بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | دوشنبه – ۱۰ آبان ۱۴۰۰

من حميده هستم 32 سالمه بعداز خوندن داستانهاي سكس خونوادگي در انجمن کیر تو کس ديدم نسبت به بعضي از افراد فاميل عوض شده بود.يكيشون امیر پسر برادرم بود.ميدونستم يكم هم شيطونه و سر و گوشش ميجنبه.سعي كردم بيشتر بهش نزديكشم براهمين يه مدتي زياد خونه داداشم ميرفتم.يه روز كه اونجا بودم امیر همش تعارف ميكرد كه عمه جون چرا ميوه نميخوری؟؟ چرا چايی نميخوری؟؟ خلاصه اون روز گير داده بود حسابی.منم دنبال یه بهونه بودم بلند شدم رفتم جلوش لباسشو گرفتم به شوخي باهاش درگير شدم.آخرش منجر شد به يه كشتي درست و حسابي.بعدم حسابي كيررررررررش ماليده شده بود به پاهامو کووووووسم.وااااایییییییی خيلي خوشم اومده بود.بيشتر وسوسه ميشدم كه بكشمش سمت خودم.هرموقع با شوهرم سكس داشتم تو رويا امیرو بجاي اون ميذاشتم.اونروز تموم شد و فرداش به بهونه اينكه تلويزيون نميگيره زنگ زدم به امیر كه عمه جون بيا برو بالا پشت بوم يه دستي به اين آنتن تلويزيون بزن هيجارو نشون نميده لامسب.اونم از همه جا بي خبر گفت خوب بيا خونه ما هم تو تنها نيستي هم ما؟؟؟ گفتم نه تو بيا درستش كن بعد خونتونم ميام.قرار شد عصركه آفتاب كمتر ميشه بياد.رفتم پشت بوم حسابي آنتنو جا بجا كردم رفتم پائين چند ساعت وقت داشتم براهمين يكم استراحت كردم بعد رفتم حموم حسابي کوووووووس و کوووووووونمو صاف و تمیز کردم اومدم بيرون/ يه لباس خواب داشتم خيلي قشنگ بود پوشيدمش كلي هم آرايش كردم منتظر شدم تا امیر جونم بياد.نيم ساعت بعدش ديدم زنگ ميزنن از پشت آيفون گفتم كيه؟؟؟؟ ديدم امیر ميگه بازكن عمه جوون منم؟؟؟ گفتم بيا بالا بعداز چند ثانيه رسيد پشت درساختمون.تا در رو باز كردم و چشمش بمن افتاد جاخورد طفلی؟؟؟ يه قدم رفت عقب.گفتم چي شد؟؟؟؟ گفت هيچيیییییی؟؟؟ اومد تو براش يه شربت آوردم خورد.گفت من برم بالا آنتنو درست كنم؟؟؟ گفتم برو.خيلي بمن نگاه ميكرد البته يواشكي كه مثلا من نفهمم رفت بالا و نيم ساعت بعد اومد تلويزيونو چك كرد گفت درست شد.فقط برم بالا محكمش كنم.رفت بالا زود برگشت نشست و با من و من گفت عمه عجب لباس قشنگي تنت كردياااااا؟؟؟ گفتم قابل نداره ميخواي دربيارم ببريش؟؟ گفت مرسي به دردم نميخوره توی تن توقشنگه؟؟؟ گفتم اين لباس خوابو مادرم برام از مكه آورده با يه كم خرت و پرت ديگهكگفت مثلا چيااااااا؟؟ گفتم هيچي يه كم لباس زير و لوازم آرايش تو اتاق خوابه ميخواي بيا بريم نشونت بدم؟؟؟؟ بدون حرف بلند شدم رفتم سمت اتاق خواب. امیرم پشت سرم اومد.از توكشوي ميز آرايش چند تا شرت و سوتين كه خودم خريده بودم نشونش دادم.الكي گفتم اينها رو میگم؟؟؟ گفت خيلي قشنگه مباركت باشه؟؟؟ گفتم دست بزن جنسشون خيلي عاليه تا دستش رسيد به لباسم يه آه ه ه ه كشيد بزرگ شدن كيررررررررررش قشنگ معلوم بود.داشت با دقت اونا رو لمس ميكرد.يه شرت و سوتين ابي بود معلوم بود از اون بيشتر خوشش اومده.گفتم چيه اين زشته؟؟؟؟گفت نه اتفاقا اين ازهمشون قشنگتره چون سفيدي فكر كنم خيلي بهت بياد؟؟؟ گفتم ميخواي بپوشم ببينيش؟؟ گفت آخهههههههههه؟؟؟ گفتم چيه نكنه خجالت ميكشي؟؟؟ تو بمن محرميااااااااااا؟؟؟ بعد بدون اينكه منتظر جوابشم سريع لخت شدم.به امیر گفتم پشت سوتينم رو بازكن.دستش كه بهم خورد يخ كرده بود.باز كرد و منم اونا رو پوشيدم بهش گفتم قشنگه؟؟؟ گفت خیليييييييي عاليههههه عمههههههه جوووووووووون.گفتم چي لباسام يا زیر لباسهاممممممم؟؟؟؟ گفت همش هم لباسهات هم زير لباسهات؟؟ گفتم اي شيطون از عمت خوشت اومده؟؟؟ هيچي نگفت/ گفتم من نميدونم شما مردها چي هستين آشنا و غريبه نميدونيد چيه؟؟؟ با ديدن يه زن آب از همه جاتون راه ميفته؟؟ خوب بيا فكركن من الان غريبه هستم ببينم ميخواي چيكار كني باهام؟؟؟ گفت وليییییییی عمهههههه نميشههههههه؟؟ گفتم چراااااااا؟؟؟ گفت تو خواهر باباميییییی؟؟ گفتم خوب به توچه مربوطهههههه خواهر توكه نيستم کهههههههه؟؟؟ رفتم سمتش دستشو گرفتم گذاشتم روسینهاممممممم.ووووووااااااااایییییییی.چشماشو بست و شروع كرد اروم ماليدنشون.تاچشماش بسته بود پشت سوتينم و بازكردم فقط بدست امیر گير كرد و نيفتاد پائين ولي امیر فهميد تا چشمشو بازكرد گفت ووواااااااایییییییي عجب سینه هاييیییییییی دارییییییییي عمههههههه جوووووووووونم اوووووووووفففففف؟؟؟ گفتم اگه دوست داري بخورششششششش؟؟؟ با گفتن يه جوووووووووووون شروع كرد بخوردن سینه هاممممممممم.منم با موهاش باز ميكردم حسابي كه خورد سرشو به پائين فشار دادم.فهميد.روزانو نشست يه كم شكممو ليس زد آروم رفت سمت كووووووسم.آخخخخخخخخخخخ از روشورت يه بوسش كرد و شروع كرد ليس زدن.بهش گفتم بدت مياد از کووووووووووسم؟؟؟گفت نههههههه گفتم پس چرا از رو شورت داری ليس ميزن کووووووسسسسسسسممموووو؟؟؟ يه نگاه تو چشمام كرد و آروم شرتمو پائين كشيد.گفت: واااااااااايييييييي عجب كووووووووووووووووسي؟؟ شروع كرد بخوردن کووووووووووووییییییییییییمممممممممم.اوووووووووووووووووووفففففففففففففف چقدر وارد بود.معلوم بود بار اولش نیست زبونشو تو كوووووووسم فرو ميكرد خروسكمو ميك ميزد و ميكشيد تو دهنششششششششش ديگه حالم دست خودم نبود با نالهههههههههه و فريااااااااااد اورگاسم شدم.امیر فهميد ولم كرد نشست رو تخت شروع كرد به بازي كردن با كيرررررررررررش.به سنش نميخورد همچين كيرررررررررري داشته باشه كلللللللللللفت و بزرررررررررگ بود با نگاه التماسم ميكرد كه براش ساك بزنم گفتم ميخواي برات بخورمشششششششششششش؟؟؟؟؟ گفت ووواااااااايییییی عمه اگهههههه بخوريشششششش محشرهااااااااااااا؟؟؟؟ بدون حرف نشستم جلوش و كيررررررررررشو گرفتم دستم يه كم ماليدمشششششششش.امیر چشماش بسته بود تا کیررررررررشو كردم تودهنم با نالهههههههه گفت مرسيیییییییی عمهههههههههه جووووووووووون بیشتررررررررر بخورششششششششش جااااااااااااااااااان منم حسابي براش ساك زدم.گفتم آبتو تو دهنم نریزیاااااااااا ؟؟؟اونم موقع اومدنش گفت داره میااااااااااددددد عمه؟؟؟ بهد تموم آبشو تو دستمال كاغذي خالي كرد.بعد بحالت 69 خوابيديم اون كوس من رو ميخورد منم براش ساك ميزدم كيرش كه باز بزرگ شد.بلند شدم گفتم بيا منو بكنننننننننننننننننن دارم میمیرمممممممممممم زودباششششششش امیرررررررررر؟؟؟ گفت چششششششششمممممممم عمههههههه جوووووووون.بخواب برادرزادت ميخواد جرررررررررررت بدهههههههههههه.گفتم آخ خخخخخخخخخخ جووووون امیرررررررر فداتتتتتتت بشششم خوابيدم روتخت پاهامو دادم بالا امیر با يه حركت تموم كيررررررررررررررشو تو كووووووووووووسم فرو كرد.ووووووواااااااااااایییییییییییی جاااااااااااااانننننننننن نفسم بند اومد شروع كرد عقب جلو كردن همش ميگفت خوبههههههههههههههههههه عمهههههههههههههههه خوب ميكنمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟ منم ميگفتم آرههههههههههه بكننننننننن امییییییییییرررررررممممممممم.اونم تند تند كيرشو ميزد تو كوسم داشتم جرررررررررررررر ميخوردم.امیر گفت حالا من میرم زیر تو برو بالا؟؟؟؟ خوابيد روتخت منم نشستم روكيررررررررش اونم سینهامو ميماليد با چندتا تكون من براي بار دوم اورگاسم شدم ديگه كيررررررش راحت تو كوووووووسم جا بجا ميشد.ازم خواست تند تند تكون بخورم.منم همونكار رو كردم ديدم امیر داره نالهههههه ميکنه بلند شدم تا بلند شدم تموم آبش ريخت رو شكمش و يه كم هم ريخت روتخت.كنارهم خوابيديم چون قرار بود شوهرم شب نياد باهم تا صبح لخت خوابيديم صبح قبل از اومدن شوهرم امیر رفت.من و امیر ديگه هرموقع جوربشه يه سكس درست و حسابي ميكنيم.جاااااااااان.پایان

من و مامان نگین اسم من شایانه و 18 سال سن دارم . ما ساکن رشتیم و تو گلسار میشینیم . خانواده ی 4 نفری. برادرم 2 سال از من بزرگتره و تو تبریز عمران میخونه . بابام هم شاغل بانکه . بخش حسابداری بانک ملت . بگذریم … اما مامانم . من یه مامان دارم که 40 سالشه . اسمش نگینه و فوق العاده اندام سکسی داره . کم کم به سرم زد که چرا من مامانمو دید نزنم ؟ بعد افتادم تو خط و حسابی مامانمو دید میزدم .قسمت اصلی دید زدنم هم زمانی بود که پشته مامانمو تو حموم میشستم . مامانم یه زن 178 سانتی 76 کیلویی . سایز سینش هم 90 . من وقتی پشت مامانمو میشورم اون فقط با یه شورت جلومه . منم همیشه بعد از اینکه پشتشو میشورم میرم دسشویی و جق میزنم . یه بار چند وقت پیش ( مهر 87 ) رفتم که پشتشو بشورم دیدم شورتشم در آورده ولی جلوم طوری نشسته که نه کونشو ببینم نه کوسشو . ولی من هر دو رو دیدم . سینه هاش رو هم که همیشه میبینم . کسش خیلی لت و پار بود ولی تر و تمیز . اما کونش سفید و تپل بود . بیرون که اومدم میخواستم برم جق بزنم که شورتشو دم در حموم دیدم . برداشتمو رفتم . ابم با تمام فشار و شهوت اومد . زود خودمو جم و جور کردم و شورت رو گذاشتم سر جاش . فکر کنم مامانم فهمید . 2 3 روز بعد دوباره مامان رفت حموم . تو این فاصله مامانم که بو برده بود همش سر بسته از سکس مادر و پسر حرف میزد . از من سوالای عجیب میپرسید . به هر حال اون روز که مامانم دوباره منو صدا زد برم پشتشو بشورم بازم بی شورت بود . پشتشو شستم . وقتی اومدم بیرون کمی شک کرده بودم . در و بستم و دنبال شورت میگشتم که یهو مامان در رو باز کرد و گفت دنبال چی میگردی . من خواستم یه دروغی بگم که گفت برام دروغ نباف . گفت بیا تو رفتم . بابام اون روز سر شیفت بعد ظهر بود . من رفتم تو . مامان شورتشو پوشیده بود . با جدیت گفت دنبال چی بودی . فهمیدم که قضیه رو میدونه . داشت گریم میومد که منو بغل کرد و به خودش فشرد ….- مگه نگفته بودم هرچی میخوای به خودم بگو . ( من تا تهش رفتم و فهمیدم که امروز باید مامانمو حسابی بکنم ) – مگه شورتمو نمیخواستی ؟- بله – ( با تبسم ) خوب میگفتی خودشو بهت بدم . ( من سرختر شده بودم )- میخوای مامانتو بکنی ؟ میدونم اهلشی . داستانهای سکس خوانوادگی میخونی ؟( بعدآ که از مامانم پرسیدم گفت که اینترنتم رو چک میکرده ) – برو لباساتو بکن بیا یه دوش بگیریم . من این کارو کردمو با یه شورت رفتم حموم . شقی کیرو معلوم بود . گفت ای ناقلا داری به بابات میریا . شورتمو کشید پایین و با کیرم بازی میکرد . گفتم مامان اجازه هست . گفت بفرمایید . من روم باز شده بود و پستونشو گرفتم دستم . مامان میگفت بخور عزیزم بخور . یه کم که بازی کردم مامانم گفت : اجازه میدی منم بخورم . گفتم بفرما . حسابی برام ساک زد . داشتم دیوونه میشدم . کیرمو آوردم بیرونو گفتم بریم سر اصل مطلب . شورتشو در آورد . من کیرمو صابونی کردم . مامان فهمید که کونشو میخوام . برگشت و خم شد . کیرم که لیز بود رو دادم تو . به به . چه جای گرم و نرمی .چن بار که تلمبه زدم داشت آبم میومد که کیرمو در آوردم و گرفتم تو موهاش . آبم با تمام فشار اومد . مامان یه لبخند زد و گفت پس من چی . من یه کم کسشو خوردم که کیرم دوباره بلند شد و کردم تو کسش . دوباره چند بار تلمبه زدم که یه باره دیدم همه آبمو ریختم تو کس مامانم . یه لحظه سرخ شدم مامانم فهمید و گفت نترس عزیزم لوله هامو بستم . مامانم هم ارضا شده بود . همدیگرو شستیمو اومدیم بیرون . میخوام دومین سکسمو با مامانم براتون تعریف کنم که دو روز بعد از سکس اولم اتفاق افتاد . بعد از سکس تو حموم من و مامان مث تازه نامزد کرده هایی شده بودیم که همش از سکس و علایق سکسی حرف میزنن . اکثر سوالایی که مامان میپرسید در مورد علایق سکسی من بود . مثلا میپرسید کجای زنا رو دوست داری ؟ ، دوس داری چطوری منو بکنی ؟ و یا دوس داری آبتو کجا خالی کنی ؟ منم خود شیرینی کردمو گفتم مامان جون من همه جاتو دوس دارم . دوس دارم همه جاتو بکنم . و از سکس در حمام هم خوشم میاد . منم بیشتر از سکسهای مامانم با بابام میپرسیدم . چن بار هم پرسیدم که تا به حال با کس دیگه ای سکس داشتی که قسم خورد نه . منم با اینکه خودم با مامان سکس دارم از این کار خوشم نمیاد . اون روز دوباره حول و هوش ساعت 4 بود و من داشتم داستان سکس با نامادری رو از فایر میخوندم . مامانم اومد و روی تختم که کنار کامپیوتر تو اتاقمه دراز کشید و …- داری چیکار میکنی ؟ – دارم داستان میخونم . – چه داستانیه ؟- با نامادری . – میشه بلند بخونی . – بله . و شروع کردم داستانو بلند خوندن . وقتی داستان تموم شد دیدم مامانم حشری شده و داره با خودش ور میره . من خودمو بهش رسوندم و اول سراغ صورتش رفتم . یه کم موهاشو نوازش کردم ( من خیلی موهای سکسی رو دوس دارم و موهای مامانم هم سکسیه . یعنی موهای بلند و طلایی ) بعد تاپ و دامنشو از تنش در آوردم ( مامانم همیشه تو خونه با تاپ و شلوار میگرده ) و شروع کردم به لیسیدن شکمش . وای که بدن مامانم چقد سفید بود . ویژگی اصلی که مامانمو یه زن سکسی درس کرده همین سفید بودنشه که میدونم خیلی مردا هم از تن سفید خوششون میاد . پایین تر رفتمو چن تا سیلی به رونهای سفید و تپل مامانم زدمو رسیدم سر اصل مطلب . نمسخواستمم مامانو بیشتر از این تو حشریت نگه دارم . تو تن مامان یه شورت قرمز بود . وای .این همون شورتیه که همیشه بوش میکردم . به کیرم میمالیدم و باهاش آبم میومد . حالا همین شورتو تو بدن سفید و ناز مامان میدیدم . شورته قرمزشو ازرو تنش بو میکردم . خیلی حال کردم . انصافا خیلی شورت خوش رنگ و سکسی بود . خدا به شما هم نصیب کنه . شورتو از تنش در آوردم و شروع کردم به لیسیدن کسش . کس مامان یه کس سفید و تر و تمیزبود . گفتم که مامانم یه زن سکسیه و همیشه کسش تر و تمیزه و حتی یه مو هم روش پیدا نمیشه . من حدود 3 دقیقه اطراف کس مامانمو لیسیدم . بعد یه کم که با چوچولوش بازی کردمو زبونمو یه کم بردم توش تن مامانم لرزید و اون ارضا شد . بعد کشید کنار . بعد از یکی دو دقیقه که به خودش اومد گفتم پس من چی مامان . مامان به شوخی گفت . تو کمرت شله باهات حال نمیکنم . من یه کم ناراحت شدم . منو بغل کردو در حالی که به سینه هاش فشار میداد گفت : شوخی کردم عزیزم برو از کمد دیواری یه اسپره هست . اونو بیار . رفتم آوردم . مامان اسپری رو به همه جای کیرم زد و شروع کرد به ساک زدن . وااااای که همه چی یه طرفو ساک زدنای مامان یه طرف . من داشتم حال فجیع میکردم که کیرم بزرگتر از حد طبیعیش شد و آبم به این زودی نمیومد . کیر طبیعی من 14 سانته . مامانم همچنان داشت ساک میزد . خیلی احساس خوبیه وقتی کیرت تو دهن یه زن عقب جلو بشه . کارش که تموم شد من رفتم سراغ سینه های سفید و تپلی مامان . دو دستی یکی از پستونای مامانمو گرفتم و فشار دادم تو دهنم و داشتم نوکشو میمکیدم . حالا نوک سینه مامانم شق کرده بود و راحت تر میشد میکش زد . برنامه بعدی من کردن کس بود . چون اون روز تو حموم نتونسته بودم کس مامان رو بکنم تو این 2 روز همش تو این فکر بودم که تو اولین سکس ترتیب کس مامانو بدم . سفیدی و تمیزی کس مامان هم دلیل دیگری شد تا امروز کاری به کار کون مامان تداشته باشم . مامانو رو تخت خوابوندمو کیرمو گذاشتم دم کسش و خیلی آروم دادم تو و شروع کردم به تلمبه زدن . با حس و حال زیاد تلمبه میزدم و تو اوج حشریت بودم ولی اون اسپره باعث شده بود که به orgasm نرسم . برام خیلی بهتر بود چون زود انزالی باعث میشه که خیلی از مردای ایران از سکسشون زیاد حال نکنن . من به تلمبه زدنام ادامه میدادم و مامانم داشت با ناز و نوازش همش با اون صدای سکسیش میگفت : بکن شایان جان . مامانتو جر بده . با تلمبه زدنای من هم سینه های مامان میلرزیدن و صحنه و صدای زیبایی ایجاد میکردن . بالاخره حرفای مامان و لرزش اون سینه ه ای سفید و تپل باعث شدن که آبم بیاد . خودمو انداختم روی مامان و کیرمو کامل گذاشتم تو کسش . همه ی آبمو با فشار تو کس سفید و تمیز مامان خالی کردم و یه چند دقیقه هم اون تو نگه داشتم . آبم کم کم از کس مامان بیرون ریخت و صحنا بسیار زیبایی ایجاد شد . به حال که اومدیم اتاقو از بو و اثر منی تمیز کردیمو … در وزهای گذشته دو تا از سکسهامونو براتون نوشتم که سکس کامل بودن و از نوشتن دستمالی ها و ناز و نوازش هایی که زمانی که بابام خونس جلوگیری کردم . من دیگه با مامانم تقریبا شده بودیم یه زن و شوهر و هر وقت که دلمون میخواست سکس میکردیم . صبح جمعه 4 آبان 87 که من با دوستام قرار داشتیم بریم فوتبال . بابام هم با چن تا از دوستاش رفته بودن کوه نوردی . بعد از بازگشت از سالن دیدم مامان داره نهار درست میکنه . یه کم دستمالیش کردمو گفتم که من میرم یه دوش میگیرم . مامان پرید تو حرفمو گفت برو منم میام . گفتم باشه و رفتم حموم . یه کم که خودمو شستم و بوی عرقم رفت مامانم در رو زد و اومد تو . – مامان جون . دو تا سوال ازت دارم . – چیه عزیزم . بپرس – اول اینکه چرا تو اومدنی در زدی . مگه من چیزی هم ازت دارم که قایم کنم . – نه . فک کردم دیگه سکس با مامانو ترک کردی . – نه بابا . مگه میشه از این بدن سفید و سکسی گذشت . – فعلا برات نو به بازار نیومده . بزار بیاد بعد بهت میگم .- نه مامان جونم . من زنم بگیرم هفته ای یه بار میام مامان جونو میکنم . – ببینیم و تعریف کنیم . – دومین سوال هم اینه که الان برای دوش اومدی حموم یا برای سکس . – تو به کارا کار نداشته باش . – جون من . – برای سکس . – چرا به سکس با من علاقه داری ؟- چون بابات از من سیر شده ولی من به یه مرد احتیاج دارم . – گفتم که نگران نباش . من همیشه برای حال دادن به این تن ناز و سفید و گوشتی آماده ام . اینو گفتم مامانم گفت ایول به این پسری که مامانشو درک میکنه . منو به شوخی و آروم هلم داد و رفت زیر دوش . در مورد حموم بگم که حموم ما تقریبا 3 در 3 که یه طرفش دره . یه طرف یه طاقچه پر برای نشستن و یه طرف دوش . من نشسته بودم و داشتم بدن سفید و تپلی رو زیر آب میدیدم که باید تا چن دقیقه دیگه ترتیبشو میدادم . به مامان گفتم مامان میذاری بشورمت . موافقت کرد و من دستمو صابونی کردم و بدون لیف با دست لختم مثلا داشتم مامانو میشستم . با این دستای لیز اون رونای تپل رو مالیدن یه حس عالی داشت . بند کرست مشکیشو باز کردمو با دست صابونیم سینه هاشو میمالیدم . دیگه مامانم تو حس رفته بود و چیزی حالیش نبود . بردمش زیر دوشو آبش کشیدم . شروع کردم به لیسیدن سینه هاش و بعد از 2 3 دقیقه نشستم رو طاقچه و به مامان اشاره کردم که بیاد برام ساک بزنه . مامانم داشت برام ساک میزد و منم موهاشو نوازش میکردم . داشت آبم میومد . مامان با ساک زدن تلمبه میزد . وقتی فهمید آبم داره میاد همه کیرمو تو دهنش نگر داشت و همه آبمو خورد . جاهامون عوض شد و حالا من کس تمیزشو میلیسیدم . مامان که حشری شده بود فقط میتونست سرمو فشار بده لا پاش و ای وای کنه یه چند دقیقه که خوردم مامان حسابی حشری شده بود منم کارمو بلد بودم . رو همون طاقچه دو تا پاشو دادم رو شونه هام و کیرمو دادم تو کسش . مامان خیلی حشری شده بود همش ناله میکرد و کمکم خودش عقب جلو میکرد من کیرمو کلا در آوردم و دوباره کردم تو اون کس تر وتمیز که مامانم لرزید و ارضا شد . منم که برای بار دوم حشری شده بودم مامانو برگردوندم و کیرمو که به آب مامان لیز شده بود یواش یواش کردم تو . چن بار که تلمبه زدم مامانم داشت حرفای سکسی میزد . کل کیرمو گذاشتم تو کونش و مامانو راست کردم و از پشت با دوتا دست سینه هاشو میمالیدم که احساس کردم داره آبم میاد و همشو تو کونش خالی کردم . بعد با هزار جور شوخی همدیگرو شستیم که من کیرم دوباره راست شده بود . مامان گفت پسر تو سیر نمیشی . منم خندیدن . همدیگرو شستیم و اومدیم بیرون … میخوام چهارمین سکس با مامانمو براتون بگم که یکی از باحال ترین سکسهایی بود که تاحال کرده بودم . یکشنبه 6 آبان بود . ساعت 1 که من از مدرسه اومدم و دیدم مامانم جلوی میز آرایش قرار داره . – سلام ماما – سلام عزیزم . بیا زود نهارتو بخور من دیرم شده .- کجا ؟ میخوای بری بدی اینقد آرایش میکنی ؟ – خفه شو . همین دو تا شوهر برام بسه . – حالا کجا میری که این قد آرایش کردی ؟( مامان یه آرایش غلیظ کرده بود که هرکی میدیدش سه سوت کیرش راست میشد . واقعا زیبا تر شده بود . )- میرم جشن تولی یکی از دوستامه – مامان میخوام حالا که اینقدر خوشگل شدی یه حالی بکنیم . – من دیرم شده . وقتی اومدم میدم بهت . من نهارمو خوردمو و مامان رفت . من موندم تو خماری تا مامانم از اونجا بیاد . یه دو سه ساعتی خودمو با کامپیوتر مشغول کردم و دیدم که مامانم نمیاد زدم بیرون . یه ساعتی رشتو گشتمو وقتی اومدم خونه ………. .به نظرتون چی دیدم . دیدم بابام که به گفته مامانم خیلی کم میکردش اومده خونه و در اتاقشون بستست . بله بابای سرد من با دیدن اون قیافه زیبا و آرایش کرده مامانم هوس کرده بود به یاد دوران جوانی مامانمو بکنه . خیلی تابلو بودن . صداشون تا بیرون هم میومد . کارشون که تموم شد ساعت حدود 5/3 بود . من میدونستم که بابام باید بره شیفت عصر بانک . خودمو به خواب زدم تا بابام رفت . همین که بابام در رو پشتس بست بلند شدم و رفتم سراغ مامانم . – خسته نباشی . کستو کرد یا کونتو . – چیه غیرتی شدی . مث اینکه شوهرمه ها . – بله دیگه . – حالا از کجا فهمیدی داره منو میکنه . – خیلی شبیه خرم . نه ؟ – نه عزیزم . – مگه قرار نبود با آرایشت به من بدی .- دیگه بابات زودتر اومد دیگه چیکار میکردم . حالا هم آرایشم پاک نشده . میتونی کارتو بکنی . – نمیخوام . برو دستو صورتتو بشور و دوباره آرایش کن . مامانم قبول نکرد ولی با اصرار من رفت این کارا رو کرد و یه آرایش غلیظ زد و اومد . منم تو این مدت داشتم داستان سکسی میخوندم . – من آماده ام آقا شایان . – بفرمایید . به به چه آرایشی زدی مامان جون . تاپ و شلوارکشو در آوردمو با شرت و کرست خوابوندمش رو تختم و گفتم : – میگی بابا چه طوری کردت . – حال داریا . – خواهش میکنم . مامان شروع کرد به گفتن . منم در حال دستمالی مامان و سراپا گوش بودم . از زبان مامانم : – وقتی اومد خونه گفت به به . چه خبرته نگین جان . منم گفتم که رفته بودم تولد . گفتم نهار میخوری . گفت نه . جیگرتو میخورم . اومد و دستشو تو موهام چنگ زد . سرمو گرفت و ازم لب میگرفت . گفتم چه خبره . حشری شدی . تو که در ماه با زور یه بار به ما حال میدادی . گفت این آرایشی که تو زدی کیر پیرمرد 90 ساله رو هم سه سوت راست میکنه . منو لخت کردو و برد خوابوند رو تخت دونفرمون . نوک زبونشو چن بار به کسم زد و انگشت وسطسشو برد تو کسم . یه کم بازی داد تا حشری شدم و خودش لم داد رو تخت و به کیرش اشاره کرد .رفتم و براش حسابی ساک زدم . چن بار کیرشو کلا بردم تو دهنم و در آوردم . گفت بلند شو بسه . نشستم رو کیرش تا کیرش کلا فرو رفت تو کسم . گفت نگین جان خودت بهم حال بده . منم اطاعت کردمو براش تلمبه میزدم . حدود 5 دقیقه رو کیرش نشستم و پا شدم . دیدم داره خودش تلمبه میزنه . چن تا که تلمبه زد فهمیدم که حشری شده . بلند شدم و کیرشو کردم تو دهنم . براش ساک زدمو و آبش اومد . از زبان خودم : منم تو این مدت همش داشتم پستون و رونای مامانمو نوازش میکردم . نمیدونیو چه حالی میداد . اصلا شنیدن داستان سکسی از زبان یه زن و یه صدای زنانه واقعا حال داره . داستانش که تموم شد رفتمو اسپری آوردمو به کیرم زدم و شروع کردم به لب گرفتن از لبای مامانم که یه رژ قرمزه سکسی بهش زده بود . وقتی چشمای سایه زده مامانو میدیدم خمار میشدم . به همتون توصیه میکنم تو سکساتون به زنه بگین آرایش غلیظ کنه که خیلی با حال تره . خلاصه من همه جای اون صورت آرایش کرده رو لیسیدم . لوپش که سرخ و سفید شده بود رو چن بار بوسیدم و آروم گاز گرفتم لباشو بوسیدم تو همه این مدت هم دستمو تو موهای طلاییش چنگ زده بودم . بعد یه کم کرم آوردمو دادم بهش گفتم شلوارو شورتمو خودت در بیار و کرمو بمال به کیرم . آخ که مالیدم کرم با اون دستای ناز و تپلی و سفید چه حالی داشت . منم تو این مدت پستونشو نوازش میکردم . خوابوندمش رو لبه تختو کیرمو آروم گذاشتم دم سوراخ کونش . من همیشه از سکس خشن خوشم میومد و مخصوصا امروز که مامان بهم بد قولی کرده بود میخواستم گریش بیارو . کیرمو چن با بردم تو و آروم در آوردم . دو باره یه عالمه اسپره به کیرم زدم و دادم تو کونش و شرو کردم به تلمبه زدن . کم کم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم . آه و آی مامانم رفته بود هوا ولی من توجهی نمیکردم . ان قد سریع کیرم بزرگمو تو کونش میکردم که مامانم داش خودشو میزد . من هیچی حالیم نبود میخواستم اشک مامانمو ببینم . بازم تلمبه زدم تا بالاخره مامانم تحمل نکردو گریه کرد . حالا کیرمو در آوردمو انداختم تو دهنش . مامانم با صورت اشکی برام ساک زد . وهاشو گرفتمو دهنشو تو کیرم عقب جلو کردم . دیگه آبم داش میومد که موهاشو با سرشو محکم فشار دادم تا همه آبمو تو دهنش خالی کردم . بعد از یکی دو ساعت که مامانم رفته بود حموم ازم تشکر کرد و گفت هیچ وقت به خاطر داد و هوار و گریه زنا کارتو رها نکن چون بیشتر از نصف داد زنا به دلیل حالشونه نه دردشون . میخوام یکی دیگه از سکس هامو با مامانم براتون تعریف کنم که در واقع پنجمین سکس با اونه . در حال حاضر که دارم که دارم این مطلب رو تایپ میکنم حدود 10 بار با مامان سکس داشتم . مطمئنا نظر دادن شما باعث میشه که من با یه انگیزه بیشتر به ادامه دادم این سری داستانا بکنم . اینکه این داستان دیر تر از بقیه داستانا رفت رو سایت این بود که شما عزیزان پس از خوندن نظر نداده بودین و من دیگه رغبتی به ادامه کار نداشتم ……….. برنامه من برای سکس بعدی با مامانم سکس پس از دیدن فیلم بود . من هرروز با مامان ناز و نوازش و دستکاری داشتم ولی از نوشتن اونا صرف نظر میکنم و داستانهای سکس کامل رو براتون مینویسم . سه شنبه 7 آبان بود . خونه اومدنی یه سوپر از یکی از دوستام گرفتم و آوردم . منتظر موندم تا بابام بره سر کار چون شیفت بعد از ظهر کاری بابام موقعیت مناسبی بود تا با مامان سکس داشته باشم . بابام که رفت مامانم سر تخت اتاق خودشون دراز کشیده بود . سوپر رو گذاشتم و بهش صدا دادم که مامانم بشنوه . فیلم یه فیلم آمریکایی بود که توش یه زنه که شوهرش خونه نبود اونقد حشری شده بود که جلوی تعمیر کاری که برای تعمیر وسایل خونشون اومده بود لخت شد و تعمیر کارم حسابی ترتیبشو داد . زنه هم از اون تپل های آمریکایی بود . یه کم که گذشت دیدم مامانم اومده اتاق و پشت سرم وایساده و داره با اشتیاق داشت فیلمو میدید . نیگاش که کردم یه ویشگون ازم گرفت و گفت : – قبلنا سوپر میاوردی قایمکی میدیدی . – من تا به حال سوپر خونه نمیاوردم . – آره جون ننت . پس او موقعی که در رو می بستی و یه ساعت تو اتاق مینیشستی و بعد میرفتی حموم تو اتاق چه گهی میخوردی .- تو از کجا میدونستی .- خوب من مامانتم . باید کنترلت کنم . حالا چرا تنهایی نیگه میکردی . – باید با کی نیگا میکردم ؟- با من . یه اوردنگی زدم نوک پستونشو گفتم :- خوباون موقع نمیدونستم که مامانی این قد حشری دارم . – خوب حالا که میدونی . – خوب . – خوب پلی رو بزن . منم پلی رو زدم و هر دومون خوابیدیم رو تختو دیدیمش . منم همش داشتم دستمالیش میکردم . انصافا زنه ی فیلم خیلی با حال بود و یه بدن تپل و ناز و خوردنی داشت . جوری برای مرده ساک میزد که مرده داشت شدید آه و آه میکرد . بعدش مرده هم حسابی کس و کونشو گایید و همه آبشو تو دهن و صورت و سینه های زنه خالی کرد . هر دو مون فوق العاده حشری شده بودیم و مامان داشت آه و وای میکرد . دوتایی هم رو فیلم زوم کرده بودیم تا این سکانس به پایان رسید . من لباسای مامانو در آوردمو و مامان هم لیاسای منو در آوردو به اصرار من رفتیم تا حمام سکس کنیم . من خیلی از سکس در حمام خوشم میاد . خیلی کیف و حال داره . هردو مون که یه شورت تو تنمون بود . من که وقتی پستون زنه تو فیلم رو دیدم که خیلی هم خوش استیل بود مامانو رو طاقچه دراز کردمو شروع کردم به مالیدن پستونای مامان . البته قبل از اون حسابی به کیرم اسپره زدم تا به این زودیا آبم نیاد . نوک قرمز پستونای مامانمو که شق کرده بود رو میلیسیدم و میمکیدم . نوک زبونمو دور نوک پستونش میچرخوندم . خیلی حال داد . چن تا سیلی آروم به سینه هاش زدم و یه کم هم مالیدم . بعد رفتم سراغ کسش و از روی شورت نارنجی مامان اونو بو میکردم . وای که چه حالی میداد . منی که تا یه ماه پیش با همین شورت آبم میومد و تو همین حموم پشت مامانمو میشستم حالا دارم مامان جونمو تو این حموم میکنم . یه کم از رو شورت دستمو کشیدم و یه کم هم لیسیدم . بعد با دهن شورتشو کندمو و اون کس سفید و تازه تمیز شده مامان رو میلیسیدم . اون قد لیسیدم تا به اوج حشریت رسیده بود و آه و وای میکرد . التماس میکرد که زبونمو بکنم تو کسش . وای که چه حالی میداد این التماس ها و حرفای حشری مامان . زبونمو کردم تو کسش تا بعد از چند ثانیه لرزید و ارضا شد . حالا نوبت من بود . توی اون فیلم مرده مرده بعد از کردن زنه دهنشو گایید . یعنی نذاشت زنه براش ساک بزنه بلکه خودش کیرشو تو دهن زنه تلمبه میزد . منم مامانو رو زمین خوابوندمو شروع کردم به گاییدن دهنش . البته قبل از این کار دوش آب رو باز کردم و آبو رو ولرم تنظیم کردم . همین جور که تو دهن مامان تلمبه میزدم آب از دوش رو سرمون میریخت . اون موهای مامان که خیس هم شده بود و صورتش چسبیده بود حشری ترم کرد . مامانو نشوندم . دستامو تو موهاش چنگ زدم . خودمم به دیوار تکیه دادم . کیرمو گذاشتم تو دهن مامان و با موهاش سرشو عقب جلو میکردم و کیرم تو دهنش تلمبه میخورد . یرعت این کارو بیشتر کردمو دیگه داشت آبم میومد . به کارم ادامه دادم تا آبم از سر و کله و دهن مامانم سرازیر شد . همدیگرو خوب شستیم و مامانم گفت امروز کسمو نکردی . گفتم جا دارم بیا بکنمش . گفت نه ولی حرفش منو حشری کرد . مامانو با زور رد زمین خوابوندم . سینه هاشو جفت کردمو کیرمو گذاشتم لاشون تا دوباره کیرم بلند شد . چن بار تلمبه زدم و وقتی که حشری شده بودم چهار زانو خوابیدم روی مامانم و کیرمو دم کسش تنظیم کردم . بردم تو و جامون برعکس شد . من رفتم زیر و مامان رفت رو . چن بار که به بالا تلمبه زدم آبم اومد و همشو تو کس مامان خالی کردم . وای ی ی ی ی ی . عالی بود . امروز از همه جای اون بدن سفید حال کردم . سکس قشنگی بود که حدود نیم ساعت طول کشید . بازم همدیگرو شستیمو اومدیم بیرون . همدیگرو شستنمون هم یه داستان شیرین و قشنگ داره که بعد براتون میگم .

دیدن کس مادر زن[font#DF0101][/font]با عرض پوزش از اینکه نمی تونم متن خوبی بنویسم باید به بزرگی خودتان ببخشیداز اونجا شروع می کنم که من از موقعی که از خدمت اومدم همیشه توی کف فیلم سوپر بودم و همیشه زیاد نگاه میکردم و عشقم این بود که جرق بزنم تا اینکه ازدواج کردم سالهای اول ازدواج زیاد سکس داشتمگذشت ومن صاحب دو فرزند شدم البته با زنم بعداز حاملگی اول برای مسایل جنسی مشکل داشتم توی این سالها ی رفت وامد منزل پدر خانم یه خواهر زن داشتم که بزرگتر از زنم بود و سه تا بچه داشت و بعضی وقت ها با بلوز شلوار جلوی من می اومد از ان زمان یه جورای هوس کردم که غیر از کس زنم کس خواهرش را هم ببینم مدت زیادی از این هوای نفس من می گذشت تا اینکه خونه مان جابه جا شد این خونه یه دستشوی داخل حیاط داشت که دو پله کوچ کداشت بعداز مدتی یه روز در دستشوی سفت شد ومن در حین درست کردن در تکه ای از پاین در که پوسیده بود کنده شد وقتی دیدم فکری به سرم زد شبها که زنم می خواست بره دستشوی می اومدم ونگاه می کردم اولین بارکه دیدم خیلی حال کردم اخه کس زنم لبو لوچه های بزرکی داره و وقتی می خواست شاش کنه شاش میزد به لبو لوچه و اونارو از هم باز میکردیه مدت این جوری نگاه میکردم تا اینکه یه روز پدر خانم و مادر خانمم اومدن خونه ما از قضا چراغ داخل چند روزی سوخته بود ومن دعا می کردم که خواهر خانمم بیان خونه ما که ان روز پدر خانم ومادر خانمم اومدن وقتی بعد نیم ساعت نشستن به گفتن برو پسرت را بیار از خونه بابام اخه خونه بابام نزدیکمون بود ولی من گفتم بعد می رم میارمش گذشت بعد از یه ساعت دیدم مادر خانمم بلندشده وبه سمت بیرون میره منم از این فرست استفاده کردم وگفتم برم پسر را بیارم و پشت سر مادر زنم اومدم بیرن دیدم مادر زنم هنوز نرفته توی دستشوی در حیاط را باز کردم واومدم بیرون ولی تا صدای بسته شدن در دستشوی اومدم داخل و سریع خودمو به جلوی در دستشوی رسوندمونشستم واز سوراخ پایین در نگاه کرم که دیدم مارزنم نشسته روی سنگ دستشوی وکس تپلش روبروی من چند دقیقه نگاه کردم واز لبو لچه کس مادر زنم لذت میبردم طوری اون لحظه احساسی به من دست داد که پیش خودم فکر میکردم کهصدای قلبم را میشنوه خلاصه اون شب به یاد کس مادر زنم حسابی با کش زنم حال کردم البته بعد چند روز یه روز صبح زود از سر کار اومدم خونه وخواهر کوچکه ام خونه ما بود که وقتی در زدم خواهرم در را با کرد وچن اول صبح بود وهوا هنوز روشن نشده بود رفت دستشوی و وقتی رفت داخل منم رفتم واز سوراخ نگاش کردم که دیدم یه کس پر از مو جلومه و داره میشاشه خلاصه از اون سوراخ هم کس مادرزنم را دیدم هم کس خواهرم

لیلای مجنونم این یه داستان کاملا واقعیه دوستان ازمن و خواهرزن سکسی و لوندم لیلا جون.. تازه چند هفته ای از عقدم میگذشت که متوجه نگاهها و رفتار و حرکات معنی دار لیلا شدم…..همیشه به شوخی و خنده به همسرم میگفت که:خوش بحالت خوب شوهری گیرت اومده ها……حرومش نکنی.وحتی گاهی این شوخی ها رو به جاهای باریک میکشوند و تا خواهرش اعتراض نمیکرد ادامه میداد…. آخه منم خدائیش توهمه فامیلشون تک بودم….نمایشگاه اتومبیل داشتم ….مربی جودو بودم و بدن پیچیده و ورزیده و پوستی گندمگون و گوشهای شکسته باقد180ووزن 90تقریبا آرزوی هردختری بودداشتن یه شوهراینجوری ….منم راستش بعد یه عمر کس بازی و دختربازی دیگه خسته شده بودم و بایه دختر نجیب که سالها همسایه مون بود و همه جوره تو درو همسایه و محل سربلند بودازدواج کردم تادیگه دست از خانوم بازی هام بردارم و برم پی زندگیم .. ولی مثل اینکه نمیشد…. یعنی نمیخواست که بشه…بگذریم … لیلا25سالش بود….قدی متناسب با هیکلش و باسن برجسته و کمرباریک و سینه های سفت و اناریش و پوستی سمیرا و موهای زاغ و خیلی بلندی داشت و یه امتیاز بزرگش بدن خوشبوش بود ….بوی خاص وتحریک کننده ای که کمترزنی داره…بدون اینکه ازعطروادکلنی استفاده کنه هروقت بهم نزدیک میشد عطرتنش مدهوش و مست و حشریم میکرد… یه شوهرمعتادراننده بیابون داشت که 10روزتوجاده ها بود و اون چند روزی هم که خونه بود همش بین این دوتاجنگ و دعوابودتاجایی که چند بارتامرزجدایی رفته بودن ولی مادرزنم که همسرشهید و زنی کاملاباآبرو و محترم بودنذاشت زندگی اینا بهم بخوره …من دیگه بعدمدتی شده بودم همدرد و همصحبت و محرم اسرارلیلا ولی اکثراین صحبتهادرحضورهمسرم بودوفقط گاه وبیگاه که میدونست خونه بابا نیستم یاباشگاهم بهم زنگ میزد واز چیزای خصوصی ترزندگیشم میگفت واینکه مثلادیگه خسته شدم و منم جوونم و الآن40روزه باحمیدهیچ کاری نکردم و خلاصه ازین اراجیف……..این وضع ادامه داشت تا اینکه بالاخره این دوتاباهم نتونستن ادامه بدن و خیلی آروم وبی سروصداازهم جداشدن…..چندوقتی همه سعی داشتن توخونه یه جوی واسه لیلا درست کنن که آرامش داشته باشه بنابراین زیاد کنترلش نمیکردن که کجا میره و کی میره و کی میاد…….لیلا واسه فرارازافسردگی دوباره درسشوشروع کردوچون فرزندشهیدبودوسهمیه داشت همون سال اول پیام نورشهرخودمون قبول شدواینجوری دیگه همون یه ذره کنتری هم که ازجانب داداش هاش بود تموم شد… ضمنا خیلی هم عاشق پیشه و رمانتیک بود…یه روز پاییزی بهم اس دادکه میشه یه لطفی درحقم بکنی؟منم قبول کردم..گفت:بدجوری هوس قلیان میوه ای کرده ….خیلی هم اصرارداشت که همسرم اصلانفهمه….بعدباشگاه یکی دوتاکوچه پایینترازخونشون رفتم دنبالش وبردمش کافه یکی ازدوستام بیرون شهر. اونم فک کردبازیه پروژه جدیده بنابراین طبق عادت دیرینه اش حسابی تحویل گرفت و کلی چس کلاس گذاشت و پهلوون پهلوونی بود که ازدهنش نمی افتاد…..لیلاچندباربغض کردو بعدیه ربعی که گذشت گفت :سرم درد میکنه …هرچی پیشنهاد دادم گفت نه………. فقط گفت میشه ده دقیقه دراز بکشم؟ منم که دیدم تخت اختصاصی م یه گوشه دنج و خلوته به دوستم گفتم یه پتو و بالش اورد…لیلا یه گوشه دراز کشیدوسرشوگذاشت روزمین…پرسیدم گفت:دوس نداره هربالشی رو زیرسرش بذاره ..گفتم :آخه اینجوری که بده بیا لااقل سرتوبذار روپام…انگارمنتظراین حرفم بود.بدون هیچ حرف و درنگی سرشو گذاشت روی ران سفتم و چشاشوبست….کم کم خودشوجمع میکرد منم آروم باهاش حرف میزدم و جسارت به خرج دادم و یه دستمو اول گذاشتم رو شونش و با دست دیگم اروم شروع کردم به نوازش موهای زاغ و پرپشتش…………. کم کم تغییرحالت و نفسهاش کاملا مشهود بود….منم کاملاسکسی شده بودم و pre come تمام شرتمو خیس کرده بود….انگارلیلا هم این موضوعو ازشل و سفت شدن عضلات پام و تغییرحالت نوازشهام و فشارهای گاه وبیگاه آروم بازوش به خوبی فهمیده بود….دیگه جسورشده بودم دستی روکه روبازوهاش بودوکم کم به سینه هاش نزدیک و نزدیکترکردم و حالادیگه حرفی بین ماردوبدل نمیشد..فقط نفسهای داغ و به شماره افتاده لیلابودوبدن لرزون من….دیگه داشتم راستی راستی سینه های لیلا رولمس میکردم ولی اصلا جرات نداشتم دستمو که زیرپتو بود تو سوتینش ببرم…..یهوبرگشت باچشای نازوخمارش نگاهی(که شهوت ونیازتوش موج میزد )بهم کرد.خودشو کاملاچسبوندبه پام و ران مو بغل کرد.بایه دستش دستموگرفت و آروم برد توسوتینش و سرشو به پهلو برگردوند..باورم نمیشد لیلابادست دیگه اش داشت دکمه های شلوار لی مو بازمیکرد.یه لحظه مث سنگ بی حرکت شدم و قلبم از شدت هیجان داشت 100تامیزد…شاید تو سخت ترین تمریناتم انقدرضربانم بالا نرفته بود…لیلا باچنان حرص و ولعی داشت کیر لیزوخیسمو لمس میکرد که انگارتوعمرش اصلاکیرندیده بودولی رفتاروحرکات حرفه ای دستش باکیرم بیانگرحرفه ای بودن یابهتربگم وحشی بودنش توسکس بود…منم که راستش اصلاحتی توتخیلاتم همچین لحظه ای رونمیدیدم ازترس تکرارنشدنش داشتم حسابی به سینه هاش و خودم حال میدادم…لیلا حالاپامو کاملا بغل کرده بود و ازپایین بین پاهاش گرفته بوده حرکات منظم و رفت و برگشتی همراه بافشاری روداشت روی پام انجام میداد….ساق پامو جوری به کسش فشارمیدادکه گرمی شو کاملاحس میکردم..دیگه کیرم مثل سنگ شده بود…پتو رو ازروشونه هاش کشیدم رو سرش و اونم مثل اینکه اصلا میدونست باید چیکارکنه سرشو کمی بالاکشیدوبایه حرکت ناگهانی کیرمو تا ته کردتودهنش ..بی اختیاریه آا ه ه ه بلندازدلم کنده شد….شروع کرد به ساک زدن اونم چه ساکی؟بدون اینکه ذره ای دندوناش باکیرکلفتم برخوردکنه مثل یه suckerحرفه ای داشت میخوردش…چند دقیقه ای ادامه داشت …..حرکات کمرش روپاهام ازساک زدنش سریعترشد…با چندتافشارمحکم پیاپی فهمیدم ارگاسم شده منم که تا حالا بافکرم ارضاء مو به تاخیرانداخته بودم دیگه طاقت نیاوردم و داشتم ارضاء میشدم ….نذاشت کیرموازدهنش دربیارم منم ازخداخواسته همه آبموبافشارتودهنش خالی کردم…فک کردم هر آن ممکنه حالشوبهم بزنه ولی باکمال ناباوری همه آبموقورت داد…حتی یه کمی هم که ازکنارلبش داشت میریخت رو با انگشتش داد تودهنش و خورد…هردومون آروم و بی صدا چنددقیقه ای چشامونوبستیم …بعدخودمونوجمع و جورکردیم و لیلا هم پاشدنشست…یه نشاط و رفاه خاص توچهره اش دیده میشد.مث اینکه راحت و بانشاط شده باشه…اصلا باورم نمیشد..اون دختری که تو محل مث سگ بود و هیچکس جرات نداشت بهش چپ نگاه کنه اینجوری برام ساک زدواینجوری آبموخورد…تمام مسیربرگشت سرش روشونه ام بودوداشت حرکات نرم برف پاک کن ماشینو نیگا میکردو دستش رو دستم بود…..این شروع سکسهای بعدی و فراموش نشدنی من و لیلای دوست داشتنی ام بود….

زن برادر باربی و معضل روز قیامتنمیدونم روز قیامت چه جوابی باید بدهم و خیانتم را چگونه پاسخ خواهم داد زن برادرم جزو کیس های مورد علاقه من هست قدش بلند و خوب باربی نه زیاد ولی همه جوره فیکس بامن هم خوب بود و یه روز رفتم خونشون و ازمن پرسید که نمیخوای ازدواج کنی هیچ صدایی ازت نیست ؟ جواب دادم که آخه دنبال کسی هستم که پیدا نمیکنم گفت چطور ؟ جواب دادم که کسی که اندام و هیکلش مثل شما باشه . این حرف من خوشش آمد و کنار دستم نشست و پرسید اندام من کجاش خوشت آمده که پیدا نمیکنی ؟ چیزی نگفتم اما اونکه خیلی خوشش آمده بود از حرفم گفت راستش برادرت تو خوش گذرونی ها و رابطه های پنهونیش سکسشو میکنه و منهم هیکلم رو سعی میکنم با نرمش خوب نگه دارم گفتم نه داداش فقط بادوستانش مشروب میخورن و اونم گفت میدونی الان شش ماه هست باهم نخوابیدیم و محلم نمیذاره توکه غریبه نیستی من میلم رو باید ببرم کجا و زد زیر گریه و من برای اینکه آرووم کنمش تو بغلم گرفتم و ناچار شدم مثل بچه ها کمی نازکنمش و نمیدونم چطور شد که باهاش رفتم تو حموم زیر دوش رفت و بعد منم زیر دوش رفتم و لخت بودیم آب دوش باز بود ما کنارش و لب تو لب بودیم و اونم نشست جلوی من و کیرمو که داشت از پوستش میزد بیرون از شق و سنگ شدن و آرام داخل دهانش برد و برام حسابی خورد و من جاتون خالی چه حالی میکردم و گاهی هم با صدای کمی ناله میکردم و بعد لب وان حمام نشستم و اونم داخل آب وان شد کم آب داشت اما آب نیمه گرم بود و من دیدم چیزی مثل ژل به کسش مالید و من رفتم داخل و روش خوابیدم و با دستم روکسش گذاشتم وداخلش شد داشتم میکردمش واونم خسته شده بود ولی تازه من اول کارم بود از وان خارج شدیم و از پشت کردم تو کسش و از لذت آخ و اوی میکرد و با سوراخ کونش بازی میکردم و گفتم میشه از اونم بکنم اولش مخالفت کرد ولی بعد گفت زیاد تو نکنم که دردش بگیره و منم برای اینکه دفعه بعد هم باشه زیاد نکردم تو که دردش بگیره و کشیدم بیرون پرسید چیشد پس گفتم میخوام از کس بکنم ولی میخوام لب تو لب باشیم و همینطور که لب تو لب بودیم تند تلمبه میزدم از لذت دوبار ارگاسم شد و من تو موقع اومدن آبم کمی با دست جلق زدم که خواست بریزم رو بدنش و آبم ریختم رو شکم و زیر سینه هاش و بعد هم لب و پایان سکس .تاحالا یازده بار باهم بودیم بیشتر تو سوییت خودم و حتی مسافرت ترکیه شش شب پیش اون رو تخت باهم تو هتل خوابیدیم و اونجا هم خیلی حال کردیم و راستش من از یک روحانی پرسیدم واونم گفت که توبه کنم که این عمل زنا است ولی یکیشون گفت توبه کن ولی ثواب کردی و نمیدونم این ثواب را چگونه توبه کنم اگر ثواب داره ادامه بدهم اگر گناه داره منکه نمیکردم میرفت بیرون ممکن بود آبروی خانواده هم بره نمیدونم شما بگین لااقل زبان منو همسن و سال ها میدونن که من چه حس و حالی داشتم . مرسی وقت خودتون رو بر روی این ماجرا گذاشتین سپاسگزارم .

بعد از هشت سال انتظار سپهر حرفات واقعا راست بود، اون اوایل اصلا فکر نمیکردم مال هم بشیم…ولی الان اینجا،من و تو،بدون ترس،واس همدیگه ایم!!!! این جمله ی همسرمو هیچ وقت فراموش نمیکنم. بعد از عروسیمون و بعد از این که تمام مهمون ها رفتن و بعد از تمام گریه های خواهر همسرم سیما و نصیحت های پدر زنم اولین باری بود که بدون هیچ ترسی تنها با هم بودیم.فقط من و نفس… داستان من و نفس برمیگرده به 8 سال قبل وقتی ک من 16 سالم بود و نفس 15 سالش!!!! اون موقع ها من یه پسر شیطون دبیرستانی بودم و درسم هم میخوندم(اگ راستشو بخواید خرخون کلاس بودم). طبق معمول صب با دوستم به مدرسه میرفتم که دوستم یه تنه محکم طبق معمول زد و گفت سپهر دختررو…منم سرمو آواردم بالا و اولین باری بود ک نفسمو دیدم!!!! یهو یه باد سرد تمام بدنمو سرد کرد یه لحظه همون جا وایسادم اما به خودم اومدم و گفتم که چی؟ دوستم هم جواب داد جلو پاش یخ بسته الانه که بخوره زمین. من همیشه از دست انداختن دخترا خوشم میومد خجالتی هم تو کارم نبود. همون طور که دوستم گفت خورد زمین و من یه نیشخند بهش زدم و با لحنی تحقیر آمیز دستمو بهش دراز کردم و گفتم : عمویی دستتو بده بلندت کنم،حواست به من بود خوردی زمین؟ نفس هم با عصبانیت تمام پاشد و گفت : نخیر،از خود راضی و رفت. من کلی با دوستم خندیدم اما تو دلم برای اولین بار از اذیت کردن دخترا ناراحت بودم(حالا فک نکنید از اونام که همش دنباله مسخره کردن دخترام هااااا کم پیش میاد این کارو بکنم) دوستم گفت حداقل خوشگل هم نبود دلمون واسش بسوزه منم بدون معتلی گفتم خوشگل بود که دیوونه!!!!! تو مدرسه دوستم داستانو برای همه تعریف کرد و وقتی تعطیل شدیم نفس رو با لباس فرم مدرسش که بنفش بود و یه کفش کاملا دخترونه تروتمیز با ی گل سر رو موهای لخت قهوه ایش دیدیم!!!! من به بچه ها گفتم همون دختر صبی است هاااا و همه مسخرم کردن چون گفته بودم دختره خوشگله… واقعا هم به نظر من خوشگل بود!!!! شوخی نمیکردم ازش خوشم اومده بود. ولی من تنها پسری بودم ک میگفتم خوشگله. حتی صمیمی ترین دوستم دانیال گفت سپهر قبلا ها خیلی سلیقت خوب بود که چی شده حالا؟؟ اون روز از فکرش بیرون نیومدم(خیلی از داستانو بریدم چون نمیخوام خسته بشید،سعی میکنم کمتر جزئیاتو بگم) فردا صب دوباره از همون مسیر رفتم که دوباره ببینمش و دیدم اما این بار با دو تا از دوستاش بود. چشم ازش برنمیداشتم و وقتی از بغلش رد شدم بوی عطرش واقعا مستم کرد… به دوستم گفتم میخوام باهاش دوست بشم و دوستم تعجب کرد چون من بعد دوست دختر قبلیم گفته بودم دیگه با هیچ کس دوست نمیشم!!!! فرداش خیلی به خودم رسیدم و بهترین لباسامو پوشیدم.یه تی شرت سفید طرح دار با یه کت اسپرت مشکی(آخه هوا خیلی سرد بود) و یه شلوار سورمه ای تیره و کفش تقریبا اسپرت مشکی پوشیدم و کلی عطر رو خودم خالی کردم و موهامم طبق معمول کج روی چشمام دادم(موهام تا پایین بینیم بلندی داشت و من به صورت تقریبا امو همیشه درستش میکنم) اون روز کمی زود تر راه افتادم تا زود تر از اون برسم و منتظر شدم بیاد و بالاخره رسید!!! خیلی استرس داشتم،هیچ وقت اینجوری نبودم، با تته پته وقتی بهم نزدیک شد گفتم خانوم میشه یه لحظه وایسین؟ اولش محل نذاشت و رفت من هم به دنبالش راه افتادم و گفتم من یه عذرخواهی به شما بدهکارم رفتار اون روزم اصلا خوب نبود!!! بالاخره وایساد. وقتی برگشت و مستقیم توی چشمام نگاه کرد قند تو دلم آب شد. تاحالا تو حرف زدن با دخترا مشکل نداشتم ولی اون روز یه پسر خجالتی ومثبت شده بودم و نمیدونستم چی بگم. با صدای لطیفش گفت مهم نیست عب نداره!! منم گفتم واقعا؟ و نفس هم با سر تائید کرد و گفت بی جنبه نیستم شوخی بود دیگ!!! اشکال نداره و راه افتاد که بره اما من رفتم و جلوش وایسادم و گفتم میتونم اسمتونو بدونم؟ اونم گفت که حتما بعدشم بگی میشه با هم دوست باشیم؟!!! غرورم اجازه نداد که بهش بگم ازت خوشم اومده و گفتم اشکالی داره؟ اونم گفت من بچه ی این ورا نیستم. چند روزه که اومدم خونه ی مادربزرگم واس همین اگ باهات دوست شم نمیتونم ببینمت!!! من در کمال تعجب که چرا واسم کلاس نذاشت و خودشو مث خیلی از دخترا دست بالا نگرفت و خیلی گرم باهام صحبت کرد ازش پرسیدم : تنها مشکلت همینه؟ و اونم گفت ن فقط همین…من اصلا نمیشناسمت،چه جوری بهت اعتماد کنم؟ بعد از کلی حرف زدن واس این که راضیش کنم، گفت من واقعا دیرم شده باید برم. گفتم پس حداقل اسمت چیه؟ قشنگ ترین لبخند دنیارو تحویلم داد و گفت نفس و دوید و رفت!!!! نفس!!!! ب نظرم قشنگ ترین اسم دنیا اومد اون لحظه…همین طور که به دور شدن اون نگاه میکردم با ضربه محکم دانیال به خودم اومدم…سپهر داداش کجایی؟ به چی نگاه میکنی؟ منم چون همه چیزمو همشیه بهش میگفتم اون هم میگفت تو راه مدرسه براش تعریف کردم. اون روز با فکر و خیال من تموم شد و فردا شد…هیچ اثری از نفس تو خیابونا نبود!!!یک روز بعد…دو روز بعد…یک هفته،اما دیگ نفسی نبود. واقعا دیگ ناامید شده بودم تا روز 15 اسفند رسید!!!! همین طوری که مثل همیشه منتظر دوستم بودم تا بیاد یه لحظه نگاهم به اون طرف خیابون افتاد!!!! آره خودش بود!!! نفس بود!!!! بدون این که حتی یه ثانیه معتل کنم به اون سمت رفتم و صدا زدم نفس….خانوم؟!!!!! بعد از این ک با دوستاش پچ پچ کوچیکی کرد و دوستاش رفتن برگشت به سوی من و با لحنی بسیار گرم گفت جانم آقا سپهر؟؟؟؟ تو اون هوای سرد کل بدنم داغ کرد…اسم منو از کجا میدونست؟؟ با تردید گفتم شما اسم منو میدونید؟؟ لبخند ریزی زد و گفت همه میدونن!!! من از وقتی چشم باز کردم خونه ام کنار یه دبیرستان دخترونه به نام راهیان زینب بود و هرروز از کنار آن دبیرستان رد میشدم و با دربون اون مدرسه هم با وجود سن بالایی که داشت به شدت دوست بودم و هر روز با هم سلام علیک میکردیم!!!! آره احتمالا اسممو از دهن حاج عباس شنیدن!!! تو همین فکرا بودم که نفس گفت اگ اشکالی نداره من راجبت خیلی پرسیدم و شروع کرد به تعریف کردن خصوصیات من ک از دخترای مدرسشون شنیده بود(تا اون موقع فکر نمیکردم تو ی مدرسه دخترونه بچه معروف باشم!!!) من بدون معتلی گفتم حالا که منو شناختی هنوز مخالفت داری؟؟ گفت اشکال نداره اگه فعلا فقط شمارمو داشته باشی اما همون طور ک گفتم نمیتونم بیام اینجا تا ببینمت…اصلا از خونه نمیتونم بیام بیرون!!!(من اینجا دیگ تو کونم عروسی بود!!!) هنوز حرفاش تموم نشده بود شمارمو از جیبم درآواردم و بهش دادم و گفتم پس منتظرم نفس خانوم! گفت همون نفس بهتره سپهر و رفت… اینجوری بود که من با نفس جونم آشنا شدم…تو این 8 سال اتفاق های زیادی بین ما افتاد و یه بار هم سکس داشتیم ولی اگه بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه داستان و شما عزیزان خسته میشید!!!! اگ دوست دارید تو نظر ها بنویسید که کمی از ماجراهای این 8 سال هم براتون بنویسم!!! سپهر حرفات واقعا راست بود، اون اوایل اصلا فکر نمیکردم مال هم بشیم…ولی الان اینجا،من و تو،بدون ترس،واس همدیگه ایم!!!! آره عزیزم،بالاخره نفسم شدی…نفس بهت قول میدم تا آخر عمرم همین جوری عاشقت باشم و هر اتفاقی هم افتاد بازم پیشت باشم!!! نفس: آره عزیز دلم تو این 8 سال نشونم دادی…بهترین اتفاق زندگیم بودی و هر اتفاقی که میفتاد فقط به تو تکیه میکردم.. هنوز جملشوکه تموم نکرده بود که سریع لبامو گذاشتم رو لباش…آخ که طعم زندگی میداد لبای داغش!!! کل بدنمو انرژی خاصی فرا گرفت….شروع کردم به خوردن لباش و نفس هم با نگاه های شهوتی گرمش و پاسخ هایی که به لبام میداد حالمو خراب تر میکرد.. رفتم سراغ گردن کشیده ی داغش…انقدر داغ بود که انگار 40 درجه تب داشت!!! اولین بوسه ای که به گردنش زدم صدای نفسش بلند شد و خودشو بالا پایین میکرد…انگار نمیدونست ک چی کار میکنه!! لباس عروسش فقط با یک زیپ از پشت باز میشد و من شروع کردم به بوسیدن قسمت لخت سینش و باز کردن زیپش.. وقتی زیپ رو باز کردم و لباسو کامل درآواردم نگاهی به تن سفید زیباش کردم… وای چه بدن خوش فرم و زیبایی داشت!!! تا به حال اونجوری به بدنش نگاه نکرده بودم…کل اتاق پر شد از بوی عطر تنش و منو مست مست کرد!!! حال بدمو از چشمام خوند و گفت چته سپهر؟؟ منم به خودم اومدم و گفتم هیچی عزیزم، اونم سریع گفت خیلی دوست دارم سپهرم!! بیشتر از هرچیزی تو دنیا سپهر…منم مث همیشه بهش گفتم ن اندازه ای که من دوست دارم!!! دستمو بردم به سمت سینه هاش و تو گوشش زمزمه کردم عاشقتم دختر که صدای آهش در اومد…شروع کردم به خوردن سینه های سفید بزرگش. وااااای که چه لذتی میبردم!! دقیق یادم نمیومد چه قد طول کشید ولی بعد این که جفت سینه هاشوکامل خوردم به سمت کس دست نخورده ی سفید بدون موش رفتم!! کلا نفس نیازی به اصلاح نداره چون هیچی مو تو بدنش نداره!!! زبونمو بردم به سمت چوچولش واولین برخورد زبون من با چوچولش که اتفاق افتاد صدای ناله هاش بیشتر شد…منم شروع کرم به خوردن کس خوش طعمش و بازی کردن با سینه هاش…زیاد طول نکشید که یه لرزشی تو بدنش احساس کردم و دیدم دهنم از اب گرمش پر شد…کسش خیس خیس شده بود و نفس بی حال افتاد روی تخت!!! من شروع کردم به لب گرفتن ازش و در آواردن لباسام…به شلوارم که رسیدم دستمو با اون دستای کوچیکش گرفت و پاشد و نشت و گفت تو کار من دخالت نکن(این جملرو با شیطنت خاصی گفت)زیپمو باز کرد و شرت و شلوارمو با هم در آوارد و کیر کاملا شق شده ی من پرید بیرون و اونم با ولع تمام شروع به خوردنش کرد!!! آخ که دیگ نای ایستادن رو پاهامو نداشتم..بعضی وقتا که سرشو بالا میاوارد وتو چشمام نگاه میکرد دلم میریخت!!! بغلش کردم و خوابوندمش رو تخت و یه کم با هم لب بازی کردیم…نفس که دیگ طاقت نداشت گفت سپهر بسته دیگ برو سر اصل مطلب!!! منم خواستم بیشتر تشنه شه و دوباره شروع کردم به خوردن کسش و نفس مدام میگفت سپهر بسته دارم دیوونه میشم!! بعد چند دقیقه پاشدم و پاهاشو گرفتم بالا و سر کیرمو با آب کسش خیس کردم و کمی فرو کردم تو سوراخ تنگش! یه لحظه یه جیغ بلند کشید و از گوشه ی چشمش یه قطره اشک پایین اومد…خیلی ناراحت شده بودم ک دردش اومده بود ولی دستمو گرفت و یه بوسه ی کاملا عاشقانه بهش زد گفت ادامه بده عشقم تازه داره حال میده…منم چون خیلی دوسش داشتم نمیخواستم اذیتش کنم اما اون خودشو کشید جلو و کیرم بیشتر رفت تو کسش…چند بار عقب جلو کردم که رو کیرم یه مایعی رو احساس کردم!!! بله خون بود…نفسم دیگ یه خانومه کامل شده بود!!! سریع یه لب ازش گرفتم، مبارک باشه عزیزم و اونم یه لبخند معنی دار پر از عشق تحویلم داد!!!! همین طوری کیرمو عقب جلو میکردم ک صدای فریادش دیگ به ناله تبدیل شده بود!! از چشماش لذتو میشد دید که دوباره لرزشی کرد و کیرمو خیس خیس کرد و منم به تلمبه زدن ادامه دادم!!! بعد 3 بار تغییر پوزیشن و تلمبه زدن بالاخره احساس کردم آبم داره میاد…بهش گفتم و خواست ک تو دهنش خالی کنم ولی من مخالفت کردم آخه خونده بودم ضرر داره!!! واسه همین آب پر فشارمو ریختم رو سینه هاش…(چون من هیچ وقت جق نمیزدم آبم خیلی دیر میاد و پر فشار و نسبتا زیاد!!!) دوتایی رو تخت هم دیگرو بغل کرده بودیم و لب بازی میکردیم…تا خود صب قربون صدقه هم دیگه میرفتیم و بهم میگفتیم که عاشق هم دیگه ایم و واس زندگیمون برنامه ریزی میکردیم!!! نمیدونم کی خوابمون برد ولی با بوسه هاش تقریبا ساعت 11 صب از خواب پریدم.. من هیچ وقت روز 15 اسفندو یادم نمیره…چون هم روز دوست شدن با تنها عشق زندگیم بود و هم روز عروسیم!!! این روز بهترین خاطراتو برای من میاره!!!

سرگذشت عشق ما اسمم علی هست و 25 سالمه کلاس اول دبیرستان بودم ، چیز زیادی راجب دوس داشتن نمیدونستم اما همیشه وقتی عموم میومد خونمون با خانوادش حس خوبی داشتم. ما تو شهرستان بودیم و اونا اصفهان بودن .عموم اینا هر 5-6 ماه 1بار میومدن شهرستان و هر موقع میومدن من همیشه پیششون بودم، خونه کنار مادر بزرگ و پدر بزرگم هست و اونا اونجا میموندن و 1شب هم میومدن خونه ما. بعد که یکم بزرگتر شدم احساس کردم که حس عجیبی نسبت به دختر عموم دارم و هر موقع با هم حرف مبزدیم غرق نگاهش میشدم و وقتی برمیگشتن اصفهان من تا چند روز ناراحت بودم. سوم دبیریتان بودم تو عید اومدن شهرستان، اون سال عید خیلی واسم خاطره انگیز شد ، من دیگه مطمئن بودم که نرگس رو دوس دارم و از نگاه ها و برخورد اون هم میومد که منو دوس داره اون سال خیلی خوب و خوش بود توی 3روزی که اونجا بودن ما خیلی با هم بودیم، من تو اون 3روز علاقم به نرگس 100 برابر شد، وقتی رفتم پیش دانشگاهی با یه افت تحصیلی شدید برخوردم چون همه فکرم شده بود نرگس درسارو همه با 11 ،12 پاس کردم و رفت تا اینکه پیش دانشگاهی تموم شد و تابستون اومدن شهرستان ، وقتی که دیدمش دلم ریخت و بی اراده بغضم گرفت چون 5ماه بود هم دیگه رو ندیده بودیم ، شب اول گذشت و من اون شب نخابیدم و همش یه نرگس فکر میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم بهش بگم ، فرداش تو 1 موقعیت که با هم تنها شدیم بهش گفتم نرگس میخام 1چیزی تو دلمه بهت بگم. نرگس گفت راحت باش علی بگو من رازدارم.گفتم نرگس من دوست دارم، اون دس پاچه شد . گفتم نرگس حرفم الکی نیس من دوس دارم باهات ازدواج کنم اون رفت تو فکر و دیگه چیزی نگفتیم (خواهرش اومد). گذشت و بعد از چند روز زنگ زد خونمون و رابطه ما شروع شد. ما روز به روز بیشتر به هم علاقه مند میشدیم تا اینکه من بعد از 1سال پشت کنکوری دانشگاه اصفهان قبول شدم. و موضوع ما هم یواش یواش تو خونه لو رفت و باعث شد مخالفت ها شروع شه و آخرش جدامون کردن که ماجرای به هم خوردنش مفصله (بیخیال). ما از هم جدا شدیم. تو این 1سال و خورده ای که با هم بودیم حتی به فکرمم خطور نکرد که باهاش بخابم با اینکه بارها باهم تنها بودیم هیچ کاری نکردیم و خانوادش سال 88 به زور شوهرش دادن. اونم خیلی ناراضی بود و گاهی بهم زنگ میزد و درد دل میکرد منم دلداربش میدادم و کمکش میکردم آروم شه و به زندگیش برسه. بعد از 1سال باردار شد ولی میخاست بچه رو بندازه شوهرش مخالفت کرد. نرگس میگفت ما با هم نمیمونیم و آخرش جدا میشیم بجه نمیخام ولی خانواده و شوهرش نداشتن بندازش .خلاصه بهار 90 بچه دار شد ولی همش میگفت ما آخرش از هم جدا میشیم و تا اینکه بهمن ماه 90 از هم جدا شدن، من خیلی سعی کردم جلوشو بگیرم اما اون فهمیده بود شوهرش شیشه میکشه گفت دیکه نمیتونم باهاش باشم و جدا شدن. از اون به بعد بیشتر به من زنگ میزد و اولین بار بهار امسال با هم رفتیم بیرون طرف پارک ناژوان ساعت 3 ظهر بود خیابونا خلوت بود و از شهر کمی فاصله گرفتیم که توماشین شروع کرد به درد دل و منم ماشینو زدم کنار که راحت تر بهش گوش کنم دیدم اومد و سرشو گداشت رو پام و شروع به گریه، منم شروع کردم نوازش کردن و آروم کردنش که ناخداگاه سرشو آوردم بالا و تو چشای خیسش نگاه کردم گفتم قربونت برم گریه نکن همه چی تموم شد من پیشتم و پیشونیشو بوسیدم ، اون هم نگام کرد و گفت دوست دارم علی همینطوری به هم نگاه میکردیم صورتمون به هم نزدیک شد و لبامون رفت رو هم من احساس کردم از زمین جدا شدم و دارم پرواز میکنم نمیدونم چقدر طول کشید اما من برای اولین بار عشقموو بوسیدم بعد که تمومو شد و به خودمون اومدیم جفتمون از رو خجالت سرخ شدیم اما هر 2 راضی بودیم و این شروع دوباره عشق ما شد این بار عمیق تر از قبل. نرگس سر کار میرفت و بعد از طلاق نرفت خونه باباش و با دختر 1سالش(آیدا) با هم بودن ، روزا بچشو میبرد پیش مامانش و خودش میرفت سر کار، توی یه تولیدی لباس عروسه و درآمدشم خوبه.خلاصه زیاد حاشیه نرم منم که سال پنجم دانشگاه بودم و ترم آخر واسه همین آزاد بودیم و از اون روز بیشتر همو میدیدیم و 2-3 روز 1بار همو میدیدیم تا اینکه 1روز 5شنبه وقتی بچشو از مامانش گرفت زنگ زد رفتم سر کوچه سوارش کردم . اون روز تا 1 شب چرخیدیم و وقتی بردمش خونه چون شب قبلش خوب نخابیده بودم خسته خسته بودم و خونشون خانه اصفهان بود و با دانشگاه خیلی فاصله داشت میخاست پیاده شه اومد جلو یه لب ازش گرفتم گفتم برم که خیلی خستم ، نگام کرد گفت اینجوری بری تصادف میکنی وشروع کرد به حرف زدن که یع بلایی سرت میاد و نرو و ماشینو بزار با آژانس برو . … منم میگفتم خبری نیس ولی فانع نشد گفتم دعوتم نمیکنی که بیام خونت خب باید برم دیگه ، اونم گفت خجالت بکش این حرف چیه میزنی بیا بالا من که از خدامه پیشم باشه ، منم هم خسته بودم هم دوس داشتم کنار نرگس باشم سریع ماشینو پارک کردم رفتم بالا. رفتیم تو و نرگس آیدا(تو ماشین خوابش برده بود) رو برد خوابوند تو اتاق و رفت لباسشو عوض کرد، اومد دیدم با 1 شلوارک مشکی و تاپ سفید اومد تو حال گفت پاشو لباستو عوض کن راحت باش، گفتم آخه چی بپوشم که دیدم 1شلوارک مردونه آورده گفت مال داداشه آورده اینجا وقتی میان با خانمش راحت باشه منم گرفتم و رفتم تو اتاق عوض کردم و اومدم تو حال نشستم بغلش …. شروع کردیم به صحبت که من چشام داشت میسوخت از خستگی نرگس گفت پاشو برو رو تخت بخاب بابا نمیری از خواب، منم عذر خواهی کردم و رفتم رو تخت نفهمیدم چطور خوابم برد. صبح پا شدم دیدم نرگس کنارمه بیدار بود و داشت اروم دست تو موهام میکشید . خدایا چی میبینم ؟ نرگس مثل هوری کنارم خوابیده ، نمیدونم کی پا شده بود که آرایشم کرده بود. 1 عمری آرزو داشتم بیدار میشم اولین نگاهم به نرگسم باشه و حالا برآورده شده بود، گفت پاشو عزیزم صیحونه حاضره ساعت11 شده بسته دیگه ! پا شدم دست صورتمو شستم و بعد از صبحونه مفصلی که نرگس فراهم کرده بود رفتیم تو حال و ماهواره رو روشن کردیم وPMC داشت آهنگ پخش میکرد و ما هم صحبت میکردیم که من سرمو گذاشتم رو پاهاش و داشتیم حرف میزدیم که حرفامون به تهش رسید و ما چشم تو چشم فقط زل زده بودیم به هم .گفتم نرگس ، گفت جانم ، گفتم خیلی دوست دارم و دست انداختم پشت سرش آوردمش پایین و شروع کردم به لب کرفتن ،وایی دوباره مثل دفه اول از خودم بی خود شدم…. همینطوری که لب میگرفتیم من پا شدم و دست انداختم دور گردنش و با هم خوابیدیم بغل به بغل.. که من نگا به نرگس کردم دیدم چشاشو بسته و داره میره… یهو دستاشو حلقه کرد پشتم و منو کشید تو بغلش و منم محکم فشارش دادم به سمت خودم و پاهامونو به هم گره دادیم.. جفتمون حشری شده بودیم و بهد از این همه سال عشق و علاقه همو بغل کرده بودیم که من یکم فاصله گرفتم آروم دستمو بردم رو سینه هاش و شروع کردم به مالیدن سینه هاش ( یه جفت مرمر سایز 75) داشتم سیته هاشو میمالیدم و آروم اون دستمو بردم سمت کسش و تا دستم بهش خورد نرگس یه تکون خورد و آهی کشید که منو تحریک کرد و منم که داغ داغ شده بودم شروع کردم به مالیدن، داشتم آروم دستمو میبردم تو شرتش که دستشو آورد رو کیرم و گرفتش یه لحظه انگار برق گرفتم منم دیگه زدم به سیم آخر و دست انداختم زیر تاپش و درش آوردم و سریع رفتم پایین شلوارکشم درآوردم ، واااااااییی نرگس من یه شورت نارنجی داشت با سوتین سفید که شرتشم خیس خیس بود سریع لباسا خودمو در آوردم ولی شرتم پام بود و افتادم روش و شروع کردم به خوردنش از چشاش شروع کردم اومدم پایین به سوتینش رسیدم و زدمش کنار و شروع کردم خوردن سینه هاش زبونمو دور نوکش میچرخوندم هر بار که زبونم میخورد نوک سینش نرگس یه آه شهوتی میکشید تا از سینه هاش دل کندم و اومدم پایین رو ناف و یواش یواش رسیدم به کسش , نرگس تو حسابی اوج گرفته بود که من شورنشو در آوردم و رفتم سمت کسش و نفسم که بهش خورد صداش بلند شد: آآآآآآآههههه و من زبونم رو گذاشتم رو چوچواش و یکم باهاش بازی کردم و انگشتمو کردم توی کس خیسش و عق جلو کردم و یواش یواش تندش کردم که دیدم آه و اوهش تبدیل به جیغ های نازک شد و بعد از چند ثانیه یه آه بلند کشید و لرزید ارضا شد. چشاشو بست منم خوابیدم روش و دوباره رفتم سراغ لباش که چشاشو باز کرد و منو برگردوند و نشست رو پاهام و شرتمو با ناز کشید پایین که کیر شق شدم یهو زد بیرون ازش (کیر من یکم غیر عادی کلفته) و تا دیدش چشاش خیره شد بهش یکم با دست مالوندش و لبشو آورد جلو که ساک بزنه اما دیدم ظاهرا اکراه میکنه از ساک زدن منم گفتم نرگسم نمیخاد این کارو بکنی و اونم خوشحال شد ( راستش خودمم دوس نداشتم این کار رو نرگس بکنه) که بلندش کردم از رو پامو خوابوندمش رو زمین پاهاشو باز کردم و سر کیرمو با آب که از کسش اومده بود خیس کردم و آروم گذاشتم در کسش که صداش بلند شد : آییییییی بهد آروم فشارش دادم تو که جیغش رفت هوا و گفت جر خورد علی ، کسش مثه کوره داغ بود و اینقد تنگ بود انگار بار اولشه سکس میکنه، آروم کیرمو هول دادم که تا ته رفت تو و نرگس شروع کرد دوباره به آآآآه کشیدن و منم داشتم نهایت لذتو میبردم و یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن، از تنگی کسش احساس کردم کیرم داره پوسته میکنه ولی ادامه دادم و لبمو گداشتم رو لبش و تلمبه میزدم داشتم ارضا میشدم که دوباره نرگس آااه بلندی کشید و ارضا شد منم گفتم نرگس دارم میشم گفت مراقب باش نریزه تو و منم تو لحظه آخر کیرمو کشیدم بیرون و خوابیدم رو شکمش و همه آبم خالی شد روش و تو همون حالت کنارش دراز کشیدم ، یکم که سر حال شدیم گفت این اولین سکسی بود که توش لدت بردم و منم که رویایی ترین سکسمو با کسی که چند سال عاشقش بودم داشتم ….

کون عمه قسمت بندهسلام به دوستان عزیز خودم از قرار من یه عمه دارم که فقط سه سال از من بزرگتره داستان از اونجایی شروع شد که رفتیم خونه پدربزرگم بعد از سلام و احوالپرسی و خوردن یه چای دیگه من بلند شدم و رفتم به اتاق دیگه ای که یه کامپیوتر داشتن اونو مثل همیشه روشن کردم و شروع کردم به فضولی بعد از یه ده دقیقه فریبا اومد پای کامپیوتر فقط یه صندلی بود که اونو من روش نشسته بودم یه نگاهی کردو گفت چند تا فیلم جدید دارم ببین چطوره فیلم رو که باز کرد بهد از چند ثانیه اومد و نشست روی پای من ما باهم یه نیم ساعتی از فیلم رو نگاه کردیم تو این مدت هی تکون میداد کونشو و من راست میکردم از طرفی من باید کنترل میکرئم خودمو چون با کمترین شق کردنی متوجه میشد خلاصه اون روز گذشت و من تو این مدت در فکر عمه مهربانم به سرمیبردم و گاهی وقتا هم یه دست براش میزدم از اونجایی که قسمت بود من به کون این فریبا جان بزارم زمان رفتن پدر بزرگه این جانب به مکه مکرمه بود و یه زمان طلایی که من باید حداکثر استفاده رو میکردم روز موعود فرا رسید و پدر بزرگه رفت ماکه رفته بودیم فرودگاه و فریبا هم با ما بود در تمام مدت من کنار اون بودم موقع برگشت توی فرودگاه دل رو زدم به دریا گفتم عمه جان اگه کاری داشتی تو این مدت به من زنگ بزن اونم گفت باشه این هم بگم تک خواهره و دوتا برادر داره که یکیش پدر من و دیگری عموی من هست که اونم ازدواج کرده چند روز گذشت خبری نشد گفتم پسر توهم زده بودی اون بدبخت بی منظور این کارو کردهفردا اون روز رفتم دانشگاه سمت بعد از ظهر برگشتم خونه بابام به همراه دیگر افراد خونه بودن پدرم گفت امیر جان امشب میری پیش عمه فریبا باشی تنها نباشه منم یه فکری کردمو بهد چند لحظه گفتم باشه ساعت 8 بود من لباش پوشیدم برم پیش عمه جانم تو این موقعیت حساس با خودم گفتم امشب همون شب اگه خبری باشه امشب رخ میده رسیده در خونشون زنگ در زدم برداشت با صدلی نازکش گفت بله گفتم عمه جان منم در زد رفتم بالا وقتی رسیدم داخل کسی داخل خونه نبود بلند گفتم عمه کجایی؟جواب داد گفت امیر جئن بشین چند لحظه دارم برات شریت درست میکنم گفتم ممنون عمه خودتو به زحمت ننداز نشستم با خودم گفتم این عمه ما هیچوقت منو با امیر جون خطاب نکرده بود با خودم گفتم امشب اون کونی که آرزوشو داشتم باید بزارم توش فرصت ازاین بهتر نیست وقتی شربت آورد دیدیم وای با یه شلوار چسب یه پیراهن آزاد یقه هفت اومد مشخص بود سوتین نداره سینهاش مثل ژله میلرزید اومد جلو خم شئ شربت رو تعارف کرد همچین که اومئ جلو چشم افتاد به تا گردو گرد و ناز حدسم به یقین تبدیل شد گفتم امشب خبری هست بعد از خوردن شربت یه نیم ساعتی از اون صحبت کردیم گفتم تو سیستم فیلم نداری نگاه کنیم گفت چرا دارم رفتیم پای سیستم چند فیلم ایرانی آورد بهانه کرفتم گفتم فیلم زبون اصلی نداری گفت یه دونه ذارم نسبتا قدیمی هست از فیلم های جیمز بان بود اسمش بود die another day صندلی آورد کنار من نشت و پاهاش رو دقیقا گذاشت رو کیرم من که تو دلم خوشحال شدم فیلم رفت جلو علاوه بر صحنههای سکسی که در کنار دریا داشت خود جیمز بان تو یه قسمت فیلم تو هتل میخوائ مهماندار رو بکونه که ازش لب گرفتو مالوندش لختش کردو ولی اون بی توجه نگاه میکرد من که با خودم عهد کردم حئاکثر تلاشم رو بزارم تا امشب به کون این جنده خانوم بزارم بهش گفتم اینا زندگی میکنن راحتن باهم مثل ما نیستن گفت مگه ما چجوری هستیم گفتم همین که خودمون رو محدود میکنیم گفت یعنی میگی اگه الان میگفتن عمه تو فلان کن میکردی من یه لحظه جا خوردم زدم به پررویی گفتم آره مگه عیب داره چیزی مگه از اونش کم میشه گفت خیلی پررویی فیلم تمام شدساعت 11 شب بد گفت چای میخوری بیارم بعد هم بریم بخوابیم من پشت سرش رفتم تو آشپز خونه داشت چای میریخت من که اطمینان داشتم دیگه عمه مهربانم دنبال کیره ام روش نمیشه از پشت بهش چسبیدم سینه هاش رو گرفت تو دستم گفت بیشعور چیکار میکنی مگه دیوانه شدی ولش کردم گفتم عمه زنم میشی دیونه شدی مگه؟ رفتم جلو زانو زدم گفتم عمه امشب خودتو از من منو از خودت دریغ نکن از اون انکار از من اصرار سینی چای رو برداشت رفت سمتتی وی گفت بیا چای بخور برو بخواب حالت خرابه رفتم پیشش گفتم من چای نمیخوام من کونتو میخوام اینو کفتم پریدم بهش یه مقدار فحش بهم دادو ولی من توجه نکردم تو همون لحظه اول دکمه های پیراهنش رو کندم و از تنش درآوردم هنوز جیق میزد میگفت ولم کن ولی من که توجه نداشتم رفتم سمتش جفت سینهاش رو تو دستم گرفتم و میخوردم خیلی زود آروم شد و همراهی میکرد هردمون لخت شدیم شروع کردم از کوس و کونش لیس موقعی که سوراخ کونش رو لیس میزدم دیدم سوراخ کونش یکم گشاده گفتم نکنه من اولیش نیستم با خودم گفتم ولش کیرم بردم جلوش ساک بزنه گفت خوشم نمیاد حالم بهم میخوره اینقدر منتش رو کشیده که حاضر شده چند لحظه برام ساک بزنه و قتی کرئ تو ئهنش دیدم نه عمه ما حرفه ای تر از این حرفاست تو گوشش گفتم عمه اجازه میدی کونت بزارم با صدای شهوتناکی گفت شما صاحب اختیارین قربانرفتم دم سوراخش یه تف انداختم یه تفه گنده هم سر کیرم گذاشتم دم سوراخش سرش رو کردم تو باز درآوردم میخواستم یکاری بکنم که دردش بیاد کمی کردم تو کونش به یه باره کردم تو یه جیق مختصری زد و گفت آروم حیون تو چشاش نگاه کردم دیئم اشک جمع شده بالاخره اون شب تا صبح چند به کون ناز فریبا جونم گذاشتم.اول صبح یه حموم با هم رفتیم که با زیر دوش برام یه ساک مشتی زدو امدیم سر صبحانه بهش گفتم فریبا تا حالا به چند نفر دادی یه مکثی کردو گفت باور کن تو اولیش بودی گفتم آره جون خودت از کونت مشخص – از ساک زدن -از نحئه دادنت داد میزنه حرفهای هستی خلاصه زیر زبونش رو کشیدم که بله فریبا خانوم تو دانشگاه برا خودش یه قطبی هست که به دانشجوها هم بسنده نمیکنه و به مال استادهام یه دستی میزنه

خاله کوچولوم هم رفت زیرم سلام من یه پسر19 ساله از یه نقطه ی ایرانم میخوام یه داستان از خودم و خاله ام بهتون بگم که کاملا واقعیه بزارید اول از خودم بگم، من دانشجوی رشته شهرسازی ام و عاشق سکس با دختر ها و زن های فامیل(البته نه اینکه به بقیه دخمل ها بگم نه ها…) یه پسر درشت و با قد 186 هستم از بچگی دور و برم دختر زیاد بوده از شانسم هم هر کلاسی که رفتم مختلط بوده به خاطر همین خیلی تو مایه ی دوست شدن و غیره نیستم فقط سکس اونم برای برطرف کردن نیازامه، اما یه خاله دارم که از من 4 سال بزرگتره و از بچگیم خیلی با هم شیطنت میکردیم. این خاله من تو مدرسه هم که بود خیلی دختر … ای بود، خلاصه من شدم 17 ساله (یعنی 2 سال پیش) خاله هم که شده 21 ساله و من خواستم یه کار و کاسبی راه بندازم و زندم تو کار شرکت فنی و مهندسی و شروع به کار کردم. بعد اینکه یکم کارم رونق گرفت نیاز به یه منشی داشتم، خودتونم میدونید منشی زن جذب مشتریش تو ایران بیشتره به خاطر همین دنبال یه داف شاسی بلند میگشتم تا هر کی اومد به خاطر اونم شده دفعه بعدم برگرده. گذشت و یه چند نفری اومدن و تست دادنو … یه روز که خونه مادربزرگم دعوت بودیم من این بحث رو انداختم و از خاله ام خواستم اگه کسی زیر دستش داره معرفی کنه(آخه دوستای خالمم خیلی جیگر بودن چندباری تو قهوه خونه و بیرون دیده بودمشون). گذشت و شب همون روز خاله ام بهم اس داد و گفت میشه خودمم بیام؟ من جا خورده بودم از یه طرف دلم میخواست بیاد و بیشتر پیشم باشه از یه طرف میترسیدم تو فامیل پشت سرمون حرف دربیارن، گفتم بزار فکر کنم بهت میگم. صبح پاشدم به مامانم گفتم که مامان بزار خاله منشیم بشه هم محرمه هم که باهاش راحت ترم، خلاصه بعد از یه ساعت فک زدن مامانم قبول کرد و خاله ام شد منشیه من… بعد از اون خیلی به هم نزدیک تر شدیم و رابطمون بهتر شد…خاله ام دوست پسراشو بهم معرفی کرد و خلاصه هر از چندی هم اس هاشون رو نشون میداد. منم که شدیدا تو کف کس و کون این لعبت بودم چشام فقط رو لباسای تنگ و شیک و اندام این جیگر بود….واییی الانم که میگم شق میکنم، کم کم رومون بهم باز شد و شروع میکردیم با هم به شوخی های زیر کمر، منم که حشری تا چیزی میشد یه ناخنکی به پستوناشو یا کونش میزدم…تو چشماش میخوندم که میخواد ولی یه چیزی مانعش میشه. گذشت و یه روز کل فامیل دعوت شدن عروسی تو یه شهر دیگه از خوش شانسی یا بدشانسی من، کارامون خیلی زیاد بود و خاله ام مجبور شد بمونه تا کارای شرکت رو راه اندازی کنیم. مامانم برامون غذا پخت گذاشت خونه و گفت اگه شب نیومدیم یه چراغ روشن بزار و … که من خیلی هاشو نشنیدم فقط فکر اینجا بود که امروز تنها موقعیتمه که بتونم جورش کنم.از استرس و شوق نمیدونستم چیکار کنم…فقط یادم میاد انقدر خمار بودم خاله ام هی تیکه مینداخت که چیه مواد بهت نرسیده یا میگفت دخترای عروسی از دستت رفتن؟ خلاصه صبح مامانینا رفتن و من موندم و خاله ام ای بابا حالا کو تا شب شه، نخواستیم حداقل ظهر شه بریم خونه….مگه ساعت لامصب رد میشد… با هزارجور بدبختی تحمل کردن زمان، بالاخره وقت نهار شد، رفتیم خونه نهار و گرم کرد آورد خوردیم بعد اومد ماهواره رو روشن کرد و داشت توش یه چرخی میزد منم هی خودمو به اون نزدیکتر میکردم، اونم هی میگفت چقدر داغی، مریض شدی، تب داری؟ (که بعدا خودشم گفت که دنبال بهونه بودم تا زبونت باز شه و ترتیبمو بدی) بعد من یهو زد به سرم گفتم اون اس رامین دوس پسرت یادت میاد؟ اونم گفت کدوم؟(آخه دوس پسرش بهش اس داده بود من عاشق داغ شدن دخترم و …) منم یادش انداختم یکم سرخ شد و بعد گفت خب…، گفتم میخوای بدونی چه حالی رو میگه؟، اونم خودشو زد به اسکلی و گفت چجوری؟ گفتم کنترلو بده…،کنترلو گرفتم و زدم pg (البته رمزشو کش رفته بودما..)، همین که کانال عوض شد انگار خاله ام رو برق گرفت: فضای خونه ساکت شد و هی به هم نگاه میکردیم و من دیگه دووم نیاوردم و زدم به سیم بیخیالی رفتم درگوشش و آروم گفتم میخوای ما هم اینطوری بشیم اونم با صدای گرفته که توش حشریت موج میزد گفت نمیدونم…یعنی…چی بگم آخه…؟، منم نزاشتم حرفش تموم شه گفتم نمیخواد چیزی بگی فقط هر کاری کردم جلومو نگیر تا عین اینا شیم…بعد آروم لاله گوشش رو خوردم و کم کم رفتم سمت لبای ناز و درشتش که دهن هر پسری رو آب مینداره(ببین باور کن عین حقیقتو میگم تو هیلاری داف رو ببین خاله ام رو ببین به جان مادرم دروغ نمیگم)، شروع کردم به خوردن لباش هر چی میخوردم تشنه تر میشدم اونم هی وول میخورد و دستش لای پاش بود، بعد آروم آروم لباساشو درآوردم وای چی میدیدم یه جفت پستون سربالای نوک وفندقی با یه کس جمع و جور صورتی تر و تمیز و سوراخ کون سفید که یه حاله قرمز و باد کرده دورش بوووووود……ووووووووویییییی، تا پستوناشو دیدم مثل قحطی زده ها افتادم به جونشو هی بوس و لیس و گاز و چنگ و ….اونم بیچاره ام ای میگفت آروم تو رو خدا سینه هام پاره شد و منم اصلا توجه نمیکردم، بعد یه بیست دیقه ای داشت دیگه از شدت حشر میمرد حالا دیگه صداش کاملا عوض شده بود بزور سرمو هول داد لای پاش منم با زبونم راه پستون تا کس رو خیس کردم و یهو رسیدم دیدم وووییی یه آب خوشمزه ای اونجا بوود و یه سوراخ نرم….یهو خاله ام گفت گازش بگیر تو خدا گازش بگیر داره میترکه منم که از خدا خواسته با تمام وجو میخوردمو گاز میگرفتم…دادش رفته بود هوا که وای مردم…..جووووون….بخور…..مال خودته….گازش بگیر….پارش کن….بعد بلند شدم رفتم سمت دهنش کیر 24 سانتیم رو در آوردم که خدایی فکر کنم به 30 سانت رسیده بوود تا حالا اونطوری ندیده بودمش…گرفتم جلو دهنش گفتم بخور ببینم عروسکم بخور جنده ی من بخور شیطونک…بخور کیر خواهرزادتو…اونم نامردی نکرد و یه جووووووووووون گفت که دیووونم کرد و تا جا داشت گرفت تو دهنش، نوک کیرم میخورد ته گلوش و هی اوق میزد و در میاورد و دوباره میکرد تو انگار که از بی کیری داشته میمرده، بعد کیرمو درآوردم گفتم جنده کوچولو کجا بزارم و اونم با تمام وجود برگشتو سریع سوراخ کونشو با انگشت اشاره اش نشوون داد وای عجب سوراخی بود…چه بادی کرده بود…یکم زبونم کشیدم روی کونش و اونم لرزید و انگار که سردش بشه خودشو سفت کرد، آخ منم شروع کردم به خوردن و لیسیدن وای چه خوشبو بود اما معلوم بود قبلا چندباری کون داده، ما هم که از خدا خواسته، انگشتامو دونه دونه میدادم دهنش میزاشتم تو کونش تا باز شه… بعد گفتم حاضری بزام تو کونت، اونم گفت حاضر؟دارم میمیرم مرگ من بکن تو…جون خاله ات بکن تون مرگ این جنده کوچولو بکن تو….میخوام جرم بدی با اون کیر دختر کشت…ما هم که از خدا خواسته نوک کیرمو گذاشتم دم کونش و با تموم وجود فشار دادم یه جیغی کشید که تا چند دیغه گوشام ذوق ذوق میکرد، گفتم چی شد؟ ساکت بود و لب باز نمیکرد ترسیدم و یه چندتا سیلی زدم بهش و یهو زد زیر گریه که واییی جر خوردم…. مردم….پاره شدم….واییی مرگ من دربیار و هی زور زد ولی خب من خیلی گنده تر از اون بوم و زورش نرسید که دربیاره منم تا جاداشت فشارش میدادم و ماساژش دادم…یه ده دیقه ای گذشت و گریه هاش آروم شد حس کردم دیگه کونش گشاد شده و عضلاتش شله شروع کردم آروم عقب جلو کردن اول ریز ریز و بعد کامل کیرمو در میاوردم و دوباره میکردم تو، بیچاره هی گریه میکرد و این امر فقط منو حشری تر میکرد، نمیدونم چرا ولی اصلا احساس نمیکردم که میخواد آبم بیاد….یه ده دیقه ای به همین منوال گذشت و کم کم دیدم خانم داره حال میکنه و صداش عوض شد…یکم تندتر کردم و اونم خوشش اومد و تو عقب جلو کردن بهم کمک میکرد، سرعت رو بردم بالا داشتم میمردم از شدت لذت خاله ام که شروع کرد به گفت(آی کیرت تو کونمه…جججون کونمو جر بده ….فدای کیرت بشم….میمیرم برات…دارم جندگیتو میکنم….و ….) منم که داشتم با صدای اون دیووونه تر میشدم و همیچین محکم میکوبیدم تو کونش که کونش قرمز شده بود…یهو خاله ام کیرمو از کونش در آورد و سگی نشست، منم فهمیدم تا دسته کردم توش یه جووووووون خرجمون کرد و دوباره تلنبه زدم با یه دست پستونشو فشار میدادمو نیشغون میگرفتم با یه دست دیگه ام کسشو میمالیدم یهو دیدم کسش داغ شد و شدیدا باد کرد و لرزه افتاد به جون خاله ام و آبش ریخت تو دستم انقدر زیاد و داغ بود که از شدت لذت آبم و با فشار تمام ریختم تو کونش…. یه ساعتی خوابیدیمو باند شدیم رفتیم حموم و اونجا هم یه دست گاییدمش و اونروز تا فرداش حسابی به کارای عقب موندمون رسیدگی کردیم و بعد از اون هر روز یه بار میگاییدمش.. من شرکتو بستم به خاطر یه مسایلی اونم ازدواج کرده، از اون وقت به بعد دیگه نکردمش ولی جدیدا باز داره چشمک میزنه اگه جور شه اینسری کسشم میکنم براتوون مینویسم دوستای گلم

خانواده باکلاس وسطهای سال تحصیلی یه نفر جدید اومد تو كلاسمون از همون روز اول كنار من نشست چند روز اول خیلی معمولی با یه سلام و علیك خشك و خالی گذشت پسر بدی نبود كم كم با هم رفیق شده بودیم از حرفاش فهمیدم كه باباش از اون خرمایه هاست و كلی وضعشون خوبه یه روز آخر كلاس كه میخواستم برم خونه همون پسره كه اسمش نیما بود صدام كرد برگشتم سمتش گفتم جون كاری داشتی گفت راستش میخواستم اگر برات ممكنه چند تا از جزوه هات رو بگیرم از روشون كپی بگیرم منم بهش دادم كلی تشكر كرد اون روز تا یه مسیری با هم رفتیم روز بعد سر كلاس گفت جزوه هات رو نگاه كردم و كپی گرفتم اما من هیچی ازشون نفهمیدم گفتم چرا با خنده گفت آخه من یه كم خنگم گفتم نه بابا دورازجون هر جا مشكل داری بگو كمكت كنم آخه من با همه كونده بازیام خرخون بودم همیشه معلم ها و مسئولان مدرسه میگفتن تو با این همه شر بودنت چطوری درس میخونی. گفت معلم خصوصی دارم ولی فایده نداره گفتم بالاخره من وظیفم بود بگم خلاصه قرار شد یه چند روزی من یه كم با نیما فیزیك و ریاضی كار كنم قرار بر این شد كه اون بیاد خونه ما دو ماهی از دوستیمون گذشته بود دیگه با هم ایاق شده بودیم با هم راحت بودیم پسر خوبی بود اما یه مدلهایی بود یه كم لوس و بچه نه نه بود البته به خاطر شرایط خانواده اش بود یه بار كه اومد خونه ما تا با هم درس بخونیم برای ما سر زده مهمون اومده بود نیما هم كه دید اینطوری گفت بلند شو بریم خونه ما هم با خانواده من آشنا میشی هم با هم درس میخونیم گفتم باشه بریم حاضر شدیم و رفتیم خونشون یه خونه ویلایی توپ تو فاز 4 مهرشهر تو دلم گفتم كوفتتون بشه داخل ساختمون كه نگو دیگه همه چیزش لوكس بود تعارف كرد نشستم روی مبل مامانش رو صدا زد گفت مامان من اومدم خونه صدای مامانش از یه اتاق دیگه اومد خوش اومدی عزیزم چه زود برگشتی گفت آخه سعید اینا مهمون داشتن با هم اومدیم اینجا درس بخونیم مامانش گفت كار خوبی كردی الان میام پسرم. حال كردم با یه جوون 19 / 18 ساله مثل یه بچه 6 ساله حرف میزد بعد از چند لحظه مامانش كه اسمش مریم بود اومد داشتم از خجالت آب میشدم یه زن خوشگل و مامانی حدود 45 ساله تو پولی با یه تاپ و دامن كوتاه اومد جلو دستش رو دراز كرد با دست لرزون بهش دست دادم نشست روی مبل روبروی ما و بعد از كلی تشكر كه آره شما خیلی لطف میكنین نیما خیلی ازتون تعریف كرده بود آشنایی شما باعث افتخار بود و فلان منم تا اونجا كه بلد بودم حرفای قلنبه سلنبه زدم كه كم نیارم چند دقیقه بعد یه خانم با یه سینی شربت و میوه اومد تو اتاق اونا رو گذاشت روی میز رو كرد به مریم خانم گفت خانم امری ندارین بعد بدون گرفتن جواب رفت فهمیدم كارگرشونه. با دیدن اون وضع خونه و وضع لباس پوشیدن مریم خانم مغزم هنگ كرده بود یه كم حرف زدیم بعد به نیما گفتم خوب كتابت رو بده درس رو شروع كنیم نیما گفت اینجا كه نمیشه بیا بریم تو اتاقم مریم خانم گفت آره شما برین اونجا منم به زری میگم براتون میوه و شربت بیاره اونجا خونشون دوبلكس بود و اتاق نیما با دو تا اتاق دیگه بالا بود تا رسیدیم تو اتاق نیما كفم برید تو اتاقش تلویزیون ریسیور و ویدئو و یه سیستم صوتی توپ كامپیوتر آنچنانی هنوز مثل اون ندیده بودم اما چه فایده نیمای احمق فقط بلد بود باهاش آهنگ گوش كنه بهش گفتم پسر تو چرا اینطوری هستی_ گفت چطوری گفتم تو نباید به من بگی وضعتون اینطوریه گفت نمیفهمم چی میگی. گفتم بابا تو میای خونه ما یه آپارتمان 90 متری روی فرش میشونمت اونوقت پذیرایی خونه شما از كل خونه ما بزرگتره فكر نمیكردم اینقدر مایه دار باشین+ خوب میگفتی من الان شرمنده شدم خندید یكی زد روی شونه ام گفت سعید بی خیال این چیزا باش اینا كه مهم نیست خودت رو عشقه. شده بودیم بهروز وثوق و ناصر ملك مطیعی یه كم با سعید حرف زدیم باز هم زری با یه در زدن وارد شد و برامون میوه و شربت آورد اون روز تا غروب من و نیما با هم درس خوندیم ساعت 7 بود میخواستم برم خونه برگشتیم تو سالن مریم خانم نشسته بود تا ما رو دید با لبخند گفت خسته نباشید منم تشكر كردم گفتم با اجازه من مرخص میشم گفت حرفشم نزن امشب شام پیش مایی گفتم مرسی تعارف نمیكنم مزاحمتون نمیشم گفت این چه حرفیه تو هم مثل نیما گفتم آخه خانواده خبر ندارن نگران میشن گفت خوب خرجش یه تلفنه بعد به نیما گفت تلفن رو بیار سعید جون یه زنگ بزنه هر چه اصرار كردم موفق نشدم به ناچار قبول كردم به خونه هم زنگ زدم و گفتم شام نمیام بعد نشستیم روی مبل من و نیما كنار هم بودیم و مریم خانم روبروی ما بود و شروع كردیم با مریم خانم صحبت كردن در مورد درس و امتحان. چند دقیقه بعد یه نفر از پشت سرم سلام كرد تا برگشتم كم مونده بود سكته كنم یه خانم جوون حدود 23 یا 24 ساله اونم مثل مریم خانم یه تاپ تنش بود ولی یخه تاپش بیشتر باز بود و خط سینه هاش معلوم بود بعد كه اومد جلوم دیدم یه شلوار پارچه ای تنگ كه خط شورتش معلوم بود پاشه منم بلند شدم سلام كردم دستش رو دراز كرد دست دادیم مریم خانم گفت پروانه دخترمه. گفتم خوشبختم پروانه گفت شما هم حتما آقا سعید هستید گفتم بله یه لبخندی زد و گفت مشتاق دیدار ما فقط تعرفتون رو شنیده بودیم بعد با نیما دست داد مریم خانم گفت بشین سعید جون راحت باش پروانه هم گفت بفرمائین خواهش میكنم. نشستم سر جام ولی زبونم قفل شده بود پروانه رفت سمت مامانش با هم روبوسی كردن و نشست كنار مامانش و گفت خوب چه عجب آقا سعید شما رو زیارت كردیم بی اختیار گفتم زیارتتون قبول یه دفعه صدای خنده همشون بلند شد مریم خانم رو كرد به پروانه گفت پری جون واقعا نیما حق داشت این همه از سعید جون تعریف كنه من كه خیلی ازش خوشم اومده منم همونطور كه سرم پائین بود و گلهای قالی رو میشمردم گفتم خواهش میكنم ما كنیز شمائیم باز صدای خندشون رفت هوا. نیما خندید گفت پس چی فكر كردید من با هر كسی دوست میشم پروانه پرید وسط حرفش گفت مطمئنم آقا سعید هم چند وقت دیگه كه بیشتر تو رو بشناسه از دستت فرار میكنه دستم رو گذاشتم روی پای نیما گفتم نه بابا این چه حرفیه مگه نیما خفاش شبه حدود نیم ساعت با هم حرف زدیم كه زری باز اومد گفت شام حاضره تعجب كردم ساعت 8 شام میخوردن مریم خانم بلند شد پشت سرش پروانه بعد نیما و بعد هم من راه افتادم به نیما گفتم پدرت مگه نمیاد گفت نه مسافرته رفته كانادا برای كارهای شركتش. رفتیم تو یه سالن بزرگ دیگه یه میز بزرگ بود نشستیم دور میز مثل فیلمهای خارجی زری برامون سوپ ریخت خوردیم چهار نفر آدم بودیم اندازه 10 نفر غذا درست كرده بودن یه كم غذا خوردم بعد تشكر كردم صندلیم رو یه كم عقب دادم نشستم بعد از شام برگشتیم تو همون سالن قبلی چند دقیقه بعد مریم خانم گفت من میرم و شما جوونها رو تنها میذارم بعد خداحافظی كرد و به نیما گفت حتما سعید جون رو برسون خونه بحث درس و دانشگاه بود پروانه گفت امروز كلاس كامپیوتر داشتم مغزم داغون شده. گفتم چرا_ گفت خیلی سخته اصلا یاد نمیگیرم گفتم اگر علاقه داشته باشین زود یاد میگیرن چیزی نیست كه+ نیما با خنده گفت آخه سعید بحث اینه كه پروانه به جز مهمونی , گردش به چیزی علاقه ندار.ه پروانه خندید گفت آره راست میگه گفتم ای بابا من بر عكس شما هستم. عشقم كامپیوترمه پروانه خندید گفت خوش به حال كامپیوترت منم زدم به حساب شوخی بعد گفت راستی آقا سعید شما برنامه نویسی هم بلدین_ گفتم بله گفت وای چه خوب میشه به من هم یاد بدین نیما خندید گفت سعید این آیكیوش از منم پائین تره قبول نكن! گفتم نه بابا این چه حرفیه پروانه خانم هم مثل خواهرمه هر كاری از دستم بربیاد در خدمتم اومد جلو لپم رو كشید و گفت كاشكی واقعا تو داداشم بودی جای این نیما بعد با خنده رفت چند دقیقه بعد برگشت چند تا جزوه و كتابم دستش بود كتابها رو یه نگاه كردم گفتم اینا كه چیز خاصی نداره پروانه گفت بیا بریم یه كم به من كامپیوتر به من یاد بده نیما گفت ول كن پری این خسته است بذار برای یه وقت دیگه. بخخخخخخخوووووووووررررررررر آیییییییییییییییییییی منم سرعتم زیاد شده بود با انگشتم هم مشغول بازی كردن با سوراخ كون بی نظیرش بودم كه دیدم بدن پروانه شروع كرد به لرزیدن و با فریاد آییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامانننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن تموم آبش رو ریخت تو دهنم منم تا قطره آخرش رو خوردم. پروانه بی حال افتاده بود روی تخت منم رفتم دستم رو انداختم گردنش و كنارش خوابیدم چند دقیقه طول كشید تا پروانه یه كم حالش جا اومد چرخید به پهلو و شروع كردیم لب گرفتن از هم همش میگفت مرسی خیلی حال داد چه خوب میخوری و از این حرفا بعد دستش رو گذاشت رو كیرم گفت منم از اینا میخوام گفتم از چیا با یه لحن بچگونه ای گفت از این دودول بزرگا گفتم خوب مال خودت میخوای چیكارش كنی همونطوری گفت میخوام بخولمش تا تموم بشه گفتم خوب بخورش یه جون گفت بلند شد شلوار و شرتم رو با هم از پام بیرون كشید گفت وای چقدر بزرگه گفتم میترسی گفت نه كیف میكنم خم شد روی من یه كم كیرم رو به نوك پستوناش مالید بعد آروم آروم شروع كرد به ساك زدن معلوم بود خیلی تجربه داره چنان با مهارت اینكار رو میكرد كه در عرض چند دقیقه من آبم پاشید تو صورت و پستوناش بعد پاكش كردم و ازش معذرت خواهی كردم اونم گفت كه اینكار رو دوست داره یه كم خوابیدیم كنار هم با هم بازی كردیم بعد به حالت 69 شدیم و دوباره بخور بخور شروع شد پروانه از زور حشریت چند بار كیرم رو محكم گاز گرفت هر چند درد داشت ولی خوبیش این بود كه آبم دیر تر میومد. پروانه حسابی داغ كرده بود بلند شد خوابید روی تخت گفت زود باش داره آبم میاد بیا بكن تو خودش پاهاش رو بالا داده بود و باز كرده بود منم رفتم جلوش و كیرم رو آروم آروم كردم تو كسش از درد لبش رو گاز گرفته بو یه دستش هم روی سینه من بود كه جلوی فشار رو بگیره كیرم تا ته رفته بود تو كسش واقعا تنگ بود كسش معلوم بود دوست پسراش از این كیر كوچیكا هستن البته خودش هم بعد از سكس بهم گفت آروم آروم تلنبه زدن شروع شد و پروانه بازم آه و ناله اش بلند شد میگفت جووووووونننننننننن چه كیییییییییییرررررررررررییییییییییییییییه چه حالییییییییییییییی میییییییییدددددهه كسم پاره شد كسم گشاد شد آخ جون چه خوب میكنی بكن تند تند بكن منم با سرعت تلنبه میزدم كه دیدم پروانه با ناخناش روی بازم داره چنگ میندازه بعد هم با یه واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه تكون دیگه و باز هم اورگاسم شد حالا حركت كیرم تو كسش راحت تر شده بود بهش گفتم بچرخ گفت نه تو رو خدا نه كیرت خیلی بزرگه كونم نمیتونه تحملش كنه هر كاری كردم به هم كون نداد كه نداد منم دیگه داشت آبم میومد سریع كیرم رو از كسش بیرون كشیدم و تموم آبم رو روی شكم و پستوناش ریختم یه كم كنار هم خوابیدیم بعد با هم رفتیم حموم تو حموم بهش گفتم دفعه بعد باید بهم كونم بدی گفت نه من از پس كیر تو بر نمیام ولی اگر خواستی مامانم رو راضی میكنم بهت كون بده. نزدیك بود غش كنم گفتم چی میگه دختر خندید گفت من با مامانم از این حرفا ندارم چند بار هم با هم لز داشتیم تازه امشب هم میخوام براش بگم با تو سكس داشتم هر چی قسمش دادم نگو قبول نكرد گفت نترس مامانم خودش اهل حاله. اون شب من رفتم خونه فرداش احساس میكردم نیما میدونه انگار ازش خجالت میكشیدم بعد از اون روز من و نیما با هم حرف های سكس و بكن و بكن هم میزدیم تازه فهمیده بودم كه بابا اینا اصلا براشون مهم نیست این حرفا یه هفته دیگه گذشت و باز هم سه شنبه رسید صبح نیما تو مدرسه گفت سعید من امروز كلاس دارم و عصری نمیتونم خونه پیشت باشم گفتم كلاس چی؟ گفت كلاس زبان دارم قرار شده از این هفته سه شنبه ها از ساعت 5:30 تا 8:30 برم پیش شوهر دوست مادرم باهام زبان كار كنه گفتم پس یه كاری كنیم منم كلاس پروانه رو برای یه روز دیگه هماهنگ می كنم گفت نه تو نمیخواد برنامه ات رو به هم بریزی همینجوری كلی به خاطر من تو درد سر افتاد.ی كلی تعارف بار هم كردیم قرار شد این هفته رو هم من برم اما برای هفته آینده یه جوری هماهنگ كنم كه نیما هم خونه باشه هر چند بعد از جریان پروانه دلم میخواست وقتی من اونجام نیما نباشه اما باید تعارف میكردم از كلاس رفتم خونه زود یه دوش گرفتم و راه افتادم سمت خونه نیما اینا. هم دلشوره داشتم هم دلم میخواست زود تر برسم ببینم پروانه چطوری باهام برخورد میكنه. سر ساعت 6 رسیدم جلوی خونشون زنگ زدم زری خانم در رو باز كرد وارد ساختمون شدم پروانه اومده بود جلوی در استقبالم با هم دست دادیم و رفتیم نشستیم روی مبل پروانه حسابی به خودش رسیده بود و قشنگ چسبیده به من نشسته بود چند لحظه بعد با صدای مریم خانم به خودم اومدم كه از پشت سرم سلام می كرد تا برگشتم دیدم ای وای چقدر قشنگ شده انگار میخواست بره عروسی از بس به خودش رسیده بود با یه لباس یه سره نازك آستین حلقه ای یخه باز دامنش هم تا بالای زانوش به رنگ سفید با گلهای بزرگ قرمز و صورتی كرست مشكیش قشنگ معلوم بود اومد جلو دست دادیم و سلام كردیم روبروی ما نشست طوری پاهاش رو روی هم انداخته بود كه تا وسطهای رونش معلوم بود گاهی هم طوری روی مبل جا به جا میشد كه كه سیاهی شرتش بین اون پاهای سفیدش قشنگ به چشم میخورد دو سه دقیقه اول به حرفای معمولی گذشت. زری هم برامون میوه آورد ساعت 6:20 بود كه به پروانه گفتم اگر مایلی بریم سر وقت درس و كلاس. با شیطنت گفت من كه یه هفته است منظرم بعد هم بلند شد گفت با اجازه مامان جونم ما بریم به درسامون برسیم مریم خانم هم با یه لحنی گفت برید خوش باشین بعد رو كرد به من گفت راستی سعید جون میخوام ببینم میشه به من هم كامپیوتر یاد بدی آخه الان دیگه عصر كامپیوتره پروانه هم خیلی از درس دادنت تعریف كرده بعد با خنده گفت مخصوصا جلسه گذشته كه انگار تو امتحانش خیلی موثر بوده. فهمیدم چه خبره داشتم آب میشدم از خجالت نمیدونستم چی بگم كه پروانه پرید وسط حرف و گفت چرا كه نه مامان جون بیا اصلا از امروز سه تایی ادامه بدیم من هم از درسهای گذشته بهت یاد میدم نظرت چیه سعید؟ بدون اینكه من چیزی بگم پروانه دست مامنش رو گرفت و گفت بلند شو بریم تو اتاق من كه وقت كمه بعد هم هر دو خندون راه افتادن من هم پشت سرشون رفتم بالا و رسیدیم تو اتاق پروانه من نشستم پشت كامپیوتر كه مریم خانم گفت من الان بر می گردم بعد از توی پله ها با صدای بلند گفت زری برو از داروخانه داروهای من رو بگیر و بعد برگشت پروانه با خنده گفت مامان نخود سیاهات تموم شده بعد دوباره هر دو زدن زیر خنده سه تا صندلی بود من وسط نشسته بودم یه سمتم پروانه بود و یه سمت دیگه مریم خانم اول یه كم از درسهای قبلی برای پروانه توضیح دادم كه دیدم كم كم دست پروانه اومد روی رون من مریم خانم هم دستش پشت صندلی من بود خیلی آروم شروع كرد به مالیدن كمرم بی اختیار كیرم راست شده بود و دیگه نمیفهمیدم چی دارم میگم زیر چشمی یه نگاه بهشون كردم بعد رو به پروانه گفتم متوجه شدی چی گفتم مریم خانم گفت من كه خیلی خوب دارم میفهمم بعد فشار دستش رو روی كمرم بیشتر كرد پروانه با خنده گفت میخوای از مامانم یه آزمون بگیری رو كردم به مریم خانم از اینكه بخوام چشم تو چشمش بشم خجالت میكشیدم گفتم شما یه فولدر درست كن براش یه اسم بذار بعد از روش یه شورت كات بساز مریم خانم خیلی راحت یه فولدر درست كرد اسمش رو گذاشت Sex Gorup بعد پروانه با خنده گفت پس چرا شرتت رو كات نكردی مریم خانم با ناز گفت اون دیگه كار من نیست این كار رو باید یه نفر دیگه انجام بده. پروانه گفت زود باش سعید یادش بده استعدادش خوبه زود یاد میگیره. من كه انگار قفل كرده بودم نمیدونستم باید چیكار كنم پروانه خودش رو به من چسبوند و با فشار من رو به مریم خانم چسبوند بعد خم شد روی پای مامانش و دستش رو كرد زیر دامن مامانش با چند تا تكون شرت مامانش رو درآورد گفت بیا اینم از كات كردن شرتش. بعد شرت مامانش رو پرت كرد گوشه اتاق و خودش رو كشید كنار اینكار باعث شده بود دامن مریم خانم تا وسطهای رونش بالا بره با اون سن و سالش پر و پاچه تمیزی داشت یه كم پاهاش رو از هم باز كرده بود. پروانه دستم رو گرفت گذاشت روی رون مامانش و سمت كسش هل داد گفت ببین عملیات كات كردن رو خوب انجام دادم. انگار دستم سر خورد رفت بالا و رسید به یه كوره آتش كه ازش گرما میبارید تا دستم رسید به كسش مریم خانم یه آهی كشید و سرش رو بالا داد و چشماش رو بست برگشتم به پروانه نگاه كردم با علامت سر بهم گفت بمالش منم آروم شروع كردم به مالیدن كس مریم خانم. پروانه از جاش بلند شد من رو جای خودش كشوند و رفت كنار مریم خانم نشست و یه كم هم اون رو هل داد سمت من تا برای خودش جا باز كنه نشست و دستش رو از بالای لباسش كرد تو و آروم شروع كرده به مالیدن پستونای مامانش و بعد آروم لباشون رو گذاشتن روی هم و شروع كردن از هم لب گرفتن چند دقیقه تو این حالت گذشت دست مریم خانم آروم روی كیرم قرار گرفت و از روی شلوار شروع به مالیدن كرد یه كم كه گذشت مریم خانم با چشمای خمار برگشت یه نگاهی به من كرد و یه لبخند زد و لبامون چسبید به هم و شروع كردیم به لب گرفتن واقعا لبهای خوش فرم و خوشمزه ای داشت زبونش رو فشار داد تو دهنم من هم زبونم رو فرستادم تو دهنش و شروع به خوردن لب و زبون هم كرده بودیم صحنه جالبی بود دست من لای كس مریم خانم بود دست مریم خانم روی كیر من بود پروانه هم یه دستش به پستونای مامانش بود با یه دست دیگه هم مشغول مالیدن كس خودش از روی شلوار بود و فقط صدای ناله و آه و آه بود كه توی اتاق بود پروانه بلند شد تاپ خودش رو درآورد كرست نداشت برای همین پستوناش آزاد شد و بعد هم شلوار و شرتش رو درآورد پرت كرد گوشه اتاق اومد سمت من تیشرتم رو از تنم درآورد بعد سرم رو به سمت خودش چرخوند با دستم مشغول مالیدن كس داغ مریم خانم بودم كه حسابی هم آب انداخته بود با دهنم هم مشغول خوردن پستونای شیرین و آبدار پروانه جونم بودم. مریم خانم تو همون حالت نشسته مشغول باز كردن زیپ و دكمه شلوارم بود خودم هم با یه دست كمكش كردم بعد خودم رو كمی بالا دادم تا مریم خانم شلوار و شرتم رو پائین بكشه مریم خانم یه كم خودش رو عقب داد بعد خم شد روی پام و كیرم رو بیرون كشید با یه واییییییییییییییییییییییییییییییی قشنگ كرد تو دهنش و با ملچ و مولوچ شروع به ساك زدن كرد منم كه به اوج شهوت رسیده بودم یه كم سرم رو خم كرده بودم و مشغول خوردن كس خوشگل پروانه بودم. نمیدونید آدم تو این موقعیتها چه حالی میكنه مریم خانم چنان ساك میزد برام كه حس كردم داره آبم میاد سرش رو بلند كرد تمام دور دهنش خیس بود لبامون رو رو هم گذاشتیم بعد بهش گفتم نمیخوام آبم زود بیاد با خنده بلند شد از اتاق رفت بیرون بعد با یه اسپری برگشت بازم نشست كنارم گفت الان یه كاری میكنم كه آبت حالا حالاها نیاد بعد حسابی به كیرم اسپری زد پروانه خودش رو به پشت مامانش رسوند زیپ پشت لباس مامانش رو تا روی كونش پائین داد مریم خانم با یه تكون بالا تنه لباسش رو درآورد با یه كرست مشكی كه زیبایی و سفیدی بدنش رو دو چندان كرده بود جلوم نشسته بود و آرروم مشغول مالیدن كیرم بود با لباش و زبونش مشغول بازی بود گاهی هم یه نالهی میكرد و كه دلم میخواست زود بپرم روش و كیرم رو تا دسته بكنم تو كسش پروانه كرست مامانش رو هم باز كرد از پشت سر پستونای مامانش رو تو دستاش گرفته بود میمالید و اونم ناله میكرد یه كاری میكرد كه به پستونای مریم خانم رو قشنگ ببینم منم با دیدین این صحنه ها سرم رو خم كردم و پستون مریم خانم رو به دهن گرفتم پستوناش دست كمی از پروانه نداشت سفت و شیرین بود فقط نوكش از نوك پستونای پروانه پررنگ تر بود یكی از پستونای مریم خانم تو دستم بود یكشون تو دهنم پروانه و مریم خانم هم مشغول خوردن گوش و گردن هم بودن كم كم سرم رو پائین تر بردم و یه كم روی شكم مریم خانم رو زبون زدم بعد نشستم روی زمین و جلوی پای مریم خانم. خودش فهمید میخوام چیكار كنم با لبخند پاهاش رو از هم باز كرد دامنش رو بالا دادم وای چی دیدم با اون سن و سالش عجب كس تمیزی داشت سفید سفید با لبه های به هم چسبیده فقط وسط معلوم بود حسابی خیس شده چون مثل شبنم از پائین خط كسش یه خط باریك آب بیرون زده بود یكی از پاهاش رو بلند كردم گذاشتم روی شونه ام و سرم رو بردم از نزدیكای كسش شروع به خوردن رونش كردم و آروم آروم زبونم رو به كسش رسوندم تا زبونم به كسش خورد یه واییییییییییییییییییی گفت و سرم با دستش فشار داد به كسش دیگه بالا رو نمیدیدم فقط صدای ناله مادر و دختر به گوشم میرسید لای كس مریم خانم رو باز كرده بودم و زبونم رو گذاشته بود لای كسش و انگشتم رو هم كرده بود تو سوراخ كسش میچرخوندم و با زبونم همه جای كسش رو لمس كردم چوچولش رو میكردم تو دهنم مك میزدم یا بین لبام نگه میداشتم و فشار میدادم یكی از دستام رو بردم بالا و مشغول مالیدن پستونای پروانه و مریم خانم شدم به نوبت براشون میمالیدم از پائین هم كه حسابی كس مریم خانم رو آباد كرده بودم كه یه دفعه مریم خانم اون یكی پاشم روی شونه ام گذاشت و سرم رو بین پاهاش فشار داد بعد با یه تكون شدید و یه آیییییییییییییییییییییییییییییییییییی بلند تموم صورتم رو خیس كرد چند ثانیه ای سرم رو فشار داد بعد پاهش شل شد و روی شونه ام پائین اومد بلند شدم لبخند مریم خانم حاكی از رضایتش بود با یه تشكر من رو تو آغوشش كشیدو حسابی همدیگه رو فشار دادیم بعد با یه لب جانانه ازش جدا شدم و رفتم سمت پروانه. كم كم داشت خجالتم میریخت دستم رو دور كمرش انداختم بهش گفتم خوب حالا نوبته تو بعد بردمش سمت تختش خودم خوابیدم روی تخت و اون رو كشیدم روی خودم به حالت 69 شروع كردم به خوردن كس پروانه اونم مشغول ساك زدن شد از هر جفتمون فقط صدای ناله بلند بود كه حس كردم مریم خانم كنارم نشست دستم رو دراز كردم سمتش خودش دستم رو گرفت گذاشت روی كسش منم مشغول مالیدن شدم چند دقیقه بعد مریم خانم بلند شد رفت جلوی پروانه سر پروانه رو از روی كیر من جدا كرد كیرم رو به دست گرفت یه كم مالید بعد خیلی آروم و با احتیاط با یه ملایمت خاصی كرد تو دهنش پروانه كسش رو بیشتر به دهن من فشار داد و با دستش مشغول مالیدن كس مامانش شد چون كسش به دهنم فشار میاورد منم زبونم رو كردم تو كس پروانه و چون از پائین در حال شارژ شدن بودم از بالا حسابی كس پروانه رو خوردم كه یه مرتبه پروانه كسش رو روی دهنم فشار

سكس شانسي با خواهرم داستان برمیگرد به ساله گذشته یه شب ازخواب بلند شدم برم اب بخورم رفتم اب خوردم داشتم برمیگشتم طرف اتاقم دیدم یه صدای از توی اتاقه خواهرم میاد اول فکر کردم داره درس میخونه اخه اون بیشتر شبها تا دیر وقت درس میخونه بی خیال شدم رفتم که بخوابم ولی شیطونه نزاشت رفتم دم در اتاقش گوشهامو تیز کردم ببینم چی میگی؟؟ دیدم داره میگه خیلی دوست دارم ولی میترسم؟؟؟/ من مونده بودم که چی داره میگه؟؟؟؟ رفتم گوشی تلفنو ازتوی پذیرایی برداشتم دیدم داره با یکی از دوست دختراش حرف میزنه اون بهش میگفت من فردا دارم میرم پیشش توهم بیا بریم خره از این فرصتها دیگه گیر نمیاداااااااا اونوقت هم کیر میبینی هم یه حالی میکنی؟؟؟؟ اینو که گفت خشکم زد داشتم میترکیدم میخواستم از پشته تلفن دوست خواهرمو جرررررررر بدم.هیچی نگفتم خواهرم دو دل بود نمیدونست باید چکار کنه؟؟؟گفت تا فردا فکر میکنم بد جوابتو میدم دوستشم قبول کرد بد گوشیو گذاشت نمیدونستم باید چکار کنم؟؟؟؟؟؟ پیشه خودم میگفتم چرا باید خواهرم بره به یه غریبه بده؟؟؟؟ بیا با خودم؟؟؟؟؟؟ حسابی حشری شده بودم رفتم جلواتاقش یواش درو باز کردم رفتم داخل پشتش بمن بود که یکدفعه روشو برگردوند طرفم ازجاش بلند شد گفت اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟ رفتم کنارش نشستم گفتم نه خوابم نمیومده اومدم پیش تو.بد بهش گفتم چرا تا بحالا نخوابیدی؟؟؟؟ گفت داشتم درس میخوندم تو دلم گفتم اره جونه عمه ات شهوت جلوی چشامو گرفته بود هر لحظه میخواستم خودمو نزدیکش کنم ولی میترسیدم یه بار ازم پرسید داری به چی فکر میکنی؟؟؟؟ بلند شو برو میخوام بخوابم.گفتم به همونی که تو فکر میکنی.گفت من به چیزی فکر نمیکنم؟؟؟ بهش گفتم ای شیطون یکم سرخ شد گفت منظورت چیهههههههه؟؟ گفتم من همه حرفاتونو با دوستت شنیدم.تا اینو گفتم میخواست گریه کنه.دستمو انداختم دور گردنش گفتم یک وقت خر نشی خودتو بدبخت کنیااااااااا؟؟؟؟؟ اگه مشکلی داری بخودم بگو.هیچی نگفت اروم بوسش کردم.چنتا بوس همینجوری کردم دیدم هیچی نمیگه.لبمو نزدیک کردم یه بوس به لباش زدم مثل اینکه خوشش اومده بود یه لبخند زد منم خوشحال شدم شروع به لب گرفتن کردیم کم کم لباسامونو دراوردیم داشتم سینه های نازشو میخوردم که صداش دراومده بود کم کم رفتم پایین تا به کوووووووووسش رسیدم یه بوی شهوت انگیزی میداد خیلی حال کردم شروع بخوردن کردم به اوج شهوت رسیده بود دیدم یه صدایی کرد و اروم شد فهمیدم ارضا شده.بلندش کردم گفتم نوبته توئه کیرررررررمو به زور میخورد بدش میومد بهم گفت خیلی بزرگه چکارش کردییییییی؟؟؟؟ هیچی نگفتم شروع بخوردن کرد بعد از چند دقیقه گفتم بسه حالا من از کوووووووس که نمیتوتم بکنمت چهار دسته پا شو.اخه اون نمیدونست میخوام کوووووووونش بزارم رفتم یه کرم اوردم مالیدم به کووووووووونش وشروع کردم به مالیدن با انگشت یه کم بازش کردم بعد کیرررررررمو اروم گذاشتم دم سوراخش کیرمو فشارررررررر دادم توشششششششش.ووااایییییییییییی جااااااااااان تنگههههههههه یه جیغغغغغغغغ زد که گفتم الان همه میان با دستم دهنشو گرفتم یه چند لحظه به همون حالت موندم تا جا باز کنه بعد شروع به تلمبه زدن کردم 5دقیقه بعد ابمو اومد و توی کووووونش خالی کردم سریع لباسمو پوشید ویه لب جانانه ازش گرفتم و بهش گفتم اون دوستاشو هم خط بیاره بکنمشون خواهرم هم قبول کرد از اون روز به بعد ما با هم سکس داریم.پایان

[font#DF0101]بخاطر خواهرم نمیدونستم کجام نمیدونستم چی شده اصلا چرا من خوابم؟چرا همه جا سیاهه؟خواستم چشمامو باز کنم که احساس سوزش شدیدی توی چشم چپم کردم ولی چشم راستمو تونستم باز کنم.نه مثل اینکه فرقی نمیکرد چون باز همه جا سیاه بود پای راستمم به شدت درد میکرد سعی میکردم بفهمم کجام ولی فایده نداشت. با هر زحمتی بود نیم خیز شدم و با دردی که به تمام بدنم فشار میاورد از جام پاشدم به پام نگاه کردم خون خشک شده روش نشون میداد که پاره شده ولی نمیتونستم شلوارمو بکشم بالا که ببینم،تمام بدنم کوفته شده بود.رگه های خون خشک شده رو رو دستم میدیدم.تازه یادم اومد باید بفهمم کجام.نگاهی به اطرف کردم توی اون تاریکی تا جایی که چشم کار میکرد زمین خاکی بود ولی بیابون نبود داشتم از تشنگی هلاک میشدم ولی مگه اینجا آب پیدا میشه؟ باهر زحمتی بود چند قدم لنگان لنگان جلو رفتم ولی دیگه نمیشد جون نداشتم.یه صداهایی میشنیدم گوشامو که تیز کردم فهمیدم صدای قورباغس به سمت صدا رفتم یه جوی آب بود خواستم بخورم که وقتی نزدیک شدم دیدم همش لجنه.حالم گرفته شد همونجا دراز کشیدم و تصمیم گرفتم تا چند ساعت دیگه که هوا روشن میشه صبر کنم.بدجوری هوس سیگار کرده بودم.دو دستمو کردم تو جیبم که ببینم چی دارم ولی جز یه بسته سیگار و یه فندک هیچی نبود.نه موبایل نه پول…یه سیگار آتیش زدم و همزمان که کام میگرفتم سعی میکردم بفهمم چرا اینجام و چه بلایی سرم اومده ولی فایده ای نداشت هیچی یادم نمیومد.دوسه کام که گرفتم از فرط خستگی آروم چشام رفت رو هم و…. ********** ******** ****** تو حال خودم بودم سرمو گذاشته بودم رو میز و توی خودم مچاله شده بودم که رضا بغل دستیم با کتاب زد تو سرم.عین برق گرفته ها پریدم هوا -چه مرگته سرمو شکوندی گاو -کس مشنگ نمیبینی داره اسمارو میخونه شیش تا دیگه نوبت تو میشه باید بری کارنامتو بگیری یعنی باید بری گندی رو که زدی ببینی -مگه تو کارناممو دیدی؟ -کی من؟نه کجا بیا بگرد؟ دیدم داره شرو ور میگه به حرفاش توجه نکردم و دوباره سرمو گذاشتم رو میز که معاون با صدای مزخرفش داد زد:علی محمدی سرمو آوردم بالا دیدم برگرو گرفته روبروم از دستش گرفتمش چشمامو بستم خدا خدا میکردم که قبول شده باشم و دیپلم لعنتی رو گرفته باشم چشامو وا کردم دیدم ای واییییییییییی دیفرانسیل و هندسه تحلیلی مونده هردوتا رو 9.75گرفتم.رضا که زودتر از من نمره هامو دیده بود گفت: -چقد بهت گفتم آدامس نذار رو صندلیش گوز پلاستیکی نذار نگفتم؟ یه نگاه بهش کردم و خواستم محکم بزنم تو گوشش آخه دبیره این دوتا درس یکی بود:آقای رادمنش…رضا هم که دکترای کرم ریزی داشت آدامس و گوز پلاستیکی رو گذاشته بود زیر صندلیه این بدبخت و بهش گفته بود که کاره منه منم به خاطر رفاقت و این کس شعرا چیزی نگفتم رادمنش هم گفت به مدیر چیزی نمیگم ولی هر نمره ای بگیری یه کاری میکنم مردود بشی. دستمو بلند کردم که بزنم تو گوش رضا که دوباره گفت:نه نه نزنی جون علی میرم باهاش حرف میزنم میگم کار خودم بوده -کس کش حالا من با دوتا افتاده برم خونه چی بگم؟ -خب بگو کارنامه ها رو پس فردا میدن.الان برو اعتراض بزن پس فردا جوابش میاد منم میرم با رادمنش کونی حرف میزنم -بخدا قبول نشم پارت کردم رضا -باشه بابای چه غلطی کردیم زنگ مدرسه خورد و من پاشدم و با اعصاب داغون رفتم خونه مامان که طبق معمول مدرسه بود و داشت به بچه دبستانیا درس میداد و بابا هم که داشت سگ دو میزد دنبال دو گرم هروءین که بندازه بالا و به قول خودش غم عالم از یادش بره.یادش بره که چه کرد با خونوادش و چجور بهترین دوستش سرش کلاه گذاشت و دارو ندارشو تو شرکت بالا کشید و فلنگو بست لاس وگاس.ستاره خواهرم هم که 5سال ازم بزرگتر بود و اونم طبق معمول دانشگاه بود که کنار درسش توی کتابخونه اونجا کار میکرد.سریع رفتم تو آشپزخونه،یه سرک کشیدم دیدم به به ناهار قرمه سبزیه یکم ناخنک زدم و رفتم رو تختم ولو شدم از خستگی و استرسی که داشتم سریع چشام رفت روهم. نمیدونستم چقد خواب بودم ولی کم کم داشتم تکون میخوردم که بیدار شم سرمو از زیر پتو آوردم بیرون دیدم که در اتاق باز شد ستاره بود که با حوله تنش از حموم اومد.آخه دوتامون توی یه اتاق بودیم.خواستم بترسونمش واسه همین خودمو به خواب زدم و چشامو بستم ستاره اومد تو و درو بست هنوز مامانو بابا نیومده بودن.یکی از چشمامو یه ذره باز کردم که دیدم ستاره داره حولشو باز میکنه.قلبم داشت تند تند میزد و توی یه ثانیه ضربانش یه هزار رسید ستاره حولشو باز کرد و کاملا لخت شد ولی من نیم رخشو میدیدم و اون فکر میکرد خوابم.دهنم خشک شد و طوری میلرزیدم که انگار تشنج گرفتم.خواستم چشمامو ببندم ولی نمیشد قفل کرده بودم.بدن سبزه مایل به سفید و اون برجستگی ها و زیبایی های بدن ستاره هوش از سرم برده بود.یکم دیگه خودشو خشک کرد و اینبار کامل به طرف من چرخید و من تونستم درست ببینمش دیگه قلبم طوری میتپید که اگه چیزی میذاشتم روش بالا پایین میپرید.شرت و سوتینشو بست و لباساشو پوشید و از اتاق رفت بیرون ولی من هنگ کرده بودم و عرق سرد تمام بدنمو گرفته بود.حال خودمو نمیفهمیدم.توی یه لحظه هزار تا فکر به سرم زد و به خودم تف و لعنت فرستادم.نمیخواستم زود بیدارشم که بفهمه چون سرو وضعم تابلو بود رنگ سفید بدنم و عرقی که همه جامو گرفته بود گویای همه چیز بود. با هر کوفتی بود نیم ساعت دیگه سرجام غلت زدم و تو این نیم ساعت کیرم راست مونده بود و ستاره هم تو اتاق نیومده بود .بیدار شدم وحولمو برداشتم و خواستم برم حموم که دیدم ستاره نشسته داره تلویزیون میبینه و میوه میخوره نمیتونستم نگاش کنم سرمو انداختم پایین و گفتم: -سلام -علیک ستاره کاملا محو سریال مورد علاقش شده بود منم بی توجه رفتم حموم.زیر دوش بودم که دیدم این کیر لامصب نمیخوابه یه دونه محکم کوبیدم بهش که خودم از درد بلند گفتم آخخخخخخ.صدام فکرکنم تو کل خونه پیچید ولی ستاره چیزی نگفت.یواش یواش داشت میخوابید.آروم زیر لب زمزمه کردم:آخه کثافت الاغ کونی آدم واسه خواهر خودش راست میکنه؟آخه این رسمشه؟چطور به خودت اجازه میدی همچین فکرایی بکنی؟گریم گرفته بود و اشکهام زیر دوش گم میشدن.آخه چرا ستاره وقتی میدونست من تو اتاقم ممکنه بیدار شم اومد و لباس پوشید؟آخه چرا؟داشتم به مرز جنون میرسیدم میخواستم خودمو قانع کنم که هیچ اتفاقی نیوفتاده و باید عادی رفتار کنم ولی یه لحظه هم بدن لخت ستاره از جلو چشمام کنار نمیرفت.منو ستاره صمیمی ترین دوستای همدیگه بودیم و شوخی زیاد میکردیم حتی بعضی وقتا اون از پشتم نیشگون میگرفت و من شکمشو.ولی فکر دید زدن ستاره و یا حتی سکس با اون منو روانی میکرد به هیچ وجه نمیخواستم این اتفاق بیوفته حتی اگه تیکه تیکم کنن -علی علی صدای ستاره بود که منو صدا میزد و منو به رعشه مینداخت با ترس و لرز گفتم:بله؟ -موبایلت داره زنگ میخوره رضاس -جواب بده بگو الان میام -باشه داداشی سریع دوش گرفتمو ریشمو زدم که برم مغازه از حموم که اومدم و چهره ی معصوم ستاره دوباره به چشمم خورد تصمیم گرفتم که فکرکنم هیچ اتفاقی نیوفتاده.لباسامو پوشیدم و رفتم سرکار.منو رضا باهم شریک بودیم یعنی بابای خرپولش براش یه بوتیک لباس گذاشته بود منم کار میکردم اونجا و هرماه 40درصد فروشو بهم میداد.واقعا عالی بود بهتر ازین کار گیرم نمیومد تازه دوماه بود که اینکارو گذاشته بودیم حسابی هم فروش میکردیم.یه جورایی منو همه کاره خودش میدونست آخه خیلی دستوپا چلفتی بود هرغلطی میکرد من پشتش بودم.تا رسیدم گفت -سلام آقا علی خوبی خانوم بچه ها خوبن؟نیم ساعت دیر کردی تا دوماه حقوقتو نمیدم اصلا حوصله چرتوپرتای رضا رو نداشتم فکرم یه حظه از ستاره دور نمیشد و هرثانیه هزار بار به خودم تف و لعنت میفرستادم. -سلام و درد بی درمون بذار بیام بعد کس شگفتنتو شروع کن.کارنامم چی شد؟ -کارنامه چیه؟ -کارنامه کیر باباته که میکنمش تو دهنت -یعنی منو بابام گی میشیم؟ای جون فیفتی فیفتی میزنم باهاش ولی باید بصبریم تا از حج برگردن حاج آقا همجنسباز -ای دهن سرویس بسه دیگه حالمو بهم نزن کارنامم چی شد؟ -هیچی دیگه زنگ زدم رادمنش کلی خواهش التماس کردم گفت فایده نداره فردا میرم دم خونشون میگم اگه قبولت کنه تا یه هفته میتونه بیاد ازمون جنس مجانی بخره -واقعا میکنی اینکارو؟ -آره خو پس چه غلطی بکنم؟ -ببین رضا.. -میدونم میدومم اگه قبول نشدی دهنم سرویسه -دقیقا اونروز اصلا تو حال خودم نبودم رضا هم مدام گیر میداد که چی شده و من خستگی رو بهونه میکردم.شب رفتم خونه دیدم شام خوردن و مامان از خستگی خوابیده.خیلی دلم به حالش میسوخت بخاطر آبروش و ماها از بابا جدا نشد ولی جواب سلامشم نمیداد.رفتم تو اتاق و با ستاره سلام کردم و سعی کردم لرزش صدامو مخفی کنم. -ستاره بابا کو؟ -چه میدونم کدوم گوریه هنوز نیومده خبر مرگش -ا باز که تو اینجور حرف زدی آجی؟هرچی باشه اون باباته -برو بچه همینم مونده تو منو نصیحت کنی.میخوام صدسال سیاه نباشه.ماسه تا کار کنیم که اون خرج عملش در بیاد ستاره باز مثل همیشه زود گریش گرفت و پاشد اومد تو بغل من.همیشه اینکارو میکرد هروقت ناراحت بود سریع میومد تو بغلم و من موهاشو نوازش میکردم تا آروم بشه ولی اینبار به محض تماس بدنش با من کیر لامصبم بلند شد.یکم دلداریش دادم و زود از خودم جداش کردم متوجه تغییر رفتار من شده بود و گفت چیزی شده داداشی؟ -نه فقط خیلی خستم شب بخیر گفتیم و چراغو خاموش کردیم.ولی مگه من خوابم میگرفت با این افکار بیمار؟دیگه تحملشو نداشتم.باید یه حرکتی میکردم به رضا اس دادم: -داشی یه کار بخوام میتونی واسم بکنی؟ یکم بعد جواب داد: -کیو باید بکنم؟ -ننتو.جدی باش دیگه -باشه حالا بگو چه کاری؟ -فاطیما یه ربع بعد جواب داد: اصلا فکرشم نکن روانی میخوای دستی دستی خودتو به کشتن بدی؟کست خله آخه؟ -تو به اونش چیکار داری؟فردا اومدم بوتیک باشه.بای اینو نوشتم و گوشی رو گذاشتم رو سایلنت و با هزارتا فکرو خیال که فردا چه غلطی میخوام بکنم خوابیدم ادامه دارد…

سکس باور نکردنی و داغ من با مادرزنم[font#DF0101][/font][b][/b]من 29 سالمه واین ماجرا رو که میخوام تعریف کنم عین واقعیت هست و در واقع یکی از پیش امدهای بسیار مهم در زندگی من هست . باید بگم که حدود 6 ماه میشد که با دختری ازدواج کرده بودم که بسیار دختر خوب و نجیبی هم هست و پدرش که اعتیاد هم داره وراننده بیابون هم هست و یک خواهر هم داره به نام مریم که 9 سالشه و 2 برادر هم داره که هردوشون در بندر عباس کار میکنندو مادر زنم پروانه جون که 48 سالشه که اصلا بهش نمیاد هیکل توپر و میانه اندامی داره قدش متوسط با پوشش چادر و اصلا در بیرون از خونه بسیار سنگین راه میره . باید بگم پروانه جون حتی جلوی من که دامادش هستم خودش رو میپوشوند و یک نخ موهاش رو نمیذاشت ببینم و همین مسئله باعث شده بود رومون توروی هم زیاد باز نباشه اما همیشه متوجه میشدم بانگاهاش منو بد جور دنبال میکنه یا به قولی میخوره و حتی چندین بار که چشمم به چشماش می افتا د احساس میکردم چشمکی میفرسته ویک بار هم تانگاهش کردم لباش رو غنچه کرد ولی من هر بار خودم رو میزدم به اون راه وبا خودم میگفتم که حتما اشتباه میکنم و منظوری هم نداره تا اینکه یک روز که زنم رو رسونده بودم یکی از شهرستانهای نزدیک برای دانشگاه رفتن و پدر زنم رفته بود یک سفر کاری همراه دختر کوچکترش با ماشین تریلی خودش و هردو برادر زنم هم که گفتم بندر عباس کار میکردند . تلفن مغازه من زنگ خورد گوشی رو برداشتم دئیدم مادر زن خوش کسم پروانه هست و بعد از احوالپرسی گفت که تو امشب تاچند شب دیگه که زنت از شهرستان(دانشگاه ازاد) بر گرده تنهایی و منم که وضعیتم شبیه خودت هست و تنهام پس امشب شام درست میکنم بیا خونه پیش من . و منم که ناچار بودم قبول کنم کلی ناراحت شدم وحالم گرفته شد چون همونطور که گفتم پیش من که دامادش هم بودم رو میگرفت و چادرش رو از سرش نمی انداخت و بنابر این من معذب بودم که برم وشب اونجا بخوام بمونم. ولی چاره ای نبود چون دستور مادر زن عزیزم بود .بعد از تعطیل کردن مغازه راه افتادم وقتی در زدم با کمال تعجب دیدم این بار مادر زنم با لباس معمولی خونه و بدون پوشاندن موهاش و چادر به سر کردن در رو بروی من باز کرد داخل که شدم وروی مبل که نشستم چشمم به یک شبکه ماهواره ای افتاد که فیلم های سکس نشون میداد باور کنید اصلا یک لحظه فکر کردم اشتباه امدم نمیتونستم باور کنم مادر زنم داشته تنهایی فیلم سوپر نگاه میکرده خلاصه شام که خوردیم من شبکه ماهواره رو عوض نکردم ودیدم پروانه جون امد نشست نزدیک من و مشغول تماشا کردن شد از طرفی خجالت میکشیدم و هر بار نگاهم به صورت مادر زنم می افتاد یک چشمک ویا یک لب غنچه ای میفرستاد و از طرفی هم حسابی شق درد گرفته بودم و حسابی شوکه بودم. واقعا نمیدونستم چکار کنم دیگه مطمئن بودم که پروانه جون حسابی کسش میخاره و دنبال فرصت بوده که با من سکس داشته باشه. اصلا دلم نمی خواست مادر زن خودم رو بگام ولی اون مثل این بود که خیلی وقت بوده توی نخ من هست .بهترین راه این دیدم که خستگیمو بهانه کنم برم بخوابم . وقتی بهش گفتم باید برم بخوابم گفت باشه رختخوابت رو توی اون اطاق انداختم برو منم الان میام . داخل اتاق که رفتم دیدم رختخواب دو نفره پهن کرده با خودم گفتم هر چه بادا باد. کیرم حسابی بلند شده بود چراغ رو خاموش کردم رفتم داخل رختخواب ولی چند دقیقه بعدش چراغ دوباره روشن شد پروانه عزیزم رو دیدم کگه داخل اتاق شد با ارایش غلیظ که واقعا زیباش کرده بود زلف موهاش رو هم باز کرده بود و موهای بلندش پریشون وار ریخته بود روی شونه هاش وغیر از سوتین مشکی وشرت زرد رنگ هیچی به تنش نبود و تمام لباسهاش رو کنده بود.روِژ لب سرخی که به لباش زده بود مثل این بود که لباش خونی شده باشه عطر خوش بویی بخودش زده بود که به سرعت فضای اتاق رو پر کرد طوری ارایش کرده بود که شده بود مثل یک دختر 14 ساله و با وجودی که تا حالا چهار تا زایمان کرده بود و همه هم بصورت طبیعی ولی بدنش اصلا نشون نمیداد بازم با وجودی که چهارتا بچه اش رو خودش شیرداده بود اما حسابی سینه هاش ور قلمبیده بود انگار دست هیچ مردی بهش نخورده بود در یک لحظه توی ذهنم گذشت چه تیکه ای بوده و این مدت همه اش خودش رو از دید من میپوشونده وای کاش به جای دخترش این زنم بود . بی اختیار دستام رو باز کردم پروانه جونم خودش رو انداخت توی اغوشمو روی سینه من قرار گرفت و وحشیانه شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه رو که بشدت فشار میدادیم توی بقل هم کیرم که داشت منفجر میشد لای پاهاش قرار گرفت و همینطور غلطی زدیم و من بر گشتم روی پروانه برای چند لحظه ای لبهامون از هم جداشدن دوباره که لبم رو گذاشتم روی لبش زبونش رو تا ته کرد داخل دهنم وای که واقعا احساس میکردم یک حوری بهشتی توی اغوشمه ودارم با هاش سکس میکنم زبونش رو میخوردم ودندون میگرفتم وبعدا زبون خودم رو داخل دهنش کردم اونم فقط میخواست زبونم رو از جاش بکنه یکی از دستامو گذاشته بودم روی سینه اش و می مالیدمش اونم حشری تر میشد لبام رو جدا کردم تمام صورت و گردن و بلعد هم هر دو سینه هاش رو حسابی خوردم مادرزنم پروانه خشکله اه ناله میکرد چند بازی هم همیمطور که زیر دست و پای من بود بلند شد ازم لب جانانه گرفت و گردنم و بازو هام رو دندون میگرفت وای وای وای وای وای وای که این مادر زنم چه تیکه ای هست و من نمیدونستم وقتی جیغ میزد و اه ناله میکرد شهوتم ده برابر میشد.کم کم هم من وهم مادرزنم پروانه خشکله طاقتمون داشت تمام میشد همینطور که روی پروانه خوابیده بودم بلند شدم نشستم پایین پاهاش واقعا که چه رانهای سفید و خوش فرمی داشت شروع کردم رونهاش رو زبون زدن و لیسیدن و چند تا دندون خوشمزه هم به رونهاش گرفتم و حسابی بوسیدمشون بعد پاهاش رو از هم باز کردم کیرم رو گذاشتم در کوسش ونگه داشتم مادر زنم پروانه جون همینطوری داشت قربون صدقه من میرفت و منم قربون صدفه کو سش و خودش میرفتم که یکدفعه همینطور که کیرم اول کو سش بود امدم روی سینه اش هردو دستم رو کردم زیر کتفهاش و با گرفتن یک لب داغ از مادر زن باسرعت فشار دادم داخل کوسش یکدفه جیغی کشید و خودش رو بالاکشید با دو تا دستام که گذاشته بودم زیر کتفش نذاشتم خودش رو بالا بکشه و اولش اروم اروم و بعد هم تند تند شروع به تلمبه زدن کردم و همینطوری لبای همدیگه رو هم میخوردیم کم کم همیطور که پروانه خانم مادر زن خشکلم رو میکردم احساس کردم زیر دست و پاهام بیحال شد فهمیدم ارضا شده منم یه کم سر عت تلمبه زدنم رو بیشترکردم و یک آهی بلند از عمق تمام وجودم کشیدم و تمام آبم رو خالی کردم داخل کوس مادر زن وهمونجا افتادم روی سینه هاش یواش یواش به ارامی همدیگه رو ماچ و بوس میکردیم و بهترین نوازش رو انجام دادیم. هیچ وقت فکرش نمیکردم مادر زن خودم رو بگام اونم مادر زنی که همیشه جلوی من جا نماز آب میکشید و خودش رو میپوشوند و اصلا فکرش نمیکردم همچین تیکه ای باشه .نیم ساعتی که گذشت دوباره هوس کردم بازم بکنمش این دفعه نوبت کونش بود ازش خواستم که بر گرده پروانه عزیزم هم برگشت خوابیدم روی کمرش کیرم رو گذاشتم روی کونش وای چه کونی سفید مرمری مثل ژله نرم بودکمرش وپشت گردنش رو حسابی لیسیدم و خوردم خود مادر زنم یک قوطی وازلین بهم داد منم مشتم به کیرم حساب چربش کردم با دست لای کونش رو باز کردم کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش فشار دادم داخل بازم جیغ زد ولی چند بار تو وبیرون که کردم اروم گرفت منم شروع کردم محکم تلمبه زدن یکدفعه ابم بافشار ریخت داخل کونش اهی بلند کشیدم و همونجا روی کونش خوابیدم بعد هم تا صبح توی بغلم در حالی که من چسبیده بودم به کمرش خوابیدیم حدود ساعت 9 صبح از خواب بیدار شدیم دست و صورتمون رو شستیم صبحانه مفصلی خوردیم با هم رفتیم حمام داخل خمام کلی عشق بازی کردیم ازش پرسیدم چرا از من رو میگرفتی ولی دیروز تا تنها شدیم خودت اومدی با هام سکس کردی . گفت از روز اول که اومدی خواستگاری دخترم خودم حسابی عاشقت شدم دلم میخواست مال خودم بودی و تصمیم گرفتم هر طوریه باهات رابطه سکسی داشته باشم وبرای این که کسی بویی نبره جلوی بقیه خودم رو از تو میپوشوندم همونجا متوجه شدم پدرزنم به خاطر شغلش که راننده بیابون هست و همچنین گرفتار اعتیاده به پروانه جون رسیدگی نمی کنه. توی حمام هم یکبار دیگه کردمش و پروانه جون مادر زن حشری من حسابی هم برام ساک زد از همون موقع بع بعد من ومادر زنم رابطه سکسیمون رو حفظ کردیم و هر روز که میگذره با ذوق و شوق بیشتری سکس میکنیم. این بود ماجرای واقعی سکس داغ من با مادرزن خشکل خوش هیکلم پروانه جون که با دنیا عوضش نمیکنم واحساس میکنم اون زن منه.

مادرزن نرم من پدرام 27 ساله 2 ساله که ازدواج کردم میخوام داستان سکس با مادر زنم رو براتون بگم اینم که پدر زنم تو تصادف فوت شده بعضی شبا که میرفتیم خونه مادر زنم همونجا می خوابیدیم و اکثرا پاهای مادرزنمو مالش میدادم تا خوابش ببره چون کمی ورم پا داره یکی از شبا که زنم هم کنارمون خوابیده بود بعد از اینکه مالشش دادم گفت پشتم هم بمال منم از رو لباس شروع کردم به مالیدن و بهم پشت کرده بود و زیر پتو بودیم بهش گفتم لباست مزاحمه گفت دستتو ببر زیر منم بردم پوستش اینقدر صاف بود که بعد ده ثانیه کاملا راست کرده بودم کفت دیگه بسه منم همونجوری بغلش کردم و کیرمو تو پاهام بردم و بهش چسبیدم که مثلا بخوابم! آقا از بس به شدت راست بود که دراومد و به کونش چسبید وای چه لذتی داشت اونم دیگه فهمیده بود منم کم کم دیگه داشتم کیرمو رو کونش می کشیدم دیگه طاقت نیاوردم و کیرمو درآوردم و رو کمرش لختش کشیدم که بدونه درش آوردم خیلی می ترسیدم ولی دلو زدم به دریا و شلوار راحتیشو کشیدم پایین قشنگ معلوم بود داشت حال میکرد چون دو سال بود سکس نداشت منم کیرمو با آب دهن خیس کردم و فشار میدادم که بره تو وای وقتی رفت تو داشتم ارضا میشدم تنگ نرم نرمترین کس دنیا و خیلی داغ فقط ده بار تونستم عقب جلو کنم بیرون کشیدم و آبمو ریختم تو شلوار خوابم که جایی کثیف نشه واقعا سکس بی نظیری بود فردا صبح اصلا روم نمیشد تو چشاش نگا کنم ولی چند بار دیگه با هم سکس داشتیم و الانم داریم.

داستان سکس من و خواهر زنم نداسلام ،اسم من آرمانه26سالمه،2ساله ازدواج کردم،2تا خواهر زن دارم که یکیشون اسمش ندا 28ساله و اون یکی میترا 32ساله،هر دوتاشون ازدواج کردن،میترا 2 تا بچه داره ولی ندا بچه نداره،خانم خودمم بچه آخریه و 24 سالشه..از همون اول که ندا رو دیدم تو کفش بودم،یه دختر با قد 170،وزن 72،سینه 80 و کون برجسته،عاشق اندام توپل و گوشتیشم،خیلی خوب جا افتاده…ندا از اول با من راحت بود،ولی فکر اینکه یه روز بتونم بکنمش یه رویا بود واسم.اکثر اوقات یه دامن تا روی زانو می پوشه با یه تاپ که آستینای کوتاهی داره و چاک سینه های گنده و توپولش معلومه،کونشم که دیگه کیرمو سیخ میکنه،خیلی گوشتیه،اما اندامش عالیه مخصوصا وقتی این مانتو نخی و ساپورت میپوشه که دیگه همه تو خیابون نگاش میکنن..شوهر ندا کارش تو جنوبه 2 هفته اینجاست و 2هفته جنوب(منظور از اینجا اصفهان بود)..واسه همین زیاد به خونه ما رفت واومد داره،یه روز که خانومم تودانشگاه بود منم از سر کار زود اومده بودم خونه ندا بهم زنگ زد گفت میخواد بره بیرون واسه خرید کادو واسه تولد میترا،گفت اگه شما هم میخواین چیزی بخرین بیاین با هم بریم،بهش گفتم سارا(خانومم)خونه نیست،گفت زنگ بزن ببین کی میاد،به سارا زنگ زدم کی میایی؟گفت تا 7عصر کلاس دارمو مجبورم بمونم،موضوع رو بهش گفت ،گفت خودت با ندا برو یه چیزی بخر وبیا…به ندا زنگ زدم اونم قبول کرد و قرار گذاشتیم،از اینکه باهاش میخوام تنها برم بیرون لذت می بردم،رفتم دم خونشون زنگشونو زدم،اومد بیرون…کفم برید،وای ندا با یه مانتو قهوه ای چسبون بلند با 2تا چاک بغلش ،یه ساپورت،یه روسری قهوه ای روشن..کیرم همونجا سیخ شد و دعا گو شدم به درگاه خدا به خاطر این تیکه که بهم عطا کرده بود.سوارش کردم با هم رفتیم سمت پاساژکوثر..ماشینو گذاشتم تو پارکینگ،همین که میخواستیمم بریم تو پاساژ دیدم همه دارن زیر چشمی دیدش می زنن،از اینم که فکر میکردن من شوهرشم لذت میبردم،همه پسرا و مردا چشمشون رو کونش بود،تو دلم گفتم دید بزنین ،کون لق صاحبش،پاساژ یه کم شلوغ بود منم از هر فرصتی برای مالوندن بهش استفاده میکردم،دستمو میذاشتم پشتش هدایتش می کردم،دستشو لمس می کردم،دیگه دلو زدم به دریا تو شلوغیا آروم دستمو از پشت مالیدم با کونش،دیدم نفهمید،بازم مالیدم،چیزی نگفت،داشتیم میرفتیم یه هو جلو یه مغازه وایساد منم همینطور که دستم آروم پشتش بود یه هو رفت تو چاک کونش،یه هو برگشت گفت نگام کرد،جفت کردم اما هیچی نگفت،منم نفهمیدم نگاهش اعتراضه،موافقته یا چیه…رفتیم تو مغازه ،پسره تو مغازه مخ ندارو گرفت به حرف و قشنگ لاسید باهاش،بعد یه چیزی خریدیم و اومدیم بیرون،هوا تاریک شده بود دیگه و منم نارحت از اینکه الان ندا میره و منم دوباره توکف سینه ها و کونش میمونم.. تو همین فکرا بودم که سارا زنگ زد و گفت من دارم میرم خونه مامانمینا،شما هم بیاین اونجا،منم گفتم هنوز نخریدیم و بعد خریئ میایم،که با اعتراض ندا مواجه شدم که چرا گفتم نخریدیم،منم گفتم هوس قهوه کردم و بریم یه کف شاپ و یه قهوه بخوریم و بعد بریم،یه خنده شیطنت آمیزی کرد و گفت از این کارا هم بلدی و نمیدونستیم؟گفتم بله خانوم حالا کارای بیشتریم بلدیم که یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت و رفتیم،پیاده رفتیم آخه جاپارک پیدا نمیشد،تو راه هم چند با خودمو مالیدم به سینه هاشو کونش،تا رسیدیم نشستیمو سفارش دادیم،از همه دری حرف میزدیم که یه هو سفره دلش باز شد که من آخرین باری که با مهدی اومدم کافی شاپو یادم نمیاد،یه ذره باهاش حرف زدم دیدم دلش پره،ازش پرسیدم مهدی به این جور لباس پوشیدنت گیر نمیده،یه اخمی کردو گفت مگه چشه؟گفتم هیچی،اصرار کرد که چشه مگه؟پیله کرد منم دلوزدم به دریا و گفتم آخه تحریک کننده است واسه مردا،یه لحظه کپ کرد از اینکه این حرفو من زدم اما خودشو جمع کرد و گفت مگه تو تحریک شدی؟بعد من جفت کردمو گفتم نه،اما همه مردا نگات میکردن،گفت کجامو نگا میکردن،حالا دیگه زرد کردم،گفتم هیجاتو اصلا ول کن،قهوه رو داشیتم میخوردیم که گفت مهدی اصلا مهم نیس که من چی بپوشم و چه جوری بگردم،فقط مهم کارو پوله واسش،هیچی کم نمیذاره واسم،اما خودشو ندارم،همیشه تنهامو از این جور چیزا،دلم سوخت واسش و دلداریش دادم که بابا ما که نمردیم،ماها هستیم،گفت آره خوبه شما هستین،بعد به خودش اومدو دید همه چیو واسم تعریف کرده،ناراحت شد از دست خودش و گفت توروخدا در مورد این باهیچکس حرف نزن،منم بهش اطمینان دادم که یه دوست خوبم واسش،یه دستش جلو بود،به خودم جرات دادمو آروم دستمو گذاشتم رو دستش،تو دلم گفتم یا همه چی،یا هیچی..که دیدم یه ذره مقاومت کرد اما بعد دستشو شل کردو تو دستم جاشد،اما گفت نمیخوام به خواهرم خیانت کنم،یه لحظه فکر کردم دیدم از شوهرش چیزی نگفت منم چرت و پرت گفتم که این خیانت نیستو اینجور چیزا ،بالاخره راضی شد،بعد گفت دیگه بریم،حساب کردمو رفتیم ماشینو برداشتمو اومدیم،تو راه دستش همش تو دستم بودو ندای عزیزم هم احساس رضایت میکردو می گفت خیلی دلش باز شده و تشکر کرد،رسیدیم دم خونه مادرش،میخواست پیاده شه تا ماشینو پارک کنم،تا درو باز کرد گفتم ندا برگشت منم دلو زدم به دریاو یه بوس از گوشه لبش کردم،یه هو سرخ شدو رفت پایین،هیچی نگفت فهمیدم اونم راضیه،تا آخر شب اونجا بودیم و انگار نه انگار که بوسش کردم و این همه اتفاقی که واسه ما عجیب بود بینمون افتاده،ما برگشتیم خونه،ندا رو هم رسوندیم سر راه..یه 2 روز گذشت،تا اینکه تو شرکت بودمو ندا بهم زنگ زد،صداش گرفته بود،گفتم چته؟که دیدم داره گریه میکنه،تا اینکه گفت مهدی قرار بود امروز بیاد ولی یه کاری پیش اومده میخواد بره دبی و یه10روز دیگه میاد،گفتم حالا چرا گریه میکنی،گفت دلم گرفته و تنها کسی که میتونستم باهاش حرف بزنم تو بودی،بعد معذرت خواهی کرد و خدافظی کرد،هم دلم سوخت،هم یاد اون رونا و سینه هاوکونش که افتادم حشری شدم،از شرکت مرخصی گرفتم و رفتم سمت خونشون،به سارا هم چیزی نگفتم..رسیدم دم خونشون،زنگ آپارتمانو زدم تا دید منم تعجب کرد و گفت اینجا چیکار می کنی،گفتم باز کن میگم،رفتم بالا،درشونو باز کرده بود،رفتم تو نبود،گفتم ندا،صداش از تو اتاق اومد گفت بذار لباسامو عوض کنم بیام،منم یه لحظه شیطنتم گل کرد گفتم اومدم خودت ببینم،نه لباساتو با خنده گفت غلط کردی،اومد بیرون..وااای چی میدیدم،ندا با یه تاپ قرمز،یه شلوارک سبز و یه آرایش ملایم که کیرمو سیخ کرد،کونو سینشم که دیگه زده بود بیرون و کارو بدتر میکرد..اومد نشست و گفت واسه چی اومدی،گفتم نگرانت شدم،گفت نه خوبم،نگران نباش،یه شربت آورد گفت بخور و برو به کارت برس،گفتم کار چیه،کار که همیشه هست،یه لحظه وایسادو گفت کاش شوهر منم مثله تو فکر میکرد،کنارش نشستم،سرشو بغل کردم،خواست مقاومت کنه،اما نذاشتم دیگه در بره،گفت که نمیخواد این رابطه بینمون به جاهای دیگه کشیده شه،صورتشو گرفتم تو دستامو گفتم من دوست دارم،همینجوری داشت نگام میکرد،آروم لبامو گذاشتم رولباش،مقاومت میکرد اما نه زورش میرسید،نه اینکه دلش میخواست بکشه لباشو،فقط حیا میکرد،کیرمم سیخ شده بود،لباشو میمکیدم،دیگه ندا هم خودشوشل کردو همراهیم کرد،اول لب پایین،بعد لب بالا،دستم بردم رو سینه هاش،بزرگ بودن،حداقل از مال سارا خیلی بزرگتر بودن،عاشق همچین سینه هاییم،سینه هاشو میمالیدم،تاپشو دادم بالا سوتینشو باز کردم،سوتینش شل شد و سینه هاشو گرفتم تو دستم،سرمو بردم رو سینه هاو شروع کردم به خوردنشون،وای که چقدر ناز بودن،بزرگ و خوشمزه،تو دستام جا نمیشدن،صدای آه و ناله اش بلند شده بود،دستشو بردم رو کیرم یه آه بلند کشید وشروع کرد به مالیدنش منم داشتم سینه هاشو میخوردم،آروم دستمو بردم رو کسش،خیسه خیس بود،میمالدمش،اونم آه ناله میکردو میگفت بمال آرمان بمال،بعد کیرمو در آورد و گرفت تو دستش،کیرم داغ کرده بود،داشت میمالید،خیلی حال میداد،منم کسشو می مالیدم،اونم اخ و اوخ میکرد،شلوارکشو در آوردم،دیدم شرت نداره،تا تعجبمو دید گفت وقتی اومدی فهمیدم که دیگه باید سکس داشته باشیم،گفت از اون روز که گوشه لبمو بوسیدی حشر افتاده به جونمو هر روز خود ارضایی میکردم،میگفت قبلش هیچ حسی بهت نداشتم ولی بعد اون دیگه حشری کیرت شدم،هر دوتامون بد حشری شده بودیم،بغلش کردم بردم انداختمش رو تخت،لباساشو کلا کندم،لباسای خودمم در آوردم،وای که چه اندامی داره،سینه های نرم و بزرگ،رونای بزرگ،کون توپول که کیرم توش گم میشه،بدنش خیلی سفیدو بلوریه،من که عاشقشم،شروع کردم به خوردن لباش،ناله میکرد،میگفت یه ماهه سکس نداشته،گردنو گوششو لیس میزدم ناله هاش بلندتر شد،اومدم پایینتر سینه هاشو گرفتم تو دستمو چلوندم،دردش اومد،شرو کردم به خوردنشون،صداش داش میرفت بالا،یه 10دقیقه سینه هاشو خوردمو لیسش زدم بیام پایین،داشت میلرزید بدنش،رسیدم به کسش،گفت میخوای بخوریش،گفتم آره یه آهی گفت و افتاد،فهمیدم هیچوقت شوهرش همچین کاری نکرده واسش،سرمو گذاشتم بین رونای بزرگش و شروع کردم به خوردن کس نازش،یه طعم خاصی داشت،خیلی حال میداد،زبونمو میکردم تو کسش و میچرخوندم، ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود،می گفت بخور،بخور آرمان ماله خودته،و جیغ میزد،یه هو بدنش کلا لرزید،طوری که ترسیدم،اما ادامه دادم تا کامل ارضا شه،ارضا که شد کیرمو گذاشمتم جلو دهنش،خودش فهمید،شروع کرد به خوردن،کیرم داغ داغ شد از گرمی دهنش،با یه ولع خاصی میخوردش،بعد که یه ذره سر حال اومد یه ذره دیگه کسشو خوردمو کیرمو گذاشتم دم کسش،داشت لباشو گاز میگرفت،فشار دادم نمیرفت تو،ندا هم ناله میکرد،انگار نه انگار این کس کیر رفته تا حالا توش،با اینکه توپوله ولی کسش تنگه تنگه،فشار دادم،یه جیغی زدو کیرم رفت تو،خیلی تنگ وداغ بود،شروع کردم به عقب و جلو کردن،کیرم که جاباز کرد تلمبه زدم،هر 2تامون رو هوا بودیم،داشت ناله میکردو جیغ میزد ،میگفت تندتر عشقم،تندتر،تندترررررررررررر،اونقدر زدم تا ارضا شد،(من خودم دیر ارضا میشم،حداقل 30دقیقه طول میکشه)منم یه چندتا دیگه زدمو آبمو ریختم رو سینه هاش،اونم مالیدش رو سینه هاش،بعد توبغل هم افتادیمو خوابیدیم تا عصر که من رفتم خونه..بعد این ماجرا من یه 5-6بار دیگه با ندا سکس داشتم و هر2تامون لذت میبریم از هم……امیدوارم خوشتون اومده باشه،البته با چندنفر دیگه هم سکس داشتم غیر از ندای عزیزم که اگه نظرات خوب بود ادامه میدم…

سکس با خاله جون ناهیدسكس با خاله جون ناهيدما همیشه به خاله هامون خاله جون میگفتیم و همه بچه های فامیل هم همیشه دوست داشتن با خاله جون ناهید که از برادرها و خواهراش کوچکتر بود و سن و سالش هم کمیبه ما ها نزدیکتر بود تفریح و بازی کنند. خاله ناهید از من دو سال بزرگتربود و خیلی دلش میخواست در آینده معلم بشه و در مدرسه به بچه ها درس بده. همیشه فامیل که دور هم جمع می شدن من و اون مثل خواهر و برادر بزرگترمواظب کوچکتر ها بودیم. به خاطر آشفتگی اوضاع و احوال اون موقع و تعطیلی مکرّر مدرسه ها تقریبا هر هفته تمام اهل فامیل خونه یه نفر جمع می شدند و تمام آخر هفته اونجا لنگر میانداختند. من اون موقع چهارده سال داشتم و کنجکاوی در مورد اختلافات جنسی زن و مرد برام بسیار جالب بود ولذت بخش. یک سالی می شد که با خود ارضایی یا به گفته رایج جلق زدن آشنا شده بودم و از دیدن مجله سکسی که همکلاسیم بهم داده بود واز ترس زیر قالی اطاقم درست زیر پایه تخت قایم کرده بودم سیر نمی شدم.تا چشم اهالی خونه رو دور می دیدم گوشه قالی رو زیر پایه تخت کنار میزدم و وارد دنیای زیبا تری می شدم. زمانی هم که فرصت کشتی گرفتن با تخت و قالی رو نداشتم قوطی کرم نیوا رو برمی داشتم و به توالت پناه می بردم. اینکه تمایلات و احساساتم نسبت به افراد و اطرافیانم دستخوش تغییر و تحوّل می شدند هیچ شکی نداشتم. راستش دیگه چیزی نمونده بودکه برم با خاله ناهید جونم مشورت کنم اما چطوری می تونستم بهش بگم که موقع لباس عوض کردن از لای در دیدش میزنم و تا چشمم به سینه هاش و کوسش میافته کیرم راستمیشه و باید بعدش برم جق بزنم؟ همین کنجکاوی من باعث شده بود که کمی از او خجالت بکشم و اون هم یه شکهّایی به من کرده بود چون کمتر از سابق با هم حرف می زدیم و از چشم چرونی های من هم زیاد خوشش نمی اومد. ناهید خوشگل و خیلی لوند و سکسی بود.حقیقا از مدل های توی مجله هم سکسیتر بود. علی الخصوص که از سال گذشته تا حالا سینه هاش هم خیلی بزرگتر شده بودن و با یه حرکت از لباسش بیرون میافتادن. تابستون گذشته یه بار که توی حموم خونه ما داشت بدنش رو می شست من از روی دیوار خونه همسایه کوس و کونش رو دیدمی زدم و در رویای خودم زیر دوش سینه های ناهید رو می لیسیدم و کوسش رو می مالیدم تا حشری تر بشه و بذاره بکنمش. وقتی با تیغ صورت تراشی پدرم موهای کوسش رو داشت میزد من روی شاخه درخت همسایه راحت لم داده بودم و کیرم رومی مالیدم تا شب چهار بار دیگه به یادش جق زدم.مدرسه ها دوباره بازشده بودن و هرکس دنبال کار و زندگی خودش بود که یک روز خبردار شدیم ناهید داره برای تحصیل به خارج از کشور میره که به احتمال زیاد هم قبل از تابستون همه کارهاش ردیف می شه و از ترم جدید درلندن در یک مدرسه شبانه روزی زندگی جدیدش رو شروع میکنه. این مسافرت ناگهانی خاله جون ناهید سایه اش همیشه مثل یه علامت سوال توی خانواده باقی موند هر وقت اسمش می اومد یا جایی صحبتی از اون می شد یه نفر فوری موضوع بحث رو عوض می کرد و به حاضرین اشاره می کرد و زیر لب می گفت: هیس بچه ها میشنون. شب میهمانی خداحافظی اش هم زیاد خوشحال به نظر نمی رسید و فرصت مناسبی هم پیش نیومدکه بتونم ازش سوال کنم که چطورشد که خانواده اش این تصمیم روبراش گرفتن. ناهید فردای اون شب همراه دایی ام که خیلی وقت بود با خانم و بچه ها در لندن زندگی می کرد وبعد از سالها این همه راه اومده بود کهفقط خواهرش روهمراهی کنه با تاکسی به فرودگاه رفتند تا از کشور خارج بشن. سالها از این ماجرا گذشت و اخبار زیادی از ناهید به گوش نمی رسید به همین اندازه که همه می دونستن که ناهید بعد از تحصیل با یه مهندس ایرانی ازدواج کرده و از او دو تا بچه هم داره کافی بود که همه فامیل به خاله جون ناهید افتخار کرده و گذشته رو ترجیحا فراموش کنند.تقریبا هفده سالی می شد که همدیگر رو ندیده بودیم و در طول این مدت فقط چند بار با هم تلفنی حال و احوال کرده بودیم که تمام این چند بارهم بعد از مهاجرت خانوادگی ما به اروپا بوده و همیشه هم من خونه مادرم بودم چون اون فقط به مادرم تلفن می کنه.یک ساله که قول داده بیاد و دیدار تازه کنیم ماه گذشته که با هم تلفنی صحبت می کردیم بهش گفتم خاله جوناز ما که دیگه گذشت بیا حداقل یه سری به خواهرت بزن و قول داد که بزودی میاد و خوشحال بود و می خندید. سه چهار روز بعد خبر داد که دو هفته دیگه داره می یاد اینجا و تصمیم داره چند روزی هم بمونه. مدّت زیادی بود کهرویاهای بچگی از یادم رفته بودند و یک بار هم ازدواج و طلاق را تجربه کردهبودم ولی با همه این تفاصیل نمی دونم چرا یه جورایی دلهره داشتم و مضطرب بودم. از سر کار که برگشتم سریع آماده شدم و سر راه باعجله دسته گل بزرگی خریدم و به سمت خونه مادرم که تا اینجا هشتاد کیلومتر فاصله داره حرکت کردم. اون دو روز پیش رسیده بود و من به خاطر کارم فقط امشب و فردا رو وقت دارم که با اون باشم چون فردا شب باید برمیگشتم خونه. از در که وارد شدم روبروم منتظر ایستاده بود تا بغلم کنهزیاد فرصت نکردم که وراندازش بکنم سلام کردن همانا ماچ و بوسه و بغل کردن همان. اندامش که عوض نشده بودوقتی که سینه های سفت و بزرگش رو به بدنم چسبوند و بهش خوشامد می گفتم بی اختیارکمرش رو گرفتم و به خودم فشارش دادم. اون شب تا دیر وقت به بیهوده گویی و یاد گذشته ها کردن و تکرار خاطره ها گذشت اما چشم من هنوز توی لباس اون لای شکاف سینه هاش دنبال هوسهای تازه ای می گشت که از همیشه دورتر به نظر می رسیدند و دست نیافتنی تر شده بودند. ازهمه این چیزها که بگذریم اون سالهاست که ازدواج کرده وخوشبخته ودوتا بچه بزرگ داره بهتره من رفع زحمت کنم و برم بخوابم.وقتی از خواب بیدار شدم همه دور میز صبحانه نشسته بودند وهمزمان گل می گفتند و گل می شنفتند. من هم آماده شدم و دسته جمعی از خونه زدیم بیرون و به قصد خرید راهی مرکز شهر شدیم تمام روزبه عیادت مغازه های شهر گذشت و من به لحظه ای فکر میکردم که باید برمیگشتم به لحظه خداحافظی و بغل کردن او.یک دفعه به سرم زد که بعد از انجام دادن کارم برگردم اینجا و فردا رو هم مرخصی بگیرم که در این صورت یک روز دیگه هم می تونستیم با هم باشیمپس من به این ترتیب باید بعد از نهارباید حرکت میکردم. موقعی که سر نهار نظرم رو مطرح کردم همه خوشحال شدند و خاله جون ناهید هم پیشنهاد کرد با من بیاد که توی راه تنها نباشم. تا خودمون رو جمع و جور کنیم دیگه عصر شده بود و هوا هم کهخیلی سرد بود و همه چیز یخ زده بود. توی راه با هم خیلی صحبت کردیم و از من تشکر کرد که حاضر شدم به خاطر اون این کار رو بکنم تا بتونیم فردا رو باز با هم باشیم. تقریبا نصف بیشتر راه رو رفته بودیم که ماشین وسط اتوبان خراب شد ومجبور شدیم کنار جاده توقف کنیم. به امداد جاده خبر دادیم اومد ماشین رو بکسل کرد تاجلوی در خونه. هر دو داشتیم از سرما یخمی زدیم من سریع پرده ها رو کشیدم و بخاری رو روشن کردم. ناهید رفت حموم و من به مادرم خبر دادم که رسیدیم و شب اینجا می مونیم. زود از حموم اومد بیرون که من برم وقتی صداش رو شنیدم باورم نمی شد فکر می کردم باز هم رویای ناهید جون سراغم اومده. به من گفت : تا من ترتیب شام رو میدم تو برو دوش بگیرمن هم جای یه سری چیزها رو بهش نشون دادم و رفتم تو حموم.روی میز جلوی مبل بساط شام رو چیده بود و شیشه ویسکی رو هم پیدا کرده بود و با دوتا استکان کنار سفره گذاشته بود. روی کاناپه بزرگ کنار او نشستم که با هم شام بخوریم او ساغی شد و استکانها پشت سر هم پر و خالی می شدند.سرمون گرم شده بود وخیلی باز و راحت از همه چیز و همه جا صحبت می کردیم. من از چشم چرونی هام براش گفتم و او هم که اصلا تعجّب نکرده بود با لبخند گفت که همون موقع فهمیده بوده اما چیزی نمی گفته. وقتی دلیل مسافرتش روپرسیدم حالش عوض شد و بهم گفت که با معلم ورزش مدرسه شون رابطه گرفته بودهو یه روز یکی از شاگردها مچ اونها روموقع حال کردن توی رختکن گرفته بوده و به گوش مدیر رسونده بوده. ناهید رو از مدرسه اخراج کردن و اون خانم معلم هم تحویل پلیس دادن. من گیج شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم فقط میتونستم باهاش احساس همدردی کنم و ازش ممنون باشم که به من اعتماد کرده و با من درد دل میکنه. سرش رو روی شونه ام گذاشت و کمی گریه کرد بعد از چند دقیقه ای روی مبل دراز کشید و سرش رو روی پای من گذاشت. پالتویی که دمدستم بود کشیدم روش و خودش رو کمجمع کرد و با لوندی گفت مرسی. چند دقیقه ای ساکت و بی حرکت بود بعد توی جا قلطی زد و سرش رو چرخوند نفس گرمش از روی شلوار به کیرم میخورد و منو تحریک می کرد کیرم داشت راست میشد که اون باز حرکتی کرد و دستش رو برد زیر سرش درست گذاشت روی کیرمن.کیرم داشت می ترکید و آرزو میکردم که حالا حالا ها از خواب بیدار نشه که حس کردم آروم آروم داره منو میماله.درست حس کرده بودم در حالی که کاملا به نظر می اومد که داره خواب می بینه با انگشتان کشیده اش کیرم رو از روی شلوار مالید تا راست شد. چشماش رو باز کرده بود و می خواستزیپ شلوار من رو باز کنه منهم بهش کمک کردم و دستش رفت توی شورتم آه نفسم بند اومده بود جرات نمی کردم نگاهش کنم سرم رو به پشت تکیه داده بودم و چشمهام رو بسته بودم دستم رو بردم توی موهاش و سرش رو نوازش کردم و با ناخن گردنش رو آروم خاروندم تا لایسینه هاش. دکمه های یقه بلوزش روباز کردم و سینه نرم و سفیدش رو مالیدم تا نوک سینه ش رو لای انگشتهام فشار دادم آهی کشید و کیر منو از توی شورت بیرون آورد اول کمی نگاهش کرد و بعد شروع کرد به خوردن کیر و خایه من. حشری شده بودم ونمی دونستم از کجا باید شروع کنم سینه شو سفت فشار دادم اون هم که این حالت منو دید گفت که نمیخواد خجالت بکشی و دستپاچه بشی مگه تا حالا کوس ندیدی و پاهاش رو از هم باز کرد دستم رو درازتر کردم و کوس خیسش رو از روی شورت مالیدم و شورت خیسش رو میکشیدم تا لای کوسش بره بد جور تحریک شد و آه وناله اش بلند شده بود. همینطور که داشت سر کیر منو میمکید شورتش روکنار زدم دولا شدم کوسش رو لیسیدم.آه چه کوس خوشگل و حشری داشت چوچولش رو که می مکیدم تمام بدنش مثل بید می لرزید تا جایی که تونستم دهنم رو باز کردم و همه کوسش رو کردم توی دهنم روی مبل بی حال افتاده بود و زبون من لای کوساون بازی می کرد گاهی هم با لب هامکوسش رو می گرفتم و می کشیدم که به من گفت : میک بزن کسمو میک بزن و من شروع کردم به ساک زدن کوسش تمام صورتم از آب اون خیس شده بود خاله جون چه کوس خوشمزه ای داشت.بهش گفتم که می خوام بکنمش و بلند شد و روی مبل پشتش رو به من کرد دوّلا شد کونش روقمبل کرد و لای کوسش رو با انگشتاش بازکرد گفت فقط قول بده توی کسم آبت نیاد وسر کیرم رو گرفت مالید به لای کوسش. سر کیرم که رفت تو خیلی خوشش اومد و گفت که خیلی وقته با مرد سکس نداشته و کیر من رو دوست داره و بهش رحم نکنم و مرتب می گفت آه کوسم آه کوسم…. تا ته کردم تو و آخ و اوخش در اومد می گفت کیرم کلفته و کوسش رو پر می کنه خاله جون داشت نوک سینه شو میمالیدو من همینطور که توی کس خیسش بالا و پایین می کردم سوراخ کونش رو شروع کردم به مالیدن.با آب کوسش کونش رو خیس کردم و انگشت شستم رو کردم توی کون تنگش و آهش در اومدو گفت تا حالا کون نداده و می ترسه که دردش بیاد. بهش گفتم که نگران نباشه و همه چیز رو به من وا گذار کنه بعد هم حسابی کونش رو لیسیدم و زبونم رو کردم توش اون هم داشت کیر منو میمالید با کرم لوسیون سوراخش رو چرب کردم و کیرم رو آروم مالیدم به سوراخ کونش زیر پنجه هام قلبش رو حس می کردم که داشت از سینه اش بیرون میزد آروم آروم سر کیرم رفت تو وقتی تا ته کردم توکونش نفسش بند اومده بود و فقط ناله میکرد و زیر لب می گفت آخ چقدر کیرت کلفته دارم پاره می شم من هم که دیدم خوشش اومده بیشتر کردمش و بعد بهش گفتم که کونش تنگه و چند تا بالا و پایین دیگه بکنم آب منو میاره می خواستم از کونش بیرون بکشم که گفت نه در نیار باز هم من رو بکن منو و آبتو بریز توی کونم خواهش می کنم منهم چند دقیقه ادامه دادم تا آبماومد و از لای کونش بیرون ریخت. همونجا تا صبح پای بخاری همدیگر رو بغل کردیم و کنار هم خوابیدیم خواب شیرینی که هرگز فراموش نخواهیم کرد و خاطره اون رو همراه با راز و لذتی که ازبودن با هم برده بودیم بعد ازاون شب بارها و بارها در رویاهایمان تکرار خواهیم کرد.نظر بدید لطفا فوش ندین.

سانفرانسیسکو با مادرزنمسلام دوستان من سامان هستم و این خاطره بر میگرده به 2 سال پیش زمانی که تازه ازدواج کرده بودم با زنم سهیلا.من و سهیلا 3 سال باهم دوست بودیم و مادرش با خبر بود ازین رابطه. مادر زنمو روزه اولی که دیدم واقعا به دلم (کیرم) بدجوری نشست. یه زن 40 ساله سینه های بزرگ و گرد با کون نسبتا تپل. پیش خودم گفتم بخاطر اونم که شده (مادر زنم، فریبا) باید با سهیلا ازدواج کنم. خلاصه اذیتتون نکنم. ما ازدواج کردیمو بعد از یک ماه از عروسی من همسرم به اتفاق دوستاش رفته بودن مسافرت کیش. منم یک روز خسته بودم و به محل کارم نرفتم… اینو بگم که دیگه بعد از مراسم عروسی که باهم راحت شدیم من افتادم تو کار فریبا جون (مادر زنم) بهش نگاه میکردم پیام میدادم جوری که تابلو نشم البته. اون روز که سرکار نرفتم دیدم مادر زنم زنگ گفت سامان جون ظهر ناهار بیا اینجا منم که حال نداشتم گفتم ممنون از بیرون یه چیز میگیرم خلاصه اصرار اصرار تا اینکه گفت من ناهار واست میام. منم از خدا خواسته گفتم بهترین فرصته واسه فتح فریبا جون. رفتم حموم خوشگل کردم. ظهر که شد زنگ زد گفت دمه درم در و باز کن. در و که باز کردم دیدم واااااااای چی میبینم که مانتوی تنگ سفد با یه شال مشکی پوشیده عینه دخترای 8-27 ساله شده. اومد نشست و منم کیرم شق شده بودو از زیره شلوارکم داشت تابلو میشد. دیدم غذارو گذاشت و خواست که بره گفتم فریبا جون وایس با هم بخوریم تنهایی حال نمیده که با هزار خواهش و تمنا قبول کرد و لباساشو درآورد.یه تاپ زرشکی با یه سوتین مشکی که از زیرش معلوم بود. آقا من دیگه طاقت نداشتم از شق درد داشتم خفه میشدم اولش ترسیدم آبروریزی بشه بعدش گفتم اگه من لختش کنم و حشریش کنم دیگه به هیچکی هیچی نمیگه… آقا وقتی که دیدم فریبا جون پاشد بره سمت آشپزخونه وقت تلف نکردم سریع رفتم و از پشت بغلش کردم که یهو شوکه شد و گفت سامان جان پرم چیکار مینی نکن عزیزم زشته دید که من بیخیال نشدم و سینه هاشو محکم فشار دادم دادش درومد و شروع کرد به فحش دادن که بیشعور کثافت آشغال نکن من جای مادرتم که من دیگه کم آوردمو زدمش زمین گفتم فدات بشم من 4 ساله منتظره همین لحظه بودم خفه شو دیگه… خلاصه من افتاده بودم رو و اون هم زیر من دت وپا میزد… اگفته نماند صدای ظبتو قبلش بلند کردم تا کسی نشنوه آخه خونه ی ما دو طبقس و ما طبقه اولیم. خلاصه من به زور لب میگرفتم و اون داد میزد که نکن تورو خدا به کسی نمیگم بزار پاشم. شروع کردم به مالیدن سینه هاشو لب گرفتن که دیدم دیگه اون فشارهای سابقو نمیاره و کمی آروم شد و دستاشو باز کرد منم دیگه خیالم که راحت شد ولش کردم تا لباساشو درارم… اما همچنان دستم رو سینه هاش بود خلاصه تاپشو که دیگه جر خورده بود دراوردمو سوتینشو باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش واااای چی بوووود… دو تا سینه به اندازه 80 که سفیییید و نوکه قهوه ای کم رنگ و گرد و سفت… دیگه بعد از 5 دقیقه خوردن دیدم داره خودشو به کیرم میماله و ناله میکنه که سامی جو نبخوووور بخوووور سینه هامو بدو پسرم…. کم کم دستشو برد داخل شرتم (شلوارکمو قبلش دراوردم) کیرمو گرفتم وقتی که اینکارم کرد بی اختیار یه آآآآآآآآآآآآآه بلند از ته دلم کشیدم که اونم به خودش لرزید فهمیدم که بله خانوم ارضاء شده… دیگه وقتش بود کامل لخت بشیم… آقا شلوارشو کشیدم پایین دیدم خانوم شرت نپوشیده پاشو یه کوسه سفیییییییییییییییییید تپل که الان خیسم شده بود امونش ندادم پریدم به جونش فقط میخوردم که دیدم داره قربون صدقم میره و اه و ناله میکنه که بخور کوسمه بخور دردت بجونم آقا ما یه 10 دقیقه ای کوس لیسی کردیم که یهو دیدم یه تکونی به خودش دادنو تمام دهنم پر شد از آب کوس فریبا جون… دیگه ولو شده بود جون نداشت میگفت تو این سالها کسی اینجوری بهم حال نداده بود سامی جون…بهم گفت نمزاری این عزیزه دلمو ببینم ؟ گفتم بفرما ببین… وقتی که کیرمو دید یهو جا خورد فکر نمیکرد کیرم انقده بزرگ باشه گفت وااای خوشبحال سهیلا پس بگو واسه چی انقده عاشقش شده… شروع کرد به خوردن کیرم با چه مهارتی مخورد بهش گفتم فرییبا 69 بشیم تا منم بهت حال بدم که دیدم همینکارو کرد روی همون زمین بودیم که کوسش تو دهنم بود… چه حرفه ای ساک میزد لامذهب… منم کوسشو که میخوردم از آبش به در کونش میزدم تا نرم بشه آخه میخواستم کونشم بکنم… انگشتمو که کردم توش دادش بلند شد که نکن من کون نمیدم بهم برخورد چیزی نگفتم بهش گفتم پاشو دیگه میخوام جرت بدم… روبه کمر خوابیدو افتادم روش همینکه سر کیرمو گذاشتم لبشخود به خود تا ته رفت داخل اااااخخخخخخخخخخخخخخخخ که چقد داغ بودو یکمی هم تنگ بود انگاری این آخرا زیاد به شوهرش کوس نمیده… اووویششش چه حالی میدادو اونم دیگه تو این دنیا نبود و فقط میگفت بککککنننن توروخدا مردم سامان بکن منو بکن دیگه… منم مثا فانتوم تلمبه میزدمو سینه هاشو میمالیدم که بهد از 15 دقیقه دوباره خانوم آبش اومد… (من قبلش اسپری زده بودم) بهش گفتم پاشو بشی رو کیرم جنده خانوم گفتتت چشم پسره گلم فدای اون کیرت شم… دراز کشیدم اومد بالای سرمو کوسشو گذاشت رو دهنم گفت بخور واسم همینکه شروع کردم به خوردم دیدم بازم خیس کرد کسشو (انگاری از قحطی برگشته بود) دیگه جون تو دست و پاش نبود نشست رو کیرم ااااه چقد باحال بود یه کوس سفید و تپل واای الن یادش افتادم راست کرده کیرم… فریبا شروع کرد به بالا و پایین کردن این سینه هاش چنان موجی میخورد که هر کسی رو دیوونه میکرد و فقط میگفت فدای اون کیرت چرا تا حالا کشفت نکردم سامی جون اه اه اه وتی که چه کیری… خوشبحاله سهیلا با این کیرش تو این حرفا بودیم که گفتم دار آبم میاد کفت باااید بخورمش سریع پاشد و به 3-2 دقیقه ساک زدن آبم چنان با سرعت پرت شد تو دهنش که خودمم تعجب کردم دیدم دوباره ارضاء شد اخه بخودش لرزید و گفت چه آب داغی… چند دقیقه ساک زد و یهو دراز شد روی زمین گفت دستت درد نکنه پسرم تا حالا کسی اینجور بهم حال نداده بود… 1 ساعت خوابیدیم با همون وضع بهد پا شد به خودش رسید و غذا خوردیم آخرشم که خواست بره بره یه لب جانانه گرفتیمو آروم دمه گوشم گفت دیگه مال خودمی تازه پیدات کردم.

علی و خاله نسرینسلام.علی هستم 31ساله .متاهل هستم و زندگیه خوبی با همسرم دارم و از زندگیم راضیم . من تو یه خونواده پر رفت و آمد بزرگ شدم و با دوست و آشنا زیادی رفت و آمد داشتیم و داریم . و همچنین من با دختر و زنهای زیادی از این دوست و فامیلها رابطه داشتم (چه تو دوران مجردی و چه تو دوران متاهلی).یکی از این دوستامون که من باهاشون رابطه داشتم که خیلی هم از این رابطه لذت بردم نسرین خانم بود که ما به اون خاله نسرین میگفتیم که من با دخترش شیرین هم تو دوران مجردی چند بار سکس داشتم که بعدا براتون میگم . ولی این رابطه من با خاله نسرین مربوط میشه به دوران متاهلیم.از خاله نسرین بگم که یه زن جافتاده 42 43 ساله با قد 1/70 و سینه های بزرگ و کون های برجسته که من همیشه وقتی چشمام به سینه هاش میفتاد این کیر من بیاختیار بزرگ میشد .از کیرم بگم که یه کیر 12 سانتی و وقتی بزرگ میشه دلم واقعا برای طرف مقابلم میسوزه .من و خاله نسرین همیشه باهم خودمونی بودیم و خیلی تو مجالس باهم شوخی میکردیم و همیشه باهم میرقصیدیم و این خودمونی بودن تو دوران متاهلی قطع نشد و لی خوب کمتر شد .ماجرا از اینجا شروع شد که من یه روز جمعه تو مغازه نشسته بودم که دیدم خاله نسرین اومد تو و مثل اینکه با بابام کار داشت و بعد از اینکه باه سلام واحوال پرسی کردیم و تا بابام بیاد شروع کردیم به صحبت و از همه چی باهم صحبت کردیم (مشکلات زندگی و مشکلات دختر و پسر و رابطه دختر و پسر و…..) تا اینکه یه مقدار باهم راحت شدیم و داشتیم از روابط نامشروع زنها و مردها میگفتیم که بابام اومد و بعد از نیم ساعت کار خاله نسرینو راه انداخت و اونم رفت و ما هم ساعت 2 مغازه رو بستیم رفتم خونه و برای شب هم قرار شد که شام بریم خونه ما و بعد از ناهار و استراحت و یه ذره سر و کله و مسخره بازی دیگه ساعتای 7 و 8 بود که رفیم خونه ما و دیدم که یکی از دوستامون هم اونجا بود(خواهر خاله نسرین) و بعد از سلام و علیک مامانم گفت که برم تو حیاط خلوت که منقلو واسه کباب آماده کنم و منم رفتم تو حیاط خلوت و بعد از 10 دقیقه دیدم دوباره صدای زنگ اومد که دیدیم دوباره خونه شلوغ شد و همه دارن احوالپرسی میکنن و دیدم صدای خاله نسرینم داره میاد . بعد از یک ربع دیدم خاله نسرین اومد تو حیاط خلوت و سلام و علیک کرد و بر خلاف همیشه که دست میداد اینبار منو تنها گیر آورد و بغل کرد و ماچ کرد و منو تو سینه هاش فشار داد که من بی اختیار برای اینکه ضایع نشه سریع خودمو کشیدم عقب دیدم که خاله نسرین یه نگاه شیطنت آمیز منو کرد و گفت خوبی عزیزم . منم گفتم مرسی و بعد پشتشو کرد به منو رفت من تا چشمام به کونش افتاد دوباره کیرم راست کرد. سریع کبابارو درست کردم تا برم ببینم که رفتارش تو جمع هم اونطوری هست یا نه . که وقتی رفتم دیدم بببببله همش به من نگاه میکنه و چشمکم میزنه و بعد به من گفت که برام مشروب با ردبول بریزو منم رفتم تو یه لیوان یه بار مصرف بدون ردبول واسش ریختم و خودمم خوردم و اونم خورد و فهمید که ویسکیه خالیه و ولی به روم نیاورد و بعد 20 دقیقه مست مست بود و یه ذره هم با شوهرش رقصید و ولی همش نگاهش به من بود و منم برای اینکه ضایع نشد زیاد نگاش نمیکردم . تا اینکه اون شب گذشت و من شب با یاد اون و تمام اتفاقا خوابیدم و یه 3 4 روزی همش تو فکر بودم . تا اینکه بعد از 1 هفته دیدم خاله نسرین زنگ زد به مغازهو بعد از سلام وعلیک گفت که بیا در خونه ما براتون کیک درست کردم تا عصرونه بخورید و من بدون اینکه به شاگردا بگم راه افتادم رفتم در خونشون (خونشون نزدیک مغازه بود) تو راه هم به من گفت که یه آب پرتقال بگیر و منم واسش گرفتمو و فکر نمیکردم که تنها باشه و وقتی رسیدیم زنگ زدم و خاله نسرین از پشت آیفون تصویری گفت بیا بالا عزیزم . من م 2 طبقه پیاده رفتم بالا و در واحد و زدمو و وقتی خاله نسرین در و باز کرد من دهنم واز موند و زبونم بند اومد و داشتم نگاش میکردم که که گفت چیه . چرا خشکت زده . گفتم همینجوری کیک درست کردی . گفت چیه بده . گفتم نه خیلیم خوبه(یه تاپ مشکیه چسبون پوشیده بود که معلوم بود سوتین نپوشیده و یه دامن کوتاه تا بالای زانو و یه صندل که وقتی پشت به من راه میرفت این کوناش منو بد جوری حشری کرده بود)بعد از اینکه حواسم اومد سر جاش آب پرتقالو بهش دادمو اونم گفت دستت درد نکنه و هرچی میخوای خدا بهت بده ومن گفتم مرسی مگه تو میدونی که من از خدا چیزی میخوام یا نه . که گفت بیا تو یه شربت بخور تا بگم چی از خدا میخوای . منم رفتم تو رو کاناپه نشستمو و خاله نسرین با یه شربت اومد به سمته منو یه جوری راه میرفت که این سینه هلش هی بالا پایین میرفت و منم راست کرده بودمو این کیرم داشت شلوارمو جر میداد و وقتی رسید یه جوری جلوم خم شد که دوتا ممه های بزرگش قشنگ جلوی چشمم بود و داشتم همیجوری سینه هاشو نگاه میکردم که گفت فهمیدی که من میدونم تو از خدا چی میخوای و بعد آب میوه رو خوردم و اونم در همین حین نشست کنار من و آب میوه طعم مشروب میداد و من گفتم مشروب بود و اون گفت نه مثل اون شبی که تو برام ریختی و دیدم خودشم بوی مشروب میده و منم خودموزدم به اون راهو گفتم خوب خاله کیکو بده برم و گفت کیک کنارت نشسته منتظره گاز شماست و اینو گفت بی اختیار پریدم روشو شروع به لب گرفتن کردمو وانقدر قشنگ لب میگرفت که همونجا میخواست آبم بیاد و یه 10 دقیقه ای ازش لب گرفت که یه دفعه منو پرت کرد عقبو شلوار منو که ورزشی بو در آورد و کیرمو گرفت دستشو گفت امروز با این کار دارم و شروع کرد به ساک زدن و بی شرف اونقدر حرفه ای ساک میزد که من دیگه داشتم از حال میرفتم و منفقط یه تپه مو رو میدیدم که رو کیرم تکون میخوره و داشتم حال میکردم و بعد از یه 10 دقیقه ساک درست و حسابی که برام زد بلندش کردم و بردمش تو اتاق و انداختمش رو تخت و لباساشو در آوردمو سنه هاشو خوردم و دیگه داشت دیوونه میشد و دادش رفته بود هوا و هی میگفت کیر میخوامو من با این حرفا حشرم بالاتر میرفت حرکتمو تندتر میکردم و بعد کیرمو گذاشتم لای سینه های بزرگشو و یه شروع به تلمبه زدن کردم که من عاشق این حرکتم و هی میگفت بکن تو کسم و بهع برشگردوندم و دستاشو گذاشت رو میز توالت و رو به آیینه و قشنگ تو آیینه میدیدمش و کیرمو گذاشتم دم کس خیسشو یه دفعه فشار دادم تو که یه آه بلندی کشید و ومن شروع کردم به تلمبه زدن و این کمر من اونقدر سفت شده بود که خودم داشتم از پا میفتادم(البته بعدا گفت که تو شربت یه قرص ویاگرا انداخته بود ) و بعد از 20 دقیقه تلمبه زدن دراز کشیدم رو تخت و اون نشست رو کیرمو رو کیر من بالا پایین میرفت و وقتی من تکون خوردن سینه هاشو میدیدم دیوونه میشدم که یه دفعه بلندش کردمو برشگردوندمو گفتم میخوام از کون بکنمت و گفت بفرما همه چی دست خودته و من یه ذره کرم به کیرم و یه ذره به سوراخ کونش زدم و سر کیرمو گذاشتمو یه ذره فشار دادم که هیچی نگفت و یه دفعه همه کیرمو کردم تو کونش که یه جیغ بلند زد و من شروع بع تلمبه زدن کردم که هی میگفت جوووون جرم بده یه 5 دقیقه که تلمبه زده دیگه آبم داشت میومد که گفتم چیکار کنم که گفت بریز تو کسم ومنم کیرمودر آوردمو بعد از چند بار تلمبه زدن تو کسش تمام آبمو خالی کرد تو کسش و اونم پاهاش قفل کرده بود که یه ذره آب هدر نره و بعد از اون یه ساک درست و حسابی برام زدو یه بارم از کون تو حموم کردمشو و بعد از اینکه ناهار خوردم اومدم مغازه . از اون به بعد همیشه زنگ میزنه میگه بیا کیک بخور و منم هر 4 5 هفته یه بار میرم کیک خوری

کون عمه فوق سکسی امسلام ميخوام داستان سكس خودم رو با عمم رو واستون تعريف كنم ك واقعيت داره.اول بزاريد از عمه فوق سكسيم واستون بكم.قدش 165وزن 70.اندامش بيست بود.و جيزي ك منو ديوونه كرده بود كون و سينه كندش بود.من جند ساله ك ب سكس با عمه فكر ميكردم ك ي روز باهاش سكس كنم.در ضمن من عاشق باهاش و انكشتاش بودم.ي روز ك اومدن خونمون كفششو بردم تو دستشويي و بو ميكشيدم واي ديونه كننده بود بعد ب كيرم ميماليدم و دست آخر آبمو توش ريختم بعد با دستمال باكش كردم.بكذريم بريم سراغ اصل داستان ي روز ك از مدرسه بركشتم حدودا ساعت 1 ظهر بود ك كوشيم زنك خورد بابازرك خواستن برن شهرستان آخه يكي از فاميلاشون مرده بود ازم خاست برم بيش عمم يكي دوروزي بيشش باشم ك تنها نباشه.تا اين خبرو شنيدم انكار دنيارو بهم دادن قبول كردم.ظهر ساعت 2سريع رفتم اونجا.جون عممو ديدم با ي شلوار تنك و سكسي ك كونش 10برابر شده بود.احوال برسي كردم رفتم تو.اونا رفته بودن كسي خونه.منم يهو تو دلم ي جوري شد خواستم هر ج زودتر باهاش سكس كنم وباهاش خيلي راحتم.ولي خابم ميومد.كرفتم خابيدم تا ساعت 4هيجي حاليم نبود ك يهو شنيدم عمه داره صدام ميزنه ميكفت بيا عصرونه بخور.منم رفتم عصرونه رو خوردم بلند شدم ك برم تلويزيونو روشن كنم ك كفت كوشيتو بده جند تا آهنك بلوتوث كنم.حدودا 300تا كليب سكسي تو كوشيم بود ك فهميدم كاوم زاييده بهش دادمش نخاستم جلو من فيلمارو ببينه.ب بهانه نان كرفتن از خونه زدم بيرون.بعد يه ساعت اومدم خونه.ديدم كوشيم دستشه و با ي لبخندي كوشيمو بم داد وقت شام بود سر شام بدجور نكاه ميكرد.شامو خوردمو رفتم ي كوشه نشستم و با كوشيم ور ميرفتم ك اومد كنارم نشست رانش رو ب من جسبوند و كوشيو ازم كرفت جلوي خودم فيلمارو دوباره كذاشت واي بدجور حشري شدم صداي آه آه زنه ميومد ك كيرم از زير شلوار شروع ب راست شدن شد كيرمو ديد دستشو آورد سمت كيرم واي ج حالي داد سر كيرمو كرفت نميدونم جم شد يهو مثل ديونه ها لبمو كذاشتم رو لبش واي ي جوري بودم انكار تو اي دنيا نبودم اونم لبمو ميخورد همينجوري دستمو بردم ي تاب تنش بود آروم درآوردمش واي جي ميديدم سينه هاي كندش سوتينشو كشيدم باز شد سينشو مثل سك ميخوردم.تحمل نداشتم سريع شلوارشو با شورتشو با لباساي خودم درآوردم.فقط ي جوراب شيشه اي ساق بلند باش بود بجه ها بدنش ي مو هم نداشت كسش باد كرده بود كونش انكار با تلمبه بادش كرده بودي.سريع رفتم سراغ باهاش شروع كردم جورابشو با زبونم ليس ميزدم ج حالي داد دونه دونه انكشتاشو از روي جوراب ميك ميزدم بدجور دوتامون حشري شده بوديم شروع كردم از نك با تا نزديكاي كسش با زبون ليسيدمش.آه آه نازكي ميكرد ازش برسيدم سكس داشتي كفت ن منم ك سكس نداشته بودم.كسش مو نداشت زبونمو كردم وسط كسش ك ي فرياد كشيد.كسش مهشر بود زياد طولش ندادم.نشست باهاشو دادم بالا ك از كون بكنمش نزاشت هرجي اسرار كردم نزاشت.منم كفتم هر جور شده بايد بكنمش .دستمو بردم سمت سوراخ نسبتا قهوه اي كونش كاري نكرد انكشت اشارمو كردم تو سوراخ كونش عقب جلو دادم انكار خوشش اومد زير لب آه آه ميكرد بعد دوتا انكشتمو كردم توش ك سوراخ كونش بازتر شه بعد 3انكشتي كردم ك ي آي كشيد.بجه ها جشاشو بسته بود كيرمو بردم سمت كونش سر كيرمو كذاشتم رو سوراخش تف زدم آروم آروم سر كيرمو كردم تو نصفش رفت تو ي جيغ بلند كشيد ك كر شدم منم ديدم اكه همينطوري ريلكس بيش برم فايده نداره تريب عصباني كرفتم ي فشار دادم كيرمو تا ته كردم تو كونش با صداي سكسي ميكفت درآرش منم ب حرفش كوش ندادم.من سكس خشن رو دوست دارم واسه همين كيرمو تند تند عقب جلو دادم آه آهاش شروع شد كونش بدجور داغ بود.تند تند تلمبه زدم بدجور ناله ميكرد جند دقيقه اي كذشت ك ناله هاش تموم شد فقط كفت جون بكن آه آه ميكرد منم بدجور حشري شدم و بيشتر تلمبه ميزدم آبم ديكه داشت ميومد آبمو با فشار زياد ريختم رو باهاش ديكه نا نداشتم اونم ارضأ شده بود ي لب ازش كرفتم رفتم حموم.اولش احساس بشيموني كردم.ولي بعد يك ربع دوباره دوست داشتم باهاش سكس كنم

شراره زندايي ناز مناز خونه زدم بیرون بدجوری هوس کوس کرده بودم با ماشین تو خیابون ول میچرخیدم اما دریغ از یه کوساخه ساعت 10 صبح بود و کسی هنوز یخش باز نشده بود نا خوداگاه به سمت خونه … داشتم میرفتم که یه هو یه ماشین بغل من وایستاد بوق زد برگشتم دیدم شراره زندایی شیشه رو دادم پایین و سلام و احوال پرسی کردم گفت کجا میری خندیدم گفتم مثل همیشه گفتم ماشین و بزار با هم بریم .ماشین گذاشت نشست تو ماشین یه مانتو چسبیده ببه بدنش که اونقدر نرم و نازک بود میشد رنگ بدنش رو دید با یه شلوار پارچه ای که از کلفتی روناش داشت منفجر میشد . کیفش رو رو کوسش گذاشته بود تا من کوس پف کردش رو نبینم ولی غافل از اینکه من حتی رنگ کوس نازش رو هم میدیدم از بس شهوتی بودم .راه افتادیم و صحبت از پول شد و منم گفتم مقداری پول دارم و بهت میدم شراره هی میگفت دوست ندارم کسی بفهمه منم دستم رو رونش گذاشتم و گفتم مشگلی نیست . این پول واسه همین روزاست و خیالت راحت باشه و با دستم پاشو نوازش میدادم جلوی یه سنبوسه فروشی نگه داشتم و گفتم بیا پایین سفارش بده شراره گفت هر چی دوست داری واسه من سفارش بده ولی من گفتم خودت بیا چند تا سنبوسه و یه ما اشعیر ویه شیر کاکائو راهافتادیم تو راه دستم رو رو رونش میمالیدم و هی می بردم سمت کوسش و باز بر میگزدوندم حسابی حشری شده بود خودش رو رو مبل ماشین ولو کرده بود چشماش بسته و داشت لباشو میخورد منم بیشتر میمالیدمش حالا پاهاشو کامل باز کرده بود تا من بیشتر بمالم کوسش رو منم جلی تر شدم که دستم رو به کوسش برسونم یه لحظه دستم رو بردم داخل شلوار استریچ تنش و به کوسش رسووندم وای چه لطیف و صاف بود معلوم بود تازه شیو کرده انقدر لطیف بود که انگار کرم زده هوس میکردی بخوریش با دستم کوسش رو فشار دادم و با انگشتم چوچولش رو نوازش کزدم صدای اه اوهش بلند شد انقدر بلند اه میکشید که من ترسیدم اما از اون کوس نمیشد رد شدهی با دستم بیشتر میمالیدمش طوری شد که پاشو گذاش رو داشبورد و من دستم رو داخل سوراخش میبرد تا در همین حین که دستم تو کوسش بود از شهوت زیاد پاشو بهم چسبوند و اهی از لذت کشید و پاهاشو بهم چسبوند فهمیدم ارضا شده اما من ارضا نشده بود کناری واستاذم و سینه هاشو با زبونم میخوردم که گفت عزیزم بریم خونه . راه افتادیم سمت خونه جلوی ذر پیادش کردم و رفتم پول بگیرم و سریع برگشتم دیدم در بازه داد زدم ساب خونه صدا نیومد رفتم تو پذیرائی کسی نبود وارد اشپزخونه شدم دیدم شراره با یه تاپ و یه شلوار داره اشپزی میکنه تا منو دید مثلا یه مانتو تنش کرد منم از پشت بغلش کردم و اونم یه اشوه امد که نکن اما جمله نکن بیشتر بکن بود منم با خنده گفتم نو بت منه حالا یه دستم رو کوسش و یه دستم سینه هاشو میمالیدم کمی که مالیدم دیدم خودشو ولو کرد رو من و من از فرصت استفاده کردم و با دو دستم جای کوسشرو شلوار رو پاره کردم از پاره کردن شلوارش به قول خودش بیشتر لذت برده بود دستم و به کوسش رسوندم چقدر لطیف بود من کوس ندیده نیستم حتی دختر شراره رو هم من کردم ولی کوس شراره یه لذت دیگه ای داشت شروع به مالیدن کوس شراره کردم حالا شراره تو بغل من بود روسری نازک کنار رفته و موهای بافته شدشکه های لایت زیبا تر ش کرده بود کنار صورتم بوی عجب و شهوات انگیزی داشت منم با یه دستم کوسش و با دست دیگم از بالا سینه های شراره رو میمالیدم . اه وناله شراره کل اتاق گرفته بود همیطور که میمالیدمش بردمش تو پذیرائی وهولش دادم رو مبل مانتو رو کنار زدم و شلوار پاره شراره که کوسش پیدا بود هویدا شد عجب کوسی سفید بدون مو پوست لطیف که انگار جلا سنج زده باشند دستمو اروم دو انگشتی می مالیدم به چوچولش و هی می بردم تو کوسش انگشتم که داخل میرفت احساس کردم کوسش یه حالت حلقه حلقه داره و کیرم که داخل بود مثل کاندم خارداار یه حال دیگه داشت وای بد جوری شهوتی کرده بود منو شراره هم با ناله تقا ضا میکرد بکن منو و منم باهاش بیشتر ور میرفتم کاملا اب دار شده بود که کیرمو که حالا داشت شلوارمو پاره میکرد از داخل شلوارم کشیدم بیرون مالیدم به کوسش جون چه لرزشی میفتاد به تنش اروم مالیدم و هولش دادم وای خدای من چه داغ وتنگ از کس دخترش هم تنگ تر بود باورکنید از مثل که میگن مادر ببین دختر و بگیر راسته مادر از دختر بهتر بود کیرم داخل کوسش جلو عقب میکردمو هی میاستادم بد جوری حال میداد به ارزوم رسیده بودم شراره با دستش هی تخمامو میمالید ومیگفت تند تند منم هی تند ترش میکردم صدای شالاپ شلوپ خوردن رونام به اون باسن نازش همه اتاق گرفته بود شراره برگشت و منم از جلو بقلش کردم کیرمو باز هول دادم تو کوس شراره یه پای شراره رو گرفتم و به کابینت تکیه داد منم کیرمو داخل کوسش کردم چند تا تلمبه که زدم شراره منو بغل کرد و منم بی اختیار ابم اومد و ولو شدم روش بعد اتمام کارم به شراره گفتم میخوام این شورت و شلوار تو یادگار ببرم اونم قبول کرد گفت به شرتی یه دونه نو برام بخری که مجبور شدم باهاش برم خرید.

سورپرایز کردن زنم دوستم بابک و من همیشه آخر هفته‌ها با هم مشروب میخوردیم.گاهی هم زن هامون با ما میخوردن. اما خیلی‌ کم. ماه قبل من و بابک بعد از خوردن حسابی‌ ماست و پاتیل با هم تا سحر چرت و پرت میگفتیم. نسیم زن من تا یه لیوان بخوره میخوابه و به زحمت بیدار می‌شه. فرداش هم سر دردای بعدی میگیره. اما باز به خاطر ما میخوره.زن بابک نیومده بود و واسه امتحانش داشت درس می‌خوند. چون دانشجو بود. نسیم کمی‌ با ما مشروب خورد و طبقه معمول رفت خوابید. به بابک گفتم یه بار باید زنمون رو با هم عوض کنیم. اون خندید و گفت من حاضرم زن تو به طور دائم عزن من باشه. بس که زنت خوش هیکل هست. زن من فقط ۵۰ کیلو وزن داره و بسیار قلمی و باریک. سینه‌های کوچولو داره که گاهی بسیار کوچیک میزانه اما نوک هاش بزرگ. اگه کرست پارچه بپوشه نوک هاش از رو لباس هم معلومه. بابک ولش کن نبود و یه بند در مورد نسیم حرف میزد.بهش گفتم اصلا بیا برو بکنش. ما رو ولش کن. بابک نیمه مست بلند شد و گفت مرده و حرفش. با هم رفتیم تو اتاق خواب. نسیم لباساشو کنده بود و دمرو خوابیده بود.بابک همه لباساشو کند و لخت رفت تو تخت و دستشو گذشت رو کون نسیم. نسیم تو خواب گفت گمشو. فکر میکرد منم. بابک با دست شروع کرد به ملیدن پشت کمر نسیم. قوس کمرش رو ماساژ میداد و گاهی هم کونش رو می‌بوسید. نسیم دیگه چیزی نگفت. بابک بازم با کاف دست رو بدن کوچیک نسیم راه میرفت. موهاش رو بوس کرد و بوسید.آروم دستشو انداخت در شرت که درش بیاره. خندم گرفته بود. با اشاره بند شرت رو بهش نشون دادم. شرت بندی بود. بابک بند رو با دندوناش باز کرد و شرت رو زد کنار.از تو کمد ژل رو در آوردم چون انقد کوچیک و تنگ بود که بدون ژل نمی‌شد کرد توش. بابک انگشتش رو کرد تو ژل و مالید در سوراخ. از سرمای ژل نسیم کمی‌ پرید. پاهاش رو باز کرد تا انگشتای بابک راحت کارشون رو بکنن. تو خواب گفت این رفیق علافت رفت؟ اومدم جلو و گفتم آره. مرتیکه بی‌ کار. برا اطمینان در اتاق خوابو بستم که یه ذره نور هم نیاد تو.کیرم شق بود و اگه دست بهش می‌زدم آبم میومد. بابک رفت پشتش و بین پاهاش زانو زد. دستشو پر ژل کرد و مالید به کیرش. باد سر کیر رو گذشت دام سوراخ نسیم.از اونور دستشو انداخت زیر بدن نسیم و شروع کرد با چوچوله هاش بعضی‌ کردن. هم زمان بدنش رو آورد پایین و کیرش محو شد. همین لحظه بود که من از رو به رو عطسه کردم. نسیم یهو از خواب پرید و فهمید یکی‌ روش هست. با تعجب به من نگاه کرد و تلاش کرد کسی‌ که داره میکنتش ببینه. یهو گفت‌ای حروم زده. خواست بلند شه که بابک اونو هل داد به تشک و کلّ وزن بدنش رو انداخت رو هیکل کوچیک نسیم. تقلای زیادی میکرد و من مجبور شدم برم کمک بابک. اونو چسبونده بودیم به تشک و بابک هم با دستش اونو میمالید هم بالا پایین میکرد و می‌کوبید. بعد از چند دقیقه بابک آبش اومد. اما نکشید بیرون و نسیم فقط فحش میداد به من و اون.بابک دستش رو انداخت زیر بغل نسیم و کتفشو کشید بالا و از پشت قفلش کرد که نتونه هیچ حرکتی بکنه. بعد شروع کرد در آوردن کیرش. دوباره راست کرده بود. تو همون حالت کیرش رو گذشت دام کون نسیم. من تا حالا یه بار هم از کون اونو نکرده بودم .یه بار تلاش کردم اما دردش اومد و نزاشت دیگه. بابک با کمک ژل سرش رو فشار داد تو. نسیم فقط گفت اااا بابک تا ته فشار داد و همونجا خوابید روش تا جا باز کنه. انقد نسیم تکون خورد که بابک آبش دوباره اومد. اما نکشید بیرون. نسیم شل شده بود از درد.یه نیم ساعتی‌ همون جا چرت زد فکر کنم. نسیم به من میگفت نگاه کن که این آخرین باریه که زنت رو میبینی‌.خیالت راحت باشه. بابک اونو به زمین فشارش میداد و به من گفت پس بیا واسه آخرین بر تو هم بکن. چون این دیگه میذاره میره. نفهمیدم چند بر تا صبح اونو کردیم اما صبح که بیدار شدیم من و بابک تو تخت بودیم و زنم دیگه نبود. دو ماه بعد بود که رفتم منّت کشی‌ و راضیش کردم بیاد خونه. اما اون شرط گذشت که حالا با هر کی‌ دلش بخواد می‌خوابه. نه فقط با بابک.

بابابزرگ بازم منو بكن از همان آوان كودكي متوجه تفاوتهايم با ديگران شدم دختري آرام خجالتي و گوشه گير بودم كه در جمع بزرگترها راحت تر بودم اين رويه ادامه پيدا كرد تا وارد دبيرستان شدم اكثر دوستام دوست پسر گرفته بودن و مرتب درگوشم ميگفتن تو هم يدونه بگير هم برا شوهرداري آمادت ميكنه هم وقتي دستماليت كنه اندامت جاافتاده و زيبا ميشن حتي چند نفري رومعرفي كردن كه با برخورد سردم فراريشون دادم دست خودم نبود با پسراي هرزه و علاف دم دبيرستان نميتونستم كنار بيام بيشتر وقتم در اتاقم به مطالعه يا نگاشتن شعر ميگذشت همين ايام مريضي قند مادر بزرگم شدت گرفته بود و بابايي گاهي منو ميبرد خونه بابابزرگم كه از بچگي بهش ميگفتم پاپا جون منم عين فرفره ميچرخيدم و جاي خالي مامان بزرگ رو توي كار خانه داري پر ميكردم پاپاجونم بازنشسته بود ولي اهل رفيق بازي و پارك گردي نبود اكثرا سرش توي رمان و كتاباي تاريخي بود و موقع خستگي پيشش مينشستم و باهم موسيقي سنتي گوش ميداديم و پاپا جونم پيپش رو چاق ميكرد وقتي كنارش بودم عجيب احساس آرامش ميكردم چون انسان كاملي بود كه جواب همه سوالاتم رو بدقت ميداد بعضي وقتها شيطنتم گل ميكرد مثلا يبار كه دوتايي خونه بوديم وقتي برا ناهار اومد دنبالم خودمو بخواب زدم كونمو قلمبه كردم و دامنمو كامل دادم بالا طوريكه شورتم معلوم شه پاپا جونم اومد روتخت دامنمو مرتب كرد بعد بوسم كرد چشامو باز كردم و منم بوسيدمش وگفتم پاپايي چرا هر روز صورتت رو اصلاح ميكني خنديد و گفت موهام سفيد شدن ميخام جوون بشم گفتم پس چرا موهاي سينت سياهن و دستمو كردم تو سينش ماهها ازين از وضعيت گذشت رابطه ام با پاپا جونم بهتر و بهترشد يك رابطه دوستانه و پاك كه باعث بهبود وضعيت روحي هردومون شد پاپا جونم داشت به سيگنالهاي قلبم جواب ميداد اگر چند روزي خونشون نميرفتم ميومد دنبالم معمولا هداياي گراني برام ميگرفت و پول توجيبي تپلي بهم ميداد بعد ميرفتيم پارك و پاپايي سفره دلش رو باز ميكرد قربونش برم لابلاي حرفهاش فهميدم چقد تنهايي و انزوا كشيده حتي بعد از ازدواج مامان بزرگم بيشتر تو آشپزخونه بوده تا اهل دل و همدم بابا بزرگ سال آخر دبيرستان بودم رابطه ام با پاپايي خيلي خوب بود ولي مشكلي كه بود برخلاف اون من دختري جوان با اندامي زيبا بودم كه گاها تحت حملات شديد جنسي قرار داشتم فيلمهايي كه دوستام تو گوشيم ميريختن اندام برهنه مردان جواني كه در آتش شهوت ميسوختند آتيشم ميزد با اينكه پشت كنكوري بودم ولي نميتونستم روي درسام تمركز كنم اين اواخر پاپام تا دست بهم ميزد خون ميدويد تو تنم وداغ ميشدم احساس ميكردم از نزديك شدن زيادي بهم اجتناب ميكرد هر چه او دورتر ميشد من مصرتر ميشدم فهميدم تنها راه باقيمانده اينه كه در مقابل عمل انجام شده قرارش بدم چند روز تعطيلات پيش اومد همگي داشتن ميرفتن شمال من بخاطر كنكور موندم و پاپايي بيحوصلگي رو بهانه كرد و نرفت چقد حالم كرد كه نتونست تنهام بذاره يه دامن كوتاه پوشيدم و عين زنش شدم شام آبگوشت بار گذاشتم عين خانم خونه شامشو دادم بعد براش چايي بردم و سرش غر زدم كه يه ژاكت گرم بپوش سرما ميخوري پاپايي يدست لباس ورزشي آبي فيروزه اي سرتاپا پوشيده بود كه خيلي بهش ميومد بارون ورعدبرق بر سرتهران فرو ميريخت در آن سرما من اما داغ بودم كسم مث تيكه اي زغال داغ ميسوخت رفتم تو اتاقم كامل برهنه شدم داشتم رواني ميشدم عقلم ديگه جواب كرده بود و اختيار افتاده بود دست كسم رفتم جلو آيينه وحوله حموم رو جوري دورم تنظيم كردم كه از پشت يكي از پاهام تا نزديك باسنم معلوم باشه از جلو هم ممه هاي شقم غير از نوكشون معلوم بودن رفتم پايين جلو روش ايستادم و خيلي غليظ گفتم عزيزم من برم يدوش بگيرم زودي ميام موقع خواب زودتر رفتم تو اتاق و روي تخت دونفره دراز كشيدم دستم توي كسم بود كه پاپايي اومد تو اتاق ميدونست از رعدوبرق ميترسم واسه همين زودتر اومد تو تختخواب و كنارم دراز كشيد يه نيم ساعتي گذشت كه صداي خروپفش بلند شد به پهلو خوابيده بود كونمو قلمبه كردم و گذاشتم تو آغوشش همچنان خروپف ميكرد با پا چندتا تكون به پاش دادم كه اينبار احساس كردم بيدار شد چون صداش قطع شد و اينبار من شروع كردم خروپف كردن يعني خواب بودم و تصادفي اينجوري شده چند لحظه بيحركت بود ولي نه تنها عقب نكشيد بلكه بزرگ شدن سريع كيرش رو با باسنهام حس كردم لامصب عين جك بزرگتر ميشد و بكونم فشار ميداد ايجان چه لحظه نابي بود داشت كنترلش رو از دست ميداد تو كونم عروسي بود هم منو ميكرد هم مقصر ميشد تو اين فكرا بودم كه گرماي دستش رو روي ممه هام حس كردم يكم از رو تاپ ماليد وبعد دست كرد تو تاپم كرست نداشتم ممه هام افتاد تو چنگش بار اولم بود شل شدم و غرق يه لذت جديد تاپمو درآورد حتما فهميده بود كه بيدارم ولي تسليم و راضيم خيلي آرام و حرفه اي از زير گوشم شروع به ليسيدن كرد و با دستش كونمو ناز ميكرد چقد خوب و ريلكس مالشم ميداد حقا كه پير اينكار بود كونمو دادم بالا كه راحت دامنمو دربياره خيالم راحت بود كه غرق لذتم ميكنه بدون اينكه بهم آسيب برسونه يه شرت سبز فسفري پام بود كه اونم درآورد بعد بغلم كرد وچرخوندم سمت خودش روددررو بوديم ولي هنوز چشام بسته بودن محكم بغلم كرده بود و داشت ممه هامو بنوبت كامل ميكرد تو دهنش يه لحظه داغي دستشو رو كسم حس كردم كسم خيس خيس بود اومد بين پاهام پاهامو بازكرد سركيرش رو با آب كسم خيس كرد و بهم لاپايي ميزد سرگنده كيرش روي كس كوچولو و خيسم سر ميخورد و بهترين لذت دنيا را تجربه ميكردم روي ابرا بودم يهو كنترلمو از دست دادم و باصداي بلند گفتم آيششش شكرت خداجونم كه پاپايي سرعتشو بيشتر كرد همزمان ممه هامو چنگ ميزد كنترلمو از دست دادم داشتم ارضا ميشدم كه پاپا فهميد روم خوابيد و كيرشو سفت لاي پا و كسم فشار داد و ممه هامو كرد تو دهنش يه لرزشي تو بدنم افتاد همزمان داغي مايعي كه از كيرش تراوش ميشد روي كسم حس كردم و ديگر چيزي نفهميدم بيهوش افتادم

حاجی که به اسمش قسم میخورن … سمیرا هستم30 ساله و متاهل.توی یک خانواده ی ابرومند و متدین بدنیا اومدم… اغلب داستانهایی که میخونم اینجا با خودم میگم یعنی واقعیه یا داستان خیالی یک نویسنده؟ بخدا هر انچه مینویسم جز اسامی حقیقیه دایی من مردی بظاهر موجهه.با کلی اهن و تلپ.که خیلی از بزرگترهای فامیل مریدش هستن..شخصی که میگن دروغ نمیگه حرام نمیخوره و مدام در کار خیر پیشقدمه!! از آشتی کنون گرفته تا خواستگاری و…. اونقدر مهموندار و مهربونه که اگه با کسی سلام و علیک کرد باید حتما 4تا شام و نهار مهمونش کنه… دایی من دختری داره به اسم شیرین که با من خواهرم سهیلا و دختر خاله هام همسنه…و هر شیطنتی یاد گرفتیم با اون بوده. واز بچگی با هم بزرگ شدیم.اولین خاطراتم از 7-8 سالگیمونه که تا تنها میشدیم شیرین بهمون اگاهی میداد که نزارید کسی بهتون دست بزنه یا بخواد به بهونه ای بازیتون بده..اخه مامان اون همه چیز بهش یاد میداد.اما مامان ما خیال میکردن هنوز زوده..غافل از اینکه اگه از همون کوچیکی بهمون یاد میدادن بلد بودیم از خودمون مراقبت کنیم. ما 5 تا دختر همیشه با هم بودیم تعطیلات تابستونا هم که با اصرار دایی همه5نفر چند هفته ای جمع میشدیم و میموندیم اونجا..غافل از اینکه دایی واسه خواهر زاده های 7-8 سالش کمین کرده..اولین بار یک روز ظهر تابستون صدامون زد که بچه ها خسته ام بیاید ماساژم بدید همسرش توی اتاق دیگه خواب بود..ما هم به خاطر علاقه ای که بهش داشتیم میرفتیم ولی میدیدیم که شیرین رو ترش میکنه..بعد میگفت نوبتی ماساژ بدید ما هم که میخواستیم به بازیمون برسیم قبول کردیم..یادم نمیاد نوبت بقیه چجور بود یا رفتارشون قبل و بعد از رفتن از اتاق بازی.اما یادمه نوبت من که شد کمی که کمرشو ماساژدادم چرخید و روی کمر خوابید و ازم خواست رونهاشو ماساژ بدم .کمی که گذشت دستشو گذاشت رو دستم و دستمو برد سمت کیرش..از روی شلوار هم برجسته بود.و اونقدر بزرگ که من دستم شروع به لرزش کرد و با فشار دستش مجبورم کرد بمالمش.چشماش بسته بود ولی من اونقدر بچه بودم و وحشت زده که نمیدونستم باید چکار کنم تا حالا فقط تفاوت جنسی پسر رو توی پوشک عوض کردن بچه کوچولوها دیده بودم..با چیزی شبیه به دکمه یا نهایتا 2-3 سانت گوشت اضافه!! باور کنید اونوقتها نه ماهواره بود نه سی دی نه ویدیو نه اینترنت نه موبایل نه فیسبوک نه حتی اگاهی از طریق خانواده..اخه گمون میکردن گفتن این مسایل چشم و گوشمون رو باز میکنه!! بگذریم… با ترس و وحشت بخاطر فشاری که به دستم میداد و دردم می اومد مجبور بودم بمالم واسش ولی یادمه به تی وی یا در و دیوار نگاه میکردم یعنی من حواسم نیست ویا نمیفهمم و ببو هستم و.. بعد از کمی مالش متوجه شدم حجمش چند برابر شده حالا دستمو محکمتر فشار میداد جوری که ناخود اگاه اشکام بیصدا میچکید خیلی اروم دستمو برد زیر کش شلوار و شرتشودستم به یک چیز فت و داغ و خیس خورد .دستمو با همه زورم مشت کردم که نزارتش تو دستم که بمالم حسابی ازش ترسیده بودم جوری که الان که تایپ میکنم و یادش می افتم دستم واسه پیدا کردن حروف روی کیبورد میلرزه.وقتی صدای مف مف منو از گریه شنید یهو چشماشو باز کرد و با عصبانیت دستمو هل داد جوری که نیم متری به عقب هل داده شدم..با ناراحتی و قهر به پهلو خوابید و روشو از من برگردوند..با عجله رفتم دستشویی و دستمو با وسواس شستم و صورتمو خوب اب زدم بچه ها نفهمن..وقتی رفتم توی اتاق بازی همه دمق بودن جو سنگین بود و کسی چیزی نمیگفت همه ظاهرا چیز مشترکی تجربه کرده بودن.شیرین سکوت رو شکست گفت از بابام متنفرم!!همه خشکمون زد.پرسید الان با شما کاری نکرد؟همه سکوت کردیم.و شروع کرد به توضیح که میدونه باباش با همه بچه ها بازی میکنه و اینکه هیچ دوستی توی مدرسه نداره چون هر کسی میاد تا در خونشون باباش به بهانه ای میارتش داخل..یا با خانوادش طرح دوستی و رفت و امد میریزه که بیشتر بفرستنش خونشون..و اینکه از مادر خیلی از بچه ها به تلافی کار باباش واینکه اون مادر ها نخواستن با طرح این تعرض ابروشون بره کشیده خورده!!ولی همه ما خودمونو به نفهمی زدیم و همه مثل من سعی کردیم با تعجب وانمود کنیم که وای واقعا؟؟؟پس شانس اوردیم که ما رو کاری نداشته..ولی همه میدونستیم که چی تجربه کردیم امروز.. یک ماهی گذشت منو سهیلا دوباره با اصرار دایی به بابامون خونه دایی موندیم..عصر بود که زن دایی صدام زد سمیرا جون میتونی خونه رو گرد گیری کنی؟من هم بخاطر همه مهربونیاش با دل و جون گفتم چشم حتما..از سهیلا و شیرین هم خواست برن نونوا..گفتم من هم برم که بی نوبت هر کدوم3تا بگیریم؟که گفت نه عزیزم تو بمون کمکم کن توی خونه من هم با بی میلی قبول کردم..تا رفتم توی سالن گفت نه عزیزم برو از اتاق خواب ما شروع کن من هم توی اشپزخونه کار دارم..با نوک انگشتان پا وارد اتاق شدم که دایی بیدار نشه غافل از اینکه زن دایی با هماهنگی قبلی منو فرستاده توی دام شوهرش..تا رفتم تو دیدم ایستاده پشت در..با یک حرکت دستمو کشید بردم وسط اتاق..یک بالش گرد سنتی اونجا بود از پشت سر هلم داد که با شکم افتادم روی بالش.اومدم بلند شم که پاشو گذاشت رو کمرم.من7-8 ساله اون45 ساله .قدم به زور به کمره ی شلوارش میرسید..هیکلی بود و شکم داشت ولی وقتی پیراهنشو در اورد به نظرم خیلی هیکلی تر بود.شاید هم از ترس این توهم مونده توی ذهنم.بدنش اونقدر مو داشت که ادم یاد میمون می افتاد.شلوارو شرتشو با هم در اورد که افتاد پایین پایی که روی کمرم بودهمونجوری که پاش رو کمرم بود دولا شد دستشو گذاشت رو کمرم و با همه زور نگه داشت که در نرم و نیم خیز پاشو جابجا کردو شلوارو شرتو انداخت دور .وخوابید روی کمرم..داشتم له میشدم نمیتونستم نفس بکشم دستشو گذاشت دور دهنم سرشو نزدیک کرد به گوشم گفت سرو صدا کنی اذیتت میکنم نکنی درد نداره..با یک حرکت شرت و دامنمو کند دستاشو کرد زیر بلوزم و نوک سینه هایی که هنوز در نیومده بود رو با نوک انگشت اونقدر فشار میداد که نزدیک بود ضعف برم.دهنم به بالش چسبیده بود و صدای گریه ام همونجا خفه خفه می اومد..باسنشو اورد پایین و کامل به تنم پسبوند.کیرش به حدی بزرگ و سفت بود که انگار پای یک بچه یکساله است.با ولع خودشو به چاک باسنم میمالید سعی میکرد فشارش بده که موجب میشد استخونهای نشیمنگاهم هم درد بیاد همه جام لزج شده بود اونقدر در برابر منه نحیف گنده بود کهزیر دستو پاش له میشدم..صدای تند تند نفسهاش به خرناس حیوونا شبیه بود..تا حالا چنین صدایی نشنیده بودم و از درد و ترس احساس کردم الان خودمو خیس میکنم…توی اون سن همه ترسم این بود که یکوقت خودمو خیس نکنم ابروم بره!!اخه تا اون روز ته ابروریزی واسه همسن های من همین بود که توی خواب یا از ترس یکی خودشو خیس کنه!!نمیدونستم بی ابرویی کار اون حیوونه نه ترس و خیس کردن من!همه باسنم خیس بود گریه امونمو بریده بود هیکل لاغر و نحیف من زیر اون همه گوشت و مو زیر فشار بی امان کیر یک مرد 45 ساله درد میکرد..یهو بلند شد دستش ریز شکمم بود منو مثل بالش زیر بغلش گرفت دست وپام اویزون بود رفت روی صندلی نشست منو انداخت روی رونهاش..دست و پاهام از دو طرف دسته صندلی پایین اویزون بود.و باسنم جلو صورت کثیفش.کیرش به نافم فشار می اورد.یک دسنش هنوز زیر شکمم بود با اون دستش ابهای لزج رو باسنم رو جمع کرد یکجا..و شروع کرد مالیدن در سوراخ کونم..اولش فقط دورش رو مالید و من تقلا میکردم توی گریه کلمات نامفهوم التماسم بود..بخداوندی خدا اون روزا اصلا نمیدونستم چندتا سوراخ دارم..نوک انگشت سبابه اش رو اورد روی سوراخمو کمی فشار داد که اخی کشیدم.دست زیر شکمم رو محکم فشار داد گفت گفتم ساکت شو نشی کیرمو میکنم تو کونت..بعد انگار خودش میدونست تهدیدش نمیتونه عملی شه چون سرواخ من حتی سبابه اش رو هم به زور ممکن بود بخوره دوباره گفت اگه کیرم نره انگشت بزرگم که میره..خیسش هم نمیکنم که خوب زخم شی دردت بیاد..رونهامو به هم محکم مالیدم که خودمو خیس نکنم.دندونهامو فشار دادم به همچشمامو بستم و به هق هقم ادامه دادم.کمی که بازی کرد سعی کرد دوباره انگشتشو فرو کنه تو کونم اما توی سوراخم نمیرفت..یهو با صدای بدی خلط و تف دهنشو جمع کرد پاشید رو سوراخم..وبا حرکت دایره وار انگشتشو برد جلوتر و جلوتر تا جایی که یک بند انگشتش تو کونم بود.مثل موقعی که میخواستن امپولم بزنن با همه زور باسنمو سفت کرده بودم ارادی نبود و نمیدونستم این درد رو بدتر میکنه..از طرفی کیرشو بیشتر هل میداد به شکمم و نافم یهو مثل دیوونه ها حس گرفت که یعنی کیرش تو سوراخ کون تنگمه و شروع کرد به فحش دادن..میگفت تو زن منی تو جنده منی برده منی میکنمت این کیرمه تو کونت ببین چجوری از کون میکنمت بگو اخ درد بکش میخوام صدای التماس و ناله ات رو بشنوم جیغ بزنی پاره ات میکنم جوری میکنمت که نتونی راه بری کیرم تو کون و کست صداش میلرزید ولی بلند بود یهو صداش بالاتر رفت و انگشتشو تا ته کرد تو سوراخ کونم که موجب شد زخم شم فشارم میداد به کیرش جوری که شکم و نافم از فشار سفتیه کیرش کبود شد و میگفت ناله کن تا کونتو پاره نکنم .توهم زده بود میگفت اخه این کیرمه تو کونته.ببین چجوری درش میارم.یهو نور امیدی اومد که اه تمام شد اما ناغافل با همه زور دوباره کردش تو کونم چند بار همین کارو تکرار کرد انگشتو کامل در میاورد و از اول میکرد توسوراخم که موجب میشد دردش بره از اول…بعد شروع کرد تند تند انگشت زدنم و شکمم از پاشیده شدن یک مایع داغ گرم شد..انگشتشو در اورد و باناله شروع کرد تمیز کردن خودش..روی چهار دست و پا سمت لباسام رفتم هر جوری بود پوشیدمشون با هر تکون میخواستم بیهوش شم از درد.داشتم رو 4دست وپا فرار میکردم که صدام زد سمیرا برو خودتو خوب بشور مواظب باش جاییت کثیف نمونه.از امروز به بعد کلمه ای جایی حرف بزنی مردی!!!توی فامیل جنگ میشه خیلیا میمیرن و اولیش تویی..بعد سهیلاو بقیه حتی ممکنه بیان بخوان شیرین رو هم بکشن.پس نفست بالا نیاد.من دیگه باهات کاری ندارم.من باز هم همون دایی حاجی تو هستم!! رفتم و خودمو شستم از داییم و زنش که واسش مهیا کرده بود متنفر بودم..دیگه سعی میکردم زیاد جلو دایی افتابی نشم و هم رفتارم عادی باشه که بچه های همسن و احتمالا هم تجربه من نفهمن که من هم…. ولی کابوسها تمامی نداشت.وقتی 17ساله شدم ازدواج سنتی کردم و سعی کردم همه خاطران اون روز رو فراموش کنم چون سنم هنوز کم بود و همسرم از من 10 سالی بزرگتر بود توی سکس از کس خیلی بهش خوش میگذشت..بعد از یکسال بهم پیشنهاد داد تو که کست اینقده تنگه پس کونت چطوره؟بزار یکبار امتحانش کنم که یهو بدنم به لرزه افتاد و با گریه و زاری نگذاشتم از اونروز به بعد مدام سر این مسئله دعوا داشتیم من اسم سکس از کون که میومد یک کلام میگفتم نه بهش دست بزنی خودمو میکشم..بی اختیار شروع میکردم به لرزیدن اولش خیال میکرد فیلمه اما بعد گفت چون تا حالا اینکارو نکردی ازش واسه خودت کوه ساختی…یکبار امتحان کنی ترست میریزه.ناگفته نماند که مدام از جلو بهش سکس میدادم خیلی هم متنوع.که دلش کون نخواد.ولی اون همش فکر سوراخ کونم بود اما من نه اینکه نمی خواستم بهش حال بدم واقعا نمیتونستم..حال و اوضاع روحیم یهو میریخت به هم.حاضر میشدم بمیرم ولی ازپشت ندم…حتی با مشاور و روانشناس هم مشورت کردم که گفتن با اوضاع روحی تو اصلا صلاح نیست مگر بعد از یک دوره روان درمانیه طولانی..یک روز به خودم اومدم دیدم که همسرم کلی معشوقه داره که همه رو با پول میبره از پشت میکنه…و منتظر درمان من نشده…همه چیزم به هم ریخت زندگیم از دست رفت.مزه زنهای خیابونی و متنوع با سوراخهای تنگ و گشاد شوهرمو اسیر کرد..بیمار سکس بود.معتاد به سکس خیابونی…ومن توی دلم میگفتم و میگم دایی محمد خدا لعنتت کنه ازت نگذره..الان که این داستان رو مینویسم به جون بچه ام ساعت 5:15 صبح هست و صدای اذان میاد..بغض گلومو فشار میده..خیلیا این روزها میدونن این مرد چیکارست چون الان هم توی این سن همش دنبال بچه هاست اما چون بچه های دیروز مادر وپدرهای امروز هستن همگی بچه هامونو میپاییم و میره سراغ زن و بچه های غریبه.و حتی عروس و نوه خودش…بین جوونا بی اعتباره ولی هنوز بزرگهای همه فامیل به اسمش قسم میخورن..هر کدوم سعی کردیم توی این سالها با کنایه به مادرامون بفهمونیم برادرشون یک حیوونه اما اون بتشونه.بت نشکن!!این روزها زن داییم رفته مکه توبه کرده خدا ببخشش ما که نمیبخشیم..داره از شوهرش بخاطر اینکاراش جدا میشه بچه هاش هم طردش کردن… دایی خدا ازت نگذره که منو روانی کردی نابودم کردی یک بچه 7-8 ساله رو….

خالم سکسی بودحدودا 17سالمه184 قدمه 96 کیلو وزن دارم از نظر چهره هم بد نیستم …از بچگی خیلی جق میزدم و تعداد استمناهام در روز حتی به 6 بار میرسید ولی اکثرا با غریبا ها تو خیالم سکس میکردم تا اینکه کم کم داستان های سکسی رو خوندم و فهمیدم میشه محارمو کرد.خیلی میخواستم جلو خودمو بگیرم و دیگه بهش فک نکنم اما دیگه ذهنم درگیر شده بود و همش تو کف اقوام بودم حتی به سکس با مادرم هم فکر میکردم(شاید واقعا پشیمون باشم از اینکه داستان سکس با محارمو خوندم)….قضیه خیلی جدی نبود تا اینکه یه روز خالم اومد خونمون خالم قدش بلنده و خوش استیله ولی من صورتشو دوس ندارم سلام کرد و همدیگه رو بغل کردیم سینه های خوش فرمش که بهم چسپید واقعا حشری شدم چون خیلی با این سینه ها استمنا کرده بودم…خالم 5 تا دختر داشت ولی هیچ پسری نداشت و شوهرش 10 سال پیش فوت کرده بود و الان 40 سال سن داشت ولی حدودا 1 سالی میشه که دوباره ازدواج کرده ولی هفته ای یه بار هم شوهر جدیدشو نمیبینه اخه اون اقاهه سه تا زن گرفته لامصب…چند هفته پیش که واقعا داغ شده بودم و هر سوراخی پیدا میشد میکردمش تصمیم گرفتم به خالم بفهمونم من کس میخوام واسه همین الکی به گوشیش اس دادم که متین کیرم تو کونت چرا دیروز جزوه رو برام نیاوردی کیرم دهنت کثافت…و بعدش فورا اس دادم شرمنده شرمنده اشتباهی شده بود ..ببخشید اشتباه گرفتم بعد از اینکه استمنا کردم از کارم خیلی پشیمون شدم ولی خالم بهم اس نداد..دو سه روز بعد پنجشنبه بود و حوصلم سر رفته بود زنگ زدم خواستم اگه باهام بد حرف بزنه معذرت خواهی کنم وقتی گوشیو ورداشت از همیشه سرحال تر و صمیمی تر گفت امیر چرا پیدات نیست و این حرفا قرار شد منم صبحش واسه ناهار برم خونشون…وقتی رفتم خونشون انتظار داشتم 5 6 تا دختر بیان پیشواز ولی هیچ کس نیومد وقتی رفتم تو خالم اشپزخانه داشت غذا درس میکرد درو که باز کردم اومد بغلم کرد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت نامرد خیلی وقته پیدات نیست منم گفتم درس داشتمو اینا … یهو یادم اومد گفتم دخترا کجان؟ گفت رفتن خونه دامادمون شب برمیگردن…اوففففففففف همه چی داشت جور میشد ولی من روم نمیشد هیچ کاری بکنم و خیلی عادی حرف میزدم …سر سفره نهار گفتم واسه اس های اون شب ناراحت نشدی؟گفت :کدوم؟نه بابا این حرفا که عادیه اصلا معذرت خواهی نمیخواد شارژ نداشتم وگرنه همون شب جوابتو میدادم!خداییش جا خوردم ولی فقط یه لبخند کوچولو زدم و تو دلم گفتم امیر بکنش دیگه ولی بازم روم نمیشد واسه همین بحثو عوض کردم…بعد از خوردن ناهار کمکش کردم سفره رو جمع کردیم و اون رفت اتاقش و بعد از 5 دقیقه اومد یه ارایش کرده بود که ادم دلش میخواست بخوردش یه تاپ تنگ که خط کرستش معلوم بود رو پوشیده بود با یه دامن که تا زیر زانوش میومد…نگاش کردم گفت چیه تا حالا مانکن ندیدی؟منم خندیدم گفتم اینجوریشو نولا خیلی خوشکل شدی !خاله واقعا ناز شدی اومد جلو تر و بوسم کرد و گفت خیلی تعریف نکن پر رو میشم…اینقد حشر منو گرفت که گفتم خاله دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم و باز هم ماجرای کم رویی من و رفتن تو هال …روی مبل نشسته بودم که اومد چایی رو گذاشت رو میز و خودش رو رانم نشست لرز تمام بدنمو گرفت داشت مغزم میترکید تا حالا سکس نداشتم داشت از خجالت میمردم گفتم خاله چرا اینجا نشستی گفت عزیزم اینجا راحت ترم…منم سرخ شده بودم دوس داشتم مث بچه قهر کنم برم خونه که خودشو ولو کرد رو منو و گفت خالتو چقدر دوس داری منم گفتم خیلی دوسش دارم گفت نترس بین خودمون میمونه چی تو دلته بگو با خاله راحت باش امیرم….دیگه از خجالت داشت میمردم گفتم خاله چیزی نیست که یهو دستمو گرفت و با اون یکی دستش کیرمو رو شلوار ناز کرد …تو چشاش نگاه کردم شهوت داشت چشاشو پاره میکرد منم چشامو بستم گفتم خاله نکن خجالت میکشم گفت نه عزیزم اینا عادیه تا حالا اینکارو برات نکردن؟گفتم نه بخدا گفت خاله برات بمیره امیر…دیگه معدم از تعجب باد کرده بود باور نمیکردم خالم اینجوری باشه خداییش خودمم ترسیده بودم که تاپشو در اورد و جلو زانو زد و زیپ شلوارم بیرون اورد کیرم هنوز از ترس خوابیده بود که همین که دستشو روش کشید راست شد گفت چن سانته منم که چشامو بسته بودم گفتم 17 ولی 16 سانت بود میخواستم بزرگ جلوش بدم گفت این ماله خودمه مال خودم …دوس داشتم بگم اصلا تخماشم مال تو ولی خجالت داشت اذیتم میکرد کم کم ارو شدم چشامو باز کردم دیدم این هی داره میخوره برام منم بلندش کردم و تو دلم گفتم هچی بادا باد میکنمت….خودشو به دستام سپرد و دامنشو میخواستم بکشم پایین که گفت اول تو لباساتو در ار منم درشون اوردم پرت کردم یه گوشه و تو گوشش اروم گفتم خاله عاشقتم اونم بغلم کردو خودش دامنشو در اورد…رو تخت خوابوندمش و شرت و کرستشو در اوردن اولین بار بود کس حقیقی میدیدم هرچی دیده بودم تو فیلما بود…میخواستم بخورمش اما میترسیدم سوتی بدم ولی زبونمو گذاشتم رو خالم یه جیغ کشید منم فک کردم اذیت شده زود بلند شدم گفت امیر ادامه بده وایییییییی….منم همینطور اماتور میخوردم مزشو دوس نداشتم خیلی بدم مبومد چون اولین بارم بود…گفت عجله کن بکن توش دارم میمیرم ولی وقتی میخواستم بکنم تو ابم اومد….چیکارکنم دست خودم نبود همش ریخ رو مبل گفتم خاله تمومش کنیم گفت نه بابا!کیرمو گرفت و یه کم نازش داد تا بلند شد گفت حالا بنداز تو که از حشر مردم منم میخواستم مثل فیلما کنم یه کم کیرمو اوردم رو کسش و گفتم پرده داری؟؟؟عین کسخولا شده بودم تو اون لحظه گفت خاک تو سرت زود باش بکن تو دیگه منم دیگه داشت میمردم از خجالت یه تف زدم بهش و اینقد تند کردم تو که خالم گفت یواش پدر سگ و دوباره ابم اومد ..دیگه نمیتونستم ادامه بدم گفتم خاله تمومش کنیم من نمیتونم گفت پس من چی گفتم نمیتونم بخدا دارم دیووونه میشم اونم قبول کرد و لباسامونو پوشیدیم دیگه روم نشد بشینم فورا برگشتم و از اون روز تا حالا ندیدمش اصلا روم نمیشه نگاش کنم…ولی فک کنم ادامه داشته باشه سکسام…ببخشید اگه سکسی نبود ولی واقعیت بود..

خارش خاله جونمدر این داستان اسامی مستعار انتخاب شده تا مبادا به حریم خصوصی کسی تجاوز بشه .سلام . اسم من ساشاست 26 ساله و داستانی که می خوام تعریف کنم حدود 3 ماه پیش اتتفاق افتاد . یک خاله دارم که 3 دختر داره و حدودا 40 سالش هست . فحش ندید . زود ازدواج کرده 15 سالگی و به خاطر همین بچه هاش الان بزرگ شدن و خالم جوونه . 17 سالگی اولین دخترو به دنیا آورده . یک شوهر کیری کس خراب کن ولی بسیار پولدار داره که از خاله ما هم حدودا 20 سال بزرگتره . شوهر خالم طوریه که وقتی می بینمش عن میگیره تمام ذهنمو . سرتونو درد نیارم . خالم خیلی به پسرای فامی همیشه آمار میداد . این و از وقتی فرق کیر و کس رو فهمیدم متوجه شدم که کون خاله جون می خاره .من هم از قبل از این که آب کیرم بیاد تو کف خالم بودم تا وقتی که همه آرزوم برآورده شد . من خیلی تا حالا کس کردم کون کردم جنده بازی کردم ولی همیشه تو فکر گایش خالم بودم .یه روز داشتم آماده می شدم برم دنبال دوستم تا بریم با ماشین یه کس چرخ بزنیم شاید یه کس آبدار گیرمون بیاد . مادرم گفت کجا میری ؟ گفتم دارم می رم دنبال دوستم . پرسید کجا هست ؟ گفتم سمت خونه خاله . گفت پس اگر می تونی آش رشته درست کردم یک ظرف هم برای خاله اینا ببر . من هم کمی من من کردم و گفتم میریزه تو ماشین . بالاخره قبول کردم . مادرم هم به خالم گفته بود و اون هم گفته بود بگو بیاره . خلاصه من رفتم زنگ و زدم دیدم کسی درو باز نمی کنه . چند دقیقه ای موندم جلو در نا امیدانه داشتم برمی گشتم از جلو در و بی خیال می شدم و تو دلم هم کلی بهشون فحش دادم که ما رو مسخره کردن . گفتم بزار یک بار دیگه زنگ بزنم شاید باز کنن. زنگ زدم . درو این دفعه باز کردن . رفتم تو دیدم خالم از تو اتاق با صدای نالان داره میگه سلام . بیا تو الان میام . منم سلام کردم کفشامو در آوردم آش رو گذاشتم رو اوپن آشپزخونه گفتم من باید برم . گفت صبر کن الان میام . منم گفتم باشه .چند دقیقه گذشت دیدم خالم اومده و گردنشو گرفته و داره میماله با دستش . پرسیدم خدا بد نده چی شده ؟ گفت دیشب بد خوابیدم رگ به رگ شده . سر ظهر بود شوهر خالم بازار بود و دخترا دو نفر سر کار یکی هم دانشگاه بود . یه کم احوالپرسی کردیم و پرسیدم می خوای ببرمت دکتر ؟ گفت نه خوب می شه . الان تو حموم داشتم ماساژ می دادم . پرسیدم پیروکسیکام دارید ؟ گفت آره . منمن از خدا خواسته از قصد این سوالو پرسیدم که شاید به این بهونه بتونم یه کم بمالمش . گفت جای پیروکسیکامو . رفتم آوردم گفتم برات می زنم و مساژ می دم . اول تعارف کرد ولی من زیر بار نرفتم و گفتم خودم باید بزنم . شروع کردم به مالیدن گردنش که معامله ام عین فنر یه دفعه بلند شد . نشسته بودم پشتش رو مبل و اون هم رو زمین . چند دقیقه ماساژ دادم و یواش یواش خودمو بیشتر نزدیک کردم . طوری که سر کیر راست شدم با بدنش یک تماس کوچولو داشت . خلاصه به خودم جرأت دادم و کمی نزدیک تر شدم . دیدم اول رفت جلو طوری که جا خورده باشه بعد شل شد و خودشو بین پاهام ول کرد . گفتم بزار تی شرتت و در بیارم کمرتم ماساژ بدم . گفت پس یه روسری برو از اتاق بیار بندازم جلوی بدنم . گفتم باشه . رفتم اوردم روسری رو و تی شرتشو درآوردم .سوتین نداشت . بهش گفتم بیا دراز بکش رو کاناپه . دراز کشید و نشستم رو کمرش و شر وع کردم به ماساژ کمر و گردنش . کیرم انقدر سفت شده بود که داشت می ترکید دیگه .کیرمو محکم فشار دادم به کونش دیدم چیزی نمی گه . فهمیدم دیگه 100% پایست . خوابیدم روش و گردنشو ماچ کردم . دیدم یه وول کوچولو خورد . دیدم خوشش اومده . سریع برگردوندمش خودش روسری رو زد کنار . واااای . خدای من . عجب پستونایی !!!!!!!!!! همین طوری همو نگاه کردیم . منو کشید تو بغلش و ازم لب گرفت . همین طوری داشتم ازش لب می گرفتم که یه دستم زیر سرش بود یه دستم رو ممه هاش . وااای . اون تی شرت منو از تنم درآورد . گفت عاشق بدنتم . منم تیز شلوار و در آوردم . چشمش که به کبرم افتاد تنونست جلو خودشو بگیره .افتاد به جون کیرم و الان ساک نزن کی بزن . کمی ساک زد دیدم داره آبم میاد . کشیدم بیرون از دهنش . دامن و شورتشو با هم کشیدم از پاش در آوردم . چه کسی . چه کسی . سفید چوچول صورتی یه کم چروک ولی پف کرده و آبدار . افتادم به جونش و الان نخور کی بخور . شاید باور نکنید ولی حدودا 10 دقیقه داشتم زبونم و می کشیدم تو کسش یا اینکه چوچولشو می میکیدم . خلاصه آه و اوهش حسابی بلند شده بود . اومدم بالا ازش لب گرفتم کمی هم ممه هاشو مالوندم . کیرم و گرفتم دستم گذاشتم دم کسش . با یه فشار کوچولو رفت تو . گفت آآآآآآآیییی . بکن منو . منو بکن . شروع کردم تلمبه زدن . پاهشو گذاشتم رو شونه هام و الان نکن کی بکن . احساس کردم بعد از 2 یا 3 دقیقه آبم داره میاد . سریع کشیدم بیرون . آبم نیومد . آخع من تو این مورد خیلی خوب می تونم خودمو کنترل کنم . گفتم بچرخ دولا شو . این کارو کرد . جنده خانم اصلا گردن درد یادش رفته بود کمپلت . دولا که شد به حالت dog style کردم تو کسش . چند دقیقه همین طوری داشتم تلمبه میزدم و همزمان او ن هم جلو عقب می کرد خودشو و منم پستوناشو می مالیدم . همین طوری که داشتم تلمبه می زدم دیدم یه دفعه جلو عقب رفتنشو تند کرد و سرشو گذاشت رو کاناپه و جیغ می زد می گفت بکن دارم میام . تو همین لحظه یه دفعه آروم شد و فهمیدم که ارضا شده منم تمرکزم و بیشتر کردم و بعد از چند بار تلمبه زدن آبم داشت میومد که گفت بریز تو . منم از خدا خواسته همین کارو کردم . بی حال افتادم روش و همین طوری آب از کسش داشت چکه می کرد که پاشد رفت دستمالو از رو میز آورد هم خودشو تمیز کرد هم به من داد منم حسابی کیرمو تمیز کردم با دستمال و بعد چند قطره ای که رو مبل ریخته بود و پاک کردم . آخه پرچه مبل چرم بود و آب کیرم همینطوری مونده بود روش و جذب نشده بود . رفتم دستشویی اون هم رفت تو حموم . خدومون و شستیم اومدم بیرون دیدم خالم واسم یه لیوان آب سیب ریخته تو ایوان . خوردمو چند دقیقه ای از هم فقط لب گرفتیم و بعد لباس پوشیدیم . بهم گفت جریان گردن درد فیلمم بود و اگر هم تو پیشنهاد ماساژ نمی دادی خودم بهت می گفتم ماساژم بده . با هام صحبت کرد و قسمم داد که به هیچ کدوم از پسرای فامیل چیزی نگم . منم قول دادم و خلاصه اومدم بیرون از خونه.

كم بخور هميشه بخوربا این که کاظم وقتی میومد خواستگاری یک پزشک متخصص و جراح ورزیده مغز و اعصاب بود و خیلی هم خوش تیپ و جنتلمن ولی اصلا دوست نداشتم باهاش ازدواج کنم . من یک شوهر خیلی جوون تر می خواستم . و تازه اصلا نمی خواستمکه ازدواج کنم . اون سی سالش بود و من هیجده سالم . از بس خونواده اصرارم کردند و این و اون که لگد به بختت نزن و شانس یه بار در خونه آدمو می زنه منم به ازدواج باهاش تن در دادم . از اون زنای خوش پوست و خوش بدنی بودم که هنوزم پس از گذشت بیست ویک سال از اون روز نه تنها ترکیب خودمو حفظ کرده بلکه خیلی ها می گفتن بهتر هم شدی . در عوض شوهری که از روز اول دوستش نداشته وعاشقش نبودم درب و داغون شده و انواع و اقسام بیماریها رو گرفته و تا به حال چند نوع جراحی هم روش انجام شده با این که خودش پزشک بوده ولی نمی دونم چرا به این روز دچار شده بود .رامین اولین بچه ام بود که یه سال بعد از ازدواجمون خدا بهمون داد عین باباش .. طوری که وقتی بیست سالش شد منو به یاد باباش مینداخت وقتی که اومد خواستگاری . تازه پسرم رامین خیلی جوون تر و شاداب تر نشون می داد همونی که من اون روزا آرزوشو داشتم. خب معلوم بود چون از اون موقع باباشده سال جوونتر بود . رویا دخترم که دوسال ازش کوچیک تر بود . پدرش با این که مخالف بود اونو خیلی زود شوهر بده ولی وقتی که اون هیجده ساله بود از اونجایی که خودشم موافق بود اونو به یک بازاری پولدار که در شهرستان زندگی می کرد شوهر دادم رفت . البته دامادم بیشتر به پشتی باباش به اینجا رسیده بود . من 39 سالم شده بود و حسرت روزای از دست رفته جوونی رو می خوردم از این که خودمو وقف یه نفر کرده بودم . هی خانوم دکتر .. خانوم دکتر .. چند بار هم شیطون رفته بود توجلدم و می خواستم مث زنای دیگه ای که یه جوری خودشونو با دوست پسر گرفتن ارضا می کنن باشم و بشم که راستش این شخصیت خانوم دکتر بودن مانعم می شد . شوهرم هم که دیگه ناتوان شده بود . خیلی زود وا داده بود. دوست داشتم شناسنامه مو عوض کنم و حداقل پنج سالی سن خودمو بیارم پایین . رامین توی همین تهرون خودمون پزشکی می خوند و شده بود رفیق مامانش . وقتی می دیدم که چه راحت دوست دختر می گیره و ولشون می کنه اونم پس از حال کردن حرصم می گرفت.یه روزی فهمیدم که این حرص خوردنها برای این نیست که یه نوع حسادت مادرانه داشته باشم واسه اینه که می خوام خودمو در اختیارش بذارم . به همین راحتی . من خودمم باورم نمی شد همچین حسی داشته باشم . اصلا تصورش برام درد آور بود ولی وقتی که اون روز لخت از حموم اومد بیرون و نمی دونست من خونه ام و هیکل درشت ومردونه و چهره قشنگشو دیدم و اون کیری رو که حتی خیلی کلفت تر از کیر باباش به وقت جوونی بود رو دیدم به خودی خود کوسم خیس کرده بود . اون حالا دوسال بزرگ تر از زمانی بود که من ازدواج کرده بودم .. فکر این که من و اون با هم رابطه داشته باشیم لحظه ای ولم نمی کرد . روزایی بود که کاظم برای شرکت در سمینار پزشکان مغز و اعصاب رفته بود کانادا . من و رامین خونه تنها بودیم .. رامین از این که من اونو لخت دیدم بی خیال بودولی آتیشی که زیر پوستم و تمام تن و وجودمو داشت می سوزوند می خواست که منو به خاک سیاه بنشونه . هر طوری که می پوشیدم بهم توجهی نداشت . جین استرچ دامن کوتاه ..بیکنی .. پیرهن یکسره .. می رفتم حموم و ازش می خواستم به بدنم لیف بزنه . ازش می خواستم که آمپولم بزنه . یه بار عمدا لخت از حموم اومدم بیرون. حوله رو نبرده بودم -مامان صدام می کردی بهت می دادم . لجم گرفته بود . من مدتها بود یه سکس سیر و درست حسابی نداشتم . همسردکتر بیست و یک سال می شد که نجابتشو حفظ کرده بود . دیگه نمی خواستم این جوری باشم . شب جمعه ای عروسی پسر عموی رامین بود . برادر شوهرم یه چند سالی رو از شوهرم بزرگتر بود. ولی جوون تر و سر حال تر نشون میداد خیلی هم بد چش بود و همیشه سعیداشت که یه جورایی تورم کنه و باهامحال کنه . اون مهندس عمران بود و از اون قدیمیهاش که الکی مهندس نشده بود . زنش قشنگ نبود واسه همینم بیست سال بود که می خواست یه جوری منو شکارم کنه . چند بار هم خودشو تو آشپز خونه خونه شون بهم چسبونده بود که خودمو از زیر دستش خلاص کردم . اگه رامین بهم راه نمی داد مجبور بودم با کیوان باشم ولی خیلی راحت نباید خودمو تسلیمش می کردم . اون برای بدست آوردن من خیلی زحمت کشیده بود و تا حالا صد بار خیطش کرده بود م . دوسال از کاظم و چهار ده سال ازم بزرگ تر بود ولی بهش نمیومد بیشتر از چهل باشه .. درهر حال اون پدر داماد بود . یه پیرهن کوتاه یه سره تنم کرده بودم . یه چیزی تو مایه های بیکنی . بایه چرم براق فیروزه ای خودمو از کمر و سینه ها پوشونده بودم ولی کاری کرده بودم کارستون . چون اون کون بر جسته مو طوری توی دید انداخته بودم که انگاری کونم می خواد دامن پیر هنمو بتر کونه . کیوان به دیدن من گل از گلش شکفت -زن داداش چقدر دیر اومدی شما که خودت صاحب مجلسی .. اوخ که اون شب چقدر رقصیدم رقصیدم رقصیدم .. بااین که دلم می خواست هرکی رو که دلش می خواد بهش حال بدم ولی دلم پیش رامین بود. پسر بی انصاف من چند بار هم متوجه شده بود که من کوسم می خاره ولی نیومد کمکم . حالا هم رفته بود دنبال دخترای مردم . چقدر زود سالهای جوونی گذشت . پسرا حالا دنبال دخترای جوون بودند . منو می خواستند چیکار .. درسته که خیلی ناز و خوشگل و خوش اندام بودم و هنوز هم تا سالهای پیری زیاد فاصله داشتم ولی با سی و نه سال سن می تونستم جای مامان خیلی ها باشم . یه پسر یا یه مرد سی ساله واسم مناسب بود .. در حالی که زن و مرددو تا دو تا و بعضی جاها هم در هم در حال رقصیدن بودند و منم یه گوشه ای رفته بودم تو عالم خودم یهو دیدم یکی دستشو گذاشت رو باسنم و منو به طرف خودش کشوند . اون دستا رو می شناختم . کف دست پهن کیوان بود.-زن داداش بالاخره تورت می کنم .. -فکرکردی . نذار حالتو بگیرم . دیگه پدر شوهر شدی -چی میگی مادرزن -اینجوری بهم نگو مادرزن .حس می کنم خیلی پیر شدم من دخترم هیجده سالشه ولی تو پسرت سی سالشه . -بیا برقصیم امشب اذیتت نمی کنم . شروع کردیم به رقصیدن . در واقع اون باید شوهرم می شد . هرچند بازم سنش زیادبود . -رامش کاظم دیگه نمی تونه . -باز داری شروع می کنی . من جای خواهرتم . احترام من و خودتو و داداشتو نگه داشته باش . حالا احترام زنتو که می دونم نگه نمی داری . کافیه دیگه . این سالها ازبس با زن شوهر دار و بی شوهر بودی خسته نشدی ؟/؟ دیگه آبروواسه خودت نذاشتی . دستاش دور کمرم کار می کرد خیلی آروم و همراه با آهنگ و بدون این که کسی رو متوجه کنه باهام حال می کرد . نفسم بند اومده بود . صورتمو به صورتش چسبونده بودم .راستش زیر دامنه پیرهنم شورت هم پام نکرده بودم . کون سفید و تپل من دستای اونو می خواست . پس از بیست سال تصمیممو گرفته بودم . شاید هم به خاطر بی توجهی رامین بود که من اومده بودم به این سمت . اگه پسرم یه چراغ سبز بهم نشون می داد یه تار موشو به صد تا کیوان نمی دادم . یه بار با رامین بحثم شده بود . در یه مجلس مهمونی بود که یه پسری هم سن اون که دوستشم بود میره بهش می گه از من خوشش میاد و دلش می خواد منو بکنه . نمی دونست من مامانشم .. البته رامین اینا رو سر بسته بهم گفت و محترمانه ولی وقتی بر گشتیم خونه دیگه احترامو از یادش برده بود غیرتش گل کرده بود هیچوقت اونو این جوری ندیده بودم -چیهرامین اصلا فکر کردی مامانت این سالها چی کشیده . چه رنجی رو تحمل کرده . بیست سال واست زحمت نکشیدم که همچین روزایی رو ببینم هر روز میری دنبال یه دختر ولی نمی تونی حس کنی که مادرت از همون روز اول با یکی که از خودش دوازده سال بزرگتر بوده و حالا دیگه تقریبا پیر شده چی میکشه . یه قدم کج نذاشتم ولی از این به بعد میذارم .. من اینو جدی گفته بودم ولی اون اومد صورت و پیشونی منو بوسید و منم خودمو انداختم تو بغلش و لباشو بوسیدم . با عطش خاصی که اونو حس کرد . مثل یه عاشق . یه مادر عاشق شاید ولی یه دوست دختر هوسباز عاشق .. اون باید اینو احساس کرده باشه . آخ رامین رامین .. در همین افکار بودم که دیدم من و کیوان در یکی از اتاقا قرار داریم . من حتی جورابی هم پام نکرده بودم . . هر یک از دستاشو گذاشتهبود روی رون پام و از زیر دامنه تنگ پیرهنم رفت تا به حریم کونم تجاوز کنه . سکوت و آرامش منو که دیده بود گستاخ تر شد . نههههه نهههههه دامنو بالا زده بود حالا دستاش رو کونم قرار داشت .. نکنه بفهمه شورت پام نیست دستش داشت می رفت اون وسطا .. وای صدای رامین میومد که داشت دنبالم می گشت اون منو صدا می زد . لعنتی اون که با دخترا بود . کیوان اعصابش خرد شده بود . با این حال دو تا قاچ کونمو با دو تا دستاش به شدت توی چنگش فشرد . دستشو ول کرد قصد پایین آوردن دامنه پیرهنمو داشت . از بس تنگ بود و بد جوری تا خورده بود و ما هم عجله داشتیم بد پایین اومد . طوری که اگه هرکی به طرف کونم یا به زبان محترمانه باسن نگاه می کرد می فهمید که دستکاری شده . رامین هم سررسید . رنگ و روی هردومون پریده بود .. -رامین جان کاری داشتی .. من و عموت داشتیم در مورد یه مسئله خصوصی حرف می زدیم .. تا آخر مجلس حال و حوصله ای نداشتم . به خاطر این ناراحت بودم که رامین جریانو دیده . وقتی رسیدیم خونه بهم گفت مامان تو خجالت نمی کشی اون دفعه هم بهت گفتم . از تو دیگه گذشته -من چم گذشته ؟/؟ من جوونم . منم آدمم . ما که به دنیا نیومدیم که فقط واسه اونایی که به دنیا آوردیم زندگی کنیم . عزیزم من دوستت دارم تو هم باید منو درک کنی -چی رودرک کنم مامان که بری با عمو جونی که هزار تا زنو زیر سر داشته حال کنی -کی گفته چرا حرف در میاری .. خیلی عصبی بود . هر کاری کردم از دلش در بیارم نشد . رفته بود حموم . یادش رفته بود لب تابشو خاموش کنه . یه چند تا برنامه شو رفتم عقب .. اوخ بیا و ببین رفته بود به یه سایتی که فقط زنای کون درست و کون درشتو نشون می داد . فوری بر گشتم به وضعیت عادی . هنوز پیرهن مجلسی رو از تنم در نیاورده بودم . می تونستم به همون صورتم بخوابم واسم مهم نبوداحساس نیاز شدیدی به سکس با رامین می کردم . خودمو انداختم رو کاناپه دلم می خواست که اون بپره روم و هر کاری که دلش می خواد با مادرش انجام بده . دامن پیرهنو دادم بالاتر . خودمو تو آینه که نگاه می کردممی دیدم که خیلی خواستنی تر از این زنایی هستم که عکس و فیلمشونو تو خیلی از سایت ها نشون میدن . هر کاری کردم که بیاد سراغم نیومد که نیومد. . پسره بی شعور حاضر بود خودشو با عکس و فیلم مشغول کنه ولی به من توجهی نداشته باشه . از این بد ترنمی شد . خیلی ناراحتم کرده بود . شده بودم مثل یه بچه لجبازی که دلش می خواست هر جوری که شده به اون چه که می خواد برسه . دامنمو دادم بالاتر دستمو گذاشتم رو کوسم . دیگه چاره ای نبود فقط با یه چیز دیگه باید درمون می شدم .. اشکم در اومده بود . چرا یاید سرنوشتم این باشه که منت هرنامردی رو بکشم . پسرم درکم نمی کرد . چرانتونم و نمی تونستم از این لحظه ها استفاده کنم . به خودم فشار می آوردم . چقدر هوس کیری رو کرده بودم که از کوس من نهایت استفاده رو بکنه با لذت بردن از من نشون بده که هنوزهم کسی هستم . محبت همراه با هوس و اینو رامین پسرم می تونست بهم بده . یه دستم رو کوسم بود و یه دستم جلو دهنم تا صدای آروم گریه های یه زن زیبای بیچاره رو کسی نشنوه کاش برادر شوهرم کیوان اینجا بود . کاش رامین من و اونو با هم نمی دید تاحالا خیلی راحت تر می تونستم خودمو در اختیارش بذارم . ولی اشک و سوز درون من کارشو کرد . چون کف دستای رامینورو کونم حس می کردم . -مامان .. رامشجون منو ببخش تو چاره ای واسم نذاشتی .. فکر نکن پسر بدی هستم . می دونم خیلی اذیت شدی و میشی ولی نمی تونم ببینم این همه عذاب می کشی . نمی تونم ببینم گرگ صفتایی مث عمو جون دارن میان سراغت و تو هم خیلی راحت به اونا راه میدی .. فکرکردم دارم خواب می بینم و لی دستای رامین خوشگله ام دو تیکه کونمو به دو طرف بازشون کرد و کفدستشو از طرف کونم گذاشت روی کوسم . -مامان تو دستتو از زیرت بردار .بذار من کارمو بکنم . فقط به خاطر تو . نگو که من پسر بدی هستم . دوستت دارم مامان . فقط می خوام که مال من و مال همین خونواده باشی . قلب عشق و قلب هوست فقط به خاطر من و بابا بتپه .. .درحالی که حس می کردم به بزرگترین آرزوی زندگیمرسیده و رویام واسم واقعیت شده با صدایی آمیخته از بغض و شادی و تعجب گفتم رامین همین طوره همین طوره همینه.. واسه لحظاتی دستشو از رو کون و کوسم بر داشت . دو طرف پیر هن تنگوداد بالا همزمان با اون دستاشو روکمر و پهلوهام به حرکت در آورده با سینه هام بازی می کرد . با در آوردن سوتین کاملا لختم کرد . وقتی یه خورده بیشتر رو من خم شد کیرشو لختحس می کردم که داره می خوره به رون پام . اوووووخخخخخ اون خودشو قبل از من آماده کرده بود . یه لحظه سرمو بر گردوندم . رامین کاملا لختبود . اون تصمیم خودشو گرفته بود . -مامان منو ببخش .. دومین کیری که راهشو واسه کوسم باز کرده بود تا لحظاتی دیگه می خواست آرومم کنه. یهسر پوشی بر عقده هام بذاره . منو به اون سالهای دور بر گردونه . اون سالهایی که یک شوهر جوون تر می خواستم . حالا خیلی جوونترش نصیبم شده بود . رامین خودشو انداخته بود روی من . دستاشو از دو طرف چسبونده بود به سینه هام . صورتمو نیمرخ کرده و اون ازکناره ها لب و صورتمو می بوسید کیرش حالا به کونم چسبیده بود و برای تنظیم با کوس باید یه کمی خودشو جابجا می کذد . بوسه های پی در پی اون بود که بر سر و صورتم می نشست و هوسمو زیاد می کرد . اون کیر کلفتشرو چاک کوسم نشست . کوسی کهدوست داشتم مثل قدیما تنگ باشه ولی با این حال خوراک خوبی واسه کیر کلفت پسرم بود . -رامش جون دلت مثل دل یه گنجیشک کوچولو می زنه .. -رامین گنجیشکا همه شون کوچیکن ولی دلشون بزرگه . عزیزم تو شکارچی من هستی من تسلیم تو .. -مطمئنی که می خوای ؟/؟ -زودباش زودباش .. منو آرزو به دل نذار .. این دیگه یک رویا نبود . سرکیر رامینو توی کوسم حس می کردم.. چند ثانیه بعد نصفشو و لحظاتی بعدتمام کیرش رفته بود توی کوسم . -نهههههههه رامین رامین .. چرا تا حالابهم ندادیش . -چیه مامان اگه ناراحتی بکشمش بیررون . -خیلی بد جنسی ..نمی بینی چه جوری هوس دارم دلت میاد ؟/؟ دلت میاد ؟/؟ حس می کردم که یه هوس و لذتی بی نهایت داره روی کوسمو منفجر می کنه . دستمو گذاشتم روش تا جلو این انفجار بگیرم تا تنظیمش کنم . رامین کونمو به پهلوها بازشون می کرد و با سرعت زیاد تری کیرشو می زد به ته کوسم . حالادو تا دستای من بود که رو سینه هامقرار داشت .. -نهههههه نهههههههه رامین خیلی زوده خیلی زوده .. اوخ کوسسسسسسم . می خوام بیشتر حال کنم ولی آبم داشت میومد . دلم نمی خواست این قدر سریع .. واسه خودم متعجب داشت .. کونم به لرزش در اومده بود -رامین تو خوشت نمیاد ؟/؟ از مامانت لذت نمی بری ؟/؟ می دونستم اون غروری که داره و گفته که به خاطر من این کارو کرده نمیذاره کهحس هوس خودشو بیان کنه وگرنه کیری که شق شده باشه خوراکش فقط کوس خوشمزه هست -رامین ولم نکن .. همین جور داره لذت ازم می ریزه .. لذت و حال و آرامش . تو دیگه مال خودمی فقط مال من .. ببین راه کوس مامان واسه تو بازه .. بریز بریز آبتو خالی کن .. بذار حس کنم که تو همه چیز منی .. بابامی شوهرمی پسرمی دوست پسرمی .. -مامان دستتو بذار رو کوست .. حرفشو گوش کردم و اونم دست خودشو گذاشت پشت دست منو دو فشاره و با حساب کیرش سهفشاره بهم حال می داد وقتی آبشو توی کوسم خالی می کرد حس کردم که لذتش صدبرابر لذتی بوده که باباش واسه اولین بار این کارو انجام داد هرچند ته دلم نمی خواست که با پدرش ازدواج کنم ولی این شاید یه حکمتی بوده چون اگه زیر کیر باباش نمی خوابیدم زیر کیراونم نمی تونستم باشم . رامین هم خیلی لذت برده بود . منم خیلی سبک شده بودم . احساس نشاط و تازگی می کردم یه حس جوونی خاص . روحیه ام قوی شده بود . -رامین عزیزم ممنونمکه مث یه پسر فداکار درکم کردی وبهم حال دادی .. بیا تو بغلم این بار رودرروی هم قرار گرفتیم خودمو بهش چسبوندم کیرشو گرفتم تو دستم و بعدش تو دهنم . با ساک زدن سریع شقش کردم . بعد که حسابی آتیشیش کردم کیرو از دهنم کشیدم بیرون -عزیز دلم تا حالا به خاطر من بهم حال دادی حالانمی خوای به خاطر خودت این کارو بکنی ؟/؟ تو که می دونی عشق مادری چه کارا که نمی کنه . .. نکن عزیزم کمرت درد می گیره . منو رو دستاش بلند کرد و رفتیم اتاق خواب .. چقدر از حالتچشاش خوشم میومد وقتی که با التهاب و هوس به کوسم نگاه می کرد . پاهامو باز کردم تابتونه با اشتها و لذتکوسمو بخوره . امونم نداد . واقعا که این جوونای امروزی چقدر خوب می تونن به کوس حال بدن و بخورننش . بابایکوفتی رامین چندشش می شد این کارو به خوبی انجام بده . اکثرا خودم کوسو می مالیدم رو دهنش . البته چندشش که نمی شد تکنیکی نبود . .-رامین داره خوشم میاد .. کوس درشت منو به راحتی لیس می زد و اون تیکه های پر هوس کناره ها و بالاشو بین دو تا لباش می گردوند . -رامین لبام لباتو می خواد . تشنه امه . بازم صورتشو روبرو صورتم قرار داد . چقدر دلم میخواست اون لحظه تصویر خودمو تو آینه می دیدم . چشامو می دیدم که چه هوسبازانه کیر پسرشو می خواد . نگاه پر هوس رامین هم داشت داد می زد که با تمام وجودش طالب مادرشه . به کمر و طاقباز رو تخت قرار داشته و دست دور کمر هم و لب روی لب و کیر توی کوس در همون وضعیت دقایق زیادی رو با هم حال کردیم -رامین عزیزم عزیز دلم مامان رامشتو می بینی ؟/؟ می بینی که چه جوری افتاده زیر کیر تو ؟/؟ بگو ازش لذت می بری . بگو خودتم دوست داری باهام باشی .. بگو نترس خجالت نکش . پسرم عزیزم . یه خورده هم به خودت برس . ببین هر چی بخوای هر جوری بخوای می تونی با مادرت حال کنی . هیچی نمی گم می تونی به زور هم باهام رفتار کنی . یه دور منو بر گردوند .-مامان عاشق کونتم از همون بچگی ها ازش خوشم میومد .. هر وقت می دیدمشیه جوری می شدم . -بزرگ که شدی دلتو زد ؟/؟ -نه ولی خب حرکات تو و .. -بس کن دیگه خجالتم نده ولی باور کنتو دو مین کسی هستی که تا حالا باهاش سکس داشتم -می تونستم سومیباشم -رامین بس کن -باشه اگه دوست نداری باهام سکس نکن -حالا مامانتو اذیت می کنی ؟/؟ زودباش .. کف دستشو با حرص گذاشت رو کونم . از هر کدوم از قاچای کونم یه قسمتشو تو دستم گرفت . -آخخخخخخخ چیکار می کنی نمی خواد در ره . -مامان حال میده انگشت وسطیشو کرد توی کوسم و شستشوفرو کرد تو کونم .. کونم یه خورده دردش می گرفت ولی چشامو بسته بودمو با لذت انگشت فرو رفته توی کوس, کونمم داشت کیف می کرد .-آهههههههه رامین رامین تند تر تندتر کوسسسسم داره داغ میشه دیگه نمی تونم .. نگو فقط برای امشبه . بگو مال هر شبه هر شبه . انگشتاشو از کوس و کونم در آورد و این بار شونه هامو انداخت رو دوشش و دیگه افتاد بهجونم . کوس واسم نذاشته بود .. اصلا نفهمیدم کی دوباره ار گاسم شدم .فقط اینو می دونستم که بیشتر از نیمساعت دیگه هم داشت منو می کرد و منم دست بر دار نبودم . با یه حرکت ملایم آبشو خالی کرد تو کوسم .. کارشکه تموم شد منو بوسید و در همون حال خودشو رو من صاف کرد . پاهاموباز کردم و کیرشو لاپام قفل کردم -مامان هنوز سیر نشدی ؟/؟ -عزیزم مامانتمثل پسرش خوش اشتهاست هر چی خوردم هضم شد . -قربون تو مامان گلم برم . از این به بعد تو بیمه پسرت هستی ولی اگه می خوای همیشه سالم بمونی و سیستم بدنی تو تنظیم باشه کم بخور همیشه بخور …

مامان سكسي من ليلاسلام من وحيد هستم و20 سالمه يه مامانه خوشگل دارم كه اسمش ليلا هستش و 40 سالشه اين ليلا خانوم يه هيكله سكسي و ناز داره سينه هايه نسبتا بزرگ( 85)با بدني گوشتي و سفيد چون هميشه تو خونه تاپ ميپوشيد من با ديدنه بدنه تپل مپل و سفيدش كيرم سيخ ميشد اما از همه بيشتر من تو كفه كونشم يه كونه گنده و گلابي شكل خوشبحتانه مامانم اصلا عادت نداره تو خونه دامن بپوشه همهيشه شلوارك تنگ يا شلوار استرج پاشه كه موقع را رفتن كپلايه كونش به طرز حشري كننده اي بالا پايين ميپرن مامانم رونايه كلفتي هم داره هروقت از حموم مياد چون حوله تنشه ميشينه رو مبل تا خشك شه پاهاشو ميندازه روهم واي اون ساقه پايه سفيدش و پشت پايه پرش همينطور رونايه سفيدش حسابي بيرون ميزنن مامانم با اينكه 40 سالشه اما پوسته دخترايه 25 ساله رو داره تو خيابون هميشه مانتو تنگ ميپوشه تابستونا مانتو سفيد زيرشم شلوار جينه تنگ با تاپ كونش از رو مانتو حسابي دلبري ميكنه بابام تو بازار مغازه داره يادمه يبار منم مغازه بودم كه مامانم اومد يه مانتو سفيد تنش بود با يه ارايشه ملايم خيلي خوشگل و ناز شده بود از بابام پول ميخواست وقتي كه بيرون رفت بيشتره مغازه دارها كونه گندشو كه خيلي جذاب كپلاش چپو راست ميشد رو ديد ميزدن منم خوشم ميمود كه مامانم اينطوري كيره همه رو سيخ ميكنه يادمه چند سال پيش خونه مادربزرگم يه مهموني شلوغ بود كه بابام نيومده بود مامانمم يه لباسه قرمزه يقه باز پوشيده بود هرسري كه خم ميشد پستوناش بدجور بيرون ميزد اما از همه بيشتر باسنه بزرگش جلبه توجه ميكرد به جرات ميتونم بگم كه كونش از كونه همه خاله هام و زنايه فاميل گنده تر بود يه شلوار جينه تنگم پوشيده بود كه زيبايي كونشو دو چندان كرده بود يكي از دوستايه داييم كه اسمش بابك هست و همسنه مامانمه اونشب حضور داشت شنيده بودم كه قبلا خواستگار مامانم بود بدجور مامانمو نگا ميكرد مخصوصا كونه گنده مامانمو داشت با چشماش ميخورد تا اينكه اخره شب از مامانم خبري نبود نه از بابك مهموني خلوت شده بود من شك كردم رفتم دنباله مامانم ديدم بله تو پاركينگ تو ماشينه داييم مامانمو از پشت ميديدم كه لخته و داره بالا پايين ميپره من اون موقع 16 سالم بود با ديدنه بدنه گوشتي و سفيده مامانم كيرم شق شد وقتي ميديدم اون موهايه هايلايت شده رو شونه هاش ريخته بدجور حشري شدم البته اولش يكم عصبي بودم اما بعدش با خودم گفتم اگه حرفي بزنم ابرو ريزي ميشه خلاصه طاقت اوردم و حسابي كيرمو ماليدم رفتم جلو تر واييييي كپلايه سفيد و بزرگ كونه مامانمو كه ديدم رواني شدم از پشته شيشه ماشين كاملا معلوم بودن متاسفانه چون پشتش بهم بود سينه هاشو نميديدم اما كونش واقعا معركه و بزرگ و جذاب بود هر كپلش به تنهايي قده يه هندوونه متوسط ميشد و هر مردي رو حشري ميكرد بعده چند ماه بابك از كشور رفت از قبلم مدت ها بود كه خارج زندگي ميكرد فقط واسه مدتي اومده بود ايران از اون روز به بعد من دوست دارم مامانمو بكنم عاشقه كونش شدم هميشه شورتاشو ميمالونم به كيرم يبار دوستم اومد خونمون مامانم ميخواست بره پاتخني دختر عموم كه فقط خانوما بودن يه ساق شلواري بنفش تيره با تاپ مشكي مجلسي تنش بود و كفش پاشنه بلندم پاش بود ممقداري از شكم و پهلو هاش به طرز حشري كننده اي از تاپ بيرون زده بودو هر قدمي كه برميداشت باسنش تو اون ساق شلواري تنگ بالا و پايين ميشد من خودمو به اون را زدم كه مثلا دارم با موبايلم ور ميرم تا دوستم راحت ديد بزنه مامانم كه عجله داشت و حواسش نبود اومد تا وسايلشو تو كيفش بزاره كيفش تو پذيرايي بود و ما تو حال من كه همچنان داشتم با گوشبم ور ميرفتم اما زير چشمي دوستمو ديدم كه داره پستونايه مامانموبا چشماش ميخوره خوب حقم داشت مامانم 90 درجه خم شده بود و داشت كيفشو مرتب ميكرد سينه هايه درشت و سفيدش كه حالت بهم چسبيده داشتن اويزون مونده بود بعدشم مانتوشو پوشيد از ما خدافظي كرد و رفت وقتي رفتيم تو اتاق من تو كامپيوترم فيلم سوپر گذاشتم حسابي كه حشري شديم رفتم تو يكي از فايلام و عكسايه تكي مامانمو تو مهموني ها ازش گرفته بودم گذاشتم دوستم با ديدنه مامانم تو اون لباسايه سكسي و تنگ اب از دهنش را افتاد بهش گفتم نظرت چيه ؟ گفت در مورده كي گفتم مامانم گفت راستشو بگم ناراحت نميشي گفتم نه گفت مامانت خيلي كسه چه كوني داره مامانت مثله دوتا هندوونه ميمونه لامصب اوففففف همينطور كه از مامانم تعريف ميكرد كيره من و خودشو ميمالوند منم ررفتم دوتا از ست شورت و سوتين توري مامانمو يكي مشكي و يكي قرمز اوردم و ماليديم به كيرامون دوستم كرستشو گرفت و گفت جووووووون اينو اگه اون مامانه جندت بپوشه چي ميشه چه پستونايي داره ماميت دوست دارم ازشون شير بخورم دوست داري دوتايي مامانتو بكنيم ؟ گفتم اره از خدامه گفت واي بدجور عاشقه هيكله مامانت شدم خيلي كسه اونروز از بس از مامانم گفتيم تا سه بار ابمون اومد جون اون عكسا و همينطور خوده مامانم واقع حشريمون كرده بود وقتي ميريم فريدون كنار وويلايه خالم چون بيشتره مواقع بابام باهامون نيست مامانم با تاپ شلوارك تو محوطه ويلا قدم ميزنه اونجا يه مرده سن بالا هست كه تو همسايگي خالم اينا ويلا داره يه دختره خوشگلم داره كه با پسر خالم رفيقه يارو بدجور تو كفه مامانمه اخه حقم داره خالمم سكسي ميگرده اما به اندازه مامانم كونش بزرگ نيست كه كسي رو حشري كنهمخصوصا وقتي شلوارك تنگ يا شلوار استرج ميپوشه ديگه كونش به معنايه واقعي تحريك كننده ميشه يادمه يبار دوبي رفته بوديم با خالمو شوهر خالمو پسر خالمو دختر خالم مامانم تو خيابون يه تاپ بندي قرمز پوشيده بود با شلوارك جسبون سفيد كه رنگ شورت مشكيش معلوم بود دوتا پسره ايروني دنبالمون افتادن و باسنه بزرگه مامانمو با چشم دنبال ميكردن يكيشون به اون يكي گفت جون نگا زنه چه كوني داره فكر كنم جندس شوهرم نداره حال ميده بشينه رو دهنه ادم و ادم فقط اون كونه ناز و بزرگشو ليس بزنه اوف دوستشم تاييد ميكرد كيره منم تو خيابون سيخ شده بود خالم جلو يه بوتيك ايستاد ماهم همه ايستا ديم پسره كه اومد دستشو كشيد لايه كونه مامانم و رفت اوف چه صحنه اي بود مامانم به رويه خودش نياورد احتمالا واسش عادي بود كه يكي تو خيابون اون باسنه بزرگشو انگشت كنه .

عذاب وجدان بخاطر سکس با خواهر . واقعیت زندگی من این طور شروع شد که بر حسب اتفاق فهمیدم خواهرم دوست پسر داره ، حالا بر حسب اتفاق یعنی خواهرم پریسا خیلی ادم تو داریه و نمیشه فهمید که تو کلش چی میگذره . داشتم میگفتم وقتیی فهمیدم پریسا دوست پسر داره قلبم طوری میزد که داشت از جاش در میومد . حالا به دوست بودنشون زیاد کار نداشتم نمی دونستم سکس هم داشتن یا نه بیشتر برا همین بود از اون روز به بعد بیشتر حواسم به پریسا بود که کی میره با کی میره کجا میره کی میاد . تو خونه طوری بودیم که از اول کسی با وسایل کسی کار نداشت همون طور که اون به موبایل و کامپیوتر من دست نمیزد منم همینطور . یه روز که پریسا حموم بود گفتم بببینم چیزی تو گوشیش میتونم پیدا کنم یا نه که فقط چندتا اس ام اس عاشقانه و چنتایی هم جک بود پیش خودم گفتم شاید یه دوستیه معمولیه که همون طوری که گوشی دستم بود یه اس اومد که نوشته بود غلط کردم نمی خواستم ابمو رو سینت بریزم حشری بودم نفهمیدم چی شد ،جوابمو بده که پشت سرش زنگ زد که جواب ندادم . فهمیدم که پریسا با این یارو سکس هم دارن دیگه قلبم داشت از دهنم بیرون میومد نمدونستم چیکار باید بکنم فورا اس ام اس رو به حالت unread در اوردم وقتی از حموم اومد بیرون میخواستم بکشمش ولی نمیدونم چرا نمیتونستم کاری بکنم ، بیشتر حالا خودم حشری شده بودم یه نگاه خریدارانه به پریسا کردم که داشت موهاشو خشک میکرد کون محشری داشت و سینه های کوجیک که با یه مکش همش تو دهن ادم میاد از اون روز همه ی وقتمو گذاشتم واسه پریسا صبح که میرفت مدرسه فورا دنبالش میرفتم تا ظهر هم اون طرفا می چرخیدم که یه وقت بیرون نزنهیادمه روز سه شنبه بود که وقتی از مدرسه در اومد یه خیابون پایین تر اومد اونی که هر روز همون اول خیابون سوار تاکسی میشد گفتم شاید چیزی میخواد بخره ولی یه 405 اومد و پریسا هم سوارش شد منم دنبالشون ولی درست یه محل بالاتر از خونمون پریسا پیاده شد و اومد خونه ، دو روز بعدش گفت مدرس قراره مارو جمعه هفته بعد ببره اردو من یکی خیلی شک کردم و همون لحظه تصمیم گرفتم که هر جا برن منم دنبالشون میرم . کلی وسایل واسه خودش اماده کرد و صبح ساعت 9 از خونه زد بیرون منم به بهونه ی نون گرفتن زدم بیرون رفت همون جایی که اون روز از ماشین دوستش پیاده شده بود همون جا دوباره سوار ماشینش شد و راه افتادن ولی انگار میخواستن اردوی دو نفره برگزار کنن داشتن از شهر بیرون میرفتن حالا نمیدونم که اون یارو منو میشناسه یا نه واسه همین با فاصله دنبالشون میرفتم که بعد از چنتا فرعی به یه جای خوبی که رسیدیم اونا وایسادن منم ماشینو همون جا گذاشتم و نیم خیز اومدم طرفشون زیر انداز انداختنو نشستن حرف زدن نمیشنیدم چی میگن بعد پنج دقیقه دسته پسره اومد رو پای پریسا یواش یواش لغیزیدو سینه های پریسارو گرفت از این به بعدشو فیلم گرفتم که لب گرفتنو بعد شروع به در اوردن لباس ولی کامل لخت نشدن . کم کم بهشون نزدیک شدمو تا همه چیزو واضح ببینم که تا من بیام جای خوب پیدا کنم اون شروع کرده بود داشت از کون پریسا پذیرایی میکرد منم که مشغول فیلم گرفتن تا اینکه اب پسره اومد و ریخت رو چاک کون پریسا . من دیگه همه چی دستم بود حالا تا کی اینجان و چن بار سکس میکنن واسم مهم نبود زود برگشتم سمت خونهساعت پنج بود اومد خونه گفتم چطور بود خوش گذشت ؟ گفت اره خیلی جات خالی . تا اینو گفت کیرم فوری شق شد گفت خیلی خسته شدم اصلا نمی تونم از رو مبل بلند شم که زنگ خونمون رو زدن همسایمون بود که میگفت از همسایه های قدیم اومدن بیا خونمون با هم باشیم مامانم که رفت من موندمو پریسا دیگه مغزم کار نمیکرد رفتم پشت سرش گفتم معلومه خیلی خسته ای گفت اره رامین دارم میمیرم ، منم که داشتم از شق درد میمردم خم شدم رو مبل و از پشت سینه هاشو گرفتم گفتم از صبح دادی واست بخوره معلومه که خسته ای . بعد مثل کسایی که جنون بهش دست میده پاشد گفت چکار داری میکنی ؟ منم با صدای بلند داد زدم سرش که خفه شو از صبح دنبالت بودم نمیدونستم خواهر من جنده تشریف داره . که میگفت حرفه دهنتو بفهم اصلنم اینطور نیست بعد بدونه اینکه چیزی بگم فیلمی که گرفته بودم رو نشونش دادم گفتم پس این کیه ؟ عین مجسمه خشک شد فقط به فیلم نگاه میکرد منم گفتم از صبح دارم نگاتون میکنم حالمو خراب کردی باید به منم برسی که دادو بیداد نه من خواهرتم و از این حرفا که زیاد یادم نمیاد بعد به زور سینه هاشو گرفتم بدستم گفتم اگه راضی نشی که ابروتو تو خونه میبرم که میگفت هر کاری می خوای بکن ولی به من دست نزن به هر کی میگی بگو . ولی دیگه من احمق اون موقع دیونه شده بودم به زور لباساشو در اوردم و از رو شرت شروع کردم کسشو مالیدن و سینشو خوردن اونم از اول داد میزد ولی من اونقدر ادامه دادم که اونم حشرش زد بالا فقط نفس های ریز میکشید سینه هاشو اونقدر خردم که کبود شده بود بعد شرتشو در اوردم کسش تمیز و ناز بود ولی چندشم شد بخورمش از صبح پیشه اون پسره بود واسه همین فقط با دستم میمالیدمش دیگه صداش در اومده بود گفتم حالا اون کون نازتو میخوام که گفت نه از صبح چهار بار حمید کرده الان درد میکنه منم گفتم اینم پنجمی . زیاد مقاومت نکرد با اب دهنم خیسش کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخشو فرستادم تو گشاد شده بود خیلی راحت رفت منم تند تلمبه میزدم واز پشت سینه هاش که واقعا اسیرش شده بودم تو دستم بود بعد ده دقیقه دیگه داشت ابم میومد بعد بدون اینکه چیزی بگم ابمو توش خالی کردم و پریسارو خوابونم خودمم افتادم روش و همون طور کیرم هم تو کونش مونده بود گفتم بزار یه خورده اینجوری بمونم خیلی حال میده یه خورده که حالم جا اومد رفتم کنار اونم پاشد و رفت حموم . بعد اینکه بیرون اومد گفت خیلی نامردی میدونی چیکار کردی تو خواهرتو … بعد گریه کرد و رفت تو اتاقش . شب نمیتونستم بخوابم عذاب وجدانی گرفته بوم که از بدترین دندون دردی بدتر بود . فرداش کلی باهاش حرف زدمو معذرت خواهی که دست خودم نبود که گفت می بخشمت ولی از اون روز خیلی باهام سرد شده بعد دو سال هم همون حمید دوس پسرش اومد خواستگاریش و با هم ازدواج کردن و من از اون روز به بعد اعصابم داغون شد به خاطر این اشتباه بزرگی که مرتکب شده بودم. ممنون که خوندی

الهام و آرش، تنها در خانهسلام اسم‎ ‎من الهامه و این داستان خاطره شخصیمه که به شما تقدیم میکنم پدر ومادرم در حادثه رانندگی کشته شده بودن . . . . فقط من و داداشم تنهایی توی یه خونه زندگی میکنیم آرش برادرم 21سالشه و 3 سال از من بزرگتره از وقتی یتیم شدیم ۲ ماهی میگذشت اون شب داداشم یه فیلم زبون اصلی آلمانی گذاشت که موضوعش در مورد دختر و پسری بود که عاشق و معشوق هم بودن و یواشکی با هم عشق بازی میکردن تا آخر فیلم یه کلمه هم نفهمیدم به داداشم گفتم فیلم خوبی بود فقط کاش دوبله بود که یکهو داداشم زد به پیشونیش گفت من احمق رو باش زیر نویس رو روشن نکردم دوباره فیلم رو از اول گذاشت من با اون که خوابم میومد یکم نشستم که تازه موضوع فیلم دستگیرم شد که اون دو جوان خواهر و برادرن . . . . من هم داغ شدم هم از داداش خجالت میکشیدم واسه همین به آرش گفتم خوابم میاد اون هم وقتي ديد خوابم مياد گفت:خب برو بخواب…شب بخير گفتم و رفتم ولی آرش همچنان داشت فیلم رو میدید . . . لباس خواب نازكم و پوشيدم و براي اينكه راحت تر بخوابم شلوارم و بيرون آوردم و با شورت و البته لباس خوابم خوابيدم و خيلي زود به خواب رفتم نيمه هاي سحر بود احساس كردم كسي داره به بدنم دست مي زنه اولش ترسيدم ولي بعدش كنجكاو شدم ببينم چيه…داشت دستاشو خيلي آروم جوريكه من بيدار نشم به روي كونم مي زد. تنها فاصله كونم با دستش همين پيراهن نازك خوابم بود…بعضي وقتا فشار مي داد و دستش خيلي راحت در نرمي كونم فرو مي رفت…چه دستاي داغي داشت… بعد چند دقيقه جرأتش بيشتر شد و دستاشو به پستانهايم رساند و حتي يكبار نوك پستانم و با دستش گرفت . . . نيم ساعت گذشت و همچنان كارش تكرار مي كرد . . . نفسم از توي سينه در نميامد و جلوي خودم داشت خيس مي شد . . . آرش دست از كار كشيد با خودم فكر كردم كاش كمي ديگه ادامه مي داد و داشتم نا اميد مي شدم كه دستاي گرمي مستقيم ران هاي لختم و لمس كرد…واقعا شكه شدم. نمي دونستم اينهمه لذت داره . . . بازهم خودم را بخواب زدم . . .دستاشو به لاي پاهام رساند و آرام مالش مي داد و حتي دستاشو بالاتر آورد تا رسيد به پستانهايم . . . پستونم كمي سفت شد بود و كسم كه دیگه خيس خيس بود . . . داشتم ديوانه مي شدم . . . چه لذتي. . . .آرش لباس خوابم و كاملا بالا زده بود و سعي مي كرد زير نور چراغ خواب پاهايم و ببينه. . . . شورتي كه پوشيده بودم فقط جلوي كسم و سوراخ كونم و مي پوشند و بوسه آرام آرش به كونم نتيجه تلاشش بعد 2 ساعت بود…خيلي عجيب بود ديگه اصلا خوابم نميومد و اجازه مي دادم هر كاري مي خواد بكنه . . . ناگهان بين دو كپه كونم يه چيزبزرگ ولي خيلي داغ و حس كردم . . .حدس زدم كيره ولي يعني كير اينقدر بزرگه! . . . كيرشو آروم به بدنم مي زد . . . .چيزي مثل مالش . . . نمي دونم فكر مي كنم از بس به درجه شهوت رسيده بود نمي دانست چون كيرشو قشنگ گذاشت بين دو رانم و تازه متوجه كلفتي كيرش شده بودم.شايد به اندازه يك ليوان . . . خودمو كمي تكون دادم كه يعني خوابم…فوري كيرشو دور كرد و چنددقيقه دست به كاري نزد اما بعد از چند دقيقه كاري كه مي ترسيدم اما دلم مي خواست انجام بده انجام داد . . .مي ترسيدم بفهمه خودمو خيس كردم. . .آرام شورتمو در آورد و دستشو گذاشت روي کسم . . . دستش خيس شد با دستش به كسم فشار وارد مي كرد و كسم اونقدر نرم بود كه خيلي راحت فرو مي رفت…آرام به سوراخ كون و كسم دست مي زد ديگه داغ داغ شده بودم. احساس كردم كونم با دستش خيس كرد . . . انگشتش و داخل سوراخ كونم كرده بود و مي چرخاند . . . .خيلي خوشم آمد. . . و دوباره كيرشو به كونم چسباند . . .كاشكي مي تونستم به كيرش دست بزنم. . .سر كيرش و درست گذاشت روي سوراخ كونم. . . با آن گرماي هيجان انگيز كير برادرم كاملا داغ داغ بودم. . . چند بار به آرامي فشار داد و يكباره داخل كونم كرد . . . . دردش آنقدر زياد بود كه جيغ كوتاهي كشيدم . . . آرش فورا كيرشو بيرون آورد نشستم و دستم و گذاشتم روي كونم و مالش دادم خوب بشه. . . . گفتم آرش داري با من چيكار مي كني. . . از زير نور چراغ خواب بدن لخت لختش و ديدم و كير كلفتي كه كه دلم را برده بود . . . . چند نگاهم كرد سرم و انداختم پايين. . . دوباره بهم نزديك شد . . . .مقاومتي نكردم و شروع كرد به ليسيدن كسم. . . . اين ديگه چه جورش بود . . . توي عمرم چنين لذتي نبرده بودم . . . آرش حالا ديگه به سختي جاهاي حساس بدنم و فشار مي داد و پستانم و مك مي زد . . .گفت بخورش . . . .گفتم بلد نیستم . . . گفت مثل بستنی لیس بزن مثل نوشمک میک بزن. . . گفتم كثيف نیست!….گفت: عزیزم خیلی هم تمیزه . . . منم با اکراه کاری رو که میخواست کردم بعد گفت بخواب . . . دمر خوابيدم و چراغو روشن كرد . . . .توي روشنايي كمي خجالت مي كشيدم به هر حال داداشم بود. . . اما آرش بي خيال نسشت روي دو تا رانم و كونم و مالش داد…احساس كردم كونم دوباره شل شده و آرش هم باز كيرشو داخل كونم كرد. . . نه به شدت قبل اما بازهم توي كونم درد شديدي احساس كردم و از آرش خواستم درش بياره…آرش گفت:پس مي زارم لاي پاهات تا دردش بره . . . كير خودش و زير كس و روي كون مرا با آب دهان خودش و من كاملا خيس كرد و بعد شروع كرد . . .صداي جلق جلق كيرش با كونم فضاي اتاقئ پوشانده بود با هرحركت رفت و برگشت كيرش به پايين كسم مي خورد و احساس مطبوعي بهم دست مي داد و لی در يك لحظه درد بسيار شديدي توي كسم احساس كرد . . . احساس كردم آرش نصف كيرشو داخل كسم كرده جيغ بلندي كشيدم اما آرش كه نزديك انزال بود متوجه نبود و براي بار دوم كيرش درون كسم رفت ولي اندفعه تقريبا همه كيرش…كيرش 18 تا 20 بلندي داشت . . . .يكباره كيرشو تو كسم نگه داشت جریان سریع منی داغشو تو کسم حس کردم همون طور که کیرش تو کسم بود روم خوابید حس درد و لذت عجیبی داشتم برای اینکه مطمئن بشم دستمو سمت کسم بردم از کنار کیر آرش مایع خیس و لزجی خارج میشد انگشتمو بهش مالیدم تا ببینم چیه. . . خون به همراه منی بود دستمو مشت کردم از عصبانیت کوبیدم رو تشک آرش هم که انگار تازه بیدار شده باشه گفت چطور بود الهام خوب بودم . . . من هم اشک تو چشمام جمع شده بود گفتم داداش دیگه کسی با من ازدواج نمیکنه اونم لبخندی زد و حالا کی میاد خواستگاری تو. . . بهم برخورد گفتم:آرش خيلي کسم درد مي كنه حوصله شوخی ندارم . از جام بلند شدم ديدم كه تختم خوني شده وروي كسم خون به همراه منی لخته شده . . . آرش آرام لبمو بوسيد هنوز گرم بودم وقتي كيرش كه ديگه نرم شده بود روي كسم گذاشت كمي آرام تر شدم. . . من و برد حمام و خيلي با حوصله من و تميز كرد يكي از بهترين لباسهامو آورد و دوباره لبانمو كرد . . . احساس خوبي بهم دست داد…آرش گفت:بي خيال دختر عمو هم كه ازدواج كرد پرده نداشت . . .كسي نمي فهمه….و با همين حرفها من و تسكين داد خوشحال شدم و به آرش گفتم: از حالا به بعد با هیچ دختری نمیگردیا گفت: تو ازین پس زن منی فردا میریم یه جفت حلقه میگیریم . . . الان سه ماه از اون شب میگذره و ما تقریبا هرشب باهم سکس داشتیم ( آخه یکی هم نبود جلوی ما رو بگیره ) اونقدر مشغول لذت بودیم که اصلا حواسمون نبود که چرا یه روزم پریود نشدم فکر کنم یه مسافر کوچولو تو راهه

سکس پسر غیرتمند با خاله رامین هستم 24 سالمه و جوونه بسیار هاتی هستم و همیشه با کوچکترین تلنگر حشری میشم.آرزوم داشتنه سکس با یه زن بود ولی تا 4 سال پیش نتونستم تجربش کنم و ایکاش… من یه خاله دارم که 28 سالشه و سه بار ازدواج کرده و الان با شوهر سومش خدا رو شکر زندگی خوبی داره و صاحب دو تا پسره. اونموقع که هنوز ازدواج نکرده بود و من خیلی بچه بودم زود به زود میومد خونمون و شب میموند اونم تو اتاق من و چسبیده بهم. همیشه فکر میکردم دوست داشتنش مثل من فقط رابطه خاله و خواهرزاده س و حس دیگه ای نسبت بهم نداره و هرگز فکرشم نمیکردم که… وقتی کنار من میخوابید دست مینداخت دور کمرم و میگفت بیا قشنگ بهم بچسب.خالم از همون موقع کون گنده و اندام زیبایی داشت.خلاصه روزا و سالها همینطور گذشت تا ازدواج کرد و طلاق گرفت و دوباره رابطش با ما بیشتر شد و بخصوص رفتارش با من خیلی تغییر کرد؛بیشتر باهام شوخی میکرد و میچسبید به من و خب منه بدبخت هم که گفتم چقد زود حشری میشم با کاراش نظرم نسبت بهش تغییر کرد و منم همراهیش میکردم.وقتی که تنها میشدیم همدیگه رو بغل میکردیم و بدن همو نوازش میکردیم.ولی اون همیشه چشاشو میبست و ندیدم هیچوقت موقع حال کردن چشاشو باز کنه و بهم نگاه کنه.سینه هاشو میمالوندم و رو کسش دست میکشیدم.کم کم روم بیشتر باز شد و دیگه از رو لباس کاری نمیکردم و دست میبردم تو شرتش و کسشو میمالوندم و اونم حال میکرد با چشای بسته.منم کیرمو میچسبوندم به رونای پاش یا کونش و خلاصه از رو لباس بهش میچسبیدم.دیگه افکار شیطانی بدجور ذهنمو پر کرده بود و مجال نمیداد که به کاری که دارم میکنم فکر کنم.بعضی شبا میرفتم خونه پدربزرگم و اونجا میخوابیدم,چون میخواستم خالمو بکنم و وقتی که میرفتم تو اتاقش پیشش میخوابیدم البته دور از هم تا مامان بزرگ شک نکنه و موقعی که مطمئن میشدم خوابن میرفتم پیشش و دراز میکشیدم,اون دیگه خودش همکاری نمیکرد و خودشو به خواب میزد ولی هرگز نتونست این نقشو به خوبی بازی کنه.من اول همه بدنشو از رو لباس میبوسیدم و بو میکشیدم بعد شلوار و شرتشو میکشیدم پایین و شتابزده کیرمو درمیاوردم و هرچقد سعی میکردم نمیتونستم سوراخ کسشو پیدا کنم.آخه واقعأ بچه بودم و هیچی از سکس نمیدونستم.خیلی میترسیدم البته نه از پدربزرگ یا مادربزرگ و نه از خالم,نمیدونم از کی یا از چی ولی بدجور تنم میلرزید و تسلطی رو کارام نداشتم ,حتی خالمم صدای طپش قلبمو میشنید بخدا(اینو شش سال بعدش وقتی که کردمش بهم گفت)خلاصه توی یک سالی که بیوه بود من بیشتر از صد بار موقعیت واسم جور شد و میتونستم بکنمش ولی نتونستم کیرمو بکنم تو کسش و هر بار بعد از اینکه خسته میشدم میرفتم سر جام و با دست خودمو ارضا میکردم,تا اینکه دوباره ازدواج کرد و نزدیک به یک سال و نیم رابطمون قطع شد به خاطر شوهرش.ولی پیش اونم دووم نیاورد و طلاق گرفت و دوباره روز از نو روزی از نو.من دیگه واسم عادت شده بود که بعضی شبا برم پیشش بخوابم و باهاش ور برم و آخر سر برم به یادش جق بزنم.تا 4 سال پیش. اون روز خالم تو خونه تنها بود و بقیه رفته بودن روستا واسه عیادت بیمار و شب هم نیومدن.بهم زنگ زد و گفت شب تنهاس و میترسه که تنها بخوابه و باید برم پیشش.منم دوباره اون فکرای کثیف اومد به ذهنم و مثل همه دفعات گذشته از قبل هزار جور نقشه کشیدم که اینبار حتما موفق! بشم.رفتم و تا وقت خواب فیلم دیدیم و حرف زدیم و من کنارش نشسته بودم و دستم رو سینه هاش میومد و میرفت و بعد میومدم پایی رو کسش و کسش رو میمالوندم و اونم خیس خیس میشد.اینم بگم هرگز رومون نمیشد راجع به کارامون چیزی بگیم.وقت خواب شد و جاها رو پهن کرد.دقیق چسبیده به هم.دراز کشیدیم و من زود بهش چسبیدم.یه شلوار نازک و تنگ تنش بود با یه تاپ.منم شلوارک و رکابیه همیشگیم که ست هستن.چشاشو بست و بهم ندا داد که شروع کنم.منم تو دلم اطاعت گفتم و شروع کردم.واسه اولین بار لبامو گذاشتم رو لباش آخه هیچوقت ازش لب نگرفته بودم.لباش خیلی داغ بود و اونم با چشای بسته شروع کرد به لب گرفتن و مثل وحشیا لبامو میخورد.به سختی لبامو از لباش جدا کردم و رفتم پایینتر و از رو تاپ سینه هاشو میخوردم و آروم تاپشو درآوردم وای این اولین بار بود که بالا تنه شو لخت میدیدم و مثل قحطی زده ها سینه هاشو میخوردم و نوکشون رو با لبام میکشیدم.پتو روی پاهاش بود,کنارش زدم و شلوارشم درآوردم شرت پاش نبود و کسش که صاف صاف بدون یه مو داشت خودنمایی میکرد خیس خیس شده بود,شروع کردم از زانوهاش رو به بالا زبون میزدم و میخوردم و رسیدم به کسش,وااااییی چه بویییییی!اینو تو دلم گفتم و شتابزده شروع کردم به خوردن.نزدیک به سه دقیقه خوردمو خوردم.دیگه خسته شدم سرمو بلند کردم و لباسامو درآوردم.خیلی عجیب بود آب از کسش سرازیر شده بود و معلوم بود که بدجور حشری شده ولی اصلا چشاشو وا نکرد و حرکتی هم انجام نداد.من مثل همیشه صدای ضربان قلبم بلند شده بود و تموم تنم میلرزید ولی هرجور شده لباسامو درآوردم و دراز کشیدم کنارش.اون به پشت خوابیده بود و منم طرف راستش به پهلو دراز کشیدم و پای نزدیکش یعنی پای راستش رو بلند کردم و نگه داشتم.توی ذهنم سه چهار پوزیشن رو مرور کردم که اجرا کنم.خلاصه کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و فشار دادم و تا ته رفت تو کسش.نه تنگ بود و نه اونجوری که شنیده بودم داغ.شروع کردم به تلمبه زدن.با سرعت و محکم اینکارو میکردم و میخواستم لذتمو بیشتر کنم چون اصلأ اونقد رویایی نبود و لذت نمیبردم.اون بی حرکت دراز کشیده بود و صورتش یه کم فرق کرده بود و معلوم بود که داره لذت میبره.خواستم ازش لب بگیرم ولی تا لبامو رو لباش حس کرد سرشو برگردوند اونطرف.میدونستم چندشش میاد چون لبام چند ثانیه پیش رو کسش بود قشنگ یادمه که بیست و پنج یا بیست و شش بار بیشتر تلمبه نزدم چون میخواستم توی هر پوزیشن سی بار تلمبه بزنم ولی خیلی زود حس کردم که آبم داره میاد و زود کیرمو کشیدم بیرون چون نه قرص خورده بود و نه کاندوم داشتم و میدونستم که نباید بریزم توش.درسته داشتم سکس میکردم و به اوج لذت رسیده بودم ولی از بس سکس سرد و بی روح و بدون لذتی بود که من اصلا از خود بیخود نشده بودم و تسلط داشتم رو کارام.همه آبمو ریختم رو کسش و سکسمون تموم شد. به محض تموم شدن دلم خواست همون لحظه زمین دهن وا کنه و منو قورت بده.آرزو میکردم سکته کنم از خدا خواستم منو بکشه.

کون دادن مامان به بابا من با بابا و مامانم در یک خانه بزرگ زندگی میکنم , این داستان وقتی بود که تازه 14 ساله شده بود و هروز جق میزدم حتی اگه یه عکس دختر که نیمه لخت بود من را تحریک میکرد. بابام کشتی گیره ۴۵ سالش بود, قد بلند و قوی , مامانم قد کوتاه و هیکل گوشتی و تو پری داره با سینهای بزرگ و کونه قمبلی که میشه یه گلدون روش گذاشت! چشم و ابرو مشکی و خیلی لوند و خوشگل , ۳۰ سالش بود و تقریبا هر شب بابام مامانم را میکرد مگر خیلی خسته باشه یا مریض . من یک دوستی دارم که مخ کامپیوتر و به من یاد داده بود که چطوری زیر میز خواهر بزرگترش وبکم و میکروفن گذاشت و باهام میدیدیم و جق میزدیم آخه خواهرش وقتی میاد خانه راست میره حمام و وقتی خانه هست , شورت نمیپوشه , و تمام کس و لاپاش را قشنگ میشه دید ولی خیلی مو داره! بعضی وقتا هم پاهاش رو جمع میکنه تو شکمش اون موقع هم چاک کسش معلومه و هم سوراخ صورتی کونش که من عاشقشم. من هم یه روز که تو خانه تنها بودم تو اتاق خواب بابام و مامانم وبکم و میکروفن گذاشتم که حتی در تاریکی مطلق هم کاملا نورانی و شفاف بود و حتی صدای کولر را هم میشد شنید , دیگه همه چیز آمده بود تا یک شب که بابا از باشگاه اومد و میخواست بره حموم که مامانم بهونه گرسنگی آورد و گفت بعد از شام برو. بابام هم قبول کرد و هردو خندیدن؟ فهمیدم امشب مامان خیلی میخاره. به بابام گفت که بیا تو آشپزخونه بهم کمک کن, آشپزخونم( اوپنه) اونهم رفت به هوای کمک , من هم زیر چشمی میدیدم که دستش لای کونه مامان و هی اونو انگشت میکنه و گاهی هم لب میگرفت, مامانم یک دامن کوتاه سیاه تا باتای زانو پوشیده بود که وقتی اومد نشست دیدم شورت نداره( چون بابا قرار بود بمالونش) تو آشپزخونه خم میشد به بهانه این که ظرف از زیر کابینت برداره و قمبل میکرد و چاک کنش باز باز میشد بابام انگشتش را تف میزد و ضرت میکرد تو سوراخ کونه مامان, و اون هم میخندید و حال میکرد. بعد از شام و چای دیگه ساعت 10 شب بود مامانم به من گفت برو بخواب ولی ساعت خواب من 10:30 بود واخر هفته ها من میتونستم بیدار بمونم وبازی کنم, اون هم گفت باشه , ولی برو تو اتاقت وگوشی هدفونتم بزن ما خسته هستیم , میخواهیم بخوابیم , من هم خوشحال رفتم بالا تو اتاقم که بازی کنم , اتاق من دقیقا چسبیده به اتاق خواب اونها ومشغول بازی شدم و بابام تو حمام بود و مامانم کارش پائین تموم شد اومد بالا یه سری به من زد و در اتاق من را هم بست و بعد هم در اتاق خودشون, من هم رفتم رو کامپیوترم و شروع کردم به دید زدن. مامانم هم لخت لخت شد و رفت تو حمام , ولی من تو حموم هیچی نداشتم ! نه وبکم و نه میکروفون. 15 دقیقه که گذشت دیدم بابام اومد و داره موهاش را خشک میکنه تا اون موقع کیرش را ندیده بودم خیلی کلفت تر و درازتر از مال من بود , در همین حال مامانم هم کون برهنه اومد دمر و روی شکم افتاد رو تخت و کون قلمبش کاملا زدبیرون و به بابام گفت خوب خوردم؟ تازه فهمیدم که برای بابام تو حموم ساک زده. بابام هم امان نداد رفت لنگ هاشو داد بالا و شروع کرد به لیسیدن . 20 دقیقه ای میخورد ولی سیر نمیشد یه بالش گذاشت زیر کون مامان که کوسش و کونش بالا تر بیاد و شروع کرد خوردن کونش, و زبونش را میزد تو سوراخ کونش و در میاورد(حتی یک دونه مو هم روی کس و کون مامان پیدا نمیکردی) بعد با انگشت زد تو کونش و با زبون کسش را میخورد, خیلی حرفه‌ای بود, بعد 2 انگشت و 3 انگشت, دیگه مامانم داد میزد از حشریت به بابام میگفت کیرت رو بده بابام بلند شدو وازلین آورد یه کم دم سوراخ مامان و سر کیرش که( دیگه کاملا بلند شده بود و خیلی کلفت شده بود حتی رگ کیرش هم بیرون زده بود ) زد و گذاشت دمه سوراخ کون مامانم و آروم داد تو , مامانم که معلوم بود زیاد کیر تو اون کون گندش رفته به بابام گفت بخواب روم و تکون نخور چند لحظه , بابام هم همون کارو کرد و هم زمان یواش یواش کیرو داد تو , طوری که فقط تخمهای گندش بیرون بود و هی فشار میداد, بعد از چند تا لب حسابی و خورد‌ن همزمان پستونهای گنده مامان ,کمی لفتش داد تا حسابی گشاد بشه و جا باز کنه تلمبله زدن را شروع کردهمینچین تلمبه میزد که 3 با ر تا اون لحظه آبم اومد بود.حداقل ده دقیقه این حرکت و تلمبه زدن هاش طول کشید که یکدفعه کیرش را دراورد در حالی که خیس خیس و حسابی شق بود گفت دیگه زنگ تفریحت تمام شد حالا حاضری برای کون دادن و مامان روفیتیله پیچ کرد ومامان هم که درسش رو خوب بلد بود قمبل کرد 2 تا بالش زیر شکمش گذاشت و کیرش که حد اقل 22 سانتی شده بود و خیلی کلفت , دمه کون مامان گذاشت و یه هو رفت تو و فقط تخمش رو میدیدم مامان هم با دوتا دستهاش قاچ کونش را باز کرده بود و ملافه را گاز میگرفت و نفس نفس میزد و میگفت وای خیلی کلفت شده , جوون ن ن ن ن ن ن هی میگفت به سوراخ دومی رسیده و بابام میگفت نه هنوز, اینقدر سرعتش زیاد شده بود و مامان آخ اوخ میکرد که یه هو کیرش در اومد بابام کیرش برگردوند تو کون مامان که یهو گوزید بابام گفت جوون بیشتر میخوای الآن چوب پنبه میزارم درت تا دیگه نگوزی ! نگو این کلک هست !!؟. بابام دوست داشته مامان بگوزه و بعدش مامانم میدونست که کیره بابا کلفت ترمیشه,بهد ها فهمیدم بابام که راننده تریلی هست چه کونهایی را که نکرده ومامان را هم وقتی فقط ۱۳ سالش بوده به بهانه های مختلف با خودش میبرده تا تنها نباشه و تمام مسیر مامان با کیر بابا ور میرفته و بابا هم با انگشت سوراخ کون مامان را میمالیده تا به رستوران برسند و غذا میخوردندویکبار بابام بهش میگه من سوراخت را معاینه کردم و خیلی گشاده باید چوب پنبه بزارم و مامان موافقت میکنه و سوار کامیون میشدند و روی تخت سفت از کون میکنش و همه ابش را هم میریزه توش و از اون روز به بعد بعضی روزها حتی ۳ بار هم میکرده) بابام از این طرز کون دادن خوش میاد و چند ماهه بعد ا هم نامزد میشن. اون موقع ها دختر ها باید تا روز عروسی اکبندمیموندند برای همین تا ۵ سال بابا کون مامان را اب بندی میکرده و مامان برای رستوران و چلو کباب چه کون هایی که نداده.برگردیم سر اصل داستان : در همین حال که کیرش تو کون مامان بود و حرکت میکرد , نشست روی کون مامان و دستش رو زد زمین طوری تقه میزد که تمام بدن مامان میلرزید اگه جا میشد بابام تخمهاشو هم میداد تو, دیگه سرخی سوراخ کون مامانم انی انی شده بود و صدای قارت قارت میومد , مامانم میگفت فردا چیکار کنم , که نمیتونم راه برم , بابام هم بیشتر خوشش میومد و سفترومحکم تر میکرد. یهو مامانم یه صدای آه کشید و ارضا شد ولی بابام هنوز داشت میتپوند( چون یه بار هم تو حموم آبش اومده بود) مامان گفت آه کونم جر داره میخوره , خیلی کلفت داره از دهنم میزنه بیرون , کونم عین توقار شد, راست میگفت چون هر چند بار بابا کیر کلفتش که مثل تنه سیاه درخت شده بود را در میاورد و میداد تو کونش که دوباره باعث میشد مامان بگوزه و من میتونستم حتی توی سوراخ سرخش که حالا قهوهای شده بود را ببینم و بیشتر حشری بشم, یهو بابا گفت داره میاد و خوابید رو مامان , مامانم گفت لطفا کونم پر پر کن , دیگه نمیتونست مامانم کوچکترین حرکتی کنه , پا‌‌هاش کاملا باز و کونش قمبل بود و بابام با تمام قوا فشار میداد و قارت قارت کون مامان بیشتر میشد و بابام حال میکرد, یه هو آهی کشید و آبش رو تا قطره اخر خالی کرد توش, و کشید بیرون که صدای گوزیدن مامان باعث شد که باز هم آبم اومد ,و کیر گندش که زردو و قهوه‌ای شده بود را بیرون کشید, کاملا سوراخ کون مامانم را که باز مونده بود و دورش انی بود و ازش آب زرد بیرون میومد میدیدم و حال میکردم, بابا هم که نفس افتاده بود بیهوش بیهوش و خوابید و مامان حتی نتونست از جاش پاشه بره توالت !! حدودا نیم ساعت گذشت من اروم رفتم توالت و خودم را شستم .اومدم که برم بخوابم ولی نشد و رفتم اروم در اتاقشون را باز کردم وای چه بوی اب منی و کس و کونی.!!!هنوز میشد سوراخ کون مامان را دید ولی دیگه جمع شده بود ولی چه کونی (سفیدوگنده) اخه از بچگی زیر کیر کلفت بزرگ شده و خوب هم کارش را بلد بود.

آندوسکوپی مادرزنمسلام خدمت دوستان .از این که خاطرمو میخونین ممنونم.اول بگم چون خاطرم واقعیته و جز حقیقت چیزی نیست زیاد طولانی نیست چون نه با زور مادرزنمو کردم نه چیزه دیگه.دانشگاه بودم که ازدواج کردم بعد اتمام دانشگاه رفتم خدمت .من اون موقع سرباز بودم البته چون متاهل بودم تو شهرم خدمت میکردم.یه روز تابستون که خانمم دانشگاه داشت (ترم تابستونه) من هم خدمت بودم تا ساعت دو داشتم با ماشینم میومدم خونه من ماشین دارم و با ماشین میرم محل خدمتم.موقع برگشت مادرزنم بهم زنگ زد گفت ساعت یک و نیم آندوسکوپی داره و اگه میتونم برم دنبالش که ببرمش خونه منم خسته و کوفته گفتم چشم.رفتم اندوسکوپی هنوز نوبتش نشده بود بعد یک ساعت که کارمون تموم شد دیدم از اتاق امد بیرون علائم بیهوشی داره گیجه زیره بازوشو گرفتم بردمش تا ماشین رو صندلی عقب دراز کشید دیدم گیجه چشمم به رونهاش افتاد کیرم شق شد اخه با 45 سال سن یک هیکلی داره که نگو منم واقعا دوسش داشتم ولی شهوتم زیاد شد.منم نمیدونستم کی بهوش میاد واسه اطمینان یه داروخانه وایسادم و یه بسته اگزازپام 20 خریدم با یه اب معدنی یه قرص دادم بهش با اب که بخوره اینقدر گیج بود و بیحال که اصلا سوال نکرد چیه.میترسیدم ببرم خونشون شاید خانمم از دانشگاه میومد خونه.واسه همین بردم خونه خودمون که میدونستم کسی نیست و خالیه.ماشینو بردم تو حیاط خونمون رفتم بالا اطمینان پیدا کردم کسی نیست.امدم ایین مادرزنمو چندتا صدا کردم دیدم جواب نمیده همون تو ماشین لبمو گذاشتم رو لبش دو تا لب گرفتم بعد دکمه مانتوشو باز کردم زیرش یه تاب نارنجی داشت زدم بالا سینه هاشو از تو سوتینش در اوردم یه دقیقه ای خوردم نمیخواستم زیاد طول بدم میترسیدم بهوش بیاد بعد شلوار و شورتشو که مشکی بود کشیدم پایین چه کسی بود کیرمو کشیدم بیرون یه تف زدم چپوندم داخل هم ترس هم شوت حسی خوبی بود.سه دقیقه ای تلمبه زدم تو کس نازش ولی چون تو ماشین بود سخت بود دیدم ابم داره میاد دیدم بیهوشه کسی نمیفهمه تااخرشو تو کسش خالی کردم بعد با کمر خالی شلوارشو کشیدم بالا پاره شدم بعد که کارم تموم شد تازه یادم افتاد کون تنگشو نگائیدم ولی دیر شده بود و میترسیدم دعا میکردم بازم بره اندوسکوپی تا بکنمش ولی نشد.

خاله فاطی سالار جنده هاﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﻫﺴﺘﺶ.ﺧﺐ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﻦ ﺍﻣﯿﺮﻡ23ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺩﺍﺭﻡ 185ﻗﺪ80ﮐﯿﻠﻮ ﻭﺯﻥ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺒﺰﻩ ﻭ ﺧﺎﻟﻪ ﻓﺎﻃﯽ1ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﻗﺪ172ﻭ ﻭﺯﻥ70ﻭ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﮐﻮﻥ ﮔﺮﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﺎ ﺍﻧﺪﺍﻣﺶ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﻤﺴﻦ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺴﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻟﻪ ﻭ ﺩﺍﯾﯽ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻦ12ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﮑﺲ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺤﺶ ﻭ ﺩﻭﻧﺴﺘﻦ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺠﺎﯼ ﮐﯿﺮ، ﮐﺲ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﮐﻠﺒﻪ ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﻭ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﯾﯽ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺎﻟﻪ ﻓﺎﻃﯽ 11ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺟﻨﺴﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺴﺘﻮ ﺑﺬﺍﺭ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﯾﻮﺩﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺬﺍﺭ ﻭﺍﺳﻪ1ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺠﺐ ﮐﺲ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍ ﮔﻔﺖ ﻗﺎﺑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﻣﺎﺕ ﺑﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻠﺒﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ.ﯾﺎﺩﻣﻪ2ﺑﻌﺪﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﮐﺲ ﻧﺎﺯ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻡ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﮎ ﺟﻮﻧﻤﻮ ﺑﻬﺶ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﻟﯿﺶ ﺑﺰﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﺴﺸﻮ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺍﻩ ﻭ ﺍﻭﻩ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺎﻃﯽ ﺟﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﯼ ﻣﺜﻞ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺯﻥ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﺲ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺍﯾﯽ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺿﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﯿﻠﻤﻪ ﻣﺎﻝ ﺩﺍﯾﯽ ﺷﺎﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﯾﺪﯾﻮ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﯼ ﺟﻨﺪﻩ ﺷﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﻪ ﺍﻡ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺴﺖ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺭﺟﻮﺭ ﻣﻨﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯿﺸﯽ.ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺵ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ3ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻦ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺍﺵ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﺒﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﮐﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﺸﺪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯿﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﺸﻪ ﺁﺧﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﻼ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻮﻧﺶ ﮐﻪ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺁﺏ ﮐﯿﺮ ﺗﻮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺟﻨﯿﻔﺮﻟﻮﭘﺰﯼ ﺷﺪﻩ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﺴﺸﺮ ﻏﺮﻕ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ.ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﻪ ﮐﺎﻓﯿﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﺎ ﻭﺍﺯﺍﯾﻦ ﭼﺮﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺎﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﭼﺮﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ. ﻫﻤﺸﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻪ ﭘﺘﻮ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮔﻔﺖ ﺣﯿﻮﻥ ﭘﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﮎ ﻧﺰﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﺧﺐ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺲ ﺯﻭﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻮﻧﺪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺑﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺑﺨﻮﺭ ﺍﻭﻟﺶ ﺭﺍﺷﯽ ﻧﺸﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﯾﺎ ﮐﺴﺘﻮ ﺟﺮ ﺑﺪﻡ؟ ﻣﺠﺒﻮﺭﺑﻮﺩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﻄﻮﺭﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺪﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﮐﻨﻢ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﻨﻢ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﮑﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺤﺶ ﺑﺎﺭﻭﻧﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺟﻨﺪﻩ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﮐﻮﻧﺘﻮ ﻭﺍ ﮐﻦ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﺗﻮﺋﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﺟﻨﺪﻩ ﭘﺘﯿﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﻪ ﮐﺴﺘﻮ ﮐﺠﺎﺵ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﻨﯽ؟ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭﻣﺤﮑﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ ﺁﺑﺶ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﻋﺘﻤﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺑﻢ ﮐﻪ.ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﺟﻨﺪﻩ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ ﺑﺨﻮﺭﺗﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﺵ ﺟﻮﻧﺖ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺍﺷﮑﺶ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﺣﻤﻮﻡ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﮐﻼ ﺳﮑﺲ ﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺎﺭﺵ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺗﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﻣﻦ٢١ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ20ﺳﺎﻟﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﻭﺍﺳﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﻃﻮﻟﯽ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ1ﺳﺎﻝ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻮ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺟﻨﺪﺱ ﻭ ﻃﻼﻗﺶ ﺩﺍﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻡ ﺷﺎﻣﻄﻨﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﮑﺴﺘﺶ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮ ﻣﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ8ﺻﺒﺢ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻤﻮﻧﻪ3ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﻦ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩ ﺩﯾﮕﻪ22ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ21ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻣﺪﺕ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻡ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﻥ ﺳﻔﺮ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻢ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻧﺪﻡ3ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﻭﻟﻰ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﺷﺒﺎﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻠﻪ ﭼﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ…ﺍﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻗﺴﻤﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﺯﻭﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﻃﻌﻢ ﮐﺴﺘﻮ ﺑﭽﺸﻢ ﻭﺍﺳﻪ1ﺑﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻗﺎﻧﻊ ﺷﺪ ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺻﺘﻮ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺷﻤﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﮐﻨﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﻟﺐ ﻭ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﮐﺔ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﮐﻪ75ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻣﺸﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ69ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻢ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺑﻌﺪ 4ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻌﺪ2ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺳﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﻭ ﭘﺴﺘﻪ ﻭ ﮔﺮﺩﻭ ﻭ ﮐﻠﻰ ﺗﻨﻘﻼﺕ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ1ﺳﺎﻋﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ؟3ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺟﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﺎﻟﺘﻪ ﻭ ﺯﺩﯾﻢ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮﻧﻢ ﻓﺎﻃﯽ ﺟﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﺷﺮﻣﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﻣﻢ ﺑﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺟﻨﺪﮔﯽ ﺗﻮﺋﻢ ﻓﺎﻃﯽ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ21ﺳﺎﻧﺘﯿﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺗﻨﮕﺶ ﺩﺍﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻫﻮﺍ ﻭ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻌﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﮏ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻌﺪ5ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﻢ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﯾﮑﻀﺮﺏ ﮐﺒﻮﻧﺪﻡ ﺗﻮﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻴﻎ ﮐﺸﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﺭﻓﺖ ﯾﻮﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﺧﺐ ﮐﺴﮑﺶ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﮑﻦ ﻣﻨﻢ ﻋﺼﺒﯽ ﺷﺪﻡ ﺗﻨﺪ ﻣﻴﮑﻮﺑﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺤﮑﻤﺘﺮ ﻓﺪﺍ ﮐﯿﺮﺕ ﺑﺸﻢ ﺍﻣﯿﺮ ﺟﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﻰ ﺗﻨﺪ ﮐﻮﺑﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﺁﺑﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﻧﺶ ﺗﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﮐﻮﻧﺖ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﻤﺶ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﻌﺪ1ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﻲ2ﺑﺎﺭ9ﯾﺎ10ﻧﻔﺮ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﺲ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﺟﻤﻊ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ10ﻧﻔﺮ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﺟﺮ ﻣﻴﺪﻥ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺯﻡ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻃﻼﻗﻢ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺪﺍ ﺳﺮﺕ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﺭﺯﻭﺕ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﺳﺎﻻﺭ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﺸﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺷﺪﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﮔﺎﯾﯿﺪﻣﺶ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺁﺑﻤﻮ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﺣﻤﻖ ﺍﻻﻥ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﻣﯿﺸﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﺑﺸﻮ ﺏ)!ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ(ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺮﺹ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ3ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﻌﺪ2ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﺟﻨﺪﺱ ﻭ2ﯾﺎ3ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﮐﻼﺱ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﮐﻪ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻩ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﺪﮔﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﯾﺶ ﯾﻪ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ3ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻨﺪﻩ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﮔﯿﺮﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﺲ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺭﺿﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻓﻘﻂ12ﺗﺎ ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺍﻭﻝ ﺑﺴﺎﻁ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﻌﺪﺵ ﻓﺎﻃﯽ ﻟﺨﺖ ﺷﺪ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﻨﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻭﺳﻂ ﻣﺎ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪ ﺁﻫﻨﮓ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﺰﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺻﺎﺣﺒﺨﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺣﻤﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺟﻮﻧﺶ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﺷﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ ﻫﻤﻪ12ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻣﻦ ﮔﺎﯾﯿﺪﯾﻤﺶ ﻭ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻧﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ ﺁﺏ ﻣﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻟﺤﻖ ﮐﻪ ﺳﺎﻻﺭ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﯾﻤﺶ ﻭ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ600ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﺶ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﻓﺮﻣﺎ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﺱ ﺑﻌﺪ ﺳﻘﻂ ﺟﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻨﺪﮔﯿﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻩ

این ماجرا طولانی است و امیدوارم کسی را خسته نکند… تازه ازدواج کرده بودم، همه چیز خوب بود و خدا را شکر مشکلی نبود، فقط یک چیز من را آزار میداد و آن قفل شدن ناگهانی نگاه من و خواهر زنم با هم بود! این ماجرا در هر دیدار تقریبا پیش می آمد و هر بار با رو برگرداندن هردومان که ناشی از خجالت بود تمام میشد. من این نگاه ها رو اینجور تفسیر میکردم که خواهر زنم به خواهرش حسودیش میشه که چنین شوهری گیرش اومده! آخه من تیپ خاصی داشتم و به گفته اطرافیان مثل هنرپیشه های هندی بودم، شاید به همین دلیل بود که آدم مغروری بودم و هر زنی به راحتی نظرم رو جلب نمیکرد، دیگه بماند خواهر زنم که از همسرم بی ریخت تر هم بود و من همیشه در مقایسه با همسرم میدیدم چقدر این دوتا به هم شبیه نیستند! خواهر زنم حتی هیکلش هم کسی یا لااقل من رو جدذب نمیکرد، کون صاف و تو رفته و بد منظره ای داشت،بدلیل مشکلات فکی و دهانی هم که داشت حتی خوب نمیتوانست حرف بزنه و گاهی حرص شنونده رو در میاورد!به همین دلیل و سایر دلایل حتی با آن گره خوردن نگاه ها هرگز هیچ نظر خاصی بهش نداشتم تا اینکه… تا اینکه یک روز که همگی بیرون بودیم، هنگام برگشتن رفتیم منزل پدر زن، تازه رسیده بودیم و من که دنبال همسرم میگشتم به یکی از اتاقها رفتم ببینم اونجاست که خواهر زن رو دیدم که داره لباس عوض میکنه، عذر خواهی کردم و اومدم بیرون ولی در اصل هنوز توی اتاق بودم! باورم نمیشد،عجب هیکلی داشت، سفید و براق، برایم خیلی عجیب بود چون خانواده زنم مذهبی بودن و دیدن این صحنه برایم کاملا تازگی داشت. بگذریم، تا مدتها اون صحنه رو که به یاد می آوردم آب از لب و لوچه ام آویزون میشد و با خودم به لذت سکس با اون هیکل لااقل برای یکبارهم که شده فکر میکردم،اما اینها در حد خیالات بود و هرگز فکر کاری به ذهنم خطور نکرد… مدتها گذشت، یک روز که از سر کار بر میگشتم ناگهان فشار عجیب مثانه وادارم کرد که تا رسیدن به خانه نتوانم تحمل کنم و دنبال جایی بگردم که برم دست به آب! از خیابان منزل پدر زنم که رد میشدم ناگهان به فکرم زد که چه جایی بهتر از اینجا؟سریع خودم رو به درب خونه شون رسوندم،زنگ که زدم با تاخیر خواهرزنم درب را باز کرد،نمیخواستم بدونه برای چه کاری رفته ام آنجا به همین دلیل سراغ زنم رو گرفتم که گفت اونجا نیست، بعد سراغ پدر زنم و بعد هم مادر زنم و جالب اینکه هیچکدام نبودند! اجازه خواستم که به دستشویی بروم و دستهایم رو بشورم. وقتی کارم تموم شد و داشتم دستهام رو میشستم یک دفعه صحنه ی اون روز اومد جلو چشمم، بلافاصله ضربان قلبم بالا گرفت و هیجان و شهوت و … مرا وادار کردند که تلاشی بکنم و از این فرصت تنهایی استفاده ای… از دستشویی بیرون آمدم و چند بار خواهر زنم رو صدا زدم اما جوابی نشنیدم، به امید اینکه اتفاقی دوباره بدن عریانش را ببینم به اتاقها سر زدم ولی خبری نبود! نا امید داشتم خونه رو ترک میکردم که صدای آب شنیدم، بیشتر که دقت کردم دیدم صدای آب حمومه ، با خودم گفتم احتمالا رفته حمام و چه فرصتی از این بهتر که یکبار دیگه اون بدن رو ببینم؟! یواش به پشت درب حمام رفتم و به محض اینکه وارد رختکن شدم یادم افتاد که شیشه های حمامشان تماما ماته و چیزی از اون طرف دیده نمیشه و تنها هاله ای از یه بدن عریان که در حال تکان خوردن بود دیده میشد، اما همون بدن مات هم آدم رو وسوسه میکرد. روی سکوی رختکن نشستم که ناگهان نگاهم به لباسهاش افتاد، شورتش را برداشتم، کثیف بود و بوی بدی هم داشت، ولی سوتین اش با اینکه کثیف بود بوی خوبی میداد! همه اینها به علاوه اون بدن مات مرا جری تر میکرد و هوش از سرم برد، درب حموم هم که از اون طرف بسته بود، در یک لحظه فکری شیطانی به ذهنم رسید… آرام از رختکن بیرون آمدم و رفتم شیر اصلی آب رو بستم و یواش برگشتم توی رختکن، در عرض چند ثانیه صدای خواهر زنم بلند شد که : کسی خونه نیست؟ مامان،خونه ای؟ آب حمام قطع شده، کسی خونه نیست؟! چند دقیقه ای همین طور صدا می زد و من هم بیننده و شنونده این صحنه ها، اما صدام در نمی اومد، فقط قلبم داشت از دهنم میزد بیرون! ناگهان درب حمام باز شد و خواهر زنم اومد بیرون، با دیدن من روی سکوی رختکن خشکش زد و گفت وای شما اینجا چکار میکنی؟! من هم از دهنم ناخوداگاه این جمله مسخره پرید بیرون که : اومدم آب رو وصل کنم! با حالتی بین خنده و عصبانیت میخواست برگرده توی حموم که سریع بغلش کردم و شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گردنش، اون هم صدا میکرد که اه نکن، الان یکی میاد خونه، ولی من که تو اون حالت چیزی نمیشنیدم و اصلا به حال خودم نبودم، نمیدونستم دارم چکار میکنم و بلا فاصله شروع کردم به خوردن سینه هاش و اون هم همچنان در حال عقب راندن و مقاومت کردن.در عرض چند دقیقه چنان حرفه ای سینه هاش رو خوردم که مادرم هم بود تاب مقاومت نداشت چه برسه یه این بیچاره! کم کم احساس کردم مقاومتش کمتر شده و کار من هم راحت تر. همین طور که داشتم سینه هاش رو میخوردم اومدم پایین و رسیدم به ناف و و بعدش به کس اش، سریع شروع کردم به خوردن و لیسیدن کس اش و اون که حالا دیگه ناله اش بلند شده بود گاهی موعظه میکرد که نکن! پنج دقیقه طول نکشید چنان شل شد که تا اون موقع ندیده بودم، به طوری که حتی ترسیدم! دیگه صدایی ازش در نمی اومد، فقط ناله ای که ناشی از ارضا شدنش بود به گوش میرسید، تو همین حال و هوا لباس هام رو در آوردم و خواستم کیرم رو توی کس اش کنم که با همون حال نذار گفت چه کار میکنی؟! دوباره مزه ریختم که : فقط آب تو که نباید وصل بشه، آب من هم باید وصل بشه! اما نگذاشت و دست گذاشت روش. دیدم راضی نیست و نمیشه، برش گردوندم که بکنم توی کونش که بازهم مقاومت کرد و گفت نه نمیذارم! خلاصه از اون انکار و از من اصرار، توی همین حال و هوا با خودم گفتم : من همیشه کون این رو مسخره میکردم حالا این نمیذاره همین رو هم بکنم؟! عصبانی شدم و دوباره برگردوندمش و به صورت کاملا سریع و خشنی کردم تو کس اش! همین که تا آخر رفت توش آخی گفت و دیگر مقاومت نکرد…! کاری که نباید میشد شد، پرده اش پاره شده بود و خون به راه افتاد، دیدم آب از سرم گذشته در همون حال چند بار دیگه زدم تا آبم اومد و اون رو روی شکمش خالی کردم. دیگه صدایی ازش در نمی اومد فقط چیزی شبیه زوزه که بیشتر از ناراحتی بود شنیده می شد. با نگاه به چشماش که کمی اشک در گوشه هاشون جمع شده بود از کری که کرده بودم پشیمون شدم ولی چه سود؟! شروع کردم به نوازشش و بلندش کردم و بردم توی حمام و کس اش رو شستم و این بار کف حمام دوباره شروع کردم به لیسیدن و بوسیدنش تا یه جوری از دلش در بیارم، بعدش لیسیدن سینه هاش و بعد هم کس اش و دوباره بعد از پنج شش دقیقه مثل بار اول شل شد، اما این بار اصلا مقاومتی در کار نبود و انگار بیشتر حال میکرد. بعد از اینکه ارضا شد خودش پاهاش رو باز کرد که بزارم تو کس اش، ولی من دلم نیومد و برگردوندمش که بذارم توی کونش و اون هم بدون مقاومتی اجازه داد، فقط با اینکه خیلی شامپو ریختم باز هم خیلی دردش اومده بود و آخ هایی از سر درد سر میداد. بعد از اینکه ارضا شدم و آبم رو ریختم توی کونش و هر دو کمی آروم شدیم،به یکباره یادم افتاد که ای وای نکنه کسی بیاد خونه یا حتی اومده باشه،به همین دلیل سریع لباس پوشیدم و بعد از اطمینان از اینکه کسی توی خونه نیست سریع رفتم بیرون و برگشتم خونه توی راه خونه حال بدی داشتم، حال بدی که هیچ وقت تجربه نکرده بودم، هر چه بیشتر میرفتم بیشتر می فهمیدم چه غلطی کردم،حس بد خیانت، آزار جنسی اون دختر، ترس از اینکه چه خواهد شد، نفرت از رفتار حیوانی که انجام داده بودم و خلاصه هر حس بدی که میشد تجربه کرد… روز بعد با اینکه هیچ مورد مشکوکی پیش نیومده بود و البته تا حدودی مطمئن بودم پیش نمیاد رفتم سر کار، ولی تبعات کاری که کرده بودم برام تداعی میشد، چه کار کرده بودم؟ اون هم با دختری که هر روز میدیدمش؟! خیلی برزخ بودم و بالاخره دل رو به دریا زدم و به خواهر زنم زنگ زدم، اما برنداشت، چند بار زنگ زدم اما بازهم برنداشت، بهش پیام دادم که حق داری جوابم رو ندی اما باید باهات حرف بزنم، کارت دارم، خواهش میکنم یکبار جواب بده و دیگه تا آخر عمرت باهام صحبت نکن… بلافاصله تماس گرفت و همین که گفتم الو با عصبانیت همراه با بغضی گفت : بله دیگه تا آخر عمرم صحبت نکنم، برای شما که مهم نیست و شروع کرد به ناسزا گفتن که خیلی وقیح و بی شرمی، خیلی نامردی و و و … بعدش هم با حالت گریه قطع کرد! حق داشت، اینها رو که شنیدم عذاب وجدانم چند برابر شد و خیلی ترسیدم از اینکه از عصبانیت یه کاری بده دستمون، دوباره زنگ زدم، این بار گوشی رو جواب داد و گفت: چی میخوای؟ گفتم : ببین هرچی تو بگی قبول دارم، بخدا پشیمونم و حاضرم هر کاری که بخوای انجام بدم، شیطون وسوسه ام کرد، لعنت به من و خلاصه هرغلطی که باید میکردم کردم و بهش گفتم اگر میخواد برای بررسی وضعیتش بره پیش هردکتری که میخواد و هرهزینه ای که لازمه من میدم تا مشکلی براش پیش نیاد، اون هم با تشکری که از هزاران فحشی که داده بود بدتر بود تلفن رو قطع کرد… مدتها گذشت، شاید بیش از یکسال، رابطه خواهر زنم با من به قدری تیره و تار شده بود که هر بیننده ای در نگاه اول می فهمید، حتی همسرم گاهی میگفت نمی دونم این چرا اینطوری شده و چند بار هم گویا باهاش بحث کرده بود، من به زنم میگفتم ولش کن از من خوشش نمیاد زور که نیست! فقط تنها شانسم این بود که آبروریزی نکرده بود و به کسی چیزی نگفته بود. این رابطه تلخ و سیاه ادامه داشت تا اینکه روزی با یکی از دوستان قدیمی ام در حال گشت توی خیابان بودیم که زنم زنگ زد و گفت با خواهرش بازار هستند و از ما خواست برویم دنبالشان. ما هم رفتیم و متاسفانه یا خوشبختانه اتفاقی که فکرش را هم نمیکردم رخ داد! دوستم و خواهر زنم که هر دو پرستار بودند گرم صحبت شدند و بله… روز بعد در کمال ناباوری دوستم مساله خواستگاری از خواهر زنم را مطرح کرد و من چه باید میگفتم؟! ۶ ماه بعد دوست من با خواهرزنم ازدواج کردند. دوست من کارمند اورژانس بود و ۲۴ ساعت در جاده کشیک بود و ۲۴ ساعت استراحت. خیلی وقت ها که سر کار بود خواهر زنم یا خونه ما بود یا پدرش، البته بیشتر خونه ما. اما چیزی که بسیار جلب توجه میکرد رابطه خوب خواهر زنم با من بعد از ازدواج بود که هر روز بهتر هم میشد، من هم خوشحال بودم و امیدوار که آن ماجرا رو فراموش کرده باشه و من رو بخشیده باشه، این رفتار خوب خیلی تابلو بود و همه فهمیده بودند. بالطبع رفت و آمد دو خواهر با هم بدلیل دوستی دو باجناق بیشتر شده بود و خیلی وقتها شام ها خونه همدیگه بودیم و جالب اینکه بیشترین اصرار بر این رفت و آمد ها از جانب خواهر زنم بود! من امیدوار بودم اون خاطره تلخ برای خواهر زنم نمونده باشه تا وجدان من هم راحت تر باشه. فقط یک چیز همیشه برایم جای سوال داشت و اون هم این بود که خواهر زنم به شوهرش از نبودن پرده اش چه گفته، شاید اصلا رفته و درمان کرده، شاید هم کلکی زده، حتی شب عروسی شون نوعی دلشوره از این بابت داشتم ولی هرگز مشکلی پیش نیامد. یک روز که همسرم و خواهرش رو از بیرون می بردم خونه، یکی از دوستان زنم بهش زنگ زد و گفت دم در خانه ماست، زنم هم بهش گفت همونجا منتظر باشه و از من خواست سریع برسونمش خونه، از خواهرش هم خواست که او هم بیاید ولی قبول نکرد و گفت شوهرش تا یک ساعت دیگه شیفتش تموم میشه و باید بره خونه. خلاصه همسرم رو که پیاده کردم رفتم خواهر زنم رو برسونم. بعد از حدود دو سال این اولین باری بود که با هم تنها شده بودیم. سکوت فضای ماشین رو سنگین کرده بود که من با این سوال اونرو شکستم : از رفیق ما که راضی هستی؟ اذیتت که نمی کنه؟ و دوباره ادامه دادم : فکر نکنم از این بهتر گیرت میومد! تا اون لحظه از توی آیینه نگاهش نکرده بودم ولی بعد از این حرفها که نگاهی بهش کردم دیدم جواب که نمیده هیچ، حالتی نارحت و عصبانی یا شبیه به ‌اون به خود گرفته…! دیگه ادامه ندادم تا رسیدیم درب خونه شون، پیاده که شد اومد جلوی شیشه راننده و گفت مرده شور رفیق بی احساس و وحشیت رو ببره از در خونه و اشاره ای کرد به درب خونه شون و رفت… یعنی چی شده بود؟! این سوالی بود که از اون لحظه ذهنم رو درگیر خودش کرد، اونها مدتی با هم نامزد بودند و معاشرت کردند، چطور اون وقتها چیزی نگفت؟! شاید هم بعد از ازدواج موردی پیش آمده بود! اینها سوالاتی بود که تا چند روز بد جور فکری ام کرده بود. نمی دانم چه چیزی؟ شاید حس مسئولیت یا جبران خطای گذشته و شاید چیز دیگری مرا وادار میکرد که ته و توی این ماجرا رو در بیارم. بنابراین دل رو زدم به دریا و یک روز که میدانستم شوهرش شیفت داره و خودش هم خونه است رفتم درب منزلشان. در رو که باز کرد تعجب کرد،گفتم باهاش کار دارم، دعوت کرد برم داخل ولی قبول نکردم و گفتم دم در خوبه، ولی اصرار هایش مرا وادار کرد برم داخل. رفت چایی بیاره که گفتم نمی خواد، می خوام برم، فقط سوالی ازت داشتم، گفت : بپرس، گفتم : منظورت از اون حرف اون روزت چی بود؟ شوهرت چرا بی احساسه؟ گفت : ولش کن. گفتم : قصدم کمکه، آخه شوهر تو دوست صمیمی منم هست و من نمیخوام مشکلی بینتون باشه. رو کرد به سمتی و گفت : او موقع که باید کمک میکردی گذشت! فکر کردم منظورش ماجرای اون باره، گفتم : بابت اون کارم که تا آخر عمرم شرمنده ام، شرمنده ترم نکن! اما یک لحظه انگار که اون صحنه ها یادش بیاد برگشت و نگاهی به من کرد و اومد کنار دستم نشست و زل زد تو چشمام. بعد از چند ثانیه دستهام رو گرفت. دست و پام رو گم کردم و نمیدونستم معنای این حرکاتش چیه! یک دفعه لباش رو گذاشت روی لبهام…! باورم نمیشد، به خودم آمدم و بلند شدم گفتم : باید برم، اما بلند شد و خودش رو انداخت توی بغلم! و شروع کرد به بوسیدن من و من هم کم کم شل شدم و شروع کردم به لب هاش رو مکیدن، در همون حال بودیم که دیدم داره پیرهنش رو در میاره، خدای من! چکار داره میکنه؟! تو همین فکر بودم که دیدم سرم رو کرده لای سینه هاش و این کار فقط یه معنی می تونست داشته باشه!شروع کردم به لیسیدن سینه هاش، سوتین اش رو در آورد و من راحت تر تونستم کارم رو انجام بدم، ناله هاش رفت هوا که بخور، بخور، … و من هم خوردم، خوردم، … سینه هاش از اون دفعه بزرگتر شده بودند و البته جذاب تر، کلا بعد از ازدواج زیبا تر شده بود چون بیشتر آرایش میکرد، حتی دندون هاش رو ارتودنسی کرده بود و فرم فک و دهنش هم بهتر شده بود. گفت : بریم روی تخت خواب و من که دیگه سست شده بودم بردمش روی تخت. همچنان که داشتم سینه هاش رو میخوردم، اون هم لباس های من رو در آورد و بعد هم شلوار و شورت خودش و دوباره سرم رو هول داد توی کس اش و این هم معنی اش روشن بود! من هم شروع کردم به خوردن و لیسیدن کس اش که نسبت به قبل خیلی بد شکل تر و بی ریخت تر شده بود! ۱۰ دقیقه ای طول نکشید که ارضا شد ولی لحظه ای که داشت ارضا میشد باور کردنی نبود، علنا دیگه داشت فریاد میزد! وقتی شل شد فهمیدم که ارضا شده، داشتم نوازشش میکردم و با اینکه دلم میخواست کیرم رو بکنم توی کس اش اما به خودم اجازه ندادم و منتظر عکس العمل اون شدم. کمی که از حالت بی حالی اش در اومد پاهاش رو به علامت اینکه بذارم توی کس اش باز کرد و من از خدا خواسته گذاشتم، نسبت به اون باز گشاد تر شده بود و این طبیعی بود چون ازدواج کرده بود، آبم که داشت میومد خواستم بیارم و بریزم بیرون که گفت بریز توش مشکلی نیست و من هم ریختم کار که تموم شد دوباره عذاب وجدان آمد سراغم و این بار بیشتر و جدی تر،خیانت به دوست، باجناق، همسر و … رو کردم به خواهر زنم و گفتم کار خیلی بدی کردیم، گفت چه کاری؟! گفتم : خیانت؟ گفت تو که بار اولت نیست، قبلا هم به زنت خیانت کردی!با ناراحتی گفتم : بله و بابت اون تا ابد شرمنده ام ولی خیانت به دوستم که بار اول اول بود! گفت : خاک تو سر دوستت که شانس آورده تا حالا من چنده نشدم؟ گفتم : چرا؟ گفت : چرا؟ بیا نگاه کن…! و کس اش رو نشونم داد و گفت اینقدر وحشیانه میاد سراغم که انگار میخواد با دشمنش سکس کنه، از شب اول عروسی مون هر وقت میاد سراغم مرگم رو آرزو میکنم، فقط شلوار و شورتم رو در می آره و فورا میکنه توش و اکثر اوقات به خاطر همین وحشی بازی هاش پاره میشم و کلی خون ریزی میکنم، وقتی هم که پریود باشم حالیش نیست و از عقب جوری میکنه که تا ۲-۳ روز نمی تونم راحت بشینم! با شنیدن این گلایه ها تازه معنای حرف های اون روز رو فهمیدم. گفتم : ولی این راهش نیست، باید بتونی رامش کنی و حالیش کنی که سکس کردن آداب و رسومی داره. گفت : منم میدونم این کار درست نیست ولی من چطور باید نیازم رو بر طرف کنم؟ هر بار که بهش میگم آروم تر دردم میاد، دفعه بعد محکم تر میکنه و بیشتر درد بهم میرسونه، اصلا این رفیقت مریضه! رفیقت رو با غیض زیادی گفت که واقعا نارحت شدم! کم کم لباس هام رو تنم کردم و خواستم بیام بیرون، وقتی داشتم می اومدم بیرون دوباره اومد بغلم کرد و عین یه بچه در آغوش پدر شروع کرد به هق هق زدن، میشد فهمید که اون هم عذاب وجدان داره و اینطوری داره خودش رو خالی میکنه. با کمی نوازش سعی کردم اون رو از خودم دور کنم و زود تر از اون خونه برم، اما در همون حال صداش در اومد که : ممنونم ازت که اومدی، هم برای اولین بار در این مورد با کسی تونستم صحبت کنم و هم به جبران اون همه وحشی گری یه بار لذت یه سکس رو بچشم. با این جمله خودم رو از آغوشش رها کرده بودم و به دم در رسیده بودم که به عنوام آخرین جمله گفت : یادت باشه عذاب وجدان نداشته باشی! این جمله که انگار از افعال معکوس بود بد تر از قبل عذاب وجدان رو آورد سراغم…! چند روزی درگیر این ماجرا بودم، تمامی حس هاس بدی که ممکنه سراغ یه آدم بیاد سراغم اومده بودند و هر بار کلی عذاب وجدان گریبان گیرم میشد، بخصوص وقتی کسی از زنجیره خیانت رو میدیدم! از زنم گرفته تا خواهر زنم و باجناقم… بالاخره بعد از مدتی که آروم تر شدم به این فکر افتادم که راهی برای حل مشکل دوستم و زنش پیدا کنم، شاید این طور وجدانم کمی راحت تر بشه. هر بار که با جناقم رو میدیدم یاد به قول خواهر زنم وحشی بازی هایی که در می آورد می افتادم و هر بار که زنش رو می دیدم یاد درد و خونریزی و … و یاد اینکه زنی به خاطر عذابی که از شوهرش در سکس می بره به آغوش دیگری پناه می برد! هیچ راهی به ذهنم نمی رسید، نمیتونستم به دوستم بگم با زنت این طوری برخورد نکن و یا اصلا روم نمیشد که بخوام با او در این مورد حرفی بزنم. مدتی به همین منوال گذشت. یکی دو بار خواهر زنم به کنایه بهم میگفت : سری به ما نمی زنی! حتی یکی دو بار به دور از چشم دیگران هنگام عبور از کنارم توی آشپزخونه یا اتاق خودش رو بهم مالیده بود! همین رفتارها من رو بیشتر متعهد میکرد که کاری برایشان بکنم، احساس میکردم که اون زن سکس لذت بخش احتیاج داره و شوهرش باید بتونه این نیازش رو برآورده کنه نه کس دیگه… دو سه ماهی گذشت تا اینکه یک روز در محل کار یکی از همکاران گفت بلوتوث ات رو روشن کن تا یه فیلم برات بفرستم. فیلمش سوپر بود، از اون فیلم های حرفه ای که توش همه کاری میکنن! بعد از دیدن فیلم همکارم گفت حال کردی؟! آدم این فیلم رو میبینه هوس میکنه به همین شکل با اولین زنی که تو خیابون دید حال کنه! یه دفعه فکری به ذهنم رسید! دو روز بعد که میدانستم با جناقه کشیک داره رفتم درب منزلشون، خواهر زنم در رو که باز کرد خوشحالی رو تو چشماش میشد دید، با حالتی خاص گفت : چه عجب آقا! بفرمایید داخل…! بلافاصله گفتم گوشیت رو بیار کار دارم باهاش. هر چه اصرار کرد که بیا تو نرفتم، حتی دستم رو گرفت و کشید به سمت داخل اما مقاومت کردم و نرفتم. به خودم قول داده بودم کمکشان کنم، به اضافه فکر عذاب وجدان بعدش را که میکردم به مقاومتم افزوده میشد. خلاصه وقتی دید من داخل برو نیستم رفت و گوشی اش رو اورد. بلوتوث رو براش فرستادم و گفتم : این فیلم رو نشون شوهرت بده حتما جواب میده، این فیلم ها جنبه آموزشی هم دارند! این را گفتم و سریع خداحافظی کردم و رفتم، چون کم کم وسوسه داشت می اومد سراغم….! در بین راه با خودم میگفتم این فیلم رو که ببینند هر دوشون حشری میشن و علاقه مند به انجام همون کارهایی که تو فیلم هست و خلاصه کلی از کاری که کرده بودم خوشحال و خرسند… دو سه روزی گذشته بود و کاملا از فکر اون زوج خوشبخت اومده بودم بیرون چون فکر میکردم مشکل شون حل شده و دیگه نقش من تموم شده! ناگهان تلفنم زنگ زد، دیدم خواهر زنمه! حدود سه سال از اولین و آخرین باری که باهاش تلفنی حرف زده بودم میگذشت. ا.ن روزهای کابوسی! عجیب بود حتما چیزی شده بود، همین که گفتم بله صدای گریه ی خواهر زنم بلند شد و صدایی که با گریه همراه بود گفت : اقا ما نخوایم شما کمک مون کنید باید چه کار کنیم؟! با حالتی متعجب پرسیدم : یعنی چی؟مگه چه کار کردم؟ با همان حالت گفت : بیا ببین چه کار کردی و چه کار کرده! و گوشی رو قطع کرد… ساعت 9 بود و تا پایان وقت اداری خیلی مانده بود، مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم به سمت منزل خواهر زن. مطمئن بودم که خونه است از کجا نمیدونم! در را که باز کزد واقعا متعجب شدم، موهای به هم ریخته، صورت ورم کرده، چشمهای پف کرد و لبانی که دو سه برابر شده بودند! ناخود اگاه رفتم داخل و گفتم چی شده؟! با همین یک کلمه منفجر شد و در آغوشم افتاد و اینقدر گریه کرد که تقریبا جلوی پیرهنم کامل خیس شد. وقتی ارام شد تعریف کرد که بعد از دیدن فیلم اول سوال پیچم کرد که این فیلم رو از کجا اوردی و من مجبور شدم بگم از یکی از دوستانم گرفتم، بعدش هم شروع کرده به مالوندن کیرش با سینه هام و بعدش هم کردش توی دهنم واینقدر فشارش داد که داشتم بالا می آوردم، بعدش هم طبق همیشه جلو و عقب رو مورد عنایت قرار داد و … داشت لباسش رو در مب آورد نشونم بده چه بر سرش آمده که ترسیده مبادا کار به جاهای باریک بکشه، به همین دلیل سریع به سمت درب بیرون امدم و گفتم میخوای ببرمت دکتر؟! گفت برم دکتر بگم چی؟! بگم شوهرم بهم تجاوز کرده؟! من هم دیدم راست میگه، سریع خونه رو ترک کردم، هرچه اصرار کرد که بمانم کار را بهانه کردم و از دهانم پرید بیرون فعلا استراحت بکن بعدا میشینیم و صحبت میکنیم. از در که اومدم بیرون تنفری آنی از از دوستم پیدا کرده بودم! چرا این طور میکرد؟! باید به روانپزشک نشونش میدادیم! اعمالش واقعا وحشیانه و به دور از عقل بود. به راستی مانده بودم که چه باید کرد؟! چه طور میشد این مشکل رو حل کرد؟! گاهی با خودم میگفتم ول کن، فکر های تو به پاره شدن منتهی میشه و بس! اگه اون فیلم رو نداده بودی نگاهش کنن لااقل آقا هوس نمیکرد کیرش ر

اولین سکس با عشقی پاک سلام دوستان ،من مهدیس هستم 3ماه هست که زندگی مشترکم با علی اغاز کردم.این داستان مربوط به شب پیوند من وعشقم هستش. لازم به ذکر هستش که این داستان کاملا واقعیه اولین بار هست که تو سایت داستان مینویسم امیدوارم که مورد پسند دوستان قرار بگیره.اگه غلط املایی داشتم به بزرگواری خودتون ببخشید. بعدازسه هفته امشب اولین شب زندگی مشترکم با علی شروع میشه.تو ارایشگاه بدجور دلهره داشتم،اماده شده بودم که تلفنم زنگ خورد علی بود .سلام مهدیس جان اماده ای؟سلام علی اره.10مین بعد علی با دسته گل اومد تو اریشگاه کت وشلوار خیلی بهش می اومد واسه چندلحظه مات ومبهوت نگاهش کردم .خانومم چه طوره؟خوبم مرسی.توخوبی؟ اره ازارایشگاه اومدیم بیرون درماشین واسم باز کرد وسوار ماشین شدم.هنوز خیلی راحت نبودم تازه سه هفته از عقدکردنمون سپری شده بود. علی cd گذاشت رو ضبط .بعدش گفت:خانومی ببینمت؟واسه چندلحظه رومن خیره شده بود.چه قدرناز شدی مهدیس.از پیشونیم بوسه زدوگفت دوست دارم.دستش تو دستم بود یکم فشارشون دادم گفتم علی دوست دارم.بعداز اتلیه به تالار رفتیم کم کم داشت استرسم بیشتر می شد دستام یخ کرده بود.وقتی رو صندلی نشستیم علی گفت:گلم چرا یخ کردی؟ چیزی نیست یکم سردم شده .عروسی خیلی خوبی شد همونجور که همیشه دوست داشتم علی هیچی کم نذاشته بود وخیلی مهربون بود.یه عشق پاک که فقط تو واسش بین این همه زن ودختر مرحمی.جشن تموم شد بعد از عروس کشون اومدیم خونه. علی درباز کرد.خانومی بفرمایید.لبخندی زدم و رفتم تو خونه.علی در بست واومد تو خونه.بالاخره مال خودم شدی مهدیس.بغلم کرد لبام بوس کرد.منم لباش بوس کردم.نشستیم رو مبل هردومون خیلی خسته بودیم ولی عشقی که بینمون بود همه چیز کنار میزد وخستگی معنا نداشت.این دفعه من لباش بوس کردم رفتم تو اشپزخونه دوتا شربت اوردم.گل بانو کجا رفتی؟الان میام علی جان شربت هارو برداشتم واومدم پیش علی.نشستم کنارش دستام گرفت بغلم کرد.مهدیس قول میدم بهترین زندگی رو واست درست کنم مطمئن باش.بعدش گونم بوس کرد.هردومون شربت خوردیم.دستام گرفت وگفت بریم بخوابیم؟اره بریم نذاشته بود اتاق خواب ببینم خودش واسم درباز کرد .وای محشر بود خیلی خوش سلیقه بود همه چیز باهم ست شده بود.چطوره خانومی؟می پسندی؟ علی مرسی خیلی خوشکله. علی گفت:تو واسه من از همه چیز خوشکل تری از رو میز ارایش یه جعبه هدیه بود برداشت وداد بهم .هدیه رو باز کردم یه شاخه گل ویه لباس خواب خیلی خوشگل.ازش تشکرکردم.کمکم کرد لباس عروس درش بیارم وای که چه قدراون لحظه خجالت می کشیدم.ازم خواست لباسی که واسم خریده بپوشم.لباس پوشیدم.یه نگاه تو اینه انداختم خیلی بهم میومد نوبت من بود جواب همه محبتش بدم.علی نشست بود رو تخت داشت منو نگاه می کرد.رفتم نشستم روپاهاش لبام گذاشتم و لباش واسه چنددقیقه تو بغلش داشتم لباش می خوردم.بهش گفتم علی خیلی دوست دارم تو همونی هستی که همیشه دوست داشتم داشته باشمش.این جمله رو که گفتم دیگه همه اشوب هایی که تو دلم داشتم ازبین رفتن.محکم منو تو بغلش فشار داد .ازبغلش بلند شدم نشستم روتخت.علی کتش دراورد خوابید روتخت منم خوابیدم کنارش.من وچسبوند به خودش دستاش می برد تو موهام با موهام بازی می کرد. لباش گذاشت رو لبام دستاش گذاشت پشت کمرم خیلی اروم لبام می خورد کم کم اومد رو من خودش دکمه های پیرهنش داشت باز می کرد پیرهنش دراورد سرش برد زیر گلوم شروع به لیسیدن کرد داشتم تحریک میشد صدام دیگه بلند شده بود. آهههه علی؟جانم عشقم،قربونت برم بند کنار لباسم باز کرد لباسم کلا ازهم بازشد.چشمام بستم .چشمات باز کن خانومی صورتم بوس کردودستاش گذاشت رو سینه هام با سینه هام بازی می کرد یکیش گذاشت تو دهنش بازبونش قلقلکم میداد ولی نمی خورد بدجور داشتم تحریک میشد.سرش یکم به سینم فشار دادم بخورش علییی.جوننن عشقم می خورم واست اروم اروم شروع به خوردنش کرد متوجه نشدم کی شلوارش دراورد دیگه کاملا گرمای بدنش حس می کردم رفتش پاینن تر یه دست رو بدنم کشید که بدنم یکم سرد شدش.بندای شورتم باز کرد ودرش اورد .بدنم بدجور یخ بود خیلی استرس داشتم.مهدیس جان چرا باز یخ کردی خوشگلم؟یکم استرس دارم.منکه نمیذارم به خانومم بدبگذره نگران نباش سرش برد طرف کسم یه زبون زدبه کسم آههههه.جونممم نفس بازبونش شروع به لیسیدن کرد.واسه چنددقیقه همین کار کرد ولی هرچی من اه وناله میکردم بیشتر تحریک میشده.بادستام باموهاش بازی می کردم یه دفعه شروع مک زدن کرد وخیلی محکم مک میزد اخخخخ.جان صداکن مهدیسم کم کم ارومش کرد سرش رو از رو کسم برداشت شرتش دراورد تا نگاهم به کیرش افتاد ترسیدم.خوابید رومن کیرش بین پاهام بود سفت سفت شده بود .سرش برد طرف گوشم اماده ای نانازم؟اره محکم منو چسبوند به خودش رو تخت چندتا قلت زدیم.کیرش گذاشت روکسم باسرش میزد به کسم یکم فشار میداد دوباره ولش می کرد دلم می خواست زودتر پرده رو برداره دستاش برد زیرم منو محکم گرفت ،لباش رو هم گذاشت رو لبام چندتا لب گرفت دفعه اخر لبام تو دهنش قفل کرد کیرش فرستاد تو.ازدرد داشتم به خودم میپیچدم نمیتونستم جیغ بزنم.اشک ازچشمام زد بیرون یکم که دردش اروم تر شد لبام ول کرد مهدیسم گریه نکن نفسم درد داری؟ آخخخخخ تکونش ندیا باش گل خوشگلم دردشدیدی تو بدنم پیچیده بود علی هم اینو فهمید.می خوای درش بیارم؟ آهههههی نه عشقم.کم کم شروع به عقب وجلو کردن کرد خیلی اروم این کار کرد. اییی .جانم خوشگلم الان اروم میشه حرکاتش تند تر کرد دیگه جیغم بلندشده بلند شده بود .محکم میزد به کسم تا ته فرو می کرد. اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ اییی جونن صدابزن علییییییی جان علی نفسم من ارضا شدم دیگه حال نداشتم .علی هم داشت ارضا میشد که کشیدش بیرون ابش ریخت روملافه روتخت.به پهلوخوابید ومنو بغل کرد.بوسم کرد وگفت درد داری؟اره یکم.یه نگاه ملافه انداختم خونی شده بود کیر علی هم حسابی خونی شده بود.بعد ازچند مین علی بلند شد کیرش تمیز کرد کس منو هم تمیز کرد ملافه رو هم جمع کرد واسم نواربهداشتی گذاشت ومنو تو بغلش گرفت خوابیدیم.ساعت 12ظهر بود که ازخواب بیدارشدم.دیدم علی بیداره کنارم دراز کشیده. مهدیسم چطوره؟ خوبم عشقم لبام بوس کرد دستام گرفت از رو تخت بلند شدم.وایی هنوز یکم درد داشتم موهامم حسابی ریخته بودبهم باید میرفتم حموم.علی نهار سفارش داده بود بیارن. علی می خوام برم حموم خانومت اولین روز زندگی ببین چه قدر بهم ریخته هست قربونت برم برو حموم عشقم منم میام من رفتم تو حموم اب وان باز کردم پراب شدش حموم هم گرم شده بود رفتم تووان چندلحظه بعد علی اومدش.اوه اوه خانومی رو ببین مهمون می خوای؟ اره چرا که نخوام اومدش تو وان ومنم دراز کشیدم توبغلش یکم درباره دیشب وجشن و…صحبت کردیم علی هم شیطونیش گل کرده بود دست مالی میکرد ولب میگرفت به خودم گفتم مهدیس الان هستش بکنتت.ولی نه این کارو نکرد یکم تو حموم باهم دیگه ور رفتیم خودمون شستیم اومدیم بیرون.با حوله رفتم دراز کشیدم رو کاناپه علی هم دوتا لیوان شربت البالو از یخ چال اوردش خوردیم.غذاهم رسید غذارو هم با عشقم خوردم .رفتیم اماده شدیم واسه جشن بعد ازظهر (پاتختی)تامهمونا بیان.

هنوزم آرزومه که …اسمم(س)هست و 195 قدمه و 85 وزنمه و چهارشونه و احساسی و تقریباً خوش اندام.الان 19 سالمه و داستانم از 14 سالگی شروع میشه…من یه خاله دارم که اسمش (م) هست و خیلی خیلی خوش اندام و خوش تیپه و خوش قیافه هست و با من 8 سال اختلاف داره. من با خالم رابطه گرمی داشتم ولی نه در اون حد که فکر کنین… از وقتی بزرگ شدم و به بلوغ رسیدم و دستی تو کف گرفتم، چشم بهش افتاد. اندامش منو می کشت… از روزی که باهاش تو yahoo messenger چت کردم ، به فکر مخ زنیش شدم و کارام نتیجه میداد… به جایی رسیدیم که خالم واسم از سکس های قبلیش می گفت و راهنماییم میکرد. تا صبح روزی که دید خالم به من عوض شد. اون روز صبح من تو خواب خالم رو دیدم که داشتم میکردمش و وقتی بلند شدم بهش اس دادم که خوابتو دیدم و همه چیز رو واسش تعریف کردم… ولی… ولی اون فقط اس داد که فراموشش کن و پا شدم رفتم مدرسه… از اون روز به بعد دیگه مثل قبل گرم نمی گرفت باهام و نمی ذاشت که همه بدنشو ماساژ بدم و ازم دور شد… منم از کارم مثل سگ پشیمون شدم و گفتم که بزار یواش یواش مخشو میزنم. بعد از چند ماه دوباره با هم گرم شدیم و ازش در مورد دوست پسراش و رابطشون سوال کردم که بهم گفت همشونو تو کف گذاشته و نمی ذاره بهش دست بزنن،چه برسه که بکننش…که حالم رو گرفت. (قبلا یه ازدواج نا موفق داشته) در مورد داستان سکسی ها ازش پرسیدم که گفت: دارن فرهنگ سازی میکنن که پسر با مامانش، پدر با دخترش، خاله با برادر زادش و… منم حسابی کفری بودم و عصبی. هر بار که با هم بودیم جوری برام عشوه و قر میداد که کم مونده بود آبم بیاد. ازش بگم که پوست بسیار سفید و کور کننده و صاف وبدن ریزه میزه ای داره. اون پاهاش منو دیونه میکرد. وقتی پیشم دامن کوتاه می پوشید می خواستم از کف پاش تا روناش رو فقط لیس بزنم، آخه پاهاش خیلی خوش گله(به خدا من بیش از 1000 تا فیلم پورنو دیدم که اندام و پاهای هیچ دختری مثل خالم نبود). هر بار که میرفتم خونشون با شرت و سوتین و جوراباش جلق می زدم. تا الا فقط یه بار با شورت و سوتین دیده بودمش که خودش نفهمید… اون با حرفاش جوری وا نمود می کد که بهم هیچ علاقه و نیتی نداره ولی من همیشه جوری نشون میدادم که دیوونشم.یه روز وقتی 18 سالم بود با خاله تو خونه خودمون تنها شدیم که خاله هم اون موقع یه شلوار کوتاه و استرچ از بالی زانو داشت که رنگش سیاه براق بود و یه تاپ که سینه های کوچولوش خودشون رو نشون میدادن(سینه هاش کوچولو بودن). منم نتونستم خودم رو نگه دارم و صداش کردم کنار خودم و یه فیلم سوپر گذاشتم واسه دیدن(تا اون موقع زیاد با هم فیلم سوپر دیده بودیم ولی تنها نبودیم). تعجب کرد و با اصرار من قبول کرد. دیدم اون اصلا تحریک نمی شه و انگار به فیلم کلاسیک نگا میکنه(شاید اونطوری نشون میداد). من دستم رو گذاشتم رو رون پاش که دستم رو پس زد و گفت حالش با این کار بد میشه.منم فهمیدم با این کار تحریک میشه واسه همین بعد از فیلم پیشنهاد ماساژ بهش دادم و اونم با اصرار قبول کرد.از سرش تا نوک پاهش رو ماساژ میدادم(به جاهای حساس دست نمی زدم). که دیدم گفت بسه و تمومش کن که من گفتم نه شروع کردم ماساژ رو سکسی کردم یه چند بار کیر 18 سانتیم رو بهش مالوندم که فهمید و از زیرم کنار اومد و بهم گفت بسسسسسسسسسسسسسسسه!!! منم که حشرم رو 100 بود رفتم رو لباش که من رو پس زد و چک خوابوند تو گوشم و هر چی فحش و ناسزا بود بهم گفت…فکر کردی من جندم هاااا…خاک تو سرت من خالتم نه زنت که این کار رو میکنی…از همون اول هم حدس میزدم که این کار رو بکنی… و منم دیگه گیم میگرفت که خالم از خونه زد بیرون…از اون روز به بعد من تا 10 ماه خالم رو ندیدم. تا همین چند ماه پیش بود که ایمیل کرد و گفت که بخشیدتم و میتونم ببینمش. اما چه فایده… وقتی میرفتم پیشش انگار با گونی نشسته بود جلوم…آرایش هم نمی کرد و دیگه باهام گرم نمی گرفت… عشق خالم من رو از 15-14 سالگی آواره کرده والان هم 5-4 ساله که تو کفشم و آخرم این شد…

گائیدن عمه ی روستاییسلام خدمت همه ی دوستان من تازه عضو شدم اما تازه کارنیستم بعد ازهزارتا داستان سکس وفیلم سوپر تصمیم گرفتم یه خاطره ی واقعی که واسم پیش اومده براتون بنویسم فحش دادید اگه ناحق بود مال خودتون خوب بریم سراصل مطلب من اسمم meysam هستش 23سالمه خوشتیب هستم قدم بلنده اما به جهنم خاطر رو بچسپ من تو یکی ازشهرای ایران هستم که خونه ی پدربزرگم روستا هستش من یه عمه دارم که27سالشه قدش کوتاه اما کونشو اگه گلدون بزاری روش تا خود تهران نمیفته سینه اش آخرشهداستان ازاونجای شروع شد که من پنج شنبه رفتم خونه پدربزرگم البته پدربزرگم فوت کرده خیلی وقت پیش عمه ام با مادربزرگم زندگی میکرد بز گریم پنج شنبه من رفتم خونه ی مامان بزرگم بعدازاحوال پرسی وکس شعرنشتم. وقتی غروب بود باعمه دم درخونشون نشته بودیم اونای که روستا رفتن میدونن چه حالی میده غروباش وقتی نشسته بودیم یه دفعه یه خروس رفت رو مرغ باورکنید تارفت رو مرغ پشتشو شکست دیگه پا نشد بعد منو عمه دوتای خندمون گرفت ولی ازطرفی حالی به حالی شدم تا شب وقتی شب شد شام خوردیم من تو فکر مرغه بودم عمه ازم پرسید چه تو فکری من گفتم تو فکر مرغم ازیه طرف بدبخت شد از یه طرف حالشو جا اومد عمه گفت پررو بعد خندید و رفت ظرفا رو بشوره تا نزدیک دوازده باهم حرف و فیلم از این کاراوقتی که وقت خواب رسید نمیدونم خونه روستای قدیمی دیدید حال پزیرای واتاق خواب نداره فقط یه اتاقه دوشک دوتامون کنارهم بودمادربزرگم پایین خونه خوابیده بود من همش تو فکر خروسه بودم چطور مرغ گائید بعد یه لحظه دستم از زیر پتو بیرون انداختم یه کم گذشت عمه ام بادستش سر انگشتم گرفت من ترسیدم دستم کشیدم بعد دوباره دستم درازکردم بازم دستم گرفت منم آروم شروع به مالوندن دستش کردم تا بازوشو میگرفتم اونم همینطور تا اینکه بادستش منو کشید سمت خودش من رفتم جلوتر بعد دستمو برد روسینش وای چقدر سفت بود و بزرگ سایزه 75بود بعدا بهم گفت آروم براش میمالیدم تا اینکه لباسشو داد بالا باورکنید اگه میدید از شق درد میمردید آروم نوکشو گرفتم اونم بادستش کیرمنو میالید با صدای آروم آه میکشید بعد دستشوکردتوشلوارم نزدیک بود آبم بیاد خیلی با احساس عقب جلو میکرد من بعدازمالوندن سینش رفتم سمت کش ازروشلوار میمالیدم قشنگ معلوم بودتو تاریکی باد کرده آرم براش میمالیدم دیگه حالش دست خودش نبود بعد شلوارشو کشید پایین منم دستمو بردم زیرشرتش چقدرنازبود وپف کرده بعدازمالوند کوسش به پهلو خوابید ازپلهو چه کون وکوسی بعد با اشاره بهم گفت کیرمو بزارم لای پاش اونای که دزدکی حال کردن میدونن چه حالی میده آب کوسش راافتاده بود بدجور پاهاشو به هم میچسپوند میسر کیرم تنگ ترمیشد وقتی براش تلمبه میزدم زبونشو دورلبش میچرخوند تا اینکه بعد از 20دقیقه من ارضا شدم اونو نمیدونم چون تاریک بود تموم آبمو ریختم لای پاش دیگه بی حال شدم اومدم سرجام خوابم برد تا صبح شد که بیدار شدم مادربزرگم نبودرفته بود نون وای عمه بیدارم کرد روم نمیشد بهش نگاه کنم بعدش باخنده گفت هنوزم تو فکر مرغه ی

خاطراتی که مینویسم تا اونجایی که میتونم سعی میکنم خلاصه باشه که وقته شهوانیتون به هدر نره!من بچه که بودم خیلی به نظر بچه ی کم رو و خجالتیی بودم ولی وای وای وای که چقدرم کمروبودم. اقا دختر عمه هه رد میشد دختر عموه میومد اون میرفت دخترای خاله و دایی میومدن دم کار خلاصه چشمت روز بد نبینه¡محله ای که قبلن تو اون زندگی میکردیم یه منطقه ای بود پرت و خلوت و نزدیک زمینای کشاورزی ازونجایی که خیلی هم با فامیل رابطه داشتیم همش دخترای فامیلو میدیدم و نمیدونم چجوری بود که کوچیک و بزرگشون به من علاقه داشتن منم که تو این محیط شهوانی فقیر نشین زندگی میکردم کاملن چشم و گوشم باز بودو فقط به دمبال موقعیت بودم از قضا عموم هم در محله ما زندگی میکرد و یک دختر هم سن وسال خودم داشت روزی نبود که من به نحوی نرم سراغش و کس وکونشو لمس نکنم وای که چقدر نرم و سفید بود هنوز که هنوزه وقتی میبینمش شق میکنم حالا بگذریم که اون چقد حال میکرد و چقدرم داستانای دروغ ساختگی درمورد گاییده شدنش توسط من میرفت واسه رفیقاش تعریف میکرد حالا دیگه خانوم واسه خودش دکتر شده دیگه جواب سلاممونم نمیده چ برسه کس بده!ازاون که بگذریم من بیشتر شهوانیتمو مدیون دختر عمه جان خوش استیلم هستم که تقریبا دوسالی ازم بزرگتر بود و بیشتر سر در میاورد همش میومد میگفت بابام دیشب مامانمو کرد من دیدم چه حالی میکردن بیا ماهم بریم؛ منم که بچه ی پاک وکمرویی بودم نمیتونستم جواب منفی بهش بدمو سریع خام حرفاش میشدم سوار دوچرخه میشدیمو میرفتیم ی گوشه ای و به کارامون میرسیدیم این رابطه ی بسیار دل انگیز تا سال قبل که ازدواج کرد هم به نحوی ادامه داشت تا اینکه شوهر کردو دیگه شوهره به حسابش میرسه الانم حاملس کلمم تو کسش جا میشه!داستان یکی از شبایی که به اصرار من موند خونمون رو واستون میگم اون شب هر چند من هنوز دوازده سالم بیشتر نبود و قبلنم ازین کارا میکردم ولی یه حس دیگه ای داشتم که تا اون وقت تجربش نکرده بودم باهم قرار گذاشتیم که نخابیم و بعد اینکه همه خابیدن پاشیم و بکنمش مثل همیشه اون شب طبق قرار پاشدیمو رفتیم یه اتاق خالیو من داشتم بهش ور میرفتم اونم مثل همیشه داشت با کیرم بازی میکرد ولی برای بار اول وقتی دست به کیرم میزد یه حال دیگه ای بهم دست میداد شل و بیحال شده بودم تصمیم گرفتم بذارم کونش یکم تف زدم سرش و جوری که تاحالا نه دیده بودم ونه تجربش کرده بودم مثل اینکه غریزی باشه کیرمو که مثل میلگرد سفت شده بود کردم داخل کونش و شروع به عقب جلو کردن شدم که ناگهان زانوهام لرزیدو افتادم زمین به خودم میگفتم چمه نکه یه مرگیم شده ولی نه چه حس خوبیه انگار داشتم پرواز میکردم دنیا دور سرم میچرخید وای چقد عالی بودکیرمو اوردم بیرون دیدم یه مایع سفید ازش زده بیرون دختر عمه ی نازنین گفت ماشالا دیگه مرد شدی حال کردیا!گفتم زر نزن دارم میمیرم نمدونم چمه کس قشنگم گفت هیچ چیزت نیست این همونه که بش میگن اب تخم منم که ازقبل شنیده بودم ولی درکش نکرده بودم کلی ذوق کردمو داشتم با داف گاییده شدم ور میرفتم که یهو چراغ اتاق بغلی روشن شد مثل سگ ترسیده بودیم که در اتاق باز شدو بابام اومد داخل مارو که دید کلی عصبانی شدو تا اونجایی که میخوردم منو زد دختر عمم دیگه هیچ شبی خونمون نموند ولی من این عشق بزرگ رو هیچ موقع فراموش نکردم و نخواهم کرد فکرشو بکن اولین باری که ابت درمیاد بریزه داخل کون یه دختره زیبا واقا چه سعادت بزرگی نصیبم شد به خاطر همینم هست که همیشه قدر نعمتای خوب خداوند کون و کس رو میدونم وتا مجبور نباشم دست به جق نمیشمخدا شاهده که حتی یک کلمش هم دروغ نیست دمه همگی گرم که نشستیدو خوندیدبای

سلام به دوستان عزیز خودم از قرار من یه عمه دارم که فقط سه سال از من بزرگتره داستان از اونجایی شروع شد که رفتیم خونه پدربزرگم بعد از سلام و احوالپرسی و خوردن یه چای دیگه من بلند شدم و رفتم به اتاق دیگه ای که یه کامپیوتر داشتن اونو مثل همیشه روشن کردم و شروع کردم به فضولی بعد از یه ده دقیقه فریبا اومد پای کامپیوتر فقط یه صندلی بود که اونو من روش نشسته بودم یه نگاهی کردو گفت چند تا فیلم جدید دارم ببین چطوره فیلم رو که باز کرد بهد از چند ثانیه اومد و نشست روی پای من ما باهم یه نیم ساعتی از فیلم رو نگاه کردیم تو این مدت هی تکون میداد کونشو و من راست میکردم از طرفی من باید کنترل میکرئم خودمو چون با کمترین شق کردنی متوجه میشد خلاصه اون روز گذشت و من تو این مدت در فکر عمه مهربانم به سرمیبردم و گاهی وقتا هم یه دست براش میزدم از اونجایی که قسمت بود من به کون این فریبا جان بزارم زمان رفتن پدر بزرگه این جانب به مکه مکرمه بود و یه زمان طلایی که من باید حداکثر استفاده رو میکردم روز موعود فرا رسید و پدر بزرگه رفت ماکه رفته بودیم فرودگاه و فریبا هم با ما بود در تمام مدت من کنار اون بودم موقع برگشت توی فرودگاه دل رو زدم به دریا گفتم عمه جان اگه کاری داشتی تو این مدت به من زنگ بزن اونم گفت باشه این هم بگم تک خواهره و دوتا برادر داره که یکیش پدر من و دیگری عموی من هست که اونم ازدواج کرده چند روز گذشت خبری نشد گفتم پسر توهم زده بودی اون بدبخت بی منظور این کارو کردهفردا اون روز رفتم دانشگاه سمت بعد از ظهر برگشتم خونه بابام به همراه دیگر افراد خونه بودن پدرم گفت امیر جان امشب میری پیش عمه فریبا باشی تنها نباشه منم یه فکری کردمو بهد چند لحظه گفتم باشه ساعت 8 بود من لباش پوشیدم برم پیش عمه جانم تو این موقعیت حساس با خودم گفتم امشب همون شب اگه خبری باشه امشب رخ میده رسیده در خونشون زنگ در زدم برداشت با صدلی نازکش گفت بله گفتم عمه جان منم در زد رفتم بالا وقتی رسیدم داخل کسی داخل خونه نبود بلند گفتم عمه کجایی؟جواب داد گفت امیر جان بشین چند لحظه دارم برات شریت درست میکنم گفتم ممنون عمه خودتو به زحمت ننداز نشستم با خودم گفتم این عمه ما هیچوقت منو با امیر جون خطاب نکرده بود با خودم گفتم امشب اون کونی که آرزوشو داشتم باید بزارم توش فرصت ازاین بهتر نیست وقتی شربت آورد دیدیم وای با یه شلوار چسب یه پیراهن آزاد یقه هفت اومد مشخص بود سوتین نداره سینهاش مثل ژله میلرزید اومد جلو خم شئ شربت رو تعارف کرد همچین که اومئ جلو چشم افتاد به تا گردو گرد و ناز حدسم به یقین تبدیل شد گفتم امشب خبری هست بعد از خوردن شربت یه نیم ساعتی از اون صحبت کردیم گفتم تو سیستم فیلم نداری نگاه کنیم گفت چرا دارم رفتیم پای سیستم چند فیلم ایرانی آورد بهانه کرفتم گفتم فیلم زبون اصلی نداری گفت یه دونه دارم نسبتا قدیمی هست از فیلم های جیمز بان بود اسمش بود die another day صندلی آورد کنار من نشت و پاهاش رو دقیقا گذاشت رو کیرم من که تو دلم خوشحال شدم فیلم رفت جلو علاوه بر صحنه های سکسی که در کنار دریا داشت خود جیمز بان تو یه قسمت فیلم تو هتل میخواست مهماندار رو بکونه که ازش لب گرفتو مالوندش لختش کردو ولی اون بی توجه نگاه میکرد من که با خودم عهد کردم حئاکثر تلاشم رو بزارم تا امشب به کون این جنده خانوم بزارم بهش گفتم اینا زندگی میکنن راحتن باهم مثل ما نیستن گفت مگه ما چجوری هستیم گفتم همین که خودمون رو محدود میکنیم گفت یعنی میگی اگه الان میگفتن عمه تو فلان کن میکردی من یه لحظه جا خوردم زدم به پررویی گفتم آره مگه عیب داره چیزی مگه از اونش کم میشه گفت خیلی پررویی فیلم تمام شدساعت 11 شب بد گفت چای میخوری بیارم بعد هم بریم بخوابیم من پشت سرش رفتم تو آشپز خونه داشت چای میریخت من که اطمینان داشتم دیگه عمه مهربانم دنبال کیره ام روش نمیشه از پشت بهش چسبیدم سینه هاش رو گرفت تو دستم گفت بیشعور چیکار میکنی مگه دیوانه شدی ولش کردم گفتم عمه زنم میشی دیونه شدی مگه؟ رفتم جلو زانو زدم گفتم عمه امشب خودتو از من منو از خودت دریغ نکن از اون انکار از من اصرار سینی چای رو برداشت رفت سمتتی وی گفت بیا چای بخور برو بخواب حالت خرابه رفتم پیشش گفتم من چای نمیخوام من کونتو میخوام اینو کفتم پریدم بهش یه مقدار فحش بهم دادو ولی من توجه نکردم تو همون لحظه اول دکمه های پیراهنش رو کندم و از تنش درآوردم هنوز جیق میزد میگفت ولم کن ولی من که توجه نداشتم رفتم سمتش جفت سینهاش رو تو دستم گرفتم و میخوردم خیلی زود آروم شد و همراهی میکرد هردمون لخت شدیم شروع کردم از کوس و کونش لیس موقعی که سوراخ کونش رو لیس میزدم دیدم سوراخ کونش یکم گشاده گفتم نکنه من اولیش نیستم با خودم گفتم ولش کیرم بردم جلوش ساک بزنه گفت خوشم نمیاد حالم بهم میخوره اینقدر منتش رو کشیده که حاضر شده چند لحظه برام ساک بزنه و قتی کرئ تو ئهنش دیدم نه عمه ما حرفه ای تر از این حرفاست تو گوشش گفتم عمه اجازه میدی کونت بزارم با صدای شهوتناکی گفت شما صاحب اختیارین قربانرفتم دم سوراخش یه تف انداختم یه تفه گنده هم سر کیرم گذاشتم دم سوراخش سرش رو کردم تو باز درآوردم میخواستم یکاری بکنم که دردش بیاد کمی کردم تو کونش به یه باره کردم تو یه جیق مختصری زد و گفت آروم حیون تو چشاش نگاه کردم دیئم اشک جمع شده بالاخره اون شب تا صبح چند به کون ناز فریبا جونم گذاشتم.اول صبح یه حموم با هم رفتیم که با زیر دوش برام یه ساک مشتی زدو امدیم سر صبحانه بهش گفتم فریبا تا حالا به چند نفر دادی یه مکثی کردو گفت باور کن تو اولیش بودی گفتم آره جون خودت از کونت مشخص – از ساک زدن -از نحوه دادنت داد میزنه حرفه ای هستی خلاصه زیر زبونش رو کشیدم که بله فریبا خانوم تو دانشگاه برا خودش یه قطبی هست که به دانشجوها هم بسنده نمیکنه و به مال استادهام یه دستی میزنه

زن دایی زری جونباعرض سلام خدمت دوستان شهوانی میخوام داستانی که بین منو زن داییم اتفاق افتاد را برای شما تعریف کنم اسم من شهرامه 30 سالمه این داستان بر میگرده به 15 سال پیش اون زمان زنداییم 5 سال از من بزرگتر بود اسمش زریه یه زن لاغر اندام بلوند قد بلندو تو دل بروخلاصه یک زنی بود تو فامیل باهمه میجوشید به ادم انرژی مثبت میداد داییم راننده کامیون بودوهمیشه درحال مصافرت بودوقتی که داییم نبود زن دایی زری میرفت خونه مادر بزرگم تا وقتی که داییم ازصفرمیومد میرفت خونه خودشون این جریان ادامه داشت تامادر بزرگم فوت کردوزن داییم تنها موند یعنی وقتی که داییم مصافرت بود تنها میشدوبه جای اینکه بره خونه مادر بزرگ خدا بیامرزمیومد خونه ما یک چند وقتی به همین منوال گذشت تا اینکه زن دایی زری به مامانم گفت که وقتی دایی خونه نیست من شبا برم خونشون مامانم قبول کردیک شب زری جون به مامانم زنگ زدوگفت امشب داداشت خونه نیست شهرامو بفرست خونه ماوشب شد من رفتم خونه زری جون همیشه بادیدنش انرژی میگرفتم وخلاصه شامو باهم خوردیم تلویزیون تماشا کردیم و موقع خواب شدزری جون رفت لحافت خودشوپهن کرد ولحافت منو یک کم دورتر پهن کرد ورفتیم خوابیدیم نصف شب بود تشنم شده بود ورفتم اشپزخونه از یخچال اب ور داشتم و نوش جان کردم داشتم بر میگشتم که چشمم به زری جون افتاد پتو از روش کنار رفته بود دامنشم رفته بود بالا ویک کون نقلی خیلی قشنگ نمایان شده بودالبته ازرویه شلوارش منهم شیطونو لعنت کردم ورفتم تو جام خوابیدم ولی انگار خواب از تو چشمام رفته بودهمش اون لحضه که کون زری جونو دیدم جلو چشمام بود تا حالا فکر کردنشو نکرده بودم اما تو اون لحضه مثل خوره به جونم افتاده بودبا خودم کلنجار میرفتم میگفتم نه بابا زن داییمه به من اعتماد کرده نباید به داییم خیانت کنم با خودم درگیر بودم که زری جون یه قلتی خورد وبه پهلو خوابیدواون کون ناز نقلی جلو چشمام بودبا دیدن دوباره این صحنه کیرم راست شدشیطون رفت توجلدموبه خودم گفتم باید کونشو لمس کنم ویواش دستمو دراز کردم سمت زری جون فاصله بین من وزری 2متری بودخلاصه باکلی تلاش این فاصله را به یک متر رساندم قلبم از شدت تپش اومده بود تو دهنم کیر منم داشت میترکیدو محکم به فرش میمالیدم گرمای کونشو از این فاصله احساس میکردم وسط راه وجدان درد کرفتم پیش خودم میگفتم این کارو نکنم وبرگردم داشتم پشیمون میشدم دلم میگفت نرونرو کیرم میگفت بروبروتواین فکرا بودم که زری جون به قلت دیگه زد ورو شکم خوابیددوباره اون کون نازش جلوچشمام خود نمایی میکردمیگفت اگه مردی بیامنو بکن قلبم از شدت تپش منفجر شده بودبا هر ضربان کیرم استوار تر میشدخودمو رسوندم به نیم متری از شدت شهوت هیچی حالیم نمیشدخلاصه بعد از کلی تلاش 2ساعت طول کشید این فاصله 2متری راطی کنم دستمو اروم گذاشتم روی لمبرش باورم نمیشد فاصله بین دست منو کون زری جون یک شلوار بود گرمای کونشو بادستم حسم مکردم بعد از چند دقیقه جراتم بیشترشده بوددستمو از زیر کش شلوارش رد کرده بودموشرتشو کنار زدم وبدون هیچ فاصله ای دستم کونشو لمس میکرددستمو بردم جلوتر وبه سوراخ کونش رسوندم وسوراخشو ماساژمیدادم ضربان قلبم همچنان ادامه داشت داشتم میمردم دست دیگه مو رسوندم به سینه هاش وایییییییییییی چه سینه های نرمی بود تا حالا هیچ کدومشونو لمس نکرده بودم حسابی تو فضا بودم اشک کیرم در امده بودمیگفت منم میخوام لمسش کنم دستامو در اوردم نشستم کنار زن دایی وکیرمو گرفتم تودستم وخیلی اروم به کونش میمالیدم دیگه هیچی حالیم نمیشد حسابی حال میکردم کیرمو بیشتر فشار میدادم که نا گها ن چشمتون روز بد نبینه زن داییم از خواب بیدار شد اصلا فرست جموجور کردنم نشدومنو تو اون وضعیت دید کیرم تو دستم بودکنار کونش نشسته بودم وبه من گفت بیشعور چکار داری میکنی ویک کشیده زد تو گوشم ومنم از شدت خجالت اب شده بودم خودمو جم کردم وازخونه سریع زدم بیرون صبح اون روز امد خونه مادرم وهمه چیزو به مادرم گفت ویک کتک مفصل از مادرم خوردم ومادرم از زندایی خواهش کرد که به داداشش چیزی نگه وماجرا بین ما سه نفر موند رفتار زن داییم بامن بد شده بودوبا دیدنش از خجالت اب میشدم مجبور بودیم همدیگرو تحمل کنیم بعد از چند سال همه چیزرو به فراموشی سپرده وبامن خوب شده یعنی جواب سلاممو میده این بود داستان منو زن دایی این داستان کاملا واقعیه فقط اسمامونو عوض کردم خواهش میکنم فحش ندین اگه غلط املایی داشتم ببخشین نظر بدین

مجید و مادرزن این خاطره مال چندسال پیشه من مجید 36 سالمه و زهره مادر زنم 45 سالش داستان ار اونجا شروع شد که هر وقت میرفتم خانه مادر زنم اون با لباسای نازش منو مجزوب سینه ها و باسنش میکرد و بعضی روزها هم که مینی جوب پاش میکرد پاهای سفیدش بیشتر حشریم میکرد و وقتی برمیگشتیم خونه زنمو بیاد مادرش همچین میکردم که اشکش در میومد . تا اینکه همسرم به اتفاق پدرش خواستن برن خانه خواهرزنم که تو شهرستان بود و مامان زهره م نخواست با اونا بره منم از خداخواسته بهشون قول دادم تا برمیگردن مواظب مامان باشم واسه همین وقتی بر میگشتم از سر کار یراست میرفتم پیش اون شبها هم همونجا میخابیدم . روز اول که رفتم زهره جون تازه ار حموم امده بود بیرونو بازم لباسای قشنگ و چسبشو پوشیده بود . هرکار کردم نتونستم خودمو نگه دارم و میترسیدم از اینکه برم سمتش قاط بزنه اخه تا حدودی مذهبی بودش واسه همدیگه چای ریختیم امدم نشستم کنارش تا سریال نگاه کنیم که دیدم داره از درد پا میناله . منم فرصتو غنیمت شمردمو نشستم روبروشو بزور خواستم تا پاهاشو ماساژ بدم . اول قبول نمیکردش ولی وقتی اسرار منو دید گذاشت تا پاهاشو زانوشو بمالم . منم با دستام اول لز رو دامنش مالیدمو ماساژ دادم بعد کم کم دستمو بردم زیر دامنشو ساق پاشو مالیدم تا این مالش تیدیل شد به نوازش و کم کم تا بالای زانوشو مالیدم . اون شب رو با مالش پاهای زهره سپری کردم تا اینکه فردا عصر که امدم دیدم که خودشو آرایش کرده با لباسای قشنگ حاضر کرده دست و پام شل شد پیش خودم گفتم یعنی میخام مادر زنمو باگایم امشب که صدام کرد یهو مجید کجا خیره شدی منو ببر عروسی دختر دوستم شبم بیا دنبالم ساعت 11 . من دماغ سوخته همین کار کردم شب که اوردمش خونه هر کار کردم نتونستم کنار بیام . اخه یه زن 45 ساله با اون سینه و باسن جلوت باشه تو کاری نکنی زهره رفت تو اتاقش که بخوابه منم دلمو زدم ب دریا گفتم هرچی باداباد در اتاقشو یدفعه باز کردمو دیدم میخاد لباسشو عوض کنه که بهم گفت چرا در نزدیو اینجا چیکار داری . من رفتم جلو دستمو گذاشتم زیر گوش و گردنش بهش نگاهی کردم که خودش تا تهشو خوند . بهم گفت پاتو جلوتر بزاری جیغ میکشم برو گمشو بیرون که فهمیدم اصلا پا نمیده واسه همین یدفعه پریدمو بغلش کردم لبمو انداختم رو لبشو شروع کردم از زهره لب گرفتن . همینجور که میمکیدم لب بالاشو با یه دستم سینشو با دست دیگمم اونو قرکی میکردم . اونم شروع کرد به دستو پا زدن میخاست از چنگم فرار کنه که سریع انداختمش رو تختشو ائل دستاشو با جورابش بستم به تخت بعدم با چادرش که افتاذه بود کنار تخت پاهاشو بستم توری که لای پاش باز بود به شکل هفت داشت داد میزد که کمدشو باز کردمو یکی از شورتای سکسیشو برداشتم کردم تو دهنش تا ساک بشه . بهش گفتم ببین مامان زهره خیلی وقته تو کفتم واسه همین زمین بری اسمون بری امشب مال منی پس تو هم لذت ببر از با دامادت بودن . لباسای خودمو کامل جز شورتم در آوردم و بعدش شروع کردم لباسای زهره رئ توری که ذست و پاش باز نشه تا جائی که میشد در آوردم . وای چه بدن سفیدی داشت چه سینه های درشتی . شروع کردم از موهای سرش به بوسیدن و پائین آمدن به گونش رسیدم و وقتی میخاستم لبشو ببوسم شورتشو از دهنش در آوردم و سریه لبمو انداختم رو لبشو مکیدم و زبونشو کشیدم تو دهنم سینهاشو از رو کرستش میمالوندم . لبمو برداشتم از لبش دیدم هنوزم میخاد جیغ و داد کنه که باز شورتشو کردم تو دهنشو بع لیسیدنم ادامه دادم . سوتینشو در آوردمو شروع کردم با زبونم بازی کردن و لیسیدن نوک پستونش . وای چه حالی میداد بهم دیدم داره سرشو چپ و راست میکنه فهمیدم تونستم تحریکش کنم همینجور لیسیدنمو ادامه دائم امدم پائین تا به شورتش رسیدم . از رو شورتش یه لیس محکم کشیدم جای کوسش و بعد شورتشو زدم کنار و زبونمو مالیدم به لبهای کوس زهره جونم و مک میزدم ، لیس میزدم زبونمو میکردم توش . ذیگه حرکت سرش بیشتر شد و منم شورتو از دهنش در آوردم دیگه اونم یه نفسی کشیدو شروع کرد به نالیدن و آه و اوه کردن منم سرم لای پاشو کوس مادرزنمو میلیسدم و با دستامم جفت سینه هاشو میمالیدمو فشار میدادم . وقتی نالش بلند شد نشستم روشو بهش گفتم کیرمو میخوری که بهم گفت تا این سن و سال اینکارو نکرده منم بهش گفتم نصف عمرت فنا شده حالا کیر دامادت اون دهنتو افتتاح میکنه و همین کارم کردم و بزور کیرمو کردم تو دهنش. اول مقاومت میکرد و چون ناشی بود با دندوناش کیرمو اذیت میکرد ولی بعد چند دقیقه مزه کیرمو فهمید و با ولع میخوردش. منم دستو پاشو باز کردم و همونجور که کیرمو میخورد یه انگشتمو کردم تو کوسش و یک انگشت دیگمم توی سوراخ عقبش که نالش بیشتر شد . از روش پا شدمو شروع کردم پاهائی که دیشب میمالیدمو به لیسیدنو مک زدن تا به کوسش رسیدم چوچولشو کردم تو دهنمو چند دقیقه ای خوردم که بی تاب شد ازم خواست بگایمش. ولی من صبر کردم و میخوردم که با نالش گفت مجید بکنم دامادم بگا مادر همسرتو بکن اون کوسمو که خیلی وقته کیر ندیده ( پدر زنم بیمار بودشو اونا باهم رابطه سکس نداشتن ) منم بیشتر بیتابش میکردم با خوردن چوچولش گفتم : زهره جون میزاری دامادت کیرشو بکن تو کوست که گفت بکن دیگه کشتی منو منم سر کیرمو گذاشتم لب کوسشو آروم فشار دادم تا بره توش .آخه کوسش تنگ شده بو با اینکه سه شکم زائیده بود ولی حدود 15 سالی میشد که سکس نداشت به گفته خودش که بعدن گفتش . کیرم تا تا کردم تو کوسشو سینهاش تو دهنم بود میخوردم . جهت سکس رو عوض کردم حواستم به شکم بخوابه اونم خوابید و منم کردم کوسشو تا یدفعه یه جیغ کشید و بعدش شل شد چند ثانیه ای هیچی نگفت فهمیدم ارگاسم شده . جهتشو عوض کردم و پاهاشو انداختم رو شونهام رو ذوپا نشستم و شروع کردم به تلمبه زدن اب کوسشو حس میکردم و اونقد کردمش که بازم ارگاسم شد بعدش منم محکم بغلش کردمو لبمو انداختم رو لبش و انقد کردم تا ابم امد و ریختم تو کوسش و بی حس و حال و عرق کرده افتادم روش. وقتی بخودم امدم یک ربعی گذشته بودشو چشامو باز کردم دیدم اونم بغلم کرده بوسیدمشو همونجور لخت پتو کشیدم رومونو منم محکم بغلش کردمو خوابیدیم. صبح بیدارم کرد و ازم خواست باهم بریم حموم بهش گفتم نه ب دیشب که بزور کردمت نه بع الان که میگی بریم حموم . بهم گفت خیلی دلش میخاسته که با یکی حال کنه ولی میترسیده و همم از من که دامادش بودم خجالت میکشیده من باهش رفتم حموم و اونجاهم باهم یکمی شیطونی کردیمو بعدش امدیم بیرون. تا وقتی که زنم برگشت منو زهره روزی سه چهار بار سکس داشتیم البته من نمیزاشتم ابم بیاد و ارگاسم بشم و اخر شب تو رختخواب ابمو میریختم تو کوسش . وقتی هم که زنم امد بازم هر وقت که خونشون خالی میشد زنگ میزد به موبایلمو منم میرفتم پیششو بارها با هم سکس کردیم

اولین سکس با خاله شقایقسلام من سجاد هستم21 سالمه.این جریان واسم چند ماه پیش اتفاق افتاد.یه خاله دارم به اسم شقایق 32سالشه خیلی خوشگله وزنش78 قدش 160 اندام هلوی داره با پوستی کاملا سفیدوشفاف سینه های نرمال ویه کون گرد و قلمبه و موقعی که میرم خونه خاله با لباس های باز میاد جلو واصلا تو فاز کردنش نبودم موقعی هم که کیرم راست میشد سریع این فکر رو از سرم بیرون میکردم..داستان از جای شروع شد که نزدیک عید بودمن رفتم خونه خالم واسه کمک کردن تو شستن فرش.خالم بچه نداره وشوهر خالم پزشکه هر چند روز یک بار میره شیفت خلاصه صبح رفتم پیش خالم وکارم شروع شد در زمان فرش شستن خالم کمکم میکرد یه شلوار مشکی تنگ هم پوشیده بود که وقتی خم میشد ادم رو دیوونه میکرد یه چند باری هم عمدا دستم رو زدم به کون خالم ولی هیچی به روی خودش نیاورد.کلا سه تا فرش بود وقتی شستنشون تموم شد خیلی خسته شدم و عرق کرده بودم وهم خیس شده بودم به خالم گفتم من دارم میرم حموم زود پریدم توی حموم کیرم راست شده بود همش کونش میومد جلوی چشمام میگفتم چی میشد اگه خاله رو میکردم پاک دیوونه شده بودم شهوت زده بود توی مغزم گفتم دل میزنم به دریا هرچی باداباد.با کیرم ور میرفتن ومنتظر بودم تا خاله وام حوله بیاره منم در حموم رو قفل نکردم چند دقیقه گذشت که خاله منو صدا کرد گفت درو باز کن حوله اوردم گفتم در بازه بزارش توی سبد رخت کن .بین حموم و رخت کن یه در داره وقتی خاله امد تو گفتم یه هو میام بیرون هرچی که شد.من امدم بیرون با کیر شق خالم یه جیغ کوچولو زد وخندید بعد نگاهش روی کیر من قفل شده بود بهش گفتم نمیخوای بیای حموم گفت وقتی امدی من میرم گفتم خاله بیا خب همراه بریم حموم مگه چی میشه.وقتی که این حرف ها رو میزدم قلبم از شدت ترس داشت کنده میشد واقعا نمیدونستم که عکسلعمل خالم نسبت به رفتارم چیه داشتم میمردم به خودم گفتم سجاد عجب غلطی کردی.خالم گفت چی دوتای بریم حموم گفتم مگه چی میشه من تورو میشورم توهم منو بشور خیلی وقته که کسی پشتموکیسه نکشیده دوباره خالم خندید ونگاهی به کیرم انداخت وچیزی نگفت منم دستشو گرفتم به هیچکس چیزی نمیگیم از رخت کن اوردمش تو حموم یه دفعه گفت چه قدر عجله داری بزار لباسامو در بیارم همین که گفت بزار لباسام رو در بیارم بدنم یه جوری شدانگار که بهشت رو بهم دادن کیرم مثل سنگ شده بود بعد خاله لخت امد تو اولین جای که نگاه کردم سینه ها سفید خوش تراشش بود شروع کردم به مالیدن سینه هاش وخوردن سرشون یه حس عجیبی داشتم هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی بتونم با خاله سکس داشته باشم خله کیرم رو گرفت داشت میمالید گفتم بخورش گفت خیلی از این کار متنفرم منم پیله نشدم رفتم سمت کوسش که یه تار مو هم نداشت وبرق میزدشروع کردم به مالیدن وقتیکه میمالوندم صدای نفش داشت کم کم بلد میشد.این قدر هیجان داشتم که نمیدونستم چیکار کنم از کجا شروع کنم.بعدش رفتم سوراغ کونش وای چه کونی داشت سفید مثل پنبه شروع کردم با کونش ور رفتن.بعد دوش اب رو باز کردم دوتای رفتیم زیر دوش و لبش رو مک میزدم یه پنج دقیقه داشتیم لب میگرفتیم بعد خوابوندمش کف حموم شروع کردم کسش رو خوردم یه کس سفید بی مو وای داشتم میمردم دیگه خالم میگفت بسه دیگه بزار توش بزار توش وقتی کیرم رو گذاشتم توی کس داغش بدنم مور مور شد بعد اروم تلمبه زدم خاله اه وناله میکردوسینه اه شو میمالوند.گفتم خاله داره ابم میاد چی کارش کنم گفت توش خالی کن منم از خدا خواستم با دو تا تلمبه محکم ابمو ریختم توی کسش چه حالی به هم داد خاله با اون اندامش بعد خاله بهم گفت تو چه جونوری بودی من خبر نداشتم گفتم کجاش رو دیدی.معلوم بود که خاله خیلی خوشش امده بود .خودمون رو شستیم امدیم بیرون به خاله گفتم امشب اقا مسعود نمیاد اسم شوهر خالمه گفت نه سر کاره بهش گفتم میخوای امشب پیشت بمونم که تنها نباشی.خالم منظورم رو فهمید گفت ای پرو بست نبود گفتم من جوش خودت رو میزنم شب تنهای میترسی گفت باشه بمون گفتم پس یه زنگ بزن به مامانم بگو سجاد کارش تموم نشده امشب اینجا میخوابه فردا که کارش تموم شد میاد .خالم زنگ زد ومامانم قبول کرد من تا صبح تو بغل خله خوابیدم و دوبار هم کردمش از این ماجرا به بعد هفته ای یک ار باید به کس خالم بذارم وگر نه خواب نمیرم.پایان

سکس با پدر شوهرمسلام امروز میخواستم در مورد سکس خودم با پدر شوهرم براتون بنویسممادر شوهر من سالهاست که فوت کرده من با پدر شوهر بسیار ثروتمندم و شوهرم تو یه خونه زندگی میکنیم که پدر شوهرم طبقه بالاست و من و شوهرم پایین البته هر دو طبقه کاملا مجزا نیست و حالت دوبلکسه خلاصهاز وقتی که وارد اون خونه شدم از احساسی که پدر شوهرم بهم داشت مطلع شدم اولاش دوستم داشت یه دوستی زیبا منم دوستش داشتم بهم خیلی لطف میکرد مثل پسرای جوون که دوست پسرتن رفتار میکرد و منم دوستش داشتم چون حیض و بی ادب نبود همین منو جذب خودش کرد البته من میفهمیدم که گاهی وقتا شیطونی میکنه و دختر میاره خونه (طبقه بالا) و رو خودم نمیوردم من دانشجوی پزشکی هستم و شوهرم تو یه شرکت بزرگ کار میکنه (رییس شرکت باباش).یه بار که واسه ی یه ماموریت رفته بود دبی و من و پدر شوهرم تنها بودیم شیطنت تو پوست دوتامون بود رفته بود البته باید بگم پدر شوهرم تقریبا جوونه ها! یک روز عصا ازم خواست با هم بریم بیرون منم پیشنهادشو قبول کردم از بیمارستان که اودم دوش گرفتم یه تیپ خفن زدم و خودمون دوتا با رانندش و ماشین مخصوصش رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت و تا میتونست برام خرید کرد و منم دلبری کردم مدام داخل ماشین دستم تو دستش بود و گاهی همدیگرو میبوسیدیم که اونم کار همیشگیمون بود. تا اینکه اومدیم خونه پدر شوهرم یکی دولیوان مشروب خورد ورفت تو اتاقش منم که دلم اونو میخواست یه لباس کوتاه بدون شورت پوشیدم و رفتم ولی اون روش نمیشد ابراز کنه تا اینکه من به یه بهانه ای خم شدم و اون تمام جزییات منو دید و دیگه نتونست بهم گفت که شبو پیشش بمونم و تنها پایین نخوابم منم که از خدمتکارا خجالت میکشیدم یه چند ساعتی رفتم پایین اونا که خوابیدن برگشتم پدر شوهرم سیگار میکشید منو که دید تعجب کرد گفت فکر نمیکردم بیای من بدو رفتم و رو تختش خوابیدم البته روم نمیشد پشتمو دادم به اون و خوابیدم یه نیم ساعت که گذشت دستم و گرفت و گذاشت رو کیرش منم بدون هیچ معطلی براش ساک زدم و اون مدام اه اه میکرد بعد یهو منو خوابوند و یهو کرد تو کسم من گفتم عمو اخ گفت من دوست دارم ولی خواهش میکنم بزار بعد شرو کرد محکم تلمبه زدن با شوهرم هیچ فرقی نمیکرد و منم براش اه اه میکردم هی میزد و من داشتم منفجر میشدم برعکسم کرد که بکنه تو کونم که من نذاشتم دوباره کرد تو کسمو این بار تا ته فشار داد که من جیغ زدم و ابشو با فشار هرچه تمام تر ریخت تو کسم و من همش استرس داشتم که حامله نشم اون شب خیلی خوش گذشت و پدر شوهرم روی همین یکی از ویلا هاشو بنامم کرد ولی از اون موقع تا حال دیگه با هم سکس نداشتیم ولی من ازش رو نمیگیرم و هنوز دوسش دارم

خواهرزن لب آلبالوییسلاممن علی هستم 25 ساله از اصفهان ، 5ساله ازدواج کردم دو. تا خواهرزن کوچکتر دارم آخریشون خیلی خوشگله قد 162 وزن40 سفید باسایز سینه های 40 یه مانکن ناز البته کونش یه خورده حالت داره گوشه داره خلاصه من عاشقش هستم.قضیه از اون روزی شروع شد که دوران نامزدیم یه روز باد میومد من رفتم پنجره راببندم توی خونه اونا سریع رفتم تو اتاق حواسم نبود خواهرزنم اسمشو میزارم مونا ولی اسمش چیزی دیگست داشت لباس عوض میکرد درراباز کردم دیدم لخته باشرت و سوتین من را که دید خودشو جمع کرد من دلم ریخت گفتم ببخشید برگشتم بیرون و …….خلاصه گذشت تا امسال بعد از 5 سال که کامپیوترش خراب شده بود رفتم درستش کنم یعنی خانمم گفت سیستمش خرابه بابا مامان هم رفتن بیرون میریم پیش مونا تو کارش رو راه بنداز من گفتم میرم بیرون جایی کار دارم اول سر راه میرم نگاهش میکنم و از اونجایی که تنها بود و قبلن هم من چند تا عکس و فیلم روی فلش داشتم همراهم بردم در زدم داشت جارو میکرد روسریشو پوشید و اومد درو باز کرد از پشت شیشه دیدم حالتشو رفتم تو سیستم را باز کردم و راهش انداختم و فلشو بهش زدم فایل های سکسی رو ریختم روش اونم جاروشو می کرد بعد اومد کنارم گفتم این فایل ها چیه ویروسن گفت نمی دونم من هم گفتم باز کنم ببینم بازکردم یه یارو داشت کیرشو میکرد تو دهن دو تا دختر نوجوان خوشگل مثل مونا ، گفت اینا چین گفتم به اینترنت وصل شدی ویروس اومده رو سیستمت خواست بره گفتم این یکی رو ببین ادامه عکس های سکس همون ها بود و چند تا دیگه هی یه ذره نگاه می کرد براش جالب بود ولی حیا می کرد گفت تو چه پررویی چرا اینا رو اینجا گذاشتی گفتم اینا خودشون اومدن تازه چیزی هم نیستن این چیزها رو که هم من دارم و هم تو تازه وقتی هم عروس بشی همینکار رو می کنی باید یاد بگیری بعد یه فیلم بو د گذاشتم گفتم اینو ببین گفت چیه گفتم فیلم اومد نگاه کرد سریع رفت گفت ببرش رفت کنار منم نتونستم خودمو کنترل کنم سریع گرفتمش و روسریشو کندم وای موهای زاغش رو فشن زده بود شروع کردم به لب گرفتن باور کن لباش عین آلبالوست روشونو بوسیدم عصبی بود انتظار این حرکت رو از من نداشت می گفت هرزه کثیف ولم کن داد می زنم من می ترسیدم و میخواستم باهاش حال کنم می بوسیدمش می گفتم تو خیلی نازی که دیدم ناخودآگاه داره دست هاشو روی سینه هاش جمع می کنه که دستم بهشون نخوره آخه دختره پاکیه منم تحریک شدم دستاشو زدم کنار و سینه هاشو از رو لباس مالیدم اونم می ترسید داد بزنه فقط بد و بی راه می گفت تا اینکه گفت ولم می کنی یا داد بزنم یه چند تایی جیغ زد تا ولش کردم دوست دارم بنویسم که کردمش ولی واقعیتش اینه که ترسیدم و از خونه بیرون اومدم و بهش گفتم به کسی چیزی نگو بعد بهش پیام دادم اون فایل ها رو حذف کن اون گفت حذفشون کردم هرزه کثیف دیگه به من نزدیک نشو دیگه نمی خوام ریختتو ببینم من هم چند روزی باهاش کلکل می کردم می گفت برو بمیر و چند ماهی جوابم را نمی داد و خیلی مرده که به کسی نگفت تازه من جلوی اون توبه کردم و قول دادم دیگه بهش فکر نکنم و باهام تا حدودی که راضی باشم صلح کرده سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی نمی تونم و هر روز منتظرم یه روزی تو دانشگاه با سکس آشنا بشه و یه طورایی بشه و من بتونم بکنمش حتی حاضرم فقط بخورمش.

سکس شب عروسیه ما سلام اسمم سارا و 23سالم و 1سال ازدواج کردم میخوام یکی اولین سکس با همسرم و براتون تعریف کنم من 180 قدم و 74 کیلوم و اندام خوبی دارم و شوهرم علی 194قدش و 98 کیلو و خیلی هم خوشتیپ و جزاب و کیرش یه 20سانتی میشه من و علی قبل ازدواج در مورد اولین رابطمون و خواسته و علایقمون حرف زده بودیم و قرار بود شب عروسی از سر خستگی و رسوم باهم سکس نکنیم و روز بعد با آرامش و لذت همدیگرو به اوج برسونیم شب عروسی بعد مراسم و اومدم به خونه رفتیم باهم دوش گرفتیم و یه لب بازی اساسی کردیم و باعلی بستنی خوردیم و واسه اولین بار تو آغوش عشقم خوابیدم… نزدیکای صبح بود پاشدم آب بخورم دیدم علی نیست رفتم سمت آشپزخونه دیدم شکمو داره از کیک عروسی که گذاشته بودیم تو یخچال داره میخوره گفتم آی شکمو و خندید و گفت نمیخوری؟رفتم سر میز و باهاش کیک خوردم داشتم بشقاب هارو جمع میکردم بزارم رو ظرف شویی یهو دست انداخت دور کمرم و محکم چسبید بهم و در گوشم گفت به کی میگی شکمو حالا همچین میخورمت که دیگه نگی خندم گرفت و فهمیدم طاقتش لبریز شده چرخیدم تو بغلش و لب رو لبش گذاشتم و بعد گفتم چیه پسر شیطون چی میخوای و یه گاز از بازوم گرفت و گفت تورو میخوام بغلم کرد و برد تو اتاق خواب و لباس خواب سفیدی که تنم بود و در آورد و لب رو لبم گذاشت و لب میگرفت و آروم سینه هام و مالید و از گردنم شروع کرد به خوردن و به سینه هام رسید و میخورد و هرازگاهی فشارشون میداد و باحس و حاله دیوونه کننده ای که داشتم میگفتم آی علی و اونم میگفت جوووون و باز فشار میداد،از گرمای تنش همه وجودم غر گرفته بود و داشتم میسوختم،از رو شکمم لیس زد و بوسید و رفت پایین تو چشمام نگاه کرد و دستش و گذاشت رو کسم،نفسم دیگه داشت شمرده شمرده میشد و باشیطونی گفت خانومم اجازه هست خندیدم بهش وگفت دوستت دارم،شروع کرد به خوردن کسم و یواش یواش انگشتشو میکرد توکسم و در میاورد رو ابرا بودم و مثل مار به خودم میپیچیدم و گفتم علی جونم و دستش و گذاشت رو سینه م و محکم فشار داد وچنان آخی گفتم که نگو محکم کسم و میخورد و هرازگاهی گاز میگرفت یهو چرخید و خوابید رو تخت به پهلو شدم و شروع کردم بازی کردن با بدنشو کم کم دستم و بردم پایین و وای داشت میترکید داشتم از رو شرت میمالیدم که علی گفت سارا وروجک نشو و درش بیار شرتشو در آوردم و بازبون باسر کیرش بازی کردم و مالیدم و و تخماشو آروم فشار میدادم که یهو گفت پدر سوخته کشتیم بخورش دیگه،کیرش و گرفتم تو دستمو یکم محکم تخماشو فشار دادم که گفت سارا جرت میدم صبر کن،بالحن شیطونی گفتم جوووون عشقم،کیرش و کردم تو دهنم و یکم خوردم و بازبون باکیرش بازی کردم و باز از سر شیطنت که همراه یکمی ترس بود تخماشو فشار دادم که دیووونه یهو بایه حرکت خوابید رومو یه ماچ محکم از لبم کرد و گفت یه کاریت کنم عشق پرروم که دیگه اینکارو نکنی،انگار فهمید ترسیدم و از گردنم شروع کرد به خوردن و یکم سینه هام و مالید آروم شده بورم و دیگه شهوت از تو نگاه و صدام پیدا بود خوابید روم و کیرش و گذاشت لای پام و محکم خودشو فشار داد روم و کیرش و رو کسم بازی میداد رفت پایین پاهام و گذاشت رو شونه هاش و سر کیرشو آروم آروم هی میکرد یکم تو کسم و در میاورد دیگه داشتم میمردم و گفتم علی کیر میخوام دیوونه نزاشت حرف از دهنم در بیاد و یهو کیرش و کرد تو کسم و تمام سنگینه بدنش و روم حس کردم جیغ زدم و اشکم در اومده بود علی باچشمای پر از شهوتش گفت خوبی و بادستش اشکم و پاک کرد گفت دیگه مال منی و بعد چند دقیقه کیرش و در آورد که باز یه آخخخخخ بلندی گفتم و همون سوزش و حس کردم،بادستمال کسمو و کیرش و تمیز کرد و یه نیم ساعتی لب بازی کردیم و هی باکسم ور رفت پاشد رفت تو حموم و آب داغ کنه و اومد بغلم کرد و گفت دیگه هلاکتم دختر زیر دوش بدنم و شست انگار جون تو بدن نداشتم،بغلم کرد و لب گرفت و حوله پیچیدم به خودم و اومدم بیرون و علی بعدش اومد هنوز حوله دورم بود و دراز کشیده بودم که حوله رو از دورم باز کرد و خوابید روم و کیرش و آروم کرد تو کسم آخ داشتم میسوختم و شروع کرد به تلمبه زدن و دیگه سرعتش و زیاد کرده بود و صدای اه و ناله خودم و نفسای علی دیوونه کننده بود و دیگه انقدر سرعت تلمبه زدنش زیاد بود که داشتم زیرش جر میخوردم تمام تنم سست شد یهو جیغ زدم علی نگاهم کرد و گفت جوووون دیگه صدام به ناله تبریل شد و بعد چندتا تلمبه زدن علی کیرش و در آورد و همه آبش و ریخت رو سینه م و محکم بغلم کرد و گفت سارای منی و خوابمون برد

حال و حول من و آبجیمسلام به همه.بدون صحبت درباره سکس و..با محارم میرم سراصل ماجرا که حال کردن با اجیم بود..و با توضیح اینکه اسامی مستعارند*اوایل که ماهواره خریده بودم همش منتظر فرصتی بودم تا فیلم سکسی وپروپاچه نگاه کنم.اخه کشته مرده ساق پای خانمهام.خلاصههههههههههه بعداز مدتی برای هیجان دادن به جق زدنم ترتیبی میدادم که وقتی اجیم دراز کشید رو جاشو خوابید کانال رو بذارم رو شبکه tele5وspaseوبقیه.چون معمولا بخاطر جدا بودن اتاق مادرم اینا و شب کار بودن داداش بزرگم من وسارا تو اتاق تنها میخوابیدیم و رسیور هم اونجا بود با خیال راحت میشد هرکاری کنم بشرطی که حواسم باشه از اتاق کناری بابا اینا نیان بیرون.اوایل بدن اجیم برام زیبایی خاصی نداشت اما کم کم شب وروز دنبال فرصتی برا دید زدنش میگشتم.بار اول که نقشه ام گرفت چون تاریک بود ونور چراغی نبود درحالیکه سرش سمت تی وی بود واحساس کردم داره فیلم سوپر رو نگاه میکنهبا ترس لرز زیر پتو شورت وشلوارمو دراوردم وکیر20سانتی تراشیده سیخمو گرفتم دست رفتم جلو تی وی واز رو شیشه تی ویمیمالوندمش به صورت زن بازیگره.نمیدونم اون لحظه سارا چه حسی داشت اما من بهترین وترسناکترین لحظه سکسیمو تجربه میکردم.از صبحش که پا شدیم من خودمو به اون راه زدم وسارا دامن رفت حمام و دامن پوش شد.دامنش تا نصف ساقش بود اخه کوتاه تر میپوشید مامان اینا بهش گیر میدادن چون سخت گیربودن.تا بیاد شب بشه و دوباره شروع کنم اندازه 3روز گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت…..شب دوباره همونکارهارو انجام دادم اما بعداز چنددقیقه رفتم سراغ خودش<وااایییییییی کیرم سیخ شد یادش افتادم>افتادم روش از روی پتو وکیرمو گذاشتم روی کونش وفشاردادم سارا به رو خودش نیاورد تا ده دقیقه خودمو مالوندم بهش .دیگه واقعا حشری شده بودم بلندشدم اروم پتوشو از روی پاش بلندکردم<طوری که فکرکنه من نمیدونم بیداره>واااااااای ی ی یپاهای سفیدش تا بالای زانوش جلوم بود اما تاریک بود چیکارکنم چیکارنکنم موبایلمو اوردم چراغش روشن کردمو ااااااااااخخخخخخخخخخخ دیگه طاقت نیاوردم.چون دمر بود یکی ازپاهش کاملتر بیرون بود انگشتاشو دونه دونه کردم تو دهنم ومک زدم وبعدش با نوک زبون لیسش زدم تا رو زانوش .عجب حالی داشتم دوست داشتم یک تکون به خودش بده که متوجه بشم طالب سکسه اما پا قشنگ تکون نخورد .کیر داغمو گذاشتم بین تک تک انگشتهاش ومالیدم رو ساق پاش انگارکه لخت افتاده باشی رو یک رودخونه یخ زده واز بس لیزه نمیتونی سرجات بایستی پاهاش نرم وبدون مو بود…

بوی کرست خواهرمسلام من اسمم نیما. 1 خانواده 4 نفری دارم که شامل من خواهرم مادرم و پدرم هست.راستی سنم رو یادم رفت من 15 سالمه و خواهرم 20 سالشه حالا از اینا بگزریم. 1سال پیش مادرم و پدرم برای دیدن مادر بزرگم به شهرستان برای 5 روز رفتند و ز اون جا که من مدرسه داشتم و خواهرم کارمند بود ما موندگار شدیم .من از بچه گی خوشگل ترو خوش اندام ترز خواهرم ندیده بودم یادمه 1 روز که از مدرسه اومدم خونه بدجور عرق کرده بودم لباسامو در آوردم که برم حمام چشم افتاد به شرت و کرست خواهرم راستی یادم رفت اسم خواهرمو بگم.اسمش میناست لبای برجسته و صورتی چشای زاغ و کونه تپلی داره همیشه دوست داشتم زنی مثل اون بگیرم خلاصه از بحس بیرون نریم. کرستشو که دیدم کیرم که البته کیر نمیشه گفت همون چولم بلند شود باورتون نمیشه ولی 5 دقیقه نشسته بودمو شرت مینا رو بو میکردم بلاخره حموم کردمو امدم نشستم پشته ماهواره و شبکه های سکسی ساعت نزدیک 6 شد و مینا اومد.آخرای شب شود و منو اون تو یک خونیه 400 متری تنها ساعتای 12.30 شب بود که به بحانیه ترس رفتم دره اتاق مینا در زدم 2 دقیقه طول کشید تا درو باز کنه آخه اون همیشه با شرت کرست میخوابه خلاصه درو باز کرد گفت چی شوده گفتم میترسم از اون جا که من از بچه گی به مینا وابسته بودم حتی موقع شوده بود که با مینا حموم میکردم البته نه تو سن 15 سالگی میشه گفت 9 یا 10 سالم بود.گفتم میتونم پیشت بخوابم خندیدو گفت برو خرس گنده بگیر بخواب منم که حسابی تو برجکم خرده بود رفتم که بخوابم و فکره 2 باره حموم رفتن با مینا رو از سرم بیرون کنم خوابم نبرد و با حسرت نشستم پشت اینترنت و عکس سوپر که یهو در زدن رفتم درو باز کردم دیدم میناست با یه پوشتی و یه دوشک گفت اومدم با داداشیم بخوابم اومدیم که بخوابیم ولی خوابمون نبرد بعد مینا گفت تو سیستمت فیلم چی داری ؟منم که بدجور تو فکرش بودم گفتم 1 چیزای دارم 1 فیلم که فقت داخلش چنتا صحنه لب داشت رو از بینه او همه فیلم سوپر پیدا کردمو گزاشتم 20 دقیقه گذشت اولین صحنش اومد منم که بدجور تو کف بودم بجای که بلند شمو صحنرو رد کنم دستمو رو چولم برده بودم که مینا با خنده گفت ترمز دستیتو زدی بالا منم که حول کرده بودم خندیدم .انتظار داشتم بلاندشه و کامپیوتر خاموش کنه ولی بازهم ادامه داد منم که تشنم شوده بود رفتم که آب بخورم ولی وقتی امدم دیدم از اتاق صدای اخو اوخ میاد از گوشه در نگاه کردم دیدم به به مینا خانوم داره سوپر میبینه اون جا بود که فهمیدم اونم بدش نمیاد منم خودمو به اون راه زدمو ناگهانی درو باز کردم اونم شکه شد ولی با خنده رو به من کرد وگفت اومدی داداشی جونم منم که از خجالت سرمو انداخته بودم پاین یهو دیدم مینا 2 زانو نشسته جلومو داره چولمو میمالونه اون جا بود که منم یخم باز شود و دستمو کردم تو موهاش کم کم شروارمو در آورد و کاریکه همیشه آرزوشو داشتم رو برام انجام داد و یک ساک واقعا زیبا زد منم لباساشو در آوردمو لخته لختش کرده بودم وایییی نمیدونی چه اندامی داشت شروع کردم به بوسیدنش از پاین تا بالا شو بوسیدم انم که تو حاله خودش نبود با چشای بسته میگفت عاشقع اون چولتم …. واقعا شبه خوبی بود الان بعده 1 سال هنوز هفته هی 1 یا 2 بار باهم سکس میکنیم و عاشق هم هستیم.

من و خواهرم رکسانا سلام اسم من اشکينه و24 سالمه واهل تهرانم ي خواهر دارم که اسمش رکساناس 3سال از من بزرگتره.زياد کشش ندم اقا برم سر اصل مطلب. من يه ادم ضعيفي توي روابط وداشتن دوست دختر بودم و هميشه جلقامو با شرتو و سوتين خواهرام (من سه تا خواهر دارم که رکسانا وسطيشونه)ميزدم.از سوم راهنماي يواش يواش دلم خواست سينه هاشو بگيرم يا دستمو رو پاهاش بکشم.در کل دوستش داشتم خيلي برام کشش سکسي داشت.رکسانا خيلي سگ اخلاق بود اصلا بهم مجال صحبت يا دست درازي نميداد.گذشتو گذشت تا رسيدن دوران خدمتم,توي دوران خدمت اولين دوست دخترمو پيدا کردمو ترتيب دادمويه دونه دو دونه خلاصه افتاده بودم رو غلتک عشق و حال مثل بقيه جون ها,تا حدود شش ماه پيش که اخرين دختري که بهاش بودم و قرار بود با هم ي خانواده بشيم دورمون زدو همه چيز رو خراب کرد,منم واقعا زده شده بودم از هرچي دختره. توي دوران ارتباطم با دخترا هميشه خودمو سرزنش ميکردم که چرا به خواهرم نظر بد داشتم؟؟ديگه سرگرم کار شدمو بي خيال دختر و دختر بازي خلاصه اين داستان سکسي من با رکسانا از بي کس شدن شروع شد.رکسانا فوق ليسانس زبان بود و درس ميداد اونم اکثر اوقات خونه بود.رکسانا چون دانشگاه رفته بود و به اصطلاح ازاد فکر شده بود خيلي راحت در مورد خيلي از چيزها با هم صحبت ميکرديم يا ي فيلم با صحنه هاش با هم ميديديم.خلاصه بينمون خيلي گرم شده منم يواش يواش اون حس گم شده بچگيم سراغم اومده بود با اين تفاوت رکسانا ديگه اون دختر دبيرستاني نبود!160 قد ۶0 کيلو وزن و دختر سبزه گونه با سينه هاي متوسط روبه کوچيک بودن. حالا بيام سراغ باز شدن دريچه سکس من رکسانا.من ايميلمو روي لپ تاپ رکسانا باز کردم و اونو نبسته بودم نگو اين ناقلا مياد کلي فيلمو عکسي که توي ايميلم ميومد نگاه کرده و دانلود ميکنه (بعدا برام گفت)منم نميدونم و حالا ميدونست که من وضع سکسيم خرابه حالا از اون ور ميدونستم کي پريود ميشد به محض بيرون رفتنش از خونه شرت داغشو بو ميکشيدم بوي شهوت وبوي گرماي کسش ديونم ميکرد,حالا دست بر قضا دوره پريودش شروع شده بود و رکسانا از خونه بيرون زدو منم بدو رفتم طبقه پايين اتاقشو گشتم شرتشو پيدا کردم سريع خر خري لخت شدمو شروع کردم به جلق زدن باور نميکنيد لحظه ارضا شدنم چي ديدم!!!!!!رکسانا رو که داشت منو نگاه ميکرد!!ي هو به خودش اومدو از اتاق رفت بيرون و گفت اشغال عوضي يالا لباستو بپوش ميخوام برگه هاي امتحاني رو ببرم(چند شب پيش برگهاي بچها رو اورده بود خونه تصيح کنه).منم سريع خودمو جمع کردمو زدم بيرون.بهش اس دادم گفتم جان خودت ابرومو توي خونه نبري!!حالا موندم چيکار کنم شرتشو توي دستم کير راست شدمو و……… خلاصه پيام داد بهم که بيا دنبالم غروب ,من هم غروب رفتم دم در دانشگاه.اومد سوار شد با خنده گفت سلام خر بي شخصيت هيچي تو دل نزاشتي با اين کارت,چند تا دست با اون دست سبکش بهم زدو گفت با شرت کثيف من چيکار داشتي,منم که خجالت ميکشيدم گفتم بابا کنجکاوي بود ديگه بعد رکسانا گفت اره ايميل سکسي هاتم کنجکاوي بود.حقيقتا منم ديگه زدم اون بارش گفتم ايميل سکسي هاي منو ديدي.؟؟ گفت اره يه چند تا ازش دانلود کردم کفتم تو هم کنجکاوي مثل اينکه,خلاصه خرش کردم گفتم بين خودمون بمونه اين جريان. رکسانا اين فرصتو طلايي ميدونست براي خودش چون اهل رفيق و رفيق بازي نبود,به اين خاطر همون شب تو اتاقم نشسته بودم داشتم به رکسانا و احيانا سکسي که شايد بتونم بهاش داشته باشم فکر مي کردم که ديدم اومد تو اتاقو يه شرت سبز روشن خوني مالي رو انداخت جلوم گفت تو کنجکاوي بيا منم بلافاصله بلند شدم واز پشت بغلش کردم گفتم کجاشو ديدي گفت نکن صدا ميره بالا برووو گم شو. خلاصه رکسانا صبح زود رفت دانشگاه من هم براي نقشه برداري اومدم ساوه دو روز طول کشيد,پنچ شنبه ساعت ١١ ظهر بود که برگشتم کسي خونه نبود رفتم حمام اومدم بيرون زنگيدم به بابا گفت :ورامينيم براي جشن اتمام سربازي پسر دايي و گفت حواست به رکسانا باشه کلاسش تموم شد بياين اينجا. منم مثل اينکه توپ ترکوندن تو سرم تو اين فکر بودم که ديدم رکسانا جون اومد با چهره خسته سلام کردم و باخودم گفتم يا الان يا هيچ موقع, گفتم ديگه شرت نداري گفت نه ديگه کمه جوابگوي کنجکاويت نيست,سريع رفتم ي شربت براش درست کردمو دادم بهش گفتم رکسانا ي خواهش جان من نه نگو گفت باشه گفتم بريم حمام با هم؟؟؟؟ ي خورده مکث کردو گفت برو براي خودت کارت به من چيه گفتم نه تو اصل کاري گفت نچ ,همين که گفت نه از پشت گرفتمشو کير راست کردمو گذاشتم در کونش هيچي نگفت برشگردوندم لبمو چفت لبش کردم باز هيچي نگفت.گفتم لختت کنم سکوت اختيار کرد.شروع به دس مالي هين لخت کردنش کردم گفت اشکين تف به روت بياد بعدا چ جوري تو چشمهاي هم نگاه کنيم منم که انگار اولين بارم بود که ميخواستم سکس کنم از بس اشتياق داشتم گفتم گوش نده بابا.کشيدمش تو بغلمو و يواشي گذاشتمش رو کاناپه سوتينو شرت قرمزشو هنوز در نياورده بودم از پاش,کسش مثل نارگيل قلمبه شده بود يواشي گوشه شرتشو کنار زدمو دهنمو گذاشتم رو شق کشس,خيس خيس بود کمي هم شور بود شروع به مک زدن کردمو همين که خواستم برم سراغ ممهاش ديدم ارضا شد,لعنتي يه ابي داشت اول فک کردم داره ميشاشه بعد ديدم نه بابا داره ميلرزه.بلند شد گفت ميرم حمام گفتم منم ميام ,رکسانا گفت باشه ده دقيقه ديگه بيا تووو.انوشو نفهميدم چرا فک کنم حسابي قندش افتاده بود. ي ربع بعد درو وا کرد و گفت اشکين بيا توو منم با سر رفتم تووي حموم.توي اين حموم بخار گرفته رکسانا خيلي سکسي تر به نظر ميرسيد با اون بدن سبزشو اون سينه هاي قلمبه و سفتش.همش خودشو بهم ميماليدو ازم لب ميگرفت.کير راست کردمو با دستاش همش بازي ميداد,منم دسمو رو کسش ميکشيدمو حال ميکرديم با هم. من دراز کشيدم کف حمام رکسانا اومد نشت رو سر من جوري که کس و کونش مجال تنفس بهم نميداد همش خودشو تکون ميداد بعد خم شد کيرمو برد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد.چه حالي ميداد,چه حس داغي بود,دوباره ارضا شد منم همش نگاش ميکردم به هر حال رو حساب تجربم شروع به وا کردن کونش شدم چون رکسانا باکره بود. بهم گفت چيکار ميکني اشکين نکنه ميخواي………… اولش نذاشت گفت نميشه جر ميخورم,ميگفت غروب بريم مهموني نميتونم ديگه بشينم اذيت ميشم منم گفتم الان که تا اينجاش اومدم تا نکنمد ولت نميکنم. خلاصه ي انگشت دو تا وعقب و جلو کلي حرف تا راضي شد کيرمو بکنم توش, منم استادانه يواش يواش تا ته ردش کردم تو.اين سواراخ تنگو اين حمام بخار الود و اين اه کشيدنهاي رکسانا داشت مغزمو منفجر ميکرد.هر دومون سرپا بوديم از فرط درد خوشو پس ميکشيد ولي من سفت گرفته بودمش از پشت و سينهاش تو دسم بود.کمي زمان برد تا جا وا کنه ولي بلاخره به تلمبه زدن افتادم,همش اه ميکشيد و خودشو ميمالونمد بعد از ده دقيقه شاک زدن ريختمش تو رکسانا .خيلي چسبيد باور کنيد حتي از سکسهاي ديگم حالش بيشتر بود. اون شب ما ديگه نرفتيم,رکسانا اتش کسش خوابيده بود و با توجه به اسرارهاي بي حد من اونشب ديگه بهم نداد. خلاصه الان وقت و بي وقت دهنم تو شق کسشه ولي در نهايت کونشو به گاه ميده.روز هست سه بار ميکنمش.

راحله جوناسم من احمد هست 30سالمه این قضیه مال تقریبا 5..6سال پیش هست (اینو هم بگم اولین سکسم با راحله نبود کس زیاد کردم ولی این واقعا شیرینترین سکس بود) من یه خاله دارم که حدودا 15سال پیش شوهرش فوت شد و بخاطر اینکه جوون بود با یه مرد دیگه ازدواج کرد البته شوهر جدیدش هم زنش تو جوونی فوت شده بود واز زن اولش 4تا بچه دیگه داشت 3تا دختر که دوتاشون ازدواج کرده بودن و راحله مجرد و یکی پسر که 21سالش بودو علاف. ما باخانواده شوهر خالم زیاد میانه خوبی نداشتیم و چند سالی بود که خونشون نمیرفتیم اما قصه از اینجا شروع شدبریم سر اصل مطلبتو یه شرکت کار میکردم و محصولات شرکتو برای نمایندگی هاشون تو تهران جابجا میکردم اینم بگم (که من متولد کرجم ولی تو یکی از شهرهای هم جوار تهران زندگی میکنیم خیلی خوشتیپ و جذاب نیستم ولی تو زبون کم نمیارم قد متوسط میانه اندام) در حین برگشت به خونه بودم که گوشی همراهم زنگ خورد دیدم یه شماره غریبه جواب دادم گفت: سلام احمد اقا پرسیدم شما؟ گفت: نشناختی منم راحله دختر خالت جا خورده بودم که شمارمو ازکجا گیر اورده ازش پرسیدم شمارمو کی بهت داده گفت از گوشی دایی کش رفتم خلاصه کلی خوشو بش کجایی چیکار میکنی گفتم الان کجایی؟(اینم بگم راحله قد متوسط هیکل مانکن سینه 65پوست بدن سفید مو بور چشم سبزو خیلی شیطون و از همه مهمتر خوش کون) گفت که خیلی وقته با خالت که زن بابام بشه دعوام شده و جایی میرم سر کار خونه یه خانم سن بالا پرستارش هستم و تا اخر هفته اونجا دو روز اخر هفته میرم خونه بابام البته اگه خالت حالمونو نگیره راه بده خونه.باور کنین من بچه منفی نیستم ولی نمیدونم چی شد که یهو زد بسرم وگفتم سنگ که مفته گنجشک هم مفت(کیر که کلفته کس هم مفت)خلاصه از اون شب به بعد اس ام اس بازیمون شروع شد تا اینکه بهش پیشنهاد دادم که من بعضی شبها میام تهران و تا صبح تو ماشین تنها هستم اگه واست مشکلی نیست و میتونی بیا چندساعتی پیش هم باشیم اوایل که میگفت نه خطریه تهران بگیرن برامون دردسر میشه خلاصه بعد از چندبار گفتن قبول کرد اولین قرارمونو گذاشتیم و اومد پیشم فکرشو نمیکردم که بیاد و از همه مهمتر فکرشو نمیکردم پیشم بمونه اونم تاصبحراحله سوار شد احوالپرسی منم خودمو زدم به پررویی گفتم نمیخوایی یه بوس بدی اونم با کمال پررویی منو بوسید و نشست کجا بریم کجا نریم تصمیم گرفتیم بریم یه رستوران غذا بخوریمو بعدشم بریم سمت جاد مخصوص تو یه کوچه که من همیشه اونجا میخوابیدم بریم و اونهم قبول کرد اینم بگم با کلی ترسو لرز که بگا نریم.سرتونو درد نیارم اونشبو با ترسو لرز اونجا سپری کردیم البته موقع خواب راحله و دست کاری کردم چون میترسیدم بگا بریم فقط یکم مالوندمش البته اولش ممانعت میکرد ولی لامصب شهوت دیگه نمیشه کاریش کرد فقط میگفت اینجا نه یوقت کسی میبینه میترسم تو دلم گفتم منم مثل سگ میترسم که بگا بریم تا اینکه بعد از یه مدتی بهم گفت که خواهرم با بچه هاش دارن میرن شهرستان منم اخر هفته خونه خواهرمم اگه میتونی برنامه بذار بیا اونجا منم از خداخواسته قبول کردم از شرکت دو روز مرخصی گرفتم رفتم خونه خواهرش بذارین یکم از خواهرش بگم که قیافش با بهنوش بختیاری مو نمیزنه قد بلند خوش کون خوش سینه وقتی مجرد بود دلم میخواست یه سیخی بهش بزنم که نشد رسیدم درخونه طبقه سوم زنگ زدم دیدم راحله جواب داد بیا بالا نمیدونستم پله هارو چندتا چندتا برم بالا رفتم بالا راحله درو باز کرد یه شلوارک یه سوتین قرمز روبوسی کردیم رفتم تو خونه یکم پذیرایی و از اینورو اونور حرف زدن راحله رفت شام درست کردن منم رفتم حموم دوش بگیرم بعداز شام ومیوه یکم تو ماهواره چرخ کوس زدن ساعت نزدیک1شب بود با شلوارک و رکابی رو مبل نشسته بودم داشتم تو ماهواره دنبال یه شبکه سکسی میگشتم که دیدم راحله با یه شرت و کرست سکسی جلوم ایستاده بدن سفید بدون یه خال مو ،کس قلمبگیش از رو شرت معلوم بود اومد کنارم رو مبل نشست یکم بهم نگاه کردیم لباشو اهسته گذاشت رو لبهام چقدر داغو اتشین یه حس خوب که واقعا قابل توصیف نیست چنان شهوت هردوتامون زده بود بالا که دیوونه وار داشتیم همو میخوردیم بلند شدم و دستشو گرفتم بردم تو اتاق خواب ابجیش انداختمش رو تخت از شروع کردم به خوردن لباش زبونم وقتیکه میمکید باور کنین زبونم میخورد به ته گلوش بلندش کردم میخواستم لختش کنم که خانم اجازه ندادن خودش اول منو لخت کرد بعد شرتو کرستشو در اورد واااای چه کس سفیدو تپلی چه سینه خوش فرمی65 واقعا هنگ کرده بودم وقتی جلوم ایستاد کسش فقط یه خط کوچیک دیده میشد داشتم ضعف میکردم اومد جلو یه بو کشیدم کسشو گفتم چقدر خوشبو هست معمولا موقع سکس با زن مخصوصا دختر خوشبو خوشمزه حشریتشون بالا میبره شروع کردم خوردن کس راحله یکم که خوردم از بس که حشریت زده بود به بشریت دستم روی سینش و هی میگفت بخور همشو بخور جووووون کسمو بخور کمرشو تکون میدادمعلوم بود که به ارگانسم رسیده بود یکم که خوردم گفتم بیا تو بخور اولش که میگفت بدم میاد دوست ندارم یکم سرشو خورد یواش یواش با بستنی کیم اشتباه گرفته بود داشت قورت میداد خلاصه چون دختر بود و نمیشد وارد بهشت شد گفتم من دراز میکشم تو بیا رو کیرم خودتو ارضا کن بعد من اونم قبول کرد اومد رو کیرم گذاشت لای پاش خلاصه یه ده دقیقه ای هر جور که دوست داشت گذاشتم خودشو خالی کنه واییی چه کس داغو نرمی لیز لیز شده بود کسش بعد گفتم راحله بخواب به شکم میخوام از کون بکنمت و اونم قبول کرد یکم با انگشتم کردم تو کونش وااااای چقدر تنگ بود گفت دردم میاد رفت از تو کیفش کرم اورد یکم زدم دم سوراخش با انگشت باهاش بازی کردم اوم با دستش کیرمو میمالید منم با یه دستم کسشو میمالیدم باورتون نمیشه وقتی ابش اومد مثل بعضی سوپرای خارجی ابش پاشیده شد روی دستم گفت احمد بسه بکن توش کیر میخوام منم کیرمو یکم کرم زدم اهسته گذاشتم دم سوراخش اهسته اهسته فشار دادم توش یکم اخ اوخش در اومد گفتم تکون نخور الان دردش ساکت میشه یکم صبر کردم اهسته اهسته شروع کردم تلمبه زدن وای خدا من دارم راحله و میکنم چه کون تنگی اولش اخ واوخ میکرد بعد از چند دقیقه تبدیل شد به جووون بکن واییی قربون کیرت چه لذتی داره بکن منم شدت تلمبه هامو بیشتر میکردم داشت ابم میادمد کشیدم بیرون که زود تموم نشه گفتم راحله بخواب از جلو بکنمت تو کونت برگشت انگار نه انگار کیر تو کونش بود باز کرم زدم کردم تو کونش واییی چه لذتی چه سکسی خوردن سینه کردن کون از جلو تقریبا 5دقیقه ای کردمش راحله با شهوت لبامو میخورد زبونمو میخواست قورت بده داشت ابم میامد که راحله گفتم میخوام بخورمش منم از خدا خواسته در اوردم همه کیرمو کرد تو دهنش و ابمو خورد بی حال افتادم کنارش رو تخت اونم بلند شد رفت خودشو مرتب کردو اومد یکم حرفهای عشقولانه و خوابیدیم صبح بیدار شدم دیدم راحله نیست دیدم صدای اب حمام داره میاد صداش زدم گفت بیا تو حمام رفتم تو حمام خودمونو شستیم باز تو حمام کیر لامصب بلند شد دوباره تو حمام کردمش اینبار با شامپو بدن کیرمو لیز کردمو فشار دادم تو کونش سرپا میکردمشو سینهاشو از پشت گرفته بودم نشستم رو زمین راحله نشست رو کیرم تا خایه رفت تو کونش واییی چه لذتی چه حالی خودشو رو کیرم میچرخوند داشت ابم میامد که بلندش کردم ازش خواستم بخوابه کیرمو گذاشتم رو کسش انقدر لیز بود چه یکم کیرمو مالیدم روش یهو ابم اومد ریخت رو شکمش بلند شد خودمونو شستیم بعد ازاین قضیه چندباری با هم سکس داشتیمامیدوارم از این داستان خوشتون بیاد و باور کنین هیچی دروغ نیست همش عین واقعیته بعضی وقتها یه اتفاقاتی تو زندگی ادم میافته که باورش سخته حتی الان که 5…6ساله از این ماجرا میگذره هنوزم باورم نمیشه خوش باشین همگی

لاس با برادرمسلام من پانیزم تویک خونواده ی 4 نفره هستم یک برادر دارم که 1 سال ازش بزرگترم و مامانم و بابام به خاطر موقعیت کاریشون معمولا صبح زود میرن و اخر شب برمیگردن و تمام روز رو با مانی داداشم میگذرونم اگه خونه باشم که معمولا هم خونم زیاد اهل بیرون رفتن نیستم.تو خونه معمولا راحت میپوشم اگه خودمون باشیم.از خودم بگم 175 قدم 52 کیلو وزنمه سینه هام 75 رنگ پوستم سبزه و موهام مشکیه اما در حال حاضر موهامو بلوند کردم کونم سفتو گرده واسه باشگاهیه که میرم رونام یکم پر و سفت ساقه پاهمم سفت و سبزه اندازه سینهامم که گفتم اما نیپلام قهوه ای مثل پاستیل سفت در کل بد نیستم. یک روز داشتم پاهامو تو اتاقم اپلیدی میکردم که مانی اومد تو اقاق شروع کرد به دادو بیدلد که باز با دوست دخترش دعوا کرده این حرف که برای من یه حرف عادی بود چون کاره همیشش بود منم ی لبخندی زدمو به کارم ادامه دادم .دیگه دستام تموم شده بود و میخواستم پاهامو شروع کنم.پاشدم که شلوارمو در بیارم چشم به مانی افتاد که کناره پنجره منو نیگا میکنه و داره سیگار میکشه اومدم برم حموم با ادامه ی کارم برسم که دیدم به کثافت کاریش نمی ارزه و یادم اومد که برادرمه و ی سالیم ازم کوچکتره.شلوارمو دراوردم و نشستم رو روزنامه های کف اتاق و اپلیدیو روشن کردم مشغول بودم که همش احساس میکدرم ی نگاه سنگین رومه که یکمرتبه سرمو اوردم بالا دیدم مانی نگاش رو منه یک لحظه هول شد و از اتاق رفت بیرون منم دیگه کارمو تموم کردم و رفتم حموم تو حموم که داشتم خودمو تو اینه نگاه میکردم که جایی از قلم نیافتاده باشه دیدم با چه وضعی جلوی مانی بودم.خودمو شستم و امدم بیرون تنمو خشک کردمو دنبال شورت بودم که یاد نگاهای مانی افتادم پیش خودم گفتم یعنی به من که خواهرشم نظر داره .فکر کردن به همبن چیزا حشریم کرده بود واسه همین دلو زدم به دریا و یه شورت مشکیه لامبادا پوشیدم با یک تاپ سفید تنگ بون سوتین که نوک سینه هام کامل معلوم بود.رفتم در اتاقمو قفل کردم ی رل پیپر اسلیم پیچیدم رفتم تو بالکنو روشن کردم تموم که شد اومدم تو اتاق ی اوود روشن کردم که بوی اتاق بره رفتم جلو اینه به خودم لالیه سینه هام زیر بغلام و پشت گوشامو گردنم ادکلن زدم.ویدی که کشیده بودم اثرشو کرده بود درو باز کردمو مانیو صدا کردم بیا مانی که اومد تو و با تعجب نیگام میکرد گفتم بیا بشین رفتم روبرش نشستم طوری که کسم معلوب باشه که یهوبلند شد و اومد لای پامو شروع کرد به لیسیدن کسم منم سینه هامو کشیده بودم بیرونو نوکشو میرسوندم به دهنمو لیس میزدم مانی یا دیدن این صحنه کسمو ول کردو شروع کرد به لیسیدنه نوک سینم منم کیرشو میمالیدم که خودشو کشید عقب و شلوارشو در اورد منم شروع کردم به لیسیدن از سوراخه کونش تا تخماش تخماشو میمکیدم کیرشو میمالیدم به صورتم یکم کا ساک براش زدم خوابوندتم کیرشو گذاشت رو سوراخ کونمو داد تو از درد بغض کرده بودم ولی میدونستم حال میده مانین با چنتا تلمبه ابش اومدو ریخ تو کونم.

مامان ما هم جنده از آب درومد…!سلام دوستان.ماجرایی که براتون میگم نه داستانه ونه فانتزی سکسی،متاسفانه حقیقته محضه!دقیقا پنجشنبه مورخ5/11/91 اتفاق افتاد،تقریبا 20 روز پیش.من نیما هستم 19 سالمه وامسال دانشجو شدم،یه برادر دارم به اسم مانی که 6 سال ازم کوچیکتره.پدرم کارمنده و هر سه چهار ماه یه بار میره جنوب کشور برای ماموریت کاری وهر بار معمولا بین 10 تا 15 روز کارش طول میکشه،بعدش برمیگرده تهران پیش ما و اما مامانم که دیگه واقعا چندشم میشه بهش بگم مامان! اسمش زیباست،38 سالشه خانه داره و با اینکه 2بار زایمان کرده اندامش اصلا بهم نریخته! سینه های برجسته ،شکم تو رفته ،باسن قلبه ،پوست سفید وبلوری،موهاشم که اغلب اوقات مش میکنه،خلاصه دافیه برا خودش آخه مامانم خیلی قرطیه و واقعا به تیپ و ظاهرش میرسه.متاسفانه پدر مادرم به شدت باهم مشکل دارن تقریبا هر روز تو خونه ما جروبحث ودعوا اتفاق میفته بارها از دهن جفتشون شنیدم که گفتن فقط به خاطر منو مانی دارن همدیگه رو تحمل میکنن! وگرنه حتما از هم طلاق میگرفتن….! تقریبا یک سالی میشد که اخلاق ورفتار مامانم خیلی تغییر کرده بود، خیلی مشکوک میزد،موبایلش خیلی زنگ میخورد وهر بار سعی میکرد یواشکی طوری که ما متوجه نشیم جواب بده ! زمانی که پدرم تهران بود زیاد از خونه بیرون نمیرفت ولی به محضی که بابام میرفت ماموریت دیگه نمیشد زیبا خانومو تو خونه پیدا کرد! خلاصه این رفتاراش باعث شده بود حسابی بهش شک کنم میدونستم حتما یه خبرایی هست، این شد که تصمیم گرفتم هر جوری هست آمار مامانی رو درارم! تا اینکه 30ام دی بابام رفت ماموریت،تمام حواسمو جمع کردم نمیخاستم این فرصتو از دست بدم! همون روز عصر مامانم داشت آشپزی میکرد که موبایلش زنگ خورد گوشیشو برداشت ورفت تواطاق خودشون منم تیز پریدم پشت در اطاق ،خوشبختانه درو کامل نبسته بود ومن تونستم حرفاشو درست بشنوم.داشت بایه مردی به اسم اکبر حرف میزد،اولش کلی قربون صدقه هم رفتن بعدش مامانم گفت:نه اکبر جون فردا نمیتونم،آخه پریودم……..هاهاهاها………نه به خدا جدی میگم،پریودم…….آره آره پنجشنبه باشه عالیه………قول نمیدم ولی اگه پسرای خوبی باشین شاید شبم بمونم…….هاهاها……..،راستی فقط توئو مهرانی دیگه؟!! اگه کس دیگه ای باشه شاکی میشما!! هاها …..باشه گلم،فعلا بای! من تیز از پا دری اطاق پریدم روی مبل ولو شدم مامانمم اومد بیرون ورفت سراغ آشپزیش.نمیتونید تصور کنید تو اون لحظه چه حسی داشتم!مخم کامل هنگ کرده بود!!خدایا اکبر کیه دیگه؟؟؟ مهران کدومه؟؟؟ پنجشنبه چه خبره؟؟؟ داشتم دیوونه میشدم!خلاصه روز پنجشنبه فرا رسید!مامانم قبل از ظهر رفت حموم بعد از یکی دو ساعت اومد بیرون ،معلوم بود حسابی به خودش صفا داده!! بعد رفت نشست جلوی آینه وشروع کرد به آرایش کردن منم تو این فاصله نهارمو خوردم لباسامو پوشیدم ورفتم پیش مامانم بهش گفتم کاری نداری مامانی؟ من دارم میرم پیش یکی از بچه ها باهم درس بخونیم با اجازتون ماشینم میبرم،مامانم گفت باشه پسرم برو فقط وقتی برگشتی احتمالا من نیستم میخام برم کرج یه سری به خاله شیرین(از دوستای مامانم)بزنم سعی میکنم شب برگردم ولی اگه یه وقت دیر شد شب میمونم فردا صبح برمیگردم،غذا تو یخچال هست برگشتی با مانی شامتونو بخورین و بخوابین،باشه گلم؟ منم با یه لحن لوس گفتم باشه مامان جان شما خیالتون راحت باشه! خداحافظی کردم اومدم تو پارکینگ ماشینو روشن کردم ،اومدم بیرون حدودا 100 متر بالاتر ماشینو خاموش کردم وچشم دوختم به در ساختمونمون که کی مادرم میاد بیرون؟ ساعت دقیق 3 ظهر بود،تقریبا یک ساعت شد که منتظر بودم تااینکه یه ماشین آزرای سفید رنگ ازکنارم رد شد که دونفر مرد توش نشسته بودن،تقریبا 20 متر جلوتر از در خونمون نگه داشتن بعد از چند لحظه دیدم مامان جونم از ساختمون اومد بیرون با یه سرو تیپ کاملا جنده ایی!! رفت وسوار آزرا شد وراه افتادن.منم پشت سرشون راه افتادم خیلی مراقب بودم که متوجه نشن بعد از نیم ساعت جلوی یه سوپر مارکت نگه داشتن که یهو دیدم دوتا غول بیابونی از ماشین پیاده شدن!! سنشون بین 30 تا 35 سال میخورد،قد جفتشون بالای 190 هیکل بدن سازی خفن،بازوهاشون از کله من بزرگتر بود خلاصه ریدم به خودم!رفتن تو مغازه وبا یه کیسه خوراکی اومدن بیرون چیپس ماست دلستر …. تقریبا ساعت 6 غروب بود که رسیدیم جلوی در یه باغ بزرگ حوالی کرج اسم اون منطقه رو بلد نیستم پر بود از باغهای خیلی بزرگ.جلوی در یه باغ نگه داشتن،یکیشون درو باز کرد ورفتن تو منم یه نیم ساعتی همونجا تو ماشین نشسته بودم وبه در باغ چشم دوخته بودم،اصلا نمیدونستم چکار باید بکنم بالاخره دلو زدم به دریا با خودم گفتم هرچه باداباد!! ماشینو پارک کردم رفتم پشت دیوار باغ با هر مصیبتی بود خودمو از دیوار کشیدم بالا وپریدم تو باغ هوا کاملا تاریک شده بود هیچ نوری نبود جز نور یه خونه ویلایی که وسط باغ بود.داشتم از ترس سکته میکردم یواش یواش به سمت ویلا حرکت کردم رسیدم به ویلا،یه بالکن یک متری داشت آروم خزیدم روی بالکن درست زیر پنجره ،صدای حرف زدنشون میومد،قلبم داشت از دهنم میومد بیرون .آروم آروم آروم سرمو بردم بالا دیدم دوتا پسرا دراز کشیدن رو زمین،جلوشون بساط مشروب پهن بود یه شیشه ویسکی با کلی مزه…تقریبا لخت بودن هر کدوم فقط یه شرت هفتی پاشون بود.واقعا بدنای قشنگی داشتن پوست جفتشون برنزه بود یکیشون یه خالکوبی رو دستش داش که بعد فهمیدم اسمش اکبرست و اون یکی مهرانه.از مامانم خبری نبود! بعد از چند لحظه اکبر داد زد زیبا جون کجایی ؟بیا دیگه جیگر طلا! تو همین لحظه در یکی از اطاقها بازشد و مامانم اومد بیرون،وااااای خدای من !!! چی میدیدم؟! مامانم یه لباس سفید حریری تنش بود که شرتو سوتین قرمزش کامل معلوم بود یه کفش پاشنه دار قرمزم پاش بود با دیدن این صحنه راستش خودمم راست کردم چون بینهایت سکسی شده بود ،مثل زنایی که تو فیلم سوپرا هستن!! اومد و کنار اکبر نشست اول یه لب کوچیک ازهم گرفتن بعد مهران ساقی شد شروع کرد پیکا رو پر کردن.حسابی مست کردن مخصوصا مامانم! بالاخره آقااکبر عملیاتو شروع کرد! آخرین پیکو رفتن بالا بعد اکبر دستشو انداخت دور گردن مامانم برد نزدیک وشروع کردن به لب گرفتن از هم. یه دست اکبر لای موهای مامانم بود و اون دستش روی سینه های مادرم،مهران هم اومد کمک اکبر ، نشست سمت دیگه مادرم ،دوتا بند لباسشو داد پایین سوتینشم باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هاش، حالا نخور کی بخور ! همزمان کوس مادرمم میمالیدن مادرم با دوتا دستاش موهاشونو چنگ میزد ،صدای آخ واوخ مامانم تو کل ویلا پیچیده بود،بعد از چند دقیقه پاشدن سرپا مادرم دوزانو نشست جلوشون ،کیراشونو داراوردن وای خدای من چقدر بزرگ بودن کیراشون!مادرم شروع کرد به ساک زدن،یه کم برای این یه کم برای اون ،یه کم برا این یه کم برا اون! کاملا حرفه ای مثل فیلم سوپرا !! خایه های جفتشونو لیس میزد همش میگفت جووووووون فدای این کیراتون بشم امشب باید جرم بدید!! بعد بلندش کردن نشوندن روی مبل،اکبر شرتشو کشید پایین یه کم کسشو خورد بعد کیرشو تا ته کرد تو کس مادرم، پاهاشو داد بالا وشروع کرد به تلمبه زدن!یه جور تلمبه میزد که انگار قاتل پدرشو گیر آوورده!! بعد جاشو با مهران عوض کرد مادرم فقط آخ و اووووف میکرد معلوم بود خیلی بهش حال میده! تقریبا نیم ساعت داشتن رو کسش تلمبه میزدن. مادرم دیگه ااکبر شده بود گفت بسه دیگه بچه ها کسمو پاره کردید! با این حرفش یه دفعه اکبر قاطی کرد! یه سیلی محکم زد تو گوش مادرم گفت خفه شو جنده حالا حالاها باهات کار داریم! مادرم که شوکه شده بود داد زد چته وحشی؟؟! اکبر موهای مامانمو گرفت تومشتش وکشون کشون بردش تا وسط سالن مادرم جیغ میکشید گریه میکرد میگفت ولم کنید دیگه،تورو خدا ، دارم میمیرم! اکبر به مهران گفت بخواب رو زمین مهران خوابید کیرشو داد بالا بعد اکبر به مادرم گفت با کس بشین روش ،مادرمم هم که چاره ایی جز اطاعت نداشت با کس نشست رو کیر مهران شروع کرد براش تلمبه زدن اکبرم از پشت چاک کون ماردمو بازکرد ،یه تف انداخت رو سوراخ کونش و کیرشو تا ته کرد تو کون مادرم. مادرم از شدت درد نمتونست نفس بکشه وفقط ناله میکرد،سینه های مادرم تو دستای مهران بود اکبر هم از پشت موهاشو میکشید و هرازگاهی یه سیلی میزد تو صورتش،چند دقیه همینطوری از جلو وعقب مادرمو گاییدن دیگه داشتن ااکبر میشدن،کیرشونو کشیون بیرون،پا شدن سرپا مامانمو دوزانو نشوندن جلوشون،مادرم صورتشو داده بود بالا،چشماش ودهنش بسته بود،اکبر داد زد دهنتو باز کن….گفتم باز کن…آهان،زبونتو درار بیرون…حالا خوب شد….!بعد از چند لحظه جق زدن دوتایی ااکبر شدن وتمام آبشونو خالی کردن رو صورت وتو دهن مادرم .دهن مادرم پر شده بود از آب کیر آقایون!! اکبر ومهران ولو شدن روی زمین،مادرم بلند شد و تلو تلو خوران رفت سمت دستشویی….اینجا بود که به خودم اومدم،مثل چوب خشک شده بودم!آروم فلنگو بستم ،از روی دیوار پریم بیرون ،نشستم پشت ماشینو گازشو گرفتم سمت خونه.نمیدونم اونشب تا صبح چند باره دیگه مادرمو گاییدن،آخه فرداش حوالی ظهر بود که مامانم با یه حال نزار برگشت خونه….! تو این چند روز که از این ماجرا میگذره چیز خاصی ازش ندیدم.فکر کنم فعلا داره به کسو کونش استراحت میده…!!

سینه زن عموسلام .این داستان مربوط میشه به 4 سال پیش زمانی که ما منزل عمویم مستاجر بودیم .ما باهم در یک خونه زندگی می کردیم که 4 تا اتاق داست و در یک اتاق خانواده ما و در یک اتاق خانواده ی عمویم زندگی می کردند . داستان از این جا شروع شد:زن عموم یه زن نیمه مذهبی هستش و با من شوخی هم می کرد .گاهی اوقات تو دستشویی نوار بهداشتی میدیدم و از اون موقع نظرم نسبت به زن عموم عوض شد . زن عموم یه سینه سایز 95 و کون گنده داره .هروقت خونه خلوت بود میرفتم و به سینه بندش که شسته بود و روی طناب بود دست میزدم .واقعا بزرگ بود.وقتی بدون چادر بود و بلوز تنش بود می تونستم بزرگی سینشو حس کنم .یه سینه بزرگ و نوک تیز که خط سینس به همان مقدار کمی که پیدا یود دیوونم می کرد . خلاصه این قضایا ادامه پیداکرد و شوخی زن عموی کون گنده با من بیشتر می شد .حتی یه بار به من با خنده گفت بپر بقلمو منم با یه خنده خودمو زدم به اون راه . یه بار که از مدرسه برگشتم دیدم هیچکی خونه نیست . به جز زن عمو .سوال کردم مامانم اینا کجا رفتن گفت رفت بیرون دیر هم میاد . من بودمو زن عمو . صدام زد آقا داوود بیا ناهار .منم گفتم که نمی خورم .دوباره گفت و منم همون جواب رو دادم .اومد در اتاق رو باز کرد و گفت :یعنی چی ؛ناهار نمی خوری ؟بدو بیا و من هم رفتم. اون روز یه بلوز سبز مایل به زرد پوشیده بود . سر ناهار یک دفعه از سر میز بلند شد و رفت دستشویی. وقتی برگشت ازش پرسیدم چیزی شده گفت نه جانم هیچی نشده تو خودتو نگران نکن .بعد از ناهار تشکر کردم و او هم در جواب گفت :خواهش می کنم زن عمو به چه دردی می خوره پس. ومن رفتم به اتاقمان . حدود یک ساعت بعد که از اتاق خارج شدم باورم نمی شد چی میدیدم .زن عموم بدون شلوار و با یه دامن که تا زیر زانو بالا رفته بود تنش بود . تو اون حالت سینه هاش بزرگتر به نظر می رسیدند و کونش هم دیگه … اون روز گذشت و رفتار و صحبت های زن عمو با من نزدیک تر می شد. وقتی کسی نبود می رفتم سراغ شورت و سینه بند هاش و از آن مهم تر نوار های بهداشتی زن عموم .تا این که یه روز که از مدرسه اومدم زن عموم حمام بود و ما اون روز زود تر از مدرسه تعطیل شدا بودیم .(زن عمو فکر می کرد دیر میرم خونه و لباس های زیرش رو شیته بو و بیرون از حمام گذاشته بود )وقتی رفتم خونه چند بار مادرم رو صدا زدم اما کسی جواب نداد . کمی اتاق هارو گشتم که یکدفعه چشمم به لباس های زیر افتاد . یواش رفتم و بهشون دست زدم .خیس خیس بودند و در زدم و زن عموم متوجه نشد (شیر آب باز بود)دوباره در زدم که گفت کیه گفتم منم زن عمو سلام کرد وگفت داوود تویی >گفتم بله منم .زن عمو مامان کجا رفت . گفت رفتش خونه مادربزرگت کار داشت . گفتم باشه .و رفتم .یه 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان میای پشتم رو می کشی گفتم آخه … گفت قربون زن عمو برم چه پشر خوبی .آخه نداره که تو هم جای پسرم .گفتم آخه نمی شه که زشته گفت نه اشکال نداره قریبه که نیستیم . بیا تو . گفتم باشه و رفتم توی خمام .یه شورت تنش بود با یه سوتین که قبل از این که برم داخل حمام بست . وقتی شروع کردم پشتش را کیسه بکشم بند سوتین مزاحم بود ولی حرفی نزدم و به کارم ادامه دادم . فهمید که بند سوتین اذیتم می کنه بهم گفت : اذیتت می کنه ؛گفتم چی گفت بند سوتینو می گم دیگه .وقتی اسم س.تین رو گفت حالم یه جوری شد تو حال خودم نبودم که یهو صدام زد داوود ..داوود …حواست کجاست با تو ام اذیتت می کنه . گفتم راستش را بخواید آره .گفت اسکالی نداره پس بازش کن . گفتم چی کار کنم ؟ گفت بازش کن . گفتم چیو گفت منو ! بند سوتینو می گم دیگه .وقتی این حرفارو می شنیدم حالم یه جوری می شد .بالاخره جریان اون روز هم تموم شد .(یادم رفت بگم زن عموم یه بچه کوچیک شیرخوار هم داره)یهروز دیگخ که مادرم توی باغچه بود بهم گفت داوود جان بیا رفتم گفت این پستونک رو بگیر یه آب بزن بیار این بچه دیگه کبودم کرد .گفتم بله گفت هیچی سینمو گاز گرفت.پستونکو که داشتم از دستش می گرفتم دستم با دستش برخورد کرد .آخ چه نرم و لطیف وشهوتی بود .پستونکو آب زدم و دادم دستش .زمانی که داشت بچه رو از سینش جدا می کرد چشمم افتاد به سینش که سفید و بزرک و نوکش کبود بود .زل زدم به سینش که متوجه من شد و وقتی بچه رو خوابوند بهم گفت چیه تو ام شیر می خوای(خیلی جدی)گفتم چی ..ها ..نه…نه ..شی..سین..نه من شیر دوست ندارم .گفت این شیر فرق داره ها (اینو با ناز گفت) گفتم چه فرقی داره گفت اون شیره گاوه شیره یه حیوونه ولی این شیره زن عموته از اون خوشمزه تره .تازشم تو می تونی از پستونم بخوری ولی اونو نمی تونی از پستون گاو بخوری.اینو که گفت کمی قرمز شدم و شق کردم و سریع از اونجا رفتم .گذشت تا چند هفته بعد شنبه مادرم قرار بود بعد از ظهر بره بازار .اون روز فرارسید .مادرم که رفت بازار زن عموم لباسش رو عوض کرد و یک تاپ که سینشو جمع می کرد پوشیدبا یک شلوار تنگ و کمی کوتاه .به من گفت که می خواد بره حمام و اگه می تونم برم پشتش رو کیسه بکشم . گفتم من درس دارم .گفتش که من(زن عمو )اینقدر مهم نیستم که کاری رو خاستم انجام بدی .گفتم باشه فقط یکم زود تر گفت باشه .رفت حمام که یک دفعه بچه از خواب بیدار شد و گریه میکرد .زن عمو بدون تاپ اومد بیرون که من جا خوردم .رفت تو اتاق بچه رو شیر داد و وقتی خوابید رفت تو حمام .حدود 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان بیا و اون کرم پا درد منو از تو اتاق بیار . رفتم تو حموم و پشتش به من بود و کیسه را گرفتم که کیسه بکشم بهم گفت اگه بند سوتینم اذیتت می کنه درش بیار .گفتم چشم و درش آوردم وقتی از جلو داشت برش می داشت و سینش یکهو پخش می شد اونم از کنار دیدن خیلی زیبا بود .یه سوتسن مشکی با خط های شفید و توری که در میان اون سینه ی سفید خیلس زیبا بود .کمی که پشتش را کشیدم گفت که پایش درد می کند و مقداری از کرم را روی پاهایش بمالم . کمی مکث کردم و گفتم چطوری ؟شما که روی پاهایتین نشسته اید .نمی شود . یکدفعه برگشت رو به من دراز کشید و پاهایش را کمی از زانو خم کرد و گفت حالا بمال . گفتم چیو گفت اونو دیگه ..همون کرمو می گم . گفتم آها (منم شیطونیم گل کرد )فکر کردم اونو می گی .یکم چپ چپ نگام کرد و گفت کارتو بکن . شروع کردم به مالیدن کرم و آروم آروم روی پاهاش از نوک انگشتان تا زانو می مالیدم و گاهی هم به شورتش نگاه می کردم .کم کم داشت چشاشو می بست گفت بیا بالاتر رو هم بمال .رفتم بالاتر که دیگه نزدیک شورتش شده بودم .گفت بسه دیگه . پاشو .گفتم چی . گفت پاشو (نمی تونستم چون شق کرده بودم و اگه بلند می شدم می فهمید ) یکم مکث کردم که گفت د یالا پاشو دیگه . آروم داشتم پا می شدم با دستم جای دودولم رو کمی عوض کردم که شک نکنه . بلند که شدم گفت چیه اون بی تربیت . گفتم چی چیه . گفت همونی که بزرگ شدش خواستی قایم کنی . حرف نتونستم بزنم ..به من من افتاده بودم . گفت شیر می خوری؟ گفتم اگه شیر زن عمو باشه آره می خورم شیر گاو نه . گفت پس بیا بخور . جا خوردم . گفتم بخورم شما ناراحت نمی شید ؟ گفت بخورم دیگه چرا معطل می کنی !مکث کردم .گفت سینم برای تو بیا هر چی می خوای بخور .افتادم به جون سینه هاش انقدر بزرگ بودند که تو دو تا دستم جا نمی شدن . تا می تونستم خوردم .یک گازم از روش گرفتم که یه جیغ کوچیک زدو به زور سینشو از تو دهنم در آورد . گفت اگه این رسمشه بهت نمیدم .گفتم ببخشید . گفت نه …. از من اصرار و از اون نه گفتن . گفتم اگه ندی به عمو میگم .ترسید گفت شرطی داره .گفتم چی گفت دیگه گاز نگیری . هر کاری خواستم بکنی .گفتم چشم و شروع کردم به مالیدن با دستم یه کم مالیدم و اون دیگه چشاشو بسته بود و گاهی به خود می پیچید .یاد اون کون گندش افتادم . همانطور که چرخ میگرفت هلش دادم و برگردوندمش طوری که کونش رو به بالا بود . خواستم خودمو روش بندازم که فهمید و نذاشت . ازش خواهش کردم که گفت نه نمیشه دیگه قرار نبود چنین کاری بکنی . گفتم مگه قرار بود سینتو بخورم . حالا می خئام این هلو هم مال من باشه . گفت نه .. گفتم چرا ؟گفت آخه درد داره .سختمه . گفتم که یکم سختی و درد داره بعدش عادی میشه .انقدر رو مخش رفتم که راضی شد . شرتشو کمی پایین آوردم و دودول خودمم از شورتم که خیس شده بود در آئردم و گذاشتم دم سوراخ کونش .گفتش که خواهش می کنم یکم آروم تر .یه فشار دادم .اصلا تو نرفت خیلی تنگ بود .بیشتر فشار دادم یکم رفت تو و کمی بالا و پایین رفتم که یه مقدار جا باز کرد .باز فشار دادم که تا ته رفت تو و داد زن عمو در اومد گفت دااااوووود . داوووودیییی پارم کردی سوختم . می خوامت . بیشتر …بیشتر بذارم می خوام جنده ی تو باشم . گفتم باشی ؟…هستی . یکم خندیدم و بعد شروع کردم به تلنبه زدن . دیگه آبم داشت می اومد .برگردوندمشو شورتشو از پاش در آوردم .شروع کردم به خوردن کسش و با به های کسش بازی می کردم و سه تا انگشتمو یکدفعه گذاشتم تو کسش و یه جیغه دیگه ای کشید . دیگه نوبت اصل کار بود دودولمو گذاشتم دم کسش و با فشار تمام کردم توش .از اذت نمی دونست باید چی بگه دیگه آبم داشت می اومد اینقدر تلنبه زدم که نصف آبمو ریختم تو کسش و بقیه رو وقتی داشتم از تو کسش در می آوردم ریختم دم کس و روی شکم و سینش. یکم روی هم موندیم و بعد یه ضربه روی سینش زدم و کمکش کردم بلند بشه . بیچاره حال نداشت . دم کسش قرمز شده بود و از کونش کمی خون اومده بود .ازش معذرت خواستم و سر پایی هم یه بار دیگه دودولمو به کسش زدم و سینشو لمس کردم و یه لب درست و حسابی ازس گرفتم . بعدا از من تشکر کرد و گفت که مدت ها بود که دنبال همین بود .چند بار دیگه هم که فرصت پیش اومده بود با هم بودیم عین یک زن و سوهر .ولی انصافا شیرش خیلی خوشمزه بود

منو فريبا خواهرم سلام اسم من اشکينه و24 سالمه واهل تهرانم ي خواهر دارم که اسمش فريباس 3سال از من بزرگتره.زياد کشش ندم اقا برم سر اصل مطلب. من يه ادم ضعيفي توي روابط وداشتن دوست دختر بودم و هميشه جلقامو با شرتو و سوتين خواهرام (من سه تا خواهر دارم که فريبا وسطيشونه)ميزدم.از سوم راهنماي يواش يواش دلم خواست سينه هاشو بگيرم يا دستمو رو پاهاش بکشم.در کل دوستش داشتم خيلي برام کشش سکسي داشت.فريبا خيلي سگ اخلاق بود اصلا بهم مجال صحبت يا دست درازي نميداد.گذشتو گذشت تا رسيدن دوران خدمتم,توي دوران خدمت اولين دوست دخترمو پيدا کردمو ترتيب دادمويه دونه دو دونه خلاصه افتاده بودم رو غلتک عشق و حال مثل بقيه جون ها,تا حدود شش ماه پيش که اخرين دختري که بهاش بودم و قرار بود با هم ي خانواده بشيم دورمون زدو همه چيز رو خراب کرد,منم واقعا زده شده بودم از هرچي دختره. توي دوران ارتباطم با دخترا هميشه خودمو سرزنش ميکردم که چرا به خواهرم نظر بد داشتم؟؟ديگه سرگرم کار شدمو بي خيال دختر و دختر بازي خلاصه اين داستان سکسي من با فريبا از بي کس شدن شروع شد.فريبا فوق ليسانس زبان بود و درس ميداد اونم اکثر اوقات خونه بود.فريبا چون دانشگاه رفته بود و به اصطلاح ازاد فکر شده بود خيلي راحت در مورد خيلي از چيزها با هم صحبت ميکرديم يا ي فيلم با صحنه هاش با هم ميديديم.خلاصه بينمون خيلي گرم شده منم يواش يواش اون حس گم شده بچگيم سراغم اومده بود با اين تفاوت فريبا ديگه اون دختر دبيرستاني نبود!160 قد ۶0 کيلو وزن و دختر سبزه گونه با سينه هاي متوسط روبه کوچيک بودن. حالا بيام سراغ باز شدن دريچه سکس من فريبا.من ايميلمو روي لپ تاپ فريبا باز کردم و اونو نبسته بودم نگو اين ناقلا مياد کلي فيلمو عکسي که توي ايميلم ميومد نگاه کرده و دانلود ميکنه (بعدا برام گفت)منم نميدونم و حالا ميدونست که من وضع سکسيم خرابه حالا از اون ور ميدونستم کي پريود ميشد به محض بيرون رفتنش از خونه شرت داغشو بو ميکشيدم بوي شهوت وبوي گرماي کسش ديونم ميکرد,حالا دست بر قضا دوره پريودش شروع شده بود و فريبا از خونه بيرون زدو منم بدو رفتم طبقه پايين اتاقشو گشتم شرتشو پيدا کردم سريع خر خري لخت شدمو شروع کردم به جلق زدن باور نميکنيد لحظه ارضا شدنم چي ديدم!!!!!!فريبا رو که داشت منو نگاه ميکرد!!ي هو به خودش اومدو از اتاق رفت بيرون و گفت اشغال عوضي يالا لباستو بپوش ميخوام برگه هاي امتحاني رو ببرم(چند شب پيش برگهاي بچها رو اورده بود خونه تصيح کنه).منم سريع خودمو جمع کردمو زدم بيرون.بهش اس دادم گفتم جان خودت ابرومو توي خونه نبري!!حالا موندم چيکار کنم شرتشو توي دستم کير راست شدمو و……… خلاصه پيام داد بهم که بيا دنبالم غروب ,من هم غروب رفتم دم در دانشگاه.اومد سوار شد با خنده گفت سلام خر بي شخصيت هيچي تو دل نزاشتي با اين کارت,چند تا دست با اون دست سبکش بهم زدو گفت با شرت کثيف من چيکار داشتي,منم که خجالت ميکشيدم گفتم بابا کنجکاوي بود ديگه بعد فريبا گفت اره ايميل سکسي هاتم کنجکاوي بود.حقيقتا منم ديگه زدم اون بارش گفتم ايميل سکسي هاي منو ديدي.؟؟ گفت اره يه چند تا ازش دانلود کردم کفتم تو هم کنجکاوي مثل اينکه,خلاصه خرش کردم گفتم بين خودمون بمونه اين جريان. فريبا اين فرصتو طلايي ميدونست براي خودش چون اهل رفيق و رفيق بازي نبود,به اين خاطر همون شب تو اتاقم نشسته بودم داشتم به فريبا و احيانا سکسي که شايد بتونم بهاش داشته باشم فکر مي کردم که ديدم اومد تو اتاقو يه شرت سبز روشن خوني مالي رو انداخت جلوم گفت تو کنجکاوي بيا منم بلافاصله بلند شدم واز پشت بغلش کردم گفتم کجاشو ديدي گفت نکن صدا ميره بالا برووو گم شو. خلاصه فريبا صبح زود رفت دانشگاه من هم براي نقشه برداري اومدم ساوه دو روز طول کشيد,پنچ شنبه ساعت ١١ ظهر بود که برگشتم کسي خونه نبود رفتم حمام اومدم بيرون زنگيدم به بابا گفت :ورامينيم براي جشن اتمام سربازي پسر دايي و گفت حواست به فريبا باشه کلاسش تموم شد بياين اينجا. منم مثل اينکه توپ ترکوندن تو سرم تو اين فکر بودم که ديدم فريبا جون اومد با چهره خسته سلام کردم و باخودم گفتم يا الان يا هيچ موقع, گفتم ديگه شرت نداري گفت نه ديگه کمه جوابگوي کنجکاويت نيست,سريع رفتم ي شربت براش درست کردمو دادم بهش گفتم فريبا ي خواهش جان من نه نگو گفت باشه گفتم بريم حمام با هم؟؟؟؟ ي خورده مکث کردو گفت برو براي خودت کارت به من چيه گفتم نه تو اصل کاري گفت نچ ,همين که گفت نه از پشت گرفتمشو کير راست کردمو گذاشتم در کونش هيچي نگفت برشگردوندم لبمو چفت لبش کردم باز هيچي نگفت.گفتم لختت کنم سکوت اختيار کرد.شروع به دس مالي هين لخت کردنش کردم گفت اشکين تف به روت بياد بعدا چ جوري تو چشمهاي هم نگاه کنيم منم که انگار اولين بارم بود که ميخواستم سکس کنم از بس اشتياق داشتم گفتم گوش نده بابا.کشيدمش تو بغلمو و يواشي گذاشتمش رو کاناپه سوتينو شرت قرمزشو هنوز در نياورده بودم از پاش,کسش مثل نارگيل قلمبه شده بود يواشي گوشه شرتشو کنار زدمو دهنمو گذاشتم رو شق کشس,خيس خيس بود کمي هم شور بود شروع به مک زدن کردمو همين که خواستم برم سراغ ممهاش ديدم ارضا شد,لعنتي يه ابي داشت اول فک کردم داره ميشاشه بعد ديدم نه بابا داره ميلرزه.بلند شد گفت ميرم حمام گفتم منم ميام ,فريبا گفت باشه ده دقيقه ديگه بيا تووو.انوشو نفهميدم چرا فک کنم حسابي قندش افتاده بود. ي ربع بعد درو وا کرد و گفت اشکين بيا توو منم با سر رفتم تووي حموم.توي اين حموم بخار گرفته فريبا خيلي سکسي تر به نظر ميرسيد با اون بدن سبزشو اون سينه هاي قلمبه و سفتش.همش خودشو بهم ميماليدو ازم لب ميگرفت.کير راست کردمو با دستاش همش بازي ميداد,منم دسمو رو کسش ميکشيدمو حال ميکرديم با هم. من دراز کشيدم کف حمام فريبا اومد نشت رو سر من جوري که کس و کونش مجال تنفس بهم نميداد همش خودشو تکون ميداد بعد خم شد کيرمو برد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد.چه حالي ميداد,چه حس داغي بود,دوباره ارضا شد منم همش نگاش ميکردم به هر حال رو حساب تجربم شروع به وا کردن کونش شدم چون فريبا باکره بود. بهم گفت چيکار ميکني اشکين نکنه ميخواي………… اولش نذاشت گفت نميشه جر ميخورم,ميگفت غروب بريم مهموني نميتونم ديگه بشينم اذيت ميشم منم گفتم الان که تا اينجاش اومدم تا نکنمد ولت نميکنم. خلاصه ي انگشت دو تا وعقب و جلو کلي حرف تا راضي شد کيرمو بکنم توش, منم استادانه يواش يواش تا ته ردش کردم تو.اين سواراخ تنگو اين حمام بخار الود و اين اه کشيدنهاي فريبا داشت مغزمو منفجر ميکرد.هر دومون سرپا بوديم از فرط درد خوشو پس ميکشيد ولي من سفت گرفته بودمش از پشت و سينهاش تو دسم بود.کمي زمان برد تا جا وا کنه ولي بلاخره به تلمبه زدن افتادم,همش اه ميکشيد و خودشو ميمالونمد بعد از ده دقيقه شاک زدن ريختمش تو فريبا .خيلي چسبيد باور کنيد حتي از سکسهاي ديگم حالش بيشتر بود. اون شب ما ديگه نرفتيم,فريبا اتش کسش خوابيده بود و با توجه به اسرارهاي بي حد من اونشب ديگه بهم نداد. خلاصه الان وقت و بي وقت دهنم تو شق کسشه ولي در نهايت کونشو به گاه ميده.روز هست سه بار ميکنمش.

منو ببخش ایداسلام. من علی هستم.39سالمه. خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مال 5سال پیش هست.من به ظاهر متاهلم و یه دختر دارم ولی بخاطر پاره ای مسائل چندین ساله جدا از همسرم و در شهر استانبول زندگی میکنم.با دختری به نام آیدا از اینترنت آشنا شدم همشهری بودیم میدونستم که میخواد بیاد استانبول واسه ادامه تحصیل.از کنکورش قبول شده بود خلاصه من هر شب تا صبح با آیدا چت میکردم و یه جورایی دلمو برده بود.آیدا 30 سالش بود و واسه دکترا میخوند. با اون چشمای عسلی رنگ کشیده و خمارش… هنوزم که یادم میوفته اشک تو چشام جمع میشه.خلاصه من با آیدا حسابی لیلی مجنون شدیم.بالاخره بعد جند ماه کاراشو درست کرد و بهمن ماه اومد استانبول و مشغول درس شد.اولش یه چند روزی خونه من بود تا واسش خونه پیدا کنیم. تو این مدت هم شبها تو بغلم میخوابید و حسابی سکس داشتیم. البته آیدا دختر بود و همیشه از عقب میکردمش ولی چون پردش خیلی عقب تر بود سر کیرمو میدادم تو کوسش ولی بیشتر از اون نه. روزها همینجوری میگذشت… واسه آیدا نزدیک خونم خونه گرفتم چون هم من رفت و آمدم زیاد بود و هم آیدا مرتب بابا مامانش میومدن استانبول مجبور بودیم خونه جدا داشته باشیم.تقریبا 7ماهی بود آیدا اومده بود و من همچنان از عقب میکردمش…تا اینکه میرسم به شب مورد نظر که برای ابد تو خاطرم خواهد موند… من عاشق آیدا بودم.می پرستیدمش…. ترم جدید تازه شروع شده بود هواها هم فعلا گرم بود. خونه نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که یه دفعه دلم هواشو کرد. زنگ زدم بهش. دانشگاه بود. بهش گفتم کلاسش تموم شد منتطرم باشه بیام بریم شام. رفتم سر موقع جلو داتشگاه. رفتیم بیلیارد بازی کردیم و رفتیم پیترا خوردیم. موقع برگشتن به خونه یه شیشه ودکا خریدم و رفتیم خونه آیدا.دیگه چند تا پیک که رفتیم بالا حسابی مست بودیم بردمش رو تخت و شروع کردم لباشو خوردن. بعد لخت لختش کردم شورتشو که داشتم در میوردم دیدم نوار بهداشتی داره. پرسیدم آیدا پریودی؟ گفت داره تموم میشه . نگاه کردم دیدم 2تا لکه کوچولوی خون رو نوار بهداشتیشه.گفتم پس کوستو نمیخورم عوضش حسابی بهش حال میدم…. به حالت سگی برش گردوندم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و هولش دادم توش… مثل همیشه حسابی کونشو کردم.برش گردوندم و پاهاشو دادم بالا… آروم سر کیرمو میمالیدم به کوسش و بعضا سر کیرمو میدادم تو کوسش. آیدا تو خودش نبود….هر دومون مست بودیم…بازم سر کیرمو دادم تو کوسش…داشت جیغ میزد منم حشری تر….تو عالم مستی اصلا نمیدونم چی شد که آیدا یه دفعه ناله خفیفی کرد اون از من مست تر بود…. داشتم کوسشو میکردم که یه دفعه چشمم به کیرم افتاد…. کیرم تا ته تو کوس آیدا بود. تا ته تهش… یه دفعه کشیدم بیرون.روی کیرم خونی بود اولش فکر کردم خون پریودشه ولی خوب که نگاه کردم دیدم نه مال پاره شدن پردشه! آیدا مست و شهوت انگیز داشت بخودش میپیچید. آروم تو گوشش گفتم آیدا…. گفت جونم علی؟ گفتم معذرت میخوام پردت رفت. مست بود !!! خیلی مست…. گفت فدای سرت!راحت شدیم… با گفتن ای جمله انگار کوه رو از دوشم ورداشتند. با این حس که آیدا از امشب مال منه و دیگه زن منه شروع کردم به کردن کوسش…. دیگه هیچی جلودارم نبود چنان ضربه های محکمی تو کوسش میکوبیدم که داد آیدا میرفت هوا…. بالاخره آّبم اومد و ریختم رو سینش…ولو شدم روش. تا صبح 2بار دیگه کوسشو تا حد مرگ گاییدم… از اون شب سکسهای ما بی محابا شد. من دیگه 1شب بدون آیدا نمیخوابیدم یا خونه اون بودم یا اون خونه من بود….2سال تمام آیدا مال من بود و فقط میگاییدمش… اما عاشقشم بودم. تو عرض 2سال 1بار هم ازم حامله شد که رفتیم کورتاژ کردیم… تابستون شد آیدا واسه تعطیلات 1ماهه برگشت ایران.من موندم و تنهایی… دیگه تحملش مشکل بود تو دیسکو با یه زن آشنا شدم و تو فکرم گذاشتم تا برگشتن آیدا با این سکس میکنم اونکه اومد اینو ول میکنم. تو ذهن خودم زرنگی میکردم مثلا… یک ماه بود این زنه رو که اسمش گولتن بود میگاییدم…چند روز بود نمیتونستم از آیدا خبر بگیرم. گوشیشو جواب نمیداد تو دلم میگفتم از ماجرای من خبر نداره پس کجاست؟ گولتن هم بو برده بود بهش گفتم من دوست دخترم ایرانه و اگه برگرده ازت جدا میشم اونم بهش برخورد و رفت.ولی از آیدا خبری نبود.از خونش خبر داشتن با من دوسته ولی نمیدونستن که آیدا دوست دخترمه و حتی 1بار از من بچه سقط کرده. زنگ زدم خونشونخواهرش باهام حرف زد ولی من پای تلفن خشکم زد… آیدا 1هفته پیش تصادف کرده بود و تو کما بود…. یعنی دقیقا همون زمانی که من با گولتن عشق و حال میکردم آیدای من با مرگ میجنگید…عذاب وجدان داشت منو میکشت.. کارم شده بود گریه کردن! فورا بلیط تهیه کردم برگشتم ایران. رفتم بیمارستان و آیدای من تو بخش مراقبتهای ویژه تو کما بود…خیلی گریه کردم تو دلم ازش بخشش میخواستم که بهش خیانت کردم از خودم نفرت داشتم…من به آیدام خیانت کردم رفتم با یه زن هرزه همبستر شدم ولی آیدا اگه با من بود فقط بخاطر عشق بود و صداقت عجیبو غریبی که هیچوقت از هیچکس ندیده بودم و من با سنگدلی و بیشرفی تمام به این فرشته پاک که فقط و فقط با من بود خیانت کردم و حالا خدا داشت اونو از من میگرفت چون لیاقت عشق پاکشو نداشتم. همون شب آیدای من فوت کرد و…. من دیگه ایران موندم و هر هفته میرم سر خاکش و ازش حلالیت میخوام که منو ببخشه…!ببخشید اگه ناراحتتون کردم این خاطره من بود…تورو خدا قدر داشته هاتونو بدونید.نوشته: علی

طبقه سوم خانه ماسلام، من مریم هستم و توی یه خانواده شش نفری که شامل سه تا داداش و خودم و پدر و مادرم میشه زندگی می کنم . خونه ما سه طبقه است و هر طبقه یک واحد .طبقه اول پدر و مادرم دوم داداش بزرگم عماد که بیست و دوسالشه و چهار ماهه که زن گرفته و طبقه سوم هم عموما بچه ها و یا مهمان . بعد از عماد من هستم که نوزده سالمه و صادق که هجده سالشه و رضا که شانزده سالشه . چند وقتی بود که توی خونه برای کنکور درس می خوندم و کمتر از خونه بیرون می رفتم . پدر و مادرم هم هر روز صبح می رفتند فست فود ، آخه ما یه فست فود کوچک داریم . اونا که می رفتن منم مشغول درس خوندن بودم صادق و رضا هم مدرسه بودند .داداش عمادم ساعت یازده یه سر به خونه می زد و تا ساعت دو خونه بود .یه روز متوجه صداهایی از طبقه پایین شدم ، خوب که گوش هام رو تیز کردم دیدم بله صدای عماد و هانیه زنشه که دارن با هم حال می کنن،هانیه می گفت جون بکن بکن تا ته بکن بیشتر بکن دوست دارم تندتر تندتر ، منم با شنیدن صدای اونا حالی به حالی شده بودم دستم تو شرتم بود و با خودم ور می رفتم که هانیه گفت بسه دیگه حالا بزار کونم عماد هم گفت ای به چشم و دوباره همون آش و همون کاسه آآآآه ه وایییییییییی جااااااان، منم این بالا کف کرده بودم تا اونا کارشون تموم شد .من تا حالا سکس نداشتم فقط یه چند باری توسط پسرهای فامیل دستمالی شده بودم .این جریان هر روز ادامه داشت و من حشری تر می شدم و دوست داشتم یه نفر پیدا بشه و منو مثل هانیه بکنه . یه روز که داشتم با خودم ور می رفتم و به صدای اونا گوش می دادم تمام لباس هام بجز شورتم رو درآورده بودم و تو حال خودم بودم که یک دفعه صدای کلید رو شنیدم که داره توی قفل در می چرخه ، سریع رفتم زیر پتویی که کنارم بود و خودمو به خواب زدم .در باز شد و دیدم رضا داداشمه که اومده بود خونه رفت سراغ یخچال و یک آب خورد و اومدش نشست ، زیر لب گفت خوش به حالت مریم که خوابیدی و مدرسه نمیری و همون جا دراز کشید بعد از چند لحظه دیدم که اونم کنجکاو شد ، آره اونم صدای عماد و هانیه رو شنیده بود بلند شد و گوش هاش رو تیز کرد و یه نگاهی به من انداخت و دستش رو برد طرف کیرش و با صدای اونا کیرش رو میمالید ، با دیدن این صحنه حالم بدتر شد و از زیر پتو کسم رو یواش یواش میمالیدم .فکر کنم کار عماد و هانیه تمام شده بود ولی رضا همچنان مشغول بازی با کیرش بود و داشت کمربند و دکمه های شلوارش رو باز می کرد وبعد کیرش رو کشید بیرون ،وای چی می دیدم چه کیر بزرگ و باحالی رضا یه نگاه به من انداخت ومنم سریع چشم هام بستم که نفهمه من بیدارم. خسته شده بودم از این که تویه حالت دراز کشیده بودم که چرخیدم و پشتم رو به رضا کردم تا اونم راحت باشه و حال منم از این بدتر نشه که باصدای رضا که گفت جوووووون تازه یادم افتاد که بجز شورت چیزی تنم نیست ، ولی کاری نمیتونستم بکنم . رضا رو هم دیگه نمی دیدم چند دقیقه ای که گذشت حس کردم بهم نزدیک شد و پشتم دراز کشید و آرام دستش رو به کونم که با چرخیدن من از پتو زده بود بیرون زد .با برخورد دستش به کونم دوباره داغ شدم اونم یواش یواش کونم رو می مالید ، بعد از چند دقیقه پتو رو تا اونجایی که جا داشت از روم زد کنار و مشغول دید زدن بدنم شد و هی می گفت جون چه بدنی داری مریم که با این حرف هاش من حشری تر می شدم .دوباره شروع کرد با کونم بازی کردن و بادستش دستم رو خیلی آرام بلند کرد و به طرف خودش برد که حس کردم دستم روی یه چیز داغ و کلفت قرار گرفت .آره دستم رو گذاشته بود روی کیرش که مثل چوب خشک و مثل تنور داغ بود ،انگشت هام رو دور کیرش حلقه کرد و یواش یواش دستم رو بالا و پایین می کرد و منم یه حال خیلی خوبی داشتم . بعد از چند دقیقه دستم رو روی کیرش ول کرد و با دستش مشغول پایین کشیدن شورتم شد و اون رو تا زیر کونم پایین کشید بعد با دقت دست منو به حالت اولش روی بدنم گذاشت ، پیش خودم گفتم چه بد اون کارش تموم شد و من تو کف موندم آخه حس می کردم انگشت هام خیس هستن .تو همین فکر بودم که با قرار گرفتن کیرش بین شکاف کونم یه حال خیلی خوبی بهم دست داد و خیلی آرام از پشت چسبید بهم و کیرش رو لای شکاف کونم بالا و پایین می کرد ، کس منم خیس خیس شده بود که دستش رو روی کسم حس کردم دیگه توی آسمونا بودم . یه کم با کوسم بازی کرد و کیرش رو گذاشت بین پاهام که تازه کلفتی و درازیش رو فهمیدم ، کلاهک کیرش از جلوی پاهام زده بود بیرون .با دستش شروع کرد با سینه هام بازی کردن و سرش رو آورد نزدیک گوشم و گفت: حال می کنی ؟ خوبه اینطوری بهت حال می ده ؟ منم ساکت موندم و خودمو به خواب زدم و در جوابش چیزی نگفتم که فکر کنه خوابم ، که یک دفعه کیرش رو از بین پاهام در آورد و ازم فاصله گرفت ، توی دلم به خودم لعنت می فرستادم که چرا جوابش رو ندادم فکر می کردم که ناراحت شده که دوباره کیرش رو لای پاهام حس کردم ولی این بار کیرش تقریبا خیس بود و لزج و بادستش سینه هام رو میمالید و کیرش رو عقب و جلو می کرد دیگه صدای نفس هام در اومده بود و گاهی نا خودآگاه می گفتم آه آه آه جووووون دوباره یواش در گوشم گفت دوست داری ؟ هیچی در جوابش نگفتم که حرکاتش رو تندتر کرد و بعد از چند لحظه گفت دوست داری بکنمت ؟ دوباره جوابی ندادم که گفت اگه دوست نداری باشه دیگه نمی کنم و داشت خودش رو ازم جدا می کرد که دستم رو گذاشتم روی باسنش و نذاشتم بره عقب و آروم گفتم آره بکن بکن ، خندید و گفت جون باشه می کنمت خواهر خوبم و شروع کرد تلمبه زدن و می گفت دوست داری منم می گفتم آره جون بکن خوبه خیلی خوبه ، گفتش دوست داری بیشتر بهت حال بدم گفتم آره که گفت بلند شو .منم بلند شدم ولی روم نمی شد تو صورتش نگاه کنم که صورتم رو بالا گرفت و لباش رو گذاشت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام و زبانم و یواش یواش گردن و سینه و تا نوم انگشت های پام رو خورد که توی این مدت یک بار ارضا شدم .بعدش کیرش رو گذاشت روی لبام ، دونستم که باید بخورمش و آرام آرام سرش رو کردم تو دهنم بعد از کند لحظه مزش برام عادی شد و همش رو تا اونجای که دهنم جا داشت می کردم تو دهنم.چند دقیقه ای براش ساک زدم که دوباره به همون صورت درازم کرد و کیرش رو گذاشت لای پام و تلمبه می زد و منم حال می کردم سر کیرش که کشیده می شد لای کسم خیلی حال می داد و هی می گفتم بکککککن جووووون بکککککن بکن توش داداشی جون من بکن توش دارم میمیرم کفت مگه اپنی ؟ گفتم نه بزار کونم داداشی دوست دارم کیرت رو تو کونم حس کنم .اونم کفت فدای کونت بشم الان می زارم کونت .بلند شد و یه بالشت آورد گذاشت زیر شکمم و رفت کرم آورد و مالید به سوراخ کونم و با انگشت شروع کرد به باز کردن سوراخ کونم اولش یکم درد داشت ولی حال می داد یه حسی مثل قلقلک توی کونم داشتم ، بعد دو انگشتی و سه انگشتی حدود یک ربع با انگشت سوراخم رو باز کرد و بعد دوباره کرم مالید به سوراخ کونم و با انگشت توی کونم رو هم چرب کرد ، یه مفدار کرم هم به کیرش مالید و سر کیرش رو گذاشت روی سوراخ کونم و فشار داد تو کیرش خیلی کلفت بود سرش به زور رفت تو درد زیادی رو حس نکردم چند بار عقب و جلو کرد ، گفتم داداشی بکن دیگه مردم زودباش تا ته بکنش دیگه که یکدفعه جلوی چشم هام سیاه شد و قبل از اینکه جیغ بکشم دستش رو گذاشت جلوی دهنم که منم از درد دستش رو گاز گرفتم .گفتم درش بیار غلط کردم درد داره نمی خوام همون جور مثل اول بکن ، گفت چیزی نیست تحمل کن الان خوب میشه و همونطور کیرش رو یه سه چهار دقیقه ای نگه داشت و قربان صدقه ام می رفت .یواش یواش کیرش جا باز کرد و شروع کرد آرام آرام تلمبه زدن اولش درد داشت ولی بعدش دردش کمتر شد و جای خودش رو به لذت داد ججججججان بککککککن داداشی مال خودته منوبکن تا ته بکن تند تر بکن داداشی چه کیر کلفتی داری بکن بکنننننن اونم با حرف های من حشری تر می شد و تندتر تلمبه می زد .بعد کیرش رو درآورد و گفت برگرد بالشت رو گذاشت زیر کمرم و پاهام رو جفت کرد داد بالا و انداخت روی شانه ی چپش و کیرش رو دوباره کرد تو کونم واییییییی درررررد داره یواششش ای ای ای ای درد داره دوباره شروع کرد تلمبه زدن بعد از چند دقیقه کمرش رو می گرفتم و می کشیدم طرف خودم بکککککن بکککککن تندتر تا ته بکن داداشی مال خودته جرم بده پارم کن چه کیر کلفتی داری داداشی تا تهههههه بککککککن بکککککن دوست دارم بیشتر بیشترای ای ای جون جون جون بکننننننن که یکدفعه تمام بدنم بی حس شد و گفتم من اومد اونم گفت جون تلمبه هاش رو تندتر کرد می گفت چه کونی داری عزیزم چه تنگه جون مال خودمه اوف اوف اوففففففف یکدفعه حس کردم یه چیز داغ توی کونم خالی شد که با خالی شدن آب کیر داداشم توی کونم یک بار دیگه منم ارضا شدم .بعدش یک ساعتی تو همون حالت دراز کشیدیم و بلند شدیم لباس پوشیدیم داداشم رفت بیرون گفت دمت گرم مریم جون تا حالا کون به این باحالی نکرده بودم خیلی حال داد گفتم قابلی نداشت داداش جونم هر وقت خواستی مال این کون مال کیر خودته . منم رفتم یه دوش گرفتم

خاله ی خوشگل خودم سلام دوستان این بار میخام داستان سکسم با خاله مینومو براتون تعریف کنم .دو هفته بعد از سکس با مهسا جیگر که داستانشو براتون تعریف کردم با یه دختره به نام سارا رفیق شدم … که حال بعدا جریان اونم سر فرصت مفصل براتون تعریف میکنم.یک روز ظهر من با ماشین رفته بودم دم مدرسه سارا اینا که هم یه دوری با هم بزنیم هم برسونمش خلاصه سارا اومدو سوار ماشین شد خونه سارا اینا دوتا کوچه بالا تر از خونه ما بود همینطوری که داشتیم میرفتیم سمت خونشون تو راه خاله مینومو دیدم (اخه اونم خونشون چند تا کوچه بالا تر ار خونه سارا اینا بود) اونم منو با سارا دید نمیشد برم دیگه زدم کنارو خالم اومد گفت به به آقا آرمین سلام خاله جون… نمیخای دوستتو بهم معرفی کنی من که یه خورده خجالت کشیدم گفتم ایشون دوستم سارا هستن بعد خالم به سارا دست داد و گفت خیلی از دیدنتون خوشحال شدم سارا اولش فکر کرد دوستمه چون اصلا نمیخوره مینو جون خالم باشه. بعد من گفتم کجا میری خاله جون؟ گفت خونه شما منم گفتم بشین الان میرسونمت گفت مزاحم نباشم سارا گفت نه این حرفا چیه بعد سارا پیاده شد تا خالم بشینه جلو خالمم گفت نه من عقب راحت ترم شما جلو راحت باشید سارهم پررو پررو گفت اصلا جفتمون میشینیم عقب بعد خالم گفت اره اینطوری بیشتر با هم آشنا میشیم خلاصه تو راه که داشتیم میرفتیم اون دوتا عقب با هم پچ پچ میکردن خلاصه رسیدیم در خونه سارا اینا سارا پیاده شد منم پیاده شدم به هم دست دادیم بعد یکدفعه سارا یه لب ازم گرفت رفت تو خونشون من چون جلو مینو جون این کارو کرد زیاد خوشم نیومد(ولی بعد ها فهمیدم مینو بهش گفته بوده این کارو بکنه) بعد با خاله جونم رفتیم سمت خونه من با خالم خیلی جورم چون فقط 2 سال تفاوت سنی داریم با هم و مینو جون شروع کرد در مورد سارا حرف زدن که چه جوری آشنا شدید ؟ از اینجور حرفا … بعد گفت سارا چند سالشه گفتم سوم دبیرستانه بعد گفت دختره خوشگل و خوبی بود ولی لیاقت تو خیلی بزرگتر از ایناست منم بهش گفتم واسه من اصلا تفاوت سنیمون مهم نیست برای من این مهمه که دختر خیلی خانومیه(خدایی دوستش دارم) بعد بهم گفت دوسش داری؟ منم گفتم خب بلاخره دوست دخترمه دیگه تو این حرفا بودیم که دیگه رسیدیم وخلاصه با هم رفتیم بالا.خالم یک سال نیم بود ازدواج کرده بود وشوهرشم از این خر پولای مایه دار بود که هر چند وقتی یک بار واسه بستن قرارداد با شرکت های خارجی میرفت خارج از کشور البته نه این که فکر کنید همیشه خارج از کشور بود معمولا سه چهار ماه یکبار یه یک هفته ای میرفت خارج این خاله ما هم بعضی وقتا باهاش میرفت ولی این دفعه یک بلیط بیشتر گیرشون نیومد بود و شوهرش تنها رفته بود دقیقا همون روزی که خالم مارو دیده بود.همون شب که من خونه بودم مامانم بهم گفت برو دنبال خاله بیارش اینجا که شب تنها خونه نباشه منم رفتم اوردمش خونمون ولی دقیقا همون شب میخواستم برم خونه یکی از رفیقام بخوابم خلاصه اون شب قصمت نشد پیش خالم باشم. فردا شب دوباره مامانم گفت برو دنبال خاله من م رفتم ولی خالم گفت من امشب کار دارم نمیام منم زنگ زدم به مامانم بهش ماجرا رو گفتم اونم گفت خوب اشکال نداره اگه تو کار نداری تو شب پیشش بمون منم قبول کردم رفتم داخل خالم یه لباس آستین حلقه ای پوشیده بود که خیلیم تنگ بود که سینه هاش خود نمایی میکرد و یه دامن پوشیده بود که تا بالای زانوش بود وپاهای سفید بدون موش افتاده بود بیرون رفتم نشستم همونطوری که رو مبل نشسته بودمو کانالای ماهواررو داشتم چک میکردم اومد پیشم دیدم یه ظرف میوه دستشه گذاشت روی میز جلوم بهم گفت شام خوردی ؟گفتم من شب ها شام نمیخورم بعد خندیدو گفت ببخشید یادم نبود اگه شام بخوری هیکلت به هم میریزه بعد گفت میوه که میخوری گفتم آره و اومد کنارم نشست و پاشو انداخت رو اون یکی پاش و روشو کرد به من تمام پاهاش افتاده بود بیرون حتی میتونستم یه تیکه از شرط صورتیشم ببینم … بعد شروع کرد در مورد سارا حرف زدن همینطوری که داشت ازم سوال میکرد ازم پرسید تا حالا باهاش دکتر بازی کردی؟(سکس) اخه من و خالم وقتی بچه بودیم با هم دکتر بازی میکردیم ولی الان دیگه جفتمون خر گنده ای شده بودیم بعد من یکم خجالت کشیدم گفتم نه. تعجب کرده بود گفت چرا اون باید از خداشم باشه! پسر به این خوبی هیکل به این خوشگلی قیافه به این زیبایی باید از خداشم باشه همه دخترا دمبال یه همچین پسرین مثلا همین شکیبا(خاهر شوهرشو میگفت چون اون تو کف من بود چند بارم تو مهمونیا که همو دیده بودیم بهم گفته بود حتی شمارمم از مینو جون گرفته بود) بعد من گفتم خوشم نمیاد با فامیل رفیق شم اخه به گایی میشه اونم هیچی نگفت… بعد بهش گفتم خاله جون انقدر زود در مورد کسی قضاوت نکن(چون من سر سارا حساس بودم چون خیلی دوسش دارم) اصلا من تا حالا ازش نخواستم که اون بخواد مخالفت کنه تازشم مطمعنم که اگه ازش بخوام نه نمیگه …. گفت معلومه خیلی دوسش داری بعد رو کرد به من گفت من چی؟ گفتم یعنی چی؟ گفت اگه من ازت بخام با منم سکس نمیکنی؟ من دیگه خشکم زد تا به خودم اومدم دیدم داره ازم لب میگیره. لبامو از لباش جدا کردم گفتم چیکار میکنی گفت عزیزم میدونی من چند وقته تو منتظر همچین لحظه ای بودم؟ میدونی چقدر دوست دارم؟ الانم هوای اون دکتر بازیای قدیممونو کردم . منم که اگه راستشو بخای خیلی مینو جونو دوست داشتم خودم شروع کردم به خوردن لباش اونم داشت دکمه هی لباسمو باز میکرد منم دکمه های لباس اونو همینطوری که لبامون تو هم بود لباسامونو در اوردیم وای که چقدر سینه هاش نسبت به اون موقه که دکتر بازی میکردیم بزرگ شده بود! داشتم اون سینه های بزرگشو میمالوندم و یهو هلش دادم رو مبل و افتادم به جون پستونای نازش خیلی حشری شده بود خودشم دامنشو زد بالا و با دستش به کسش ور میرفت نوک پستوناشو گاز می گرفتم سینه هاش سفت سفت شده بود انقدر حشری شده بود که لپاش قرمز شده بود هی مگفت اه ه ه ه ه ه ه ه بخورش وایییییییییی چه حالی میده وااااییییییییییی… بعد کم کم رفتم پایین و دور نافشم یکم لیس زدم رفتم سراق کسش که خیس خیس شده بود شرتشو که خودش زده بود کنار از پاش در اوردم ودامنشم کاملا دادم بالا وای که چه کسی داشت سفید سفید بدون حتی یک دونه مو از همونا که من یا هر پسر دیگه ای عاشقشه یکم دور کسشو خوردم براش و رفتم سراغ چوچول صورتیش حیلی کس نازی بود با دست لای کسشو باز کردمو و شروع کردم به لیس زدنش مینو جون دیگه داشت جیغ میکشید بعد چوچولشو میک میزدم براش که یدفه دیدم لرزید ارضاء شده بود منم همینطوری میخوردم کس خاله جونمو وبا یک دستمم داشتم از پشت انگشتش میکردم کونش خیلی تنگ بود بعد من پاشدمو گفتم دیگه بستته حالا نوبت تو پاشد یکم ازم لب گرفت بعدجلوی من روی زمین زانو زد دست انداخت شلوارمو در اورد خودمم شرتمو کشیدم پایین ولی اون کامل از پام در اورد وگفت وای کیر توام خیلی بزرگ شده ها شیطون بعد یکم باهاش ور رفت وشروع کرد به ساک زدن وای که چقدر حرفهای ساک میزد همینطوری که تو حس بودم یکدفعه دیدم نامرد سر کیرمو گاز گرفت خیلی دردم گرفت کل فازم از سرم پرید یه آخ بلند کشیدمو نگاش کردم نامرد داشت میخندید گفت تو پستونامو گاز میگرفتی حالا منم کیرتو گاز گرفتم حالا بی حساب شدیم منم یخورده ناز کردمو گفتم پاشو اصلا تو نمیخاد واسم ساک بزنی گفت چرا ناراحت میشی . بعد اومد روم نشست م پاهاشو باز کرد با یه دستش کیرمو تنضیم کرد در کسش و یک دفعه خودشو انداخت رو کیرم جفتمون با هم یه آهی کشیدیم وای که چقدر اون لحظه به جفتمون حال داد بعدش شروع کرد به بالا پایین کردن … سرعتش کم بود ولی خیلی حرفه ای انجامش میداد هر جفتمون خیلی حشری شده بودیم .من بلندش کردم که حالتمونو عوض کنیم گذاشتمش روی دسته مبل و خودمم پشتش وایستادم و یکدفعه کیرمو تا ته حل دادم تو کسش یه جیغ بلند کشید بهش گفتم با این جیغی که تو کشیدی مامان من از تو خونه شنید … خندید منم همینطوری تلنبه میزدم که گفت آرمین جونم اینطوری کمرم درد گرفته بیا بریم تو اطاق خوابم منم گفتم باشه بعد پاشد یکم از هم لب گرفتیم بعد من بغلش کردم اونم پاهاشو حلقه کرد دور کمرم خیلی کار بلد بود همون طوری که ایستاده بودم با یه دستش کیرمو گرفت و کرد تو کسش تو راه اتاق همینطوری میکردمش رفتم کنار تختش همونطوری که کیرم تو کسش بود انداختمش روتخت وخودمم افتادم روش ویه پنج دقیقه ای تند تند میگاییدمش دیگه داشت جیغاش گوشمو کر میکرد و دیدم دباره داره میلرزه واسه بار دوم ارضاء شده بود منم کردنمو قطع نکردم و ازش پرسیدم تو چرا انقدر زود ارضاء میشی بهم گفت وقتی تو هم جای من بودی که شوهرش به زور قرص و اسپری کلا بتونه5 دقیقه بکنتش معلومه که باید با یه همچین کیر کلفت و نازی انقدر زود ارضاء بشم دیگه (خدایی اولش دلم براش سوخت چون که یه زن که انقدر حشریه چرا باید یه همچین کیری گیرش بیفته) بعد کیرمو در اوردم گفتم از عقبم میتونم بکنمت؟ گفت نمیدونم اخه من تا حالا یک بار بیشتر از عقب ندادم اونم خیلی درد داشته منم که تو کف اون کون سفید وقلنبه ی نازش بودم گفتم اشکال نداره من درستش میکنم بهش گفتم روغن بدنی چیزی نداری گفت چرا اتفاقا همین دیروز یکی خریدم رفت اوردش منم یکم ریختم در کونش راست میگفت بنده خدا کونش خیلی تنگ بود یکم انگشتش کردم بعد با دو تا انگشت بعدشم که یه خورده گشاد تر شد با سه تا همینطوری انگشتش میکردم فکر کنم یه سه چهار دقیقه ای با کونش ور رفتم تا یکم جا باز کرد بهش گفتم هالا چهار دستوپا رو تخت بشین میخام جرت بدم گفت جون من اروم باشه آرمین جون گفتم باشه حواسم هست کم کم سر کیرمو کردم تو بهش گفتم درد که نداشت گفت نه منم همینطوری کم کم تا نصفه کیرمو کردم تو من یک دفعه یاد اون گازی که از سر کیرم گرفت افتادم و یک دفعه بقیه ی کیرمو با یه فشار تا ته کردم تو یه جیغی کشید که اولش ترسیدم انتظار همچین جیغیو ازش نداشتم گفت ترو خدا یواش خدایی منم دلم براش سوخت ولی دیگه گشاد گشاد شده بود منم شروع کردم به تلنبه زدن کم کم سرعتمو زیاد کردم معلوم بود اونم داشت حال میکرد بهش گفتم مینو جونم حال میده بهت گفت الان اره ولی اولش دردم گرفت منم گفتم اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره و زدیم زیر خنده سرعت تلنبه زدنم از سرعت نورم بیشتر شده بود اونم داشت وحشیانه به کسش ور میرفت که دوباره به لرزیدن افتاد واسه دفعه سوم ارضاء شده بود افتاد رو تخت و کیرم از تو کونش در اومد وای که داشتم چه صحنه ای رو میدیدم سوراخش خیلی گشاد شده بود با دیدن این صحنه حشری تر شدم ولی مینو که سه بار ارضاء شده بود دیگه حال نداشت منم گفتم برام ساک بزن تا یخورده حالت جا بیا یه یک دیقه ای برام ساک زد بعد پاشد گفت من خوبم به کمر خوابوندمش پاهاشم دادم بالا بعد بهش گفتم دستتو بزار زیر کمرت تا کونت بیاد بالا اونم دقیقا همون کاری که من میخواستمو کرد منم کیرمو کردم تو اون کونش که خیلی گشاد شده بود ودوباره شروع کردم با سرعت نور تلنبه زدن جفتمون دیگه انقدر بهمون حال داده بود داشتیم میرفتیم فضا من دیدم داره آبم میاد اصلا حال نداشتم که بهش بگم چیکارش کنم همون جا خالیش کردم وافتادم روش به جفتمون خیلی حال داده و جفتمون خسته خسه افتاده بودیم رو هم حتی حال نداشتم کیرم که دیگه خوابیده بود در بیارم یه پنج دیقه ای همینطوری دراز کشیده بودیم که دیدم مینو جون داره به زور خودشو از زیرم در میاره …پاشد در کونشو تمیز کرد و جلو وایستاد یه لب ازم گرفتو گفت عشقم تا حالا اینجوری حال نکرده بودم خیلی کم پیش یومد تا یک بار ارضاء بشم چه برسه این که سه بار … گفت خیلی ازت ممنونم تو بهترین دکتری هستی که تا حالا رفتم که جفتمون زدیم زیر خنده و راه افتاد رفت سمت در که من که دوباره هیکل نازش که هنگام راه رفتن میلرزیدو دیدم دوباره شق کردم خلاصه اون شب بهمون خیلی خوش گذشت .وبا هم لخت روی تخت اون شب گرفتیم خوابیدیم. صبح که پاشدم دیدم خاله مینو جونم حمومه منم رفتم تو و دوباره اونجاهم یه حال اساسی کردیم…بعدشم من رفتم خونه.حالا از اون به بعد من شدم دکتر مینو جون که هر موقع مریض میشه میاد پیشم و من سر حالش میارم …حالا بعدا سر یه فرصت چند بار دیگه هم که پیش هم بودیمو براتون میگم.نوشته: آرمین

رویای دخترخاله سلام دوستان من حامد هستم17سالمه از کلاس سوم دبستان که توی ی شهر غریب بودم و تو فاز سکس بودم وچون مادرم اینا خونه نبودن با ماهواره حال میکردم.سال اول راهنمایی بودم که برگشتم شهرم ی دختر خاله دارم که اسمش رویا هست که ازمن سه سال بزرگتره خیلی خوشکله وصفش سخته بیشتر از همه تو فاز کونش بودم مهشره خیلی دختر لوندیه دوس پسر زیاد داره منم چون کمی ادم مقیدی بودم هر وقت فکر سکس باهاش به سرم میزد خودمو سر زنش میکردم همین طور روزا میگذشت و تمام شبا به فکر کردن بهش و سر زنش خودم میگذروندم به خودم میگفتم اخه ابله این به این خشکلی و خوش تیپی اگه هم تو فاز سکس باشه بهت نمیدهاین فکرا ازارم میداد تااین که بزرگ تر شدم سال سوم راهنمایی دیگه فکرش برام عادی شده بود و خونشون که میرفتیم فقط با حسرت بهش نگاه میکردم.روزها به یادش جق میزدم و خسته از این افکار پوچ ولی بعضی از حرکاتاش دلم و راضی میکرد که اگه تنها گیرش بیارم حله اونم هرروز که میگذشت خوشکل تر میشد تا این که دیگه از فکرم داشت خارج میشد. ی روز که تنها بودم ساعت تقریبا 2 گفتم برم خونه خاله اینا یکم از رویا اهنگ و اینا بگیرم.اصلا به فکر سکس نبودم.راه افتادم رسیدم دم درشون زنگ و زدم بدون این که از ایفون بپرسه کیه درو باز کرد منم از پله ها رفتم بالا خونشونم ویلایه تقریبا قدیمی در اصلی رو باز کردم گفتم یا الله که یهو رویا داد إإ حامد بالا نیا بعد سلام کرد فکر کرده بود مامانش اینا برگشتن منم سلام کردم و بعد این که فهمیدم از حموم اومده نشستم سر جام پرسیدم خاله اینا نیستن مگه گفت ن رفتن جایی بعد ده دقیقه لباس پوشید اومد پایین احوال و پرسی کردیم اینا دو هفته ای بود ندیده بودمش عذر خواهی کردم و گفتم اومدم برام اهنگ بریزی جدید نگرفتی گفت چرا الان میریم برات میریزم رفتیم بالا کامپیوتر و روشن کر ام پی فر فکستنیمو وصل کردم رو سیستم بالا نمیومد گفت بزار پشت وصل کنم برداشت و خم شد که وصل کنه ی دفه چشام برق زد وای از دیدن کونش روانی شدم اون موقع بود که به فکر تحقق ارزوی دوسالم افتادم وصل کرد و نشست بلاخره بالا اومد نشستم رو صندلی ی نیم ساعتی گذشت ی فکر احمقانه به سرم زد گفتم برام ی اب میاری تشنمه بلند شد که بره یهو سرپا از پشت بقلش کردم و لبام چسبوندم به گردنش قلبم داشت میومد تو دهنم برگشت حولم داد گفت این چ کاریه حامد که همون موقع به خواهش ومنت افتادم گفتم خیلی مدته یکی از ارزوهامی که گفت خجالت بکش تموم غرور و غیرت و زندگیم زیر سوال رفته بود.بلاخره دوباره خواهش کردم و گفت به ی شرط با تمام وجود گفتم هرچی باشه گفت فقط همین ی بار با شادی گفتم باشه و باتمام وجود بقلش کردم و نگاش کردم لباش و گرفتم که یهو ابم ریخت تو شرتم به احساس حقارت میکردم از شانس خوبم گفت قبل این که کیرتو در بیاری برو بشور تا برات ساک بزنم رفتم شستم شرتم خیس بود اومدم دوباره بقلش کردم دستمو بردم روکونش اون موقع دنیا واسه من بود رفت پایی کیرمو گذاشت دهنش کیرم زیاد بزر گ نبود تو دهنش جامیشد یکم ساک زدو رفتیم رو تخت از لبو زبونش شروع کردم تاپو سوتینشو در اورد براش میلیسیدم سینه های نازی داشت فقط از این میترسیدم خالم اینا نیان خلاصه رسیدم پایین شرتشو اوردم پایین وا ی کسش بلور بود با تمام عشق براش خوردم برگشت چهار دستو پا وایساد دستمو بردم جلو دهنش گفتم یکم تف بده ریخت تو دستم مالیدم به کیرم و سوراخش کیرمو گذاشتم توش اخ چقد گرم بود ولی تا نصفه میرفت تو رونش بزرگ بود و کیرم کوچیگ دوتا تلمبه زدم ابم ریخت تو کونش بهش نفهموندم و در اوردم گفتم کامل بخواب خوابید و کیرمو گذاشتمو کردم تو دیگه کیرم بی حس بود گردنشو میخوردمو دستم زیرش بود سینه هاشو میمالیدم درد زیادن احساس نمیکرد بلاخره بعد ده دیقه ابم داشت میومد ریختم رو کمرش کیرمو دوباره کردم تو دیگه هیچی نمیفهمیدم که بعد بلند شدیم خیل بوسش کردم خیلی تشکر که بعد خداحافظی کردیم و من رفتم دیگه از این کارا خبری نبود الانم داره ازدواج میکنه مرسی که خوندیدنوشته: حامد

سکس خواهرم با دوست پسرش سلام من زیاد اهل خوندن داستان و اینجور چیزا نیستم. واینم اولین باره که اومدم تو این سایت و بعد از دیدن این داستانهای مزخرف و دروغ تصمیم گرفتم یه داستان واقعی رو که پارسال اتفاق افتاده رو براتون بنویسم. من افشینم و 21 سالمه من یه خواهر دارم که سه سال از خودم بزرگتره و بعد از یک ازدواج ناموفق که در 18 سالگی کرده بود پارسال طلاق گرفت. شیما(خواهرم)بعد از طلاقش خیلی افسرده شده بود که تصمیم گرفت بره سر کار اون توی یه شرکت مهندسی حسابدار شده بود. داستان از اونجا شروع میشه که یک روز که پدر و مادرم خونه نبود من و شیما صبح زود هر دو از خواب بلند شدیم که بریم سر کار.اون روز من رفتم سرکار اما برق کارگاهمون رفته بود و ما بعد از تماس با اداره برق و یکی دو ساعت انتظار زدیم به در کون گشادی و گفتیم بیخیال میریم خونه. خلاصه اینکه من اومدم سمت خونه کلید انداختم که برم تو یه جقی بزنم که احساس کردم کسی تو خونست رفتم جلوی اتاق شیما که احساس کردم یه صدایی از تو اتاق میاد خواستم در بزنم که یه فکرایی اومد تو مخم اصلا دلم نمیخواست حتی بهش فکر کنم ولی مثل اینکه واقعیت داشت از سوراخ کلید داخلو نگاه کردم.تخت شیما درست جلوی در اتاق بود و از سوراخ کلید کاملا معلوم بود. باورم نمیشد شیما با یه پسره نشسته بودن رو تخت داشتن لب میگرفتن.یه لحظه فشارم افتاد باورم نمیشد که خواهر من؟؟؟ بیشتر که دقت کردم دیدم که بله پسره همون صاحبکارشه یه پسر 27 ساله هیکلی و نسبتا خوش تیپ. نمیدونستم باید چیکار کنم.به سرم زد برم تو و بزنم کون جفتشونو پاره کنم اما بعد گفتم اینطوری هم آبرومون میره و هم ممکنه یه قتل اتفاق بیافته.دوباره از سوراخ کلید داخلو نگاه کردم پسره افتاده بود رو شیما و داشت لبشو میخوردو لباساشو در میاورد.اول تاپشو در آورد وبعد سوتینشو یکم سینه هاشو خورد و رفت سراغ پایین. شلوارشو درآورد و از رو شرت یه ذره کسشو مالید.شیما خیلی حشری شده بود و داشت بدجوری ناله میکرد بعد یدفعه به طرز وحشیانه ای شرتشو درآورد و افتاد رو کسش و شروع کرد به خوردن کسش. اینو بگم که خواهرم انصافا خیلی خوشکله و هیکلشم خیلی عالیه چون ورزش میکه سینه ها و کوم سفت و گنده ای داره.با یه پوست سفید. .. من برای اولین بار بود اونو لخت دیده بودم ولی از رو لباسم مشخص بود هیکلش خیلی خوبه کوفتش بشه شوهر مادر جندش که 5 سال کردتش و آخرم ولش کرد. اونجا بودیم که پسره داشت کس آبجیه مارو میخورد شیما بدجوری حشری شده بود چشاش بدجوری خمار شده بود. یدفعه شیما بلند شد و گفت تو بخواب عزیزکم(این لفظشه) خلاصه اینکه شلوار و شرت پسره رو در آورد و شروع کر به خوردن کیر پسره. چقدرم حرفه ای میخورد باورم نمیشد خواهرم داشت عین این جنده های فیلم سوپرا واسه یارو ساک میزد. یواش یواش منم داشت کیرم سیخ میش آخه تا حالا فیلم سوپر زنده ندیده بودم البته کس کردما… خلاصه اینکه شیما خوابیدو پسره پاهاشو داد بالا و کیرشو فرو کرد تو کسش و شیما یه جیغه بلندی کشیدو پسره شروع کرد به تلمبه زدن همینجوری داشت تند میشد و جفتشون حال میکردنو لب میگرفتن… بعد رفتن تو کاره سگی پسره گذاشت تو و داشت مثل سگ تلمبه میزد شیما هم که چند ماهی بود جدا شده از شوهرش معلوم بود که خیلی تشنست. پسره یواش یواش تندش کردش که احساس کردم میرا داره درد میکشه و میخواد خودشو جدا کنه اما پسره ولش نمیکرد شیما داشت داد میزد که آی سوختم ولم کن…… اما پسره سفت گرفته بودتش و داشت میکردش . میگفت جووون میخام جرت بدم… یواش یواش شیما داشت گریش میگرفت که پسره دیگه نزیکه ارضا شدنش بود.شیما رو ول کرد و شیما سریع خودشو کشید کنار و پسره هم سریع پرید روشو آبشو ریخت رو کونش. شیما بدجوری بغض کرده بود دلم براش سوخت میخاستم یکاری بکنم اما حیف که کاری از دستم بر نمیومد. خلاصه بعد چند دقیقه که کنار هم خوابیدن پسره یه چیزی در گوش آبجیم گفت و اشکاشو با دست پاک کرد. بعد یه لبی گرفتنو خندیدن… اینجا بود که یدفعه به خودم اومدمو دیدم که دستم پر آبکیره بله جق زده بودم اونم دوبار دوباره تو رو نگاه کردم دیدم پاشدن خودشنو تمیز میکنن و میخوان لباس بپوشن حالا تازه پسره رو شناخته بودم اون صاحبکاره خواهرم بود… سریعیه دستمال از روی میز برداشتم خودمو تمیز کردمو از خونه زدم بیرون… چند ساعتی تو خیابون چرخیدمو فکر کردم که چیکار کنم اگه به کسی میگفتم یا حرکتی میکردم آبرومون میرفت تصمیم گرفتم دیگه نزارم خواهرم بره اونجا کار کنه و بیشتر هواشو داشته باشم که اینطورم شد و بعد صحبت با پدرم و گفتن اینکه خوب نیست یه دختر پیشه یه پسر جوون کار کنه دیگه نذاشتیم بره سر کار…. البته اینو نمیدونم که هنوز با اون پسره رابطه داره یا نه…… پایان

آخرش خاله جونمو کردمباسلام خدمت تمام دوستانی که ازاین سایت دیدن میفرمایندطبق معمول بایدخودمو معرفی کنم من اسمم حسین قدم188وزنم 68قدبلند ولاغر هستم ساکن استان ایلام هستم تو یکی از روستاهاش هستم نمیگم بچه شهریم البته خیال نکنین دهاتی هستم. امروزمورخه6فروردین1392میباشد که به دلایلی امسال به سفر نرفته ایم راستی سنم در حال حاضر24 سال هستش.بریم سراصل ماجراراستش من خیلی وقته از این سایت دیدن میکنم که یه شب داستانی را در مورد یه خواهرزاده وخاله خواندم که برام خیلی لذت بخش بودچون من خاله ای دارم یک سال ازخودم بزرگتره البته خیلی اندامی هستش و قیافه توپی داره ما ازبچگی با هم بودم یادم میاد اون روزها که بچه بودیم همیشه با کیر و کس هم بازی میکردیم زیاد بلدنبودیم تا این که بزرگ شدیم یک شب که اومده بود خانمان تو اتاقم بود که اومد پشت کامپیوترم منم از قصد فیلم سکس روصفحه ریخته بودم که یکدفعه بازشون کرد گفت حسین این چیه گفتم لیلی مگه من نشانت دادم گفت از این فیلم ها هم داری گفتم کجاشو دیدی زود فلششو وصل کرد گفت بیا بریز توش همه فیلمهاتو همشوریختم بالای فلشش بعدش بایک نگاهی از اتاقم رفت بیرون از اون به بعد تمام حرکاتش فرق کرده بودانگار کونش میخواریدولی من فکرمیکردم که این خالم هستش تامدتی بی خیال شدم تا دوماه پیش بهم زنگ زد گفت سریع بیا خانمان کارت دارم منم زودماشین پدرمو برداشتم ورفتم دیدم کسی خانشون نیست بعداز اینکه خوب گشتم دیدم توحمامه گفت اون حوله روبده به من از تواتاقش برداشتمش وبهش دادم وای چه صحنه ای به قران وقتی نیمه بالای بدنشودیدم انگار وصل شدم به برق مگه چطوراز این سینه ها نگهداری کرده بود که اینطوری کوچک وسربالا مونده بودن خودم فهمیدم گفتم امروز خبریه تا 20دقیقه ای نشسته بودم پای ماهوارشون یه کم کشتی کج که دیدم اومد بیرون لنگ میزدرفت اتاق خودش صدام زد رفتم گفتم چیه چراپاتو گرفتی گفت تو حمام لیس بردم رانم درد میکنه دامن پاش بود فقط بالاش کشید دوباره وصل شدم به برق خدایا چه بدنی چه ران صافی داره کیرم بلند شده بود از زیر شلوارم معلوم بود که نگاهش کرد گفت پدرسوخته این چیه گفتم پدراین کیروسوزوندی توباحرکاتت مثل بعضی ها نمیگم تخت خواب داره وچی وچی همین که دستو از روشلوار به کیرم چسبوند یکذره مونده بودارضابشم تا جلوی خودمو گرفتم گفت حسین زودباش که خالت داره میمیره منم نشستم کنارش دستمو رورانش آهسته میکشیدم انگار روشیشه صاف صاف همزمان لباشو خوردم زبونشو فروکرد تودهنم وای چه لذتی داشت داشتم دامنشو درمیاوردم که شورت پانکرده بود کیرم یکم دیگه مونده بود دکمه های شلوارمو بکنه سریع کمربندمو بازکرد شلوارمو که کشید پاین چشمش به کیرم که شورتو فشارمیداد افتاد سریع اونم کشیدپائین چشماش باز شدن ذوق زده شد گفت پدرسوخته اینو برای کی داری پرورش میدی گفتم واسه توی عزیزم کیرم خیلی بلندوکلفته تابه حال سانتش نکردم یکدفه نوک زبانشو روکیرم حس کردم وای بدنم آتش گرفت سریع منم دستمو به کوسش کشیدم که حدس زدم از چندتا کوسی که قبلا کردم خوبتره وقتی چشمم بهش افتاد بدنم برق گرفتش دوباره به حالا69خوابیدیم کیرمو لیس میزدالبته سرش باکمی ازشو همشو میخورد تامعدش میرفت همینطوری مشغول ساک زدن بودن که زبانموروکس زیبا ونرم وبی موش کشیدم زیرم بدنش لرزید باانگشتهام لبهاب کوسشو از هم باز کردم نوک زبانمو کم کم داخلش فرو بردم حس کردم داره آتش میگیره از ساک زدن سریعش فهمیدم همینطوری کوسشو میخوردم که یکدفعه یاد پستونهای اناریش که چند لحظه پیش تو حمام دیدم افتادم سریع روش خوابیدم ویه چیزی شبیه به مانتو که اسمشو نمیدونم پوشیده بود بندی داشت بازش که کردم چشمم به پستونهاش افتاد سریه شروع کردم به خوردنشون نوکشونوآهسه بازبانم میکشیدم همینطوری میک میزدم که یکدفعه صدای دایم اومد سریع از جامون بلندشدیم وسریع لباسهامون راپوشیدیم ورفتیم پای کامپیوترتادایی مجرده شک نکنه اومد تو سلام احوال پرسی کرد گفت راستی تنظیمات گوشیم خراب شده بیا درستش کن اعصابم خیلی خراب بود از اینکه ارضا نشده بودیم رفتم درستش کردم بعدش گفت بریم تایه جایه وبرگردیم بردمش کجا بردمش تریاک بکشه آره اون معتاد بود تودل خودم هی کفر میکردم تا 1 ساعت ونیم کنارش وایسادم وگفت بریم رفتم خانه دایم که خالم داشت سفره رامینداخت وقتی نگاه کردم اون دوتا خاله مجردم هم برگشتن وننه ام هم هستش گفتم اکه کیرم تو این شانس کیریم شاموکه خوردیم خاله تو اتاق خودش بودصدام زدمنم رفتم گفت دروببند تارفتم کنارش سریع لبهاشو جلو آورد توچشاش خوب میدیدم که شهوتش اوج گرفته منم لبمو جلوبردم بوسم کرد وگفت ادامشو بزار برای هر موقع که وقت شد.دوروز بعدش دامادمون تصمیم گرفت خانوادگی برن تا شیراز منم توکونم عروسی بود زود به خالم اس دادم گفتم صافش کن جا دنج گیراومد دامادمون با خواهرم وخواهر زادم وخواهر کوچک من ظهرش حرکت کردن البته بگم همیشه هر جا میرن کلیدشونو پیش من میسپارم چون آدم باجرات وزرنگی هستم.سریع خالم ننه روزده بود به این راه که دلم برای خواهرم تنگ شده بریم سری بزنیم اومدن احوال پرسی که کردن خاله رفت تو اتاقم منم بعدش رفتم گفت زود باش بریم گفتم وایسا برم دوربین مخفی هارو خاموش کنم تو اتاق دامادمون آها نگفتم خانه دامادمون خیلی مجهزه فکر نکنم چیزی کم داشته باشه سریع رفتم طرف گاوصندوق که منبع ذخیره اونجاست فیشهاشو کشیدم کسانی که دوربین مخفی دارن میدونا منظورم چیه بعدش رفتم خالمو که بین خانه ما ودامادمون فقط یک کوچه هست آوردمش باخیال راحت در حصاروازپشت قفل کردم رفتیم توخانه برای اطمینان اون درو هم قفل کردم نمیدونستیم از خوشحالی چکار کنیم که یکدفعه پرید بغلم همون طور که بغلم بود از پله ها بردمش اتاق خواب خودمو انداختم روتخت خواب نرم وگرم کیرم بدجور شق شده بودبی اینکه لحظه ای راحدر بدم رفتم اتاق پشتی وتخمهامو بالیدوکائین حمام دادم روسریع رفتم تو اتاق خواب وای چی میدیدم لخت لخت شده بودگفت من میخوام لختت کنم سریع شروع کرد به لخت کردن خوب که لختم کرد کیرم تا کمر خواب بود سریع نوک زبانشو کشید روکیرم وکمی ساک زد بلند شد گفت بیا بزار بین پاهام که مردم گفتم همین گفت آره مگه نمیدونی که من دخترم وجلوم بستست گفتم از پشت گفت مگه دیوانه شدی میدونی اگه این کیرت بره توکونم دیگه کونم کون نمیشه بعداز خواهش وتمنا گفتم کاری میکنم دردنکشی بابدبختی قبول کرد منم دوباره رفتم اتاق پشتی یه کرم بود که احساس کردم سر کنندست به سرکیروبدنش تانصف مالیدم وشروع کردم به لسیدن سوراخ کونش بعدش آهسته یک انگشتمو توش کردم بعدش دوتا انگشت بعدش به زورسه انگشتی که جیغ میکشید تا این که خوابوندمش وپاهاشو از هم تا آخر باز کردم آهسته کیرمو کنار سوراخش گذاشم یه هول کوچک دادم که سرش میخواست بره ولی خودشو عقب کشید گفت اول بارمه میترسم گفتم نترس دوباره سرکیرمو فشاردادم نصف سرکیرم رفت توش گفت جان من تکان نخور فعلا دارم میمیرم منم لبهاشو میخوردم که دردش ازیادش بره یکدفعه فشار دیگه دادم سر کیرم داخ کونش رفت وای چه داغ بود تنگیش بدجوری حسریم کرد یه جیغ زدکه تو دهنم خفه شد صداش بعدش خودش گفت تو فشار نیار خودم جلومیام کم کم جلو میامد وکیرمن بیشتر میرفت وجیغ زدنش بدجور حشریم میکرد تا2دقیقه همینطوری روش ولو شده بودم سینهامون به هم چسبیده بود ولبهامون به هم قفل شده بود جفتمون غرق عرق شده بودیم بدنمون قرمز قرمز شده بود ازگرمی وشهوت تا اینکه یه هول دادم بیشترکیرم رفت داخ کونش بدجوری دردش میکرد ولی لذت هم براش داشت چون همزمان قربون وصدقم میرفت تا اینه کیرموتا ته کردم توش انگار به آرزوم رسیده بودم آره کیرم تا تخمام تا ته ته داخل خاله ناز وشیرینم بود بد جوری گردن وکوش وسینهاشو لیس میزدم اونم انگار درد یادش رفته بود چون دستهاشو به دور کمرم حلقه زده بودوبا طف خودش فشارم میداد که کیرم تا ته بره توش وای چه لحظه شیرینی حدود نیم ساعتی تلمبه میزدم که بدنش شروع به لرزیدن کرد گفت بزن فهمیدم ارضا میشه گوششو تو دهنم گرفتم وتلمبه نمیزدم تا بالذت زیادی ارضا بشه خودشو فشار بهم میداد تا اینکه یه چیز گرم روشکمم احساس کردم بدجوری ارضا شدنش وگرم شدن شکمم توسط آبش حشریم کرد مثل وحشیها تلمبه میزدم که یکدفعه میخواستم ارضا بشم بهش گفتم گفت تا آخرین قطرشو توکونم بریز تا کونم برای همیشه برات بخواره منم بافشار تمام به طف خودم فشارش دادم پاهاشو از پشت بهم قفل کرده بود که تا آخرین قطرمو داخل اون تنگ عزیزش ریختم بعد از مدتی که به هوش اومدم دیدم فعلا روشم بهش گفتم بریم حمام دیر شده وقتی رو زانو نشست تمام آبم از کونش ریخت بیرون وقتی تو حمام سوراخ کونشو نگاه کرد گفت نگفتم حالا باید اصلا پیش کسی نشینم دیگه خوب همدیگرو حمام دادیم ورفتیم خانه ما به جان خاله ام که ازخدا بیشتر دوستش دارم این داستان حقیقت داره واز تمام بینندگان این مطلبم خواهش دارم نظراتشون را بدن که داستان بعدی که تو کوه خالمو کردم ومشکلی که پیش اومد را بگم به درود خدانگهدار.

مامانم و همسايمون آقا نادرسلام دوستان من اميدم ٢٣ سالمه وتك فرزندم يه باباي كارمند ويه مامانه ٤٢ ساله دارم كه اسمش مانداناست ، خانواده ما تقريبا مذهبيه اما نه به اون صورت كه جانماز آب بكشيم، ما تو يه آبارتمان ٥ واحدي زندكي ميكنيم كه ما طبقه دوم اون هستيم . تمام همسايه هاي ما آدماي راحتي هستندو توي اونها فقط ما كمي مذهبي هستيم مثلا زنها ودختراي همسايه هامون بدون حجاب توي محيط ساختمون وجلسات ساختمون ميان . تو آبارتمان ما هر سه ماه يه بار يه جلسه ميذارن كه به اوضاع ساختمون رسيدكي كنن يا بعضي وقتا مدير ساختمون رو انتخاب كنن اين جلسات هميشه تو باركينك تشكيل ميشه ومعمولا مردا تو اين جلسات ميان اما وقتي مرد يه خونه نباشه زنش تو جلسه حاضر ميشه تا در جريان مسائل ساختمون باشند. اما دو ماه قبل وقي بابام به يه ماموريت ٧ روزه رفته بود قرار شد روز جمعه يه جلسه تشكيل شه ، من معمولا جمعه ها صبح با دوستام برنامه فوتبال داريم ، شب قبل از جلسه به مامان كفتم فردا جلسس اكه خواستي شركت كن من كه ميرم فوتبال اونم كفت حالا اكه حال داشتم ميرم، فرداش من حدودا ساعت ١١ از فوتبال بركشتم كه ديدم از تو باركينك صدا مياد كه يادم افتاد جلسه هستش رفتم از كنار ديوار ببينم مامانم هست يا نه كه يهو از تعجب شاخ در آوردم مامانم بود اما با موهاي باز ويه كت دامن، باورم نميشد آخه مادر من تنها زني هستش تو اين ساختمون كه حجاب رو رعايت ميكنه اما الان بدون حجاب بود و اون تنها زن حاضر تو جلسه بود ، ديكه كمكم آخراي جلسه بود و همه داشتن ميرفتن (ما يه همسايه داريم به اسم آقا نادر كه حدودا ٥٣ سالشه و آدم با حال و خوش برخورديه ٥ ساله كه زنش مرده يه دخترش ازدواج كرده و الان با بسر محصلش زندكي ميكنه ودر حال حاضر اون مدير ساختمونه) همه رفتن فقط آقا نادر موند ومامانم ، آقا نادر از مامانم برسيد آقا رضا (بابام)كي از ماموريت مياد مامان كفت ايشاا…. دو سه روز ديكه بعد آقا نادر كفت نظرتون راجبه درست كردن باغجه تو حياط خيلي خوب بود من بعدازظهر ميام خدمتون تا باهم حساب كتاب كنيم و من برم دنبال باغبون وبقيه كاراش ،مامان هم كفت باشه متظرم بعد دست دادن وخداحافظي كردن و رفتن ، منم جند دقيقه بعد رفتم خونه، مامان درمورد جلسه جيزي نكفت و اين باعث تعجب بيشتر من شد. تقريبا بعدازظهر بود كه ديدم يكي داره زنك ميزنه درو باز كردم آقا نادر بود بعد از سلام و احولبرسي كفت مامانو صدا كن تا بياد واسه باغجه نظراشو بده تا بريم دنبال كارا ، تا خواستم برم مامانو صدا كنم ديدم خودش اومد دم در و با آقا نادر سلام كرد اما بر خلاف صبح جادر سرش بود مامان به آقا نادر تعارف كرد تا بياد داخل اما قبول نكرد و با هم رفتن تو حياط از بشت شيشه از دور ميديدمشون كه داشتن صحبت ميكردن حرفاشون خيلي طول كشيد نزديك ١ ساعت شد، كم كم داشت حوصلم سر ميرفت كه ديدم دارن ميرن به سمت طبقاب بالا خيلي تعجب كردم جند لحظه بعدش رفتم بالا ديدم صداشون از كنار در بشت بوم مياد (خونه آقا نادر طبقه آخره)مامانم داشت ميكفت بذار واسه يه وقت بهتر الان هم بسر من خونست هم بسر تو، بشت بومم خطر ناكه يهو يكي مياد. آقا نادر كفت نترس عزيزم من بالا يه جادر مسافرتي دارم……. كه ديكه صداشون نيومد و رفتن رو بشت بوم منم يكم صبر كردم بعدش رفتم بالا ديدم جادرو علم كردن و دارن ميرن توش رفتم كنار جادر رويه بنجره جادرو آروم دادم بالا داشتم داخلشو ميديدم آقا نار داشت جادر مامانم رو از سرش بر ميداشت وشروع كرد به نوازش مامانم ، مامان همش ميكفت من ميترسم كسي بفهمه بدبخت ميشم، آقا نادر هم ميكفت نترس عزيز اتفاقي نمي افته بعد شروع كرد به خوردن لبهاي مامانم ، مامانمم اولش كاري نميكرد ولي بعدش همراهيش ميكرد آقا نادر در حال لب خوري داشت سينه هاي مامانمو ميمالوند مامانم جشماشو بسته بود و داشت نفس نفس ميزد جند لحظه بعد آقا نادر تي شرت مامانمو در آورد بعدش شلوار مامانو كشيد بايين حالا مامان فقط با يه شرت نشسته بود جلو اقا نادر حشر، بعدش مامان دستشو كذاشت رو كير آقا نادر و شروع كرد به ماليدن كيرش و به آقا نادر كفت درش بيار ببينم جه شكليه نادر هم بلافاصله لخت شد مامانم تا كيرشو ديد كرفت تو دستش و كفت جوووون داغه داغه خيييلي كلفته…………….جووووون……….. اكه اين كيره بس ماله رضا دوله آقا نادر خنديد و به مامان كفت بخورش مامان كفت نه بدم مياد تا حالا ماله رضا روهم نخوردم يهو نادر سر مامانمو كشيد بايين سر مامانم رفت تو كيروخايه آقا نادر اولش يكم مقاومت كرد ولي ديد راهي نداره شروع كرد به ليس زدن كير بشمالوي آقا نادر، مامان كفت نادر جان جرا موهاي كيرتو نميزني؟؟ حالم داره بد ميشه نميتونم بخورم نادر كفت انقد قر نزن بخور، بعدش كيرشو كرد تو دهن مامانم و اونم داشت واسش ساك ميزد نادر هم سينه هاي مامانو ميماليد بعد ٥ دقيقه نادر كيرشو كشيد بيرون و كفت بسه الان آبم مياد مامان هم سرشو آورد بالا و شروع به خوردن لباي نادر كرد بعدش نادر شرت مامانمو كشيد بايين واااااي اصلا باورم نميشد دارم كوس مامانمو از نزديك ميبينم قلبم داشت تندتند ميزد ،مامانم داشت يواش ميكفت بكن بكن نذار نفسم بالا بياد كير كلفتتو بكن تو كوسم نذار نفس بكشم آقا نادر مامانمو خوابوند و باهاشو باز كرد و سر كيرشو كرد تو كوس مامانم و كفت يه جوري جرت ميدم كه شوهرتم ديكه كوستو نشناسه بعدش شروع كرد به تلمبه زدن يكم كه فرو كرد مامانم شكم نادرو محكم نكه داشت كت يواش بكن دارم ميميرم غلط كردم آروم بكن جونه اميرت آروم بكن، آقا نادر يكم مكث كرد بعدش شروع كرد آروم تلمبه زدن مامانمم يواش ناله ميكرد و با موهاي سينه آقا نادر بازي ميكرد جند دقيفه بعد نادر كفت داره مياد بريزم توش مامانم يهو داد نه نه……..نريزياااا…………….، ولي نادر بعد جندتا تلمبه آبشو ريخت تو كوس مامانم ، مامانمم شروع به فحش دادن به آقا نادر كرد، منم ديدم كارشون داره تموم ميشه سريع خودمو رسوندم خونه

امیر و عمه سلام اميدوارم حالتون خوب باشه من اميرم 26 سالمه از تهران.راستش چند سالي هست داستانها و خاطرات سکس شما رو دنبال ميکنم بالاخره تصميم گرفتم خودمم خاطرات خودمو تو اينترنت و سايت شما بذارم. خب اولين خاطره من مربوط ميشه به 6سال پيش.وقتي که براي تعطيلات رفته بوديم شمال خونه مادربزرگم.اونجا بيشتر فاميل هم اومده بودن.من 4تا عمه دارم و 2تا عمو که خانواده 3تا عمه هام و يکي از عموها هم بودن.از طرف مادري هم 5تا دايي دارم و 3تا خاله .خودم هم يه برادر دارم يه خواهر راستي در مورد خودم هم بايد بگم تو فاميل از همه خوشگل تر و خوشتيپ ترم.بخاطر اروم بودن و مهربونيم هم همه فاميل رابطشون باهام خيلي صميميه و يجورايي عاشق منن.يادمه اونوقت دوسه تا دوست دختر ناز هم داشتم ولي متاسفانه اهل اين چيزا نبودن و من هم چون تا اون موقع سکسي نداشته بودم خيلي کنجکاو بودم و اتيش زيادي داشتم.همش چشمم تو سينه و کون زنهاي فاميل بود.همش تو ذهنم بدن لخت اونهارو تجسم ميکردم و دوست هرجور شده براي1بار هم که شده حتي بدنشون رو ببينم. اون روز نميدونم چي خورده بودم که حشرم خيلي بالا بود.خلاصه شب شد و موقع خوابيدن!منم ميدونستم چون شلوغه و عمه ها و زن عموها همه هستن زن ها و مردها جداجدا قراره بخوابن ولي ازونجايي که زنها همه بامن راحت بودن و ازم خجالت نميکشيدن سعي کردم به يه بهونه اي پيش زنها بخوابم.اول رفتم پيش مردها و ازبس نق زدم که خروپف ميکنين شبها و من نميتونم بخوابم مامان و يکي از عمه هام گفتن پيش ما جا هست بيا اونطرف.مردها همه تو پذيرايي و هال خوابيدن و زنها توي اتاق خوابها.توي يکي از اتاقها مامانم و خواهرم و دختر عموهام بودن بهمراه دختر عمم چون دخترا ميخواستن باهم باشن همه اونجا خوابيدن مامانم که دل خوشي از عمه هام نداره به يه بهونه پيش اونها موند.تو اتاق ديگه هم عمه هام و زن عمو بودن.خب منم بايد کاري ميکردم پيش عمه هام برم پيش دخترها و مامانم که نميشد.الکي گفتم ابم با دخترها تو يه جوب نميره عمه بزرگم هم گفت بهتر بيا پيش ما.يه مرد بايد موظبمون باشه منم با خوشحالي قدم اول رو تونسته بودم بردارم رفتم اونجا.به به ديدم تشک ها همه نزديک هم چون جا کم بو و حتما من نزديک يکيشون ميخوابم.همونجور هم که پبش بيني ميکردم من رو انداختن کنار ديوار و چسبيده به تشک عمه بزرگه!زيرپام هم زن عموها و دخترعموم که کوچيکه خوابيدن طوري که پاهام تقريبا به پاي تشک اونها هم ميرسد.خب عالي بودش قدم دوم هم بد نشد.من که دراز کشيدم در رو بست زن عموم و خانمها شروع کردن به عوض کردن لباسها.با اينکه خانواده و فاميل هاي ما خيلي مومن هستن ولي همونجور که گفتم همشون جلوي من راحتن و خجالت نميکشن.عمه هام ديدم که با تاپ و شلوارک ميخوان بخوابن و يکي از زن عموهام پيراهنش رو که دراورد يه تاپ زيرش داشت و با همون شلواري که تنش بود درازکشيد اون يکي زن عموم هم با يه دامن بلند و يه پيراهن سرسنگين که هيچيش معلوم نبود خوابيد.راستي اسم اين زن عموم فريبا بود که خيلي خجالتيه اون يکي زن عموم اسمش ليلاست که خيلي سرزبون داره برعکس اون يکي.اون عمه بزرگه که پيشم خوابيد اسمش مهينه عمه دوم شهلا و عمه سوم هم شهينه.اسم بقيه رو هم تو خاطرات بعدي و داستانهاي بعديم ميگم.اما برسيم به اتاق خواب بهشتي و اون همه هيکل و سينه و کس و کون ناز و دوست داشتني!عمه هام خوشبختانه همگي سينه گندن و من هميشه به خاطر سينه هاشون بيشتر دوستشون داشتم.مهين قد متوسطي داره و همه چيش استاندارده منظورم شکم و کونشه.در ضمن بهترين نکتش اينه که طلاق گرفته و شوهر نداره تو کون منم عروسي بود اون قراره پيشم بخوابه.حتما اون هم دلش تنگ ميشه واسه سکس .شهلا قد کوتاهه ويخورده تپل خوشگل بود و دوتا بچه داره خودش و شوهرش هم ازون مومن هاي تيرن.ازون خيلي ميترسيدم و شهين جون هم هيکل خيلي سکسي داره سفيدقدبلند تيتيش با منم خيلي جوره يه دونه هم پسرکوچيک داره.زن عموها هم که بزرگه اسمش الهامه و اون يکيش اسمش روشنکه هيکل جفتشون مثل همه.قد متوسط لاغر سينه هاشون معموليه و صورت معمولي اي هم دارن. از همون اول که وارد اتاق شدم کيرم راست شد لباساشون هم که عوض کردن ديگه نفسم هم داشت بند ميومد قراره نزديک اينها بخوابم.بالاخره بعد از غيبت هاشون و حرف زدنشون لامپ خاموش شد و قرارشد بخوابيم.کيرم داشت ميترکيد و نميدونستم بايد چيکارکنم با مهين وربرم يا روشنک!خب چون مهين شوهرم نداشت بيخيال روشنک شدم همه حواسم رو دادم به مهين.1ساعت که گذشت همشون خوابشون برد.من هم کم کم خودمو به مهين نزديک کردم.واي برجستگي هاي سينش و کونش داشت ديوونم ميکرد.خلاصه تصميم گرفتم هرجور شده لمسش کنم.دستم رو اروم بردم طرفش و گذاشتم رو دستش.اون هم مطمئن شدم خوابه چون تکوني نخورد.به پهلو خوابيده بود و صورتش طرف من بود.دستش رو که گرفتم شروع کردم به بازي کردن و نوازش دستش.کم کم دستم رو بردم روي ساعد و بسمت بازوهاش.ولي هنوز تکون نميخورد بقيه هم که اونقدر خسته و غرق خواب بودن که انگار اونجا نبودن.هرچند از فکرروشنک هم نميشد غافل بشم و پام رو بعضي اوقات به پاش ميکشيدم ولي اون هم تکون نميخورد.نميدونستم بيدارن و دلشون ميخواد که چيزي نميگن يا واقعا خوابن!من که همه حواسم و نگاهم تو سينه هاي مهين بود.سعي کردم شجاعانه تر پيش برم صورتمو بردم کنار سينه هاش و دستمو گذاشتم رو بازوش.تکون که نخورد واقعا ديوونه شدم احساس ميکردم اونم خوشحاله چون هم شوهرنداشت هم منو خيلي دوست داشت هم به پيشنهادخودش کنارش خوابيدم.انگار که دنيا رو بهم داده باشن زدم به سيم اخر!دستم رو اوردم گذاشتم رو سينش همين که خواستم بمالم انگارکه بهش برق وصل کردن ديدم ازخواب پريد.چنان ازجاش پريد که قلبم وايستاد.پاشد نشست باترس بهم گفت چي شده منم که هم هول بودم هم ميترسيدم مونده بودم به اين خنگ چي بگم.الکي خودمو به خواب زدم و مثلا که ازخواب پريدم گفتم چي شده؟وانمود کردم که تو خواب دستم بهش خورده اونم گفت چيه اب ميخواي برات بريزم تشنته گفتم اره.خوشبختانه همه بيدار نشدن فقط شهين بيدارشد اونم بدون اينکه چيزي بگه دوباره خوابيد.رفتارش اونقدر خونسرد بود که فکرکردم اينمدت بيداربوده و داشته نگاه ميکرده .اب رو که خوردم سريع خودمو زدم به خواب مهين هم سريع خوابيد.تودلم همش بهش فحش ميدادچنددقيقه بعد دوباره چشامو بازکردم ببينم چه خبره.ديدم چشاش بازه و داره منو نيگا ميکنه.حتما ميخواس تاصبح کشيک بده شيطوني نکنمولي ديگه واقعا ح س ميکردم کيرم تااخرعمر بخوابه نه تنها ازون بلکه از همه زنهاي فاميل ديگه بدم اومد. چند دقيقه که گذشت ديدم نخير انگار نميخوابه اين مهين.ديدم هي سرش داره ميچرخه ببينه همه خوابن يانه؟منم کنجکاو بودم بدونم چي تو سرشه الان.انگار حس ميکردم تازه فهميده قضيه چي بوده ولي ديگه جراتش رو نداشتم امتحان کنم.واسه همين چشامو بستم و خوابيدم. فکر کنم يه ساعتي گذشته بود که يهو ازخواب پريدم.به به انگار دوباره زنده شدم ديدم مهين از پشت بغلم کرده و همش داره شونه ها و بازوم رو ميماله.تو خواب مثل اينکه برگشته بودم و پشتم بهش بود الان.چندلحظه کاري نکردم ديدم اون داره ادامه ميده کيرمنم سريع دوباره سفت شد.اون هم فهميده بو الان بيدارم واسه همين سفت تر چسبيدبم قشنگ سينه هاشو رو پشتم حس ميکردم.يه پاش هم انداخت رو پام و داشت از پشت گردن و صورتمو ميبوسد.ديوونه تازه فهميده بود ميخواستم چه حالي باهم بکنيم.منم اروم اروم برگشتم که کسي نفهمه بيداربشه.الان ديگه تقريبا روم خوابيده بود.صداي نفس نفس دوتامون بلندشد هرکاري ميکردم صدامون درنياد نميشد ميترسيدم اونها بيدارشن ولي نميشد انگار اون لحظه هيچي مهم نبود فقط ميخواستم بکنمش.هردومون اون يکي رو داشت محکم ميماليد و نفس نفس ميزد.من اول دستم رو پشتش بود و ميماليدمش و همش ازش لب ميگرفتم اون هم همش بدنش رو ميمالوندبهم و دستاش رو بازوهام بود.ديگه نميونستم صبرکنم بالاخره به ارزوم رسيده بودم دستم رو گذاشتم رو سينه هاش و شروع کردم به ماليدن.واي چه احساسي داشتم!اون هم پرروتر شد و دستش رو اورد گذاشت رو کيرم شروع کردن به ماليدن.ولي روش نميشد دربياره.من هم وتي متوجه شدم همه حواسش به کيرمه شلوارمو کشيدم پايين که کيرم بياد بيرون.خيلي حشري تر شده بود نميشد جلوشو بگيريحالش ازمن بدتربود طوري که ديگه من نميتونستم کاري کنم .به زور هلش دادم تا بتونم تاپش رو بزنم بالا تا سينه هاش دربياد بيرون.لعنتي وقتي افتادن بيرون انگار اندازه هاشون 2برابر شده بود با ولع تمام شروع کردم به خوردنشون.باورنکردني بودن!سينه هاي گوشتي و گنده ديگه رو اسمونها بودم.اونم فقط با کيرم ورميرفت.اومد خوابيد روم و همش کسش رو از رو شلوارک ميمالوند به کيرم.کم کم دردم اومد داشت پوست کيرم رو ميکند.منم که همش داشتم با دستم کونش رو ميمالوندم و از هم بازميکردمشون لپهاشو هنوز مشغول خوردن سينه هاش بودم که سيربشو نبودم.سعي کردم حالا اون به پشت بخوابه و من وپروش باشم که اينطورهم شد خوابيدم روش و از روي شلوارک هنوز داشتيم حال ميکرديم که ديدم بله مهين جمن به ارگاسم رسيده و خيسي شلوارکش رو حس کردم.ولي من هنوز کاري نکرده بودم و هنوزم ميترسيم لختش کنم و بذارم تو سوراخش.واسه همين خودمو کشيدم بالاتر و کيرم رو گذاشتم لاي سينه هاش.فکرکنم خيلي خوشش اومد چون يه دفعه باز خيلي نفس نفس ميزد منم هي تف ميزدم به کيرم و لاي سينه هاش عقب جلوميکردم.واقعا با حال بود.کم کم خسته شدم ازين حالت البته بيشترميترسيدم بقيه بيداربشن چون الان تقريبا نشسته بودم و معلوم بودم.هرچند سرمو همش ميدزديدم و مياوردم پايين.تمام مدت هم تلاش ميکرديم تکون خوردن هامون بيصدا باشه تا نفهمن بيداربشن.کم کم دستمو بردم سمت کسش و شروع کردم به ماليدن.ديدم چيزي نميگه منم از روش اومدم پايين و کنارش خوابيدم.باز سينه هاشو ميخوردم و کسش رو ميمالوندم.دستم رو ازتو شلوارک بردم تو شورتشو کسش رو مالوندم ديدم چيزي نميگه هنوز.وتقعا ديگه باورم نميشد .همين که خواستم شورت و شلوارکش رو بکشم پايين باز ارضائ شد و دست منم خيس شد.يهو ديدم پاهاشو سفت بهم چسبوند و نذاشت بکشم پايين.باز خورد تو ذوقم.ولي ناراحت نشدم و شروع کردم به ور رفتن با سينه هاش که همونجور ادامه داديم تا 15 دقيقه ديگه که هردومون هم خسته شديم م هم که ارضا نشدم ولي باز خوشحال بودو و ميدونستم که اين امشب کس بده نيست دست از کارکشيديم و لباسهامون رو مرتب کرديم.منم ازش يه لب جانانه گرفتم وفهموندم خيلي دوستش دارم و ازش راضي بودم .اون هم که مثل من ميترسيد حرف بزنه بقيه بشنون بيداربشن با يه لب جوابمو داد و اون شب اولين همخوابي من با يه زن بود.هرچند نصفه نيمه بود و ازشما عذرميخوام که صحنه زيادنداشت ولي خواستم خاطره واقعيمو بذارم.هرچند هنوز خيلي ادامه داره و اين شروع بود.اون شب همش حس ميکردم بقيه دارن مارو ميپاين مخصوصا شهين عمم.صبح که بيدارشدم رفتارهمه عادي بود مهين هم همش بهم لبخند ميزد و قربون صدقم ميرفت ولي نميدونم چرامن اصلا نميتونستم تو صورتش نگاه کنم نميدونم خجالت بود يا اينکه ازش بدم اومده بود.ولي از درون يه ادم ديگه بودم پر از انرژي مثبت بودم واقعا حالم خوب بود.

[b]کردن نامادری[/b]سلام پدر من 2تا زن گرفته و هردو شون هم پیش هم زندگی میکنند مادر من اهل مسجد و نماز اول وقت ولی نامادری نه زیاد اهل این چیزا نیست یه کم هم کونش میخواره من 24 سالمه دانشجو هستم پوستم روشن و قد بلند و دوست دختر هم یکی دارم که تنها نباشم خونمون قدیمی 2 تا ساخت کامل روبروی هم وسط هم حیاط که از هر طرف داخل اون خونه پیداست نا مادری یه کون گنده ای داره که همیشه نظر منو جلب میکنه سبزه زیاد هم جلوی ما پوشیده لباس نمی پوشه و من چند باری متوجه شدم که دوست داره به من دست بزنه و شوخی کنه چون من باشگاه میرم بازوهامو میگرفت و از این کارش من لذت میبردم هر موقع من تو خونه تنها هستم جوری که من ببینم لباس عوض میکرد منم باخیال راحت نگاش میکردم تا یه با چراغ سبز نشون بده ولی همیشه یه جوری نمیتونست خط بده یا روش نمیشد تا چند بار هم وقتی من حمام بودم به بهونه لباس زیراش میومد تو رخت کن و میرفت یه روز زمستونی چون حمام ما تو راهرو بود من دم غروب که مادرم میخواست بره نماز مسجد حوله حمام رو پوشیدم و رفتم حمام وقتی مادرم رفت مسجد من از حمام اومدم بیرون رفتم توی اتاق جلوی بخاری خودمو خشکنم که دیدم نا مادری از تو اتاق روبرو داره منو دید میزنه منم چون میدونستم من و نامادری تنهایم به رو خودم نیووردم که اونو دیدم و حوله رو انداختم تا درست وحسابی منو ببینه بعد 5 دقیقه رفتم سر لباسهام که بپوشم دیدم در اتاق رو باز کر گفت تو اینجای نمیدونستممن فقط یه شورت تنگ پوشیده بودم که کیرم تا اونو دید شق شد پشتمو کردم بهم گفت که از بابات زدی جلو من اول دوزاریم نیفتاد گفتم چطور گفت خابیدش که اینه بلند بشه چقدر میشه که خندیم و گفتم دوستداری بگیریش رفتم جلوتر چون رو مبل نشسته بو راحت کیرمو لمس کرد و گفت مگه دوست دخترت کاری برات نمیکنه که ایتقدر بی جنبه ای گفتم ممیشه بلند بشی بلند شد منم دستمو انداختم کونشو فشاردادم و کیرمو فشار دادم به کوسش گفتم از اینها نداره و کیرم تپل دوستداره و ولش کردم رفتم عقب تر که از بیرون پیدا نباشه کیرمو در اوردم گفتم بیا بخورش گفت حالا نمیشه الان مامانت میاد و رفت من لباسمو پوشیدم و رفتم توی اتاق خودش گفتم که یا سر شوخی نباید باز میکردیم یا تا اخرش باید بریم گفت منم دوست دارم کیرتو بخورم ولی بزار به موقش که 2 روز بعدش بهم گفت امشب بابات میره تهران تو بیا اینطرف به بهونه ماهواره دیدن تا ساعت 1و2 دیگه نرو پیش مامانت منم میگم خوابش برده خلاصه شب نقشه عملی شد بعد از خاموش کردن چراغها بلند شدم رفتم تو جای بابام خوابیدم تا نامادریمو بغل کردم کیرم مثل فنر شد بهم گف خیلی حولی صبر کن یکم بخورمش شروع کرد به کندن لباسهام و دس کرد از تو شرتم کیرمو بیرون کشید شروع کرد به بوسیددنش گفت میدونی چند وقته به فکر کیر تو میخوابم گفتم مگه دیده بودی کیرمو گفت وقتی میرفی حمام از لای در کیرتو که دست میکشیدی یا موهاشو میزدی دیده بودم منم داستان لبس عوض کردنهاشو گفتم که گفت عمدا این کارو میکرده ولی تو نمیومدی بعد از مراسم کیر خوردن کیرمو از پشت گذاشتم تو کسش و شروع کردم به عقب و جلو کردن شاید حدود 45 دقیقه با حالتهای مختلف کردمش تا وقتی که از پشت بغلش کردم و سینه هاشو دودستی گرفتم و همه ابمو تو کسش خالی کردم وقتی کیرمو دراوردم شروع کرد به خوردن کیر نیم خیزم تا دوباره بکنمش و ابشو خورد منم داشتم دیونه میشدم گفتم خایه هامم بخوراونم میخورد عجب کوس تنگی داشت از ون روز تا الان بیشتر از بابام کوس میکنم

و عشق… تنها عشقسلام بچه ها من اسمم حسامه و19سالمه این خاطره مال دوهفته پیشه واسمم هیچ اهمیتی نداره که باورکنین یانکنین هرطورراحتین..خونواده ما4نفره من یه آبجی دارم به اسم هلیا که یه سال ازخودم کوچیکتره خیلی خوشگله پوست سفیدرنگ باچشای آبی وموهای بلوندهرکی ببینتش تونگاه اول فکرمیکنه که این دختراروپاییه بگذریم.من ازبچگی عاشقش بودم.آره عاشق خواهرم بودم چون توخونه ماازهمون قدیم همیشه جنگ دعوابودماهم همیشه موقع دعوای مامان بابامون بهم دیگه پناه میاوردیم مخصوصااون که همیشه اونجورموقع ها منومحکم بغل میکردومیگفت داداشی من ازهردوشون متنفرم وفقط تورودوس دارم منم همیشه بعداین حرفش محکمتربغلش میکردموتوعالم کودکی لباشومیبوسیدم. همینطورکه کم کم جفتمون بزرگ شدیم مخصوصا من دیگه بهش فقط به چشم خواهری نگاه نمیکردم.آخه چیکارکنم اون همیشه ازلحاظ پوشش راحت بودبایه دامن کوتاه تاپ جلومن راه میرفت..وقتی چشمم به اون بدن سفید کون چاقش میفتادبی اختیارکیرم بلندمیشد…یااون سینه های چاقش وای خدا…هرکسیودیوونه خودش میکرد.همیشه دوس داشتم باهاش سکس داشته باشم.اونم نه یه سکس کثیف زورکی یه سکس عاشقانه..دوهفته پیش مامان بابام طبق معمول باهم دعواشون شدبعددعوامامانم رفت خونه خالم بابام هم رفت خونه مادربزرگم .این شدکه فقط مادوتا توخونه بودیم.داشتم ازجلوی اتاق خواهرم هلیا رد میشدم که صدای گریشو شنیدم.رفتم تو.وای خدا اصلا طاقت اشکشونداشتم دیدم روتختش نشسته سرش بین پاهاشه داره زارمیزنه.رفتم کنارش نشستم سرشو آورد بالا..وای چقدر زیباتر شده بود چشاش موهاش پریشون شده بود ازین حالتش خوشم میومد .سرشوگرفتم توی دوتا دستام پیشونیشوبوسیدم.بعدمحکم توآغوشم گرفتمش باهم درددل کردیم دیگه خیلی وقت بودکه گریش بند اومده بود.بهش گفتم خواهرم …عزیزدلم میخوام یه چیزی بهت بگم گفت بگو داداشی.باکلی من من گفتم عاشقتم…خیلی وقته که دوست دارم.. میخوام که مال من باشی..سرشو تو دستام گرفتمویه لب طولانی وعاشقانه والبته خیلی ناشیانه ازش گرفتم هردومون ناشی بودیم چون تاحالا باهیچکس ازین کارانکرده بودیم.البته من فیلم سوپرزیاددیده بودمویه چیزایی بلدبودم.بعدازخوردن لباش اومدم پایین ترگردنشو با لذت میلیسیدموگه گاه لاله گوششوگاز میگرفتم.جفتمون خیس عرق بودیم.هلیا تندتندنفس میکشیدآه آه میکرد.بدجوری لذت میبرد.هردومون لذت میبردیم.تاپشوازتنش درآوردم بدن سفیدش بااون سینه های برجسته وخوش فرمش زیباترین چیزایی بودن که تاحالادیده بودم.یه سینشوتودستم گرفته بودمومیمالیدم اون یکیوکردم تودهنم به محض اینکه سر سینشوگذاشتم تودهنم یه آه بلندکشیدکه شهوتموده برابرکرد.چنددقیقه ای باسینه هاش مشغول بودم بعددامنشوازپاش درآوردم کسش خیس خیس بودشرتش بدجوری به بدنش چسبیده بود.شرتشوازپاش درآوردم.یهوچشاشوبست دستاشوروی صورتش گذاشت حس کردم خجالت کشید.حق داشت منم خجالت کشیدم یه لحظه منصرف شدم خواستم بیخیال شم اماشهوت اونقدرقوی بودکه نتونم جلوش مقاومت کنم بیخیال این فکراشدمورفتم سراغ کس سفیددست نخوردش باولع زیادمیخوردمش توی اوج لذت بودیم,هلیا به شدت آه واوه میکردوتندنفس میکشید.انگاردیگه اونم خجالتوفراموش کرده بود.درهمین حال ارضاشد.آبش بافشارپاشیدتوی صورتودهنم.امامن هنوزارضانشده بودم اون بیحال بی دفاع روی تخت افتاده بود من رفتم ازتواتاق مامانم یکی ازاین کرم هاشوبرداشتم برگشتم.هلیاهمچنان روی تخت بودتنها لباسم که همون شرتم باشه رودرآوردم روش کرم زدم.میدونستم صاحب کسش یکی دیگس برش گردوندم.به حالت سگی قرارگرفتیم.یه مقدارکرم به کونش مالیدم.کیرمودم سوراخ کونش گذاشتمویه فشارکوچیک دادم سرکیرم رفت توش.خواهرم یه آه ناشی ازدردکشید.بیشترفشاردادم تانصفه رفت توش.خواهرم خواهش کردتمومش کنم اماگوشم به این حرفابدهکارنبود.بایه فشاردیگه کیرم تاته رفت توی کون تنگش هلیااززوردردبالشت روی تخت گازگرفته بودلای دندوناش فشارمیداد.من تلنبه زدنوشروع کردم کونش دیگه جاواکرده بودکیرم راحت ترتوش حرکت میکرد.هلیا هم داشت لذت میبرد یه احساس لذت توام بادرد.منم که دیگه دیوانه شده بودمو باسرعت وحشتناکی تلنبه میزدموخواهرمم دیگه آخ و اوخش بافریاد تفاوتی نداشت.درهمین حین خواهرم برای بار دوم ارضاشدمنم چندثانیه بعدازاون ارضاشدموکل آبموریختم توکونش.خسته بیحال چنددقیقه کنارهم درازکشیدیم بعدش رفتیم حموم.ازون موقع هم دیگه هیچ سکسی باهم نداشتیم.

تعطیلات نوروز با داداشسلام اسم من الناز است 19 سالمه اصفهان زندگی میکنم ؛ میخوام داستان سکسم رو با داداشم که نوروز سال قبل اتفاق افتاد رو براتون بگم البته به صورت خلاصه ..من یه داداش دارم که 21 سالشه و دوتا خواهر که یکی از من بزرگتره وازدواج کرده و یکی دیگه که 10 سالشه . نوروز پارسال قرار شد که بریم گیلان خونه داییم . رسیدیم خونه داییم ؛ داییم خونه بزرگی داره که ویلایی هم هست خیلی قشنگه خونش ، دختر داییم ما رو راهنمایی کرد به اتاقهامون …خب بگذریم میرم سر اصل داستان این روبگم که من دختری سفید اندام خیلی ناز باریک دارم که به قول دوستان همه پسرها تو کفم هستم ، این رو بگم من اصلا به فکر سکس با داداش نبودم ولی خوب اتفاقی پیش اومد دیگه ، یه دوسه روزی گذشت از سفرمون ، زن داییم که حامله بود وقتش رسیده بود که بچش رو به دنیا بیاره دردش صبح زود شروع شد مامانم و داییم و بابام خیلی زود اون رو رسوندن به بیمارستان من مونده بودم با خوهرم و داداش و دختر داییم ، اون روز خیلی برامون سخت گذشت آخه همش منتظر خبر بودیم بودیم که چی شد توی این حالو هوا بودم رفتم اتاق داداشم براش بگم بیا بریم بیمارستان ببینم چی شده وضع زن دایی موقعی که داخل اتاقش شدم یهو خشک زد داداشم روی تختش بود لخت لخت کنارش هم نسرین دختر داییم اون هم لخت بود داشتن لب هم دیگه رو میگرفتن تا من رو دیدن داداشم یه جیغ زد برو بیرون ، با عجله رفتم بیرون خشکم زده بود کیر دادشم رو دیده بودم سفیدبزرگ خوشکل بود آخه تا حالا کیرهای زیادی رو تو فیلم ها دیده بودم با دوستام ولی کیر دادشم چیزه دیگه ای بود خلاصه از اتاق اومد بیرون یه چند دقیقه بعد دیدم دختر داییم اومد کنار و گریه میکرد تورخدا به مامان وبابام چیزی نگو وخلاصه از این جورحرفها من هم براش گفتم به من چه نمیگم خلاصه دختر داییم رو فرستادم بیمارستان خواهرم رو هم همراش فرستادم و براش گفتم که ما هم زود میایم من و داداش ، بعد رفتم تو اتاق دادشم دیدم نیست رفته بود حموم موقعی نشستم تو حال دیدیم از حموم اومد بیرون تا من رو دید تند رفت تو اتاقش رفتم دنبالش تو اتاقش در و باز کردم تا من رودید سر خ شد همون حرفهایی که نسرین به من میزد که به ماما ن و بابا نگو این هم همون ها رو میگفت نشستم کنارش آروم گفتم تو که نسرین رو خیلی ندیدی چطوری با اون تو این چند روز دوست شدی و حتی سکس هم داشتی تا این رو گفتن دیدیم داداشم آروم شد و گفت خب دیگه من یه چیزی دارم که همه دخترها عاشقش میشن تا این روگفت نمیدونم چرا از دهنم بیرون پرید که آره اون چیزت رو من دیدم قشنگ و بزرگ بود تا این رو گفتم یهو داداشم خندش گرفت گفت نکنه تو هم عاشق اون شدی گفتم نه بده منو تو که خواهر برادریم دیدیم دستم رو گرفت گفت خوب باشیم تو هم خوشکلی من هم خوشکل خیلی موقعه ها تو خونه که راه میری به باسنت و اندام قشنگ نگاه میکنم و بعدش میرم تو اتاق باخودم ور میرم تا آبم بیاد این حرفها رو خیلی رک برام زد که خودم رو خجالت کشیدم براش گفتم بده زشته یهو دیدم لبهاش رو گذاشت رو لبهام نمیدونم چرا هیچ کار نکردم گرم بود آروم آروم ازم لب گرفت بعد دستم رو گرفت گذاشت روی شلورش هی دستم رو میمالوند به کیرش من هم که خوش اومده بود شروع کردم باهاش لب گرفتن یه 10 دقیقه با هم لب میگرفتم بعد آروم لبش رو جدا کرد و گفت تا حالا سکس داشتی با پسر گفتم که نه نداشتم گفت پس الان باید یه حال حسابی به ابجیم خوشکلم بدم بلندم کرد برد روی تخت و شلوارم رو در اورد شروع کرد از شست پام به خوردن اینقدر حال قشنگ و بامزده میخورد یه دستم هم تو شرتم بودشرتم کاملا خیس خیس شده بود همین جور میومد بالا تا رسید به شورتم یه چند دقیقه از روی شرت کسم رو مالوند بعد همون جور میخورد خیلی احساس خوبی داشتم تا حالا اینجوری نبودم کنترل خودم رو از دست داده بودم هر کاری که انجام میداد با من رو نه نمیگفتم بعدش لباسم رو در اورد سوتینم رو کشید پایین شروع کرد به خوردن سینه هام اینقدر قشنگ میخورد که دلم میخواست هر روز فقط سینه هام رو بخوره ، بعد خودش هم پیراهن ش رو کشید پایین و بعد شلوارش رو شرتش تنگ بود کیرش از زیر شورت زده بود بیرون یه چند تا لب دیگه ازم گرفت و گفت الان موقعه اصل کاریه گفت من رو بلند کرد و هر دو ایستادیم گفت تو شورت من رو در بیار و من مال تو رو قبول کردم اول شورت اون رومن کشیدم پاییم تا کشیدم کیرش مثل فنر از تو شورت ش زد بیرون بزرگ بود تا من این رو دیدم نا خداگاه دستم رفت روی سر کیرش شروع کردم به مالوندش که دیدم اروم دستش رو گرفته روی شورتم و کشید پایین کوسم خیس خیس شده بود تا کوسم رو دید یه آهی کشید و گفت تو ابجی خوشکلم با این کوس قشنگت این همه مدت کنارم بودی و من هیچ کاری نکردم ،من رو خوابون روی تخت و شروع کردبه خوردن کوسم خیلی با حال کوسم رو میخورد که همون چند دقیقه اول ارضا شدم و آبم اومد و تمام آبم رو خورد بعد کیرش رو گرفت تو دستش گفت الان دیگه نوبت آبجی خوشکلمه که به من هم حال بده گفتم چه کار کنم گفت باید کیر دادشت روبخوری من هم که اصلا بلد نبودم شروع کردم سر کیرش رو خوردن خیلی خوشمزه بود همین جور که میخوردم کیرش بزرگتر میشد بعد داداشم دستش رو روی سرم گرفت و کیرش رو تا آخر توی حلقم کرد یه چند بار اینکار رو کرد که خیلی به من حال دادم کیرش خیلی بزرگ شده بود یهود تو دهنم گرمای خاصی رو حس کردم متوجه شدم که آبش اومده خیلی زیاد بود همش تو دهنم بود یکمش رو خوردم بقیش رو از دهنم بیرون کردم داداشم گرفت آب رو و به من گفت برگرد به پشت من هم برگشتم گفتم میخوای آبجی خوشکلم روجر بدم ، خیلی ترسید م آخه کیرش خیلی بزرگ شده بود نکنه کونم رو پاره کن گفتم من تا حالا سکس نداشتم ولی شنیدم از کون خیلی درد داره ،داداشم گفت آروم میندازم که درد نداشته باشه ، کونم رو قمبول گرفتم اول چند دقیقه سوراخ کونم رو خورد خوب خیس کرد بعد اروم سر کیرش رو حس کردم کنار سوراخم همین جور میمالوند و تف مینداخت یهو یه گرمای خاصی رو حس کردم داخل کونم خیلی حال داد سر کیرش داخل کونم بود اولش خیلی درد داشت یه جیغ خیلی بلندی کشیدم بعد آروم شد کیروش رو داخل کونم میچرخوند بعد از چند ثانیه شروع کرد به تلنبه زدن تا حالا تو زندگیم اینقدر حس خوبی نداشتم چند دقیقه گذشت کیرش تا آخر توی کونم بود بعد کشید بیرون سر کیرش خونی شده بود و کون میسوخت داداشم من رو جر داده بود کیرش ر و گذاشت لای سینه هام و بالا پایین میکرد آبش اومد همه آبش رو روی سینه هام انداخت اومد کنارم و شروع کرد به لب گرفتن اینقدر بعدش کیرش رو گذاشت لای کوسم که با دستم کشیدم گفتم نه خیلی حشری شده بود ولی نگذاشتم بعدش یه با ر دیگه من رو از کون کرد با هم رفتیم حموم دوش گرفتیم و رفیتم بیمارستان ..بعد از اون روز یه بار دیگه هم باهم سکس داشتیم البته من و دختر داییم و مامانم و دادشم

شب عروسی نارسیسسلام اسم من نارسینه وکیلم و همسرم رامین توی یک کارخونه مهندس ناظره ما خیلی اتفاقی با هم اشنا شدیم کمتر از یک ماه ازدواج کردیم همیشه پاره شدن پرده بکارت برای دخترا با ترس و وحشته وخصوصا اگه با مرد زندگیت یک ماه باشه اشنا شده باشی .واسه همین دو سه روز به عروسی مونده از رامین خواستم که شب عروسی رو بی خیال بشیم تا هم خستگیمون در بیاد هم من امادگیشو پیدا کنم لااقل یکم از ترسم بریزه واونم قبول کرد ولی مشخص بود فقط بخاطر من حرف دلشو نزده انقد همه چیز سریع اتفاق افتاد که فقط دنبال خریدن جهیزیه و اماده شدن برای مراسم عروسی بودیم .راستشو بخواید من موکلای زیادی داشتم که شب عروسی متوجه شده بودن عروس بکارتشو از دست داده و توی اونا چند تاموردایی ام بود که بخاطر بی اطلاعی از بعضی مسایل که بعضی از دخترها اصلا بکارت ندارن یا فقط با عمل جراحی پاره میشود باعث ابروریزی های زیادی شده بود واسه همسن اولین کاری که کردم مساله رو با رامین در میون گذاشتم و اون گفت بهم اطمینان داره ولی راضی نشدم و گفتم بریم پیش یک ماما —–خلاصه بگم معاینه دکتر از هزار تا شب عروسی والا بدتر بود اول گفت بخواب روی یک تخت که پاهات و باید میزاشتی رو ی دو تا دستگیره و چنان باز میشده که انگار میخواست از وسط نصف بشه با انگشتاش کرد توی رحمم و که یه جیغ بلند کشید وقتی از جام بلند شدم پام درد گرفته بود رامین کمکم کرد تا نشستم و دکتر گفت شب عروسی سختی دارم چون پرده بکارتم ضخیمه و رحم فوق العاده تنگی دارم وبعد با رامین صحبت کرد که باید با دقت و حوصله کارش را انجام دهد کم می ترسیدم استرس شدیدم بهش اضافه شده بود باورتون نمیشه چقد روزای سختی بود هم مجبوربودم برم سرکار هم دنبال مقدمات ازدواج و استرس و ترسم هم امده بود روش اگه عشق رامین نبود نمیتونستم همه این عجله هام بخاط ماموریت رامین بود که باید 6 ماه میرفت المان چون بتونه منو ببره این همه عجله داشتیم بالاخره شب عروسی رسید و با همه قولی که رامین داده بود ولی بازم استرس داشتم مهمونی که تموم شدو رفتیم خونه رامین در گوشم زمزمه کرد مال خودم شدی گفتم مگه نبودم گفت دیگه واقعا شدی کمکم کرد تاجمو در اوردم و بعد بند لباسمو باز کرد از خجالت تمام بدنم عرق کرده بود اروم اروم لباسمو در اورد احساس میکردم توی حال خودش نیست لباشو گذاشت روی لبمو محکم مک میزد و می بوسید و لباسای خودشو در میاورد اروم دادمش کنار و بهش گفتم مگه قرار نشد باشه برای یه شب دیگه بهم قول دادی گفت چرا فقط نمیکنمت ولی بقیشو که قول ندام خندم گرفت گفتم بقیش کجاشه گفت می بینی و اروم بند سوتینمو باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام شک شده بودم از ترس لاله گوشمو مک میزد و با دستاش با بدنم بازی می کرد منم حشری شده بود گفتم رامین دوست دارم سرش و گرفت بالا و با شیطنت گفت به خدا بدقول نیستم دیگه طاقت نداشتم و شروع کرد به لیس زدن سینه هاموهی میامد پایین تر تا رسید به کسم به قول خودش جی جی نازم و شروع کرد به خوردن چوچولمو مک میزدو منم اه و ناله میکردم اخ ای ای مردم و موهاشو چنگ میزدم اما انگار دست بردار نبود وقتی صدای جیغمام زیاد شد سرشو بلند کرد و دوباره امد سمت سینه هام و تو چشام نگاه کرد شهوت از وجودش میریخت نارسین همین امشب تمومش کنیم ؟نمیدونستم چی بگم راست میگفت چه امشب چه فردا باید میشد اخرش که چی بهش گفتم فقط اروم میترسم گفت فدات بشم چشم عشقم و با دستش شروع کرد به مالید جی جی نازمو منم با جی جی باتش ( کیرش ) بازی می کردم واقعا کیربزرگ و کلفتی داشت که حالا قدرشو میدونم که چه نعمتیه با انگشتش کرد داخل اولش دردش کم بود ولی بعدش شد با دوتا انگشتش که جیغم رفت هوا و اونم نوک سینه هامو مک میزد بدنم داغ شده بود و میشه گفت دردش لذت بخش بو د اروم امد رومو گفت آماده ای نمیتونستم حرف بزنم که دیدم سر کیرشو گذاشت و یه فشار اروم داد ولی نمیرفت توی کسم انقد با ارامش و دقت این کارو انجام میداد که تصمیم گرفتم خودمم کمک کنم واسه همین پامو پشت کمرش فشار دادم و داد بلندی کشیدم تمام بدنم می سوخت و اشکام سرازیر شده بود واقعا درد داشت تمام کیرش رفته بود داخل کوسم اروم لبمو بوس کرد گفت درش بیارم گفتم فقط تمومش کن که شروع کرد به تلمبه زدنو منم ملحفه روی تختمو چنگ میزدم درد همه وجودمو گرفته بود و نمیتونستم بگم رامین در ش بیار نمیدونم چقد زمان طول کشید ولی هر لحظه دردش کمتر میشد انگار رحمم باز شده بود که یک لحظه سوزش بدی رو احساس کردم و داد کشیدم رامین که مدام قربون صدقم میرفتم گفت تموم شده عروس خودم شدی فقط خودتو تکون نداده و چند ثانیه بعد خودشم ارضا شد .نمیدونید چقد حالم بد بود حتی نمیتونستم بلند بشم رامین کمک کرد خودمو تمیز کردمولباس پوشید و هر دوتایی دراز کشیدیم اروم کمرمو ماساژ میدادو بوسم میکرد نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت 12بود که رفتیم حموم .

اولین سکس با همسرم قبل از ازدواجسلام این داستان مربوط میشه به دو سال پیش قبل ازدواجم من با زنم شیوا تو یه شرکت همکار بودم شیوا مسئول روابط عمومی شرکت بود و من به قول معروف آچر فرانسه شرکت یه شب شیوا بهم اس داد یکی از بچه های شرکت شمارتونو می خواست بدم بهش هر چی گفتم کیه نگفت منم گفتم نه و تموم شد از اون شب هر شب بهم اس می داد و درد دل می کرد این جریان گذشت و ما با هم بیشتر آشنا شدیم و من پیشنهاد ازدواج دادم بهش ، بعد از کلی حرف قبول کرد ، روز ولینتاین ازش دعوت کردم بیاد و قبول کرد دوتامون مرخصی گرفتیم و رفتیم خونه یکی از دوستا من به اسم کوروش بعد از نشستن و حرف زدن و رد بدل کردن کادو ها بلند شدم یه قلیان گذاشتم که بکشم کنارش گفت منم میکشک اولش تعجب کردم چون خیلی تو اداره خشک و سرد بود بهش گفتم پاشو لباساتو در بیار تا راحت تر باشی پس بلند شد و مانتو شو که در آورد یه تاب سفید مشکی ناز پوشیده بود که سینه هاش زده بود بیرون داشتم دیونه می شدم اونم گفت پس تو هم پاشو لباستو در بیار گفتم من زیر شلوار به جز شورت چیزی تنم نیست گفت پاشو اشکال نداره دیگه زنتم دیگه راحت باش منم از خدا خواسته نشستم کنارش همینطور که قلیون می کشیدیم و حرف می زدیم دیدم یهو دستش رفت رو سینه هام و گفت جانم مو نداری بعد شروع کرد بازی با سینه هام دیگه داشتم میترکیدم منم دستم بردم لای پاهاش داغ داغ بود گفتم شیوا مگه من شوهرت نیستم گفت چرا گفتم پس پپاشو شلوارتوتم در بیار گفت خودت در بیار وقتی شلوارشو از تنش در آوردم شرتش خیس خیس بود گفتم ای ناقلا گفت داود دیگه طاقت ندارم بیا روم سریع رفتم روش و شروع کردم به خوردن لباش یکم که لباشو خوردم گفت می خوام کیرتو بخورم گفتم مال خودتته خانومم شروع کرد به خوردن چه حرفه ای تا ته میکرد تو دهنش پرسیدم تا حالا سکس داشتی گفت نه گفتم از خوردنت معلمومه گفت عاشق فیلم سوپرم اونحا یاد گرفتم خواستم منم براش بخورم که نذاشت گفت بیا روم کیرم گذاشتم لای پاهاش و شروع رکد به خوردن سینه هاس من چه لذتی داشت بعد گفت بکن توش گفتم مگه تو دختر نیستی گفت نه چون خیلی داغ بودم دیگه نفهمیدم و کردم تو به زور رفت تو از بس تنگ بود چقدر داغ بود بود پسر خلاصه همینجور که داشتم میکردم دیدم کیرم خونی شد حول کرده ب.دم پرسیدم این چیه خندید و گفت دیگه راستی راستی زنت شدم خیلی اعصابم خرد شد بود گفتم احمق چرا دروغ گفتی اومد نشد بعدش چی گفت تو دیگه مال منی باید بشه و منو دوباره کشوند رو خودش گفت بکن دارم میترکم شروع کردم به کردن چون قبلش ترا خورده بود آبم نمیومد سه بار ارضا شد و مال من نیومد فکر میکرد من کمرم اینقد سفته خیلی خوششش اومده بود خلاصصه بعد از کلی کردن آبم اومد و گفت حتی یک قطرشم نمی خوام از دست بدم بچه آیندمه گفتم دیونه شدی گفت نه بریز تو دهنم خیالیم راحت شد آبم که اومد همشو ریختم تو دهنش اولش بعدش اومد ولی وقتی خوردش از مزش خوشش اومد از اون ماجرا هفته ی یکبار می رفتیم خونه کوروش و سکس می کردیم تا این که بلاخره خانوادمو رای کردم که برن خواستگاریش و الانم روزی سه بار ما باهم سکس داریم و من که ازش سیر نمیشم و عاشقانه داریم زندگی می کنیم.

معاشقه با مادرزنمسلام دوستان اسم مستعار من نیماست و 22سالمه این نوشته داستان نیست فقط خواستم از دوستای گلم یه راهنمایی بگیرم یا حد اقل ببینم اگه اونا جای من بودن چکار میکردن.راستش من یه مادر خانوم دارم که خیلی دوستش دارم اون 40 سالشه و یه زن مومنه از ویژگی هاش بگم اندام کوچیک و نسبتا تو پری داره جنیفر لوپزم نیست اما پوست سفید و فیس جالب و زیبایی داره .جریان ما از اونجا شروع شد که منو اون با اس ام اس با هم در ارتباط بودیم کم کم قربون ن صدقه رفتنمونو نزدیک بودن تز فکریمون باعث این شد که به هم دلبسته بشیم تا جایی که من عاشق هم شدیم .اوایل فقط همدیگرو در آغوش میگرفتیم واقعا از مامان خودم بیشتر بهش وابسته بودم اون هم مادر مهربونی بود برام خب وقتی که من خونشون شب میموندم اون هم تو اتاق منو همسرم میخوابید همسرم از رابطه ی منو مادرش با خبر بود اما فقط در حد عاطفی حتی خودش میگفت به مامان بیشتر محبت کن و حتی شبا من بین اونو مادرش میخوابیدم حتی تو بغل مامانشم میخوابیدم (ناگفته نمونه پدر خانومم شب کاره) منم خیلی سر زبون داشتم بیشتر کنجکاو بودم ببینم این رابطه به کجا ختم میشه برا همین یه کم شیطنت و زبون ریختنو چاشنی رابطم با مامان کردم ولی اصلا دنبال سکس باهاش نبوئم..به هم جک های ناجور اس میکردیم و از همینجا حرفای سکسی بینمون عادی شد تا جایی که من یه شب پیش مادر خانومم خوابیده بودم و یه خرده هم خودمو براش لوس کردمو گفتم مامان؟ اونم جواب داد جونم؟ گفتم میشه دستو بذارم روسینت؟ اونم گفت بذار عزیزم منم ذاشتم و آروم و یواشکی باهاشون بازی میکردم اونم خواب بود حس خوبی داشتم نرمو تپل بود چند شب گذشت و ایندفعه گفتم میخوام ببینمشون اونم اجازه داد وای واقعا خوشگل بودن تو تاریکی شب میدرخشید باهاشون بازی میکردم و یواشکی بوسش کردم خوشبختانه همسرم هم عادت داشت پشت به ما میخوابید و من بعد از اینکه میخوابوندمش میرفتم پیش مامانش اونم هی میگفت دوست داری گلم؟ خوشت میاد؟ مال توئه منو به خودش فشاد میداد و میگفت خیلی دوستت دارم من کمی شیطنتمو بیشتر کردم و گفتم خوش به حال خانومم که اینارو خورده کاش منم بچه بودم اینارو میخوردم مامان لبخند زد گفت چیه شیطون نکنه نقشه کشیدی بخوریشون؟ من چیزی نگفتم سرمو بردم پایین اون گفت دوست داری بخوریشون؟ من بدون اینکه چیزی بگم فقط لبامو نزدیک کردم به نوک سینشو یکدفعه کردمش تو دهنم و مک زدم عین یه بچه همین شد که رابطمون یه رنگو بوی دیگه گرفت دیگه با هم راحت حرف میزدیم درباره سکس که لا بلای صحبتاش فهمیدم پدر خانومم خوب ارضاش نمیکنه و تو سکس بیچاره بی میل به شوهرش منم خیلی ناراحت بودم همش سعی میکردم راهنماییش کنم تا یه سکس خوبو با شوهرش تجربه کنه اما میگفت فایده نداره .میگفت ولش کن گلم فکرتو درگیر من نکن از من دیگه گذشته اما من میگفتم نه مامان هنوز جوونی حد اقت چهرت هنوز جوونه چون دوستت دارم حال کنی.پیش خودم میگفتم کاش میتونستم کمکش کنم .بعد ها فهمیدم دوست داره سکس از پشت رو هم تجربه کنه اما از شوهرش میترسه که هم کیر کلفتی داره هم خیلی شتابزده عمل میکنه میگفت میترسم کونمو پاره کنه .از اونجایی که با هم راحت بودیم گفتم کاش میتونستم کمکت کنم اگه میشد خودم کونتو باز میکردم . اونم گفت راستش تو خیلی خوبی میدونم که تو سکس هم عشقولانه ای و هم شتابزده عمل نمیکنی خوش به حال دخترم که تورو داره اما میدونی که اگه ما سکس کنیم زنا کردیم منم گفتم مامان من اصلا دوست ندارم زنا کنم همین قدرشم زیاده روی کردیم.درواقع هردومون به هم میل داشتیم اما نمیشد کاری کرد اما با این حال روز به روز به هم بیشتر وابسته میشدیم یه عشق واقعی انگار نه انگار محرممه فکر میکردم یه عشق جدید پیدا کردم حرفا و کارای سکسیمونم یواش یواش بیشتر میشد میدیدم که اونم میل داره کم کم لبامون به هم دوخته شد کم کم از نوازش پاهاش کار رسید به مالیدن باسنش حتی خاروندن سوراخ کوسش اول امتناع میکرد اما کم کم یه بار کاملا کوس ناز و پف کردشو که هنوزم ندیدمش لمس کردم انگشتمو تا ته تو سوراخش کردمو ارضاش کردم .بعد از هم لب گرفتیم من خوابیدم روش و وحشیانه پستوناشو فشار میدادم و میخوردم اونم چندین بار به کیرم دست زد اما به هم قول دادیم از این بیشتر نشه هر چند یه قدم تا سکس کامل فاصله داشتیم تموم واقعا من اهل سکس با محارم نیستم اما نمیدونم کار چطور به اینجا رسید برای خودم هم تعجب آوره و باورش سخته

گایش مادرجوناسم اکرمه 65 سالی سن دارم ولی بدنم خیلی سکسییه چاق نیستم ولی هیکلم درشته وهمینم باعث شد که توسط دامادم بگا برم البته خودمم خیلی حشریم ازاون زناییم که هنوز کسش می زنه. دامادم35 سالی سن داره بدنش زیاد ورزشی نیست ولی کیر کلفت وبزرگی داره.یه شب تابستون اومده بودن خونمون شب موندن اونا تو هال خوابیده بودن منم تو اتاق بلند شدم برم اب بخورم وای چی دیدم شلوارک دامادم بالا رفته بود کیرش افتاده بود بیرون نتونستم رد شم اب کسم راه افتاده بود داشتم تماشا می کردم که مجید پاشو بیشتر باز کرد تا ااون بیخ کیرشم پیدا شد نگو ناکس بیداره عمدا این کارو کرد رفتم بخوابم ولی نتونستم کسم داغ کرده بود رو شکم خوابیدم دستمو گذاشتم زیر کسم و مالیدم تا ابم اومد صبح حیاط جارو می کردم که مجید اومد حیاط سلام صبح بخیر گرمی باهاش کردم می خواست بره دستشویی داشتم اب پاشی می کردم رفتم شیر اب رو ببندم دیدم یه کم لای در بازه ومجید داره کیر سیخ شدشو می شوره اینم باز عمدی بود منم دامن نداشتم با یه شلوار نخی بودم دولا شدم مثلا دارم شیلنگ جمع می کنم کون گنده مو نشونش دادم نگوخشتکم از پشت پاره اس مجید همین طور نگاه می کرد من برگشتم لبخندی بهش زدم گفتم مجید جون برو الان می ام صبحونتو می دم. دخترم خواب بود رفتم داخل سفره رو باز کردم خودم هم نشستم هم من حشری بودم هم مجید چشم از لا پام بر نمی داشت یواشکی نگاه کردم فهمیدم خشتکم پاره اس بی خیال شدم تا اینکه دخترم هم اومد من خودمو جمع کردم. بعد صبحانه هم تا ناهار کارمان شده بود بهم حال دادن خودمون هم می دونستیم ولی خوب یه تابویی بینمان بودو رومان به هم باز نشده بود. ظهردختر دختر بزرگم اومد خونمون بقول مردا از اون گوشتهای خالص بود کشیده به خودم اسمش ساراس گفت مثل اینکه خاله اقدس رو بستری کردن . اقدس خواهر بزرگمه پرسیدم واسه چی ؟ گفت قلبشه به دخترم گفتم کاش برم سر بزنم گفت اره مجید می برتت اینو گفت کس وزیر دلم یه طوری شد به مجید هم گفت ازاون قطرهه برام بگیر .بعد ناهاررفتم لباس عوض کنم شلوار نخی وشورتمو باهم دراوردم انگار معلوم بود می خوام گاییده شم مانتوشلوارمو بدون شورت با یه تاب پوشیدم راه افتادیم مجید وانت داشت رفتیم بیمارستان به خواهرم سر زدیم برگشتنی مجید گفت برم قطره نگین رو بگیرم تعجب کرد م کنار خیابان قطره چی می خواست بگیره ازش نپرسیدم ولی یه حدسهایی زدم رفتیم پمپ بنزین تا خواستیم در بیایم ماشین روشن نشد مجید ماشین رو هول داد کناری هوا گرم بود زیپ شلوارمو ودوتا از دکمه های مانتومو ازپایین باز کردم مجید اومد داخل پرسیدم چش شده گفت کلید گاز وبنزینش قاطی کرده خوابید رو صندلی تا صفحه داشبورد رو با کنه سرش اذیت می شد رو نمی کرد سرش بزاره رو پاهام گفت مادر جون شرمنده یه دقیقه پایین باش تامن درستش کنم خواستم دکمه مانتومو ببندم دیدم مجید داره لا پام دید می زنه زیپ شلوارم عین دروازه باز بود بالای کوسم معلوم بود بی خیال لبخند زدم رفتم پایین زیر سایه مجید اومد پایین ورفت سوپری با دوتا اب میوه اومد رفت تو ماشین انگار داشت کاری می کرد نگو داره از قطرهه می ریزه تو ابمیوه من اومد بیرون یکی از لیوانها رو داد به من باهم خوردیم رفت سراغ ماشین بعد نیم ساعتی روشن کرد راه افتادیم خیلی گرمم شده بود از تو داشتم اتیش می گرفتم دکمه های مانتوم باز کرد.گفت مادر جون گرمته گفتم خیلی. نافم از پایین تابم بیرون بود مجید هر موقع با من حرف میزد دیدی هم به نافم می انداخت با یه دستش کیرش رو می مالید گفت مادر جون خونه کاری نداری یه سری بریم باغ سر بزنیم ؟ گفتم بریم بعد چند کیلومتری رسیدیم پای یه تپه کوچک از ماشین پیاده شد زیر اندازی انداخت زیر سایه درخت بیدی خلوت خلوت بود تازه داشت باغ درست می کرد دور واطراف زمین خالی بود. پیاده شدم دستمو گرفتم از روکسم گفتم مجید این اب میوهه چی بود دادی من ؟یه کم هول شد پرسید واسه چی ؟گفتم حالا دستشوئی اب از کجا پیدا کنیم خندید گفت ترسیدم گفتم نکنه مسموم شدی چهار لیتری اب رو داد دستم گفت برو اون طرف ماشین گفتم کسی نیاد گفت خیالت راحت سه روزم اینجا بمونی کسی نمی اد رفتم ان طرف ماشین جایی نشستم که مجید بتونه منو از زیر ماشین ببینه صدای شر شر وفش فش ادرارم اونقدر زیاد بود که خودم کیف می کردم چه برسه به مجید که داشت منو دید می زدخواستم بلند شم فکری به سرم زد شلوارم نصفه کشیدم بالا وجیغ زدم مجید دوید طرفم گفت چی شد؟ در حالی که شلوارمو بالا می کشیدم مجید کون گنده وسفیدمو می دید گفتم مارموک خندید گفت ای بابا مادرجون شما الان مار کبرا هم ببینی نباید بترسی خواستم برم تو سایه که مثلاپایم پیچ خوردونصفه افتادم مجید دستمو گرفت برد سایه اخ واوف می کردم وزانومو می مالیدم پرسید چی شد؟ خندیدم به شوخی گفتم تو امروز یه بلایی سر من نیاری ول کن نیستی مجید دستشو گذاشت رو زانوم یه کم مالید من اخ واوفم زیادتر شد پاچه شلوارمو داد بالا تا ساق بدون موی منودید لبشو گاز گرفت مادر زادی بدنم اصلا مو نداره مگه موهای زرد نازک دستش رو گذاشت روزانوم شروع کرد مالیدن یه چشمش به زیپ بازم بود بالای کسم قشنگ معلوم بود خودمو زده بودم به اون راه که نمی دونم زیپم بازه گفتم مجید دستات چه داغه توهم گرمته گفت اره پرسید مادرجون خوبی چشماموبازم کردم گفتم اره عزیزم یه خورده بالاترشم بمال دستش رو برد بالاترگوشت رانمو فشار می دادچشمامو بسته بودم اب کسم راه افتاده بود یک ان دیدم دستش رو کسمه با ناز وادا گفتم نه مجید نه نه کار از کار گذشته بود انگشتشو کرد تو کسم تا اومدم بجنبم لبش رو لبم قفل شد روم فشار اورد منم فیس خوابیدم گفتم بدجنس کار خودتو کردی به دخترم می گم شوهرت منو گایید پرسید یعنی تو نمی خواستی درحالی که دستم تو پیرهنش بود گفتم نه گفت اره ارواح کست دیشب وصبح مال منو دیدی داشتی هلاک می شدی توماشین وموقع دستشوئی عمه من بود دستشو برد طرف کسم نذاشتم گفتم تا نگی به من چی کردی اینقدر هلاک کیرت شدم خبری نیست تو ماشین تو اب میوه ام چی ریختی؟گفت هیچی از قطره نگین یه سه قطره ریختم تا یه کم بدنت گرم بشه پرسیدم قطره چیه گفت نگار سرده هفته ای بیشتر از دوسه بار نمی تونه گفتم نکنه باکله می ری توکس نگار گفت پس چی حداقل شبی یه بارو که باید بده شلوارمو تا نصفه کشید پایین رفت زیر پام دهانش رو چسبوند به کسم اهم رفتم اسمون جیغ می زدم بدنم شل شد ابم رو ریختم اومد بالا تا به خودم بیام کیرش تا ته تو کسم بود چندتایی تلمبه زد ابشو خالی کرد تو کسم انگار کیرش وابش ازتو دهنم می زد بیرون فشارش دادم به خودم گفتم الهی مادر جون به قربونت ابت چه فشاری داره خودشو کشید کنار بایه دست شلوارمو یه کم کشیدم بالا بایه دست دیگم گرفتم از کسم تا ابش نریزه تو شلوارم چمپاته نشستم کنار مجید فرت فرت ابش باصدای کسم ریخت بیرون زور زدم یکی ول کردم مجید دستش رو دراز کرد گرفت از کونم گفت این طفلی که مونده داره خودش رو می کشه گفتم بزار هلاک بشه بریم دیر شده شلوارمو کشیدم بالا راه افتادیم ساعت پنج نشده بود رسیدیم جلودر زنگ زدم کسی باز نکرد کلید رو انداختم رفتیم تو یواشکی به مجید گفتم مثل اینکه اره رفتیم داخل کسی نبود زنگ زدم موبایل نگین گفت خونه نگاریم (خواهر برزگش) سارا (دختر نگار دوسالی میشد عروسی کرده)هم می اد اونجا باهم بیایین گوشی رو گذاشتم دکمه شلوارمو باز کرد م کشیدم پایین مجید امونم نداد پایین مانتو رو انداخت پشتم لخت چسبید به کونم باز لب تو لب شدیم گردنم رو لیس زد دولا شدم وازلین رو از تو طلقچه برداشت رد به سوراخ من وکیر خودش قمبل شدم رفت پشتم کیرش رو کشید پشتم یه ذره نوکش رو فشار داد زیاد کون داده بودم دوسه بار تکرار کرد حال خودم نبودم با برخورد ته کیرش با سوراخم باد کونم خالی شد مجید چه عشقی می کرد رو شکم خوابیدم مجید دستش رو برد زیرم شروع کرد به مالیدن کس وچوچولم بازم حالم خراب شد ابمو ریختم فشار مجید هم بیشتر شده بودتا ته می کرد تو کونم در می اورد دوباره می ذاشت منم بی خیال خودمو شل کرده بودم زرت زرت می زدم مجید کیف می کرد داشت همه چیزمو می کشید بیرون افتادم به التماس ابش نمی اومد منمو از کمر بلند کرد قمبل شدم شروع کرد به محکم کوبیدن جیغ می زدم التماسش می کردم یواش بکنه شروع کرد به گفتن سه تا دخترامو پنج تا عروس ها م همشون گفتم باشه برات جور می کنم بگا فقط تورو خدا بریز جیگرم اومد بیرون بافشارش تاب نیاورم یکی زدم وخوابیدم داغی و پرش اب رو تو کونم احساس کردم کشید بیرون سوراخم بسته نمیشد با دست گرفتم از سوراخمو رفتم حموم چمپاته نشستم ابش با سرو صدای کونم ریخت بیرون یه لیف صابونی زدم اومدم بیرون داشتم حوله ام رو می پیچیدم حواسم به بیرون نبود گفتم خفه نشی مجید سوراخ کونم بسته نمی شه گشاد گشادم کردی مجید هی حرف می زد وصحبت رو عوض می کرد نگو سارا امده امدم بیرون وای داشتم پس می افتادم با تته پته پرسیدم کی اومدی با طعنه جواب داد واسه چی مزاحم خلوت مادزن داماد شدم مجید سرخ شده بود منم رنگ به صورت نداشتم گفتم سارا بین خودمون می مونه التماس کردم سارا گفت واقعا خیلی پر رویین دیگه صداش رو بلند کرده بود نزدیک بود ابرو ریزی بکنه داشت زنگ می زرد به خالش مجید رفت جلو موبایل رو ازش گرفت افتاد به التماس من رفتم لباس بپوشم سرو صداشون در اومدسارا داشت فحش می داد کثافت ولم کن عوضی ولم کن اومدم دیدم مجید افتاده رو سارا گفتم مجید ولش کن تورو خدا مجید گفت بزار ببینم چه جور می خواد ثابت کنه سارا معلوم بود که چیزی یا شاهدی نداره وخودشم داره به گا می ره افتاد التماس تورو خدا ولم کن باشه هیچ چی ندیدم گویا شهوت مجید ول کنش نبود لباشو قفل کرد رو دهن سارا یه دستش رو برد تو شلوار سارا اونم یه کم شل شده بود بادست دیگش سینه هاشو می مالید سارا دیگه بی خیال شده بود مجید لباسای سارو داد بالا سینه هاش رو انداخت دهنش دکمه شلوار سار رو باز کرد یه کم شلوارشو کشید پایین سارا دیگه همراهی می کردخودش مجید رو کشید طرفش مجید شلوار خانگی پوشیده بودسارا از رو شلوار کیر مجید رو گرفت گفت واسه همینه مادر جون طاقت نیاورده دراوردش بیرون انگار که ترسیده باشه جیغی گفت فقط یواش کسم جر نخوره مجید دهنش رو گذاشت رو کس سارا شروع کرد به خوردنش این صحنه رو دیدم شلوارمو رو کشیدم پایین رفتم رو سر سارا اونم با زبونش کرد تو کسم مجید بلند شد کیرش رو گذاشت رو کس سارا یواش یواش تا ته کرد تو کسش سارا جیغ می زد دستمو برم رو کسش چوچولش رو مالیدم داشت مثل مار وول می خورد می زد رو کون من ابش با فشار زد بیرون من فکر کردم نتونست طاقت بیاره جیس کرد نگو ابش همیشه این طور می اد سارا شل شد مجید داشت محکم تلمبه می زد با سر وصداش فهمیدم می خواد بریزه گفتم مجید توش نریزی مجید نگاهی به من کرد منو کشید طرف خودش کشید بیرون کیرش رو انداختم دهنم با حرص وولع تموم هم ابش رو کشیدم بیرون سارا بی حال مارو نگاه می کرد من دهنم پر اب کیر بود ریختم رو کس سارا اونم با دست مالیدش رو کسشش گفتم بلند شین هوا داره تاریک می شه بریم اونا هم بابی حالی بلندشدن مجید رفت دستشویی وسارا هم رفت حموم باشوخی خنده راه افتادیم رفتیم تو راه به مجید گفتم امشب باید خودت قطره بخوری جریان قطره رو واسه سارا تعریف کردیم اونم گفت پس نگو قطره مادر جون رو داد بگا .

دعوای من و زنم من رضا هستم، 31 سالمه و اسم زنم مهرنوش است و 30 سالشه، ما هردومون آدمهای سکسی و هاتی هستیم، اما یه مشکلی که من دارم اینه که خیلی تنوع طلبم، با وجود اینکه با زنم هر مدلی که فکر کنید سکس داشتیم اما همیشه دوست داشتم به جزء مدلهای مختلف با آدمهای مختلف هم سکس کنم، انگار یه جورایی معتاد شدم به سکس اما هیچ وقت کسی رو بیشتر از زنم دوست نداشتم، هر رابطه ای هم با هر کسی داشتم صرفاً برای سکس بوده، تو این 6 سال ازدواجم خیلی وقتا شیطنت کردم و زنم هم از موضوع خبر نداشت، گه گاهی عذاب وجدان میگرفتم، اما خوب یه معتاد نمیتونه از اعتیادش دست برداره. تا چند ماه پیش که زنم به یه سری چیزها شک کرد و مچم رو گرفت، بعد از چند ماه دعوا بهم گفت، باید با 2 تا از دوستام که پایه خانم بازی های من بودن به کل قطع رابطه کنم و موبایلم رو هم عوض کنم یا میره مهریه اش رو میذاره اجرا و درخواست طلاق هم میده، دعوای من و زنم حسابی بالا گرفته بود، دیدم اوضاع خیلی پسه، از یه طرف خیلی دوستش داشتم و از یه طرف هم خودم میدونستم که نمیتونم از کارام دست بردارم، این بود که یه فکری به سرم زد، بهش گفتم یک هفته هم بهم مهلت بده همه چیز رو درست میکنم، با هزار التماس قبول کرد. 1-2 روز که گذشت یک کم آروم تر شده بود، بهش گفتم ببین، من میدونم که کارام خوب نبوده، اما واقعاً سکس با یه نفر دیگه خیلی حال میده، باور کن اگه خودت هم امتحان کنی، به من حق میدی، اینو که گفتم دوباره عصبانی شد، اما گفتم ببین داریم صحبت میکنیم، میخوایم مشکلاتمون رو حل کنیم، خونسرد باش، خلاصه 1 ساعت رو مخش کار کردم تا یک کم پختمش، آخرش بهش گفتم بیا یه بار امتحان که قهر کرد گذاشت رفت تو اتاق، یه ساعت بعد رفتم سراغش بهش گفتم، چرا قهر میکنی؟ بابا یه پیشنهاد بود دیگه، گفت آخه یک کم فکرکن بعد حرف بزن، دیدم انگار بدش نیومده، گفتم بیا یه پیک مشروب بزنیم ریلکس بشیم، خلاصه بعد از 2 پیک مشروب که دیگه رومون باز شده بود، قبول کرد که امتحان کنه، دلیلشم این بود که میخواد دلش خنک بشه از کارای من! بعد رفتیم سراغ انتخاب نفر مناسب، باید یه کسی میبود که هم قابل اعتماد بود، هم خودشم پایه بود، مهرنوش نخواست یا روش نشد کسی رو بگه، من هم شوهر خواهر کوچیکم رو پیشنهاد کردم (من دو تا خواهر دارم که یکیشون ازم کوچیکتره)، مهرنوش گفت آخه زشته بعدشم طوری بهش بگیم؟ گفتم اولاً زشت نیست، خیلی هم حال میده، ضمناً اون آدم خیلی مطمئنیه و خیالمون ازش راحته،ردیف کردنش هم با من و بعدش بهش نقشه رو گفتم. فرداش به کوروش (شوهر خواهرم) زنگ زدم گفتم بیاد پیشم، بهش گفتم یه پروژه گرفتم بیا با هم کار کنیم، اون هم از خدا خواسته گفت با سپیده میام (خواهم) که گفتم نه، مهرنوش یک کم ناخوشه خوابیده، خودت بیا که به کارامون برسیم، اونم قبول کرد و اومد، به مهرنوش هم گفتم آماده شو، دیدم استرس داره جفتمون رو اذیت میکنه دو تا پیک ویسکی زدیم و مهرنوش یه تاپ و شلوار صورتی خوشگل پوشید. کوروش از راه رسید و سلام و علیک کردیم، مهرنوش گفت ببخشید من یک کم کمردرد دارم، میرم دراز میکشم، به من هم سپرد که از کوروش پذیرایی کنم، اونم گفت میبینم که بی من مشروب زدی، منم از خدا خواسته دو لیوان ریختم باهم خوردیم که اون هم آماده بشه برای خوابی که براش دیده بودیم، رفتیم پای کامپیوتر که مثلاً شروع کنیم، یه فایل الکی که از قبل آماده کرده بودم رو باز کردم و دل دل میکردم که مهرنوش کم نیاره که مهرنوش صدام کرد، رضا بیا قبل از اینکه کارتون رو شروع کنید یک کم کمر منو ماساژ بده، کشت منو، به کوروش گفتم تو یه نگاه بنداز ببین از کجا شروع کنیم من الآن میام، رفتم پیش مهرنوش، مهرنوش یواش بهم گفت مطمئنی؟ گفتم 100% اگه یه بار این کار رو بکنیم از این به بعد تو کل زندگی فقط عشق و حال میکنیم، نگام کرد و گفت خیلی دوستت دارم و یه لب اساسی از هم گرفتیم، بعد گفتم کوروش بیا تو بهتر از من بلدی، یک کم کمر مهرنوش رو ماساژ بده، هی به من میگه نمیتونی، کوروش اومد و گفت باشه، نشست لبه تخت و شروع کرد آروم ماساژ دادن، انصافاً خیلی خوب بلد بود، اگه مهرنوش واقعاً کمردرد داشت، حتماً مفید بود براش، یک کم ماساژ داد مهرنوش گفت خیلی خوبه فقط پوستم داره اذیت میشه، کوروش که همش مواظب بود کار خاصی نکنه، از طرفی هم معلوم بود با اثر مشروب و مهرنوش که با اون لباس نیمه سکسی دراز کشیده بود تحریکش میکرد، موند که چی بگه، من گفتم خوب واسه اینکه ماساژ رو باید با روغن انجام داد، تاپت رو در بیار تا روغن بیارم و پریدم روغن بچه ای که از قبل آماده کرده بودم رو دادم دست کوروش، مهرنوش هم نیم خیز شد و تاپش رو درآورد، طفلی کوروش هاج و واج مونده بود که چی کار کنه. مهرنوش اومد دراز بکشه که گفتم مهرنوش جون این سوتینت روغنی میشه، خراب میشه کوروش که خودیه، اونم در بیار، مهرنوش هم با خجالت و پشت به کوروش سوتینش رو درآورد که اون سینه اش رو نبینه، معلوم بود که کیر کوروش داره راست میشه، روغن رو ریخت رو کمر مهرنوش و ماساژش داد، جو کم کم داشت سکسی میشد و من نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران، چند دقیقه که ماساژ داد یک کم پر رو شد، گفت اینحوری سخته و پاشد نشست رو کون مهرنوش و گفت اینجوری اذیت نمیشی، مهرنوش هم گفت نه من راحتم، چند دقیقه بعد گفتم، مهرنوش شلوارکت ممکنه روغنی بشه، پاشو اونم دربیار،کوروش که داره زحمت میکشه پاهات رو هم ماساژ بده، کوروش یه لحظه رنگش پرید، اما رفت کنار و مهرنوش پاشد پشت به کوروش و من که کنارش نشسته بودم شلوارش رو درآورد، دستش رو گذاشت رو سینه اش و چرخید رو به ما گفت، احساس میکنم دارم بهتر میشم، بعد یهو در حالی که شهوت تو صداش موج میزد گفت ای وای تیشرتت روغنی شده کوروش، منم که منتظر فرصت بودم گفتم درش بیار، شلوارتم در بیار خراب نشه، کوروش اولش یک کم شوکه شد، اما خوب خودش رو جمع کرد و فکر کنم بو برده بود یه خبری هست، پاشد لباسهاش رو درآورد و هرچقدر تلاش میکرد نمیتونست راست کردن کیرش رو مخفی کنه، مهرنوش گفت کوروش من میگم شورتت رو هم دربیار که اگه روغنی بشه 2 ساعت باید به سپیده جواب پس بدی، اونم هاج و واج منو نگاه کرد، منم گفتم، راست میگه دیگه خواهر منه اما خیلی خشنه، اونم دیگه معلوم بود حشری پاشد به مهرنوش که هنوز سرپا بود گفت حداقل پشتت رو کن، مهرنوش هم پشتش رو کرد و هردو شورتشون رو درآوردن، منم دیگه حسابی راست کرده بودم و داشتم کیرم رو میمالیدم، مهرنوش همونجوری پشت به کوروش اومد رو تخت دوباره دراز کشید، کوروش هم خیلی حرفه ای تمام بدنش رو روغن ریخت و از بالا تا پایین رو ماساژ میداد، گاهی که پاهاش رو ماساژ میداد دستش رو از داخل پاها بالا میاورد و سر راهش دستش رو به کوس مهرنوش که حتماً خیس شده بود میزد، صحنه جالبی بود، زنم رو یه مرد دیگه داشت میمالید هر دو هم لخت بودن، شهوت جفتشون رو داغ تر کرده بود و راحت تر شده بودن، مهرنوش گفت میشه روی پاهام رو هم ماساژ بدی؟ کوروش هم گفت ای به چشم پس بچرخ، دیگه هم راست شدن کیرش رو مخفی نمیکرد و براش مهم نبود، منم یواش کیرم رو در آورده بودم و داشتم جلق میزدم، یک کم که پاها و شکم مهرنوش رو مالید کوسش رو گرفت تو یه دستش و با دست دیگه اش هم سینه اش رو میمالید، مهرنوش هم حسابی حشری شده بود و آه میکشید، من دیگه حرفی نمیزدم، مهرنوش گفت کوروش کار دیگه ای هم بلدی، اونم با پررویی گفت، ماساژ زبونم بلدم، اونم گفت ای ول من مشتریم، کوروش با نگاهش یه اشاره ای به من کرد که خودم رو به اون راه زده بودم، مهرنوش هم با چشمای خمارش بهش یه چشمکی زد و یواش گفت حله، اونم نامردی نکرد و با سر رفت تو کوس مهرنوش، اونم آهش در اومد و بعدش یک کم جابجا شد و کیر کوروش رو کرد تو دهنش، دیگه رسماً کوروش رفته بود تو کار کردن زن من، چند دقیقه بعد کوروش بلند شد و بدون حرفی کیرش رو رو کوس داغ مهرنوش تنظیم کرد و فرستاد توش، حسابی داشتن حال میکردن و منم با دیدن این صحنه بیشتر از اونی که خودم فکر میکردم داشتم حال میکردم و با خودم گفتم دیگه تموم شد، من آزاد شدم. بعد چند دقیقه کوروش گفت نوبت رضا است، اما مهرنوش که دیگه حسابی داشت حال میکرد گفت امشب اون تو تحریمه، کارت رو بکن، کوروش گفت پس 4 دست و پا شو، مهرنوش هم اطاعت کرد، بعد چند دقیقه، کوروش درگوش مهرنوش گفت گناه داره، حداقل یک کم براش بخور، مهرنوش هم گفت به خاطر تو باشه، و کیر منو کرد تو دهنش، میدونستم که علی رغم ناز کردنش داره حال میکنه، انصافاً منم خیلی بیتشر از سکس همیشگی با مهرنوش داشتم حال میکردم، یک کم که برام ساک زد، گفتش بذار یه حالی به رضا بدم، گفت بخواب و اومد نشست رو کیرم، کوروش هم رفت پشتش شروع کرد کونش رو لیس زدن، مهرنوش دیگه رو هوا بود، به همه داشت خوش میگذشت، بعد چند دقیقه احساس کردم کوروش انگشتش رو کرده تو کون مهرنوش، چون با کیرم فشارش رو احساس میکردم و از طرفی هم میدیدم که مهرنوش هم بیشتر داره حال میکنه، بعد یک کم تلاش با انگشتاش کیرش رو هم کرد تو کون مهرنوش، باورم نمیشد که موفق شده باشه، اما چون کیرش خیلی بزرگ نبود انگار براش راحت تر بود، حالا من کوس مهرنوش رو میکردم و کوروش هم کونش رو، لذتش غیر قابل وصف بود، بعد چند دقیقه جفتمون آبمون اومد و تو کوس و کونش خالی کردیم، مهرنوش هم که فکر کنم چندباری ارضاء شده بود، بی حال افتاد روم، هی منو میبوسید و میگفت دوستت دارم دوستت دارم، خیلی حال کردم. کم کم همه پاشدیم و خودمون رو جمع کردیم، کوروش حاضر شد که بره، بهش گفتم لازم نیست بهت بگم که این ماجرا هیچ وقت هیچ جا، حتی در حضور همین سه نفر نباید مطرح بشه مگه من و مهرنوش بخوایم، اونم گفت خیالتون راحت و خوش به حالتون که اینقدر با هم راحتید. از اون به بعد زندگی ما خیلی گرم و بهتر شده، اگر دوست داشتید براتون بعداً بیشتر میگم.

شب عروسی تانیاسلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه !!!!! من تانیا هستم الان 23 سالمه قدم 178 و وزنم 55 کیلو هستم چشمم مشکی و مو های خرمایی رنگی دارم و سایز سینه هام 80 هست .رشید (شوهرم )الان 25 سالشه و قد 186 و وزن 71 و چشم و ابرو مشکی ……. میخوام براتون از جایی بگم که رشید اومد خواستگاریم .من 18 سالم بود که رشید اومد خواستگاریم و رشید 20 سالش بود من 18 سالگی نامزد کردم و 20 سالگی ازدواج کردم ………… خلاصه سرتون را درد نیارم .بعد از مراسم ازدواج ما اومدیم خونه خودمون حدودا ساعت 1 بود تا اونجایی که یادمه (چیز های خونه ما همش یا قرمز بود یا مشکی یا سفید یعنی شما رنگ دیگه ای پیدا نمیکردید ) وقتی اومدیم خونه رفیتم تو اتاق خواب رشید گفت عشقم اجازه هست ؟بهش گفتم امشب خیلی خسته ام بزار برای فردا .اونم گفت باشه .بهش گفتم لطفا این زیپ منا باز کن گفت باشه تا باز کرد گفتم میشه بری بیروون گفت تانی من و تو دیگه زن و شوهریم خیر سرمون .من گفته باشه ولی حالا برو بیرون با 1000 بدبختی رفت بیرون خلاصه تا من لباس را در اوردم یه دفعه در را باز کرد من یه دادی زدم و گفتم ححححححححححححححححححححرشید اونم یه دفعه در را بست و از پشت در گفت ببخشید فکرکردم عوض کردی …..خلاصه لباس را که عوض کردم یه لباس خوابی که مامانم برای من خریده بود را پوشیدم یه تاپ بود یه شلوارک.اومدم بیرون بعد رشید لپم را بوس کرد و رفت تو اتاق تا لباس هایش را عوض کنه منم رفتم تو اشپزخانه تا اب بخورم بعد دیدم اب خوب نیست 2 تا لیوان شربت پرتقال درست کردم و اوردم تو حال و نشستم منتظر رشید اونم اومد و کنارم نشست و با هم شربت خوردیم بعدش رشید گفت بیا بخوابیم منم گفتم باشه رشید نتونست از سر کارش مرخصی بگیره واسه همین صبح باید میرفت خلاصه رفتیم خوابیدیم من صبح ساعت 7 بلند شدم و رفتم نون تازه خریدم و اومدم رشید هنوز خواب بود میز را چیدم و چاییی را دم کردم دیدم رشید هنوز خوابه کلافه شده بودم ارام رفتم بالای سرش و یه بوس کردم لای چشماش را باز کرد و گفت سلام عشقم من گفتم بسه دیگه بلند شو با 1000 مکافات بلند شد رفت دستش را بشوره دیدم 10 دقیقه اس نیومده بیرون رفتم در را ارام باز کردم دیدم اقا وایسادنه خوابش برده !!!!!!!!!!!! دستم را خیس کردم و زدم به صورتش اونم سر حال شده و اومد صبحانه خورد و ساعت 8:40 دیگه از در رفت بیرون .منم میز را جمع کردم و ظرف هارا شستم و لباس عروس و لباس دامادی رشید را برداشتم و رفتم دادم خشک شویی و بعد رفتم یه سر خونه مامانم تا ساعت 10 و 10 رفتم خونه خواهرم پیش بچه خواهرم که 3 ماهش بود خود خواهرم 26 سالش بود .بعد رفتم یه سر خونه داداشم اون 30 سالشه یه بچه 4 ساله داره بعد برگشتم خونه ساعت حدود 12:35 بود لباس را عوض کردم و شروع کردم به درست کردن ناهار اخه رشید ساعت 2 میومد خونه ناهار هم لازانیا داشتیم اونم درست کردم ساعت 1:40 بود که رفتم یه دوش گرفتم و چون میدونستم امشب باید اولین سکس عمرم را بکنم حسابی به خودم رسیدم تا اومدم بیرون ساعت 2:10 بود که دیدم هنوز رشید نیومده یه زنگ بهش زدم گفت من تا 15 دقیقه دیگه اونجام منم یه شلوارک ابی اسمانی پوشیدم بایه تاپ سفید با یه سندل سفید و ابی خلاصه موهام را خوشک کردم (موهام تا دم باسنمه ) و منتظر موندم تا رشید اومد برام یه دست گل خریده بود بعد از دست و رو بوسی رفت و لباس هایش را در اورد و اومد غذا را که خوریم اون گفت که خسته اس و میخواد بخوابه گفتم باشه تو برو منم ظرف ها را میشورم . میام پیشت و بعد از این که ظرف ها را شستم و کارای اشپزخانه را کردم مادر شوهرم زنگ زد و گفت شب واسه شام بیاین پیش ما منم گفتم چشم ساعت 3:18 دقیقه بود من 2 باره یه دوش گرفتم تا اومدم ساعت 4 شده بود چون یه خورده تو وان خوابیدم اومدم و یه تاپ و دامن مجلسی انتخاب کردم و مو هام را خشک کردم و ارایش کردم ساعت 4:50د قیقه بود ارام رفتم رشید را بیدار کردم و بهش گفتم امشب خونه مادرت هستیم اونم یه حمام رفت و اومد و تا کاراش را کرد ساعت 6 شده بود ساعت 6 رفتیم بیرون تا یه دسته گل گرفتیم و تا رسیدیم ساعت 6:29 دقیقه بود تا شام خوردیم و حرف زدیم ساعت 9 شد که رشید به گوشیم اس داد امشب خیلی کار داریم بیا بریم بعد بلند شدیم و رفتم تا رسیدیم ساعت 9:30 بود لباس عوض کردیم من یه دفعه یه استرسی گرفتم که خدا میدونه یه لباس خواب پوشیدم و رفتم تو اشپز خانه یه لیوان اب خوردم و اومدم تو حال با رشید تا 10 :49 دقیقه یه فیلم دیدیم به اسم ماسک با بازی جیم کری .بعد رفتیم مسواک زدیم و رفتیم تو اتاق تا رفتیم تو تخت بد جور ترسیده بودم رشید اومد یه لب ازم گرفت و گفت بسم الله شروع میکنیم یه دفعه گفتم رشید خواهشا ارام گفت چشم عزیزم خلاصه لب را خورا بعد رفت سر گوشم بعد رفت سر گردنم منم هم میترسیدم و حشری شده بودم ارام تاپم را در اورد (سوتین مشکی پوشیده بودم ) اونم در اورد یه چیزی نوک سینه های من صورتی هست بعد شروع به خوردنش کرد منم اینقدر حال کرده بودم که ترس از یادم رفت بعد اومد رو شکمم بوسه های کوچک میزد تا زیر ناف رفت بعد 2 باره یه لب گرفت ازم منم 2 باره استرس گرفتم خلاصه ارام شلوارکم را در اورد من یه شرت قرمز پوشیده بودم از روی شرت کسم را بوس میکرد کسم سفید و صورتی هست اگه باورتون نمیشه بعدا عکسش را میزارم ارام شرتم را در اورد و گفت تانیا منم ترسیدم چیزی شده باشه گفتم چی شده گفت خیلی کس زیبایی داری گفتم مال خودته خلاصه گفت حسسابی هم خیس کردی ارام خندیدم شروع کرد به خوردن کسم حسابی که خورد گفت حالا نوبت تو هست منم ارام لباس هایش را در اوردم و فقط با شرت بود تا اون را هم در اوردم یه چیزی مثل دسته بیل افتاد بیرون ازش پرسیدم چند سانتی گفت 18 با قطر 4:5 من مردم از ترس گفت نترس ارام میکنم گفت برام ساک میزنی گفتم نه ولی کیرش را بوس کردم اومدم بالا و خوابیدم رو تخت گفت میخوام بکنم گفتم خواهشا ارام گفت باشه سرش را گذاشت دمش یه فشار کوچیک داد مممممممممممممردم از درد اشک تو چشمام جمع شد گفت ببخشید حواسم نبود 2 باره کرد تو تا نصفه رفت یه جیغی زدم که خدا میدونه گفت ارام همسایه ها میشنوند یه دفعه تا ته کرد تو مردم اشکام سرازیر شد گفت ببخشید بهش گفتم اصلا تکون نخور گفت باشه تا 3 دقیقه بعد 2 بار که تلنبه زد گفت یه دستمال بده گفتم چرا گفت کیرم خونی شده خندیدم گفت مبارکه گفتم مرسی تا 5 دقیقه تلنبه زد و من ارضا شدم اونم با من ارضا شد و ابش را ریخت تو کسم 2 تایی نای بلند شدن نداشتیم تا صبح خوابیدم ساعت 10 بلند شدم دیدم نیست تعجب مردم چون جمعه بود و نباید سر کار میرفت دید اقا تو اشپز خونه داره غذا درست میکنه بعد از1 ماه ماهی که درسم کردم حالم بد شد رفتم ازمایش بعد که جواب اومد گفت که شما باردار هستید و 2 هفته دارید 19 سالگی نی نی هام به دنیا اومدن یه دختر یه پسر به اسم مهران و مونا الان 3 -4 سال دارن و خیلی هم شیطون هستن الانم 3 ماهه باردارم

دیوونه ایمسلام من اسمم سمیرا و نامزد دارم و امسال تابستون ازدواج میکنم میخوام خاطره یکی از شیطنت هامو با نامزدم تعریف کنممن 175 قدم و 80کیلوم سفید پوستم و چشمام سبز و نامزدم علی 183 95 کیلو و بدنسازی میره و هیکل رو فرمی دارهیه هفته از مراسم خواستگاری و اینا گذشته بود و خانواده ها گفته بودن صیغه کنیم تا زمان عقد،1ماه گذشته بود وعقدکردیم،شیطونی هامون شروع شده بود و یواشکی به بهونه کمک کردن بیاد آشپزخونه و یه لب بگیر و تو ماشین کنارم با پاهام ور بره و دیگه علی کم کم شیطنتش بیشتر شده بود و شبا با اس و اینا پدرم و در میاورد تا اینکه مادر و پدر علی رفتن مشهد و علی و خواهرش موندن خونه،علی خواهرش 20سالشه و تقریبا هم سنیم،پدر و مادر علی و بدرقه کردیم و خواستم بیام خونه با مامان اینا علی گفت شب بیا خونه ما چند شب قبلا هم علی خونه ما هم من خونه اونا مونده بودم فقط این بار پدر و مادر علی نبودن،رفتیم خونه علی اینا با مریم شام اینا درست کردیم و خوردیم و قلیون کشیدیم و ورق بازی کلی خوش گذشت،مریم رفت تو اتاقش و علی ماهواره و روشن کرد و دراز کشیدیمموقع فیلم با بدنم بازی کرد و یهو دست انداخت لای موهام و صورتم و سمت خودش چرخوند،دیگه لبامون تو هم گره خورده بود و داغ داغ بودم علی سینه هام و از رو تی شرت میمالید و محکم فشار میداد دیگه تو حال خودش نبود انقدر محکم چسبیده بود بهم که دیگه بدنم غر گرفته بود پاشد برق و خاموش کرد و رکابی و شلوارکش و در آورد و باسرت اومد کنارم خوابید وای اولین بار بود تقریبا لخت میدیدمش،تی شرتم و در آورد و گفت کمرتو بده بالا هم خجالت میکشیدم هم تو حال خودم نبودم سوتین و باز کرد و افتاد به جون سینه هام آخ داشتم دیوونه میشدم سیر نمیشد از خوردن سینه هام سایز 85،کم کم دستشو برد پایین و رونامو میمالید و از روشلوار کسم و میمالید،دیگه نفساش تند شده بود رفت پایین و یه گاز از پهلوم گرفت که منم موهاشو کشیدم گفتم خولی مگه گفت آره خول شدم،انقدر شهوتی شده بود که شرت و شلوارم و کشید پایین و یکم نگاه کرد بدنمو و گفت خوب گوشتی هستیا زشت،تیکه کلامش زشت اما بدجنس چون خیلی زشت نیستم،خوابید کنارم و منو کشید رو خودش گفت تو نمیخوای اون خول و ببینی خندیدم و گفتم علیییی،گفت خره زنمی از چی خجالت میکشی،یه لب آبدار ازش گرفتم و شرت و از پاش در آوردم عوضی همون بود دخترا حلاکش بودن خاطرات دوران مجردی و تعریف کرده بود حضرت آقا،کیر خوش فرمی داشت 18،19سانت میشد اما یکمی کلفت بود و سرکیرش خیلی باحال بود یکم مالیدمش و با بدن علی بازی کردم گفت بخور و کم کم کیرش و کردم تو دهنم و خوردم اما هی دندونم میخورد به کیرش که دیگه حرصش گرفت و گفت بسه زشت،رفتم کنارش خوابیدم و لب گرفتیم که گفت میخوام فکرکردم گرسنه شده و پرسیدم چی میخوای گفت میخوام بکنمت و یه لحظه سرش قاطی کردم و گفتم علی چرا چرت و پرت میگی داشتم لباسامو میپوشیدم که دستمو گرفت کشید روش گفت خره منظورم از عقب بود و دلم میخوادت و تو کفم گفتم زشته مریم خونست و میفهمه از سر و صدا گفت بفهمه چه اشکالی دارهدستم و گرفت برد تو اتاق خودش که به حیاط راه داشت گفت بریم حموم گفتم باشه رفتیم حموم و حسابی با بدنمو و سینه هام و کونم بازی کرد که دیگه شل شده بودم داشتم میمردم زیر دوش از پشت بغلم کرد و اووف واسه اولین بار داغی و سفتی کیرش و حس کردم سینه هام و میمالید و پشت گردنم و میخورد،یکم غر غر کردم که مریم فهمید اومدیم حموم از فردا سربه سرم میزاره خندید گفت عین داداشش شیطونگفت دستت و بزار رو دیوار و کونت و بده سمتم نرم کننده رو خالی کرد رو کونم و میمالید و دیگه یواش یواش انگشتشو میکرد تو کونم خوشم اومده بود و یه لحظه سوزش بیشتر شد دوتا انگشتشو کرده بود تو کونم و بازی میداد ،دوباره نرم ککنده و ریخت رو کونم و کیره خودش و یکم کیرشو لای کونم بازی داد و دستشو گذاشت رو کمرمو و خم کمرمو بیشتر کرد و کیرش و گذاشت دم سوراخ کونم و آروم فشار داد که یه ای بلند گفتم و باخنده گفت مریم دیگه بیدار شد و داشتم میخندیدم که یهو محکم کمرنو کشید سمت خودش و کیرش تا ته رفت تو نفسم بند اومده بود دستش و گذاشت رو دهنمو و گفت خانومم الان آروم میشه پاهام سست شده بود از ترس این که جیغ نزنم نه تکون میخورد نه دستش و برمیداشت و 1،2دقیقه گذشت که آروم آروم کیرشو عقب جلو کرد اما سوزش زیادی داشتم و درعین حال رو ابرا بودم و دید دیگه ناله نمیکنم سرعتش و بیشتر کرد دیگه صدای آخ و اوخ من و صدای نفساش دیوونه کننده بود،داشتم میمردم از درد و سرعتش و بیشتر کرد و آبم اومد دیگه رو پام بند نبودم و علی یهو محکم باز چسبید بهم و آبشو ریخت تو کونم وای که چه حالی داد،کیرشو در آورد واز پشت بغلم کرد و در گوشم گفت ممنون عشقم

لاپایی خاله با سلام خدمت دوستاي گلم در سايت لوتی اين داستان نيست بلكه يه خاطه بسيار زيبا و شیرینه از لاپايي گذاشتن من بين پاهاي خاله سارا جونم ، اميدوارم خوشتون بياد و دوستاي شهواني فحش نثارم نكنن از اول شروع ميكنم ، اسم من احسانه و 24 سالمه ، دانشجوي ترم دوم و عضو سايتهاي تخصصي شهواني و لوتي! از نظر قيافه و تيپ و هيكل در حد معمولي ام و هيچگونه ادعايي نسبت به قيافه و هيكلم ندارم ، من چهار تا خاله دارم به اسماي مرجان و دیبا و گلی و سارا ( به ترتيب سن ) من زياد توو كف خاله هام نبودم چون بجز سارا همگي سن بالا و مدل قديمي ان ، خاله سارا من 7 سال پيش ازدواج كرده و از نظر تيپ و قيافه و هيكل ميشه در رديف خوبها گذاشتش! و زياد هم اغراق نميكنم در مورد اين چيزا خاله سارام تقريبا 31 يا 32 سالشه دقيق آمار شناسنامشو ندارم ، بگذريم ، اندام خاله سارام مثل زناي معموليه ولي لامصب سينه هاش عين توپ بسكتباله! خيلي خوش فرم و گنده ان اصل داستان از اونجايي شروع ميشه كه خاله سارا با خانوادش كه شامل يه دختر 3 ساله به اسم یلدا و شوهرش ميان خونه ما واسه عيد ديدني سال 1392 ، از اونجايي كه شهر زندگي ما اروميه است و خونه خاله هم تهران ، معمولا وقتي ميان حسابي خودشونو يكي دو هفته اي ميندازن خونه ما ، البته اينم بگم كه خانواده ما در مهمانوازي شهره خاص و عامه و هيچوقت هم گلايه اي نكرديم از اين موضوع كه چرا انقدر اقامتشون طولاني ميشه! اما اين سري كه اومدن فقط 2 روز موندن خونه ما و بقيشو خونه فاميلاي ديگه بودن بخاطر همين موضوع هممون شاكي بوديم از دستشون كه چرا اين سري اينكارو كردن ، بعد از تعطيلات من به خاله ام اس زدم كه چرا زياد نموندين خونه ما ؟ خاله هم در جواب گفت كه کریم يعني شوهر خالم گلايه ميكرد كه چرا وقتي اونا ميان تهران فقط يه روز يا فوقش دو روز ميمونن خونه ما ؟ من حقو به خالم ميدم چون ما اصلا خونه اونا نميريم و اونا هم اين موضوع رو ميدونن ، منم بخاطر اينكه دلش نشكنه گفتم من 5 ارديبهشت ميام تهران كار دارم ، انقدر ميمونم خونتون تا خودت بگي گم شو ديگه! خاله سارا هم كلي قوربون صدقه ام رفت و گفت شما تاج سرين و از اين جور حرفا! از اون روز به بعد هم كارمون شده بود اس دادن به هم ، اس ام اسهاي عاشقانه ، جوك و خلاصه نوشابه باز كردن واسه هم! شد 5 ارديبهشت و راه افتادم بسمت تهران ، چون معمولا تنها سفر ميكنم اين سري هم تنها راه افتادم و شب رسيدم تهران و مستقيم رفتم خونه خاله سارا كه با يه شام خوشمزه منتظرم بودن ، رسيدم و با کریم و خاله و یلدا روبوسي كردم و شامو خورديم و خوابيديم ، زياد وارد جزييات نميشم شوهر خاله ام صبح زود ميره سركار ، قبل اينكه آفتاب بزنه راه ميوفته ، منم انقدر خسته بودم كه تا لنگ ظهر خوابم برده بود ، وقتي پاشدم ديدم خاله نشسته و تكرار سريالهاي شبكه جم تي وي رو ميبينه ، بعد سلام و احوالپرسي ، دست و صورتمو شستم و پاي ميز صبحونه نشسته بودم كه يه منظره جالبي نظرمو جلب كرد ! اونم چاك سينه هاي خالم بود! بد جور تو چشم ميزد ، البته بنده خدا تقصيري هم نداشت ، هر لباسي كه ميپوشيد قلمبه ميزدن بيرون! بعد صرف صبحونه آماده شديم تا یلداو ببريم پارك . توي پارك كلي در مورد همه چي صحبت كرديم ، منم كه تازه سينه هاي خاله رو كشف كرده بودم همش بهش خيره شده بودم چون از رو مانتو هم بدجور تابلو بود ، خلاااااصه برگشتيم خونه و نهارو كه خورديم نهار سنگيني كرد و هركدوم توي گوشه اي از پذيرايي خوابمون برد ، با انداختن پتو روي من بيدار شدم ، البته خالم متوجه بيدار شدنم نشد ، خالم يه پيراهن سبز يقه هفت با يه دامن مشكي بلند پوشيده بود ، پتو رو كه انداخت روم بالشت خودشو اورد كنار بالشت من ( البته بدون نيت خاصي ) و پشتشو كرد به من و پاهاشو تا ساق پاش كرد زير پتو و خوابيد ، منم كه حسابي خوابم پريده بود نگاهم به بند سوتينش بود كه از پشت تابلو زده بود بيرون ، نگامو تا باسنش آوردم پايين ، اونايي كه اهل فن هستن ميدونن كه از روي دامن مشكي جزييات پستي و بلندي باسن مشخص نيست! نگامو دقيق تر كردم ، باسنش معمولي بود ولي خوب بود ، فاصلم باهاش كمتر از يك متر بود ، خودمو آروم كشيدم سمتش ( البته اين قضايا بعد اين اتفاق افتاد كه مطمئن شدم خوابه! ) حالا فاصلم ازش كمتر از 10 يا 20 سانت بود ، كيرم بدجوري شق شده بود كيرم حدودا 20 سانت طولشه و قطرشم ا حالا اندازه نگرفتم ، هيجان و استرس از يه طرف شق درد كيرم از طرف ديگه ! خيلي وسوسه ميشدم تا دستمو روي بدنش بكشم ولي كو خايه! يه خورده به حالت نيم خيز شدم و سينه هاشو ديدم كه چطوري ولو شده بودن ، بدجوري حشرم زد بالا ، حالت نيم خيزمو بيشتر كردم و اصلا حواسم نبود توي اين حالت كيرم دقيقا با كونش برخورد ميكنه كه اين اتفاق افتاد!!!!!!!! چشمتون روز بد نبينه خالم عين برق گرفته ها چشماشو باز كرد و يه نيم نگاه به صورت من انداختو دوباره با همون سرعت چشماشو بست! منم كه خودمو به خواب زده بود اما كيرم همچنان روي كون خالم بود ، آروم خودمو كشيدم عقب ولي هنوز حشري بودم. دستمال كاغذي رو از روي ميز یلداي بالا سرم برداشتم تا جلق بزنم! آروم چهار پنج تا دستمال كشيدم بيرون دوباره به همون حالت دراز كشيدم ، كيرمو زير پتو آوردم بيرون ، يكم جراتمو بيشتر كردم دامنشو با نوك ناخنام تا ساق پاش زدم بالا ، واي چه پاهاي خوشگلي ، بدون مو و سفيد ، بخاطر اينكه جنس پارچه دامن خالم خيلي لَخت بود خيلي آسون هم ميشد بكشمش بالا… اينكارو تا بالاي ساق پاهاش ادامه دادم ، سانت به سانت و با دقت فراوان اينكارو ميكردم گاهي هم دست از كار ! ميكشيدم و كيرمو ميماليدم انقدر بالا زدم تا چشمم به جمال شورت صورتي خوشگلش روشن شد! زير پتو شلوارمو تا ساق پام كشيدم پايين و دستمالو آماده كردم تا با ديدن اين صحنه زيبا جلق بزنم كونش قلمبه زده بود بيرون حتي از پشت راحت ميشد خط كوسشم ديد ، ميخواستم شروع كنم كه ناگهان خالم دست چپشو آورد پشتش و دستشو كرد زير شورتشو كونشو خاروند! چون ناخنهاش دراز بود صداي خارشش فضاي خونه رو پر كرده بود! مثل اينكه اصلا هم متوجه اين نشده بود كه دامنشو زدم بالا ، بعد خاروندن كونش دستشو كشيد بيرونو با همون حالت قبلي به خوابش ادامه داد ، پتورو از روم كشيدم اونور و خودمو بهش نزديك كردم ، زانوهاي لختم به پشت ساق پاهاش برخورد كرد ، خيلي ترسيده بودم ولي دست خودم نبود ، يعني واقعا نميدونستم دارم چيكار ميكنم ، آروم تر بهش نزديك شدم و مهم ترين تصميم زندگيمو گرفتم! آروم از پشت بغلش كردم ، كيرمو گذاشتم لاي پاهاش البته شورتش هنوز تنش بود ، ديدم اينجوري فايده نداره ، سر كيرمو يكم تف ماليش كردمو آروم هلش دادم لاي پاهاش ، ديگه واسم مثل روز روشن بود كه بيداره ، جراتم بيشتر شدو دستمو بردم سمت سينه هاي خوشگلش ، با دست چپم سينه چپشو از رو لباس گرفته بودم ولي از بس گنده بود كه همش توي مشتم جا نميشد ، لاي پاش به قدري داغ بود كه همون اول نزديك بود آبم بياد ولي خودمو كنترل كردم ، ميدونستم اگه چشمم توي چشاش بيوفته از كارم پشيمون ميشدمو كلا كير و حسم ميخوابيد ، دليلشم گفتم چون اصلا توي نخ خاله هام نبودم ، بگذريم دستمو بردم زير لباسش و از رو سوتينش سينشو ماليدم ، نوك سينشو قشنگ ميشد بين دوتا انگشت گرفت و بازيش داد ، خواستم سوتينشو بدم بالا ولي نشد ، چون انقدر تنگ بود كه اجازه هيچ حركتيو نميداد به من ، بيخيال سينه هاش شدم و رفتم سراغ شورتش ، همزمان كه تلمبه ميزدم شورتشو كشيدم تا نصف كونش پايين ، اصلا قصد نداشتم تا باهاش سكس واقعي داشته باشم يا از كون و كوس ترتيبشو بدم ، به نظر خودم لاپاييش فازش بيشتر بود! با دست چپم لاي كونشو باز كردم و سوراخ كونشو ديدم ، رنگش قهوه اي سوخته بود البته معلوم بود خيلي ام تنگه ، ديگه شورتشو پايين تر نكشيدم ، شورتشو نصفه رها كردم و تلمبه زدم ، يه دفعه احساس كردم بازوي دست چپ خالم داره ميلرزه! بله خالم داشت كوسشو ميماليد ، البته جوري كه مثلا من متوجه نشم ، با ديدن اين صحنه ضربه هامو بيشتر كردم و با هر ضربه ام كونش يه موج خوشگل تا بالا ميزد كه همين مسئله باعث شد آبم بياد ، دستمالي كه از قبل آماده كرده بودمو توي يه حركت گرفتم جلوي كيرم ولي انقدر آبم زياد بود كه يكمش ريخت روي فرش و دامن خاله سارام. بعد اينكه آبم كلا تخليه شد ، كونشو يه بوس كوچولو كردمو شورتشو كشيدم بالا و دامنشم زدم پايين و رومو كردم اونورو خوابيدم ولي قبل خوابم متوجه شدم كه خالم هنوز داره كوسشو ميماله ، چه شاراپ و شوروپي راه انداخته بود! بعد خواب خالم زودتر از من بيدار شده بود ، منم بيدار شدم بدون اينكه به روي هم بياريم كه اتفاقي افتاده ، بعد اونروز فرصت نشد تا كارمو تكرار كنم چون پسر خاله مرجانم واسه ديدن من اومد اونجا و دوروز باهام موند اميدوارم دفعه بعد بهتر و با لذت تر اينكارو بكنم . نظر يادتون نره بچه ها

کتک خوردن عمه اين خاطره من بر مي گرده به چند سال پيش فکر مي کنم اول دبيرستان بودم . من يک عمه دارم که از وقتي يادم مياد با شوهرش در حال دعوا بود و قهر مي کرد . چند بار بابام بهش کفته بود که بيا از شوهرت طلاق بگير يه خونه مي خرم برات اما عمه ما بهانه مياورد و اين بازي هاش ادامه داشت …. خلاصه چند سالي با خانوداده ما قهر بود چند سالي با عموم اينا . پدر و مادر بزرگم چون پير و از پا افتاده بودن تو خونه ما زندگي مي کردند و براي همين هربار که عمم قهر مي کرد يا مادر بزرگم اينا رو ميديد بهشون فهش ميداد که چرا خونه از خودتون نداريد و …… خلاصه من هم دل خوشي از اين عمم نداشتمولي بعد فهميدم اين عمم يه کم بهم علاقه داره يه چند ماهي بود که اين عمم با ما قهر بود و دوباره آشتي کرد يه روز در خونشون مونده بودم داشتم با پسراش صحبت مي کردم که با شوهرش اومد و با من رو بوسي کرد اما اين رو بوسي معمولي نبود . جلو شوهرش لباي منو بوسيد . البته بوسيدن که نه يه جورايي داشت لبامو مک ميزد . اين عمه خانوم من تقريبا نزديک36 سالش بود هيکلي هم نداشت سينه هاي بزرگ مثل کيسه ماست . خوشگلم نبود که من برم تو فکر کردنش . لباس پوشيدنش هم مثل اين پير زن ها بود چند تا لباس رو هم مي پوشيد دقيقا مثل پير زن هاي لر .هميشه هم يه سري گياهاي دارويي استفاده مي کرد مثلا براي موهاش هميشه رنگي بود اونم با دارو و رنگ هاي کياهي . پوستشم هميشه ساف و سفيد و بدون چروک بود . هيچ وقت هم آرايش نمي کرد خلاصه بد از اون ماجرا من چند بار خونشون بودم که با شوهرش جرو بحث مي کرد . و به شوهرش فحش مادر مي داد . کلا آدمي بود که هيا نداشت جلو من به شوهرش فحشايي که کير و کوس توش داشت ميداد . يه چند باري همين جريان ادامه داشت تا يه بار يادمه رفتم خونشون مثل اينکه بازم دعواشون شده بود و بعد از فحاشي کتک مفصلي از شوهرش مي خوره . به هدي که وقتي من رفتم در خونشون نتونسته بود پاشه درو باز کنه . دره خونشون با فشار باز مي شد و رفتم تو ديدم کف حال افتاده حال نداره . خلاصه بلندش کردم کشوندمش کنار خونه . دستم که بهش ميزد مي گفت کس ننه با لگد زده تو سينه هام زده تو کسم . خلاصه خيلي بهش فحش داد . مي گفت مرد نيس با زنش حال کنه ميره دورو پر کس زناي مردم موس موس ميکنه. بعد همين جوري دراز کشيد بود من داشتم آروم دستاشو ميماليدم و پشت کمرشو مي ماليدم که حالش بهتر بشه . يکم که ماليدم ازم خواست ساق پاش و رون پاهاشو ماساژ بدم. يه شلوار تو خونگي پاش بود روشم يه دامن پاش بود و رو اونم يه لباس بلند . خلاصه من ماساژ ميدادم بدون فکر سکسي. تا اينکه خسته شدم و محکم تر فشار مي دادم تا زود تر بهتر بشه اونم هي آه و ناله مي کرد . خلاصه ازم خواست تا ببرمش حموم اونجا با روغن ماساژش بدم .( فبلا پيش اومده بود که با هم بابا بزرگمو ببريم حموم . که معمولن هم با لباس ميومد تو حموم و زير دوش که وقتي خيس ميشد به پير مرد فحش ميداد و ميرفت لباسشو در مياورد آب ميکشيد . اين حموم آمدنش فقط برا اذيت کردن بود چون به ما که کمک نمي کرد فقط فحش ميداد و قر ميزد . ) خلاصه به کمک من رفتيم تو حموم و شيرو باز کردم و اومدم بيرون تا حسابي باآب داغ بدنشو نرم کنه. نيم ساعتي که گذشت من رفتم برا روغن کاري عمه . رفتم تو ديدم فقط دامنش پاشه که خيسه . کرست نمي پوشيد برا همين سينه هاش افتاده بود . منم شرو کردم روغن کاري عمم بدون هيچ عملي از سمت من . يادم نيست راست کرده بودمم يا نه البته اگه هم راست کرده بودم يادم نمياد . خلاصه تو حموم همش با من حرف ميزد که اين کارو کرده شوهرش منم رفتم اين کارو کردم . خلاصه بالاتنه تموم شد اومدم سراغ دامنش که خيس آب بود . خودش پر دامنو کشيد بالا و از گردنش در اوردش . يه شرت گشاد از اين مامن دوزا پاش بود . منم روغن ريختم و مشغول شدم به ماساژ رونشو ساقش تا زير کمرش کمي سياه شده بود . خلاصه از ساق پاش تا روي رونشو ميکشيدم ولي جرئت بالاتر اومدنو نداشتم تا اينکه شرتشو جمع کرد و من تا زير کپلاشو ميماليدم . روغن کاري من تموم شد بعدش ليفش زدم و دوش گرفت منم لخت بودم دوشت گرفتم اوميدم بيرون . هميشه ميگفت مرد بايد کير داشته باشه . اگه ميخاد زنشو بزنه با کيرش بزنه . يه روز از من خواست تا برسونمش با موتور جايي . پشت من سوار شد و دست گرفت به کمرم رو دست اندازا که ميرفتيم ميگفت کونمو داغون کردي با موتورت . بعدش با دست منو چنگول گرفت . اونروز احساس کردم عمم حشري شده چون حرفاش همش از کونو کسش بود. آخرش هم گفت کونمو داغون کردي اما نه با يه چيز به درد بخور . رفت خونه دوستش و 5 دقيقه اومد . بازم سوار شديم و اومديم وقتي رسيديم خونشون رفتيم بالا که اون رفت چادرشو بزاره و بره دستشويي . وقتي اومد باز گير اد به موتورم و کونش . گفت کونمو سياه کردي و مي خنديد …. آخرشم گفت نميدونم پشتت نشسته بودم شاشيدم بهت چون رفته دستشويي ديده لاپاش خيس بود. من فکر کردم منو اذيت ميکنه . آخه تو فکرم نبود که با يه همچين نکبتي سکس کنم خلاصه اومدم بيام خونه که از پشت چسبيد به کون من و چنگ ميزدو ميچلوند که کونمو سياه کردي کونتو سياه ميکنم. من با اين کون کار دارم و ….يکم خجالت کشيدم ولي انقده کرم ريخت تا روم باز شد و گفتم بيا منو بکون راحت شي . اونم جواب داد تو بايد بکوني نه من . راهمو گرفتم اومدم پايين دم در . تو مسير کل حرفاش و کاراش مثل فيلم از جلو چشمم رد شد . گفتم برگردم ببينم چي پيش مياد. برگشتم تو . گفتم عمه کجايي ؟؟گفت مگه نرفتي ؟ گفتم : نه اومدم بکونمت ( البته آروم )وقتي رفتم دنبالش ببينم تو کدوم اتاق دوباره منو بوسيد اما از لب. منم خودمو بهش فشار دادم . شايد اين بوسيدنش يک دقيقه شد منم دست انداختم در کونش کفتم اينارو ميگفتي ؟؟ اونم کسشو از رو لباس ماليد به کيرم و گفت اينا هم هست . خلاصه اون داشت لبامو ميمکيد منم داشتم با کونش حال ميکردم از رو شلوار کونشو ميماليدم. دست کردم تو شلوارش و نوازش ميکردم کونشو .سوراخشو با انگشتم پيدا کردم و فشار ميدادم ميخاستم کونشو از وسط جر بدم. خلاصه کيرمو گرفتو ماليد (تقريبا ار همون اول که برگشتم بالا کيرم راشت شده بود). با يک دستش از رو شلوارم کيرمو گرفته بود و با يک دستش از زير شرتم کيرمو ميماليد . يکم بازي کرد باهاش و لباس منو در آورد شلوارمم در آورد و از رو شرتم کيرمو گاز گرفت خوب طبيعتا درد داشت اما اين کارش کيرمو به نهايت راست بودنش رسوند .بازم دستشو برد تو شرتم و کيرمو از تو شرت ماليد و از رو شرتم ليس ميزد و سر کيرمو بين لباش مي گرفتو مي مکيد . من که تا اون موقع مفعول بودم و چون همه کارا رو اون کرده بود. شرتمو کشيدم پايين تا زير کير و خايه هام . عمه هم که جلوم زانو زده بود شرو کرد خوردن و ليسيدن. الان که فکر مي کنم ميبينيم از يه همچين سليته اي بعيده . نه به اون رفتاراش نه به اين همه مهربوني که با کير من داشت . نمي دونم چقدر طول کشيد خوردنش که آبم آمد و سر کيرمو گرفتو مک زد همه آبم تو دهنش بود که برگردونند رو کيرم و يه چند تا تفته هم انداخت روش و و تند تند برام جلق ميزد . من نمي تونستم رو پاهام وايسم اما اون دست بردار نبود. به هزار مکافات از دستش فرار کردم و نشستم کنار اتاق . کيرمم تو مشتام محکم نگه داشتم . عمم حرص کرد افتاد به جون کيرم که بده بخورمش . اون زور ميزد و من حال نداشتم برا همين تونست کيرمو از دستم در بياره و شرو کرد خوردنو ليسيدن. اما به من حال نمي داد چون اصلا حس نداشتم کاملا کيرم بي حس بود . وقتي داشت مي خورد هي فحش مي داد به شوهرش حالا چرا نمي دونم هي ميگفت منم مثل xxxx(مادر شوهرش ) جنده شدم حالا خوب شد .اون ميره کس ميده منم ميخام برم . چرا اون بره من نرم و …… خلاصه يکم که حال اومدم و اون حسابي خواهر مادر شوهرشو آباد کرد بلند شد که لباس بپوشه منم ديگه کيرم راست شده بود . داشت شلوارشو ميپوشيد که من دنبالش کردم گفتم برقص. اونم مي گفت بلد نيست منم اصرار که بايد برقصي .يه فحشم بهش دادم که شروعکرد رقصيدن. همون جوري که ميرقصيد شلوارشو پاش کرد و دنبال دامنش ميگشت تا پاش کنه منم دنبال عمم. خواست پاش کنه که دستمو کردم تو شلوارش و کشيدم تا زير کونش و ماليدم يکم بعد انگشتمو کردم تو سوراخش و فشار دادم تو. اونم مونده بود تا منم کارامو باهاش بکنم . باز ازش خواستم برقصه اما نکرد منم زدم در کونش. يه چنتا زدم هيچچيزي نگفت . بعد دوباره انگشتش کردم تا ته تو کونش خواستم دومي بکنم تو که شروع کرد رقصيدن برام. کونش بزرگو سفيد بود منم مي ماليدم کونشو . ميرقصيد و رو به جلو کمر ميزد ( تقريبه مثل طلمبه زدن مردا کونشو ميبرد عقب و پرت ميکرد جلو ) منم دست کشيدم به کسش موهاي کسش کوتاه بود . اما کس بزرگي داشت .داشتم با کسش بازي ميکردم که دستشو گرفت به کيرم و اون دستشم گذاشت رو دستم و برد دم سوراخ کسش . ميخواست که انگشتش کنم . منم انجام دادم خيس آب بود.راحت 4 تا انگشتم توش رفت کيرمو محکم گرفت منم داشتم انگشتش ميکردم . سريع انگشتامو مي کردم تو و در مياوردم خيلي حال ميکرد . چون هيچ چي نمي گفت و فکر کنم آبش اومد چون کسش تنگ و باز ميشد اما خبري از آب پاشي نبود . يکم آب غليظ سفيد ازش ريخت لاپاهش . که با دست ماليد رو کسشو و بعد ليس زد انگشتاشو حتي انگشتاي منم مکيد . گفت تو ميخاي هنوز يا بپوشم لباسمو . گفتم کون مي خام . ميخام کونت بزارم . خيلي خوشش اومد از حرفم و خم شد يکم برام ساک زد و چنتا تفته ريخت رو کيرم و حسابي ليزش کرد و برگشت . منم سري چسبيدم بهش و تا ته کردم تو کونش حسابي ليز بود و تا ته رفت حتي يه آخم نگفت . ازش ميپرسيدم چرا انقده گشادي . کفت : دوست داری گشاد نباشم ؟ هیچی نگفتم فقط تو کونش میکردم چون لیز بود خیلی حال میداد انقد کردم که آبم اومد دراز کشیدم روش و تا ته فشار میدادم اونم کونشو سفت کرده بود تا بیشتر حال کنم . خلاصه آبمونو ریختم تو سوراخش .خیلی حال داد چون دستش رو برد و کیرمو از تو کونش در آورد و مالش میداد .پاشد که بره آبم از لاپاهش میریخت ته خونش. برام عجیب بود چون اون همیشه دم از پاکی و تمیزی میزد اما ……

سکس من و خواهرم روشنا داستان من از اونجای شروع شد که داداشم به خاطر خانمش رفتند شهرستان و چون ما سه خواهر برادر به هم خیلی وابسته بودیم خواهرم که عروس شده ولی رفت و امدشو قطع نکرده و مدام بهمون سر میزنه وقتی داداشم رفت شهرستان خواهرم اومد خونمون منو بغل کرد و گفت رضا تو لااقل تنهام نذار بعداز ظهر بود منم بازی استقلال و نفت تهران را میدیدم هیشکی هم خونمون نبود همینطوری تو بغلم ولو شد طوری تو بغلم بود صورتش اورد سمتم که محو بازی بودم و لبمو بوسید این کارش عادی بود قبلا هم حتی حموم رفته بود رفته بودم پشتشو شسته بودم حتی سینه هاشم دیده بودم حالا ویژگی های خواهرمو بگم قدش 1/70 وزنش هم 85کیلو35سال سنشه 12سال هم هست که ازدواج کرده شوهرش به خاطر بیماری خیلی کارش نداره منظورمو که فهمیدید ادامشو بگم بعداینکه لبامو بوسید منم لپشو بوسیدم وای همینطوری تو بغلم و رو پاهام خوابیده بود کاری کرد که بدنم مور مور شد دیدم کیر خوابیده منو گرفته تودستش وقتی که سرمو اوردم پایین دیدم لبامو کرد تو دهنش شروع به خوردن کرد وای کیرم شق شد سریع بلوزشو کند وسینه های بلوریشو انداخت بیرون گفت داداش بخور منم استقلال گل مساوی رواز نفت خورده بود تلوزیونو زدم رو ماهواره ی شبکه سکسی اوردم وای ک چقد سینه هاش ناز بودند ی ده دقیقه ای سینه هاشو خوردم دیدم رفت سراغ کیر کرد تو دهنش هنوز 5دقیقه نشده بودک ابم اومد ریخت تو دهنش با تعجب نگام کرد گفت بهمین زودی گفتم صبر کن سریع شلوار و شرتشو دراوردم بلندش کردم بردمش اتاقم وای چه کونی داشت جلوم راه میرفت در و از داخل بستم اقتادم بجونش همه جای بدن سفیدشو خوردم گفت داداش بکن تو کسم ی ماهی هست کیر نرفته توش بالاخره از پشت خوابید همینطور خوابیدم رو کون گندش دو تا تلنبه زدم و نزدم ضدحالی خوردم بازم آبم اومد بلند شدم گفت رضا چته کشتیم بخدا دوباره پاشدم بوسش کردم و ی اهنگ ملایم گذاشتم دیدم کیرم دوباره بادیدن کون سفیدش وسینه بزرگش راست شد گفتم بخواب از پشت خوابید وای خوابیدم روش احساس کردم کیرم کیرم داغ شد اخه از پشت رفته بود تو کسش ی 5دقیقه ای تلمبه زدم که زمین ها رو چنگ میزد بعد جیغ های زیاد ساکت شد فهمیدم ارضا شده بعدش بلند شدم کیرمو کرد تو دهنش ی دقیقه ساک زد تا آبم اومد

من و مامیسلاممحسن هستم 23 ساله از تهران ،قدم تقریبا 180 از نظر هیکل هم بدک نیستم،راستش وقته به شهوانی سر میزنم و داستاناش رو میخونم فکر هم نمیکردم که یه روز بخوام داستانی براتون بنویسم…من خیلی هات هستم. و هر وقت که داستان های محارم این سایت رو میخوندم کلی حشری میشدم و با خودم میگفتم کاشکی منم از این کار ها میکردم…مادرم حدودا 46 سالشه از نظر صورت یکم افتاده ولی بدن توپی داره خصوصا کون گنده و سینه های نازش..همیشه میگم با خودم جوونیاش چی بود پس…خلاصه اینکه همیشه تو کف بدنش بودم دو سه باری هم بچگی ها میرفتم پشتتشو کیسه میکشیدم تو حموم تقریبا 15 سالم بود اون وقتا ولی دیگه بدنشو لخت ندیده بودم تا اینکه ی روز خواب بودم اومد تو اتاق خواب لباس عوض کنه که یهو اتفاقی چشام باز شد دیدم مامی داره لباس عوض میکنه ووووی چه کون گنده ای..متوجه ام شد اما نتونستم خودمو به خواب بزنم اونم چیزی نگفت با ی لبخند گفت بیدار شدی؟ بعدشم رفت…منم چیزی نگفتم…این موضوع هم گذشت تا اینکه پدر بزرگم مریض شد و چون تنهاست مجبور بودم برم پیشش و شبا پیشش بخوابم…از این موضوع کلی ناراحت میشدم چون بایست زود میخوابیدم به دور از سیستم و ماهواره و این جور چیزا…بالاخره دو سه شب گذشت تا اینکه ی روز غروب مادرم گفت امشب منم میام پدرت که شیفته، خواهرتم که خونه مادرشوهرشه منم تنهام میام باهم پیش پدر جون میمونیم گفتم باشه و تو کونم عروسی بود گفتمت شاید امشب بشه باهم بخوابیم..خلاصه شب شد و با هم رفتم و به کارهای پدر بزرگ رسیدیم و غذاشو خورد ودواشو هم خوردو گرفت خوابید…مامی گفت خب ماهم بگیریم بخوابیم من خیلی خسته ام گفتم باشه ولی اینجا نه..نمیتونی بخوابی..گفت باسه چی؟ گفتم اخه پدرت بدجور خرو پف میکنه و تا صبح اذیت میشی من میدونم …من هر شب میرم تو اتاق خواب میخوابم..بیا بریم اون طرف..گفت : اگه صدا بزنه چی ؟ گفتم میشنویم و خلاصه قانع اش کردم و با هم رفتیم تو اتاق خواب و کنار هم زیر انداز پهن کردیم و خوابیدیم..خیلی خواستم بخوابم ولی نمیشد..حشری شده بودم عجیب و دلم میخواست امشب حسابشو برسم و دستی به بدنش بکشم..مامی پشت به من خوابیده بود و کون گندش سمت من ی دامن استرج هم پاش بود…نمیدونستم خوابه یا نه..یواش رفتم سمتش تا ی کوچیک دامنشو بدم بالا..دستام می لرزید ولی اب از سرم گذشته بود..اروم کشیدم بالا دامنشو و اوردم تا روی کمرش ی شرت سفید تنش بود، بقیه دامنش بالا نمیومد چون زیرش بود ولی چون کشی بود همینقدم خوب بود کیرم راست شده بود ولی هنوز میترسیدم که بیدار شه ی وقت…اروم دستامو کشیدم روی کون و رونش…وای هنوز هم نرم و گوشتی بود ولی یکم مو داشت…صورتمو گذاشتم روش و اروم با لبم می بوسیدمش ولی سیر نمیشدم دوس داشتم سوراخ کونشو ببینم اروم شورتشو کشیدم که یهو تکون خورد و من سر جام سیخ شدم و سکته رو زده بودم ولی بیدار نشدرو شیکم خوابید و پای راستشو یکم اورد بالا وای جذاب تر شده بود، حس میکردم بیداره ولی میگفتم نه بابا اگه بیدار بود کخ جرت میداد دیوونه…اینبار میتونستم راحت تر دامنشو بیارم بالا..اوردمش رو کمرش و کاملا پاهاش گوشتیش مشخص بود وای داشتم دیوونه میشدم…شلوارمو با شورت یکجا در اوردم و رفتم سمتش و اروم شورتشو تا نصفه کشیدم پایین دیدمم قاچ کونش عین ژله میلرزه…انگشتمو کشیدم روش و کردمش تو کسش ی تکونی احساس کردم…اره مادرم بیدار بود ولی ساکت این باسم عجیب بود شاید میخواست ببینه میخوام چیکار کنم..بروم نیاوردم و ادامه دادم و با جسارت بیشتری شورتشو از پاش در اورده بودم و حسابی افتادم به جون کسش و میلیسیدم بی صدا ، حسابی خیس خیس بود داشت لذت می برد …دستی کشیدم و گفتم حالا دیگه وقته کردنه ولی هنوز سینه هاشو نخوردم…اخه رو شیکم خوابیده بود نمیشد ولی اروم دستمو کردم تو پیرهنش و رسیدم بهشون .انگار داری پنبه رو چنگ میندازی..خیلی نرم بود نوکشم حسابی سیخ بود میکشیدمشون و کسشو میلیسیدم و گهگاهی گوشت کونشو گاز میگرفتم…دیگه صبرم تموم شده بود سر کیرمو خیس کردم و گذاشتم دم کسش از پشت و شروع کردم به بازی بازی دادن و یه لحظه خیلی اروم هلش دادم تو…ولی تو نرفته بود بلکه میخورد به لبه های چروکیده و اویزون کسش و این باعث میشد بیشتر حال کنه،چنگی انداختم به کونشو اینبار کردمش تو وای داغ بود و خیس خیس…اروم تلمبه میزدم اما محکم اخه میترسیدم بیدار شه…ولی بیدار بود صدای اب دهن قورت دادنشو میشنیدم…برام جالب بود..که دارم میکنمش ولی چیزی نمیگه..منم صداش نزدم اصلا شاید اگه بیدار میشد و چشماشو باز میکرد دیگه سکسی در کار نبود…یه 10 دقیقه ای کردمش و خیس شده بودم..خواستم کونشو بکنم ولی نمیشد چون هر بار کیرمو میذاشتم س رسروراخ کونش تکونی به خودش میداد و این نشونه ی این بود که دوس ندار هاز کون بکنمش و من در حسرت کونش…دوباره کردم تو کسش و دستم رو سینه هاش همینطور که نوکشو میکشیدم احساس کردم کسیرم خیس شده درش اوردم که پشت سرش اب مامی هم اومد بیرون و خوشحال بودم که ارضاش کردم با شرتم ابش وتمیز کردم و ی بار دیگه امتحان کردم به کردن کونش…اینبار که گذاشتم سر سوراخ دیدم کاری نمیکنه منم با خیسی اب کسش سر کیرم وخیس کردم و گذاشتم رو کونش و اروم سرشو هل دادم خوشبختانه انگار قبلا هم میداد به بابا…رفت تو من هفت هشتایی بیشتر نتونستم تلمبه بزنم که ابم اومد اخه وقتی کونشو میدیدم که با ضربه ی من عین ژله عقب و جلو میکنه نمیتونستم طاقت بیارم و ارضا شدم…لباسمو پوشیدم و لباسای اونو هم خوب کردم و خوابیدم با خیال راحت و چشمامو که باز کردم دیدم صبح شده و رومو برگردوندم دیدم مامی نیست..پاشدم رفتم تو حال دیدم پبدر بزرگ داره صبحانه میخوره و صدای شرشر میاد رفتم نزدیک تر دیدم مامی رفته حموم…منم رفتم دست و صورتمو شستم و باسه خودم چایی ریختم و داشتیم با پدر بزرگ صحبت میکردیم که از حموم اومد بیرون سلام کردم دیدم خیلی عادی جواب داد و انگار نه انگار که دیشب چیزی شده منم به روی خودم نیاوردم و از این حرکتش کلی حال کردم . اونم اومد نشست با ما صبحانه خورد..بعد از اون دو سه بار دیگه هم کردمش و هنوز هم میکنمش البته همیشه خوابه..اصلا دیگه شده علامت برام که هر وقت میخواد بکنمش میره میگیره میخوابه چه روز چه شب هر ساعتی که باشه…. امیدوارم حالشو برده باشید

کشتی هوسناک با خاله جونسلام بچه ها من سعیدم نوزده سالمه.یه خاله دارم همسن خودم اسمش نازنین.بچه ک بودیم خیلی با هم بازی میکردیم.اول راهنمایی بودم یکی از اقواممون فوت شد داییا و خاله هام قبل اینکه برن مراسم اومدن خونه ما ک ازونجا همگی با هم بریم مسجد.خونمون نزدیک مسجد بود.همه حاضر شدیم خاله کوچیکم گفت من درس دارم نمیام…مامان بزرگم گف باشه بمون.را افتادیم رفتیم ی ده دقیقه ای نشستم تو مسجد هنوز زیاد شلوغ نشده بود ب بابام گفتم بابا حوصلم سر رفته سرم درد میکنه میشه برم خونه…گفت برو اتفاقا خالتم تنهاس یکی پیشش باشه بهتره…اومدم خونه دیدم پای ماهوارس گفتم مگه تو درس نداشتی گف الکی گفتم بابا حال نداشتم بیام.منم نشستم باش ی ده دیقه ای شو نگا کردیم…ازون لختی پختیا بود من ماهواره رو خاموش کردم گفتم نازنین بیا اسم فامیل حوصلم سر رفته…دو سه دس بازی کردیم خسته شدیم بش گفتم بیا کشتی بگیریم.بچه تر که بودیم کشتی میگرفتیم ولی ایندفه گف نه…بزرگ شدیم دیگه…بالاخره با هزارتا زاری التماس رازی شد پنج دقیقه ای کشتی گرفتیم خیلی خوش میگذشت ک من رفتم رو فن بار انداز دیدم جوووون خاله جونه کوچولوی ما چ کون نرمی داره…هر کار کردم نمیتونستم بلند شم اولین بار بود همچین حسی بم دس میداد…ناخودآگاه خودمو تکون تکون میدادم خاله بدجنسمم انگار خوشش میومد هیچی نمیگفت شاید یک دقیقه ساکت بودو منم همون کارو میکردم ک برگشت محکم بغلم کردو منو بوسید منم بوسیدمش.پاهام لای پاهاش بود همونجوری تکون تکون میدادم. ی بلوز داش ک یقش خیلی باز بود منم در همون حالت روی سینه هاشو ک تازه جوونه زده بود میبوسیدم خیلی فاز میداد ک یهو زنگ خونرو زدن دوتایی سیخ شدیم هوا من آبفونو زدم اونم ماهواره رو روشن کرد بعدشم کتابشو گرف جلوش…بعد اون ماجرا دوبار دیگه هم بهش گفتم بیا دوباره حال کنیم ولی قبول نکرد کون گلابی….بااینکه تا حالا بعد اون شیش هف دفه سکس داشتم ولی حالی ک اون روز با خاله جونم کردم ی چیز دیگه بود…شاید چون اولین بارم بود انقد حال داد…هنوزم دوس دارم ی بار دیگه بغلش کنم ببوسمش حیف ک عقد کرده داره ازدواج میکنه

خانم خوشگلم و برادرمسلاممن مسعود هستم داستانی که براتون میگم صد در صد واقعی واقعی استمن 10 سال پیش با پرستو ازدواج کردم الآن 34 سالشه خوشگل و خوش اندام بقدری که هر کس نگاهش میکنه مجذوب فرم وتراشه های اندامش میشه پاههای کشیده با رونهای سفید و باسن خوشگل سینه های مرمری و موهای بلند خلاصه هر چی ازش بگم بازم نمیتونم خوب توصیفش کنم همین باعث شده که همیشه نگران بشم که کسی بهش گیر نده ولی تا سال گذشته انصافاً هیچ مورد خلافی ازش ندیدم همیشه عادت داره آرایشهای ملایم کنه و وتو خونه لباسهای سکسی بپوشه.حتی پیش خانواده ام یعنی داداشهام و بابام بدون حجاب با لباسهای تحریک آمیز میگرده حالا براتون بگم که یه داداش دارم به اسم علی دو سال از من بزرگتره و در شهرستان زندگی میکنه او خیلی خوش اخلاق و خوش زبونه من باهاش خیلی رفیقم یعنی راجع به همه چی باهاش حرف میزنم.قبلا که تعریف میکردیم از حرفهاش متوجه شدم که خیلی از پرستو خوشش میاد ولی یه جورایی از منخجالت میکشه منم به پرستو خیلی اعتماد داشتم و بعضی وقتها باهاش شوخی میکردم و راجع به علی حرف میزدیم. بهش میگفتم ظاهراًعلی دوست داشت زنی مثل تو داشتچون بانگاهی که به تو داره وشناختی که من از او دارم میدونم که بد جور به تو علاقه داره. ولی پرستو همیشهمیگفت من به چشم برادری میبینمش تا اینکه پارسال متوجه شدم که پرستو وعلی خیلی با همارتباطشون گرم شده و تو خونمون همیشه از خوبیهای علی حرف میشد و از موبایل پرستو متوجه میشدم که در غیاب من با علی حرف میزنه ولی هیچ کاری نکردم و چیزی هم نگفتم چون اصلا باور نمیکردم که هر دو خارج از محدوده برن این ارتباط دو سه ماهی شدید شده بود تا اینکه داداشم به بهانه کار اداری اومد تهران ولی قبلش به من نگفته بود که داره میاد وقتی عصری رفتم خونه دیدم پرستو خیلی خوشحاله تا حالا انصافاً اینقدرشاد ندیده بودمش اصلاً روی پاهاش بند نمیشد .حسابی به خودش رسیده بود یه شلوارک تنگ نارنجی پوشیده بود موهاشو فر کرده بود و آرایش خیلی قشنگی به صورتش کرده بود یه تاپ پوشیده بود که من وقتی دیدمش میخواستم سینه هاشو بخورم. ازش پرسیم چه نازشدی خبری شده گفت نه همینطور.بعد از یک ساعت گفت برو خرید کن امشب علی داره میادتهران گفتم پس .چرا به من چیزی نگفته بود. گفت زنگ زده خونه اطلاع داده .منم که بی خبر از همه چی رفتم کلی خرید کردم و اومدم دیدم علی اومده خیلی سر حال و خوش تیپ . رفتار پرستو و علی معلوم بود که چیزی را از من مخفی میکنند همش با چشم وابرو با هم حرف میزدنند پرستو طوری شده بود که میخواست از شدت حشر بره تو بغل علی. خلاصه بعد از صرف شام و بگو بخند پرستو تشک من و علی رو انداختتو هال و خو دش رفت اطاق خواب خوابید رو تخت. ساعت یک نیمه شب بود که پرستو به من اس داد که بیا پیشم خیلی هوس کردم منم نوشتم علی شاید بیدارباشه بذار فردا شب ولی پرستو خیلی آتیشی بود گفت اگه من میام تو هال پیشت. منم رفتم رو تختش بهش گفتم خوب نیست اگه علی بیدار باشه و ببینه که اومدم پیش تو زشته . ولی گفت : زشت نیست دارم دیوونه میشم اصلاً میخوای به علی بگم دو تایی بیاید؟ .منم فکر کردم داره شوخی میکنه آخه اون اصلا اهل این کارها نبود منم به شوخی گفتم اگه جرات داری بگو. یه دفعه دیدم صدا زد علی جان امشب میای پیشم ؟ علی هم که عمداًً خودشو زده بود به خواب و آماده دعوت پرستو بود گفت اگه مسعود اجازه بده با هم میایم بعد بلند شد دست منو گرفت گفت دلشو نشکن بیا بریم سه تایی حال کنیم . بعد منم که از یه طرف از کار پرستو مبهوت وازطرف دیگه حشری شده بودم بالاخره رفتم رو تخت و دو تایی شروع کردیم به مالش پرستو وای علی چه لذتی میبرد و پرستو که انگار اسپند رو آتیش بود داشت از شهوت دیوونه میشد علی سینه های پرستو رو لیس میزدو به من میگفت خوش بحالت با این زن خوشگلی که داری. پرستو هم خوابیده بود رو کیر علی و میمالوندش تو کوسش . آب از کوس پرستو راه گرفته بود آخه اولین بار بود که با مرد دیگری داشت سکس رو تجربه میکرد علی کیرشو گذاشت تو کوس پرستو و داد زد آخ چه کوسی داری پرستو؟ پرستو هم میگفت دیدی بهت گفتم که بالاخره بهش می رسی . منم که تازه متوجه شدم همه این کارها قبلا برنامه ریزی شده بود گفتم پس قرار داشتید .علی هم با پرستو همینطور که علی کیرشوگذاشه بود تو کوس پرستو زدند زیر خنده و گفتند بدون اجازه تو حال نمیداد دوست داشتیم با هم باشیم بعد پرستو دمر خوابید کون سفید ونازشو داد بالا گفت علی کیرتو بذار تو کونم مسعود توهم بذار تو کسم بعد علی لای کون پرستو را باز کرد و فرو کرد تو کونشعلی که دائم ازکون پرستو خوشش میومد از حشر داشت میمرد منم گذاشم تو کوسش و دو تایی میکردیم پرستو که کوس و کونشو می چرخوند ‘ تا حالا اینجوری حال نکرده بود بعد از یک ساعت علی آب کیرشو ریخت رو کون پرستو و منم ریختم رو سینه اش پرستو گفت به این میگن حال کردن و .بالاخره اونشب حال حسابی کردیم از اون موقع به بعد دیگه به پرستو چیزی نگفتم ولی میدونم منتظره تا دوباره من اجازه بهش بدم . علی هم همینطور خجالت میکشه بدون اجازه من بیاد خونمون ولی مطمئنم که بازم تلفنی با هم ارتباط دارند و باید منتظر سکس بعدی باشم

خواهر نازنینم جلو آینه ایستاده بود داشت موهاشو شونه میکرد آروم بهش نزدیک شدم .گفت سلام داداش صبح بخیر .بدون این که جوابی بهش بدم شونه رو از تو دستش گرفتم شروع کردم به شونه کردن مو های سیاه اش میدونم زن ها عاشق این کار اند .گفت دارم میرم دانشگاه تو چیزی نمیخوای از سر راه بگیرم؟ راستی زود باش کلاس زبان ات دیر نشه. از پشت سر دستمو گذاشتم رو شونش و یه بوس از رو لپ نازش گرفتم سرمو بردم کنار گوشش گفتم صبح بخیر. یهو گفت :دوباره تو منو بوس کردی؟ فرار کردم به طرف دستشویی که اونم نا مردی نکرد کیف شو پرت کرد خورد تو سر من ناله ام بلند شد اونم گفت حقته تا شما باشی دختر مردمو بوسش نکنی. وسایل کیف شو از رو زمین جمع کردم بهش دادم گفتم :دختر مردم ببخشید کیفو گرفت و با لبخند خداحافظی کرد و رفت.با عجله لباس هامو پوشیدم داشتم میرفتم بیرون که صدای گوشی نازنین (دختر مردم) رو شنیدم ای بابا گوشی از تو کیف اش افتاده بیرون من ندیده بودم هر چند کلاسم دیر میشد ولی رفتم طرف دانشگاهش گوشی رو برسونم بهش تو راه حس کنجکاوی ام گل کرد گفتم بزار ببینم این دخترا چی بهم پیام میدن؟ شروع کردم به زیر و رو کردن گوشیش یه پیام داشت که چند دقیقه پیش رسیده بود بازش کردم نوشته بود :داداشت که رفت خبرم کن بیام خونتون. .یه پیام نوشتم بیا. تو اولین ایسگاه پیاده شدم برگشتم خونه تو دلم غوغایی بود یعنی برا چی منتظر بودن من برم نکنه گند زدم طرف یکی از دخترای کلاس شونه ای بابا عجب کاری کردم صدای باز شدن در رو شنیدم حتما نازنینه آخه بابا مامان صبح زود میرن سر کار عقلم درست کار نمیکرد گوشی تو دستم بود سریع پیام رو پاک کردم گوشی رو انداختم رو زمین دویدم تو حموم در رو قفل کردم. صدای نازنین بود که میگفت نیما تو خونه ای ؟ گوشیم کجاست؟ مطمعن شد که من خونه نیستم.چیزی نمیتونستم ببینم ولی صدا ها واضح شنیده میشد با تلفن خونه زنگ زد به گوشی اش پیداش کرد حدود نیم ساعتی بود من تو حموم بودم و نازی خانوم هنوز قصد رفتن نداشت.زنگ آیفن به صدا در اومد چند دقیقه بعد شکم به واقعیت پیوست صدای یه پسر بود .من مخالفتی با دوستی های نازنین ندارم اون یه انسانه ورابطه با یه پسر حق طبیعه اونه حتی اشکال نداره که اونو بیاره تو خونه . حرف های قشنگی به هم میزدند و من خوشحال بودم که نازنین میخنده نازی گفت مسعود اینو چجوری میخوری مزه اش افتضاحه پسره جواب داد ودکا همینه عزیزم مشروب تلخی خودشو داره .صدای خنده شون گوش خراش شده بود پسره گفت من برم بازم بیارم تو ماشینه الان بر میگردم .در حموم رو باز کردم پشت سرش رفتم دیدم با گوشیش داره حرف میزنه چیزی که گفت مو هام به تنم سیخ شد گفت: بچه ها دختره گرم گرمه بیایین صفا اشک تو چشمام دوید رفت بیرون از تو ماشین چیزی بیاره که درو روش بستم به خودم اومدم دیدم تکیه دادم به در دارم زار زار گریه میکنم. صدای زنگ آیفن رو شنیدم درو باز کردم پسر مردم داشت تلو تلو میخورد با 2 تا پا کت ودکا تو دستش همین طور که گریه میکردم مشت میزدم تو سرش دلم که خنک شد ولش کردم . یقشو گرفتم گفتم این کتکی که خوردی مال نامردیت بود نه رفاقت با خواهرم حالم دست خودم نبود آرام آرام رفتم تو اتاق نازنین دیدم ولو شده رو تخت داره میخنده رفتم کنارش فقط میخندید یه ست لباس سکسی آبی پوشیده بود یه شرت آبی کوچیک که نمیتونست دستگاه زیباش رو از چشمان من پنهان کنه بدن بلورینش جان تازه ای به چمای اشک آلودم داد بوی الکل دهنش اتاق رو پر کرده بود سرشو گذاشتم رو پا هام یکی از سینه هاش از کرست بیرون بون بود سینه شو برگردوندم تو کرست نک اش هنوز خیس بود.صحنه ای که میدیدم تاب مقاوت از هر آدمی میگیرد. حرف های رکیک سکسی میزد .دستشو حلقه کرد دور گردنم و شروع کرد ازم لب گرفتن لب های به قواره و زیبایش وجودم را نوازش میکرد دست هام رو کمرش کشیدم چقدر نرم و زیبا بود بدنش .با ضرافت تمام پیراهنم را در آورده بود .از این که در کنار نازنین بودم خیلی خوش حال شدم چون انسان با محبت است که زنده میماند و خداوند عشق را آفرید تا زیاد غم گین نباشیم .ازم جدا شد و به من جوری نگاه کرد که دلم به لرزه در آمد به خاطر مستی از صورتش خون میچکید و چه زیبا شده بود .خودش را آرام در آغوشم قرار داد کمی مرا نوازش کرد و ناگهان دستش را برد و آلتم را گرفت. دوست داشتم غنچه زیبایش را لیس بزنم و با سینه هایش ساعت ها سر گرم باشم آلتم را در دهانش بگذارم و… دستش را کنار زدم دو باره به طرفم آمد که شلوارم را پایین بکشه ازش فاصله گرفتم با عصبانیت ناشی از مستی گفت : خوار جنده چته؟ چه مرگت شد؟ گفتم من عشقی را که به تو دارم با سکسس عوض نمیکنم. گفت : خره خوب منم میخوام عشقمو بهت ثابت کنم فرقی بین سکسس و عشق نیست گفتم : اگه من امروز نرسیده بودم تو با مسعود و دوستاش سکسس داشتی چه فرقی بین اونا هست با منی که هر روز از بوی دست هات,بوسیدنت ,شونه کردن موهات و از حضورت تا شب سر خوشم؟ میتونی ادعا کنی اونی که امروز به خاطر سکسس اومده بود این چیز هارو میفهمه نه اون به خاطر بدنت و من به خاطر خودت تو رو دوست دارم. مستی جایش را به گیجی سپرده سکوتی بین ما حکم فرما شد نازنین در فکر فرو رفت و گفت: تو چرا خودت رو از سکسس محروم میکنی مگه اینجوری که میگی منو دوس نداری ؟ رفتم نزدیک تر کنارش نشستم دستمو انداختم دور بدن لخت اش و سرشو گذاشتم رو شون ام همین طور که با دست دیگه رون اش رونوازش میکردم گفتم: من اگه طعم بدن تو رو بچشم تظمینی و جود نداره مثل گذشته دوستت داشته باشم چون هر بار بخواطر سکسس به تو نزدیک میشوم نوازش مو هات منو راضی نمیکنه. و یه دلیل دیگه این که به شوهر و زندگی آینده ات خیانت کردم چون فقط یه مرد میتونه در قلب یک زن جای بگیره و نمیخوام زندگیت خاطرات سکسس با من باشه .به دنیا آمدن یک کودک مقدس تر و با ارزش تر از تفریح احمقانه ی من با توست. محکم در آغوشم گرفتمش دوباره لبهایمان یکی شد انگار نمیخواست رهایش کنم میدونستم که اینبار از سر شهوت نیست از سر عشقه خیلی محکم با لب هایم بازی میکرد ازش جدا شدم بوسه ای بر گونه اش گذاشتم پیراهن رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم. همین طور که داشتم خارج میشدم گفت: تو نازنین ترین برادر دنیایی.

زن بابای جنده بسیجیسلام داستان کاملا واقعی من برمیگرده به تیر ماه سال 88 .من مادرم رو وقتی 6 سالم بود از دست دادم، به دلیل سکته مغزی فوت کرد. یه خواهر بزرگتر از خودم هم دارم که ازدواج کرده و به شهرستان مهاجرت کرده است. پدر من هم برای اینکه تنها نمونه و کارهای خونه رو یکی انجام بده ازدواج کرد و با یک زن بیوه که از شوهر اولش بچه نداشت ازدواج کرد.مادر خوانده من الان که سال 92 هستیم 36 سال سن داره. سال 88 من تمام اخبار بعد از انتخابات 88 رو از ماهواره و تلوزیون دنبال میکردم و سرانجام این اعتراضات برای من مهم بود و هر وقت کتک خوردن هم وطنامو توسط لباس شخصی ها میدیدم جیگرم آتیش می گرفت و تنفر شدیدی نسبت به کسایی پیدا کرده بودم که هموطنام رو زیر لگدهاشون له و لورده میکردن. شب ها که میشد من و پدرم و مادر خوندم جلوی تلوزیون می نشتیم نا اخبار رو ببینیم پدر من رفتار خنثی داشت و زیاد به سیاست کاری نداشت و فقط نظاره گر بود و هیچ نظری نمیداد ولی مرضیه (مادر خواندم) که من ندیدم تا حالا یک رکعت نماز بخونه ادای بسیجی ها رو در می آورد و هی می پرید وسط اخبار و میگفت این کثافت ها فتنه گرند، خائن به مملکتن،همشونو باید گرفت اعدام کرد، حرامزاده هستن و…. من اولش سعی میکردم دلیل اعتراض این افراد رو بهش توضیح بدم و با روشن کردن کردن بعضی از مسائل سیاسی روشنش کنم که بابا این همه آدم که میریزن بیرون خواسته دارن باید نظام به حرفاشون گوش کنه ولی حیف که حرف تو گوشش نمیرفت و فقط میگفت که اگه من جای رهبر بودم همشونو میگرفتم اعدام میکردم. این مسئله دیگه کم کم داشت خیلی آزارم میداد. مرضیه از این حرفای افراطی دست بردار نبود و هرشب جلوی تلوزیون از این چرت وپرتا میگفت و می خواست خودشو جلوی بابام شیرین کنه. یه روز از بیرون رسیدم خونه دیدم پدرم با حالت ناراحتی داره با تلفن حرف میزنه بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد پرسیدم که چی شده و پدرم گفت که مرضیه داره تو زندگی خواهرت دخالت میکنه و زندگیشونو میریزه به هم. زنگ زدم به خواهرم زار زار گریه میکرد و از دو به هم زنی های مرضیه میگفت. دیگه کاسه صبرم لبریز شد و به پدرم گفتم طلاقش بده بزار راحت بشیم ولی پدرم عصبانی شد و گفت تو یکی لازم نیست دخالت کنی خودم حلش میکنم. اونشب دوباره جمع شده بودیم جلوی تلوزیون و اخبار بعد نماز جمعه 26 تیرماه که تهران به هم ریخته بود رو تماشا میکردیم که خایه مالی مرضیه شروع شد و باز شروع کرد که همشون فتنه گران باید اعدام بشن دو نامزد معترض رو باید تکه تکه کرد و امام جمعه رو باید از کشور بیرون کرد و…………… . دیگه تحملم تمام شد و با عصبانیت تمام رفتم اتاقم. به ماجرای دوهفته پیش فکر میکردم که اون روز با بچه ها قرار بود بریم پیک نیک صبح به مرضیه گفتم و اونم پرسید کی برمیگردی منم گفتم غروب و رفتم تا به بچه ها ملحق شم بریم.سوار ماشین بودیم که حال یکی از بچه خراب شد و شروع کرد به تگری زدن و تب زیادی داشت پس مجبور شدیم برگردیم و برسونیمش درمانگاه.خلاصه اون روز پیک نیک لغو شد همه رفتن خونشون. من سرکوچه که رسیدم دیدم یه مرد که تی شرت سفید آستین کوتاه تنش بود جلوی درمونه و داره با اظطراب دور و برش رو نگاه میکنه. پشت درخت قایم شدم و دیدم که درمون باز شد و زود رفت داخل خونه. ساعت ده و نیم صبح بود و غیر ممکن بود که پدرم خونه باشه. رفتم خیلی آرام و یواشکی در رو باز کردم و با قدم های خیلی آروم از پله ها رفتم بالا. در هال پذیرایی باز بود و صدا از اتاق خواب شنیده میشد. یه نردبان خیلی کوچیک داشتیم برای کارای خونه که خیلی آروم از آشپزخونه آوردم و گذاشتم جلوی در اتاق خواب و از شیشه بالای در ،داخل اتاق خوابو دیدم.ووووووواااااااییییییییی سینه های سفید مرضیه بیرون بودن و مرده هم داشت با ولع زیادی میخوردشون . زود از جیبم موبایلو کشیدم بیرون و فیلمبرداریشو روشن کردم. خیلی آروم ازکنار شیشه فیلمشونو میگرفتم. مرده بعد از خوردن سینه هاش عرض دو ثانیه لخت مادر زادش کرد و کیرشو در آورد گذاشت دهنش و مرضیه تند تند سرشو میک میزد و آه ناله مرده تو اتاق پیچیده بود خلاصه بگم یه ربعی داشت میکردش که مرده گفت مرضیه آبم داره میاد اونم گفت بریز رو سینه هام . زود از نرده بان اومدم پایین و خیلی آروم بردم گذاشتم سرجاش و زدم بیرون. تو پارک سر کوچمون نشستم و سه بار فیلمو دیدم خیلی شفاف و محکمه پسند بود. تو اتاق خودم بودم و چرت پرت های مرضیه چنان منو عصبانی کرده بود که دستام به شدت میلرزید و به اون روز و فیلمی که ازش داشتم فکر میکردم. بعد از کمی تفکر دیگه تصمیم خودمو گرفتم. فردا صبح پدرم صبحونشو خورد و رفت سرکار منم رفتم حموم و خودمو درست حسابی شستم و اومدم نشستم رو مبل، مرضیه داشت با تلفن حرف میزد وقتی تموم شد گفتم مرضیه جون بیا بشین اینجا کارت دارم اومد نشست موبایلمو برداشتم و رفتم رو فایل و فیلم شروع شد بهش گفتم بگیر این کلیپو ببین موبایلو ازم گرفت و شروع کرد به دیدن فیلم بعد از چند ثانیه یهو کل صورتش سرخ شد و زد زیر گریه . موبایلو ازش گرفتم و گفتم منافق و فتنه گر تویی یا اونایی که جونشونو میزارن کف دستشون و میرن از حق هموطناشون دفاع کنن؟؟؟؟؟؟؟ که دیدم گریه هاش بیشتر شد و شروع کرد به خواهش و التماس که هر کاری بخوای برات میکنم فقط این فیلمو پاکش کن . گفتم هر کاری بگم؟؟؟؟؟ گفت آره. گفتم پاشو برو حموم بیا بگم چیکار کن. گفت: نه تو رو خدا این کارو نکن. منم گفنم هر چی میگم انجام بده و الا بدبختت میکنم و آبروتو میبرم. پاشد با گریه رفت حموم و ده دقیقه بعد اومد بیرون. لباساشو دوباره تنش کرده بود. گفتم برو اتاق خواب و آرایش کن و یه سشواری بزن بیا کارت دارم که باز گریش شروع شد بهش گفتم اگه گریه کنی میدم اعدامت کنن . گریشو قطع کرد و رفت تو اتاق خواب و چند دقیقه بعد برگشت. شده بود عین دخترای بیست ساله. خوشگل و کردنی. گفتم بخواب رو شکمت و شلوارتو بکش پایین اولش مقاومت کرد ولی بعد گفتم که چاره ای جز این نداری یه حالی به من میدی فیلمو پاک میکنم و یه چیزی بین من و تو راز باقی میمونه ولی آبروت نمیره. اینو که گفتم شلوارشو کشید پایین. کس گندش و سوراخ سیاه کونش زد بیرون. کیر منم پف کرده بود و رگاش زده بود بیرون. تصمیم من این بود که خشک خشک از کون بکنمش. کیرمو در آوردم بیرون و همین که میخواستم فرو کنم تو کونش یهو به خودم اومدم و دیدم که شیطان و هوس تمام وجودمو اسیر خودش کرده و یه ندایی در دلم بهم گفت که اون یه کار زشتی انجام داده و تو نباید این کا رو بکنی. زود شلوارمو کشیدم بالا و زیپمو بستم و گفتم مرضیه پاشو خودتو جمع کن که باز زد زیر گریه و این که گه خوردم و …… اون روز رفتم بیرون و تا شب نیومدم خونه. وقتی برگشتم دیدم کنار پدرم نشسته و سبزی پاک میکنه و منو که دید سرشو انداخت پایین و آب شدنشو از خجالت میدیدم.

سکس سارا و بابااسم مستعار من سارا هست و داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعی است و هیچ خالی بندی و تخیلی درش نیست .من 23 سالمه و تازه ازدواج کزدم.بعلت زود ازدواج کردن بابا و بچه بزرگ بودن خانواده فاصله زیادی بین من و پدر نیست.بابام خیلی مرد جذاب و خوشکل و خوشتیپی است و معمولا نظر خیلی از زنها رو به خودش جلب میکنه و یکم هم سرو گوشش میجنبه.19 سالم که بود تازه با یک پسری دوست شده بودم و یک کچولو با هم سکس هم داشتیم.از همون موقع وقتی بابام رو با رکابی و شلوارک یا شرت میدیدم تو خونه یجوای میشودم و دائم فکرای سکسی به ذهنم میرسید.نا گفته نماند بابام تو خونه خیلی راحت میچرخه و من هم با بابام خیلی راحتم. تابستون ها معمولا همه ما با شرت تو خونه میچرخیم و من مراعات می کنم شلوارک خیلی کوتاه میپوشم ولی بایام و مامانم راحت هستن.بعد سکسم وقتی بابام رو با شرت اسلیپ میدیدم دلم میرفت و خیلی دوست داشتم نگاش کنم ولی زود میرفت شلوارک میپوشید.اخه بعضی وقتها قشنگ میشود کیر بزرگش رو از روی شرت دید.یروز ظهر بعد از ناهار بابام رفت تو اتاق بخوابه و مامانم هم رفت خونه خالم .من و داداش کوچیکم که پنج سالش بود داشتیم انتن نگاه میکردیم که یک صحنه جذاب دیدم یدفه یکم شیطون شدم.بابام معمولا همیشه فقط با شرت میخوابه به همین خاطر بلند شدم رفتم در اطاق که نیم لا بود رو باز کردم تا ببینم در چه وضعه که یحو دلم ریخت تو شرتم.بابام لخت با یک شرت اسلیپ طاق باز خوابیده بود و کیرشم راست کرده بود.تابحال کیر به این گنده ای ندیده بودم.دراز و کلفتیش از روی شرت کاملا دیده میشود.خشکم زده بود و داشتم از بیرون در بهش نگاه میکردم.بعضی وقتها هم کیرش دل میزد.اب از همه جام راه گرفته بود.تو ی همین لحضه دیدم دستش رو بروز زیر شرتش و شروع کرد به خاروندن تخماش که همون موقع بود کیرش از زیر شورت امد بیرون.خیلی ترسیم.خیلی کلفت و بزرگ بود.خودم رو کنار کشیدم .دلم نیامد دوباره نگاه کردم دیگه نبود و بابام روش رو اونور کرده بود.از صحنه ای که دیده بودم بهتم برده بود و تا شب اون صحنه جلو چشام بود.اخر شب موقع خواب خیلی حشری بودم و با شرت و یک تاپ رفتم تو رختخواب و تخیل فانتیزی میزدم.خوابم برد که یک دفعه نصف شب با یک خواب وحشت ناک از خواب بیدار شدم که دیدم مامانم بالا سرم هست و میگه چیزی نیست عزیزم خواب دیدی.بهم اب داد داشتم اب میخوردم که دیدم بابام هم امد و گفت چی شده مامانم بهش گفت هیچی خواب وحشت ناک دیده.خیلی ترسیده بودم نمیدونم خواب چی بود ولی خیلی خواب ترسناکی بود و من در دیدن اینجور خوابها سابقه دارم.مامان بابام رفتن و من هم خوابیدم هنوز چشمم گرم نشده بود دوباره جیغ زدم و از جام پریدم و دویدم سمت اطاق خواب مامان و بابام که دیدم اونا هم جلو در هستن و پریدم تو بغل مامانم.اونم بغلم کرد و بهم گفت چیزی نیست خواب دیدی.بهشون گفتم میشه پیشه شما بخوابم اونا هم قبول کردند و من هم رفتم وسط تخت اونا خوابیدم.خیلی ترسیده بودم و دیگه خوابم نمیبرد.یک نیمساعتی گذشت و من حالم خوب شده بود و تازه به خودم امدم که دیدم یک طرفم مامانم هست و یک طرف دیگه بابام.دوباره یاد صحنه ظهر افتادم اینبار تو بغل بابام بودم.چون جا کم بود تقریبا بهم چسپیده بودیم.از جور نفس کشیدنشون معلوم بود که خواب هستم.منم رومو طرف مامانم کردم و از پشت خودم رو چسپاندم به بابام.کونم که فقط یک شرت بام بود رو رو کیر بابام گذاشتم .نفسم به سختی بالا میامد.داغی بدنش رو حس میکردم.ولی کیرش رو احساس نمیکردم.میترسیدم بیشتر خودم رو بهشش فشار بدم.تو همین افکار بودم که بیدم بابام دستش رو انداخت رو م و خودش رو بیشتر بهم نزدیک کرد.اول ترسیدم و خودم رو سریع زدم به خواب ولی بعد از مدتی فهمیدم خواب هست و طبق عادت این کار رو کرده.داشتم دیونه میشدم الان داشتم کیر کلفتش رو رو کونم حس میکردم.طبق معمول راست کرده بود و سختیش و کلفتیش رو خوب حس میکردم.حتی دل زدنای کیرش رو.کلافه شده بودم و داشتم تو رویا با کیرش حال میکردم.یک لحظه از شدت شهوت فکری به سرم زد میدونستم بابام خواب سنگینی داره برای همین از روی نفس کشیدنش هم میشود بفهمم خوابه هنوز یا بیدار.یک تکون خوردم و یکم فاصله گرفتم از بدنش.دیدم نفساش هیچ تغییری نکرد و فقط حالتش رو عوض کرد و طاق باز خوابید. شرتم رو اوردم پایین و انگشتم رو ابدهنی کردم و کردم تو کونم.این کار رو با توهمی که زده بودم مچ کرده بودم و داشتم حال میکردم.نیم ساعتی همینجوری سرگرم بودم و کونم حسابی جا باز کرده بود و اب انداخته بود.بابام چند بار کیرش و تخماش رو خاروند.از تکون خوردت پتو و صدای خاروندن معلوم بود.داشتم دو انگشتی تو کونم جلو عقب میکردم که دیدم دوباره بابام روش رو طرف من کرد و خودش رو چسبوند به من.(من هم سریع دستم رو با حرکت اولش برداشتم.)شکه شده بودم کیر بزگ و داغش رو روی کونم حس میکردم بدون شرت.خودم رو زدم به خوب و منتظر عکس العملش شدم ولی بعد از چند دقیقه فهمیدم که خوابه و از شدت گرما شرتش رو در اورده است.حالا کیر گندش روی کونم بود ولی جرعت نمیکردم تکون بخورم.دوباره یک تکون خوردم و از کیرش کم فاصله گرفتم.دستم رو از لای پام بردم و کیرش رو گرفتم دیدم هیچ عکس العملی نشان نداد کیرش خیلی بزرگ و داغ بود.اوردمش لای پاهم گزاشتمش و پاهام رو بستم.وای فکر میکردم تنه درخ لای پاهامه.کیرش قشنگ روی کسم قرار گرفته بود و داغی کیرش داشت کلافم میکرد.جرات نداشتم خودم رو تکون بدم.پاهام رو دوباره باز کردم دستم رو اب دهنی کردم و زدم سر کیرش.خیلی ولع داشتم نمیدونستم باید چکارش کنم.با اینکه میدیدم خیلی کلفته و درد داره دوست داشتم بکنمش تو کونم.خودم رو جلو دادم سر کیرش رو گذاشتم جلوی سوراخ کونم.خیلی داغ و نرم بود یکم فشار دادم دیدم نمیشه.سریع اب دهن گرفتم و با انگشت افتادم به جون کونم.اول و انگشته بعد سه تایی .چند دقیقه اینکار رو کردم کونم دیگه خیلی باز شده بود و اب انداخته بود.انگشتام رو سریع در اوردم و کیرش رو سریع کردم توش.خیلی هول بودم که یدفه درد خیلی زیاد ی رو احساس کردم که نزدیک بود جیغ بکشم.تکون نخوردم.بعد از یک مدتی درد ش اروم شد دستم رو بردم دیدم سر کیرش تو کونمه خیلی داشت حال میداد.هی در مییاوردم و دوباره سرش رو میکردم تو .اروم اروم خودم رو جلو عقب میکردم و کیرش تو کونم حرکت میکرد و من خیلی لزت میبردم.تو حال خودم بودم و از این کار لزت میبردم که به خود امدم دیدم نصف اون کیر گنده تو کونمه.خیلی ترسیده بودم.اگه بابام بیدار میشود باید چکار میکردم .دوست نداشتم به این موضوع فکر کنم.شهوت سرتا پامو گرفته بود و توی یک دنیای دیگه بودم.با دست کیر کلفتش رو گرفته بودم و باقیش رو توکونم کرده بودم.کونم رو کیرش پر کرده بود.دوست داشتم بیدار بشه و مردونه روم تلنبه بزنه.از تو کونم درش اوردم و سرش رو گداشتم جلوی کسم و میمالیدمش لای کسم.داغی ,نرمی سر کیرش وگلفتی و سفتیش منو به راعشه انداخت.داشتم همیطور میلرزیدم که احساس کردم یک چیز داغی با فشار از کیرش زد بیرون.فعمیدم دار ابش میاد.خیلی با فشار تیرک میزد و میریخت کف دستم که باهاش کیرش رو روی کسم نگه داشته بودم.تیرک زدن ابش و داغی اون منو بیشتر هیجان زده کرد تا جایی که منم ارضاء شدم.بیحال تو همون حال ولو شدم و کیر بابام رو هم همنجا ولش کردم.یک چند دقیقه گذشت که با جابه جا شدن بابام از خواب پریدم.دیدم بابام روش رو اون ور کرده و منم اروم شرتم رو بال کشیدم.جای من خیلی خیس شده بود و نمیتونستم بخوام اروم از جام بلند شدم رفتم توی اطاقم خوابیدم.فردای اون روز روم نمیشود تو صورت بابام نگاه کنم.الان چهار سال از اون موقع میگذره و من ازدواج کردم و هنوز من تو کف کیر بابام هستم .الان که به اون موقع فکر میکنم میبینم چه جرا تی داشتم.یکم هم مشکوک شدم نکنه بابام بیدار بوده و خودش رو به خواب زده بود.برای همین نوشتم شما اقایون بیشتر مهارت دارین بگید بابام خواب بوده یا بیدار.یکی از سوالای بزرگ زندگیم همینه.خیلی دوست دارم یک بار دیگه با بابام سکس داشته باشم. ولی اینبار من خودم رو به خواب بزنم و اون حال کنه.خیلی دوست دارم بدونم چه دردی داره وقتی بصورت وحشیانه با اون کیر بزرگ و گلفت تلنبه بزنه.منتظر نظرات اموزنده شما هستم.

خاله جذاب و حشری گرمایی بود عادت داشت فقط با یه شورت بخوابه. ساعت 3صبح شده بود..نه دل تو دلم بود نه عقل تو کله ام .قبلا درب اتاق رو که از این قدیمی هاست وشیشه نور گیر هم نداره ، حسابی روغن کاری کرده بودم تا کوچکترین صدایی نکنه . آهسته پله هارو امدم بالا ورسیدم پشت درب اتاق…. دو سه دقیقه ای گوش چسبوندم صدایی شنیده نمیشد، تا همین یک ساعت قبل داشت با یکی صحبت میکرد هر کی بود با شوهرش نبود چون با اون مترسک اینشکلی حرف نمیزد.. اینجا آخرین راند مسابقه بین وجدان و شهوت بود مسابقه ای که از اولش بوی کثیف تبانی میداد! بازنده ازاول معلوم بود ! نفسم رو تو سینه حبس کردم دستگیره گرفتم آروم کشیدم به جلو وبعد ارام تر دادم پایین ، بدون هیچ صدایی باز شد ! چراغ خواب کامل اتاق روشن کرده بود وخاله هم تو خواب ناز بود ..داخل شدم ودرب را بستم بی معطلی لباسم که یه شورتک و یه تی شرت بود دراوردم با یه چراغ قوه فسقلی سُریدم زیر لحاف نازک خاله ام ..لعنت به این شهوت که به مصیبت هایی که قبل از این سکس ، تو زندگیم میکشیدم اضافه کرد…! با اینکه چراغ خواب روشن بود اما ترجیح میدادم چراغ قوه ام را تو مشتم نگه دارم از لابلای انگشتانم نقطه ای نور بندازم رو بدنی که مثل برف سپید بود..من پشتش دراز کشیده بودم.لحافی داشت که همیشه هنگام مسافرت همراهش بود ..نازک وخیلی هم سبک ،لحاف رو از روش ارام انداختم بکنار ..قبل از خواب همیشه یه ارام بخش میخورد که راحت بتونه بخوابه..منهم با چند تا بهانه تونستنم یکی ازش بگیرم که مثل اوندفعه لرزش شدید دستم، از روی هیجان زیاد، باعث نشه از ترسم دست بهش نزنم..اما ایندفعه فرق داشت مصمم تر بودم واین قرص ارام بخش رو هم خوردم که دست و بدنم نلرزه…! چیزی که میخوام بگم شاید خنده اتون بگیره ….خاله سپیده من 47 سالشه اما بیشتر از 35 سال بهش نمیخوره کجا زنی رو میتونین پیدا کنین که تو این سن حتی یک چروک تو بدنش نباشه.مادر من با اینکه ازش کوچکتر هستش اما 10 سال پیر تر بنظر میاد…دستم رو دیگه بی محابا گذاشتم در کونش …آخ نمیدونین چه حالی اون لحظه بهم دست داد دیگه دستم نمیلرزید اما صدای نفس نفس زدنم خیلی بلند شده بود. هیچ کنترلی هم روش نداشتم ..همون که کونش رو میمالیدم رفتم سمت ران پاش، تا یکم مالیدم ، پای رویی رو سُروند بغل اونیکی پاش رو زمین ..یعنی چه؟پس بیداره..!فوراً شیطان درونم بهم تشر زد و گفت : خب که چی ؟ خواب یا بیدار ..میشه بگی پس اینجا لای لنگ خانم چه غلطی میکنی؟خب حرف حساب احمقانه که جواب نداره ارواح کون دایی ات! دیگه دست انداختم لای پاش قلبم داشت از سینه میزد بیرون لعنت به این قرص ، تو هیجان ناشی از چنین استرسی انگار اثرش ازبین میره!..با انگشتم از پایین تا آخر شیار کسش کشیدم ، بدنش یه تیکی خورد دستمو کشیدم دراز کش شدم چراغ قوه رو تو مشتم روشن کردم انداختم رو کمرش که به سمت من بود ، دیدم نفسش تند تر شده..دیگه مطمئن شدم که بیداره اما گفتم انشاله که خوابه! دست انداختم شورتش رو که نخی شل هم بود با دو انگشتم گرفتم از یک طرف کشید م پایین.ای داد حالا بیا سمت زیرین رو بکش پایین.. تا بیخ شورتو گرفتم احساس کردم اون کون زیبا بفرموده، شل شد که من راحت بتونم بکشم پائین! منم نامردی نکردم و اصلا کلا از پاش دراوردم ، بلافاصله برگشت صاف خوابید .نمیدونم چرا سنگکوب نکردم..یه کس دیدم عین غنچه ، نور چراغ تابیده بهش ، صاف و صوف باد کرده انگار کس یه دختر بچه است..چه هیکلی ! عین ماه میدرخشید ..خاله ام خیلی هم خوشگله یکمی هم شکم داره سینه هاش قبلا شاخ بود اما حالا یکم افتادگی پیداکرده..دیگه نمیدونم چی بگم چراغ قوه رو کردم زیر تشک، نور چراغ خواب بدن خوشگلش رو کامل روشن کرده بود..دیگه معطلی جایز نبود نمیخواستم شق دردی سری قبل دامن گیرم بشه..وای چی کشیدم تا امروز که بیان! ما کرمان زندگی میکنیم پدرم کرمانی هستش اما مادرم تهرانی وتویکی از ادارات دولتی کرمان پست بالایی داره اما بعلت مشغله زیادی که داره دچار عارضه ستون فقرات شده وبخاطره همین خاله ام با تنها دخترش چند روزی اومدن که در لحظه استراحت پزشکی کمک حال مادرم باشه..!پا شو گرفتم واز هم باز کردم کسِ غنچه عین یه گُل باز شد یه پاش و قدری بلند کردم ،رو زانو نشسته بودم خم شدم ،همچنان که چشمم به کسش نازنینش بود از ساق پاش شروع کردم به بوسیدن ، که تِرکونِ اول رو زدم !! از شدت هیجان چنان آبم پاشید بیرون که قطره قطره اش رو زیر چونه ام که رد میشد وبه جاهای مختلف خاله ام اصابت میکرد حس میکردم..! بطور احمقانه ای خشکم زده بود و زل زده بودم به صورت خاله ام که عکس العمل احتمالی شوببینم …یکی دوتا سه تا…..مگه تمومی داشت ! تمامش بدون انحراف اصابت کرد به خاله ام..انگار دیگه طاقت نیاورد و زد زیر خنده… پاشو بلند کرد و بشوخی زد تو ملاجم و اروم گفت خاک بر سرت کننداقلا سر اون “دیو” رو میگرفتی اونور، بدنم رو سوزوند بلند شو ان دستمال کاغذی رو بردار بیار حشری دیوث! “دیو” !!!! اسمی بود که از بچگی رو کیرم گذاشته بود ..خاله ام خیلی بیش از حد منو دوست داشت از بچگی هم همیشه با دولم بازی میکرد..حتی جلوی من لخت میشد اصلا براش مهم نبود..حتی تو این سن که رسیدم که هیجده سالم باشه رفتارش هیچ تغییری نکرده بود. اما یه چیزی رو میدونم، که عاشق کیرمه..اینو از نگاهش مدتی که فهمیدم..البته از بچگی میگرفت سرشو قربون صدقه اش میرفت ..از همون موقع ها دیو صداش میکرد حتی جلو مادرم هم ابایی نداشت..بهم میگفت هرچه دل تنگت از هر کجا که دلت خواست بگو حتی سکس با دوست دخترت ..اونقدر ی که با خاله سپیده ام راحت بودم با هیچکس نبودم..حتی از معضل ناراحت کننده ای که چند ساله از زندگی بیزارم کرده خبر داره ومرتب باهاش دردو دل میکردم والحق میدیدم از ناراحتی من غصه میخورد ..شده بود سنگ صبور من ..اینقدر جلوش ازاد بودم که یبار برای همین مسئله رفته بودم ازمایش بدم اومدم براش تعریف کردم که خاله اینقدر تو اتاقک زدم ابم نیومد که نیومد..مادرم چشماش چهار تا شد گفت خجالت بکش بچه این چه حرفیه جلومنو خاله ات میزنی!!!؟ ..خاله ام بلافاصله پشتم در اومد، یه قربون صدقه ام رفت و اما چشمش به کیرم بود از طرز نگاهش متوجه میشدم که چی میخواد! گفت خواهر جون عیبی نداره گرشا جون آزاده جلو من هرچی دلش میخواد بگه ، این تخم سگ عزیز منه!!..خاله ام تو یکی از ادارات مربوط به خدمات درمانی پزشکی یا تامین اجتماعی !یا یه چیز تو همین مایه ها ، تو تهران کار میکنه بهمین سبب کلی دوست آشنا داره وبهم قول داده که منو از این رنج ومصیبت خلاص کنه! بدبختی که ازش دم میزنم شاید براتون خنده دار باشه ..دوست ورفیق های خودم که مسخره ام میکنن وفکر میکنند دارم ادا درمیارم وگرنه مثل الاغ دارم حالشو میبرم! تو این سن اندازه آلتم 28 سانت وقطرش اندازه یه لوله گاز فندک هستش !همین باعث شد که هیچ وقت نتونم چیزی که بشدت عاشقش بودم یعنی ورزش بهش برسم ..هرجا رفتم که مستلزم پوشیدن لباس ورزشی بودبعد مدتی طردم می کردن..دوست دختر هامو بعد کلی مخ زنی راضی میکردم که باهاشون سکس داشته باشم ، حتی از دادن لاپایی هم وحشت میکردن! چند باری هم علیرغم میل باطنیم با دوستام ، جنده بازی کردیم اما فقط یکیشون که دلم بهش رضا داد ،حاضر شد زیرم بخوابه اونم اونقدر عر زد که اعصابمو خورد کرد نصفه نیمه ولش کردم….بدبختیم به اینجا هم ختم نمیشد پیر زن های بیوه محل هم وقتی از جلوم رد میشدن نگاه از شلوارم بر نمیداشتند ..اصلا بیرون نمیتونستم برم ..لازم هم میشد یه مجله جلوش میگرفتم که سگ پدر دیده نشه ..ای کیر خر به گور اون کسی که بابام میگفت تو به اون رفتی!! همه ارث کلون میبرند ما هم ارث بردیم ..برای همین دنبال دکتری میگردم که بدونم ایا میشه اره اش کرد یا نه!!! چون ترسی دیگه مثل خوره به جونم افتاده و پاک افسرده ام کرده بود دکترهایی که رفته بودم گفته بودن تا 25 سالگی خیر سرم میرسه به 35 سانت !همینو کم داشتم یهو بگن میشه کیر خر و راحتم کنن! شب وروزم غصه است مرثیه غریبیست! بلند شدم دستمال رو بردارم که گفت هوووووو بیحیا اقلا اون لنگت رو پات میکردی کون لخت جلوم رژه نری بی جنبه!! راستش خجالت کشیدم گفتم خاله ببخش عمدی نبود هیجان عقلم رو زائل کرده ! گفت : او کی هچ !!! عقل داشتی الان اینجا نبودی…تو دیوث عقل منم زائل کردی که یه فداکاری در حقت بکنم !!!! دستمال رو که برداشتم دادم به خاله ام شروع کرد خودش و پاک کردن یهو یه نگاه به کیرم انداخت با اینکه با دستام جلوشو گرفته بودم اما دیده میشد…..چهره تعجب امیز توام با تردیش رو که دیدم ، گفتم فاتحه ….گاییدن مالید رفت پی کارش ! ..گفت: میگم آخه این همه شلیک مال خروس وزن نمیتونه باشه ! دیوث جاکش این همه ریختی، هنوز راست مونده !! عجب جونوریه ..! بعد خندید خیز برداشت و بازو هامو گرفت و کشید رو خودش و گفت بمیرم الهی بچمون محروم السکسه! با اینکه بزرگ شدی مدتی که چشمم بهش نخورده بود اما از بچگی ات میدونستم که یه دیو تو شلوارت داری ..اما هرگز فکر نمیکردنم اینقدری باشه ..امشب نسبت منو با خودت فراموش کن که میخوام سر این دیو رو بکوبم به طاق و از سکس سیرابت کنم …معطل نکرد سرم و گذاشت لای پستونهاش ..باز لرزش دست و بدنم شروع شد وهمینطور نفس کشیدنهای کیراتی واری!! عین وحشی ها داشتم پستونهاشو هم میمیالیدم هم میخوردم .. وای باورم نمیشد ..این که خیلی حشری تر از منه …چنان بدن قشنگش رو تاب میداد ..چنان ناله ای میکرد که انگار اولین بارش هست که داره میده!! مرتب بهم میگفت گرشا جان نوک سینه هامو گاز بگیر بشدت گاز بگیر ..هرچی بیشتر گاز میگرفتم بجای اینکه دردش بیاد حشری تر میشد حال ببینین چه خاری از من میخواست بگاد ..خدا بدادم برسه!یکی از پستونهاش تو دهنم بود ، ول نمیکردم.. بد مصب خیلی خوش مزه بود .. یه دستم هم انداختم به کسش که دیوانه شد..که جداً خودمم خیلی تعجب میکردم ..تمام کسش رو لمس کردم چه کسی بود باد کرده ترو تمیز ، رنگش با پوست بدنش مو نمیزد کوچکترین تیرگی یا افتادگی لب های دوطرف وجود نداشت فقط قبلش موقع شورت دراوردن ،اونجور که برگشت دیدم خط کسش دراز تر از کسهای دیگه ای بود که دیده بودم. با اینکه روش بودم زانوش رو از زیر پاهام رد میکرد ومیزد به کیرم اخ که چقدر حشری تر میشد ..! سرمو که رسوندم به کسش نگاهم که بهش افتاد چهار ستون بدنم بلرزه دراومد …سر یع موی سرمو با دودستش گرفت و صورتم رو کوبید به کسش که عین ناودان بارون خورده اب ازش می ریخت بیرون !! وقتی شروع کردم به خوردن دیدم اصلا چوچول نداره انتهای کسش رو به بالا زبون که میکشیدم متوجه شدم دوتا لب کوچولو در چپ و راست لای کسش وجود داره..روی اونها که زبون میکشیدم از شدت حشر… یه پس گردنی ا بهم میزد ..اگه بگم تو حشر چند چند بودیم …نه!! به گردش هم نمیرسیدم..همونجور که دیوانه وار میلیسیدم بوی عطر خوشوبوی کسش منو به هپروت برده بود که نرسیده به همچین عالمی ، ترکون دوم رو زدم تمام زانوش خیس خالی شده بود ..مجبور شدیم استپ کنیم و بعد پاک کردن ادامه بدیم ..گفت پسر چه خبره اینها رو کجات احتکار کرده بودی یواش یواش دارم ازت میترسم ..نگاه کن!! بار دومه که ارضا میشه اما مثل توله سگ پر رو هنوز سیخ ایستاده منو نگاه میکنه..با دست مال کیرمو پاک کردم واز خجالت کنفتی نمیتونستم سرمو بالا کنم که گرفت منو خوابوند وکیرمو گرفت تو دستش و یه بالا پایین کرد سرشو گذاشت دهنش ..اصلا راضی به این کار نبودم.. راستش از این کار شرمم اومد ..خودشم راغب نبود بخاطر من این کارو کرد!بعدش سریع بیخیال شد . با کس اومد روش و صورتشو چسبوند در گوشم وقربون صدقه ام میرفت اینقدر کسشو مالید به کیرم که یهو با یه حرکت برگشت بزیر و منو کشید رو خودش و طاق باز افتادم روش اما کیرمو گرفت تو دستش گذاشت دم در کسش ! گفت آروم بده بیاد تو..وحشی بازی در نیاری!!!..اونقدر اب داده بود که لیز لیز شده بود احساس کردم سر کیرم با برخورد به دیواره های سر کسش داغ شده …همینطور داشت فرمون میداد ، سرش که هیچ تا یه خورده اونورتر رفت ،چنا ن ناله ای کرد که ازش بعید بود چنین خبطی بکنه ..من که گفتم همه از خواب پریدند! همونجا نگه داشتم وسپیده جون زیرم داشت بشدت میلرزید، کیرمم ول کرده بود..بگمونم از شدت هیجان به ارگاسم رسید از فرصت استفاده کردم و خوابیدم روش !! خودشم فهمید که چه سوتی داده .. چه میشه کرد دست خودش نبود..دهنش باز مونده بود .. فرصت رو از دست ندادم جفت دستهاشو کشیدم بالا سرش به حالت قفل نگه داشتم اینطوری تمام سینه من رو جفت پستونهاش چسبید و این بیشتر منو هیجان زده کردو حشری تر شدم ..فشار دادم رفت توش یه دو/سه سانتی بیشتر فرو رفت پاهاشو تا میتونست باز کرد تا بیشتر وابده سُر بخوره تو ..یه لحظه کشیدم بیرون ..اینباراز بیخ گرفتم وسرشوبا ضربه میزدم به چاک کسش یهو ناله ای سر داد که مثل خر از این حرکت خودم پشیمون شدم ناخودآگاه دستم رو از بالای سرش زودی گذاشتم جلوی دهنش واونم زودی دست آزاد شده اش رو اورد پایین کیرمو گرفت گذاشت درکسش و پاهشو روسریع رو کمرم قفل کرد فشار داد..وای تا نصف بیشتر رفت توش …چه لحظه خوشایندی بود ..کشیدم بیرون دوباره ،سرشودرنیومده دوباره فرو کردم تو تا همون نصفه رفت ..همزمان نفس خاله ام رفت …..اما سنگینی پاهاش رو کمرم بود توجهی نکردم .. دوباره کشیدم بیرون نفسش برگشت ..یه بار دیگه همونقدر کردم تو اینبار لیز و لیز تر شده بود بیشتر رفت .. باز نفسش رفت …گفتم خاله حالت خوبه ؟ جواب نداد…. کشیدم بیرون نفسش برگشت جواب داد: چون فرو میرد ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات …. زود باش دیوث! همشو میخوام بدی بیاد…..این حرفش با نوع ترکیب چهره اش وطرز گفتنش همچین به مذاقم خوش نیومد عین جنده ها ادا کرد..درسته که این فکر مثل برق از مخیله ام گذشت اما حس کردم در ادامه کردنش یه مقداری در روند کارتاثیر گذاشت چون دیگه مراعات کمتری کردم…دوباره هل دادم توبیشتر رفت..احساس کردم باندازه کافی جا باز کرده که یه تلبمه دبش بزنم …همون کار رو کردم .اون دستش هم ول کردم جفت دست هامو گذاشتم زمین، سینه ام را از پستوناش جدا کردم تا بتونم این قشنگ ترین صحنه ای که برام عقده شده بود ودر حسرتش میسوختم یعنی تلمبه زدن کیرمو توی یه کس ببینم.شروع کردن به زدن… چه زدنی… وقتی نگاه میکردم که جداره کسش لحظه بیرون کشیدن با کیرم میزنه بیرون دیوانه میشدم سرعتمو زیاد کردم ..حالا خودشم رو جفت آرنج هاش تکیه داده بلند شده و داره این دیو رو که میره کسش رو تا ته فتح کنه نگاه میکنه…از شدت حشر داشت میمیرد..منم یه نگاه به خودش یه نگاه به کُسی که باد کرده بود و کیرم و تا ته بخودش جا داده بود ، داشتم….همینطور بکارم ادامه میدادم ….طاقت نیاورد یه گوشه لحاف رو مچاله و کرد تو دهنش که اقلا ناله ای بتونه بکنه و از این فشار حشر تلنبار شده تو وجودش قدری خلاص شه!..دیگه تلمبه زدنم تابه انتها رفتن کیرم تو اون کس قشنگ ادامه داشت ..رو اسمون ها بودم تازه فهمیدم بچه ها چرا از غر غر های من شاکی بودن و فحشم میدادن..ازسرش که میکردم تو تا به اخر برسه انگارجونم داشت از این لذت در میرفت..مخصوصا اروم ترش کردم که جداره کسش بیشتر درگیر بشه هم خودش لذت ببره هم خودم. .در حالت اروم وقتی فرو میکردم ،، نصفه که میرسید تقه میخورد تا بقیه اش تا ته بره یواش یواش چهره اش بشاش تر شد وضمن اینکه لذت میبرد تبسمی هم بر لبهاش نشست .. با این همه هیچکدام حرکتی برای لب گرفتن انجام ندادیم..چیز عجیبیست که اگر بگم شرم کردم !!! اخه مردک کس خاله ات رو با بی شرمی تمام داری جوری میکنی که کم مونده دفرمه بشه اونوقت برای لب گرفتن شرمت میاد ؟ نه نتونستم ..از فکرش اومدم بیرون..تو حین کردن بازم پاهشو قفل کرد به کمرم و فشار اورد یعنی تا بیخ رفته تو نگذاشت بیاد بیرون ، از زیر شروع کرد به حرکت دادن باسنش انگار داشت با کسش کیرمو از داخل میجویید!! به غیر ازحالی که ازش پرسیده بودم هیچ حرف دیگه ای بینمون رد وبدل نشده بود تا اینکه جوری با پاهاش کمرومو فشار داد که جداًدرد گرفت اما صدام درنیومد.. ..دست انداخت رو شونه هام وناخن هاشو فرو کرد پشتم وکشیدشون به جلو !! چه درد بدی احساس کردم اما بادیدن چهره اش که پشت سرش رو فرو برد توبالش ، وچونه بالا امده اش همراه با دهن باز مونده و چشمهای نیمه بسته لرزون، تمام دردی که همزمان با این حرکات حشری کننده اش با ناخن به پشت شانه هام میکشید یادم رفت !تو هیچ فیلم سکسی چنین صحنه ای رو ندیده بودم تجربه سکس هم ، اینجوری کامل ، با کسی نداشتم که باعث بشه حیرت نکنم! همونطور که تا ته فشار داده بودم نفسش میرفت و میومد ولرزشی از بدنش احساس کردم که چند ثانیه ای منم لرزوند ..حیف نفهمیدم چند ریشتر بود..! جوری فشارم میدادو میلرزید که منم به نقطه اوج حشر رسوند و ناخوداگاه بزور کمر، قفل پاشو یاز کردم و هفت هشت تا تلمبه جانانه بهش زدم بازهم دیدم لرزشش شدت گرفت دیگه واقعا قفل کرد منم همون لحظه با صدایی خفیف و لرزون ابمو بشدت تو کسش خالی کردم…یهو چونه اش دوباره لرزید ….ناله ای سر داد که خونه سهله همه محله شنیدن …! کسشو همچنان سمت بالا فشار داد که حس کردم یه چیزی حلقوی دور کیرمو احاطه کرده و شل و سفت میشه..اخرین قطره هار ریختم تو ، اما هنوز پس لرزه های ارگاسم خاله ام مونده بود دیگه نا نداشتم خودمو نگه دارم ..ویکی هم نگران این یودم که هر لحظه یکی بیاد، چون صدایی که از خودش دراورد ناله نبود ناقاره بود!!..بالاخره پس لرزه ها هم تموم شد کون مبارکش به تشک نشست .وقتی کشیدم بیرون دیدم کلی اب همراهش قاطی پاتی زد بیرون ..هنوز نفس نفس میزدیم ..از چهر ه اش معلوم بود که تا حالا همچی کسی نداده بود .هیجانِ جا دادن همچین دیو کله خری ،تو کسش رو میتونستم در چهره اش ببینم! افتادم بغلش ..تمام هیکلمون عرق کرده بود ..برگشت یه چیزی بهم بگه از بیرون صدای باز شدن در اومد ..انگار بهم نشادور زدن نمیدونم چه جوری مثل فنر پاشدم شورتک و تیشرت برداشتم رفتم پشت میز تحریر سمت کمد پنهان شدم..خاله هم دستمال هارو سریع جمع کرد و چپونده بود زیر تشک وسریع لحاف رو انداخت روش ..یه خورده گذشت منم سریع دوتیکه رو تنم کردم ..اما مثل سگ بدنم داشت از ترس میلرزید ..یهو در زدن..قلبم ریخت پایین ..اشاره زدم باز نکنی ها ..اما نگذاشت نه بر داشت ، مثلا با خواب الودگی گفت بله .؟ مادرم پشت در بود گفت سپیده ؟ جواب داد بله بیا تو !..ای داد بیداد اگر منو اینجا ببینه چی ؟در و باز کرد اومد تو گفت چی شده خواب بد دیدی ؟ هرچند صدات به خواب بد نمیخورد! ببینم شیطون رو خواب دیدی!! خاله ام که کم بیار نبود گفت پتیاره تو از کجا تشخیص دادی که صدای من هوار دلتنگی بود؟اصلا از کجا فهمیدی که صدای من بود؟زد زیر خنده ! مادرم گفت وا !! اولا صدا از همین بالا بود دوما صدای تو آکله گرفته رو نمیشناسم؟ خندیدن و خاله ام گفت بزور قرص خوابم برده بود میترسم باز بی خواب شم بر و بگیر بخواب منم کپه مرگمو بزارم..دل تو دلم نبود .جلوی دهنم رو گرفته بودم که صدای نفسهام رو نشنوه ..اگر 1 متر اینور تر میومد منو میدید ..از ترس داشتم زهرترک میشدم..یهو مادرم گفت اینجا دستمال کاغذی بود کجا گذاشتم..دیگه اشهدمو خوندم راه اقتاد بیاد خاله زد بسرفه …که مامان برگشت گقت چی شده ..خاله گفت یه چیکه اب بده من گلوم خشک شد تا رفت بیرون خاله ام پا شد بدون شورت دستمال رو برداره محو هیکلش شدم گفت بجنب برو.. اما از ترس پاهام قفل کرده بود …. تا اینکه مادرم برگشت و نشست رو تشک خاله ام ای داد بیداد دیگه ول کن نبود شروع کرد از درد مهرهای گردنش گفتن و اینکه تا میخواست خوابش ببره این صدای اخ و اوخ زهر ماری همسایه بغلی کلافه اش کرده بود!!!!!!!! نمیگذاشت بخوابه !! همسایه بغلی کدوم خریه اونا که دوشبه نیستند ..نگو صدای ما رو میشنیده!..خونه قدیمی هم این عیب رو داره دیگه ، موریانه رو دیوارش راه بره صداش میاد..خلاصه نشون به اون نشون که یک ساعتی موند وکس شعرایی بهم گفتن که گوشهای من سرخ شده بود ازجمله صحبتها کیرخری که وارثش من بودم به بحث گذاشته بودن مامانم چه مرثیه ای برام میخوند که بمیرم بچه ام که روش نمیشه چیزی به من بگه ..یه چند بار با باش رفتن دکتر اما هنوز نتیجه ای عاید نشده! خاله ام گفت مگه چقدریه اینقدر موضوع رو گنده کردین بابا!؟ تو دلم گفتم اره خبر نداره منتها تو کسش متراژ شده هنوز گزارش نرسیده به مغزش.. مادرم بعد قدری سکوت گفت یعنی تو نمیدونی چه قدریه نه ؟پس من بودم دم دقیقه اون موقع ها متراژش میکردم نه؟ توله سگ از بس تو جای تنگ مثل شلوار لی مونده همیشه بلند شدست و از به فرسخی معلومه که چقدریه ! وای بچم عروسش ببینه غش کرده! اینجا مادرم سوتی داد ! چون همیشه دختر همین خاله ام که لوس و ننر هستش وهمین پایین کپیده بود برای من در نظر گرفته بود همیشه هم جلو خاله ام ازش بعنوان عروسم اسم میبرد…..! خاله ام گفت نوش جون عروسش ! مال و بزار خودم براش انتخاب کنم که بتونه بر داره! یعنی بیخیال دختر ما شین که نی قیلیونه!!! ادم نمیدونه کجاش باید بزاره که نشکنه!! عجب داستانیه !! پسر ، مارو بگو که فکر میکردیم که این فقط پسرها هستند که باهم که میشن کس شعر میگن . زنها که دست پسر هارو از پشت بستند اینها میگفتند دوباره کیر من راست شده بود ..مرتب نیشگون میگرفتم تا بلکه بخوابه اگر یه موقع منو دید اینجوری نبینه! که خوشبختانه فکش خسته شدو رفت درم پشت بندش بست! صبر کردم تا بسته شدن درب اتاقش رو بشنوم..بلند شدم اومدم سمتش ..جوری داشت میخندید که باز نزدیک بود صداش بره بیرون ..چراغ رو روشن کردم ..همینطور چشمش به کیر من بودکه دوباره راست شده بود امدم سمتش گفتم خاله مُردم دیگه، زهرترک شده بودم شما هم که این مضقون رو گذاشته بودین وسط غیبتش رو میکردین ..حرف دهنم موند که دست انداخت شورتکمو کشید پایین ودرسته افتاد بیرون یهوجا خورد گفتم نکن خاله ترسیدم ! گفت دیوث بی شرف اینو فرو کردی بهم ؟گفتم چرا تعجب کردی ؟مگه نور اتاق خواب باعث خطای چشم میشه !گفت خفه بی جنبه نشو دیگه دیدم نفسهاش به شماره افتاده منم که زودتر از اون باز حشرم زده بود بالا دوباره تنم از هیجان رعشه گرفت ..دودل مونده بود که نشستم پیشش. لحاف رو زدم کناردیدم هنوز شورتش رو نپوشیده دیگه نفهمیدم دستمو بهش زدم که بخوابونم انگار منتظر بود یکی از دودلی خارجش کنه …سریع خوابید .. منم زیر نور سقف تازه دیدم چه کسی میکردم که تو نور کم، وصفش رو میگفتم حالا انگار چیزی معرکه تری بچشم میومد….لحاف رو پرت کردم اونطرف افتادم روش دوباره پستونش رو انداختم تو دهنم یک ریعی فقط پستون میخوردم..دوباره چه اب کسی ازش ترشح شد بدون اینکه فکر کنم

من و خواهرم سمیرا سلام میخام خاطره منو خواهرم رو براتون تعریف کنم من علی 21 دارم و خواهرم 25داره البته الان رابطمون با خواهرم که عشقم سمیرا حدود 2 سال پیش شروع شد که تعریف میکنم من 4تا خاهر داشتم که 3تاش شوهر کرده بودن ولی این اخری افتاد تو سن بد من که 19 سال داشتم خاهرم سمیرا یه دختر لاغر و مانکنی بود هر پسری رو مجذوب خودش میکرد احساسم براش خوب بود و رابطمونم خوب بود وقتی ترک تهصیل کرد همیشه خونه بود و پلو من منم که مثل بچه خونهگی همیشه خونه بودمو پای کامپیوتر حالا داستان شروع شد داشتیم تو خونه بحث میکردیم که یهو سمیرا به بابام گفت چرا ماهواره نمیخرین نمیشه که همیشه یه این شبکه های تکراری نگا کرد خلاصه با اسرار منو سمیرا بابام راضی شد ما بخریم خلاصه ماهواره امد خونمونو بدبختی ما شروع شد البته هیچی تو شبکه ها نبود جز سریال های ترکیه ای که مارو بدجوری جذب خودش کرد یه روز که داشتیم به یه سریال نگا میکردیم من کنار بخاری نشسته بودمو مامانو بابام هم روی مبل سمیرا هم کنارم بود اون دراز کشیدو پاهاشو رو به من کردو من بهش زول زدم اونم به من بعد از چند لحظه خاستم به پاهای سفیدش که خیلی باهال و کشیده بود دست بزنم ولی میترسیدم با هزار جور ترس دستم رو از زانو تا نوک انگشتش کشیدم دیدم نه خوشش امد تا اخر فیلم باهش بازی کردم طوری که انگار چیزی نیست تا اینکه به ریکلام رفت چون میدونستم بابام الان بلند میشه دست کشیدمو خودموزدم به اون راه بیخیال شدمو چن روز بعد وقتی از کوچه برگشتم عرق کرده بودم داشتم از جلو سمیرا رد میشدم که یهو گفت اه اه چه بو گندی میدی برو زود حموم گفتم چشم دختر پادشاه با دستم اروم یه سیلی به کونش زدم و رد شدم داشتم میترکیدم که الان یه چیزی بگه ولی هیچی نگفت همون طوری به راهش ادامیه داد.رفتم حموم به خاطر کون خوشگلش که با شلوارک رنگی زرد دست زده بودم با همون دست جغ کشیدمو بیحال از حموم زدم بیرون خیلی حال داد چند رو ز بعد داشتیم که بریم بخابیم اخه اتاق منو سمیرا جدا گانه بود فقط ورودیش یه دونه بود که اگه بخای بیای اتاق من باید اول از اتاق سمیرا رد بشی بیای وقتی داشتم با فکرای سکسی به خاب میرفتم که اصلا هم خابم نمیومد یه دفه سمیرا جیغ زد گفت سوسک پرید تو اتاق من زهرو ترک شدم گفتم بیچاره سوسک گفت برو تو اتاق من بخاب منم تو اتاق تو گفتم شرمنده نمیشه اونم با لحن طنز گفت میذاری 2نفری بخابیم یه دفه قرمز شدم گفتم اخه تختم کوچیکه نمیشه اومد پتو رو زد کنار بدون اینکه چیزی بگه امد کنارمو دراز کشید پیشم داشتم از ترس میموردم گفتم بهترین فرصته دستم رو اروم خاستم بذارم رو کمرش که یدفه با لحن خشن گفت اگه کاری بکنی میکشمت من امروز مهمون توام فردا میرم پی کارم همینو گفت خابید ضایع شدم خاستم بخابم ولی اصلا نمیشد گرمای بدنش رو حس میکردم عجیب بود گفتم خیلی گرمه سمیرا من برم تو اتاقت بخابم خاستم که بلند شم یهو دستمو گرفت اروم گذاشت رو سینش گفت بیا پیشم علی جونم>>>>>>>>>>> دیووووونه شدم داشتم نفس نفس میزدم که گفت چته منم سمیرا همونی که تو کف شی منم که تحمل نداشتم یهو لباشو خوردم وای باور نمیکنین چه لبایی مخصوصا با اون دستای نرمش که صورتمو داشت محکم میگرفت همینطوری لب میرفتیم زبون به زبون گفتم تی شرتت رو در بیار گفت میخای چکار؟ گفتم میخام بخورمت مواضبم نگران نباش فقط همینو گفتم پاشودو تیشرتو شو کند گفت نوبت توه که کرستم رو باز کنی گفتم نه حالا بخاب کارت دارم یه کرست توسی که جنسش از حوله بود داشتم ماساژش میدادم که نفس نفس میزد اروم دراوردمش وای سینهای عالی بود نوک بالا سفید سفید داشتم میخوردمشون باور نمیکردم که سمیراس رفتم سراغ شلوارکی که اون روز پوشیده بود دستمو کردم لای کوسش وای یه گرمای بود مثل خوشید همینطوری بازی میکردم اونم کیرمو گرفت سفت دستش داشت بالا پایین میکرد که یدفه خندمون گرفت امدو بالا سرش لب رفتیم گفت حالت خوبه راضی شدی گفتم نه! گفت دیگه چی میخای؟ گفتم کون خوشگلت رو خندیدو برگشت گفت بیا هر کاری دوس داری بکن تو عشق منی شلوارکو زدم پایین باور کنین یه 10 دقیقه ای کونش رو کوسش ر خوردم همینطوری داشت ازش اب میومد البته اروم تر و ملایم تر گفت بس کن دیگه بیا بغلم کارو تموم کردمو رفتم بغلش سردش بود بغلش کردمو موهاشو بوسیدم گفتم کاش تو زنم بودی گفت من الان زنتم ولی ازت بزرگترم خندید گفتم نه راس میگم چرا اینطوری میشه اخه من عاشقتم دوست دارم داشتم صورتش رو ناز میکردم که یهو اشکش امد لباشو ابکی بوسیدم گفتم گریه نکن تو زن منی به هیچ کس هم مربوط نیست خندیدو مهکم بغلم کرد فک کنم تا صب صدای قلبش رو میشنیدم یه حالت خابو بیداری داشتم صب شدو ما هیچ سکسی نداشتیم یه دفه بلند شودو تیشرتش رو پوشید بدنمون به هم چشبیده بود گفتم برو زود اتاقت تا مامی نیومده خاستم که از لباش ببوسم نذاشتو گفت دهنت بوی بد میده بوربابا پاشودو رفت خندم گرفت وقتی داشت از در میرفت بیرون از دور برام بوس فرستاد باز خابیدمو خابیدم تا 10روزامونو با چشم زدن به هم مو خودمونو مالیدن به هم گذروندیم تا اینکه یه وقت خلوت گیرمون امد رفتم پیشش گفتم یادته گفتی بیا این باسن خوشگلم هر کاری دوس داری بکن گفت نه گفتم این نامرد دروغ گو خندید گفتم من باز میخامت امروز گفت باشه ببینم چی میشه بذار امشب یه فیلمی بازی کنم بیام رو تخت گرمت گفتم نوکرتم عشقم بوسیدمشو رفتم کوچه خلاصه شب شودو منتظر بودم سمیرا بیاد اون امد اتاقش رو تختش دراز کشید بدون اینکه چراغ رو خاموش کنه هیچ صدایی ازش نشنیدم ترسیده بودم که چرا نمیاد گفتم سمیرا چن تا سرفه کردم چراغ رو خاموش کن میوفته چشم گف نه همینطوری روشن بمونه سوسک نمیاد عصبی شدمو گفتم در اتاق رو ببند سوسکا از اونجا میاد گفت باشه حرفت درسته پاشود در رو بست با دستش گفت بیا تو پاشودمو رفتم کنارش گفت امشب تو خونه ی منی اروم چراغو خاموش کردمو زدیم زیر پتو یه ربی داشتیم لب میرفتیم گفتم حالا وفتش رسید اروم لباساشو کندم به عقب خابوندمش یه کون سفید که حتی تو تاریکی هم معلوم بود چه چیز نازی هست خوردمشو خوردم گفتم نازم عشقم میخام ی چیزی برات نشون بدم که تا به حال این حس رو نداشتی گفت باشه منتظرم ولی مثل ادم رفتار کن گفتم باشه اروم کیرمو زدم بیرون با اب دهنم نوک کوش رو ابدار کردم با انگشتم میکردم توش که صداش درومد اه اوه اه البته اروم نوک کیرم رو میمالوندم به کونش ولی هی اسرار داشت کیرمو ببینه سرشو بلند کرد داشت نگا میکرد با هزار جور حرکت گردن شکن گفتم اروم باش نترس کیرمو اروم کردم تو کونش داشتم میموردم من دارم کون سمیرا رو میکنم میخاستم با اون حرکت تا صب بخابم رو ش دو سانتی رفته بود تو کونش که همشو اروم کردم تو داشت با ناخوناش دستامو پاره میکرد گفت درد داره گفتم عادت میکنی توف انداختم تو کونش باز کردمش تندو تند کردمش هنوز از ترس اینکه کسی بیاد تو ابم دیر میومد خودمو میترسونمد که ابم نیاد ضایع نشم سمیرا خوشش امد گفت بکن نتدتر بکن علی زود باش نمیدونم بادست خودش هم داشت کوسش رو میمالوند بعد از چند لحظه ی کوتاه ابم با تمام فشار امد که ریختم رو کمر خوش فرمش خابیدم روش بغلش کردم دیدم چند بار ارضا شده تختش کلا اب بود ناکس صداش در نیومده بود ولی بدن نازش هنوز میلرزید خلاصه اونم اومد روی من با حال بیحالی خابیدیم دم گوشش خوندم تو عشق منی ناز منی گفت خفه خو بخام میدونم ولت نمیکنم هیجا نمیری مال خودمی همینجوری داشت تکرار میکرد که گفتم نکنه دیونه شده باشه یه دفه خابید چشمای خمارش با اون پلکای مشکیش دلم رو میبرد دستای نازش و بدن پر حرارتش ارومم میکرد اون خابید ومن بیدار بودم به همه جاش دست زدم ماساژ میدادم اونم گهگاهی میخندید پتو رو انداختم رو همدومون یه خاب ناز بدون لباس لخت لخت تو بغل هم خابیدیم تا صب پاشدم اروم رفتم اتاقم یه لباس جدید پوشیدمو اونم بیدار شد گفتم چطور بود با دستش علامت فاک داد بهم خندید موهاش رو داشت درست میکرد رفتم یه لب جانانه ازش گرفتم گفت خیلی کیر باهالی داری مال خودمه گفتم مال خودت منو سمیرا الانم با همیم حتی براش چند بار خاستگار امده ولی رد کرد با پرده ای که هنوزم که هنوزه سالم مونده شاید زن خودم بشه

فوت فتیش با مامان من سه ساله با مامانم رابطه دارم. داستان مربوطه به تیر 91 و فوت فتیش با مامانم در جاده. چند نفر از خانواده مامانم در یکی از شهرهای جنوبی زندگی میکنن. ما برای چند روز میخواستیم بریم پیششون تا گذران تعطیلات کنیم. خونواده ما چهار نفر هست.مامان بابا من و برادر کوچیکم. با ماشین راه افتادیم که بریم.بابام آدم قانونمندیه و رانندگی با سرعت پایین رو ترجیه میده.همینباعث میشد دائم خسته شیم و تو را در جاهای مختلف وایسیم.مامانم همش پاهاش درد میگرفت.برادرم خودشو خیس میکرد.منم تو کف پاهای خیس عرق مامانم بودم.مامانم جوراب شیشه ای مشکی بدون کف تا زیر رانو پوشیده بود با کفش پاشنه بلند. در یکی از توقف گاها مامانم کفشاشو درآورد که پاهاش هوایی بخورن.من که چشم بابامودور دیدم گفتم مامان می خوایی پاهاتو ماساژ بدم.اولش گفت نه ولی من خودم رفتم و شروع کردمبه مالیدن پاهاش اونم رضایت داد.اون توی ماشین نشسته بود و منم لب جو.پاهاشو آورده بودم جلوی صورتم.بوی عرق پاهاش داشت دیوونم میکرد.جوراباش کاملا خیس بود.کیرم داشت میشکست. طاقت نیاوردم و گفتم مامان خوش به حالت پاهات چه بوی خوبی دارن. گفت تو داری پاهامو میمالی یا بوشون میکنی.بسه الان بابات میاد.من گفتم جون من بذار بوشون کنم.با چشمای گرد نگاهای بهم کرد و گفت باشه تو چاهامو بو کن منم حواسم هست. چند دقیقه ای پاهاشو بو کردم تابابا اومد و مامان گفت دیگه کافیه.من گفتم اگه باز فرصت شد باز اجازه میدی؟گفت حالا تا بعد. رفتیم و رفتیم تا مامانم خوابش برد.داداشمم که چند پوشک ترکونده بود و پستون مامانمو حسابی مک زده بود تخت خوابیده بود.من به بابام گفتم نمیخوای یه چایی بخوری خوابت ببره.بابا گفت چاییمون تموم شده.از توقف گاه بعدی میگیرم. چند کیلومتری رفتیم تا رسیدیم به کافه.بابام گفت من میرم یه آبی به صورتم بزنم و چایی بگیرم بیام. منم که انتظار لحظه موعود میکشیدم سریع پریدن پایین و رفتم درب سمت مامانو باز کردم و سرمو بردم داخل و نوک بینیمو چسبوندم رو پاهاش.از اطراف لبه های کفشاش چه بوی خوب عرقی میومد.مامانم چشماشو باز کرد و گفت بازم که تویی.بابات کو.گفتم رفت دستشویی بعدشم میره فلاسک چای رو پر کنه.مامانم گفت اگه می خوای عرق پاهامو بخوری فقط چند دقیقه وقت داری.منم بی معطلی کفشاشو درآوردم و پنجه پاهاشو یکی یکی کردم تو دهنم و مشغول لیسیدن جورابهاش و خوردن عرق پاهاش شدم.از فرط لذت داشتم میمردم.بوی پاهاش و مزه عرق پاهاش فوق العاده بود.بهشتی بود.مامانم فقط میگفت زود باش.کامل لیسشون بزن.منم همین طور که میلیسیدم کیرمو درآوردم و به مامان گفتم سریع کیرمو بمال.کنار ماشین نشستمو مامانم پاهاشو از در ماشین آوردبیرون و مشغول مالیدن کیرم شد. چون هوا تاریک بود و ماشین ما کمی دور تر از کافه بود ما با خیال راحت کارمونو میکردیم.مامانم در فوت جاب حرفهای بود.گفت نوک جوراب راستمو سوراخ کن و کیرتو بکن توش تا آبت نپاشه جونم.منم همین کارو کردم و آبم کمی بعد اومد.مامانم سریع جوراباشو درآورد و گفت اینارو بنداز جایی که همه ببینن الا بابات.بعد گالنآبو بیار پاهامو بشور.جورابارو پرت کردم و پاهای مامانمو شستم.بابام از در کافه اومد بیرون.مامانمم سریع یه جفت جوراب دیگه پوشید. کل کارمون کمی بیشتر از ده دقیقه شد. راه افتادیم و شامو تو راه خوردیم و نیمه های شب رسیدیم.رفتیم خونه داییم.مامانم گفت اینجا حواست باشه کاری به من نداشته باشی. تو مدتی که بودیم من و مامان کاری نکردیم ولی تو راه برگشت بازم فوت فتیش داشتیم. امیدوارم با همه بدیش خوشتون اومده باشه.

خواهرم نسرینسلام اسم من سعید هستش و 28 سالمه من توی یه خونه پر جمعیت زندگی میکردم و یک سال و نیم پیش ازدواج کردم سه تا خواهر دارم که یکی از اونا نسرین 1 سال قبل از من ازدواج کرده بود و مونا و ندا هنوز مجردند . متاسفانه مادرم از دنیا رفته و خواهرای من با پدرم زندگی میکنند چند وقت پیش که رفتم خونه پدری دیدم خواهرم نسرین اومده خونه اما دامادمون نیومده ازش پرسیدم که گفت بخاطر مشغله کاری نرسید بیاد . اون شب حس کردم اتفاقی افتاده اما چیزی نگفتم تا اینکه هفته بعد دوباره دیدم نسرین خونه ماست این بار بیشتر پرسیدم و متوجه شدم که گویا با محسن دامادمون کمی حرفشون شده خواستم دخالت کنم اما خواهش کرد که خودشون مسئلشونو حل میکنند . دلش نمیخواست که موضوع پخش بشه منم گفتم اشکالی نداره هفته ها از این قضایا می گذشت ولی اختلاف اینها روز بروز بیشتر میشد و مشکل اونجایی بود که ما نمیخواستیم اقوام خودمون از این قضیه با خبر بشن و سعی میکردیم مهمونی نریم و اگه مهمونی میومد نسرین آفتابی نشه اما گاهی وقتا مشکل میشد که قضیه رو پنهون کنیم چون اتاق خالی اونقدر نداشتیم که یکیشو همیشه اختصاص بدیم به نسرین . اما موضوع من از اونجا شروع شد که یه بار با همسرم سر صحبتای مادرش حرفمون شد و اونم به حالت قهر رفت خونه پدرش منم که حوصله منت کشی نداشتم با خودم گفتم بهتره امشب منم برم خونه پدری و هم شام بخورم هم با بچه ها با هم باشیم اما وقتی رسیدم دیدم همه ناراحتند و بگو مگو دارن موضوع این بود که عمو و خونوادش قرار شده بود بیان برای خواستگاری مونا و چون دو بار نسرین رو تنها دیده بودند نمی خواستیم که دوباره به این موضوع مشکوک بشن . نسرین ازم خواست که امشب رو بیاد خونه ما و منم که نمیخواستم ناراحتش کنم گفتم باشه . توی راه موضوع خودمم گفتم که گفتخیلی برام متاسفه. و از این که همه داریم بد میاریم ناراحت بود .اون شب شام درست کرد و خوردیم و من گفتم که توی حال میخوابم پای تلوزیون و تو روی تخت بخواب همینطور هم شد اما نیمه های شب یهو از خواب بیدار شدم و با صدای من نسرین هم از خواب پرید و گفت داداش چی شده که گفتم خواب دیدم . برام آب آورد و اومد بالای سرم بهم گفت جات عوض شده و خواب دیدنت از اونه و برو تو روی تختخواب بخواب من تو حال میخوابم . اما حال سرد بود و بخاری هنوز روشن نکرده بودیم . بهش گفتم نه اما خیلی اصرار کرد من قبول نکردم گفتم سرده اینجا . بعد اون گفت منم توی اتاق خواب میخوابم روی زمین گفتم باشه اما بازم دلم نیومد و گفتم نیازی نیست تو هم بیا روی تخت جا زیاده. قبول کرد و اومد پیشم خوابید منم که خواب از سرم پریده بود کمی باهاش حرف زدم اما دیدم خوابش برده همینجور داشتم نگاش میکردم که نمیدونم چرا دستمو بردم گذاشتم روی پهلوش . نمیدونم از خواب بیدار شد یا بیدار بود تا دستمو گذاشتم اونم دستشو گذاشت روی دستم . احساس عجیبی داشتم اما به خودم اومدم و گفتم خوب این طبیعیه و این حس خواهر و برادریه . دیگه دستمو برنداشتم و تا اینکه صبح بیدارشدم و دیدم صبحونه آمادست و اون رفته سر کارش . آخه کارمند مخابرات بود . عصر بهم زنگ زد و بابت شب گذشته ازم تشکر کرد و از این حرفا منم گفتم اینجا هم فرقی با اونجا نداره هر وقت خواستی بیا . یک هفته از این جریان نگذشته بود که بازم قرار شد عمو اینا برای صحبتای نهایی بیان خونه ما . ظهر بود که نسرین زنگ زد و از حال همسرم پرسید و من گفتم هنوز شکرابیم باهم بعد گفت که اگه مشکلی نیست من امشب هم بیام خونه شما تا عمو اینا برن . گفتم باشه و گفت شام درست نکن من میام خودم درست میکنم منم گفتم باشه اما ساعت 8 شب شده بود و هنوز نرسیده بود زنگ زدم بگم اگه نمیای من شام درست کنم که گفت تو راهه داره میرسه . وقتی رسید 9 شب شده بود و کمی اخم کردم که الان چه وقته اومدنه . اونم گفت باوذ کن رفتم خرید لباس و بعدش آرایشگاه و بعدشم رستوران باعث شد دیر کنم . دوتا پیتزا گرفته بود و راست میگفت موهاشم رنگ کرده بود و حسابی خوشگل شده بود شام و خوردیم و توی صحبتا گفتم حالا چه کاری بود بری آرایشگاه ؟ اصلا منظوری نداشتم اما اون فکر کرد بخاطر دامادمون گفتم و گفت مگه محسن نباشه من باید کپک بزنم ؟ منم گفتم منظوذی نداشتم و منظورم اینه تو همینجوریشم خوشگلی . واقعا هم خوشگل بود اما من میخواستم ماله بکشم حرف قبلیمو اونم گفت همینکه تو خوشگل ببینی از صد تا محسن برام شیرینتره و گفت تازه چند تا لباسم خریدم . گفتم چی خریدی ؟ فقط از بابت اینکه حرفی زده باشم پرسیدم . برگشت گفت بعد شام نشونت میدم . تو دلم گفتم چشه این امشب من به چه دردم میخوره لباسات . بعد شام رفت توی اتاقم و دیدم لباساشو پوشید . چی میدیدم یه دامن کوتاه مشکی با یه تاب کوتاه که کمی از نافشم دیده میشد . ولی مهمتر از همه اینکه شلوار هم نداشت . گفتم نسرین این چه وضعشه اینو کجا میخوای بپوشی ؟ یهو دیدم بغض کرد و گفت واقعا چه بی ذوقی تو . چرا ضد حال میزنی؟؟ و خودشو سرزنش کرد و گفت محسن که نیست بودنی هم هیچ اهمیتی نمیداد . خوب من فقط خواستم امشب تیپ بزنم .داداشم ازم تعریف کنه . من دیگه داشتم کلافه میشدم آخه دختر تو داری برای دادشت تیپ سکسی میزنی . اما چیزی نگفتم و حرفو عوض کردم گفتم حالا چند خریدی که شروع کرد به توضیح دادن . اما من فقط داشتم اون پاهای سفید و که با یه دامن تنگ تا نیمه پوشیده بود دید میزدم . که یهو دیدم نسرین متوجه نگاهم شده اما فقط خندید . بعد ازم پرسید راستی اولش چرا گفتی این چه لباسیه منم گفتم خوب یه جوریه آخه . گفت چجوریه گفتم همه چی معلومه – خندید و گفت تو همه چیو مگه دیدی . یه نگاه معنا داری کردم و دیگه حرفی نزدیم . شب من رفتم سر جام خوابیدمو واقعا نمیدونستم چی داره اتفاق میوفته و توی فکر بودم که نسرین اومد گفت اگه اذیت میشی من روی زمین بخوابم گفتم نه چه اذیتی . چراغو خاموش کرد و توی تاریکی متوجه شدم لباسای نو رو در آورد. و همینجوری یه شلوارک پوشید و یه تاب که تنش بود اومد خوابید اولین بار براش راست کرده بودم اما خودمو کنترل کردم .چیزی نگفتم تا اینکه یهو برگشت رو به من و گفت صبحونه چی درست کنم توی اون لحضه کاملا با من تماس پیدا کرد نمیدونم چی گفتم بهش اما بی اراده دستمو گذاشتم روی پهلوش . کمی گذشت اونم دوباره دستشو گذاشت روی دستم اما این بار آروم آروم دستمو لمس میکرد داشتم دیونه میشدم . نمیدونستم چیکار کنم کمی پهلوشو فشار دادم که متوجه شد دلم میخواد بمالم پهلوشو و آروم گفت از بس نشستم روی صندلی کمرم خشک شده ٰتو رو خدا کمی همونجا رو بمال برام منم همینکا رو کردم . در حین ماساژ از همه چی حرف میزدیم که دیدم دستمو آروم کشید به سمت بالا . دیگه یه انگشت با سینش فاصله داشتم و من میمالیدم اما دیگه حرفی نمیزدیم گاهی هم دستم به سوتینش میخورد اما عین سنگ خشکش زده بود . کمی بعد آروم گفت سعید ؟ گفتم جانم اما حرفی نزد خودمم حال خوشی نداشتم و شهوتم زده بود بالا هر لحظه میترسیدم متوجه راست شدن کیرم بشه دوباره اسممو صدا زد و جواب نداد بار سوم که صدا زد سینشو گرفتمو گفتم مگه مرض داری و با شوخی گفت گمونم دارم و دستمو با دستش روی سینش نگه داشت منم حرکتی نکردم اما وقتی دستمو روی سینش دوباره فشار داد فهمیدم باید سینشو بمالم . دیگه برام یقین شده بود امشب اون ازم سکس میخواد اما همینجور با خودم کلنجار میرفتم که دیدم نسرین گفت سعید به نظرت من اشتباه میکنم گفتم راجع به چی و حرفی نزد گفت مهم نیست اگه نمیخوای جواب بدی جواب نده. شهوتم بالا زده بود و دلم میخواست از پشت بچسبم به باسنش اما نمیدونستم چطور! دلمو زدم به دریا و از پشت چسبیدم بهش و طوری وانمود کردم که انگار میخوام سوال بپرسم و برای همین نزدیک شدم و گفتم تو چی میخواستی بگی؟ اما اون متوجه شده بود و باسنشو بهم فشار داد و گفت هیچی – چند ثانیه نگذشته بود که متوجه راست شدن کیرم شد و با تکونی که به کونش داد گفت تو چی حرفی نداشتی ؟ بعد خنده کوچیکیی کرد و دستمو بوسید.نرمی کونش حیا رو از من کامل گرفته بود و بدنم گلوله آتیش شده بود به آهستگی باسنش رو به سمت خودم میکشیدم و هر لحظه شهوتم بیشتر میشد . چند دقیقه ای میشد ساکت بودیم که نسرین سکوت رو شکست و گفت سعید جان آخرین باری که خواهرتو بوسیدی کی بود. گفتم یادم نمیاد شاید عید بود . گفت آره دلم میخواد ببوسمت کمی مکس کردم بعد گفتم خوب ببوس اشکالی نداره . برگشت سمت من و خواست ببوسه که دیدم نگاش به نگاهم گره خورد و گفت نه دلم میخواد چشاتو ببندی . گفتم ادا در نیار . ببوس بخوابیم . گفت جون نسرین چشاتو ببند و تا نگفتم باز نکن . گفتم مگه چقدر می خوای ببوسی که گفت تو چشاتو ببند تا بگم . چشامو بستم و متوجه شدم نسرین لباشو گداشت روی لبم چند ثانیه نگذشته بود که دیگه من داشتم لباشو میک میزدم و اون خوابیده بود روی سینم . دستم رو بردم روی باسنش و شروع کردم به مالیدنش اما دیگه جرات باز کردن چشمامو نداشتم. کمی بعد حس کردم نسرین خودشو به طرز خیلی شهوتناک میماله به کیرم . آروم آروم چشمامو باز کردم اما دیدم چشمای نسرین بستست و داره مثل دیوونه ها از روی لباس تلمبه میزنه. وقتی یه لحظه چشاشو باز کزد دید من نگاه میکنم کامل افتاد روم و چشاشو ازم دزدید . خجالت توی حرکاتش معلوم بود اما نه راه برگشتی برای اون بود نه من . با کمی مکث گفتم نسرین نکنه برامون عادت بشه ؟؟ که سریع گفت نه داداش به جون خودت دیگه اذیتت نمیکنم . کمی نگاش کردم و گفتم میخوای لباساتو دربیاری ؟؟ گفت آره اگه میخوای لباسای تو رو هم در بیارم . گفتم امشب هر کاری دوست داری بکن .گفت اگه به دوست داشتن منه من دوست دارم تو لباسامو در بیاری . گفتم باشه و رفتم سراغ تابش بعد سوتین همینکه سوتینو باز کردم و لرزش سینشو دیدم ناخودآگاه شروع کردم به خوردنشون و دیدم ناله نسرین در اومد و داشت منو با تمام وجود لمس میکرد آروم باسنشو با دستام میمالیدم یه حسی داشتم که انگار تا حالا تجربه نکرده بودم . همه مدت دلم میلرزید اما شدت شهوت بقدری زیاد شده بود که همه چیزو تحت کنترل خودش داشت میدونستم ک هنوز خیلی چسزا رو نمیتونیم به هم بگیم . بهش گفتم اگه میخوای از این شب بیشترین لدت رو ببریم باید رومون کامل به هم باز شه . گفت میدونم چی میگی اما باید چی کار کنم ؟ بهش گفتم باید هر کدوم چند بار شهوانی ترین کلمه و سکسی ترین کارو به هم بگیم تا دیگه جین سکس چیزی نباشه که نتونیم بگیم . گفت مثلا چی ؟ بگم میخوام بچسبی به من؟ گفتم بیشتر . گفت منو بکن . گفتم سکسی تر . گفت کیرتو بزار توش . گفتم توی چی ؟ گفت کسمممممممم. گفتم چیو بزارم ؟ گفت کیرتو. و دستشو برد و کیرمو از توی شرت درآورد . گفت این کیرتو . کیر کلفتتو . دوست دارم تا ته بزاری توش . و شروع کرد به خوردنش . چنان با ولع میخورد که حتی توی فیلم ها هم اینجوری نمیخورن. دیگه از حالت خماری چشاش معلوم بود طاقت نداره یه نگاه بهم کرد واز چشای نیمه بازش فهمیدم میخواد بزاره توش . گفتم هرکاری میخوای بکن اونم نشست روی کیرم و با دستاش گذاشت توی کسش . خیلی زود تلمبه زدناشو شروع کرد انگاری شهوت دیونش کرده بود تلمبه میزدو سینه هاشو چنگ میزد . شدت ظرباتش اونثدر زیاد بود که کمتر از دو دقیقه آبم باشدت ریخت توی کسش و با ریختنش یه آه کشداری کشید اما ادامه داد شاید بیست بار بعد از اونم غقب جلو کرد و افتاد روی من . نه اون نای حرف زدن داشت و نه من . فردا ساعت 11 شبح با اولین بوسه نسرین بیدار شدم اما دیگه نسرین اونی نبود که همیشه میدیدم و منو دیگه فقط به چشم یه پارتنر سکسی میدید همون روز دونستم که رابطه خواهر و برادری ما از هم ریخت.

حال کردن داداشی با من سلام , این اولین خاطره است که میخوام بنویسم , برای همین میخوام با خاطره ی دفعه ی اول شروع کنم . من مرجان هستم و الان 22 سالمه , این خاطره واسه حدود 4 یا 5 سال پیشه , دوران دبیرستان , قضیه از اونجا شروع شد که یه روز با احساس کردن یه چیزی از خواب پریدم , هنوز گیج خواب بودم که دیدم یکی از اتاقم رفت بیرون , یکم طول کشید تا حواسم اومد سر جاش و گوشی اومد دستم , اینم بگم که داداشم یک سال و نیم ازم بزرگتره , دیگه از اون روز به بعد چون شک کرده بودم و بیشتر به حرکات دادشم توجه میکردم فهمیدم که همش منو دید میزنه , دونستن این قضیه منو هم تحریک میکرد , واسه همین تصمیم گرفتم امتحانش کنم , تا اینکه یه روز که مامان بابام بیرون بودن و ما پای تلویزیون نشسته بودیم گفتم : من خوابم میاد , میرم بخوابم ! رفتم تو اتاقم و درو بستم , رو تخت خوابیدم و منتظر شدم . یه 5 دقیقه که گذشت دیدم لای در آروم باز شد . منم سریع چشامو بستم . احساس کردم که اومد بالاسرم , یکم بعد دستشو رو بازوم احساس کردم , یه بار آروم اسممو صدا زد تا مطمئن شه خوابم . نمیدونستم قراره چی بشه , از هیجان به سختی نفس زدنمو آروم میکردم , دستشو آروم گذاشت رو رون پام و آروم کشید سمت باسنم , با اون یکی دستش هم سینمو گرفت , یکم سینه و باسنم رو فشار داد , بعد منو که به پهلو خوابیده بودم آروم چرخوند تا رو به بالا دراز کشیدم , وزنشو رو تخت حس کردم , نشست کنارم و سینه هام رو گرفت و یکم فشار داد , شروع کرده بود به مالیدن , منم که خوشم اومده بود عین جسد بی حرکت مونده بودم P: یکم بعد یه دستش رفت لای پاهام , عقلم میگفت کار درستی نیس و دلم میگفت یکم دیگه , باز تکون نخوردم , با یه دست سینمو میمالید و با اون یکی کسمو گرفته بود و فشار میداد . بعد نفساشو رو صورتم حس کردم , لباشو رو لبام گذاشت و آروم یه لب گرفت , بعد یکی دیگه , اما این دفعه لباش خیس بود , دوباره لباشو گذاشت رو لبام , این بار نوک زبونشو آورد بیرون و کشید رو لبام , لبامو خیس میکرد و با لباش گاز میگرفت , یکم بعد فک کردم لب گرفتنش تموم شده که یهو دیدم کسمو فشار داد و لبامو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به خوردن , فک کنم اینجا دیگه فهمیده بود بیدارم چون محکمتر فشار میداد و میخورد . یکم بعد کمرم رو گرفت , دستاشو کشید بالا و لباسمو باهاش بالا زد , تا اینکه سینه هام افتاد بیرون , همش میگفتم کاشکی سوتین نمیبستم , دستاشو برد زیر سوتین و سینه هام رو گرفت , سرشو گذاشت بینشون و بوسید , همینجور که فشار میداد لیس میزد و میخورد , کم کم رفت سمت پایین و شکمم رو لیس میزد , داشتم میمردم از هیجان . سینه هام رو ول کرد و کمر شلوارم رو گرفت , فهمیدم میخواد دستشو بکنه تو شرتم , منم که کسم خیس شده بود و نمیخواستم از این تابلو تر شه که بیدارم یه غلت زدم و رو شکم خوابیدم , داداشم یکم دستشو عقب کشید , اما یکم بعد این دفعه باسنم رو گرفت و شروع کرد به فشار دادن و مالیدن , بعد کونمو ول کرد و اومد رو تخت , دستشو گذاشت لای کونم و فشار داد تا شکاف باسنم معلوم شه , خوابید روم , سینه هام رو گرفت و کیرشو فشار داد لای کونم . کیره سفتشو که لای کونم حس کردم داغ شدم , واسه اینکه متوجه نشه با حرکات اون منم کونمو منقبض میکردم و کیرشو با باسنم فشار میدادم , سینه هام رو چنگ زده بود و رو کونم بالا پایین میرفت . یکم که گذشت از روم بلند شد , کمر شلوارو گرفت و کشید پایین , کونم که افتاد جلوش عملا از هیجان داشتم نفس نفس میزدم , دست سردش که به باسنم خورد یکم لرزیدم , شروع کرده بود به گاز گرفتن باسنم که صدای در خونه اومد , اونم سریع شلوارمو کشید بالا و رفت بیرون . این که تعریف کردم اولین بود و شروع ماجرا بود , اگه خواستین بقیه رو هم تعریف میکنم

8 سال سکس بی وقفه با خاله افسانهسلام اسم من سینا است الان 29 سالمه و تصمیم گرفتم داستانهای 8 سال سکسی که با خاله بزرگم , خاله افسانه داشتم رو براتون بنویسم حدودا داشتم می رفتم تو چهارده سال که فهمیدم بلوغ شدم از 5 دبستان جلق زدن رو یاد گرفته بودم و همینطور وقتی داییم فیلم سوپر می آورد و من خونه مادربزرگم بودم فیلمارو دیده بودم و چشم و گوشم بازشده بود من با خاله افسانه معمولا تا 5 دبستان حمام می رفتیم اما بعد از این که یه روز تو حموم بغلش کردم وسعی کردم یه کارهایی که تو فیلم دیده بودم بکنم دیگه با خودش منو حموم نبرد اما به مادرم هم چیزی نگفته بود یادمه شوکه شده بود توی وان خوابیده بود ناغافل دستمو بردم توی شورتشو شروع به مالیدن کردم که دستم و گرفت خودشو جمع کرد و حوله پیچید رفت بیرون منم حسرت به دل خاله درهمون اول موندم . از اون به بعد بدجوری جری شده بودم که بکنمش اونم از دستم فراری بود اما 3 سال بعد زندگی سکسی من رسما شروع شد و چه شروع طوفانی …….بگذارید کمی از خاله افسانم براتون بگم اونموقع زنی بود 29 ساله میانه اندام بدن سفید بدون نقص باسن فوق العاده یکم شکم داشت البته شوهر و 2 تا دختر هم داشت که دختر اولش دو سال از من کوچیکتر بود که قبل خاله باهاش ور می رفتم و کسش رو می خوردم که خاله فهمید و نگذاشت زیاد نزدیکش شم چون یه بار هم دید با چه لذتی وسط قایم موشک تو اتاق روش خوابیده بودم و می خواستم از کون بکنمش من دلیل صبر خاله رو بعدا فهمیدم که چقدر منو دوست داشت و در واقع منو واسه خودش می خواستسرتونو درد نیارم تویه روز تابستون شوهر خالم برای ماموریت عازم شیراز شد و تا 4 روز اونجا موند خاله ام به مامانم زنگ زد گفت فرهاد باید بره ماموریت میشه سینا رو بفرستی با من بمونه چون دخترهاش هم برای تعطیلات رفته بودند همراه اون یکی خالم شمال و خاله افسانه تنها بود من رفتم خونشون و تا ساعت 9 شب تو حیاط خونشون با بچه های محلشون فوتبال زدیم صدام زد بیا خونه سینا شب شده رفتم خونه درو باز کردم خاله از همیشه کمی بازتر پوشیده بود داشت ماهواره MTV نگاه می کرد اون موقع برنامه یی به اسم Mad about the girls داشت که خیلی صحنه های سکسی داشت و رو اون بود که من اومد زد کانال دیگه گفت : سینا جان شامو بکشم یا می ری حموم گفتم میرم حموم ولی لباس با خودم برای عوض کردن نیاوردم گفت برات شرت و زیرپوش خوب خریدم جا خوردم سریع رفتم حموم تو حموم بودم داشتم به خاله فکر می کردم که دست به کیرم بردم برای جلق زدن که نا غافل در رو باز کرد و گفت حوله رو میزارم اینجا بردار کیرمو تو دستم دید تو چشام نگاه کرد و رفت بیرون . از خجالت تا نیم ساعت از حموم نمی اومدم بیرون بالاخره جلق زدم اومدم بیرون شرتم رو آویز بود برداشتم با زیرپوش پوشیدم رفتم رو میز شام کنارش نشستم شروع کردیم به حرف زدن در مورد درسها و فوتبالو کیفیتزیرپوش و بدنسازی بهم توصیه کرد به بدنم برسم داشتم بهش مشکوک میشدم نکنه اونم میخواد و آره.فکرهای خراب داشت دیوونم میکرد جامو تو اتاق خواب انداخت شب بخیر گفت و رفت , جای خودشو تو حال انداخت یه چیزه دیگه حالمو خیلی خراب کرد بلند شدم برم دستشویی دیدم شرتشو درآورده انداخته روی مبل , دیگه تا 50 درصد از خواست اون مطمئن شدم با خودم قرار گذاشتم شب ساعت 3 برم سراغش , 2 ساعت مونده بود یه کم خوابیدم ساعت دو نیم بود دیدم پشت به اتاق دامنش بالاست و کسش از لای پاش توی شعاع نور آشپزخونه معلومه دیوونه شدم رفتم خودمو رسوندم پشتش هنوز نمی دونستم خوابه یا بیدار نزدیک که شدم زیاد چیزی نمی دیدم از دور بهتر بود یاد بچه گیام افتادم از پشت منو بغل می کرد و خودشو می مالوند به کونم منم دستم انداختم روی پهلوش , کیرمو در نیاوردم اگه بیدار شد یاد قدیما بندازمش از روی شرتم تقریبا 5 دقیقه تلمبه زدم کجا می کردم نمی دونم یه دفعه چرخ زد نفسم بند اومد دیدم داره لبخند می زنه برگشت دوباره دامنشو زد کنار یه کم پاشو واز کرد شرتمو درآوردم گذاشتم لای پاش نیم ساعت تلمبه زدم برگشت چراغو روشن کرد گفت سینای من دیگه بزرگ شدیا باید بهت خیلی چیزا یاد بدم پسر خوشگلم گفتم خاله خیلی دوستت دارم بذار بکنمت گفت باشه خاله ولی تا رازدار باشی می تونیم خیلی حال کنیم توی خوابم نمی دیدم خاله بهم پیشنهاد بده ساعت 5 صبح بود قشنگ یادمه گفت چون 2 روز مونده پریودم تموم بشه از پشت حال کنیم دستمو گرفت گذاشت رو سینه اش گفت فیلم سوپر دیدی یا برات بذارم ناکس فکر همه جارو کرده بود گفتم دیدم شروع کردم مالوندن گفتم شیر می خوام گفت بخور قبلا هم ازم شیر خوردی جیگر همینطور که می خوردم آبم اومد ریخت رو تشک خاله گفت واسه امشب بسه 3 شبه دیگه مونده تازه تو طول روز هم وقت داریم برو خودتو بشور بیا بخوابیم.

سکس نیمه کاره با پسر عموممیخوام خاطره سکس با پسر عموم رو براتون تعریف کنم.قسم میخورم که کاملا واقعیه بدون هیچ کمو کاسی… امید وارم خوشتون بیاد .فقط تورو خدا اگه خوندید فحش ندین…سلام . اولش از اینجا شروع میشه که من از دوران راهنمایی فهمیدم که پسرعموم (میلاد) رو دوس دارم و همیشه سعی میکردم یجوری بهش نزدیک بشم اما نشد. تا اینکه رسیدم به سن دبیرستان و دقیقا سوم دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم فراموشش کنم چون هیچ توجه خاصی که بفهمم اونم منو دوس داره ندیدم. خلاصه اینکه تازه داشتم فراموشش میکردم که یه شب بهم اس داد و گفت که منو دوس داره و منم کلی ذوق کرده بودم .منم بهش از علاقم گفتم و خلاصه بهم نزدیک شدیم البته بگم که من توی یه شهر دیگه زندگی میکردم و هر چندماه به چندماه میدیدمش. بعد از یه سال و نیم که باهم با اس و تلفن رابطه داشتیم تصمیم گرفتیم باهم تنها باشیم و سکس کنیم اما جا و مکانشو نداشتیم .( دارم سعی میکنم خیلی خلاصش کنم تا خسته نشین )من یه دختر عمه دارم که طلاق گرفته و تنها زندگی میکنه .تصمیم گرفتم موضوعو به اون بگم البته جریان سکسو نگم بهش .فقط بگم که میخوایم همدیگرو ببینیم و صحبت کنیم. یه روز رفتم خونه دختر عمم و بهش قضیه رو گفتم و اونم از شانس خوبم قبول کرد و گذاشت که یه روز قرار بذاریم. خلاصه منم به میلاد گفتم و قرار شد فردای اون روز ساعت 5 بیاد پیشم . (من 19 سالمه و میلادم 22)من اونروز واسش یه تاپ بنفش سکسی و یه دامن مشکی خیلی کوتاه پوشیدم . میلاد اومد و رفتیم توی یکی از اتاقا و درو بستیم.اولش رفتم بغلش کردم و دستاشو گرفتم تو دستام .من واقعا عاشقشم. خلاصه نشستیم رو زمین و به دیوار تکیه دادیم و میلاد دستشو دورم حلقه کرد و کم کم شروع کردیم به لب دادن . زبونشو میذاشت تو دهنمو منم میخوردمش و حسابی حال میداد. بعدش بهم گفت روبروش بشینم و منم نشستم و پاهاشو باز کرد و منم پاهامو باز کردم گذاشتم روی پاهاش و روبه روی هم بودیم و لب میدادیم .اونم رانمو میمالید بعدش گردنمو خورد و تاپمو از پشت که گره زده بودم باز کرد و اورد پایین. بعدش سوتینمو دراورد و منو خوابوند زمین و اومد روم و شروع کرد به خوردن سینم و لیس میزد و میمکید. من یکم تپلم و میلاد میگفت من از دخترای تپل خیلی خوشم میاد. بعد از سینم رفت سمت شرتم .دامنمو داد بالا و شرتمو دراورد و کوسم که حسابی خیس شده بودو میمالید . کوسم خیلی گوشتی و تپله و میلادم عاشق کوس تپل و گوشتی. همونطور میمالیدش و منم داشتم بیهوش میشدم . بعدش دوباره بلندم کرد و نشستم روبه روش مث دفه قبل و لب میدادیم و کوسمو محکم میمالید .اااه . نالم دراومده بود. حالا دیگه نوبت من بود رفتم سراغ کیرش شلوارشو تا نصف کشیدم پاییین و کیرشو از تو شرت دراوردم . کیرش زیاد کلفت نبود ولی خوشگل بود اول مالیدمش و بعدش شروع کردم به ساک زدن. من تند تند ساک میزدم و اونم با دستش با موهام بازی میکرد و بعد از اینکه بهش حال دادم گفت که میخواد کونمو بکنه .منم مخالفت نکردم و گفتم فقط اروم بکن چون میگن خیلی درد داره. رفتم از تو کیفم کرمو برداشتم و بهش دادم تا بماله به کونم. من به حالت سجده بهش پشت کردم و اونم کرمو مالید به کونم تا به خودم اومدم دیدم کیرشو کرد توش . لامصب یکم باهاش ور نرفت تا جا باز کنه . خلاصه وقتی کیرش به زور رفت تو کونم من داشتم میمردم بدجور درد داشت و دوسه بار دراورد و دوباره کرد توش ولی نتونستم تحمل کنم و گفتم درش بیاره . اونم که نمیخواست من درد بکشم کیرشو دراورد. وقتی داشت با دستمال کیرشو پاک میکرد متوجه شد دستمال قرمزه همینطور داشت بهش نگا میکرد و من رفتم جلو دستمالو دیدم بعد دست کشیدم رو سوراخ کونم دیدم داره خون میاد .خیلی خون اومد و بلاخره قطع شد . هردوتا ترسیده بودیم و حالمون گرفته بود. دیگه بیخیال سکس شدیم الان چندماه از اون ماجرا میگذره و کونم بعد از اون ماجرا یکم سوراخش باز تر شده .قراره تابستون دوباره سکس کنیم اما ایندفه کامل . اینم از داستان سکس نیمه کاره . ببخشید اگه بد نوشتم. این اولین تجربه هر دوتامون بود چون هیچکدوم تاحالا باکسی نبودیم و یکم ناشی بودیم.

من و دایی علی سلام به همگی نمی دونم میتونم داستان سکسی رو که براتون می نویسم همانطور که پیش اومد براتون بگم یا نه چون اولین باره که همچین مطلبی رو می نویسم راستش موضوع برمیگرده به سالها پیش وقتی که 14 سال بیشتر نداشتم و زمان جنگ بود به خاطر همین ما با خانواده مادر بزرگم زندگی میکردیم در او زمان دایی علی مجرد بود و دیگه وقت زن گرفتنش بود ولی به خاطر شرایط مالی توانایی ازدواج نداشت منم که تازه بالغ شده بودم اندامم تقریبا خانومانه شده بود به همین خاطر مورد توجه دایی شدم البته اینو وقتی متوجه شدم که بعضی وقتها با شوخی به سینه هام دست میزد و فشارشون میداد منم در عالم بچگی بودم و فکر میکردم داره بام بازی میکنه خلاصه که یه شب وقتی تنها تو یکی از اتاقا خواب بودم یهو از خواب بیدار شدم متوجه جسم سنگینی رو م بود طوری که به زحمت نفس میکشیدم کمی بعد که خواب از سرم پرید دیدم دایی علی خوابیده روم و خودشو میماله به من تو او زمان تعجب کردم که چرا دایی داره با من اینکارو میکنه ولی دوس داشتم که بیشتر تماس داشته باشم به خاطر همین اصلا مقاومتی نکردم و خودمو به خواب زدم که احساس کردم دست دایی علی به شلوارم رفت و یهو اونو کشید پایین!! وای چه داغ بود چیزی که فکرشو هم نمیکردم یه کیر کلفت و داغ لای کسم بود داشتم حال میکردم ولی ترس هم داشتم نکنه دایی علی پاره رم کنه !!! تصمیم گرفتم تا موضوع جدی نشه همانطور به خواب باشم که احساس کردم دایی داره هی کیرشو روی کسم میماله و جلو وعقب میشه منم که داشتم حال میکردم خودمو به خواب زدمو هر چندوقت یکبار یه تکون الکی میخوردم که شک نکنه دایی علی هم به کارخودش مشغول بود ولی خیلی سنگین بود داشتم زیر ش له میشدم ولی به خاطر حال کردن تحمل کردم تا بعد از مدتی که هی کیرشو به کسم و لای رونام میمالون یهو آبشو ریخت لای رونام !بعد یواش بلند شد و رفت اصلا شلوارمم بالا نکشید خیلی بدم اومد که منو خیس کرد و همونطوری ول کرد و رفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آخ و اوخ مامان وقتي 12 ساله بودم يه شب كه رفته بودم دستشويي و داشتم برميگشتم به اتاقم از اتاق مامان و بابام صداهايي شنيدم يه كم گوش كردم ديدم مامانم داره التماس ميكنه و ميگه توروخدا يواشتر آآآخ آآآخ داري منو ميكشي بعدش آرومتر شد و گفت آها اينجوري خوبه بزا منم يه حالي بكنم و بعد صداش تبديل شد به آه و اوه شد. حالم يه طوري شد فهميدم كه دارن با هم حال ميكنن. وقتي برگشتم كه برم تو اتاقم خواهرمو ديدم كه پشت سرم ايستاده برا يه لحظه چشمامون به هم ميخ شد و گفت تو هم شنيدي با سرتاييد كردم دستمو گرفت و برد و اتاقش.گفت نبايد گوش وايسي كار خوبي نيست گفتم آخه مامان داشت ناله ميكرد گفت اين طبيعيه وقتي تو هم زن گرفتي همين كارا رو با زنت ميكني گفتم چه كاري رو گفت يعنيتو نميدوني گفتم نه گفت ببين اين چيه گفتم اين چيز منه دوله گفت خوب منم از اينا دارم گفتم نه گفت درسته من جاشو دارم گفتم يعني چي گفت يعني وقتي عروسي كردي بايد چيزتو بزاري تو جاش كه پيش عروسه گفتم دارم يه چيزايي ميفهمم گفت خوب اون چيز تو موقع اين كارا خيلي سفت ميشه ولي جاش كه پيش عروسه خيلي نرم و ظريفه واسه همين اگه سريع و خشن رفتار كني اشك عروسو درمياري… گفتم خيلي نرمه خنديد و دست منو گرفت برد زير دامنش وقتي به روناش دست ماليدم دولم سفت شد بعد دستمو گرفتو گذاشت روي جادوليش به اينجاش كه دست زدم ديدم دولم داره ميتركه گفتم راست ميگفتيا دولم سفت سفت شده گفت خوب حالا آمادس كه به تو جادول گفتم ميتونم الان اين كارو بكنم گفت نه بي تربيت گفتم با عروس گفتم ولي تا اون موقع خيلي مونده دلش به حالم سوخت و شورتشو كشيد پايين دست منو گذاشت رو جادوليش منم شروع كردم به مالوندنش خيلي خيلي نرم بود حرصمو دراورد يه فشار محكم هش دادمو مالوندمش به هم يه جيغ كوتاه كشيد و گفت حالا فهميدي چرا مامان آخ و اوخ ميكرد گفتم آره ولي دلم ميخواد بازم بمالمش گفت فعلا نميشه چون احمد امشب ميخواد دولشو بزاره تو جادوليه من اگه تو بيشتر بماليش ميفهمه منو دعوا ميكنه باشه از فردا برنامه ميزاريمو حال ميكنيم گفتم باشه فردا بعدازظهر يه 5 ديقه اي جادوليشو كه حالا فهميدم كسشه ماليدمو هر چند روز يه بار اين كارو تكرار ميكرديم بعد از ديدن يه فيلم سوپر فهميدم كه بايد دولمو كه حالا ديگه كير شده بود بكنم تو كسش.وقتي براي اولين بار بهش گفتم اول گفت نه تو ديگه خيلي پررو شدي ديگه ماليدن هم تعطيل با التماس من راضي شدولي وسطاي كار خودش يرمو گرفتو گذاشت لاي كسش تا ديروز يك ماه بود كه با كير و كس حال ميكرديم ديروز كه يه آب سفيد از كيرم اومد بيرون خودشو زد و گفت بدبخت شديم رفت ديگه بهت نميدم خطرناك شدي. نميدونم چيكار كنم شما راهنماييم كنين اگه نتونم خواهرمو بكنم بايد دنبال يكي ديگه بگردم كه اونقدر هم ساده نيست.

خواهرم… باورش برام سختهبا عرض سلام خدمت دوستان من محسن٢٤ساله هستم اولين باره كه داستان مينويسم پس اگه بد بود وغلط املايي داشت به بزرگي خودتون ببخشيد همه اين چيزهايي كه مينويسم واقعي هست البته ميدونم باور نميكنيد اين ماجرا مربوط به٣٨ ماه پيشه من و سعي ميكنم خلاصش كنم ولي بگم كه بعد از ٣٨ماه هنوز نتونستم باور كنم همش فكر ميكنم خواب ديدم ولي همش واقعيته من ٢تا داداش دارم كه از خودم بزرگترن و ازدواج كردن ٣تا آبجي دارم كه ٢تاشون ازدواج كردن و آبجي لیلام ٢٦سالشه كه هنوز مجرده ميدونستم دوست پسر داره ولي باهاش كاري نداشتم چون خودمم دوست دختر داشتم دركش ميكردم بعدشم فكر ميكردم كه قصد ازدواج دارن يه بار تو گوشيش عكس با دوست پسرشو ديدم وقتي داشت براش ساك ميزد عكس گرفته بود ومدلهاي دگه كه اولش ناراحت شدم ولي بعدش عكساهارو بلتوث كردم و هر روز باهاش جلق ميزدم مخصوصا عكسي كه كير دوست پسرش تو كون گندش بودبگذريم برم سراتفاقي كه افتاد راستي لیلا پيش بابام و مامانم زندگي ميكه منم پيش خواهر بزرگترم هانیه كه ٣٣ سالشه زندگي ميكنم چون من كارم تو تهرانه دامادمونم کریم ٣٦(شوهر هانیه) تو تهران تو يه شركت خوصوصي توپ كار ميكنه کریم رو هانیه اصلا تعصب نداره منم ٢ساله تهران پيش آبجيمم هانیه ٢تا بچه داره يه دختر يه پسر ٤ساله و ٦ساله داره الهي دايي قربونشون بشه راستش من از بچگي كارم ديد زدن خواهرام بود تو حمام تو اتاق و… هر ٣تا رو كامل ديد زده بودم هر ٣قد بلند بودن سفيد و تپل از همه خوشگلتر هانیه بود واقعا خوشگله ميدونم تموم فاميل تو كف هانیه هستن قدش ١٧٦ وزنش ٧٧ سينه هاش ٨٥ آويزون ولي يه كم سفت با نوك قهوه اي روشن تپل و كون گنده خيلي باسن بزرگي داره يه كوچولو شكم داره كه خيلي به بدنش مياد هر ٣تا خواهرام تو خونه آزاد ميگشتن آبجي هانیه هميشه تو خونه با يه تاپ و شلوارك ميگشت و وقتي هم مهمون ميومد بلوز شلوار كه اون كونهاي گندش همه را ديونه ميكرد… اتاق من چسپيده بود به اتاق هانیه و کریم و كنار تختشون يه هواكش بود كه به اتاق من وصل بود كه به بالاي بوم ميرفت معمولا بيشتر شبها کریم خواهرمو(زنش) ميكرد بيشتر شبها كه موقع سكسشون لامپ تو اتاقو خاموش نميكردند از زير در نگاه ميكردم کریم خواهرمو ميكرد,,,١ساعت از كس و كون بااون كير گندش همه مدله ميكردش من بدبختم فقط نگاه ميكردم كه کریم داره خواهرم ميگاد و حال ميكردم مخصوصا وقتي خواهرم به صورت چهار دست و پا خم ميشد و کریم از كس و كون ميكردش اينقدر تندتند تلميه ميزد كه هيكل سفيد وگوشتي هانیه مثل ژله ميلرزيد به خصوص كون گندش بعضي شبها هم كه لامپو خاموش ميكردن و تو اتاق تاريك ميشد از هوا كش كه كنار تختشون بود گوش ميدادم مخصوصا موقعي كه از كون ميكردش كلي اخ و اوخ ميكرد خيلي حرفهاي شهوتي ميزدن خواهرم خيلي داغه هميشه كلي وقت براش ساك ميزنه همه جاشو ميخوره منم كلي حال ميكردم جلق ميزدم وقتي هم کریم خونه نبود هانیه رو تو هر موقعيتي ديد ميزدم مخصوصا اون كس تپلش كه وقتي ميرفت حمام تا موهاشو بزنه يا موقعي كه ميرفت دسشويي خلاصه تو اين ٢سال همه جوره ديد ميزدمش معذرت ميخوام از متن داستان دور شدم کریم كارش خوب بود تو يه شركت خصوصي بازرگاني كار ميكنه کریم عصر از سر كار بر ميگشت من ظهر ميومدم خونه حدود ٧ ماه پيش کریم از سر كار اومد خيلي گرفته و ناراحت بود پرسيدم کریم چيزي شده گفت نه مشكلي نيست حل ميشه گفتم خوب بگو شايد كمكي از دستم بر بياد هانیه هم حرف منو تاييد كرد کریم گفت چند ماه قبل ريسك كردم و تو يه كاري سرمايه گزاري كردم و كلي چك و صفته به رييس شركت دادم الانم كلي ضرر كردم و،،،مبلغش خيلي زياد بود بعدم گفت بيخيالش حل ميشه و خلاصه حرف عوض شد تا شب فيلم ديديمو شام خورديم ساعتهاي ١٠شب بود كه کریم گفت ميرم بخوابم ٢شب بود كه سكس نداشتن فكر كردم برنامه دارن کریم رفت تو اتاق هانیه هم بچه ها رو برد خوابوند و بعد داشت ظرفارو ميشست بعد ٢٠دقيقه منم به هانیه گفتم ميرم بخوابم رفتم تو اتاق و هواكشو برداشتم و منتظر شدم كه هانیه بياد بعد چند دقيقه هانیه رفت تو اتاقشون گفت عزيزم حسشو داري بيام تو بغلت کریم گفت عشقم حالم خيلي هانیه گفت چي شده من سعي ميكنم خلاصش كنم کریم گفت كلي بدهكاري به بار اوردم رييسمم ميخواد چك ها رو بزاره اجرا هانیه گفت چرا تو كه با رييست رابطت خوبه اونم گفت چجور برام شرطي گذاشته كه نميتونم بگم هانیه هم اصرار ميكرد كه بگو بعدش چيزي شنيدم كه شاخ در اوردم گفتتتتت رييسم ازم خواسته در صورتي كه بزارم با تو باشه منو زندان نميندازه بهش گفت امروز تو اتاقش همش از تو تعريف ميكرد و بهم گفت تنها راهش اينه كه قبول كنم منم به خاطر آبروريزي نشه بهش هيچي نگفتم و اومدم بيرون بعدش هانیه كلي عصبي شد و فوش و بد وبيرا به رييس کریم ميداد و ميگفت من ميديدم اين آشغال تو مهمونيا همش منو نگاه ميكردهمش گناه تويه کریم كه به من ميگي لباسهاي تنگ و جذب بپوش بعدش از کریم پرسيد تو جوابشو چي دادي كه کریم گفت هيچي نگفتم فقط موقعي مه خواستم بلند شم ازم خواست خوب فكر كنم بعد هانیه گفت حالا چي ميشه کریمم گفت هيچي بايد چند سال آب خنك بخورم بعدشم اينجر كه معلوم بود لب تو لب شدن نميدونم چي شد كه يه سكس توپ كردن بعدش كه كارشون تموم شد کریم به هانیه گفت كاش ميشد كاري بكنميم خلاصه اون شب تموم شد و صلح کریم رفت بيرون و شب برگشت خونه باز آخر شب كه رفتن تو اتاق هواكشو برداشتم و منتظر بودم ببينم چي ميگن بعد يه مدت حرف زدن در مورد كار و ،،،کریم باز گفت كاش ميشد كاري كرد نرم زندان هانیه گفت عشقم تو ميدوني من جونمم برات ميدم هر كاري از دستم بر بياد انجام ميدم کریم يه كم ساكت شد بعد گفت كاش ميشد خواستشو قبول كنيم تا نرم زندان هانیه هيچي نميگفت بعد يه مدت گفت يعني تو ميتوني اين كارو انجام بدي گفت کریم من تحمل ندارم بري زندان من تاقت دوريتو ندارم گريش گرفت کریم گفت عزيزم ٢تا راه بيشتر نداريم يا خواستشو قبول كنيم يا برم زندان هانیه گفت هرچي تو بگي بعد کریم گفت عشقم ميتوني اين كارودر حقم انجام بدي كه نرم زندان هانیه با كمي مكس گفت با اينكه حتي فكرشم كه كسي به جز تو به من دست بزنه ديونم ميكنه ولي راه ديگه ندارم امروزم همش به اين فكر ميكردم كه خواسته رييستو انجام بدم كه نري زندان ولي نميتونستم بهت بگم با شنيدن اين حرفها بد جور سيخ كردم نميدونم کریم چه حسي داشت خلاصه بعدش كلي حرفهاي عاشقونه زدن وباز کریم آبجيمو از كس و كون گاييد بعدش هانیه گفت حالا بايد چيكار كنيم کریم گفت اگه تو رازي هستي فردا بهش ميگم كه قبول كرديم هانیه هم گفت راه ديگه نداريم بعدش هانیه به گفت کریم تو هم بايد اونجا باشي کریم گفت نه نميتونم ميرم خونه مجيد(دوست کریم) بعدشم اون بايد بياد خونه چون نميخوام بري خونشون شايد فيلم بگيره هانیه گفت خونه كه محسن هست نميشه کریم گفت پنجشنه ها كه محسن ميره شهرستان و تا شنبه بر نميگرده راست ميگفت من جمعه ها تعطيل بودم و پنجشنه ظهر كه كارم تموم ميشد ميرفتم پيش بابا و مامان خلاصه اونشب كلي در موردش حرف زدن تا اين كه نميدونم چي شد كه کریم يه بار ديگه خواهرمو گاييد منم چند بار جلق زدم و نفهميدم كي خوابم برده بود كه بيدار شدم ديدم صبح شده کریم رفته بود هانیه هم تو آشپزخانه بود يه بلوز آبي با يه شلوار مخمل بنفش پاش بود كون گندش ميخواست شلوارو پاره كنه خط سينه هاشم معلوم بود اصلا تو چهرش مشخص نبود كه قراره چه اتفاقي بيفته رفتم پيشش صبحانه خوردم و رفتم سر كار صبر نداشتم كه شب بشه و کریم بياد برا خواهرم تعريف كنه كه چي شده تا ظهر به هر بدبختي بود سر كردم ظهر اومدم خونه هانیه حمام بود منم ناهار خوردم رفتم تو اتاقم عصر هم کریم اومد و خلاصه تا شب فيلم ديديمو و،،،، گذشت من گفتم خوابم مياد شب بخير گفتم كه کریمم گفت منم خوابم مياد و پشت سر من رفت تو اتاقش منم هواكش رو برداشتم و گوشمو گذاشتم كه صداشونو بشنوم حدود ١٥ دقيقه بعدش آبجيم اومد صبر نداشتم ديدم صدا بوس كردن و قربون صدقه هم رفتن مياد بعدشم کریم گفت امروز به رييسم گفتم كه خواستتو انجام ميديم بعد از اين كه بهش گفتم گفت خوب كاري كردي كه قبول كردي ولي بايد شريك شركت هم باشه من نميتونم همه خسارت رو قبول كنم هانیه گفت تو چي جواب دادي كه کریم گفت چيزي نگفتم همون موقع رفتم تو دستشويي بهت زنگ بزنم كه تلفنم انتن نداشت قرار شد كه بهش خبر بدم آبجيم گفت کریم جونم هرچي تو بگي من جونمم برات ميدم خلاصه کریم هم همون موقع زنگ زد رييسش و گفت كه با خانمم مشورت كردم و به اجبار قبول ميكنيم از صحبتاشون پيدا بود كه رييسش ميگه زنتو ميبريم خونه خالي كه کریم ميگفت نه من ميرم خونه دوستم برادر زنمم پنجشنبه ها ميره شهرستان شما بياين خونه ما و بادشم كلي كس و شعر گفتن و خدامافظي كردن باز عشق بازيشون شرو شد و بعدشم کریم با آبجيم سكس كردن اونم چه سكسي کریم اينقدر تند تند آبجيمو ميكرد كه صداش تموم اتاق رو پر كرده بود من بدبختم بعد از كلي حال كردن خودمو خالي كردم و خوابيدم روز چهر شنبه بود صبح بيدار شدم رفتم سر كاراونجا همش به فكر اين بودم كه فردا چجوري جور كنم تو خونه بمونم تا ظهر برگشتم خونه و ناهار خوردم عصرم کریم اومد هانیه و کریم همش داشتن با هم يواشكي حرف ميزدن كه متوجه نميشدم چي ميگن کریم به من گفت علي فردا ميري شهرستان منم گفتم آره اتفاقآ كار دارم و تا شنبه بر نميگردم کریم به هانیه گفت فردا رييسم با شريكش خونه دعوتن واسه شام ميان،،،منم تو دل خودم گفتم بدبخت داري زنتو ميدي اينا بكنن خلاصه آخر شب رفتيم تو اتاق كه باز شنيدم دارن سكس ميكنن ولي سكسشون خيلي طولاني تر از شبهاي ديگه بودتا صبح كه ميخواستم برم سر كار وسايلمو برداشتم در اتاقمم قفل كردم به هانیه گفتم من كارم تموم شد دگه خونه نميام ميرم شهرستان هانیه صبح ها ميرفت بچه ها رو ميبرد معد منم تو كوچه منتظر شدم كه بره بيرون همين كه رفت بيرون برگشتم خونه يه كم غذا برداشتم با آب رفتم تو اتاقم كه منتظر بشم تا شب همش هيجان داشتم حدود ١ساعت بعد هانیه برگشت از تو اتاقم ميتونستم بيرون رو ببينم هانیه رفت تو اتاقش و چند دقيقه به لخت اومد بيرون كونشو به طرز عجيبي قر ميداد و رفت تو حمام چون شب خوابم نبرده بود يه كم خوابيدم حدود ساعت ٢بعداظهر بود بيدار شدم بيرون رو نگاه كردم ديدم آبجيم تو آشپزخانه است بعدشم کریم اومد همديگرو بوسيدن و لب گرفتن کریم همش داشت از كون آبجيم تعريف ميكرد و كونشو انگلك ميكرد و،،،حدود ساعت ٨ بود كه مبايل کریم زنگ خورد فهميدم رييس کریمه بعد از اين كه قطع كرد آبجيمو بغل كرد و گفت رييسم بود گفت ٢٠ دقيقه ديگه ميرسيم هانیه گفت تو چيكار ميكني كه کریم گفت ريس گفته شام كه خورديم تو برو بيرون هانیه پرسيد چقدر ميمونن کریم گفت نميدونم کریم بچه ها رو نياورده بود خونه فكر كنم برده بودشون خونه پدرش،،،راستي نگفتم من رييس کریم رو ديده بودم اسمش علي بود و فكر كنم ۴۵ سالي سن داشت و خيلي هيكل بزرگي داشت کریم حدود ١١ سالي ميشد پيشش كار ميكرد و خيلي از رييس ترس داشت اگه رييسش ميگفت بمير ميمرد هانیه يه بلوز مشكي با يه دامن بلند ولي تنگ پوشيده بود كه كونش داشت دامن رو جر ميداد حدودا ٢٥ دقيقه شد كه صداي زنگ در اومد کریم در رو باز كرد رييسش با يه مرد ديگه كه اولين بار بود ميديدمش تقريبا اندازه هيكل کریم رو داشت اومدن يه كيف تو دستشون بود با کریم دست دادن هانیه كنار کریم بود رييس کریم دستشو اورد كه با هانیه دست بده هانیه يه نگاه به کریم كرد بعد دست داد و رفتن نشستن اباس و هانیه كنار هم نشستن و علي و شريكشم روبرو کریم نشستن و با هم صحبت ميكردن بعدش هانیه شام اورد هنينجور كه ميرفت تو آشپزخانه كه وسايل ها رو بياره علي وشريكش نگاهشون به كون آبجيم بود كه داشت بالا و پايين ميرفت کریم هم داشت به هانیه كمك ميكرد خلاصه شام كه خوردن يه ٢٠ دقيقه با هم حرف زدن منم تو اون اتاق تاريك حوصلم سر رفته بود كه متوجه شدم کریم رفت تو اتاق و هانیه پشت سرش رفت بعد کریم تنها برگشت يه ١٠ دقيقه صحبت كردن بعدش علي كليد ماشينش رو داد کریم و يه چي به کریم گفت كه من نشنيدم و کریم رفت و علي در خونه رو قفل كرد هانیه هنوز تو اتاق بود علي از تو كيفش يه شيشه مشروب اورد بعد اومد نشست هانیه رو صدا زد هانیه از تو اتاق اومد بيرون ديد کریم نيست پرسيد کریم كه هنوز حرفش تموم نشده بود علي گفت کریم رفت،،،بعد گفت هانیه خانم نميخوان از مهلیلاش پذيرايي كنه مشخص بود هانیه خجالت ميكشه شريك علي ساكت بود علي بلند شد رفت طرف هانیه جلو هانیه وايساد دست هانیه رو گرفت گفت خجالت نكش با ما راحت باشين آبجيم خواست دستشو بكشه كه علي بقلش كردو بوسيدش و باسنشو ميماليد هانیه ساكت وايساده بود علي دستش رو گذاشته بود رو باسن هانیه و پشت سر هم لبشو بوس ميكرد و بعد از آبجيم جدا شد هانیه سرش رو انداخته بود پايين و هيچي نميگفت بعد علي روسري هانیه رو از رو سرش برداشت هانیه چيزي نگفت چون ميدونست تا چند دقيقه ديگه بايد زير هر دوتاشون بخوابه علي گفت هانیه جون ميشه برامون يخ و مزه بياري ميخوايم مشروب بخوريم هانیه گفت چشم و رفت طرف آشپزخانه هميجور كه داشت ميرفت كونش داشت بالا و پايين ميشد كه علي و شريكش داشتن با ديدنش كيراشونو ميماليدن هانیه زود با يخ و چيپس و،،،برگشت علي بلند شد وسايل ها رو از دستش برداشت گذاشت رو ميز بعد هانیه رو نشوند رو مبل كنار شريكش خودشم نشست كنارش حالا آبجيم وسط نشسته بود و علي و شريكش كنار آبجيم علي باز صورت آبجيمو آورد طرف صورتش لبشو ميخورد شريكشم داشت سينه هاي خواهرم رو ميماليد بعد علي گفت هانیه امشب زن من و آقا مجيد هستي برامون ساقي شو بعد از هانیه پرسيد هانیه خوانم زن كييه؟هانیه هيچي نگفت باز علي لبشو خورد و از هانیه خواست براشون مشروب بريزه ريد ليبل بود هانیه هم همين كارو كرد ولي هرچي اسرار كردن هانیه نخورد اونا هم زياد نخوردن علي دست هانیه رو گرفت نشوند رو پاهاش داشت بدنشو ميماليد دستشو از رو لباسش كرد تو يقه هانیه و سينه هاشو ميماليد هانیه هم هيچي نميگفت شريك علي اومد جلو پاهاي هانیه اروم دامنشو در آورد واي زير دامنش يه شلوارك صورتي پوشيده بود رون هاي آبجيم داشت شلوارك رو جر ميدادن بعد بلوزشو در اورد وايي سينه هاي بزرگ هانیه به زور تو سوتينش جا شده بودن علي سينه ها شو گرفت و همش قربون صدقه خواهرم ميشد بعد سوتينشو باز كرد شريكش شلوارك خواهرمو در آورد واي زيرش شرت نپرشيده بود كس سفيد و تپلش و ميديدم موهاشو زده بود علي وايساد و از هانیه خواست شلوارشو در بياره هانیه هم همين كارو كرد بعد شرتسو در اورد وايييييي اين كير بود يا باطون خيلي كلفت و بزرگ بود از كير کریم خيلي بزرگتر بود بعد علي خودش پيرهنشو در آورد شريكشم داشت كس و كون هانیه رو ميماليد علي رفت رو مبل وايساد و كيرشو برد جلو دهن هانیه اولش هانیه دهنشو باز نكرد بعد علي كيرشو برد رو لبش فشار داد هانیه دهنشو باز كرد علي فشار داد تو دهنش ولي فقط سر يه زره از كير علي تو دهن هانیه جا ميشد شريك علي رفت لاي پاي خواهرم و شروع كرد به خوردن كس هانیه مشخص بود هانیه داغ شده و داره حال ميكنه با دستش كير علي رو گرفت و تند تند ساك ميزد علي گفت تخمم رو بخور هانیه شروع كرد به خوردن تخم علي و علي سر آبجيمو برد زير تخمش رو براش ليس ميزد شريكشم داشت با انگشت ميكرد تو كس و كون خواهرم هانیه ميگفت يواش بعد هر دو بلند شدن و از خواهرم خواستن براشون ساك بزنه علي و شريكش نشستن رو مبل هانیه هم ميان دو تاشون زانو زد و داشت كير علي و ساك ميزد باز كير علي رو در مياورد و كير شريك علي كه تازه لخت شده بود و كيرش تقريبا اندازه كير کریم بود ساك ميزد چقدر ماهرانه ساك ميزد تخماشونو ميخورد هانیه همينجور كه خم شده بود و برا شريك علي ساك ميزد علي رفت پشت هانیه و كس و كونشو ليس ميزد انگشت ميكرد تو كس و كون هانیه ديدم علي لاي باسن خواهرم و باز كرد و ديد زد بعد گفت کریم نامرد خوب كونتو گاييده مشخصه خوب از كون ميكندت بهد گفت به جز کریم ديگه كي دادي كه اينقدر كونت باحال ديونه كننده شده گفت اگه بدونه چند ساله توكف اين كونم هانیه هيچي نگفت بعد علي كيرشو گذاشت جلو كس خواهرم آروم كرد تو كسش كه هانیه يه جيق كوچيك كشيد گفت يواش علي هم يواش يواش ميكرد تو كسش تا اينكه همه اون كير گنده رفت تو كس آبجيم و يواش يواش تلميه ميزد هانیه هم داشت مير شركي علي رو ساك ميزد علي خوب كه كرد باز جاهشونو عوض كردن كس خواهرم خيلي خيس شده بود شريك علي دستمال اورد كس آبجيمو خشك كرد گفت تو كه اين كس و گشاد كردي كرد تو كسش تند تند تلميه ميزد آبجيمم داغ شده بود همش آخ و اوخ ميكرد همينجور كه تلمبه ميزد باسن گندش داشت ميلرزيد من نتونستم تحمل كنم و جلق زدم خيلي آبم اومد ولي كيرم همينجور سيخ مونده بود بعد علي خواهرم رو تاق باز خوابوند رفت وسط پاهاش كرد تو كسش بعد پاهاي هانیه را داد بالا تند تند تلمبه ميزد صداش تموم خونه رو پر كرده بود شريكشم رفت بالا سرش و كيرشو كرد تو دهن آبجيم باز جاهاشونو عوض كردن هانیه كه چندين بار ارضا شده بود ولي باز آخ و اوخ ميكرد اين دوتا هم فكر كنم قرص خورده بودن بعد علي رو زمين خوابيد خواهرم رو نشوند رو كيرش خواهرم داشت بالا و پايين مشد سينه هاي گندشت داشتن منو ديونه ميكردن شريكه رفت بالا سرش براش ساك ميزد بعد علي گفت تو هم از كون بكن هانیه گفت علي آقا از كون نه علي گفت چرا نه از سوراخ كونت پيداست كونتو بيشتر از كست كردن شريكه رفت با آب كس آبجيم كونشو خيس كرد و آروم سرشو كرد تو كونش و راحت رفت تو كونش هانیه هم همش آخ و اوخ ميكرد اون دو تا هم همش داشتن قربون صدقه خواهرم ميرفتن بعد شريك علي رفت خوابيد و هانیه رو نشوند رو كيرش علي هم كيرش رو كرد تو دهن خواهرم يه كم كه ساك زد رفت كرد تو كون خواهرم ولي به زور رفت هانیه جيق ميزد يواش چند دقيقه طول كشيد كه همه كيرش رفت تو كونش واقعا كيرش بزرگ بود من كه تو فيلمها هم اينجور كيري نديده بودهر سه به جنون رسيده بودن علي اينقدر تند تند ميكرد تو كون خواهرم كه صداش تموم خونه رو پر كرده بود الي همش ميگفت هانیه دوست دارم عاشقتم تو زن مني شريكه هم هنينجور كه كيرش تو كس خواهرم بود داشت سينه هاي بزرگ هانیه رو ميخورد بعد علي كيرشو از تو كون خواهرم در اورد و هانیه به زور بلند شد بعد علي باسن خواهرم رو گرفت و كرد تو كس هانیه شريكه هم كيرسو كرده بود تو دهن هانیه علي هم تند تند تلمبه ميزد و دستش ميزد رو باسن آبجيم باسنش قرمز شد ابجيم همش از رو لذت آخ و اوخ ميكرد علي كيرشو در اورد محكم كرد تو كون ابجيم هانیه هم جيق بلندي كشيد كه فكر كنم صداش رفت تو خيابان بعد گفت دارم ميام شريكه هم گفت دارم ميام علي آبشو خالي كرد تو كون آبجيم شريكه هم تموم آبشو خالي كرد تو حلق خواهرم و كيرشو نگه داشت تو دهنش و خواهرم همه آبشو خورد شريكه اومد طرف باسن آبجيم رو باز كرد گفت علي تو كه كون هانیه خانم رو پاره كرده من كون خواهرم ديدم مه اندازه يه ته ليوان گشاد بود و داشت آب كير علي از تو كونش بيرون مي امد علي نشست رو مبل و يه كم استراحت كردن و بعد دست آبجيمو گرفت و با هر سه با هم رفتن تو حمام حدودا ٤٠دقيقه تو حمام بودن من چيزي رو نميديدم فقط صداشونو ميشنيدم كه باز داشتن خواهر تپلم رو ميكردن بعد لخت اومدن بيرون اومدن رو مبل نشستن خواهرم وسط نشست علي سمت راست وشريكشم سمت چپ كير هر دو خوابيده بود علي دست هانیه رو گرفت و گفت كيرمو بمال هانیه هم كير هر دو رو ميماليد اونا هم داشتن سينه و كسشو ميماليد شريك علي ميگفت من كه هرچي هانیه خانمم را بكنم سير نميشم علي هم همين حرفو زد هانیه هم همش داشت ميخنديد و لب هر دو رو ميخورد بعد شروع كرد به ساك زدن همش از كير علي تعريف ميكرد هانیه گفت علي جون بريم تو اتاق هر سه بلند شدن رفتن تو اتاق و در بستن خيلي اعصابم خورد شد با اينكه چندين بار جلق زدم و آبم اومده بود باز كيرم سيخ بود علي و شريكش تا نزديكهاي صبح داشتن خواهرم رو ميكردن همش صداي جيقهاي هانیه و شلپ شلوپ كس و كونش و صداي آخ و اوخ بود نزديكهاي صبح بود كه ديگه صداشون نميومد فهميدم خواب رفتن منم اينقدر خسته بودم كه نفهميدم كه اي خوابم برده بود ساعت حدودا ١٢ ظهر بود كه با صداي خنده هاي هانیه بيدار شدم بيرونو نگاه كردم ديدم هر سه لختن وشريك علي داره با كون خواهرم بازي ميكنه و هانیه هن داره ميخنده بعدهانیه زنگ زد واسه ناهار پيتزا سفارش داد قبل از اينكه پيتزا رو بيارن علي و شريكش باز افتادن رو هانیه و داشتن از كس و كون ميكردنش كه زنگ در به صدا در اومد علي و شريكش لخت دويدن طرف اتاق من شانس اوردم كه در قفل بود كه آبجيم گفت اون اتاق داداشمه درش قفله و او دو تا رفتن تو اتاق هانیه و کریم و هانیه هم همينجور لخت چادورشو براداشت و پوشيدو رفت سفارش ها رو گرفت و علي و شريكش با كيرهاي سيخ شده اومدن بيرون هانیه گفت گشنمه بزارين واسه بعد از ناهار كه اونا قبول نكردن وباز از كس و كون كردنش و بعد هم ناهار خوردن وقتي ميخواستن برن همش دستشون تو شلوار خواهرم بود و داشتن كونشو ميماليدن علي بهزخواهرم گفت از فردا بيا شركت بشو منشي خودم كه هانیه گفت خيلي لطف دارين همين مه رفتن هانیه رنگ زد کریم و گفت و رفتن بيا خونه و بعدش رفت تو حمام همين كه رفت تو حمام من كيف دستيمو برداشتم از خونه زدم بيرون ياعت ٩ شب بود زنگ زدم هانیه گفتم من برگشتم الان ميرسم خونه و بعد رفتم خونه ديدم کریم و بچه ها و هانیه نشستن دارن تلويزيون ميبينن من خيلي خسته بودم يه كم نشستم و رفتم تو اتاقم کریم و هانیه هم زد بچه ها رو بردن تو اتاقشون خوابوندن و رفتن تو اتاقشون و شروع كردن به عشق بازي و عباش همش از اتفاقهاي ديشب مي پرسيد هانیه هم همشو براش طعريف ميكرد شنيدم هانیه به کریم با پرويي گفت كير علي خيلي بزرگ بود كونم درد ميكنه کریم هم همش قربون صدقه هانیه ميرفت خلاصه بعد از چند روز هانیه رفت تو شركت علي و شد منشي وبازارياب شركت کریم هم كه دم از بدهكاري ميزد بعد از چند روز يه آزار سفيد گرفت پاي علي و شريكشم تو خونم باز شد ديگه بعضي شبها ميفهميدم كه علي و شريكش در حضور کریم خواهرم رو ميكنن حتي بعضي شبها خواهرم خونه نمييومد از علي ميپرسيدم ميگفت با دو تا از زنهاي شركت رفته ماموريت يك روزه ولي من ميف

ادامه داستان : خواهرم… باورش برام سختهميگفت با دو تا از زنهاي شركت رفته ماموريت يك روزه ولي من ميفهميدم كه ميره خونه اي كه علي برا هانیه خريده بود و اونجا بهش كس و كون ميده چون هر شب كه نبود کریم بهش زنگ ميزدو ازش ميپرسيد چيكار ميكنين ديگه هانیه شده بود سه شوهره و شوهر اصليشم علي بود حتي يك بار از روسيه واسه كار تجاري كه شركت علي باهاشون كار ميكرد يه تفر اومده بود كه از هانیه خوشش اومده بود علي هانیه رو برده بود و زير پاي مرد روسيه اي تنداخته بود من اينا رو از حرفهايي كه شب ها هانیه واسه علي تعريف ميكرد ميفهميدم چند بار هم خواهرم و علي به مسافرت خارج از كشور رفتن فكر كنم گندش تو شركتشون در اومده بود چون هانیه ديگه كمتر به شركت ميرفت بعد از چند ماه هانیه حامله شد و دختر ناز و تپل به دنيا آورد كه اونم برا کریم تعريف ميكرد كه علي ازش بچه خواسته و کریم هم به خواهرم گفت بزار حامله ت كنه كه فهميدم بچه علي هستش تو اين مدت اينقد علي خواهرم رو از كون كرده كه كون هانیه دو برابر اول شده كونش تو هيچ شلواري جا نميشه همش مجبوره لباسهاي خاص بپوشه هرجا ميره همه نگاهشون رو كون خواهرمه بعد از اين اتفاقها نظرم نسبت به هانیه و اون خواهرهاي ديگم عوض شده بعدا فهميدم كه دوست پسر آبجي لیلام كه قرار بود ازدواج كنن قيد آبجيمو زده و فقط قصد كردنشو داشته منم به شدت به سكس با ابجيم نياز داشتم ولي جرات نميكردم به هانیه بگم به خاطر همين عكسهايي كه از خواهرم لیلا داشتمو نشون لیلا دادم اولش گريه كرد بهم گفت گولم زده بعد بهش گفتم بايد باهام سكس كني به زور و خواهش قبول كرد وقتي داشتم ميكردمش فهميدم پرده نداره كونشم خيلي خيلي گشاد بود اينقد گشاد بود كه سوراخش باز باز بود خيلي حرفه اي ساك ميزد منم بهش گير دادم برام تعريف كنه چرا اينقدر گشاده اولش ميگفت فقط با اون پسره بوده ولي بعد با اسرار من برام تعريف كرد كه با اون پسره رفته خونه پسره بعد با دوستاش ريختن سرش و گروهي از كس و كون كردنش و چون كوني شده هر هفته ميره و بهشون كس و كون ميده منم جمعه ها كه ميرم شهرستان خواهر لیلامو از كس و كون ميكنم تو اين مدت كون لیلا هم خيلي بزرگ شده ولي من همش تو فكر كردن هانیه هستم اما جراتشو ندارم بهش بگم ممنونم از اين كه اين داستان واقعي را خونديد ببخشيد كه طولاني شد.

دوران نامزدی در مشهدسه ماه بود که با هم نامزد کرده بودیم اما با هم سکس نداشتیم. خیلی دوستش داشتم یه مهر خاصی تو حرف هاش بود. تا به حال با هاش درباره سکس حرف نزده بودم. هم خوشگل بود هم حرفاش به دل آدم می نشست. و چون همسن خودم بود هم مثل خودم فوق لیسانس داشت و دختر مذهبی و با حجابی بود و ازنظر خانوادگی با خانواده من هم تراز بود خانواده ام سریع قبول کردن و بعد از دو بار خواستگاری در سن 26 سالگی با هم نامزد کردیم. سارا دختری دارای پوست سفید و چشمان سیاه و موهای بلوند است که از نظر من همون زن رویا هام است. همیشه با لحن سارا جان صداش می کردم. چون همیشه از عشق و عاطفه حرف میزد روم نمی شد باهاش از سکس حرف بزنم. نزدیک یه هفته بود که تو این فکر بودم که چه جوری بهش بگم که یه فکری به سرم زد. تصمیم گرفتم ببرمش مشهد تا یه زیارتی کنیم و هم سر صحبت رو باهاش باز کنم. بهش موضوع رو گفتم و بعد از اجازه گرفتن از پدر مادرش قبول کرد. خلاصه رفتم دو تا بلیط قطار کوپه ای گرفتم و عازم مشهد شدیم. بعد از یکی دو ساعت پرده های کوپه رو انداختم و اونم چادر و رو سری اش رو در اورد و نشست رو به روم. باهم یه ذره حرفای عاشقانه زدیم و خندیدیم. شروع کردم به لب گرفتن ازش. از هم خیلی لب می گرفتیم و تو این کار حرفه ای شده بودیم. اما این بار سینه هاش هم لمس می کردم. همینطور که لب هاش رو می خوردم دکمه های مانتو اش رو باز میکردم تا رسیدم به تاپ تنگش. تاپش رو دادم بالا و سینه هاش رو از روی سوتیئن اش می خوردم. خیلی آروم آه می کشید که من رو به این کار تشویق میکرد. نمی خواستم توی قطار کامل لختش کنم برای همین شلوارش رو درنیاوردم اما حسابی حشریم کرده بود می خواستم ارضا بشم. برای همین شلوارم رو در آوردم. اونم که منظورم رو فهمیده بود شروع کرد برام ساک زدن. چون بار اولش بود و خوب بلد نبود کیرم به دندونش می خورد اما در کل برای بار اول خوب بود و حسابی بهم حال داد. داشت آبم میومد که وقتی بهش گفتم گفت: می خورم منم که از خدام بود تموم آبم رو خالی کردم تو دهنش اونم که نمی خواست جایی نجس بشه تا یه ربع کیرم رو میک میزد که تموم آبم رو خورد. بعد کیرم رو با دستمال پاک کرد و منم سریع دستمال کاغذی برداشتم و دور دهنش رو پاک کردم و از لباش یه بوس کردم و سرم رو چسبوندم به سرش و بهش گفتم: ممنونم، رسیدیم جبران می کنم. اونم بهم لبخند زد و لبام رو خورد. شیرینی لباش رو خیلی دوست داشتم. بعد لباس هاش رو پوشید و بردمش توی رستوران قطار. نشستیم و دو پرس چلو مرغ سفارش دادم. بعد از این که دوباره امدیم تو کوپه یه چایی خوردیم بعد از کلی صحبت درباره مشهد و خاطرات کودکی لامپ رو خاموش کردم و باهم روی یه تخت خوابیدیم و من شروع کردم به خوردن لباش همین طور که لباش رو می خوردم با هم دیگه حرف های عاشقونه میزدیم تا این که خوابم برد. صبح ساعت 7 با صدای نازش از خواب بیدار شدم. رفته بود از بوفه چایی و کره گرفته بود و یه لقمه نون و کره گذاشت توی دهنم. از قصد انگشتاش هم لیسیدم وای مزه عسل میداد. ساعت 9 بود که رسیدیم. چون زیاد مشهد میرفتم تقریبا سالی 2 یا 3 بار خیابان هارو مثل کف دستم بلدم. بهش گفتم اول بریم حرم یا بریم هتل. گفت نه لباسامون نجسه بریم هتل دوش بگیریم بعد بریم. فهمیدم دیشب موقع سکس از کسش آب رفته همون موقع یه ماشین گرفتم و مستقیم بردمش یه هتل نزدیک حرم.در اتاق رو که بستم شروع کردم به در آوردن لباسام اونم تند تند لباساش رو در آورد فقط شرتش رو در نیاورد تا به حال اون جوری ندیده بودمش. بغلش کردم و شروع کردم به خورن لباش بعد رفتم رو سینه هاش ایستاده بهم حال نمیداد خوابوندمش روی تخت و به خوردن سینه هاش ادامه دادم. شرتش رو کشیدم پایین کسش خیس بود با زبونم حسابی کسش رو خوردم. کیرم رو نکردم توش چون نمی خواستم اون موقع پردش رو بزنم و از طرفی اون هنوز آمادگی نداشت نمی خواستم از سکس خاطره بدی داشته باشه برای همین به کس خوردن ادامه دادم تا ارضا بشه و به قولم عمل کرده باشم. بعد از 10 دقیقه ارضا شد. و همون طور که تند تند نفس می کشید بهم گفت: محمد جان دستت درد نکنه منم سرم رو نزدیک سرش کردم و دوباره از اون لبای شیرینش خوردم. بعد با هم رفتیم حمام و غسل کردیم و دستش رو گرفتم و بردم حرم. حرم بهم آرامش میداد بعد از خوندن نماز ظهر رفتیم با هم خرید و من یواشکی براش یه اسپری سکسی خریدم. توی بازار بودیم که مامانم زنگ زد گفت می خواد با عروسش حرف بزنه منم گوشی رو دادم بهش. رابطش با مامانم بر خلاف بقیه خوب بود.وقتی رسیدیم هتل هوا تاریک بود. فرستادمش بالا و خودم رفتم پیتزا گرفتم و بردم بالا. زنگ رو که زدم در رو باز کرد. حسابی آرایش کرده بود عجب هوری شده بود از لباش یه بوس کردم و پیتزا رو گذاشتم روی میز. بعد از شام بهش اسپری رو دادم و رفت توی اتاق بعد از ده دقیقه رفتم توی اتاق بوی اسپری همه جا رو پر کرده بود داشت دیوونه ام میکرد. دیدم چراغ خواب رو روشن کرده و لخت لخت خوابیده روی تخت. انگار توی بهشت بودم. قبل از این که بیارمش مشهد با خودم فکر نمی کردم بتونم راحت با هاش سکسی داشته باشم منم در اتاق رو بستم و سرم رو چسبوندم به سرش و شروع کردم به بو کردنش بوی اسپری دیوونه کننده بود. بعد از خوردن کسش ارضا شد. حالا اون خودش رو موظف می دونست که من رو ارضا کنه شلوارم در آورد و برام ساک زد نذاشتم زیاد بزنه چون نمی خواستم سریع ارضا شم از توی کیفش کرمش رو برداشتم و مالیدم دور کسش و با انگشت کردم توی کسش. اول یه انگشت کردم تو کسش و بعد دو تا و بعد سه تا. می خواستم عادت کنه که بعد اذیت نشه بعد با کرم حسابی کیرم رو چرب کردم خیلی آروم دادم تو. از این که درد نمی کشید خوشحال بودم چون دوستش داشتم نمی خواستم حتی یه ذره ناراحت بشه. بهش آروم گفتم درد نداره؟ بهم گفت: نه . شروع کردم به تلمبه زدن که فهمیدم پردش پاره شد. کیرم رو در آوردم با دستمال برام پاک کرد و منم کسش رو پاک کردم. بعد کنارش خوابیدم اما هنوز ارضا نشده بودم. لبام رو خورد و بهم گفت: دستت درد نکنه اصلا درد نداشتم قبل از این خیلی می ترسیدم. منم با لبخند جوابش رو دادم و دوباره کیرم رو گذاشتم تو کسش و تلمبه زدم این بار همین طور که لباش رو می خوردم تلمبه میزدم. وقتی فکر می کردم قراره تا آخر عمر با هاش سکس کنم یه حس عجیبی بهم دست میداد. آبم که امد خالی کردم تو کسش و خوابیدم کنارش احساس می کردم دو برابر عاشقش شدم. تازه داشتم لذت زندگی رو می چشیدم. بهم گفت: چرا آبتو ریختی توش؟ منم بهش لبخند زدم و رفتم توی آشپز خونه اول یه لیوان آب یخ خودم خوردم و بعد یه لیوان باسه سارا آوردم. لیوان رو دادم دستش و از توی جیبم یه قرص که از داروخانه خریده بودم رو دادم بهش و گفتم: این رو بخور حامله نمیشی. با لبخند جوابم رو داد و قرص رو خورد. افتادم روش اما کیرم رو گذاشتم روی شکمش. با دستم موهای بلوندش رو زدم کنار و به چشمای زیباش خیره شدم. بهش گفتم: دوستت دارم سارا. اونم عرق روی پیشانی ام رو پاک کرد و گفت: منم همین طور. بدن سفید و خوش فرمش من رو دوباره تحریک می کرد. اما اون شب رو با لب بازی گذراندیم و صبح رفتیم حمام و تو حمام یه بار دیگه سکس داشتیم و تو ساک زدن حرفه ایش کردم.

سکس با نوشین خواهرزاده امسلام بچه هااین اولین داستان منه که دارم براتون مینویسممن 43 سالمه اما بهم اصلا نمیاد عاشق سکس های داغم چون ورزشکارم هیکل خوبی دارم و رو فرم کیر کلفتی دارم که کمتر زنی تحملش کرده کمرمم خیلی سفته دارم براتون ی داستان واقعی مینویسمی خواهر ناتنی دارم که دو تا دختر خوشگل داره یکیشون که اسمش نوشینه ازدواج کرد رفت تهران بعداز هفت سال ظلاق گرفت برگشت بچه دارم نشد سنشم 27 ساله هستش روز عید سال گذشته برا عید دیدنی امدن خونه ما تو این هفت سال ندیده بودمش خوشگلتر از قبل شده بود بعداز روبوسی نشستیم از اینجا انجا حرف زدیم نوشینم با زن من گرم گرفته بود بعداز دو سه ساعت خانوادش رفتن خونه اقوام دیگه که نوشین نرفت منم گفتم برید اما شام برگردید اینجا بعداز رفتن پدر مادرش بلند شد لباسشو دراورد با شلوار تنگ و ی بلیز چسبان وای که نگو کوس و کون شکیلی داشت هشت ماهی بود طلاق گرفته بود وقتی تو سالن راه میرفت بد جور طنازی میکرد نمیتونستم از هیکلش چشم بردارم خودشم فهمیده بود دارم با هیزی نیگاش میکنم هر از گاهی به چشام زل میزد لبخند میزد مادرش اینا عصر برگشتن و شام خوردیم و اونا رفتن اما نوشین به بهونه تنهایی نرفت چند روزی پیش ما موند و با من از هر دری گفت از علت طلاق و ………. بعداز چند روز بردمش خونشون اما از فرداش دیگه هر روز به دیدنش میرفتم و با خودم میبردمش بیرون با ماشین من میگشتیم بر میگشتیم خونشون دیگه بهم عادت کرده بود اگه ی روز نمیرفتم دلتنگی میکرد زنگ میزد بهم که بیا خلاصه…… 18 اردیبهشت تولد زنم بود دعوتش کردم که بیاد دو روز قبلش امد تا تو کارا کمک کنه روز تولد با خواهر کوچیکم هماهنگ کردم زنمو از خونه ی چند ساعتی ببره بیرون تا ما خونه رو تزیین کنیم که سور پریز بشه البته قصدی نداشتم وقتی زنمو خواهرم برد منو نوشین تنها موندیم شروع کردیم به نظافت و تزیین با هم کار میکردیم به هم میخوردیم شوخی میکردیم بد جور حشری شده بودم اخه من خیلی حشریم کار که تموم شد رفتیم ته سالن تا ببینیم چه کردیم خیلی قشنگ تزیین شده بود کنار هم وایستادیم دیگه نمیتونستیم تکون بخوریم نه از خستگی بلکه دوست نداشتیم اون لحظه تموم بشه تازه فهمیدم اونم حشری شده پس داشت کونشو موقع کار پیچ و تاب میداد عمدی برگشتم به طرفش تو صورت هم نگاه کردیم چه نگاهی انگار مست شده بودیم اروم اروم سرم به طرف سرش رفت لبامو گذاشتم رو لباش چشاش بسته شد دستاشو انداخت دور گردنم منم دستامو انداختم دور کمرش دیگه از خود بی خود شده بودیم تو همون حال چسبیده به هم شروع کردم به حرکت داشتم سانتیمتری میرفتم سمت اطاق خواب فهمید قصدم چیه اونم همراهی کرد دلمون نمیخواست لبامون از هم جدا بشه بالای ده دقیقه طول کشید تا به اطاق خواب برسیم به تخت که رسیدیم اروم شروع کردیم به نشستن ی لحظه لبمون از هم جدا شد که مثل ی بچه که پستونکش بیفته زود به هم رسوندیم حالا دیگه رو تخت داشتیم دراز میکشیدم این طولانیترین لب خوری عمرم بود من سمت چپ اون دارز کشیده بودم اما هنوز لبامون به هم دوخته شده بود دستم اروم داشت میرفت سمت شلوارش شورتو شلوارشو با هم شروع کردم به کشیدن به سمت پایین هیچ حرکتی هیچ اعتراضی نبود تا بالای زانوش با دستم بردم پایین دیگه با دست نمیشد پای چپمو اروم اوردم بالا و با انگشتای پام شورتو شلوارشو گرفتم و کامل در اوردم حالا وقت بولیزش بود با دست بردم بالا به گردنش که ر سیدم دلم نمیومد از لباش دست بکشم اما چاره نبود خواستم لبامو جدا کنم اما انگار اونم دلش نمیخواست چون نزاشت حالا نوبت اون بود اونم مثل من شروع به دراوردن شورتو شلوارک من کرد بعد تی شرت منو به بالا کشید تا به گردنم رسید حالا هر دو تا مون بولیزامون تا گردن امده بود من دستمو بردم پشتش و سوتینشو باز کردم حالا باید لبامون از هم جدا میشد تا کامل لخت بشیم اما اون نمیخواست جدا بشیم دستاشو انداخت دور کمرم و اروم رو تخت چرخید جوری که من بیام روش منم همین کارو کردم اون زیر من بود منم روش ی دستمو گذاشتم رو سینش و دست دیگمو بردم زیر باسنش کوسش انقدر خیس شده بود که تا لای باسنش خیس بود اروم پاهاش باز شد کیرم افتاد لای پاش رو کوسش بی اختیار شده بود دستمو از زیر کونش در اوردم و کیرمو گرفتم شروع کردم به مالوندن به چوچولش ناخناش چنان به پشتم فرو میرفت که فکر میکردم زخمی شده داره خون میاد دیگه لبام باد کرده بود لب اونم تو دهنم بزرگ شده بود اروم کیرمو گذاشتم سوراخ کوسش و با ی فشار فرستادمش تو کوسش که جیغش در امد و لبمو ول کرد من از این فرصت استفاده کردم هم بولیز اون هم بولیز خودمو دراوردم حالا لخت لخت بوددم لبامون هم جدا شده بود کیرمو دیگه تکون ندادم شروع کردم به لیس زدن گردنش فشار ناخناش بیشتر شده بود چند تا قاز کوچلو از نوک سینش گرفتم بعد لای سینهاشو لیس میزدم اروم خودمو کشیدم پایین نصف کیرم از کوسش امد بیرون اما با دستاش از باسنم فشار داد تا درش نیارم اما من در اوردمش بیرون و شروع کردم به خوردن کوسش چوچلشو گرفتم تو دهنم اما خودمم دلم میخواست کیرم تو کوسش بره از دستام گرفت و منو کشید به طرف بالا من بلند شدم نشستم اونم کشیدم به طرف خودم اونم بلند شد ونشست تو بغلم من رو زانو هام نشسته بودم اونم رو پاهام جوری که پاهاش طرفین من بودن کوسش درست روبروی کیرم بود اونم با ی فشار و با کمک دستش همه کیرمو گذاشت تو کوسش اما انگار درد زیادی تحمل داره میکنه اما باز فشار میداد تا همش بره انگار دردشو دوست داره دو سه دقیقه ای بالا پایین کرد بعد من بلندش کردم به شکم خوابوندمش و از پشت شروع کردم به تیس زدنش بعد شروع کردم با کیرم لای کونش واکس زدن ی کم به سوراخ کونش فشار دادم اما نذاشت و دستش اورد رو باسنش و کیرمو گرفت و گذاشت رو سوراخ کوسش فهمیدم دلش میخواد بزارم تو کوسش منم فشارش دادم کونشو اورد بالا جوری که همه کیرم رفت تو کوسش شروع کردم به تلمبه زدن سه چهار دقیقه که تلمبه زدم گفت وایستا گفتم چرا گفت داره ابم میاد گفتم خوب بریز گفت نه با هم میریزم حیف کیر کلفتت از کوسم بیاد بیرون خواستم درش بیارم داد زد در نیاری گفتم داره ابت میاد تو هم که نمیخوای بیاد گفت بذار باشه توش اما تکونش نده منم حرفشو گوش کردم روش از پشت خوابیدم وسرمو گذاشتم در گوشش و زبونمو بردم تو گوشش باز اعتراض کرد که هیچ کاری نکن ساکت موندم شروع کرد به حرف زدن گفت میدونی چند وقته سکس نداشتم گفتم از کوست معلوم خیلی وقته دست نخورده گفت قول میدی هفته ای ی بار منو بکنی گفتم دلتو نزنه گفت هیچ وقت از سکس اینقدر راضی نبودم گفتم قول میدم گفت حالا بکن هر چقدر میتونی محکم ابشم بریز توش فقط با هم ارضا بشیم گفتم هر وقت خواست ابت بیاد بگو تا منم بشم و ی متکا کشیدم زیر شکمش جوری که کونش امد بالا و کیرم همش رفت تو کوسش منم تا میتونستم صدا دار شروع کردم به تلبه زدن اونم با صدای بلند جیغ میزد ی هو داد زد داره ابم میاد منم تندترش کردم تا بهش برسم بعد با جیغ ابمون امد منم همه اب کیرمو ریختم تو کوسش انگار نمیخواست تموم بشه چون تا چند دقیقه کیرم تو کوسش تیک میزد بعداز ده دقیقه بلند شدیم رفتیم حموم تازه معلوم شد 3 ساعت مشغول سکس بودیم