گایید و میگن و واقعیت هم همینه که کانون لذت زن تو کوسسسسسسه و کون دادن برای زن جنبهفرعی داره و مردا بیشتر باهاش حال می کنن ولی من اون لحظه از کون دادن و این که مجید داره از گاییدن کونم لذت می بره احساس لذت بیشتری می کردم . شیوا رفت و با یک موز که اندازه کیر شوهرش بود برگشت .-شیلا من دیگه تحمل ندارم . کنار من قرار گرفت وقمبل کرد و یه زاویه 45 درجه با من که دو زانو و سگی وار خم شده و دو تا کیرو سرویس می دادم درست کرد و موزه رو داد دستم که بکنم تو کوسش . دستشو رد نکردم ولی نمی تو نستم با سرعت این کارو انجام بدم چون پو زیشن من بهم می خورد.-واییییییییی شیلاچه کیفففففی داررررره !اوففففف بکن بکن بکن مث یه کییییییررررررررردارررره به من حالللل میده وای کوسسسسسسسسمممممم وای کوسسسسسسممممممم بکن بکن .. داشت خودشو می کشت . مردا سرعت خودشونو زیاد کرده بودند . ناله ها و فریاد های منم همراه با هوس اوج گرفته بود . موز دیگه از دستمافتاد . دو تا دستامو به دو طرف کونم رسونده دو تا قاچای خودمو حرکت می دادم و به دو طرف بازشون می کردم . گاهی هم سینه هامو می مالوندم .-وایییییییی وایییییی کیییییییررررررکییییییییرررررکییییییییرررر بزنین کوسسسسس و کووووونننن مننننو لت و پار کنین . قربون جفت کیراتون . قربون حال دادناتون . اوف چه کیفی چه حالی ! دارم می میرم ار لذت . کوس دادن چه مززززه ای داره . کون دادن چه باحاله . دو تا کیر وای مردم مردم از خوشی . مجید لبشو به گوشم نزدیک کرد و داخلشو بوسید منم گردنمو کج کرده طوری کهمحسن نشنوه و ناراحت نشه گفنم جاتونو عوض کنین . چند بار گفتم و نیشگونش گرفتم تاحالیش شد . خودم این درخواستو به صورت عمومی مطرح نکردم که یه وقتی احساس شوهرم جریحه دار نشه . جاشونو به پیشنهاد مجید عوض کردند . کیر محسن شوهرم رفت تو کونم و کیر مجید هم رفت تو کوسم .-عزیزم شیلا چه کونی داری !سوراخت داره کیرمنو می خوره .-حال کن محسن حال کن که من فدات شم از این که این قدر به فکر زنتی.-شیلا شیلا .. چقدر داغه داخل کوسسسسسست -اگه گفتی واسه کیه ؟/؟واسه چیه ؟/؟-واسه منه ؟/؟-واسه کیر منه ؟/؟-آره آره بکن بزززززن کوسسسسسسم واسسسسسه کیییییییییییررررررررت داغ کرده . اووووووووف رادیاتم جوش آورده . مجید !اومد اومد اومد آب کوسسسسسسسم ریخت بیشتر جوش آوردم . زود باش آب بریز سوختم . خنکم کن محسن تو هم اگه می خوای آبتو بریز تو کونم . هردوبا هم چند تا ضربه محکم به پیکرم زده و دو تا چشمه پر آب ,آب هوسشونو با فشار ریختن تو سوراخ کون و کوسم . موقع تخلیه محسن بالای رون و دو طرف کونمو داشت و مجید هم دستاشو محکم به کمرم چسبونده بودو کیرشو قفل کرده بود . همچنان و چند دقیقه هم پس از ار گاسم در حال پرواز بودم سه تایی افتادیم رو هم و از حال رفتیم . محسن که داشت چرت می زد . شیوا هم مثل روباهی که از پس مونده غذای شیر تغذیه می کنه اومد روی پای من قرار گرفت و سرشو گذاشت لا پام و هر چی آب منی روی کون و وسط پام ریخته و بر گشت کرده بود لیس زد و خورد . دو ست داشتم سکسمون ادامه پیدا کنه ولی شیوا اصرار داشت برن خونه که فردا رو سر حال تر بتونیم با هم باشیم . حرف بدی نمی زد ولی می دونم دو ست داشت که مجید خارش کوسشو بگیره . شاید این از مزیت های سکس ضربدری باشه که یه نوع حسادت سالمو به وجود میاره اونا رفتند و خواب از سر محسن پریده بود .-شیلا نمی دو نستم تو این قدر وسوسه انگیز و باحالی . یعنی می دو نستم معرکه ای ولی دیگه نمی دو نستم سوپر فوق العاده ای . دیگه از امروز هیجان و شور و نشاط اومده تو رابطه سکسی ما و دیگه از هم خسته نمی شیم . اوخ جوووووووون یعنی این همون کونی بوده که مجید داشته اونو می گاییده . عزیزم بگو بگو که از بودن با من بیشتر کیف می کنی . حالا می تونم یه رقابت سالم و هیجان انگیز با مجید داشته باشم . شاید کیر من کوچیکتر باشه ولی یه حالی بهت میدم که اون نداده باشه . حرفاش دیگه داشت حوصله امو سر می آورد . با این حال نخواستم تو ذو قش بزنم . من فقط کیر مجیدو می خواستم . خودمو در اختیار محسن قرار دادم تا هر کاری دو ست داره باهام بکنه . دیدم فیلم هم نمی تونم بازی کنم که دارم کیف می کنم . عاقبت با خودم فکر کردم که این کیر مجیده که رفته تو کوسم . این تن مجیده که شده سوار کونم . این دستای مجیده که داره با سینه هام ور میره .با این خیالات تا حدودی از سکسم لذت بردم ولی هر کاری کردم نتو نستم ارضا بشم . با این حال به دروغ به محسن گفتم که ارگاسم شدم تا دست از سرم ور داره ..ا دامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

شعله شهوت 7محسن خیلی راحت خوابید اماتا من خوابم بگیره خیلی طول کشید . اخلاق اونو می دونستم تا فردا ظهر هم بیدار بشو نبود . گیج و منگ بودم . در عرض کمتر از 12 ساعت همه چی زیر و رو شده بود . فکر می کردم دارم خواب می بینم ولی هنوز لذت گاییدنهای مجید تو تنم باقی بود . دوست داشتم به جای محسن حالا اینجا مجید افتاده بود . برای فرداشب که در واقعامشب میشد قرار سکسو گذاشته بودیم . ساعت سه نیمه شب بود . تو همین فکرا بودم که خوابم برد . صبح با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم . شیوا بود .-عزیزم بیا بریم خرید مجید خوابه و معلوم نیست کی بیدار شه .-هیچی پول و پله همرات هست ؟/؟-آره شاید باورت نشه اندازه ده برابر پولی که دارم خرید می کنم .-آخه چه طوری ؟/؟..نه شیوا یعنی به این عربا حال میدی ؟/؟راستشو بگو تا کجا تا چه حدی بهشون حال میدی ؟/؟بسته به جنسی داره که ازشون می گیرم . اگه گرون باشه که خب منم یه جنس خیلی گرون بهشون میدم -ببینم مجید میدونه ؟/؟بابت قیمت اجناس شک نمیکنه ؟/؟-چقدر ساده ای اون از کجا بدونه ؟/؟اون چه میدونه شورت و سوتین وپیرهن و چکمه من چقدر قیمت داره . اصلا حوصله نمیکنه تو این فروشگاهها پا بذاره. یه جنس پنجاه درهمی روبهش میگم ده درهم خریدم . اگه هم یه موقعی گندش دربیاد که نمیاد میگم از یه جای دیگه حراجی خریدم . تو هم بیا ..هرکاری کرد نرفتم . خواب از سرم پریده بود . تا دیروز رو سری از سرم نمی گرفتم . ولی حالا صبح اول صبحی هوس کیر به سرم زده بود . با این که می دونستم محسن تا چند ساعت دیگه هم یه سره می خوابه دل تو دلم نبود . چون تصمیم گرفته بودم برم سراغ مجید تنها . یه آبی به تن و بدنم زدم و یه دستی هم به سرو گوشم کشیدم و خودمو یه نیمچه عروسی ساختم و با یه مانتوی مشکی که زیرش هیچی نپوشیده حتی شورت و سوتین هم نبود رفتم سراغ اتاق روبرویی . یعنی سوئیت مجید اینا . خیلی زنگ زدم . لعنتی چرا دروباز نمی کنه ؟/؟حالا جواب کوس خیسمو چی بدم ؟/؟من شیشلیک خورده حالا چطور می تونم دست از پا دراز تر برگردم خونه و چلو کباب بخورم .؟/؟در نهایت نو میدی بودم که درو واسم بازکرد با موهایی خیس و حوله ای که دورخودش پیچیده بود . -تو اینجا چیکار می کنی ؟/؟-چیه از دیدنم ناراحت شدی ؟/؟-نه اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم .-اومدم که طلبتو بدم .-اگه من طلبمو نخوام بگیرم ؟/؟-اگه من بخوام بدهیمو بدم ؟/؟هردوتامون خنده امون گرفته بود . رفتم داخل ودرو بستم -شیلا اگه محسن و شیوا بفهمن که ما قوانین گروه رو زیر پا گذاشتیم خون به پا می کنن .-هیچ غلطی نمی کنن . خب اونا هم این قانو نو زیر پا بذارن . ما قوانین زناشویی رو زیر پا گذاشتیم آب از آب تکون نخورد که ..دگمه های مانتومو باز کرده و می خواستم که یهو جلو مجید لخت شم که دیدم اون پیشدستی کرده و حوله رو از تنش انداخت . بدن ورزشکاریش یه طرف اون کیر دراز و سر به هواش یه طرف دیگه . اینوداری ؟/؟با یه حرکت آماده برای وصول طلبم . منم در جامانتومو انداختم و مثل اون لخت لخت تنمو تو دیدش و گذاشتم . توهم اینو داشته باش . منم آماده ام برای ادای بدهیم . پاپیش گذاشت و منو گرفت توی بغلم . بوی عطر ملایم ووسوسه انگیز و طراوت و تازگی دو بدن تازه ازحمام بیرون آمده میل و هوس هردوی مارو زیاد کرده بود . منو تو بغلش گرفت از زیرگردن و شونه وسینه هام شروع کرد . خودمو به بدنش چسبوندم تا هر کاری دوست داره باهام انجام بده . از تماس سینه های سفت و لطیفم با موهای نرم سینه اش لذت می بردم . منو در جهت مخالف خودش گذاشت رو دوشش یعنی دوتا پاهام در جهت عکس پاهاش از کمرش آویزوون بودند و قسمت کونم با لوازم یدکیش رو دهن مجید جون قرار داشته و اونم راه می رفت و کوسمو می لیسید . راهنماییش کردم و راه حمومو نشونش دادم . خیلی مجهز بود جادار و تمیز . فوری کف حموم دراز کشیده و گفتم من آماده م خیلی بهت بدهکارم همه رو نمی تونم اینجا بدم . بقیه اشو تهرون بهت میدم -حالا طلبم چقدر میشه ؟/؟-تو چه جور طلبکاری هستی که نمی دونی چقدر طلب داری من تا آخر عمرم بهت بدهکارم اینو خوب تو گوشات فرو کن . ببینم دختر تو از دیروز تا به حال خسته نشدی ؟/؟-نه هر چی بیشتر کوسسسسسمو می کنی من بیشتر و بهتر قدر کیییییررررتو می فهمم . می فهمم که اگه آدم بدهیشو بده خیلی خوبه .-خودت بگو من الان کجاتو انگولککنم با کجات ور برم که تنوع داشته باشه -هرجا هر قسمت تنمو که بمالی و ببوسی وبخوری و بکنی واسسسسسم تازگی داره دوستت دارم مجید -منم دوستت دارم شیلا .. تا وان حموم پرشه همدیگه رو بغل کردیم تا گرمای آتیش و هیجانمون حفظ شه . دوتایی رفتیم تووان . ریخت و قیافه اش با وانهای کلاسیک فرق می کرد ولی من اونی رو که تو وان بود می خواستم . بقیه اش برام مهم نبود . همچین کفی توی وان درست کردیم که فقط سرمون مشخص بود و جاهای حساس و خیلی هوسی ما تو آب کف قایم شده بود -عزیزم از این تنوع خوشت میاد ؟/؟-درسته چیز جدیدی نیست ولی واسه من و تو جدیده وباحاله . همدیگه رو تو آب اذیت کردیم . -نکن کف هارو آبش می کنی .همین جور بمونه بیشترحالمیده .-شیلا تو که خودت بیشتر دیوونه بازی در میاری .-صلح ؟/؟-باشه صلح .-حالا از کجا شروع کنیم ؟/؟یه دستمو گذاشتم دور کیر مجیدو مجیدم دستشو به کیر من رسوند چشای هردومون از لذت زیاد باز و بسته می شد . هیچکدوممون حرکت دستمونو قطع نمی کردیم تا اون یکی حواسش باشه . غرق سکوت و لذت عجیبی شده بودیم .هرکدوم از ما به نقطه ثقل بدن و تنظیم سیستم بدنی و ارگاسممون فکر می کردیم . حس کردم که پلکای مجید با فاصله زمانی بیشتری بازو بسته میشه چند لحظه بعد پاشیده شدن آب کیرشو توی دستام احساس کردم واسه همین سرعت حرکت دستمو بیشتر کردم تا از همه پتانسیلش استفاده کنه . چند لحظه بعد یه خوره کیرشو کشید بیرون ومن واسش ساک زدم. هنوز راضی نشده بودم .-عزیزم میای بریم بیرون آب ؟/؟نگاهی به چشای پرهوسم انداخت وفوری منو باهمون بدن کفی کف حموم خوابوند . عزیزم دستاتو بذارروکونم نیشگونش بگیر. ماسازش بده بالبات گازش بگیراول بکن توی کوسسسسسم بعدا اگه خوشت میاد بذار تو کونم .-میگم چطوره یهویی برم عقدت کنم .!کف دستای ظریف وخشنشو گذاشت روکونم . دستاش هردو خصلتو داشت حتی خودش و سکسشم این جوری بودن . کف دستشو از روی کونم کشید به طرف لاپام . کوسمو گرفت تو چنگشوانگشت شستشوفروکرد تو کونم -مجید جوووووووووون تا همین حالاشم روزمو ساختی . ارضام کردی زودباش کیییییییررررررتو بدددده خودت دوست داری تو هرکدومش فروکنی فروکن . راستش من دوست داشتم که یه کیر دیگه هم اینجابودومنو می کردیعنی حداقل میذاشت توکونم . چون دوست داشتم کیر مجید بره توکوسم . مجید در حال وررفتن با کوس و کونم بود که صدایی شنیدیم . دیدم در حموم باز شد و محسن و شیوا با سگرمه هایی تو هم رفته لخت لخت وارد شدند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شعله شهوت 8 (قسمت آخر)دونفری تا دو سه دقیقه ای به ما زل زده هیچ حرفی نمی زدند . نگاههاشون طوری بود که انگار ما بزرگترین جنایتکارای تاریخیم . اول شیوا شروع کرد -این رسمش نیست ماباهم قرار گذاشتیم که هر موقع می خواهیم کاری کنیم یا گروهی باشه یا این که بقیه هم در جریان باشن . عصبانی شده گفتم ختنوم خانوما کی قرار گذاشتین ؟/؟باکی قرار گذاشتین که من همچه چیزی ندیدم ؟/؟اصلا ما قرار داد یا قولنامه ای بابت این فرمایش امضا زدیم ؟/؟اگرم این کارو کرده باشیم که نکردیم به من بگو در کدوم دفترخونه ثبتش کردیم ؟/؟-حالا دیگه دستمون میندازی ؟/؟مجید !تو بگو ببینم صبح بهت گفتم که کوسم میخاره واسه چی بهم گفتی که کیرت می سوزه ؟/؟حالا که داری شیلا رو می کنی کیرت نمی سوزه ؟/؟کونم به اون کیرت که واسه ما از این فیلما بازی نکنی . بعدش نوبت محسن شده بود . -حالا خانوم خانوما تا دیروز ناز داشت بیاد گروه ما کار به جایی رسیده که دزدکیمیاد کوس میده .-شاکی هستی ؟/؟رفتی ایران برو شکایت . بگو زنم زنا کاره -تو هم خوببلدی منو دست بندازی . مجید ساکت بود و حوصله حرف زدنو نداشت . محسن مجیدو کنار زد و منو یه هلی داد وپرتم کردزمین خیلی عصبانی بود کیرشو گرفت تو دستش و سرشو هدایت کرد طرف سوراخ کونم .-اوووووووخ اوووووووخ محسن چیکار می کنی بیرحم .جلاد سلاخ کشتی منو . جرم دادی . مقعدم پاره شد . واییییییی دستامو به دیوار حموم می کوبیدم . ولم کن من نمیخوام اصلا از خیر کیر گذشتم . -الان یه کیری بهت نشون بدم که حظ کنی. شیواهم رفت طرف مجید . بر خلاف محسن بی سیاست نشون می داد و مجید هلش داد و تحویلش نگرفت -چیه کوس شیلا بهت مزه میده ؟/؟-کجا بودی تا حالا . فکر نکن من از کارات سر در نمیارم . چیه بازار اون عربایی که دوست داشتی تعطیل بو د و بر گشتی ؟/؟-چیه مگه شیلا فضول چیزی بهت گفته ؟/؟-نه اون خانومه . مثل تو فضول نیست . کیر محسن داشت کونمو جر می داد . شایدم داده بود و من خبر نداشتم . خشک خشک داشت می رفت تو سوراخ کونم و میومد بیرون .-بگیر بکش . من که گفته بودم باید با کیر من بیشتر حال کنی . حالا کیر مجید و به کیر من ترجیح میدی ؟/؟من گفتم کنار من کیر مجید رو واسه تنوع داشته باشی که بد نیست . شور و حالی ایجاد میشه و یه انگیزه خوبی هم به وجود میاره . دیگه نگفتم این طوری . اگه عذر خواهی هم بکنی کیرمو در نمیارم.-بمیری امکان نداره ازت معذرت بخوام . به جای اون با پررویی از مجید کمک خواستم . مجید بیا کمکم کن . کوسسسسسسسم منتظر کیرته . بیا با کیییییییییییییررررررررررررت آرومم کن تسکینم بده تا درد کون از یادم بررررره . نترس محسن هیچ کاری نمیکنه بهت میگم بیا من کیییییییررررررمیخوام . صاحب کوسسسسسس منم اختیارشو دارم که بگم کدوم کیییییرررررررر کوسسسسسس منو بگاد . محسن لال شده بود . شیوا التماس می کرد و از مجید می خواست که طرفم نیاد . اما مجید با قاطعیت اومد سمت من .-عزیزم قربون شجاعت و مردونگیت برم .کوسسسسسسسم منتظرته . کییییییییرررررررررتو می خواد بیا عشق من هوس من . همه چیز من . بیا منو بخارون . کوسسسسسسم میخاره بیا که از درد کون مردم . حواسمو پرت کن تا درد کونو فراموش کنم . محسن رفت زرنگی کنه کیرشو از تو کونم بیرون بکشه بذاره تو کوسم و مجید رو خیط کنه که مجید که دستشو خونده بود یک آن با سرعت زیاد خودشو انداخت و سر داد زیر من و منم کمکش کردم و کوسمو گذاشتم سر کیرش -آخ جووووووووووون بالاخره کونم خلاص شد و کوسسسسسسم به کیفشششششش رسید . آههههههههه بکن بکن بکن مجید عشقمن حال بده . مجید هم مثل من داشت ناله می کرد و می گفت شیلا شیلا دوستت دارم . ببین کیرم چه راحت واسه تو و کوسسسسست شق میشه ؟/؟عاشقتم . محسن هم که سنبه رو پر زور دیده بود و دریافته بود که اگه بخواد زیاد گیر بده ممکنه منو از دست بده این بار سوراخ کونمو صابون مالی کرد و دو باره کیرشو گذاشت توش . ابتدای گاییدن بد جوری سر سوراخم می سوخت پوستشو حساس کرده بود ولی دیگه درد نداشت و کیرش که رفت تو کونم از سوزش هم خبری نبود . فقط موقع بیرون کشیدن دوباره دچار سوزش می شد . من که بیشتر داشتم با مجید حال می کردم و با کوسم راضی می شدم . محسن کمرمو گرفته و مجید هم به سینه هام چسبیده بود . شیوا هم از بیکاری دو ش حمومو گرفته بود و به کوسش می مالید . من و مجید چشامون تو هم بود ولی مجید پشت به منبود و نمی تونست حالت صورت و چشامو موقع کوس دادن ببینه ولی من که خیالم نبود و مرتب از مجیدم می خواستم که همین جوربهم حال بده . محسن که داشت با کونم حال می کرد دیگه طاقت نیاورد -جاااااااااان من فدای کونتم . شیلا منو ببخش اگه اذیتت کردم . دوستت دارم تو زن منی . خب دوست نداشتم این جوری بری زیر کیر مجید . به من می گفتی می رفتی . مگه الان جلوی من زنمو نمی کنه . مگه من اعتراض دارم ؟/؟غلط بکنم که اعتراض بکنم . اصلا هر وقت دوست داشتی برو بهش کوس بده . کون بده . فقط منو از کوس و کون خودت محروم نکن . باور کن من بیشتر بهت حال میدم . دوستت دارم . داره میاد آبم داره میا د . جووووووووون فدای اون اوووووون کووووووووون . من بمیرم واسه اون سوراخت که می سوزه . بیابیا آخ آخ آخ یه لرزشی تو تموم تنش ایجاد شد مث یه برق گرفتگی که به منم سرابت کرد . کیرشو که کشید بیرون حرکت برگشتی منی رو احساس کردم . راستش یه خورده از حرکات محسن ترس برم داشته بود ولی وقتی این جوریخودشو در مقابلم تسلیم کرد و فهمیدم هنوزمی تونم رو اون تسلط داشته باشم دو سه دقیقه اخر کون دادن رو خیلی لذت بردم . محسن رفت یه گوشه ای و شیوا هم رفت طرفش . شوهرم دیگه وا رفته بود . شیوا این قدر واسش عشوه گری کرد تا تونست اونو دوباره سرحال بیاره .-مجید !سر خر رفت حالا راحت تر می تونی بکنی .-تا حالا هم راحت می کردمتمگه از محسن می ترسیدم ؟/؟-عزیزم دوست داری یه ماساژتایلندی بهت بدم ؟/؟-تو اینارو از کجا میدونی ؟/؟-یکی از دوستام که با شوهرش رفت تایلند واسم تعریف کرد . شوهره این قدر پررو بوده که هر کاری رو که زنه تایلندیه واسش انجام داده براش تعریف کرده و زنه هم میره مقابله به مثل می کنه . حالا بیا . اونو دمر خوابوندم تمام پشتشو چرب کرده و بعدشم یه ماساژنرم و تکه تکه ای دادمش و بعد هم یه سره با سبک کردن خودم از پشتش سر خوردم و اومدم پایین . خیلی حال کرده بود . کیرشو گذاشتم تو دهنم و پس از این که با ساک زدن روبراش کردم بغلم کرد و گفت می دونم کارت تموم نشده اجازه میدی که حالا ایرونی بکنمت ؟/؟-قربون معشوق ایرونیم برم .ا یستادم و به دیوار حموم تکیه دادم . با یه دستم میله دوش حموم گرفتم و یه پام رو زمین و یه لنگمو رو به هواودیوار مقابل تکیه دادم . مجید کیرشو از طرف کونم گذاشت تو کوسم .-آخخخخخخخخخخ مجید تنت که به کونم می خوره همه کوسسسسسمو داره به آتیششششش می کشونه . سرعتو زیاد کن تند تر بزن . مجید محکمتر بزن . -دیوونتم شیلا .دیوونتم .بگیر -آههههههههه مجید اومد منو بگیر نذار بیفتم . بگیرم مجید ارضا شدم . آبتو بریز خوشی منو تکمیل کن . همین الان .-فداتم شیلا قربونت که مجوزو صادر کردی . نمیدونی که این جلوگیری چقدر منو کشته . با چند تا ضربه دیگه کارمو ساخت . آب کیرش کوسم که نه انگاری تموم تنمو سوزونده بود جووووون مجید فدای تو و اون آبت . رو کف حموم دراز کشیدیم و یه بوسه لب به لب مارو برد به یه دنیای دیگه ای . از اون طرف هم محسن در حال گاییدن شیوا بود . از مجید خواهش کردم که واسه حفظ سیاست هم که شده بره سراغ شیوا و هر چی باشه زنشه و یه خورده هم که شده باید خرش کنه . با این بیحالی محسن فکر نکنم شیوا راضی بشو باشه .-هر چی تو بگی عزیزم ..ا ون روز هم گذشت . قرار گذاشتیم که زندگی زناشویی خودمونو به شکلی در بیاریم که به همه مدل فعالیتهای سکسی توجه شه . هم سکس عادی زن و شوهری . هم ضربدری انفرادی و هم اجتماعی . راحت تر بگم قرار شد که وقتی به تهرون رسیدیم به غیر از موارد استثنایی یه شب هر کی با همسرش باشه و دو شب دیگه رو یه شبش چهار نفری توی هم وول بخوریم شب سوم هم من و شیوا جامونو عوض کنیم یعنی من و مجید دونفری باهم تا صبح کنار هم باشیم و تو یه خونه دیگه هم محسن و شیوا با هم باشن . بالاخره رسیدیم به تهرون و بر نامه ها رو پیاده کردیم اما یه مسئله و موضوع مهمی که تو زندگیم اتفاق افتاد این بود که یه سه هفته ای پریود من عقب افتاده بود . یعنی چه !آب و هوای دبی به محسن ساخته و بالاخره تونسته کارشو انجام بده . رفتم و آزمایش دادم . وقتی هم واسه جوابش رفتم مسئول آزمایشگاه یعنی همون که جوابا رو تحویل می داد جوابوداد دستم . وای خدای من نتیجه آزمایش مثبت بود . من بار دار بودم . وایییی محسن خیلی خوشحال میشه منشی که یکی از همکلاسای دوران دبیرستانم بود گفت راستی شیلا جون ایندو تا آزمایش هم مال تو ست ؟/؟-نه من چیزی یادم نمیاد . ولی دو تا پاکت جواب آزمایش دیگه هم داد دستم . یادم اومد که من و محسن قبل از سفر دبی یه ازمایش داده بودیم که چرا بار دار نمیشیم … خب حالا که شدیم . دیگه به درد نمی خوره . با این حال رفتم تو یه اتاقی که یکی دو تا متخصص بودن . دو تا پاکتو به یکی نشون دادم . گفتم این چی میگه ؟/؟-خانوم شما واسه باردارشدن مشکلی ندارین . عیب از شوهرتونه . تعداد ,حجم و سرعت اسپرمهاش کمه . نمی خوام نو میدتون کنم . هر چی خدا بخواد همون میشه . ولی واقعیت اینه که خیلی ها رفتن خارج تا نتیجه بگیرن . به نظرم تو کشور ماهم میشه بیمارو تحت درمان قرار داد .-درمان پذیر هست ؟/؟-ماهها و سالها ممکنه طول بکشه . شوهرتون خیلی ضعیفه . جواب دوتا آزمایشو پاره کرده ورفتم طرف خونه تا این خبر خوش بارداریمو به محسن خنگه بدم ولی خداییش شما که می دونین پدر بچه کیه !پایان.. نویسنده .. ایرانی

عشق گمشده ۱ توی اتاقم نشستم و دارم به آهنگ داریوش گوش میدم… امان از روز بی رویا….امان از شام مرگ آوا…امان از جای صد دشنه…میان چین پیراهن… سیگارم دستمه ،به تهش رسیده…عین آرزوهای من که رسیده به تهش…سوزش دستمو حس نمیکنم. روزگار بدنمو کلفت کرده…چقدر از کشیدن سیگار متنفر بودم حالا میبینم که خودم میکشم…خنده داره.. روزگار آدما به چه کارایی وادار میکنه…میزنم زیر گریه شاید آروم شم…شاید خفه شم.شاید بمیرم از زندگی…هنوز درد سکسی که با وحید داشتم زیر دلمو میسوزونه…آخ خدا بعد یه سال که طلاق گرفتم هنوزم از سکس میترسم…هنوزم وقتی وحیدو توی محل کارم میبینم میترسم…چیکار کردم که مستوجب این عقوبت شدم…هیچی…خودم که میگم هیچی…خداا اگه غلطی کردم بگو؟! سیگارمو توی مشتم له میکنم و میرم زیر پتو…چشمامو میبندم و میرم به دوسال قبل… وسط مجلس عروسیمون بود.داشتم با داریوش میرقصیدم.دستاشو انداخته بود دور کمرم و بیخ گوشم حرف میزد:امشب خیلی خوشگل شدی.دیگه دارم میمیرم از تشنگی…تموم نمیشه.مثلا عروسی ماست همه دارن فیض میبرن غیر من و تو…وای خدا… هنوزم بعد از سه ماه که باهاش نامزد بودم بازم با شنیدن این حرف خجالت میکشیدم…لبمو گاز گرفتم و گفتم:داریوش بسه.میدونی که خجالت میکشم…دیوونه… داریوش ـــ قربون اون خجالتت برم ناز من…نمیشه که نگفت…نمیدونی که چی شدی. ـــ داریوش بسه.انقدرم منو نچرخون که سر گیجه گرفتم.بیا بشینیم.الاناست که مجلس تموم میشه…وای خدا چقدر خوابم میاد.اگه اینجا بالش بود میخوابیدم. لاله گوشمو بوسید و گفت:خودم برات بالش میشم…اما بالش من از این درازاستا… با شنیدن این حرف حالم بد شد…با ناراحتی گفتم:ای داریوش بسه.حالم بد میشه… داریوش ـــچشم خانوم من.الان روم سواری شب که همه رفتن بهت میگم… با به یاد آوردن شبی که در انتظارمه پشتم یخ کرد…همیشه از سکس میترسیدم.اینو به داریوشم گفته بودم اما اون بهم امیدواری میداد و میگفت کاری میکنه که عاشق سکس بشم.نمیدونم چرا میترسیدم همه به حال من غبطه میخوردن که شوهری مثل داریوش دارم.دوستم رها میگفت خوش به حالت که داریوشو داری…هم خوش هیکل هم خوش تیپ…دیگه چی میخوای؟…اما من بازم میترسیدم.شنیده بودم شب زفاف درد داره.واسه همین از ۳روز مونده به عروسی دلشوره گرفتم.مدام از دست نگاه های هوسی داریوش در میرفتم و به شب عروسی فکر میکردم…بیچاره داریوش هرکاری میکرد که راحت باشم اما نمیشد.من و داریوش با هم فامیل بودیم.اون میشد پسرخاله من…از بچگی همو دوست داشتیم اما من برعکس اون تا عروسیم سکس نداشتم اما اون بنا به گفته خواهرش استاد سکس بود.خواهرش هم این حرفو از دوستش شنیده بود که با داریوش دوست بوده و سکس داشته…واسه من گذشته داریوش مهم نبود دلم میخواست بعد از ازدواج بهم وفادار بمونه… به یه چشم بهم زدن خودمو توی خونه جدید دیدم…وسط پذیرایی ایستاده بودم و داشتم به اطراف نگاه میکردم که دیدم صدای داریوش از پشت سرم میاد…نگاهش نگران بود…روبروم ایستادو و گفت:عسل من خوبی؟آره؟رنگت پریده… لبخندی زورکی زدم و گفتم:آره خوبم.فکر کنم مال دود ادکلنو سیگاره…هی بهت گفتم که توی تالار نگیر قبول نکردی… داریوش با چشمای گرد شده از تعجب گفت:حالت خوب نیست…هوا بارونیه.توی باغ آقا جون که نمیشد عروسی رو بگیریم…عسل خوبی؟ با ناراحتی پشتمو بهش کردم و گفتم:نه خوب نیستم…میخوام تنها باشم… دستاشو قلاب کرد دور کمرمو سرشو گذاشت کنار گردنم.نفسش خورد توی گردنم…یه جوری شدم.همیشه اینکارو میکرد…بدنم مور مور شد…لرزشی کردم و با ناراحتی گفتم:داریوش نکن.بسه… منو بیشتر به خودش چسبوند و با لحن پر از هوس گفت:جون…قربونت برم من…ناز نکن عزیزم. با به یاد آوردن سرنوشتی که در انتظارم بود زدم زیر گریه و گفتم:ولم کن.بسه.میترسم.اه خدا… داریوش دستاشو از دور کمرم باز کرد و گفت:عسل چته؟به خدا سکس بد نیست.عسل؟! خودمو انداختم توی بغلم و با گریه گفتم:میترسم.میگن درد داره.آره؟الان نه.بعدا.بذار فردا..اصلا یه هفته دیگه… کمرمو لمس کرد و گفت:دیوونه.من که تا هفته ی دیگه میمیرم…تازه من که کس ندارم ببینم خوبه یا نه. دو جنسه ام کردی رفت که شیطون… نمیدونم چرا وقتی این حرفو شنیدم میون گریه خندیدم و گفتم:تو درست بشو نیستی داریوش… پیشونیمو بوسید و گفت:عزیزم میدونم سختته.باشه.هرموقع که خواستی و دیدی میتونی.آروم باش پیشی من…گریه نکن…حالا برو لباستو عوض کن بریم بخوابیم. با ناباوری و ترس نگاش کردم که خندید و گفت:از اون خوابا نه.از این خوابا که همیشه میکنیم…من میخوابم تو هم میخوابی.همه میخوابن….خواب بابا نه کردن… دوباره خندیدم و خودمو از بغلش جدا کردم.میدونستم ناراحته.میدونستم چه نقشه هایی واسه امشب نکشیده اما نمیتونستم.حتی فکر اینکه یه چیزی بره توی بدنم اعصابمو خورد میکرد… رفتم اتاقمون تا لباسمو عوض کنم.تخت خواب پر از گلبرگای گل رز بود.فهمیدم کار داریوشه.حتما به خواهرش گفته اینکارو بکنه…فضا خیلی رمانتیک بود اما بیچاره داریوش…در کمد لباسمو باز کردم که لباس خوابمو بپوشم.میدونستم داریوش کدومو میخواد…همونی که خودش واسم خریده بودو برداشتم… یه لباس حریر سفید که هاله ی سفیدیش جلو سینه هام و کسم پررنگتر میشد.ساده اما به قول داریوش خیلی هوسناک بود. جلو آینه وایسادم وخودمو نگاه کردم.خیلی ناز شده بودم.یاد یه عکسی توی دیوان حافظ پدرم افتادم… تجویدی کشیده بود.یکی از فرشته ها لباسش مثل من بود.نمیدونم چرا اما یه حالت معصومیت بهم دست داده بود…به خودم داشتم توی آینه نگاه میکردم که دیدم داریوشم اومد توی اتاق و پشت سرم ایستاد…با لبخند قشنگی که روی لباش بود گفت:بهت میاد.خیلی ناز شدی…مثل فرشته های آسمونی سرمو اندختم پایین و به طرف تخت رفتم.هم خسته بودم هم میخواستم زودتر اون شب تموم بشه. داریوش ــ تنها تنها.مارو دعوت نمیکنی…ناقلا…نمیکنمت نترس.قول میدم… ۵دقیقه بعد توی بغل داریوش بودم و داشتم به صدای قلبش گوش میدادم.اون برخلاف من لباساشو در آورده بود و با یه شرت کنارم دراز کشیده بود.سعی میکردم پام به پاهاش نخوره.هنوزم از پایین تنه اش میترسیدم.با اینکه بغلش بودم خجالت میکشیدم…بوی گل با بوی عطرش قاطی شده بود و بهم آرامش میداد.همونطور که گفت باهام کاری نداشت.فقط موهامو نوازش میکرد و هرازگاهی پیشونیمو میبوسید.هنوز به خودش اجازه نداده بود که لبمو ببوسه.منم به همین راضی بودم.بعد از چند دقیقه داشت خوابم میبرد که صدام کرد. داریوش ـــ عسل یه چیزی بگم؟///// ــــ اومممم بگو؟! یه دفعه حس کردم لبام داغ شده.چشامو باز کردمو دیدم داریوش با لبخند بهم نگاه میکنه.نذاشت اصلا تصمیم بگیریم.خیلی آروم منو به پشت خوابوند و دستامو برد بالا…انگشتاشو توی انگشتام گره کرد و بهم نگاهی انداخت… با چشمای خمار از خواب گفتم:داریوش نه.بذار بخوابم..قول دادی… آروم آروم لباشو آورد جلو گذاشت روی لبام…انگار لبام توی کوره آجرپزی افتاده باشه…زبونشو کشید روشون و گفت:آخ خدا آرزوم بود بخورمشون. باورم نمیشد لب دادن انقدر لذت بخش باشه مخصوصا با کسی که دوسش داشته باشی.همه ی بدنم شل شده بود…نمیدونم چه جوری توصیف کنم.کسایی که سکس کردن میدونن.حس کردم یه چیزی ته دلم لرزید…. میخواستم دوباره تجربه کنم.با التماس نگاش کردم که داریوش دوباره لبامو گرفت توی دهنش…وای خدایا انگار داشتم پرواز میکردم.یه حس آزادی و راحتی.دلم میخواست جیغ بزنم و بگم بازم میخوام.سعی کردم منم لباشو بخورم…خوشبختانه موفق هم شدم.بعد از چند دقیقه با عشق نگام کرد و گفت:خوب بود؟ با سر تایید کردم که اینبار رفت طرف گردنم.دیگه حالیم نبود.شروع کردم به آه و ناله…اونم خودشو بهم میمالوند و حرف میزد. داریوش ـــ جون عزیزم.دیدی خوبه…قربون اون آهت برم…مردم از بس لباتو فقط دیدم…عزیزکم با شنیدن این حرفا حالم یه جوری شد.کل بدنش روم بود و داشت باهام عشق بازی میکرد.منم سرمو برده بودم عقب و ناله میکردم.هنوز به سینه هام دست نزده بود اما من در اوج لذت بودم.دستامو فرو کردم توی موهاشو سرشو به گردنم فشار دادم.باور نمیکردم خوردن گردنم انقدربهم لذت بده.یه دفعه حس کردم ناخودآگاه ماهیچه های کسم باز و بسته میشه.به یه حالتی رسیده بودم که نمیشد گفت. داشتم ارضا میشدم اونم فقط با خوردن گردنم.بدنم میلرزید.داریوشم فهمید…دلم میخواست جیغ بزنم اما روم نمیشد.یه دفع حامد دستشو کرد توی شرتم و شروع کرد مالیدن کسم…انگار جونم داشت از تنم میزد بیرون.آه و ناله ها بیشتر شده بود و داریوش به خودم فشار میدادم.داریوشم با انگشت وسطش داشت کسمو میمالند.به اوج لرزش رسیدم یه دفعه جیغ بلندی کشیدم وحس کردم یه آبی ازم اومد بیرون… داریوش ـــ جووون…چرا انقدر زود آبت اومد ناز من…فدای اون آبت بشم من.مال خودمه.الان میخورمش. سرشو با دستام گرفت و برای اولین بار لبامو به اختیار خودم گذاشتم روی لبام.نفس نفس میزدم.یه حال عجیبی بود.ااونم مدام لبامو میخورد و قربون صدقه ام میرفت… داریوش ـــ دوست دارم عسل.وای خدا مردم…میخوامت.قربون اون کست برم که الان پر آبه.میخوامت. سرشو گذاشتم کنار گوشم و با ناله گفتم:ممنون.ممنون.انگار رو ابرام.مرسی.دوست دارم.

عشق گمشده ۲ داریوش ـــ منم میخوامت.حالا بخواب.راحت باش.آرزومه که ازم راضی باشی.تو حال کن منم حال میکنم. بعد از روم کنار رفت و از روی تخت بلند شد.دستشو گرفتمو گفتم:کجا داریوش من؟! لبخند پر مهری بهم زد و گفت:بیا بریم خودتو بشور… تازه یاد حرف مادرم افتادم که میگفت وقتی با داریوش سکس کردم خودمو تمیز کنم.اما اصلا نای بلند شدن نداشتم.داریوش از جام بلندم کرد و زیر بغلمو گرفت… اون شب من بعد از اینکه خودمو شستم خوابم برد و داریوشم همینطور.اما بعدا بهم گفت که جلق زده تا تونسته راحت بخوابه.واسه خاطر من.نخواسته اولین بار ازش زده بشم.اما بعدها از خجالتش در اومدم… چشمامو که باز کردم دیدم سرمو گذاشتم روی سینه ی صاف و بی موی داریوش.خیلی آروم دستی به سینه اش کشیدم و نفس عمیقی کشیدم.بوی عطر بدنش با بوی گلهای رزی که هنوزم دور و برمون بود قاطی شده بود و یه حس آرامشی بهم میداد…از سر خوشحالی لبخندی زدم و به دیشب فکر کردم.هنوزم یاد طعم لباش میفتادم بدنم میلرزید.نمیدونستم یه لب گرفتن انقدر قشنگ باشه.شایدم واسه بقیه ی دخترا اینطوری نبود اما واسه من که نه با پسری دوست بودم نه سکسی داشتم خیلی لذت بخش بود….اما هنوزم از سکس کامل میترسیدم.خودمو بیشتر توی بغل داریوش جا دادم که حس کردم بیدار شده…نگاش کردم که دیدم با چشمای درشت و آبیش نگام میکنه.لبخندی زدم و صبح به خیر گفتم که خندید و دستی به موهام کشید… داریوش ـــ سلام عزیزم.صبح تو هم بخیر.اما ساعت دوازدهه.میخواستم بیدارت کنم دلم نیومد…خسته ای هنوز؟دیشب خسته شدی نه؟ با خجالت نگاهش کردم و حرفی نزدم که سرمو بوسید و گذاشت روی سینه اش. داریوش ـــ دیشب خیلی زود ارضا شدی.چرا انقدر زود.هیچ دختری مثل تو ندیدم.همه کفر آدمو در میارن تا آبشون بیاد…وای عسل دیشب توی اون حال حشری که دیدمت داشتم دیوونه میشدم.خیلی سکسی شده بودی.انگار داشتی با لبات ذوبم میکردی….دوست دارم.میخوامت. با صدایی که از سر خجالت مثل ناله شده بود گفتم:داریوش سکس درد داره؟پری دوستم میگفت خیلی درد داره… داریوش ــ خب آره.مخصوصا واسه تو که تاحالا نداشتی.اما لذتش به دردشه.میدونی وقتی عاشق یکی باشی دردی هم که از طرف میکشی دوست داری.اصلا از ازل همین بوده.تو از من لذت ببر منم با تو راضیم.اما باید سعی خودتو بکنی.عصر میریم شیراز.خب؟اونجا دیگه باید بهم اون کس خوشمزتو بدی بخورم.چون دیگه طاقت ندارم.دارم له له میزنم واسه اون کس خوشگلت.دیشبم که نذاشتی ببینمش. دیگه داشتم میمردم از این حرفا.واسه اینکه تمومش کنم از بغلش اومدم بیرون رفتم سمت آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم که بخوریم.در حقیقت از دستش در رفتم.هم میخواستم تجربه کنم هم میترسیدم. اما چون عاشق داریوش بودم میخواستم به میلش رفتار کنم.مشغول درست کردن صبحونه بودم که تلفن زنگ زد.سر جام ایستاده بودم و به گوشی تلفن نگاه میکردم.میدونستم کیه.حتما یا مادرم بود یا خاله که میخواستن ببینن داریوش پردمو زده یا نه.خجالت میکشیدم گوشیو وردارم.بالاخره خود داریوش از اتاق اومد بیرون و گوشیو برداشت. داریوش ــ بله؟!…..سلام خاله جون خوبی؟…مرسی خوبم.عسلم خوبه….خوابیده هنوز…دیشب خسته بود گرفت خوابید….نه متاسفانه…آخه چی بگم…یه لحظه گوشی… بعد نگاهی به من کردو رفت توی اتاق.حتما میخواست بگه که من میترسم.مادرمم میدونست.بهش گقته بودم.یه لحظه یاد حرف رها افتادم که میگفت:عسل انقدر از سکس نترس.منم مثل توام.اما وقتی ازدواج کردی باید هرکاری کنی تا شوهرت ازت راضی باشه.به خدا یه دفعه دیدی توی سکس ناتوان شدیا…سعی کن ذهنیتتو نسبت به سکس خوب کنی. حالا میفهمیدم چی میگه.یه لحظه فکر کردم اگه من مریض باشم و نتونم داریوشو ارضا کنم چی میشه. حتما میره.فکرشم داغونم میکرد.اشک از چشمام سرازیر شد و نتونستم خودمو کنترل کنم.نشستم روی صندلی و آروم آروم شروع کردم به گریه. با صدای داریوش به خودم اومدم.بالای سرم ایستاده بود و با وحشت نگام میکرد.خودمو انداختم توی بغلش و با گریه گفتم:داریوش من راضیم.هرچی تو بگی.فقط نرو.میترسم.تنهام.بدون تو میمیرم. منو به خودش فشار داد و گفت:دیوونه ی من چی میگی.چیزی ازت نخواستم که.من انقدرم نامرد نیستم.آروم باش.قربونت برم.گریه نکن….حالا بیا صبحونه بخوریم.خیلی گشنمه.زود باش.ا ا ا نگاه، دختره گنده گریه میکنه… اشکامو پاک کردم و شروع کردم به چایی ریختن. حدود دو ساعت از صبحونه خوردنمون میگذشت و من و داریوشم توی پذیرایی نشسته بودیم و فیلم میدیدم.توی این مدت انقدر زنگ زده بودند و بهمون تبریک گفته بودند که دیگه داریوش اعصابش خورد شد و تلفنو قطع کرد. داشتیم یه سریال آلمانی از ماهواره میدیدم.داستان یه مدرسه رقص بود که هم پسر داشت هم دختر. د اشت یه صحنه نشون میداد که یکی از دخترا زیر دوش با یه پسر مشغول لب گرفتن بود.نمیدونم چرا یه جوریم شد.مثل موقعی که داریوش لبمو میگرفت توی دهنش.با خجالت نگاهی به داریوش انداختم که دیدم اصلا عین خیالش نیست.خیلی عادی داشت نگاه میکرد.وقتی دید نگاش میکنم با خنده گفت:عسل شیطونی نکن.حالا که من نشستم تو داری وسوسه ام میکنیا…دختر خوبی باش.آفرین… با دیدن صحنه ی فیلم هوسی شدم.میخواستم توی بغل حامد ولو بشم و خودمو بسپرم بهش.سرمو نزدیک کردم به سرش و با شیطنت نگاش کردم.وقتی دید خودم دلم میخواد یه دفعه لبامو گرفت توی دهنشو شروع کرد به خوردن.با این کار داشتم رو ابرا سیر میکردم.داشتم به خودم تلقین میکردم که لذت میبرم و واقعا هم میبردم.دستاشو گذاشت روی کمرم و شروع کرد به مالیدن.یه دفعه بغلم کرد و از جاش بلند شد.جیغ کوتاهی کشیدم که گفت:قربونت برم.به خدا پشیمون نمیشی.فقط خودتو بسپر به دست من… پامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو انداختم دور گردنش.مثل بچه های کوچیک آویزون شده بودم بهش. اونم مدام کمرمو میمالید و لب میگرفت.یه دفعه سفتی کیرشو روی کسم حس کردم.بازم داشت حالم بد میشد.اما دوباره به خودم تلقین کردم.کسمو مالیدم به کیرش که زیر شلوارکش بود و شروع کردم به خوردن لباش.البته به تبحر داریوش نمیرسیدم اما خب بهتر از این بود که کاری نکنم… سرشو برد زیر گردنم و شروع کرد به خوردن بالای سینه ام.آهی از سر لذت کشیدم و گفتم:داریوش دارم میمیرم.میخوام دراز بکشم.بذارم زمین. چشمامو بستم و سرمو گذاشتم روی شونه اش.بعد از چند دقیقه حس کردم روی یه جای نرم دراز کشیدم.منو گذاشته بود روی تخت.روم دراز کشید دستاشو گذاشت روی سینه ام.وای خدا.بدنم شروع کرد به لرزیدن.به سینه و رون پاهام حساس بودم.به قول رها شل میشدم.چشمامو بستم و شروع کردم به ناله.صدای نفسهای تند داریوش با ناله های من قاطی شده بود و به نظرم خیلی سکسی بود.البته بعدا فهمیدم داریوش از صدای ناله هام خیلی لذت میبره. آروم آروم دستاشو کشید روی رون پام و کیرشو به کسم فشار داد.نمیدونم چه جوری توصیف کنم.هم میلرزیدم هم لذت میبردم.فقط آه میکشیدم و پاهامو به هم فشار میدادم.یه دفعه داریوش از روم بلند شد و بندای لباس خوابمو که هنوز در نیاورده بودم از روی شونه هام سر داد به پایین.با خجالت نگاش کردم که منو بلند کرد و دستاشو گذاشت پشتم.دکمه پشت لباسمو باز کرد و خیلی آروم از تنم در آورد.دیگه داشتم میمردم از خجالت.سرمو به طرف دیگه ای گردوندم و سعی کردم نگاش نکنم.اونم داشت آروم آروم لباسمو در میاورد.سوتین نبسته بودم و با کشیدن لباسم به طرف پایین سینه هام افتاد بیرون.وای دیگه اوج لذت و خجالتم بود.از اینکه میدیدم داریوش نگاهم میکنه لذت میبردم.چشمامو بسته بودم و عکس العملشو نمیدیدم.فقط صداشو شنیدم که گفت:وای خدای من.اینا چیه.چرا انقدر خوشگله.آدم میخواد قورتش بده.قربونشون برم.وای خدا…چطور دلت اومد اینارو ازم دریغ کنی. لبخندی از سر رضایت زدم و خواستم یه چیزی بگم که گرمای نفسشو روی پوست سینه ام حس کردم. دیگه داشتم ضعف میکردم.وای خدا داشتم میمردم.دلم میخواست ساعتها سینه هامو میخورد.داشتم عین مار به خودم میپیچیدم و تند تند نفس میکشیدم .دستامو حلقه کردم به بالای تخت و چشامو بستم.دیگه طاقت نداشتم.چقدر لذت داشت.از اینکه نذاشته بودم توی دوران نامزدی اینکارا رو باهام بکنه به خودم لعنت میفرستادم.یه دفعه دهنم باز شد و با ناله گفتم:وای داریوش.بخورشون.همش مال توئه.فقط ادامه بده.وای خدا مردم….بخورشون. داریوشم مثل قحطی زده ها سینه ی چپمو کرده بود توی دهنش و مک میزد.انگارمیخواست شیر بخوره. یه دفعه یه گاز محکم از سر سینم گرفت که گفتم:آی وحشی گاز نگیر.آخ خدا دردم گرفت.دیوونه. داریوش ــ آره فحش بده.بگو.وای خدا دارم میمیرم.چقدر خوشمزن.مال خودمه.کستم مال خودمه.وقتی کیرمو کردم اون تو فحش بده. بعد خیلی سریع لباسمو به کل از تنم در آورد رفت سراغ کسم.تا خواستم یه چیزی بگم دهنشو گذاشت روی کسم و شروع کرد مک زدن.به سر حد انفجار رسیده بودم.دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم دارم حال میکنم.اصلا دیگه هیچی نمیفهمیدم.حشری شده بودم.دوباره داشتم مثل دیشب میشدم.داشتم ارضا میشدم و این برام خیلی لذت بخش بود.داریوش زبونشو حلقه کرده بود توی سوراخ کسم و داشت میخوردش.مدام کمرمو بلند میکردمو میکوبیدم روی تخت.هم درد داشتم هم لذت.به قول داریوش لذتش به دردش بود.یه دفعه حس کردم دارم جون میدم.بدنم شروع کرد به لرزیدن و داریوشم سرعت کارش تند کرد.از دیشب بیشتر داشتم حال میکردم.داشتم جیغ میزدم و از داریوش میخواستم تندترش کنه.یه دفعه حس کردم آبم اومد و بدنم آروم شد.نفس عمیقی کشیدم و چشامو بستم.همه جا ساکت بود و فقط صدای نفس من و داریوش میومد.یه سکوت لذت بخش.انگار داشتم رویا میدیدم.داریوش کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش کردن موهام.نگاش کردم که گفت:خوب بود؟لذت بردی؟!//// ـــ آره.مرسی.خیلی خوب.عالی…

عشق گمشده ۳ داریوش ــ آبت خیلی خوشمزه بود.مثل اسم خودت.مزه عسل میده. دستامو انداختم درو گردنش و یه ماچ از لپش گرفتم و گفتم:دوست دارم داریوش.مرسی که … داریوش ـــ اوه بسه قشنگ من.من و تو دیگه مال همیم.باید از هم لذت ببریم.میفهمی؟حالا آروم شدی؟ به جای اینکه جوابشو بدم نگاهم افتاد به سمت کیرش.از روی شلوارکش خیلی گنده بود.بر آمده شده بود.فکر اینکه کیر به اون گندگی میخواد کسمو فتح کنه دست و دلم شروع کرد به لرزیدن….دوباره اشک توی چشمام جمع شد و سرمو توی گردن داریوش فشار دادم.داریوشم فهمید از چی میترسم با لحن مهربونی گفت:عسل میخوای نبینیش؟یه کاری میکنم که نبینیش.فقط حسش کنی.تا بعدا که تونستی خب؟!میدونم میترسی.به خدا مثل خوردن کست بهت لذت میدم.خب؟آخه عزیزم منم دل دارم.منم میخوام اون کس خوشگلتو بخورم.ازم دریغش نکن.به خدا بد نیست….وای خدا.بگم این پری جنده رو چیکار کنه تورو ترسونده…اگه دستم بهش برسه میکشمش… خنده ام گرفت از حرفش.اما بالاخره باید با داریوش سکس میکردم اما نمیدونم چرا ازش میترسیدم.از خودش نه از کیرش.با یه صدای نسبتا آروم گفتم:من میترسم ازش.راستش نمیدونم چی بگم.میدونم سختته و نمیتونی تحمل کنی.من رضایتتو میخوام.هرچی تو بگی.راضیم. داریوش ــ قربونت برم عزیزم.به خدا یه کاری میکنم لذت ببری.خب؟!اما باید ببینیش… با فریاد گفتم:نهههههه.نمیخوام.بیریخته.چندشم میشه. داریوش ـــ مگه دیدیش که میگی بیریخته؟!چندشه یعنی؟!باشه عسل خانوم بهم میرسیم. ــ خب آخه تو فیلما دیدم.یه جوریه. داریوش ـــ مال من با مال اونا فرق داره. بعد از گفتن این حرف دوباره شروع کرد به مالیدن کسم.کسم داغ شده بود و آبش راه افتاده بود.تا دستش میخورد به کسم میلرزیدمو آه میکشیدم.خیلی لذت بخش بود.حس میکردم کسم نفس نفس میزنه.نمیدونم چه جوری توصیف کنم.حالم خیلی بد بود.به خودم میپیچیدم و از داریوش میخواستم به کارش ادامه بده.اونم یه جوری کسمو مالش میداد که دیگه داشتم از شدت شهوت میمردم.بعد از چند دقیقه دراز کشید روم.یه دفعه عین برق گرفته ها بهش نگاه کردم.کیرشو حس کردم.یه چیز نرم و دراز که سرش روی کسم بود.داشتم از ترس میلرزیدم.داریوشو به خودم فشار دادم و گفتم:آروم باشه؟!طاقت ندارم درد بکشم…اولین بارمه. داریوش ـــ چشم عزیزم.چشم.نگران نباش.دیدی که نذاشتم ببینیش.فقط حسش کردی. همزمان با خوردن لبام با دستشم داشت لبه های کسمو باز میکرد.کیرش وقتی به کسم میخورد یه احساس خوشایندی بهم دست میداد و بی اختیار آه میکشیدم.بد از چند ثانیه کلاهک کیرشو به سوراخ کسم چسبوند و فشار داد.با اولین فشار جیغی کشیدم و انگشتمو گاز گرفتم.هنوز نرفته بود تو.فقط به اندازه چند سانت.حس میکردم دارم جر میخورم.داریوش نگام کرد و گفت:میخوام یه دفعه ببرمش تو.خب؟درد داره اما بعدش خوب میشه.تحمل کن.یه جوری میکنمت که التماسم کنی بیشتر بگامت. هنوز حرفش تموم نشده بود که همه ی کیرشو کرد توی کسم.جیغ بلندی کشیدم بی حرکت موندم.باورم نمیشد کیرش توم باشه.خیلی بزرگ بود و کس منم تنگ.حس میکردم کسم کشیده شده. کیرشو زیر نافم حس میکردم.خیلی بزرگ بود.پاهامو از شدت درد به هم نزدیک کردم اما نتونستم به طور کامل ببندمش.اشکم در اومده بود.نفس کشیدن واسم سخت شده بود.داریوشو چسبوندم به خودم و گفتم:بزرگه لعنتی.بزرگه.دارم جر میخورم.وای خدا.درد دارم. گوشمو لیس زد و گفت:جوووون میخوامت.دیدی چقدر بزرگه.با همین هرشب میگامت.همیشه باید کستو بگام….تو تنگی…میفهمی تنگی.اخ خدا… هم درد داشتم هم از شنیدن حرفاش لذت میبردم.حالم داشت دوباره بد میشد.بعد از چند دقیقه به کیرش عادت کردم.هنوزم توی کسم بود.حرکتش نمیداد. داریوش ـــ میخوام بگامت عسل.میخوام جنده ی من باشی.میخوام جیغ بزنی. بعد از گفتن حرفش کیرشو کشید بیرون.انگار تو کسم داشتن آب داغ میریختن.میسوخت.داشتم بال بال میزدم.مثل این بود که همه ی وجودم از کسم بیاد بیرون. دوباره جیغ کشیدم و دوباره داریوش کیرشو کرد تو. داریوش ــ پردتو زدم جنده.داره ازش خون میاد.وای خدا عاشق این لحظه بودم.جنده ی منی.داری بهم کس میدی. شروع کرده بود به تلمبه زدن.دستاشو گرفته بود به میله های تخت و با شدت تلمبه میزد.اما من درد داشتم.داشتم میمردم از درد.هم کسم تنگ بود هم کیرش کلفت و دراز.مدام با ناله ازش میخواستم که آروم بکنه اما انگار با شنیدن حرفای من بیشتر حشری میشد و بدتر میکرد.بعد از چند دقیقه منم داشتم به لذت میرسیدم.تازه داشت درد شکمم از بین میرفت.کسم تحریک شده بود و حس میکردم که آبم راه افتاده.دیگه فریادی که میکشیدم از سر درد نبود.با همه وجودم کیرشو حس میکردم.از دهنم یه چیزایی در میرفت که واسم تعجب داشت.مثل جنده ها حرف میزدم.اونم جوابمو با فحش میداد.تازه فهمیدم که وقتی حشری بشم دلم میخواد مثل وحشیا منو بکنه و بهم فحش بده.حدود یه ربع داشت تلمبه میزد.هم من و هم اون داشتیم حال میکردیم.برخلاف دیشب از آبم خبری نبود.اونم مثل اینکه خوشش اومده بود. داریوش ـــ چرا آبت نمیاد هان؟!چرا مثل دیشب ابت نمیاد؟آخ کاش دیشبم مثل الان دیر میومدی.تا صبح میگاییدمت.جووون داد بزن.جیغ بکش.دیدی کستو جر دادم.دیدی حال میده. ـــ آخ خدا.داریوش بزن.محکم بزن.میخوام باز.کیر میخوام.لعنتی منو بگا….آه خدای من. داریوش با شنیدن حرفای من داشت تند میزد.انگار دیوونه شده بود.همه ی قدرتشو جمع میکرد و میکوبید به کسم.منم داشتم لذت میبردم.بعد از چند لحظه دیدم رگای گردنش متورم شده.فریاد میکشید و مدام صدام میکرد.منم با دیدن این حالتش داشتم ارضا میشدم.یه دفعه دوتامون با هم داد زدیم و همدیگرو بغل کردیم.من ارضا شده بودم.اونم همینطور.برای اولین بار آبشو توی کسم حس کردم.داغ داغ بود.داشتم ذوب میشدم.همه ی کسم از آبش پر شده بود.اونم گردن و لبام میلیسید و حرف میزد. داریوش ـــ آخ خدا.دیدی گاییدمت.انقدر واسم ناز کردی که دیوونه شدم.قربون اون آبت برم که رو کیرمه.ناز من.دوست دارم.همیشه باید کس بدی بهم.هرروز. چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.حالا میفهمیدم چرا میگن سکس لذت داره.با اینکه زیرش بودم و تحت فشار بدنش اما حس میکردم خستگیم از تنم بیرون رفته.حس میکردم همه انرژیم آزاد شده و سبک شدم.تاحالا به این نتیجه نرسیده بودم.اصلا درک نکرده بودم.انقدر بهم لذت داده بود که دلم میخواست هر ساعت با داریوش سکس داشته باشم. داریوش آروم آروم کیرشو از کسم بیرون کشید و کنارم خوابید.دستشو گرفتم توی دستم و چشمامو بستم.میخواستم دراز بکشم و بخوابم.توی حالت خلسه بودم.پای راستمو گذاشتو روی پاش و گفتم:خوابم میاد داریوش.خیلی خسته ام. اما داریوش جوابی نداد نگاش که کردم دیدم اونم توی خواب و بیداریه.یه بوسه از لباش گرفتم و منم خوابیدم… سرمو از زیر پتو میارم بیرون و زل میزنم به دیوار روبروم.همون دیواری که یه روز وحید منو بهش چسبوند.دوباره با به یاد آوردن بلایی که سرم اومده گریه ام در میاد…رها در اتاقمو باز میکنه و میاد کنارم.میشینه روی تخت و با ناراحتی میگه:عسل توروخدا بسه.انقدر گریه نکن.دیوونه همه چی تموم شده.بهت که گفتم برو اون یکی اتاق.ای خدا مسببشو بکش. رها هم با من گریه میکرد.بیچاره تنها دوستم بود که با اینکه ازم کوچیکتر بود اما بهم وفادار مونده بود.همیشه در و دلامو واسش میگفتم و اونم راهنماییم میکرد.اما حیف که هیچ کدوم از نصیحتاش به گوشم نرفت. سرمو میذارم روی شونه اش و نفس عمیقی میکشم.همه چی این دختر پسرونه است.حتی ادکلنش.بوی عطر تن داریوشو میده.دوباره بر میگردم به گذشته…. حدود سه ماه از ازدواجمون گذشته بود.نسبت به روز اول ازدواج خیلی عوض شده بودم هم معتاد سکس شده بودم هم جا افتاده تر.دیگه از اون دختری که همه به عنوان عسل میشناختن خبری نبود.یه زن کامل شده بودم.داریوش میگفت از قوه به فعل رسیدم.میگفت خانوم اردک من شده مامان اردک.فقط بچش کمه.نمیدونم چرا تا حرف بچه رو میزد خجالت میکشیدم.با اینکه به حرفاش عادت کرده بودم اما وقتی جلوی بقیه از من تعریف میکرد دلم میخواست آب بشم برم زیر زمین.زندگیم رنگ و بوی تازه گرفته بود.همه چی به چشمم عوض شده بود.همیشه دلم میخواست وقتی میاد خونه تمیز باشم و مورد رضایتش.دلم میخواست زنی باشم که از داشتنم لذت میبره.اما کم کم دیگه توی خونه موندن داشت دپرسم میکرد.داشتم افسرده میشدم.داریوش از صبح میرفت تا شب و من فقط میتونستم پنجشنبه و جمعه ها یه دل سیر ببینمش.وقتی بهش گفتم میخوام کار کنم نمیدونم از حرفم استقبال نکرد. میدونستم روی من خیلی حساسه و دوست نداره توی یه محیطی که هم مرد هست هم زن کار کنم.غیرتی بود.از این احساسش لذت میبردم.و همیشه به احساسش احترام میذاشتم اما نمیتونستم توی خونه بمونم.بهم گفت توی شرکت یکی از دوستام یه کار واست پیدا میکنم.گفت چون منشیگری بلدی به دردشون میخوری اما بازم ته حرفاش ناراضی بود. فکر کنم میترسید.حقم داشت.کاشکی به حرفش گوش میدادم و میشستم توی خونه. روزهای اول تازه اومده بودم و به چند و چون کار وارد نبودم. اما سعی میکردم که کارمو به نحو احسن انجام بدم.خوشبختانه رئیسی که من براش کار میکردم یه زن مومن بود چادری نبود اما معلوم بود مثل بعضی از زنا نیست که جنده باشه.خیلی هم مهربون بود.توی بعضی از کارها بهم کمک میکرد…دیگه تقریبا راه افتاده بودم.روزهایی که داریوشم تعطیل بود منم تعطیل بودم و واسه همین وقت واسه هم داشتیم.دیگه از افسردگی که داشتم خبری نبود.بشاش تر از قبل شده بودم.واسه داریوش هرکاری میکردم که ازم راضی باشه. باهاش همیشه مهربون بودم و سعی میکردم مطابق میلش رفتار کنم….وقتی آدم عاشق باشه هرکاری واسه طرفش میکنه….توی این مدت هرشب با هم سکس داشتیم و من چیزایی بیشتر از قبل میفهمیدم

عشق گمشده ۴ دیگه با کیرش عیاق شده بودم و تبحر خاصی توی ساک زدن پیدا کرده بودم. باورم نمیشد منی که حتی از دیدن کیر چندشم میشد حالا اونو با عشق میخوردم.اما چیزی که همیشه بهم آرامش میداد عشق بازی بود که باهام میکرد.حتی گاهی از شبا با هم سکس نداشتیم اما از بس با هم ور میرفتیم هردومون ارضا میشدیم.داریوش با من خوش بود اما نمیدونم چرا یه غمی توی نگاهش بود.میدونستم یه چیزی ناراحتش میکنه اما روش نمیشه بگه.یه شب که توی بغلش بودم و داشتیم حرف میزدیم گفت:عسل میخوام یه چیزی بهت بگم؟! ـــ وای داریوش سکس نه.به خدا هنوزم درد دارم.بعدا…توروخدا…چرا شعلت خاموش نمیشه آخه؟مردم به خدا… داریوش ــ نه که تو هم بدت میاد.شعله من دائم الروشنه عزیزم.تو فندک زدی زیرش خاموش نمیشه….سکس نیست.یه چیز بهتره.البته اونم مربوط به سکسه….دلم میخواد بچه دار شیم…باشه؟ نمیدونم چرا باز ترسیدم.مثل همون ترسی که اولین شب عروسی اومد سراغم.من آمادگیشو نداشتم.فکر میکردم نمیتونم از پس یه بچه بر بیام.با التماس به داریوش گفتم:نمیشه بعدا.من… داریوش ــ هیچی نمیشه.به خدا دق کردم عسلم.وقتی بچه فرید رو میبینم دلم میخواد گریه کنم.ما که هردو سالمیم.تازه هم مامان من خوشحال میشه هم خاله.باشه؟ باز هم دهنم قفل شد.نمیتونستم مقابل داریوش ایستادگی کنم.توانایی نداشتم.هرچیزی که میگفت انجام میدادم.وقتی سکوت منو دیدگفت:قبول کردی دیگه؟آره؟وای خدا بالاخره به آرزوم رسیدم. نمیدونم چرا دلم شور افتاد.یه حسی بهم میگفت من نمیتونم بچه دار شم.میترسیدم.میترسیدم.ترس اینکه داریوش بره با یکی دیگه.توی بغل یکی دیگه باشه.حتی تصورشم دیوونه ام میکرد. روزها میگذشت و داریوش هرشب پدرمو در میاورد.واقعا داشتم میبریدم.کم کم داشتم از سکس دلزده میشدم.دیگه مثل سابق با اشتیاق باهاش سکس نمیکردم.بی حوصله شده بودم.فکر بچه د ار نشدنم دیوونم کرده بود اما داریوش بی اهمیت بود.هرشب وحشی تر از قبل میشد.بعد از یه ماه وقتی دید عادت شدم پکر شد.فهمید که خبری نیست.منم تردیدم به یقین تبدیل شده بود.به مدت یه هفته که عادت بودم شبا دیر میومد.من بهش احتیاج داشتم اما اون درکم نمیکرد.شبا تا ساعت ۱۲ بیدار میموندم که بیاد.یه هفته وضع به همین نحو بود.حول و حوش صبح که بیدار میشدم و میدیدم کنارم خوابیده راحت میشدم اما نفساش بوی الکل میداد.از اینکه شبا بدون من سر میکنه و متوجه من نمیشه ناراحت میشدم.بی صدا اشک میریختم و به خودم لعنت میفرستادم.بالاخره پریودم تموم شد و من صبح بلند شدم که برم حموم.اتفاقا روز پنجشنبه بود و هردو تعطیل بودیم.توی حموم داشتم بدنمو لیف میکشیدم که حس کردم یه دست داره سینه هامو میماله.برگشتم عقب و دیدم که داریوش با چشمایی که هنوز از خواب خمار بود نگاهم میکنه.از اینکه میخواست بعد از مدتها باهام سکس کنه خوشحال شدم.با لبخند گفتم:صبح بخیر آقای خوشخواب.خوبی؟ منو زیر آب بغل کرد و گفت:وای عسل این یه هفته مردم از دوریت.نمیدونم این چی بود خدا واستون گذاشت.مردم از بی کسی. دستامو حلقه کردم دور کمرش و با بغض گفتم:داریوش اگه من نتونم بچه دار شم چی؟میدونم ناراحتی.من اگه نتونم بچه بیارم میمیرم.طاقت ندارم ببینم واسه خاطر بچه… دیگه نذاشت بقیه حرفمو بزنم و لباشو گذاشت روی لبام.هنوزم بوی مشروب میداد.ناراضی بودم. با ناراحتی لباشو میخوردم که منو چسبوند به دیوار و پاهامو دور کمرش حلقه کرد.تازه متوجه شدم که شرت پاش نیست.کیرشو گذاشت روی کسم و گفت:این دفعه دلم میخواد بدون کس لیسی بگامت.ببین چه مزه ای داره. یه دفعه همه کیرشو کرد تو.یه جیغ بلند کشیدم و سرمو به دیوار تکیه دادم.سرم به دوران افتاده بود.همه جارو سیاه میدیدم.سرم گیج میرفت.با ناله گفتم:لعنتی دارم میمیرم.درد دارم. اما اون توجهی بهم نکرد.نمیدونم چرا برای اولین بار اصلا به حرفم گوش نمیداد.نه از رمانتیک بازی خبری بود نه از حرفای عاشقانه.فقط تند تند تلمبه میزد.کسم هنوزم خشک بود و هیچ آبی ازش نیومده بود.داشتم با تموم وجودم درد رو حس میکردم.گریه ام در اومد.سرمو گذاشته بودم روی شونه اش با صدای بلند جیغ میکشیدم.گریه میکردم اما توجهی نداشت.دردی که بیشتر از همه آزارم داد درد تنهایی بود.با اینکه داشت منو میکرد اما حس میکردم تنها شدم.تنها تر از همیشه.حس میکردم دیگه وجودم واسش اهمیت نداره.نه به حرفام توجهی میکرد نه به خودم. بالاخره بعد از ده دقیقه تموم شد.آبشو ریخت توی کسم و کیرشو کشید بیرون.اولین بار بود که نه تنها لذت نبردم بلکه از درد داشتم میمردم.هنوزم کسم میسوخت.خدا میدونه اونروز صبح زیر دوش بعد از رفتن داریوش چقدر گریه کردم.نشسته بودم توی وان حموم اشک میریختم.گاهی اوقات صدای آواز خوندن داریوشو میشنیدم.حس میکردم دیگه مثل گذشته باهام نیست.خیلی جالبه.هنوز زندگیم به یه سال نکشیده شده بود و من داشتم احساس دلزدگی میکردم.

نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسیفقط یک نمره 1 حالم گرفته شد . تمام درسام رو نمره ای بالاتر از 17 آورده بودم و لی این تحقیق معمولی رو استاد بهم داده بود 9 -فقط یه نمره می خواستم قبول شم . حوصله منت کشیدن از این استاد بوگندوی شپشو رو نداشتم . از اون کلاغ سیاههای دانشگاه بود . هیشکی ازش خوشش نمیومد . اصلا معلوم نبود واسه چی منو انداخته . من تو دانشگاه آزاد و رشته کامپیوتر درس می خوندم . حالا هر وقت دیگه ای بود می گفتم به درک که بهم نمره نداد و این یه درسو افتادم . آخه این ترم باید کاردانی من تموم می شد و در همین رشته و همین دانشگاه توکارشناسی ناپیوسته قبول شده بودم و خانوم مهربان که خیلی هم بد جنس بود اصلا همراهی نمی کرد و بیست نفر رفتن سراغش و اصلا رضایت نداد . خیلی ها به من گفتند در این مورد تبصره ماده هایی وجود داره و .. حوصله نداشتم دیگه دنبال این جور چیزا برم . گفتم بهتره برای آخرین بار برم خونه این عوضی که اهل دعای کمیل و توسل و نماز جمعه هم هست و یدی طولانی در اماکن داره . گریه ام گرفته بود . حالا جواب خونواده ام رو چی بدم . چقدر خوشحال شده بودند که من می تونم ادامه تحصیل بدم . درزدم . حداقل تو خونه خودش مبادی آداب بود . یه خونه ویلایی داشت که تنها توش زندگی می کرد . می گفتند چند ماه پس از ازدواج طلاق گرفته . چون شوهرش همگام با اون نبود و نون رو به نرخ روز نمی خورد . -بفرمایید داخل . رفتم تو . خونه بزرگی بود . اینو شوهرش واسش گذاشته بود . از دستش به ستوه اومده بود و از شر همچین زنی خلاص شده بود . خودمو عین ساندویچ پیچیده بودم تا یه خورده مذهبی تر نشون بدم ولی اون خیلی فانتزی شده بود که تعجب منو بر انگیخت . روسری نداشت . دامن کوتاهی پاش بود . سینه هاش داشت بلوزشو می ترکوند . حتما این از رسوم یک مسلمونه که احترامشو داشته باشه . خداکنه نمره بده من برم . داشتم فکر می کردم نکنه منو اشتباهی گرفته . حرفی نزدم . آخه یه خورده مشکل عصبی هم داشت و یه سری از دخترا می گفتند که گاهی هم میره تو افسردگی . -هوا خیلی گرمه غزاله جون یه دوش بگیریم بد نیست . بیا بریم یه حموم تا خنک شی من و تو واسه هم لیف بزنیم . اسم منو درست گفته بود . این چرا این جوری شده . اصلا جرات نداشتم پیشش حرف بزنم . نمی دونستم چی بگم . این اگه قرص روان گردان هم می خورد نباید به همچین حالتی در میومد . حتما یه معجزه ای شده . -ببخشید من اگه شورتمو خیس کنم دیگه شورت ندارم -بهت نوشو میدم . خیلی سختم بود که پیشش لخت شم . دوتایی مون لباسامونو در آوردیم و با یه شورت و سوتین بودیم . هیکل تپلی داشت . این انتظارو داشتم که آدمای بد جنس , بد هیکل و بد هیبت هم باشن ولی اون حرف نداشت . -چرا مات موندی غزاله -آخه خانم مهربان -بهم بگو لیلا . اینجا که هستی استاد هم نمیخوای بگی . بیا این لیف نرمو بردار و پشتمو بمال . غزاله باید سنگ تموم بذاری تا از این خسیس نمره بگیری . کف حموم دراز کشید و من صابون مالی پشتشو شروع کردم . -بی سلیقه این که کتاب نیست داری این جوری تحقیق می کنی …. این سگ پدر بد جوری حواسش جفت بود پس می دونست که من از درسش نمره نیاوردم .. زودباش بند سوتین منو بازکن . معطل نکردم جای فکر کردن و تعجب کردن نبود . سینه هاشو هم کف صابونی کردم . به باسنش که رسیدم می دونستم دیگه اینجا رو یه خورده رعایت می کنه . چون دیگه این قسمت مناطق ممنوعه داشت . وقتی به قسمت باسن یا همون کونش رسیدم خیلی ملایم اون قسمت از کون لختشو که بیرون از شورتش قرار داشت کف مالی کرده که بازم تشر رفت و گفت دختر شورت منو پایین بکش راحت بتونی همه جارو بمالی . مگه ما که داریم غسل می کنیم شورت پامونه ؟/؟ حالا مگه چه فرقی می کنه ؟/؟ خیلی سختم بود این کارو انجام بدم . حتی وقتی که با مامانم می رفتم حموم اون شورتشو پیش من در نمی آورد . در هر حال حرفشو گوش کردم و به هر سازی که می زد رقصیدم . دمرکرده کف حموم پاهاشو به دو طرف باز کرد چاک کوسشو تو دید من قرار داد طوری که دیگه یواش یواش داشتم به این که اون یه زن هم جنس بازه مشکوک می شدم . -غزاله جون اون وسطو هم خوب لیف بزن .. نه نمی شد گفت تا اینجاشو اومده بودم بقیه شو هم باید می رفتم . وقتی لیفو گذاشتم وسط کوسش و دستمو روش کشیدم طوری شده بود که واسه یه لحظه فکر کردم مرده . -خانوم مهربان .. استاد .. استاد -اووووووهههه چقدر حرف می زنی . حال منو خراب نکن دیگه . تازه من لیلا هستم . لیلا یا لیلا جون .. وقتی دیدم از تماس لیف با کوسش یا پوست بدنش خوشش میاد یه دست دیگه رو هم به کار انداختم و جاهای غیر کوس رو می مالوندم . یه رقص کون حسابی رو کفه حموم راه انداخته بود و حالا دیگه صدر در صد می دونستم که اون یه لز بینه و از این که من باهاش ور برم کلی حال می کنه … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسیفقط یک نمره 2 ( قسمت آخر ) خانم مهربان دیگه اون مهربان خشن نبود . اون حالا یک مهربان مهربان بود . اصلا نشون نمی داد که یک استاد دانشگاه باشه . مثل یک بچه در مقابل من نقطه ضعف نشون می داد راستش به جای اون تر جیح می دادم یک مرد یا یک پسر روبروم باشه . کمی خنده ام گرفته بود یه خورده خوشم میومد و یه خورده هم بدم میومد . دودل بودم نمی دونستم چیکار کنم . فقط بدنشو هر جایی از تنشو که تو دسترس بود انگولک می کردم . -غزاله غزاله عزیزم کف دستتو بذار لای کونم جوووووون بمالون . بیشتر بیشتر هر چی بمالی بیشتر حال می کنم و بیشتر به نفعته .. عجب استاد کلکی بود . یهو دیدم از جاش بلند شد و افتاد روم . تا بخوام بفهمم داره چیکار می کنه دیدم سوتینم یه گوشه ای پرت شده و شورتمم تا زانو پایین کشیده شده و دیگه به استاد زحمت ندادم و بقیه شو خودم از پا در آوردم . -حالا بخواب رو زمین ببینم این حرکتو چطور یاد می گیری . دراز کشیدم و لاپامو باز کردم . اول لبشو گذاشت رو کوسم .-اوووووووخخخخخخ نه استاد -بگو لیلا -نهههههه لیلا جون خجالت می کشم . چرا اونجامو می خوری -اسم داره بگو کوس کوس کوس .. ببین حال می کنی ؟/؟ چقدر لذت داره ؟/؟ دوتا دستامو رو سینه هام نگه داشته اونا رو می مالوندم . دلم می خواست هوسم پخش شه و همین طور هم شده بود . لذت تو تمام تنم پخش شده بود . هوس اونو داشتم که یه چیزی بره تو کوسم . ولی من که دختر بودم . به اینم قانع بودم که یه چیزی هم بره تو کونم تا حداقل به یه نوایی رسیده باشم . مثل این که لیلا جون نیاز منو فهمید و شستشو گذاشت بالای درز وسط کونم و انگشت میونی رو که خیلی هم دراز ولی یه خورده نازک بود با سوراخ کونم بازی داد . ترسیدم که نکنه بخواد فرو کنه تو کونم . یه سانتی هم نذاشته بود که جیغم رفت آسمون ولی یه روغنی آورد و روشو چربش کرد و انگشتشو اون دور و برا می گردوند . خیلی خوشم میومد . دیگه از این که اون یه مرد نیست تاسف نمی خوردم . نصف انگشتشو هم یواش یواش کرد تو کونم . خیلی خوشم میومد . چند بار انگشتشو از کونم در آورد و گذاشت جلو بینی ام و خوب بهم نشون داد و بعدش کرد تو دهنش . -لیلااااااااا -چیه تعجب می کنی ؟/؟ مگه استاد شدم دل ندارم ؟/؟ حرکت بعدیش این بود که افتاد رو من طاقباز شده . سنگینی خودشو رو من نمینداخت کف دو تا دستشو گذاشته بود روزمین و خودشو رومن خم کرده و یه قسمتایی از تنش به تن من می خورد فقط طوری می کرد که کوسشو به کوس من فشار بده و با یه اصطکاک خاصی اونو رو کوس من بکشه . -لیلا لیلا جون چقدر مزه میده . هرکاری می کرد سیر نمی شدم . بعد از مدتی بهم گفت حالا بیا جامونو عوض کنیم . اصلا دلم نمیومد ازجام پاشم ولی با خودم گفتم باید یه حالی بهش بدم که خیلی ازم خوشش بیاد و هوامو داشته باشه . این بار من از مچ پا تا صورتشو با کف دستام آروم می زدم و دستمو بر می داشتم . وقتی بچه بودم و می رفتم حموم به مامانم می گفتم این جوری باهام بازی کنه و منو بمالونه . خوشم میومد گفتم شاید لیلا جونم هم خوشش بیاد و همین طورم شد و حرکت بعدی رو که از خودش یاد گرفته بودم افتادم رو کوسش و چقدرهم حال می داد کوسمو رو کوسش که خیلی درشت تر از مال من بود حرکت می دادم و وقتی که لبه ها و چوچوله ها به هم می خوردند اون خودش یه دنیای دیگه ای بود . -انگشتتم بکن توش . راستش خودم می خواستم این کارو انجام بدم ولی تردید داشتم . خیلی خیس کرده بود . . کوسشو می گم البته سر تاپاش هم خیس عرق شده بود . موهای سرمو داشت از ریشه در میاورد . من گیج شده بودم نمی دونستم که باید به کارم ادامه بدم یا ولش کنم . -غزاله تند تر تند تر .فقط یه خورده .. -لیلا جون یه خورده روحیه قوی تری می خوام -قبولت می کنم . ولم نکن . یه خورده تند کنی من هرچی که بخوای بهت می دم . افتادم روش و یه سینه شو گذاشتم تودهنم و یکی دیگه رو هم گرفتم دستم . بااین که خودمم لذت می بردم ولی خیلی خسته شده بودم . یه پاشو به زمین می زد و یه پاشو به دیوار بغلی و یهو ساکت شد . من دیگه فوق دیپلم گرفته بودم و می تونستم ادامه تحصیل بدم . فرداش که رفتم دانشگاه خانم مهربانو تو سالن دیدم . گفتم بهتره که با همون متانت قبل باهاش برخوردکنم . -استاد من فقط یه نمره میخوام -برو تخت بخواب بیست بیستی … پایان .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسیبازم یه سفر دیگه ۱ مامان و با با می خواستند یه ماهی رو برن مکه ومی خواستند منو بسپرن خونه یکی از فامیلام -مامان من نمی تونم جای دیگه ای غیر از خونه خودم درس بخونم و از امتحان می افتم -باشه پس یه ده روزی رو میگم باش پیش همسایه و بعد که امتحانت تموم شد برو خونه عموت .. همسایه بغلی ما یه دختر 26 ساله داشت که هنوز شوهر نکرده بود و قبول کرد که شبا بیاد پیش من بخوابه و منم یه چند روزی رو مهمون اونا باشم امتحان این ترم دبیرستانم تموم شه . اون موقع هنوز شونزده سالم نشده بود . از شهین خیلی خوشم میومد . خیلی شوخ بود و نترس . از اون کاراته بازای حرفه ای بود . یه بار دو تا پسر تو خیابون متلک بارش کرده بودند همونجا کله معلقشون کرد و دیگه جوونای کوچه می ترسن بهش نگاه چپ کنن . اون شب خودم رفتم اتاق خواب بابا اینا و جای خودمودادم بهش ولی دیدم اومد کنار من دراز کشید و گفت تو یه امانتی هستی دست من و شبا که اینجام نمی تونم تنهات بذارم . رفتم یه شلوار پام کردم که پاهام پیشش لخت نباشه . . درجا شلوارمو از پام در آورد و گفت از من یاد بگیر فریبا . راحت باش . ما که به هم نامحرم نیستیم . راست می گفت شهین طوری خودشو لخت کرده بود که انگار ازدواج کرده میخواد بپره تو بغل شوهرش اون ده سال ازم بزرگتر بود . . خجالتم میومد با پاهایی لخت و شورت پیشش بخوابم . کنار هم دراز کشیدیم . به من گفت راستی دوست پسرم داری ؟/؟ داشتم با خودم فکر می کردم اصلا شب خونه موندن من چه ضرورتی داشت . خب عمو می تونست حالا بیاد دنبالم و منو ببره خونه شون . یادم اومد که از من در مورد دوست پسر پرسید -نه شهین جون من سرم تو درسامه و اصلا به این چیزا فکر نکردم -اتفاقا منم همین طور . چون اصلا مردا وفا ندارن . ولی یه زن یه نیازایی داره که باید یه جورایی تامین شه . الان بیشتر دخترا با دوست پسراشون حال می کنن . -ولی من سرمو با درسام گرم می کنم -آره ولی این که نمیشه یه جورایی ..یه حسی و هوسی .. همین جور که حرف می زد دستشو گذاشته بود پشت پام و یواش یواش می رفت بالاتر . می خواستم بگم دستتو بردار روم نمی شد . یعنی اون منظوری داره ؟/؟ اون همجنس بازه ؟/؟ تو مدرسه ما چند تا از درختا با هم از این کا را می کردند . البته من حرفشو شنیده بودم ولی شهین همینه ؟/؟ ترس برم داشته بود . از این کا را دوست نداشتم اونم با یه دختر . منم مث هر دختر دیگه یه حس و هوسهایی داشتم . گاهی خوشم میومد که با کوسم ور برم . گاهی هم تو رویاهام تصور می کردم که یه پسر داره منو اذیت می کنه و کیرشو کرده تو کوسم . خواب اینو می دیدم که رفتم تو رختخواب و شوهرمو بغل زدم و اونم داره کوسمو می خوره و خیلی از این فکرا خوشم میومد ولی حالا تو این فکرا بودم که دیدم دست شهین رسید به شورتم . نمی دونم چه طور به خودش اجازه داده که تا این حد پیشروی کنه . شاید فکر نمی کرد که من ناراحت شم . -شهین جون داری چیکار می کنی -دارم ریلکست می کنم . این یه نوع ماساژه که بدنو آروم می کنه و مخصوصا حالا که امتحان داری برات خیلی ضروریه . بهت حال میده . منتها باید آزاد آزاد باشی . هیچی تنت نباشه . نوک انگشتشو رو کونم کشید و شورتمو یه خورده پایین تر کشید و اتگشتشو از بغل کوسم ردش داد .طوری که یه لحظه تنم مور مور شد . خوشم اومده بود ولی با این حال دوست نداشتم شهین به این کارش ادامه بده حس می کردم یه کار زشتیه که شخصیت آدمو میاره پایین ولی اون شلوارمو پایین کشیده بود . یه لباس زیرم تنم بود که اونم در آورد و دستاشو گذاشته بود رو کمرم و شونه هاو پشتمو ماساژ می داد و پس از این که سینه هامو گرفت تو دستاش رسید به کونم و با کف دستای ورزشکاریش دو طرف کونمو خوب ماساژ داده و به وسط بازشون می کرد و لاپامو هم طوری می مالوند که کف دستش کاملا رو کوسم قرار بگیره . خیلی خوشم اومده بود . می دونستم هدفش اینه که به من حال بده یا حال کنه . احساس شرم و گناه می کردم . گناه نه اون گناه دینی . بلکه از نظر شخصیتی خجالت می کشیدم . -فریبا آروم شدی ؟/؟ خوشت میاد ؟/؟ نمی دونم چرا در مقابل حرکات و حرفاش حس کردم که تسلیمم . شاید واسه این که ده سالی ازم بزرگتر بود و یه احترام و حس خاصی نسبت به اون داشتم هر چند نفس این کار زشت بود . -حالا یه کاری می کنم که آروم تر هم بشی . منو یه دور بر گردوند . خجالتم میومد تو روش نگاه کنم . دیگه داشتم لذت می بردم و ته دلم میخواست که به این کارش ادامه بده ولی به سقف نگاه می کردم تا به این وضعیت خودم عادت کنم . اونم خودشو لخت کرد و رو من دراز کشید . سنگینی خودشو رو من ننداخت که نفسم نگیره . لاپامو باز کرد و کوسشو انداخت رو کوس من و با فشار می کشید رو کوسم . -اوووووففففف نههههههه شهین جون -آرررررره آرررررره فریبا اگه بدونی چقدر حال داره هر دو تا مون حال می کنیم . هر چند اگه تو بیای رو من بیشتر می تونی حال بدی و حال بکنی چون تن من از تو درشت تره و سوار شدن من رو تو سخت تر ولی تو با کوست راحت می تونی رو کوسم سوارشی . اما حالا خوشم میاد که با کوسم رو کوست سوارم .. اون داشت یه حرفایی می زد که من روم نمی شد پیش دوستام از این صحبتا بکنم . این جوری بار نیومده بودم . خودشو باهام منطبق کرده بود . اططکاک کوسش با کوس من یه جورایی منو آتیشی کرده بود و صدای هوس منو در آورده بود . شهینم لذت می برد از این که دارم با حرکاتش حال می کنم و تونسته رضایتمو جلب کنه .. -جاااااااان جااااااااان فریبیا .. خوشگله .. حالتو بکن .. تا هر وقت دوست داشته باشی بهت حال میدم . جمال ما خودمون زنا رو عشق است . کون لق هرچی مرد نامرده . .. خودش وارد بود که چیکار کنه و من دیگه ازش چیزی نمی خواستم . حتی وقتی لبای گنده شو رو لبای کوچولوم گذاشت بازم یه جورایی کیف می کردم و لذت می بردم . خیلی خوشبو بود . حتی دهنشم بوی خوبی می داد . یواش یواش اومد پایین تر و کوسمو گذاشت تو دهنش .. دختر عجب حالی داشت . چه خوب شد که نرفتم خونه عموم . واقعا این زنا عجب حالایی می کنن که ما خبر نداریم . حتی خیلی از اونا هم که شوهر دارن باهم از این کارا می کنن . چقدر خوشم میومد از این که شهین داره باهام ور میره و بهم حال میده . اولش سختم بود که اون دهن خوشبوشو بذاره رو کوسم ولی وقتی می دیدم با چه لذت و هوس و اشتیاقی داره اونو میک می زنه با خودم گفتم بد نبود یه لفظی هم ازش می گرفتم . طوری کوسمو میک می زد که هیچوقت خودم نتونسته بودم یه همچین حسی رو در خودم به وجود بیارم . -معلومه که هنوز اول راهی . خیلی هیجان داری . دستمو رو سر شهین گذاشته و اونو بیشتر به طرف کوسم فشار می دادم . بعد دستامو گذاشتم رو سینه های در حال رشدم چون اونا هم یه جورایی نیاز داشتن که باهاشون ور رفته شه .. شهین متوجه شد که یه خورده از اونا غفلت کرده این بار سرشوگذاشت رو سینه هام . هریک از سینه هام درسته تو دهنش جا می شد . صدام در اومده بود . -شهین جون قربون دهنت بخورش . همین جوری بخورش .. -چقدر سینه هات تازه و نوبریه -بخور خوشم میاد شهین جون .. نوکشو یه جوری میک می زد که من دیگه ولو شده و پاشیده بودم . تمام اعضای بدنش یه جورایی در حال ور رفتن با من بوده ولم نمی کردند . هرکاری که باهام می کرد واسم لذت بخش و متنوع بود . اصلا دلم نمی خواست این لحظات تموم شه . نمی دونستم آخرش به کجا می کشه و می رسه . دستشو گذاشته بود رو کوسم و تند و تند از بالا به پایین و بر عکس دستشو حرکت می داد . من دمرو افتاده بودم اون سرتاپامو انداخته بود تو کوره آتیش تا میومدم به یه حالت عادت کنم یه جادیگه رو می چسبید … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسیبازم یه سفر دیگه 2 وای شهین جون شهین جون .. این کارا رو داری با من می کنی من پررو میشم -نه عزیزدلم . قربون اون اندام دخترونه و آبدار و پرهوست برم . شهین به قربون اون تن و هیکل نازت .. کاش اون کوست از خط خارج شده بود متوجه می شدی که چه حالی داره کوس باز داشتن . -مگه تو کوست بازه ؟/؟ واسه همینه که شوهر نکردی ؟/؟ -کوسم راهش بازه ولی علت شوهر نکردنم این نیست . بگذریم بیا به خودمون برسیم . بگو عزیزم کدوم حالت بیشتر درت اثر می کنه . -نمی دونم نمی دونم چی بگم هر کاری که می کنی خوشم میاد . حس می کنم وارد یه دنیای تازه ای شدم که تصورشو نمی کردم . .. اگه بدونی چقدر کیف داره شهین -می دونم منم اولین بار که یکی باهام همیچین کاری می کرد همین حسو داشتم . سختم بود روم نمی شد . ولی دوست داشتم این تن و بدنم یه حالی بکنه . تو دور بیفته .. راستش داستان پاره شدن پرده بکارتم مفصله . نمیگم دوست پسر نداشتم ولی وقتی همسن تو بودم از بس حشری بودم یه روز با یه موز افتادم به جون کوسم . اگه بدونی چقدر خوشم میومد . موزش گنده بود . خیلی دراز و سفت هم بود . اونو تمام قد می کشیدم رو کوسم و باهاش حال می کردم . دلم می خواست یه کمی بذارم تو کوسم . این کارو انجام می دادم . راضیم نمی کرد . یه خورده بیشتر فرو کردم تا این که یه جایی حس کردم که دردم گرفت یه صدایی اومد . نمی خواستم این طور بشه . خیلی ترسیده بودم . این موضوع رو فقط مامانم میدونه و حالا تو ویکی دیگه از دوستان صمیمی ام که از بچگی مثل دو تا خواهر بودیم . واسه این به مامان گفتم که یه وقتی فکر نکنه من دختر بدی هستم . درسته حالا خیلی حال می کنم و هر چی دلم بخواد فرو می کنم تو کوسم ولی دختر بودن موقع عروسی یه مزه دیگه ای داره . این رسم اینجاست دیگه .. هرچند مهم نیست موقع ازدواج زن باشی یا دختر ولی تو فرهنگ ما یه شیرینی خاصی داره .. دوستت دارم فریبا سرتو درد آوردم . یاد خاطراتم افتادم وقتی به سن تو بودم .. پاهاتو باز کن یه خورده کوستو لیس بزنم . حس می کنم اگه این جوری تو رو به آخر عشق و حال برسونم شاید مث من شیطونه گولت نزنه موز ه رو زیادی نفرستی تو کوست .. شهین دهن گرمشو گذاشت رو کوسم و منم دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هام . حالی واسه من نمونده بود . تو لذت خودم داشتم تصور می کردم که چند شب از این شبها با دختر همسایه خواهم داشت . حسابی داغم کرده بود . گرم گرم افتاده بودم .کوسمو که می خورد با یه انگشتش هم از بغلا یه ناخنکی بهش می زد .. خوشم میومد طوری که پنجه هامو تو بدن شهین فرو می کردم . .. می خواست یه چیزی بگه و حرفی بزنه ولی نمی خواست دهن از کوس خوری بکشه . اون تجربه اش زیاد بود و حالیش بود که باید چیکار کنه . واقعا فکرشو نمی کردم که یه روزی برسه که من غرق در چنین لذتی بشم . نمی دونستم اون قلقلک و مور مور شدن لذت بخش و شدید واقعا کانونش کجاست . شروعش انگار از چوچوله ام بود . روی کوسم پخش می شد و به سینه هام می رسید . چقدر شهین مهربون و دوست داشتنی بود . خودش سختی کشیده بود و دلش می خواست که منم لذت ببرم . یه محبت خاصی نسبت به اون احساس می کردم . خالص و بی ریا بود . سرعت مکیدن کوسمو طوری زیاد کرد که حس کردم برق منو گرفته ولم نمی کنه . یه برقی که از نوک انگشتای پا تا سینه هام همه جا رو گرفته بود . تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که خودمو محکم به تشک فشار بدم و با همه این احوال واسه این که نشون بدم چقدر از این حرکت شهین خوشم اومده و دوستش دارم موهاشو نوازش می کردم . داخل شکم و زیر و روی کوسم داغ شده بود . کوسم خیلی خیس شده بود . حس می کردم سبک شدم .. شهین می گفت فکر کنم ارگاسم شدی . ولی من بازم خوشم میومد . ول کنش نبودم . اومد بالاتر و لباشو رو لبام قرار داد . خیلی فنی و تکنیکی منو می بوسید . بالذت و هوس . طوری که من تو فیلمها دیده بودم که یه پسر دوست دختر خودشو با عشق این جوری ببوسه . نوک انگشتاشو رو سینه هام می کشید و با kوک اونم بازی می کرد . اون حالا با چشایی باز بهم نگاه می کرد . با چشایی باز و پر از نیاز .. حس می کردم که اگه در اون لحظات یه پسری بیاد و بخواد باهام عشقبازی کنه من غصه ام میشه و بهش نه میگم . چون این حالی که حالا کرده بودم همون چیزی بود که همیشه می خواستم . همون آرامشی بود که نیاز داشتم .. نیاز داستم تا جسمم سبک شه و روانم آروم و قرار بگیره .. -شهین جون حالا تو دراز بکش منم بهت حال بدم -عزیزم تو تازه استارتشو زدی نمی خوام زیاده از حد خسته و زده ات کنم . بذار مزه این لز یه خورده زیر پوستت بمونه و این خستگی حالتو نگیره . -عزیزم شهین گلم مگه تو بهم حال دادی خسته شدی ؟/؟ -نه من با تمام وجودم لذت بردم .. -منم میخوام لذت ببرم . هم این که خودم حال می کنم و هم این که به یه دوست و در واقع خواهر خوب و باحال حال میدم . بالاخره این بار من روش قرار گرفتم تصمیم گرفتم از تجربیات اون و کارایی که انجام داده بود تا ار گاسمم کنه استفاده کنم . ولی یه چیزی رو هم باید در نظر می گرفتم که اون دیگه یه دختر نبود ومن می تونستم داخل کوسش پیشروی کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

هوس اینترنتی 5 هر چند می تونستم شب هم برم رو لپ تاب خودم و ببینم خبرای جدید از عکسای لختی و اون حرفایی که بقیه راجع به من می زنن چیه . ولی گفتم فعلا این چند وقتی رو گزک به دست این شوهرمون ندیم و سیاستمونو حفظ کنیم بهتره . واسه همین تر جیح دادم صبح از خونه بره بیرون تا ببینم دنیا دست کیه . با هیجان و اشتیاق خاصی رفتم سراغ این سایت و عکسهای سکسی اون . ببینم دیگه چی شده . فکر نمی کنم مهرداد تونسته باشه عکس جدیدی ازم گرفته باشه مگر این که دمر می کردم و خودمو می زدم به خواب تا بتونه بازم از این غلطا بکنه .. نگاه کردم به عکسای لختی زنا .. اوخخخخخ این مادر فولاد زره ها کین عکساشونو می ذارن این جا ؟/؟ واقعا اندام من چیز دیگه ایه . به عکسای خودم نگاه می کردم و لذت می بردم . یکی از یکی هوس انگیز تر . گل سرسبد این تصاویر بود . نمی دونستم این همه طرفدار دارم . حتی یکی از اونا هم از عکسای زیبای من انتقاد نکرد . یکی می گفت که نصفه عمرشو میده تا یه شب منو داشته باشه .. یکی دیگه می گفت حتی تو خیال هم نمیشه از این نقشا کشید . احساس غرور می کردم . فکر می کردم ملکه زیبایی دنیا شدم ولی هنوز به خودم می گفتم که این باید یه لذتی ناشی از یه فانتزی سکسی باشه که هیجان سکس منو ببره بالاتا بهتر بتونم خودمو با زندگی زناشویی خودم وفق بدم . چند تا عکس سکسی دیگه رو مقایسه می کردم تا ببینم اونا چه جورین . اگه من بیست بودم عکس یه زنی به نمره ده رو دیدم که صاحب عکس زیرش در مورد من و تصویر من به مردا و پسرا گفته بود .. بچه ها کوس و کون طبیعی به این میگن . اونی که می بینین همش محصول دوا و آمپول و ژله . اون اندام مال خودش نیست .. کفری شدم . کثافت لعنتی حسود . عوضی .. نمی تونی باهام مقابله کنی این جوری داری سمپاشی می کنی ؟/؟ خونم به جوش اومده بود . خوشبختانه آروم گرفتم . چون پسرا اومده بودند به حمایت من و هر چی فحش از دهنشون در میومد نثار اون زنه کردند و من کلی لذت می بردم و حال می کردم . آروم گرفته بودم . عکس جدیدی ازم نبود ولی این صدها عکسی که ازم منتشر کرده بودند حتی خودمم وقت نکرده بودم همه رو سیر سیر ببینم . نمی تونستم بگم کدومشون بهترن . نصف سایت فقط شده بود سوژه من . واقعا این مهرداد عکاس و فیلمبردار ماهریه .. فرزاد کیر طلا هم همکار مهرداد بوده و خیلی از این هنر اون خوشش اومده . کیر بیست و خوردی سانتی اون کنار کس من و تو کوس من خود نمایی می کرد . با دیدن این تصویر دستم بی اختیار می رفت رو کوسم و دوست داشتم مهرداد پیشم بود و باهام حال می کرد و کیرشو می کرد تو کوسم ولی بازم باید با تصور سکس و عشقبازی با فرزاد و این که کیر اونه که داره به کوسم حال میده زیر کیر شوهرم مهرداد به ارگاسم می رسیدم . انگشتامو تو کوس خیسم فرو می کردم . خودمو لخت لخت کرده بودم تا حس کنم تو فضای سایت قرار دارم و این جوری بیشتر بهم بچسبه . من باید با این فرزاد کیر طلا تماس ایمیلی بر قرار کنم و بهش بگم که از اون زنایی که فکر می کنه نیستم . اصلا خود مردا هم تو فانتزیهای سکسی خودشون یه خیالاتی دارن و باهاش حال می کنن و جلق می زنن . دخترای مدرسه ما هم داشتند . مثلا فکر می کردند فلان هنر پیشه جذاب خارجی یا حتی ایرانی داره اونا رو میگاد و به هیجان میومدن . این که خلاف نیست . یه کار انجام نشده . کسی نمی تونه به آدم ایرادی بگیره که چرا به هیجان میای و منم به شدت هیجان زده بودم . طناز!آه طناز دختر تو چت شده . دوست داشتم پاهامو از جلو و از پشت باز کنم و در هوس انگیز ترین حالت عکس بگیرم و اونو بفرستم به این سایت ولی از طرف چه کسی . اگه می گفتم فرستنده خودمم مهرداد پدرمو در می آورد . می گفت تو واسه این مسئله باهام دعوا افتادی حالا خودت بدتر از من شدی و داری جنده بازی در میاری ؟/؟ آخه خیلی فرق می کنه یه مرد بخواد با همچین تزی بر له زنش کاری صورت بده تا خود اون زن راسا دست به همچین اقدامی بزنه . من از بی غیرت بودن مهرداد عصبانی شده بودم که اگه یه روزی یه مرد غریبه بیفته روم و کیرشو بکنه تو کوسم اون به جای این که ازم دفاع بکنه واسش هورا می کشه . اینم از شانس نداشته ما . میون این همه پیغمبر جرجیس نصیب ما شده بود . درهر حال خودمو با این هیجانات مشغول می کردم . باید دوتا کار انجام می دادم . تماس با فرزاد کیر طلا و گرفتن چند تا عکس سکسی از خودم وارسال اون عکسها به سایت از طریقی که مهرداد نفهمه که کار من بوده یا این که حتی نفهمه که این عکسا اصلیه . باید رو مخ مهرداد و فرزاد کار می کردم . اما اگه می خواستم عکسهای خوشگل تهیه کنم می تونستم خودم به طور اتومات از خودم عکس بگیرم ولی اون تنظیمی که یه نفر دیگه انجام میده یه چیز دیگه ایه . می خواستم بهترین عکسا رو بگیرم و فکری به خاطرم رسید . از فتانه همکار ویکی از پرسنل فروشگاه مهرداد کمک بخوام . با جون و دل حاضر بود این کارو انجام بده ومی تونستم بگم که می خوام این عکسا رو به شوهرم نشون بدم و هیجان زده اش کنم ولی اشکال کار در این بود که اون عاشق لز و لز بینی بوده و می ترسیدم یه وقتی هوس منو بکنه … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

عشق اینترنتی بخش اولخیلی دلم می خواست یه بهونه ای پیدا بشه که یه کامپیوتر بگیرم . من تنها دختر خونواده بودم . چهارده سالم بود و تازه رفته بودم دبیرستان . داداشام 9 ساله و 7 ساله بودند و هنوز نمی تونستند اختیار داری منو بکنند . ازبس دوستام از دوست پسرا و چت و این چیزا می گفتند من خیلی حریص شده بودم به این که یه جورایی خودمم برم تو این خطها . من از یه خونواده متوسط بودم و بابام هم کارمند بود . اسمم فائزه هست و و داداشام هم فرهاد و فرشاد تازه رفته بودند کلاس سوم و اول ابتدایی . یه بهونه ای پیداکردم و گفتم برای تحقیقات و درس و این جور چیزا کامپیوتر لازم دارم و یه مدتی رو هم رفتم تو فیلم و حرف شنوی از خونواده و پا به پای بابا مامان شده بودم ملا تر از آخوند و کاتولیک تر از پاپ .. خوب که اطمینانشونو جلب کردم کامپیوتره اومد خونه . شانس آوردم که اونا چیزی از ش نمی دونستند و منم با ترفند های دخترونه ام افتادم تو این چت بازیها . با خیلی از دختر پسرا دوست شدم باهم چت می کردیم . یه سری حرفای زشت و رکیکی می زدند که اصلا عادت به این حرفا نداشتم . بعضی از دوستام پوست کلفت بودند و پا به پای پسرا پیش می رفتند . حاضر جواب بودند . من هیجان خاصی داشتم . بابا مخالف بود که کامپیوترو بذاریم اتاق من . ولی بهونه آوردم و گفتم که یه موقع مهمون میاد و بچه ها خرابش می کنن . درهر حال شبا تا دیر وقت می نشستم پاش . با یکی دوست شدم که خودشو جواد معرفی می کرد . از بقیه مودب تر نشون می داد . در حرفا و نوشته هاش اثری از زشتی ندیدم . یواش یواش با کلام وگفته هاش عادت کردم . به غیر از چت از طریق ایمیل هم برای هم مطلب می فرستادیم . اون قلم خوبی داشت . مطالبی رو که برام می فرستاد اولش کلی بود . یعنی هر کسی می تونست مخاطبش باشه ولی یواش یواش حالت نوشته هاش طوری شد که حس می کردم داره اونا رو به من میگه . یه هیجان خاصی رو در من به وجود آورده بود . نمی دونستم اسم اون حالتو چی بذارم . راستش از این که در مقابل نوشته های زیباش قلم خوبی نداشتم که یه چیزی بنویسم ناراحت بودم . چند هفته گذشت . من بقیه رو ول کرده بودم و فقط با اون در ار تباط بودم . دلم می خواست یه روزی احساسات خودشو مستقیم بهم بگه . از این که یه کسی می تونه این قدر راحت و زیبا حس خودشو بیان کنه و خودشو وقف من کرده لذت می بردم . شب و روز فکرم شده بود اون . دلم می خواست مدرسه و کلاس زودتر تعطیل شه و بیام خونه بشینم پای ایمیل و چت و ارسال و دریافت مطلب . یه روزی ازش پرسیدم جواد تو اینایی رو که داری می نویسی واسه کس خاصی هست .. جواب داد .. اگه دوست نداری و دلت نمی خواد دیگه برات ننویسم . خیلی سخته آدم برای اونی که بیشتر از همه دنیا بیشتر دوست داره و عاشقشه بنویسه ولی اون اینا رو ندونه . خیلی سخته که آدم از این که بترسه جواب رد بشنوه نتونه به یکی مستقیم بگه که دوستت دارم . ولی من اینو حالا میگم . فائزه من دوستت دارم . عاشقتم . بیشتر از اونی که فکرشو کنی . بیشتر از همه دنیا . حس می کنم که تو نوشته هات و کلامت یه صداقتی موج می زنه که این صداقت با نجابت و پاکی تو در هم آمیخته شده و از تویه بهترین ساخته . می تونی جواب منو ندی . می تونی بهم بگی دوستم نداری .. فقط اگه عاشقم نیستی اگه منو نمی خوای اگه به نظرت عشق و دوست داشتن پوچه .. جوابمو نده . چیزی بهم نگو . بذار همیشه در دنیای امید و انتظار به این دلخوش باشم که یه روز وقتی که دارم ایمیلمو بر رسی می کنم پیام عشق و محبت تو رو ببینم . وقتی اون پیامو ببینم حس کنم که یکی هست که جواب عشق و پیام صادقانه منو بده .. صورتم سرخ شده بود . احساس لذت و غرور می کردم . من بهش گفته بودم که چهار ده سالمه و اونم چند سالی خودشو بزرگتر از من معرفی کرده بود . از نوشته هاش این طور بر میومد که باید هیجده نوزده سالی باشه . راستش این اختلاف سنی در اون شرایط برام خیلی زیاد نشون می داد ولی اگه می خواستم یه روزی زنش شم ایرادی نداشت . هنوز نمی دونستم چه ریخت و قیافه ای داره . من خودم خیلی خوشگل بودم ولی یادم میومد در یکی از این صحبتا بهش گفته بودم زیبایی انسانها به باطن و درونشونه . پس درست نبود همون ابتدای کار بیام و بگم چه ریخت و قیافه ای داری . یه روز که بالاخره می دیدمش . مهم فهم و کمال و معلوماتشه . دوست داشتم همون آن جوابشو می دادم ولی نمی دونستم چی بنویسم . خواستم از دوستام کمک بگیرم . ولی لذت اون چیزی که آدم خودش می نویسه خیلی بیشتر از اونیه که از دیگری باشه .. نشستم و فکر کردم و یه چیزایی نوشتم یه چیزایی با احساس خودم . قسمتی از اون به این صورت بود … من که تا به حال عاشق نشدم ببینم لذت عشق چیه و چه معنایی داره ولی حس می کنم که همه چی رو به یه رنگ دیگه ای می بینم . و درکل زندگی رو به یه رنگ دیگه ای .. وقتی که صبحها از خواب پا میشم دوست دارم اون لحظه ای برسه که نوشته هاتو بخونم و یه چیزی برات بفرستم . دوست دارم بازم برام از دوست داشتن ها بنویسی . از خوبیها بگی . از این که در دنیای پستیها این عشقه که بزرگی می کنه و من احساس می کنم که من و تو داریم به بزرگی می رسیم و شایدم که بزرگ شده باشیم .. جواد حرفاتو قبول دارم ولی می ترسم از اون روزی که بهم بگی دوستم نداری و عاشقم نیستی .. برام مهم نبود که اون چه شکلیه . عشقو یک رویایی می دیدم که در واقعیت خودشو نشون میده . حقیقت همونی بود که باهام دوست بود . حالا چهار پنج سال اختلاف سنی که مشکلی ایجاد نمی کنه .. پیامهای ما رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . من شده بودم یه پا نویسنده .. سراسر عشق و احساسات و اونم که دیگه سنگ تموم گذاشته بود .. فائزه تو را با تمام وجودم می پرستم . اجازه اش را از خدا گرفته ام که بگویم و بنویسم که تو را با تمام وجودم می پرستم . بی تو هرگز نمی خندم و باتو اشکی نمی ریزم . .. وقتی این چیزا رو واسم می نوشت حس می کردم که دارم تو دل آسمونا پرواز می کنم .. خیلی دلم می خواست ببینمش ولی اون می گفت هنوز زوده . بذار در لذت رویایی خودمون بمونیم . منم بهش نه نمی گفتم .. عیبی نداره اون که دیگه کج و معوج که نیست بالاخره یه روزی می بینمش . وقتی صحبت از آرزوهای دورو درازمون می کردیم اون خیلی راحت می گفت که می تونه معاف از خدمت بگیره .. از وضع مالی خوب خونواده اش می گفت و این که خیلی راحت می تونه باهام ازدواج کنه .. از این که بابا مامانش از همین حالا یه خونه به اسمش کردن .. وقتی این حرفا رو می زد قند تو دلم آب می شد و دلم می خواست فوری باهاش ازدواج کنم .. این صحبتاش یه خورده هم منو حشری می کرد . چون یه جورایی هم فکرمو به بعد از ازدواج می کشوند . حتما باید خیلی پارتی دار باشن که می تونه معاف بگیره .. خداکنه بابام سختگیری نکنه .. یه خورده از درسام عقب افتاده بودم ولی خودمو رسوندم تا خونواده بهم گیر ندن و کامپیوترو ازم نگیرن . نزدیک عید شد . جواد من موافقت کرد که بالاخره همدیگه رو ببینیم . قرار گذاشتیم که همدیگه رو در ترمینال شرق و تهران پارس ببینیم . توی سالن انتظار ترمینال یک .. به خونه مون نزدیک بود . هرچند ما نه به هم آدرس داده بودیم و نه شماره تلفن . دلم می خواست مرد رویاهامو اول ببینم و بعد بریم دنبال بقیه مسائل . مرد رویاها و آرزوها .. مرد زندگی من . اون قرار بود با یه پیرهن مردونه به رنگ بنفش بیاد که متمایز از بقیه باشه و منم با یه مانتوی جیگری رنگ .

عشق اینترنتیبخش دوممی خواستیم دوتایی مون تابلو باشیم . دلم می خواست باهاش برم بیرون سینما .. یه خورده باید از حالت رویایی خارج می شدم . چقدر آدم تو خماری باشه . خوشم اومده بود از این که بالاخره دارم واقع گرا میشم . اون چه شکلیه . اگه خیلی خوش ظاهر تر از من باشه چی ؟/؟ بازم منو قبول داره . دوتایی مون که به این موضوع اهمیتی نمی دادیم . نه ! جواد من این قدر ها هم نامرد نیست . نباید که باشه . اون درکم می کنه . نوشته هاش نشون میده که خیلی آقاست . نجیبه . با فرهنگ و باکلاسه . ده دقیقه قبل از ساعت ملاقات بودم سر وعده گاه . یه خورده خودمو قایم کردم تا من اول اونو ببینم . قرار گذاشته بودیم ته سالن روبروی باجه های مخصوص فروش بلیط بشینیم . یک ربع گذشت . نمی دونم چرا دیر کرده بود . چهره ها همه مسن و میانسال بودند یا از اون جوونای دیروز . ناامید شده بودم . سر کارم گذاشته بود . از مخفیگاهم اومدم بیرون . ناامیدانه رفتم به سوی نیمکتی که قرار بود اونجا همدیگه رو ببینیم . یکی از مردایی که اونجا نشسته بود صدام زد فائزه خانوم ؟/؟ -به صورتش خیره شدم . نشناختمش .. -شما ؟/؟ -فکر می کردم وقت شناس باشین .. چقدر احمق بودم من . ازبس صورت آدما واسم مهم بود چیزی به نام پیرهن بنفش از تو ذهنم پاک شده بود . دنبال این رنگ بودم ولی نمی دیدمش .. فقط صورتها رو می دیدم .. من چه جوری می خواستم بفهمم که این اونه .. جواد از همون اولی که اومده بودم نشسته بود . من خودمو پنهان کرده بودم و نمی دونستم اونجاست و فکرشو نمی کردم که به این سن و سال باشه و اونم که منو نمی دید . اون منو شناخت چون صادق بودم و می دونست که چهارده سالمه .. اون سی و پنج سالش بود . اینو بعدا بهم گفت . چهار پنج سال از بابام کوچیکتر بود . دوبرابر و نیم من سن داشت . خشکم زده بود . یه حالت بد و عجیبی داشتم . رنگم پریده بود . می خواستم واسه اون دقایق هم که شده به خودم مسلط باشم . تمام رویاهامو بر باد رفته می دیدم . درسته که عشق سن و سال نمیشناسه ولی نه تا این حد . اون بهم گفته بود که چند سال ازم بزرگتره .. دیگه نگفته بود 21سال . متوجه تغییر حالت من شده بود .. -فائزه جون می دونم تعجب کردی من بهت دروغ نگفتم . گفتم که ازت بزرگترم .. من رئیس یک بانک بزرگ هستم … دیگه بقیه حرفاشو نفهمیدم . پس واسه چی بهم دروغ گفت که بابامامانم واسم معافی می گیرن .. اون می خواست فریبم بده و خودشو کم سن معرفی کنه .. قیافه اش بد نبود ولی من می تونستم جای دخترش باشم . اون عشق به ناگهان محو شد . نمی دونم چرا ترس برم داشته بود . با یه پرادو اومده بود . سوارم کرد تا با هم یه دوری بزنیم . می خواستم یه حرفی بزنم نمی دونستم چی بگم . دلم می خواست تمام آثاری رو که باعث شناسایی ام میشه از خودم دور کنم تا دیگه این دروغگوی متقلب که جوون خوبی هم نشون می داد دنبالم راه نیفته .. گوشی موبایلم معمولی بود . اونو طوری که نفهمه انداختمش تو جوی آب . نمی دونم چرا حس می کردم که شاید یه جورایی ازم شماره بگیره و ول کنم نباشه .. -فائزه می دونم خیلی دوست داری با هم بریم سینما .. اولش تو رو به این آرزوهای کوچیکت می رسونم و بعدش هروقت که تو بخوای میام خواستگاریت .. یه خورده باهاش گرم گرفتم . حتی تو سینما کف دستمو گذاشته بود تو دستاش و منم حرفی نزدم . این دوساعت مثل دوسال واسم گذشت . وقتی سوارماشین شدیم و اون می خواست منو بر گردونه خونه یه خورده دنبال موبایلش گشت و پیداش نکرد .. -ای بابا داخل همین ماشینه حالا غیبش زده .. فائزه جون یه دقیقه گوشیتو بده یه زنگ به موبایل خودم بزنم پیداش کنم ..-خونه جاش گذاشتم .. این جوری خیلی بهتر شده بود . از اون هفت خطها بود . می خواست شماره مو پیدا کنه . این جور آدما مخابرات آشنا دارن و راحت آدرس آدمو هم پیدا می کنند . هرکاری کرد شماره مو بهش بدم ندادم و گفتم بذار یه خورده فکر کنم واسه این که دست از سرم بر داره من شماره اونو گرفتم . به زور اصرار کرد منو برسونه خونه .. رفتم دم در خونه ای .. خواستم در بزنم ولی مگه اون می رفت تا من وارد خونه نمی شدم ! اون با ماشینش چند متر اون طرف تر ایستاده بود . زنگ در یه خونه ویلایی رو زدم .. می دونستم جواد صدامو نمی شنوه -ببخشید خانوم یه لحظه تشریف بیارین دم در از اداره آمار .. جووووووون یارو درو واسم باز کرد و منم رفتم داخل و درو پشت سر خودم بستم .. راستش نمی دونستم صاحب خونه اگه بیاد چی بهش بگم . درو باز کرده و از گوشه یه نگاهی کردم . پرادو رفته بود و منم زدم به چاک . دیگه جاش نبود که به 6 ماه علافی و دنیای رویاهام فکر کنم . یک دختر 14 ساله با یک مرد 35 ساله . شاید اگه از اول می دونستم این جوریه و شرایطو قبول می کردم بی وجدانی بود اگه ازش جدا می شدم , ولی اون اگه نجیب ترین مرد دنیا و با وفا هم باشه بازم با فریب می خواست دلمو به دست بیاره .. دیگه به ایمیلاش جوابی ندادم . یعنی راستش اصلا وارد ایمیلم نشدم تا به پیامهایی که می دونستم صد درصد واسم فرستاده جواب بدم . چرا اون باید سطح توقعش اونقدر زیاد باشه که فکر کنه با نوشتن چند مطلب عاشقونه می تونه رو قلب و روح آدم نفوذ پیدا کنه . شاید آدمایی باشن که اختلاف سنی اونم تا این حد واسشون مورد نداشته باشه . خودمم مقصرم که ندیده و نشناخته به یکی دل بستم . فکر می کردم هرکی مثل من وارد چت و چت بازی و ایمیل میشه هم سن و سال خودمه با چند سال این ور و اون ور . تا چند روز حس می کردم یه چیزی رو گم کرده دارم . شاید دوست داشتم دوباره عاشق شم . عاشق شم تا احساس سر خوردگی نکنم . وقتی از مدرسه به خونه بر می گشتم و این فاصله ده دقیقه ای رو پیاده طی می کردم دو تا پسر بهم متلک گفتند .. همین باعث شد تا به خودم بیام . اینم یه نوع خود باوری بود . تحویلشون نگرفتم .اومدم خونه و رفتم جلوی آینه . خودمو خیلی خوشگل تر از خیلی ها دیدم با خودم گفتم بهتره بشینم درسامو بخونم . برم دانشگاه خانوم دکترشم . همه بهم افتخار کنن . خودمم به خودم ببالم . مگه من از بقیه و از اونایی که موفق میشن چی کم دارم . عشق که فرار نکرده .. اگه کسی واقعا بخواد دوستم داشته باشه خودشو ثابت می کنه .. اگرم بخواد لوس بازی دربیاره نتیجه اش میشه همینی که شد و تا مدتها باید بار و عذاب روحیشو تحمل کنم . اصلا دلم واسه این رئیس بانکه نمی سوخت . نمی دونم شایدم تصور می کرد منم مثل اون دروغگو هستم . شاید انتظار داشت یه ده سالی رو بزرگتر باشم . به نظرم عشق اینترنتی یه ازدواج اینترنتی رو هم طلب می کنه و بچه های اینترنتی رو . راستی به نظر شما چرا آدمای این دوره زمونه با هم صادق نیستند ؟/؟ …. پایان .. نویسنده .. ایرانی