بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | جمعه – 26 آذر ۱۴۰۰

صمیمی ترین دوست مامان من کسری هستم و اصلا هم از جماعت جغیه پای نت نیستم. 25 سالمه 179 قد دارم و چشام رنگیو پوستم برنزس و شواهد میگن که خوشتیپم. من تو دوستان و اقوام مظهر شیطنت و دختر بازی شناخته میشم. کولی سال بود که از خانواده بخاطر درس و بعدش هم کار دور بودم که مجبور شدم برگردم به اصفهان . چند ماهی بخاطر محدودیت های زندگی با خانواده افسرده شده بودم. تنها تفریح من مهمونیهای چند هفته یک بار با دوستای خانوادگیمون و لاس زدن یواشکی با دختر های اونا بود. بعد از چند وقت با یه دختر آشنا شدم و را به را میاوردمش خونه میکردمش. پدر و مادر من هر دو شغلشون آزاد هستش و صبح و عصر در مغازشونن و من خونه خالی دارم. یه خونه که تو محلهء ما معروفه. یه خونهء دوبلکس با جکوزی و سنا. این بنده خدارو به هر مدلی که شما فکر کنی من میکردم. چون بهش سر بودم و مثلا با کلاس تر محسوب میشدم سعی میکرد شهرستانی بازی در نیاره و خوش سکس باشه و واقعا هم بود . از کونش در میوردم میدادم ساک بزنه . ازش فیلم میگرفتم موقهء سکس. از دانشگاه ازاد میومد کامل لباساشو در میوردم بجز چادر مشکیه دانشگاه همون جوری میکردمش . سرتون رو درد نیارم کولاکی میکردیم تو خونه … حالا اینارو داشته باشید تا بگم… یه روز شب تو یکی از مهمونیمون من حوصلم از بحثای کیریه بزرگترها سر مسایل کلان اقتصادی سر رفت اومدم بالا برم تو اتاقم (اتاقای خوابها بالا هستن و سالن و آشپزخونه پایین) که دیدم دوست صمیمیه مامان که چند سال پیش شوهرش رو روی یه زن گرفته بود و طلاق گرفته بالا تو اتاق مامان با دخترش که نیومده بود با موبایلش دعوا میکنه. اسمش لیداست که من خاله لیدا صداش مکنم. این خانوم شریک مامان تو مغازهء مامان هم هست. لب میز توالت که به در خیلی نزدیکه نشسته بود و پشتش به در بود تاپپش کمی از کمرش بالا رفته بود. من که داشتم رد میشدم کمی از بالای کونش و کمرش رو که معلوم بود یه شرت لاکونیه آبی که پوشیده بود دیدم که همین جوری که با تلفنش حرف میزد متوجه من شد آروم تاپش رو کشید پایین تر و در رو بست. اولین چیزی که فکر منو به خودش جلب کرد این بود که آدمی که به همچین لباس زیری اهمیت میده اونم تو اونم به این سن (چهل و دو سالگی) حتما ازش یه جایی استفاده میکنه . این داستان گذشت و من که بیشتر تو کاره دخترش بودم فقط به این فکر کردم که این که مامانشه دختره حتما را داره. چند هفتهء بعد من مست در حال کردن دوست دخترم بودم و داد و هواری را انداخته بودیم که بیا و ببین که احساس کردم صدای در اومد یه لحظه گفتم مریم ساکت … دیدم نه آرومه و خبری نیست مریم هم دوباره شروع کرد بلند بلند که کثافته کیر کلفت وا نیسا بکن منو آبت چرا نمیاد و جونور کسمو زخم کردی دیگه و کلی حرفای سکسی . همین جوری که داشتم میکردیم یهو خیلی محکم صدای بسته شدن در رو شنیدم و از ترس کیرم خوابید. دوییدم رفتم دم پنجره از بالا خاله لیدا رو دیدم که از حیاط رد شد و رفت. داشتم میمردم از خجالت . زشت شده بود با اینکه مامان بابای من میدونن من چجوریم . اگه تعریف کنه واسه مامان حتما یه دعوای خفن خواهم داشت… شب سر میز شام بودیم که دیدم همه چی نرماله. همین جوری که داشتم شام میخوردم گفتم امروز صدای بسته شدن در شنیدم شماها بودید؟؟؟ مامان گفت : جدی؟؟؟ لیدا گفت خونه نبودی که. خوابه چه وقته ساعت 7 عصر؟؟؟ مگه دوشنبه ها نمیری فوتبال؟؟؟ من: دیشب دیر خوابیدم عصری یه چرت خوابیدم دیگه حسش نبود. خودش تنها اومده بود چیکار؟؟؟ چرا زنگ نزد؟؟؟ مامان : من به کلید دادم بیاد از اتاقم جواز کسب رو بیاره. امروز از امکن اومده بودن گیر دادن که اصل جواز کسبتون کو؟ لیدا هم که خنگه ترسیدم تنهاش بزارم با اینا سوتی بده جریممون کنن. واااای … خدای من از در اتاق رد شده بود پس حتما خیلی چیزارو شنیده . یه حس قریبی داشتم. هم خجالت هم ترس از رو برو شدن باهش هم یه لذت عجیبی که مثل اولین باری بود که از زن داروخانه ای کاندوم خریدم … همش سعی میکردم خاله لیدا رو نبینمش تا اینکه مهمونیه تولد دخترش چند هفته بعد بود . تا آخرین لحظه پیچیده بودم که دخترش زنگ زد که اگه نیای فلان و بهمان که یهو خاله لیدا تلفن رو گرفت و با یه لحنی که داشت جونور گفتن اونروز مریم رو یاداوری میکرد گفت : جونور تا یه ربع دیگه اینجا نباشی من میدونمو تو … آقا مارو میگی ما گوشامون سرخ شد ولی انگار چاره ای نبود. بلاخره که باید میدیدمش. سری رفتم آماده شدم. رفتم و مشروب و رقص و کلی هم خوش گذشت وسط کلی دختر .خلاصه مهمونی با تیکه های خاله لیدا که چند بار با یه پورخند همراه بود گذشت. آخر مهمونی که همه داشتن میرفتن خاله لیدا در حالی که داشت مانتو میپوشید اومد بمن گفت ماشینت بیرونه بیا بریم این دوست منو برسونیم و برگردیم تنهاست. من یه گل دارم. گفتم من خودم میبرمشون گفت نه مستی تصادف میکنی شر میشه. من که میدونستم برگشتنی حتما یه حرفایی میزنه از سر اجبار رفتم. دوستشو رسوندیمو بر گشتنی یهو نوار و بست و گفت میدونی این همه کاره بد میکنی آخرش زود پروستات میگیری میمیری؟؟؟ این دخترا شیرهء وجودتو میکشن آخر تو ضررشو میکنی. من: بابا بیخیال . میخوام چیزیو که دارم ازش استفاده کنم . من منظورم جوونیم بود بخدا که یهو دستشو گذاشت رو رونم و گفت : ادم از هر چیزی که داره نباید به هر قیمتی استفاده کنه . به صدم ثانیه نرسید که کیرم بلند شد و اونم که هنوز دستش رو رونم بود متوجه حرکت کیرم شد وبا یه لبخندی گفت جونور واسه خالتم سیخ میشه؟؟؟ و اروم دستشو اورد بالا تر و دستشو گذاشت رو کیرم و اروم گرفتش و از رو شلوار میمالیدش. من که دهنم خشک شده بود و ریده بودم به خودم چند ثانیه یه بار نگاهی بهش میکردم و لال شده بودم. خاله لیدا : آره انگار کلفتم هست حق داشت بیچاره دختره اما میدونی سن من و تو بیشترین هماهنگیه سکسی رو دارن باهم؟؟؟ من که یکم خودم رو جم و جور کرده بودم : آره خیلی اینو شنیدم . زنای میانسال رو جوونا خوب ارضا میکنن. یه نگاه به کیفش انداخت و یه کم گشت و یه صدای کلید اومد و گفت برو خیابون امام خمینی . وای قلبم داشت میومد تو دهنم . داشتیم میرفتیم یه نیمچه خونه باغ که مال داداشش بود که کاناداس. گازشو گرفتم هفت هشت دقیقه نشد که در باغ بودم سریع رفت در و باز کرد تا من اومدم پایین در بست و زود رفت تو خونه که همسایه ها احیانا نبینن وارد که شدم یقمو گرفت و پیچیدیم به هم . از بالا لبا و زبون همو میخوردیم و از پایین همینجوری که دکمه های شلوارم رو باز میکرد دنبالهکیرم میگشت. نمیدونم از ولع بود که داره با یکی که سن بچشه سکس میکنه یا از مستی یا اینکه زیاد زمان نداریم اما خیلی وحشی بود. کیرم رو در اورد و هولم داد رو یه کاناپهء 3 نفرهء داغون که اون وسط بود شلوارمو تا زانو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. کیرمو . تخمامو . لایه پاهاو تخممو که کلی عرق کرده بود و کثیف بود. همرو داشت میلیسید و منم فقط موهاشو محکم گرفته بودم. تنها خوشحالیم این بود که از سرمای اونجا و مشروبه زیادی که خورده بودم سر کیرم یخ زده بود آبم دیر میومد. یهو پاشد یه لنگه کفششو یه لنگه شلوارشو در اورد و مانتوشو زد بالا پاهاشو باز کرد شرت لا کونتشو زد بغل و با یه حرکت سریع نشست روم همچین که تمام کیرم رفت تو کسش. وااای … یه اهی کشید و گفت آخیششش که هنوز تو گوشمه و شروع کرد به بالا و پایین کردن. من از زیر دستمو به سینه های گندش رسوندمو میمالیدمشون. اونم هی تلمبه میزد و هر چند باری که تلمبه میزد یه بار میچرخوند رو کیرم کسشو. میگفت : این دخترای مردنی قدر کیریو که داره میکنتشون نمیفهمن … تا من میومدم حرف بزنم یدونه میزد تو گوشمو جلوی دهنمو میگرفت و میگفت تو خفه شو فقط کارتو بکن. شرتش که زد بودش کنار کیرمو اذیت میکرد و کنار کیرمو زخم کرده بود. تو اون لحظه همه جور احساسی داشتم درد ترس لذت هیجان … دستمو چند بار بردم دره کونش که انگشتمو بکنم تو کونش شاید بهم کونم بده که نمیذاشت و فهموند بهم که بدش میاد ازین کار. 15 تا 20 دقیقه کردمش که البته اون بمن داد یهو دستاش یخ کرد و صداش عوض شد فهمیدم ارضاش کردم که گفت تو به کی رفتی مامان و بابات که دو تا یخ بی بخارن واااای تا اینو گفت داشت میترکید خایه هام و آبم که داشت میومد خودمو کج کردم انداختمش کنارم رو کاناپه زوار در رفته هه با دستش کیرمو گرفت هی بالا پایین کرد و من التماسش میکردم که ول کنه ولی نیمکرد و هی میگفت : اووووفففف اووووفففف تا آبم ریخت بیرون رو دستشو رونمو شیکمم . دیوانه شدم از خوشی همش ناله میکردم وقتی آبم میومد. یکی دو دقیقه آروم همون جوری ولو شدیم و خیلی جدی پاشد گفت جونور پاشو که الان آبرومون میره. بهم یه نگاه خیلی جدی کرد و گفت این ماجرا همین جا چال میشه و دیگه هم تکرار نیمشه و چند تا قسم خفن خورد که اگه لو بره فلان میکنم و بهمان میکنم. فراموشش کن چون دیگه تکرار هم نمیشه ازین در که میریم بیرون من بازم خاله لیداتم. و واقعا همین شد. فقط تو ماشین ازش پرسیدم چرا همیشه شرت لا کونی میپوشی؟؟ که خندید جواب داد واسه اینکه بندش از زیر شلوار تنگ ملوم نیست. ما اون شب یه داستان دروغی ساختیم برای دیر اومدنمون به خونه که نیروی انتظامی جلومون رو گرفته و با رشوهء خاله آذر نجات پیدا کردیم . الان خیلی وقته ازون شب میگذره و واقعا انگار یه جنون آنی بود برای خاله آذر و فراموش شد. تمام راستی دوستان که میگن داستانها از دگه سایت هاست اونا بیدونن ما اونجاهم داستان مینویسم

وقتي کسم اولين بار کير ديدسلام.من خيلي وقته تو سايت ميام و داستانهاي بچه هارو ميخونم.اما خودم داستان ننوشنم چون هميشه ميترسيدم از اينکه يکي منو بشناسه!!کلا خيلي از اين نظر ترسو هستم و علت اينکه نتونستم اونجور که ميخوام سکس داشته باشم بيشتر به خاطر احتياط کردناي خرکيمه!اما اين خاطره مربوط ميشه به اولين رابطه فيزيکي که من با جنس مخالف داشتم.من 20 سالمه.160 قدم و 55 وزنمه.سبزه هستم و تقرببا ميشه گفت خوشگلم.اما خب ريزم!سينه هامم 65 اما باسن بزرگي دارم.هيکلم تقريبا سکسيه (به گفته بعضي پسرا)من 2-3 ساله که خيلي حشر و عاشق سکس شدم.سوم دبيرستان بودم که شروع کردم به سکس تل و سکس چت.اما سکس واقعي نداشتم. عيد بود.من اصلا حوصله ديد و بازديد عيد رو ندارم.مامانمينا ميرفتن و من ميموندم خونه و همش فيلم سوپر ميديدم.يه روز بابام گفت عموم قراره بياد چند روزي بمونه.عموم 42-43 سالشه که يه بار ازدواج کرده و جدا شده.برادر بابام نيست دوستشه و من از بچگي بهش ميگفتم عمو.جلوشم هم من هم مامانم مثل بقيه بوديم باهاش راحت بوديم. خيلي هم ادعا داره و هيکل گندس.من حس خاصي بهش نداشتم.زياد دوسشم نداشتم چون همش بهم تيکه مينداخت.اصلا هم به سکس باهاش فکر نميکردم.خلاصه اومد و نهار خورديم و خوابيدن همه.منم رفتم حموم.تو حموم بودم مامانم در زد گفت شام ميرن خونه داييم من ميرم؟که گفتم نه.گفت عموتم نمياد پس يه چيزي رديف کن بخورين.يه تيشرت سفيد با شلوار برمودا مشکي پوشيدم.عموم گفت فيلم چي داري؟رفتم چندتا فيلم باحال آوردم.گفت بيا يا هم ببينيم.منم از خدا خواسته آخه مامانينام اهل فيلم نيستن همش تنها ميبينم.دو تا بالش آوردم . دراز کشيديم.يه جاش يه صحنه داشت که پسره داشت کون زنرو ميماليد.هي زنه آه و ناله ميکرد.من يکم خجالت کشيدم گفتم برم چاي بيارم.عمومم چيزي نگفت.از آشپزخونه اومدم ديدم عموم رفته سر لپ تاپم.گفت پسوردتو بگو.گفتم ولي قلبم تند تند ميزد که اگه بره تو درايو اف به گا ميرم!!آخه توش کلي فيلم و داستان سکسي بود.رفتم تو دستشويي هي دعا ميکردم که نره يا اي خدا توبه ميکنم آدم ميشم و از اين غلتا ديگه نميکنم!بعد نيم ساعت عموم در زد گفت بيا ميخوام برم دستشويي.اومدم بيرون ديدم پررو ميگه عمو اين فيلما واسه سنت خوب نيس يه لبخندم ميزنه!گفتم نه عمو واسه دوستامه به خدا، پاکش ميکنم.خلاصه تا شب ديگه جز حرفاي معمولي نگفتيم.شب که همه خوابيدن عمومم تو اتاق مهمان خوابيد،ديدم بهم اس داد گفت بيا کارت دارم.خيلي ترسيدم.همش ميگفتم به بابااينا ميگه.رفتم پيشش.گفت بيا پيشم ميخوام بهت يه چيزايي بگم.پيشش دراز کشيدم اونم شروع کرد که الان سنت اينه و بايد خودتو کنترل کني و …هم زمان دستشو گذاشت زير سرم با اون دستش موهامو ناز ميکرد.صداش خيلي نازه و بوي ادکلنشم خيلي حشرم کرد!اون حرف ميزد من فکر ميکردم که بيشعور اين عموته آدم باش به خودم هي فحش ميدادم!يهو گفت عمو سکس دوس داري؟من نگاش کردم با خجالت يه لبخند کج زدم تا اومدم حرف بزنم گفت:سکس بد نيس.يه نيازه بايد بهش اهميت بدي (داشت شکمو کمرمو ميماليد هم زمان)بايد حد بزاري واسش .من هيچي نگفتم.اونم همينجوري داشت نازم ميکرد.منتظر بودم بهم بگه برم که سريع بپرم تو تختم يکم فيلم ببينم کسمو بمالم!نميدونم چرا خيلي حشر شده بودم!آروم لپمو بوسيد گفت حرفام درست بود؟منم منگ گفتم آره آره عمو.اومدم بوسش کنم لباشو بوسيدم.اونم لبامو بوسيد.فکر کنم فهميده بود حالم بده.داغ بودم.آروم دستشو کرد زير بوليزم شکمو کمرمو ميمالوند.زل زده بود تو چشام.آروم دستشو گذاشت رو سينم منو چسبوند به خودش.سرمو چسبوندم به گردنش که نبينمش خجالت ميکشيدم!اونم آروم سرمو بوس ميکرد سوتينمو باز کرد سينه هامو گرفت گفت جوووون فنچه.اوف چه نوکي داره.خيلي حال ميکردم.خودمو بهش چسبوندم .يهو دستشو از زير سرم برداشت نيم خيز شد شلوارشو در آورد شورتشم درآورد.واي تا حالا کير نديده بودم از نزديک.زل زده بودم به کيرش.دوباره اومد زير پتو بوليزمو درآورد منو به پهلو خوابوند بغلش .شلوارمو درآورد دستشو برد تو شرتم گذاشت رو کسم.گر گرفتم.گبف جوووون فداش خيسسسس شده که.منم خنديدم.شروع کرد لبامو بوسيدن.يه دستشوگذاشت رو سينمو هي ميمالوندشون با اون دستش کسمو ميمالوند.چوچولمو با انگشتش بازي ميداد.خيلي حال ميداد.دستمو گذاشتم دور گردنش آه آه ميکردم.اونم ميگفت جووووونم.قربون آه و نالت.جون فدا کست.حال ميده؟دارم ميمالمش.آره؟منم ميگفتم آااااه آره.حال ميده گردنشو بوس ميکردم.شرتمو داد پايين کيرشو ميمالوند به کسم.کسم حسابي آب افتاده بود.حالم بد بود.کيرشو به چوچولم فشار ميداد.منم آه و ناله ديگه ميکردم.محکم سينه هامو فشار داد شروع کرد رو کسم عقب جلو کردن.2دقيقه اينکارو کرد آبش اومد.آه کشيد و ولو شد.من ارضا نشده بودم هنوز ولي چيزي نگفتم.لباسامو پوشيدم رفتم تو اتاق خوابم نميبرد.هي کسمو مالوندم.بدجور تو کف بودم داشتم ميمردم!خلاصه با بدبختي خوابيدم.ظهر بود بيدار شدم ديدم عمو رفته.خيلي حالم گرفته شد.اومدم تو اتاق ديدم اس دارم.عمو گفت بعد از ظهر ميام دنبالت!از خوشحالي بال درآوردم رفتم حموم خودمو حسابي تميز کردم.بعد از ظهر اومد به مامانم گفت ميخوام طنازو ببرم واسش کتاب درسي بگيرم خيلي بيخيال درس شده!مامانمم کلي تشکر و تعارف کرد و منو فرستاد.تو راه دل تو دلم نبود.خنديد گفت ديشب که ببخشيد بهت حال نداد.امروز حسابي رديفت ميکنم.منم خنديدم.رفتيم خونش.هنوز کفشامو در نياورده بودم سريع لباسامو داشت ميکند!گفتم آروم چه خبره.سريع لخت شد خودش.همه لباسامو پرت کرد رو زمين.با شورت و سوتين مشکي بودم جلوش.گفت جوووون .دست گذاشت رو کسم بلندم کرد برد تو اتاق.منو نشوند رو زمين کيرشو مالوند به لبام.گفتم بخورم؟گفت آره جيگرم.زياد خوشم نيومد.ولي نوکشو زبون زدم بد مزه نبود.آروم نوکشو ليس زدم.عموم ميگفت جووون بخور عزيزم جووون.منم همه جاي کيرشو ليس ميزدم.جوون گفتن و حرفاش تحريکم ميکرد.کيرشو دهنم ميکردم در مياوردم.گفت تخمامو بليس.منم شروع کردم ليسيدن تخماش.جوون جوون ميکرد موهامو ناز ميکرد.سرمو با دستاش گرفت کيرشو کرد تو دهنم آروم عقب جلو ميکرد.هي ميگفت اووف لبات چه ناز دور کيرم غنچه شده.داري چي ميخوري گلم؟کيرشو عقب جلو ميکرد و ميگفت جووون کيرم تو حلقته جانم دوس داري برام عق بزني؟آره؟واسم عق ميزني؟چشامو باز و بسته کردم که آره.موهامو زد کنار صورتمو محکمتر گرفت يه کم تلمبه زد و يهو چپوند تو حلقم.بيشتر دردم گرفت تا خفگي ولي بهم حال داد.هي ميزد کيرشو رو صورتم ميچپوند يهو تو دهنم.جوون جون ميکرد.آخرين بار کيرشو که کرد ته حلقم گفت کونمو بغل کن بمال.منم کونشو ميماليدم.کيرشو از دهنم در آورد منو خوابوند رو تخت.شروع کرديم لب گرفتن.حسابي داغ بودم.عمو خيلي حشر شده بود و سوتينمو درآورد گردنمو ميخورد و سينمو فشار ميداد.منم ميگفتم آاااه حال ميده.وووي آه .همش ناله ميکردم.ديگه پررو شده بودم خجالت نميکشيدم!کيرشو گرفتم دستم گفتم فرزااام؟(عمو ديگه نميگفتم!)گفت:جووونم؟گفتم کيرت مال منه.يهو محکم سينمو چنگ زد گفت آرررره عزيزم ماله خودته.شروع کرد مثل نخورده ها به خوردن سينم .شرتمو درآورد دوباره شروع کرد به خوردن سينه هام.گاز ميگرفت که جيغ ميزدم.همزمان با دستش چوچولمو فشار ميداد .له له ميزدم ديگه ناله هام بلندتر شده بود.اومد روم کيرش رو کسم بود.کيرشو گذاشت رو چوچولم هي فشار ميداد سينه هامو ميچسبوند به هم وسطشو ليس ميزد.ميگفتم آه فرزام خيلي حال ميده.دارم زير کيرت له له ميزنم.واي آي چوچولم درد مياد.اونم حشري ميشد.دوست داشتم کسمو بخوره ولي يهو محکم برم گردودند که گفتم آي ي ي.گفت جون قنبل کن.گفتم کون نميدم.گفت جون چي نميدي؟گفتم کون نميدم.گفت ميدي واي چه کوني اوف ميخوام جرش بدم.منم شروع کردم تقلا کردن که برم ميترسيدم از دردش کيرش کلفت بود.اونم محکم از پشت گرفتتم.دستاشو گذاشت رو سينه هام شروع کرد مالوندن.کيرشو رو کسم عقب جلو ميکرد سينه هامو ميماليد.واي حال ميکردم با اين حالت.ميگفت جووون داري به فرزام کس ميدي؟آخ اين کس تنگو من بايد بکنم.من که ناله ميکردم ميگفت جوون عزيزم.کس کوچولوي من .با يه دست ديگش چوچولمو ميماليد.يهو احساس کردم دارم گر ميگيرم توي تنم خالي ميشه.محکم دستاشو گرفتم خودمو بهش چسبوندم اونم تند تند چوچولمو مالوند .احساس کردم تنم بي حس شده و يه لذتي بهم داد گفتم آه همه تنم لرزيد و بي حال شدم.گفت جووون فدات شم کيرشو دوباره رو کسم گذاشت دو طرف کونمو گرفت شروع کرد عقب جلو کردن و اوف اوف کردن.دو سه بارم محکم زد رو کونم که دردم گرفت جيغ و ناله کردم.نزديک اومدن آبش برم گردوندچهار دست و پا که بودم کيرشو گذاشت لاي سينم شروع کرد عقب جلو کردن يهو آبش پاشيد رو سينه و شکمم.گفت آه ه ه ه جاان.منو به پشت خوابوند.منم ديگه نا نداشتم اولين بار بود اينجوري آبم اومده بود.کلي صورتمو بوسيد و قربون صدقم رفت.هرکاريم کرد که بهش کون بدم گفتم ميترسم نميتونم.حدودا يه ماه بعدشم دوباره سکس کرديم که من بازم کون ندادم ميترسيدم.اما خب الان ديگه حيف که تهران نيست تا بهش کون بدم! اميدوارم خوب نوشته باشم.نظراتتونم بديد البته من فحش خورم ملسه!!دفعه بعد از بهترين حالي که تا حالا با دوست پسرم داشتم

خواهر زن من يه خواهر زن داشتم که 7سال از زنم کوچکتر بود 18ساله بود.هميشه از طرز نگاه کردنش حدس ميزدم که ازمن بدش نمياد .چندبار که شب خونمون مونده بود نصفه شب ميرفتم سراغش وسينه هاش و ميماليدم سينه هاش خيلي خوش فرم وسفت بود ودستمو ميکردم توشرتش .هميشه کسش خيس بود بعضي وقتها هم کيرمو ميماليدم به کسش اونم مثلا خودشو ميزد به خواب .ولي از ترس اينکه زنم بيدار نشه زود بيخيال ميشدم ويه جلق ميزدم خودمو خلاص ميکردم .تااينکه دوسال پيش يه شب مهمموني بوديم حال پسرم 1سالش بود بهم خورد بازنم وخواهرزنم برديمش بيمارستان .گفتند بايد بستري بشه ساعت 1نصفه شب بود قرارشد زنم پيش بچه بمونه منم خواهرزنمو برسونم خونه خودشون فرداش بياد پيش خواهرش .از بيمارستان که اومديم بيرون گفتم خونتون دوره حالاهم که فردا بايدبياي بذار بريم خونه ما شب اونجا باش من برميگردم بيمارستان .اونم قبول کرد .بردمش خونه خودمون وبه بهانه بيمارستان زدم بيرون . بعداز نيم ساعت که مطمئن شدم خوابيده برگشتم خونه ماهواره روروشن کردم وکانالهاي سکسي رو نگاه ميکردم کيرم بد جوري سيخ شده بود وکلي دلش رو صابون زده بود واسه خواهرزنه . اونم فکر کنم که متوجه اومدن وفيلم نگاه کردن من شده بود ولي خودشو توي اتاق بچه به خواب زده بود .ديگه نميتونستم تحمل کنم يواش رفتم تواتاق خواب ديدم يه شلوار وبلوز خانمم روپوشيده وطاقباز خوابيده .رفتم سراغش اول خوب سينه هاشواز روي لباس ماليدم بعد لباسشوزدم بالا سوتينشو زدم کنار وسينه هاي لختشو ماليدم خيلي حال ميداد اونم خودشو به خواب زده بود وهيچ حرکتي نميکرد ولي معلوم بود حال ميکنه شروع کردم به خوردن سينه هاش وبوسيدنش خيلي سينه هاش خوشمزه بود داشتم ديوونه ميشدم کيرمو از روي شلوار ميماليدم به کسش .شلوارشو وشرتشو باهم کشيدم پايين واي چه کس وکوني اولش يه ذره مقاومت ميکرد ولي بعدش شل شد .کيرمرمو ميماليدم به کس خيسش کلي حال داد هم خيس وهم نرم و هم گرم بود .بعداز ماليدن يهو ترسيدم پردشو بزنم اونم هي پاهاشو ميچسبوند به هم .برش گردوندم وکير سيخ شدمو گذاشتم رو سوراخ کونش واي چه کوني بود بعداز يه ذره درمالي يواش يواش کيرمو کردم تو کونش يه جبغ کوچيکي کشيد ولي با اينکه معلوم بود درد داره خودشو زد به خواب وهيچ حرکتي نميکرد .جاتون خالي کلي تلمبه زدم تو کونش اونم به نفس نفس افتاده بود بعد يه تکوني خورد يه آه طولاني کشيد که معلوم بود ارضا شده منم بافشار تمام آبمو خالي کردم تو کونش وهمونجوري تا چند دقيقه روش خوابيدم .نميدونيد چه حالي داد کردن کون خواهر زن ايشالله نصيبتون بشه واقعا راست ميگن خواهرزن مثل نون زير کباب ميمونه چون به همون اندازه خوشمزس .کردن کونش خيلي خوب بود خواهرش از عقب نميده ميگه خيلي درد داره منم اصرار نميکنم . نميدونه خواهرش رو از کون کردم چه حالي کرده . بگذريم از روش بلند شدم رفتم دستشويي وقتي برگشتم ديدم در اتاق رو قفل کرده .ترسيدم گفتم نکنه فردا همه چيو بگه کلي التماسش کردم تا درو باز کرد .بغلش کردم ازش معذرتخوالهي کردم وازش قول گرفتم به هيچکس هيچي نگه اونم قول داد نگه ونگفت .وقتي ازش پرسيدم چرا درو قفل کردي .گفت هم خجالت ميکشيدم وهم ترسيدم بازم بياي سراغم وپردمو بزني بوسش کردمو اونم منو بوس کرد گفتم من ميرم بيمارستان توهم بگير بخواب رفتم بيرون بعد که خونه رو از بيرون نگاه کردم ديدم نشسته پاي ماهواره وداره تند تند کانال عوض ميکنه معلوم بود دنبال فيلم سکسي ميگرده .منم برگشتم بيمارستان .بعداز اون ماجرا هنوزم نگاهاش همون جوريه وبااينکه جلوي من روسري سرش ميکنه ولي معلومه هنوزم ميخواره ولي ديگه موقعيت جور نشد بکنمش .ميبينمش کيرم سيخ ميشه .

دختر همکار مامانم توی اردو سلام خدمت دوستان عزیز.من سعید هستم و 20ساله هستم.این ماجرایی که می خوام بتایپم براتون بر می گرده به پارسال تابستون. درضمن این اولین داستانی هست که می خوام اینجا بنویسم تا چند روزی موفق شدیم یه کارایی کنیم.خلاصه سرتونو درد نیارم.پارسال تابستون بود که از طرف شرکت مامانم یه اردو یک روزه برای کارمندان شرکتشون گزاشتن و هرکس می تونست با خانوادش بیاد. پدر من چون کارش جوریه نمی تونه همراه ما بیاد.به همین دلیل من و مامانم صبح راه افتادیم و رفتیم سرکارشون.دیدیم جمعیتی از همکاران مامانم با بچه هاشون و بعضی ها با شوهراشون اومدن.که دیدم هکار مامانم(هم اتاقیش)اومد و سلام کردن رو بوسی با مامان دیدم لا مصب سه تا دختر داره همه دانشجو.دوتاشون معلوم بود از اون خر خونا هستن یکیشون ولی یکم خلاف می زد.خلاصه منم تا اون موقع نه دوست دختری نه عشقی نه … ما هم سلامی دادیم و سوار اتوبوس شدیم اونا اماری بودن رفتن ته ماشین با مامانم و همکاراش من هم با چند تا از بچه های همکارای مادرم رفتیم جلو اتوبوس نشستیم.داشتیم میرفتیم یه روستا به اسم راین(اطراف کرمان).خلاصه ما ام پی تری رو زدیم به گوش و اینهو این خمارا بیرون رو نگاه می کردیم.(تا اون موقع اصلا تو فکر اونا هم نبودم).خلاصه دیدم یکی اومد و تویه یه لیوان پلاستیکی تخمه ریخته بود داد به من نگاه کردم دیدم یکی از دخترای همکار مامانم تا اومد تخمه رو بگیرم مامانم گفت بیا عقب سعید.آقا خلاصه ما رفتیم ته تا اومدیم بشینیم یکشون گفت ماشالا اینقدر لاغر هم هستی جات نمیشه!!خلاصه جلو آماری آب و عرق شدیم و نشستیم.(چون اون موقع 120 بودم) .همینجور حرف می زدیم ما هم تریپ درس خونی و فلان یکی از پسرای اونجا رشتش هم رشته من تجربی بود یه سوالی کرد ما هم که بلد نبودیم!دیدیم یا خدا یکی از دخترای اون یکی از همکار مامانم یه چی گفت به نظرت این نیست ما هم سرخ شده بودیم از خجالت به هزار بد بختی پیچوندیم.تا رسیدیم به اردوگاه.از ماشین پیاده شدیم و یه تیکه خاکی داشت بایستی پیاده می رفتیم دیدم حجم انبوهی از وسایل دهن سرویسا اوردن همه هم دارن به من و چند تا از بچه ها نگاه می کنن. ما هم تیز دوهزاریمون افتاده و گلوله رفتیم پایین و د بروووو.رفتیم یه روفرشی انداختیم و نشستیم بعد از چند مین اونا هم رسیدن دیدیم همه شاکی چرا دست خالی اومدی! نشستیم و بحرف دور هم من پاشدم رفتم بگردم چون اونجا یه ابشار هم داره من که پاشدم همه این بچه مچه ها هم دیدیم یا خدا اماده شدن دخترای همکار مامانمم پا شدن (بقیه نشته بودن چون اونا خیلی نمیشناختیم در حد یه سلام کارای اداری با مامانم رابطه داشتن ولی این یه نفر هم اتاقی بودن که گفتم یکی 3تا دختر داشت یکی 1دونه و یکی هم 2تاسر داشت.دو ،سه تا پسر دیگه بودن در حد همین دوم دبیرستان که از آشناهاشون بودن و همراهشون اومده بودن.راه افتادیم به هر حال طرف آبشار و میاست از بین یکم درخت و اینا عبور کرد ما داشتیم می رفتیم و همش تو فکر این شده بودم یه جوری سر حرف و بحث رو با این دختر اخریش که سوسول بود از کنم که دیدم یه توپ والیبال خورد بهم نگاه کردم دیدیم بنازم شانسو خود خودش بود اومد و همینجور بحث الیکی می کردیم جلو تر از همه می رفتیم.رسیدیم آبشار خیلی آبش سرد بود اونجا بود فهمیدم می گن آدم رو سگ بگیره جو نگیره پیرهنو کنیدم و از زیر آبشار رد شدیم!دیدیم همشون کف می زنن(به عبارتی خر شدیم!)آقا خلاصه یه چایی خوردیم و همه پخش و پلا شدن من و با پسرا با دخترا رفتیم والیبال من یه چند دست بازی کردم دیگه نمی تونستم کشیدم کنار و رفتم تو درخت ها و اطراف دیدم وا همون دختری آخریه همکار مامانم هم داره میاد سر صحبتو باز کردم باهاش همینجور راه می رفتیم حالا می خواستیم یه جور پاشو بیاریم تو داستان اصلا بلد نبودم چی بگم!!دیدیم همینجور بحث کشید به دوست پسرو دختر و اجتماع و از این چیزا که گفت تو دوست دختر داری؟منم گفتم نه هنوز کسی رو پیدا نکردم البته تا الان!!گفت چرا تا الان؟فهمیدم خوشش اومده چون اگر پایه نبود دیگه ادامه نمیداد. منم گفتم بالاخره امروز یکی رو دیدم ازش خوشم اومده!اونم زد زیر خنده منم حالا ذوق کرده بودم در حد تیم ملی همینجور رفتیم رسیدیم به یه چمن زار کوچیک که از کنار دیوار یه باغ رد می شد من که زیر عرق شده بودم نشستم اونم نشست و دیدم دستشو گزاشت رو سر زانوم!ما هم تابلو سیخ کردیم!(آخه بار اولم بود!!)دیدم داره زیر لب می خنده!گفتم چرا می خندی؟گفت این چیه دیگه!!ظرفیت داشته باش .منم زدم به سیم آخر و دستمو گزاشتم رو شونش و گفتم بابا بهت گفتم که من بار اولمه تا اینو شنید زد زیر خنده!گفتم مگه تو بار چندمته؟پیچوند و گفت چیم بار چندمه؟من چیزی نگفتم تا خودش گفت من یه دوست پسر داشتم ولش کردم.تا به خودمون اومدیم دیدیم دستشو داره می کشه رو صورتم ما هم نمیدونم چرا سرخ شده بودم نمیدونم!یه حالی شده بودیم اصلا تو کف بودم.بهم گفت دوست داری؟منم گفتم اره خیلی.گفن فقط نباید کسی بفهمه و…. خلاصه یه 10مین توصیه های ایمنی رو گفت اومد جلو لباشو گزاشت رو لبام توی فیلم های سکس دیده بودم و فکر می کردم به چه کیفی میده ولی برعکس حالم از این قسمت به هم خورد اونم از چهرم فهمید و می خندید و ول کرد بلوزشو در آوردم دور و بر رو نگاه کردم حالا گیج شده بودیم باید بریم سراغ لای پاهاش یا نه؟دیدم داره سینه های منو می ماله منم سینه هاشو خوردم ولی خیلی کوچیک بود و رفتم پایین که دیدم آره اونم مثل من اولی داره سرخ می شه و زیپ شلوارمو باز کرد منم زیپشو باز کردم ولی من اونی رو که می خواستم نبود1!!یعنی توی فیلم ها دیده بودم که زنه هیچی مو نداره وتمیز مثل آیینه هست ولی دیدم نه این مو داره با خودم گفتم یا خدا نخواد مثل این فیلما کوسشو بخورم! که دیدم کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن دندوناش می خورد به کیرم منم خیلی حال کردم دیدم ای بابا هنوز هیچی نشده می خواد آبمون بکنه!!اینجوری اگر می شد آخر تابلو بازی بود دیگه!!!گفتم بسه شروع کردم ناخون کردن کوسش که گفت:هی سعید مواظب باش پردمو نزنی که منم گفتم مگه پرده داری؟گفت بابا من که جنده نیستم .منم که رشتم تجربی بود و استادمون گفته بود اگر کسی رو از کون بکنین دهنتون سرویس میشه!!ما هم موندیم تو هچل یه حسی می گفت بزن بره بعدش هرچی شد شد.یه حسی می گفت نه همین جا کنسلش کنم.آقا خلاصه دلو زدیم به دریا چشما رو بستیم یه دو بار دماغمونو مالیدیم از پشت به کونش و یه تف انداختیم و کیر رو در آوردیم و گزاشیتیم لای پاهاش وای توی عمرم همچین حالی نکرده بودم.دوزانو گزاشتمش رو چمنا بعد همینجور کیرمو می مالوندم در کونش دیدم گفت حیرون چی هست الان دیر شده زود باش.منم گفتم الانه که بزنم داخلشو شروع کنه به جیغ و داد!! آروم آروم کردم داخلش تنگ بود و می شد یه کارایی کنی ولی دیدیم نه خیلی مشکلی نداشت اونم خیلی داد و بیداد نکرد فهمید نفر قبلی سده ترکوندش که به ما راضی هست.حدود یه سه چهار دقیقه ای کردمش تا آبم داشت میو مد منم که هیچی نگفتم و اول آبمو ریختم تو کونش سریع خودشو جم کرد گفت هی چی کار می کنی؟اینجا من خودمو چیجوری تمیز کنم اههه.دیدم قطره آبم از سوراخ کونش افتاد پایین و گفت اه ببین چه کردی!!من اومدم پا شم و بریم که دیدم گفت کجا؟من چی پس فهمیدم یا خدا هنوز ارضا نشده!!منم اومدم وا کف دستم با کوسش بازی می کرد کوسش یه بوی خفنی می داد گفت من از تو رو خوردم از منو نمی خوری؟گفتم ای شانس زد به خال.گفتم می دونی من سرما خوردم!خندید و گفت توی تابستون توی این گرما تازشم گیریم سرما خوردی خب چه ربطی داره !!دیدیم راست می گه و دیدم نامردی چشمامو بستم و شروه کردم به خوردن کوسش.اولش حالم بد می شد !کوسش بوی صابون می داد.ولی بعدش حال داد دیدیم دستشو انداخت دور گردنم و فشار داد سرمو پایین دیدیم داره می لرزه فهمیدم می خواد آبش بیاد منم بدم میومد سریع با انگشتام کوسشو می مالوندم دیدم بله بی حال شد وکسش خیس افتاد.یهو گفتم شمسا بابا دیر شده سریع جم و جور کردیم اومدم شوت گار بریم که گفت برو من خودمو اوکی کنم میام با هم بریم خوب نبست خلاصه من تخته رفتم و دیدم برم سر آبشار ستمه رفتم کمپ دیدم اونا هم دارن میان که گفتن کجا رفتی تو یهو گفتم رفتم یه دوری زدم !!بعد از یه 15مین دیدم خانوم هم اومد نشست خیلی عادی و هیچی به روی خودش نیاورد بعدش که خواستیم بریم شمارمو دادم بهش یه دو باری هم اس داد ولی دیدم نه دیگه خودش گفت اس نده گوشیمو یکی می بینه سه می شه همون شد که دیگه کاری با هم نداشتیم. و دوستیمون یه چند ساعتی بیشتر نبود.الانم که الانه بعد از یکسال میاد سر کار مامانم خیلی عادی میاد و سلام می کنه و میره اصلا انگار هیچی از من و خودش یادش نیست!!!امید وارم سرتونو درد نیاورده باشم.شاید خوب نبود و اولین ماجرای من بود که توی این سایت نوشتم ولی چون واقعیت رو نوشتم دیگه همین بود .قربان همه سعید. درضمن غلط املایی چیزی بود حلال کنید لامپ رومم خاموش بود تو تاریکی نوشتم.

سکس خاص با زن پسر عمه ام سلام اسمم علیرضا ست و داستانی که براتون مینویسم ماله ساله هشتاد وسه ست. یک سالی میشد که میرفتم دانشگاه و به خاطر این که مشهد درس میخوندم وقتی میومدم تهران یه ده روزی میموندم.یه عمه دارم که خیلی با خودش و خوانوادش راحت بودم و زیاد میرفتم پیششون.از اونجایی که عمه ام دبیر بود و من قبل از دانشگاه تو دوران راهنمایی و دبیرستان واسه درس خوندن و رفع اشکال زیاد خونشون میرفتم ، این رفت و آمدم تا بعد از قبولی دانشگاه مونده بود و وقتی به تهران میومدم بعضی اوقات تا 5 روز هم خونشون میموندم.خونه ی عمم یه آپارتمان 3طبق است که طبقه زیر زمین دختر عمم که حدود 35 سالهشه که من با نوه عمم(پویا) که 5سال از من کوچیکتره خیلی عیاق بودم زندگی میکردن .طبقه همکف و اول 2تا از پسر عمه هام میشستن که هر دو هم ازدواج کرده بودن و چون پسر عمه بزرگم زنش مذهبی بود من زیاد خونشون تنهایی نمیرفتم ولی پسر عمه کوچیکم خودش ته لاشی بود و زنشم از خودش بدتر، اینم بگم که این دو نوگل خندون رو رو کار میگیرن و عقد اجباری میشن و همون سال هم 2قلو بچه دار میشن.این پسر عمه کوچیکه از اونجایی که فقط 2سال از من بزرگتر بود خیلی با من رفیق بود وخیلی هم هوامو داشت.بیشتر اوقات که من اونجا میرفتم ،زمانایی که عمه سره کار بود رو خونه ی پسر عمم میرفتم.(نگید پسر عمه هه چرا خونه بوده اون کلوپ داشت و من که میرفتم اونجا شاگردش رو میزاشت جاش) اینا رو گفتم که جو دستتون بیاد. یکی دو باره آخری که خونه ی پسر عمم میرفتم زنش بدجووری پا میداد ، مثلا جلوی من به بچش شیر میداد اونم جوری که من بتونم سینشو ببینم،البته کوتاه که شوهرش نبینه و تایلو بشه،یا مثلا تا امیر (پسر عمم) 2 دقیقه میرفت بیرون که یچی بخره و بیاد زودی بگو بخند و شوخی دستی میکرد. باشه بابا زود میرم سر اصل مطلب سری آخری که میخواستم از دانشگاه بیام تهران از قبلش به پویا گفته بودم و قول دادم که حتما برم پیششون.پویا تا حدودی در جریان اوضاع بود و چون از پریسا(زن پسر عمم) زیاد خوشش نمیومد به من میگفت که حتما حالشو جا بیارم.2 روزی بود که تهران بودم که رفتم خونشون و روز اولو به گیم و ولگردی تو محلشون گذروندیم.شب، قبل از این که برم بالا تا دیر وقت خونه امیر اینا play station بازی میکردیم و باز هم پریسا جان کلی به بنده حال از راه دور میدادن. واسه خواب که اومدم بالا عمم گفت که فردا داره با گروه دانش آموزاش میره مشهد واسه زیارت منم گفتم که موردی نداره و منم صبح میرم.صبح که بیدار شدم داشتم جموجور میکردم که پویا اومد بالا و گفت که مدرسه رو پیچونده که با من باشه و من که گفتم دارم میرم، کلی خورد تو برجکش و نمیزاشت برم. دمه در بودم که امیر گفت کجا میری منم قضیه رو گفتم و اونم گفت که نمیزارم بری، الان با هم صبحونه میزنیم بعدم میریم کلوپ و شب میایم.منم به اصرارشون موندم.ساعت 10 بود که رفتیم 3تایی کلوپ یه دوساعتی بودیم که من بدجوووور دستشوییم گرفت،حدودا 20 دقیقه پیاده تا خونشون راه بود که گفتم من میرم و زوود میام .پویا گفت منم میام گفتم نمیخاد زود بر میگردم،اونم یه چشمک زد و منم که خداییش اصلا تو فکرشم نبودم دوزاریم افتاد.یکمی هم حشرم زد بالا. رسیدم دمه خونه و زنگ زدم و رفتم بالا و دیدم پریسا خیلی راحت با تاپ و شلوار اومد در رو باز کرد،این جا بوود که دیدم چیزی از لحاظ بدن کم نداره،سینه ی درشت باسن خوشتراش و پاهای ترکه ای.قیافش رو هم خوشم میومد ولی داف نبود بیشتر با نمک بود تا خوشگل.سریع رفتم دستشویی و وقتی اومدم دیدم لیباشو رژ زده و قلوه ایش کرده.گفت اینجا چیکار میکنی گفتم اومدم برم دستشویی،رفت که برام چایی بیاره و تو همین لحظه منم حواسم رفت به اخبار تلوزیون و وقتی اومد بیرون وچایی رو جلوم گرفت یدفه صاف چشمم اوفتاد به سینه هاش اونم که فهمیده بوود یدفه گفت هوووی هواست کجاست منم سرخ شدم و چای رو بر داشتم و خودمو متوجه اخبار نشون دادم اونام بعد از این که سینی رو گذاشت رو میز اومد صاف جلوی من ایستاد و با یه فاصله 2 قدمی پشتشو کرد به من و گفت نمیزارم ببینی.یه چند باری سرمو کشیدم اینور و اونور ولی اونم با کون خوشگلش هی جولوم قر میداد و نمیزاشت تا این که همین طور اومد عقب و نشست روی پااام. بهش گفتم چیکار میکنی دیووونه بلند شو که دیدم با شهوت تمام شروع به خوردن لبام کرد.خداییش اول شکه بودم ولی بعد شهوت من رو هم بااون همراه کرد.داشتم سینه هاشو میمالیدم که یکی از بچه هاش شروع به گریه کرد و اون که بلندشد بره منم خودمو جمع و جوور کردم و گفتم داره دیر میشه و بهم شک میکنن و راه افتادم که برم کلوپ. تا شب کلی تو فکر بودم هم ناراحت از این که دارم به امیر خیانت میکنم هم این که کلی شهوتی شده بودم. وقتی اومدیم خونه من هر چی اصرار کردم که برم بالا و تنها بخوابم باز امیر نزاشت و به اجبار شب رو هم اونجا موندم.جام رو توی هال انداختن و بعد از این که اونا خوابیدن من هم خوابیدم. خیلی بد خوابیدم و همش توی فکر سکس با پریسا بودم.حدودای ساعت 5/3 بود که احساس کردم یکی داره گردنمو میلیسه وقتی چشم باز کردم دیدم پریسا در حالی که داره آروم از شهوت نفس نفس میزنه و سینه هاشو بهم میماله گه گاهی هم گردنمو میلیسه.تو جام نشستم و گفتم احمق چیکار میکنی الان اگه امیر بیدار بشه چه خاکی به سرموون بریزیم؟ پریسا بی تفاوت بود و کاره خودشو میکرد و مدام میگفت:میخوامت …. بکن منو…عاشقتم…دیونتم.. و از این کس شعرااا منم که واقعا هم میترسیدم و هم میخواستم شروع به لیسیدن سینه هااش کردم …وااای که چه حالی میداد داشت منو میلیسید و من اونو. داشتم از رو شلوارکش کسشو میمالیدم که دیدم صدای ناله هاش ممکن امیرو بیدار کن که گفتم بسه برو بخواب باشه واسه یه فرست دیگه. آخ که تا صبح چی کشیدم از شق درد. صبح روز بعد که جمعه میشد وقتی بیدار شدیم بلا فاصله گفتم که من دارم میرم خونه،بابام زنگ زده و باهام کار داره.امیرم گفت من زنگ میزنم ببینم دایی چیکارت داره ،من عمرا نزارم بری.خلاصه بعد از کلی کش مکش بازم نشد که از این گناه در برم و خلاص بشم .امیر گفت که من میرم هم نون تازه بگیرم هم خامه و اینا من که دیدم باز الان اوضاع خراب میشه گفتم با هم بریم که گفت نه بابا نمیخاد بشین الان میااام. اون که رفت پریسا اومد کنارم و گفت چرا از دستم در میری من واقعا خیلی دوست دارم ،منم گفتم آخه رو چه حساب منو که خیلی کم میبینی تازه شوهرم که داری چی شده؟؟گفت نمیدونم فقط میدونم که شهوت زیادی بهت دارم و خیلی دوست دارم و شروع کردیم به بوسیدن و اینبار من کاملا باهاش همراهی میکردم. قبل از این که امیر بیاد بهش گفتم من نمیخوام که به امیر خیانت کنم پس اگه خواستم برم اصرار به موندنم نکن.ولی اصلا انگار نه انگار ..فقط ازم خواهش میکرد که نرو و بمونم ..دیگه واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم. بعد از صبحوونه امیر گفت که میخواد یکی از دیوارای سمت حمام که نم زده بود رو درست کنه و دوباره رنگ بزنه و منم کمکش کردم.غروب بود که کارموون تقریبا تموم شد و واسه تفریح و استراحت شروع کردیم به بازی play station.پریسا هم که بچه ها رو خوابونده بود اومد نشست کنارمون و مثلا داشت تشویق میکرد.از هر فرستی هم استفاده میکرد که خودشو بهم بماله یا … شب که میخواستیم بخوابیم یکی از بچه ها نمیدونم چش بوود که هی نق میزد و نمیخوابید منم گفتم من میخوابونمش و بغلش کردم و رفتم تو حیاط و یه نیم ساعتی راه بردمش تا خوابید.وقتی اومدم تو دیدم که اونا خوابیدن و منم بچه رو بردم توی اطاق خودش که از اطاق والدین به نسبت متراژ خونه یکم دور بود و با این که جاش کم بود همونجا جا انداختم و دراز کشیدم.چشمام باز بود و داشتم فکر میکردم که منم بدم نمیاد که با پریسا سکس داشته یاشم.هنوز بین خواب و بیداری بودم که دیدم پریسا اومد تو اطاق،چشامو باز کردم و بلند شدم اونم اوومد نشست رو پاام.نمیدونم چرا ولی دیگه مخالفت نکردم و شروع کردیم به لیسیدن و بوسیدن هم.خیلی سریع لخت شدم و اونم چون دامن پاش بود سریع شرتشو در اووورد.حالت69 دراز کشیدیم و شروع کردیم …با این که زایمان طبیعی داشت ولی کسش همچنان رو فرم بوود و خوشم میومد از لیسیدنش ، اونم با مهارت تمام داشت ساک میزد جووری که احسااس کردم الانه که ارضا بشم.اونم فهمید و سریع حالت سگی گرفت و خیلی آروم گفت بکن تووش که دارم میمیرم از شهوتت. خودشم یه تف انداخت کف دستش و بعد از مالیدن به کیرم دوباره حالت سگی نشست،با یه فشار آروم همه کیرم تو کسش رفت ،درسته کسش تنگ نبوود ولی واقعا داااااااغ بوود و داشتم کیف میکردم.شروع به عقب جلو کردم که دیدم باز ناله های شهوت ناکش بلند شد و مجبوور شدم با دستم جلوی دهنشو بگییرم.خیلی سریع داشتم میکردمش ولی جوری که ضرباتم صدایی نداشته باشه .حس کردم که ارضا شد وداره از حال میره آروم گفتم از عقب بکنم؟؟ میتونی؟؟گفت آره ولی آروم چون خیلی ماله تو کلفت تره.منم آروم کیرمو رو سوراخ کونش گذاشتم و با آرومی فشار دادم توووش.معلوم بود که قبلا امیر جان زحمتشو کشیده بوود ولی با این حال براش درد داشت و واسه منم تنگیش خووب بود.وقتی تا ته رفت داخل بالش رو چنگ زد و گفت جااان چه کیریی همش ماله منه… شروع به تلنبه زدن کردم بعد از 5 دقیقه دیدم الانه که آبم بپاشه گفتم دارم میام و وقتی درش آوردم خیلی سریع کیرمو گرفت توی دستاش و کرد تو دهنش و توی حالت ساک زدن همه آبمو خورد اصلا باورم نمیشد که این کارو برام بکنه و واقعا چه حالی بردم از این کارش.بلند شدم که برم دستشویی که من دستمو گرفت و کشید سمت خودش و خیلی عاشقانه از هم لب گرفتیم.اون شب درسته بزرگترین گناه زندگیمو کردم ولی سکس واقعا خاصی داشتم.بعد از اون قضیه بار ها پریسا باهام تماس گرفت و گفت که میخواد بیاد مشهد پیشم و حتی میخواد که از امیر به خاطر من جدا بشه،ولی هر دو میدونستیم که کاره نشدنی ه …به خاطر همین سیمکارتم رو عوض کردم و دیگه واسه موندن به خونه عمم نمیرم تا بتونه فراموشم کنه.

سکس با زن داداش خوش استیل من الان سی سالمه داستان مال دو سال پیش که برام اتفاق افتاده من یه زن داداش دارم که از نظر زیبایی ظاهری زیاد مال نیست یعنی بدون ارایش میگه دو زار نمیارزه ولی استیل بدنی که داره بیش از اندازه توپ سینه های اناری بدن برنزه باسن سه تیکه وقد حدود 175 کمر باریک این زن داداش ما ازقدیم همه جوره به من چراغ سبز نشون میداد چون من با اونا زیاد عیاق بودم ورفت وامدم زیاد بود بیشتر مواغع خونه اونا بودم وقتهایی که با آیدا(اسم مستعار)تویخونه تنها بودیم اون به عناوین مختلف شروع میکرد به دلبری کردن حتی یه روز که باهاش توی خونه تنها بودم بهش گفتم یه فیلم بده نگاه کنم اونم نامردی نکرد و یه فیلم سوپر داد گفت بشین نگاه کن حالشو ببر منم از همه جا بیخبر تا فیلمو گذاشتم داخل دستگاه شروع به پخش کرد دیدم سوپر صداش زدم آیدا این فیلمو درست دادی؟گفت آره مگه بافیلمای اینجوری مشگل داری؟گفتم نه تازه خوشمم میاد منم که اون زمان بیست سالم بیشتر نبود حیرون این جور داستانا بودم از خدا خواسته دراز کشیدم جلوی تلوزیون و شروع کردم به نگاه کردن دستمم ناخوداگاهرفت توی شرتم که سیخ کرده بودم داشتم با خودم ور میرفتم که دیدم آیدا اومد توی حال اونطرفتر از من دراز کشید و شروع کرد نگاه کردن فیلم منم یه جورایی این جور وقتا ببو بازی در در میارم اون زیر چشمی داشت منو میپایید منم که حشریت زده بالا ولی از ترسم جرات گفتن حرفی رو نداشتم کلا انگار لال شده بودم فیلم تموم که شد من رفتم به بهانه دستشویی یه جلق زدم وسریع برگشتم داشتم وارد اتاق که میشدم دو سه بار آیدارو صدا زدم ولی جوابی نشنیدمتا وارد اتاق که شدم دیدم ایدا لخت وانگار داره لباساشو عوض میکنه من تا وسط اتاق که اومدم بااین که متوجه اومدنم شده بود وهیچ عکس عملی نشون نداده بود یه گفت ااامهرشاد وبعد یه دستشو گرفت جلو سینه هاش یه دستشم گرفت جلوی کسش من که گیج شده بودم ونمیدونستم اون لحظه باید چکار کنم گفتم شرمنده صدات زدم ولی انگار حواست نبود ببخشید که برگشت گفت نشنیدم حالام که چیزی نشده یه نگاه که دیگه حلال من اسکلم که نمیدونستم چکار باید بکنم وداشتم از شق درد میمردم از اتاق اومدم بیرون وبه این چلمنگی خودم هزارو یک تف ولعنت فرستادم این جریان گذشت ومن تو کف آیدا جونم مونده بودم ولی نمیدونستم چکار باید بکنم و طی چند سالی که از این ماجرا گذشت چند بار دیگه داستانای مختلف پیش اومد و من هربار از ترسم نمیدونستم چکار باید بکنم تااینکه سال 88 داداشم بازنش به مشکل برخوردن وکارشون به طلاق کشید داداشمم همه زندگیرو به زنش داد وخودش شروع به زندگی داخل شرکتش کرد با وجود این که داداشم آیدا رو طلاق داده بود ولی رفت وامد ما قطع نشده بود که هیچ بیشترم شده بود طوری که اگه میخواست جایی بره زنگ میزد به من که برم دنبالش تقریبا چهار پنج ماهی از طلاق اینا میگذشت که یه روزبهم زنگ زد وگفت مهرشاد سریع خودتو برسون خونه من من اولش هول کردم تافهمید هول کردم گفت نترس اتفاقی نیفتاده فقط باهات کار خیلی واجب دارم گفتم الان بزار به مامان بگم ببینم اونم میاد که گفت نه به مامان حرفی نزن که داری میای اینجا فقط خودت تنهایی پاشو بیا هرچی اصرار کردم نگفت چکار داره منم از خونه زدم بیرون وبه سمت خونه اونا راه افتادم وقتی رسیدم تا درو باز کرد دیدم با یه لباس خواب. جلوی من اولین بار بود که همچین لباسی میپوشید رفتم تو تانشستم گفتم خب با من چکار داشتی که به این سرعت خواستی بیام گفت هیچی دلم گرفته بود میخواستم باهات دردو دل کنم منم توی دلم به خودم گفتم اگه بتونم بکنمش دیگه پیر نمیشم ولی حیف که جرات گفتن این حرفو بهش نداشتم تا اومد نشست پهلوی من جوری که پاهاش چسبیده بود به پاهام شروع کرد به کس وشعر گفتن که ای بدون شوهر زندگی کردن سخت برام فلان بهمان بهش گفتم تو که درامدت خوب شوهر میخوای چکار گفت من شوهر رو برای پولش نمیخوام یه لحضه کپ کردم گفتم منظورش یعنی چیمیتونه باشه بهش گفتم پس برای چی میخوای ؟که گفت برای محبت نیازایی زنونگی که دارم تازه داشت دوزاریم میفتاد که جریان چیه.که بهش گفتم خب چرا شوهر نمیکنی ؟گفت تواین مدت دو سه تا پیشنهاد بهم شده ولی من از هیچ کدوم خوشم نیومده گفتم میخوای چه کنی که حرفش کلمو چسبوند به تاق یه گفت مهرشاد تو منو صیغه میکنی؟داشتم ازتعجب شاخ در میاورد من که از خداخواسته بودم گفتم اره ولی به شرط این که کسی چیزی نفهمه واونم قبول کرد همون لحظه گفت پس پاشو گفتم کجا گفت بریم میفهمی ومنو برد به یه محضرو صیغه من شد داشتم از ذوق میترکیدم وقتی برگشتیم خونه سرع شام درست کرد وخوردیم بعد شام که من حشرم زده بود بالا ونمیدونستم چکار باید بکنم نشسته بودم که یه هو آیدا گفت نمیخوای شب زفاف و راه بندازی من که از خجالت سرخ شده بودم گفتم اخه نمیدونم چکار باید بکنم؟ گفت برو تو اتاق تا من بیام یادت بدممنم که فکر میکردم توی خواب ورویام باورم نمیشد آیدا که این همهسال دنبال کسش بودم خودش بیاد سمتم رفتم توی اتاق که دیدم اومد آرایش خیلی غلیضی کرده بود تا اومد پاشدم جلوش وایستادم که یه هو خودش لباشو چسبوند به لبم وشروع کرد به مکیدن زبون ولبام معلوم بود که خیلی وقته سکس نداشته چون خیلی وحشیانه با حشریت تمام لبامو میخورد ده دقیقه تو این حال که بودیم انداختمش روی تخت من حداقل ده سال بود منطزر همچین روزی بودم تا افتاد روی تخت عین وحشیا لباس خوابش و دراوردم شورت وسوتین تنش نبود خدای من چی داشتم میدیدم خدا هرچی زیبایی استیل تو دنیا وجود داشت به آیدا داده بود شروع کردم به لیسیدن و خوردن گردنش هر زبونی که میزدم یه اه از ته دل میگفت که ادمو دیونه میکرد از گردنش اومدم پایین رسیدم به سینه هاش تامیتونستم سینه هاشو با تمام قدرتم میک میزدم وبا یه دستم اون یکی سینشو میمالیدم همش میگفت تا جایی که زور داری فشارشون بده دیگه هم اون داشت از اوج شهوت دیوانه میشد هم من زبنم رو کشیدم روی سینش واومد پایین ولی نمیخواستم از کسش شروع به خردن کنم پس از ساق پاهاش شروع کردم به مکیدن ویواش یواش اومدم روبه بالا باورم نمیشد که به بزرگترین آرزوم رسیدم یعنی کردن آیدا باورتون نمیشه با این که کسش از شهوت زیاد داشت به شدت ترشح میکرد ولی بیست دقیقه تمام من داشتم از کسش میخوردم توی اون بیست دیقه به اندازه تمام عمرم لذت بردم وقتی سرمو از کسش اوردم بالا صورتم خیس اب کسش شده بود به آیدا نگاه کردم دیدم که اصلا توی این دنیا نیست از شدت لذت انگار تو فضا بود برگشت گفت مهرشاد تورو خدا فقط شروع کن به کردن جوری التماس میکرد که ادم دلش براش میسوخت کسش اینقدر ترشح کرده بود که نیازی نبود کیرمو خیس کنم اونو یه طرفه خوابوندمش واروم گذاشتم تو کسش عین جاروبرقی کیرمو کشید داخل منم که قبل از شروع کار چیزی برای سفت کردن کمرم انداخته بودم بالا ومطمعن بودم به این زودیا ابم نمیاد بعد چند دقیقه سرعت تلنبه زدنمو به طرز وحشیانه ای زیاد کردم اول به خودم گفتم الان که یه چی بهم بگه ولی دیدم آیداجون چون خیلی وقت سکس نداشته از این کار خوشش اومده یه خورده که تلنبه زدم تو کسش کیرمو در اوردم وگذاشتم در سوراخ کونش انتظار نداشتم بذار بکنم توکونش ولی تا گفتم با شوق زیاد گفت اره بکن توی کونم من عاشق اینم که از کون بدم منم نامردی نکردم تا ته یه ضرب جا کردم بیشرف خم به ابرو ش نیاورد اخه کیر من خیلی کلفت من دقیقا یک ساعت وچهل دقیقه آیدا جونمو داشتم از کس وکون میکردم که اون سه بار ارضاء شد وبلاخره ابم اومد تا ابم اومد در اوردم بریزم روی سینش گفت نه بریز توی دهنم منم با تمام قوا ابمو خالی کردم توی دهنش از اون به بعد تا شش ماه منو اون هفته ای چهار پنج بار سکس سنگین داشتیم بعد این مدت بزرگترای فامی اومدن داداشمو با اون اشتی بدن که میگفت به خاطر تو اشتی نمیکنم بهش گفتم تو اشتی کن من خودم تا اخر عمر از کیر بیمت میکنم والانم که اونا برگشتن سر زندگیشون بازم حداقل هفته ای دوبار آیدارو سیر از کس و کون میکنم تازگیام دختر دایی شو که تازه بیوه شده بامن اشنا کرده ومیخواد سکس سه نفری رو راه بندازه.

من و دخترخاله عزیزمسلام خدمت دوستان. من مرتضی هستم الآن 22 سالمه.(قدم 185 وزنم 90) تو یکی از دانشگاه های شمال کشور درس میخونم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش که من 20 سالم بود. من یه دخترخاله دارم که 4 سال از من بزرگتره. اندام خیلی قشنگی داره اینقدر قشنگ که اگر نگاهش کنی دوست داری بپری روش. یه روز خالم به مامانم زنگ زد و گفت که با مرتضی و مهدیه (دخترخالم) بریم رامسر. خلاصه آماده شدیم و رفتیم. توی راه که خالم رانندگی میکرد مامانم پیش خالم جلو نشسته بود و من و مهدیه عقب نشسته بودیم دستم رو انداختم دور گردنش اونم سرشو گذاشته بود رو شونم(آخه با هم خیلی صمیمی بودیم و از بچگی با هم بودیم) خلاصه رفتیم تو یکی از جنگل های رامسر و پارک کردیم و پیاده شدیم مهدیه گفت که سردشه ( آخه پاییز بود ) من کتم رو انداختم دورش و خالم بهش گفت که تو ماشین بشینه. یخورده با مامان و خاله دور یکی از میز ها نشستم و با خودم گفتم چه جوری یه فرصت گیر بیارم… به خاله گفتم سویچ ماشینو بده برای این که مهدیه حوصله اش سر نره یه چرخی بزنیم بعدش رفتم و با مهدیه حرکت کردیم گفت کجا میریم گفتم میریم خونه ی دانشجوییمو بهت نشون بدم گفت تنهایی؟ گفتم آره آخا نزدیکیای رامسر بود. رسیدیم و رفتیم تو و مانتو رو در آورد یه تاپ جلو باز پوشیده که از چاک جلوش سینه هاش معلوم بود. رفتم شربت آوردم و خورد اومد کنارم نشست با خودم گفتم چه کنم یه زره صورتشو یا دستم ناز کردم خوشش اومد دیدم دستشو داره به بدنش میماله فکر میکردم پا نمیده ولی خیلی راحت پا داد صورتمو بردم جلو یخورده ازش لب گرفتم اصلا مانع نشد انگار زیادم بدش نمیومد پیراهن و سوتینشو در آورد سینه های بزرگی داشت یه خورده سینه هاشو خوردم دیدم گوشی من زنگ خورد خالم پرسید کجایین گفتم تو ماشین یه جا پار کردیم داریم قهوه میخوریم بعدش گوشیو دادم مهدیه با خاله حرف زد و فطع کرد. به من گفت که بیا کارتو برس اصلا باورم نمیشد که این همون مهدیهه خلاصه از سینه هاش اومدم پایین آروم آروم و رسیدم به شلوارش آروم دکمه های شلوارشو باز کردم شلوارشو در آوردم شرتشو زدم کنار اینقدر کسشو خوردم اینقدر ناله کرد که ارضا شد بعد شرتشو کندم شلوارمو در آوردم و کیرم رو بردم دو صورتش دیدم دوست نداره ساک بزنه گفتم که سگی بخوابه یه ذره کونشم خوردم و انگشت کردم دیگه آه و اوهش در اومد به کیرم تف زدم گذاشتم در کونش فشار دادم یه جیغ کوچک زد و دیگه زیاد ناله نکرد انگار دفعه اولش نبود اینقدر کردمش که آبم اومد و ریختم تو کونش و گفت که از جلو هم بکن داشتم شاخ در میاوردم گفتم مگه….. گفت نه پرده ندارم گفتم به کی دادی چیزی نگفت ما که بدمون نمی اومد گذاشتیم در کسش و کردیمش اینقدر جیغ کشید و ناله کرد تا هردومون دوباره ارضا شدیم و آبم رو اینردفعه ریختم رو شکمش یه ذره رو مبل کنارش نشستم خودشو با دستمال پاک کرد و دیدیم 45 دقیقه شده که اینجاییم بعدش لباسامونو پوشیدیم و رفتیم ایندفه مهدیه رانندگی کرد. بعد از اون موقع تا حالا چند بار دیگه هم سکس داشتیم.

سکس با خواهرزن 47 ساله امسلام اسم من سینا ست بچه جنوب داستان من برمی گرده به 3 سال پیش سال 87 که من 2 سالی بود ازدواج کرده بودم و توی سکس با زنم مشکل برخورده بودم خانم بیمار شده بود وتوان سکس نداشت و دچار بیماری عجیبی بود و تا الان کمی بهتر شده و خواهر زنی داشتم 7 یا 8 ماه بعد از ازدواج ما طلاق گرفت، چون بچه دار نمی شد خلاصه مشکل من و زن بیخ پیدا کرده بود تا آخر به گوش مهین خواهر زنم رسید اون زنی بود با قد 178 یا180 وزنی 73یا 4 کمری 36 باسنی 44 یا 46 و سینه 95 گاهی هم به 100 یا بیشتر میرسید موقع عادش ، گاهی کرم بزرگ کننده سینه میزد. خلاصه کنم خانم خیلی افسرده شده بود برای همین اون به اصرارخواهرش مهین به خونه برادرش به اصفهان رفت و قرار شد یه 1 ماهی بمونه البته مهین خانم 47 سال سن داشت و همه احترامش داشتن من اون روز های زوج شنا میرفت و روز فرد یه ورزش دیگه و عصر هم مطالعه و پیاده روی و برنامه اش پر، بود خلاصه خانم رفت موندم مهین می اومد خونه تمیز می کردو غذا تهیه می کرد میرفت روز سوم یا چهارم بود که از سر کار اومد رفتم دوش بگیرم که دیدم یه شوت و سوتین سفید که عکس گربه صورتی روش بود و نوشته Love که به رنگ قرمز بود و یه تی شرت ساده طوسی رنگ وشلوار همرنگ تی شرت توی حمام بود و فهمیدم که باید برای مهین باشه تا الان هیج وقت فکر مهین و یا هیج چیز دیگه نبودم ولی بدم نیومد باهاشون وربرم وخلاصه شب با اون تا صبح سرکردم و خوشبختانه یه دست جعق با شون زد ابم توی کامدوم ریختم وصبح به سرکار رفتم وفراموش کردم لباس و حتی کاندوم جمع جور کنم ، ظهر با عجله به خونه رسیدم دیدم بله مهین لباسها برده کاندوم هم به سطل انداخت عصر بود که تلفن زنگ و چون دیدم مهین دو دستی زدم توی سرم با خودم گفتم وای بدبخت شدم حتما می خوای حرفی بهم بزنه که من رو برای شام دعوت کرد من هم یه شکلات و ماست گرفت رفتم خونه اش زنگ زدم در باز شد رفت داخل تا رفتم داخل گرم تحویل گرفت وشکلات ماست از من گرفت تشکر کرد و اون توی اشپزحونه گذاشت اون لحظه یه تی شرت قرمز یقه باز پوشیده بود که خط سینه اش معمولم بود وگاهی هر لحظه بند سفید سوتینش پیدا میشد و شلوار زرد رنک تنش بود و موقع راه رفتن تمام سینه هاش تکون می خورد و هی گرم و سرد میشدم بعد نیم ساعتی شام خوردیم ظرفهای شام جمع کردیم و مهین شروع به صبحت کرد وهی سوالی می پرسید من از ترس ساکت شده بود که گفت سیتا امشب ارومی هان چی بگم و باز هم خودش ادامه داد و از بیماری خانم گفت و غیره تا اینکه حرف سر لباسهای اون خونه ماجاگذاشته بود و من باهشون حعق زده بود کاندوم من بگو خیس عرق و شرمنده گی و کلی من ببخش منظور نداشتم چرا کارکنم شما شرایط شیما روی می دونی و…. من واقعا شروع به گریه کردم درد شیما زنم و این شرایط بهر حال خیلی بد بود که مهین بلند شد کنارم نشست ومن رو بغل کرد بوسید اون 17 سال از بزرگتر بود و سینه هاشو توی بدنم حس می کردم ولی واقعا به گوه خوردن افتاده بودم که بلندشد رفت 2 قرص آبی رنگ برام اورد با یه لیوان اب من هم خوردم و دستمال به داد گفت اشکال نداره من درکت می کنم من هم مشکل دارم من هم می فهم کسی که زن داره نتوان کاری بکن مثل کسی کرسنه باشه غذا باشه بگنش نخور من هم طلاق گرفتم ولی من هم ادمم نیاز دارم ولی اینگار که نه کسی سمتم میاد نه جای می توانم خودمو ارضاء کنم نزدیک به ریع ساعتی 20 دقیقه گذاشت حالیم جالب نبود دهنم خشک شده بود مهین بهم گفت طوریه گفتم اره دهنم خشک دیدم رفت برام یه لیوان اب پرتغال برام اورد کنارم نشست لیوان تا ته خالی کردم کیرم داشت کم کم از گرمای مهین صداش بلند میشد خیلی اروم اروم نفس می کشید ولی نفساش عمیق بود توی هردم و باز دم بزرگی سینه هاشو می دیدم امشب عجیب بود از یه طرف تا حال همچین حال نداشتم بعد هم احساس می کردم که سینه های مهین خیلی برگتر شدن خلاصه بوی خیلی خوبی می داد به ارومی بهم گفت نظرت چیه من هم گفتم در مورد چی گفت در مورد امشب من هم گفت هوا خوبه مهین نه منظورم خودمه ، تو ،امشب، تنهایم ،سکس چشمام ،باز ،باز شد، مهین بلندش چراغا خاموش کرد و اومد سمتم شروع کرد لبمو خوردن مهم دیگه بیکار نه نشستم شروع کردم لب زبونش خوردن باسینه هاش بازی کردن کیرم یه 6 متری شده بود داشتم می مردم نفس ام تند تند شده هر دوی ما به نفس نفس افتادیم بعد شلوارم از پام دراورد و شورتم کند وکیرم پرید توی صورتش و خیلی اروم سرکرم لیس میزد و برام ساک زد زیاد توی کف ساک نبودم چون شیما برام میزد خلاصه بعد نوبت من شد که شلوار زردش دربیارم وشوت سفیدش که دیدم خندیم نمو دونستم شوت با براکتی برام باشه خلاصه شروع کردم مثل حیوان کسش خوردن هر چند که مهین کلی بهش خوش می گذاشت اون جفت دستش روی سرم گذاشته بود بعد بلندشدم تی شرتش از تنش دروردم دیدم همون سوتین سفید با گربه صورتی تنش سوتینم ه از تنش دراوردم و با سینه هاش بازی میکردم لبشو خوردم بعد سریع به روی سینه هاش افتاد خوب لیس زدمش بعد به اتاق خواب رفنیم و اون روی نخت انداختم وهیچی حس نمی کردم بعد از کلی بود کسی پیدا شده بری کردن به مهین گفتم کاندوم نداری گفت نه مهم نیست من بچه دار نمی شم بعد این 2 تا قرص که خوردی هیچ افتاقی تمی افته خلاصه اروم شروع کردم با کس مهین بازی کردن هر دوی ما توی کف بودیم کیرراست گذاشتم توی کسش و شروع کردم به کردن مهین بعد از 1ساعت ور رفتن خوردن سینه های مهین و بدش مهین ارضاء ، بعد از کمی ارومی مهین گفت دوست داشتی از کون هم بکن خلاصه ابم توی کسش ریختم ————–

بالاخره خواهر زنم رو کردمسلام دوستای عزیز انقدر اینجا داستان سکسی خوندم که زد به سرم منم امتحان کنم ببینم می تونم ترتیبه خواهر زنم و بدم . از اینجا بگم که خیلی حشریم یه زنه خوشگل و سکسم دارم که از هیچی برام کم می زاره ولی من عاشق فیلم سوپر و جق زدنم حداقل هفته ای سه بار با زنم حال می کنم کل هفتم هر شب یه بار کف دستی میرم بینشم اگه دوست دختری داشته باشم یکی دوبارم با اونا حال می کنم . بگزریم بد جوری این داستانا تو مخم بود رفته بودم تو کفه خواهر زنم که یه کم تپل با قد حدود 165 ولی خوش استیل مخصوصا سینه های باحال . اروم اروم شروع کردم باهاش اسم اس بازی کردن دور از چشم زنم اوایل اسم اسای پاستوریزه بود بعد یه کم سکسی که یه دفعه اس داد دیگه نه اس بده نه بامن حرف بزن این چیه فرستادی خلاصه قاطی کرد برام ،منم خداییش بد ترسیدم یه چند هفته کاری نداشتم دیدم خودش شروع کرد اسم اس دادن منم پیش شروع کردم . یه چند وقت براش شارژ خریدم کلی خر کیف شد هر وقتم میومد خونمون کلی تحویلش می گرفتم ولی اون محل نمی زاشت . تا اینکه یه روز بهش اس دادم میدونی به خواهر زن چی می گن میگن نون زیر کباب و آدم کباب و بخاطر نونش می خره اونم باز قاطی کرد بازم قهرو چند روز بی اس بودن . ولی باز خودش شروع کرد دیگه حسابی پرو شده بود می گفت من و برای چی دوست داری منم حسابی زبون ریختم رفتم رو مخش تا اینکه با مامانش اومدن خونمون منم کلی خر کیف شدم ببینم چی کار می تونم بکنم . صبح جمعه بود زنم پسر مو برداشت ببره جایی مادر زنم تو اطاق پسرم خواب بود منم اومدم لو تلوزیون شروع کردم کانال pg دیدن کیرم راست شده بود آماده جق زدن که دیدم از اطاق خواهر زن کون گنده من اومد بره دستشویی من انگار نه انگار کانالو عوض نکردم . رفت دستشویی اومد بیرون بر عکس همیشه نرفت تو اطاق رفت آشپزخونه به من گفت چایی می خوای که من دیگه نفهمیدم چی شد رفتم تو آشپپزخونه از کمر خمش کردم محکم چسبوندم به اپن جوری که سینه هاش رو اپن بود و کونش طرف من خود مو چسبوندم به کونش شروع کردم مالوندن از روی دامن از جلو ام دست کردم سینه هاشو گرفتم با زی کردن داشت می مرد هی می گفت مامان میاد منم می گفت نترس یه کم مالوندم بعد خودمم ترسیدم ولش کردم رفتم رو مبل دراز کشیدم . دیدم رفت تو اطاق دو باره اومد کنارم رو مبل منم دیدم حال کرده دست کردم زیر دامن انگشت و رسوندم به سوراخ کون یه کم مالوندم ولی اون از ترس مادرش هیچی نمی گفت و فقط می خواست فرار کنه .بعد رفت تو اطاق دیگه نیومد منم یه جق مشتی زدم رفتم حموم و بعدش رفتم بیرون . دیدم اس داده خیلی حال داد ولی می ترسیدم مامان بیاد ،خوشم اومد از اینکارت خوشم اومد خیلی باحال بود کونم یه جوری شد .(اینم بگم این خواهر زنم تا بحال با هیچ پسری حرفم نزده ) گذشت یه چند وقتی ولی دیگه عاشقم شده بود اسم اس میداد باحال عاشقانه می گفت تو فقط تو زندگیمی و وقتی خواهرمو می کنی من تو اطاق صداتو می شنوم دیوونه می شم و از این حرفا . تا اینکه بخاطر پسرم که میره مدرسه مجبور شد بیاد خونمون که منم تو کونم عروسی بود . ولی زنم یه چیزایی فهمیده بود و یه کم شک کرده بود و اصلا منو با اون تنها نمی زاشت تا اینکه اون روز رسید و می خواست بره دانشگاه وای چه روزی بود کلی برنامه داشتم براش اون که رفت من سریع اومدم خونه وای چی بگم از کونه خواهر زنم سفید و تپل مپل همینجوری کیره آدم راست می کنه تو شلوار ولی من دامن و دادم بالا چی میدیدم کیرم داشت میترکید زده بود بالا . دیدم خجالت می کشه یه کمم می ترسه یواش برشگردوندم پیرنشو دادم بالا سوتیو دادم بالا دو تا سینه باحال با سایز75 افتاد بیرون افتادم به جونش شروع کردم به میک زدن نوک سینش این ندید بدیدا می خوردم کیرمم می مالیدم به پاش که دیدم یواش گفت پریوده وای زد حال خوردم ولی یه ان گفتم به جهنم از کون می خوام بکنم . اروم برشگردوندم و شورتشو دادم یه کم پایین سوراخ کونشو دیدم دیگه کیرم داشت میترکید . یه کم تف زدم به انگشتم مالیدم دره سوراخ کونش شروع کردم بازی کردن باهاش و آروم یه انگشتم و کردم توش که دیدم نفس نفس مینه و یواش یواش دومی رو کردم توش که دیدم دردش میاد ولی با پرویی کردم دوتا شو توش و اروم اروم برگشتم پشتش و کیرمو در آوردم نوکشو توف زدم دیدم داره می ترسه و نامردیه رفتم کرم آوردم مالیدم به همهجای کیره عزیزم و نوکشو گذاشتم دره سوراخ همش تو زهنم بود اگه یه دفعه نکنم شاید نزاره که تو همین حین تا ته کیرم رفت توش و دادش در اومد حی میگفت درش بیار منم دلداریش می دادم که الان اروم میشه و اروم اروم تلمبه میزدم اونم نفسش بالا نمیومد ای کیرم بد نیست 15 سانته یه کمم کلفته ولی کلش خیلی باحاله . سرتونو درد نیارم تلمبه هام تند شد دیگه تو اوج بودم باور نمی کردم این منم دارم کون خواهر زنه عزیزمو می ترکونم ولی حیف زود آبم اومد برعکس موقعی که خواهرشو می کنم و همه آبشو تا ته ریختم تو کونش خیلی حال داد زود پا شدم رفتم حموم و اومدم سره کار . دیدم اس داده من تا اومدم عادت کنم بفهمم چی شده ابت اومد و رفتی کاش بازم منو می کردی خیلی مزه داد . حالا قرار شده چهار شنبه دوباره بکنمش که داستانشو براتون می زارم .

زيباترين زن داداش دنياداستان من مربوط ميشه به بهترين سکس عمرم با زن داداشم راحله . اين راحله خانم زن داداشه بزرگمه هرچي هم بگم از زيباييش کم گفتم از اونايي هست که تو خيابون ببيني حاضري يه ميليون بدي يه بار بکنيش داستان من و راحله از دو ماه بعد عروسيش شروع شد چون تازه وارد بود تو خانواده ما و از يه شهر ديگه اومده بود همه دور و ورش بوديم بهش محبت ميکرديم گهگاهي لبخندهاي کوتاهي ميزد به من ولي فکر نميکردم بهم علاقه داشته باشه چون هم ازش کوچيکتر بودم هم از همه سر بود دوتا سينه کفتري کمر باريک کون قلمبه قد کشيدش اونو بسيار زيبا ميکرد يه روز ميوه گرفته بودم بردم طبقه بالا بهش بدم بعد تشکر گفت که منو از همه بيشتر دوست داره حتي از سعيد شوهرش من خيال کردم داره منو گول ميزنه تا کاراشو براش انجام بدم بعد گفتم باورم نميشه مگه من چي دارم گفت کلا ازت خوشم مياد حاضرم بهت ثابت کنم از اون روز نظرم بهش عوض شد بعد فکر کردم گناه داره ولي ارزششو داشت يه حال توپ در عوض يه گناه از اون روز به بعد بيشتر بهش نزديک شدم کاراشو براش انجام ميدادم اعتمادش بهم بيشترشد تا يه روز گفت برو برام ژيلت بگير گرفتم دادم دستش تو ذهنم گفتم بهترين موقعيته بهش گفتم تو که ريش نداري ژيلت ميخواي چکار گفت واسه يه جاي ديگست تو نمتوني ببيني گفتم مگه چيه گفت شايد يه روز نشونت دادم من خرم راست کرده بودم ولي ادامه ندادم گذشت تا دانشگاه قبول شدم با دخترا و سکس اشنا شدم حرفه اي شدم ولي هميشه ذهنم پيش راحله عزيزم بود ترم تابستون بود خونه مجردي داشتم يه روز داداشم زنگ زد گفت راحله مريضه يکي دو شب ميايم پيشت گفتم قدمتون سر چشم اومدن ساعت 6 نوبت داشتيم داداشم کفت من کار دارم ميرم ساعت 5 ميام من ازش خبر داشتم يه زن رفيقش بود رفت اونو ببينه منم خوشحال بودم خلاصه رفت من موندم و سلار اندام و زيبايي چاي اوردم بهش گفتم بلا دوره چت شده گفت مشکلات زنونست ولي من ميدونستم واسه بچه دار شدن اومدن خودمو به اون راه زدم گفتم چي هست گفت نميشه به تو بگه گفتم هنوز منو در اون حد نميبيني بهم بگي گفت نه وقت زياده زن ميگيري ميفهمي تازه خيلي هم بهت اطمينان دارم هر چي از زنها ميخواي تا بهت بگم منم سريع گفتم از رابطه با داداش راضي هستي گفت از چه لحاظ کفتم ارضات ميکنه سرشو انداخت پايين گفت زود ارضا ميشه نميتونه منو ارضا کنه گفتم بر عکس من گفت مگه امتحان کردي گفتم اره دوست دختر دارم نيم ساعت طول ميکشه گفت خوش بحالش پس حسابي ميکنيش منم ديدم اوضاع خوب پيش ميره گفتم تا داداش بياد وقت زيادي مونده گفت که چي گفتم من که مجردم نياز دارم تو هم که خيلي وقته ارضا نشدي خوب شرايط جوره کمي تماشام کرد يه لبخند کوچيک زد ديگه اشتباه قبلو نکردم نزديک شدم يه لب ازش گرفتم که با همکاري خودش لبامون قفل شد بعد احستس کردم تو بهشتم تمام حال دنيارو يکجا داشتم تو ثانيه اول کيرم بلنش شد خنديد گفت معلومه چند نفرو حريفه شروع کرم لباساشو در اوردن مانتوشو که در اوردم ديدم يه تاپ زيبا بود در اوردم يه سوتين مشکي که خيلي بهش ميومد با سينه هاش بازي کردم سوتينشو دراوردم حسابي سينه هاشو خوردم شلوارشو نشونم داد با علامت دستش دراوردم شرتش ست سوتين بود هنوز اينقدر زيبايي نديده بودم شايد بخاطر اي بود که عاشقش بودم خلاصه شرتو که کشيدم پايين انگار اولين بار بود که ميخوا گاييده بشه اصلاح شده سفيد کمي تپل خيلي تنگ که بعدا فهميدم چون کير داداشم کوچيک بود کسشو که خوردم تاقت نياورد ارضا شد کمي شل شد گفت جواب زحماتتو ميدم بعد لباسامو سريع دراورد و کيرمو کرد تو دهنش تا جا داشت کر تو يه حالي بهم داد عجيب بعد گفت ديگه تحمل ندارم پام کن در اختيارتم منم معطل نکردم يواش کردم تو کسش تا اخر واسش جادادم خدا ميدونه هردومون چه حالي کرديم تلمبه هام شروع شد سرعتمو زيا کردم ديگه جيغ ميزد و به داداشم فوش ميداد يدفه ديدم يه جيغ بلند زد دوباره ارضا شد خبر نداشت من قرص ترامادول خوردم قربن صدقم ميرفت که عجب کمري دارم چهل دقيقه به روشهاي مختلف کردمش گفت دارم ميسوزم اخه سه بار ارضا شده بود گفتم پس من چي گفت پشتم که هست تا پشتشو کرد به من نزديک بود از خوشحالي سکته کنم خيلي تنگ بود همين باعث شد بعد چار پنج دقيقه ارضا بشم گفتم دارم ارضا ميشم گفت بريز تو کسم منم ريختم اينقدر بهم خوش گذشت نزديک بود از حال برم بعد چند دقيقه جمع و جور کرديم

زن ريلکس دوستمسلام اسم من نيما ست و خاطره اي رو که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به 2 سال پيش از اينه من توي يک شرکت خصوصي کار مي کنم ومسئول حسابداري اونجام وبخاطر شغلم با آدمهاي زيادي روبرو ميشم يه روز يکي از مشتريهاي شرکت اومده بود که تسويه حساب کنه و چون مدير عاملمون نبود که چک الباقي بستانکاريشو بده بهش گفتم بين تا من تماس بگيرم ببينم مياد يا نه چون ساعت استراحتم بود نشستيم وبا هم صحبت کرديم وفهميدم که اونم کارمند يه اداره دولتي ووقتي فهميد که من از کامپيوتر يه چيزايي حاليم ميشه منو به خونشون دعوت کرد 2 روز بعد رفتم خونشون ديدم خودش همراه با زن ودخترش که 8 سالش بود خونه بودن من خيلي طبيعي رفتار کردم ورفتم تو منتظر بودم که عکس العملشونو ببينم که ديدم زنش که اسمش پريسا بود اومد تو پذيرايي با يه سيني که چند تا ليوان شربت توش بود در همون نگاه اول از پريسا خيلي خوشم اومد چون واقعا ريلکس وبه روز بود ومثل بعضي زنها خشک ومقدس نبود وبيشترين چيزي که توجهمو جلب کرده بود کون بزگي وگردي بود که اون داشت خلاصه کارم با سيستمشون تمام شد ومن اومدم خونه واز اينجا رابطه من پريسا شروع شد من چندبار ديگه به دلايل مختلف براي نصب نرم افزار وغيره رفتم خونشون… يه روز ديدم ناراحته وقتي دليلشو پرسيدم گفت که شوهرش نسبت به اون خيلي سرده وخيلي وقته کرده با هم رابطه نداشتن من دلم واسش سوخت وکمي نوازشش کردمو همين مقع بود که يه فکر شيطاني بسرم زد همينجور که در حال نوازش کردن بودم چند تا لب ازش گرفتم ديدم بدش که نمياد هيچ خوششم مياد کم کم دستمو بردم زير دامنش که ديدم عجب چيزي اون زير مخفي شده يه کون سفيد وتپل همراه با يه کس ناز خوشگل وتر گل پر گل تا دستمو گذاشتم رو کسش يه آهي کشيد که نگو فهميدم خيلي وقته سکس نداشته منم يه خورده مالوندمش که ديدم اونم کيرمو از روي شلوار ميماله فهميدم که خيلي دلش ميخواد بکنمش من معطل نکردمو سريع خوابوندمش رو تختو اول يه خورده کسشو خوردمو بعد يکم باکيرم رو کسش ماليدم که يک دفعه ديدم سر کيرمو گرفت وخودش کرد تو سوراخش من تا ته فشار دادم که نالش به آسمون رسيد چند تا تلمبه بيشتر نزده بودم که ديدم زود ارضاء شد منم تند تند شروع به تلمبه زدن کردم چون هم کسش خيس شده بود وبهتر کيرم مي رفت تو هم خودم حسابي حشري شده بودم چند دقيقه بعد هم آبم اومد ولي از اينکه بريزه تو ترسيدم که ناراحت بشه کيرمو در آوردمو آبمو ريختم رو شکمش اونم با چشماي خمارش با اينکه چيزي نگفت ولي فهميدم که خيلي خوشش اومده وتا بحال رابطمون ادامه داره ولي من بيشتر از هر چيزي تو کف اون کونشم ولي هنوز موقعيت جور نشده ولي به همين زودي ها حتما اونم به حقيقت تبديل ميشه. ببخشيد که از لحاظ املائي احتمالا اشکالي در نوشت خازه ام داشت چون من تا بحال خاطره ننوشته بودم

راهيان کس عمهمن متين هستم الان 19 سالمه و اين خاطره مربوط ميشه به 3 سال پيش . داستان از اونجايي شروع شد که :من کلاس دوم دبيرستان بودم . بچه هاي دومي را ميخواستن ببرن راهيان نور بعد کلاس ما 24 نفر بود که 20 نفرشون رفته بودند راهيان نور . من نرفتم يعني دوست داشتم برم ولي بابام نذاشت بعد من بهش گفتم اردو که نذاشتي برم حداقل بذار برم شهرستان چون اونجا بيشتر اقوام ما زندگي ميکنند بعد اونم گفت باشه . بعد من فردا صبح راه افتادم و با اتوبوس به شهرستانمون رفتم راستي اسم شهرستانمون کاشمره ما خ,دمون مشهد زندگي ميکنيم . خلاصه من بعد 5 ساعت رسيدم کاشمر روز اول به خونه ي مادر بزرگام سر زدم ولي حوصله ي بقيi رو نداشتم بعد رفتم خونه ي عمم. چون عمم يه پسر داشت که 2 سال از من کوچکتر بود و ميشه گفت که تنها همسنو سال من تو يه فاميل بود . شوهر عمم تو اداره کار ميکرد و از ساعت 7 تا 13 تو بانک بود . وپسر عمم هم شيفت صبح بود و از ساعت 7 تا 12.5 مدرسه بود و تا ميرسيد خونه ميشد ساعت 13 . راستي بذارين از عمم براتون بگم : قدش حدود 160 بود و وزنشو نميدونم يه موهاي مشکي بلند داشت با چشماي قهوه اي البته زياد خوشگل نبود.من از قبل دوس داشتم عممو بکنم ميترسيدم بهش بگم . خايه شو نداشتم . روز اول که خونشون بودم ديدم از صبح تا ساعت 13 عمم تو خونه تنهايه . گفتم يعني ميشه بکنيمش . بعد فردا تصميم گرفتم که خودمو يه جوري بهش بمالونم . موقع جمع کردن بساط صبحانه که حدود ساعت 7.5 بود وقتي ميخواستم ظرفارو ببرم تو اشپزخونه يه جوري کيرمو بهش مالوندم چون اون جلوي در اشپزخونه واستاده بود بعد ميخواستم صداش بزنم درست کنار واستاده بودم بعد دست زدم به سينه هاش ميگفتم عمه عمه طوري که مثلا حواسم نبود بعد عمم خنديدو گفت جان عمه. راستي عمم 35 سالش بود . بعدخلاصه ما تا شب از اين قبيل کارا کرديم . بعد فردا شب رفتيم بيرون ( پارک ) من به عمم خيلي توجه ميکردم هر کاري ميگفت سريع انجام ميدادم طوري که پسرش داشت بهم حسودي ميکرد که مامانش به من بيشتر اهميت ميده بعد فردا عمم گفت من ميرم حموم منم گفتم به سلامت بعد چند دقيقه عمم صدام زد گفت متين صابون تو حموم نيست بعد منم گفتم الان ميرم ميخرم اون گفت نه تو خونه هست برو از تو کابينت بردار منم گفتم باشه بعد چند دقيقه 2باره صدام زدو گفت بيزحمت پشتمو کيسه کن بعد منم گفتم باشه شروع کردم به کيسه کشيدنو حدود 2 يا 3 دقيقه مثل اسب کيسه ميکشيدم اونم گفت مرسي منم اومدم بيرون داشتم تي وي ميديدم که 2باره صدام زد تو دلم گفتم چيه مارو گاييدي . اونم گفت که بيزحمت پشتمو ليف بکش بعد من رفتم تو حموم ديدم سوتينشو در آورده بعد من قرمز شدم گفت چيه ميخواي چادر سرم کنم . گفتم نه جا خوردم بعد دستمو گذاشتم رو شونش شروع کردم به ليف کشيدن بعد دستم سر خورد رفت تو سينه هاش بعد من 1 قدم رفتم عقب خوردم به ديوار بعد عمم بلند شد ريدم به خودم گفتم خر بيارو باقالي بار کن بعد من داشتم ميگفتم عمه گه خوردم بعد ديدم 2 تا لب مانع حرف زدنم شد بعد با هم لب گرفتيم من شروع کردم به خوردنو سينه هاي ولوش بدک نبود بعد اون شروع کرد واسم ساک زدن خوب کير ميخورد وارد بود بعد من گفتم بسه عمه . عمم گفتم نگو عمه من گفتم چي بگم اوليا حضرت گفت بگو فرشته منم اطاعت امر کردم . بعد گفت بيا کسمو بخور منم گفتم باشه شروع کردم به خوردن بعد فرشته گفت مگه داري علف ميخوري مثل اسب گاز ميگيري گفتم ببخشيد وارد نيستم بعد گفت بيا بکنيم بعد جلوم خم کرد منم کيرمو گرفتم دستمو يواش يواش کردم تو کسش واي جان چه گرمو سکسي آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن 3 يا 4 دقيقه ميکردم عمم گفت من خسته شدم . بعد من دراز کشيدم اونم روم دراز کشيد روش به من بود بعد من کيرمو کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن بعد2 يا 3 دقيقه گفت کونمم بدک نيست منم گفت جان مثل گوسفند جلوم نشست بعد منم کيرمو کردم تو کونش بعد بهش گفتم يا کير من کوچيکه يا کون شما اتوبانه گفت جفتش بعد 2 يا 3 دقيقه ابم داشت ميومد کيرمو کشيد بيرون همه ي ابمو ريختم رو پشتش بعد دوش گرفتيمو اومديم بيرون ساعت 11 بود ببخشيد اگه غلط املايي داشتم . باي

من و زن داداش دل شکستهسلام.من فرهادم و 24 سال دارم.اين ماجرا بر ميگرده به چندماه پيش که هنوزم ادامه داره.با خودم گفتم شماهم بخونيد بلکه يه حالي به خودتون بدينمن يه داداش دارم که 3 سال ازم بزرگتره و چندساله ازدواج کرده.از اونجايي که زن داداشم زياد سنو سالي نداره هنوز تصميم به بچه دار شدن نگرفتن.ماجرا از اونجا شروع شد که يه روز زن داداشم با چشم گريه اومد خونمون.جريانو که برامون تعريف کرد فهميديم که بله.آقا داداش دوست دختر داره و زنش مچشو گرفته.داداشم چون پسر خوش تيپو خوش چهره اييه دخترا و زناي زيادي ميرن طرفش.ماهم که رگ غيرتمون گل کرده بود رفتيم زن داداش جونو کشيديم کناريو باهاش صحبت کردن که اله و بله و از اين چيزا پيش ميادو خودتو ناراحت نکن و دنيا خرابه و از اين کسو شعرا. زن داداشم 2سال از من کوچيکتر و چون سنمون به هم نزديکه حرف همو بهتر ميفهميم.شده بوديم رفيق شفيق زن داداش.گذشت و گذشتو ما به هم نزديکتر شديم تا جايي که با هم از سکس حرف ميزديم و راجع به سکسشون با داداشم برام تعريف ميکردو من حسابي کف ميکردم.تو اين جريانا متوجه شدم که داداشم زياد به زنش حال نميده و هميشه سکسشو خشکه و زن داداش دلش يه سکس آتيشي ميخواد.منم که تو اين کار استاد بودم از جريان سکسم با دوست دخترام تعريف ميکردمو او حسرت يه همچين چيزيو ميخورد و ميگفت خوش به حال دوست دخترات.منم با آبو تاب خاصي براش تعريف ميکردم و اون کف ميکرد.کارمون شده بود همين.بيشتر شبها که داداشم با دوستاش ميرفتن خوش گذروني مريلا رو ميزاشت خونه ما و خودش ميرفت.ماهم ميرفتيم رو پشت بوم حرف زدن با هم.بعد چند وقت بود که ميومد پيشم.فهميدم تو اين مدت که اصلا سکس نداشته و حسابي تو کفه.ازم پرسيد تو کاري کردي اين هفته.منم جريان آخرين سکس با دوست دخترمو که چندروز پيشش بادوسا دخترم داشتمو براش تعريف کردم.با چه آبو تابي.و بهش گفتم که با اون دختره به هم زديمو چندروزه تو کفم.از برق چشمهاش حس کردم با اين حرفم خوشحال شده.منم خودمو زدم به اون راهو يه جور وانمود کردم که مثلا ناراحتمو تو کفم.مريلا يه دختر بغل پره به بدني سفيد عين برف.هميشه ترو تميز.سينه هاي گردو باحالي دارهوکمر باريک و باسن که ديگه نگو.روناش گوشتيه.خيلي محشره.دستشو تو دستم گرفتمو داشتيم باهم حرف ميزديم و من در اين حين داشتم نوازششم ميکردم.بهم ميگفت تو خيلي واردي و زير لب يه اي کاش ميگفت.من روم نميشد زيادي بهش نزديک بشم ولي اون خودش ازم ميخواست که نست بکشم به کمرشو روي پاهاش.منم همينطور که ميحرفيديم همينکارو ميکردم و کردنشو گوششو هم ناز ميکردم.خيلي خوشش ميومد منم با تمام وجودم اينکارو ميکردم براش.آخه خداييش دوستش داشتم.يه شب داشتيم حرف ميزديم.نزديک 10روز بودم که هيچ سکسي نداشتم.اونم عين هم.داشتيم لح لح ميزديم واسه سکس.اما راهي نداشتيم.من دراز کشيده بودمو اون کنارم زانوش تو بغلش بودو نشسته بود.من دستم رو رونش بود و داشتم نازش ميکردم.بهش گفتم اشکال نداره از زير دامن دست بکشم به بدنت.اونم گفت اشکال نداره ولي شيطون نشو.منم گفتم چشم.زير دامن هيچي نميپوشيد حتي شرت.داشتم رونشو ميماليدم.واااااي که عجب پوستي دارهونرم.سفيييد.يه تار مو هم روش نيست.کيرم بلند شده بود.قلبم داشت ميومد تو دهنم.دستمو به همه جاش ميکشيدم غير کسو کونش.خيلي دلم ميخواست بهش دست بکشم.چندبار تا نزديک کوسش بردم اما اجازه نداد.بدجور خورد توحالم.منم از فرصت استفاده کردمو رفتم رو مخش و خودمو ناراحت جلوه دادم.اونم دلش به حالم سوخت و اجازه داد.نميدونم از خداش بودو ناز ميکرد يا چيز ديگه.خلاسه داشتم به آرزوم ميرسيدم.داشتم کس زن داداشمو با چه احساسي ميماليدم.اونم کم کم داشت صداش در ميومد.پاهاشو از هم باز کردو دراش کشد.کيرم داشت ميترکيد.گفتم درد دارم.اشکال نداره کيرمو از تو شرت در بيارم.گفته بيار.بزار هوا بخوره.با يه عشوه اي اينو گفت که نزديک بود آبم بياد.درش اوردم.اونم يه خورده سرشو بلندکرد.خجالت ميکشيدم.گفت دستتو بردار ببينمش.گفتم منم ميخوام مال تورو ببينم.گفت باشه.توکه همه کار کردي اينم روش.واااااااي که چه کسي بود.تپلو گوشتي.آروم دستمو کشيدم تو چاک کوسش.تا اون موقع توش نکرده بودم.انگشتمو آروم دادم تو سوراخ کوسش.واي که چه گرم بود.خيس شده بود.يه آهي کفت که جيگرم حال اومد.منم به کارم ادامه دادم.آب عشقم اومده بود.بهش گفتم تو نميخواي کاري بکني.گفت مثلا چيکار؟گفتم دو دستي که نميتونم کارکنم.تو هم دستت بيکاره.گفت باشه.دستشو گرفتم گذاشتم رو کيرم.يه آهي از ته دل کشيد.گفت چه گرمه کيرت.داري ميسوزي فدات بشم.گفتم آره .از عشق تو داره جزقاله ميشه.حالا کنار هم دراز کشيده بوديم.اون دستش روکيرم بودومن دستم روکسش.خيلي حال ميداد ولي به اوج نميرسيديم.يه چرخ خوردم بعلش کردم.لپشو يه بوس دادم گفتم باشه؟اونم فهميد.هيچي نگفت يعني اينکه اره.نفس نفس ميزد.خوشم ميومد.بهش قول دادم بيشترين لذتو بهش بدم.خوابيدم روش.لبموگذاشتم رو لبش.واي که چه تعمي داشت.پراز شهوت.زبونمو مک ميزد.دست ميکشيد به کمرم.ديدم خوب نميتونم روشمو اجرا کنم.بهش گفتم بريم تو اتاق من.گفت نه.حال ندارم پاشم.گفتم باشه پس بروبريم.شروع کردم به ليسيدن بدنش.تاپشم در آوردم و سينه هاشو ميماليدم.سينه هاش سفت شده بود.خيلي خوش فرمو خوش تراش.آروم زيرگردنشو ميخوردم ميومدم پايين.توچاک سينشو زبون ميزدم يواش يواش رفتم سمت نوکش.نوک زبونمو دور نوک سينش ميکشيدم آرو کردم تو دهنم.صداش در اومده بود.نفسهاش به شماره افتاده بود.منم بيشتر گرم ميشدم.بدنم داغ شده بو.خودمو رو تنش بازي ميدادمو نوک سينشو محکم مک ميزدم.با يه دستمم داشتم ميماليدمش.آرو روفتم پايين.تو نافشو زبون زدم رفتم پايين.پاهاشواز هم باز کردم و بغل رونشو زبون زدم.داشت به خودش ميپيچيد.آروم رفتم سمت کوسش و بو کردم.واااااااي عجب کوسي بود.آروم نوک زبونمو کردم تو چاک کوسش و دهنمو گذاشتم روش.کوسشو حسابي ميخوردم با ولع.ديدم داره جيغ هاي کوچيک ميکشه و يه چيزي زمزمه ميکنه.يهو آب کوسش با فشار ريخ تو صورتم.عاشق اينکار بودم.خيلي دوست دارم آب کوس بخورم.همشو ليسيدمو خوردم و خوابيدم روش ازش لب گرفتن.محکم بغلم کرده بود و لبمو مبخورد.کم کم به حال خودش برگشت.ديوونش کرده بودم.تا چشمش به کير شقم افتاد شروع کرد به خوردنش.انقد باحال ساک ميزد که نگو.با ناز.خيلي خوشم ميومد.داشت آبم ميومد سرشو بلندکردم کفتم بسه.کوس ميخوام.اونم قبول کرد.با کمر دراز کشيد.بالشتشو گذاشت زير کمرش تا کوسش بياد بالا.با کيرم چندتا ضربه زدم رو کوسش آرو سرکيرمو گذاشتم رو سوراخو فرستادم تو.چون خيس بود زياد زحمتي نداشت.آروم شروع کردم عقب جلو کردن.اون دوباره صداش در اومده بود.خوابيدم روش و سينه هاشو خوردن و تلنبه زدن.کم کم سرعتمو بيشتر کردم.يه حال عجيبي داشتم.کيرم داغ شده بود.صداي مريلا بيشتر ديوونم ميکرد.کيرم تاته تو کوسش جلو عقب ميشد.برش گردوندم چهار دستو پا بشه.از پشت کيرمو برستادم تو کوسش.ايندفع با فشار بيشتر.داشت ناله ميکرد.منم سرعتمو بيشتر کردم.يهو آبم با فشار ريخت تو کوسش.اونم همزمان با من خوابيد رو زمين.منم روش.کيرم هنوز تو کوسش بود و آب کيرم از کوسش داشت ميريخت.لاله گوششو شروع کردم به خوردن.و قربون صدقش رفتم.محشر بود.برش گردوندم خوابيدم روش.لبشو خوردم.خيلي محشر بود.همينطور تو بغل هم ساکت بوديم.بعد چند ديقه که به حالت خودمون برگشتيم.لباسهامونو درست کرديم.از او به بعد هر وقت بکاريم کارمون سکس.بهم ميگه خداي سکس.ازم خواسته ديگه با کسي نخوابم .منم بهش قول دادم.

سعيد و زن عموي عاشقمن خيلي وقته اينجا داستان ميخونم.اما اين اولين داستانيه که ميخوام براتون تعريف کنم.اسمم سعيد.20 سالمه،از رشت!الانم دانشجوأم.اما داستانم واسه 2سا ل پيشه.نميدونم از کجا شروع کنم.آخه اتفاقات زندگيم زياده.من خيلي شوخو مهربونم.تو خونواده همه دوسم دارن خدايي.مخصوصأ زن عموم.من هر سال تابستونا ميرم تهران خونه ي فاميل.عمه،عمو،خاله!عموم تو يه کارخونه کار ميکنه که کارش شيفتيه و ساعت کاريش عوض ميشه.زن عموم که اسمش پريسا س يه زن لاغر با سينه هاي 65،موهاي قهوه اي روشن.اونا يه بچه هم دارن که کلاس اوله.داستان ازينجا شروع شد که منو زن عموم هميشه اس بازي ميکرديمو اسامون کم کم سکسي شد.ديدم پايس و اونم ميفرسته.خلاصه به سرم زد که رو مخش کار کنم.اما همش ميترسيدم که به عمو بگه.اما با احتياط جلو ميرفتم.بهش گفتم دوس دخترم اصلأ پايه نيستو هوا نداره و ازين حرفا.خلاصه بهش گفتم دوست دارمو کاش ميشد فقط يبار بوس يا بغلت کنم.اما اون ميگفت نه.به عموت خيانت نميکنم.خلاصه اينقد زور زدم تا واسه يه بوس راضي شد.اما من هنوز نرفته بودم تهران.2ماه مونده بود به تابستون.تو اين مدت بازم رو مخش کار کردم.به حدي که بيتابي ميکردو ميگفت پس کي مياي؟خلاصه اين 2ماه هم گذشتو پام رسيد به تهران.تو کونم عروسي بود.خلاصه رفتم خونشون.از شانس کيري من عمو خونه بود.اما فهميدم عمو شب کاره.واي خدا.داشتم بال در مياوردم.شام خورديم عمو رفت سر کار.شاهرخ هم که 5 سالش بود خوابش برد.خلاصه زن عمو جامو تو اتاق انداختو خودش کنار شاهرخ تو هال خوابيد.من که روم نشد برم سمتش.داشتم منفجر ميشدم.2،3ساعت گذشت.ديدم نميشه.آروم بلند شدم.رفتم ديدم خوابه.آروم خوابيدم کنارش.خواستم بچسبم بهش يهو تکون خورد جفت کردم.پاشدم اومد سر جام.قلبم تند تند ميزد.به زور خوابيدم.صبحش پاشدم ديدم عمو اومده.سرتونو درد نيارم.هيچ غلطي نکردم.دوباره شب شد و عمو رفت.گفتم ديگه بايد کارو يکسره کنم.همچين که عمو رفت رفتم نزديکش.گفتم اجازه هست؟بغلم کرد.بوسيدمش.تو آسمونا بودم.گفت عاشقتم سعيد.لباشو گذاشت رو لبام.بوسيدمشو لباشو خوردم.پاهاش شل شده بود.داشت ميفتاد.گفتم بريم تو اتاق.گفت شاهرخ بخوابه بعد.خلاصه به هر زوري بود بچه رو خوابوند.حالا نوبت من بود که بخوابونمش.رفتيم تو اتاق.بغلش کردم.بوسش ميکردم همش.اونم بوسم ميکرد.رفتم سمت سينه هاش ديدم صداش داره در مياد.بلوزشو در آوردم.يه سينه ي کوچولو داشت.سوتينشم در آوردم.شروع کردم به خوردن با ولع تمام.آخه اولين بارم بود.شهوت هردوتامونو گرفته بود.رفتم پايين تر.شکمشو ليس ميزدم.اومدم شلوارشو در بيارم گفت نه.توروخدا نه.منم حاليم نبود اصلأ.شلوارشو محکم گرفته بود.مگه ول ميکرد؟به زور درش آوردم.حالا فقط يه شرت پاش بود.باز مسخره بازي در آورد و نميذاشت.اما زورش که به من نميرسيد.شرتشم به زور کندم.ديدم داره گريه مياد.دسش رو کسش بود.نميذاشت به کسش دس بزنم.سريع لباسامو کندم.افتادم روش.لباشو خوردم.دسشو به زور آوردم کنار.همش ميگفت نه.توروخدا نه!کيرمو گذاشتم لاي پاش.يکم جلو عقب کردم.ديدم آروم شده.اومدم پاهاشو باز کنم بازم نذاشت.لا مصب قفل کرده بود.برگردوندمش.افتادم روش کيرمو گذاشتم جلو کسش.فقط ميگفت نه.ريده بود به اعصابم.منم تا ته کردم تو کسش.يه داد زد گفت آخخخخخ.سوختم!حس عجيبي داشتم.کيرم واسه اولين بار رفته بود تو کس.داغ بود و ليز.خيلي حال ميداد!از پشت سينه هاشو گرفتم.گردنشو ميخوردم.ديگه آهو ناله ميکرد.منم داشتم ارضا ميشدم.تند تند تلمبه ميزدم.آبم داشت ميومد.سريع درش آوردم.اما احساس کردم در حين بيرون آوردن آبم اومده.اما گفتم نه بابا.من که درش آوردم.همشو خالي کردم رو کمرش.عضله هاي پام گرفته بود عجيب.زن عمو هم نتونستم ارضا کنم.پاشدم رفتم دسمال کاغذي آوردم.کمرشو پاکيدم کيرمم پاک کردمهر 2تامون بيحال افتاده بوديم کف اتاق.يه ربع گذشت.جفتمون ناراحت بوديم.اما به روي هم نياورديم. اون شب منو فرستاد حموم.اومدم بيرون ديدم لباساشو پوشيده و جامو انداخته.اومدم بغلش کردمو بوسيدمش.ازش تشکر کردم.يادمه بهش گفتم مرسي که منو به آرزوم رسوندي.خب اولين سکس بود ديگه.بهم ديگه قول داديم که بين خودمون بمونه.او شبم گذشت.يه هفته رفتم خونه ي بقيه فاميلا.برگشتم رشت،زن عمو ديگه واقعأ عاشقم شده بود.نميدونم چرا.ولي همش ميگفت ديوونتم.عاشقتمو ازين حرفا.يه روز اس داد گفت سعيد پريود نشد.2روز گذشته از وقتش.اما خبري نيست.گفت مطمئني آبتو توش نريختي گفتم نميدونم بخدا.يهو يادم اومد گفتم شک دارم.گفت واي بدبختمون کردي سعيد.من داشتم به گوه خوردن ميفتادم.گريم داشت در ميومد.اينقد نذر و نياز کردم و خدا خدا کردم که حامله نشده باشه.بهش گفتم برو آزمايش توروخدا.بعد از يه هفته اس داد گفت تبريک ميگم.داري بابا ميشي.چشام داشت در ميومد از کاسه.سريع زنگ زدم گفتم توروخدا راستشو بگو.گفت شوخي کردم بابا.بخير گذشت!فقط يه نوع مريضيه که تاريخ عادت رو بهم ميزنه.از خوشحالي اشکم در اومد.2تا فحش هم بهش دادم گفتم کيرم تو کونت.گفت اي جونم!گفتم زهر مار.گفت دوست دارم و خدافظي کرديم.ببخشيد سرتونو درد آوردم.خدايي ماجرا واقعي بود.حالا هرجور راحتين.اگه دوس داريد فحش بديد اگرهم خوشتون اومد بگيد بقيه خاطراتمو بنويسم.با زن عمو يه 6.7بار ديگه هم سکس داشتم.اما اونا ديگه مث آدم و با ضريب امنيتي بالا بود(کاندوم).کوچيک شما سعي

پاهای زن عمو‫ ‫خونه ما چسبیده به خونه عموم هستش و درست دیوار به دیوارشونیم. از وسط دیوار یه در همیشه باز گذاشته‬ ‫شده كه همین امر باعث صمیمیت و رفت و آمد بیشتر دو خانواده مي شد. عموم حیاط بزرگي داشت كه همیشه‬ براي بازي به خونشون مي رفتم‬ . ‫حدودا دوازده سال داشتم و عموم اینا هنوز بچه اي نداشتند. حیاطشون درخت هاي زیادي داشت كه پر میوه بود.‬ ‫همین ها هر روز منو به اونجا مي كشوند. هر وقت حیاطشون مي رفتم، با چشام دنبال جورابا و كفشاي زن‬ ‫عمو مي گشتم و اگه پیدا مي كردم، اونقدر اونارو مي لیسیدم كه خسته بشم. آرزوي لیسیدن پاهاش چنان در دلم‬ ‫بود كه گاه ساعت ها تو حیاط مخفي مي شدم تا از خونه بیرون بیاد و من یواشكي از لاي درختها ساق سفید‬ پاهاشو نگاه كنم‬ . ‫ پدرم تو نیروي انتظامي كارمند بود و مادرم نیز تو بیمارستان پرستار بود. درست همون سال قرعه به نام‬ ‫بخت من افتاد و پدرم براي ماموریت به اهواز رفت و مادرم هم براي ماموریت از طرف هلال احمرراهي‬ ‫یكي از شهرهاي نزدیك شد. چون من تو خونه تنها مي موندم و از سوي دیگه وقت امتحانات هم بود، به ناچار‬ ‫براي اینكه هم من تنها نمونم و هم خونه بي صاحب نمونه قرار شد زن عموم شب بیاد پیش من بخوابه و عموم‬ ‫هم شبانه هر از چند گاهي به حیاط سر بزنه. از شدت هیجان و لذت داشتم پرواز مي كردم. مادرم كه این‬ ‫حالمو دید گفت: زیاد دلتو صابون نزن، یهو فكر نكني تو این مدت مي توني بازیگوشي بكني و درس نخوني.‬ ‫من همین فردا مي یام و اگه زن عموت بگه درس نخوندي و بازیگوشي كردي و… كلي نصیحت و تهدید و‬ … غیره كه وقت امتحاناته ها‬ ‫. من هم قول دادم كه تو این یه روز حسابي درس بخونم و پسر خوبي باشم‬ . ‫خلاصه شب رسید و زن عموم اومد خونمون. 27 سال داشت و بسیار زیبا و ظریف اندام بود. جوراباي بسیار ‫بسیار نازكي پوشیده بود و شلوار لي ساق كوتاه آزین بخش پاهاي خوشگلش بود. لاك قرمز ناخناي پاهاش كاملا معلوم بود و انگشتاي ظریف خوشگلش بیشتر از اون موقعي كي جوراب نمي پوشید خوشگل به نظر مي ‫رسید. من كتابام رو زمین پهن بود و داشتم الكي خودمو مشغول مي كردم. زن عموم رو به من كرد و بهم ‫گفت: ‫ببین اشكان جون اگه برات زحمتي نیست تو برو اون یكي اتاق تا من هم بتونم به تلوزیون نگاه كنم. چند روزدیگه امتحان داري. مامانت تورو به من سپرده ها. برو عزیزم برو‬ ‫به حرفش گوش كردم و به اتاق بغلي رفتم. كتابامو اونجا گذاشتم و به بهونه دستشویي پریدم حیاط. زن عموم‬ ‫دمپایي هاي پلاستیكي قشنگي پوشیده بود كه منو بیشتر وسوسه مي كرد. با احتیاط دمپایي هاشو بوسیدم و همه‬ ‫طرفشو حسابي لیسیدم. فكر اینكه هنگام پوشیدن دمپایي ها پاهاي زن عموم خیس مي شه منو واقعا دیوونه مي‬ ‫كرد. بعد از حدود 01 دقیقه به اتاقم برگشتم. زن عموم روي مبل لم داده بود و صداي تلوزیون را كم كرده بود. ‫در رو نیمه باز رهاش كردم. یعني طوري تنظیم كردم كه پاهاي قشنگ زن عموم درست در زاویه دید واقع ‫بشه. دراز كشیدم و كتابامو جلوم باز كردم ولي به تنها چیزي كه فكر نمي كردم درس و كتاب بود. پاهاي بسیار زیباي زن عموم در زیر جوراباي نازكش دو چندان زیبا شده بود. هر وقت كه پاهاش رو آروم تكون مي‬ ‫داد انگار با احساسات من بازي مي كرد. انگشتاي پاهاش رو باز مي كردو مي بست و گه گداري پاهاش رو‬ ‫مي رقصوند و بالا و پائین مي كرد. انگار پاهاش بهم لبخند مي زدند و سلام مي دادند. از دور پاهاش مي‬ ‫بوسیدم و در خیالات خودم مي لیسیدمشون. فكر خوابیدن در شب آن هم زیر پاهاي زن عموم یكم آرومم مي‬ کرد‬ . ‫بالاخره شب فرارسید و موقع خواب شد. زن عموم جاشو كنار من پهن كرد و بعدش هم به اتاقم اومد و ‫گفت‬ : ‫.اشكان جون درست كه تموم شد بیا بخواب‬ . گفتم: چشم زن عمو. الآن مي یام. یه صفحه ام مونده‬ ‫زن عمو رفت روي تخت خواب نشست و مشغول درآوردن جوراباش شد بعدش هم دراز كشید. بلافاصله‬ ‫خودمو به رخت خوابم رسوندم و گفتم: زن عمو من سردمه مي خوام برعكس بخوابم صورتم رو به بخاري‬ ‫باشه.) اگه برعكس مي خوابیدم دهنم درست زیر پاهاش قرار مي گرفت(. خدا خدا مي كردم مخالفت نكنه و‬ ‫چیي نگه. زن عمو هم اتفاقا خنده بي تفاوتي زد و گفت: خلاصه زود بخواب من فردا باید برم خونه خواهرم.‬ ‫.باید زود از خواب بند شم. شب بخیر‬ ‫نمي تونید تصورش رو بكنید كه چقدر خوشحال شدم. ملافه رو روي پاهاش انداخته بود و چیزي معلوم نبود.‬ ‫كنارش دراز كشیدم منتظر خروپفش شدم. گذشت لحظات برام به اندازه حركت ساعت شمار طول مي كشید.‬ ‫تیك تیك ساعت دیواري وعده لحظات خوش و به یاد ماندني را مي دادند كه الآن هم به هنگام نوشتن این‬ خطوط انگار یخ تو دلم آب مي شه. فكر بوي پاهاي میسترس تمام بدنم رو به لرزه مي انداخت‬ ‫بالاخره صداي نفس هاي زن عمو سنگین تر شد و خواب سرتاسر وجودشو گرفت. مثل یه حیوانات شكارچي‬ ‫كه منتظر رسیدن شب مي شوند تا دست بكار شوند، من هم بهترین فرصت رو وسطهاي شب بعد از ساعت‬ یک و نیم مي دونستم. شكارچي اي كه اون شب یكي از بهتري شب هاي زندگیش به شمار مي رفت‬ . ‫خلاصه. بعد از اندك زماني صداي نفس ها و خروپف هاي خفیف زن عمو بلند شد. خروپف شاید جزء‬ ‫وحشتناك رفیق شب هركس بشمار بره كه همیشه ازش فراري بودم. اما اینبار این صداي زیبا بیشتر از‬ .هروقت دیگه برام دلنشین شده بود‬ ‫آروم و با ترس و لرز دوچندان ملافه رو از روي پاهاش كنار كشیدم. ملافه تو دستام داشت به شدت مي لرزید‬ ‫چون هر لحظه امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار شه. ولي شكر خدا اینطور نشد. آروم سر جاي خودم‬ ‫دراز كشیدم تا یكم لرزش بدنم كم شه. تو همین لحظات زن اعمو برگشت و روش به طرف من شد. اعصابم‬ ‫خرد شد و شروع به سرزنش خودم كردم كه باید كارمو آروم انجام مي دام. چون صورت زن عمو بطرف من‬ ‫بود هر لحظه امكان داشت كه چشاشو باز كنه و در اینصورت بلافاصله چشمش بهم مي افتاد. كاري نكردم و‬ ‫منتظر موندم. اینبار دقایق به شدت مي گذشت و فرصت برام كمتر مي شد. تو این مدت چشمام فقط به پاهاش‬ ‫بود و دعا مي كردم كه یه وقت پاهاشو نبره زیر ملحفه. انگشتاي پاش به طرفم بود و و همچون دونه هاي انار‬ ‫به نظر مي رسیدند. چراغ خواب روشن بود و همین نور اندك كافي بود تا حسابي در بحر پاهاي خانوم فرو‬ ‫برم. ناخن انگشت بزرگش یكم بزرگر بود و بقیه حسابي تراشیده شده و مرتب بودند. البته ناخن انگشت كوچیك‬ ‫پاش خیلي كوتاه تر بود و به نظر مي رسید كه تو گوشت پاش مخفي بود. چون من علاقه بسیاري به پا دارم تا‬ ‫الآن كه بیست و شش سالمه هر دختري رو كه مي بینم فوري به پاهاش نگاه مي كنم ولي اینو هم بگم كه خیلي هم مشكل‬ ‫پسندم. كف پاي همه شاید یكنواخت به نظر برسه اما این انگشتاي پاست كه یه پارو خوشگل مي كنه و پاي‬ ‫دیگرو از چشم آدم مي اندازم. ولي اعتراف مي كنم كه پاي زن عموم زیباترین پایي بود كه تا اون لحظه دیده‬ ‫بودم. جرئت نزدیك شدن به پاهاش رو نداشتم به همین خاطر از این فاصله نمي تونستم تشخیص بدم كه ساق‬ ‫پاهاشون چقدر صاف و سفیده. هروقت تكون بسیار خفیفي به پاهاشون مي دادند، انگشتاي پاش تكون مي خورد‬ ‫و استخون هاي ریز انگشتاش كه تا مچ پاهاش اومده بود هویدا مي شد و بعدش هم در اندرون پوست لطیف‬ ‫پاهاش مخفي مي شدند. انگار داشتند باهام قائم موشك بازي مي كردند.احساس مي كردم كه دارم با پاهاش‬ صحبت مي كنم و پاهاش هم منو سركار گذاشتند‬ . ‫حدود نیم ساعت بعد زن عمو با صداي كشیدن نفس عمیقي درست صدو هشتاد درجه برگشت اما اینبار صداي نفس‬ ‫هاش عمیق تر از پیش شده بود و این حاكي از خواب سنگین و خوش خانم و به تبع اون وعده دقایق و شاید‬ ساعاتي خوش براي من بود‬ ‫اینبار این كف پاهاش بود كه بهم لبخند مي زدند و منو به هیجان و تحریك بیشتر دعوت مي كردند. به آرومي‬ ‫به طرف پاهاش خیز برداشتم. از این فاصله چند سانتي كه نگاه مي كردم مي دیدم كه پاهاش خیلي زیباتر از‬ ‫اون چیزي بود كه من فكرش رو مي كردم. به نظر نمي رسید كه پاهاش كثیف باشه. رنگ كف پاش از قسمت‬ ‫انتهایي پاشنه و در امتداد بغل پاش تا پنجه پاش و ابتداي انگشتاش به رنگ غلیظتر پوست پاهاش بود. رنگي‬ ‫شبیه به نارنجي پررنگ. پاي چپش زیر پاي راستش بود ولي پاي راستش به همراه ده سانتي از ساق پاش‬ ‫كاملا بیرون بود. كف پاي راستش كشیده و كاملا صاف شده بود. قسمت كمان پاهاش سفید سفید بود و رگهاي‬ ‫ریز بیرون زده از پاهاش اونجا رو زیباتر كرده بود. به نظر مي رسید كه كمان پاهاش از دیگر قسمت ها تمیز‬ ‫تر باشه ولي مي دونستم كه نباید زبونم رو به اون طرفا برسونم و باید بیشتر خودمو در قسمت هاي زبر و‬ ‫نسبتا سفت پاهاش مشغول مي كردم. به همین خاطر قسمت انتهایي پاشنه رو به عنوان اولین شكار شب انتخاب‬ كردم‬ . ‫كف پاشو بو كردم. كمترین بویي از پاهاش نمي اومد فقط یكم بوي عرق اونم خیلي خیلي خفیف از قسمت زیر‬ ‫انگشتاش مي اومد. نفسم رو تو سینه حبس كردم و زبونم رو به حالت شق درآوردم و نوك تیزش كردم و اونو‬ به انتهاي پاشنه پاش چسبوندم. زبونم به پاشنش خورد و هیجانم بیشتر شد اما خیلي زود نفسم تموم شد و‬ ‫بنابرین سرمو عقب كشیدم و دوباره نفس عمیق كشیدم. نمي تونستم در حین لیسیدن پاش نفس بكشم چون با‬ ‫خوردن نفسم به پاهاش، امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار بشه. آروم شروع به كشیدن نوك زبونم به‬ ‫پاشنه پاش شدم. نوك زبون حساسترین قسمت چشایي هركسي هستش. به همین خاطر ترشي پاشنشو در نوك‬ ‫زبونم احساس كردم. انگار كه به غذا چاشني زده باشند. دوباره سرمو عقب كشیدم و نفس عمیقي كشیدم اما‬ ‫تصمیم گرفتم كه از این به بعد، خیلي آروم دم و بازدم كنم تا نیاز به حبس نفس نداشته باشم. اینبار از تیزي نوك‬ ‫زبونم كمي كاستم و اونو دوباره به پاشنه زن عمو چسبوندم. وااااااااااااااااااااااااااي. با مالوندن زبونم ترشي‬ ‫پاشنش هم بیشتر میشد. انگار آتش به انبار نفت زده باشند. طعم خوشمزه ترشي پاشنش منو به طرف بغل پاش‬ ‫كشید. زبونم رو خیلي آروم به طرف پنجش حركت دادم. زبوني كه همچون فلزیاب در جستجوي چیزي بود.‬ ‫.من در جستجوي فلز یا طلا نبودم بلكه در جستجوي چیزي پر بهاتر از اون‬ ‫”طعم غلیظتر چرك پا”‬ ‫زبونم رو در میان چین و چروك هاي ریز و درشت پنجه پاهاش كه اشكال غیر هندسي لطیفي رو بوجود‬ ‫آورده بودند، به حركت درآوردم. هر لحظه بر شدت غلظت ترشي پاش افزوده مي شد. اصلا باورم نمي شد كه‬ ‫پاهاش اینقدر ترش باشه. پاهایي كه خیلي تمیزتر از این حرفها به نظر مي رسیدند. كم كم بوي پاش بلند شد و‬ ‫دماغمو متوجه خودش كرد. نفس عمیقي كشیدم و بوي پاشو تا انتهاي ریه هام كشوندم. مي خواستم تمام وجودم‬ ‫این زیبایي رو درك كنه. بوي پا از یه طرف و طعم غلیظ چرك پاش از طرف دیگه منو دیوانه وار به ادامه‬ ‫این حالت مي كشوند. ولي نمي خواستم كنترلم رو از دست بدم و بیدار شدن زن عمو رو متوجه نشم. با خودم‬ ‫فكر مي كردم كه چون زن عمو همیشه و حتي در خونه خودشون جوراب مي پوشه به همین خاطر پاهاش‬ ‫اینقدر لطیف و خوشرنگ و به ظاهر تمیز مونده و چرك خارجي ناشي از گرد و خاك فرش و كفش و… بهش‬ ‫نچسبیده . و واقعا هم اینطور بود. اون همیشه جوراب مي پوشید و این طعم زیبا عرق پاهاش بود كه بعد از‬ ‫مدتها پیاده روي و نیز گرماي خونه و… در این چند روز از پاهاش متصاعد شده و چون اونارو نشسته رفته‬ رفته خشك شده به شكل یه لایه نازك به پوست كف پاش چسبیده‬ ‫تصور این لایه نازك از چرك كف پاش منو بر اون داشت تا به سمت داخلي كمان پاش حركت كنم و در اونجا‬ ‫هم دلي از عزا دربیارم. زبونم رو روي رگهاي ریز این قسمت از پاهاش حركت مي دادم و تك تك رگاشو مي‬ لیسیدم‬ ‫جهت احتیاط سرمو بلند كردم و به زن عمو نگاه كردم. معلوم بود كه هنوز خواب خوابه و هنوز بي خبر از‬ ‫……………لذت تك تك سلول هاي پاش در یك شب آرام و گرم مهتابي آخر اردیبهشت ماه‬ ‫دوباره برگشتم سر كار اصلي خودم. نور ماه از پنجره به پاهاي خانم مي تابید و اونارو نوازش مي داد. سرم‬ ‫رو كه برگردوندم دیدم ماه درست در روبروي ما ایستاده. انگار ماه هم كنجكاو شده بود و مي خواست در لذت‬ شب تنهایي خلوت من سهیم باشه‬ . ‫نور ماه درخشش زیبایي به پاهاي خانوم داده بود. درخشش از پنجه پاهاشون شروع شده بود و تا انتهاي پاشنه‬ ‫خط عمودي نوراني فوق العاده زیبایي بوجود آورده بود. ولي هنوز زیر انگشتا كدر بود و من مي دانستم كه‬ ‫الآن دیگه نوبت به این قسمت رسیده است.چین هاي كف پاش كاملا مشخص تر شده بود و معلوم بود كه پوست‬ پاي راستش كه مشغول سرویس دهیش بودم، نرم تر و لطیف تر شده است‬ ‫به یكباره احساس كردم تموم موجودات طبیعت به حال من غبطه مي خورند و التماس كنان به من نگاه مي‬ ‫كنند. حس غرور عجیبي منو گرفته بود. درست مثل كسي كه از زیر خاك یه مجسمه طلا پیدا كرده باشه، به‬ ‫.پاهاي خانم نگاه مي كردم و دوست داشتم كه امشب به اندازه صد سال طول بكشه‬ ‫لیسیدن زیر انگشتاشو شروع كردم. زبونم رو بي مهابا لاي انگشتاش مي بردم و اونجا اندكي مي چرخوندم.‬ ‫حس عجیبي داشتم. زبونم رو كاملا پهن كرده بودم و زیر انگشتاشو مالش مي دادم. به خاطر ناخن‬ ‫درازش،انگشت بزرگش بیشتر جلب توجه مي كرد. زبونم رو از پاشنه تا نوك انگشتش بالا مي آوردم و دوباره‬ ‫و دوباره این كار رو تكرار مي مردم. آخرین بار، وقتي به نوك انگشت بزرگش رسیدم زبونم رو نوك تیز‬ ‫كرده بردم زیر ناخن درازش. كمي كه اونجا رو تفتیش كردم طعم بسیار شور لاي ناخنش منو به خودم آورد و‬ ‫حریص تر كرد. با اینكه حسابي لاك زده بود و از روي ناخنش چیزي دیده نمي شد اما برخلاف ظاهرش،‬ ‫توش پر چرك و كثافت بود. منم كه تمام این مدت دنبال چرك و كثیفي پاهاي خانوم مي گشتم، انگار كه چیز‬ ‫گرانبهایي پیدا كرده باشم با ولع هرچه تمام تر كارمو ادامه مي دادم. ولي از این ترسي كه در وجودم بود خیلي‬ ‫ناراحت بودم. با خودم مي گفتم كاش الآن زن عمو بیدار بشه و با خوشحالي بهم اجازه لیسیدن بده تا من با خیال‬ ‫راحت كارمو انجام بده. من كه به سیم آخر زده بودم پس چقدر خوب بود كه اونم همه چیز رو مي فهمید، شاید‬ خوشحال هم مي شد. اما نه اگه ناراحت و عصباني بشه چي‬ ‫به طرف انگشت دیگه پاش رفتم و نوكش رو لیسیدم. زبونم رو همانند سوهان در زیر انگشتاش چپ و راست‬ ‫مي كردم. دقایقي بعد سراخ انگشت كوچیكش رفتم.زبونم رو كه لاي این انگشتش بردم احساس طعم بسیار‬ ‫غلیظي كردم. طعمي بین ترش و شور. احساس مي كردم تكه اي چرك له شده در بین انگشت هاي كوچیكش‬ ‫گیر كرده. زبونم رو دوباره به درون لاي انگشت كوچیكش بردم و مرتب عقب و جلو كشیدم. بعدش هم كه‬ ‫احساس كردم كلي چرك با آب دهنم قاطي شده، با لذت تمام همشو قورت دادم و فرو كشیدم. در گلوم‬ ‫. خوشمزگي پاهاش رو به صراحت تمام احساس مي كردم‬ ‫موقعیتم رو عوض كردم و خودمو به روبروي خانم رسوندم تا بتونم با روي پاهاش هم سرویس بدم. تا چشم به‬ ‫چهره زیباي زن عمو خورد یه دفعه ترس برم داشت. كه نكنه یه دفعه بیدار بشه. ولي اینبار كه لذت پاهاي‬ خانوم بخصوص با قورت دادن عرق و چرك و كثافت پاهاش تا اعماق وجودم ریشه دوانده بود، با خودم گفتم‬ ‫… ایرادي نداره . اگه بلند شد بهش التماس مي كنم و بهش مي گم كه چقدر از لیسیدن پاهاش لذت بردم‬ ‫این دلداري از خودم كمي آرومم كرد. خم شدم و شروع به لیسیدن بالاي انگشتاش كردم. زبونمو گذاشتم روي‬ ‫ناخن هاش و حسابي به طرف چپ و راست دووندم. انگار كه زبونم رو روي شیشه مي مالیدم. زبونم رو به‬ ‫طرف روي پا و قسمت هاي مچ بردم. صاف و لطیف بود اما اصلا بو و مزه اي نداشت. به همین خاطر‬ ‫دوباره به سر جاي اولم برگشتم. اینجا بیشتر احساس امنیت مي كردم. تا دوباره صورتمو به طرف كف پاش‬ ‫بردم، بوي غلیظ كف پاش كه بسیار هم تند بود به مشامم رسید. بله چون من چند دقیقه پیش در جو كف پاهاش‬ ‫بودم زیاد بوش رو احساس نمي كردم. بوي پاش واقعا دیوونم كرده بود. در دریاي زیبایي پاهاش واقعا غرق‬ ‫شده بودم. نفس هاي عمیقي مي كشیدم و در یك حالت بي هوشي رفته بودم. انگار كف پاهاش كه با بزاق دهن‬ ‫من قاطي شده بودند دریایي لبریز از چرك و عرق پاش بوجود آورده بودند كه من داشتم در اون شنا مي كردم.‬ ‫كاش مي شد سرمو بزارم رو پاهاش و تا صبح بخوابم. كمي بلند شدم و به طرف ساق پاش رفتم. خانوم كمي‬ ‫تكون خورده بود و روش تقریبا به طرف زمین بود. سرش در وسط بالنج نرم فرو رفته بود. به ساق پاش خیره‬ ‫شدم. موهاي بسیار ریزي كه به نظر مي رسید تازه مي خواستند بیرون بیایند در پوست پاهاش هویدا بود.‬ ‫انگار موهاش رو همین دو سه روز پیش زده بود چون نوك موهاش تازه تازه داشت بیرون مي اومد و مي شه‬ گفت نوك موها همسطح پوست ساق پاش بود. انگار زن عمو اونشب سفره پاهاش رو براي من پهن كرده بود‬ . ‫زبونم رو تا انتها در آوردم و به حالت كاملا مسطح طوري كه سطح زیادي از پاشونو بگیره گذاشتم رو ساق‬ ‫پاش. از مچ پا تا حدودا ده پانزده سانت از پاش رو كه از شلوار لي آبي رنگ چات دار بیرون زده بود رو با‬ ‫زبونم تر كردم. دنبال مزه پاش بودم بنابر این دوباره همون مسیر رو با زبونم لیسیدم. یواش یواش زبونم‬ ‫احساس شوري مي كرد اما نه به اندازه كف پاهاش. شاید بیش از سی مرتبه ساق پاشو لیسیدم. باور كنید‬ ‫هرچقدر مي لیسیدم طعمش شدیدتر و شورتر مي شد تا اینكه بزاق دهانم بهش عادت كرد و دیگه از مزش‬ ‫چیزي نفهمیدم. شاید هم تمیزش كرده بودم و دیگه چیزي براي متصاعد كردن بو و مزه نداشت. لیسیدن ساق‬ ‫پاهاش رو بهتر و تند تر از كف پاش انجام مي دادم چون هرچه مي لیسیدم جسورتر و دیوانه وارتر مي شدم.‬ ‫با خودم گفتم دیگه وقتشه كه سراغ اونیكي پاشون برم تا دیگه بعد از این هروقت زن عمو رو دیدم بتونم با‬ ‫.افتخار به پاهاش نگاه كنم و به خودم ببالم كه زماني هر دوي این پاهاي خوشگلو لیسیده ام‬ ‫اما اینبار زبده تر و باتجربه تر قبل بودم و مي دونستم كجاي پاهاشون چرك زیادي داره. به خاطر همین هم‬ ‫همون اول درست سراغ كف پاش رفتم و زبونمو به حالت پهن روي كف پاي چپش گزاشتم. از ته پاشنه تا نوك‬ ‫انگشتاش زبونم رو با جسارت هرچه تمام تر كشیدم. مثل شیري كه پس از شكار خرگوش، اونو پاره مي كنه و‬ ‫با افتخار مي لیسه درست همین احساس در منم بود. اما در كف پاي چپش هیچ اثري از طعم چرك ندیدم. به‬ ‫خاطر همین حسابي بزاق جمع شده در دهان و روي زبونمو قورت دادم تا اونو براي فاز دوم كارم آماده كنم.‬ ‫حدود یه دقیقه بعد كارمو از نو شروع كردم و اینبار برخلاف پاي راستشون كه زبونم رو نوك تیز كرده و با‬ ‫ترس و لرز رو پاهاشون مي كشیدم، زبونم رو كاملا رو كف پاش پهن كردم و بدون اینكه فشار بدم به طرف‬ نوك انگشتاش حركت كردم. اینكار رو چندین بار تكرار كردم. پاي چپشون زیر ساق پاي راستشون قرار‬ ‫داشت از این رو كف پاي چپشون زیر فشار پاي دیگشون پ چین و چروك شده بود. وقتي زبونمو حركت مي‬ ‫دادم انگار از روي كوه دشت مي گذرم. زبري و ناصافي این پاشون بیشتر بود و این خودش هم یه زیبایي‬ ‫دیگه اي به پاشون بخشیده بود. چون بنا به تجربه الآنم مي دونستم كه كدوم قسمت پاهاشون چرك و بو و مزه‬ ‫بیشتري داره به همین خاطر بلافاصله سراغ لاي انگشت كوچیك پاشون رفتم و و زبونم رو تا تهش داخل اون‬ ‫فرو بردم. كاملا احساس مي كردم كه چیزي اون تو گیر كرده و چون نمي تونستم با انگشتاي دستم درش بیارم‬ ‫با زبونم حسابشو رسیدم. رفته رفته كه زبونم به اون چرك له و لورده شده مي خورد طعم و بوي اونم بیشتر‬ ‫مي شد. خلاصه اونقدر زبونم رو جلو و عقب بردم كه دیگه تمیز تمیز شد و طعمش هم از بین رفت. احساس‬ ‫مي كردم كه ماموریتم اینه كه باید تموم مناطق چركین رو تمیز كنم و همین تمایل به لیسیدنمو بیشتر مي كرد.‬ ‫كمي به همین منوال گذشت و من بي محابا مشغول لیس زدن بودم. نمي دونستم زمان چه شكلي مي گذره اما‬ تموم دنیا رو از آن خودم مي دونستم. فكر مي كردم كه بهترین غذاي دنیا رو خوردم. یه دفعه زن عمو برگشت‬ ‫و پاهاشو تكون داد و صدایي شبیه اه كشید. تموم بدنم سست شد. فكر كردم الآن بلند مي شه و هرچه بد و بیراه‬ هستش بهم مي گه. بعدش هم داد و بیداد كنان مي ره سراغ عموم و بعد از این هم د بیا درستش كن‬ ‫به سرعت برق لولیدم تو رخت خواب و همچون مجسمه اي خودمو بي حركت نگه داشتم. چشامو بسته بودم و‬ ‫منتظر عكس العمل شدید خانوم بودم. از تموم كارام پشیمان شده بودم و داشتم خودمو سرزنش مي كردم. انگار‬ ‫هرچي لذت دیده بودم از گلو بیرون كشیده بودند. احساس اشتباه بد جوري آزارم مي داد. هرچه دنبال یه توجیه‬ ‫بودم نمي تونستم جور كنم. آخه چي مي تونستم بگم. با خودم گفتم یكم گریه مي كنم و ازش خواهش مي كنم كه‬ ‫به مادر و پدرم چیزي نگه. فكر كتك خوردن و داد و بیداد پدر و مادرم عرق سردي بر پیشونیم گذاشته بود.‬ ‫چیكه هاي عرق رو در سر و صورتم احساس مي كردم. به غلط كردن افتاده بودم. با خودم مي گفتم اگه عموم‬ ‫یا پدر و مادرم بفهمند از خونه فرار مي كنم و مي رم به ناكجاآباد. آنجا كه عرب ني انداخت. آره این بهترین‬ ‫كاري بود كه مي تونستم بكنم. چون دیگه بعد از این كه نمي تونم به چهره خانوادم نگاه كنم. اما انگار انتظار‬ ‫من زیادي طول كشیده بود. یه ساعت كه همینطوري گذشته بود تمام بدنم به خاطر قرار گرفتن در موقعیت بد‬ ‫درد افتاده بود. آروم چشامو باز كردم. زن عمو خوابیده بود ولي اینبار دیگه خروپف مي كرد. طرز خوابیدنمو‬ ‫درست كردم. نگاهي به دسته گلي كه به آب انداخته بودم كردم. خیسي پاهاش تقریبا خشك شده بود. ولي الآن‬ ‫دیگه برخلاف چند دقیقه قبل، پشیماني و ندامت سرتاسر وجودمو گرفته بود و از نگاه كردن به پاهاش خجالت‬ ‫مي كشیدم. پشتم رو به زن عمو كردم و وانمود نمودم كه در خوابي عمیق فرو رفتم. كمي بعد زن عمو چند‬ ‫نفس عمیق كشید.از خواب بلند شد و رفت سر و روشو شست. باخودم مي گفتم چرا صبح به این زودي)یا شاید‬ ‫هم نصف شب( از خواب بلند شد. به همون حالت خوابیدم و تكون نمي خوردم. در افكار كودكانه ام كمي هم‬ ‫خروپف مي كردم كه واقعي تر جلوه كنه. با اینكه چشام بسته بود ولي مي تونستم كاراي خانوم رو تصور كنم.‬ ‫وقتي برگشت جاي پهن كردشو جمع كرد، بافیده اي كه براي مشغول كردن خودش آورده بود رو برداشت‬ ‫حدود دو سه دقیقه بعد هم رفت. صداي پاهاش داشت دورتر و دورتر مي شد تا اینكه قطع شد. مي خواستم بلند‬ ‫شم و زود در و پنجره ها رو ببندم. چون فكر مي كردم الآن عموم با

زن عمو رکسانا‫یك روز من و خانواده عمویم برای تفریح و دوعروسی ای كه دعوت داشتیم رفتیم شمال. اولش كه رسیدیم‬ ‫شمال یك ویلای شیك اجاره كردیم و رفتیم تا خودمان را برای عروسی فردا آماده كنیم. ویلای ما كنار دریا بود‬ ‫و من از وقتی كه رسیدیم شمال تا شب را توی دریا آب بازی می كردم. وقتی رفتم داخل ویلا دیدم خیلی ساكته‬ ‫و این موضوع توجه من را جلب كرد. دیدم پسر عموم از فرط خستگی افتاده روی مبل و خوابش برده اما از‬ عمو و زن عموی خوشگلم هیچ خبری نبود. آروم رفتم طرف اتاقشان و یه صداهایی شنیدم. این صداها خیلی‬ ‫من را كنجكاو كرد كه بفهمم داخل اتاق چه خبر است برای همین از لای در نگاه كردم و دیدم كه زن عموم كه‬ ‫اسمش هم ركسانا بود خوابیده روی تخت و عموم مثل آدمای گرسنه داره پستون هاش رو می خوره. انقدر‬ ‫حشری شده بودم كه آبم همون پشت در آمد و فوری رفتم تو اتاقم و تا فردا صبح دو بار دیگه جق زدم. فردا صبح كه داشتم برای عروسی بعد از ظهر آماده می شدم دیدم ركسانا پیرهن و كرستش رو در آورده و پستون‬ ‫هاش رو می خوره و اون یكی دستش هم تو شلوارشه و داره با كسش بازی می كنه. خیلی كنجكاو شدم تا ببینم‬ ‫كه چی باعث شده اون این همه حشری بشه. اون اص ً متوجه من نبود و من هم از این موقعیت استفاده كردم و‬ ‫جلوتر رفتم و دیدم از قرار معلوم عموم و ركسانا از سكس دیشبشون فیلم گرفتند و ركسانا داره اون فیلم رو‬ ‫دوباره نگاه می كنه. من هم كه دوباره داشتم از خود بی خود می شدم رفتم یه گوشه ای قایم شدم تا ببینم كه‬ ‫ركسانا فیلم رو كجا قایم می كنه. وقتی كه فیلم تمام شد ركسانا فیلم را در آورد و زیر مبلی كه روی آن نشسته‬ ‫بود قایم كرد، من هم تا یك موقعیت مناسب پیدا كردم رفتم و فیلم رو تماشا كردم. این قضایا دست به دست هم‬ ‫می داد و باعث می شد كه حس من برای كردن زن عموم بیشتر بشه. تو این چند روزه زن عموم هر وقت می‬ ‫خواست بره حموم من از قبل یك دوربین مدار بسته كه برام كادو آورده بودند تو حموم كار می گذاشتم و فیلم‬ ‫حموم رفتنش رو ضبط می كردم و بعدً مفصل تماشا می كردم. تا این كه دو روز مونده بود به برگشتنمون. من‬ ‫تا اون موقع از زن عموم هشت تا فیلم گرفته بودم هر روز این فیلم ها رو چندین بار تماشا می كردم. ظهر آن‬ ‫روز برای این كه اون فیلم ها یك بار دیگه تماشا كنم رفتم تو اتاقم و دیدم كه زن عموم نشسته و داره فیلم هایی‬ ‫رو كه من از حموم رفتنش گرفتم تماشا می كنه. یه خورده جا خوردم و انتظار داشتم كه سرم داد بزنه و همه‬ ‫فیلم ها رو بسوزونه اما بر خلاف باور من او گفت: دوربین رو خوب جایی كار گذاشتی فقط یك خورده صفحه‬ ‫تاره كه اون هم به خاطر بخاره و اشكالی نداره. منم كه ترسم ریخته بود رفتم و كنار اون نشستم اما به خاطر‬ این كه زن عموم اونجا نشسته بود حتی جرات نمی كردم كه دستم رو تو شلوارم كنم و جق بزنم ولی اون‬ ‫خودش آروم آروم دستش رو گذاشت رو پاهام و بالاخره به كیرم رسید، من كه تا حالا هیچ كس برام این كار‬ ‫را نكرده بود یه لحظه فكر كردم آبم داره در میاد ولی خودم رو كنترل كردم و هیچ عكس العملی از خودم‬ ‫نشون ندادم. بعد اون آروم دستش رو كرد زیر شلوارم و از همون زیر كیرم را می مالوند و این كار اون‬ ‫داشت من رو دیوونه می كرد. من هم كه حسابی پررو شده بودم دلم رو زدم به دریا و دستم رو آروم گذاشتم‬ ‫روی اون پستون های قشنگش، اون هم هیچ مخالفتی نكرد برای همین من شروع كردم به مالوندن پستون‬ ‫هاش. انقدر كیف می داد كه دوست داشتم این كار را تا فردا صبح ادامه بدم كه یه دفعه زن عموم دست من را‬ ‫كنار كشید و گفت كه ممكن عموت سر برسه و آبروی جفتمون بره. قرارمون امشب ساعت دوازده توی اتاق‬ ‫خالیه طبقه دوم. من هم كه دیگه نمی دونستم چی بگم فورً قبول كردم. می خواستم تا شب ده بار دیگه جق بزنم‬ ‫اما پیش خودم گفتم بگذار آبم رو برای زن عموم نگه دارم. بالاخره شب شد و من هم نیم ساعت قبل از‬ ‫قرارمون رفتم اونجا تا اتاق رو برای یه سكس رویایی آماده كنم ولی دیدم زن عموم قبل از من آمده و اتاق رو‬ ‫مرتب كرده. در همون بدو ورود تنها چیزی كه توجه من رو بیش از حد به خودش جلب كرد لباس های ركسانا‬ ‫بود. اون یه سوتین و شرت بنفش كه خیلی هم بهش میامد تنش كرده بود، من هم كه چون همه خواب بودند‬ ‫لباس هایم را از قبل در آورده بودم و فقط یه مایو داشتم تا بعد از سكس مستقیم برم تو دریا. من هم تا همه چیز‬ ‫را فراهم دیدم مایو را در آوردم خودم رو انداختم بغل زن عموم. اون هم بدون مقدمه شروع كرد به لب گرفتن‬ ‫از من. من هم پستون هاش رو می مالیدم. چون وقتمان محدود نبود نیم ساعت را این جوری گذراندیم و بعد من‬ ‫شروع كردم به خوردن پستون هاش، اون هم داشت كمر و دستای من رو لیس می زد. بعد از چند دقیقه رفتم‬ ‫سراغ كسش. یه خورده از رو مالوندمش ولی زود طاقتم تمام شد و شرتش رو پایین كشیدم و شروع كردم به‬ ‫خوردن كسش. اون هم برای این كه صداش در نیاد سرش رو گذاشته بود روی متكا. بعد كیرم رو می مالیدم‬ ‫روی چاك كسش. این كار بهش خیلی حال می داد بعد ازم خواست سوراخ كونش رو لیس بزنم من هم با كمال‬ ‫میل این كار رو براش كردم. اون هم فوری كیرم را گرفت و استادانه برام ساك زد. من هم پستون هاش رو‬ می مالیدم. بعدش كه دیدم آبم داره در میاد كیرم را بیرون كشیدم و گذاشتم جلوی كسش و با یك فشار آروم‬ ‫فرستادمش تو. بعدش براش تلمبه زدم اونم خیلی حال می كرد. بعد از یه خورده ادامه دادن هردو افتادیم روی‬ ‫تخت و هم دیگه رو تمیز كردیم. بعد از نیم ساعت استراحت من رفتم تا خودم را تو دریا بشورم و ركسانا هم‬ ‫رفت تا بخوابه و فردا صبح بره حموم‬

خاله سوسناین قضیه مال پاییز 1380 هستش. من و خالم با هم چیزی نداریم یعنی از همه چیز من خبر داره چون از وقتی از شوهرش طلاق گرفته و مامان و بابا بزرگم مرحوم شدم من هم دیدم خالم تنهاست اکثریت پیش خالم هستم.دیگه یه جورایی منو خالم با هم زندگی می کنیم همه فامیل هم روی من یه جور دیگه حساب می کنن.میگن به به یه پسر خوب مومن حرف گوش کن کلا هر جا دم از مردونگی میشه اسمه مارو هم می برن( آره ارواح عمتون خبر ندارین ) دقیقا خالم از من 3 سال بزرگتره (ما شا ا.. بابابزرگ چه کمری داشته).طوری هستش که هر جا میریم همه فکر می کنن منو خالم زن و شوهر هستیم (تو هم که بدت نمیاد) اما چه افسوس هر کی این فکرو می کنه می گه چه تیکه ای رو داره هر شب می کنه ولی نمی دونن که اصلا تا حالا به فاصله یه متری هم نخوابیدیم چه برسه به ….در ضمن اینو بگم که خالم صبحا می رفت سره کار منم میرفتم دانشگاه بعضی روزها هم که کلاس نداشتم یه دلی از عذا در میاوردم زنگ می زدم به زیدم می یومد ما رو در بیابه.یه روز 5 شنبه گهی هم اون طرف ما دیر اومد خاله هم زود اومد. ای داد!منم از همه جا بی خبر که خاله ما پشت دره می خواستم بکنم تو کون زیدم اون می گفت کلفت و درازه می ترسم پاره بشم خلاصه پیچوند.منم حشری نگو حالا خاله ما داره میشنوه یو هو صدای به هم خوردن در اومد نمی دوستم که خالم داره فیلم بازی می کنه فکر کردم خالم اومده سریع لباسمونو پوشیدیم.مثلا داریم درس می خونیم خالم داد زد ساسان کجایی کفشات که اینجاست مهمونم داری؟رفتم بیرون گفتم: به! خانم خانوما زود تشریف فرما شدین.همون لحظه فرشته زیدم اومد بیرون خالم گفت خانوم کی باشن؟این زیده ما شروع کرد به ته ته به ته کردن من سریع گفتم هیچ چی از دوستان دانشگاه هستن داشتیم درس می خوندیم!خالمم نامردی نکرد تیکشو انداخت گفت بله خیلی هم خسته شدین خیس عرقین معلومه درسه سنگینی بوده تو مایه های علوم تجربی برخورد فیزیکی بین …پریدم تو حرفش گفتم سوسن داری چی می گی؟گفت بعدا بهت می گم.آقا اون روز من اومدم که فرشته رو برسونم جیم شدم ساعت 10 شب اومدم خونمونمامانم گفت ذلیل مرده کدوم گوری هستی برو ببین خالت چیکارت داره!منم ریدم به خودم گفتم الان خاله ساکمو بسته می خواد بزاره زیر بغلم و یه لگد تو کونم پرتم کنه بیرون.خلاصه رفتم خونه چون کلید داشتم در رو باز کردم رفتم تو مثلا من خونه نرفتم.تو همین فاصله هم ننم زنگ زده بود ریده بود به نقشم گفت کجا بودی!احساس کردم یه جور دیگه شده بود. گفتم تو کوچه ها الان اومدم اینجا ساکمو بردارم برم دیگه بابت امروز بد جوری ضایع کردم!!گفت خفه شو پدر سگ مادر جنده پس اون کونی که خونه بوده مامانش گفته بیاد اینجا لابد عمه من بوده!!!دیدم آره ننه سریع گزارش داده دیگه موندم چی بگم!گفتش می خوری؟گفتم چی؟گفت ودکا؟دیدم آره خودشم مسته پس بگو چرا انقدر داره بد صحبت می کنه حالیش نیست!گفتم نه!گفت خفه شو باید بخوری رو حرف من حرف نیار!منم چون واقعا خاله سوسنمو دوست داشتم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم قبول کردم منم خوردم مست مست شدم دیگه هیچی حالیم نبود سه تا ودکا روسی رو دو نفری خوردیم! دیدم واقعا گوزه گوز شدم گفتم سوسن جون من برم بخوابم برگشت گفت کمکم نمی کنی منو ببری تو اتاق!دیدم آره بابا بد جوری ضایع هستش اون از من ضایع تر هستش!زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم یو هو دستشو برد طرف کیرم (از اینجا به بعدش رو با حالت مستی بخونید تا برید تو حس)گفت اینو بهم امشب قرض میدی؟گفتم چی؟گفت شنیدم بد جوری کلفته می خوام امشب تو من باشه میدیش؟گفتم نیکی و پرسش؟ یو هو!!!دو نفری با هم افتادیم رو تخت من هم زیرش موندم سرشو آورد بالا گفت ساسان جون خیلی می خوامت.منم گفتم ما بیشتر.شروع کردیم از هم لب گرفتن اصلا حواسم نبود دارم چیکار می کنم تی شرتمو در آورد شروع کرد با موهای روی سینم بازی کردن منم از رو پستوناشو میمالیدم دیگه داغ کرده بودم بعد از رو بولیز تونستم کرستشو باز کنم ( چقدر حرفه ای هستی شما )بعد از 10 دقیقه کاملا لخت مادر زاد شده بودیم. داشتیم با هم ور می رفتیم بی اختیار دستمو بردم طرف کسش واقعا داغ بود شروع کردم کسشو لیس زدن با هر بار لیس زدن من آه خالم در میومد.بر گشت کیرمو بگیره دستش تا دید گفت اوه اوه بنده خدا حق داشت نمی ذاشت کونش بزاری!تازه فهمیدم قضیه چیه منم بیشتر حشری شدم افتادم به جون کس خالم چه لیسی میزدم خالمم کیرمو تو دهنش جا داد همشو خورد اونقدر خوب ساک میزد که انگار صد ساله اینکارس احساس کردم می خواد آبم بیاد!بهش گفتم ولی اون به کارش ادامه داد و آبم اومد همشو خورد نذاشت یه قطرشم برام بمونه!بعد بی حس افتادم رو تخت ولی انگار سوسن تازه خوشش اومده بود می گفت بازم می خوام افتاد بجون کیرم هر طوری بود باز کیر ما رو بلند کرد من چشامو بسته بودم رو تخت دراز کشیده بودم احساس کردم کیرم داغ شد چشامو باز کردم دیدم تا دسته کرده تو کسش( آرزویی که خیلی وقت بود خالم انتظارشو می کشید طبق گفته هاش تو روزهای بعد)انگار به من آمپول حشریت زده باشن با دیدن این وضع بلندش کردم خوابوندمش خودم شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن یه ربع یا نیم ساعتی داشتم این کار رو می کردم!برگشت گفت عقب چی عقب نمیزاری؟گفتم مگه عقب مجازه؟گفت آره!منم از خدا خواسته ( ای کون باز بدبخت) پریدم پشتش کیرمو گذاشتم دمه سوراخش فشار دادم تا کلش رفت!دادش رفت بالا! گفت گوه خوردم! همین کسم بیا بزار!من به حرفش گوش نکردم به کارم ادامه دادم دیگه داداش به آه و ناله تبدیل شده بود معلوم بود داره لذت میبره منم انگار تو سوراخ مداد تراش کرده بودم مگه تو می رفت!!اولاش باز به سرم زد کسش بزارم برگردوندمش کردم تو کسش یه 4 تا تلمبه زدم دیدم کسش داره بازی می کنه فهمیدم می خواد ارضا بشه منم دیدم دارم ارضا می شم بهش گفتم من دارم ارضا می شم اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کرد نزاشت کیرمو بکشم بیرون همرو خالی کردم تو وای چه لذتی داشت هیچ وقت یادم نمیره دفعه اول واقعا لذت بخش بود!بهش گفتم چرا؟گفت قرص ضد حامله گی می خورم!منم خیالم راحت شد تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم. صبح که شد بهم گفت ساسان اگه تو بچه خواهرم نبودی حتما باهات ازدواج می کردم چون تو واقعا فوق العاده ای! من به این خاطر از هوشنگ طلاق گرفتم که یه بار که کارشو می کرد دیگه باهام کاری نمی کرد!!بهم قول بده هر وقت سکس خواستم منو ارضا می کنی!منم از خدا خواسته قبول کردم.تقریبا از اون روز به بعد خالم و من لااقل هفته ای دو بار رو با هم هستیم و کاملا مثل زنا و شوهرا شدیم.تقریبا چهار سالی میشه با خالم هستم ولی هیچکدومش اون بار اول نمیشه اون یه چیز دیگه بود.تازه گیها هم مامانم گیر داده می خواد دستمو بند کنه!به خالم قضیه رو گفتم اونم ناراحت شد. نمی دونم چیکار کنم اگه می شد حتما با خالم ازدواج می کردم و از این شهر به یه شهره دیگه می رفتیم ولی حیف حرف مردم رو چیکار کنیم!

عاشقتم زنداییسلام اسم من پویاست من 26 سالمه و تو شهر اصفهان زندگی میکنممیخوام از داستان خودم با زن دایی هما بگم این زن دایی ما یه زن بسیار خوشگل داغ و پرا حساس بود اون از موقعی که وارد خانواده ما شد خیلی دوسش داشتم خیلی خوشگل و ناز بود و من از همون موقعی که 13 سالم بود عاشقش بودم همیشه پیشش بودم دوس داشتم همش دستشو بگیرم و با هاش راه برم و یه مدتم اینطوری بود که کم کم داییم به این رابطه خیلی صمیمی ما حسودیش شد و جلوی این رابطه را به نوعی گرفت یعنی هیچوقت نمی ذاشت که ما باهم باشیم همیشه اگرم قرار بود ما کنار هم باشیم داییم هم اونجا حاضر بود و هیچوقت دیگه نذاشت که من دستهمای نازم رو بگیرم و منم که حساسیت دایی رو دیدم دیگه خودمو از هما دور کردم این جریانات گذشت تا اینکه رسیدیم به عید سال91 و من 26 سالم شده بود داشتم دوباره به هما نازم نزدیک میشدم . جریانش از اینجا شروع شد که وقتی برای عید رفتم خونشون گفت پویا چرا دیگه بهم زنگ نمیزنی دیگه اس نمیدی گفتم منکه شمارتو ندارم گفت راس میگی یعنی فقط به خاطر همین زنگ نمیزنی گفتم اره گفت باشه بیا بعد یه تک زد به گوشیم گفتم تو شماره منو داشتی گفت اره گفتم تو چرا نمیزدی گفت فک کردم شاید از دستم ناراحتی گفتم نه خلاصه شمارشو سیو کردمو اها اینم بگم اون روزی که خونشون بودیم 12 فروردین بود بعد ما که از خونشون رفتیم به سمت خونمون تو راه یه اس به مناسبت سیزده به در دادم بهش و این اغاز ماجرها بود دیگه شروع شد بعد اون جواب اس منو داد بعد من یکی دیگه فرستادم همینجوری ادامه داشت دیگه دوباره باهم صمیمی شدیم و از روز بعد از سیزده به در که زنگ زد از همه چی صحبت کردیم یه چند روزم اینطوری گذشت تا اینکه یه روز ازم پرسید دوس دختر داری گفتم یه دونه داشتم ولی بعد یه سال از اینجا به خاطر شغل باباش رفتن یهو یه چیزی پرسید که انتظار نداشتم گفت تا حالا باهاش کاری کردی منکه پشت تلفن سرخ و سفید می شدم گفت راستشو بگو منم با من من گفتم راستش فقط یه بار گفت چیکارش کردی گفتم به خاطر اینکه دختر بود نتونستم کاره زیادی کنم ((بعد راستی بگم دایی من راننده اتوبوسه و بعضی شبا خیلی دیر میاد خونه یا اصلا نمیاد)) بعد ما داشتیم 3 نصفه شب حرف میزدیم که یهو گفت دوس داشتم پیشم بودی که یهو کیرم مثه برق از خواب پرید گفتم چی بعد دوباره تکرار کرد خلاصه گفت دوست دارم پیشم بودی خیلی دوست دارم منم از علاقه بچگیم گفتم که همیشه عاشقش بودم دیگه باهم راحت شده بودیم دیگه از همه چی باهم صحبت میکردیم اون از کیرم میپرسید و من از سکسش با داییم که مثلا اخرین بار کی باهم بودید یا اینکه درهفته چند بار سکس دارید یا چه جوری باهم سکس میکنید یه مدتم اینطوری گذشت تا اینکه یه شب داییم رفت سرکار و قراربود تا صبح اونجا باشه و زن دایی هما زنگ زد گفت پویا میخوام بیایی پیشم دایی رفته و تا صبحم نمیاد منم که همیشه منتظر این لحظه بودم بلند شدم و سریع لباس پوشیدم به سمت خونشون حرکت کردم و بعد یه نیم ساعتی رسیدم خونشون زنگ زدم و تا در بازکرد داشتم غش میکردم خیلی خوشگل شده بود همونجا شروع کردم به خوردن لباش همش درحین خوردن ازعلاقه سیزده ساله ام بهش میگفتم میگفتم که چقد عاشقشم و همینطوری لباساشو در میاوردم خیلی خوشگل شده بود به خاطر من رفته بود کل بدنشو ایپلاسیون کرده بود بدون حتی یه ذره مووقتی لختش کردم همه بدنشو خوردم بعد لیس زدم براش و با ناخن اروم میکشیدم روی روناش و چون قلقلکش میداد و در اوج شهوت بود داشت دیونه اش میکرد و میگفت پویا بکن دارم میمیرم بعد یهو بلند شد منو از رو خودش کنار زد و شروع به درآوردن لباسهام کردم و شلوار و شرتمو باهم کشید پایین و شروع به ساک زدن کرد چقدر ماهرانه میخورد یه دو سه دقیقه که خورد زدمش کنار و افتادم به جون سینه های خوشگلش بعد اومدم کس نازشو خوردم بعد بلند شدم این کیرم که تشنه کس بود رو هل دادم تو کسش و شروع به تلمبه زدن شدم یه چند دقیقه که کردم برگردوندمش و یه بالش گذاشتم زیرش و با بدبختی کردم تو کونش اخه خیلی تنگ بود هم کونش هم کسش خیلی داشتم حال میکردم خلاصه باز شروع به تلمبه زدن کردم تا اینکه آبم اومد و خالی شد تو کونش و همونطوری بی حال افتادم روش و یه دو ساعتی همینطوری خوابیدم که بعد بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم و همیدیگرو شستیم و تو حموم یکم همو مالیدیم و همدیگر و بغل میکردیم و ازعلاقه مون به هم میگفتیم بعد اومدیم بیرون من ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبحه سریع رفتم لباس پوشیدم و از زندایی همام یه لب خوشگل گرفتم و تشکر کردم که منو به آرزوم رسوند و سریعا قبل از اینکه داییم بیاد زدم بیرون و تا الانم هر وقت همو میبینیم با یه لبخند به یاد اونروز می افتیم راستی بچه ها باور کنید حتی یک کلمه اش دروغ نبود غیر از اسم ها حالا اونایی که هم میخوام فحش بدن اشکالی نداره مهم اینه که برای من این اتفاق افتاده ….. مرسی موفق و شاد باشید …پویا

آخر شب با خواهر زن٤سال از ازدواج من و پریا ميگذشت، همه چيز خوب و آروم بود. زویا خواهر پریا سال آخر دانشگاه بود و مشغول تكميل تز دانشگاهش. زویا يه دختر خيلي خوشگله. چند باري كه ساقاي خوشگلش ديدم فهميدم كه بدن خيلي سفيدي داره. ساقاي خوشگله پاهاش و بازوهاي نازش گوشتي و سفيده. كاملاً فكرمو مشغول كرده بود و دنباله راهي بودم كه بتونم يه جوري بهش نزديك بشم. با من خيلي خوب بود و منم هر كاري از دستم بر ميومد براش انجام ميدادم تا دلشو بدست بيارم. شبا تا ساعت ١و٢بيدار ميموند و رو تزش كار ميكرد، ما هم هفته اي ٢ تا ٣ شب خونشون ميمونديم شبا. همه زود ميخوابيدن ولي من بيدار ميموندم و فوتبال نگاه ميكردم. يه شب كه همه خواب بودن و زویا مطابق معمول داشت با كامپيوتر كار ميكرد و منم فوتبال تماشا ميكردم، جوري نشسته بود كه پشتش به من بود و منم بدنه نازشو برانداز ميكردم ، يه بلوز صورتي خوشگل و يه شلوارك كه تا پايين زانوهاش بود پوشيده بود. موهاشو ريخته بود رو شونه هاش، لاكه قرمزه خوشرنگي به ناخناي دست و پاش زده بود. دلو زدم به دريا و رفتم كنارش نشستم. بهش گفتم كاري داري كمكت كنم؟ اگه كاره تايپ يا چيزي هست كه بتونم انجام بدم داري بگو؟ چشماش كاملاً خسته بود. لبخند قشنگي زد و گفت : نه مرسي. ولي من اصرار كردم كه اجازه بده كمك كنم. با اصرار من قبول كرد و قرار شد اون متنو بخونه و منم تايپ كنم. چند صفحه اي من تايپ كردم كه زویا گفت اينبار من بخونم و اون تايپ كنه ولي من قبول نكردم و اونم اصرار ميكرد، وقتي ديد كه من قبول نميكنم دستشو آورد كه موسو بگيره ولي من نگذاشتم اونم دستشو گذاشت رو دسته منو خواست موسو بگيره ولي من با دست چپم دستشو گرفتم. دستاش خيلي نرم و ناز بود همونجوري كه دستشو گرفته بودم و اون اصرار ميكرد نگام به گردنه سفيدش افتاد، بلوزش يقش يه كم باز بود و سفيدي گردنش مشخص بود.نميدونستم چي كار كنم. ميترسيدم بغلش كنم و يهو جيغي بزنه و آبروريزي بشه، ولي موقعيت خوبي بود و كمتر پيش ميومد اين موقعيت. ديگه دلو زدم به دويا و موسو بهش دادم و اون شروع به تايپ كرد. دستمو گذاشتم روي لبه صندليش. فقط چند سانت تا بدنش فاصله داشتم. آروم دستمو بردم جلو و شونشو گرفتم، يه تكوني خورد و روشو كرد به طرف منو و گفت چي شده. گفتم هيچي، مگه اشكال داره آدم خواهر زنشو بگيره تو بغلش. سرخ شد و هيچي نگفت، منم از كنار همونجور كه شونشو گرفته بودم كشيدمش سمته خودم، خنده اي كرد و گفت : چرا اينجوري ميكني؟ من هيچي نگفتم فقط چسبوندمش به خودم. دست از كار كشيد. من دستمو از پشتش برداشتم و بردم طرف رونش و گذاشتم رو رونش، يه كم رونشو ماليدمو همونجوري بردم به طرف داخل رونش. كم كم حالش عوض شد ولي هم اون ميترسيد هم من، چونشو گرفتم آوردم بالا سرشو انداخت پايين سرمو بردم طرفش لبامو نزديك كردم به لباش، خواستم بذارم روي لباش كه سرشو چرخوند لبام روي گونش نشست. بلند شد گفت : بسه ديگه من ميرم بخوابم. و رفت توي اتاقش و درو بست. البته اين كار طبيعي بود و براي شروع خوب بود. منم بعده نيم ساعت خوابم رفت.

سکس با برادر همسرم سلام .لیلا هستم 2 ساله که ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم تا اینکه فهمیدم شوهرم با زنهای دیگه هم رابطه داره نمیخواستم به روش بیارم اما دیگه تحملش برام سخت بود تااینکه یه شب که رفته بودم خونه مامانم تا شبو اونجابمونم به بهانه سرک کشیدن غافلگیرش کردم .اره حدسم درست بود اون با یه زن بود.از اون روز به بعد به فکر طلاق افتادم .اونم که بیشتروقتها کیش بود (برای ماموریت هاش ماهی 10 روز میرفت کیش)من همیشه تنها بودم.دیگه همه تو فامیل خبر داشتن که ما داریم جدا میشیم.تو این میون برادر شوهرم همیشه از من دفاع میکرد میگفت خاک بر سر وحید که قدرتو نمیدونه و با هرزه ها می پره.همیشه همه جا سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم .حتی یه بار شوهر بی غیرتم گفت داداشم تو کفته . یه شب خواب بودم حدودا ساعت 12 بود که زنگ در خونمونو زدن .نگران شدم با خودم گفتم کیه این وقت شب .لباس خواب کوتاه و نازکی تنم بود فقط وقت کردم یه چادر رو سرم بندازم و درو باز کنم .درو که باز کردم دیدم سعیده.گفتم تو اینجا چکار میکنی؟ گفت :با بابا دعوام شده میخواشتم برم خونه دوستم نبود میشه امشبو اینجا بمونم ؟ من منو من کردم نمیدونستم چی بگم اما اون با نهایت خونسردی خودش اومد تو. نشست رو کاناپه .بهش گفتم صبر کن الان میام .میخواستم لباسمو عوض کنم.رفتم تو اتاق همین که میخواستم درو ببندم سعیدو پشت در حس کردم .نمیگذاشت درو ببندم .گفت جکار میخوای بکنی خوشگلم ؟ واقعا مونده بودم .از ترس همه بدنم یخ زده بود .گفتم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم . سعید گفت نمیخواد از من قایم شی میخوام ببینم داداشم چی داره .مگه من آدم نیستم؟و چادرمو از سرم کشید .سعید:جوووووووووووووووووون عجب هلویی هستی زن داداش. من:سعید خجالت بکش منو انداخت رو تخت و خودشم افتاد روم با حرص و طمع لبامو میخورد .صدای هق هق گریه هام بلند شده بود واقعا ترسیده بودم با ناخنام با بدنش چنگ میزدم اما اون فقط قربون صدقم میرفت. داشتم از حال میرفتم .دیدم اونم یه کم اروم شده منو محکم بغل کرده بود و نمیگذاشت تکون بخورم .بهم گفت من همیشه حسرت این شبو داشتم تو چرا هیچوقت نفهمیدی من دوستت دارم . همین که حرف میزد دستشو تو موهام میکشید .دیگه داشتم رامش میشدم .دستاشو آروم برد زیرلباسمو بدنمو نوازش کرد یه جوری دستاش بدنمو لمس میکرد که بی حس شده بودم .دیگه نمیتونستم مقاومت کنم چون از کارش لذت میبردم.لباس خوابمو در آورد و وقتی بدنمو دید بیشتر قربون صدقم میرفت همش میگفت :جوووووووووووووون بدنت عین حریره چقدر سفیدی قربونت بشم و سوتینمو که در اورد وقتی سینه هامو دید گفت:وااااااااااااااااای هلو عجب بهشتیه شروع کرد به مک زدن سینه هام اینقدر مک زد که حس کردم خیس خیس شدم همین که سینه هامو میخورد دستشو برد زیر شورتم از اینکه خیس شده بودم خجالت می کشیدم .اونم وقتی دید خیش خیسم گفت:اوممممممممممممممممممممممممم میبینم که تو هم میخوای و شروع کرد به لیس زدن کسم .دیگه واقعا داشتم از حال می رفتم دلم میخواست کیرشو ببینم دستمو بردم رو شلوارش اونم پاشد و لخت شد بعد به حالت 69 خوابید کیرش خیلی بزرگ بود به زحمت نصفش تو دهنم جا میشد خودمم نمیدونستم دارم چکار میکنم واقعا شهوتی شده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود حتی تخم هاشم براش لیس زدم اینقدر کسمو خورد که داشتم کم کم ارضا میشدم بلند شد و کیرشو گذاشت دم کسم .نوکشو که فرو کرد خیلی دردم گرفت اما همی که همش رفت داخل دیگه درد نداشت بزرگی کیرشو حس میکردم خیلی باحال بود.اونم که اینقدر بهش حال میداد که همش قربون صدقم میرفت .من بعد چند دقیقه ارضا شدم وقتی فهمید کیرشو دراورد و شروع کرد به لیسیدن اب کسم .چه به به ای میکرد بهم گفت عزیزم من کون میخوام.منم که از این کار خیلی میترسیدم باز هم مقاومت کردم اما اون گوشش بدهکار نبود اب کسمو با انگشتاش میکشید با سوراخ کونم با زبونش با سوراخ کونم بازی میکرداول با یه انگشت بعد 2 تا بهد یواش یواش 3 تا انگشتشو برد تو گفت الان امادست نمیذارم درد بکشی عزیزم کیرشو گذاشت دم کونم اولش که سرشو کرد تو یه جیغ زدم خیلی درد داشت بعد با بازی یه ذره یه ذره کردش تو .کم کم بی حس شد دیگه درد نداشت به نظرم دردش با لذت بود من رو زمین دولا بودم و اون همش میزد رو باسنم با دستش هم کسمو میمالید خیلی بهم حال میداد برای بار دوم هم ارضا شدم تا اونم ابش اومد بهم گفت اجازه میدی بریزم تو کونت ؟گفتم بریز .گرمای ابشو تو وجودم حس میکردم داغ داغ بود بیحال شد و افتاد روم .نیم ساعتی تو بغل هم بودیم تا اینکه پاشدیم و رفتیم حموم .تو حموم هم یه بار دیگه کرد .تا صبح تو بغلش بودم صبح که شد اصلا باورم نمیشد من بودم که این کارو کردم. اون شب گذشت .الان 1 سال از اون شب میگذره من 6 ماهه که از شوهرم جداشدم و امروز قراره که با برادرش ازدواج کنم .توی این مدت منو متقاعد کرد که همیشه دوسم داشته و قدرمو میدونه.

زندایی گل منسلامسعی می کنم داستانم رو خلاصه واسه تون تعریف کنمالان 25 سالم این داستان مربوط 4 سال قبل هستخیلی تو کف زن دایی بودم حتی یه بار هم تا نزدیکای سکس رفتیم اما اتفاق ها نذاشتتا این که یه روز ازش یه کتاب گرفته بودم. داشتم میخوندم متوجه چند تا عکس بین کتاب ها شدم عکسهای زن داییم که بدون حجاب بود حشری شدم دلم زدم به دریا و بهش اس دادم خوش به حال دایی بعد چند مین اس داد چرا گلم جواب دادم آخه زن به این خوشکلی داره جواب داد چطور مگه اس دادم آخه چند عکساتون بین کتاب ها بود بعد چند تا اس که رد و بدل کردیم بهش پیشنهاد سکس دادم که منتظر فوش … بودم اما اس داد به یه شرط که یه بار باشه اونم هیچ کس نباید بفهمد از این اس هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال از این که پیشنهاد سکسم رو قبول کرده ناراحت از این که فقط یه بار تو دلم خودم گفتم یه بار که کردم دوباره هم می تونم اس دادم قبول حالا کی جواب داد چقدر عجله داری حالا بهت خبر میدمحدوا دو هفته ای هم شد که خبر کرد درستی روزی که من کلی کار داشتم دیگه تا امدم برم یه ساعتی شد اونم چند باری زنگ زد زود باش یکی میادسرتون درد نیارم رفتم خونه داییم زن داییم یه روسری و لباس شلوار سفید پوشیده بود با هم برای اولین بار دست دادیم و رفتم یه گوشه نشستم گفت برم میوه بیارم تشکر کردم گفتم نیاز نیست بیا بشین کنارم نشسته بود هم من خجالت می کشیدم شروع کنم هم اون بعد من اشاره کردم به روسریش گفتم این چیه گفت خوب دیگه منم از سرش برداشتم اونم افتاد رو زمین منم مثل تشنه ها افتادم روش و لباسش رو زدم بالا دیدم یه سوتین مشکی تنش که اون دادم بالای سینه هاش شروع کردم به خوردن اونم چشمش رو بسته بود و آه آه میکرد چند مین که خوردم رفتم سراغ کسش شلوارش و شرتش رو با همدر اوردم شروع به خوردن کسش کردم هنوز یه مین نشده بود گفت هومن جان من کیر میخوام منم سریع لباس شلوار خودم رو در اوردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و فشار دادم رفت داخل وای خدا اولین بار بود داشتم کس میکردم داغ بود چند تا تلمه زدم حس کردم داره ابم میاد که سریع کیرم رو در اوردم و کف دستم خالی کردم و بعد ریختم تو دستشویی از دستشویی که امدم بیرون دیدم هنوز همونجا خوابیده فهمیدم که ارضا نشده دیگه میلی به کس کردن نداشتم اصلا یه جور هایی متنفر شدم از اما دوست داشتم اونم راضی باشه رفتم پیشش و با دست کسش رو مالوندم و اونم کیر منا میمالید تا این که بلند شد و اورد طرف کسش با این که میل نداشتم اما با کمک خودش گذاشتم تو کسش و شروع کردم تلمه زدن انقدر حشری بودم که باز هم هنوز یه مین نشده بود ابم امد بازم ریختم کف دستم و خالی کردم تو دستشویی این دفعه که از دستشویی امد بیرون لباس پوشیده بود و رفته بود اشپزخانه منم لباسم رو پوشیدم و ازش تشکر کردم و رفتمیه سال بعد خیلی با هم رفیق شدیم شاید هفته 4 . 5 بار سکس داشتیم که با دوتا دوستاش دوست شدم که یکی شو ن خیلی دوست شدم و بهترین سکس هایم رو داشتم

دخترعمه مرضیه تازه از دبيرستان رسيده بودمخونه . بقول معروف روده بزرگم داشت دهن روده كوچكه رو سرويس مي كرد. اول يه سرك كشيدم تو آشپزخونه و نگاهي به قابلمه غذام كردم . مامانم واسه من جدا گونه غذا مي پخت . بچه آخر بوديم و نازم خريدار داشت ديگه . البته علت اصليش بد دليم بود . مامانم از اتاق اومد بيرون و تا چشمش به من افتاد گفت :‌ اول بيا برو لباسات رو عوض كن ، نترسغذات در نمي ره در اين موقع زنگ در خونه بهصدا در اومد . من رفتم تو اتاق تا لباس عوض كنم و مامانم هم گوشي اف اف روبرداشت ببينه كيه مشغول تعويض لباس بودم كه صداي عمه و دختر عمه ام رو شنيدم كه داشتنبا مامانم حال و احوال مي كردن . صداي دختر عمه يه تكون به كيرم داد . آخه كير من هم ياد گرفته بود كه اين صدا يعني شق كردن رفتم تو اتاق دختر عمه مرضي با بدجنسي رفته بود سر وقت غذام و داشت بهش ناخونك مي زد . بدونسلام و اين حرفها يك راست رفتم طرفش و اون هم كه فهميد خودشو خم كرد رو غذام و با قاشق مشغول خوردن شد . قابلمه غذامو با مكافات از چنگش در آوردم و داشتم مي يومدم تو اتاق تازه يادم افتاد كه يه سلام هم بد نيست آدم به بزرگترش بكنه . بلافاصله با عمه جون كه داشت از كار من مي خنديد حال و احوال پرسي كردم و گفتم : عمه عجب دختر لوس و ننري داري . صد بار بهش گفتمبدبخت شكمو هي نرو سر وقت غذاي من! بهم بگو خودم يه ذره بهت مي دم ولي گوشش بدهكار اين حرفها نيست . تو رو خدا عمه جون يه ذره بهش غذابدين تا وقتي جايي مي ره آبرو ريزي در نياره دختر عمه خوشگلم كه اين حرفها به همه جاش فشار آورده بود دادي زد و ظرف ماستي كه روي ميز آشپزخونه بود برداشت و افتاد دنبالم با اين كه سعي مي كردم از دستش در برم ولي اون به تندي مقداري از ظرف ماست رو چپه كرد روصورتم و يه مقدار هم پاشيده شد رو پيرهنم بعد رفت سر غذام و قاشقم رو برداشت و مشغول خوردناون استامبلي هاي خوشمزه شد . و ظرف ماست رو هم گذاشت كنار دستش . يه خورده بهش نزديك شدم كه ظرف ماست رو برداشت .من بلافاصله نشستم چسبعمه جون و با دلخوري گفتم: بخدا عمه محض خاطر شما بهش چيزي نمي گم وگرنه به تندي ظرف ماست رو برداشت و آمد بالاي سرم من خودم رو كشيدم تو بغل عمه ام . مرضي جلو آمدو با دست ديگش گوشم رو گرفت و در حالي كه با دست ديگش ظرف ماست رو، روم گرفته بود . گفت : بگو ديگه و گر نه چي ؟ بدبخت ترسو لبخندي بهش زدم و گفتم : وگرنه بهت مي گفتم بفرما بخور نوش جان لگدي به پهلوم زد و با خنده گفت :‌ بي تربيت لات رو كردم به عمه ام و گفتم:‌ ببين عمه همش گير منه ، مگه من حرف بدي زدم كه بهم مي گه بي تربيت لات عمه ام كه دوزاريش كج و كوله بود . عين مامانم رو كرد به مرضي و با خنده گفت : مرضي اينقدر احمد رواذيتش نكن ، شما دو تا چرا تا همديگر رو مي بينيدمثل سگ و گربه به هم مي پريد مرضي داد زد : بس كه ايناحمد كرم داره ، ديگه گفتم : ‌من كرم دارم يا تو كه اگه هفت من هم خوردهباشي ، باز تا مي ياي اينجا ميري سر وقت غذاي من تا حرص منو در بياري ؟ لبخندي زد و گفت : حالا بيا يه خورده بخور آب دهنتم پاك كن داره سيل مي ياد لبخندي زدم و گفتم : آب من راه افتاده يا تو كه داري اونغذاي خوشمزه من رو مي خوري بلند شدم و گفتم : ‌من مي رم يه دوش بگيرم مرضي خنديد و گفت : به اين زودي خراب كردي ، بيا يه خورده بخور لبخندي زدم و گفتم : دلم برنمي داره داد زد : بيا نون و ماست بخور گفتم : دستت به ماست ها هم خورده نه نمي خوام اخمي كرد و گفت :‌ بيا منو بخور با خنده گفتم : مگه من آشغال خورم بلند شد و آمد طرفم . من خودم رو كشيدم تو بغل عمه ام و عمه ام در حالي كه از خنده داشت ريسه مي رفت به مرضي گفت : ولشكن . شوخي كرد مرضي نشست رو بازوم و موهامو گرفت و كشيد و بعد پشت يقه مو باز كرد و تا اومدم يه غلطي بكنميخي ماست ها رو تو پشتم مي رفت پايين حس كردم در حالي كه مثل مامان و عمه ام قهقه خنده اش بلندبود از روم بلند شد و رفت نشست رو صندلي و يه لگد به پام زد و گفت : بلند شو پر رو رفتي تو بغل مامانم كه چي من با دلخوري در حالي كه دولا دولا راه مي رفتم . گفتم: باشه حالا بخند يه حالي ازت بگيرم كه مرغهاي آسمون به حالت گريه كنند يه شيشكي با زبونش برامدر آورد و با خنده گفت : ‌بپا شصت پات نره تو چشات من رو كردم به مامانم و گفتم : مامان برام لباس بيار ، بده من برم مرضي با خنده گفت : نمي خواي مامانت بياد بشورتت ، بچه ننه ؟ عمه ام رو كرد به مامانم و گفت : بلند شو ديگه اگه مي خواي بياي روضه زود باش . داره دير مي شه ها مادرم بلند شد و به مرضي كه داشت با قاشقغذا مو زير رو مي كرد با خنده گفت : تو كه سيري چرا احمد رو از غذا خودن انداختي مرضي خنديد و گفت : خوشم مي ياد اذيتش كنم زن دايي ، خيلي حال مي ده مادرم گفت : چطور شده توهم روضه برو شدي ؟ مرضي خنديد و گفت : من صد سال ، من اصلا تو روضه ها خنده ام مي گيره . براي همين مامانم منو نميبره روضه من با مامانم اومدم كه برم لباسم رو از خياطي بگيرم . تا شما بريد و برگرديد . من هم ميرم دنبال لباسم مادرم لباس برام آورد و منرفتم حمام . چند دقيقه اي گذشت كه چند ضربه به درحموم خورد . مي دونستم خودشه با خنده در رو باز كردم با خنده خودشو كشيد تو حمام و گفت : رفتن روضه من خودم رو كشيدم زير دوش و گفتم : لخت شو بيا زير دوش همون طور كه نگام مي كرد گفت : گمشو ، خاك برسر پر رو ، اگه بيان ببيننمو هام خيسه نمي گن لابد يه خبري بوده لبخندي زدم و گفتم : مگه يه خبري باشه بده يه سطل آب كردم و رفتم طرفش . خودشو كشيد عقب و در حالي كه دستاشو گرفتهبود جلوش داد زد :‌ به قرآن اگه بريزي روم داد چنان جيغي مي كشم كه دايي جون از تو مغازه بپره بياد اينجا با خنده گفتم :‌ اگه يه موقع چسبيد بهت ، چي خاكي به سرت مي ريزي ؟ لبخندي زد و گفت : ‌آخه احمق جون ، دايي كه محرمه لبخندي زدم و گفتم : يعني نمي تونه بكنه تو اخمي كرد و گفت :‌ خيلي بي تربيتي ، برو بجاي درس خوندن كه آخرشم همش تجديدي مي ياري يه خورده تربيت ياد بگير رفتم

صیغه با دخترخاله سلام اسم من مجتبی فامیلی رو نمیتونم بگم چون خودتون میدونیین چراراستش من داستان زیاد نوشتم ولی نه از این نوع این اولین بارمه لطفا بعد از داستان نظرتونو بگین پدر من و شوهر خالم چهار سال می شد که باهم یک ساختمان دو طبقه ساخته بودن و باهم اونجا زندگی میکردیم تو این چهار سال هرشب باهم شام میخوردیم و تا ساعت ۱۲شب باهم تلوزیون نگاه میکردیم مادرم و خالم از خاطراتشون میگفتن و من و دختر خالم گوش میکردیم،مادرم وخالم هیچ خواهر و برادر دیگه جز خودشون نداشتن من و دوخترخالم هم تک فرزند بودیم، پدر و شوهر خالم هم باهم میگفتن و می خندیدن، وای به اونروزی که فوتبال می شد اونم استقلال و پیروزی من و دختر خالم طرفدار پیروزی وبقیه استقلال خلاصه من دو سالی بود که عاشق دختر خالم شده بودم و سعی میکردم خودم و بهش نزدیک تر کنم. سال ۸۵بود ۱۹ یا۲۰تیر ماه بود که نوبتعمره پدر و مادرم و خالمینا رسیده بود من اونسال کنکور داده بودم و آزمون آزاد مونده بود دختر خالم هم سال سوم دبیرستان بود و سال بعد کنکور داشت. قرار بود من برم خونه رفیقم و دختر خالم هم بره خونه عمش که سه تا پسر داشت من خیلی فکرم مشغول بود و دلم می خواست باهم باشیم بخاطر همون رفتم پیش مادرم و گفتم مامان چرا من و مریم باهم نمونیم اینجوری خونه هم تک نمیمونه مادرم گفت یک چیزی میگیا تو و مریم نامحرمین نمیشه که دوهفته باهم تک باشین کمی فکر کردم و گفتم خوب صیغه مال همین جاست دیگه یه صیغه ۲۰روزه میخونیم و بعد محرمیم مادرم گفت نه نمیشه من پافشاری کردم و کلی دلیل آوردم تا که مادر راضی شد بعد شب موقع شام با خالم و شوهر خالم و پدرم صحبت کرد اونا اول مخالفت کردن ولی دختر خالم یکدفه شروع کرد به دلیل آوردن و راضیشون کرد منم برای اینکه معلوم نشه پیشنهاد من بوده بروی خودم نیاوردم و فقط گفتم اشکالی نداره. صبح اون روز رفتیم محضرو صیغه رو خوندیم چهار شنبه می شد که مادرمیناپرواز کردن و ما تک موندیم رفتیم خونه مادرم غذا رو آماده کرده بود و گذاشتهبود تو فریزر شب بود مریم رفت تو اوتاق تا لباسشو عوض کنه وقتی اومد بیرون یه تاب تنگ توری پوشیده بود با یه شلوارک تنگ که یکم از شرت پادار بزرگتر بود موهاشو ۴سالبود که ندیده بودم از وقتیکه به سن تکلیف رسیده بودم خیلی خوشگل شده بود ٫دختر خالم یکم چهرش شبیهالهام حمیدیه ٫یکم گذشت و من هم لباسم و عوض کردم و یک آستین کوتاه با شلوارک پوشیدم شام و خوردیم و بعد فیلم نگاه کردیم یک فیلم عاشقانه گذاشته بودم وسط فیلم بود که رو کردم به دختر خالم و بغلش کردم محکم بغلش کردم و گفتم مریم خیلی دوستت دارم اونم منو بغل کردو گفت منم تورو دوست دارم ولی خجالت میکشیدم بهت بگم حدود ۲دقیقه همدیگرو بغل کردیم بعد رفتیم اتاق تو اتاق لب گرفتیم و روتخت دراز کشیدیماونقدر مست لبش بودم که نفهمیدم کی لخت شد بعد لباس منو درآورد و به شکل69دراز کشیدیمو کسش و لیس میزدم اونم کیرم و میخوردو تخممو میمالید پردش باز نشوده بود من هم حی با نوک زبونم کوسشو قلقلک میدادم من یک دفه چرخیدم رفتم لای پاهاش دو باره کوسشو خوردم یواش یواش نفساش تند شد داشت روی تخت به خودش میپیچدو داد میزد یه دفه سر منو محکم چسبوند به کوسشو داد زد بخور من بخور تموممکن نذار چیزی از کسم باقی بمونه تااینکه آبش خالی شد تو دهنم مثل کرمبود و مزش مثل آبقند رقیق خیلی کم شیرین بود بعد من دراز کشیدمو اون نشست رو پاهام و دوباره شروع کردو کیرمو خرد یواش یواش منم تو شکمم یک حسی بهم دست داد بعد نفسم تند شد تا اینکه ته کیرم احساس گرمی کردم بعد مثل یک منبع آب منفجر شده آبم پاشید تو دهنش اونم تا تهشو خورد بعد من رفتم یه اسپری دندون برداشم و برگشتم به اتاق یکمی رو کسش و سوراخ کونش اسپره زدم بعد رو کیرم هم زدم و تمام بدنشو لیس زدم تمام بدنش پشت گوشا .چشما توی گوش زیر گلو سینه ها و… بعد سینه هاشو مالیدم و لب گرفتم یواش یواش سینه هاش سفت شد رفتم و سر سینه هاشو خوردم مثل یه بچه میمکیدم با نوک انگشتم کسشو میمالیدم اونقدراین کاروکردم تا دوباره شروع به پیچیدن کردداشتم سینشو میخوردم که کیرم و گذاشتن رو پردش با سر کیرم کوسشو قلقلک میدادم تا که شروع کرد به لرزیدن یک دفه کیرمو تاجایی که جاداشت کردم تو کوسش یه آهه ملیهی کشید و منم کیرمو تو کسش نگه داشتم تا یکمی تو کوسش گرم بشه و دردش رفع بشه ۲ ،۳دقیقه ای ازش لب گرفتم و قربون صدقه همدیگه رفتیم و کیرمو همونجور نگهداشتم بعد که دیدم از درد خبری نیست کیرمو بیرون آوردم و یه نگاهی کردم یکم خونی شده بود خونش و پاک کردم و شروع کردم به تلمبه زدن یواش یواش صدای آهش بلند شد و شروع کرد به داد زدن منم ترسیدم دردش اومده باشه وایستادم اما مریم خودش یک دفه کمر منو گرفتو گفت در نیار بکن تو بکن تو جرم بده پارم کن عزیزم عاشقتم و محکم منو کشید دوباره شروع کردم به تلمبه زدن چون اول تو دهنش خالی کرده بودم و اسپپره زده بودم آبم حالا حالا ها نمیومد چند دقیقه درحال کردن بودم که دوباره شروع کرد به لرزیدن آب منم دیگه داشت در میومد دوست داشتم آبمو تو بدنش خالی کنم ولی خب اونجا تو کسش نمیتونستم بریزم برای همین تو لحظه اوج اورگاسمش کیرمو در آوردم برگشت و نفس زنان گفت بزار تو بنداز تو گفتم آبم داره میاد نمیتونم تو کوست بریزم بعد همونی که دلم میخواست و گفت .گفت بریز تو کونم منم رفتم پشتش و دست زدم به سوراخ کونش گفتم هس میکنی گفت آره معلوم شد که اثر بیهسی رفته بود دوباره به سوراخ کونش اسپره زدم و به کیرم هم زدم بعد از چند ثانیه دیدم بیهس شده یواش یواش انداختم تو کونش اول سر کیرمو کردم تو چون بیهسی زده بودم درد زیادی هس نمی کرد سر کیرمو در می آوردم و مینداختم تا که دیگه عادت کرد بعد یک دفه کیرمو تا نسفه انداختم تو یکمی نگه داشتم بعد کامل انداختم تو یه دادی زدو منم کیرمو نگه داشتم کیرم یه کیر متوسط و کلفتیش تو مشت جا نمیشه درازیش ۲۰،۲۵ سانته بعد از چند ثانیه شروع کردم به تلمبه زدن تو کونش اول آخ آخ میکرد و یواش یواش به آه آه رسید یواش یواش آهش بلند شدوداد میزد و میگفت بکن تا ته بکن تو خودش هم کونشو عقب جلو میکرد دوسه دقیقه تلمبه زدم تا که شروع به لرزیدن کرد هی به پشت بلند میشد و میخوابید وقتی بلند میشد کونش تنگ تر میشد لذت بیشتری میداد چرخیدمو رفتم زیرش شروع کرد به بالا پایین رفتن و یواش یواش به بالا پایین پریدن تبدیل شد وقتی با کونش به تخمام فشار میومد نمیخواستم دیگه پاشه تا که اون فشار بمونه لذت ببرم بعد دیدم سفت جاش مونده تکوننمیخوره فهمیدم داره به اورگاسم میرسه و نمیتونه تکون بخوره بلندش کردمو چسبوندمش به دیوارو پایه دیوار تو بغلم کردمش اونجا چون پشتش به دیوار بود فشار بیشتری بهش میومدو بیشتر لذت میبرد تاکه داد زد کوسم کوسم داره آب میده در جا گزاشتمش رو زمینو کیرمو در آوردمو کسشو خردم تا که آبش در اومد بعد بردمش رو تخت و دوباره از کون کردمش یواش یواش دوباره نفسم تند شد و بعد از چند لحظه آبم تو کونش خالی شد وای چه لذتی داشت همون جایی که تلمبه میکنی اونم تو کون تنگ یک دختر خشگل اونن به شکل از نوع حلال خیلی لذت بردم بعدکمرم شروع کرد به سرد شدن و شروع به درد خیلی ضعیفی کرد رفتم روتخت و دراز کشیدم مریم اومدو شروع کرد به خوردن کیرمو قربون صدقه کیرم رفت تو همون جا یادم اومد که دوستم کاظم وقتی تو کلاس باهاش صحبت میکردم میگفت٫ زنا بعد از این کهکردیشون شروع به صحبت کردن میکونن اگه باهاشون صحبت نکنی فکر میکونن فقط برای لذت بردن به اونا توجه میکنین٫ منم پاشدم و رفتم پیشش کفتم چرا با کیرم حرف میزنی خودم که هستم اونم گفت من از دوستام شنیدم که وقتی یه مرد زنو میکنه اونقدر خسته میشه که حال نداره و فوری میخوابه منم نخواستم عزیت بشی! گفتم قربونت برم من مگه میتونم وقتی تو بیداری بخوابم بعد تا یک ساعت باهم صحبت کردیمو برنامه آیندمونو ریختیم بعد از اون دو روز دیگه باز باهم رابطه برقرارکردیم اون دوهفته اونجور گذشت آزمون آزادو هم دادم و بعد هم مادرمینا برگشتن دوسه روز مهمونا اومدنو رفتنروز چهارم که فرداش عمومینا مو عمه هام میخواستن برن به مامانم گفتم که معصومرو دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم مادرم گفت فعلا بچه این بزار بعد گفتم چرا بعد ۱۹سالمه دوستش دارم غریبه هم نیست که بگی نمیشناسیش از این جور دلیلا بلخره مادرم راضی شد و رفت با خالمو پدرمو شوهر خالم صحبت کرد بعد معلوم شد که مریم هم خالمینارو راضیکرده اون شب نوبت شام مال خونه خاله بود همون شب با عمومینامو عمه هام رفتیم خاستگاری فرداش هم رفتیم آزمایشگاه جواب آزمایش هم خوب اومدو رفتیم محضرو عقد داعم خوندیم بعد از یک ماه هم دانشگاه آزاد اردبیل برای پزشکی قبول شدم و با مریم تو اردبیل خونه گرفتیم حالا ۶ساله که زن و شوهریم و یه دختر خوشگل مثل فرشته داریم که اسمش فاطمه هست مریم هم اینجا مامایی مبخونه منم دوران ریزیدنتیمو میگذرونم من همه این هارو از برکت اون میدونم که رابطمو از راه حلال انجام دادم ! به شما هم توصیه میکنم وقتی با یکی رفتین کاری بکننین قبلش یه صیغه بخونین دم محضر ها هم همیشه شاهد ریخته برین و از راه حلال بکنین والله ٫ الله صیغه رو برای همچین وقت هایی گذاشته صیغه با زن غیر مسلمان هم میشه خواند برین حالشو ببرین.ببخشید اگه طولانی شد.نظر فراموش نشه دوستان

نوجوانی با دخترعمو پریا تصمیم گرفتم خاطرهای را که با دختر عموم داشتم بصورت داستان بنویسم؟ من اسمم همایونه والان25 سالمه این داستان بر میگرده به چند سال پیش اون موقع من 15سالم بود ودختر عمومکه اسمش پریاست 13 سالش بود.من تو دوران تحصیل چون درسم خوب نبود بابام منو از مدرسه بیرون کرد وبرد در یک کارگاه میکانیکی شاگرد مکانیک شدم.یکروز دم ظهر برای استراحت ونهاررفتم خونه طبق معمول رفتم تو خونه انباری تالباسامو عوض کنم اینم بگم انباری ما شکل الانگلیسیه.یک اینه قدی شکسته داشتیمکه گذاشته بودمش تو انباری وهر وقت که میرفتم لباسامو عوض کنم تواینه یکم با کیرم بازی میکردم تو اینه به کیرم نگاه میکردم وخوب براندازش میکردم.اون روز دختر عمو پریا توی انباری بود نمیدمنم چرا.وچونانباری شکل ال بود ندیده بودمش مثل همیشه که من لباسامو در اورده بودم تو اینه باکیرم بازی کردم کرممخوب راست شده بود .ومن از همه جابیخبر که پریا جون داره دید میزنه.همین جور که تو اینه باکیرم بازی میکردم یکم عقب تر رفتم تا از دورتو اینه به کیرم نگاه کنم.که ناگهان پریا رو دیدم خشکم زده بود اونم یک نگاهی به کیرم زدو سرش رو انداخت پایین ومن هم سریع لباسامو پوشیدم واز خجالت از اتاق بیرون زدم .وقتی از اتاق بیرون شدم دیدم عمووزن عموم همراه باباو مامانم تو اتاق پذیرایی دور صفره نشستن ومامانم پریا جونو فرستاده بود تو انباری تا براشون ترشی بیاره.اون موقع فهمیدم داستان چیه وپریا جون هم هیچی بروی خودش نیاورد خلاصه اون روز تموم شدومن هم همهچیزرو فراموش کردم.از این موضوع 2سالی گذشته بود.یه شب عموم خانواده ماروبرای شام خوردن به خونشن دعوت کرد وماهم اون روز غروب رفتیم خونشون پرا چشمش که به من افتاد شرس رو انداخت پایین وبامن سلام و اهوال پرسی کرد پیش خودم گفتم عجب حیایی داره این دختر.بعدش رفتیم توی اتاق همه ما نشسته بودیم وپریا داشت پذیرایی میکردتا اون لحظه توفکر سکس باپریا نبودم وقتی پریا برای من چایی اورد دیدم سرش پاینه ولی داره یک جایی رو دید میزنه .خط نگاهش رو که گرفتم دیدم داره طرف کیرمو دید مزنه مخم صوت کشید خاطره 2سال پیش یادم امد پیش خودم گفتم حتما پریا داره به اون فکرمیکنه اینجا بود که فکرایی به سرم زد وتو فکرسکس باپریا شدم ولی چطوری؟خلاصه شامروهم خوردیممامانم بازن عموم رفتن تو اشپز خونه تا ظرفها رو بشورن باباو عموم دیدن سرشون خلوت شده رفتن سر حرفای خصوصی وعموم به من گفت با پریا برو تو اتاقش یکم باهاش ریاضی کار کن چون ریاضی پریا ضعیف بود.با پریا جون رفتیم تو اتاقش تا اینجا 50 درصد کار حل شد یعنی یک موقعیتی که منو پریا تنها باشیم.در اتاقشو پریابست ورفتیم سردرس ومشق در عینحال که با پریا درس کار میکردم کیر منم راست شده بودزیر چشمی که بهپریا نگاه میکردم دیدم یکچشمش تو درسه یک چشم دیگش رو کیر منه به خودم میگفتم که چطوری مخشو بزنم اگه من در مورد اون اشتباه فکر کرده باشم چی خلاصه شهوت از من زور شدو دلم را زدم به دریا.به پریا گفتم یک چیزی را میخوام بهت نشون بدم گفت چی میخوایی نشونم بدی.گفتم یک چیزی که خیلی دلت میخواد ببینی.گفت ازکجا میدونی من دلم چی میخواد.گفتم حالا ببند .گفت پس نشونم بده ببینم.گفتم اینجوریکه نمیشه تو باید چشماتو ببندی.گفت باشه اون چشماشو بست من هم کیرمو دراوردم دستشو گرفتم و گذاشتم کف دستش ناگهان دنیا برام تیره تار شد یک حس عجیبی داشتم بقدری کیرم شق کرده بود که نبض کیرمو تودستش حس میکردم یک دست گر مو لطیف.بعد بهش گفتم میتونی حدس بزنی این چیه .درعین حال که رنگش پریده بود باصدای لرزان گفت نمیدونم چیه. منم دست دیگشو گرفتم وخایه ها مو گذاشتم کف دستش این دفعه دیگه از لذت داشتم میموردم بعد بهش گفتم حالا چی میتونی حدس بزنی بهم گفت نه نمیدونم گفتم یکم بمالش اون هم دستشو یکم فشارداد بعد بهش گفتم حالا چی گفتنه اینم بگم پریا تواین مدت داشت زیر چشمی به کیرم نگاه میکردو وانمود میکرد که مثلاچشماش بستس بعدش من به پریا گفتم پس من چشمامو میبندم وتو چشماتو باز کن گفت باشه من چشمامو بستم وزیرچشمی داشتم دید میزدم پریاچشماشو باز کرد درست حسابی داشت نگاه میکرد که مبادا چیزی ازدستش در بره ومن بهش گفتم فهمیدی چیه گفت اره حالا فهمیدم پریا گفت که از کجا فهمیدی که دلم کیر میخواد گفتم از نگاهات بعد بهش گفتم اجازه میدی چشمامو باز کنم اونم گفت اجازه منم دست تواست.بااین جواب پریا فهمیدم که اونهم بدش نمیاد که بامن سکس داشته باشه ولی موقعیت خونه برای سکس مناسب نبود به پریا گفتم پسبابا مامانامون چی اونا که تو خونه هستند نمیشه که باهم سکس داشته باشیم .پریا گفت نگران نباشم چون در اتاقش توری هست که فقط از داخل اتاق باز میشه وازبیرون باکلید ومن کلیدو برداشتم اینو که پریا گفت خیالم راحت شد واز جام بلند شدم اونم پاشد وهمدیگرو بغل کردیم لباشو کردم تو دهنم یکم خوردمشون چه لبای خوشمزهای وبعد پیرهنشو انداختم بالا و سینهاشو میخوردم پریا هم داشت حسابی حال میکرداومدم پاینترشلوارشویکم پایین کشیدم وشروع کردم به خودن کسش خیلی خوشمزه بود حسابی اب انداخته بود همینجور که مشغول لیسیدن چوچولش بودم دیدم داره اهو نالش محله ورمیداره بهش گفتم یواش ترالعان همه میفهمن بهم گفت داره خوشم میاد دست خودم نیست منم بهش گفتم خودتو کنترل کن یکم لیسیدنمو تندتر کردم دیدم دهنم پراب شد پریاجون به اورگاسم رسیده بود بعدش منم پریارو روی تخت خوابوندمش وسوراخ کونشو لیس زدم تا جا باز کنه کیرمن که داشت میترکیدرا گذاشتم روی سوراخ کونش و یکم فشاردادم پریا هم یک اخ گفت وگفت درد میکنه تور بخدادربیار منم دلم براش سوخت و کیرمو گذاشتم لای پاش وسر کیرم به چوچولش میخوردوحسابی حال میکردتااینکه احساس کردم داره ابم میاد کیرمو گرفتم کف دستم ابمو ریختم روی کمرش وسریع پاکشون کردیم وخودمونو راستو ریست کردیم و یک بوس ابدار ازهم گرفتیموازش برای سکسهای بعدی قول گرفتم پریا هم گفت من مال توهستم هر موقع موقعیتپیش امد باشه این بود یکی از خاطرات من

سکس با پریا بعد از ۱۱ سال
سلام داستانم طولانی هست ببخشید
از بچگی تو کفش بودم از من 5 سالبزرگتره
داستان من از همون بچگی شروع میشه یادمه 10 سالم بود که یه روز رفتیم خونه ی خالم اون موقع بچه بودمو چیزی از سکسو شهوت نمی دونستم , اما پریا 15 سالش بودو تازهسن شهوتش شروع شده بود
پریا همیشه با من بازی میکرد ,برام شعر می خوند و داستان میگفت .اون روز منو برد تو اتاقش ,اتاقش 1 طبقه بالاتربود
هیچ کسم کاریمون نداشت همین که رفتیم توی اتاقش درو بستو قفل کرد گفتم چرا درو قفل کردی گفت می خوام یه بازی جدید بکنیم برا همین نمیخوام کسی مزاحممون بشه اخه بازیش خیلی قشنگه
خلاصه من بیخیال شدم .رفت روی تختش که سمت راست اتاقش بود نشست و به من گفت بیا پیشم
منم رفتم یه چیزیو تو چشاش میدیدم اما نمیدونستم چیه (بزرگتر که شدم فهمیدم شهوته) بم گفت میخوای شیربخوری؟گفتم نه دوست ندارم گفت چرا شیر که خیلی خوشمزست مگه نی نی که بودی شیر نمی خوردی ؟شاید شیر مامانت بد مزه بوده دوست نداشتی حالا بیا شیر منو بخور خوشت میاد منم که بچه زرنگی بودم گفتم تو که شیر نداری فقط مامانا شیر دارن
گفت اره اما این بازیه
منم قبول کردم دستمو گرفت گذاشت روی مه مه های کوچیکش اندازه لیمو بود گفت بمال منم مالیدم اما خیلی محکم که دردش گرفتو گفت اروم تر بد تی شرتشو در اورد یه کرست سفیدبا خالای قرمز تنش بود اونو هم در اورد تا مه مه هاشو دیدم یه حالی شدماون موقع کیرم که دول بود راست شد.دوتا سینه کوچیکو گرد که خودش سفید بود خیلی سفید و سرشم صورتی که روش خودنمایی میکرد بخاطر شهوتش سرش سینه هاش زده بود بیرون
سرمو گرفت و گفت سر مه مه هامو اروم مک بزن یوقت گاز نگیریا افرین پسر خوب .منم سر سینشو گذاشتم توی دهنمو مثل ابنبات مک زدم دستشو برده بود تو دامنش داشت یه کاری میکرد که من کنجکاو شدم گفتم چیکار میکنی گفت میخوای ببینی؟گفتم اره دامنشو در اورد شرتش با سوتینش فرق داشت یه شرت قرمز پوشیده بود
تا شرتشم از پاش در اورد یه چیزی دیدم که تا اون موقع ندیده بودم یکممو داشت که اون حالمو بد کرد یکم دشتمو کشید رو کسش که خیلی بدم اومد یه مایع چسبناک موند به دستم یهو گفت اینم میخوری که من گفتم نه دیگه نمیخوام بازی کنم و رفتم
از این موصوع چند سال گذشت که من بزرگ شدمو فهمیدم سکس چیه 16 سالم بود و تو کف کسو کون پریا اخه تو لباس بدنش خیلی زیبا و شهوت انگیز بود. کونش خیلی خوش فرم و بزرگ بود جوری که میخواست شلوارو پاره کنه با اینکه بالا تنش زیاد تو چشم نبود اما بازم سکسی بود با پوست سفیدیم که داشت ادمو دیونه میکرد
روزا میگذشتو منم تو کف پریا بودم همه کاری میکردم که اونو دید بزنمو براش راست کنم تا اینکه 17 سالم شدو اونم ازدواج کرد ضد حال بدی بودچون بخاطر اون کارش تو بچگیم باهام همیشه میگفتم بالاخره امروز کارشو میگیرمو بش میگم
ازدواج که کرد با شوهرش رفتن کانادا زندگی کنند اما چون با هم تفاهم نداشتن ازهم جدا شدنو پریا برگشت
چون هم یه زن تنها بود هم خیلی هات تصمیم گرفتم بش کمک کنم اما بازمروشو نداشتم بش بگم تا اینکه یه روز تابستون زنگم زدو گفت بیا کولرمو راه بنداز . رفتم خونش تا رفتم تو شوک شدم یه تاپ پوشیده بود که نافو شکم خوشگلش معلوم بود خدایا چی میدیدم چقدر سفید بود یه شلوارکم پوشیده بود که کونش افتاده بود توش . منم بد راست کردم.اطمینان داشتم که فهمیده تو نخشم.خلاصه کولرو درست کرم اومدم باش خداحافظی کنم اما خدا خدا میکردم که یه اتفاقی بیافته بکنمش که با یه لحن نازی گفت کجا هنوز کارت دارممنم قند تو دلم اب شد اما گفت این پرده هارم برام نصب کن سقف خونش خیلی بلند بود چیزیم نبود که بتونم دستمو برسونم به میل پرده کهخودش گفت یه کاری کن این میزو بزار زیر پات منم بزار روی کولت که من وصل کنم منم از خدا خواسته گفتم باشه نشست روی کولم وای که چقد کونش توپ بود نرمی کونش کیرموراست کرد اولش برای تعادلش رونشو گرفته بودم واقعا گوشت خوبی به تن داشته دیگه دووم نیاوردم دستمو بردم زیر کونش که گفت چیکار میکنی گفتمدستم خسته شد گفت خب بزارم زمین منم منت گذاشتم گفتم نه کار دارم باید برم کوسش که درست پشت گردنم بود عرق کرده بود خیلی گرم بود اخه منم داشتم از شق درد میمردم کارمون که تموم شد گذاشتمش زمین که کیر راست شده ی منو دید اخهشلوار لی پوشیده بودم گفت این چیه چرا اینجوری شده منم خر گفتم هیچی دستشویی دارم رفتم دستشوی و ازش خداحافظی کردم که برم همین که اومدم بیرون خیلی به خودم فحش دادم
ساعت 7:30 شب بود و هنوز تو فکرش بودم که گوشیم زنگ خورد خودش بود جواب دادم
من:بله
پریا:سلام فرزاد شب میای اینجا هم بخوابی هم شام بخوریم با هم حالم خوب نیست
من:باشه میام شام بگیرم دیگه
پریا:اره دستت درد نکنه
خداقظی کردم سریع خودمو اماده کردمو روبراه با اینکه به خودم میگفتم زور نزن اتفاقی نمی افته
شامو خریدم و رفتم زنگو زدم رفتم تو باورتون نمیشه تا دیدمش میخواستم سکته بزنم یه لباس زیر سکسی ست سفید که سفیدی خودشو دوبرابر میکرد پوشیده بود بالا تنش کامل معلوم نبود فقط دستاشو تخت سینش مه مه هاشو پوشونده بو اما پایینش توری بود شرتشم نخ در بهشتی بود
دیگه به ارزوم رسیدم شامو گذاشتم رو میزو رفتم بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش این تو کف موندنا باعث شد یه جورایی عاشقش بشم عاشقانه لباشو میخوردم دستمو گذاشتم روی شرتشو کسشو میمالیدم اه و اوهش راه افتاد بلندش کردم بردمش تو اتاقش پرتش کردم روی تختشو خودمم افتادم روشو شروع کردم به خوردن سینه هاش از روی اون لباسش.لباسرو در اوردم و مه مه ی راستو گذاشتم تو دهنم و با دست چپم اون یکی سینشو میمالیدم سر سینه هاش مثل بچگیش بود اما سینه هاش بزرگترو خوش فرم تر شده بود دستشو روی شلوارم میکشیدو میگفت جون چه کیری زود بکن تو کسم منم گفتم حالا زود حشرو تو چشاش میدیدم لباسمو در اوردم بدنمو نوازش میکرد با اون دستای مینیاتوری خوشگلش سینههاشو دوباره خوردم و در همون حال خوردن شروع کردم به لیش زدن بدنش با خواستم با دندونام شرتشو در بیارم اما نتونستم گفت بکن دیگه دارممیمیرم میخوام کیرتو حس کنم ولی بازم گفتم نه با اینکه از شق درد داشتم میمردم شرتشو در اوردم وای چه کسی یه مو هم نداشت اما خیس بود با یه دستمال تمیزش کردمو شروع کردم به لیس زدن که انگشتاشو برد اوی موهامو اه و اوهش راه افتاد داشتم میخوردم که دیدم ناله هاش داره زیاد میشه گفت بکن دیگه داره ابم میاد منمشلوارمو کندم کیرم داشت میترکید تا در اوردم مثل وحشیا افتاد به ساک زدن کیرم یکم که ساک زد خوابوندمشو کیرمو گذاشتم تو کسش وای که چقد تنگ و داغ بود داشتم اتیش میگرفتم شروع کردم به تلمبه زدن که صداشرفت بالا بعد از چند دقیقه ابش اومد بیحال شد کلی قربون صدقم رفت ولی من هنوز ارضا نشده بودم گفتم میخوام از پشت بکنمت گفت باشه برگشتو کسشو باز کرد گفت بکن گفتم منظورم کونت بود اخه چند سال بود تو فکر کونش بودم گفت نه دردداره کلی خواهش کردم تا بالا خره اجازه داد تا سر کیرمو کردم تو کونش پرید بالا که گرفتمش و تا تهکردم تو کونش یه جیغ کشید اما من محل ندادمو ادامه دادم به تقه زدن وای که چقدر تنگ بود التماس میکرد اما التماساش بیشتر منو تحریک میکرد که جرش بدم بعد از 2 ,3 دقیقه ابم اومد که ریختم توی کونش تا ریختم گفت ای جون
ببخشید که طولانی بود

خواهر زن هلو :سلام دوستان من حمید هستم 26 ساله اهل استان مرکزی میخوام یه داستان واقعی و به دور از تخیل براتون بزارم همتون کف کنین.داستان از جایی شروع شد که ما هوس زن گرفتن کردیم.اقدامات خواستگاری انجام شدو ما شدیم داماد یه خانواده سپاهی رو زای اول خیلی سخت بود رفت و امد و اینجور صحبت ها تا کم کم عادت کردیمو اتاقی بهمون دادنو ما هم جوون تو کف.حسابی مشغول شیطونی های خودمون بودیم .خلاصه این که ما یه خواهر خانوم داریم به اسم معصومه خانوم اونم چه هلویی ترو تازه . قد بلند سبزه سینه ها مثل انار خلاصه هیچ چی کم نداره از کس بودن.کم کم معصومه به بودن من در کنارشون عادت کرد از همون روز اولم منو با چشاش میخورد کم کم چادرشو برداشتو روسریش رفت عقبو با ما سر شو خیو باز کردو البته به دور از چشم باباش.تا این که ما یه روز تو اتاق بودیم من دیدم یه صدای کوچولو اومد و زیر در همه سایه افتاده به خانومم گفتم تو چیزی متوجه نشدی اونم گفت نه . یه تیکه پارچه صورتی از زیر در معلوم بو د بعد از این که از اتاق اومدیم بیرون چشمم افتاد به شلوار صورتی معصومه همونجا فهمیدم که معصومه خانوم داره زاغ ما رو میزنه .این حرکتش یکی دو باری تکرار شد تا این که یه روز که پشت در وایساده بو منم متوجه شدم از قصد کیرمو در اوردم بیرون از شرتم و با دس مالیدمش تا راست شد ظهر 5 شنبه بود خانومم تو کف همه هم به غیر من و خانومم و معصومه رفته بودن بهشت زهرا کیرم که راست شد دادمش دست خانومم اونم بعد بازی کردن حسابی برام ساک زد تا ابم اومد .تا بلند شدم معصومه از پشت در رفت.فهمیده بود بو بردم بد سکس خانومم رفت دستشویی منم نه گذاشتم نه بر داشتم به معصومه گفتم ای شیطون معصومهم خودشو زد به اون راهو . گفت مگه چی شده گفتم پشت در خوش گذشت سرخ شد مثل لبو رفت تو اتاق دیگه باهاش راهت شده بودم تا خلوت میشد کیرمو از رو شلوار نشونش میدادمو اونم میخندیدو کیف میکرد .تا این که پدر خانومم و مادر خانومم رفتن سفر مشهد موندیم ما سه نفر منم که صبح ها باید ساعت 8.30صتح میرفتم شانسم زده بو خانومم امتحان رانندگی داشت باید ساعت هفت صبح میرفت همون موقع نقشرو کشیدم که ترتیب معصومه خانومو بدم خانومم رفت منم الکی بیدار شدم یعنی دارم میرم خانومم که رفت .رفتم در اتاق معصومه اروم صداش زدم بیدار بود فهمیده بو خانومم رفته گفتم بیام تو اکی داد رفتم تو دیدم نشسته جفتمون خندمون گرفته بود خوب معصومه خانوم پس که مارو میپایی هان .معصومه گفت خوب دیگه ازش پرسیدم دوست پسر داری گفت نه خیلی دلم میخواد ولی از بابا خیلی میترسم .ادامه دارد… زش پرسیدم دوست پسر میخوای چه کا ر . گفت مثل همه شیطونی کنم حال کنم . حال کنی خوب اره یعنی بریم بیرون . بهش گفتم من دوست پسرت خوبه .گفت نه تو که شوهر ابجیمی نمیشه که تو همین صحبت ها بود که دیدم داره به سمت کیرم نگاه مینه گفتم نگاه نکن این صاحب داره خندیدو گفت گدا .گفتم قابل نداره .یه دفع گفت اگه نداره درش بیار مونده بودم چه کار کنم از رو شلوار کیرمو میمالیدم حشری شده بودم گفتم میخوای ببینی بیا جلو یه ذره تکون خورد خودمو چسبوندم بهش خودشو جمع کرد داشت میمرد از حشر گفتم معصومه یه لب میدی گفت میخوای بگیر یه لب کو چولو ازش گرفتم منو خوبوند رو تخت لبمو کردئ تو دهنش داشت مک میزد خدای من معصومه داره لب های منو میخوره باورم نمیشد حشری شده بود داش ناله میکرد به زور بلندش کردم گفتم معصومه خوبی گفت زر نزن کیر میخوام درش بیار مل منه شلوارمو در اورد با دندون شرتم کشید پایین افتاد به جون کیرم حسابی میخورد سرشو بلند کرم گفتم لباساتو در بیار از خدا خواسته لباساشو در اورد نشسکنار تخت مرتب میگفت کیر میخوام خوبوندمش رو تخت کیرمو مالیدم به کش داشت از حال میرفت ناله میکرد داد میزد بکن توش برش گردوندم گفتم کون میدی گفت اره اروم کیرمو گذاشم در کونش میگفت نداده ولی گشاد بود ازش پرسیدم دفعه چندمته گفت اول گفتم چرا گشادی پس بهم گفت از بی کیری با دسته برس حال کردم حسابی کردمش داد میزد ناله میکرد حرکت کیرم تند شده بود داشت ابم میومد گفتم بریزم توش گفت بریز همون ریختن ابنه ایش کرد تا حالا 11 بار کردمش نوش جونم . بار دوازدهم کی باشه .نمیدونم.

مامان جنده دوستماول اینکه خاطره من از این خاطرات تخمی تخیلی و توهات ذهن نیست و برای جذابیت بیشتر با اب و تاب و پر و بال دادن به موضوع تعریف کردم بنابرین یکم طولانیه اگه حوصلشو نداشتید نخونید:قضیه برمیرگرده به ساله هشتاد و هشت تازه وارد دانشگاه شده بودم از اول با دخترای جوون و هم سن و سال خودم زیاد میونه ای نداشتم و برعکس از هم صحبتی و رابطه با خانومای سی تا چهل سال به شدت لذت میبردم با مانی از همون اول رفیق شدم یه بچه پولداره خوشگل که فقط واسه دختر بازی اومده بود دانشگاه خیلی با هم میگشتیم همیشه من و مانی و یه دوسته دیگم با هم بودیم تا ترمه سه که قرار شد بعد از امتحانا اکیپی دختر و پسر بریم شمال مانی بهم گفته بود که یه مامانه خیلی گیر داره و باید بدونه با چجور ادمایی میره خلاصه قرار گذاشت روز قبل از رفتنمون ناهار بریم خونشون که مامانه این بچه ننه ببینتمون قرار گذاشتیم با بچه ها جمع شدیم روز موعود رفتیم خونشون خونه که نه قصرشون! یه خونه بزرگ دربست تو قیطریه از طرز لباس پوشیدن و عطرا و ماشینی که مانی داشت میدونستم که مایه داره ولی نه تا این حد بخاطره اینکه بابای مانی تو اون هواپیمایی که چند سال پیش تو خرم اباد سقوط کرده بود مرده بود مامانش و داییش کارخونه مواد لبنیاتیشونو میگردوندن خیلی دستش باز بود چون همه چی به این رسیده بود خلاصه رفتیم تو خونشون خواهرش و دوستاش بودن اومدن نشستن پیشمون و حرف زدیم که من بیشتر داشتم خونه و وسایلشونو نگا میکردم که یهو مامانش از طبقه بالا اومد پایین با اولین نگاهی که مامانش تو چشمام کرد تمام بدنم یخ زد یه خانوم بلوند با لنزای سبز و سینه ها و بدنه تو پر و موهای به شدت بلوند و مشای مشکی خیلی شیک که اصلا به یه زنه چهل و دو سه ساله نمیخورد یه کت دامن کراپ سفید تا روی رونای سفیدش پوشیده بود وقتی باهام دست داد و دستمو تو دستش گرفت و گفت مانی جان ایشون همون اقا سهیل هستن که تعریف میکردی؟ ینی من چنان حالی به حالی شده بودم که داشت دستم میلرزید و اونم همینطور دستمو تو دستای ناز و لطیفش نگه داشته بود که مانی گفت اره این میخواد ببرتمون خیالت راحت بهش میگیم بابابزرگ به همه گیر میده که مامانش گفت از چهرش معلومه از سنش بزرگ تر و فهمیده تره خلاصه نشست به حرف و اینا و من واقعا از همون نگاه اول عاشقش شده بودم نمیدونم عشق بود هوس بود شهوت بود یا چی حالم خیلی عجیب بود هر بار که با اون چشمای درشت و خمارش تو چشام نگا میکرد نفسم در نمیومد اصلا ادم خجالتی و بی دست و پایی نیستم و همیشه جمع تو دستمه و با همه میگم میخندم چون با دخترا هم مثه پسرا رفتار میکنم و هیز بازی و خز بازی در نمیارم همیشه ادم راحت و باحالی تو جمع به حساب میومدم ولی اونجا نه اونجا زبونم بند اومده بود دست و پام سست شده بود احساس میکردم مامانش فهمیده هی تو چشمام نگا میکرد و پاشو مینداخت رو پاش و روناشو بیشتر معلوم میکرد خلاصه اون روز ناهارو خوردیم و من حتی یه کلمه هم تا وقتی که ازم چیزی نمیپرسیدن نمیتونستم حرف بزنم وقتی پاشدیم بریم مامانش با دخترا روبوسی کرد و با پسرا هم دست داد تا نوبت من رسید که اومد طرفم تا من دستمو دراز کردم دستمو گرفت و صورتشو اورد جلو و بوسم کرد واسم عجیب بود که چرا با همه پسرا فقط دست داد و فقط با من روبوسی کرد خلاصه اون روز تموم شد و مامانش نصیحتا و حرفاشو زد و رفتیم صبش باید زود بیدار میشدم که برم بنزین بزنم و بچه ها رو بردارم که بریم ویلای دایی مانی تو نوشهر تمام شبو فقط داشتم به هانیه مامانه مانی فکر میکردم حتی یک دقیقه هم چشمام رو هم نرفت حسه خیلی عجیبی داشتم قبلا عاشق شده بودم ولی این اصلا عشق نبود حتی خواستم واسش جق بزنم ولی نمیشد ینی راضیم نمیکرد خلاصه صب شد و رفتم بنزین زدم و بچه ها رو سوار کردم و با دو تا ماشین رفیتم ادم خوش سفر و خوش مشربیم زیاد میگم میخندم و مسخره بازی در میارم ولی اون روز نمیشد هیچی به ذهنم نمیومد همه هم فهمیده بودن و هی میگفتن سسل چت شده؟ رسیدیم ویلا وسایلا رو خالی کردیم و قرار شد بچه ها ویلا رو مرتب کنن منم برم سیگار و ابمیوه و مزه واسه مشروب بخرم سوار شدم رفتم تو فلکه اصلی که بودم دیدم گوشیم زنگ خورد شماره هایی که اسمشون رو سیو نکردمو هیچوقت جواب نمیدم دیدم دوباره زنگ زد گوشی رو گذاشتم رو سایلنت رفتم خرید کردم اومدم دیدم بازم چند تا میس کال با یه مسیج اومده مسیجو وا کردم دیدم نوشته سلام سهیل خان هانیه هستم مامانه سهیل تا مسیجو خوندم بهش زنگ زدم گفتم سلام هاینه خانوم ببخشید گوشی تو ماشین بود منم با بچه ها نیستم اومدم خرید اگه با مانی کار دارید نیم ساعت دیگه من میرم ویلا میگم زنگ بزنه بهتون یهو دیدم برگشت گفت نه عسلم اگه با مانی کار داشتم که به موبایلش زنگ میردم دیروز شمارتو از مانی گرفتم واسه احتیاط ولی با خوده خودت کار دارم! از شنیدن صداش دلم میلرزید و هی تپق میزدم تو حرف زدنم گفتم بفرمایید هانیه خانوم امر کنید گفت الان که با بچه ها رفتی حال کنی به من نمیرسه که بفرمام برگشتنی باهام در تماس باش باهات یه کاری دارم! لحن حرف زدنش خیلی شل و خمار بود حرفاشو مثه جنده ها میکشید خیلی تحریک شده بودم گفتم چشم شما هر وقت امر کنید من در خدمتم گفت برو خوش باش ولی زیاده روی نکن که واسه کاره منم رمق داشته باشی!! بعدش گفت به مانی نگو من بهت زنگ زدم بچم غیریتی میشه یه موقع! حرفاشو تو اون لحظه به حسابه امار دادن نزاشتم چون هم حال خودم خراب بود هم اینکه گفتم حتما این اشراف زداه ها مدلشون اینجوریه دیگه خلاصه برگشتم و اون چند روز مثه افسرده ها لام تا کام نمیتونستم چیزی بگم و همش فکرم مشغول بود و یجور دلتنگی داشتم چند روز گذشته بود از برگشتنمون که تو اتاق داشتم گیم بازی میکردم دیدم شماره هانیست زود گوشی رو برداشتم مثه دفه قبل بازم عجیب حرف میزد گفت هم زنگ زدم حالتو بپرسم هم اینکه باید باهات حرف بزنم قرار شد فرداش بریم سفره خونه ابان دلم نمیخواست بهش دل بدم میترسیدم چون اصلا نمیدونستم چه جبهه ای داره هم اینکه بلاخره یه زنه بالغ اونم مامانه دوستم بود خلاصه بازم شبش خوابم نمیبرد و به زور زاناکس چند ساعتی خوابیدم و صب پاشدم به خودم رسیدم و چون اونروز ماشین دست خوده بابا بود پیاده رفتم رسیده بودم و هنوز نیومده بود قلبم تو دهنم میزد هر چقدر به ساعته چهار نزدیک تر میشد اضطرابم بیشتر میشد یهو دیدم از در اومد تو دستمو بلند کردم و بهش اشاره کردم یعنی یه تیپی زده بود که تا مردایی که با زن و دوست دختراشونم اومده بودن داشتن نگاش میکردن یه مانتو تا زیره کونش با یه شلواره استرجه کوتاه موهای بلوندشم ریخته بود بیرون و با یه ارایشه خلیجی خیلی خیلی غلیط بلند شدم باهاش دست دادم نشستیم شروع کرد به حرف زدن اصلا نمیفهمیدن چی میگه تاثیر قرصا فکر و خیال خودم و حسی که نسبت بهش داشتم واسم ذره ای تمرکز نزاشته بود و فقط به چشما و لبای پروتزش نگا میکردم. میگفت مانی و دخترا منو درک نمیکنن از وقتی شوهرم مرده با کسی نبودم و اینکه نیاز که فقط نیازه عاطفی نیست به هر حال منم یه زنم و اینکه چون فکر کرده من درکم بالاست و دوسته مانیم میخواست یه طوری بهش انتقال بدم و رو مخش کار کنم خیلی حرف زد از اینکه چقدر اذیت شده تو این سالا و الان میخواد با کسی باشه منم به شوخی گفتم اتفاقا بابای منم تنهاست اصن بیا با بابام برو بیرون خیلی هم باحاله خندید گفت تا پسر به این نازی داره چرا با خودش نرم با باباش برم! خیلی جا خوردم ولی کم نیاوردم گفتم بزار هر چی هست بفهمم این منطورش واقعا چراغ دادنه یا شوخیه و شخصیتش اینجوریه گفتم من که از خدامه شما هر وقت دوست داشتید هر جوری بخواین من در خدمتتونم یهو دیدم از زیر میز صندلشو در اورده و پاشو مالید به پای من و با شهوت نگام میکرد دیگه مطمئن شدم که میخاره و واسه کیر اومده غذامونو خوردیم و نزاشتم حساب کنه و سوار ماشینش شدیم گفت کی هست خونتون امشب؟ گفتم من جدا زندگی میکنم کسی هم قرار نیست بیاد گفت پس امشب منو مهمون میکنی؟ گفتم شما افتخار بدین چرا که نه زد کنار گفت من حالم خوب نیست تو بشین پشت رول برو خونتون گفت مشروب داری خونه؟ گفتم یه شیشه ودکا بلک اند وایت دارم اگه خوشتون بیاد گفت اره بابا خوبه بگاز بریم رسیدیم خونه گفتم اینجاست گوشیشو دراورد صدای پخشو هم خفه کرد دستشو گذاشت رو لبش گفت هیس زنگ زد خونه به دخترش گفت نیوشا من با خاله لیدا اینام شبو میمونم نگران نشید بعدشم قطع کرد به لیدا اس ام اس داد که یموقع سوتی نده بعد گفت دیگه امشب همه جی حله فقط میمونه ببینم چطوری میتونی خستگی چند ساله منو از تنم در بیاری! تا خواستم حرف بزنم زود گفت منظور اینکه یه ماساژه مشتی به من میدی زیاد خوشحال نشو! بعدشم مثه جنده ها بلند بلند خندید پیاده شدیم دست منو گرفت رفتیم بالا تو راهرو کونشو میداد عقب و لوندی بازی در میاورد رسیدیم تو خونه سریع مانتو و شالشو در اورد با یه تاپ مشکی و یه شلوار تنگ نشست رو مبل رفتم واسش ابمیوه اوردم و وسایله مشروبو اماده کردم اومدم نشتستم کنارش دیدم دکمه شلوارشو باز کرده و زیپشم یکم داده پایین تا نگا کردم گفت هم گرمه هم اینکه این تنگه دلمو اذیت میکنه خندیدم گفت شلوارک نداری این اصلا نمیزاه راحت بشینم رفتم واسش شلوارک اوردم گفت چشماتو ببند شیطونی هم نکن من اینو در بیارم گفتم باشه رومو اونور کردم گف سهیل این که نمیشه برگشتم دیدم شلوارک مثه شلوار کردی شده واسش خیلی گشاده گفتم دیگه از این کوچیکتر ندارم گف پسره خوبی باش هیزی نکن بزار من شلوارمو در بیارم راحت بشینم! گفتم شما هر کاری دوست داری بکن دیدم دستشو از شلوارک کشید شلوارک خودش افتاد وای نمیدونید یه شرت سفید با رونای از شرتش سفید تر شیو شده خیلی راحت و بی تفاوت نشون دادم و نشستم کنارش مثه مردا مشروب میخورد و یه کله پیکو میرفت بالا پیک سومو که خورده بود چشماش اب انداخته بود گفت الوعده وفا دیگه سهیل جون گفتم کودوم وعده؟ گفت همون وعده مشت و مال گفتم باشه دراز بکشید ماساژتون بدم گفت نه اینجا نه هم تو اذیت میشی هم من بریم رو تختت گفتم باشه اومد بلند شه سرش گیج رفت گرفتشم تو بغلم خودشو انداخت تو دستام و گردنمو گرفت کشید سمت خودش و لباشو یهو قفل کرد تو لبام لباش به قدری گوشتی و خوش مزه بود که نمیتونم توصیفش کنم زبونمو کردم تو دهنشو همینطوری ازش لب میگرفتم بلندش کردم رو دستام همینطوری که لبامون به هم قفل شده بود بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت فقط یه تاپ و شرت تنش بود زود شلوارکمو کندم و تی شرتمو در اوردم و خوابیدم روش به قدری داغ و نرم بود بدنش که احساس میکردم دارم خواب میبینم مثه یه فرشته بود پاهاشو گرفت بالا و شرتشو از پاش کشیدم بیرون وای یه کس گوشتی با یه سوراخ کونه ناز و جمع شده که یه عطره خیلی حشری کننده ازش میزد بیرون مثه وحشیا سرمو کردم لای پاش و کونشو دادم بالا و با زبونم کردم تو سوراخ کونش که یهو گفت ایـــــــــــــــــــــــــی میدونستم زود ابم میاد سریع رفتم اسپری زدم به کیرم و تو دستشویی با اب سرد شستم و برگشتم دیدم با انگشت داره چوجولشو میماله ذوباره پاهای گوشتیشو دادم بالا و شروع کردم با زبون کردن تو کس و کونش گفتم امشب تا صبح کس و کونتو یکی میکنم هانی گفت کسمو جر بده ولی تو رو خدا دست به کونم نزن نمیتونم راه برم گفتم خودم بغلت میکنم عزیزم نزاشتم دیگه حرف بزنه سریع لبامو رو لباش قفل کردمو و با انگشت کردم تو کسش که همونجوری که لبای غنچش تو دهنم بود ناله میکرد و اخ اخ میگفت 69 شدیم طوری که اون زیر بود و من بالا کیرمو تا دسته میکردم تو دهنش تا میخورد به حلقش و یه اوق میزد در میاوردم و تو دهنش تلمبه میزدم و کسشو میخوردم و انگشتش میکردم بعدش بلند شدم از روش دیدم داره نفس نفس میزنه گفت دهنمو گاییدی یواش لنگاشو دادم بالا کیرمو تا اخر چپوندم تو کسش که یهو یه جیغه بلند زد و نفسش رفت و شروع کرد به اخ اخ کردن چنان با شدت و محکم تلمبه میزدم که احساس میکردم کسش داره پاره میشه کسش مثه سوراخ کون تنگ بود انگار نه انگار که یه زنه جا افتادست داشت زیرم جون میداد هم از شهوت هم از درد انقدر تو کسش تلمبه زدم که دیگه واسش عادی شد و پاهاشو دور کمرم قفل کرد و میگفت جوون بکنتم من جندتم از این به بعد ماله خودتم انقدر بکنتم که پاره شم نتونم دیگه راه برم بکن بکنتم بییشتر تحریکم میکرد با حرفاش برش گردوندم و بالشتو از زیر سرش گذاشتم زیر شکمش گفت نه ترو خدا سهیل از کون نه گفتم من کونتو تا پاره نکنم ولت نمیکنم گفت ترو خدا هر کاری میخوای بکن باهام فقط با کونم کاری نداشته باش به حرفاش گوش نکردم و یه تف انداختم رو سوراخ کونش و سر کیرمو کردم تو سوراخش که یهو جیغ زد و شروع کرد به التماس و هی میگفت تو رو خدا درش بیار پاره شدم یکم وایسادم که اروم تر شه و واسش عادی شه بعد بازم فرستادم تو کونش و هی در میاوردم و میکردم توش و هی صدا میداد کونش و بلند بلند داد میزد اخخخ اخخخخ تو رو خدا درش بیار کونم پاره شد محکم گرفته بودمش و افتاده بودم روش و شروع کردم به تلمبه زدن کم کم جیغاش تموم شد و اه اه میکرد یهو کیرمو در اوردمو کپلای کونشو از هم وا کردم سوراخش اندازه سوراخ کسش شده بود و یه خط گوشته نازک فقط ما بینه کس و کونش مونده بود شروع کردم از کونش در اوردن و کردن تو کسش و برعکس و دیگه حال میکرد خیلی حرفاش حشری کننده بود انگار چند سال بود جنده بود میگفت اخ بکن توش کس و کونمو یکی کردی واسم بکن همشو توش بکن تا ته بکن کونه مامانه دوستتو جر دادی اخخ بکن جندتو جندت کیر میخواد انقدر کردمش که دلم میخواست تخمامم بفرستم تو تو کونش یهو دیدم داره ابم میاد سریع کشیدم بیرون و برعکسش کردم خواستم بپاشم رو صورتش که سریع کیرمو گرفت کرد تو دهنش و ابم تو دهنش خالی شد و تخمامو مالید و ابمو قورت داد و گفت جوووون چه شیرین بود خلاصه اون شب تا صب دو سه بار دیگه از کس و کون گاییدمش و رابطمون ادامه داشت تا اینکه یبار قرار شد با یکی از بچه ها سه تایی بریم شمال و باهم سکس داشته باشیم که بعد از اون یه اتفاقاتی افتاد که اگه نظرات دوستان خوب باشه و خوششون بیاد اونم تعریف میمکنم واستونهمیشه شاد و موفق باشید.

خدمات متقابل من و خواهرزنم: خوب شاید این قصه هم مثل همه قصه های دیگه باشه با این فرق که من به آرزوم رسیدم تقریبا 10سال که ازدواج کردم ازسکس با زنم راضییم اما چون همسرم چاقه توی سکس زیاد حرکت نداره و من دهنم سرویس میشه تا هم اونو ارضا کنم هم خودمو باور کنید که یک ساله که جدی به مارال فکر میکنم راستی مارال خواهر زنمه برعکس زنم لاغر فوق العاده زیبا تا وقتی دختر بود به عشقش جق میزدم بعد که ازدواج کرد کم کم رفتم تو فکر سکس ضربدری به بهانهای مختلف هر وقت یه جا بودیم به مثلا هواسم نیست خودمو میمالیدم بهش اونم با لبخند رد میشدیا اس عشقی براش میفرستادم تا امدم جورش کنم شوهر مارال مرتیکه احمق طلاق گرفت ومنو راحت کرد ماجرا از انجا شروع شد که مارال لب تاپ خرید چون زیاد وارد نبود کارهاش میداد من تنظیم میکردم من هم هر دفعه چند تا عکس یا فیلم سوپر براش میریختم یک روز آمد خانه ما از قضا خانمم پسرم برده بود کلاس زبان گفت ……نیست گفتم الان میاد اونم امد تو لب تاپ رو روشن کرد هی شروع کرد پرسیدن منم میگفتم ببینم کجا رو میگی کلافه شد امد کنار من نشست بوی ادکلنش داشت کیرم راست میکرد گفت راستی یکی دو فایل پاک کن گفتم کجاست وقتی آدرس داد دیدم خوشه گفتم چرا مگه چیه گفت هیچ چی بازش نکن فقط پاک کن گفتم خوب یادت میدم این کارهارو خودت انجام بده گفتم کیلک راست کن گفت یعنی چی منم اروم دستمو گذاشتم روی رستش گفتم اینطوری دیگه دیدم بهترین وقته دستم برنداشتم ولی دیدم دستش کشید احساس کردم تند رفتم گفتم بخشید گفت نه یاد شوهر بی شعورم افتادم گفتم فدای سرت آروم سرش چسبوندم به سینه م دیدم چیزی نگفت منم دستم کشیدم لای موهاش دیدم حرفی نزد گفتم من که نمردم هر کاری داری بهخودم بگو گفت واقا هر کاری گفتم آره گفت میدونی وقتی ……از سکس تو خودش تعریف میکرد ممیگفتم خوش بحال ……آخه شورم هیچ وقت نمذاشت من اول ارضا بشم تا کارش تموم میشد حال رسیدن به من نداشت منهم بیشتر اوقت خود ارضایی میکردم گفتم یعنی گفت خودت گفتی هر کاری نمیدونم چی شد دیدم دارم لباش میخورم تقریبا 10دقیقه طول کشید گفتم بریم رو تخت چون لاغر بود بغلش کردم بردم روی تخت گفتم کاری میکنم مزه سکس واقعی بچشی لباسهشو داوردم شروع کردم به لیسیدد تقریبا تمام بدنش لیسدم صداش بلند شده بودجوووووون عزییییییزم قربون کیرت بده برات ساک بزنم با یک ولع خاص میخورد باید اقرار کنم اگر ادامه میداد آبم میامد خوابوندمش کیرم میمالیدم رو چوچولش دیگه جیغ میزد کیرکیییییرررر میخواهم بکن توش عزیزم کس من فدات جرش بده مال خودته…….کوفتت بشه منم با اینکه میدونستم 1سال این شاه کس کیر نخورده بدون ملاحظه تا ته کیرم کردم تو کوسش تنگ داغ بود مثل کس 14ساله چند دقیقه که تلمبه زدم دیدم بدنش داره میلرزه درسته مارال ارضا شد گفت حالا من زنتم هرکار میخواهی بکن گفتم من هر وقت میخواستم ……..بکنم تو دلم تورو تصور میکردم باورم نمیشه کیرم تو کوس عشقمه کسش شده بود یه هلوی ابدار با هر ضربه تالاپ تالاپ صدا میکرد گفتم داره ابم میاد گفت بریز توش نترس قرص میخورم سریع پاهش قلاب کرد دور کمرم منم با فشار آبم تا اخرین قطره ریختم تو کوسش از ان به بعد هفته ای یک بار میکنمش.نویسنده:محسن

فضولی با دخترخاله :این داستان یک داستان کاملا واقعی بدون هیچ دخل وتصرفی در آن . من 17سالمه وتو کاشان زندگی می کنم یه دختر عمه 18 ساله دارم تو تهرون زندگی می کنه . اون دختر خوشگلیه ، با بدن سفید ومتناسب . ماجرا از این قرار بود تابستون سال پیش خونواده ما و عمه مون که ار تهرون اومده بودن به همراه مادربزرگم رفتیم قمصر . اونجا ما یه باغ بزرگ داریم . سارا دختر عمه ام هم اومده بود من خیلی خوشحال بودم چون وقتی اونو می دیدم انگار دارم از پایین می کنمش . سارا کتاباشو اورده بود چون برا کنکور می خواست بخونه رشته ریاضی هم است . پیشش رفتم و از درساش پرسیدم یه کمی هم با هم شوخی کریدم و خندیدیم . موقع عصر بود که فهمیدم مامان و بابام وعمه و مادربزرگ می خوان برن بیرون . من تا فهمیدم رفتم تو باغ تا خودمو گم کنم . دختر عمه ام هم می دونستم نمی ره بیرون چون می خواد درس بخونه . خلاصه مامانم داشت دنبال من می گشت و صدام می زد من جواب نمی دادم . من به خواهرم گفته بودم می خوام برم خونه ی آقای محمددی تا با پسرش کامپیوتر بازی کنم . خدارو شکر قبل از اینکه بیاد تو باغ دنبال من خواهرم اومد وبهش گفت . من از اون دور می دیدم . و بعد از چند دقیقه خونه رو ترک کردند . من بودم وسارا . از باغ اومدم بیرون از پنجره دیدم سارا تنها داره درس می خونه اومدم تو اتاق . گفت تو مگه خونه ی آقای محمدی نبودی ؟ گفتم چرا ؟ حوصلم نرسید زود اومدم . پس بقیه کجان ؟ گفت رفتن بیرون . گفتم حیف شد منم می خواستم برم بیرون . به سارا گفتم دَرست تموم نشد . گفت نه هنوز مونده . بهش گفتم درسو کنار بذار و یه کم استراحت کن . گفت نمی دونی چقدر این کس شرا زیاده خودمم می دونم . تا ده دقیقه کس چرخ می زدم تا ببینم چی کار می تونم بکنم ؟ فرصت طلاییه ! البته من با دخترعمه خیلی خودمونی بودم و باهام راحت بودیم . کیرمو طوری تو شلوارم گذاشتم تا اگه راست کرد زیاد تو دید نباشه . رفتم پیش سارا گفتم بیا رو تخت بشین یه فیلم ببینیم . من لپ تابم اورده بودم . یه سی دی قهوه تلخ گذاشتم اونم اومد نشت تا بینه . خیلی دوست داشت . منم مدام به ساعت نگاه می کردم که چقدر وقت بی خودی داره از دست می ره . در حین دیدن فیلم نگام به کونش بود . دستمو گذاشتم رو گردنش اون تو بحر فیلم دستمو گذاشت کنار . دوباره دستمو گذاشتم رو گردش و گردنشو مالودنم . سارا با خنده گفت چی کار می کنی ؟ فیلمو ببین . دستمو برداشتم و بعد از چند ثانیه دستمو رو پاهاش گذاشتم و کف پاهاشو مالوندم . اون زیاد مقاومت نمی کرد . فهمیدم خودش بدش نمی یاد . چند بار این کارو کردم . دیدم اونم دستشو گذاشت رو گردنم و کمرمو می مالوند . دستمو بردم بالای زانوش یه کم رفت عقب و مقاومت کرد . اما دوباره دستمو رو زانوش گذاشتم و رفتم بالا . دستمو فوراً گذاشتم رو کوسش و مالوندم . اونم دستشو گذاشت وسط پام وکیر راست شدمو فشار داد داشتم حال می کردم .دگمه های لباسشو باز کرد و سوتین مشکی رنگش پیداشد . عجب چیزی بود !!! شیء العجایب ! تا حالا همچین چیز زیبایی ندیده بودم . راستم بلند شد و دگمه های شلوارشو باز کرد و شلوارشو کشید پاییسن . یه شرت مشکی با پاهای سفید عجب چیزی بود ؟ داشتم می مردم . اومد رو پام نشست و منم فوراً ازش لب گرفتم . اونقدر زبونشو خوردم که داشتم می مردم . بدون فاصله اونو رو تخت خواب خوابوندم و پاهاشو لیسیدم . اونم می خندید و حال می کرد . به شرتش رسیدم با زبون شرتشو خیس کردم اونم که حشری شده بود شرتشو پایین کشید یک کوس سفید وبدون مو از بالا تا پایین لیسیدم . منم در حین لیسیدن سینه هاشو می مالوندم . سرمو تو کوسش فشار می داد . کوسش خیلی داغ بود . ولی من حدود 10 دقیقه براش لیسیدم تا ارضا شد . بعد راستش ایستادم شلوارمو در آورد . شرتمو کشید پایین و کیر کلفت 16 سانتی رو تو دهنش گذاشت . اونقدر قشنگ ساک می زد که هیچ جا رو از قلم نمی انداخت اونقدر می خواست بلیسه تا آبش در بیاد . کیرمو از دهنش اوردم بیرون . رو تخت از پشت خوابوندمش کونشو با زبون خیس کردم و کیرمو آروم به سوراخش مالوندم . چه حرارتی داشت پدر سوخته ! تمام وجودم داغ شده بود . هیچ وقت همچین حالی نداشتم . کیرمو آروم تو کونش گذاشتم آروم آروم تا نیمه رفت تو شروع کردم به تلنبه زدن ، اونم ناله می کشید و منم بیشتر حشری می شدم . سریع وسریع تلنبه زدم . فهمیدم آبم می خوات بیاد بیرون فوراٌ کیرمو از کونش در آوردم و جلو صورتش بردم و سارا با یه کم ساک زدن آبش تو صورت ودهنش ریخت و سر کیرمو شروع به لیسیدن کرد خیلی خسته شده بودم اومد یه 5 دقیقه رو دلم خوابید منم بوسش کردمو و گفتم اگه اذیت شدی ببخشید . شرت وسوتینشو تنش کردم و یه بوس به کوسش زدم گفتم من رفتم تو باغ بچرخم اگه اومدن بگو اومده رفته تو باغ . تو ام برو درساتو بخون صورتتم بشور . از اون موقع به بعد دیگه فرصتی برام پیش نیومده تا بکنمش امیدوارم امسالم بتونم بینمش . نوشته:‌ علی

صمیمی ترین دوست مامان من کسری هستم و اصلا هم از جماعت جغیه پای نت نیستم. 25 سالمه 179 قد دارم و چشام رنگیو پوستم برنزس و شواهد میگن که خوشتیپم. من تو دوستان و اقوام مظهر شیطنت و دختر بازی شناخته میشم. کولی سال بود که از خانواده بخاطر درس و بعدش هم کار دور بودم که مجبور شدم برگردم به اصفهان . چند ماهی بخاطر محدودیت های زندگی با خانواده افسرده شده بودم. تنها تفریح من مهمونیهای چند هفته یک بار با دوستای خانوادگیمون و لاس زدن یواشکی با دختر های اونا بود. بعد از چند وقت با یه دختر آشنا شدم و را به را میاوردمش خونه میکردمش. پدر و مادر من هر دو شغلشون آزاد هستش و صبح و عصر در مغازشونن و من خونه خالی دارم. یه خونه که تو محلهء ما معروفه. یه خونهء دوبلکس با جکوزی و سنا. این بنده خدارو به هر مدلی که شما فکر کنی من میکردم. چون بهش سر بودم و مثلا با کلاس تر محسوب میشدم سعی میکرد شهرستانی بازی در نیاره و خوش سکس باشه و واقعا هم بود . از کونش در میوردم میدادم ساک بزنه . ازش فیلم میگرفتم موقهء سکس. از دانشگاه ازاد میومد کامل لباساشو در میوردم بجز چادر مشکیه دانشگاه همون جوری میکردمش . سرتون رو درد نیارم کولاکی میکردیم تو خونه … حالا اینارو داشته باشید تا بگم… یه روز شب تو یکی از مهمونیمون من حوصلم از بحثای کیریه بزرگترها سر مسایل کلان اقتصادی سر رفت اومدم بالا برم تو اتاقم (اتاقای خوابها بالا هستن و سالن و آشپزخونه پایین) که دیدم دوست صمیمیه مامان که چند سال پیش شوهرش رو روی یه زن گرفته بود و طلاق گرفته بالا تو اتاق مامان با دخترش که نیومده بود با موبایلش دعوا میکنه. اسمش لیداست که من خاله لیدا صداش مکنم. این خانوم شریک مامان تو مغازهء مامان هم هست. لب میز توالت که به در خیلی نزدیکه نشسته بود و پشتش به در بود تاپپش کمی از کمرش بالا رفته بود. من که داشتم رد میشدم کمی از بالای کونش و کمرش رو که معلوم بود یه شرت لاکونیه آبی که پوشیده بود دیدم که همین جوری که با تلفنش حرف میزد متوجه من شد آروم تاپش رو کشید پایین تر و در رو بست. اولین چیزی که فکر منو به خودش جلب کرد این بود که آدمی که به همچین لباس زیری اهمیت میده اونم تو اونم به این سن (چهل و دو سالگی) حتما ازش یه جایی استفاده میکنه . این داستان گذشت و من که بیشتر تو کاره دخترش بودم فقط به این فکر کردم که این که مامانشه دختره حتما را داره. چند هفتهء بعد من مست در حال کردن دوست دخترم بودم و داد و هواری را انداخته بودیم که بیا و ببین که احساس کردم صدای در اومد یه لحظه گفتم مریم ساکت … دیدم نه آرومه و خبری نیست مریم هم دوباره شروع کرد بلند بلند که کثافته کیر کلفت وا نیسا بکن منو آبت چرا نمیاد و جونور کسمو زخم کردی دیگه و کلی حرفای سکسی . همین جوری که داشتم میکردیم یهو خیلی محکم صدای بسته شدن در رو شنیدم و از ترس کیرم خوابید. دوییدم رفتم دم پنجره از بالا خاله لیدا رو دیدم که از حیاط رد شد و رفت. داشتم میمردم از خجالت . زشت شده بود با اینکه مامان بابای من میدونن من چجوریم . اگه تعریف کنه واسه مامان حتما یه دعوای خفن خواهم داشت… شب سر میز شام بودیم که دیدم همه چی نرماله. همین جوری که داشتم شام میخوردم گفتم امروز صدای بسته شدن در شنیدم شماها بودید؟؟؟ مامان گفت : جدی؟؟؟ لیدا گفت خونه نبودی که. خوابه چه وقته ساعت 7 عصر؟؟؟ مگه دوشنبه ها نمیری فوتبال؟؟؟ من: دیشب دیر خوابیدم عصری یه چرت خوابیدم دیگه حسش نبود. خودش تنها اومده بود چیکار؟؟؟ چرا زنگ نزد؟؟؟ مامان : من به کلید دادم بیاد از اتاقم جواز کسب رو بیاره. امروز از امکن اومده بودن گیر دادن که اصل جواز کسبتون کو؟ لیدا هم که خنگه ترسیدم تنهاش بزارم با اینا سوتی بده جریممون کنن. واااای … خدای من از در اتاق رد شده بود پس حتما خیلی چیزارو شنیده . یه حس قریبی داشتم. هم خجالت هم ترس از رو برو شدن باهش هم یه لذت عجیبی که مثل اولین باری بود که از زن داروخانه ای کاندوم خریدم … همش سعی میکردم خاله لیدا رو نبینمش تا اینکه مهمونیه تولد دخترش چند هفته بعد بود . تا آخرین لحظه پیچیده بودم که دخترش زنگ زد که اگه نیای فلان و بهمان که یهو خاله لیدا تلفن رو گرفت و با یه لحنی که داشت جونور گفتن اونروز مریم رو یاداوری میکرد گفت : جونور تا یه ربع دیگه اینجا نباشی من میدونمو تو … آقا مارو میگی ما گوشامون سرخ شد ولی انگار چاره ای نبود. بلاخره که باید میدیدمش. سری رفتم آماده شدم. رفتم و مشروب و رقص و کلی هم خوش گذشت وسط کلی دختر .خلاصه مهمونی با تیکه های خاله لیدا که چند بار با یه پورخند همراه بود گذشت. آخر مهمونی که همه داشتن میرفتن خاله لیدا در حالی که داشت مانتو میپوشید اومد بمن گفت ماشینت بیرونه بیا بریم این دوست منو برسونیم و برگردیم تنهاست. من یه گل دارم. گفتم من خودم میبرمشون گفت نه مستی تصادف میکنی شر میشه. من که میدونستم برگشتنی حتما یه حرفایی میزنه از سر اجبار رفتم. دوستشو رسوندیمو بر گشتنی یهو نوار و بست و گفت میدونی این همه کاره بد میکنی آخرش زود پروستات میگیری میمیری؟؟؟ این دخترا شیرهء وجودتو میکشن آخر تو ضررشو میکنی. من: بابا بیخیال . میخوام چیزیو که دارم ازش استفاده کنم . من منظورم جوونیم بود بخدا که یهو دستشو گذاشت رو رونم و گفت : ادم از هر چیزی که داره نباید به هر قیمتی استفاده کنه . به صدم ثانیه نرسید که کیرم بلند شد و اونم که هنوز دستش رو رونم بود متوجه حرکت کیرم شد وبا یه لبخندی گفت جونور واسه خالتم سیخ میشه؟؟؟ و اروم دستشو اورد بالا تر و دستشو گذاشت رو کیرم و اروم گرفتش و از رو شلوار میمالیدش. من که دهنم خشک شده بود و ریده بودم به خودم چند ثانیه یه بار نگاهی بهش میکردم و لال شده بودم. خاله لیدا : آره انگار کلفتم هست حق داشت بیچاره دختره اما میدونی سن من و تو بیشترین هماهنگیه سکسی رو دارن باهم؟؟؟ من که یکم خودم رو جم و جور کرده بودم : آره خیلی اینو شنیدم . زنای میانسال رو جوونا خوب ارضا میکنن. یه نگاه به کیفش انداخت و یه کم گشت و یه صدای کلید اومد و گفت برو خیابون امام خمینی . وای قلبم داشت میومد تو دهنم . داشتیم میرفتیم یه نیمچه خونه باغ که مال داداشش بود که کاناداس. گازشو گرفتم هفت هشت دقیقه نشد که در باغ بودم سریع رفت در و باز کرد تا من اومدم پایین در بست و زود رفت تو خونه که همسایه ها احیانا نبینن وارد که شدم یقمو گرفت و پیچیدیم به هم . از بالا لبا و زبون همو میخوردیم و از پایین همینجوری که دکمه های شلوارم رو باز میکرد دنبالهکیرم میگشت. نمیدونم از ولع بود که داره با یکی که سن بچشه سکس میکنه یا از مستی یا اینکه زیاد زمان نداریم اما خیلی وحشی بود. کیرم رو در اورد و هولم داد رو یه کاناپهء 3 نفرهء داغون که اون وسط بود شلوارمو تا زانو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. کیرمو . تخمامو . لایه پاهاو تخممو که کلی عرق کرده بود و کثیف بود. همرو داشت میلیسید و منم فقط موهاشو محکم گرفته بودم. تنها خوشحالیم این بود که از سرمای اونجا و مشروبه زیادی که خورده بودم سر کیرم یخ زده بود آبم دیر میومد. یهو پاشد یه لنگه کفششو یه لنگه شلوارشو در اورد و مانتوشو زد بالا پاهاشو باز کرد شرت لا کونتشو زد بغل و با یه حرکت سریع نشست روم همچین که تمام کیرم رفت تو کسش. وااای … یه اهی کشید و گفت آخیششش که هنوز تو گوشمه و شروع کرد به بالا و پایین کردن. من از زیر دستمو به سینه های گندش رسوندمو میمالیدمشون. اونم هی تلمبه میزد و هر چند باری که تلمبه میزد یه بار میچرخوند رو کیرم کسشو. میگفت : این دخترای مردنی قدر کیریو که داره میکنتشون نمیفهمن … تا من میومدم حرف بزنم یدونه میزد تو گوشمو جلوی دهنمو میگرفت و میگفت تو خفه شو فقط کارتو بکن. شرتش که زد بودش کنار کیرمو اذیت میکرد و کنار کیرمو زخم کرده بود. تو اون لحظه همه جور احساسی داشتم درد ترس لذت هیجان … دستمو چند بار بردم دره کونش که انگشتمو بکنم تو کونش شاید بهم کونم بده که نمیذاشت و فهموند بهم که بدش میاد ازین کار. 15 تا 20 دقیقه کردمش که البته اون بمن داد یهو دستاش یخ کرد و صداش عوض شد فهمیدم ارضاش کردم که گفت تو به کی رفتی مامان و بابات که دو تا یخ بی بخارن واااای تا اینو گفت داشت میترکید خایه هام و آبم که داشت میومد خودمو کج کردم انداختمش کنارم رو کاناپه زوار در رفته هه با دستش کیرمو گرفت هی بالا پایین کرد و من التماسش میکردم که ول کنه ولی نیمکرد و هی میگفت : اووووفففف اووووفففف تا آبم ریخت بیرون رو دستشو رونمو شیکمم . دیوانه شدم از خوشی همش ناله میکردم وقتی آبم میومد. یکی دو دقیقه آروم همون جوری ولو شدیم و خیلی جدی پاشد گفت جونور پاشو که الان آبرومون میره. بهم یه نگاه خیلی جدی کرد و گفت این ماجرا همین جا چال میشه و دیگه هم تکرار نیمشه و چند تا قسم خفن خورد که اگه لو بره فلان میکنم و بهمان میکنم. فراموشش کن چون دیگه تکرار هم نمیشه ازین در که میریم بیرون من بازم خاله لیداتم. و واقعا همین شد. فقط تو ماشین ازش پرسیدم چرا همیشه شرت لا کونی میپوشی؟؟ که خندید جواب داد واسه اینکه بندش از زیر شلوار تنگ ملوم نیست. ما اون شب یه داستان دروغی ساختیم برای دیر اومدنمون به خونه که نیروی انتظامی جلومون رو گرفته و با رشوهء خاله آذر نجات پیدا کردیم . الان خیلی وقته ازون شب میگذره و واقعا انگار یه جنون آنی بود برای خاله آذر و فراموش شد.

منبع شهوانیمن و مهشید خواهر خانوممسلامشاید داستانهای زیادی خونده باشید .توی نظراتتون رو که خوندم بیشتر از دروغ بودن اون نظر داده بودن ولی این داستان واقعی هست مطمئن باشید.یه خواهر زن دارم اسمش مهشید هست .از همان روز اول با من خیلی صمیمی بود چون خیلی تقاوت سنی نداشتیم (حدود سه سال ).بیشتر شبها میومد خونمون میموند خیلی هم لاغر اندام و کوچیک هست من خیلی طالبش شده بودم اما جرات نمیکردم کاری بکنم بعد از مدتی شوخیهای متعارف شروع شد مدتی که گذشت یک روز جمعه لوازمی از محل کارم اورده بودم خانه تا لیست بگیرم اتفاقا قطعه ماشینی داخلش بود که ما بهش میگیم کرستی “من که روم نمیشد توی جمعی که نشسته بودیم اسمشو بگم گفتم اینو جاش خالی بزار <خندید >این موضوع گذشت تا یه روز بهش گفتم فهمیدی اسم اون قطعه چی بود خندید گفت اره گفتم بگو روی زمین نوشت پستان” گفتم دیدی اشتباه کردی گفت پس چیه روی زمین نوشتم کرستی”از خنده روده بر شده بود از اونجا دیگه شوخیهای غیر متعارف شروع شد .یک شب تابستان توی حیاط خوابیده بودم که اتفاقا روز قبلش یه کاری براش کرده بودم که قرار بود اگه جور شد به من شیرینی بده اس ام اس دادم که شیرینی ما چی شد گفت شیرینیم چشم گفتم من از اون شیرینیها میخوام شاید یک ساعت اس ام اس دادم تا اخر متوجه شد که چی میگم واقعا جا خورد دیگه اس ام اس نداد منم خودم زدم به ناراحتی و تا مدتی تحویلش نگرفتم. یه روز اس ام اس داد که امشب بیام خونتون گفتم میخوای بیایی بیا موقع خواب خانمم پرسید مهشید کجا بخوابه ؟گفتم برای ناراحت نشه پیشه خودمون من وسط خوابیدم خانومم راست من مهشید چپ. کمی که گذشت یه اس ام اس دادم بهش گفتم .هستی امشب یه حال کنیم-گفت: میترسم گفتم همه خوابن. منم اهسته دستامو بردم روی صورتو سینهاش اهسته داشتم می رفتم توی حال که یک دفعه دستمو گاز گرفت من دستمو کشیدم. بی خیال شدم نیم ساعت بعد خودش دستمو گرفت گذاشت روی سینهاش منم شروع کردم به مالش صورت و سینه نمیدونم چقدر طول کشید که خوابمون برد بعد از اون شب چند مرتبه اومد خونمن و همین مراحل داشتیم دیگه وارد شده بود لباس زیپ دار میپوشید دامن کوتاه . تا یک روز جمعه خونمون بودیم میخواستیم بریم تفریح قرار شد من و مهشید بریم خونشون سبد بیاریم وقتی رفتیم تو خونشون تا وارد شدیم گرفتمش تو بغلم و شروع کردم ازش لب گرفتن بی حس شد وخوابید همینجور سینهاشو داشتم میمالیدم که صدای زنگ کوچشون اومد سریع بلند شدیم رفت در باز کرد همسایشون بود صدتا فحشش دادم هیچی خلاصه برای که شک نکنن سبد و برداشتیم و رفتیم توی راه ازش قول گرفتم که یه بار دیگه با من بیاد اونم قبول کرد پنج شنبه هفته بعدش بهش اس ام اس دادم که برای فردا جورش کن گفت :امشب بهم زنگ بزن شب اخر وقت بهش زنگ زدم هماهنگ کردم یک 2ساعتی سکس تلفنی داشتیم .تا کاملا امادش کردم. فردا عصر رفتیم خونشون خانه ما هم خالی بود گفت من و میبری خونه دوستم جزوه بگیرم منم از خدا خواسته گفتم اره توی راه بهش گفتم امادگی داری بریم رفتیم خونه رفتیم اتاق خواب گرفتمش تو بغلم لب گرفتم خوابندمش روی تخت شروع کردم به خوردن سینه هاش زیر دستم میلرزید مخواستم لباسمو دربیاوردم ولی نمگذاشت در بیارم خلاصه هر جوری بود لباسشو در اوردم سینه هاشو خوردم اومدم پایین تا روی کسش شورتشو در اوردم دیدم یه کس سفید کوچیکی داره که نمشه ازش بگذری شروع کردم به خوردنش دیگه اینقدر حشری شده بود که میگفت کیرتو بده بخورم کیرمو بهش دادم با یک ولعی میخوردوپیچش میداد که انگار دنیا رو بهم داده بودن بعد از پشت خوابوندمش هر چی اصرار کردم که از عقب بکنمش نذاشت تا عاقبت گذاشتم رو کسش تلبه زدم وقتی داشت ابم میومد گفت میخوام ابشو ببینم منم ریختم رو شکمش ……….. چقدر داغه ………بعد تا لبسشو میپوشدی رفتم دوش گرفتم /توی راه که داشتیم میرفتیم خوابش برده بود ……………………………از اون روز به بعد هر موقع موقعیتی هم جور شد دیگه نیومد و میگه اینجوری بیشتر دوست دارم منم دیگه خیلی اصرار نمکنم اینم خاطرات ه من < همتونو میبوسم >بای

منبع شهوانی ليسيدن سوراخ كون زن داداش سلام عرض مي كنم خدمت همه ي دوستان شهواني من ميلاد هستم 21 سالمه و اهل مشهدم.داستاني كه مي خوام براتون تعريف كنم بر ميگرده به پارسال. فكر كنم صبح روز ۳۱ اردیبهشت بود كه برادرم با زن و بچش از تهران اومده بودند مشهد (اون توي تهران كارمند صدا و سيماست) ولي كسي نمي دونست چرا اونا از فرودگاه تاكسي گرفتند به طرف خونه ي ما وقتي رسيدند داداشم بدون سلام رفت ته پذيرايي و روي مبل با حالت ناراحتي نشست.صبح اون روز فقط من و مامانم خونه بوديم و بابام و داداشاي ديگم همه سركار بودند.از ریحانه (زن داداشم) پرسيدم چي شده اونم گفت : از شنبه ي هفته ي پيش سردرد داشت كه يكشنبه رفتيم دكتر كه دكتر گفت به خاطر مشغله ي زياده تا پريروز كه چشاش دوبين شد و ما مجبور شديم بيايم مشهد. پدر زن داداشم يخودش هم دكتره و همه ي دوستاش دكتر هستن و مطب دارن به خاطر همين داداشم اينا اومدن مشهد (البته ما هم كه خانوادشونيم مشهديم) خلاصه سرتونو به درد نيارم بعد از چند جلسه پيش متخصص رفتن معلوم شد كه خان داداش ما يه تومور مغزي داره كه خوشبختانه خوش خيم بود ولي بايد زود تر عمل مي شد . خلاصه بعد از دو هفته قرار شد عمل بشه عمل نزديك چهار ساعت طول كشيد ولي با موفقيت انجام شد بعد از چند روز كه بستري بود و زن داداش ما هم (زنش) پيشش بود قرار شد كه به خونه برگرده. خونه ي پدر زنش كه نمي شد چون آپارتمان بود و كوچيك پس بايد ميومد خونه خودمون چو هم ويلايي بود و هم بزرگ و از همه مهمتر به بيمارستان نزديك بود چون براي از بين بردن كامل تومور بايد شيمي درماني انجام ميشد. خلاصه برادر زادم رو چون خيلي شر بود فرستاديم خونه ي پدرزن داداشم (چون سر صدا ميكرد و براي داداشم بد بود) من و زن داداشم تصميم گرفتيم اتاق منو براي داداشم آماده كنيم (چون طرف كوچه نبود) من از زماني كه ریحانه عروس خانوادمون شد خيلي دوسش داشتم و از قديما كه كوچيكتر بودم يه حسي متفاوتي نسبت به اون داشتم كه بزرگتر كه شدم فهميدم حسه شهوته آخه اون خيلي كون خوش فرمي داشت سينه هاشم كه خيلي بر آمده بود خلاصه اگه هركي اونو ميديد به حوس مي افتاد . از اون روز به بعد قرار شد تا پايان درمان جاويد (داداشم) اونا خنه ي ما بمونن و اين فرصت خوبي بود كه من يه حركتي انجام بدم. تو اين مدت فقط سعي خودمو ميكردم كه آزاد رو ديد بزنم و به ياد اون جلق بزنم. بعد از چند هفته ديگه از اين كار خسته شده بودم و همش داشتم حسرت مي خوردم كه كه نمي تونم حتي كون يا سينه هاي نرمشو(بعد از اينكه لمس كردم فهميدم نرم هستن) لمس كنم. يه روز كه تو اتاقم پاي كامپيوتر تو اينترنت بودمو داشتم داستان سكسي مي خوندم ریحانه در زد اومد تو…..واي نمي دونم چجوري اونو توصيف كنم يه شلوار كرمي نازك پوشيده بود كه شرتش معلوم مي شد و پاچه هاشو تا نصفه داده بود بالا كه در اون لحطه دوست داشتم كف پاهاش تا بالا رو ليس بزنم…….تا به خودم اومدم ديدم داره مطالب رو صفحه ي مانيتورو نگاه ميكنه تا فهميدم سريع alt+f4 كردمو پرسيدم كاري داشتي ؟ گفت : آره ميتوني بياي بيرون كمكم كني , دارم فرش ميشورم منم كه تو فكر بودم گفتم : باشه الان ميام , اون رفت و منم دنبالش از اتاق اومدم بيرون و در بستم خوشبختانه مامانم تو آشپزخونه مشغول بود و منم خوشحال از اينكه تو حياط راحت ميتونم ديد بزنم. ساعت نزديك 12 ظهر بود و هوا آفتابي بود ولي آفتاب پاييزي (افتاب اونقدر گرم نبود) ریحانه خم شده بودو داشت روي فرشو آبو جارو ميكرد كه من هم چشم به كونش بود يه كون بزرگ و تحريك كننده , در اون لحطه كيرم داشت شق مي شد داشتم ديوونه مي شدم خودمو تصور ميكردم كه دارم سوراخ كونشو ليس ميزنم كه يه دفعه صداي مامانم اار روي بالكن اومد كه مي گفت : خسته نباشيد , بسه ديگه بياين ساعت 2 شده……. كه ریحانه گفت ميلاد بيا شيلنگو بگير پاهامونو بشوريم بريم بالا وقتي كه داشت پاهاشو مي شست بدجور حشري شده بودم ميخاستم دل و بزم به دريا و دستمو بكنم لاي چاك كونش كه يه دفعه گفت حالا شيلنگو بده منو پاهتو بشور خلاصه پاهامو شستم و فرشو دولا كرديمو گذاشتيم گوشه ي حياط تو آفتاب……. رفتيم بالا و من رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض كنم ریحانه هم رفت تو اتاق خودشون. بعد از عوض كردن لباس رفتم آشپزخونه يه چيز بخورم كه مامانم گفت برو به ریحانه و جاويد بگو بيان سر ميز داشتم ميرفتم دم در اتاقشون كه صداي زنگ در خونه اومد (بابامو داداشام بودن) رفتم دم اف اف در باز كردمو بعد رفتم دم در اتاق اونا بدون در زدن درو باز كردمو رفتم تو ديدم ریحانه دمر كنار جاويد خوابيده , هيچي نگفتم و اومدم بيرون با ديدن او لحظع و اندام تحريك كننده ي زن داداشم بد جور حشري شده بودم………………….

ادامه ليسيدن سوراخ كون زن داداش سرتونو به درد نيارم اون روز بعد از ظهر گذشت , شبش قرار بود يكي از دوستاي داداشم براي عيادت بياد خونه ي ما ساعت 9 بود يكي زنگ زد رفتم درو باز كردم (دوستش بود با زنش اومده بود) منم سريع رفتم تو اتاقم لباس پوشيدم , يادم اومد ادكلنم تو اتاق جاويده(ازم قرض كرده بود) از اتاق اومدم بيرون رفتم با مهمونا احوالپرسي كردمو رفتم اتاق جاويد(خودش پلو مهمونا بود) ديدم ریحانه داره جلو آينه آرايش ميكنه گفتم : اين ادكلن منو نديدي گفت : بيا اينجاست. يه شلوار لي آبي چسب تنش بود كه اندامشو زيبا و سكسي نشون ميداد من با خودم گفتم قبل از اين كه كيرم شق شه از اتاق برم بيرون كه ریحانه گفت : واستا لباسمو عوض كنم با هم بيم…….. تا اينو گفت من جا خوردم رفتم رو تخت منتظر نشستم داشتم بهش نگا ميكردم كه ديدم تيشرتشو در آورد ضربان قلبم چند برابر شده بود كه ديدم شلوارشو در آورد واي تا چشمم به سوتينش خورد كه روي سينه هاي بزرگش بود احساس كردم دارم عرق ميكنم از يه طرف ميترسيدم كه يهو در باز بشه و جاويد وضعمونو ببينه……. به خودم تلقين كردم كه نترسم…… واي….يه شرت قرمز پاش بو كه وقتي ميديدم دوست داشتم كونشو از روي شرت بوس كنم……اون لحظه همه ي بدنم خيس عرق شده بود………..هميشه حسرت يه همچين روزي رو مي خوردم ولي حالا كه شانس بهم رو كرده بودو توي همچين لحظه اي بوم…….احساس پشيموني مي كردم كه اومدم دنبال ادكلنم , ولي وقتي ياد او جلق هايي كه بخاطر كسي كه لخت جلوم بود زدم تصميم گرفتم دلو بزنم به دريا وقتي پاشدم برم طرفش احساس كردم دستو پاهام دارن ميلرزن……در اون لحظه احساس ميكردم مي خوام گريه كنم……اون رو به روي آينه بود و من وقتي رفتم پشتشو خودمو تو آينه ديدم حس كردم رنگم كاملا” عوض شده………. آب دهنمو قورت دادام دستمو گذاشتم روي باسن داغش….با خودم گفتم چرا اون هيچ عكسلعملي نشون نميده كه ديدم آروم زير لب گفت ميلاد سوتينمو باز كن…….منم با دستهايي كه ميلرزيد سوتينشو باز كردم دستامو گذاشتم روي سينه هاش(براي اولي بار تو زندگيم بود كه دست به سينه ي يه زن ميزدم)ديدم دستشم دراز كرد و كليد توي قفل درو چرخوند دستهاشو گذاشت روي سرم و سرمو فشار داد طرف سينه هاش چشام داشت اشك آلود ميشد بسيار مبتديانه سر سينه هاشو ليس ميزدم طعم خوشمزه اي نداشت ولي لذت بخش بود و بوي ديوونه كننده اي داشت…….كيرم داشت منفجر ميشد داشتم چشامو مي بستم كه يه دفعه…………………………صداي تق تق در اومدو صداي بابام بود كه گفت : ریحانه تو اتاقي…. كه ریحانه به نگاه كردو گفت : سرم درد ميكنه پدرجون……….بعد دوباره گفت : ميلادو نديدي…….كه ریحانه با خنده جلوي دهنمو گرفت و گفت : رفت بيرون……….بعد چند لحطه كه منو ریحانه با لبخند به هم نگاه ميكرديم………….منم كه كاملا ترسم ريخته بود ریحانه رو بغل كردم بردم رو تخت و با هيجان داشتم پيرهنمو در مياوردم در همين لحظه ریحانه داشت شلوارمو در مياورد …….بعد 30 ثانيه هردمون لخت روتخت در حالت 69 بوديم و اون داشت كيرمو ميخورد ….منم دهنم جلوي كسش بود ولي با بويي كه كسش ميداد دوست نداشنم ليس بزنم كه يه دفعه كسشو مالوند به دماغم(يعني اينكه كسمو ليس بزن) شروع كردم به ليس زدن كه يه دفعه كيرمو گاز گرفت سريع كشيدم بيرون با دردي كه داشتم خيلي آروم(چون صدام بيرون نره) گفتم: هوي چيكار ميكني…….گفت : چون دفعه اولته گاز گرفتم كه آبت دير ………………………….. با دردي كه داشتم دوباره ادامه داديم ولي ايندفعه اينقدر طول كشيد كه بد جور حشري شده بودم…….بوي كونش با اينكه بد بود ولي داش منو ديوونه ميكرد….زبونمم توي كسش داشت آتيش ميگرفت , زبونمو كشيدم بيرونو داشتم با لباي كسش بازي ميكردم كه بلند شدو منم كه دراز كشيده بودمو داشتم بهش نگا ميكردم كه اومده بود رومو سر كيرمو گرفته بودو داشت سرشو ميكرد تو كسش اولش يكم بد رفت تو ولي بعدش روند شدو فهميدم كه كير جاويد يكمي از ما كلفتر بود , در اون لحطه ميخواستم داد بكشم ولي بيرون پر آدم بود حالا نوبت من بود كيرمو از كسش در آوردمو دمر درازش كردم لاي پاشو باز كردم و چشمم به سوراخ سياه كونش افتاد , اولش نمي خواستم اينكارو بكنم ولي فكر كردم ریحانه لذت ميبره بعد سرمو بردم پايينو سوراخ كونشو شروع كردم به ليس زدن اولش احساس خوبي نداشتم ولي بعد كه ديدم داره مي خنده روحيه گرفتمو بيشتر ليس زدم بعد هم يه تف بزرگ انداختم رو سوراخ كونش با ترسي كه داشتم سر كيرمو مالوندم به سوراخ كونش بعدش سر كيرمو آروم كردم تو كونش كه ديدم دستشو آورده و مواظبه كه ليز نخوره , خوشبختانه زن داداش ما بدش نمي يومد كه از كون گاييده بشه , در همون حالت كه داشتم تلمبه ميزدم روش خوابيدم و به پهلو خوابوندمش(خودمم به پهلو شدم) و در همون حالت داشتم تلمبه ميزدم كه در كيرم احساس شيريني شكل گرفت و تلمبه زدنم آروم شد و احساس كردم آبم ميخواد تو كون ریحانه بياد بلافاصله با اومدن اب كمر من تو كون ریحانه ديدم آه ارومي با صداي نازش اومد ……كيرمو كشيدم بيرون كنارش دراز كشيدم…………….. احساس كردم صداي خوش و وش توي حال مياد رفتم پشت در فكر ميكردم مهمونا دارن ميرن كه صداي عموم منو خوشحال تر كرد چون خونه تازه داشت شلوغ ميشد………………… اينو به ریحانه گفتمو ریحانه حاضر شد رفت بيرون پيش مهمونا برق اتاقم خاموش بود كه ریحانه اومد تو منو بغل كردو گفت مهمونا ته پذيرايين سريع برو تو اتاقت منم يه بوس از لباش كردمو رفتم………………………………………

منبع شهوانی سکس همزمان با برنامه 90 با سلام تمامی اسم ها و نسبت های فامیلی به کار رفته در این خاطره مستعار و غیر واقعی می باشد حتی اسم نویسنده! اگه بخوام از خودم بگم باید بگم زیاد خوش تیپ نیستم و چشم های آبی ندارم و …. در کل معمولی هستم داستان مربوط میشه به تقریبا یه سال پیش که من 18 سال داشتم و مث همه هم سن و سالم سرم گرم بود به دختر بازی,لب گرفتن از دوست دختر تو کوچه خلوت و مالوندن دوست دختر و …. تا این که… ی روز یه شماره غریبه بهم زنگ زد ,یه دختر بود صداش آشنا بود گفت که قصد دوستی داره و از این حرفا ولی من که فک می کردم یکی از آشناهاست و می خواد سرب سرم بذاره جواب سربالا می دادم و … یه شب که زنگ زد به صداش شک کردم و واسه امتحان گفتم چطوری مریم خانوم (مستعار) ((مریم زن پسر خاله م بود که یه دختر دوساله هم داشت و زیاد با من شوخی داشت)) شوکه شد و قطع کرد و بعد چند دقیقه پیام دادم که حال کردی تشخیص صدا رو ؟؟ جواب داد که به کسی نگی منه احمق تو فکر اینکه این خانم می خواسته سر ب سرم بذاره و …. ولی قضیه یه چیز دیگه بود چند روز گذشت که دیدم از خط قبلی ش اس ام اس عاشقانه می فرسته ,قبلا فقط اس ام اس های جوک و سرکاری می فرستاد ولی این بار …. تا اینکه یه مدت آخر هر اس ام اس ش یه جمله بود (( دوست دارم)) خیلی تعجب کرده بودم ازش پرسیدم این جمله آخر مال متن شعر اس ام اسه یا خودت اضافه می کنی جواب داد تا تو چی دوست داشته باشی اینجا بود که ی چیزای حالیم شده بود اینطور که بعدا متوجه شدم ,بله….خانم شوهر دار عاشق من شده بود نمی دونم چرا؟ آخه نه خیلی خوش تیپ بودم ….نه بچه پول دار (تازه بعد از دوستی مون خرج منو هم اون می داد بجز اینکه واسم پول به حسابم می ریخت شارژ گوشیم رو هم تامین می کرد) اوایلش باور نمی کردم فک می کردم سرکاریه ولی کم کم رابطه مون اونقدر عمیق شد که باورم شد روزی بالای 200 تا اس ام اس رد و بدل می کردیم و آخراش به سکس اس ام اسی هم کشید… شاید اون واسه من یه هوس بود ولی اینو مطمئن بودم که واقعا عاشق شده چون حاضر بود هر کاری من بگم انجام بده تا اینکه ی روز بهش گفتم بی خیال من نمی تونم به پسر خالم خیانت کنم تا اینجا هم محض شوخی باهات بودم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد و گذشت تا اینکه بعد چند هفته واسه تفریح با دخترش اومد خونه مون (خونه اونا یه شهر دیگه بود) هیچ رفتار غیر طبیعی نداشتیم تا آخر شب که رفت تو اتاق بخوابه همه خوابیدن منم داشتم برنامه 90 رو نگاه می کردم راستش شیطون دور سرم چرخ میزد که…. اس ام اس داد که باهام قهری و از این حرفا …منم گفتم نه و از این چرت و پرتا که گفت یه چیز ازت بخوام گفتم بگو گفت امشب مال من باش!!!!!!!! پرسیدم چطوری گفت آروم بیا تو اتاق اول قبول نکردم چون واقعا می ترسیدم ولی شیطون بی کار نبود بعد اینکه مطمئن شدم همه خوابن رفتم داخل اتاق اتاق تاریک بود ….نشسته بود هم حس خجالت و هم حس ترس رو می شد تو وجودش حس کرد منم تمام بدنم می لرزید ….رفتم کنارش نشستم هیچی نمی گفت سرش رو انداخته بود پایین و با انگشتاش بازی می کرد دستمو بردم جلو دستش و گرفتم هم دست من می لرزید هم دست اون ,دستمو محکم فشار داد …سرش هنوز پایین بود یا دستم سرشو آوردم بالا ….نگاهمون افتاد به هم آروم صورتمو بردم جلو لبامو بهش نزدیک کردم هیچ حرکتی نکرد شروع کردم به خوردن لباش آروم آروم اونم باهام راه اومد ,یه دفعه لب شو از لبم جدا کرد و منو محکم بغل کرد و فشارم داد و در گوشم گفت:باورم نمیشه….دوست دارم …..دوست دارم طوری بغلم کرد که سینه هاشو بین خودمون حس کردم دوباره خودش لباشو گذاشت رو لبامو شروع به خوردن لبای همدیگه کردیم و باز دوباره بغلم می کرد و محکم فشار می داد صدای نفس هاشو می شنیدم دست مو بردم طرف سینه هاش لباسش خیلی تنگ بود و سینه هاش هم نسبت به سنش خیلی کوچیک از رو لباس سینه شو گرفتم ولی حال نمی داد دیدم خودش پیرهن شو داد بالا ولی اینقد تنگ بود لباسش که به زور اینکارو کرد دستمو بردم طرف شکمش دست کشیدم روی شکمش داغ بود آروم یه سینه شو از سوتین آورد بیرون با دستم گرفتمش اولین بار بود …خیلی شل بود فک می کنم از ترس بود آروم سرمو بردم جلو و نوک سینه شو گذاشتم تو دهنم با دستم هم سینه شو ماساژ می دادم متوجه شدم که داره موهامو نوازش می کنه …چون در حالت نشسته بودیم یکم کارمون سخت بود بعد چند بار لب و بغل کردن دیگه دو دستمو گرفت و دراز کشید و منو کشوند روی خودش کیرم کاملا بین منو اون لمس می شد از بس بزرگ شده بود همین جوری که روش دراز کشیده بودم لباشو می خوردم بلند شدم و روی شکمش روی دو پام (طوری که وزنم روش نباشه) نشستم پیرهن شو تا قسمت گردنش دادم بلا و هر دوتا سینه شو از سوتین آوردم بیرون با دو دستم هر دوتا رو گرفته بودم و می خوردم حواسم به خودم بود که چشمم افتاد به بالا دیدم چشماشو بسته و داره لباشو می خوره فهمیدم که خیلی خوشش میاد واسه همین زیاد سینه هاشو خوردم رفتم پایین رو شکمش و لیس زدم روی ناف شو دوباره اومدم بالا شروع کردم لب گرفتن ازش کیرم کامل رفته بود لای دوتاپاش آروم کمرمو دادم بالا و دستمو بردم سمت کسش و از رو شلوار دست کشیدم اونم دستشو برد و طرف کیرم و از رو شلوار گرفت و می مالید رفتم و پایین و به کمک خودش شرت و شلوار شو با هم کشیدم پایین اولین بار بود که یه کس از نزدیک می دیدم …نمی تونم مشخصات شو بهتون بگم خیلی ناز بود چون نابلد بودم آروم زبونمو روش کشیدم با اولین لیس اینقد تحریک شد که کمر و باسن شو از زمین بلند کرد از ترس صدای هیچکدوم مون در نمی یومد یه کم دیگه که کس شو خوردم دیدم حال نمیده رفتم بالا و شروع به لب گرفتن کردم این بار چون شلوار اون پایین بود کیرم راحت تر می تونست کس شو لمس کنه یه کم که از ناحیه صورت عشق بازی کردم آروم کیرمو درآوردم می خواستم بذارم تو کس ش ولی هر کاری می کردم و پایین بالا می رفتم جا نمی خورد …خودش متوجه شد دیدم دستشو برد پایین با دستش کیرمو گرفت دستش اونقد سرد بود که یه حس خاصی به هم دست داد کیرمو گذاشت جلوی کس ش ….نوک کیرم لبه های کس شو حس کرد با یه فشار آروم رفت داخل دیگه دست شو کشید منم شروع کردم به عقب و جلو کردن باورم نمی شد دارم یه کس رو می کنم خیلی داغ کرده بود بیشتر از من هی صورتشو این ور و اون ور می کرد سینه شو می گرفت و دست منو می گرفت و می ذاشت رو سینه ش که واسش ماساژ بدم…. اینم بگم که آب من زود میاد ((زود انزالی)) با اینکه آبم اومد و ریختم داخل کس ش واسه اینکه اون هنوز ارضا نشده بود هنوز عقب و جلو می کردم طوری که خسته شده بودم و خودمو انداختم روش که متوجه شدم اینقد داغ شده بود که کس شو سفت می کرد و کیرمو به داخل مکش می کرد منم مجبور می شدم واسش هنوز عقب و جلو کنم آخرش خیلی خسته شدم ..چون آبم اومده بود کیرم داشت کم کم کوچیک می شد بلند شدم ولی هنوز اون تو حالت خودش بود بدون خداحافظی و حرفی از اتاق زدم بیرون رفتم که بخوابم بهش پیام دادم که دیگه نمیشه بیام ممکنه کسی بیدار بشه فقط جواب داد باشه این بود اولین سکس من به قول خودش واسه اون رابطه مون از نظر عشقی مهمه نه شهوتی راست هم میگه آخه شوهر داره و می تونه نیازهای جنسی شو برآورده کنه چه نیاز به من البته چند بار دیگه باهاش سکس داشتم بخصوص دو شب بعد از این شب که شب سومی خیلی عاشقانه بود که شاید اونارو هم نوشتم چند نکته: من از اینکه با یه زن شوهر دار رابطه داشتم و دارم اصلا خوشحال نیستم بلکه پشیمون هم هستم و نمی دونم چطوری این رابطه رو تموم کنم و به کسی توصیه نمی کنم چندین باره این رابطه رو بهم می زنم و دوباره برقرار میشه ولی رابطه سکسی مون نسب به اوایل خیلی کم شده در حد صفر!! سر همین قهر و آشتی ها خانم چندین بار با قرص و رگ زنی دست به خودکشی زده یه نکته هم به دوستانی که نظر می دن: که تو کف ش موندی و تو خیالت این داستانو ساختی و…. اولا از همه بگم قبل از شروع این رابطه من به همه نظر داشتم الا این خانم دوما واسه من اصلا افتخار نیس که فلان زن شوهر دار عاشقمه بلکه واسم یه مشکله از یه طرف حس خیانت از یه طرف حس شهوت و …..نمی دونم چی کار کنم

منبع شهوانیشب شرمخاطره واقعیه ی من مربوط به امسال عیده . من و شوهرم شهرام دوسال پیش ازدواج کردیم من سه سال از شهرام بزرگترم و اون 27 سالشه همیشه میترسیدم توی سکس نسبت بهش کم بیارم چون اون مرد حشریی بود اوایل رابطمون زیاد بود طوری که اگر با فامیل مسافرت میرفتیم بزرگای فامیل میدونستن و یه اتاق برامون درنظر میگرفتن گاهی طاقت نمی آوردیم و اگر مهمونی هم بودیم میرفتیم تو دستشویی و یه کم همدیگرو میبوسیدیم و میمالیدیم .برادر شوهرم از من چندسالی بزرگتر بود اونهم ازدواج کرده بود همیشه ارتباط خوبی با هم داشتیم و گهگاه توی جرو بحثهای من و شهرام به داد من میرسید و ازم طرفداری میکرد یه شب که دست جمعی رفته بودیم شمال من و شهرام و برادرش شاهین و زنش توی اتاق خوابیده بودیم که نیمه شب هوای سکس به سر من و شهرام زد و شروع کردیم بی سروصدا سکس کردن که دیدم شاهین بیدار شده و خودش به خواب زده از اونروز به بعد حس میکردم توجه خاصی بهم پیدا کرده خب ماجرای رابطه ی گرم منو شهرام هم تو فامیل شهره بود تا اینکه امسال عید رفتیم یه سفر بیرون از ایران من و شهرام و شاهین و همسرشیه شب تا خرخره مشروب خوردیم و رفتیم به کلوپ برای رقصیدن …. تا اونجا که شد نوشیدیم و رقصیدیم . شهرام و زن شاهین کم آوردن و قرار شد من و شاهین برقصیم در حین رقص یه حس خاصی داشتم دلم میخواست بهش نزدیکتر بشم و ببوسمش اونهم همین حسو داشت اما خودمون رو کنترل میکردیم .مصرف مشروب بدجوری منو داغ و حشری کرده بود اومدم کنار شهرام نشستم و گفتم بریم هتل و سکس کنیم اما شهرام که خیلی خورده بود خوابش میامد به سختی شهرام و زن شاهین ، فرزانه رو که حال تهوع داشت به هتل بردیم شاهین فرزانه رو به اتاقشون برد و به کمک من آمد تا شهرام را هم به اتاق ببریم توی راه من گردن و لبای شهرام رو میبئوسیدم و میگفتم عشقم بیدار بمون بهت نیاز دارم … شهرام هم میگفت خفه شو نمیخوام بکنمت…. تا اینکه به در اتاق رسیدیم. شاهین اونو روی تخت گذاشت و کفشهاشو بیرون آورد .نگاه شاهین خیلی داغ بود و من رو بدتر میکرد نمیخواستم با کسی غیر از شوهرم باشم من همیشه عاشق شهرام بودم رفتم روی شهرام نشستم و شروع کردم بوسیدنش کرباتش رو باز کردم و دگمه های لباسشئو باز کردم تنش رو میمالیدم و لب میگرفتم شهرام خیلی کند با من همراهی میکرد اما خیلی به حال خودش نبود برگشتم نگاه کردم دیدم شاهین بالای سرمه گفت : زن داداش حالت خوبه؟ گفتم : نه میبینی شاهین؟ منو آروم نمیکنه … زیپ شهرامرو باز کردم و کیرشو بیرون آوردم بوسیش کردم و شروع کردم به ساک زدن .شهرام کمی حسش فعال شد و یه لحظه چشماشو باز کرد و وگفت : جوون بخور! و دوباره از حال رفت دیدم کیر خوشگلش دوباره نرم و شل افتاد .بدجوری حشری بودم و شاهین از اتاق بیرون نمی رفت . خودم کشودندم بالای سر شهرام و گفتم : پاشو عشقم سکس میخوام مگه تو شوهرم نیست گفت : بذار بخوابم اه خسته شدم از بس کردمت …. تو سیرمونی نداری برو گفتم : عشقم خواهش میکنم پاشو ! شهرام عصبی و کلافه ومست بود با دست توی صورتم کوبید و گفت : گمشو برو خوابم میاد …. یه لحظه اشک تو چشام حلقه زد و عصبانی از جا پریدم و گریان خواستم از اتاق برم بیرون که شاهین منو گرفت و گفت عصبی نشو زن داداش اون مسته … گریه نکن خوشگلم بیا بغل خودم …. جوونم جونم …. منم لباشو بوسیدم درست شبیه لبای شهرام بود اونم از خداش بود ول نکرد نزدیک 5دقیقه ازهم لب گرفتیم … شهرام چنان بیهئش شده بود که حواسش به مانبود. شاهین دستش رو برد زیر تاپ من و سینمو ز روی سوتین گرفت دستاش داغ داغ بود همونطور که لب میگرفت سینمو میمالید داشتم دیوونه میشدم شاهین گفت جوون چه سینه ای داری ببینمش و یهو تاپمو کند و لخت شدم . منم بلوزش رو در آوردم دستمو کشیدم رو سینش خوشش اومد برام جالب بود دستش رو برد زیر سوتینم و نوک سینمو گرفت منم نوکی سینش گرفتم شروع کرد مالیدن منم لباشو گاز میگرفتم و وحشیانه میخوردم لبای گوشتی خوشفرمی داشت عین شهرام من بود اصلا شبیه بودن فقط شاهین بزرگتر دیده میشد . یهو سوتینمو درآورد و رفت سروفت سینه هام و مک میزد دیوونه شدم روپا بند نشدم و خوابیدم رو تخت درست کنار شهرام. اما اون بیهوش بود شاهین افتاد جون سینه هام یکیشو میخورد و یکشیو میمالید مک میزد لیس میزد داشتم دیوونه میشد نزدیک یه ربع فقط میخوردشون من داشتم وحشی میشدم بهش گفتم از کجا میدونستی اونقدر به سینم حساسم گفت یه شب تو سفر شنیدم به شهرام التماس میکردی بخوردشون . راست میگفت شهرام زیاد سینمو نمیخورد عاشق کوسم بود وسوراخ کونم حسرت مک زدن سینه هامو داشتم که شاهین داشت منو به آرزوم میرسوند وحشیانه میخورد و گهگاهی هم گردن و گوش و صورتمو لیس میزد اط شدت حشر روانی شده بدم حتی گوشام سوت میزد تا اینکه رفت سراغ ناف و بعد کوسم شروئع کرد زبون زدن به چوچولم خیس شده بودم شاهین چوچولمو میخورد و با دستاش سینمو میمالید میگفت : سینه ات عین انار سفت و خوشمزه است سینه های من سایز 75 و نوک قهوه ای درشتی داره دلم میخواست شاهین و لیس بزنم صداش زدم و لباشو خوردم و اون دوباره رفت سراغ کوسم دامن کوتاه چین چینی مشکیمو کنار زده بود و شورتمو درآورده بود و داشت با حسرت میخوردش … شاهین میگفت چه کوس تپلی جوون! کوس من نسبت به اندام ظریف و متناسبم درشت بود با لبه ای بیرون زده گازش میزد و میلیسید صدای آه و ناله ی من بلند شده بود اما شهرام هنوز حس نداشت حشری شدم و بلند شدم شاهین و انداختم زیر خودم و شلوارشو درآوردم شورت مارکدار مشکیشو آروم کشیدم پایین کیرش نمایان شد جوون درست شبیه کیر شهرام خودم بود اما بزرگتر و کلفت تر سرشو گذاشتم دهنم و ساک زدم تخماش درشت و پرآب بودن میمالیدمش و ساک میزدم شاهین حشری شد و زود کیرش راست شد اما من ول کن نبودم میخورم و با خایه هاش ور میرفتم شاهین دیوانه شده بود و سینه هامو میمالید بهم گفت جوون کوس تپلو کوستو بذار دهنم 66 شو…. برعکس خوابیدیم و من روی شاهین بودم و کوسم تو دهنش بود کیرش خوب راست شده بود و کوس منم سرحال اومده بود .شاهین چرخی زد و من رو دمر خوابوند و کیرشو هل داد تو کوسم اولش کمی سخت میرفت تو بهم گفت مگه تو دختری؟ گفتم نه شاهینم کیر داداشت قد تو کلفت نبوده به سختی هلش داد تو و شروع کرد پا زدن جووووووون چه کیری بود از زیر سینمو گرفت بود و صورتامون بهم میخورد و گاه گاه لب میگرفتیم کیرش داشت خوب کوسمو میگایید من به ناله افتادم و آه آه میکردم شاهین میگفت جوووووووون تنگه جوووون کوس داغیه جوووووون جووون آه آه .کیرشو در آورد و منو برگردوند نشست روم و کیرو هل داد تو من پاهامو حلقه زدم دورکمرش و اون پا زد گفتم تند تند تندتر و اون تندتر پا زد انگار زمان ایستاده بود نه اون ارضا میشد نه من نزدیک یه ربع مدام منو کرد از پوزیشن خسته شدیم اون خوابید زیر و من نسشتم رو کیرش و دوباره ادامه دادیم من رو تنش بالا پایین میپریدم و سینه هام حرکت میکرد شاهین سینمو میگرفت و میمالید کم کم داشتیم به اوج میرسیدیم شاهین محکم میزد به کونمو کیرشو تا ته فشلار میداد تو صدای شالاپ شالاپ کیرش حشریم میکرد تا اینکه یکهو شاهین کیرشو درآورد و گفت بخورش منم کردمش تو دهنمو آبش پاشید تو دهنم بعد بیحال شد و منو نگاه کرد و گفت تو هنوز میخوای؟ گفتم آره گفت : شهرام از پس تو برنمیاد الان میکنمت …. انگشتشو کرد تو کوسمو مالید با دست دیگه اش چوچولمو مالید آروم منو خوابوند رو خودش اومد روم بعد شروع کرد به خوردن کوسم و چنگ زدن سینه هام میگفت جووون جون پستوناتو بخورم کوس قشنگ جججوووون تا اینکه منم آبم پاشید و بیحال شدم خیلی وقت بود آبم نیومده بود یه بار شهرام برام آورده بود و بعد دوسال شاهین وتقتی آروم شدم شاهین و محکم بغل کردم و تو بغلش خوابیدم …. هردومون به خودمون اومده بودیم و از هم شرممون میشد بهم گفت زن داداش نباید …. گفتم نگو شاهین خودم هم داغونم گفت : شهرام کم آورده تو چیکار میکنی با نیازات؟ گفتم : خیلی وقته شهرام کم آورده گفت اون از تو کوچتره اما نتونسته ؟ میخوای چیکارکنی ؟گفتم : عاشقشم …. شاهین من از عذاب وجدان میمیرم گفت: نباید میشد حالا شده تموم شد رفت دیگه بهش فکر نکن شاهین بلند شد و سریع لباس پوشید و گفت زن داداش منو ببخش ….این اتفاق هرگز تکرار نشد اما منو شاهین تا چندوقت با هم معذب بودیم

منبع شهوانی کام دل با دختر عمه اسم من فرهادِ 24 سالمه؛ یه دختر عمه به نام بهناز دارم که 23 سالسشه، من هرچقدر که ازش تعریف کنم کم گفتم موهای قهوه ای روشن داره که به اونا رنگ بلوند میزنه صورت خوشتراش چشمای بادومی سیاه، لبایی داره که بدون اینکه خط لب بندازه سکسیه و جلوه خاصی به صورتش میده، قدشم یه کم از من کوتاهتره. من همیشه تو فکر دختر عمه ام بودم اما جرأت نکرده بودم که کاری بکنم، فقط رابطم باهاش در حد دوستی و پیامکای دوستانه و عاشقانه بود، خلاصه خیلی با هم رفیق بودیم اما چون برخوردش در ظاهر سرد بود من هم جرأت نمیکردم…. اما دیگه این اواخر از بس به یادش جلق زده بودم خسته شده بودم و تصمیم گرفتم هر طور شده بکنمش؛ به خاطر همین جکهای سکسی و حرفای عاشقانه بیشتری براش میفرستادم تا اینکه عید نوروز 91 از راه رسید(بهترین عید نوروز عمرم). خانواده عمم برا عید دیدنی اومدن خونمون و منم حسابی تیپ زدمو هی خودمو به دختر عمم که خیلی خوشگل کرده بود نشون میدادم؛ یه پیرن جین چسبون پوشیده بود که اونقدر سینه هاش زده بود بیرون که نزدیک بود جلو همه سیخ کنم؛ عمم اینا و خونواده خودم میخواستن برن خونه عموم که بهناز جونم گفت که با خواهر کوچیکش میخوان فیلم ببینن و تا برسن اونجا فیلم تموم شده و نمیره خونه عموم و گفت برگشتنه بیاین دنبالمون (هرسال عمم میاد خونه ما و با هم میریم خونه عموم) ؛ منم که موقعیتو مناسب دیدم، با هزار دوز و کلک به بهونه سردرد نرفتم رفتم تو اتاقم دراز کشیدم تا همه برن(دو روز قبل از عید تو فوتبال وقتی هد زدم افتادمو دروازه بان زانوش خورد تو سرم توضیحات زیاد داره ولی نمیخوام حاشیه برم). وقتی همه رفتن لب تابمو روشن کردمو چند تا سایت سکسیو داستان سکسیو … لود کردمو لبتابمو SLEEP کردمو رفتم تو پذیرایی-دخترعمه هام داشتن فیلم میدیدن- که به بهناز گفتم فیلم رو بیخیال بیا یه کم بگیم وبخندیم قبول نمیکرد ولی بالاخره راضیش کردم و رفتیم تو اتاقم وقتی درلبتابم وباز کردمو لود شد سایتای سکسی رو دید یهو الکی گفتم اِاِاِ اینا چیه تا اومدم ببندم بهناز گفت حالا بذار ببینیم چی داره، دیگه فهمیدم که داره پا میده. گذاشتم تا داستانای سکسیو بخونه میدیدم که حشری شده ولی اصلا بروی خودش نمیاورد؛ دستم راستمو آروم بردم پشتشو گذاشتم رو کمرش یه کم که کمرشو مالیدم گفت فرهاد اگه میخوای این کارتو ادامه بدی من برم گفتم من که کاری نکردم بیا اصلا دستمو بر میدارم این همه دوست دخترام له له میزنن که من دست بمالم بهشون ندید بدید که نیستم خواستم از داستانی که میخونی لذت ببری گفت حالا چرا ناراحت میشی؛ معذرت میخوام؛ دوباره شروع به خوندن کرد و منم حرفای سکسی میزدم : عجب چیزی بوده¬ها، عجب سینه هایی داشته، چه کُسی داشته، خوش به حال پسره؛ فرهاد مؤدب باش گفتم چشم دیگه طاقت نداشتم دست چپمو گذاشتم رو رونشو آروم میمالیدم یه چند باری هم دستمو زدم به کسش که گفت فرهاد!؟ گفتم جونم و با دستم رونشو فشار دادم که نفسشو محکم و ادامه دار بیرون داد و منم دوزاریم افتاد که خانوم حسابی حشری شده بهش گفتم بهناز جونم گفت جونم گفتم دوس داری کستو بخورم و همزمان دستمو گذاشتم رو کسشو فشار دادم که گفت اوووووففف!!! دستتو بردار منم دیگه گوش ندادمو خوابوندمشو با دستام پستوناشو میمالیدمو ازش لب میگرفتم صدای نکن نکنش با لب گرفتنم خفه میشد اونقدر ادامه دادم تا با دستش کیرمو گرفت من پاشدم لباسامو در آوردم به جز شرتم و پیرنشو در آوردم زیرش فقط یه سوتین توری قرمز پوشیده بود سوتینشو که باز کردم اوف دوتا لیمو که چه عرض کنم دو تا هلو اونم چه هلوهایی افتاد بیرون، شروع کردم به خوردنشون وای چه حالی میداد تقریبا شیپوری شکل بودن همینطور که میخوردم دستم رو برده بودم تو شلوارشو از رو شرت کسشو میمالیدم شرتش دیگه خیس شده بود نوک پستوناشم از بس خورده بودمشون سرخ شده بود آروم عین فیلمای سکسی رفتم پایین و شلوارو در آوردم، شرتشم توریو قرمز رنگ بود، ولی سراغ کسش نرفتم میخواستم حسابی حشری بشه رونشو از کنار کسش تا بالای زانوش میلسیدم و برمیگشتم هی آه میکشیدومیگفت کسمو بخور آخرش دیگه طاقت نیاورد و شورتشو خودش درآورد و سرم رو کشید بالا رو کسش وایییییییییییییییییی هیچوقت این صحنه رو تو زندگیم فراموش نمیکنم تا اون روز من که این قدر فیلم و عکس سکسی دیده بودم چنین کُسی ندیده بودم اوفففففف محشر بود لبای کسش طوری رو هم بودن که میشد تشخیص بدی دست نخوردس آروم لبه¬های کسشو باز کردمو چوچولشو میخوردم هیچی نمیگفت فقط خیلی آروم آآآآه میکشید، حسابی با کسش بازی کردم و زبونمو گذاشتم دم سوراخشو یه کم توش کردم یه آآآآآآه بلند کشید و گفت ادامه بده منم با زبونم براش تلمبه میزدم البته زیاد نمیکردم تو؛ سر و صداش در اومده بود معلوم بود داره ارگاسم میشم منم با یه دستم چوچولشو وبا یه دستم به زور نوک پستونشو گرفتم و فشار دادم که یهو با پاهاش محکم سرم رو گرفت و بعد شل شد که فهمیدم ارگاسم شده. حالا دیگه نوبت اون بود شرتمو درآوردم که دیگه داشتم از کیر درد میمردم گفت وایییی چه کیر گنده¬ای داری گفتم قابلتو نداره بهناز جونم و شروع به ساک زدن کرد معلوم بود فیلمای سکسی زیاد دیده کم کم داشت خوشم میمومد به حالت 69 خوابیدیم رو تختم همونطور که برام میخورد منم کونشو چنگ مینداختم -یه کون نقلی البته استخونی هم نبود جون میداد برا سکس از پشت- تمام عضلاتم داشت قفل میکرد نفسام به سختی بالا پایین میشد که یهو درونم منفجر شد و آبم پاشید تو صورتش؛ کمکم همه بدنم شل شد. بعد از چند دقیقه اومد سراغم و به کیرم ور رفت تا دوباره سیخ شد کیرمو به پستوناش و به کسش میمالیدم خیلی حال میکرد همینطور قربون صدقه کیرم میرفت، با انگشتام سوراخ کونشو آماده کردمو یه کم کرم هم زدم و به شکم خوابوندمشو کیرمو خیلی آروم کردم تو گفت آخخخ درش بیار گفتم تازه این سرشه رفته تو کونت صبر کن خوب میشه؛ منم دیدم اینجوری نمیزاره تا ته بکنم تو کونش پوزیشنو به حالت سگی تغییر دادمو با دستام پستونا و چوچولشو میمالیدم تا اونم حال کنه و نزنه تو حال من؛ آروم کردم تو کونشو یهو یه فشار دادم که کیرم تا نصفه رفت تو یه جیغ آرومم زد ولی دیگه غر نمیزد چون داشت حال میکرد همونجا یه کم تلمبه زدمو با یه حرکت کیرمو تا ته کردم تو کونش که یه آخخخخ بلند گفت که من گفتم الان خواهر کوچیکش میاد پشت در؛ ولی خبری نشد و من شروع کردم به تلمبه زدنو با یه دستم کسشو میمالیدمو با یه دستمم محکم کمرشو گرفته بودم اینبارم اون زودتر از من ارگاسم شد بلافاصله بعد از اونم من آبم اومد و همه آبمو ریختم تو کونش یه کم رو هم خوابیدیمو لباسشو پوشید و وقتی رفت بره بیرون یه لب محکم هم ازش گرفتمو ازش تشکر کردم اونم گفت من فکر نمیکردم انقدر تو سکس خوب باشی و بهم قول داد چند وقت یه بار یه سری به پسر داییش که من باشم بزنه. رفتیم بیرون هنوز فیلم تموم نشده بود با زم خوب بود که خواهر کوچیکش از این چیزا سر در نمیاورد.

منبع شهوانی سكس نامحسوس با دختر دايي.قضيه من از كودكي من شروع ميشه كه جطور دختر دايي بزركترمن كه 4سال از من بزركتره منو حشري بار آورد,كه اكه بخوام بكم يه كتاب ميشه.دوران ابتدايي بودم كه هميشه دختر داييم ازمن به عنوان يه وسيله واسه لذت خودش استفاده ميكرد.يه دختر دايي ديكم 3سال از من كوجيكتره .ماخونمون ديواربه ديواره و هميشه باهم بوديم اونام باخواهرام صميمي بودن يااونا خونه مابودن يا ما.دوران ميكذشت و منم داغترو حشري تر ميشدم.دختردايي بزركتر من ديكه آخراي دبيرستان و بعدم كنكور و دانشكاه وحالاهم كه ازدواج كرده ديكه به من اجازه ي استفاده از اندام سكسيشو نداد(سكس شب از مهمترين كارامون بودبا كون وكسش ورميرفتم من كه آبم نميومد…) و نميده و خودمم نميخوام به زن مردم نكاه بد كنم مجرد باشه يه جيزي!اصل داستان مربوط به دختر دايي كوجيكمه ماهمش باهم بازي ميكرديم.اين دخترداييم اسمش نسرين .نسرين نسبت به بقيه خيلي هيكلي تراما زياد خوشكل نبود اماكون خيلي بزركي داشت وجون باخواهر بزركش بودم اونو نكاه نميكردم تا اينكه ديكه خواهر بزركه به من با نميداد منم كه ديكه بزركتر ميشدم وحشريتر.ديكه تمام فكرم شده بود سكس با نسرين .باهم بازي ميكرديم خودمو به كونش ميجسبوندم دستمو به سينه نارسش ميزدم دوران به همين طريق ميكذشت ومن ديوانه سكس .نسرينم هيج رقمه با نميداد برخلاف بزركه.منم دلمو به همين دستماليها خوش ميكردم.تارسيد به شب كنكور دختردايي بزركم باخواهرم.اونا تو يه اتاق من تو حال ونسرين و اون يكي خواهرم يه اتاق ديكه.منم تو حال تا نصفه شب داشتم نقشه كردن نسرين ميكشيدم تا اينكه خوابم بردصبح ساعت 5:30بيدار شدم واقعا عصباني بودم اما بازم باشدم كه برم كاري بكنم خواهرو…رفته بودن سر جلسه رفتم تو اتاقي كه نسرين بود خوشبختانه خوابش سنكين بود رفتم كنارش ملحفه رو زدم كنار اين اولين باري بود به كونش از اين فاصله نزديك نكاه ميكردم جي بكم1متر قطرش بود دستمو آروم كذاشتم روش فشار دادم عينه بنبه بود بوسش كردم كنارش خوابيدم خودمو بهش جسبوندم داشتم ازترس ميمردم آروم خوابيدم روش از رو شلوار كيرم قشنك لاي كونش بوددستامو ستون كردم جند تا فشار كوجيك دادم كه يه تكون خورد ومنم ازترس كيرم خوابيدو سريع باشدم و جون نزديكاي صبح بود ميترسيدم بيدار بشه رفتم بيرون.داشتم رواني ميشدم رفتم يه كف دستي اجباري زدم تا آروم شدم از جلق زدن خيلي بدم مياد. تااينكه يه روز من و مامانم خونه بوديم مامانم ميخواست بره يه جايي ظهر برميكشت به نسرين كفت بياد واسمون برنج و درست كنه تا مامانم بياد نسرين اومد يه دامن لخت جسبون كه خط شرتش معلوم بود هميشه از اين جور دامنا ميبوشيدبد حجاب نبود فكر ميكرد خونه فاميل ايراد نداره منم بهش كفتم ميام كمكت(من3 دبيرسبان بودم اون 3راهنمايي )رفتيم توآشبزخونه به هربهانه اي خودمو بهش ميجسبوندم.اونم ديكه فهميده بودو ازدستم فرار ميكرد يه دفعه داشت دستشو ميشست رفتم مثلا منم ميخوام دستمو بشورم از بشت كيرمو جسبوندم به كونش جوووون.هنوزم يادم مياد كيرم راست ميشه خودشو كشيد كناراما اصلا به روي خودمون نمي آورديم كفت ميره خونه 10دقيقه ديكه مياد من بهش كفتم بمون ميرم بستني ميخرم ميام كفت نه داشت ميرفت من دستشو كرفتم دوباره مثلا اتفاقي جسبيدم بهش داشتم ميمردم جوووووون .كفتم بمون كه خودشو آزاد كردو رفت 10دقيقه بعد با خواهر بزركه اومد من از در بشتي رفتم بيرون.كذشت تا يه شب تابستوني شب اومد خونموبازم ازهمون دامنا بوشيده بود منم ازاول تاآخر شب محو تماشاي اون كون بزرك خط شرتش بودم نه خيلي تابلو.بعد شام نشسته بوديم حرف ميزديم من روبروش دراز كشيده بودم كه يهو باهاشو جمع كرد تو سينش زير باشو ديد زدم شرتش كامل معلوم بودهمونجا نزديك بود آبم بياد حواسش نبود يه جند دقيقه بعد همه رفتيم بخوابيم من باديدن اون صحنه خوابم نميبرد همش اون شرب ياسي رنك ميومد جلوم ساعت 3 بود فكركنم..باشدم رفتم تو اتاق نسرين اينا.داشتم ازهيجان ميمردم كامل خواب بودن يه ملحفه روش بود كه تا زانو اومده بود بالا قلبم تند تند ميزدكيرم كامل خوابيد رفتم كنارش آروم دستمو كذاشتم رو كونش ديدم كامل خوابه آروم ملحفه رو زدم كنار ديدم واي دامنش تا نزديك باسنش رفته بالا كيرم عين سرو استوار شده بود نزديك بود دلو بزنم بيفتم روش كيرمو به زور بكنم تو كونش اما حيف كه آبروريزي ميشد خودموكنترل كردم آروم دامنشو كامل زدم بالا يه جند ثانيه به كون 1متريش نكاه كردم و قربون صدقه اش رفتم دست كذاشتم روش ماليدم يهو بركشت به بشت خوابيد اعصابم خرد شد مجبورشدم جند قيقه تحمل كنم ازروبه رو هم دامنشو كامل دادم بالا آروم دست كذاشتم رو كسش بر بشم بود جند دقيقه ماليدم ديكه حوصلم داشت سر ميرفت به سينه شم ميترسيدم دست بزنم تا اينكه بركشت و به شكم خوابيد منم ديكه باديدن اين صحنه داغ داغ شدم جراتم زياد شده بود آروم شرتشم كشيدم بايين البته فقط طرف كونشو كونشو بوسيدم بوييدم دماغمو بردم لاي كونش يه بوس از سوراخش كرفتم (البته همه ايكارارو آروم ميكردم خوابش سنكين بود مثل اكثر آدماي اين سني اما خرس كه نبود) ديكه زدم به سيم آخر كيرمو از تو شرت و شلواركم در آوردم مثل تنه درخت شده بود آروم رفتم روش كيرمو كذاشتم لاي كونش (كسايي كه كون كردن ميدونن وقتي نرمي كون ميخوره به اطراف كير جه لذتي داره)فشار دادم و صبر كردم ببينم عكس العملش جيه هيج حركتي نكرد دباره فشار دادم احساس ميكردم كيرم 1 متر شده خدا جه حالي ميداد آبكيرم مثل جشمه جوشان شده بود ديكه كامل خوابيدم روش (يه احساس خيسي سرنوك كيرم حس ميكردم كه فكر كنم با كسش تماس داشت) 1 دقيقه فقط فشار مدادم و سر و كتف و دستشو مبوسيدم هرجي فشار ميدادم بيشتر حال ميداد دوكه داشت آبم ميومدسريع باشدم شرتمو كشيدم بالا(حالا جرا شرتمو جرا دادم بالا جون ترسيدم از ريختن آبم لاي كونش بيدار بشه,در ضمن همه اين حال كردنا كمتر از 8 دقيقه طول كشيد جون كه تجربه نداشته باشي آبت زود مياد) دوباره خوابيدم روش جند با فشار كوجيك و نرم وانفجار كيرم يه 20 ثانيه اي آبم روان بود كه ديكه نا نداشتم يه بوس ناز از كونش كرفتم وشرتشو كشيدم بالا ودامنشو دادم بايين رفتم.

خواهرزن حشری و طعم منیدوستان سلام. قبل از هر جيزي عذرخواهي ميكنم كه من جون اين متن رو با يه كي برد عربي نوشتم بعضي از حروف فارسي ر لیلاست. اين قضيه بر ميكرده به حدود ١٠ سال بيش ما شيرازي هستيم و لي كار من در تهران هست يه روز عصر كه از سر كار اومدم ديدم خانمم خيلي ناراحت ونكران هست كفت مامانش شديدا مريضه بيا بريم شيراز كفتم اخه با اين سرعت كه نميشه ميخواي خودت تنها بري كفت نه خواهش ميكنم بيا با هم بريم منم كفتم باشه به يكي از دوست همكارم زنك زدم و خاهش كردم كه ميتونه جند روز جاي منو بر كنه تا من بركردم اونم كفت باشه اكه خودت با رييس هماهنك كني مشكلي نيست كفتم اونش با من به هر حال صبح روز بعدش به رييس زنك زدم و اونم كفت باشه اكه كارت عقب نمونه ميتوني بري’،،،،شب بود كه رسيديم و رفتيم بيمارستان حال مادرزنم خوب نبود ولي دكترها نااميد هم نبودند تا دىروقت توي بيمارستان بوديم و بركشتيم خونه مادرزن همه خسته بوديم و خوابيديم روز بعد باز هم بيمارستانو كريه وزاري ………عصر اون روز به زنم كفتم من واقعا خسته هستم ميرم خونه اكه خبري شد بم زنك بزن كفت باشه برو خواهر زنم لیلا كه حدود 16 سال داشت كفت منم ميرم خونه خلاصه با هم بركشتيم خونه يه شامي خورديم و نشستيم تلويزيون تماشا كرديم حدود يه سالي ميشد كه لیلا رو نديده بودم بزرك شده بود والیلام قشنكي داشت با وجودي كه خيلي دوسش داشتم و با هم هميشه شوخي ميكرديم ولي فكر ديكه اي در موردش نكرده بودم داشت اخر شب ميشد كه خانمم زنك زد و كفت همشون ميخوان اونجا فعلا بمونن و خواست كه من خونه بمونم كفت لیلا هست و صبح بايد بره مدرسه شايد دىروقت بيان ،،،،،،،،،،،،،، منم به لیلا كفتم تو برو بخواب منم ديرتر ميخوابم اونم كفت باش و رفت كه واسه من جاي بياره كه يه دفعه صداي افتادنشو شنيدم دويدم رفتم ديدم ليز خورده و افتاده دستشو كرفتم بلندش كردم اوردمش روي مبل نشوندمش ميكفت قوزك باش درد ميكنه كفتم بذار نكاه كنم شايد دررفتكي باشه وقتي نكاه كردم جيز خاصي نديدم ولي اشك ميريخت وميكفت درد ميكنه كفتم ميخواي بريم اورزانس بيمارستان كفت نه الان همه نكران مامان هستن نميخوام بيشتر ناراحت بشن خلاصه يه خورده باهاشو ماساز دادم دردش كمتر شده بود كفتم بيا كمكت كنم برو بخواب كفت نه يه كم ديكه ماساز بده من تا اون لحظه حالت اونو دقت نكرده بودم يه دامن بلند بوشيده بود دستم رو بالاتر بردم به طرف زانوهاش و اونوقت بود كه نكاهم به بالاتر و وسط باهاش افتاد كيرم يه دفه تكان عجيبي خورد اخه تا اخر رانهاشو متونستم ببينم شورت سفيدش كوس نازشو بوشونده بود باهاشو دراز كردم كفتم لیلا حالا بهتري يه اه كشيد و كفت خيلي بهترم ……….دستمو بالاتر بردم و رونهاشو ماليدم جشاشو بسته بود و نفسش تندتر شده بود كم كم دستمو به طرف شورتش بردم باهاشو جمع كرده به هم فشار ميداد دستمو رو سينه هاش كذاشتم و اونارو ماليدم حرفي نزد كفتم لیلا جان تا حالا سكس داشتي كفت نه ولي با دوستام حرف ميزنيم ( منظورش دوستان دخترش بودن !!!) اونو بوسيدم خيلي خوشش اومد كفتم ميتونم با كوست بازي كنم كفت ميترسم كفتم نترس اتفاقي واست نمي افته منتظر جوابش نموندم و رفتم سراغ كوسش شورتشو در اوردم باهاشو از هم وا كردم واهههههههههيييييييي جه كوسي با زبونم كردم توش كوسش مث قلب يه بجه ميزد سرمو كرفته بود و فشار ميداد روي كوسش در همون حال سينه هاشو ميمالوندم بلند شدم رفتم بالاي سرش كيرمو در اوردم جلو صورتش كرفتم اون به لباش ميماليدم. كفتم باش بازي كن كفت نميدونم جيكار كنم كفتم با زبونت ليس بزن اونم شروع كرد اولش خوشش نيومد يه سر كيرمو جلو دهنش كرفتم و يه كم كردمش تو دهنش و كم كم شروع كرد به مك زدن داشتم منفجر ميشدم حس ميكردم تو اسمونها هستم اون حالا تمام كيرمو تو دهنش كرده بود و خيلي حال ميكرد كفتم لیلا ميخام از عقب تورو بكنم كفت نه ميترسم نكن كفتم يه ذره ميكنم اكه نخاستي نميكنم كونشو بطرف من جرخوند واي مث اينكه اصلا كونش سوراخ نداشت. انقدر تنك بود كه بيدا نبود يه تف انداختم در كونش با انكشت كردم توش اخش بلند شد سر كيرمو نزديك سوراخش بردم راستش خودم هم ميترسيدم توش بكنم ولي به هر حال سرشو در سوراخ كونش كذاشتم و يه كم فشار دادم كه يه دفه از جا بريد و كفت نه نميخام منم به قولي كه داده بودم عمل كردم و اصرار نكردم ولي كفتم لیلا جونم بيا يه كار ديكه بكنيم كفت باشه……..درازش كردم كفتم كير منو خودت با دست بكير و با كوست بازي تا هر جا كه دوست داري بكن اونم منتظر همون بود افتادم روش كيرمو روي كوسش كذاشت و با سرش اطراف كوسش رو ميمالوند ديكه طاقت نداشتم كفتم خوشكلم حالا تو مال منو بخور منم مال تورو باشه؟ كفت باشه بطور بر عكس خوابيديم اون كير منو كرد تو دهنش منم رفتم سراغ كوس نازش جند دقيقه بيشتر طول نكشيد كه شروع كرد به جيغ كشيدن و ارضاء شد من هم با تمام فشار ابم اوم و ريخت تو دهنش ووقتي كه كيرم رو در اوردم هنوز ازش ميريخت اونم خالي كردم روي سينش و صورتش……. جند دقيقه بعد كه تونستم نفس بكشم كفتم لیلا خوشت اومد ؟ كفت اره ولي ابت مزه وايتكس ميده!!!!!!! خواهش ميكنم نظر بدين اكه دوست داشتين خاطرات بيشتري رو واستون تعريف ميكنم ..

عشق توخالیسلام من 27 سالمه داستانم مربوط به دو سال پیشه. چند ماهی بود که طلاق گرفته بودم. میرفتم کلاس زبان. خوش بودم. با یکی دوس بودم که همدیگرو دوس داشتیم. اونم مثل من بود. فرهاد کرد بود. بامرام و خوشگل.یه بار سکس داشتیم با هم. خوش بودیم تا اینکه یکی از بچه های زبان بهم زنگید: سارا پسرخاله دوستم امیر، امید دنبال یه دختر خوشگل قد بلند هیکلی با چشمای درشت میگرده منم تورو معرفی کردم. بهش گفتم من خودم دوس پسر دارم گفت: ولش کن اون کلی ازت دوره مامانت نمیذاره باهاش ازدواج کنی اما امید می دونه طلاق گرفتی و گفته فقط باید باوفا، متین و خوشگل باشه. می خواد اگه شد باهات ازدواج کنه. انقدر رو مخم کار کرد آخرش قبول کردم. قرار گذاشتیم.من تنها رفتم. اونا سه تایی اومدن دنبالم.دلشوره داشتم. دیر کرده بودن ده دیقه بعد رسیدن. سمیه از ماشین پیاده شد. دستمو گرفت سوار ماشین شدیم. نمیدونستم کدومشون امیده. سمیه معرفی شون کرد. اونی که پشت رل نشسته بود امید بود. از آینه نگام میکرد. خجالت می کشیدم. رسیدیم کافی شاپ از ماشین پیاده شد. قدش ازم ده سانتی بلندتر بود. من قدم 174 س هس. کافی شاپ زل زده بود بهم. منم زیر چشمی نگاش میکردم.خیلی خوش تیپ بود. من ساده لباس پوشیده بودم. باهم آشنا شدیم.شمارشو بهم داد. شب باهم تلفنی کلی حرفیدیم. از طلاقم گفتم. بیچاره فرهاد اصلا یادم نبود. امید دلمو برده بود.دو روز بعد بعد کلاس زبان پسرا اومدن دنبالمون امید کت شلوار پوشیده بود. وقتی از ماشین پیاده شد آروم دستمو گرفت و بوسید. حال کردم. تو ماشین امیر گفت خیلی خستس می خواد یکم بخوابه که سمیه گفت بریم خونه علی (دوست امیر). من همین جوری موندم. خواستم بگم نه سمیه نذاشت. امید گفت خونه علی دنحه یکم بشینیم. رفتیم دلم داشت از جاش در میومد.رسیدیم خونه اول منو دوستم رفتیم خونه اونا پنج دیقه اومدن. رفتیم طبقه بالا. سمیه نشست بغل امیر.من از خجالت و ترس زبونم بند اومده بود. امیر گفت دخترا هوا گرمه راحت باشین. سمیه مانتوشو زود دراورد اما من نه. امید گفت امیر شما برین پایین مهناز از تو خجالت می کشه. اونا رفتنو منو امید کنار هم نشسته بودیم. دستمو گرفت دستش گذاشت رو سینش و گفت عاشقم شده پیشونیمو بوسید. دستشو گذاشت زیر چونم و لبمو بوسید. اول من هیچ کاری نمیکردم. اما اون لبامو میخورد. خیلی با احساس. نفسم داشت سنگین میشد. منم لباشو داشتم می خوردم. چند دیقه ای لبای همو خوردیم. دستشو گذاشت رو سینم و فشارش داد. من عاشق بازی با سینه هامم. به چشمام نگاه کرد و گفت اجازه هس مانتومو دربیاره؟هیچی نگفتم. دکمه هاشو باز کرد. از زیر یه تیشرت قرمز تنگ پوشیده بودم. روسریمو باز کرد. وایسادیم سر پا. دستشو از پشت حلقه کرد. لبای همو می خوردیم. نفسامون سنگین شده بود. بلوزمو دراورد. سوتین سیاه اسپورت تنم یود. از روش سینه هامو می مالید. میگفت سینه هات خوش فرمه سفید و تپول. بند سوتینمو باز کرد و سینه چپمو لیس می زد. خوابیدم رو کاناپه. نوک سینه هامو می مکید. گفت می خواد سینه مو گاز بگیره سیاهش کرد. شکممو بوسید اومد پایین تر. میخواست شلوارمو باز کنه گفتم نه امید گفت : تو مال خودمی زنم میشی. انقدر کس شعر گفت قبول کردم.آروم شلوارمو کشید پایین. از رو شرت کسمو می مالید حشرم زده بود بالا. شرتمم سیاه بود. درش آورد و زبونشو گذاشت رو چوچولم و لیس میزد. دیوونه شده بودم سرشو فشار می دادم. انگشتشو می کشید کوسم بعد زبونشو کرد سوراخ کوسم. تلمبه میزد. بعد دو تا انگشتشو کرد توش. صدام بلند شده بود. نگام مرد. شلوار و شرتشو زود دراورد. کیرش سفید بود. از کیر سیاه خوشم نمیاد. گفت الان نمیخواد کیرشو بخورم دفه بعد باید ساک بزنم. کیرشو گذاشت کوسم. می کشید توش تا خیس بشه. آروم سرشو فرستاد تو دردم گرفت. لبامو میخورد. کیرشو یهو تا ته فرستاد تو. آروم تلمبه می زد. دستاش رو سینه هام بود.چشمامون خمار خمار بود. شدت تلمبش بیشتر شد. گفت حالت سگی بخواب. خوابیدم. کونمو می مالید. می گفت از پشت کوست معرکست. دوباره کیرش رفت تو. بیست دیقه تلمبه زد. دوباره برم گردوند خوابید روم محکم کیرشو فرستاد سوراخم. وا…ی داشتیم می مردیم از خوشی. یک ساعت تمام تلمبه زد در پوزیشن های مختلف. عرق از همه جاش می ریخت. من چند بار ارضا شده بودم. ازش پرسیدم قرص خورده؟ گفت نه. بالخره آبش اومد. ریخت رو سینه هامو خوابید روم. خسته بودیم. ده دیقه بعد لباسامونو پوشیدیم. امید امیر رو صدا کرد اومدن بالا. امیر گفت فکر کردم مردین. من خجالت کشیدم. سمیه گفت دادی؟ سرمو انداختم پایین. تو ماشین امید قربون صدقم میرفت…

یاهو مسنجر رامش این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ، همین سه ماه پیش اتفاق افتاد.یعنی حدوداً اردیبهشت 1389. یکسال پیش من ازدواج کردم ولی از اونجایی که خونم هنوز آماده نبود ، به پیشنهاد پدر خانومم قرار شد بریم طبقه دوم اونا بشینیم تا وقتی که خونه ما حاضر شد. خونشون جوری هست که طبقه دوم ، 2 واحد کنار هم ساختند و تو واحد کناری برادر خانومم با خانومش (رامش جوووووووون) زندگی می کنند.آقا ما از وقتی اومدیم تو این خونه ، چشمم دنبال این رامش خانومم بود.در نظر بگیرید یه دختر 18 ساله ، با پوست کمی برنزه ، سینه های سفت و اناری (اینو بعداً فهمیدم) و کون بسیار زیبا و خوشکل و فوق العاده سکسی.همین جور در کف این خانوم خوشگله روزا رو شب می کردیم و شب ها روز تا اینکه اتفاقی که باید می افتاد ، افتاد. به پیشنهاد برادر خانومم ، برا رامش یه لپ تاپ گرفتیم و قرار شده من برم براش کارای اولیه رو انجام بدم.مثل نصب آنتی ویروس و از این جور کارا.یه شب که نشسته بودم داشتم سریال می دیدم ، برادر خانومم زنگ زد گفت که بیا اینو درست کن.منم گفتم باشه .لباسم رو عوض کردم و رفتم و کاراشو براش انجام دادم.یه لحظه که برادر خانومم رفت تا دستشویی ، رامش گفت میشه یه یاهو مسنجر و آنتی فیلتر هم براش نصب کنی ، ولی صابر (شوهرش) نفهمه؟منم یه نگاه خریدارانه بهش کردم و گفتم چرا نمیشه.تو کونم عروسی بود.خیالم راحت بود که خودش هم یه جورایی طالبه.خلاصه آقا ما نصب کردیم و آی دیش رو ازش گرفتم.اومدم خونه خودم سریع اد کردم.فردا صبح روز استراحت من بود و سر کار نباید کی رفتم.7:30 بود با صدای خانومم بیدار شدم که داشت می رفت سر کار. چون شب قبل خوب نخوابیده بودم ، گرفتم خوابیدم تا ساعت 10.بیدار که شدم سریع رفتم و لپ تاپم رو روشن کردم و رفتم تو مسنجر.دیدم بلهههههههههههههه رامش خانوم ما رو آد کردند.من معمولاً عادت دارم به صورت invisible میرم تو نت ولی چون دیدم این تو نت هستش منم چراغم رو روشن کردم. ظاهراً نمی دونست که این آی دی منه برا همین پی ام داد شما؟ منم ابراز نا آشنایی کردم و گفتم که از اسم آی دیت خوشم اومد اد کردم.دیگه از اون روز شروع شد.کم کم سر دوستی بین ما باز شد و بهم نگفت که شوهر داره.ولی من بهش گفتم که زن دارم اونم گفت بهتر ! گفتم چرا؟ گفت هم بیشتر واردن هم آدم خیالش راحته که از ترس آبروشون کاری نمی کنن. همونجور که گفتم کم کم ظرف یک هفته کار را رسوندم به حرفای سکسی و چه جور سکسی رو دوست داره.تو این یه هفته کاملاً اعتماد سازی کرده بودم تا اینکه هفته بعدش که خونه بودم و روز استراحتم بود دیدم یه باره وب داد.بدون اینکه من بگم0منم اکسپت کردم یههو نزدیک بود پس بیفتم.دیدم اون بدنی که من ماهها به یادش از خجالت کیرم در اومدم ، الان با یه شرت جلومه.به من گفت که توأم وب بده .من گفتم وبم خرابه (و واقعاً هم خراب بود) خلاصه شروع کرد به نمایش بدن نازش تو وب.از گردن و پستوناش و شکمش شروع کرد.هی سینه هاشو می مالوند و با کسش بازی می کرد.حسابی حشری شده بود.بهش گفتم اگه الان پیشت بودم چیکار می کردی؟ گفت لنگام و میدادم بالا قبلش برات ساک می زدم کل کیرتو تا تخمات می کردم تو کس داغو تنگم. هی میگفت جوووووووووووووون… چه کیرررررری …. من الان کیر میخوام ….کیررررر … کیرررر بده . فکرشو کردم دیدم الان بهترین موقع هستش. لپ تاپم گرفتم دستم و رفتم جلو خونشون در زدم.بهم گفت یه لحظه صبر کن الان میام.حدود 2 دقیقه جلو خونشون بودم ولی اون وب رو خاموش نکرده بود. درو باز کرد چشاش سرخ سرخ بود معلوم بود چقدر تشنه ی کیره. سلام احوال پرسی کردم بهش گفتم یه مشکل برا سیستم پیش اومده می خوام یه نیگاه بهش بندازی. اونم گفت بده. منم لپ تاپو بهش دادم یه دفعه انگار جن دیده باشه.سه متر پرید هوا. رنگش شده بود عین گچ دیوار. ولی من انگار که نه انگار. موند نیگام کرد یه باره زبونشو در آورد چرخوند دور لباش. انگاری دنیا رو بهم داده بودن.منم امونش ندادم و رفتم خودم و انداختم تو بغلش.باور کردنی نبود.اون تن و بدنی که مدتها در حسرش بودمو از پشت وب می خواستم بخورمش الان تو بغلم بود. اومد لخت شه گفتم :نه !خودم می خوام لختت کنم. توأم منو لخت کن. منو لخت کرد مهلت نداد بگم چیکار کنه شروع کرد به ساک زدن.وسط ساک زدن هی میگفت چقدر تو کف کیرت بودم. همیشه از زیر شلوارت دزدکی نیگاش می کردم و وقتی صابر منو میکرد همش به یاد تو کس می دادم.منم با افتخار به کیرم نیگاه میکردم که اینقدر طرفدار داره. با چشای خمارش بهم فهموند که چرا لختش نمی کنم؟ منم سریع لباساشو در آوردم به جز شرتشو. نشوندمش سر مبل دوتا پاشو زدم بالا و دهنمو گذاشتم رو کسش (از رو شرت)با التماس گفت شرتمو در آر!!!!قربونت برم! شوهرم ! تو الان شوهر منی .تو میخوای منم بکنی! آقا هی میگفت ولی من شرتشو در نمی آوردم.حسابی حشریش کرده بودم و کشس رو خیس خیس.یه باره با تمام توانم شرتشو پاره کردم و مثل وحشیا کیرمو تا دسته کردم تو کسش.یه جیغ از سر لذت و درد کشید منم شروع کردم به تلمبه زدن. دست چپم رو از پشت بردم می کردم تو کونش و با دست زراستم سینه هاشو می مالوندم. اونم فقط آهو اوه میکرد و همش میگفت کیر کلفتت الان تو کس داغ و تنگ منه.جووووووووووووون دارم به عزیز دلم کس میدم. من دیگه به صابر کس نمی دم. تو شوهرمی جووووووووون تو مردمی! من دارم با مردم آرزو های سکس می کنم همین جور که حرف میزد هم منو و هم خودش رو بیشتر حشری می کرد.حدود 10 دقیقه با همون پوزیشن گاییدمش.باورتون نمیشه اینقدر حال میداد که دلم نمی خواست از روش بلند شم و حالتش رو عوض کنم. 2بار ارضا شد و بعد بهم گفت که می خوام ازت بچه دار شم. منم که خدا خواسته.چون خانومم مشکل نازایی داشت و نمی تونستیم بچه دار شیم. منم نامردی نکردم کیرم رو تا ته کردم و احساس کردم جونم داره از تو کیرم میزنه بیرون.همینکه آبم اومد رامش هی میگفت اخیییییییییییسششش بالاخره آب داغت اومد ! وای ! سوختم! صابر کجایی که ببینی نطفه بچت داره بسه میشه. نای بلند شدن نداشتم.اونم از این حالت بدش نمی یومد. 10 دقیقه ای همین جور روش خوابدیم و لباس پوشیدم رفتم خوه خودمون.بعد از اون روز ، هر وقت که فرصت پیش میومد می کردمش تا هفته پیش خانومم خبر داد گفت که رامش حاملس.هم خوشحال شدم هم حالم گرفت.خوشحال از این بابات که دارم بابا میشم و ناراحت به خاطر اینکه دیگه فعلا از کس خبری نیست. البته چند روز پیش که داشت برام ساک می زد گفت که نگران نباشم.با زن دایی الهامم صحبت کردم که اون بیاد تو این مدت بهت برسه.

دستمالی من توسط خواهر شوهرمنبع:شهوانیحدود 6 ماه بود که ازدواج کرده بودم و از سکس با شوهرم هم خیلی راضی بودم اما همیشه یه حالی داشتم بعضی موقع ها دوست داشتم یه دختر باهام ور بره.یا دوست داشتم به بدن لخت یه دختر نگاه کنم.خواهر شوهرم از من یک سال بزرگتر بود.باهام خیلی راحت بودیم.تو خونواده شوهرم زنا باهم خیلی راحتن.اما من خیلی خجالت می کشیدم.خواهرشوهرم به شوخی دست به من زیاد می زد.یه بار تو اتاق نشسته بودم از بالا سرم اومد و دستشو کرد تو سوتینم و سینه هامو مالوندن که ببینم علی چقدر با اینا ور رفته.نرم شده یا نه.منم هم خجالت می کشیدم هم حال می کردم.یا به شوخی دست می زد به کوسم یا کونمو می مالید.بقیه هم وقتی می دیدن می گفتن مریم بس کن قرمز شد.همین جوری ادامه داشت تا من حامله شدم.همه می خواستن چکم کنن ببینن بچه دختره یا پسر.مریم صدام زد گفت بیا اینجا باهم رفتیم تو اتاق عمه شوهرم و خواهر شوهر بزرگمم بودن.من ایستاده بودم.مریم اومد جلوم زانو زد.لباسمو داد بالا.بد شانسی شورتم خیلی بالا بود.مریم با دستاش شورتمو گرفت یه کم کشید پایین.انگشتاش داخل شورتم بودو به کسم برخورد میکرد منم کاملا حواسم پرت شده بود اخه مریم هی تو صورتم نگاه میکرد و انگشتاشو تکون می داد منم روم نمی شد جلوی اون دوتا چیزی بگم.اونا هم دست به شکمم می زدن و می گفتم بیضی و از این حرفا.یکی می گفت دختره یکی می گفت پسره.عمه شوهرم گفت گفت از هاله سینه می شه فهمید خواستن سینه هامو ببینن که من التماس کردم که روم نمی شه و خجالت می کشم مریم گفت با من راحت من می بینم.نمی دونستم چیکار کنم می خواستن بالاتنمو کاملا لخت کنن.مریم هم فهمیده بود از اینکه دستشو زده به کسم حالی به حولی شدم.مریم دستمو گرفت و منو برگردوند طرف خودشو پشتم به سمت اون دو تا بود داشت به زور لباسمو درمیاورد.می گفت دو روز دیگه باید سینه هاتو بندازی بیرون بچه شیر بدی.همین حین بود که مادر شوهرم صدا زد مگه نمی خواید بریم خرید حاضرشید دیگه.اون دو تا رفتن از اوتاق بیرون و مریم گفت من پیش نازی می مونم یه وقت اگه حالش بد شد باشم.مریم به من گفت اونا رفتن.راحت باش.اما من خیلی خجالت می کشیدم و هم می ترسیدم لخت شدن تو همین جا خلاصه نشه.مریم بلوزمو در اورد.اومد جلو خواست سوتسنمو باز کنه گفتم از همین جا ببین دیگه.گفت تو چقد مسخره ای زنم.مرد که نیستم.بیچاره علی.سوتینمو باز کرد انداخت اون ور.خم شد جلوم دو تا سینه هامو گرفت دستش گفتم مریم بسه اما اون می خندید از خجالت کشیدن من خوشش میومد.سینه هامو می مالوند و می گفت شیرت داره میاد خیلی نرم شده .با نوک سینم ور می رفت می گفت بچت احتمالا پسره هاله سینت تیرست.منم شل تر شل تر می شدم.خونه هم خالی شده بود و من بیشتر می ترسیدم.دوباره جلوم زانو زد شورتمو با دستاش گرفت و شروع کرد انگشتاشو تکوندادن مثلا داشت شکمم رو بررسی می کرد.اما این دفعه انگشتاشو بیشتر تکون می داد.گفتم مریم بزار برم فهمیدی که.با دستاش شورتمو گرفت و کشید جلو و به کسم نگاه کرد گفتم مریم تو رو خدا دستمو گذاشتم رو کسمو کشیدم عقب.اما منو هل داد افتادم رو تخت.گفتم مریم زشته.من به پهلو بودم مریم اومد پشتم به پهلو دراز کشید و بغلم کرد. سینه هامو می مالوند و من تغلا می کردم .دستشو می خواست بکنه تو شورتم که من نمی زاشتم.اما یه دفعه دستامو از جلو گرفتو شورتمو از پشت کشید پایین.من بی حرکت موندم.داشتم اب می شدم.کونمو نگاه می کرد ومی مالید با انگشت می کرد تو سوراخ کونم.منم هم خیلی خجالت می کشیدم هم حشری شده بودم.اینکه مریم پشتمه و داره کونمو نگاه می کنه و انگشتش تو سوراخمه واقعن حشری کننده بود.با دسته دیگش شورتمو کاملا کشید پایینو منم دیگه مقاومت نمی کردم چون کاملا شل شده بودم کونمو بیخیال شد و منو برگردوند منم روم نمی شد تو صورتش نگاه کنم چشامو خمار می کردم.سینه هامو می خورد و منم کارم رسیده بود به اه و ناله. اومد پایینو پاهامو از هم باز کرد زبونش خورد به کسم کل بدنم داغ شد.علی دوست نداشت کسمو بخوره و این اولین بار بود که کسم به وسیله زبون نوازش میشه.دهنشو چسبونده بود به کسمو اروم تکون می داد منم دیوونه شده بودم خیلی حال می کردمو نمی دونستم چیکار کنم دوست داشتم منم واسش یه کاری بکنم اما نمی خواستم از اوج بیفتم.احساس می کردم یه چیز می خواد از بدنم خارج بشه.تا حالا این احساسو نداشتم.بدنم تکون تکون می خوردو من دیگه نمی تونستم تحمل کنم یه دفعه یه جوری شدم از این اذت بالاتر نبود دیوونه شده بودم گفتم مریم فقط بخور.مریم هم یه چیزایی فهمید.دهنشو محکم چسبوند به کسمو چوچولمو مکید.اختیارم دست خودم نبود بلند بلند اه و ناله می کردم و کونمو بالا پایین می دادم.می گفتم مریم ول کن.نمی تونم.تو رو خدا ول کن.طول کشید تا کم کم اروم شدم.مریم تو صورتم نگاه کرد گفت حالت خوبه؟مریمو انداختم رو تختو شلوارو شورتشو کشیدم پایینو منم شروع کردم به خوردن دوست داشتم همه جاشو بخورمو.مریم خیلی سفید و نرم بود کس و سینشم صورتی بود و من اینو خیلی دوست داشتم درسته زنم اما لختش خیلی قشنگ بود منم ارضاش کردم بعد شروع کردم همه بدنشو با دقت نگاه کردن.کون سفید و بدون موش خیلی نرم و بازی کردنی بود.دوسش دارم.

سکس من و پسر عموی همسرم منبع:شهوانی شوهرم یه پسرعمو داره که توی شهری دیگه زندگی میکنه و معمولا سالی یکی دو بار به ما سری می زنه چون سه تا از عموم هاش توی شهر ما هستند که یکیش پدرشوهر خودم باشه . اون پسره خیلی خوش قیافه و خوش تیپه کم کم ازاین رفت و آمدهاو شوخی ها و حرکات اون باعث شد بهش توجه کنم. اونم مشخص بود که بهم نظر داره و سعی می کرد به هر شکلی شده خودش رو به من نزدیک کنه یا دست مالی کنه و از این کارها راستش منم علیرغم اینکه دلم نمی خواست به همسرم خیانت کنم اما حالی به حالی شده بودم و توی خیال خودم گاهی به فکر همبستر شدن باهاش می افتادم. این قضیه دست مالی و لاس زدنهاش دیگه علنی شده بود مثلا یکبار که با ماشین شوهرم رفتیم جایی اون عقب و در کنار من نشست و شوهرم رانندگی می کرد و پدر شوهرم (عموش) جلو نشسته بود هوا تاریک شده بود و اون یواش یواش دستش رو گذاشت روی رونم و بعد با انگشت نوازش کرد منم ترسیدم حرکتی کنم و همسرم متوجه بشه اونم حسابی سو استفاده کرد و دستش رو برد زیر رونم و دنبال کجا بود نمی دونم اما هرچی بود خودش و من حالی به حالی شدیم از این برنامه های اینطوری و لاس زدنهای یواشکی و با ترس و لرز چندتا دیگه هم اتفاق افتاد تا اینکه یه روز که من و اون توی خونه تنها بودیم و همسر نیز سر کار بود ساسان اومد تو آشپزخونه که ببینه من دارم چکار می کنم . به هوای کمک هی کیرش رو می مالوند به پشتم یکی دو بار چیزی نگفتم تا اینکه اومدم از بالای کابینت چرخ گوشت رو بیارم پایین چون دستم نمی رسید اون اومد که کمکم کنه واسه همین از پشت بهم چسبید و چرخ گوشت رو آوردیم پایین اما حالا کنار نمی رفت و همین طور از پشت باسنم رو گرفته بود با صدای بلند به حالت ناراحتی گفتم ساسان ؟! جا خورد و رفت کنار بعدش گفت چرا داد می زنی ؟ بهش گفتم : یه خورده رعایت کن گفت : فقط یو خورده ؟ پس بقیه اش رو رعایت نمی کنم گفتم : آخرش این دست زدن ها و مالیدن های تو کار دست هر دوی ما می ده ، ازت خواهش می کنم رعایت این چیزها رو بکن اما اون گوشش به این حرفها نبود . اومد نزدیکم و گفت : فقط یکبار !!! قول می دم دیگه کاری نداشته باشم فقط راحتم کنم خیلی تحت فشارم این حرفهاش باعث شد قلبم تند تند بزنه و خجالت هم به چهره ام بشینه . بهش گفتم : خجالت بکش برو گم شو بی شعور اما دیگه دیر شده بود چون اونم فهمیده بود که من شهوتی اش شدم گرفتم توی بغل و همین طور که سرش روی شونه هام بود کمرم رو ماساژ داد و بعد دستی توی موهام کشید می خواستم خودم رو از توی بغلش بکشم کنار اما محکم منو گرفته بود بعد از ماساژ کمرم دستش رو برد سمت باسنم و از روی دامن پشتم رو مالید . من به ماساژ پشت و کمرم خیلی حساسام و وقتی همسرم می خواد باهام نزدیکی کنه از این کار خیلی لذت می برم سرش رو از روی شونه هام بلند کنار و نگاه عاشقانه ای به چشمام انداخت و ازم لب گرفت بعد زدمش کنار و گفتم : خوب بسه دیگه و رفتم سراغ ادامه آشپزی چند دقیقه بعد دوباره برگشت و از پشت گرفتم توی بغل و اینار سینه هام رو توی دستش گرفت و مالید و همین طور که این کار رو می کرد ، گردنم رو بوسید . راستش خیلی شهوتی شدم و دیگه نمی تونستم تحمل کنم اما خجالت می کشیدم و می ترسیدم . ضربان قلبم بخوبی حس می شد . دستم رو گرفت و بردم توی پذیرایی روی مبل . لباسم رو زد بالا و سوتین رو هم همین طور و شروع کردم مکیدن سینه هام و زبون زدن لای اونا با دستم دور کمرش حلقه زدم و صورتش رو آوردم سمت خودم و شروع کردم لب گرفتن بعد بلند شد و لخت شد منم دامنم رو در آوردم . پاهام رو داد بالا و کشاله های رانم رو ماساژ داد خیلی کیف کردم و حسابی تحریک شده بودم اومد که کسم رو بخوره اما بهش گفتم نمی خواد فقط بکن داخل شورتش رو در آورد و سر کیرش رو به ترشحات کسم مالید و یواش کردش تو منم پاهام رو از پشت دور باسنش حلقه کردم و در دخول بهش کمک می کردم و لذت می بردم بعد برگشتم روی شکم و خوابیدم روی مبل و اون از پشت گذاشت توی کسم و با دستاش سینه هام رو گرفت دیگه اوج شهوتم بود . سرم رو کج کردم و ازش خواستم لب بده نمی دونید چه حسی داشت بعد بهش گفتم تو روی کمر بخواب تا من برم روی کیرش و همین کار رو کردم اما اونم می خواست در عقب و جلو کردن همراهی کنه که بهش گفتم تو فقط پاهات رو جفت کن و نکن من می خوام خودم بکنم چند بار که روی کیرش بالا و پایین شدم ارضا شدم و دیگه مست و بیحال . هیچ حسی توی پاهام نبود و بیحال افتادم روی مبل و اون اومد و دوباره کیرش رو نهاد داخل بهش گفتم دیگه تمامش کن فقط ترا خدا نریزی داخل خواست بیاد بیارش بیرون که بعد از چند بار ضربه محکم که دلم ور آب کرد کیرش رو کشید بیرون و آبش رو ریخت روی شکمم بعدم با شرتش آب کیرش رو روی شکمم پاک کرد و بلند شد منم که بیهوش و مست دلم می خواست ول بشم و بخوابم

دو ساعت بعد آشنایی بهم داد منبع:شهوانی سلام عرض میکنم خدمت دوستای عزیز. الان هفت هشت سالی میشه که داستان های سکسی رو میخونم.یادش بخیر با باسایت سکاف شروع کردم. همین داستان ها باعث شد تو زمینه سکس موفق تر باشم. اما تو این هفت هشت سال هیچوقت به فکرم نرسید که از داستان های خودم بنویسم. پیش خودم گفتم واسه یه بار یکی از خاطراتمو مینویسم شاید به دل شما نشست. من یه دوستی داشتم به نام پژمان که با هم خیلی صمیمی بودیم.همیشه پیش هم بودیم و کلی نقشه های شوم واسه دخترها میکشیدیم.هر کدوممون با دوست دختر های خودمون مشغول بودیم. یعنی خدا نمیکرد که خونه یکی از ما خالی میشد. یعنی عالم و آدم رو میگائیدیم. هر کدوممون با دو سه تا دختر بودیم. که به نوبت میآوردیم ومیکردیمشون. (چه کارایی که نکردیم) باور کنید الان که دارم اینو مینویسم به یاد اون روزها که میوفتم از کونده بازی خودمون خندم میگیره.این دوستم پژمان خیلی پسر کونده ای بود عین خودم . جفتمون وقتی با هم میشدیم تخمسگی میشدیم که همه حتی خانواده هامون از دستمون عاصی میشدن.اصلا داستان صمیمی شدن من و پژمان از اینجایی شروع شد که: یه روز غروب من رفته بودم یه سری از جزوه های دوستمو بدم برام کپی کنن. یارو گفت یه نیم ساعتی باید صبر کنی.منم گفتم تو این فرصت برم با ماشینم یه کس چرخی بزنم و داف های نازی که رد میشن رو دید بزنم. یکی دو دور که زدم گفتم ول کن بابا.خواهر بنزین گائیده میشه. یه گوشه پارک کردم و شروع کردم به دید زدن. اتفاقا دیدم تو نزدیکی من دو تا دختر و یه خانم جوون دیگه تو پیاده رو واستادن و یکی از دختر ها که پاشنه کفشش کنده شده بود خودشو لوس کرده و داره غر غر میکنه. اما تابلو بود که هر سه تاشون میخارن. دو تا دختر ملوس و یه خانوم جوون ناز که حشر از چشاش میبارید. یهو حاجی (کیرمو میگم) به وجدانم تلنگری زد. گفت بچه واسه چی بیکار نشستی. مال به این توپی رو زمینه. د بجنب د. خودتو نشون بده.تو نگاه اول به اون خانم جوون جوری روش زووم کردم و تو چشش زل زدم که بفهمه تو نخشم. با این کارم خواستم کار خودمو راحت کنم.(من معمولا اینجوری ام. البته نه اینکه هیز بازی در بیارم. کارمو خوب بلدم. با نگاهم به طرف میفهمونم که اگه پایه ای معطل نکن) آقا بخت با ما یار شد و اون هم ظاهرا دوزاریش افتاد. قشنگ صداشونو میشنیدم.چون دقیقا کنار پیاده رو پارک کرده بودم. شنیدم خانومه به دختری که پاشنه اش کنده شده بود (که بعد ها فهمیدم برادر زاده شه)گفت:باشه بابا.صبر کن. الان یه ماشین میگیرم تا بریم خونه. منم پیش خودم گفتم پسر روشن کن که اینا مسافر خودتن. و همین هم شد. جوری تنظیم کردم که اینا تا میخاستن از جلو ماشین من رد شن و برن گوشه خیابون من به خانومه گفتم اگه ماشین میخواهید من هستم. دو دلی رو تو چشاش میخوندم.یهو گفت مسیر ما فلان جاست. مسیر شما میخوره ؟ گفتم بله. بفرمائید سوار شید. وسوار شدن. آقا تو کوون ما عروسی شد. خانوم نازه نشست جلو و دو تا دختره نشستن عقب و راه افتادم. یه خانم بسیار جوون و خوشگل با پوستی برنزه. لبهایی ناز و خوردنی. اندامی مناسب که بعدا فهمیدم مربی تکواندوء. یواشکی جوری که نفهمه زیر چشمی بهش نگاه میکردم و تو دلم به خودم احسنت میگفتم. حاجی هم شاد شاد شده بود و شدیدا سربرافراشته اعلام وجود میکرد. یه خانم ناز و بسیار زیبا و جوون که در عین موقر بودن میشد از چشاش و نوع نگاه و آرایشش فهمید که بدش نمیاد بده. یه کوچولواز مسیر رو که رفتم به بهونه اینکه پنل ضبط رو از داشبورد در بیارم دستمو اول مالوندم به رون خانوومه و بعد بردم سمت داشبورد. وااای . شلوار پارچه ای که پوشیده بود بهم کمک کرد که شهوتی که از دست زدن به رونش بهم دست بده تا عمق وجودم نفوذ کنه. اونم از اینکه دستمو زده بودم به رونش هیچ عکس العملی نشون نداد. دقیقا میشد فهمید که متوجه شده بود عمدی این کار رو کردم. دیگه این کیر مال من نبود. هر ثانیه که میگذشت بیشتر حشری میشدم. اکثرا همه میدونید و مسلما تجربشو دارید که تشخیص دادن یه شخص از چهره زیاد کار سختی نیست. یعنی همه ما معمولا تو برخورد اول با به خانوم یا آقا تا حد زیادی میتونیم حدس بزنیم که طرف چیکاره حسنه. سر صحبتو هر جور بود با این خانم ناز که بعدها فهمیدم اسمش رویا بود باز کردم. و واقعا مثل یک رویا بود. آرووم. موقر. زیبا و مهمتر از همه یه کمی شیطون که از چشاش میشد فهمید. سر صحبت از هر دری و کس شعری باز شد. و خوشبختانه خودشو چس هم نمیکرد.و عین آدم حرف میزد. از اوضاع واحوالم پرسید و منم کلی واسش حرف زدم. اون وقت ها دانشجو بودم.ببینید هر کی تو زندگیش دوران اوج داره. من یه دوره ای مخصوصا اواخر دانشجوییم ازبس با این دوستم کس بازی میکردیم حسابی از هر لحاظ رو فرم بودم. یعنی کافی بود طرف حرف بزنه و جوری سر حرف رو میکشوندم و مدیریت رو دست میگرفتم که بعد یه خورده طرف احساس میکرد من آخر فهم و درک و استدلال هستم. و این اتفاق با رویا هم افتاد . بعد مدت کوتاهی با هم راحت حرف میزدیم و تبادل نظرمیکردیم.کلا هم از دو تا عسلی که پشت بودن غافل شده بودیم .البته بماند که اونا خودشون با خودشون سرگرم بودن. تو این اوضاع احوال داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری شماره ای چیزی به رویا بدم که داستان رو نیمه از دست ندم. یه کم با خودم فکر کردم و داشتم به نتایج خوبی میرسیدم که رویا خانوم سورپریزم کرد. با گفتن این جمله به برادر زاده هاش که: بچه ها من شما رو میرسونم و خودم میرم خونه.اون دوتا اصلا حرفی نزدن و این وسط من بودم که باورم نمیشد شرایطی پیش بیاد که به این زودی باهاش تنها بشم. سریع از فرصت استفاده کردم وبهش آروم گفتم اگه میری جای دیگه خودم میرسونمت.و خیلی با کلاس بدون هیچ داستانی گفت: زحمتتون نششششه؟ گفتم نه . آقا ما دیگه شاد شاد به خودم گفتم صبر کن این دوتا نخاله پیاده شن و برگه آس رو اون وقت رو کن. به مقصد رسیدیم.اون دوتا دختر ملوس که زیاد از سیستم رفتاریشون خوشم نیومده بود زحمت رو کم کردن و من موندم با این رویای ناز و حشری. دیگه معطل نکردم و سر صحبت رو کشوندم به جک ها و حرفهای شخصی و وووو تا رسیدم به سکسی. خداییش پایه بود. خداییش بگم. دیدم این ناناز داره به راحتی باهام حرف میزنه و من بیکار نشستم و فقط دارم کس شعر تفت میدم. دیگه هیچی حالیم نبود. مخم هنگ کرده بود. از بیکار نشستن با همچین حور و پری و حرف زدن دیگه ارضام نمیکرد. خدا میدونه که یهو به خودم اومدم و با پر رویی دستمو بردم و صاف گذاشتم رو رونش. آروم دستمو برداشت و با حالت خاصی گفت نکککککن. زود پسر خاله نشو.دیگه کسخل شده بودم. یه جمله ناب اومد به ذهنم و فورا گفتم: چرا ؟ نکنه با این کارم خیس میشی واذیتت میکنه؟ دخخخختر خاله؟؟؟؟با حالت خاصی گفت: نهههه. من به این راحتی ها خیس نمی شم. هر کسی نمیتونه راحت خیسم کنه. .؟؟؟؟ جان؟ چی داشتم میشنیدم؟ گفتم فکر کنم تو این مدت کوتاه متوجه شدی که من هر کی نیستم. ساکت شد. حرفی نزد انگار منتظر بود من حرف بزنم. دیدم سکوت صلاح نیست.دوباره دستمو بردم رو رونش. و اینبار بیشتر مقاومت کردم و نذاشتم دستم رو برگردونه. وقتی دستش رو گذاشت که دستمو برگردونه دستشو گرفتم و آروم نوازش کردم. خوب این کارو بلد بودم. خودمم از نوازش کردن دست خانوم ها خوشم میاد.(قابل توجه پسرها: بهترین شرایط واسه رام کردن خانم ها زمانی هست که دستشون رو به خوبی نوازش کنی و با احساس باهاشون حرف بزنی) دیدم هیچی نمیگه و ظاهرا خیلی هم راضیه. تو این لحظه از در احساس وارد شدم و بهش گفتم تو چشمات معصومیت خاصی بود که تو هر چشمی نمیشه پیدا کرد. دیدم خیلی خووب داره به حرفهام گوش میده و زدم تو فاز احساس و واسش حرفای دیونه کننده ای زدم که خودم تو دلم به خودم گفتم ای کووونده. بنده خدا رو پاک هوایی کردی. اما بس نبود. باز میخاستم بیشتر پیش برم. فکرای شومی تو ذهنم بود.آخه اون وقت ها عاشق کارای خفن بودم واز یکنواخت کس کردن فراری بودم .از طرفی همیشه خدا مشکل مکان داشتم. خدایا این مشکل مکان مشکل همه جوون هاست .. حلللش کن. بهش گفتم وقت داری یک ساعتی با هم حرف بزنیم و بچرخیم. اونم که هنوز تو فاز نوازش کردن دستاش بودم مخالفتی نکرد وگفت باشه. انگار خدا امشب همه کائناتش دست به دست هم داده بود تا من و رویا به کام هم برسیم. مسیر رو کج کردم به سمت محلمون. تو این فرصت بیشتر دستش رو نوازش کردم و دستمو بردم سمت رونشو از اونجا تا میشد نزدیک کسش کردم. به خوبی گرمای کسش رو میشد حس کرد. اینقدر اینکارو کردم هی بازی رو عوض کردم و گاهی دستش و گاهی رونش و گاهی هم کسش رو مالوندم که بعد چند دقیقه اصلا حال و هواش به کلی عوض شده بود… وااای . چی میدیدم؟ یه خانم نااااز و خوشگل که تو ماشین من داره از فرط شهوت به خودش میپیچه. و دووووباره فکر های شووم .با خودم روراست شدم. دیدم من که مکان ندارم. اگه با این حالت ولش کنم کسخلی محضه. چیکار باید میکردم؟ تیکه به این ماهی رو کی بیخیال میشه؟ گفتم بادا باد.یا امشب اینقدر میرم جلو و فوقش میخاد قهر کنه یا میییییکنمش. زنگ زدم به پژمان. گفتم تا یه ربع دیگه سر خیابون خودمون هستم. در مغازه رو ببند وبیا. گفت چی شده؟ گفتم بیا کارت دارم. کیف پولت رو هم بیار … جرا گفتم کیف پول؟ چون این تخم سگ همیشه تو کیفش کاندوم داشت. و تز جالبی هم داشت و میگفت شاید تو شرایطی کس کردن واست پا بده که انتظارش رو نداشته باشی. پس کاندوم تو کیف پولم میذارم که کسه هدر نره.خدائیش راست هم میگفت.ساعت حدودا 8.30 غروب بود. زمستون بود و از خوش شانسی هوا زوود تاریک میشد( اینو بگم که من بر خلاف خیلی ها که میگن بد شانسیم خیلی هم خوش شانس هستم.)به رویا گفتم به یکی از دوستام که مورده اعتماده زنگ زدم چون بیاد و رانندگی کنه و ما راحت بشینیم پشت و حرف بزنیم.بنده خدا غافل از اینکه چه نقشه ای واسش کشیدم گفت: خوب خودت رانندگی میکنی دیگه. چرا اونو کشوندی بیرون. گفتم : نه. اینجوری سخته. خیلی حرف دارم برات. تو خیلی ماهی و حیفه که وقتی پیشمی و باهات حرف میزنم مجبور باشم نگام به خیابون باشه و نبینمت. بعد یه ربع پژمان رو هم که روحش از داستان خبر نداشت سوار کردیم. همون اول معرفیشون کردم و پژمان هم که بچه تیزی بود دوزاریش افتاد. پژمان نشست پشت فرمون و من و رویا جون نشستیم عقب. آ خ اخ داغت به جیگرم بمونه. پژو 405 مو میگم. باهاش عشق و حالی کردم که نگو. آقا دیگه معطل نکردم . گفتم پژمان جان بنداز تو اتوبان و اون هم که به کارش وارد بود رفت سمت اتوبان و با بخاری ماشین حالی بهم داد که نگو. دکمه تهویه هوا رو خاموش کرد و شیشه ها بخار کرد.من و رویا چسبیده بودیم به هم.آرمو لبهامو بردم سمت صورتش و از صورت رویاییش بوسه ای جانانه برداشتم. با حالت جالبی نگام کرد. چشاشو ازم میدزدید. صدای آهنگ ملایم ضبط فضا رو خیلی رمانتیک کرده بود. خیلی جالب داشت پیش میرفت. دقیقا همونجوری که خودم میخاستم. دستهای ناز رویا رو گرفتمو بوسیدمشون. انگشتشو با لبم بازی دادم. دوباره رفتم سراغ صورتش. اما اینبار سراغ لبهای آتیشش. گوشهام هیچ صدایی رو نمیشنید . لبهام رو گذاشتم رو لبهاش ووو …. وااای . باورم نمیشد.با لبهای داغش پذیرای لبهام شد.تمام تنمون شد آتیش. دستمو انداختم دور کمرش و بیشتر کشوندمش سمت خودم. بی اختیار سینه هاشو لمس کردم. چشاشو بست و هیچ چی نمیگفت. سینه هایی متوسط و سفت که با گرفتنش دیگه دستم ازشون جدا نشد .لبهامونو قفل کردیم به هم و انگار نه انگار که تو ماشینیم. به لطف ابتکار داش پژمان خیالمون از شیشه ها راحت بود. خدا میدونه که انگار تو یه تختخواب گرم و راحت همدیگه رو بغل کردیم. کیرم دیگه داشت به این شرایط اعتراض میکرد. منتظر نموندم ببینم چی میشه دو سه تا از دکمه های مانتو شو باز کردم و اونم الکی میومد بگه نه اماخودش بیشتر دلش میخاست. تو یه چشم به هم زدن سینه هاشو از زیر تاپش و از لای دکمه های مانتوش در آوردمو شروع کردم به خوردن اون سینه های ناز که واقعا انگار از بهشت اومدن. با یه دستم کسشو میمالوندم که حالا دیگه خیسیش از رو شلوارش راحت مشخص بود. سینه هاشو که خوردم بی درنگ لبهامونو دوباره به هم قفل کردیم . نمیدونم چقدر طول کشید ولی خیلی زود زدم به سیم آخر. بدون توجه به رویا شلوار و شورتمو در آوردم. خشکش زده بود. آره . نقشه شوم همین بود. دیگه احساس اینجا دوم بود . حس اول هیجان بود وبس. آره. حالا دیگه کردنش واسم از جنبه هیجان بیشتر مهم بود. کیرمو گرفتم جلودهنش. مکث کرد. گفتم بخورش نفس. الکی زدم تو فاز اینکه نترس. خیالت راحت. کسی نمیبینه. مردد بود اما بخدا حشری تو چشاش بود که بیشتر وادارم میکرد دل به دریا بزنم.چشامو بستم و منتظر موندم. از خیس شدن کیرم فهمیدم که داره حاجی رو میخوره. وااااای . عجب حس و حالی. باورم نمیشد. نذاشتم زیاد طولش بده . بعد حدودا سی ثانیه بهش گفتم عزیز مانتو تو در بیار. گفت نههههه. عمرا. اینجا؟ گفتم آره نفس/ مگه چیه؟ گفت نه. باشه سر فرصت مناسب. خانم داشت کون مینداخت. منم تو این فرصت ازش جدا نشدم و همچنان تو بغلم بود. گرچه نمیشد تو ماشین خوب بغلش کرد اما دیگه چاره ای نبوود .بهش گفتم دیونه. این سکس با بقیه فرق داره. توو ماشششین. خاطره میشه دیونه. خیلی حال میده. نرم شد. چاره ای ندشت. خودش شدیدا خیس شده بود. دیدم مثل برق گرفته ها دکمه های ماتو شو باز کرو و به پهلو دراز کشید رو صندلی و دکمه شلوارشو باز کرد. شلوارو داد پایین. بله.اونم دیگه تصمیمشو گرفته بود که بخاد یه خاطره متفاوت از سکس داشته باشه. با آمادگی بدنی جالبی که داشت خیلی حال کردم.یه لنگه از شلوارشو از پاش در آورد و پاشو بلند کرد انداخت رو سر صندلی جلو (سمت شاگرد) پژمان هم کس پر شده بود و تک و توک از بغل دید میزد . به پژمان گفتم کونده کاندومو بده. کاندومو از کیف پول مبارکش در آورد و داد بهم. کاندوم رو کشیدم سر کیرم منم به سختی به پهلو چسبیدم به رویا. دوباره یه کم لب گرفتم و سینشو مالوندم البته یه کوچولو. کیرم داشت میترکید. دیدم به پهلو نمیشه خوب بکنمش.پوزیشن رو عوض کردم وسعی کردم یه وری بکنم تو کسش. تو اون تاریکی تمام سعیمو کردم که اذیتش نکنم. با یه حرکت رو به جلو کیرم تو کس داغ این خوشگل بی همتا بود. دیونه وار تو کسش عقب و جلو میکردم و اون هم خودشو کاملا سپرده بود دست من. بکن بکنی توماشین راه انداختم که نگو و نپرس. داغ داغ بودم. اونم سفت بغلم کرده بود انگار میخان منو ازش بگیرن. اینقدر کیرم با کسش جفت وجور شده بود که فقط حالشو میبردیم وبس. باورمون نمیشد که تو همچین فاصله ای از آشناییممون با هم سکس میکنیم.فقط شهوت و گرما تو فضا حکمفرما بود. صدای آخ و اوخش بیشتر حشریم میکرد و خوب به تب کیرم با شدت بیشتری تو کسش فرو میشد. بدنمون شدیدا عرق کرده بود. یه کم خسته شدم. چون جامون تنگ بود.واسه حدودا یه سی ثانیه همونجوری کیرمو نگه داشتم تو کسش. نفسی تازه کردیم. رویا چشاشو بسته بود فقط تو این فرصت یه کوچولو چشای نازشو باز کرد و بهم لبخندی زد و دوباره چشاشو بست. با بسته شده چشای رویا عقب و جلو کردن کیرم تو کسش شروع شد اینبار دیگه بی محابا کیرمو فرو میکردم و در میاوردم. تو اوج لذت بودم و گرمای بخاری و شیشه های عرق کرده تب و تاب این ماجرا رو بیشتر میکرد. رویا بدنم رو سفت فشار داد و فهمیدم که داره ارضا میشه وبی وقفه ادامه دادم که این تجربه واسه همیشه واسش موندگار بشه با عرق سردی که به بدنش نشست و بی رمق شدنش فهمیدم که ارضا شده. منم دیگه داشتم خسته میشدم. تا همینجا کافی بود. بیشتر تمرکز کردم رو کردنش و منم با یه فشار وحشتناک آبم رو آوردم ودراز شدم روش. دوباره سفت بغلم کرد و این کارش برام جالب بود .بوسیدمش و ازش تشکر کردم.من و اون واقعا لذت بردیم..

سکس به یاد ماندنی با مهتاب منبع:شهوانیسلام.یادم میاد 20 ساله بودم تو فامیلمون یه دختره بود که اون 18سالش بودشهرستان زندگی میکردن. ما چند وقت یه بار میر فتین یکی دو هفته خونشون.با اینکه سنش زیاد نبود ولی خیلی بدنش خوب بود.سینه های بزرگ اندازه 30 ساله ها پاهای سفید سکسی خفن وای کونش گنده بود فعلا اینا از رو لباسه.تو یکی از این بارا که ما رفتیم خونشون تک بچه هم بود.منم با بابا مامانم رفته بودم.بابام با باباش بیرون بودن.داشتیم باهم پاستور بازی می کردیم جلوم نشسته بود منم حی نگام میفتاد به سینه هاش راست کرده بودم بدجور.یهو مامانم صدام کرد گفت بیا کارت دارم نتونستم برم گفت نترس دستت و نگاه نمی کنم برو گفتم حالا میرم باشه . اومد هلم بده دستش خورد به کیرم یهو خندش گرفت گفتم چیه می خندی بلد شد رفت به مامانم گفت نمیتونه بیاد به من بگین.خلاصه برگشت نشست پیشم گفت بیا یه بازی دیگه گفتم باشه گفت من دراز میکشم رو شکم تو پاهام و بگیر بلند کن من رو دست راه برم اگه نتونستم بعد تو دراز بکش منم فکر کردم ناراحت شده که کیرم راست بود چیزی نگفتم.خلاصه با هم تو اتاق بودیم من هی بلندش می کردم هی کونش می خورد به کیرم دیگه داشتم میمردم دیدم اصلا نمی بازه گفتم پس من چی گفت همینطوری خوبه کیف میده خلاصه خیلی هم سرو صدا کردیم مامانش داد زد گفت اقلا در و ببندین سرمون رفت.گفت باشه سری درو بست منم که داشتم میمردم گفتم یه چیزی بگم گفت بگو گفتم بیا جلو اومد جلو دستم و انداختم دور کمرش چسبوندمش به خودم گفت نکن الان یکی میاد گفتم نه نمیان.گفت اگه اومدن گردن تو گفتم باشه تو اتاقش حموم داشت گفتم برو تو حموم لباستو بکن لای درو باز بذار بعد از کلی ترس قبول کرد رفت تو حموم گفت بیا ببین به پشت وایساده بود انقدر کونش خوشگل بود که داشتم میمردم رفتم تو از پشت چسبوندم بهش گفت شلوارت و دربیار منم در آوردم کیرم و با دست گرفت مالید در کونش منم دستمو گرفتم به سینه هاش باورم نمی شدانقدر لذت بده بهش گفتم وایسا برم نگاه کنم نیان الان میام رفتم دیدم مامانم اینا دارن تی وی میبینن .سریع برگشتم دیدم اینوری شده عجب کسی داشت تپل سفید گفتم بشین رو زمین پاتو وا کن شروع کردم پاهاش و لیس زدن به قدری پاهاش خوشگل و سفید بود که داشتم دیوونه میشدم کیرم داشت می ترکید.کسش و براش مالیدم خیلی خیس بود گفت تورو خدا بمال منمن براش مالیدم بعد دلمو زدم به دریا براش لیس زدم دستمم برده بودم پشتش رو کونش دیگه داشتم گاییده میشدم گت حالا تو بشین کیر مو گرفت دستش باهاش بازی کرد گفت کیرت چقدر گندس گفتم نمیدونم ولش کن کارتو بکن کیرمو میمالید گفتم میشه توهم بخوری گفت چطوری گفتم با دهن گفت باشه اونم شروع کرد خوردن ناشی بود ولی خیلی هال می داد. دیگه دلو زده بودیم به دریا بیخیال همه چی داشتیم اینکارو می کردیم دیگه نمی دونستم چیکار کنم بهش گفتم میشه بکنمنت گت درد داره جیغ می زنم گفتم آروم میکنم گفت باشه دراز کشیدن رو کیرم توف زدم خیسش کردم اومد یواش رو کیرم سوراخش از سفیدی برق میزد کسش خیلی خوشگل بود داشتم حال میکردم یواش اومد رو کیرم نمیزاشت بره تو یه کم فشار میو مد بلند میشد گفت نمیتونم گفتم تو دراز بکش من بیام روت قبول کرد یه کم شامپو مالیدم دور سوراخش داشت از حشر میمرد ولو شده بود منم اومدم روش انگار دنیا رو بهم داده بودن یه کم رو کونش اینور اونور کردم دلم نمیومد بکنم تو آبم بیاد.دوست داشتم این کار 3 روز ادامه پیدا کنه خلاصه آروم آروم کردم تو سفت کرده بود نمیزاشت دردش گرفته بود گفتم شل کن بزار بره دردش کم میشه قبول کرد شل کرد منم شروع کردم به تلمبه زدم زدم زدم همینطوری ناله میکرد جفتمون زده بود بالا به هیچی فکر نمیکردیم خلاصه کم کم داشت آبم میومد خاستم بکشم بیرون نشد همه آبم ریخت تو. جفتمون ولو شده بودیم دوباره یه کم براش سینه هاش و خوردم کسه شو مالیدم بعد گفت دیگه بسه فهمیدم یه چند باری ارضا شده روز خوبی بودفرداش دوباره گفت بیا بکنیم رفت تو حموم قمبل کرد داشت کسش و می مالید منم که خدا خواسته رفتم نزدیک کیرم و گرفت مالید رو کسش انگار ابریشم بود خیلی کسش سفیدو تپلی بود گفت بکن تو منم از کون دوباره کردمش خیلی دوست داشتم از کس بکنم که نشد. خوشگل بود هم بدن خوبی داشت.خلاصه تو همون سفر 100بار از کون کردمش خیلی حال داد لذت بردیم ولی دفعه بعد که رفتیم دیگه نداد محجبه شده بود به راه کج هدایت شده بود .الان 26 سالمه سکس خیلی زیاد کردم ولی هیچکدوم مثل مهتاب حال نداد.

کردن خواهر زن باسلام خدمت دوستان میخوام یه داستان براتون بگم حقیقته واتفاق افتاده اخه خیلی ازداستانهای سکسی مثل هم اندباورشونم سخته اماشاید این داستان جزو معدود داستانهای واقعی باشه بگذریم..اسم من ماهانه چندساله ازدواج کردم زنم زن خوبیه امابه دلیل استرس زیاد تو رابطه بامن مشکل داره یه خواهرداره به اسم درنا خوشکل خوش اندام وسکسیه ولی اهل نمازو…من همیشه توکفش بودممابه دلیل مشکلات مالی رفتیم مدتی خونه پدرزن زندگی کنیم همیشه تافرصت میشد زاغ درنامیزدم حس میکردم متوجه شده اون هم سعی میکردباحجاب جلوم ظاهربش گذشت من یه گوشی خریدم گالکسی اس۲ و باهاش توفیس بوک میرفتم موقعی که میرفتم سرکار میزاشتمش تو کمدم و نمیبردم گاهی درنا ور میداشت باهاش عکسهایی که قبلا گرفته بودیم نگاه میکرد تا اینکه یه روزمن یه چند تا کلیپ سکسی توپ وعکس ریختم توگوشی هواسم هم نبودکه درناشایدبره سراغش که همین هم شد اینوازجابجاشدن گوشیم متوجه شدم چیزی نگفتم اون هم عادی رفتارمیکردتا اینکه نشسته بودیم بهم گفت راستی ماهان منبه گوشیت دست زدم که من هم گفتم اشکال نداره ولی چیزای جدید توش ریختم که چیزی نگفت گفتم نگاه نکردی دیدم رنگش سرخ شدگفت نه من فقط عکسهارودیدم بعدسکوت کردمن که دیگه فرصت ازاین بهترواسه بازکردن موضوع نداشتم گفتم خیلیهاازاین فیلمادارن و واسه آینده خوبه که مثل خواهرت حالامشکل پیدانکنه. گفت مگه مشکل دارین گفتم اره دیگه راحت ترشد و شروع به گفتن مسایل شدم و اون شب گذشت چند روزی عادی رفتارمیکردم واقعیت جرات نداشتم کاری کنم.تایه روزازسرکاراومدم در زدم دیدم تنهاست و نشسته پای تلویزیون من هم رفتم روی مبل وباهم کانال فارسی۱نگاه میکردیم که بی اختیار گفتم درنا یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت چی بگو شاید هم بشم بلندشدم رفتم پیشش گفتم توخیلی دخترخوبی هستی و دستم بادستش لمس کردم دستشو کشید بلند شد وگفت ماهان انتظار نداشتم من که قلبم صداش تاخونه همسایه میرفت باخودم گفتم یامرگ یا زندگی باز رفتم پیشش دستشو گرفتم گفتم چته مگه من چکارکردم دستشو نوازش کردم دیدم ارومترشده ولی معلوم بود از شدت استرس میمیره. اروم لبهام گذاشتم رو لبهاش عکس العملی نشون ندادکمی لبهاشوخوردم دیدم داره گرم میشه هنوزقلب دوتامون تندتندمیزددستموحلقه کردم دورکمرش بالبهام زیرگردنشو میخوردم دست روسینه هاش گذاشتم وای چه سینه ی سفت واناری بودکه دستام گرفت گفت بسه تا اینجا هم زیاده روی کردیم گفتم درنا بین خودمون میمونه قول میدم اون هم دید چاره ای نداره قبول کرد پیراهن قرمزی پوشیده بود و یه سوتین سفید. آروم بازش کردم باحس شدیدی شروع ببه خوردنشون کردم همونجاخابیدروزمین افتادم روش وقتی سینه هاش میخوردم صدای نازی میداد اوف اوف وای وای اه ماهان دستم بردم روکسش ازروشلوارمالوندم دیدم نفسهاش بریده بریده میشه کیرمراست شده بودخابیده کیرمو به کسش میمالوندم اونقدحشری شده بودچشاشو نمیتونست بازکنه این درنا واقعا حشرش زده بودبالا بادستش کیرمو گرفت مثل وحشیا از تو شلواردرش اورد کردتو دهنش بلدنبود ولی خیلی حال میداد.من شلوارشو دراوردم سفیدسفید اه کون ناز کس ناز چی بودواقعا تک بودلامذهب.شروع کردم به خوردن کسش .کسش خیس خیس شده بود اگر باز بودشاید میشد با سر بری تو کسش. اونقد ور رفتم که خودش گفت ماهان ازپشت بکن. من هم خوابوندمش به پشت. از اب کسش به کیرم زدم اروم گذاشتم فشاردادم نرفته دادی زدگفت وای چه دردی داره راست میگفت کیرنخورده بود تجربه اولش بود. رفتم روغن زیتون اوردم مالیدم به کیرمو به پشتش وباانگشتم مالوندم دوباره کیرم کردم توش بازهمونجوری شد دوباره امتحان کردم سرکیرم اروم رفت دردشو داشت تحمل میکرد ولی کم کم روون شدتا ته کردم واقعا دردمیکشیدشروع کردم به تلمبه زدن سریع اینکار میکردم که داشت خوشش میومد. دیدم لرزیدو منو چنگ زد که هنوز جاش رو دستام هست. ارضاشد. منهم باشدت ابمو ریختم توکونش چنددقیقه ای ولو بودیم که درنا بلندشد بوسم کردگفت امروز رو دیگه بایدفراموش کنی من هم سعی کردم تاحالابه روش نیارم ولی دنبال فرصتی هستم که باز بکنمش….دمتون گرم

شوهر عمه مهربون من تازه بااين سايت اشنا شدم ميخواستم ماجراي خودم رو براي شما تعريف كنم من وخواهرم با هم در در سال 88 در دانشگاه يكي در مشهد ومن در اصفهان قبول شديم ماجراي من از انجا شروع شد كه يك شب عمه باخانواده براي تبريك گفتن با يك جعبه شيريني به خونه ما آمدنند صحبت بر سر رفتن و ثبت نام در دانشگاه مشكل داشتيم چون پدرم با يكي از ما مي تونست بياد مادرم هم كارمند بود تازه اون زياد وارد هم نبود همين جور حرف ميزديم چه كنيم چه نكنيم عمم گفت اکبر آقا يكي از بچه ها را تو ببر ايشان گفت مشكلي نيست پدرم گفت نه مزاحم اکبر آقا نمي شويم خلاصه كنم بعداز كلي تعارف قرار شد من با اکبر آقا برم اصفهان وخواهرم با پدرم برن مشهد لازمه توضيح بدم كه شوهر عمه ام 2سال در اصفهان خدمت كرده بود مشخصات ايشان هم يك مرد 38ساله با يك تيپ معمولي ولي خيلي مهربون. بود از خودم هم بگم كه از خواهرم هم شيطون تر و كمي هم خوشگلتر هستم اگه حمل بر خودستايي نباشه اينم بگم كه ما تو خونه خيلي راحت ميگشتيم با اکبر آقا دست ميداديم معمولا با بلوز شلوار بوديم و هميشه نگاه سنگين اکبر آقا رو روي كونم حس ميكردم ناگفته نماند كه بدم نميامد البته من قبل از اين جريان هيچ تجربه سكس نداشتم فقط چندتا كليب سكسي ديده بودم بعضي وقتها هم توي حموم كه لخت مي شدم يك خورده خودمو دستمالي ميكردم كه خوشم ميومدببخشبد اگه زياد حاشيه رفتم .خلاصه يك روز عصر پدرم من و شوهرعمم را ازشهري در شمال به ترمينال رسوند وما ساعت 5 به طرف اصفهان حركت كرديم بعد از شام تقريبا همه رفتند تو چرت ما هم مثل بقيه بعد مدتي توخواب وبيداري احساس ميكردم دستي روپامه يك وقتي بيدار شدم ديدم سر اکبر آقا روسينه ام است دستش هم وسط پاهام از تماس دستش روي كسم احساس خوبي داشتم ولي تقريبا تو خواب وبيداري بود كمي بعد بيدار شدم ديدم دستم روي كير اکبر آقا ست كه تقريبا سفت شده بود بعد از اين خودمو زدم بخواب متوجه شدم هر چند دقيقه يك تكوني به خودش ميده كمي هم منو دستمالي ميكنه اين لاس زدن همينجور ادامه داشت تا ما حدود ساعت 5/4رسيديم اصفهان هوا هنوز تاريك بود. اکبر آقا گفت بريم هتلي جايي استراحت كنيم بعد بريم سمت دانشگاه من گفتم باشه تو راه به من گفت اگه مسئول هتل نسبت ما را پرسيد ميگيم دايي وخواهر زاده هستيم خوشبختانه نميدونم چه طور صحبت كرد كه يارو فكر كرد پدر و دختريم رفتيم تو اتاق يك تخت دو نفره بود اول هردو با لباس دراز كشيديم اکبر آقا برق را خاموش كرد و بلوزش را درآورد البته كمي نور از بيرون ميتابيد چند دقيقه بعد منم مانتوام را درآوردم يه تاب قرمز تنم بود سينه هام بد جوري زده بود بيرون ولي اکبر آقا بيخيال نشون ميداد ولي من دلم ميخواست يه تجربه اي داشته باشم نه در حد سكس كامل هم ميخواستم به اکبر اقا يه حالي بدم هم به خودم رواين اصل كونمو كامل دادم طرفش زيپ شلوارمو باز كردم خودمو زدم بخواب ديدم كلكم گرفت اقا كمكم دستشو گذاشت رو كونم تاپم رفته بود بالا كمرم كامل پيدا بود ولي نميدونم چرا هيچ كار نمي كرد بد جوري حشري شده بودم فكر كنم حدود يك ربعي همين جور ساكت وآروم بوديم كه من يدفعه برگشتم تقريبا افتادم تو بغلش يكم خودموجمع كردم كه پام خورد به كيرش كه بد جوري راست شده بود دستشو گذاشت رو بازوي لختم يواش گفت دلت ميخواد من هيچي نگفتم ولي خودمو چسبوندم بهش اونم شرع كرد به نوازش بدن من بعد گونه هام روبوسيد يواش يواش اومد رو لبم بعد ميرفت سراغ لاله گوشم كه تمام بدن من مورمور ميشد همينجور كه با من عسق بازي ميكرد خيلي آرام اول تاپ بعد شلوارمو درآورد با سينه هام شروع كرد بازي گفت چقدر سفته سوتينو بازگرد شروع كرد به خوردن كه من ديگه صدام در اومد خودشم شلوار و بلوزشو درآورد حالا هردو فقط با شورت بوديم يه دستش رو سينم بود ودست ديگش رو كون و وسط پامو هي مالش ميداد دستمو برد سمت كيرش باري اولين بار كيرو لمس ميكردم البته از روي شرت فكر ميكردم بايد بزرگتر از اينا باشه اينجا ديگه شورتها رو در آورديم.تمام بدن منو ميبوسيد مخصوصا روي باسنو هي صورتشو ميكشيد روي باسنم يه چيزي گفت برام جالب بود گفت من خيلي تو خيالم اين كونو كردم گفتم چه طور گفت با عمت كه حال ميكردم تو رو مياوردم تو نظرم ببخشيد زياد حاشيه ميرم خلاصه كونمو ميبوسيد با چوچولم بازي ميكرد و لب ميگرفت دلم ميخواست كسمو بخوره كه اين كارو نميكرد بعد فهميدم كس خيسو دوست نداره لبشو گذاشت رو لبم دستشم گذاشت رو كسم هي بناگشمو ميخورد باكسم بازي ميكرد من اونقدر حشري شده بودم هي خودمو بهش ميجسبوندم وقتي نوك سينمو گاز ميزد با دستش كسمو حسابي ميمالوند يهو يه حالت خاص ولذت بخشي به من دست داد وشل شدم گفت ابت اومد گفتم نميدونم فقط خيلي حال داد گفت حالا من چه كار كنم ابم بياد گفتم ميخواي ازپشت بكن گفت نه درد داره گفتم اشكال نداره من طاقت دارم تو كيفم كرم ودادم بهش من چهار زانو شدم كمي كرم ماليد سر كيرش بعد اونو ميماليد روسورخ كونم حسابي چرب شد يه كم فشارداد ولي اصلا تو نميرفت البته من احساس ميكردم كه زياد فشار نميده بعدا گفت خيلي درد داره دلم نميومد كرمو ورداشت كيرشو با كس منو حسابي چرب كرد روبروي هم دراز كشيديم لبش روي لبم بود دستش روي كونم و كيرشم گذاشت روي كسم هي عقب جلو ميكرد از حالتش معلوم بود خيلي داره كيف ميكنه بعدا بمن گفت دوران نامزدي با عمت اينجوري حال ميكرديم منم خوشم ميومد يه دفعه تندش كرد شورتمو ورداشت گرفت پشتم ابشو ريخت توش ربع ساعتي تو بغل هم بوديم پاشد رفت حموم منم رفتم براي اولين بار كير ميديدم كيرش نيم خيز وكمي به سرخي ميزد منو ديد گفت سير نشدي گفتم نه دستمو گرفت برد زير دوش همينجور كه همديگرو ميشستيم ديدم كيرش راست شد ليف نداشتيم شورتمو شست بعد اونو حسابي شامپو زد ميكشيد روي بدن من تمام بدن من كفي وليز شده بود كيرشو ميذاشت تو لمبر كونم عقب جلو ميكرد بدنمو شست كمي آب سرد ريخت روكسم زبونشو گذاشت لاش خيلي حال ميداد ولي ابم كه ميومد سرشو ميكشيد عقب ميگفت بدم مياد بعد من كيرشو شستم كردم دهنم يه كم بازي كردم كشيد بيرون گفت دندونات اذيتم ميكنه ولي اون هي آب ميريخت رو كسم اونو مي خورد ديگه خيلي حشري شده بودم بلند شد كمي شامپو زد بكيرش به من گفت با دستت بمال اونم كس منو ميماليد خيلي حال ميكرديم كه باز كيرشو گذاشت لاي پام روي كسم /قابل توجه دخترها امتحان كنن/منو چسبونده بود به ديوار هي عقب جلوميكرد بعد چند دقيقه فشارشو بيشتر كرد آبشو همانجا ريخت لاپام با دستش اونقدر كسمو مالوند كه منم ارضا شدم بعد از اينكه دوش گرفتيم چهار ساعتي خوابيديم بعد رفتيم سمت دانشگاه يه خاطره ديگه هم با عمو اکبر دارم كه بعدا ميگم

من و زندایی در سفر شاهرود سلام … من اسمم کیان هست و در حال حاضر 27 سالمه . داستان و خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به زمانی که ترم 2 دانشگاه بودم . یعنی 19 سالم بود . من تو دانشگاه تهران درس خوندم . اون موقع ها که دانشجو بودم داییم اینا هم ساکن تهران بودن و معمولا زیاد می رفتم پیششون . زن داییم هم که عشق منه خیلی مهربون بود و عین یه مادر بهم می رسید تو اون دوران . اسم زن داییم نرگس و 36 سالشه . خوشگل ، هیکل نسبتا لاغر ولی سکسی و خوش استیل . هر موقع خونشون می رفتم خیلی راحت و آزاد لباس می پوشید و کلا با همه فامیل آدم راحتی بود . منم که فقط تو کفش بودم اساسی ولی خوب هیچ وقت نمیشه کاری کرد آخه خوب زندایی دیگه . ولی چند باری که خونشوم بودم تو آشپزخونه و این ور اونور که فرصت پیش میومد علاوه بر دید زدن به صورت اتفاقی دستم رو به بدن نازش می زدم . تا اینکه یه شب سر میزشام که بودیم همه شامشون رو خوردن و رفتن ولی من و نرگس جون بودیم باهم و داشتیم غیبت میکردیم پشت سر فایل تا اینکه من به صورت اتفاقی پام به پاش خورد و هیچ عکس العملی از زن داییم ندیدم . یکی دو بار هم عمدا زدم دیدم انگار نه انگار . از اونجا فهمیدم که میشه یه کارایی کرد و کمی امید وار شدم . روزا همین جوری میگذشت و منم می رفتم خونشون و هی از دید زدن و شبا واسش جق زدن سپری میکردم . داییم هم مهندسه و خیلی درگیر کاراش هست و فقط پول میریزه تو دامن خونوادش و زیاد به فکر تفریحات و ایناش نیس . تا اینکه یه روز زندایمم یه کاری داشت و باید میرف شهرستان ، هرکاری کرد نتونس بیلیط هواپیما گیر بیاره و داییم که درگیر کاراش بود گفت با آرش با ماشین برین برگردین سریع . منم که آرزومند این سفر . خلاصه فرادای اون روز صبح 7 بیدار شدیم و آماده تا از تهران با ماشین را بیوفتیم بریم اصفهان . قرار بود من رانندگی کنم . خلاصه را افتادیم و تو راه از هر دری صحبت کردیم با زنداییم . تا اینکه گف من یه چرت بزنم . منم یه چشم به را بود یه چشم با زنداییم و کیرم حسابی راست شده بود و داشت از زیر شلوار اذیتم می کرد که زنداییم بیدار شد ولی من همچنان به این وضعیت ادامه میدادم و حواسم زیاد به رانندگیم نبود که نرگس جون گف چیزی شده ؟ چرا حواست به جاده نیست منم یهو یه دستم که روی کیرم (لای پام) گفتم نمی دونم چرا اینجام (لای پام) درد میکنه زندایی . گفت چرا چی چشده مگه . منم گفتم هیچی ولش کن . اونم که بچه نیس فهمده بود کیرم راس شده . بعد چند دیقه زنداییم دکمه های جلو مانتوشو وا کرد و راحتتر نشست که فاصله پنج سانتی از تاپش تا شلوارش از بدنش دیده میشد و من وضعیتم بدتر شد . دیگه همش داشتم نیگا می کردم و زنداییم هم انگار از اذیت کردن من لذت میبرد . حالم داشت بد مشید دیگه که زدم کنار و همینجوری بر بر و داشتم نیگاش می کردم که گفت چیه ؟ چی شده ؟ منم گفتم هیچو دستم رو رو کیرم گرفتم که داشت میترکید . بعد بهش گفتم چی میشد زن من میشودی تو که اونم خندید گفت می خوای به داییت بگم شریک بشین گفتم نه . بعد گفتم آخه … آخه … گفت چی ها ؟ گفتم هیچی و دوباره را افتادیم . دیگه صددرصد مطمئن بودم که میشه کردش . موقع رانندگی یهو زدم به رون پاش گفتم احول نرگس خانم انوم خیلی خونسرد گفت خوبم کیان جان . بعد از چند ثانیه دستم رو گذاشتم رو رون پاش و دیگه برنداشتم . بعد چند ثانیه زنداییم گف الان حالت بهتر شد ؟ که گفتم نه بدتر شد . گف ای بابا . من دستم رو اوردم بالاتر و از همون فاصله بین شلوار و تاپش شکمش رو لمس کردم که گفت نمی ترسی ؟ نمی ترسی من بدم بیاد به داییت بگم . که من ترسیدم و دستم رو کشیدم دیگه هم هیچی نگفتم . بعد نیم ساعت زدم کنار و گفتم پیاده شو یه هوایی بخوریم . اونم پایاده شد رفت صندوق عقب از کیفش چیزی برداره (فک کنم کرم میخواست) که من دوباره رفتم سمتش و ازپشت یه نمه مالوندم بهش و کیرم که حسابی راس شده بود قشنگ کونش رو لمس کرد و گفتم کمک نمی خوای زندایی که اونم گفت تو کمک بیشتر میخوای تا من . بعد منم با پر رویی خندیدم و نزدیک 1 دقیقه همونجوری بودیم تا بهم گف عجله نکن تا برسیم . من انگار تو کونم عروسی بود . پیش خودم فک کردم دیگه حله برسیم مقصد و بریم شاهرود همه چی حله . تو شاهرو یه باغ دارن داییم اینا . خلاصه رفتیم و رسیدم . بعد اینکه زنداییم کاراش رو کرد نزدیک شب بود (میخواست بر بنگاهی و دنبال املاک داییم) که زنداییم گفت صلاح نیس شب برگردیم و زنگ زد به داییم گفت ما فردا صبح را میوفتیم نمی خوام کیان شب رانندگی کنه . خلاصه من دیگه پیش خودم گفتم حله همه چی .بعد از کمی خرید رفتیم باغ و سرایدار اومد درو وا کرد و بعد از کلی قربون صدقومن رفتن رفت پی آلاچیق خودش و ما هم رفتیم تو ویلا مانندی که تو باغ بود . همین که رفتیم زنداییم گف می من میرم دوش بگیریم . رفت حموم ومنم عین احمقا دنبالش رفتم تو رختکن و دیدم همه لباساش رو در آورده برداشتم به بو کردن کرستش که داش آبم رو میاورد . عین احمقا همونجا کیرم رو درآوردم و یه جق به عشقش زدم و آب رو ریختم لای کرستش و گذاشتم همونجا و برگشتم تو اتاق . بعد از چند دقیقه دیدم زنداییم اومد بیرون خیلی سرحال ، لباسشم تنش بود ولی مطمئن بودم که فهمیده . بچه که نیس . خلاصه سر میزشام نشستیم و من از همون اول شروع کردم پاهام رو با پاهاش مالوندن و پام رو به ساقش می مالوندم و انوم هیچ عکس العملی نشون نمیداد که من به خودم جسارت دادم و پام رو آوردم بالاتر و نزدیک کسش بردم . یکم پام مالید یهو به حالت مسخره نگام کرد و منم به کارم ادامه میدادم که گفت خیلی باحالی کیان . خیلی اعتماد بنفس داریو حال میکنی واسه خودت که منم گفتم تو زیباییت بیش از حد و من اسریت شدم . همونجا چش تو چش شدیم و بعد از چند ثانیه صورتم رو بوردم جلو و از همون پشت میز لباش رو آروم بوسیدم اونم لبخند زد فقط . بع شام بلافاصله رفتم تو حال و روی مبل نشستیم بغل هم . من گفتم زندایی امشب من آزدام ؟ گف از چه نظر گفتم هرچی فکرش رو بکنی . گفت آره به من چه . آزاد باش . که دوبار لبش رو بوسیدم تو یه لحظه که گف بسه دیگه کیان هرچی یه حددی داره . گفتم باشه حالا . همینجو داشتیم الکی تی وی میدیدیم که دستش رو گرفتم و بعد از چند ثانیه گذاشتم رو کیرم که قشنگ از رو شلوارک قابل لمس بود . اونم اول نگام کرد و بعد گفت مگه نگفتم تموم کن و من گفتم اذیت نکن دیگه که سرش رو آوردم پایین و فشار دادم به سینم . با پشتش رو نوازش کردم و کمی خاروندم که بهم گفت خداییش با چه عقلی آبت رو ریختی تو سوتین من ؟ ها ؟ گفتم پس کجات بریزم اونم گفت خیلی بیشعوری . گفتم من نوکرتم و به نوازش ادامه دادم بعد از چن ثانیه گفتم زندایی پاشو بریم بخوابیم که اونم گف باشه . رفتیم تو اتاق خواب که دوتا تخت یه نفره توش بود . هر کدوم رفتیم رو یه تخت و دراز کشیدیم . بعد چند دیقه من که از این وضعیت داشتم دیوانه میشدم گفتم زندایی خوابدی گف نه خوابم نمیاد و بی اختیار پاشدم رفتم سمتش و گفتم شاید باهم خوابمون بره . داشتم پیشش دراز میکشیدم که گفت کیان برو سر جات من گفتم نرگس جان حیف نیست ، هم تو و من میتونیم با هم باشیم تو این شب . دستم رو آروم روباسنش کشیدم و اونم طبق معمول انگار یه تکه یخ ، بعد نشستم بغل تختشو دستش رو گرفتم تو دستم و شروع کردم به بوسیدن انگشتای دستش و آروم آروم اومدم رو بازوش و اونم داشت کم کم سر حال میومد بعد رفتم رو تخت و از پشت چسبوندم بهش ، دوتا مون هم شلوارک نازکی پامون بود و کیر من که شق بود قشنگ رفت لای کونش ، بعد زنداییم برگشت و یه لبخندی زد و منم لبم رو گذاشتم رو لبش بعد از چند لحظه که آروم لب میگرفتم حسابی سرعت رو بردم بالا و لب و زیون و لوچشه کردم تو دهنم اونم همینطور داشت دیوانه می شد . دستم رو بردم رو سینه هاش ، وای چه حسی داشتم ، از رو تاپش شروع کردم مالودن سینه هاش و اونم آروم آروم داشت به آخ و اوخ میافتاد که تاپش رو در آوردم و سوتین و باز کردم و افتادم به جون سینه هاش اونم دستش رو برده بود و کیرم رو داشت می مالوند ، بعد از خوردن سینه هاش رفتم پایین تر و ناف و شکمش رو لیسدم انوم فقط داشت آخ و اوخ میکرد ، شلوارکشو که خواستم بکشم پایین گف نه کیان نکن منم گفتم من نکنم تو می خوای بکنی کشیدم پایین و شرت مشکی خوشگلش رو دیدم ، دستم رو کشیدم روی کسش که حسابی شرتش رو خیس کرده بود بعد زیرپیرهن خودم و شلوارک و شرتم رو در آوردم و خوابیدم روش دوباره رفتم سراغ لباش وهمزمان کیرم و فشار میدادم به کسش از رو شرتش داشت دیوونه میشد نرگس جونم . بعد شرتش رو درآوردم و بعداز اینکه یکم بادستم مالوندمش شروع کردم به خوردن کسش . چه جیغایی مزد حرومزاده اینقد خوردم تا بدنش لرزید ارضا شد . چند لحضه بعد انگار تازه سرحال اومده بود اومد جلو کیرم گرفت دستش و کرد تو دهنش و حسابی شروع کرد ساک زدن وای که چه حالی میداد . بعد خوابید گفت یالا دیگه ، منم آروم کیرم رو گذاشتم در کس خوشگل و نازش و آروم دادم تو که اولش یه جیغی زد بعد شروع کردم به تنمبه زدن ، بعد از چند دقیقه دوباره دیدم داره ارضا میشه که سرعتم رو کم کردم تا آب خودم نیاد ، بعد از اینکه ارضا شده گفتم آبم داره میاد کجات بریزم گفت هرجا دوسداری من درآوردم و گذاشتم رو شکمش که تمام آبم ریخت رو سینش و با دستم همش رو مالوندم به بدنش خیلی لذت برده بود و داشت لبخند میزد بهم . همونجور بیحال بغلش افتادم و خوابیدم که بعد چند ساعت بیدار شدم و اونم بیدارش کردم و یه بار دیگه همون جوری کردمش که این سری هرچی زور زدم از کون بکنمش نتونست تحمل کنه و گفت نمیشه . شب به یاد موندنی بود . فردا صبش هم تو را برگشت کلی گفتیم و خندیدم و تا برسیم تهران یه بار اون کیرمنو از رو شلوار حسابی مالوند تا آبم بیاد یه بار هم من کسش رو مالوندم تا ارضا بشه .امیدوارم حال کرده باشین و نظر یادتون نره . این اولین داستانی بود که نوشتم .

عشق دخترخاله پری(۱) این داستان برخلاف خیلی از داستان هایی که نوشته میشه کاملا واقعیه و داستان عشق بین من و دخترخالم پری هست که البته توی این روابط عاشقانه ما سکس نقش خیلی پر رنگی داشت . داستان خیلی طولانیه و من سعی میکنم خلاصش کنم و از اینجا شروعش میکنم که :اول یکم از مشخصات دختر خالم بگم که پری یه دختر خوشگل با قد 160 و وزن تقریبیه 50 تا 55 . لاغر اندام با موهای مشکی بلند و کمر باریک و کون و سینه های گنده که واقعا بی نظیر بودن . شاید تنها اشکالی که میشد توی کل هیکل پری پیدا کرد جای یک سوختگی کوچیکی بود که روی دستش بود .ما توی یکی از شهرهای اصفهان زندگی میکردیم که با خونه دخترخالم تقریبا 60 کیلومتر فاصله داشت . اما اولین باری که پری نظر منو به خودش جلب کرد توی سن 13 سالگیش بود (من 4 سال ازش بزرگترم) جایی که ما برای سیزده بدر رفتیم خونشون که با خانواده هامون باهم بریم بیرون . (از اینجا به بعدش رو با زبون حال مینویسم)در یکی از اتاق ها رو باز میکنم پری داره لباسهاشو عوض میکنه فقط شرتش پاش بود سینه های بزرگش (نسبت به سنش) منو خیره کرده بود که یهو رو به من کرد وگفت بی ادب درو ببند . من از اون روز تا پنج سال بعد هیچوقت موقعیتی برام پیش نیومد که بتونم با پری رابطه برقرار کنم یا اگرهم پیش میومد من با بی عرضگی تمام از دستش میدادم اما با دخترهای زیادی بودم و سکس کردم ولی همیشه اون صحنه جلوی چشمام بود و بدطور منو حشری میکرد . تا اینکه پری دیپلم گرفت و به پیش دانشگاهی رفت و از اونجایی که من توی مسائل مربوط به کامپیوتر تقریبا کاربلد بودم از من خاست که برم خونشون وبراش اینترنتی که تازه گرفته بود رو وصل کنم و یکمم یادش بدم . ازم خودم رو جزم کرده بدم که هرطور که هست پشنهاد دوستی رو بهش بدم خلاصه رفتم و بازهم نتونستم چیزی بهش بگم اما ی مزیت داشت رفتن اون روز من و اون این بود که احساس کردم پری به من علاقه داره و اینترنت بهونه بوده چون همه چیزشو حتی بهتر از من بلد بود . از اون روز به بعد من و پری ب بهانه هر مسئله ای که میشد میومدیم خونه همدیگه و راستش دیگه چنان بهش وابسته شده بودم که دیگه همش توی فکرش بودم و احساس دلتنگی میکردم اگه چند روزی باهاش حرف نمیزدم . تا اینکه یک روز پری از من خاست برم خونشون و ویندوز کامپیوترش رو عوض کنم اون موقع سرکار بودم اما هرطور شده بود مرخصی گرفتم و رفتم خونشون اینبار دیگه حسم با دفعه های قبلی که میدیدمش فرق داشت یه احساس خاصی بود . مشغول عوض کردن ویندوز بودم که یهو ناخودآگاه بهش گفتم یه چیزی میخام بهت بگم اما روم نمیشه که اونم از اونجایی فهمیده بود بهش علاقه پیدا کردم اصرار کرد که بگو . منم دلم رو زدم به دریا و چشمام رو بستم و گفتم دوست دارم . خندید و با یک خوشحالی عجیبی گفت بخدا میدونستم تو هم دوستم داری منکه مات مونده بودم و دیگه نمیدونستم چی بگم دستش رو گرفتم و گفتم اجازه هست بوسش کنم و اونم خندید و گفت نه دیوونه .علاقه بین من و پری هر روز بیشتر میشد تا اینکه یک پنجشنبه که باهم رفته بودیم بیرون من بهش پیشنهاد دادم که فردا بیا بریم خونه خواهرم که اون موقع رفته بودن شمال . که اون گفت نه فردا اسماعیل(داداشش) خونست و نمیتونه بیاد و بعد از کلی خواهش قبول کرد که شنبه بیاد. من دل توی دلم نبود که شنبه بیاد و من و پری که حالا دیگه همه جوره عاشقش شده بودم بیاد و یکی دو ساعتی توی یه خونه باهم تنها باشیم . شنبه رویایی من اومد و ما باهم رفتیم خونه با اینکه میدونست من برای چی بهش پیشنهاد خونه رو داده بودم اما بازم سعی میکرد تا اونجایی که میشه این کار انجام نشه اینو از حرکاتش میشد حس کرد . تا اینکه رفتم نزدیکش و بهش گفتم حالا میذاری دستت رو ببوسم ؟ به شوخی گفت دیوونه این همه جا چرا دستم رو ببوسی ؟ البته خیلی خوب میشد فهمید که واقعا منظور خاصی نداشت ازاین حرفش اما تا این رو گفت منم نهایت استفاده رو کردم گفتم باشه چشماتو ببند که گفت برای چی ؟ گفتم حالا ببند . تا چشماش رو بست منم لبم رو گذاشتم رو لبش که خودشو یکم عقب کشید اما از اونجایی که من اصرار داشتم بیخیال شد و گفت فقط در حد همین لب باشه ها ! گفتم باشه اما این روسری و مانتوت رو در بیار اونم پاشد و درآورد و دوباره اومد نشست پیشم .منم دوباره شروع کردم لبای خوشکلش رو بوسیدن و بعدشم کم کم خوردن اونم دیگه ممانعت نمیکرد و خودشم منو محکم فشار میداد . بعد از چند دقیقه که لباشو خوردم رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به خوردن و بوسیدن . دیگه حسابی شهوتی شده بود اونقدری که چشمای خشگلشم دیگه نمیتونست باز کنه . خودمم اونقدر شهوتی بودم که کل بدنم داغ داغ شده بود الان دیگه میتونستم اون سینه های خوشگل که پنج سال تو کفشون بودم رو دوباره ببینم از روی لباس دست بردم روی سینه هاش و فشارشون دادم ی آخ کوچیکی گفت و دستم رو گرفت گفت علی نه . با اینکه چشماش پر از شهوت بودن اما بازم ممانعت میکرد تا اینکه بهش گفتم پری من الان خیلی شهوتی شدم اگه نذاری از این خونه که رفتیم بیرون دیگه اسمتم نمیارم . هیچ وقت یادم نمیره اون لحطه رو بلند شد لبای منو بوس کرد لباسش رو خودش درآورد و گفت فقط برای اینکه بفهمی دوست دارم . میخاستم بیخیال بشم و ادامه ندم اما واقعا سینه هاش اونقدر از زیر سوتینش دیوونه کننده بودن که واقعا نتونستم شروع کردم مالیدن سینه هاش خیلی بزرگ و نرم بودن سوتینش رو باز کردم واقعا اینا قشنگترین سینه هایی بودن که تا حالا دیده بودم حتی توی فیلما هم نمیشد این سینه هارو دید اونقدر شهوتی بودم که وحشیانه رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به خوردنشون . پری هم اونقدر داغ شده بود که از روی شهوت دست منو خیلی محکم گاز میگرفت . احساس کردم خودشم دوست داره بازم ادامش بدم دستم رو بردم سمت رون هاش یکم مالیدمشون دیدم ناله هاش بیشتر شد و به خودم جرات دادم دستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش وای خیلی گنده و داغ بود باورم نمیشد . پری هم چشماش رو بسته بود و منم شروع کردم به مالیدن کسش . یکم که مالوندمش بهش گفتم بخورمش که هیچی نگفت منم رفتم از روی شلوارش شروع کردم خوردنش و بعدش شلوارش رو کشیدم پایین . کسش اونقدر گنده بود و باد کرده بود که از روی شرتم میشد دیدش . دیگه نمیدونستم چیکار میکنم شرتش رو پایین کشیدم واقعا کس خشگلی داشت یه خال کوپیکم کنار کسش داشت شروع کردم به خوردنش دیگه پری اونقدر آخ و ناله میکرد که منم دیوونه کرده بود . وای خیلی لذت بخش بود شاید من نیم ساعت خوردمش بعد از اون بهش گفتم برگرد اونم سریع برگشت کون گنده و خوشگلی داشت . لای پاشو باز کردم یکم با سوراخ کونش بازی کردم هیچی نمیگفت انگشتم رو با تف لیز کردم و توی سوراخ کونش کردم یه آخ کوچیکی کشید و گفت یواشتر منم گفتم ببخشید . یکم انگشتم رو بالا و پایین کردم و بعد بهش گفتم برگرد گفتم لیزش میکنی برام ؟ گفت یعنی چه ؟ منم بیخیالش شدم گفتم باشه برگرد وقتی برگشت کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش یکم فشار دادم که گفت علی دردم میاد . یکم تف دیگه زدم و لیزترش کردم و یواش یواش کردم تو سوراخ کونش که خیلی تنگ بود مشخص بود هیچ تجربه ای قبلا نداشته . خیلی دردش میومد اما با این حال دوست داشت اون روز دوبار از کون کردمش و بعدشم رفتیم باهم حموم و توی حموم هم وقتی دوباره سینه هاش رو دیدم شهوتیم کرد ازش خاستم بخوابه کف حموم و کیرم رو گذاشتم لای سینه اش و گفتم سینه هات رو بهم فشار بده وای خیلی حال میداد . آخرشم آبم یکم ریخت روی صورتش که البته یکمم ناراحت شد اما زود یادش رفت ….ادامه دارد….

[b]خوابي كه حس منو به خواهر زنم عوض كرد[/b]این داستان که میخوام واستون تعریف کنم برمیگرده به یه سال پیش که بهترین سکس من بود.خواهر زن من با مامانش زندگی میکنند چون مامان باباش از هم طلاق گرفتند از همون موقع که من با خانومم دوست بودم با این خواهر زنم که اسمشم هم سارا هست زیاد صمیمی بود طور بود که من به خانومم زنگ میزدم بیشتر شو با سارا حرف میزدم البته من نظری بهش نداشتم چون اون از من 3سال کوچیکتر بود (در ضما اسم من پویا هست و 24 سال دارم)خلاصه زد منو خانومم با هم ازدواج کردیم و ارتباط من سارا بیشتر از قبل شد طوری بود که سارا پیش من تو خونه راحت بود چون من هم خودمو بچه سر به زیری نشون داده بودم خیلی به من اعتماد داشتند این اتفاق من از یه خواب دیدن شروع شد شب خواب دیدم که با سارا دارم سکس میکنم دیدم که پیش من خوابیده و داره واسم ساک میزنه طوری که کوسش به طرفه صورته منه من هم داشتم کوسشو لیس میزدم که بعد این که کوسشو لیس زدم برش گردونم و کیر رو گذاشتم تو کسش و هی تلمبه میزدم که تو خواب ابم امد(اقا میدونند وقتی ما اقایون خواب سکس میبینم اگه تو خواب ابمون بیاد صبح پا میشم میبینم که شورتمون خیسه)خلاصه من که از خواب بیدار شدم یه حس عجیبی به سارا داشتم خلاصه صبونم خوردم از خونه زدم بیرون اصلا نمیدونم چم شده بود فقط داشتم به سارا و خواب دیشبم فکر میکردم گفتم بزار بهش زنگ بزنم وباهاش حرف بزنم شمارشو گرفتم همین که گفت بله دلم حوری ریخت پایین این همه که باهاش حرف زده بودم این طوری نشده بودم بازم فکرم رفت به خواب دیشب که یه دفعه به خودم امدم گفتم سلام حالت خوبه که گفت چرا حرف نمیزدی گفتم صدات نمیودمد بهش گفتم زنگ زدم حالتو بپرسم خلاصه یه کم با هم حرف زدیم بعد قطع کردم این خواب بد جوری حس منو به سارا عوض کرده بود شب شد یه کم زود تر رفتم خونه به خانومم گفتم پاشو بریم خونه مامانت اینا من حوصلم سر رفته که اونم قبول کرد ما رفتیم خونه مادر زنم همین که سارا رو دیدم بازحالی به حولی شدم خلاصه رفتیم نشستیم من که همیشه میرفتیم خونه مادرخانومم چشم فقط به تلوزیون بود فقط به تلوزیون نگاه میکردم اون روز چشم فقط دنبال سارا بود که از هر موقیتی استفاده میکردم که دیدش بزنم خانومم و مامانش رفتن اشپزخونه و منو سارا موندیم من هم یه چشم به تلوزیون بود یه چشم به سارا و هی اون خوابی که دیده بودم میومد جلوی چشام دوست داشتم همنچا بگیرمش ببوسمش که نمیشد اون که حواسش به من نبود که زیر نظرش دارم من هم که زول زده بودم به پاهاش بلوریش که نشسته بود رو مبل و پاشو انداخته بود روپاش شلوارش امده بود بالا من که همین طور به پاهاش نگاه میکردم یه لحظه سرم رو اوردم بالا که دیدم سارا به من داره نگاه میکنه زود خودمو جمع جور کردم سارا گفت چای میخوری واست بیارم گفت نه گفت پویا امروز چته حوصله نداری گفتم نه بابا یه کم خسته هستم خلاصه اون روز گذشت من هم تو این فکر بود که با سارا چه طوری ارتباط پیدا کنم وباهاش سکس کنم هر موقع میومدنند خونه ما لباسشو تو اتاق درمیاورد من هم میفرفتم سراغ شلوارش و بوش میکردم وای خدای من میگفتم الان چند دقیقه پیش کوس سارا تو این شلوار بود هر وقت با خانومم سکس میکردم فکر میکردم که خانومم سارات که دارم میکنمش به خودم میگفتم من باید یه بار که شده سارا بکنم خلاصه زد خانومم من مریض شد من بردمش بیمارستان که بیمارستان گفت که باید یه روز اینجا بستری باشه من هم که به مامانش زنگ زدم امدنند بیمارستان به خودم گفتم امروز باید سارا بکنم موقیت خوبی بود ولی خدا خدا میکردم که مادرزنم پیش خانومم بمونه من هم سارا میبردم خونه و کارشو میساختم مادر زنم اینا امدنند بیمارستان که من بهشون گفتم دکترش گفته که امروز رو باید تو بیمارستان بمونه که یکی هم باید پیشش بمونه که مادر زنم گفت من میمونم دیگه تو کونم عروسی بود گفتم باشه من سارا هم میریم خونه ما سارا بره خونه تنها میترسه که مامانش گفت باشه خلاصه ازشون خداحافظی کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم بریم خونه تو راه هی فکر میکردم که چه طوری باهاش سکس کنم با خودم گفتم اگه هم نشه تو خواب انقولکش میکنم بعد یه فکری به ذهنم رسید به سارا گفتم میخوای یه مشروب بگیرم ببریم خونه باهم بخوریم چون که میدونستم از مشروب خوش میاد ولی از ترس مامانش نمیتونست بخوره من هم از ترس خانومم گفتم که باشه من رفتم یه ویسکی گرفتم با کلی مزه اینا رفته خونه با خودم گفتم عجعب شبی بشه امشب رسیدم خونه که سارارفت لباساشو عوض کنه از اتاق امد بیرون دیدم یه تیشرت تنگ صورتی پوشیده با یه شلوار تنگ که از ساق پاش بود البته تو خونه خودشون هم میرفتیم این طوری لباس می پوشید ولی من زیاد توجه نمیکردم که برگشتم گفتم که این لباسا چقدر بهت میاد که یه لبخند زد امد پیش رو مبل نشست من هم رفتم ماهواره رو روشن کردم زدم کانال پی ام سی و رفتم ویسکی رو اوردم بامزه ها گفتم اجازه هست ساقی من باشم گفت بابا اختیار داری گفتم ولی سارا بایید پا به پای من بیای گفت پویا من ظرفیتم پایینه 2تا میزنم مست میشم من هم تو دلم گفتم که چه بهتر اقا خلاصه پیک اول رو ریختم به سلامتی 2تامون رفتیم بالا دومی سومی تو چهارمی گفتم من بس مه زیاد خوردم من هم اخرین پیک رو ریختم گفتم باشه این اخریشم بخوریم تموم بشه خلاصه اخرین پیکم زدیم دیدم سارا گرم شده ماهواره هم داشت اهنگ جدید منصور رو نشون میداد که این پاشد برقصه که دیدم اره مشروب کار خودشو کرده خانم سرخوش سرخوشه گفتم بیا بشین بابا الان سرت گیج میره میخوریزمین یه چیزیت میشه ها من هم پاشدم گفتم از این موقعیت استفاده میکنم بغلش میکنم پاشدم از پشت گرفتمش گرمای بدنش کل وجودم رو فرا گرفت دیدم داره میخنده داد میزنه من هم که بهش چسبیده بود کیرم داشت بلند میشدگفتم به درک هرچیزی میخواد بشه بشه این فرصت طلای رو از دست نمیدم دستم رو انداختم رو سینهاش که برگشت گفتم پویا داری چی کار میکنی گفتم هی چی گرفتمت تا نخوری زمین دیدم دوباره شروع کرد به رقصیدن من هم که خیالم راحت شد که چیزی نمیگه سینه هاشو دو دستی گرفتم فشار دادم از پایین هم کیرم داشت میترکید که چسبوندم به کونش که یه دفعه دیدم واستاد برگشت طرف من گفت پویا داری چی کار میکنی گفتم سارا من تو رو خیلی دوست دارم همین که خواست حرف بزنه لبابو گذاشتم رو لباش که دیدم اونم هیچ مقاوتی نشون نداد فکرکنم 2.3دقیقه همین طور ازهم لب گرفتیم بعد بخلش کردمش گذاشتم رو مبل لباسو از تنم کندم فقط موند شرتم رفتم روش و دوباره ازش لب گرفته بعد رفتم سراغ گردنش لیس میزدم ارم مک میزدم که جاش سیاه نشه که دیدم اهوناله سارا بلند شد که میگفتم پویا منم دوست دارم میخوام امروز زنت باشم هر کاری دوست داری با من بکن من هم که با این حرفاش حشری شده بودم تی شرتشوبا سوتین شو از تنش در اورم رفتم سراغ سینه هاش وای عجعب خوش مزه بود امد پایین رسیدم به نافش اونجا رو هم لیس زدم بدون اینکه شلوارشو از تنش دربیارم تا بالای کوسش دادم پایین واییییی انگار میدونست امروز قرار کارشو بسازم کوسش تمیز تمیز بود بالای کوسشو هی لیس میزدم سارا که داشت دادم میزد میگفت بخور برو پایین رو بخور من هم خواستم که بیشتر حشیری بشه شلوارشو شرتشو با هم از پاش در اوردم ولی نرفتم سمت سوراخ کوسش رفتم سراغ پاهاش از نوک پاهاش لیس میزدم میومدم بالا وای خدا چه حالی میداد هر دو تا پاشو قشنگ لیس زدم که گفت نامرد بیا بخور کسم رو من هم گفتم اول بیاد تو بخوری زود شرتم رو از توپام در اوردم اون هم که رو مبل دراز کشیده بود خودشو کشید بالا که سرش امد روی دستهای مبل و دهنشو باز کرد من هم رفتم روش کیرم جلوی صورتش بود کیر رو کردم تو دهنش داشتم تولونبه میزدم تو دهنش چند بار دندوناش خورد به کیرم بد جوری اذیت شدم هی کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم بعضی وقتا همچین تا ته میکردم تو دهنش که حولم میداد عقب که گفت بابا خفه شدم بعد چند دقیقه کیرم رو کشیدم بیرون و رفتم سمت سوراخ کوسش زبونم گذاشتم رو کوسش اینه وحشایا داشتم کوسشو لیس میزدم سارا هم هی داد میزد میگفت دوست دارم پویا بعد این که چند دقیقه کسشو خوردم دیدم یه داد بلند زد شل شد گفتم بابا اروم الان همسایه ها میریزند اینجا گفتم الان نوبت منه اولش خواستم از کوس بکنمش گفتم سارا اوپن نیستی که گفت نه بابا اکبنده هنوز گفتم پس از کون میکنمت اولش گفت نه درد داره گفتم مگه نگفتی امشب مال تو هستم گفتم فقط اروم بکن گفتم چشم رفتم از تو اتاق واکس مو اوردم (بچه ها نه خندید ها)یه کم زدم سره کیرم یه کم هم زدم به سوراخ کون سارا اروم کیرم رو بردم دمه سوراخش که گفت پویا جان هر کی رو دوست داری اروم بکن گفتم نترس اروم سره کیرم رو گذاشتم دمه سوراخ کونش و با دستم کیرم رو گرفتم اروم سرش کردم تو گفت اروم بعد دوباره با دستم فشار دادم تو که یه داد زد تو رو به خدا اروم دیگه داشتم دیونه میشدم دستم رو از روی کیرم برداشتم و فشار دادم که یه جیغ زد گفتم الان همسایه ها میریزن بیرون دیگه کیرم تا دسته تو کونش بود شروع کردم به تولنبه زدن اینه وحشیا داشتم میکردمش فکر کنم دیگه درد نمکشید دستش رو کوسش بود داشت کوسشو میمالید دیگه داشت ابم میومد سرعتم رو بیشتر کردم و اب مو خالی کردم تو کونش و ولو شدم روش برگشت گفتم پویا عاشقتم من هم گفتم قوربونت برم من پاشدم دستمال کاغذی اوردم تا کونشو تمیز کنه بعد این که خودشو تمیز کرد بغلش کردم بردم تو اتاقمون خوابدمش رو تخت خودم رفتم دست شوی برگشتم دیدم داره گریه میکنه گفتم چته گفت من به خواهر خیانت کردم خانم تازه یادش افتاده بود بعد گرفتمش تو بغلم گفتم نه عزیزم تو هم به سکس احتیاج داشتی من هم خلاصه با هزار بدبختی ارومش کردم گفتم سارا میدونی رو این تخت چقدر به یاد تو با خواهرت سکس کردم گفت راست میگی گفتم اره خلاصه کلی ازم سوال پرسید که دیگه نمیخوام اونا رو بگم چون داستان طولانی شد

امشب شب مهتابهسلام به همهء شما دوستان گل گلاب.من سعیدم.بیست وچهار سالمه.عدد هارو به حروف مینویسم تا موقع خوندن با مشکلی مواجه نشین..من تا حالا داستان ننوشتم پس اگه مشکلی داشت به خوبی خودتون ببخشین و کمکم کنین اصلاحشون کنم.اولین سکس من حدودا مربوط میشه به چهار ماهه پیش.ما یعنی منو خونوادم دوستای خونوادگیه زیادی داریم یکیشونم از همکارای مادرم بود چون از بچگی همسایه هم بود با ما زیاد رفت وآمد میکرد.اسمشم خانوم محبی بود.خانوم محبی دو تا بچه داشت که یکیشون یه پسر کلاس اولی بود و اون یکی هم یه دختر که بیست سال داشت.اسم دخترش سونیا بود….سونیا…..سونیا یه دختر فوق العاده خوشگل بود..هم هیکلش خوب بود هم چهرش..چشماش شاید باورتون نشه آبی پررنگه و لباشم که خدادادی قرمزه قرمزه خداییش خیلی هم شیک پوشه…..جونم واستون بگه که قرار شد یه شب واسه شام بیان خونه ما.معمولا ساعت چهار یا پنج میان که بیشتر پیشه ما باشن.البته من جا داره که یه چیزیو توضیح بدم من خودم خیلی از این داستانا بدم میاد که همه چی توش یهو جور میشه و شرایط سکس فراهم میشه من خودم واسه فراهم کردنش جون کندم حالا در ادامه خواهید دید…. ساعت پنج شد زنگ در به صدا درومد همزمانشم قلب من.خانوم محبی با بچه هاش از راه رسیدن….خونوادهء ما با اونا خیلی راحت بود….یعنی مهمونیامون خشک نبود….لباسای راحت میپوشیدن…اون روز قرار بود ساعت چهار بیان ولی پنج اومدن.داداش سونیا خانوم یعنی همون پسر کلاس اول سرمای بدی خورده بود….از دکتر میاوردنش….حالش خوب نبود…خلاصه اومدن…سونیا یه شلوار قرمز که جنسش لی بود پاش بود ولی خیلی نازک بود بعدا میفهمید از کجا فهمیدم!!!با یه تیشرته سادهء سفید آستین کوتاه مهمونی خوب پیش میرفت….من مدام تو فکر سونیا بودم….اون سینه های مرمری….اون پاهای نسبتا تپل…لباش که نگو….آخ خدا نکشتت سونیا..!!!!کونش عین هندونه بود..راحت میشد توش چرخ زد……وسطای مهمونی بود که پسرشون کیان حالش خیلی بد شد…با بدتر شدن حال اون حال من بهتر شد..بابام گفت سریع حاضرش کن ببریمش بیمارستان.آقا منو بگو که داشتم غش میکردم….تو دلم گفتم امشب شب مهتابه به به!!!خانوم محبیو مادر پدرمو کیان سوار ماشین ما شدنو د برو سمت بیمارستان.حالا من موندمو سونیا…یه دوتا شاخ شیطونی هم رو سرم گل کرد…سونیا تو پذیرایی نشستو مشغول تلویزیون نگاه کردن شد منم نشستم روی مبل تکیه کنارش….سونیا کاناﻻی ماهواره رو مثه برق عوض میکرد…اعصابش خورد بود.واسه داداشش نگران بود….من که بدتر…مونده بودم چطور بهش بگم؟؟؟!!!رفتش تو آشپزخونه تا یه چیزی بخوره….اون که میرفت نگاه منم باهاش میرفت..رفتم جلوی اوپن آشپزخونه رخ در رخ روبه روش وایسادم….یه ابرو دادم بالا گفتم سونیا؟؟!!!گفت:بله!!!چرا سوالی گفتی سونیا!؟؟؟گفتم دوست دارم!!!!آخ که اون لحظه از مغزم نمیره بیرون وقتی گفت چرا!!!؟؟جاخوردم موندم بگم چرا دوسش دارم….گفتم دوست دارم چون خوشگلی چون جیگرمی چون چند ماهه این حرف رو دلم مونده….چون میخوامت اینارو باحالت جدی میگفتمو رفتم سمتش اونم هی عقب عقب میرفت…تا رسید به دیوار آشپزخونه…کونش چسبید به دیوار آشپزخونه…منم با فاصلهء یه وجب رفتم نزدیکش یه دستمو گذاشتم رو دیوار پشتشو سرمو بردم کنار گوشش گفتم…سونیاجون!؟؟؟!!!با حالت اضطراب گفت جان؟؟؟!!!!گفتم:دوست دارم اینو گفتمو کنار گوشش نفسمو محکم از بینی کشیدم تو…..یه جوری مور مورش شد…..اونم دستشو انداخت دور گردنم .. خیلی آروم تو پنج ثانیه لب جفتمون تو هم گره خورد…..لبمو میبوسید میمکید…..زبونمون تو هم گره خورده بود…موهاش افتاده بود تو صورتش…مثه حالت گریه از ته گلوش آه نازکی گفتو تا خواست برم سمت گردنش بازم اون آهو کشیدو سرمو محکم گرفت….زبونشو لیس میزدم…آب دهنمون دیگه یکی شده بود….پاهاش شل شده بود دستمو بردم زیر روناش بلندش کردم تو بغلم تو همون حالت بازم لبمون تو هم بود….لب قرمزش داشت لبمو میسوزوند….آه ته گلوش تو گوشم بود. داشت لذت میبرد ….آروم گذاشتمش رو اوپن….خوابوندمش رو سنگ سرد اوپن….یخده سردش شد….رفتم رو گردنش لیسش میزدمو خیلی آروم بوس میکردم….آروم آروم اومدم رو سینه هاش…تیشرتشو درآوردم زیرش یه سوتین که از جنس پارچه آبی بود تنش بود…..سوتین رو در نیاوردم….تا خودش ازم بخواد تا منم یخده بیشتر حال کنم…..شکمشو لیس میزدم…رفتم سراغ پستونای سفیدش که نوک صورتیش منتظر لبم بود…خودش کرستشو درآورد تو این مدت فقط آه و نالش بود که به گوشم میرسید…سینه هاشو با دو تا دستم گرفتمیه ذره فشار دارم بعد رفتم سمتش سینه هاشو میخوردم…نوک سینه هاش سفت و سیخ شده بود…زبونمو به حالت دایره ای رو نوک سینش میکشیدم تا داد زدو گفت بسه…..برو پایین تر…شلوارشو که خیلی نازک بود یه ذره کشیدم پایین خودشم از روی اوپن اومد پایین.پشتشو به من کرد..دستمو بردم تو شلوارشو کونشو ماساژ میدادم….بعد یهو کشیدم پایین که شلوارو شرتو همه درومد…خدای من یه کون تپل..سفید….پوست نازک….که وقتی دستتو روش میکشی جای انگوشتات میمونه.یه ذره دسمالیش کردمو.روشو برگردوندم به خودم…..کسش تپل بود خوشگلو صورتی…طوری که لبای کسش از پاش میزد بیرون….لبمو آروم گذاشتم روس یواش یواش زبونمو روش بالا و پایین میکردم……اه و اوهش خونرو برداشته بود….مدام میگفت دوست دارم….آه…..اویییییییییی….تو رو خدا…….وایییییییی…….سعید دوست دارم…….با حالت گریه گفت تو رو خدا بسه……داری جونمو بالا میاری…..آه……..بخورش…..معلوم نبود چی میگفت…..دیگه داشت گریه میکرد…..دوست دارم…..مدام اینو میگفت….زبونمو رو لبای کسش میکشیدم…لباشو گازای آروم میگرفتم….چوچولش داشت مینرکید اینقد میک زدمو خوردم تا یهو جیغ زدو پاهاش ناجور لرزیدو سرمو رو به کسش فشار داد تو همهء آبش رفت تو دهنم……خوشمزه ترین طعمی بود که چشیده بودم……حالا نوبت اون بود…..شلوارمو درآورد تیشرتمو که خودم اول کار دراوردم….شرتمو درآورد کیر هفده سانتیمو گرفت تو دستشو بعد نگاشو دوخت به کیرم….با لبخند بهش نگاه میکرد…..گفت ما دخترا به چه چیزایی که احتیاج نداریم….اینو گفتو کیرم رفت تو دهنش…..واسم ساک میزد….اب دهنشو ریخت رو کلاهک کیرمو با زبونش پخشش میکرد رو کل کیرم…تخمامو میخورد…..بعد پاشد نشست رو اوپن و رو شونهء چپش لم دادو گفت جرم بده…..کیرم کردم تو کونشو وایسادم تا جا باز کنه……تو این مدت دولا شدم روشو لبمو به لبش گره زدم وقتی جا باز کرد صدای چالاپ چلوپ شکم من بود که به کونش میخورد…..ده دقیقه تلمبه زدم…..کیرمو که درآوردم گریش گرفته بودو گفت سعید میسوزه….دلم سوخت واسش….. سوراخ کونش دورش قرمز شده بودو به اندازهء سرهء این میکروفون گردا باز شده بود….ببخشید مثال غیر از این نیومد تو ذهنم.. دوباره کردم تو شروع کردم تلمبه زدن……کیرم مثه اینکه بیهوش باشه دلشت دووم میاورد…..صدای جیغ سونیا…صدای چالاپ چالاپ شکمم که به کونش میخورد….آبم که در شرف اومدن بود…..یهو کیرمو درآورد شروع کرد ساک زدن دادم درومد همهء ابمو ریخت رو صورتش بیشترم خورد…..افتادیم کفه آشپزخونه اون خوابید رو من….مدام میگفت سعید دوست دارم….منم که داشتم بال در میاوردم…. پاشد رفت جلو سینک ظرفشویی صورتو بشوره نمیتونست وایسه رفتم کمکش تو بغلم تکیه دادو سرشو گذاشت رو سینم صروتشو شستم…لباساشم تنش کردم….. رفت تو اتاقم رو تختم خوابید…..بابام اینا صب برگشتن…بیچاره کیان….کلی آمپولو دارو و سرم واسش زده بودن..اون روزم گذشت منو سونیا همدیگرو از جون ودل دوس داریم…