بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان سکسی بازیچه ای به نام زندگی (45 قسمت) | قسمت یک تا آخر

داستان سکسی: شروع بازسازی

مشاور: مشکلتان یا به قول خودتان ماجرایتان از کی شروع شد؟
لادن: تو بگو
کامبیز: نه خودت بگو
لادن: تو بگو که شروع کردی از همون شبی که از پیش رفیقت اومدی دیونه شدی و افتادی به جون من. اصلاً تو بگو چرا اخلاقت عوض شد
کامبیز به کبوتری که روی لب پنچره اتاق مشاور نشسته بود و بغ بغو می کرد نگاهی کرد و نفسی کشید و گفت: خیلی وقت بود که ما دیگه روابط زن و شوهری نداشتیم
مشاور: روابط زن و شوهری نداشتیم یعنی چی؟
کامبیز: خب معلومه یعنی سکس با هم نداشتیم.
مشاور: لطفاً هر چیزی رو خیلی شفاف و دقیق بگین.
کامبیز: با دوستم قرار گذاشته بودم و توی صحبت‎ها به موضوع ازدواج و همسر کشیده شد و او از زنش گفت هر چه می‎گفت بیشتر کلافه و ناراحت می‎شدم. مسافرتاشون، سکسشون، پول جمع کردناشون، خونه خریدنشون. عکس زنشم نشون داد چه هلویی بود تو همه عکساشونم تو بغل رفیقم بود. اونوخ زن منو باش تو همه عکسا بغل یه مرد دیگه.
لادن:تو می خواستی ادای روشنفکرارو دربیاری که مثلاً واست مهم نبوده. خیلی فشار بهت می اومد دهنتو وا می کردی.
مشاور: اجازه بدین لادن خانم. ببخشین بقیشو بگین.
کامبیز: خب اومدم خونه خانم خواب بودنو شامم بی شام.
لادن: فردا صبش کلی با من دعوا کرد
کامبیز: موضوع دعوامونو پیش خواهرش لاله و علی باجناقم بردیم
لادن: باجناقتون بود.
کامبیز: حالا، بردن همانا و درد دل اونا هم بالا گرفت. علی، لاله رو به خودش سرد مزاج می خوند که البته مشکل این خانم هم هست یعنی اینها به شوهراشون روی خوش نشون نمی دن ولی به غریبه بیا و ببین و لاله هم علی رو به خیانت متهم کرد. دیگه مشکل ما رفت کنار ما باید اونهارو جمع می کردیم. خلاصه سه ماه با جنگ و دعوا و قهر گذشت منو علی با هم درد دل می کردیم و از دو خواهر بد می‎گفتیم این دوتا هم خب از ما بد می‎گفتند تا اینکه لاله گفت اینطوری نمی شه زندگی کرد باید بریم مشاوره. چهارتایی رفتیم مشاوره. خانم مشاور که خوب ما رو تیغ زد ( رو به مشاور) اوه ببخشین منظوری نداشتم
لادن: همیشه باید گند بزنی
مشاور: نه راحت باشین خب مشاور چی گفت
کامبیز: گفت باید فضای روابط و خانه رو سکسی کنین باید فیلم‎های پورن ببینین. زن و شوهر بشینید فیلم سکسی ببینید و حتی چهارتایی درباره اش صحبت کنید. باید چهار تایی مسافرت برین و خانما لباس‎های راحتتر و بازتر بپوشن و آقایونم هم راه بیان دیگه
مشاور: راه بیان دیگه یعنی چی
لادن: یعنی آقایون خوب خرج کنن نه که حسرت به دل بمونیم
مشاور: خب چه کردین
کامبیز: خب ما چهارتایی نششتیم دور هم و از ماهواره شبکه های کارتی که باز بود فیلم‎های آنچنانی دیدیم. دیدن همانا و تو نخ هم رفتن همان
مشاور: لطفاً با جزئیات بگین. کی این پیشنهادو داد که چهارتایی ببینید.
لادن: بذارین من بگم این خوب تعریف نمی‎کنه. من از وقتی لاله با علی ازدواج کرد از علی خوشم می‎اومد جذاب قدبلند خوش‎تراش مهم‎تر از همه خوش اخلاق. وقتی فکر می کردم باید با علی فیلم پورن ببینم که چه جوری مرده تو زنه تلمبه می‎زنه یا زنه واسش ازون کارا می کنه
مشاور: لادن جان خواهش راحت باش صریح حرف بزن وگرنه بهتره نه شما پولتونو حروم کنین نه من وقتمو
لادن: پس ببخشین دیگه من خیلی راحت حرف می زنم دیگه خودتو خواستین
مشاور: بفرمایین
لادن: وقتی من فکر می کردم پیش علی ببینم که یه زنی داره واسه مردی ساک می زنه( خیلی ببخشین)، هیجان همه بدنمو می لرزوند. یعنی واقعاً میشه این اتفاق بیفته منو علی و لاله و ایشون بشینیم فیلم سکسی ببینیم. درحالی که من خیسمو و علی راست کرده بهم نگاه کنیم. خب ما رسیورمون تازه خریده بودیم واسه همین کانال‎های کارتی پورن هم داشت. من پیشنهاد دادم به کامبیز و کامبیز هم گفت بیان خونه ما ببینن پس قرار شد که سوفی دخترمو ببریم خونه علی اینا و پیش تینا دختر لاله بمونه ما هم به هوای مشاوره بیایم خونه. وای وقتی علی و لاله آمدند تو ماشین ما نشستند تا بریم خونه قبلم تو دهنم بود. همهمون هیجان زده بودیم هممون حس می‎کردیم داریم یه کار خلاف می‎کنیم یا گناه، نمی دونم ولی خب دکتر گفته بود.رسیدیم خونه کامبیز رفت سراغ شیشه‎های آبجوهایی که می ندازه و الحق و انصاف خوبم می شه منم رفتم لباسمو عوض کنم یه چیزی بپوشم که به قول دکتر باز و راحت باشه. یه دامن کوتاه چین دار پوشیدم و یک تاپ بندی بدون سوتین. دلم می‎خواست واسه علی خوب بدرخشم
کامبیز: به نام منو به کام یکی دیگه . هیچ وقت تو زندگیش حضور نداشتم.
لادن: نه که تو هم خیلی قربون صدقه من می رفتی و شوهر نجیبه بودی.
مشاور: لادن جان ادامه بده. لاله چی پوشیده بود؟
لادن: لاله به قول کتایون قهرمان داستان زندگی کتایون ادای تنگارو در آورده بود با همان لباسی که از خانه آمده بود یه شلوار لی و یک تی شرت آستین کوتاه. علی تا منو دید آب از لب و لوچه‎اش ریخت مثل هر مردی که زن خوشگل می‎بینه و زن خود ش بد میشه سر لاله غر زد که این چیه پوشیدی مگه قرار نشد راحت و باز بپوشین خب من چه جوری از دیدن تو خوشم بیاد نگاه کن به لادن، یه ذره راحت باش. منم دست لاله رو گرفتم و بردمش تو اتاق. لاله از حرصش می خواست تو اتاق گریه کنه بهش گفتم: خب راست می گه علی این چیه پوشیدی هم خودت معذبی هم علی گناه داره. خواهرم قرار شد یه ذره تغییر کنیم اگه می خوای زندگیتو نگه داری باید خودتو رها کنی بیا این شلوارکو بپوش. لاله یه نگاهی به شلوارکه کرد و گفت نه نه اصلاً جلوی کامبیز روم نمی شه مثل اینکه با شورت جلوی کامبیز باشم. یه چیزه بلندتر بده . یه شلوارک دیگه دادم باز هم نپوشید و خودش لای لباسا یک شلوارک ورزشی که تا زانوش می آمد پوشید ولی از شانسش اونم جسبون بودو لای پاش معلوم بود. خواست عوض کنه صدای کامبیز بلند شد که بابا وقت نداریم باید برگردیم خیر سرمون تو جلسه مشاوره هستیم. منم تیشرت لاله رو تیز در اوردم خواستم سوتینشو باز کنم که نذاشت دیدم فایده نداره همون بهتر که جلوی علی خودم سر باشم یه تاپ پشت بندی آستین حلقه‎ای بهش دادمو آمدیم بیرون کامبیز و علی هر دو با شلوارک بودند و علی با یه زیرپوش رکابی نو و خوش رنگ منتظر ما بود خیلی به چشمم خوب اومد. کامبیز واسه هر کدوممون یه لیوان پر آبجو ریخت و به غیر از لاله که با ناراحتی خورد هر سه رفتیم بالا. لاله داشت با لیوانش بازی بازی می‎کرد که کامبیز دومی رو تو لیوان‎ها ریخت. علی هم سیگاری روشن کرد که من ازش گرفتم و یه زیر چشمی بهم نگاه کرد یه لبخند خریدارانه بهم زد که قلبم اومد تو دستم. کامبیز رفت رو کانال پورن که یه خانم مو مشکی داشت واسه یه مرد نجار ساک می زد لاله تا اینو دید روشو برگردوندو گفت وای خدای من. کامبیز که همیشه زد حاله گفت می خواین بینمون یه کاناپه بذاریم شوما اینور ما اینور . لاله گفت آره شاید بهتر باشه. منو علی کاناپه رو بلند کردیمو وسطمون گذاشتیم علی در حین این کار چشماش تو سینه‎های من کار می کرد و من با دیدن این چشم چرونیش لبخندی بهش زدم
کامبیز: همیشه واسه من سرد مزاج بودی نه
لادن: خب من دوستت نداشتم آدم وقتی کسی رو دوست نداره که باهاش نمی‏خوابه. با این طرح و نقشه‎هات. من واسه علی و لاله یه بالش گذاشتمو واسه خودمون دو تا چون دوست نداشتم کامبیز بهم بچسبه. رفتم پیش کامبیز دراز کشیدمو و به کامبیز از اینکه نذاشت به رویایی که از صبح با خودم داشتم تا با علی فیلم پورن ببینیم تو دلم فحش می دادم. کامبیز تلویزیون رو از حالت پاز در آورد و بقیه همان مرد نجار و زن مومشکی بود که یه مرد دیگه بهشون اضافه شده بود مرد نجار سرشو تو لا پای زنه کرده بودو مرد دیگه ایستاده بود چه جوری بگم
مشاور: خانمم راحت باش
لادن: خیلی ببخشین شرمنده چیزه شو یعنی کیرشو تو دهن زن گذاشته بود. نجاره بدجوری داشت واسه زنه رو می خورد منم از لج کامبیز با صدایی همراه با شهوت و ناز گفتم آه آه. لاله خنده‎کنان گفت: لادن حواست نیست علی اینطرف‎ها. علی گفت: انگاری با کامبیز دست به کار شدن. کامبیز: نه بابا یه متر از من فاصله گرفته نکنه من دستش بزنم. ولی علی جای منو تو خالی بودا. اگه این دست ما دو تا بود چی می شد. عجب این زنه خوش استیله. لاله: نه تو رو خدا این دو تا مرد خوش هیکلو ول کنه به شما دو بدقوارها حال بده. نجاره لخت شد و رو صندلی نشست و زن بلند شد لا پاشو با کیر مرد تنظیم کرد و روش نشست. مرد دومی یه ذره سوراخ باسن زنه رو لیس زد و کیرشو توسوراخ زنه کرد و چنان آهی از درد و لذت کشید که بی اختیار صدای لاله‎ام بلند شد که همگی زدیم زیر خنده. لاله گفت: آخه دکتر خدا مرگت بده واسه ادامه زندگی باید این چیزا رو دید. من که تحریک شده بودم به ناچار کونمو به کیر کامبیز نزدیک کردمو او هم از خدا خواسته سریع بهم جسبیده و دست تو سینه‎هام کرد منم واقعاً از سینه زود تحریک می‎شم صدای آه و اوهم بلند شد کمی هم ادا توش قاطی کردم که حواس علی رو به خودم برگردونم. صدای علی از اونور کاناپه بلند شد و گفت: چرا سوتین بستی آخه بدش پایین. لاله: آروم چته بیا بکن تو دهنت و علی صدای ملچ ملچش بلند شد که کامبیز خندید و گفت: علی هل نشو همش مال خودته. دیگه داشتم تازه خیس می شدم که صدای گوشی لاله گند زد به حال همه. علی: ولش کن بیا. لاله: چی ولش کنم تیناس. سلام تینا جونم چیه مامان … چرا دلت درد می کنه … ناراحت نباش ما الان تو راهیم الان می رسیم… نه نگران نباش الان می رسیم بهت یه راینتدین می دم بخوری خب می شی قربونت بشم.
کامبیز: چه قدر این دخترو شما لوسش کردین 25 سالشه نمی تونه یه قرص بخوره واقعاً که
علی: اینم نمی گه ما نیم ساعت دیگه می آیم زود دهنشو وا می کنه می گه تو راهیم
لاله: تو نیا من با تاکسی می رم
علی: خب من اینجا تنها بشینم چه کار کنم
لاله: بشین نگاه کن مثل همیشه جق بزن
یه سکوتی سنگین تو جمع افتاد و لاله فهمید حرف بدی زده و سریع بلند شد در حالی که سینه راستش از سوتین افتاده بود بیرون. من و کامبیزم زل زده بودیم به سینه اش که متوجه خودش شد و با ناراحتی سینه اشو جمع کرد و رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه منم دیدم بهتر فضای اتاقو عوض کنم به علی گفتم: پاشو کاناپه رو بذاریم سرجاش.
مشاور: شماها چند سالتون بود
لادن: خب من 40 ساله بودم لاله دو سال از من بزرگتره کامبیزم 45 ساله و علی 50 ساله
احساس درون
تا رسیدم سرکار به لاله زنگ زدم خیلی تجربه خاصی داشتیم من که خیلی کیف کرده بودم کامبیز و علی هم معلومه. شبش که کامبیز همش دستش تو شلوارش بود و من باید با چشم و ابرو بهش حالی می کردم که حواسش به سوفی هم باشه. واقعاً مردا چرا اینقدر گیجن. لاله ته دلش بدش نیامده بود ولی هم شاید خجالت می‎کشید هم مثل همیشه می‎خواست ادا و اصولشو دربیاره. لاله: لادن شب کاری کردین. لادن: نه بابا من اصلاً با کامبیز حال نمی‎کنم دست خودم نیست یه جوریه. لاله: بنده خدا کامبیز که خیلی خوبه. لادن: خوبه مال تو. لاله: خدا مرگم بده دختر این چه حرفیه که می زنی. لادن: خب نه که بد باشه ولی یه جوریه مثلاً ضد حالی که زد کاناپه بذاریم بینمون خب واسه چی باید بذاریم همش طرح می ده فکر می کنه کل عقله تو چی رفتی زیر علی. لاله : خاک تو سرت کنم تو نمی تونی مثل آدم حرف بزنی. لادن: خب باشه بابا… علی رفت زیر تو. تو خوبی، تو برو رو علی. خب چی شد آخرسر. لاله: نه داشتم تلگرامم چک می کردم که علی تو تخت شورتشو کشید پایین و مال منم کشید پایین از پشت بهم نزدیک شد و خواست فلانشو بذاره لای اونجام. لادن: بمیری خب بگو کیرشو می خواست بذاره لای کسم. لاله: نه می خواست بذاره لای کونم. لادن: وا ای جووون. لاله: وا خدای من چه بی حیا شدیم. خواهر خجالت بکش. لادن: ای بابا پس ماجرا داشتی نوش جونت.لاله: نه یه ذره تا تکون خورد من خوابم برد. نمی دونم چرا آدم با شوهرش حال نمی‎کنه. لادن: آی گفتی. گزارش این دفعه را واسه خانم دکتر نوشتی. لاله: نه ننوشتم راستش فکر کردم این کار درستی نیس که داریم می‎کنیم خیلی رومون بهم وا میشه. لادن: مگه غریبه‎ایم داریم تلاش می‎کنیم زندگیمونو حفظ کنیم تازه دکتر گفته سرخود که نمی کنیم. فردا هم باید بیایین خوشبختانه سوفی قراره با لیلا بره جشن تولد. لاله: لیلا هم می دونه. لادن: نه ولی باید اونم بیاد تو کار از وقتی از محمد طلاق گرفت دیگه با هیچی کی نبوده. حالا فردا زودتر بیاین پنج شنبه‎اس از ساعت دو خونه ما باشین.
لیلا خواهر کوچیکم از وقتی از محمد طلاق گرفت بیشتر خونه ماست یعنی وقتی کامبیز ساعت 9 میره سرکار لیلا هم می آد اینجا و تا ساعت 8 شب که کامبیز می آد پیش ماست خوبیش واسه ما اینه که مراقب سوفیه خب من که می رم سرکار سوفی مجبور بود از مدرسه بیاد پیش من که هم خودش خسته می شد و حوصله‎اش سرمی رفت هم من معذب بودمو دلم واسش می سوخت که از هفت صبح تا ساعت هفت شب باید لباس مدرسه تنش باشه ولی الان که لیلا هست خب خیلی خیالم راحته غذای سوفی رو می ده به درساش می رسه و خلاصه خیلی به درد بخوره. اون روز هم داشت سوفی رو آماده می‎کرد که ببره جشن تولد اونجا باشه تا وقتی که برش گردونه. من اولش می خواستم لیلا بره بعد خودمو آماده کنم ولی دیدم سوفی داره طولش می ده شاید دیگه وقت نشه آرایش کنم برای همین جلوی لیلا شروع کردم به آرایش کردن و خب یه کمی هم غلیظ شد لیلا زیر چشمی منو نگاه می‎کرد و لبخند موذیانه‎ای زد و دیگه طاقت نیاورد و گفت: داری واسه کامبیز خودتو آماده می‎کنی؟ لادن: کامبیز؟! آهان آره یعنی نه ولی دیگه کامبیز این چند وقته خیلی گیر داده گفتم یه ذره دریچه بهشت رو به روش باز کنم. لیلا: پس چرا کامبیز اینقدر بی حاله هیچ هیجانی نداره انگار نه انگار تا ما بریم باید بیاد رو کار. لادن: همیشه همینطوره رباته بنده خدا.لیلا: واقعاً محمد تا می دید شب دارم آرایش می کنم می فهمید که امشب برنامه‎ای هست از شوقش با تخماش بشکن می زد. لادن: تو اشتباه کردی ازش جدا شدی. لیلا: خب شایدم ولی وقتی دیدم که یکی رو آورده خونه دیگه نمی تونستم باهاش کنار بیام. لباست هم می خوای عوض کنی یا بی مقدمه می رین تو کار. از کشو یه تونیک در آوردم. لادن: اینو می خوام بپوشم لیلا: وا خیلی سکسیه خیلی کوتاهس گرچه شوهرته اینم نپوشی اشکال نداره ولی خیلی سبزش خوشرنگه و خوش طرحه. لادن: اینه که پشتش بند می خوره تا پایین خوشم می آد. لیلا: آره خیلی سکسیه فکر کنم خیلی خوردنی میشی. لیلا و سوفی تا پاشونو بیرون گذاشتند زنگ زدم به لاله که کجا هستند لاله گفت داریم آماده بشیم بیایم. حرصم گرفت از خونه لاله تا ما توی ترافیک روز پنج شبنه یه ساعت بیشتر زمان می بره. کامبیز مثل معمول بی توجه به من رفت خوابید منم واسه اینکه تونیکم خراب نشه با هزار بدبختی که آرایشم گند نخوره و تونیکه کثیف نشه درش اوردم رفتم روی کاناپه دراز کشیدم تا وقتی علی می آد صورتم خسته نباشه. دوساعت گذشت تا صدای آیفون بلند شد و تصویر لاله با اون چهره همیشه نگرانش هویدا شد. درو زدم تا بیان بالا. تا علی رو دیدم سرش غر زدم که چرا اینقدر بی خیالن ولی علی که شوکه اندامو و تونیک لختی من شده بود نمی تونست بنده خدا حرف بزنه لاله به جای اون گفت: خواهرش اینا آمده بودن ناهار خونه ما اونم بی خبر دیگه کلی صغرا و کبرا چیدم که راهیشون کردیم. کامبیز جلوی علی دستی تکون داد و با خنده گفت: علی این خانم زنه منه یه کمی ناموس سرت بشه. علی که تازه به خودش اومده بود کمی خجالت زده گفت: نه به خدا حواسم به شما بود ولی امروز لادن جان خیلی ناز شده. لاله هم یک نگاه از سر غضب به علی کرد و رفت تو اتاق تا لباسشو عوض کنه و منم رفتم تا شربت درست کنم. لاله وقتی برگشت دیدم یه شورتک کوتاه لی پوشیده بود و یه شومیز آستین حلقه‎ای که شاید به خاطر لباس من دکمه‎هایش را تا پایین سینه‎اش باز گذاشته بود که خب حجم سینه‎اش قشنگ معلوم بود. کامبیزم عین علی با کمی اعراق به لاله خیره شد خود علی یه نگاهی به لاله کرد و مونده بود چی بگه.
کامبیز: واقعاً اون روز خوشگل شده بود. می دونید لاله دو ساله پیش سینه‎هاشو عمل کرد. سینه‎هاش 85 بود کرده بودش 75 و به نظرم خیلی بهتر از قبل شده بود البته من هیچ وقت تا اون زمان نتونسته بودم درست ببینم ولی اون روز تا اونجا که می خواستم دیدم.
لادن: شربت که آوردم علی اعتراض کرد و گفت: تا آبجو هست چرا شربت. کامبیز هم تیز بلند شد و چهار تا لیوان آبجو خنک آماده کرد فکر می کردم که لاله با من شربت بخوره ولی دیدم لاله هم طالب آبجو شده توی دلم گفتم نه اون نخوردنت نه به حالا. لیوانو که سرکشیدیم گفتم: کامبیز چهارتا دیگه بریز کامبیز هم از خدا خواسته چهارتا لب پر ریخت و اومد شبکه پورنو گذاشتیم که دو مرد داشتند با هم صحبت می کردند من با پررویی کنار دست علی نشستم و البته چون کاناپه ال شکل بود اون دستش هم لاله نشسته بود. کامبیز و علی انگلیسیشون بد نیست ترجمه کردند که مرد مسنتره برای یه فانتزی مرد همسایه رو شب به خونه خودشون دعوت کرده همون هم شد شب زن و مرد جوانتر وارد خانه مرد و زن مسنتر شدند و مثل ما چهار گیلاس شراب و نه البته آبجوی دست ساز نوشیدند و کمی که با هم حرف زدند زن مسن‎تر بلند شد و زن جوانتر را بلند کرد هر دو روی میزی که دورش کاناپه بود نشستن و از هم به آرامی لب گرفتند. من یه سیگار روشن کردم و گفتم ای جوون هر چهارتایی زدیم زیر خنده. همینطوری از هم لب می گرفتند و نمی دونم چرا معاشقه دو زن منو اینقدر تحریک می کنه. زن مسنتر لباس زن را از تنش بیرون آورد خودشم هم به کمک پارتنرش لباسش را درآورد و سینه‎هایشان را به هم مالیدند باز هم به شکل شهوتگونه‎ای لب می گرفتند. شوهرشان نیز با لبخند و دقت با آنها نگاه می‎کردند. زن جوانتر بلند شد و زن مسنتر شلوار زن را پایین کشید و خب مثل معمول آنها اغلب شورت ندارند. یه کٌس بسیار زیبا بیرون افتاد. من بی اختیار به لاله نگاه کردم که دستش لای پاش بود و زن مسن سرش را لای پای زن کرد و شروع کرد به خوردن. همینطور که می خورد شوهرش بلند شد و دامن زن خودش را از پایش بیرون کشید حالا هر دو زن لخت در آغوش هم بودند. من بی اختیار ته آبجویم را خوردم، بلند شدم و به سمت لاله رفتم و لب را آرام روی لبش گذاشتم حس کردم که کامبیز و علی متعجب ولی با لذت به من نگاه کردند. لاله نیز با من همراهی کرد و لب‎های مرا حریص‎تر خورد. هر دو در حالی که لب به لب بودیم بلند شدیم و سینه‎های همو مالیدیم. من دیگر دستمو به سمت کٌس لاله بردم و دستمو لای پاش گذاشتم و لاله پایش را بهم فشار داد. لاله نیز دستش را زیر تونیک من کرد و به سمت سینه‎ام بالا آورد به شکلی که تونیک جمع شد و شورت توری مشکیم پیدا شد ولی حس اینکه بخواهم تونیکم را پایین بکشم نبود منم دست کردم تو شومیزش و سینه‎ی لاله را تو دستم گرفتم و آرام فشارش دادم. گردن لاله را بوسیدم و لبمو به گوشش رسوندم و لاله گوشش را تو دهنم کردم لاله آهی از ته دل کشید و نفسش تندتر شد. نمی دونم چی شد که یهو تونیکم از تنم درآوردم و سینه‎امو کردم تو دهنش. حالا فقط یه شورت توری پام بود. لاله بهم نگاه کرد و لبخندی از سررضایت زد و محکمتر نوک سینه مو میک زد. نگاه لاله بهم شجاعت داد و دکمه‎های شومیز لاله هم باز کردم و به تندی شومیزشو از روی شانه‎اش پایین کشیدم سینه‎هایش مانند دو کبوتر در قفس پرید بیرون. نوک سینه‎هایش بالا بود و زیبایی سینه اش دو چندان شده بود. لاله دو دستش را توی شورتم کرد و لمبرهای کونم را گرفت و به شهوت چنگ زد و منو به سمت خودش کشاند. من جیغی از لذت کشیدم. نگاهم که به پایین افتاد دیدم علی خمار و مست به ما نگاه می کند و کیرش را از شلوارکش بیرون کشیده و داره با شهوت می مالدش. قشنگ می تونستم خیسی کیرش را حس کنم. درونم فریاد می زد الانه که باید کیر علی رو ساک بزنم. نگاهی به لاله کردم دیدم نگاهش به کامبیزه حدس زدم کامبیز هم مثل علی کیر به دست خیره ما شده چی بهتر از این که چهارتایی مرز روابطمونو جلوتر ببریم. باز به لاله نگاه کردم او چی فکر می‎کنه موافقه یا نه یه لب دیگه ولی طولانی تر ازش گرفتم صدای کلیدی که به در وارد میشه را شنیدم ولی حسی که بهش توجه کنم نداشتم. دست انداختم به زیر سینه لاله و خودم را از جلوی کنار کشیدم تا کامبیز کاملاً سینه و لختی لاله را ببینه. بخار شهوت از سرو کله کامبیز بلند می شد. لاله هیچ تلاشی برای پوشاندن خودش نشان نداد و خمارگونه لختیش را به رخ کامبیز کشید. صدای زنگ در ورودی آپارتمان بلندشد. کسی پشت در بود. بی اختیار نگاهم به دنبال ساعت رفت ساعت 7 شب بود با استرس گفتم لیلا پشت دره. هر کسی به سمتی پرید. دوباره زنگ خانه همراه با صدای کسی که به در می زند بلند شد. من تونیکمو پوشیدمو دستی به موهایم کشیدم و سریع رفتم در و باز کردم لیلا و سوفی بودند.
لیلا: چرا درو باز نمی کنین لادن: خب مگه کلید نداشتی. لیلا: کلیدت به در تازه قفل هم کرده بودی چه جوری وارد شم. لیلا راهروی یه متری جلوی در و طی کرد داخل شد و یه نگاهی به لاله با شورتک کوتاهش کرد و شومیز آستین حلقه‎ایش که هنوز دو دکمه آخریش باز بود و به علی و کامبیز که با شلوارکشان که کیرهای راست شده‎شان از زیر شلوارک چشمک می زد و به من که همان تونیک به قول خودش سکسی که فقط میشه جلوی شوهر پوشید، نگاهی انداخت و گفت چه خبره.


داستان سکسی: فانتزی لادن

لادن از قدیم این فانتزی رو داشت و خب خیلی رو نمی کرد گاهی که بیرون می رفتیم من بهش می گفتم که با شال جلوی سینه اتو بپوشون ولی خب او دوست نداشت و همیشه یه جوری لباس می پوشید که گردن و پایین‎تر از گردنش معلوم بشه. فکر کنم اغلب خانم‎ها دوست دارند که مردها به این تیکه نگاه کنند حالا اگر کسی هیز بازی در بیاره خب شاید احساس امنیت نکنند و یقه شونو بپوشونن. جمعه‎ای بعد از ماجرای پنج شنبه که لیلا هنگ زده به ما نگاه می‎کرد و این براش خیلی سوال بود که چرا لاله شلوارش را عوض کرده به جاش شلوارک که تا رون پاشه، می پوشه چی تو خونه ما می‎گذره که لاله واسه کامبیز اینطوری لباس پوشیده و لادن واسه علی تونیک لختی رو تن کرده. خب به نظر من باید لادن و لاله واسش توضیح می دادند ولی لاله قبول نکرد و گفت گند این کار هرچه پخش نشه بهتره.لاله این ژست‎ها رو می‎گرفت ولی هنگامی که لادن سینه‎های لخت لاله را تو دست گرفته بود و به من نشون داد توی نگاه لاله شرم نبود یه هوسی بود که می‎گفت ببین چه خوشگله بیا بخورش یا حتی بیشتر بیا منو بکن. به لادن گفتم: چی شد که سینه‎های لخت لاله را تو دست گرفتی و به من نشون دادی. لادن: نمی دونم دلم می‎خواست بی پروایی کنم گند بزنه به این لیلا، خروس بی محل یه ذره دیرتر آمده بود.کامبیز: خب چی کار می‎کردی. لادن: شاید لاله رو می‎آوردم تا واست ساک بزنه. کامبیز متعجب: چی می‎گی… و حتماً خودتم واسه علی. لادن: علی؟! نه بابا من که از علی خوشم نمی یاد. و من احمق اون زمان حرف لادنو باور می‎کردم . لادن بهم گفت: کامبیز بریم بیرون می‎خوام لباس بخرم. کامبیز: بذار عصر همگی می‎ریم. لادن: الان بریم و فقط من و تو. کامبیز: من و تو فقط. لادن لبخندی از سر طنازی زد و من واقعاً فکر کردم که لادن عوض شده و می‎خواهد حس خوبشو به من نشون بده. یه حس خوب زن و شوهری از سر سادگی سریع قبول کردم. به لیلا که هنوز تو هنگ بود ولی همان منظره باعث شده بود لباسی بازتر بپوشه گفتم: بی زحمت مواظب سوفی باش من و لادن بریم واسش لباس بگیریم اگر چیزی هم می‎خواهی بگو. لیلا: باشه شما برین،چیزیم نمی‎خوام. لادن: کامبیز تو برو ماشین از پارکینگ بیار بیرون من می‎آم. منم از سر خوشحالی سریع رفتم. تو ماشین با لادن گفتم: حالا چی می‎خوای بخری. لادن: یه شلوار و یه مانتو شایدم یه تاپ. کامبیز: می‎خواهی بریم پاساژی که توی الهیه بود رفتیم لباس مجلسی گرفتیم فکر کنم طبقه پایینش مانتوهای خوبی داشته باشه. لادن: نه بریم سرخه بازار. کامبیز: اونجا؟ اونجا که مانتوی خاصی نداره. لادن: همونجا خوبه بریم. منم که فکر می‎کردم خرید واسه لادن فقط یه بهانه است تا با هم بیرون باشیم، حرفی نزدمو به سمت پایین راه افتادم. کمی بالاتر از پاساژ سرخه پارک کردم چون چند نیمه پاساژ کنار هم هستند گفتم از همانجا شروع کنیم به دیدن، خلاصه از همانجا دست تو دست هم بوتیک‎ها رو نگاه کنیم. از ماشین که پیاده شدم تازه متوجه شدم واو لادن چی پوشیده. یه مانتوی حریر یه تاپ بندی کوتاه سورمه ای که نافش پیدا بود، بدون سوتین که نوک سینه‎هاش بیرون زده بود و یه شلوار لی خیلی تنگ و کوتاه تا اومدم حرفی بزنم دست لادن به سمتم دراز شد که دستمو بگیره باز من از خر کیفی حرفمو خوردم و دستمو تو دستش گذاشتم. باهام راه افتادیم و نگاه مردها هم همراه ما. وارد پاساژ که شدیم شالشم انداخت یه دستی هم توی موهاش کشید و موهای خوابیدشو بادی داد و بی شک دل‎ها هم به باد. انگشتانش که میان انگشتانم بود فشاری اندکی داد من باز این رفتارش رو هم نادیده گرفتم او ویترین بوتیک‎ها را با کرشمه نگاه می انداخت. منو به داخل بوتیک برد. لادن با ناز: آقا میشه این مانتو طوسیه رو به من بدین. دو تا فروشنده‎ها نمی‎دونستند کدومشون دستور خانمو اجرا کنند یکیشون سریع تر در حالی که لبخندش تا بناگوشش باز بود مانتو رو به دست لادن داد. لادن رفت توی اتاق پرو و یه لحظه بعد بدون مانتو و شال بیرون آمد در حالی که سینه‎هایش بیشتر به چشم می‎خورد مانتو رو به دست مرد داد و همانطوری به سمت رگال ته مغازه رفت و بین مانتوها یکی دیگه رو برداشت و همان جا پوشید و جلوی آینه رفت و نگاهی به خودش کرد و به من گفت: کامی جونم این چطوره. من که اصلاً نمی دونستم چه حسی باید داشته باشم فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم. لادن: ببخشید انگار آقامون خوششون نیامده. و همانجا از تنش درآورد و با عشوه به سمت مرد رفت جوری که بینشون یه وجب بیشتر نبود و مانتو رو بهش داد. لادن رفت توی اتاق پرو و مانتوشو تنش کرد و شالشو تو دستش گرفت و از بوتیک بیرون آمد باز دست منو گرفت و به سمت بوتیک دیگه برد. وارد بوتیک شلوار فروشی شد و یه جین انتخاب کرد و رفت تو اتاق پرو یه چند لحظه بعد در حالی که باز مانتو و شالش را برداشته بود از پرو بیرون آمد و به من گفت: بیا این دکمه شلوار رو ببند تا آمدم ببندم گفت نه تو دستت زور نداره به فروشنده گفت: آقا میشه اینو ببندی. فروشنده به من یه نگاهی کرد و به سمت لادن رفت و دکمه شلوار رو گرفت و خواست دو طرف شلوار رو به هم نزدیک کنه لادن جلوتر رفت و سینه‎هایش را جلوتر داد به شکلی که توی صورت مرد بود. مرد به سینه‎های برجسته لادن نگاه کرد و نفسی کشید و زیر چشمی به اطرافش نظری انداخت، منو کنار دستش دید که بهش خیره شدم. سریع از لادن فاصله گرفت و گفت: خانم این واسه شما خیلی تنگه دو شماره بالاتر باید بگیرید. همکارش یه شلوار دیگه به لادن داد. لادن رفت تا اونو بپوشه. بیرون که آمد به فروشنده گفت: آقا ببین بزرگتر که می گیرم شلوار توی این کودی کمرم خوب وانمی‎ایسته. نگاه کن. و باسنشو به طرف مرد کرد. مرد فروشنده: اون که بسته نمیشد ولی این واستون خوبه. لادن: نه نگاه کن. و دستشو کرد توی گودی کمرش و گفت: نه ببین دستتو بکن تو اینجا. مرد لبخندی زد و دستشو کرد تو گودی کمر لادن. لادن: نه پایینتر برو. و مرد دستش را پایین‎تر برد و لادن آهی از سر شهوت کشید. لادن: دستت چه سرد بود، حالا اینو بدین ولی این مشکل من حل نشد. فروشنده دیگه گفت : ببینم مشکلتون چیه. لادن: همین کودی کمرم. مرد بدون اینکه منتظر بشه دستشو کرد توی شلوار لادن و لادن آهی از سر لذت کشید و اما چرخید و مرد مجبور شد دستش را بیرون بکشه. لادن: خب اینو برمی دارم با اینکه مشکلم حل نشد. تخفیفم بهم بدین. دارم مشتریتون میشما. مرد: 220 تومنه ولی شما 180 بدین. لادن: 150 بیشتر نمی دم و سه تا 50 تومانی رو میز گذاشت مرد خدا برکت بده گفت و برداشت و در همان حال کارتشو که رویش شماره تلفنش را نوشت به لادن داد. لادن: وا خاک تو سرم خوبه که با شوهرم اومدم دارین بهم شماره می دین. کیسه شلوار را برداشت و از بوتیک بیرون آمد. کامبیز: خوبه این آخریشو گفتی. لادن: تو فکر می کردی من به اینا حال می‎دم. کامبیز: دیگه کم مونده بود بکشی پایین. لادن: خیالت راحت من به این جوجه پسرا حال نمی دم. اون مرده که اولین مغازه بود. کامبیز: کدوم؟.لادن: اون مو جو گندمیه اگه او می خواست باور کن همین جا واسش می کشیدم پایین خیلی تیپ نازی داره. کامبیز: خب می رفتی. لادن: مغازش لباس مردونه بود بیا تو ازش یه چیزی بخر من پولشو می دم بیا … جون من بیا. از سر کنجکاوی هم که شده بود راضی شدم برم. رفتیم تو مغازه لادن راست می گفت تیپ خوبی داشت و به کارش وارد بود یه شلوار واسم انتخاب کردکه هم خوشرنگ بود هم خوش دوخت. رفتم پوشیدم خیلی بهم می آمد. اومدم بیرون که به لادن نشون بدم با ناراحتی گفت: درش بیار، درش بیار می خوایم بریم.کامبیز: نه اینو برمی دارم. لادن با حرص گفت: گفتم درش بیار بیریم. من بیرون منتظرم و رفت بیرون. من از مرد فروشنده عذرخواهی کردم و اومدم بیرون. توی ماشین ازش پرسیدم چی شد برق گرفتت. لادن: مرتیکه بهش می گم شما زن دارین می گه بله می گم خوش به حال زنتون که مردی به این خوش تیپی داره کاشکی من زنت بودم. احمق می گه خدا نکنه پرسیدم وا واسه چی می گه من دوست دارم زنم واسه خودم باشه نه واسه مردم، مرتیکه احمق. من توی راه نمی تونستم نخندم گرچه ته دلم یه پرسش بزرگ داشت جوونه می زد لادن زن توئه یا زن مردم و چرا من به لادن اجازه دادم که مردی دست بکنه تو شلوارش و البته حس می کردم که هم می خندم که دلم خُنک شده هم غمگین بودم.
بدون شرم حضور
مشاور: رابطه شما با خواهرتون لاله چطور شد آیا لاله هنوز از رفتار باز و راحت خجالت می‎کشید. لادن: راستش بعد از اینکه لیلا اومد و گند زد به همه حس ما فکر کنم جمعه شب بود که لاله به من زنگ زد. لادن: به به چه عجب یادی از ما کردی. لاله: روم نمی شد زنگ بزنم. لادن: لاله باز شروع نکن. لاله: لیلا چی گفت خیلی از دیدن ما توی اون شرایط تعجب زده شد. هیچ توضیحی واسش نداشتیم. لادن: خب واسه همین بود که بهت گفتم راستشو بهش بگیم. لاله: دیوونه‎ای بهش بگیم چهارتایی جلوی هم دیگه فیلم سکسی می بینیم و عین خیالمون هم نیست که من دارم جلوی کامبیز کیر یه مرده رو می بینم که تو کُس یه زنه تازه همه چیزمونم ریختیم بیرون. لادن: به اون ربطی نداره لیلا چه کار به این کارها داره. تازه از خداش باشه یکی واسش پیدا کنیم شب جمعه‎هاش خالی نمونه. لاله: چی می گی دلت خوشه ما که شوهر داریم لا پامون تار عنکبوت بسته او که جای خودشو داره. لادن: نه بابا چه حرفا می زنی جمعه‎ای با کامبیز رفتیم پاساژ یه لاس بازاری راه انداخته بودم تیپ هم زده بودم خفن تاپ کوتاه که نافم معلوم میشه اونو پوشیده بودم بدون سوتین خدا وکیلی من اصلا دیگه نمی تونم سوتین ببندم خیلی بی خوده، یه شلوار تنگ جین هم پوشیدم رفتم توی مغازه فروشنده رو مجبورش کردم از تو کمرم دست کنه تو شلوارم. لاله: چی می گی، کامبیز چه کار می کرد. لادن: چه کار بکنه. مرده شمارشو بهم داد قبول نکردم. لاله: خب می گرفتی. لادن: به به خانمو جداً. لاله: چی بگم خجالت آوره اما راستش من خیلی معتاد این برنامه مون شدم همش دلم می خواد. لادن: ناراحت نباش یک شنبه که شب تعطیلیه بساطمون پهنه. لاله: بهتره رسیورتونو بیارید خونه ما دیگه لیلا نیآد گند بزنه به حالمون. لادن: یه چیزی بگم راستشو می گی؟ لاله: بگو. لادن: تو وقتی من تونیکمو درآوردم چه حسی داشتی؟ لاله: منو چه کار داری بگو علی چه حسی داشت.لادن: علی که معلومه اونو کامبیز دست به کیر شده بودند. تو چه حسی داشتی؟ لاله: یاد بچگیامون افتادم که باهم زیر پتو ور می رفتیم. لادن: بازم دوست داری؟ لاله: چی بگم وقتی آبجو می خوری که منگت می‎کنه بعدش فیلم پورن هم می بینی دیگه دست خودت نیست. لادن: ممکنه به جای علی بخواهی با کامبیز باشی. لاله: خاک توسرم این چه حرفیه؟ لادن: راستش وقتی علی کیرشو از شلوارکش کشیده بود بیرون داشت می مالید دوست داشتم واسش ساک بزنم.لاله: حالا رسیورتونو بیارین به لیلا نگو می خوای بیایی اینجا بگو می ری خونه مامان کامبیز، باشه منتظرما.
کامبیز: ما که اینبار رفتیم خونه‎ی علی، لاله واقعاً ماه شده بود و البته خیلی سکسی.
لادن: خونه لاله که رسیدیم لاله فقط یه شومیز پوشیده بود با یه شورت پادار دیگه هیچی، دکمه‎های شومیزش هم تا زیر سینه‎اش باز گذاشته بود که گرچه سینه‎اش بیرون نیافتاده بود ولی خب قشنگ معلوم بود. دیگه داشت روی منو کم می کرد واسه همین منم که با خودم یه دامن کوتاه چهارخونه دار برداشته بودم با یه نیم ست که تا لب سینه‎ام می رسید. دیدم نمی‎شه جلوی لاله کم بیارم، دامنو نپوشیدم و باشورت و نیم ست اومدم بیرون. کامبیز که از دیدن لاله منکوب شده بود علی با دیدن من حیرون شد. کامبیز یه نگاهی به من کرد و گفت: بهتر نبود دامنت هم می پوشیدی گفتم به فکر شما مردایم. کامبیز هیچی نگفت و رفت سراغ رسیور که به سیم دیش وصلش کنه. علی هم رفت و بساط ودکا و موهیتو و دنت کاکائویی رو آورد و همه رو یه نصف استکان ودکا ریخت و بقیه اش هم موهیتو هر چهارتامون به سلامتی هم رفتیم بالا. گیرایش خیلی سریعتر از آبجو بود یه پیک دیگه علی درست کرد. لاله می‎خواست نخوره که علی نگذاشت و به خوردش داد. خونه علی دو دست مبل داره که مبل قدیمی‎ترش جلوی تلویزیون گذاشته شده و این بار منو علی رو به روی هم بودیم و کامبیز و لاله روی مبل سه نفره نشسه بودند. دیگه لاله برایش مهم نبود که کنارش کامبیز نشسته و او قراره با کامبیز سکسی را ببینه که همه چیزو به راحتی نشون میده. کامبیز از میون چند شبکه کارتی یکی که تازه داستانش شروع شده بود را انتخاب کرد یه مهمونی بود که چند زن و مرد در کنار هم داشتند شراب می‎خوردند و با هم صحبت می‎کردند تا اینکه یکی از مردها رفت روی یه کاناپه نشست و شلوارش را پایین کشید و دو خانم مهمان نیز به ترییب کاملاً لخت شدند و به سراغ کیر مرد جوان رفتند و حسابی شروع به ساک زدن کردند. بقیه مهمانان می خندیدند و تشویق می‎کردند. دوربین از همه طرف ساک زدن دو زن جوان را نشان می داد. لاله هم حرص می‎خورد هم خنده‎اش می‎گرفت که چگونه آدم این قدر راحت جلوی بقیه سکس می کنه. لاله: علی نگاه کن چه جوری راحت جلوی بقیه چیزه مرد رو تو چیزش کرد. علی: عزیزم باید بگی کیر مرد رو تو کسش کرد. چیز چیه. منو کامبیز زدم زیر خنده. لاله: علییی تو چقد بی شعوری بابا ، چطور جلوی لادن و کامبیز روت میشه از این حرف‎ها بزنی. علی: خب بابا این کیره این دو تا زن جوان هم کس دارن که یکیشون کسشو تو کیر این مرده کرده. لاله: عللللللللییی. لادن: لاله چته خب راس می گه علی الان منو تو کُس داریم کامبیز و علی هم کیر. باز هر سه خندیدبم. کامبیز: بیان همگی بگیم کیر. علی و لادن و کامبیز: کیر. کامبیز: لاله تو هم بگو. لاله از خجالت و البته تأثیر ودکا که روی ما هم اثر گذاشته بود هی می‎خندید و به اصرار کامبیز بالاخره گفت و کامبیز ادامه داد حالا همگی بگیم کس و هر چهارتا گفتیم کُس. علی اینبار ودکا را با دنت شکلاتی توی کیلاس ریخت و گفت: تا ودکاش پایین نرفته باید سریع خوردش. یکی دیگر از مهمانان زن به لوندی لخت شد و به دو زن دیگر پیوست و شروع کرد با یکی از دو زن لب گرفتن. نگاه منو لاله به هم تلاقی شد. کامبیز از گرما عرق کرده بود بهش گفتم خب شما هم مثل ما لباس راحت بپوشید اصلاً شما که مردین فقط با شورت باشین یالا در بیارین علی و کامبیز به هم نگاه کردند و کامبیز تی شرتش را در آورد به سراغ شلوارش رفت که علی نیز به سرعت پیراهن وشلوارکش را از پا درآورد. لخت دیدن علی برای من خیلی جذاب بود. بخصوص که منم پاهای لختم رو از هم وا کرده بودم و دوست داشتم خیسی شورتمو ببینه. دو زن 69 شدند و کُس هم دیگر رو با ولع می خوردند. لاله آرام به سمت من آمد جلوی پایش بلند شدم. کامبیز و علی تلویزیون رو بی خیال شدند و با لذت به ما نگاه کردند. لاله آرام لبشو رو لبم گذاشت و هر دو لب به لب از شهوت شدیم. لاله دکلته منو پایین کشید و سینه لختمو به دهن. با هر میکش آتیش به جونم می انداخت و من بی‎پرواتر از دفع قبل آه می‎کشیدم و ناله می‎کردم. من دکمه‎های شومیز لاله را باز کردم و این بار کلاً شومیز را از تنش بیرون آوردم. لاله بود و یه شورت. لاله نیز دکلته منو از تنم خارج کرد و حال هر چهارتامون فقط شورت به پا داشتیم. علی که کیرش توی شورتش از زور شهوت دست و پا میزد برخاست و سینه‎های لاله را به دست گرفت و فشار داد من بی اختیار دستش را گرفتمو روی سینه خودم گذاشتم علی نوک سینه‎امو به دهن گرفت من انگار خونی تو رگهایم پاشیدند. وجودم کُر گرفت و لرزش شهوت رو زیر دندانم حس کردم. لاله نگاهی به من کرد و علی را به سمت خودش کشید و روی مبل سه نفر نشاند و آرام جلویش زانو زد و کیر علی را از تو شورت بیرون کشید و با ولع شروع کرد به ساک زدن. کامبیز به سمتم آمد و من حسرت تن علی رو می‎کشیدم از رفتار لاله بدم آمد چرا نگذاشت به کام علی خمار شوم. کامبیز سینه‎ام را به نیش کشید. چشمانم فریاد می زد که تنم علی رو می‎خواهد. نگاهم به نگاهش افتاد. حریصانه شورتم را از پا بیرون کشیدم پایم را باز کردم علی مبهوت و با لذت به کُسم خیره شد. من دست به لاله‎های کُسم کشیدم. چوچولویم را با شهوت مالیدم. تنم فریاد می زد علی پاشو و کیرت را به درونم فرو کن بیا تنم را به نام خودت بزن اما علی چشمانش را به روی کُسم بست. سرتا پایم خشم شد پس شورت کامبیز را به تندی از پایش بیرون کشیدم و خودم را روی مبل رها و پاهایم را باز کرده و سر کامبیز را به درون کسم فرو کردم. کامبیز با هوس و پرشور می‎لیسید به حدی که لاله سرش را برگرداند و لحظه‎ای به کامبیز که کیرش بدجوری راست شده بود خیره شد. کامبیز برخاست و منو مدل داگی روی زمین نشاند و کیرش را فرو کرد به کُسم. صدای ناله‎هایم به جیغ خیفیف که امتدادش برحسب عادته زنانه در درونم خفه می شد، می‎کشیدم. علی برخاست شورت لاله را درآورد برای اولین بار بعد از سال‎های دوران کودکی کُس لاله را می دیدم کامبیز نیز با دقت و با لذت کُس لاله را با چشمانش می‎خورد. علی شورتش را در آورد کیرش را دیدم وای چه کیفی داره کیر مرد دیگری را دیدن و چه بهتر که از آن علی باشه. گرچه بعدها فهمیدم که کیر کامبیز بهتر از علی بود. علی هم بی پرواتر شد کیرش را درون کس لاله کرد و شروع به تلمبه زدن . لاله با مهربانی به من نگاه کرد شاید می خواست بگوید نگاه کن ما چه لذتی می بریم ولی من لذتی نمی بردم حواسم به علی بود که که داشت به جای من به لاله حال می داد اما هنوز منو و کامبیز گرم نشده بودیم که آب علی به فشار بیرون جهید و روی شکم لاله ریخت. کامبیز که مبل سه نفره را دیگر بلا استفاده می دید منو بلند کرد و روی مبل نشاند به نحوی که لاله مجبور شد کنار برود و آب کیر علی را با دستمال از روی شکمش پاک کنه در حالی که همچنان هوس داست. کامبیز یه پایم را روی تکیه گاه مبل تکیه داد و در این حالت کُسم را کاملاً در معرض دید علی گذاشت و با آرامی زبانش را به درون کُسم می‎کشید. من که تحریک شده بودم با اشاره از لاله خواستم جلو بیاید لاله نزدیک شد و نوک سینه‎ام را مالید و البته خیره به کیر کامبیز، معلوم بود که لاله هنوز کیر می خواهد ولی اگر او علی را از من دور کرد من چرا باید کامبیز را بغلش بیندازم. علی که دیگر رمق نداشت برخاست و به دستشویی رفت. کامبیز از روی کُسم بلند شد به در دستشویی نگاه کرد سر کیرش را به سمت دهان لاله برد لاله نیم نگاهی به من کرد و بدون اجازه از من بوسه‎ای بر کیر کامبیز زد و سرش را به دهانش فرو کرد. صدای در دستشویی لاله را بخود آورد و کنار کشید کامبیز کیرش را ته تا به کُسم کرد و من از زور هیجان پاهایم را به دورش انداختم و به سمت خودم کشیدمش به نحوی که کیرش تا آنجا که ممکنه بود به کُسم فرو رفت. علی از لاله خواست تا لباسهایش را بپوشد. خودش به من خیره شد که زیر کامبیز به او می نگریستم. رعشه‎ای درونم را گرفت و لرزیدم و تمام وجودم از شهوت خالی شد چشمانم را بستم و دوست داشتم همانطور و همانجا بی پروا بخوابم.


شرم حضور
فردا صبح با خوشحالی به لاله زنگ زدم. لادن: خیلی باحال بود لاله عجب اتفاقی، وای چه قدر مزه داد. لاله باور کن هنوز تو خماریشم. لاله: لادن. لادن: تو فکر کن چقدر ما باحالیم لاله وقتی علی داشت رو مبل پاهاتو واکرده بود و کیرشو تو کست کرده بود حس لذتت خیلی باحال بود. لاله: لادن یه دقیقه گوش بده. لادن: لاله حیف که علی زود می آد باید مدیریتشو خودت به دست بگیری که سکستون بیشتر بشه. تو هنوز خیس نشده، اون آمده خودشو شسته حتما یه چای هم بعدش می خوره. یه ذره بهش… لاله: لادن یه لحظه حرف نزن. لادن: خب تو بگو، علی چی گفت؟ کامبیز که خیلی اوکی بود. لاله: لادن دیگه می خوام این بازی رو تمومش کنم به علی هم گفتم دیگه بسه. لادن متعجب و نگران: یعنی چی بسه. لاله: لادن این رفتار ما به کجا می کشه. به قول خودت دیروز من لنگام هوا بود و علی جلوی کامبیز تو کُسم گذاشت. تو ناراحت نشدی من کیر کامبیز و تو دستم گرفتم کردم تو دهنم. لادن: البته اول بوسش کردی بعد کردی تو دهنت، خب چه اشکال داره. لاله: خب بعداً هم تو مال علی رو می کنی تو دهنت. اونوقت همینطوری تو هم بلولیم.بعدش هم معلوم نیست مرد همسایه مرد همکار مرد بقال هر کی که شد. لادن: این چه حرفیه که می زنی خجالت بکش مگه ما جنده‎ایم. بابا و ننه‎مون اینکاره بودن که ما هم زیر خواب کسی باشیم. لاله: ببخش لادن هیچ مردی منو و تو رو لخت ندیده بود ولی از وقتی که شروع کردیم ببین چه سریع جلو رفتیم. من به علی هم گفتم اونم مثل تو اینکارا واسش مزه کرده و می خواست ادامه بده ولی من بهش گفتم دیگه تمومه اونم قبول کرد. تو و کامبیز بشینید فیلم ببینید و با هم سکس کنید این کارو همه قبول می کنن ولی اینکه ما بشینیم با هم فیلم ببینمو جلوی هم با هم سکس کنیم هیچ کی قبول نمی‎کنه.لادن با حرص: گور بابای همه، تو هم همش نگران باش همیشه زندگیت نگران بودی با این کارات ببینم می تونی علی واسه خودت نگه داری یا نه. لاله: علی رو نتونم وجدانمو می تونم.
لاله و کامبیز همیشه ضد حالن خیلی تو ذوقم خورد بی اختیار به علی زنگ زدم. لادن: علی این لاله چی می‎گه. اعصابمو خط خطی کرد. علی: ولش کن دیشبم کلی با من صحبت کرد تازه جلوی تینا مگه می شد حرف زد یه وضعیت مسخره ای پیدا کرده بودیم. هرچی باهاش صحبت کردم قبول نمی کرد اشک می ریخت و می گفت نمیشه. لادن: آخه از چی ناراحته چی رو نمیشه. علی: لادن جان من که سرکار نمی تونم وارد جزییات بشم یه قراری بذار باهم صحبت کنیم. لادن: خب بیا اینجا در باره جزییاتم با هم صحبت کنیم. علی: خب کی بیام؟ لادن: بهت خبر می دم یه وقتی بیا که کامبیز نباشه این لیلا نیز همش پیش منه اجازه نمی‎ده نفس بکشم. علی: پس می خوای خونه رو خالی کنی. لادن: تو بیایی پر میشه. فردا قرار بود لیلا بره دادگاه نفقه‎اش رو بگیره دیدم بهترین فرصته. به سارا که همسایه خیلی خوبه منه گفتم که حواست به سوفی باشه با دیانا دخترش بازی کنه و به هیچ وجه پایین نیاد. به شرکت هم که محل کارم باشه زنگ زدم که فردا نمی آم من توی یه شرکت تبلیغاتی کار می کنم که 33 درصد سهم شرکت هم مال منه. خدای من واسه یه ملاقات چقدر باید بالا و پایین کنم. به علی زنگ زدم که فردا ساعت 11 صبح اینجا باش ولی قبلش حتماً یه زنگ بزن. فردا صبح همش منتظر بودم که لیلا بره ولی نمی‎رفت ساعت 10 و نیم شد که لیلا بی تفاوت به گوشیش بازی می‎کرد گفتم چرا نمی ری گفت حسش نیست. زنگ زدم به علی که نیاد گفت تو راهم. ای بابا حالا این دخترو چه کار کنم به لیلا گفتم برو تنبلی نکن گفت دیر نمیشه که فردا می رم دیگه دیدم فایده نداره بهش گفتم عزیزم من کار دارم خونه پاشو برو با تعجب بهم نگاه کرد و گفت چه کار داری گفتم یه کار برو یه دو ساعت دیگه بیا دست درد نکن خواهر. روشو بوسیدم و مانتو و شلوارشو آوردم. لیلا: تو و لاله خیلی مشکوک می زنین اون از اون روزتون اینم از این روزت. لادن: لیلا جان باور کن بعداً همه چیزو بهت می گم الان هم چیز خاصی نیست فقط لطف کن تا دو ساعت نباش. لیلا: خب اصلاً من می رم خونه خودم تو که امروز هستی مواظب سوفی باشی. حس کردم داره ناراحت میشه لادن: نه اصلاً کجا می خوای بری ناهار منتظرتم خیلی وقته ناهار با هم نخوردیم. لیلا یک کمی دور خودش چرخید و بالاخره رفت. سریع رفتم خودمو آرایش کنم و یه لباس مناسب بپوشم.هنوز خوب آماده نشده بودم که علی زنگ زد که سرکوچه است گفتم خیلی خوش اومدی. بدو رفتم شومیز چهارخانه آبی آستین حلقه‎ایمو پوشیدم ولی دکمه‎هایش را نبستم فقط پایینشو بهم گره زدم یه شورت کوتاه ورزشی سفید رنگ که کنارهاش خط آبی داشت پوشیدم بدون سوتین و شورت. علی زنگ آیفونو زد، در و براش زدم. هنوز بالا نیامده بود که دیدم شورت ورزشیم خیس شده خیلی هیجان زده بودم آخه هیچ وقت از این کارها نکرده بودم یعنی تا این حد نکرده بودم. در و که باز کردم علی با یه دسته گل جلوم ظاهر شد. گل‎رو بهم داد و صورتشو نزدیک کرد مانده بودم از لب ببوسم یا رو بوسی کنم. روبوسی کردم دیدم که توی ذوقش خورد ولی چیزی نگفت. آخه قبلاً هم روبوسی نمی کردیم فقط بهم دست می دادیم. علی: وای خدای من، تو هر بار یه سوپرایز داری. لادن: این لاله که خرابش کرد. علی: دیگه اون اینطوری دوست داره تقصیر خودشه بذار همینطوری حال کنه. ولی تو واقعاً ناز شدی. لادن: پس چشمت خیلی گرفته. علی: این اندامو این تیپو این گردن بندی که تو گردن لختت انداختی واقعاً آدمو خمار می‎کنه. بهش نزدیک شدم. لادن: وا پیراهنت چه بوی سیگارو دود می ده. علی: شرمنده تازه بهش عطرم زدم. لادن: همون همه چیز بهم قاطی شده وا اذیتم می کنه می خوای درش بیار. علی: می خواهی همه رو دربیارم. لادن با عشوه: صاحب اختیاری می تونی. علی پیراهن و شلوارش رو درمی آره و با یه شورت بهم نزدیک می شه. لادن: قربونت قبل اینکه منو بخوری می شه دست و صورتتم بشوری. علی سری تکان داد و رفت دست و صورتش را شست.
مشاور: شما از این رابطه خبر داشتین. کامبیز: بعداً متوجه شدم. مشاور: به رفتارهای لادن خانم شک نکردین. لادن: او داشت رابطه خودشو جور می کرد. مشاور: یعنی چی. کامبیز: من زنگ زدم به لاله و گفتم: لاله داشتیم خوب پیش می رفتیم چرا یهو خرابش کردی. لاله: کامبیز جان واقعاً منو ببخش می دونم ضدحال زدم ولی این برنامه عاقبت خوبی نداره من خودم الان هیچی برای پوشاندن از تو ندارم همه چیزمو بهت نشون دادم خب الان اینطوره بعداً چه جوری میشه. کامبیز: ببین لاله من دوست دارم. من خیلی بهت علاقه دارم. نفس‎های لاله داغ و بلند شد. لاله: کامبیز خوبیت نداره این حرفا. کامبیز: پس کی این حرفا رو بزنم من از وقتی تو رو در بیمارستان دیدم همون زمان که تینا رو بستری کرده بودین ازت خوشم اومد. لاله: کامبیز خواهش می کنم خب می تونی هنوزم دوستم داشته باشی ولی همینطوری که هستیم خوبه. کامبیز: مگه میشه آخه چرا من با تو ازدواج نکردمو لادن با علی. لاله: لادن؟ محاله اصلاً از علی خوشش نمی آد. ببین کامبیز ادامه این حرفا بی‎فایده است. باید جلوشو بگیرم چون من نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. کامبیز: لاله اگه ما این برنامه چهارتایی رو نداشته باشیم. لادن به سراغ یه کسی دیگه می ره می دونی که بدش نمی آد وقتی تو با دکتره بودی لادن با یکی بود. لاله: من بودم خودتم می دونی ولی لادن با هیچ کی نبود. کامبیز: لادن از تو زرنگتره تو خودتو واسه همه لو دادی حتی علی هم فهمید. حالا بگذریم اگه لادن با کسی باشه منم با کسی دیگر و علی هم به سراغ همان نامزد سابقش بره جز یه فضای شک و بدبینی چیز دیگه‎ای هم هست؟ حال اگه ما چهارتا با هم باشیم خیلی رو و مشخص باهمیم و کسی به کسی دیگه شک نمی‎کنه. اگه علی با لادن سکس داشته باشه جلوی من باشه بهتره یا لادن با کسی دیگه مخفیانه داشته باشه؟ لاله: ببین کامبیز همین حرف‎های تو نشون میده که تو هم می دونی این برنامه کاری می‎کنه که لادن و علی با هم باشند و منو تو هم باهم یعنی چهارتایی همینطوری با هم هر کی با هر کی سکس داشته باشه. کامبیز: مگه بده. لاله: برو کامبیز برو من کار دارم این حرفا خیلی زشته برو عزیزم. کامبیز: چی بگم. لاله: ولی ممنون که دوستم داری.
مشاور: علی کی رفت. لادن: حالا که نگاه می کنم می بینم خیلی کیس خوبی نبود خیلی زود می اومد و به زور باید به سری بعد می کشوندیش. از وقتی که آمد تا وقتی رفت شاید چهل دقیقه شاید هم یه ساعت شد. منم بعد علی رفتم پیش سارا که خیلی دختره خوبیه. چهار سال پیش از همسرش جدا شد و با دخترش دیانا دو طبقه بالاتر از ما زندگی می کنه. او بود که منو مشروب خور کرد و سیگار به دستم داد. یه ساعتی هم پیش او بودم اومدم پایین که با سوفی و اگر لیلا اومده ناهار بخوریم. دیدم لیلا اومده و داره یه چیزی رو با دقت گوش می ده و گاهی هم با تعجب یا حالت خاص به من نگاه می‎کنه. گفتم چی گوش می‎دی؟ گفت بعد ناهار باید با هم کلی حرف بزنیم با تعجب بهش نگاه کردم ولی به حرفش بهایی ندادم و رفتم غذا رو روی میز بچینم.بعد ناهار سریع گوشی ضبط خبرنگاریش را دو گوشش کرد و مشغول گوش دادن شد و باز به نحو بدی به من نگاه می‎کرد. گوشی رو از گوشش کشیدمو تو گوش خودم گذاشتم.
صدای لادن:علی جووون اول چیو می خوای بخوری. صدای علی: اول نوک سینتو. صدای لادن: ای جووووونم بیا بخورش نوکشو بخور بیا عزیزم بخور مال خودته. صدای علی: لادن عشقم لختت خیلی خوشگله واقعاً خوردنیه. صدای لادن: نووش جونت ای جووووونم بیا بخوررش بیا بییا بیییا عزیزم بخور مال خودته. صدای علی:واه چه خوردنیه می خوامت . صدای لادن: نووش جونت. گوشی رو از گوشم در آوردمو با وحشت به لیلا نگاه کردم. لادن: حالا می خوای چه کار کنی. لیلا: تو می خوای چه کار کنی؟ لادن: من می‎خوام توضیح بدم گوش بده. ببین خود لاله تو جریانه دیدی اون دفعه هم من هم لاله سرووضعمون لختی بود. منو لاله با هم قرار گذاشتیم علی مال منه کامبیز مال لاله است. لیلا: جدی پس باید تا آخرش گوش بدیم. لادن: من نمی خوام گوش بدم، تو چرا فضولی کار منو کردی اصلاً بدش بهم ببینم. لیلا: اگه با هم گوش ندیم منو کامبیز و منو لاله گوش می دیم. حالا خودت می دونی. لیلا لعنتی وقتی روی اون اخلاق سکش می افته هیچکی حریفش نیست مجبور شدم گوشی رو دوباره تو گوشم کنم. صدای لادن: فقط می خوای سینه مو بخوری. صدای علی: نه گردنت، شکمت و صدای لادن: و کجام. صدای علی: اونجاتو. صدای لادن: اونجام کجاس. صدای علی: کُست کُستو می خوام بخورم. صدای لادن: اییییییییی جووون بیا بخور بیا کُسمو بخور بیا خیسیمو بخور. صدای علی: جیگرتو برم من اینهمه سال کجا بودی بیشرف. … آی چه کُسی داری چه خوشمزه اس. چوچولوتو بخورم من. صدای لادن: علی شورتو بکش پایین. عللییی کیر می خوام. واسه کُسم می خوام. جووون چه کیری داری بیا بخورمش بکن تو دهنم … آی اوه. بیا بکن توش… علی تو هنوز بلد نیستی سوراخ کُس کجاس خیر سرت 23 ساله ازدواج کردی. صدای علی: بیا بکن توش الان سرد می شم. صدای لادن: نمی خواد می‎خوام بشینم رو کیرت بیا بخواب… علی حواست بهم باشه نیافتم از روی کاناپه. آهان اییی جووون رفت توش آخیه کیر کیرت چه خوبه. آیی… آیی . اوه …اوه می خوام می خوام. آی علی آبتو ریختی تو کُسم بی شعور. اه چه قدر زود اومدی. پاشو خودتو بشور. واسه منو باید بخوری تا بیام وگرنه سردرد می‎گیرم. آهان نمی‎خوای خودت بشوری. صدای علی: نه بخواب لنگتو وا کن تا بخورم خودتم کمک کن … سکوت. صدای علی: فکر کنم اومدی نه. صدای لادن: آره پاشو خودتو بشور الان آبت رو بدنت خشک میشه، علی چرا لاله اینطوری کرد خوب داشتیم پیش می رفتیم، علی خونه شما وقتی لاله جلوت زانو زده بود داشت واست ساک می زد من جلوت ایستاده بودم شورتمو از پا درآوردم کُسمو ریختم بیرون همینطوری خیره به تو بودم شانس آوردم کامبیز خمار مشروبه بود حالیش نشد که من واسه تو کشیدم پایین. صدای علی: خیلی باحالی. صدای لادن: اونوقت توه بیشعور چشماتو بستی. اینقدر حرص خوردم… چرا چشماتو بستی هان؟ صدای علی: حواسم نبود حالا این دفعه چشمامو وا می کنم خوبه. لادن: بمیری تو ولی علی خوب بود لاله ادامه می داد چهارتایی خیلی حال می ده. دوست داشتم جلوی کامبیز پیشت لخت بودم حالا هم این موشو گربه بازی هم در نمی آوردیم. صدای علی: چکار کنم لاله گفت دیگه خیلی جلو رفتیم هیچ بعید نیست دو سه جلسه دیگه تو و کامبیز روی یکی از ما سوار باشین. صدای لادن: خب باشین مگه چیه، از خداش باشه. صدای علی: ولش کن همینطوری بهتره خودمونو عشقه کامبیز و لاله ضد حالن. صدای لادن: کامبیزو که خوب اومدی فقط یه جا جور کن امروز با بدبختی لیلا رو فرستادمش رفت. خیلی شک کرده. صدای علی: می خوای بدم یکی از همکارای کارخونه برن تو کارش کارگر جماعت خوب می کنه آ. صدای لادن با خنده: برو گمشو
لاله‎ی خمار
صبح که پاشدم تا سوفی رو با سرویس راهی مدرسه‎اش کنم. لیلا زیر چشمی هی بهم نگاه می کرد کامبیز که رفت سرکار لیلا بهم گیر داد و من مجبور بودم همه ماجرا رو اونجوری که می‎خواهم تعریف کنم و بهش گفتم قراره نانوشته داشتیم که من با علی باشم و لاله با کامبیز. لیلا: چرا اینجوری، چرا با کامبیز نبودی. لادن: خب آدم که با شوهرش حال نمی کنه. لیلا: من که با محمد خیلی حال می کردم. لادن: زر نزن اگه حال می‎کردی که اون نمی رفت زنه همسایه تونو بیاره بالا. لیلا از ناراحتی سرشو انداخت پایین، دلم سوخت واسش دستمو رو شونش گذاشتمو گفتم همه مردا از یه کرباسن همشون کُس می ببینن ولو می شن. لیلا: علی هم واسه تو خوب ولو شده بود ولی چه جوری روت میشد اینقدر باهاش راحت حرف بزنی. لادن: مگه چی گفتم؟ لیلا: همش از کیر و کُس حرف زدی دیگه چی می خواستی بگی. لادن: خیلی ببخشینا وقتی شورت طرفو می کشی پایین بهش می گی خیلی شرمنده میشه اون چوب دستیتونو بی زحمت بذاری تو دهان بنده. تازه وقتی چهارتایی نشستیم فیلم سکسی دیدمو دو لیوان پر آبجو زدیم. دیگه شرم و حیا می ره کنار. لیلا: اصلاً باورم نمیشه چهارتایی با اون وضعی که من شما رو دیدم نشستین فیلم سکسی دیدین. خداوکیلی از اینکه جلوی لاله و مهمتر علی نشستی و یه مردی رو دیدی که کیرشو انداخته بیرونو یه زن داره واسش ساک می زنه از تعجب خشکم می زنه. لادن: اوه چه گیری دادی خب اولش همه هیجان زده بودیم ولی دیگه شروع کردیم و خب بعدش عادی شد. تازه خیلی هم حال داد. اگه این لاله عوضیه همیشه نگران نبود، بازم برنامه داشتیم و تا کجا پیش می رفتیم. لیلا: وای لادن خداخفه‎ات کنه اینطوری که تعریف می‎کنی منم حشری می شم بابا من زنه مطلقه‎ام نمی گی هوس می کنم.لادن: من اگه جای تو بودم الان لنگام همش هوا بود. می گم بیا یه کاری کن بیا تو جای لاله باش. لیلا متعجب: یعنی چی؟! لادن: ببین من از کامبیز خوشم نمی آد می دونی که با علی رابطه دارم. لیلا: بله خجالت داره. لادن: زر نزن بیا برنامه رو چهارتایی پیش ببریم تو برو سراغ کامبیز منم با علی هستم. لیلا: دیونه یعنی چی چه قدر تو بی شرم و حیایی. لادن: خفه شو لیلا اینقدر ادای بچه مثبتا رو درنیار. من که می دونم با رضا ریخته بودی رو هم. لیلا: کدوم رضا؟ لادن: می زنم تو دهنتا. رضا پسرعمه. لیلا: تو از کجا خبر داری. لادن: پس نگو. لیلا: آخه کامبیز شوهر خواهرمنه علی هم همینطور چه جوری باهاشون سکس کنم. لادن با لحن شوخی: اوه حواست باشه فقط با کامبیز. تو خط علی بری شکمتو پاره می‎کنم. لاله: خداوکیلی کامبیز خیلی سرتره چه جوری می خوای با علی باشی. بعدش من چه جوری با کامبیز وارد سکس بشم چه جوری جلوی تو کامبیز خط می ده. لادن: خونه علی که بودیم علی رفت دستشویی که خودشو بشوره اما هنوز لاله ارضا نشده بود کامبیز هم رو کار من بود که لاله داشت با چشم مارو می خورد برای همین کامبیز اشاره کرد که بیاید جلو، لاله هم اومد. کامبیز که داشت کُس منو لیس میزد لاله هم رفت سراغ کیر کامبیز اول بوسش کرد بعدشم کرد تو دهنش. منم به خاطر لاله که ارضا نشده بود حرفی نزدم ولی صدا در دستشویی که اومد لاله کشید کنار. حالا چهارتایی که برنامه داشتیم من که با کامبیز سکس می‎کنم تو علی رو ول کن بیا سمت کامبیز و باهاش شروع کن کامبیز که با تو مشغول شد من می رم سراغ علی. دفعه‎های بعد تو اصلاً با کامبیز شروع کن من با علی. لاله: چی بگم تو اصلاً کامبیزو به پشمتم حساب نمی کنی. لادن: کامبیز گناهی نداره من مشکل دارم نمی تونم باهاش باشم.
از سرکار به علی زنگ زدم و صحبت‎های خودم و لیلا رو واسش تعریف کردم علی همش می زد زیر خنده که تو چه جونوری هستی دیگه. گفتم زمانش که رسید بهت خبر می دم. عصرش با کامبیز و لیلا و سوفی پیاده رفتیم پالادیوم یه دوری بزنیم شایدم شامو همون جا بخوریم توی یه بوتیک زنونه رفتیم و یه شورتک کتون سبز انتخاب و با آنکه مرد فروشنده گفت پرو نداره گوش ندادم رفتم اتاق پرو از اتاق پرو که با شورتک و تاپ بندی بیرون اومدم مرد فروشنده و یه خانم خریدار که خیلی قیافه نازی داشت و لیلا از تعجب خشکشان زد فقط کامبیز بود که لبخندی زد و از بوتیک بیرون رفت. به فروشنده جلوی کُسمو نشون دادمو گفتم این دکمه‎هاش خوب وانمی ایسته کاشکی زیپی داشتین. مرد که آب از لب و لوچه‎اش راه افتاده بود گفت: زیپیشم داریم. گفتم چه بهتر ولی یه چیزی بده که این لمبر باسنمو نگاه کن خوش حالتتر وایسه. مرد یه نگاهی از دور کرد چیزی نگفت. لادن به مرد فروشنده: نترس باسنم دندون نداره گازت نمی گیره بیا دست بکش چروک داره مرد با احتیاط نزدیک شد و به آرامی دستی کشید و منم یه آهی از سر ناز کشیدم مرد می خواست دست بکشه که لیلا چو ماده شیری بهش گفت: متوجه شدی یه زیپ دارشو بده. فروشنده جاخورده عقبتر رفت و گفت: خانم این یه بخار بخوره درست می شه. حالا زیپ دارشو می خواین امتحان کنین. لادن: نه اگه همینطور قبوله. می خواستم در اتاق پرو را ببندم همان خانم خریدار در پرو را باز کرد و گفت: ماشاالله بهت بگم خیلی خوش قد و بالایی من که زنم خمارت شدم. لادن لبخندی می زند: زن بودن که شرط نیست ممکنه همجنسگرا باشی. و از حرف خودم خنده‎ام گرفت. زن: اگه باشم ایرادی داره؟ لادن نگاهی دقیقتر به زن می کند و می گوید: نه مشکلی نداره. زن: شمارمو بدم. لادن با عشوه: بده شاید زنگ زدم. زن گوشی منو گرفت و شماره اش را وارد کرد و سرشو نزدیک گوشم کرد و گفت: بهم زنگ بزن پشیمون نمی شی. به مرد فروشنده گفتم آقا یه سایز کوچکتر واسه خواهرم بیارید از همین رنگ. لیلا: واسه چی می خوای واسه من بخری من کجا اینو می تونم بپوشم. لادن: چرا می‎تونی خوبم می تونی. کامبیزم کامبیز جان میشه این دوتا رو حساب کنی. کامبیز وارد بوتیک شد و گفت: اِ چه خوب واسه لیلا هم گرفتی. خب تاپ هم باهاش ست کنین.
شب که رسیدیم خونه من لیلا رو به اتاق بردم و گفتم بیا تاپ و شلوارکمونو بپوشیم لیلا خجالت می کشید بهش نهیب زدم که حرف نزنه باید هر دو بپوشیم بلوزش را درآوردم و سوتینش هم در آوردم تلاش می کرد زیر بار درآوردن سوتین نشه که نتونست خودم که چند وقتی است که سوتین نمی بندم حتی تو شرکت. تاپ و شلوارک که هم مال من هم مال لیلا سبز یشمی بود پوشیدیم و من سریع یه ذره واسه خودم و بیشتر واسه لیلا صورتمونو آرایش کردمو از اتاق امدیم بیرون کامبیز الحق و انصاف از دیدن ما دو تا مخش ترکید. سوفی دوید جلویمان و از دیدن خاله لیلاش ذوق زده شده بود لیلا سوفی رو جلوی خودش نگه داشت تا لختی پاهایش کمتر به چشم بیاید. منم رفتم دست سوفی رو گرفتم گفتم: سوفی بیا بریم الان دیگه از وقت خوابت هم گذشته فردا باید بری مدرسه. لیلا جان میشه یه چایی بذاری. کبابی که خوردیم آدمو تشنه می کنه. دست سوفی رو گرفتم، به اتاقش بردم. لیلا با آنکه با آن شلوارک کوتاه معذب بود ولی جلوی کامبیز صدایش در نیامد و رفت چایی درست کنه وقتی سوفی را خواباندم دیدم لیلا از خجالتش به هوای چایی توی آشپزخانه مانده بی توجه به او کنار کامبیز نشستم به کامبیز گفتم ببین ماهواره چیزی نداره. کامبیز: می خوای برم سر همون شبکه‎های خاک تو سری. لادن: نه نمی خواد فیلم نداری. کامبیز: چرا یه دونه تازه گرفتم ولی…لادن: بکش بکش نباشه من اصلاً اعصابشو ندارم. کامبیز: نه ولی یه کمی صحنه داره. لیلا سینی چای رو با قند و نبات آورد. واقعاً توی اون شلوارک کوتاه و تاپ باز خیلی سکسی شده بود. لادن: حالا که سوفی خوابه مورد نداره بذار.لیلا: چی رو؟ لادن: هیچی کامبیز یه فیلم جدید گرفته گفتم با چایی می چسبه سوفی هم خوابه که ناراحت سانسورش باشیم. لیلا یه نگاه پرسشگرانه به من انداخت که چی تو ذهنته ولی من خودمو با نبات و چای مشغول کردمو جواب نگاهشو ندادم. فیلم در باره یه خانواده‎ای بود که رفته بودند تعطیلات و با خانواده دیگری که آنها نیز از شهر دیگر به آنجا آمده بودند، آشنا شدند و این آشنایی باعث رابطه زن یکی از خانواده ها با مرد خانواده دیگر شد. نیمه‎های فیلم بود که لیلا کاملاً تحریک شده و نوک سینه‎هایش از تاپ کاملاً مشخص شده بود کامبیز هم متوجه این برجستگی شد و من از نگاه کامبیز و شاید شهوت کامبیز خنده‎ام گرفت و لیلا متوجه وضعیت خودش شد و کوسن مبل را جلوی خودش گرفت. من واسه اینکه فضا را عوض کنم به هوای آوردن چایی دوم بلند شدم و دستمو به شلوارک کامبیز بردم و گفتم: کامبیز ببینم بلند شده یا هنوز خوابه. کامبیز: بچه‎ام روحیش خیلی نازکه فقط با نوازش بیدار میشه. دستمو به شکلی که دارم چیزی رو تو دستم فشار می دهم نشان دادمو گفتم: بیا نوازشش بدم. کامبیز خندید و گفت: نه تو نه، روحیه تو جلادی است. لادن: من نباشم پس کی نکنه می خوای لیلا واست نوازش بده. کامبیز و لیلا هر دو چشماشون گشاد شد و من خنده‎کنان رفتم تا چایی بیارم. وسط فیلم زن در کنار استخر دراز کشیده بود و زنی ماساژش می داد اما با ناز و عشوه. به لیلا گفتم: چهارتایی که برنامه داشتیم. کامبیز به من نگاه کرد که تو قضیه رو به لیلا گفتی؟ من توجه نکردم و ادامه دادم: یه قسمتش دو زن داشتند با هم لز می‎کردن من دیگه طاقت نیاوردم آخر آبجویم رو خوردم و بلند شدم لبمو گذاشت رو لب لاله. لیلا متعجب: جدی می گی! لادن: کامبیز شاهده همینطوری داشتیم لب هم می خوردیم که من تونیکمو که دیدی رو در آوردم و سینمو کردم تو حلق لاله خداوکیلی لاله هم پایه بود یه ذره که خورد منم شومیزشو از تنش درآوردم سینه‎هاشو گرفتم تو دستمو خوردم. این دوتا هم دست به فلان داشتند ما رو نگاه می‎کردند. یه سکوت همراه با هیجان شهوت تو فضا حاکم شد ادامه دادم: راستی کامبیز فردا به علی بگو عصری بیاد اینجا بقیه برنامه رو ادامه بدیم. کامبیز: مگه لاله راضی شد. لادن: نه به جاش لیلا هست. کامبیز یه نگاه خریدارانه به لیلا کرد و لبخند زد و گفت: باشه به علی می گم بیاد.
علی ساعت چهار و نیم اومد خونه ما. من رفته بودم که سوفی رو کلاس زبان بگذارم و هنوز نرسیده بودم. کامبیز هم تو راه بود. علی با لیلا کمی کپ زده بودند انگار نه انگار که برنامه‎ای برای چند دقیقه بعد داریم. من که رسیدم جلوی لیلا خودمو به علی چسبوندم و سرم به سمتش خم کردم علی یه نگاهی به لیلا کرد و ازم لب گرفت. لیلا همینطوری با تعجب اما با لذت به ما نگاه می‎کرد. علی زیر لب بهم گفت: لیلا چیزی نگه. لادن با صدای بلندتر: لیلا خواهر خودمه کی دیده خواهری زیرآب خواهرشو بزنه. باز لبم رو لب علی گذاشتم. بعد یه چند لحظه‎ای که همینطوری لب می گرفتیم من رفتم تا با لیلا آماده بشیم. لیلا همون شلوارک کوتاه که کامبیز براش خریده بود رو پوشید و به زور من یه تاپ نیم تنه تنش کرد بیشرف خیلی ناز شده بود از اینکه اینطور آماده‎اش کردم یه لحظه پشیمون شدم به هر حال من چهارسال ازش بزرگتر یه شکم زاییده بودم. خودم یه پیراهن پشت باز بندی که دامن بسیار کوتاهی داشت پوشیدم، سینه‎هام توش جا نمی شد با یه تلنگر از بندش بیرون می افتاد. از اتاق که بیرون آمدیم کامبیز و علی هر دو فقط با یه شورت اسلیپ بودند. فکر کردم الانه که لیلا هم مثل لاله جابزنه ولی برعکس سرشو پایین انداخت و زیر لب خنده‎ای حتماً از سرشوق کرد. لیلا به سمت علی رفت و کنارش نشست منم بغل کامبیز. کامبیز مثل معمول آبجو ریخت و ما هم سرکشیدیم لیلا انگار بارها مشروب خورده در حالی که هر چی کامبیز بی قید وبند بود محمد شوهر سابق لیلا مذهبی و در قید نماز و روزه و حجاب. لیلا نیز اگرچه با چادر نبود ولی همیشه مانتو بسته و روسری که کامل موهایش پوشیده بود داشت جلوی ما بی حجاب بود ولی هیچ وقت آستین کوتاه یا شلوار کوتاه تنش نبود. حالا لیلا رو می دیدی که 180 درجه فرق داشت راستی اغلب ما خانما خیلی زود رنگ عوض می کنیم. کامبیز یه شبکه پورن انتخاب کرد. که یه زن و شوهر یا شاید هم دوست دختر و دوست پسر از خواب بیدار شدند و دست و صورتشان را شستند و مسواک زدند و زن می خواست آماده بشه که بره سرکار که مرد از پشت گرفتشو تاپش را از تن در آورد و از پشت سینه‎های زن رو مالید کمی بعد نشست و شورت زن را از پشت پایین کشید و هر کدام از لمبرهای کون زن را لیس زد. کامبیز آرام به سمت من آمد و پیراهنم را به آرامی از تنم در آورد و سینه‎هایم را به دهانش کرد. نگاهم به نگاه علی افتاد که شاید نگران به من که زیر دست کامبیز بودم نگاه می کرد. علی کوسن ها رو روی میز عسلی گذاشت و لیلا را بلند کرد و روی عسلی نشاند و نیمه تن لیلا رو از تنش خارج کرد سینه‎های لیلا سفت و سفید، نفسم بند آمد سینه‎های هم لیلا هم لاله از من بهتر بودند نه که مال من بیخود و وارفته باشند ولی به گمانم به سفتی و خوش ترکیبی این دو نبودند. کامبیز منو روی کاناپه خواباند و شورتم را از پا درآورد کُسم دقیقاً جلوی چشمان علی بود. بی اختیار از سر شرم دستمو روی کُسم گذاشتم تا اینکه کامبیز سرش لای پام کرد و شروع کرد به خوردن. صدای گوشی تلفن علی بلند شد که بعداً فهمیدم خودش قبلاً تنظیم کرده بود علی بلند شد که مثلاً جواب تلفن را بدهد لیلا به سمت ما آمد و دستشو از روی شورت به کیر کامبیز کشاند کامبیز نگاهی خریدارانه به لیلا کرد. من پاشدم و سینه لیلا رو به سمت دهان کامبیز بردم کامبیز سینه رو به دندان گرفت، گویی می خواست همه حجم سینه لیلا رو تو دهانش کند. دست به شلوارک لیلا بردم و شلوارکش را پایین کشیدم بی انصاف زیرش شورت نداشت نمی دونم کی شورتشو درآورده بود خودم از کُس لیلا که سفید بود چوچولوهایش بیرون زده بود حشری شدم و سرمو تو پایش کردم ولی لیلا برعکس لاله خوشش نمی آمد برای همین پاهایش را بست. کامبیز دست به پاهای لیلا برد و لا پاشو باز و سرش را توی کُس لیلا کرد. من برگشتم دیدم علی منتظره منه با خوشحالی در حالی که لخت و عور بودم به سمتش رفتم از هم لب گرفتیم و با دست کیرش را مالیدم سر کیرش را بیرون آوردم و آب دهانم را به رویش ریختم به تندی و قدرت شورتش را پایین کشیدم. نگاهی به کامبیز انداختم او که داشت جایش را با لیلا عوض می کرد به من نگاهی کرد و لبخندی زد. علی دست منو گرفت و روی عسلی خواباند زیر پایم نشست لای پایم را باز کرد و با زبونش لای کسم را لیس و گاهی نیز لاله‎های کسم را گازکی می زد. آرام بلند شد و از شلوارش کاندومی بیرون آورد در حالی که از زور شهوت می لرزیدم گفتم نه علی کاندوم دوست ندارم خودشو بده. علی گوش نداد و کاندومی از جلدش پاره کرد و روی کیرش کشید، به سمت کامبیز رفت و یکی هم به کامبیز داد. علی به من اشاره کرد و گفت: کامبیز با اجازه. کامبیز: ببینم کی نوبت ما میشه. علی: هر وقت خواستی در خدمتم. علی بالای سرم آمد و سرکیرش را جلوی دهانم آورد و ازم خواست خیسش کنم کردم تو دهنمو کمی باهاش ور رفتم تا خیس بشه. علی دو باره لا پامو باز کرد و کیرش رو گذاشت لب کُسم و آرام تو کُسم کرد بی اختیار گفتم: آه می خوام علی بکن منو. کامبیز: می کنه صبر کن می کنه. کامبیز لیلا رو آورد و به شکل داگی روی میز عسلی نشوندش و علی سر لیلا رو به سمت سینه من پایین آورد ولی لیلا فقط یه بوسی کرد. کامبیز از پشت کرد تو کُس لیلا و شروع کرد تلمبه زدن موهای لیلا شکمم را غلغلک می داد و خندم می گرفت. کامبیز چند لحظه بعد روی صندلی بی دست نشست و لیلا را رو به خودش به شکلی که پاهای لیلا دو طرف صندلی بود روی کیرش نشاند و لیلا روی پایش بالا و پایین می‎کرد. کامبیز لیلا رو کاملاً بغل کرد و روی مبل به پشت خواباند و کیرشو تو کُس لیلا جلو و عقب برد. تازه داشتم کیر علی رو تو کُسم حس می کردم و تحریک می شدم که آب علی آمد خیلی عصبانی شدم گفتم: اه چه کمر شلی داری علی سعی کرد همچنان تو کُسم کار کنه ولی کیرش شل و وارفته شده بود هیچ فکر نمی کردم از این هیکل ورزشی چنین کیر بی خاصیتی دربیاد. علی عذرخواهی کرد و رفت تا خودشو بشوره لیلا با دست منو به جلو خواند کسر شأنم می شد که به سمت کامبیز برم که داشت یه بند تلمبه می زد. لیلا لرزید و آب از کُسش راه افتاد و بی حال روی مبل ولو شد کامبیز به سمتم آمد تا خواستم حرفی بزنم به پشت روی عسلی خواباند و سریع کیرشو تو کُسم کرد و چند سیلی ناز و جانانه به کونم زد و به شوخی گفت: بیشرف میری به مردم کُس میدی من اینجا برگ چغندرم. لادن با همان لحن شوخ: وقتی شوهرم کیرشو تو کُس زنهای دیگه می کنه منم میرم کُس به مردای دیگه می دم. کامبیز می دونست چطوری منو حشری کنه همانطور که از پشت کرده بود دستش از عقب جلوی کُسم گذاشت و باهاش ور می رفت تازه علی از دستشویی بیرون آمده بود که من لرزشی حس کردم و آهی نزدیک به جیغ کشیدم و ارضا شدم. همون لحظه کامبیز آبشو تو کاندومی که هنوز تو کسم بود ریخت. سرمو که برگردوندم لیلا رو دیدم که برهنه با لذت به منو کامبیز نگاه می کنه. همانطور برهنه بلند شدم گفتم چایی که می خورید منتظر جواب نشدم رفتم آشپزخانه تا چهارتا چایی بریزم. وقتی برگشتم به غیر از کامبیز، لیلا و علی هر دو لباساشون پوشیده بودند. لادن: علی یه کمی روی زمان آمدنت دقت کن یه جوری تنظیم کن که پارتنرت هم ارضا شه. علی: خیالت راحت دفعه بعد اگر با هم بودیم از خجالتت در می آم. لادن: آخه واسه زن مهمه که ارضا بشه، نشه اذیت میشه یه جوری حواست به طرفت باشه. علی: تو نمی‎خوای لباستو بپوشی. لادن: راستش منو کامبیز عادت نداریم بعد سکس زود لباس بپوشیم. یه ذره می ذاریم هنوز تو همون فضا بمونیم. تو و لیلا هم که غریبه نیستین. حالا باشه( با لحن شوخی) کامبیز از لیلا خجالت بکش جمع کن اون کیر آویزونتو. کیر مرد وقتی که راسته خوبه شل می شه خیلی بی ریخته.


داستان سکس: آغوش گرم

منو هلن (همان خانمی که شماره اش را توی بوتیک به من داد) رفتیم فورت کورت و کباب کوبیده سفارش دادیم خیلی گرسنه بودم و البته کبابهای اینجا هم خیلی خوشمزه است. هلن همینطوری با لذت و دقت منو نگاه می کرد. لادن: خب این خانم که از من خوشش اومده و مثل خاطرخواهها بهم زل زده کیه؟ چیه و چکاره است. هلن: خب چی بگم من تنها دختر خانواده‎ام سه تا داداش دارم که هر سه تاشون آمریکااند من اینجا تنها زندگی می کنم توی یه تصادف بابا و مامان متأسفانه به رحمت خدا رفتند. بابا یه چاپخونه داشتند که من الان اونجا کار می کنم البته از 20 سالگی اونجام توی چاپخونه هم ماشین جی تی یو داریم هم دو نیم ورقی. لادن با خنده: من که این چیزا رو حالیم نمی شه. هلن: اگه خواستی بهت نشون می دم. دو ساله که من سلفون کاری و شرینگ هم بهش اضافه کردم که مشتریش هم خوبه البته تو وضعیت حالا با گرونی کاغذ کار خوابیده ولی خب خداروشکر ما مشتری دولتی خودمونو هنوز داریم. تو چه کار می کنی؟ لادن: خب من گرافیک خوندم. هلن: اه منم گرافیک خودم کدوم دانشگاه. لادن: دانشگاه آزاد تو چی؟ هلن: من دانشگاه الزهرا خوندم می خواستم فوق هم شرکت کنم که دیگه درگیر کار شدم، خب بقیه‎اش. لادن: یه شرکت تبلیغاتی دارم که البته 33 درصدش مال منه بقیه واسه فرشاد که شوهر دوسته منه. خودمم اونجا کار می کنم. شوهرمو که دیدی کامبیز یه دختر که فداش بشم دارم 8 ساله به نام سوفی. هلن: عالیه خودت چند سالته. لادن با خنده: نپرس آبروم می ره من چهل سالمه. هلن: اصلاً بهت نمی آد من چهل و چهارم. لادن: تو هم بهت نمی آد. تو ازدواج نکردی. هلن: چرا طلاق گرفتم. لادن: اه چرا؟ آدم عوضی بود. هلن: نه خیلی هم خوب بود الان هم اگه کاری داشته باشم به او می گم ولی خب من می دونی که همجنسگرام واسه همین با اون نمی تونستم باشم. توافقی جدا شدیم. بنده خدا رو اذیتش کردم. لادن: خب پس می خوای با من ازدواج کنی. هلن: ای جووونم من تازه تو رو گیر اوردم ول کنت نیستم. ناهار که خوردیم هلن رفت کتابفروشی همان طبقه سه جلد کتاب گرفت منم واسه اینکه آبروزی نشه یه جلد کتاب خریدم، به قول ایشون( کامبیز) توی ایران مردم کسی که کتاب می خونه رو دوست دارند ولی دوست ندارند خودشون کتاب بخونند. هلن بهم توضیح داد که چطور یه کتاب چاپ می شه. خیلی بیگانه نبودم ولی توضیح هلن خیلی دقیق و به ریز بود از فضاش خوشم اومد هلن گفت: می خوای بیایی چاپخونه رو ببینی. لادن: دور نیست نه توی یوسف آباده. بیست دقیقه‎ای اونجایم. رفتیم سالن چاپخونه که داخل یه زیرزمین بود. فکر کنم یه بار فقط به چاپخونه رفتیم اونم به خاطر کلاس درسیمون که من خیلی گوش نمی دادم و این قدر دانشجو بود که نمی شد نزدیک دستگاه بشیم. کارگرهای چاپخونه خیلی با احترام با من برخورد کردند و خود هلن دم دستگاه کارایی هر کدام را به هم توضیح داد و در باره زینگ و انواع آن که به دستگاه چاپ بسته می شد توضیح داد باهاش رفتیم داخل دفتر کارش خودش سریع مانتو و شالش را برداشت و به من هم گفت بردار. لادن: کسی نیاد اینجا همه مردند تو احساس بدی نداری. هلن خندید و گفت: نترس من تو اینا بزرگ شدم بردار اندام خوشگلتو ببینم. حس کسی که می خواهد واسه کسی دلبری کنه رو داشتم با ناز مانتو و شالم را برداشتم. هلن: تو سوتین نمی بندی. لادن: نه الان چند وقتیه که اصلاً نمی بندم. هلن: مشکل نمی خوری. لادن: تا حالا نخوردم. هلن بهم نزدیک شد و باز با چشم خریدارانه به قدوبالایم نگاه کرد و سرمو به سمت خودش کشید و لبش رو لبم گذاشت. هلن: چه مزه ای داد این بوسه ی شروع. و آرام دستش را لای موهایم کشید و بویش کرد. تو دل خودم گفتم چه عقلی کردم دوش گرفتم این همین جا می خواد منو بخوره اگه عرق کرده بودم حتماً تو ذوقش می خورد. باز لبشو رو لبم گذاشتو لبای همو خوردیم. دست کرد تو تاپمو سینمو تو دستش گرفت و مالید. تاپمو بالا زد و نگاهی با شوق و شهوت به سینه‎هام انداخت. سرمو از خجالت پایین انداختم. هلن: راحت نیستی نه. لادن: چرا، ولی می ترسم کسی بیاد. هلن: نترس یادشون دادم وقتی در رو بستم یعنی کسی نباید وارد اتاق بشه هر کسی کار داره داخلی زنگ بزنه ولی می خوای بریم خونه. خونم همین نزدیکه. بیابریم. بدون اینکه منتظر جواب من باشه شال و مانتوش و برداشت و از اتاق آمد بیرون.

هلن یه نگاهی بهم انداخت و آرام و با لوندی لخت شد هرچی داشت درآورد از تنش و نگاهش خوشم آمد یه جور خاصی نگاهم کرد تا حالا هیچ کسی منو اینطوری با این دقت و لذت خیره به من نشده بود به سمتم آمد و آرام با مهربانی تنم را لخت کرد. وای دو زن، دو زن بالغ در سن چهل سالگی بودیم که خیره بهم تن همدیگر را براندازم می کردیم دست نرمش را به روی لبانم کشید نفسم به شمارش افتاده بود قلبم به تندی می زد . دو زن با سینه های لخت و تنی برهنه رو به روی هم ایستاده و منتظر یک شروع داغند هلن پشت دستش را آرام بر تنم برد و با کشاندش روحم را نیز به آسمان. من با لاله سکس داشتم تن زنی را لخت دیده بودم اما تن خواهرم را نه یک زن غریبه. و این غریبگیش بیشتر بهم شور و حرارت می داد. دستی به لای پایم کشید و با صدایی آرام گفت: چه تن نرمی داری و لب به لبم گذاشت موهای زیبایش گونه هایم را نوازش می داد و بوی تنش روحم را . هیچ مردی به این خوبی نیست زنی با بوی مطبوع موهایی پریشان و عطر گرم خوش تن. آّه وقتی صورتش را به لای گردنم برد و با آرامی لاله های گوشم را به نیش کشید و زبانش را به مارپیچی گوشم فرو کرد، جانم کُر گرفت. تازه داشتم به لب‎هایش خمار می شدم که نوک سینه‎هایم را کشید و نوک سینه‎ام را به دهان گرفت.آنقدر در هیجان همآغوشی بودیم که یادم نیست چه کردیم فقط در ذهنم ماند که هلن پاشو به شکل قیچی کرد و پاشو کرد لای پای من به شکلی که کُسامون رو هم گذاشته شد و هلن به کُسم فشار آورد منم به او، گاهی بعد هر فشار کُسامونو رو هم می‎مالیدیم. خیلی تحریک کننده بود به نحوی که من چند لحظه بعد به شکل غریبی ارضا شدم تا حالا اینطوری و با این حد ارضا نشده بودم آب کُسم روی قالیچه دستبافت تبریزش ریخت. آخه من کمی به فرش آشنایی دارم همان دم که رسیدم فهمیدم که یه جفت قالیچه خوبیه. از این اتفاق خجالت کشیدم و ضدحال شد واسم هلن زد زیر خنده و گفت: عجب کُسی هستی تو. هیچی نتونستم بگم پاهاشو از پاهام درآورد و به لذت نگاهم کرد و یه بوسه با محبت به لبم گذاشت. گفتم: یه پارچه ای یا دستمالی کاغذی رولی بده این گندو پاک کنم. هلن با خنده: نه بابا قالیچه تبرک پیدا کرده چیو پاک کنی. خندم گرفت و گفتم: نه تو رو خدا یه چیزی زود بده پاک کنم هیچ وقت اینطوری نمی‎شدم. خیلی حشری شده بودم. هلن یه دستمال خیس و یه دستمال خشک آورد و خودش پاکش کرد. هلن: می خوای اتاق خوابم هم ببینی. لادن: چرا که نه. هلن بلند شد و دستشو به سمتم دراز کرد تا بلندم کنه به کمکش بلند شدم و وارد اتاق خوابش شدم وای خدای من باز پرعکس از خودش با اندازه‎های گوناگون اما همش کاملاً لخت حتی برخی‎هاش عکس زوم شده روی کونش یا کُسش بود. دوتا عکس پنجاه در هفتاد هم داشت که به نظرم خیلی زیبا می اومد یکی اش هلن لخت عور سیگاری در دست و دود سیگار را به شکل حلقه‎ای بیرون می داد. و یه عکس دیگرش پشت به دوربین کاملاً برهنه که سرش را به سمت دوربین برگردانده در این عکس باسنش به راستی زیبا بود. لادن: اینا رو کی ازت گرفته؟ هلن: اغلبشو یه پسره ولی برخیش هم دوست دختر سابقم. یکهو یاد سوفی افتادم ساعت هفت بعد از ظهر بود و به هیچ کس نگفته بودم کجامو چه می کنم. از هلن خداحافظی کردم و بیرون آمدم بماند که هلن کلی ازم قول گرفت که رابطه مونو ادامه بدیم.

یک اتفاق خوب ناغافل

من آدم خیلی پرتوقعی نیستم ولی به خودم می‎گفتم چرا هیچ کسی از صبح تا الان بهم زنگ نزده چرا هیچ تماسی نداشتم یه ذره حالم گرفته شده بود یه کمی هم متعجب که چه اتفاقی افتاده که کسی سراغمو نمی‎گیره. تو شرکت گفتم من دارم می رم یه دوست قدیمی ( به دروغ) رو ببینم و بدون اینکه منتظر جواب فرشاد یا درسا بشم زدم بیرون. دلم واسه سوفی هم شور می‎زد راستش عذاب وجدان هم داشتم دخترمو همینطوری ول کردم آمدم، دارم با یه زنی که تا دیروز واسم یه غریبه بود سکس کردم. زیر لب به خودم کلی فحش دادم و واسه اینکه عذاب وجدانم کمتر بشه به سوفی زنگ زدم چند تا زنگ خورد و برداشت. سوفی: مامان سلام کجایی؟ لادن: چه عجب گوشی تو حلقت نبود. سوفی: مامان من کی گوشی رو تو حلقم می کنم. لادن: اینطوری گفتم منظورم این بود که تو دستت نبوده. دخترم دارم می آم. سوفی: خب کی می رسی؟ لادن: فکر کنم اگه ترافیک نباشه یه ربع دیگه برسم. خاله لیلا پیشته. سوفی: آره خونه‎اس. سوفی خیلی دوست نداشت که لیلا پیش ما بود. لیلا بیشتر از من به درسو کلاسش گیر می داد خب سوفی هم شاکی می شد گرچه شاکی بودنش اصلاً مهم نبود. بیست دقیقه‎ای شد که رسیدم خونه در زدم کسی در و باز نکرد زیر لب گفتم مسخره چرا در و باز نمی کنن کلید انداختم با تعجب بیشتر دیدم کلید پشت در نیست تازه در خونه هم قفل نیست. در و باز کردم خونه تاریک بود تا جلوتر آمدم چند تا فش فشه روشن شد یهو توی تاریکی همه با هم گفتند تولدت مبارک. و چراغ‎ها رو روشن کردند. ای وای اصلاً امروز یادم نبود که تولدمه روز قبل یادم افتاده بود ولی شاید حضور هلن پاک منو از احوال خودم دور کرده بود. اول از همه کامبیز ذوق کنان جلو آمد و پیش همه ازم لب گرفت و گفت تولدت مبارک. به لحنی کمی سرد ازش تشکر کردم آخه خودش می دونه که دوستش ندارم دیگه نباید می‎پرید جلو منو می بوسید. سوفی عزیز دردانه ام هم دوید و خودشو پرت کرد بغلمو گفت: مامان جونم تولدت مبارک.لادن: قربون عروسکم بشم مرسی گلم. دیگه بقیه به ترتیب جلو آمدند دوست داشتم علی رو از لب می بوسیدم خب نمی شد تازه روبوسی هم نکرد چه برسه از لب. فرشاد شریکم و دوستم درسا همچنین دوست دیگرم حماسه و کامران را کامبیز دعوت کرده بود واسه این کارش خیلی خوشحال شدم. من بابت این سورپرایز خیلی تشکر کردم و همه گفتند این برنامه کامبیز بود همه کارش هم از اوبوده دیگه مجبور بودم ازش تشکر کنم وقتی دیدم تو ذوقش خورده دلم واسش سوخت منم از لب بوسیدمش که با تشویق حضار مواجه شد. کامبیز گل از گلش شگفت. چیزی که خیلی باعث تعجبم شد لباس خواهرام بود لاله که یه دامن خیلی کوتاه پارچه‎ای چین دار که طرح چهارخونه دار پوشیده بود و یه بلوز یقه باز آستین حلقه‎ای تنش بود لیلا هم یک پیراهن سرهمه پوشیده بود که با سوفی خریده بودند خیلی دامنش کوتاه بود و پشتش باز بود به نظرم اومد که درسا و حماسه هم از نحو پوشیدن لاله ولیلا تعجب کرده بودند آخه من تو اونا بیشتر لباس باز می پوشیدم ولی لاله هیچ وقت.


سکس با زن و خواهر زن

سوفی اغلب پیش ما می‎خوابید ولی از وقتی که لیلا پیش ماست سوفی نیز کنار او تو اتاق خوابش می‎خوابه. خب این فرصتیه که من نیز پیش لادن بخوابم زیرا سوفی همیشه بین ما بود و امکان اینکه من کنار لادن باشم و شورتشو پایین بکشمو کیرمو لای پاش بذارم بسیار کم پیش می‎آمد ولی حالا من بودم و او، لادن عادت داشت که تو خونه با شورت می‎گشت و این دیگه یه امر عادی بود منم از وقتی که لیلا آمده بود دیگه شلوارک می پوشیدم با لیلا مشکلی نداشتم ولی جلوی سوفی که خیلی دختر باهوشی است اگر با شورت بودم حتماٌ بهم گیر می‎داد که بابا جلوی لیلا ( خاله هم نمی گفت) با شورت بده. ولی وقتی می‎خواستم بخوابم حالا که سوفی پیشمون نبود شلوارکمو در می‎آوردم و چون زیرش شورت نمی پوشیدم چیزی تنم نبود البته لادن همیشه غر می زد که اگه یه وقت سوفی بیاد خیلی بد می شه اما خب من خیلی دوست داشتم پیش لادن لخت بخوابم شاید او هم هوس کنه باهم سکس داشته باشیم. اونشب می‎دونستم تازه از پریودی در اومده و احتمال داره که هوس کنه پس زیر پتو بهش نزدیک شدم شورتشو پایین کشیدم و کیرمو لای پاش گذاشتم هیچ واکنشی نشون نداد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. با آب دهنم کیرمو کمی خیس کردم دست بردم تو پاش و بیشتر به خودم چسبوندمش و کیرمو لای پاش جلو و عقب کردم باز هیچ حسی نشون نداد. بلند شدم و در حالی که به روی خوابیده بود کیرم باز لای پاش کردم و خوابیدم روش و با شدت بیشتری جلو و عقب کردم تازه به تجربه دیده بودم که اگر یه وقتی به من روی خوش نشان می‎دهد وقتیه که از پشت تحریکش کنم تازه برمی‎گرده و از جلو می‎خواد. کمی خودش بیشتر روی تخت ولو کرد نور امیدی به دلم افتاد شاید هوس کرده امشب باهام باشه پس با قوت بیشتری توی لای پاش فرو کردم. کیرم داشت راست می شد و خودشو تو کون لادن نشون می‎داد نه اینکه تو کونش کرده باشم ولی از عقب به روش خوابیده بودم چون همانطور که گفتم اینطوری زودتر حشری می‎شد. با تکون‎های من صدای جیرجیر جک تخت هم بلند شد دستمو از پشت به سمت سینه‎های لادن بردم خیلی وقت بود که دیگه سوتین نمی‎بست حتی وقتی بیرون می رفتیم. همینطور که دستمو به سینه‎اش رسوندم با دستش جلوی دستمو گرفت و نذاشت دستی به سینه‎هایش بکشم. باز تلاش کردم ولی خودشو تکون داد یه جوری که بهم فهماند بسه دیگه از رویم پاشو. همون لحظه در اتاق خوابمان باز شد از ترس سوفی خودمو عقب کشیدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که شلوارکمو بپوشم ولی به جای سوفی، لیلا بود که وارد اتاق شد. لادن: چیه لیلا؟ چیزی شده؟ لیلا بعد از سکس منو خودش و لادن و علی، توی خونه راحتتر لباس می ‎پوشید با یه تاپ‎بندی ولی با شورت وارد اتاق شد . لیلا: داشتین باهم سکس می‎کردین؟ لادن: نه بابا این خودشو بهم چسبونده بود، داشت ورجه ورجه می‎کرد. لیلا: چه جوری؟ لادن: لیلا با شورتی؟! لیلا: نمی‎گین یه زن مطلقه تو اتاق دیگه خوابیده. لادن: ببخشین واسه مستمربگیری بابا از شوهرت جدا شدی. لیلا: کامبیز چه جوری بهش چسبیده بودی؟ لادن: حالت خوبه لیلا؟ زدی بالا. لیلا تاپشو در آورد و با شورت اومد روی تخت روتختی رو کنار زد و به من که لخت و عور دراز کشیدم بودم نگاهی انداخت. لیلا: تو که بیداری این چرا خوابه؟ پس نشست روی پامو دستشو به کیرم زد و بهش ور رفت تا کیرم بلند شه. لادن از رو تخت بلند شد و گفت: من میرم پیش سوفی این( کامبیز) مال خودت باشه همیشه حشریه. لیلا: ای جووون کامبیز امشب کیر می خوام. لادن: خجالت بکش. کامبیز: لادن کجا می ری پاشو لیلا، پاشو. لادن: حالتو بکن ( کسشو نشون می‎ده) این سوراخ با اون سوراخ فرقی نداره هر دوش مال یه بابا و ننه بوده. لادن از اتاق بیرون میره و لیلا بی‎تفاوت به حرف‎های لادن به رویم دراز می‎کشه و گردنمو می‎بوسه حس خوبی بهم دست می‎ده منم گردن لادنو بوسیده بودم ولی لادن هیچ وقت گردنمو نبوسیده بود حالا چه کار کنم با لیلا همراه بشم یا پاشم برم سراغه لادن. من لادنو دوست دارم ولی لادن هیچ وقت بهم بهایی نداد گرچه قدیم بهم می‎گفت: کامی جونم دوست دارم اما انگار همش دروغ بود فقط دنبال یه شوهر می‎گشت یا یکی قانونی پرده شو بزنه راحت بشه. لیلا از روی شورت کُسشو به کیرم می‎مالید. دلمو به دریا زدم و نقد را به نسیه ترجیح دادم. دست به کمر لخت لیلا کشیدم تا حالا کمری به این خوش فرمی‎ دست نزده بودم یه ذره هم چربی نداشت و نرم و لطیف بود غلتی زدم و لیلا را به زیر کشیده و دست به سینه‎هایش بردم و تو دستم فشارشون دادم کمی که با سینه‎هایش بازی کردم نوک زبونم را به نوک سینه‎اش زدم، صدای نفس زدنهایش را توی گوشم بلند می شنیدم. مثل یه کودک که از نوک پستان مادرش شیر می‎نوشد نوک سینه‎اش را به دهان گرفتم و می کیدم، ناله‎اش فضای اتاق را پر کرد. لیلا: آه آه آه بخور برام بخور. بخور، بخور برام. کامی جونم سینمو بخور، نوکشو بخور. من بی اختیار کمی ناراحت شدم و گفتم: به جزء لادن هیچ کسی حق نداره منو کامی صدا بزنه. لیلا مکثی کرد و چند لحظه بعد گفت: خب شوهر خواهرم بگو چی صدات کنم؟ کامبیز: همون کامبیز خوبه کامی نه. لیلا: کامبیز… کامبیز. کامبیز: جانم. لیلا: منو بکن. خیلی بکن. انگار مجوز گرفته باشم خودمو جمع و جور کردم و خواستم شورتش پایین بکشم که جلومو گرفت. لیلا: هنوز خیلی زوده فعلاً سینمو بخور، لبمو بخور، نافمو بخور. دو تا سینه‎هایش را تو دستم گرفتم و فشاری دادمو مثل یه گرگ که به گله می زنه به سینه‎هایش هجوم بردم. یه سینه رو که می‎خوردم هنوز سیر نشده به اون یکی سینه رو می کردم. از این سینه به اون سینه. لیلا: آی آییییی آی چه قدر خیس شدم همه رو دهنی کردی . با اینکه نمی‎خواستم ببوسمش ولی خودش لبشو به لبم گذاشتو دیگه تردید فایده نداشت باید لب به لب می شدیم. خیلی مزه داد سالها بود کسی اینطور منو با حس نبوسیده بود. شروع کردیم به لب خوردن هم. زبونمو تو دهنش کردم و بدون هیچ مکثی زبونشو به زبونم مالید و گاهی هم زبونمو میک می زد. واقعاً خواهر زن نون زیر کبابه. دست توی موهای تازه بلوند کرده‎اش کردم و از میان موهای پرپشتش سرش را گرفتم و تو خودم فشارش دادم. تکانی خورد و غلتی زد و به رویم آمد. لیلا: هیس هیس آرام آرام باش. آروم شدم او نیز به آرامی بوسه‎هایی بر صورتم گردنم و نوک سینه‎ام زد و با زبونش نوک سینه‎هایم را خیس کرد. سینه‎ام را میک زد کمی خجالت کشیدم شاید به این خاطر که فکر می کردم مردها سینه زن را میک می زنند اما حسش خوب بود. آرام و آهسته بر تنم بوسه می‎زد سپس کیرم را به دست گرفت و باهاش بازی کرد بعد به دهان گرفت و آرام ساک زد خیلی خونسرد و ملایم. کیرم به سرعت راست شد. تخمهایم را نیز تو دهانش کرد. احساس کردم اگه تکون نخورم الانه که آبم بیاد و ضد حالی بزنم. این بار من یه غلتی زدم و به رویش آمدم. صورت و موهایش را نوازش کردم با اینکار بیشتر می‎خواستم از هیجانم کم کنم، نکنه یهویی آبم بیاد. دوباره سینه‎هایش را زبون زدم. توی اتاق نیمه تاریک می دیدم که چشمانش را از سر لذت و شهوت می‎بندد و باز می کند. دست به شورتش بردم و آرام شورتش را پایین کشیدم. دستمو به کُسش که بردم وای چه قدر نرم و تازه بود. کامبیز: تو هم مثل لادن ایپولاسیون می کنی؟ لیلا: همه موهای زایدشونو ایپولاسیون می کنن. کامبیز: خب بعضی ها با تیغ می زنن. لیلا: اون مال خیلی وقت پیشا بود. الان دیگه زنو کُسش، زن بد کُس دیگه زن نمیشه. حالا از کُسم خوشت اومد. کامبیز: خیلی محشره، اجازه می‎دی بخورمش. لیلا: دیگه سفره پهن شده نخوری کفره نعمته. سرمو که لای پاش کردم و اولین زبونمو که به کُسش زدم لیلا بی اختیار شایدم با اختیار ناله‎اش بلند شد. لیلا: آیییی آی آی وای وای بخور بخور کُسمو بخورش آیییی کامبیز می‎خوام کیر می‎خوام. لادن: پاشو کامبیز. صدای لادنو که شنیدم با تعجب برگشتم. نگاهی به خودمان کردم لیلا لخت افتاده رو تخت و لنگهایش از دو طرف باز و سرم به کُسش گرم. حس اینو داشتم که لادن منو وقت خیانت گیر انداخته. لیلا: لادن بی خیال دیگه، داره خوب می‎خوره. لادن تاپ و شورتش را درمی‎آورد. لخت جلوی تخت ایستاد. لادن: لیلا پاشو برو بیرون. لیلا: یعنی چی پاشم بی خیال دیگه کامبیز سرد شدم زود باش. لیلا کُسش را می مالد. لادن با تحکم بیشتر: مگه حالیت نمیشه می گم پاشو یاالله پاشو برو بیرون. لیلا گلافه و عصبی بلند می شه و از روی تخت پایین می‎آید و سرش را به سمت گوش لادن می برد. لیلا: میگم با علی هستیا. لادن: گمشو دیگه اَه. گوشم تیز شد یعنی با علیه ولی اون که از علی خوشش نمی‎آد یعنی چی؟ لادن روی تخت دراز کشید. لادن: بیا بخواب روم خیلی هوس کردم یه تنی روم باشه. فقط به سینه‎هام خیلی ور نرو اصلاً دست نزن هنوز بابت پریودم درد می کنه بیا کُسمو بخور. سرمو تو کُسش کردم شروع کردم به لیسیدن. کمی که لیسدم پاشدم تا 69 بشیم خیلی از این وضعیت خوشش نمی‎آد ولی اون لحظه نمی تونست حرفی بزنه. لادن رو کشیدم رو خودم و لنگاشو وا کردم و کُسشو کردم تو دهنم و اونم از اون طرف کیرم کرد تو دهنش همیشه فقط سرشو به دهنش می گرفت ولی اینبار تا اونجا که حلقش جا داشت تو حلقش کرد. سرشو بالا و پایین می کرد و دلمو به آشوب می کشید. کامبیز: عزیزم پاشو مدل داگی بشو. لادن: گیر نده بکن دیگه. کامبیز: خواهش می کنم. لادن حالت داگی به خودش گرفت و من کمرشو پایین‎تر دادم کمی آب دهنمو به سرکیرم زدمو کیرمو به سوراخش کسش هماهنگ کردم و آرام به داخلش فرو دادم. لادن: آهه کیرتو برم، آه آه زود نیاییا، فقط بکن. لیلا: این مدلی خیلی کیف می‎ده؟ کامبیز: برو بیرون. لیلا: یه ذره شرف داشته باشین حداقل بذارین ببینم. لادن: حداقل اون در و ببند صدا بیرون نره بچه بیدار شه. لیلا لخت اومد جلوی ما ایستاد و با حسرت به کُسش ور می‎رفت. من کاملاً روی لادن سوار بودم و با حدت و شدت تو کُسش تلمبه می‎زدم و لادن چنگ به رو تختی می کشید. منم یواش یواش به نفس نفس افتاده بودم به لیلا گفتم: لیلا اون مسواکی که روی دراور هست رو بده. لادن: واسه چی؟ کامبیز: کاریت نباشه حال می کنی. من کیرم کشیدم بیرونو سوراخ کون لادن رو زبون زدم. لیلا: ای جوووووون لادن خوش به حالت. سر مسواکو تو دهن لیلا کردم سپس با انگشت سوراخ کون لادنو مالیدم و مسواک رو آرام تو کونش کردم و همزمان کیرم هم تو کُسش . صدای ناله لادن بلندتر شد. لیلا: الهی زیر کیر اونی که دوسش داری بری. لادن: الهی. لیلا: الهی هر مردی که می بینتت کیرش واست راست بشه. لادن: الهی. تو دلم یه غمی افتاد دلم می‎خواست همون جا بکشم بیرون و بگم پدر سگ اون کیه که دوسش داری ولی می‎دونستم بی‎تفاوت می گه چه بی جنبه‎ای همینطوری گفتیم. لیلا روی صندلی جلوی لادن کنار تخت نشست و پاهایش را از دو طرف باز کرد و کسشو مالید تا ارضاء شه. من مسواکو از کون لادن بیرون کشیدم. کونش را از دو طرف باز کردم سعی کردم آب دهانم را وسط سوراخ کونش بیندازم. لیلا مسواک را برداشت و به کسش مالید. لیلا: دیگه این مسواک به درد مسواک زدن نمی‎خوره. لادن: واسۀ ابروهامه می کشم تا ابروم تقویت بشه. لیلا: آهان. و سر مسواک رو تو کسش کرد. لیلا: به یاد کیر کامبیز. لادن رو خوابوندم و از بغل کیرمو تو کُسش کردم هنوز دو سه تلمبه‎ای بیشتر نزده بودم که دیدم لادن دستشو به کُسش برد و لرزید. کیرمو بیرون کشیدم و لادن رو به پشت خوابوندم و آبم را به روی شکمش ریختم. صدای ناله لیلا نشون می‎داد که او نیز ارضاء شده.

لاله 1

صبح بعد از سکس ناخواسته باز کامبیز خواست مثل معمول خودشو لوس کنه، صورتمو بوسید و گفت: نازنین من پاشو صبحانه‎ات را آماده کرده‎ام. لادن: وای سوفی دیرش شد. کامبیز: خیالت راحت خانم جان سوفی رو سوار سرویسش کردم پاشو قشنگم گفته بودی امروز می‎خوای زودتر بری. لادن: خب بسه دیگه پاشودم، یه بند گیر می‎ده. وقتی از اتاق بیرون اومدم دیدم لیلا با همون شورت و تاپ دیشب توی آشپزخونه وسایل صبحانه رو روی میز می چینه.لادن: چه خودمونی شدی. لیلا: سلام. لادن: علیک سلام می گم چه خودمونی شدی. لیلا: دیگه منم الان زنه این خونه‎ام. لادن: خدا روشکر که تو اسلام ازدواج دو خواهر با یه مرد حرومه. لیلا: مهم اینه که هر دو باهاش می‎خوابیم. لادن: جلوی سوفی هم با شورت بودی؟. لیلا: نه بابا دیونه حواسم هست. به هر حال شما خانم اول خونه‎ای. لادن: خفه شو. ببین لیلا واسه من اصلاً مهم نیس که با کامبیز بخوابی می‎دونی من هیچ حسی بهش ندارم ولی وقتی من هستم لطفاً رعایت کن. لیلا: خب شبا چه کار کنم؟ لادن: جق بزن دستت که نشکسته. لیلا: خیلی بیشعوری از همون بچگیم تو خودخواهی بودی. لادن: کثافت تو خونه من روی تخت من با شوهر من می‎خواهی بخوابی بعد من خودخواهم. لیلا: تاحالا که شوهرت نبود به من که رسید شد شوهرت. لادن: کامبیز کامبیز بیا اینجا. کامبیز: چیه چی شده. لادن: کامبیز قربون دستت بیا این لیلا بکن دست از سر من برداره. لیلا: لادن خیلی بیشعوری. لیلا از دستم عصبانی شد و رفت تو اتاقش یعنی الان اونو سوفی توی یه اتاقن. کامبیز از پشت بغلم کرد و گفت: چیکارش داری عزیزم. لادن: باز تو خودتو لوس کردی. چای منو بریز دیرم شد. امروز کلی کار دارم. یاد هلن افتادم که باید امروز واسه یه کار تبلیغاتی ببینمش یعنی امروز ممکنه بازم باهم سکس داشته باشیم. سرکار که رسیدم سریع بچه‎ها رو صدا کردم و بهشون کارهای امروز رو یادآوری کردمو تأکید کردم که باید سفارش روابط عمومی اداره برق که یک جشن صرفه جویی در برق گرفته بود یه تیزر هم برای صدا و سیما می‎خواست ارائه بده رو آماده می کردیم. البته واسه تیزر، اتودهایی زده بودیم امروز باید به مدیر روابط عمومی نشان می‎دادم. سرم که خلوت شد سریع یه زنگ به علی زدم که چند وقتی بود ازش خبری نداشتم و اون بی معرفت هم بهم زنگ نزده بود. لادن: سلام صبحت به خیر. خوبی علی جون. علی: سلام تو چطوری لادن. لادن: لادن خالی یه وقتی مریض نشی احساسات به خرج بدی؟. علی: تو که می‎دونی تو قلب من جا داری. لادن: آره خب از احوال پرسیهایت معلومه. علی: به خدا گرفتارم وگرنه همش به فکرتم. لادن: منم دیشب همش به فکرت بودم. علی: خوبه که شبا به فکرمی. لادن: این کامبیز خل مشنگ دیشب چیزش دراز شده بود همش می‎خواست بهم بچسبه منم بی حس انگار سنگم اصلاً محلش نذاشتم ولی از بس کامبیز تقلا کرد لیلا مثل برج زهرمار اومد تو اتاق. علی متعجب: نه تو اتاق خب بعد چی شد. لادن: هیچی دیگه پاشودم رفتم تو اتاق سوفی، این دوتا رو با هم تنها گذاشتم یه نیم ساعتی بهم ور رفتن تا کارشون تموم شد. رفتم به لیلا گفتم برو سرجات بخواب می ترسم اینجا بخوابی سوفی متوجه بشه. علی: وقتی اینا باهم سکس می کردن تو چه حسی داشتی. لادن: هیچی البته امروز صبح به لیلا گفتم سکستو بذار وقتی من نیستم. تو هم که منو تحویل نمی گیری. اینجوری پیش بره باید برگردم سراغ کامبیز به هر حال لنگ کفش تو بیابون غنیمته. علی: خب قرار بذار همدیگرو ببینیم باور کن منم دلم تنگت شده. لادن: می‎دونی الان نزدیکه دو ماهه که سراغی از من نگرفتی. علی: من شرمنده‎ام حق باتوه البته اینم بگم که توی تلگرامو واتس آپ برات پیغام گذاشتمو جویای احوالت بودم. لادن: خیلی ممنون زحمت کشیدین اینم نمی کردی چیکار می کردی. علی: می‎دونی که می‎خوامت همین هفته جبران می کنم ملوسم تو عصبانی نباش چشم. تلفنو تا قطع کردم دیدم سرو کله لاله بی خبر و ناغافل پیداش شد. لادن: تو اینجا چه کار می کنی؟ لاله: کارت دارم. و در را پشت سرش بست. لادن: چیزی شده نگران به نظر می رسی البته تو همیشه از یه چیزی توی یه جایی نگرانی. لاله: نگرانم و حق دارم نگران باشم می‎خوام برام کاری انجام بدی تو رو به روح مادرمون خواهشمو رد نکن. لادن: چی شده نگرانم کردی حرف بزن. لاله: یادته خونه ما سکس داشتیم تو و کامبیز منو علی بعد علی که همیشه زود ارضاء میشه رفت دستشویی. کامبیز توی این حین که داشت با تو سکس می کرد به منم اشاره کرد جلو بیام منم یه دقیقه کمتر واسش ساک زدم. لادن: خب اول بوسیدی بعد کردی تو دهنت ساک زدی. خب مگه چی شده؟ لاله: علی از اون فیلم گرفته. گفته اگر به حرفم گوش ندی این فیلمو به تینا و بقیه نشون میدم. لادن: اینکار رو نمی کنه تو اون فیلم منم هستم.لاله: چند روز بعد اون روز کامبیز رو آورد خونه منو به زور یعنی با کتک ودعوا تا اونجا که لباسامو پاره کنه، انداخت زیر دست کامبیز. لادن با تعجب: وا واقعاً؟! کامبیز چه کار کرد؟ لاله: هیچی،علی به زور دستامو گرفته بود و کامبیزم با خیال راحت اومد خوابید رومو کرد تو فلانم. اول پیش خودم گفتم اینا می‎خوان منم راضی بشم باز ضربدری حال کنیم خیلی جا نخوردمو راستش زیر کامبیز خیلی مقاومت نکردم ولی خواهر چشمت روز بد نبینه علی چند روز بعد یه مرد رو که می گفت از همکاراس که بعداً فهمیدم از همکارا هم نبوده با خودش اورد و اینبار من دست و پا می زدم داد می زدم جوری که خانم همسایه اومد دم خونمون علی با بیشرمی گفت یه خاری بدجوری تو پای لاله رفته دارم درش می‎آرم، اونم رفت حالا اگه هم می‎اومد منو اون وضعی می‎دید که شوهرم واسم بکن آورده از خجالت می مردم. از اینا فیلم گرفته حالا منو مجبور می کنه زیر بقیه هم بخوابم. لادن: دروغ می گی علی محاله از این کارها بکنه. لاله: من از رابطه تو علی خبر دارم. لادن: چی منو علی من اصلاً ازش خوشم نمی آد. لاله: کامبیز امروز به من زنگ زد و ماجرای دیشب و بقیه موارد و اینکه دیشب لیلا به تو چی گفته رو بهم گفت.لادن: ای کامبیز الهی بری زیر خاک تو چه قدر دهن لقی. ببین لاله من هیچ رابطه‎ای با علی ندارم تو با کامبیز یه بار سکس کردی منم با علی. لیلا هم اینو فهمید و… لاله: من واسه این چیزا نیامدم من اومدم بهت بگم تو با علی رابطه داشته باش. لادن با لبخند: یعنی چی؟ لاله: او از من فیلم گرفته نه با کامبیز و اون مرده بلکه با مردهای دیگرهم منو مجبور کرد بخوابم همین آخریش با چهارتا بودم. لادن: وا با چهارتا. علی چیکار می کرد؟ لاله: علی هم با بقیه بود. علی همه فیلمها رو توی یه هارد می‎ریزه و توی گاوصندوق خونه می ذاره که رمزشو خودش می‎دونه باهاش رابطه برقرار کن هاردو ازش بگیر یا رمزو ازش درآر. تو رو خدا از دستش نجاتم بده. دیگه نمی تونم به خدا همین جمعه‎ای با چهار تا مرد منو خوابوند. لادن: بازم باورم نمیشه. لاله: منم هنوز گیجم علی اینطوری نبود از وقتی رفتیم این مشاوره و اون کارها رو کردیم طرف دیگه علی رو شد البته می دونی که یه زمین بیست سال پیش من از تعاونی گرفتم حق همکارمم گرفتم یه شش ماهیه که نتونستند درستش کنند زمینو قسمت قسمت کردن اونو بهمون دادند سهم من الان شده یه زمین 500 متری تو ولنجک علی اصل قضیه‎اش اینه که اونو از دستم دربیاره، می دونی چه پولی میشه؟ تو رو خدا هاردو ازش بگیر می‎خوام ازش طلاق بگیرم بدبخت شدم.

علی: سلام گلم به به چه ناز شدی. لادن: ناز بودم. علی: نازتر شدی. چه خبرا؟ لادن: به قول کامبیز همون خبرهای همیشگی، کار و دوندگی. تو چه می کنی؟ هیچ خبری از ما نمی گیری؟حالتو کردی و رفتی دیگه. علی: حال بکش بیرون دیگه. ناهار چی می‎خوری؟لادن: دلم نمی‎آید خرج رو دستت بذارم یه لوبیا پلو با گوشت خوبه. علی: انتخاب خوبیه منم همونو می‎خورم. لادن: وا مگه تو هم می‎خوای بخوری.علی: پس چی. لادن: تو منو بیا بخور. علی: ببخشین روم به دیوار اینو باید بخورم شما رو باید … آره دیگه. لادن با خنده: ای پفیوز بی نزاکت اینو بخوری منو بکنی، خجالت بکش. علی:بازی زندگی رو اینطور نوشتن یکی باید بُکنه یکی باید بده. لادن: علی یه سوال بکنم راستشو می گی؟ علی: بپرس. لادن: تو کامبیزو برده بودی تا با لاله سکس کنه؟ علی: تقصیر کامبیزه هی بهم گیر داد که تو زنمو ببخش خیلی ببخشین کردی منم باید زنتو بکنم. هی هر روز زنگ می زد. دیگه منو از رو برد یه روز به هوای دیش خونه بردمش خب با لاله خوابید اتفاقاً من فکر می کردم که لاله شاکی بشه ولی نه راضی بود. یعنی یه ذره مخالفت کرد ولی راضی بود به نظرم لذتم برد. لادن: شنیدم به زور لختش کردی حتی موهاشو کشیدی و بهش فحش دادی. علی با تعجب: من؟! این حرف‎ها چیه چی دروغای می گن. من واسه چی به خاطر کامبیز زنموبزنم؟ چی حرفی می زنی. لادن: خیالم راحت شد. علی: کی این حرفارو بهت زده؟ لادن: کامبیز. علی: زر زده مرتیکه خر. گارسون: انتخاب کردین. علی: دوتا لوبیا پلو با گوشت، سالاد شیرازی هم کنارش باشه با نوشابه. خب خانم پس وقتی باجناقمون داشت خواهر خانمو طقه می زد یاد من افتاده بودی.لادن: بله البته این خواهر خانمتون تو اتاق پیش سوفی خوابیده بود ولی اون یکی زرنگ کارش بود. تو هم که مارو تحویل نمی گیری. باز لیلامون خوش شانستره. علی: عزیزم کیفیت مهمه نه کمییت. حالا بذار من ببینم لاله کی کیشیکه قرارمونو می ذاریم. البته یه بهانه‎ای جور کن که تینا بیاد پیش خواهر خانممون باشه. لادن: راستی حال تینا چطوره؟ علی: اسمشو نبر اعصابم خراب میشه. لادن کمی نگران: چرا؟ علی: دیوانه احمق 25 سال سن داره خیر سرش دانشجوی فوق لیسانسه بعد با یه مرد 43 ساله که انتظامات دانشگاهشونه و البته زن و دو پسر داره دوست شده دیوانه‎اس این دختر یادت می‎آد هیجده سالش بود با پسر همسایه خواهرم اینا دوست شده بود پسره 32 سالش بود. لادن: البته اون دکتر دندانپزشک بود. علی: هر خری که بود چرا این دختر باید اینطوری رفتار کنه با مرده رفته بیرون لب تو لب باهم سلفی گرفتن. نمی‎دونی وقتی اینا رو دیدم چه حالی شدم. لادن: لاله هیچی نگفت. علی: چی بگه بدبخت. دیگه پول تو جیبشو قطع کردم موبایلشو گرفتم و گفتم باید ساعت 6 خونه باشه به رییس انتظامات دانشگاه موضوع رو مطرح کردم خدا خیرش بده مرتیکه رو بدجوری ترسونده. گارسون: بفرمایین غذاتون امری دیگه‎ای ندارین. علی: نه عرضی نداشتم.

با علی ساعت 7 شب خونشون قرار گذاشتم. علی: به به گل اومدو بوی عنبر آورد. خوش اومدی بفرما تو. لادن با ناز: سلام هیچکی خونه نیس. علی: میگن خونه رو خالی کرده همینه دیگه.لادن با خنده: به نظر می رسه منظور کثیف داری. علی: منظور که دارم ولی کثیف نیس خیلی هم تمیزه. یه چیزی بیارم بنوشیم. لادن: قبلش یه سیگار هم بیار دوس دارم باهات سیگار بکشم. علی: سیگار می‎کشیم لادن جان خوشم می‎آد تو امروزی هستی به قول تو لاله همیشه نگرانه می گم بهش بیا یه نخ سیگار با هم بکشیم سریع می گه نه زشته می گم خودمون دوتاییم دیگه کجاش زشته، زیر بار نمی‎ره. الان دو نخ سیگار می‎آرم حال کنیم. لادن: علی تو خیلی کلکی اینطوریتو ندیده بودم.علی: چه جوریمو؟ لادن: اینکه خونه خالی کنی و منو بکشنی خونه‎ات. علی: ما زندگی نکردیم من 24 ساله بودم اومدم خواستگاری لاله اونم زیر هیجده سال بود مدرسه می رفت. با جنگ و دعوا لاله رو گرفتم خریت. تا اومدم جوونی کنم بچه دار شدیم تو بچه داری هم لاله درس خوند هم من خب اصلاً حال نکردیم. لادن: واسه همینه که من 32 سالگی ازدواج کردم گرچه دوره مجردیم هیچ غلطی نکردم از بس این برادر احمقم بهمون گیر می‎داد با چادر باید می رفتیم دانشگاه می‎دونست که دو تا ایستگاه بالاتر چادر رو برمی‎داریم ولی کوتاه نمی‎اومد با یه پسره تو دانشگاه آشنا شدم چنان هیاهویی به پا کرد که کل دانشکده نه کل دانشگاه بهم ریخت اونقدر هم مرد نبود خودش تنهایی بیاد سه نفری ریخته بودند سر اون پسر بدبخت کارش به بیمارستان کشید بنده خدا واسه خاطر من شکایت نکرد. منم جوونی نکردم اینم از کامبیز می بینمش حالم خراب می شه. علی: تو که عاشقش بودی؟ لادن: نه بابا پسر ندیده بودم. فکر می کردم با هر کی خوابیدی یعنی عاشقشی. علی: یعنی قبل ازدواجم باهاش سکس داشتی؟! لادن: آره خب هنوز تو هنگه. در همون برخورد اول گفتم یا علی بگو. علی: اونم گفت. لادن: کامبیز تو هر چی که بده کمرش خوبه. علی: سیگارو خودم بذارم رو لبت. لادن: فکر کنم یه چیزه دیگرو باید بذاری رو لبم. علی: حق باتوه پس این سیگارو بگیر ولی رو لبت بالا رو بذارم یا پایینو. لادن: بهتره از بالا شروع کنی.علی: پس لبو بده. وقتی علی لبمو بوسید دلم باز هوری ریخت خیلی مردونه لب می گرفت حس بوسه‎اش بوی تنش مزه مرد رو می‎داد. از بس با کامبیز سرو کله زدم مثل او حرف زدم مثل آدم که حرف نمی زنه. علی لبمو می‎خورد با دستش سینه‎امو می مالید چه خوبه یه مرد سینه‎اتو بماله حیف که قدش به اندازه کامبیز نیست زن دوست داره مردش از او قد بلندتر باشه سرتو خم کنی رو سرت خراب بشه ولی قویتر از کامبیزه، بنیه داره خوب مالشت می‎ده و خوب مالشم می‎داد دکمه‎های شومیزمو دونه دونه وا کرد و شومیزو از تنم درآورد و با قدرت یه گوشه پرتش کرد. علی: سوتین نبستی. لادن: می‎دونستم می‎آم اینجا گفتم وقت تلف نشه سریع برسیم به اصل موضوع. علی: جووون سینه‎اتو برم. تا اونجا که دهنش جا داشت سینمو کرد تو دهنش و وحشیانه میک می زد هنوز دوتا میک نزده بود که حس کردم شورتم داره خیس می شه. دستشو برد زیر سینم و نوکشو آورد بالا و یه لیسه کامل از زیر تا نوک سینم زد و چند ضربه کوچیک ولی اساسی به سینه‎ام نواخت که حالی به حالی شدم و نوکشو تو دستش گرفت و مالید با هر دو دستش نوک سینه‎هامو گرفت و کشید یه جوری که چشمامو بستمو و آهم بلند شد. لادن: علی می‎خوای ازم فیلم بگیری یه سایتی هست به نام انجمن لوتی. نت که فیلمهای کوتاه سکس مرد و زن ایرانی توشه. هر کی سکس کرده خودش اونجا آپلود کرده. علی: لو بره که چوب تو ماتته طرف می کنن. لادن: تینا یه ماسک داشت اونو بذار ببینم کجاست تو هم دوربینو بیار. علی با خوشحالی: لادن خیلی باحالی خب من چی اونوقت. لادن: تو که داری فیلم می گیری شمبولتو می گیری و ممبول منو. علی ممبول یعنی همون… لادن: آره کُسمو می گم. علی می زند زیر خنده و می رم طرفشو لبشو می بوسم. لادن: وقتی می گیم دست، پا، گوش خب اینم اسمش کُسه دیگه. علی: به قول کامبیز ای جوونم. کُس گفتنتو برم فکر کنم نقاب تو اتاق خودش باید باشه. صدای لادن از توی اتاق: اونجا رو گشتم نبود. ایناهاشش، علی بدت نیاد تینا خیلی شلخته‎اس. علی: می‎دونم خیلی …وا چه خوشگل شدی. شلوارمو از پایم در آوردم و گفتم: علی برو دوربینو بیار دیگه. علی: ای به چشم. علی به اتاق می ره و چند لحظه بعد دوربین به دست بهم نزدیک میشه. علی: میشه لباساتو بپوشی جلوی دوربین درش بیاری. لادن: چه فکر خوبی. لباسمو پوشیدم. لادن: علی بذار یه ذره آرایشم بکنم. در حال آرایش. لادن: علی عسل دارین. علی: می‎خوای چیکار؟ لادن: می‎خوام شام سبک بخورم بیشعور می‎خوام بریزم رو سینم شایدم کُسم بیای بخوریش شیرین کام بشی. موبایل علی زنگ می‎خورد. علی: این دیگه کیه. لاله است. لادن: جواب بده. علی: ولش کن این خانم همیشه نگران الان می گه گازو چک کن می ترسم روشن مونده باشه یا از این چیزا. لادن: ای بابا علی جواب بده دیگه. علی از سر بی میلی: چی شده باز… داری می‎آی خونه؟! واسه چی … بگو من امشب اومدم کیشیک یعنی چی پاشوده اومده … حالت خوشه‎ها چی چی بریم شام… نمی‎خواد مهمون کنی. لادن با اشاره می فهماند که مخالفت نکنه. علی: تو راهی… تو هم با این شغلت مسخره‎ات.علی تلفن بدون خداحافظی قطع می کند. لادن نگران: کی می رسه؟ علی: خب برسه. اون با کامبیز خوابید من با تو حق اعتراض نداره اصلاً اعتراض کنه به تخمم. لادن: نه علی من اینطوری آرامش ندارم. هر چی باشه خواهرمه نگفت کی می رسه؟ علی: گفت تو راهه. سیگارمو خاموش کردم و از پنچره انداختم بیرون و کوسنهای کاناپه رو مرتب کردم و خوب نگاه کردم موی سری از من روی تشک کاناپه نریخته باشه. علی کلافه: چیکار می کنی تو. اصلاً ناراحت لاله نباش غلط می کنه حرف بزنه. لادن: با خواهر من دُرس حرف بزن. چند لحظه سکوت. لادن: من یه فکری کردم یه لحظه صبر کن. شماره هلن را گرفتم. لادن: هلن سلام خوبی… ببین هلن گوش بده… میگم گوش بده تو الان خونه‎ای … خوبه ببین من الان با دوستم هستم داشتیم یه ذره شیطونی می کردیم که خانمش زنگ زد که داره می‎آد خونه… اه خودتو لوس نکن عجله دارم. میشه من با دوستم بیایم اونجا آخه کارمون نیمه کاره موند… خب گروکشی نکن باشه یه لبم به تو می‎دم. بیام یا نه… دمت گرم الان راه افتادیم نیم ساعت دیگه اونجایم. علی زود باش بزن بریم. دیگه دوربین نمی‎خواد اینو بذار یه وقت دیگه.


لاله دو
خونه هلن که رسیدیم هلن با یه شورتک ریش ریش و یه شومیز کوتاه آستین حلقه‎ای که سه تا از دکمه‎هایش از بالا باز و سوتین سرخش پیدا بود در را به رویمان باز کرد و من جلوی علی لب هلن رو بوسیدم بوسه‎ای همراه با شهوت. لادن: هلن، علی. علی با خوشرو و کمی متعجب از رفتار منو هلن با او روبوسی کرد. هر سه وارد پذیرایی شدیم و سیگار هلن که دودش از روی میز گرد سفید خونه بلند بود، توجه علی رو به خودش جلب کرد. علی از جیبش پاکت سیگارشو درآورد. علی: با اجازه. هلن با سر علامت اجازه رو صادر کرد علی دو نخ سیگار بیرون کشید و روشن کرد و یکی رو روی لب من گذاشت و هر سه شروع کردیم به سیگار کشیدن. هلن رفت آشپزخانه. علی: معلومه اهل لز هم هستی. لادن: هر چی حال بده چرا که نه. یه پک محکم به سیگار زدمو شومیزمو درآوردم. هلن با یه سینی که سه لیوان چای روش بود آمد و تا منو دید گفت: فدای اون سینه‎هات بشم من عشقم. و با لحنی که من منظورشو فهمیدم گفت: علی هم سینه‎هاتو خورده؟. علی: خوشبختانه دوتا سینه داره دعوامون نمی‎شه. بلند شدم و سینی چای رو از هلن گرفتم و روی میز گذاشتم و دست توی موهای هلن کردم و آرام لبشو بوسیدم و دست بردم به شومیزش و از پایین، بالا کشیدم و از سرش درش آوردم. هلن یواش تو گوشم گفت: تا حالا جلوی مرد لخت نشده بودم. لادن: مرسی به خاطر من لخت می‎شی. و سوتینش را از پشت باز کردم و بندش را به لبه صندلی انداختم. علی با ولع به دو زن نیمه برهنه خیره شده بود. هر کدام روی صندلی نشستیم. هلن رو به علی: بفرمایین چاییتون سرد نشه لیوانی ریختم می‎دونستم آدم سیگاری با فنجون حال نمی‎کنه. علی: دقیقاً. هلن قندی توی دهانش گذاشت و کمی بعد وقتی خوب خیس خورده بود از دهانش بیرون آورد و تو دهن من گذاشت. منم به تقلید او قندم رو تو دهن او گذاشتم. کمی چایی خوردیم و سرمو به سر هلن نزدیک کردم و همو بوسیدیم توی نگاه هلن یه جور شماتت پیدا بود مثل یه مردی که زنش جلوی او می‎خواد با مرد دیگری سکس کنه، دست به زیر سینه‎ام برد. هلن: باید ادبت کنم. لادن: ادبم کن. هلن نه چندان محکم چند ضربه با دست دیگرش روی سینه‎ام زد. هلن: حیف که دلم نمی‎آد. نوک سینه‎امو یه گاز کوچیک گرفت و زبون زد. موهایش جلوی دید علی رو گرفته بود واسه همین موهایش را به طرف دیگه ریختم تا علی عشقبازی منو هلن رو بهتر ببینه. هلن بلند شد و دست منو گرفت و روی کاناپه ال خودش نشوند. دکمه شلوارمو باز کرد و به تندی و یهویی شورت و شلوارمو پایین کشید از رفتارش منو علی جا خوردیم ولی حس خوبی داشتم می‎دونستم هلن داره حسودی می‎کنه می‎دونستم از اینکه می‎خوام با علی هم سکس کنم ناراحته ولی از این ناراحتی خوشم می اومد. اینکه خشن شده بود واسم لذت داشت. من به شیطنت با یه دستم جلوی سینه‎هامو گرفتم و با دست دیگرم جلوی کُسمو، سرمو به نشان شرم پایین انداختم. هلن یه سیلی نرم به گوشم زد و دستمو از روی سینه‎ام برداشت و به پشت سرم برد و دست دیگرم که رو کُسم بود را نیز خواست به پشت سرم بده که دستمو بیشتر رو کُسم فشار دادمو و پامو بستم. هلن بدون اینکه چیزی بگه دست راستشو به علامت سیلی زدن نشونم داد و من مظلومانه پایم را کمی باز کردم و هلن دستمو به پشت سرم برد و آرام لنگهایم را باز کرد و کُسم که تازگی‎ها با آب لیمو می شورمش و صورتی‎تر شده بود رو بیرون انداخت. علی از پشت هلن رو بغل کرد ولی هلن سریع خودشو بیرون کشید عقب رفت من که لخت و عور روی کاناپه ولو شده بودم از این صحنه خنده‎ام گرفت.لادن با خنده: علی، هلن فقط همجنسگراس. علی: پس یعنی دو به یکیم. لادن: دقیقاً. علی: پس باید بیام سراغت. لادن: علی، بکن منو. دستمو به سمت هلن دراز کردم که به سمتم بیاید. هلن ناراضی از رفتار علی به سمتم اومد. علی: ببخشین همرزم، خبر نداشتم. لادن با خنده: همرزم بنده جبهه مقابلمه. علی با لحنی طعنه‎امیز: البته برای فتح کُس ادوات می‎خواد. لادن: علی لخت شو زر نزن. علی شلوار و شورتش را روی لب صندلی آویزون کرد و با کیر راست شده‎اش به سمتم اومد اما من وقتی دیدم که هلن به سمتم نمی‎آد بلند شدم و به طرفش رفتم و بوسیدمش و به آهستگی بهش گفتم: بذار کارمونو بکنیم. هلن رو روی کاناپه خوابوندمش و شورتکش را از پاش درآوردم هلن هم مثل بعضی وقت‎های کامبیز شورت نپوشیده بود راستش از اینکه شورت نپوشیده بود خوشم اومد. سر هلن رو روی دسته کاناپه گذاشتم و یه پاشو روی لبه کاناپه سرمو لای پاش بردم و کُسشو لیس زدم. علی از پشت بغلم کرد واسه اینکه بهتر کیرشو تو کُسم بکنه کمرمو خوابوندم و کونمو کمی بالا دادم و لای پام رو تا اونجا که می شد باز کردم علی کیرشو آروم تو کُس خیسم کرد. آهههههه کیر یه چیزه دیگه‎اس. لادن: علی بکن منو بکن. علی چند بار کیرشو تو کُسم بالا و پایین کرد ولی فکر کنم از ترس اینکه زود آبش نیاد کیرشو از تو کُسم بیرون کشید. هلن از زیر من بلند شد و منو به پشت روی کاناپه خواباند و روی من به شکل 69 دراز کشید حالتی که باهاش خیلی حال می‎کنم و علی دور کاناپه چرخید به اندام هلن که زیبا و به راستی شهوتی بود با حسرت نگاه کرد باز به سمتم آمد در حالی که هلن هم مشغول بود، کیرشو باز تو کُسم کرد. شاید از سر لج هلن چند تلمبه محکم زد. لادن: آیییی حالمو خراب کردین هلن هلن جونم بخور، علی تو فقط بکن. وای کُسم. منو جر بدین. سرمو تو کُس هلن کردمو تا اونجا که جا داشت زبونمو تو کُسش فرو دادم. آه و ناله هلن بلند شد با دو انگشت چپم واژن هلنو وا کردم و با دو انگشت دست راستم خوب کُسشو مالوندم. هلن طاقت نیاورد پس از روم بلند شد و یه نفسی کشید. رو صورتش قطره‎های عرق نشسته بود. منم پاشدم کیر علی رو تو دستم گرفتم و سر کلاهکشو تو دهنم کردم خیسی و مزه شور کیرشو روی زبونم حس می کردم. علی بلندم کرد، فهمیدم داره کم می‎آره و الان ممکنه آبش بیاد. به سمت هلن رفتم. لبابمون روی هم گذاشتیم و با شدت و حدت خاصی لب همو خوردیم حس اینکه زنی از معشوقش به سمت شوهرش برگشته باشه، داشتم و هلن نیز می‎خواست بگه مال خودمی کجا رفتی. هلن روی کف پارکت خونه، منو خواباند و شصت پایم را تو دهنش کرد سپس کف پایم را لیس زد حالم خراب شده بود. لادن: هلن دیوونم کردی دختر. نکن دیگه نکن یعنی بکن خواهش می کنم بکن دختر. خیسم کن. هلن قوزکمو لیس زد و ساق پامو بوسید و آرام آرام با بوسه‎هایش بالا می‎آمد. انگشتش را هوس انگیز به پوست تنم می‎کشید. به رون پایم که رسید شروع کرد به لیس زدن. پامو وا کرد و کُسمو کاملاً تو دهنش کرد مثل مار به خودم می‎پیچیدم همه کُسم تو دهنش بود و می‎خورد و زبون می‎زد. من خراب اندر خراب. لادن نفس نفس زنان: بخور بخور کُسمو بخور، هلن دیوونم کردی دیوونم. هلن منو به رو خواباند و با صندل نرمش محکم به روی لمبرهای کونم زد. هلن: دختر بدی شدی می فهمی باید ادب شی. لادن با لذت از درد: ادبم کن کتکم بزن آیییی دردم اومد. وای رحم کن. کونم کونم کونم وای علی منو کشت. علی هلن رو کنار زد و برم گردوند و رویم خوابید و کیرشو تو کسم کرد. من پاهایم رو به دور کمرش قفل کردم و کیرشو تا ته تو کُسم فرو کردم صدای زنگ موبایلم بلند شد ولی این لحظه‎ای نبود که بلند شم علی تلمبه می زد و موبایل زنگ می‎خورد چند لحظه بعد علی آروم رویم ولو شد. آبشو تو کُسم ریخت کاشکی می شد ازش حامله بشم. هلن گوشی رو نزدیک گوشم آورد و علی نفس زنان از رویم بلند شد. لادن: بله؟ لاله: همه رو از تو گاوصندوق برداشتم دستت درد نکنه خدا کنه فقط همینا باشه مجبورش می‎کنم طلاقم بده بیشرف بی همه چیز. لادن: برو خونه ما. لاله: لیلا اونجاست. می‎دونی که من باهاش قهرم. لادن: دست وردار برو منم می‎آم. علی: کی بود. لادن: یکی از دوستام، علی توش چرا ریختی. نرو دستشوی بذار من برم خدا کنه حامله‎ام نکنی. علی: نترس لاله تلاش کرد دومی رو بیاریم ولی نشد. رفتم دستشویی وقتی اومدم علی همچنان لخت با کیر آویزون شده ایستاده بود. لادن: علی برو خودتو بشور و ببخش میشه بعدشم منو هلن رو تنها بذاری.


لاله 2
وقتی رسیدم خونه لاله رو دیدم که روی اولین مبل نزدیک در نشسته نه مانتوش رو در آورده و نه کیفشو از خودش جدا کرده تا منو دید انگار فرشته نجاتشو دیده با خوشحالی بلند شد و منو بوسید. به کامبیز نگاه کردم و تو نگاهم ازش پرسیدم لاله چرا اینطوری می کنه. کامبیز با خنده گفت: هرچی به لاله گفتم مانتوتو درآر گوش نداده. لیلا با لباس همیشگی بازش جلو اومد یه تونیک پشت باز بسیار کوتاه پوشیده بود و پاهای لختشو به رخ لاله می‎کشید که نگاه کن پیش کامبیز چه راحتم. تینا و سوفی هم از اتاق بیرون آمدند تینا هم مثل همه دخترهای امروزی یه شورتک با یه تاپ شل و ول گشاد پوشیده بود که سوتین بندیش کاملاً زیرش معلوم بود سینه‎های گرد و خوش فرمش تو چشم می زد حس کردم من اگه جای کامبیز بودم حتماً این دخترو می‎کردمش. لادن رو به لیلا: چرا سوفی هنوز بیداره؟ لیلا با اکراه: زنگ که زدن بیدار شد. لادن: ببخشین بچه‎ها این هلنه دوست من خیلی امشب به من حال داد خیلی محبت کرد امشب همه پول شام و قبلش پول کافه رو هلن حساب کرد هرچی بهش اصرار کردم که دونگی باشه قبول نکرد کامبیز واقعاً اگه می‎خوای دوست دختر داشته باشی از این مدلا دوس پیدا کن هم خرجت کنه هم دریم دریم دیگه. لاله: دریم دریم یعنی چی؟ تینا: نخواست جلوی من بگه بکن بکن. لادن: تو چرا جلوی کامبیز اینطوری حرف می زنی. تینا: خب می‎خواستی اینو بگی دیگه. لادن: شام خوردین، لاله تو شام خوردی. لاله: شبا شام نمی‎خورم. لادن همرو ازش کشیدم بیرون دو تا هارد و هفت حلقه فیلم. امیدوارم هیچی پیشش نمونده باشه. لادن: خب حرف تو دهن این دختر نمی مونه. کامبیز، تینا سوفی رو یه دقیقه ببر تو اون اتاق، ما خانما یه حرف خصوصی می‎خوایم بزنیم. تینا: باز حرف‎های بالای 18 سال، بابا من 25 سالمه چرا… کامبیز: بیا بریم تینا سوفی دختر قشنگم بیا بریم بخوابیم.( با صدای کودکانه ترانه می‎خواند) الهی عروسکم بخوابه بخوابه ایشالا.( رو به تینا) سوفی وقتی بچه بود واسه عروسکاش اینو می‎خوند. لادن: خب راحت در گاوصندوق باز کردی. لاله: خدا خیرت بده جای گرده قشنگ روی دکمه‎ها بود منم از قبل می‎دونستم با 5 شروع میشه خیلی زود پیداش کردم 5268 شماره رمزشه. لادن: آره طبق نقشمون به هوای پیدا کردن نقاب رفتم تو اتاق شما در کمدو باز کردم سریع یه گرده زدم به شماره‎ها خب می‎دونی زودم اثرش محو میشه، علی متوجه نشد وقتی زنگ زدی که دارم می‎آم خونه خیلی حالش گرفته شد تازه داشت شروع … خب خدا رو شکر که موفق شدیم ولی بچه‎ها واقعاً هلن محبت کرد فکر کن حاضر شد به خاطر من جلوی یه مرد لخت مادرزاد شه. لیلا: لخت شده حالشو با علی کرده محبتش کجا بود. لاله از تصور این حرف یه نگاه بد به لیلا کرد و می‎خواهد چیزی بگه ولی حرفش را می‎خورد پس مجبور شدم بگم: هلن فقط با منه او همجنسگراس … ما با هم لز داریم و فقط به خاطر من راضی شد اینم به این خاطر بود که علی دید که زود ارضاء میشه هنوز شورت تو پاته که آبش می‎آد بعدش هم دیگه کاری بهت نداره خب اینطوری سریع می‎رفت خونه گفتم هلن باشه که بین سکسش فاصله باشه دیرتر ارضاء شه. لاله: یعنی تو با علی نبودی؟ لادن: نه بابا بعد این حرف‎هایی که زدی چطوری می شد با علی بود ولی راستش جلوی علی با هلن کمی لز کردیم خب در باره این فیلم‎ها و هاردها با هیچ کسی حرفی زده نمیشه اگه کامبیز بفهمه که چنین چیزی هس مطمئن باش که می‎خواهد ببینه. لاله: خدا مرگم بده من بمیرمم نمی ذارم اینارو ببینه. زنگ خونه پشت سر هم زده شد. لیلا: این وقت شب کیه؟ لاله: وا کی می تونه باشه. تینا از اتاق بیرون می‎آد و می گوید: یکی داره زنگ می زنه. لادن: فکر کنم بدونم کیه. علیه. لیلا با نگرانی: نه. در رو باز کردم. لاله: چرا وا کرد بیاد تو قشقرق راه می اندازه. لادن: کامبیز اگه خواست دادو بیداد کنه جلوش وامیسی، باشه. کامبیز متعجب: واسه چی؟ لادن: ببین کامبیز منو لاله و هلن طبق یه نقشه زیرکانه یه سری فیلم مستهجن که چه جوری بگم …به هر حال از دست علی بیرون کشیدیم بهش یه پاتک زدیم حالا داره می سوزه. کامبیز یه چیزی بهت می گم خواهش می کنم باور کن من با علی اصلاً سکس نداشتم جلوش لخت شدم ولی علی با هلن خوابید. باشه خواستم تو جریان باشی. علی زنگ در آپارتمان را محکم فشار می‎ده. لیلا در را باز می کند. علی: به به همه اعضای گروه پیش همن حتماً بابت این موفقیت بهم تبریکم می گین، کامبیز تو هم. کامبیز: من که اصلاً روحم خبر نداره موضوع چیه. فقط همین چند لحظه پیش لادن… لادن با عجله می پرد تو حرف کامبیز: حالا علی چی شده چرا اینقدر نگرانی. تینا سوفی رو ببر تو اتاقش بچه باز بیدار شد. تینا: چرا من همش باید برم دنبال نخود سیاه. لادن: برو دیگه، علی بیا دست زن و بچه تو بگیر و برو. شتر دیدی ندیدی. علی: شالتو سرت کن بریم. لاله: من دیگه نمی‎آم باید جدا شیم من دیگه حاضر نیستم با تو زیر یه سقف باشم. هر چی کشیدم بسمه. علی: چی داری می گی چرا شلوغش می کنی بیا بریم دیگه مردم می‎خوان بخوابن. البته بعداً جواب شما رو می‎دم.لادن: من چه گناهی دارم شما با هم دعوا دارین سر من می‎خواین بشکنین. علی: بپوش بپوش دیگه تینا، تینا دخترم بیا بریم، دیر وقته. لاله: نه من می‎آم نه تینا. ما دیگه تو خونه خراب شده تو نمی‎آییم. علی: تو هر غلطی می‎خوای بکن، تینا بیا بریم. تینا: وایسین وسایلمو جمع کنم. لاله نگران: نه تینا خواهش می کنم نرو تو باید کمک حال من باشی. تینا حرف مادرتو گوش کن. تینا: آخه چرا اینقدر شلوغش می کنی بابا بدیهایی داره ولی از خیلی مردها هم بهتره. آمدی خواهرتو دیدی هول برت داشته. علی: همون دیگه فک و فامیلشو دورش ببینه شیر می شه. لاله: دخترم تینا خواهش می کنم نرو نپوش لباستو، بمون کنار من. تینا: همیشه اعصاب خرد کنی به خدا خیلی رو مخی چته الان. از دیشب تا الان چی شده؟ تو که صبی قربون صدقش می‎رفتی حالا می‎خوای جدا شی واسه چی؟ لاله: تینا به من اعتماد کن من دیگه نمی تونم با بابات زندگی کنم. تینا: خوبه می گی بابات، بابامه باید حرفشو گوش کنم می گه بیا می گم چشم. تینا کتونیشو برمی‎داره که پاش کنه. لاله: تینا چرا کفشتو می پوشی می گم نرو. تینا: بس کن دیگه مخمو خردی خسته‎ام کردی با این اخلاق نحست. لاله در حالی که اشک می ریزه: تینا بابات منو بغل خواب اینو و اون کرده. تینا کلافه: چی چرت و پرت می گی. یعنی چی بابا، این چی می گه؟ علی: تو که اخلاقشو می شناسی همیشه زر می زنه. لاله: من زر می زنم آره زر می زنم تو منو لخت نمی کردی می‎خوابوندی زیر این و اون تازه با لذت ازم فیلم می گرفتی می گفتی اگه صدات درآد اینا رو به تینا و داداشت نشون می‎دم، هان چرا لال شدی؟ اینم فیلماشه. علی: من می‎خوابوندمت یا تو دوست داشتی زیر مردهای دیگه باشی. من فیلم گرفتم بله واسه اینکه روزی پتت رو آب بندازم، بگم تو چه زنی هستی، اگه زن نخواد هیچ مردی نمی تونه بهش دست بزنه. لاله: من بخوام تو به هوای اینکه امروز نیستم و تینا اینجاس لادن رو اوردی خونه می‎خواستی باهاش سکس کنی تو فیلما هم معلومه که من زجر می کشم نه لذت. علی: اگه امروز لادن آمد پیش من نقشه خودتون بوده تو اصلاً از قصد خواهرتو زیر من انداختی( اشاره به لیلا). لیلا: من کی زیر تو بودم. تینا: وای از دس شما بمیرم راحت بشم چی دارین چرت و پرت می گین، من نمی فهمم یکی بگه کی زیر کی بوده؟ لادن: تینا تو چرا گوش می‎دی به این حرفا زناشوهرا توی دعوا همیشه همدیگرو متهم می کنن فردا شبش هم زیر پتو قربون صدقه هم میرن، گوش نده این حرفارو، حالا علی تو امشبو برو خونه ببینیم فردا چی میشه. علی: همه این آتیشا از گوره توه، تو منو خام کردی. لاله امشبو می رم خونه فردا از سرکار می‎آم خونه باید باشی. لاله: کور خوندی دیگه تموم شد من پیش تو نمی‎آم طلاق، تو فکر می‎کنی خودت زرنگ بودی منم از تو هم فیلم دارم هم صداتو ضبط کردم که مجبورم کردی با اینو اون باشم خدا به زمین گرم بزنند علی این آخری منو با چهار نفر انداخت همه آب فلانشونو ریختن روم. تینا ببخشین که اینارو گفتم . اون گنده بگ عوضی که کیر سگ پدرشو دستش گرفت بهم شاشید. خدا لعنتت کنه علی. تینا واخورده: بابا راس می گه. علی: نه بابا این دیوانه‎اس هپروت می‎گه. تینا: وای به حالت اگه مامان راس بگه دیگه من دخترت نیستم. حالا هم برو فقط برو.
خونه بعد رفتن علی سکوت محض شد. همه یه جوری از تینا خجالت می کشیدیم. ما اگه بخوایم بد باشیم واقعاً چه قدر بدیم.


لاله3
صبح فیلم و هارد را که همون شب از لاله گرفته بودم به شرکت آوردم گفتم داخل خونه امن نیست و بهتره توی کشوی کمدم قایمش کنم. از صب تو شرکت همش ذهنم این بود که هاردها رو نگاه کنم یعنی لاله با کیا خوابیده؟ چه جوری خوابیده؟ و علی این وسط چه کار می کرد؟ واقعاً علی اینقدر بد بوده و من نمی‎دونستم. کامبیز آدم بی غیرتیه ولی نه اینقدر یعنی حدس می زنم شایدم باشه وقتی من با علی سکس داشتم او بی توجه به من با لیلا بود خب می تونه به جای علی هر کسی باشه ولی سکس ضربدری یه جور توافقه می تونه غیرت داشته باشی و سکس هم داشته باشی یعنی می شه یعنی این دو تا با هم جور در می‎آد، نمی‎دونم راستش خیلی ها می گن ما خواهان ضربدری هستیم ولی دروغ می گن هیچ کدومشون پای کار نیستن کاشکی با یکی که این کارو کرده بود حرف می زدم البته منو کامبیز و علی و لاله این کارو کردیم ولی نه من حسی به کامبیز داشتم و نه علی حسی به لاله. به نظرم هیچ مرد یا زنی که همسرشو دوس داره حاضر به این کار نمیشه. دوستم می‎گفت که توی هلند برخی آدما وقتی به سن 50 -60 می رسن با همسرشون می‎رن یه موسسه و با نظارت اون موسسه سکس یابی با زوج‎های پیشنهاد شده ضربدری روابط خواهند داشت. اه این فیلم‎ها همش تو کله منه کاشکی ساعت کار زودتر تموم بشه من بتونم با خیال راحت این فیلم‎ها رو نگاه کنم. ناهار رو که خوردم دیگه داشتم بی طاقت می شدم که هلن بی خبر اومد. هلن: بدون مقدمه می‎گم اعتراف می‎کنم اومدم شاید بتونیم با هم فیلم‎های لاله رو ببینیم. لادن: ببخشین هارد دست خود لاله است دست من نیس تازه این فیلم‎ها خصوصیه هلن جون تو دیگه چرا؟ هلن: می‎دونم واقعاً شرمنده‎ام ولی دست خودم نیست از صب تا حالا بهش فکر کردم دلم می‎خواد ببینم چه کار کنم. لادن: ای بیشرف خوبه همجنسگرایی مرد بودی چه می‎کردی. هلن: یعنی تو به فکرش نبودی. لادن: خب بودم ولی خودمو کنترل کردم می بینی که ندیدم. هلن: یعنی اینجاس خیلی دروغگوی خوبی هستی من تو رو می شناسم نمی زاری دست لاله باشه. لادن: نه به دوستیمون قسم دست من نیست حالا بیا یه قهوه با هم بخوریم. داشتم قهوه می ریختم که در اتاق باز شد و لیلا وارد شد. لیلا: داشتم از اینجا رد می شدم گفتم یه سری به خواهر خوبم بزنم ببینم با من می‎آد خونه. لادن: نه نمی‎آم شما تشریف ببر دیرت نشه. لیلا: نه عجله‎ای ندارم سوفی که پیش لاله است و منم دوست ندارم باهاش تنها باشم، راستی از فیلما چیزی دیدین. هلن: لادن خیلی بی شرفی فقط همین خیلی بی شرفی. لادن: گندت بزنه لیلا. لیلا: تو هم هلن؟ من خواهرشم تو چیکارشی. لادن: اه بس کنین، زندگی خصوصی آدما به ما ربطی نداره. لیلا: تو ندیدی؟ لادن: نه. لیلا: و نمی‎خوای ببینی؟لادن: خب معلومه نه. لیلا: خب اشکال نداره من می مونم تا با هم بریم خونه. لادن: من نمی‎دونم چرا تو باید همیشه لج آدمو دربیاری. هر سه مون بهم نگاه می‎کردیم گلافه شده بودم تک تک بچه‎ها اومدن خداحافظی کردن و رفتن. ساعت از چهار گذشته بود شریک و همسرش هم رفتند ما سه تا تو شرکت تنها بودیم و هارد تو ی کمد من بود حالا می شد به تلویزیون هم وصل کرد و با تصویر واضح و بزرگتر دید. لادن: خب زندگی خصوصی لاله خواهرمه ولی من به شخصه باید بدونم که علی مرد مورد اعتمادی هست من باهاش رابطه دارم باید بشناسمش شاید من حق داشته باشم این فیلم‎ها رو ببینم. لیلا: می‎دونی منم نگران توأم. لادن: تو غلط کردی. لیلا: چرا نگرانم این علی کیه که تو رو کیرش بالا و پایین می شی. هلن: جلوی تو هم داشته؟ لیلا: مگه جلوی تو هم داشته؟هلن: لادن تو واقعاً موجود مرموزی هستی به من می‎گفت واسه خواهرم این اولین بارمه. لیلا: چی فقط من دوبارشو شاهد بودم جلوی خودم داشت واسش ساک می زد. لادن با حرص: لیلا خفه شو. لیلا: بذار تا خفه شم. لادن: فقط لاله بویی نبره، باشه هیچی به روش نمی‎آریما. باشه؟ هلن و لیلا: خیالت راحت. اولین هارد رو با لپ تاب به تلویزیون وصل کردیم. سکس گروهی منو کامبیز و علی و لاله بود اونو سریع زدم جلو. لیلا: لادن بدت نیاد ولی کیر کامبیز از علی و محمد بهتره. خیلی دوسش دارم. هلن: باهاشم سکس داشتی؟ لادن: آره داشته واسه منم مهم نیس. فیلم بعدی کامبیز و لاله بودند که لیلا حرصش گرفت. لاله و مردی که علی گفته بود همکارمه هم رد کردیم به مهمونی رسیدیم که علی و لاله میون چند زن و مرد بودند. هر کسی سر کیرشو می گرفت و هر سوراخی پیدا می شد می کرد توش. قیافه لاله با تعجب و مثل معمول با نگرانی به بقیه نگاه می‎کرد ولی در نگاهش ترس نبود. علی دوربینو یه گوشه گذاشته بود و همه فضای سالن رو نداشت مشخص بود که داره پنهانی فیلم می گیره و سعی می کرد که تو کادر نباشه ولی گاهی بود. چند دست مبل راحتی جای جای سالن بود. یه زن و مرد به سن و سال علی و لاله به آنها نزدیک شدند مرد با لاله روبوسی کرد و علی نیز با زن چند لحظه بعد مرد دست لاله را گرفته و با خودش به آن سمت مبل برد و مرد توی گوش لاله چیزی گفت و لاله جلوی پای مرد زانو زد و کیر مرد رو از توی شلوارش بیرون کشید و شروع کرد به ساک زدن. لیلا: ای جیگرتو برم تو هم اینکاره بودی و ما خبر نداشتیم. هلن: مرده چه حالی می کنه ببین هنوز چیزی نشده خمار شده. یه مرد جوانتر جلو آمد و مرد مسن تر که لاله داشت کیرشو ساک می زد با دست اشاره کرد که بفرما مرد جوانتر دولا شد و پایین پیراهن لاله که یک لباس پشت باز و که دامنش کوتاه بود و جنس پیراهن لخت وشل بود را گرفت از تن لاله بیرون کشید. لاله که همیشه سوتین می بست اینبار نبسته بود یه شورت لامبادا برعکس همیشه پاش بود. هلن: عجب کُسیه این لاله، خودم باید یه بار باهاش برم. لیلا: فکر کنم اهلشم باشه. مرد جوانتر کمی با سینه‎های لاله بازی کرد و او را بلند کرد آرام روی تخت تا شویی که کنار مبل راحتی بود به روی خواباند و کیرش را از تو شلوار بیرون آورد و کرد تو دهن لاله کرد حالا لاله واسه مرد جوانتر ساک می زد هیچ حس نمی کردی که لاله از این کارا ناراضی باشه. مرد مسن‎تر شلوارش را پایین‎تر کشید و شورت لاله رو از روی کُسش کنار زد و تفی به روی کُس انداخت و کیرش را تا ته توی لاله کرد. یه لحظه علی با زنی که همراه مرد آمده بود از کنار دوربین رد شدند هر دو لخت لخت. مرد جوانتر جایش را با مرد مسنتر عوض کرد و لاله را اینبار به پشت خواباند و لنگهای لاله را بلند کرد و روی شانه‎اش انداخت و پاهای لاله رو بوسید و تا به شورت لاله رسید شورتش را آرام از پای لاله بیرون آورد و دستش را بالا گرفت یه خانم جوان که فقط شورت قرمزی به پا داشت که بعداً فهمیدیم که چند خانم دیگر مانند او فقط شورت قرمز به پا دارند، خدمتکار مهمانی هستند. نزدیک مرد جوان شد از لاله اسمش را پرسید و روی یک اتیکت نوشت و به شورت چشباند مرد مسن تر پیراهن لاله را نیز به زن داد او نیز ایتکتی به نام لاله به روی پیراهن زد و شورت و پیراهن را داخل کیسه زیپ دار گذاشت و روی کیسه نیز به گمانم اسم لاله رو نوشت. لاله لخت مادرزاد بین این دو مرد بود. علی با همان زن نزدیک آن دو مرد شد. مرد جوان نیز کاملاً لخت شده بود کیرش را داخل کُس لاله کرد و از جلو شروع کرد به تلمبه زدن گاهی نیز با سینه‎های لاله بازی می‎کرد مرد مسن باز کیرشو تو دهن لاله کرد. معلوم بود که لاله داره لذت می بره و تو دلم گفتم کاشکی من جای لاله بودم. زنی که همراه علی بود به پشت به روی لاله خوابید حالا دو کُس جلوی مرد جوان بود و او با شدت و تندی چندباری تو کُس لاله کرد و چندبار تو کُس زن . مرد مسن‎تر زن را از روی لاله بلند و لاله رو نیز بلند کرد و خودش روی زمین خوابید و از لاله خواست که روی کیرش بنشیند. علی نیز روی زمین دراز کشید و زن به روی کیر علی نشست درست کنار دست لاله. زن سرش را به سمت لاله گرفت و لب او را بوسید. لاله متعجب نگاه کرد ولی بدش نیامد. هلن: آهان پس اهل بخیه‎ای. خودم می‎خوامت. نمی‎دونم چرا یهویی غیرتی شدم و به هلن گفتم: اوهوی تا دیروز که منو می‎خواستی چی شد چشمت به کُس و کون افتاد خاطرخواهی یادت رفت. هلن: چه غیرتی شدی. اینطوری گفتم وگرنه تا تو نخوای با هیچ کی نخواهم بود. لادن: تا من نخواهم یعنی ممکنه بخوام. هلن: خب شاید سه تایی خواستی با هم باشیم. لیلا: لادن به هیچ کی نه نمی گه. لادن: فیلمتو ببین. مرد جوانتر کیرشو تو دهن زن کنار لاله کرد و او نیز تند و سریع واسش ساک می زد اینطوریشو ندیده بودم بعد زن کیر مرد را به سمت لاله گرفت و لاله هم تو دهنش کرد ولی مثل زن حرفه‎ای ساک نمی زد. لاله مثل کسی که روی اسب نشسته باشه بالا و پایین می شد در حالی که کیری به دهن داشت. لیلا: منم می‎خوام یکی بیاد منو بکنه. هلن: می‎خوای بکنمت. لیلا: کیر می‎خوام داری بیا. لادن: این یه قلمو نداره ولی خوب می کنه. لیلا: نه قربونت فکر کنم کامبیز خونه باشه. زن از روی کیر علی بلند شد و پشت به علی دوباره روی کیر نشست. لاله نیز همینطور برای مرد مسن کرد و مرد جوان جلوی لاله ایستاد و کیرشو تو حلق لاله کرد.
زن از روی کیر علی بلند شد و کیر علی رو تو دستش گرفت و سرشو نزدیک کرد و آب علی تو صورتش ریخت. صورتشو پاک کرد و بخشی از منی علی رو تو دهنش کرد. لاله با تعجب به زن نگاه کرد. زن نزدیک زن دیگری شد و آب علی رو تو دهن او ریخت هر دو شروع کردن به لب گرفتن. هلن: وای اینا دیگه خیلی حرفه‎این. مرد جوان به پشت سر لاله رفت و او را از سر کیر مرد مسنتر بلند کرد مرد مسن کمی با کیرش بازی کرد و آبش آمد. در حالی که مرد جوانترچهارزانو نشسته بود لنگایش رو باز کرد و لاله را از پشت به روی کیرش نشاند و از پشت شروع کرد به تلمبه زدن و با دستهایش از پشت سینه‎های لاله را می مالید. لاله تکانی خورد و معلوم بود که ارضا شده ولی مرد رهایش نکرد چندباری تو کُس لاله فرو کرد و تا اینکه لاله رو چهار دست و پا نشاند و روی کمر لاله آبشو خالی کرد. زن قبلی به سمت لاله اومد و آب مرد جوان را هورت کشید. مرد جوان باز دستش را بلند کرد یکی از زنان شورت قرمزی نزدیک شد با دستمالی کمر لاله را پاک کرد.
لاله 4
خیلی از مردها ما زن‎ها را کالا می‎دونند فکر می کنند که ما احساس نداریم یا نمی‎دونیم درد یعنی چی یا فکر می کنند باید با ما با خشونت رفتار کنند تا بگند که مرد هستند. دلم می‎خواست در این باره با کامبیز صحبت کنم او نگاهش به زندگی و روابط انسان‎ها خیلی روشنفکرانه است و البته من از همین رفتارش خوشم نمی‎آد ته دلم به مردی که بداخلاقه و متکبره بیشتر علاقه دارم نمی‎دونم شاید اینطوری تربیت شدیم قدیما عمه خدا بیامرزم یه ترانه می‎خوند: مرد باید زشت باشه یه کمی هم بداخلاق ولی کامبیز اینطوری نبود. وقتی از شرکت به خونه رسیدیم لاله سرگرم آشپزی بود و تینا تو اتاق سوفی و کامبیز مثل معمول سرش گرم کتاب راستش خیلی خره خب لاله اینجاس تو هم باهاش یه نیمچه سکسی داشتی خب الان که بچه‎ها سرشون گرمه و خونه خلوت بوده تو آشپزخونه بچسب بهش یه حالی یه هولی بدبخت از من که چیزی گیرت نمی‎آد خودتو با لاله و لیلا سرگرم کن ولی خر سرش تو کتاب بود. لیلا و لاله همچنان با هم قهر بودند البته گاهی یه ذره به اجبار با هم حرف می زدند مثلاً زودتر از دستشویی بیا بیرون. حالا که لاله و تینا هم به ما اضافه شدند یه کمی جامون تنگ شده البته لیلا و سوفی همچنان تو اتاق می‎خوابند و لاله و تینا توی هال البته تینا یه کم غر زد که من عادت دارم شب با شورت بخوابم همه هم بهش گفتیم خب بخواب گفت خوب کامبیزو چیکار کنم گفتیم ملافه روته گفت اگه رفت کنار گفتیم حواسمون به کامبیز هست که نگاه نکنه. گفت: مگه میشه نگاه نکنه خب می‎خواهد بره آشپزخونه حتماً یه چشمی می‎اندازه ولی توی اون شرایط دیگه کاری از دستمون برنمی‎آمد و باید دعا کنیم که کامبیز از میون مادر و دختر، سراغ مادره بره. به هر حال شب که با لیلا به خونه رسیدیم لاله دیگه شامو آماده کرده بود راستش کتلت‎های لاله حرف نداشت خیلی هم با سر و ذوق درست می کنه مخلفاتش هم پرو پیمون می ذاره. یه جوری از اینکه سر سفره کامبیز مثلاً نشسته بود خجالت می‎کشید و من بهش گفتم که خودش خرج کنه زیر منت کامبیز هم نباشه البته کامبیز هم خیلی توی این فکرها نبود ولی اینطوری لاله حس بهتری پیدا کرد. لیلا یه نیمه تنه کوتاه و یه شورتک چسبون پوشید و خیلی سرفراز رفت سراغ کامبیز و سریع تا بچه‏ها از تو اتاق نیامدند یه لب ازش گرفت. لاله کمی تعجب کرد بخصوص که کامبیز خیلی راحت باهاش همراهی کرد ولی نذاشت به بوسه دوم و سوم برسه و سرشو باز کرد تو کتاب. لیلا دست و صورتش رو شست و آمد توی آشپزخونه. لادن: مگه بهت نگفتم جلوی من با کامبیز کاری نداشته باش. لیلا: گفتی ولی اون بکن بکن‎هایی که من توی فیلم دیدم خیلی رعایتت کردم که همینجا واسش نکشیدم پایین. لادن: دهنتو ببند. لاله که صدامونو شنید گفت: فیلم‎های منو دیدین. لادن: نه بابا هلن اومده بود واسه تسویه حساب کاری پیش من یه فیلم پورنو هم داشت لیلا هم اونجا بود اصرار که ببینیم خب دیدیم این خانومم هنوز تو خماری اونه. نگاهی که لیلا به من کرد یعنی تو چه قدر راحت دروغ می گی مچ منو جلوی لاله باز کرد. لاله: می‎دونم دیدین همشو دیدین. لادن: نه همشو تا پایان سکس پارتیه دیدیم. لاله: کدومشون، اونی که تو لشگرک بود رو می گین یا تو لواساناتو. لادن: جاشو که نمی‎دونیم اونی که یه زنه روی تو به پشت خوابید یه مرد جوون هم توی تو تلمبه می زد هم واسه اون زنه. لاله: آهان اولیه رو دیدین اون که خیلی خوبه بداشو ندیدین ولی خواهشاً نبینید خجالت می‎کشم. لیلا رو به لادن: چه خجالتی بچه که نیس اونی که ما از سه چهار تا سکسی که دیدیم خیلی هم راضی و خشنود بوده و خب نونه زرنگیشو خورده، گیرش اومده، داده. ناز شصتش. لاله: لادن من هیچم راضی نبودم فقط به زور علی کثافت که الهی خبر مرگشو بهم برسونن این خراب شده‎ها می رفتم. من که از نفرین لاله به علی ناراحت شده بودم سر کامبیز داد زدم: یه تکونی به خودت بده شام حاضره سفره رو بنداز. کامبیز: دو زن کنارتن بعداً به من گیر می‎دی. لادن: همش سرش تو کتابه حالا یه چیزی می شد دلم نمی سوخت هیچ پخی هم نشده. کامبیز: ببخشین من عضو هیآت علمی دانشگاهم دیگه چی بشم؟ لادن: برو درتو بذار. لاله: اگه فردا هم می‎خواین برین ببینین حداقل بهم بگین منم بیام تا توضیح بدم که خوش به حالم نبوده. لیلا: ما که اینطوری دیدیم.
فردا ساعت حوالی پنج هر کدومشان از یه طرف پیداشون شد حتی هلن که دعوتش نکرده بودم اومد و با دیدن لاله کلی خجالت کشید. واقعاً همه سکس دارند ولی چرا از دیدن سکس دیگران لذت می برند چرا دوست دارن تو زندگی دیگران فضولی کنند خب البته منم خودمم دوست دارم. فیلم رو گذاشتیم و لاله لخت مادرزاد با چشمانی بسته و قلاده‎ای به گردنش و مردی بسیار جوان او را می کشید وارد اتاق شد دوربین از روبه رو به او نزدیک شد. حدس می زدیم که علی فیلمبردار باشه. لاله از دیدن بدن لختش سرش را پایین انداخت. هلن نگاهی به لاله کرد و بعد لباس‎هایش را درآورد حتی شورتش را، هلن یه نگاهی به من کرد و من هم بلند شدم و کل لباسم و حتی لباس زیرم را از تن درآوردم.لادن: لیلا تو هم لخت شو. لیلا به منو هلن و زیر چشمی به لاله نگاه کرد و شومیز و شلوارش را درآورد.لیلا: همین قدر کافیه بیشتر اصرار نکنید. هلن بلند شد و سوتین لیلا را نیز باز کرد. لیلا هیچ مقاومتی نکرد ولی دستش به شورتش رفت که اجازه نده اونم پایین بکشه. هلن یه نگاه سرشار از محبت به لاله کرد و گفت: حالا بی حساب شدیم تو اونجا لختی ما اینجا. بند قلاده لاله رو به گیره‎ای که به ستونی وصل شده بود انداختند به شکلی که لاله اگر می‎خواست پاهایش را از حدی بیشتر خم کند گردنش کشیده می شد و از طرفی دستهایش را با طنابی از پشت بستند. مردی جلو آمد و یک حوله نازک نم‎دار به روی تن لخت لاله انداخت و مرد دیگر با ترکه‎ای که به دست داشت چند ضربه پشت سرهم به کمر و باسن لاله نواخت لاله از درد به خودش می پیچید ولی اگر پایین می‎آمد گردنش کشیده می شد. مردی که حوله را روی تن لاله انداخته بود حوله را برداشت و مرد دیگر اینبار به روی کون لاله ترکه را فرود می‎آورد روی کون لاله خط سرخی از ترکه می افتاد و لاله از درد به خودش می پیچید. لاله با ناراحتی بلند شد و از کیفش یه نخ سیگار برداشت و روشن کرد و کشید تا حالا ندیده بودم که لاله سیگار بکشه. دو مرد لخت شدند و یکی سینه لاله را تو دهنش کرد و دیگری مقداری روغن زیتون روی پایین تنه لاله ریخت و سعی کرد روغن زیتون به روی کُس و کون لاله به خوبی آغشته شود. مرد سپس لاله را از ستون باز کرد و به پشت روی کاناپه‎ای خواباند و کیرش را با دقت توی کُس لاله کرد و پشت سرهم تلمبه زد. مرد دومی روی کاپانه رفت و کیرش تو دهان لاله کرد و چند دقیقه به همین حال مشغول بودند. یکی از آن مردان دو لمبر کون لاله را از هم باز کرد و مقداری روغن زیتون روی سوراخ کون لاله ریخت و سپس با انگشت سوراخ کون لاله را خوب روغنی کرد. مرد اولی روی مبل راحتی نشست و مرد دومی لاله که چشمانش بسته بود را به روی کیر مرد نشاند به نحوی که لاله و مرد نشسته بر مبل روبه روی هم قرار گرفتند و مرد ایستاده خودش به پشت سر لاله رفت و باز با سوراخ کون لاله بازی کرد لاله تلاش کرد از روی کیر مرد نشسته بلند شود که مرد دیگری با ترکه چند ضربه محکم به تن برهنه لاله زد و لاله از درد مثل مار به خودش پیچید. مرد لاله را بلند کرد و باز روی کیر مرد اولی نشاند. سپس باز با روغن زیتون سوراخ کون لاله را چرب کرد و انگشت اشاره‎اش را آرام توی کون لاله کرد. لاله یه تکونی خورد ولی جرأت مخالفت یا مقاومت را نداشت یه لحظه مرد دوربین به دست از جلوی پنچره قدی اتاق رد شد منو لیلا هر دو با هم داد زدیم علی داره فیلم می گیره. من که از بیشرفی علی به شدت عصبانی شده بودم پشت سرهم فحش‎های رکیک را نثار علی کردم. مرد همینطور داشت انگشتش رو توی کون لاله بازی می‎داد، دومین انگشتش را نیز اضافه کرد لاله یه نیمچه مقاومتی کرد که مرد با کف دست محکم به باسن لاله زد جوری که جای انگشتانش روی کون لاله ماند. مرد روغن روی کیرش ریخت و از پشت به لاله نزدیک شود و کیرش را تو سوراخ لاله فرو کرد لاله تلاش کرد بلند شود و فرار کند که مرد قبلاً واکنش لاله را حدس زده بود لذا با دست‎هایش محکم لاله را گرفت و به یه فشار دیگه تا ته توی کون لاله کرد و شروع کرد به تلمبه زدن. مرد نشسته روی مبل هم انگار جونی گرفته باشد از زیر کیرش را تو کُس لاله بیشتر فرو کرد و آن زیر کیرشو تو کُس لاله تکون داد. مردی که زیر بود با دست از مرد خواست که کنار برود و سپس کیرشو از توی کُس لاله بیرون کشید. مرد بالایی روی زمین دراز کشید و لاله که چشمان همچنان بسته بود را به مدل داگی قرار دادند و سر لاله رو به سمت کیر مرد که زمین خوابانده بود برد و لاله شروع کرد به ساک زدن. مرد دوم باز انگشتش را تو کون لاله کرد و دو سه باری روی کونش زد و دوباره کیرش را البته این بار راحتتر تو کون لاله کرد. علی که باز هیکل نامیزونش توی شیشه پنچره افتاده بود، تلاش می‎کرد که به شکل حرفه‎ای فیلم بگیرد و حتی سعی داشت هنری فیلم بگیرد. بی شرف. مرد تکونی خورد و چند ضربه با کف دست به کون لاله زد و رعشه‎ای به جونش افتاد معلوم بود که داره ارضاء میشه، چند لحظه بعد کیرشو از تو کون لاله بیرون کشید و مقداری از آبش از سوراخ لاله به پایین سرازیر شد. همون لحظه لاله تلاش کرد سرش را بالا ببرد ولی مردی که زمین خوابیده بود و لاله داشت واسش ساک می زد سر لاله را محکم تو دست گرفت و آب کیرش را توی دهن لاله خالی کرد. هر دو مرد خوشحال یه ضربه تیک فایو به هم زدند و از این لذت خشنود بودند و به علی که داشت همچنان فیلم می گرفت تشکر کردند. لاله بعد تمام شدن این فیلم پاشد و آروم خداحافظی کرد و رفت هیچ واکنشی نسبت به لخت شدن ما نشان نداد. با اینکه از دیدن کارهای علی و از اینکه می‎دیدم خواهرم از دیدن فیلم عذاب کشید، ناراحت شده بودم ولی نمی‎دونم چرا بدجوری حشری شدم یعنی واقعاً کُسم خیس بود یه نگاهی به هلن لخت کردم که بی تفاوت کُسشو انداخته بود بیرون خیالش نبود یکی دیدش بزنه حدس می زدم اونم آمپر چسبونده. لیلا که همیشه خدا مزاحم بود پا نمی شد بره بالاخره بهش گفتم: لیلا تو برو خونه منم چند دقیقه دیگه می‎آم با هلن یک کمی به حساب چاپ کارت‎ها و ساخت پاکت‎هایی که داده شده بود برسیم. لیلا: خب اگه زود کارتون تموم میشه صبر می‎کنم باهم بریم. لادن: نه تو برو معلوم نیست کارمون کی تموم بشه. لیلا: خب من عجله ندارم. لادن: لیلا گورتو گم کن اینطوری خوبه متوجه می شی. لیلا: خب چرا فحش می‎دی راست و پوست گنده بگو می‎خوام با هلن سکس کنم تو برو. و پا شد سوتینشو بست و شومیزش را پوشید و بدون خداحافظی رفت. وقتی لیلا در بست انگاری نجاتم داده سریع از خوشحالی پاشدم و چند لب محکم از هلن گرفتم و هلن نیز که بدتر از من شهوتی شده بود دست برد سینه‎ی خوش فرم 75 منو گرفت و نوکشو کرد تو دهنش هی پشت سرهم میک می زد جوری که حالم خراب شد. روکاناپه دراز کشیدم و لنگمو باز کردم و او نیز پاهاشو بست و روم خوابید و کُسشو به کُسم مالید و لبمو بوسید. خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنم ارضاء شدم. خیلی فیلم سکس لاله بهم مزه داده بود. لادن: هلن شاید این حرف من دیونگی باشه ولی خیلی دوست داشتم من جای لاله بودم خیلی دوست دارم یکی کونم بذاره. هلن از حرفم زد زیر خنده هلن: دیوونه. به کامبیز بگو کونت بذاره. لادن: کامبیز؟! یه باکره‎ایمو دادم اون زد عرضه نداشت نگهش داره حالا این باکره‎ای رو بدم مگه دیونه‎ام. هلن: چرا از کامبیز بدت می‎آد؟ لادن: نمی‎دونم شاید چون پولدار نیست شاید چون آدم فرهنگیه شاید هم خیلی مهربونه مرد باید مرد باشه کامبیز خیلی کوتاه می‎آد هرچی بهش می گم گوش می کنه هیچ وقت داد نمی زنه هیچ وقت دستور نمی‎ده مرد باید یه کمی خودخواه باشه مرد باید حرمت کیرشو نگه داره. هلن: حرمت کیرشو این دیگه از اون حرفا بود. هلن می زنه زیر خنده. لادن: باور کن جدی می گم توی ایرون که همه شارلاتان کلاهبردارن کامبیز اصلاً نمی فهمه شارلاتان بودن یعنی چی. هلن: واسه همینه که نمی ذاری کونت بذاره. لادن: مردی دوست دارم که بتونم تو بغلش گم بشم. مردی که تو چشماش قدرت و بی رحمی رو بتونی ببینی. به کامبیز چند بار گفتم که دوستت ندارم ولی اون احمق می گه ولی من دوست دارم. خر یعنی چی یعنی همین ولی هلن بس کن دیگه بیا کُسمو بخور بیا کُستو بکن تو کُسم. هلن اومد جلو و لبامو بوسید و آروم آروم رفت پایین.


لاله 5
شب که رسیدم خونه لیلا دیگه رسماً با شورت و یه شومیز که روی شورتش انداخته بود می گشت و لاله نیز یه تاپ بندی و یه شلوارک، تینا که از قبلش همیشه باز می پوشید خواسته از خاله و مامان کم نیاره یک زیرپوش با شورت پادار ستش به پا داشت. کامبیز نمی‎دونست کدومشونو دید بزنه. لادن: ببخشین شما که جلوی شوهر من اینطوری پوشیدن من باید لخت و عور تو خونه بگردم یه ذره حیا کنین کامبیز که بدش نمی‎آد بنده خدا چشماش نمی‎دونه روی تن کی بدوه. کامبیز: خوبه من سرم تو کتابه. لاله خجالت کشید و رفت یه شلوار بلند پارچه دم کش دار پوشید یه تی شرت آستین کوتاه. حدس زدم که شاید به لاله برخورده رفته لباسشو عوض کرد لادن: لاله من با تو نبودم تو که لباست خوبه به لیلا و تینا بودم. از دستشویی که اومدم لیلا نزدیکم شد.لیلا: لادن من خیلی هوس کردم نمی تونم طاقت بیارم امشب رو بی خیال شو من واقعا کامبیز رو امشب می‎خوام. لادن با لحن جدی: گفتم وقتی من هستم باید بی خیال کامبیز شی. لیلا با لحن شاکی: خب وقتی هم که نیستی کلی سرخر تو خونه‎اس. لادن: دهنت ببند چرا به خواهرت و دخترش اینطوری حرف می‎زنی. لیلا: چیکار کنم هیچ وقت خونه خالی نمیشه، حالا اینا رو بی خیال من شوهرتو واسه امشب می‎خوام، اینا که خوابشون رفت می‎آم تو اتاق. لادن: برو گمشو بهت گفتم وقتی هستم بی خیال کامبیز شو. لیلا: به خدا این کون و کُسی که لاله می‎داد هر کی باشه حشری میشه تازه خودت با هلن کلی کُس بازی کردین به من که می رسه آسمون می‎تپه، لادن خواهش می‎کنم، خیس خیسم. لادن: اَه مخمو خوردی تو اگه محمد بود می‎ذاشتی من باهاش بخوابم. لیلا: حتی الانشم نمی‎ذارم باهاش بخوابی. لادن: خب پس حرف نزن. لیلا: تو خودت گفتی باهاش بخواب اصلاً بود و نبودش واست یکیه حالا که به من رسید شوهر دوس شدی؟ لادن: واقعاً خیلی خری عین این زن دو ریالی حرف می زنی بذار ببینم چه کار می‎تونم بکنم. دم خونه سحر رفتم موضوع رو به سحر گفتم و ازش خواهش کردم اجازه بده واسه نیم ساعت هم شده این دو نفر بیان خونه خودشونو خالی کنن. سحر از خنده غش کرده بود. سحر: واسه خواهر و شوهرت خونه خالی پیدا می‎کنی. بابا تو دیگه کی هستی ولی واقعاً می‎خوای این دو تا بهم بخوابن. لادن: سحر گیر نده اینا با هم خوابیدن چند بار،لیلا رو راضی نکنم آبرو که هیچ، شورتمم رو سرم می‎کشه. سحر: راستش لادن امشب بابای اشکان می‎آد الان که در زدی فکر کردم اونه. لادن: اینطوری درو واسش باز می‎کنی دیگه چرا ازش طلاق گرفتی؟ سحر: فقط لیلا نیس که هوس می‎کنه ما از هم جدا شدیم ولی هم اشکان به فضای خانواده نیاز داره هم من به چیزهای دیگه. لادن منو ببخش شب دیگه بود مشکل نبود. لادن: نه فدای سرت. جقو واسه همین وقت‎ها گذاشتن. وارد خونه که شدم لیلا هُل به سمتم آمد. لیلا: بریم بالا؟ لادن: نه مهمون داره. لیلا: ای وای حالا چیکار کنیم. لادن: بیا منو بکن. لیلا: من هلن نیستم. راهش را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت و تینا رو صدا زد که بیاد برای آوردن شام کمک کنه. شامو که خوردیم سوفی رو فرستادم بخوابه. لاله همچنان درگیر فیلمی بود که ازش دیدیم یه جوری می‎خواست بگه من یه قربانی بودم ولی راستش من حس می‎کنم خیلی هم بدش نمی‎آمده وگرنه چه طور علی اینو مجبور می‎کرده بره، درسته علی تهدیدش کرده بود فیلم‎ها رو به دیگران نشون می‎ده ولی فکر نمی‎‎کنم علی این کار رو می‎کرد. یه کمی که ماهواره دیدیم منو کامبیز رفتیم تو اتاق درو از پشت قفل کردم کامبیز خندید و گفت: وقتی یه مرد توی این همه زن باشه بایدم در قفل کنی. لادن: با هر کدومشون خواستی می تونی بخوابی. دوباره در رو باز کردم و لباسامو درآوردم و خوابیدم البته نه مثل کامبیز که همه رو درمی‎آره صدبارم بهش گفتم هر لحظه ممکنه اتفاقی بیافته بهتر شورتتو در نیاری ولی مگه گوش می‎ده اگه سوفی و تینا نبودند شرط می بندم تو خونه کاملاً لخت می‎گشت. البته لیلا که بدش نمی‎آید لاله نیز همیشه تو هرکاری اولش غر می زنه بعدش تا آخرش می ره. نمی‎دونم چه قدر گذشت ولی تازه چشمام گرم خواب شده بود که حس کردم در اتاق داره باز می شه هُل چشمامو باز کردم دیدم لیلاس. کامبیز هم سرش بلند کرد یه نگاهی به لیلا انداخت. لیلا: خیلی ببخشین تقصیر فیلم لاله‎اس بدجوری تو فکر می اندازه. نمی تونم بخوابم. لادن: خواهر من برو جق بزن راحت میشی. لیلا: خب کجا همه جا پره. لادن: تو دستشویی الان خالیه، برو عزیزم. لیلا: لادن خواهش می‎کنم همین امشبو بذار با کامبیز باشم. باور کن از فردا می رم تا یکی رو پیدا کنم. یعنی تو فروشگاه یکی داره بهم نخ می‎ده. کامبیز: کی داره بهت نخ می‎ده،(با لحن شوخ) یعنی چی غلط کرده داره بهت نخ می‎ده. لادن: کامبیز بس کن همه چیزو به شوخی می گیره. نه عزیزم صبر کن فردا لنگاتو واسه همون وا کن. لیلا گوش نداد و اومد روی تخت ما بین منو کامبیز خوابید. لادن: الهی بمیری لیلا خیلی تو بی شرمی.کامبیز: حالا من چیکار کنم؟ لادن: خفه شو کامبیز نکبت ژست آدم بی تقصیرها رو می‎گیره. کامبیز: تو که راه نمی‎دی. لیلا: نه خود خوری نه کس دهی گنده کنی و سگ دهی. لادن: فعلاً که اون سگه تویی. من صبم باید برم یه سر بانک زود تموش کنین خبرمرگم بخوابم. لیلا: وای کامبیز تو هیچ وقت شورت پات نیس. لادن: الان دستت کجاس. لیلا: خب به کیر کامبیز. لادن: هنوز من اجازه رو ندادم تو شروع کردی. لیلا: تو داشتی حرف می زدی من شروع کرده بودم. کامبیز لختم کن زود باش زنت می‎خواد بخوابه. لادن: خیلی بی شرفی لیلا. کامبیز از زیر ملافه شورت لیلا رو پایین کشید و خودش تاپشو در آورد و کامبیز عین تشنه‎ای که به یه چشمه رسیده باشه با ولع به اندام لخت لیلا نگاه کرد و سرش رو انداخت روی سینه‎های لیلا. قبلترها از من بانگاهش یه اجازه می‎گرفت ولی دیگه روش باز شده بی اجازه می ره جلو راستش منم از اینکه جلوم شوهرم با یه زن دیگه سکس می کنه خوشم می‎آید انگار منو علی خیلی شبیه هم هستیم. شایدم با خواهرم راحت باشم وگر کسی دیگه‎ای به سراغ کامبیز بیاد اعتراض کنم. نمی‎دونم تجربه نکردم و فکر نمی کنم بخوام تجربه کنم یه چیز هم باید بگم علی بی ناموسه مرد باید از ناموسش دفاع کنه نه اینکه بندازش جلوی مردهای دیگه بعد مثل یه احمق بی همه چیز، ازشون فیلم بگیره. من فرق می کنم من یه زنم. کامبیز لیلا را از روی تخت بلند کرد و به دیواره اتاق چسباندش و کمی آب دهانش را به روی کیرش زد و از پشت به داخل کُس لیلا کرد. لیلا آهی از سر لذت کشید جوری که من ترسیدم بقیه صدایش را بشنوند. بی اختیار بلندتر گفتم. هیسسس چه خبره آروم باش. کامبیز از پشت موهای لیلا را گرفت و کیرشو بیشتر تو کُس لیلا کرد. لادن: کامبیز با من اینکارو نکرده بودی. لیلا: تو اصلاً اجازه نمی‎دی بهت نزدیک بشه. لادن: یه کاره دیگه بکنین کامبیز بیشرف این کارو با من نکردی. کامبیز دستش روی کُس لیلا می‎گذارد و پشت سرهم تلمبه می زنه و با دستش کس لیلا رو می ماله. جلو رفتم و آنها رو از هم جدا کردم لیلا ناراضی یه نگاهی به من انداخت و روی لبه تخت دراز کشید و پاهاشو از هم باز کرد کامبیز جلویش نشست و شروع کرد به لای کُس لیلا رو لیس زدن. لیلا: کامبیزم بخور کُسم خیسه، خیسی شو بیشتر کن لاشو وا کن وای کامی کیر می‎خوام.لادن با حرص: کامی نه بگو کامبیز. لیلا: خب باشه دیوونه‎ای تو، بیزبیز من بخور برام. کامبیز هم بی وقفه لبه‎های چوچولوی لیلا رو میک می زد. شورتم خیس شده بود خیلی دلم می‎خواس منم بکشم پایین ولی از طرفی حسش نبود. گاهی دیدن بهتر از دادنه. لیلا بلند شد و جلوی کامبیز نشست و سر کیر رو تو دهنش کرد و با دست پایین کلاهک کیر کامبیز رو می مالید. کامبیز نفس نفس می زد و به خماری چشمانش را می بست. بی اختیار دست کردم تو شورتم کُسم خیس خیس بود و لبه‎های بالای کُسم را مالیدم. کامبیز لیلا رو بلند کرد خودش روی لبه تخت نشست و پاهایش را جمع کرد و لیلا رو از پشت به روی کیرش نشاند و خودش شد زین اسب و پاهای لیلا هر کدام به یه طرف زین بود. لیلا: وای قربون کیرت بشم، بکنش توش … ای جونم منو جر بده جلوی خواهرم جرم بده جلوی زنت جرم بده کیرتو برم ای خدا تا دسته تو کُسمه، جوووون سینه مو بمال منو بکن خوب بکن درست بکن محکم بکن آیییی کامبیز. در حالی که کیر کامبیز تو لیلا بود، لیلا بلند شد( کامبیز هم به اجبار) و دستشو روی دراور گذاشت. کامبیز از پشت همچنان بهش چسبیده بود و سینه‎های لیلا رو از پشت گرفت و محکم فشار داد. لیلا: وای دردم می‎آد فشار بده دردم بگیره وای منو بکن بازم بکن. لادن: لیلا خفه شو، آرومتر. لیلا: کامبیز کیرت کجاست. کامبیز: تو کُسته عزیز دلم، نازنین من تو خوب جاییه. لیلا واسم ساک بزن تا بیام. لیلا سریع برگشت و جلوی کامبیز نشست و کیر کامبیزو تو دستش گرفت و در حالی که داشت واسش جق می زد سرکلاهک هم تو دهنش بود و ساک می زد. کامبیز می‎خواست خودش را از لیلا جدا کند که لیلا کیر را محکمتر گرفت و آب کامبیز ریخته شد تو دهن لیلا و او نیز همه آب کامبیز رو قورت داد. من با تعجب گفتم: همه آبشو خوردی؟ لیلا دهنش را نشان داد که دورتادورش آب کیر کامبیز بود ولی بخش اعظم آب را واقعاً قورت داده بود. لیلا: کامبیز مال خودمی من الان دیگه زنتم. لادن: خیلی خری چه جوری قورتش دادی کی این آبو می‎خوره دیوونه. لیلا: وقتی از کسی خوشت می‎آد می‎خوری. کامبیز آروم از اتاق رفت بیرون خواستم بپرم جلوشو بگیرم لخت بیرون نره که دیدم به سمت حمام رفت که روشویی و توالت فرنگی هم آنجا بغل اتاقمون بود.
صبح زودتر از خونه زدم بیرون حوالی ساعت 8 و نیم بود که علی بهم زنگ زد. می‎خواستم جواب ندم ولی بازم دلم کمی باهاش بود. لادن: چطوری روت میشه بهم زنگ بزنی؟ علی: مگه من چکار کردم؟ لادن: چیکار کردی خواهر نازنینمو انداختی زیر دست چند تا مرد باز می‎گی چیکار کردی تو ناموس می فهمی یعنی چی؟ تو می فهمی مرد باید حافظ ناموس زنش باشه. بعد با افتخار از دادن زنت فیلم می‎گیری تهدیدش می‎کنی اگه راه نیایی فیلمتو پخش می‎کنم. تف به غیرتت. علی: این حرفا چیه می زنی من کی تهدید کردم لاله خودش دوس داشت آخه تو فکر کن یکی دیگه زن منو بکنه بعد من بشکن بزنم. خودش اینکارها رو دوست داره منم خوشحال بودم چون دیگه از این سردی مزاج با من دراومده بود. لادن: من کار دارم خودت می‎دونی و لاله. اون که می‎خواد طلاق بگیره تو ببین چیکار می‎کنی. علی: چه خوش به حال کامبیز میشه من همیشه دوست داشتم با تو رابطه داشته باشم فکر می‎کردم تو و کامبیز از هم جدا میشین با من رابطه‎ات خوب می شه حالا برعکس شد. لادن: تقصیر خودته من که باهات خوب بودم چند بار هم دعوتت کردم خونه، خودت گند زدی آهان یادم اومد نزدیک دوماه اصلاً بهم زنگم نزدی، برو برو اعصاب منو خراب نکن. علی: تینا چکار می کنه. لادن: خوبه. علی: لادن جون تینا زود عاشق مردهای بزرگتر از خودش می شه حواست بهش باشه. لادن: منظورتو نمی فهمم. علی: با کامبیز تنهاش نذار. لادن: تو مغزت فاسد شده خیلی خری که اینطوری حرف می زنی. علی: تو کامبیز رو نمی شناسی همیشه ژست خوبا رو می گیره ولی همون قدر که من با تو بودم اونم با لاله بود. من از سرعلاقه با تو بودم اون چی؟ خدانگه دارت باشه. و تلفنو قطع کرد. وا شاید راس می گه کامبیز از اون عوضیاس به لیلا که نه نمی‎گه حتماً به لاله هم نه نمی‎گه چرا به تینا نه بگه دختر جوان و سرحال. وارد بانگ شدم خیلی متأثر بودم نمی تونستم نفس بکشم من از همون روزی که علی اومد خواستگاری لاله دوستش داشتم همه مخالف بودن ولی علی ایستاد و این ایستادنش و به زور گرفتن لاله واسم همیشه خوشایند بود. برعکس من به کامبیز می گفتم کامی جونم دوست دارم دیگه کم مونده بود به پاش بیافتم که باهام ازدواج کنه همش فکر و ذکرش کتاب بود یه ذره هم فکر کنم از کسی خوشش می اومد از اون واخورد به سراغ من اومد. شمارمو خوندن کارت ملی مو همرام نبود و می‎خواستم چکی رو نقد و به حسابم بگذارم البته چکم به نام خودم بود ولی متصدی بانک داشتن کارت رو الزامی می‎دونست وقتی اصرار کردم منو به معاون بانک معرفی کرد. معاون بانک مردی خوش تیپ قد بلند و بسیار مودب بود. با روی خوش و محترمانه خیلی خوب توضیح داد که باید کارت ملی باشه همینطور که حرف می زد کارت باشگاه فیتنسم لای مدارکم پیدا شد بهش گفتم: حالا با این میشه؟ اذیتم نکنین دیگه یک کمی مهربون باشین من توی این بانک سال‎هاست حساب دارم. معاون بانک یه کمی دودل شد و بالاخره یک برگه جلوم گذاشت تا پر کنم. با خوشحالی گرفتم و شروع کردم به پر کردن برگه همینطور که می نوشتم بی اختیار چند قطره اشک پایین اومد و افتاد روی برگه. معاون با تعجب بهم نگاه کرد و جعبه دستمال کاغذی رو جلوم گرفت. معاون: خانم احمدی چیزی شده. کمکی از من برمی‎آد؟ نگاهی بهش کردم چه چهره خوبی داره. لادن: نه نه ببخشین نمی‎دونم چم شد یهو. سریع برگه رو نوشتم و ازم چک رو گرفت و به حسابم گذاشت از خجالتم سریع از بانک بیرون اومدم. خدا لعنت کنه این علی بی ناموسو. ما زن‎ها همیشه باید به فکر خودمون باشیم به فکر مرد جماعت بودن خریته. خریت. سرکار به علی به فیلم لاله به معاون بانک به وقاحت کامبیز به بی شرمی لیلا به همه اینها فکر می کردمو به کار هیچ. نمی تونستم به کار فکر کنم وقتی علی رو ندارم. داغ شده بودم مانتو و شالمو برداشتم خودم باد زدم سلدا منشی شرکت را صدا زدم تو اتاق اومد از دیدنم جا خورد بهش توجه نکردم من قبلاً تو شرکت بی حجاب بودم یعنی همه خانما اغلب بی حجابن. ازش خواستم یه لیوان نوشیدنی از هرچی که باشه فقط خنک واسم بیاره. حمید طراح شرکت وارد اتاق شد موند چکار کنه. لادن: بیا تو چیکار داری. حمید این طرح‎ها رو کشیدم می‎خواستم نظرتو بپرسم. با دست اشاره کردم که بشینه سرشو پایین انداخت و روی صندلی نزدیک من نشست. سلدا وارد اتاق شد یه چشم غره ای به حمید رفت و یه اشاره به من کرد که متوجه نشدم حال توجه هم نداشتم. سلدا کمی تو اتاق ایستاد و من بی توجه به او به حمید گفتم: خب نظر خودت رو کدوم طرحه؟ با دست به سلدا اشاره کردم که بره بیرون. حمید یه نگاهی به من کرد ولی بیشتر چشمش به سینه‎هامو بود یه نگاهی به خودم کردم وای نوک سینه‎ام بدجوری بیرون زده بود ولی دیگه نمیشد کاری کرد دوست نداشتم یهویی خودمو جمع و جور کنم حمید در باره طرح‎هایش حرف می زد ولی نه حواسش به حرف‎هایش بود و نه می تونست چشم از روی من برداره. حوصله مو سر برد. لادن: خب برو بیرون بی جنبه خودم یه طرحی رو انتخاب می کنم. زود زود پاشو برو. حمید دستپاچه از اتاق خارج شد از توکیفم آینه‎ای بیرون آوردم و خودم رو دیدم وای… چون تاپم نازک بود همه حجم و خود سینه‎ام پیدا بود. سلدا رو صدا کردم. لادن: دراز نمی تونی به من بگی که لباسم نازکه جلوی این پسره همه رو ریختم بیرون. از شانس من همون لحظه سیامک شریکم هم وارد اتاق شد منو دید و نمی‎دونست چه جور رفتار کنه سعی کرد عادی باشه و گفت: کلینیک زیبایی دندان همونی که خودت باهاشون صحبت کردی چندتا طرح می‎خوان میشه باهاشون صحبت کنی حمید هم با خودت ببری خوبه. در حالی که با من صحبت می کرد چشمش روی سینه‎های من بود. به این دیگه چی بگم گرچه زن زیباست و زیبایی رو باید دید. لادن: باشه الان می رم. و به این بهانه رفتم مانتومو پوشیدم ولی دوست داشتم نپوشم دوست داشتم همون طوری از اتاق بیام بیرون چی می شه همه زیبایی تو رو ببینن و چی می شد من یه دوست پسر داشتم بیخود این همه سال به علی فکر می کردم شایدم به نجابت فکر می‎کردم شاید به کامبیز شایدم به سوفی ولی چرا زن باید نجیب باشه هر قراردادی یه مدتی داره چرا ازدواج که یه قرارداده، مدت نداره؟ چرا من باید همیشه خودمو بپوشونم و مرد نباید چشمشو بپوشونه و اگه منو دید می زنه اگه هیزه اون مقصر نیس من مقصرم. اگه او سراغ کسی رفت من مقصرم چون نتونستم شوهرمو نگه دارم ولی اگه من رفتم او مقصر نیس من هرزه ام. چرا نمیشه گفت برای مدت پنج سال به عقد تو درمی‎آیم البته عقد موقت هست ولی اونو خیلی خرابش کردن فقط ادمو واسه کردن می‎خوان. واسه پنج سال با یکی زندگی کنی خوشت اومد پنج سال اضافه کنی شاید هی پنج سال اضافه کنی و شاید همان پنج سال بعد بگی خداحافظ شاید هم بعد از دوره‎ای باز به همان اولی برگردی. سلدا منو به خودم آورد. سلدا: لادن جان یه چیزی بگم. لادن: چه مودب! خوب بگو. سلدا: سینه‎هات خیلی قشنگه. لادن: چشم چرون. سلدا: من که زنم. لادن: آره ولی یه ذره خریدارانه گفتی. سلدا: وای نه خدا مرگم بده، ولی مردها حق دارن بدجوری تو چشمه، کاشکی مانتوتو نمی پوشیدی. لادن: خب نذاشتین آدم راحت باشه.
عصر هنوز ساعت پنج نشده بود که هلن پیداش شد دیگه دیدن فیلم‎های لاله بدجوری رو مخمون رفته. این آخرین فیلمه ولی ای کاش بیشتر بود. سلدا فضول نمی‎خواست بره یه جوری حدس می‎زنم متوجه نگاه هلن به خودم شده، می‎دونه هلن منو یه جوری خاص نگاه می کنه. چند لحظه بعد لیلا نیز پیداش شد. لیلا: دیر نکردم که. لادن: نمی‎آمدی بهتر بود. لیلا: نمیشه از دست داد. لادن: می‎بینی حشری میشی می‎آیی سراغ شوهر من. هلن: چی شده مگه. لادن: خمار شده بود دیشب به زور با کامبیز سکس کرد. هلن: تو چه قدر راحتی لادن. لیلا: راحت پوست گله منو گند، تا دیروز شوهرش نبود وقتی من یه ذره اونم به ناچار به کامبیز رو خوش نشون دادم این شد غیرتی. لادن: یه کم روی خوش؟ دیشب کیر کامبیزو کرده بود تو دهنش تا ته آبشو خورد بعد چی گفتی دیگه زنش شدی؟ لیلا: شوخی کردم زن چی، این سلدا نمی‎خواد بره. لادن: الان می ره، سلدا کارت تموم شد اگه شده برو ما جلسمونو شروع کنیم. سلدا: منشی جلسه نمی‎خواین. لادن: نه قربونت شما برو. سلدا ناراضی و کنجکاو که کار ما چیه، رفت. فیلم آخر لاله رو گذاشتیم از نگاه هلن و لیلا میشد دید که هنوز فیلم رو نگذاشتم حشری هستند برام جالب بود که هلن هم از دیدن فیلم لاله که با مردهای دیگر سکس داره خوشش می‎آد و شهوت وجودش را پر می‎کنه. آیا او هم به سکس با مرد علاقه داره و خودشو همجنسگرا نشون میده این با عقل جور در نمی‎آمد. به هر حال سه نفری مشتاق دیدن فیلم بودیم. این بار لاله فقط با لباس زیر نشسته بود و سه مرد دیگر به جزء علی توی اتاق حضور داشتند علی از تک تک آنها فیلم گرفت و آنها به لاله که روی مبلی پاهایش را در خودش جمع کرده بود و شاید می‎خواست کمتر لختیش به چشم بیاید نگاه می‎کردند. مردی دیگر به همراه یک زن دیگر وارد اتاق شد زن زیرپوش قرمز رنگی به تن داشت که تا رون پایش می‎آمد. مرد زن را به سمت عسلی گرد پارچه‎ای اتاق که دورش سه مرد و لاله نشسته بودند، برد و روی میز نشاند. دست علی به سمت لاله رفت و او را بلند کرد و به سمت زن جوان که حدود سی تا سی دو ساله می نمود برد. لاله نیز روی عسلی گرد نشست و زن رویش را به سمت لاله کرد. هلن: ای جوونم تازه بخش سکس درست و مورد علاقه من رسید. زن لبش را به سمت لاله برد و آنها همدیگر رو بوسیدند زن با علاقه بیشتری لب‎های لاله رو می‎خورد و گاهی زبان‎های همدیگر رو بهم می زدند. هلن: این زنه حرفه‎ای تره. زن لاله گوش لاله رو تو دهنش کرد و میک می زد. لاله در حالی که خوشش اومده بود به خودش پیچید و زن گردن لاله را از پایین به بالا لیس زد. لاله باز به سراغ لب‎های زن رفت و همدیگرو بوسیدند. زن بلند شد و زیرپوشش را از تن گند. زن یکی از سینه‎هایش را به دست گرفت و به دهان خودش برد. مردها با لذت به معاشقه لاله و زن نگاه می‎کردند و آرام دستشان را از روی شلوار به کیرشان می کشیدند. زن به سمت لاله رفت و سوتین لاله را باز کرد و به دست مردی که او را به اتاق آورده بود داد به نظر می رسید که همسرشه. زن نوک زبونش را به روی نوک سینه لاله می کشید و لاله با لبخند به زن نگاه می کرد. زن سینه لاله رو به دست گرفت و به دهانش برد و شروع کرد به میک زدن. لاله از سر لذت چشمانش را بست و آه می‎کشید. دوربین علی به چهره لاله نزدیک شد. لاله چشمانش را باز کرد و از سر لذت و حتی می تونم بگم با رضایت از وضع موجود به دوربین نگاه کرد و به علی یا دوربین بوسه‎ای فرستاد. زن جایش را با لاله عوض کرد و لاله روی زمین کنار عسلی نشست. زن پایش را از دوطرف باز کرد و لاله به شکل چهار دست و پا رو زمین قرار گرفت و سرش را لای پای زن کرد دوربین به آرامی چرخید و به کُس زن نزدیک شد لاله لبه‎های چوچولوی زن را با ولع می‎خورد. هر چهار مرد از روی مبل بلند شدند و به سمت کُس زن رفتند. یکی از مردها دست به شورت لاله برد و از پایی لاله بیرون آورد لاله به مرد نگاهی کرد و مخالفتی نکرد. لیلا: لاله بیاد اینا رو نگاه کنه خانم تهش باد می‎ده می گه علی منو مجبور کرد. زن بلند میشه و لاله را روی عسلی می‎خوابونه و زن چهار زانو لنگای لاله رو تو دست می گیره و کُس لاله رو لیس می زنه یکی از مردها دست به سینه لاله می برد و نوک سینه رو می کشد و چند بار می مالد. لاله: آه نوک نوکه سینه‎ام. وای بخور اون نازیمو. زن لاله رو مدل داگی می نشاند و از پشت سوراخ کون لاله را لیس می زند و گاهی نوک انگشتش را به سوراخش فرو می برد و گاهی نیز دو انگشتش را تو کُس لاله می‎کند و تکون تکون می‎ده. لاله: آی نازیم آیی آییی آی نازیم. یکی از مردها: اسم دیگشو بگو. لاله: یعنی بگم علی. علی: خب بگو اینجا همه خودین. زن به غیر از اینکه دو انگشتش را توی کُس لاله کرده یک انگشتش را نیز توی کون لاله می‎کند و به سرعت تکون می‎ده. لاله: وای کُسم کُسسم وای بخور کُسمو آی آیی اووه. یکی از مردها زن را بلند می کند و شلوار و شورتش را باهم پایین می کشد و لاله را بر می‎گرداند و از لاله می‎خواهد که کیرش را ساک بزند. سه مرد دیگر لخت می شوند و کیرشان را از سر شهوت می مالند. مردی که به نظر شوهر زن می‎آمد روی مبل می شیند و لاله را از جلو روی کیرش می نشاند مردی دیگر کون لاله را لیس می زند و کیرش را آرام به کون لاله فرو می کند. لاله: آیی کونم درد داره درد. مرد بکشم بیرون. لاله: نه یکم چربش کن. مرد کمی اطرافش را می گردد و مرد دیگری یه نرم کننده به دستش می‎دهد مرد مایعی را روی باسن لاله می ریزد و سوراخش را بیشتر چرب می کند و آرام کیرش را درون کون لاله فرو می‎کند و حال یکی از جلو و دیگری از پشت لاله را می‎کردند مرد سوم کیرش را به دهان لاله نزدیک می کند و لاله برایش ساک می زند. مرد چهارم و علی که دوربین را روی سه پایه‎ای نشانده بود با زن مشغول می شوند. زن میان علی و مرد می شیند و با دست کیرهای آنها را می مالد و گاهی واسه علی و گاهی واسه مرد را ساک می زند. لاله: آیی جلو و عقبم آیی. علی دارن زنتو جر می‎دن دارن می کننش علییی. مردی که از پشت لاله رو می‎کرد چند ضربه به کون لاله می نوازد روی کون لاله جای دست مرد می افتد. لاله: آیی جووون بزن منو بازم بزن. مرد باز می زند. لیلا کاملاً حشری شده با صدایی میان شهوت و شاکی بودن می گوید: واقعاً لاله یه بچ به تموم معناس رسماً جلو و عقبشو گذاشته حراج . مرد سوم جایش را به مردی که از پشت می‎کرد عوض می‎کند. لاله: وای این که تو کونم بوده. لاله کیر مرد رو ساک می زند و با دست تخم‎های مرد را می مالد. من دیگه طاقت نیاوردم و جلوی لیلا بلند شدم و لبهای هلن رو بوسیدم. هلن نگاهی به من کرد نگاهی به لیلا سپس شلوارش را پایین کشید واز من خواست که سرم را لای پایش کنم یه نگاهی به لیلا کردم لیلا سری تکان داد و کمی پشتش را به من کرد تا ما راحتتر سکس کنیم. هلن: وای بخور بخور بدجوری حشریم این لاله ما رو کشت. وای بخور خیلی خیس شدم آه ه ه ، لیلا میشه بری من خیلی حشریم. لیلا: من چه کار به شما دارم. بذار آخرشو ببینم می رم. هر سه مرد بلند شدند و لاله را روی مبل به شکلی که دست‎های لاله روی پشتی مبل بود به شکل تقریباً داکی نشاندند. من سرمو لای پای هلن کردم و نوک کُسشو لیس زدم هلن بیشتر از دفعه های قبل با صدایی بلندتر آه می کشید و ناله می کرد . هلن با دست سرمو عقب داد و لبشو رو لبم من گذاشت یه حس بدی داشتم یه زن ۴۰ و چند ساله جلوی خواهرش داره با زنی دیگه سکس می کنه ولی بدجوری حشری بودم نمی تونسم خودمو کنترل کنم لیلا زیر چشمی ما رو نگاه می کرد و دستشو توی شورتش کرد و خودش رو می مالید. هلن کاملا لخت شد و منو که راضی نبودم جلوی لیلا کامل لخت شم را به زور کاملاً لخت کرد یه شرم احمقانه ای منو گرفته بود لیلا یه دستی به روی کونم کشید و خنده ای کرد و گفت: اون مشاور دیوث کی بوده که همه ما رو هرزه کرد. هلن ایستاده لبهای منو بوسید و خورد و هر دو ۶۹ شدیم سرمونو کردیم لا پای هم. لیلا : شما رو نگاه کنم یا این فیلمو . من سرمو از لای پای هلن درآورم و گفتم: نه یهویی از خودمون بی خود شدیم ، هلن پاشو. سه مرد هر سه پشت سرهم قرار گرفتند و به ترتیب کیرشان را توی کُس یا کون لاله می کردند و چند تکانی می‎خوردند و جایشان را به نفر بعدی می‎دادند. مردی که به همراه علی با زن مشغول بود خنده کنان به سمت بقیه رفت و توی صف قرار گرفت و او نیز به کس یا کون لاله فرو کرد. همه از این نوبتی کردن خنده شان گرفته بود. هلن طاقت نیاورد به سمتم آمد از هم لب گرفتیم و من سینه‎اش را تو دهانم کردم. صدایمان که بالا رفت لیلا نگاهی با ما کرد و گفت: من نمی دونم با شما چه کنم آرومتر زن که با زن حال نمی‎ده یه مرد پیدا کنین. هلن: بیا تجربه کن ببین چه حالی می‎ده. لیلا: عمراً. مردها لاله را بلند کردند و به وسط اتاق آوردند و از لاله خواستند به تریب کیر آنها را ساک بزنه تا بیایند. لاله نیز با هیجان و شور این کار را می‎کرد. یکی از مردها کیرش را تو دستش گرفت کمی باهاش ور رفت و آبش را به روی سینه لاله ریخت لاله با دست آب مرد را روی سینه‎اش مالید. مرد دیگری نیز ارضاء شد و او نیز به روی سینه و چونه لاله ریخت و پشت سر او دو مرد نیز ارضا شدند و اسپرمشان را روی بدن لاله ریختند لاله یکی از سینه‎هایش را به سمت دهانش برد ولی نتوانست نوک سینه‎اش را کامل در دهان کند ناگهان یک مرد به روی لاله ادرار کرد و لاله یهو به خودش آمد تلاش کرد خودش را نجات دهد ولی میان پاهای مردها گیر افتاده بود و امکان فرار نداشت مردها نیز نمی‎خواستند او از این اتفاق در برود و مرد تمام ادارش را به روی لاله کرد از سر تا پایش را نجس کرد لاله صورتش را گرفته بود و داد می زد ولی مردها به رفتار او می‎خندیدند. زن به سمت شوهرش پرید و او را هل داد و لاله از میان پای او فرار کرد و به سرعت به سمت حمام یا شاید دستشویی دوید. از دیدن این صحنه هر سه عصبانی شدیم بیچاره لاله، مردها چه قدر می تونند کثیف باشن.هر سه بهت زده بهم نگاه کردیم. لیلا: اشتباه کردم همان زن با زن بهتره . یه جوری دلمان به حال لاله سوخت از این بی شرفی مردها عصبانی بودیم. با لیلا که خونه رسیدیم لاله مثل شب قبل نبود یه شلوار کتان کرم تا ساقه پا پوشیده بود و یه تی شرت قهوه‎ای تینا هم یه دامن کوتاه با یه تی شرت آستین حلقه‎ای. معلوم شد حرف‎های دیشب اثر کرده دیگه خیلی خوش به حال کامبیز نمی شه اما باز لیلا یه تاپ نازک بدون سوتین که سینه‎هاش کاملاً معلوم بود پوشید یه شورت رویش اینبار دیگه شومیز هم تنش نبود که حداقل لمبرهای کونش را بپوشونه چی می‎تونستم بگم دیگه کار از لیلا گذاشته بود اگه بخوام آروم باشم باید یه کی رو واسش پیدا کنم یا تشویقش کنم با یکی دوست بشه. لاله یه چشم غره‎ای به لیلا رفت و با صدای بلند که لیلا نیز بشنوه گفت: توی این خونه حیا خورده شده یه آبم روش. آدم جلوی شوهرش هم اینطور نمی‎گرده. لیلا: به بعضی‎ها ربطی نداره هر جور دوست داشته باشم می‎گردم اونا خودشونو جمع کنن. همش توی حال و هوله پیش ما مریم مقدسه مسخره. تینا: مامان کدوم حال و هول رو می گه. لاله: این زیاد زر می زنه تو گوش نده. لیلا: من زیاد زر می زنم دیگه کسی که اینو نکرده حافظ شیراز بوده. لاله: خفه شو وگرنه با پشت دست جوری می‎خوابنم تو دهنت که صدای سگ بدی. لادن پوزبند اینو بزن تو رو خدا، پاچه می گیره. لیلا: من هر کاری می کنم خودمم، جلو و عقبمو حراجی نذاشتم بعد بگم این بده اون بده، بیچاره علی. تینا: مامان لیلا چی می‎گه. لاله: من چه می‎دونم علی خبر مرگتو بهم بدن. لادن: به علی چیکار داری والله اون چیزی که ما دیدیم تو با هر کی که بودی با رضایت خودت بوده. علی رو چرا وسط می‎ندازی. لاله: من هیچم خوش خوشانم نبود علی مجبورم می‎کرد. لیلا: علی مجبورت می‎کرد؟ پس چرا وقتی مرتیکه شورت تو رو کشید پایین صدات در نیامد. جلو و عقبو که وسط معرکه گذاشته بودی واسه یه کی هم داشتی شیپوری می زدی، صدات در نیامد. تینا: مامان … مامان وای مامان چی می‎گن اینا… خجالت نکشیدی بنده خدا بابا رو بگو که من فحشش دادم. لاله با گریه: باباتو بایدم فحش بدی درسته گاهی منم بدم نمی اومد علی با یکی بود منم با یکی دیگه ولی به خدا اون چی که منو داغون کرد منو به خاک نشوند جیگرمو آتیش زد واسه این بود که از مردها بابت من پول گرفته بود فیلم می‎گرفت یه کپی به اونا می داد بابت هر باری که رفتم و یه کپی به آنها داده یه میلیون و دویست تا دومیلیون گرفت من اصلا نمی‎دونستم. لاله بلند بلند گریه کرد و همه ما از ناراحتی ساکت شدیم. بیچاره لاله.


شاید دوست پسر
نمی‎دونم فایده دانشگاه رفتن چیه آخه خیلی از فارغ التحصیل شده‎ها توی رشته خودشون کار نمی کنن یعنی اگر قراره تخصصی داشته باشی از طریق دانشگاه نمی تونی متخصص بشی به نظرم دانشگاه محل تحقیق و پژوهشه. من و پرستو هر دو رشته مهندسی صنایع خوندیم او رفت توی بخش آی تی در اداره برق استخدام شد و من که رفتم در موسسه‎ای گرافیک خوندم شرکت تبلیغاتی زدم البته به کمک سیامک. پرستو بهم زنگ زد که مدیر روابط عمومی به طرح های شما اوکی رو داده یعنی نمی تونست نده جوری تو دستای پرستوست که بدون اجازه او نفس هم نمی‎کشه شک ندارم که پرستو باهاش در رابطه است چون وقتی هر سه تنها شدیم خیلی باهاش راحت بود. این بار حمید رو با خودم نبردم سریع تو خیابون یه موتوری گرفتم و رفتم اداره برق به تجربه دیدم توی بخشهای اداری آره الانشون لحظه‎ای بعد نه میشه. وارد دفتر پرستو که مدیر آی تی اداره برقه شدم داشت با یکی چت می‎کرد خندیدم گفتم: مخ کیرو داری تیلیت می کنی؟ پرستو: مخمو هوا نکنه شانس اوردم یه دهن سرویسیه که حد نداره، تو جعبه رو نگاه کن. داخل جعبه یه ست لباس زیر مشکی خیلی سکسی بود. شورتش جلو تور بود و پشتش یه بند می‎خورد و جلو و عقب هم با بند بهم وصل شده بود و سوتینش هم از تور بود خندیدم گفتم: اینو کی واست فرستاده؟ پرستو: همین آقا که الان دارم باهاش چت می کنم بذار خداحافظی کنم. لادن: نه مزاحمت نمی شم، حرفتو بزن. پرستو: چی چی رو مزاحم نمیشی تو همیشه مراحمی. دیدی چی واسه من گرفته خیلی بی شعوره بیشرف با پیک به اداره فرستاده یکی اینو باز می کرد دیگه باید رسماً استعفامو می‎دادم می رفتم. لادن: دوست پسرته. پرستو: یه جورایی هنوز مُهرش خشک نشده ولی اییی بچه بدی نیست تو چی با کی هستی؟ لادن: مگه کامبیز می ذاره من نفس بکشم، تو چه جوری با بودن مرتضی این کارا رو می‎کنی؟ پرستو: به اون چه من یه گوشی تو گوشه اداره دارم با سیم کارت جدا. لادن: واقعاً؟ با اون گوشی هم دختر خوبه خونه. پرستو: دقیقاً خداوکیلی تو با کسی نیستی دیگه این دوره زمونه اُملیه. لادن: دیگه شرمنده من فعلاً اُملم. پرستو: بسپارم واست. لادن: چی بگم من عرضه این کارها رو ندارم. گوشیم زنگ خورد نمی‎دونستم از کیه با تردید جواب دادم. لادن: بله بفرمایین… بخشین به جا نیاوردم … اوه حالتون چطوره نکنه حسابم برنده شده… آهان نه خوبم ببخشین دیروز نگرانتون کردم … نه خوبم مرسی از محبتتون… چه جوری می‎خواین حالم خوب کنین… یعنی میشه… آره چرا که نه چی واسه ضمانت بیارم… دست شما درد نکنه چه جوری جبران کنم… یه ناهار؟ شوخی می کنی … می‎خوای ناهار دعوتت کنم. چی بگم. باشه حالا کی… آره دیگه هر وقت وامم درست شد… باشه ناهار می‎دهم. دستتون درد نکنه. خداحافظ. پرستو: مث اینکه نیازی به من نداری خدا از آسمون واست فرستاد حالا کیه؟ لادن: معاون بانک… دیروز داشتم فرم پر می‎کردم واسه یه موضوعی گریه‎ام گرفت چند قطره انداختم روی… پرستو نگران: چی شده بود چرا گریه؟ لادن: چیزی نبود دلم گرفته بود خب اشک ما هم که دیگه نگو. پرستو: حالا زنگ زده به هوای احوال پرسی باب رفاقتو باز کنه؟ لادن: فکر کنم بهم گفت یه وام 300 میلیونی درست شده اگه بخوای اسمتو وارد لیست می‎کنم گفت شیرینیش یه ناهاره. پرستو: دیگه چی می‎خوای خوش قیافه هست؟ لادن: آره خوبه. پرستو: از کامبیز بهتره؟ لادن: چرا همه به کامبیز اشاره می‎کنن، کامبیز سگش هم نمی شه. پرستو: من نمی‎دونم تو چرا شاکر نیستی کامبیز استاد دانشگاهس از خونواده معتبر و محترمیه آدم آروم و بی حاشیه‎اس تو دیگه چی می‎خوای؟ لادن: من یه شَر می خوام یه کسی که توی کف بازار باشه اصلاً ول کن دیگه. پرستو: پاشو بریم این مدیر روابط عمومیه کونشو زمین نمی زاره همش به راهه . لادن: پرستو تو با اینم رابطه…پرستو: رابطه خیلی خصوصی که نه ولی بی ارتباط هم نیستم. لادن: یعنی چی؟ پرستو: کافی شاپی ناهاری یه بار هم کوه رفتیم. لادن: فیضی هم برد. پرستو: تو کوه یه کمی مالوند دیدم این همه خرج کرده بذار یه حالی هم بکنه از من که چیزی کم نمی شه. لادن: به غیر از این خرده خرجها واسه تو هم منفعت داشته؟ پرستو: واسه من اگه نداشته واسه تو داشته بیا بریم قراردادو ببند شرینی چی می‎دی؟ لادن: یه ناهار. پرستو: با خودت که نه با کامبیز می رم ناهار هم فال باشه هم تماشا. لادن: تو اینو جورش کن با کامبیز برو تو رختخواب. پرستو: خدا وکیلی. لادن: خودم می‎آرمش می‎خوابونمش بغلت دیگه چی می‎خوای. پرستو: تو که راس می گی. لادن: به جون خودم بغل خوابت می‎کنم. پرستو: من هلاکم که باهاش بخوابم، تو دیوونه‎ای. عقل نداری بیا بریم تا نرفته. فرداش باز معاون بانک زنگ زد که برم فرم درخواست وام رو بگیرم رفتم خیلی احترام گذاشت به چشم خریدار که نگاهش کردم بعد چیزی نبود. قدبلندتر از کامبیز و چهارشونه‎تر من نمی‎دونم چرا همه می‎گن کامبیز خوبه به خدا یه تار موشم نیس. فرم رو که داشتم پر می‎کردم دو سه باری نگاهمون به هم تلاقی شد تو نگاش بدجوری می‎خواس. شب که رسیدم خونه دیدم پشت تلفن لاله و علی بدجوری افتادن به جون هم هر چه فحش خواهر مادری بود لاله به علی داد فکر کنم علی هم به لاله می‎گفت. لیلا و تینا و سوفی بدجوری ترسیده بودند. کامبیز هم همون موقع رسید خوشحال شدم به هر حال یه مرده توی این وقت‎ها بهتر می‎دونه چیکار کنه. دیدم برعکس کامبیز خیلی آروم رفت لباسشو عوض کرد او هم دیگه تو خونه راحت بود یه شلوارک پوشید و یه زیرپوش رکابی. لادن: کامبیز تو رو خدا یه کاری بکن. کامبیز خونسرد پاشد گوشی رو از لاله گرفت به علی گفت: ببخش مجبورم قطع کنم بعد گوشی رو خاموش کرد و تلفن ثابت هم از برق کشید. کامبیز بی تفاوت: شام چی داریم. لاله انگار چاقوش زده باشن سریع رفت تو اتاق و محکم در رو بست و بلند بلند گریه کرد. لیلا و تینا بلند شدن تا وسایل شام رو میز بچینن. لادن: تو شده عصبانی بشی داشتن حرف می زدن چرا اینکارو کردی. کامبیز: حرف؟ نه فقط فحش می‎دادن و عربده می زدن حالا می رم با لاله صحبت می کنم کسی هم وارد نشه و رفت در اتاق زد وارد اتاق شد. لادن رو به تینا و لیلا: فکر کنم باید طلاق بگیرن. نیم ساعتی گذشت دلم شور می زد. در اتاق را باز کردم دیدم کامبیز روی زمین نشسته است و لاله روی تخت تو خودش فرو رفته و از بس گریه کرده بود چشماش عین یه کاسه خون شده بود. لادن: طلاقتو از علی می گیرم، یه واحد هم توی همین آپارتمان واست می‎گیرم تینا هم با خودت می مونه. کمی راحت شد. شب به خانه سحر که طبقه پنجم می شینه رفتم موضوع دعوای علی و لاله و کمی از ماجرایشان را گفتم سحر: اگر لاله اهل حال باشه واسش رایگان و خیلی زود درس می‎کنم. لادن: اهل چه حالی؟ سحر: اهل مهمونی و خوش گذرونی خلاصه مث خودت با صفا باشه. لادن: معلومه که هس خیالت راحت. اما چرا این شرط. سحر: شرط که نیس ولی آدمهایی که من می شناسم و می تونن سریع کار رو جور کنن فقط به اهل حالش حال می دن راستی می‎خوام یه گروه خانم مطلقه باحال دُرس کنم. لادن: دیوانه خب بذار منم از کامبیز جدا بشم یک گروه کامل می شیم. سحر وکیل دادگستریه و خیلی به کارش اعتماد دارم. پایین که رفتم به لاله حرف‎های سحر رو گفتم لاله مثل معمول دعاش کرد. لاله: به سحر بگو تو طلاقمو بگیر من اهل جهنم رفتن هم هستم.

کامبیز و یه گزینه دیگر
مشاور: خیلی ممنون که آمدین. کامبیز: نه خواهش می‎کنم من باید تشکر کنم بدون حق ویزیت خواستین که خدمت برسم. مشاور: یه بخشی از صحبت‎های لادن رو گوش دادم البته شما هیچی برای من نیاوردین. کامبیز: داستان من خیلی جذاب نیس ولی برایتون ضبط می‎کنم می‎آرم. مشاور: من از تون خواستم تشریف بیارین چون دوست داشتم بپرسم آیا شما باور داشتین که لادن به شما علاقه‎ای نداره. کامبیز: باورش واسم سخت بود شاید واقعاً دوسم نداشت ولی فکر می کردم یه روزی به من علاقه‎مند می‎شه آخه من بهش بدی نکردم نمی‎دونم چرا اینقدر از من هم بد می‎گفت هم بدش می آمد، احتمالاً تو این صحبت‎هاشم به من بد گفته. مشاور: اینطور که لادن گفته، شما با لیلا چند باری سکس داشتین با لاله چطور؟ اصلاً رابطه شما به لاله چطور بود؟ یادمه گفته بودین ازش خوشتون می اومد. کامبیز: من به لاله بعد از آمدن لیلا خیلی فکر نمی‎کردم ولی … بذارین از اینجا شروع کنم که اصولاً دوس دارم شبها لخت بخوام حتی بدون شورت. یه شب که تو تخت پیش لادن دراز کشیده بودم بهش نزدیک شدم یا بهش چسبیدم و دستمو به سینه‎هاش بردم و تو دستم گرفتم واکنشی نشون نداد کمی جرأت کردم سینه‎هاشو مالیدم می‎دونستم که اینطور زودتر تحریک میشه ولی باز مجسمه دراز کشیده بود گفتم به جهنم شورتش از بغل کشیدم تا رون پاش و ببخشین خیلی ببخشین آلتمو. مشاور: بله کیرتونو. کامبیز با خنده: بله کیرمو کردم لای پاش اینکارو دوست داشت. لادن: بذار بخوابم خوابم می‎آد. کامبیز: ولی من می‎خوام آبم بیاد. لادن: ول کن تو رو خدا حال ندارم. کامبیز: لادن عزیزم یه ذره بهت می چسبم تا بوی تنتو حس کنم بعد مثل معمول خبرمرگم می‎خوابم. لادن: گیر نده دیگه چه قدر تو داغی همین دو سه روز پیش با لیلا خودتو خالی کردی بازم می‎خوای؟ کامبیز: تو زنمی من با تو دوس دارم عشقبازی کنم. لادن: صد بار گفتم من زنت نیستم تو هم شوهرم نیستی حالا هم می‎خوای بکنی زود کارتو بکن حوصله ندارم، واقعاً ما زن‎ها چه قدر بدبختیم، بکن دیگه. کامبیز: من هیچ وقت هیچی رو گدایی نکردم. خوب بخوابی. ازش فاصله گرفتم و رویم را به طرف دیگر تخت برگرداندم. لادن کمی بهم نزدیک شد و با صدای آروم گفت: ببین من هیچ حسی بهت ندارم ولی تو می تونی با هر کسی باشی با لیلا بودی من هیچ اعتراضی نکردم چون می‎دونم بهت بد می‎کنم، من لیاقت تو رو ندارم باور کن ببین حتی با لاله هم خواستی باشی باش من اصلاً ناراحت نمی شم به لیلا گفتم وقتی من تو خونه هستم کامبیز رو بی خیال شو و تو هم می تونی وقتی من نیستم باهاش باشی یا با لاله هر دو به حال من فرقی نمی کنه فکر کنم هر دوشونم تو رو بخوان. کامبیز: من تو رو دوس دارم. لادن: تو بی خود منو دوس داری از من بکش بیرون، ببین کامبیز من می‎خوام یه دوست پسر داشته باشم تو هم برو یه دوست دختر پیدا کن، چرا می‎خوای اعصاب همدیگر رو خراب کنیم. حالا هم بذار من بخوابم. نمی‎دونستم چی بهش بگم من لادن رو دوست داشتم به نظرم زیبایش از لیلا و لاله بهتر بود درکش بیشتر بود و بوی تنش و نرمی بدنش یه چیزه دیگه بود ولی چه کار می‎تونستم بکنم چه قدر خودمو خوار کنم. اون شب تا نزدیکای صبح بیدار بودم و بی اختیار غصه می‎خوردم چرا شانس من باید اینطوری باشه این کسی که الان می گه دوست ندارم بهت هیچ احساسی ندارم همین چند سال پیش اینقدر بهم گفت: کامی جونم دوست دارم تا اینکه من راضی به ازدواج با او شدم وگرنه من اصلاً قصد ازدواج با او را نداشتم کسی دیگه‎ای رو دوست داشتم که او رفت من ماندم و تنهای خودم که اینطوری شد. فردا صبح وقتی بیدار شدم فقط لاله خونه بود کشیکش شب بود. یه پیرهن سورمه‎ای یقه باز، کوتاه پوشیده بود و پاهای لختش بهم بد جوری چشمک می زد. کامبیز: سلام لاله جان انگار همه رفتن. لاله: لیلا که زود می ره فروشگاه ساعت هشت باز می کنه و لادن هم امروز کار بانکی داشت تینا هم که دانشگاه کلاس زنگ اول داشت. کامبیز: صبحونه خوردی. لاله: گفتم بیدار شی با هم بخوریم دوست داشتم امروز املت بخورم، املت‎های تو هم حرف نداره. دست و صورتم را شستم و از توی یخچال سه تا گوجه برداشتم و خوب ریز کردم با فلفل و زردچوبه و کمی هم پودر سیر و زنجبیل قاطی کردم گذاشتم روی گاز و پشت سرهم می زدم. کامبیز: لاله ببخشین ایرادی نداره تی شرتمو دربیارم جلو گاز گرمم شده. لاله: نه چه ایرادی داره فقط لادن نیاد فکر بد بکنه. کامبیز: لادن؟ نه بابا چه فکر بدی. لاله: البته لادن اصلاً بهت حسی نداره تینا می‎گفت دو شب پیش با لیلا وقتی لادن هم بوده سکس داشتین. کامبیز: بد شد تینا فهمید از بس این لیلا داغه گویا فیلم‎های تو رو دیده بود داغ کرده بود. لاله: آره سه نفری نشسته بودند ترتیب دادن منو می‎دیدند و به جایی اینکه از رفتار کثیف علی ناراحت بشن بیشتر تحریک شده بودند. کامبیز: آره بدجوری لیلا حشری شده بود فقط می‎خواست. لاله: تعجب می کنم لادن چطور راضی میشه جلوش تو با لیلا سکس کنی، من عمراً بذارم علی دست به لادن یا لیلا بزنه. کامبیز: یه جوری می گی انگار دست نزده. لاله: خب تو هم به من دست زدی. کامبیز: لادن که دیشب به من می گفت با لیلا یا لاله یا هردو باش ولی به من کاری نداشته باش من می‎خوام دوست پسر خودمو داشته باشم. لاله: اگه با لیلایی محاله بذارم با من باشی، البته با لیلا که هستی بهتره با همونم ادامه بدی. کامبیز: خب من اگه بدونم از تو امیدی هس هرگز با لیلا نخوام بود. لاله: برو چاخان نکن لیلا هم جوانتره هم یه شکم نزاییده که شل بشه، تو اونو به من ترجیح می‎دی. کامبیز: گفتم اگه تو به من بگی آره من تا آخرش با توأم. لاله: به لیلا هم همینو می گی؟ کامبیز: می‎خوای جلوی لیلا از تو لب بگیرم. لاله: خاک به سرم فقط همین یه کارم مونده بود. کامبیز: به هر حال لادن گفته با هر کدومشون می‎خوای باش یا با هر دو هم می تونی باشی، من دوس دارم با تو باشم، توخیلی یونیکی. لاله می‎خندد: تو هم خیلی کلکی. کامبیز: می تونم ببوسمت؟لاله: شرمنده الان تو فرمش نسیتم بیشتر استرس جدایی رو دارم. کامبیز: کاری هم کردی؟ لاله: با سحر صحبت کردم قرار شده زود کار رو جمع کنه. کامبیز: تو صحبت کردی یا لادن. لاله: می گم من منظورم لادنه.
کامبیز: حداقل یه چیزی بهم نشون بده که توان صبر کردن داشته باشم. لاله از بالا یقه پیراهنش را پایین می کشد و برای لحظه‎ای سینه‎های سفید و مرمریش رو دیدم متاسفانه سریع بالا کشید. از دور شکل و اندازه سینه‎ها رو با دست نشون دادم و سرمو تو سینه مثلاً به دست گرفته بردم و نوک سینه‎های لاله رو خوردم. لاله جلو اومد که نگاهی به داخل ماهی تابه بیاندازد، دستی به بدن لختم کشید. لاله: باید دعا کنیم سحر زود کارشو بکنه. کامبیز: دعای هر شب منه و سریع برگشتم و لبشو بوسیدم. لاله: کامبیز نه گفتم بعد از طلاق. کامبیز: اینکه چیزه خاصی نیس بوسه محبته. لاله: پس بعدش چی می شه. کامبیز: اونو به وقتش می گم. لاله: خدا رحم کنه . و سرش را آرام روی سینه لخت من گذاشت. دستمو تو موهاش کردم و باز از لب بوسیدمش و آرام پیراهنش را از پایین، بالا کشیدم لاله زیر لب می گفت: کامبیز نه خواهش می کنم. ولی مقاومتی هم نمی‎کرد. پیراهنش را درآوردم و مانند دختر نوجوانی از سر شرم سینه‎هایش را با دستانش پوشاند. بغلش کردم. کامبیز: لاله بغلم کن. لاله آرام و با تردید بغلم کرد و شروع کردیم آرام رقصیدن. لاله: کامبیز تو با لیلا هم هستی. کامبیز: می‎خوای نباشم؟ لاله: نمی تونی هم با من باشی هم با لیلا تازه شوهر لادن هم باشی. کامبیز: اینکه با توأم بده یا با لیلا یا شوهره لادنم. لاله: فکر کنم تو دُرس می‎گفتی لادن به علی علاقه داشت یادمه قدیما لادن یواشکی ما رو تو رختخواب دید می زد البته من نفهمیدم علی بعدها گفت.فکر کنم وقتی هم که تو با لیلا سکس داشتی لادن هم با علی. کامبیز: خب آره. لاله: تو ناراحت نبودی یکی داره زنتو … کامبیز: راس می گی اشتباه کردم ولی لادن به من علاقه‎ای نداره. لاله: او با علی بوده منم با توأم. کامبیز: دقیقاً. لاله: ولی تو باید دیگه با لیلا نباشی نمی تونی روزش با من بخوابی شبش با لیلا. کامبیز: اینطوری که خیلی خوب می شه. لاله: دارم بهت می گم لیلا بی لیلا یا با من کاری نداشته باش. لاله خودشو عقب کشید و سینه‎های لخت و سفیدش هوش از سرم پراند اما باز سینه‎هایش را با دست گرفت. کامبیز: سینه‎هاتو می پوشونی تا من بیشتر خمار کنی. لاله: گفتم که بعد از طلاق. من یهویی بهش حمله کردمو تا اومد به خودش بیاد شورتشو کشیدم پایین و بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب انداختمش روی تخت و نشستم پایین تخت و لنگاشو از هم باز کردم و سرم بردم لای پاش و کُس نرم و تازه‎اش را تو دهنم کردم سعی می‎کرد نشون بده که داره مقاومت می کنه ولی خوب می‎دونستم که داره بازی می‎کنه. لاله: کامبیز خواهش می‎کنم نه خواهش می‎کنم، کامبیز الان درس نیس. من به حرفش کاری نداشتم و لب‎های کُسش را زبون می زدم. آروم شد و دست به دکمه شلوارکم بردم خود لاله نشست روی لبه تخت و شلوارکم رو پایین کشید من عادت ندارم زیر شلوارک شورت پام کنم واسه همین کیر راست شده‎ام افتاد بیرون لاله کیرمو به دستش گرفت و شروع کرد به ساک زدن. کمی ساک زد دوباره خواباندمش و کیرم را لای کُس خیسش کردم. لاله: آه ه ه می‎خوام کامبیز، گفتم بهت نه، بکن توش بکن، چرا یه زن شوهردار رو می کنی اونم خواهر زنت، بدبخت بهت حرومه. کامبیز: هیچ جایی نگفته حرومه اتفاقا از نون شب بهم واجبترو هلالتر. لاله: به خواب روم بذار تنتو حس کنم. خوابیدم روی تنش ولی ترسیدم اذیت بشه برای همین زود دستمو بالای سرش گذاشتم و وزنمو رو دستام انداختم. لاله: کامبیز فشارم بده می‎خوام چیزتو توی خودم حس کنم. کامبیز: تو کجات. لاله: نمی تونم بگم زشته. کامبیز: چیزم اسم داره. لاله: کامبیز خجالت بکش حیا کن داری زن مردمو می کنی می‎خوای اسمشم بشنوی. کامبیز: می‎خوای پاشم. لاله: به قول لادن خفه شو، کارتو بکن. یه ربعی کارمو کردم تا هر دو ارضا شدیم. لاله: دیگه دور لیلا رو خط می کشی. کامبیز با خنده: چرا باید یه زن 36 ساله رو ول کنم با یه زن 42- 43 ساله باشم. لاله: حال که خودتو خالی کردی حالشو بردی اینو می گی. لاله بلند شد خودشو پاک کنه. بوسیدمش و گفتم: من تو رو دوس دارم لیلا همیشه خودشو به زور به من قالب می کرد او گاهی فقط بکن می‎خواهد حالا هر کی که باشه، من با توأم. لاله: قول. کامبیز: قول می‎دم. لاله: ای دروغ گو، تو باید جلوی خودم به لیلا بگی که دیگه باهاش نیستی، قبول. کامبیز: می‎خوای به لادن و لیلا بگیم که تو زن منی. لاله: و تو بعد از طلاق علی با من ازدواج می کنی؟! کامبیز: تو اینو می‎خوای. لاله: آره فقط نمی‎دونم تینا رو چه جوری راضی کنیم… نه راضیش می کنم، خب تو هم باید از لادن طلاق بگیری، خب اونا کجا باید زندگی کنن… فکر کنم لادن پولش خوب باشه داره وام می گیره. کامبیز: از کی چه جوری. لاله: یه آقایه داره واسش جور می کنه معاون بانک… کامبیز: پس دوست پسر پیدا کرده. لاله: نمی‎دونم اینو دیگه خودتون می‎دونین، خدا کنه سحر زود طلاقمو بگیره، می‎دونی لادن اصلاً تو رو دوس نداره، ولی من چرا. کامبیز: تو واقعاً دوسم داری؟ لاله: اگه باهام ازدواج کنی چرا که نه.
مشاور: پس شما قرار ازدواج گذاشتین. تو لاله رو دوس داشتی. کامبیز: نه داشتم باهاش شوخی می‎کردم، لاله خیلی ساده‎اس زود باور می‎کنه من از چاله بیافتم تو چاه، لاله زنِ مهربونیه و با محبت ولی واقعاً فقط به درد کردن می‎خوره خیلی سکسیه. مشاور: لادن بیشتر سکسی بود یا لاله. کامبیز: لادن ولی لاله هم جذاب بود سفید با پوستی نرم، از طرفی سکس فقط جسم فرد نیست روحش هم باید با تو عشقبازی کنه، روح لادن هیچ وقت با من عشقبازی نکرد. مشاور: با لیلا چه کار کردی آیا با او هم همچنان سکس داشتی یا به خاطر لاله او را کنار گذاشتی. کامبیز: من در سکس هیچ کسی رو کنار نمی گذارم اصلاً این یه توهینه زن زیباس و زندگی هر چه زیباتر باشه بهتر همان روز به لیلا زنگ زدم واو را به خاطر رفتارش سخت مورد شماتت قرار دادم که چرا جلوی لادن با من سکس می کنه او هم گفت که دست خودش نبوده و عذرخواهی کرد سپس بهش گفتم هر وقت قرار بود با هم باشیم به خانه دوستم بیاید و با آرامش و آسودگی می توانیم درآغوش هم باشیم. لیلا زهرخنده‎ای کرد و گفت: شما مردا مث همین، مهم اینکه زنتو نفهمه بعد از اون، هر کاری دستتون بیاد انجام می‎دین. کامبیز: من بودم که شب وسط یه زن و شوهر خوابیدم و دست به مامله او بردم. لیلا: آره من بردم من اومدم بین یه زن و شوهر خوابیدم من بودم که با شوهر خواهرم سکس کردم ولی من رو بازی می کنم مث تو یواشکی نیستم استاد محترم. کامبیز: من هیچ اصراری به این که با تو باشم ندارم. لیلا: خوشبختانه من کیس خودمو پیدا کردم نیازی به آدمهای دورو ندارم. مشاور: پس با یکی از کارکنان فروشگاه رفیق شده بود. کامبیز: واسه دو روز رفیق بوده طرف هم می‎خواسته بکنه هم می‎خواسته سر لیلا رو کلاه بذاره واسه همین دوستیشان دو روز دوام نیاورد و اومد سراغ من که کی بیام خونه دوستت.مشاور: متأسفانه وقت مراجعه کننده بعدیه ولی خیلی کوتاه بهم بگو بالاخره با لیلا بعد از اون ماجرا سکس داشتی یا نه فقط با لاله سکس داشتی. کامبیز: معلومه که با هر دوشون بودم. مشاور: فردا می تونی بیای می‎خوام یه صحبتی رو با هم گوش بدیم. کامبیز: چی هس؟ مشاور: تو بیا. کامبیز: باشه


لبی بر لبی
مشاور: کامبیز موافقی متن صحبتی که لادن واسه من پر کرده رو باهم گوش بدیم. کامبیز: امیدوارم طاقت شنیدنشو داشته باشم. مشاور: نمی دونم به نظرم طاقتش رو داری نظر خودت چیه؟ کامبیز: نظری ندارم. مشاور: پس باهم گوش می‎دیم.( صدای لادن) هنوز از خونه بیرون نزده بودم که گوشیم زنگ خورد. معاون بانک بود. لادن: سلام حالتون چطوره دیگه صداتون آشناس. معاون بانک: اسمم نویده. لادن: فامیلیتون چیه؟ نوید: کیوانی ولی بیشتر دوس دارم نوید صدام بزنی. لادن: ما با هم چایی خوردیم. نوید: هر وقت اراده کنی. لادن: چایی که بدون نبات نمی شه نباتم یه سیصد میلیونی خرجش می شه. نوید: خب پس حله گفتم بیاین چک سیصد میلیونو بیگیرین. لادن متعجب و هیجان زده: واقعاً دُرس شد، چه عالی. نوید: خب کی چایی بخوریم. لادن: اونی که دعوت می کنه وقتو تعیین می کنه. نوید: می‎خواین بعد از دریافت چک یه سری به کافی شاپ پاساژ بزنیم. لادن: امروز؟ نوید: بله همین امروز. لادن: خب چی بگم. نوید: نه نگو و سخت نگیر. لادن: خب پس من یک ساعت دیگه بانکم. نوید: عالیه. بعد از تلفن سریع برگشتم خونه و سریع رفتم حموم فقط بدنمو شستم به تینا گفتم بیاد صورتمو آرایش کنه. دیگه تو خونه همه یه جوری راحت بودن منم به یه حوله کوتاه جلوی تینا نشسته بودم تا خوشگلم کنه حوله از روی سینه‎هام افتاد خب دیگه نباید سخت بگیرم ولی می‎دیدم که تینا حواسش به سینه‎هامه. لادن: تینا مث پسرا به سینه‎ام زل زدی. تینا: هان نه بابا. لادن: بدجوری خماری. تینا: این خونه فضاش یه جوری شده قدیما اینطوری نبود ولی تازگیا یه جوری شده. لادن: جدی چه جوری شده. تینا: نمی‎دونم چی بگم فضاش سکسی شده بوی شهوت همه جا پخشه مامانم هیچ وقت توی خونه حتی پیش بابام اینطوری نمی‎گشت الان فقط می گرده ببینه چه لختی تره اونو بپوشه. لیلا که دیگه با شورت تو خونه می گرده اصلا با کامبیز مشکل نداره. لادن: خودتم اینطوری می گردی. تینا: خب من از قبلش اینطوری بودم. لادن: نه اینطوری نبودی هر چی می پوشیدی سوتینت هم بسته بود ولی الان جلوی کامبیز سینه‎هات ولو شده، چند شب پیش بود داشتیم سریال می‎دیدیم صحنه داشت هیچ کی نگفت بده بزن جلو همه راحت نگاه کردن. تینا: ببخشین دیگه دختر چهارده ساله که نیستیم، ماشاالله همه شما زنین دیگه شما زیر و روی مردا رو دیدین، حالا ببینم این قرار چیه که تو سریع برگشتی می‎خوای خوشگل کنی. لادن: یه قرار کاری فقط باید مرتب باشم. تینا: لادن تو فکر می کنی گوشهای من درازه. لادن: خفه شو سرت به کار خودت باشه. تینا با خنده: پس هس، یکی هم واسه من جور کن. لادن: تو این یکی هم از دست دادی بی عرضه. تینا: چه جوری بگم من بچه نمی‎خوام. لادن: بیست و هشت سالش بود بیشعور همون رییس حفاظت دانشگاتون خوبه سن بابابزرگه منو داره. تینا: ولی خب می کرد آدم زیر دستش حس داغی داشت. لادن: خجالت بکش. ببینم بهش دادی؟ تینا: نه فقط با هم آب نبات می‎خوردیم خب آدم با طرف چیکار می کنه. لادن: یعنی تو الان باکره نیستی خاک به سرم. تینا: لاله بهت نگفت حمید دوس پسر اولم زد مال خیلی وقت پیشه فکر کنم هفده سالم بود. لادن: چه جوری شوهر می‎خوای بکنی. تینا: تو که شوهر داری می‎دی دس دیگرون اونوقت ناراحت شوهر کردن منی. لادن: نه کی گفته؟ این حرفا چیه می زنی؟ تینا: نه تو واقعاً فکر می کنی من گوشام درازه خودم دیدم لیلا چند شب پیش اومد تو اتاقتونو و صدای آه و ناله لیلا رو خوب می شنیدم تو هم که تو اتاق بودی احتمالاً خط می‎دادی تازه کامبیز لخت با اون دودوله خستش اومد رفت حموم خودشو بشوره. لادن: خاک به سرت لیلا، زود باش دیرم شد می‎خوام برم. تینا: تو به کامبیز حسی نداری هر کی رفت تو خط کامبیز رفت اینطوریه؟. لادن: نکنه تو هم می‎خوای بری؟ تینا: نمی‎دونم الان که گرگ زیاد شده مامان چی مامان هم با کامبیزه. لادن: لال شی تینا وا دخترهای امروزی خیلی راحت حرف می زنن. تو راه بانک فقط فکر می کردم که احتمالاً تینا هم تو خط کامبیز می ره شاید تقصیر منه که شوهرمو بی خیال شدم شاید باید به زندگیم بچسبم سوفی چی نمی‎شه ، دیگه همه دارن واس کامبیز خودشونو می مالن بعد من … چی بگم نمی‎دونم چرا بهش حسی ندارم شاید واسه من دعا نوشتن زندگیم خراب شه، خدا نبخشه این آدما رو. عقلم می گفت نرو معلومه که بانک بری بعدش یه کافی شاپ و معلوم نیس کی تو رخت خواب بری ولی هی به خودم می گفتم تو با این همه آدم قرار کاری گذاشتی فکر کن اینم یه قراره کاریه ولی می‎دونستم که نبود، دوست داشتم یه دوست پسر داشته باشم. به بانک که رسیدم نوید چشمانش از خوشحالی برق می زد فکر کنم تیپ و قیافه‎ام همه رو متوجه من کرد می تونم بگم اغلب مشتری‎های بانک هر کی که مرد بود سرشو به سمتم برگردون چه مردهای که آرزو داشتن همون لحظه ترتیب منو بدن. نوید جلویم بلند شد کمی‎دست پاچه شده بود سریع چک رو بهم داد. نوید: جسارتاً عرض می‎کنم شرط بانک اینه که در همین بانک یا حساب جدید باز کنین یا تو همان حساب قبلیتان واریز کنین. لادن: واسه چی شاید من بخوام این وام را به زخمی بزنم. نوید: این وام برای مشتریانی است که به حسابشان خیلی دست نمی زنن . لادن: اشکال نداره تو همین حسابم بخوابون. نوید: بله چشم همین کار رو می‎کنیم. چک رو برداشت و به سمت یکی از متصدیان بانک رفت و به اشاره بهش گفت که شماره نخونه چک رو بهش داد و گفت به حساب من بگذارد و محترمانه از من جدا شد و البته به اشاره بهم فهماند که کافی شاپ پاساژ منتظرمه و با من خداحافظی کرد. متصدی بی اختیار یه نگاه از سر لذت و احترام بهم انداخت و با مهربانی کارهایم را انجام داد ازش تشکر کردم و از بانک خارج شدم قبل از خروج توی نگاه رییس بانک حس کردم که او انگاری از رابطه من و نوید خبر داره یا می‎دونه که من الان دارم کجا می رم. از بانک تا پاساژ قلبم به شدت می زد دست خودم نبود داشت نفسم بند می اومد. طبقه دوم پاساژ کافی شاپ بود وارد که شدم با خوشحالی و هیجان به سمتم اومد باهاش دست دادم ذوق زده دستم را فشار داد و از اینکه اومده بودم تشکر کرد. کمی که نشستیم و پیشخدمت واسمون سفارشامونو آورد از نوید پرسیدم. لادن: آقای کیوانی چی شد واسه من این وامو درس کردی؟ نوید: نوید صدام بزنین. لادن: فعلاً کیوانی هستین. نوید: چایی رو که داریم می‎خوریم نبات هم که کنارش گذاشتم. لادن: جواب منو بده چی شد که… نوید: تا دیدمتون حس کردم بهتون علاقمند شدم. لادن: علاقه رو که با پول نمی شه خرید. نوید: نه من غلط بکنم گفتم یه محبتی بکنم. لادن: هر علاقه‎ای لازمش تکرار محبته می‎خواین بازم برام وام درس کنی؟ نوید: اِ اِ اِ چی بگم دیگه فکر نمی کنم بتونم مخ رییس بانک رو کلی زدم. لادن: از نگاهش فهمیدم و البته از نگاهش خوشم نیامد. نوید: من به او هیچی نگفتم. لادن: پس چی گفتی نکنه گفتی خواهرتم یا زنتم. نوید: نه گفتم شما از مشتری‎های خوب ما هستین ولی می‎خواین پولتونو به بانک دیگه‎ای انتقال دهین پیشنهاد دادم که بهتون وام بدیم که منصرف بشین. لادن: اونم باور کرد، بگذریم شما حلقه دارین. نوید: شما هم دارین. لادن: خب من واسه تشکر اومدم شما نظرتون چی بوده؟ نوید: دوستی. لادن: با زنه شوهردار. نوید: شوهرتون هم اگه یه کی مث شما پیدا کنه تلاششو می‎کنه. لادن: ممکنه ولی اگه بخواد با زن شما دوس بشه چی؟ نوید: موضوع زن و شوهر دیگه مث قدیم نیست به نظرم هر کسی حق داره با احترام به خانواده و همسرش به علایقشم یه سری بزنه. لادن: پس من زنگ تفریحت می شم نه. نوید: راستش حرف زدن باهات خیلی سخته تو ادمو همش تو چاله می اندازی. لادن: تقصیر خودته تو میگی به علایقت هم سری می زنی خب مث یه نخ سیگار کشیدن یا یه فیلم دیدن یا یه کتابی رو خوندن الان منم مث اینا برات می مونم بعدش هم می ری پیش زنت زندگیتو می کنی. نوید: خب نه می‎خواستم بگم مفهوم زناشویی مث گذشته نیس که همه عمر فقط با یکی باشی گاهی هم لازمه با کسی باشی. لادن: و اگر شوهر منم با زنت بود مشکلی نداری یعنی اگه زنت به هر کسی باشه و او هم با علایق به قول خودت سری زد ناراحت نخوای شد. نوید: نه نمی شم. لادن: پس بهش می گی که با من می‎خوای دوس بشی. نوید: نه نمی گم از او هم می‎خوام تلاش کنه دوستیشو مخفی نگه داره قرار نیس حریم‎های خودمونو پاره کنیم ولی باید ته دلمون به همسرمون اجازه بدیم نفس بکشه قرار نیس بعد ازدواج همدیگرو اسیر کنیم و دیگری بشه زندانبان. از حرفاش خوشم اومد این همون چیزی بود که منم بهش فکر می کردم البته کامبیز چون من باهاش سکس نداشتم آزاد بود نمی‎دونم قبل ماجرای منو علی و لاله و خودش با کسی هم بوده یا نه ولی من تا اونجا که ممکنه بود آزادش گذاشته بودم و حال نوبت خودم بود که کمی به قول نوید تفریح کنم. لادن: نوید هوس سیگار کردم. نوید: واه چه عجب نوید صدام کردی من سیگاری نیستم ولی گاهی یه نخ کشیدن رو دوس دارم. لادن: منم سیگاری نیستم ولی این خانمه که با اون آقا خوش تیپه اومده به هوس انداخت. نوید: کدوم آقا خوش تیپه؟ لادن: قرار نیس زندانبانم باشی مگه نه. نوید: اوه نه منظوری نداشتم بذار من برم بخرم بیام. لادن: نه دیگه بیا بریم توی راه تو این کوچه پس کوچه‎ها وقتی داریم راه می ریم یه نخ باهم می‎کشیم. اطراف پاساژ کوچه‎های خلوتی بود دوس داشتم مث برخی از خانم‎ها که اینقدر باحالند که تو خیابون سیگار می‎کشن منم سیگار بکشم ولی نه سیگاری بودم و نه تنهایی جرأت می کردم که اینکارو بکنم ولی الان وقت خوبی بود. نوید یه پاکت سیگار گرفت و دوتا نخ سیگار بیرون کشید با کبریتی که گرفته بود مث فیلم‎های دهه چهل میلادی واسم سیگارمو روشن کرد دوست داشتم یه نخ بکشیم ولی رویم نشد گفتم شاید فکر کنه خیلی خودمونی شدیم. تو راه حس شهوت منو گرفته بود یه کمی هم ترس داشتم شاید آشنایی ما رو ببینه سعی می‎کردم سیگارو مخفی کنم و جلوی دید مردم نباشم هر جا که حس می کردم خلوتتره سرمو اونطرفی کج می کردم. حس کردم داره بهم نزدیک میشه و بازویش به سینه‎ام می‎خوره خوشم می اومد و کنار نمی کشیدم و او بی محاباتر دستش را مالید و فشار می‎داد حس خوبی بود سال‎ها بود که با مرد غریبه‎ای راه نرفته بودم و تجربه‎ای این چنینی نداشتم توی یه پخی ساختمان نگهم داشت و گفت: دیگه نزدیک بانک داریم می‎شیم سیگار خوبی بود. لادن: آره حس خوبی داد. نوید سرش را آرام بهم نزدیک کرد و داغی لباشو نزدیک لبام حس کردم فکر کنم دودل بودم که لبمو نزدیکش کنم و همو ببوسیم یا شاید حس متأهل بود نگهم می‎داشت. لبشو باز نزدیکم کرد یه آن سرمو چرخندم. خودش فهمید و گفت: خب لادن جان من دیگه بیش از این وقتتو نمی گیرم اگه اجازه مرخصی می‎دی زحمتو کم کنم. لادن: نه برو. نوید: بهت زنگ می زنم. لادن: بزن. نوید: خدانگهدار. لادن: بای. خیلی تب و تاب داشتم باید واسه یه نفر تعریف می کردم و اگه می شد یه سکس خوب ولی کی؟ هلن اگه واسش تعریف کنم که شاکی میشه او منو واسه خودش می‎خواد. به لاله بگم خب بهتره ولی سکسی نداریم تازه همیشه نگرانه. به سحر زنگ بزنم شاید این بهتر باشه. به سحر زنگ زدم. لادن: سحر جون کجایی. سحر: دفترم کاری داری. لادن: می‎خواستم اگه تو کاری نداری بهت یه سری بزنم. سحر: خیر باشه هر کی به وکیل سر می زنه یه مشکلی داره. لادن: نه من مشکل ندارم فقط موضوعی پیش اومده دوست داشتم واسه یکی تعریف کنم. سحر: خوبه پس بیا تعریف کن. تلفنی به بچه‎های شرکت گفتم تا ظهر نمی‎آم و سوار ماشین شدم ، رفتم سمت سحر. به سحر که رسیدم کل ماجرا رو واسش تعریف کردم خوشش اومد بعد گفتم: سحر دلم سکس می‎خواد. سحر: چطوریشو می‎خوای و چند ساله؟ لادن: مگه تو سراغ داری. سحر: می گم بیاد اینجا بی حرف و سخنی بکنه بره. لادن: وا می کنه می‎ره همین پول می گیره یا میده. سحر: چطوریشو می‎خوای. لادن: تو منو گرفتی داری مسخره می کنی. سحر: نه واسه چی مگه شوخی دارم پولی بخوای خب جوان برومند ورزشکار می‎آد بهت کلی حال می‎ده از 300 هزار تومن هست تا 500 هزاری، پول بخواهی مرد میان سال می‎آد معمولی می‎آد بی هیچ حرفی می کنه چون سریع می‎خوای 200 هزار می‎ده خداحافظی می کنه می ره. پول هم نخوای یه جوون 30 تا 40 ساله می‎آد بدنساز نیس ولی حال بهت می‎ده. لادن: می کنه می ره. سحر با خنده: دقیقاً. لادن: تو کدومشو پیشنهاد می‎دی. سحر: من همه جورشو امتحان کردم. لادن: پس شوهر سابقت. سحر: اون که فقط به خاطر اشکان می‎آد حالا گاهی یه سکس هم پیش می‎آد نمی‎خواهم اشکان توی این سن احساس کنه بی خانواده‎اس. لادن: اون بس نیس. سحر: لادن تو مریضی من هفته‎ای سه بارو می‎خوام، تو چند بار می‎خوای. لادن: من نمی‎دونم یعنی من به سکس فکر می کنم شاید هر روز ولی شاید یه ماه بگذره و سکسی نداشته باشم. سحر: تو بیماری کامبیز بیچاره چی می کشه حالا چی می‎خوای؟ لادن: هیچی برم سرکار بهتره. سحر: هرجور مایلی به هر حال من پایین دفترم یه واحد هم دارم به اندازه همینجا خب بزرگ نیس ولی به درد یه خلوت خوب می‎خوره. از پیش سحر اومدم این قدر ساده و راحت حرف می زد که ترسیدم اینو می‎خوای اونو می‎خوای یعنی چی یعنی واقعاً تودستش اینقدر آدم هس. به هلن زنگ زدم. لادن: هلن. هلن: جون هلن. لادن: من سکس می‎خوام. هلن با خنده: جونمی جون هر جا هستی بیا خونه‎ام منم می رسم. وقتی در خونه هلن رو زدم تا در رو وا کرد لخت مادرزاد جلوم پیداش شد و من انگاری مامانمو پیدا کرده باشم پریدم تو بغلش. در و بسته نبسته لبامو رو هم رفت سریع لباسامو در آوردم منم لخت شدم. هلن منو روی فرش خوابوند در حالی که زانوهایش جلوی سرم بود از بالا پاهامو وا کرد و با دو انگشتش کُسمو مالید و گاهی هم سرشو به کُسم فرو می برد و می‎خورد من از زور شهوت آه می کشیدم و با دستاهایم پایه‎های عسلی را گرفته و فشار می‎دادم. اول یه انگشتشو تو سوراخ کُسم کرد و بعد از اینکه کمی مالید دومی هم وارد کرد و شروع کرد به تکون دادن. لادن: آه، آه، آه کُسمو بمال خوشم می‎آد بمال خیس شده تو کُسم بکن ، بکن منو، منو بکن. درحالی که دو انگشت تو کُسم کرده بود با زبونش کُسمو لیس می زد. لادن: وای می‎خوام می‎خوام حالم خرابه. هلن سینه شو روی کُسم زد حجم سینه‎اش باعث می شد هم دردم و هم خوشم بیاد. دوباره انگشتشو تو کُسم کرد اینبار سه انگشت از شدت شهوت گوشه دست دیگر هلنو تو دهنم کردم و محکم فشار دادم مث مار به خودم پیچیدم و هلن بی رحمانه باز کُسم رو می‎خورد و می مالید. هلن از رویم بلند شد و به سمت اوپن آشپزخانه رفت من یه ملافه کنار کاناپه دیدم آن را برداشتم روی میز اپن پهن کردم هلن روی اپن نشست و من زیر پای هلن پاهایش را از هم باز کردم و از پایین کُسش را به دهنم کردم. چند بار با حرص و محکم با کف دستم روی کُسش زدم ناله‎اش بلند شد ولی معلوم بود که دوس داره. هلن از اپن پایین اومد و منو بلند کرد و به روی کاناپه از پشت خواباند و با صندلش چند ضربه محکم به باسنم زد لای کونمو باز کرد و سوراخ کونمو با زبونش خورد. هلن: باید یه روزی کونتو وا کنم دیگه قرار نیس فقط کُس بدی باید یاد بگیری از کونم بدی. لادن: بهت کون بدم کونم جر می‎خوره. هلن: بخوره مهم نیس. و باز چند ضربه با صندلش روی کونم زد و انگتشتشو تو کونم کرد و تکون داد وای چه حالی می‎ده چرا بعضی از ما زنها می‎خوایم فقط از جلو بدیم کونم خیلی حال می‎ده کاشکی نوید پیشم بود کاشکی نوید منو می کرد من می‎خوامش باید باهاش رفیق بشم. هلن انگشت دومش چرب کردن اونم تو کونم کرد و تکون داد و سپس برم گردوند و گفت 69 بشیم. 69 رو با کامبیز خوشم نمی‎آد ولی با هلن خوب بود سرمون تو کُس هم بود و تا می‎تونستیم همو خوردیم. هلن پاشد و پاشو تو پام کرد و کُسمونو بهم مالیدیم این قدر که ارضاء شدیم.
مشاور: کامبیز نظرت چیه. کامبیز: خب چی بگم. مشاور: از اینکه دوس داره با نوید دوست بشه و باهاش بخوابه ناراحت نیستی. کامبیز: خب اون موقع شاید ولی الان چی بگم. مشاور: در زندگی زناشویی مال خود بودن امر مهمیه فکر می‎کنی چه قدر می تونی لادن رو مال خودت بکنی. کامبیز: توی یه رابطه هر دو طرف باید قبول کنن که مال دیگری باشن راستش نمی شه زورکی کسی رو مال خودت کنی. مشاور: بعد از شنیدن این فایل چه حسی داری. کامبیز: اِ فکر می کنم هر کسی یه رازهایی داره و اگه رازی نداشته باشه یعنی زندگیشو خیلی ساده خرج کرده بهتره بگم جوانی نکرده پیر شده چون راز هیجان می‎آره و هیجان عنصر جوانی اس. مشاور: آیا تو به نوید حسودی نکردی آیا از دستش عصبانی نیستی؟ کامبیز: راستش بیشتر غمگین شدم، عصبانی چرا باشم منم اگر جای نوید بودم که زنی زیبا بهم راه می‎داد خب قبول می کردم. مشاور: فایلتو کامل نکردی نه. کامبیز: هنوز تمام نشده سعی می کنم بیشتر روش کار کنم.


تصمیم در بودن یا نبودن
انتخاب همیشه سخته بخصوص که تو باید با وجدان خودت هم بجنگی. انتخاب همیشه یه بخشش سود یه بخشش زیانه و تو اغلب درست نمی‎دونی که سودش بیشتره یا زیانش. انتخاب بین زندگی زناشویی یا سرگرم شدن با مردی خوش سیما که زبانش هم گرمه و ممکنه سود بیشتری هم در مسایل مالی داشته باشه. تازه نوید از من کوچکتره نمی تونم تصور کنم که زنش رو بی خیال بشه و بخواهد با من زندگی کنه یعنی باز ازدواج کنم؟ نه فکر نمی کنم بهترین حالت اینه که با نوید دوس باشم با کامبیز زن و شوهر یعنی چه اشکال داره که کامبیز با کسی دوست باشه. لادن: کامبیز کامبیز یه دقیقه سرتو از اون کتاب مسخره‎ات بلند کن. کامبیز: با من بودی. لادن: نه با دیوار بودم یه دقیقه بیا اینجا بشین. کامبیز نزدیکم شد و کنارم نشست. لادن: گفتم بیا اینجا بشین نگفتم بچسب بهم. لاله: اوه خب بذار بچسبه بهت چی میشه مگه. لادن: همین که به تو می چسبه کافیه. تینا سرشو بلند کرد و به من و لاله نگاهی انداخت. متوجه شدم حرف بدی جلوی تینا زدم. لادن: خب شوخی کردم. سرم رو نزدیک گوش کامبیز کردم. لادن: میگم تو بیا مخفیانه با یه نفر دیگه دوست شو چه جوری بگم دوس دختر داشته باش، منم با کسی دیگه باشم ولی جوری رفتار کنیم که لو نره. کامبیز: حالت خوبه چی می گی می‎خوای با کسی باشی؟ لادن: دیوونه من با یه دونه بچه با کی می تونم دوس بشم. کامبیز: چه ربطی به سوفی داره؟ لادن: کسی با من دوس نمی شه خواستم بگم تو راحت باش با هر کسی خواستی دوس شو. کامبیز: مگه خواهرات می ذارن خدارو شکر اونا بیشتر از تو بهم اهمیت می‎دن. لادن: منم می‎دم، واسه همینه که بهت می گم برو با هر کی خواستی دوست شو حالا اگه واسه من هم جور شد به شرطی که در حد و شأن من بود دوست می شم. کامبیز: گفتی که با بچه چنین کاری نمی کنی. لادن: نگفتم نمی کنم گفتم کسی با من با یه بچه دوس نمی شه. کامبیز: نه خیالت راحت کُس مفتو همه می کنن. لادن: خیلی بی ادبی خوبه خیر سرت استاد دانشگاهی. همون شب به فرید تو تلگرام حالشو پرسیدم. سریع جواب داد و تشکر کرد و حالم رو پرسید و سریع پشت سر هم بهم پیامی می‎داد عجب غلطی کردم چه داغ و حریصه. صبح بهش زنگ زدم. لادن: زنت فهمید که باهم رفتیم بیرون. نوید: می بینی که دارم باهات حرف می زنم یعنی زنده‎ام. لادن: یعنی اگر می فهمید مرده بودی؟ نوید: مگه شک داری؟ لادن: من دیشب به کامبیز گفتم تو دوس دختر خودتو داشته باش منم دوست پسر خودمو، قبول کرد. نوید: من دوس پسرتم؟ لادن: نمی‎دونم، تو چی فکر می کنی؟ نوید: من عاشقتم. لادن: دروغ دل نشینی بود ولی حواست باشه زبون بازی واسه هیچکی احترام نمی‎آره. نوید: پند حکیمانه‎ای بود، چشم دیگه دروغ نمی گم. لادن: نه بگو زندگی بدون دروغ هم خیلی خشک و سرد میشه ولی جوری بگو که دروغت باورپذیر باشه. نوید: تو چه قدر زیبا هستی، دروغم باور پذیر بود. لادن: خفه شو این که حقیقت محض بود. نوید: بر منکرش لعنت. لادن: میگم بد نمی شد اگه زنتو یه جوری با کامبیز دوس می کردیم. ببینیم چه واکنشی دارن. نوید: نه قربونت من نمی‎خوام زنمو از دس بدم. لادن: ولی من با تو باشم اشکال نداره؟ نوید: خود کامبیز قبول کرده وگرنه نمی ذاشت اینقدر تو راحت باشی و با هر کسی حرف بزنی. لادن: پس تو زندانبان زنتی فقط واسه دیگران روشنفکری هان. نوید: تو همش می‎خوای گَل گَل کنی. راستی اهل تئاتر هستی. لادن: خیلی زیاد. نوید: یکی از دوستان من یه نمایش رو صحنه برده از من دعوت کرده اگه اهلشی بیا با هم بریم. لادن: فقط بگو کی. نوید: امشب خوبه، ساعت 7 شب. لادن: چرا که نه. با نوید شب رفتیم تئاتر وحدت. خوشم اومد هم نمایش خوب بود هم مکانش. کمی که از نمایش گذشت دستش را به روی پایم گذاشت. لادن: نوید چه کار می کنی. نوید: دارم به نمایش حس می‎دم. لادن: نمایشش که رومانتیک نیس. نوید:خب نمایش رومانتیکش خوبه. لادن: نوید زشته بقیه می بینن. نوید یه نگاهی بهم کرد از نگاهش خوندم که می گه پس موافقی مشکلت بقیه ان. نوید دستش را از روی زانو به ران پایم برد و با ناخنش روی رانم کشید. حسش خوب بود انگار به روی کُسم می کشد. صدای نفسهایم را می شنیدم و گرمای وجودم، زبانم را خشک کرده بود. از بطری آب جرعه‎ای نوشیدم. نگاهش کردم همیشه دوس داشتم به این لحظه برسم ولی حالا ترس وجودم را گرفته بود حس می کردم بازیگران هر کدام به چشم من خیره شده‎اند و فریاد می کشن « ناراحت نباش این با علی هیچ فرقی نمی کنه» ولی چرا می کرد علی از اهل خانه بود سالها می شناختمش و احساس امنیت می کردم اما با این مرد که بی رحم و بی قرار مرا بازی دست خودش کرده است چه کنم؟ بلیت تئاتر بهانه‎ای بود که باز دستمالیم کند. باید روی دستش بزنم و با اخم بلند شوم و یا تف به صورتش کنم « بی شرف مرا برای کیرت می‎خوای؟» عشقتم؟ نه باورم نمیشه دروغ گوی بی شرم گمان می کنی زنها با حرفت خر می شن هیهات گذشت آن زمان همانطور که مردان با یه نگاه دیگر عاشق نمی‎شوند. دستت را بکش بی شرف. اما این فریاد از درد کشیده، از گلو بیرون نیامده در جا خفه می شود. نگاهش کردم لبخندی زد لبخندی زدم دستش را لای ران پایم برد. من چه کنم؟ شاید جسورتر شود. اگر شود چی؟ احساس می‎کردم شورتم داره خیس می شه. منتظر بودم و باز منتظر اما جلوتر نرفت فقط نوازشی بود بر ران پایم شاید محبتی. نمایش تمام شد ساعت 9 شب بود. لادن: به خانمت چی گفتی؟ نوید: گفتم با یکی از دوستان به تئاتر می رویم. لادن: نپرسید کدام دوستت؟ نوید: پرسید گفتم نمی شناسیش. گفتم که اسمت فرزاده. می‎خندم ولی از اینکه زنی در خانه نشسته است و من با شوهرش لاس می زنم در درونم خجالت کشیدم. لعنت به کامبیز باد اگر مرد من بود من اینجا چه می کردم. مرد نیس بی شرف اگر بود من ازش خوشم می‎آمد. دوست داشتم مث دفعه قبل بازوانش به سینه‎ام بخورد ولی دستش دور کمر رفت و گاهی دست بر کمرم می کشید. می‎دانم که می‎خواهی بکنی پس چرا با من بازی می کنی. لادن: من از مردهای جسور و بی باک خوشم می‎آد نه از آن مردهای که می‎خواهند آهسته و پیوسته جلو بروند. نوید: پس باید جسور باشم. جوابش را ندادم. لادن: یه سیگار بکشیم. نوید: مث اینکه خانم سیگاری هستن و من خبر ندارم. لادن: با تو سیگار می چسبه. از تالار وحدت که دور شدیم تاریکی و خلوت به کوچه افتاد. دو نخ سیگار گرفت خیلی مزه داد در پخی سرکوچه‎ای برم گرداند و لب به روی لبهایم گذاشت و بوسه داغ ازم گرفت. حیرون و گیج بهش نگاه کردم. نوید: چه قدر مزه داد. می‎خواستم حرفی بزنم ولی چیزی به ذهنم خطور نمی‎کرد. سیگارهایمان را نزدیک لب بردیم و یه عکس سلفی گرفتم. لادن: نوید زنت می تونه الان حدس بزنه که تو با یه زن دیگه هستی و ازش همین الان لب گرفتی. نوید: گفتم نباید زندانبان هم باشیم. لادن: پس بذار زنت با شوهرم دوس بشه شماره‎اش را بده تا به کامبیز بدم. نوید: شوخی می کنی؟ لادن: نه واسه چی. نوید: تو به شوهرت نمی گی محاله حرفی بزنی. لادن: تو شماره زنتو بده اسمش چیه. نوید: مریم. لادن: تو شماره مریم بده کاریت نباشه. نوید: شمارشو بنویس. لادن: وارد می کنم بگو. نوید نگاهی بهم کرد. نوید: دیوونه نشو دیگه این چیزها رو که نباید جار زد. سرخیابون یه زن میانسال گل سرخ دسته‎ای می فروخت یک دسته برایم خرید از طنابی که دورش پیچیده بود خوشم آمد. با این دسته گل ساکتم کرد. به خانه که رسیدم همه جلوم پاشدند انگار همه منتظر ورودم بودند یه حسی می کردم که خواهرهام و دختر خواهرم وقتی من نیستم جلوی کامبیز احساس معذب بودن دارند. وقتی می‎آیم حسشان عوض می شود. کامبیز به دسته گل نگاهی کرد و چیزی نگفت. خودم بی مقدمه گفتم: خانمی داشت می فروخت دلم براش سوخت گفتم یه دسته بگیرم. به سوفی هدیه کردم کامبیز: آدم وقتی از دوست پسرش گل می گیره می پذیره، همینطوری که نه. دلم ریخت ممکنه فهمیده باشه از قیافه‎ام معلومه؟ شام رو نصفه خوردمو رفتم که بخوابم، کامبیز هم آمد. لادن: من خسته‎ام تو برو با بچه‎ها فیلم نگاه کن ماهواره چیزی نداره.؟ کامبیز: اشکالی داره پیشت باشم. اینبار شلوارکشو در آورد ولی شورت پاش کرد و کنارم دراز کشید. از پشت خودم را به سمتش بردم و خوشحال سریع دستش را به دورم انداخت. احساس کردم در امنیت هستم. احساس کردم یه گرمایی پشتمه یه گرمایی از بطن وجود. صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کامبیز توی آشپزخانه در حال آماده کردن صبحانه است. دو خواهرم که بعد از فوت مادرم باهم قهر بودند هر کدام گوشه ی میز نشسته‎اند سوفی و تینا نیز کنار هم و کامبیز تند تند برایشان چای لیوانی می ریزد. گل تو گلدون بود یاد دیشب افتادم و بوسه‎ای که در تاریکی و خلوتی خیابان به کسی داده‎ام. بی اختیار در سکوت اشکم سرازیر شد. سوفی نگران و با محبت به سمتم اومد و دست به صورتم کشید. لاله از سر میز بلند شد و پرسید: لادن چته چی شده. کامبیز نگران ولی مصمم و انگار می‎دونه من چه کردم نزدیک روی کاناپه نشست گفت: صحبت کن. بهش نگاه کردم و گفتم: چیزی نیست یاد مامانم افتادم برین صبحانتونو بخورین لاله دستش رو دور گردنم انداخت و گفت: می‎خوای بریم سرخاکش منم خیلی این چند روزه به یادش بودم. لادن: نه خسته‎ام. اشکهایم رو پاک کردم و بلند شدم. لادن: کامبیز واسه منم یه چایی بریز. شب واسه شام رفتیم بیرون یه پیتزا فروشی هست که من و کامبیز زمان دوستیمون بیشتر اونجا می رفتیم. شاید کامبیز به قصد منو بقیه رو برد اونجا. خیلی شلوغه و کمتر کسی همونجا غذاشو می‎خوره اغلب می گیرند می برند خونه یا جای دیگه می‎خورن. بقیه تو ماشین موندند و منو کامبیز رفتیم بگیریم. همینطور که منتظر نوبتمون بودیم کامبیز به من گفت: لادن می‎خوای یه دوست پسر داشته باشی؟ لادن: دیوونه با یه بچه من چه جوری یه دوست پسر داشته باشم. کامبیز: خواستم بگم اگه می‎خوای من مخالفتی ندارم نمی‎دونم چرا با علی و لاله این حسو نداشتم ولی برام گفتن این حرف سخت بود اما اگه دوس داشتی برو. من از تو آتیش گرفتم می‎دونستم می‎دونه که من با کسی هستم. دیشب همه چیرو لو داده بودم ولی از این لطف و بزرگیش بدم می اومد. چرا تو دهن من نمی زنه چرا بدمو نمی گه چرا ازم پرسجو نمی شه چرا نمی گه دیشب با کی بودی چرا اینقدر مثلاً مهربون بهم می‎گه می‎دونم دوس پسر داری اشکال نداره برو می‎دونم واسه همین امروز صبح گریه کردی اشکال نداره برو. چرا اون می‎خواهد اینقدر خوب بودنشو به رخم بکشه تازه واسه گریه کردنم بهم بگه ناراحت نباش برو با دوس پسرت برو، خوش باش. نمی‎دونستم حرفی بزنم توی سکوت سرمو پایین انداختم شمارمونو خوندن. کامبیز: به به هیچی بهتر از سیر کردن شکم نیس. صبح هنوز از خانه بیرون نزده بودم که نوید بهم زنگ زد نگاه کردم بهش جواب ندادم خوبه یه کمی تو خماری باشه. نیم ساعت بعد توی تاکسی بودم که بهم زنگ زد. لادن: سلام صبحت به خیر. نوید: سلام نازنین خوبی لادن: خوبم تو چه می کنی. نوید: به یاد تو روزگار می گذرونم. لادن: فکر کردم به یاد من یه کار دیگه می‎کنی. نوید: خیلی خیلی ببخش یعنی به یاد تو دارم دست تو شورتم می کنم؟ لادن می‎خندد: خیلی بیشعوری. نوید: امشب ساعت 12 یا حوالی 12 سود پول 600 میلیون تومنی واریز میشه. لادن: خدا کنه خیلی حال می‎ده هنوز به هیچ کی نگفتم. ولی بهم نگو چه قدر می گیرم خیلی هیجان زده‎ام دستت درد نکنه این به خاطر توس یادم باشه یه ناهار دعوتت کنم. نوید: یه کافی شاپ برام بهتره. لادن: قبول کی بریم. نوید:دعوت کننده وقتو تعیین می کنه. لادن: فردا ساعت 6 فقط یه جای دنج باشه. عصر که خونه اومدم از کامبیز پرسیدم: کامبیز یه کافی شاپ دنج بهم معرفی کن. کامبیز: کافی شاپ دنج… لادن: آره با زهره و آرزو می‎خوایم بریم بیرون. کامبیز: با خانم‏ها که نیاز به جای دنج نداری خب چی بگم شاید راهت دور بشه ولی کافی شاپ خوبی توی آ- اس – پ هست که خیلی دنجه من نرفتم ولی تعریفشو شنیدم. واقعاً هم دنج بود خیلی به دلم نشست نور کم و مکانی خلوت اینبار نوید تا نشستیم پاکت سیگار و گذاشت رو میز یه نخ ازش روشن کردم و یه پک محکم بهش زدم. لادن: پس به یاد من دست تو شورتت می کنی. نوید: دیگه تنهای و امکانات محدود و شرایط بد. لادن: چه شرایط بدی، من که همش با توأم اینقدر این چند وقته با تو بودم با کامبیز نبودم. نوید باز دستشو روی پایم گذاشت و گفت: آتش منو بیشتر می‎کنی. لادن: می‎خوای فوتش کنم خاموش بشه. نوید: اگه فوتش کنی عمر منو فوت کردی. لادن: باز چاخان کردی. نوید همانطور که داشت از احساسش حرف می زد و اینکه توی بانک همش چشمش به دره که من ازش بیام تو، در حال صحبت دستش هم روی پام کار می کرد گاهی همراه دست کشیدنش آه هم می کشید و یهویی دیدم دستش لای پامه آروم دستشو از لای پام که نزدیک کُسم بود به زور بیرون کشیدم. لادن: بچه خوبی باش اینجا چیزه. یهویی دیدی گازت گرفت. با چشمان خمارش نگاهی عمیق بهم کرد و سریع و جدی دستشو لای پام کرد و محکم روی کُسم فشار داد. نفسم بند اومد خیلی جدی و قاطع بود احساس می کردم نمی تونم باهاش مخالفت کنم و در حالی که محکم کُسم رو فشار می‎داد ، دست دیگرش را توی شلوارم کرد و از پشت به کمر و کودی کمرم دست کشید. من اطرافمو دیدم کسی حواسش به ما نبود سرمو بهش نزدیک کردم بوسیدمش و چند بار این اتفاق تکرار شد و هر بار شیرینتر و سکسی تر. وقتی می‎خواستیم کافه رو ترک کنیم دیدم شلوار نوید دقیقاً زیر کیرش خیس شده و نم پس داده بود. وضعیتش تابلو بود. کتابی که همراهم بود بهش دادم تا جلویش را بپوشاند وضعیتش خیلی مسخره شده بود و از حالتش کلی خندیدم. لادن: خیلی بده یه مرد متأهل این چنین خودشو خراب کنه. نوید چیزی نگفت و از خجالتش سرشو پایین انداخت ولی من دوست داشتم اذیتش کنم. لادن: شما هر کی رو می بینی اینطور خیس می شی یا واسه من اینطوری ابراز احساسات کردی البته نمی‎دونم شهوتی شدن ابراز احساساته یا نه. نوید: لادن واقعا من شرمنده‎ام هیچ وقت اینطوری نمی شد از دست تو. لادن: ببخشین من چه گناهی دارم؟ نوید: خب از بس که نازی. لادن: فکر کنم شما به جای اینکه با قلبتون به من فکر کنین با یه جای دیگه تون فکر کردین، اینطور نیست؟ نوید: میشه این بحث رو تموم کنیم. لادن: فکر کنم خانمت از دستت شکاره. نوید: واسه چی؟ لادن: آخه شب جمعه‎ای تا می‎آد خودش رو آماده کنه شما اومدی و احتمالاً یه چرت هم زدی. نوید: لادن خواهش کردم. لادن: ولی قرار خوبی بود خیلی رمانتیک بود و خوش گذشت، از آثارش معلومه که به تو هم خوش گذشت. نوید: خیلی اگه تو منو مسخره نکنی. راستش از اینکه یه مرد واسه من تحریک شده بود خوشحال بودم.
خونه که رسیدم هر کسی یه طرف بود کامبیز تو اتاق خواب داشت مثل معمول کتاب می‎خوند. لاله و تینا توی هال سرشون به ماهواره گرم بود سوفی تو اتاق خودش مشغول درس‎هاش بود و لیلا هم سرگرم آشپزی. من که رسیدم همه اومدن پیشم اول همه مثل معمول سوفی. دیدن سوفی حالمو گرفت این بچه تو خونه در انتظار حضور من و منم توی یه کافی شاپ در حال لاس زدن. کامبیز با لبخند همیشگی‎اش که یه حس مهربانانه پشت خنده‎اش بود نزدیکم شد و منو بوسید. نمی‎خواستم از لب ببوسه هم جلوی دیگران دوس نداشتم هم حس می‎کردم که دیگه نباید منو ببوسه وقتی بهش می‎گم من دیگه زنت نیستم و تو هم شوهر من نیستی نباید منو از لب ببوسه ولی مگه حالیش می‎شد. همون موقع تلفن لاله زنگ خورد بعد از قطع تلفنش صورتش عین گچ سفید شده بود نگرانش شدیم لادن: لاله خوب حالت. لاله: سحر بود گفت تا حداکثر یه هفته دیگه حکم دادگاه مبنی برعدم سازش می رسه و تو می تونی با علی همون روز برین دفتر ازدواج و طلاق صیغه طلاق جاری شه. تینا: مامان واقعاً می‎خوای از بابا جدا شی. لاله: دیگه نمی شه کاری کرد باید جدا شیم. هر کدام ساکت به دنبال کارمون رفتیم لیلا به آشپزخانه، لاله و تینا به نگاه کردن شبکه جم و منم رفتم لباسمو عوض کنم کامبیز اومد تو اتاق دلم می‎خواست بهش بگم از اتاق بره بیرون ولی دیگه خیلی ضایع بود. کامبیز: فکر می کنی لاله داره کار درستی می‎کنه. لادن: به خودش مربوطه تازه هر چه از شما مردا ما دور باشیم غنیمته. کامبیز یه نگاه عمیق به من کرد و خواست چیزی بگه ولی حرفشو خورد خوب می‎دونستم می‎خواد بگه تو که الان با یه مرد بودی.
دلمو زدم به دریا به کامبیز گفتم: بیا منو تو هم از هم جدا بشیم. کامبیز با تعجب: واسه چی من که تو رو نسپردم به دیگرون بابتش پول بگیرم. لادن: ببین کامبیز ما زندگی نمی کنیم اینطوری زندگی کردن چه فایده، من از تو هیچی نمی‎خوام بیا از هم جدا شیم باور کن زندگی بهتری خواهی داشت. کامبیز: لادن من تو رو دوس دارم چرا می‎خوای زندگیمونو خراب کنی تازه سوفی هشت سالشه چرا می‎خوای با زندگی این بچه بازی کنی. لادن: نه سوفی با من زندگی می کنه تو هم برو دنبال زندگیت. کامبیز: نه هر وقت سوفی18 ساله شد باشه حرفی نیست. لادن: چی 18 ساله دیگه از من چی باقی می مونه ببین کامبیز یه چند وقتی برو شاید دلم واست تنگ بشه به خدا من رفتم هتل یه چند روزی نباشم باور کن قبول نکردن می‎خواستم ازت دور باشم شاید دلم برات بزنه ولی قبول نکردن ولی تو مردی تو برو. کامبیز بلند شد و از اتاق بیرون رفت.


ساعت یازده و نیم شب
یک هفته گذشت و دادگاه حکم به عدم سازش داد لاله از من خواست که باهاش برم دفتر طلاق خیلی سخت بود از علی خجالت می‎کشیدم ولی هم لاله خیلی اصرار کرد هم اینکه درست نبود تنها بره شاید هم کمی مرض باجناقی بود شاید می‎خواستم بدجنسی کنم به هر حال ساعت ده و نیم صبح به دفتر طلاق رفتیم. هوا سرد شده بود، پاییز سرماشو هنوز زمستون نشده، داشت به رخ می کشید. علی بیرون دفتر ایستاده بود و از ناراحتی سیگاری به لب داشت تا منو دید رویش را برگرداند شاید دوست نداشت شاهد شکست زندگیش باشم واقعاً طلاق امر سختیه تلخ و سنگین. از پله‎ها پشت سر لاله رفتم بالا چند لحظه بعد علی هم وارد دفتر شد مرد از علی و لاله خواست کنار هم بنشیند تا مرد صیغه طلاق را جاری کند. علی به لاله نگاه کرد دلم به حال علی سوخت توی نگاهش فریاد می زد دست از این بازی‎ها بکش بیا بریم سرزندگیمون ولی لاله نگاهی بهش نمی‎کرد. مرد صیغه طلاق را جاری کرد باورم نمی‎شد تا چند لحظه قبل علی محرم لاله بود می توانست به هر جای لاله بخواهد دست بکشد ولی الان دیگه نامحرم بود. شاید محرم و نامحرم مسخره باشه ولی اینکه تو واسه یه لحظه شوهری و چند لحظه بعد غریبه واقعاً حس تلخیه. علی بی هیچ حرفی از دفتر خارج شد. لاله از سحر تشکر کرد و دست منو گرفت از پله‎ها پایین اومدیم دلم می‎خواست دستم از دستش بیرون بکشم بگم برو بیشرف تو هم سکس می‎خواستی چرا علی فقط محکوم شد ولی حس می کردم علی هم بد کرده آخه آدم از تن زنش پول درمی‎آره؟ اونم کسی که نیازمند نبوده ولی هر چی که بود الان حس خیلی بدی بود حسی که نمی تونی توصیفش کنی حسی که آدم با پای خودش به سمت مرگ زندگیش می‎ره واقعاً چرا آدما نمی تونن با هم مهربون باشن؟ به چی فکر می کنن؟ سوار ماشین که شدیم نه لاله حرف زد نه من. حس می‎کردم لاله می‎خواد گریه کنه از کیفش سیگاری بیرون آورد تعجب کردم تا حالا ندیده بودم لاله سیگار بکشه ولی نمی شد توی اون شرایط حرفی زد به خونه که رسیدیم لادن و تینا و لیلا منتظر بودند. تینا توی چهره‎اش نگرانی و یه غمی ناگفته پیدا بود ولی لادن خیلی خوشحال بود تا رسیدیم لادن اسپند دود کرد و لاله لبخندی کم مایه زد و تشکر کرد. دور میز نشستیم و لادن شیرینی آورد. لادن: لاله جان زندگی نوت مبارک، الهی از این به بعد خوشبخت بشی. لاله سنگین نفس می‎کشید و سرش پایین بود. لادن: الهی دست رو سر من باشه به همین زودیا منم جدا شم هر سه راحت راحت شیم چیه آقا بالا سر. نگاهش به نگاهم افتاد و حرفشو خورد. لادن: باید بگیم علی نبودی ببینی لاله آزاد شد لاله آزاد شد. من که نسبت به شهدا حساس هستم صدام بلند شد. کامبیز: د بس کن دیگه لادن مسخره‎اشو در آوردی یعنی چی اینکارا حرمت نگه دار. لادن: اوه چه شده حالا چی گفتم مگه؟ کامبیز: چی شده؟ ممد نبودی یه شعر حماسیه این شهدا خون دادن بابت وطن، کسی حق نداره اونا رو مسخره کنه. لادن: چیه شلوغش می‎کنی مگه من مسخره کردم. کامبیز: الان اگه بپرسم محمد جهان آرا، حسن باقری و همت و هزار تا دیگه کی بودن چه می‎دونی فقط مسخره کردن و لودگی بلدی… لادن: برو بابا برو بابا چی می شه منم از شر تو راحت بشم همه رو سور می‎دم. لیلا تو هم بیا شیرینی گرفتم دهنمونو شیرین کنیم. به خدا کار عاقلانه ای کردی. روح بابام شاد که همش می‎گفت زن باید بره کار کنه منت مرد رو نکشه واقعاً روحش شاد. حوصله جر و بحث نداشتم واسه همین دیگه ادامه ندادم اون چی می فهمه حرمت نگه داشتن یعنی چی. لیلا با سینی چایی اومد هم لاله و هم لیلا دلشون می‎خواست با هم حرف بزنن ولی شاید خجالت شاید غرور. لاله: اگه بشه یه سفر مشهد بریم خوبه تینا نگاه کن بلیت و هتل می تونی رزرو کنی. تینا رفت سرگوشیش و گفت: فردا میشه. سوفی پرید تو بغل مامانش و گفت: مامان منم برم. لادن: نه بابا کجا بری مدرسه‎ات چی می شه. لاله: خوب بذار بیاد یه چهارشنبه رو می‎خواد مدرسه نره. شنبه صبح تهرانیم. لادن: شنبه هم خسته‎اس نمی تونه بره. لاله: حالا شنبه هم نره. لادن: ببین بابات چی می گه. کامبیز: مامانت ایراد نگیره از نظر من اشکال نداره. تینا برگشت جمعه گرفت. فرداش من آنها رو به فرودگاه مهرآباد بردم و وقتی برگشتم لیلا رفته خونه محمد شوهر سابقش. رابطه آنها هم باحال بود هر وقت محمد حشری می شد لیلا رو صدا می زد بامزه این بود که واسه همون شب تا صبح هم لیلا رو صیغه می کرد. خونه که رسیدم لادن تازه داشت آماده می شد بره سرکار. یه جوری از بودنم معذب بود همیشه وقتی تنها بودیم معذب می شد انگار یه مرد غریبه پیششه واسه همین بهش گفتم می‎خواهی این دو سه روز که سوفی نیست من برم خونه مامان اینا. لادن: آره خوب می شه دوس دارم یه چند شب تنها باشم. کامبیز: نمی ترسی لادن:نه مهم نیس بهش احتیاج دارم برو. شب از سرکار به لادن زنگ زدم. کامبیز: خونه‎ای؟ لادن: آره تازه اومدم تو کجایی. کامبیز: سرکار هنوز هم می‎خوای من برم شب تنها باشی. لادن: بدم نمی‎آد اما اگه سختته نرو بیا خونه. کامبیز: نه واسه چی سختم باشه گفتم تو نکنه یه وقتی بترسی. لادن: مهم نیس عادت می کنم. کامبیز: پس من می رم. توی راه بودم که باز لادن زنگ زد. لادن: رسیدی. کامبیز: نه عزیزم نزدیکای خونه بابا هستم تا پنج دقیقه یا شاید کمی بیشتر برسم. لادن: باشه رسیدی بهم زنگ بزن. خونه بابا که رسیدم مامان و بابام تعجب کردن گفتم که با لادن شرط بستیم که او امشب از تنهایی می ترسه و به من زنگ می زنه که برگردم او هم گفته زنگ نمی زنم خیالات راحت. مامانم گفت: حالا یه زنگ بهش بزن خوب نیس خانمتو تنها گذاشتی، گناه داره. به لادن زنگ زدم. کامبیز: راحتی. لادن: یادت باشه زنتو شب تنها گذاشتی. کامبیز: خب خودت خواستی می‎خوای برگردم. لادن: نه نه راحت باش پس خیالم راحت شب اونجا می‎خوابی. کامبیز: آره می‎خوابم. نیم ساعت گذشت ولی دل شوره داشتم، حس می کردم تنها گذاشتن لادن درست نبوده واسه همین یه اسنپ گرفتم و برگشتم خونه. از آسانسور که داشتم می رفتم بالا ساعت رو نگاه کردم چند ثانیه مانده بود به یازده و نیم شب. در زدم کسی جواب نداد کلید انداختم در از پشت قفل بود و کلیدش به در. باز در زدم حس کردم سکوتی تو خونه حاکم شد ولی باز کسی جواب نداد فکر کردم شاید خواب باشه پس زنگ واحد را زدم. صدای کسی رو شنیدم که می‎گفت: این وقت شب کی می تونه باشه؟ صدای پای دو نفر رو شنیدم که حرکت کردند. صدای لادن با کمی استرس از پشت در اومد. لادن: کیه؟ کامبیز: منم باز کن. چند لحظه‎ای سکوت شد. لادن: کامبیز می شه بری یه نیم ساعت دیگه بیای. کامبیز: واسه چی؟ لادن: توضیح می‎دم. فعلاً برو. کامبیز: باشه می رم. لادن: کامبیز… ممنونم. من سوار آسانسور شدم و از طبقه سوم پایین اومدم و از خانه بیرون رفتم می‎دونستم کسی پیش لادن بود ولی دلم نمی‎خواست کاری بکنم سرکوچه به انتظار نشستم ولی احساس می کردم بهتره کشیک ندم بهتره همانطور که گفتم برم. سردم شده بود در عین حال از داغی داشتم می سوختم هم عرق می کردم هم سوز سرما رو حس. دلم می‎خواست گریه کنم چه فریبکارانه و زشت کسی رو آورده بود. مرد تقریباً جوانی رو دیدم که از خانه خارج شد و به سرعت پای پیاده ازخونه دور شد. یه کاپشن خردلی رنگ تنش بود. به دور شدنش نگاه کردم و غم تو دلم چنگ انداخت. دلم می‎خواست بنشینم و سخت گریه کنم ولی چه فایده دلم می‎خواست بگم اتفاقی نیفتاده هیچ اتفاقی ولی اتفاق افتاده بود. نیم ساعت گذشت دقیقاً ساعت 12 شب شد. باز زنگ واحد رو از پشت در زدم سریع در باز شد تو نگاه لادن ترس را می‎تونستم ببینم بدون حرفی وارد شدم و روی کاناپه نشستم. لادن: می‎خوای یه چایی برات بیارم. سال‎ها بود که بهم نگفته بود چیزی برات بیارم. بی اختیار خوشحال شدم و احمقانه گفتم: آره می‎خورم و رفت که چایی بیاره یه تی شرت قهوه‎ای آستین حلقه‎ای تنش بود و یه شورت قهوه‎ای به پا داشت آیا همینطوری پیش طرف بود نه فکر نمی کنم حدس می زنم لباس بهتری تنش کرده بود. کامبیز: خیلی سردم شده و کمرم از بس که وایسادم درد گرفته . لادن: چی داری می گی؟ چرا نمی‎خوای از هم جدا شیم آخه این زندگی نیس که ما داریم ببین وقتی جدا شیم به هیچ کی ربطی نداره من با کی ام. کامبیز: چرا باور نمی‎کنی من دوست دارم چرا می‎خوای زندگی رو خراب کنی؟ لادن: کامبیز بیا توافقی از هم جداشیم من ازت هیچی نمی‎خوام شاید حتی اگه جدا شدیم من بهت رجوع کنم خدا رو چی دیدی. کامبیز: ببین اگه من حرفی نمی زنم واسه اینه که نمی‎خوام حرمتا شکسته بشه وگرنه من خر نیستم من خوب می فهمم. بلند شدم و رفتم روی تخت خوابیدم چند دقیقه بعد لادن هم آمد و اون سر تخت مثل معمول پشتش رو به من کرد و خوابید. فرداش مستأجر خونه کوچیکی که داشتم زنگ زد و گفت که می‎خواهد خونه رو تخلیه کنه گفتم هر وقت خواستی تخلیه کنی یه چند روز زودتر بهم بگو تا من پولتو آماده کنم. موضوع رو به لادن گفتم و اضافه کردم وقتی خونه خالی شد من می رم اونجا زندگی می کنم. لادن: واسه چی بذار آماده‎اش بکنیم بعد برو همینطوری هم مرتب نیس هم وجدان من قبول نمی کنه. کامبیز: مهم نیس تو که می‎خواستی من برم خب می‎رم. چیزی نگفت. اول لیلا اومد می‎خندید و جلوی من به لادن گفت: از وقتی از محمد جدا شدم کمرش سفت‎تر شده این دو روزه نذاشت یه دقیقه چشم رو هم بذارم همش موتورش روشن بود. رو به من کرد. لیلا: کامبیز تو چطوری این دو شب از خواهرم کار کشیدی. کامبیز: من نه ولی… لادن یه نگاهی متناقض همراه با خواهش و تشر به من کرد و من ساکت شدم. لیلا: لاله کی می‎آد. لادن: باید یکی، دو ساعت دیگه بیاد. لاله و تینا و سوفی واسه شام خونه بودند. لاله حالش بهتر شده بود و سرحال به نظر می رسید و گه گاهی بدجور خریدارانه به من نگاه می‎کرد. لادن رو به من: لاله بدجور تو نخت رفته تو هم یه نخی بش بده. کامبیز: خیلی ممنون . لادن: اوه چه سخت می گیره حالا. من شام رو خوردم و رفتم واسه خواب خونه خیلی فضای سنگینی داشت انگاری من انجا توی خونه خودم مهمان بودم. صبح که پا شدم لادن داشت آماده بشه بره سرکار عجیب بود هیچ وقت این قدر زود نمی رفت می‎خواستم ازش بپرسم کجا می ره ولی حس کردم دیگه واسه من چه فرقی می‎کنه ولی یکهو چشمم به دست چپش افتاد که تو دستش حلقه ازدواج نبود. کامبیز: حلقه‎ات کجاس می‎خوای بگی سینگل هستی. لادن: با یه بچه سینگلم چه حرفا می زنی. کامبیز: بی انصاف می گذاشتی من برم بعد حلقه‎اتو در می آوردی . لادن: تو چرا حلقه دستت نیست. کامبیز: واسه مرد خیلی مهم نیس خیلی از مردها حلقه ندارن ولی خانم‎ها حلقه نشان از متاهل بودن و حتی متعهد بودنه. حداقل صبر می کردی فقط یه چند روز مطمئن باش که می رم. دو سه رو بعد 15 آذر بود همان روزی که مستاجر خانه را تخلیه می‎کرد و من باید می رفتم. ساعت 3 بود که وسایلم را جمع کردم غمگین بودم ولی انگار چاره‎ای نبود این چند روزه هم احساس می کردم دارم تحقیر می شم. کسی با زنت باشه و تو هیچ نگی ولی پس چرا وقتی با علی بود من ناراحت نبودم. یعنی این خاصیت ضربدریه یا چشمم به لاله بود یا با لیلا سرم گرم بود توکفش منم ریگی بود؟ چرا حالا صدام در اومده چرا وقتی با لیلا سکس داشتم فکر نکردم لادن هم حق داره با کسی بره و حالا که رفته من دارم آتیش می گیرم. لیلا از رفتن من به گریه افتاد فکر نمی کردم گریه کنه سوفی فقط نگاهم می‎کرد یه دستبند بهم داد گفت: بابا هر وقت دلت واسه من تنگ شد به این دستبند نگاه کن، یاد من می افتی. راه افتادم خونه رو که دیگه مخروبه بود از مستأجر تحویل گرفتم و پول پیشش را بهش دادم. شب کف هال رو با پودر شستم خیلی کثیف بود و فقط تونستم گبه‎ای که با خودم آورده بودم روی زمین پهن کنم و رویش خوابیدم. خانه سرد بود و من تنها.


ساعت یازده و نیم شب 2 (لحظه‎های خوش)
یه هفته‎ای می شد که کامبیز رفته بود و خونه یه جوری ساکت و آرام بود چهارتا زن اگه تینا هم زن حساب کنیم تو خونه کامبیز بودیم و او همانطور که گفته بود، رفت. تقصیر خودش بود بهش گفتم که نره بهش گفتم اجازه بده خونه رو مرتب کنم وسایلشو بچینم بعد اگه خواست بره ولی لج کرد و رفت. گاهی دلم واسش شور می زد. شب وقتی از اداره می رسه خونه چیکار می‎کنه شامو چطوری آماده می‎کنه شب شاید سرد باشه یه پتوی نازک با خودش برده بود. دیگه چکارش کنم خره نمی‎فهمه. مردا همشون یه تخته شون کمه یه وقتایی یه کاریی می‎کنن که یه بچه هم نمی‎کنه. من بین عذاب وجدان و عشق مونده بودم . راستش اشتباه خود کامبیز بود نباید اون شب برمی‎گشت خودش گفت که شب خونه مامانم می‎خوابم یهویی سرو کله‎اش پیدا شد وقتی در زد من لخت بغل نوید بودم تازه نوید با هزار التماس شورتمو از پام در آورده بود وقتی حدس زدم که کامبیز شاید شب خونه نیاد سریع عصرش رفتم اپیلاسیون کردم یه سشوار هم به موهام زدم، همیشه خدا این مرد گند می زنه واسه چی پاشد اومد، نمی‎اومد همه چیز به خوبی می‎گذشت ولی اومد و زندگی خودشو خراب کرد آدم بهتره گاهی سرشو پایین بیاندازه. نوید بعد از اون شب خیلی بیشتر بهم توجه می کرد نمی‎دونم برق کُسم بود که او را بیشتر مجذوب کرده بود یا عذاب وجدان خودش ولی هر چی بود اول صب واسم پیغام می ذاشت و کلی توی تلگرام و واتس آپ حرف‎های خوب خوب می زد عصرم بهم زنگ می زد دیگه تو خونه معلوم شده بود که من یه دوست پسر دارم و لاله و لیلا می‎گفتند کامبیز واسه این رفت، به جهنم من که بهش گفتم بره با یکی دوس بشه. خیلیا اینطوری زندگی می کنن اون برعکس اداهاش طاقت نیاورد. آخه مسخره وقتی می ری لاله رو می‎کنی وقتی تو رختخواب من لیلا رو می کنی چطور توقع داری من با یکی دیگه نباشم. وقتی من رک و رو راست بهت گفتم دوستت ندارم چرا باز می گی دوست دارم.
پنج شنبه با نوید قرار گذاشتیم بریم پالدیوم یه مقدار من خرید بکنم. سوفی رو خونه کامبیز فرستادم که شبو اونجا باشه و گفتم که منم عصری با لاله و تینا می رم خونه عمه‎ام که حالش خوب نیست دکترا جوابش کردن و شبو اونجا می‎خوابیم هم دختر عمه‎هامو می بینیم هم این آخری پیش عمه می مونیم ولی به لاله و لیلا گفتم خونه رو خالی کنن من امشب مهمون دارم بیچاره لاله رفت خونه عمه که قرار بود من برم و لیلا هم می‎خواست بره پیش محمد ولی اون گفت شب جایی کار داره دروغ و راستش هر چی بود لیلا رو عصبانی کرد و مجبور شد شب بره خونه دوستش. قرار بود کامبیز ساعت 2 سوفی رو ببره ولی دیر کرد به سوفی گفتم بهش زنگ بزنه بگه زود باشه. لاله دلش واسه کامبیز می سوخت و این منو عصبانی می‎کرد آخه اون این وسط چکارس؟ کامبیز بالاخره ساعت 2 و 45 پیداش شد و سوفی رو با خودش برد منم سریع رفتم آرایشگاه و به نوید زنگ زدم که قرارمون بشه ساعت 5 خلاصه ساعت پنج کلی تیپ زده رفتم سرقرار که یکی کمی بالاتر از سر کوچه مون بود نوید تا منو دید کلی ذوق کرد مثل اینکه خیلی خوشگل شده بودم یه لگ تنگ مشک با یه تی شرت یقه باز با پوتین که تازه برخی‎ها داشتن می پوشیدند با پالتوی طوسی که همرنگ پوتینم بود و یه شال طوسی سیر که سرم کرده بودم ولی سینه‎امو نپوشونده بودم. اصولاً دوس دارم خط سینه‎ام معلوم بشه وقتی مردها یواشکی به سینه‎ام چشم می اندازن خوشم می‎آد. کامبیز این آخری‎ها حساس شده بود و به رگ غیرت نداشته‎اش برمی‎خورد و می گفت بپوشون و من به اجبار و البته کمی هم خوشم می‎اومد که مثلاً غیرتی شده بود. از خوردوی نوید که پیاده شدیم باز منو با چشم لذت و محبت نگاه کرد و آهسته گفت می تونم خواهش کنم جلوی یقه اتو بپوشونی. لادن: قرار نیس زندانبانم باشی من اینطوری بیشتر دوس دارم. و بی توجه به حرفش به سمت پله برقی حرکت کردم. از هایپر مقداری خرید کردم و رفتیم کافی شاپ یه طبقه بالاترش یه نوشیدنی گرم خوردیم نوید همینطوری خیره من بود نگاه می‎کرد و لذت می برد از اینکه چند سال از او بزرگتر بودم و یه شکم زاییده بودم ولی همچنان محسور من بود خوشم می‎آمد. نوید: لادن جان. لادن: جون لادن. نوید: یه سئوال کنم راستشو بهم می گی. لادن: خب معلومه. نوید: ببخش که می پرسم ولی تو سوتین نمی بندی؟ لادن: خیلی وقته نمی بندم مگه یه جای برم که احساس خوبی نداشته باشم وگرنه نه نمی بندم معلومه؟ نوید: خب گاهی نوکش پیداس. لادن در حال خنده: پس بخورش. نوید: خیلی خوردنیه، اون دفعه که شوهرت نذاشت. لادن: شوهرم که نیس ولی کله مزاحمه، هوس کردی؟ نوید: مگه میشه تو رو دید و هوس نکرد. لادن: پسر خوبی باشی امشب شاید گیرت بیاد. نوید: به شرطی که باز پیداش نشه. لادن: غلط کرده. نوید: می‎خوای بریم؟ لادن: آره بریم. از شانس بد ما یا شاید بهتر بگم از خوش شانسی ما مسیر ترافیک بود یه تیکه جا قفل شده بود می‎خواستم به نوید بگم ماشین رو پارک کن پیاده بریم بهتره. به هر حال رسیدیم من خریدهای پالادیوم رو برداشتم و قرار شد رسیدم خونه به نوید زنگ بزنم بگم وضعیت سفیده بیا خونه. تا آسانسور رو زدم سوفی و کامبیز از آسانسور اومدن بیرون یه نگاهی بهم کردیم یه نگاهی به کیسه‎های هایپر پالادیوم کرد و یه نگاهی به سر و وضع من و سوفی بی مقدمه گفت: مامان قرار بود بری خونه عمه چی شد نرفتی؟ لادن: اینا رو بذارم خونه می رم، سلام کامبیز خوبی؟ کامبیز: خوبم مرسی خب مزاحم نمی شم خداحافظ. لادن: خداحافظ. وقتی در آسانسور بسته شد از شدت ناراحتی دلم می‎خواست بلند بلند گریه کنم. در واحد را با ناراحتی باز کردم خونه خالی بود ولی نامرتب. از دست این تینا و لاله واقعاً شلخته‎اند همه وسایلشون پخش و پلا بود. سریع جمع کردم و توی ساکشون ریختم هنوز تکلیف وسایل لاله و آپارتمانی که باید اجاره کنه مشخص نشده بود برای همین با همان دو ساکی که آمده بودند بودن. تلفنم زنگ خورد نوید بود. لادن: نوید نمی‎دونی چی شد باورت می شه شاخ به شاخ کامبیز شدم، باز لو رفتم قشنگ فهمید که سوفی رو دک کردم تا با تو باشم اصلاً به کیسه پالادیوم و تیپ من نگاه کرد شصتش خبردار شد.نوید: جدی می گی الان کجاس من چیکار کنم. لادن: تو نیم ساعت دیگه بیا ولی قبلش بهم زنگ بزن. لباسمو عوض کردم یه نیم تاپ پوشیدم با یه شورت لامبادا شورتی که کامبیز برام خریده بود ولی هیچ وقت نپوشیدمش. یه حسی بهم می گفت شلوار هم پات کن یه حسی می گفت نه همینطوری باش حس اولی می گفت خودتو خیلی دم دست نذار و حس دیگه می گفت مهم نیس تو که می‎دونی باید لخت بشی. آخرسر نپوشیدم یه زنگ زدم به گوشی کامبیز اونم بدون اینکه جواب بده دادش به سوفی: بله مامان. لادن: کجایی مامان مواظب خودت باشی من دارم می رم خونه عمه شب مواظب باشی پتو رو خودت بندازی. سوفی: مامان داریم می ریم خونه مامان جون شب اونجا می‎خوابیم. لادن: باشه عزیزم برو. زنگ زدم به نوید. لادن: نوید زود بیا. نوید: نزدیک خونه‎ام. چند لحظه بعد زنگ زد تا در واحد رو باز کردم یه نگاه پر از حیرت و شهوت بهم انداخت. نوید: ای جووونم. تا اومد داخل منو بغل کرد و به دیوار چسبوند و لبشو رو لبام گذاشت. لادن: آه نوید زوده حالا بذار یه ذره بگذره. نوید: نه الان می‎خوام من تو رو می‎خوام. لادن: خوب کفشاتو درآر. تا خواست کفشو در بیاره از دستش خودم خلاص کردم و به سمت کاناپه رفتم و رویش نشستم و پای لختمو روی اون پام انداختم. برق ساقه پام هوش از سرش پروند نوید کاپشن و تی شرتشو درآورد و بالاتنه لخت به سمتم اومد. نوید: خداکنه سرخرت باز پیداش نشه. دراز کشید و ساقم پامو لیس زد دلم غنچ رفت. لادن: نوید تفی شدم نکن. نوید: واقعاً. لادن آهسته و شهوانی: نه بکن. منو لیس بزن همه تنم لیس بزن بخور منو، نوید می‎خوام. نوید: چی می‎خوای عشقم. لادن: خودت می‎دونی. نوید: از کجا بدونم تو بگو. لادن: لوس نشو می‎خوام. نوید انگشت شصتمو کرد تو دهنش خیلی باحال بود همینطوری میک می زد و دلم ضعف می رفت. لای انگشتای پامو با زبونش خیس می‎کرد وقتی کف پامو لیس زد دلم ریسه رفت و بی اختیار غلت زدم. لادن: نوید خدا بگم چکارت نکنه. نوید: لادن جون. لادن: جونم. نوید: میشه منو نوید جان یا جون صدا بزنی. لادن: نوید جووون … منو بکن. نوید انرژی گرفت نوید: ایییی جووونم. پاهامو باز لیس می زد و دست مالی می کرد. لا پامو وا کرد و از روی شورتم کُسمو لیس زد. سرشو به سمت بالا آوردم و همدیگر رو سفت و سخت بوسیدیم. دست برد به نیم تنه‎ام و از سرم درآورد. سینه‎هام افتاد بیرون و نوید نگاهی از سر شهوت و لذت به دو کوی بلورینم کرد از شدت شهوت نفس نفس می زدم. یکیشو با دو دست گرفت به زور می‎خواست هر چه بیشتر تو دهنش کنه. لادن: نوید بخور نوید میک بزن نوید زود باش. نوید از شدت گرمای بدنش عرق کرده بود نفس داغش رو روی سینه‎ام حس می کردم نوک سینه‎امو گرفت و کشید دردم اومد کرد تو دهنش و یه کوچولو گاز گرفت. دستمو بردم لای پاش و کیرشو از روی شلوار مالیدم خوب راست کرده بود کمربند و دکمه شلوارشو باز کردم از توی شورتش کیرشو بیرون آوردم یه نگاهی به نوید کردم. نوید: بخور عزیزم بخور عشقم بخورش. سرمو جلو بردم و کیرشو تو دهنم کردم کمی مزه شوری می‎داد ولی همینش خوبش کرده بود. شلوار و شورتش رو کشیدم پایین. اون شب که اومده بود کیرشو خوب شیو نکرده بود بهش تذکر دادم دیدم این بار خوب تمیز کرده خوشم اومد. دست بردم به تخماش و یکیشو کردم تو دهنم. نوید از شدت لذت چشماشو بسته بود و سرش رو عقب می‎داد. نوید بلندم کرد و روی کاناپه دراز کشیدم دوباره با محبت بوسم کرد و آرام دست به شورتم برد و با آهستگی از پا درش آورد کُسم صاف صاف بود خودم از تمیزیش خوشم می‎آمد و خیلی نرم شده بود. لای پامو باز کرد و سرشو تو پاهام برد. یکهو زنگ تلفنم به صدا درآمد هراسان دنبال گوشیم گشتم روی اُپن آشپزخانه بود فکر می کردم شاید سوفی باشه. لادن در حالی که نفس می زند: بله؟ لاله: سلام لادن خوبی. لادن گلافه: سلام چی شده. لاله: هیچی خواستم بپرسم چیکار می کنی. لادن: چیکار می کنم دارم کُس می‎دم مثل معمول مزاحم شدی؟ لاله متعجب: واقعاً. لادن: چی داری می گی؟ کاری نداری؟ لاله با صدای آرام: واقعاً با کسی هستی؟ لادن: تو حالت خوشه پس واسه چی گفتم خونه رو خالی کنین دیگه دخترت فهمید تو نمی فهمی؟ لاله: هان کجاش بودی. لادن: میشه بس کنی خدا نگه دار. لاله: آرزو و افسانه سلام می رسونن. لادن: تو هم برسون خداحافظ. لاله: شب نمی‎آی. لادن: لاله برو گمشو. تلفنو قطع کردم. لادن: این خواهر من دیوونه‎اس. اهه سرد شدم. نوید: بیا عزیزم گرمت کنم. بیا خوشگلم. نوید بلند شد و به سمتم اومد. دست برد به پاهام و یه دستش هم برد به کمرم و بغلم کرد فکر می کردم الان می افتم ولی به زحمت برد و باز روی کاناپه خواباند. باز لای پایم را باز کرد و با دو انگشتش لای چوچولوم را وا کرد زبونشو تو سوراخ کُسم کرد. وای چه حالی می‎ده خوبه من زنم باور کنین کُس دادن بهتره از کُس کردنه یعنی نمی‎دونم ولی اونقدری که من تو سکس حال می کنم ندیدم که کامبیز یا علی یا این نوید حال کنن بنده خداها همش توی فکر اینن که آبشون نیاد. بلند شدم و دستمو به سمت کیرش دراز کردم نوید به سمتم اومد و کیرشو کردم تو دهنم و باسش ساک زدم کیرشو کشید بیرون و منو روی لبه کاناپه نشوند و پاهامو داد بالا و خم شد و کیرشو کرد تو کُسم وای چه حالی می‎ده. لادن: نوید بکن بکن بکن منو بکن نوید اینو می‎خوام. نوید: این چیه. لادن: نپرس بکن. نوید: آخه چی رو بکنم. لادن: دیوونه کیرتو بکن کیر می‎خوام. آه نوید آه آه نوید می‎خوام کیر می‎خوام. نوید: واسه کجا کیرمو می‎خوای. لادن: بیشعور واسه کُسم می‎خوام. نوید: دارم می کنم. لادن: پس بکن آه آه آه دارم می آم. دارم می‎آم تا ته بکن. پاهامو انداختم دور کمر نوید و به خودمو بهش فشار دادم. دست برد تو سینه‎هامو سفت فشارشون داد. لادن: آی آی آی اومدم نوید اومدم. نوید کیرشو بیرون کشید و کمی جق زد تا آبش اومد یادم رفت بهش کاندوم بدم راحت تو من خالی کنه. نوید خجالت زده سریع دستمالی برداشت و اسپرمشو از روی شکمم پاک کرد. همدیگر رو بوسیدیم خیلی مزه داد. نوید از کیفش دو نخ سیگار بیرون آورد و روشن کرد و با هم کشیدیم. شام کباب ماهیتابه‎ای با نون خوردیم می‎خواستم مفصلتر درست کنم ولی نوید نذاشت نوید: من اینقدر از تو خوردم که دیگه هیچی نمی تونه واسم خوشمزه باشه یه چیزی بخوریم فقط سیر شیم. سرشام یه لقمه او می ذاشت تو دهن من یه لقمه من می ذاشتم خیلی فضای عشقولانه شده بود واقعا ازدواج واسه یه عمر کاره احمقانه ای است هر چی هم طرفت خوب باشه نمی تونی یه عمر باهاش باشی دیگه خسته می شی باید کسی دیگه‎ای بیاد تا تو بتونی حس جوانی و محبتت رو باز دوباره راه بندازی این کامبیز احمق خیر سرش استاد دانشگاهس این قدر ظرفیت نداشت اینو بفهمه گذاشت رفت وگرنه من اون موقع ها بهش می‎گفتم کامی جونم دوست دارم خب دیگه حالا ندارم تقصیر منه؟ بعد از شام خیلی دلم می‎خواست بزنم یه شبکه پورن با نوید پورن ببینیم ولی رویم نشد گشتیم یه فیلم اکشن دیدم که او دوست داشت ولی من برام خیلی جذاب نبود به هر حال وقت خواب هر دو لخت لخت شدیم رفتیم تو تخت خیلی مزه داد همینطور لخت تو دست یکی دیگه باشی یکی که خدارو شکر شوهرت نیست و خوب بلده چطوری باهات داغ بشه دست کردم کیرشو زیر پتو گرفتم باهاش بازی کردم سریع راست شده بود خوشم می اومد دیگه طاقت نیاوردم کشیدمش روی خودم دلم تن مرد می‎خواست. خواست کیرشو بکنه تو کُسم که رفتم از تو کشوی دراور کاندوم برداشتم ولی متوجه شدم سه تا از کاندومها کم شده یعنی کی برداشته؟ به هر حال وقتی زن توی یه خونه زیاد می شه هر اتفاقی می افته یعنی وقتی من می رم سرکار کامبیز با لیلا یا لاله سکس داره البته با لیلا که نمی تونه اون زودتر از من می ره با لاله ولی لاله این چند وقته فقط یه بار کشیک بهش خورد صبح خونه بود. ممکنه با تینا؟ نه نه از کامبیز این بعیده. نوید صدام زد کاندوم کشیدم سر کیرش. لادن: حالا هر چی دلت می‎خواد تقلا کن. نوید کیرشو آروم تو کُسم کرد چه حالی می‎ده راستش جون بالا پایین شدن نداشتم فقط می‎خواستم بخوابم و بکنه. مردها هم که همیشه خدا دوس دارن احمق باشن و نقش بکنو خوب بازی کنن نمی‎دونم چرا فکر نمی کنن که سکس یک رابطه دوطرفه است هر دو باید تلاش کنیم تا یک عشقبازی خوب داشته باشیم نه اینکه فکر کنی تو مسئول این رابطه‎ای. نوید هم مثل مردهای احمق دیگه هی تلاش می کرد و من زیر کیرش راحت دراز کشیده بودم اون هی سینه می‎خورد نافمو لیس می زد پا می شد شصت پامو می‎خورد و وقتی خسته می شد کیرش باز تو کُسم می کرد دیگه از این همه تقلاش خسته شدم گفتم بیاد جلوی کُسم و پاهاشو ببره زیر رون پام و کیرشو بکنه توش منم به خاطر اینکه راحتتر باشم یه بالش گذاشتم زیر کمرم دیگه راحت می تونست بکن. لادن: نوید جان خواهش می کنم بکن تا بیایی لطفاً از توش درش نیار. همینطوری که می زد من اومدم درسته اصلا حال نداشتم ولی حس خوبی بهم داد یعنی همیشه سکس دوم بهتره از اولیه. نوید هم یه خرده بعد من اومد. داغی آبشو حتی زیر کاندوم می‎تونستم حس کنم. واقعاً خوبه که کامبیز رفت. همین که نوید بلند شد تا خودش رو تمیز کنه من خوابم برد صبح که بیدار شدم دیدم نوید لب تخت به خودش جمع شده فهمیدم همه پتو رو من کشیدم به خودم آخه وقتی شورت پام نباشه حس سرما دارم. ساعت نزدیک نه صبح بود بلند شدم سریع جلوی آینه موهامو شونه کردم و یه رژ لب بژ کم رنگ به لبام زدم از خواب بیدار شد یه نگاهی بهم کرد. نوید: عشقم تو واقعاً خواستنی هستی تو محشری واقعاً از خدا چی می تونستم بخوام. لادن با خنده: از خدا خواستی با یه زن شوهردار بشی اونم گفت باشه. نوید: نه ولی خدا هم به عشق روی خوش نشون می‎ده دید که من عاشقتم گفت باشه. همون لحظه که تو بانک دیدمت عاشقت شدم. لادن: دیوونه. نوید: بریم یه دوش بگیریم. لادن: آخه من تازه موهامو سشوار کردم. نوید: بیا بریم دیگه حال می‎ده فکر کن منو و تو زیر دوش. لادن: فقط موهام خراب نشه. نوید: بی خیال بیا. لادن: آخه خشک کردنش دردسره. نوید: خودم برات خشک می کنم قربونت بشم. لادن: وا مگه موهامو می‎دم دست تو ممکنه( اشاره به کُس) اینجا رو بدم دستت ولی موهامو نه. نوید: حالا بیا بریم. لادن: از دست تو …بریم. فکرشو نمی کردم وقتی با دوست پسرت بری حموم اینقدر حال بده با کامبیز حموم رفته بودم بد نبود ولی این نبود. هر زنی باید یه دوست پسر داشته باشه وگرنه جوونیش حروم میشه. زیر دوش به راستی عاشقانه همدیگر رو بوسیدیم آب روی صورتم روی سینه‎هام روی شکمم حرکت می کرد و از چاک کُسم راهی کف حموم می شد دست نوید تنمو مورمور می کرد و مردونه حالمو جا می‎آورد کی کامبیز می‎تونست اینقدر خوب باشه. نوید از پشت بهم چسبید و کیرشو لای پاهام کرد اینو همیشه دوست داشتم حتی وقتی کامبیز اینکارو می کرد زیر دوش همراه با آب فراوان کیرش به لمبرهای کونم می‎خورد و لای پام حرکت کیرشو حس می کردم از پشت دست به سینه‎هام برد درد می کرد ولی بازم دوست داشتم نوکشو لای انگشتاش کرد و باهاش ور می رفت صورتش رو لای گردنم برد و لاله گوشمو تو دهنش کرد وای خدا حالی به حالی شدم دلم می‎خواست بشینم زمین. مردی که بلد باشه خوب سکس کنه یه نعمته و نوید یه نعمت بود خوش به حال زنش. لادن: نوید جان خوش به حال زنت. نوید با تعجب: واسه چی؟ لادن: چون تو خوب بلدی سکس کنی. نوید: اون اصلاً نمی‎فهمه سکس چیه. لادن: یعنی. نوید: بی خیال لادن بذار تو حال خودمون باشیم. بیخود دهنم باز کردم انگاری ضد حال زدم شیر آب و بست. برگشتم و بوسیدمش. لادن: مرسی عزیزم خیلی چسبید. لخت اومدم بیرون و حولمو از تو کشو برداشتم چشم به گوشیم خورد پنج بار لیلا زنگ زده بود. بهش زنگ زدم. لیلا: چه عجب گوشیتو جواب دادی. لادن: من الان زنگ زدم. لیلا: ده بار زنگ زدم. در رو واکن پشت درم. لادن: اینجا چه کار می کنی برو یه نیم ساعت دیگه بیا. لیلا: در رو واکن تو رو خدا خسته شدم دستشوییم داره می ریزه. حوله رو دور خودم پیچیدم و در رو باز کردم. لیلا بدون سلام پرید تو دستشویی که کنار در ورودی بود. نوید: عشقم. لادن: الان می‎آم. یه حوله از حوله‎های استخر کامبیز درآوردم و از پشت در بهش دادم دور خودش پیچید و اومد بیرون. تا خواستم به نوید چیزی بگم لیلا از دستشویی اومد. من با حوله، نوید با حوله رو دید با تعجب بهمون نگاه کرد نوید هم با تعجب به من خیره شد. لادن: خواهرم لیلا، لیلا نوید دوستم. لیلا مثل آدمهای عقب افتاده پرسید: با هم حموم بودین. لادن: لیلا یه املت دُرس کن، گوجه‎اش زیاد باشه. ( رو به نوید) املت که دوس داری. نوید که هنوز گیج می زد گفت: هان املت آره دوس دارم. لیلا که انگار دختر حضرت مریمه و اصلاً جلوی من واسه کامبیز لنگاشو هوا نکرده جوری به من نگاه می‎کرد که ای هرزه خطا کار با این مرده غریبه رفتی حموم. من که از نگاهش عصبی شدم خواستم کاری کنم که لبه حوله از دستم در رفت و افتاد زمین و من بین لیلا و نوید لخت مادرزاد ایستاده بودم مسخره تر از همه نوید بود که روشو برگردون دیگه تو که از دیشب جلو و عقب منو یکی کردی چرا روتو برمی گردونی. لیلا خم شد و با همان نگاه که حدس می زنم همراه با تحقیر بود حوله رو از زمین برداشت و بهم داد. بی اختیار ازش تشکر کردم و حوله رو دور خودم پیچیدم یه لحظه که گذشت از تشکر خودم عصبانی شدم لیلا که رفت تو آشپزخونه به نوید تشر زدم.لادن: تو چرا روتو برگردوندی مگه چیز عجیبی دیدی؟ نوید: خب جلوی خواهرت خجالت کشیدم، قصدی نداشتم. خواستم چندتا درشت بارش کنم ولی چنان حرفشو معصومانه زد که بی خیالش شدم ولی باید لیلا رو سر جا بشونم. واسه همین با همون حوله روی کاناپه نشستم. نوید سریع لباسش را پوشید ولی من روی دنده لج افتاده بودم تنم با حوله خشک کردم و حوله را روی دسته کاناپه انداختم. نوید به شدت معذب شده بود. لادن: نوید یه سیگار روشن کن بکشم بعد حموم حال می ده. نوید کمی دستپاچه دنبال کیفش گشت. منم لنگام وا کردم و روی کاناپه دراز کشیدم. لیلا به سمتم اومد و گفت: بهتره خودتو جمع کنی . لادن : ناراحتی برو بیرون . چیزی نگفت و یه نگاه غضب آلود به نوید کرد و نوید شرمسار سرش را پایین انداخت حوصله ام سر رفت برای همین یه تاپ خیلی نازک که همه تنم معلوم بود پوشیدم خب بدون سوتین و همون شورت لامبادایی دیشب رو که فقط همونو داشتم پا کردم به سمت نوید رفتم و تی شرتش را به تشر درآوردم لادن: می‎خوام جلوی خواهرم لخت باشی غلط کرده بهم گیر می‎ده تو خونه‎ی خودم داره واسه من ژست می گیره، غلط کرده. همینطوری رفتم تو آشپزخونه. لادن: نوید جان چایی هم الان بذارم یا یه ساعت بعد املت می‎خوری. نوید با خجالت وارد شد پشت میز ناهارخوری نشست. نوید: فرقی نداره. لیلا وقتی نوید رو لخت دید چشماش چهارتا شد. لیلا: نمی‎خواین یه چیزی بپوشین؟ لادن: من بهش گفتم نپوش دوس دارم دوست پسرم سکسی باشه. لیلا با حیرت یه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. یک کم که گذشت من متوجه شدم که لیلا با همان لباس بیرونشه. لادن: لیلا برو لباستو عوض کن. لیلا تازه متوجه خودش شد. رفت که لباسشو عوض کنه. نوید: لادن تو هم که همه چیزت معلومه. لادن: بدت می‎آد روتو اونور کن. نوید: یه وقتی تنهاییم یه وقتی با بقیه‎ایم. لادن: تو خونه خودم پیش عزیزانم هر جور دوست دارم می پوشم. نوید: بله حق با توئه. لیلا با یه شلوار و یه تی شرت اومد. لادن: چرا شلوار پوشیدی اینم که تنگه اذیت می شی جلوی نوید راحت باش برو شلوارکتو بپوش. لیلا: نه راحتم. ماهیتابه املت رو برداشتم و زیرش یه دستمال سفره‎ای انداختم و ماهیتابه رو گذاشتم وسط میز. لیلا: می ریختی تو بشقاب اینطوری زشته. نوید: نه راحت باشین. لادن: بخوریم که هر کی نخوره سرش کلاه رفته. من و نوید روبه روی هم و لیلا رأس میز بین ما نشست. چند لقمه‎ای که خوردیم خواستم فضا رو عوض کنم به نوید گفتم: لیلا خواهرم هم خوشگله هم خوش اندام می بینی که. نوید: بله همینطوره. لادن: یه نفر مث خودت خوب و نازنین براش پیدا کن می‎خوام حالشو ببره. لیلا: نه خیلی ممنون. نوید: توی بانک… حساب دارن؟ لادن: نه فکر می کنم. نوید: پس ببخشین ما فقط واسه مشتریامون خدمات ویژه می‎دیم. لیلا اخمی کرد و چیزی نگفت. آخه خواهر احمق من بگو چته چرا اینطوری می کنی مزاحم شدی طلبکار هم هستی؟ لجم گرفته بود شدید. املتو که خوردیم رفتم چای گذاشتم. همچنان لیلا تو ژست بود منم بیشتر لجم می گرفت. لادن: نوید یه بار گفتی قبلاً تو تایلند دوره ماساژ دیدی؟ نوید: آره دوره‎های گوناگون فکر می کردم می تونم این کار رو دنبال کنم یه کمی هم ایران کار کردم خوشبختانه گزینش بانک قبول شدم سریع هم رفته فوق لیسانس بانکداریم هم گرفتم دیگه اصلاً از اون فضا اومدم بیرون. معلوم بود که نوید داره سعی می کنه به لیلا بگه آدم بی شخصیتی نیست. لادن: کاشکی از دیشب تا حالا منو یه ماساژ داده بودی. نوید: خب می گفتی. لادن: الان نمی شه. نوید: الان که چیزی خوردی. لادن: مگه من چی خوردم بیا ببینم چند مرده حریفی. نوید: خب روغن زیتون دارین؟ لادن: داریم. نوید: بذار یه ذره گرم شه. لادن: چه قدر خوبه. نوید: زیاد نمی‎خوام همینقدر خوبه. لیلا که روی کاناپه نشسته بود مثلا خودش رو به ماهواره سرگرم کرده بود باز با تعجب به ما نگاه می کرد. نوید: روی تخت بریم. لادن: رو کاناپه نمیشه. نوید: چرا. من یه ملافه سفید آوردم و روی کاناپه کشیدم لیلا مجبور شد بره اونطرف کاناپه بشینه کاناپه ما به شکل ال بود. نوید روغن رو توی یه پیاله ریخت و به من نگاه کرد. لادن: باید لخت شم نه؟ نوید با سر گفت بله. منم سریع تاپم رو درآوردم و با کمی مکث شورتم را نیز درآوردم. لیلا: لادن؟! لادن: نوید از دیشب تا حالا جلو و عقب منو کاملاً دید که هیچ ، بررسیم کرده. به رو، روی ملافه دراز کشیدم نوید اول کف دستش را روی تنم کشید. بعد کف دستش را روغنی کرد و شروع کرد به ماساژ دادن چه لذتی داشت خیلی خوب بلد بود چه کار کنه. آرام آرام دست به باسنم برد و لمبرهایم را از وسط باز کرد و دست به سوراخ کونم کشید بی اختیار تکون خوردم ولی نوید با دست بهم گفت آروم باشم. چند قطره لای باسنم ریخت و با دست روغنی اش باز به سوراخم دست کشید و انگشتش را تو سوراخم کرد. از همان پشت دستشو به کُسم برد و شیار کُسمو مالید. از آن رد شد و رانها و ساقه پایم را ماساژ داد. انگار تو این دنیا نبودم خیلی کارش خوبه. وقتی برگشتم دیدم که لیلا بالای سرم ایستاده و داره به کار نوید نگاه می‎‏کنه. نوید از گردنم شروع کرد تمام خستگی این چند وقت از تنم خارج شد باز دستشو روغنی کرد و به سینه‎هام کشید و از زیر سینه‎هام به بالا دست می برد. چند بار دستش را به هم مالید و روی نافم گذاشت انگار اتو گذاشته باشی حس می کردم داغ داغه پایین تر آمد توی نگاه لیلا می فهمیدم که خیلی شهوتی شده و نفس‎های عمیق می کشد. نوید دستش را روغنی کرد و روی کُسم کشید وای می‎خواستم جیغ بکشم. لبه‎های کُسم را با انگشت باز کرد و با دست دیگرش دو انگشت توی کُسم کرد و شروع کرد به تکان دادن فقط می‎خواست داد بزنم کیر می‎خوام. چشمانمو باز کردم لیلا دستش بی اختیار روی کُسش بود معلوم بود که حالش خیلی خرابه. چند بار نویددستش را تو کُسم تکون داد تا با لذتی غریب و با ناله‎ای بلند ارضاء شدم. نوید منو بوسید و گفت: عاشقتم لادن باور کن عاشقتم. نوید رفت دستشویی سپس لباسش را پوشید با لیلا دست داد ولی من عاشقانه بوسیدمش. حیف که خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه‎ای بعد از رفتن نوید سرو کله لاله و تینا پیدا شد. لاله تا منو دید: مهمونت رفت؟ لادن: نه الان تو بغلشم. تینا: مامان خیلی خنگی چی می گی تو. لادن: یه زنگی می زدین بعد می‎آمدین شاید اینجا بود. لاله: خب نمی‎خوردیمش ماهم باهاش آشنا می شدیم ایراد داشت؟ لادن: اگه می‎خواستین مث لیلا رفتار کنین چرا ایراد داشت. لیلا: من که اومدم دیدم خانم و آقا لخت از حموم اومدن بیرون تازه خانم لخت مادرزاد یه چند وقتی روی کاناپه لا پاشونو هوا می‎دادند بعدش خانم یه تاپ نازک که همه چیزش معلومه تنش کرده با یه شورت لامبادایی که جلوش یه تیکه عقبم که هیچی. لاله: واقعاً خدا مرگم بده آخه چرا. تینا با خنده: لادن خیلی باحالی حال کردم جای من خالی ببین نمی شه یکی رو معرفی کنه من دوست پسر داشته باشم. لادن خوشحال: چی می‎گی تینا به نوید جان می گم یه دوست باحال واسه خواهرم لیلا پیدا کن. لیلا با لب و لوچه آویزون می گه نه خیلی ممنون. لیلا: قربونت، لادن پیش پای شما همین جا روی کاناپه لخت و عور دراز کشید این آقا نوید هم دستمریزاد نامردی نکرد دست تو ماتته خانم کرد از جلو هم که چهار، پنج انگشتی کرده بود تو کُس لادن. لادن: چرت می گه داش ماساژ می‎داد. تینا: وای واقعاً جای من خالی یه فیلم سکسی لایو بوده. لادن: این زر می زنه جلوی نوید دست به کُسش بود کم مونده بود بکشه پایین بگه منم می‎خوام . لاله: خاک تو سرتون کنم. لادن: ولی نمی‎دونین نمی‎دونین چه باحال بود خیلی خیلی تو ماساژ حرفه‎ایه حیف که نمی تونم دوست پسرمو بدم به شماها وگرنه می فهمیدین چه باحاله. لیلا: می گی باحاله ولی ببین کی چوب این پدرسوخته رو بخوری. لادن: اوه توهین نکنا. گوشیم زنگ خورد سوفی بود می‎خواست بیاد خونه.


همسایه
دو ماهی می شد که به این خانه آمده بودم حمام و کف دستشویی رو با پدرم سرامیک کرده بودم کار راحتی نبود بخصوص که اشتباه کرده بودیم و قطع سرامیکهای 30 در 90 گرفته بودیم و کار با این اندازه سرامیک سخت و هنوز کار زیادی مانده بود دیوار باید رنگ می‎خورد و سقف باید درست می شد و برق خونه مشکل داشت به عبارتی خونه هنوز داغون بود. به غیر از کثیفی، امکانات خونه هم بسیار کم، نه یخچال داشتم و نه مبل و صندلی. هنوز گبه وسط اتاق و پنچره‎ها با کاغذ آ4 پوشانده شده بود. چند قوطی رنگ خریدم و کاغذ دیواریها رو به زحمت از دیوار کندم بتونه کشیدم و سوماته زدم و دیوارها را رنگ زدم این کار نیز سخت بود ولی به تقریب خوب شد از سرامیک زدنم بهتر شده بود. درها رو رنگ زدم و در حمام و دستشویی هم روکش کشیدم. هر روز کار سخت و طاقت فرسا البته برای من که توی زندگی فقط خودکار دستم گرفته بودم اما دیگه شده بود عادت هر پنج شنبه و جمعه تا دیر وقت کار می کردم و واقعاً خسته شدم خانه آرام آرام مرتب شد و از خانه پدری یک فرش 9 متری و دو تا قالیچه 6 متری آوردم و کف خانه انداختم از لادن به واسطه سوفی پرده پذیرایی رو گرفتم بقیه پنچره‎ها نیز سفارش پرده دادم. تخت و تشک، صندلی و میز خریدم. آپارتمان هنوز خیلی وسایل می‎خواست ولی از گذشته خیلی بهتر شد. اوه راستی یه یخچال کوچک نیز گرفتم داشت هوا گرم می شد و دیگه نمی شد گوشت را کنار پنچره گذاشت. دانشگاه با دانشجویان مهربانتر شده بودم احساس می کردم باید به دیگران محبت کرد تنهایی و درد زندگی مرا آرامتر و ملایمتر کرده بود توی راه به اغلب دست فروشان یا متکدیان چیزی می‎دادم کاری که سالها ازش دور بودم. حس می کردم آنها نیز همدرد من هستند آنها نیز بی خانمان و ستم دیده هستند. عجیب بود که این سختی ها مرا در سرکلاس یا دفتر دانشکده بشاشتر کرده بود با روحیه و شادمان با دانشجویان صحبت می‎کردم ولی گویی همه می‎دانستند غمی بردل دارم غمی به نام تنهایی. روبه روی واحد آپارتمانیم یک دختر جوان24 یا 25 ساله بود. دختری سبزه گون با قدی متوسط اما خوش پوش. توی این شصت روزی که من اینجا اومدم هر شب با مردی که در ابتدا گمان می کردم همسر اوست دعوا داشت و فحشهای رکیکی نثار مرد می کرد. فحشهایی که من در تعجب بودم از کجا یاد گرفته یا چطور رویش می شود به زبان می‎آورد. یکی دو بار همزمان با هم از در خانه بیرون آمدیم و یک بار ازش در باره پخت عدس پلو پرسیدم و او با دقت و شمرده دستور پختش را داد یه بار نیز دم در خونه دیدمش که محلم نگذاشت و از این رفتار دوگانه‎اش تعجب کردم شاید می‎خواست بگه من بیرون با کسی سلام و علیک نمی کنم. به هر حال برایم مهم نبود زیرا غم دوری دخترم و تنهایی و کار حالی برایم نمی گذاشت که پیگیر دختر باشم گرچه گه گاهی سعی می کردم با او سر دوستی را باز کنم ولی او خیلی محل نمی گذاشت تا اینکه یک روز هنگامی که می‎خواستم وارد کلاس شوم دختری بهم سلام گرمی کرد من بی تفاوت جواب دادم گفت: منو نشناختین؟ کامبیز: متأسفانه نشناختم. دختر: من همسایه روبه رویتان هستم. کامبیز: اوه راست می گین خیلی ببخشین دانشجوی من هستین؟ دختر: بله این ترم در خدمتتون هستم فکر نمی کردم شما استاد دانشگاه باشین. کامبیز: واسه چی. دختر: آخه شما همش بنایی می کردین. کامبیز: اوه بله دیگه دلم می‎خواست کمی کار یدی بکنم، خب بفرمایین سرکلاس. سرکلاس هنگام حاضر و غیاب متوجه شدم که اسمش هدیه ناظری است. نگاهش به من عوض شده بود و هر چی از کلاس می گذشت بیشتر حس می‏کردم به من توجه داره. یه شب در خانه واحد رو زد و وقتی در باز کردم هدیه بی‎حجاب و آراسته با یک بشقاب کیک دم در ایستاد. هدیه: بفرمایین نوش جان کنین، تولدم هست و دوستان محبت کردن برام کیک گرفتن، بفرمایین. کامبیز: به به زاد روزتان خجسته. امیدوارم در زندگی همواره در آسایش و آرامش باشین. هدیه: متشکرم می‎خواین به جمع ما بپیوندین؟ کامبیز: نه خیلی ممنون جمعتونو خراب می کنم. خوش باشین. هدیه: این چه حرفیه بفرمایین در خدمت باشیم. کامبیز: نه می ترسم مزاحم باشم هدیه: چه مزاحمتی 6 تا دختریم یه دونه پسر هم نداریم بیاین جمعمونو عوض می کنین. کامبیز: پس بگذارین لباسمو عوض کنم یه نیم ساعت دیگه خدمت می رسم. هدیه با خوشحالی: خیلی خوبه منتظریم. مرسی که می‎آیین. نیم ساعت بعد در زدم خانمی جوان در را باز کرد و هدیه به سمت در آمد با خوشحالی دستش را به سمتم آورد. باهاش دست دادم دستم را ول نکرد و با خودش برد نزد دوستانش. هدیه: بچه‎ها استاد کلاسمون آقای قادری. بفرمایین بنشینین. چی می نوشید آبجو، شراب یا ودکا البته کوکتل میوه هم داریم. ترسیدم چیزی بنوشم برای همین گفتم: بی زحمت یه لیوان آب کمی خنک. هدیه یه نگاهی بهم کرد و خواست چیزی بگوید ولی حرفش را خورد و گفت: چشم الان می‎آرم. شب خوبی بود چند وقتی می شد که در هیچ مهمانی شرکت نکرده بودم و این خیلی بهم چسبید. بخصوص که یواش یواش یخم وا شد و چند دست با هدیه رقصیدم. دختر زیبا و سرزبون داریه. من تنها مرد مهمونی بودم و خب البته سنم به آنها نمی‎خورد واسه همین کمی معذب شدم یکی از دخترها پرسید: اگه اینجا چندتا پسر بود ایرادی داشت؟ من یه نگاهی به هدیه کردم و گفتم: خب نه ولی اینطوری هم خوبه صحبتمون ادامه پیدا کرد تا یکی دیگر از دخترها پرسید: به نظرتون رابطه دختر و پسر چطور باید باشه. گفتم: در یک خط موازی. خندید و گفت: نه منظورم اینه که نظرتون در باره سکس چیه؟ کامبیز: خب سکس یه امر طبیعیه و چیز خوبیه و ما برای اینکه در این امر یک قاعده‎ای داشته باشیم سکس زن و مرد رو در حیطه ازدواج دیدیم همه مذاهب نیز در همین راستا جلو رفتند ولی با گذشت زمان برخی سکس رو به غیر از تولید مثل که نتیجه رابطه زن و مرد دیده می شد در یک رابطه احساسی نیز دیدند و این نگاه ادامه پیدا کرد البته باید بگویم روشهای پیشگیری تأثیر بسزایی روی روابط زن و مرد گذاشت تا به این حد رسید که برخی برحسب طبع بدنشان به همجنس خود گرایش پیدا کردند و مردم دیگر نیز این اجازه رو به آنها دادند که سکس رو فقط در حیطه یک رابطه زن و مرد نمی‎بینند به نظرم هر چیزی که بین دو یا چند نفر احساس بدی ندهد و موجب ضرر کسی یا گروهی نشود می تواند خوب باشد. یکی از دخترها: یعنی شما به همجنسگرایی موافق هستین؟ کامبیز: با هر رابطه‎ای موافقم مگر اینکه یکی در این رابطه احساس خسران یا اذیت شود. فردا تو دانشگاه هدیه منو دید با خنده گفت: منو که به حراست دانشگاه لو نمی‎دین. کامبیز: چرا حتماً گزارشتونو می‎دم و تأکید می کنم این خانمو صد در صد از دانشکده اخراج کنین چون خیلی بهتر از من می رقصه. از خنده ریسه رفت. شبش هنگام برگشت به خونه یک کتاب با یه عروسک براش خریدم و برای تبریک تولدش و هم تشکر بابت دعوتش در خانه‎اش را زدم. در باز کرد لباسش مرتب بود یه شلوار کوتاه و یه شومیز آستین حلقه‎ای و آرایشش نیز ملیح شاید منتظرم بود به هر حال ازش تشکر کردم و هدیه‎اش را دادم به زور مرا به داخل خونه‎اش برد. کامبیز: خانم ناظری حداقل اجازه می‎دادین. هدیه: میشه خواهش کنم منو هدیه صدا بزنین. کامبیز: بله حتماً هدیه جان می گذاشتی من دست و صورتمو می شستم. هدیه: خب اینجا بشورید. کامبیز: خب بله مرسی. دستشویی‎اش خیلی مرتب و خوب بود خوشم اومد دستشویی که مرتب باشه نشون می‎ده که صاحبخونه فرد تمیز و مرتبی است. وقتی از دستشویی بیرون آمدم هدیه با یه لیوان آب میوه جلوم ایستاده بود. هدیه: هیچ فکر می کردین که یه روزی با دانشجوتون همسایه بشین. کامبیز: راستش هر تجربه‎ای ممکنه ولی خیلی احتمال کمی داره که معلم و دانشجو همسایه رو به رویی یه آپارتمان باشن. هدیه: البته باید بگم قرار نبود من دانشجوی شما باشم ولی اصرار به مدیرگروه همه چیزو درست کرد من باید دو ترم دیگه درس شما رو بردارم وقتی دانشکده دیدمتون خیلی تعجب کردم گفتم بیام سرکلاستون راستی شما تنها زندگی می کنین، مجرد هستین. کامبیز: همسرم برای زندگی به ترکیه رفته است. هدیه: اوه چه جالب اونجا مشغول تحصیلن. کامبیز: نه با خواهرشون مشغول کار هستن یه مغازه اجاره کرده‎اند. هدیه: فرزندم دارین. کامبیز: بله. هدیه: مدارس ترکیه بهتر از ایرانه. کامبیز: دخترم سوفی ایرانه خواهر خانمم پیشش زندگی می کنه. همینطوری داشتم دروغ می بافتم نمی‎دونم از کجام درآوردم. هدیه: شام و ناهار چه کار می کنین. کامبیز: من آشپز ماهریم کم نمی‎آرم. هدیه: اینکه کم نمی‎آرین شک ندارم ولی اینکه آشپز ماهری باشین راستش شک دارم. کامبیز: می تونین یه شب مهمان من باشی و دست پختمو … هدیه: شراب می‎خوری. جا خوردم خیلی رک و جدی پرسشش رو مطرح کرد و به پته پته افتادم. هدیه رفت و با دو گیلاس شراب بازگشت. من یه چشم به کیلاس بود یه چشم به هدیه. هدیه: می ترسی لوت بدهم بعدش از دانشگاه عذرت رو بخوان. کامبیز: راستش دقیقاً به همین دلیل است. هدیه: خب اشکال نداره تو هم می تونی منو لو بدی. برام عجیب بود که منو تو صدا می‎زد باید بابت این رفتارش ناراحت می‎شدم ولی برعکس از این خودمانی و جسارتش خوشم اومد. هدیه: خب کی می‎خواهی شام بهم بدی. کامبیز: هر وقت که بخواهی. هدیه: امشب چطوره؟ کامبیز: نه به این زودی اگه موافق باشی فردا شب در خدمتم. هدیه: باشه، املت می‎خوری؟ کامبیز: املت؟! هدیه: می‎خوام املت درس کنم بیا با هم درس کنیم. از این سادگیش واقعاً خوشم اومد و زدم زیر خنده. کامبیز: پس بذار من لباسمو عوض کنم بیام درست کنیم. هدیه: می شه یه خواهش کنم؟ کامبیز: بله حتماً. هدیه: راحت لباس بپوش شلوارک داری اونو بپوش با یه تی شرت ساده. یه کمی فکر کردم واسه چی داره حتی تو لباس پوشیدن من دخالت می کنه ولی خب شاید حق با او باشه. یه ربع بعد خونشون بودم یه شلوارک لی پوشیدم با یه تی‎شرت. هدیه جلو اومد و موهایم را که خیلی دقیق شونه کرده بودم را بهم ریخت و سه دکمه تی شرت هم رو باز کرد. بعد دو باره یه نگاهی به من انداخت سپس دم پای شلوارکم رو دو سه بار تا زد و گفت: اینطوری بهتر شد خیلی خوب نیس ولی قابل قبوله یه کمی باید جوان رفتار کنی سنی نداری؟ خنده‎ام گرفته بود یه دختر 24-25 ساله داشت واسه من خط تعیین می کرد. موضوع رو بهش گفتم و هدیه خندید و گفت: من 29 یا شاید درستتر باشه بگم 30 سالمه ولی سعی کردم خوب بمونم. با هم املت رو درست کردیم خیلی حس خوبی بهم می‎داد بی تکلف و ساده و اصلاً شبیه لادن یا کسانی دیگر نبود. املت و بعدش ودکا و سیگار مزه داد خجالت می کشیدم ولی دلم می‎خواست ببوسمش خودش هم حسم این بود که دلش میخواد ولی خب درست نبود فاصله سنیمان زیاد بود و من مدرس او.
نوید و برنامه او
دیگه همه می‎دونستن که با نوید هستم حتی هلن که اولش خوشش نیامد و بعد پذیرفت که من هم با او باشم هم با نوید. نمی‎دونم کار درستی بود که هم لز بودم هم با غیر همجنسگرا رابطه داشتم ولی کامبیز می گفت در قدیم مردم همجوره حال می کردند او توضیح داد که در حمام زنانه دخترهای 13 یا 14 ساله کاملاً لخت و عور برای برخی از زنانی که به حمام آمده بودند سرویس می‎داند و زنان بخصوص پا به سن ها با آنها سکس داشتند یا لقمان به فرزندش نصیحت می کنه که خودش را فقط به زنان محدود نکنه اگر زنی نبود به غلامان نیز سرگرم باشد. حتی در شعرهای سعدی آمده است که جوانی را دیده و هوس کرده شب را با او بگذراند. پس می توان با مرد و هم با زن بود. چند وقتی بود که خانم نوید به مکه مشرف شده بود و ما در خانه نوید بسیار راحت بودیم البته شاید بعضی وقتها سکس هم نبود ولی همین که من از سرکار می‎آمدم و مثلاً شلوار پایم بود ولی مانتو و تی شرت خب بدون سوتین لخت فقط با یه شلوار تو خونه‎اش بودم و راحت با نوید لاس می زدم یا گاهی فقط با یه شورت بودم خیلی بهم لذت می‎داد. اون روز تا رفتم پیش نوید و دست و صورتم شستم نوید گفت : عشقم. لادن: جانم. می‎دونی که داره سود بانک‎ها کم میشه. لادن: از شانس بد منه روزی بقیه هم خراب می کنم. نوید: خب می تونی یه کاری هم بکنی یه شرکتی هس که من پولمو اونجا گذاشتم سودش از بانک بیشتره و خیلی مورد اطمینانه. لادن: واقعاً چه قدر گذاشتی؟ نوید: خیلی نیس دقیق 100 میلیون تومان که الان داره دو میلیون و پانصد سود می‎ده خیلی زیاده ولی الان سه ماه که من پول گذاشتم راستش سود خوبی کردم اگه خواستی تو هم همین کارو بکن فکر کن با 500 میلیون 12 میلیون و پانصد گیرت می‎آد هر ماه 12 میلیون واقعاَ عالیه. لادن: خب ولی باید در باره‎اش تحقیق کرد. 12 میلیون به گمانم یعنی ماه 25 % درصد سود خالص این خیلی خوبه ولی چرا. نوید: لادن من 100 میلیون گذاشتم و اگر بیشتر داشتم حتماً اضافه‎اش می کردم این طرف کارش خیلی درسته خیالت راحت. لادن: چرا زودتر نگفتی؟ نوید: می ترسیدم بهت بگم اگه تو زرد در می اومد من هیچی نداشتم بهت بگم تو عشق منی لادن. من هر وقت تو رو می بینم. لادن: فلانت راست میشه. نوید: دقیقاً الانم راست شده. لادن: معلومه می‎خوای. نوید: خیلی شدید. لادن: زنت رفته زیارت تو اومدی به سیاحت؟ نوید: سیاحت تو عین زیارته. لادن: از کجاش می‎خوای سیاحت کنی؟ نوید: بگم؟ لادن: بگو. نوید: از کُست. لادن: بی ادب. نوید: می‎خوام زود باش آتیشی شدم. لادن: چطوری می‎خوای؟ نوید: می‎خوام اول واسم ساک بزنی. لادن: خیلی خوش به حالت میشه بیا تو اول بخور گرم شدیم نوبت چیزهای دیگه هم میرسه. نوید: شوهرت فکر می کرد تو با یکی اینقدر راحت باشی؟ لادن: شوهرم اگه فکر داش که من الان اینجا نبودم. نوید: بابا بنده خدا استاد دانشگاهس. لادن: مسخره‎اس یه بار نشد با یه بلیت سفر خارجی ما رو سوپرایز کنه نمی‎دونم الان داره فلان کی رو لیس می زنه ولش کن ارزش حرف زدن نداره. نوید: لخت میشی یا لختت کنم؟ لادن: می‎خوای من لختت کنم. نوید: ای جووون. لادن: خیلی رو داری بیا اول شصت پامو بخور. نوید: عرق کرده‎اس. لادن: نه به جون نوید همین الان خوب شستمش، بیا بخور. نوید انگشت شصتمو کرد تو دهنش خیلی از این کارش خوشم می‎آید دل آدم یه جوری میشه. دونه به دونه انگشتامو کرد تو دهنش سپس دکمه شلوارم باز کرد و انگشتش را دور کش شورتم کشید خیلی حال میده نوید خوب بلده چه کار بکنه. به تندی برم گردوند و از روی شلوارم دست به کونم کشید. همینطوری که به باسنم دست می کشید دستشو از عقب به لای پام برد و کُسمو با دستش فشار داد و چند ضربه به روی کونم زد. تی شرتم و از همان پشت از سرم درآورد مثل معمول سوتین نبسته بودم. دست به کمر و کودی کمرم کشید و تنم رو نوازش کرد آرام از گودی کمر به کمر شلوارم رسید کمی با لبه شورتم بازی کرد و یهو شورت و شلوارم رو با هم پایین کشید و هر دو به گوشه اتاق انداخت. باز دو سه ضربه با کف دستش به لمبرهای کونم زد و حس کردم جای انگشتاش روی کونم افتاد از بس که محکم زد به نظرم انگشتشو تو دهنش کرد و به سوراخ کونم کشید همین که خواست کمی توش کنه تکونی خوردم و خواستم خودم و از زیر دستش بیرون بکشم که دو دستش را تو کمرم گذاشت و گفت: نترس عزیزم نترس کاریت ندارم فقط خواستم ببینم راه عقبت کی باز می شه؟ لادن: به خواب ببینی عمراً بذارم کسی دست بزنه. نوید: شاید چند وقت پیشم ازت می پرسیدم کی می ذاری به سینه‎هات دست بزنم می گفتی عمراً بذارم کسی دست بزنه، حالا خیلی راحت می ذاری نه تنها دست بزنم بلکه تو دهنم هم بکنم لاش هم این دودوله مبارکو بذارم. هیچ چیزی صد در صد نیست. لادن: حرف کامبیز و می زنی او می گه هیچ چیزی نه خوبه نه بد هر چیزی در زمان خودش می تونه خوب یا بد باشه. نوید: قربونت بی خیال ما داریم از شق درد می میریم خانم بحث فلسفی واسمون طرح می کنه. بلند شدم و جلوی نوید زانو زدم و شلوارش را تا زانوش پایین کشیدم و کیرشو از توی شورتش درآوردم راست شده بود. واقعا کیر مرد وقتی راست شده قشنگه وقتی افتاده است اصلاً جذابیت نداره. کیرشو تو دستم گرفتم و شروع کردم به جق زدن کمی که تحریک شد کردم تو دهنم و واسش ساک زدم. داشت به خودش می پیچید که منو بغل کرد و روی صندلی ناهار خوری نشاند و یه پتو از جا رختخوابی بیرون آورد روی میز پهن کرد و منو روی میز خواباند جلوی میز رو به روی من ایستاد سرکیرش تقریباً دم کُسم بود با تفش کُسمو خیس کرد و کیرشو تا ته کرد تو و رویم خوابید در حالی که پاهایش روی زمین بود. کمی تکون تکون خورد داشت دردم می اومد. لادن: نوید از روم پاشو دردم می‎آد. بلند شدم و پتو رو برداشتم روی زمین پهن کردم یه کمی شاکی شده بودم که اجازه نمی‎ده بریم روی تخت عشقبازی کنیم نمی‎خواست حرمت خانمش بهم بخوره یعنی کسی که برایش عشقه و می گه عاشقتم نمی زاره روی تختخوابش بریم باید اینطوری تو شرایط بد سکس کنیم ولی راستش هم خیلی طالب سکس بودم هم خب نوید رو دوست داشتم می‎دونستم اون مقصر نیست. گرچه بعدها فهمیدم ما زنها وقتی کسی رو دوست داریم همه بدیهاش رو بهش می بخشیم و همه ضعفهایش را توجیه می کنیم. از اتاق یه بالش برداشتم روی پتو انداختم و خودم روی پتو دراز کشیدم نوید پاهامو باز کرد و نشست جلوم و کیرشو تو کُسم کرد. لادن: نوید با پولی که می ذارم یعنی می تونیم یه سفر دونفری ترکیه بریم البته هر کسی پول خودشو می‎ده قرار نیست تو واسم خرج کنی. نوید: فکر کنم آخر سال نصف اصل پولتو در بیاری. لادن: 600 میلیون چه قدر می‎ده. نوید: نه فقط 500 میلیون بذار. لادن: چرا 500 میلیون خب 600 میلیون می ذارم این 100 میلیون رو واسه چی تو بانک بذارم. نوید: یه پولی باید پیشت باشه واسه وقت مبادا. لادن: نه همون… نوید: همین که دارم بهت می گم فقط 500 میلیون صد میلیون پیش خودت نگه می‎داری باشه. لادن: تو دیوونه‎ای باشه راستی با سحر همسایه بالایی صحبت کردم یه وکیل گرفتم. نوید: واسه چی؟ لادن: می‎خواهم از کامبیز طلاق بگیرم هیچی هم ازش نمی‎خوام فقط حضانت سوفی همین. دیگه باید خودمو نجات بدم فردا وکیلم بهش زنگ می زنه دیدن قیافه‎اش خیلی با مزه میشه. نوید: من دیوونه‎ام تو دیوونه‎ای که وسط یه حال و هول درست داری از موردهای دیگه حرف می زنی. لادن: خب بیا دراز بکش آهان یه کمی واست ساک بزنم الان دست بهش بزنی راست می شه. خودم آهسته روی کیرش نشسته و تا ته کُسم فرو کرد و رو کیرش بالا و پایین شدم همونطور که کیرش تو کُسم بود چرخیدم و حالا سرم رو به پاهاش بود و پشتم بهش خم شدم به سمت نوک پاش و هی پشت سرهم تکون خوردم صداش در اومد. نوید: وایی لادن چه کُسه تنگی داری قشنگ لایه‎های کُستو حس می کنم بکن باز هم بکن ای جوونم. نوید سرش رو از روی بالش بلند کرد و نشست و در حالی که همچنان من روی کیرش نشسته بودم با دستش سینه‎هامو گرفت و مالید. اوه اوه خیلی نوید باحاله. از روش بلند شدم، نوید دستمو گرفت و روی کاناپه خونه شون خواباند و یه لنگم را روی پشتی کاناپه گذاشت و در حالی که لنگام باز بود و کُسم کاملاً معلوم بود سرش رو کُسم گذاشت و با دندوناش ملایم لبه‎های کُسم را خورد و زبونش را تا اونجا که میشد تو کُسم کرد، از لب و لوچه‎اش آب دهانش روان بود. لادن: وای وای نوید نوید من عشق من مونس من ( با خنده) بکن منو باز هم بیشتر بکن نوید من کیییییر می‎خوام. بده اون کییییرتو. نوید یه پایش را روی زمین کنار کاناپه گذاشت و کیرش رو تو کُسم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن مقداری که تقلا کرد افتاد روم و سینه‎هامو با ولع خورد. لادن: وای کشتی منو دیوونم کردی نوید. می‎خوام می‎خوام حشری ترم کن نوید من از آب کیرت بچه می‎خوام بهم بچه می‎دی. نوید: چرا نمی‎دم خوبشم می‎دم. نوید یهو منو برگردوند و کیرشو لای کونم کرد و روم دراز کشید و چند لحظه بعد گرمی مایعی لای کونم حس کردم. عشقم اومد.
فردا صبح از بانک … که خودش در آن کار می کرد یه چک به مبلغ پانصد میلیون تومان گرفتم و با خود نوید به سمت شرکتی که خود نوید پولشو داده تا براش کار کنند رفتیم. شرکت شیکی بود یه خانم خیلی آراسته و زیبا جلو آمد به نوید و من دست داد و حال نوید را پرسید من با انکه نمی‎خواستم حسودی کنم ولی حس خوبی پیدا نکردم خیلی به نوید حساس شده بودم برعکس اگه کامبیز همون جا جلوی من لا پای خانمه می گذاشت من فقط به کامبیز می گفتم زود تمومش کن کار داریم باید سریع برگردم شرکت. ولی خب نوید مشتریشون بود باید تحویلش بگیرند. یک فرم قرارداد به من داد و رسید چک پانصد میلیونی من هم داد و هر برگه قرارداد را دونه به دونه امضا کردم و خانم جوان قرارداد را نزد مدیرش برد مدیر از اتاق بیرون آمد و ما رو به دفتر خودش دعوت کرد خانم دو فنجان شیرقهوه آورد و در حالی که مدیر داشت قرارداد را امضا می کرد من فنجان قهوه‎ام را خوردم او قرارداد را تحویلمان داد و با نوید برگشتیم من به شرکت رفتم و نوید به بانکش.
خیلی دلم می‎خواست به نوید زنگ بزنم ولی همیشه او زنگ می زد و من یه کمی لوس شدم فکر می کنم کسی که منو دوست داره باید از خودش مایه بگذاره من که بهش نگفتم دوست دارم من که ابراز عشق نکردم البته کمی کردم نه اینکه اصلاً نکرده باشم ولی خب وقتی یه مرد بهت می گه عاشقته باید قبول کنه که تا آخرش عاشق باشه. به خونه که رسیدم خیلی خسته بودم لباسامو عوض کردم دیدم مثل معمول لیلا توی آشپزخانه لاله جلوی تلویزیون برنامه مزخرف جم البته بماند که خیلی ها می گن مزخرف ولی تا دینشو نگاه می کنن ولی به نظر من واقعا سریالهای ترکی قشنگ نیس شایدم کامبیز بد عادتم کرده اینقدر از نحوه اشتباه فیلمبرداری میزانس و ایرادهای دکوپاژ و فیلمنامه حرف زده که منم فقط به سریال‎های آمریکایی معتاد شدم. خلاصه لاله عاشق سریال‎های ترکی بود هیچ چیزی نمی تونست او رو از دیدن این سریال‎ها جدا کنه. تینا هم در آشپزخانه بود چیزی که بعد رفتن کامبیز جالب بود نحو پوشش خانم‎های این واحد همه با شورت و بالاتنه هم هر جوری ممکن بود گاهی لیلا و تینا که بالا رو بی خیال می شدند لخت می نشستند و سینه‎های بدقواره شان را می انداختند بیرون تینا که از هیچی ابا نداشت یه بار که شورت هم نپوشید یه شال به کمرش بست که جلو و عقبش معلوم بود همه مون هم وقتی از حمام می‎خواستیم بیایم بیرون با یه حوله ی استخری بیرون می اومدیم که فقط یه تیکه پایین رو می پوشند بماند گاهی من یا لیلا یا تینا همینطوری لخت از حمام بیرون می اومدیم و تازه لخت دنبال حوله می‎گشتیم. لاله از این کارها نمی کرد و تازه می گفت خجالت داره. شاید کامبیز هم بود لاله و تینا همینطوری که الان هستند می بودند چون لیلا که اصلاً با کامبیز مشکل نداشت لاله هم دو بار باهاش سکس کرده بود. تینا و لاله هم رویشان بهم باز شده بود گاهی هر دو از اینکه تنشون مرد می‎خواست حرف می زدند و یا فیلم می‎دیدیم که صحنه داشت همگی به خصوص تینا دعا می کردیم یه چیزی هم گیر ما بیاد. سرشام گفتم: دیروز وکیل من به کامبیز زنگ زد و درخواست طلاق را مطرح کرد و از او خواست که به دفترش برود و توافق نامه‎ای را تنظیم کنند. همگی از حرف من متعجب شدند. لاله: تو می‎خوای از کامبیز جدا شی واسه چی؟ لیلا: لادن باور کن طلاق گرفتن چیز خوبی نیس تو فکر نکن با این کار خوشبخت می شی. لادن: حیف که نوید نمی‎خواد زنشو طلاق بده وگرنه خوشبخت می شدم. لیلا: نوید که از تو کوچیکتره چی واسه خودت خیال پردازی می کنی. لادن: نگفتم می‎خواد بکنه گفتم اگه می کرد خوشبخت می شدم با کامبیز اصلاً آرامش ندارم باور کنین تپش قلب می گیرم اصلاً نمی تونم تحملش کنم از وقتی رفته سرمو راحت رو بالش می ذارم. لاله: اوه انگاری دیو دو سر رفته. لیلا: روح مامان شاد اگه بود غصه ماها رو خیلی می‎خورد هر سه دخترش عاقبت به خیر نشدند. لادن: این عاقبت به خیریه؟ من نخواستم. این کنار امروز با نوید رفتیم یه شرکت خیلی کار درست پولمو به شرکت سپردم با سود 25% درصدی نوید 100 میلیون گذاشته خیلی این پسر حواسش هست منم امروز برد اونجا دیگه وضعمون توپ می شه آخه وقتی من پول دارم دیگه آقا بالاسر می‎خوام چیکار هر وقتم طلاق گرفتم از این خونه می ریم یه جای بهتر سه اتاق خوابه مشتی. تینا: آره این خونه چه جوریه یه پسر بچه هم باهامون نیس یه شوشول ببینیم همش ناز طلا. همگیمون از حرف تینا خندهمون گرفت. آخر شب به نوید زنگ زدم یه ذره گپ بزنیم گوشیشو جواب نداد معلوم نیست کجاست. صبح اول وقت باز به گوشی نوید زنگ زدم. لادن: سلام پسر خوبی؟ نوید: خوبم چی شده بهم زنگ زدی؟ لادن: خب هیچی دیشب جواب ندادی گفتم بهت یه زنگی بزنم ببینم چطوری حال و بار چطوره؟ نوید: خوبم مرسی منو ببخش این چند روزه آتی سرم خیلی شلوغه یه کمی کمتر می تونم باهات باشم اشکال نداره؟ لادن: اشکال که داره ولی به خاطرت تحمل می کنم. نوید: مرسی دوست دارم. لادن: بی ریخت سرش شلوغه نمی تونه به من برسه. نوید: ببخش من الان کار دارم. بدون اینکه خداحافظی کنه قطع کرد یعنی چی؟ البته بانکه دیگه منم وقتی باید کارو برسونیم فقط به کار فکر می کنم. به شرکت که رسیدم یه کار جدید رو دست گرفتم یه چندتا کار خرده ریز هم بود مثل طراحی سربرگ و کارت ویزیت که خیلی مهم نبود دادم دست بچه‎ها. یه زنگ هم زدم به هلن از تماسم خوشحال شد گرچه غر زد که خیلی احوالشو نمی پرسم گفتم عصر می‎آم پیشت یه سیگاری با هم بکشیم. نمی‎دونم چطوری شده لاله که اصلاً سیگاری نبود دیگه رسماً تو خونه پیش همه سیگار می کشه و پاکت سیگارش همش دستشه منم می کشم ولی نه خیلی زیاد البته جلوی خواهرام نه. لیلا هم مثل منه دیدم یواشکی می کشه یه جوری رویمان نمی شه دیگه لاله بزرگتره حق داره.
وکیل با کامبیز قرار گذاشته بود و کامبیز تعهد کرده بود پولی که بهش داده‎ام رو بهم برگردونه اصلاً فکر 35 میلیونی که بهش دادم رو نکرده بودم او بخشی از پول مستأجر رو چون کم داشت از من گرفت ولی فکر نمی کردم بخواهد برگردونه بهم مزه داد که قبول کرده. الان ده روزی میشه که به شرکت پول دادم خیلی منتظرم که سود درست و حسابی رو بهم بده همه بچه‎ها رو دعوت کنم یه شام عالی. چند تا رستوران خوب رو بررسی کردم ولی نمی‎دونم غذای کبابی سفارش بدهم یا بریم غذاهای فانتزی بخوریم. یه چیزی که بیشتر سوفی خوشش بیاد دلم براش می سوزه خیلی به باباش وابسته است کامبیز پنج شنبه‎ها می‎آید می بردش بیرون سینما یا رستوران دیگه بیش از این که سرگرمی نداریم البته پارکهایی مثل سورتمه هم بردش به سوفی خوش می گذره به من اصرار می کنه که بیا یه روز عصبانی شدم گفتم: عزیزم من قراره بابا تو خیلی نبینم ما با هم قهریم هی اصرار نکن. گفت: قهر واسه چی وقتی میشه حرف زد. گفتم: نمی تونیم حرف بزنیم. گفت: ما بچه‎ها می تونیم حرف بزنیم شما بزرگترا نمی تونین؟ اینو برای نوید تعریف کردم یه چند روز پیش با هم هل هولکی رفتیم یه ناهار بیرون بخوریم باهاش داشتم شوخی می کردم که عصبانی شد و ناهار نخورده بلند شد که بره منم مجبور شدم وسط غذا بلندشم با ناراحتی از هم جدا شدیم. خیلی حالم گرفته شده آخه نوید خیلی ماه واقعاً آدم خوبیه و خیلی به داد رسه نمی‎دونم چی گفتم که ناراحت شد خب من چه کار کنم اصلاً به خانمش نمی‎خوره اون چادریه این به روز و شیک پوش نمی‎دونم چرا باید عمرشو با اون حروم کنه. کاشکی می شد با من ازدواج می کرد. توی این فکرها بودم که بی اختیار سر از بانک… درآوردم داخل بانک که شدم نوید رو دیدم مثل همیشه شیک و آراسته بود و داشت برای خانم جوان زیبا و هفت قلم آرایش کرده‎ای توضیح می‎داد بی‎اختیار حسودیم شد. روی مبلی جوری که او منو نبینه ولی من ببینمش نشستم نکنه این خانمه تو گلوش گیر کرده واسه همینه که با من سرسنگینه نمی‎دونم چرا حالم خراب شد هی به خودم می گفتم این یه ارتباط کاریه ولی ته دلم شور می زد چون با منم بابت یه ارتباط کاری دوست شد. ما خانم‎ها خیلی حسودیم وای به حال کسی که دوستش داشته باشیم. حالا اگه کامبیز بود همین جا زنه رو روی میز می ذاشت و لنگاش می‎داد بالا و می کردش اصلاً عین خیالم نبود ولی نوید نه نوید خودمه نباید با کسی باشه الان به جایی اینکه با زنه نگاه کنه باید سرش پایین باشه و حرف بزنه خلاصه و مختصر. وای داره همینطوری حرف می زنه زنه هم انگار خوشش اومده ول کن نیس. یهو دیدم یه آقای کت و شلوار پوش نزدیک نوید شد دست نوید رو گرفت وای خدای من بهش دستبند زد یعنی چی همه بانک متعجب نگاه می کردند به رییس بانک هم دستبند زدند. بی اختیار به سمت مردی که نوید رو با خودش می برد دویدم. لادن: کجا دارین می برینش نوید نوید جان چی شده؟ مرد: شما چیکارشین. لادن: من من همسرشم مرد: خانمش؟! برو خانم برعکس این آقا، خانمش یه زن محترم محجبه است شما رو که ببخشین من … و بقیه حرفشو خورد . لادن: ازتون سوال کردم کجا می برینش؟ مرد ایستاد و گفت: شما چه کارش هستین؟ لادن: من خواهرشم. مرد: برو خانم بازی در نیار … نکنه از این زنایی هستی که گول اینو خورده؟ شانس آورده باشی صابونش به تنت نخورده باشه. لادن: چی چی داری می گی، نوید این چی می گه؟ مرد: از نوید گفتنت معلوم شد، خانم بیا دادسرا. این آقا و اون رییس بانکه زیر پای خانمها یا آقایون می شستن تا به بهانه بهره بیشتر پولشون توی شرکت جعلی به نام الماس خوش نام ایران گذاشته سود 25% ببرن بیا که پولت رو هواس. دنیا به سرم خراب شد بی اختیار به زنی که نوید باهاش صحبت می کرد نگاه کردم اون زن نیز وارفته بود انگار اونم داشت گول می‎خورد .به فنا رفتم. بی اختیار رو زمین نشستم بیشتر از اینکه ناراحت پولم باشم ناراحت فریب‎هایی بود که خوردم بعد اینکه پول رو گرفت من دیگه عشقش نبودم. نمی‎دونم چه کسی زیر بازومو گرفت و بلندم کرد و یه کمی آب تو گلوم ریخت. نمی‎دونم چه قدر اونجا نشستم ولی یه نفر منو به بیرون بانک هدایت کرد. دم در بانک خانم چادری زیبایی دیدم که هراسان به طرف بانک می اومد بی اختیار بهش نگاه کردم تا دیدمش فهمیدم همسر نویده زن بی توجه به من با یکی از کارکنان بانک که مسنتر از بقیه بود صحبت کرد و بی اختیار روی مبلی نشست و با چادرش صورتش را پوشاند. نمی‎دونم چرا احساس کردم که چه قدر من و این زن، همدردیم. موبایلم زنگ خورد گیج و منگ گوشی رو جواب دادم هلن بود تا صدایش را شنیدم بلند بلند گریه کردم هراسان از من پرسید چه شده فقط تونستم بهش بگم جلوی بانکم بیا منو ببر.
هلن پاهامو باز کرد و یه نگاهی به من انداخت که آشفته و خراب، لخت روی تختش افتادم و بی اختیار اشک از گونه‎هایم به روی تشکش می چکد. نمی‎دانستم به 500 میلیونم فکر کنم یا به احساس فریب خورده‎ام. چطوری میشه یه نفر اینقدر بی رحم باشه که با احساس یه زن بازی کنه. هلن با انگشتش لبه‎های کُسم را کنار زد و زبونش رو به کُسم می مالید حس خوبی بود در عین بی حسی. با نوک زبونش بالاتر اومد مانند ماری که به شکارش ور می رود به من ور می رفت و زبونش را بر پوست تنم می کشید محکم نوک سینه‎ام را گرفت و کشید جوری که کمی از تخت بلند شدم دهانش را باز کرد و یکی از سینه‎هایم را به دهان برد و تا آنجا که می شد تو حلقش کرد. برم گردوند لای کونم را باز کرد و سوراخشو با زبونش خیس کرد بامزه بود بی محابا سوراخم را زبون می زد از این رفتارش بی‎اختیار خندیدم لادن: نمی ترسی بادی ازم دربره؟ هلن: برای کسب لذت باید خطر کرد. لادن: منم خطر کردم که پولمو باختم، من خر می‎خواستم 600 میلیون بدم به اصرار نوید 500 تاش کردم. بیشرف می‎خواست خیلی دستم خالی نشه یعنی داشت بهم محبت می کرد مسخره. هلن انگشتش را از پشت تو دهانم کرد و وقتی خوب خیس شد لای کونم رو باز کرد و انگشتش را توش کرد و تکون داد خوب بود اما درد منو دوا نمی کرد. لادن: هلن کاشکی الان سه تا مرد کارگر زبون نفهمه افغانی منو می کردند بهم رحم نمی کردند و از جلو و عقب پاره‎ می شدم. چه قدر حالم خرابه هلن. هلن لحظه از اتاق بیرون رفت و سپس به طنابی که مثل طناب دار گره خورده بود یه پایم را تو حلقه طناب انداخت و کشید مچ پام درد گرفت ولی چه اهمیت داره با طنابی دیگر پای دیگرم رو انداخت و کشید هر دو رو به پایه‎های میز ناهار خوری بست چون پایه‎ها از هم فاصله داشتند و هلن هم بی رحم شده بود چنان پام از دو طرف کشیده شد که حس می کردم الانه که از کُس جر بخورم. سپس دستم را با طناب بسته و به سمت بالای سرم کشید و به دستگیره شوفاژ بست. با آب پاش از اونایی که توی آرایشگاه استفاده می شود روی تنم آب پاشید سردم شد ولی حس اعتراض نداشتم بیشتر دوست داشتم تسلیم باشم یه کهنه تو دهنم کرد جوری که داشتم خفه می‎شدم آمدم به اعتراض تکونی بخورم ولی اصلاً نمی تونستم تکون بخورم یعنی یه ذره‎ای هم که میشد تقلایی کرد بدتر کشیده می شدم و درد می گرفت ناگهان ضربه کمربند چرمی روی تنم حس کردم از درد جیغ کشیدم ولی صدایی ازم بیرون نمی اومد صدای هلن رو شنیدم که غضب آلود گفت: چند بار بهت گفتم بی خیال این بیشرف بشو. و باز ضربه‎ای شدید این بار روی باسنم. از درد تکون خوردم بیشتر کشیده می شدم و خودش درد دیگر بود باز ضربه‎ای دیگر این بار روی بخش دیگر کونم به روی ران پام روی کمرم همینطور می زد و با ناراحتی می گفت: باید مال خودم می شدی حق نداشتی با کس دیگری بری حق نداشتی با کس دیگر بخوابی، زنیکه هرزه خودفروش چه قدر گفتم فقط با من باش. باز می زد و من درد می کشیدم و ترس نیز به آن اضافه شد نکنه هلن هم می‎خواهد جونم را بگیره. اون پولم رو گرفت این جونم رو بگیره چی. وای هر تلاشی بی‎فایده بود بی اختیار باز به گریه افتادم و چشمانم را بستم و این بار نیز تسلیم شدم. نمی‎دونم کی هلن دست از شلاق زدن کشید ولی وقتی بازم کرد توان تکون خوردن نداشتم هلن با مهربانی تنم را می بوسید و او نیز اشک می ریخت. نمی‎دونستم باید بغلش کنم یا به عقب برانمش یا بی تفاوت بمانم. هلن بود که بغلم کرد و از لب منو بوسید و در آغوش هم گریه کردیم خیلی گریستیم.


ضربه جدایی
سالها بود که می گفت دوست ندارم تازگیها نیز می گفت تو شوهر من نیستی فقط پدر بچه منی و این آخریها اضافه می کرد منم زن تو نیستم و بی شک با این حرف‎ها در آغوش کسی می‎آرامید. من می‎دانستم که دوستم نداره ولی تلاش می کردم شاید روزی باز به من بگه کامی جونم دوست دارم و البته این تلاش بیهوده بود بارها به خودم گفتم که هر چیزی یک هزینه‎ای داره و زمان نیز جزء هزینه‎هاست اگر واسه کسی صبوری می کنی داری زمان را برایش هزینه می کنی و این البته یعنی از فرصت‎های دیگر چشم می پوشی و همیشه این فرصت‎ها برای تو نیست شایدم این بخته منه یه زمانی دختر عمویم را دوست داشتم و او نیز می گفت تو را می‎پرستم و البته شوخی می‎کرد بدون اینکه به من بگه با پسر دایی‎اش ازدواج کرد. سال‎ها بعد به کسی دیگری دل باختم قرار بود با هم ازدواج کنیم خواستگاری و بله برون و از این چیزها اما همش دود شد رفت هوا. او نیز با کسی دیگری ازدواج کرد و این آخری لادن که به من می گفت: کامی جونم دوست دارم یا می گفت چوب خشک( به این معنی که بی احساسم) دوست دارم ولی همه اینها فقط یه حباب بود راستش هیچی کی من دوست نداشت فقط یه تفریح یا یه تجربه بودم می دونید خانم‎ها لوازم خونگی می‎خرند حتی آنهایی که به هیچ دردی نمی خوره می دانید چرا واسه اینکه به خانم دیگری بگن منم دارم سرخ کنو می گی خب منم دارم ساندویچ میگر رو می گی خب منم دارم سولاریمو می گی خب منم دارم و همینطور منم دارم دیگر … منم مثل یکی از این لوازم خانگی بودم. وقتی وکیل لادن بهم زنگ زد نمی‎دونستم باید غمگین بشم یا بگم خب خدا رو شکر تکلیفم مشخص شد. به هر حال سخت بود که بپذیری حاصل 10 سال زندگی پایانی تلخ پیدا کرد یه کسی از حضورت کراهت داره ولی چرا؟ عیب از کجا بود اگر بخواهم منصف باشم باید بگویم که زن‎ها مثل ما مردها که توی قلبمون واسه حداقل سه چهارتا جا هست تو قلبشون فقط جا یکی است کسی که می‎آید باید قبلیه بره مهم نیس که خوبه یا بده مهم اینه که دیگه جایی وجود نداره ولی اینم بگم که اگر نگویم به حتم ولی شاید باید به این فکر کنم که منم مقصر بودم که اجازه دادم لادن از سالها قبل دوست داشته باشه به کسی دیگر فکر کنه. برخی از ما مردها فکر می کنیم وقتی ازدواج کردیم دیگه تموم شد طرف مال خودمونه در حالی که نمی‎دونیم آدم باید همسرشو خوب بچسبه و هر سال بهتر از سال قبل باشه چرا که ممکنه زن خسته بشه و دریچه قلبشو واسه کسی دیگه‎ای باز کنه. با وکیل لادن قرار گذاشتیم اول وکیل می‎خواست جوری رفتار کنه که من بترسم و با شرایطش موافقت کنم ولی خدا به اینترنت و همه کسانی که به قصد خیر یا دونه پاشیدن اطلاعات می گذارند صواب این دنیا و آن دنیا را بدهد چیزهایی خونده بودم پس تا حرفشو تموم کرد بلند شدم که برم گفت کجا گفتم قبول نمی کنم می ریم تا آخرش ببینیم چه می شود نرم شد و مهریه و نفقه را نخواست فقط حضانت سوفی را طلب کرد. آرام شدم گفتم 35 میلیون می‎خواد می‎دهم اثاث خانه نیز واسه او حضانت نیز برای او موافقت شد و ختم جلسه. وقتی از دفتر وکیل بیرون اومدم حس می کردم خیلی تنهام خونه که رسیدم صدای هدیه می اومد که داشت با تلفن صحبت می کرد تلفنش که قطع شد در خونه‎اش را زدم در را باز کرد با یه شورتک و یه تاپ بود. هدیه: وا سلام چه بی خبر بیا تو. کامبیز: می‎خوای لباستو عوض کنی؟ هدیه: واسه چی لباسام بده کهنه‎اس. کامبیز: نه خب گفتم شاید بخوای لباسه پوشیده تری بپوشی. هدیه خندید و گفت: می‎خواستم که قبل از باز کردن در عوض می کردم، بیا تو بی خیال بیا یک کمی لنگ و پاچه دید بزن واسه چشمات خوبه. از حرف خودم پشیمان شدم خیلی مضحک حرف زده بودم گاهی بدجوری گند می زنم. داخل شدم و دست و صورتمو شستم و روی مبلش که چند سالی ازش می گذشت ولو شدم. هدیه: چایی می‎خوری یا شام؟ کامبیز: نه مرسی خونه یه چیزی دارم… هدیه: خب اونم بیار منم یه چیزی دارم چیزمامونو با هم می‎خوریم. از حرفش خندم گرفت اونم زد زیر خنده. خیلی دختر پرشور و باحالیه. کامبیز: هدیه تو چرا دوست پسر نداری؟ هدیه یه نگاهی بهم کرد و گفت: از کجا می‎دونی ندارم؟ کامبیز: راست می گی شاید داشته باشی یعنی باید داشته باشی دختر باحالی مث تو هواخواه زیاد داره. هدیه: پاشو برو غذاتو بیار چکار به کار مردم داری. لباسمو عوض کردم منم دیگه یواش یواش رویم باز شده و با شلوارک پیشش هستم آخه چون مدرس کلاسش بودم خجالت می کشیدم باهاش راحت باشم ولی هدیه اینقدر ساده و راحت هست که آدم نمی تونه مثل او نباشه و برای اولین بار آبجویی که خودم انداخته بودم هم برایش بردم. هدیه: اوه با دلستر بخوریم؟ شام چی درست کردی؟ کامبیز: دیشب واسه ناهار و شام امشب درست کردم کمی زرشک پلوس اینم دلستر نیس عزیزم واسه امشب دست خودمو رو کردم. هدیه: امشب قرار چی بشه؟ کامبیز: امشب که چیزی نمی شه امروز اتفاقی افتاد که برام خوب نبود ولی من عادتمه که اتفاق‎های بد رو سعی می‎کنم با یه کار خوب یا جالب از حس تلخیش بکاهم. هدیه: چیزی شده؟ کامبیز: بعداً می فهمی. هدیه: خب چرا حالا نفهمم. کامبیز: آخه عادت من نیس که کارهای نیمه تمام رو بیان کنم. هدیه: حالا واسه من استثنا قایل شو. کامبیز: منو ببخش. هدیه: خب بی خیال حالا این چیه هس؟ کامبیز: آبجویی که خودم انداختم. هدیه به خنده می افتد. هدیه: خودت؟ چه کارها واقعاً تو مشکل عقیدتی داری باید با حراست دانشگاه صحبت بشه. کامبیز: هر دومون اخراجیم. هدیه: حالا واکن یه گیلاسی نه اینو باید لیوانی زد، بزنیم چه شود. دم سینگ آشپزخانه بازش کردم کمی کفش بیرون زد توی لیوان که ریختم خوب کف کرد هدیه از خوشحالی دست می زد و این منو خوشحالتر یا یه جوری سرافرازتر می کرد واقعاً گند بزنه با آموزش عالی که من مدرس دانشگاه واسه یه آبجو احساس سرافرازی می کنم. هدیه با نگاهی خاص نزدیکم شد و لیوانش را به علامت سلامتی به لیوانم زد توی نگاهش می‎خوندم که بهم می گه بیا منو ببوس ولی می ترسیدم ببوسم بعدش چی میشه. به قول حافظ: شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است/ کلاهش دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد. ببوسم بعد توی دانشگاه توی کلاس با وجدان خودم و یه دختر جوان که فرصت‎های بهتری خواهد داشت. با این افکار لیوان آبجو رو تا نصفه خوردیم. خوشمزه بود هدیه که فکر می‎کردم شاید مزه‎اش ناراحتش کنه لبخندی به من زد و گفت: استاد اینجا هم که اوسایی. کامبیز: امیدوارم خوشت اومده باشه. هدیه: خوب خوب یه سلامتی دیگه. باز لیوان‎هایمان را بهم زدیم و نوشیدیم. هدیه سبزی پلو با کوکو سبزی داشت. غذا رو گرم کردیم و سر سفره گذاشتیم احساس می کردم که هر دوی ما رو کمی گرفته و شنگول شده بودیم لیوان بعدی را پر کردم هدیه لبخندی به من زد و باز به سلامتی. کمی که از غذا خوردیم با خماری بهم نگاه می کردیم بین بوسه و نگه داشتن خود در مبارزه بودم. غذا رو که خوردیم بقیه لیوان هم باهاش تمام کردیم هدیه رفت و دو نخ سیگار روشن کرد و یکی شو به من داد. کامبیز: هدیه می‎دونی در روانشناسی به این رفتار می‎گویند لیبیدو یعنی شهوت کوچک. هدیه: یعنی من و تو الان شهوت کوچک داریم. کامبیز: به هر حال این رفتار لیبیدوس. هدیه: شهوت بزرگتر هم می‎خوای. کامبیز: بهتره وارد بحثش نشیم این آبجویه واقعاً گیرا بود. هدیه با لحنی که معلوم بود خمار شده و کلماتش را کمی می کشه گفت: تو یه بار گفتی هر دو طرفی که به یه رابطه علاقه‎مند باشند از نظر تو مجازه یعنی مرد با مرد یا زن با زن از نگاه تو به شرطی که هر دو راضی باشن مشکلی نداره. کامبیز: نه ایرادی نداره این یه انتخاب بین دو نفر. هدیه: اگه یه خواهری با برادرش سکس کنه و هر دو راضی باشن ایرادی نداره؟ کامبیز: خب از نظر هنجاری…هدیه: نظر خودتو بگو بی خیال هنجار و جامعه و… کامبیز: شاید شاید چه جوری بگم به هر حال ایرادی نداره باید بگم در قدیم در کتاب گردنامه اومده که فرهاد چهارم به ازدواج بستگان تأکید می کنه. هدیه: ببین کامبیز گوربابای بقیه چیزها نظرتو بگو باشه فقط نظرتو بگو مادر با دختر چی؟ کامبیز: خب چی بگم هر چیزی که دو نفر ازش راضی باشند و ضرری به کسی یا خودشان نرسانه ایرادی نداره. هدیه: سکس ضرر داره؟ کامبیز: خود سکس که لازمه برای هر کسی تا به یه تعادل برسه ولی خب اصولاً سکس یه زن و مرد که بینشان محبتی شکل می گیره بهتر است تا رابطه ای که توش محبتی نباشه و فقط از سرنیاز باشه. هدیه: تو حاضری با یه مرد که بهش احساس داری سکس داشته باشی؟ کامبیز: چه سوال‎های تخمی می‎کنی خیلی ببخشین این حرف زدم واژه بدی به کار بردم. هدیه: ریدم به این لفظ قلم حرف زدنت… راحت باش، پرسیدم اگه از مردی خوشت بیاد حاضری باش عشقبازی کنی؟ کامبیز: خب تا زن هست چرا مرد ولی اگه بخوام جوابتو بدم آره مشکلی باهاش ندارم. سکوتی بین ما حکمفرما شد سینه‎هایش را می‎دیدم که با نفس‎های داغش بالا و پایین میشه لب‎ها و چشمان و موهایش مرا به تنش فرامی‎خواند. هدیه دست در موهایش کرد شاید می‎دونست که از این رفتارش خیلی خوشم می‎آید. هدیه آخرین جرعه آبجو رو برای خودش و خودم ریخت. هر دو لیوان‎ها رو محکمتر بهم زدیم و تا ته نوشیدیم. هدیه به من خیره شده بود من بین جلو رفتن و ماندن، مانده بودم همیشه در قدم آخر ناتوان بودم. هدیه: گرم شد. لبه یقه تاپش را پایین کشید کمی از حجم سینه اش پیدا شد. هدیه با لحن خماری و شهوت گونه گفت: خیلی هوا گرمه. کامبیز: خب واسه الکل آبجویه می‎دونی از نظر طبیعی اگه الکل مصرف بشه. هدیه لبه پایین تاپش رو گرفت و بالا و پایین کرد بخش از شکمش و نافش پیدا شد. منم دیگه واقعاً گرم شده بود چه باید می کردم او دانشجوی منه من مدرس دانشگاه هم عضو هیأت علمی … کامبیز: خب شب خوبی بود من می رم. وبدون اینکه منتظر جوابش باشم به سرعت از در خارج شدم و به خانه خودم رفتم. بی اختیار تشنه‎ام شده بود شیشه آب را از یخچال کوچکم بیرون آوردم و تا ته نوشیدم. بی اختیار کمی تو فضای 75 متری خانه قدم زدم وای گند بزنه ما فقط بازی می کنیم اگه من ریگی به کفشم نبود به خونه‎اش سر نمی‎زدم شامو باهاش نمی‎خوردم من … در خانه اش را زدم و تا باز کرد بی اختیار گفتم: وسایل شام جا موند. هدیه: خب بیا برش دار. وارد خانه شدم نمی‎دونم چی شد به سمتش برگشتم به دیوار راهروی خانه‎اش چسباندمش و لبم را روی لبش گذاشت و محکم و سفت از او بوسه گرفتم. هدیه نگاهی به هم کرد و او نیز بوسه‎ای به من هدیه کرد. لب تو لب شدیم سریع تاپش را در آورد سینه‎های درشت و سفتش تو دستم افتاد سرم را لای سینه‎هایش کردم بی محابا و حتی بیرحمانه نوک سینه‎هایش را میک زدم تی شرتم رو در آوردم. دست به شلوارکم که کیر راست شده‎ام در آن پیدا بود برد و مالید. کمی بعد شلوارکم را پایین کشید و فکر نمی کرد که بی شورت باشم خندید و کیرم را بوسید. همانطور که به دیوار تکیه داده بود نشست و کیرم را تو دهنش کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی زیبا و حرفه‎ای.زیر بازوانش را گرفتم و بلند شد باز مشتاقانه بوسیدمش نمی‎دانم بیشتر علاقه بود یا شهوت ولی بوسیدن هدیه بسیار زیبا و لذت بخش بود. دستمو به کمرش بردم و از زمین بلندش کردم بردم تا لبه تختش و انداختمش روی تخت دستمو به شورت پایه دارش بردم و سریع کشیدم پایین. دو قدم رفتم عقب. کامبیز با تعجب همراه با ترس: این چیه این این، این چیه تو چرا تو چرا… هدیه با لحنی سرشار از غم گفت: شرمگاه منم عین شرمگاه توست. پرسیدی چرا دوست پسر نداری من با دخترا می گردم اونا چیزی برای فرو کردن دارن ولی من می‎خوام زیر تو باشم. خواهش می کنم.

چیزی ازم کم نمی شه
مشاور: به نظرم اومد که امروز خوبه هر دوی شما با هم اینجا باشین صحبت‎های هر کدومتونو من گوش دادم و اگر به نظرم لازم اومده برای طرف مقابل همانطور که موافقت کردیم بفرستم من رابطه تو با نوید رو برای کامبیز فرستادم و آشنایی هدیه با کامبیز هم برای لادن فرستادم خب کامبیز پس تو رویای شیرینت یهویی خراب شد حالا به اون می رسیم. لادن: خیلی برام بامزه بود واقعاً خجالت نکشیدی سراغ دانشجویت رفتی البته دیگه هیچ چیزی حرمت نداره. کامبیز: ولی من دلم برای تو خیلی سوخت فکر کردی نوید می تونه عشق گم شده‎ی تو باشه حالا به جای کامبیز می تونی بگی نوید جونم دوست دارم بدجوری رو دست خوردی ولی خداوکیلی من ناراحت شدم. لادن: تو نمی‎خواد… مشاور: خواهش می کنم خواهشاً قرار نیس با هم دعوا کنید با هم اومدین تا یه راهی پیدا کنیم من دلم می‎خواد از اول از لادن بپرسم وقتی این خبر کلاهبرداری نوید و فریب 500 میلیونی ات را برای خواهرهایت تعریف کردی واکنش اونها چه بود؟
لادن: وقتی خونه رسیدم و ماجرا رو برای بچه‎ها تعریف کردم همه واخورده شدند یه جوری ترس یه حسی که همه چیز رو از دست دادیم یه خشم از نامردی. هر کسی یه چیزی می گفت سوفی با نگاه نگرانش منو نگاه می کرد و در درون نگاهش به من می گفت غصه نخور مامان من، من پیشتم اما بقیه بعد از اینکه خشم و ترس و غمشونو فرو دادند مثل اغلب ایرانی ها یه چیزی گفتند. لاله گفت: من از اولشم گفتم این مرد مزحرفیه تو هی گوش ندادی چپیدی بغلش حالا بفرما هم کرد هم برد. لیلا گفت: واقعاً چی فکر کردی لادن یعنی آدم 500 میلیون تومان بی زبونو می‎ده دست کسی که سود ببره خب بفرما حالا انگشت تو ماتته هم نمی کنن هر کی که فکر می کنه خیلی زرنگه آخرش سرش کلاه می ره. تینا هم همش سرش رو تکون می‎داد و بالاخره گفت: لادن تو داری چه کار می‎کنی کامبیز به اون خوبی رو ول کردی وکیل گرفتی طلاق بگیری بعدش این مرتیکه رو چسبیدی زنها به مردی می رن که سود بکنن تو برعکس دو طرفه بهش سود رسوندی.
شاید شانس آوردم که سحر در خونه رو زد کمتر اتفاق میافتاد که به سراغم بیاید بیشتر درگیر دادگاه و پرونده‎هاش بود وقتی اومد انگاری بخشی از پولمو به دست آوردم من نمی‎دونم چرا ما ایرانی ها وقتی یکی شکست می‎خوره یکی اشتباه می کنه یکی بد می‎آره یکی می بازه به جایی که بهش قوت قلب بدیم باهاش همدردی کنیم نمک روی زخمش می پا شیم اونوی که تا دیروز حسرتش رو می‎خوردیم حالا میشه بدبخت بیچاره‎ای که ما هیچ‎وقت خدا دوست نداشتیم جای او باشیم همه میشن کل عقل تو میشی یه احمق. سحر هنوز ننشسته لاله کل ماجرا رو واسش تعریف کرد. سحر: خب من می‎دونستم که با نوید دوست شده راستش به لادن کمی هم حسودی می کردم آخه نوید خوش قیافه بود از لادن هم فکر می کنم از نظر شناسنامه‎ای می گم نه از چهره یک کمی کوچکتر بود خب حالا خورده و برده به نظرم اولین کاری که باید لادن بکنه از بانک … شکایت کنه یعنی اول سریع دادسر بعد به سراغ مسئولان بانک بره و بگه من به دلیل اینکه کارمند بانک بوده گول ظاهرش رو خوردم این کار باعث میشه بانک حداقل سود 300 میلیون رو ازت نگیره و بعد بخواه که از سنوات رییس و نوید پول او را بدهند البته فکر می کنم سر خیلی ها رو کلاه گذاشتند ولی خب تیری در تاریکی است یا اگر اموالی دارند بفروشند بدهند یا از شرکاشون به هر حال اگه خواستی وکالت تو رو می پذیرم سعی می کنیم کل پول یا بیشتر اونو بگیریم. حرف‎های سحر یه قوت قلبی بود. سحر یه نگاهی به ما کرد و گفت: حالا ماتم نگیرید راستش من یه مهمونی دعوت شدم و مردهای جذابی تو این مهمونیه پاشین بریم یه حالی بکنیم. ما متعجب بهش نگاه کردیم. لادن: سحر من الان فقط دلم می‎خواد گریه کنم تو اون وقت می گی مهمونی. سحر: کاری از دستت الان برنمی‎آد بشینی اینجا فقط غصه می‎خوری تازه توی اون مهمونی شاید کسی رو پیدا کردیم که سیمش وصل بود و تونست واسه ما یه کاری بکنه پاشو یه دو ساعت دیگه باید راه بیفتیم مهمونی ساعت 8 شروع میشه ما ساعت 9 اونجا باشیم خوبه. لادن: خب من سوفی رو چیکار کنم نمیشه که سوفی رو بذارم بیام تو با لاله و لیلا و تینا برید. سحر: راستش مهمونیش یه کمی بزرگسال‎تر از تینا جون است. تینا: یعنی چی قدیم می گفتن 18 سال یعنی از 18 سال هم خاص تره. سحر: نه اشتباه متوجه شدین مهمانانش اغلب 40 تا 60 ساله هستند شما که خیلی جوان هستین. در آخر تینا هم مجبور شد سوفی رو نگه داره هم پسر سحر رو. ما سه تا زن هول هولکی آماده شدیم و به همراه سحر سوار ماشین شدیم و رفتیم. هیچ وقت فکر نمی کردم یهویی یه جایی بریم که کسی رو در اونجا نمی شناسیم شاید فرار از درد فریب نوید بود یا شاید جست و جوی راهی برای تلافی کردن به هر حال رسیدیم به خیابان کوهسار و در آپارتمانی که چهار طبقه پایین باید می رفتیم، رفتیم و رسیدیم به جایی که زن و مرد نیمه لخت در حال رقصیدن و نوشیدن و گاهی لب گرفتن بودند.سحر رو اینطوری ندیده بودم او با اغلب مردها دوست بود و با آنها خوش‎وبش می کرد. ما جاخورده احساس می‎کردیم که وارده فضای ناشناخته شدیم حس می‎کردیم لباسهای مناسبی نپوشیده‎ایم خانم‎ها با لباس‎هایی باز و کوتاه اغلب می‎دیدی که سینه‎ی زنی بیرون افتاده و او انگار شالش افتاده باشد و خیلی عجله‎ای نداره سرش کند رفتار می کرد چند لحظه‎ای می گذشت تا دوباره سینه‎اش را درون پیراهنش برگرداند من و لاله و لیلا متعجب به اطراف نگاه می کردیم یه گوشه دنج پیدا کردیم و آروم نشستیم. سحر چند لحظه بعد به سراغمان آمد و به من گفت کسی رو پیدا کرده که بدرد بخور است. من و سحر به سمت مردی رفتیم حدود پنجاه ساله موهایش جوگندومی بود و قدی حدود 175- 176 داشت و جلوی موهایش ریخته بود کمی چاق به نظر می رسید ولی خوشرو و خوش لباس بود. با مهربانی و اعتماد بنفس بالا به من نگاه کرد و دستمو که برای دست دادن به سمتش دراز کرده بودم گرفتم و بوسید. اسم مرد امیر بود. سحر خیلی خلاصه موضوع منو بهش گفت البته نگفت چه مقدار از پولم برده شده شاید 500 میلیون تومن پول کمی بود وقتی سحر خلاصه رو بهش گفت من و با امیر تنها گذاشت و به سمت لاله و لیلا رفت من کمی معذب بودم. امیر دستش را بلند کرد و یک زن نیمه برهنه که تازه متوجه شدم چند تا از آنها شبیه هم آرایش کرده و لباس که چه عرض کنم فقط سینه و پایین پوشیده شده بود توی سالن می چرخیدند و مشروب سرو می کردند. زن جلو آمد. امیر: شراب سفید یا قرمز. بدون فکر گفتم: سفید. مرد دو شراب سفید برداشت و یکی به دست من داد. شراب خوبی بود به سلامتی زدیم و کمی ازش نوشیدیم. امیر به چشم خریدارانه به من نگاه کرد و گفت: شما چهره زیبا و اندام جذابی دارید باید برای چنین خانمی حتماً کاری کرد من فردا با یکی از دوستان در این بانک صحبت می کنم هم قسط شما را فعلاً متوقف کنه هم بهره را قطع کند و هم بخشی رو به شما ببخشن بانک باید مواظب کارکنانش باشد نمی شه هر کسی هر غلطی که خواست بکنه ما هم ساکت باشیم. خیالتان راحت یه کاریش می کنیم. و گیلاسش را به گیلاسم نزدیک کرد من متحیر و کمی ذوق زده گیلاسم را به گیلاسش زدم. امیر خودش را بهم نزدیکتر کرد و دست به چونه برد و باز به چشم خریدارانه نگاهم کرد و گفت: واقعاً چهره زیبایی داری و چه اسم زیبایی لادن. مویی که توی صورتم ریخته شده بود را کنار زد و باز نگاهی عمیق‎تر کرد و گفت: شماره منو سیو کن فردا نزدیکای ظهر بهم یه زنگی بزن کارتو درست خواهم کرد تو ارزشش را داری. آهنگ ملایم از طرف نوازندگان سالن نواخته شد. امیر دستمو گرفت و گفت: بیا یه آهنگ با هم برقصیم. و منو به قسمتی که زنان و مردان در حال رقصیدن بودند، برد. دست دور کمرم انداخت و دیگه حتی گرمای نفسش را تو صورتم حس می‎کردم عین یه آهوی تسلیم شده تو دستش بودم. می‎دونستم این رقص بهانه‎ای است که لنگامو هوا کنه ولی کی می‎خواد این کارو بکنه معلوم نیست آیا من حاضرم یا نه؟ ماجرای نوید به من آموخته بود که گول هیچ وعده‎ای رو نخورم ولی من چگونه باید بازی کنم که در پایان بازی اگه او می بره منم بردی داشته باشم؟ امیر در حین رقص دستش روی کمرم کار می کرد و با نوک انگشتانش نوازش می‎داد سرش را به سمت لاله گوشم برد ولی من به آرامی عقب کشیدم و یه فاصله مشخص ایجاد کردم به روی خودش نیاورد. یکی از زن‎هایی که مشروب سرو می کردند از کنارمان گذاشت نوشیدن مشروب را بهانه کردم و از دستش خودم را نجات دادم یه گیلاس برداشتم و در حالی که نوک دستش را گرفته بودم به سمتی که مبل بود رفتم. امیر: زود خسته شدی. لادن: نه خسته نیستم ولی امروز اتفاق‎های زیادی پشت سر گذروندم. امیر: خیالت راحت با من باشی ضرر نمی‎کنی. لادن: جسارت نمی کنم ولی این حرفیه که نوید هم بهم می‎زد. امیر: همه مردها مثل هم نیستند. لادن: بله ولی باید ثابت بشه. فردا بهت زنگ می‎زنم و امیدوارم خبرهای خوبی بهم بدی. سحر نزدیکمان شد. لادن: لیلا ولاله کجایند. سحر لاله را با دست نشونم داد لاله میان دو تا مرد قرار گرفته بود و در نور کم محیط می‎دیدم که دست مردی روی پای لاله است و دست مردی دیگر تو موهایش. امیر: خواهرتون خیلی زود با محیط اینجا خو پیدا کردن. جوابش رو ندادم و از سحر پرسیدم: و لیلا کجاست. سحر لیلا را نیز که با مردی در حال رقصیدن بود نشانم داد. امیر: اوه این خواهرتون خوب شکاری کرده یاسر خیلی دست و دلبازه. لادن: ولی ما واسه شکار نیامدیم فکر کردیم یه مهمونیه و کمی‎خوش گذروندن. امیر: اما اینجا یا صید می شی یا شکار می‎کنی . سحر: امیر تو صیدی یا شکار؟ امیر: واسه صید شدنم صیاد شرط گذاشته. مگه نه؟ لادن: شما پیشنهاد دادین منم فقط خواهش کردم. یه زن و مرد نزدیک ما روی مبل نشستند و همو خیلی داغ می بوسیدند. مرد دست به سینه زن کرد و از لباسش بیرون آورد و نوکش را میک زد زن می‎خندید و خودش را پیچ و تاب می‎داد و ناله می کرد بدون اینکه توجهی به حضور ما که به آنها نگاه می کردیم، کند. سحر خندید و گفت: لادن بیا به سالن بغلی بریم. دستمو گرفت و بلندم کرد. سحر: امیر پاشو پاشو بدون تو راهمان نمی‎دهند. لادن: مگه اونجا چه جوریه. سحر: خودت می بینی. من و سحر و امیر از سالنی که در آن بودیم بیرون آمدیم و سالن بغلی که مردی جلوی درش ایستاده بود، رفتیم امیر قبل از اینکه به مرد برسیم دست منو گرفت و به سمت خودش کشاند و مرد کنار رفت و منو سحر و امیر وارد سالن شدیم. وای چه می‎دیدم زن‎ها و مردهای نیمه برهنه در آغوش هم بی تفاوت به زن و مردی که در کنارشان هستند مشغول سکس بودند به سادگی دست مردی لای پای زنی بود یا زنی به روی مردی نشسته بود کمتر مردی می‎دیدی که کاملاً برهنه باشد ولی زنهایی بودند که چیزی به تن نداشتند. تنم از شهوت داغ شد چطوری اینها اینقدر بی خیال هستند گاهی صدای خنده یا جیغ یا ناله‎ای برمی‎خاست. زنان سرور مشروب این بخش کاملاً برهنه بودند و با کُس و کونی صاف و تمیز و سینه‎هایی وسوسه کننده حتی برای من، در حال سرو مشروب بودند جالب بود که کسی به آنها دست هم نمی زد یا از آنها لبی نمی گرفت. به امیر نگاه کردم دلم می‎خواست بی پروا لخت بشم و با امیر یا مردانی دیگر که از امیر جذابتر بودند خودم را عرضه کنم. اگر کسی منو بکنه چیزی از من کم نمی شود ولی نمی‎دانم چرا یه دور زدیم نه امیر که دستم در دستانش بود نشانه‎ای از خواستن نشان داد و نه سحر ما را ترغیب کرد. از سالن بیرون آمدیم در حالی که من منگ آنچه که دیده بودم، بودم. سحر: به دنیای متفاوت‎ها خوش اومدی. لادن: خیلی عجیب‎اند. سحر: همش یه لذت نه چیزی از کسی کم می شود ونه چیزی به کسی اضافه فقط یه دوره همیه سکسیه اگر هم کسی نخواد سالن دیگه هست که می تونه به رقص و گفت و گو سر کنه. به سالنی که بودیم برگشتیم امیر عذرخواهی کرد و به سمت چند تا مرد رفت من و سحر به دنبال لیلا و لاله گشتی میان مهمانان آنجا زدیم سریع لیلا رو که با مردی میان سال که به نظر می رسید آدم خوش گذرونیه ولی اهل ریخت و پاشه پیدا کردیم سراغ لاله رو ازش گرفتم اظهار بی اطلاعی کرد. اطراف را با سحر باز با دقت بیشتر گشتیم ولی اثری از لاله نبود به سالن قبلی رفتیم ولی میان آنها هم نبود بی اختیار نگران شدم و حتی عصبی پس لاله کجا ممکنه رفته باشه بهش زنگ زدم ولی گوشیش رو جواب نداد دیگه سحر هم نگران شده بود. هرگوشه ای را نگاه کردیم ولی هیچ، سحر نگران گفت شاید طبقه بالاتر باشه. با سحر به طبقه بالاتر رفتیم ولی دو مرد جلویمان را جلوی در ورودی به طبقه بالاتر را گرفتند برایشان توضیح دادم که خواهرم را پیدا نمی کنم ولی آنها جواب درستی ندادند با عصبانیت سرشان فریاد کشیدم که اگر جواب درستی بهم ندهید همین الان به 110 تماس می گیرم دو مرد به هم نگاه کردند و یکی از آنها با بیسیم با کسی صحبت کرد ولی من طاقت نیاوردم و از در رد شدم. سالنی با چند اتاق با شدت درهای را باز کردم که سومین اتاق لاله را دیدم که لخت میان سه مرد کاملاً برهنه روی تختی دراز کشیده و هر سه با او در حال سکس بودند مردها از سر و صدا دست از کار کشیدند لاله تا مرا دید صورتش را با دست پوشاند. با عصبانیت به سمتش رفتم و سرش داد زدم: دیوانه هرزه چه غلطی می کنی صد بار مُردم و زنده شدم خجالت نمی‎کشی میون سه تا مرد. سحر لباس‎های لاله را از روی زمین برداشت و به دست لاله داد مردها شاکی و با کیرهای آویزان مانده بودند چه واکنشی نشان بدهند. لاله لباس‎ها رو به دستش گرفت و از اتاق بیرون زد و ما دو زن نیز به دنبالش صدای ناله یک زن از اتاق دیگری می‎آمد که مردی یا مردانی با او سکس می کردند دلم می‎خواست در آن اتاق نیز باز کنم و آنجا نیز فریادی بکشم ولی جرأتش را نکردم. به طبقه پایین رفتیم و لیلا رو که مست از خنده ریسه رفته بود و همان مرد قبلی دستش لای پای لیلا مشغول بود را پیدا کردم و سر او نیز دادی زدم که خودش را جمع کند که برویم خواست حرفی بزند ولی نگاه من ساکتش کرد و بلند شد. امیر به سمتم اومد و از اینکه چند لحظه‎ای مرا تنها گذاشته بود عذرخواهی کرد و وقتی دید که می‎خواهیم برویم متعجب شد اما رفتار من جوری بود که کسی نمی توانست حرفی بزند. چند لحظه بعد سوار ماشین سحر شدیم و به سمت خونه راه افتادیم. من سکوت رو شکستم و به لاله گفتم: علی بنده خدا بدنام شد تو خودت مرض داری. لاله سکوت کرد چیزی نگفت. من که از فرید و از دست دادن پول و فضای مهمانی عصبی شده بودم باز ادامه دادم: تو واقعاً چی فکر کردی که با سه تا مرد رفتی تو واقعاً خجالت هیچی نترسیدی بلایی سرت بیارن؟ لاله: حالا تو کشش نده من مست بودم و حواسم به خودم نبود چشم باز کردم دیدم وضعیت خرابه دیگه کاری هم نمی تونستم بکنم ترسیدم حرفی بزنم اونهاهم به زور که متوسل نشدن. لادن: چرند می گی خودم دیدمت که خیلی هم حواست بود خیلی هم راضی بودی می‎دونی تو یکی راضیت نمی کنه اگه می کرد علی رو ول نمی کردی. صدای هق هق لاله بلند شد تازه متوجه شدم که زیادی جلو رفتم سحر کمی از لاله دلجویی کرد و گفت: لاله جون حالا خواسته یه کمی تفریح کنه منم اگه جای لاله بودم تازه واسه خودمم نوشابه باز می کردم میون این همه زن سه نفر منو خواستن منم چیزی ازم کم نمیشه. به خدا شوهرامون یه عمر تو فلانمون کردند وقتی آبشون می اومد به جای تشکر زود می رفتن خودشونو می شستند پشتشونو به ما می کردند جوری می‎خوابیدند که انگار دور از جون شما من آدم نیستم اصلاً تا چند لحظه پیش رو من بدبخت تلمبه نمی زد. لادن اینقدر گیر نده ما هم دل داریم ما هم دوس داریم مورد توجه قرار بگیریم. تا خونه کسی حرف نزد. ساعت 12 شب بود که من در واحد رو باز کردم و تینا و پسر سحر و سوفی رو دیدم که معصومانه جلوی تلویزیون خوابشون رفته بود.
مشاور: واقعاً چه مهمونیه خاصی بوده. لادن: خیلی خاص بود. مشاور: رفتار لاله بعد از این اتفاق چطور بود. لادن: فردا صبحش که با من سر سنگین بود. کامبیز: فکر کنم این اتفاق باعث شده بود که لاله به دیدن من بیاید. مشاور: پس به دیدن شما اومد خواسته ای هم داشت؟ کامبیز: فکر کنم این اخم و تَخم خانم بوده که لاله به سراغ من اومد. مشاور: جدی و چی شد؟ کامبیز: البته اول تینا اومد و گفت که مامانش در طول شب همش گریه کرده و او از رفتار لادن ناراحت بود و یواش یواش پایش به خونه من باز شد. لادن: تو تو با تینا هم سکس داشتی؟ کامبیز: چطور فکر می کنی که هر کسی پیش من بیاد یعنی باهاش سکس داشتم. مشاور: ولی من گمان می کنم که تینا بدش نمی اومد که با تو رابطه داشته باشه، اینطور نبود؟ خواهش می کنم راستش رو بگین. کامبیز: خب اون بدش نمی اومد. مشاور: و داشتین چطوری پیش اومد؟ کامبیز: من نمی‎دونم خب اون شب فکر کنم ساعت‎های حوالی هشت در واحدم آپارتمانیم زنگ خورد من فکر می کردم هدیه‎اس و گمان می‎کردم که چه خوب که آماده‎اس و از چشمی نگاه کردم دیدم کسی دستش رو روی چشمی گذاشته دیگه مطمئن شدم که هدیه است در را باز کردم خب من فقط با یه شورت بودم و وقتی تینا رو دیدم خیلی تعجب کردم سریع پریدم تا شلوار و پیراهنم را بپوشم تینا اومد داخل و به عجله من و خجالتم خندید و بعد از این که من لباس پوشیدم به هم گفت: منتظر کسی بودی؟ کامبیز: نه منتظر نبودم. تینا: نبودی پس فکر می کردی کیه که اینقدر راحت در رو باز کردی؟ کامبیز: گفتم همینطوری باز کردم اشکال داره؟ تینا: کامبیز بی خیال من گوشام دراز نیس. تو فکر کردی کسیه که باهاش خیلی راحتی برای همین با شورت جلوش اومدی حالا اون کی بود راستش و بگو؟ کامبیز: فکر کردم لادنه خوب شد. تینا: نه من خرم خیلی هم خرم هان؟ لادن؟. کامبیز: چی شده اومدی اینجا؟ تینا: اشکال داره … با لادن مشکل داری با ما هم داری؟ کامبیز: نه ندارم ولی بی خبر اومدی؟ تینا: چایی داری؟ کامبیز: الان می ذارم. تینا: مرسی چه خوب خونه رو تعمیر کردی؟ خیلی خوب شده.
این کاناپه هم خودت درست کردی؟ کامبیز: لباستو عوض کردی؟ مگه شب می‎خوای اینجا بمونی؟ تینا: ایراد داره؟ کامبیز: به لاله گفتی؟ تینا: می گم، دیشب خانمت خیلی به مامانم بد رفتار کرده. کامبیز: چی شده؟ تینا: نمی‎دونم ولی لاله می گفت اگه بشه از اینجا بریم لادن خیلی به من رفتار بدی داره انگاری رفتن مهمونی و لادن از رفتار لاله عصبانی شده و کلی بهش توپیده. کامبیز: خب حالا دلیل اومدن تو چیه؟ تینا: چه قدر تو جدی شدی یه ذره مهربون باش. کامبیز: منظورتو نمی‎فهمم. تینا: یعنی تو می‎خواهی این وقت شب منو از خونه‎ات بیرون کنی؟ کامبیز: اون یکی خونه هم ماله منه که شما الان چند وقتیه درش زندگی می کنین. تینا: خب ببخشین مث اینکه فامیلتیم. کامبیز: نه خیر لادن درخواست طلاق داده وقتی هم ما جدا بشیم دیگه فامیل نیستیم. تینا: چی می‎گی سوفی دخترته لاله هم خاله شه منم دختر خاله‎اشم پس حق داریم اونجا باشیم. کامبیز: ناز بشی تو. تینا: شام هم داری ماهواره چی داره. تا ماهواره رو روشن کرد یه شبکه پورن که قبلش داشتم می‎دیدم پخش شد تینا یه خنده‎ای کرد و من سریع پریدم و کنترل رو ازش گرفتم و شبکه‎اش رو عوض کردم. تینا: یه جوری هول شدی انگار من یه دختره 14 ساله‎ام نترس از این چیزا زیاد دیدم. شام چی داریم؟ کامبیز: تو کی از این چیزا دیدی؟ تینا: خب اول با دوستام یکی دو بار هم با لادن و لیلا. کامبیز: چی با لادن؟ اون که از این چیزا بدش می اومد. تینا: من بی خبرم. نگفتی شام چی داریم. کامبیز: شینسل مرغ داریم باید بذاری سیب‎زمینی‎اش هم خلال کنم تا چند دقیقه دیگه آماده میشه. تینا کار خلال و سرخ کردن سیب زمینی رو به عهده گرفت من توی این مدت هی سعی می‎کردم از احوال لادن و رفتارهایش با خبر بشم ولی تنیا خیلی اتفاق‎هایی که افتاده بود رو دقیق یا نمی‎دونست یا نمی‎خواست بهم بگه. به هر حال شام خوردیم و یه کمی ماهواره نگاه کردیم و تازه به لاله زنگ زد و گفت که شب پیش یکی از دوستاش می‎خوابه. لاله هم کمی غر زد و تینا بی‎توجه به حرف‎هایش تلفن رو قطع کرد و روی سایلنت گذاشت. با آنکه تینا رو به تنبلی می‎شناختم ولی ظرف‎ها رو هم شست و این موجب تعجب و البته خوشحالیم شد. کامبیز: خب تینا شما روی تخت بخواب و من توی هال روی زمین می‎خوابم. تینا: می تونیم روی تخت با بالش یه فاصله درست کنیم هان؟ کامبیز: نه به این اندازه بالش ندارم تو بخواب راحت باش. به‎هال آمدم و تلویزیون رو روشن کردم. صدای تینا: از اون شبکه‎ها نری خوبیت نداره. کامبیز: تو بخواب. تینا: من بخوابم که با خیال راحت بری چیزهای خوب خوب ببینی. کامبیز: من غلط کردم که دیدم تو بخواب. تینا: به خواب من چکار داری تازه حقته که ببینی پورن دیدن که چیز بدی نیست حتماً بعدش هم خود ارضایی می کنی( می زند زیر خنده). کامبیز: خجالت بکش دختر. تینا: دروغ می گم بگو دروغ می‎گی. من جوابش را ندادم و صدای شبکه من و تو را بلندتر کردم که او نیز بشنود و دست از سرم بردارد. سریال مرداک بود تینا هم از اتاق اومد بیرون و کنارم نشست. تینا: خب منم دوست دارم نگاه کنم. چیزی نگفتم می‎خواستم بلند بشم بنشینم ولی حالش نبود. ده دقیقه‎ای از سریال نگذشته بود که تینا هم کنار من دراز کشید. نمی‎دونستم چه واکنشی نشان بدهم یه دختر جوان با یه شورتک تنگ که رانهای لخت زیبا و وسوسه کننده‎اش کنارم دراز کشیده بود دلم می‎خواست پتو رو کنار بزنم و اجازه بدهم زیر پتو بیاید و گرمای وجودش را حس کنم ولی شرم این کارو داشتم و همینطوری هم احساس می کردم که کیرم تحریک شده بود. حس می کردم او نیز تحریک شده است ولی هر کداممان خودمان را کنترل می کردیم. تینا سردش شد من پاشدم و یه پتو برایش آوردم، هر دو نگاهی بهم کردیم و حس شهوت تو چشم هم دیگه دیدیم بعد از پایان سریال تینا بدون حرفی بلند شد و رفت که بخوابد من نیز چون احساساتی شده بودم تی شرت و شلوارم را درآوردم و خوابیدم فردا صبح با سرو صدای تینا در آشپزخانه بیدار شدم کمی پتو را کنار زدم تا تنم دیده شود از تینا خواستم به من نگاه نکنه تا برم حمام. تینا خنده‎ای کرد و سرش را برگرداند من لخت با شورت به حمام رفتم و یه دوش مختصری گرفتم و از تینا خواستم که حوله ی مرا بدهد و وقتی حوله را داد یه جوری ایستادم که بدنم معلوم نشه ولی نشون بدم که لختم نمی‎دونستم چرا اینکار رو می کردم ولی بی اختیار در خانه‎ای که تنها بودیم حس شیطنت در من پیدا شده بود. تینا اومد توی هال و روی میز دو بشقاب نیمرو گذاشت و صبحانه رو با هم خوردیم و با هم بیرون اومدیم و هر دو به دانشگاه رهسپار شدیم او یه دانشگاه من یه دانشگاه دیگر. شب دم در خونه دیدم که تینا باز اومده و منتظر من است متعجب شدم ولی به روی خودم نیاوردم آمدیم بالا و تینا همان شورتک دیشب را پوشید ولی تاپش را نپوشید و به سراغ پیراهنهای من رفت و یه دونه آستین کوتاه را برداشت و دو سه دکمه اولش را بسته اما جوری بود که سینه‎هایش پیدا بود. کامبیز: تو هم مثل خاله‎ات سوتین نمی بندی؟ تینا: دیگه الان فکر کنم فقط سوفیه که می بنده بقیه همه آزادن. کامبیز: لاله می بست. تینا: آره ولی چند وقتیه که فکر می کنم اونم نمی بنده لادن و لیلا که مشخصاً نمی بنده هم لیلا هم لادن که کاملاً لخت از حموم می‎آن بیرون چند روز پیش لاله به لیلا اعتراض کرد که چرا لیلا کاملاً لخت از حمام می‎آد بیرون به لادن جرأت نمی کنه اعتراض کنه. کامبیز: خب. تینا: لیلا هم در جواب رو به لادن گفت: خودمو از شوهرش یا شوهرت بپوشونم مگه مرد داریم تو خونه. لادن هم به طرفداری لیلا به لاله گفت سخت نگیره. ازون زمان لاله هم دیگه با شورت تو خونه‎اس و خلاصه چهار زنیم تو هم می لولیم جای تو واقعاً خالیه. تینا خودش رو از پشت تو بغلم انداخت ولی من در حالی که توی بغلم بود بهش دست نزدم. کامبیز: نمی‎خوای بقیه دکمه‎هاشو ببندی؟ قشنگ معلومه چی داری. تینا: خب ببین مگه ازت چیزی کم میشه. کامبیز: از من نه ولی شاید دُرس نباشه این قدر راحت اینا رو تو معرض دید گذاشتی. تینا: اینا منظورتون سینه‎اس دیگه اسم داره اگه ناراحتی خب نگاه نکن تازه وقتی می بینی مگه از سینه‎هام چیزی کم میشه؟ کامبیز: نه نمی شه ولی… تینا: کامبیز خیلی ساده‎اس چرا خنگ بازی در می‎آری دوس داری ببین حالشو ببر دوس نداری نگاه نکن می‎خوای این چندتا دکمه هم باز کنم می‎خوای؟ کامبیز: نه قربونت من تسلیمم. تینا: کامبیز نگفتی با کی اینجا سر و سری داری؟ کامبیز: با هیچ کی. تینا: منم خرم نه. کامبیز: شام چی می‎خوری می تونم کباب ماهی تابیه‎ای درست کنم. تینا: راستی با مامان من سکس داشتی با لیلا که داری اینو خودم شاهد بودم ولی با لاله هم داشتی؟ کامبیز: تینا لطفاً به موضوع‎هایی که به تو ربط نداره دخالت نکن. تینا: با مامان من می‎خوابی به من ربط نداره فکر کنم بابام هم با لادن خوابیده مگه نه؟ کامبیز: این حرفا چیه که می زنی. هیچ وقت لادن با علی نبوده هیچ وقت. تینا: تو واقعاً در مورد من چی فکر می کنی آقاجون خودت هم می‎دونی بابام با لادن خوابیده تو هم با مامانم خوابیدی این حرفا هم وقتی لاله و لادن داشتن با هم صحبت می کردن من کامل شنیدم خودشون اذهان دارن تو می گی نه تو چه قدر آب زیرگاهی. کامبیز با تحکم: اگه شام می‎خوری گوشت چرخ کرده رو بذار تو ماکرو یخش آب بشه لطفاً. تینا گوشت را تو ماکروفر گذاشت و پیاز پوست کند و توی گوشت زردچوبه و کمی زیره سیاه زد و پیاز هم بهش رنده کرد و گذاشت توی ماهی تابه. تینا: نمی‎خوای برنج بذاری؟ کامبیز: گفتم با نون بخوریم اگه می‎خوای برنج بیارم. تینا: با پلو بهتره. رفتم و از اتاق خواب که برنج رو اونجا گذاشته بودم دو لیوان برنج تو کاسه ریختم وقتی برگشتم تینا دکمه‎های پیراهن آستین کوتاه منو باز کرد و لبه‎های پیراهنو به هم گره زده بود ولی سینه‎هایش و حتی نوک سینه‎هاش کاملاً معلوم بود من یه نگاهی بهش کردم و گرما وجودمو حس کردم. کامبیز: تینا چکار می‎خوای بکنی. تینا: من هیچی تو چی، می‎خوای کاری بکنی؟ کامبیز: من هیچ علاقه‎ای ندارم. تینا: آره از لوله لای پات معلومه. ببین کامبیز من باکره نیستم 20 ساله بودم که یکی فتحش کرد البته من هیچ علاقه ای ندارم که تو پرچمتو روش بزنی. کامبیز: تینا


کامبیز:‌ من مثل هر مرد دیگری از سکس خوشم می‎آد واسه من خیلی جذابه که با تو سکس کنم ولی این برای تو خوب نیس تو جوونی و باید انتخابهای بهتری داشته باشی. شنیدم با چند نفر هم سن من گشتی ولی این درست نیس سعی کن … تینا: چه قدر حرف می زنی کی گفته می خوام با تو بخوابم؟ کامبیز: پس مرض داری اینطوری لباس می پوشی. تینا: از بس فضای خونه سکسی شده و من تو خونه با زنت و خواهر زنات لختی می کردم نمی تونم جور دیگری باشم تازه گفتی هم رده خودم خب با هم رده خودم بودم کلی حرفای عاشقانه زد کلی وعده داد وقتی توش کرد و خیالش راحت شد گذاشت رفت، آدم‎های همسن تو تکلیفشون معلومه می‎خوان بکنن ولی دیگه به آدم دروغ نمی گن، می فهمی‎دارم چی می گم. کامبیز: نمی‎خوای گوجه اضافه کنی. تینا: دیوانه و از جمله من به خنده افتاد. سعی کردم شب رو با موضوع های دیگه سر کنیم تینا دختر کوچولویی بود که من به خانواده شان اضافه شدم نمی‎خواستم کاری کنم که بعدش پشیمون بشم. شب وقت خواب تینا پیراهنمو در آورد. تینا: کجا بذارم چروک نشه. از فشار دیدن سینه‎های زیبایش و تن لختش شوکه شدم به هر زوری بود گفتم روی دستگیره در بذار. تینا نزدیکم شد و در حالی که بهم لبخند می زد پیراهن رو روی پشتی صندلی گذاشت و شلوارک کوتاهش را نیز از پایش در آورد و آن هم روی صندلی گذاشت لبخندی بهم زد و با شیطنت گفت: شب به خیر خوب بخوابی و خواب‎های خوب ببینی. من به تمامی وجودم داغ بودم شورت لامباداییش و تن برهنه‎اش و زیبایی جوانیش منو به لب مرگ رساند و برگشتم. کامبیز: برو تینا بخواب تو هم خواب‎های خوب ببینی. من جایم را روی زمین پهن کردم خواستم ماهواره روشن کنم ولی حسش نبود رفتم زیر پتو و دستمو کردم تو شورتم دلم می‎خواست جق بزنم ولی می ترسیدم هر لحظه سرو کله‎اش پیدا بشه و بخواد بیاد زیر پتو فکر می کردم تا صبح بیدار می مونم ولی نمی‎دونم چطور خوابم برد. صبح چشمامو هنوز باز نکرده بودم که تو خواب و بیداری دیدم تینا با همان شورتش به پا رفت دستشویی، حس کردم اگر امروز خونه بمونم حتماً باهاش سکس خواهم داشت توی واتس آپ به دوستم پیام دادم بریم کوه خیلی موافق نبود جواب دادم تنبلی نکن بیا بریم. جواب داد قبوله بیا دنبالم. تینا همانطور لخت از دستشویی بیرون اومد. کامبیز: تینا لباس بپوش بریم کوه. تینا متعجب: کوه کی حال داره. کامبیز: با دوستم قرار دارم درکه می ریم راحته صبحانه‎ام اونجا می‎خوریم بجنب خیلی خوش می گذره. با این کلک رفتیم بیرون به این امید که وقت برگشت برسونمش اون یکی خونه. توی کوه اغلب پسرها تو نخش بودند حتی از چند تا خانم شنیدیم که می گفتند دخترش هم نیس به سن این آقا نمی‎خوره یه همچنین دختری داشته باشه یعنی دوست دخترشه وا بعضی از پسرها هم مونده بودن تو نخ تینا برن یا نه ولی تینا به هیچ کدوم توجهی نمی کرد. به تینا خوش گذشت بخصوص دوست من که او نیز استاد دانشگاس آدم خوش برخورد و خوش صحبتی‎اس. صبحانه که خوردیم برگشتیم ساعت نه و نیم پایین بودیم و دوستم رو رسوندم و البته این حساب رو نکرده بودم که خونه او نزدیک خونه‎ایی که من زندگی می کنم به تینا گفتم: می‎خوای برسونمت دو شبه الان پیش لاله نیستی شاید نگران بشه. تینا: مگه بچه‎ام تازه بهش پی ام دادم که با بچه‎ها اومدیم کوه من تا عصر پیشت می مونم اگه خواستی یا امشب یا فردا صبح می رم. چاره‎ای جزء قبول کردن نداشتم هم دوست داشتم بازم پیشم باشه هم می ترسیدم که بعد سکس چه رفتاری خواهیم داشت و اگر او بخواد بهم بچسبه چه اتفاقی خواهد افتاد راستش از اینکه توی آپارتمان نیز تابلو بشم ترس داشتم بخصوص که هدیه شاید واکنشی نشان می‎داد. به هر حال رسیدیم خونه تینا سرحال و شاد ولی عرق کرده بود و خواست به حمام برود باز همانطور لخت نزدیک در حمام شد و شورتش را داخل حمام درآورد و از پشت در بیرون گذاشت. صدای دوش که اومد به سراغ شورتش رفتم خیلی سکسی بود رنگ سرخ اناری بود و بوی خوبی می‎داد بی اختیار بوسش کردم و از روی شلوار به روی کیرم کشیدم. تنم داغ داغ بود خیلی دوست داشتم منم لخت می شدم به داخل حمام می رفتم. ناغافل در حمام باز شد من ترسیده به عقب رفتم. تینا برهنه در حالی که یه دستش رو روی کُسش گذاشته بود خندید و گفت: چیه چرا جا خوردی، شورت من دست تو چکار می کنه. مضطرب گفتم: اِ اِ رو زمین کثیف می شد گفتم بذارم رو تخت. تینا: چه مهربون مرسی. کامبیز: چیزی لازم نداری؟ تینا: می‎خوای پشتمو لیف بزنی؟ کامبیز: ن ن نه نه خودت بزن. تینا: چه جوری بزنم دستم نمی رسه، بیا بزن بیا بزن دیگه. کامبیز: نه از این لیفهای بلند هس. تینا: یادم رفت چی می‎خواستم شامپو بهتر از این نداری شامپو بدن چی؟ من که تن لخت و خیس تینا را می‎دیدم که قطره‎های آب از روی تن بخصوص سینه اش لیز می‎خورد و پایین می سُرید و برای پوشاندن کُسش یا بهتر بگویم طنازیش دستش را همچنان جلوش نگه داشته بود من من کنان گفتم: چرا شامپو سر دارم و بدون اینکه منتظر حرفی بشم از توی کابینت آشپزخونه شامپویی برداشتم و به سمت تینا رفتم وای خدای من این چه بدنی است و چه لبخند وسوسه کننده‎ای روی لباش نقش بسته. شامپو رو دادم و تینا به آرامی در حمام بست. چند بار آب به صورتم زدم ای کاش اینقدر جسور بودم و از آینده ترسی نداشتم و بی محابا در حمام را باز می کردم ولی من یه استاد دانشگاه چطور می تونم این بی آبرویی را قبول کنم. برای اینکه به تینا فکر نکنم چایی گذاشتم و چند تا دونه هل نیز اضافه کردم. تینا: کامبیز کامبیز زی زی. کامبیز: چیه. وای دیگه دستشم جلوش نبود یه کُس جوان و تازه مثل مامان یا خاله‎هایش کُسش به کرمی نمی زد بیشتر به صورتی می‎خورد. تینا: هی هی چشمتو درویش کن چیه یه کمی جنبه داشته باش. حس کردم تحقیرم کرد بالحن محکمتری گفتم: چیه تینا چی می‎خوای هی منو واسه چی صدا می کنی؟ تینا: چندبار مگه صدات کردم حوله می‎خوام، اون رب دوشامی تو ندی حوله دیگه نداری؟ کامبیز: چرا یه دونه واسه استخر دارم البته خیلی بلند نیس. تینا: کی بلند می‎خواد بده اگه تمیزه خوبه. حوله را بدون اینکه بهش نگاه کنم دادم دستش خنده‎ای کرد و چند لحظه بعد حوله رو دور خودش پیچید و بیرون اومد. تینا: سرمو چه کار کنم. چند تا دستمال سفره‎ای بهش دادم و هر دو از این ابتکار مضحک من خنده مان گرفت تینا یه نگاهی بهم کرد و حوله را آرام شل کرد و افتاد و آهسته به من نزدیک شد و بوسه‎ای بر لبانم زد. تینا: می‎خوامت. و باز بوسه‎ای دیگر من نیز او را بوسیدم تینا با صدایی آرام زیر گوشم گفت: چند بار با مامانم سکس داشتی. کامبیز: تینا اونطوری که تو فکر می کنی نیس من و بابات و لادن … تینا: مهم نیس فقط چند بار جواب منو بده. چشمم بی اختیار به کتابم افتاد که اسم منو با قلم درشت زیر تیتر کتاب نوشته بودند به خودم آمدم تینا را به عقب هل دادم کامبیز: بسه تینا همین الان لباستو می پوشی می برمت خونه زود باش لباستو بپوش. صدای ایستادن آسانسور گوش منو تیز کرد در آسانسور باز شد و من یهویی تینا رو رها کردم از چشمی در نگاه کردم وای لاله بود این اینجا چکار می کنه با اضطراب به سمت تینا رفتم ناخودآگاه به اطراف نگاه کردم کجا می توانم تینا رو پنهان کنم زنگ در زده شد. تینا با نگرانی پرسید کیه. با صدای آهسته گفتم: لاله. چشمم به کمد لباس افتاد تینا هم مثل من فکر کرد و داخل کمد شد و من در را بستم ولی قفل نکردم. باز زنگ خورد. صدای باز شدن در خانه هدیه را شنیدم. لاله: سلام خانم ببخشین می‎دونید همسایه روبه رو شما خونه هستن یا نه. هدیه: فکر کنم باشن صدای تلویزیونشون که می‎آد. لاله این بار به در زد. هدیه در رو بست. من در رو باز کردم. لاله: چه عجب چه کار می کردی چه قدر طولش دادی. کامبیز: دستشویی بودم خب، بیاین تو. لاله: سلام خوبی به به چه خونه خوب شده معلومه که بازسازی و نو شده خوب توش کار کردی. کامبیز: در حد یه آدم تازه کار خوب شده شما چه کار می کنین. لاله: خوبم بد نیستم ولی چرا اینقدر مودبانه حرف می زنی؟ کامبیز: وکیل لادن خانم گفتن. لاله: کامبیز واقعاً متأسفم نمی‎دونم چی شد شما که همدیگرو دوست داشتین شما که باهم خوب بودین یعنی چی شد من فکر کنم یکی واقعاً براتون دعا نوشته. کامبیز: به هر حال، چی شد که یادی از من کردین. لاله: کامبیز تو رو به خدا اینطور با من حرف نزن من اصلاً کاری به لادن ندارم من و تو باهم بودیم به حرمت همه اون لحظه‎هایی که منو بوسیدی تو رو به خدا اینطور با من حرف نزن. کامبیز: خب خب یک کمی آرومتر. چایی که می‎خوری. لاله: آره دستت درد نکنه. کامبیز: بقیه چطورن، سوفی چه می کنه؟ لاله: سوفی که خوبه ولی لادن واقعاً منو اذیت می کنه لیلا هم که می‎دونی بعد فوت مامان با هم قهریم اونم بدجنسی خودشو داره بهم کرم می‎ریزه. کامبیز: خب دیگه چهار زن که تویه خونه باشه چه شود واقعاً باید قدر مردها رو بدونید مرد که نباشه تو خونه همین می شه، خب شوخی کردم. لاله: نه همینه به خدا مرد خیلی خوبه تو خونه باشه. از وقتی که رفتی لادن اخلاقش عوض شده یه چند وقتی با اون نوید دوست پسرش بود که پولشو خورد. کامبیز ناراحت: نوید کیه. لاله: اوه تو نمی‎دونستی؟ منو ببخش. کامبیز: می‎دونستم یه دوست پسر داره اون شب که اومدم خونه فهمیدم که تو خونه با کسیه. لاله: این موضوع رو بذاریم کنار به هر حال اخلاقش بد شده چند روز پیش رفتیم مهمونی قاطی بود نمی‎دونی چه قدر تو سر من زد. کامبیز: تو سرت زد؟ واسه چی؟ لاله: نه که تو سرم بزنه سرم داد زد آخه من چه جوری بگم … می‎دونی خیلی تنم مرد می‎خواد. کامبیز: یه کم آرومتر این دیوارها خیلی نازکه صدا کاملاً می ره . لاله: بذار بره چی می گفتم آهان منم تو مهمونی با یکی دوتا مرد بودم دیگه سر بزنگاه مچمو گرفت. کامبیز: مهمونی قاطی تو هم که دیگه تعهدی نداری خب چه اشکالی داره؟ لاله: آخه چی بگم من بودم، سه تا مرد و سکس دیگه وسط ماجرا که همگی تو هم بودیم پیداش شد، با آنکه من بزرگه‎ام ولی اون دستور فرمایی می کنه. کامبیز: با سه تا همزمان؟ لاله: کامبیز گفتم تنم خیلی می‎خواد، الانم می‎خواد دست خودم نیس ولی واسه این قضیه نیامدم می خوام ببینم میشه منو تینا یه چند وقتی پیشت بمونیم ، کامبیز من خیلی اعصاب و روانم خرابه لازمه که آروم بشم یعنی آرومم کنی. کامبیز با تعجب: اینجا باشی نه بابا زشته . لاله با تمسخر: زشت واسه چی؟ اون موقع که لادن زنت بود من باهات بودم حالا که دیگه مشکلی نباید باشه. کامبیز جونم من و تینا بیایم اینجا آره عزیزم بهت خوب حال می دما ببین هر شب باهاتم تا صب حالتو ببر چی می گی بیایم دیگه، تو منو می خواستی الان هم می خوای دوست داری الان واست لخت شم یه چیزی بگو. کامبیز: نه فکر کنم تا چند وقت دیگه منو لادن رسماً از هم جدا میشیم و خب بهتره خانواده‎ها هم هر کسی مسیر خودشو بره. لاله با لحن ملتمسانه: من الان بهت نیاز دارم می خوای باهم سکس کنی گفتی من یونیکم ببین من الان واقعاً حشریم. کامبیز: میشه بری بعداً بیایی با خیال راحت در این مورد مفصل صحبت می‎کنیم من باید الان برم بیرون، کار دارم. لاله با ناراحتی: داری منو دک می کنی داری منو پس می زنی؟ یعنی دیگه برات مهم نیستم ؟ کامبیز: نه لاله تو واقعاً واسه من عزیزی بیا بغلم بیا. لاله با خوشحالی اومد بغلم و سرش را به سمت سرم آورد دیگه مجبور بودم ببوسمش. کمی از هم لب گرفتیم، رفتم لباسم رو بپوشم که بریم بیرون شاید در این فرصت تینا از خونه بزنه بیرون . لاله: اشکال نداره من خونه باشم تا تو بیایی؟ کامبیز: نه بیا با هم بریم یه کم خرید کنیم برمی گردیم. لاله: پس کار مهمی نداری ولی کامبیز من الان می خوام. لاله تی شرتش را از تنش در آورد خوبه هیچ کدام از این خواهرها سوتین نمی بندد. مجبور شدم نوک سینه اش را به زبونم بگیرم و باهاش بازی کنم. لاله: از اون شبی که لادن خدا خیرش بده نذاشت با مردها حال کنم تو دلم مونده خیلی دلم می خواد بیا یک کمی روم بخواب بعد بریم بیا عزیزم نمی‎دونم چم شده ولی من می‎خوام. رفتم کنار لاله دراز کشیدم دست برد به لباسمو در بیاره مانده بودم چه کنم دیدم دیگه فایده نداره تا لاله ارضا نشه دست از سرم برنمی داره پس گذاشتم لباسمو در بیاره و من هم به کمک خودش شلوار و شورتش را از پایش در آوردم و در حالی که شورتم را پایین می کشید رویش خوابیدم و صدایش آهش بلند شد. لاله: من می‎خوام من کیر می‎خوام. کامبیز نگران: آرامتر. لاله: چیه همش می گی آرومتر نکنه با این دختره همسایتونم رابطه داری؟ کامبیز نگاه کن کُسمو من همیشه اپیلاسیون می کنم به خاطر تو اینبار شیو کردم تا زود بیام پیشت بیا دست بزن کامبیز کُسم کیر می‎خواد کامبیز کیرتو بکن تو کُسم یادته اونبار خونمون چه حالی کردی چه تلمبه‎ای می زدی دیشب همش تو فکرت بودم. کامبیز: خب الان می‎کنم خیالت راحت شه ؟ لاله: یعنی تو خیالت راحت نمی شه یعنی این دختر همسایه ات تخمتو خالی می کنه از سر شکم سیری با من رفتار می کنی ؟ دستت درد نکنه. کامبیز: من غلط کردم منظورم این نبود گفتم الان جبران اون وقتی که لادن مزاحم شده بود رو می کنم. لاله: قربونت بشم کامبیز نگاه کن سینه‎هامو بیا دست بزن نترس به کارت می رسی دست بکش. آرام و نگران به بدن لاله دست کشیدم. لاله: آیییییی آی وای کامبیز کامبیز . ناگهان در کمد به شدت باز شد و تینا از توی کمد بیرون و به زمین افتاد. لاله متعجب و ترسیده خودش را جمع می کند و به زمین می نشیند از آن طرف تینا نیز برهنه در حالی که سعی می کند حوله را به خود بپیچد بلند می شود. لاله: تییینا اینجا چه کار می کنی، کامبیز تو با دخترم تو با تینا هم. لاله یهو عصبانی می شود و داد می زند. لاله: تو این دو سه شب اینجا بودی آره تو اینجا بودی پدرسگ توی این دو سه شب لنگاتو هوا کرده بودی من با خیال راحت فکر می کردم خونه دوستتی خاک به سرت تینا، ای وای من ای وای خدای من، مرد خجالت نکشیدی تو حیا نکردی با تینا هم. کامبیز: به جون سوفیم من بهش دستم نزدم باور کن به خدا حمام بود تو در زدی رفت تو کمد ایناهاش حوله هم بهشه. تینا به شکل تهاجمی: اوه چه خبرته خوبه حالا من تو کمد صداتو می شنیدم خودتو نگاه کن جلو و عقبتو انداختی بیرون کامبیز ترس منو نداشت تاحالا لنگات هوا بود. با زدن در خانه که پشت سرهم در می زد همگی ساکت شدیم من به تندی اومدم تا از چشمی در نگاه کنم که نرسیده به در صدای هدیه را شنیدم که داد می زد: کامبیز در رو باز کن کامبیز در رو، بیشرف باز کن. از ترسم در را به سرعت باز کردم و هدیه آشفته و عصبانی داخل شد چشمش به تینا که لخت فقط با حوله جلویش را گرفته و لاله نیز لخت او نیز با دست جلویش را پوشانده نگاهی کرد و یه نفس کشید و گفت: کامبیز چته، چته کامبیز خونه رو سرت گرفتی اینا کین؟ هان ( با لحن تمسخر) آقای استاد دانشگاه کین اینا؟ لاله که تازه به خودش اومده بود گفت: من خواهر خانمشم و این دختر باجناقشه شما کی باشی؟ هدیه اشاره می کند به لختی لاله و تینا: به به چه فامیل خوبی داری. منم کسی ام که فکر می کردم این آقا همونی که حرف می زنه باور داره، در خونه و دلمو واسش باز کردم. تینا: پس کامبیز جان بیکار نبودی. کامبیز: چه گیری افتادما من اصلاً بهش دستم نزدم. هدیه با ناراحتی: دستی نزدی تو منو لخت کردی. تینا: نه منظورش اینه که دخول نکرده. لاله: کامبیز واقعاً که. کامبیز: ای بابا هدیه اینطوری نیس. لاله: دیگه چه جوری باید باشه. کامبیز: نه اینطوری که دیده می شه نیس اصلاً چرا هر سه شما یهویی پیداتون شد. تینا به هدیه: مثل اینکه هیچ کُسی از دست کامبیز در امان نیست. مال تو هم خوشگله نه؟ هدیه: اونکی پوشندیش رو من ندارم. تینا متعجب: یعنی چی؟ هدیه یه نگاهی به کامبیز کرد و شلوارکشو کشید پایین و یهو یه کیر لای پای هدیه پیدا شد. لاله با تعجب آه کشید و رویش را برگرداند تینا نگاهی دقیقتر کرد و به سمت هدیه آمد و گفت: اجازه هست و دستش را به کیر هدیه زد و خندید و گفت: تو دوجنسیتی هستی چه جالب تا حالا ندیده بودم. لاله: یعنی چی؟ تو واقعاً یه زنی یا از این پسرهای دخترنما هستی هان ازونایی. تینا: مامان نمی بینی سینه داره موهاش زنونه‎اس چی واسه خودت می گی. تینا با لذت کیر هدیه رو گرفت و مالید و آرام به هدیه نزدیکتر شد. لاله نیز به هدیه نزدیکتر شد. هدیه همچنان به کامبیز نگاه می کرد. کامبیز از رفتار گذشته‎اش سرش را پایین انداخت. لاله نیز به کیر هدیه دستی زد و خنده‎اش گرفت ولی طاقت نیاورد و از هدیه دور شد. تازه متوجه شد که سراپا لخته. هدیه سرش را به تینا نزدیک کرد و لب تینا را بوسید تینا جا خورد و یه نگاهی به هدیه یه نگاهی به لاله که دنبال لباساش می گشت و یه نگاهی به کامبیز انداخت و سپس او نیز هدیه را بوسید. لاله متوجه آنها شد که دارند همدیگر رو می بوسند خواست چیزی بگه ولی منصرف شد و باز به آنها نگاه کرد. هدیه به سینه‎های تینا دست کشید و تینا یه لحظه خودش را کنار کشید و یه نگاهی به هدیه کرد و گفت: میشه منم سینه‎های تو رو ببینم. هدیه تی شرتش را از تن درآورد و سینه‎های برجسته‎اش را بیرون انداخت. تینا باز خندید و با تعجب و هیجان به سینه‎های هدیه دست کشید و نوک یکی از سینه‎ها را در دهانش کرد. لاله: تیییینا، کامبیز یعنی چی. کامبیز به سمت لاله رفت و او نیز لبهای لاله را بوسید و شورت لاله را از دستش گرفت و کناری انداخت.لاله: جلوی اینا، نمیشه بریم تو اتاق. هدیه کاملاً برهنه تینا را در آغوشش گرفت. هدیه: صندوق نامه‎ات بازه یا… تینا: خیالت راحت تو 20 سالگی یکی نامه‎اش رو انداخت البته نامه جعلی بود. من لاله رو بلند کردم و روی کاناپه خواباندمش و سرم رو توی لا پاش کردم. لاله: نه نه اینجا جلوی اینا. تینا در حالی که دست هدیه رو گرفته بالای سر لاله می‎آید و می گوید: مامان من می‎دونم شما با کامبیز سکس داشتین حالا هم داشته باش. لاله: در حالی که روی کاناپه ولو شده می گوید: نه جلوی شما حداقل شما برین تو اتاق مگه نمی‎خواین با هم باشین خب برین رو تخت. تینا: مزش به اینه که جلوی هم باشیم چیزی ازمون کم نمی شه کامبیز باهاش حال کن می‎خوام ببینم چه جوری مامانم رو به اوج می رسونی( رو به هدیه) تو چی تو هم می تونی به اوج برسونی؟ هدیه: سعی خودمو می کنم. تینا لبش رو روی لب هدیه گذاشتم بالحنی همراه با شهوت گفت: سعی تو بکن ببینم تو چه مزه‎ای می‎دی. من پاهای لاله رو بیشتر باز کردم و با زبونم به خوردن کُسش مشغول شدم. لاله بلند شد و یه نگاهی به تینا و هدیه کرد که به شکل 69 داشتند واسه همو می‎خوردند یه جوری هم تو کار هم رفته بودند که انگاری صد سال منتظر چنین روزی بودند. لاله هم لباس منو در آورد و کیرم که راست راست شده بود تا اونجایی که دهنش جا داشت کرد تو و با ولع واسم ساک زد کمی که ساک زد روی لبه مبل نشستم و لاله پشت به من روی کیرم نشست لجز بودن کُسش خیلی بهم مزه داد بخصوص که هر سه خواهر واقعاً کُسشون تنگه بعضی چنان گشاده که انگار توی یه غار کیر زبون بسته رو فرو کردی هیچ حسی بهت دست نمی‎ده چند بار بالا و پایین کرد. تینا برگشت به شکل داکی نشست و هدیه از پشت کیرشو داشت رو کُس تینا تنظیم می کرد یه لحظه نگاه تینا به لاله افتاد که داشت آروم آروم ناله‎هایش بلند می شد و من نگاهم به هدیه افتاد تو نگاهش یه غمی بود بی اختیار از خودم شرمنده شدم اون شب وقتی دیدم که به جای کُس یه کیر راست شده هست نباید چنان دست و پا مو گُم می کردم که پا به فرار بگذارم خیلی رفتارم بد بود و همون لحظه با خودم عهد بستم که باهاش قاطی بشم و عشقبازی کنیم. لاله همونطوری پاشو برگردوند و به صورتش به سمت من برگشت حالا رو بهم روی کیرم بالا و پایین می شد منم برای اینکه خودی نشون بدم خودم را تکون می‎دادم و آه آه می کردم. لاله رو بلند کردم و به پشت خواباندمش و اینبار کلاهک کیرم رو تو کُسش می کردم و بیرون می آوردم تا چند باری که این کار رو کردم و کُس لاله خوب تحریک شد سپس تا ته کیرم توش فرو کردم، چنان ناله کرد که یه لحظه ترسیدم همسایه‎های پایین هم صداش رو بشنوند یه چند لحظه‎ای همینطور پشت سرهم تلمبه می زدم و هی سعی می کردم یه جوری رفتار کنم که از هدیه زودتر نیام. نمی‎دونم زنها مثل ما فکر می کنند یا نه ولی ما مردها به جایی اینکه فقط فکرمان را به سکس متوجه کنیم مجبوریم بخشیش هم به کنترل خودمون بپردازیم. تینا زیر هدیه خوابیده بود معلوم بود لذت می برد کون زنانه ی هدیه و اینکه حس کنی اونور کون یه کیره که تو کُس همجنس این زن فرو رفته بود تصور قشنگی درست کرده بود. لاله رو ته لبه مبل به پشت آوردم پاهایش را کامل بالا دادم و در حالی که ایستاده لبه مبل قرار گرفتم تو کُسش کردم. هم من و هم لاله تلاش داشتیم به جوونترها بگوییم ما حرفه‎ای تر هستیم گرچه این تلاش را هیچ وقت به زبون نیاوردیم ولی از رفتار هر دومون این حس می شد. تینا نزدیک من شد و کیر منو از تو کُس لاله بیرون کشید و همانطور که تو دستش بود توی دهانش کرد. لاله: چرا ضد حال می زنی. توی چشمان لاله یه جور نگرانی و یه جور شرم بود تینا روی مبل به رو دراز کشید گرچه کون هدیه از همه بهتر بود ولی تینا نیز زیبا و بکر بود لای کونش را بی اختیار باز کردم و سوراخ کونش را خوردم. لاله: کامبیز یه وقتی از پشت نکنی. هدیه به سمت لاله رفت و لاله نمی‎دونست با کیر هدیه چه رفتاری باید داشته باشد ولی هدیه آشناتر از این حرفها بود گردن لاله رو به آرامی بوسید و به سراغ لاله گوش لاله رفت و به نرمی به دهان گرفت. صدای لاله بلند شد. من نیز یه بالش زیر شکم تینا گذاشتم و از توی کشو دو تا کاندوم آوردم یکی رو به هدیه دادم و یکی رو باز کردم روی کیرم کشیدم. لاله: هدیه جان تو هم آب داری یعنی اسپرم داری؟ هدیه: بله دارم. لاله: یعنی می تونی منو حامله کنی؟ هدیه: بله می تونم. لاله: وا خاک به سرم. کامبیز: شاید کروموزنها درست نباشه… هدیه: نمی‎دونم ولی آبم می‎آد. لاله: قربونت پس کاندوم استفاده کن. تینا رو یک کمی بالاتر دادم و کیرم رو برای اولین بار تو کُس تینا کردم. تینا به شهوت و درد صدایش بلند شد لاله: کامبیز آرومتر تینا قربونت بشم می‎خوای با هدیه باشی فکر کنم بهتر باشه‎ها. تینا: بکن منو کامبیز بکن دوس دارم بکن دیگه. من نیز شروع کردم به تلمبه زدن کاملاً رو بدن تینا سوار بودم و گاهی ضربه ای به لمبرهایش می زدم و او ناله می کرد و لذت می برد. لاله و هدیه دست از کار کشیده بودند و من و تینا را نگاه می کردند. لاله صورتش را به سمت صورت تینا کرد و گفت: تینا خوبی اذیت نمی شی؟ تینا: مامان گیر نده تو خودت برو کُستو بده. تینا به فشار بدن من به رو کامل خوابید و من نیز مجبور شدم به رویش بخوابم و پاهاشو به هم جفت کنم ناله تینا بیشتر شد چندتایی تلمبه زدم و از رویش بلند شدم و او مدل داگی نشست و من هم سوراخ کُس و هم کونش را با هم خوردم. هدیه به سمت تینا اومد و دست تینا رو گرفت و بلندش کرد و لب به لب شدند. لاله به سمتم اومد من به تندی به سمت خودم کشوندمش، لاله دستهایش را روی لبه کابینت گذاشت و من از پشت هر دو ایستاده تو کُسش کردم و دستمو به سینه‎هایش بردم و سفت تو دستم گرفت و پشت سرهم زدم جوری که بدنم محکم به لمبرهای کونش می‎خورد و صدای لاله بلند شده بود دیگر ناله نمی کرد جیغ می کشید و لحظه‎ای بعد تکونی خورد حس کردم ارضا شد، من نیز خودمو رها کردم و گرمی آبم را که با فشار تو کاندوم می ریخت را حس کردم. وقتی هر دو برگشتیم دیدم که آب هدیه روی سینه‎های تینا ریخته شد و تینا با هیجان و تعجب به من و لاله نگاه می کرد.


روی دیگر
مشاور: خب لادن جان درخواست کردی از این بعد دیگه کامبیز در جلسات نباشه و تو تنهایی حرفهایت را بزنی جالبه که کامبیز نیز همین درخواست رو کرده انگار شماها ماجراهای زیادی داشتین که رویتان نمی شود از آنها نام ببرید.
لادن: جداً کامبیز چی گفته؟
مشاور: من که نمی تونم حرفهای کامبیز رو بزنم ولی او نیز درخواست کرده در جلسه‎های بعدی تنهایی حضور داشته باشه. خب تو هم همین درخواست رو کردی تو چرا؟
لادن: روزهای جدا شدن من و کامبیز داشت نزدیک می شد دلم می‎خواست زودتر از خونه‎اش بیرون برویم روی سرم منتش سنگینی می کرد.
مشاور: ولی تا اونجا که می‎دونم هیچ منتی سرتون نذاشت. لادن:نداشت ولی من خوشم نمی اومد. ولی بعد از کلاه گشادی که آن نامرد سرم گذاشت دیگه پولی تو دستم نبود با 100 میلیون می شد یه واحد ۵۰ متری اونم 15 سال ساخت با بالا گرفت. و ما پنج نفر بودیم لیلا که هیچی نداشت و خب لاله نیز 30 میلیون توحسابش بود می گفت 20 میلیون هم وام می گیره اینم 150 میلیون تو خونه‎ای که بودیم اگه می‎خواستیم از کامبیز اجاره کنیم باید 270 -280 میلیون رو راحت می‎دادیم و ما اینقدر پول داشتیم. خونه می‎دیدیم ولی هیچ کدوم به نظرمون نمی اومد تازه صاحبخانه‎ها هم کلی افاده داشتند یه خونه دیدیم که به نظر خوب بود قرار شد پول پیش رو که 100 میلیون می شد رو من بدم و لاله ماهی 2 و نیم میلیون بده. خرج زندگی هم نصف نصف لیلا نیز واسه همگی ما آشپزی کنه سوفی رو هم مواظبت کنه. خونه‎ای که اجاره کردیم دیگه منطقه 1 تهران نبود منطقه 6 بود و این البته خیلی خوشایندمون نبود ولی چه کار می‎شد کرد تازه به ما می گفتند خیلی خوب بهتون قیمت داده یه موضوع رو سرهم کردیم که من و سوفی به همراه لیلا هستیم و شوهرم مثلاً دبی کار می کنه و ایران نیست قرار شد خونه رو که گرفتیم لاله و تینا نیز به ما ملحق بشن امیدوارم بودیم همسایه‎ها لو ندن.صاحبخانه یه زن مسن 70 – 75 ساله بود که تنها با پیر پسرش زندگی می کرد عکسی که ازش دیدیم یه پسر 47 ساله بود مامانش اینطوری می گفت شاید هم بیشتر می‎خورد. ازدواج هم نکرده بود قیافه‎اش یه جوری لوس بچه ننه به نظر می رسید. اثاث کشی خیلی سخت بود تازه متوجه شدم که توی خونه یه مرد لازمه خیلی کارها بود که نیاز به مرد داشتیم، واقعاً وقتی کامبیز بود اصلاً به این چیزها فکر نمی کردیم خودشون خود به خود درست می شد یعنی من اینطور فکر می کردم ولی حالا با فلاکت درست شدند تازه کلی پول هم به یه مرده دادیم که در بیمارستان لاله تأسیساتی بود اینقدر هم هیز بود که نگو من که خیلی عادت به پوشش ندارم مجبور شدم خودمو بپوشونم بعد رفتن مرد تأسیساتی به لاله گفتم: تو مطمئنی تاحالا به تو گیر نداده. لاله: چی می گی توی بیمارستان همه به هم گیر می‎دن. خوشگلاش واسه دکتراس اینم شانس من بوده دیگه. لادن: واقعاً بهت گیر داده تا حالا کاری هم کرده؟ لاله: چه حرفا می زنی اینقدرا هم از اسب نیافتادیم تازه من 42 سالمه ولی تو بیمارستان اینقدر همه تو نخت هستند اینقدر با چشماشون تو رو می‎خورن که دیگه اگه سرشون تو سینه تو هم باشه میشه یه امر عادی. لادن: توی بیمارستان با کسی هستی یا صاف می ری صاف می‎آیی. تینا: لاله از این زرنگیها رو نداره. لاله: خب وقتی با علی بودم که هیچ کس جرأت نمی کرد محل هیچ کی نمی ذاشتم ولی الان خب کمی‎دارم راه می‎دهم یه دکتره‎اس به نام جهانبانی فکر کنم تو گلوش گیر کردم. همون موقع بود که سحر زنگ خونه رو زد و ناغافل اومده بود ببینه در چه حالیم خیلی از اومدنش خوشحال شدیم. وقتی یه ربعی نشسته بود صحبت به گرانی و اجاره ی بالا این خونه کشیده شد. سحر یه کمی ما رو برانداز کرد و گفت: نمی‎دونم چه قدر جنبه‎اش رو دارین ولی من این کار کردم و خب راضی هم هستم. لادن: تو چه کار کردی؟ سحر: راستش من یه دوست پسر دارم و دوستانی هم دارم که اهل مهمانی و خوش گذرونی هستند دوست دارن که دوست دختری داشته باشن. لیلا به شوخی: متأسفانه ما همه به غیر از تینا زنیم نمی تونیم دوست دختر کسی باشیم. سحر با خنده: اگه بخواین می تونین، این دوستان شخصیت و تک پر بودن طرف مقابلشان برایشان خیلی مهمه به دوستان محترم نیازمندن نه هر زنی که دست و پاشون واسه مرد می لنگه از طرفی خب مردها هم باید خرج کنن دیگه. من که راستش راضیم. لادن: سحر تو یه وکیلی، فکر نمی کردم نیاز مادی داشته باشی. سحر: نیاز مادی نیس البته کیه که از اینکه واسش خرج بشه بدش بیاد، شوهر باشه یا دوست پسر. لادن: من یه دوست پسر داشتم هم شوهره رفت هم پولم حالا شوهر به جهنم پولم بدجوری شد که رفت اونو چکار کنم. سحر: پولتو نه حالا ولی مقداریشو حتماً به دست می‎آری با همون آقایی که اون شب باهاش آشنا شدی خوب برات کار کرد مگه نه؟ لادن: چرا خدا خیرش بده سریع خیلی از کارها رو درست کرد تازه قسط دهی بانک هم انداخت سه سال بعد وگرنه من بدبخت بودم. سحر: باهاش قرار گذاشتی؟ لادن: راستش نه ولی تو فکرش یه زنگ بهش بزنم واسه تشکر یه ناهار مهمونش کنم.سحر: اون که نمی ذاره تو مهمونش کنی ولی یه ناهار رو حتماً باهاش برو بعدشم ادامه بده خیلی به درد بخوره تازه واسه شرکتتم خوبه کلی کار بهت سفارش می‎ده.لادن: اگه کار بهم سفارش بده که من بهش می گم تو بگو من چی بهت بدم کجاشو می‎خوای. لاله: جا خوشگله رو می‎خواد. (خنده همگی) سحر: لادن جون منو ببخش ولی اشتباه تو این بود که خیلی با نوید رو راست و صاف و صادق باهاش بودی این دوره زمونه یه چیزی می‎دی یه چیزی می گیری. لیلا: لادن چیزی که نگرفت هیچ جلو و عقبش هم به فنا داد. لادن: من کی از عقب بهش دادم؟! لیلا: دیوونه منظورم پول بود. تینا: حالا چه جوری با اینا آشنا بشیم؟ لاله: دختر تو به دَرست فکر کن این کارها چیه. منم سحر جون اهلش نیستم نمی‎خوام. لیلا: من می‎خوام سحر جون. آدم به درد بخور باشه چه اشکال داره. سحر: واست جور می کنم خیالت راحت، لادن تو چی؟ خب من با این آقا… چی بود اسمش؟ سحر: امیر غلامی. لادن: همین اگه جور بشه خوبه. سحر: امیر که جوره فقط باید باهاش قرار بذاری لادن حواست باشه وقتی زن واسه کسی وقت می ذاره باید در عوضش چیزی نصیبش بشه. لاله: یعنی چی؟ تینا: قربون این مامانم برم که هیچی از این چیزها حالیش نیس. لاله: خب من تا چشم باز کردم بابات اومد تو زندگیم دیگه مردی نبود. لادن: شانس آوردیم که نبود وگرنه اونطوری که تو انرژی داری معلوم نبود کارمون به کجا بکشه. لاله: حالا تو هی بزن تو سر من. سحر: خدا وکیلی شماها خیلی خوشگلین قد بلند خوش اندام خوش چهره… لادن: دیگه ادامه نده خیالات برمون می‎داره. سحر: می‎دونی اون شب مهمونی چند مرد هواخواه شما شدن چندتا مرد سراغ شما رو از من گرفتن. تینا: خیلی نامردین که نذاشتین من بیام. لادن: چی رو می اومدی توی سالنی که ما بودیم خیلی حجب و حیا بود توی سالن بغلی وای خدای من همش بُکن بُکن بود هر کی یه سوراخ پیدا می کرد بی احوال پرسی می کرد توش. سحر: نه لادن جان اونا همه همدیگرو می شناختن کسی به تو و من بند کرد؟ کسی سراغ منو تو اومد؟ اون سالن همه رو جفت راه می‎دادن کسی سرشو نمی اندازه بره تو. لادن: ولی همه خیلی راحت کشیده بودن پایین. سحر: خب بعضی ها اونطوری دوست دارن. لیلا: بگذریم چی واسه ما داری؟ سحر: خب من می تونم عکس و مشخصات اونا رو به شما نشون بدم اگه از میون اینها کسی رو پسند کردین بهم بگین. سحر یه نیم ساعت به ما عکس نشون داد و در باره هر کسی یه توضیحی داد چه قدر آدم توی دستش بود شاید بیست مرد رو بهمون معرفی کرد از 35 ساله تا 60 ساله تینا یه 35 ساله انتخاب کرد هی لاله غر زد ولی تینا گوش نداد سحر هم رک گفت که اینا اهل سکس کاملاً تینا هم خیلی سرفراز گفت من پرده ندارم همجوره باهاشم. تینا که انتخاب کرد لاله هم پاش باز شد و از میان این آدمها یه مرد ۴۹ ساله انتخاب کرد که پزشک بود فوق تخصص چشم منم که همان امیر شد و لیلا هم یه مرد 44 ساله رو انتخاب کرد که شرکت وادرات و صادرات داشت سحر بهمون گفت که باید کاری کنین که اجاره اینجا رو دربیارین. لاله هم گفت که این به عهده منه ولی فکر می کنی ماهی 2 میلیون و پانصد بهم کمک می کنه فکر نمی کنم. سحر خنده‎ای کرد و گفت حواستون باشه اگه مفت حال بدین مفت باختین دو میلیون و پانصد چیزی نیست اگه بیست و پنج میلیون ازش گندی درسته. لاله: سحر جون مگه من زن خرابم. سحر: لاله جون تو وقتی با علی بودی مفت باهاش می‎خوابیدی خرج زندگی رو کی می‎داد. لاله: والله اگه نگم بیشترش من ولی حداقل نصف نصف بودیم تازه پول سفرمونو من می‎دادم تا ما رو یه جایی ببره. سحر: لاله جون ببخش منو شرمنده‎ام اینو می گم تو واقعاً خر بودی. ( خنده همگی) لاله: نه حرفت حقه من خر بودم تازه منو در اختیار دیگرون می‎گذاشت ازم پول در می آورد. سحر با تعجب: واقعاً؟ لادن: نه بابا چرت می گه. سحر که رفت به لاله گفتم: چرا دلتو واسه هر کسی سفره می کنی یعنی چی بهش گفتی علی با تو اینکارو کرده تف سربالا می‎خوای. تینا: آره لج منم درمی‎آره همه بدبختیاشو جار می زنه. لاله: خب گفت خرم دیگه. لیلا: عکسهامونم گرفت فکر کنم دیگه عکسها همه جا پخش بشه. لاله: لادن شاید نباید عکس می‎دادیم. لادن: حالا که دادین ولی منم دلم می‎خواست یکی انتخاب کنم. لاله: خب قراره که تو با امیر باشی. تینا: مامان من چه اشکال داره با یکی دیگه هم باشه. لاله: وا مگه می‎شه. تینا: شما مامان منو ببخشین یه کمک دهاتیه. لادن: روم نشد وگرنه اون مرد که گفت ساخت و ساز داره خیلی به دلم نشست از اون پولداراس. لیلا: تو حالا به امیر زنگ بزن با اون جور کن تا بعد. لادن: آره می‎تونم الان بهش زنگ بزنم… شماره اش کو … ایناهاش … سلام آقای غلامی ، لادن هستم.
نزدیک ظهر میدون ونک به سمت شرق با امیر قرار گذاشتم.خودرویش شاسی بلند و خیلی شیک و آراسته بود من که اهل ماشین نیستم نمی‎دونستم چه مدلیه و راستش رویم هم نشد که ازش بپرسم. جلوی پام ایستاد شیشه ماشین رو داد پایین و بهم سلام کرد من سعی کرده بودم بهترین لباسهایم را بپوشم با تینا ست کرده بودیم قرار بود همون لحظه لاله و تینا هم سرقرار برن ولی هر کدام جداگانه البته لاله دلش واسه تینا شور می زد گرچه از چهره پسره خوشش اومده بود مهمتر از همه این بود که پسره مجرده در حالی که هر سه گزینه ما متأهل بودن و این برای هر سه ما یه جور ته دلمون عذاب وجدان داشت ولی خب فکر می کردیم اگه ما نریم یکی دیگه می ره. من یه دامن بلند پشمی و طوسی رنگ پوشیده بودم و یه بلوز آستین حلقه‎ای که اونم رنگ بژ سیر داشت و رویش یه کاپشن کوتاه طوسی کم رنگ کیف و کفش و شالم هم بژ سیر بود. کفشم بندی بود و اسپرت. وقتی می‎خواستم سوار بشم چون به این ماشینها عادت نداشتم کمی سخت سوار شدم البته نه به جوری که ضایع بشم ولی مجبور شدم دامنم را بکشم بالا که پام راحت بیاد بالا و ساقه پای سفید و خوش تراشم پیدا شد و دیدم که با نگاه خریدارانه خیره شده. مردها واقعا با مزه هستند چند وقت قبل منو با یه لباس باز توی مهمونی دیده که تا زانوی پام لخت بود ولی اونجا اینجوری خیره نشده بود. لادن: سلام آقای غلامی. امیر: سلام چه زیبا شدی. گرچه ممکنه این حرفو از روی ادب زده باشه ولی خوشحالم کرد خیلی دلم شور می زد که خوب نباشم. امیر: میشه خواهش کنم منو امیر صدا بزنی. لادن: باشه امیر آقا. امیر: رییس کجا بریم. لادن: درسته مهمان من هستین ولی خوبه شما تعیین کنین. امیر: باشه پس حرکت کنیم. به سمت سهروردی که رفتیم دلم شور زد گفتم از بد شانسی من می‎خواد بره رستوران البرز البته هی به خودم می گفتم نه او حتماً حساب می کنه حالا اگه حساب هم نکرد اشکال نداره کارش ارزشه اینو داشته ولی باز می گفتم البرز خدا رحم کنه و بالاخره همون البرز نگه داشت. داخل سالن که شدیم یه جای دنج رو انتخاب کرد و نشستیم یه اعتماد به نفس خوبی توی رفتارش بود که به من حس امنیت می‎داد تو دلم خدا خدا می کردم که این قرار تنها قرارمون نباشه و بازم اتفاق بیفته و منو به عنوان دوست دخترش قبول کنه گرچه می‎دونستم که زن داره و این کار من درست نیست. منوی غذا رو جلوی من گذاشت و من یه نگاهی به قیمتها کردم و آه از نهادم برخاست شاید از قیافه‎ام فهمید پس گفت: خیلی لطف کردی که منو واسه ناهار دعوت کردی. لادن: در برابر لطف شما هیچی نیس. امیر: واسه یه خانم به زیبایی شما این کارها یه وظیفه‎اس فقط خواستم بدونی دعوتت را به جان و دل پذیرفتم ولی اجازه بده من در اولین ملاقات دو نفرمون ژست مردونه‎ام رو حفظ کنم و در حالی که مهمانت هستم ولی خواهش می کنم دست به جیب نشو. لادن: نه اصلاً نمی شه شما مهمان منی بفرمایین انتخاب کنین. امیر: نه تا خواهشمو قبول نکنی من چیزی نمی‎خورم. لادن: این حرفا چیه می زنی حالا دفعه‎های بعد مهمون شما. امیر: ای جانم اینو خوب اومدی ولی( دستش رو روی دستم گذاشت) ازت خواهش کردم اولین قرارمونو منو شرمنده نکن. نگاهی به دستش که همچنان روی دستم بود انداختم، دستش رو برداشت تو دل خودم گفتم نه بذار خیالت نباشه. لادن: آخه من اینطوری شرمنده میشم شما هم زحمت بکشی هم مهمون کنی درس نیس. امیر: اولاً کاری نکردم تازه اگه هم کرده باشم واسه غریبه نکردم. و یه ضربه کوچک به روی دستم زد و گفت: قبول؟ گارسون نزدیک ما شد تا سفارش ما رو بگیره. لادن: قبول… از دست شما. امیر سفارش غذا داد و توی دلم گفتم خدا رو شکر که تو قبول کردی من چه جوری پول اینا رو می‎دادم. زیبایی و بوی غذا نخورده مستم کرده بود خیلی خوب بود. حین غذا از وضعیت کارم پرسید و گفتم که اگه کار باشه خوبه ولی اگه نباشه بدجوری در مضیقه قرار می گیرم بی اختیار وضعیت اجاره خانه و برنامه جداییم از کامبیز رو برایش تعریف کردم نگاهی بهم کرد و گوشی همراهش را برداشت و به دو، سه تا از دوستانش زنگ زد اینبار دستش را روی پایم گذاشت و گفت: تا امیر رو داری نباید غم داشته باشی دو تا کار خوب واست جور کردم فقط قبلش بگو تو همایش هم برگزار می کنی. لادن: اوه بله ما از صفر تا صد یعنی حتی قاری خوان مراسم هم می تونیم هماهنگ کنیم تا رزرو هتل و سالن آرایی و مترجم همزمان و هر چه که نیاز باشه. امیر با احترام بهم نگاه کرد و گفت: آفرین خب پس این کار مال توس یه کار دیگه هم برای مجله ماهانه چاپ می شه برای دبی تمام رنگی به زبان انگلیسی امیدوارم اینم بتونی انجام بدی. دستم رو روی دستش که روی پایم بود گذاشتم و سرم را بهش نزدیک کردم و گفتم: اول ممنونم دوم خیالت راحت. امیر: اینطور که نزدیکم شدی خمار شدم. لادن: پس خوبه که نزدیکتر نشدم فکر کنم بیهوش می شدی. امیر: طالبه بیهوشیم. غذا رو خوردیم امیر صورتحساب رو خواست گارسون صورتحساب را آورد. لادن: امیر آقا من راحتترم… امیر: فکر کنم دیگه آقاش اضافه باشه. لادن: امیر… امیر: ای جانم هیچگی به این قشنگی منو صدا نکرده بود. تو ماشین که نشستیم حس کردم اگه یه سال پیش توی ماشین کسی می‎نشستم که می‎دونستم قراره دوست پسرم باشه و خب با هم سکس داشته باشیم خیلی هیجان زده و حتی نگران می شدم ولی بعد از تجربه نوید دیگه خیلی برام سخت نبود گرچه هنوز احساس اینکه یه مرد متأهل زنشو بی خیال می شه و سراغ زنی می رود تا برای او خرج کنه و باهاش تو رختخواب بره ناراحتم می کرد لعنت به نوید که او هم زن داشت ولی انگار مرد متأهل بهتر از مرد مجرده . وقتی رسیدم خونه تینا و لاله نیز اومده بودند و لیلا هیجان فردا رو داشت که قرار بود برای اولین بار توی زندگیش با کسی قرار بگذاره همش می ترسید که نکنه اشتباه کنه و طرف از او خوشش نیاید. راستش ما که تا دوران قبل ازدواج در شهر ری زندگی می کردیم برای ما و خانواده ارتباط با پسر یه جرم نابخشوده بود برای همین خواهرانم زود ازدواج کردند و قبل از آن هیچ مردی توی زندگیمون نبود حالا من با دو سه تا پسر اونموقع ها یه ملاقات‎هایی داشتم که البته خیلی دوام نداشت چون اگه خونواده می فهمید بد می شد از طرفی هم محله ما خیلی خوب نبود و من نمی‎تونستم آدرس بدم. تینا خیلی خوشحال بود بسیار از طرفی که دیده، خوشش اومده و طرف هم برای قرار بعدی ابراز علاقه کرده بود. لاله نیز فقط ناراحتیش زن داشتن طرفش بود ولی باهاش خوب و خوش گذشته بود بخصوص که طرفش یه دکتر فوق تخصص بود خودش رو هنوز هیچی نشده با شوخی اینطور معرفی می کرد من پارتنر آقا دکترم. از من پرسیدن گفتم که رستوران البرز رفتیم و او حساب کرد و دو تا کار هم واسه شرکت درست کرد که توش خیلی پوله. همه راضی بودند و از اینکه یه عمری با علی و کامبیز و محمد بودیم غصه خوردیم حیف این عمرمون.


یه شاخه گل
سرشب بود که در خانه هدیه رو زدم چند لحظه ای گذشت که در رو باز کرد یک کمی که طول کشید ترس برم داشت نکنه قصد باز کردن در رو نداشته باشه ولی در رو باز کرد دیدم که طول کشیدن واسه مرتب کردن خودش بوده. کامبیز: سلام هدیه جان خوبی. هدیه: به خوبی شما. کامبیز: شرمنده‎ام و بابت اشتباه هم عذرخواهی می کنم. و گلی سرخی که برایش گرفته بودم را از پشت سرم درآوردم و تقدیمش کردم. واقعاً این یه شاخه گل چه‎ها می کنه همه خانمها در برابرش تسلیم می شن هدیه: چرا نمی‎آیی تو. داخل شدم و یه حس نادیده را احساس کردم چیدمان خانه نشانه‎ای بین یک زن و یک کمی مرد را نشان می‎داد. روی مبل ولو شدم. هدیه: بستنی می‎خوری؟ کامبیز: آره خوبه. هدیه: قیفی یا کیم؟ کامبیز: هر چی آوردی. هدیه با دو تا کیم عروسکی روی مبل نشست. هدیه: تصمیم گرفتی باهام باشی یا می‎خواهی ادب آداب همسایه رو نگه داری یا اینکه به دانشجوت احساس … کامبیز: می‎خواهم باهات باشم. هدیه: من اون چیزی رو که بقیه دارن ندارم. کامبیز: مهم حسته. هدیه: تو فکر می کنی من بهت حسی دارم. کامبیز: می‎دونم من بهت حسی دارم. هدیه: می‎خوای به جای اینکه لیس بزنی، ساک بزنی؟ از این بی پروایی متعجب شدم و سعی کردم خودمو جمع کنم: اگه درش بیاری چرا که نه. هدیه: ببین من آدم احساسی هستم هیچ دوست ندارم واسه یه بار تجربه باشم برو فکرتو بکن بعد… نزدیکش شدم و پیراهنش را از لبه دامنش گرفتم و از تنش درآوردم. سینه‎های زیباش بیرون افتاد و من باز یه لحظه شوک شدم چطوری حس کنم این سینه‎های زیبا و سفت از آن کسی یه که کیر داره ولی سریع به خودم اومدم و پیراهن خودم را کندم و شلوارم را نیز درآوردم. هدیه بهم نزدیک شد و لبش را روی لبم گذاشت. یه حس خاصی بود حسی که ته درونم پنهان شده بود بوسیدمش باز بوسیدمش دست به شورتم برد و کیرم را از روی شورت که کمی تحریک شده بود، مالید. منم دست به شورتش بردم ولی کشید کنار و کیرم را از روی شورت گرفت و فشار داد. جلوی پام زانو زد و شورتم را پایین کشید و کیرم را تو دستش گرفت و تو دهانش کرد وای چه حسی خوبی داشت از این که هدیه دوجنسه کیرم رو تو دهانش کرده بود بیشتر از هدیه‎ای که فکر می کردم یک زن کامله بهم مزه داد. سرش را زیر تخمام کرد و زیرش رو لیس زد و خاراند. خیلی خوب بود. من سرم رو به صورتش نزدیک کردم و باز بوسیدمش و سینه‎هایش را تو دست گرفتم و مالیدم. هدیه بلند شد و روی تخت دراز کشید و باسنش را رو به بالا داد و چند ضربه به کونش زد من نمی‎دونستم چه کار کنم توی فیلمها دیده بودم که باید کون پارتنر را زبون بزنم و دلم می‎خواست ولی غرورم اجازه نمی‎داد. به فکرم رسید که سوراخ کونش را روغن بزنم هدیه دستش را به سمتم دراز کرد و منو روی تخت خواباند روی من نشست و کیرش را به دهنم فرو برد تا حالا هیچ کیری رو تو دهنم نکرده بودم و حال یه دختر، دانشجوی من کیرش را توی دهنم کرده بود و از من می‎خواست واسش ساک بزنم. هدیه کیرش را تا ته تو حلقم کرد و شکمش را روی صورتم گذاشته بود و تکون تکون می‎خورد من دستمو دور کمرش انداختم و برش گردوندم و در حالی که لنگاش کاملاً باز بود کیرش را تو دستم گرفتم راست شده و سفت بود شروع کردم به ساک زدن برام جالب بود حس خوبی داشتم صدای ناله‎های زنانه‎اش منو بیشتر تحریک می کرد. هدیه: کامبیز منو بکن یاالله من بکن زود باش استاد کیر می‎خوام کیرتو بکن تو کونم. من نفسهایم داغ شده بود ولی می ترسیدم تا حالا هیچ وقت این نوع سکسو نداشتم. انگار هدیه متوجه شد و منو به روی تخت برگرداند و کیرم را کمی ساک زد و روی کیرم روغن ریخت و کیرم را به دست گرفت و آرام سوراخ کونش را باهاش هماهنگ کرد و فشار آورد و حس کردم کیرم تو کونش داره میره. اولین پرسشی که به ذهنم خطور کرد این بود چرا تا حال از این طریق سکس نکرده بودم. چه قدر خوبه سرم رو از روی تشک تخت بلند کردم به کمک رونهای پام هدیه را بلند کردم و به سمت میز ناهارخوریش بردم به پشت به روی میز قرار گرفت و من شروع کردم به تلمبه زدن. هدیه: بکن بکن عزیزم کیرتو می‎خوام بکن تو کونم دوستش دارم بکن خوشم می‎آد زود باش استاد بکن. هدیه دستم رو گرفت و به کیرش برد و من واسش جق زدم. کیرم رو کشیدم بیرون و لای لمبرهایش را باز کردم و سوراخ کونش را دیدم که باز شده بود بی اختیار زبونم را به سوراخ کونش بردم و لیس زدم باز دوباره کیرم را تو کونش کردم و پشت سرهم تلمبه زدم. کامبیز: بریزم توش یا بیریزم بیرون. هدیه: بریزش رو کمرم بریز زود باش بریز. همینطور که از پشت هدیه را می کردم از جلو نیز کیرش را می‎مالیدم به تقریب هر دو با هم آمدیم. بی اختیار روی کمرش افتادم و سفت بغلش کردم. چند لحظه بعد هدیه دستمو گرفت و هر دو با هم رفتیم حمام. حالا که ارضا شده بودم یه جوری ازش خجالت می‎کشیدم ولی سعی کردم که به روی خودم نیارم واسه همین زیر دوش چند باری سفت و محکم بوسیدمش هدیه نیز با علاقه مرا بوسید. از حمام که بیرون آمدیم هدیه فقط یه حوله داشت سریع خودش را با شالش خشک کرد و به من حوله‎اش را داد من قبول نکردم و همان طور لخت و خیس از خونه‎اش بیرون پریدم و به واحد خودم آمدم و حوله رب دو شامبری خودم را تنم کردم که هدیه نیز با حوله‎ای که به خودش پیچیده بود آمد. از رفتار من خنده‎اش گرفته بود دستم رو باز کردم و آمد تو بغلم و من موهای خیسش را نوازش کردم دستم را به کمرش بردم و لبم را بر لبش گذاشتم. او حوله‎اش را از تنش انداخت و من باز میان دو احساس ماندم وقتی حوله به دورش بود حس زنانه‎ای بسیار دل انگیز به من چنگ می انداخت و هنگامی که حوله‎اش افتاد و کیرش معلوم شد بیشتر حس گناه و شهوت خط قرمزی بر من مستولی شد. کامبیز: هدیه می‎خوای توی خونه همینطوری باشیم. هدیه: چه طوری باشیم. کامبیز: همیشه همینطوری لخت لخت، لخت بریم تو رختخواب لخت پاشیم بریم دستشویی لخت غذا درست کنیم لخت غذا بخوریم و… هدیه با خنده: من حرفی ندارم خیلی هم بامزه و جالبه ولی می ترسم کمرت جواب نده. کامبیز: حالا تلاش می کنم بده. هدیه: باشه از کی؟ کامبیز: خب از همین الان دیگه. و شب را لخت روی تخت کنار هم خوابیدیم. صبح که پاشدم رفتم آشپزخانه بدون اینکه یادم باشه هدیه دیشب اومده پیش من، یهو دیدم یک خانم لخت داره نیمرو درست می کنه تازه یادم اومد که دیشب قراری گذاشتیم و چه خوب که هدیه روی قرارش مانده بود به سمتش رفتم و در حالی که دستی به کیرش کشیدم، شانه‎اش را بوسیدم و به دستشویی رفتم.
توی دانشگاه به بهانه پرسیدن موضوعی وارد اتاق من شد تا دیدمش دلم هری ریخت سریع آمد بغلمو دو تا بوسه محکم ازم کرد و پرید بیرون ضربان قلبم از این رفتارش تند شد تا حالا هیچ وقت به دخترهای دانشجوم فکر نکرده بودم همیشه دختربچه‎های دانشجوی شیطونی بودند که باید می آمدند و می رفتند ولی هدیه همه چیز رو عوض کرد. وقت کلاس که شد تو راهرو بی‎اختیار به باسن همه دخترای دانشجو نگاه می کردم و به همه دخترانی که از روبه رو به سمتم می‎آمدند بی اختیار خیره شدم همه اینها می تونن مانند هدیه با من بخوابند همینطور که می رفتم و به نقاط حساس آنها نگاه می کردم حتی می تونستم حس کنم رنگ شورتشان چه رنگی است.


داخل شرکت
امیر با کسی که برای تبلیغ یک محصول که به تازکی می‎خواست وارد بازار بشود به دفتر ما آمد. طرف از ما می‎خواست تیزر، بیلبورد و معرفی محصولش در فضای مجازی را به عهده بگیریم من و شریکم 20% بیشتر از مبلغ عرف درخواستمان را عنوان کردیم مرد فکری کرد و پذیرفت فقط به این شرط که در ریز جریان ساخت قرار بگیرد. مرد رفت و فرشاد منتظر بودکه امیر هم برود که نرفت و بالاخره فرشاد کم آورد و از اتاقم بیرون رفت حال من بودم و امیر. امیر با لحنی جدی گفت: خواهش می کنم رعایت حجابت را بکن. لادن: حجاب؟! می‎خوای بهم امر و نهی کنی؟ امیر: معلومه که نه گفتم خواهش می کنم دوست ندارم کسی بهت نگاه کنه هم طرف من هم شریکت بهت توجه داشتن. لادن: شریکم اگه می‎خواست کاری بکنه تاحالا قبل از اینکه افتخار آشنایی با شما نصیب من بشه، کرده بود تازه خانمش پیش ما کار می کنه اوه راستی پیش شما چی رو رعایت بکنم الان شالمو سرم کنم رو بگیرم چه کار باید بکنم؟ امیر: خب تا این حد رو پیش من اشکال نداره ولی تا از شوهرت طلاق نگرفتی من سعی می کنم حدود شرعی را حفظ کنم. لادن: تو داری جدی می گی؟ یعنی اگه از کامبیز طلاق گرفتم میشم چی شما؟ اونوقت شما بنده رو به دوست دختری خودتون قبول می فرمایین. امیر: دوست دختر چیه؟ من از این لودگیها خوشم نمی‎آد، امیدوارم رابطه شما با شوهرتان درست بشه و دوباره زیر یه سقف باشین ولی اگر خدا نکرده بینتون صیغه طلاق جاری شد من حتماً شما رو صیغه خواهم کرد. لادن با لحن تمسخر: ببخشین حاج آقا دایم یا موقت. امیر: لطفاً مسخره نکن و حاجی را با این لحن نگو خب معلومه موقت. لادن: نه من دایم می‎خوام موقت چیه؟ امیر: برای من مقدور نیس البته موقت و دایم فرقی نداره من آدم مذهبی دو آتیشه نیستم ما اولین دیدارمان در مهمانی بود من دوستان لامذهب هم دارم ولی وقتی بحث زن می شود دوست دارم شرعی و درست جلو بریم. لادن: خب من دوست ندارم من یه پارتنر می‎خوام نه یه زن خراب که امروز صیغه تو بشم فردا شاید صیغه یکی دیگه خیلی ناامیدم کردی اگه بحث لطفهایی که بهم کردی نبود تاحالا صدباره از شرکتم بیرونت می انداختم. امیر: اوه اوه خدا به دور چه بداخلاق. کارکنان شرکت تک تک می رفتند همسر فرشاد آمد ازم پرسید که آیا می‎خواهد بماند گفتم نه من و آقای غلامی کمی که صحبت کنیم ایشان تشریف خواهند برد. وقتی همه رفتند تازه احساس کردم که نباید می گذاشتم همه می رفتند چرا بی احتیاطی کردم. امیر: خب من هم باید بروم پس شما حاضر نیستین به عقد موقت من درآیین. لادن با زهرخنده: متأسفم قصد بی احترامی ندارم ولی از این طرز فکر خوشم نمی آد ایرادی بهش نمی گیرم ولی من آدمش نیستم. امیر: اول اضافه کنم کسی که صیغه موقت مردی می شود قرار نیست بعداً صیغه کسی دیگر بشود امابه هر حال شما چه جور آدمی هستین. لادن: نمی‎دونم ولی مطمئن هستم اینکه صیغه کسی بشم نه هرگز. امیر: من چه جور آدمی هستم؟ لادن: فکر می کنم عقایدمان به هم نمی‎خوره. امیر: پس بی خیال سفارش کارهایی که از من گرفتی می شین؟ واقعاً یه لحظه دودل شدم پول چه عرض کنم ثروت خوبی از دستمون می پره. سکوت کردم. امیر: جواب منو بده اگه صیغه من نشی از سفارش کارم خبری نیس. لادن: چه ربطی بهم داره و فکر می کنم این رفتار گروکشی ات اصلاً درست نیس خیلی نامردی می‎خواد… امیر: نامردی؟ من با شما آشنا شدم فکر کردم شما می تونی زوج مناسبی واسه من باشی می تونی صیغم باشی حالا می گی نه واسه چی من باید به خاطر شما رو به دیگران بندازم؟ راستی اگه من می گفتم دوست دختر من یا پارتنر من باش مشکلی نداشتی؟ لادن با مکث: احتمالاً. امیر: احتمالاً چی؟ لادن معذب: خب احتمالاً می شدم. امیر: چی می‎شدی؟ لادن: با شما دوس می شدم. امیر: واسه سفارشا حاضر بودی دوست دخترم بشی؟ من کلافه و ناراحت از برخورد بدی که با من داشت و از اینکه غرور منو زیر پاش داشت له می کرد گفتم: لطفاً تشریف ببرین من نه پروژه‎های کاریتونو می‎خوام نه خودتونو. امیر: ولی جواب منو ندادی دوست دخترم می شدی واسه کارهایی که واست جور می کردم یا واسه خودم. لادن با عصبانیت: واسه خودت بیشعور واسه خودت نفهم. امیر می زند زیر خنده: متشکرم که فحشم دادی واقعاً حقم بود می خواستم بدونم ته دلت چیه از من خوشت اومده یا واسه کارهایم با منی. لادن در دل خودش: نمی‎دونم چرا مردها اینقدر ساده ان خب معلومه که به خاطر کارهایی است که واسم کردی وگرنه واسه چی باید باهات باشم چه قدر مردها به خودشون اعتماد به نفس دارن. امیر: داشتم باهات شوخی می کردم تو چطور نفهمیدی مردی که تو رو در مهمانی با آن پوشش بازت انتخابت کرده نمی تونه آدم مذهبی باشه. البته من از مذهب خوشم می‎آید و آدمهای مذهبی برایم بسیار محترمن ولی خودم آنقدرها اراده ندارم راستش مومن بودن کار سختیه. دوس دختر خوشگلم. امیر به سمتم اومد و منو بوسید. لبهایش داغ و شهوانی بود تمام وجودم را سرشار از لذت و حسرت کرد من نیز بوسه‎ای گرم و محکم بر لبانش کاشتم او یه مرد بود تن و توشه‎ای مردانه داشت شاید برخی از ما زنها احمقیم ولی راستش بی ریخت بودن یه مرد واسش یه امتیاز می شه. کت و پیراهنش را در آورد و لخت به سمتم اومد و زیر گلویم را بوسید. عقب تر رفتم و بلوزم را از تن خارج کردم سینه‎هایم را که دید آهی از شوق کشید و نوک سینه‎هایم را بوسید نه خیلی حرفه‎ای ولی سعی می کرد با میکیدن نوک سینه‎هایم حس خوبی بهم بده در حالی که اغلب مردها نمی‎دونن نوک سینه ی ما زنها رو نباید مثل یه کودک میک بزنن ولی تلاشش برایم جذاب بود و دست مردانش که سینه‎ام را به دست گرفت و کمی فشار داد لرزش شهوت رو تو تنم حس کردم. روی صندلی چرخدارم ولو شدم و دکمه شلوارم را باز کردم .به سمتم اومد و زیپ شلوارم رو پایین کشید و شلوارم را از پایم درآورد و با آنکه دوس نداشتم انگشتهای پایم رو که از صبح تو کفش بوده رو توی دهنش کنه ولی با چنان ذوقی شصت پایم را به دهانش برد که دلم ضعف کرد با زبونش از روی پایم لیس زد تا به زانویم رسید. زانویم را بوسه زد از این کارش خوشم اومد یه کمی شعور داشت. رون پامو نوازش کرد و آرام با شالم چشمانم را بست که یه حس غریبی داشت نمی‎دونستم چه کار کنم سرش را وسط پاهام حس کردم که رون پایم را می بوسه و بوسه‎هایش آرام جلوتر آمد هر لحظه آماده بودم که کُسمو لمس کنه ولی روی نافم را بوسید و کنار کش شورتم را آهسته و پشت هم لیس زد از زبونش قلقلکم اومده بود مثل اینکه کُسم خیس شده و از روی شورتم پس داده بود زبونش را به خیسی شورتم کشید. لادن: آه دیوونم داری می کنی، بکن دیگه. دستهایش را روی پاهام حس کردم که آرام بالا می‎آمد و در حالی که با کش شورتم این بار با دستانش بازی می کرد آهسته زیر گوشم گفت: اجازه می‎دی. لادن: تو که همه رو دیدی و دست کشیدی اینجام ببین دیگه. دست‎های قوی و محکمش را درون شورتم حس کردم آرام پایین کشید و دلم می‎خواست شالم را از روی صورتم بردارم که نگذاشت یه جوری از اینکه چشمانم بسته اما کُسم زیر دستش بود حس می کردم دیگه خیلی جلوش لختم. صدای پایین کشیدن شلوارش را شنیدم می‎خواست کیرشو بکن تو کُسم؟ از هیجان ندانستن، تنم می لرزید پس چه می کنی بکن منو. یه چیزی نمناک و کمی ترش و شیرین روی لبم کشید. لبهایم را بهم مالیدم که متوجه بشم چیه ولی ذهنم یاری نکرد. فکر کنم همان را به روی سینه‎ام مالید و در حالی که قطره‎هایش را به نوک سینه‎ام می ریخت با زبانش از روی نوک سینه‎ام پاک می کرد. چند لحظه بعد به دهانم گذاشت نارنگی بود از میوه‎ها روی میز برداشته بود. پاهایم را از دو طرف باز کرد. لادن: آه این کیرته؟ امیر: آره عزیزم اشکال نداشت که تو کُست کردم؟ لادن: نه نداره بکن، بکن زود باش بکن منو، منو بکن، کیرتو می‎خوام امیر خیلی حشریم. امیر: قربونت بشم که حشریی من عاشقم زنهای حشریم. لادن: تو غلط کردی که می‎خوای عاشق زنای حشری باشی فقط باید عاشق من باشی،فهمیدی؟ امیر: دیوونه‎اتم میشه واسم ساک بزنی؟ لادن با مکث: نه بذار واسه یه وقت دیگه. امیر: آخه چرا. لادن: نپرس فقط الان بکن. امیر شدتی به تکانهاش داد به حدی که حس کردم دارم می‎آیم با دست به عقب روندمش و شال را از چهره‎ام برداشتم نمی‎خواستم با چشمانی بسته ارضا بشم. قیافه‎اش بامزه شده بود معلوم بود اهل ورزش نیست وگرنه اینقدر عرق نمی کرد واسه همین بوی عرقش بود که واسش ساک نزدم . به روی صندلی روبه رویی هلش دادم و پاهایش را جمع کردم و در حالی که پاهایم را دو طرف پایش انداخته بودم کُسم رو تا ته تو کیرش کردم و روش یورتمه رفتم. حس کردم داره می‎آد. لادن: حواست باشه توش نریزی. دیدم انگار دیگه رو خودش کنترل نداره سریع بلند شدم و آبش به شتاب روی صندلی و شکم من ریخت با دست سرکیرش را گرفتم که سریع ارضا نشه و کمی با کیرش بازی کردم تا بیشتر حس ارضا شدنو بکنه. امیر: تو چی ارضا شدی؟ لادن: نه ولی یه کمی بخوریش می‎آم. امیر به زانو نشست و من بالای سرش قرار گرفتم و سرش را از زیر به کُسم برد، من به روی دهانش افتاده بودم او با آنکه معلوم بود در شرایط خوبی نیست کوتاه نمی‎اومد و زبون می زد و منم با دست چوچولوی خودمو می مالیدم تا اینکه اومدم هیچ وقت ایستاده ارضا نشده بودم خوب بود. از لب بوسیدمش. لادن: مرسی امیر. امیر خوشحال: منم متشکرم عزیزم فقط ببخش دستشویی کجاس؟
خونه که رسیدم همه خونه بودند یه روزی همین که سه نفر بودیم هم برایم شلوغ بود گاهی به خودم می گفتم کاشکی کامبیز نباشه من و سوفی در یک آرامش زندگی کنیم. ولی الان خونه کلی آدمه اما چیکار می شه کرد به قول کامبیز از وقتی مامانم فوت کرد همه کانون خانواده بهم ریخت خب دیگه اینم یه بخشی از زندگیه. طول راه فکر می کردم چطوری تعریف کنم که امیر به شوخی گفته بود باید حجابم رو رعایت کنم و من چقدر از حرف‎هایش عصبانی شده بودم و در آخر سکسمونو چگونه بگم ولی وقتی رسیدم لاله میدون رو تو دست گرفته بود و با هیجان تعریف می‎کرد و از دوست پسر جدیدش که اتفاقاً اسم اینم علی بود چه ماشین شاسی بلندی داشت و رفتند ناهار بیرون خوردند خلاصه در برجی یک خانه مجردی دارد و چطور سکسشون شروع شده و ادامه پیدا کرده. لاله حتی شکل و حالت سکس را هم با بدنش نشان می داد. آنقدر لاله با جزییات حرف زد و مدل‎های سکس خودشونو نشون داد که من دیگه حرفی واسه گفتن نداشتم. لیلا: لادن تو چکار کردی؟لادن: قرارداد را با دوست امیر بستیم بقیه رفتند فقط من و امیر ماندیم. لیلا: پس بُکن بُکن داشتین. لادن: خوبه جلوی تینا رعایت کنی. تینا: مگه چی گفت بنده خدا؟ لیلا: وقتی مامانش لاشو وا می کنه می گن اینطوری کرد تو کُسم من چی رو رعایت کنم؟ لادن: لاله که همیشه خره کاریش نمیشه کرد. لاله با ناراحتی: منو دخترم پشت و رومون یکیه پنهون از هم نداریم تازه تینا 25 سالشه همه چیز رو بهتر از من و بقیه می‎دونه. لاله بلند شد و با ناراحتی رفت تو آشپزخانه و خودش رو با شستن ظرف‎ها سرگرم کرد. لادن با لحن شوخ: اوه خانمو باش کلی سرمونو خورد که چطور رو خوابیده چطور زیر خوابید حالا واسه ما داره کلاس می ذاره، لیلا شام چی داریم. لیلا با لحن شوخ: می بینی تینا بدبخت این خونه منم بقیه لنگاشونو می‎دن هوا ، شامشونو من باید درس کنم ای بخشکی شانس. تینا: خودتم آخر هفته با طرفت قرار داری ) رو به من( وقتی اومد باید ازش بپرسیم اول از جلو کرد یا عقب؟ لیلا: دیوونه مگه من از عقبم می‎دم، عمراً. تینا: الان عقب مُده. لیلا: وا جدی می گی پس جلو واسه چیه؟ لادن: واسه شاشیدن بی خیال شام چی داریم. صدای لاله: الان می‎آرم. سر شام لاله با کرشمه و ناز به من گفت: لادن می‎دونستی علی با امیر دوستای قدیمین بچه محل بودن؟ لادن: جداً . لاله: آره تو خونش چند تا عکس با امیر داشت می گم می شه از امیر بخوای زیر زبون علی رو بکشه ببینه نظرش در مورد من چیه؟ لادن: دیوونه اونا که نمی‎آن همدیگرو واسه ما خراب کنن یا لو بدن پیش از این که شما پارتنر آقا دکتر باشین… تینا: امیر پارتنرش بوده( خنده همگی( لادن: دیگه این دوره زمونه گی بودن که اشکالی نداره. تینا: تو از لز بدت نمی‎آد نه؟ لادن: خب هلن پارتنر منه دیگه، وا چند وقتیم هس که ازش خبر ندارم دو بار زنگ زده جواب ندادم. تینا: یعنی تو از اینکه با همجنست باشی مشکل نداری؟ لادن: نه اونم یه جور سکسه خب برخی مثل من حس بدی ندارن با مرد هم هستن برخی هم فقط با زنا هستن مثل هلن که فقط با زنه، می‎خوای باهاش رفیقت کنم؟ تینا: نه اون که مال خودته آخه می‎دونی تو و هلن که چیزی واسه فاعل بودن ندارین. لادن: به قول کامبیز عشقبازی فاعل و مفعول نداره یه رابطه اس یه ابراز احساسه یکی بکن یکی بده نداره این حرفها رو یه مشت مرد بی سواد خودخواه دُرس کردن بگن که ما مردیم ما فاعلیم ما می کنیم توش. تینا: خب خیلی ممنون از درس اخلاقیتون منظورم این بود که یکی باید بُکنه تو من تا من ارضا بشم شما چه جوری ارضا می شین؟ لادن: باید اهلش باشی وقتی اهلش بودی ارضاء هم می شی خیلی بیشتر از با مرد بودن بهت حس خوب می‎ده. (رو به لاله) همین امشب به امیر زنگ می زنم و در باره علی باهاش صحبت می کنم ولی نظر علی رو در باره تو نمی پرسم چون کار درستی نیس. شب حدود 11 شب توی اتاق روی تخت دراز کشیدم و به گوشی امیر زنگ زدم. لادن با صدای آهسته که کسی صدای او را نشنود: سلام خوبی. امیر: خوب عزیزم بقیه خوابن اینطوری صحبت می کنی؟ لادن: هم خوابن هم من دوس ندارم فکر کنن مثل دخترهای 14 ساله ذوق زده هستم. امیر: پس ذوق زده نیستی تو چطوری؟ لادن: منم خوبم گاهی از خستگی خوابم نمی بره الانم از اون روزهاس. امیر: تقصیر منه باعث شدم فعالیتت زیاد بشه. لادن: آره دیگه مقصر تویی زیادی بالا و پایینم کردی تو چرا بیداری؟ امیر: خب منم امروز فعالیتم زیاد شده بود شما از آدم زیادی انرژی می گیری الان کجایی؟ لادن: خب خونه. امیر: کجای خونه؟ توی اتاق خواب روی تخت. امیر: جای من خالی چی تنته؟ لادن: یه شورت با یه تاپ پشت باز. امیر: چه رنگی؟ لادن: شورتم قهوه‎ایه و تاپم کرمی. امیر: چه وسوسه کننده. لادن: تو کجایی رو تختت نیستی؟ امیر: تو حموم. لادن: واقعاً چی تنته؟ امیر: خب معلومه هیچی. لادن: اِه راس میگی خب خواستم مثل تو حرف بزنم یعنی شورتم پات نیس؟ امیر: مگه تو با شورت می ری حموم ؟ لادن: گاهی آره یعنی الان زنگوله‎ات آویزونه. امیر: زنگوله‎ام آویزون و حیرون بود ولی وقتی بهم زنگ زدی داره آروم آروم به خودش می‎آد می خواد بجُنبه. لادن: وا حواست بهش باشه واسه مرد خوب نیست زنگوله‎اش همش بجُنبه. امیر: نه فقط واسه شما می‎جنبه. لادن: پس بذار همش بجنبه از مرد بی حس و حال خوشم نمی‎آد. امیر: پس کاشکی الان پیشت بود دُرس و حسابی می جنبید. لادن: حال وقت واسه جنیدنش زیاده همین امروز داشت خوب به در و دیوار می زد. امیر: به هر حال وقتی به یه خانم که تو تختش دراز کشیده که با یه شورت قهوه‎ای راستی چه قدر خوب زده بودی خیلی نرم بود. لادن: منظورت تیغه؟ امیر: آره نکنه با این چی بهش می گن اتاسیون نه یه چیزی همین چیزی که خانما می رن آرایشگاه و ببینم شما می رین آرایشگاه جلوی بقیه می کشین پایین؟ لادن: تو از مرحله خیلی پرتی چیرو می کشیم پایین می ریم توی اتاق یه خانمه که کارش همینه واسه همه رو دیده خیلی ها هم اونجاشون آش و لاشه دیگه اصلاً دیدن نداره مواد می زنه و هرچه موس می کنه البته اگر زود زود نری واقعاً درد داره. امیر: مال تو خیلی نرم و لامصب خیلی سفید و طناز بود مال زنم عین سنگ پا می مونه. ( یه سکوت) لادن: امیر دوس ندارم از زنت بگی بخصوص اگه بخوای بدشو بگی از اینکه یه مرد متأهل باهام باشه حس خوبی ندارم زیاد یادم نیار. امیر: ما باهم کاری نداریم اون پول منو می‎خواد منم می‎خوام کسی باشه بچه‎هامو بزرگ کنه همین، لادن از خماری درم اوردی داشتم چی می گفتم؟ به هر حال الان دارم می جنبونمش. لادن: تو وان هستی؟ امیر: آره صداش می‎آد که دارم باهاش بازی می کنم؟ لادن: یه ذره صابون بزن خُش نباشه. امیر: همین که بهت فکر می کنم خیس شده ولی ای به چشم. صدای آب و بلند شدن امیر از توی وان اومد. امیر: لادن الان صابونیش کردم. لادن:خب باید تمیز باشه .. صدای امیر از پشت گوشی می اومد که نفس نفس می زد حس کردم که داره جق می زنه. بی اختیار یکی از دستهایم را به سینه‎ام بردم شورتمو پایین کشیدم منم سعی کردم یه کمی بمالم در حالی همچنان با کُسم ور می رفتم یه لحظه حس کردم کسی اومد توی اتاق چشمایم را باز کردم دیدم لاله است بی اختیار دستم را روی کُسم گذاشتم به شکلی که کُسمو بپوشونم. لاله: با کی هستی؟ من با دست اشاره کردم که بیرون بره نگاه کردم به خودم که تاپم رو بالا دادم و کاملاً برهنه روی تخت افتادم و پتو رو نیز کنار انداختم. لاله کمی بهم نگاه کرد و آهسته اومد روی تخت و دستمو از روی کُسم برداشت و شروع کرد به لیس زدن و با انگشتش بالای کُسمو مالید من از شدت شهوت به خودم پیچیدم. لادن: آه آه آه لاله بخورش بخور. امیر: چی گفتی کسی اونجاس؟ در حالی که لاله کاملاً دهنش رو تو کُسم فرو کرده بود و من از شدت لذت می لرزیدم گفتم: نه کی می تونه اینجا باشه همینطوری گفتم امیر داری جق می زنی . امیر:به یاد تو دارم می زنم. لادن: بزن بزن که داری خوب می زنی… آیی وایی بخورش بخور دارم می‎آم. امیر با لحن جدی و عصبی: با کی هستی با توأم لادن کی اونجاس؟ لادن بعد از سکوتی طولانی: امیر یه چیزی می گم امیدوارم ناراحت نشی خب قول می‎دی؟ امیر: حرفتو بزن. لادن: وقتی صدام بلند شد لاله اومد پیشم الان هم اینجاس. امیر: میشه گوشی رو بهش بدی. لاله: سلام خیلی ببخشین. امیر با خنده: سلام لاله خانم خیالمو راحت کردین یهویی دیوونه شدم میشه گوشی رو به لادن بدین. لادن: خیالت راحت شد. امیر: خیلی ببخش یهو غیرتی شدم، شرمنده. لادن: شب به خیر. گوشی رو قطع کردم و برای اینکه دوباره زنگ نزنه گوشی رو خاموش کردم.


بی پرواتر از همیشه
امیر بهم گیر داده بود که با لاله یه پنچ شنبه و جمعه بریم ویلای علی در لواسانات لاله هم از طرف دیگه اصرار می کرد خب هم لباس شیک و مناسبی نداشتم هم فکر می کردم سوفی رو چه کنم دو روز نباشم خب گناه داره ولی لاله کارشو کرد از طریق تینا لیلا رو راضی کرد که مواظب سوفی باشه. این برنامه ها خیلی دردسر داره خب باید از لباس زیرت نو و شیک باشه تا صندل روی فرشی ات. چیزهایی مثل لباس زیر رو رفتیم خریدیم که همون جا هم لاله رو مخ من بود چون نه مثل گذشته که ادای تنگارو درمی اورد نه حالا که شورت بندی می پوشه و جلو تور. من یه چیز نه خیلی سکسی نه خیلی عادی انتخاب کردم از رنگش که جیگری بود خوشم اومد یه ست مشکی هم خودم داشتم خب این دو تا واسه دو روز بس بود. امیر اومد سراغمون و ظهر پنج شنبه حوالی ساعت 2 راه افتادیم به سمت لواسانات توی راه از امیر پرسیدم. لادن: تو دوستیت با علی چند وقته و چه قدر با هم مچ هستین. امیر: منو علی خیلی وقته باهیم این قدر هم با هم مچیم که اگر زنامونو می خواستیم تقسیم کنیم من اوکی بودم. خواستم ازش بپرسم پس منو لاله دیگه اصلاً جایی برای حرف زدن نداریم ولی چون جواب رو می دونستم حرفی نزدم. به لواسانات که رسیدیم خونه علی چشممو گرفت واقعاً ما کجاییم اونا کجا. یه جوری هم حس که نمی خوام بگم بد ولی خوب هم نبود، منو گرفت چون احساس کردم ما دوست دختر اینها که نیستیم یه زنگ تفریحیم .واسه همین بی اختیار رفتم تو خودم.نمی دونستم باید با امیر برم تو اتاق یا با لاله توی یه اتاق باشم و خجالت هم می کشیدم بپرسم ولی یهو دیدم علی جلو چشم من از لاله لب گرفت کیف لاله را از رو زمین برداشت و با خودش به اتاق طبقه پایین رفتند و امیر نیز وسایل منو برداشت و دستش را به سمتم دراز کرد و من در حالی که یه خرده غمگین بودم دستمو تو دستش گذاشتم و با هم به اتاق بالا رفتیم تو پله ها امیر آروم بهم گفت علی اتاق خوبه رو به ما داد. اتاق رو به یک چشم انداز خوب بود و یه حمام مستر هم داشت که یه وان خوشگل بزرگ آدمو وسوسه می کرد لخت شی بری توش. امیر مغزمو خوند و در اتاق را بست و دوش حمام رو توی وان گذاشت و پیراهنش را درآورد و شلوارش هم پشت سرش. امیر: لادن جان لخت شو بریم یه وان گرم الان مزه می ده. با آنکه تنم داد می زد که دلم می خواد تو وان بخوابم ولی احساسی که همان اول وقتی ویلای شیک علی رو دیدم بهم دست داد و بعدش هم بوسیدن لب لاله بدون خجالت از من یا بهتره بگم بدون اجازه از من نه منظورم اینا نیست نمی دونم چه جوری بگم آخه مگه من چند بار علی رو دیدم که خیلی راحت خواهرمو جلوی من می بوسه ما که هرزه نیستیم یا شایدم باشیم من خبر ندارم. واسه همین غم به دلم نشسته بود. امیر در حالی که فقط شورت پاش بود جلو اومد و دستم رو گرفت و گفت: چیه چرا یهو سرد شدی چی شده؟ لادن: تو کی رو توی دنیا بیشتر از همه دوست داری که اگه رو سرش قسم بخوری دیگه حرفت حرفه. امیر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: واسه چی این سوالو می پرسی منظورت چیه؟ لادن: منظورمو می گم فقط الان بگو کی رو بیشتر از همه دوست داری حاضری جونتو واسش بدی؟ امیر: خب تو؟ لادن: امیر لطفا به شعور من توهین نکن خواهش می کنم راستشو بگو. امیر: خب مادرم و دخترم این دو نفر نفس زندگی منن واسه چی می پرسی؟ لادن: خب به جون این دو نفر که برایت خیلی عزیزن مرد مردونه به من بگو من کجای زندگیتم منو چی حساب می کنی؟ امیر نگران: چیزی شده؟ من کاری کردم؟ لادن: چرا ما رو آوردی اینجا؟ چرا علی جلوی من خیلی راحت خواهرمو می بوسه. ما کیه شما هستیم. امیر با تعجب: لادن متوجه نمی شم این سوالها واسه چیه چی می خوای بگی خب معلومه تو دوست دختر من یا چه می دونم پارتنر منی، علی هم با لاله همین رابطه رو داره یعنی تو فکر می کنی نباید علی، لاله رو ببوسه؟ مگه من و تو با هم سکس نداشتیم؟ مگه تو مشکلی با این قضیه داشتی یا داری؟ فکر می کردم هر دویمان آدمهای بالغی هستیم؟ لادن: چی بگم می دونی بعد از اتفاقی که واسه من پیش اومد و اون نامرد هر چی داشتمو ازم گرفت یه ذره خُل شدم، می دونی گاهی به خودم می گم چرا باید دوست پسر داشته باشم) با خنده ( توی این سن هم این کلمه ها خیلی مسخره اس. امیر: چی می خوای بگی؟ حرف دلتو صاف و پوست گنده بهم بزن. لادن: راستش تقصیر تو نیست من یه وقتایی فکر می کنم من باید چه رفتاری بکنم. امیر: تو باید اول از همه یه انتخاب خوب داشته باشی با آدم خوب بگردی. دوم باید راحت باشی زندگی واسه لذت بردنه نباید خودمونو محدود کنیم و فکر کنیم لذت خودش با پای خودش به سراغمون می آد. تو منو توی یه مهمونی دیدی که هر کسی می تونست با هر کسی باشه من آدم راحتیم ولی نامرد نیستم. دوست دارم تو هم راحت باشی ولی فرصت طلب نباشی. لادن: تو می خوای من مثل اونایی که تو مهمونی دیدیم اگه پیش اومد بغل اونا هم بخوابم؟ امیر: تو با این کار مشکل داری؟ لادن: من دوست ندارم واسه تو یه زن هرزه باشم که فقط خودتو خالی کنی و بعدش بگی برو گمشو. امیر: ببینم من کجای کارم اشتباه بوده که تو اینطوری فکر کردی؟ لادن: تو به من ثابت کن که اینطوری فکر نمی کنی. امیر: خب من چطوری می تونم بهت ثابت کنم راستش تو خودت باید جوری رفتار کنی که من اینطوری فکر نکنم. لادن: وای امیر تو داری منو دیونه می کنی، ببین امیر من یه پارتنری می خوام که ) با بغض…( من اصلاً نمی دونم چی می خوام. من خیلی بدم امیر به خدا من می ترسم تو فکر کنی من یه هرجاییم. امیر منو بغل کرد و دست به سرم کشید و گفت: تو واسه من یه زن با قدرتی که کار می کنه و خرج زندگیش رو درست در می آره، من طرفمو می‎شناسم، علی هم می شناسه. می خواستم اینو وقتی از اینجا رفتیم توی ماشین بهت بدم ولی تو واقعاً یه خُل به تمام معنی هستی واسه همین … امیر از توی کیفش جعبه جواهری بیرون می آره. این گردن بند رو الان بهت می دم. و آرام به گردنم انداخت یه گردن بند طلایی با نگین یاقوت. لادن: وای امیر چه خوشگله. این واسه منه؟ واسه من خریدی؟ بدجنس. امیر: ناقابله، وای خدای من شیر وان حموم باز گذاشتم از دست تو. و به سرعت وارد حمام شد بخار از توی حمام زد بیرون. صدای وارد شدن امیر توی وان و شلپ شلوپ آب آمد. نفسی کشیدم لباسمو در آوردم یک کمی فکر کردم و دلمو زدم به دریا و شورتمم از پا درآوردم و کاملاً برهنه در حمام را باز کردم و توی بخار حمام به امیر نزدیک شدم. تازه متوجه من شد دستش را به سمتم دراز کرد و من آرام پایم را توی وان گذاشتم و توی بغل امیر دراز کشیدم. امیر آرام زیر گوشم گفت: می دونستم می آیی. و دست به سینه ام برد و دستی دیگرش را به روی نافم و پاینترش کشید و همینطور که باهام بازی می کرد از خستگی و آرامش خوابم برد چشم که باز کردم علی و لاله را بالای سرم تو حمام دیدم تکانی خوردم امیر منو بغل کرد تا آرام باشم. علی: به به دمتون گرم چه با صفا و شاعرانه. لاله: علییی تو حموم ما وان نداره؟ علی: نه خوشگلم ولی امشب می ریم جکوزی و سونا خشک حالشو ببری، پاشین بپاشین بریم یه دست فوتبال دستی بازی کنیم یه آبجوی خنک بزنیم کمی میوه بخوریم دهنمون تازه شه،پاشین . امیر برهنه بود از توی وان بلند شد و لاله از دیدن کیر آویزون امیر ریز خنده ای کرد و به من نگاهی انداخت. امیر از بیرون وان دستش را به سمتم دراز کرد تا کمک کنه منم بلند شم. چه باید می کردم؟ به خودم گفتم تو جلوی علی شوهر سابق لاله کاملاً لخت بودی اینجا هم می تونی لخت باشی یه نفسی کشیدم و بی تفاوت به نگاه لاله دست امیر رو گرفتم و از توی وان بیرون آمدم. آب از تن لختم شُر شُر پایین می ریخت علی با تحسین و شهوت تنم را برانداز می کرد. لاله که با شلوارکی کوتاه و نیمه تنه بود خودش را بیشتر به علی چسباند و تو گردن علی را بوسید. می دونستم داره با این کار حواس علی رو از من پرت می کنه. علی هم سرش را برگرداند و بوسه ای گرم و سفت بر لبان لاله گذاشت. امیر با لبخند حوله ای به سمتم گرفت و منو لای حوله پیچاند. گرچه حس می کردم چون دوش نگرفتم یه جوری تمیز نیستم ولی نمی دونستم چه کار باید بکنم از همون اولش حس می کردم که در کلاس امیر و دوستانش نیستم برای همین اگر امیر فکر می کنه که لازم به دوش نیست خب حتماً نباید دوش گرفت. علی و لاله از حمام بیرون رفتند و علی گفت زود بیاین پایین چند تا آبجوی خنک واستون گذاشتم کنار. امیر وقتی علی و لاله رفتند گفت: خوشم اومد خیلی پررویی. لادن: من چرا؟ امیر: واسه اینکه تا همین چند دقیقه پیش از حضورت در اینجا گله داشتی بعد وقتی دیدی علی بالای سرته انگار نه انگار لخت از وان اومدی بیرون. لادن: روتو برم خب وقتی تو بهش اجازه می دی بیاد تو حموم و بالای سر مون وایسه و بعدش هم که من کمی جا خوردم منو سریع فشار دادی که به روی خودت نیار و تازه خودت سرتا پا لخت از وان می آیی بیرون خب می خواستی من چه کار کنم. امیر: لادن من واقعا ازت خوشم می آد اینو باور کن و برای جلب رضایت تو هر کاری می کنم، خیلی تو باحالی، راستی دیدی علی چه خمارت بود. لادن: چی بگم والله کم مونده بود همین جا بگه کاپوتو بزن بالا. امیر: فکر کنم یه جورایی لاله بهت حسودی می کنه یا … لادن: حسودی نمی کنه فقط می خواهد حواسش به مالش باشه. امیر: مالش کیه. لادن: خب علی دیگه. امیر: آهان امون از دست شما خانمها، بیا بریم پایین که علی باز پیداش می شه و داد می زنه پس کجایین. من یه بلوز آستین حلقه ای پوشیدم که امیر نگذاشت دکمه هایش را کامل ببندم دو تا رو که بستم گفت بسه یه دامن کوتاه که پارچه نرم و شلی داشت پا کردم. پایین که آمدیم دیدم لاله یه سیگار گوشه لبشه می دونستم گاهی یواشکی سیگار می کشه ولی ما جلوی هم سیگار نمی کشیدیم یه جوری رعایت همو می کردیم ولی دیگه انگار لاله همجوره می خواست واسه علی سنگ تمام بذاره. موهام هنوز خیس بود و حوله دستی رو دور موهام بسته بودم، خودم یه جورایی از تیپم خوشم اومده بود آخه من دوست دارم طبق روحیه و شخصیتم تیپ بزنم بعضی وقتها می بینم خانمها یه جوری آرایش می کنند یا موهایشونو رنگ می کنند که اصلاً به شخصیتشون نمی خوره به نظرم هماهنگی یکی از عوامل زیبایی است. به هر حال علی مشتاق دو تا لیوان بزرگ آبجوخوری مملو از یخ خرد شده بهمون داد وای که مزه ای داد بعد از اون وان گرم حمام این آبجو خیلی به موقع بود. علی گفت: اهل بیلیارد هستین؟لادن: راستش تا حالا اصلاً نزدیک میزشم هم نشده بودم چه برسه که بازی کنم. علی: هیچ ناراحت نباش امیر به نام امیر دست خوشگله معروف یه جوری یادت می ده که تو خوابم بزنی تو شال. علی دست منو لاله رو گرفت ما رو به سمت زیرزمین ساختمان برد. امیر با دقت و مهربانی خاصی بهمون نحو گرفتن چوب بیلیارد و ضربه زدن را یادمون داد. اینکه روی میز باید دولا بشی و سینه از یه طرف باسن و لنگ و پاچه از طرف دیگر به نمایش بگذاری واسه مردهای چشم چرون، واقعاً خیلی فرصت خوبیه گرچه ما زنها هم بدمون نمی‎آد به هر حال مرد واسه دیدن خلق شده ما واسه دیده شدن. خب منو امیر با هم شدیم و علی و لاله هم باهم. علی به امیر گفت: امیر بابت هر شال که بندازیم می تونه پارتنر مقابلشو ببوسه قبول؟ امیر یه نگاهی به من کرد و تا من آمدم بگم پس من با علی همی تیمی می شم گفت: باشه. برای لاله که تجربه این کارها رو داشت یه اتفاق خوشایند بود ولی واسه من از اینکه علی رو ببوسم و مثل لاله عشوه گری کنم یه جوری بود ولی دیگه دل زده بودم به دریا منکه جلوش لخت از وان بیرون آمده بودم اینم روش گرچه می دونستم این آخر کار نیست. اول من و لاله هم کمی بازی کردیم ولی وقتی موضوع به بوسیدن لب پارتنر شد قضیه انگاری ناموسی شد. علی و امیر بازیشونو خیلی جدی پیش گرفتند خب من و لاله نیز شدیم مسئول جایزه دادن یا واضح تر بگم لب دادن توی این لبهای که به علی می دادم حس خوبی بهم دست داد یه جوری قبح قضیه ریخت اوایلش یه خجالت و یه کمی اکراه بود ولی بوسه سه ، چهارمی دیگه من و علی لب تو لب می شدیم البته لاله نیز واسه امیر کم نمی ذاشت شاید استقبال لاله از بوسه های امیر بود که گارد منوپایین آورد و با این بازی که چیزی جزء لب دادن واسه من نبود همراهی کردم. علی هنگام بوسه دو، سه باری دست به سینه هم برد که امیر بهش اخطار داد که این اقدام خطاست و علی که همواره خوش خنده بود هر بار از خنده ریسه رفت من نمی دونستم چه رفتاری بکنم اگر برخورد می کردم خب این لب دادنم چی بود اگر هم اجازه می دادم و همراهی می کردم خب شاید امیر فکر می کرد من خیلی راحتم نمی دونم چرا ما زنها باید همیشه حواسمون به همه چیز باشه در حالی که امیر خوب لبی از لاله می گرفت. بعد بازی که شاید من و لاله فقط ده دقیقه اش در آن فعال بودیم و بقیه اش سبد جایزه شدیم علی پیشنهاد داد بریم واسه درست کردن کباب کوبیده و شیشلیک. من پیش کامبیز که اهل آشپزی بود و غذاهای منقلی را خوب درست می کرد یه چیزهایی یاد گرفته بودم و علی و امیر هم از نکته های آشپزی من خوششون آمده بود هی منو سرآشپز صدا می کردند لاله که ذاتاً حسوده گفت خب کامبیز شوهر لادن خیلی تو پخت همه جور کباب وارده لادن هم پیش اون یاد گرفته. علی با تعجب از من پرسید: مگه شما طلاق نگرفته اید؟ گفتم: در شرف جدا شدنیم وکیل گرفتم تموم کنه قضیه رو دیگه تو مرحله مشاوره هستیم. علی: اوه چه قدر طولش دادین فکر کنم همسر گرامی نمی تونه ازت دل بکنه. لادن: نه هنوز نوبت ما نشده وگرنه تمومه. علی: او خواهان جدایی بود یا شما؟ لاله: لادن درخواست طلاق کرد. علی: واسه چی؟ چه اشکالی درش بود؟ لادن با مکث: راستش خیلی فضول بود. امیر با گفته من زد زیر خنده و علی که از حرف من جا خورده بود بدون حرفی به سراغ کبابهاش رفت. لاله نیز یک چشم غره ای به من کرد و دنبال علی جونش راه افتاد. دست پخت علی واقعاً خوب بود اگه طبابتش هم مثل دست پختش باشه حرف نداره. لاله که نگران بود که هنوز علی تو لک باشه سعی می کرد مثلاً با طنازی حال علی را خوب کنه. علی سر شام دو شیشه شراب عالی آورد که البته دست ساز بودند ولی الحق انصاف مانند غذایش خوب و خوش گوارا بود. من که خیلی اهل شراب و این حرفها نیستم دو گیلاس خوردم و نمی تونستم درست راه برم و همش می خواستم به رقصم واسه همین از امیر خواستم یه آهنگی بگذاره و با هم برقصیم. کمی که رقصیدیم و لب تو لب شدیم علی باز چهارتا کوکتل درست کرد که وقتی خوردیم دیگه واقعاً منگ منگ بودم اصلاً اختیار مغزم به خودم نبود هر چی به ذهنم می رسید می گفتم و البته هیچ یادم نمی آید که چی گفتم فقط یادمه که با پررویی در حین رقص از روی شلوار دست به کیر امیر می کشیدم. علی پیشنهاد داد که واسه اینکه کمی حالمون سرجاش بیاد برویم جکوزی که توی زیرزمین بود همه استقبال کردیم و رفتیم زیرزمین که فوتبال دستی و یک سونای خشک و یک سونای بخار و حوضچه آب سرد که خالی بود، داشت علی دستگاه جکوزی را روشن کرد. لادن با مستی: امیییر چهارتایی چطوری بریم جکوزی یعنی لباسامونو… علی: پس می خواستی چه طوری بریم جکوزی می خواین ما دو تا لخت شیم خانمها اسلامیش کنن ، توی جکوزی و سونا همه لخت بدون شورتن. لاله: علللیییی یعنی لباس زیرمون درآریم؟ علی: خب معلومه دیگه بکش پایین جمالشو نشون بده. خود علی زودتر دست به کار شد و تی شرت و شلوارکش را درآورد و منتظر شد که بقیه هم تا این حد لخت بشن. هر سه لخت شدیم خب من و لاله سوتین نبسته بودیم دیگه راحت سینه های رو انداختیم بیرون و یه نگاهی به هم کردیم که کی اولین نفریه که شورتشو درمی آره. علی: خب با شمارش من گفتم سه بکشین پایین خداوکیلی نامردی نکنینا، بکشین پایین. هر چهارتایی یه نگاهی به هم کردیم. علی: یک، دووو ، سه. هر چهارتامون شورتامونو کشیدیم پایین و من کیر علی رو دیدم که بد جوری شق کرده و البته امیر هم دست کمی از او نداشت. خوشم اومد که هم امیر و هم علی شیو کرده بودند. خوبه که مرد تمیز باشه. من که کمی هم سردم شده بود به سمت جکوزی که آب با فشار از سوراخهایش بیرون میزد، دویدم و خودم را توی جکوزی ولو کردم لاله نیز بعد من آمد، امیر و علی نیز با آویزونهاشون وارد آب شدند. علی: همون قدر که آب گرم زن را به شهوت نزدیک می کنه مرد را شل و کمی بی حس می کنه. امیر: من که سرحالم. اینو گفت و به سمت من آمد و سینه ام را به زبان گرفت. لاله دستش را به کیر علی رساند و با سرکلاهکش بازی کرد. علی با دست سر لاله را به سمت کیرش برد تا لاله واسش ساک بزنه لاله همانطور که سرش به پایین خم می شد یه نگاهی به من انداخت و یه نگاهی به امیر ما هر دو بی اختیار رویمان را برگردوندیم تا لاله به کارش مشغول بشه. امیر دست کرد لای پامو و کٌسمو کمی فشار داد و لبشو گذاشت رو لبم. حس خوبی بود دست به کیرش بردم و فکر می کنم به خودم نزدیکش کردم ولی نمی دونستم میشه توی آب روی کیر کسی نشست یا نه امیر که متوجه وضعیتم شد روی لبه جکوزی نشست و من پشت به امیر روی کیرش نشستم و در حالی که می دیدم لاله زیر آب داره سعی می کنه واسه علی ساک بزنه روی کیر امیر بالا و پایین شدم گرمای جکوزی خیلی حال می داد تا حالا هیچ وقت چنین صحنه ای رو تجربه نکرده بودم واقعا که پولدارا خوب حال می کنن امیر سینه هامو تو دستش گرفت و نوکش رو مالوند و من آرام آرام داشتم تحریک می شدم . علی لاله رو از تو آب بلند کرد و بردش سمت نیمکت سونا خشک و یه حوله روی کف نیمکت انداخت و لاله رو کفش خواباند و پای لاله را انداخت رو شونه اش و خودش رو روی لاله ولو داد و در حالی که لب دیواره سونا را گرفته بود کیرش را تو کُس لاله کرد و لاله کمی به عمد و کمی توی حال آه و اوهش بلند شد. امیر هم منو از روی کیرش بلند کرد و او نیز دو تا حوله انداخت و منو به شکل داگی روی نیمکت نشاند و کیرش رو به لبه کُسم فشار داد و من در حالی که به چشمان لاله نگاه می کردم احساس کردم دستی داره سینه مو می ماله سرمو که بالا آوردم دیدم دست علی است . دو ضربه کف دست امیر که روی باسنم خورد منو به خودم آورد و همان لحظه ورود کیر امیر که به درون کُسم فرو رفت بی اختیار سرمو به سینه ی لاله بردم و نوک سینه اش را زبون زدم علی و امیر واسه این کارم شروع کردن به دست زدن و به من که هنوز منگ مشروب بودم جسارتی دادند که کل سینه لاله را به دهن بگیرم. لاله کمی خودش را جا به جا کرد و سرش را به سرم نزدیک کرد و لب تو لب شدیم خیلی مزه داد در حالی که امیر داشت واسم تلمبه می زد و من ولاله لز می کردیم موبایل علی زنگ خورد علی دودل بود که جواب بدهد یا نه لاله با کمی ناراحتی: خب زنته دیگه جواب بده. علی کیرش رو از لاله بیرون کشید و گفت : الو سلام . من که کیر علی را شق شده دیدم بی اختیار کردم تو دهنم. لاله با کمی دلخوری: لادن … علی با گوشیش: چیه چی شده آروم … آروم حرفتو بزن. مریم مریم چی … گریه نکن من …الان راه می افتم باشه باشه همین الان. علی رو به امیر: دخترم حالش خوب نیس من باید برم شما باشین فردا بیایین . امیر: چش شده مریم؟ منم می آم. امیر یه نگاهی به من کرد. لادن: همه با هم می ریم می خواستیم فردا راه بیافتیم امشب می ریم. سریع وسایل رو جمع کردیم و خشک و خیس سوار ماشین علی شدیم . علی نفهمید که چه جوری راه بیفته. توی یکی شب تازه متوجه شدم که چه قدر پیچ های مسیر امامه ترسناک و سخته ولی علی انگار نه انگار که ترسی وجود داره امیر چندباری گفت که علی یه کم آرومتر. لاله: علی جان واسه مریم جون چه اتفاقی افتاده؟ علی: الان بیمارستانه مریضیش یک نوع… یکهو یه نور تند و قوی تمام ماشین رو پر کرد و ناگهان صدای ضربه ای وحشتناک و تکانی سخت و دیگر هیچی نفهمیدم. نمی دونم چند ساعت بیهوش بودم وقتی چشم باز کردم سر و صورت و پا بسته روی تخت بیمارستان خودمو دیدم. صدای یک زن پرستار را شنیدم که با بی تفاوتی گفت: چشمشو وا کرد. و یه صدای دیگه که گفت: خب بگو دکتر بیاد. چند دقیقه بعد دکتری با لحنی بهتر از لحن پرستار به من گفت: خانم، خانم حالتون خوبه خدا بهتون خیلی رحم کرد شانس آوردین زنده این. لادن نگران: لاله؟ لاله خواهرم حال لاله چطوره. دکتر: خوبه خوب می شه شانس آوردین خدا خیلی دوستتون داشته. صدای یه پرستار با لحن تمسخر: خیییلیی. لادن: خواهرم کجاست؟ دکتر: خانم ریاحی حال اون یکی مریضمون چطوره؟ پرستار: اینم داره بهوش می آد. تازه حس کردم که درد دارم و ناله ام بلند شد. دکتر: سرتون شکسته بود که بخیه زدیم و پاتون هم از جا دررفته بود که جا انداختیم خب یه کمی کبودی در قفسه سینه و کشاله ران دارین که به زودی خوب میشه. خانم ریاحی یه آرام بخش تو سوروم)سُرم( این خانم بزن. یکی دو ساعت بعد پلیس اومد و از لاله بازجویی کرد که در خانه با دو مرد چه کار می‎کرده است و لاله توضیح داد که علی شوهر صیغه ای اوست و من خواهرش همراه او بودم . پلیس مدارک لاله را بررسی کرد و دست از سر ما برداشت اما هنوز پلیس سایه اش کم نشده بود که خانمی جوان و زیبای چادری بالای سرمن آمد و گفت: شما لادن هستی. لادن: بله . خانم چادری: من افسانه هستم همسر امیر یا شاید بهتره بگویم مرحوم. لادن با تعجب و نگرانی: چی امیر… امیر؟ چی داری می گی امیر چش شده؟ افسانه: خیلی ناراحت شدی تو که به قول خواهرت تازه می خواستی باهاش آشنا بشی؟ یکی از پرستارها: خانم بفرما بیرون حالا اون بنده خدا که به رحمت خدا رفت… این خانمو اذیتش نکن. لادن هنوز تو شوکه: چی دارین می گین امیر امیر من مرده ؟ افسانه: امیر تو؟! زنیکه نفهم بی شعور امیر تو دو تا بچه خردسال واسه من گذاشته و من جَوونو بیوه کرده و با تو سلیطه خوش می گذروند. پرستار: خانم گفتم بفرما بیرون. پرستار دیگر: ولش کن این زنا به هر مردی که دستش به جیبش بره مثل زالو می چسبن. افسانه: خجالت نکشیدی با مردی رفتی که زن و بچه داره نگفتی وقتی شب با من می خوابه زن و بچه اش تک و تنهان ، بهتم پولم می داد ماهی صیغه اش بودی یا روزی حساب می کردی؟ لاله که تخت بغلی بود گفت: خانم متاسفم که شوهرتونو از دست دادین مارو تو غمتون شریک بودنین ولی… افسانه: تو چی زر می زنی ) با لحنی مسخره) ما رو تو غمتون شریک بودنین. لادن: هی خانم من نمی دونستم شوهرت زن داره فکر می کردم که او هم مثل ما از همسرش جدا شده یعنی اینطوری گفت وگرنه خانم من خودم هشت تا کارمند زیر دستم نون می خورند هیچ نیازی به پول شوهر تو و امثال او ندارم. منم مثل خودت یه قربانیم شوهر سابق خودم که الهی جای امیر تو اونو تو قبر می ذاشتن با یکی ریخت رو همو ما رو ول کرد و رفت فقط من وقتی دیدمش که اومد محضر طلاق نامه روامضاء کرد، حالیت می شه من خودم زخم خورده ام و به سراغ هیچ مرد زن داری نمی رفتم خب گفت جدا شدم من دیگه نگفتم طلاق نامه اتو بیار. افسانه یه نگاهی بهم کرد و یه نگاهی به لاله و در حالی که آرام اشک می ریخت از اتاق خارج شد. پرستار: خدا لعنت کنه این مردا رو واسه مسایل زیر شکمی هر غلطی می کنن. و از اتاق خارج شد. لاله بی اختیار خنده اش گرفت و گفت: خدا بگم چه کارت نکنه لادن تو چه جوری اینقدر سریع داستان ساختی؟ خدای من علی چی، اون چی شده خانم خانم پرستار، خانم. و لاله همینطور بی اختیار فریاد می زد. پرستار وارد اتاق شد و گفت: چیه چیه بیمارستانو سرخودت گرفتی. لاله: ببین ما چهار نفر بودیم شوهر این خانمه فوت کرد علی چی منظورم راننده است اون چی شده؟ پرستار: تا اون جایی که من می دونم هر دو تا مردها درجا غزل خداحافظی رو خوندن می گن با یه وانت شاخ به شاخ شدبن مقصرم همین راننده شما بوده. اون وانتی هم رفته تو دره که اون بنده خدا هم رفت بغل دست این دو تا. لاله دستش را روی دهانش گذاشت و هق هق کریه کرد و من نیز بی اختیار اشکهایم سرازیر شد.


یه نفر آمد یه کسی
صبح که از خواب بیدار شدم مثل این چند وقته هدیه زودتر از من بیدار می شه و بی سروصدا مشغول پختن یه صبحانه خوب می شه. اغلب هم خودش صبحها کلاس داره هم من. واسه همین فقط شبها با هم سکس داریم و صبح باید سریع بود و البته خب هدیه زودتر از من همه چیز رو آماده می کنه انگاری این وظیفه یه زن خوبه که غذای مردش را آماده کنه باز مثل معمول هر دو کاملاً برهنه با کیرهای آویزون به کارهایمان می رسیم وقتی می خواهیم شورتهایمان را بپوشیم هر دو یه جوری حسرت می خوریم که ای کاش نمی پوشیدیم و همچنان لخت بودیم. من وقتی با هدیه کلاس دارم واقعاً وقت را نمی فهمم چه طوری می گذره هر وقت سرگرم تدریس می شم و یهو اتفاقی چشمم به چشمان خندان و با محبت هدیه می افته همه کلاس بوی خوش زندگی رو پر می کنه. خیلی خوبه که آدم با یکی همدل باشه و بعد از روزهای سردی که با لادن داشتم شاید این لطف خدا بود که این موهبت را به من داد هدیه یه نعمته.
بنا به دعوت دانشگاهی در اصفهان مجبور بودم روزهای سه شنبه و چهارشنبه به اصفهان بروم و با تلخی و درد هجران از هدیه خداحافظی کنم و رهسپار فرودگاه شوم . دو روز آنجا بودم و یه جوری دلم می خواست که هدیه بهم تماس بگیره و من بهش زنگ نزنم شاید بیشتر دلش واسم تنگ بشه یا شاید یه خودی گرفته باشم و خیلی خودم رو دم دست نگذاشته باشم. دو روز گذشت و از هدیه هیچ خبری نشد من ماندم چه کنم دیگه دلم طاقت نیاورد و تو دلم بخود می گفتم: ای بابا کامبیز تو چه قدر بچه سالی دیگه توی سن تو این بازیها چیه که کی اول تماس بگیره؟ بهش زنگ زدم و هدیه سریع جواب داد و حالمو پرسید ولی یه جوری صحبت کرد انگار می خواست زود تموم کنه شاید می خواست بره دانشگاه شاید قرار داشت ولی با کی؟ یه جورایی هم از دختر می ترسیدم هم از مرد هر کدامشون می تونست خطرناک باشه اگه بقیه فقط ترس جنس مخالف پارتنرشونو دارند من بیچاره باید ترس هر دو را داشته باشم ولی خب صدای هدیه رو شنیدم و دلم آروم شد با آرامش بیشتر سوار هواپیما شدم و خودم را با کتابی که تازگی خریده بودم مشغول کردم. خونه که رسیدم اول از همه سراغ هدیه رفتم ولی خونه نبود بهش زنگ زدم ولی جواب نداد یعنی چی شده؟ کل شب رو منتظر اومدنش شدم تا اینکه بالاخره ساعتهای حوالی 11 شب و وقتی من نگران در را باز کردم هدیه با دختر جوانی همسن خودش به خانه آمد
هدیه به دختر کلید خانه خودش را داد و از او خواست که به داخل برود و داخل خانه من شد. هدیه: کامبیز من موضوع مهمی رو باید بهت بگم امیدوارم متوجه باشی و همینطور که همیشه برخورد خوب و منطقی با مسایل داشتی این بار نیز به من کمک کنی تا شرایط پیش آمده را حل کنیم. کامبیز نگران: متوجه منظورت نمی شم در باره چی حرف می زنی؟ هدیه: ببین کامبیز من و تو دوران خوبی با هم داشتیم و من واقعاً بابت آن روزها از تو سپاسگزارم ولی چه طوری بگم همسر من یعنی ندا اومده همین خانمی که دیدیش و من شوهر او هستم یعنی ما چند سال پیش توی ترکیه با هم ازدواج کردیم و من همسر او شدم خب چند ماه با هم بودیم ولی خانواده اش او را پیدا کردند و به زور از من جدایش کردند من دو سال بی خبر از او زندگی کردم همه جا توی همه فضاهای مجازی از خودم ردی گذاشتم و خب دنبال رد او هم بودم و حالا او منو یافته و خانواده اش نیز با اکراه این موضوع رو پذیرفته اند. من واقعاً شرمنده ام ولی من نسبت به او وظایفی دارم بخصوص که او در این مدت تلاش خودشو واسه پیدا کردن من کرده و حالا اینجاست همسرم اینجاست. کامبیز من واقعاً شرمنده ام اما راستش من خیلی دوست ندارم با مرد باشم با آنکه تو مرد فوق العاده ای هستی ولی حس من مردانه است یعنی سعی می کنم اینطور باشه راستش نمی دونم چی بگم ولی خب ندا زن منه و من نباید دیگه با تو باشم. امیدوارم شرایط منو بفهمی. ببخشید بایت این چند وقت. من نمی دونستم به هدیه چی بگم فقط نگاهش کردم و اون صورت منو بوسید و رفت. من مانده بودم چه کنم یعنی چی او زن داره و من باید کنار بکشم. چند روز گذشت و از خانه هدیه جزء خنده و شادی چیزی برنمی خاست و من یاد روزهایی می افتادم که با هم بودیم تا اینکه در خانه هدیه رو زدم. هدیه در را باز کرد. هدیه: سلام آقا چیز شده کاری داشتین. کامبیز: خب من فکر کردم اگه اشکال نداشته باشه منم پیش شما بیام. ندا همسرش با شالی به سر نزدیک شد. ندا: چیزی شده؟ هدیه: نه عزیزم چیزی نشده ایشون همسایه من هستند و البته استاد دانشگاه منم هستند. ندا: اوه سلام آقا ببخشین نشناختم بفرمایین تو. هدیه: نه عزیزم شما برو من الان می آم. و ندا: پس با اجازتون. هدیه: استاد خواهش کردم شرایط منو درک کنید. کامبیز: چی چی استاد استاد راه انداختی من همون کامبیزیم که بغلش می خوابیدی. هدیه عصبانی شد و منو به عقب هل داد و در را به رویم بست. شب اصلاً خوابم نرفت و همش از دست این زنها حرص می خوردم و به خودم فحش می دادم که چه قدر من ساده ام البته راستش هدیه خیلی هم زن نبود ولی خوب در شمار زنان محسوب می شد. فردا شب هم وقتی از دانشگاه آمدم صدای خنده شان تا ته خونه من هم می آمد و این منو بیشتر عصبانی می کرد آخه نمی دونم چه اشکال داشت با منم بود حالا سکس هم نبود، نبود اصلاً سکسش هم خیلی باحال نبود ولی خب یه جوری سه نفری زندگی می کردیم یا حداقل گاهی هم به من اجازه می دادند که حضوری داشته باشم ولی این هدیه نامرد جوری دم منو برید که انگار نه انگار تا همین چند شب پیش خودش تو رختخواب به من می جسبوند و اگر من لای پاش نمی گذاشتم غر می زد. از سر بی حوصلگی و تنهایی به لاله زنگ زدم که ای کاش نمی زدم. خواستم یه جوری چراغ سبز نشون بدم پاشه بیاد باهم یه حالی بکنیم ولی چنان در غم و ماتم کسی به نام علی بود که انگار علی شوهر سابقش مرده تازه بهم گفت دوست پسر لادن هم کشته شده و لادن خیلی بهم ریخته است و خیلی واسه لادن ناراحت است. من مانده بودم چی بگم هنوز از من جدا نشده خانم دوست پسر پیدا کرده که البته در قدیم هم داشت بعد لاله با پررویی هر چه تمامتر از خوبیهای امیر نامی واسه من تعریف می کرد دیگه طاقت نیاوردم و به یه بهانه تلفن رو قطع کردم. فردا صبح یادم آمد که امروز با هدیه کلاس دارم اگر یه جوری یه گوشه گیرش بیارم می تونم باهاش صحبت کنم شاید از خر شیطون پیاده شه.
سرکلاس حضور داشت خب از اینکه بود خوشحال شدم و چندباری تلاش کردم چشم تو چشم هم بشیم ولی هر بار نگاهش را از من می دزدید. زنگ که خورد همین که خواست بره توی راهرو صداش کردم به اکراه و اجبار ایستاد. کامبیز: هدیه می دونم یه دوست جدید پیدا کردی و از قدیم گفتن نو که می آید به بازار کهنه می‎شه دل آزار ولی من… هدیه: کامبیز خواهش می کنم به من گیر نده یه چند وقتی با هم بودیم خیلی از طرف خودم ازت ممنونم ولی دیگه مقدور نیست امیدوارم متوجه بشی. لطف کن سراغ من نیآ. کامبیز: خب من چه باید بکنم چه اشکالی داره به عنوان همسایه در کنارت باشم آخه نمی شه که منو یهویی خط بزنی. هدیه کلافه: چرا متوجه نمی شی من دیگه نمی تونم باهات باشم من الان زن دارم. کامبیز: خب قبلاْ خیر سرت داشتی چرا حالا یادت افتاده که زن داری و باید نقش یه شوهر خوب رو واسش بازی کنی؟ هدیه: چون فکر می کردم دیگه بهم نمی رسیم فکر می کردم رابطه مون تموم شده . کامبیز: خب الان هم فکر کن تموم شده. هدیه: چرا نمی فهمی الان هستش واس منم اومده تازه من دوستش دارم. کامبیز: خب باشه باشه ولی من چه باید بکنم من بهت وابسته شدم حالا چه کار باید بکنم؟ هدیه: هیچی به یکی دیگه وابسته شو ببین کامبیز به نظرم تو هم برو سراغ زنت شاید بتونین بازم باهم باشین. کامبیز: می خواد ازم طلاق بگیره یعنی داره می گیره اصلاْ بیا یه کاری دیگه کن به جای خودت یکی دیگه رو معرفی کن هان. هدیه با انزجار: برو گمشو … پس دلباختنت این بود بگو سوراخ می خواهی حرف دلتو بزن مرتیکه آشغال. نمی دونم چی شد یهویی عصبانی شدم یه سیلی تو گوشش زدم و چنان محکم که تلوتلو خورد و افتاد زمین. من یهو به خودم آمدم و سریع خواستم از زمین بلندش کنم خودشو از دست من بیرون کشید و در حالی که صورت سیلی خورده اش را با دست گرفته بود بلند شد که برود متاسفانه همان زمان هر دو متوجه شدیم که دو پسر و یک دختر دانشجو دارند ما رو نگاه می کنند. من سریع سعی کردم خودم را عادی نشان بدهم ولی کاریش نمی شد کرد واسه همین از طرف دیگه راهرو دور شدم. فردای آن روز مدیر گروه منو خواست و گفت از حراست یک نامه محرمانه برایت آمده . و کلی واسه کارم سرزنشم کرد .فهمیدم که ماجرا بیخ پیدا کرده و احتمالاْ راحت نمی تونم از بغلش رد شم و همانم شد به دلیل توهین و درگیری فیزیکی با دانشجو آنهم دختر ۶ ماه از تدریس در دانشکده محروم شدم و تنها لطفی که بهم کردند بعد از شش ماه در دانشگاه بهشتی به عنوان استاد مدعو مشغول به کار بشم تا آبها از آسیاب بیفته. توی مدت این شش ماه لادن نیز ازم طلاق گرفت و لاله و لیلا نیز هیچ وقت به تماسهایم جواب ندادند هدیه نیز چند وقت بعد از آنجا نقل مکان کرد و رفت. من ماندم و تنهایی و شیشه مشروب و نخ‎های سیگار. دیگه دلم نمی خواست حتی در دانشگاه بهشتی نیز مشغول بشم دیگه اصلاْ زندگی مهم نبود چند وقتی هم بود که سوفی هر دفعه به یه بهانه از دیدنم طفره می رفت. من که هر روز به خودم می رسیدم و بوی عطر می دادم حالا ریشی گذاشته بودم و منگ و خنگ و کمی لش تو خونه ولو می شدم و اگه نیازی به خرید نبود هرگز پامو از خونه بیرون نمی گذاشتم. حس می کردم که بدنم بوی بد می ده گاهی که برای خرید می رفتم بخصوص خانمها که انگار همه چیز اینها عالیه و محشره و تمیزی از سرو روی آنها می ریزه یا رویشان را برمی گرداندند یا بینی شان را می گرفتند یکی نیست بهشون بگه بدبخت بیچاره زیر این لباس تر و تمیزت یه هیکل قناص و چروکیده داری با سینه‎های شل و ول و بازوانی ریخته و شکمی که ورقلمبیده و چاک پاتو پوشونده. فکر نکن نمی دونم چه گندی زیر این لباست خوابیده. ولی چه میشه کرد نصف عمرمون حتی گاهی همه عمرمون زیر نقاب دروغ می گذره. واقعاْ این چه زندگیه که باید همش ژست آدم خوبه که مودب و پولداره رو بگیری اگر یه روز زمونه ازت رو برگردونه هیچ کسی باهات یار نیست. به خدا به غیر از پدر و مادر هیچ کسی دستتو نمی گیره. توی این شرایط فقط پاکت سیگار بود که همش تو دستم وول می خورد و هر لحظه یه نخ پشت نخ بعدی روشن می شد. همیشه که مرگ سریع خوب نیست یا شاید جراتش نیست یه وقتی باید بذاری آروم بمیری به خدا گاهی مُردن یه نعمته. این روزگار من بود تا اینکه یه روز ناغافل خانم استاد قدیم خودم بهم زنگ زد. خانم: سلام آقا کامبیز خوبید پریوشم همسر دکتر ریاحی. و زد زیر گریه متعجب پرسیدم: پریوش خانم چی شده؟ پریوش: آقا کامبیز استاد مرد به رحمت خدا رفت دکتر. کامبیز: وای خدای من کی؟ پریوش: دو روز پیش خیلی چشم چشم کردم شما رو ببینم نبودین. کامبیز: والله منو کسی خبر نکرد شرمنده ام خیلی تسلیت می گم… پریوش: آقا کامبیز شما شاگرد اول کلاسش بودین. دکتر، استاد راهنمای دوره دکترای شما بود می خواستم از شما خواهش کنم در مراسم سومش که فردا باشه شما به عنوان یکی از شاگردان خوب استاد حضور داشته باشین و از خاطرات و از خوبی‎هاش بگین. زحمت نیس براتون؟ من یه نگاهی به خودم کردم دیدم واقعاً روز و حالم اصلاً مناسب نیست خیلی درب و داغون هستم صدای پریوش خانم منو به خودم آورد. کامبیز: پریوش خانم من تهران نیستم سعی می کنم خودم را به مراسم برسونم ولی می ترسم دیر بشه و شرمنده بشم اگه ممکنه کسی رو به جای من انتخاب کنین در وقت دیگه حتماً خدمتگزار خواهم بود پریوش: پسرم یعنی هیچ جوری نمی تونی بیای؟ باز به خودم یه نگاهی کردم و از وضعیت خودم برای اولین بار شرمنده شدم ولی چاره چی بود بیشتر موجب آبروزی بودم شاگرد اول دوره فوق لیسانش بودم و دوره دکترا گل سرسبد. نمی دونم چی شد که یهو هر روز بدتر از دیروز شدم نمی دونم ازدواج یا زندگی تکراری منو هر روز بی مصرف وبی مصرفتر کرده بود. باز عذرخواهی کردم او با ناامیدی تلفن رو قطع کرد. از خودم بدم اومد جوانی با سن و سال نیست جوانی به هیجانی است که از خواسته آدمی برمی خیزد هر فردی که خواسته‎اش کوچک بشود یا یه روز برسه که خواسته‎ای نداشته باشه دیگر جوان نیست پیری است که مرگش فراخواهد رسید. دلم با استاد بود حس کردم می‎تونم ته سالنی که واسش ختم گرفته بودند بشینم و یه فاتحه بفرستم مسخره بود منو فاتحه؟ اگه خدایی باشه من به چه رویی بهش بگم ببخشید شما با بزرگواری خودتون بی خیال این بنده خطاکارتون باشین. فکر کنم دوهفته می شد که حمام نرفته بودم. زیر دوش حالم جا اومد گرچه ضعف بدنی خیلی نمی ذاشت حال کنم یادم اومد قدیم واسه اینکه بدنم روفرم باشه دوش آب سرد می گرفتم. توی حمام ریشمو زدم البته من از ریش خوشم می‎آید ولی تکه تکه سفید شده بود و پیرتر از اون چی که بودم نشونم می داد. از حموم که بیرون اومدم بی اختیار به سراغ شیشه عرقی افتادم که تازگی درست کرده بودم اگه تو همه چیز وضعم خراب شده بود توی مشروب خوب بودم و الحق عرق خوبی درست کرده بودم و یه نصف استکان داغ داغت می کرد. می دیدم که ضعف بدنم را گرفته و قوه بدنیم کم شده راستش از وقتی که از لادن جدا شدم و هدیه اونطوری و دانشگاه معلقم کرد دیگه خیلی به خورد و خوراکم توجه نمی کردم حتی به تمیزی خانه که روزگاری خیلی بهش حساس بودم اهمیت نمی دادم خونه مثل خودم گند زده شده بود. راه افتادم نزدیکی تالار که شدم از شانس بدم چند تا از استادان آشنا را دیدم خودم را سریع جمع و جور کردم تا آنها منو نبینند. نمی دونستم چه حسی بهشون داشته باشم یه مشت آدمهای خودفریب که به روی هم لبخند می زنند ولی پشت سرهم صفحه می گذارند و هیچ کسی را آدم حساب نمی کنند و از طرفی تیپ و قیافه شان و احترامی که دیگران به آنها می گذاشتند منو حسرت خورده از آنجا دور کرد. خیلی غمگین شدم چطور آدمی این قدر سریع می تونه خودش را خراب، خودش را بی ارزش، خودش را تهی کنه. سرمو پایین انداختم و همینطوری بدون هدف قدم می زدم بدجوری هوس مشروب کرده بودم پس پشت سرهم سه چهارتایی نخ سیگار کشیدم سرمو که بالا گرفتم نزدیک پارک قیطریه بودم از خستگی وارد پارک شدم روی یک از نیمکتها نشستم بی اختیار برای استادم یه فاتحه فرستادم باز سیگاری روشن کردم یه پک محکم زدم و دودش را تو هوا ول دادم که ناگهان چشمم به چشم یکی افتاد که به من خیره و بهم نزدیک می شد. نزدیک که شد شناختمش وای خدای من عشق زندگیم بود زنی که سالهای دور می خواستمش و عاشقش بودم و بارها ازش خواستم که با من ازدواج کند به خواستگاریش رفتیم و بارها خانواده اش گفت بله و خودش گفت نه. منم خنگ بودم و غرور داشتم به زبان می گفتم می خواهم به عمل گند می زدم. شکارچی صید نبودم و الکی ژست آدمهای تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر را می گرفتم و خب او با کسی دیگری ازدواج کرد و من ماندم و انگشت به لب گزیدن به قول حافظ: بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار/ کآخر ملول کردی از دست و لب گزیدن. سرم را پایین انداختم احمقانه خدا خدا می کردم منو ندیده باشه حتی یه لحظه به ذهنم خطور کرد که بگویم اشتباه گرفتی. آنا: سلام کامبیز سلام منو شناختی آنا هستم. بی اختیار بلند شدم سعی کردم خودم را جمع و جور کنم. کامبیز: سلام آنا یا آنا خانم حالتون چطوره؟ آنا: همون آنا صدا کنی بهتره مگه خانمت راضی نباشه. یه دختر و پسر بهم نزدیک شدند. پسر ۱۳ ساله و دختر ۱۰ ساله. آنا: این پسرمه باربد. باربد محترمانه: سلام آقا. آنا: و این هم دخترمه باران. باران: سلام خوبین شما؟ کامبیز: سلام خوبم مرسی. آنا: بچه‎ها شما برین بازی کنین… باربد مواظب خواهرت باش. آنا با مهربانی کنارم نشست. آنا: خب تعریف کن خانمت اسمش چی بود. کامبیز: لادن آنا: حالشون چطوره؟ کامبیز: نمی دونم از هم جدا شدیم. آنا: اِه وا چه بد البته دیگه مُد شده چند وقته؟ کامبیز: سه ماهی میشه تو چطوری؟ آنا: خوبم شکرخدا تو بالاخره دکترایت را گرفتی نه؟ کامبیز: آره خب به شغل بی پولی استادی مشغولم. آنا: اینجا چه کار می کنی؟ کامبیز: مراسم ختم استادم بود ساعت ۳تا۴. آنا: می خوای بری یا رفتی؟ کامبیز: رفتم. آنا: چه زود برگشتی؟ کامبیز: اصلاً داخل نشدم. آنا: کامبیز تو سیگاری نبودی راستش خیلی هم ضعیف شدی با خودت چه کردی؟ منو ببخش ولی خیلی بوی سیگار می دی؟ تو اینطوری نبودی یعنی چه جوری بگم خیلی هم لاغر شدی یعنی رفتن همسرت اینقده روت تأثیر گذاشته راستش خدا شانس بده کاشکی امیدم به من اینقدر احساس داشت فکر کنم من برم سرحال ترم بشه. کامبیز: منم از رفتن لادن نمی گم ناراحت نشدم ولی قایقم به گِل ننشست اما چه جوری بگم از دانشگاه معلق شدم الان چهار ماه تو خونه‎ام تنها هستم خیلی وقتها احساس بی کسی می کنم. دیگه از سر تنهایی رو به سیگار و مشروب آوردم حالم خوش نیست. آنا: تو اگه بخوای من بهت کمک می کنم. کامبیز: نه بابا بی خیال خودتو واسه من اذیت نکن خودمو درست می کنم. آنا: تو اگه می خواستی درست کنی تا حالا کرده بودی یه سوال ازت بکنم؟ کامبیز: آره. آنا: راستش رو بهم می گی؟ کامبیز: خب معلومه. آنا: تو منو هنوز دوس داری؟ کامبیز: من هنوزم عاشقتم دوست داشتن واسه یه لحظه شه. آنا: خوبه از اولم دروغگو بودی ولی اگه منو دوست داری به حرفم گوش می دی قبول؟ کامبیز: خب تا حرفت چی باشه. آنا: دیدی عاشقم نیستی خالی بند. کامبیز: خب آخه… آنا: اگه عاشقم بودی می‎گفتی هرچی تو بگی. کامبیز: راست می گی خب هر چی تو بگی. آنا: شمارهتو بهم بده بهت زنگ می زنم. شماره رو توی گوشیش به نام سارا ضبط کرد خنده ای کرد و گفت: روش خانم‎هاست دیگه من برم شاید امید سرو کله اش پیداش بشه.
سالها بود که ندیده بودمش سالها بود که حسرت دیدارش را داشتم دیداری که از سر مهر باشه اما نه اینطور با چهره ای فروافتاده و به قول او بوی گند سیگار بدم. هم خوشحال و امیدوار بودم هم کلافه و شرمنده. شرمنده هر چیزی که در زندگی بود. دنبال کسی می گشتم که گناه را به گردن او بیندازم اما نمی توانستم خودم را بیهوده فریب بدهم. دلم می خواست به لادن فحشهای رکیک و ناموسی بدم اما می دانستم که فحش از سر ناتوانی است. آدمهای بیچاره و زبون ناسزا می گن.به همه کسانی که زبانشان به فحش می چرخه نگاه کنید یه جایی از درونشان تهی است و البته من تهی شدم ومی خواستم فحش نثار هر کسی کنم اما زبانم عادت به ناسزا نداشت و در درونم صدایی می گفت اگر کسی هم مستحق فحش باشه خودت هستی با این فکر و خیالها و جوش درون به خانه رسیدم و لخت شده روی تخت افتادم و شام نخورده خوابیدم. صبح بی حاصل توی رختخواب غلت می زدم که صدای پیامکی منو به خود آورد به کنجکاوی به سراغ گوشیم رفتم وای آنا بود نوشته بود موافقی فردا یه سری بهت بزنم. چه جوابی بدهم. همیشه جواب نه گفتن برایم سخت بود حتی به لادن نیز همین لحظه اش هم نمی توانستم نه بگویم و البته این از ضعف من بود پس بی اختیار نوشتم: قدمت به سر چشم فردا برای ناهار بیا. آنا: زحمتت می شم ولی باشه ببینم چی درست می کنی؟ خدایا تا فردا چطوری اینجا را مرتب کنم. نمی دونم چه جوری قوت بدنیم جواب داد تمام خونه رو از حمام و دستشویی گرفته تا آشپزخانه و اتاق خواب همه و همه را دستمال کشیدم و تی زدم و آشغالها را بیرون بردم.


بی پولی بد دردیه
سه ماهه که تحریم تأثیرش رو توی ایران نشان داده و ما حتی یک پروژه کوچیک هم نگرفتیم دیگه دارم یواش یواش به بستن شرکت فکر می کنم هر روز کارکنان سرکار می آیند و بیکار به هم خیره می شن و بعد از ظهر دست از پا درازتر می روند به فرشاد گفتم که باید یه فکر اساسی کنیم. خودم توی خرج خونه و اجاره ماندم حالا بیشتر لیلا و لاله توی خرج خونه کمک می کنند ولی نمی شه اینطوری جلو بریم فوقش یه ماه دیگه هم دست رو دست بذاریم بعدش چی البته امروز سه تا از کارمندا رو فرستادیم خونه بنده خداها با گریه رفتند نمی دونن که جیب من از اونا خالی تره من دقیقاً مثال جیب خالی و پوز عالیم. این حرفا رو زیر لب با خودم زمزمه می کردم و بی اختیار خیابان را طی کردم که متوجه شدم یه ماشین بی ام و مشکی سواری جلوتر ایستاد از کنارش رد شدم صدایش را شنیدم که گفت: شازده خانم کجا می رین در خدمت باشم. سرمو پایین آوردم دیدم یه مرد 45 یا شاید کمی بیشتره . لادن: مزاحم نشی خودش کلی خدمته برو آقاجان. مرد: بدون شما محاله آدرس بدین برسونمتون.لادن: آقا من اصلاً حوصله ندارم لطف کن مزاحمم نشو. مرد: منو خدا فرستاده تا سرحالت بیارم بیا دیگه سوار شو خوبیت نداره منو حیرون بذاری. من آروم آروم می رفتم و او نیز کنارم به آرامی می آمد از طرفی مردم بیکار نیز هر کدام سفارشی به سوار شدن یا نشدن می دادند دیدم اینطوری نمیشه پس سوار شدم . مرد: به به خیلی ممنون که سوار شدین حالا کجا این ملکه زیبا روی را ببرم. لادن: لطفا فقط برو که خیلی تابلو بازی دراوردی. مرد: ای به چشم. مرد کمی که رفت گفت: خب اسم شما چیه؟ لادن: ببین آقا من اصلا حوصله ندارم فقط برو . مرد: چرا حوصله نداری؟ لادن: پولی سه ماهه کار نکردم و شرایط هر روز بدتر می شه. مرد: خب اینو که میشه حلش کرد مهم سلامتیه سالم باشی پولم درمی آد ولی ببین منم الان حالم خوش نیس می خوای یه دوری بزنیم و یه ذره هوایی عوض کنیم. جوابی ندادم. مرد: سکوت علامت رضاس. یه دنده عوض کرد و خودرو با قدرت خودی نشون داد و رفت جلوتر که رفتیم دیدم عجب ماشین شیک و آراسته و تمیزیه . لادن: فکر کنم از اون ماشین بازا باشی. مرد: از چه نظر؟ لادن: آخه خیلی تمیز و مرتبه. مرد: من همیشه به تمیزی و مرتب بودن اهمیت می دم خونه ام هم بیایی می بینی که از تمیزی برق می زنه. لادن: خب شاید زنت تمیز باشه. مرد: من ازدواج نکردم. لادن: جدی چرا؟ مرد: خب بازار آزاد. لادن: چه بی ادب. مرد: بی ادب نیستم ولی دوست ندارم دروغ بار مردم کنم و حرف مفت بزنم هر وقت نیاز داشتم با پول حلش کردم راست حسینیش این بوده.لادن: زن واسه اینه که همدم آدم باشه نه فقط بغل خواب آدم. مرد: بله درسته ولی من همدم پیدا نکردم اعتراضی هم ندارم، بگذریم از خودت واسم بگو هنوز اسمتو نگفتی. لادن: فکر کن اسمم بانوس چه اهمیتی داره. مرد: خب خوشبختم اسم منم سیامکه بریم یه معجون بزنیم؟ لادن: من اهلش نیستم سیامک : مگه می خوام ترتیبتو بدم که می گی اهلش نیستی یه معجونه . لادن : نگه دار نگه دار خیلی بی ادبی .سیامک: مگه من چی گفتم این قده سریع به خودت گرفتی. لادن( کلافه) : مرد حسابی چرا فکر می کنی هر کی رو سوار کردی باید ترتیبشو بدی یعنی ببخشین یعنی باهاش باید سکس داشته باشی . سیامک: پس بریم معجون بخوریم هان ؟ لادن: می گم نگه دار پیاده می شم . سیامک: خب بگو اهل نیستی یعنی معجون نمی خوری خب چی می خوری؟ لادن: خدایا من بهت می گم اعصاب ندارم سه ماه کار نکردیم تو می گی . سیامک: سیگار می خوای بکشی خیلی واسه اعصاب خوبه. لادن: واقعاً که … آره روشن کن می کشم. سیامک یه یه گشتی تو خیابون زد و جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت. سیامک: معجون نمی خوری بستنی که می خوری . لادن: باشه بستنی به شرطی که من حساب کنم هستم. سیامک: چه بامزه باشه حرفی نیس شما حساب کن ولی داشتی می گفتی بی پولم. لادن: هستم ولی نه اینقدر که از عهده یه بستنی برنیام. سیامک: عالیه پس رفتیم. لادن: مگه این جا نبود؟ سیامک : نه یه جا بهتر بریم . نیم ساعت بعد نزدیک بام تهران یه جلوی یه کافی شاپ نگه داشت یه کمی ترس برم داشت اگه گرون بشه چی حس خوبی نبود هیچ وقت به پول حداقل تا این حدش منو نگران نمی کرد ولی حالا … روزگار بدی شده از وقتی از کامبیز جدا شدم هرگز آن آرامشی قدیمو نداشتم. معلوم بود که مشتری اونجاس چون تا وارد شد تحویلش گرفتند و سیامک سفارش دو تا بستنی سنتی رو داد منم مخالفتی با این سفارشش نداشتم. وسط خوردنمون رو کرد به منو گفت: من واقعا شانس آوردم تو رو دیدم حالم زیاد خوش نبود و الان باور کن حس خوبی بهم دادی. منم لبخندی بهش زدم و توی این فکر بودم که بقیه این صحبت به کجا می رسه. سیامک: گفتی بی پولی می خواهی یه گیلاسی با هم بزنیم در باره پول صحبت کنیم. لادن: کجا کیلاس بزنیم؟ سیامک: بانو جان خانه من. لادن: نه متشکرم من دیگه یواش یواش زحمت رو کم می کنم. سیامک: چرا آخه تازه داریم با هم آشنا می شیم. لادن: خب ممکنه خطرناک باشی. سیامک خانمی که در آنجا سفارش می گرفت را صدا زد و گفت: تو منو می شناسی من به این بانو جان می گم بیا بریم خونه یه جرعه مشروب بزنیم می گه نه ممکنه خطرناک باشی تو بگو من چه جور آدمیم. زن رو به من: خانم سیامک خیلی بامرام و خوش صحبت و خلاصه آدم مطمئنیه به من بگه بریم جهنم باهاش می ریم الان چهار سال مشتری ماست بچه همین محله من ازش بدی ندیدم یا چه جوری بگم رفتار ناجوری ندیدم فقط بدیش اینه که زن نمی گیره فقط زن می کو.. سیامک : برو گمشو داری آبرومو می بری. زن خنده ای کرد و رفت. سیامک: حالا خیالت راحت شد حالا بریم یه لبی تر کنیم. من تو دل خودم گفتم شاید اینم مثل امیر بتونه واسم کار جور کنه پس گفتم: باشه فقط کوتاه. سیامک سری به رضایت و اطاعت تکان داد. من پول بستنی رو دادم و متوجه شدم که سیامک مخصوصاً ارزانترین سفارش رو داده توی دلم ازش تشکر کردم. با ماشین وارد پارکینگ خونه اش شدیم و با آسانسور طبقه پنجم رفتیم آپارتمان شیکی بود داخل واحد که شدیم دیدم واقعاً تمیز و مرتبه و خیلی آراسته همه چیز نو و مناسب و باسلیقه بود. دستش را برای گرفتن مانتو و شال دراز کرد و من با کمی دودلی مانتو و شال را بهش دادم یه تاپ بندی تنم بود که یک کمی معذبم می کرد ولی چاره ای نبود. سیامک با خودش دو گیلاس و یک بطری شراب آورد خیلی محترمانه واسه من ریخت و منم مثلا می خواستم نشون بدم که بلد این کار هستم شراب رو توی گیلاس چرخاندم سپس بویش کردم و کمی مزه مزه کردم و گفتم: خوش خوراکه سیامک از رضایت لبخندی زد و گفت: متوجه نوع شراب شدی؟ من که هیچی از شراب نمی دونستم فقط بهش نگاه کردم سیامک خنده ای کرد و گیلاسشو به سمتم آورد به نشان سلامتی گیلاسها رو بهم زدیم. کمی که شراب نوشیدیم و باهاش شکلات و موز خوردیم سرم گرم شد. سیامک لبش رو بهم نزدیک کرد بدون اینکه بتونم کاری بکنم لبش رو لبم گذاشت و آرام تاپم در آورد و دست به شلوارم برد و شلوارمم پایین کشید اصلا مقاومتی نکردم سپس خودش لخت شد و به یه شورت نزدیکم شد سیامک: اینجا خوبه یا می خوای بریم توی اتاق روی تخت. در حالی که کمی گیج شراب بودم گفتم: نه همین جا خوبه فقط آهنگو عوض کن یه موزیک ملایم بذار. سیامک سریع این کار رو انجام داد و یه تیکه شکلات و موز برداشت و به نوک سینه ام مالید. سیامک: خوشم اومد سوتین نبستی. لادن: من خیلی وقته که دیگه نمی بندم. سیامک: خوب کاری می کنی وقتو حروم می کنه. سیامک یکی از سینه هامو به دستش گرفت و اون یکی رو به دهنش کرد. چند وقتی می شد که سکس نداشتم واسه همین تا دهنشو به نوک سینه ام زد آهم بلند شد و با لذت نفس عمیق کشیدم. سیامک آروم آروم بوسه های کوچولو رو تن لختم می زد و پایین می آمد به نافم که رسید زبونشو تو گودی نافم کرد و زبونشو چرخوند. دلم می خواست بهش بگم طولش نده تو رو خدا کیرتو بده. ولی او عجله ای نداشت روی لبه شورتم که متاسفانه نو نبود و یک کمی رنگ و روش رفته بود زبون کشید و به نوک دندوناش با لبه شورتم بازی می کرد دیگه داشتم از دستش عصبی می شدم چرا نمی کشه پایین. یهو شورت رو بی خیال شد و پای راستمو بلند کرد یه نگاهی به کف پام انداخت و با یه دستمال مرطوب که کنار عسلی بود کف پایم را تمیز کرد و سپس لیسش زد وای چه با ناز و عشوه کار می کنه خجالت می کشیدم بگم بابا برو به اصل کاری برس. جلویم ایستاد به نحوی که متوجه شدم باید شورتش را پایین بکشم من که مثل او این ادا و اصولو بلد نبود سریع شورتش را از پایش پایین کشیدم و کیرش مث یه کبوتر که از قفس آزاد بشه جهید بیرون. کیر خوبی داشت مهمتر از همه شیو کرده و تر و تمیز بود. یه نگاهی بهش کردم و نوکشو تو دست گرفتمو واسش ساک زدم کمی که زدم کمی عقب رفت و دو لنگم را گرفت و به کیرش نزدیک کرد متوجه شدم که باید کیرشو لای دو کف پایم بگیرم و پامو بالا و پایین کنم. کیرش شق شد و من از این اتفاق خوشم اومد. دست به شورتم کشید و از روی شورت کُسمو نوازش کرد و آرام از بغلها شورتمو از پایم در آورد. خب خوشحال شدم که به تازکی ایپولاسیون کرده بودم وگرنه آبرویی واسم نمی موند. نمی دونم واسه چی کُسمو بو کرد و انگار از تمیزش خیالش راحت شد پاهایم را از دو طرف باز کرد و زبانش را لای کُسم برد و با ولع و لذت زبون زد وای خیلی خوب بود یه جرعه از شراب رو روی نافم و پایینش سُر داد و همزمان دهنشو واسه نوشیدن شراب زیر کُسم گرفت راستش دیگه این کاراش رو مخم داشت می رفت خب عزیز دل برادر بُکن و تمومش کن ولی مگه می کرد. اول یه انگشتشو توش کرد بعد دو انگشتشو فرو کرد خیس خیس بودم. دو انگشتشو توی دهنش کرد و با لذت خیسیه کُسمو خورد خوشم اومد باز دو بار انگشتاشو فرو و با جدارهای کُسم بازی کرد. کمی کمرم روی کاناپه کشاند و یه زانویش را اینطرف شکمم گذاشت و اون زانوشو طرف دیگه ام گذاشت و آروم کیرشو فرو کرد وووووای خیلی حال داد حسرت کیرش بودم تازه فهمیدم چرا اینقدر طولش داده بود تازه فهمیدم آدم باید در حسرت چیزی باشه تا قدرشو بفهمه و من قدر کیرشو می فهمیدم رو کُسم زد و دست راستشو به گردنم گذاشت و کمی فشار داد حس تسلیم شدن حس تجاوز بهم دست داد باید اعتراض می کردم ولی صدام درنیامد انگار از اینکه کسی داره منو به زور می کُنه برایم دلنشین بود. چند لحظه بعد روی یه صندلی نشست و ازم خواست که روی صندلی روی کیرش از پشت بشینم. با دو دستش پهلومو گرفت و نشون داد که باید روی کیرش بالا و پایین بشم و همین که کمی به جلو خم شدم حس بهتری پیدا کردم آخه کیرشو بیشتر حس می کردم همینطوری که بالا و پایین می کردم دلم می خواست صدامو تو گلوم خفه کنم ولی نشد بلندم کرد و روی کاناپه به روی خواباند و لای باسنمو باز کرد ترسیدم و سریع خواستم بلند بشم . لادن: از پشت نه فقط جلو. سیامک: نترس عزیزم فقط می خوام سوراختو زبون بزنم و حس کردم که داره زبون می زنه و آروم انگشتشو تو سوراخ کونم کرد. لادن( با لحنی ملتمسانه): خواهش می کنم تو کونم نذار می ترسم. سیامک: مطمئن باش این کارو نمی کنم خیالت راحت. و باز انگشتشو خیس کرد و بیشتر تو سوراخ کونم فرو کرد خوب بود ولی بازم خیلی می ترسیدم که نکنه کیرشو بکنه. برم گردوند و پایم را روی لب کاناپه گذاشت و در حالی که یه پایش رو زمین بود و یه پایش زیر تنش ، کیرشو تو کُسم کرد خیلی حس خوبی بود. لادن: سیامک بکن توش همشو بکن سیا کیر می خوام. خوبه که شیو کردی کیر خوشگلی داری بکن منو. با یه حس سرشار از لذت ارضا شدم . کاندومو از کیر بیرون کشید و شدت لذت چشمانش را بست کیرشو تو دستش گرفت و ندیده آبشو رو تنم ریخت نمی دونستم چی بگم. بی حال روی من ولو شد یه چند لحظه بعد یه نخ سیگار روشن کرد و یه پک محکم بهش زد و به دست من داد منم چند پک زدم و بهش برگردوندم. رفتو توی آشپزخونه تا واسم چای بیاره منم با آب و دستمال خودمو شستم. همون زمان تلفنم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم. زن: لادن خانم؟ لادن: بله خودمم بفرمایین. زن: من افسانه ام. لادن: افسانه؟ افسانه: زن امیر مرحوم. لادن کمی دست پاچه: هان بله خب…؟ افسانه: می خواستم شما رو ببینم. لادن: واسه چی؟ سیامک اومد پشست سرم نشست و منو توی بغلش گرفت. سیامک با صدای آروم: کیه؟ با اشاره بهش گفتم کسی نیست. افسانه: خواهش می کنم دیدمتون بهتون توضیح می دم. لادن : خب هفته بعد … افسانه: نمی شه زودتر مثلا امروز؟ لادن:خب… چرا میشه من الان خونه یکی از دوستامم لوکیشنش رو می فرستم بیا اینجا از خونه شما تا اینجا یه ربع بیشتر راه نیس. افسانه سکوتی کرد خودم متوجه شدم که بد گفتم نباید بهش اشاره می کردم که خونه شو می دونم کجاس خواستم درستش کنم که افسانه پرید تو حرفم و گفت: لوکیشنو بفرست. من که کمی از سیامک ترس داشتم سریع لوکیشن رو برای افسانه فرستادم نکنه این مردی که امروز باهاش آشنا شدم یه وقتی بلای جونم بشه. سیامک: کی بود چرا ضد حال زد؟ لادن بی اختیار: خانمی که با شوهرش قبلاً دوست بودم. سیامک: واو عجب تو دیگه کی هستی؟ حالا با زنش دوستی؟ لادن: بگذریم گرسنم شده ببخش چیزی تو خونه مثل بیسکویتی یا چیزی شبیه این داری؟ سیامک: می خوای یه نیمرو درست کنم. لادن: عالیه. داشتیم نیمرو رو می خوردیم که افسانه زنگ زدم که پایین منتظره . لادن: ببخش می تونم از دستشوییت استفاده کنم. سیامک: آره حتماً. از دستشویی که بیرون آمدم سیامک یه لب ازم گرفت و راهیم کرد پایین افسانه جلوی در آپارتمان ایستاده بود از چادری بودنش حدس زدم او باشه سلام کردم و جواب سلامم رو داد دنبال این بودم که از رفتارش بفهمم چه حسی به من داره ولی چیزی متوجه نشدم خودرویش را نشان داد که سوار بشیم یه مزدا بود که دو سه جایش خورده بود ولی خیلی به چشم نمی اومد. کمی که جلو رفتیم ازش پرسیدم. لادن: چی شده یاد من افتادین؟ افسانه: می خوام بیشتر درباره امیر بدونم. لادن: همسرش شمایین از من می پرسین؟ افسانه به لحنی کمی با تحکم: شما باش می خوابیدی؟ لادن: نه این چه حرفیه من همون شب توی… افسانه بسه دیگه الکی منو خر گیر آورده واسه من زر زر می کنه. منو می گی به شدت جا خوردمو ماندم چی بگم. افسانه: بهتره با من روراست باشی می دونم وقتی با شوهرم بودی هنوز شوهر داشتی می تونم بابت همین عملت بندازمت گیر قوه قضایه و اگه حکم سنگسارت رو ندن حداقل چند وقتی زندان احتمالاً با شلاق خواهی داشت. من دنبال این حرفا نیستم اون گور به گوری داشته باهات حال می کرده تو هم جیبشو خالی می کردی، به درک. لادن: خانم این حرفا چیه من هیچی ازش طلب نکردم گفت زن نداره باور کردم. افسانه عصبانی: خفه شو خفه شو بی شرف من صدای امیر رو دارم که داره باهات لاس می زنه تا اینکه من وارد خانه شدم او می گه زنم اومد بعدا تماس می گیرم، تو حموم بود وقتی داشت باهات حرف می زد و دقیقاً داشت باهات سکسی حرف می زد باسه من جا نماز آب نکش زنیکه هرزه الان هم شک ندارم از پیش یه مرد آمدی بوی عطر مردونه اش ماشینو پر کرده . خیلی ترسیدم و جا خورده بودم عجب زنیه پس با صدای آرام و کمی مظلومانه گفتم: از من چی می خوای؟ افسانه: هیچی فقط در باره امیر بهم بگو او کی بود خلوتش رو چطور پر می کرد با کیا بود و اهل چه کارهایی بود؟ لادن: خب باشه تا اونجا که می دونم بهت می گم ولی اولش بگو وقتی فهمیدی می خواهی چه کار کنی؟ افسانه: امیر واسه من یه شوهر معتقده متعهد بود می خوام بدونم با کی زندگی می کردم گول کی رو می خوردم؟ من از زمانی که او را توی مهمانی دیدم تا خونه لواسانات را بدون پرده پوشی برایش تعریف کردم هر چی بیشتر می گفتم او بیشتر داغ می کرد و کلافه می شد. خود منم از روی این زن خجالت کشیدم حس کردم برخی ها واقعا برای قربانی بودن زاده شده اند و این زن نیز یک قربانی است. افسانه از خودرویش پیاده شد من هم به پیروی از او پیاده شدم دلم می خواست بهش بگم ببخشید. چادرش را از سرش برداشت و تو ماشین انداخت یه نگاهی به من کرد سپس دکمه های مانتویش را باز کرد و گره روسریش را شل کرد و یه مشت از موهایش را بیرون ریخت باز یه نگاهی به من کرد و دکمه بالای شومیزش را باز نمود . لادن: اینکارا واسه چیه؟ افسانه : خانواده ما اهل حجاب نبودند البته بی قید و بند هم نبودند یعنی محرم و نامحرم حالیشون می شه ولی وقتی امیر اومد و منو خواستگاری کرد از همون اولش گفت باید حجاب داشته باشی همه خونوادشون رو می گرفتند وقتی ناهار یا شام می خواستیم بخوریم باید زنها یه طرف می شستند مردها یه طرف تازه ما خوب بودیم بینمون پرده نمی افتاد خونه ی خاله ها و بستگان مادری امیر همه فاجعه بودند بین سفره یک پرده می افتاد که زن و مرد رو از هم جدا می کرد. وقتی زنی با مرد نامحرمی می خواست صحبت کنه باید حتما یه تیکه چادرش را کنار صورتش می گرفت و صحبت می کرد وقتی می خواستیم توی آشپزخونه کار کنیم بدبختی می کشیدیم باید همه مردها می رفتند توی یه اتاق دیگه وای به روزی که می خواستند بیایند ویلای ما توی خزرشهر که خونه خیلی مدرن ساخته شده بود ولی رفتارها خیلی سنتی بود مثلا یه مشکل اساسی دستشویی بود همه دستشویی ها توالت فرنگی داشت ولی بستگان امیر خیلی به طهارتش راحت نبودند به هر حال بدبختی می کشیدیم از وقتی که می آمدند تا می رفتند حالا از این خونواده یه امیر پیدا میشه که همش با زنها خوش می گذرونده به شکلی که عمراً مردهای خونواده من اینطوری خوش گذرونده باشن آیا ظلم نیس منو 19 ساله در حبس قرار بده 19 سال اگه یه وقتی خدا نکرده با خونواده خودم مثلا خدای نکرده با پسرخاله ام که با ما بزرگ شده بود در حین صحبت رویم کمی باز می شد امیر اخم و ناراحتی نشون می داد و یه ماه با من قهر بود و هی تیکه می انداخت و اعتراض می کرد که چرا بی حیا بودم و با بیشرمی با مرد غریبه داشتم لاس می زدم حالا ببین من چه آتیشی می گیرم که شوهرم این همه سال با حقه بازی و دورویی با من زندگی کرده لادن: واقعا متاسفم من از رویت خجالت می کشم راستش زن جماعت خوشبخت نیس منم از شوهر سابقم دلخوشی نداشتم بی عرضه و بی لیاقت مث امیر حقه باز نبود ولی بی فایده و خسیس. افسانه: چی بگم والله. لادن: حال می خوای چه کار کنی؟ افسانه: می خوام جبران کنم هم واسه خودم هم واسه بچه هام یه ذره راحتتر زندگی کنیم من که جوونیمو حروم کردم. لادن: می خوای دوست پسر داشته باشی؟ افسانه: به مرد نمیشه اطمینان کرد. لادن: قربون دهنت می خوای با زن باشی؟ افسانه: وا خدا مرگم بده باز با مرد معقول تره. لادن: واست جور کنم؟ افسانه: بذار یه ذره یخم آب بشه چرا نه. لادن: باید سر و وضعتو عوض کنی یه ذره ببخشین باید به روز بشی. افسانه: دقیقاً همینه. لادن: من درستت می کنم خیالت راحت.


بوسه ای از سر عشق
از صبح دلم شور می زد …نه بیشتر هیجان داشتم من همیشه خدا عاشق آنا بودم حالا قراره بیاد پیش من و گفته اینبار تنها می آد. قلبم می زد و نمی تونستم آرومش کنم سریع رفتم یه شاخه گل واسش خریدم. توی فکرم می آمد که شاید این بار بتونم بوسمش ولی این اتفاق آنقدر هیجان انگیز بود که حتی نمی تونستم بهش جدی فکر کنم. آنا بهم زنگ زد و پرسید که می تونه ماشین رو توی پارکینگ بگذاره سریع گفتم بله می تونه گفت دم در هستم سریع پایین رفتم و ریموت را زدم تا وارد پارکینگ بشه با یه ماشین سواری هیوندا سبز خوش رنگی بود از ماشین پیاده شد به خاطر دوربینها مدار بسته جرأت نکردم بغلش کنم اما وقتی سوار آسانسور شد بغلش کردم گرچه او تو بغلم نیامد ولی اعتراضی هم نکرد . آنا خندید و به طبقه سوم رسیدیم و در را برایش باز کردم وارد شد و مانتو و شالش را به من داد و یه نگاهی به خونه و من انداخت و از وضعیت خونه و من کمی راضی به‎نظر می رسید. یه شلوار لی کشدار پوشیده و اینبار با خودش صندل زیبایی آورده بود و برعکس دفعه قبل که یک بلوز تور یقه باز پوشیده بود این بار گفت که به دلیل سرما لباس پوشیده تر و آستین بلند و زخیم تری تنش کرده. توی هال و پذیرایی یک میز گرد و سه صندلی گذاشتم روی یکی از صندلیها نشست یه بطری آبجو باز کردم و توی دو لیوان آبجو خوری ریختم یه نگاه چپ چپ بهم کرد و گفت: پسرخوب من گفتم دست از مشروب خوری بکش تو واسه من آبجو باز می کنی؟ خندم گرفت گفتم: خیلی درصدش کمه اینو واسه تو انداخته بودم باور کن خیلی کمتر می خورم. آنا: مثلاً روزی چند لیوان ؟ کامبیز: خیلی برام سخت بود ولی واسه خاطر تو، من همه شیشه های عرق دست سازمو انداختم دور الان هیچی از اونها ندارم حتی وسایل ساختشم انداختم دور خیالت راحت اینم چون به نیت تو درست کرده بودم کنار گذاشتم. آنا یه نگاه مهربانانه ولی همراه با شماتتی که معنیش این بود از دست تو ، بهم انداخت لیوان آبجو رو جلویش گذاشتم سلامتی زدیم بهم و دو جرعه ای ازش نوشید و سری به تأیید تکان داد و گفت: به نظر خوب می رسه. از رضایتش خوشحال شدم و دوباره لیوانها رو بهم زدیم و باز جرعه ای دیگر واسش یه سیگار روشن کردمو گذاشتم کوشه لبش از طعم سیگار هم خوشش اومد.آنا: کامبیز هر چیز خوبی اگه از حدش بگذره خودت بهتری می دونی که دیگه میشه یه امر مضر حالا خود سیگار که مضره ولی منم فکر نمی کنم باید خیلی بچه مثبت باشیم اما تو حد رو رعایت نکردی خیلی به خاکی زدی. همینطور که منو نصحیت می کرد و درست هم می گفت چند پکی به سیگارش زد و من از سر لذت و علاقه دو باره دستش، بازوانش ،گوشه لبش و گردنش را بوسیدم از سر عشق و علاقه جلویش زانو زدم و دستم را روی زانویش گذاشتم و سرم رو میان پاهایش. دستی به سرم کشید و با مهربانی موهایم را نوازش داد وای چی بهتر از این لحظه همین یه لحظه کافی بود که حس کنم چه خوب از لادن جدا شدم شاید اگه این جدایی پیش نمی آمد دست انا نیز بر سرم نبود سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم دلم می خواست با نگاهم فریاد بزنم که دوستش دارم. باز به شوق بوسه هایی بر تن طنازش زدم و باز جرعه ای دیگر. آنا مست و خمار گشته بود بلندش کردم و از لب بوسیدمش مخالفتی نکرد و باز بوسیدم او نیز دستش را به کمر برد و منو به خودش نزدیکتر کرد .جسورتر شدم و دستم را به درون لباسش کردم گرمایی تنش را با دست حس کردم و سینه هایش را از روی سوتین گرفتم و کمی که فشار دادم دستم رو توی سوتینش کردم یکی از سینه هایش را بیرون کشیدم و لباسش را بالا دادم و نوک سینه اش را به دهان گرفتم وای خدای من بیست سال در حسرت این لحظه بودم نه اینکه حسرت سینه اش را داشتم بلکه حسرت این اجازه بودم حسرت در او آمیختن، حسرت در آغوش گرفتنش و این بهترین اتفاق زندگی بود بهترین لحظه ی عمر حتما عاشق شده ای می دونی وصال عشق چه حالی می ده دستش را گرفتم و به اتاق خواب بردمش و روی تخت خواباندمش و کنارش نشستم و سوتینش را بالا زدم و سینه هایش را در مشت گرفتم و تا اونجا که می شد توی دهانم کردم گرمای نفس نفس زدنش را تو گوشم حس می کردم. آرام آرام سرمو پایین آوردم و دکمه شلوار کشیش را باز کردم شلوارش را داشتم پایین می کشیدم که ناله آنا بلند شد که گفت: دارم به امید خیانت می کنم. کمی دودل شدم با همان ناله اش گفت: بکش پایین بخواب روم. شلوارش را پایینتر کشیدم و رویش خوابیدم گرما و نرمی و شکاف کُسش را زیر کیرم حس کردم. کُسش را به کیرم می مالید و من نیز مانند او . نگاهش از شدت شهوت و خماری مستی باز و بسته می شد و من به آرزوی همآغوشیم رسیده بودم اما یاد حرفش افتادم که یه بار بهم گفت تو فقط سکس منو می خوای و اگه به این برسی دیگه برات مهم نیستم. عرقی روی چهره ام نشست میان ادامه دادن و دست کشیدن مانده بودم از رویش بلند شدم و باز کنارش نشستم بهم نگاهی انداخت که داری چکار می کنی و من نمی تونستم بهش بگم که دارم خودم را امتحان می کنم عشقم بیشتره یا لذت همآغوشیم . می دونستم الان اختیار دسته منه می تونم کاملاً برهنه اش کنم اما اگه باز این جمله رو بهم بگه چی و اگه واقعا حق با او باشه چی؟ اما اگه کاری نکنم شاید فکر کنه چه بی عرضه ام چه باید کرد دستمو توی شورتش کردم یه ست مشکی تنش بود شورتش زیبا و جالب بود توی این فکر بودم آیا او نیز به سکس فکر کرده بود و احتمالش را داده بود که این ست زیبا را پوشیده است. دستم را به کُسش کشیدم آنا: همه انگشتاتو بکن توش یالا دلم می خواد. دو تا از انگشتام کردم توی کُسش. خیس خیس بود . آنا : می بینی چه خیسه می خوام. اما می خواستم به خودم ثابت کنم که من آنا رو واسه خودش دوست دارم نه سکس گرچه سکس با آنا یک لذت جاودانه است خب شاید یه وقت دیگه. آنا به رو خوابید و گفت: بخواب روم. دلم می خواست بهش بگم تو رو خدا این قدر منو شهوتی نکن ولی باسنش بهم چشمک می زد پس رویش خوابیدم و اگه در شرایط عادی بود سریع شورتش را پایین می کشیدم و کیرمو لای پایش می گذاشتم . باز به خودم فشار آوردم از رویش بلند شدم آنا دید که من انگار دست به کار نمی شم پس بلند شد و به لحن دستوری ازم خواست که یه سیگار برایش روشن کنم تا رفتم سیگار روشن کنم یهویی ارضا شدم چه بد فهمیدم از سر فشار هیجان بی اختیار بدون تماسی ارضا شدم . سیگار رو روشن کردم و به گوشه لبش گذاشتم یه نخ را سریع کشید و یکی دیگه خواست دومی را روشن کردم هنوز در حس مستی آبجو بود و خیلی زیبا و وسوسه کننده سیگار می کشید دلم می خواست یهو لختش کنم و کیرمو بکنم تو کُسش. توی این فکر بودم که آنا گفت: کاندوم خریده بودی؟ کامبیز: نه نخریدم. آنا: پس برنامه ای از قبل نداشتی؟ کامبیز: نه نداشتم. آنا: آفرین پسر خوب ولی باید بدونی من بدون کاندوم سکس نمی کنم. کامبیز: درستشم همینه. آنا: یه سیگار دیگه روشن کن. کامبیز: چهار تا توی یه ساعت زیاد نیس؟ آنا بلند شد و سوتینش را به کمک من بست و یه نگاهی به اطرافش انداخت و گفت: باید بری باشگاه. کامبیز: باشگاه؟ آنا: بدنسازی دوست ندارم یه چیزی دیگه توی این هفته برو باید هیکلت روی فرم بیاد من اینطور خوشم می آد. کامبیز: چشم می رم. آنا: خب من دیگه می رم دیرم شد، خوش گذشت ولی چرا نکردی؟ می تونستی بکنی. کامبیز: می خواستم به خودم ثابت کنم تو رو خیلی دوست دارم. یه نگاه بی تفاوت به من انداخت و گفت: مانتو و شالمو بیار. وقتی می خواست بره از لب منو بوسید . آنا: آفرین پسر خوب.
فردایش به یکی از دانشجویانم تماس گرفتم او گفت که رشته تی آر ایکس تمرین می کند و به منم توصیه کرد که به باشگاه آنها بروم. رفتم واقعاً رشته سختی بود وقت برگشتن نمی تونستم توی خیابون راه برم وای چه بدبختی کشیدم وقتی از پله های مترو پایین رفتم. جلسه بعدیش بدتر شد دیگه نه دستم و نه پایم رو می تونستم تکون بدم ولی دانشجوم گفت که طبیعیه و باید همینطور باشه و درست می گفت سه ماه بعد خیلی از کارها برایم سخت بود اما دیگه جونمو نمی گرفت و یه کمی هم رو فرم آمده بودم و بعد از سه ماه به اصرار کمک مربیمان که مربی کیو کاشین است تمرین این رشته ام هم شروع کردم. هفته دو جلسه هر جلسه سه ساعت ورزش حال و روزمو بهتر کرده بود دوستانی هم وارد زندگیم شده بودند که خیلی ساده حداقل توی این سه ساعت با من همدل و یار بودند و این واسه روحیه من خیلی مفید بود واسه همین برای ادامه تدریس در دانشگاه وارد کار شدم و 6 ماه تعلیقم هم گذشته بود و با روحیه خوبی که داشتم تونستم سریع مشغول به کار بشم و آنچه توی این مدت خیلی کمک حالم بود و برایم اهمیت داشت حضور آنا بود او در همه حال قوت قلبم بود گرچه در کنارم نبود برای حضورش پیش من طفره می رفت در این چند ماه حاضر نشده بود به من سر بزند و همه ارتباطمان شده بود گپ و گفت و گو در فضای مجازی.


نرخ من
همش به فکر افسانه بودم یه جورایی دلم واسش می سوخت واقعا مردها عجب موجوداتی هستند مگه میشه زنتو یه عمر تو خونه حبسش کنی چادر سرش کنی محرم و نامحرم واسش کنی بعد خودت میون زنهای دیگر ولو بشی و با منم که دیگه نگو . چطوری ممکنه مردی واسه خونواده خودش سختگیری کنه بعد با زنهای دیگر که همگی بی حجاب و نیمه لختن سر کنی تازه من و لاله که توی لواسانات جلوی علی و خودش کاملاً برهنه سکس گروهی داشتیم بعد این آدم می ره خونه یه روی دیگشو نشون می ده. منم چه بدشانسم اون از نوید بی شرف که با زنهای دیگر گرم می گرفت و باهاشون می خوابید بعد که زن بدبخت تا خرخره گول این مرتیکه رو می خورد پولشو می کشید بالا اینم از امیر که اینطوری شد. بیچاره افسانه. توی این فکر ها بودم که توی کیفم دنبال گوشیم گشتم تا چک کنم خبر جدیدی شده یا نه که متوجه یه پاکت پول شدم پنج تا پنجاهی نو با یک کارت ویزیت از سیامک توش بود تعجب کردم چطور پول سیامک سر از کیف من درآورده بود؟ به شماره سیامک زنگ زدم تا صدایش را شنیدم شناختمش. لادن: سلام سیامک من همون… سیامک: شناختمت چه خوشحالم کردی که زنگ زدی. لادن: سیامک یه پاکت پول حدود دویست و پنجاه هزار تومان با یه کارت ویزیت از خودت توی کیف من افتاده واقعا نمی دونم چه طوری سر از کیف من در آورده ولی… سیامک: من گذاشتم بابت تشکر. لادن: وا… واسه چی؟ سیامک: خب معلومه واسه زمون خوبی که با هم داشتیم خواستم تشکر کنم. لادن با تعجب : یعنی تو منو … خجالت نکشیدی … من … من. تلفن رو که قطع کردم خیلی بی شعوره خدا… خدای من چرا مردها اینقدر عوضین. یک کمی که عصبانیتم خوابید به پولا نگاه کردم بی اختیار توی اینترنت یه گشتی زدم تا نرخ این نوع زنها رو پیدا کنم متوجه شدم سایتهای هست برای صیغه که طرف نرخشو نوشته خیلی عصبانی شدم باز به سیامک زنگ زدم. لادن: خجالت نکشیدی فکر کردی با خر طرفی 250 هزار تومن ؟ آقا زرنگه تویی نه… سیامک: حالا چی شده؟ لادن: مسخره بدون دخول قیمت دادن 300 هزار تومن تو اونوقت … اونوقت با من … وای 250 حساب کردی؟ سیامک: خب نرخت چنده؟ و من ماندم چی بگم یه کمی نفس نفس زدم و تلفنو قطع کردم و از سر لجم چند دوری دور اتاق زدم. توی این حال و هوا بودم که لاله در اتاق رو مثل معمول بی خبر باز کرد و گفت: پول نقد داری این پسره پیکیه جنس از سوپر آورده دستگاه کارت خوانش کار نمی کنه. لادن: چه قد. لاله 120: هزار تومن یعنی 100 هم داشته باشی کافیه 20 خودم دارم. و 100 تومن از پول سیامک به لاله دادم. راستش حس خوبی داشت هیچی پول نداشتم گرچه باید بیشتر می داد مثلاً 400 هزار تومن.
فردا صبحش با لاله سرقرار افسانه رفتیم تا او به کمک ما چند دست لباس بخره. لاله رو به این نیت بردم که فکر می کردم زبون افسانه رو بهتر می فهمه و بیشتر می تونه باهاش دمخور بشه ولی افسانه از اون لحظه ای که دیدمش تغییر کرده بود به نظر من با همون چادر بهتر بود یعنی بیشتر بهش می اومد ولی دیگه نظر نظر او بود و بهش می شد حق داد که دلش بخواد یه جور دیگه باشه. چند دست شلوار لی و تاپ و تی شرت و شلوارک و چند دست لباس زیر گرفت. لاله بهش پیشنهاد داد که دستی به موهایش هم بکشه واسه همین من به آرایشگرم زنگ زدم و همون روز وقت گرفتم پس قرار شد ناهار رو بیرون بخوریم. سر ناهار برام بامزه بود که ما زنها اگه مردها اذیتمون نکن و وارد زندگیمون نشن می تونیم کنار هم به خوبی زندگی کنیم. زنی که تا دیروز می تونست دشمن من باشه حالا می تونه دوستم باشه . وسط ناهار بودیم که سیامک بهم زنگ زد خطشو نشناختم شاید اگر می دونستم سیامکه گوشی رو پیش لاله و افسانه برنمی داشتم به هر حال تا فهمیدم سیامکه از پشت میز بلند شدم و رفتم بیرون. سیامک: ببخش وقت ناهار مزاحمت شدم. لادن: خب تا سرد نشده حرفتو بزن. سیامک: از دستم عصبانی هستی؟ لادن: نه نیستم ولی دوستم نداشتم زنگ بزنی. سیامک: پس سریع می گم دوست من یه دندون پزشکه و تنها زندگی می کنه خوشحال میشه اگه بهش یه سری بزنی بی شک مثل منم اشتباه نمی کنه و خساست نداره. لادن: بیشعور اشتباه گرفتی. و گوشی رو قطع کردم اما هنوز به سرمیز نرسیده بودم که پیامکش رسید شماره دوستش بود به نام علیرضا. لاله: لادن جان چیزی شده؟ لادن: هان نه چیز مهمی نیس ، فکر کنم اگه پنچ شش دقیقه دیگه راه بیافتیم سر وقت می رسیم آرایشگاه. توی آرایشگاه دیگه دلم طاقت نیاورد به علیرضا زنگ زدم صدایش گرم و گیرا بود یه حس مردونه ای می داد. لادن: دو ساعت در خدمتتون هستم 400 تومان شماره کارتمو براتون ارسال می کنم وقتی واریز کردین پیامک بدین آدرس هم بفرستین. علیرضا می خواست چونه بزنه ولی گوشی رو قطع کردم تواناییم در مذاکره هایی که برای گرفتن پروژه بود کمکم کرد که خیلی جدی و محکم حرف بزنم.یه حس پیروزی و قدرت داشتم و نمی خواستم فکر کنم که دارم خودفروشی می کنم. خب اگه با مشتریم فردا قرار داشته باشم پس باید مرتب باشم برای همین واسه اپیلاسیون شماره گرفتم و دو ساعت بعد زیر بغل و پایین تنه را صفا دادم علیرضا اولین مشتریم بود و دلم می خواست تر و تمیز باشم خدا کنه علیرضا هم درست باشه. خیلی هیجان داشتم و افسانه که به نظر آدم باهوشی می اومد یا از لاله بهتر بود متوجه حالم شد و به آرومی بهم گفت: قراره بری سرقرار مث همون روز که دیدمت. یه نگاهی بهش کردم و چیزی نگفتم.
صبح حوالی ساعت 10 بود که پیامک واریزی پول علیرضا واسم اومد و چند لحظه بعدش خودش زنگ زد خیلی جدی و مودبانه قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه گفتم: هیچ وقت بهم زنگ نزنید فقط پیامک. علیرضا: خیلی خشکی امیدوارم کارت به خشکی اخلاقت نباشه چشم زنگ نمی زنم ساعت 2 تا 4 خوبه؟ لادن: آدرسو بفرستین. و تلفن رو قطع کردم خیلی هیجان داشتم و عصبی بودم. ناهار کم خوردم و سعی کردم شیک و مرتب برم تینا خونه بود از این سر و وضع من شصتش خبردار شد. تینا: دوست پسر جدید؟ لادن: معلوم نیس. تینا: واسه ناهار هم که نبود این چه دوست پسریه؟ لادن: ازم پول دستی نگیره ناهار پیشکش. تینا خنده ای کرد و مثل معمول با بی تفاوتی رفت تو اتاقش یا اتاق او و لاله. سر ساعت دو در خونه علیرضا رو زدم آپارتمان شیکی بود و همین باعث می شد که کمی آرامش داشته باشم. توی آینه آسانسور خودم رو نگاه کردم به نظرم خوب بودم امیدوارم از دیدنم حس نکنه که پولشو به فنا داده صدایش که خیلی مردونه و گرم بود خدا کنه خودشم خوب باشه امیدوارم بودم چون دندون پزشکه آدم تمیز و مرتبی باشه در آپارتمان را که باز کرد دیدم یه مرد حدود پنجاه ساله کوتاه قد و تقریباً کچل و خپل و با همون صدای گرم و دلچسب گفت: سلام خیلی خوش اومدین علیرضا هستم. من که از قیافه اش جاخورده بودم کمی مکث کردم نمی تونستم چیزی بگم. علیرضا: بفرمایین داخل بفرمایین. بی اختیار اما کمی مردد وارد شدم. لادن: سلام بانو هستم. علیرضا: بله سیامک جان از شما تعریف کرده، می خواین شال و مانتوتونو به من بدین. فضای خونه تمیز بود و شیک و این کمی منو دلگرم کرد بهش نگاه کردم بوی عطرش به مشام می خورد کمی یخم وا شد. لادن: نه متشکرم همین بغل روی مبل می ذارم. علیرضا: چی میل دارین خنگ باشه یا گرم البته مشروب هم هست نظرت چیه؟ لادن: هر چی خودتون می نوشید فقط مشروب نباشه. علیرضا: اهلش نیستین ؟ لادن: چرا ولی نه با هر کسی. علیرضا: اوه بله … بله حق داری من دوست دارم هنگام سکس سیگار هم بکشم با این که مشکلی نداری. لادن: اوه نه اصلاً منم بدم نمی آد امتحان کنم. علیرضا: چه خوب پس تا من نوشیدنی خنک رو آماده می کنم می خوای برو توی اتاق خواب آماده شو تا من بیام. کیفمو برداشتم و به سمت دو اتاق ته سالن رفتم یکیش اتاق خوابش بود به کمی نگران و دلشوره وارد اتاق شدم دلم می خواست بی خیال بشم از خونه اش بزنم بیرون ولی به هر شکلی بود خودمو کنترل کردم و زیر لب از خودم می پرسیدم: یعنی چی آماده بشم یعنی لخت شم همینطوری به همین سادگی سریع لخت شم وای خدای من چه کار سختیه چه قدر بی احساس و سرده. علیرضا با دو لیوان موهیتو وارد اتاق شد با نگاهی پرسشگرانه به هم نگاه کرد. علیرضا: مشکلی پیش اومده؟ لادن: نه. علیرضا: خب پس چرا آماده نشدی؟ لادن کمی وامانده: چه کار باید بکنم؟ علیرضا: بیا اول کمی گلوتو تازه کن، واست سیگار روشن کنم؟ لادن: آره. علیرضا: دمت گرم ببین من دوست دارم قبل از هر کاری طرفمو لخت لخت بشه بشینم نگاش کنم پس بی زحمت همینطوری که داری به سیگارت پُک می زنی آروم آروم واسم لخت شو، می خوام لذتتو ببرم. راستش فکر نمی کردم اینقدر کار سختی باشه حسم بد نبود ولی خوبم نبود یه جور خاصی بود توی دلم بهش حق می دادم چون 400 تومن بهم داده و دو ساعت در اختیارشه پس باید واسش لخت شم ولی هیچ وقت اینطوری بدون مقدمه واسه کسی لخت نشده بودم اونم لخت مادرزاد می خواد. کامبیز کجایی ببنی کارم به کجا رسیده راستی تو چه می کنی. علیرضا سیگار رو روشن کرد و به دستم داد من گذاشتم گوشه لبمو دکمه شومیزمو باز کردم دونه به دونه. علیرضا: چه جالب سوتین نبستی خوشم اومد خب رو کن ببینیم چی داری؟ دکمه های شومیز آستین حلقه ایمو که باز کردم از تنم درش نیاوردم دست بردم به خازن دامنم و باز کردم و زیپشو از پشت پایین کشیدم چون جوراب شلواری پا بود دامنو از پایم در آوردم مانده بودم اول جوراب در بیارم یا شومیزو. دست به جوراب بردم و پای لختمو به رخش کشیدم علیرضا به ولع داشت لنگه پاچمو می خورد شورتم توری مشکی بود و او با دیدنش زبونشو دور لبش کشید. خواستم شومیزو در بیارم که علیرضا گفت: نه بی زحمت اول شورتو پایین بکش. کار سختی بود توی دلم می گفتم واقعاً 400 هزار تومن می ارزه؟ ولی چاره ای نبود به ساعت نگاه کردم هنوز یه ربع گذشته بود وای خدای من چه قدر دیر می گذره دست به شورتم بردمو آروم پایین کشیدم و علیرضا دستش را به سمتم دراز کرد که شورتو بهش بدم از پایم درآوردم و تو دستش گذاشتم با ولع و لذت بویش کرد و بند شورتمو گیر داد به نوک دندونش. چند پُک به سیگار زدم . علیرضا دستش را برای گرفتن شومیز دراز کرد شومیزمم درآوردم حالا دیگه لخت جلوش وایساده بودم. شومیزمم بویید و گفت: خوشم اومد خیلی ترتمیزی و خوشگل و اندامتم خوبه. جا سیگاری رو به سمتم گرفت و من آتیش سیگار رو توش خالی کردم. بی اختیار دستم رو جلوی کُسم گرفتم. علیرضا: دیگه نشد دستتو بردار، بردار بانو جان. من با کمی خجالت دستمو برداشتم علیرضا جلو اومد و زانو زد و یه نگاهی به کُسم انداخت و دستی به آن کشید. من از شدت هیجان تنم لرزید. علیرضا: بانو جان لطفا جلوی من جق بزن. لادن: چی؟! علیرضا: خودارضایی کن دوست دارم جق زدنت رو ببینم. لادن: آخه چرا مگه نمی خوای خودت کاری بکنی؟ علیرضا: باشه اگه وقت شد حتماً. لادن: آخه این چه کاریه من بشینم جلوی تو به خودم ور برم؟ علیرضا: نگو که تا حالا جق نزدی،زدی؟ لادن: دختریام زدم ولی یک کمی زشته. علیرضا: منو ببخش خیلی شرمنده ام ولی داری دو ساعت تایمی که گذاشتی رو از بین می بری، لطفاً شروع کن می خوای کرم بهت بدم. لادن: بده. و من با اکراه شروع کردم. علیرضا: بی زحمت پاهاتو وا کن و یک کمی هیجان بهش بده خواهش می کنم بگذار توی این دو ساعت لذتشو ببرم، می خوای یک کم بیشتر چربش کن، ببین شروع کردی پس راحت باش من نمی خوام بهت فشار بیارم ولی فکر کن تو حمومی و می خواهی جق بزنی. روی لب تخت جا به جا شدم و چند نفس عمیق کشیدم و نوک انگشتمو خیس کردم و دست بردم به لای پام با دست دیگه ام لای چوچولومو باز کردم و با دست دیگه به شکل لرزشی تکون دادم.لادن: میشه نوک سینمو بخوری. علیرضا: نه نه می خوام فقط خودت باشی. نوک سینمو مالیدم و دستم لای پام بردم و هی تو خودم فشارش دادم، روی تخت ولو شدم و پاهامو تا اونجا که می شد باز کردم و با چوچولوم بازی کردم. علیرضا لخت شد و شورتشو از پایش درآورد یه کیر کوچولوی مسخره که سیخ شده بود با شکمی گنده. به سمتم اومد و کیرشو نزدیک آورد، توی دهنم کردمش، با تجربه های قبلیم خیلی متفاوت بود انگار دارم چوب آبنات رو میک می زنم همشو که تو دهن کردم نصف دهنمم پر نکرد ولی چنان با احساس آه کشید که از حسش خوشم اومدو بیشتر براش ساک زدم. روی تخت دراز کشید و ازم خواست که روش بشینم راستش این از خودارضایی بهتر بود. من کُسم تنگه ولی اصلاً نفهمیدم چیزی توش کرده باشه تازه کاندومش خاردار بود یه ذره کاندومه بهم حس می داد. سینمو تو دهنش کردم با خوشحالی زبون می زد و این کارش واقعا خوب بود دست دیگرش را به زحمت به سینه چپم برد و تو دستش گرفت و می مالید. حس کردم داره می آد ولی الان به نظرم تازه چهل تا چهل و پنج دقیقه گذشته بود واسه همین سریع از روش بلند شدم و رو به روش جلوی تخت دستمو با کرشمه به تنم می کشیدم. از شدت هیجان گفت: خدای من خدای من محشری می خوامت. لادن با عشوه: واسه چی؟ علیرضا: می خوام بکنمت. لادن: بی ادب. علیرضا: بخورمت. لادن: چه گرسنه. دستمو با شهوت رو کُسم کشیدم تازه داشتم شهوتی می شدم. لادن: بیا بخور ارضا بشم. و علیرضا جلوی پام در حالی که ایستاده بودم زانو زد و سرش را لای پام کرد و لاله های چوچولومو به نیش کشید. از شدت شهوت کُسم به سرش فشار دادم. علیرضا برم گردوند ولای باسنمو باز کرد و سر زبونشو توی سوراخم کرد و سپس تند تند زبون می زد و با کف دستش چند ضربه نیز به کونم زد. دیگه طاقت نداشتم لادن: بکن تو کُسم بیام می خوام می خوام. بلندم کرد و روی تخت خوابوندم دستشو لای پام کرد و فشار داد و منم پاهامو بستم تا زودتر بیام چند لب ازم گرفت و لرزیدم و ارضا شدم با خوشحالی بهم نگاه کرد. از روی تخت پایین اومد می دونستم که می خواد برای همین جلوش زانو زدم و کیرشو تو دستم گرفتم و براش جق زدم فشار آبش که از رگهای کیرش رد می شد توی دستم حس کردم و ناگاه آبش را با فشار روی سینه ام ریخت. بی اختیار به ساعتم نگاه کردم تازه 2:50 دقیقه بود. یعنی یه بار دیگه. به دستشویی رفتم تا منی اش را پاک کنم کمی طولش دادم تا حداقل ساعت 3 بشه. بیرون که آمدم روی تخت مثل یه نوزاد به خواب رفته بود با اندامی سخت بی قواره.


زمان حال
شروع بازسازی / مهمانی
مشاور: از هر دوتون خواستم که اینجا بیاین تا آخرین صحبتهای همو بشنوید و بعد تصمیم بگیرید. هر کدوم از شما هنوز حرفها و حکایتهایی برای تعریف کردن دارید چیزهایی که باید گفته بشه تا همانطور که خواستین چیزی بین شما پنهان نمونه
لادن: من دیگه حرفی برای گفتن ندارم
کامبیز: اونطور که من شما رو میون رفقاتون دیدم اتفاقاً هنوز فکر می کنم نصفشو نگفتین.
مشاور: متوجه باشین که من هر چی گفته اید رو ضبط کردم و به طرفتون دادم الان تقریبا هر دو می دونین چه کار کردین واسه همین بهتره آخرش هم با همان صداقت و خویشتن داری ادامه بدین و رو در روی هم حرفاتونو بزنین. من نمی دونم بعد از اینکه حرفاتون تموم شد هر کدوم چه تصمیمی می گیرین ولی می دونم که بهترین تصمیم خواهد بود. خب فکر می کنم بهتره لادن جان بقیه حرفاشو بزنه راستش زندگی شما دو نفر هر کدوم شده یه داستان و من خودم مشتاقم تا بقیه اش را بشنوم. لادن جون میشه ادامه بدی؟
لادن: خب من کجای صحبتم بودم؟
مشاور: شما از پیش علیرضا همون دندون پزشکه که هیکل کوتاه و خپلی داشت بیرون اومدین درست می گم یعنی کارتون اونجا تموم شد اینطور نیس؟
لادن: شما هم خوب بود این بخشا رو دیگه واسه کامبیز نمی ذاشتین همه چیزو که نباید رو بشه
مشاور: قرارمون این بود.
لادن: چی بگم باشه ما که دیگه خیس شدیم. بعد از علیرضا دو سه روز بعدش باز سیامک بهم زنگ زد. سیامک: سلام لادن جان ممنون که خواهش منو زمین نذاشتی. لادن: چه خواهشی؟ سیامک: همین که پیش علیرضا رفتی خیلی ازت تعریف کرد البته تعریف… لادن: زنگ زدی اینا رو بگی . سیامک: نه نه موضوع دیگه ایه. لادن: خب حرفتو بزن. سیامک: تو چرا با من اینطوری حرف می زنی اگه ناراحت اختلاف حسابمون هستی بگو بقیه اش رو بریزم به حسابت این که ناراحتی نداره. بد چیزی بهم گفته بود و من نمی دونستم چی بهش بگم. لادن: آخه واسه لاس زدن که بهم زنگ نزدی پس برو سر اصل موضوع. سیامک: اگه حالتو بپرسم اشکال داره؟ لادن: نه ولی تو آدمش نیستی زنگت دلیل دیگه ای داره. سیامک: یکی از دوستام تعریفتو شنیده دوست داره شب تولدش پیشش باشی. کمی مکث کردم آخه یه جوری بود من جلوی سیامک خودمو آدم بهتری نشون داده بودم ولی حالا… سیامک: الو قطع شد؟ لادن: نه می شنوم. سیامک: آهان البته می خواد دو نفری پیشش برین از دوستان که کسی رو سراغ داری؟ راستی تو همین رنج سنی خودت حالا یکی دو سال بیشتر یا کمتر فرقی نداره ولی خیلی پیر و جوون نباشه. لادن: بابا تو ما رو اینکاره حساب کردی؟ من کسی رو ندارم. سیامک: من آشنا دارم ولی راستش دوستم همه اونا رو تست کرده و چطوری بگم بینشون شکر آب شده واسه همین دیگه گفتم به تو زنگ بزنم یکی رو با خودت ببر یک میلیون می ریزه به حسابت و بگم که زمانش سه ساعته. لادن: نه تو رو خدا دو ساعتش هم تموم نمی شه چه برسه سه ساعت. سیامک: نه دوستم اهل دله یه ذره مشروب می خورین یه رقصی می کنین کمی گپ می زنین یه حالی هم می کنین حله دیگه پنج شب می خوام شبشو بسازی باشه آدرسشو واست می فرستم. لادن: نه قربونت شماره شو پیامک کن تا پول نریزه آدرس فایده نداره. سیامک: باشه دمت گرم. من نمی دونستم دارم چه کار می کنم یعنی رسما دارم فاحشگی می کنم اینو به هر کی بگم تو سرم می زنه ولی با کی برم به لاله بگم به لیلا بگم با سحر بگم به کی بگم لیلا خوبه ولی اگه بگه نه دیگه بیچاره ام می کنه تا عمر دارم تو سرم می زنه به لاله رویم نمی شه به سحر بگم خوبه ولی کارو از چنگم در می آره تازه خودش فکر کنم اینکاره باشه نیازی به مشتری من نداره به افسانه بگم خوبه ولی هنوز چایی نخورده خیلی خودمونی می شم البته اون می دونه من با میون مردها می چرخم ولی این یه چیزه دیگه اس. سه روز فرصت داشتمو نمی دونستم چه کار باید بکنم چرا دوتایی می خواد شاید بهمون بگه لز کنیم یا شاید کمرش خیلی قویه. فرداش سر ظهر بود توی خونه ولو بودم که پیامک واریز شدن پول به حسابم اومد و پشت سر اون شماره تلفن یه آدمی به نام احمد واقعا توی این کار آدما هیچ ارزشی ندارن و حتماً منم واسه اونا هیچ ارزشی ندارم فقط بازیچه ای واسه تفریح. نمی دونم چرا با همه این حرفها از این کار خوشم می اومد. می دونستم فقط یه تجربه اس گرچه پولش مزه می ده یه جور کار دومه البته کار اولم خیلی کساده یه سگم نمی آد دم شرکت پارس بکنه همین که به ذهنم اسم شرکت اومد دلم هواشو کرد گفتم کار ندارم مهم نیس بهتره یه سر بزنم ناهار نخورده رفتم شرکت.
وارد شرکت که شدم فرشاد با عصبانیت از کنارم گذشت با تعجب به پایین رفتنش از پله ها نگاه کردم و با حیرت وارد شرکت شدم هیچکی نبود یه گشتی که توی شرکت زدم دیدم درسا همسر فرشاد سرش رو روی میز گذاشته و با تموم وجود داره گریه می کنه ترسیدم و به هُل نزدیکش شدم و صداش زدم سر شو بی حال بلند کرد دو چشمش دو کاسه خون بود هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش با محبت و نگرانی کنارش نشستم و خودش رو انداخت تو بغلم باز بلندتر زد زیر گریه. بی اختیار سرش را نوازش کردم و گذاشتم یه کمی خودشو خالی کنه. لادن: درسا جان میشه بگی چی شده انگاری با فرشاد حرفت شده دیدم که مث برج زهرمار از کنارم گذشت. چش شده بود. درسا جوابی نداد و باز بیشتر گریه کرد. سر درسا را بلند کردم و تو چشماش نگاه کردم. لادن: عزیزم آخه چی شده میشه به منم بگی بابا من و تو سالهاست دوستیم با فرشاد دعوات شده؟ درسا سرشو به علامت مثبت تکان داد. لادن: خب کُشتی منو فکر کردم چی شده دعوا که مهم نیس حالا واسه چی؟ درسا یه نگاه عمیق به من انداخت و گفت: یه چیزی بهت بگم بین خودمون می مونه؟ لادن: معلومه که می مونه … ببینم دوست پسر پیدا کردی فرشاد فهمیده؟ درسا: کاشکی این بود. من با تعجب بهش نگاه کردم چی می تونه باشه که این موضوع کاشکی بود. کنجکاو به درسا یه نهیبی رفتم و گفتم: ای بگو دیگه دیوونم کردی. درسا سرش را پایین انداخت و با صدایی که از ته حلقش بیرون اومد گفت: فرشاد همجنسگراس به من هیچ گرایشی نداره، سالهاس که دارم تحمل می کنم ولی دیگه خسته شدم اونم خسته شده چند سال پیش با یکی بود ولی من با هزار کلک و دعوا از زندگیمون انداختمش بیرون ولی باز فرشاد فیلش هوس هندستون کرده . لادن: پسره رو دیده می خواد بره سراغش. درسا: نه اون که دیگه رفت که رفت ولی فرشاد دوست داره با کسی باشه، آخه ما زنها از کجا باید بفمیم که مردامون قبل ازدواج هزار تا عیب دارن. واقعاً درسا اینو درست می گفت مردا همشون یه چیزیشون می شه.
کامبیز:جدی می گی فرشاد؟! اون که خیلی … چی بگم بیچاره درسا.
مشاور:اونوقت لادن جون تو کسی رو واسه فرشاد جور کردی؟
لادن: اصلاً به موضوع فکر نمی کردم ولی حدود یه ماهی که گذشت و من کمی ..
مشاور: البته لادن جون داشتی می گفتی که یکی از دوستان می خواست با یکی واسه تولدش بری پیشش اون چی شد.
لادن: حالا باید من جلوی کامبیز همه شیرین کاریامو تعریف کنم؟ به هر حال هر کسی یه رازهایی داره دیگه ، راز چه عرض کنم خطاهایی کرده فکر نمی کنم لوزمی داشته باشه همه چیزو بگم.
مشاور:لادن قرارمون همین بود تازه کامبیز همه چیزها رو می دونه.
لادن:منم می دونم آقا خیلی گند کاریهایی کرده راستی این زنیکه کیه چی بود اسمش …هانا … آنا، مانا
مشاور: لادن عزیزم قرار شد هر دو حرفاتونو صاف و ساده بگین کسی هم جبهه نگیره.
کامبیز:نمی دونم خانم بازیشه یا واقعاً حساس شدن.
مشاور: لادن جان تعریف کن کسی رو پیدا کردی.
لادن: دیگه از سر ناچاری به لاله فکر کردم. لادن: لاله یکی از دوستام پنج شنبه تولدشه می خواد یه تفریح سه نفره داشته باشیم گفتم اگه موافقی منو تو بریم پیشش. لاله: کیه این دوستت؟ لادن: یه آقاس. لاله: چه بهتر ای کلک دوست پسر پیدا کردی … ولی ترو به خدا مواظب باش تو خیلی زود گول می خوری خبری هم که از پولت نشد. لادن: هنوز که نه. تو ناراحت من نباش بگم بهت تو مهمونی عشق و حالم هستا. لاله: خب مهمونیه دیگه. لادن: نه اولاً سه نفریم دوم منظورم سکس هم بود دو به یک، متوجه شدی؟ لاله: آهان چه جور آدمیه؟ من که چیزی از طرف نمی دونستم مانده بودم چی بگم واسه همین گفتم: می آیی دیگه قرار نیس که زنش بشی یه شب می ریم خوش می گذرونیم می آییم البته منم یکی از دوستام اینو معرفی کرده خیلی باهاش آشنا نیستم ولی گفتم خیلی وقته کِسل شدیم می ریم برمی گردیم اوکی؟ لاله: چی بگم نمی شه یه دوست پسر پیدا کنی یکی باشه مث علی؟ لادن: خودت پیدا کن خدا رو شکر چلاق که نیستی. لاله: نمی دونم دوست پسر داری یا نه ولی واسه من که به این راحتی نیس خانمم که اجازه نمی ده با کامبیز در ارتباط باشیم. لادن: واسه چی باید باشی من که با اون کاری ندارم. لاله: لادن دیوونه ای؟ اون موقع که شوهرت بود می انداختیش بغل ما حالا که از هم جدا شدین نمی دونم چرا اینقدر بهش حساس شدی. لادن: کی من انداختمش بغلتون، خودتون می رفتیم سراغش، حالا هم من دوست ندارم بهش حال بدین.
کامبیز: پس تو نمی ذاشتی رابطمون وصل شه چند بار بهشون زنگ زدم جواب ندادن.
لادن:واسه چی باید جوابتو بدن چه کاره ای تو؟
مشاور:خواهش می کنم لادن جان ادامه بده.
لادن:پنج شنبه حدود ساعت 7 شب منو لاله آماده شدیم تا به آدرسی که فرستاده بودند بریم هر دویمان استرس داشتیم لاله به خاطر که نمی دونست کجا می ره و هی از من سوال می کرد و منم که به اندازه او چیزی نمی دونستم هی یه جوری جواب سر بالا می دادم فقط چون محله اش بالای شهر بود کمی امیدوار بودم. با تپ سی رفتیم راننده جلوی ساختمان نگه داشت به احمد زنگ زدم گفت طبقه پنجم واحد 503 . ساختمان شیکی بود بی خود نبود که یک میلیون به حسابم ریخت دلم نمی خواست با لاله تقسیمش کنم تازه چه جوری بهش بگم پول این جور کارها رو می گیرم فقط دعا دعا می کردم که احمد، آدم درستی باشه. زنگ واحد را زدم و یک خانم با لبخند در را باز کرد من با تعجب و حیرت نگاهش کردم لاله بی توجه سرش را پایین انداخت که وارد شود من بازویش را گرفتم و از خانمه پرسیدم. لادن: احمد؟! زن: همسرشون هستم. بی اختیار می خواستم فرار کنم تعجب و شاید هم ترس تمام وجودمو گرفت. صدای مردانه ای از پشت سر زن بلند شد که گفت: بفرمایین تو بفرمایین. مردی دیدم با ریش پرفسوری و قدی حدود 180 و تقریبا خوش اندام که البته جلوی موهایش ریخته بود لاله که نیشش تا بنا گوشش باز بود دستش را جلو برد و گفت: لاله هستم. احمد: اِه لاله… نه فکر کنم لادن اسمه… لادن: منم حالتون خوبه؟ احمد و خانمش از جلوی در کنار رفتند و احمد با دست نشان داد که داخل بشیم. تقریباً به تجربه دیده بودم کسی که وسایلش مرتب و تمیز باشه خودش هم آدم تمیزی است و این برای ارتباط خیلی مهمه و خوش بختانه احمد تمیز بود یا شاید هم خانمش ولی چرا خانمش آیا احمد در تگنا قرار گرفته و یه دروغی سرهم کرده بود یک کمی بدم نیامد اگه اینطور باشه چه بهتر من پولمو گرفتم و کمی گپ می زنیم و رفع زحمت می کنیم ولی با نگاه سعی می کردم از احمد بپرسم چی شده خانمت چرا هست؟ احمد: بیتا جون میشه خانما رو به اتاق راهنمایی کنی. منو و لاله مثل آدمهای خنک و گیج به دنبال بیتا وارد اتاق شدیم.بیتا به لاله گفت: ببخشین با همین لباس می خواین بشینین یا می خواین لباس عوض کنین؟ لاله یه نگاهی به من کرد و من مونده بودم چی بگم. لادن: مگه لباسای ما… بیتا: نه خب برخی خانما لباس برنامه شون با لباس رفت و آمدشون فرق می کنه. لاله: برنامه؟ لادن: نه ما همینیم میشه اجازه بدین ما آرایشمونو تازه کنیم. بیتا: اوه بله خواهش می کنم. لاله: برنامه؟ چی میگه این ، ما کجا اومدیم ؟ لادن: منم نمی دونم فقط هر جور من پیش رفتم تو هم ادامه بده. لاله: چی رو؟ لادن:اه چه قدر سوال می کنی بذار ببینیم چی می شه اومدیم واسه یه حال کردن. لاله: پیش خانمش؟ انگاری فقط تو نیستی شوهرتو بغل دیگرون می خوابونی. لادن: شاید این زنه لحظه آخری پیداش شده اگه اینطوری بود یه گپی می زنیمو می ریم. لاله: از دست تو لادن چی بگم به خدا. بیرون که اومدیم بیتا یه نگاه خریدارانه به منو و لاله کرد و یه نگاهی به احمد انگار توی نگاهشون از هزینه ای که کرده اند راضی بودند من یه تاپ بندی پشت باز سرخ رنگ تنم بود که حجم سینه ام توش خودنمایی می کرد و شکاف سینه ام به احمد که با ولع نگاهمون می کرد چشمک می زد. نوک سینه ام از زیر تاپ خودی نشون می داد و یه شلوار لی سرمه ای تنگ چسبان که برجستگی لای پایم و حجم باسنم را به رخ می کشید و ساق پایم که ظریف و تمیز بود شاید هر مردی را وسوسه می کرد که ببوسد یا حتی لیسی بر آن بزند من که می دونستم توی این برنامه ها نباید چیز گران قیمتی به خودت بی اندازی یک گردن بند دست ساز سنتی قرمز به همراه گوشواره اش که خوشه ای بود خیلی به موهای مش کرده گرته ایم خوب می اومد. لاله نیز بیش از هر چیزی تن سفیدش که مثل بلور می درخشه چشم هر زن و مردی را به خودش جلب می کنه یه تاپ توری آستین حلقه ای پوشیده بود نمی دونم اینو کی خریده بود لامصب فقط نوک سینه معلوم نبود دقت می کردی همه تنشو می شد دید اون لاله کجا و این لاله کجا. تاپش خردلی رنگ بود و یه شلوار پارچه سفید گشاد اما کوتاه پوشیده بود ناخنهای لاک زده ژله ایه زرشکیش حواس منم به خودش جلب کرد جالب بود که نه من و نه لاله وقتی داشتیم می اومدیم از استرسمون اصلاً به تیپ هم توجه نکردیم. احمد بلند شد و با خوشحالی به من گفت: سبک یا سنگین؟ من که متوجه منظورش نشده بودم فقط گفتم: سبک. احمد: هر دو خانما؟ لادن: دقیقاً. احمد: بیتا جون تو چی می زنی؟ بیتا: احمد اگه از شرابه مونده بهتر واسه ما خانما شراب بریزی. تازه فهمیدم منظور از سبک و سنگین چیه تا من بخوام زبون و حال این فضاها رو بشناسم باید کلی لای پا واکنم. روی یه کاناپه نشستم و لاله نیز روی یه کاناپه دیگه ولی بیتا با لبخند گفت: خانما چرا غریبی می کنین لطفاً این جا بشینین. و با دستش کاناپه سه نفری که احمد روی آن نشسته بود را نشان داد منو و لاله مثل بچه آدم بلند شدیم و روی کاناپه نشستیم احمد با سینی نزدیکمان شد و با روی خوش تعارف کرد هر کدوم یه جام برداشتیم و احمد جامش را به تک تک جام ما زد و سلامتی گفتیم و نوشیدیم خوب بود اصلاً اذیت نکرد لاله از کیفش پاکت سیگارش را در آورد و گفت: اشکال نداره هر دو زن و شوهر با هم گفتند نه خیلی هم خوبه لاله پاکت را به جلو ی آنها برد و هر کدام نخی برداشتند و واسه اولین بار به من تعارف کرد نمی دونم از سر اجبار تو جمع تعارف کرد یا دیگه بینمون حریمها ریخته شده آخه رابطه منو لاله خیلی بامزه است ما می تونیم با هم سکس کنیم می تونیم با مردی سکس داشته باشیم ولی زشته که سیگار بکشیم یا حداقل این کار رو عیان انجام بدیم یه جوری از بچگی بهمون گفتند سیگار کشیدن زن خوب نیست و جالب اینکه قلیون کشیدن زن ایرادی نداره به هر حال احمد با فندکش سیگارهامونو روشن کرد و یه جرعه شراب و یه پک سیگار می جسبید دومین گیلاس رو که زدیم دست احمد رفت رو پای لاله و با رون لاله شروع کرد بازی کردن لاله لبخندی می زد و یه نگاه به منو یه نگاه به بیتا کرد و سرش را به نوشیدن شراب گرم کرد. احمد دست دیگرش را لای پای من کرد و اگر واسه لاله از رون شروع شد واسه من دیگه دست گذاشت رو کُسم شاید واسه اینکه مال من از زیر شلوار حس می شد بیتا از جای که نشسته بود بلند شد کاناپه رو به رویی نشست و نظاره گر ما شد. احمد با کف دستش فشاری به کُسم آورد و من واسه گرم شدن کار، آهی کشیدم. بیتا یه اشاره ای به احمد کرد که تی شرت لاله رو دربیار. احمد گیلاسش را روی میز گذاشت و دست برد به لباس لاله و آرام و با دقت از سرش درآورد و لاله نیز که مثل من دیگه سوتین نمی بست سینه هایش عین دو تا هلو بیرون افتاد و بیتا با شهوت و لذت نگاه می کرد. احمد سرگرم سینه های لاله شد و نوک سینه های او را به دهان گرفت و کمی میک می زد و گاهی لیس و با دست سینه های لاله رو می مالد و دکمه های پیراهنش را باز کرد و موهای تنش یه حس مردانه بهم داد. احمد دست به دکمه ی شلوار لاله برد و شلوار و شورت را بی مقدمه پایین کشید. لاله نمی دونم برای طنازی دست رو کُسش گذاشت یا واقعاً از سر شرمش بود به هر حال احمد روی لاله دولا شد و لب به لبش گذاشت. من از سر بیکاری به بیتا نگاه کردم می خواستم بهش با نگاهم بگویم خب تو بیا با من شروع کن ولی او محو تماشای هنرنمایی شوهرش بود. با آرامی شلوارش را پایین کشید و لاله را دیدم که انگار به نعمت رسیده است کیر احمد رو توی دستش گرفت و کمی سبک و سنگینش کرد یه نگاهی به احمد کرد و لبخندی زد و با عشوه شروع کرد به ساک زدن. نمی دونستم کی نوبت من می شه. دیگه بی اختیار تاپم رو در آوردم، کمی نزدیک احمد شدم که به منم توجه کنه و لامصب همش تو کف لاله بود. سر کیرش را از تو دهن لاله بیرون کشید و نشست جلوی لاله و پشت به من و سرش رو کرد توی لای پای خواهرم و آرام و با دقت لبه های کُسش رو لیس می زد هر چه زمان می گذشت من حس می کردم که پس واسه چی اومدم از اینکه احمد به من توجهی نمی کرد عصبانی شده بودم واسه همین دستمو آروم رو تنش کشیدم سرش رو بلند کرد و به من نگاهی انداخت و باز بی توجه مشغول لاله شد. لاله از سر دلسوزی دستش را به سمتم دراز کرد که بیا با هم مشغول بشیم ولی اینم به غرورم برمی خورد نمی دونم چرا اصلاً به من توجه نمی کند. بیتا داشت به خودش ور می رفت و خود ارضایی می کرد نمی دونم اینا دیوونه ان خب چرا با هم حال نمی کنین یا اگه اینطوری دوست دارین خب تو هم برو یه مرد انتخاب کن. به هر حال من مونده بودم چه کنم به ذهنم خطور کرد که شاید برای ست دوم منو می خواهد و با این فکر کمی آروم شدم. احمد وضعیت لاله رو جوری تنظیم کرد که بیتا بهتر بینه و سر کیرش رو آروم کمی داخل واژن کرد و بیرون آورد باز دوباره همین کار رو تکرار کرد و تکرار کرد و هر بار کمی بیشتر فرو می کرد لاله لذتی می برد و عرش رو سیاحت می کرد تا اینکه احمد تا ته فرو کرد و لاله سریع جفت پاشو دو کمر احمد انداخت و به خودش جسباند و هی به خودش بیشتر می فشرد.منم از سر بیکاری شلوار و شورتمم در آوردم احمد خودش رو از دست لاله بیرون کشید و روی مبل نشست من سریع روی کیر احمد نشستم و بالا و پایین کردم. بد کیری نبود می شد تو خودت حسش کنی. دستمو گذاشتم رو دستش و به سینه ام فشارش دادم ولی به آرامی منو از روی خودش بلند کرد و به لاله اشاره کرد که بیا بشین. از تعجب و حرص خشکم زده بود آخه بی شرف تو دو نفر رو خواستی پس چرا اینطوری رفتار می کنی؟ لاله با صدای کشدار : احمممد جااان رو به روت بشینم یا دوستی داری به پشت بشینم. احمد: تو بشین هر جور دوست داری بشین . لاله با دستاش سینه هاشو گرفت و به پشت روی احمد نشست و یه چشمک به بیتا زد و یه بوسه غنچه ای حواله بیتا کرد و بیتا بلند شد و یه بوسه کوچولو از لب لاله گرفت لاله: قربون لبات عزیزم. پیش خودم گفتم نه بابا این آبجی من استعداد لاشی بودن و داشته رو نکرده. لاله با آه و ناله رو کیر احمد بازی می کرد و فضا رو تو دست گرفته بود من همین طوری لخت و بی فایده مونده بودم چه کار کنم. احمد یه تکونی به خودش داد و لاله را بلند کرد و تقریبا به هم جسبیده بردش لب میز ناهار خوری. لاله دستاش رو روی میز گذاشت و پاهاش کمی از هم باز کرد احمد نشست زیر لاله و از زیر کُسش را کمی زبون زد و بعد بلند شد و کیرش رو با سوراخ لاله هماهنگ کرد و یه تیک توش کرد. چند تا تلمبه زد و سپس آبش را روی برجستگی کون لاله ریخت و با دست یه ضربه به لمبر لاله نواخت و دستش را گرفت و با خودش حمام برد. من با صدایی آرام گفتم: منم بیام؟ احمد: نه شما باش. لادن: من واسه ست دومم ؟ احمد: نه فکر نمی کنم وقت بشه. بیتا جون یواش یواش کیک رو آماده کن. و با لاله داخل حمام شدند صدای خنده های لاله از توی حمام می اومد. از سر حرصم توی دل خودم گفتم: لاله بدبخت واسه همین خنده هات یه میلیون کاسب شدم. توی همین فکرا بودم که بیتا نزدیکم شد و گفت: اسمتون … لادن: لادن هستم. بیتا: ببخش لادن جون شما شبیه خواهر احمدین فکر کنم احمد نتونست با شما ارتباط برقرار کنه. لادن: نه اینکه مسئله ای نیس هر جور طالبن. بیتا: شاید اشتباه می کنم ولی حس کردم شما کمی ناراحت شدین، خواستم یه توضیح بدم بنده خدا الهه خواهرش پارسال فوت کرد. لادن: اوه عجب چه بد.


آنا و حس جوانی
مشاور: خب کامبیز جان فکر می کنم شما دوره اعتیاد رو پشت سر گذاشتی؟
کامبیز: اعتیاد؟ چه اعتیادی من کمی اونم به خاطر زندگی که این خانم واسم درست کرده بود یه ذره به مشروبات الکی وابسته شدم. همین.
لادن: یه ذره وابسته شده بودی که از دانشگاه اخراجت کردن؟!
کامبیز: اولاً اخراج نشده بودم معلق شدم دوماً واسه این بود که سیلی توی گوش یه دختر زدم همین. دوره اش شش ماه بود که تمام شد و توی این شش ماه با آنا که آشنا شدم او هم کمک کرد تا دوباره به زندگی امیدوار بشم.
مشاور: میشه از این آنا برایمان بگی گفتی یه بار باهاش سکس داشتی نه؟
لادن: هیچ زنی از دستش در نمی ره بخصوص اگه شوهر داشته باشه.
کامبیز: اتفاقاً برعکس.
لادن: شتر سواری دولا دولا نمیشه.
مشاور: آنا چه تأثیری داشت گفتی تأثیر داشته.
کامبیز: من از بچه های باشگاه شنیدم که گاهی بعد از ظهرهای روزهای پنج شنبه برای ورزش بیشتر و تمرین هنرهای رزمی به تپه های داوودیه که الان شده پارک نزدیک مترو جهان کودک می روند. یه روز به آنا گفتم که بیاید بریم اونجا و با هم تمرین کنیم آخه آنا نیز گله داشت که کمی چاق شده
لادن: چاق شده بود؟ بنده خدا.
کامبیز: واسه من که همیشه زیبا بود و اصلاً به چاق و لاغریش نگاه نمی کردم او زیبا بود در همه حال.
لادن: مردا همیشه خریتشونو به رخ می کشن.
مشاور: لادن جان اجازه بده که کامبیز حکایتش را تعریف کنه. خب با هم رفتین همین جایی که می گین.
کامبیز: شنیده بودم که دخترها و خانمها نیز واسه ورزش به اینجا می آن و همین طور هم بود و به محل کار آنا هم نزدیک بود و بعد از اداره به اینجا می رفتیم البته آنا توی ماشین شلوار و مانتوش را عوض می کرد و اوایل از من می خواست که از خودرو بیرون برم و پشتم را به او بکنم. خب منم بدون اینکه چیزی بگم قبول می کردم و او با یه شلوار و کاپشن ست ورزشی بیرون می اومد که مقنعه اش هم سرش بود . من شده بودم مربی و البته واسه اینکه جلوی آنا کم نیارم کمی هم تحقیق کرده بود و یه ذره به نرمشها و حرکتهای تمرینی آشنا شده بودم. اولش با هم کمی راه می رفتیم تا برسیم به نوک تپه و از آنجا آرام شروع به دویدن می کردیم هر جا که حس می کرد خسته شده می ایستادیم و با هم نرمشهایی که من از باشگاه و مربی یاد گرفته بودم رو انجام می دادیم . یواش یواش به محیط خو گرفته بودیم و حس امنیت بیشتری می کردیم بخصوص آنا که خیلی بیشتر احساس راحتی می کرد دیگه مقنعه اش را با یه کلاه نقاب دار عوض کرد و موهایش رو بالای سرش می بست و دیگه زیپ کاپشن ورزشیش را تا بالا نمی کشید و با من نیز راحتتر و نزدیکتر شده بود احساس می کردم شوکی که از معاشقه ما در خانه ام پیش آمده بود و باعث شد با فاصله از من باشه ،آروم آروم داشت محو می شد و گاهی که به نفس نفس می افتادیم باز خودش را میان تنم رها می کرد و اجازه می داد که بدنش را میان دستام حس کنم.
لادن: نمی دونم چرا این همیشه باید شاعرانه حرف بزنه خب خیر سرت بگو خودشو ولو می کرد رو تو یه چیزی بهش بماسه.
کامبیز: تو دهنتو ببند، تو دیگه در باره ماسیدن حرف نزن که بوی گندت هوارو گرفته.
لادن: من هر چی هستم…
مشاور: ای بابا خواهش می کنم.لادن جان اجازه بده. شما ادامه بده. فضا که رومانتیک شد شما هم بهم نزدیکتر شدین.
کامبیز: فضا که رومانتیک نبود فقط ما حس راحتتری به محیط پیدا کرده بودیم بخصوص دیگران نیز راحت بودند و کسی به کسی کار نداشت تازه گاهی می دیدیم که زن و مردی لای بوته ها مشغول معاشقه ان. چیز عجیبی هم نبود بعد ورزش می جسبه. خلاصه ما هر وقت که واسه ورزش می رفتیم حس بهتری داشتیم و من که می دیدم عشقم در کنارم هست لذتی می بردم که نگو و نپرس.
لادن: هم ورزش بوده هم نرمش دیگه .
کامبیز: هر چی شما پایه نبودی او پایه بود دمش گرم.
مشاور: لادن جان اگه بخوای هی بپری تو حرف کامبیز مجبورم عذرتو بخوام. کامبیز آیا اونجا هم اتفاقی بینتون افتاد.
کامبیز: یه بار که رفتم سراغش تا از اداره اش بریم همین تپه های داوودیه تا سوار ماشین شد شروع کرد از خواهر شوهر و مادر شوهرش بد گفتن خیلی از دستشون شکار بود گویا رفته بودن خونه خواهر شوهرش مهمونی و جاریش واسه خودشیرینی بدون اینکه به کسی بگه سالگرد عروسی خواهر شوهر که همان روز بوده را یه کیکی گرفته بود و یه کادویی هم واسه همین خواهر شوهر خب آنا که خبر نداشته واسه همین گله می کنه که خوب بود به منم می گفتین یه چیزی می گرفتم که یهویی خواهر شوهر و مادر شوهره بهش امان نمی دنو چندتا تیکه درست و حسابی بار آنا می کنن. آنا که خیلی از دست آنها عصبانی بود حواسش نبود و شلوار اداره اش را درآورد و شلوار ورزشی رو پوشید منم که توی ماشین بودم و ناظر اندام زیبایش.
لادن: جداً، شورتش چه رنگی بود؟
کامبیز: قهوه ای تور البته جای حساسش یه قلب زیبا بدون تور.
لادن: وا پس قلبتون لای پای خانم بوده.
کامبیز: اونجا که خیلی خوبه قلبم زیر پاش باشه نعمته.
لادن: ( با لحن مسخره) استاد این جفنگیاتو قبل از اینکه کُس طرفو فتح کنن می گن . شوما که ماشاالله فتح المبین کرده بودین دیگه این زر زدنا چیه.
کامبیز( محکم و شمرده): لادن عزیزم من تا حالا دست روی هیچ زنی بلند نکردم ولی اگه یه بار دیگه دهنتو وا کنی و چرند بار کنی همین جا جوری می زنمت که نتونی لنگاتو واسه هیچ احدی واکنی.
( لادن ترسیده سرش را پایین می اندازد. مشاور لبخند می زند)
کامبیز: آنا متوجه من شد و گفت: هی مربی چشماتو درویش کن. بی اختیار سرمو پایین انداختم و آنا مانتویش را در آورد که یه تاپ خیلی خوشرنگ تنش بود و به من یه نگاهی انداخت و باز گفت: گفتم چشماتو درویش کن. کامبیز: دیگه واسه تاپ… آنا: نه دیگه می خوام اینم درش بیارم بی زحمت روتو برگردون. کامبیز: این قده سنگ دل نباش آنا جان. آنا: از دست تو، روتو برگردون حرف نزن شازده. رویم را نصفه برگردونم و آنا سریع تاپشو در آورد و کاپشن ورزشی رو تنش کرد و زیپش را بالا کشید و کلاه نقابیش را نیز به سرش گذاشت. آنا: شرط می بندم که زیر چشمی داشتی فیض می بردی کلک. کامبیز: خریته اگه نمی بردم. آنا: دیوونه، مربی امروز خیلی رو مُود ورزشم. کامبیز: ای جانم به قول فرشید منافی برو بریم. آنا: کی هست؟ کامبیز: مهم نیس بریم. سریع تر از دفعه های قبل تا نوک تپه رفتیم و از آنجا شروع کردیم به دویدن . یه نیم ساعتی که یه بند ورزش کردیم خیس عرق شده بودیم هر دو حس خوب و حس حال کردن داشتیم. گه گاهی به قصد آرنج دستمو به سینه اش می زدم و او هیچ واکنشی نشون نمی داد و من بیشتر جسورتر می شدم تا یه جای خلوت ایستادیم که دیگه واقعا هر دو نفس نفس می زدیم. کامبیز: آنا یه 15 تایی اسکات پا بزنیم. پس روبه روی هم ایستادیم و با هم می شستیم و پا می شدیم. توی شماره 12 یا 13 همین حدودا بودیم که من دست به زیپ کاپشنش بردم و سریع کشیدمش پایین. سوتین سفید تنگش که سینه های هشتادشو توش قایم کرده بود بدجوری تو چشم می زد و قطره های عرق که از تن لختش به پایین می چکید هر کسی رو خمار می کرد. آنا: می ذاری تمومش کنیم. و نشست که بلند بشه و من خیره به هیکلش شدم. آنا آروم نزدیکم شد و لبش را رو لبم گذاشت. قلبم که به شدت از ورزش می زد دیگه با بوسه اش داشت سنگ کوبم می کرد. تنش بوی عرق می داد و لبش شور بود حتماً آنا هم همچین حسی از من داشت. همو بوسیدیم و باز بوسیدیم و باز در آغوش هم فرو رفتیم. یهو متوجه شدیم یه زن و مرد جوان از بغلمون رد شدن و بدون اینکه حرفی بزنن، خنده ای کردند و ازمون دور شدند تازه منو آنا به خودمون اومدیم. آنا: کامبیز نباید با من این کارو بکنی، من نباید به امید خیانت کنم، تو شیطونی می فهمی. کامبیز: شیطان مظهر عقله. آنا: شیطان مظهر گناهه. کامبیز: هیچ آدم عاقلی بدون گناه نبوده. آنا: کامبیز من ناراحتم به خدا.
لادن: باز می گه هیچی نگو اگه ناراحتی مرض داری می آیی می بوسی ؟
کامبیز: خب من زیپ کاپشنشو کشیدم پایین.
لادن: اگه دلش نبود می گفت دست خر کوتاه.
کامبیز: درست حرف بزن
لادن: ایییی خب این اصطلاح دیگه. حالا با ناراحتی لنگشو وا کرد یا بی ناراحتی؟
کامبیز: توی مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد یه جوری انگار از دست خودش یا من ناراحت بود. تازه وقتی داشت لباسش را تو ماشین عوض می کرد با نگاهش بهم فهموند که باید از ماشین برم بیرون. رابطمون عجیب شده بود می دونستم که می خواد ولی می ترسه که آینده ی خوبی نداشته باشه یا نداشته باشیم اما سه روز بعد نزدیک ساعت نه شب بهم زنگ زد. آنا: کامبیز خونه ای؟ کامبیز: آره چی شده؟ آنا: من الان می آم اونجا نمی خوای جایی بری یا کسی بیاد پیشت؟ کامبیز: اگه هم برنامه ای داشتم مهم نبود قدمت رو چشم ولی آنا جان چی شده ؟ نگرانم می کنی. آنا: هیچی نشده فقط می خوام شب خونه نباشم، می تونم بیام پیشت. کامبیز: خب معلومه. خونه رو سریع مرتب کردم و کمی میوه و تنقلات خریدم نزدیکای 10 شب بود که از بالا ریموت در را زدم تا بیاد تو. در خونه رو که باز کردم فکر می کردم با یه ساک یا چمدانی وارد می شود ولی هیچی دستش نبود فقط کیف ساده دستی اش همراهش بود تو دلم غمگین شدم پیش خودم تخیل کرده بودم که از خونه قهر کرده و چند روزی شاید چند ماهی پیش من باشه ولی نه. ساکت و آروم وارد شد و کیفش را روی میز گذاشت و روی صندلی خودش رو ولو کرد. آنا: سیگار داری؟ کامبیز: آره الان می آرم. آنا: واسم روشنش کن. کامبیز: چشم. دو نخ سیگار روشن کردم و یه نخشو کنار لبش گذاشتم. از سیگار کشیدنش خیلی خوشم می آد یه جور خاصی می کشه خیلی با ناز و عشوه دودشو هوا می ده کنارش نشستم چون نمی دونستم چکار کنم یا چی بگم بی اختیار گفتم: چایی که می خوری. آنا: بریز تا این تموم بشه اونم سرد شده، مزاحمت شدم. کامبیز: این چه حرفیه تو همیشه توی دو خونه( قلبم وخونه) جا داری. آنا: بپرس بپرس چی شده یهویی این جا پیدام شده. کامبیز: خب بگو چی شده. آنا: خسته شدم همین دلم می خواد یه ذره واسه خودم باشم از صبح هر روز تا شب یه بند کار می کنم سرکار و تو خونه همه از من توقع دارن همه دستوراتشونو به من می گن همه می خوان کلفت دست به خدمتشون باشم از مامان و بابام گرفته تا شوهر و فرزند. دیگه خسته شدم بذار نباشم تا قدرمو بدونن. کامبیز: خدا وکیلی تو خیلی کار می کنی و راستش مسئولیت زندگی بیشترش رو دوشه توس. آنا: تقصیر خودمه خودم اشتباه کردم از همون اول همه چیزو رو دوش خودم گرفتم حالا هم اینطوری شده که همه ازم توقع دارن. کامبیز: آبجو می خوری یه سیگارم روش؟ آنا: تو هنوز ترک نکردی؟ کامبیز: خودت که می بینی خیلی کمش کردم یعنی یه جوری الان معمولیم. آنا: چی بگم بیار ولی من شام نخوردم. کامبیز: تا دو تا نصف لیوان بزنیم شامم آماده میشه. آنا: چی داری؟ کامبیز: شرمنده سبزی پلو با تُن ماهی نشد چیزه دیگه ای بذارم. آنا: نه خوبه اتفاقا من تُن ماهی خیلی دوست دارم. نصف لیوانو که زدیم حس کردم آنا داره کمی خمار میشه نصف دومو که رفتیم بالا گرمای الکل رو تو صورت آنا می دیدم شامو خیلی میل نداشت و از اینکه پیشم اومده کمی ناراحته. آنا: هیچ کی نمی دونه اینجام یعنی هیچ کی نه شماره نه آدرسه اینجا رو داره. کامبیز: خوبه یه پیامی به مامانت یا خواهرت بدی دل واپس می شن. آنا: نه نمی شن شامشون آمادس و همه چیز فردا صبم آماده کردم فقط…کامبیز: قرار بود که نکنی تا نبودت حس بشه اونوخ همه چیزو آماده کردی؟ آنا: از بس که خرم. لبم مو آروم رو لبش گذاشتم. بوسید و نبوسید سرشو دور کرد. آنا: شام فکر کنم آماده شده باشه. کامبیز: آره الان می آرم. میز شام رو تا اونجا که می تونستم شاعرانه یا شاید عاشقانه کردم یه گلدون گل رو میز گذاشتم و چند شمع روشن کردم آنا از کارهایم خنده اش می گرفت. آنا: بابا جان دختر تازه عروس نیستم بیا بی خیال شو. کامبیز: امشب مهمان ویژه پیشمه امشب عشقم با منه. دوس دارم همه چیز خاطره انگیز باشه. آنا: اوه کی می ره اینهمه راه رو. خوشبختانه غذا خوشمزه شده بود و آنا هم تقریباً خورد نه خیلی ولی بازم با اون شرایطی که او داشت راضی کننده بود. حس می کردم که چشماش به خاطر آبجو بی اختیار رو هم می ره و چیزی که بازم طالب شه سیگاره. دو سه بار دستم رو به تنش کشیدم چیزی نگفت ولی به نظرم واکنش مثبتی هم نداشت. آنا: باز این آبجوت منو گرفته. تشک یا پتویی داری من همینجا بخوابم. کامبیز: واقعاً می خوای بخوابی؟ آنا: آره ببخش یه کم بی جنبه ام یه ذره می نوشم کله پا می شم. کامبیز: خب هر جور دوست داری من که دوست داشتم تا صب با هم باشیم و فیلم ببینیم. آنا: نه قربونت روز سختی رو گذروندم. کامبیز: باشه خب اجازه بده من ملافه را عوض کنم یه دونه تمیز دارم روی تشک تخت می کشم تو اونجا بخواب منم همین جا می خوابم. آنا: ببخش اذیت می شی. کامبیز: تا باشه از این اذیتها. ملافه رو عوض کردم و یک پتوی سبک هم انداختم روی تخت. آنا دکمه های شومیزش را آروم آروم باز کرد و من مانده بودم چه کنم بالاخره سرمو انداختم پایین و از اتاق بیرون آمدم. صبح زود رفتم دو تا نون بربری و پنیر خریدم و یه املت خوب و پنیر و گردو و کره نیز آماده کردم. آنا از اتاق بیرون اومد شلوارش چروک نشده بود معلوم بود که شب از پاش درآورده و شاید فقط با لباس زیر خوابیده اما دکمه های شومیزش چندتایش باز بود و می شد سوتین قرمز رنگش رو دید. کامبیز: سلام عزیزم امیدوارم خوب خوابیده باشی. آنا جوابی نداد و به ماهیتابه ای که املت پُرپیمون داشت آماده می شد، نگاه کرد. سفره رو انداختم و املت رو توی یه بشقاب ریختم و گذاشتم رو میز که با نون بربری بخوریم آنا دست و صورتش را شست و پشت میز نشست هر دو از یه بشقاب خوردیم و من در عرش خودمو می دیدم چه خوبه که با عشقت یه صبحونه مشتی بزنی. یه لقمه توی دهنم می گذاشتم و یه نگاه عمیق به آنا می انداختم با لذت نگاهش می کردم. آنا: چرا دیشب پیشم نیامدی؟ کامبیز: خ خ خ خب گفتم مزاحمت نشم. آنا: مزاحم؟ اگه فکر می کردم که مزاحمی که اصلاً پیشت نمی اومدم. کامبیز: نمی خواستم فکر کنی که حالا بی جنبه ام. آنا: منم به آبجو بی جنبه بودم ولی خوردم. نگفتی واسه چی نیامدی؟ کامبیز: خب مگه منتظرم بودی؟ آنا: باید بهت می گفتم که بیای؟ کامبیز: گفتی خوابم می آد. آنا: کامبیز ، کامبیز، کامبیز مرد باش مرد. کامبیز: نمی فهمم منظورت چیه. آنا: کامبیز من باهات می آم ورزش با من یه بار یه نیمچه سکسی داشتی دیشبم اومدم پیشت تو رو تختت خوابیدم بعد تو جاتو توی هال انداختی و بدتر از همه خوابیدی به قول خودت نخواستی مزاحمم بشی. کامبیز: من لبتو بوسیدم تو سرتو عقب کشیدی گفتم… آنا: کامبیز دیوونم نکن تو چطوری استاد دانشگاه شدی البته دلیل نمی شه ممکنه یه کارگر ساده یا یه رفتگر از یه مردی مثل تو بهتر باشه. کامبیز( ناراحت): منو باش که از صبحانه خوردن با تو داشتم لذت می بردم، من نمی فهمم تو چی می گی اگه می اومدم و با اینکه تو می خواستی بخوابی یه جوری خودمو بهت زور می کردم خوب بود؟ آنا: آره آره کامبیز خیر سرت تو مردی یه مرد باید جسور باشه حتی یه جاهایی… چه می دونم وقیح باشه یه مرد باید بخواد یه مرد باید شکارچی باشه یه مرد باید زور بگه حتی تا حدی خودخواه باشه، تو چه جور مردی هستی تاحالا شده بخوای یه زنو بگای. کامبیز: ببین آنا سکس یه رابطه دو طرفه است باید هر دو ازش لذت ببرن، من نمی تونم مث یه دله خودمو بهت تحمیل کنم. آنا( گلافه): کامبیز یا تو نمی فهمی یا خودتو به نفهمیدن زدی ببینم یه سوال ازت دارم تو وقتی فهمیدی زنت یه مرد رو به خونه راه داده تا شبو پیشش بخوابه چه کار کردی؟ هان چه کار کردی؟ کامبیز: کاری نکردم فقط بهش گفتم فکر نکن من خرم من حرمت نگه می دارم وگرنه می فهمم. آنا: آهان چه قدر با شعوری …کامبیز متأسفم برات تو شاید باید یکی از مردم سوییس می شدی گرچه فکر نمی کنم مردم سوییس هم اینطوری باشن. کامبیز( عصبانی): چه کار باید می کردم باید می زدمش باید فریاد می کشیدم باید می کشتمش چه کار باید می کردم؟ آنا: من اگه زنت بودم و تو مچمو گرفته بودی دوست داشتم منو می زدی و از حقت دفاع می کردی . کامبیز یه زن یه مرد می خواد یه مرد باید قوی باشه جسور باشه و بتونه چیزی رو که حق خودش می دوونه حتی اگه نیس مال خودش کنه. من زن یکی دیگه ام و تو می تونستی حق خودت کنی ، باید استفاده می کردی. درسته این کار اخلاقی نیس درسته من از دست امید و بچه و حتی خانوادم عصبانی بودم و واسه همین پیشت اومدم چون اونا هیچ جوری نمی تونن رد اینجا رو بزنن ولی می تونستم پیش یکی از همکاری خانم برم پیش یکی از دوستام که اونا نمی شناسنش برم ولی پیش تو اومدم پیش یه کسی که سینه مو میک زده و دست تو شورتم کرده نمی فهمم چرا حالیت نمی شه نمی دونم کی می خواهی جسور باشی.
لادن: نه خداوکیلی زنه فهمیده ایه.
مشاور: مطمئنم خیلی از خودت شاکی شدی. چه واکنشی داشتی.
کامبیز: خیلی شاکی شدم بدجوری تو ذوقم زده بود.
لادن: نه عزیزم تو برجکت زده بود.
کامبیز: حالا هر چی دلم می خواست همون جا به زور هم که شده به شدت لختش کنم ولی اینطوری همه حرفاشو تأیید کرده بودم. بدجوری تو هچل بودم، می خواستم شب برم پیشش ولی گفتم به خونه من پناه آورده بذار مردونه رفتار کنم فکر می کردم این رفتار مردونه اس .
مشاور: بهش گفتی
کامبیز: نه درست نبود بگم.
لادن: خب بعد چی شد.
کامبیز: صبحانه رو به سکوت خوردیم البته آنا گفت که از املت خوشش اومده از آشپزیم تعریف کرد چند لحظه بعد از خوردن صبحانه گوشیش رو روشن کرد و همون موقع زنگ خورد به من با اشاره فهماند که ساکت باشم و سریع تلویزیون رو روشن کرد. آنا: سلام چیه چه کارم داری… خونه یکی از دوستامم… امید گیر نده دیشب به اندازه کافی عصبانیم کردی … خسته شدم از دست شماها همش طلبکارین همش شدم کلفت شب و روز شما بسه دیگه شیره جونمو خوردین… نمی دونم کی می آم … خب خب باشه … تو همش از این حرفا می زنی دفعه قبلم گفتی که بیشتر حواست به خونه و زندگیه … بچه ها چطورن دیشب راحت خوابیدن … واسه چی… نتونستی یه شب اونا رو آروم کنی … حرف نزن فکر کن من مُردم چه کار می خواستی بکنی … باشه باشه از دست تو می آم گفتم که می آم ناهار خونه ام فعلاً. اونم مث توعه همتون مث همین دلم لک زده با مردی آشنا بشم که مرد باشه. بذار من ظرفا رو می شورم. ظرفا رو با هم شستیم و یه سیگار ازم گرفت و کشید و وسایلشو جمع کرد که بره باهاش همراهی کردم تا پارکینگ و وقتی راه افتاد سریع پشت سرش راه افتادم به خونه اش که رسید جلوی در پارکینگ توقف کرد و در ریموت رو زد و وارد پارکینگ که به سمت پایین بود، شد. خودرویم را کمی پایینتر نگه داشته بودم و تا او وارد شد سریع پیاده وارد پارکینگ شدم نرسیده به خودروش کمربند و دکمه شلوارمو باز کردم. آنا از ماشین پیاده شد. گفتم سلام تا اومد حتی از دیدن من تعجب کنه مانتوش رو به تندی از تنش درآوردم و بدون لحظه ای مکث دکمه شلوارش را باز کردم و شلوار و شورت را سریع و خشن پایین کشیدم و به داخل ماشین هُلش دادم و با آنکه جای مناسبی نبود تقریبا روش خوابیدم و کیرو که مونده بود سوراخ کُسش کجاست را با دست خودش گرفته و فرو کرد. آنا: کاندومو کی گذاشتی؟ چیزی نگفتم و سرم بیشتر به خوردن سینه اش گرم بود تا جواب به پرسشش. خیلی زودتر از اونی که فکر می کردم اومدم شاید او هم ارضا شد نمی دونم ولی من خیلی سریع شد. آنا: کاندومو کی گذاشتی؟ بلند شدم و شلوارمو بالا کشیدم بدون اینکه حرفی بزنم نگاهی بهش انداختم و با اشاره بوسه ای برایش فرستادم و خواستم از همون راهی که اومدم برگردم که در پارکینگ بسته شده بود. آنا در رو زد. آنا: فکر نکردی که اینجا دوربین داره حالا مدیر ساختمون ببینه چی جواب می دی؟ هان. تازه متوجه موضوع شدم خب چیزی برای گفتن نداشتم. آنا: برو تا در بسته نشده شانس آوردی بابا مدیر ساختمونه میرم دوربینو پاک می کنم، برو دیوونه من.
وقتی رسیدم خونه تازه هیجان بدنمو گرفته بود کلی حس خوب داشتم هیجان سروپامو گرفته بود. عجب کاری کردم چطوری به این فکر افتادم چطوری خودمو راضی کردم واقعاً نمی دونم اما هر چی که بود از خود سکس بیشتر لذت داشت.یاد استاد دانشگاهی افتادم که سالها پیش وقتی دانشجو بودم توی صف ورود به سفارت با هم برخورد کرده بودیم توی اون شلوغی و بلوا که خیلی از آدمهای شیک و پیک عین یه گوساله رفتار می کردن داشتم یه شعر از مرحوم ناتل خانلری می خواندم شعر عقاب. گشت غمناک دل و جان عقاب/ چو از دور شد ایام شباب. استاد ازم پرسید: فردا امتحان داری؟ کامبیز: نه امتحان؟ نه. استاد: پس واسه چی توی این شلوغی داری کتاب می خونی؟ کامبیز: چی عرض کنم اینطوری بی فایده اینجا وایسادن هم واسم سخته گفتم این شعر رو حفظ کنم. استاد: چه شعری ( نگاهی به شعر انداخت) آهان شعر عقاب گرچه از عمر دل سیری نیست/ مرگ می آید و تدبیری نیست. می دونی جوانی یعنی چه؟ کامبیز: اگه بگم نه فکر کنم جواب بهتری داده ام. استاد: جوانی یعنی هیجان هر کی توی زندگیش هیجان داره جوانه می خواد مرد پنجاه ساله باشه می خواد پسر 14 ساله ، خیلی از جوونا فقط سنشون کمه ولی دلشون پیره وقتی من هیجده سالم بود با دختر همسایه خونه بغلیمون دوست شدم سرظهر وقتی همه خواب بودن من از اتاقم که نیم طبقه سوم بود سریع می اومدم پایین با ترس و کاملاً آهسته از اتاق پدر و مادرم و برادر بزرگترم رد می شدم به حیاط می رفتم پایم را روی نرده ایوان حیاط می گذاشتم و سریع می پریدم حیاط خونه همسایمون همیشه می ترسیدم که همسایه های روبه رویی ببینن که من چه کار کردم بعد سریع می رفتم ایوان همسایه به شیشه اتاقی که رو به حیاط بود می زدم دختر همسایه در رو به حیاط اتاق را باز می کرد و من می رفتم توی اتاق و با هم سکس می کردیم در حالی که پدر و مادر و سه تا از برادراش توی اتاقهای بغلی بودند؛ من نمی فهمیدم دارم چه کار می کنم درسته که دختره رو لختش می کردم و خودمم لخت می شدم لاپاشو لیس می زدم و گاهی از پشت روش می خوابیدم و ارضا می شدم ولی همه کاری که می کردیم چنان هیجانی داشت که اصلاً لذت سکس را نمی فهمیدم تازه وقتی باز با ترس به حیاط خونه خودمون می پریدم و باز با احتیاط از طبقه های خونه خودمون بالا می رفتم و می رسیدم به اتاقم و در رو پشت سر خودم قفل می کردم یه نفسی می کشیدم و با مرور کردن همه اتفاقها، دوباره لذت همآغوشی را تجدید می کردم. وگرنه وقتی با دختره بودم که هر جا هستش سالم و تندرست باشه گرچه لذت می بردم ولی بیش از لذت می ترسیدم راستش بیشتر از ترسش لذت می بردم تا کُسه دختره و این یعنی جوونی. وقتی به حرفهای استاد ادبیات فکر کردم دیدم خوبه من هنوز جوانم شایدم داشتم تلاش می کردم جوونیمو به رخ بکشم.


تصمیم یک زن
افسانه، ما رو واسه شام خونه اش دعوت کرد . من حس خوبی نداشتم ولی لاله از شوقش خیلی ذوق می کرد و به این که داره با افسانه دوست میشه خوشحال بود نمی دونم چرا این قدر خوشحال بود البته راستش خیلی وقت بود که با کسی معاشرت نداشتیم از فامیل که خیری ندیده و نخواهیم دید روابط دوستانه هم که با کسی نداشتیم هر کی هم که دوست می شد اگه مرد بود که فقط هم مرد بود واسه لای پامون بود و اگر صادق باشم هیچ مردی هیچ وقت توی دوستی با معرفت و با مرام نبود شاید کامبیز با اینکه من ازش خوشم نمی اومد تنها کسی بود که تو رو واسه خودت می خواست شاید تنها کسی بود که دوستم داشت و من اینو هیچ وقت بهای بهش ندادم. بامزه اس مردها زنشونو واسه زندگی می خوانو زن دیگر رو فقط واسه حالش می خوان بامزه تر اینکه به زنشون نمی گن دوست دارم عزیزم عشقم ولی تا دلت بخواد به زنی که فقط واسه یه ربع سکس می خوان تا دلت بخواد عزیزم و مهربونم و عشقمو و هزار حرف دیگه می زنن نمی دونم عشق و عزیزم حرف مفته یا سکس اینقدر اهمیت داره تازه سکسی که تا پول خرج نکنی ازش خبری نیست. حوالی ساعت هشت شب به خونه افسانه رسیدیم بچه ها همگی خوشحال بودند و تا تونسته بودند به خودشون رسیده بودند راستش تینا همه را آماده کرده بود و یه جورایی هم فکر می کردم کمی زیاده روی هم کرده ولی خب همه ذوق داشتیم. وارد خونه افسانه که شدیم یه خانم دیگه هم بود تا همو دیدیم حس کردیم چه تفاوتی درسته که هم لباس افسانه هم لباس زن دیگه باز بود و شیک ولی چادر خانم هم می شد دید. افسانه جلو اومد و با ما سلام و علیک کرد ولی روبوسی نه و یک کم رفتارش مث قبل نبود. افسانه: همسر مرحوم علی آقا. تا اینو گفت همه ما جا خوردیم لاله که برق از کله اش پرید. افسانه: لادن جان دوست دختر امیر و لاله جان نیز صیغه مرحوم علی آقا هستن. این دو خانم نازنین هم فکر کنم خواهر و این خانم جوان … تینا: دختر لاله هستم و سوفی هم دختر لادن. افسانه: اوه بله ماشاالله لاله جان نه انگار که مادر باشن انگاری شما دو تا خواهرین، بزنم به تخته. افسانه شاید سعی می کرد کمی فضا رو خودمونی کنه ولی نگاه تند زن علی به ما بخصوص به لاله از همون شروع دیدار سنگین بود نگاه دو رقیب به هم یا نگاه دو دشمن. لاله گرچه تو حالت دفاعی رفته بود ولی حس می شد که هر لحظه مث یک مرغ لاری به وسط میدان بپرد. افسانه: بفرمایین بشینین من از شما خواهش کردم که بیایین در خدمتتون باشیم تا در باره یه موضوع مهم با شما صلاح مشورت کنیم. زن علی: کسی که با علی من بوده چه مشورتی باهاش دارم؟ افسانه: اتفاقاً برای شناخت بهتر باید به زاویه های پنهان همسرانمان بیشتر پی ببریم البته من ته امیر خدابیامرز رو فهمیدم اینم به لطف لادن جون بود وگرنه من هنوز دور از جون تو همان خر قبلی بودم. زن علی: علی من هیچ وقت از راه خدا و خانواده دور نشد. خانما که با این سر و وضع اومدن هر مردی رو از دین و ایمان بدر می کنن. لادن( با لحن گله آمیز) افسانه خانم ما فکر کردیم داریم می ریم خونه یکی از دوستان شب خوبی رو داشته باشیم نمی دونستیم اومدیم دادگاه و قرار محاکمه بشیم، بچه پاشین بریم. افسانه( دست پاچه): به خدا اگه بذارم برین، این خانم هنوز فکر می کنه شوهرش قدیس بوده شیطون گولش زده می خواستم یه جوری بهش بفمونم که دوست عزیزم شوهر منو تو آدمهای هفت خطی بودن من و تو ساده بودیم. لادن: شما هر جور دوست دارین به شوهرای مرحومتون فکر کنین پای ما رو وسط نکشین حوصله ( ادای زن علی را در می آورد) علی من از راه خدا و بقیه اش چی بود. زن علی: خجالت بکش پشت سر مرده درس صحبت کن. لادن: برو بابا حوصله تو ندارم واقعاً دیدن زنهایی به این احمقی یه شب که هیچی یه هفته آدمو خراب می کنه، پاشین بریم( همه بلند می شن) افسانه جون از قدیم گفتن سلام لُر بی طمع نیس، دستت درد نکنه با این دعوتت. افسانه: یه دقیقه وایسا اگه من چیزی نمی گم واسه این نیس که زبونم کوتاهس واسه اینه که یه عمر واسه شوهرم همه جوره مایه گذاشتم تازه آقا به صد بهونه رفته بغل یکی دیگه خوابیده، لادن جون پرونده تو توی دست منه ولی دوست داشتم دوستانه این خانمو از خواب خرگوشی 12 ساله اش در می آوردی که حیف انگاری رو آتیش نشستی، من روی اینکه هر دو زنیم حساب کرده بودم گفتم بیا وگرنه کی از دیدن زنی که بغل خواب شوهرش بوده خوشش می آد. لاله رو به زن علی: ببین خواهر من خدا بیامرزه علی رو. زن علی: یه آقا هم بذار کنارش یه جوری می گه که انگاری صد سال زنش بوده. لاله( کمی عصبانی): خوب گوشتا وا کن خانم من زن شرعیش بودم دوست دخترش که نبودم صیغه حلالیت خوندیم اگه تو زنش بودی منم زنش بودم. زن علی: اوه اوه بیا وسط طلب ارث و میراث هم بکن خجالت نکش. لاله: 14 تا سکه مهرمه که بهش بخشیدم ولی اینو بهت بگم علی مرد بدی نبود اما همه مردا یه بغل خواب می خوان اگه نتونستی نگهش داری مقصر خودت بودی سعی کن رو شوهر بعدیت دُرس رفتار کنی. زن علی: من همه زندگیمو واسه بچه هاش گذاشتم نمی دونستم آقا می ره یه زن دیگه صیغه می کنه آخه چه جوری یه زنی به این وضعیت و ظاهر قبول کرده آخه یکی رو انتخاب می کردی که خداترس باشه. تینا: چه قدر خانم پررویی نتونستی شوهرتو نگه داری چرا چرت و پرت به مامان من می گی؟ لادن: اسم شما چیه؟ زن علی: ترانه. لیلا: وا وا اسمت که خیلی غر کمریه چطور این قدر چادر به سری؟ ترانه: تو این وسط چی می گی؟ لادن: ترانه تو فکر می کنی شوهرت چه جور آدمی بوده؟ ترانه: من فکر می کنم شما از راه راست دورش کردین همین و بس. لادن: پس خوب گوشتو واکن تا واست از همین علی آقات بگم تو می دونی در پاسداران یه مجردی داره فکر کنم تو بوستان پنج بود. ترانه: بله ما اونجا یه خونه فسقلی 90 متری داریم واسه پسرم پوریاس یعنی گرفته که بعدا بعد ازدواجش بهش بده گفت کوچیک باشه بهتره قدر نعمتو بهتر می دونه. لادن: پس می دونی کجا رو می گم همونی که طبقه پنجمه الحق و انصاف تو لابیشم خوب کار شده. یه روز منو امیر که اون حوالی بودیم یه سری به علی زدیم انگار امیر باید چیزی به علی می داد. وقت ناهار بود و ما که رسیدیم علی سریع از توی یخچال گوشت چنجه برداشت سریع به سیخ کشید. منم البته بهش کمک کردم چون شوهر سابقم توی کباب خوب دست به کار می شد فکر می کنم اون روز من یه تاپ دکلته داشتم که بند سوتینم بدجور تو چشم می زد و علی رو تو کف کرده بود علی تو ایوون خونه باربیکیو رو راه انداخته و یه شیشه نوشابه خانواده هم عرق آورد. ترانه با تعجب: عرق محاله. لاله: چی رو محال تو لواسون یه شیشه ویسکی رو دوتاشون خالی کردن به خدا که من فقط تو تا شات زدم کله پا شدم کشیدم کنار. افسانه: خب بعد چی شد. لادن: علی کنار بطری عرقش دو سه تا دلستر شیشه ای مزه لیمو و هلو هم کنارش گذاشت و سیخها رو روی باربیکیو چید جاتون خالی چنجه داغ و عرق سرد و ماست و چیپس سه تا مونو منگ مشنگ کرده بود امیر لابلای لقمه هاش از منم لب می گرفت و دستی به لای پام می کشید مستی که بالا گرفت با چشم و اشاره منو به علی حواله داد منم که خمار خمار شده بودم دیگه دست خودم نبود همه رو امیر می دیدم چه برسه به علی که رفیق شش امیر بود. ترانه با کف دستش به صورتش می زند: وا خدا مرگم بده یعنی چی. لادن: من نمی خواستم کاری کنم ولی دیگه تو فضای خنک آپارتمان کباب و عرق و لب کار دست آدم می ده. علی یه نگاهی به امیر کرد و امیر لیوانشو بلند کرد و گفت نوش نمی فهمیدم منو گفت نوش یا عرق گفت ولی حس کردم که لب علی رو لبم نشست همینطور ازم لب می گرفت به امیر که نگاه کردم دیدم خمار داره ما رو نگاه می کنه و به من لبخند زد علی که لبخند امیر و دید دکلته منو پایین کشید و دست به سوتینم برد و از پشت باز کرد و انداخت رو صورت امیر . علی سه تا شات دیگه پر کرد و هر سه سر کشیدیم و علی چیپس و ماست رو تو دهنم می ذاشت و لب بعدش می اومد و دست به سینه ها می کشید. شروع به خوردن سینه هام که کرد امیر شلوارش رو از پاش در آورد و کیرش رو به دستم داد و من شروع کردم به مالش دادنش و یه شات دیگه که زدیم مزه شاتو کیر امیر کردم . ترانه: یعنی چی مزه شاتو فلان امیر کردی؟ افسانه: یعنی واسش ساک زده ما رو باش که تو خونه داشتیم پخت و پز و کلفتی می کردیم، خب بعد؟ لادن: علی با آرومی که معلوم بود سرش منگ شده شلوار و شورتمو پایین کشید و سرشو لای پام برد . ترانه: اِ واه خاک به سرم. لادن: ترانه جوون حتماً زبون زدن علی رو امتحان کردی خوب زبون می کشه جوری که تن و بدنت می لرزه. ترانه: والله من از اینکارا اصلاً بلد نیستم و ندیدم . لادن: پس جات خالی مرحوم خوب سرویس می داد. امیر یه لقمه کباب و گوجه و سبزی واسم درس کرد و تو دهنم چپوند و علی رو کنار زد و یه تفی به سر کیرش انداخت و کیرش رو با همه خماریش تو کُسم کرد تلو تلو خوران واسم تلمبه زد علی که وضیعت رو دید کشید پایینو و کیرشو کرد تو دهنم و دهنم هزار مزه پیدا کرده بود جاتون خالی این دو تا، تا تونستن جلو و عقب منو یکی کردن البته عقبم آکه ولی خوب لا پایی رو هستم. ترانه عصبانیت: دروغ محضه محاله که علی اینطوری باشه محاله. لادن: دروغ نیس عزیزم تو علی رو لخت که دیدی اگه یادت مونده باشه روی کیرش یه خال قهوه ای هست مگه نه. لاله با هیجان: آره هس خودم دیدم ازشم پرسیدم گفت مادرزادیه. لادن رو به ترانه: هس مگه نه؟ ترانه با ناراحتی و خشم: هس بله هس ولی من ولی من … افسانه خدا خیرت نده من همون احمقی که بودم واسم بهتر بود حالم از این مرتیکه بهم خورد من یه تصمیم گرفتم بعداً سر فرصت بهت می گم یه تصمیم دُرس . ما توی یه سکوت زنانه پا شدیم و از خونه بیرون اومدیم یه کمی که رفتیم لیلا پرسید: لادن تو که خیلی وقته سوتین نمی بندی؟ لادن: خب نمی بندم. لیلا: پس چه جوری علی سوتینتو باز کرد. لادن : شما دیگه کی هستین همش دروغ بود. لاله: واقعاً از تو حالمو گرفتی فکر کردم… لادن: من با علی چکار دارم یه روز با امیر واسه اینکه امیر یه بسته ای رو به علی بده رفتیم اونجا یه ناهار خوردیم همین جنچه رو خوردیم و اومدیم. لاله: لادن از دست تو ، تو باید نویسنده می شدی یعنی یه چیزی که بود بقیه اش رو اضافه کردی واقعاً که . ولی لاله نمی دونست که من فقط امیرشو اضافه کردم.


آرامش در حضور دیگری
آنا: سلام خوبی شازده. کامبیز: سلام پرنسس من خوبم تو خوبی . آنا: الان کجایی. کامبیز: روی صندلی نشستم. آنا: خب برو رو تخت ساعت دیگه نزدیک 12 شبه نمی خوای فردا بری سرکار؟ کامبیز: فردا زنگ اول کلاس ندارم ولی ساعت 10 چرا. آنا: برو رو تخت فکر کن منم پیشتم. کامبیز: چه فکر خوبی. .. کامبیز: رفتم رو تخت. آنا: یادته اون موقعها می پرسیدی چی تنته؟ کامبیز: آره ساعت 11 و نیم یه تک زنگ می زدی بعد من سریع بهت زنگ می زدم البته صدا شماره گرفتنم روی تلفن هال خونه می افتاد و من هی حرص می خوردم. آنا: تا صبح با هم حرف می زدیم، حالا چی تنته؟ کامبیز: راستش فقط یه شورت تو خونه گاهی راحت می گردم. آنا: الان رو تختی؟ کامبیز: آره خودت گفتی برم رو تخت. آنا: پس اون شورتتم درآر چه معنی می ده مرد پیش یه زن خوشگل با شورت بخوابه. کامبیز: ای جانم… درآوردمش. آنا: الان دستت به اونجاته؟ کامبیز: آره. آنا:اسمش چیه؟ کامبیز: روم نمیشه خب تو چی تنته؟ آنا: من؟ بچه ها خونه ان امید هم هست نمی تونم لخت بشم. کامبیز: عزیزم من که نگفتم لختی یا نه گفتم چی تنته؟ آنا: گفتم اگه بگم می گی پس درش بیار ولی خب الان یه شورت زرشکی با یه تاپ بندی. کامبیز: بدون سوتین؟ آنا: تو خونه که نمی بندم از سرکار که بیام درش می آرم بنده خدا به اندازه کافی سرکار بسته هس دیگه خونه باید راحت ولو بشه . کامبیز: اونی که من دیدم فکر کنم 85 باشه. آنا: نه بابا با اینکه 85 رو بورسه ولی مال من هشتاده. کامبیز: ای جوون کاشکی الان پیشم بودی. آنا: پیشت بودم بام چه کار می کردی. کامبیز: هیچی آیین نامه راهنمایی رانندگی کار می کردم معلومه چه کار می کردم. آنا: قربونت اون دفعه که پیشت بودم قربون آیین نامه اصلا تو اتاق نیامدی. کامبیز: اگه الان پیشم بودی … آنا: منو …؟ کامبیز: می بوییدمت. آنا: بوییدن به چه دردم می خوره؟ کامبیز تو برنامه جدول رو که تلویزیون زنده پخش می کرد نمی دیدی؟ کامبیز: نه . آنا: یه روز یه خانمه از شهرهای حوالی تهران زنگ زد خیلی خوب داشت جواب می داد به یه کلمه سه حرفی رسید که ک اول و ر آخرش در آمده بود مجری برنامه گفت چیه که به مرد عزت می ده زن مکثی کرد و جواب نداد مجری گفت واسه مرد لازمه زن جواب داد آخه روم نمیشه مرد گفت چرا روتون نمی شه بگین کاری نداره زن باز سکوتی کرد و گفت می شه اسم کوچیکشو بگم مرد گفت اسم کوچیک نداره راحت باشین بگین راحته زن گفت خیلی ببخشین کیر. کامبیز: واقعاً گفت؟ آنا: آره برنامه سریع قطع شد. کامبیز: کل عوامل تولید به فنا رفتن. آنا: حواست بود من چی گفتم. کامبیز: آهان آره . آنا: حالا دستت کجاس؟ کامبیز: میشه اسم کوچیکشو بگم؟ آنا: نه عزیزم سه حرفه اولین حرفشم ک و آخریشم ر. کامبیز: خب اینکه میشه کار. آنا: کاری نداری من برم با تو نمیشه تو رختخواب رفت بازم امید که هنوز تو تخت ولو نشده ام شورتم دستشه. کامبیز: نه نرو. آنا: نه تو ضد حالی. کامبیز: خب باشه دارم به یاد تو خیلی ببخشین با کیرم بازی می کنم. آنا: کامبیز جسور باش . کامبیز: ای جوون بخورمت. آنا: ای کوفت بُکن نخور کامبیز قدیم سه سال متوالی باهم بودیم توی این سه سال باید جلو و عقب منو یکی می کردی من واسه این زنت نشدم چون جسور نبودی یادته فقط یه بار توی رستوران شلوارت از شهوت خیس شده بود یادت می آد اون دفعه من ازت خوشم اومد سوار ماشین که شدیم گفتم حق داری دست بکشی روی رون پام تا به کجا حق داشتی دست بکشی ؟ کامبیز: تا رون پات دیگه. آنا: تا کجا حق داشتی دست بکشی. کامبیز سکوت. آنا: وای کامبیز تا نزدیکی کُسم . کامبیز: تو چه قدر راحت اینا رو می گی. آنا: ببخشین پسره 13 ساله. کامبیز: آنا عاشق رفتارتم می دونی که خیلی دوست دارم. آنا: می دونم. کامبیز: می خوامت. آنا: اگه می خوای منو، چهارشنبه دو روز دیگه با من می آیی بریم پیش یه کی . کامبیز: کی؟ پیش کی. آنا: حالا بهت می گم. کامبیز: خب کی؟ آنا: ای بابا چه فضوله پیش یکی. کامبیز: واسه چی؟ آنا: واسه اینکه دودولتو معاینه کنه وای …تو چه کار داری گفتی عاشقتم حالا ثابت کن که هستی بدون هیچ حرفی بیا بریم پیشش البته اول برنامه ورزشمون بعد خونه اونا کامبیز باور می کنی 5 کیلو لاغر شدم خیلی خوبه این نرمشا. کامبیز: بریم ورزش عرق کنیم بعد بریم خونه طرف می خوای بوی گند به خوردش بدی. آنا: تو چه کار داری فقط حرف گوش کن. کامبیز: تو آدمو می ترسونی . آنا: نترس فقط باید گوش بدی و بی حرف و سخنی انجام بدی. چهارشنبه اول رفتیم ورزش و به جایی اینکه این بار رو سبکتر ورزش کنیم هم خودش هم منو وادار کرد که عرق از سر و بدنمون بریزه. بعدشم بی مقدمه با همون لباس ورزش که تی شرت و شلوارک پام بود و خودش هم یه ساپورت و یه تونیک، راه افتادیم خونه کسی که او باهاش قرار گذاشته بود. یه خونه قدیمی حدود سیصد متری تو ولنجک وارد خانه شدیم فضای اتاقها تاریک یا بهتره بگم نیمه تاریک بود به حدی که اولش چشمون بهش عادت نداشت نمی دونستیم پامونو کجا می ذاریم. هنوز به نور اتاق خو نگرفته بودیم که صدای یک مرد مسن را شنیدم بهمون که نزدیکتر شد دیدم یه آقای حدود 80 ساله است روی آنا رو با علاقه بوسید و با من به گرمی دست داد ولی حس کردم داره بهم می گه فلان فلان شده دردت بشه با این جیگری که بغل دستته حیف که من پیرم وگرنه حالیت می کردم که با کی طرفی. آنا: خسرو جان حموم کدوم طرفه. خسرو: الان راه رو به تو و دوست پسرت نشون می دم. کامبیز: من البته… آنا: بیا بریم. کامبیز( با تعجب) : حموم الان چه وقت حمامه ؟ آنا: مگه نگفتم هیچی نپرس و گوش بده و بگو چشم. کامبیز: خب شما می ری بعد من می رم؟ آنا: نه با هم می ریم وقت نداریم. کامبیز( با صدای آهسته) جلوی این؟ خسرو دو تا حوله استخری کوتاه برامون آورد . آنا: کامبیز بجنب وقت نداریم. کامبیز: خب چشم. با چشم نشون دادم که بذار خسرو بره. آنا تونیک و ساپورت و سوتینش را درآورد و من متعجب نگاه کردم و بدون اینکه حرفی بزنم شلوارک و تی شرتمو در آوردم و آنا در حمام رو باز کرد و یه نگاهی بهش انداخت و انگار از تمیزیش خیالش راحت شد شورتش را هم در آورد و خیلی راحت جلوی خسرو لخت مادرزاد شد و من که گیج نگاهش می کردم شورت منو هم کشید پایین و خسرو با لذت یه نگاهی به من کرد و سپس چشمش را پایین انداخت و یه دستی به اسباب و اثاثیه من زد و بی اختیار خودمو عقب کشیدم آنا دستمو گرفت و وارد حمام شدیم و دوش آب را باز کرد. کامبیز: تو معلومه چه کار می کنی. آنا: دارم یه آرزو رو برآورده می کنم، خسرو اولین مدیر من بود و اولین کسی بود که منو سرکار برد همیشه با هوس منو نگاه می کرد تا اینکه من یه روز راضی شدم بهش حال بدم تا جبران محبتشو بکنم بخصوص یه کار بزرگ واسم کرد که حقش بود از چنین نعمتی ( بدنش را نشان می دهد) بهره مند بشه. کامبیز: خب یعنی تو با این پیرمرده ؟ آنا: نه قبول نکرد و همون زمان یعنی ده سال پیش گفت: تو بیش از حد و حق منی من حرومت می کنم بعدها بهم گفت دوست داره شاهد سکس من باشه و حال قراره شاهد باشه تو چه جوری می کنی یه جوری باید بُکنی که از ته دل آرزو کنه ای کاش جوون بود کامبیز: چی بگم والله تو منو اّسکل گیر آوردی نه. آنا: نه رو حرفت حساب کردم که گفتی عاشقمی نشون بده که عاشقی و تا تهش با من می آی. کامبیز: تو خُلی من از تو خُلتر حرفی نیست حالا چرا باید دوش بگیریم. آنا: خسرو اینطوری دوس داره. منو آنا به سرعت دوش گرفتیم و سر و بدنمونو با شامپو شستیم و بیرون اومدیم و آنا یه حوله رو به سرش و یه حوله هم دور سینه اش بست که نصف باسنشو می پوشوند . کامبیز: پس من چی؟ آنا: تو که مردی. وارد هال و پذیرایی خسرو شدیم که سه استکان عرق توی سینی گذاشته بود و به سمتون می اومد من از خجالت دستمو جلوم گذاشتم. عرق رو خوردیم و سه تا دیگه ریخت دومی سریع سر کشیدیم. آنا: واو چه داغ کرد. و حوله دور کمرش را یه گوشه انداخت اندام لختش واقعا به هر دومون چشمک می زد خسرو روی کاناپه ولو شد و منتظر شد که من واکنشی نشان بدم. به سمت آنا رفتم و لبمو رو لبش گذاشتم شاید گرمای عرقی بود که خورده بودیم مثل دو وحشی از هم لب گرفتیم آنا مبل راحتی را رو به روی کاناپه خسرو برگرداند و رویش نشست در حالی که پاهایش را کاملاً از هم باز کرد من جلویش زانو زدمو زبونمو لای کُسش فرو کردم. آنا: آه کامبیز آه خوب بخور ، بخور واسم وا چه گرمم شده بخور کُسمو لیسش بزن وایییییییییییی چه زبونی داری آیییی لیس بزن نوک زبونتو بکن توش آییی بخور واسم. واااییی کُسمو بخور ایییی جووون قربون زبونت. بیشتر بخوررر فشار بدههه می خوام می خوام خسرو ببین دارم کُسسسس می دم ببین حالشو ببر… وووایی نوک سیناهام چه سفت شده. من دستمو به نوک سینه اش بردمو واسش مالیدم. آنا: آههههه دوس دارم بمال برام… می خوام فشارش بده . و سرمو از لای پاش بلند کرد و به نوک سینه اش رسوند. آنا: میک بزن و بیشتر لیس بزن آهان نوکشو لیس بزن واییی کامبیز خیسم کردی آهههه. آنا رو رو مبل راحتی برگردوندم به شکلی که پاهایش به روی پشتی مبل بود و سرش به روی نشیمن مبل آنا که متوجه منظورم شد سرش را نزدیک کیرم کرد و در حالی که دهانش باز بود کیرم رو تو دهنش کردم می ترسیدم نکنه در حالی که دارم توی دهن آنا تلمبه می زنم پاهایم به صورتش بخوره و اذیت بشه ولی حسش خیلی خوب بود خسرو که مردی چهار شانه و قد بلند بود از روی کاناپه بلند شد و در حالی که با دقت نگاه می کرد سیگاری روشن کرد و روی لبم گذاشت آنا که بوی سیگار رو حس کرد بلند شد و از لبم سیگار رو برداشت و چند پک محکم بهش زد و دو باره رو لبم گذاشت .آنا: خسرو می تونست این کیر تو باشه . و جلوی پام به زانو نشست و واسم ساک زد دلم داشت ضعف می رفت توی دلم از خدایم تشکر می کرد که آخرسر به یکی از آرزوهایم رسیدم همیشه دوست داشتم وارد حریم خصوصی آنا بشم و او واسم کاری بکنه که هیچ وقت فکرشم نمی کردم. حس کردم اگه همینطور به ساک زدن ادامه بده آبم به همین زودی راه می افته برای همین پامو عقب کشیدم و آنا رو بلند کردم و چند بوسه از ته دلم بر لبش کاشتم. خسرو با خوشرویی یک بسته کاندوم به من داد می خواستم ژست بگیرم و به سرعت روکشش را پاره کنم و کاندومو رو کیرم بکشم ولی روکش با دست باز نشد و مجبور شدم به دندون بازش کنم و کاندوم دربیارم توی دل خودم گفتم به تو نیامده که ژست آدم حرفه ای ها رو بگیری همون رفتار عادی داشته باشی بهتره آنا رو روی کاناپه ای که خسرو نشسته بود خوابوندم و یه پایش رو روی لبه پشتی کاناپه و یه پای آنا رو کناره کاناپه به شکلی که کف پایش روی کف پارکت بود، گذاشتم خسرو با علاقه نزدیک شد تا کُس آنا را با لذت و دقت بیشتری ببیند کمی از هیز بودن خسرو بدم اومد ولی آنا با دستش لبه های کُسش را باز کرد تا خسرو لذت بیشتری ببرد من کاندوم رو روی کیرم کشیدم و آروم کُس آنا رو نوازش دادم خیس خیس بود به راحتی می تونستم انگشتامو داخلش کنم . آنا: همه انگشتاتو بکن توش . اما من دوست داشتم خیسش را لیس بزنم پس سرمو لای پاش بردم. آنا: اووووه کامبیز کیرتو می خوام بهم کیر بده کیییییییییرر کیر بده بی شرف چه قدر راس شده، رگای کیرت معلومه خسرو می بینی کیرشو. خسرو سرشو به معنی آره تکون داد. آنا: پدرسگ می خواد این دسته بیلو تو کُس من بکنه… بُکن بُکن باکی نیس دوس دارم بیا بکن. من آروم سر کیرمو به لبه کُسش گذاشتمو کمی روش بالا و پایین کردم و آروم سُر دادم توش. آنا: آهههه جووون کیرتو برم. کامبیز: کُستو برم . آنا: کُسم مال کیه ؟ کامبیز: مال من . آنا: کُسم مال کیه ؟ کامبیز: مال من . آنا: داد بزن، مال کیه. کامبیز: مال من. آنا: بلندتر … وگرنه می دمش به خسرو. کامبیز: مال منه ماااااال منه منه منه فقط مال خودمه کُست مال منه تنت مال منه روحت مال منه من می کُنمت من می خوامت من عاشقتم آنا. سرمو برگردوندم دیدم خسرو با تعجب کف اتاق نشسته و با دقت داره صحنه رو نگاه می کنه حس کردم کیرش بلند شده. آنا رو بلندش کردم خودم نشسته روی کاناپه و از آنا خواستم رو کیرم بشینه تا مدل سواری حال کنیم. آنا در حالی که رو به خسرو بود آروم رو من نشسته تموم جداره لای پایش را حس کردم از پشت، دستمو به سینه هاش بردم و هر دو رو گرچه تو دستم جا نمی شد، گرفتم و از سر لذت فشارشون دادم. آنا: خسرو می بینی دارم کُس می دم خوشت می آد داری سکسمو می بینی. خسرو باز با سر تایید کرد و چیزی نگفت. خسرو دست توی شلوارش کرده بود به لخت منو آنا و سکسمون نگاه می کرد. آنا در حالی که به رفتار خسرو توجه داشت از نگاه خسرو احساس می کردم داره می گه تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ این تنت خیلی عجیبه تو که واسه من یه رویایی می دونستی دلمو، بدجوری سوزوندی . آنا همینطور که روی کیرم بالا و پایین می کرد و منو به عرش ملکوت می رسوند حس می کردم داره به زبون بی زبونی به خسرو می گه دارم برات جبران می کنم دارم برات سنگ تموم می زارم نگاه کن و لذتشو ببر و بیش از اینکه با حسش به من لذت بده با صداش داشت به خسرو حال می داد. پاهای آنا رو بهم جفت کردم و فقط می ترسیدم از شدت شهوت بیام آنا: آه واییی چه کیری داری تو، واییی خوشم می آد آبت یه وقتی نیاد هنوز می خوام ووووییی بُکن دلم می خواد، خسرو نگام کن نگاهههه . و همینطور رو من بالا و پایین می شد و سینه هایش رو تو دستش گرفته بود و می مالید. آنا رو بلند کردم و ازش خواستم که 69 بشیم یک کمی بهم نگاه کرد و آروم گفت: اینطوری زود می آم می خوام خسرو زودتر بیاد پس آنا رو به شکل داگی روی مبل راحتی نشاندم باسن آنا بدجوری تو چشم می زد و بی اختیار زبونمو به سوراخ کونش زدم و با انگشتم سوراخش را مالیدم و کمی فشار دادم توش. آنا: آییی انگشتت کجا داره می ره؟ در حالی که با انگشتم کمی عقب آنا را می مالیدم از جلو آروم تو کُسش کردم و موهایش را از پشت گرفتم، خسرو شلوارش را پایین کشید موهای دور کیرش همگی سفید شده بود حس غریبی داشتم مردی با موهای سفید پیری با پشمهایی سفید و چهره ای که خطهای زندگی نشان از عمری که از چهره اش گذشته بود، داشت جلوی من همراه با من تلاش می کرد تا به لذت ارضا شدن برسه هر چی من تو کُس آنا تلمبه می زدم او نیز سرعت جق شدنش را تندتر می کرد. من می زدم و او می زد، عرق رو تن هر دومون نشسته بود صدای آنا می اومد. آنا: آه آه آه بُکن منو بُکن دارم می آم خسرو بیا، آه وایی موهامو نکش موهامو بکش آیییی آه اوه… اوه کیرتو می خوام کیرتو بده. من دو سه تا محکم با کف دست بر لمبر کون آنا زدم .آنا: آییی یواش بزن آیی جووون بازم بزن، دارم می آم آیییی آیییی. و صدای مردانه اوففففف رو شنیدم و آب خسرو روی پارکت خونه خودنمایی می کرد. آنا نیز تنش لرزید و من با خیال راحت خودمو رها کردم تا بیایم و حس خماری و لذت تنمو گرفت. منو آنا به خسرو مردی چهارشانه و چهره ای که هنوز زیبا بود و با خودت می گفتی جوونیاش چه خوش قیافه بوده، نگاه کردیم. خسرو در حالی که کیرش داشت آویزون می شد و کمی از آبش هنوز داشت رو به پایین شُره می کرد اشکش از چشماش فرو ریخت. من و آنا متأثر خودمونو جمع و جور کردیم و به خسرو که داشت هق هق گریه می کرد نگاه کردیم. آنا: خسرو جان چی شده؟ خسرو: آه خدای من نسترن منو ببخش تو رو به یه دونه بچمون منو ببخش. کامبیز: نسترن؟ خسرو ( با بغض) : سالهای دور با زنی زندگی می کردم که به خدا زن خوبی بود ولی من همیشه فکر می کردم ازدواج با او اشتباه بوده و او در حد و شأن من نیس دوستش نداشتم و بهش توجهی نمی کردم خداوکیلی بی احترامی هم نمی کردم ولی تحویلشم نمی گرفتم شبها وقتی خودشو بهم می جسبوند که یه محبتی از من ببینه خودمو کنار می کشیدم یا اگه می گفت نیاز داره یعنی منظورم همین نیازه جنسیه همین روابط زناشوییه من بهش محل نمی دادم وقتی تو رختخواب دستشو به تنم می کشید خودمو عقب می کشیدمو با حرص می گفتم بسه دیگه چی می خوای از جونم؟ وقتی می گفت من زنتم ناسلامتی تو مَرده منی با عصبانیت می گفتم از صب می رم جون می کنم حال شب باید لنگای تو رو بدم بالا؟ یه شب وقتی شام مورد علاقه منو دُرس کرده بود و دستی به صورتش کشیده و وقت خواب، لباس خوابشو پوشیده بود منو که توی تخت سعی می کردم خودمو به خواب بزنم صدا کرد به اجبار رویمو برگردوندم دو بند لباس خوابشو گرفت و انداخت پایین و پیراهش سُر خورد و لخت و برهنه به سمتم اومد و سعی کرد بغلم بخوابه من که دیروزش با زنی خوش گذرونده بود دیگه حوصله نسترن رو نداشتم به سمت دیگری خوابیدم و او ساکت و بی حرکت کنارم دراز کشید و آروم زیر گوشم گفت با من اینقده بد نکن مثلا تو شوهرمی اما من دوستش نداشتم بی اختیار گفتم اگه از بابام روم می شد تا حالا طلاقت ًداده بودم. حس کردم آروم از بغلم پاشد و از اتاق بیرون رفت دیگه هیچ وقت کنارم نخوابید حتی وقتی که به خاطر مهمان یا چیز دیگری مجبور بود توی یه رخت خواب با من باشه. چهار ، پنچ سال بعد سرطان گرفت من توجهی بهش نمی کردم البته هزینه درمانش رو می دادم شیمی درمانی کرد موهایش ریخت ضعیف شد دکترها جوابش کردند وقتی توی بیمارستان بودیم بهم گفت خسرو می دونم من از این تخت پایین بیا نیستم امشب یه فردا رفتنیم هوای یه دونه دخترمونو داشته باش نیازی نیس پیشم باشی برو به کارت برس منم از خداخواسته از خواهرش که قرار بود شب پیشش باشه خداحافظی می کردم که نسترن صدام کرد و تو گوشم آروم گفت جونیمو نابود کردی حسرت یه شوهر خوب و مهربونو به دلم گذاشتی من که رفتم، می بخشمت ولی فکر نمی کنم خدا ببخشه و همون شب دم دمهای صب تموم کرد و از اون روز تا به امروز هیچ وقت نتونستم با کسی باشم و منم حسرت مهربونی یه کسی همیشه تو دلم موند. تو رو خدا با هم مهربون باشین می دونم شوهرت نیس مهم نیس مهم مهربونیه. آنا از زندگیت لذت ببر به خدا تو یه چشم زدن پیر می شی پیری بد دردیه و بدتر از اون تنهاییه. سکس داشته باش خوش باش و به همه مهربونی کن. هوای اینم داشته باش آدم خوبیه. هنگام رفتن آنا، لبهای خسرو رو بوسید و از خانه بیرون آمدیم توی راه هیچ کدوم حرفی نزدیم من به گذشته خودم فکر می کردم منم عین نسترن بودم درسته با کسانی سکس داشتم اما بین عشقبازی و سکس فاصله ای اس.


چی بگم یه وقتایی نیازه
پنج شنبه بود چند روزی می شد که هیچ کی یه پیام خشک و خالی هم بهم نفرستاده بود تو ذهنم بود که نکنه یه وقتی این منبع درآمدی هم هوا بشه البته راستش دو تا کار نیم بند به شرکت سفارش داده شده بود ولی خیلی دندون گیر نبود تازه 77 در صد سهم به فرشاد می رسید که دیگه چیز چندانی به من نمی ماسید از وقتی که فرشاد رو اونطوری دیدم که از شرکت زد بیرون نمی دونستم درسا بهش گفته که به لادن گفتم که همجنسگرایی یا نه ولی دیگه نمی خواست منو حضوری ببینه وقتی هم بهش زنگ زدم خیلی کوتاه مختصر در باره کار باهام صحبت کرد به هر حال خونه نشسته بودم و مثل معمول یه شومیز آستین حلقه ای با یه شورت بندی تو کاناپه ولو شده بودم لاله هم مثل معمول تو خواب ناز چنان می خوابه که انگاری صد سال چشم رو هم نذاشته. چند لحظه بعد تینا خیس عرق از دانشگاش اومد . تینا: خوش به حالت لادن آخه چرا باید من توی این گرما دست و پا بزنم اونوخ تو لاپاتو هوا بدی؟ لادن: ناراحت نشو منم جای تو بودم و اون زمون دیگرون لاپاشونو هوا می دادن وقت تو هم می رسه. تینا لبخندی زد و سریع رفت تا یه دوشی بگیره یه چند لحظه بعد با حوله ای که دور خودش پیچیده اومد و یه شربت خنکی که توی یخچال لاله واسش درست کرده بود رو سرکشید. تینا اومد کنارم نشست. تینا: لادن متوجه شدی که چه سینه های خوبی داری امروز یه سایت ایرونی سکسی دیدم که فیلم مخفی ایرانی داشت برخی از این زنا خیلی درب و داغون بودن نمی دونم چطوری روشون می شه از خودشون عکس یا فیلم می گذارن یا شوهر بی خاصیتش عکس زنشو شر می کنه می گه این هلو زنه منه یکی نیس بگه این هلو نیس هیولاس. لادن: چه سایتی جالبه چه جرأتی دارن. تینا: کی . لادن: خب همین زنا دیگه یا شوهرشاشون یا هر کی که عکس می گذاره لو بره چی؟ تینا: نیگاه کن این عکسایی که می گفتم. من با کنجکاوی چندتاشونو دیدم راستش نسبت به عکسهای زنهای خارجی اصلا قابل مقایسه نبودن. تینا: بیا به لیلا بگیم عکساتو بذاری پول در می آری. لادن: ای بدجنس . تینا: بذار فیلمهاشم نشونت بدم نمی دونم چون ایرونیه این قدر آدمو حشری می کنه یا … بیا نگاه کن. یکی از فیلمها رو با تینا دیدیم واقعاً آدمو حشری می کرد تینا حولشو از تنش باز کرد و کناری گذاشت. یه فیلم دیگه رو دیدیم و باز یکی دیگه هر دو حشری شده بودیم و من با لذت و وسوسه به تن لخت و برهنه تینا نگاه کردم. چشمامون به هم گره خورد و حس کردم هر دو یه چیزو می خوایم واسه همین من آروم دست به سینه ی تینا بردم و نوک سینه شو گرفتم. تینا: آه دوس داری . لادن: با این چیزا که تو نشون دادی. تینا: خوشگلم می خوای ازم چندتا عکس بگیری؟ لادن: دیونه می خوای بذاری تو سایت. تینا: نه بابا این چه حرفیه ولی خدا رو چی دیدی یه وقتی هم گذاشتم بیا گوشیمو بگیر. و چندتا حالت گرفت و منم ازش عکس گرفتم یواش یواش پر روتر شد و لا پاشم وا می کرد تا از کُسش عکس بگیرم. همین که داشتم ازش عکس می گرفتم لبشو رو لبم گذاشت دیگه باید خاله و خواهر زادگی رو کنار گذاشت و دست به کار شد تاپ و شورتمو در آوردم و تینا با یه لذت و شرمی به تنم خیره شد . سریع 69 شدیم و من سرم لاپای تینا بود و سر تینا لای پای من راستش کُس جوون یه چیزه دیگه اس یه جوری خجالت کشیدم. لادن: تینا بدت نمی آد داری مال منو لیس می زنی؟ تینا: نه واسه چی؟ لادن: خب مال تو خیلی خوبه نرم تازه و تر و تمیز و جوون. تینا: خب مال تو هم خوبه. لادن: نه بابا من یه شکم زاییدم و کلی ازش کار کشیدم تعداد شیوهایی که کردم اگه پوست گاوم بود تا حالا جر خورده بود. تینا: نه عزیزکم خیلی هم نازه و خدارو شکر لیزرم کردی عینه آینه شده. و سرشو بیشتر تو کُسم فرو کرد. به آرومی از تن برهنه تینا برخاستم و این بار نگاهی خریدارانه بهش انداختم چه نازه و بی اختیار لبمو رو لبش گذاشتم و همینطوری پشت سرهم همدیگرو بوسیدیم. تینا: ببین من کیر می خوام. لادن: عزیزم ببخش خاله ام نه دایی. تینا: کاشکی دایی بودی چه بُکن بُکنی می شد اونوخ دوس داشتم ازش حامله می شدم خیلی مزه می ده ادم از داییش حامله بشه. لادن: برو گمشو دیونه. و واسه اینکه آروم بگیره روش خوابیدم و سعی کردم کُسمو به کُسش بمالم. تینا: آی جوون فشارم بده دوس دارم سنگینی تنتو حس کنم خاله، خاله بُکن منو لادن می تونی خیار بیاری دلم به خدا کیر می خواد. لادن: احمق تقصیر خودته پسر به اون خوبی رو ولش کردی الان به جایی که زیر من باشی زیر اون بودی. تینا: وای کاشکی زیر کیرش بودم ، لادن یه چیزی بگم غر نمی زنی؟ لادن: بگو. تینا: کیر کامبیزم خیلی خوب بود کاشکی الان کیرش تو کُسم بود. لادن: کثافت، می خوای واست خیار بیارم. تینا: بیار ببین دیگه چه قدر وضع خراب شده. رفتم سر یخچال و یه خیار مناسب جون دار برداشتم و یه کمی تو دهنم خیسش کردم و لای تینا رو وا کردم چه قدر خیس بود داشت دیگه ازش شُره می کرد چند بار خیار رو روی کُسش زدم . تینا: ایی جوون آیی جوون چه نازه بُکنش توش. آروم خیارو تو کُسش کردم. تینا: آییی جووووون تکونش بده آیی وووایییی خاله زیر کُسمو می خوری؟ و من سرم زیر کُسش کردم و شروع کردم زبون زدن. تینا:چه خوب می خوری بخور برام چه خوبه آییی آییی، سینه مو بخور . من که سرم پایین بود و داشتم به تینا حال می دادم صدای لاله رو شنیدم که گفت: وا خاک به سرم دارین چه کار می کنین. تینا: یه کارای خوب . لادن: تینا گفت دیگه یه کارای خوب. لاله: وا چه بدبخت شدین شماها دیگه با خیار آخه. تینا: مگه چه شه لادن تندتر بزن. لاله اومد کنارمون نشست و ناظر سکس ما شد. لاله: لادن جون می خوای منم واست خیار بیارم. لادن: اگه سختت نیس آره بیا بزن. و بی اختیار کُسمو مالیدم. لاله خیاری بلندتر اما نه به کلفتی خیار تینا آورد و در حالی که من مدل داگی لای پای تینا رو می خوردم لاله خیارو تو من کرد. لادن: چه مزه ای می ده خیلی خوبه نمی دونم چرا تا حالا می خوردمش در حالی که باید می کردیمش لاله بزن خوشم می آد کیر نمی شه ولی بهتر از تف دستیه. لاله ( با خنده) ای بی شعور. حس کردم لاله داره سوراخ کونمو می خوره و یه لحظه انگشتشو فرو کرد انگاری یواش یواش اینطرفیمم داره باز می شه اما حس خیلی خوبی بود وقتی لاله زبونشو دور سوراخ کونم می کشید. واسه همین به تینا گفتم که مثل من بشین. وای آدم وقتی باسن یکی رو زبون می زنه اگه خوب تمیز باشه چه حالی می ده بخصوص که طرفشم داره حال می کنه و حسشو بهت منتقل می کنه. لاله منو به سمت خودش کشاند و در حالی که هر دو روی کناپابه زانو زده بودیم سرمو به عقب دادم همدیگر رو بوسیدیم درسته تینا جوونو خوبه ولی حس لاله یه چیز دیگه بود لاله یه دستشو از پشت رو کُسم گذاشت و مالید و دست دیگرش را به سینه ام برد. لادن: وایییی واییی بمال واسم می خوامت آییی سینه ام وای کُسم چه خوبه آیییی آیییی بمال بمال خوشگلم لبمو بخور بخورش. شاید حس مادرانه بود که لاله را واداشت به سمت تینا بره تینایی که از فرصت استفاده کرده بود ازمون چندتا عکس گرفت. لاله تینا رو میون ما نشوند و سینه ناز و کمی کوچکتر از ما رو زبون زد و منم سرمو به سمت پایین بردم و جداره های چوچولویش را به نیش کشیدم و چشمان تینا از شهوت خمار شده بود من باز طاقت نیاوردم به سمت لاله رفتم و پاهاشو از هم باز کردم و پامو لای پاش انداختم و کُس به کُسش جسبوندم و هی به هم مالیدیم تینا در حالی که ما رو می دید داشت جق می زد. هر سه با لرزشی ارضا شدیم و در حالی که من و لاله تو بغل هم بودیم سوفی از خواب بیدار شد و با نگاه کودکانه اش متعجب به ما سه نفر نگاه کرد هر سه از نگاهش خجالت کشیدیم و من در حالی که خودم می پوشوندم به سمتش رفتم و بغلش کردم. چند لحظه بعد لاله که دیگه نه از من و نه از تینا حیا نمی کرد سیگارشو از تو کیفش درآورد و یه نخ روشن کرد. لادن: چند بار گفتم تو خونه سیگار نکش سوفی اذیت می شه. لاله بدون اینکه جواب منو بده رفت نزدیک پنچره و دودشو بیرون داد. لاله ( با لحنی غمگین): زندگی داشتیم علی منظورم بابای تیناس هر چی بد بود باز شوهر بود یه بیرونی می رفتیم یه مسافرتی یه دور همی خلاصه یه مردی خونه بود حالا چی هیچی تو که لادن خیلی خریت کردی از کامبیز جدا شدی من نمی دونم مرضت چی بود؟ لادن: بی خیال دوباره شروع نکن حال ندارم. لاله: خب نه من اگه از علی جدا شدم دیوانه بود یهویی خودشو نشون داد اصلا باورم نمی شد اینطوری باشه ولی کامبیز که آدم بدی نبود تازه قربون صدقتم می رفت. لادن: چی می گی واسه خودت خیر سرش استاد دانشگاه بود دریغ از یه سفر خارج توی این سالها یه بار نشد یه بلیت بگیره ما رو یه جایی ببره. لاله: خوبه دو دفعه اش با هم رفتیم بودروم و استانبول کجا هیچ جا نبرده. لادن: دیگه ترکیه که هر درپیتی می تونه بره رو به رخم می کشی می تونست ما رو فرانسه ببره حسرت پاریس به دلم مونده. لاله: واقعا می فهمی چی می گی یعنی میشه آدم از شوهرش جدا بشه واسه اینکه سفر پاریس نبردش مگه خودش رفت که تو رو نبرد. تینا: بذار من بگم خاله لادن دلش مرد پولدار می خواس دوس پسر می خواس دیگه نمی تونس به شوهر فکر کنه دیگه کامبیز شده بود برج زهر مار. لاله: واقعا لادن اینطوری بود. لادن: من چه می دونم خب می گن زن تو یه سنی دلش یکی دیگه رو می خواد. لاله: تو هم علی رو می خواستی. لادن: وا واسه چی علی؟ لاله: خودت به کوچه علی چپ نزن خیلی رو بود که علی رو می خوای فقط من نمی تونستم چطوری این موضوع رو پیش بکشم که رابطه خواهریمون خراب نشه. لادن: خب تو هم با کامبیز خوابیدی مگه نخوابیدی؟ لاله:نه عزیزم تو از سالها پیش چشمت دنبال علی بود حالا از اینا بگذریم من می گم اگه می تونستی رابطه تو با کامبیز خوب می کردی دوباره بهش برمی گشتی. لادن: خواب دیدی خیر باشه ازهم طلاق گرفتیما. لاله: گرفته باشی خیلی ساده دوباره می تونی زنش بشی تو رو که سه طلاقه که نکرده، بهش فکر کن بهتر از این وضعته هر چی باشه پدره سوفیه. لادن با لحن شوخی: من دوباره زنش بشم که شماها باهاش بخوابین. لاله: نه دیگه اینبار حواست باشه فقط خودت باهاش باشی. شاید لاله درس می گفت حداقل مشکل ا جاره خونه رو نداشتیم.


خواسته آنا
هر لحظه این جمله رو تکرار می کردم که عشقم گفت آنا: نه خیالت راحت اگه اینطوری پیش بری عاشقم می کنی. سالها بود که عاشقش بودم و او هیچ وقت نگفت که دوستم داره هیچ وقت نگفت که واسم وقت می ذاره هیچ وقت نفر اولش نبودم و حال بهم گفت اگه اینطوری … یعنی می شه می شه که دوستم داشته باشه اگه اینطوری بشه همه این سالهایی که سخت به من گذاشت جبران می شه
کامبیز: ای جانم ای زندگیم، امروز ورزش که می ریم؟
آنا: اگه تو مشکل نداشته باشی.
مثل معمول منو و آنا واسه ورزش رفتیم تپه های داوودیه توی ماشین منتظر بودم که واکنشش را ببینم آیا باید باز از ماشین بیرون برم تا آنا لباسش را عوض کنه یا نه نیازی نیست.
آنا: نمی خوای بیرون منتظر باشی؟
کامبیز: بازم بیرون برم دیگه واسه چی؟
آنا: دوس داری لنگه پاچه دید بزنی؟
کامبیز: دوست دارم؟ از خدامه.
آنا: مگه ندیدی شما مردها سیر نمی شین؟
کامبیز: اگه طرف زنت نباشه هیچ وقت سیر نمی شیم.
آنا: خدا شما مردا رو آدم کنه.
کامبیز: اتفاقاً اینطوری آدمیم مگه شما زنا دوس ندارین بیرون بریزین ماهم دوس داریم دید بزنیم.
آنا: حالا برو بیرون.
کامبیز: ای وایییی از دست تو.
آنا: دوس داری الان یکی بیاد ببینه بمون گیر بده؟
از ماشین بیرون رفتم و او لباسش را عوض کرد. دیگه راحتتر نرمش می کردیم و حس می کردم که تن و بدنم داره شکل می گیره البته من که روزهای شنبه و چهارشنبه باشگاه هم می رفتم و TRX رو اونجا هم تمرین می کردم و گاهی با دوستان جیت کاندو هم کار می کردم البته نه خیلی حرفه ای ولی خب یه خورده تمرین واسم خوب بود ولی آنا نیز سرحالتر و رو اومده بود دیگه یه جوری رون و باسنش بدجوری چشمک می زد بی اختیار دستی به باسنش کشیدم یهویی برگشت و بهم نگاه کرد.
آنا: تویی یه لحظه ترسیدم.
کامبیز: راستی شما خانما چه حسی دارین وقتی از میون چند تا مرد رد می شین که ممکنه بهتون چیزی یا دستی بگن یا بزنن.
آنا: خب خوشایند نیس البته بگم هر زنی دوس داره خودش تو بغل مردی بندازه ولی باید مردش مرد باشه چه جوری بگم مثلا اگه تو خیابون فرشته باشی دوست داری پر و پاچه رو بریزی بیرون مردها دید بزنن مردهایی که باحال باشن ولی همون زن وقتی به خیابون چه می دونم مثلا پایین انقلاب بره سعی می کنه خودشو بپوشونه.
کامبیز: من اگه دیدت بزنم چطور؟
آنا: تو که اگه دید نزنی کشتمت، کامبیز یه چیزی می خوام بهت بگم روم نمیشه.
کامبیز: واسه چی بگو.
آنا: نمی دونم جنبه اش رو داری یا نه ولی ناچارم بهت بگم.
کامبیز: تو باید همیشه منو بترسونی؟
آنا: خداوکیلی این فانتزیه منه ولی می ترسم یهو غیرتی شی، تو اصلاً غیرتم داری؟
کامبیز: دست شما درد نکنه دیگه چی یه چندتا فحشم بده راحت باش.
آنا: نه دیونه بعضیا همه جوره به زنشون به خواهرشون یا دخترشون زور می گن بد می کنن همه جوره ازونا سوءاستفاده می کنن بعد وقتی یه ذره موی دختره بیرون باشه یا با کسی یه ذره حرف بزنه می خوان شکم بنده خدا رو سفره کنن تو بیشرف اگه غیرت داری به جای این دیونه بازیهات یه کمی هوای طرفتو داشته باش بهش زور نگو ولی تو اینطوری نیستی تو خیلی خوبی.
کامبیز: آنا آخر حرفتو بزن.
آنا: آخر حرفم یه فانتزیه یه آرزویه یه خواسته اس.
کامبیز: تو عشق منی هر چی باشه به روی چشم.
آنا: هر چی؟
کامبیز: مگه جونم باشه که سخته بمیرم یه دختر به نام سوفی دارم که…
آنا: نه خیالت راحت جونت نیس ولی باید پایه باشی.
کامبیز: ای بابا کشتی منو بگو دیگه.
آنا: کامبیز دیدی خسرو چه حالی کرد یه خواسته داشت منم یه خواسته دارم.
کامبیز: وای خدا رحم کنه خواستت چیه؟
آنا: ببین گفتی عاشقمی منم این حرفو باور کردم ولی خواسته من اینه که … چه جوری بگم دوست دارم همزمان با دو مرد سکس کنم می تونی جورش کنی؟
کامبیز: چی چکار کنم؟!
آنا: گفتم باید جنبه داشته باشی.
کامبیز: چی چی جنبه داشته باشم کی این کارو می کنه که دومیش باشم ابدا اصلا فکرشم نکن.
از فردا مجبور بودم یه هر کدوم از پسرای کلاس نگاه کنم بی انصاف پسره ۲۲ و ۲۳ ساله می خواس آخه بی انصاف من جلوی یه پسره جوون چه طوری می تونم خودی نشون بدم. سرکلاسها با نگاه خریدارانه به پسرها که نگاه کردم سه نفر رو انتخاب کردم که الحق و انصاف خوب بودن ولی چه جوری بهشون بگم خیلی ضایع اس اگه گند کار درآد چی تازه از تعلیق در اومدم وای این دفعه که نابود می شم استادیار دانشگاه دکترای جامعه شناسی شده یه هرزه جاکش خدایا من چه طوری می تونم یکی رو انتخاب کنم آخه چرا آنا یه آدم دیگه می خواد اضافه کنه؟ می گه فقط یه باره ولی از کجا معلوم اصلاً این دختر از همون اولشم خیلی حشری بود شانس من بدبخته. چند روزی گذشت و من نتونستم به این سه نفری که مشخص کرده بودم صحبت کنم با هر کدام که وارد گفت و گو می شدم تا می اومدم بحث رو به سکس بکشونم یه چیزی گلومو فشار می داد و بهم می گفت خره احتیاط کن تا اینکه یه روز توی مترو همینطور که سرم گرم خوندن بود یه کسی گفت: سلام استاد. سرمو بالا بردم دیدم جوانی با لبخندی تا بناگوش باز شده به من زل زده نشناختمش پس ادامه داد: استاد منو نشناختین بهزاد هستم بهزاد زمردی دانشجوی مقطع فوق لیسانس خدمتون بودم دانشگاه تهران.
کامبیز: اهان یادم اومد چه عوض شدی پسر.
بهزاد دانشجوی خاصی بود باهوش و از زیرکار درو خیلی خوب موضوع رو می گرفت ولی نمی تونست خیلی پایبند کلاس و درس باشه یه واحد درسی رو دوبار استاد فاضلی انداخته بودش و شانس آورد که با من درس رو گرفت و من چون دیدم درکش خوبه دیگه خیلی به منظم بودنش سخت نگرفتم واسه همین نمرشو دادم.
بهزاد: استاد چطورین اینطرفا پیداتون شده؟
کامبیز: یه خونه مجردی گرفتم واسه همین…
بهزاد: به به دمتون گرم پس سور و سات به راهه.
کامبیز: حرف مفت نزن چه کار می کنی.
بهزاد: استاد دانشجوی سال اول دکترام.
کامبیز: عجب چه جالب واقعا که خرتو خره. به خنده افتاد.
بهزاد: استاد تا خرتو خره بذارین ماهم دکترامونو بگیرم می گم میشه من تزمو با شما بگذرونم؟
کامبیز: که باز گند بزنی من جمش کنم؟
بهزاد: نه به خدا ولی شما خیلی اهل حالین میشه با شما کار کرد، قبول.
کامبیز: نه حال استاد راهنما شدن ندارم .
بهزاد: نه تو رو خدا استاد نگین من با کی بگیرم این شانس من بوده امروز شما رو دیدم بذارین خوش شانسیم بمونه. کامبیز: اوه تا اون موقع حالا از خودت بگو ازدواج کردی؟
بهزاد: نه استاد مگه تو این زمونه میشه زن گرفت، تازه ۲۷ سالمه .
تا گفت ۲۷ سالمه یهو یاد آنا افتادم با بهزاد میشد یه کاری کرد واسه همین آدرس خونه شو پرسیدم و آدرسی که داد نزدیک خونه خودم بود پس می شد باهاش گرم گرفت شاید رویم بشه به این یکی بگم خدایا این آنا منو به چه کارهایی وامی داره. توی راه بهزاد ازم خواهش کرد که مقاله ای که در باره خانواده تک فرزندی نوشته است را من یه نگاه بهش بکنم منم دیدم که این خوب بهانه ای است تا بکشونمش خونه باهاش موضوع رو مطرح کنم پس قرار شد برایم ایمل کنه. دو سه روز بعد بهش زنگ زدم.
کامبیز: سلام بهزاد قادری هستم.
بهزاد: بَه به سلام استاد خوبین
کامبیز: خوبم بهزاد من مقاله ات رو خوندم خوبه ولی ایرادهایی داره
بهزاد: استاد من هر چی بنویسم شما بهم نمره ۳ از ۱۰ بدین می گم عالیه.
کامبیز: ای بیچاره چرا فکر نمی کنی باید ۱۰ بگیری؟
بهزاد: استاد کسی خدا وکیلی از شما ۲۰ گرفته که من دومیش باشم؟
دیدم راست می گه من هیچ وقت به کسی نمره ۲۰ ندادم نه اینکه فکر کنم ۲۰ واسه خداست و از این حرفا بلکه هیچ کسی اون استانداردهای منو برآورده نمی کرد و به نظرم بهترین نمره ای که به کسی دادم دختری بود به نام یلدا که فوق العاده بود البته یه کمی هم زیبایی و طنازیش کمک می کرد و او تنها کسی بود که نمره ۱۸ از من گرفت.
کامبیز: خب حالا می خوای فردا عصر بیا خونه من یه کمی درباره اش صحبت کنیم.
بهزاد: استاد من که از خدامه ولی می ترسم مزاحم باشم.
کامبیز: اگه بودی نمی گفتم. فردا ساعت ۵ بیا خداحافظ
از اینکه می خواستم وقتی اومد یه آبجو بیارم با هم بخوریم و اگه سیگاری بود باهاش یه سیگار بکشم و به قول معروف اونور خودمو بهش نشون بدهم دلم مثل سیر وسرکه می جوشید حتی می تونم بگم از صبحش عصبی بودم آخه آنا چرا با من چنین رفتاری می کنی ؟ عصر حوالی ساعت پنج بهزاد اومد و راستش رفتار گرم و خودمانیش استرس منو کم کرد و تونستیم در باره مقاله اش صحبت کنیم یه یک ساعتی که گذشت رو بهش کردم و گفتم
کامبیز: ببین بهزاد تو که آدم فروش نبودی؟
بهزاد: استاد من بیشتر دختر می بردم دبی می فروختم
کامبیز: ای بی شرف ولی جدا از این موضوع که سابقه بدی داشتی و آدم رذل بودی الان پایه ی یه آبجوی دست ساز خنک هستی یا نه؟
بهزاد: استاد مگه مغز خر خورده باشم بگم نه.
کامبیز: پس بیارم امیدوارم خوشت بیاد
بهزاد: استاد خودتون انداختین؟
کامبیز: حالا تو بخور بعدش در باره اش حرف می زنیم.
و دو لیوان آبجو خوری پر ریختم و روی میز گذاشتم کمی ازش خورد و از چهره اش پیدا بود که خوشش اومده و نمی دونم می خواست خودی نشون بده یا ذايقه اش اینطوری بود که سریع تا تهش خورد.
کامبیز: بهزاد این آب نبود این آبجو بود
بهزاد: استاد خیلی ملس بود خیلی خوش خوراکه تو ترکیه خیلی پایه آبجو بودم ولی الحق و انصاف اینم از اونا کم نداره. نگفتین خودتون می ندازین؟
کامبیز: ای بابا تو بازجویی یا اهل حال؟ بخور صدات درنیاد. بریزم یکی دیگه هان؟
بهزاد: نیکی و پرسش؟
دومی رو مثل قبل لب به لب پر کردم و اونم بی مزه ولی اینبار آروم آروم رفت بالا و بحث مقاله اش را من ادامه دادم تا اینکه دیدم داره کمی نئشه میشه معلوم بود که پایه آبجوس وگرنه من ندیده بودم کسی دو لیوان آبجو منو بخوره و مشنگ نشه ولی می دیدم که داره تأثیرشو می ذاره موضوع رو کشوندم به تفریح و خوش گذرونی.
کامبیز: خب پس پاتوقت ترکیه اس. با کی می ری؟
بهزاد: پاتوق که نه استاد دیگه یه آدم دانشگاهی کجا پول داره ولی یه مدت با یه کسی که دوست بودم می رفتم یه عشق و حالی می کردیم و برمی گشتیم.
کامبیز: مرد یا زن؟
بهزاد: دوست دخترم بود
کامبیز: چی شد رفت؟
بهزاد: استاد ماجراش طولانیه یه روز سر فرصت شاید واستون گفتم ولی این طرف ما فکر کرد با کسی دیگه ای تو خطم با من قاطی کرد.
کامبیز: پس الان پاک پاکی نه؟
بهزاد: خیلی زیاد جوری که دیگه بوی گند پاکیش داره در می آد. استاد جسارتاً ببخشین شما اینجا تنها زندگی می کنین.
کامبیز: آره یه سالی می شه که از خانمم جدا شدم.
بهزاد: الان با کسی هستین ببخشین چون شما موضوع رو…
کامبیز: نه مشکلی نیس با کسی که نه ولی یه دوستی ازم خواسته که با یکی یعنی من و یکی دیگه با اون چیز داشته باشیم.
بهزاد: ببخشین متوجه نشدم من مستم یا …
کامبیز: چه جوری بگم یه خانمی دوست داره که با من و یکی دیگه یه برنامه داشته باشه.
بهزاد: یعنی سکس داشته باشه؟
کامبیز: به منم کلید کرده یعنی به دوستم گفته حتماً باید کامبیز باشه ولی من قبول نکردم یعنی هنوز جواب ندادم ولی من از کجا یکی دیگه رو پیدا کنم که حالا دوتایی با هم با اون ماجرا داشته باشیم؟
بهزاد: استاد خدا شانس بده دستتون رو سر من یه کلاغ سیاه هم از من خوشش نمی آد اونوخ به شما رسماً خط دادن می گین نه؟
کامبیز: راستش بهزاد از تو چه پنهون به هر حال تو هم در مقطع دکترا هستی می فهمی منو . بدم نمی آد ولی یه کمی ضایعس.
بهزاد: استاد اگه جسارتاً پایه خواستین بنده تا کمر در خدمتم.
کامبیز( با خنده): تا کمر که نه زیر کمر فایده داره موضوع زیر کمریه نه بالا کمر.
بهزاد: استاد ما همه جوره در خدمتیم.
کامبیز: حالا به بحثمون بپردازیم از این کیسا زیاده.
بهزاد: واسه شما زیاده وگرنه گیرما چیزی نمی آد. استاد من که نقد این جا نشستم چرا شما دنبال نسیه هستین.
کامبیز: می ترسم پررو بشی
بهزاد: نیازی به قسم نیس ولی باور کنین من آدم با جنبه ایم.
فردا صبحش به آنا زنگ زدم که یه نفر رو پیدا کردم که ۲۷ ساله و دانشجوی مقطع دکتراست. خوشحال شد و گفت
آنا: کامبیز می دونم داری فداکاری می کنی همین فداکاریات منو کشته.
دو روز بعد آنا با من تماس گرفت که فردا صبح حوالی ساعت ۱۱ پیش منه. دل تو دلم نبود چطوری می تونستم قبول کنم که عشقم با مرد دیگری باشه اونم جلوی من و با من با آنا سکس کنه. چند بار دلم می خواست بهش بگم حاضر نیستم تن به این کار بدهم ولی باز جلوی خودمو گرفتم. ساعت ۱۰ و نیم بهزاد خوشتیپ کرده اومد نمی دونستم از دستش عصبانی باشم یا باهاش همراه وقتی از لذت سکس سه نفره می گفت دلم می خواست بکوبم تو دهنش ولی اون که نمی دونست با کسی داریم سکس می کنیم که عشق منه از طرفی هم نمی تونستم بهش بگم بابا جان این زن برایم من فقط یک سکس نیست یک زندگی است یک عشقه. درست ساعت ۱۱ گوشیم زنگ خورد آنا بود که ازم خواست ریموت پارگینک بزنم. دستم واسه زدن ریموت می لرزید می خواستم گریه کنم ولی عشق آنا دو طرفه منو بیچاره کرده بود. چند لحظه بعد در خانه رو باز کردم آنا روبه روی من ایستاد وای محشری شده بود زیبا و آراسته و لبخندی بر لب. بهزاد نزدیک در شد و با دستپاچگی سلام گفت و به غیر از صدای آنا صدای زنی دیگر را نیز شنیدم آنا کنار رفت و به زنی جوان تعارف کرد که او جلوتر بیاد داخل زن باز سلام کرد و داخل شد. من معتجب تو دلم گفتم قرار بود که دو به یک باشیم چرا شدیم دو به دو ولی خب خدا رو شکر منو آنا این خانم و بهزاد چه بهتر هر کدوم تو یه اتاق خوبه.


خواسته آنا ۲
من همیشه گفته ام که خانمها خیلی پیچیده تر از مردها هستند بماند که شناخت مردم ایران کار بسیار سختیه به قول دکتر سریع القلم اگر شما با یک ژاپنی یک روز باشید متوجه منش و اخلاق او می شوید ولی اگر با یک ایرانی سی سال هم باشید باز او کاری خواهد کرد که متعجب می شوید و این البته برای سرمایه گذاری و توسعه چیز خوبی نیست حالا در میان ایرانیان زنها بسیار عجیب تر و پیچیده تر هستند و آنا یک زن بود که من با تمام وجودم دوستش داشتم و البته هر بار از رفتار او متعجب تر می شدم. وقتی خانم جوان همراه آنا وارد خانه ما شد من همانطور که گفتم تصور می کردم که دو به دو خواهیم بود و این بسیار برای من جالب بود ولی اینطور نبود.
من بعد از اینکه مانتو و روسری خانمها رو گرفتم، برای اینکه استرسمو پنهان کنم رفتم تا چایی درست کنم و البته زیر چشمی رفتار آنا و زن جوان و بهزاد را زیر نظر داشتم می دیدم که آنا نیز به بهزاد نگاه می اندازد و او را مورد بررسی قرار می داد. زن جوان هم مانند من معلوم بود که استرس دارد و یه کمی معذب است و بهزاد نیز هیجان زده و مانند من منتظر بود کی، شروع بازی را آغاز می کند. چایی رو که آوردم به ناچار من که میزبان بودم سر صحبت را باز کردم، در حالی که سعی می کردم رابطه عاطفی خودم با آنا را پنهان کنم.
کامبیز: خب میشه این خانم زیبا رو به ما معرفی کنی؟
آنا: بهتره این آقا خوش تیپ رو معرفی کنی بعد من از خودم و یلدا جان می گم.
کامبیز:خب پس معلوم شد اسم ایشون یلداس چه اسم زیبایی و این آقای خوشتیپ هم بهزاد دانشجوی دکترا جامعه شناسی است و … دیگه چی بگم اهل ورزش و … ۲۷ ساله است و مجرد.
آنا: جوونتر بود بهتر بود ولی خب اگه بخوام از یلدا بگم زمانی مدیرم بود
یلدا: مدیر که نه مسوول گزینش
کامبیز( با تعجب): مسوول گزینش؟
بهزاد: خانم مسوول گزینشها همیشه با چادرن
یلدا: نه من مسوول گزینش از نظر فنی بودم و در صورتی که آنا یا هر کسی دیگری رو از نظر فنی و تخصصی تأیید می کردم می تونست استخدام یا به مرحله بالاتر بره البته این مال ۱۰ سال پیشه.
آنا (با خنده): بماند که یه سوءاستفاده هم از من کرد
بهزاد و کامبیز همزمان: چی سوءاستفاده؟
یلدا: آنا جان…
آنا: یلدا جوون چند وقت پیش واسه من از یک فانتزیش صحبت کرد که من چند روز پیش با کامبیز در میون گذاشتم آخه من و کامبیز واسه بدن سازی می ریم توی این پارک دم مترو نرمش می کنیم. کامبیز هم قول داد خودش با یه مرد جوان یه برنامه mmf داشته باشیم حالا هم در خدمت شما هستیم.
بهزاد: البته الان mm ff هستیم.
آنا: نه من فقط ناظرم
کامبیز: یعنی چی؟
آنا: یعنی تو و بهزاد و یلدا جون برنامه دارین و منم با اجازه تون یه گوشه می شنیم و اگه قهوه بدی قهوه مو می خورم.
هر سه مانده بودیم حالا چه طوری شروع کنیم و کی چه کار باید بکنه باز من باید شروع می کردم و بی اختیار گفتم:
کامبیز: خب یلدا جان میشه از خودت برامون بگی.
یلدا یه ذره جا به جا شد و معلوم بود خیلی دوست نداره از خودش چیزی بگم فقط می خواهد یه فانتزی سکس سه نفره داشته باشه و راهشو بکشه بره واسه همین یه سکوتی بینمون شد.
بهزاد: به نظرم بهتره به زندگی هم ورود نکنیم یه تصمیم واسه یه برنامه سه نفره داریم و اگر موافق باشین به آبجو خوب استاد شروع کنیم من چند روز پیش مهمان استاد بودم و از برکات استاد فیض بردم.
کامبیز: خب پس من برم یه شیشه بیارم البته از قبل توی یخچال گذاشتم.
بقیه رو نمی دونم چه حسی داشتند ولی من که دست و پامو گم کرده بودم و نمی دونستم چطوری به عنوان یه میزبان فضا رو دستم بگیرم. آبجو رو آوردم سه تا لیوان ریختم آنا همچنان علاقه داشت قهوه بنوشه. یه کمی که آبجو خوردیم منو بهزاد کنار یلدا که روی مبل سه نفره نشسته بود نشستیم و یه جرعه که خوردیم دیدم بهزاد صورتش را به یلدا نزدیک کرد یه لب که گرفت دست به تی شرت یلدا برد و به آرومی از تنش درآورد یلدا نیز همزمان بهزاد رو لخت کرد و من با حضور آنا که حتماً منو زیر نظر داشت خیلی نمی تونستم خودی نشون بدم البته خیلی هم دوست نداشتم بیشتر فکر می کردم کاشکی می شد منو آنا به اتاق دیگری می رفتیم. یلدا نگاهی بهم کرد دکمه های پیراهنم را باز کرد دست به تنم کشید نفسم لحظه ای بند اومد خیلی چشمان سکسی داشت بهزاد یلدا رو بلند کرد و شلوارش را در حالی که من گوشه گردنش را می بوسیدم از پایش در آورد و هر دو با تعجب دیدیم که شورت پای یلدا نبود. وووا خیلی باسن و کُس تر و تمیزی داشت و سینه هایی که هر مردی را بی تاب می کرد. هر سه مان جلوی آنا که داشت همچنان قهوه اش را به آرامی و خونسردی می نوشید لخت شدیم و راستش خوشحال شدم که دیدم کیر من از بهزاد بهتره یه جوری بلندتر و یلدا اول واسه منو ساک زد. یه ربعی شد که هر سه ارضاء شدیم و با آنکه من جلوی آنا و حسی که با او داشتم جلوی وسوسه ام را می گرفت ولی بازم یک تجربه بود بخصوص که وقت رفتن آنا جلوی بقیه منو بوسید و بهم گفت :داری یواش یواش عاشقم می کنی.
شب داشتیم با هم چت می کردیم که بهم گفت همه چه قدر پول داری برو دلار بخر داشتم واسش ژست آدمهای فهمیده رو در می آوردم که عصبانی شد و نوشت چیزی که می گمو انجام بده این قدر حرف مفت نزن فردا بهت زنگ می زنم باید دلار خریده باشی من که از آنا حساب می بردم همون شب به یکی از دانشجویان سابقم که در صرافی پدرش کار می کرد، زنگ زدم و ازش خواستم ۷۰ هزار دلار برام کنار بگذاره او هم نامردی نکرد وقتی رفتم پیشش ۱۰۰ هزار تا کنار گذاشته بود مجبور شدم یه چک دو ماه بدهم که بقیه پول ۳۰ هزارتا رو آماده کنم هر دلار رو چهار هزار تومان خریدم وقتی به آنا گفتم که ۱۰۰ هزار دلار گرفتم خندید و گفت همانطور که می دونی تولدم ۱۱تیرماه کادومو باید با دلار بدی. آنا برام توضیح داد که شوهر دوستش توی کار خرید و فروشه و باز بهم پیشنهاد داد که در آمل و بابل زمین بخرم و قرار شد که یک روز باهم بریم شمال یه قطعه ۱۰۰۰ متری زمین بخرم. چند روز بعد با آنا در رستورانی که برای اولین بار با لادن قرار گذاشته بودم با آنا قرار گذاشتم خودش گفته بود که یه جا مشخص کن همدیگر رو ببینیم گفتم بیا خونه گفت دست پختت خوب نیس یه جا بریم که هم فال باشه هم تماشا هم منو ببینی هم من یه غذای خوشمزه بخورم خب همیشه این رستوران مورد علاقه من بود راستش مورد علاقه لادن هم بود هر وقت می گفتم بریم رستوران شیشلیک بخوریم می گفت این رستوران. کمی زودتر رسیدم و منتظر بودم تا آنا بیاید نمی دونم چرا وقتی آدم می خواهد عشقشو ببینه همیشه در هول و ولاست. توی این فکر بودم که آنا می خواهد چی بهم بگه و این بار دیگه چه سوژه سکسی برام تدارک دیده که چشمم به میزی افتاد که سه پسر جوان دور یک زن نشسته بودند و هی بلند بلند می خندیدند رفتارشون خیلی تو چشم می زد و یواش یواش دیگران متوجه رفتار آنها شدند یهو دقت کردم دیدم ای بابا لادن میان این سه پسره است باورم نمی شد می دونستم لادن آدم هرزه ای هست اما نه تا این حد بی اختیار بلند شدم و به سمت میز آنها رفتم و متوجه شدم یکیشون سعی می کند از پشت دست تو شلوار لادن بکند و دو تای دیگر دارند از روی لباس با سینه های لادن بازی می کنند و لادن از دست آنها گلافه است و می خواهد یه جوری آنها را آروم کند. بالای سرشون رسیدم لادن چشمش به من افتاد و با نگرانی به من خیره شد بدون اینکه چیزی بگوید.
یکی از پسرها: چیه میخ شدی
من بی اختیار همینطور باز نگاه کردم یکی از پسرها بلند شد و به سمتم اومد.
یکی از پسرها: مگه نشنیدی چی گفت برو بابا جون مزاحم نشو.
من باز به لادن نگاه کردم خجالت زده بود و معذب. دست پسره رو روی تنم حس کردم که داره با دست منو هول می ده که برم سر میز خودم بشینم. به سمت میز خودم برگشتم من دیگه شوهر او نیستم هیچ وقت هم او زن من نبود نباید به کار او دخالت کنم به من ربطی نداره که با سه پسره تازه به دوران رسیده هرزه، می گرده ولی قیافه سوفی عزیزم جلوی چشمام اومد خنده هایش، نگاهش و دستهایی که به من می گفت بغلم کن یه جرعه نوشابه ام را نوشیدم و باز به سمت میز آنها رفتم معلوم نبود ولی حس می کردم که دست یکی از پسرها لای پای لادنه. بشقابی از روی میزی برداشتم، یکی از پسرها بلند شد و به سمتم اومد نرسیده بهم بشقاب را رو سرش شکوندم، از درد زمین نشست. یکی دیگه بلند شد چشمم به لیوان نوشابه میزی افتاد لیوان رو تو صورت پسر خالی کردم تا اومد به خودش بیاید سه چهار تا مشت محکم به صورتش زدم و با دو دست به شدت به قفسه سینه اش کوبیدم به زمین افتاد پسر آخری به سمتم هجوم آورد لادن تی شرتش را گرفت که به سمتم نیاد همین باعث شد کمی کنترل پسر بهم بریزه و من موهایش را با دو دست گرفتم و به سمت پایین کشیدم جیغش تمام سالن رستوران رو پر کرد و من با دو دست با تمام وجودم رو کمرش کوبیدم. لادن از ترس بلند شد و من به آرامی بهش گفتم
کامبیز: لطفاً به خاطر دخترمون برو خونه
لادن سریع وسایلش را برداشت و از رستوران بیرون رفت من که تازه متوجه وضعیت خودم شدم کمی ترس برم داشت که الان این سه نفر به جونم می افتند واسه همین منم از رستوران بیرون اومدم و سوار ماشین شدم لادن به شیشه ماشین زد و سوار شد و بدون اینکه چیزی بهم بگیم تا ونک بردمش. شب آنا بهم زنگ زد.
آنا: هنوز دوستش داری
کامبیز: کی رو میگی؟
آنا: مسخره بازی درنیار همونی که واسش سه نفرو زدی همونی که سوار ماشینت کردی همونی که یادت رفت با من قرار داشتی.
کامبیز: مگه اومدی؟
آنا: بله دیر کردم ولی اومدم.
کامبیز: اون مادر سوفیه نمی تونستم به دخترم بی تفاوت باشم.
آنا: نه تو دوستش داری هنوزم دوستش داری.
کامبیز: نه ندارم ولی نمی تونستم زن سابقمو توی اون شکل ببینم
آنا: تو چه شکلی؟
کامبیز: داشتن سه نفری بهش ور می رفتن خودشم راضی نبود میگی چه کار می کردم.
آنا: نمی تونم الان امید پیداش می شه بعداً حرف می زنیم.


ندگی بازیچه ای بیش نیست/ یکی به پایان داستان مانده
لاله: خاک تو سرت کنم لادن گفتی کامبیز رو دیدی آخه تو چه جوری با سه تا پسر بچه بیرون رفته بودی؟
تینا: حالا مامان یه جوری می گه انگاری لادن با چاقو یکی رو زده.
لیلا: وقتی کامبیزو دیدی چه حسی داشتی؟
لادن: این قدر استرس و بهم ریخته بودم که اصلا نمی تونستم حرف بزنم.
لاله: آخه تو با سه تا پسر چه کار داشتی اونوخ به من می گی لاشی تو که از من بدتری با سه نفر! اونم جوون
تینا: لادن الهی کوفتت نشه ولی بی انصاف یه خبری می دادی ما هم بد نمی دیم.
لادن: بابا یهویی شد تازه من کی به تو گفتم لاشی؟ این سه تاهم من خبر نداشتم یهویی پیش اومد یکی از دوستام بهم زنگ زد گفت برنامه هس پایه ای گفتم باشه آخه یه چند وقتی بود با هیچ کی نبودم.
لیلا: چرا ما رو به این دوستات معرفی نمی کنی انگاری خیلی تو دست و پاشون مورد هس.
لادن: اگه پیش بیاد چرا که نه. همین چند وقت پیش بود که با لاله یه برنامه رفتیم تازه طرف همش دستش تو لنگه و پاچه لاله بود انگار نه انگار منم بودم.
لاله: اووه توام یه بار هم یکی از من خوشش اومد همیشه تو می درخشی یه بارم ما.
تینا: خدا وکیلی ما خیلی خوشگلیم.
لادن: قربونت برم با این اعتماد به نفست.
تینا: نه نگاه کن یه ذره شکم نداریم قد میزون قد کوتاهتون منم ۱۶۷ لاله بعد منه ۱۶۸ تو و لیلا هم که ۱۷۰ دیگه از این قد بهتر کی دیده. باسنو بگو رو فرم نه درشتو گنده نه کوچیک و ریزه خدا وکیلی وقتی لادن شلوار تنگ می پوشه و یه مانتو نازک تنش می کنه من که زنم حشری می شم وای به حالا مردا.
لاله: قربون دخترم بشم ولی تینا راس می گه دندونای زنارو آدم نگاه می کنه همش کجو کوله ولی نیگاه کن (لبخند می زند) همه ردیف و سفید. پوست رو دست بکشین یه جوش رو صورتمون نیس. سینه رو ببین سفت …
لادن: اوه چه خبره کی می ره این همه راهو بی خیال بابا دیگه الان همه زنها صاف و صوفن الان همه زنا دندوناشون ردیفه
لیلا: اه تینا چرا بحثو می کشونی به جایه دیگه. لادن بگو ببینم با اون سه پسر به سکسم رسیدین.
لادن: پس مگه مرض داشتم برم خونشون؟
لیلا: تو نگفتی رفتی پیششون فقط گفتی تو رستوران کامبیز باهاشون درگیر شده
لادن: نه دوستم این سه تا رو معرفی کرد گفت خیلی حشرن اگه بری پیششون خیلی ممنونت می شن خب منم یه خرده هوس داشتم دیگه گفتم برم.
لیلا: خب منم خبر می کردی می مردی؟
لادن: خودشون گفتن یه نفر. من چه کار کنم.
لیلا: مگه اونا باید تعیین کنن تو یه ذره مشکوک می زنی؟
لادن: برو گمشو دیونه چه مشکوکی.
لیلا: خب مگه جنده خبر کرده بودن
لادن: بیشعور این چه حرفیه عجب احمقی تو
لاله: حالا ول کن بگو ببینم حریف این سه تا شدی نکنه از عقبم دادی کلک؟ هان.
لادن: نه بابا ولی فکر کنم اگه ترسش نبود شاید راضی می شدم.
لاله: چه ترسی طرف وارد باشه حله.
تینا: مامان واقعا تو رسماً لاشی شدی.
لاله( با خنده): خفه شو بی حیا.حالا بگو دیگه.
لادن: همانطور که گفتم سه تا پسر دانشجویه ۲۳-۲۴ ساله بودن. راستش آدم وقتی می ره یه جا که قراره تریبتو بدن و سه تا هستن نفس آدم تو سینه حبس می شه خونشون تو شرق تهران یه جایی به نام … بذارین یادم بیاد…
لیلا: وا جاشونو می خوایم چه کار از حالشون بگو.
لادن: خب با لاله وقتی رفتیم سر قرار خیلی جای با کلاسی بود.
لاله:آره خدا وکیلی خیلی خوب بودن.
لادن: اما اینجا نه، محله خیلی تاپی نبود ولی مردمش باحال بودن یعنی با این که سرو وضعم واسه اونجا خیلی تابلو بود ولی هیچ کی مزاحمم نشد حتی وقتی یکی دوبار آدرسو پرسیدم خیلی خوب راهنماییم کردن.
تینا: مگه ویز نداری؟
لادن: چرا ولی گوشیم خیلی شارژش کم بود می ترسیم خاموش بشه نتونم زنگ بزنم. به هر حال رفتم محلشون یه واحد ۵۰ متری یه خوابه با حداقل وسایل یه تخت دو نفره تو اتاق و یه کاناپه یه تلویزیون که واسه اون فضا خیلی بزرگ بود توی هال. وقتی در رو به روم باز کردن سه تا پسره خوشتیپ جلوم عین برگ چغندر دم در وایستاده بودن معلوم بود که این قدر حشرشون بالا زده که خدا وکیلی نفسم بند اومد می خواستم همون جا برگردم ولی یه پسره به نام سعید در رو بیشتر واسم باز کرد و گفت
سعید: بفرمایین داخل خیلی خوش اومدین.
یه ذره خودمو جمع کردم و داخل شدم یه پسره دیگه دستشو جلو آورد و گفت پرویزه و دیگری هم با شوق و ذوق باهام دست داد و گفت سروشه. کفشمو درآوردم و به سمت کاناپه رفتم سروش نزدیکم شد و گفت
سروش: می خواین مانتو و روسریتونو بهم بدین.
روسری و مانتومو در آوردم و همین که دادم دست سروش آب از لب و لوچه این سه پسر سرازیر شد دقیق می شد دید که چشماشون داره از حدقه بیرون می زنه کیرشون از شلوارشون. نمی دونم چطوری فضای اونجا رو واستون تعریف کنم وقتی می بینی سه تا پسر حشری دارن بهت خیره می شن و می دونی تا چند دقیقه دیگه اونا می خوان روت بیفتن و اونام می دونن که باید لخت شی زیرشون بخوابی چه حسی هر دو طرف دارن. واقعا نمی تونم بیانش کنم به هر حال وسط حیرونی اونا، روی کاناپه نشستم و منتظر شدم آنها چه کار می خوان بکنن.
تینا: خب معلومه می خواستن بکنن دیگه.
لاله: خب اولش که هیچ کی نمی گه بکش پایین.
لادن: فکر کنم سعید گفت که چای می خورین یا مشروب؟ یه نگاهی بهش کردم بامزه بود نصف من سن داشت گفتم چی دارین.
پرویز: فقط عرق داریم
لادن: سنگینه
پرویز: خب واستون با نوشابه قاطیش می کنیم.
لادن: خب باشه بیارین ببینم چطوری می خواین مهمون نوازی کنین.
سعید که به نظرم از اون دوتا جوونتر بود سریع رفت عرق و نوشابه و چند لیوان کاغذی مخصوص شات رو آورد و سروش که بزرگتر بود یه کاسه بزرگ میوه و البته میوه هاش همه درجه یک و شیرینی هم پشت سرش آورد و پرویز کنار بساطشون چندتا چیپس و پفکم باز کرد و توی بشقاب ریخت. یه میز عسلی رنگ و رو رفته ای جلویم گذاشتن و بساطشونو روی اون.
سروش: امیدوارم به خوبی خودتون بساط فقیرانه ما رو ببخشین.
توی چشمان هر سه تا که نگاه کردم این حس رو دیدم و باور کنین خیلی حرفش به دلم نشست خیلی صادقانه و خالصانه گفتن. برام بامزه بود که این سه پسر جوون تلاش می کردن که خودشونو حریفه ای و زبل و زرنگ نشون بدن در حالی که بنده خدا نمی دونستن میون آدمهای دیگه اونایی که من دیدم این سه تا حشره هم نیستن چه برسه آدم ولی ازشون خوشم اومده بود. سروش به عنوان ساقی و رییس برای هر سه فقط عرق ریخت و واسه من عرق و نوشابه، دلسر هم داشت ولی بدون اینکه ازم بپرسه نوشابه ریخت بنده خدا مشخص بود که می خواد خودشو باکلاس و آشنا به ریزه کاریهای رفتار با یه خانمو نشون بده ولی چیزی بارش نبود به هر حال سه تایی سلامتی گفتن و یه ضرب رفتن بالا منم خیلی آروم مزه مزه کردم خیلی تند بود نمی شد اینو با نوشابه هم رفت بالا خندم گرفته بود که اشک تو چشمای هر سه تاشون جمع شد ولی سعی کردن به روی خودشون نیارن. دومی رو سروش پرتر ریخت در حالی که سه تایی تند تند ماست و چیپس می خوردن هی به منم تعارف می کردن که از مزه هم بزنم دومی هم سر کشیدن دیگه سعید و پرویز نتونستن خودشونو بی خیال نشون بدن و سرشونو از شدت الکل تکون دادن ولی سروش با اون که نفسش بند اومده بود ولی بازی رو نباخت و همچنان محکم نشسته بود من سهم خودمو تموم کردم و باز سروش بدون اینکه ازم بپرسه که باز می نوشم یا نه دومی رو ریخت.
لادن: مرسی کافیمه
سروش: تازه ما بسم الله رو گفتیم چیزی نخوردی
پرویز: سروش لامصب اسم خدا رو اینجا نیار دیگه.
سروش یه نگاهی بهش کرد و چیزی نگفت به جاش واسه خودش یه شات دیگه پر کرد و برای آن دو تا هم ریخت. سروش که دوست داشت خودش رو رییس نشون بده به من اشاره کرد که خب چه کار می خواهی بکنی؟ من یه نگاهی کردم و گفتم
لادن: می خواین من برم تو اون اتاق آماده بشم.
پرویز( کمی گیج): چرا تو اون اتاق خب همین جا شروع کنیم.
سعید( کمی گیج): اینجا چه جوری … ولی چرا نه سروش میشه؟
سروش: لادن جوون میشه همین جا لخت شی.
لادن: اینجا؟ سه تایی با هم می خواین شروع کنین یا تک تک؟
سروش: حالا شما درآر یه فکری واسش می کنیم.
من یه نگاهی به هر سه جوان حشری که داغم کرده بودن انداختم و آروم تی شرتمو از تنم درآوردم جوری اینا بهم خیره شدن که فکر کردم خدایا اگه شلوارو بکشم پایین چی می کنن؟
لادن: میشه یه ذره با جنبه باشین با چشماتو خوردین منو.
سروش: راس می گه لادن جوون چرا بی جنبه بازی درمی آرین.
اون دوتا یه سری تکون دادن و سرشونو پایین انداختن. من یه نگاهی کردم یه نفسی کشیدم و شلوارمو آروم از پام درآوردم ولی باز با دیدن من که حالا با یه زیرپوش یه شورت بودم سر هر سه تاشون گیج رفت. سعید نزدیکتر اومد و مثل کسی که گلی بو کنه منو بو کشید و جر‌أت نداشت بهم دست بزنه با نزدیک شدن سعید، پرویز نیز جلو اومد و یه چشمش به سروش بود که ایا مخالفت می کنه یه چشمش هم به من. سروش ته شاتشو بالا کشید و بلند شد و دست برد زیرپوش منو درآورد. با دیدن سینه های من وای اینا دست و پاشون می لرزید نفسشون تند تند می زد و سعید با ترس و لرز دستشو روی سینه ام گذاشت پرویز نیز باز یه نگاهی به سروش کرد و بعد اونم دستشو روی سینه دیگه ام گذاشت و هر دوشون سینه هامو با فشار می مالیدن.
لادن: اوه اوه یواش یواش خواهش می کنم آرومتر همش مال خودتونه.
سروش: ای بابا بکشین کنار ببینم یه لحظه صبر کنین.
و خودش جلوتر اومد و یه نگاهی به من کرد و دستش رو دور کش شورتم برد و یهویی کشیدش پایین و من بی اختیار دستمو جلوی کُسم گرفتم. سروش با لبخندی که خیال می کرد تبحرش را دارد نشان می دهد دستمو گرفت و کنار زد و به اون دو تا گفت
سروش: نیگاه کنین بهشت اینجاس اینو بهش می گن بهشت هر چه بخوری شرابه هر چه بنوشی تموم نمی شه.
پرویز: سروش می شه ماهم سهیم بشیم.
سروش : آره چرا اجازه می گیری بیا
و هر سه به اندام لختم دست می کشیدن و حس می کردن که دنیا به کام اوناس. نمی دونستن از کجا شروع کنن یکی سینه رو کرد بود تو دهنش یکی نشسته سرشو لا پام کرده بود و لیس می زد یکی مونده بود چه کار کنه از پشت داشت سوراخمو زبون می زد. دیگه اینقدر اینا با هیجان رفتار می کردن که منم خمار شدم. پرویز و سعید منتظر بودن که سروش لخت می شه یا نه و تا سروش کیرشو از شلوارش کشید بیرون و تو دست من داد اون دو تا سریع هرچه تنشون بود درآوردن. فکر می کردم ما زنها با هم راحتیم و می تونیم جلوی هم لخت شیم ولی انگاری این دوره زمونه پسرها هم با هم راحتن. واسه سروش رو که مالیدم سعید هم کیرشو به دستم داد که بمالم بنده خدا پرویز مظلومانه بهم نگاه می کرد و فکر می کرد که من بیش از دو دست که ندارم پس باید مال خودش رو خودش بماله دلم واسش سوخت با چشم بهش اشاره کردم که نزدیکتر بشه پس جلوش زانو زدم و در حالی که دوتا کیر پسرا رو تو دستم بود واسه پرویز ساک زدم. چون سرم پایین بود چیزی نمی دیدم ولی حس می کردم که پرویز داره رو عرشها پر می زنه و سعید و سروش هم دوست دارن واسشون ساک بزنم. سروش طاقت نیاورد و منو بلند کرد و خودش کاملاً لخت شد و روی کاناپه نشست و پاهاشو از هم باز کرد یعنی واسش ساک بزنم کمی از آب دهنمو روی کیرش ریختم واسش کمی مالیدم و تخماشو تو دهنم کردم. سعید رو زمین کنار من خوابید و سرشو جلوی سینه ام آورد و نوک سینمو میک زد. پرویز نیز از سعید تقلید کرد و او نیز سینه دیگمو به زبونش کشید حالا هر سه راضی و خشنود بودن اما سروش که می دونست همینطوری پیش برم سریع آبش اومده، بلند شد چند تا چیس و ماست خورد تا فرصتی واسه خودش بخره. حس کردم باید خودم فضا رو تو دست بگیرم این سروش خیلی دوست داره رییس بازی در بیاره واسه همین روی کاناپه دراز کشیدم و لا پامو واسه پرویز باز کردم. فکر کرد باید بکن توش که گفتم نه فعلاً لیس بزن. سعید واسم بامزه بود با هر چی که پیش می اومد خودش رو هماهنگ می کرد تا دید من خوابیدم و لا پامو باز کردم دستشو لای پام برد و کُسمو مالید در حالی که زیر دستش پرویز همچنان داشت می لیسید. سروش یه شات دیگه واسه هر سه ریخت به منم گفت
سروش: لادن جون واست یه کوکتل درس کنم
لادن: با چی کوکتل درس کنی؟
سروش: خب همین نوشابه و عرق خواستی این دفعه دلستر می ریزم.
لادن( درحالی که آن دو همچنان مشغول بودن): میوه اش چی؟ چی می خوای تنگش بزنی می گم می خواهی با شکلات یا قهوه میزون کنی؟
سروش هنگ کرد اصلاً نمی دونست چی بگه ولی سعی کرد خودشو از تنگ و تا ندازه و گفت
سروش: نه فکر نمی کنم خوش طعم بشه همین دلستر و عرق خوبه
لادن: قرار نیس تو به جای من تصمیم بگیری. بهتره سریع یه موز توش رنده کنی اگه می خوای کاری بکنی درستشو انجام بده سروش جان.
شاکی شده بود ولی نمی دونست چه کار کنه و بدتر اینکه سعید و پرویز داشتن تو ابرها پرواز می کردن و اون باید واسه من یه کوکتل درست می کرد با ناراحتی موز رو با چاقو سعی کرد ریز ریز کنه.
لادن: نه عزیزم بی زحمت رنده کن ولی لطفا رنده درشت باشه ریزه خرابش می کنه.
سروش( با حرص): رندم کجا بود همین خوبه دیگه
سروش یه چیز عجیب و غریبی درست کرد و من به زحمت کشیدم بالا. سروش دیگه طاقت نداشت ازم خواست که روی کاناپه بخوابم وقتی دراز کشیدم اومد که روم بخوابه با تعجب ازش پرسیدم
لادن: هی کاندوم کجاس؟
سروش: نترس نمی ریزم توش.
لادن: معلومه که می ترسم یعنی شما سه تا دانشجوی رشته معماری نمی دونین باید کاندوم داشته باشین؟ معلومه که وارد نیستین ولی دیگه نه اینقدر. بدون کاندوم شرمنده حرفشم نزنین.
پرویز و سعید مستاصل یه نگاهی به سروش کردن و سروش یه نگاهی به اطراف کرد و سر پرویز داد کشید.
سروش: خب داری منو نیگاه می کنی بپر از یه داروخونه یه بسته کاندوم بگیر.
پرویز دنبال شورتش می گشت که سعید تشر زد بهش که شلوارش رو بدون شورت پاش کنه، بره. با رفتن پرویز حالا ما لخت و عور نشسته بودیم و هر سه منتظر که پرویز با کاندوم بیاد. من شرایط بدی داشتم هم از دستم عصبانی بودن هم دلشون می خواست باهام حال کنن شاید این وضعیت یکی از عجیبترین شرایط باشه که هم طرف دوست داره سربه تنت نباشه هم له له می زنه کُستو بلیسه. هنوز موزمو تموم نکرده بودم که پرویز هن هن کنان با یه بسته کاندوم رسید. هر سه مشتاق و حریص سریع بسته های کاندوم باز کردن و رو کیرشون کشیدن و سروش اولی بود که می خواست بیاد روم بخوابه ولی چون می خواستم بازی دست اون نباشه مدل داگی نشستم و گفتم از پشت بکن تو کُسم و در حالی که هر سه این پسرا می خواستن خودشونو باز حرفه ای نشون بدهند ولی باز گیج می زدند مثل سروش که درست نمی دونست سوراخ کُسم کجاست هی ور می رفت آخرسر خودم سرشو توش کردم و گفتم تلمبه بزن ولی راستش کیرش خوب بود و یه جورایی ذاتاً بلد بود که حال بده. سعید و پرویز عین دو بچه یتیم، دست به کیر داشتن منو سروش رو نگاه می کردن دلم واسشون سوخت.
لادن: یکیتون بیاد اینطرف واسش ساک بزنم.
سعید و پرویز دوتایی سریع به سمتم اومدن و سعید تلاش کرد که کیرشو بذاره تو دهنم بهش تشر زدم که کی با کاندوم تو دهنه یکی دیگه کرد کاندومو دربیارین. پرویز سریعتر درآورد. بهش گفتم روی کاناپه دراز بکشه به شکلی که سرمو پایین آوردم بتونم کیرشو تو دهنم کنم. سعید هم مظلومانه نزدیک شد و من کمی واسه پرویز و کمی واسه سعید ساک می زدم و سروش فاتحانه پشت سرم تلاش خودشو می کرد. یه ذره که گذشت سروش معرفتش گل کرد و جاشو به بقیه داد و سعید و پرویز خوشحال پشت سرم اومدن به خاطر معرفت سروش، بهش گفتم دراز بکشه و وقتی مثل بچه آدم دراز کشید رو کیرش نشستم خیلی ذوق زده شد وقتی سروش رو بوسیدم، چشماش سرشار از محبت شد. جوری سکس رو مدیریت کردم که یه چهل دقیقه ای داشتن رو ابرها سیر می کردند و وقتی کارشون تموم شد هر کدومشون یه طرف ولو شده بودند داشتم واسه آخر برنامه یه سیب پوست می کندم که بخورم و بپوشم و بیام که هر سه پسر التماس کنان ازم خواستن که ناهار باهاشون باشم قول دادن یه جای خوب و شیک منو ببرند و همون شد که واستون تعریف کردم کامبیز اونا رو دید و هر سه رو جوری زد که باورم نمی شد یعنی کامبیز بی عرضه و ترسو شده بود فردین شده بود قیصر هر سه این بدبختا رو جوری زد که به خدا دلم واسشون سوخت بنده خدا یه روز خواستن حال کنند کباب شدن.


بازیچه ای به نام زندگی/ پایان داستان
من همیشه آدم مرتب و منظمی بودم البته گاهی پیش می آید که از سر بی حوصله گی یا شاید گرفتاری کاری به تمیزی خونه و مرتب بودن خونه نرسم اتفاقاً یکی از همین روزها گوشی تلفن همراهم زنگ زد و نگاه کردم دیدم ای جانم عشقمه.
کامبیز: سلام عشقم خوبی
آنا: سلام کامبیز خونه ای ؟
کامبیز: خب آره گفتم که برات سه شنبه ها کلاس ندارم و البته چهارشنبه ها تا ساعت هشت شب سرکلاسم اینا نمی دونم در باره سطح آموزش دانشگاهی…
آنا: اگه خونه ای من نیم ساعت دیگه اونجام اشکالی نداره؟
کامبیز: نیم ساعت دیگه! ای جانم چه اشکالی داشته باشه قدمت رو چشم.
آنا: پس می بینمت. بای
کامبیز: بای عشقم.
ای داد حالا چه جوری توی این نیم ساعته خونه رو جارو بزنم تمیز بکنم تازه یادم اومد که میوه و گوشت و مرغ هم نداریم. ناهار چی بذارم. نمی تونستم چی رو اول شروع کنم برم سریع گوشت و مرغ بخرم یا خونه رو تمیز کنم. بهتره سریع برم سوپری یه بسته گوشت و یه بسته مرغ بخرم. سریع لباس پوشیدم و دوان دوان رفتم سوپری به غیر از گوشت و مرغ، چیپس و نوشابه و ماست و باستیل و میوه هم خریدم. وای ده دقیقه گذشته، باز سریع اومدم خونه و حالا چی درست کنم بی اختیار یه مقداری گوشت گوسفندی قطعه قطعه کردم و ریختم توی زودپز. هول هولکی یه جارو به خونه زدم و با تی کف زمین رو کشیدم و دست شویی هم فرنگی هم روشویی رو شستم داشتم با عجله یه لباس انتخاب می کردم که گوشیم زنگ خورد.
آنا: کامبیز جان ریموت در از بالا می زنی؟
کامبیز: الان چشم.
آنا: کامبیز یه خواهشیم دارم. بگم؟
کامبیز: خواهش تو جون بخواه در رو زدم عزیزم. بیا تو
داشتم شلوارمو پام می کردم که آنا گفت.
آنا: کامبیز خواهش می کنم در رو که باز کردی کاملاً برهنه باش هیچی نمی خوام تنت باشه.
کامبیز: چی یعنی لخت باشم؟!
آنا: آره دیگه من تو پارگینکم همون جای قبلی بذارم.
کامبیز: آره بذار یعنی می گی … باشه فقط خجالت می کشم همین لحظه ورود …
آنا: خودتو لوس نکن دیگه سریع لخت شو دارم می آم بالا.
بی اختیار به اطراف خونه نگاه کردم به نظر همه چیز ظاهری مرتب بود همه گندکاریها رو توی کمد پنهون کردم. واقعاً لخت بشم ؟…چه می شه کرد. واقعاً آنا آدم خاصیه. خب شلوارمو با تی شرتمو در آوردم که زنگ در واحد زده شد. سریع شورتمم در آوردم و کنار شلوارم گذاشتم. بی اختیار یه نگاهی به پایین انداختم، خوشحال شدم که دیروز شیو کردم و البته من یک خطی زیر نافم به اندازه یک سانت به شکل خط عمودی هیچ وقت نمی زنم به نظرم اینطور اطراف کیرم جذابتر میشه به هر حال در رو باز کردم. آنا به یک کیک و یک گل جلویم ایستاد لبخند روی لباش منو از خودم که لخت و عور جلوی در ایستاده بودم غافل کرد.شیرینی و گل رو بهم داد و من سرمو جلو بردم که ببوسمش باز لبخندی زد و لبش را آروم رو لبم گذاشت و دستش را به کیرم کشید. اوه … دیوونه می کنه آدمو خیلی نازه و خیلی باحاله. دست کشیدنش همانا و بلند شدن آویزون مبارک همان.
آنا: چه زود حشری شدی. کامبیز…
کامبیز( با خنده کمی از روی شرم): ای جووون هر کی تو رو ببینه حشری می شه
آنا: هر کی که غلط می کنه ولی تو حشری بشی خوبه یعنی اگه نشی دور از جون غلط کردی. نمی خوای درو ببندی.
کامبیز: هان باشه.
مثل معمول من وقتی کسی پیشم می آید نمی دونم چه کار کنم یه جوری بلاتکلیف می مونم بی اختیار به سمت چای می روم که چایی بریزم ولی یهو متوجه شدم که نه بابا حالا خیلی واسه چایی ریختن زوده پس برگشتم تا مانتو و مقنعه آنا رو بگیرم. آنا مانتوش رو در آورد و بهم داد سپس آروم مقنعه اش از سرش بیرون کشید تا موهایش خراب نشه ولی باز رفت دستشویی تا از آینه آنجا استفاده کنه و موهاشو مرتب کنه. حالا یه تاپ بندی پوشیده و یه شلوار فرم اداره اش یه نگاهی به من کرد و دکمه شلوارش را به آرومی باز و شلوارش را با عشوه پایین کشید در حالی که من لخت جلویش ایستاده بودم و منتظر که او نیز مانند من برهنه بشه. رویش را برگردوند و گفت
آنا: بی زحمت سوتینمو باز کن.
قلبم به شدت می زد بعضی وقتا خدا بدجوری به آدم حال می ده کسی که سالها عاشقش بودم دوست داشتم وارد حریم خصوصیش بشم کسی که حاضر بودم نصف عمرمو بدم تا فقط بهم اجازه بده که دست تو موهاش کنم حالا بهم می گه سوتینش رو باز کنم. این همه خوشبختی واقعاً محاله. وقتی رویش را برگرداند سینه های برجسته هشتادیش را دیدم که بر تنش خودنمایی می کرد و موهایی که به زیبایی شانه شده و بر شانه لختش ریخته بود و پوست گندم گونش و لبخند همیشه محسور کننده اش که دل می ربود. قدبلند و اندام کشیده اش زیبایی خیره کننده ای بهش می داد و هر نگاهی رو به سمت خودش می کشید. آنا شورتش را در حالی که بهم نزدیک می شد از پایش در آورد وای وای وای خدای من با آنکه توی این چند وقت اولین بارم نبود که او را برهنه می دیدم اما باز دیدن چشمه حیاتش دست و پایم را سست کرد احساس می کردم که تنم سرد شده و قلبم دیگه وامی ایسته.
آنا: سیگار داری؟
کامبیز: سیگار … من خیلی کمش کردم
آنا: داری یا نه امیدوارم داشته باشی وگرنه مجبوری بری بخری.
کامبیز: نه دارم همون بهمن آبی رنگ
آنا: همونی که دوس دارم. دو تا روشن کن.
کامبیز: چشم حتماً
آنا درحالی که لختیش را به نمایش می گذاشت و منو پریشانتر می کرد آرام روی مبل نشست.
آنا: تازه خریدی؟
کامبیز: دست دومه از پدر یکی از دوستام گرفتم.
آنا: آبجو هم که داری
کامبیز: آره می آرم برات.
دو نخ سیگار روشن کردم و آبجو رو از اتاق بغلی آوردم و دو لیوان آبجو خوری رو یخ ریختم تا لب پرش کردم.
آنا: ای بی شرف باز می خوای منو مست کنی… موهای تنتو زدی
کامبیز: اِ اِ اِ آره کوتاه کردم آخه بچه های باشگاه گفتن کامل بزن روم نشد فقط کوتاه کردم.
آنا: نه خوبه که زدی شاید کامل هم می زدی بد نبود دیگه مث قدیم نیست که مردها باید بدنشون مو داشته باشه.
کامبیز: چی بگم نمی دونم. هر چه تو دوست داشته باشی.
سیگار رو گذاشتم گوشه لبش و مثل همیشه شیک و جذاب به سیگار پُک زد. می خواستم دستی به سینه اش بکشم ولی نگذاشت و گفت
آنا: صبر کن عزیزم بذار فعلاً از لختیمون لذت ببریم و سیگاری بکشیم و آبجویی بخوریم. می خوام بازم برات مست بشم.
من خوشحال دو لیوان آبجو رو آوردم و لیوان را به سلامتی بهم زدیم و آنا بی محاباتر از همیشه سرکشید و مقداری از آبجو روی تن لختش ریخت. بی اختیار سرمو جلو بردم و آبجو رو از تنش لیس زدم. خنده ای کرد و به مهربانی سرمو عقب داد. هورت بعدی رو بالا کشیدیم و هنوز پایین نرفته که آنا با عشوه و کرشمه سیگارش را پُک زد و دودش را آروم بیرون داد. سیگار رو تموم کردیم که آنا گفت
آنا: کامبیزم دومی رو روشن کن
وای ای جانم چه با ناز گفت کامبیزم. سیگار چیه من حاضرم جای سیگار خودمو آتیش بزنم. دومین سیگار رو روشن کردم و باز گوشه لبش گذاشتم. سیگار و آبجو و این تن لخت داشت طاقتو ازم می گرفت می خواستم به سمتش هجوم ببرم و بکشمش زیر تنم. آنا آروم بلند شد و از کیفش یک فلش بیرون آورد و داخل جا فلشیه دستگاه دی وی دی کرد و موسیقی لایت و آرومی پخش شد. باز به سلامتی لیوانها را بهم زدیم و بالا رفتیم. آنا لیوانش را کناری گذاشت و به سمتم آمد و دستمو گرفت و در حالی که تنش را به تنم می مالید یک رقص آروم رو آغاز کردیم. یک دستم تو دستش بود و دست دیگرمو روی کمرش، اما با ادامه رقص دستم را به آرومی بر باسنش گذاشتم و به خودم بیشتر کشاندمش. سرش را روی شانه ام گذاشت و بوی عطر و تنش را حس کردم. جسورتر شدم و دستمو بین چاک باسنش فرو و از پشت نزدیک کُسش کردم و باز بیشتر به خودم فشارش دادم. دلم می خواست حالا حالاها آهنگ ادامه داشته باشه و ما بیشتر در هم فرو رویم اما چه حیف که زود آهنگ تمام شد با اتمام آهنگ خودش را از چنگ دستانم بیرون آورد و نگاهی با محبت به درون چشمانم انداخت و آروم لبش را بر لبم گذاشت. دیگه طاقت نیاوردم بلندش کردم و بردمش روی تخت خواباندمش
آنا: بذار بعد ناهار
کامبیز: اوه تا ناهار … بعد ناهارم می تونیم یه دور دیگه بریم . من الان می خوام.
پاهای آنا رو از هم باز و سرم لای پاش کردم و لبهای کُسشو لیس زدم. آنا انگشتشو تو دهنش کرده بود تا از شدت لذت جیغ نزنه و همین باعث می شد که من بیشتر زبون بزنم. آنا بلند شد و در حالی که منو روی لبه تشک تخت نشاند خودش روی زمین نشست و کیرمو گرفت و واسم ساک زد و تا اونجا که دهنش جا داشت تو دهنش فرو کرد. من از توی کشوی کنار تخت یه بسته کاندوم برداشتم. آنا رو به تخت خم شد و دستش رو روی مبل گذاشت و باسنش را به سمت من گرفت من باز لای کُسش را زبون زدم و آروم کیرمو تو کُسش فرو کردم صدای آه آهش منو فرو نکرده خمار کرد. چند تا سیلی به کونش زدم و این بیشتر بهش حال داد و گفت
آنا: کامبیزم… عزیزم …منو بُکن … کردنتو می خوام دوست دارم بهت حال بدم یه حال اساسی بدم. بُکن منو زود باش بُکن
کامبیز: ای جوونم می کنم می کنم
آنا: آه آه بکن توش آه آخ آخ کیرتو برم بُکن توش خوشم می آد. کامبیز کیرتو می خوام بکن …
و من حشریتر از گذشته بیشتر فرو و سعی می کردم تا آنجا که از من برمی آد بهش حال بدم. آنا رویش رو برگردوند و با یه دستش گردنم گرفت و به سمت خودش کشوند تا کیرم بیشتر توش فرو بره صدای آخ آه آنا فضای اتاق رو پرکرده بود. از آنا جدا شدم و روی تخت نشستم آنا یه پاشو اینور پام گذاشت و یه پای دیگشو طرف دیگه و آروم از پشت نشست رو کیرم، در حالی که سینه هایش را دو دستی گرفته بودم و می مالیدم لبه های کُسش را به خوبی حس می کردم. چند لحظه بعد آنا بلند شد و از پاکت یه نخ سیگار روشن کرد و ته آبجویش را سرکشید.
آنا: کرم داری یه چیزه نرم کنده
کامبیز: اهان آره دارم بیارم.
آنا روی تخت نشست و در حالی که باسنشو به سمتم گرفت بود ازم خواست که سوراخ باسنشو چرب کنم.
کامبیز: آنا می خوای … می خوای
آنا: می خوام بهت کون بدم مشکلی داره.
کامبیز: نه ولی دردت نیاد…
آنا: نه بابا اگه خوب چربش کنی چرا دردم بیاد بُکن
من کاملاً سوراخ کونش رو چرب کردم و اول انگشتمو کردم تو کونش
آنا: ای جووون خوشم می آد دوتاشو بُکن
و من دو انگشتمو توی کونش کردم و تکون دادم. خود آنا با دستش کُسشو می مالید و در حالی که مدل داگی نشسته بود من آروم سرکیرمو روی کونش فشار دادم کمی داخل شد.
کامبیز: دردت نیاد
آنا: از حال درم نیار، بُکن.
یه سیگار دیگه روشن کردم و چند پُک پشت سرهم بهش زدم و گذاشتم گوشه لب آنا و آنا تا پکی بهش زد کیرمو تو کونش فرو کردم و تا ته فرو رفت.
آنا: آخ آخ وایی چی کردی بُکن توش می خوام بهت کون بدم بُکن
و من پشت سر هم تلمبه می زدم، دستانش را به سمت خودم کشیدم و در حالی که روی تخت هر دو به زانو نشسته بودیم سینه هایش را تو دست گرفتم و می مالیدم و سپس به همان حال روی تخت خوابیدیم در حالی که آنا به رو خوابیده و من به روی آنا . از اینکه آنا سختش باشه به پهلو خوابیدم و از پهلو در حالی که لنگش را با دست گرفتم بودم و به سمت بالا نگه داشتم باز کیرم رو تو کونش فرو و بیرون می آوردم. چند لحظه بعد آنا کنارم دراز کشید و در حالی که زبونش را به زبونم می مالید با کیرم بازی می کرد آنا از تخت پایین اومد و لای سینه اش مقداری کرم زد و کیرم رو لای سینه اش گذاشت و مالید اگه اینطوری ادامه می داد حتما می اومدم و من دوستش داشتم این هماغوشی همچنان ادامه داشته باشه واسه همین بلند شدم مقداری آبجو توی لیوانها ریختم و برایش آوردم، لیوان رو سریع نوشید و به سمتم اومد.
آنا: کامبیز کیر می خوام . کیرتو بُکن تو کُسم… کامبیزم می خوام
کامبیز: پس لاشو وا کن عزیز دلم
آنا پاهایش را تا آنجا که می تونست باز کرد و من از پایین کُسش تا بالاش زبونمو می کشیدم وقتی خوب خیس شد کیرمو گذاشتم توش و صدای آه آنا حالی به حالیم کرد و حس کردم که داره آبم می آد.
آنا نگذاشت لباس بپوشیم و گفت همینطوری غذا رو آماده کنیم خیلی مزه داد وقتی با آنا و این اندام زیبای لخت و عورش داشتیم غذا درست می کردیم. از اولین دیدارمون قرار بود که خورشت قیمه بادمجون درست کنم که اینبار به کمک خودش درست شد و خوشمزه شده بود همینطور لخت نوشیدیم و خوردیم و آخرش سیگاری کشیدیم. هنگام رفتن آنا بهم گفت.
آنا: ای کامبیز گیج یادت رفت شیرینی رو بیاری.
کامبیز: می خوای الان بیارم حیفه نخوری .
آنا: مهم نیس. کامبیز می خوام یه چیزی بهت بگم. خواهش می کنم به خواستم احترام بذار
کامبیز: منو می ترسونی بگو
آنا: کامبیز می دونی که من دو تا بچه دارم و خب دُرس نیس وقتی امید هست زیرآبی برم. واسه همین منو خیلی ببخش واقعا می خوام که منو ببخشی ولی بهتره که دیگه همدیگر نبینیم. این آخرین ملاقاتمون بود و من راستش خواستم واست سنگ تموم بذارم امیدوارم ازم راضی باشی.
کامبیز( گیج):آخه واسه چی می خوای رابطمونو خراب کنی. الان که داریم خوب پیش می ریم من هیچ کاری به زندگی تو ندارم فقط گاهی باهم باشیم یه نوشیدنی و یه سیگار و دوستیه خوب
آنا: نمیشه کامبیزم می دونم واست سخته البته می تونیم با هم در ارتباط باشیم ولی فقط تلفنی همین. دیدار دیگه نمی شه مرسی که مربیم بودی خیلی خوب بود خیلی وزن کم کردم و مرسی که به خواستهام گوش دادی
کامبیز: یعنی تو می خوای …
آنا: کامبیز برو سراغ زنت. ازش یه بچه داری برو ببین می تونی دوباره زندگی خوبی داشته باشی . لادنو ببخش و به خاطر دخترت دوباره زندگیتو شروع کن این برات بهتره.
آنا منو از لپم بوسید و در رو پشت سرش بست. هنوز تو گیجی رفتن نابهنگام آنا بودم که تلفنم زنگ خورد.
کامبیز: سلام خانم مشاور
مشاور: سلام کامبیز جان می تونم ازت خواهش کنم امروز یعنی حدود ساعت ۶ یه سر به من بزنی
کامبیز: واسه چی
مشاور: خواهش می کنم اگه مقدوره محبت می کنی.
کامبیز: ببین من الان توی شرایط خوبی نیستم
مشاور: متوجه ام ولی خواهش می کنم اگه می شه بیا. پشیمون نمی شی.
ساعت ۶ و ربع رسیدم مطب در رو که باز کردم دیدم لادنم اونجاست تعجب کردم گرچه یه حدسهایی هم می زدم. مشاور با لحن صمیمی تر و مهربانتر به سمتم اومد و از اینکه به خواهشش گوش داده و آمده بودم تشکر کرد.
کامبیز: خب موضوع چیه که منو به این سرعت اینجا کشوندین.
مشاور: خب می دونی ما در زندگی انتخابهای گوناگونی داریم گاهی این انتخابها خوبه و گاهی اشتباهه و خب کسی تو زندگی موفقه که انتخابهای خوب و درستش بیشتر باشه یا اینکه از انتخابهای غلطش درس بگیره…
کامبیز: خانم خواهش می کنم واسه من کلاس درس نذارین اینا رو خودم می دونم اصل قضیه رو بگو
لادن: ببین کامبیز من خیلی به گذشتمون فکر کردم و راستش به همه همیشه می گفتم کامبیز آدم خوبیه ولی مرد خوبی نیست چون من دوس دارم شوهرم مرد باشه یه چنمی داشته باشه و خب راستش تو این چنمو نداشتی یه جوری خیلی زیاد از حد فرهنگی بودی و این دل منو می زد ولی بعد از دیدن تو در رستوران و رفتاری که با آن سه تا پسرک الکی خوش داشتی و خب می دونی چه جوری بگم سوفی خیلی بهانتو می گیره می دونی سوفی پدر می خواد و الان دیگه داره بزرگ می شه و نیاز به حضور پدر داره خب من فکر کردم اگه تو هم راضی باشی می تونیم یه کمی در باره زندگی مشترکمون فکر کنیم. راستش خرج سوفی خیلی بالاس و زمونه هم خیلی گرون شده با این تحریمی هم که پیش اومده دیگه واقعا شرایطمون بد شده خب … می دونی تو منو دوست داشتی همیشه می گفتی عاشقمی و من فکر می کنم هنوز هم به من علاقه داری و…
کامبیز: یعنی الان دیگه دوست پسرات گذاشتن رفتن دیگه الان سرت خلوته و …
لادن: اینطوری با من حرف نزن من اصلا با هیچ کسی نبودم اون شبم که می گی من با یکی از همسایه ها بودم
کامبیز: من صداشو شنیدم بابا جون بی خیال
لادن: کامبیز من دروغ بهت نمی گم
کامبیز: اتفاقا همیشه دروغ گفتی وگرنه معاون بانک کی بود هان اون یکی از همسایه ها بود
لادن: ببین گذشته ها گذشته من اشتباه کردم خیلی خریت کردم و خب ضربشم خوردم همه پولم رفت ۵۰۰ میلیون پول کمی نیس من به خاک نشستم کامبیز، زنها گاهی از زندگیشون از همسرشون به خاطر هورمونهایی که ترشح می شه بدشون می آد ولی این قلبی نیس این رفتارها دست خودشون نیس. یادت می آد بهت می گفتم کامی جونم دوست دارم من همونم.
کامبیز: لادن من دارم زندگیمو می کنم راستش بهت هیچ نیازی ندارم تو هیچ رابطه جنسی با من نداشتی خب مهم نیست من دوست داشتم زندگی خوبی با خودم و اطرافیانم داشته باشی که متاسفانه به همشون ناسزا می گفتی و ژست می گرفتی حالا هم نمی تونم به همین سادگی که گفتی به زندگی برگردم شاید یه روزی به خاطر سوفی با هم بودیم ولی فکر نمی کنم بتونم تو رو همسرم بدونم
لادن ( با اشک): کامبیز تو اینقدر سنگدل نبودی تو همیشه با من خوب تا می کردی چت شده چیه با زنی ریختی روهم حالا داری واسه من کلاس می ذاری هان.
کامبیز: اتفاقا الان در حال حاضر به هیچ زنی نیستم ولی دوست هم ندارم با تو باشم.
لادن: پس بمون خرج زندگی بده حداقل خرج سوفی.
کامبیز: طبق نظر دادگاه من باید خرج تحصیل یا هر آموزشی که داشته باشه و منم صلاح بدونم رو بدم هر وقت وقتش شد در خدمتش هم هستم. خب خدانگه دار
لادن: تو همیشه بهم می گفتی چشم یادته
کامبیز: می گفتم درسته اشتباه می کردم من باید شخصیت خودمو حفظ می کردم من دوستت داشتم واسه همین همیشه جلوت کم می آوردم جلوت دست و پا می زدم ولی اون روزها گذشته عزیزم. به خواهرهات سلام برسون.
لادن: باشه پس حق نداری سوفی رو ببینی
کامبیز: طبق نظر دادگاه و موافقت شما هر وقت که بخوام می تونم سوفی رو ببینم و یکی ، دو روز در ماه با من باشه. راستی پنچ شبنه آماده اش کن با خودم ببرمش. مواظب باش اگه بخواهی مو دماغم بشی حضانت سوفی رو ازت می گیرم
لادن: کامبیز خواهش می کنم باهام مهربون باش تو که اینطوری نبودی.
کامبیز: آره ولی زمونه اینطوریم کرد.